۳۳ جستار

ایرج اشراقی
نسخه اصل فارسی

۳ جستار

ایرج اشراقی

بهمن ۱۳۹۹

این جزوه مجموعه مقالاتی است که در درازای سال‌ها نوشته و در زمان خود در فضای مجازی و اغلب در سایت ohamzodai.net منتشر شده‌اند. مجموعه، حاوی جستارهایی است دربارهٔ برخی رویدادهای تاریخی ایران و اندیشه و نظریات بعضی از ملایان. بخش عمده مجموعه حاوی پاسخ‌هایی است به نوشته‌هایی که در جراید ایران و در فضای مجازی بر علیه بهائیان منتشر شده است. از جمله سلسله مقالاتی که در گفتگوها با جناب آقای حسن ارشاد ملقب به «ناصرالدین» و اشخاص دیگر درج شده است.

ایرج اشراقی

فهرست

فصل اول 1

نقش بابیان و بهائیان در انقلاب مشروطه 1

به نظر آقایان تأسیس مدرسه هم جرم است 37

بررسی مختصری از تاریخ پیدایش آئین بابی و بهائی 45

نامه به آقای فروزنده 97

نقدی به سخنرانی آقای سروش در نیوجرسی 101

تحت عنوان «حق و تکلیف و خدا» 101

نقدی بر نامۀ آقای پژوهش به آقای نوری‌زاد 109

کنفرانس ایران‌شناسان 111

چرا ایران نتوانست به آزادی دست یابد؟ 115

افسانه عدم دخالت بهائیان در سیاست 155

سخنی با هم‌وطنان بهایی 161

پاسخ به آقای بهگر 165

نگاهی به کتاب دن کیشوت‌های ایرانی 167

فصل دوم 173

۱. انجمن حجتیه و مکتب تفکیک 173

۲. انجمن حجتیه از پیدایش تا امروز 182

فصل سوم 207

۱. روحانیت و انقلاب مشروطه 207

۲. نظر ملا کاظم خراسانی در بارۀ ایجاد حکومت اسلامی توسط روحانیون 213

۳ سخنی دربارۀ زندگی مرحوم محمد تقی فلسفی در سایت «الف» 217

فصل چهارم 227

۱. نقدی بر بهائی‌ستیزی کانون وصال 227

۲. سخنی با آقای اعلمی 263

۳. نامۀ سرگشاده به مسئولین سایت ایران گلوبال 267

۴. گفتگویی با آقای محمدرضا ورزی دربارۀ سریال (سال‌های مشروطه) 273

۵. کاوشی در متن سخنرانی حجت‌الاسلام روزبهانی 281

۶. جواب به آقای محمدی در فیسبوک 285

۷. گفتگوی دو شخصیت بزرگ جهان 289

۸. نگاهی به سخنان آقای سید کاظم موسوی در مصاحبه با خبرنگار تسنیم 291

۹. از سهراب نیکوصفت به محقق گرامی جناب ناصرالدین 303

۱۰. به محقق گرامی، جناب ناصرالدین 307

۱۱. اولین نامه به ارشاد 309

۱۲. به محقق گرامی، جناب ناصرالدین دربارۀ سخنان شما به فردی بهائی به نام آقای مطلبی 315

۱۳. جوابی به سخنان آقای ارشاد 319

۱۴. نامه‌ای دوستانه به آقای حسن ارشاد متخلص به ناصرالدین 337

۱۵. نقدی به سخنان آقای ارشاد در بررسی آن گروهی که دارای تفکرات داعشی بوده 345

۱۶. حجت‌الاسلامی که بهائیان را به اغتشاش متهم کرد 353

فصل اول

نقش بابیان و بهائیان در انقلاب مشروطه

مقدمه

ایرانیانِ به‌جان‌آمده از ظلم و جور درباریان قاجار و فتواهای ضدونقیض روحانیون قدرت‌طلب از طرفی و مشاهدۀ عقب‌ماندگی کشور ایران از طرف دیگر به فکر پیداکردن راه چاره‌ای برای خاتمه‌دادن به وضع موجود برآمدند. نیروهای شرکت‌کننده در انقلاب مشروطه دارای انگیزه‌های متفاوتی بوده‌اند. روحانیون به فکر محدودکردن قدرت درباریان به نفع خویش و درباریان برای آزادی بیشتر در برابر روحانیون در انقلاب مشروطه شرکت کردند. اکثریت مردم درک درستی از مشروطه نداشته‌اند. هدف آن‌ها بیشتر متوجه تشکیل عدالت‌خانه و پایان‌دادن به خودسری‌های محاکم شرع و حکّام عرف بوده است. با توجه به درخواست‌های مشروطه‌خواهان این مطلب روشن می‌شود. در نامه‌ای که به نام ملت به شاه نوشته شده چنین می‌خوانیم: «در عریضه ملت حضور بندگان شاهنشاه خلداللّه ملکه استدعای رعایا که نوامیس عیال پادشاه‌اند آن است که مجلس معدلتی که حاوی بر اجراء احکام قانون محمدی و مشتمل است بر حفظ نفوس و اموال و اعراض و ناموس و دماء مسلمین و امنیت دوستان محمد و آل محمد…» (۱). در این تقاضا نه اسمی از آزادی است و نه نامی از قوانین مدنی. با توجه به تقاضای مشروطه‌خواهان متحصن در سفارت انگلیس این مسئله بهتر روشن می‌شود: «ما عرایض خود را به‌توسط شارژدافر سفارت حضور شاه فرستادیم. امروز مقصود و عرض ما منحصر است به سه مطلب: اول مراجعت آقایان و رؤسای روحانی که اسناد و قبالجات زن‌های ما به خط و مهر و اعتبار آن‌ها بوده. دیم افتتاح عدالت‌خانه که شاه و گدا در آن مساوی باشند. سوم آنکه قبوض و برات‌های مواجب‌ها را که از مردم خریدیم به اعتبار دولت پول ما را بدهند.» (۲)

انگیزۀ بخش بزرگی از روحانیون فعال در انقلاب مشروطه محدودترکردن قدرت شاهزادگان و حکام درباری به نفع خود بوده است، نه به خاطر تشکیل مجلس مردمی و وضع قوانین. روحانیون فعال در جنبش مشروطه را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد: یک گروه روحانیونی که طرف‌دار مشروطه به‌عنوان حکومت قانون بودند، مانند ملا کاظم خراسانی و طرف‌دارانش؛ و گروه دیگر که طرف‌دار حکومت مشروطه مشروعه، مانند شیخ فضل‌اللّه نوری و یارانش. دربارهٔ تفکرات این گروه ناظم‌الاسلام چنین می‌نویسد: «در جلسه‌ای در حضور شاه [صحبت از مشروطه بوده است] سلطان‌العلماء… عرض کرده بود این لفظ مشروطه را که منافی با دین است در زبان مبارک نیاورید. حاج شیخ فضل‌اللّه گفت… مشروطه خوب لفظی است. شاه دستخط مشروطه را داده‌اند…مشروطه باید باشد ولی مشروطه مشروعه و مجلس محدود نه هرج‌و‌مرج.» (۳) آقای بهبهانی که یکی از روحانیون سردمدار مشروطه و به‌نام یکی از «سیّدَین سندَین» (یعنی طباطبائی و بهبهانی) معروف است به گفته یحیی دولت‌آبادی از ظلّ‌السلطان می‌خواهد که اگر ۱۵۰۰۰۰ تومان رشوه بدهد اسباب خلع محمدعلی میرزا و نصب وی را به سلطنت فراهم کند. اما چون ظلّ‌السلطان پرداخت وجه را به بعد از نصب خود موکول می‌کند مسئله منتفی می‌شود. (۴) بهبهانی به‌درستی می‌دانسته است که ظلّ‌السلطان در استبداد دست کمی از پدرش نداشته است. هدف بهبهانی در دایرۀ قدرت قرار گرفتن و طرف‌دار مشروطه شدن فقط به خاطر قدرتمندترشدن بوده است، نه ایجاد حکومت قانون. باید یادآور شویم آن بخشی از روحانیون که طرف‌دار قانون و آزادی بودند در اندک زمانی از دایره قدرت کنار زده می‌شوند اما اگر چه شیخ فضل‌اللّه، نماد گروه دوم، در ابتدا شکست می‌خورد و اعدام می‌شود اما تفکر او در انقلاب مشروطه تا حدود زیادی نهادینه می‌شود.

روحانیون همچنان حکومت را حق خود می‌دانستند و پادشاهان را عملۀ ظلم می‌نامیدند که حق آن‌ها را غصب کرده‌اند. به نظر آن‌ها تنها پادشاهانی حق حکومت دارند که از طرف روحانیون مأذون به سلطنت باشند. دراین‌باره دیرتر صحبت خواهیم کرد.

شاهان قاجار کمتر شهامت و قدرت اقدامی برعلیه منافع و خواسته‌های روحانیون را داشته‌اند و اگر گهگاهی چنین اجازه‌ای به خود می‌دادند با جواب آن‌ها که به صورت بلواهای شهری ظاهر می‌شد روبرو می‌شدند، و چاره‌ای جز تسلیم شدن در برابر خواسته‌های آن‌ها نداشتند. روحانیون با طرح تفکر غاصب‌بودن حکومت غیرروحانی موجبات جدائی بین مردم و دولت را فراهم کرده‌اند. ازاین‌رو مردم هیچ‌گاه دولت را حافظ منافع خود نمی‌دانستند و دولت مردم را طرف‌دار حکومت نمی‌شناخت. با بودن چنین تفکری هیچگاه قانون مدنی نمی‌توانسته است در جامعه نهادینه شود.

روحانیون برای حفظ قدرت خود با بودن هرگونه آزادی در ایران مخالف بودند، زیرا قانون و آزادی را سدّی در برابر خواسته‌ها و تمایلات خود می‌دانستند. آن‌ها حتی بردن نام آزادی را جزو گناهان کبیره می‌دانستند. از این نظر ملاعلی کنی روحانی بزرگ عصر ناصری از آزادی به نام «کلمه قبیحه» یاد می‌کند و موفق می‌شود مردم عادی و دربار را متفقاً برعلیه فکر آزادی‌خواهی بشوراند. بخشی از مردم عادی برای حفظ بیضۀ اسلام و درباریان برای حفظ منافع خود برعلیه مشروطه‌خواهان متفق می‌شوند. در این دوران بهائیان چه از طرف روحانیون و چه از طرف درباریان مورد حمله قرار می‌گیرند.

روحانیون برای ضربه‌زدن به مشروطه سعی می‌کردند که مشروطه را فکر بابی/بهائی و مشروطه‌خواهان را بهائی معرفی کنند. آن‌ها مشروطه را خلاف شرع و مشروطه‌خواهان را مخالفین دین و شریعت نبوی معرفی می‌کردند که هدفی جز ضربه‌زدن به اساس دین مبین ندارند و از این راه مردم را برعلیه آنان تحریک می‌کردند.

مشروطه‌خواهان نیز نظر مساعدی با بهائیان نداشتند چون آن‌ها را طرف‌دار دربار و مستبدین می‌دانستند. علت این بدبینی در دفاع بهائیان از نهاد حکومت در برابر روحانیون بوده است. البته دفاع بهائیان از حکومت، نه از سلاطین فاسد قاجار که بابیان و بهائیان خود از دست آن‌ها ظلم‌ها کشیده بودند، بلکه از نهاد قانون مدنی در برابر قانون شرع بوده است. قانونی که حقانیت خود را از مردم می‌گرفت نه از اعتقادات دینی. و هر زمانی که مردم می‌خواستند می‌توانستند حاکم را برکنار کنند. نه آن‌چنان حکومتی که مشروعیت خود را از «اللّه» می‌گرفت که نه در برابر مردم مسئول بود و نه مردم حق داشتند و یا می‌توانستند آن‌ها را از حکومت عزل کنند. دفاع بهائیان از حکومت را باید از این زاویه مورد بررسی قرار داد، نه دفاع از شاهان فاسد قاجار. لازمۀ بررسی انقلاب مشروطه شناخت نقش روحانیون شیعه در آن دوران است. بدین‌جهت لازم است که ابتدا نگاهی مختصر به نقش آن‌ها در رابطه با حکومت بیندازیم. در این زمینه رضا مرزبان چنین می‌نویسد:

«هجوم نظامی تزار روسیه به ایران، که با توجه حرکت استعماری اروپا به این سو همراه بود، و شکست رسوای دو عنصر فرسودهٔ قدرت: شمای سلطنت قبیله‌ای قاجار و هیرارشی مذهبی از این هجوم، سرمنشاء بیداری بود. و نخستین واکنش‌ها از درون هیرارشی مذهبی آغاز گشت، که بر فرهنگ عام جامعه استیلا داشت. و اوج آن در جنبش باب بود که ایران را تکان داد. حتی پس از سرکوب، قریب نیم قرن نقطهٔ الهام و خاستگاه تنبه اندیشه‌گران باقی ماند. در این جنبش، تنها هیرارشی مذهبی نیست که به مبارزه طلبیده شد؛ سلطنت استبدادی شاه هم مانند همزادش، عرضهٔ هجوم شد. و این هر دو که هیچ اصالتی نداشتند، با همدستی به آفریدن سیاه‌ترین فاجعهٔ سرکوب و اختناق در تاریخ صدساله ایران پرداختند. و پس از آن بر هر حرکت هشداردهنده و هر نشانهٔ عدول از سنن استبداد دینی و حکومتی برچسب بابی زده شد. اما این در زمانی بود که از سویی سلطنت قاجار، زیر حمایت تزار قرار داشت. و هیرارشی مذهبی مشهور به مکتب اصولی، از حمایت مالی انگلیس، به نام "موقوفهٔ هند" برخوردار بود.» (۵)

۱. پیش‌زمینه‌های انقلاب مشروطه

در دوران قاجارها فساد دستگاه دولتی به اوج خود رسیده بود. دولت‌مردان حاکم مناطق حکومتی خود را با دادن رشوه از شاه اجاره می‌کردند. و بدین‌جهت هرگونه ظلم و جوری را به مردم بدبخت حق خود می‌دانستند. هیچ قانونی نبود که از آن‌ها در برابر زورگوئی‌های حکام عرف و شرع دفاع کند.

زجر و فشار بدبختی و درماندگی که ملت ایران در عهد شاهان قاجار باید تحمل می‌کرد حاصل همکاری سه نیروی مختلف بود: یکی روحانیون قشری و متعصب که بی‌خبر نگه‌داشتن مردم را در راه رسیدن به اهداف خود لازم می‌دانستند و با هرچه بوی نوآوری و آزادی می‌داد از قبیل ایجاد مدارس و یا چاپخانه‌ها، مخالف بودند. دیگری دولتمردان فاسد که برای جمع‌آوری ثروت از هیچ‌گونه تجاوزی به جان و مال مردم ابایی نداشتند و بالاخره دولت‌های انگلیس و روس که از ضعف دولت استفاده کرده و باج‌خواهی می‌کردند. آن‌ها برای حفظ منافع خود گاهی به این گروه و زمانی به آن گروه کمک می‌کردند. مردم هم تحت فشار و باج‌خواهی‌های حکام ظالم و احکام ضدونقیض روحانیون و مالیات‌های سنگین دست‌وپا می‌زدند. شکست‌های ایران در جنگ‌ها با روسیه از طرفی و باج‌خواهی‌های انگلیس و روس از طرف دیگر مردم را سخت تکان داده بود. ضعف حکومت ایران در برابر خارجیان و مشاهدۀ قدرت آنان مردم را مات و مبهوت کرده بود. عده‌ای شیفتۀ غرب و رشد آن‌ها بودند. عده‌ای به رهبری روحانیون همچنان ضدغرب و پیشرفت و طرف‌دار سنت بودند، عده‌ای هم به فکر پیداکردن راه چاره‌ای برای علاج علل عقب‌ماندگی ایران از قافلۀ تمدن بودند. بهائیان یکی از علل اصلی عقب‌ماندگی جامعه ایران را در تفکرات روحانیون و دخالت‌های نابجای آن‌ها در سیاست و حکومت می‌دانستند. چنان‌که هرگاه روحانیون در سیاست دخالت کرده بودند ضررهای جبران‌ناپذیری به ایران و ایرانیان خورده بود. مثل دخالت روحانیون به ریاست محمدباقر مجلسی در اواخر دوران صفویه و در زمان شاه سلطان‌حسین در سیاست که نتیجۀ آن سقوط کشور به دست قبائل افاغنه بود و مرتبۀ دوم دخالت روحانیون به پیشوائی سیدمحمد مجاهد و فتوای جنگ دوم ایران و روس که منجر به عقد قرارداد ترکمان‌چای شد. سعید نفیسی می‌نویسد:«عهدنامه ترکمان‌چای ضرر معنوی بسیار بزرگی به ایران زد که هنوز ما گرفتار آنیم...ایرانیان کاملاً مرعوب اروپا شدند.»(۶) برای رسیدن به حکومت قانون که هدف اصلی مشروطه‌خواهان بوده است هیچ راهی جز جدایی دین از سیاست نبوده است. استبداد همیشه از نظر تاریخی بر دو پایه استوار بوده است. یک پایه، روحانیون که تفکرات متحجرانه را نمایندگی می‌کردند و پایۀ دیگر، حکومتگران که طالب قدرت و ثروت بوده‌اند. مبارزه با گروه اول به مراتب مشکل‌تر از گروه دوم است زیرا این گروه همان‌طور که ذکر شد مشروعیت خود را از فرستادگان الهی می‌گیرد و هیچ‌گونه مسئولیتی در برابر مردم را نمی‌پذیرد. در حالی که حاکمان عرفی مشروعیت خود را یا به ارث یا از مردم می‌دانند. نمایندۀ مردم را می‌توان از اریکه قدرت به زیر آورد اما به زیر آوردن قدرت نمایندگان اللّه کاری است بس مشکل. این کار فقط از عهدۀ گروهی برمی‌آید که آن‌ها هم مشروعیت خود را از اللّه بدانند. در انقلاب مشروطه این بابیان و بهائیان بوده‌اند که آشکارا با دخالت روحانیون در سیاست مخالفت کردند. آئین بابی و بعداً بهائی در انکار آشکار تفکرات روحانیون و مخالف دخالت دین در سیاست بوده است. علت اصلی مخالفت روحانی با دو آئین نامبرده نه از موضع حفظ بیضۀ اسلام بلکه از موضع حفظ منافع مقام و ثروت خود بوده است.

۲. نیروهای مؤثر در انقلاب مشروطه

لازمۀ دستیابی به اهداف مشروطه در درجۀ اول اشاعۀ فکر آزادی‌خواهی و گسستن زنجیرهای اسارت فکری بوده است. بدون آماده‌کردن چنین زمینه‌ای هرگونه تغییر حکومتی نتیجه‌ای جز خون‌ریزی و ویرانی به بار نمی‌آورد. تجربۀ تاریخی به ما می‌آموزد که از دل جنگ و خون‌ریزی آزادی و رفاه بیرون نمی‌آید. ازاین‌رو بهائیان سعی وافر در اشاعه فکر آزادی و سست‌کردن یکی از دو پایه قدرت استبداد یعنی روحانیون داشته‌اند. متأسفانه در دوران انقلاب مشروطه این زمینه به دلائل گوناگونی از قبیل بی‌سوادی، نبودن مطبوعات آزاد، عدم آزادی بیان و عقیده فراهم نبوده است. برخی از رهبران جنبش مشروطه به‌واسطۀ روابط و رفت‌وآمدهایی که با اروپائیان داشته‌اند لزوم تغییراتی در بافت حکومتی ایران را تشخیص داده بودند. اما در برابر تفکر این گروه معدود دو گروه مخالف قوی یعنی روحانیون و دربار قرار داشتند. اگر رهبران مشروطه را به سرداران بدون سرباز تشبیه کنیم راهی به خطا نرفته‌ایم. آنچه از تاریخ صد سال گذشته آموخته‌ایم انقلاب مشروطه نتیجۀ مطلوب را به بار نیاورده است. گو اینکه قدم‌هایی در راه حکومت قانون برداشته شده است. اما برعکس صد سال قبل امروز شرایط ایجاد یک حکومت دموکرات به مراتب مهیاتر است. زیرا اکنون جامعه از یک نیروی عظیم تحصیل‌کرده و تا حدودی رشد صنایع داخلی و یک قشر عظیم مردم آگاه برخوردار است. اما آنچه فاقد آن است یک رهبری منسجم است.

در جواب سؤال چرا بهائیان عملاً در انقلاب مشروطه شرکت نکردند، عبدالبهاء جواب می‌دهد اگر ما در انقلاب شرکت می‌کردیم بهائیان قتل عام می‌شدند و مشروطیت هم جاری نمی‌شد. نگاهی به جنبش بابیه و خون‌هایی که ریخته شد دلیل این مدعا است. برای روشن شدن این مسئله نگاهی کوتاه به جنبش بابیه می‌اندازیم.

ظهور سید علی‌محمد باب در سال ۱۸۴۴ و نفوذ او در زمان بسیار کوتاهی در بین کلیه اقشار جامعه ایرانی زنگ خطر را برای روحانیون شیعه به صدا درمی‌آورد. گو اینکه روحانیون شیعه از همان ابتدا با اسلحه تکفیر به مقابله با آئین بابی برخاستند ولی به زودی ناکارایی حربۀ آنان در برابر نفوذ روزافزون بابیان نمایان گردید.

نفوذ تفکرات باب و اقبال به آئین جدید در میان اقشار مختلف جامعه از قبیل روحانیون شیعه، دولتمردان قاجار، تجار و کسبه مشهود بود. با به‌وجود آمدن چنین زمینه‌ای جنبش بابیه می‌رفت که قدرت روحانیون شیعه را درهم بکوبد. اقبال خارج‌ازتصور مردم به آئین جدید دولتمردان قاجار را به فکر انداخت که با کمک این نیروی نوظهور قدرت روزافزون روحانیونی که برای آن‌ها هم اسباب زحمت شده بودند، محدود کنند. ازاین‌رو ابتدا با آن‌ها راه مماشات را برگزیدند. بابیان از این دوران استفاده کرده و موقعیت خود را تحکیم کردند. روحانیون که احساس خطر کرده بودند از هیچ‌گونه اقدامی که منجر به رویارویی بابیان با دولت بشود فروگذار نکردند. اگر جنبش بابی موفق می‌شد که قدرت روحانیون شیعه را در هم بکوبد، مشخصاً می‌توانست در راه استقرار حکومت قانون کمک‌های شایانی به جامعه ایران بنماید. اما متأسفانه این‌چنین نشد و روحانیون شیعه توانستند با کمک دولت مانع نفوذ تفکرات آئین بابی در جامعه بشوند.

قدرت روحانیون در ناآگاه نگه‌داشتن جامعه و در ترساندن مردم بوده از آتش دوزخ و مجازات‌هایی که شامل حال غیرمؤمن می‌شود. آن‌ها مردم را از عواقب ناشی از عدم اجراء دستورات خود آن‌چنان ترسانده بودند که هر دستوری از طرف آن‌ها را بدون چون‌وچرا اجراء می‌کردند که مبادا مورد غضب خداوند قرار گیرند و در آتش آن‌چنانی جهنم بسوزند.

تفکرات باب خط بطلان بر روی این تفکرات کشیده و بدین ترتیب روحانیون را خلع‌سلاح کرده بود.

قابل‌فهم است که روحانیون برای حفظ مقام و منزلت خود از هر وسیله‌ای برای جلوگیری از ترویج این‌گونه افکار استفاده کنند و معتقدین به چنین آئینی را مخالف شرع، مرتد و مهدورالدم بنامند.

۳. نظر روحانیون شیعه نسبت به حکومت

در این بخش از بحث ابتدا به نظریات روحانیون شیعه دربارهٔ حکومت می‌پردازیم و سپس نظریات باب را معرفی می‌کنیم تا نقش آئین بابی و بهائی در انقلاب مشروطه مشخص گردد.

دخالت روحانیون از هر دین و آئین در مسائل حکومتی و اجتماعی مانع رشد و شکوفایی جامعه می‌شود. دخالت کلیسا در جوامع اروپائی منجر به تشکیل محاکم تفتیش‌ عقائد، کشتار میلیون‌ها انسان، مصادره اموال آن‌ها و ویرانی اروپا شد.

اروپا زمانی راه رشد و شکوفایی را در پیش گرفت که موفق شد قدرت کلیسا را محدود کند. دولت عثمانی تا خود را از چنگ روحانیون قدرت‌طلب آزاد نکرد، نتوانست به حداقل از آزادی دست بیابد. میرزاصالح یکی از محصلین که در سال ۱۸۱۵ به انگلستان فرستاده شده بود (او در مدت اقامت خود در انگلیس شیفتۀ آزادی در انگلیس می‌شود) در بازگشت به ایران از راه عثمانی با مشاهدۀ اوضاع آن دیار و مخالفت روحانیون با اصلاحات، نظر خود را نسبت به آن‌ها چنین ابراز می‌کند:

«مادامی که سلسلهٔ علیه ملاها خود را مدخل به دولت عثمانی نمایند هرگز دولت مزبور ترقی نخواهد کرد. سلطان‌سلیم را اراده اینکه نظام فرنگستان را در اسلامبول آورد، ملاها از راه حماقت نظام را خلاف شرع دانسته از راه غرض او را منع نموده و ایضاً سلطان مزبور می‌خواست علوم فرنگستان را به اسلامبول آورد. از راه حسد او را مانع شده نگذاشتند که جمعی از جادهٔ نادانی و حماقت بیرون آیند. فی‌الواقع هر دولتی که ملاها خود را مدخل آن نموده بنا را به حیله‌بازی گذارند هرگز آن دولت و آن ولایت ترقی نخواهد کرد. سابقاً دولت عثمانی چندان در حیطهٔ تصرف ملاها نبوده از هر کناره ناصر بودند و بالفعل که ید این طایفهٔ جلیله در آن است در نهایت بی‌قوتی است.»(۷)

در بین شخصیت‌ها و سیاست‌مداران ایرانی بوده‌اند افرادی مانند قائم‌مقام فراهانی، میرزا تقی‌خان امیرکبیر، میرزا حسین‌خان مشیرالدوله، میرزا ملکم‌خان، مستشارالدوله، طالبوف، آخوندزاده و… که قصد نوآوری و تجدد در ایران داشته‌اند و هرکدام از آن‌ها در این راه زحماتی کشیده‌اند که قابل تمجید است. ولی هیچ‌کدام از آن‌ها در راه محدودکردن قدرت روحانیون و دخالت شرع در امور جامعه یا نخواستند و یا نتوانستند اقدامی اساسی بنمایند. میرزا ملکم‌خان ارمنی جدیدالاسلام سعی در نشان‌دادن رابطۀ حسنه بین شرع انور و آزادی داشته و آزادی را از شرع انور می‌دانسته. آیا ملکم‌خان مسلمان بوده است یا ارمنی نه مشخص است و نه مهم. اما مسئله از آنجا اهمیت پیدا می‌کند که ملکم از ترس روحانیون و عدم شهامت قصد دارد که ترقی‌خواهی و عدالت اجتماعی را با مبانی شرع انور وفق دهد و آزادی در غرب را منبعث از اسلام معرفی کند.

ملکم‌خان در رساله صراط المستقیم سعی در تطبیق‌دادن شریعت اسلام با آزادی دارد. او از ترس تکفیر روحانیون در ابتدا رساله صراط المستقیم چنین می‌نویسد:

«معلوم باد که نگارنده کلیه فضایل عقلیه و نقلیه انبیاء را عقلاً و فضایل نقلیه و معجزات و نزولی ملائکه و غیره را آنچه متوقف شریعت مقدسه است قلباً و ذوقاً و وجداناً و تعبداً و عادتاً اقرار دارد.» (۸)

ملکم قوانین دولتی مربوط به عدل و انصاف اروپا را برگرفته از قوانین اسلام می‌داند. فریدون آدمیت راجع به ملکم‌خان می‌نویسد او نسبت به ایران زمان خود سال‌ها جلوتر زندگی می‌کرد. استدلال آدمیت در این زمینه مربوط به این جمله از ملکم است: «کره زمین خانه مشترک جمیع اجزای بنی‌آدم است.» باز می‌گوید: «آبادی دنیا تعلق به عموم انسانیت دارد.» (۹) آدمیت از وسعت اندیشه ملکم‌خان یاد می‌کند ولی فراموش می‌کند که قبل از ملکم، بهاءاللّه می‌گوید «ای دانایان امم از بیگانگی چشم بردارید و به یگانگی ناظر باشید و به اسبابی که سبب راحت و آسایش عموم اهل عالم است تمسک جوئید. این یک شِبر عالم یک وطن و یک مقام است از افتخار که سبب اختلاف است بگذرید و به آنچه علت اتفاق است توجه نمائید.» (۱۰) سخت می‌توان تصور کرد که تفکرات بهاءاللّه از نظر تیزبین آدمیت پنهان مانده است.

بدین ترتیب ملکم‌خان قصد داشته است که با کمک شریعت و رهبران دینی راهی به تجدد و دمکراسی برای جامعه ایران باز کند. او غافل بوده است که روحانیون چنین امکانی را نمی‌دهند. هیچ‌کدام از سیاست‌مداران ایران که از ۱۵۰ سال گذشته قصد نوآوری، تجدد و یا آزادی داشته‌اند، نتوانسته‌اند به موفقیتی دست یابند. علت آن را در همین نوع سازشها با روحانیت باید دانست. هما ناطق می‌نویسد:«امیرکبیر از کشتن باب و آزردن بابیان طرفی نبست. حتی دست تنها ماند. او که شیفته نوآوری و آبادسازی و اصلاح بود می‌بایست نواندیشان را برکشد تا بتواند با خودکامگی نظام ناصری و استبداد دینی درافتد. دیدیم که بابیان دستکم و نخست در گسترانیدن آرمان خود روی به دولتمردان آوردند. حتی می‌توان گفت با آنان بودند و نه بر آنان.» )۱۱(

امیرکبیر به عقب‌ماندگی ایران آگاه بوده و علاقه داشته است که ایران دارای حکومت قانون باشد و مردم بتوانند در سایهٔ قانون زندگی کنند. او آگاه بوده است تا زمانی که روحانیون در کار دولت مداخله کنند، هیچ اصلاحی صورت نخواهد گرفت. آدمیت می‌نویسد: «میرزا تقی‌خان برای پیشرفت نقشهٔ اصلاحی خود از نفوذ روحانیون سخت کاست و دست آن‌ها را در امور دولت قطع کرد. او بر آن بود که با اقتدار و مداخله‌های آن‌ها هیچ اصلاحی سرنمی‌گیرد. امیر به استیونس قنسول انگلیس در تبریز گفته بود "دولت عثمانی وقتی توانست به احیاء اهمیت خود بپردازد که تسلط ملاها را درهم شکست".» (اسناد وزارت امور خارجه انگلیس، نامۀ استیونس. ۱۵ ژوئن ۱۸۴۹٫) قنسول انگلیس در این باره می‌نویسد "میرزا تقی‌خان نیز می‌خواهد همین راه را پیش گیرد".» (همآنجا)) ۱۲ (

یکی از علل عمدهٔ مخالفت شدید امیرکبیر با روحانیون نفع پرستی و رابطهٔ آن‌ها با سفارت‌خانه‌های خارجی بود. بنا بر گزارش وزیرمختار انگلیس در تهران میرزا ابوالقاسم امام جمعهٔ طهران که از یک طرف از امپراطور روس هدایای قیمتی می‌پذیرفت و از طرفی دیگر به پالمرستون وزیر خارجه انگلیس نامۀ ارادتمندانه می‌نوشت، مورد سخط و عتاب امیرکبیر قرار گرفت. و در مقابل وساطت وزیر مختار انگلیس به او ابلاغ کرد: «یا باید در مقابل بهانه‌جویی‌ها و دخالت‌ها ایستادگی کنم یا از حکومت دست بردارم. این مختص امام جمعه نیست؛ اساساً همه آخوندها می‌خواهند در امور مملکتی و دنیوی دخالت کنند.» همچنین وقتی که در سال ۱۲۶۵ در تبریز شایع گردید که بقعهٔ صاحب‌الامر معجزه کرده است و قنسول انگلیس از راه شیطنت چهل‌چراغ به آنجا فرستاد و غوغائی در شهر برخاست و گفتند تبریز باید از پرداخت مالیات معاف باشد، میرزا تقی‌خان سران ملایان تبریز از جمله شیخ الاسلام را توقیف کرد، عذر قنسول انگلیس را از ایران خواست که دیگر مداخلهٔ فضولانه نکند. بقعهٔ صاحب‌الامر دیگر معجزه‌ای نکرد.

سرنوشت امیرکبیر و اصلاحات او را می‌شناسیم. اگر امیرکبیر همان‌طور که هما ناطق می‌نویسد بابیان را قتل عام نمی‌کرد، می‌توانست از پشتیبانی نیروی بزرگی در محدودکردن قدرت روحانیون استفاده کند. اما متأسفانه امیرکبیر چنین نکرد و با قتل عام بابیان تنها ماند و روحانیون به هدف خود رسیدند.

سیاست‌مدار دیگری که قصد نوآوری و تجدد داشت میرزا حسین‌خان مشیرالدوله (سپهسالار) بود. آدمیت دربارهٔ او می‌نویسد:

«ملایان متعصب خودپرست به پیشوایی حاج ملاعلی کنی میرزا حسین‌خان را مرد بی‌دین و کارهای ترقی خواهانه او را محصول کارفرنگ و خلاف شرع شمردند... در گزارش ۱۸ ماهه خود به ناصرالدین شاه می‌نویسد دعوای من با مخالفان منحصر به فرداست. فدوی می‌گویم دولت آن‌ها میگویند اشخاص. فدوی نظم می‌خواهد آن‌ها اختلال.» (۱۳) میرزا حسین‌خان هم به سرنوشت امیرکبیر دچار می‌شود.

مختصراً همه آن سیاست‌مدارانی که قصد اصلاحات از راه شریعت و با کمک روحانیون را در سر می‌پروراندند نه‌تنها که موفق نشدند برخی از آنان جان خود را هم بر سرآن گذاشتند. روحانیت شیعه تمامیت‌خواه است و هیچ دگراندیشی را نمی‌پذیرد. آن‌ها حتی به مسلمانان غیر۱۲امامی هم رحم نکرده و نمی‌کنند. قتل عام صوفیان و طرف‌داران مکتب اخباری شاهد این مدعا است. کشتار سنیان که جای خود دارد. آیا از چنین گروهی می‌توان انتظار داشت که دگراندیش را تحمل کند و راه به آزادی را اجازه دهد.

روحانیت شیعه حکومت را حق خود می‌داند و لاغیر. ازاین‌رو لازم است که قبل از ورود به بحث اصلی تفکرات روحانیون شیعه را بشناسیم تا بتوانیم به نقش بهائیان در انقلاب مشروطه بپردازیم.

نقش جنبش بابیه و بهائیت در انقلاب انقلاب مشروطه از نگاه چند اثر

نقشی که قرةالعین در بیداری ایرانیان و پافشاری بر احقاق حقوق زنان ایفا کرده خود بحثی است جداگانه. زمانی طاهره برای زنان حق آزادی سخن گفتن و مشارکت در زندگی را خواست که حتی زنان دربار در پشت دیوارهای بلند در حرمسرا ها محبوس بودند. اگر چه در آن زمان صاحبان این تفکر به خاک و خون کشیده شدند و برای مدتی از پویائی باز ماندند اما به ضرورت تاریخ امروز در کشور اسلامی ایران می‌بینیم که ده‌ها زن استاد دانشگاه، نماینده مجلس و در پست‌های مهم مشغول کار هستند.

مقدمه

قبلاً باید یادآور شویم که هرجا از روحانیون شیعه صحبت می‌شود منظور آن بخشی از روحانیت است که طرف‌دار مطلق‌گرایی و تمامیت‌خواهی بوده است. باید قبول کنیم بوده‌اند روحانیون عالی‌قدری که با تفکرات تمامیت‌خواه سرسازش نداشته‌اند، اما متأسفانه در برابر قشر روحانیون تمامیت‌خواه یا سکوت کرده‌اند و یا با آن‌ها مماشات کرده‌اند.

به‌طورکلی اندیشه غاصب‌انگاشتن هر نوع حکومت در غیبت امام غائب و انکار مشروعیت حکام به علت در اقلیت بودن شیعه از محدوده حوزه‌های درسی روحانیون تجاوز نکرده بود. با به قدرت رسیدن ایل قاجار در ایران فراهم می‌شود. تجاوز نکرده بود. اما با به قدرت رسیدن ایل قاجاردر ایران و نیاز نهاد سلطنت به برخورداری از حمایت علما موجبات نفوذ و اعتبار روحانیون فراهم می‌شود چون حکومت قاجارها مورد قبول عامه مردم نبود آن‌ها احتیاج به تائید حکومت خود از طرف روحانیون داشتند. در زمان سلطنت ناصرالدین شاه برای ترساندن او شایع کردند که ایل قاجار در واقعه کربلا به یزید کمک کرده است (از اعتماد السلطنه – المآثر و الآثار)

روحانیون به آرزوی هزارساله خود که دخالت در حکومت بوده است می‌رسند. سعید نفیسی می‌نویسد: «قاجارها چون خود می‌دانستند که مردم پادشاهی ایشان را به حق نمی‌دانند به همین جهت از آغاز روحانیون را که پشتیبان خود ساخته بودند بر مردم چیره کردند.» (۱۴)

از این دوران تفکر غاصب انگاشتن حکومت از طرف روحانیون مطرح می‌شود. و بخشی از روحانیون که تشنۀ قدرت بودند، ادعای حق حکومت‌کردن خود را علناً مطرح می‌کنند گو اینکه برخی از روحانیون هرگونه تلاش برای تشکیل حکومت را نمی‌پسندیدند و آن را نوعی از غصب حکومت در زمان غیبت امام می‌دانستند. اما با پیروزی علمای اصولی بر علمای اخباری که با تقسیم مومنین به مقلد و مجتهد مخالف بودند و قدرت علما را محدود می‌کردند زمینۀ به قدرت رسیدن علمای اصولی فراهم می‌شود.

علمای اصولی معتقد به انتقال و ظائف امام غایب یا معصوم به خود بودند و از این راه مقدمات دخالت خود در حکومت را فراهم کردند از این راه توانستند مقدمات دخالت خود در حکومت را فراهم کنند.

آن‌ها توانستند با تحت نظارت خود درآوردن مسائل حقوقی، بست‌نشینی، تولیت اوقاف و دریافت سهم امام و نذورات به قدرت مالی فوق‌العاده‌ای دست پیدا کنند. این قماش از روحانیون همیشه این امکان را داشته‌اند که از مردم ناآگاه در به کرسی نشاندن نظریات خود سوء استفاده کنند و در موقع لزوم آن‌ها را برعلیه مخالفان خود به میدان آورند.

در تأیید سلطنت دو نظریه از طرف روحانیون مطرح می‌شود. یکی سلطنت مسلمان ذی‌شوکت و دیگری سلطنت مأذون از فقیه. از چه راهی سلطان ذی‌شوکت به قدرت رسیده است مهم نیست به‌شرط آنکه توانائی دفاع از مسلمانان را داشته باشد، شریعت را رعایت کند، علمای دینی را محترم شمرد و اختیارات فقها را در امور شرعیه به رسمیت بشناسد، می‌توان حکومت را به او سپرد تا در کنار فقها حافظ بیضه اسلام باشد.)۱۵(

سلطنت مأذون از فقیه جامع‌الشرایط: مطابق این نظریه فقها می‌توانند به سلطان شرعاً اذن دهند که سیاست جامعه را بر عهده گیرد.

گروهی از علمای دینی عصر مشروطیت از طرف‌داران این نظریه بوده‌اند. میرزا ابوالقاسم قمی عالم بزرگ شیعه درعصرقاجار به‌طورکلی اعتقاد به حقوق سیاسی و اجتماعی ملت در برابر حکومت نداشته است. وی «معتقد است که سلطنت برطبق تقدیر الهی از سوی خدا به نیکوکاران برسبیل استحقاق و به نابکاران بر سبیل امتحان واگذاشته شده است. لذا سلطان تنها در برابر خداوند رحمان مسئول و پاسخ‌گو شمرده می‌شود و بنده را نشاید که سر از کمند اطاعت سلطان پیچد .» (۱۶)

یکی دیگر از علمای شیعه در دوران قاجار به نام شیخ جعفر نجفی اعتقاد به عدم مشروعیت ذاتی سلطنت دارد. وی بر لزوم اطاعت مردم از مجتهدان در دوران غیبت امام اشاره می‌کند. ملا احمد نراقی تئوری‌پرداز ولایت فقیه «در نامشروع‌شناختن ذاتی سلطنت در زمان غیبت معصوم درنگ نکرده و با استناد به احادیث متعدد کوشیده است تا ولایت سیاسی فقیه را اثبات کند.» (۱۷) همین روحانی بزرگ برخلاف چنین نظریه‌ای که ابراز می‌دارد، رابطه بسیار نزدیکی با فتحعلی شاه داشته و در ستایش او از هیچ‌گونه مبالغه‌‌گوئی ابا ندارد. نسبت به شاهی که غاصبش می‌نامد چنین اظهار می‌کند:

«خدیو زمان، قبله سلاطین جهان، سرور خواقین دوران، بانی مبانی دین مبین، و مرّوج شریعت سیدالمرسلین، گلزار زیبای منشور خلافت، رونق جمال کمال مملکت، آفتاب تابان فلک سلطنت، خورشید درخشان سپهر جلالت، ماحی مأثر ظلم و عدوان، مظهر"ان اللّه یامر بالعدل و الاحسان"، خسروی که انجم با آنکه همگی چشم شده، صاحبقرانی چون او در هیچ قرنی ندیده، و سپهر پیر با آنکه همه تن گوش گشته، طنین طنطنه کشورگشایی چنین نشنیده... نسیم گلستان عدل و انصاف، شعلهٔ نیستان جور و اعتساف، مؤسس قوانین معدلت، مؤکد قواعد رأفت و رحمت، دارای نیک رأی، و اسکندر ملک‌آرای، ظل ظلیل اللّه و المجاهد فی سبیل‌اللّه، صدرنشین محفل عنایات حضرت آفریدگار، السلطان بن السلطان، و الخاقان بن الخاقان، السلطان فتحعلی‌شاه قاجار لازالت اطناب دولته الی یوم القیام.» (۱۸)

می‌دانیم که در دوران سلطنت این پادشاه به علت بی‌لیاقتی او شیرازه کشور از هم پاشیده و بخش بزرگی از کشور ایران جدا شد. این مجتهد بزرگ به چه انگیزه‌ای دربارهٔ او چنین غلو کرده است نامعلوم است. پادشاهی که نه برای حفظ کشور و نه برای صیانت بیضه اسلام اقدامی کرده است چرا این‌گونه مورد لطف مرجع بزرگ شیعه قرار می‌گیرد شاید یک علت داشته باشد و آن حفظ منافع روحانیون بوده است.

نقش روحانیون در انقلاب مشروطه و اصلاح قانون اساسی اول و ضمیمه‌کردن متمم به قانون اساسی و قراردادن پنج مجتهد در رأس مصوبات مجلس چیزی جز همین شورای نگهبان امروزی نبوده است. در متن قانون اساسی اول که اجداد ما نوشتند نه از دین رسمی اسمی است و نه از تبعیض بین شیعه و سایرین حرفی. ولی در متمم قانون اساسی چه بندهایی را به آن اضافه کردند بحث این مقاله نیست. ما در اینجا فقط خواستیم اشاره‌ای به تفکر روحانیون شیعه نسبت به قانون و حکومت کرده باشیم. چون بدون شناخت دقیق این نظریه نقش بابیان و بهائیان در روند روشنگری و تجددخواهی در ایران مشخص نمی‌شود. روحانیون شیعه با هر نوع نوآوری و تجدد از قبیل تأسیس مدارس، تأسیس چاپخانه، ایجاد راه آهن و کارخانه مخالف بودند. آزادی زنان برای آن‌ها مطرح نبود، به‌کاربردن عقل و خرد ناپسند بود، مردم را نادان و عوام می‌دانستند که باید توسط روحانیون هدایت شوند و از خود اراده‌ای نداشته باشند. با وضع هر نوع قانونی مخالف بودند. در یک کلمه بر کلیه شئون زندگی حاکم بودند و هر دگراندیشی را محکوم به مرگ می‌دانستند. سعادت و خوشبختی این جهانی و آن جهانی مردم را در رضایت از خود می‌دانستند.

آئین باب و بعداً بهائیان درست در نقطه مقابل این تفکرات قد علم می‌کنند. ازاین‌رو روحانیت که در این آئین انکار خود را می‌دیده است با تمام توان برعلیه آن قیام کرده است.

در بخش بعدی به عواقب ناشی از این مخالفت‌ها با آئین بهائی می‌پردازیم.

نقش بابیان در روشنگری جامعه ایران

سیدعلی‌محمد باب با پایه‌گذاری آئین جدید به یک دوران طولانی چندصدساله انتظار خاتمه می‌دهد. روحانیون در این دوران مردم را به صبر و بردباری تا ظهور مهدی دعوت می‌کردند و هرگونه اقدامی در راه تغییردادن وضع موجود را ناصواب و خلاف شرع می‌دانستند. باب این تفکر را نادرست می‌داند و مردم را به کار و کوشش و پیداکردن راه‌های حل مشکلات امر می‌کند. گوشه‌گیری و انزوا و مطیع تقدیر بودن را خلاف عقل می‌داند. قبل از ظهور باب مطرح‌کردن مسائلی نظیر عدالت‌خانه و یا مجلس قانون‌گذار در جامعه اسلامی امکان‌پذیر نبوده است.

طرح این‌گونه مسائل بعد از روشنگری باب و تفکرات او در ایران امکان بروز یافته‌اند.

حتی روشنگران دوران مشروطیت با یک دوگانگی و خودفریبی نظریات خود را در قالب شرع بیان می‌کردند. هیچ‌کدام از آن‌ها این شهامت را نداشته که برخلاف نظر مجتهدان مطلبی را ارائه دهند تا چه رسد به طرد شریعت از زندگی روزمره. چون در اسلام رهبری مذهبی و سیاسی به هم آمیخته بوده است روحانیون خود را نایبان معصوم می‌دانند این حق را به خود می‌داده‌اند که در کلیه زمینه‌های سیاسی، اقتصادی و قانون‌گذاری حرف آخر را بزنند.

البته جای تعجب نیست که در ایران آن دوران روشنگران از طرح قانون عرف در برابر شرع امتناع داشته باشند، چون چنین عملی به آسانی بهانه به دست مجتهدی می‌داد که حکم قتل او را بدهد و دولت را مجبور به اجراء آن کند.

باب به درستی می‌دانسته است که تنها راه برون‌رفتن از این بن بست نسخ شریعت است زیرا اصلاح شریعت از راه تأویل و تفسیر را غیرممکن می‌دانسته. سید باب با اقدام خود یکی از دو پایه محکم استبداد یعنی استبداد مذهبی را متزلزل کرد و راه را برای اظهار عقائد ترقی‌خواهانه باز نمود.

دلارام مشهوری به درستی می‌نویسد:«رفرم اصیل مذهبی به‌عنوان یک انقلاب فلسفی می‌تواند راهگشای پیشروترین جناح جامعه در راه دامن‌زدن به تحولات عمیق اجتماعی باشد. از این دیدگاه برآمدن پروتستانیسم در قرن شانزدهم را به‌درستی آغاز عصر روشنگری اروپائی ارزیابی نموده‌اند و درست از همین جنبه، جنبش سراپا مذهبی بابی می‌توانست ایران را در مسیر همان تحولاتی قرار دهد که اروپا پشت سر گذارده است.» ) ۱۹(

رستاخیز بابی موفق می‌شود که در زمان نسبتاً کوتاهی در بین کلیه اقشار جامعه ایران نفوذ کند و قدرت روحانیون شیعه را خدشه‌دار سازد. در بین مؤمنان به باب نه‌تنها شیعیان که یهودیان و زرتشتیان هم بوده‌اند. برای آن‌ها مهدی‌موعود بودن باب مطرح نبوده است بلکه در تفکرات او آزادی خود را می‌دیده‌اند. هما ناطق می‌نویسد: « اما با برخاستن باب مردم آنچه را که در سر و به دل داشتند بر زبان راندند. آن فرقه‌های پراکنده در سراسر ایران به آرمان‌های خود شکل دادند.» ) ۲۰ (

وی در ادامه علت اقبال جمع زیادی از ایرانیان به جنبش بابی را چنین شرح می‌دهد: «رهایی از خودکامگی شیعه‌گری در طول قرنها پیش و پس از بابیت به برآمدن صدها فرقه و جرگه در ایران منجر گشت. اما آنچه که به جنبش بابی چهره‌ای کاملاً متفاوت می‌داد، این واقعیت بود که در این دوران بحران تکان‌دهنده‌ای جامعه ایرانی را فرا گرفته فلسفه حیات اجتماعی را در مقابل با شرایط جهان نوین یکسره مورد بازجویی خود قرار می‌دادند. این جنبه نیز به نوبه خود زمینۀ گسترش سریع و بی‌سابقه بابیت را ممکن ساخت و از این فراتر آنچه که این فرقه جدید را به جنبشی اجتماعی و بنیان‌کن بدل ساخت بی‌شک عناصر کاملاً نوین در شیوه تشکل و منش رهبری بود.» (۲۱)

در شیوۀ تشکل و منش رهبری، مشهوری بر روی اصل روی آوردن باب به دولت اشاره می‌کند: «سید باب با روی آوردن به دربار قصد داشته است که نفوذ روحانیون را در سیاست کشور محدود کند و پایه‌های جدائی دین از سیاست را بریزد. در اینکه شاهان قاجار شهوت‌پرست، ناتوان، مستبد و پول‌دوست بوده‌اند شکی نیست. اما پایه دیگر قدرت که روحانیون شیعه بوده‌اند دست‌کمی از آن‌ها در ترویج فساد و ممانعت از آزادی نداشته‌اند. در این زمینه مشهوری می‌نویسد: «جنبش بابی در دو سه سال اوّل، به‌عنوان "فرقه‌ای" نظیر دیگر فرقه‌های اسلامی و در ردهٔ فرقه‌های شیخی برآمد. امّا به‌یک‌باره با روی‌آوردن باب به دربار چرخشی یافت، که نه‌تنها از مزدک به بعد در تاریخ ایران بی‌نظیر است، بلکه به‌طور قاطع این جنبش را به‌عنوان جنبشی اجتماعی و سیاسی مطرح ساخت و نه یک"هیاهوی مذهبی". فریدون آدمیت از اول کسانی است که این ارزش را در جنبش بابی دریافته، می‌نویسد:«سیدعلی‌محمد درپی جنگ و آشوب نمی‌گشت. اساساً مرد نیک‌نفسی بود و در خوی و منش او ستیزگی نبود... فقط ملایان بودند که مقام خود را در خطر دیدند... نکتهٔ بامعنی دیگر اینکه چون باب مورد تعرّض علما قرار گرفت، به دولت روی آورد.»

البته چنان‌که خواهیم دید، روی آوردن باب نه به واکنش درمقابل "تعرض علما"، بلکه باید به‌عنوان قدمی آگاهانه و ارادی تلقی گردد. اینجا همین بس که بابیت با این قدم از "دعوای خانگی" در درون حاکمیت مذهبی که می‌توانست آتش‌بیار غوغاگری این حاکمیت باشد و مانند فرقه‌های دیگر در درازمدت در خدمت نفوذ عمومی مذهب مسلط قرار گیرد، با روی‌آوردن به "دشمن" یعنی دربار، تنها بدان‌که کینهٔ بی‌چون‌وچرای عمامه بسران را متوجه خود ساخت، به نقش بارز تاریخی‌اش دست یافت. چنان‌که حتی پس از صدوپنجاه سال، اسماعیل رائین آرزو می‌کند که ایکاش بابیت یک "سودای مذهبی" می‌ماند و در سیاست دخالت نمی‌کرد. (۲۲)

مشهوری روی آوردن باب به حکومت را از دو جهت مثبت ارزیابی می‌کند. یکی پشت‌کردن به پایگاه مذهب و دیگری تقویت جنبه مترقی حاکمیت سیاسی. روی آوردن باب به حکومت را نه به خاطر کسب جاه و مقام بلکه درجهت تقویت مبرم‌ترین ضرورت تاریخی می‌داند.

«بابیت نفی هرآنچه را در جامعه ایرانی منفی بود بر پرچم خود نوشت. در هر طبقه و قشری جاذب همه پتانسیل مترقی موجود گشت و از گندم پاک کن اصفهانی تا شاهزادگان قاجار و از مجتهدان تا جمعی از طلبگان به بحران هویت دچارآمده را به خود جلب نمود. در این راه توجه خاصی به قشر ویژه‌ای نداشت و بدین سبب نیز باید این جنبش را از نظر فلسفه سیاسی مدرن اولین جنبش ملی ایران ارزیابی نمود.») ۲۳ (

نقشی که قرةالعین در بیداری ایرانیان و احقاق حقوق زنان ایفا کرده خود بحثی است جداگانه. زمانی طاهره برای زنان حق آزادی سخن‌گفتن و مشارکت در زندگی را خواست که حتی زنان دربار در پشت دیوارهای بلند در حرمسراها محبوس بودند. اگرچه در آن زمان صاحبان این تفکر به خاک و خون کشیده شدند و برای مدتی از پویائی بازماندند اما به ضرورت تاریخ امروز در کشور اسلامی ایران می‌بینیم که ده‌ها زن استاد دانشگاه، نماینده مجلس و در پست‌های مهم مشغول کار هستند. اگر به اعتراض آقای خمینی نسبت به آزادی زنان در زمان شاه توجه کینم باید ببینیم چه اتفاقی افتاد که امروزه زنان دارای این حقوق هستند. آیا چیزی جزضرورت تاریخی است؟ اگر ۱۶۰ سال قبل جامعه ایران آزادی زنان را به رسمیت می‌شناخت آن چنان تحولی در جامعه به وجود می‌آمد که امکان هرگونه زورگویی به زنان را از زورگویان می‌گرفت. آن‌هایی که سد این پیشرفت شدند باید در برابر نسل‌های آینده و تاریخ ایران جوابگو باشند.

جنبش بابیه در زمان کوتاهی موفق شد که بخش بزرگی از جامعه را به طرف خود جلب کند و می‌رفت که پایگاه نیروی مذهب را ناکارآمد کند و راه را برای آزادی باز کند. متأسفانه با مرگ محمدشاه و روی کار آمدن ناصرالدین‌شاه روحانیون شیعه موفق شدند که جنبش بابیه را رودرروی دربار قرار دهند که منجر به قیام‌های مازندران، زنجان و نیریز شد. این درگیری‌ها به خواست روحانیت به بابیان تحمیل شد و آن‌ها را ناخواسته رودرروی قدرت حاکم قرار داد. این بخش از بحث از این نظر حائز اهمیت است تا بدانیم که چرا بهائیان در انقلاب مشروطه عملاً شرکت نکردند.

نگاهی به رویارویی دولت با جنبش بابیه

درابتدا مختصراً به وقایع مازندران و قلعه شیخ طبرسی می‌پردازیم. حقایق الاخبار می‌نویسد:

«ملاحسین نیز از شاهرود و بسطام به مازندران رسید، به اغوا و افساد اشتغال ورزید. در ایامی معدود قریب به سیصد نفر به طریقهٔ آن ملاعین رهسپر شدند. سعیدالعلماء و سایر فقهاء مازندرانی در مقام محافظت خود برآمده، کارگزاران دولت و عمال و سرکردگان ولایت را ازین فتنه و غوایت اطلاع دادند. چون از امناء دولت در دفع و رفع ایشان مسامحتی رفت، آن گروه از بارفروش به سوادکوه شدند. بعد از آن که احتشام الدوله از مازندران عزیمت به طهران نمود مجدد به بارفروش مراجعت کردند. عباسقلی‌خان لاریجانی سیصد نفر تفنگچی با محمدبیک یاور را به دفع آن گروه شقاوت‌اثر فرستاد. حین ورود مقابله و مقاتله روی نمود چند تن از پیروان باب طریق سقر پیمود، و از لاریجانی نیز جمعی مجروح گردید.

جماعت بابیه کاروانسرای سر میدان را محل اقامت و مانع آفت خود نمودند. خود عباسقلی‌خان به بارفروش آمد؛ طایفهٔ ضالّه از خان به عهد و پیمان طالب خروج از مازندران شدند؛ عباسقلی‌خان رضا داد، آنان از بارفروش به علی آباد آمدند. خسروبیک علی‌آبادی دل به اخذ اموال ایشان نهاد، راه عبور بر آن‌ها بسته از طرفین مستعد مبارزت و مقاتلت شدند. خسروبیک به درجهٔ شهادت رسید. ملاحسین از خروج مازندران نادم گردید. به مدفن شیخ طبرسی آمده رحل اقامت انداخت.» ) ۲۴ (

از این گزارش کاملاً مشهود است که جماعت بابیه قصد جنگ و رویارویی با دولت را ندارند ولی چون علما و در رأس آن‌ها سعیدالعلما از اقبال مردم به آن‌ها نگران موقعیت خویش است نابودی آن‌ها را خواستار است. گروه بابیان با وجود حملۀ ناجوانمردانه‌ای که به آن‌ها می‌شود و عده‌ای از آن‌ها را می‌کشند، باز هم قصد درگیری ندارند و تنها خواست آن‌ها عبور از مازندران است ولی راه را بر آن‌ها می‌بندند. عده‌ای را به قتل می‌رسانند و جماعت بابیه را مجبور به دفاع از جان خود می‌کنند. آن‌ها از روی ضرورت به قلعه شیخ طبرسی پناه می‌برند.

در مدت جنگ‌های قلعه طبرسی چون لشگریان در جنگ موفقیتی به دست نمی‌آورند راه حیله و تزویر پیش می‌گیرند چنانچه حقایق الاخبار ناصری چنین می‌انگارد:

«پس از تحریر امان‌نامچه که در حقیقت نامۀ قتل ایشان بود حاجی محمدعلی با ۲۱۴ نفر و تفنگهای مستعد و آماده با اسیاف مسلول در یک سمت اردو نزول نموده آنشب را بسر رسانیده علی‌الصباح حاجی محمدعلی با چند نفر از رؤسای آن ملاعین محبوس بقیه از زندگانی مأیوس شدند پس از انهدام قلعه امیرزاده به بارفروش آمد حاجی محمدعلی و سایر آن ملاعین نیز در آنجا بار سفر به‌سوی سقر بستند.» (۲۵) بابیان با وجود اینکه چندین بار موفق می‌شوند لشگر دولتیان را شکست بدهند به فکر تصرف منطقه‌ای نیستند و بعد از پیروزی در نبرد مجدداً به قلعه باز می‌گردند. این خود دلیل قاطعی است که بابیان نه سر جنگ با دولت دارند و نه قصد تصرف منطقه‌ای را در سرمی پرورانند، بلکه اقدام آن‌ها فقط جنبه دفاعی داشته است.

واقعه زنجان

حقایق الاخبار چنین می‌نویسد:

«ملا محمدعلی زنجانی در سلک علما و فقها آن دیار روزگار می‌گذرانید چون مخالفتش با سایر علماء آن سامان بی‌پایان آمد... طریقه بابیه را در وطن مألوف شایع گردانید متابعانش از درجه مآت (صد) به الوف رسید (به هزار)، دولت حکم محکم به امیر اصلان‌خان حاکم زنجان شرف صدور یافت که ملا محمدعلی بابی را به دارالخلافه روانه دارد.» چون ملا محمدعلی تسلیم مأمورین دولت نشد درمقابله با قوای دولتی «قریب به ۴۰ نفر از طرفین مقتول و مجروح گشت. روز دیگر قلعه‌چه‌ای در وسط شهر زنجان مسمی به قلعه علیمردان‌خان را جماعت بابیه متصرف و محکمه خود ساختند.»

در اینجا هم بابیان را مجبور به قلعه‌بندی و دفاع از خود نمودند. دوران جنگ و جدال‌های زنجان چندین ماه به طول انجامید که نتیجه آن صدها کشته از طرفین بود.

فقط به یک جمله از حقایق‌الاخبار اکتفا می‌شود تا ابعاد فاجعه حدوداً مشخص گردد. «روزانه دیگر صدنفر کم و بیش به ضرب نیزه‌پیچ راه دوزخ پیش گرفتند بقیه به انواع سیاسات و عقوبات به جانب درکات جهنم شتافتند.» ) ۲۶ (

این یکی دیگر از خدعه‌ها و نیرنگ‌هایی بوده است که روحانیون موفق می‌شوند نهضت بابی را زمین‌گیر کنند.

در برابر این جنایات مورخین، روشنگران و سیاست‌مداران ایران کوچک‌ترین اعتراضی نکردند و جمله‌ای برعلیه این جنایات ننوشتند.

واقعه نیریز

به نقل از حقایق الاخبار خورموجی:«سید یحیی دارابی پسر آقا سید جعفر دارابی ملقب به کشفی ازجمله سادات و علماء عظام و از اجله ارباب فضل و کمال خلف ناخلفش عمده اصحاب ضلالی و توده رجال رجالی شد.»

سید یحیی در نیریز تنها گناهی که داشت نظریات و عقائد سید باب را در بین مردم تبلیغ می‌کرد. نظر مورخ نامبرده همان نظر روحانیون نسبت به مردم است. «اهالی دهات که بالفطره کودن و پلیدند به این مزخرفات و ترهات گرویدند بر گردش جمع و پروانه آن شمع شدند.» این است نظر دولتمردان قاجار نسبت به طبقه زحمتکش دهقان ایرانی.

برای دفع سید یحیی، فیروزمیرزا نصرت‌الدوله حکم محکم به عهده مهرعلیخان نوری نگاشت و او را مأمور این کار کرد. نامبرده بعد از ورود به نیریز خود را ضعیف‌تر از آن دانست که با سید یحیی به جنگ بپردازد. ازاین‌رو مصطفی خان قراگوزلو با دو فوج سرباز و دو عراده توپ به یاری او فرستاده می‌شود.

مصطفی خان که کهنه سپاهی و با حزم و آگاهی بود صرفه در محاربه ندید.

«دام حیله و تزویر گستراند. خدمت سید نیاز صادقانه و پیام مریدانه فرستاد اخلاص ورزید و طالب ملاقات سید گردید. سید این دمدمه و فسون را از مساعدت بخت یافت به ملاقات سرتیپ شتافت حین ورود بار سفر به‌سوی نار سفر بربست.») ۲۷ (

به عبارت ساده‌تر با خدعه بابیان را فریفتند و چون به سوگند نیروهای دولتی اعتماد کردند اسلحه را گذاشتند و قصد صلح داشتند ولی نیروهای مذهبی و دولتی هدفی دیگر داشتند و هدف آن‌ها نابودی دگراندیش بابی بود و برای دست‌یابی به این هدف از هیچ حیله‌ای روی‌گردان نبودند. با این حیله صدها بابی جان خود را از دست می‌دهند.

سوء‌قصد بابیان به جان شاه

سوءقصد عده‌ای بابی به جان ناصرالدین‌شاه به فکر قصاص بعد از قتل عام‌های ناجوانمردانه بابیان در قلعه‌های یادشده و تیرباران سید باب در تبریز چند نفری بابی به قصد قصاص خون باب طرح ناشیانه‌ای بر قتل ناصرالدین‌شاه می‌ریزند.

همان‌طور که مشهوری می‌نویسد:«اقدام به ترور شاه باید به دو جهت عملی منحرف از جنبش بابی ارزیابی گردد. یکی آنکه از خط مبارزه فرهنگی سیاسی بابیان به دور بود و به ستیزه جوئی انتقام‌جویانه شیعه‌گری نزدیک و دیگر آنکه این تیراندازی برخلاف جهت اصلی مبارزه بابیان به جای هدف‌گرفتن رهبری مذهبی، شاه را هدف گرفت.») ۲۸ (

بعد از این ترور نافرجام دربار و نیروهای دولتی کاملاً هم‌صدا با روحانیون به قلع‌وقمع بابیان پرداختند. حاجب‌الدوله (قاتل امیرکبیر) مأمور دستگیری بابیان می‌شود. عده‌ای دستگیر می‌شوند؛ با دستگیرشدگان چگونه رفتار می‌کنند و آن‌ها را چگونه به قتل می‌رسانند، در حقایق الاخبار ناصری چنین نگاشته می‌شود:

«... و بقیه را بین‌الناس تقسیم نموده که عموم بندگان خدا از این فیض عظمی بی‌نصیب نباشند. ملا شیخعلی به علما و طلاب، سید حسن خراسانی به شاهزادگان ملازین العابدین یزدی به مستوفی الممالک و مستوفیان، ملاحسین خراسانی را نظام الملک و وزیر دول خارجه، میرزا عبدالوهاب شیرازی به بقیهٔ اولاد صدراعظم، ملا فتح اللّه قمی و ملا علی و آقا مهدی صحاف را حاجب الدوله و فراشان، شیخ عباس طهرانی به امرا و خوانین محمد باقر نجف‌آبادی پیشخدمتان پادشاهی، محمد تقی شیرازی به امیرآخور و عملهٔ اصطبل، محمد نجف‌آبادی به ایشیک آقاسی باشی و سایر عملهٔ اسلام، میرزا محمد نیریزی به کشیکچی باشی و یوزباشیان و غلام پیشخدمتان، محمدعلی نجف‌آبادی را خمپاره‌چیان، سید حسین یزدی را آجودانباشی و میران پنجه و سرتیپان، میرزا نبی دماوندی را معلمان و متعلمان مدرسهٔ دارالفنون، میرزا رفیع مازندرانی را سواره‌نظام، میرزا محمود قزوینی به زنبورک‌چیان، حسین میلانی به سربازان، عبدالکریم قزوینی را توپ‌چیان، لطفعلی شیرازی را شاطران، نجف خمسه‌ای را کسبهٔ شهر، حاجی میرزا جانی تاجر کاشی را ملک‌التجار و تاجران، حسن خمسه را ناظر و مطبخیان و شربت‌داران، محمد باقر قهپایه را آقایان قاجار، هر یک از نامبردگان را جماعت مجاهدان فی سبیل اللّه قربه الی اللّه و طلباً لمرضاته، به انواع سیاسات و عقوبات به دار بوار و خسار فرستادند. صادق زنجانی که ملتزمین رکاب به قتلش پرداختند، جسد پلیدش را پاره پاره در دروازه‌های شهر زینت قناره نمودند. حاجی سلیمان‌خان تبریزی که کاشانه‌اش آشیانهٔ فسادانگیزی بود با قاسم نیریزی که مدعی نیابت سیدیحیی بود، بعد از آن که اعضای ایشان به واسطهٔ شمعهای افروخته مهبط انوار گردید، هریک به چهارپاره بر دار شدند. قرةالعین که در خانهٔ محمودخان کلانتر جای داشت در درکات سقر منزل گزین آمد. و ملا شیخعلی را نعم القرین، یفعل اللّه بالظالمین.» (۲۹) هدف درباریان از این عمل شریک‌کردن کلیه اقشار جامعه در خون بابیان بوده است. عمل ننگین معلمان دارالفنون به صورت لکه ننگی بر دامن فرهنگ ایران خواهد ماند.

جنبش بابیه که از سال ۱۸۴۴ موفق شده بود نهضتی در ایران به وجود بیاورد در سال ۱۸۵۳ از پیشر‌فت بازماند.

روحانیون شیعه موفق شدند با رو در رو قرار دادن جنبش بابی با دولت آن را متوقف کنند و به هدف خود برسند. این درسی بود که جنبش بابی از تاریخ آموخت. در انقلاب مشروطه روحانیون باز به فکر رو در رو قرار دادن بهائیان با دولت بودند تا هم بتوانند بهائیان را قلع‌وقمع کنند و هم مشروطه را مطابق میل خود به مشروعه تبدیل کنند و مانع به وجود آمدن حکومت قانون شوند. این مسئله بحث ما در بخش بعدی این مقاله است.

بهائیان و انقلاب مشروطه

چگونگی نقش بهائیان در انقلاب مشروطه را از دو دید مختلف مورد بررسی قرار می‌دهیم. می‌دانیم که هر انقلابی برای آنکه به نتیجه مطلوب برسد و به بی‌راه کشانده نشود، اجباراً باید دومرحله را پشت سربگذارد. مرحله اول تهیه پیش‌زمینه‌های فکری و آماده‌کردن افکار جامعه برای قبول حقانیت یک تغییر بنیادی. مرحله دوم اقدام عملی برای در هم کوبیدن سیستم قبلی و ایجاد سیستمی نوین بر خرابه‌های سیستم کهن. اگر این دو مرحله را در انقلاب مشروطه مورد نظر قرار دهیم، بابیان و بهائیان در آماده‌کردن افکار عمومی جامعه ایران برای تغییرات بنیادی در کشور نقش عمده داشتند. اما در مرحله دوم که کوبیدن نظام کهن بود عملاً شرکت نکردند. بهائیان نه در اعتصابات و تظاهرات نقشی داشتند و نه در قیام مسلحانه اقدامی کردند. این موضوع را که چرا بهائیان که از نظر فکری از طرف‌داران جدی حکومت قانون بودند در انقلاب شرکت نکردند، در ابتدا مورد بحث قرار می‌دهیم.

همان‌طور که قبلاً اشاره شد استبداد حاکم بر ایران مشروعیت خود را از تکیه به باورهای مذهبی مردم گرفته بود. و چون نماینده باورهای مذهبی مردم روحانیون شیعه بودند، بدین ترتیب یکی از دو پایه استبداد در کنار درباریان، روحانیون بودند. روحانیون شیعه که با رودررو قرار دادن بابیان با دربار موفق شده بودند از طرفی موجبات قلع‌وقمع بابیان را فراهم کنند و از طرف دیگر قدرت خود را تحکیم کنند، این بار با دشمن جدیدی روبرو بودند و آن دشمن جامعه ایرانی بود که از ظلم دستگاه حکومت و صدور احکام ضدونقیض روحانیون به جان آمده بود. روحانیون این بار هم با تجربۀ موفقی که از مبارزه با بابیان به دست آورده بودند، سعی داشتند که مردم را برعلیه طرف‌داران مشروطه بشورانند و به هدف نهائی که حفظ پایه‌های قدرت خود بود برسند. آن‌ها که از عمق تعصب مذهبی جامعه ایران آگاه بودند با استفاده از این حربه قصد وابسته نشان‌دادن مشروطه‌خواهان به بهائیان را داشتند. آن‌ها مشروطه‌خواهان را بهائیان و بابیان و ملحدین معرفی می‌کردند که قصد نابودی شریعت را دارند. اما این بار تیر روحانیت به سنگ می‌خورد و نقشه آن‌ها نقش بر آب می‌شود. چون این بار رهبری جامعۀ بهائی به عهده شخصی است که مهدی بامداد دربارهٔ او چنین می‌نویسد:«عباس‌افندی مردی بوده است بسیار زرنگ، زیرک، باهوش، سائس، مطلع، باگذشت، مردم‌شناس و مردم‌دار.») ۳۰ (

سرنوشت تلخ جنبش بابی و رویارویی با دولت در برابر چشم عباس‌افندی قرار داشته بدین‌جهت طبیعی است که بهائیان را از دخالت عملی در انقلاب مشروطه منع کند. عباس‌افندی در نامه‌های خود مکرراً بهائیان را از دخالت در انقلاب منع می‌کند. او می‌نویسد:«اگر اینطور نمی‌نوشتم احبا را قتل عام و مشروطیت هم جاری نمی‌شد.» برای روشن شدن این مطلب مختصراً به ابتکارات روحانیون شیعه در وابسته‌کردن انقلاب مشروطه به بهائیان می‌پردازیم.

عبدالبهاء با دوران سرکوب شدید بابیان و دیرتر بهائیان به علت قصد ترور ناصرالدین شاه و فاجعه‌ای که ببار آمد کاملاً آشنا بود. ازاین‌رو وی به درستی تشخیص داده بود که هرگونه دخالت عملی از طرف بهائیان در انقلاب مشروطه آب به آسیاب آن بخش از روحانیت ریختن است که با مشروطه مخالف بودند و سعی می‌کردند که مردم و دربار را از دخالت بهائیان در آن نهضت (آن روز فقط کلمه بابی مطرح بود) بترسانند و می‌گفتند که مشروطه کار بهائیان و مشروطه‌خواهان بهائیان هستند.

اگر بهائیان به نفع مشروطه فعالیتی می‌کردند روحانیون موفق می‌شدند که مردم را برعلیه مشروطه و مشروطه‌خواهان تحریک کنند. بدین ترتیب هم مشروطه ضرر می‌دید و هم مشروطه‌خواهان. با وجود اینکه بهائیان هیچ‌گونه دخالتی در انقلاب مشروطه نداشتند روحانیون سعی در نشان‌دادن دخالت آن‌ها داشته‌اند تا بتوانند از احساسات مذهبی مردم سوءاستفاده کنند. شیخ فضل‌اللّه نوری از روحانیون ضدمشروطه در لوایح خود چنین می‌نویسد:

«به رأی العین همه دیدیم می‌بینم که از بدو افتتاح این مجلس جماعت لاقید لاابالی لامذهب از کسانی که سابقاً معروف به بابی‌بودن بوده‌اند و کسانی که منکر شریعت و معتقد به طبیعت هستند همه در حرکت آمده و به چرخ افتاده‌اند.»

شیخ فضل‌اللّه ادامه می‌دهد:«و دیگر روزنامه‌ها و شب‌نامه‌ها پیدا شد اکثر مشتمل بر سبّ علماء اعلام و طعن در احکام اسلام و اینکه باید در این شریعت تصرّفات کرد و فروعی را از آن تغییر داده تبدیل به احسن و انسب نمود و آن قوانینی که به‌مقتضای یک‌هزاروسیصد سال پیش قرار داده شده است باید همه را با اوضاع و احوال و مقتضیات امروز مطابق ساخت از قبیل اباحهٔ مسکرات و اشاعهٔ فاحشه‌خانه‌ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضه‌خوانی و وجوه زیارت مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانه‌جات و در تسویهٔ طرق و شوارع و در احداث راه‌های آهن. اینکه مردم بی‌تربیت ایران سالی بیست کرور تومان می‌برند و قدری آب می‌آورند که زمزم است و قدری خاک که تربت است و اینکه اگر این مردم وحشی و بربری نبودند این همه گوسفند و گاو و اشتر درعید قربان نمی‌کشتند و قیمت آن را صرف پل‌سازی و راه‌سازی می‌کردند و اینکه تمام ملل روی زمین باید در حقوق مساوی بوده ذمّی و مُسلم خونشان متکافو باشد و با همدیگر درآمیزند و به یکدیگر زن بدهند و زن بگیرند. (زنده باد مساوات)»

البته اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه‌خانه‌ها که شیخ فضل‌اللّه قید می‌کند از تراوشات مغز خود ایشان است و ربطی به بهائیان و یا مشروطه‌خواهان ندارد. اما دربارۀ سایر مسائلی که شیخ به آن‌ها حمله می‌کند همان دستورات و تعالیم روشنگرانه باب است از قبیل ایجاد مدارس، ساختن کارخآنجات، احداث راه‌ها، ممنوع بودن تجارت با سنگ و چوب و خاک بقاع متبرکه که به مذاق شیخ خوش نیامده چون یکی از منابع درآمد او را مسدود می‌ساخته است. آنچه بیشتر از همه شیخ را خشمگین ساخته است اعتقاد بهائیان به مساوی بودن حقوق همه ملل و کافرندانستن غیرمسلمین و آمیزش با آن‌ها و نجس‌ندانستن آن‌ها بوده است.

شیخ فضل‌اللّه ادامه می‌دهد:«سال‌ها است که دو دسته اخیر از اینها در ایران پیدا شده و مثل شیطان مشغول وسوسه و راهزنی و فریبندگی عوام اضل من الانعام هستند یکی فرقه بابیه است و دیگری طبیعیه. این دو فرقه لفظاً مختلف و قلباً متفق هستند و مقصد صمیمی آن‌ها نسبت به مملکت ایران دو امر عظیم است یکی تغییر مذهب و دیگری تبدیل سلطنت.») ۳۱ (

یحیی دولت‌آبادی مخالف بهائیان چنین می‌نویسد:

«سید محمد یزدی و امثال او از مخالفان مشروطه از قول بابیها کاغذ می‌نویسند از مشروطه تمجید می‌کنند و آن نوشته‌جات را در حضرت عبدالعظیم منتشر ساخته از آنجا به شهر تهران آورده شهرت می‌دهند که مشروطه‌خواهان نوشته‌اند و هر یک آن‌ها از هرگونه تشبث برای بدنام ساختن آزادی‌خواهان دریغ نمی‌دارند.» ) ۳۲ (

روحانیون که از همکاری دولت در قلع‌وقمع بابی‌ها در دوران ناصرالدین شاه تجربۀ بسیار خوبی به دست آورده بودند، سعی می‌کردند که در انقلاب مشروطه هم با همین نیرنگ شاه و مردم عادی را برعلیه مشروطه بشورانند.

محمدعلی شاه بعد از مشاوره با مستبدین تلگرافی به ملا محمدکاظم خراسانی مرجع بزرگ جهان تشیع در آن دوران می‌زند و علت به توپ بستن مجلس را وجود بابیان در آن جمع می‌نامد. اگر موفق به جلب نظر روحانی نامبرده می‌شدند به هدف خود می‌رسیدند و حداقل برای مدتی کار مشروطه را متوقف می‌کردند. بخشی از متن تلگراف چنین است:

«آزادی را که از لوازم استقرار مشروطیت بود جمعی از مفسدین وسیله پیشرفت اغراض باطنیه و خیالات فاسده خود که مباین و منافی با اساس شرع مقدس اسلام بود قرار داده در ذهن عوام نوع دیگر رسوخ دادند... انجمن بابیه تشکیل داده و گفتگوی آزادی این طایفه را به میان آوردند. دیدیم نزدیک است در اساس شرع مقدس نبوی رخنه انداخته.» ) ۳۳ (

البته چون ملا کاظم خراسانی به مسئله آگاهی داشته فریب این مطلب را نمی‌خورد و در جواب آن‌ها می‌نویسد با این کار شما کشور را خراب کردید و پای اجانب را به ایران باز کردید اگر بابیان مقصر بودند جرم آن‌ها «به وزارت عدلیه ارجاع و بعد از ثبوت شرعاً بر وفق قوانین مشروطیت اسهل مایکون و موجب استحکام اتحاد دین و دولت بود گرفتارشدن آن صاحب اعلانات کفریه که از لسان بابیه منتشر می‌نمودند به عرض اقدس نرسیده؟» ) ۳۴ (

اشاره ملا کاظم به همان اعلامیه‌هایی است که از قول بابیان (بهائیان) در ایران انتشار می‌دادند.

ملک‌زاده در تاریخ انقلاب مشروطیت ایران خاطرات یک افسر روسی را چنین شرح می‌دهد:«یکی از صاحب‌منصبان روسی شیکف نام در خاطرات خود می‌نویسد که من آن شب در میان آن جماعت بودم، منظره‌ای دیدم که در دنیا سابقه نداشته است، بیش از ده هزار نفر که اکثر آن‌ها مست بودند و عربده می‌کشیدند جامهای شراب و عرق را پر کرده به سلامتی سبیل مردانهٔ محمدعلیشاه سرمی کشیدند و به مشروطه‌طلبان فحش می‌دادند.

یکی از سیدها که عمامهٔ بزرگی بر سر داشت و از وضعش معلوم بود موقعیت مهمی در میان آن جماعت دارد در حالی که جام شرابی در دست داشت روی صندلی ایستاد و گفت ای مسلمانان به خدا قسم که من تا به حال از این مایع کثیف نخورده‌ام ولی امشب به کوری چشم بابی‌ها و بی‌دین‌ها و دشمنان اسلام و به سلامتی پادشاه اسلام‌پناه این جام را سر می‌کشم و فردا همین جام را از خون مشروطه‌طلبان پرکرده خواهم نوشید.(۳۵)

با توجه به مطالب ذکرشده می‌بینیم که عبدالبهاء با چه تیزبینی و شناختی مانع به ثمر نشستن اهداف آن عده‌ای می‌شود که هم قصد داشتند مشروطه و حکومت قانون را از بین ببرند تا خود کمافی‌السابق حاکم باشند و هم مخالفین خود که بهائیان باشند از سر راه بردارند.

بدین ترتیب عبدالبهاء هم به جامعۀ بهائی خدمت کرده است و از کشت و کشتار مجدد آن‌ها جلوگیری کرده و هم اسلحه را از دست مخالفین مشروطه گرفته و آن‌ها را خلع سلاح کرده است. با توجه به مطالب ذکرشده مشخص می‌شود که بهائیان به درستی و به‌حق عملاً در انقلاب مشروطه شرکت نکردند. نقش بابیان و بهائیان در انقلاب مشروطه روشنگری بوده است.

هیچ انقلابی که پایه و زمینۀ فکری نداشته باشد نمی‌تواند گامی در راه آزادی بردارد. از دل خشونت و جنگ غول استبداد زائیده می‌شود که به مراتب وحشتناک‌تر و خطرناک‌تر از آن سیستمی است که برای از بین بردن آن انقلاب شده است. اگر زمینه‌های فکری و سازمان‌های مدافع آزادی با تفکر آزادی‌خواهی واقعی به وجود نیامده باشند، هر انتقال قدرتی چیزی جز دست به دست شدن استبداد از گروهی به گروهی دیگر به بار نخواهد آورد.

نقش بابیان و بهائیان در انقلاب مشروطه به وجود آوردن تفکر آزادی‌خواهی و تأسیس سازمان‌های حافظ آزادی بوده است نه دست به دست کردن قدرت از گروهی به گروه دیگر.

بهائیان در انقلاب مشروطه

به نقش روشنگری بابیان و فراهم نمودن زمینۀ فکری آزادی و رهائی از ستم را در بخش‌های قبلی اشاره کردیم. در این بخش به‌اجمال نقش بهائیان را مورد بحث قرار می‌دهیم. این بحث را ما از دو دیدگاه پی می‌گیریم. یکی تفکرات بهائیان و دیگری منش و یا کردار بهائیان.

بهائیان همیشه مورد اعتراض جامعه ایران هستند که چرا در مسائل سیاسی شرکت نمی‌کنند در حالی‌ که همه گروه‌های اجتماعی به نوعی در سیاست دخالت می‌کنند. برخلاف این نظریه ما معتقدیم که بهائیان در سیاست دخالت می‌کنند و چگونگی دخالت آن‌ها را شرح می‌دهیم. فرق است بین دین سیاسی و سیاست دینی. در حکومتی که مبنی بر دین سیاسی باشد حاکمین دین خود را سیاسی می‌کنند و در حقیقت دین را در خدمت سیاست و قدرت قرار می‌دهند و از باورهای مذهبی مردم جهت تأمین منافع خود استفاده می‌کنند. اما چون سیاست و دخالت در امور اجتماعی به قول معروف سوخت و سوز دارد آن که در این ماجرا ضرر می‌بیند دین و باروهای دینی است. آن‌هایی که دین خود را سیاسی می‌کنند در واقع نه‌تنها خدمتی به دین و اعتقادات مردم نمی‌کنند بلکه به باورهای دینی مؤمنان جفا می‌کنند. نمونه بارز این مسئله دخالت روحانیون ایران در سیاست و معرفی‌کردن اسلام به نام دین سیاسی است که امروزه نتائج آن را در بی‌اعتقادی مردم به دین می‌بینیم. امروزه خوشبختانه شاهد آن هستیم که حداقل بخشی از روشنفکران دینی به این نتیجه رسیده‌اند که در حکومت نباید امتیاز ویژه‌ای به دینداران یا مفسرین دین داد بعلاوه «دینداران حق ندارند قوانین را به‌طور ابدی از دین استخراج کنند. اگر اکثریت جامعه خواهان چنین قانونی نباشد ما حق نداریم آن را به جامعه تحمیل کنیم.» ) ۳۶ (

این همان سخنی است که بهاءاللّه بیش از ۱۰۰ سال قبل زده است: سیاست دینی می‌تواند جامعه را از گزند خطرات اجتماعی حفظ کند. اخلاقیات دینی بازدارندۀ انسان‌ها از اعمال خلاف شئون انسانی است. البته ناگفته معلوم است که نظر ما در این زمینه شریعت و امر و نهی در کار مردمان و تعیین تکلیف برای آن‌ها نیست بلکه اخلاقیات دینی است که مردم را به نیکوکاری، عدالت، بردباری، صداقت و امانت دعوت می‌کند.

بدین ترتیب بهائیان و اعتقاد بهائیت را باید در سیاست دینی مورد مطالعه قرار داد نه دین سیاسی. بهائیان هم در سیاست دخالت کرده‌اند اما راه دیگری را برگزیده‌اند و آن دینی‌کردن سیاست بوده است. اگر سیاستْ دینی باشد بسیاری از خطاها و جنایات اصولاً امکان بروز پیدا نمی‌کنند. بهاءاللّه ادارۀ جامعه را به دست منتخبین جامعه توصیه می‌کند. «امور ملت معلق است به رجال بیت عدل.» (۳۷) رجال بیت عدل منتخبین مردم هستند. بهاءاللّه می‌گوید:«این ظهور از برای اجرای حدودات ظاهره نیامده... بلکه لاجل ظهورات کمالیه در انفس انسانیه...» (۳۸)

البته این درست نقطۀ مقابل تفکرات روحانیون شیعه است.

متفکرین انقلاب مشروطه همگی قصد داشته‌اند که با تعبیر و تفسیرهای اسلامی راهی به آزادی باز کنند. نازائی این تفکر امروزه دیگر بعد از وقایع ایران نباید بر کسی پوشیده باشد. روشنفکران ایرانی با پرده‌پوشی از علل عقب‌ماندگی ایران نتوانستند راه چاره‌ای برای بیرون‌آمدن از چنبرۀ استبداد پیدا کنند. آن‌هایی که علت اصلی نازایی فکری جامعه ایران را می‌شناسند و به هر دلیل و علتی نمی‌خواهند علناً راجع به آن صحبت کنند، قاعدتاً نباید از طرف مردم ایران به جدّ گرفته شوند. به رمز و کنایه سخن‌گفتن و از بیان حقایق خودداری‌کردن و آن را تقیه برای حفظ جان و مال نامیدن مشکلی را حل نمی‌کند.

باب و بهاءاللّه روشن سخن گفته‌اند و علل عقب‌ماندگی و اسارت فکری جامعه را نشانه گرفته‌اند و با هرچه که بوی استبداد می‌داده است مخالفت کرده‌اند. آن‌ها برعکس روحانیون شیعه مردم را صاحب عقل و خرد می‌دانند و معتقد هستند که خود باید سرنوشت خود را به دست خود رقم بزنند و منتظر منجی و رهبر و پیشوا و مرجع تقلید نباشند. تا زمانی که جامعه به این رشد فکری نرسد هرگونه تلاشی برای آزادی راه به ناکجاآباد خواهد بود.

بدین ترتیب بهائیان رسالت خود را در تنزیه جامعه می‌دانند نه در امر و نهی و آنچه روحانیون شیعه به نام امر به معروف و نهی از منکر می‌نامند.

همان‌طور که باب برای بازکردن راه آزادی قدرت روحانیون متعصب و مستبد را نشانه گرفت بهاءاللّه هم به‌خوبی می‌دانسته است که تا زمانی که عده‌ای مستبد و تمامیت‌خواه به نام روحانی در جامعه حرف آخر را بزنند، هیچ‌گاه جامعه از قید و بند اسارت استبداد آزاد نخواهد شد. در جامعه‌ای که روحانیون نسبت به مردم دارای امتیازاتی باشند هیچ‌گاه آزادی نهادینه نخواهد شد. از این جهت است که بهائیان روحانی ندارند و برای اجرای دستورات دینی وجود روحانی را لازم نمی‌دانند. بهاءاللّه راه برون‌رفتن از استبداد را محدودکردن قدرت روحانیون و ترک تعصبات در کلیه زمینه‌ها می‌داند.

با نگاهی به آثار او این مسئله روشن می‌شود. بهاءاللّه چه گفته است که می‌توانسته در راه آزادی مفید باشد؟ بهاءاللّه برخی از قوانین اسلامی از قبیل مجازنبودن ازدواج با پیروان سایر ادیان، برده‌داری، دست‌بوسی از بزرگان که آن را خلاف شأن انسانی می‌دانسته، نسخ می‌کند و احکامی را وضع می‌کند که تا آن زمان در اسلام ممنوع بوده است. از قبیل ازدواج با سایر ملل؛ تساوی حقوق زن و مرد؛ دوستی و معاشرت با پیروان سایر ادیان، مذاهب و مکاتب فکری؛ محترم‌دانستن موسیقی و موسیقی‌دانان؛ ناروا بودن تقیه؛ امر به صداقت و راستگوئی؛ ضروری‌نبودن زیارت قبور و صرف مخارج آن در راه بهبود وضع جامعه؛ احتراز از تعصبات وطنی، مذهبی، نژادی و غیره را توصیه می‌کند. این‌ها نمونه‌ای از دستورات بهاءاللّه است که به مذاق روحانیون خوش نمی‌آمده است. در زیر نگاهی به تعالیم دیگری از بهاءاللّه می‌اندازیم.

بشارات، بشارت سیزدهم:

مربی عالم عدل است. لسان را به سب و لعن احدی میالائید. آنچه دارید بنمائید اگر مقبول افتد مقصود حاصل والّا تعرض باطل.

طرازات:

عبادی که بر تربیت عالم و تهذیب نفوس امم قیام نموده‌اند، ایشانند ساقیان کوثر دانائی. معاشرت با ادیان است به روح و ریحان... چه که معاشرت سبب اتحاد و اتفاق بوده و هست و اتحاد و اتفاق سبب نظام عالم و حیات امم است. امانت باب اعظم است از برای راحت و اطمینان خلق. دانائی از نعمت‌های بزرگ الهی است. تحصیل آن بر کل لازم.

تجلیات:

علم به منزله جناح است از برای وجود... تحصیلش بر کل لازم.

در کلمات فردوسیه راجع به خرد می‌گوید:

عطیه کبری و نعمت عظمی در رتبه اولی خرد بوده و هست. اوست حافظ وجود و معین و ناصر او... اوست دانا و معلم اول در دبستان وجود و اوست راه‌نما.

می‌دانیم که پایه اصلی روشنگری خرد است. با توجه به اهمیتی که بهاءاللّه برای خرد قائل است می‌توان تصور نمود که مسئله روشنگری چه اهمیتی برای رسیدن به آزادی در جامعه دارد.

باز می‌گوید:

سراج عباد داد است او را به بادهای مخالف ظلم و اعتساف خاموش منمائید و مقصود از آن ظهور اتحاد است بین عباد.

ای دانایان امم از بیگانگی چشم بردارید و به یگانگی ناظر باشید و به اسبابی که سبب راحت و آسایش عموم اهل عالم است تمسک جوئید. این یک شبر (وجب) عالم یک وطن و یک مقام است از افتخار که سبب اختلاف است بگذرید و به آنچه علت اتفاق است توجه نمائید.

این بود مختصری از اخلاقیات بهائی.

مشهوری می‌نویسد: «بهاءاللّه پیش از ۴۰ سال پیش از انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۶ قمری ظهور انقلاب و برقراری حاکمیت مردم را اجتناب‌ناپذیر دانسته و همین برای رهبری ارتجاع ایران کافی بود که دشمنی با آن را توجیه نماید.

حاجی شیخ فضل‌اللّه نوری… در میدان توپخانهٔ طهران بر منبر رفته، مشروطه‌خواهان و احرار (آزادیخواهان) را بابی و بهائی خواند و کتاب اقدس را که مرجع اهل بهاء (بهائیان) است به‌ وسیله‌ای جسته بر سر منبر گشود و این آیه را قرائت نمود. (ان یا ارض الطاء سوف تنقلب فیک الامور و یحکم علیک جمهور الناس) پس اقدس را بست و قرآن را گشود و قسم یاد نمود که اقدس کتاب بهائی و آیهٔ مذکوره در او است و معنی اینست که: (ای زمین طهران، زود باشد که در تو امور منقلب گردد و حکم جمهور (مردم) جاری شود.) بعد از آن گفت، به این دلیل بهائیان مشروطه خواهند و سعی می‌کنند که حکم جمهور یا مشروطه در طهران جاری و امور سلطنت و حکومت ایران منقلب شود.

بعد از به توپ بستن مجلس، یورش همه‌جانبۀ ارتجاع دولتی و مذهبی بر «هرچه و هرکس که کوچک‌ترین هواداری از افکار آزادی‌خواهی بروز داده بود آغاز گشت در تبریز میرزاحسن مجتهد شخص خباز بهائی را به قتل رسانده در قم بر بهائیان شوریدند و از شهر بیرون راندند در سنگسر و شهمیرزاد هم بلوائی در گرفت در کرمان نایب‌الحکومه برای خوش‌آمد مستبدین، معروف‌ترین بهائی کرمان را هنگام بیرون آمدن از حمام به قتل رسانید.»

عامل عمده ایجاد وضع انقلابی در ایران را باید در جلوه عملکرد اجتماعی بهائیان جستجو کرد.

بهائیان مبانی شیعه‌گری را رد می‌کردند قائم موعود را ظاهر شده بهشت و جهنم را افسانه، علما را جهلا و خرافات را یک‌سره باطل می‌دانستند چنین اختلافاتی در مبانی عقیدتی کافی بود که بهائیان را به‌کلی از امتِ گوش‌به‌زبان روحانیت جدا سازد. این تنها فرع قضیه بود؛ عامل رفتار اجتماعی و فردی بهائیان بود. آن‌ها اقلیتی بودند با رفتار و کرداری در تضاد با رفتار و کردار امت. آن‌ها از زیر بار خرافات بیرون آمده بودند، بی‌سوادی را ننگ می‌شمردند. در تعلیم و تر بیت کودکان می‌کوشیدند. زنان را شریک زندگی می‌دانستند نه برده و در امور با زنان به مشورت می‌نشستند. در بین بهائیان چندزنی و متعه که در بین امت شیعه متداول بود شدیداً ممنوع بود. زنان بهائی برای اولین بار تشکیل انجمن زنان به نام ‌ترقی نسوان را پایه ریزی کردند و در هر شهر و قصبه که بهائیان ساکن بودند چنین انجمن‌ها‌یی تشکیل می‌دادند. در این انجمن‌ها زنان دربارۀ امور مربوطه به خود مشورت می‌کردند. روحانیون شیعه هزار سال کوشیده بودند به مردم بفهمانند که غیرمسلمان نجس است و سزاوار رفتار انسانی نیست. اینک یک‌باره بهائیان که اکثراً از بین شیعیان بودند با یهودی و زرتشتی مثل برادر معاشرت می‌کردند. این عمل برای روحانیون شیعه نابخشودنی بود.

«آقا عبدالرسول پسر استاد مهدی بنا را در ده بالا شهید کردند. در حالی که اکثر علما گفتند که بابی‌بودن او ثابت نیست. ولی دو نفر گفتند ما دیدیم که با زردشتیها بر سر یک خوان طعام خورده، از آن‌ها اجتناب نمی‌کرد و این حالت مخصوص بهائیان است». (۳۹)

عباس‌افندی با نوشتن دو رساله، یکی رسالۀ مدنیه در سال ۱۸۷۵ میلادی و دیگری به نام رسالۀ سیاسیه در ۱۸۹۳ به روشنی از تز جدائی دین و حکومت دفاع می‌کند (البته تا سالیان طولانی نام نویسنده نامعلوم بوده است(.

رسالۀ مدنیه هفت سال بعد از اینکه نوشته می‌شود برای اولین بار در بمبئی بدون ذکر نام نویسنده به نام اسرار الغیبیه لاسباب‌ ‌المدنیه چاپ می‌شود.

هما ناطق و فریدون آدمیت در اثر مشترک خودشان به نام «افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار» به این اثر اشاره می‌کنند و نظریات نویسنده را ستایش می‌کنند. رسالۀ سیاسیه در اوائل سلطنت مظفرالدین شاه هم در بمبئی چاپ می‌شود. نظر هما ناطق و فریدون آدمیت نسبت به این رساله عیناً نقل می‌شود: «[نویسنده رساله] می‌نویسد:"عزت و سعادت هر ملتی در آن است که از افق معارف" بدرخشد، همچنان‌ که "شرافت" آدمی در این است که در عالم امکان منشآ خیری گردد و به "آنچه باید و شاید قیام نماید" آن انعکاسی است از فلسفهٔ ترقی و حرکت آدمی در جهت تعالی. او خواهان "تمدن و ترقی و آسایش و راحت اهالی ایران" است. آخر "تا کی در اسفل جهل به نکبت کبری چون امم متوحشه بسربریم؟" ایران که در ذهن او روزی شمع افروختهٔ انجمن آفاق بود بر اثر "کسالت و بطالت" امروزه به خاک سیاه نشسته. ازاین‌رو حالا که آثار ترقی‌پروری ظاهر گشته و اولیای حکومت در فکر اصلاح کارها هستند، نویسنده مهر خاموشی را از زبان برگرفته عقاید خود را بیان می‌کند. ترقی دراقتباس مدنیت جدید است و راه مقصد "تربیت اسباب ترقی جمهور، و تکثیر مواد ثروت عموم، و توسیع دایرهٔ معارف، و تنظیم حکومت، و آزادی حقوق و امنیت جان و مال". هرچه خلاف آن معانی باشد مطرود است، سایر ملل نیز به همان نتیجه رسیده‌اند.

او که از معتقدان ترقی غربی است، گروه مخالفان و منفی‌بافان را سرزنش می‌کند: تا به حال گروهی بودند که دولت را به خرابی و فساد می‌شناختند و "متشکی بودند که چرا پادشاه… در فکر خیر عموم و راحت و آسایش جمهور" نیست. اکنون همان کسان تقلید از فرنگ را نفی می‌کنند به دلیل اینکه "این قوانین بلاد کفر است". دسته‌ای دیگر ایراد می‌گیرند که اصلاح امور با شتاب انجام‌پذیر نیست. و جمعی برآنند که "باید تشبث به وسایلی نمود که اهل ایران خود ایجاد اصلاحات لازمۀ سیاسیه و معارف عمومیه و مدنیت تامهٔ کامله نمایند، و لزوم اقتباس از سایر طوایف" را نمی‌پسندند.

به برخی از آن انتقادها پاسخ می‌دهد:کدام یک از قوانین فرنگی "مباین مقتضیات حسنهٔ حالیه و منافی لوازم خیریهٔ سیاسیهٔ ایران و مخالف صوالح مستحسنه و منافع جمهور است؟ آیا توسعهٔ دایرهٔ معارف و تشیید ارکان فنون و علوم نافعه و ترویج صنایع کامله از امور مضره است، زیرا که افراد هیئت اجتماعیه را از حیّز اسفل جهل به اعلی افق دانش و فضل متصاعد می‌فرمایند، یا خود تأسیس قوانین عادله موافق احکام الهیه که کامل سعادت بشر است". اعتراض مخالفان را از جهت "اقتباس از ملل سایره" هم وارد نمی‌داند. در این باره به احکام و احادیث استناد می‌جوید که تقلید از طوایف دیگر منع شرعی ندارد. "به عین عقل و تدبر ملاحظه کنید… اگر نفسی بگوید ما را همین آلات ناریهٔ قدیمه موافق است و لزوم به استحصال اسلحه و آلاتی که در ممالک اجنبیه ایجاد شده نه؛ آیا این قول را هیچ طفلی به سمع قبول استماع نماید؟" آیا می‌توان از"کالسکهٔ آتشی" صرف‌نظر کرد و بار تجارتی را با حیوانات حمل کرد به دلیل اینکه گذشتگان چنین می‌کردند؟ این قول تنها "دلیل برجهل و نادانی" ماست، به همان اندازه که "جاهلیت مخرب بنیان مدنیت" است. دیگر اینکه اگر دیگران به اختراعی توفیق یافتند، از اختراع مجدد آن چه حاصل؟ کشتی بخار را می‌توان همان‌گونه ساخت که صنعتکاران اروپائی ساخته‌اند. بر همین سیاق ایجاد صنعت جدید و راه‌سازی را تأکید می‌نماید. درضمن تقلید کورانه را هم نمی‌پسندد. در اقتباس تأسیسات غربی آیین مشورت و مشارکت مردم را سودمند می‌داند.

در اخذ مؤسسات مدنی ایجاد "محافل مشورت" و "مجالس عدل و حقانیت" را لازم می‌شمارد. منتخبان این مجالس باید آگاه از "اصول مستحسنهٔ مقننهٔ مرعیه، و عالم بر قوانین ضبط و ربط مهام داخلیه، و روابط و ملاقات خارجیه و متفنن در فنون نافعهٔ مدنیه و قانع به مداخل ملکی خود باشند."

به اهمیت تدوین و یکنواخت‌ساختن قواعد مدنی و جزایی نیز توجه می‌دهد. می‌نویسد: رأی علما و اجتهاد مجتهدان هرگز در یک دعوای حقوقی یکی نیست، و یکی حکم دیگری را نقض می‌کند. اما اگر"حکم قاطعی در میان باشد" نظم محاکم قضائی برقرار می‌شود. پیشنهاد می‌کند که هیأتی ازعلما و مجتهدان معین شوند و به تنظیم و تألیف قوانین و احکام پردازند، و مجموعهٔ آن قواعد را منتشر سازند، و همه جا بر آن اساس حکم صادر گردد تا رقابتهای شخصی علما سدی در راه اجرای عدالت و حقانیت نشود.

از جهت دیگر برای طبقهٔ علما این مسئولیت را می‌شناسد که مردم را به کسب دانش و پیشرفت در امور دنیوی و شرکت در تجارت و صناعت ترغیب نمایند، و مردمان را از "بطالت" و تن‌پروری برحذر دارند چه کاهلی در امر معیشت و زندگی خلاف احکام الهی است. در این باره به عمل پیشوایان مذهب پروتستان اشاره‌ای دارد که از طریق تبلیغ دینی مردم را به کسب و کار و تأسیس مدارس مشوق بوده‌اند. از این بابت طبقهٔ علمای اسلام را که در اشاعهٔ کسب دانش قصور ورزیده‌اند ملامت می‌نماید. "نه هرعمامه دلیل زهد و علم است و نه هر کلاهی علت جهل."

اما نه‌اینکه نویسنده سربه‌سر دلباختهٔ مغرب زمین باشد، بلکه به کژی‌های مغربیان فی‌الجمله بیناست، خاصه از دستگاه جنگی اروپائیان نکوهش می‌کند. در یک قضیه یعنی در جنگ آلمان و فرانسه، نزدیک به ششصد هزار تن کشته شدند و هنوز هم در تکمیل رزم‌آرایی می‌کوشند. "شخص عاقل بصیر و عارف و خبیر تصدیق این‌گونه امور ننماید. آیا طوایف و قبایلی که مغایر شیم حسنهٔ انسانی، این‌گونه امور موحشه درمابین ایشان جاری است ـ چگونه سزاوار است که ادعای تمدن حقیقی کامل تام نمایند." توسعهٔ دستگاه جنگی چه حاصلی برای مدنیت دارد؟ "اهالی مسکین آنچه به عرق جبین پیدا کرده‌اند اکثرش را باید انفاق این راه کنند. و چقدر آلاف از نفوس که صنایع نافعه را ترک نموده، شب و روز به کمال همت در ایجاد آلت مضرهٔ جدیده که بیشتر از پیشتر سفک دماء ابنای جنس است مشغول‌اند. و هر روز آلت حراقه‌ای اختراع می‌کنند."

سخن نویسنده با این پیام بدیع پایان می‌پذیرد:

"ای پسران خاک، از تاریکی بیگانگی به روشنی خورشید یگانگی روی نمائید. اینست آن چیزی که مردان جهان را بیشتر از همه چیز بکار آید… چون جهان را تاریکی فراگرفت دریای بخشش بجوش آمد و روشنائی هویدا گشت تا کردارها دیده شود… ای مردمان گفتار را کردار باید، چه که گواه راستی کردار است… راه آزادی باز شد، بشتابید و چشمهٔ دانائی را از او بیاشامید." »(۴۰ (

عبدالبهاء مردم ایران را مخاطب قرار داده می‌گوید «ای اهل ایران چشم را بگشائید و گوش را باز کنید و از تقلید نفوس متوهمه که سبب اعظم ضلالت و گمراهی و سفالت و نادانی انسان است مقدس گشته به حقیقت امور پی برید.» او مردم را از تقلید منع می‌کند و به تحقیق در امور تشویق می‌کند. او می‌گوید «همچنین لازم است که در جمیع بلاد ایران حتی قری و قصبات صغیره مکتب‌های متعدده گشوده و اهالی از هر جهت تشویق و تحریص بر تعلیم قرائت و کتابت اطفال شوند. حتی عنداللزوم اجبار گردند.» او ایجاد مدارس و تحصیل اجباری را توصیه می‌کند.

بابیان و سپس بهائیان کوشش فراوانی در راه محدودکردن قدرت روحانیون کرده‌اند. مشهوری می‌نویسد: «بهائیان با دفاع از جدائی دین و دولت و پشتیبانی از تحکیم پایگاه قدرت سیاسی به دولتمردان ایرانی نزدیک شده می‌کوشیدند به آنان در مقابل تفکرات و قدرت روحانیون اعتماد به نفس دهند ـ محور استدلال‌شان آن بود که بر استبداد حکومتی می‌توان به فشار مردمی غلبه نمود. اما تا زمانی که کانون قدرت مذهبی از هر حرکتی در این جهت به نفع قدرت‌یابی خود استفاده می‌کند کوشش در این راه بی‌فایده است.») ۴۱ (

باید بدانیم که کمتر فردی از روشنگران و دولتمردان آن دوران شهامت طرح این مسئله را داشته‌اند، بلکه آن‌ها همه قصد داشته‌اند که با اصلاح روحانیون و تفکرات دینی راهی به حل مشکلات ایران و آزادی و حکومت قانون باز کنند که در این زمینه موفق نبوده‌اند.

بهائیان دربارهٔ دخالت دین در سیاست چنین می‌گویند:

«دین ابداً در امور سیاسی علاقه و مدخلی ندارد زیرا دین تعلق به ارواح و وجدان دارد و سیاست تعلق به جسم. لهذا رؤسای ادیان نباید در امور سیاسی مداخله نمایند، بلکه باید به تعدیل اخلاق ملت پردازند... اخلاق عمومی را خدمت کنند. احساسات روحانی به نفوس دهند. تعلیم علوم نمایند. و اما در امور سیاسی ابداً مدخلی ندارند.» (۴۲) بدین ترتیب وظیفۀ روحانیون را تحکیم اخلاقیات جامعه می‌داند نه دخالت در سیاست و تعیین تکلیف برای جامعه. در یک جمع‌بندی از بحث می‌توان چنین نتیجه گرفت:

اولاً، چون بهائیان از نظر اعتقادی حق جنگ و ستیز نداشتند و انقلاب بدون جنگ و خون‌ریزی امکان‌پذیر نیست پس بهائیان نمی‌توانستند در قیام مسلحانه مشروطیت نقش داشته باشند.

دوم آنکه، باید بدانیم که هر انقلابی بدون پشتوانه فکر فرهنگی به اعمال زور و خشونت کشانده خواهد شد و نتیجه مطلوب را ببار نخواهد آورد. بر اثر نبودن حاملین و یا پایه‌های تفکر آزادی‌خواهی در جامعه کار انقلاب فقط دست به دست شدن قدرت از مستبدی به مستبدی خون‌خوارتر و فاسدتر منجر خواهد شد.

سوم آنکه، بابیان در رویارویی با دولت هزینۀ سنگینی پرداخته بودند و نتیجۀ آن قدرتمندترشدن روحانیون شیعه شده بود. اگر بهائیان عملاً در انقلاب مشروطه شرکت می‌کردند هم جامعۀ بهائی ضرر می‌دید و هم مشروطه.

مشهوری به درستی می‌نویسد: «برای بهائیان روشن بود که دادن کوچکترین بهانه به دست "روحانیت" که در مقایسه با نیم قرن پیش به قدرت مالی و نیروی ضربتی عظیمی دست یافته بود، جز این نتیجه‌ای نداشت که سراسر ایران بار دگر به خاک‌وخون کشیده شده، همان ائتلافی که در دوران سرکوب بابیان صورت گرفته بود، تحولات اجتماعی ایران را برای مدّت نامعلومی عقب اندازد. از همه مهم‌تر جناح مترقی، اما متزلزل دربار، در کوران چنین بلوایی به نابودی کشانده می‌گشت، در حالی که قدرت‌یافتن این جناح با توجه به رفرم‌طلبی مظفرالدین‌شاه کانون امید کشور بود. مگر نه آنکه به صدارت رسیدن امین‌الدوله هرچند زودگذر بود، اما حاکی از آن نیز بود که با قرارگرفتن ایران در رابطه فزاینده با دیگر کشورها، مکانیسم پیشرفت جهانی، می‌توانست ایران را نیز به دنبال خود بکشد و در آینده‌ای دورتر وزنه را بسود نیروهای مترقی کشور تغییر دهد.» (۴۳)

اگر چه روحانیون درظاهر قدرتمند می‌نمودند اما بر اثر روشنگری‌های بابیه و بهائیان از طرفی و رفت‌وآمد خارجیان به ایران و ایرانیان به خارج، ایجاد مدارس و مطبوعات پایه‌های قدرت روحانیون متزلزل شده بود. بدون دلیل نبود که شیخ فضل‌اللّه به وجود روزنامه‌ها و مدارس سخت معترض است. او می‌گوید: «دیگر روزنامه‌ها و شب‌نامه‌ها پیدا شد. اکثر مشتمل بر سبّ علماء اعلام.» راجع به تأسیس مدارس دخترانه می‌گوید: «اشاعه فاحشه‌خانه‌ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان.» (۴۴)

در اینجا شیخ مدارس دخترانه و فاحشه‌خانه‌ها را همزاد یکد‌یگر می‌نامد و به وجود آن‌ها سخت معترض است. شیخ فضل‌اللّه به درستی دریافته بود که بر اثر روشنگری و باسوادشدن مردم پایه‌های حکومت آن‌ها فرو خواهد ریخت و روحانیون در بافت قدرت دیگر جایی نخواهند داشت. دولت‌آبادی می‌نویسد: «از این به بعد نفوذ روحانیت شیعه که بیش از یک قرن دوام کرده بود و به وجود حاج میرزاحسن شیرازی به اوج رفعت رسیده در جانشینان او اثرش رو به ضعف می‌گذارد.»(۴۵ (

بهائیان در این زمینه با ایجاد مدارس و تشویق به فراگیری علوم نقش ویژه‌ای داشته‌اند. به نظر مشهوری «وجود اقلیت مذهبی بهائی اهرم عظیمی را در اختیار حکومت سیاسی می‌گذارد تا با اعلام متساوی‌الحقوق بودن اهالی ایران قدمی اساسی در تحول امت به شهروندان بردارد.» (۴۶)

همان‌طور که قبلاً اشاره شده، روحانیت شیعه حکومت را حق خود می‌دانسته و کمافی‌السابق حق خود می‌داند و هر حاکمی غیر از روحانی را غاصب می‌نامد. با این تفکر روحانیت بین مردم و حکومت همیشه جدائی انداخته است. دولت خود را نماینده مردم نمی‌دانسته و مردم حکومت را به‌حق نمی‌دانسته‌اند. آقای خمینی می‌گوید:«این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی وسیاسی دخالت نکنند… این را بی‌دین‌ها می‌گویند.» (۴۷)

در برابر این تفکر بهائیان به دنبال آشتی بین ملت و حکومت هستند و جدائی دین از سیاست.

عبدالبهاء در رسال‌های که بدون ذکر نام خود به نام رسالۀ سیاسیه نوشته چنین می‌گوید:

«قوه سیاسیه متعلق به عالم جسمانی... و سبب محافظه جان و مال و ناموس بشری... مرکز رتق‌وفتق این قوا سیاسیه و محور دائره این موهبت ربانیه، خسروان عادل و امنای کامل و وزرای عاقل هستند.»

«مربی ثانی عالم انسانی قوه قدسیه روحانیه؛ انبیای الهی و نفوس رحمانی و علمای ربانی؛ بنیان این وظایف مقدسه بر امور روحانی رحمانی و حقائق وجدانی است. تعلقی به شئون جسمانی و امور سیاسی و شئون دنیوی نداشته.» (۴۸)

در اینجا تأکید بر جدائی دین از سیاست می‌کند و وظیفۀ علما را تنزیه جامعه می‌داند نه دخالت در امور سیاسی. او ادامه می‌دهد «هروقت علمای دین مبین و ارکان شرع متین در عالم سیاسی مدخلی جستند و رأئی زدند و تدبیری نمودند... نائره فساد برافروخت.» (۴۹)

اشاره به دخالت علما در سیاست در اواخر دوره صفویه و اشغال ایران به دست افغانان و مرتبه دیگر دخالت آن‌ها در سیاست دوران فتحعلی‌شاه و جدائی بخشی از ایران. بدین‌جهت طالب جدائی دین از سیاست است. روحانیون باید به وظایف روحانی خود بپردازند و سیاست را به سیاست‌مداران واگذارند و معتقد هستند که «باید دولت و ملت مانند شهد و شیر آمیخته گردند.» و دین مدخلی در سیاست ندارد، تا زمانی که مردم خود تعیین‌کننده سرنوشت خود نباشند و نتوانند منتخبین خود را تعیین کنند هیچ جامعه‌ای و هیچ‌گاه راه به آزادی نخواهند برد. بهائیان معتقد بوده‌اند که سرنوشت مردم باید به دست قانون و منتخبین مردم باشد نه عده‌ای که خود را روحانی صاحب عقل و شعور بدانند و همه مردم را عوام کالانعام نادان صغیر و مهجور بنامند. و هر آنچه که خود صلاح بدانند، در حق مردم روا دارند. بهائیان اعتقاد دارند که قدرت حکومت از طرف مردم به دولت داده می‌شود و دولت در برابر مردم مسئول است. اجازه حکومت حاکم از ملت است و نه از اجازه یک ملا یا مجتهد.

زمینۀ دیگری که بهائیان به روشنگری در ایران دست زده‌اند ممنوع‌بودن تقیه است. می‌دانیم که بهائیان در تحت هیچ شرایطی از اعتقادات خود دست برنمی‌دارند و تقیه را حرام می‌دانند. در حالی که روحانیون شیعه اهمیت خاصی برای تقیه قائل هستند. تقیه عدم صداقت و راستی و تعمیم‌دهنده دورویی، نیرنگ و خدعه است. تقیه رفتاری دوگانه از طرف مردم نسبت به حکومت و حکومت نسبت به مردم را ترویج می‌کند که نتیجه آن بی‌قیدی به مسئولیت است. با توجیه تقیه می‌توان هر خطائی را به لباس حق ملبس کرد و از گزند مجازات در امان بود. تقیه در طول تاریخ تشیع اسلحه‌ای در دست روحانیون بوده است.

در یک جمله می‌توان گفت که بهائیان در روشنگری جامعه و ایجاد نهادهای مدنی که نهایتاً منجر به تحکیم پایه‌های آزادی می‌شود نقش تعیین‌کننده داشته‌اند. اما به‌حق از دخالت نظامی در انقلاب مشروطیت خودداری کرده‌اند. این خودداری آن‌ها از شرکت در قیام مسلحانه هم به نفع مشروطه و مشروطه‌خواهان و هم به نفع جامعۀ بهائی و مانع به هدف رسیدن روحانیون بوده است.

						۱۸ شهریور ۱۳۸۵

۱- تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم‌الاسلام کرمانی، انتشارات آگاه، ج ۳ ص ۵۱۳

۲- یاد شده ص ۵۳۳

۳- یاد شده ج ۴ ص ۱۶۹

۴- حیات یحیی، یحیی دولت‌آبادی، انتشارات عطار، ج ۲ ص ۱۷۸

۵- نامۀ رضا مرزبان برای ثبت در تاریخ، عصر نو، ۲ اسفند ۱۳۸۳

۶- تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، انتشارات بنیاد، ۱۳۶۴، ج ۱ ص ۸۳

۷- فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، فریدون آدمیت، انتشارات سخن ۱۳۴۰، ص ۳۴

۸- رساله‌های میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله، صراط المستقیم، گردآورنده حجت‌اللّه اصیل، نشر نی ۱۳۸۱، ص ۴۳۹

۹- فکر آزادی..... یاد شده، ص ۱۰۳

۱۰ - مجموعه الواح جمال اقدس ابهی، سال ۱۳۷ بدیع، لجنه نشر آثار به لسان فارسی و عربی، ص ۳۷

۱۱- ایران در راه‌یابی فرهنگی، هما ناطق، نشر پیام، لندن ۱۹۸۸، ص ۶۹

۱۲- فکر آزادی..... یاد شده، ص ۵۱-۵۰

۱۳- فکر آزادی..... یاد شده، ص ۹۱-۹۰

۱۴- تاریخ اجتماعی… یاد شده ج ۲ ص ۳۹

۱۵- علما و انقلاب مشروطیت ایران، لطف‌اللّه آجدانی، نشر اختران ۱۳۸۳، ص ۲۳

۱۶- علما و انقلاب مشروطیت..... یاد شده، ص ۲۴

۱۷- علما و انقلاب مشروطیت..... یاد شده، ص ۲۶

۱۸- علما و انقلاب مشروطیت..... یاد شده، ص ۲۸

۱۹- رگ تاک، گفتاری دربارهٔ نقش دین در تاریخ اجتماعی ایران، دلارام مشهوری، جلد اول ۱۳۷۶، انتشارات خاوران، ص ۱۸۶

۲۰- ایران در راه‌یابی..... یاد شده، ص ۷۰

۲۱- رگ تاک…یاد شده ص ۲۰۳

۲۲- رگ تاک..... یاد شده، ص ۲۱۱

۲۳- رگ تاک..... یاد شده، ص ؟

۲۴- حقایق الاخبار ناصری، تألیف محمد جعفر خورموجی، نشر نی ۱۳۶۳، ص ۵۸

۲۵- حقایق الاخبار ناصری..... یاد شده، ص ۲۵

۲۶- حقایق الاخبار ناصری..... یاد شده، ص ۷۴

۲۷- حقایق الاخبار ناصری..... یاد شده، ص ۸۶- ۸۵

۲۸- رگ تاک..... یاد شده، ص ۲۷۲

۲۹- حقایق الاخبار ناصری..... یاد شده، ص ۱۱۶

۳۰- شرح رجال ایران در قرن ۱۲، ۱۳، ۱۴ هجری، نگارش مهدی بامداد، انتشارات زوار ۱۳۷۱، ص ۲۰۳

۳۱- لوایح شیخ فضل‌اللّه نوری، نشر تاریخ ایران، هما رضوانی ۱۳۶۲، ص ۳۲-۲۸

۳۲- حیات یحیی، تألیف یحیی دولت‌آبادی، نشر عطار ۱۳۶۱، جلد دوم ص ۱۳۰

۳۳- حیات یحیی..... یاد شده، ص ۳۵۸

۳۴- حیات یحیی..... یاد شده، ص ۳۶۵-۳۶۶

۳۵- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدی ملک‌زاده، انتشارات علمی ۱۳۷۳، ص ۵۶۶

۳۶- مصاحبه BBC با علیرضا علوی‌تبار، ۲ نوامبر ۲۰۰۵

۳۷- مجموعه الواح، چاپ آلمان سال ۱۳۷ بدیع، بشارت ۱۳ از بشارات، ص ۱۴

۳۸- مجموعه الواح..... یاد شده، ص ۱۰-۱۴، ص ۱۷، ص ۲۸، ص ۳۶، ص ۳۷، ص ۴۰، ص ۴۷

۳۹- رگ تاک..... یاد شده جلد دوم، ص ۱۹۵

۴۰- افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار، فریدون آدمیت، انتشارات نوید، ص ۱۱۴-۱۱۷

۴۱- رگ تاک..... یاد شده جلد دوم، ص ۱۹۸

۴۲- مجموعه خطابات عبدالبهاء، ۱۹۸۴، ص ۱۷۶

۴۳- رگ تاک..... یاد شده جلد دوم، ص ۲۰۰

۴۴- لوایح شیخ فضل‌اللّه..... یاد شده، ص ۲۸

۴۵- حیات یحیی..... یاد شده، جلد ۴، ص ۲۹۲

۴۶- رگ تاک..... یاد شده جلد دوم، ص ۲۰۷

۴۷- ولایت فقیه، روح‌اللّه خمینی، انتشارات امیر ۱۳۶۱, ص ۱۶

۴۸- رسالۀ سیاسیه، سال انتشار ۱۳۲۵، ص ۸-۷

۴۹- رسالۀ سیاسیه..... یاد شده، ص ۲۱-۲۰

به نظر آقایان تأسیس مدرسه هم جرم است

چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به سوی دیده شد

روزنامۀ کیهان مقاله‌ای از شخصی بنام علی دزفولی به تاریخ ۱۲/۷/۸۵ مربوط به مدارس بهائی در ایران منتشر کرده است.

مطالب ارائه‌شده در مقاله بنفسه ارزش بحث و گفتگو ندارد. اما چون علت اصلی عقب‌ماندگی جامعه ایران از غرب در ۲۰۰ سال گذشته نبودِ مدارس و عدم امکان تربیت نسلهای ایرانی با علوم جدید بوده است، مقاله ایشان را به فال نیک گرفته بحثی را آغاز می‌کنیم که تا به امروز کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مثالی است معروف که می‌گوید: «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.»

اینجا آقای دزفولی سبب خیر شده است که ما راجع به یک بحث اساسی بنام شکست سیاسی و شکست تاریخی بحثی را آغاز کنیم. اما قبل از ورود به این بحث نگاهی هم به مقاله آقای دزفولی می‌اندازیم. ایشان در ابتدای مقاله چنین می‌فرماید:

«بهتر دیدم تا مطالبی در خصوص هر چه بیشتر شناساندن این دست‌نشاندگان اجانب و آگاهی نسل جوان این مملکت با استفاده از کتب و مدارک خودشان، که در سال‌های اخیر با لطایف‌الحیل و به امید بازگشت روزهای خوب ازدست‌رفته‌شان در کشورهای بیگانه چاپ و توزیع می‌کنند به نظر شما برسانم.»

البته ایشان راجع به «لطایف‌الحیل» بهائیان مطلبی نمی‌فرمایند و مدرکی هم دالّ بر اینکه آن‌ها دست‌نشاندگان اجانب هستند ارائه نمی‌فرمایند و خواننده را در خماری می‌گذارند، چون فقط به‌صرفِ کلمه «لطایف‌الحیل» گفتن مسئله‌ای حل نمی‌شود. مطلب دیگر که ایشان به آن اشاره فرموده‌اند «روزهای خوب از دست رفته است». ایشان تعیین نمی‌فرمایند که این روزها کدام روزها هستند و در چه دورانی بوده‌اند و چه خوبی برای بهائیان داشته‌اند. آیا اخراج از ادارات، عدم استخدام کارمندان بهائی روزهای خوب بوده است؟ یا نداشتن اجازه چاپ کتاب و مجله، اذیت و آزار، توهین‌ها، آتش زدن مغازه‌ها و منازل؟ بگذار این روزها هیچگاه تجدید نشوند!

در کشوری که ایجاد مدارس به دستور علمای شیعه ممنوع بوده است اقدام بهائیان در ایجاد مدارس و تربیت محصلین با علوم جدید که خود مصدر خدماتی شده‌اند و نویسنده خود به آن‌ها اعتراف دارد (مثل دکتر علی‌محمد ورقا استاد و مدیر گروه آموزش جغرافیای دانشگاه تربیت معلم، حبیب ثابت یکی از بنیان‌گذاران صنایع ایران، روح اللّه خالقی استاد کمانچه، حشمت سنجری رئیس ارکستر سمفونیک ایران) کاملاً به جا و قابل تقدیر بوده است. به چه دلیل و منطقی این کار ناپسند بوده است؟ اگر چند نفر بهائی امریکائی برای تدریس زبان و تعلیم جوانان به علوم و فنون جدید بدون انتظار پاداشی به دستور عباس‌افندی به ایران آمده‌اند نباید مورد تقدیر قرار گیرند؟ این اشخاص به‌خاطر آرمان‌خواهی زندگی در ایران عهد قاجار را پذیرفتند و هدف دیگری نداشتند. مگر امیرکبیر معلمین اروپایی را با پرداخت حقوق برای دارالفنون استخدام نکرد؟ به گفته‌های عبداللّه بهرامی مسلمان مؤمن که خود محصل مدرسه تربیت بوده است اشاره می‌کنیم و قضاوت دربارۀ سخنان آقای دزفولی را به خوانندگان وامی‌گذاریم.

«تغییر منزل سبب شد که من و برادرانم به مدرسه تربیت رفتیم. این مدرسه را جمعیت بهائی‌ها در تهران تأسیس کرده و معلمین بسیار خوبی برای آن از افراد خویش تهیه کرده بودند. از حیث تدریس و مراعات قواعد اخلاقی یکی از مدارس بسیار ممتاز آن زمان محسوب می‌گشت. برخلاف آنچه معروف بود بهائی‌ها در آنجا تبلیغاتی راجع به مذهب خود نمی‌نمودند و یک روش ملایم و آزاد و بی‌طرفانه اتخاذ کرده بودند. با وجود این که پدرم از حیث مذهب خیلی متعصب بود از فرستادن ما به آن مدرسه مخالفتی نکرد. مدیر مدرسه هم یکی از اطبای معروف شهر میرزا محمدخان تفرشی بود. باید اقرار نمایم که من مقدمات زبان فرانسه را در آنجا آموختم و همیشه مرهون زحمات معلم زبان فرانسه که میرزا فرج‌اللّه‌خان پیرزاده بود می‌باشم. معلم عربی شخصی بود که در عشق‌آباد تحصیل کرده و به اسلوب جدید آشنا بود. بهائی‌ها در آن وقت در بعضی از شهرهای روسیه هم مدرسه تأسیس کرده و به اشاعه زبان فارسی کمک می‌کردند. نهضت آزادی نسوان را هم آن‌ها شروع کرده بودند. آنچه از مفهوم مذاکرات این دو نفر که در سر درس می‌نمودند در خاطرم هست این است که آن‌ها اساساً به این قبیل کهنه‌پرستی‌ها عقیده نداشته و عضویت جمعیت را فقط برای دوستی یکدیگر و کمک به علم و ادب اتخاذ نموده بودند. من بیش از یک سال در آن مدرسه بوده و تحصیل می‌کردم. و با وجود اینکه سعی داشتم که از رموز این مذهب آگاه شوم به‌هیچ‌وجه موفق نمی‌گردیدم. حتی شاگردان مسن‌تر که خانواده آن‌ها دارای این آئین بودند بیش از من نمی‌دانستند و هنوز فرق بین بابی و بهائی را نمی‌توانستیم بدهیم… در آن وقت معمول شده بود که هرکس نسبت به آخوندها و روضه‌خوان‌ها احترامات لازم به عمل نمی‌آورد متهم به بابی‌گری می‌کردند. عنوان بهائی خیلی کم شنیده می‌شد. هر دفعه که یک روزنامه یا کتابی که تازه چاپ می‌شد و مطالبی خارج از عقاید معمول را داشت منتسب به این فرقه می‌کردند. کتاب «احمد» و «مسالک المحسنین» تألیف مرحوم طالب‌اف که خیلی ساده و به هیچ وجه جنبه مذهبی ندارند منسوب به این طائفه شده و از طرف علما قرائت آن ممنوع شده بود. در ولایات حتی در تهران عده زیادی از مردم تحت این عنوان مقتول شده بودند… بهائی‌ها خیلی رعایت احتیاط را به عمل آورده از ظاهر ساختن عقیده خود استنکاف می‌ورزیدند چنان‌که در همین مدرسه تربیت عده زیادی از اشخاص متعصب و مربوط به دربار فرزندان خود را برای تدریس به آنجا فرستاده بودند.) ۱ (

با توجه به گفته‌های بهرامی، بهائیان در اعتلای فرهنگ ایران چه در کشور و چه در خارج از کشور کوشا بوده‌اند و جا دارد که از آن‌ها در این زمینه حداقل ممنون باشیم.

اما بحث شکست سیاسی و شکست تاریخی

در جهان نظریات، عقائد، آئین‌ها و مذاهب مختلفی مطرح می‌شوند. هر نظریه و تفکر جدیدی که ارائه شود در ابتدا چه از درون و چه از بیرون مورد حمله قرار می‌گیرد. از بیرون پیروان متعصب آئین‌های گذشته بر علیه آن از کلیه امکانات موجود در از بین بردن ایدئولوژی جدید استفاده خواهند نمود. و از طرف دیگر طرف‌داران تازه‌وارد که بر اثر اشتباهاتی که مرتکب می‌شوند موجبات زیان‌هایی را به آن فراهم می‌کنند که نهایتاً منجر به شکست سیاسی خواهد شد. بدین ترتیب یک آئین و یا ایدئولوژی نوپا بر اثر حملات مخالفین خارجی و یا اشتباهات طرف‌داران داخلی می‌تواند دچار یک شکست سیاسی شود. این شکست به هر علتی که باشد قابل جبران است. مشروط بر اینکه آن آئین و یا ایدئولوژی دارای مشروعیت تاریخی باشد. شکست سیاسی قابل جبران است و می‌توان آن را از سر گذراند و سمندروار از آتش بیرون آمد. اما با شکست تاریخی، یک ایدئولوژی مشروعیت خود را از دست می‌دهد و گرچه در رویارویی سیاسی می‌تواند در مرحله اول پیروز شود، اما نهایتاً شکست می‌خورد و برای همیشه از صحنه اجتماعی به بیرون پرتاب می‌شود.

نهضت بابیه در دوران قاجار بر اثر عوامل مختلفی که بررسی آن‌ها در این مختصر امکان‌پذیر نیست، در برابر روحانیت شیعه و دولت‌مردان قاجار شکست سیاسی می‌خورد ولی خواهیم دید که به‌زودی این شکست سیاسی را جبران می‌کند و قدرتمندتر از اول وارد صحنه اجتماع می‌شود. بر عکس روحانیت شیعه و دولتمردان قاجار که در مرحله اول رویارویی با جنبش بابیه به پیروزی سیاسی دست یافته بودند اندک زمانی نمی‌گذرد که دچار یک شکست عظیم تاریخی می‌شوند. و باید خود و به دست خود تفکراتی را که روزی برای آن‌ها پیروزی به بار آورده بود به بایگانی تاریخ بسپارند و تفکرات باب و بهاءاللّه را که با آن نیرو قصد در هم کوبیدنش را داشتند خود در جامعه جامه عمل بپوشانند. دلیل مخالفت روحانیون شیعه با تفکرات باب و بهاءاللّه بدین خاطر بود که تفکرات آن‌ها انکار وجود روحانیون بوده است. (البته اشتباه نشود، انکار روحانیون را نباید با انکار وجود اسلام یکی دانست!) در اینجا به بررسی مختصری در زمینۀ تفکرات باب و بهاءاللّه در زمینۀ ترویج علوم می‌پردازیم.

باب راجع به تعلیم کودکان و چگونگی برخورد با آن‌ها به پیروان خود چنین دستور می‌دهد. در باب یِازدهم از واحد ششم بیان کتک‌زدن به کودکان را منع کرده و دستور می‌دهد که بچه‌ها را روی صندلی بنشانند و در تعلیم و تربیتشان به علوم و خطوط کوشا باشند. اما روحانیون آن‌چنان که می‌دانیم کتک‌زدن به بچه‌ها را تجویز می‌کردند. «دیگر آنکه چوب و فلک در مدرسه نیست، اطفال خودسر بار می‌آیند. شیخ سعدی صد سال قبل گفته است:

استاد معلم که شود کم آزار/ خرسک بازند طفلان در بازار») ۲ (

بهاءاللّه راجع به فراگیری علوم در موارد مختلف به پیروان خود چنین دستور می‌دهد: «علم به‌منزله جناح است از برای وجود و مرقات است از برای صعود. تحصیلش بر کل لازم.») ۳ (و همچنین می‌گوید: «قلم اعلی کل را وصیت می‌فرماید به تعلیم و تربیت اطفال.») ۴ (عباس‌افندی می‌گوید: «در کتاب الهی در این دور بدیع تعلیم و تربیت امر اجباری است، نه اختیاری. یعنی بر پدر و مادر فرض عین است که دختر و پسر را به نهایت همت تعلیم و تربیت نمایند. (۵)

برخلاف دستورات باب و بهاءاللّه روحانیون شیعه با تمام توان با ایجاد مدارس جدید مخالفت کردند و هر کجا مدرسه‌ای به وجود آمد اسباب خرابی و نابودی آن را فراهم کردند. در اینجا به فتوائی از آقای نائینی در جواب یکی از مقلدین که دربارهٔ مدارس جدید از وی سؤال کرده بود اشاره می‌کنیم:

«سؤال: حضور مبارک حضرت مستطاب مجدالاسلام والمسلمین آیت‌اللّه فی العالمین آقا میرزا محمد حسین نائینی دام اللّه ظله العالی علی مفارق الانام عرضه می‌دارد اسلامیان پناها چه می‌فرمائید در باب مکاتب جدیده مردانه و زنانه که البته اوضاع کنونی آن‌ها کاملاً به عرض حضور مبارک رسیده…

جواب:... بر حسب اخبار صحیحه صریحه تبعات این ضلالت ابدیه در صحیفه اعمال این عصر ثبت و مندرج خواهد بود و علی‌هذا بردن اطفال بی‌گناه که مواهب و ودایع الهیه‌اند به چنین کارخانه‌های بی‌دینی و اعانت و ترویج آن‌ها بایّ وجه کان و صرف یک درهم مال بر آن‌ها از اعظم کبائر و محرمات و تیشه‌زدن به ریشه اسلام است. اعاداللّه المسلمین من ذلک تحریر فی جمادی الثانیه ۱۳۴۱٫ الاحقر محمد حسین الغروی النائینی.» (۶)

بدین ترتیب روحانیون با هر آنچه از غرب می‌آمد و بوی نوآوری و تجدد می‌داد شدیداً مخالف بودند و بیداری جامعه را به ضرر منافع خود می‌دانستند. اما در ظاهر نظریات خود را در پس پرده اسلام‌پناهی و حفظ بیضه اسلام مخفی می‌کردند. در حالی که منظور آن‌ها فقط حفظ مقام و موقعیت خود بوده است. در این باره آجودانی از قول رشدیه چنین می‌نویسد:

«سالی بسر آمد. پایان سال رشدیه جمعی را به مسجد دعوت می‌کند تا مجلس امتحانی بر پا کند و از حاصل کار سخن بگوید و حمایت دعوت‌شدگان را جلب کند. در مجلس امتحان "عمق تغیر" آقایان برملا می‌شود. "با کلنگ نجوی و اشارات" برای "برهم زدن مدرسه"، "چاه" می‌کنند. به گفته رشدیه "یکی از آقایان که مقامش عالی‌تر از لیاقتش است خودداری نتوانست. گفت: اگر این مدارس تعمیم یابد یعنی همه مدارس مثل این مدرسه باشد بعد از ده سال یک نفر بی‌سواد پیدا نمی‌شود. آن وقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد معلوم است. علما که از حرمت افتادند اسلام از رونق می‌افتد… صلاح مسلمین در این است که از صد شاگرد که در مدرسه درس می‌خوانند یک دو تا شان ملا و باسواد باشند و سایرین جاهل و تابع و مطیع علما باشند." » ) ۷ (

رشد سرسام‌آور اروپا و دست‌اندازی آن‌ها به کشورهای عقب‌مانده از طرفی و عقب‌ماندگی جامعه ایران از قافله تمدن از طرف دیگر عده‌ای از ایرانیان را به فکر پیداکردن راه چاره‌ای برای بیرون‌آمدن از چنبره فقر و بدبختی انداخت. آن‌ها به‌زودی دریافتند که علت اصلی عقب‌ماندگی از جوامع پیشرفته بی‌سوادی و دوری از علوم جدید است. بدین سبب به فکر ایجاد مدارس به شکل و فرم اروپائی افتادند که در آن‌ها علوم جدید تدریس شود و تنها به یادگیری علوم دینی اکتفا نشود. بنیان‌گذار مدارس جدید در ایران به گفتۀ کسروی میرزا حسن رشدیه بوده است. «اما دبستان بنیان‌گذار آن حاجی میرزا حسن رشدیه را شماریم.» (۸) [لغت رشدیه بنا بر گفته یحیی دولت‌آبادی اصطلاح عثمانیان است که یک صنف از مکاتب خود را به آن می‌خواندند. این لغت از عثمانی به قفقاز و از آنجا به تبریز آمده است. حیات یحیی، ج ۱، ص ۱۸۱]

«میرزا حسن مکرر مکتب رشدیه را تأسیس نموده خسارات زیاد دیده و به‌واسطه مخالفت روحانی‌نمایان و اشخاص کهنه‌پرست محافظه‌کار برهم خورده است).» ۹ (

روحانیون با بنیان‌گذار مدارس جدید چگونه رفتار کردند از زبان ناظم‌الاسلام کرمانی می‌شنویم. میرزا حسن مدیر مدرسه رشدیه پس از آنکه در تبریز برای ایجاد مدارس زحمت کشیده بود به تهران می‌آید. «فریاد مقدسین بلند شد که آخرالزمان نزدیک شده است که جماعتی بابی و لامذهب می‌خواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آن‌ها یاد بدهند.» (10)

شیخ فضل‌اللّه نوری در جلسه‌ای به ناظم‌الاسلام دربارهٔ مدارس جدید چنین می‌گوید: «ناظم‌الاسلام، ترا به حقیقت اسلام قسم می‌دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟» (11)

شیخ فضل‌اللّه که امروزه این قدر سنگ او را به سینه می‌زنند «اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه‌خانه‌ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضه‌خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانجات و تسویه طرق و شوارع…» را خلاف شرع می‌داند. بدین ترتیب برای شیخ شهید فضل‌اللّه نوری مدرسه دخترانه هم‌ردیف فاحشه‌خانه و زیارت قبور واجب‌تر از ایجاد کارخانه و جاده‌سازی است). ۱۲ (

آجودانی برخورد روحانیون با مدارس رشدیه را مفصلاً شرح داده است که در زیر به بخشی از آن‌ها اشاره می‌کند. میرزا حسن اولین بار در سال ۱۳۰۱ قمری مدرسه‌ای در تبریز تأسیس می‌کند تا سال ۱۳۱۴ که میرزا علی خان امین‌الدوله کارگزار تبریز می‌شود به‌دفعات مدارسی در تبریز دایر می‌کند اما عمر این مدرسه‌ها در اثر مخالفت مردم قشری متعصب و طلاب کوتاه بوده است. اولین مدرسه‌ای را که در تبریز دایر می‌کند در ابتدا پیشنماز مسجد آقا سید حسین نامی با وی همکاری می‌کند. ولی چون آقا وقت و بی‌وقت شاگرد مجانی به مدرسه می‌فرستاد و قانون مدرسه مخالف پذیرش بی‌موقع شاگردان بود همین کلمه «قانون» کافی بود که پیشنماز با او مخالفت کند. پیشنماز می‌گوید: «کلمه قانون چه بوی بدی میدهد. نزدیک است که ایران گنداب قانون شود.» نتیجه آن می‌شود که میرزا حسن مجبور می‌شود بساط مدرسه را به جای دیگری منتقل کند که زمین آن وقفی بود. رشدیه ساختمان این محل را با سرمایه شخصی تعمیر می‌کند. پیشنماز بر زبان‌ها می‌اندازد که حمایت از مدرسه ترویج فحشا است. از اینجا هم عذرش را می‌خواهند. مخارج تعمیر محل را طلب می‌کند. می‌گویند مخارج تعمیر را آخوند ملاچماق تقدیم می‌کند. آغاز سال دوم پس از سه بار جابه‌جا شدن حسب الامر حجج اسلام بر روی قفل مدرسه قفل دیگری می‌زنند. رشدیه قفل را می‌شکند و به حاکم عرف شکایت می‌کند. اما به او جواب می‌دهند که این کارها مربوط به روحانیون است و آن‌ها دخالتی ندارند. طلاب و اراذل و اوباش به این بهانه که این رسم تعلیم امریکائی‌ها است و رشدیه مأمور آن‌ها با چوب و چماق به مدرسه حمله می‌کنند، اسباب و اثاثیه و کتابخانه‌اش را به غارت می‌برند. رشدیه هم به مشهد فرار می‌کند. در مشهد مدرسه‌ای بر پا می‌کند. اما سال به پایان نرسیده تکفیرش می‌کنند. می‌گوید: از ورود به حرم مانع شدم، به زیارت از خارج قانع شدم. ورود به حمام‌ها قدغن کردند، در منزل استحمام کردم. در معابر بنای فحاشی گذاشتند، جز برای مدرسه از خانه خارج نشدم. با این همه رجّاله ها به مدارسش ریختند، دستش را شکستند، خانه و مدرسه‌اش را خراب کردند. با دست شکسته به زادگاهش برگشت. مدرسه‌ای دایر کرد، دو سال دوام آورد، و باز فراری شد. (13)

آجودانی می‌نویسد: «با چنین مخالفت‌هایی البته رشدیه تکفیر و بابی نامیده شد… به تبعید رفت، زندانی شد، و تکفیر و توبیخ گردید. اما هر جا که بارقه امیدی دید از تبریز و مشهد گرفته تا تهران و گیلان و قم برای ایجاد مدارس کوتاهی نکرد. تلاش او در ایجاد مدارس در دورانی آغاز شد که هنوز مدارس جدید عملا مورد حمایت روحانیونی چون شیخ هادی نجم‌آبادی و میرزا سیدمحمد طباطبائی قرار نگرفته بود.» (۱۴)

خلاصه کلام آنکه با توجه به هزاران دبستان و دبیرستان و ده‌ها دانشگاه که امروزه در ایران دایر است و در آن‌ها میلیون‌ها دانش آموز پسر و دختر مشغول فراگیری علوم جدید هستند، آیا دلیل شکست تاریخی تفکرات روحانیون نیست، و آن‌ها یک شکست تاریخی تمام‌عیار نخورده‌اند؟ مطابق آمار دولت جمهوری اسلامی ایران بیش از ۵۰ درصد محصلین و دانشجویان دختر هستند و در همان مدارس تحصیل می‌کنند که شیخ فضل‌اللّه آن‌ها را مرادف فاحشه‌خانه نامیده بود. نظریات باب و بهاءاللّه در ایجاد مدارس و تربیت پسران و دختران امروزه به دست مخالفین آن‌ها جامه عمل پوشیده است و مخالفین آن‌ها امروزه حتی دیگر جسارت تکرار حرف‌های خود را هم ندارند.

بگذار دزفولی‌ها مقاله بنویسند و شریعتمداری‌ها هم آن‌ها را در روزنامه درج کنند. اما تحقیقاً کسی گوش به این حرف‌ها نخواهد داد. سالیان دراز است که می‌بینیم فقیرترین افراد جامعه ایران حاضر هستند هرگونه زحمت و مشقتی را تحمل کنند تا بچه‌های آن‌ها بتوانند تحصیل کنند. علاقه اکثریت جامعه ایران به تحصیل علوم جدید بی‌نظیر است. در چنین زمانی مقاله بر علیه ایجاد مدارس در صد سال پیش نوشتن چیزی جز آب در هاون کوبیدن نیست. تفکری که شکست تاریخی بخورد مشروعیت خود را از دست می‌دهد و برای همیشه فراموش می‌شود.

۲۴ دی ۱۳۸۵

) ۱ (خاطرات عبداللّه بهرامی، انتشارات علمی، ۱۳۶۳ ص ۲۴ و ۲۵

) ۲ (ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اول ج اول، ن رودکی ۱۳۶۱، ص ۴۳۱

) ۳ (بهاءاللّه، مجموعه الواح مبارکه، چاپ آلمان ۱۹۸۰، تجلی سوم ص ۲۸

) ۴ (یاد شده ص ۷۵، اشراق هفتم

) ۵ (پیام ملکوت، چاپ هند، ۱۹۸۵، ص ۲۱۴ و ۲۱۵

) ۶ (س. نیکوصفت، کاوشی در بهائی ستیزی، نشر پیام ۲۰۰۶، ص ۶۷-۶۸

) ۷ (م. آجودانی، مشروطه ایرانی، انتشارات فصل کتاب، لندن ۱۳۶۷، ص ۲۶۰ و ۲۶۱

) ۸ (احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات امیرکبیر ۱۳۶۳، ص ۱۹

) ۹ (یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج ۱ نشر رودکی، تهران ۱۳۶۱، ص ۱۸۱

) ۱۰ (ناظم‌الاسلام،…یاد شده ص ۴۳۱

) ۱۱ (یاد شده… ص ۳۲۲

) ۱۲ (لوایح شیخ فضل‌اللّه نوری، به کوشش هما رضوانی، نشرتاریخ ایران، ۱۳۶۲، ص ۲۸

) ۱۳ (آجودانی یاد شده… ص ۲۵۹-۲۶۲

) ۱۴ (یاد شده… ص ۱۲۹ و ۱۳۰

بررسی مختصری از تاریخ پیدایش آئین بابی و بهائی

مقدمه

هیچ پدیدهٔ اجتماعی ناگهان به وجود نمی‌آید بلکه در یک بستر فرهنگی رشد می‌کند. ازاین‌رو برای شناخت دو آئین بابی و بهائی هم نیاز به آن است که ابتدا نظری به تاریخ پیدایش آن و شرایط اجتماعی جامعهٔ ایران آن دوران بیاندازیم. می‌‌دانیم که علم تاریخ داستان‌های تلخ و شیرین یک ملت نیست بلکه علمی است که به ما می‌آموزد اجداد ما چه اشتباهاتی را مرتکب شده و چه خدماتی کرده‌اند و چه نقشی در خوشبختی و بهزیستی و یا فقر و بدبختی و عقب‌ماندگی جامعه ما ایفا کرده‌اند. آگاهی درست به تاریخ به ما امکان می‌دهد تا اشتباهات آن‌ها را تکرار نکنیم و خدمات آن‌ها را گرامی بداریم.

در علم تاریخ نقش افرادی که تعیین‌کننده بوده‌اند مورد ارزیابی قرار می‌گیرد و بت‌ها شکسته می‌شود و واقعیت‌ها عریان نمایان می‌گردد.

علم تاریخ به ما می‌آموزد که با چراغ علم و به دور از پیش داوری و تعصب وقایع گذشته را بررسی کنیم و دربارهٔ آن‌ها قضاوت نماییم.

برای بررسی شناخت تاریخی دو آئین بابی و بهائی باید با چراغ علم و بدون پیشداوری به بررسی گذشته آن‌ها بپردازیم. این دِینی است که به تاریخ ایران داریم.

چون این دو آئین نه در خلاء که بلکه در بستر فکری و فرهنگی ایران به وجود آمده‌اند، ضرورتاً باید نگاهی به بافت اجتماعی آن دوران بیندازیم. برای این تحقیق باید از گذشته‌ای دورتر شروع کنیم. سال ۱۵۰۱ میلادی و روی کار آمدن دولت صفوی که مذهب شیعه را در ایران به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام کرد نقطهٔ عطف مهمی در تاریخ ایران است. از این دوران روحانیت شیعه وارد بافت حکومت می‌شود و به خود اجازه می‌دهد که در جمیع شئون اجتماعی جامعه دخالت کند و تا آنجا پیش می‌رود که شاه را نیز دست‌نشانده خود می‌داند. در توجیه این مسئله دو نظریه از سوی فقهای شیعه ارائه می‌گردد. یکی نظریهٔ «سلطان مسلمان ذی‌شوکت» و دیگری «سلطنت سلطان مأذون».

سلطان ذی‌شوکت اگر شریعت را رعایت کند و علمای دینی را محترم شمرد و اختیارات فقها را در امور شریعت به رسمیت بشناسد می‌توان حکومت و سیاست را به او سپرد تا در کنار فقها حافظ بیضه اسلام باشد.

«بر اساس نظریه "سلطان مأذون از فقیه جامع الشرایط یا ولایت انتصابی" عامه فقها لازم نیست بالمباشره ادارهٔ امور جامعه را بر عهده گیرند بلکه می‌توانند به سلطان ذی‌شوکت شرعاً اذن دهند که سیاست جامعه را بر عهده گیرد.» (علما و انقلاب مشروطه، لطف اللّه آجدانی، نشراختران ۱۳۸۳، ص ۲۴)

شیخ جعفر نجفی صاحب کاشف الغطاء، عدم مشروعیت ذاتی سلطنت و لزوم اطاعت مردم از مجتهدان را در زمان غیبت امام معصوم به روشنی مورد تأکید قرار می‌دهد و فقط مشروعیت اطاعت از سلطان مأذون به اذن مجتهد را به رسمیت می‌شناسد.(علما و انقلاب مشروطه... یاد شده، ص ۲۵)

آشنائی با این تفکر روحانیون بزرگ شیعه از این نظر لازم است تا دیرتر با توجه به تعالیم باب راجع به روحانیون، علت مخالفت سرسختانه آن‌ها را با جنبش بابی بشناسیم. زیرا در هاله‌ای از ابهام قرار دادن تاریخ دو آئین از ابتدا در جهت حفظ منافع روحانیون بوده است. بدین‌جهت روحانیون در آثار خود و به تبع آن‌ها مورخین ایرانی سعی در مخدوش‌کردن این دو جنبش داشته‌اند.

چون آشنائی با تفکرات دو آئین یادشده برای تاریخ ایران حائز اهمیت است به بررسی مختصری از آن می‌پردازیم.

این دو آئین برخاسته از جامعه ایرانی است و برخلاف آنچه دشمنان آن پی‌درپی می‌گویند هیچ‌گونه دخالت خارجی در تأسیس آن نمی‌توانسته نقشی داشته باشد.

در هیچ‌یک از آثار باب و بهاءاللّه نمی‌توان کوچک‌ترین اثری از طرف‌داری و یا مخالفت با یک دولت خارجی پیدا کرد.

آن مورخین یا نویسندگانی که چنین ادعاهای بی‌مدرکی را مطرح می‌کنند، توهین به هزاران انسان شریف می‌نمایند که در راه آرمان خود از مال و مقام و جان گذشته‌اند و با خون خود بهای اعتقادات خود را پرداخته‌اند. بابیان و بعداً بهائیان در ۱۶۰ سال گذشته مرغ قربانی در عزا و عروسی بوده‌اند. گاهی قربانی مخالفت روحانیون با حکام، زمانی قربانی مخالفت روحانیون با همدیگر و یا مخالفت حکام با همدیگر بوده‌اند. در این باره احمد کسروی مورخ نامدار ایران می‌نویسد:

«در بهار سال ۱۲۸۲ هجری قمری بنوشته براون در تهران و یزد شورش نمودار گردید و در یزد کار بدتر شد و به کشتار بهائیان انجامید. این در خرداد ماه بود در مرداد و شهریور دو بار بهائی‌کشی در یزد و اسپهان هر دو درگرفت. این شگفت خواهد بود که مردم از تعرفه گمرکی و از بکاربردن بلژیکیان گله می‌نمودند و از اتابک و گرایش او به همسایه بیگانه رنجیده می‌بودند کینه از بهائیان جویند مگر چه پیوستگی میانه آن کارها با بهائیان بوده.» (تاریخ مشروطه ایران نوشته احمد کسروی، انتشارات امیرکبیر، سال ۱۳۶۳، ص ۳۰)

بر اساس همان استدلال‌هایی که صد سال قبل باعث شد جمعی از بهائیان جان خود را از دست بدهند در عصر قاجار و دورهٔ پهلوی نیز فشار و دشواری بر بهائیان ادامه داشت و در دورهٔ انقلاب اسلامی هم هزاران نفر بهائی ایرانی مجبور به ترک وطن شدند، هزاران نفر از حقوق اجتماعی محروم گشتند و حتی فرزندان آن‌ها از تحصیل که ابتدایی‌ترین حق انسان‌ها است محروم شدند و عده‌ای هم جان باختند. در بین جان‌باختگان پیرمردی ۸۰ ساله در یزد و دختری ۱۷ ساله در شیراز به جرم جاسوسی به چشم می‌خورند. ولی متأسفانه هیچ‌گاه «مدافعین حقوق بشر» و «مدعیان دمکراسی» از خود سؤال نکردند که یک پیرمرد ۸۰ ساله یزدی که در تمام طول عمر خود از یزد پا بیرون نگذاشته و یا یک دختر دانش‌آموز شیرازی چگونه جاسوسی بوده است و در چه زمینه‌ای و برای کدام دولتی یا گروهی جاسوسی می‌کرده است و مدرک آن چیست.

حدیث جور شما و ستم‌کشیدن ما / حقیقت است چرا صحبت از مجاز کنیم

در این بحث به‌هیچ‌وجه قصد ما نه تبلیغ است و نه مظلوم‌نمائی بلکه روشن‌کردن زوایای تاریک تاریخ این دو آئین است.

۱– پیش‌زمینۀ تاریخی

همان‌طور که قبلاً اشاره شد روحانیون خود را صاحب کشور می‌دانستند و از اواخر دوران صفویه که قدرت بیشتری کسب کرده بودند، گذران کار کشورداری به استخاره و جادو و جمبل مربوط شده بود. در این دوران یکه‌تاز میدان خشک‌اندیشی ملا محمد تقی مجلسی و بعداً فرزندش ملا محمد باقر مجلسی بودند. در دوران صفویه تا شاه سلطان‌ حسین علما دارای چنان قدرتی نبودند اما از دوران سلسله قاجارها و خصوصاً با شروع سلطنت فتحعلی‌شاه روحانیت شیعه به اوج قدرت می‌رسد. سعید نفیسی در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران می‌نویسد:

«یکی از ناگواری‌های بسیار زیان‌بخش در این دوره نفوذ فوق‌العاده‌ای است که به روحانیون مردم‌آزار و سودپرست داده بودند. سیاست مذهبی دوره صفویه چندان زیان‌آور نبود زیرا پادشاهان آن خاندان تا دوران شاه سلطان‌حسین آن‌ها را تنها برای کارهای شرعی می‌خواستند و جز ادای وظائف شرعی کاری نداشتند.

ولی در دوران شاهان قاجار چون می‌دانستند که مردم پادشاهی آن‌ها را به‌حق نمی‌دانند، بدین‌جهت پشتیبانی روحانیون را می‌خواستند و آن‌ها را حاکم به جان و مال مردم کردند.

دخالت سید محمد اصفهانی و فتوای جنگ با روسیه و از دست دادن بخشی از خاک ایران و یا دخالت‌های سید شفتی از اصفهان در سیاست و رابطه او با انگلیس و فتوا برعلیه جنگ هرات نمونه‌هایی از دخالت آن‌ها در امور کشورداری بوده است.» (سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، جلد دوم، انتشارات بنیاد، سال ۱۳۶۴، ص ۳۸ و ۳۹)

در دوران حکومت شاهان قاجار ایران فرسنگ‌ها از اروپا عقب ماند. بر اثر فتوای روحانیون ایجاد مدارس جدید خلاف شرع بود و نباید تأسیس می‌شد. نه از مدرسه و تحصیلات عالی خبری بود نه روزنامه‌ای در کار بود و نه اجازه تأسیس چاپخانه بود. (چون نام اللّه خلاف شرع بود که زیر ماشین چاپ برود.) خلاصه آنچه بوی تجدّد می‌داد مورد مخالفت روحانیت شیعه قرار می‌گرفت.

میرزا صالح یکی از محصلین که به فرنگ فرستاده شده بود در بازگشت از راه عثمانی با مشاهدۀ کشورهای اسلامی چنین می‌نویسد:

«فی الواقع هر دولتی که ملاها خود را مدخل آن نموده بنا را به حیله باز می‌گذارند هرگز آن دولت و آن ولایت ترقی نخواهد کرد.» (فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، دکتر فریدون آدمیت، انتشارات سخن، سال ۱۳۴۰، ص ۳۴)

۲– مکتب شیخی:

در دوران شاهان قاجار یکی از روحانیون شیعه به نام شیخ احمد احسائی و بعداً شاگرد او سید کاظم رشتی هر دو با تفکری جدید خلاف روحانیون شیعه پا به عرصه وجود گذاشتند. تفاوت اصلی اعتقاد شیخ احمد احسائی و مکتب شیخی با سایر روحانیون در عدم اعتقاد آن‌ها به نیابت عامه امام توسط روحانیون بوده و این نظریه بزرگترین حربه روحانیون را ازدست آن‌ها گرفته بود. ازاین‌رو روحانیون سنتی تا پای مرگ بر ضد او بوده‌اند. در دورانی که ملت ایران از هر جهت عقب‌مانده و مردم با فقر و بدبختی و فلاکت و بیماری دست و پنجه نرم می‌کنند و از هیچ راهی مددرسی نمی‌بینند، چشم‌انتظار نجات‌دهنده‌ای هستند که به آن‌ها وعده داده شده است.

سید کاظم و قبل از او شیخ احمد احسائی زمینۀ این تفکر را فراهم کرده بودند. سید کاظم در سال ۱۸۴۳ فوت می‌کند بدون اینکه جانشینی برای خود انتخاب کند. او در سال‌های آخر عمر خود مرتباً شاگردان را به جستجوی نجات‌دهنده و یا نایب خاص تشویق می‌کرده. ازاین‌رو در بین شاگردان مکتب شیخی اختلاف می‌افتد. عده‌ای به گرد میرزا محیط کرمانی، عده‌ای به گرد میرزا حسن گوهر جمع می‌شوند. چون دو نفر دیگر از بزرگان شیخی یعنی کریم‌خان کرمانی در کرمان و میرزا شفیع در تبریز زندگی می‌کردند گروهی از شیخی‌های جوان‌تر راهی ایران می‌شوند. ملاحسین بشرویه‌ای وقتی از سفری که سید کاظم او را مأمور کرده بود از ایران برگشت (او مأمور شده بود که برای مذاکره با سید شفتی و میرزا عسکری دو تن از روحانیون برجسته آن روزگار به اصفهان و خراسان برود. و آن‌ها را با تفکرات مکتب شیخی آگاه کند)، استاد او دیگر در حیات نبوده است. از نظر ملاحسین بشرویه‌ای نه میرزا محیط کرمانی و نه میرزا حسن گوهر هیچ‌کدام نمی‌توانسته‌اند پیشوایی باشند که او انتظار داشته است. بدین‌جهت مطابق شریعت اسلام به مدت ۴۰ روز به حال اعتکاف در مسجد کوفه به‌اتفاق برادر و خواهرزاده‌اش به سر می‌برد. در این زمان یکی دیگر از علمای شیخی به نام ملاعلی بسطامی با عده‌ای دیگر به مسجد وارد می‌شوند و آن‌ها هم در اعتکاف شرکت می‌کنند. بعد از خاتمه ۴۰ روز ملاحسین که زودتر اعتکاف را شروع کرده بود با دوستان خود عازم ایران می‌شود و در بدو ورود به شیراز با سید علی‌محمد باب بر اثر تصادف برمی‌خورد. این جوان ۲۵ ساله چه شخصی است؟

۳– سید علی‌محمد «باب»:

سید علی‌محمد شیرازی معروف به باب تاجرزاده شیرازی و از طایفه سادات بوده است. تولد او به سال ۱۸۱۹ میلادی مطابق ۱۲۳۵ هجری قمری یاد شده است. در کودکی بعد از فوت پدر تحت سرپرستی دایی‌اش به نام سید علی قرار می‌گیرد. در سن ۵ سالگی او را به مکتب شیخ عابد نامی از طرف‌داران مکتب شیخی می‌فرستد. آنچه از دوران کودکی او می‌دانیم بسیار محدود است ولی آنچه بعداً از دستورات او راجع به تعلیم و مشاهده می‌شود روش‌های تربیتی آن دوران را مورد انتقاد قرار می‌دهد و کتک‌زدن به کودکان را که متداول بوده است نهی می‌کند. بعد از اندک زمانی ابتدا به‌اتفاق دایی خود و بعداً مستقلاً در شهر بوشهر به تجارت مشغول می‌شود.

در سال ۱۸۴۲ به کربلا سفر می‌کند و بعد از چند ماه اقامت در سال ۱۸۴۳ به ایران باز می‌گردد. قبل از سفر به کربلا ازدواج می‌کند و دارای فرزندی پسر می‌شود که نام او را احمد می‌گذارد. این طفل (یک سال قبل از اظهار ادعای او) در سن یک سالگی فوت می‌کند.

آغاز جنبش باب:

در برخورد اولیه، سید علی‌محمد، ملاحسین را به منزل خود دعوت می‌کند.

چگونگی ملاقات اولیه سید علی‌محمد با ملاحسین را نبیل زرندی در تاریخ خود از قول میرزا احمد قزوینی که خود از ملاحسین شنیده بوده، به این مضمون تعریف می‌کند:

جوانی را در بیرون دروازه شهر شیراز ملاقات کردم مرا به منزل خود دعوت کرد و بعد از گفتگویی راجع به سید کاظم رشتی و وصیت او در زمینۀ پیداکردن نایب خاص یا مهدی و علائمی که تعیین کرده است از من پرسید چه اشکالی دارد که آن موعود من باشم؟

پس از این سؤال ملاحسین حجت می‌طلبد و پس از بحثی که تا سحرگاه ادامه می‌یابد ادعای او را قبول می‌کند و به او ایمان می‌آورد.

واقعاً در شب ۲۳ ماه مه ۱۸۴۴ چه گفتگویی بین سید علی‌محمد (باب) و ملاحسین انجام گرفته و چه زمانی به طول انجامیده است فقط روایت نبیل زرندی در دست است ولی آنچه مسلم است سوره اول قیوم الاسماء (تفسیری بر سوره یوسف) در شب اول از قلم سید باب نازل گردیده و در همان اثر ادعای قائمیت و صاحب شریعت بودن او مسلم است. به احتمال زیاد بخشی از مؤمنان اولیه به باب از ادعای واقعی او اطلاعی نداشته‌اند چون زمانی خود را باب بقیه اللّه و گاهی ذکر معرفی می‌کرده است.

ولی روحانیونی که آشنائی با علوم الهی داشته‌اند، از همان ابتدا به اصل ادعای سید باب پی برده بوده‌اند. دلیل این مدعا محاکمه ملأ علی بسطامی و حکمی است که برعلیه او داده‌اند و یا ردیه‌ای است که کریم‌خان کرمانی یک سال بعد از اظهار امر سید باب به نام ازهاق الباطل نوشته است، او معتقد است که صاحب کتاب (قیوم الاسماء) ادعای وحی و رسالت دارد. بعد از ایمان ملاحسین او را باب الباب و خود را باب می‌نامد و او را امر به سکوت در این باره می‌کند و از او می‌خواهد که در این باره با کسی سخنی نگوید. به هرجهت ۱۸ نفر در مدت کمی در زمره مؤمنان به باب در می‌آیند که همه از شیخیان جوان هستند. در بین اینها زنی است به نام قرةالعین، نامی که سید رشتی به فاطمه‌بیگم دختر ملاصالح قزوینی داده بود که بعداً طاهره نامیده شد. برخلاف ۱۷ نفر اول که هرکدام به راهی به سید باب ایمان می‌آورند طاهره غیاباً به باب مؤمن می‌شود و هیچ‌گاه ملاقاتی بین آن‌ها انجام نمی‌گیرد.

در اینجا جنبش بابیه را در ۳ مرحله مختصراً مورد بررسی قرار می‌دهیم. مرحله اول جنبش در خود است. در مرحله دوم اعلام عمومی و روی‌آوردن به دولت و شخص شاه و مرحله سوم رویارویی با دولت و روحانیون.

در مرحله اول باب مؤمنین به خود را به مأموریت‌های مختلفی می‌فرستد و به آن‌ها تأکید می‌کند که نام او را آشکار نکنند. در این مرحله منظور او تحکیم مبانی اعتقادی مؤمنین اولیه بوده است. برای مثال ملاحسین را به طرف اصفهان، تهران و خراسان برای اعلام ظهور روانه می‌کند. ملاحسین در این سفر مأموریت خود را به خوبی انجام می‌دهد و عده نسبتاً زیادی را درشهرهای مختلف به طرف باب جلب می‌کند و گزارش آن را برای باب می‌فرستد.

ملاعلی بسطامی به مأموریت عراق که مرکز شیخیان و علمای شیعه بوده است، فرستاده می‌شود. مأموریت خاص او مذاکره و اعلان ظهور جدید به شیخ محمدحسن نجفی صاحب جواهرالکلام بوده است. کتابی که هنوز در فقه به او استناد می‌شود.

ابلاغ ظهور جدید به شیخ محمدحسن موجب هیجانی عظیم در بین شیخیان می‌شود و ملاعلی دستگیر می‌گردد. در محاکمه‌ای که برای او تشکیل می‌دهند ۲۰ عالم سنی و ۱۰ عالم شیعه شرکت می‌کنند. مدرک جرم او داشتن کتاب قیوم الاسماء بوده است. یکی از دلائل فتوا برعلیه او این بوده است که صاحب این کتاب ادعا کرده این کتاب از طرف خداوند به او وحی شده است. (پژوهش‌نامه سال دوم، شمارهٔ یک، ص ۵۱).

باب یکی دیگر از مؤمنین به نام ملامحمدعلی بارفروشی (قدوس) را با خود به سفر مکه می‌برد و سایر مؤمنین را به شهرهای مختلف ایران برای تبلیغ می‌فرستد.

باب و قدوس بعد از ۹ ماه به بوشهر باز می‌گردند. باب در بوشهر می‌ماند و قدوس را به شیراز می‌فرستد. قدوس در ابتدا موفق به تبلیغ دایی باب یعنی همان شخصی که سرپرست دوران کودکی باب بوده است، می‌شود. مأموریت دیگر او ابلاغ دستور باب به ملاصادق مقدس خراسانی امام جماعت مسجد نو، مبنی بر اضافه‌کردن این جمله به اذان بوده است (اشهد ان علیاً قبل محمد باب بقیه اللّه). با انجام این کار بانگ اعتراض علمای شیعه و مردم شهر بلند می‌شود و مقدس و قدوس هر دو به دستور حاکم فارس حسین‌خان توقیف می‌شوند. ریش آن‌ها را می‌سوزانند و بعد از شلاق‌زدن از شهر اخراج می‌کنند. در این زمان نام باب بر سر زبان‌ها افتاده بود.

حسین‌خان برای توقیف باب سوارانی را به بوشهر می‌فرستد. (نبیل زرندی، مؤسسهٔ مطبوعات امری، ص ۱۲۶). آن‌ها باب را دستگیر کرده به شیراز می‌آورند. بعد از اذیت و آزاری که می‌بیند او را به ضمانت دایی که به او در خفا مؤمن شده بود، آزاد می‌کنند ولی از ملاقات با مردم منع می‌شود. در این دوران که بیش از یک سال به طول می‌انجامد به دور از غوغا زندگی می‌کند. طالبان ملاقات او شبانه و مخفیانه به ملاقاتش می‌روند و مؤمن به او باز می‌گردند. مؤمنان به او در شهرهای مختلف مشغول تبلیغ هستند و تعداد مردمی که به او ایمان می‌آورند روزافزون است. در این دوران نیروی محرکهٔ این جنبش به وجود می‌آید. اکثر مردم ایران از طریق روحانیونی که بابی شده بودند با نام سید باب و تفکرات او آشنا می‌شوند.

عده‌ای او را باب و عده دیگر او را قائم می‌دانستند، و به هر حال افراد مختلفی به او می‌گروند. بعضی او را به نام باب و برخی به عنوان قائم و صاحب شریعت جدید قبول داشتند. کسروی در این زمینه می‌نویسد:

«از آنسو چون آوازه‌اش در ایران پیچیده بود در مردم تکانی پدید می‌آورد. مردم که همه امیدهای خود را به پیدایش امام زمان بسته و نهصد سال بیشتر شب و روز عجل اللّه فرجه گفته بودند اکنون که می‌شنیدند کسی برخاسته و خود را امام زمان یا درِ او می‌خواند خواه و ناخواهان بجنب و جوش می‌آمدند و برخی آهنگ شیراز کرده بدیدن سید باب می‌رفتند.» (بهائی‌گری، شیعه‌گری، صوفی‌گری، احمد کسروی، انتشارات نوید ۱۹۸۹، ص ۵۸).

در این دوران مؤمنین به سید باب را می‌توان در بین همه اقشار جامعه ایران دید. از زارع و سلمانی دوره‌گرد اصفهانی مثل ملا جعفر گندم پاک‌کن و محمدعلی سلمانی تا تاجر کاشانی و خراسانی مثل میرزا جانی و میرزا مجید نیشابوری و از بین روحانیون شخصیت‌های بزرگی چون حجت زنجانی و سید یحیی دارابی دید. هما ناطق به استناد گوبینو می‌نویسد:

«از میان شاهزادگان هم ملک قاسم میرزا، کامران میرزا و فرهاد میرزا معتمدالدوله به او روی خوش نمودند.» (هما ناطق، راه‌یابی فرهنگی نشر پیام لندن ۱۹۸۸، ص ۶۵).

در سال ۱۸۴۶ به ناگهان در شیراز بیماری وبا شیوع پیدا می‌کند. از این جهت در شهر آشوب به پا می‌شود و شیرازه کار حکومت از هم می‌پاشد.

در این دوران باب شیراز را ترک کرده به‌اتفاق یکی از مؤمنین به خود به نام کاظم زنجانی رهسپار اصفهان می‌شود.

هما ناطق دربارۀ علت مسافرت سید باب به اصفهان چنین می‌نویسد:

«در این هنگام بود که ملاحسین بشرویه منوچهرخان معتمدالدوله حاکم اصفهان را مشوق شد که باب را فراخواند.» (هما ناطق، راه‌یابی فرهنگی... یاد شده، ص ۶۴) منوچهرخان نقش ویرانگر روحانیون و فتوای آن‌ها را در جنگ دوم ایران و روسیه که به عقد قرارداد ترکمان‌چای انجامید می‌شناخت و از طرف دیگر زمانی که محمدباقر شفتی در اصفهان بساط حکومت پهن کرده، با انگلیس‌ها هم رابطه برقرار کرده و حکومت مرکزی را به پشیزی نمی‌خرید، منوچهرخان از طرف محمد شاه مأمور پایان‌دادن به قدرت او شده بود. بدین‌جهت او دل خوشی از روحانیون نداشته و طبیعی است که به طرف جوانی که برعلیه روحانیت قیام کرده است، مایل باشد.

در این زمینه هما ناطق چنین اظهارنظر می‌کند:

«هنگامی که سید به اصفهان رسید معتمدالدوله سرایی برای او فراهم کرد و او را در خانه امام جمعهٔ شهر جای داد. آنگاه انجمنی آراست و باب و علما را به جان هم انداخت.» (هما ناطق، راه‌یابی فرهنگی... یاد شده، ص ۶۵) بعد از جلسه مذاکره باب با روحانیون اصفهان، روحانیون افکار او را مغایر شرع انور دانسته باب را واجب‌القتل شمردند. حکم قتل توسط آقا محمد مهدی پسر محمد ابراهیم کلباسی همدست سید شفتی صادر می‌شود. منوچهرخان برای خاموش‌کردن این فتنه چاره‌ای می‌اندیشد و به فکر مخفی‌کردن سید باب می‌افتد. او شایع می‌کند که سید باب به تهران روانه شده است و بدین ترتیب موفق می‌شود که او را مدت ۴ ماه در عمارت خورشید مسکن دهد. بعد از مرگ منوچهرخان، که قلبا به باب ایمان آورده بود، گرگین‌خان حاکم جدید اصفهان از شاه تقاضا می‌کند که باب را به تهران فراخواند. (قرن بدیع، مؤسسهٔ معارف امری ۱۹۹۲، ص ۶۴)

مرحله دوم جنبش بابی:

باب از این دوران رو به دولت و شخص شاه می‌آورد و در پیامی می‌خواهد که شاه را ملاقات کند.

به دستور محمد شاه گرگین‌خان سید باب را به تهران می‌فرستد ولی قبل از ورود به تهران نامه‌ای که حاج میرزا آقاسی از سوی محمد شاه برای باب نوشته بدین مضمون به دست او می‌رسد:

«چون موکب همایونی در جناح حرکت از تهران است و ملاقات به‌طور شایسته ممکن نخواهد بود، شما به ماکو رفته چندی در آنجا توقف و استراحت کنید… مقرر داشتیم که در هر حال توقیر و احترام نمایند چون از سفر برگردیم شما را به حضور خواهیم خواست.» (هما ناطق، راه‌یابی فرهنگی... یاد شده، ص ۶۶)

گو اینکه مخالفت باب با روحانیون به نفع حاج میرزا آقاسی بوده است زیرا او هم دلِ خوشی از روحانیون نداشته ولی شاید از اینکه مبادا محمد شاه تحت تأثیر سید باب قرار گیرد ترتیبی می‌دهد که باب به تهران و ملاقات با محمد شاه آورده نشود بلکه او را به ماکو تبعید می‌کند. از این زمان جنبش بابیه وارد مرحله جدیدی می‌شود. باب برای محدودکردن قدرت روحانیون شیعه روی به حکومت و شخص شاه می‌آورد. هدف او تحکیم قدرت حکومت در برابر قدرت روحانیون بوده است. فریدون آدمیت در کتاب امیرکبیر و ایران به استناد از گوبینو چنین می‌نویسد:

«او قصد نداشت به پیام خود رنگ سیاسی دهد… او خود را امام زمان یا مهدی موعود می‌خواند و از دستگاه شریعت انتقاد می‌کرد… شیوه سید سبب شد که دولت با او به مدارا رفتار کند. فقط ملایان بودند که مقام خود را به خطر دیدند و سر دشمنی برداشتند.» (فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، انتشارات خوارزمی ۱۳۶۱، ص ۴۴۴)

از نامه‌ای که حاج میرزا آقاسی به روحانیون اصفهان می‌نویسد، مشخص می‌شود که او قصد جان سید باب را نداشته بلکه او را از خطری که در اصفهان متوجه او بوده، نجات می‌دهد.«از بابت مجازات هم فکری که برای سیاست او کرده‌ام این است که او را به ماکو بفرستم که در قلعه ماکو حبس باشد.» (هما ناطق، راه‌یابی فرهنگی... یاد شده، ص ۶۶)

در واقع به عبارت دیگر قصد کشتن او را ندارم. انگلیسی‌ها پاپیچ شدند زیرا هوای ملایان را داشتند و بابیه را نزدیک به حکومت و روحانیت را نزدیک به خود می‌دیدند. باب در زمان اقامت خود در ماکو هم با استقبال مردم روبرو می‌شود.

چون در این قلعۀ دورافتاده هم از نفوذ سید باب در بین مردم کاسته نمی‌شود بلکه اقبال مردم به او رو به ازدیاد است اجباراً دولت او را از ماکو به چهریق تبعید می‌کند. در این دوران بابیان موفق می‌شوند باورهای خود را در سرتاسر ایران منتشر کنند. ملاحسین بشرویه‌ای در خراسان، حجت در زنجان، قرةالعین در شهرهای دیگر، محمدعلی بارفروشی در مازندران و یحیی دارابی در فارس دقیقه‌ای آرام نمی‌گیرند. در دوران تبعید باب به ماکو واقعهٔ مهمی اتفاق می‌افتد که بسیار حائز اهمیت است و آن جلسه بابیان در بَدَشت است. بَدَشت قصبه‌ای است که در بین راه خراسان و مازندران قرار دارد.

اجتماع بابیان در بَدَشت را می‌توان اوج مرحله دوم جنبش بابیه دانست. بعد از دورانی که مؤمنین به باب مشغول تبلیغ آئین جدید بودند و شوری در بین مردم ایران به پا کرده بودند و سید باب هم به شخصه رو به هیئت حاکمه و در رأس آن محمد شاه آورده بود، وقت آن رسیده بود که یک خط‌کشی معینی بین عقائد سید باب و اسلام کشیده شود چون تا آن دوران ادعای سید باب برای بخشی از مؤمنین ناشناخته بود. بعضی او را قائم و گروهی او را نایب قائم می‌دانستند. باید این مسئله روشن می‌شد. در اجتماع بَدَشت با کشف حجاب طاهره شریعت اسلام نسخ و فکر وضع شریعت جدید که در بطن تفکرات باب بود ظاهر می‌شود.

از این تاریخ جنبش بابیه به‌صورت یک دین مستقل و شریعت جدید پا به عرصه وجود می‌گذارد. این کار شجاعانه در ابتدا منجر به هیجانی بزرگ در بین حاضرین در بَدَشت و سایر مؤمنین که حاضر نبودند، می‌شود:«حضار از ملاحظه این منظره سخت دچار حیرت و دهشت گشتند… خوف و غضب افئده را فراگرفت و قدرت تکلم از جمیع سلب شد به حدی که عبدالخالق اصفهانی از کثرت هیجان و اضطراب با دست خویش گلوی خود را چاک داد و در حالی که آغشته به خون بود دیوانه‌وار خود را از آن صحنه دور ساخت. برخی دیگر از اصحاب نیز مجلس را ترک گفته و دست از امر الهی کشیدند و گروهی با قلبهای آکنده… تسکین خاطر یافتند.» (قرن بدیع، یاد شده…، ص ۹۵)

اهمیت واقعهٔ بَدَشت شاید هنوز بر همگان روشن نشده باشد. زمانی که کوچک‌ترین انحرافی از عقائد روحانیون شیعه با تکفیر و قتل روبرو می‌شد، جمعی کوچک از جان گذشته زنگ اختتام شریعتی کهنه و آغاز دوران شریعتی جدید را به صدا در می‌آورند.

از این تاریخ جنبش بابیه با شریعتی جدید کاملاً از اسلام و شریعت اسلامی جدا می‌شود. در اینجا به برخی از تعالیم باب اشاره می‌شود:

۱- در شریعت بیان نماز گروهی غیر از نماز میت حرام اعلام شده است.

۲- از بالای منبر خطابه خواندن و وعظ‌کردن حرام است.

۳- دست بوسی حرام و اقرار به گناه غیر از نزد خالق ممنوع.

۴- فتوا حرام و جهاد منوط به اجازه او است.

این‌همه مسائلی بوده است که روحانیت شیعه قدرت خود را بر آن استوار کرده بود و اگر اینها را از دست می‌داد دیگر با چه قدرتی می‌توانست بر خر مراد سوار شود. چون قدرت روحانیت شیعه کلاً نفی شده است ازاین‌رو با تمام قوا برای حفظ منافع خود و نه برای حفظ شریعت، برعلیه باب و تفکرات او آنچه در قدرت داشته به ‌کار برده و به کار خواهد برد.

چون اقبال مردم به باب در ماکو روزافزون مشاهده می‌شود، حاج میرزا آقاسی به فکر چاره می‌افتد و سید باب را به چهریق (نزدیک سلماس) که نقطه دورافتاده و ساکنین آن کردهای سنی‌مذهب بودند می‌فرستد به امید اینکه این آتش خاموش شود. در سال ۱۸۴۸ باب به چهریق تبعید می‌شود ولی طولی نمی‌کشد که مردم چهریق هم تحت تأثیر بیانات باب قرار می‌گیرند.

«مردم با عشق و علاقه بی‌کران برای اصغاء کلمات و نصائح باب اجتماع می‌کردند. از جمله مقبلین میرزا اسداللّه که بعداً ملقب به دیان گردید، بوده است. او یکی از محترمین و موظفین عالی‌مقام حکومت محسوب و در شئون علمی و ادبی مشهور خاص و عام بود.» (قرن بدیع... یاد شده، ص ۷۳)

– محاکمه سید باب:

در اینجا شاید ضروری باشد که چند جمله‌ای دربارهٔ محاکمه سید باب در تبریز با توجه به نظریه احمد کسروی مورخ نامدار ایران بنویسم.

«چون در این هنگام سه سال بیشتر از آغاز برخاستن باب گذشته و آوازه او به همه شهرها افتاده بود، و از آن سوی ملاحسین بشرویه‌ای شهر به شهر گردیده مردم را می‌شورانیده و همچنین قرةالعین و ملا محمدعلی قدوس و دیگران به میان آمده بودند و روی‌هم‌رفته تکان بزرگی در مردم دیده می‌شد، حاجی میرزا آقاسی چنین اندیشید که این شور و تکان در مردم بیش از همه نتیجهٔ آنست که باب در زندانست و مردم سخنان او را نشنیده از دور مهر می‌ورزند…

به‌ هر حال حاجی میرزا آقاسی به تبریز دستور فرستاد که باب را به آنجا آورند و نشستی با حضور ملایان برپا گردانند و از او پرسش‌هایی کنند و سخنانش را دانند. در تبریز این دستور را بکار بستند و باب را از چهریق خواسته نشستی برای گفتگو در پیش ناصرالدین میرزای ولیعهد که جوانی شانزده ساله می‌بود برپا گردانیدند.

راستی هم اینست که این نشست چنان‌که بی‌مایگی باب را رسانیده بی‌مایگی ملایان را نیز روشن گرانیده، زیرا از کسی که دعوی امام یا مهدی‌بودن می‌داشته برخی پرسشهایی کرده‌اند که اگر پاسخ دادی باز هم مهدی یا امام نبودی، برخی از این پرسشها به چیستان مانندتر است تا به یک پرسش خردمندانه.» (بهائی‌گری،... یاد شده، ص ۶۱-۶۰)

سبب طرح سؤالات نامربوط که موجب ناخرسندی کسروی نیز شده است نه اینکه دلیل بر بی‌مایگی روحانیون تبریز، بلکه دلیل زیرکی آن‌ها بوده است. هدف آن‌ها از طرح این‌گونه سؤالات بی‌اعتبار‌کردن جلسه محاکمه بوده است تا مردم از واقعیت باب اطلاعی پیدا نکنند و روحانیون بتوانند هم‌چنان بر خر مراد سوار بمانند.

راز این مطلب با نشر کتاب ناموس ناصری، در گفتگوی سید علی‌محمد باب با روحانیون تبریز (ناشر حسن مرسلوند) آشکار گردید. نویسنده این کتاب میرزا محمد تقی مامقانی فرزند ملا محمد مامقانی یکی از سه روحانی در جلسه محاکمه سید باب بوده است.

این نوشته را آن‌طور که خود می‌نویسد در سفر سوم ناصرالدین شاه به فرنگ به شاه تقدیم می‌کند. نسخهٔ خطی این کتاب در کتابخانه آیت‌اللّه مرعشی موجود است:

«هدف از تشکیل این مجلس، پرسش و پاسخ دوطرفه و شنیدن تئوریهای دینی سید علی‌محمد باب بود. یکی از رؤسای روحانی حاضر در آن جلسه ملا محمد مامقانی حجت‌الاسلام، پدر مؤلف است که بلافاصله پس از ختم جلسه، دیده‌ها و شنیده‌های خود را برای فرزندش تقریر نموده:

«…فلهذا این بندهٔ ضعیف را مدت‌ها در خاطر می‌گشت و به نظر می‌گذشت که محاورات آن مجلس را که والد ماجد بعد از فراغت از آن مجلس بی تراخی من البدو الی الختم تقریر فرموده، این بندهٔ حقیر را صورت آن مجلس را از کثرت تذکار و تکرار ملکه شده... » (۱)

تمامی کتاب‌هایی که تا به امروز در تاریخچهٔ سید باب چاپ و منتشر شده، شرح مناظرهٔ روحانیون مسلمان را با سید باب و چگونگی فتوای قتل او را از دو منبع روایت کرده‌اند، یکی ناسخ التواریخ نوشتهٔ میرزا محمدتقی سپهر (لسان الملک) و دیگری روضة الصفای رضاقلی خان هدایت. مؤلف ناموس ناصری که هر دوی این کتاب‌ها را دیده، معتقد است که آنان در شرح وقایع به خطا رفته‌اند و تاریخ را دگرگون نوشته‌اند:«… و از آنجا که مورخین عهد در آن مجلس مبارک حضور نداشتند، محاورات آن مجمع را به استناد سماعات افواهیه به کلی تغییر داده، مقاولاتی که اصلاً اتفاق نیفتاده مذکور داشته و بیان واقع را بالمّره قلم نسخ بر سر گذاشته‌اند.»(۲)

او حتی از این هم فراتر رفته و صورت‌مجلسی را که از حاج ملا محمود نظام العلماء رئیس آن جلسهٔ گفت‌وشنود باقی مانده مردود می‌شمارد:«… و عجب آن است که صورت‌مجلس را هم به خط مرحوم حاج ملا محمود نظام العلما که در آن اوقات برای مورخین مرقوم داشته و منسیات خود را که متن واقع است به کلی مهمل گذاشته.»(۳)

میرزا محمدتقی مؤلف ناموس ناصری در ضمن اشاره می‌کند که روضة الصفا و ناسخ التواریخ نیز با یکدیگر مباینت دارد.

ما برای معتبر دانستن ادعای مؤلف ناموس ناصری دو دلیل مهم در دست داریم:

الف: او این نسخه را برای ناصرالدین شاه و به نام او نگاشته. می‌‌دانیم که در تاریخ تشکیل این مجلس در تبریز (۱۲۸۳ ه ق)، ناصرالدین شاه، ناصرالدین میرزای ولیعهد تبریزنشین بوده، و این مجلس به دستور او و در حضور او تشکیل شده، و حتی خود ناصرالدین میرزا هم با سید باب گفتگویی دارد. پس مؤلف کتاب نمی‌توانسته کتابی را خطاب به یک شاهد عینی بنویسد که در آن جز حقیقت چیز باشد، به‌ویژه که شاهد عینی، پادشاه هم باشد! او برای صحت ادعای خود و درست بودن تاریخش و بطلان نوشته‌های ناسخ التواریخ و روضة الصفا، حتی شاه را به داوری و شهادت می‌طلبد:

«… خاطر حقیقت‌مظاهر اقدس همایونی خود شاهد راستین و گواه آستین است که این مسطورات [را] با مقاولات آن مجلس، تباین کلی در میان است؛ به نحوی که می‌توان گفت: کل ذلک لم یکن…»(۴)

مؤلف ناموس ناصری میرزا محمدتقی می‌نویسد که به هنگام سفر ناصرالدین شاه به اروپا، در آذربایجان با شاه ملاقاتی داشته و در آن ملاقات بوده که به این فکر افتاده گفته‌های پدرش را به صورت کتابی تنظیم و تقدیم شاه کند. این سفر سومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا بود و در سال ۱۳۰۶ قمری انجام گرفته است. (گفت‌وشنود سید علی‌محمد باب با روحانیون تبریز، میرزا محمدتقی مامقانی/ حسن مرسلوند، نشر تاریخ ایران ۱۳۷۴، ص ۸ و ۹).

هنگامی که به دستور محمدشاه سید باب را از چهریق از راه ارومیه به تبریز می‌آورند. ورود او به ارومیه با استقبال بی‌سابقه مردم روبرو می‌شود. در این باره ملا محمدتقی مامقانی چنین می‌نویسد:

«امر همایونی به احضار او صادر شد و از آنجا که اغلب مردم همج رعای و اتباع کل ناعق هستند و حرکات و سکناتشان از روی بصیرت و شعور و تحقیق نیست، در هنگام ورود او به ارومیه، عامهٔ اهالی آنجا از صغیر و کبیر و اناث و ذکور به استقبال او شتافته، او را با طمطراق و اجلال وارد شهر کردند. اتفاتاً فردای آن روز مشارالیه به جهت شست‌وشو به یکی از حمام‌های آنجا رفته، بعد از بیرون آمدن او، اغنام کالانعام هجوم و ازدحام آورده تمامی آب خزانهٔ حمام را فنجانی به قیمت یک تومان از حمامی خریداری نمودند.

چون این حکایت در تبریز منتشر شد، عوام اهل تبریز نیز به توّهم افتاده، گمان‌ها در حق او بردند و منتظر ورود او و انعقاد مجلس علما بودند که اگر در آن مجلس آثار غلبه از جانب او ظاهر شود یا امر مجلس به اشتباه بگذرد، عارف و عامی و غریب و بومی حتی عساکر نظامیه بی‌‌‌‌تأمل دست بیعت به او داده، اطاعت او را به هرچه حکم رود واجب شمارند. بالجمله حالت انقلاب و تزلزل غریبی در شهر حادث شد که جای حیرت عقول و الباب بود.

بعد از چند روز مشارالیه را بی‌‌‌‌‌‌‌خبر وارد شهر کردند. در خانهٔ مرحوم کاظم خان فراشباشی محترماً منزل دادند. پس از چند روزی مرحوم حاجی ملا محمود نظام‌العلما که از جملهٔ تلامیذ سید اجل اوحد آقا سید علی طباطبایی و شیخ اجل امجد شیخ احمد احسائی اعلی اللّه مقامه و مدتی در تبریز صاحب مسجد و منبر و جماعت بود، بعد حسب‌‌الامر شاهنشاه ماضی اناراللّه برهانه به سمت معلمی اعلیحضرت ظل‌اللّهی منتخب شد، حسب‌الامر ابلاغی به عامهٔ معتبرین علمای بلد نوشته و ایشان تکلیف به حضور مجلس محاوره با مشارالیه نمودند. هیچ‌یک از علمای شهر اقدام به این امر نکرده، متشبث به بعضی اعذار شدند. و این فقره بیشتر مایهٔ توهمات واهیهٔ عوام‌‌الناس شد، به جز والد ماجد علام حجت‌الاسلام اناراللّه برهانه که به مجرد اظهار، به حضور آن مجلس اقدام فرمود. مرحوم حاجی ملا مرتضی ملقب به علم‌الهدی را نیز که از معارف علما و از تلامیذ مجاز شیخ اجل احسائی قدس سرّه و با والد ماجد غالباً انیس حجره و جلیس سفره بود، به همراهی خود به آن مجلس که در حضور مبارک حضرت اسعد ولیعهد منعقد بود بردند؛ و نظام‌‌العلما نیز که سمت معلمی داشت حاضر بود.

بالجمله حاضرین مجلس از علما منحصر به همین سه بزرگوار شد و بس و این که مرحوم رضاقلی خان از جملهٔ حاضرین مجلس، مرحوم حاجی میرزا علی اصغر شیخ‌الاسلام را شمرده از روی سهو است و جمعی نیز از معتبرین امنای دربار حضرت ولیعهدی و شاهزادگان در حضور واقف بودند. در این بین باب را نیز حاضر کردند، در یک سمت مجلس جا دادند. و چون محاورین این مجلس اشخاص عالم حکیم بودند، دیدند که اگر طرح گفتگو با مشارالیه با بعضی مسائل غامضهٔ حکیمه و مشاکل علوم مکتومه که مشرع هر خائضی نیست بیندازند و مجیب به طریق مغالطه و کافر ماجرایی پیش آید، نه اکثری از مجلس و نه سامعین که غایبند تشخیص قول محقّ از مبطل را نداده، کار به کلّی در پردهٔ اشتباه و خطا مستور مانده، انعقاد آن مجلس نسبت به سایرین بالمره خالی از فایده خواهد بود و بر علم خود محاورین نیز چیزی نخواهد افزود، چه ایشان خود پیش از وقت مراتب جهالت و نادانی او را سنجیده داشتند لو کشف الغطا ما ازددت یقیناً.

پس از ابتدا باب فحص و سؤال از این‌گونه مسائل را که شبهه‌پرداز است مسدود داشته، مسایلی را پیش آوردند که خواص و عوام در فهم صحیح و سقیم و منتج و عقیم آن مساوی‌اند.» (گفتگوی سید باب... یاد شده، ص ۴۲، ۴۱، ۴۰)

بدین ترتیب مشخص می‌شود همان‌طور که مؤمنان اولیه سید باب از روحانیون شیخی بودند، مخالفین او هم از بین علمای شیخی بوده‌اند. طرح سؤالات نامربوط که طبعاً باب به آن‌ها جواب نمی‌داده است و اگر هم جواب می‌داد هیچ مسئله‌ای را ثابت نمی‌کرد فقط و فقط برای گمراه‌کردن مردم و حفظ قدرت روحانیون بوده است و اما اشاره‌ای هم به افسانه توبه‌نامه باب ضروری به نظر می‌رسد. در اینجا محمد تقی مامقانی به مذاکره پدر خود و سید باب اشاره می‌کند:

«صبحی مشارالیه را به ازدحام تمام اهل بلد و به همراهی ده نفر از اتباعش که یکی آقا محمدعلی تبریزی و یکی سید حسین خراسانی بود، اولاً به خانهٔ مرحوم حاجی میرزا باقر پسر مرحوم میرزا احمد مجتهد تبریز بردند و در آنجا مشارالیه چیزی از عقاید خود اظهار نداشت، از آنجا به خانهٔ والد ماجد حجت‌الاسلام [مامقانی] آوردند و این داعی حقیر آن وقت خود در آن مجلس حضور داشت. مشارالیه را در پیش روی والد مرحوم نشانده، آن مرحوم آنچه نصایح حکیمانه و مواعظ مشفقانه بود با کمال شفقت و دلسوزی به مشارالیه القا فرمودند. در سنگ خواره [خارا] قطرهٔ باران اثر نکرد. پس مرحوم والد بعد از یأس از این… فرمودند: حال در آن دعاوی که در مجلس همایونی در حضور ما کردی، از دعوی صاحب‌الامری و الفتاح [کذا] وحی تأسیسی و اتیان به مثل قرآن و غیره، آیا در سر آن‌ها باقی هستی؟

گفت: آری.

فرمودند: از این عقاید برگرد، خوب نیست، خود و مردم را عبث به مهلکه نینداز.

گفت: حاشا و کلاً.

پس مرحوم والد قدری نصایح به آقا محمدعلی کردند، اصلاً مفید نیفتاد. موکلان دیوانی خواستند آن‌ها را بردارند، باب رو به والد کرده عرض کرد: حالا شما به قتل من فتوی می‌دهی؟

والد فرمودند: حاجت به فتوای من نیست، همین حرف‌های تو که همه دلیل ارتداد است، خود فتوای قتل تست.

گفت: من از شما سؤال می‌کنم.

فرمودند: حال که اصرارداری، بلی مادام که در این دعاوی باطله و عقاید فاسده که اسباب ارتداد است باقی هستی، به حکم شرع انور قتل تو واجب است؛ ولی چون من توبهٔ مرتد فطری را قبول می‌دانم اگر از این عقاید اظهار توبه نمایی، من ترا از این مهلکه خلاصی می‌دهم.

گفت: حاشا، حرف همان است که گفته‌ام و جای توبه نیست.» (گفتگوی سید باب... یاد شده، ص ۵۸-۵۹).

این سند گویاتر از آن است که بیشتر دربارهٔ آن شرح داده شود.

– شهادت سید باب

تیرباران سید باب و یکی از مریدانش به نام ملا محمدعلی زنوزی در میدان شهر تبریز از شگفتی‌های روزگار و نمایانگر فداکاری اعجاب‌انگیز باب و پیروانش می‌باشد. با ادعای باب تاریخ زندگی او و پایداری او نسبت به ادعایش آشنا شدیم. اینجا اشاره‌ای به آن روز تاریخی شهادت و از خود گذشتگی و صداقت باب و یکی از پیروانش می‌کنیم.

در بخش دوم کتاب گفتگوی سید باب با روحانیون تبریز راجع به شخصیت ملا محمد زنوزی مؤمنی به باب که با وی تیرباران شد چنین می‌نویسد: «میرزا محمدعلی دوساله بود که پدرش فوت می‌کند و او تحت سرپرستی سید علی زنوزی از روحانیون بلندپایه و طراز اول آذربایجان قرار می‌گیرد. میرزا محمدعلی علاوه بر علم و دانش به زهد و تقوی نیز شهرت یافت. وی در سال ۱۲۶۳ با ورود باب به تبریز به او می‌گرود و تا آخر حیات بر سر آرمان خود مردانه می‌ایستد.»

در کتاب نام‌برده شرح واقعه تیرباران سید باب و میرزا محمدعلی زنوزی را چنین بیان می‌کند: «هنگامی که می‌خواستند باب را به قتل برسانند میرزا محمدعلی با التماس و اصرار زیاد از مأمورین خواستار شد که اول او را بکشند و بعد قصد کشتن باب را نمایند. هرچه به او گفتند توبه کن تا از کشتن معاف شوی نپذیرفت.»

سرانجام سید علی زنوزی پدرخوانده او دستور داد زن و بچه او را نزدش بیاورند شاید دیدار آنان در او اثر کند: «زن طفل را به‌سوی او فرستاد. دخترک دامن پدر گرفت و به ترکی به پدر گفت: گِل بابا! اِویمیزه گیداق! یعنی بابا بیا برویم به خانه. منظره‌ای وحشتناک و جانسوز بود. ملا محمدعلی روبه زوجه خود کرد و گفت: ای زن! بردار طفل را و به خوبی تربیتش کن!… سپس خم شد و صورت دختر خود را بوسید و گفت: دختر عزیزم برو به خانه… تمام مردم از این استقامت در شگفت ماندند.» (گفتگوی… یاد شده ص ۱۴۶-۱۴۷)

در همین زمینه ناسخ التواریخ چنین می‌نویسد: «ملا محمدعلی هیچ از عقیدت خود بازگشت ننمود و زن و فرزند خردسال او را حاضر کردند تا مگر بر ایشان غمنده شود. مفید نیافتاد و خواستار شد که مرا نخست بکشید و آنگاه قصد باب کنید.» (ناسخ التواریخ، محمد تقی‌خان سپهر، انتشارات اساطیر ۱۳۷۷، ج ۳، ص ۱۰۷۵)

فوج بهادران که مسیحی بودند مأمور تیرباران آن‌ها شدند: «سربازان از قتل او کراهتی داشتند. تفنگ‌های خود را از فراز و فرود و یمین و شمال باب چنان گشاده می‌دادند که او را آسیبی نرسد.» (همانجا)

در این تیراندازی فقط ملا محمدعلی جراحت یافت: رو به باب کرد و گفت: «آیا از من راضی هستی؟» اگر سید باب قصد عوام‌‌فریبی داشت می‌توانست بانگ برآورد که مردم گلوله به ما کارگر نمی‌شود و معجزه من است. چه اتفاقی می‌افتاد؟ ناسخ التواریخ می‌نویسد: «هیچ کس بدو گلوله‌ای رها نمی‌کرد و هم در آن میدان زنان و مردان در گرد او انجمن می‌شدند و غوغا برمی‌داشتند. خدا نخواست که اینچنین شود.» (همانجا)

بعد از این واقعه فوج بهادران حاضر به ادامه کار نشد و میدان را ترک کرد. فوج قوچعلی‌‌سلطان مأمور این کار می‌شود و مأموریت تیرباران را به عهده می‌گیرد. نویسنده ناسخ التواریخ آگاهانه چشم خود را بر حقیقت می‌بندد و نمی‌خواهد بپذیرد که سید باب اهل فریب‌دادن جامعه و غوطه‌ورکردن آن در اوهام و خرافات نبود. هدف او آگاه‌‌کردن جامعه و قصد او پاره‌کردن زنجیرهای اسارت فکری بود که بر دست‌وپای جامعه ایران سنگینی می‌کرد. او می‌خواست جامعه‌ای پویا، خودباور و روشن‌بین بسازد. هدف او تصاحب قدرت نبود. او و طرف‌دارانش جان خود را بر سر آرمان خود گذاشتند و بذر روشنگری را در جامعه ایران کاشتند.

  • مرحله سوم رویارویی با دولت:

در مرحله دوم جنبش بابی نفوذ فوق‌العاده‌ای در بین اقشار جامعه پیدا می‌کند و هزاران نفر به او می‌گروند. ولی متأسفانه بر اثر فشار روحانیون به بابیان آن‌ها را مجبور به شرکت در یک جنگ ناخواسته می‌کنند. بر اثر درگیری‌های نظامی بین بابیان و قوای دولتی، روحانیت به هدف خود می‌رسد و جنبش بابی را رودرروی دولت قرار می‌دهد. از این زمان دولت و روحانیت متفقاً برعلیه جنبش بابیه و بابیان وارد کارزار می‌شوند. عاقبت این کار برای ایران و ایرانی چیزی جز فاجعه به بار نمی‌آورد. جنگ‌های مازندران، زنجان و تبریز به قیمت خون هزاران بابی و غیر بابی خاتمه پیدا می‌کند و روحانیت شیعه مجدداً به قله قدرت می‌رسد. امیرکبیر برای خاموش‌کردن این آتش به فکر اعدام سید باب می‌افتد که در قلعه چهریق محبوس است.

برای اعدام باب فتوای روحانیون لازم است که آن را هم در زمان ولایتعهدی ناصرالدین شاه در تبریز به دست آورده بودند.

در دوران ناصرالدین شاه و به دستور امیرکبیر چند سال بعد از محاکمه و در سال ۱۲۶۶ سید باب در تبریز به‌اتفاق ملا محمدعلی زنوزی سابق‌الذکر تیرباران می‌شوند. هما ناطق «در راه‌یابی فرهنگی» می‌نویسد:

«شاید بتوان گفت که امیرکبیر از کشتن باب و آزردن بابیان طرفی نبست. حتی دست تنها ماند. او که شیفتهٔ نوآوری و آبادسازی و اصلاح بود می‌بایست نواندیشان را برکشد تا بتواند با خودکامگی نظام ناصری و استبداد دینی درافتد. دیدیم که بابیان دست‌کم و نخست در گسترانیدن آرمان‌های خود روی به دولتمردان آوردند. حتی می‌توان گفت با آنان بودند و نه بر آنان.» (راه‌یابی فرهنگی... یادشده، ص ۶۹)

  • سوءقصد به ناصرالدین شاه:

بابیانی که از اعدام‌ها و کشتارهای بابیان به جان آمده بودند در پی اعدام سید باب نقشه ترور ناصرالدین شاه را کشیدند، تا او را قصاص کنند گو اینکه این نقشه مورد تأیید همهٔ بزرگان بابی از جمله بهاءاللّه رهبر بعدی این جامعه نبود. بالیوزی آن‌ها را «چند نفر از منسوبان بی‌اندیشه و عصبانی جامعه و کار آن‌ها را فاجعه‌آمیز برای جامعه بابی می‌داند. بعد از سوءقصد نافرجام به جان ناصرالدین شاه روحانیت و دولت متفقاً تصمیم به نابودی جنبش بابی می‌گیرند که نتیجه آن قتل عام بابیان در سرتاسر ایران است.

یک افسر اطریشی بنام Captain von Goumoens که در آن دوران در ایران خدمت می‌کرده است مشاهدات خود را در مجله Soldatenfreund) ) «دوست سرباز» چنین می‌نویسد:

«آن‌ها که مدعی احساسات و عواطف لطیفند بیایند و با من در مشاهدۀ این صحنه‌های دل‌خراش شریک شوند و به روشنی ببینند که چگونه نفوس بی‌گناه که چشم‌هایشان را از حدقه بیرون آورده‌اند باید قطعات گوش خود را که به تیغ ستم جلادی بریده شده ببلعند و با هیکل آغشته به خون که از شدت ضربات مجروح گشته در معابر حرکت نمایند.» ( The Babi and Baha’i Religions: Some Contemporary Western Accounts, ۱۸۴۴-۱۹۴۴ ، تالیف موژان مؤمن، ص ۳۱-۳۲)

در این فاجعه میرزا حسین‌علی نوری (بهاءاللّه) از بزرگان بابی به زندان سیاه‌چال می‌افتد. بعد از ۴ ماه که در آن زندان مخوف با دیگر بابیان در غل و زنجیر بوده، چون عدم مداخله او در این واقعه آشکار می‌شود، او را از زندان آزاد می‌کنند مشروط به اینکه ایران را ترک کند و به عتبات عالیات برود.

در حقیقت این دومین بار است که بهاءاللّه را از وطن خود تبعید می‌کنند.

پی‌امد اقدام به ترور ناصرالدین شاه توسط بابیان در فصل دیگر مورد بحث قرار می‌گیرد. بر اثر این فاجعه اکثر بزرگان بابی کشته می‌شوند و جامعهٔ نوپای بابی که می‌رفت تکانی کلی به جامعه ایران بدهد، رو به تحلیل می‌رود. آن‌هایی که موفق شده بودند جان خود را نجات دهند یا به طور فراری عازم سفر به عتبات می‌شوند و یا در ایران غیرفعال می‌مانند.

اگر جنبش بابی در ایران به خاک‌‌وخون کشیده نمی‌شد، سرنوشت کشور ایران طوری دیگر رقم می‌خورد. آنچه مسلم است ایران از آن دوران تاکنون به دنبال پیداکردن راهی برای بیرون آمدن از بن بست فکری است که خود برای خود ساخته است و هنوز نیز موفق به رهایی از آن نشده است.

۴- بنیان‌گذار دیانت بهائی

میرزا حسین‌علی نوری ملقب به بهاءاللّه در سال ۱۲۳۳ هجری قمری در تهران متولد شده است. پدر او میرزا بزرگ نوری از خطاطان عهد فتحعلی‌شاه و در دربار قاجار دارای مقام و منزلتی بوده است. در دوران صدارت قائم‌مقام حکومت بروجرد در لرستان در دست او بوده است ولی با اعدام قائم‌مقام و قدرت‌گرفتن حاج میرزا آقاسی، میرزا بزرگ از حکومت خلع و مقرری او قطع می‌گردد.

با اینکه میرزاحسین‌علی در فامیلی فرهنگی رشد می‌کند ولی تحصیلات او بسیار کم بوده است. او خود در نامه‌ای که به ناصرالدین شاه نوشته، می‌گوید من تحصیل علم نکرده‌ام و در مدارس وارد نشده‌ام. می‌توانید از {مردم} شهری که در آن ساکن بوده‌ام سؤال کنید (مقاله شخصی سیاح، مؤسسه مطبوعات امری آلمان سال ۲۰۰۱، ص ۶۲).

در آن روزگاران اشراف فرزندان خود را به فراگرفتن علوم و فنونی از قبیل اسب‌سواری و تیراندازی، خوش‌نویسی، یادگیری اشعاری از شعرا و خواندن قرآن تشویق می‌کردند.

ازاین‌رو میرزاحسین‌علی تحصیلات فقهی و دینی نداشته است. همان‌طور که قبلاً یادآور شدیم اولین مؤمن به باب یعنی ملاحسین بشرویه‌ای که اکنون باب الباب نامیده می‌شود مأمور سفر به اصفهان، کاشان، قم، تهران و خراسان می‌شود. در تهران مأموریت دارد که نامه‌ای از باب به میرزا حسین‌علی برساند. ملاحسین در تهران در مدرسه میرزا صالح واقع در پامنار که ریاست آن با میرزا محمد خراسانی از طرف‌داران مکتب شیخی بوده است، منزل می‌کرد. او در ابتدا سعی می‌کند که پیام باب را مستقیماً به میرزا حسین‌علی برساند اما موفق نمی‌گردد. بالاخره یکی از شاگردان آن مدرسه به نام ملامحمد معلم از اهالی نور (مازندران) را با خود و با عقیده جدید همراه می‌کند. او را مأمور رساندن پیام باب به میرزاحسینعلی نوری می‌نماید. با دریافت پیام باب، میرزا حسین‌علی رسالت باب را می‌پذیرد و به او می‌گرود (بهاءاللّه شمس حقیقت، ح.م. بالیوزی، ترجمه از انگلیسی، مینو ثابت، ص ۵۱-۴۸ George Roland Publisher، 1980 )

از همان لحظه که میرزاحسینعلی نوری به باب می‌گرود با تمام قوا به ترویج عقائد او می‌پردازد.

گرویدن او به باب از همان نخستین روزها برای او موجب گرفتاری می‌شود. اولین گرفتاری بهاءاللّه مربوط به قضیهٔ قتل حاج ملا محمدتقی برغانی است. روحانی نام‌برده در زمان حیات شیخ احمد احسائی او را تکفیر کرده بود و همواره در بالای منبربه شیخ و شیخیان ناسزا می‌گفت. بدین‌جهت یکی از مریدان شیخ گلوی او را می‌برد.

این شخص به شهادت خود نه بابی بوده و نه بابیان در این قتل نقشی داشته‌اند. ولی پسر ملا محمدتقی با کینه‌ای که از بابیان داشت حاکم قزوین را مجبور می‌سازد قاتل را همراه با سه بابی دیگر به تهران بفرستد. چون بهاءاللّه در زندان بابیان بی‌گناه را ملاقات کرده و به آن‌ها کمک مالی نموده بود، مورد اتهام قرار می‌گیرد و برای مدت کوتاهی زندان می‌شود ولی به‌زودی بی‌گناهی او ثابت و از زندان آزاد می‌گردد.

گردهمایی بابیان در بَدَشت که در فصل قبل به آن اشاره شد، به ابتکار میرزا حسینعلی نوری بوده است.

بعد از واقعه بَدَشت حکم توقیف ایشان از طرف محمد شاه صادر می‌شود. بالیوزی می‌نویسد:

«در بندر گز بود که فرمان دستگیری ایشان ابلاغ شد. نماینده دولت روس پیشنهاد کرد به کشتی روسی که در ساحل لنگر انداخته، پناهنده شود. ایشان نمی‌پذیرد.» (بهاءاللّه شمس حقیقت… یاد شده، ص ۶۵). باید دانست که پیشنهاد نمایندهٔ دولت روس برای پناه‌دادن به میرزا حسین‌علی به سبب آن بود که شوهر خواهر میرزا حسین‌علی، به نام مجید آهی یکی از منشیان اول سفارت روس و دارای نفوذ بود و طبعاً برای نجات برادر زن خود کوشش می‌کرد.

با فوت محمدشاه، فرمان دستگیری منتفی می‌شود.

در زمانی که بابیان در قلعه شیخ طبرسی توسط نیروهای دولتی محاصره می‌شوند، ایشان با چند نفر از مؤمنین به طرف قلعه حرکت می‌کنند. ولی در دهی که شب به استراحت پرداخته بودند، دستگیر می‌شوند. خود او در لوح شیخ می‌نویسد:

«وارد شد بر این مظلوم آنچه که شبه و مثل نداشته و کُل را به کمال تسلیم و رضا لاجل تهذیب نفوس و ارتفاع کلمة اللّه حمل نمودیم. در ایامی که در سجن ارض میم (مازندران) بودیم، ما را یک یوم به دست علما دادند دیگر معلوم است که چه وارد شد.» (لوح مبارک خطاب به شیخ محمد تقی مجتهد اصفهانی، لانگنهاین ۱۳۸ بدیع، ص ۵۲).

بعد از این واقعه به تهران باز می‌گردد و منزل خود را محل رفت و آمد و ملاقات بابیان قرار می‌دهد.

  • اولین تبعید:

بعد از شهادت باب به دستور امیرکبیر و در سال ۱۸۵۱ میرزا حسین‌علی که در آن وقت بین بابیان به جناب بهاء معروف بوده است، به کربلا تبعید می‌شود.

امیرکبیر پیشنهاد می‌کند در حال حاضر که شاه عازم اصفهان است بهتر است که شما از پایتخت دورباشید. با اینکه این پیشنهاد مؤدبانه بود ولی در حقیقت یک دستور بود. (بهاءاللّه شمس حقیقت...یاد شده، ص ۸۷).

بهاءاللّه به کربلا می‌رود و در آنجا ساکن می‌شود و یک سال بعد به ایران باز می‌گردد. با وجود آنکه امیرکبیر ضربات شدیدی بر پیکر جنبش بابی می‌زند، ولی چون وطن‌خواه و اصلاح‌طلب و درستکار بوده است در آثار بهاءاللّه از او به نیکی یاد می‌شود.

«با آنکه در آغاز پیدایش و ظهور امر مبارک، میرزا تقی‌خان ضربات سنگینی بر پیکر آن وارد ساخت ولی منصفانه باید قبول کرد که وی وزیری غیور، اصلاح‌طلب، درستکار و فعّال بود. آثار سازنده‌ای که از او باقی مانده، پس از سالیان دراز نمایانگر نکات مثبتی است که از حکومت کوتاه‌مدت و پرماجرای این مرد معمائی حاصل گشته است. او با تأسیس مدرسه دارالفنون تحصیلات به سبک جدید را در ایران بنیان نهاد و معلّمین اروپائی از اطریش و فرانسه برای تدریس در آن مدرسه استخدام نمود. اولین قدم برای تأسیس مطبوعات به سبک غرب در ایران را او برداشت و مؤسسه چاپ را بکار انداخت.» (بهاءاللّه شمس حقیقت...یاد شده، ص ۹۶- ۹۵).

در زمان صدارت میرزا آقاخان نوری او از ایشان دعوت به بازگشت به ایران می‌کند.

جناب بهاء به تازگی وارد تهران شده بود که طوفان تازه‌ای دامنگیر جامعه بابی می‌شود. علت این گرفتاری «منسوبان بی‌اندیشه و عصبانی جامعهٔ بابی بودند» که بعد از اعدام باب قصد قصاص داشتند و سوءقصد به جان شاه کردند.

بلافاصله بعد از سوءقصد نافرجام و در همان روزهای اول ۳۶ نفر بابی به گفته محمدجعفر خورموجی دستگیر می‌شوند. «تفحصی بسزا در کار هر یک به عمل آمده سه چهار نفر نوری چون کفر و ارتداد ایشان به ثبوت شرعی نرسیده به جان امان یافته محبوس شدند. بقیه را بین‌الناس تقسیم نمودند که عموم بندگان خدا از این فیض عظمی بی‌‌‌‌‌نصیب نباشند.» (حقایق الاخبار ناصری، محمدجعفر خورموجی نشر نی ۱۳۶۳، ص ۱۱۶).

با این ابتکار دولتیان و روحانیون دو هدف را تعقیب می‌کردند. یکی آلوده‌کردن دست همه گروه‌های اجتماعی به خون بابیان، و دوم در امان بودن از حمله احتمالی بابیان به عنوان قصاص از عاملین کشتار. از این نظر هر یک از بابیان را به گروهی که متعلق به آن بوده‌اند جهت اعدام می‌سپارند. برای نمونه «میرزا نبی دماوندی که مردی عالم بوده است به دست معلمین دارالفنون، ملا شیخ علی که از روحانیون بوده است به دست علما و طلاب، محمدتقی شیرازی که کارگری ساده بوده است به دست عمله اصطبل و محمدعلی نجف‌آبادی که یک سرباز بوده است به دست خمپاره‌چیان می‌سپارند که هرطور میل دارند آن‌ها را بکشند.» (حقایق الاخبارناصری... یاد شده، ص ۱۱۶).

آن‌ها با چنان وحشی‌گری اسرا را می‌کشتند که قلم از نگارش آن شرمسار می‌شود. در اینجا ذکر این نکته لازم است که حکم تقیه در آئین بابی ممنوع بوده است و ازاین‌رو هیچ‌کدام از بابیان حاضر به تقیّه و انکار اعتقادات خود نبوده‌اند در حالی که با یک جمله تقیّه می‌توانسته‌اند جان خود را نجات بدهند. ولی آن‌ها از جان خود گذشتند و اعتقادات خود را مخفی نکردند و از حکم تقیّه که از ارکان عالم تشیع است، استفاده نکردند.

بعد از این واقعه همان‌طور که قبلاً یاد شد، جامعه بابی تحت فشار قرار می‌گیرد و بابیان قتل عام می‌شوند. بهاءاللّه با وجود اینکه می‌توانست خود را حفظ کند و یا با وساطت شوهر خواهرش در سفارت روس پناه گیرد و یا از کشور خارج شود ولی خطر را به جان می‌خرد و خود را تسلیم مأموران دولتی می‌کند. بهاءاللّه را به زندان سیاه‌چال می‌برند و مدت چندین ماه در غل و زنجیر نگه می‌دارند. سیاه‌چال در قدیم خزینه حمام بوده که به زندان تبدیل شده بود. بهاءاللّه چنین می‌نویسد:

«اما سجن که محل مظلوم بود فی الحقیقه دخمه تنگ تاریک از آن افضل بود... اما محل تاریک و معاشرت قریب صد و پنجاه نفس از سارقین اموال و قاتلین نفوس و قاطعین طرق بود.» (بهاءاللّه در لوح شیخ... یاد شده، ص ۱۵).

زندانبان هر روز نام یکی از زندانیان بابی را صدا می‌زد. این صدا ناقوس مرگ بود ولی آنکه صدایش زده بودند با سایر زندانیان بابی روبوسی می‌کرد و با روی باز آماده شهادت می‌شد و مرگ را با آغوش باز می‌پذیرفت. در بین همه زندانیان بابی نه کسی توبه می‌کند و نه کسی دوستی را متهم می‌کند. در چنین محیطی و در چنین حالتی دیانت بهائی متولد می‌شود. بهاءاللّه خود چنین می‌گوید:

«در شبی از شب‌ها در عالم رؤیا از جمیع جهات این کلمۀ علیا اصغا شد انا ننصرک بک و بقلمک.» (بهاءاللّه در لوح شیخ... یاد شده، ص ۱۵).

بهاءاللّه می‌گوید ندایی شنیدم که می‌گفت ما ترا و قلم ترا یاری خواهیم کرد. پیامی است آشکار نه پیام جنگ و خون‌ریزی است و نه پیام جبر و زور بلکه پیام قلم است و علم و خرد. در حقیقت از شمشیر و کشتار و جهاد خبری نیست. شمشیر نیست که مشکلات را حل می‌کند بلکه قلم و اندیشه راهکارهای عصر نوین هستند. این ادعائی بود کاملاً جدید در جامعه ایرانی که مردم یا به تکفیر روحانیون کشته می‌شدند و یا به دست حکام ظالم که طمع در مال آن‌ها کرده بودند، از زندگی ساقط می‌شدند. با کلامی دیگر جان انسان به‌اندازه مزد گورکن ارزش نداشت. تفکری پا به عرصه وجود می‌گذارد که هرگونه اعمال زوری را نفی می‌کند و حل مشکلات را از راه گفتگو می‌خواهد و به کرامت انسانی ارج می‌نهد.

آزادی بهاءاللّه از زندان:

بهاءاللّه در زندان سیاه چال اسیر است ولی

۱- بستگان او که از قشر اشراف جامعه ایران هستند برای آزادی او اقدام می‌کنند.

۲- عباس نامی پیش‌‌خدمت سلیمان‌خان که بابیان را شناسائی و به مأمورین معرفی می‌کرده، منکر دیدن بهاءاللّه در جمع بابیان منزل سلیمان‌خان می‌شود.

۳- میرزا آقاخان نوری که بجای امیرکبیر صدراعظم ایران شده است، خود را مدیون بهاءاللّه می‌داند و برای آزادی او اقدام می‌کند.

میرزا آقاخان در دوران حاج میرزا آقاسی توقیف می‌شود، چوب‌کاری می‌گردد و محکوم به پرداخت وجهی می‌شود که امکان پرداخت آن را نداشته. بهاءاللّه به کمک او می‌آید و پول مورد لزوم را برای او تهیه می‌کند و همچنین در دورانی که در کاشان تبعید است و از نظر مالی در مضیقه است بهاءاللّه به کمک او می‌آید. (بهاءاللّه در شمس حقیقت... یاد شده، ص ۱۲۹).

به‌هرجهت با وجود اثبات بی‌گناهی بهاءاللّه و اقداماتی که از طرف اقوام او و خصوصاً شوهرخواهر او مجید آهی منشی سفارت روسیه و میرزا آقاخان صدراعظم انجام می‌شود، بعد از ۴ ماه از زندان به دستور شاه مشروط بر اینکه ایران را ترک کند، آزاد می‌شود و به او یک ماه مهلت می‌دهند. سفیر روسیه پیشنهاد اقامت در روسیه را می‌دهد ولی او قبول نمی‌کند و در ماه اول سال ۱۸۵۳ به همراه فامیل و دو برادر به قصد عراق ایران را ترک می‌کند. در آن دوران عراق جزو متصرفات دولت عثمانی بوده است.

مرحله اول ورود بهاءاللّه به بغداد:

در این دوران جامعه بابی زیر ضربات سهمگین دولتی بهای بسیار سنگینی می‌پردازد. اکثر بزرگان آن‌ها کشته شده و جامعه از وجود یک رهبر فرزانه محروم است. آن‌هایی که توانسته بودند جان خود را نجات بدهند راهی بغداد می‌شوند. جامعۀ ازهم‌گسیخته و بدون رهبری به گروه‌ها و دسته‌های مختلف تقسیم می‌شود. در این مرحله جامعه بابی و یا آنچه از آن باقی مانده بود به بلایای گوناگونی دچار بوده است. از طرفی دچار اختلافات درونی می‌شوند. میرزا یحیی ازل که رهبری ظاهری جامعه را داشته فاقد قدرت رهبری بوده و خود از ترس در خفا زندگی می‌کرده است. از این نظر هر روز شخصی ادعای موعود بیان بودن و رهبری جامعه بابی را داشته. از طرف دیگر دولت ایران و روحانیون شیعه ساکن عراق در پی آزار و برگرداندن آن‌ها به ایران بوده‌اند. بابیان هم به ناچار و برای امرار معاش دست به کارهایی می‌زده‌اند که دون شان آن‌ها بوده، همان‌هایی که آنهمه در جامعه ایران غرور آفریده بودند.

بهاءاللّه در یک سال اول اقامت در بغداد چون دامنه اختلافات درونی جامعه بابی را می‌بیند و مشاهده می‌کند که میرزا یحیی ازل که ادعای پیشوائی جامعه را دارد، به نام مستعار و هر روز به شغلی برای امرار معاش مشغول است و از زمینه‌چینی و ایجاد اختلاف بین بابیان دریغ نمی‌کند از هرگونه دخالتی در امور بابیان امتناع می‌کند.

در اوائل سال ۱۸۵۴ بی‌‌‌خبر حتی از فامیل به‌اتفاق یک خدمتکار به نام ابوالقاسم بغداد را ترک می‌کند و به‌طرف کوه‌های سلیمانیه می‌رود. اقامت او در آنجا دو سال به طول می‌انجامد. علت سفر ناگهانی خود را هشت سال بعد در کتاب ایقان چنین شرح می‌دهد:

«مقصود جز این نبود که محل اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم. و سبب ضرّ احدی نشوم و علت حزن قلبی نگردم.» (کتاب ایقان، مؤسسه مطبوعات بهائی آلمان ۱۹۹۸، ص ۱۶۵).

در دوران اقامت خود در سلیمانیه به خواهش شیخ اسماعیل نامی از مرشدان صوفی قصیده‌ای به سبک قصیده تائیه ابن الفارض می‌سراید که قصیده عزّ ورقائیه نام گرفته است. محل سکونت او در کوه بوده است. فقط ابوالقاسم خدمتکار او گهگاهی برای تهیه مواد غذایی به قصبات اطراف می‌رفته است. وی روزی مورد حمله عده‌ای (شاید مأموران مرزی) قرار می‌گیرد زخمی می‌شود و قبل از مرگ محل بهاءاللّه را که خود را به نام درویش محمد ایرانی معرفی کرده بود، معرفی می‌نماید. بعد از اطلاع از محل سکونت او بستگان و عده‌ای از بابیان نامه‌ای نوشته و از او تقاضا می‌کنند که به بغداد بازگردد. بهاءاللّه در بازگشت از سلیمانیه با جامعۀ ازهم‌گسیخته بابی مواجه می‌شود. بیش از ۲۰ نفر ادعای رهبری جامعه را داشتند. با ورود بهاءاللّه به بغداد مدعیان یکی بعد از دیگری به بهاءاللّه روی می‌آورند و دست از ادعای خود برمی‌دارند.

تنها میرزا یحیی به تحریک سید محمد اصفهانی حاضر نیست که از اهداف خود دست بردارد. بهاءاللّه شروع به بازسازی جامعه بابی می‌کند و موفق می‌شود که در زمان کوتاهی برای جامعه تجدید اعتبار و آبرو کند. منزل او محل رفت‌‌‌وآمد شاهزادگان قاجار و بزرگان ایران می‌شود. پسران ظل‌السطان به نام‌های شجاع‌الدوله و سیف‌‌الدوله جزء مهمانان دائمی بوده‌اند. زین‌العابدین خان فخرالدوله از بزرگان ایرانی اظهار می‌دارد که هرگاه احساس ناراحتی می‌کنم به دیدار بهاءاللّه می‌روم. از بزرگان بغداد آن‌هایی که به ملاقات بهاءاللّه می‌رفته‌اند می‌توان شیخ عبدالقدیر گیلانی، عبدالاسلام افندی و ابن آلوسی را نام برد. (بهاءاللّه شمس حقیقت... یاد شده، ص ۱۶۳-۱۶۲).

جامعه بابی می‌رفت جانی تازه گیرد که با دسیسه دیگری از طرف دولت ایران و روحانیون شیعه روبرو می‌شود.

در سال ۱۸۶۰ میلادی میرزا بزرگ قزوینی به عنوان کنسول ایران وارد بغداد می‌شود و برای مخالفت با بابیان، یار و همکار شیخ عبدالحسین تهرانی می‌گردد. وی از روحانیونی بود که به دستور ناصرالدین شاه برای تعمیر اماکن متبرکه شیعه به عراق آمده بود. شیخ عبدالحسین از مخالفان سرسخت بابیان بوده و با آمدن میرزا بزرگ قزوینی هر دو مشغول زمینه‌چینی برعلیه بابیان ساکن بغداد می‌شوند. هدف آن‌ها توقیف بابیان و فرستادن آن‌ها به ایران بود ولی چون حاکم بغداد با آن‌ها در این زمینه همکاری نمی‌کند، نقشه آن‌ها نقش بر آب می‌شود. ازاین‌رو شیخ عبدالحسین چاره‌ای جدید می‌اندیشد و گروهی از روحانیون را دعوت می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد که برعلیه بابیان حکم جهاد بدهند ولی چون مجتهد بزرگ شیعه شیخ مرتضی انصاری از همکاری با آن‌ها امتناع می‌کند، این نقشه شیخ عبدالحسین هم عملی نمی‌شود. در این باره عبدالبهاء در مقالۀ شخصی سیاح چنین می‌نویسد:

«جنرال قونسولوس‌ها چون به حقیقت واقف بودند معتدلانه حرکت می‌نمودند تا آنکه میرزا بزرگ خان قزوینی جنرال قونسولوس بغداد شد و چون این شخص اکثر اوقات خویش به بی‌هوشی گذرانده، از دوراندیشی در کنار بود با آن مشایخ در عراق هم‌عهد و میثاق گشته، کمر همت بر خرابی و اضمحلال محکم بست و آنچه قوّهٔ تحریر و بنان داشت صرف تقریر و بیان کرد. هر روز در سرّ طوماری به طهران نوشت و ایمان و پیمانی با حضرات مشایخ نمود و لایحهٔ منشوری به حضرت سفیرکبیر ارسال داشت. چون این تقاریر و تحاریر را پایه و اساسی نبود جمیع به تأخیر و تسویف می‌گذشت تا آنکه آن مشایخ با جنرال مجلس مشورتی فراهم آوردند و جمعی علمای اعلام و مجتهدین عظام را در کاظمین علیهما السّلام جمع نمودند و متحد و متفق شدند و به مجتهدین کربلای معلاّ و نجف اشرف نوشتند و جمیع را دعوت نمودند. بعضی دانسته، آمدند و بعضی ندانسته. از جمله عالم جلیل نحریر و فاضل نبیل شهیر، خاتمة المحققّین مرحوم مغفور الشّیخ مرتضی که رئیس مسلّم کل بود، من دون اطّلاع حاضر شدند و چون از حقیقت مقاصد مطّلع شدند، فرمودند، من بر کنه حقایق این طایفه و اسرار و سرائر مسائل الهیِّه این فئه کما هی حقّ‌ها مطّلع نیستم و تا به حال در احوال و اطوارشان منافی کتاب مبین که داعی تکفیر باشد چیزی ندیده و نفهمیدم، لهذا مرا از این قضیّه معاف دارید. هرکس تکلیف خویش را دانسته، عمل نماید. باری مقصود مشایخ و قونسول هجوم عام بغتی بود، لکن از عدم موافقت مرحوم شیخ این تدبیر عدیم التأخیر، بلکه سبب خجلت و مأیوسی شد و آن جمعیّت مشایخ و علما و عوام که از کربلا آمده بودند پریشان شدند.» (مقاله شخصی سیاح، مؤسسه مطبوعات امری آلمان ص ۵۱-۵۰).

جالب توجه است که یکی از نواده‌های شیخ عبدالحسین به نام فاضل تهرانی بهائی می‌شود و سالیان دراز در صف مبلغین بزرگ بهائی درمی‌آید. (بهاءاللّه شمس حقیقت... یادشده، ص ۱۸۱).

چون مخالفین بابیان دست‌‌بردار نبودند، بهاءاللّه به ناچار تصمیم گرفت که بابیان به تبعه دولت عثمانی درآیند تا از تعقیب و آزار مأمورین و روحانیون ایرانی درامان باشند. بابیان ساکن بغداد در مدت ۳ هفته همگی تبعه دولت عثمانی می‌شوند. عبدالبهاء در مقاله سیاح می‌نویسد:

«به‌واسطه این تدبیر تسکین فساد شد و قونسول دست از تعرض کوتاه نمود.» (مقاله سیاح... یاد شده، ص ۵۱).

هدف بهاءاللّه در مرحله اول اصلاح اخلاقی جامعه بابی بوده است چنانچه در لوح شیخ چنین می‌گوید: «در ایام و لیالی در سجن مذکور در اعمال و احوال و حرکات حزب بابی تفکر می‌نمودیم و بعد این مظلوم اراده نمود که بعد از خروج از سجن به تمام همت در تهذیب آن نفوس قیام نماید.» (لوح شیخ... یاد شده، ص ۱۵).

بعد از ۱۱ سال اقامت در بغداد «روش و سلوک این طایفه به قسمی واقع شد که شهرت و صیت تزاید نمود چه که در میان ناس ظاهر و مشهود و با جمیع طوایف معاشر و مألوف.» (مقاله سیاح... یاد شده، ص ۵۲).

به‌هرجهت بهاءاللّه موفق می‌شود که جامعه ازهم‌گسیخته بابی را دوباره زنده کند و به آن اعتباری بدهد.

مرحله دوم: جدائی شریعت بابی از اسلام

در این مرحله بهاءاللّه با نزول کتاب ایقان دلائل محکم و متینی در اثبات حقانیت باب ارائه می‌دهد و مشخص می‌کند که باب دارای شریعت جدیدی است و شعبه یا فرقه‌ای از اسلام نیست. این کتاب در جواب سؤالات حاج میرزا سید محمد، دائی باب ملقب به خال اکبر است که برای زیارت به عتبات آمده بود.

نوشته‌جات بهاءاللّه در این دوران غیر از کتاب ایقان عبارتند از قصیده عز ورقاییه، هفت وادی، چهار وادی، کلمات مکنونه که از جملهٔ آثار عرفانی بهاءاللّه بشمار می‌آیند به علاوهٔ برخی الواح و رسائل.

  • تبعید از بغداد به استانبول:

در سال ۱۸۶۳ یعنی بعد از ۱۰ سال اقامت در بغداد. جامعه بابی بر اثر تعلیمات بهاءاللّه جانی تازه می‌گیرد و بابیانی که از ایران توانسته بودند جان خود را نجات دهند کم کم به دور بهاءاللّه حلقه می‌زنند. جامعه بابی از نو اعتباری پیدا می‌کند و منزل بهاءاللّه محل رفت‌وآمد مردم از گروه‌های مختلف می‌شود. گزارش‌های مکرر میرزا بزرگ خان قزوینی و شیخ عبدالحسین به تهران از رفت‌‌‌وآمد بابیان و غیربابیان به منزل بهاءاللّه منجر به این می‌شود که ناصرالدین شاه به وزیر امورخارجه میرزا سعید خان دستوردهد که به میرزا حسین‌خان مشیرالدوله سفیر ایران در عثمانی که روابط دوستانه با عالی پاشا و فؤاد پاشا صدراعظم و وزیر امور خارجه عثمانی دارد از سلطان عبدالعزیز درخواست کند که چون اقامت بهاءاللّه در بغداد در سرحد ایران و نزدیک زیارتگاه شیعیان، امنیت ایران را تهدید می‌نماید لازم است ایشان را به منطقه دورتری از سرحد ایران منتقل نمایند. (قرن بدیع، شوقی ربانی چاپ مؤسسه معارف بهائی، ۱۹۹۲، ص ۲۹۹).

دولت عثمانی نهایتاً در مقابل درخواست‌های مکرر میرزاحسین خان مشیرالدوله به حاکم بغداد نامق پاشا دستور می‌دهد که بهاءاللّه را از بغداد به استانبول منتقل نمایند.

با اینکه میرزا حسین خان موجبات تبعید بهاءاللّه از بغداد به استانبول را فراهم می‌کند، بهاءاللّه از او به نیکی یاد می‌کند:«شهادت می‌دهم که در خدمت دولت امین بود به شأنی که خیانت را درعرصه‌اش راهی و مقامی نبوده و سبب ورود این مظلومان در سجن اعظم هم‌‌‌او بود و لیکن چون در عمل خود صادق بود لائق ذکر خیراست.» (لوح شیخ... یاد شده، ص ۴۷).

در مارس ۱۸۶۳ نامق پاشا که به بهاءاللّه ارادتی پیدا کرده بود با ناراحتی حکم دولت متبوعه خود را به بهاءاللّه اعلام می‌کند.

در آپریل ۱۸۶۳ بهاءاللّه به باغ نجیب پاشا (باغ رضوان) می‌رود و مدت ۱۲ روز در آن باغ اقامت می‌کند. در همین دوران بهاءاللّه مقام خود را به عنوان شارع دینی جدید که بر دیانت بابی تکیه دارد اعلام می‌نماید. بهائیان برای این دوازده روز اهمیت قایلند و چند روز آن را جشن می‌گیرند.

بهاءاللّه در باغ رضوان بر مسائلی مهم تأکید می‌کند: از جمله این که دوران جهاد و جنگ مذهبی خاتمه یافته (محو حکم سیف).

بعد از اقامت در باغ رضوان در اوائل ماه مه ۱۸۶۳ میلادی بغداد را با فامیل و ۲۶ نفر از مؤمنان به طرف استانبول ترک می‌کند.

میرزا یحیی ازل به میل خود و در کنار قافله همراه بهاءاللّه به استانبول می‌رود. در این باره عبدالبهاء چنین می‌نویسد:

«و دراین مدّت میرزا یحیی مستور و پنهان و بر روش و سلوک سابق باقی و برقرار بود. حتّی چون فرمان اعلیحضرت پادشاه عثمانی به حرکت بهاءاللّه از بغداد صادر شد، میرزا یحیی نه مفارفت نمود و نه مرافقت. گاهی تصوّر سفر هندوستان نمود و گاهی قرار در ترکستان و چون مصمّم به هیچ‌یک از این دو رأی نشد عاقبت به خواهش خویش پیش از جمیع به هیئت درویش در لباس خفا و تبدیل عازم کرکوک و اربیل شد و از آنجا به حرکت متواصل واصل موصل گشت و چون این جمعیّت وارد شدند در کنار قافله منزل و مأوی نمود. با وجود آنکه در آن سفر حکّام و مأمورین کمال رعایت و احترام را مجری داشتند و حرکت و قرار به حشمت و وقار بود مع‌ذلک دائماً در لباس تبدیل پنهان و به تصوّر احتمال حصول تعرّض، احتراز داشت. و بر این قرار وارد اسلامبول شدند. (مقاله شخصی سیاح... یاد شده، ص ۳).

بهاءاللّه و همراهان در نیمه اوت ۱۸۶۳ وارد استانبول می‌شوند.

بهاءاللّه در مدت اقامت در استانبول به دیدن هیچ شخصی نمی‌رود. مهمانانی که به دیدن ایشان می‌آمدند، اظهار می‌داشتند که رسم و عادت این است که افراد سرشناسی که وارد پایتخت می‌شوند، به دیدار وزیر امورخارجه می‌روند و تقاضای ملاقات صدراعظم را می‌کنند. بهاءاللّه در جواب آن‌ها می‌گوید به دنبال هیچ هدف و نقشه‌ای نیستند و هیچ‌گونه تقاضائی ندارند که برآورده شود. (بهاءاللّه شمس حقیقت... یاد شده، ص ۲۵۸).

بهاءاللّه از شهر استانبول که پایتخت آل عثمان و مقر خلافت مسلمین و به قبّة‌الاسلام در نزد مسلمین معروف بود به محلی که کرسی ظلم بر آن حکومت می‌کند، یاد می‌نماید.

بهاءاللّه با ورود به استانبول با جامعه مسیحی هم تماس پیدا می‌کند. نزول لوح ناقوس خطاب به مخاطب مسیحی دلیل این مطلب است.

بعد از چهار ماه اقامت در استانبول مجدداً با اصرار مشیرالدوله مقامات دولت عثمانی بهاءاللّه و همراهانش را در ماه دسامبر و سرمای شدید به شهر ادرنه تبعید می‌کنند. در حالی که در مدت اقامت در استانبول بابیان از کلیه امور جاری بر کنار بودند و هیچ‌گونه اتفاقی که دلیل تبعید بعدی ایشان باشد، وجود نداشت. قبل از سفر از استانبول بهاءاللّه نامه‌ای به عبدالعزیر سلطان عثمانی و نامه‌ای به مشیرالدوله می‌نویسد. در نامه به مشیرالدوله چنین می‌نویسد: «در هر سنه جمع کثیری از مظلومان شهید و به آتش مظالم لاتحصی مبتلا می‌گردند. آیا از این عناد چه ثمری برای تو و امثال تو حاصل خواهد گردید و حال آنکه امرالهی رو به اعتلا و عدد مقبلین روز بروز در ترقی و تزاید است...» (بهاءاللّه شمس حقیقت… یاد شده، ص ۲۷۳-۲۷۲).

شهر ادرنه در گوشۀ دورافتاده‌ای از قاره اروپا قراردارد و در آثار بهاءاللّه از آن به «سجن بعید» (زندان دوردست) یاد می‌گردد. ورود به ادرنه در اواخر سال ۱۸۶۳ میلادی است.

مرحله سوم: دیانت بهائی

در دوران اقامت در ادرنه بهاءاللّه همراهان خود را تشویق به کسب و کار می‌کند تا بتوانند هزینه زندگی خود را تأمین کنند. در دو سال اول با وجود مشکلات مادی آرامشی حاصل شده بود و می‌رفت تا طوفان‌های بلا را پشت سر بگذارد که ناگاه مشکل بزرگی بار دیگر آرامش جامعه را تهدید نمود. این مشکل این بار نه از بیرون جامعه که از درون جامعه و توسط میرزا یحیی برادر ناتنی بهاءاللّه و چند نفر از همکارانش مانند سید محمد اصفهانی و احمد کاشانی برای جامعه به وجود آمد.

این دوران را بهاءاللّه به نام دوران شداد نام می‌نهد. در این دوران جدایی بین میرزا یحیی که خود را جانشین باب می‌دانست و بهاءاللّه که خود را موعود بیان و صاحب شریعت جدید می‌نامید، به وقوع می‌پیوندد.

این بحران از همان روزهای اول ورود به بغداد به وجود آمده بود ولی بهاءاللّه هشیارانه سعی در حل آن داشت تا علنی نشود. اما متأسفانه بر اثر تحریکات سید محمد اصفهانی و ضعف میرزا یحیی آتش خاموش‌نشدنی بود.

میرزا یحیی از نعمت شجاعت بی‌‌‌بهره از دوران تهران و کشتار بابیان همیشه با اسامی مستعار و درخفا می‌زیست و حتی یک بار گفته بود: «هرکس ادعا کند که مرا دیده یا صدای مرا شنیده است او را تکفیر خواهم کرد.» (بهاءاللّه شمس حقیقت… یاد شده، ص ۲۸۸).

در دوران اقامت در بغداد هنگامیکه وی از حرکت بهاءاللّه به استانبول خبردار شد به فکر رفتن به حبشه یا هندوستان بود ولی از این فکر منصرف می‌شود و پاسپورتی به نام میرزا علی کرمانشاهی تهیه می‌کند و از موصل به کاروان بهاءاللّه می‌پیوندد. در ادرنه به فکر مسموم‌کردن بهاءاللّه می‌افتد. ولی به هدف خود نمی‌رسد. از آنجا که میرزا یحیی بر مقام خود پا می‌فشارد، بهاءاللّه به خاطر اینکه مؤمنان بتوانند هر یک آزادانه تصمیم بگیرند که به‌ طرف بهاءاللّه بروند و یا میرزا یحیی، محل زندگی خود را جدا می‌کند و آثار و اشیایی را که از سید باب نزد او بود مانند انگشتر و مهر و دستخط باب، برای میرزا یحیی می‌فرستد.

بهاءاللّه با یکی از برادران ناتنی و میرزا آقاجان کاتب و بستگان مدتی جدا از دیگران زندگی می‌کند و بقیهٔ همراهان او اجازۀ رفتن به منزل او را نداشتند. بعد از مدتی بهاءاللّه بار دیگر معاشرت با بابیان را از سر می‌گیرد. از این زمان به بعد بابیانی که از ایران می‌آمدند و آن‌هایی که همراه ایشان به ادرنه آمده بودند به ملاقات او می‌رفتند. در همین دوران کتاب بدیع نازل می‌شود و جدائی از بابیت و ظهور دیانت بهائی آغاز می‌گردد و اکثر قریب‌به‌اتفاق بابیان به بهاءاللّه می‌گروند.

مرحله چهارم:

در این مرحله بنیان‌گذار دیانت بهائی با ارسال سوره ملوک که مخاطبان آن زمامداران جهان در شرق و غرب عالم هستند ادعای خود را اعلام می‌کند و هر کدام لوح جداگانه‌ای دریافت می‌نمایند. بهاءاللّه در متن الواح، پیام یا ادعای خود را اعلام و آن‌ها را دعوت به قبول امر الهی می‌کند. ولی لوح خطاب به ناصرالدین شاه که در ادرنه نازل شده بود به‌وسیله پیک بعداً از عکا ارسال می‌گردد. این تنها لوحی است که به‌وسیله پیک فرستاده شده است. دربارهٔ این لوح دیرتر سخن خواهیم گفت. در حقیقت مرحله چهارم، ابلاغ عمومی و جهانی ادعای بهاءاللّه به جهانیان است. ازدیاد روزافزون تعداد بابیان در ادرنه و گزارشهای نادرست سید محمد اصفهانی و آقاجان بیک کج‌کلاه و یک افسر توپخانه ترک که همدست آن‌ها بوده و بی‌احتیاطی بهائیانی مثل مشکین‌قلم، خطاط معروف و میرزاعلی سیاح که با میرزا حسین‌خان مشیر الدوله سفیر ایران در استانبول نزدیک شده بودند سوء‌ظن عثمانیان را برمی‌انگیزد. به گفتۀ شوقی افندی «بدون شک بی‌احتیاطی‌های بعضی از پیروان بهاءاللّه که وارد استانبول شده بودند باعث شدیدترشدن آن وضع بحرانی گردید.» (قرن بدیع... یاد شده، ص ۳۲۰).

در ایران مجدداً بابیانی که اکنون بهائی شده بودند دچار زجر و شکنجه و اعدام قرار می‌گیرند. مخالفین بالاخره با گزارش‌ها و تفسیرهای نادرستی که از الواح و نوشته‌های بهاءاللّه می‌کردند چنین شایع کردند که بهاءاللّه با سفرای خارجی و شورشیان بلغار برعلیه دولت عثمانی مشغول فعالیت است. در این زمان بهائیان ساکن ادرنه همه به ادارات دولتی احضار می‌شوند و نام و آدرس آن‌ها توسط مأمورین ثبت می‌شود. بهائیان ساکن استانبول همه دستگیر و روانه زندان می‌شوند. بعد از این اتفاقات دو دولت ایران و عثمانی با اتفاق نظر تصمیم می‌گیرند که بهاءاللّه را به عکا و میرزا یحیی را به قبرس تبعید نمایند.

تبعید به عکا:

بهاءاللّه برای چهارمین بار و با فشار دو دولت ایران و عثمانی به شهر عکا که در آن زمان جزو ولایت شام از کشور عثمانی بوده (و اکنون در اسرائیل قرار دارد) تبعید می‌شود.

بهاءاللّه نه به میل خود ایران را ترک کرده و نه رفتن او از بغداد به استانبول و از استانبول به ادرنه و از آنجا به عکا میل و خواست او بوده است. بلکه در همهٔ این تبعیدها دو دولت ایران و ترکیه عثمانی گیرندهٔ تصمیم بوده‌اند.

آن‌هایی که مرکز جهانی بهائی در اسرائیل را دلیل رابطه بهائیان و صهیونیسم می‌دانند یا از روی بی‌اطلاعی و یا از روی غرض‌‌‌ورزی سخن می‌گویند.

به‌هرجهت در اوت ۱۸۶۸ بهاءاللّه به اجبار ادرنه را ترک می‌کند و تحت‌الحفظ و مانند یک زندانی راهی عکا می‌شود. بالیوزی به نقل از یکی از شاهدان عینی تبعید به عکا را چنین شرح می‌دهد.

«یک روز صبح زود سربازان محل سکونت بهائیان را محاصره کردند و از خروج آن‌ها جلوگیری کردند و آن‌هایی که مغازه داشته‌اند توقیف می‌شوند و به آن‌ها اطلاع می‌دهند که اموال آن‌ها فروخته و یا حراج خواهد شد. قنسول‌‌های دول خارجی پیشنهاد کمک می‌کنند ولی بهاءاللّه رد می‌کند و می‌گوید درچنین مواردی ما هرگز به کسی روی نیاورده و نخواهیم آورد. (بهاءاللّه شمس حقیقت… یاد شده، ص ۳۲۸).

به دستور دولت عثمانی چهار نفر بهائی به‌اتفاق میرزا یحیی به قبرس و دو نفر ازلی به‌اتفاق بهاءاللّه به عکا تبعید می‌شوند. سید محمد اصفهانی و آقاجان بیک کج‌کلاه از ازلیان همراه بهاءاللّه بوده‌اند. دولت عثمانی با این کارِ اشتباه نطفۀ ناراحتی‌ها و اختلافات بعدی بین بهائیان و طرف‌داران میرزا یحیی را می‌گذارد. البته هدف دولت عثمانی اطلاع پیدا‌کردن از چگونگی فعالیت‌های هر دو گروه بوده است.

در ژوئیه ۱۸۶۸ میلادی سلطان عبدالعزیز در حکمی که صادر می‌کند فقط به تبعید اکتفا نمی‌کند بلکه دستور اکید صادر می‌کند که بهاءاللّه را در زندان نگه دارند و مانع ملاقات او با دیگران باشند و تأکید بر شدت عمل در این زمینه می‌کند. عدۀ بهائیانی که به عکا تبعید می‌شوند کلاً ۶۷ نفر هستند.

در این تبعید و زندان سفیرکبیر ایران هم دخالت مستقیم دارد. در گزارشی که برای دولت ایران می‌فرستد چنین می‌نویسد:

«عباس‌قلی‌خان قنسول ایران در دمشق را دستور داده‌ام که هر سه ماه یک بار به عکا برود و از جانب خود هم نماینده‌ای تعیین کند تا مطمئن باشد که در غیبت او در دستورات صادره از باب عالی به‌هیچ‌وجه اهمالی نشود.» (بهاءاللّه شمس حقیقت... یادشده، ص ۳۶۸).

با وجود این سخت‌‌گیری‌ها و دشمنی اولیهٔ اهالی عکا با زندانیان، بر اثر حسن رفتار تبعیدیان آهسته آهسته در سخت‌‌گیری مأموران تخفیف پیدا می‌شود و مردم تا حدودی دست از دشمنی برمی‌دارند. در این زمان بهائیان ایران که از محل سکونت بهاءاللّه اطلاع پیدا کرده بودند، به امید ملاقات محبوب خود راهی عکا می‌شوند.

اما دو نفر ازلی ساکن عکا که در بالای دروازه شهر منزل داشتند ورود هربهائی تازه‌واردی را به مأمورین دولتی خبر می‌دادند که آن‌ها را فوراً از شهر خارج کنند.

یکی از بهائیانی که موفق می‌شود در عکا با بهاءاللّه ملاقات کند جوانی ۱۸ ساله به نام آقابزرگ نیشابوری است. او فرزند عبدالمجید نیشابوری از بابیان اولیه است که از واقعه قلعه شیخ طبرسی جان به در برده بود. این جوان حامل لوح سلطان از بهاءاللّه به ناصرالدین شاه می‌شود. مأموریت خود را انجام می‌دهد و به فجیع‌ترین وضعی کشته می‌شود. شاید برای اولین بار باشد که قاصد نامه‌ای را این‌چنین شکنجه کنند. محمدولی خان تنکابنی که خود شاهد واقعه بوده است، بعداً در پاریس و در حاشیه کتاب مفاوضات در سال ۱۹۱۳ شرح شهادت بدیع را می‌نویسد.

مرحله پنجم: دیانت بهائی، تأسیس شریعت

نزول کتاب اقدس شامل احکام شریعت بهائی است. نزول این کتاب در سال ۱۸۷۳ خاتمه پیدا می‌کند.

با نزول کتاب اقدس قوانین و مقرراتی که پیروان بهاءاللّه باید اجرا کنند، مشخص می‌شود که در جای دیگر در این سایت (سایت اوهام‌زدایی) مورد بررسی قرار گرفته و ما اینجا از ذکر آن‌ها می‌گذریم.

در سال‌های آخر در زندان عکا عباس‌افندی فرزند ارشد بهاءاللّه بیشتر مسئول انجام امور می‌شود. مدت ده سال، بهاءاللّه در داخل عکا می‌ماند. حکام عکا اکثراً نسبت به بهاءاللّه و بهائیان با احترام رفتار می‌کردند. در سال‌های آخر مصطفی ضیاء پاشا به حکومت عکا منصوب می‌شود. او که نسبت به بهائیان خوش‌بین و دارای خصائلی انسانی بوده پیشنهاد می‌کند که بهاءاللّه از قلعه خارج شود و در حومه عکا اقامت کند. بهاءاللّه ابتدا حاضر به ترک عکا نبوده است تا بالاخره با اصرار شیخ علی میری مفتی عکا به منزلی در حومه شهر که باغ مزرعه نام گرفته تغییر مکان می‌دهد و مدت دو سال در آنجا زندگی می‌کند.

بهاءاللّه در سال ۱۸۷۹ به خانهٔ دیگری که قصر بهجی نام گرفته نقل مکان می‌کند و تا آخر حیات در سال ۱۸۹۲ در آنجا زندگی می‌کند.

در سال ۱۸۹۰ ادوارد براون در عکا به ملاقات بهاءاللّه می‌رود و شرح ملاقات خود را چنین می‌نویسد (برگردان از انگلیسی):

«… راهنمای من قدری تأمل کرد تا من کفشهایم را از پا در آوردم. سپس با یک حرکت فوری دست پرده را عقب زد و پس از آنکه من از در وارد شدم پرده را انداخت. من خود را در اطاق بزرگی یافتم که سرتاسر بالای آن را نیمکت کوتاهی فرا گرفته بود. در قسمت روبه‌رویِ در دو یا سه صندلی قرار داشت. با آنکه قبلاً به‌طور مبهم می‌دانستم که به کجا می‌روم و به زیارت چه کسی نائل خواهم شد (اطلاع مشخصی در این باره به من داده نشده بود) ولی اقتدار و عظمت آن محیط قلبم را به طپش درآورد و یکی دو لحظه گذشت تا توانستم به خود آیم و متوجه شوم که در آن اطاق تنها نیستم. در آن گوشه جایی که نیمکت به دیوار چسبیده بود، هیکلی جلیل در نهایت آرامش و وقار، در حالی که کلاه تاجی به رسم درویشان (امّا بلندتر و با شکل متفاوت) بر سر داشت و به دور آن عمامه‌ای سفید و کوچک رأس مبارکش را می‌پوشانید، نشسته بود. چشمانم به سیمائی افتاد که هرگز فراموش نخواهم کرد و از وصف آن عاجزم. آن چشمان نافذ تا اعماق روح انسان نفوذ می‌کرد و از آن پیشانی قدرت و عظمت نمودار بود. خطوط عمیق پیشانی حاکی از سن بالا بود ولی انبوه گیسوان و ریشهای سیاه و پرپشت که به یکدیگر آمیخته و تقریباً تا کمر می‌رسد، خلاف آن را می‌نمود. مپرس در حضور چه شخصی ایستاده بودم و به چه منبع تقدیس و عشقی سر فرود آوردم که پادشاهان عالم غبطه خورند و امپراطورها حسرت برند.

صدائی ملایم و با قدرت دستور به نشستن نمود و آنگاه فرمود: "الحمداللّه که فائز شده‌اید… شما به دیدار یک زندانی تبعیدی آمده‌اید… ما مقصودی جز اصلاح جهان و سعادت ملت‌ها نداریم با وجود این ما را اهل جنگ و خرابی شمرده مستحق حبس و تبعید از وطن دانسته‌اند… آیا اگر تمام اقوام و ملل در سایهٔ یک دیانت درآیند و جمیع مردمان مانند برادر شوند روابط محبت و یگانگی میان نوع بشر به وجود آید و اختلافات مذهبی از میان برود و تبعیض نژادی محو و زائل شود چه عیب و ضرری دارد؟... بلی البته چنین خواهد شد. این جنگ‌های بی‌‌‌ثمر و منازعات خانمان‌سوز به انتهی خواهد رسید و صلح اکبر تحقّق یابد… آیا شما در اروپا نیز به همین محتاج نیستید؟... و آیا همین نیست که حضرت میسح خبر داده… با وجود این مشاهده می‌کنیم که پادشاهان و زمامداران شما {در اروپا} سرمایه‌های خود را به جای آنکه در راه سعادت و آسایش نوع انسان صرف کنند خودسرانه در تهیه ابزار جنگ و انهدام نوع بشر بکار می‌برند… این جنگ‌هاو کشتارها و اختلافات باید به پایان رسد و ابناء بشر مانند یک قوم و یک خانواده گردند… لیس الفخر لمن یحّب الوطن بل لمن یحّب العالم {افتخار از برای کسی است که به تمام جهانیان عشق به ورزد نه از برای کسی که تنها به وطن خویش عشق می‌ورزد.}..."

تا آنجا که به خاطر می‌آورم این بود کلماتی که با بیانات دیگر من از بهاء شنیدم. اکنون بر عهده خوانندگان است که دقت و ملاحظه کنند آیا این‌گونه تعالیم شایسته قتل و سجن است و آیا جهان از نشر و اشاعه آن سود می‌برد یا زیان.» (E.G.Browne، A Traveler’s Narrative xxxix-xl)

بهاءاللّه چهار مرتبه به شهری به نام حیفا در نزدیکی عکا سفر می‌کند و در آخرین سفر خود که در سال ۱۸۹۱ بوده است در کوه کرمل محل ساختمان آرامگاه ابدی باب را تعیین می‌کند.

مرحله ششم: دیانت بهائی

در این مرحله الواحی از قلم بهاءاللّه نازل می‌شوند که به متمم کتاب اقدس معروف هستند و در واقع اصول و مبادی اخلاقی جامعۀ بهائی شمرده می‌شوند مثل بشارات، طرازات، تجلیات، کلمات فردوسیه، اشراقات...

مرحله هفتم: نزول کتاب عهدی

در این کتاب نه‌تنها بهاءاللّه جانشین خود را انتخاب می‌کند بلکه حاوی دستوراتی است که بسی حائز اهمیت هستند.

در این کتاب بهاءاللّه اقدام بی‌سابقه‌ای در تاریخ ادیان انجام می‌دهد و آن تعیین شخصی است که تنها او حق دارد نظریات و یا آموزه‌هایش را تعبیر و یا تفسیر کند. با این ابتکار بهاءاللّه راه هرگونه انشعاب و گروه‌بندی را می‌بندد و از تفسیرهای مختلف که می‌توانند مانند ادیان سابق ایجاد دودستگی و اختلاف بشوند جلوگیری می‌شود. در این اثر به مسائل اخلاقی و روحانی مختلفی نیز اشاره می‌کند از قبیل «گنج نگذاشتیم و بر رنج نیفزودیم» ثروت زیاد را موجب رنج می‌داند ولی عزلت و گوشه‌گیری را توصیه نمی‌کند. ثروت را به‌اندازه مایحتاج تجویز می‌کند «علی قدر معلوم»، «آنچه را فنا اخذ نماید و تغییر پذیرد لایق اعتنا» نمی‌داند. می‌گوید مقصود از همه رنج‌‌هایی که تحمل کردم از بین بردن اختلافات و تحقق آسایش مردم بوده است. تمسک به تقوی و زشت بودن بدگویی به دیگران یکی دیگر از دستورات او است. «به‌راستی می‌گویم لسان از برای ذکر خیر است او را به گفتار زشت میالائید.»

بزرگی مقام انسان را به حق و راستی می‌داند. دین باید سبب الفت باشد نه باعث اختلاف. «ای اهل عالم مذهب الهی از برای محبت و اتحاد است. او را سبب عداوت و اختلاف ننمائید.» جدائی دین از سیاست یکی دیگر از وصایای او است. «حکومت ارض به آن نفوس {زمامداران} عنایت شده و قلوب را از برای خود مقرر داشت.»

جنگ و جدال را به‌طور کلی ممنوع کرده است. محبت به خاندان خود را توصیه می‌کند ولی برای آن‌ها هیچ‌گونه حقی نه در اداره جامعه و نه نسبت به اموال مردم قائل می‌شود.

پرهیزکاری را سردار اعظم و سربازان آن را اخلاق و کردار پاک معرفی می‌نماید. مخالفت با هرج‌ومرج و بی‌‌قانونی را توصیه می‌کند. «ای عباد اسباب نظم را سبب پریشانی ننمائید و علت اتحاد را علت اختلاف مسازید.»

در خاتمه آرزو می‌نماید که «احزاب مختلفه از این کلمه واحده به نور اتحاد حقیقی » برسند.

این وصیت‌نامه اوج اخلاقیات است که اگر جامعه به آن عمل کند، اختلافات زائل گردد و بیگانگی به یگانگی تبدیل شود.

خورشید بها غروب نمود

بهاءاللّه در روز ۲۹ ماه مه ۱۸۹۲ میلادی بعد از ۴۰ سال تبعید و زندانی و نزول آثار متعددی برای اصلاح جهان، در تبعید، جهان خاکی را ترک می‌کند.

پسر ارشد او عباس‌افندی (عبدالبهاء) تلگرافی به سلطان عثمانی عبدالحمید بدین مضمون ارسال می‌کند: «خورشید بها غروب نمود.»

عبدالبهاء از تصمیم خود در قراردادن آرامگاه او در اطراف قصر بهجی سلطان عبدالحمید را آگاه می‌کند. عبدالحمید موافقت خود را اعلام می‌دارد.

۵- عباس‌افندی (عبدالبهاء) ۱۹۲۱-۱۸۹۲ میلادی

مقدمه:

بنا بر وصیت بهاءاللّه بنیان‌گذار دیانت بهائی پسر ارشد او عباس جانشین و وصی او بوده است. در این فصل مختصراً به زندگی و خدمات او به دیانت و جامعۀ بهائی می‌پردازیم.

عباس در سال ۱۸۴۴ میلادی در تهران متولد می‌شود و تا سن نُه‌سالگی در تهران ساکن بوده است. آن‌طور که خود نقل می‌کند از کودکی به علت بابی‌بودنِ فامیل طعم آزارهای ناشی از تعصبات مذهبی را چشیده است. «ما در تهران همه نوع اسباب آسایش و زندگانی داشتیم ولی در یک روز همه را غارت نمودند.» (بدایع‌الآثار جلد دوم، لجنه نشر آثار امری آلمان ۱۹۸۷، ص ۲۰۶).

دربارهٔ ملاقات با پدرش در دورانی که بعد از تیراندازی به ناصرالدین شاه در زندان بوده است چنین می‌گوید:

«یومی از ایّام سجن جمال مبارک من خیلی اصرار نمودم که به حضور مبارک مشرّف شوم آخر مرا با غلامی به حضور مبارک در محبس فرستادند و چون فراش‌ها محلّ حبس مبارک را نشان داده مرا بدوش خود برد دیدم محّل سرازیری بسیار تاریک بود دو پلّه از درِ تنگِ محقرّی پائین رفتیم ولی چشم جایی را نمی‌دید در وسط پلّه یک‌مرتبه صدای مبارک به‌ گوش رسید فرمودند او را نیاورید لهذا مرا مراجعت دادند بیرون نشستیم و منتظر نوبت بیرون آوردن محبوسین بودیم یک‌مرتبه جمال مبارک {بهاءاللّه} را بیرون آوردند در حالی که با چند نفر هم‌زنجیر بودند چه زنجیری که از شدّت سنگینی به صعوبت حرکت می‌دادند آن حالت خیلی مُحزن مؤثر بود بلایای مبارک به وصف نمی‌آید و زبان تقریر نمی‌تواند.» (بدایع‌الآثار… یاد شده، جلد دوم، ص ۲۰۶).

عبدالبهاء از دوران کودکی تا آخر عمر در تمام دوران در خدمت پدر خود بهاءاللّه بوده و در تمام مشکلات و ناراحتی‌ها سهیم بوده است.

در زمان تبعید بهاءاللّه برای دومین بار به بغداد، در زمستان ۱۸۵۳ همراه پدر بوده است. آنچه مشخص است امکان تحصیل در مکتب‌خانه‌های آن دوران را نداشته است ولی اطلاعات تاریخی و حسن تدبیر او مورد تحسین مردم بوده است. راجع به شخصیت او مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران چنین می‌نویسد:

«عباس‌افندی که در میان بهائیان به غصن اعظم و عبدالبهاء معروفیت دارد، پسر ارشد میرزا حسین‌علی نوری معروف به بهاءاللّه است… عباس‌افندی مردی بوده است بسیار زرنگ، زیرک، با هوش، سائس، مطلع، باگذشت، مردم‌شناس و مردم‌دار.» (شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲، ۱۳، ۱۴ هجری، مهدی بامداد، انتشارات زوار ۱۳۷۱، جلد ۲ ص ۲۰۲ و ۲۰۳).

بنا بر گفته میرزا ابوالفضل گلپایگانی یکی از روحانیون دانشمند شیعه که بهائی می‌شود، اولین اثر از عبدالبهاء که مربوط به دوران جوانی او است، شرحی است بر شرح و تفسیر حدیث قدسی: (کنتُ کنزاً مخفیاً فاحببت عن اعرف…) گنج پنهانی بودم که دوست داشتم شناخته شوم، پس ترا خلق کردم تا مرا بشناسی.

شرح این حدیث توسط عبدالبهاء در دوران جوانی نشان احاطه او به پیچیدگی‌های اندیشه اسلامی از جمله عرفان و فلسفه است.

از دوران بغداد تا آخر زندگانی بهاءاللّه همیشه حافظ و مأمور اجراء دستورات پدر بوده است. عبدالبهاء در دوران تبعیدی در عکا با دختر میرزا محمدعلی نهری ازدواج می‌کند. میرزا محمدعلی نهری از مؤمنان اولیه به سید باب بوده است. یکی از نواده‌های دختری عبدالبهاء به نام شوقی ربانی بعد از عبدالبهاء و بنا بر وصیت او جانشین و رهبر جامعۀ بهائی می‌شود. دربارهٔ این مطلب در فصل بعد بحث خواهیم کرد.

  • نظر غیربهائیان نسبت به عبدالبهاء.

1- مدحت پاشا: از سال‌های آخر اقامت بهاءاللّه در بهجی قدرت و توانائی عبدالبهاء در اداره امور بر همگان آشکار شده بود. او مانند سپری در برابر ناملایمات و فشارهای خارجی حافظ پدر خود بود. به خاطر رفتار خوب و پسندیده‌ای که داشت مورد احترام دوست و دشمن بوده و از این جهت مقامات دولتی هم علاقه‌مند بودند که با ایشان روابط دوستانه داشته باشند. یکی از دولت‌مردان عثمانی که با عبدالبهاء تماس داشته و از او برای دیدارش دعوت کرده است، مدحت پاشا پدر قانون اساسی ترکیه بوده است.

مدحت پاشا از نوامبر ۱۸۷۸ تا اوت ۱۸۸۰ فرماندار کل در دمشق بود و در ۱۸۸۰ از حیفا و عکا دیدار نمود. او در سال ۱۸۷۹ از عبدالبهاء دعوت کرد که سفری به بیروت برود. این دعوت در زمانی انجام می‌شود که عبدالبهاء هنوز زندانی دولت عثمانی به شمار می‌آمده است.

2- محمد عبده: عبدالبهاء در بیروت با محمد عبده یکی از اندیشمندان تجدّد‌خواه مصری هم ملاقات می‌کند. عبده با عبدالبهاء مکاتبه داشته و یکی از نامه‌های عبدالبهاء به عبده را سلیم قبعین در کتاب خود (عبدالبهاء و البهائیه) نقل کرده است. عبدالبهاء او را دعوت می‌کند که لباس کهنه و عتیق را بیندازد و خود را به حلل تقدیس بیاراید و در جواب عبده که از او می‌پرسد ملت بیضای اسلام چگونه می‌تواند به روح نباض و منزلت سابق خود باز گردد، می‌نویسد چنین امری جز به قوه ملکوتی الهی امکان‌پذیر نمی‌باشد.

3- ادوارد براون: یکی دیگر از شخصیت‌هایی که با عبدالبهاء ملاقات می‌کند ادوارد براون شرق‌شناس انگلیسی و نویسنده تاریخ ادبیات ایران است. ادوارد براون در آوریل ۱۸۹۰ با عبدالبهاء ملاقات می‌کند. او دربارۀ عبدالبهاء چنین اظهارنظر می‌کند:

«کمتر کسی را دیده‌ام که چنین در من اثر بگذارد. در اوّلین نگاه عباس‌افندی را که بابی‌ها او را از روی احترام سرکارآقا می‌خوانند مردی بلندبالا و قوی‌بنیه با قامتی رسا، عبا و عمامه‌ای سفیدرنگ و گیسوانی سیاه که تقریباً تا سر شانه‌ها می‌رسید دیدم. پیشانی پهن و بلند وی حکایت از هوش سرشار و اراده تسخیرناپذیرش می‌نمود. نگاهش چون عقاب تیزبین و خطوط چهرۀ وی قوی و خوش‌سیما بود. گفتگویی که بعداً با ایشان داشتم باعث شد تا احترامی که در وهله اول با مشاهدۀ ظاهر او در من برانگیخته شده بود دوچندان گردد و به نظرم رسید که حتی در بین هم‌نژادان هوشیار، حاضرجواب و نازک‌بین حضرتش نیز کمتر کسی را می‌توان به‌اندازه او سخنور، نکته‌دان، باظرافت و آشنا با کتب مقدّسهٔ یهود، مسیحی و مسلمان یافت و به این نتیجه رسیدم که این خصوصیات، همراه با عظمت شأن و طبع ملایم سبب شده که وی چه در بین پیروان پدر و چه درمابین افراد دیگر از چنان احترام و محبوبیتی بی‌نظیر برخوردار باشد. هرکس این مرد را دیده باشد نمی‌تواند در علوّ مقام و قدرتش کوچک‌ترین شکی به خود راه بدهد.» (بهاءاللّه شمس حقیقت… یاد شده، ص ۴۸۵-۴۸۴).

۴- سلیم قبعین: دیگر از شخصیت‌های عرب که با عبدالبهاء آشنائی داشته، سلیم قبعین است. سلیم قبعین از دانشمندان و روزنامه‌نگاران معروف عرب آن دوران بوده است. او در ناصره متولد می‌شود. تحصیل زبان روسی می‌کند و از «دارالمعلمین الروسیه» فارغ‌التحصیل می‌شود. در آشناکردن اعراب با ادب روس نقش عمده‌ای دارد. آثار نویسندگان بزرگ روسی مثل پوشکین، گورکی و تولستوی را به عربی ترجمه می‌کند. ارتباط قبعین با امر بهائی از راه تألیف کتاب عبدالبهاء و البهائیه است. این کتاب در سال ۱۹۲۲ میلادی منتشر شده است. در مقدمه این کتاب راجع به امر بهائی چنین می‌نویسد:

«ادیان به منزله غذای روحانی برای عالم بشریت است و دیانت بهائی روح مقدس عظیمی است که شقاوت و بدخواهی موجود در کره زمین را به سعادت و خیرخواهی مبدل خواهد ساخت.»

قبعین شرحی دربارۀ سفرهای عبدالبهاء به اروپا و آمریکا و سخنرانی‌های او در دانشگاه آکسفورد، جمع یهودیان سانفرانسیسکو و هتل پلازا در واشنگتن نوشته است. قبعین در کتاب خود به شخصیت‌هایی که با عبدالبهاء تماس داشته و به او ارادت می‌ورزیده‌اند اشاره می‌کند.

۵- وامبری: آرمینویس وامبری (Arminius Vambery، 1913-1832) که استاد رشته شرق‌شناسی در دانشگاه بوداپست بوده است. او دربارهٔ عبدالبهاء چنین می‌گوید:

«ادیان عالم در دست حکام و زعمای ملل به آلات ظلم و طغیان تبدیل شده و تبعیت از آراء و افکار عبدالبهاء راهی برای خلاصی از شر نتائج حاصله از ادیان پیشین است.»

۶- بخیت : شیخ محمد بخیت (۱۹۳۵- ۱۸۵۴) از فقهای بزرگ عرب و استاد در الازهر بوده و با عبدالبهاء مکاتبه داشته است. قبعین در کتاب خود به نامه‌ای از عبدالبهاء به او اشاره می‌کند و آن نامه را چاپ می‌کند. در آن نامه، عبدالبهاء ضمن تجلیل از مقام حضرت محمد به این نکته تصریح می‌کند که از دین محمد جز تقلید چیزی باقی نمانده است.

۷- البرقوتی: عبدالرحمن البرقوتی (۱۹۴۴- ۱۸۷۶) از دانشمندان مصری و صاحب مجله البیان که مورد توجه دانشمندان عرب بوده است با عبدالبهاء در مکاتبه بوده و یکی از نامه‌های عبدالبهاء را که خطاب به او و به عربی است نقل کرده است. (سفینه عرفان، وحید رأفتی، دفتر ۷، ص ۲۱۰-۲۱۱)

۸- محمد قزوینی: از نویسندگان نامدار ایرانی شرح ملاقات خود را در پاریس با عبدالبهاء در مجله یادگار می‌نویسد: «من چند سؤال راجع به اسماعیلیه از او کردم. چون در آن حین مشغول طبع جلد سوم جهانگشای جوینی بودم. او همه را جواب متین و صحیح داد.» (مجله یادگار، سال پنجم، شماره‌های ۶ و ۷، ص ۳۳-۱۲۴).

۹- تقی‌زاده: از نویسندگان و سیاست‌مداران ایران از ملاقات خود درپاریس چنین می‌نویسد:

«عبدالبهاء شخصاً بسیار مؤدب و معقول و بقول معروف مبادی آداب بود و در ملاقات‌کنندگان تأثیر خوب داشت و به ‌واسطه اهتمامی که به نظافت و رعایت رسوم و آداب فرنگی داشت آبرومند بود.» (مجله یادگار… یادشده).

  • دوران عبدالبهاء

همان‌طور که قبلاً گفته شد، بهاءاللّه در زمان حیات خود عبدالبهاء را به جانشینی انتخاب کرده بود و در وصیت‌نامه خود به نام کتاب عهدی به آن تأکید نموده بود. این وصیت‌نامه ۹ روز بعد از فوت بهاءاللّه، ۲۹ ماه مه ۱۸۹۲ در حضور منتخبین فامیل و جمعی از بهائیان حاضر خوانده می‌شود.

با وجود بیان شخص بهاءاللّه در کتاب عهدی و تعیین عبدالبهاء به عنوان جانشین، برادر ناتنی او به نام میرزا محمدعلی بنا بر خوی ریاست‌طلبی‌ای که داشت شروع به مخالفت با او کرد. وی عده‌ای از بهائیان را در ابتدا به دور خود جمع می‌کند ولی نهایتاً هیچ‌یک از فعالیت‌های او به نتیجه نمی‌رسد و عبدالبهاء موفق می‌شود که وحدت جامعۀ بهائی را حفظ کند. چون میرزا محمدعلی از این اقدام خود نتیجه‌ای نمی‌گیرد به فکر همکاری با حکومت عثمانی می‌افتد بلکه بتواند از این راه به مقصود خود که به دست گرفتن رهبری جامعهٔ بهائی بوده است، برسد. برای بدبین‌کردن دولت عثمانی به عبدالبهاء دو مسئله را بسیار بزرگ کرده به صورت توطئه‌ای بر علیه ترکها جلوه می‌دهد. یکی سفر بهائیان از غرب و شرق برای زیارت آرامگاه بهاءاللّه و ملاقات‌های عبدالبهاء با مردمی از نژادها و کشورهای مختلف که تعداد آن‌ها روزافزون بوده و دیگری ساختمان آرامگاه ابدی باب در کوه کرمل در حیفا.

میرزا محمدعلی نامه‌ای به ناظم پاشا والی دمشق می‌نویسد و اقدامات عبدالبهاء را در ساختن آرامگاه باب و آمدورفت بهائیان آمریکائی را برخلاف امنیت و مصالح دولت عثمانی عنوان می‌کند.

در اوت ۱۹۰۱ میلادی دستوری از والی دمشق مبنی بر زندانی‌کردن عبدالبهاء می‌رسد و او مجدداً در شهر محبوس می‌شود. بارها او را برای سؤال و جواب به حکومت احضار می‌کنند و مشکلات از سر گرفته می‌شود. رابطۀ عبدالبهاء با جامعۀ بهائی قطع می‌شود. در سال ۱۹۰۷ هیئتی به فرمان عبدالحمید به عکا برای تحقیق می‌آیند و قصد آن‌ها توقیف عبدالبهاء و تصرف ساختمان‌های دینی بهائیان بوده است.

در همین زمان انقلاب ترکهای جوان به نتیجه می‌رسد. عبدالحمید از سلطنت خلع و حکم آزادی زندانیان سیاسی و مذهبی صادر می‌شود. مخالفین عبدالبهاء از اقدامات خود هیچ نتیجه‌ای نمی‌گیرند.

  • سفرهای تبلیغی عبدالبهاء

بعد از آزادی از زندان و موفقیت در اتمام ساختمان آرامگاه ابدی باب، عبدالبهاء تصمیم به سفر و رساندن پیام انسان‌ساز بهاءاللّه به اروپا و آمریکا می‌گیرد. حتی پیری و ناتوانی جسمی و بیماری مانع از تصمیم او نمی‌شود.

ما در این بخش به اختصار به سفرهای او بین سال‌های ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۳ می‌پردازیم.

عبدالبهاء در اروپا و آمریکا به نام پیامبر صلح معروف می‌شود.

آیا این افتخاری برای جامعه ایرانی نیست؟ در زمانی که شاهزادگان ایران به امید گرفتن کمک رو به کشورهای خارجی می‌آوردند، او بدون قبول کوچک‌ترین هدیه‌ای رنج سفر را می‌پذیرد. پیام او به جهانیان پیام صلح و راستی است. در کلیساها از حقانیت حضرت محمد دفاع می‌کند. در کنیساها از مسیح تمجید می‌کند و در جمع مادیون اثبات الوهیت می‌کند.

عبدالبهاء با هیچ‌‌یک از ثروتمندان و ارباب قدرت ملاقات خصوصی نمی‌کند. سخنرانی‌های عبدالبهاء در کتابی به نام مجموعه خطابات در سال ۱۹۲۰ در مصر چاپ می‌شود.

عبدالبهاء از اوائل سپتامبر سال ۱۹۱۱ تا اواسط اکتبر همان سال پنج سخنرانی در لندن انجام می‌دهد. سخنرانی در منازل بهائیان با دعوت از عده‌ای غیربهائی و یک مصاحبه با مدیر روزنامه گروه تیاسفی‌ها.

مطالب سخنرانی‌ها، لزوم وحدت عالم انسانی، اتحاد ملت‌ها، ترک تمام تعصبات، فناپذیری مقام و ثروت، اهمیت محبت به عالم انسانی بوده است. خونخواری را از خواص عالم حیوانی می‌نامد و صلح و صلاح را از مواهب عالم انسانی می‌شمارد.

در مصاحبه با مدیر روزنامه تیاسفی ها چنین می‌گوید:

«هرکس به وحدت بشر خدمت کند در درگاه احدیت مقبول است… حضرت موسی خدمت به وحدت انسانی نمود حضرت مسیح وحدت عالم انسانی تأسیس کرد، حضرت محمد اعلان وحدت انسانی نمود… بهاءاللّه تجدید تعالیم انبیاء فرمود... برای شما تأییدات الهیه می‌طلبم.» (مجموعه خطابات چاپ مصر، فرج‌اللّه ذکی‌الکردی ۱۹۲۱، ص ۱۸).

در روز خداحافظی در لندن چنین می‌گوید: «از تقالید دست بردارید دین باید سبب الفت و محبت باشد. اگر سبب عداوت گردد عدم دین به از وجود آن است.» (خطابات... یاد شده، ص ۳۱).

«در فکر آن باشید که خدمت به هر نفسی از نوع بشر نمائید و به اعراض و انکار و استکبار و ظلم و عدوان اهمیت ندهید و اعتناء نکنید بالعکس معامله نمائید و به حقیقت مهربان باشید.» (خطابات… یاد شده، ص ۴۳-۴۲).

عبدالبهاء از لندن به پاریس می‌رود و از ۱۴ اکتبر ۱۹۱۱ تا دسامبر ۱۹۱۱ در پاریس اقامت می‌کند. در این مدت ۴۸ سخنرانی از او ثبت شده است. ۴۵ جلسه سخنرانی در منازل خصوصی و یا آپارتمانی که اجاره شده بوده (در همین منزل محمد قزوینی و تقی زاده با او ملاقات می‌کنند) و ۳ سخنرانی در کلیسا و جمع سوفیست‌ها انجام می‌شوند.

مطالب سخنرانی‌ها به‌طور خلاصه چنین است:

همان‌طور که در عالم جسمانی بهار، تابستان، خزان و زمستان است همین قسم در عالم روحانی فصولی است و نتیجه می‌گیرد که هر دینی هم بعد از بهار خزان دارد. (خطابات… یاد شده، ص ۶۴)

«دین است که سبب اتحاد عالم می‌شود، اعظم فضائل عالم انسانی علم است.» (خطابات... یاد شده، ص ۶۹)

«۱۳۰۰ سال است که میان مسیحیان و مسلمانان نزاع و جدال است و حال آنکه به سببی جزئی این عداوت و سوءتفاهم زائل می‌شود و نهایت الفت حاصل می‌گردد.» (خطابات… یاد شده، ص ۶۹)

«نهایت آرزوی ما این است که جنگ و جدال از میان برخیزد بجای جنگ صلح قرار یابد و مقابل بغض محبت بیاید.» (خطابات… یاد شده، ص ۸۹)

«مهربانی خوش است نه عداوت؛ عدل خوب است نه ظلم؛ رحمت خوب است نه زحمت؛ نور مقبولست نه ظلمت؛ علم عزت است نه جهل؛ توجه به خدا خوب است نه ضلالت.» (خطابات... یاد شده، ص ۱۲۸)

در مجلس روحانیون (اسپریتیوایست) چنین می‌گوید:

«شکر خدا که در پاریس در چنین جمعی روحانی حاضر شدم... انسان به جسم انسان نیست انسان به روح انسان است… تحری حقیقت سبب ظهور روح است اول چیزی که برای انسان لازم است تحری حقیقت است.» (خطابات... یاد شده، ص ۸۰)

«ازجمله اساس بهاءاللّه ترک تعصب مذهبی و تعصب جنسی و تعصب سیاسی است. عالم بشر به مرض تعصب مبتلا شده و این مرض مزمن است که سبب هلاک است.» (خطابات... یاد شده، ص ۱۶۴)

«هیچ مقصودی نداریم جز محبت عالم انسانی و نهایت آمال و آرزوی ما این است که الفت بین بشر حاصل شود.» (خطابات... یاد شده، ص ۱۸۳)

«درندگی سزاوار حیوانات وحشیه است سزاوار انسان الفت و محبت است.» (خطابات... یاد شده، ص ۱۹۲)

«از بدایت عالم تا امروز هروقت ندای الهی بلند شد ندای شیطان هم بلند شد... فریسیان حکم بر قتل مسیح دادند... در زمان حضرت محمد علمای قریش خواستند نورانیت محمد را از انتشار منع کنند... آیا هیچ‌یک توانستند مقاومت نمایند.» (خطابات... یاد شده، ص ۱۸۷)

«جمیع انبیای الهی مظاهر حقیقتند حضرت موسی اعلان حقیقت کرد حضرت مسیح ترویج حقیقت نمود حضرت محمد تأسیس حقیقت کرد.» (خطابات... یاد شده، ص ۲۱۴)

همان‌طور که می‌بینیم سخنرانی‌های عبدالبهاء در اروپا دفاع از ادیان به‌طورکلی و تشویق به صلح و دوستی و ترک تعصبات بوده است.

عبدالبهاء پس از بازگشت از سفر اروپا به مصر باز می‌گردد و در مارس ۱۹۱۲ عازم سفر آمریکا و کانادا می‌شود. این سفر ۹ ماه به طول می‌انجامد. در طول این مدت به شهرهای مختلف آمریکا و کانادا سفر می‌کند و جمعاً ۵۸ سخنرانی در مجامع مختلف ایراد می‌نماید که مختصراً به آن‌ها می‌پردازیم. عبدالبهاء در جواب سؤالی که از او می‌شود «آیا شما مسیح هستید فرمودند من بندۀ خدا هستم.» (بدایع‌الآثار… یاد شده، جلد دوم ص ۲۰)

همان‌طور که قبلاً یادآور شدیم عبدالبهاء در این سفر نه هدیه‌ای از شخصی قبول می‌کند و نه ملاقاتی با صاحبان قدرت و ثروت می‌کند. محمود زرقانی یکی از همراهان عبدالبهاء و نویسنده بدایع‌الآثار که خاطرات سفر را نوشته، می‌نویسد: «در نیویورک شخصی بنام کارنگی که از ثروتمندان بود از عباس‌افندی چندین بار دعوت کرد اما او نپذیرفت. جنرال قنسول ایران وساطت نمود. گفت اگر شخص فقیری بود به منزل او می‌رفتم اما چون از اغنیای مشهوراست، صلاح نیست.» (بدایع‌الآثار… یاد شده، ص ۲۱)

حتی بهائیان آمریکا که مبلغ شانزده هزار دلار مخارج سفر برای او می‌فرستند «چون برات رسید فوراً پس فرستادند و از بندر اسکندریه در مصر به احمد سهراب که در آمریکا جزو مترجمین او بوده است می‌نویسد این وجوه را به‌زودی به صاحبانش رد کنید.» (بدایع‌الآثار… یاد شده، ص ۶)

در امریکا عباس‌افندی را پیغمبر شرق و نبی صلح می‌نامند ولی او خود می‌گوید من پیغمبر نیستم بنده خدا هستم و نامم عبدالبهاء است. (بدایع‌الآثار… یاد شده، ص ۳۰- ۲۹)

مطالب مطرح‌شده در سخنرانی‌های او در آمریکا و کانادا نظیر همان مطالب ایرادشده در سخنرانی‌های اروپا بوده است. مهم‌ترین مطالب ایرادشده از این قرار هستند:

«الفت شرق و غرب ممکن است، درندگی سزاوار عالم حیوانی است، شایسته انسان محبت است، دین باید مطابق علم باشد اگر مخالف باشد جهل است. تعصب هادم بنیان بشری است، زن و مرد باید دارای حقوق مساوی باشند، مشکل اقتصاد باید حل گردد.» (خطابات در آمریکا... یاد شده، ص ۸-۱)

در کلیسای اسنشن (Ascesion) تأکید می‌کند که اساس مدنیت الهیه صلح اکبر است، وحدت عالم انسانی است، فضائل است.

در سخنرانی در محل هتل انسونیا خطاب به اسقف کلیسا می‌گوید: «می‌خواهم سوءتفاهمی که میان ملل شرق و غرب است برطرف شود تا کل محبت تامه به یکدیگر پیدا کنند.» (خطابات یاد شده در آمریکا، ص ۲۶)

در مهمانی که ضیاء پاشا سفیر عثمانی به ‌افتخار او ترتیب داده بود، به ایراد سخنرانی می‌پردازد. تکیه او در این سخنرانی بر علل اختلافات است و چنین می‌گوید:«اساس جمیع ادیان حقیقت است و حقیقت تعدد ندارد اختلافات از تقالید است.» (خطابات...یاد شده، ص ۴۸)

در سخنرانی در کلیسای متُدیک‌ها Great Methodic Church)) از حضرت موسی و حضرت محمد تجلیل می‌کند و چنین می‌گوید:«حضرت محمد ظاهر شد و در جزیرة العرب قبائل عرب را با یکدیگر متحد نمود و حضرت موسی ترویج حقیقت نمود حضرت مسیح مؤسس حقیقت بود حضرت محمد حامی حقیقت بود جمیع انبیاء نور حقیقت بودند.» (خطابات...یاد شده، ص ۷۰)

سخنرانی در کلیسای موحدین Theolgical Church)) در لزوم رابطه بین شرق و غرب است:«انشاءاللّه ارتباطی مابین شرق و غرب حاصل می‌شود. ما باید متابعت سیاست الهیه کنیم جمیع ملل را دوست داشته باشیم به جمیع مهربان باشیم و جمیع را برگ و شکوفه و ثمر یک درخت بدانیم.» (خطابات...یاد شده، ص۱۳۳)

در کنیسه یهودیان مینیاپولیس Minneapolis) ) در سخنرانی خود می‌گوید: «خداوند عقل داده که پی به حقایق بریم اگر مسئله‌ای مخالف عقل است بدانیم که شایان اعتماد نیست بلکه اوهام است... در این قرن باید با جمیع ادیان در نهایت الفت و محبت سلوک کرد... از جملۀ ادیان عظیمه الهیه دین موسوی است. ازجمله دین عیسوی است. ازجمله دین محمدی است... چرا باید بین یهود و نصاری و مسلمان عداوت باشد.» (خطابات...یاد شده، ص ۲۴۹)

این مختصری بود از متن سخنرانی‌های عبدالبهاء در اروپا و آمریکا.

شاید بتوان گفت اولین مرتبه در تاریخ بوده است که در کنیسه یهودی تعریف از مسیحیت و اسلام و در کلیسا تعریف و تمجید از اسلام شده باشد.

اگر با چشم باز و بدون تعصب نگاه کنیم می‌بینیم گفتگوی تمدن‌ها که امروزه ورد زبان همه سیاست‌مداران جهان است حدود ۱۰۰ قبل توسط عبدالبهاء مطرح شده است و دربارهٔ لزوم آن بحث کرده است.

علت جنگ‌ها و اختلافات را برشمرده است و راه‌های اصلاح آن‌ها را هم پیشنهاد کرده است. گفتگوی تمدنها و حل اختلافات از راه گفتگو توسط بهاءاللّه مطرح شده و عبدالبهاء بعداً آن را ترویج داده است.

خدمتی را که عبدالبهاء با تحمل رنج سفر برای بهبود وضع جوامع بشری انجام داد و بذری را که پاشید امروزه با همه مشکلاتی که در سر راه دارد کم کم جوانه می‌زند. به امید روزی که سرسبز شود.

سیاست‌مداران و سرمایه‌داران به این نتیجه رسیده‌اند که راز موفقیت آن‌ها در حل مشکلات و گفتگو است نه اعمال جبر و زور.

امروزه می‌بینیم که دولت‌های مقتدر جهان که هرکدام نیمی از جهان را اداره می‌کردند اکنون حتی قدرت کنترل یک کشور ضعیف را هم ندارند.

اگر ساکنین کره زمین بخواهند در این جهان ادامه حیات بدهند، باید دست از تمامیت‌خواهی به هر فرم و شکلی چه مذهبی و چه سیاسی و چه اقتصادی بردارند و به گفتگو و پیداکردن راه‌حل‌های بحران‌های اقتصادی و مذهبی بپردازند.

این پیامی است که بهاءاللّه ۱۵۰ سال قبل به بشریت داد. ولی متأسفانه در آن روز گوش شنوائی نبود. اگر سیاست‌مداران و رهبران مذهبی جهان به پیام او گوش می‌دادند، خسارت ناشی از دو جنگ جهانی و صدها جنگ بعد از آن‌ها روی نمی‌داد و میلیون‌ها انسان کشته نمی‌شدند و شهرها ویران نمی‌گردید.

  • عبدالبهاء و انقلاب مشروطیت

نقش عبدالبهاء در انقلاب مشروطه را باید در دو زمینۀ مختلف مورد بررسی قرارداد. یکی نقش عبدالبهاء در روشنگری جامعه و طرف‌داری از حکومت قانون و کوتاه‌کردن دست روحانیون از دخالت در سیاست. این کاری بوده است بسیار مهم و ضروری و عبدالبهاء چنان‌که دیرتر نشان خواهیم داد در آن نقش عمده‌ای داشته است.

دیگری نقش عبدالبهاء و بهائیان در عدم شرکت در اقداماتی از قبیل ابراز خشونت و یا قیام مسلحانه. در این زمینه عبدالبهاء بهائیان را از هرگونه اقدامی شدیداً منع کرده است.

عبدالبهاء با دوران سرکوب شدید بابیان به علت قصد ترور ناصرالدین شاه و فاجعه‌ای که به بار آمد، و دیرتر با آزارهای مستمر و پایان‌پذیری که به بهائیان وارد می‌آمد، کاملاً آشنا بود. بهاءاللّه سعی در اصلاح اخلاقی جامعه بابی و بیرون‌آوردن آن از زیر ضربات شدیدی داشته که روحانیون و دربار به آن‌ وارد می‌کردند. ازاین‌رو عبدالبهاء به درستی تشخیص داده بود که هرگونه دخالت عملی از طرف بهائیان در انقلاب مشروطه آب به آسیاب ریختن آن بخش از روحانیت بود که با مشروطه مخالف بودند. سعی این روحانیون بر آن بود که مردم و دربار را ازنفوذ بهائیان در آن نهضت (آن روز فقط کلمه بابی مطرح بود) بترسانند و می‌گفتند که مشروطه کار بهائیان است و مشروطه‌خواهان بهائیان هستند.

اگر بهائیان به نفع مشروطه فعالیتی می‌کردند روحانیون موفق می‌شدند که مردم را برعلیه مشروطه و مشروطه‌خواهان تحریک کنند. بدین ترتیب هم مشروطه ضرر می‌دید و هم مشروطه‌خواهان. با وجود اینکه بهائیان هیچ‌گونه دخالتی نداشتند روحانیون سعی در نشان‌دادن دخالت آن‌ها داشته‌اند تا بتوانند از احساسات مذهبی مردم سوءاستفاده کنند. شیخ فضل‌اللّه نوری از روحانیون ضد مشروطه در لوایح خود چنین می‌نویسد:

«به رأی العین همه دیدیم می‌بینم که از بدو افتتاح این مجلس جماعت لاقید لاابالی لامذهب از کسانی که سابقاً معروف به بابی‌بودن بوده‌اند و کسانی که منکر شریعت و معتقد به طبیعت هستند همه در حرکت آمده و به چرخ افتاده‌اند.» (لوایح شیخ فضل‌اللّه نوری، نشر تاریخ ایران ۱۳۶۲، ص ۲۸).

یحیی دولت‌آبادی ازلی چنین می‌نویسد: «سید محمد یزدی و امثال او [از مخالفان مشروطه] از قول بابی‌ها کاغذ می‌نویسند از مشروطه تمجید می‌کنند و آن نوشته‌جات را در حضرت عبدالعظیم منتشر ساخته از آنجا به شهر تهران آورده شهرت می‌دهند که مشروطه‌خواهان نوشته‌اند و هریک آن‌ها از هرگونه تشبث برای بدنام ساختن آزادی خواهان دریغ نمی‌دارند.» (حیات یحیی، تألیف یحیی دولت‌آبادی، نشر عطار، ۱۳۶۱، جلد دوم، ص ۱۳۰)

روحانیون که از همکاری با دولت در قلع‌وقمع بابی‌ها در دوران ناصرالدین شاه تجربۀ بسیار خوبی به دست آورده بودند، سعی می‌کردند که در انقلاب مشروطه هم با همین نیرنگ شاه و مردم عادی را برعلیه مشروطه بشورانند.

محمدعلی شاه با مشاورهٔ مستبدین تلگرافی به ملا محمدکاظم خراسانی مرجع بزرگ جهان تشیع در آن دوران می‌زند و علت به توپ بستن مجلس را وجود بابیان در آن جمع بیان می‌کند. اگر موفق به جلب نظر روحانی نامبرده می‌شدند به هدف خود می‌رسیدند و حداقل برای مدتی کار مشروطه را متوقف می‌کردند.

«آزادی را که از لوازم استقرار مشروطیت بود جمعی از مفسدین وسیله پیشرفت اغراض باطنیه و خیالات فاسده خود که مباین و منافی با اساس شرع مقدس اسلام بود قرار داده در ذهن عوام نوع دیگر رسوخ دادند… انجمن بابیه تشکیل داده و گفتگوی آزادی این طایفه را به میان آوردند. دیدیم نزدیک است در اساس شرع مقدس نبوی رخنه انداخته...» (حیات یحیی... یاد شده، ص ۳۵۸).

البته چون ملاکاظم خراسانی به مسئله آگاهی داشته فریب این مطلب را نمی‌خورد و در جواب آن‌ها می‌نویسد با این کار شما کشور را خراب کردید و پای اجانب را به ایران باز کردید اگر بابیان مقصر بودند جرم آن‌ها «به وزارت عدلیه ارجاع و بعد از ثبوت شرعاً بر وفق قوانین مشروطیت اسهل مایکون و موجب استحکام اتحاد دین و دولت بود. گرفتارشدن آن صاحب اعلانات کفریه که از لسان بابیه منتشر می‌نمودند به عرض اقدس نرسیده؟» (حیات یحیی... یاد شده، ص ۳۶۶- ۳۶۵).

اشاره ملاکاظم به همان اعلامیه‌‌‌هایی است که از قول بابیان (بهائیان) در ایران انتشار می‌دادند.

با توجه به مطالب ذکرشده می‌بینیم که عبدالبهاء با چه تیزبینی و شناختی مانع به ثمر نشستن اهداف آن عده‌ای می‌شود که هم قصد داشتند مشروطه و حکومت قانون را از بین ببرند تا خود کمافی‌السابق حاکم باشند، و هم مخالفین خود که بهائیان باشند از سر راه بردارند.

بدین ترتیب عبدالبهاء هم به جامعۀ بهائی خدمت کرده است و از کشت و کشتار مجدد آن‌ها جلوگیری کرده و هم اسلحه را از دست مخالفین مشروطه گرفته و آن‌ها را خلع سلاح کرده است.

  • آثار عبدالبهاء

آثار نوشته شده توسط عبدالبهاء را می‌توان به ۳ دسته تقسیم کرد:

۱- آثاری نظیر مفاوضات، تذکرة‌الوفا، مکاتیب برای جامعۀ بهائی. مفاوضات جواب به سؤالات خانمی آمریکائی است در زمینۀ تاریخ ادیان و مباحث فلسفی، تاریخی و علمی. تذکرة‌الوفا شرح حال برخی از بهائیان. مکاتیب، نامه‌هایی است که به سؤالات بهائیان جواب داده و آن‌ها را راهنمایی کرده است.

۲- آثاری نظیر رسالۀ مدنیه، رسالۀ سیاسیه و مقالۀ شخصی سیاح. این سه اثر بدون امضای او منتشر شده است.

ما در اینجا مختصراً به رسالۀ مدنیه می‌پردازیم و نقش این رساله را در بیداری جامعه و انقلاب مشروطه نشان می‌دهیم.

عبدالبهاء این رساله را به دستور بهاءاللّه و در سال ۱۸۷۵ تحت عنوان اسرارالغیبیه لاسباب المدنیه می‌نویسد. این نوشته به طور خطی در ایران منتشر می‌شود اما بعداً و در سال ۱۸۸۲ در بمبئی بدون ذکر نام نویسنده چاپ می‌شود.

در اینجا فقط مختصراً به نظر دو مورخ نامدار ایران خانم هما ناطق و فریدون آدمیت دربارۀ این رساله اشاره می‌کنیم.

در کتاب «افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشرنشده دوران قاجار» چنین می‌نویسند: «در جهت دیگر، اندیشه ترقی هواخواهانی دارد که با قوت از آن دفاع می‌کردند... نمونه‌اش رساله‌ای است که نه اسم دارد و نه اسم نویسنده. این رساله که در ۱۲۹۲ نگاشته شده تا درجه‌ای بازنمای سیاست ترقی‌خواهی عصر سپهسالار است. می‌نویسد:"عزت و سعادت هر ملتی در آن است که از افق معارف" بدرخشد. همچنان که "شرافت" آدمی در این است که در عالم امکان منشاء خیری‌ گردد و "به آنچه باید و شاید قیام نماید." آن انعکاسی است از فلسفه ترقی و حرکت آدمی در جهت تعالی. او خواهان "تمدن و ترقی و آسایش و راحت اهالی ایران" است.

دسته دیگر ایراد می‌گیرند که اصلاح امور با شتاب انجام‌پذیر نیست... و به جمعی که معتقد هستند که اهل ایران خود ایجاد اصلاحات لازمۀ سیاسیه و معارف عمومیه و مدنیت کامله نمایند و لزوم اقتباس از سایر طوایف را نمی‌پسندند جواب می‌دهد "آیا توسعه دایره معارف و تشیید ارکان فنون و علوم نافعه و ترویج صنایع کامله از امور مضره است، زیرا که افراد هیئت اجتماعیه را از حیز اسفل جهل به اعلی افق دانش و فضل متصاعد می‌فرمایند یا خود تأسیس قوانین عادله موافق احکام الهیه که کامل سعادت بشر است؟"

اعتراض مخالفان را از جهت "اقتباس از ملل سایره" هم وارد نمی‌داند. در این باره به احکام و احادیث استناد می‌جوید که تقلید از طوایف دیگر منع شرعی ندارد. سخن نویسنده با این پیام بدیع پایان می‌پذیرد:

"ای پسران خاک، از تاریکی بیگانگی به روشنی خورشید یگانگی روی نمائید. اینست آن چیزی که مردان جهان را بیشتر از همه چیز بکار آید… چون جهان را تاریکی فراگرفت دریای بخشش بجوش آمد و روشنائی هویدا گشت تا کردارها دیده شود… ای مردمان گفتار را کردار باید، چه که گواه راستی کردار است… راه آزادی باز شد، بشتایید و چشمهٔ دانایی را از او بیاشامید".» (افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار، تألیف فریدون آدمیت، هما ناطق، انتشارات آگاه ۱۳۵۶، ص ۱۱۷- ۱۱۴).

خلاصهٔ کلام، عبدالبهاء طفل بوده است که به تبعید و زندان می‌رود و پیرمردی است که آزاد می‌شود. یک‌تنه با دشمنان داخلی و خارجی روبرو است. جامعۀ بهائی را حفظ می‌کند. تشکیلات بهائی را پایه‌گذاری می‌کند. با افراد جامعۀ بهائی در سراسر عالم از طریق مکاتبه در تماس است. به دردهای آن‌ها می‌رسد و به سؤالات آن‌ها جواب می‌دهد و آن‌ها را راهنمائی می‌کند. در سن کهولت برای رساندن پیام بهاءاللّه به اروپا و آمریکا سفر می‌کند. در زمان جنگ جهانی اول با دید تیزبینی که داشته است به فکر نجات جان مردم از گرسنگی می‌افتد. مقدار زیادی گندم می‌خرد و در زمان کمبود مواد غذائی مردم فلسطین را از گرسنگی نجات می‌دهد. بر اثر این اقدام از طرف دولت انگلیس که مسئول فلسطین بود، لقب سِر می‌گیرد. اما عبدالبهاء هیچ‌گاه و در هیچ نامه‌ای از این کلمۀ سِر استفاده نمی‌کند. در مرگ عبدالبهاء ساکنین فلسطین همه سوگوار می‌شوند. در زیر به چند جمله‌ای از غیربهائیان که در مراسم تشییع جنازه او بوده‌اند، اکتفا می‌شود. برای خود نام و نشانی نخواسته و اجازه نداده است که روزی را به عنوان او تعطیل کنند نه تولد و نه مرگش را. در نوامبر ۱۹۲۱ و درسن ۷۷ سالگی چشم از جهان می‌بندد. در خاتمه به چند جمله از نمایندگان جوامع مسلمان، مسیحی و یهودی ساکن در حیفا اشاره می‌شود.

  • شرح تشییع جنازه

شرح تشییع جنازه و متن سخنرانی‌ها در تشییع جنازه توسط روزنامه النفیر در حیفا به شماره ۲۸۸۹-۹ اول دسامبر ۱۹۲۱ به ثبت رسیده است. حضرت ادیب یوسف افندی نمایندۀ اسلام احساسات خود را چنین بیان نمود: «ای معشر عرب و عجم برای که گریه و زاری می‌کنید؟ آیا برای کسی است که در حیات دیروزی خود بزرگ بود و در موت امروزی بزرگ‌تر است... نظر به راست کنید نظر به چپ نمائید. نظر به شرق و غرب نمائید ببینید چه عظمت و جلالی غیبت نموده چه پایه بزرگ صلحی منهدم شده چه لبهای فصیحی خاموش گشته وا اسفا... »

حضرت فاضل ابراهیم افندی نماینده مسیحیان چنین می‌گوید: «چقدر این مصیبت جان‌گداز تلخ و ناگوار است این خسارت فقط راجع به مملکت ما نیست بلکه یک فاجعه عمومی است. حضرتش ناس را تهذیب فرمود، تعلیم نمود، احسان کرد و ارشاد فرمود تا آنکه قومش را به اعلی ذروه جلال فائز نمود... »

نماینده جمعیت یهود مسیو سالمون، چنین می‌گوید: «در قرن انتشار فلسفه حسی و غلبه مادیات خیلی عجیب و نادر است که فیلسوفی با احاطه عبدالبهاء عباس یافت شود. آن وجودی که به قلب و عواطف تکلم می‌کند و روح را به تعالیم و مبادی حسنه‌اش سیراب می‌نماید... عبدالبهاء رحلت فرمود بعد از آنکه از استبداد و تعصبات دینی و هتک احترام حریت افکار در این عالم صدمات و ابتلائات زیاد دید... کسی که گذشته‌ای به این درخشندگی دارد هرگز نمرده است.»

آرامگاه ابدی عبدالبهاء در حیفا و در جوار آرامگاه باب قرار دارد.

۶- ولایت شوقی ربانی ۱۹۵۷-۱۹۲۱

عبدالبهاء در وصیت‌نامهٔ خود نوۀ دختری خویش شوقی ربانی را به جانشینی انتخاب می‌کند.

شوقی ربانی در انگلستان در دانشگاه آکسفورد مشغول تحصیل بود که خبر صعود عبدالبهاء پدربزرگ و مقتدای خود را می‌شنود. تحمل این خبر برای او بسیار مشکل بوده به‌حدی که چند ماهی به‌طورکلی از همه کناره‌گیری می‌کند. در این مدت اداره امور بر عهده خواهر عبدالبهاء (ورقه علیا) بوده است.

بعد از چند ماه به حیفا باز می‌گردد و زمام امور جامعۀ بهائی را به دست می‌گیرد. پس از آماده‌سازی و آشناکردن جامعه با رسالت خود شروع به استحکام تشکیلات بهائی نمود.

شوقی افندی در حالی مشغول استحکام و توسعه تشکیلات بهائی می‌شود که پایه‌های اولیه آن توسط عبدالبهاء گذاشته شده بود. از طرف دیگر مشغول ترجمۀ آثار بهاءاللّه و عبدالبهاء به زبان انگلیسی می‌گردد. این ترجمه‌ها بعداً منبعی شد برای ترجمۀ متون بهائی که اکنون به بیش از یکصد و پنجاه زبان و لهجه ترجمه شده است.

از آن زمان تعداد بهائیانی که قصد زیارت اماکن مقدسه در حیفا و عکا را داشتند رو به فزونی می‌گیرد.

شوقی افندی برای ادامه کار تبلیغ و انتشار دیانت بهائی که عبدالبهاء شروع کرده بود اقدامات مفصل و جدی انجام می‌دهد.

هر چند سال یک مرتبه نقشه‌های تبلیغی نوینی طرح می‌کند و بهائیان جهان را به سفر از محل خود و سکونت در شهرها و کشورهای دیگر تشویق می‌کند. با اقدامات او دیانت بهائی به سرتاسر جهان اعلام می‌شود و مهاجرین بهائی ایرانی، آمریکائی و اروپائی به نقاط مختلف جهان می‌روند. شوقی افندی عده‌ای از فعالین بهائی در سرتاسر جهان از آسیا، آفریقا، آمریکا و اروپا را به عنوان دستیاران خود (ایادی امراللّه) انتخاب می‌کند و بخشی از کارها را به آن‌ها واگذار می‌کند. این ایادیان در زمان حیات شوقی ربانی و پس از درگذشت وی موفق به خدمات تبلیغی بزرگی می‌شوند.

در زمان شوقی ربانی تشکیلات بهائی انسجام یافته محافل روحانی درهمه شهرهائی که تعداد بهائیان حداقل ۹ نفر بوده است تشکیل می‌گردد. سپس دستور تشکیل محافل ملی را می‌دهد. محافل ملی را نمایندگان شهرها که در اول سال بهائی در اول اردیبهشت در کنگره‌ای حاضر می‌شوند انتخاب می‌کنند. محافل ملی مسئول اداره اموربهائیان در سراسر کشور می‌باشند.

شوقی افندی پس از ۳۶ سال کار و کوشش مدام در سن ۶۰ سالگی در لندن جهان را وداع گفت.

در اواخر دوران شوقی افندی ۴۲۰۰ مرکز بهائی در ۲۵۲ کشور و جزیره به وجود آمد و آثار بهائی به ده‌ها زبان ترجمه شده بود. این‌ها همه نتیجه زحمات طاقت‌فرسای او بوده. شوقی افندی دارای فرزندی نبود و وصیتی هم نکرد و جانشین هم برای خود تعیین ننمود. بدین ترتیب دوران موروثی‌بودن رهبری جامعه پایان پذیرفت. از این زمان زمام امور جامعه به دست نمایندگان انتخابی جامعه گذاشته شد و مرحله جدیدی آغاز گردید.

از درگذشت شوقی افندی تا تشکیل بیت‌العدل

این دوران از نوامبر ۱۹۵۷ تا آوریل ۱۹۶۳ کمی بیش از پنج سال به طول انجامید. به‌ظاهر جامعه جهانی بهائی یک‌شبه بدون سرپرست می‌شود. اما از آنجایی که شوقی افندی با تیزبینی عده‌ای از بهائیان را به نام ایادی انتخاب کرده بود، آن‌ها مقدمتاً زمام امور جامعه را به عهده گرفتند. اولین گروه ایادیان در سال ۱۹۵۱، دوازده نفر بودند. از قارهٔ آسیا، اروپا و آمریکا. در سال ۱۹۵۲ هفت نفر دیگر به آن‌ها اضافه می‌شوند و آخرالامر ۷ نفر دیگر در اکتبر ۱۹۵۷ به آن‌ها اضافه می‌کند بدین ترتیب تعداد ایشان که از نژادها و ممالک گوناگون بودند تا سال ۱۹۵۷ به ۲۷ تن می‌رسد.

با درگذشت ناگهانی شوقی افندی این افراد در حیفا حاضر می‌شوند و بعد از تحقیق دقیق به این نتیجه می‌رسند که از شوقی افندی نه وصیت‌نامه‌ای و نه نامی از جانشین موجود است. شوقی افندی در پیام ۱۹۵۲ خود به جامعۀ بهائی چنین نوشته بود:

«وظیفۀ خطیر ایادی امراللّه حفظ و حراست شریعت‌اللّه و اشاعه و تبلیغ امراللّه است.» (گوهر یکتا، روحیه ربانی، ترجمه ابوالقاسم فیضی، ص ۳۸۸).

ایادیان جمعی بوده‌اند از بهائیان مؤمن با پیشینه‌های ناهمگون از کشورهای مختلف؛ از نژادهای مختلف سیاه و سفید؛ فرهنگ‌های مختلف؛ ادیان مختلف یهودی، مسیحی، مسلمان، بت‌پرست؛ تحصیلات مختلف و شغل‌های مختلف جمع می‌شوند و باید سرنوشت آینده جامعۀ بهائی را تعیین کنند. اگر به ظاهر قضیه نگاه کنیم کلیه شرایطی که می‌توانسته است موجب اختلاف باشد موجود بوده است ولی می‌دانیم چنین نشد و از این جمع ۲۷نفره قرار بر آن شد که ۹ نفر را از بین خود به‌طور موقت برای اداره جامعه انتخاب کنند و در اسرع وقت امکانات تشکیل بیت‌العدل اعظم را که بهاءاللّه دستور آن را داده بود فراهم نمایند و ادارۀ جامعۀ بهائی را به عهده آن مقام واگذارند. ضمناً خود را هم از حق انتخاب‌شدن محروم کردند تا جامعه بتواند آزادانه نمایندگان خود را انتخاب کند. با انتخاب اولین بیت‌العدل در سال ۱۹۶۳ ایادیان کاملاً خود را در اختیار بیت‌العدل گذاشتند و مصوبات آن را اجرا کردند. شاید برای اولین بار در تاریخ ادیان باشد که عده‌ای داوطلبانه و بدون هیچ‌گونه دخالتی از مقام و قدرت صرف‌نظر کنند. اگر اقدامات میرزا یحیی و مخالفت‌های او را با بهاءاللّه در نظر آوریم و یا بعداً مخالفت‌های میرزا محمدعلی برادر ناتنی عبدالبهاء را با او به خاطر داشته باشیم، اهمیت اقدام ایادیان در از دست دادن مقام برای ما بهتر روشن می‌شود. جامعۀ بهائی بعد از دوران ایادیان به دست نمایندگان انتخابی مردم که بیت‌العدل است اداره می‌شود.

اعضاء بیت‌العدل از بین اعضاء جامعه جهانی برای دوره‌های پنج ساله انتخاب می‌شود.

بیت‌العدل حق دارد که قوانین مورد احتیاج جامعه را خود وضع کند و می‌توانند هر زمان که ضروری تشخیص بدهد قوانینی را که وضع کرده از درجه اعتبار ساقط کند.

بهاءاللّه با این دستورِ خود، سرنوشت زندگی مردم را به دست نمایندگان مردم واگذاشته است. در دیانت بهائی نه پیشوائی وجود دارد و نه رهبری، نه مفسری و نه مجری.

دیانت بهائی در جهان به موفقیت‌های زیادی دست پیدا کرده که موضوع بحث این مقاله نیست.

						۲۲ خرداد ۱۳۸۶

نامه به آقای فروزنده

جناب آقای فروزنده،

پس از تقدیم احترام بنده همان‌طور که در ایمیل آگست خود نوشتم یکی از بییندگان برنامه شما هستم و نیت خیر شما را می‌ستایم.

بحث آقای دکتر میرزاآغاسی با عرفان ثابتی را با ناباوری شنیدم و تصور نمی‌کردم که آقای دکتر با چنین لحنی و با چنین برخوردی عرفان ثابتی را مورد تهمت و افترا قرار بدهد. عرفان ثابتی هیچ اظهارنظری نکرد غیر از اینکه آیاتی از کلام اللّه مجید را خواند. عمل آقای دکتر میرزاآغاسی بنده را به یاد اتفاقی انداخت که سالیان قبل در وطن عزیزمان ایران افتاد.

این اتفاق از این قرار بود: یک بهائی کاسب‌کار بینوا مبلغی از یک آخوند طلبکار بود. چون در بازار به خود اجازه داده بود که از آخوند طلب خود را مطالبه نماید آخوند غضبناک به حضور تنی چند از ملایان دیگر رفت عمامه بر زمین زد گریبان درید که یک بهائی به مقدسات اسلام و به من توهین کرد و فریاد واشریعتا سر داد. نتیجه این شد که مؤمنان مسلمان برای بردن اجر بهشت موعود بر سر آن بیچاره تاختند و او را قطعه قطعه کردند. در این زمینه اشاره به دو جلد کتاب «کشتار و سرکوب دگراندیشان مذهبی در ایران» می‌کنم که به اتفاق یادشده و ده‌ها وقایع نظیر آن مستنداً اشاره کرده است.

هرگاه به اعتقادات بهائیان توهین شود هیچ بهائی یقه و عمامه که ندارد، کلاه هم بر سر داشته باشد بر زمین نمی‌زند و اگر به مقدسات او توهین شد (که مرتب می‌شود) با خوشروئی ندیده می‌گیرد، همان‌طوری که جناب فیروزی در جلسات گذشته عمل کرد. ولی گویا برای جناب دکتر آغاسی سوءتفاهمی رخ داده که در بین بهائیان کسی نیست که قادر به جواب دادن به سخنان ایشان باشد. مثلی است معروف:هر پیسه گمان مبر که خالی است، شاید که پلنگ خفته باشد.

پوپر فیلسوف بزرگ آلمانی‌زبان، می‌گوید عده‌ای به این ادعا آمدند که از جانب آسمان مامورند در روی زمین بهشتی بر پا کنند اما تنها جهنمی بر پا کردند. به نظر بنده این‌گونه بحث‌ها به جز کدورت و دشمنی حاصلی ندارد. اگر بحث به این پایه باشد که بهائیان بگویند ما برای جامعه بشری چه ارمغانی داریم و پیروان ادیان دیگر هم بفرمایند چه ارمغانی دارند و قضاوت پسندیدن و یا نپسندیدن این و آن ارمغان را به مردم واگذارند شاید به نتیجه بهتری برسیم.

ضمناً جناب دکتر آغاسی باید بگویند که به چه مجوزی ایشان به خود اجازه می‌دهند بهاءاللّه را نه پیغمبر و نه حتی روشنگر بنامند و بدین ترتیب به اعتقاد عده‌ای توهین کنند و اشکالی هم نبینند. اما به محض اینکه عرفان ثابتی اصل عبارت قرآن را بدون هیچ‌گونه تصرفی بخواند، او را به «بی‌انصافی»، «دروغ‌گویی» و سخن‌راندن بدون سند متهم کند. گو اینکه ایشان در جلسات گذشته بارها و بارها سخن نادرست و در برخی موارد تهمت‌آمیز به بهائیان زده و جوابی هم نشنیده‌اند. و اگر نه، کافی بود در برابر ادعای جناب آغاسی که «بیان پنج بار چاپ شده و هر نسخه تفاوت اساسی دارد»، از ایشان خواهش کنند که تنها دو (و نه هر پنج تا!) چاپ را نشان دهند و یا اقلاً مشخصات و محل و تاریخ چاپ را ذکر کنند و به چند مورد از این دست‌کاری‌ها اشاره کنند.

[جهت اطلاع، کتاب بیان یک بار و آن هم بین سال‌های ۱۳۳۰ تا ۴۰ در اصفهان و به همت خانم صدیقه دولت‌آبادی خواهر یحیی دولت‌آبادی و دختر هادی دولت‌آبادی مشهور به چاپ رسید. که این اقدام هیچ ربطی هم به بهائیان نداشته و از طرف ازلیان انجام گرفت. بنابراین ادعائی که بهائیان در بیان دست‌کاری کرده‌اند به‌هیچ‌وجه درست نیست، بگذریم از آنکه با ادعای دیگر جناب آغاسی که «بهاءاللّه دستور داده بیان را جمع کنند» (که چنین دستوری هرگز از بهاءاللّه صادر نشده) همخوانی ندارد.]

حال جناب آغاسی این تهمت را بارها در جلسات متعدد تکرار کرده‌اند (با اینکه از موضوع بحث خارج و به قول خود ایشان «بی‌ربط» بود) و بی‌جواب مانده و کسی هم به ایشان نه حمله کرده نه توهین کرده و نه عصبانی شده. حال به چه حقی شکایت می‌کنند که ۵ آیه قرآن که تلاوت شده، نباید تا جلسۀ آینده بدون جواب بماند؟

جناب فیروزی و شاید هم جناب فروزنده یا به بحث‌های تاریخ اسلام و علوم قرآنی کمتر علاقه‌مند هستند یا شاید هم خجالت جناب آغاسی را نپسندیده‌اند، تا به نظریات ناصحیح وی در رابطه با مسائلی از قبیل گروه خوارج و نظریاتشان راجع به امامت و… در برنامه زنده اصلاح نکنند. برای نمونه مسئله دو شاهد زن و تفسیر ایشان از آیه قرآن بیشتر شاید به یک شوخی بی‌مزه شبیه است تا به یک استدلال منطقی.

ایشان که مدعی می‌شوند تفکرات بهائیت دینی یا عقیده‌ای التقاطی است و از شیعه و شیخی‌گری نشات گرفته، (که گمان نمی‌رود شخصی که با شیعه عموماً و شیخیه خصوصاً آشنائی داشته باشد چنین نظری را مطرح کند) آیا به این ترتیب تکلیف آیات و احکام کلام‌اللّه مجید چه می‌شود که از عقاید پیشینیان من‌جمله آئین یهود، مسیحی و زرتشتی، و روایات و اعمال اعراب قبل از اسلام گرفته شده؟ دربارۀ کتاب مشهور «ینابیع الاسلام» و ده‌ها اثر دیگر که مطلب ذکرشده را مستنداً نشان می‌دهند چه می‌گویند؟

جناب آقای دکتر باید بدانند که پیروان ادیان سامی همه ساکنین یک ساختمان عظیم شیشه‌ای هستند. سنگ‌انداختن به یک بخش از ساختمان منجر به خرابی کل ساختمان خواهد شد. از ایشان خواهش می‌کنیم که سنگی نیاندازند چه که نتیجۀ مطلوب به دست نخواهد آمد. تنها یک نمونه می‌آوریم: اگر به نثر عربی باب ایراد می‌گیرند، حتماً می‌دانند که از صدر اسلام تا به امروز صدها جلد کتاب در اشکالات صرف و نحو قرآن تحت عنوان «غریب القرآن» و یا «مشکل القرآن» تألیف شده، آن هم نه از طرف ردیه‌نویسان بل توسط علمای بزرگ اسلام (که البته جناب آغاسی همه آن‌ها را به حق یا به ناحق جاهل و تحریف‌کننده می‌نامد) از قبیل ابن‌قتیبه و ابوعبیده و ده‌ها نفر دیگر. حال اگر باب هم جائی از عبارتی نظیر «چاپاً» استفاده کرده (که آیه را هم جناب آغاسی اشتباه خواندند و کاری که آقای ثابتی را به آن متهم ساختند خود مرتکب شدند) چه اشکالی دارد؟ خوب بحمداللّه یک نفر ایرانی بعد از ۱۴۰۰ سال پیدا شده که کلمه‌ای که به عربی وجود نداشته به همان اصالت خود نگاشته و مانند کسانی که پیل را به فیل و گیلان را به جیلان و اصپهان را به اصفهان تبدیل کرده‌اند عمل ننموده. مگر نمی‌گویند «تلفن»، «اسکایپ»… و از همه این‌ها گذشته، مگر در قرآن مجید عباراتی از قبیل «ابابیل»، «کواعب اتراباً»، «سجّیل»، «غِسلین»، «کوثر»... نازل نشده، که هیچ عرب‌زبانی نه در گذشته و نه در امروز معنی اینها را نه فهمیده نه می‌فهمد و حتی مفسرین اولیه به نامفهوم و مبهم‌ بودن آن‌ها گواهی داده‌اند.

بهائیان چون برای اسلام و قرآن و حضرت رسول احترام قائل هستند، جواب جناب آغاسی را شفاف و آن‌طور که باید و شاید نمی‌دهند. و شاید علت این که ایشان بحث را تنها در چارچوب قرآن تعیین کرده‌اند، در همین امر نهفته باشد.

جناب آقاسی، شما هر عقیده‌ای که نسبت به بهائیت دارید محترم است. اما یک مسئله را فراموش نفرمائید که بهائیان و در رأس همه آن‌ها عبدالبهاء در تمام سخنرانی‌هایی که کرده و نامه‌هایی که نوشته آن‌چنان از اسلام دفاع کرده که واقعاً قابل‌تصور نیست. بهائیان در همه جای دنیا به علت دفاع خارج از حدی که از اسلام می‌کنند دچار مشکلاتی هستند. امیدوارم که آن‌ها هم به هوش بیایند و دست از دفاع همه جانبه از اسلام بردارند. قرآن مقدس است، بوده و خواهد بود اما ربطی به امروز جهان ندارد.

آبان ۱۳۹۱، 8 نوامبر 2012

نقدی به سخنرانی آقای سروش در نیوجرسی

تحت عنوان «حق و تکلیف و خدا»

در این سخنرانی آقای سروش اظهارنظرهایی دربارهٔ مقولۀ حقوق بشر که مربوط به قرن بیستم است کرده و آن‌ها را برگرفته از اعتقادات قبیله‌ای قرن ششم معرفی کرده است.

آقای سروش حتماً می‌داند کلماتی که در ۱۴۰۰ سال پیش گفته شده‌اند دارای معنا و مفاهیمی بوده‌اند که در آن دوران مطرح بوده‌اند. عدم توجه به معانی تاریخی کلمات و برداشت امروزی از آن‌ها چیزی جز تحریف اندیشه نیست. متأسفانه این همان کاری است که آقای سروش در سخنرانی خود کوشش کرده به شنوندگان خود القاء کند. چگونه می‌توان از حقوق بشر در جامعه‌ای صحبت کرد که خرید و فروش برده متداول و شرعاً هم مجاز بوده است؟

در ابتدای این سخنرانی آقای سروش می‌گوید: «دورانی که ما در آن زندگی می‌کنیم دوران توجه به حقوق آدمی است.» او همه ادیان ابراهیمی را ادیان تکلیف‌مدار می‌داند و ادامه می‌دهد: «از ادیان جدید مثل بهائیت بگذریم که ظاهراً متعلق به دوران مدرن هستند، یعنی دوران حق‌مداری، اما آناکرونیسمی که در آن‌ها هست، یعنی نوعی نابهنگامی تاریخی نشانه آن است که پیامبر یا پیامبران این دین به درستی دوران خود را تشخیص نداده بودند. یعنی ماهیت دیانت بهائیت همچنان تکلیف‌مداری است.» آقای سروش قرار بوده است که دربارهٔ «حق و تکلیف و خدا» صحبت کند اما گریزی هم به صحرای کربلا زده و بهائیت را با مارکسیسم مقایسه کرده است. او خود می‌گوید: «البته سخن من در این امور نیست و در پرانتز عرض کردم.» اما این تنها پرانتز نبوده است. باز در پرانتزی دیگر از مکتب لیبرالیسم و کانت و هگل که آزادی را گوهر انسان می‌دانند صحبت می‌کند.

آقای سروش سه تعریف برای «حق» پیشنهاد می‌کند: ۱- «رخصت» یعنی اجازۀ کاری را داشته باشیم. مثلاً شما اجازه دارید نهار بخورید، درس بخوانید، مهمانی بروید و یا نخورید و نخوانید و نروید. ۲- امتیازی است که بعضی‌ها دارند که مورد بحث ایشان نیست. ۳- سومین تعبیر به نظر آقای سروش «مهم‌ترین معنای کلمۀ حق است، عبارتست از طلب و طلبکاربودن.» این معنای حق است که مورد نظر آقای سروش است. آقای سروش مطابق عادت معمولی به اشعاری از حافظ و سعدی... اشاره می‌کند و از حق دوستی، حق یاری، حق وفا، وفاداربودن، حق نان‌ونمک خوردن، حق استاد به شاگرد، حق پدر و مادر به فرزندان و وفاداری دوستان به همدیگر صحبت می‌کند و در ادامۀ بحث حق را همان تکلیف می‌داند. پس از شرحی در این باره به اول صحبت خود برمی‌گردد و می‌گوید: «در ابتدا گفتم که ادیان و دست‌کم ادیانی که در دورۀ ما آن‌ها را صحیح می‌‌دانیم یعنی ادیان ابراهیمی» زبان همه این ادیان تکلیف‌مداری است. آقای سروش اشاره به سخنان فیلسوف آمریکائی لئو اشتراوس می‌کند که «در تمام تورات و در تمام انجیل واژۀ حق به معنای امروزین آن یافت نمی‌شود» و یادآور می‌شود چون او با قرآن آشنا نبوده از این نظر دربارهٔ قرآن اظهارنظر نکرده است. آقای سروش «حق و محقّ‌بودن آدمی را یک کشف جدید» می‌داند.

پس از این سخنان ایشان حق و حق‌مداری را در قرآن جستجو می‌کند و چنین می‌گوید: «خب شما می‌دانید لازم نیست کلمه حق در جایی آورده بشود. باید این معنا و این منطق در آنجا پیدا بشود.» آقای سروش در این بخش از سخنانش سعی می‌کند که اسلام را دین حق‌مدار معرفی کند. وی اقرار می‌کند که در قرآن مطلبی راجع به محق‌بودن انسان دیده نمی‌شود. اما می‌توان مواردی که دلالت بر محق‌بودن انسان است پیدا کرد. ایشان با ذرّه‌بین دنبال چنین مواردی و چنین استدلالی در قرآن می‌گردد و می‌گوید: «در یکی از سوره های مکی که الآن به یاد ندارم [منظور ایشان سوره الذاریات آیه ۱۹ است] کلمه حق به کار رفته که در مورد اغنیا می‌گوید... آدم‌های پول‌دار یک بخشی از پولشان اصلا مال خودشان نیست. متعلق به محرومین است.» بدین ترتیب «محرومین حقی در اموال اغنیا دارند.» از نظر آقای سروش این مسئله که ایشان آن را «فوق‌العاده مهم» می‌نامد چیزی جز مالیات یا سهمی نیست که مردم باید به حاکم، رئیس قبیله و یا دولت می‌پرداختند و امروزه هم می‌پردازند. آیا می‌توان این‌گونه از حق صحبت کرد؟ یک تفکر حق‌مدار، حق انسان‌ها می‌داند که آزاد باشند در اظهار عقیده، شرکت در اجتماعات، تشکیل اصناف و احزاب، نشر عقاید و افکار و غیره. نه اینکه حق داشته باشند صدقه بگیرند.

وی در بخش دیگری از سخنانش حق را به سلطه تعبیر کرده و چنین شرح می‌دهد: اگر کسی «مظلومانه کشته شود» ولیِّ دم این قدرت و اختیار را دارد که قصاص کند. در این سخن مطالب مهمی نهفته است. البته ایشان شرح مظلومیت را نمی‌دهند چه کسی و به چه دلیل اگر کشته شود مظلوم نامیده می‌شود. اول، قید «مظلومیت» برای کشته ذکر شده است یعنی کافر، کافر حربی، ذمی، مرتد فطری و غیرفطری، باغی، مشرک، اگر کشته شوند اشکالی نیست چرا که در حق آن‌ها ظلمی نشده؛ خود به خود مطابق شرع انور، مهدورالدم، خونشان مباح و اموالشان پاک است و باید مصادره شود. این مسئله که آقای سروش به عنوان حق معرفی می‌کند نام واقعی آن قصاص است. آیا حکم قصاص را که برگرفته از تورات است می‌توان در قرن ۲۱ به عنوان حق معرفی کرد؟

در ادامۀ سخنرانی مسئله نوید و بیم را مطرح می‌کند و ادامه می‌دهد که از نظر قرآن نه‌تنها انسان‌ها نسبت به همدیگر حق دارند بلکه انسان‌ها نسبت به خدا هم حق دارند و برای اثبات نظر خود به آیه‌ای از سوره نساء اشاره می‌کند که می‌گوید پیغمبران «دو وظیفۀ اصلی دارند یکی اینکه تبشیر کنند و دیگر اینکه انذار کنند. یعنی از یک طرف مردم را امیدواربه پاداش خدا کنند و از یک طرف هم مردم را از کیفر الهی بیم دهند. تا مردم به خدا حجتی نداشته باشند و نتوانند گریبان خدا را بگیرند و بگویند چرا چنین کردی و چرا چنین نکردی. این آیه محق‌بودن آدم را حتی در برابر خداوند هم نشان می‌دهد.» منظور آقای سروش آیه ۱۶۵ سوره ۴ نساء است: «پیامبران مژده‌دهنده و بیم‌دهنده تا از آن پس مردم را بر خدا حجتی نباشد.» در حالی که در همین سوره آیه قبل از آن آیه ۵۲ می‌خوانیم: «اینان آن کسانند که خدا لعنت‌شان کرده است، و هر کس را خدا لعنت کند برای او هیچ یاوری نیابی.» در واقع اگر خدا کسی را لعن کرد مسئله خاتمه یافته و کسی را یارای کمکی نیست و دیگر حق شکایت و «گریبان‌گرفتن» در میان نیست. در هر صورت این سخنان همه برداشت‌های آقای سروش از قرآن است در صورتی که اکثر مفسّرین قرآن سؤال از خدا را جایز نمی‌دانند مثل تفسیر المیزان که می‌نویسد: «شما که باشید که از او سؤال بکنید.» آقای سروش به این مفسر اعتراض می‌کند و می‌گوید: «این مفسر مفسّری است که معاصر ما نیست، این مفسر به نظر من هنوز در دوران دیگری زندگی می‌کند.» ولی کتب دینی کیسۀ مارگیری و جعبۀ جادویی نیست که هر چه بخواهی از آن در بیاوری. اگر قرار باشد هر کس هر جور دلش خواست کلام خدا را تفسیر کند خشت روی خشت بند نمی‌شود.

آقای سروش در خاتمۀ سخنانش فرق می‌گذارد بین عبادت ذلیلانه و عبادت سرفرازانه. در عبادت سرفرازانه خداوند به ما عقل داده است که از او شکایت کنیم. در زمینۀ عقل که نعمت خداوند به بشر است سؤالاتی دارم که در مقاله دیگر خدمت آقای سروش مطرح خواهم کرد.

اما در این مقام خواستم برگردم به اصل مطلب که مرا وادار به نوشتن این مقاله کرد و آن ادعای آقای سروش دربارهٔ «آناکرونیسمی» دیانت بهائی است. Anachronistic به نابهنگامی، مربوط‌نبودن به زمان، ازمُدافتاده، بی‌جا، بی‌موقع معنی شده است. وی می‌گوید: «دیانت بهائی در دوران حق‌مداری پا به عرصه وجود گذاشت اما به علت نابهنگامی تاریخی پیامبر این دین به‌درستی دوران خود را تشخیص نداده و هم چنان تکلیف‌مداری است.» ضمناً آقای سروش مارکسیسم را با دیانت بهائی مقایسه می‌کند و می‌گوید: «اگر مارکسیسم را با بهائیت مقایسه کنید توفیق او در مقام جذب پیروان هزار برابر بهائیت بود. میزان عقولی که این ایدئولوژی به هم وصل کرد و در آن‌ها تأثیر کرد و تسخیر کرد میلیون‌ها برابر هر دین جدید دیگری بود.» گو اینکه مقایسه یک دین با یک ایدئولوژی که برنامه آن بر مبنای نبرد طبقاتی و مبارزه با سرمایه‌داری به هدف استقرار حکومت پرولتاریا است قیاسی است مع‌الفارق. آقای سروش نباید فراموش کند که مارکسیسم و لیبرالیسم با ادیان گذشته با آن بافت قرون وسطائی فاصله بیشتری دارد تا با بهائیت برای نمونه. بهائیت همانند مارکسیسم قشر روحانی را برای جامعه بشری لازم نمی‌داند، چون معتقد است که هر کسی باید خود در جستجوی حقیقت باشد. مارکس خیلی تندتر می‌گوید: «تا زمانی که جامعه شغل شرافتمندانه‌ای برای روحانیون پیدا نکند این گروه مفت‌خوار، سربار و انگل اجتماع انسانی خواهد بود.» بهائیت افسانه‌ها و معجزات و انتظار منجی و آنچه خلاف عقل باشد را مردود می‌داند. در حالی که ادیان گذشته کمتر با علم و عقل و بیشتر با حدیث و روایت رابطه دارند.

برای نشان‌دادن نادرستی این ادعا، ادعای آقای سروش که بهائیت یک نابهنگامی تاریخی است و زبانش تکلیف‌مدار، کافی است که نگاهی گذرا به تعالیم بهائیت بیندازیم تا مسئله روشن شود.

آقای فریدون آدمیت مورخ نامدار ایران، میرزا ملکم‌خان را سال‌ها جلوتر از زمان خود می‌دانست. ملکم‌خان چه گفته بود که آدمیت این‌چنین قضاوت می‌کند؟ ملکم می‌گوید: «آبادی ایران را بسته به آبادی دنیا و آبادی دنیا را موقوف به انتشار علم می‌دانم.» باز می‌گوید: «کره زمین خانه مشترک جمیع اجزای بنی‌آدم است.» در این زمینه دیانت بهائی چه می‌گوید:

«ای دانایان امم از بیگانگی چشم بردارید و به یگانگی ناظر باشید و به اسبابی که سبب راحت و آسایش عموم اهل عالم است تمسک جوئید این یک شِبر [به بزرگی یک کف دست] عالم یک وطن و یک مقام است از افتخار که سبب اختلاف است بگذرید و به آنچه علت اتفاق است توجه نمائید«.

بهاءاللّه «تحری حقیقت» را در سرلوحه تعالیم خود قرار داده است. هدف والای هر انسانی پیداکردن حقیقت است. هر انسانی که قصد رسیدن به حقیقت را داشته باشد باید از شک شروع کند تا به یقین برسد. آن‌هایی که معتقد هستند مادرزاد به یقین رسیده‌اند عقاید دیگران را باطل می‌دانند، اما شکاک به عقاید دیگران احترام می‌گذارد چون حقی برای دیگران هم قائل است.

پیروان همۀ ادیان سامی اعتقادات خود را موروثی دارند. یهودی، مسیحی و مسلمان به دنیا می‌آیند. اعتقادی موروثی آمیخته به تعصب و کوراندیشی است که نتیجۀ آن اعتقادات، خود را حق دانستن و پیروان سایر عقاید را گمراه و ضاله نامیدن است. این مسئله در اسلام مفصل‌تر شرح داده شده است. شخصی که از پدر مسلمان متولد می‌شود اگر به فکر تغییر اعتقاد خود افتاد به عنوان مرتد فطری قتلش واجب است حتی به فتوای جمعی از روحانیون توبه آن هم پذیرفتنی نیست. خونش حلال، اموالش مصادره و عیالش مطلقه است. بهائیت انسان‌ها را مختار در انتخاب عقاید خود گذاشته و هیچ قیدوبندی برای آن‌ها در نظر نگرفته. افراد در سن بلوغ می‌توانند بهائی بشوند و یا نشوند و در هیچ حالتی مزیتی برای آن‌ها در نظر نگرفته است.

بدین ترتیب انسان‌ها در انتخاب دین، تحصیل، اظهار عقیده، چه گفتاری و چه نوشتاری آزاد هستند. بشر به دوران بلوغ نزدیک است و امرکننده و نهی‌کننده، پیشوا، رهبر و مرجع احتیاج ندارد. در این حالت است که هیچ جنبش کور اقبالی ندارد و هیچ رهبر و پیشوایی نمی‌تواند برای جامعه وظیفه تعیین کند که چه باید بکند و چه نباید بکند. نگاهی به جنبش‌های کور روسیه، ایتالیا و آلمان در صد سال گذشته و خسارت‌های ناشی از آن‌ها ثبت در تاریخ است. آیا آقای سروش دینی، آئینی و یا ایدئولوژی‌ای می‌شناسد که این حد برای انسان‌ها حق قائل شده باشد؟

بنیان‌گذار دیانت بهائی چون انسان‌ها را بالغ و صاحب عقل می‌خواهد، نه آن‌ها را تبشیر می‌کند و نه انذار می‌کند. نه نوید بهشت در آن جهان می‌دهد و نه از آتش جهنم می‌ترساند. تفکر تبشیر و انذار مربوط به دورانی است که انسان‌ها فرقی بین کارهای بد و خوب نمی‌گذاشتند. شاید تنها راه هدایت آن‌ها ترساندن از آتش دوزخ و نوید نزدیکی با حوریان سیمین‌ساق در بهشت بوده است. امروزه آن را به عنوان حق معرفی‌کردن دور از عقل است. بهاءاللّه در اهمیت خرد می‌گوید: «زبان خِرَد می‌گوید هر که دارای من نباشد دارای هیچ نه. از هر چه هست بگذرید و مرا بیابید؛ منم آفتاب بینش و دریای دانش.»

برای اینکه با تفکرات او در زمینۀ مسائل اجتماعی آشنا شویم اشاره‌ای مختصر به تعالیم او هم خالی از لطف نیست. بهاءاللّه با وجود اینکه رشد اروپا را از نظر صنعتی و پیشرفت آزادی و ایجاد مجالس مشورتی تحسین می‌کند اما مضرات آن را که کشورگشایی و جنگ و خونریزی است هم نمی‌پذیرد:

«در تمدن اهل غرب ملاحظه نمائید که سبب اضطراب و وحشت اهل عالم شده آلت جهنمیه به میان آمده و در قتل وجود شقاوتی ظاهر شده که شبه آن را چشم عالم و آذان امم ندیده و نشنیده. اصلاح این مفاسد قویه قاهره ممکن نه مگر به اتحاد احزاب عالم در امور و یا در مذهبی از مذاهب. بشنوید ندای مظلوم را و به صلح اکبر تمسک نمائید.»

«سراج عباد داد است او را به بادهای مخالف ظلم و اعتساف خاموش منمائید.» و در جای دیگر: «مربی عالم عدل است.»

و برای جلوگیری از جنگ و خونریزی اتحاد عالم را ضروری می‌داند. در اهمیت رفع اختلافات می‌گوید: «سراپرده یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یکدیگر را نبینید. همه بارِ یک دارید و برگ یک شاخسار.» در این پیام بنی نوع بشر همه با هم برادر و برابرند. بدون در نظر گرفتن رنگ پوست و نژاد و مذهب. در ادامه می‌گوید: «ای پسران خاک از تاریکی بیگانگی به روشنی خورشید یگانگی روی نمائید. این است آن چیزی که مردمان جهان را بیشتر از همه چیزها بکار آید«.

در جای دیگر راجع به صلح و لزوم آن می‌گوید: «جمیع را به صلح اکبر که سبب اعظم است از برای حفظ بشر امر نمودیم. سلاطین آفاق باید باتفاق به این امر که سبب بزرگ است از برای راحت و حفظ عالم تمسک فرمایند». مردم را به معاشرت با یکدیگر دستور می‌دهد و بدین ترتیب حکم نجاست را رد می‌کند: «با جمیع اهل عالم به روح و ریحان معاشرت نمائید چه که معاشرت سبب اتحاد و اتفاق بوده و هست.» او برای جهان یک زبان دوم را پیشنهاد می‌کند تا جهانیان بتوانند با یکدیگر گفتگو، معامله و معاشرت کنند:

« تکلم به دو لسان مقدر شد و باید جهد شود تا به یکی منتهی گردد و همچنین خطوط عالم تا عمرهای مردم در تحصیل السن مختلفه ضایع نشود و باطل نگردد و جمیع ارض مدینه واحده و قطعه واحده مشاهده شود.»

در جای دیگر می‌گوید: «لسان را به سبّ و لعن احدی میالائید.» یکی از حقوق اولیه انسان‌ها است که به آنچه می‌خواهند معتقد باشند و کسی حق لعن‌کردن آن‌ها را ندارد. هر انسان حق دارد که با هر شخصی و هر تفکری و هر نظریه‌ای دوستی کند و هیچ کس حق اعتراض به او را هم نباید داشته باشد: «سبب حزن مشوید تا چه رسد به فساد و نزاع.» «همه اوراق یک شجرید و قطره های یک بحر.» «اذن داده شد احزاب عالم با یکدیگر به روح و ریحان معاشرت نمایند.» حق پوشش را که از حقوق اولیه انسان‌ها است حق هر انسانی می‌داند: «زمام البسه و ترتیب لحیٰ [ریش] و اصلاح آن در قبضه اختیار عباد گذارده شد.»

در اهمیت مشورت و تصمیم جمعی می‌گوید: «آسمان حکمت الهی به دو نیّر روشن و منیر مشورت و شفقت». در جای دیگر می‌گوید: «اول باید وزرای بیت عدل صلح اکبر را اجراء نمایند تا عالم از مصاریف باهظه [سنگین] فارغ و آزاد شود. این فقره لازم و واجب چه که محاربه و مجادله اسّ زحمت و مشقت است.»

پیامبر دیانت بهائی تشکیل مجالس شورا را برای اداره جامعه لازم می‌داند و حق منتخبین مردم می‌داند که چه قانونی را برای اداره جامعه وضع کنند و چه قوانینی را نسخ کنند. می‌گوید:«هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمانی دیگر.» حق انسان‌ها است که درمان درد خود را با مشورت با متخصصان فن بیابند.

دربارۀ فرائض مذهبی که خود وضع کرده می‌گوید: «هر کس مرا به عنوان دوست می‌خواهد به خاطر من این عبادت را بجا آورد. روزه بگیرد، نماز بخواند و...»(ترجمه) حتی انسان‌ها در این زمینه هم مختار هستند. توصیه من به آقای سروش که علاقه‌مند به مطالعه در آثار عرفانی این است که ایشان آثار بهاءاللّه و خصوصاً آثار عرفانی او را مطالعه نمایند. برای نمونه نظریه‌ای که آقای سروش در سخنان خود به آن اشاره کرده‌اند، یعنی عمل به احکام دین نه از روی تعبد و تقلید کورکورانه بلکه از روی آگاهی و عرفان و عشق به خالق، عین این سخن در آثار بهاءاللّه به وفور یافت می‌شود. در اینجا تنها به یکی از این بیانات اشاره می‌کنم: «این ظهور از برای اجرای حدودات ظاهره نیامده بلکه لاجل ظهورات کمالیه در انفس انسانیه و ارتفاع ارواحهم الی مقامات الباقیه و ما یصدقه عقولهم [آنچه که خرد بپذیرد] ظاهر و مُشرق شده تا آنکه کل فوق ملک و ملکوت مشی نمایند.» «احکام فرع عرفان بوده و خواهد بود.» آیا این همان «عبادت سرفرازانه» نیست که آقای سروش از آن نام می‌برد؟

با توجه به مطالب یادشده به نظر می‌رسد که اطلاعات آقای سروش در این زمینه به دوران فعالیت ایشان در انجمن حجتیه و در تماس با بهائیانی که با استناد به احادیث و اخبار سعی در معرفی دیانت بهائی داشته‌اند برمی‌گردد. چون بسیار بعید به نظر می‌رسد که اگر آقای سروش با آثار خود بهاءاللّه آشنائی می‌داشت این‌گونه دربارهٔ دیانت بهائی قضاوت می‌کرد.

ایرج اشراقی،

۳۱ شهریور، ۱۳۹۱- ۲۱ سپتامبر، ۲۰۱۲

نقدی بر نامۀ آقای پژوهش به آقای نوری‌زاد

جناب آقای دکتر خزعلی، نامه آقای دکتر حسین پژوهش و اعتراض ایشان به آقای نوری‌زاد در رابطه با کار نمادین ایشان و بوسیدن پای کودک بهائی که پدربزرگش به جرم بهائی‌بودن اعدام شده و هم‌اکنون پدر و مادرش به همان جرم در زندان هستند مرا وادار کرد که چند خطی در این رابطه بنویسم. همان‌طور که استاد عبدالحمید معصومی تهرانی چنین نوشته‌اند: «اگر برادران ایمانی، بخصوص علمای مذهبی کمترین درکی از معانی و مفاهیم اعمال نمادین را داشتند، متوجه می‌شدند که دلجویی و بوسه شما بر پای یک کودک بهائی‌زاده نه‌تنها به معنای تبلیغ و تأیید آئین بهائیت نیست، بلکه بیانگر منطق دین اسلام است که برای حیات و شئون انسان بما هو انسان بدون توجه به دین و آئین و نژاد و ملیتش ارزش و احترام قائل است.» جای بسی خوشحالی است که ایشان با این تفکر در خور ستایش تنها نیست و عده‌ای از جمله خود شما هم با ایشان هم‌‌عقیده هستید.

متئاسفانه آقای دکتر پژوهش آسمان و ریسمان را به هم بافته و اتهاماتی تکراری و نخ‌نماشده را که بارها به بابیان و دیرتر بهائیان زده شده و جواب هم گرفته‌اند تکرار کرده است. ردیه‌هایی که بنا بر گفته یکی از روحانیون ارزش نگاه‌کردن هم ندارد. وی خواسته است بنا بر وظیفۀ شرعی امر به معروف و نهی از منکر از این راه آقای نوری‌زاد را به اشتباهش آگاه سازد او در نامه‌ای که نوشته خود را سرزنش می‌کند «که چرا همان هنگام نکوشیدم تا شما را با کنار زدن نقاب تزویر و دروغ از چهره تشکیلات هزارتوی بهائیت از آن همه سرافکندگی برهانم.» این سخن آقای پژوهش مرا به یاد آن اعرابی‌ای انداخت که در برکه‌ای آبی نه‌چندان مطبوع پیدا کرد و چون تا آن روز آبی بهتر از آن ندیده بود مشکی را پر از آن آب کرد و به‌عنوان هدیه‌ای نزد خلیفه برد. خلیفه برای آنکه اعرابی دجله و فرات را نبیند و از کار خود خجلت‌زده نشود دستور داد به او هدیه‌ای بدهند و او را مرخص کنند.

این داستان زبان حال کار آقای پژوهش است. ایشان اتهامات کهنه‌شدۀ بی‌اعتباری را که ده‌ها سال است به بهائیان می‌زنند به عنوان واقعیاتی که تاکنون کسی نمی‌دانسته تصور کرده‌اند و خواسته‌اند آقای نوری‌زاد را هدایت کنند. البته نا گفته نماند که اگر آقای پژوهش بخواهند در مقاله‌ای جداگانه می‌شود راجع به همه ایرادات ایشان بحث کرد اما مهم این است که بتوانیم بر سر حقوق شهروندی انسان‌ها صرف نظر از اعتقادات آن‌ها با همدیگر به توافق برسیم به عنوان یک انسان باید قبول کنیم که در هر گوشه‌ای از جهان اگر به کرامت هر انسانی توهین شد باید محکوم کرد. وظیفۀ هر انسانی است که به همه کودکانی که از مهر و محبت پدر و یا مادر محروم شده‌اند بدون توجه به نژاد، ملیت و مذهب مهربانی کرد. دین باید مروج اخلاقیات در جامعه باشد نه مروج خشونت و دشمنی.

در اینجا لازم دیدم که جهت اطلاع شما اشاره‌ای به آمار دانشنامه بریتانیکا دربارهٔ آئین بهائی بکنم. امروزه حدود هفت میلیون بهائی در ۲۲۱ کشور و جزیره زندگی می‌کنند. بهائیت بعد از مسیحیت گسترده‌ترین آئین در جهان است تعداد بهائیان ایران حداکثر بین پنج تا ده درصد از بهائیان جهان را تشکیل می‌دهند. بدین ترتیب اتهاماتی که شما وارد کرده‌اید محلی از اِعراب ندارد. شما تصور می‌کنید که یک آلمانی، فرانسوی، هلندی و غیره به دستور خارجیان بهائی شده‌اند تا به تشیع لطمه بزنند یا چون قانع شده‌اند که قائم‌آل‌محمد ظاهر شده بهائی شده‌اند؟ آیا نباید شما به فکر بیفتید که چرا ملت‌های دیگر جهان به بهائیت روی می‌آورند؟ اگر می‌خواهید با بهائیت مبارزه کنید بهتر است با آموزه‌های آن آشنا شوید نه اینکه با اتهامات واهی چون جاسوس انگلیس و روس و اسرائیل سعی در بی‌‌عتبارکردن آن‌ها داشته باشید بهائیان نه‌تنها که با اسلام مخالفت نکرده‌اند بلکه کتاب‌ها و مقالات فراوانی در دفاع از اسلام و خصوصاً تشیع نوشته‌اند.

به امید روزی که همه ایرانی‌ها در سرزمین ایران با دوستی و برابری زندگی کنند و هیچ گروه و یا آئینی خود را تافتۀ جدابافته نداند و حق ویژه‌ای برای خود قائل نباشد.

به امید روزی که زرتشتی، یهودی، مسیحی، بهائی و بی‌دین کنار یکدیگر و با احترام به عقاید همدیگر زندگی کنند.

فرانکفورت، مرداد ۱۳۹۲، اوت ۲۰۱۳

ایرج اشراقی

  کنفرانس ایران‌شناسان

«اگر تمام گل‌ها را هم از شاخه بچینند نمی‌توانند جلو بهار را بگیرند.» پابلو نرودا

آیا حمایت و طرف‌داری روزنامه کیهان از ولایت فقیه و جمهوری اسلامی «دوستی خاله‌خرسه» نیست؟

آورده‌اند که در روزگاران گذشته دهقانی خرسی داشت که با او زندگی می‌کرد. روزی دهقان قصد خواب داشت از خرس خواست که اگر مگس‌ها مزاحم خواب او شدند آن‌ها را دفع نماید. دهقان به خواب رفت، ناگهان مگسی به صورت دهقان نشست. خرس برای دفع مگس سنگِ گرانی برداشت و بر سر دهقان کوبید تا دستور ارباب را اجرا کرده باشد. اما آن شد که نباید می‌شد.

از آن زمان هر گاه شخصی از روی نادانی بخواهد خدمتی به ولی‌نعمت خود بکند که منجر به بی‌آبرویی و زیان او بشود کار او را دوستی خاله‌‌خرسه می‌نامند.

حال این سؤال مطرح است که آیا اتهاماتی که اقای شریعتمداری و یارانش به انسان‌ها، سازمان‌ها و مذاهب برای حفظ به‌اصطلاح نظام می‌زنند دوستی خاله‌خرسه نیست؟ برای مثال وقتی روزنامه کیهان با آب‌وتاب شرح می‌دهد که مخالفین بشار اسد که طرف‌داران آمریکا هستند چه جنایاتی مرتکب شده‌اند و می‌نویسد: «سند دیگری از جنایات مزدوران آمریکا؛ تروریست‌ها در سوریه کودک ۳ ساله را به دار آویختند. تروریست‌های سوریه پس از کشتار اعضای یک خانواده شیعه عراقی تنها بازمانده این خانواده که یک کودک ۳ ساله بود را دار زدند.» چون سایت بازتاب از گروه خودی‌ها این خبر کیهان را خلاف واقع خواند و نوشت: «تصویر منتشرشده از سوی این روزنامه متعلق به یک جنایت جنسی در حلب سوریه و مربوط به چند ماه قبل از آغاز درگیری‌ها در این کشورمی باشد.» چنان خشم آقای شریعتمداری و یارانش را برمی‌انگیزد که می‌نویسد:

» گردانندگان سایت اجاره‌ای و حق‌العمل‌کاری بازتاب کدام سوتی را با مزدوران سازمان سیا و موساد دارند که برای چندمین بار جنایات مزدوران این سرویسهای جاسوسی را انکار می‌کنند.»

حال که با سبک و سیاق کار آقای شریعتمداری آشنا شدیم نگاهی به روزنامه کیهان و اظهارنظر او دربارۀ کنفرانس ایران‌شناسان که ۱۲ تا ۱۴ مرداد در استانبول تشکیل شد می‌اندازم. در این کنفرانس حدود هفتصد نفر ایران‌شناس از کشورهای ژاپن، کره جنوبی، تایوان، ازبکستان، روسیه، خاورمیانه، از کشورهای اروپایی، آمریکایی و کانادائی شرکت کردند.* مطالب ارائه‌شده در ۱۲۵ پانل عبارت بودند از شعر، ادب، هنر، تأتر، سینما، اقتصاد، آموزش و پرورش، موسیقی ایران از فارابی تا امروز، دین، نحوۀ تاریخ‌نگاری در دوران ایلخانیان، تاریخ عکاسی، زنان، اقوام و غیره. از بین ۱۲۵ پانل تنها دو پانل راجع به باب و بهاءاللّه صحبت شد.

مطالب ارائه‌شده در پانل هیچ ربطی به مسائل سیاسی اظهارشده از طرف کیهان نداشت.

آیا آقای شریعتمداری فرصت بسیار مناسبی را از دست نداد؟ اگر ایشان گروهی از استادان که در خط حزب‌اللّه و معتقدین به اصل ولایت مطلقه فقیه هستند به کنفرانس اعزام می‌کرد که با دفاع از تز ولایت مطلقه فقیه و کارایی آن برای غلبه بر گرفتاری‌های جهان مخاطبین را قانع می‌کردند خدمتی به اسلام نبود؟

چرا باید هفتاد نفر استاد که سالک در خط حزب‌اللّه بودند از دو محقق بهائی بترسند و با آن‌ها روبرو نشوند؟ آیا این اساتید محترم نمی‌توانستند در چنین کنفرانسی حقانیت نظریات جمهوری اسلامی و ابطال نظریات دیگران را اثبات نمایند؟ آیا اینها با عدم شرکت در کنفرانس ضعف خود را در برابر مخالفین نشان ندادند؟

به نظر من نگارنده کار آقای شریعتمداری و ترساندن اساتید از عواقب شرکت آنان در کنفرانس همان کار خاله‌‌خرسه است که ضرر آن جبران‌پذیر نیست.

مگر آقای رئیس جمهور مرتب در مجامع بین‌المللی از مشارکت در مدیریت جهان داد سخن نمی‌دهد، حال که چنین موقعیتی فراهم شده بود آیا بهتر نبود که در این کنفرانس شرکت کنید و با یک تیر دو نشان را بزنید. یکی مهر باطل به نقشه صهیونیست‌ها بزنید و دیگری اثبات حقانیت تز ولایت مطلق فقیه و ضرورت آن برای اداره جوامع بشری بنمائید؟

اعمال آقای شریعتمداری و یارانش در انتشار مطالب بی‌سروته و نادرست از دید مردم پنهان نمی‌ماند. در عصر کامپیوتر کمتر می‌توان دروغ گفت، چون امکانات فراوانی برای به دست آوردن حقایق وجود دارد.

آقای شریعتمداری راجع به کنفرانس ایران‌شناسی هر چه دلش بخواهد می‌تواند بنویسد اما حقیقت را نمی‌تواند پنهان کند. مقالات ارائه‌شده از طرف محققین بهائی موجود است. آیا روزنامه کیهان آماده است مقالات را چاپ کند و قضاوت دربارۀ آن‌ها را به مردم واگذارد؟ آنچه مسلم است در مقالات ارائه‌شده کوچکترین اشاره‌ای به جمهوری اسلامی در آن‌ها دیده نمی‌شود.

ای کاش آقای شریعتمداری این شهامت را داشت و مقالات را چاپ می‌کرد تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد. از آقای شریعتمداری انتظاری ندارم اما زمانی که عده‌ای دانشگاهی همراه و هم‌زبان ایشان می‌بینم متأسف می‌شوم.

احمد شاملو شاعر بلندآوازه ایران چه خوب گفته است:

«حرف مزخرف خریدار ندارد. پس تو که پوزه‌بند به دهان می‌زنی از درستی اندیشۀ من، از نفوذ اندیشۀ من می‌ترسی.»

  • بنا بر گزارش رادیو فردا هشت نفر از از محققین ایرانی نیز شرکت کرده بودند. شرکت کنندگان اسرائیلی سه نفر بودند.

      				 مرداد ۱۳۹۲- 11 اوت 2013
    

چرا ایران نتوانست به آزادی دست یابد؟

علل عقب‌ماندگی جامعه ایران از قافلۀ تمدن

مهم‌ترین و شاید مشهورترین حمله و تجاوز به مرزها و سرزمین‌های ایران در سپتامبر سال ۱۸۰۲ با ضمیمه‌ساختن گرجستان به خاک روسیه آغاز گردید. یک سال بعد جنگ بزرگ اول ایران و روسیه آغاز شد و در سال ۱۲۲۸ ق/۱۸۱۳ م. با عقد قرارداد گلستان به پایان رسید. این جنگ باغث شد که ایران بخش بزرگی از قفقاز را از دست بدهد. شکست ایران در جنگ دوم ایران و روسیه برای ایران فاجعه‌بار بود. بر اثر این جنگ نه‌تنها اینکه ایران بخش دیگری از خاک خود را از دست داد بلکه کشور ایران که تا آن زمان یک قدرت محلی بود به یک کشور درمانده و اسباب دست دو کشور خارجی روسیه و انگلیس تبدیل شد.

در همین دوران در سال ۱۸۰۵ ژوبر، نمایندۀ ناپلئون، حامل پیامی از وی برای فتحعلی‌شاه به ایران آمد. به نظر می‌رسد پرسشی را که عباس‌میرزا از ژوبر کرده است هنوز پس از تقریباً دو قرن بی‌پاسخ مانده است. عباس‌‌میرزا می‌پرسد:

«آن چه توانایی است که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است. دلائل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است. شما هنر حکومت‌کردن، هنر پیروزی یافتن، هنر به کار انداختن همه وسائل انسانی را می‌دانید، در صورتی که ما گویی محکوم شده‌ایم که در لجن‌زار نادانی غوطه‌ور باشیم و به زور دربارۀ آینده خود می‌اندیشیم. آیا قابلیت سکونت و باروری خاک و توانگری مشرق‌زمین از اروپای شما کمتر است. شعاع‌های آفتاب، پیش از آنکه به شما برسد، نخست از روی کشور ما می گذرد آیا نسبت به شما نیکوکارتر از ماست؟ آیا آفریدگار نیکی‌دهش، که بخشش‌های گوناگونی می‌کند، خواسته که به شما بیش از ما همراهی کند؟ من که چنین باور ندارم. ای بیگانه، به من بگو که چه باید بکنم، تا جان تازه‌ای به ایرانیان بدهم؟»[۱]

از آن زمان تاکنون سیاست‌مداران و روشن‌بینان ایران در پی پیداکردن جوابی به سؤال عباس‌میرزا هستند و نظرهای مختلفی مطرح کرده‌اند. عده‌ای حمله اعراب به ایران و اسلام را علت عقب‌ماندگی ایران می‌دانند، عده‌ای دیگر برعکس این نظریه معتقد هستند که چون از اصل اسلام دور افتاده‌ایم و حکومت به دست غاصبان حق ائمه افتاد عقب مانده‌ایم. عده‌ای هم خارجیان را مانع رشد جوامع اسلامی می‌دانند. چنین به نظر می‌رسد که هیچ‌کدام از این نظریات نمی‌تواند علت اصلی عقب‌ماندگی جامعه ایران شده باشد. اسلام به ذات خود موجب عقب‌ماندگی جامعه نبوده است بلکه برعکس، به علت اینکه ممالک مختلفی به زیر پرچم اسلام در آمده بودند امکانات رفت‌وآمد و روابط فرهنگی به وجود آمده بود که می‌توانست به غنای فرهنگی جامعه کمک کند. اما متولیان دین با نجس‌نامیدن غیرمسلمانان نتوانستند، و یا بهتر بگویم برای حفظ منافع خود نخواستند از این امکان استفاده کنند. درجواب آن‌هایی که دورماندن از اصل اسلام را علت می‌دانند باید گفت اصل اسلام در کجا و در چه زمانی اعمال شده است. به آن‌هایی که دم از عصر طلائی اسلام می‌زنند باید گفت دو دوره کوتاه را به نام عصر طلائی اسلام می‌شناسیم، یکی دوران اندلس در نیمۀ قرن دوم قمری که توسط خلفای اُموی پایه‌گذاری شد و دیگری دوران بغداد که توسط خلفای عباسی در اواخر قرن دوم هجری و در زمان خلافت منصور از سال ۱۳۶ هجری تا سال ۲۳۲ هجری و در زمان خلافت متوکل به اوج رسید با به قدرت رسیدن منتصر یازدهمین خلیفۀ عباسی و باز گذاشتن دست احمد حنبل پایه‌گذار مکتب حنبلی به انتها رسید. خلفای این دو دوره از نظر شیعیان غاصبین حق اولیاءاللّه بوده‌اند.

گو این که جواب سؤال عباس‌میرزا بررسی همه‌جانبه‌ای را می‌طلبد اما من در اینجا تنها به یک علت که بدون شک علت اصلی است می‌پردازم و آن چیزی جز استبداد نیست.

ایران از دیرزمانی با دو پایۀ استبداد یکی مذهبی و دیگر سیاسی دست به گریبان است. جدال دو قطب قدرت روحانیت و درباریان و حکام برای کسب قدرت علت اصلی عقب‌ماندگی جامعه ایران است. دو پایه قدرت مذهبی و سیاسی زمانی با کمک همدیگر و گاهی بر علیه همدیگر از ناآگاهی مردم در رسیدن به اهداف خود استفاده کرده‌اند. تا زمانی که مکانیسم‌هایی که امکان ادامه حیات استبداد را فراهم می‌کنند در جامعه وجود داشته باشند، آن جامعه به آزادی دست نخواهد یافت. آن مکانیسم‌ها عبارتند از: بی‌سوادی، ناآگاهی به رویدادهای اجتماعی، گسست رویدادهای تاریخی، ترویج خرافات، فرهنگ تسلیم و رضا، انتظار ظهور منجی و دخالت روحانیون در سیاست.

نقش روحانیون در جهان اسلام

چون ایران بخشی از جهان اسلام است بررسی نقش روحانیون در جهان اسلام ضروری است. پس از سپری‌شدن دوران خلفای راشدین در سال ۴۰ ق/۶۶۱ م و به قدرت رسیدن اُمویان، مردم جهان اسلام تحت تأثیر شرائط سیاسی و اقتصادی، جنبه‌های زندگی قبیله‌ای را رها کرده و به زندگی شهری روی آوردند. از این دوران به بعد قشری روحانی به تدریج در میدان دین و سیاست قدم گذاشت. اکثریت این گروه برای تأمین منافع خود اعمال ظالمانه حکام، خلفا و سلاطین را تأیید می‌کردند و برای آن‌ها محمل شرعی می‌تراشیدند. گو اینکه در همان زمان به حدیثی اشاره می‌کردند که سه چیز را آفت دین می‌نامد: «فقیه بدکار، پیشوای ستمکار و مجتهد نادان.» با وجود این در تاریخ اسلام این‌گونه فقها فراوان بوده‌اند. [۲]

در فرهنگ ایران اشاره به نقش دین و دولت در جامعه به حد وفور یافت می‌شود. برای نمونه به دو مورد اشاره می‌کنم.

فردوسی در این زمینه چنین می‌گوید:

نه بی‌تخت شاهی است دینی به پای/ نه بی‌دین بود شهریاری به جای

نه از پادشا بی‌نیازست دین/ نه بی‌دین بود شاه را آفرین

چنین پاسبانان یکدیگرند/ تو گویی که در زیر یک چادرند

نه آن زین نه این زان بود بی‌نیاز/ دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز

چو دین را بود پادشا پاسبان/ تو این هر دو را جز برادر مخوان [۳]

نظامی هم چنین می‌گوید:

نزد خرد شاهی و پیغمبری/ چون دو نگینند و یک انگشتری

گفتۀ آن‌ها است که آزاده‌اند/کاین دو زِ یک اصل و نسب زاده‌اند

راوندی به استناد بارتولد راجع به اهمیت مقام روحانیون در دوران سلطنت سامانیان می‌نویسد: «بانی قدرت آن دودمان، حکومت خویش را به یاری صدر روحانیون محل در بخارا استوار ساخت.» شاه به صلاحدید فقهای حنفی امور کشور را اداره می‌کرد و کارها را به صوابدید آن‌ها به افرادی که تأیید می‌کردند واگذار می‌کرد. [۴]

آل بویه

(۳۲۰ ه ق. تا ۴۴۷ ه ق /۹۳۳ تا ۱۰۵۵ م)

سلسله آل بویه توسط سه برادر به نام‌های علی، احمد و حسن پایه‌گذاری شد. آل بویه قصد براندازی خلفای عباسی را داشتند. عضدالدوله که در نظر داشت حکومت دینی و سیاسی را از دست خلفا در آورد، توانست با موفقیت سیاستِ بازگشت به سنّت را دنبال کند. سنت‌گرایان با ترکیب فلسفه، خِرَد و دین مخالف بودند. چون در اسلام دین و دنیا هر دو مورد نظر است، آن‌ها برای آنکه ایرانیان را از تسلط مذهبی اعراب رها سازند در ترویج مذهب شیعه و زنده‌کردن آثار ایرانیان کوشش‌ها کردند. عضدالدوله از تعصبات مذهبی به دور بود و از افراد آشنا به کارهای دولتی خواه مسیحی و یا یهودی استفاده می‌کرد. این آن چیزی بود که روحانیون برنمی‌تافتند و اگر می‌توانستند با او مخالفت می‌کردند. یکی از وقایع جالب حکومت آل بویه آن است که پس از مرگ فخرالدوله پسر او مجدالدوله به سلطنت رسید و چون وی نوجوانی ۱۴ ساله بود مادرش به نام «سیده» زمام امور را به دست گرفت و کشور را در برابر متجاوزین حفظ کرد. آن کاری که برای روحانیون پذیرفتنی نبود.

معزالدوله (سال مرگ ۳۵۶ هجری قمری) شیعیان را تقویت نمود و با اهل تسنن بدرفتاری کرد و آتش جنگ‌های مذهبی را دامن زد. وی اولین کسی بود که مردم را مجبور کرد در روز عاشورای سال ۳۵۲ ق بازار را ببندند، و زنان را بر آن داشتند تا موهای خود پریشان کنند و بر سر و صورت خود بزنند و بر قتل حسین بن علی شیون کنند. این دوران ۶۰ سال دوام داشت. [۵]

با به قدرت رسیدن خلفای عباسی پای ایرانیان به امپراطوری اسلام باز شد. اعراب که تا آن زمان تجربۀ اداره سرزمین‌های وسیعی را که تصرف کرده بودند نداشتند از ایرانیان که دارای چنین تجربه‌ای بودند کمک خواستند. خاندان برامکه با گروهی از نویسندگان، ادبا، دبیران، منشیان و متخصصین رشته‌های مختلف به بغداد رفتند. در آن دوران خلفای عباسی از طرفی از راه مالیات‌ها، جزیه و خراج و از طرف دیگر به دلیل رونق اقتصادی ثروت زیادی سالانه به دست می‌آوردند. در این دوران بغداد به یک شهر چند فرهنگی تبدیل شده بود. [۶]

در این دوران که دوران شکوفایی جهان اسلام بود دانشمندان از کشورهای مختلف اسلامی و غیراسلامی مسلمان، یهودی، مسیحی، زرتشتی و دهری در بغداد جمع بودند. در چنین شرائطی عصر طلائی اسلام شروع شد. در دوران مأمون کتب متعدد در منطق، فلسفه، نجوم، ریاضیات، طب، ادب و سیاست از یونانی، پهلوی، هندی، سریانی و غیره به زبان عربی ترجمه شد. مأمون هموزن هر کتابی که ترجمه می‌شد به مترجم طلا پاداش می‌داد. [۷] کار مهم دیگر که در این دوران انجام شد ایجاد دارالحکمه بود. این مرکز محل کار دانشمندان و تعلیم علوم عقلی و در دوران خود از معتبرترین مدارس علمی جهان آن روز بوده.

مسلمانان از طرفی به دوران طلائی اسلام می‌بالند اما از طرف دیگر عاملین عصر طلائی را غاصبین حکومت می‌دانند.

دوران طلائی اسلام چون ریشه در امپراطوری اسلامی نداشت با روی کار آمدن خلفای عباسی مانند متوکل در سال ۲۳۲ ق / ۸۴۷ م به پایان رسید. چون دوران نسبتاً طولانی خلافت او تا ۲۴۷ ق/۸۶۱ م ادامه یافتدست اندرکاران حکومت باید برای حل مشکلات و مسائل سیاسی و اجتماعی به منابع دینی مراجعه می‌کردند.، اما در این زمینه احتیاج به مرجعی داشتند که جواب گوی این سؤالات با شد.

چون در قرآن آیه‌های ناسخ و منسوخ، متشابهات و محکمات و... وجود دارد و از طرف دیگر چون برداشت‌ها از یک آیه قرآن می‌تواند تفاسیر مختلفی را داشته باشد، گروهی به نام فقها، روحانیون و یا علما به وجود آمدند. این‌ها تفسیر آیه‌های قرآن و برداشت از آن‌ها را حق خود می‌دانستند.

منبع دیگری که مورد توجه قرار گرفت که می‌توانست جوابگوی مسائل باشد اعمال پیغمبر و گفتار او بوده که به سنّت معروف است. چون استناد به قول پیغمبر مشروعیت به وجود می‌آورد بازار جعل حدیث هم گرم شد. بخاری از نخستین کسانی بود که در نیمه قرن سوم ق./ قرن نهم م. سعی کرد وضع احادیث را سر و سامان بدهد. به قول خود در ابتدا ۶۰۰ هزار حدیث گرد آورد اما از بین آن‌ها تنها ۲۸۰۰ حدیث را را معتبر اعلام کرد. [۸] نقل کنندگان حدیث و درجه اعتبار آن‌ها خود منجر به ایجاد رشته‌ای به نام علم رجال گردید.

کم کم معلوم شد که با استناد به قرآن، سنّت و احادیث باز مشکل حل نشد زیرا احتمال جعلی‌بودن حدیث یا معتبرنبودن روایت‌کننده زیاد بود. مسئله مهم‌تر این بود که متون دینی منعکس‌کننده شرائط اجتماعی شبه جزیره عربستان می‌باشند ولی مسلمانان با گسترش بر سرزمین هائی که دارای ساختارهای اجتماعی پیش رفته‌تری از آن بودند با مشکلات عمیق‌تری روبرو شدند.

برای پیداکردن جواب مسائل به فکر چاره‌جوئی افتادند و چنین تفکراتی منجر به پیدایش علم فقه شد. مثلاً سعی کردند از روش قیاس یعنی مورد یا مواردی که در گذشته شبیه آن بوده کمک بگیرند. مسئله عقل فقیه در درک مسئله مطرح شد اما مشکل اینجا بود که برداشت عقلی فقها با همدیگر همخوانی نداشت. برای حل این مشکل مسئله اجماع مطرح شد که نظر چند فقیه بود. آن‌هایی که عقل و رأی فقیه را معتبر نمی‌دانستند به نام اصحاب الحدیث معروف شدند چون اتکاء آن‌ها تنها به حدیث بود. عده دیگر که بر اهمیت رأی تاکید می‌نمودند به نام اصحاب الرأی معروف شدند. در میان این دو نظریه مذاهب گوناگونی منجمله چهار مذهب اصلی امروزه اهل تسنن، حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی به وجود آمد. پیدایش این چهار فرقه مذهبی از نیمه قرن دوم هجری آغاز و تا اواسط قرن سوم هجری (فوت احمد ابن حنبل ۲۴۱ هجری) ادامه پیدا کرد. این چهار فرقه اسلامی در طول حدود یک صد سال به وجود آمده‌اند. مرکز پیروان حنفی در بغداد که به لحاظ ساختار اجتماعی پیشرفته‌تر از عربستان زادگاه اسلام بود به وجود آمد. حنفی‌گری در مکه و مدینه که محل زندگانی مهاجرین و انصار که یاران پیامبر بودند با استقبال چندانی روبرو نشد. این‌ها ارزش بیشتری برای سنت و حدیث در برابر عقل قائل بودند.

هر چهار مذهب مهم سنی به این نظر رسیدند که دیگر از اجتهاد استفاده نکنند. آن‌ها باب اجتهاد را بسته اعلام کردند. این عمل موجب رکود فکری در جامعه اسلامی شد.

اولین گروه سیاسی که به وجود آمد خوارج بودند که با حکومت بنی اُمیه و حتی قبل از آن با علی‌بن‌ابی‌طالب مخالف بودند. اعتراض آنان به علی این بود که چرا به حکمیت تن داد و از خلافت گذشت. در بین آن‌ها گروهی بودند به نام مُرجِئه که با بنی‌امیه مخالفتی نداشتند. آن‌ها تصمیم در پاداش دادن و مجازات‌کردن را فقط در اختیار پروردگار می‌دانستند. معتقد بودند که خلیفه اگر گناه کار هم باشد نباید با او مخالفت کرد. یک جریان فکری دیگر به وجود آمد به نام معتزله که به آزادی و اختیار عمل انسان اعتقاد داشت. کوشش معتزله در آشتی‌دادن عقل و نص و یا وحی بود. البته قبل از شکل‌گیری معتزله فرقه قَدَریه اعتقاد به اختیار داشت، آن‌ها در برابر جبریه که اعتقاد به جبر داشت انسان را در عملش مختار می‌دانستند. معتزله به توحید اعتقاد داشت. تفکری که قرآن قدیم است را مخالف با توحید می‌دانست چون به این ترتیب جزئی از ذات خداوند می‌شد که با توحید هم خوانی نداشت. این مسئله در اصل اشکالی به وجود نمی‌آورد که عده‌ای قرآن را قدیم بدانند. اشکال آنجا پیدا می‌شد که اگر قرآن قدیم بوده می‌بایست معنی ظاهر آن برای مردم کافی و تفسیرش غیر قابل تغییر باشد. از نیمه دوم قرن دوم قمری تفکرات معتزله در جامعه آن‌چنان رشد کرد که به امر خلیفه المأمون در اواخر قرن دوم فقها مجبور بودند که اقرار به مخلوق بودن قرآن بکنند. احمد ابن حنبل که حاضر به این اقرار نبود به زندان افتاد. از اواخر قرن دوم ورق به سود سنت‌گرایان بر گشت. دهمین خلیفه عباسی المتوکل (۲۳۲ تا ۲۴۷ ق) خون کسانی را که در مورد مخلوق بودن یا نبودن قرآن حرفی بزنند مباح اعلام کرد. او دستور اطاعت بدون چون‌وچرا از اهل حدیث را صادر کرد. از این زمان ستاره اقبال عقل‌گرایی معتزله افول کرد و دوره عصر طلائی اسلام با خاموشی چراغ علم به پایان خود نزدیک شد. [۹]

. در زمان همین خلیفه فرزندان اهل ذمه (یهودی، زرتشتی و مسیحی) حق تحصیل نداشتند. دانشمندان غیرمسلمان که در دوران عصر طلائی به بغداد آمده بودند باید در حیات اجتماعی از مسلمانان جدا می‌شدند، آن‌ها باید عمامه به رنگ عسلی بر سر می‌گذاشتند و پارچه‌ای بر روی لباس می‌دوختند تا مشخص شود که مسلمان نیستند. از این زمان دانشمندان دیگر به بغداد نیامدند و آن‌هایی هم که در بغداد ماندند بیکار شدند. فشار حکومت به فلاسفه و دانشمندان ریاضی و طبیعی راه را بر قدرت گرفتن گروه اشاعره هموار کرد.

دوران شکوفایی جهان اسلام که از دوران اولین خلیفه عباسی ابوالعباس عبداللّه السفاح در سال ۱۳۲ ق./۷۵۰ م شروع شده بود در زمان مأمون سال ۱۹۸ ق./۸۱۳ م به اوج رسید. اما در قرن چهارم قمری در دوران خلافت المتّقی در سال ۳۲۹ ق./۹۴۰ م و خلافت المستکفی در سال ۳۳۳ ق./۹۴۴ م به پایان رسید. در این زمان تسلط غلامان تُرک بر خلفای عباسی دربغداد موجب آن شد که دوران شکوفایی و یا عصر طلائی اسلام که با مداخله ایرانیان به وجود آمده بود به پایان رسد. [۱۰]

پیروان احمد ابن حنبل این قدرت را پیدا کردند که به نام حفظ دین به خانه‌های مردم بروند «خم های شراب و وسایل عیش و عشرت را در هم می کوفتند و هنرمندان و موسیقی‌دانان را می‌زدند.» ناامنی و فقر به جائی رسید که بسیاری از مردم به سایر ممالک رفتند. در نتیجه این احوال خلیفه از آل بویه کمک خواست. ایرانیان موفق شدند دست غلامان تُرک را از قدرت کوتاه کنند. متأسفانه همان‌طور که پیروان حنبلی متعصب بودند معزالدوله دیلمی نیز شیعه متعصبی بود و بدبختی‌هایی به وجود آورد و مردم را به قبول تشیع واداشت. معزالدوله در سال ۳۵۷ ق امر کرد در مساجد غاصبین حق علی را لعن کنند.

معزالدوله یک بار تصمیم گرفت برای المُعزّ لدین اللّه علوی بیعت بستاند و به خلافت آل‌عباس پایان بخشد ولی نزدیکانش او را از این کار باز داشتند و از سر خیرخواهی به او فهماندند که اگر خلیفه غاصبی بر مسند نشسته باشد، خلع و سرپیچی از دستور او مانعی ندارد ولی اگر خلیفه‌ای از علویان عهده دار مقام خلافت باشد، سرپیچی از فرمان او ممکن نیست و اگر فرمان قتل تو را بدهد ممکن است که یک نفر از اطرافیان تو دستور او را اجرا کند. پس بهتر آن است که وی را در مقام خود باقی گذاری. به این ترتیب معزالدوله تسلیم خودخواهی و جاه‌طلبی شد و از تصمیم خود عدول کرد. [۱۱]

از آن دوران تاکنون تکفیر حربه کارآئی در دست روحانیون همه فرق اسلامی بوده است.

غزنویان

بین سال‌های ۵۸۲ – ۳۵۱ ق / ۱۱۸۶-۹۶۲ م

در دوران خلفای عباسی از خلیفه المطیع ۳۳۴ ق/۹۴۶ م تا اواسط خلافت الطاهر ۶۲۲ ق/۱۲۲۵ م سلطان محمود سنّی و پیرو مکتب حنفی سلطنت کرد. وی «بیش از صد هزار کس از بددینان، زنادقه و ملاحده و قرامطه را به قتل رساند» و اموالشان را مصادره کرد. محمود روزی شنید «مردی نیشابوری ثروت فراوان دارد وی را به حضور طلبید و به او گفت، شنیده‌ام قرمطی شده‌ای» آن مرد که از علت احضار خود خبردار بود گفت قرمطی نیستم گناهم این است که ثروت فراوان دارم، هر چه دارم از من بگیر و بدنامم مکن. [۱۲]

زیباکلام به استناد از سلطان‌زاده می‌نویسد: «سلطان محمود بسیاری را به این اتهام به قتل رساند و کتب زیادی را در زمینه‌های فلسفه، نجوم و مذاهب مخالف رأی حکومت به آتش کشید.»[۱۳]

سلطان محمود لشکرکشی‌های غارتگرانه خود را به حساب دین می‌گذاشت و آن‌ها را جنگ مقدس اسلامی می‌نامید و با شعارهای فریبنده عده‌ای را به نام مجاهدین اسلام به دور خود جمع می‌کرد. وی بدین وسیله سیل خون کفار را در هندوستان جاری کرد. [۱۴]

غزنویان برخلاف صفاریان، آل بویه و سامانیان به جای پیروی از سیاست ملی و نژادی از یک سیاست مذهبی پیروی می‌کردند. چون آن‌ها در ایران پایگاه ملی نداشتند با قبول مذهب سنّت و بیعت با خلفای عباسی قدرت خود را استحکام بخشیدند. [۱۵]

زیباکلام به استناد اشپولر می‌نویسد: برای اولین بار در ایران بعد از اسلام در زمان سلطان محمود غزنوی علمائی که اعتقاداتشان با نظر رسمی حکومت متفاوت بود به جرم «زندقه و یا اعتقاد کفرآمیز معتزله به امر حکومت اعدام شدند.»[۱۶]

راوندی به استناد ناصر خسرو می‌نویسد: «فقهای دروغین با هرگونه امکان تفکر و شناخت آفرینش مخالفت می ورزیدند و ریاضی دانان و حکما و دانشمندان قوانین آفرینش را کافر می‌خواندند و بر آنان ستم روا می‌‌داشتند.»[۱۷]

روحانیون چون نفوذ خود را در جامعه مرهون سلطان می‌دانستند برای جلوگیری از قیام‌های احتمالی مردم بر علیه سلطان ستمکار مسئله بیعت قهری را مطرح کردند. در بیعت قهری مردم موظف هستند که در برابر سلطان اگر ظالم هم هست سکوت کنند و قیام بر علیه او لازم نیست. قاضی ابوبکر به اقلانی در کتاب التمهید، ص ۱۸۶ می‌گوید: «خلیفه اگر فاسق بود، ظلم کرد، اموال جامعه را گرفت، پوست بدن مردم را زیر شلاق له کرد، خون بی‌گناهان را ریخت، قانون را زیر پا گذاشت، حدود و احکام الهی را از میان برد، خلع نمی‌شود و قیام بر ضد او لازم نیست، بلکه باید او را موعظه کرد.»[۱۸]

روحانی دیگری به نام حافظ یحیی دمشقی در حاشیه ارشادالساری نوشته: «خروج بر خلیفه و حاکم و جنگ با او به اجماع مسلمین، حرام است اگر چه آنان فاسق و ظالم باشند.»[۱۹]

سلطان محمود در نامه‌ای پس از فتح ری به خلیفه القادر (۳۸۱-۴۲۲ ق/۹۹۱-۱۰۲۱ م) می‌نویسد: «سلام بر سید و مولای ما امام القادر باللّه امیرالمؤمنین. نامه این بنده از لشگرگاه او [به‌ظاهر شهرری] صادر شده است. در غرّه سال ۴۲۰ ق، خداوند دست ستمکاران را از این بقعه کوتاه کرده و آن را از لوث باطنیان سترده است.»

محمود می‌نویسد: «اینها ری را پناه خود کرده بودند و کفر خود را آشکار کرده بودند و با معتزله و روافض همصدا شده بودند. پیشوای آن‌ها رستم علی دیلمی بود. بر سر آن‌ها تاختم آن‌ها تسلیم شدند من کار آن‌ها را به فقها باز گذاشتم. آن‌ها فتوا دادند که قتل آن‌ها واجب است.» آن‌ها به قتل رسیدند. سلطان محمود مباهات می‌کرد «که در خدمت خلیفه ۵۰ هزار رافضی و دیگر مخالفین و منحرفین از شریعت را معدوم کرده است.»[۲۰]

حکومت سلجوقیان

۴۲۹- ۷۰۰ ق. / ۱۰۳۷-۱۳۰۰ م

در تاریخ ایران بعد از اسلام سلجوقیان به وسیع‌ترین بخش از ایران حکومت کردند. در دوران آن‌ها روحانیون سنّی کوچکترین انحراف از شریعت را کفر و بددینی و الحاد می‌دانستند. مبارزه با خِرَدگرایی و دفاع از سنّت با خواجه نظام الملک نهادینه شد.

سراسر دوران سلطنت آلپ ارسلان (۴۵۵ ق./۱۰۶۳ م) تا دوران ملک شاه (۴۸۵ ق./۱۰۹۲ م) نظام الملک با ایجاد مدارس نظامیه و رواج سنت‌گرایی و مخالفت با عقل‌گرایی به نابودی اهل تشیع، اسماعیلیه، معتزله و فلاسفه پرداخت. در مدارس نظامیه تنها علوم و معارف مذهبی تدریس می‌شد و آن‌هایی که در این مدارس درس خوانده بودند صاحب مناصب و مشاغل دولتی می‌شدند. منجمله امام محمد غزالی (۴۵۰-۵۰۵ ق.) در مدارس نظامیه تحصیل کرد و طولی نکشید که مورد توجه خواجه نظام الملک قرار گرفت. غزالی که برخی وی را «بزرگترین مرد مسلمان پس از پیامبر» خوانده‌اند در یکی از آثار خود به نام «تهافت الفلاسفه» به ابطال عقاید فلاسفه پرداخته است. وی برخی از سخنان فارابی و ابن سینا آن دو متفکر بزرگ را کفر نامید.

غزالی با علوم طبیعی مخالف و معتقد بوده است که انسان را به سست‌ایمانی می‌کشاند. وی اساس دین را بر روی ایمان و شهود می‌دانسته نه استدلال و منطق علمی و می‌گوید: «کمیاب است کسی که در علم ریاضی مطالعه و تعمق کند و از دین منصرف نگردد و لگام تقوی را از سر بر نیاورد». [۲۱]

هیچ کسی و هیچ گروهی از فتوای روحانیون در امان نبوده‌اند. دانشمندانی مثل ابوریحان بیرونی، ابن سینا و فارابی نیز تکفیر شدند. عمر خیّام برای اثبات دینداری‌اش در پیرانه‌سر از ترس تکفیر به مکه رفت. در همبن دوران رصدخانه سمرقند نیز با فتوای روحانیون با خاک یکسان شد. [۲۲]

روحانیون گاهی همکاران خود را نیز به بی‌دینی و الحاد و زندقه متهم می‌کردند. در تاریخ علوم اسلامی تکفیر اهل علم و دانش، سابقه کهن دارد. امام محمد غزالی ابن سینا را به گناه پیروی از علم و عقل تکفیر کرد چون او برای اثبات نظریات خود از منطق و فلسفه کمک می‌گرفت. غزالی هم به نوبه خود توسط علمای مشهور چون قاضی عیاض، ابن جوزی و ابن قیم تکفیر شد و در اندلس کتاب‌های او را از بین بردند. ابن رشد اندلسی نیز به علت کتابی که در رد نظریات اشاعره و رد نظریات غزالی در رد فلسفه (به نام تهافت التهافت) نوشته بود تکفیر شد. [۲۳]

ملک محمود از سلاطین سلجوقی کرمان (کرمان ۴۳۳ تا ۵۸۳ ق / ۱۰۴۱-۱۱۷۸ م) به غایت خونریز بود می‌گوید: «هرگز هیچ کس را نکشتم الا که ائمه فتوا دادند که او کشتنی است. شیخ برهان الدین (قدّس سرّه) ملک محمود را به پاس خدماتش به روحانیون و شریعت از پادشاهان عادل دانستی.»[۲۴]

دوران صفویه

جز دوره قدرت‌مداری شیخ صفی (۷۳۵ – ۶۵۰ ق) که مردی آزاده بود سایر زمامداران این سلسله مردمی متعصب، جاه طلب و خون آشام بودند. از مرگ شیخ صفی تا آخر دوران شیخ ابراهیم (۸۵۱ ق) پیروان شیخ صفی برای ترویج تفکرات خود راه تبلیغ را پیش گرفته بودند. با مرگ شیخ ابراهیم و به قدرت رسیدن جنید صوفیان خرقه را کنار گذاشته و شمشیر را جایگزین آن کردند. در دوران جنید صفویه متحول و بیش از پیش به «غلات شیعه» نزدیک شد. از منظر غلات شیعه، محمد تنها پیام‌آور و علی خود خدا بر روی زمین یا تجلی انسانی «اللّه» است. حقیقت وجودی علی جوهری روحانی و پیوسته به خالق است که در قالب جسم امام اول شیعیان و دیگر رهبران فرقه‌های گوناگون غلات تجسد و تجسم می‌یابد. به عنوان مثال، مکتب علی‌اللّهی، از فرقه‌های معروف غلات در ایران، بر آن است که: «عالم و آدم نتیجه پنج بار صدور یا فیضان متواتر باری‌تعالی است. خداوند با واسطه علی نه فقط در نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد تجسم یافته که در وجود همه انبیا، ائمه و اولیا حلول کرده و شاه‌اسماعیل صفوی یکی از تجسم های علی ولی اللّه بوده است.»[۲۵]

شاه‌اسماعیل در سال ۱۵۰۱ م که مذهب شیعه را به عنوان دین رسمی ایران اعلام کرد بیش از ۲۰ هزار نفر از اهل سنّت را در تبریز به قتل رساند. شیعیان که در طول ۸۵۰ سال (جز در زمآن‌های کوتاهی زیر حکومت‌های آل بویه، سربداران در خراسان، مشعشعیان در خوزستان و برخی از پادشاهان مغول) در تحت فشار و با تقیه زندگی کرده بودند، اکنون به قدرت رسیدند و هم‌نشین سلاطین شدند. به دلیل عدم امکانات تا این زمان در میان شیعیان ایران علاقه‌مندان به حرفه روحانی زیاد نبودند. بدین‌جهت عالمان مذهب شیعه کمتر وجود داشتند. شاه‌اسماعیل برای جبران این کمبود عده‌ای از روحانیون شیعه جبل عامل لبنان را به ایران دعوت کرد. مهم‌ترین شخصیت برجسته مذهبی که به ایران آمد شیخ علی بن عبدالعالی کَرَکی بود. [۲۶]

علی ابن عبدالعالی کرکی معروف به محقق ثانی و یا محقق کرکی در بین سال‌های ۸۶۵ – ۸۷۰ ق در لبنان به دنیا آمد. وی در اثر جنگ‌های بین عثمانی و ایران از ترس اینکه گرفتار لشگریان متعصب سنی مذهب عثمانی گردد در زمان شاه‌اسماعیل به ایران فرار کرد. اما مورد توجه شاه‌اسماعیل و قزلباشان قرار نگرفت و ایران را ترک کرد. اما کرکی در زمان شاه تهماسب اول جانشین اسماعیل به ایران دعوت شد و مجدداً به ایران آمد. با ورود شیخ عبدالعالی کرکی به دربار ایران و به توصیه و پیشنهاد او امامان جمعه به سراسر ایران گسیل شدند.

شاه‌اسماعیل چون خود ادعا داشت که با امامان در ارتباط است کمتر به کَرَکی توجه می‌کرد. وی افرادی را به مقام «صدر» که بالاترین مقام مذهبی بود گماشته و امور مذهبی را به آن‌ها واگذار کرده بود. در زمان شاه تهماسب اول لزوم تنظیم قواعدی برای امور کشوری و مذهبی لازم بود. بدین سبب شاه تهماسب از محقق کرکی خواست که در این زمینه اقدام کند.

محقق کَرَکی اولین فقیه شیعه است که قوانین شریعت را تحت عنوان «دستورالعمل خراج و تدبیر در امور رعیت» نوشت. شاه تهماسب آن قوانین را برای حاکمان ولایات فرستاد. وی نیز قواعد مربوط به نماز جمعه را تدوین کرد. شاه تهماسب طی فرمانی که در ذیحجه ۹۳۹ ق صادر کرده تأکید نمود:

«مقرر فرمودیم که سادات عظام و اکابر اشراف فخام و امرا و وزرا و سایر ارکان دولت عالی قدسی صفات مومی الیه محقق کَرَکی را مقتدا و پیشوای خود دانسته، در جمیع امور اطاعت انقیاد و به تقدیم رسانیده، آنچه امر نماید بدان مأمور و آنچه نهی نماید منهی بوده، هر کس را از متصدیان امور شرعیه ممالک محروسه و عساکر منصوره عزل و هر که را نصب نماید منصوب دانسته، در عزل و نصب مذکورین به سند دیگری محتاج ندانند و هر کس را عزل نماید مادام که از جانب آن متعالی منقبت منصوب نشود نصب نکنند.» [۲۷]

با نگاهی به این فرمان روشن می‌شود که محقق کَرَکی از چه اختیارات وسیعی برخوردار بوده. شاه تهماسب اولین پادشاهی است که یک مجتهد را نایب امام خواند و او را برتر بر خود دانست. وی در فرمانی دیگر محقق کَرَکی را «خاتم المجتهدین و نایب الائمه المعصومین» خطاب کرد و مخالفت با او را در حد شرک نامید. او خطاب به محقق کرکی گفت: «تو به سلطنت از من سزاوارتری زیرا که تو نایب امام می باشی و من از جمله عمّال تو می شوم که با اوامر و نواهی تو عمل می کنم.»[۲۸]

شاه تهماسب برای آشناساختن ملت با قواعد مذهب شیعه عده‌ای از روحانیون شیعه از مناطق عربی را از احساء بحرین، جبل عامل، حله به ایران دعوت کرد از قبیل شیخ حسن عاملی پدر شیخ بهائی، شیخ زین الدین جبل عاملی و غیره. به نوشته شیخ محمد بن حسن معروف به الحرالعاملی کتاب «امل الآمل» نام بیش از ۱۱۰۰ نفر از علمای مذهبی که در زمان شاهان صفوی از کشورهای عربی به ایران آمدند ذکر شده است. [۲۹] عالمان مذهبی چون عرب بودند در حوزه‌ها به زبان عربی درس می‌دادند و به عربی رساله می‌نوشتند. حتی فقهای ایرانی هم رساله و آثار خود را به عربی می‌نوشتند (و هنوز هم می‌نویسند) و بدین‌جهت با فرهنگ ایران ناآشنا بودند.

شاه تهماسب نسبت به سادات علاقه‌مند بوده و برای آن‌ها امکانات فراوانی مهیا کرده است. خمس را حق سادات می‌دانست و غیر از خمسی که به آن‌ها پرداخت می‌شد «به طریق سادات عالی درجات ممالک محروسه ۱۰۰ تومان، ۱۵۰ تومان و ۲۰۰ تومان مواجب و سیورغال [۳۰] می پرداخت.» عالمان مذهبی عرب که از توجه آنان به رعایت فقیهان و تخصیص سیورغال آگاه بودند به میل خود به ایران آمدند و مورد حمایت قرار گرفتند. [۳۱]

شاه تهماسب سادات را نه‌تنها به مقام مذهبی صدارت گماشت، بلکه برخی از آنان را به حکومت ناحیه‌ها انتخاب کرد. این عمل شاه تهماسب موجب نفوذ اجتماعی آنان گردید.

هرگاه در جامعه‌ای یک گروه اجتماعی امتیازاتی در جامعه به دست می‌آورد، عده‌ای فرصت‌طلب به سوی آن گروه کشیده می‌شوند. در زمان شاه تهماسب چون مدعیان سید ودن از امتیازات ویژه‌ای برخوردار بودند تعداد آن‌ها فزونی یافت، ناگزیر شدند که دربارهٔ نسبت آنان تحقیقی بشود.

ساموئل گرین اولین سفیر آمریکا ۱۸۸۶-۱۹۰۵ در ایران در عهد ناصرالدین شاه می‌نویسد: «عده سادات مازندران زیاد است. در ایران عمامه سیاه یا سبز می گذارند و این امتیاز را جز سادات احدی ندارد.... در عهد ناصرالدین شاه شعبه مخصوصی از وزارت عدلیه مقرر شده است که امور سادات را وارسی کند.»[۳۲]

اوژن اوین که در سال ۱۹۰۶ / مرداد ۱۲۸۵ در هیئت سفارت فرانسه به ایران آمد می‌نویسد: «در ایران به نسبت روزافزونی بر تعداد سیدان که به حق و یا ناحق خود را از اولاد علی می‌دانند و این سرزمین را پناهگاه مطلوبی برای خود یافته‌اند اضافه می‌شود.»[۳۳]

چند مسئله فقهی و اعتقادی موجبات قدرت یافتن روحانیون را به‌ویژه در دوران صفویه فراهم نمود:

۱- مسئله نیابت امام توسط روحانیون مطرح شد. برخی از فرق شیعه به نیابت امام اعتقادی نداشتند مثل روحانیون فرقه زیدی که حق اجتهاد را از آن خود می‌دانند اما ادعای نیابت و یا وکالت از طرف امام را برای خود قائل نیستند. اعتقاد به نیابت امام قدرت فوق‌العاده‌ای را در اختیار روحانیون گذاشت و آن‌ها را قادر می‌ساخت که هر نظری که از طرف آن‌ها اظهار می‌شود نظری مقدس و چون‌وچرا ناپذیر تلقی کنند چون از طرف خداوند است و باید در جامعه اجرا شود.

۲- مسئله تقلید: شیعیان برای انجام وظائف خود باید از مجتهد تقلیدکنند.

۳- مطلب دیگر امر به معروف و نهی از منکر است. این عامل یکی از مهم‌ترین ابزاری است که به دست روحانیون افتاد. پارسادوست به استناد اسکندر بیک می‌نویسد:

« میرمعزالدین اصفهانی صدر علاوه بر ویران‌کردن خانه‌های استعمال مواد مخدر و مسکرات و شکستن هرگونه آلات لهو و قمار در «زجر فسقه و فجره و ملاحده» نیز خشونت تعصب‌آمیز به کار می‌برد... او در امر معروف و نهی از منکر مبالغه بر سر حد افراط می‌رسانید، کسانی را که عملی برخلاف شرع انجام می‌دادند به کیفر می‌رساند.» [۳۴]

۴- از جمله مسائلی که قدرت و نفوذ علما را در جامعه تقویت کرد حکم جهاد است که مثل شمشیری بر بالای سر دولت و ملت است و به آن‌ها این امکان را می‌دهد که برای به کرسی نشاندن نظریاتشان مردم را برعلیه مخالفین بسیج کنند. [۳۵]

۵- عامل دیگری که سبب افزایش قدرت روحانیون شد رروضه‌خوانی بود. کمال الدین حسین کاشفی سبزواری معروف به ملاحسین کاشفی در سال ۹۰۸ ق./۱۵۰۲ م کتابی در ذکر رویداد کربلا به نام «روضة‌الشهداء» نوشت. آن‌هایی را که آن کتاب را می‌خواندند روضة‌الشهداء‌خوان می‌نامیدند. به تدریج تعداد مجالس روضه‌خوانی و روضه‌خوان افزوده شد.

عامل دیگر قدرت علما ثروت بی‌کران آن‌ها است. میرزا محمد تنکابنی در قرن ۱۹ م / ۱۳ ق در کتاب «قصص العلما» از ثروت زیادی که برخی از روحانیون به دست آورده بودند می‌نویسد. برای نمونه به محمد باقر شفتی اشاره می‌کند که دو هزار باب دکان داشته، از یکی از دهات اصفهان به نام کروند ۹۰۰ خروار برنج مقرری داشته، در نجف‌آباد و یزد و غیره دارای املاک فراوانی بوده است. تنکابنی روحانی دیگری را ذکر می‌کند به نام سید رضی که سه ولایت در تیول او بود. و همچنین سید مرتضی نامی که ۸۰ قریه را صاحب بود. [۳۶] در تمام سده‌های گذشته در سایه احادیث و روایات عالمان مذهبی قدرت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در اختیار داشتند. این قدرتمندی از دوران صفویه تا دوران پهلوی ادامه داشته. [۳۷]

شاه تهماسب نظام حکومتی خود را بر پایه پیوند دین و حکومت قرار داد. در این دوران مذهب در زندگی روزانه مردم نفوذ کرد و این‌گونه فقه و احکام شیعی در جامعه نهادینه شد. پایه فقه بر قرآن، سنت [۳۸]، حدیث، عقل و اجماع نظریات روحانیون صلاحیت‌دار استوار گشته.

پس از درگذشت پیامبر سه خلیفه اول، ابوبکر، عُمَر و عثمان نوشتن و نقل‌کردن حدیث را منع کردند. پارسادوست (ص ۸۳۲) به استناد محمدعلی مهدوی راد می‌نویسد: «ابوبکر ۵۰۰ حدیث که خود از پیامبر شنیده بود سوزاند. عُمَر دو نفر از راویان حدیث را زندانی کرد.»

جمع‌آوری احادیث از زمان امام پنجم محمد باقر شروع و در زمان امام ششم جعفر صادق به اوج رسید. روحانیونی که کتب چهارگانه حدیث را جمع‌آوری کرده‌اند عبارتند از: ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی (وفات در سال ۳۲۹ ق. مرادف با شروع غیبت کبری) او در «الکافی فی علم الدین» از میان ۳۰۰ هزار حدیث تنها ۱۶۱۲۱ حدیث در کتاب کافی ذکر کرده از بین آن‌ها ۵۰۷۲ حدیث صحیح، و ۹۴۸۵ حدیث را ضعیف تشخیص داده است.

ابوجعفر محمد بن الحسین موسی ابن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق (۳۰۶-۳۸۱ ق) در کتاب «من لایحضره الفقیه» فقط ۵۹۹۸ حدیث نوشت که از آن میان ۳۹۴۳ حدیث مستند و ۲۰۵۵ حدیث مرسل است. علی بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی (۳۸۵-۴۶۰ ق) در کتاب «تهذیب الاحکام» ۱۳۹۸۸ حدیث را نقل نمود و در کتاب دیگر او به نام «الاستبصار» آخرین کتاب از کتب اربعه شیعه ۵۵۱۱ حدیث وجود دارد.

در دوران سلطنت شاه تهماسب مکتب اخباری بر مکتب اصولی چیره شد. ملا محمدامین استرآبادی از روحانیون صاحب‌نام اخباری ارزش عقل و اجماع را که با قرآن و سنّت از مبانی فقه شیعه است مردود نامید و استفاده از عقل را بیهوده خواند.

الجوزی یکی از روحانیونی است که بیشترین حملات را به شیوه خردگرایی وارد ساخته جمله زیر نشان دهنده تفکر او است: «ابلیس در فریفتن فلاسفه از اینروی قادر شده است که آنان به آراء و عقول خود بسنده کردند بی آنکه به انبیاء التفاتی کنند.»[۳۹]

ملأ محمد باقر مجلسی در زمان شاه سلطان حسین با سِمَت ملاباشی چند صد هزار حدیث درست و نادرست جمع‌آوری نمود و آن‌ها را در چندین جلد کتاب به نام «بحار الانوار» ثبت کرد. در تعداد آن‌ها ختلاف نظر زیاد است تا حدود یک میلیون و ۹۰۰ هزار حدیث ذکر شده. در مقدمه اثر دیگر او به نام «حلیة المتقین» مجلسی می‌گوید: «جمعی از سالکان مسلک سعادت از این ذره حقیر التماس نمودند که رساله‌ای در بیان محاسن آداب که از طریقه مستقیمه ائمه طاهرین صلوات اللّه علیهم به اسانید معتبره به این قلیل البضاعه رسیده باشد بر وجه اختصار تحریر نماید.» این کتاب در ۱۴ باب و هر بابی در ۱۲ فصل حدیث‌هایی دربارهٔ آداب لباس پوشیدن، در آینه نظر کردن، خوردن و آشامیدن، مجامعت و معاشرت زنان، ناخن گرفتن، سر تراشیدن و شانه کردن، گل بوئیدن، حمام رفتن، خواب رفتن و بیدار شدن و بیت الخلا رفتن، حجامت و تنقیه و خواص بعضی از ادویه و معالجه بعضی امراض، سلام و عطسه، به خانه داخل شدن و بیرون‌رفتن، راه‌‌‌رفتن و بازاررفتن و تجارت و زراعت‌نمودن و بالاخره مسافرت‌کردن ذکر کرده است. [۴۰]

بدین ترتیب در زمان صفویان، مردم تحت تأثیر مکتب اخباری پرورش یافتند. ملامحمد باقر مجلسی معتقد بود که «حق تعالی اگر مردم را در عقول مستقل می‌دانست انبیاء و رسل برای ایشان نمی‌فرستاد و همه را حواله به عقل ایشان می‌نمود». افراد شیعه نیازی به عقل ندارند، تنها باید به احکام مذهب مراجعه کنند.

شاه تهماسب با هر اندیشه به جز اندیشه شریعت‌مداران مخالف بود. او پیروان اسماعیلیه را در همدان قتل عام کرد و اموال آن‌ها را مصادره نمود. هر دگراندیشی را به قتل محکوم می‌کرد. بدین ترتیب مکتب اخباری در طول ۲۰۰ سال که صاحب نفوذ بود اندیشه ایرانی را به ناتوانی کشاند. این دوران متأسفانه مقارن همان دورانی بود که اروپا با دوران رنسانس راه رشد را در پیش گرفته بود. صنعت چاپ در نیمه قرن پانزدهم اختراع گردید. پایداری شجاعانه دانشمندان قدرت کلیسا را محدود کرده بود، قاره آمریکا کشف شده بود و اروپا راه رشد را در پیش گرفته بود. ایران با مردمی با نفی خِرَد در عقب‌ماندگی بسر می‌بردند. [۴۱]

ترویج خرافات

دوران شاه تهماسب را می‌توان دوران ترویج خرافات دانست. پارسادوست به استناد پیترو دلاواله و شاردن نویسندگان دو سفرنامه مشهور می‌نویسد: «ستاره‌شناسی آن‌قدر در ایران رایج است که حتی سربازان عامی و بی‌‌اطلاع نیز در صحنه‌های نبرد تقویم را از حفظ دارند و بدون مراجعه به کتاب از قرب و بعد کواکب مطلعند.» و ادامه می‌دهد «ایرانیان علی‌رغم علم و دانش خویش سخت پایبند موهومات و خرافات می باشند و هیچ قومی در جهان به مانند آنان عقاید ابلهانه ندارند. این خلق معتقد می باشند که تقدیر ازلی در همه جا حکم‌فرماست.»[۴۲]

در دوران شاه سلطان‌حسین خرافات‌گرایی به اوج رسید بوده. وی در جواب سید قطب الدین محمد نیریزی که او را از خطر شورش افغانان آگاه کرد می‌نویسد: «از این مسئله خبر دارم. ما هم در فکر تدارک اقداماتی هستیم. دستور داده‌ام که «رجال و نساء» سادات موسویه نخود را لااللّه الاللّه بخوانند صباحاً و مساءً در کارند انشاءاللّه آش معتبری فراهم کرده به کل خلق می خورانیم از باطن سادات موسویه دفع بلا خواهد شد.»[۴۳]

در دوران سلطنت شاهان صفویه ایران و جامعه ایرانی دچار مشکلات بزرگی شد. و سرانجام هزاران ایرانی از وحشت کشتار قزلباشان به نواحی سنی‌نشین شمال و شرق ایران و حتی به هندوستان و چین و عثمانی مهاجرت کردند.

۱- شاهان صفوی به دلیل تعصب مذهبی و ایجاد اختلاف با غیر شیعیان، خصوصاً سنّیان، به اتحاد جامعه ایرانی لطمات جبران‌ناپذیری زدند.

۲- ایران را درگیر جنگ‌های چند صد ساله با همسایگان سنّی خود کردند. تعصبات مذهبی مانع همکاری و هم‌پیمانی بین عثمانی و ایران شد و هر دو کشور را چنان ضعیف کردند که نتوانستند در برابر تجاوزات روسیه به هر دو کشور مانعی ایجاد کنند.

۳- مخالفت آن‌ها با علم و هنر موجب ترویج خرافات و دوری از عقل و خردگرایی شد. در دوران شاه تهماسب عده زیادی از نقاشان و خوش‌نویسان ایران را ترک کرده به هندوستان و یا عثمانی رفتند. نقاشانی مانند آقا میرک نقاش اصفهانی، استاد بهزاد و یا خطاطانی مانند عبدالوحید مشهدی، حاجی محمد تبریزی به استانبول رفتند. شاه تهماسب کتابخانه پادشاهی را تعطیل و با سخت گیری که با هنرمندان کرد آن‌ها را مجبور به ترک وطن و پناه بردن به خارج کرد. مهاجرت نقاشان ایرانی به هندوستان موجب رشد مکتب نقاشی در هند شد. شاعران، نقاشان، موسیقی دانان و پزشکان ستم‌های شاه تهماسب را تاب نیاورده راهی هند شدند. ترویج مکتب اخباری در یک کلام مانع رشد جامعه ایران شد. [۴۴]

صفویان ملایان شیعی‌ای را که تا آن زمان در گوشه حجره‌های مدارس و مساجد جبل عامل، حله و کرک در لبنان در انزوا و تقیه زندگی می‌کردند، به مجلس شاهان بردند و زندگی مجلل و باشکوهی برای آنان فراهم آوردند. ملایان شیعه از انزوا در آمدند، مشیر و مشار شاه شده و شیفته سودای قدرت خود را نایب امام زمان لقب داده و شاه و حکومت‌های زمینی را دست‌نشاندگانی خواندند که به اذن و اجازه آنان فرمان رانده و برای مشروعیت خود به تأیید آنان نیازمندند.

به دوران قدرت‌گیری روحانیت شیعه در عصر صفوی تحصیل ریاضی و علوم طبیعی و فلسفه جای خود را به تحصیل فقه و شریعت و حدیث داد. در عصر صفوی فقه و دیگر علوم حوزوی رشد و توسعه یافتند اما هیچ نشانه‌ای از رشد و پیشرفت علوم طبیعی به چشم نمی‌خورد. در فلسفه نیز پس از چهره‌هایی مانند میرداماد و ملاصدرای شیرازی – که آخری به دستور فقهای زمانه به شهرک کویری کهک در نزدیکی قم تبعید شد – هیچ اندیشمند دیگری امکان ظهور نیافت. شعر زیر، زبان گویای آن زمان است. محمد طاهر بن محمد حسین نجفی متولد ۱۰۹۸ ق. که به دلیل اقامت در قم به محمد طاهر قمی معروف شده یکی از روحانیون شیعه عهد صفوی طرف‌دار مکتب اخباری است. او برخورد روحانیت شیعه با فلسفه و علوم را در شعری به گویایی تصویر کرده است:

جماعتی شده دور از در مدینه علم

نموده پیروی بوعلی و بهمنیار

ز جهل گشته فلاطونی و ارسطویی

فتاده دور ز راه ائمه اطهار

شده مقلد سقراط و پیروی بقراط

ز قول باقر و صادق نموده‌اند فرار

من استفاده علم از درِ مدینه کنم

مرا به حکمت یونانیان نباشد کار

مرا شفا و اشارات مصطفی کافیست

دگر مرا به افادات بوعلی است چکار؟

بود تمام‌عیار آن کسی به نزد خدای

که هست پیروی آل مصطفاش شعار

نجات کن طلب از آل مصطفی ‌ای دل

بود نجات تو در دین احمد مختار [۴۵]

دوران سلسله قاجار [۱۷۹۷-۱۹۲۵ م ۱۲۰۰- ق ۱۳۴۳]

پس از سقوط دولت صفویه ایران دچار یک دوره نا آرامی‌ها و کشتارهای بی‌رحمانه شد. تنها در دوران زندیه آرامشی نسبی حکم‌فرما شد. پس از این درگیری‌ها آقا محمد خان قاجار موفق به تشکیل یک حکومت مرکزی شد. او در سال ۱۲۱۰ ق در تهران تاجگذاری کرد. آقا محمد خان در دوران سلطنت خود قدمی برای آبادی ایران بر نداشت. علت بی‌اعتنائی او و اغلب شاهان قاجار به آبادانی شاید به علت صحرانشینی آن‌ها بوده است. تنها در دوران ناصرالدین شاه و تحت تأثیر نظریات امیرکبیر و میرزا حسین‌خان مشیر الدوله است که به فکر اقداماتی محدود برای آبادانی کشور می‌افتد. آقا محمد خان به روحانیون امکان دخالت در امور کشورداری را نمی‌داد. گو اینکه خود متدین به دین بود اما دخالت روحانیون در امور کشور را بر نمی‌تافت. اقلیت‌های مذهبی در دوران او از آزادی نسبی برخوردار بودند و اگر شخصی به پیروان سایر مذاهب آزاری می‌رساند او را مجازات می‌کرد. آقا محمدخان به مسیحیان و یهودیان اجازه داد که عبادت‌گاه‌های خود را بسازند. اولین کلیسای مسیحیان تهران در دوران آقا محمد خان ساخته شد. [۴۶]

آقا محمد خان به علت جنگ‌هاو تجاوزاتی که به همسایگان ایران کرد موجبات کینه و دشمنی آن‌ها را با ایران فراهم کرد. آقا محمد خان برخلاف پادشاهان گذشته ایران خود را ظلّ‌اللّه نمی‌دانست و ادعای رابطه با امامان هم نداشت. روزی در جواب مجتهد بزرگ شوشی که او را ظل‌اللّه نامید گفت من ظل‌اللّه نیستم. [۴۷]

پس از قتل آقا محمد خان در شوشی باباخان ولیعهد او به نام فتحعلی شاه به تخت نشست. فتحعلی شاه از ۲۱ ذی الحجه ۱۲۱۲ ق تا ۱۹ جمادی الاخر ۱۲۵۰ سلطنت نمود. یکی از ناگواری‌های تاریخ ایران به سلطنت رسیدن فتحعلی شاه بود. در دوران سلطنت او روحانیون مردم‌آزار و سودپرست به قدرت فوق‌العاده‌ای دست یافتند.

پادشاهان صفوی چون خود را سایه خدا و پیشوای روحانی می‌دانستند ناچار روحانیون دست‌نشانده و پیرو ایشان بودند. در دوران افشارها و زندیه هم روحانیون جز ادای وظایف شرعی کاری نداشتند. شاهان قاجار از دوران فتحعلی شاه چون می‌دانستند که مردم ایران پادشاهی آن‌ها را برحق نمی‌دانند، بدین‌جهت کمک روحانیون را برای اثبات حقانیت خود لازم دانستند، ازاین‌رو به گروه متشرعان آزادی دادند. در دوران این پادشاه دگراندیشان مذهبی شدیداً تحت فشار روحانیون مکتب اصولی قرار گرفتند؛ عده زیادی کشته و اموال آن‌ها را به یغما بردند. [۴۸]

فتحعلی شاه با آنکه در ۲۷ سالگی به سلطنت رسیده بود همه معایب آقا محمد خان را که مال‌اندوزی و خست طبع بود داشت اما دلیری و شجاعت را نداشت. «او اعتقاد به خرافات مانند توارد و سعد و نحس ستارگان و توسل به دعانویس و طلسم و جادو و امثال آن داشت.»[۴۹]

گوبینو در کتاب خود «سه سال در ایران» می‌نویسد:

در زمان سلطنت فتحعلی شاه وزیر مختار انگلیس مقداری سیب‌زمینی برای دولت ایران هدیه آورده و گفته بود که اگر این گیاه را در ایران بکارید هرگز دچار قحطی نخواهید شد زیرا کشت و زرع آن سهل است و محصول فراوان می‌دهد و به خوبی جانشین نان می‌گردد ولی صدر اعظم فتحعلیشاه قبل از دریافت سیب‌زمینی گفته بود چقدر به من رشوه می‌دهید که کشت این گیاه را در ایران رایج کنم. [۵۰]

اوضاع جهان در این دوران

در نیمه قرن نوزدهم میلادی / اواخر قرن سیزدهم اوایل قرن چهاردهم ق اروپائیان بر اثر پیشرفت علم، اختراعات و اکتشافاتی کردند که چهره جهان را یکسره دگرگون کرد. آن‌ها موفق شدند راه رشد را در پیش گیرند. کشورهایی که مانع پیشرفت علم شدند بازندگان این دوران شدند. ایران بر اثر نفوذ روحانیون واپسگرا از قافله تمدن عقب ماند و جزو کشورهای زیان‌دیده شد. تعصب و کهنه‌پرستی به گفته ژاک موریه به صورت ضدیت و مخالفت ظاهر شد. روحانیون ایجاد یک قشون منظم را مستلزم ارتباط با بیگانگان می‌دانستند که دیر یا زود عقاید مردم را تغییر داده حتی لباس آن‌ها را هم عوض خواهد کرد. [۵۱]

یکی از شرایط فرستادن دانش‌آموزان به انگلیس این بود که به هیچ عنوان از لباس مرسوم در اروپا استفاده ننمایند و از پوشاک متداول در ایران آن زمان استفاده کنند. این دستور برای دانش‌آموزان مشکلاتی در لندن به وجود آورد. [۵۲]

کشورهای اروپائی با استفاده از فنون جدیدی که بر اثر پیشرفت علم به دست آورده بودند و سیاست‌مدارانی کارآمد نظیر ناپلئون اول امپراتور فرانسه، الکساندر امپراتور روسیه و مترنیخ صدر اعظم اطریش به فکر تسخیر کشورهای آسیا و آفریقا افتادند. در این دوران بیش از یک سوم خاک ایران از دست رفت.

در دوران فتحعلی شاه، ایران بین دو قدرت روسیه و انگلیس گرفتار شده بود. ثروت بی‌کران هند مورد نظر دُوَل مقتدر آن زمان روسیه، انگلیس و فرانسه بود. برای اینکه دیگر رقیبان استعماری چشم طمع به هند داشتند باید ایران را ناتوان می‌کردند. در سال ۱۲۲۹ ق/۱۸۱۴ م یعنی یک سال پس از خاتمه جنگ اول قراردادی در یازده فصل بین دولتین ایران و انگلیس بسته شد. در فصل اول ایران متعهد می‌شود که به هیچ کشوری راه عبور به هندوستان ندهد. در فصل چهارم دولت انگلیس متعهد می‌شود که اگر کشور ایران از طرف «فرنگیان» مورد تجاوز قرار گیرد و دولت ایران از دولت انگلیس کمک بخواهد، دولت انگلیس متعهد می‌شود که با سرباز و اسلحه به کمک ایران بیایند و اگر امکان فرستادن نیرو ممکن نبود، سالانه ۲۰۰ هزار تومان کمک مالی بنماید. این کمک در فصل سوم به شرطی است که «سبقت نمودن دشمنان در نزاع و جدال استقرار پذیرفته است و مراد از سبقت تجاوز نمودن از خاک متعلقه به خود و قصد ملک خارج از خود نمودن است.»[۵۳]

جنگ دوم با روسیه که حدود دو سال به طول انجامید ۱۲۴۱-۱۲۴۳ هـ. و نهایتاً منجر به عقد قرارداد ترکمان‌چای شد، ضرر زیادی چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی به ایران و ایرانی زد. دولت انگلیس به بهانه اینکه در جنگ ایران پیشقدم بوده و «دولت روس تقصیری در این جنگ نداشته بلکه دولت ایران حکم جهاد بر ضد روس‌ها صادر نموده است از انجام تعهد خود سر باز زد.»[۵۴]

از دوران سلطنت فتحعلی شاه قاجار به بعد ایران دستخوش رقابت دو قدرت بزرگ استعماری آن روزگار شد. امپراطوری روسیه در شمال برای دسترسی به آب‌های گرم به خلیج فارس چشم دوخته بود. از طرفی می‌کوشید تا با منضم‌کردن مناطقی از ایران امپراطوری خود را توسعه داده و از دیگر سو با بهره‌گیری از عوامل خود در دربار، سیاست خارجی ایران را به سود خود شکل دهد.

انگلستان برای حفظ مستعمره بزرگ خود هند از سوئی با روسیه تزاری درگیر بود و از دیگر سو می‌کوشید تا دولت ایران را تضعیف و آن را به بازیچه خود بدل کند. به دلیل آن که افغانستان کنونی و بخشی از پاکستان به ایران تعلق داشت، ایران با هندوستان هم مرز بود و دولتی قوی در ایران امکان آن را داشت که با رقبای اروپائی انگلستان چون فرانسه و روسیه و پروس متحد شده و مستعمرات انگلستان را تهدید کند.

فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در هندوستان نفوذ بالایی داشت. هندوستان به دلیل تنوع گسترده زبانی به زبانی رسمی و درباری نیاز داشت و زبان فارسی به گفته سعید نفیسی ۸ قرن این نقش را ایفا کرد.

بدان روزگار در سیاست‌های دولت انگلیس در خاورمیانه و آسیا دفاع از شبه قاره هندوستان اولویت داشت و جلوگیری از پدیدآمدن دولتی قوی در ایران از محورهای اصلی این سیاست بود. دامن‌زدن به خصومت و راه‌انداختن جنگ بین ایران و روسیه تزاری، که به تضعیف هر دو کشور منجر می‌شد، از سیاست‌های مطلوب وزارت خارجه انگلستان در این دوران بود.

دولت انگلیس به دوران قاجار با بهره گیری از عوامل نفوذی و مرتبط با خود در مراکز قدرت در ایران: دربار، ارتش، دیوان سالاری و روحانیت شیعه، می‌کوشید تا آتش جنگ و خصومت بین ایران و روسیه را دامن زده و از ازتباط ایران با دیگر قدرت‌های اروپائی جلوگیری کند. [۵۵]

فتحعلی شاه درنخستین جنگ بزرگ بین ایران و روسیه تزاری شکست خورد و به معاهدهٔ گلستان تن داد و بخش‌های مهمی از خاک ایران به روسیه ملحق شد. این شکست سیاست‌مردان و روشنفکران ایران را به بازاندیشی و چاره‌جویی بر انگیخت. عباس‌میرزا ولیعهد و فرمانده ارتش به همراه اغلب سیاست مردان از جمله معتمدالدوله، میرزا عبدالوهاب و حاج میرزا ابوالحسن خان، وزیر دول خارجه، جنگ جدیدی با روسیه را به نفع ایران نمی‌دانستند. شکست چشم آنان را بر ضعف و عقب‌ماندگی ایران گشوده و عواقب شوم جنگی دیگر را با روسیه تزاری به آنان نشان داده بود. اغلب دولت‌مردان قاجار در این روزگار بر آن بودند تا با پرهیز از جنگی که جز شکست نتیجه‌ای نداشت، سرمایه‌های انسانی و مالی را به جبران عقب‌ماندگی‌های کشور اختصاص دهند.

دولت روسیه تزاری به منظور پیش‌گیری از جنگ دوم با ایران هیئتی به ریاست منشیکوف برای مذاکره به ایران فرستاد ولی شاه به سبب فشار روحانیون ازمذاکره با این هیئت خودداری کرد. در این زمان حساس تاریخی روحانیت شیعه بر طبل جنگ می‌کوبید و شاه را به لشکرکشی علیه روسیه تشویق می‌کرد. شاه که از دنیا بی‌خبر و پیرو مجتهدان شیعه بود به توصیه‌ها و رایزنی‌های ولیعهد کارآزموده و مشاوران خود بی‌توجه ماند وحتی به سخنان سفیر روسیه که از «منافع صلح سخن می‌گفت وقعی نگذاشت».

سید محمد اصفهانی (تولد ۱۱۸۰ ه. ق) پسر سید علی طباطبائی، مجتهد پر نفوذ و برخی از مراجع تقلید به شاه می‌گفتند که: «در شریعت ما با کفار از در مهر و حفاوت سخن‌کردن گناهی بزرگ باشد اگر چه روسیان از حدود ایران بیرون شوند هم جهاد با ایشان را واجب دانیم.» [۵۶]

شاه از آقا سید محمد مجتهد تقاضا کرد که فتوای جهاد را مُهر کند و برای او بفرستد تا آن را در تابوت خود بگذارد و در روز حساب در صحرای محشر به خداوند ارائه دهد. [۵۷]

جنگ دوم به تحریک روحانیت شیعه آغاز و به شکستی بزرگ‌تر انجامید که معاهده ترکمان‌چای را به بار آورد. قرارداد ترکمان‌چای ایالت‌های شمالی ایران را به روسیه واگذار و با تحمیل شرایط خفت‌باری که در تاریح ایران بی‌سابقه بود، کشور را به جولانگاه آزاد روسیه تزاری بدل کرد.

قرارداد ترکمان‌چای در زمان نیکلای اول که در سال ۱۸۲۵ م. به حکومت رسیده بود، بسته شد. محمود محمود می‌نویسد:

«معاهده سری دولت انگلیس با دولت روس در قضایای شرق مخصوصاً راجع به ایران و عثمانی در اوایل سال ۱۲۴۲ ه. ق (۱۸۲۶ م) دولت روس را مختار کرد که هر اقدامی می‌خواهند در ممالک شرقی بکنند آزاد باشند. نتیجه آن حمله روسها به دولت ایران بود که نزدیک به دوسال طول کشید و منجر شد به عقد معاهده ترکمان‌چای. این معاهده در دوران نخست وزیری دوک ولینگوتن و نیکلای بسته شده.» [۵۸]

محمود محمود با اشاره به «تاریخ منتظم ناصری» دربارهٔ وقایع سال ۱۲۴۱ ه. ق /۱۸۲۵ م. چنین می‌نویسد:

«در این سال ایلچی روس کنیاز بخشکوف به دربار همایون آمد و چون الکساندر امپراطور روس در این سال وفات کرد و قبل از وفات، تختی از بلور برای هدیه خاقان صاحبقران به فرمان او ساخته بودند، امپراطور نیکلا که بجای او جلوس کرده بود آن تخت را مصحوف ایلچی مشارالیه به حضور حضرت صاحبقران اهدا و ارسال داشت. بعد از ورود ایلچی علمای اعلام و مجتهدین با احترام به اردوی معلـّی آمدند و آنچه ایلچی از صلح و مصالحه سخن راند علما را مقبول نیافتاد و اعلیحضرت همایون را بر جهاد تحریص کرده از وجوب آن سخن راندند و اصرار کردند. ایلچی مأیوس بازگشت و عساکر ایران به اطراف مأمور شدند و با قشون روس به زدوخورد مشغول گشتند...» [۵۹]

محمود محمود در ادامه می‌نویسد:

«این جنگ قریب دو سال طول کشید. در همه جا قشون ایران عقب‌نشینی کرد و قشون روس جلو آمده تبریز را هم برحسب دعوت سکنه آن اشغال نمودند و از آنجا طهران را هم تهدید کردند. سکنه آذربایجان این امتحان را کراراً در جنگ‌های بین ایران و عثمانی داده‌اند. گاهی اتفاق افتاده که قشون‌های دولتی ناچار به تخلیه تبریز شده‌اند ولی سکنه تبریز از شهر دفاع نموده تسلیم دشمن نشده‌اند ولی در این قضیه خود اهالی به پیشوایی علماء خود روسها را بگرفتن تبریز دعوت نمودند و آن‌ها را با سلام و صلوات وارد تبریز کردند.» [۶۰]

با شروع جنگ (۱۲۴۱ ه. ق برابر با ۱۸۲۶ م.) تا عقد قرارداد ترکمان‌چای (۱۲۴۳ ه. ق / ۱۸۲۸ م.) کلنل مک‌دونالد که بعداً سر جان مک‌دونالد نامیده شد در ایران بود و واسطه صلح و عقد قرارداد ترکمان‌چای شد.

در این قرارداد علاوه بر واگذاری اراضی شمال و رود ارس مبلغ ۱۰ کرور تومان خسارت جنگ به ایران تحمیل شد. در پایان جنگ انگلیسی‌ها موفق شدند مواد ۳ و ۴ عهدنامه نوامبر ۱۸۱۴ م. بین دولتین ایران و انگلیس را ملغی کنند. مواد ۳ و ۴ عهدنامه موجب ناراحتی دولت انگلیس بود و انگلیسی‌ها در پی فرصت برای ملغی‌کردن آن بودند. این دو ماده به شرح زیر است:

«ماده سوم: مقصود کلی از این عهدنامه آن است که دو دولت قوی شوکت از جانبین امداد و کمک به یکدیگر نمایند، به شرطی که دشمنان در نزاع و جدال سبقت نمایند... مراد از سبقت تجاوز نمودن از خاک متعلقه به خود و قصد ملک خارج از خود نمودن است.

ماده چهارم: اگر طایفه‌ای از طوایف فرنگستان به ممالک ایران به عزم دشمنی بیایند و دولت علیه ایران از دولت بهیه انگلیس خواهش مزبور را به عمل آوردند و لشگر به‌قدر خواهش و سردار و اساس جنگ از سمت هندوستان بایران بفرستد و اگر فرستادن لشگر امکان نداشته باشد به عوض آن از جانب دولت بهیه انگلیس مبلغ دویست هزار تومان سالیانه باشد... اگر دولت علیه ایران قصد ملکی خارج از خاک خود نموده در نزاع و جنگ سبقت با طایفه‌ای از طوایف فرنگستان نمایند امداد مذکور از جانب دولت بهیه انگلیس داده نخواهد شد.» [۶۱]

دولت انگلیس از انجام قرارداد به بهانه ذکرشده در بالا از پرداخت کمک خودداری کرد. [۶۲]

بعد از مذاکرات، دولت انگلیس حاضر می‌شود برای بازپرداخت خسارت جنگ مبلغ ۲۰۰ هزارتومان به دولت ایران بپردازد، مشروط براینکه مواد ۳ و ۴ قرارداد نوامبر ۱۸۱۴ م ملغی شود. دولت ایران برای پرداخت غرامت به پول نیاز داشت و به ناچار درخواست انگلیس‌ها را پذیرفت. در تعهدنامه عباس‌میرزا در این باره آمده است:

«به موجب این سند تعهد می‌کنم که هرگاه دولت پادشاهی انگلستان مبلغ ۲۰۰ هزارتومان با ما مساعدت و کارسازی نماید تا اینکه بتوانیم غرامت حاصله از جنگ اخیر را با دولت روس بپردازیم از مواد ۳ و ۴ عهدنامه نوامبر ۱۸۱۴ خود با دولت بهیه انگلیس که به نمایندگی مستر آلیس منعقد شده صرف نظر خواهیم نمود و آن دو ماده را همیشه نقض و باطل خواهیم دانست... به تاریخ شعبان ۱۲۴۳ مطابق مارس ۱۸۲۸٫» [۶۳]

فتحعلی شاه در نامه‌ای به مک‌دونالد می‌نویسد: «فرزند والا مقام ما اخیراً به پیشگاه ملوکانه ما معروض داشته است که قرار الغای دو ماده از عهدنامه نوامبر ۱۸۱۴ را که فی مابین دولتین ایران و انگلیس بسته شده به شما داده است. آنچه که در این باب انجام پذیرفته است به موجب فرمان ملوکانه بوده است... مهر فتحعلیشاه.»[۶۴]

محمود محمود به این نتیجه می‌رسد که:

«جنگ ایران و روس که با فتوای سید محمد اصفهانی (مجاهد) شروع شــد و آن چنـان خاتمـه یافـت یـک جنـگ عـادی نبـود بـلـکه نـتـیجهٔ پیش‌بینی‌های ماهرانه‌ای بود که قبلاً با استادی آن را برای ایران تهیه نموده بودند و نه‌تنها شکست قوای مادی آن منظور بوده بلکه می‌خواستند قوای معنوی آن را نیز برای همیشه محو نمایند، شرایطی که در معاهده ترکمان چای گنجانیده شد استقلال ایران را به طور کلی از بین برد و آنچه که باقی مانده اسمی بود و بس.»[۶۵]

روحانیون از جمله سید محمد مجاهد، حاج محمد جعفر استرآبادی، سید نصراللّه استرآبادی، حاج سید محمد تقی قزوینی، حاج عبدالوهاب قزوینی، حاج ملا احمد نراقی و پسرش حاج ملا محمد نراقی دانسته و یا ندانسته اسباب دست سیاست انگلیس شدند و زمینه را برای فاجعه جنگ دوم ایران و روس و نتیجه آن که عقد قرارداد ترکمان‌چای شد فراهم آوردند.

مهدی بامداد می‌نویسد:

«و اما روابط انگلیس‌ها با سید محمد مجاهد: روابط سید با انگلیس‌ها از اینجا پیدا شد که چون سید در زمان خود مرجعیت تامه داشت از این جهت انگلیس‌ها پول هند را دربست به او می‌دادند.… در سال ۱۲۴۱ ق که جنگ روس و ایران را دیگران ایجاد و بر ایران تحمیل کردند اولیای امور نادان و از همه جا بی‌خبر ایران را تطمیع کرده و وادار به جنگ کردند. این آقا و جمعی دیگر از علما را از تمام ایالات و ولایات که آن‌ها نیز از اولیای امور دولت بی‌خبرتر و بی‌اطلاع‌تر از جریان سیاست دنیا بودند از روی جهالت و به جهات دیگر آلت دست مقاصد سیاسی آن‌ها شده برای پس گرفتن قفقاز و مثلاً گرفتن قسمتی از روسیه از بین‌النهرین (عراق) و ایران در ۱۷ ذیقعده ۱۲۴۱ ق به نزد فتحعلی‌شاه آمدند و یا بهتر گفته شود آنان را با سلام و صلوات آوردند… سید در حوض مسجد شاه قزوین مشغول به وضو گرفتن بود. پس از اتمام وضو تمام آب کثیف حوض بزرگ مسجد که پر از اَخ و تف مؤمنین بود محض تبرک و استشفاء به خانه‌های خود بردند… نقشه درست بود و خوب هم عملی گردید. چون اکثر خانواده‌های ایرانی در این جنگ کشته داده بودند بغض و عداوت شدیدی نسبت به سید محمد مجاهد که در ظاهر امر از مسببین و محرکین این جنگ بود ابراز می‌داشتند تا بجائیکه اگر حمایت دولت (شاه) از او نبود او را تکه تکه و ریز ریز می‌کردند… سید در سال ۱۲۴۲ ق در تبریز ناخوش شد و هنگام عزیمت به محل اولیه خود که از آنجا آمده بود یا او را آورده بودند در بین راه در سن ۶۲ سالگی به ناخوشی اسهال درگذشت، و جنازه‌اش را با عجلهٔ تمام به کربلا برده و در آنجا دفن نمودند.» [۶۶]

نگاهی به قرارداد تر کمن چای

عهدنامهٔ ترکمان‌چای روز جمعه ۵ شعبان ۱۲۴۳ / ۲۲ فوریه ۱۸۲۸ به امضا رسید. امتیازاتی که در این عهدنامه به روسیه داده شد به دولت‌های دیگر اروپایی نیز که آن‌ها را «دول کاملة الوداد» نامیده‌اند نیز اعطا شد. بر اساس این عهدنامه هر دولتی که تا پایان دوره فرمانروایی قاجارها در ایران عهدنامه‌ای با ایران امضا کرد از حق کاپیتولاسیون Capitulation برخوردار شد و بنا به این حق اگر اتباع این دولت‌ها جرمی در ایران مرتکب می‌شدند در دادگاه‌های ایرانی محاکمه نشده و مجازات نمی‌شدند. در این قرارداد آمده است:

«ماده ۸: کشتی‌های تجارتی روسیه هم چنان از حق کشتیرانی آزاد در دریای خزر و در طول کرانه‌های آن و به ساحل رسیدن بهره‌مند خواهند بود. اما کشتی‌های جنگی آن‌هایی که بیرق نظامی روسیه را دارند و از دیرباز یگانه کشتی‌هایی هستند که حق کشتی‌رانی در دریای خزر دارند... بدین‌گونه که به جز روسیه هیچ دولت دیگر نمی‌تواند کشتی جنگی در دریای خزر داشته باشد.

ماده ۱۵: همهٔ ساکنان و کارمندان ایالت آذربایجان را شامل عفو عمومی کامل و تام می‌کند. هیچ‌یک از ایشان را بی‌استثنای طبقه‌ای نمی‌توان نه دنبال کرد و نه به‌واسطه عقایدشان یا رفتاری که چه در جنـگ و چـه هنـگام تصرف موقتی آن ایالت به دست لشگریان روسیه کرده‌اند، آزار رساند.

ماده ۵: عهدنامه بازرگانی در میان ایران و روسیه (ضمیمه قرارداد)

به اتباع روسیه در ایران اجازه داده می‌شود که خانه برای سکونت و مغازه و نیز جایگاه برای انباشتن کالاهای خود نه‌تنها اجاره کنند بلکه بخرند و مالک قطعی آن باشند. کارگزاران دولت ایران نمی‌توانند جبراً وارد این خانه‌ها و مغازه‌ها و جایگاه‌های مزبور بشوند مگر آنکه هنگام ضرورت از وزیر مختار یا کاردار و یا کنسول روسیه اجازه بگیرند و ایشان کارمندی یا مترجمی را خواهند گماشت تا در بازدید خانه یا کار حاضر بوده باشد.

ماده هفتم: همه محاکمه‌ها و کارهای اختلاف‌آمیز در میان اتباع روسیه مورد دقت و تصمیم نمایندگان یا کنسول‌های اعلی‌حضرت امپراتور و بنا بر قوانین و رسوم امپراتوری روسیه قرار خواهند گرفت.» [۶۷]

کاوشی در اندیشه سیاسی روحانیون شیعه پیرو مکتب اصولی در عصر قاجار

روحانیون شیعه با هر نوع حکومتی در زمان غیبت امام مخالفت می‌ورزیده‌اند. حکومت آرمانی شیعه تنها در زمان ظهور امام غایب می‌توانسته تشکیل شود. عدم فعالیت اکثریت روحانیون شیعه جهت تشکیل حکومت شیعه حاصل دو عامل، یکی درونی و دیگری بیرونی، بود. عامل درونی آن بود که تشکیل هر نوع حکومتی حتی حکومت فقها خود نوعی غصب مقام امام غایب تلقی می‌شده. عامل بیرونی هم قدرت حکومت‌های سنی‌مذهب در ایران بود که شیعیان را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند. چون شیعیان در اقلیت بودند امکان دخالت در امور کشوری را نداشتند و بیشتر در خفا زندگی می‌کردند. ازاین‌رو فقط به اینکه از حمایت نسبی دولت برخوردار باشند بسنده می‌کردند و بیم آن داشتندکه توسط حکام موجود دچار اتهام براندازی قرار گیرند. نا چار آراء سیاسی آنان محدود در زمینه گفتگوهای کلامی از قبیل نبوت و امامت و فقه و قضاوت و نجاست و... فراتر نرفت.

همان‌طوری که در بالا ذکر شد با تأسیس سلسله‌های صفوی و قاجار موقعیت سیاسی و اجتماعی روحانیون که در فاصله بین انقراض سلسله صفوی تا تشکیل دولت قاجار متزلزل شده بود مجدداً تثبیت شد. پیروزی روحانیون پیرو مکتب اصولی به رهبری محمد باقر بهبهانی بر پیروان مکتب اخباری که مخالف تقسیم مردم به مجتهد و مقلد بودند، موقعیت روحانیون شیعه تقویت شد. اعتقاد به «نیابت عامّه» فقها و پدید آمدن نهاد مرجع تقلید زمینۀ مناسبی برای روحانیون اصولی فراهم آورد، تا بتوانند با انتقال بخشی از وظائف امام معصوم به مجتهدین، مردم را به اطاعت از دستورات آن‌ها که عین دستور امام غایب تلقی می‌شد، ملزم کنند. بدین تر تیب بسیاری از مسائل حقوقی و قضائی از قبیل عقد قراردادهای تجاری، ثبت املاک، عقد نکاح و صیغه و طلاق، امتیاز بست نشینی و حمایت از مردم بی‌گناه و با گناه در برابر حکومت به عهده روحانیون وا گذار شد. در کنار این امکانات روحانیون از منابع مهم مادی از قبیل سهم امام، تولیت مدارس و مساجد، اوقاف، سر پرستی اموال مجهول، دارائی‌های ایتام و مجانین و نذورات شرعی نیز برخوردار بودند. این‌گونه امکانات موجبات گسترش نفوذ فکری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی روحانیون را در جامعه به دنبال داشت. [۶۸]

روحانیون در برابر دولت مواضع یکسانی نداشته‌اند، عده‌ای روحانیون ساکت که دخالتی در امور دولت نداشتند، آن‌ها بیشتر مشغول مطالعه متون مذهبی و بحث‌های کلامی بودند، سکوت آن‌ها گاهی از روی تقیه و زمانی به دلایل شرعی دربارۀ داوری دربارۀ حکومت بوده است. عده‌ای دیگر از روحانیون معتقد به همکاری با دولت به دلایل گونا گونی از قبیل پیوند مالی، قدرت‌طلبی، نگرانی از نفوذ مخالفان مذهبی مانند اخباریان، صوفیان و بابیان بودند. عده‌ای دیگر از روحانیون مخا لف دولت بودند، همکاری با آنان را حرام می‌دانستند اما هدف آن‌ها سرنگونی نظام سیاسی نبود. آن‌ها تنها از دولت می‌خواستند که در بعضی از مواقع سیاست خود را تعدیل کند. [۶۹]

برخی از روحانیون از هر سه گروه یادشده دچار فساد مالی، رشوه‌خواری و سوء استفاده از قدرت روحانی خود بوده‌اند. در اینجا به چند مورد اشاره می‌کنم.

شاهان مستبد قاجار که از مردم در هراس بودند برای حفظ قدرت خود به نفوذ روحانیت بر مردم متکی شده و در برابر، امتیازاتی بی‌شمار به آنان اعطا می‌کردند.

«قصص العلما» دربارهٔ زندگی و فتواهای حاج ملا محمدتقی برغانی، معروف به شهید ثالث، از مجتهدان بزرگ دوران قاجار می‌نویسد:

«در دارالسلطنه قزوین شخصی صاحب ثروت وفات یافت و دولت وافر برگذاشت و وارث او منحصر به دختری کبیره بود. شخصی دیگر برای طمع در آن مال آن دختر را ولایةً برای پسر صغیر خود به عقد انقطاع درآورد. چون مدتی گذشت دختر به جهت کبر سن و صغر پسر صبر نتوانست نمود مبلغی جزیل بذل می‌نمود که مدت انقطاع او را بدل نمایند و او به دیگری ازدواج کند. شهید ثالث فرمود که بدل مدت انقطاع جایز نیست.» [۷۰]

دختری ثروتمند را به نیرنگ و به وکالت از سوی پسری کم‌ سن‌وسال به ازدواج او درمی آورند تا میراث او را به یغما برند. دختر برای رهایی خود مال بسیار هزینه می‌کند اما شهید ثالث راه بر تلاش او می‌بندد. دختر به مجتهدان دیگر از جمله سید شفتی متوسل می‌شود. سید شفتی عقد وکالتی بین پسر نابالغ و دختر را باطل اعلام می‌کند اما شهید ثالث بر فتوای خود می‌ماند چرا که سهمی از ثروت دختر به او رسیده است. شعری طنزآمیز که در میان روحانیت آن روزگار زبان به زبان می‌گردید فساد روحانیت شیعه را نشان می‌دهد:

«لا تقربوا» بمال یتیمان صحیح بود / «لا» حذف شد که وقت عمل تقربوا کنند

فتحعلی شاه دهی از دهات قزوین را به رسم تیول به شهید ثالث می‌بخشد اما شهید ثالث ده را به قیمت گزافی به ابراهیم نامی می‌فروشد و چنین وانمود می‌کند که این ده مجهول المالک است و اختیار آن به دست حاکم شرع است.

پس از درگذشت فتحعلی شاه حاج میرزا آقاسی صدراعظم محمد شاه که با روحانیون میانه خوبی نداشت، قصد باز پس گرفتن ده را در سر داشت اما مالک جدید ادعا کرد که ده را در ازای پرداخت بهای آن از ملا محمدتقی خریده است.

ملا محمدتقی که در جعل داستان برای توجیه کردار خود استاد بود برای شاه نقل کرد:

«در زمان تحصیل در اصفهان گرسنه بودم و گاهی به پوست خربزه که مردم می‌خوردند قناعت می‌کردم و پولی نداشتم. روزی برای نماز وحشت پولی به دستم آمد. به بازار رفتم که چیزی ارزان تهیه کنم. ناگاه کسی آواز می‌کرد که خربزه تلیده و خلیده یکمن به دو پول، با خود اندیشیدم که از این ارزان‌تر چیزی نیست. از آن خربزه خریدم و چون به منزل آوردم و شکافتم جز تخم و آب چیزی نبود. دگرباره به نزد صاحب خربزه رفتم و ماجرا را گفتم و ادعای غبن نمودم. آن مرد گفت آیا نگفتم خربزه تلیده و خلیده. پس مجاب شدم و رفتم. اکنون میرزا ابراهیم می‌خواست ده را نخرد حال برمن سخنی نخواهد بود.» [۷۱]

پس از جنگ‌های هستی‌برانداز و خانمانسوز ایران و روسیه در سه دهه اوایل قرن نوزده میلادی این فکر در ایران آن‌چنان تقویت شد که اروپائیان قادرند هر کاری که بخواهند در ایران انجام بدهند و برخلاف میل آن‌ها هیچ کاری نمی‌توان کرد. ایران در زمان سلطنت فتحعلی شاه وارد دوران انحطاطی شد که هرگز جبران نشد. ازاین‌رو می‌توان سلطنت او را آغاز دوره عقب‌ماندگی ایران دانست. در دوران این پادشاه روحانیون سودجو و مردم‌آزار به قدرت بی‌سابقه‌ای در تاریخ ایران دست یافتند. فتحعلی شاه اذن سلطنت خود را از شیخ جعفر نجفی گرفت «آن جناب فتحعلی شاه را اذن در سلطنت داد و او را نایب خود قرار داد اما با شرائط چند که در هر فوجی از لشگر مؤذنی قرار دهد و امام جماعت در میان لشگر داشته باشد و هر هفته یک روز وعظ کنند و تعلیم مسائل کنند.»[۷۲]

ناصرالدین شاه قاجار از قدرتمندترین شاهان این سلسله بود و در مقاطعی از سلطنت خود به اصلاحات گرایش داشت. زما نی که سپهسالار برای آشنا‌کردن شاه با اروپا او را به اروپا برد به امید آنکه بتواند شاه را به اصلاحاتی متمایل کند شاهزادگان و روحانیونی که موقعیت خود را در خطر می‌دیدند از ملا علی کنی و سید صالح عرب خواستند که به شاه تلگراف کنند و سپهسالار را ملحد و بی‌دین بخوانند. شاه برخلاف میل قلبی خود سپهسالار را وادار به استعفا کرد. [۷۳]

روحانیون برای به زانو درآوردن او به یکی از شیوه‌های رایج خود، بهره گیری از جهل و نادانی مردم، متوسل شده و شایع کردند که ایل قاجار در جنگ کربلا در صف یزیدیان علیه امام حسین جنگیده است. شاه مذهبی و خرافاتی که از مردم هراس داشت و از گسترش این شایعه می‌ترسید نام خود را به غلام رضا بدل کرد تا بندگی خود را به امامان شیعه و جانشینان روحانی آنان نشان دهد، شاه فقط نانی را می‌خورد که گندم آن از مزارع موقوفه امام رضا تهیه می‌شد، خود را خلیفه عالم اسلام و تهران را دارالخلافه لقب داد. [۷۴]

تفکر بخشی از روحانیون در اعتقاد به اینکه حکومت حق انحصاری امام معصوم است و هر نوع حکومتی در زمان غیبت امام معصوم غاصب است در حوزه‌ها مطرح بوده است. اما چون شیعیان در اقلیت بودند این تفکر در حوزه‌ها فراتر از منازعات سنّتی بین روحانیون نرفت.

لطف اللّه آجدانی می‌نویسد: «تلقی سنّتی علمای شیعی از مفهوم و ماهیت حکومت در زمان غیبت امام معصوم و نیز مطالبات سیاسی و اجتماعی آنان، هدف و تلاش برای یک حکومت مستقل شیعی به وسیله و یا رهبری علمای شیعی جایگاه چندانی نداشت.» [۷۵]

روحانیون تشکیل هر حکومتی را نوعی غصب حکومت می‌پنداشتند و برای آن‌ها همین کافی بود که از حمایت حکومت‌گران در جهت گسترش و رونق تفکرات شیعه بهره‌مند باشند.

از اواخر قرن دهم قمری و به دنبال به قدرت رسیدن سلسله‌های شیعی صفوی و قاجاریه در ایران دو نظریه غالب در میان روحانیون شیعی مطرح شد یکی نظریه سلطنت مسلمان ذی‌شوکت و دیگری نظریه سلطنت سلطان مأذون از فقیه جامع‌الشرایط یا دولت انتصابی عامه فقها.

مطابق نظریه اول بدون توجه به اینکه سلطان از چه راهی به سلطنت رسیده اگر بتواند از مسلمانان در برابر کفار دفاع کند، شریعت را رعایت کند و اختیارات فقها را در امور شرعی رعایت کند می‌توان با سلطنت او موافق بود. محمد باقر مجلسی، میرزا قمی، جعفر کشفی، و از روحانیون دوران مشروطه شیخ فضل‌اللّه نوری طرف‌دار این نظریه بوده‌اند.

برمبنای نظریه سلطنت مأذون از فقیه، تنها فقها هستند که می‌توانند به سلطان ذی‌شوکت اجازه سلطنت‌کردن بدهند. میرزا ابوالقاسم قمی از روحانیون دوران قاجار طرف‌دار این نظریه بوده است. گر چه او با مشروعیت ذاتی نهاد سلطنت مخالف بوده، اما مبنی بر مصالح سیاسی اطاعت از شاه را در صورتی که فقها توانائی حکومت‌کردن را نداشته باشند ناچار باید با سلطان مماشات کنند. وی برای مردم در برابر حکومت حقی قائل نیست، او معتقد است که سلطنت «بر طبق تقدیر الهی از سوی خدا به نیکوکاران بر سبیل استحقاق و به نابکاران بر سبیل امتحان وا گذاشته شده است، لذا سلطان تنها در برابر خداوند رحمان مسئول و پاسخ‌گو شمرده می‌شود و بنده را نشاید که سر از کمند اطاعت سلطان پیچد.»[۷۶]

ملا احمد نراقی روحانی دیگر دوران قاجار که پایه‌گذار نظریه ولایت فقیه است گو اینکه بر نیابت عامه فقیه پا می‌فشارد، اما با تشکیل حکومت توسط فقیه مستقل از نهاد سلطنت موافق نبوده است. نراقی مانند میرزای قمی شاه را تنها در برابر پروردگار مسئول می‌دانسته و هرگونه مخالفتی با شاه ستمگر را مردود می‌دانسته. [۷۷]

آیت‌اللّه خمینی در درس ولایت فقیه برخلاف نظریه روحانیون یادشده حکومت را تنها حق فقیه با اختیارات نامحدود می‌شناسد و معتقد است که آنچه از قوانینی که برای اداره جامعه لازم است در فقه موجود است و احتیاجی به وضع قوانین دیگری نیست.

«خدای تبارک و تعالی به وسیله رسول اکرم (ص) قوانینی فرستاد که انسان از عظمت آن‌ها به شگفت می‌آید. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پیش از آنکه نطفه‌اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور می‌رود قانون وضع کرده است. همان‌طور که برای وظائف عبادی قانون دارد برای امور اجتماعی و حکومتی قانون و راه و رسم دارد... از احکام قضا و معاملات و حدود و قصاص گرفته تا روابط بین ملت‌ها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بین‌الملل عمومی و خصوصی... هیچ موضوع حیاتی نیست که اسلام تکلیفی برای آن مقرر نداشته و حکمی دربارۀ آن نداده باشد.» [۷۸]

امام خمینی برای اجراء قوانین یک خلیفه را لازم می‌داند، چون قوانین مورد نیاز در همه زمینه‌ها را اسلام وضع کرده. قا ضی و مجری هم باید شخص خلیفه باشد: آقای خمینی به طور کلی با حکومت غیرروحانی مخالف است و می‌نویسد:

«حکمت این حرف با معتقدات اساسی ما مخالف است. ما معتقد به ولایت هستیم و معتقدیم پیغمبر اکرم (ص) با ید خلیفه تعیین کند و تعیین هم کرده است... ما خلیفه می‌خواهیم تا اجرای قوانین کند.... به همین جهت اسلام همان‌طور که جعل قوانین کرده قوه مجریه هم قرار داده است. ولی امر متصدی قوه مجریه هم هست.» [۷۹]

و برای تائید این نظریه ادامه می‌دهد:

«علت و دلیل دیگر این که ما هیچ‌یک از فرقه‌ها یا هیچ‌یک از ملت‌ها و پیروان مذاهب مختلف را نمی‌بینیم که جز به وجود یک بر پا نگهدارنده نظم و قانون و یک رئیس و رهبر توانسته باشد به حیات خود ادامه داده باقی بماند، زیرا برای گذران امر دین و دنیای خویش نا گزیر از چنین شخص هستند. بنابراین در حکمت خدای حکیم روا نیست که مردم یعنی آفریدگان خویش را بی‌رهبر و بی‌سرپرست رها کند زیرا خدا می‌داند که به وجود چنین شخصی نیاز دارند و مو جودیتشان جز به وجود وی قوام و استحکام نمی‌یابد. و به رهبری او است که با دشمنان می‌جنگند و درآمد عمومی را میانشان تقسیم می‌کنند و نماز جمعه و جماعت را برگزار می‌کنند و دست ستمگران را از حریم حقوق مظلومان کوتاه می‌دارند.» [۸۰]

بدین ترتیب آقای خمینی در فکر جامعه مدرن امروزی نبوده. ایشان مشکلات جامعه و اقتصاد و سیاست قرن بیستم را با تفکرات قبیله‌ای عربستان ۱۵۰۰ سال قبل می‌خواسته حل کند. ایشان قوه قضائیه را هم در حیطه اختیار ولی فقیه می‌داند و مراجعه به غیر از فقیه را حرام می‌نامد. در این زمینه زیر عنوان «تحریم داد خواهی از قدرتهای ناروا» چنین می‌گوید:

«ملت اسلام در امور خود نباید به سلاطین و حکام جور و قضاتی که از عمال آن‌ها هستند رجوع کنند، هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند برای احقاق و گرفتن آن اقدام کنند. مسلمان اگر پسر او را کشته‌اند یا خانه‌اش را غارت کرده‌اند باز حق ندارد به حکام جور برای دادرسی مراجعه کند... هرگاه در چنین مواردی به آن‌ها رجوع کرد به طاغوت یعنی قدرت‌های ناروا روی آورده است، و در صورتی که به وسیله این قدرت‌ها و دستگاه‌های ناروا به حقوق مسلم خویش نائل آمد به حرام دست پیدا کرده و حق ندارد در آن تصرف کند. [۸۱]

در زمینۀ آزادی فردی هم آقای خمینی نظریات جالبی دارد:

مردم و مسلمانان در دائره مقررات شرعی آزادند، یعنی بعد از آنکه طبق مقررات شرعی عمل کردند کسی حق ندارد بگوید اینجا بنشین یا آنجا برو. آزادی دارند و حکومت عدل اسلامی چنین است. از این صغری و کبری برمی آید که فقها باید رئیس ملت باشند تا نگذارند اسلام مندرس شود و احکام آن تعطیل شود. [۸۲]

وی می‌گوید: «اگر کسی بپرسد چرا خدای حکیم «اولی الامر» قرار داده و به اطاعت آنان امر کرده است جواب داده خواهد شد که چون مردم بر طریقه مشخص و معینی نگهداشته شده و دستور یافته‌اند که از این طریقه تجاوز ننمایند و از حدود و قوانین مقرر درنگذرند زیرا که با این تجاوز و تخطی دچار فساد خواهند شد، و از طرفی این امر به تحقق نمی‌پیوندد و مردم بر طریقه معین نمی‌روند و نمی‌مانند و قوانین الهی را بر پا نمی‌دارند مگر که فرد امین و پاسداری بر ایشان گماشته شود که عهده‌دار این امر باشد.... اگر چنین نباشد و شخص بازدارنده‌ای گماشته نباشد هیچ کس لذت و منفعت خویش را که با فساد دیگران ملازمه دارد فرونمی‌گذارد و در راه تأمین لذت و نفع شخصی به ستم و تباهی دیگران می پردازد.» [۸۳]

بدین ترتیب آقای خمینی تکلیف مردم را روشن کرده است. از آزادی فردی در هیچ زمینه‌ای خبری نیست. مردم آزاد هستند که دستورات ولی امر مسلمین را آویزه گوش کنند و هیچ کس حق ندارد که مانع آن‌ها در اجرای دستورات نام‌برده باشد.

نظر روحانیون نسبت به مدارس جدید در اواخر دوران قاجار و مخالفت شیخ فضل‌اللّه نوری و نظر او نسبت به تحصیل علوم جدید از جمله بیانگر اندیشه روحانیون مخالف آزادی و تجدد است. ناظم‌الاسلام کرمانی از گفت و گوی خود با شیخ فضل‌اللّه نوری چنین یاد می‌کند: «در این اثناء به طرف نگارنده رو آورد و گفت: ناظم‌الاسلام ترا به حقیقت اسلام قسم می دهم آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟»[۸۴]

شیخ فضل‌اللّه نوری در «لوایح» خود نسبت به مدارس دخترانه چنین می‌گوید:

«و دیگر به رأی‌العین همه دیدیم و می‌بینیم که از بدو افتتاح این مجلس جماعت لاقَید لااُبالی لامذهب از کسانی که سابقاً معروف به بابی‌بودن بوده‌اند و کسانی که منکر شریعت و معتقد به طبیعت هستند همه در حرکت آمده و به چرخ افتاده‌اند. سنگ‌هاست که به سینه می‌زنند و جنگ‌هاست که با خلق خدا می‌کنند. و دیگر روزنامه‌ها و شب‌نامه‌ها پیدا شد اکثر مشتمل بر سبّ علماء اَعلام و طعن در احکام اسلام و اینکه باید در این شریعت تصرّفات کرد و فروعی را از آن تغییر داده تبدیل به احسن و انسب نمود و آن قوانینی که به مقتضای یک‌هزار و سیصد سال پیش قرار داده شده است باید همه را با اوضاع و احوال و مقتضیات امروز مطابق ساخت از قبیل اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه‌خانه‌ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضه‌خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانه‌جات و در تسویه طرق و شوارع و در احداث راه‌های آهن و در استجلاب صنایع فرنگ.» [۸۵]

یکی از اختلافات روحانیون شیعه با مشروطه‌خواهان بر سر همان ایجاد مدارس جدید بوده است. ماشاءاللّه آجودانی در کتاب «مشروطه ایرانی و پیش‌زمینه‌های نظریه ولایت فقیه» به فعالیت‌های حسن رُشدیه در ایجاد مدارس جدید و مخالفت روحانیون با او مفصل پرداخته است.

آجودانی می‌نویسد:

«وقتی رشدیه مدرسه جدید تبریز را بنا نهاد دیدند که با شیوه‌های جدید در مدت سه ماه بچه‌ها خواندن و نوشتن را یاد می‌گیرند در ابتدا سید حسن پیش نماز مسجد با او همکاری کرد اما چون هر وقت و بی‌وقت شاگرد مجانی به مدرسه می‌فرستاد و این کار با قانون مدرسه مخالف بود، رشدیه از پذیرش بی‌موقع خودداری کرد و گفت این خلاف قانون مدرسه است. ملا گفت «کلمه قانون چه بوی بدی می‌دهد. نزدیک است که ایران گنداب قانون شود.» نتیجه این شد که مدرسه به محل دیگری که زمین وقفی بود منتقل شود. رشدیه با سرمایه خود مدرسه را تعمیر و کارش را شروع کرد. ملا بر زبان‌ها انداخت که مدرسه جدید ترویج فحشاء است. از اینجا هم او را اخراج کردند. چون مخارجی را که کرده بود طلب کرد ملا گفت: آخوند ملاچماق تقدیم می‌کند. مدرسه به محل دیگری منتقل شد در پایان سال رشدیه جمعی را به مسجد دعوت کرد تا از حاصل کار خود سخن بگوید. به گفته رشدیه یکی از آقایان گفت اگر این مدارس تعمیم یابد، بعد از ۱۰ سال یک بی‌سواد پیدا نمی‌شود. آن وقت رونق بازار علماء به چه اندازه خواهد بود معلوم است. وقتی علما از حرمت افتادند اسلام از رونق می‌افتد. در اروپا تا مدارس ترقی کرد دین نصارا از رونق افتاد. آغاز سال دوم و پس از سه بار جا به جا شدن، به دستور حجت‌الاسلام بر روی قفل مدرسه قفل زدند. رشدیه قفل را می‌شکند و به قائم‌مقام حاکم تبریز شکایت می‌کند. دولت می‌گوید مکتب اداره روحانی است و دولت در کار روحانیون دخالت نمی‌کند. طلاب و مکتب‌دارها با چوب و چماق به مدرسه حمله می‌کنند، اسباب و اثاثیه و کتابخانه مدرسه را به غارت می‌برند. رشدیه هم به مشهد فرار می‌کند.» [۸۶]

البته رشدیه از پا نمی‌نشیند و در ایجاد مدارس به هر جهت کوشا است.

خاتمه

مسائل زیر در عقب‌ماندگی ایران نقش مهمی را ایفا کرده‌اند:

۱ – نفوذ روحانیون سنت‌گرا در حکومت که به بهانه حفظ شریعت با هر گونه نوآوری در جامعه مخالف بودند.

۲ – نبود امکانات آموزشی از قبیل مدارس جدید و عدم امکان تحصیل علوم طبیعی و ریاضی. علت این کمبود در درجه نخست مخالفت روحانیون با ایجاد مدارس نوین بود و نتیجه آن عقب‌ماندگی علمی که علت‌العلل عقب‌ماندگی هر جامعه‌ای است. (مشهور است که اروپا از زمانی راه رشد را در پیش گرفت که دست ارباب دین را از حکومت کوتاه کرد.)

۳ – مسئله نجس‌نامیدن غیرمسلمانان و ممنوع‌بودن آمیزش و گفتگو و تبادل فکر بین ایرانیان و اروپائیان که نتیجه آن بی‌خبری از جهان و عدم آشنائی با پیشرفت‌های علمی بود.

۴ – عدم امنیت قضائی و استبداد و خودکامگی حکام و روحانیونی که به بهانه حفظ شریعت هر طور منافع آن‌ها ایجاب می‌کرده با مردم رفتار می‌کردند.

۵ – عدم آزادی بیان و اندیشه و مخالفت با هر نوع دگراندیشی.

۶ – ممنوع بودن سندیکاها و نهادهای مدنی که می‌توانسته‌اند حافظ منافع مردم در برابر زور گویان باشند.

۷- فرار مغزها به علت عدم امنیت قضائی و نبود امکان کارهای علمی.

۸ – عدم امنیت حمل و نقل بین شهرها و نبود راه‌ها و وسائل نقلیه هر گونه فعالیت اقتصادی را اگر نه محال که بسیار دشوار می‌کرده.

۹ – دخالت ارباب دین در سیاست و حاکم‌کردن قوانین شریعت به جای قوانین مدنی.

۱۰- حاکم‌بودن روابط به جای تخصص و گماردن افراد ناوارد به امور کشور. می‌گویند روزی از چرچیل نخست وزیر انگلیس سؤال کردند که چگونه شما توانستید کشورهای بزرگی را در روی کره زمین مستعمره خود کنید اما حریف ایرلند به این کوچکی در همسایگی خودتان نشدید؟ چرچیل جواب می‌دهد: «برای این کار دو چیز لازم بود، سیاستمداران فاسد و مردم نادان. این دو چیز در ایرلند نبود.» اما در کشور ما ایران به وفور یافت می‌شد.

با توجه به مطالب یادشده دو جنگ ایران و روسیه در دوران فتحعلی شاه سرنوشت ایران را رقم زد. روسیه عملاً نیمه شمالی کشور را قبضه کرد و انگلیس نیمه جنوبی را. درآمد امتیازاتی که به این دو قدرت داده می‌شد به جیب هیئت حاکمه می‌رفت.

انگلیس و روسیه هر دو توافق داشتند که ایران ضعیف و عقب‌مانده، بیشتر به سود آنان است. جمعیت ایران در بین سال‌های آخر دودمان صفوی و دوران نادر شاه به علت ناامنی و ستمی که به آن‌ها می‌رفت به ده میلیون رسیده بود. به دلیل نبودن امنیت در بین راه‌ها و نبود وسائل حمل و نقل و وسائل ارتباطی، هر منطقه‌ای هر آنچه تولید می‌کرد به مصرف همان منطقه می‌رسید. از این رو در بعضی از مناطق کشور مازاد تولیدات و در منطقه دیگر قحطی مواد خوراکی منجر به مرگ دسته‌جمعی مردم می‌شد. به علت عدم وسائل بهداشتی بسیاری از کودکان دچار آبله، مالاریا، تراخم، کچلی و سایر بیماری‌ها می‌شدند که نتیجه آن مرگ زودرس کودکان بود.

پس از این بررسی کوتاه ببینیم آیا به سؤال عباس‌میرزا از ژوبر جواب داده شده است؟ در حقیقت عباس‌میرزا سه سؤال از ژوبر کرده است:

۱. دلایل پیشرفت ممالک غرب

۲. علت ضعف ممالک شرق

۳. چه باید کرد تا جان تازه‌ای به ایرانیان داده شود؟

علت پیشرفت اروپا خدشه دار شدن قدرت پاپ و کلیسا به دست مارتین لوتر بود. وی کتاب مقدس را به آلمانی ترجمه کرد و در اختیار مردم گذاشت و انحصار آن را از دست کلیسا خارج کرد. او معتقد بود که پاپ و کلیسا با سوء استفاده از اعتقادات مردم بر جان و مال آن‌ها حکومت می‌کند. او می‌گفت هر شخص مسیحی می‌تواند خود کتاب مقدس را بخواند و نیازی به کشیش ندارد. مخالفت پروتستان‌ها با پاپ منجر به یک سلسله جنگ‌های خونین مذهبی در اروپا شد که به مدت ۳۰ سال از (۱۶۱۸ –۱۶۴۸) به طول انجامید. پس از اینکه طرفین به این نتیجه رسیدند که این جنگ پیروزی نخواهد داشت تن به عقد قراردادی به نام قرارداد صلح وستفالیا westfälischer Frieden در سال ۱۶۴۸ دادند. در این قرارداد تساوی کامل حقوقی بین پیروان مذاهب مختلف به رسمیت شناخته شد و قانون برتری مذهبی لغو گردید. ناپلئون در سال ۱۸۰۲ م از کلیسا سلب مالکیت کرد و اموال کلیسا را مصادره نمود. بین پاپ پیو هفتم و ناپلئون قراردادی بسته شد و کشیش‌ها همه کارمند دولت شدند و به ملت و قانون اساسی سوگند خوردند.

از این تاریخ که قدرت کلیسا محدود شد، موجبات آزادی دگراندیش فراهم گردید و راه تحقیقات علمی بر روی محققین باز شد که نتیجه آن صنعتی‌شدن اروپا شد. قبل از دوران سکولاریسم کلیسا با هر گونه تحقیق علمی که با کتاب مقدس هم‌خوانی نداشت مخالفت می‌کرد و محققین را به زندان و یا مرگ محکوم می‌کرد، محاکمه گالیله و محکومیت او ثبت در تاریخ است. چه تعداد از دانشمندان که مجبور شدند دست از تحقیق بردارند چون تحمل شکنجه و یا اعدام را نداشتند.

دوران روشنگری که نتیجه آن به وجود آمدن حکومت‌های سکولار در اروپا بود زمینۀ رشد آزادی و صنعتی شدن اروپا را فراهم کرد. سکولاریسم ضد دین نیست بلکه قداست دین در یک حکومت سکولار حفظ می‌شود. نگاهی به حکومت‌های سکولار اروپا وآمریکا اثبات این مدعا است. در این‌گونه کشورها همه ادیان و مذاهب از آزادی کامل برخوردار هستند، در حالی که در کشورهائی با حکومت‌های مذهبی مثل ایران و عربستان هیچ دین و مذهبی غیر مذهب حاکم آزاد نیست. پیروان سایر ادیان و مذاهب مورد اذیت آزار شکنجه و اعدام قرار می‌گیرند. (و باید اضافه نمود که در چنین ممالکی حتی پیروان آن آئین رسمی هم آزادی چندانی ندارند.) در یک حکومت سکولار دست ارباب دین از دخالت در امور کشوری کوتاه می‌شود. قانون حاکم در جامعه نه قوانین شرعی بلکه قوانین مدنی است که توسط منتخبین مردم وضع می‌شود. روشنگری در یک جامعه مذهبی، بدون رفرم و تغییر در مذهب اکثریت جامعه، غیر ممکن است. در چنین جامعه‌ای هر نوع تغیری به عنوان بدعت در دین خداوند ناممکن و طرح کننده به عنوان کافر، مرتدّ و غیره محکوم به مرگ می‌شود.

اما سؤال سوم عباس‌میرزا تاکنون بدون جواب مانده است. اگر در ابتدای انقلاب مشروطه دریچه امیدی باز شد اما به زودی این دریچه با مخالفت روحانیون بسته شد. با سرنوشت قائم‌مقام، میرزا تقی‌خان امیرکبیر، میرزا حسین‌خان مشیر الدوله، مستشار الدوله، و امین الدوله آشنا هستیم. انقلاب مشروطه طفل نوزادی بود که مرده به دنیا آمد و روحانیت میخ آهنینی به تابوت آن زد. تصویب متمم قانون اساسی انقلاب مشروطه را به شیر بی یال و دمی تبدیل کرد. پس از دو قرن فدا کاری نتیجه آن انقلاب ۱۳۵۷ و حکومت ولی مطلقه فقیه شد. در حکومت ولی مطلقه فقیه نه‌تنها غیرمسلمانان حقی ندارند، مسلمانانی که مطیع ولی فقیه هم نباشند حقی ندارند. در حکومت ولی مطلقه فقیه تنها عده معدودی از روحانیون از کلیه حقوق برخوردارند و سایر مسلمانان شیعه دوازده امامی هم حقی ندارند. زمانی که در ایران دین و سیاست از همدیگر جدا شدند ایران می‌تواند به راه آزادی راه یابد.

					۲۰ مرداد ۱۳۹۳، 11 اوت ۲۰۱۴

[۱] عباس میرزا، ناصر نجمی، انتشارات علمی، چاپ اول ۱۳۷۴، ص ۱۹۳

[۲] به نقل از تاریخ اجتماعی ایران جلد سوم، مرتضی راوندی، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۷، ص ۴۳۱

[۳] بیت ۳۲۲۷۹

[۴] یاد شده، ص ۴۳۳

[۵] تاریخ ادبیات ایران، جلد اول، ص ۲۰۰

[۶] ما چگونه ما شدیم، صادق زیباکلام، به استناد Roberts مورخ انگلیسی، انتشارات روزنه، چاپ ششم، سال ۱۳۷۷، ص ۲۱۶

[۷] زیبا کلام، یاد شده، به استناد ذبیح اللّه صفا، در تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ص ۲۲۰

[۸] زیبا کلام، به استناد Alfred Guillaume، ص ۲۳۸

[۹] زیباکلام، ص ۵۰-۲۴۰

[۱۰] طبقات سلاطین اسلام، ترجمه عباس اقبال، تهران، ۱۳۱۲، کتابخانه مهر، ص ۱۱ و ۱۲

[۱۱] تاریخ اجتماعی ایران، جلد ۲، ص ۲۴۴

[۱۲] تاریخ اجتماعی ایران، جلد دوم، ص ۲۵۵

[۱۳] زیباکلام، ص ۲۶۰

[۱۴] تاریخ اجتماعی، یاد شده، ص ۶-۲۵۵

[۱۵] تاریخ اجتماعی، ص ۲۶۹

[۱۶] زیباکلام یاد شده ص ۲۶۰

[۱۷] تاریخ اجتماعی ایران، جلد سوم، راوندی، ۱۳۵۷، انتشارات امیرکبیر، سال ۱۳۵۷، ص ۴۳۷

[۱۸] تاریخ اجتماعی ایران، جلد سوم، راوندی، ۱۳۵۷، انتشارات امیرکبیر، ص ۴۳۸

[۱۹] همان جا ص ۴۲۸

[۲۰] زیباکلام، یاد شده ص ۱۹۱

[۲۱] به نقل از زیبا کلام، ص ۲۶۸

[۲۲] زیباکلام، ص ۲۶۹

[۲۳] تاریخ اجتماعی، راوندی، جلد سوم، ص ۴۴۲

[۲۴] تاریخ اجتماعی، یاد شده، ص ۴۵۱

[۲۵] پس از ۱۴۰۰ سال، شجاع الدین شفا، نشر فرزاد، جلد دوم، ص ۱۰۱۲

[۲۶] شاه تهماسب اول، دکتر منوچهر پارسادوست، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۸۱، چاپ دوم، ص ۶۲۰

[۲۷] پارسادوست، یاد شده، ص ۲-۶۲۱

[۲۸] پارسادوست، یاد شده، ص ۶۲۲

[۲۹] پارسادوست، یاد شده، به استناد ذبیح اللّه صفا، ص ۶۲۴

[۳۰] سیورغال زمینی است که پادشاه به کسی می‌بخشید تا از درآمد آن استفاده کند.

[۳۱] پارسادوست، یاد شده، ص ۸۲۴، به استناد احمد قمی

[۳۲] به نقل از پارسادوست، یاد شده، ص ۸۲۶

[۳۳] پارسادوست، ص ۸۲۷

[۳۴] ص ۸۲۶

[۳۵] پارسادوست، یاد شده، ص -۶۴۶

[۳۶]. قصص العلما میرزا محمد تنکابنی ص ۱۴۰ ۱۴۱

[۳۷] پارسادوست، ص ۸۳۳

[۳۸] سنت، اعمال و یا سخنان پیامبر، امامان و یا نزدیکان آن‌ها است که دربارۀ مسائل مختلف اظهار شده‌اند.

[۳۹] زیبا کلام، یاد شده، ص ۲۵۲

[۴۰] پارسادوست، یاد شده، ص ۶-۸۳۴

[۴۱] پارسادوست، یاد شده، ص ۸۳۷-۸۳۸

[۴۲] پارسادوست، ص ۴۰-۸۳۹

[۴۳] پارسادوست، ص ۸۴۱

[۴۴] پارسادوست، ص ۸۸۶- ۸۵۹

[۴۵] کشتار و سرکوب دگراندیشان، یاد شده، ص ۵۸-۵۷

[۴۶] خواجه تاجدار، ژان گوره فرانسوی، ترجمه ذبیح اللّه منصوری، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۲، جلد دوم، ص ۴۳۳ و ۶-۴۳۶

[۴۷] خواجه تاجدارجلد دوم، یاد شده، ص ۳۸۰

[۴۸] تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، جلد دوم، سعید نفیسی، انتشارات بنیاد، چاپ پنجم، سال ۱۳۶۴، ص ۳۹-۳۸

[۴۹] عباس میرزا، تألیف ناصر نجمی، انتشارات علمی، ۱۳۷۴، چاپ اول، ص ۳۵

[۵۰] سه سال در ایران کنت دو گوبینو انتشا رات فرخی ص ۴۱ ۴۲

[۵۱] عباس میرزا، یاد شده ص ۸۱ و ۸۹

[۵۲] تحولات فرهنگی ایران در دوره قاجاریه، ایرج‌ هاشمیان، نشر سحاب، ۱۳۷۹ ص ۱۴

[۵۳] ناسخ التواریخ، جلد اول، انتشارات اساطیر، ۱۳۷۷، چاپ اول، ص ۲۶۱

[۵۴] کشتار و سرکوب دگراندیشان مذهبی در ایران، جلد نخست، ۱۳۸۸، نشر پیام، ص ۹۱

[۵۵] تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران دردوره معاصر، سعید نفیسی، انتشارات بنیاد ۱۳۶۴ جلد اول ص ۸۲

[۵۶]». ناسخ التواریخ، محمد تقی سپهر، جلد ۱، ص ۳۶۶

[۵۷] پس از ۱۴۰۰ سال شجاع الدین شفا، نشر فرزاد، جلد دوم، ص ۷۹۶

[۵۸] تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، نشر اقبال، جلد اول ۱۳۵۳ ص ۲۷۰ و ۲۷۱

[۵۹] تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، یاد شده ص ۲۶۶ و ۲۶۷

[۶۰] همان، ص ۲۶۸

[۶۱] همان، ص ۲۷۵ و ۲۷۶

[۶۲]. همان، ص ۲۷۹

[۶۳] همان،ص ۲۷۹

[۶۴] همان،ص ۲۸۰ و ۲۸۱

[۶۵] همان،ص ۲۸۲

[۶۶] شرح رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ ق، مهدی بامداد، نشر زوار، جلد ۳ ص ۲۸۴ ۲۸۵

[۶۷] روابط...، یاد شده ص ۲۹۲ تا ۲۸۴

[۶۸] علما و انقلاب مشروطیت، لطف اله آجدانی، نشر اختران، چاپ اول ۱۳۸۸ ص ۱۵ ۱۶

[۶۹] آجدانی، یاد شده ص ۱۸ و ۱۹

[۷۰] قصص العلما، میرزا محمد تنکابنی، انتشارات علمیه اسلامیه، ۱۳۰۴ هـ.،ص ۲۷

[۷۱] همان، ص ۲۷

[۷۲] همان، ص ۱۹۱

[۷۳] شرح حال فرهاد میرزا معتمد الدوله، اسما عیل نواب صفا، انتشارات زوار، جلداول ۱۳۶۶ ص ۲۴

[۷۴] پس از ۱۴۰۰ سال، یاد شده ص ۸۱۹

[۷۵] علما و انقلاب مشروطیت، لطف اللّه آجدانی، نشر اختران، ۱۳۸۳، چاپ اول، ص ۱۴

[۷۶] همان، ص ۲۴ و ۲۵

[۷۷] همان، ص ۲۶

[۷۸] ولایت فقیه امام خمینی انتشارات امیر چاپ اول ۱۳۶۱ ص ۸

[۷۹] همان، ص ۱۵

[۸۰] همان، ص ۳۳ و ۳۴

[۸۱] همان، ص ۸۴

[۸۲] همان، ص ۶۶ و ۶۷

[۸۳] همان، ص ۳۳

[۸۴] تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اول، انتشارات آگاه – نوین، ۱۳۶۲، چاپ چهارم، ص ۳۲۲

[۸۵] لوایح شیخ فضل‌اللّه نوری، به کوشش هما رضوانی، مجموعه متون و اسناد تاریخی، کتاب یازدهم، قاجاریه، نشر تاریخ ایران، چاپ اول، ۱۳۶۲، ص ۲۸

[۸۶] ماشاءاللّه آجودانی، مشروطه ایرانی و پیش‌زمینه نظریه ولایت فقیه، چاپ اول، لندن، ۱۳۶۷، انتشارات فصل کتاب، ص ۲۶۰

افسانه عدم دخالت بهائیان در سیاست

مقدمه

آنچه مسلم است دخالت در سیاست جزو ضروریات زندگی جمعی و وظیفۀ همه افراد جامعه است. ما از دخالت در سیاست دو برداشت مختلف می‌شناسیم، یکی تغییر رژیم حاکم به هر وسیله‌ای ) هدف وسیله را توجیه می‌کند) و دیگری تغییر ذهن و فرهنگ جامعه از راه اصلاحات فرهنگی و پایه‌گذاری نهادهای مدنی.

آنچه تاریخ به ما آموخته است استفاده روش اول در تاریخ جهان کارنامه درخشانی ندارد. ملت‌هایی که این راه را انتخاب کرده‌اند از چاله در آمده به چاه افتاده‌اند. جامعۀ بهائی دخالت در سیاست به روایت اول را نه قبول دارد و نه در آن دخالتی کرده و نه در آینده خواهد کرد. چنین دخالتی جز زیان برای بهائیان وغیربهائیان نتیجه دیگری نداشته و ندارد.

در ابتدای پیدایش آئین بابی یک بار روحانیت موفق شد که دولت و بابیان را رو در رو قرار دهد وجنبش بابی را به خاک‌وخون بکشد. بهااللّه در لوحی به ناصرالدین شاه حدود یک صد و پنجاه سال پیش نوشت که بهائیان نه قصد گرفتن حکومت را دارند و نه استفاده از زور را مجاز می‌دانند.

پس از شهریور ۱۳۲۰ و بازشدن نسبی فضای سیاسی در ایران احزاب سیاسی مختلفی در صحنه سیاسی کشور حضور پیدا کردند. حضور احزاب و روزنامه‌هایی که منتشر می‌شد در اندک زمانی جامعه شهری را نسبت به مسائل سیاسی علاقه‌مند کرد. شروع حکومت دکتر محمد مصدق و تب ملی‌کردن نفت هم به آن اضافه شد. در این دوران دو گروه بزرگ سیاسی یکی چپ به رهبری حزب توده و دیگری ملی به رهبری دکتر محمد مصدق پایه‌گذاری شد. البته دیرتر در این گروهها انشعابات زیادی به وجود آمد و همگی به شکلی زمین گیر شدند این دو گروه بزرگ و همه گروه‌های انشعابی چه برنامه سیاسی داشتند و برای ایران چه می‌خواستند وآیا به اهدافی که داشتند رسیدند یا نه از بحث ما خارج است. آنچه مسلم است جامعۀ بهائی در این زمینه دخالتی نداشته.

اما باید پرسید که آیا منظور از دخالت در سیاست براندازی حکومت و جایگزین‌کردن آن با هیئت حاکمۀ دیگری آن هم با استفاده از اسلحه و زور است؟، و یا برپائی نهادهای مدنی از راه روشنگری به هدف بهبود وضع جامعه با استفاده از راه‌های مسالمت‌آمیز؟ بهائیت با استفاده از روش دوم که ایجاد نهادهای مدنی و کشیدن فرش از زیر پای مستبدین است به جامعه ایران خدمات ذی‌قیمتی کرده است.

آیا دخالت در سیاست را تنها با عضویت در حزبی و یا جانب داری از این حزب و مخالفت با حزب دیگری می‌‌دانیم؟ آیا شناخت مشکلات جامعه و فعالیت در پیداکردن راه‌حل مشکلاتی را که جامعه با آن دست به گریبان است یک اقدام سیاسی نمی‌دانیم؟ جوامعی که از راه ایجاد نهادهای مدنی و مسالمت‌جویانه موفق به تغییر حکومت‌ها شده‌اند در رسیدن به هدف موفق بوده‌اند. کشور هند، آفریقای جنوبی و سیاهان در آمریکا نمونه‌های زنده این ادعا هستند.

بنیان‌گذار آئین بهائی از ابتدا دخالت دین در سیاست را مضر به حال دین وسیاست هر دو می‌دانسته چون دخالت دین در سیاست از طرفی موجب بی‌اعتباری دین و از طرف دیگر موجب ضررهای جبران‌ناپذیری به جامعه می‌شود. قداست دین در یک حکومت سکولار حفظ می‌شود، اما بر عکس در هر کشوری که دین حکومت کرده موجب بی‌اعتباری دین شده است. و نیز در هر گوشه‌ای از جهان که دین در سیاست دخالت کرده کارنامه خوبی از خود به یادگار نگذاشته. دخالت کشیشان مسیحی در جوامع اروپائی و ضررهایی که به جامعه اروپا زده ثبت در تاریخ است. در طول تاریخ ایران هم هرگاه روحانیون در سیاست دخالت کرده‌اند چیزی جز این نبوده است.

اکنون که همه گروه‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که دین باید از دولت و سیاست جداباشد از بهائیت بخواهند که در سیاست دخالت کند آیا عاقلانه است؟

باب از همان روز اول اظهار ادعای خود مبنی بر باب امام غایب بودن فرش را از زیر پای روحانیونی که تا آن زمان خود را نایب امام غایب و حکومت را حق خود می‌دانستند کشید و یکی از دو پایه استبداد را نشانه گرفت. این بزرگترین اقدام سیاسی در جامعه ایران بوده. مخالفت با استبدادی که مشروعیت خود را از آسمآن‌ها و از نیروی ماوراء ماده می‌گیرد به مراتب مشکل‌تر از مبارزه با استبداد سیاسی است که مشروعیت خود را از نیروهای زمینی می‌گیرد. بابیان بهای این مخالفت را با هزاران کشته، مصادره اموال، جدائی زنان از شوهر پرداخته‌اند. در زمان ناصرالدین شاه هر مخالفتی با استبداد را به بابیان نسبت داده و به شدت سرکوب می‌کردند. حتی در انقلاب مشروطه محمدعلی شاه در نامه‌ای که به روحانیون نجف نوشت دلیل به توپ بستن مجلس و سرکوب مشروطه‌خواهان را دخالت بهائیان در سیاست نامیده و به روحانیون نجف چنین نوشته «انجمن بابیه تشکیل داده و گفتگوی آزادی این طایفه را به میان آوردند دیدم نزدیک است در اساس شرع مقدس نبوی رخنه انداخته اند...»

بهائیان برای تغییرات بنیادی در جامعه راه فرهنگی را برگزیدند، آنچه از تاریخ آموخته‌ایم راه رسیدن به آزادی، برابری و برادری و همدردی اجتماعی این راه است نه راه مبارزه مسلحانه. ضامن نهادینه شدن تفکر آزادی در جامعه نهادهای مدنی هستند نه افرادی که رهبر جنبشی را به عهده می‌گیرند و نه ایدئولوژی که نمایندگی می‌کنند.

اگر بهائیان در سیاست به روایت شما دخالت می‌کردند چه سرنوشتی داشتند؟ آیا باید بهائیان هزاران نفر بیش از اینکه کشته داده‌اند کشته می‌دادند بدون اینکه کوچکترین موفقیتی به دست بیاورند؟ بهائیان را به جرم ناکرده دخالت در سیاست کشته و اموال آن‌ها را مصادره کرده‌اند. جوانان بهائی که پس از زلزله آذربایجان برای کمک رفته بودند به بهانه اینکه آن‌ها قصد تبلیغ داشته‌اند زندان کرده‌اند، جوانان بهائی در شیراز که برای سوادآموزی به کودکان بی‌سواد به دهات رفته بودند دچار همین سرنوشت شدند.

سرنوشت همه گروه‌ها و احزاب سیاسی، ملی و مذهبی که راه براندازی سیستم را بعد از شهریور ۱۳۲۰ در پیش گرفتند به خوبی می‌شناسیم. کدام موفقیتی را در کارنامه خود می‌توانند ارائه بدهند؟ آیا همه نیروهای سیاسی هم صدا با مرتجع‌ترین گروه‌ها نشدند و به خود و به جامعه آسیب‌های جبران‌ناپذیری نزدند؟ اگر نیروهائی که بهائیان را به باد انتقاد عدم دخالت در سیاست می‌گیرند کار مثبتی در کارنامه خود داشتند می‌توانستند ایراد بگیرند که چرا شما در این عمل خیر به نفع جامعه شرکت نکردید. اما آن‌هایی که خود و جامعه را دچار فاجعه کردند نباید از بقیه هم بخواهند که چرا با آن‌ها همکاری نکردند. در این جا قصد این را ندارم که به اشتباهات سایرین بپردازم فقط می‌خواهم بگویم که اگر بهائیان هم مانند شما عمل می‌کردند دسته گلی به سر ملت نمی‌زدند کما اینکه شما هم نزدید.

من معتقد هستم که درست برعکس، بهائیان در سیاست به معنی تغییرات بنیادی فکری و اجتماعی در جامعه ایران بسیار سیاسی عمل کرده‌اند. زیرا

۱- بابیان و بهائیان ۱۷۰ سال است که طرف‌دار جدی و خستگی ناپذیر جدائی دین از دولت هستند. این بزرگترین خدمتی بوده که بهائیان می‌توانسته‌اند به آزادی و آزادی دگراندیشان در ایران بکنند. باب با اظهار ادعای خود به نایب امام بودن خط بطلان بر ادعای روحانیون که خود را نایب امام غایب وحکومت را حق خود می‌دانستند کشید.

۲- بابیان و سپس بهائیان طرف‌دار جدی آزادی زنان برای شرکت در فعالیت‌های اجتماعی، برابری حقوق زن و مرد در برابر قوانین مدنی، حق تحصیل برای دختران و حق رأی و شرکت در انتخابات را خواستار بوده‌اند.

۳- بهائیان برخلاف عقاید مرسوم در جامعه خواهان رفت و آمد، دوستی و همکاری با همه مردم ایران بدون در نظر گرفتن دین وآئین و قومیت آن‌هابوده اند. هیچ فرد و یا گروهی را نجس ننامیدند و تماس با آن‌ها را ممنوع ندانستند.

۴- طرف‌دار جدی آزادی عقیده، دین و مذهب در جامعه‌ای برای همه مردم ایران هستند.

۵- بهائیان در زمانی که ایجاد مدارس ممنوع و خلاف شرع بوده برای اعتلای فرهنگ جامعه و سوادآموزی حدود ۵۰ مدرسه دخترانه و پسرانه در سرتاسر ایران افتتاح کردند. چون سوادآموزی را برای جامعه لازم می‌دانستند. در ایران آن روز هرکس که به مدرسه می‌رفت چکمه می‌پوشید، روزنامه می‌خواند، و با غیرمسلمان دوستی می‌کرد بابی از دین برگشته و مهدور الدم نامیده می‌شد.

۶- در زمانی که زن‌ها هیچ حقی در جامعه نداشتند انجمن‌های «ترقی نسوان» در همه دهات و شهرهای ایران دایر کردند و زنان را به حقوقشان آگاه کردند.

۷- زمانی که زنان حق شرکت در اجتماعات را نداشتند جلسات مشورتی با شرکت زنان و مردان تشکیل می‌دادند و راجع به اداره جامعه خودشان با همدیگر مشورت می‌کردند.

۸- زمانی که در روزهای بارانی یهودیان، زردشتیان و ارامنه حق بیرون آمدن از خانه‌های خود را نداشتند، در جمع بهائیان یهودیان، زردشتیان و ارامنه و بی‌دینانی که بهائی شده بودند همه با هم دوستانه و برادرانه معاشرت می‌کردند.

۹- زمانی که تنها خزینه حمام‌ها که معدن کثافت و ترویج انواع بیماری‌ها بود مجوز شرعی داشت، بهائیان مبادرت به ساختن حمام‌های دوش کردند. چه مخالفت‌هایی که با حمام‌های دوش نکردند چون در آن‌ها امکان غسل نبوده.

۱۰- یک معلم بهائی در یزد بیش از صد سال قبل اولین شرکت تعاونی را بنیاد نهاد که تا انقلاب ۱۳۵۷ در ایران فعال بود. این شرکت چون متعلق به بهائیان بود مصادره شد. اما جالب است که حتا یک مورد تخلف هم از آن پیدا نکردند

۱۱ – بهائیان همه گونه ظلمی را تحمل کردند و مقابله به مثل نکردند به امید اینکه جامعه به صلح و دوستی برسد.

۱۲ – بهائیان تقلید را ممنوع و تحقیق در اموررا برای جامعه لازم می‌دانستند.

۱۳- جامعه‌ای که از نظر اخلاقی سقوط کرده بود، صیغه، عقد موقت و گدائی در آن رواج داشت این‌گونه اعمال راخلاف کرامت انسان نامید و ممنوع کرد.

۱۴ – بهائیان در جامعه‌ای که تقیه و توریه دروغ‌گویی وریا جزء عادات بوده، راست گوئی و پرهیز از تقیه را پیشه خود ساختند.. بهائیان از جان خود گذشتند اما دروغ نگفتند و تقیه نکردند.

بهائیان به دلیل عقاید اصلاح طلبانه در میان مردم به مهم‌ترین تحول اجتماعی و فرهنگی ایران کمک کردند. آیا همه این اقدامات در جهت اصلاح جامعه و نوعی دخالت در سیاست نبوده؟

حال آقایان فعال سیاسی در گروه‌های چپ، ملی و مذهبی چه خدمت ارزنده‌ای به جامعه ایران کرده‌اند؟. آیا در برابر سرکوب دگراندیشان اعتراضی کردند؟ مغازه‌های یهودیان و ارامنه را در ماه‌های محرم به بهانه عزاداری غارت کردند. کدام یک از گروه‌های سیاسی اعتراض کردند؟ به کشتار بهائیان کجا اعتراض کردند؟ احمد کسروی را در دادگاه کشتند کدام گروه اعتراضی کرد؟ معابد بهائیان را خراب کردند آیا اعتراض شد؟ صدها بهائی را در سال ۱۳۳۴ از ادارات دولتی یک روزه اخراج کردند گروهی اعتراضی کرد؟ فدائیان اسلام عده‌ای را ترور کردند کدام گروه اعتراضی کرد؟ بهائیان را از حق تحصیل دانشگاهی از ۳۵ سال قبل محروم کرده‌اند کدام گروه سیاسی به این حداقل حقوق انسانی اعتراصی کرد؟. تازه چند سالی است آن هم به همت ابتدا یک نفر و دیرتر عده‌ای دیگر اینجا و آنجا اعتراضاتی به تجاوزاتی که به حقوق شهروندی بهائیان می‌شود اعتراض کرده‌اند.

بنیان‌گذار آئین بهائی ایرانی بوده و در ایران هزاران باب و بهائی و به خاطر اعتقاداتشان کشته شده مدفون هستند. هیچ ایرانی از بهائیان بیشتر به فرهنگ و کشور ایران علاقه‌مند نیست. بهائیان در خارج از ایران هرساله جلساتی در بزرگداشت فرهنگ ایران برپا می‌کنند. تهمت بی‌علاقگی به ایران و فرهنگ ایرانی به بهائیان اتهامی است خالی از حقیقت.

۲۷ شهریور ۱۳۹۳، آگوست ۲۰۱۴

آقای حسن بهگر این مقاله را در سایتIranliberal منتشر کرده‌اند که در اینجا می‌آورم و در ادامه پاسخ خودم به ایشان را درج کرده‌ام:

سخنی با هم‌وطنان بهایی

حسن بهگر

اول می‌خواهم سخنم را با ذکر دو خاطره شروع کنم که راه طرح مطلب را هموار کرده باشم.

من چند سال پیش دوستی سرشناس در استکهلم داشتم بنام پرویز احسانی که کمونیست بود، ولی کمونیستی وطنخواه و بسیار ایراندوست. پرویز از یک خانواده بهایی بود ولی همه می‌دانستند او اعتقاد مذهبی ندارد.

او به دنبال بیماری درگذشت و در مراسم یادبود او عدهٔ زیادی از ایرانیان شرکت کردند. در این مراسم با کمال تأسف و در میان شگفتی حاضران، یکی از بستگان نزدیک او پس از سخنرانی شروع به خواندن ادعیهٔ بهاییان کرد. قبل از این شخص سخنرانان زیادی از احسانی یاد کردند ولی کسی دعایی نثار او نکرد؛ اگر هم می‌کرد کار درستی نبود چون همه می‌دانستند که پرویز اعتقادات مذهبی ندارد. در آن زمان کسی صدایی بلند نکرد، ولی نسبت دادن اعتقاد مذهبی به پرویز، آنهم وقتی دستش از دنیا کوتاه شده، کار درستی نبود.

چند سال پیش هم که در برنامهٔ رادیویی پیام ایران به مناسبت کودتای ۲۸ مرداد با یکی از افسران سابق حزب توده زنده یاد حمزه لو مصاحبه می‌کردم، شخصی بنام بصاری که او نیز خود را افسری توده‌ای معرفی می‌کرد به من زنگ زد و اظهار علاقه کرد که در برنامه شرکت کند که پذیرفتم ولی در موقع مقرر نیامد و بعد معلوم شد ایشان هم بهایی بوده و محفل بهاییان از شرکت در برنامه بازش داشته است.

حال بیایم سر اصل مطلب.

ما از سالیان پیش شنیده بودیم که بهائیان به دلیل منع مذهبی، در سیاست دخالت نمی‌کنند. ولی آنچه که می‌دیدیم غیر از این بود.

اول بگویم که اصلاً دخالت نکردن در سیاست حرف عجیبی است. عمل‌کردن به این ادعا در حکم بریدن از جامعه است، بی‌اعتنایی به سرنوشت ملتی که در دل آن زندگی می‌کنیم. یعنی ما حسابمان جداست، هر چه شد، شد، فقط به ما کاری نداشته باشید، البته اگر به ما ظلمی شد هوایمان را داشته باشید! بسیار عجیب است که ما کاری به سیاست که محل حل و فصل دعاوی اجتماعی و تعیین معنای عدالت است، نداشته باشیم، ولی بخواهیم از مواهب اینها بهره ببریم.

مشکل اینجاست که به تجربه می‌‌دانیم هر دستگاه فکری که می‌آید و اهمیت و مرکزیت سیاست را در حیات جمعی نفی می‌کند و مدعی می‌شود که می‌توان بدان بی‌اعتنا بود، در حقیقت خودش می‌خواهد جای سیاست را بگیرد، یعنی وظایفی را که بر عهدهٔ سیاست است، خود انجام بدهد و البته هم که درست از عهده برنمی‌آید. این است داستان.

به رغم داستان منع مذهبی، طی سالیان شاهد دخالت برخی بهائیان در سیاست هم بوده‌ایم.

متأسفانه شناخته‌‌‌‌شده‌ترین آن‌ها پرویز ثابتی ساواکی بلندمرتبه بود که در حقیقت شومن تلویزیونی شده بود. آیا قرارگرفتن در بالاترین و درعین حال خشن‌ترین مقام پلیس سیاسی کشور، دخالت در سیاست نیست؟ این تضاد در گفتار و در عمل را چگونه می‌شود توجیه کرد؟ هیچوقت نشنیدیم این شخص، نه از بابت اخلاقی و نه از بابت دخالت در سیاست، از سوی هم‌‌‌مسلکان توبیخی شده باشد، طردشدن که جای خود دارد. فقط او نبود، تعداد بهائیان در بین صاحبان مشاغل بالای دولتی هیچ کم نبود و خوشبختانه از قماش ثابتی هم نبودند ولی به هر صورت در سیاست دستی داشتند و مساله از دید کسی پنهان نبود. از خودی و غیرخودی هم کسی به آن‌ها ایرادی نمی‌گرفت.

اگر بخواهیم آرمان بر پا کردن حکومت جهانی تحت لوای بهائیت را جدی بگیریم، باید قبول کنیم که در این صورت دخالت در سیاست به خودی خود قبحی ندارد، فقط چارچوب ملی است که در این میان پس زده شده است، چون قرار نیست نقشی بازی کند و حتی مزاحم است.

یادآوری کنم که این همان هدفی است که اسلام خمینی هم دارد. اگر برای یکی بد است و من هم محکومش می‌کنم، دلیل ندارد طرحی را که از اساس درست نمی‌دانم، برای مذهب دیگری غیر از اسلام معتبر بشمارم یا در باره‌اش سکوت کنم.

باید ببینیم که مشکل اصلی ما تداخل مذهب و سیاست است یا اینکه چنین تداخلی را برای یک مذهب معین نادرست می‌شماریم، ولی برای مذهبی دیگر درستش می‌‌دانیم.

اینجاست که می‌خواهم برسم به مسالهٔ لائیسیته. چون عدم علاقهٔ اقلیت‌های مذهبی ایران به این راه‌حل که در درجهٔ اول ضامن آزادی خود آن‌ها و حفظ حقوقشان است، برای من تعجب انگیز بوده و تنها پاسخی که برای این امر عجیب یافته‌ام، این بوده که پیروان این مذاهب، بیشتر تمایل به تبلیغ برای دین و مذهب خود دارند و این روش را چارهٔ مشکلات خود می‌شمارند، نه جدایی دین و سیاست را!

از طرف دیگر، وقتی به حضور چهره‌های بهایی که فعالیت تعدادی‌شان را دائم در رسانه‌ها شاهد هستیم، توجه می‌کنیم، متأسفانه باز می‌بینیم که بیشتر تمایل به تبلیغ مذهب خود دارند تا جستن راه‌حلی که به کار همه بیاید. یکی بهااللّه را بانی مدرنیته در ایران معرفی می‌کند، دیگری در بحث سیاسی شرکت می‌کند تا موعظهٔ مذهبی بکند و از این قبیل.

هر کسی که به دمکراسی باور دارد نمی‌تواند با دخالت پیروان مذاهب مختلف در سیاست مخالف باشد. ولی نمی‌شود گفت که در سیاست دخالت نمی‌کنم، بعد این کار را کرد و در جهت مذهبی هم کرد. اگر به این نتیجه رسیده‌اند که باید در سیاست دخالت کنند لطفاً اعلام کنند وگرنه یک بام و دو هوا نمی‌شود. در ضمن اگر قرار است دخالت در سیاست از موضع مذهبی و با تبلیغ برای یک بینش مذهبی خاص، انجام بپذیرد که در این میان دیگر تفاوت با اسلام سیاسی چه خواهد بود؟ می‌خواهیم مشکل موجود را حل کنیم یا اینکه با مشکلی جدید جایگزینش سازیم؟

بدیهی است بهائیان بیشترین آسیب هارا در میان اقلیت‌های مذهبی از حکومت اسلامی دیده‌اند و در این مورد شکی نیست و من به‌عنوان یک انسان لائیک هوادار سرسخت آزادی همه مذاهب و پیروان آن‌ها هستم و در طول زندگی‌ام دوستان زرتشتی، ارمنی، یهودی و بهایی بسیار داشته‌ام. قصدم از طرح این مسائل روشن ساختن سیاست یکی از اقلیت‌های مهم مذهبی است. در مقاله‌ای که چندی پیش انتشار دادم (۱)، نوشتم که اقلیت‌های مذهبی می‌توانند نقش بزرگی در جنبش علیه حکومت اسلامی داشته باشند، اگر از لائیسیته دفاع کنند. ولی متأسفانه اغلب آن‌ها فقط مشغول یارگیری مذهبی هستند.

امیدوارم این پرسش را عزیزان بهایی به دل نگیرند. هدف روشن شدن مساله است و آنچه مد نظر است بهروزی همگانی ایرانیان است، فارغ از مذهبشان.

				۱۹ فروردین ۱۳۹۸، آوریل ۲۰۱۹

(۱) همه به آزادی مذهبی احتیاج دارند، حتی اکثریت مسلمان-حسن بهگر (سایتiranliberal.com )

پاسخ به آقای بهگر

سیاست خوب است دین هم خوب است. اما هر کدام وظیفۀ خاصی دارند.

جناب آقای بهگر با درود و تشکر از مقاله‌ای که زیر نام «سیاست بد است و مذهب خوب است؟» نوشته‌اید.

شما در این مقاله به چند اظهارنظر مختلف جوابی داده‌اید که من دربارۀ مطالب مطرح‌شده از طرف دیگران و جواب شما سخنی ندارم.

اما دربارۀ مقاله من لازم است که به چند مطلب اشاره کنم.

مطلب اول: عبدالبهاء در رساله نام‌برده مشخصاً ملایان و فقیه‌های شیعه را در نظر داشته چون به نقش آن‌ها به دوران صفویه و همچنین به دوران سلطنت فتحعلی شاه و حکم جهاد محمد مجاهد و جنگ دوم ایران و روس اشاره کرده و حتی به نقش علمای سنی دولت عثمانی در جنگ آن با روسیه. اما این مطلبی است که به همان میزان دربارهٔ ارباب دین مسیحیت و آیین بودا و... نیز صدق می‌نماید. اصل جدائی ارباب دین از نهاد حکومت که عبدالبهاء بدان اشاره کرده، تنها مربوط به علمای شیعه اثنا عشری نبوده.

به همین علت هم در آموزه‌های بهائی نه ملا جایی دارد و نه فقیه.

مطلب دوم شما اشاره به عده‌ای کرده‌اید که علی‌رغم تعلق به آیین بهائی در سیاست هم دخالت کرده‌اند. و نامی هم از آقای ثابتی برده‌اید که اصلاً بهائی نبوده است.

اما جهت اطلاع شما هر شخصی که بهائی است ایمان خود را پوشیده نگه نمی‌دارد. این مطلب در جمهوری اسلامی به اثبات رسید. همه آن‌هایی که اعدام شدند اگر یک کلمه می‌نوشتند «بهائی نیستم» نه‌تنها فوراً آزاد می‌شدند بلکه به نان و نوایی هم می‌رسیدند. اما هر که بهائی بود چنین نکرد و اعدام شد.

به چه هدفی ردیه‌نویسان عده‌ای را که بارها گفته‌اند بهائی نیستم به عنوان بهائی معرفی می‌کنند روشن است. یکی از آن‌ها هم آقای ثابتی است.

هر بهائی که ایمان خود را انکار کند از جامعۀ بهائی اخراج می‌شود. آقای ثابتی هیچ‌گاه نگفته که بهائی بوده و یا بهائی است.

شما اهل علم و فلسفه هستید حداقل انتظار از شما این است که قبل از اینکه به گروهی اتهامی بزنید ابتدا تحقیقی بفرمائید. به آن‌هایی که عده‌ای غیربهائی را بهائی معرفی می‌کنند در کتاب «کشتار و سرکوب دگراندیش مذهبی» جوابی داده‌ام در صورت تمایل به آن مراجعه بفرمائید.

اما برگردیم بر سر اصل گفتگو: من فکر می‌کنم که بین شما و من تنها یک اختلاف جزئی بیشتر نباشد.

شما نوشته‌اید:«چون معتقدم رفتن به دنبال برتری مذهبی منجر به جنگ مذهبی خواهد شد.»

من هم مانند شما معتقدم زمانی که برتری و بهتری مطرح شد جهان ویران شد.

در ادامه می‌نویسید: «برابری سیاسی و مدنی، حقوق اقلیت ها، آزادی مذهبی وجدائی قانونی حوزه‌های خصوصی و عمومی در یک حکومت لائیک مقصود نهائی من است.»

هدفی است والا من هم دقیقاً همین را می‌خواهم. سؤال من از شما این است که با کدام برنامه و از چه راهی می‌خواهید به این هدف برسید؟

اگر راهتان را تعریف کنید شاید من هم در خدمت شما باشم.

از سال ۱۹۰۶ م. برابر با ۱۲۸۵ ش. که فرمان مشروطیت صادر شده تا امروز احزاب زیادی در ایران داشته‌ایم و فعالیت های سیاسی زیادی شده خون‌ها ریخته شده نتیجه آیا استقرار حکومت قانون بوده؟

احزاب کدام برنامه‌ها را داشته‌اند و چه می‌خواسته‌اند؟ آیا حکومت قانونی که شما می‌خواهید مورد نظر آن‌ها بوده؟

حرف من با شما این است که برای رسیدن به حکومت قانون که هر دوی ما طالب آن هستیم چه راهی را انتخاب کنیم مناسب است؟

راه‌هایی را که تاکنون انتخاب کرده‌اند آیا درست بوده؟ و باید همان راه‌ها را ادامه داد یا باید به فکر پیداکردن راهی مناسب‌تر بود.

دوشنبه ۹ اردیبهشت برابر با ۲۹ آپریل ۲۰۱۹

	ارادتمند، اشراقی

نگاهی به کتاب دن کیشوت‌های ایرانی

و شش جلسه گفتگوی نویسنده آن دکتر بیژن عبدالکریمی با شنوندگان

ابتدا باید یادآور شوم که هدف من تبادل نظر با نویسنده است، و بنا ندارم که بهتری و برتری آئینی و یا مذهبی را بر دیگر آئین ها و یا جهان‌بینی‌ها ثابت کنم.

کتاب «دن کیشوت‌ها» را برخلاف عده‌ای از دوستانم که این کتاب را ردیه‌ای بر بهائیت می‌دانند، من این اثر را برداشتی شخصی از یک پدیده تاریخی می‌دانم. همان‌طور که نویسنده آن در جلسات شش‌گانه در «تلگرام» بارها و بارها یادآور شده است، اصل موضوع کتاب، بحثی پیرامون مسائل فرهنگی و برخورد فکری با رویدادهای اجتماعی و به‌ویژه مدرنیته است. به عبارت دیگر می‌توان گفت کتاب «دن کیشوت‌ها» بحثی است پیرامون مُعضل سنّت و مدرنیته، که نویسنده آن دوست داشته -به عللی که خود در گفتگوهای شش‌گانه شرح داده آن را نه در یک بحث نظری و تئورتیک بلکه در قالب یک رمان مطرح کند.

بنابراین در اینجا قصد ندارم به برخی از مطالب و جزییات تاریخی کتاب «دن کیشوت» خرده بگیرم. برای نمونه این که آیا باب در زندان ماکو به مقام خود شک کرده یا نه، هر چند این مطلب برای شخصی که با آثار باب آشنایی داشته باشد می‌داند که چنین نیست. برخی از علمای صاحب‌نام اسلامی مانند حسن جوهر در گفتگو با ملا علی بسطامی و دیدن اولین اثر باب (قیوم الاسماء) می‌نویسد صاحب این کلام ادعائی بالاتر از مقام قائمیت دارد. برای نوشتن یک رمان احتیاج به اسناد تاریخی نیست. و بنابراین لازم به نظر نمی‌رسد که به آن اعتراض کنیم و دلیل و مدرک دربارۀ تخیل یک نویسنده بیاوریم.

آنچه آثار باب نشان می‌دهد ادعای باب از همان ابتدا مشخص بوده اما به عللی که باب خود شرح داده ادعای خود را به تدریج مطرح کرده. چنین رویه‌ای را در تاریخ ادیان می‌توان مشاهده کرد.

روشن است که رمان‌نویسی یکم «هنر» art است، و در نوشتن آن نویسنده از «آزادی‌های» گوناگون می‌تواند برخوردار باشد. رمان علم نیست، و برخلاف «علم» science لزوماً نبایست با آنچه که واقعیت‌های تاریخی» انگاشته می‌شود تطابق داشته باشد. حال بگذریم که «دن کیشوت‌ها» علی‌رغم این که «رمان» معرفی شده، اما خیلی به واقعیت‌های تاریخی نزدیک‌تر است تا انبوه «تحقیقات دربارۀ بهائیت» که در ایران توسط مؤسسات دولتی منتشر می‌شود. و علاوه بر آن باید در نظر داشت که آنچه که آقای عبدالکریمی به درستی با عنوان « تاریخ قدسی» از آن یاد می‌کند، از قبیل خاطرات بابیان اولیه و نویسندگان استدلالیه و شعرای بهائی و... نیز با انگیزه و نظریات معینی نوشته شده‌اند و جنبه هنری و ادبی literature دارند و لزوماً نباید با معیارهای علم تاریخ‌نگاری «علمی» به معنای اخص کلمه نگاه کرد.. به عبارت دیگر، نویسنده خود از ابتدا گفته است که «رمان» نوشته و نه تاریخ، که دال بر صداقت نویسنده است. به این تر تیب نمی‌توان ادعا کرد که چون نویسنده مطالبی نوشته که در جزئیات با آنچه در آثار بهائی آمده اختلاف دیده می‌شود، بنابراین باید کتاب را «ردیه» پنداشت و نویسنده را به «تحریف واقعیت» متهم کرد. اصلاً چرا باید یک برداشت متفاوت را ولو بر فرض که غلط هم باشد، «خصومت» و «ابراز دشمنی» دانست؟

آقای عبدالکریمی به درستی اشاره کرده‌اند که شماری از عکس‌العمل‌ها چه از طرف مخالفان بهائیت و چه از طرف پیروان بهائیت دال بر «دوقطبی» و «سیاه و سفید» فکر‌کردن و تحمل اختلاف نظر نداشتن است و همان تِز اصلی «دن کیشوت‌ها» را به عبارتی تقویت می‌کند.

و اما اصل مطلب:

نظر آقای عبدالکریمی آن است که در عصر تجدد و مدرنیته عده‌ای هنوز با نسخه‌های مربوط به دوره‌های پیشین می‌خواهند با چالش‌های اجتماعی روبرو شوند. یعنی همانند «دن کیشوت»، زمان از آن‌ها گذر کرده و آن‌ها در همان عالم خودشان مانده‌اند. به نظر ایشان هم پیروان سید باب و هم مخالفان او، از یک طرز فکر برخوردار بودند و هر چند با هم مخالفت می‌کردند اما در واقع اندیشه و کردار آن‌ها از یک منطق مشترک منشأ می‌گرفته است. به گفته آقای عبدالکریمی اینها قصد داشتند با آیات قرآن و با حدیث صحت ادعای باب را ثابت کنند، و آن‌ها می‌خواستند با حدیث و روایت بطلان ادعای او را نشان دهند. عده‌ای به قلعه‌های بابیان حمله‌ور می‌شدند تا به بهشت راه پیدا کنند، و از آن سو بابیان در درون قلعه با شمشیر از خود دفاع می‌کردند تا آنان نیز به بهشت برین وارد شوند.

به صورت بسیار مختصر، به نظر آقای عبدالکریمی دو آیین بابی و بهائی علیرغم این که در دوران مدرن به وجود آمده‌اند اما اندیشه و جهان‌بینی و باورها و ادبیات و طرز فکر پیروانشان مربوط به همان گذشته است، مانند گروه‌های مذهبی دیگری که موفق نشده‌اند ارتباط مثبتی با مدرنیته برقرار کنند. آقای عبدالکریمی جنبش بابیه و آیین بهائی را از جمله گروه‌های آخرالزمانی می‌داند، که غالباً جهان‌بینی‌شان ناظر به آینده دور نمی‌باشد.

این نظر نویسنده را دربارۀ شیخ احمد احسائی، سید کاظم رشتی که آن‌ها را از پایه‌گذاران بابیت و بهائیت نمی‌شناسیم و عقاید و نظریاتشان هم ارتباطی به آیین بهائی ندارد؛ و حتی تا اندازه‌ای و مشروط دربارهٔ نوشته‌های اولیه سید باب (که اغلب در تفسیر سوره‌های قرآن و احادیث و علم حروف و جفر و امثالهم بوده) می‌توان پذیرفت. چون در آغازِ جنبش بابیه در حیطه اسلامی بوده و پرسشهائی که از باب می‌شده و پاسخ‌هائی که دریافت می‌شده کلاً در زمینۀ کلام اسلامی و زاده ذهنیت پرسشگران بوده و باب هم پاسخی می‌داده که در حدّ درک آن‌ها باشد. به عبارت دیگر بابیان و بهائیان اولیه هر چند به آیین جدیدی گرویده بودند، اما ذهنشان در یک جامعه اسلامی پرورش یافته بود و این امر در نوشته‌هایشان و افق فکری‌شان جلوه پیدا کرده.

اما آیا این حقیقت شامل خود سید باب و بهاءاللّه نیز می‌شود؟

سید باب در زمانی که در زندان ماکو به سر می‌برده، کتاب «بیان فارسی» را نوشت و شجاعانه خط پایانی بر اصول جهان‌بینی سنتی کشید. باب هیچگاه از «سنت» نه‌تنها که تعریف نمی‌کند، بلکه با افتخار آثار خود را بدعت و بدع و بدیع می‌نامد. وی ادعا می‌کند که با ظهور او هر آنچه که در گذشته بوده، ولو از مقدسات هم پنداشته شود، «محو» گشته و باید از آن برید و مدام در پی یافتن حقیقت‌های تازه بود. به گفته خود سید باب، احکام او هم به زودی تغییر و تحول خواهند یافت و نباید آن‌ها را تغییر نا پذیر پنداشت. با منطق «ارباب» و «تقلید» و «ولایت» هم که در دوران او در نظام ملایان شکل گرفته بود، سر سازگاری ندارد و نقل روایت و نقل معجزه و صدور فتوا و تکفیر و خطبه بر روی منبر خواندن و... را ممنوع اعلام می‌کند. و این تنها یک جنبه «ضد آخوندی» نیست، بلکه برداشت تازه‌ای است از دینداری و از شناخت‌شناسی و انسان‌بینی. دید باب رو به آینده است، نه به سنت و بازسازی مدینه فاضله هزار و اندی سال قبل.

جنبه عملی این تفکر را در واقعه بَدَشت می‌بینیم، که در آنجا در بین جمعی از بابیان، طاهره قرة العین کشف حجاب کرد. این کار او تنها برای احقاق حقوق زنان نبوده، و برخلاف آنچه که ردیه‌نویسان با خیال‌پردازی‌های «دن کیشوتی» خود «عدم عفاف» و شهوت‌رانی جلوه داده‌اند، هیچ ارتباطی نداشته. بلکه نشانگر این حقیقت بود که پذیرفتن یک اندیشۀ تازه، معتقدات و مقدسات و سنت‌ها را به چالش می‌کشد. «حجاب» شاید مهم‌ترین نماد آن جامعه اسلامی است که اسلام‌گرایان «مدینه فاضله»اش می‌پندارند، و کشف حجاب بلندترین «نه»ای است که می‌توان به جهان‌بینی انسان‌بینی و ارزشهای چنین جامعۀ واپس‌گرا ادا کرد. کار طاهره مجسم‌شدن همان روح انقلابی است که در آثار باب وجود دارد و خلاف سنت‌گرایی و محافظه‌کاری است. جهان‌بینی سنتی رو به گذشته و سنت و آداب و رسوم است و برای آینده جز «قیامت» و «کن فیکون شدن» این جهان چیز دیگری در پیش نمی‌بیند. اما دید باب رو به آینده است و اعتقاد به یک فرایند تکاملی و پیشرفت پایان‌ناپذیر است.

حال بگذریم که باب این تعالیم تازه را در چارچوب و اصطلاحات اسلامی بیان کرده. اگر باز کسی بگوید که باب زبان و ادبیات و اصطلاحات و احکامش همه اسلامی است، دیگر دربارۀ بهاءاللّه چنین ادعائی نمی‌توان کرد.

در میان صدها نوشته که بهاءاللّه در طول چهل سال از خود به جای گذاشته، باید به کتاب اقدس و به‌ویژه به چند نامه و رساله توجه داشت که در سال‌های 1870 و 1880 میلادی نوشته شده‌اند (https://reference.bahai.org/fa/t/b/TB/ تجلیات، بشارات، طرازات، کلمات فردوسیه، لوح دنیا، لوح مقصود) و همچنین به نامه‌های او به ناصرالدین شاه قاجار و به شیخ محمدتقی نجفی و به پادشاهان انگلیس، روس و فرانسه.

بهاءاللّه ختم نبوت و رسالت و ولایت و امامت را اعلام می‌کند و از عصر ظهور عقل انسانی نوید می‌دهد. به نحوی، بیش از یک صد و پنجاه سال پیش بهاءاللّه «پایان تئولوژی» را اعلام کرده. بهاءاللّه تأکید می‌کند که برای آوردن تعدادی حدود و احکام و قوانین شرعی نیامده بلکه می‌خواهد عرفان و سطح آگاهی و معنویات و اخلاقیات بشر را ارتقا دهد. «شریعت» او در کتاب اقدس، دارای احکام بسیار اندکی است و قانون‌گذاری را به نهادهای انتخابی واگذار کرده است تا پس از مشورت خود و با در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان تصمیم بگیرند. برای فقه و فتوا و تقلید و حدیث و روایت و معجزه و قصص‌الانبیاء هم جائی باقی نگذاشته است.

از علم و صنایع و هنر و موسیقی بسیار تمجید کرده. مثلاً در مسائل بهداشتی و تغذیه پیروان خود را به مراجعه به طبیبان امر کرده و به فراگیری علم و دانش و زبان و صنایع تشویق و به ترک بحث‌های کیمیا و جفر و غیره توصیه کرده. (هر چند پیروان او چنین پرسش‌هایی را از او می‌کردند.)

مسئله موعودگرائی را به‌کل به کنار گذاشته اعلام کرده و گفته تا حداقل هزار سال دیگر نه از منجی و نه از مهدی و غیره خبری نخواهد بود، و این خود بشر است که باید با مسائل پیش روی خود دست‌وپنجه نرم کند. به فرارسیدن آخر الزمان و قیامت و مهدی موعود اعتقاد ندارد تا آن را «گروه آخرالزمانی» بنامیم. بلکه بر عکس نوید عصر صلح عمومی داده که نه در آسمان و بهشت بلکه در همین کره زمین در طی فرایندهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به مرور قرن‌ها تشکیل خواهد شد. نهاد دین را هم باید از نهاد حکومت جدا نگاه داشت تا هم مردم آزاد باشند و هم قداست دین محفوظ بماند. در این راستا جمهوریت را تحسین کرده است.

محور جهان‌بینی او بر اساس یگانگی است و به جهان‌بینی دوقطبی که در ادیان (و به‌ویژه ادیان ابراهیمی) وجود دارد خاتمه داده است. این امر در آثار او که خطاب به «یاران پارسی» است، یعنی زرتشتیان یا بهائیان زرتشتی‌الاصل کاملاً نمایان است.

حال پرسش اینجا است که آیا می‌توان گفت که چنین برداشت تازه از دینداری و از جهان و از ارزش انسان، می‌توان گفت که «دن کیشوتی» است و آن را با نظر «سنت سلف» و شریعت کامل و «دین و دولت» و «طب النبی و الائمه» و شیطانی‌‌دانستن مدرنیته و علم و صنایع و... مقایسه کرد؟

مطلب دیگر اشاعه آموزه‌های آئین بهائی پس از ۱۷۰ سال در مقایسه با اسلام و مسیحیت است که به نظر دکتر عبدالکریمی نشانگر آن است که بهائیت برخلاف آن دو آیین دیگر – جدا از مسئله برحق بودن آن‌ها - موفقیتی نداشته. اما نباید فراموش کنیم که مسیحیت به دست کنستانتین، شاهی که خود مسیحی نبود پس از یک سلسله جنگ‌های خونین منتشر شد، و زمانی که مسیحیت به نام دین رسمی در روم اعلام شد، یعنی حدود چهارصد سال پس از مسیح، هنوز حداکثر سه درصد مردم آن مملکت مسیحی بودند.

مسئله کشورگشایی‌های مسلمین که می‌‌دانیم چگونه بوده، پیامبر اسلام ۱۳ سال در مکه موعظه کرد چند نفر و از چه گروه‌هایی به اسلام رو آوردند. پس از فوت پیامبر همه قبائلی که بیعت کرده بودند برای جنگ و غنائم از اسلام بر گشتند تا جنگ‌های ردّه صورت گرفت و ابوبکر آن‌ها را با زور شمشیر به تمکین وادار کرد. نمونه‌ای که به زمان ما نزدیکتر است، تحمیل مذهب شیعه اثنا عشری اصولی در زمان صفویان است، که تا آن دوران اکثریت ایرانیان سنی مذهب بودند.

آیا انتشار مسیحیت و اسلام بدون زور شمشیر و جنگ به چه نحو صورت می‌گرفته، معلوم نیست. مسلماً نمی‌توان شرایط زمانی عربستان هزار و پانصد سال پیش و اوضاع سرزمین مقدس دوهزار سال قبل را با ایران دوران قاجار و یا با عصر معاصر مقایسه کرد.

اما نمی‌توان ندیده گرفت که جنبش بابیه در ظرف دو سه سال چندین هزار مؤمن از همه گروه‌های اجتماعی از شاه‌زادگان، نظامیان ملایان، تجار، و زارعین جلب کرد. و آیین بهائی از عالم شیعه و اسلام فراتر رفته در همه اقوام و ملیت‌ها پیروانی فعال پیدا کرده است و بنابراین به قدری در آن پتانسیل نهفته است، که هنوز خیلی زود است تا قضاوت کنیم که سهم آن در سرنوشت جهان آینده چه خواهد بود.

فرانکفورت ماه مه ۲۰۲۰ اشراقی

فصل دوم

۱. انجمن حجتیه و مکتب تفکیک

انجمن حجتیه توسط شیخ محمود ذاکرزاده تولائی معروف به حلبی از شاگردان میرزا مهدی اصفهانی بنیان‌گذار مکتب تفکیک پایه‌گذاری شد. هدف از تشکیل انجمن حجتیه مبارزه با پیروان آئین بهائی و بهائیت بود. یکی از دوستان آقای حلبی به نام سید عباس علوی پس از مدتی مخالفت با بهائیان خود به آئین بهائی گروید و از جمله فعالین و مبلغین آن شد، این پیش آمد زنگ خطری بود برای آقای حلبی و او را مصمم کرد که برای جلوگیری از چنین رویدادی در آینده اقدام کند. آن‌طور که برخی از دوستان آقای حلبی می‌گویند ایشان سوگند یاد کرد که تا آخر حیات خود با بهائیان و بهائیت مبارزه کند.

اکنون اندکی بیش از ۶۰ سال است که اعضای انجمن حجتیه در صحن فکری ایران حضور فعال دارند و آنچه در توان داشته‌اند بر علیه بهائیان به کار برده‌اند. به تا زگی گفتگوی آقایان دکتر صدری و عرفان ثا بتی را شنیدم، چون به نظر من بحث از مدار اصلی خودش خارج شده بود لازم دیدم که دربارۀ انجمن حجتیه به چند نکته اشاره کنم. برای اینکه بدانیم چرا انجمن حجتیه با این اصرار وابرام با بهائیت و بهائیان مخالف است باید به ریشه این اختلاف توجه کنیم. اختلاف بین پیروان آئین بهائی و انجمن حجتیه یک اختلاف ایدئولوژی است. پیروان انجمن حجتیه و طرف‌داران مکتب تفکیک راه نجات بشر را در پیروی از حدیث و سنت پیامبر اسلام و ائمه می‌جویند، اما پیروان آئین بهائی راه نجات بشر را در استفاده از عقل و خرد می‌دانند. بدین ترتیب بین این دو روش یک اختلاف بزرگ فکری نهفته است و تنها راه رسیدن به تفاهم و هم زیستی مسالمت‌آمیز، گفتگو در یک محیط دوستانه است.

برای ورود به این بحث لازم است که با تفکرات هر دو شیوه فکری آشنائی هرچند مختصر داشته با شیم. برای شناخت مکتب تفکیک باید نگاهی به شکل گیری مذهب شیعه و تفکرات روحانیون این مذهب در طول تاریخ بیاندازیم، و از طرفی دیگر با تفکرات آئین بابی و بهائی هم آشنا شویم.

پیش زمینۀ تاریخی مکتب تفکیک

مذهب شیعه دوازده امامی در تاریخ خود با سه درک مختلف برای فهم دین اسلام روبرو بوده است:

الف – روش فلسفی و عقلی،

ب – روش عرفانی و اخلاقی،

ج – روش فقهی و شرعی.

از نظر مکتب تفکیک دو روش اول مردود، و تنها روش درست روش فقهی و شرعی است.

۱ – ملاصدرا و حکمت متعالیه

در عهد صفویه مکتبی به نام حکمت متعالیه توسط ملاصدرا پایه‌گذاری شد. این مکتب آمیزه‌ای از افکار فیلسوفان، صوفیان و فقها بود. قبل از ملاصدرا روحانیون شیعه الهیات خود را بر علم کلام، اخلاق و علم فقه مبنی بر قرآن، احادیث و سنت استوار کرده بودند و برداشت‌های خود را از آیات و روایات «عین مراد دین و نص و صریح ظواهر، قلمداد می‌کردند». [۱] یک هدف ملاصدرا آشتی شریعت با فلسفه و عرفان بود و هدف دیگر نشان‌دادن برتری حکمت متعالیه هم بر مکتب مشاء (که ابن سینا به اسلام آورده بود) و هم بر حکمت اشراق (که سهروردی از آموزه‌های یونانی وحکمای ایران باستان گرفته بود).

۲- اختلاف درون مذهب شیعه بین مکتب اخباری و مکتب اصولی

در زمان شاه‌اسماعیل که مذهب شیعه به نام مذهب رسمی در ایران نهادینه شد، ابتدا پیروان مکتب اخباری (که استناد را تنها به احادیث و قرآن مجاز می‌دانستند) صاحب نفوذ و قدرت بودند، و پیروان مکتب اصولی (که اختیارات بیشتری را در دست فقها می‌گذاشتند) در خفا می‌زیستند. اما با بنیان‌گذاری سلسله قاجار و خصوصاً در زمان فتحعلی شاه قاجار وحید بهبهانی از روحانیون اصولی بر مکتب اخباری چیره شد و توانست با فتوای روحانیون اصولی میرزا محمد، روحانی بزرگ اخباری را در عتبات در سال ۱۲۱۸ ق به قتل رساند و طرف‌داران او را قتل عام کند. در زمان شاهان قاجار روحانیونی نظیر شیخ جعفر نجفی در زمان فتحعلی شاه، شیخ مرتضی انصاری، میرزا شیرازی، و ملا کاظم خراسانی در عهد ناصرالدین شاه قدرت بیشتری از شاهان پیدا کردند.

۳- رقابت روحانیون شیعه در سه حوزه فقهی: نجف، خراسان و قم. در پایان دوران قاجار ملأ کاظم خراسانی که عضو حوزه نجف بود به اقتدار بی‌سابقه‌ای رسید و رهبری سیاسی و مذهبی مردم ایران را به عهده گرفت. در حوزه نجف اعتقاد به نظارت فقیه بود. فقها قوه قضائیه را در اختیار خود و قوه اجرائیه را در اختیار دولت می‌دانستند و به جدائی قوه قضائیه و اجرائیه باور داشتند.

حوزه دویست ساله قم در زمان شیخ عبدالکریم حائری در سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۵ ش تجدید حیات شد و در دوران آیت‌اللّه بروجردی [از سال ۱۳۲۳ ش تا ۱۳۴۰] به اوج قدرت رسید. بیشتر تحت تأثیر حوزه نجف بود. در اواخر دوران آیت‌اللّه بروجردی با ظهور آیت‌اله منتظری نظریه ولایت فقیه هرچند محتاطانه اما مطرح شد.

در مقابل دو مکتب نجف و قم، مکتب خراسان (تفکیک) که طرف‌دار بازگشت به سنت و فاصله‌گرفتن از استفاده از عقل در استنباط امور دینی، بود. به وجود آمد همان تفکری که چند سده قبل معتزله را کنار زد و سنت را جانشین عقل کرد و موجبات خاموشی چراغ علم در ممالک اسلامی را فراهم کرد. بنیان‌گذار مکتب خراسان میرزا مهدی اصفهانی (۱۳۶۵ ـ ۱۳۰۳ ق) از شاگردان میرزا نائینی (وفات در ۱۳۵۵ ق) در حوزه نجف بود. ولی ۲۵ سال آخر عمر خود را در مشهد گذراند و مکتب تفکیک (خراسان) را پایه‌گذاری کرد. میرزا مهدی برعکس نظریه ملاصدرا با آمیزش فلسفه، عرفان و دین سخت مخالف بود و معتقد بود که با رجوع به متون قرآن و احادیث می‌توان به اصل دین دست یافت. آن‌طور که آیت‌اللّه منتظری در خاطراتش می‌نویسد تفکرات میرزا مهدی آن‌چنان قدرت یافت که شاگردان او توانستند حتی آیت‌اللّه بروجردی را که مرجعیت تام داشت مجبور کنند که با درس فلسفه در حوزه قم مخالفت کند. از قرار در آن زمان آیت‌اللّه منتظری و آیت‌اللّه طباطبائی فلسفه درس می‌دادند. آن‌طور که آقای منتظری می‌نویسد روزی آیت‌اللّه بروجردی برای او پیغام فرستاد که دیگر فلسفه درس ندهد و نام شاگردان آیت‌اللّه طباطبائی را هم بنویسد تا شهریه آن‌ها قطع شود. نام‌برده می‌گوید: «به آیت‌اللّه بروجردی گفتم آقا از درسهای حوزه آن قسمت که در دانشگاه‌های دنیا یک مقدار روی آن حساب می‌کنند همین فلسفه است و این برای شما بد است، فردا می‌گویند آیت‌اللّه بروجردی فلسفه را تحریم کرده این چیز خوبی نیست، بعد یک وقت دیدم آقای بروجردی فرمودند من هم میدانم من خودم در اصفهان فلسفه خواندم ولی نمی‌دانید که از مشهد چقدر به ما فشار می‌آورند. بعد معلوم شد طرف‌داران آیت‌اللّه حاج میرزا مهدی اصفهانی و شاگردان ایشان بودند.»[۲] محمد قوچانی در این باره می‌نویسد: «تفکیکی‌ها با افتخار از همراهی آیت‌اللّه بروجردی رئیس حوزه علمیه قم با خود یاد می‌کنند و پیام آن مرحوم به آیت‌اللّه منتظری و علامه طباطبائی در تعطیل درس فلسفه را یادآوری می‌کنند.»[۳]

میرزا مهدی اولین روحانی شیعه پس از دوران صفویه بود که از تفکر حکمت متعالیه ملاصدرا فاصله گرفت و آن را به یک‌باره وارونه کرد. به نظر او تفکرات ملاصدرا التقاطی بوده. وی معتقد بود که برای نجات و سعادت مؤمن شیعه و دوستدار اهل بیت نیازی به فلسفه و عرفان نیست و تنها با توجه به مکتب اهل بیت که قرآن و حدیث است می‌توان سعادتمند شد. آقای حلبی که از شاگردان میرزا مهدی بود بر این مبنی انجمن حجتیه را به وجود آورد.

شیخ محمود حلبی- بنیان‌گذار انجمن حجتیه

ذاکرزاده تولائی معروف به شیخ محمود حلبی بنیان‌گذار انجمن خیریه حجتیه مهدویه شد. طولی نکشید که از منبری‌های معروف مشهد شد. حلبی معتقد بود «فلاسفه اسلام منهدم‌کننده اسلام هستند و خدمت‌گذار آن نیستند». وی با استناد به میرزا مهدی می‌گوید: «بعد از ظلم و جنایت بزرگ به رسول‌اللّه و ائمه طاهرین به وسیله مخلوط‌کردن علوم بشری با علوم دینی خداوند به وعده خود وفا کرد و عموم علما و محدثین و فقها را هدایت کرد و خود را به آن‌ها شناساند و آنان با اطلاع از علوم بشری به حفظ علوم و معارف الهی و ضبط آحادیث قیام کردند و به مقالات فلسفی و عرفانی روی نیاوردند.» حلبی این نظریه میرزا مهدی را یادآوری کرده و می‌گفت قدر فقها را بدانید شما را به این‌ها سپرده‌اند نه به ملاصدرا و میرداماد و ابن سینا. میرزا مهدی به این نتیجه رسیده بود که در «عصر امام رضا و بعد از آن حادثه عظیم‌تری از حادثه ثقیفه بر اسلام وارد آمده که آن ترجمه فلسفه و انتشار آن در بین مسلمانان به دستور هارون‌الرشید بود. رسوخ فلسفه در اذهان مسلمانان سبب وهن احادیث شد.»[۴]

تأثیر مکتب تفکیک در بین روحانیون

محمد قوچانی در ماهنامه «مهرنامه» یادشده نام عده‌ای از روحانیون مشهد را نام برده که پای درس میرزا مهدی می‌نشستند مانند محمدتقی شریعتی پدر علی شریعتی. از اینجا می‌توان به تأثیر مکتب تفکیک بر روی علی شریعتی که می‌گفت «فیلسوفان پفیوزهای تاریخ‌اند» پی بُرد. قوچانی با استناد به محمد رضا حکیمی می‌نویسد: «می‌دانیم که موج‌های اولیه روشنفکری مذهبی به خصوص بازرگان و سحابی و بعداً طالقانی و شریعتی تا چه اندازه ضد فلسفه بوده‌اند.»

اثر مکتب تفکیک توسط شاگردان محمد تقی شریعتی به تهران هم رسید. «در آرای شریعتی و طالقانی از نهضت بازگشت به قرآن به کرّات سخن به میان آمده و مفهوم سنّتی روحانیت و حتی واژه روحانیت به نقد گرفته شده است. شریعتی از ترجیح ابوذر بر ابوعلی سینا سخن می‌گوید و تحت تأثیر مکتب خراسان به تأکیدی مکرّر و بی‌سابقه بر اندیشه مهدویت و بازسازی تشیع به عنوان یک ایدئولوژی دست می‌زند. تأکید شریعتی بر تشیع و انتظار ظهور منجی نسبت مستقیمی با آموزه‌های خراسان دارد.»[۵]

تأثیر مکتب تفکیک بر روی سید محمود طالقانی و در تفسیر «پرتوی از قرآن» دیده می‌شود. در ادامه نام‌های روحانیونی که پیرو مکتب تفکیک بوده‌اند نام حاج سید جواد خامنه‌ای پدر سید علی خامنه‌ای و سید هاشم نجف‌آبادی پدربزرگ مادری سید علی خامنه‌ای نیز به چشم می‌خورد.[۶]

بدین ترتیب، بنا بر نظریه مکتب تفکیک، باید فلسفه، عرفان و علم را فراموش کرد و به احادیثی که عده‌ای از قول عده‌ای دیگر پس از ده‌ها سال نقل کرده‌اند توجه نمود. به چگونگی جمع‌آوری احادیث و درجه اعتبار آن‌ها از دید علم کلام دیرتر خواهم پرداخت.

پیروزی انجمن حجتیه بر بهائیان و شکست آن جلوی جنبش چپ؟

پس از این بررسی کوتاه سخنی با آقای محمود صدری در رابطه با مصاحبه ایشان و آقای عرفان ثابتی دارم. آقای صدری فرمودند انجمن حجتیه در مبارزه با حزب توده و جنبش چپ شکست خورد اما در مبارزه با بهائیت پیروز شد. در اوائل انقلاب «دو نفر از رهبران انجمن حجتیه، آقایان سجادی و رفیعی در مذاکراتی با هاشمی رفسنجانی، عده‌ای از فرماندهان سپاه و رئیس وقت مجلس دیدار کردند و اسنادی از همکاری‌شان با انقلاب و آماری از خدماتشان در مبارزه با بهائی‌ها ارائه دادند و گفتند ۳ هزار نفر از بهائی‌ها را هدایت کرده‌اند و جلو انحراف ۵۰ هزارنفر را گرفته‌اند و توطئه این باند را در ایران خنثی کرده‌اند.»[۷]

باید قبول کرد که نظر آقای صدری لاقل تا حدی درست است اما چند مطلب در این نظر باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد. این که انجمن حجتیه در برابر جنبش چپ شکست خورد فهمیدنی است زیرا تفکرات ماقبل قرون وسطائی در برابر جهان‌بینی فلسفی مدرن که چشم به تجدد در جامعه بشری داشت، شانسی نداشته. دوست فرهیخته‌ای در گفتگویی که با یکی از این آقایان داشت به ایشان گفت: «ما از موضع موتور صحبت می‌کنیم شما از موضع شتر، بدین‌جهت توافق فی‌مابین ما و شما از محالات است.»

اما من از راه دیگری خواستم با آقای دکتر صدری وارد گفتگویی بشوم. به نظر من چه کسانی عضو انجمن حجتیه بوده‌اند یا هستند هیچ اهمیتی ندارد باید هرکسی در انتخاب هرمکتبی که میل دارد مختار باشد مهم این است که به عقائد همدیگر احترام بگذاریم و افراد را به دلیل اینکه با ما هم‌فکر نیستند نیازاریم. اگر افرادی پیرو مکتب تفکیک و از اعضاء انجمن حجتیه بوده‌اند حق آن‌ها بوده و ایرادی نباید داشته باشد. تفتیش عقائد امروزه مردود شمرده می‌شود.

گفت و گوی من از قدیم‌الایام با برخی از دوستان انجمن حجتیه بر سر اصل مسئله است که احادیث ذکر شده در تفکرات شیعه فاقد پایه متینی چه در تفکرات دینی و چه در علمند. با استناد به احادیث مشکل امروز جامعه بشری حل شدنی نیست چگونه می‌توانید مشکلات اقتصادی، امنیتی، بهداشتی... جامعه را با اقوالی که هزار سال پیش نقل شده‌اند حل کنید؟ دوره‌ای که مرحوم میرزا مهدی به عنوان بدترین دوران اسلام از او یاد می‌کند دوره‌ای است که به عنوان عصر طلائی اسلام معروف است. دورانی است که چراغ علم توسط فلاسفه و دانشمندان افروخته شده است، دورانی است که اگر ادامه پیدا می‌کرد جوامع اسلامی به فقر فکری و عقب‌ماندگی امروزه دچار نبودند و می‌توانستند همپای کشورهای اروپائی راه رشد و آزادی را در پیش گیرند. آیا می‌توان این دوران را زیانبار دانست؟ متأسفانه غلبه سنّت‌گرایان به عقل‌گرایان این شد که امروزه می‌بینیم. ۵۷ کشور مسلمان فقیرترین، بیسوادترین و عقب‌مانده‌ترین کشورهای جهان هستند. و اگر اینجا و آنجا در یک کشور اسلامی مردم از حداقل آزادی‌ها برخوردارند کشورهائی هستند که حکومت سکولار دارند و مذهب را به خانه‌های مردم و در قلب مردم برده‌اند و دست دین مداران را از دخالت در امر جامعه کوتاه کرده‌اند. اگر با استفاده از احادیث و سنت حل مشکلات جامعه امکان‌پذیر بود که تا حال انجام شده بود. وجوامع اسلامی در این فقر و بدبختی دست‌وپا نمی‌زدند.

جهت شناخت اهمیت و اعتبار احادیثی که میرزا مهدی سنگ آن را به سینه می‌زده به چند نمونه اشاره می‌کنم. ابوبکر خلیفه اول یار غار و پدر زن پیامبر خود احادیثی را که از پیغمبر شنیده بود سوزاند و عُمَر خلیفه دوم دو نفر از ناقلان حدیث را زندان کرد. جمع‌آوری احادیث از زمان امام پنجم امام محمد باقر (متولد ۵۷ ق در سال ۹۵ ق به امامت رسید و در سال ۱۱۴ ق فوت شد) آغاز گردید. بعد از فوت وی امامت به جعفر صادق رسید (متولد ۸۳ ق، در سال ۱۱۴ ق به امامت رسید و در سال ۱۴۸ ق فوت شد). امام محمد باقر کار مخالفت با خلیفه را کنار گذاشت و به کارهای علمی پرداخت. مسئله تقیه در تشیع از زمان او آغاز گشت. به مؤمنین توصیه کرد که مذهب خود را انکار کنند. امام گفت کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد، تقیه سپر مؤمن است، تقیه نُه دهم دین است و غیره. [۸] امام ششم امام جعفر ابن محمد لقب صادق توسط منصور خلیفه دوم عباسی به او داده شد زیرا امام خلافت او را پیش گوئی کرده بود [البته شایع است که امام همین پیش گوئی را برای دیگران هم کرده بود و به آن‌ها خصوصی گفته بود]. امام جعفر صادق نه‌تنها با غاصبین خلافت مبارزه نکرد بلکه با خلیفه سازش کرد. وقتی سپاه ابومسلم به نزدیکی کوفه رسید نامه‌ای از ابومسلم توسط ابوسلمه برای امام جعفر صادق فرستاده شد که امکان خلافت شما آماده است، اما امام نامه را پاره کرد و به مومنین توصیه کرد که در سیاست دخالت نکنند. فقه شیعه توسط امام جعفر صادق پایه‌گذار شد. معصومیت امامان و اینکه امام اشتباه نمی‌کند از زمان وی مطرح شد در حالی که حتی پیغمبر چنین ادعائی نداشت. سوره انعام آیه ۵۰: «من نمی‌گویم که خزائن خدا نزد من است غیب هم نمی‌دانم فرشته هم نیستم.» سوره اعراف آیه ۱۸۸: «علم غیب ندارم.»

زمانی مردم به غیب‌گوئی امام جعفر شک کردند که فرزند ارشد و جانشین آینده او، اسماعیل قبل از امام فوت شد. می‌گفتند اگر امام علم غیب داشت باید می‌دانست که اسماعیل قبلاً فوت می‌شود و نباید او را به جانشینی انتخاب می‌کرد. نا گفته نماند که در زمان همین امام است که مسئله سهم امام هم مطرح می‌شود.

و اما روحانیونی که کتب چهارگانه حدیث اهل تشیع را نوشته‌اند:

کلینی از میان ۳۰۰ هزار حدیث تنها ۵۰۷۲ حدیث را صحیح یعنی ۹۸ درصد آن‌ها را اقوالی نامعتبر دانست. ابن بابویه در کتاب «من لا یحضره الفقیه» ۵۹۹۸ حدیث جمع‌آوری کرد از ان میان ۳۹۴۳ حدیث مستند تعیین کرد. شیخ طوسی در کتاب «تهذیب الاحکام» ۱۳۹۸۸ حدیث و در کتاب دیگر او «الاستبصار» که آخرین کتاب از کتب اربعه شیعه می‌باشد ۵۵۱۱ حدیث ذکر کرده. مؤلف معتبرترین کتاب حدیث اهل سنت بخاری نیز از بین ۶۰۰ هزار حدیث تنها ۳ هزار حدیث را معتبر اعلام کرد.

در مقاله دیگری به علل عقب‌ماندگی جوامع اسلامی پرداخته‌ام و علت اصلی را همین اتکاء روحانیون به علم رجال دانسته‌ام. چگونه می‌توان به اقوالی که می‌گویند در بیش از هزار سال قبل اظهار شده‌اند راه رشد و آزادی را در قرن ۲۰ پیدا کرد. اگر چنین چیزی امکان‌پذیر بود چرا در دوران خود ائمه از این مقولات سخنی نبوده؟

اما برگردیم به اصل بحث که چرا بهائیان در گفتگو با طرف‌داران مکتب تفکیک به قول آقای صدری شکست خوردند. این مسئله‌ای است که باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد. البته اینکه بهائیان در این گفتگو شکست خوردند به نظر من به صورت مشروط درست است. فعالین انجمن حجتیه موفق شدند برخی از جلسات بهائیان را به هم بزنند و از آن بیشتر جلسات تبلیغی آن‌ها را محدود کنند. موفقیت آن‌ها در این زمینه‌ها بوده است نه در زمینه‌های دیگری. علت موفقیت آن‌ها در این زمینه در این راز نهفته بود که برخی از مبلغین بهائی هم برای اثبات اعتقادات آئین بهائی استناد به احادیث می‌کردند. چون استناد به حدیث نقطۀ قوت دوستان حجتیه بود برنده بازی شدند. اگر بهائیان در گفتگوی خود نه به احادیث بلکه به پیام و آموزه‌های باب و بهاءاللّه استناد می‌کردند و لزوم آن‌ها را در جامعه نشان می‌دادند حتماً موفق بودند. اما متأسفانه این راه را نرفتند و موجبات موفقیت انجمن حجتیه را در محدودکردن فعالیت‌های خود فراهم کردند.

علت مخالفت انجمن حجتیه با آئین بهائی

اختلاف فکری بهائیت با مکتب تفکیک نه در زمینۀ ظهور منجی اسلام بلکه در اعتقادات اصولی است. پیام بهاءاللّه جهان‌شمول و برای ساکنین کره ارض است نه برای منطقه‌ای محدود. آیا هیچ فکر کرده‌اند که چرا یک اروپائی بهائی می‌شود؟ آیا بهائی‌شدن آن‌ها مربوط به ادعای قائمیت او بوده است؟ و اگر بعضی از دوستان زحمت کشیدند و ثابت کردند که باب منجی مورد نظر شیعه ۱۲ امامی نیست و یا تعالیم بهاء‌اللّه با اسلام هم خوانی ندارد، آنگاه موفق شده‌اند؟ زهی خیال باطل. تعداد بهائیان ایرانی‌تبار در بهترین حالت ده درصد از کل بهائیان جهان است. بدین ترتیب فعالیت انجمن حجتیه در مبارزه با بهائیت محکوم به شکست است.

برای تفکر انجمن حجتیه و مکتب تفکیک کوچک‌ترین امیدی در آینده ایران وجود ندارد. اگر بهائیان به دام استدلال انجمن حجتیه نمی‌افتادند و برای معرفی اعتقادات خود بیشتر به تعالیم باب و بهاءاللّه استناد می‌کردند و کمتر به احادیث و بشارات می‌پرداختند، انجمن حجتیه در مصاف فکری با آن‌ها هیچ شانسی نداشت. نمی‌دانم آقای صدری به عنوان یک استاد دانشگاه نسبت به این پیام بهاءاللّه چه فکر می‌کنند: «نعمت عظمی و عطیه کبری در رتبه اولی خِرَد بوده و هست.» و یا خطاب به ساکنین کره ارض که می‌گوید: «این یک شبر عالم یک وطن و یک مقام است. از افتخار که سبب اختلاف است بگذرید و به آنچه علت اتفاق است تمسک جوئید.» بهاءاللّه پیام‌های اخلاقی برای جامعه دارد که جای ایرادی ندارد. بهاءاللّه مردم را به همدردی با یکدیگر دعوت می‌کند و مواسات را مطرح می‌کند. او از صدقه دادن و نجاست و ناپاکی دگراندیش و جهاد و تکفیر و بیم دوزخ و امید بهشت و حوری... سخنی نمی‌گوید.

دستور بهاءاللّه به «تحری حقیقت» در واقع تشویق مردم برای پیداکردن بهترین راه برای حل مشکلات است. نه اینکه هر آنچه که هست من گفته‌ام و اگر کسی سرپیچی کند به غضب الهی دچار می‌شود. بهاءاللّه نه وعده بهشت می‌دهد و نه از آتش دوزخ می‌ترساند و نه مراد و مرید برای جامعه می‌خواهد. بهاءاللّه می‌گوید دوران بلوغ عالم است دوران عقل و خردگرایی است. تعصب را هادم بنیاد بشر می‌داند، جامعه بشری را به صلح و دوستی دعوت می‌کند.

خلاصه باید بگویم دورانی که می‌شد با فلسفه، علم و عرفان مخالفت کرد به بایگانی تاریخ سپرده شده است. دوران اخبار و احادیث مدت‌ها است که سپری شده. اگر اخبار و احادیث، آن‌طور که میرزا مهدی فرموده، برای به سعادت رساندن مسلمین کافی بوده آیا این سؤال مجاز نیست که بپرسیم پس چرا مسلمانان امروز به این وضع فلاکت بار دچار شده‌اند؟ و چرا در زمان خود امامان گره‌ای از کار مردم باز نکرد؟

در خاتمه این بحث خواستم از دوستان انجمن حجتیه که موفق شده‌اند سه هزار بهائی را به قول خودشان به راه راست هدایت کنند سؤال کنم، این بهائیان قبلاً چه‌کاره بوده‌اند و چه اعمال خلافی انجام می‌داده‌اند که چون به راه راست هدایت شده‌اند دیگر مرتکب آن نشده‌اند. در اینکه جامعۀ بهائی جامعه‌ای اخلاقی بوده است و هست فکر نمی‌کنم شکی باشد. نگاهی به پرونده‌های قوه قضائیه این ادعا را ثابت می‌کند. پس چه خطائی می‌کرده‌اند که پس از این که به راهنمائی دوستان حجتیه مسلمان شده دیگر مرتکب آن نشده‌اند؟ همآن‌طور که تفکرات انجمن حجتیه در برابر جنبش چپ شکست خورد اگر بهائیان هم با پیام بهاءاللّه به مصاف فکری حجتیه می‌رفتند شکست آن‌ها به مراتب شدیدتر از شکستی بود که از جنبش چپ خوردند.

در آینده حتماً بحث‌های مفصل‌تری با دوستان طرف‌دار انجمن حجتیه خواهیم داشت. من شخصاً برای هر فرد آرمان‌خواهی احترام قائلم و به عقاید آن‌ها احترام می‌گذارم ولی مجاز می‌دانم که با رعایت احترام متقابل با همدیگر گفت و گو کنیم. به امید اینکه بتوانیم با تحمل عقائد همدیگر کنار هم زندگی کنیم.

۱۶ اسفند، ۱۳۹۱ ششم مارس ۲۰۱۳

ایرج اشراقی

[۱] از مدرسه معارف تا انجمن حجتیه و مکتب تفکیک، محمدرضا ارشادی‌نیا، نشر تبلیغات اسلامی، ۱۳۸۶، ص ۱۹

[۲] خاطرات آیت‌اللّه منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱ ص ۵۳

[۳] فرزند مکتب خراسان، مهرنامه شماره ۲۵ ص ۷۶

[۴] مهرنامه، یاد شده ص ۷۴ (در ثقیفه بنی‌ساعده خلافت به ابوبکر واگذار شد و به اعتقاد شیعه حق علی غصب شد)

[۵] مهرنامه، یاد شده ص ۷۴

[۶] مهرنامه، شماره ۲۵، سال سوم، ۱۳۹۱، ص ۷۴-۷۲

[۷] مهرنامه، یاد شده ص ۷۸

[۸] باب التقیه در کتاب ایمان و کفر اصول کافی ۲. انجمن حجتیه از پیدایش تا امروز

مقدمه

ردیه‌نویسی، اذیت و آزار به پیروان آئین‌های بابی و بعداً بهائی مسئله‌ای نیست که تازگی داشته باشد. از ابتدای پیدایش این دو آئین پیروان‌ها همواره در ایران مورد اذیت و آزار، مصادره اموال و کشتار قرار گرفته‌اند. اما با تشکیل گروه حجتیه ردیه‌نویسی و آزار به بهائیان جنبه سیستماتیک به خود گرفت. این گروه با شبکه‌هایی که در سرتاسر ایران به وجود آورده، به یک مبارزه همه‌جانبه با جامعۀ بهائی روی آورد. چون جامعۀ بهائی هیچ کار مخفی نداشت و انسان‌ها را با آغوش باز می‌پذیرفت گروه حجتیه توانست به راحتی در آن نفوذ کند و صدماتی به جامعۀ بهائی بزند. هدف از نوشتن این مقاله بررسی مختصری از تاریخ تشکیل، بافت و اهداف گروه حجتیه است. ضمناً باید یادآور شویم که گروه حجتیه در دوران محمدرضا شاه از کمک‌های بی‌دریغ دستگاه امنیت و امکانات مالی بخش بزرگی از جامعه شیعیان ایران برخوردار بوده است. بدین ترتیب حجتیه با امکانات مالی و انسانی فراوان با گروهی به مبارزه بر می‌خیزد که فاقد این امکانات بوده است.

۱- تشکیل انجمن حجتیه

روحانیت شیعه بعد از شهریور ۱۳۲۰ و خلع رضا شاه از سلطنت قدرت از دست رفته را مجدداً به دست آورد. در این دوران روحانیت شیعه با سه جریان مختلف روبرو گردید: ۱) محصلین ایرانی بازگشته از اروپا و آشنائی آن‌ها با علوم جدید و مظاهر تجدد که با برداشت‌های سنتی آن‌ها به هیچ وجه همخوانی نداشت. و تعداد روزافزون دانشجویان که تحت نفوذ معلمین و استادان از اروپا برگشته بودند. قدرت روحانیون را سخت خدشه دار کرده بودند. ۲) نیروهای چپ که هیچ‌گونه سازشی با تفکرات دینی نداشتند و روحانیت در کل مورد قبول آن‌ها نبود. ۳) بهائیان که منکر قدرت روحانیون بودند و پایه نسبتاً بزرگی در جامعه داشتند.

مطلب مورد بررسی این مقاله مربوط به رویارویی روحانیون شیعه با بهائیان در ایران است. چون بهائیان هم خداپرست بودند و هم دخالتی در مسائل سیاسی کشور نمی‌کردند تنها روحانیت می‌توانست از جنبه اعتقادی با بهائیات روبرو شود و همه ابتکارات خود را برای اثبات نادرست بودن اعتقادات آن‌ها به کار برد. یکی از مسائلی که برای آن‌ها بسیار حائز اهمیت بود وجود قائم و ظهور آن بود. به اعتقاد شیعیان شخصی به نام محمد بن حسن در سال ۲۶۰ ه.ق. به غیبت رفته و در آخر زمان با ظهور خود جهان اصلاح و شیعیان را پیروز خواهد کرد. روحانیون برای اثبات حقانیت خود سعی نمودند که تفکرات دیگران را نادرست بخوانند. آقای طاهر احمدزاده، از فعالین ملی مذهبی و استاندار خراسان بعد از انقلاب ۱۳۵۷، می‌گوید که در اوائل تشکیل انجمن حجتیه در سال‌های ۱۳۳۰ «روزی به آقای سجادی از فعالین انجمن حجتیه گفتم: اگر شما می‌خواهید تبلیغات ضد بهائی کنید مانعی ندارد. ولی در مقابل آن بگوئید که اصلاً پیام اسلام چیست؟ بهائی باطل اما اسلام چه می‌گوید؟ به او گفتم تو مطالعه کن که در مقابل بهائیت اسلام چه چیز را می‌تواند عرضه کند تا این که قضیه دستگیری پیش آمد و ایشان در جلسات بعد از آن ماجرا فقط راجع به بهائیت صحبت کرد.» (۱)

راجع به این مطلب که دستگاه امنیت ایران علاقه‌مند بوده است که حجتیه بر علیه بهائیان اقدام کند دیرتر صحبت خواهیم کرد.

۱- الف) پایه‌گذار انجمن حجتیه

پایه‌گذار انجمن حجتیه شخصی به نام شیخ محمود ذاکرزاده تولائی معروف به حلبی است که در سال ۱۲۷۹ شمسی در مشهد متولد شده. تحصیلات وی در زادگاهش شهر مشهد بوده است. آقای حلبی چند سالی شاگرد میرزا مهدی اصفهانی از طرف‌داران مکتب اخباری و از مخالفین علم فلسفه بوده است. آقای حلبی تحت تأثیر افکار او به اعضای حجتیه توصیه می‌کرده است که: «گوش به حرف‌های اینها ندهید! نه حکمت، نه فلسفه، نه عرفان و تصوف! تابع فقهاء و محدثین باشید!» (۲) به گفته آقای رسول جعفریان کار عمده آقای حلبی پس از شهریور ۱۳۲۰ کارهای تبلیغی در قالب منبر بود و در این کار مهارت و شهرت خاصی به دست آورد. آقای حلبی به همراه جمعی از فعالان مذهبی مشهد و انجمن‌ها و هیئت‌های مذهبی به طور منظم با بهائیان درگیر بودند. انجمن‌ها و هیئت‌ها کدام بودند؟ آقای احمدزاده می‌گوید غیر از مرحوم حلبی افراد دیگری مانند شیخ علی اکبر نوقانی استاد محمد تقی شریعتی (پدر دکتر شریعتی معروف) در جلساتی با مبلغین بهائی روبرو می‌شدند. ما حصل فعالیت‌های آن‌ها شکل دادن به یک جمیعت به نام هیئت مؤتلفه اسلامی شد. هیئت‌های مؤتلفه اسلامی برای جلوگیری از گسترش نفوذ بهائیان دو نفر را مأمور تحقیق پیرامون عقائد بهائیان می‌کنند تا از این راه امکانات تربیت کادرهای زبده برای مقابله فکری با بهائیان فراهم آورند. به همین منظور شیخ محمود حلبی و سید عباس علوی مأمور به این تحقیقات می‌شوند. اما برخلاف نظر آن‌ها سید عباس علوی بعد از مدتی همنشینی با بهائیان، خود بهائی می‌شود. و کمی بعد در زمره مبلغان بهائی در می‌آید. این مسئله زنگ خطری برای روحانیون بود و آن‌ها را به مبارزه جدی‌تری بر علیه بهائیان ترغیب کرد. جمعیت مؤتلفه اسلامی از شش گروه و به ریاست آقای حلبی تشکیل می‌شود ولی چند سال بعد آقای حلبی مشهد را ترک کرده و ساکن تهران می‌شود. (۳)

۱- ب) سفر حلبی به تهران و رسمیت دادن به انجمن

آقای احمدزاده معتقد است که سفر آقای حلبی به تهران به انگیزۀ تشکیل انجمن حجتیه بود: «شیخ در خانه خود محفل به وجود آورده بود و افرادی را برای مبارزه با بهائیان آموزش می‌داد و صحنه سیاست را ترک گفت.» (۴) باید یادآور شویم که آقای حلبی در دوران مصدق در مسائل سیاسی ایران فعال بود ولی به علت اختلافاتی که بین میلیون و روحانیت بروز کرد آقای حلبی به طرف‌داری از روحانیت به فرم ظاهر از سیاست کناره گرفت.

در جواب سؤال مصاحبه‌‌کننده که خط مشی محفل حجتیه از چه تاریخی شکل علنی‌تری به خود گرفت چنین جواب می‌دهد: «در آستانه الحاق ایران به پیمان [نظامی] بغداد که در واقع پیمانی علیه مصر بود یک‌‌‌مرتبه آقای فلسفی در مسجد شاه به منبر رفت و موضع شدیدی را بر علیه بهائیت اعلام کرد. به دنبال آن مرجع تقلید آن زمان مرحوم بروجردی هم آن را تأیید کرد. تیمسار باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش هم با کلنگی بر دوش مرکز بهائیان را در تهران تخریب نمود. در این مقطع حساس مردم به مسئله بهائیان سرگرم شدند. پس از امضای قرارداد در سال ۱۳۳۴ یک مرتبه تب مبارزه با بهائیت فروکش کرد.» (۵) اما ما می‌‌دانیم که در دوران فلسفی و حمله به مراکز بهائی چه ضررهایی به جامعۀ بهائیان ایران زده شد. هزاران کارمند از ادارات اخراج شدند. کلیه مراکز بهائی، حتی قبرستان‌های آن‌ها به اشغال دولت در آمد. هزاران نفر مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شده‌اند. و جامعۀ بهائی باید ضررهای فراوانی را تحمل می‌کرد. بهائیان قربانی مسئله‌ای شدند که هیچ ربطی نه به آن‌ها و نه به اسلام داشت.

پس از قضایای سال ۱۳۳۴ آقای حلبی به تشکیلات خود رسمیت می‌دهد و نهایتاً در سال ۱۳۳۶ آن را به نام «انجمن حجتیه مهدویه» به ثبت می‌رساند. اساس‌نامه انجمن دارای یک فصل دو ماده هشت بند و دو تبصره است. (ضمیمه)

تبصره یک عبارت است از این که هدف انجمن تا ظهور قائم موعود غیر قابل تغییر است. و در تبصره دو آمده: «انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت. و نیز مسؤلیت هر نوع دخالتی را که در زمینۀ سیاسی که از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد بر عهده نخواهد داشت.» ) ۶ (

آقای حلبی با زیرکی این دو تبصره را در اساسنامه ذکر کرده است. تبصره اول برای این که هیچ‌گاه و در هیچ شرایطی انجمن منحل نخواهد شد. و دومی را برای جلب نظر دستگاه امنیتی ایران تا بتواند به فعالیت بر علیه جامعۀ بهائی ادامه دهد.

آیت‌اللّه خزعلی عضو شورای نگهبان سابق و عضو مجلس خبرگان فعلی دربارۀ تبصره دو چنین می‌گوید: «امری خیلی مهم برای مسلمین بود. آن‌ها (انجمن) سعی کردند که در انقلاب شرکت نکرده و به این مهم بپردازند. چون فکر نمی‌کردند انقلاب پیروز شود. اجازه فعالیت سیاسی به افراد انجمن داده نمی‌شد. و علت آن هم این بود که افراد اگر بخواهند کار سیاسی کنند سازمان دهی انجمن پاشیده شده و نمی‌تواند دیگر با بهائیت مبارزه کند. و در ضمن چون این حرکت نشئت‌گرفته از فتوای مرجع انجمن (آیت‌اللّه خوئی) بود آن‌ها از نظر شرعی نیز اشکالی در کار خود نمی‌دیدند.» (۷) به گفته علی اکبر پرورش از فعالین انجمن حجتیه: «انجمن از اعضای خود تعهد مکتوب بر عدم فعالیت سیاسی می‌گرفت.» (۸)

انجمن حجتیه به زودی موفق می‌شود که در اکثر شهرهای ایران گروه‌هایی را سازمان بدهد و از تهران فعالیت آن‌ها را هدایت کند.

۲- بافت انجمن حجتیه

انجمن حجتیه دارای بافت بسیار پیچیده‌ای است که در اینجا مختصراً به آن اشاره می‌شود.

۲-الف) کمیته تدریس

این کمیته خود دارای رتبه‌های متعدد است که در آن افراد ابتدا به مسائل اسلامی و بعداً تاریخ و عقائد بهائیان تعلیم داده می‌شوند. بالاترین مرحله آموزش نقد «کتاب ایقان» از مهم‌ترین تألیفات بهاءاللّه است. کار دیگر این کمیته جذب نیروهای جوان و مستعد به انجمن است.

۲-ب) کمیته تحقیق

این کمیته خود به دسته‌های مختلفی تقسیم می‌شود. دسته‌ای مأمور به پیداکردن راه‌های مختلف برای ورود به جامعۀ بهائی هستند و دستور دارند که به‌ظاهر خود را بهائی فعال نشان دهند و حتی در بعضی از مراحل به انجمن حجتیه حمله کنند تا اعتماد بیشتر بهائیان را به خود جلب کنند. دسته دیگری مسؤل شناسائی مبلغین و مسؤلین جامعۀ بهائی و محل برگزاری جلسات می‌باشند. و دسته سوم مسؤل شناسائی علاقه‌مندان به تحقیق در بهائیت هستند.

۲-ج) کمیته نگارش

کار این کمیته تهیه کتب، مدارک، مطالعه آن‌ها و ردیه‌نویسی بر علیه اعتقادات بهائیان است.

۲- د) کمیته تعقیب

کار این گروه با استفاده از وسائل نقلیه از قبیل موتورسیکلت و ماشین در نظر گرفتن رفت و آمد و فعالیت‌های مبلغین بهائی و خبر دادن به مسؤل گروه مناظره است.

۲- هـ) کمیته بحث و مناظره با مبلغین بهائی

کار این گروه ورود غیر منتظره به جلسات تبلیغی بهائیان و درگیری با مبلغ و صاحبخانه ایجاد سروصدا و به هم زدن جلسه بوده است.

۲- و) کمیته تدارکات

کار این کمیته برگزاری سمینارها و کنفرانس‌ها برای اعضای انجمن و علاقه‌مندان به آن جهت تشریح اهداف انجمن حجتیه است.

۲ – ز) کمیته ارتباطات با خارج

کار این کمیته ارتباطات با گروه‌های فعال انجمن حجتیه در خارج از کشور است و شرکت در جلسات بهائیان در آنجا به هدف به هم زدن جلسات بهائیان

۲ – ح) کمیته نظارت بر مدرسین

کار این کمیته کنترل کمیته اول (تدریس) می‌باشد تا فقط دربارۀ اهداف انجمن به محصلین تدریس شود و از طرح مسائل دیگر خود داری شود.

باید متذکر شد که کمیته‌های نام‌برده کاملاً در خفا فعالیت می‌کردند و اعضا از نام و نشان و فعالیت‌های اعضای سایر کمیته‌ها بی‌خبر بودند. ) ۹)

۳ – رابطه انجمن حجتیه با دستگاه امنیت در دوران حکومت محمدرضا شاه

در تاریخ ایران گاهی اقلیت‌های مذهبی قربانی اختلافات روحانیون با همدیگر و یا اختلافات روحانیون با حکام می‌شدند. علت حمله ناگهانی فلسفی با استفاده از رادیو به جامعۀ بهائی قبلاً مختصراً از قول یکی از فعالین سیاسی آن روزگار شرح دادیم. در اینجا ابتدا نگاهی به رابطه انجمن حجتیه با دستگاه امنیتی ایران می‌اندازیم. و بعداً علت این رابطه را در حد مقدور شرح می‌دهیم.

۳ – الف) همان‌طور که قبلاً شرح دادیم تبصره ۲ اساسنامه انجمن هر نوع فعالیت سیاسی از طرف اعضای خود ممنوع اعلام می‌کند. و بدین ترتیب عملاً حمایت دستگاه امنیت را به خود جلب می‌کند. حد اعتماد دستگاه امنیت به آقای حلبی در سند زیر آشکار می‌شود. رئیس واحد اطلاعات دستگاه امنیت دستور می‌دهد که هر اقدام نسبت به گروه (حجتیه) با نظر وی (حلبی) باشد:

«پیرو نامه شماره ۲۰۱۷۱/۲۵ ه ۱۲-۱۷/۱/۳۶ سازمان اطلاعات و امنیت تهران. خواهشمند است دستور فرمائید از هر گونه اقدام و نظراتی که نسبت به اعضاء پنج نفر یادشدگان در نامه پیروی مذکوربه عمل خواهند آورد این واحد را نیز آگاه سازند. ضمناً چون تجمع نامبردگان جنبه ضدیت با مسلک بهائی را دارد و برابر اطلاع حاج شیخ محمود ذاکرزاده تولائی معروف به حلبی از گردانندگان این جلسه با بخش ۲۱ سازمان اطلاعات و امنیت تهران همکاری هائی دارد اصلح است هرگونه اطلاعی در مورد جلسه متشکله را قبل از احضار بقیه از مشارالیه استفسار نمایند. ح

رئیس واحد اطلاعاتی کمیته مشترک ضد خرابکاری – ناصری ۲۳/۱/۳۶») ۱۰)

با این سند همکاری دستگاه امنیت ایران و گروه حجتیه به خوبی آشکار می‌شود. در سند دیگر که در زیر ذکر می‌شود حتی دستگاه امنیت به افرادی که از نا دانستگی از روابط انجمن با دستگاه امنیت اقداماتی بر علیه برخی از فعالان حجتیه انجام داده‌اند مورد توبیخ دستگاه امنیت و رئیس آن قرار می‌گیرند:

«دربارهٔ شیخ محمود تولائی برابر اظهار نامبرده بالا آقای محمود صالحی نماینده انجمن مباحثه و ارشاد بهائیان به دین اسلام از طریق آن ساواک احضار و توضیحاتی در مورد انجمن مذکور از وی خواسته شده. و با آنکه مشارالیه صراحتاً اعتراف نموده که کلیه سوابق امر توسط گردانندگان انجمن در مرکز در اختیار ساواک قرار گرفته معهذا مرتباً به عناوین مختلف اظهار و مورد بازرسی قرار گرفته است. خواهش مند است دستور فرمائید چگونگی و علت احضار نماینده انجمن فوق‌الذکر را اعلام دارد. مدیر کل اداره سوم – مقدم») ۱۱)

دو سند ذکر شده دلیل قاطع بر همکاری گروه حجتیه با دستگاه امنیت ایران است. اگر اعضای مهم حجتیه از گروه کناره گیری می‌کردند مورد بی‌مهری دستگاه امنیت قرار می‌گرفتند. چون می‌دانستند تا زمانی که آن‌ها در انجمن فعال هستند به طرف گروه‌های مخالف دولت نمی‌روند. بدین سبب خروج فعالین انجمن را از گروه نمی‌پسندیدند. علی اکبر پرورش از فعالین اولیه انجمن (که بعد از انقلاب ۵۷ به پست‌های وزارت فرهنگ و نیابت ریاست مجلس رسید) دربارۀ عکس‌العمل دستگاه امنیت از استعفای خود از انجمن حجتیه چنیین می‌گوید: «وقتی ساواک متوجه شده بود که من از انجمن کنار رفته‌ام همین نادری [از مسؤلین عالی رتبه دستگاه امنیت] ملعون ما را خواست و خیلی فحاشی کرد و گفت چرا دیگر در انجمن نیستی؟») ۱۲)

این سؤال مطرح است که چرا دستگاه امنیت ایران علاقه‌مند به فعالیت انجمن حجتیه بود و آن‌ها را تأیید و کمک می‌کرد. علت اصلی آن منصرف‌کردن جوانان مسلمان از ورود به سازمآن‌های چریکی آن روز بود. فعالیت‌های انجمن بر علیه بهائیان هیچ‌گونه ضرری برای دولت نداشت بلکه بر عکس می‌توانست نیروهای مخالف دولت را نیز خنثی کند. آقای هاشمی رفسنجانی چنین می‌گوید:«کاری که انجمن حجتیه می‌خواستند بکنند این بود که مثلاً جلوی بهائی‌ها را بگیرند. این همت آن‌ها بود و چون آن کار بی‌خطر بود استقبال می‌کردند. یعنی جوانانی بودند که داخل وجودشان تمایل به خدمات دینی بود. اما چون آن میدان باز بود می‌رفتند آنجا استقبال خطر نمی‌کردند. رژیم از این‌گونه کارها خوشش می‌آمد چون یک مقدار از نیروها را مشغول می‌کرد.»(۱۳)

در جلسه‌ای که دکتر مفتح (از فعالین معروف مذهبی) از ممانعت سخنرانی‌های مذهبی انتقاد و گله می‌کند. آقای حلبی اظهار می‌دارد: «شما برخلاف مصالح مملکت صحبت می‌کنید. دستگیرتان می‌کنند. ولی ما کمیسیونها و کنفرانسهای عظیم تشکیل می‌دهیم و هیچ کس مزاحم ما نمی‌شود.» (۱۴)

با این مطلب مشخص می‌شود که فعالیت‌های انجمن حجتیه نه‌تنها بُعد مذهبی بلکه بیشتر بعد سیاسی داشته است.

از سال‌های ۱۳۴۰ به بعد دو سازمان چریکی در ایران به وجود آمد: یکی سازمان چریکهای فدایی خلق که از سنت چپ نشئت می‌گرفت. و هیچ‌گونه رابطه‌ای با گروهها و تفکرات مذهبی نداشت. در مقابل این گروه گروه دیگری تشکیل شد به نام سازمان مجاهدین خلق که از گروه ملی مذهبی و از نهضت آزادی جدا شد. اعضای این گروه اکثراً فرزندان روحانیون بزرگ و تجار مسلمان بازار بودند. گروه مجاهدین با فعالیت‌های نظامی خود برای دولت مشکلات زیادی به وجود آورده بود. تنها گروهی که می‌توانست افراد متمایل به سازمان مجاهدین را به خود جذب کند و آن‌ها را از فعالیت‌های سیاسی باز دارد گروه حجتیه بود. از این نظر انجمن بسیار مورد علاقه دستگاه امنیت بوده است. آقای حلبی به کنایه به جوانانی که قصد فعالیت سیاسی داشتند چنین می‌گوید: «انقلاب و آشوب و اضطراب راه نیاندازید. مگر کار به همین طور آسان است که هر بچه‌ای اسلحه بردارد…به اسم حکومت اسلامی…الفاظ را در غیر محلش مصرف کند.» (۱۵) انجمن حجتیه بدین ترتیب می‌توانست جوانانی که شوری در سر داشتند با استفاده از این استدلال که چرا با شاه مسلمان مخالفت می‌کنید که حافظ اسلام است؟ با بهائیان مخالفت کنید که اعتقادات شما را نفی می‌کند. بدین ترتیب آن‌ها را به مخالفت با جامعۀ بهائی تشویق می‌کردند و در این زمینه تا حدود زیادی هم موفق شدند. نگاهی به نام‌های فعالین سیاسی و اجتماعی امروز ایران که از مدرسه علوی فارغ‌التحصیل شده‌اند دلیل این مدعا است. مثلاً دکتر سروش، هاشم آغاجری، عماد باقی و غیره که در مصاحبه‌ها و مقالات خود به عضویت موقت در حجتیه اعتراف کردند.

با این توضیحات مشخص می‌شود که انجمن حجتیه با توافق دولت و پشتیبانی مالی و انسانی عظیمی که از او حمایت می‌کرده است به مبارزه با بهائیان بر می‌خیزد.

۴- مبارزه حجتیه با بهائیان

انجمن با امکاناتی که ذکر شد از صداقت و زودباوری بهائیان حداکثر استفاده را کرده و به راحتی توانست افراد مورد نظر خود را تا حدودی به جامعۀ بهائی وارد کند. این تازه به‌اصطلاح بهائیان در جامعه‌ای که هیچ‌گونه حفاظتی نداشت و هیچ مسئله و مطلبی مخفی نبود به آسانی توانستند اطلاعات مورد نیاز از قبیل نام بهائیان، تاریخ و محل برگزاری جلسات، خصوصاً جلسات تبلیغی، نام مبلغین، تاریخ و محل سفرهای مبلغین را به گروه حجتیه منتقل کنند. گروه مناظره آن‌ها در جلسات تبلیغی حاضر شده و موجبات به هم زدن جلسات را فراهم می‌کردند. آن‌ها مطمئن بودند که شکایت صاحبخانه و یا مراجعه به مقامات انتظامی هیچ‌گونه خطری برای آن‌ها نخواهد داشت. و از این راه موفق شدند که تا حدود زیادی فعالیت‌های تبلیغی بهائیان را سدّ کنند. بعد از انقلاب و دستگیری بهائیان آن‌طوری که مشخص شد بازجویان آن‌ها اکثراً از افراد حجتیه بودند که خود را به ظاهر بهائی معرفی کرده بودند. این مطلب توسط بهائیان زندانی که موفق شده بودند نامه‌هایی از طریق دوستان هم‌زندانی مسلمان خود به بیرون از زندان بفرستند روشن شد. بازجویان اطلاعات دقیقی از درون جامعۀ بهائی داشتند. آن‌ها موفق شده بودند که مدارک زیادی از مراکز بهائی به دست آورند. برخی از شهدای بهائی حتی صدای بازجویان خود را که به‌اصطلاح روزی بهائی بوده‌اند شناخته بودند. بهائیان در حقیقت قربانی اهداف دو گروه شدند. و هیچ‌گاه فرصت پیدا نکردند که به حملات قلمی و اتهامات آن‌ها در یک دادگاه عادلانه جواب دهند. ربودن و به قتل رساندن برخی از بهائیان را باید به حساب آن‌ها گذاشت. در این زمینه زمانی می‌شود اظهارنظر قاطع کرد که اسناد دولتی جهت مطالعه در دسترس قرار گیرد.

۵- انجمن حجتیه بعد از انقلاب

با پیروزی انقلاب اسلامی گروه حجتیه که قبل از انقلاب با دستگاه امنیت کشور همکاری می‌کرد و به ظاهر در سیاست دخالتی نداشت یک‌باره رنگ عوض کرده در صف انقلابیون جای می‌گیرد. برای مشروعیت دادن به این کار تبصره‌هایی به اساسنامه ذکر شده انجمن اضافه می‌شود. از قبیل تبصره شماره ۴: «افراد انجمن می‌توانند به شخصه در هرگونه فعالیت‌های سیاسی، نظامی یا اجتماعی که تحت اشراف یا مورد تأیید مراجع عظام شیعه باشد شرکت نمایند.» و در آخر اعلام می‌کند: «انجمن مجاهدت خود را در زمینۀ مبارزه با فرقه گمراه بهائیت در کنار دیگر خدماتش تا از بین رفتن کامل امکانات اجتماعی و اقتصادی و تشکیلات بهائی ادامه می‌دهد.» ) ۱۶)

به این ترتیب انجمن قصد نابودی جامعۀ بهائیان ایران را در همه زمینه‌ها در سر می‌پروراند. حجت‌الاسلام خوئینی‌ها در مصاحبه با روزنامه کیهان راجع به حجتیه چنین می‌گوید: «بعد از پیروزی انقلاب بسیاری از نیروهای مؤمن از انجمن جدا شدند که موجب تضعیف آن شد. ولی از بین نرفت») ۱۷)

انجمن حجتیه بعد از انقلاب بخشی از نیروهای خود را از دست می‌دهد ولی در مبارزه با بهائیت به هیچ وجه تضعیف نمی‌شود. بلکه بر عکس از احساسات تحریک شده مذهبی مردم بر اثر پیروزی انقلاب اسلامی هم استفاده می‌کند. مخالفت جدا‌شدگان از انجمن بر سر عدم اجازه دخالت علنی در مسائل سیاسی بوده است. والّا در مخالفت با بهائیان کمافی‌السابق هم‌عقیده بودند. بدین ترتیب انجمن حجتیه در پرتو انقلاب به امکانات بیشتری هم دست پیدا کرده است. انجمن از امکانات به وجود آمده بر اثر انقلاب خواستار هر چه بیشتر نفوذ در دستگاه دولت می‌شود. آقای مهندس طیب از جداشدگان انجمن حجتیه چنین می‌گوید: «علت این که تلاش می‌کنند تا مسؤلیتهائی را به دست آورند این است که می‌خواهند آن طرز فکر و برداشتی را که از اسلام دارند با وجود خودشان در ارگآن‌ها به اجرا در آورند.») ۱۸) از جمله نهادهائی که انجمن حجتیه چشم طمع به آن‌ها دوخته بود می‌توان سپاه پاسداران، جهاد، حزب جمهوری اسلامی، استانداری‌ها، دادگاه‌های انقلاب و به‌ویژه آموزش و پرورش بود. افراد نفوذی حجتیه در تمامی این نهادها رخنه کرده بودند و در برخی از شهرها نظیر اصفهان استانداری‌ها را قبضه کرده و در برخی از شهرها با نفوذ در سپاه خود را بر آن مسلط کرده بودند. طاهر احمدزاده در مصاحبه با میثمی نفوذ انجمن حجتیه را در استانداری‌ها تأیید می‌کند.

اذیت و آزار به بهائیان در اول انقلاب از قبیل اعدام‌ها، مصادره اموال، اخراج از دانشگاه‌ها و دستگاه‌های دولتی به احتمال زیاد توسط افراد انجمن حجتیه انجام گرفت. کما این که بعد از محدودکردن نفوذ آن‌ها فشار بر جامعۀ بهائی تا حدودی تخفیف پیدا می‌کند. اگر روزی اسناد دولتی فاش شد و از نام بازجویان اطلاع حاصل شد می‌توان در این زمینه به یقین اظهارنظر کرد.

مهندس طیب می‌گوید نفوذ آن‌ها در آموزش و پرورش مشکلات زیادی برای آقایان رجائی، و باهنر (رئیس جمهور و نخست وزیر دوران اول انقلاب) به وجود آورده بود. رجائی در یک سخنرانی برای مربیان تربیت معلم می‌گوید: «من انجمنی‌ها را نمی‌پذیرم و اینها را ما راهشان نمی‌دهیم.» انجمن حجتیه در دستگاه اطلاعات و امنیت نفوذ فوق‌العاده‌ای پیدا کرده بود. تا جائی که آیت‌اللّه جنتی در خطبه نماز جمعه در سال ۱۳۶۱ چنین می‌گوید: «علت اصرار شما دایر بر این که در مراکز اطلاعاتی نفوذ کنید و اطلاعات جمع‌آوری نمائید برای چیست؟ به چه مناسبت شما می‌خواهید در قسمت فرهنگی فعالیت نمائید یا سیاسی؟ دلیل این که اطلاعات جمع‌آوری شده را به مرکز بهره وری و به ارگان‌های انقلابی نمی‌دهید چیست؟ چرا؟... مگر سپاه یا ارگان‌های مشابه نباید دارای آن اطلاعات باشند تا ضد انقلاب را پی گیری نمایند. چرا با سپاه به صورت کامل همکاری ندارید؟… آیا شما به خودتان اجازه می‌دهید از امکانات دولتی استفاده کنید و در رابطه با این سوء استفاده مجوز قانون و شرعی دارید یا نه؟») ۲۰)

در اینجا آقای جنتی از حجتیه ای‌ها می‌خواهد که با ارگان‌ها همکاری کنند ولی مثل اینکه انجمن ادعای بیشتری داشته و قصد کنترل کامل دستگاه‌های دولتی را داشته است. گستردگی نفوذ انجمن در دستگاه دولت مورد تأیید رئیس انجمن حجتیه آقای حلبی بوده است. وی در نشریه «همگام با انقلاب اسلامی» از انجمن حجتیه مهدویه چنین می‌گوید: «برادران انجمن در سراسر کشور به حسب احساس مسؤلیت شرعی و اعتقاد راسخ به خدمت در جمهوری اسلامی از اوائل انقلاب به خدمت و تلاش در نهادهای انقلابی و ارگآن‌های دولتی و قانونی مشغول بوده‌اند و توانسته‌اند با ارائه خدمات صادقانه خود به خدمات حساس‌تری از طرف دست‌اندرکاران جمهوری اسلامی دعوت شوند…» ) ۲۱)

۶ – انجمن حجتیه و مدافعان آن در اوائل انقلاب

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حملاتی در رسانه‌های گروهی، سخنرانی‌ها و منابر بر ضد انجمن حجتیه انجام می‌شد. اما انجمن حجتیه کارهای خود را همیشه توجیه می‌کرد و به هیچ وجه حاضر به قبول اشتباهات خود نشد. در بین دولت‌مردان جمهوری اسلامی هم در برخورد با انجمن حجتیه اختلاف نظر وجود داشت. افرادی نظیر هاشمی‌نژاد، رجائی (رئیس جمهور سابق) و ناطق نوری انتقادهای تندی بر علیه حجتیه ابراز می‌داشت. در برابر اینها افرادی نظیر آیت‌اللّه خزعلی از آن‌ها سخت دفاع می‌کردند. (22)

از مخالفین انجمن حجتیه دو نفر کشته، یکی از کار برکنار شده، اما خزعلی کمافی‌السابق در مرکز قدرت جای دارد. آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب «عبور از بحران» می‌نویسد: «آقای خزعلی دربارۀ انجمن حجتیه و صلاحیت دینی آن‌ها صحبت کرد. و از امام می‌خواست که امام جلوی موج مخالفت با آن‌ها را که برخاسته بود بگیرند. به بعد موکول شد.» (۲۳) آنچه که بعداً مشخص شد امام خمینی به پا در میانی و وساطت آقای خزعلی اهمیتی نمی‌دهد. برای شناختن موقعیت آیت‌اللّه خزعلی باید یادآور شد که ایشان به مدت ۲۸ ماه به عنوان نماینده امام خمینی در انجمن حجتیه عضو شورای نگهبان بود. امام خمینی بعداً او را از نمایندگی در انجمن حجتیه خلع کرد. آیت‌اللّه خزعلی انتقادهای پیرامون انجمن حجتیه را جوّسازی و شایعه پراکنی می‌دانست. آقای خزعلی در نامه‌ای به ارسلان محمدی، یکی از فعالین انجمن، چنین می‌نویسد: «دربارۀ انجمن این روزها زیاد حرف می‌زنند. و بیشترش حرف زیادی است. جوسازی و شایعه پراکنی… نگران نباشید و دستخوش جو شایعه نشوید.») ۲۴)

راجع به نظریات آیت‌اللّه خزعلی در این مورد دیرتر صحبت خواهیم کرد.

یکی دیگر از مخالفین انجمن در آن زمان آیت‌اللّه جنتی، رئیس فعلی شورای نگهبان، بوده است که قبلاً به آن اشاره کردیم. ولی ایشان بعداً توسط آقای خامنه‌ای رئیس جمهور وقت مورد اعتراض قرار می‌گیرد که چرا به خود اجازه داده است از انجمن حجتیه سؤالات ذکرشده را بکند. آقای هاشمی رفسنجانی مخالفت انجمن حجتیه را نمی‌پسندد و می‌گوید: «این انجمن در گذشته به منظور مبارزه با بهائیان تشکیل شد و مخالف مبارزه با رژیم پهلوی بود… بعد از انقلاب اینها وارد بسیاری از کارهای دولتی مخصوصاً فرهنگی شدند… نباید مزاحم آن‌ها شد. افراد مسلمان و معتقدی هستند. ولی انقلابی نیستند.» ) ۲۵) هاشمی رفسنجانی در مصاحبه با مجله «رجعت» معتقد است که باید آن‌ها را تشویق کرد و از توازن نیروهایشان استفاده کرد. ) ۲۶)

انجمن حجتیه در حوزه علمیه قم هم طرف‌دارانی دارد. از جمله آنان آقای راستی کاشی، نماینده امام در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، بود. او معتقد بود که اعضای انجمن با مسائل اسلامی آشنا و جزو افراد مذهبی و خوب جامعه ما هستند.

رئیس جمهور وقت آیت‌اللّه خامنه‌ای سخنان آیت‌اللّه جنتی را که قبلاً به آن اشاره شد مورد انتقاد قرار می‌دهد و چنین می‌گوید: «اما این سؤال که اینها چگونه هستند و اشاره به فرمایشات آقای جنتی به نظر من این سؤال یک سؤال طبیعی و درستی نیست. من بدون این که شما را در این سؤال متهم بکنم نفس وجود این مسئله را و عمده‌کردن مسئله انجمن حجتیه را در جامعه متهم می‌کنم. و کسانی را که برای اولین بار این شایعه و این بحران مصنوعی سعی کردند که به وجود بیاورند ناخالص می‌دانم. به نظر من در میان افرادی که در انجمن هستند عناصری انقلابی، مؤمن، صادق، دلسوز برای انقلاب و مؤمن به امام و ولایت فقیه و در خدمت کشور و جمهوری اسلامی پیدا می‌شوند…جناب آقای جنتی برادر عزیزمان که بنده برای ایشان احترام زیادی قائلم پس از آن خطبه‌ای که طی آن راجع به انجمن حجتیه سؤالاتی کردند یک شب پیش من آمدند. و من از ایشان سؤال کردم که چطور شد این مسئله را مطرح کردی؟ ایشان در حالی که از آنچه که واقع شده بود خوشنود نبودند گفتند: حالا کاری است که صورت گرفته، چگونه باید جبران کنم؟ و من به ایشان پیشنهاد کردم به این صورت است که شما در نماز جمعه نسبت به کسانی که می‌خواهند از بیان شما سوء استفاده... بکنند، و به صورت تضاد اصلی انجمنی و ضدانجمنی در بیاورند شما اخطار بکنید… و اگر خود انجمنی‌ها در پاسخ سؤالات شما یک حرف قابل قبول و قابل تعریف آوردند آن را مجدداً در نماز جمعه مطرح کنید…» (27)

بدین ترتیب آیت‌اللّه خامنه‌ای از ایشان می‌خواهد که از حجتیه معذرت‌خواهی کند.

۷ – تعطیلی انجمن

همه اقدامات طرف‌داران انجمن در برابر نظریات امام خمینی رنگ می‌بازد و یک اشاره ضمنی از ایشان کافی است که مسؤل انجمن خود تعطیل انجمن – و البته نه انحلال آن را! – اعلام کند. با بروز اختلافات بین افراد حجتیه و طرف‌داران دولت در سبزه وار کار به زد و خورد نظامی می‌کشد که نتیجه آن کشته و زخمی شدن عده‌ای از طرفین است. در شهرهای دیگر مثل بوشهر، اصفهان و کرمانشاه هم اختلافات به تظاهرات و زد و خورد های خیابانی منجر می‌شود. آقای خمینی که از ابتدا نسبت به انجمن حجتیه بدبین بوده است به وزیر کشور ناطق نوری و علی اکبر پرورش، وزیر آموزش و پرورش، نظر خود را نسبت به انجمن چنین ابراز می‌کند: «به آن‌ها پست کلیدی ندهید. خطرناکند. وقتی آمدند بین شما تفرقه ایجاد می کننند، تشتت ایجاد می‌کنند. برادران را به جان هم می‌اندازند. آن‌ها کار دیگری دارند. دنبال مسئله دیگری هستند. این‌ها با شاه همکاری می‌کردند. برایشان مسئله دین مطرح نبوده است.» ) ۲۸)

بعد از این وقایع آقای خمینی بدون توجه به توصیه‌ها و طرف‌داری‌ها از انجمن حجتیه تصمیم خود را بر علیه آن‌ها اتخاذ می‌کند. و در سخنرانی عید فطر چنین می‌گوید: «یک دسته دیگر هم که تزشان این است که بگذارید که معصیت زیاد بشود تا حضرت صاحب بیاید، حضرت صاحب مگر برای چه می‌آید؟ حضرت صاحب می‌آید معصیت را بردارد. ما معصیت کنیم که او بیاید؟ این اعوجاجات را بردارید و این دسته بندی‌ها را برای خاطر خدا اگر مسلمید و برای خاطر کشورتان، اگر ملی هستید این دسته بندی‌ها را بردارید. در این موجی که الان این ملت را به پیش می‌برد در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پایتان خواهد شکست.»(۲۹)

بعد از این سخنرانی از رهبر انقلاب رهبری انجمن حجتیه به دست‌‌وپا می‌افتد و از آقای حلبی کسب تکلیف می‌کند. ایشان بعد از اطلاع از متن سخنرانی امام دستور می‌دهد که انجمن تعطیل شود و به اعضا و مردم ایران اعلام شود. اما به حکم تقیه که در تشیع مجاز است فعالیت‌های خود را در خفا دنبال می‌کنند. در اعلامیه‌ای که در یک مرداد ۱۳۶۲ انجمن حجتیه منتشر کرد چنین می‌خوانیم: «در پی این فرمایش شایع شد که طرف خطاب امر مبارک این انجمن است اگر چه به هیچ وجه افراد انجمن را مصداق مقدمه بیان فوق نیافته و نمی‌یابیم و در ایام گذشته به خصوص از زمانی که حضرت ایشان با صدور اجازه مصرف انجمن از سهم امام علیه السلام این خدمات دینی و فرهنگی را تأیید فرموده بودند هیچ دلیل روشن و شاهد مسلمی که دلالت بر صلاح دید معظم له به تعطیلی انجمن نماید در دست نبود. معذلک در مقام استفسار برآمدیم. البته تماس مستقیم میسر نگشت لیکن با تحقیق از مجاری ممکنه و شخصیت‌های محترمه موثقه و بنا به قرائن کافیه محرز شد که مخاطب امر معظم له این انجمن می‌باشد. لذا موضوع توسط مسؤلین انجمن به عرض مؤسس معظم و استاد مکرم حضرت حجت الاسلام والمسلمین آقای حلبی دامت برکاته رسید. فرمودند: در چنین حالتی وظیفۀ شرعی در ادامه فعالیت نیست. کلیه جلسه‌ها و برنامه‌ها باید تعطیل شود.»(۳۰)

در ادامه اعلامیه یادآور می‌شود که ما در زمان حکومت شاه از خدمات و فعالیت‌های اسلامی ممنوع و محروم نمی‌شدیم ولی اکنون که حکومت اسلامی است ممنوع می‌شویم و در برابر این فشارها باید تقیه کنیم.

به گفتار میرزا محمد تقی اصفهانی:«معنی تقیه که واجب است این است که شخص مؤمن در جائی که اظهار حق کردن برای او خوف، ضرر عقلائی به جان یا مال یا آبروی او هست خود را نگه دارد و اظهار حق نکند. بلکه اگر ناچار شد به جهت حفظ جان یا مال یا آبروی خود به موافقت‌کردن با مخالفان به زبان با آن‌ها موافقت کند لیکن قلب او مخالف زبان او باشد.» ) ۳۱ )

در بخش بعدی نشان می‌دهیم که انجمن حجتیه بعد از دستور امام خمینی به مخفی‌کاری روی آورد و در نهادهای کشور نه‌تنها نفوذ خود را حفظ کرد بلکه آن را تشدید کرد. تا آنجائی که آیت‌اللّه توسلی در مصاحبه با خبرنگار ایسنا می‌گوید: «خطر انتقام حجتیه از امام جدی است.»(۳۲)

امام خمینی با هوشیاری دریافته بود که تعطیلی انجمن فقط به خاطر حفظ ظاهر و عدم قدرت در رویارویی با رهبر انقلاب بود: «امام در یک جلسه خصوصی با اشاره به این که انجمن خود را تعطیل کرده نه منحل آن را بی‌فائده خوانده بود.» ) ۳۳)

آن‌طور که بعداً مشاهده شد تعطیلی انجمن حجتیه چیزی جز ظاهرسازی نبوده. و آن‌ها کما کان به فعالیت خود ادامه دادند. اکنون با توجه به این که مخالفین انجمن حجتیه تا حدود زیادی از گردونه قدرت خارج شده‌اند می‌توان حدس زد که در آینده چه اتفاقاتی بروز خواهد کرد. انجمن فعلاً اهرم‌های قدرت را تا حدود زیادی در دست دارد اما به فکر قبضه‌کردن کامل قدرت و برکناری آیت‌اللّه خامنه‌ای است.

۸ – فعالیت‌های مجدد انجمن

در سال‌های اخیر طرف‌داران انجمن با بهره گیری از روحانیون طرف‌دار خود به نیروی عمده در جامعه ایران تبدیل شده است. آیت‌اللّه خزعلی از دوستان و یاران نزدیک مصباح یزدی و طرف‌داران جدی حجتیه بعد از چند سالی سکوت مجدداً دربارهٔ انجمن چنین می‌گوید: «ما انجمن حجتیه را قبول داریم و از آن دفاع می‌کنیم… کسانی را که من در این انجمن می‌شناسم البته مایلند راجع به مقابله با بهائیت هم فعالیت انجام دهند و البته وزیر اطلاعات گفته‌اند که ما نیز حاضریم اینها را بپذیریم.» (۳۴) آیت‌اللّه خزعلی همچنین در گفتگو با خبرنگار ایسنا چنین می‌گوید: «مطالبی که در مورد انجمن حجتیه می‌نویسند و می‌نوشتند اشتباه است. من موضوع را با وزیر اطلاعات (حجت‌الاسلام یونسی) در میان گذاشتم…به آن‌ها اتهام می‌زنند که سعی می‌کنند فساد زیاد شود تا امام زمان عج ظهور کند. ولی اینها نماز شب می‌خوانند و تهجد دارند.» (۳۵) آیت‌اللّه خزعلی دربارهٔ وضعیت انجمن بعد از سال‌های تعطیلی اظهار کرد که: «آن‌ها منحل نشده‌اند فقط کار نمی‌کنند….» و می‌افزاید: «الان دستگاه انتظار دارد که بیایند و مشغول کار شوند. به خود بنده گفتند بیایند ما هم به آن‌ها کمک می‌کنیم. فهمیدند که اینها آن‌طور نیستند. و الان به آن‌ها احتیاج دارند. افراد ارزنده‌ای دارند… بعضی از آن‌ها سمت‌هایی دارند و از افراد برجسته حجتیه بوده‌اند. حجتیه ای‌ها الان هم هستند. مشغول کارهای دینی خودشان هستند. جلسه دارند…» ) ۳۶)

به نظر علی تاجرنیا، نماینده شهر مشهد در مجلس، انجمن حجتیه مورد حمایت بخش‌هایی از حاکمیت است: «یک عضو کمسیون امنیت ملی مجلس گفت: اظهارات معاون وزیر اطلاعات در امور فرقه‌ها تأیید کننده تحلیلی است که انجمن حجتیه را مورد حمایت بخشهایی از حاکمیت می‌داند.» تاجرنیا با اشاره به این که «وزارت اطلاعات اشراف خوبی بر فعالیت جریان‌‌هائی چون انجمن حجتیه دارد تصریح کرد: متأسفانه پس از آنکه برخورد با جرائم این جریان‌ها از فاز اطلاعاتی وارد فاز قضائی می‌شود مسامحه زیادی صورت می‌گیرد. به عقیده این نماینده مجلس اهرم هائی وجود دارند که مانع از برخورد با رده‌های بالای این جریان که بعضاً در بخشهائی از حاکمیت حضور دارند می‌شود.» ) ۳۷)

بدین ترتیب جای شکی باقی نمی‌ماند که انجمن حجتیه کمافی‌السابق از نفوذ زیادی برخوردار است.

یکی دیگر از طرف‌داران حجتیه آقای تاج‌الدین محرابی است. ایشان معتقد است که اصولاً «از ابتدای انقلاب حرکت غلطی آغاز شد و آن تفاوت ننهادن میان گروه‌های معاند با جمهوری اسلامی با گروه‌‌هایی بود که می‌شد با اصلاحاتی از ظرفیت‌های آنان برای انقلاب اسلامی بهره برد. یکی از این گروه‌ها که همچون دشمن خونی با آن رفتار شد انجمن حجتیه بود. فریادهایی هم که به دفاع از آن برمی خاست و یکی از آن‌ها آیت‌اللّه خزعلی بود اصلاً مورد توجه کسی قرار نگرفت.» ) ۳۸)

دلیل دیگر بر نفوذ تفکرات انجمن حجتیه بین دولت‌مردان ایران نطق احمدی‌نژاد در قم قبل از اشغال پست ریاست جمهوری است. سخنرانی ایشان تحت عنوان «دستهای خبیثی که با بهانه حجتیه‌‌ای می‌خواهند نام امام زمان به فراموشی سپرده شود» به مضمون چنین می‌گوید: «اصلاً بدون اعتقاد و اتکا به امام معصوم هیچ حرکت مثبتی در عالم اتفاق نخواهد افتاد. ما غافل هستیم از این که امام داریم. امامی که حیّ است و امامت می‌کند. واسطه ارتباط با آسمان است. و آنچه زیبائی در عالم هست به واسطه وجود او است. و هر نوع حرکت مثبتی به واسطه او است. خدا لعنت کند دستهای خبیثی را که به محض این که نام امام زمان را می‌برید می‌گویند این حجتیه‌ای است.») ۳۹)

آقای احمدی‌نژاد با مطرح‌کردن این مسئله مخالفت ضمنی خود را با ولایت فقیه آشکار می‌کند و همان حرفی را می‌زند که انجمن حجتیه می‌زد و خشم امام خمینی را برانگیخت تا دستور تعطیلی آن را داد.

یکی دیگر از نویسندگانی که قصد اعاده حیثیت از انجمن حجتیه دارد آقای رسول جعفریان است. ایشان اشاره به فعالیت‌های علمی حجتیه می‌کند و معتقد است که بدون تردید انجمن سهم بزرگی در آموزش دینی برای نسل جدید داشته. و برای مبارزه با بهائیت چاره‌ای جز عدم مداخله در سیاست نداشته است. این تربیت فکری تنها در برابر بهائیت نبود بلکه به جوانان آن‌طوری آموزش داده می‌شد که در برابر اندیشه‌های الحادی می‌توانستند بایستند. ) ۴۰)

۹- مخالفین انجمن حجتیه

با شروع دوره ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد دور جدیدی از فعالیت و نفوذ انجمن حجتیه در دستگاه دولتی آشکار شد. آر این رو مخالفین انجمن هم زنگ خطر را به صدا درآوردن و مشغول افشا گری دربارهٔ ماهیت آن‌ها هستند. در این بخش مختصراً به نظریات آن‌ها می‌پردازیم. یکی از مخالفین حجتیه کاظم جلالی، نماینده شاهرود در مجلس شورای اسلامی، است. ایشان به وزیر پیشنهادی آموزش و پرورش آقای فرشیدی اعتراض می‌کند و اضافه می‌کند: «آخر فردی با چنین دیدگاه و ذهن بسته‌ای که مدام دم از روحانیت می‌زند چطور می‌تواند عصر مدرن را درک کند و به اداره امور بپردازد؟» در ادامه جلالی با اشاره به عدم پاسخ فرشیدی به سؤال کمسیون مبنی بر عضویت وی در انجمن حجتیه گفت: «بعد از این موضوع شنیدم که آقای فرشیدی در بیرون از کمسیون مطرح کرده است که من از آنجا که احساس می‌کردم ممکن است در کمسیون افرادی عضو انجمن حجتیه باشند از پاسخ امتناع کردم. در حالی که فرشیدی باید نسبت به این سؤال کمسیون پاسخ صریح و روشن بدهند.» (۴۱) بدین ترتیب ملاحظه می‌شود که انجمن حجتیه آن‌چنان نفوذ و قدرتی دارد که وزیر پیشنهادی به هر حال جرئت اظهار عقیده در عضویت یا عدم عضویت در انجمن ندارد. اگر حرف ایشان را قبول کنیم اعضای کمسیون باید از اعضای انجمن حجتیه باشند. و الا عدم پاسخ به سؤال دلیل بارز آن است که ایشان خود عضو انجمن حجتیه است.

بدین ترتیب اشغال پست وزارت آموزش و پرورش که از اول انقلاب مورد نظر انجمن حجتیه بود آخر الامر به دست آن‌ها افتاده است. آیت‌اللّه توسلی در گفتگو با ایسنا می‌گوید: «مسلماً افرادی با تفکر حجتیه در حال دخالت در امور هستند. در بعضی جاها نفوذ کرده‌اند. دو گروه می‌خواهند از امام انتقام بگیرند. یکی انجمن حجتیه است که امام از همان روز اول می‌دانست اینها چه کسانی هستند. مسئله انجمن حجتیه عادی نبود… شاه به انجمن حجتیه آزادی داده بود تا عده‌ای به مسئله حضرت بقیت اللّه مشغول شوند و در مقابل نهضت امام بایستند… آن‌هایی که ادعای رؤیت امام زمان را می‌کنند شیاد هستند… متأسفانه این قبیل کارها الان شایع شده است.» (۴۲) آن‌طور که مشاهده می‌شود آقای احمدی‌نژاد و اعضای کابینه او ادعایان را دارند که در جلسات هیئت دولت امام زمان حاضر است. لیست نامزدهای انتخابات را امام زمان تأیید کرده است و یا چاه جمکران و به وجه سنگینی که برای آن تعیین کرده‌اند. تفکرات انجمن حجتیه همان‌طوری که ذکر شد در کلیه دستگاه‌های دولتی نفوذ کرده است. به همان دلیلی که امام خمینی ترتیب تعطیلی انجمن حجتیه را داد از همان مجرا و دامن زدن به نزدیکی حضور امام زمان با تفکرات بنیان‌گذار جمهوری اسلامی مخالفت می‌کنند. خبرنگار «بازتاب» از تحرکات تازه انجمن حجتیه و بی‌تفاوتی دستگاه‌های اطلاعاتی خبر می‌دهد: «گروهی از سران انجمن حجتیه با اغفال و سازماندهی وسیع تعداد زیادی از جوانان مذهبی با سوء استفاده از بی‌تفاوتی دستگاه‌های اطلاعاتی به تحرکات گسترده‌ای دست زده‌اند. بنا بر این گزارش یکی از این تحرکات، تهیه بروشوری تبلیغاتی برای این گرایش متحجر تکثیر آن در ده‌ها هزار نسخه و توزیع آن در محافل مذهبی است. در این جزوه تأکید شده است که دعا جهت تعجیل در فرج، مثل نمازهای واجب روزانه بر هر زن و مرد مسلمان و مؤمن واجب است و ترک آن مثل ترک نمازهای واجب گناه کبیره و موجب کفر است. در ادامه این مطلب آمده است: «علما روحانیون اهل منبر و ائمه جمعه و جماعات و صاحب‌‌نظران تنها تئوری‌‌پرداز مسائل مربوط به مهدویت بوده‌اند و هیچ کار انقلابی و عملی جهت تعجیل در فرج انجام نداده‌اند. این گروه پیشنهاد کرده یک روز خاص به عنوان انقلاب و اجتماع قلوب و دعای کل مردم ایران و سایر شیعیان در کشورهای مخالف تعیید و به طوری که تمام مردم جهان متوجه آن شوند تبلیغ شوند. سوگند به خدائی که جان ما در اختیار او است اگر این روز مشخص شود و تمامی منتظران و شیعیان در اماکن مقدس جمع شوند و فرج را طلب نمایند و اگر این روز معین روز جمعه‌ای باشد یقیناً مولایمان روز شنبه فردایش ظهور خواهد فرمود… این گروه در ادامه مردمی را که به توصیه‌های انان عمل نکنند به عذاباب تحدید و اعلام کرده که بر اثر دعاهای آن در مسجد آدینه مرکز گروه یادشده به عذابی سخت و خوارکننده دچار خواهند شد.» انعکاس این تفکرات را در سخنرانی‌های فراوان آقای احمدی‌نژاد منجمله سخنرانی وی در سازمان ملل به خوبی می‌توان دید.

زادسر جیرفتی، نماینده مجلس و عضو فراکسیون اصول گرایان مجلس، به گزارش ایلنا نامه‌ای به احمدی‌نژاد چنین می‌نویسد: «احمدی‌نژاد خود را منتخب امام زمان (ع) می‌داند…از آیت‌اللّه مصباح یزدی دستور می‌گیرد…حامی و مروج انجمن حجتیه می‌باشد…متحجرین را مورد توجه قرار می‌دهد…مداحان خرافه‌پرور را پر و بال داده است…و مواردی دیگر از این دست که مستقیم و غیرمستقیم طرح و القاء می‌کند و غالباً سعی می‌کنند تا خوانندگان خود را به این باور برسانند که امیدشان به رئیس جمهوری و دولت امیدی «ابتر» است. جدا تقاضا دارد که به هر نحو که صلاح دانید یک بار و برای همیشه مواضع اعتقادی و مدیریتی خود و دولت را راجع به چنین مباحثی به استحضار مردم برسانید.») ۴۴)

آیت‌اللّه مصباح یزدی، رئیس و مدیر مدرسه حقانی قم، طرف‌دار تز ظهور امام، مروج اهداف انجمن حجتیه و پیشوای آقای احمدی‌نژاد است. آقای احمدی‌نژاد تا به امروز در جواب نامه نماینده مجلس مطلبی اظهار نکرده است. به گزارش «پیک نت» زیر عنوان «دیدار پر معنی» می‌نویسد: «برای اولین بار در جمهوری اسلامی گروهی از فرماندهان سپاه سراسر کشور به دیدار آیت‌اللّه مصباح یزدی رفتند. مصباح یزدی در این دیدار با اشاره به روی کار آمدن دولت احمدی‌نژاد به عنوان دولتی اسلامی گفت: در این دوران که نغمه‌های الهی و شور دینی زنده شده است و پس از سال‌های طولانی که شاهد کمرنگ شدن ارزش‌ها بودیم دولتی ارزشی تشکیل شده است. از این رو باید قدر آن را بدانیم…تشکیل دولت جدید یک نعمت الهی است. اگر شکر این نعمت الهی خوب به جای آورده شود این نعمت افزون خواهد شد. همه چیز ما به ایمان بستگی دارد. اما متأسفانه عده‌ای با سخنرانی‌ها و مقالات خود به دنبال از بین بردن ایمان جوانان هستند… احمدی‌نژاد از مریدان و شاگردان مصباح یزدی است…این دیدار بسیار پر اهمیت است. مصباح یزدی ایدئولوگ و از رهبران تشکیلات احیاشده حجتیه در ایران است. و این دیدار نظامی نشان داد که حجتیه تا مغز استخوان ارگان‌های نظامی و امنیتی نفوذ کرده است.» (۴۵) قبل از انتخابات ریاست جمهوری و نامزد شدن آقای هاشمی رفسنجانی و مخالفت‌هایی که با وی شد در مقاله‌ای زیر عنوان «اسلام امام به نزاع هاشمی آمده است یا اسلام حجتیه؟» می‌نویسد که اسلام حجتیه است که در برابر رفسنجانی قرار گرفته است. آقای احمدی‌نژاد از طریق فعالیت در جنبش دانشجوئی به پستی در حد فرمانداری در یکی از استان‌های کشور می‌رسد. استانی که تحت مسؤلیت آقای شیخ عطار از سابقه‌داران انجمن حجتیه بود. تا رسیدن به شهرداری تهران از آقای احمدی‌نژاد اسمی نبود. اما از دورانی که مهدی چمران یکی دیگر از سابقه داران انجمن حجتیه به ریاست شورای شهر تهران انتخاب شد شهردارشدن احمدی‌نژاد قابل انتظار بود. بعد از این که احمدی‌نژاد بر کرسی ریاست شهرداری تهران تکیه زد آقای شیخ عطار نامبرده را به سردبیری روزنامه «همشهری» انتخاب کرد. به نظر نویسنده بینش و منشی مشابه با حجتیه اکنون در شهرداری تهران حاکم گشته و متأسفانه اکنون عجولانه عزم صعود به مراتب بالاتر را نیز در سر می‌پروراند. البته این اظهارنظر نویسنده مربوط به دوران قبل از انتخابات ریاست جمهوری است ولی با انتخاب آقای احمدی‌نژاد نظر نویسنده کاملاً تأیید گردید.

آقای بنی صدر، اولین رئیس جمهور ایران، چنین می‌نویسد: «از ضد بهائی‌گری تا تدارک ظهور ولی عصر عج یا استحاله جریان سیاسی به رهبری روحانیت؟ این انجمن دو خاصه داشت: ضد خمینی و جنبش اسلامی و ضد گرایش به سیاست و فعالیت سیاسی. بعدها یک چند از گردانندگانش مصباح یزدی و خزعلی و... ضد شریعتی نیز شدند. بعد از انقلاب با همان طرز فکر اما با تغییر و حذف صفت ضدسیاست و جانشین‌کردن ضدخمینی با خمینی‌ستائی به فعالیت خویش ادامه دادند…اما در جریان جنگ هشت ساله فرصت را برای گسترش فعالیت‌های خود مغتنم شمردند با نفوذ در نهادهای انقلاب به خصوص سپاه مشغول عضوگیری و تربیت کادر شدند. با حضور در جبهه‌های جنگ موفق شدند شماری از افراد سپاه را به خود جلب کنند تا آنجا که این افراد در خانه‌های خود محلی را به مسجد برای انجام دعا و نماز توسل و نیز گردهم‌آیی‌ها برای بحث پیرامون چگونگی تدارک ظهور ولی عصر اختصاص دادند. اطلاعیه‌های حاوی روایات مجعول در جبهه‌ها پخش و سعی در تبدیل طرز فکر خود به فکر غالب بر جبهه‌ها کردند. با پایان گرفتن جنگ و بازگشتن افراد نیروهای مسلح به شهرها حجتیه ای‌ها دست به ایجاد تشکلهای زیر زمینی در سپاه و آموزش و پرورش و… زدند و به کار عضوگیری و تربیت کادر وسعت بخشیدند تا این که در جریان انتخابات قلابی ریاست جمهوری فرصت طلائی را برای رساندن احمدی‌نژاد به مقام ریاست جمهوری یافتند و آن را مغتنم شمردند…البته انجمن حجتیه سخت ضد بهائی و نیز ضد اهل سنت هست....اما سنی‌ها را به این علت دشمن می‌دانند که به باور آن‌ها امام زمان حیّ غائب وجود ندارد.» (۴۶)

						۶ اسفند 1382 

۱) انجمن حجتیه در بستر زمان، گفتگوی آقای میثمی با طاهر احمدزاده)

۲) در شناخت حزب قاعدین، تألیف ع. باقی، نشر دانش اسلامی، سال ۱۳۶۳، ص ۱۸۳)

۳) روایتی تازه از انجمن حجتیه، بخش اول، فتاح غلامی)

۴) مأخذ شماره ۱ (

۵) یاد شده(

۶) یاد شده(

۷) مأخذ شماره ۲، ص ۵۸)

۸) به نقل از فتاح غلامی، ولایتی‌های بی ولایت، محمد رضا اخگری، ۱۳۶۷، ص ۲۵ (

۹) مأخذ شماره ۲، ص ۱۸۰-۱۹۱)

۱۰) یاد شده، ص ۳۳۵ (

۱۱) یاد شده، ص ۳۴۰ (

۱۲) یاد شده، ص ۵۲-۵۳ (

۱۳) یاد شده، ص ۳۸-۳۹ (

۱۴) یاد شده، ص ۸۱-۸۲ (

۱۵) یاد شده، ص ۲۱۲ (

۱۶) یاد شده، ص ۷۶ (

۱۷) روزنامه کیهان، ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ (

۱۸) مأخذ شماره ۲، به نقل از آزادگان، ۳ اسفند ۱۳۶۰، ص ۸۷ (

۱۹) یاد شده ص ۸۸ (

۲۰) خطبه نماز جمعه آیت‌اللّه جنتی ۹/۷/۱۳۶۱ (

۲۱) نشریه همگام با انقلاب اسلامی انجمن حجتیه مهدویه، ص ۱۵-۱۶ (

۲۲) آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی کد ۵۳۲۷ (

۲۳) عبور از بحران، تألیف هاشمی رفسنجانی، نشر معارف اسلامی، سال ۱۳۷۸، ص ۲۷۷)

۲۴) مأخذ شماره ۲۲ (

۲۵) مأخذ شماره ۲۳ (

۲۶) مصاحبه هاشمی رفسنجانی با مجله رجعت ۵/۱۱/۱۳۶۰ (

۲۷) مصاحبه آیت‌اللّه خامنه‌ای با روزنامه اطلاعات ۶/۱۱/۱۳۶۰ (

۲۸) سخنرانی برادر آقا محمدی نماینده همدان در مجلس شورای اسلامی، روزنامه اطلاعات ۳۰/۱/۱۳۶۲ (

۲۹) بخشی از سخنان امام خمینی به مناسبت عید فطر ۲۱ تیر ماه ۱۳۶۲ به نقل از باقی)

۳۰) مأخذ شماره ۲، ص ۵ (

۳۱) وظیفۀ مردم در غیبت امام زمان (عج)، تألیف حاج میرزا محمد تقی اصفهانی ص ۱۶۲)

۳۲) گفتگوی آیت‌اللّه توسلی با خبرگزاری ایسنا ۷ مرداد ۱۳۸۴ (

۳۳) پایگاه خبری شریف نیوز، «اعاده حیثیت از انجمن حجتیه»، ۲۰ دی ماه ۱۳۶۴ (

۳۴) مصاحبه آیت‌اللّه خزعلی با سیاست تمروز ۲۹ تردیبهشت ۱۳۸۳ (

۳۵) گفتگوی آیت‌اللّه خزعلی با ایسنا، خبر نامه رویداد، شهریور ۱۳۸۳ (

۳۶) برگی از تاریخ خبرگزاری دانشجویان ایران، تهران، سرویس تاریخ(

۳۷) بولتن سیاسی ایرانیان، ایران امروز، ۱۷ شهریور ۱۳۸۱ (

۳۸) سایت بازتاب، انجمن حجتیه و ولایت فقیه، ۱۸ بهمن ۱۳۸۳ (

۳۹) گزارش خبرنگار مجله خورشید مکه، ۳ دی ۱۳۸۳ (

۴۰) شریف نیوز، پایگاه تحلیلی دانشجویان به نقل از کتاب جریان‌ها و سازمآن‌های مذهبی سیاسی ایران، تألیف رسول جعفریان ۱۳۸۳، ص ۳۶۸-۳۷۸ (

۴۱) کاظم جلالی نماینده شاهرود در مجلس شورای اسلامی، سایت امروز، ۱۸/۸/۱۳۸۴)

۴۲) مأخذ شماره ۳۲ (

۴۳) سایت بازتاب، ۲۴ شهریور ۱۳۸۴ (

۴۴) گزارش ایلنا، سایت امروز ۲۵/۸/۱۳۸۴ (

۴۵) پیک نت، ۵/۱۱/۸۹ (

۴۶) انقلاب اسلامی، شماره ۶۳۵، از ۵ تا ۱۸ دی ۱۳۸۴، ص ۳) 

ضمیمه:

اساسنامه انجمن حجتیه

مقدمه: به منظور فعالیت‌های علمی و آموزشی و خدمات مفید اجتماعی، با الهام ازتعالیم عالیه اسلام و مذهب شیعه جعفری برای پرورش استعداد و تربیتانسآن‌های لایق و کاردان و مقید به تقوی و ایمان و اصلاح جهات مادی و معنوی جامعه، مؤسسه‌ای به نام (انجمن خیریه حجتیه مهدویه) به قصد صددرصدغیرانتفاعی به شرح زیر تأسیس می‌شود.

فصل یکم: اسم، موضوع، هدف، مرکز و مدت و دارایی

ماده اول: اسم مؤسسه (انجمن خیریه حجتیه مهدویه) است که این اساسنامه به اختصار انجمن نامیده می‌شود.

ماده دوم: موضوع و هدف: منظور از تشکیل انجمن، اجرای اموری است که ذیلاً شرح داده می‌شود:

تبلیغ دین اسلام و مذهب جعفری و دفاع علمی از آن با رعایت مقتضیات زمان به روش‌های مختلف زیر:

۱ ـ تشکیل کنفرانس‌ها و سمینارهای علمی و دینی در نقاط مختلف کشور با رعایت مقررات عمومی

۲ ـ چاپ و پخش جزوات و نشریه‌های علمی و دینی با رعایت قوانین مطبوعاتی کشور

۳ ـ تأسیس کلاسهای تعلیم و تدریس اخلاقی و معارف اسلامی با رعایت مقررات عمومی

۴ ـ ایجاد کتابخانه و قرائت‌خانه و اماکن ورزشی با رعایت قوانین مربوطه

۵ ـ انجام امور خیریه عمومی و مساعدت فرهنگی مؤسسات اسلامی و اخذ تماس با مجامع مشابه بین‌المللی با نظر مقامات ذی‌صلاحیت

۶ ـ تدارک جلسات آموزشی به منظور تربیت افراد برای مناظرات و مباحثات علمی، ادبی و مذهبی در محافل اسلامی با رعایت مقررات

۷ ـ تأسیس هر نوع مؤسسه فرهنگی نظیر دبستان، دبیرستان، مدارس عالیه و پرورشگاه با رعایت قوانین

۸ ـ ایجاد هر نوع مراکز درمانی نظیر بیمارستان و درمانگاه با رعایت مقررات وزارت بهداری

۹ ـ تبصره

تبصره ۱ ـ موضوع و هدف انجمن، ثابت و تا زمان ظهور حضرت بقیه‌اللّه امام زمان «ارواحنا فداه» لایتغیر خواهد بود اما برنامه‌های آن با توجه به شرایطزمان و نیاز جامعه، می‌تواند بر اساس حفظ هدف ملی و رعایت مقررات ایناساسنامه تغییر و یا تعمیم شود.

تبصره ۲ ـ انجمن به هیچ‌وجه در امورسیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسؤولیت هر نوع دخالتی را که در زمینه‌های سیاسی از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، بر عهده نخواهد داشت. ماده ۳ ـ مراکز انجمن در تهران است و صندوق پستی شماره… برای مکاتبات آن دراختیار می‌باشد. در صورت اقتضا هیئت مؤسس می‌تواند با نظر مقاماتذی‌صلاحیت، نماینده گروه یا شعب انجمن را در تهران یا دیگر نقاط، اعم از داخل یا خارج کشور دایر نماید و افراد نیکوکار را به نمایندگی انجمن برای اجرای اهداف اساسنامه به خدمت دعوت کند. (ماهیت ضدانقلابی انجمن حجتیه را بشناسیم، بی‌نا، بی‌تا، ص ۷۹)

فصل سوم

۱. روحانیت و انقلاب مشروطه

نظر ملا محمود کاظم خراسانی و رفع اتهام از بهائیان

روحانیون بزرگ نجف از همان ابتدا از مشروطه‌خواهان و به‌ویژه از طباطبائی و بهبهانی طرف‌داری می‌کردند.

– حائری می‌نویسد:

طرف‌داری آن‌ها از مشروطه‌خواهان پس از به توپ بستن مجلس در سال ۱۹۰۸/۱۳۲۶|ق تشدید شد. روحانیون بر ضد محمدعلیشاه و متحدین خارجی او روسها بودند، چون آن‌ها را دشمن اسلام و مسلمین می‌دانستند. نادیده گرفتن اصول دموکراسی چندان مورد توجه آن‌ها نبود آنچه برای آنان اهمیت داشت این بود که یک دولت مستبد و غیراسلامی از میان برود و سربازان کافر روسی اخراج شوند.

برای مبارزه با محمدعلیشاه سه روحانی بزرگ ساکن عراق دست کمک به سوی سلطان سنی عثمانی دراز کردند «در این مصیبت بزرگ اکنون شکایت به پیشگاه اللّه می‌بریم و از آن سلطان مسلمین ترحم میجوییم زیرا پناهی جز آن مقام برای ما نیست»

تشیع و مشروطیت ص ۱۱۰-۱۰۹

ملأ کاظم خراسانی و دیگر روحانیون از انگلیس هم خواستند که از نفوذ خود برای اخراج روسها از ایران استفاده کنند. آن‌ها چهار نفر را مأمور کردند که به بغداد بروند و با کنسول انگلیس گفتگو کنند و درخواست راه نمائیهای دوستانه کنند.

این چهار نفر عبارتند از میرزا مهدی آقا فرزند آخوند خراسانی، میرزا محسن داماد سید عبداللّه بهبهانی، میرزا محمد منشی ملأ کاظم و میرزا ابراهیم مترجم کنسولگری.

آن‌ها از اینکه نیروهای انگلیس به مشروطه کمک کرد و اکنون کمکی نمی‌کند در شگفت بودند.

محمدعلیشاه پس از به توپ بستن مجلس و موفقیت اولیه از دو مرکز نگرانی داشت یکی تبریز که خوب می‌شناخت و با روحیه مردم آنجا آشنا بود و دیگری حوزه نجف محمدعلیشاه برای فریب دادن ملا کاظم و ترساندن او از بهائیان پس از مشاوره با روحانیون و درباریان تلگراف زیر را به نجف مخابره کرد

صورت تلگراف شاه نمره ۷۴۱

«جنابان مستطابان آقایان ملاذالانام حجج الاسلام آیات اللّه فی ارضین ادم اللّه تعالی افاضاتهم از قراریکه بعرض رسیده در اینوقت که برای جلوگیری اشرار و اعاده نظم و امنیت داخله پاره‌ئی عنوانات و ازآنطرف در مزاج عوام القای بعضی شبهات مینمایند برای رفع اشتباه خاطر جنابان مستطابان عالی را یادآور میشویم که باهالی ایران عموما و بذوات محترمه خصوصاً معلوم است در هنگام ارتحال شاهنشاه مغفور پدرتاجدارم که در اوضاع مملکت و اساس دولت تغییراتی روی داده و مرا برای نیابت سلطنت آذربایجان بطهران احظار و تمام مهام مملکت را بعهدۀ من واگذار فرمودند بواسطه نقاهت مزاج هنوز قانون اساسی که علامت مشروطیت دولت بود از صحّ شاهنشاهی مغفور نگذشته بلکه بواسطه بعضی عوائق نمیگذشت و هرچند عقلای مملکت و علمای این فن استعداد مشروطیت را در ایران فراهم نمیدیدند و لوازم اقدام باین امر به‌هیچ‌وجه موجود نبود من مخصوصاً چون ترقی دولت وحصانت ملت را در ایجاد و استقرار مشروطیت میدانم خودم بنفسه متصدی این امر شده برای حفظ دین و دولت اسلام شیداللّه ارکآن‌ها قانون اساسی را در حالی که پدر تاجدارم را رمق و قدرتی باقی نبود قلم را در دستش گذارده بعد از آن هم ساعتی که بر تخت سلطنت جلوس کردم تمام هم خود را در استقرار اساس مشروطیت مصروف و تا آنقدریکه در قوه داشتم و اسباب فراهم بود از پیشرفت این اساس قصور نورزیدم تا مشروطیت دولت که آزادی ملت است قرار یافت و مستحکم شد لکن متأسفانه این آزادی را که از لوازم استقرار مشروطیت بود جمعی از مفسدین وسیله پیشرفت اغراض باطنیه و خیالات فاسدۀ خود که مباین و منافی با اساس شرع مقدس اسلام بود قرار داده در ذهن عوام نوع دیگر رسوخ دادند خلاصه وقتی که در متمم قانون اساسی دیدند مذهب رسمی اهالی ایران مذهب مقدس جعفری و قانون شریعت غرای احمدی صلوات اللّه علیه است و دیگر آزادی مذهب برای آن‌ها غیرممکن خواهد بود بانواع حیله و دسیسه گاهی بزبان ناطقه و در ثانی بکنایه و اشاره در روزنامجات باسم ترک کهنه‌پرستی و خرافات عقیده و اذهان سلیمه عوام را مشوب ساخته و مقاصد خود را در ضمن الفاظ و عبارات ظاهرالصلاح بلباس مشروطیت جلوه داده تا چندی عامه را از ذکر مصیبت و پاره ئی اعمال خیریه که بنای شرع بر آن‌ها استقرار دارد بازداشتند و انجمن بابیه تشکیل داده و گفتگوی آزادی این طایفه را بمیان آوردند دیدم نزدیک است در اساس شرع مقدس نبوی رخنه انداخته و مقصود حضرت ختمی مرتبت را که انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی باشد از دولت اسلام زائل کنند چنان‌که پاره ئی از اعمال آن‌ها را مستحضر شده اید بطوری اغراض خود را در ذهن عوام رسوخ دادند که علمای اعلام و بزرگان اسلام نیز از جلوگیری عاجز بودند با این اقدامات که بغرض آزادی و شورش طلبی آن‌ها نزدیک بود دولت و ملت را دچار مخاطرات عظیمه نمایند و اساس سلطنت شش هزار ساله ایران را متزلزل سازند بر حسب وظیفۀ شخصی لازم دانستم که بیش از این تحمل و سکوت را رواندارم اول برای حفظ دین و دیگر برای نگاهداری سلطنت که بخواست خداوند بقوت بازو و جهد و کوشش اجدادم بمن تفویض شده است به یمن عنایت امام عصر عجل اللّه فرجه از آن‌ها جلوگیری نمایم وجود آن‌ها را که اسباب هرج و مرج و بی‌نظمی تمام مملکت گشته طرد و منع کنم و چون میدانم که برای حفظ حدود و مغلطه‌کردن برای خاطرهای محترمه پاره ئی اشتباه کاری خواهند کرد شاید علاوه بر آنچه از مجمع ولایات منتشر ساخته نشر دهند لهذا یادآور میشویم که مشروطیت دولت را من خود در کمال میل ورغبت امضاء کرده در استقرار این اساس و حفظ و حمایت مجلس شورایملی باتمام جد خواهم کوشید انشاءاللّه تعالی از برکت توجهات مخصوصه وادعیه خالصانه جنابان مستطابان عالی امیدوارم در هر نوع ترقی و سعادت دولت و ملت خود من موفق گردم و از باطن آن ذوات مقدس همه نوع استمداد میجویم.»

محمدعلی‌ شاه و روحانیون تصور می‌کردند با این تلگراف روحانیون نجف را راضی می‌کنند و آن‌ها دست از مخالفت با شاه بر می‌دارند و اگر جواب موافق ندهند مخالفت هم نخواهند کرد، اما به هدف خود نرسیدند. روحانیون نجف به دو علت نمی‌توانستند در برابر مستبدین سکوت کنند. دلیل اول آنکه نمی‌توانستند در مقابل روحانیون مخالف سکوت کنند و دلیل دوم نامه‌های شکوه و شکایت ملیون نزد ایشان فرستاده شده بود.

سه روحانی بزرگ مقیم نجف ملامحمد کاظم خراسانی، شیخ عبداللّه مازندرانی و حاج میرزاخلیل جواب تلگراف شاه را چنین می‌دهند:«تهران توسط جنابان مستطابان حجج الاسلام بهبهانی و طباطبائی و افجه دامت برکاتهم حضور مبارک اعلیحضرت اقدس شاهانه خلد اللّه ملکه بعد از ادعیه خالصانه عرضه میداریم واضح است که اقدامات مجدانه داعیان محض حفظ دین مبین و قوت و شوکت دولت و ترقی ملت و ترقیه حال رعیت و صیانت نفوس و اعراض مسلمین بوده است مکرر هم این معنی را نصحاً و خلوصاً تلگرافاً و کتباً بعرض رسانیده و بجواب مساعد نایل نشدیم حالا دستخط تلگرافی واصل و زیارت و موجب کمال اسف و حیرت گردید زیرا که معلوم شد باز انفاس خائنین و مفسدین و مغرضین اثر سمیت خود را بخشیده لزوماً خالصانه عرض مینمائیم اگر اظهارات ملوکانه همان قسمی که مأمول است مبتنی بر واقعیت و بر آقای حاج شیخ عبداللّه مازندرانی، حاج میرزا حسین، حاج میرزا خلیل، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی مضمون فرموده حضرت شاه ولایت علیه افضل الصلوه والسلام که خیر المقال ماصدقه الفعال تطابق داشت چنین روزگاران تازه برای دین و دولت و ملت دست نمیداد در اتلاف نفوس واعراض و اموال مسلمین باین حد منتهی نمی‌شد و چنان‌که همم کامله در اینموقع واقعاً باصلاحات مملکتی متوجه بود این اغتشاشات مملکت ویرانه ساز خصوصاً آذربایجان که هزاران نفوس و اعراض تلف شده و می‌شود نمی‌شد و سرحدات مملکت چنین بیصاحب نمیماند و پای اجانب بمملکت باز نمی‌شد و در طهران با آن امنیت بچنین هیئت موحشه تشکیل اردو نمیفرمودند دفع مفسد و قلع‌وقمع فرقۀ ضاله بابیه خذلهم اللّه تعالی بوزارت عدلیه ارجاع و بعد از ثوبوت شرعاً بروفق قوانین مشروطیت اسهل مایکون و موجب استحکام اتحاد دین و دولت بود گرفتار شدن آن صاحب اعلانات کفریه که از لسان بابیه منتشر مینموده بعرض اقدس نرسیده است هزاران افسوس که مفسدین نمک ناشناس محض تشرف بمقصود خودشان ساحت اقدس ملوکانه را بچنین اقدامات موجب یأس کلی و مکرر نقض عهود و ایمان مؤکده آلوده و اینعهد فرخنده را که سزاوار بود سر دفتر سعادت گردد دچار چنین بدنامیهای ابدیه نمودند. علی ایحال بدیهی است حفظ دین مبین اسلام و استقلال دولت اثنی عشریه شیداللّه ارکآن‌ها بعدم تخطی از قوانین مشروطیت متوقف و التزام بدان بر قاطبه مسلمین خصوص شخص اقدس شاهانه از اهم واجباتست و این اقدام اخیر اگر چه موجب یأس کلی است لکن چنانچه مفسدین بازهم ذات اقدس را بحالت دین پروری و مملکتداری بگذارند امید است انشاءلله تعالی بحسن تدارک و اقدامیکه کاملاً موجب رفع وحشت عمومیه باشد مبادرت فرموده گسیختگی کلی را خدای نخواسته که تکلیف حفظ دین و دولت و اعراض و اموال ملت اقتضای دیگر خواهد داشت رضا نخواهند داد و الامر لمن له الامر.(نجل مرحوم حاج میرزا قدس سره)(داعی محمد کاظم الخراسانی)(الجانی عبداللّه المازندرانی).»

پس از رسیدن این تلگراف از نجف محمدعلیشاه نگران شده روحانیون را احضار می‌کند و می‌گوید من هر کاری کردم به پیشنهاد و مشورت با شما بود اکنون شما باید جواب این نامه را بدهید. روحانیون تهران سعی می‌کنند با کمک روحانیون شهرها در مقابل حوزه نجف بایستند ولی موفقیتی به دست نمی‌آورند. (حیات یحیی ص ۳۶۶-۳۶۵)

و اما اشاره‌ای که ملا کاظم و سایر روحانیون نجف به متن نامه محمدعلی شاه می‌کنند که بهائیان را موئسس مشروطه نامیده و از اعلان‌هایی که به خدعۀ حوزه روحانیون طرف‌دار استبداد برای بدنام‌کردن بهائیان پخش شده بود یاد کرده بود: «قضیه اعلامیه‌ها از این قرار است که در شب سوم ربیع الثانی ۱۳۲۶ شبی در بازار تهران حاج ابوالحسن نامی از اعضای انجمن ارومیه دو نفر را می‌بیند که اعلانی به دیوار چسباندند و رفتند، وی نگاهی به اعلانیه می‌کند از طرف طائفه بهایی به این مضمون نوشته شده: ما طائفه بهائی را واداشتیم میرزا رضا کرمانی شاه را کشت ما اوضاع مملکت را آشوب کردیم، ما مجلس را تأسیس کردیم، اعضای مجلس اغلب از ما هستند، ما این کارها را کردیم که آزادی به دست بیاوریم حال اگر شاه به ما آزادی بدهد ما خود مجلس را برهم می‌زنیم و خیال شاه را آسوده می‌کنیم اگر نکرد ما کارهای دیگر هم می‌کنیم. امضاء طایفه بهائی.

در همین حال پلیس‌های بازار می‌رسند که همین اعلانیه را در دست دارند. حاج ابوالحسن به آن‌ها می‌گوید پیر مردی با سید جوانی را دیدم این اعلانات را می‌چسبانند و راهی را که رفته بودند به مأمورین نشان داد. مأمورین آن‌ها را حین کار دستگیر می‌کنند و به نظمیه می‌برند، پیرمرد می‌گوید ما نوکر سید علی یزدی هستیم و به دستور او این اعلانات را می‌چسبانیم. سید علی از روحانیون درباری و مورد احترام مظفرالدین شاه و از طرف‌داران شیخ فضل‌اللّه که در واقعه میدان توپخانه از بالای منبر و روی توپ نشسته مردم را به مخالفت با مشروطه دعوت می‌کرد. سید علی به عدلیه احضار می‌شود. این اولین بار است که حکم جلب یک روحانی داده می‌شود. سید علی در عدلیه می‌گوید این شخص نوکر من نیست نوکر برادر زاده من سید محمد است او برای بدنام‌کردن من به او گفته است که اگر دستگیر شد خود را نوکر من معرفی کند. پس از تحقیق گفته‌های سید علی تائید می‌شود و او آزاد می‌شود. چنین اعلانیه‌هایی در کتابخانه مجلس هم پیدا می‌شوند اعلانیه ‌ها را نزد احتشام‌السلطنه رئیس مجلس می‌فرستند و بعد از اینکه وی از ریاست مجلس استعفا می‌دهد جهانگیرخان مدیر صور اسرافیل نامه‌ها را از احتشام‌السلطنه گرفته ضبط می گردد.» در عدلیه ثابت می‌شود که سید محمد از طرف حوزه استبدادی مأمور این کار بوده است. که چون اعضای مجلس متهم به بهائی‌بودن شوند یک دسته از اشرار به مجلس حمله کنند و به عنوان حمایت از دین و مذهب چند نفر که از سردمداران مشروطیت بودند را به قتل برسانند. آن وقت دولت دخالت نموده مجلس را تعطیل کند. نقشه مستبدین کشف می‌گردد. «و سید محمد یزدی با ریش و عمامه و صورت تقدس که دارد در عدلیه محبوس و مغلول می‌شود.» (حیات یحیی، یاد شده، ص ۲۳۳-۲۳۰)

در زمینۀ نقش بابیان و بهائیان در انقلاب مشروطه به مقاله‌ای در همین سایت مراجعه نمایید.

۲۰ مرداد ۱۳۹۲

۲. نظر ملا کاظم خراسانی در بارۀ ایجاد حکومت اسلامی توسط روحانیون

در مقدمه و قبل از گفتگو لازم دیدم که در معرفی ملا کاظم خراسانی و مقام مذهبی او مختصر اشاره‌ای ‌کنم.

روحانی‌ای که به مقام مرجع کل می‌رسد باید دانشمندتر از همه مراجع باشد.

ملا کاظم خراسانی یکی از این مراجع کل تقلید شناخته شده بود.

از نیمه قرن ۱۹ تا امروز ۹ نفر از روحانیون به چنین مقامی رسیده‌اند که عبارتند از:

۱ – شیخ محمد حسن اصفهانی نجفی مشهور به صاحب الجواهر

۲ – شیخ مرتضی انصاری (فوت ۱۸۶۴/۱۲۸۱)

۳ – میرزا حسن شیرازی (فوت ۱۸۹۴/۱۳۱۲)

۴ – آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (فوت ۱۹۱۱/۱۳۲۹)

۵ – حاجی سید محمد کاظم طباطبائی یزدی (فوت ۱۹۱۹/۱۳۲۹)

۶- میرزا محمد تقی حائری شیرازی (فوت ۱۹۲۰/۱۳۳۹)

۷- شیخ فتح اللّه شریعت اصفهانی (فوت ۱۹۲۰/۱۳۳۹)

۸- حاجی سید ابوالحسن موسوی اصفهانی (فوت ۱۳۲۶ خورشیدی)

۹- حاجی آقا حسین بروجردی (فوت ۱۳۴۰ خورشیدی)

(تشیع و انقلاب مشروطیت در ایران، عبدالهادی حائری، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۰، ص۸۳)

در کل جهان شیعه تاکنون ۵۸ مرجع تام داشته‌ایم: ۳۴ نفر ایرانی، ۲۳ نفر عراقی و یک نفر عمانی.

در دوران انقلاب مشروطه دو نفر از مراجع دارای این مقام بوده‌اند: ملا محمد کاظم خراسانی موافق انقلاب مشروطه و حاجی سید محمدکاظم یزدی مخالف انقلاب مشروطه که هم‌زمان بودند اما هیچکدام از آن‌ها به ولایت فقیه اعتقاد نداشتند (کدیور-مصاحبه با بی‌بی‌سی 20/۴/۲۰۰۴)

عبدالهادی حائری که از محارم ملا کاظم خراسانی بوده برای بزرگ نشان‌ دادن نائینی متفکر حکومت اسلامی می‌نویسد چون او و شیخ عبدالکریم حائری هم‌زمان روحانیون بزرگ و مراجع تام بودند به این مقام نرسیدند در حالی که چنین شایستگی را داشتند که چنین مقامی را احراز کنند. در حالی که می‌‌دانیم ملا کاظم خراسانی و ملا کاظم یزدی هم‌زمان بودند و همین طور محمدتقی حائری شیرازی و شریعت اصفهانی هم هم‌دوره بودند. اگر نائینی به این مقام نرسیده حتماً دلیل دیگری داشته. نائینی ابتدا همراه مشروطه‌خواهان بود اما پس از حمله روسها به ایران و حملات روحانیون طرف‌دار استبداد به مشروطه‌خواهان به رهبری سید کاظم یزدی به عنوان بزرگترین مرجع تقلید شیعه دست از مشروطه‌خواهی برداشت و حتی نام مشروطه را بر زبان نیاورد. وی از میرزا محمود یزدی برادر زن خود که کتاب تنبیه الائمه (تز نائینی برای حکومت اسلامی) را چاپ کرده بود خواست که همه نسخه‌های آن را جمع کند و از بین ببرد. (حائری، یاد شده، ۱۶۷-۱۶۶) نائینی ولایت فقیه را در حد امور حسببیه قبول داشت.

پس از این مقدمه مختصر و آشنائی با محمدحسین نائینی غروی معروف به نائینی، نگاهی به پیشنهادی که او به ملا کاظم خراسانی و دعوت او به تشکیل حکومت اسلامی کرد می‌اندازیم.

نائینی برای حل اختلاف بین دو مرجع بزرگ دوران به ملا کاظم پیشنهاد کرد برای رفع این اختلاف ایشان از تائید حکومت مشروطه صرف نظر کند و به جای آن به فکر ایجاد یک حکومت اسلامی باشد و خود اداره این حکومت را بر عهده گیرد. نائینی در محاسن این پیشنهاد می‌گوید:

۱- همه کسانی که در صف مخالف او هستند به او خواهند پیوست و اختلاف بین روحانیون خاتمه پیدا می‌کند.

۲- حکومت عدل اسلامی که آرزوی همه ماست جامه عمل می‌پوشد.

۳- روحانیون شیعه این امکان را پیدا می‌کنند که قوانین شریعت را که تاکنون اجرا نمی‌شده اجرا کنند.

نائینی مسئله ولایت فقیه که خود طرف‌دار آن بود را مطرح کرد و دلائل عقلی و نقلی بر اثبات آن را ارائه داد.

ملا کاظم خراسانی پس از شنیدن سخنان نائینی به او یادآور شد اگر فرض کنیم استدلال شما به لحاظ نظری اشکال ندارد اما در مرحله عمل دچار اشکالات زیادی خواهیم شد، اگر حکومت را به روحانیون بسپاریم ضررهایش بیشتر از منافعش خواهد بود. مصطفی تاج‌زاده به استناد گفته‌های «استاد جلیل‌القدر» آقابزرگ تهرانی از شاگردان مبرز خراسانی که در انقلاب مشروطه نقش داشته از قول ملا کاظم چنین نقل می‌کند:

«۱- اگر چه تشکیل حکومت دینی در رأس آن روحانیون باشند و قوانین شرع را اجرا کنند برای ما کمال مطلوب است، اما تشکیل چنین حکومتی پیروان سایر ادیان و مذاهب را هم ترغیب به تشکیل چنین حکومت‌هایی خواهد کرد. خطر این‌گونه حکومت‌ها از حکومت‌هایی که فعلاً در دنیا هستند برای ما بیشتر است، چون حکومت‌های فعلی تنها به مواردی با ما مخالف هستند که دین ما با سیاست آن‌ها مشکل دارد، اما حکومت‌های مذهبی غیرشیعه بر سر اعتقادات ما با ما اختلاف دارند بدین ترتیب ما منزوی می‌شویم و شیعیان در جوامع غیرشیعه دچار مشکل می‌شوند. همان‌طور که وقتی شاه‌اسماعیل صفوی حکومتی مبتنی بر تعصبات شیعه بر پا کرد در عثمانی به دستور سلطان سلیم چهل هزار شیعه را به قتل رساندند.

۲- تا زمانی که ما از بیرون به تشکیلات نگاه می‌کنیم فساد را می‌بینیم و با آن مبارزه می‌کنیم. اما وقتی خودمان در حکومت باشیم چون فساد حکومت منسوب به ما است، مبارزه دیگران با فساد به مبارزه با روحانیون و با اصل دین در می‌آید. دفاع چشم‌بسته ما از فسادهای حکومت، وظیفه و تکلیف شرعی قلمداد می‌شود و ما بزرگترین عامل برای جلوگیری از مبارزه با فساد و حتی در دفاع از فساد می‌شویم. ما اگر دخالت در امور سیاسی رابه معنی نظارت بر حکومت بدانیم درست است اما اگر به معنای اشغال پستهای حکومتی باشد چنین امری مضرّ به حال دین است. پس باید دومی را فراموش کرد تا بتوانیم اولی را نگاه داریم.

۳- در حال حاضر که حکومت در دست ما نیست این همه با همدیگر اختلاف داریم و همدیگر را تکفیر می‌کنیم، اگر منصب حکومتی را به ما بدهند اختلاف در بین ما بسیار بیشتر خواهد شد. آیا بدین ترتیب مردم اعتقاداتشان به پیشوایان دینی و خود دین سست نخواهد شد؟ این که اگر ما حکومت را در دست بگیریم اختلافاتمان حل می‌شود درست نیست.

۴- اگر ما بخواهیم حکومت را در دست بگیریم باید در همه زمینه‌ها افراد کاردان داشته باشیم که هم قوانین اسلامی را بشناسند هم متدین باشند و هم مؤمن در حالی که ما برای تصدی این‌گونه مناصب حتی ده درصد چنین افرادی را نداریم. اگر افراد ناواردی را به‌کارگیریم اوضاع از این که هست بدتر خواهد شد. آنگاه مردمی که می‌بینند به دلیل ناآگاهی و کاردان‌نبودن افراد اوضاع خراب‌تر از سابق شده است نسبت به ما در اصل دین بدبین خواهند شد. این است که می‌گویم ضرر این‌گونه حکومت بیشتر از حکومت دینی است. در حکومت دینی همه نارسایی‌ها و فسادها بر گردن پیشوایان و اصل دین می‌افتد.

۵- هزاروسیصد سال است که حکومت اسلامی نبوده، اما اسلام بوده است. آنچه مسلم است اسلام را حکومت اسلامی نگاه نداشته بلکه فعالیت‌های حوزه‌های مذهبی نگاه داشته است.

۶- مشکل دیگر، مشکل اطرافیان و بستگان ماست که با سوء استفاده از موقعیت و جایگاه ما هزار جور کار خلاف می‌کنند که همه آبروی ما و هم اعتقاد مذهبی مردم را می‌برند. ملا کاظم می‌گوید آیا بهتر نیست برای فرزندان من میرزا مهدی، میرزا محمود و میرزا احمد که پدرشان همه‌کاره نباشد تا آن‌ها هم در شرایطی قرار نگیرند که آلوده به دنیا شوند؟»

با تجربیاتی که تاریخ از حکومت‌های مذهبی دارد و با تجربیاتی که ملت ایران در سی وچند سال گذشته از حکومت مذهبی به دست آورد، شناخت این روحانی بزرگ از شرایط اجتماعی و تیزبینی او قابل تحسین است. با یک نگاه به شرایط ایران آن چه که وی پیش‌بینی کرده بود دقیقاً به وقوع پیوست. باید بپذیریم که ملا کاظم ده‌ها سال از جامعه جلوتر بوده است.

آنچه که مشخص است قداست دین در یک حکومت سکولار حفظ می‌شود، چون در چنین حکومت‌هایی پیروان همه ادیان از آزادی بیان و اجتماعات برخوردار هستند و هیچ مقامی نمی‌تواند مانع انجام امور مذهبی آن‌ها بشود. اما در حکومت‌های مذهبی تنها فرقه حکومت‌گر دارای حق است و فرقه‌ها و یا گروه‌های دیگر یا اصولاً حقی ندارند و اگر به آن‌ها امکانی هم داده شود بسیار محدود خواهد بود. قداست دین در یک حکومت غیردینی حفظ می‌شود و این مسئله را ملا کاظم به درستی می‌شناخته است.

					  ۲۰ مرداد، ۱۳۹۲

۳ سخنی دربارۀ زندگی مرحوم محمد تقی فلسفی در سایت «الف»

سایت الف چنین ادعا می‌کند: «نوارها و آثار مکتوب مرحوم فلسفی علیه بهائیت ناپدید شد. به گزارش الف همزمان با تشکیل ستاد برگزاری یکصدمین سال تولد مرحوم محمد تقی فلسفی مشخص شد که آثار صوتی و مکتوب این واعظ شهیر دربارۀ بهائیت ناپدید شده است.» نویسنده سایت الف می‌نویسد: «برخی اخبار حکایت از برنامه سازمان‌‌یافتۀ گروه بهائیت برای خروج اسناد مکتوب صوتی و تصویری سخنرانی‌های افشاگرانه مرحوم فلسفی علیه بهائیت دارد.»

جلّ الخالق!

بدین ترتیب باید قبول کنیم بهائیان که از ابتدا انقلاب اسلامی تا به امروز از کلیه ادارات اخراج شده و از هیچ‌گونه امکانی برخوردار نیستند دارای آن‌چنان سازمان قدرتمندی هستند که می‌توانند مدارکی را به سرقت ببرند و دستگاه عریض و طویل اطلاعات کشور و سربازان گمنام امام زمان نتوانند مانع آن‌ها بشوند. آیا این ادعا در درجه اول توهین به دولت مهرورزی، سربازان گمنام امام زمان و دستگاه امنیت کشور نیست؟ آیا چنین ادعائی قابل قبول است؟ به نظر بنده عقل سلیم چیز دیگری حکم می‌کند و آن این است که چون مطالب ارائه‌شده توسط ایشان آنقدر نامربوط و بی‌محتوا بوده که آقایان خود آن‌ها را نابود کرده‌اند تا به دست دیگران نیافتد. مگر می‌شود قبول کرد سخنرانی‌هایی را که یک ماه از رادیوی دولتی پخش شده و میلیون‌ها انسان شنیده‌اند از بین برد؟ به درستی می‌توان گفت که این ادعا به پشیزی نمی‌ارزد. اما من موقعیت را مغتنم می‌شمارم و راجع به این شخصیت خطیب و علت منبررفتن ایشان در سال ۱۳۳۴ بر علیه بهائیان مطالبی مستند خدمت شما معروض دارم. (البته بدون توجه به آنچه بهائیان در این زمینه می‌گویند.)

سایر مطالب ارائه‌شده در سایت الف از قبیل: فرقه ضاله بهائیت که توسط استعمار انگلیس به وجود آمد، و در دوران قاجار و پهلوی به رشد رسید، و با حمایت مستقیم دولت و سرویس مخفی انگلیس اولین بیت‌العدل تشکیل شد، در زمان هویدا پست‌های کلیدی به دست بهائیان افتاد، بعد از انقلاب اسلامی با حمایت سرویس‌های جاسوسی در اسرائیل و امریکا مشغول تحریک بر علیه جمهوری اسلامی هستند… چه قدر جالب بود اگر می‌توانستید برای این همه اتهام یک مدرک هم نشان بدهید! آقایان برای این‌گونه ادعاها کوچک‌ترین مدرک و دلیلی در دست ندارند.

اما من این مطلب را به فال نیک می‌گیرم و با استناد به مدارکی که روحانیون خود نوشته‌اند نشان می‌دهم که در دوران سلطنت محمدرضا شاه آن گروهی که مورد توجه بوده و کمک‌های ذی‌قیمتی دریافت کرده فقط روحانیون شیعه بودند. در این باره دیرتر صحبت خواهیم کرد.

شخصیت فلسفی

اما راجع به شخص آقای فلسفی که امروز جشن صدسالگی تولد او برگزار می‌شود: به راستی این شخص کی بود؟

نامبرده در سال ۱۲۸۶ در تهران متولد می‌شود و بنا بر گفته سایت الف در دهه بیست و سی مشغول مبارزه می‌شود. بدین ترتیب سایت الف زندگی ایشان را از سن ۳۴ سالگی مورد بحث قرار داده. ولی ما برای نشان‌دادن چهره این حجت‌الاسلام از خاطرات خود ایشان استفاده کرده به عقب برمی‌گردیم تا شرح زندگی او بهتر مورد توجه قرار گیرد.

ایشان شرح تحصیل حوزوی و منبررفتن خود، لباس روحانی را ترک‌کردن و مجدد به لباس روحانی درآمدن را در خاطرات خود در بخشی تحت عنوان «زمینه برای منبری‌شدن» چنین شرح می‌دهد:

ایشان علت منبری‌شدن خود را علاقه مادرش به روضه‌خوانی می‌داند. «چون کارم را بر اساس منبر قرار داده بودم لازم دانستم مدارج دروس سطح و خارج را به مقداری که منبر نیاز داشت طی کنم. برای تأمین این منظور چند ماهی به قم رفتم ولی چون آب قم شور و هوایش بسیار گرم بود وضع مزاجم را دگرگون کرد و نتوانستم بمانم. بهمین جهت درس‌ها که تعطیل شد به تهران برگشتم.» بدین ترتیب آشنائی ایشان با مسائل و علوم اسلامی در همان چند هفته اقامت در قم درحالی که مریض بوده است محدود می‌شود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل و بدان که پایه علمی ایشان در چه حدی بوده است.

ایشان از منبر رفتن خود چنین یاد می‌کند: «استقبال از منبرم از همان شب اول که در مسجد پدرم منبر رفتم شروع شد. در مجلس خانوادگی زنانه و مردانه منبر می‌رفتم. مبلغی را که یک روضه‌خوان برای یک منبر می‌گرفت یک قران تا دو قران بود.» همیشه فکر می‌کردم که چرا مردم می‌گویند آخوند دو زاری. (با مطالعه خاطرات حجت‌الاسلام فلسفی مطلب برای من روشن شد.)

وقتی که منبر تمام می‌شد «بانی مجلس دستور می داد یک استکان چای می‌آوردند و در کنار نعلبکی یک قران می گذاشتند. بعضی را هم که احترام می‌کردند دو قران می گذاشتند.» (۱)

ایشان راجع به پایان منبررفتن خود در زمان رضا شاه چنین تعریف می‌کند: «یک شب مرا از منزل احضار کردند. سرهنگ سیف رئیس کارآگاهی در آن موقع شب آمد و گفت: آقای فلسفی گزارش داده اند که شما به حادثه قتل مردم در مسجد گوهرشاد کنایه زده اید. یا باید در زندان بمانید تا پرونده را کامل کنند و موضوع به عرض اعلی‌حضرت برسد و یا باید التزام بدهید که لباستان را عوض کنید و دیگر قدم به منبر نگذارید. چون منبر شما ممنوع شده است. با خود فکر کردم که رفتن به زندان رضا شاه معلوم نیست به کجا بکشد… تصمیم گرفتم تعهد بدهم که منبر نروم. اما رئیس کارآگاهی گفت باید لباست را هم عوض کنی. گفتم لباسم را هم عوض می کنم. از آن پس لباس را تغییر دادم.»

دربارۀ این موضوع که چرا آقای فلسفی و سایر روحانیون در زمان رضا شاه قدرت ابراز وجود نداشتند ولی در زمان محمدرضا شاه همه کاره شدند دیرتر صحبت خواهیم کرد.

آقای فلسفی چنین ادامه می‌دهد: «زمانی که رضا شاه دستور لباس متحدالشکل را صادرکرد مردم قم به حضور آیت‌اللّه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری آمدند و می‌گفتند به رضا شاه تلگراف بزن که قم را از لباس متحدالشکل معاف کنند. حاج شیخ می‌گفت فایده ندارد و گوش نمی‌کند. مرحوم اشراقی [میرزا محمد تقی اشراق فرزند آیت‌اللّه آقا میرزا محمد ارباب از علما و وعّاظ مشهور قم] می‌گفت طلاب، مردم و بعضی از مدرّسین ناراحت بودند که چرا حاج شیخ به رضا خان تلگراف نمی‌زند. آن مرحوم گفت یک روز قبل از ظهر به منزل حاج شیخ رفتم و دیدم تکیه به دیوار داده و روی آجر زمین نشسته و پایش را دراز کرده و عمامه‌اش هم افتاده است. از یکی پرسیدم چه شده است؟ گفت عده‌ای به اینجا آمدند و حاج شیخ را مورد حمله و اهانت قرار دادند و جملات خیلی بدی گفتند که چرا ایشان به رضا شاه تلگراف نمی‌زند و اعتراض نمی‌کند؟ (۲)

این بوده است قدرت و نفوذ مرجع تقلید بزرگ تشیع در دوران رضا شاه. به هر جهت آیت‌اللّه را مجبور می‌کنند که تلگرافی به رضا شاه بزند. ایشان تلگراف می‌زند، بقیه را از زبان آقای فلسفی بشنویم: «مردم دو روز منتظر جواب بودند. وقتی جواب رسید مستقیماً پاسخ مرجع تقلید را نداده بود و احترام نکرده بود. گویا وزیر دربار تلگراف را امضا کرده بود. جواب تلگراف حاج شیخ چنین بود: حضرت آیت‌اللّه شیخ عبدالکریم حائری. تلگراف شما به شرف عرض همایونی رسید. سخت ناراحت شدند و فرمودند خود حاج شیخ این کار را نکرده افرادی ایشان را تحریک کرده‌اند. لذا دستور داده‌اند تمام محرکین این کار را بگیرند و زندانی کنند مرحوم اشراقی می‌گفت: وقتی خبر به مردم رسید آن گروه که حاج شیخ را متّهم می‌کردند که چرا تلگراف نمی‌زند کت و شلوار پوشیدند و جلوی شهربانی خودشان را نشان می‌دادند که جزو محرکین نبودند. (۳)

یک روحانی بلندپایه دیگر که با رضا شاه از در مخالفت در آمد آقا سید حسین قمی بود. او به قصد دیدار با رضا شاه به تهران عزیمت نمود. «وی پس از ورود به این شهر در باغ سراج الملک شهر ری اقامت نموده خواهان دیدار شاه شد. شاه درخواست آیت‌اللّه قمی را نپذیرفت و دستور محاصره باغ سراج الملک را صادر نمود. (۴) رضا شاه آیت‌اللّه قمی را به عراق تبعید کرد. اما پس از رفتن رضا شاه به دعوت دولت به ایران گست. حزب توده هم ورود او را تبریک گفت. تنها کسروی اعتراض می‌کند و خطاب به حزب توده می‌گوید: «ما فراموش نکرده‌ایم که اقا سید حسین قمی را با آن ترتیب خاص برای تقویت ارتجاع به ایران می‌آورند. شما در روزنامه خود تجلیل بی‌اندازه از او نمودید و او را اولین شخصیت دینی نامیدید.» آقا حسین قمی که بود و برای چه به ایران می‌آید. آقا حسین قمی کسی بود که در زمان رضا شاه در موقع رفع حجاب از زن‌ها مخالفت نشان داد و با دستور دولت از ایران بیرون رانده شده بود و در این هنگام آورده می‌شد که به دست یاری او دوباره زن‌ها به حجاب باز گردند و باز اوقاف به دست ملایان سپرده شود. «در این چند سال بزرگترین گامی که در راه تقویت ارتجاع برداشته شده این آمدن آقای قمی بوده که شما با نوشته‌های خود در آن شرکت کرده‌اید. آیا این تقویت ارتجاع نیست؟ اگر شما این را نپذیرید من ناچار خواهم شد بگویم شما معنی ارتجاع را نمی‌دانید.» (۵)

بعد از رفتن رضا شاه و تغییر سیاست غرب در مبارزه با کمونیسم به مذهب و روحانیون امکان فعالیت در جامعه داده می‌شود. رسول جعفریان می‌نویسد: «پس از رفتن رضا شاه روحانیون فعالیت خود را از سر گرفتند و اقایانی که تغییر لباس داده بودند مجدداً عبا بر دوش و عمامه بر سر گذاشتند. «بسیاری از مدارس توسط بازاری‌ها به صورت کاروانسرا و انبار کالا در امده بود. اکنون با زمینه‌ای که فراهم گشته بود روحانیون می‌کوشیدند تا حوزه‌ها و مدارس دینی را به موقعیت پیش بازگردانند.» رسول جعفریان تعداد مدرسان و طلاب در قم را در سال ۱۳۱۳ پیش از سخت‌‌گیری‌های رضا شاه ۷۰۰ نفر ذکر می‌کند. (۶)

آیت‌اللّه قمی بعد از سید ابوالحسن اصفهانی به مرجعیت کل شیعه رسید اما دوران مرجعیت او بیش از سه ماه طول نکشید و دار فانی را وداع گفت.

بعد از فوت مرحوم آیت اللّه قمی عده‌ای از روحانیون برای مرجعیت آیت‌اللّه بروجردی فعالیت می‌کنند. آیت‌اللّه بروجردی در بیمارستان فیروزآبادی تهران تحت معالجه بود. «به نقل از آیت‌اللّه طالقانی گفته شده که فضلای حوزه با پرسش از صدرالاشراف [نخست وزیر وقت] نظر دولت در مورد مرجعیت یگانه آیت‌اللّه بروجردی در قم را مثبت یافتند.»

دولت چون که با فعالیت شدید توده‌ای‌ها روبرو بود قصد داشت از نیروی مذهب برای مبارزه با آنان بهره بگیرد. (۷)

حتی برای آوردن مرجع تقلید به قم در آن زمان توافق دولت را نیز لازم می‌دانستند. ولی زمانی که روحانیون به این نتیجه رسیدند که با یک زمامدار ضعیف و خرافی روبرو هستند که برای مبارزه با جنبش چپ به آن‌ها محتاج است، ورق به سود روحانیون برگشت. شاه و وزرایش و در رأس آن‌ها امیر عباس هویدا در مذهبی‌کردن جوّ جامعه ایران و تشدید نفوذ روحانیون از هیچ اقدامی فروگذار نکردند. اگر به تعداد امام‌زاده‌ها و مساجد که در آن زمان در ایران ساخته شد و انجمن‌های اسلامی که تشکیل شد توجه شود این مسئله کاملاً روشن می‌شود. آن‌طور که قبلاً ذکر شد رسول جعفریان تعداد طلاب و روحانیون را در اوائل دوران رضا شاه جمعاً ۷۰۰ نفر دانسته. این تعداد در دوران محمدرضا شاه به هزاران نفر رسید.

آقای فلسفی نحوه برخورد آیت‌اللّه بروجردی را با مسئولین مملکتی چنین می‌نویسد: «مرحوم آیت‌اللّه وقتی از دولت های وقت گله داشت و دولت کسی را برای رضایت خاطر ایشان به قم می فرستاد با صدای بلند می‌فرمود نمی‌پذیرم. دولت از طریق چند واسطه علت را جویا می شد و رضایت ایشان را کسب می‌کرد.» (۸) اگر آنچه آقای فلسفی می‌گوید باور کنیم باید ببینیم که در یک زمان کوتاهی چگونه ورق برمی‌گردد و روحانیون به چه قدرت باور نکردنی دست می‌یابند.

سخنرانی‌های فلسفی از رادیو دولتی در سال ۱۳۳۴

آقای فلسفی آن‌طور که خود می‌گوید در دوران حکومت دکتر مصدق در همان سال اول صدارت ایشان یعنی در اوائل سال ۱۳۳۰ به دستور آیت‌اللّه بروجردی نزد دکتر مصدق می‌رود و پیام آقای بروجردی را به ایشان می‌رساند. «به او گفتم شما رئیس دولت اسلامی ایران هستید و الان بهائی‌ها در شهرستان‌ها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کرده‌اند. لذا مرتباً نامه‌هایی از آنان به عنوان شکایت به آیت‌اللّه بروجردی می‌رسد. ایشان لازم دانستند که شما در این زمینه اقدامی بفرمائید. دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من به گونه‌ای تمسخرآمیزی قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت:«آقای فلسفی، از نظر من مسلمان و بهائی فرق ندارد. همه از یک ملت و ایرانی هستند.» این پاسخ برای من بسیار شگفت‌آور بود زیرا اگر سؤال می‌کرد فرق بهائی و مسلمان چیست برای او توضیح می دادم. اما با آن خنده تمسخرآمیز و موهن دیگر جائی برای صحبت‌کردن و توضیح‌دادن باقی نماند. لذا سکوت کردم. و موقعی که به محضر آیت‌اللّه بروجردی رسیدم و این جمله را گفتم ایشان نیز به حالت بهت و تحیر پیام وی را استماع کرد.» (۹)

پیدا است در برابر یک نخست وزیر ملی و محبوب، روحانیت برعلیه دگراندیش مذهبی کاری نمی‌توانست بکند.

اما محمدرضا شاه چگونه برخوردی با بهائیان داشته؟ در «گاه‌نامه ۵۰ سال شاهنشاهی پهلوی» چنین می‌خوانیم: «در ۲۰ اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۴ خورشیدی شاهنشاه پنج نفر از روحانیون را در کاخ مرمر به حضور پذیرفتند. در این شرف‌یابی روحانیون دربارۀ فرقه بهائی و جلوگیری از تبلیغات آن‌ها مطالب معروض داشتند و معظم‌له در پاسخ اظهارات آنان فرمودند که در این مورد به دولت دستور داده شده است تا موضوع را به نحوی که موجب رضایت آقایان علما و عموم مردم باشد فیصله دهند.» (۱۰)

شاه در دوران سلطنت خود چه خدماتی به روحانیت کرد، مختصراً به آن اشاره شد. کامل آن را می‌توان در ۵ جلد گاهنامه مطالعه کرد. روحانیونی که در زمان رضا شاه امکان کوچک‌ترین اظهار وجودی نداشتند در زمان محمدرضا شاه از ضعف وی و وزرایش غیر از دوران دکتر مصدق حداکثر استفاده را کردند. ولی بعضی از آقایان بی‌انصافانه شاه را طرف‌دار بهائیان معرفی می‌کنند.

آقای فلسفی می‌نویسد: «وقتی آقای مطهری از پاریس از خدمت امام برگشت به ملاقات او رفتم. آقای مطهری گفت: آقا من مبهوت هستم. گفتم چرا؟ گفت: تصمیمی که امام گرفته با این همه نظامی‌های تا دندان مسلح، با آن همه حمایت‌های امریکا و انگلیس و فرانسه نتیجه چه خواهد شد؟ آیا این تصمیم برای ما موفقیت پیش می‌آورد.»

بدین ترتیب تا روزهای آخر انقلاب حتی روحانیون بلندپایه به موفقیت خود اطمینانی نداشتند.

به‌ هرجهت سرنوشت شاهی که به آن‌ها خدمت کرده بود و آن‌طوری که آقای جعفریان نوشته آن‌ها را از کجا به کجا رسانده بود می‌شناسیم. آقایان با کمال بی‌انصافی و نمک‌نشناسی شاه را حامی بهائیان معرفی می‌کنند در حالی که ده‌ها بهائی در زمان شاه کشته شدند، منازل آن‌ها به غارت رفت و به اجبار لانه و کاشانه خود را ترک کردند. این مسئله‌ای است که در آینده به آن خواهیم پرداخت.

منبر رفتن فلسفی در سال ۱۳۳۴ و آنچه در پشت پرده بود:

فلسفی در خاطراتش می‌نویسد: «در سال ۱۳۳۴ قبل از ماه مبارک رمضان به آیت‌اللّه بروجردی عرض کردم آیا موافق هستید مسئله بهائی‌ها را در سخنرانی‌های مسجد شاه تعقیب کنم؟ قدری فکر کردند و بعد فرمودند اگر بگوئید خوب است. اما لازم است قبلا این را به شاه بگوئید.» بدین ترتیب رضایت شاه شرط منبر رفتن آقای فلسفی بوده. «دو سه روز قبل از ماه رمضان به ملاقات شاه رفتم و نظر آیت‌اللّه بروجردی را به او گفتم. شاه گفت: بروید بگوئید.» (۱۲) ایشان این طور که می‌فرماید بدون مقدمه رضایت شاه و دولت را برای به دست گرفتن یک ماه رادیو دولتی به دست می‌آورد. اما واقعیت چیز دیگری است. آقای طاهر احمدزاده از فعالین مذهبی مشهد و اولین استاندار خراسان بعد ازانقلاب علت منبر رفتن سال 1334 آقای فلسفی برعلیه بهائیان را در مصاحبه‌ای با آقای میثمی چنین شرح می‌دهد:

«در آستانه الحاق ایران به پیمان [نظامی] بغداد که در واقع پیمانی علیه ناصر بود یک مرتبه آقای فلسفی در مسجد شاه به منبر رفت و موضع شدیدی را بر علیه بهائیت اعلام کرد. به دنبال آن مرجع تقلید آن زمان مرحوم بروجردی هم آن را تأیید کرد. تیمسار باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش هم با کلنگی بر دوش مرکز بهائیان را در تهران تخریب نمود. در این مقطع حساس مردم به مسئله بهائیان سرگرم شدند. پس از امضای پیمان نظامی بغداد در سال ۱۳۳۴ یک مرتبه تب مبارزه با بهائیت فروکش کرد.»(۱۳)

علت این که شاه اجازه می‌دهد که آقای فلسفی یک ماه با استفاده از رادیوی دولتی بر علیه یک گروه مذهبی سخنرانی کند میل و اراده شاه و جنبه سیاسی داشته است، نه شهامت و اسلام‌پناهی آقای فلسفی. در حقیقت فصل‌الخطاب منبررفتن آقای فلسفی را آقای طاهر احمدزاده بیان کرده است.

این همه بلبل‌زبانی‌هایی که آقای فلسفی به قول خودشان در برابر بختیار، عَلَم و دیگران کرده‌اند چیزی جز لاف در غربت نیست. علم دربارۀ فلسفی چه گفته است؟ به خاطرات او مراجعه کردم. لازم است ذکر شود که علم وصیت کرده بود که خاطراتش را بعد از مرگش منتشر کنند و چون به اشتباهات خود هم اقرار کرده است نتیجه می‌گیریم که هدف شخصی از نوشتن خاطراتش نداشته و آنچه نوشته به آن اعتقاد داشته است. دربارهٔ فلسفی چنین می‌نویسد:

«چند شب مجلس روضه‌خوانی رفتم. در یکی محمدتقی فلسفی روی منبر بود. این آخوند تاریخچه درازی دارد. اولا بسیار واعظ زبردستی است. ثانیاً حافظۀ بسیار خوبی دارد. ثالثاَ لحن صدای او در نطق‌کردن واقعاً گیرا است. ولی افسدالناس است. مرد پلیدی است. این همه که سنگ اسلام به سینه می‌زند، خود فاسق‌ترین آدم‌ها است. تریاک‌کش و عرق‌خور است ولی ظاهری بسیار آراسته دارد… وقتی نخست وزیر بودم باز هم علمدار علما و فئودال‌‌‌ها بر علیه اصلاحات شاه شد تا غائله ۱۵ خرداد… پیش آمد. آن وقت من او را گرفتم و حبس کردم. در محبس فقط از من عرق و تریاک خواسته بود که برایش فرستادم.») ۱۴)

این همان آقای فلسفی نیست که وقتی یک افسر جزء به او می‌گوید باید تعهد بدهی به منبر نروی و لباس روحانیت را ترک کنی تسلیم است؟ آیا چه اتفاقی افتاد که همان آقای فلسفی می‌توانست چنین بلبل‌زبانی‌های خیالی را بکند و شاه و دولت را به مبارزه بطلبد؟

علت این که روحانیت در ایران و سایر کشورها از شهریور بیست مورد نظر دولت‌های انگلیس، امریکا و اقمارش قرار گرفت، شکست آلمان هیتلری در استالینگراد و اقبال شگفت‌آور و روزافزون مردم از جنبش‌های چپ در جهان بود. کشورهای غربی برای مبارزه به شبح کمونیسم مذهب را در جهان مجدداً علم کردند. آنچه که امروزه بر کسی پوشیده نیست کمک‌هایی است که به جنبشهای مذهبی شده است، از لهستان گرفته تا ترکیه، خاورمیانه، افغانستان تا چچن. تعصب مذهبی اسلحه‌ای است که مدت‌ها است در اختیار دولت فخیمه انگلیس است. به امید روزی که این اسلحه از دست آن‌ها گرفته شود. روحانیون از دوران قاجار بهترین رابطه را با دولت‌مردان انگلیس داشته‌اند ولی آنچه را خود داشته‌اند به دیگران نسبت می‌دهند. برای مثال سید محمد باقر شفتی روحانی قدرتمند دوران قاجار که با انگلیسها رابطه داشت و به تحریک انگلیس فتوا بر تحریم محاصره هرات داد از یاد نرفته است. میرزا حسین‌خان نظام الدوله آجودان‌باشی را محمد شاه به اروپا فرستاد تا به دخالت انگلیسها در ایران اعتراض بکند. حسین‌خان در نامه‌ای که به دولت انگلیس می‌نویسد در بند ۷ از نامه‌اش چنین می‌نویسد: «کاغذ افساد و اخلال نوشتن مستر مک نیل به علما و فضلای ممالک ایران سرکار سفرا و ایلچیان همیشه در همه دولت ها با وزرا و امینان سر و کار داشته و سؤال و جواب آن‌ها با امنا و اعیان است. کاغذ نوشتن دولت انگریز به جناب فخر الاسلام آقا سید محمد باقر مجتهد اصفهانی چه مناسبت دارد؟ وانگهی مضمون آن مبنی بر اخلال و افساد امور دولت و مملکتی باشد.»(۱۵)

قتل قائم‌مقام وزیر کاردان محمد شاه به خواست انگلیس و به دست و کمک روحانیون لکه ننگ دیگری است بر دامن جامعه روحانیت. آدمیت می‌نویسد: «اسناد ما حکایت می‌کند که آن دستگاه هیچگاه از آلودگی سیاسی پاک نبود. میرزا محمد مهدی امام جمعه عموی میرزا ابوالقاسم همان کسی که دستگیری قائم‌مقام را به وزیر مختار انگلیس تهنیت گفت. میرزا ابوالقاسم نیز دست کمی از عمویش نداشت و ما آن را به نیکی نمی‌شناسیم. گوئی بیگانه‌پرستی در آن دستگاه همچنان به میراث بماند. میرزا ابوالقاسم در نامه‌ای به وزیر مختار انگلیس می نویسد: قاطبه مردم از کوچک و بزرگ و پیر و جوان خاصه اعیان و اشراف مملکت امیدواری دارند که به اهتمام خردمندانه جتاب وزیر مختار آرامش در ایران برقرار گردد و همه آن اصناف سپاسگزار نماینده دولت بهیه انگلیس هستند.») ۱۶ (

امیرکبیر به امام جمعه می‌نویسد اگر دست از فتنه‌جوئی برندارد او را از مقامش عزل خواهد کرد و به سفارش سفارت انگلیس هم ترتیب اثری نمی‌دهد. (۱۷) معجزه گاو در تبریز و داستان بقعه صاحب‌الامر با دخالت سفیر انگلیس و فرستادن چهل‌چراغ به میمنت و مبارکی معجزه گاو و آشوب در شهر تبریز مسئله دیگری است که آدمیت مفصل شرح داده است). ۱۸)

فتوای سید محمد اصفهانی در جنگ دوم ایران و روس به خواست دولت فخیمه انگلیس، شکست ایران و از دست رفتن بخشی دیگر از خاک آن سرزمین خود داستانی است حزن‌انگیز. از آن زمان ایران دیگر کمر راست نکرد و آثار زیان‌بخش آن شکست تا امروز گریبان جامعه ما را آزاد نکرده است. مسئله موقوفۀ هند که توسط انگلیس پول‌هایی به روحانیون پرداخت می‌شد خود داستانی است شرم‌آور.

این‌ها نمونه‌های کوچکی از رابطه روحانیون با دولت انگلیس بود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. ناگفته نماند که بوده‌اند روحانیونی که قدر و منزلت آن‌ها بر مردم آشکار است مانند شیخ مرتضی انصاری، محمدکاظم خراسانی و سید ابوالحسن اصفهانی که از هرگونه فتنه‌جوئی و فساد برکنار بودند. افسوس که تعداد آن‌ها کم بوده است.

آقایان محترم مثل این که شما نمی‌دانید که این دوران دوران اطلاعات است و مسئله‌ای را نمی‌توان از انظار مخفی کرد. دوران تحمیق جامعه گذشته است. زمانی که حرف‌های بی‌مدرک و بی‌محتوا به خورد جامعه داده می‌شد سپری شده است. جامعه ایران امروز را با میلیون‌ها تحصیل‌کرده دیگر نمی‌توان با یک جمله بی‌سروته عربی ناآگاه نگه داشت. امروزه کلیه اطلاعات از طریق رسانه‌های عمومی در اختیار همگان است. تهمت‌زدن، یاوه‌بافتن و بی‌گناهان را به گناهان ناکرده متهم‌کردن به دوران گذشته تعلق دارد. بهتر است به خود آئید و دست از کینه‌جویی و برادرکشی بردارید و به سوی صلح و دوستی قدم نهید.

و السلام علی من اتبع الهدی

۲۸ مهر ۱۳۸۶، ۲۰ اکتبر ۲۰۰۷

(۱) خاطرات حجت‌الاسلام فلسفی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶، چاپ اول، ص ۵۸، ۵۹

) ۲ (خاطرات، یاد شده، ص ۸۲

)۳ (یاد شده، ص ۸۳، ۸۴

) ۴ (مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، تاریخ معاصر ایران به کوشش سید محمد حسین منظورالاجداد، انتشارات شیرازه، ۱۳۷۹، ص ۲۳۰

(۵) سرنوشت ایران چه خواهد شد؟ احمد کسروی، انتشارات مهر، ۱۳۷۷، ص ۳۰- ۳۱

(۶( رسول جعفریان، جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی سیاسی ایران ۱۳۲۰-۱۳۵۷، چاپ ششم ۱۳۸۵، ص ۳۳

) ۷ (مرجعیت... یاد شده، ص ۴۱۰

) ۸ (خاطرات… یاد شده، ص ۱۸۰

) ۹ (یاد شده، ص ۱۳۳

) ۱۰ (گاهنامه پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی، ج ۲، ص ۷۵۶

) ۱۱ (خاطرات… یاد شده، ص ۴۳۰

) ۱۲ (یاد شده، ص ۱۹۱

) ۱۳ (مصاحبه میثمی با طاهر احمدزاده

) ۱۴ یادداشت‌های علم، ج ۱، ۱۹۹۲، ص ۱۶۲

) ۱۵ (شرح مأموریت آجودان‌باشی، حسین‌خان نظام الدوله، محمد مشیری، ۲۵۳۶، ص ۴۳۸

) ۱۶ (امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، چاپ ششم، ۱۳۶۱، ص ۴۲۵

) ۱۷ (یاد شده، ص ۴۲۷

) ۱۸ یاد شده، ص ۴۲۸-۴۲۹

  فصل چهارم

۱. نقدی بر بهائی‌ستیزی کانون وصال

پاسخ به جوابیه کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

پس از ارسال و توزیع نامه سرگشاده جامعه بهائی ایران که در کمال احترام و محبّت در رفع سوءتفاهمات مذهبی کوشیده و ستم‌های فجیع وارده بر پیروان آئین بهائی در زادگاه این آئین یعنی ایران عزیز را برشمرده و به ملّت ایران و سران سیاسی این مملکت تظلّم کرده و ایشان را به بردباری مذهبی و مراعات اصول حقوق بشر دعوت نموده است، کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز بجای آنکه به دفاع از مظلوم پرداخته و از فرهنگ نابردباری و ناشکیبائی و روش‌های ظالمانه و ضدانسانی احساس شرم و خجالت نماید بالعکس در کمال بی‌انصافی دست به قلم برده و با هر حرکت قلم خود چماق تهدید و تکفیر را نیز به حرکت آورده است. جوابیه کانون رهپویان وصال شیراز که خود را مدافع عدالت و مبارز علیه ظلم و ستم قلمداد می‌کند جامعه بهائی را که جرئت بر نگارش تظلم‌نامه کرده است محکوم ساخته و تهدید می‌کند که اگر این جامعه بار دیگر به خود جسارت تظلم و دادخواهی به مردم ایران را نماید و از سیاست ظلم و ناشکیبائی انتقاد کند توسّل به اقداماتی خشونت‌آمیز خواهد کرد تا ندای مهر و دوستی جامعه بهائی را خاموش سازد و اعلان می‌نماید که ایشان «دیگر تاب تحمّل این کارشکنی‌ها و زبان‌درازی‌ها را ندارند و در صورت تجاوز مجدد و هرگونه تعدی به حریم منافع اسلامی و ملّی خود مشت محکمی بر دهان متجاوزان خواهند زد و در این راه از هیچ اقدامی فروگذاری نخواهند نمود.» در واقع کانون وصال شیراز، چماق به دست، نه‌تنها حقّ آزادی بیان و سخن را برای آنان که با رویکرد درندگی موافقت ندارند نفی می‌نماید بلکه حتّی اجازۀ نوشتن تظلم‌نامه را هم از ایشان سلب کرده و با تهدید خویش ماهیت فرهنگی یا در واقع ضدفرهنگی خود را مشخّص می‌کند.

قبل از بررسی محتوای جوابیه کانون وصال شیراز لازم به این تذکر است که کانون وصال به‌خوبی از این واقعیت آگاه است که اکثریت مردم شریف و نوع‌دوست ایران، و نیز برخی از سران سیاسی ایران، به‌تدریج متوجّه شده‌اند که دروغ‌پردازی‌های دشمنان جامعه بهائی واقعیتی نداشته و در نتیجه از کشتار بهائیان و سلب حقوق مدنی و اجتماعی جامعه بهائی و تعرّض بر بهائیان مظلوم پشیمان شده‌اند و بسیاری از سوءتفاهمات گذشته در ذهن ایشان در حال زوال است. از اینجاست که کانون وصال شیراز آکنده از ناشکیبائی و خشونت مذهبی از پخش تظلم‌نامه بهائیان و دعوت به آشتی و وداد و عدالت اجتماعی، به هراس می‌افتد و جوابیه‌ای مملو از دروغ و شعارهای پوچ و توخالی نوشته و چماق تهدید را برای خاموش‌ساختن مظلوم بکار می‌گیرد تا مبادا اصول عدالت اجتماعی، حقوق بشر و آزادی عقیده و دین مورد ارج و سپاس قرار گیرد. به همین جهت است که این جوابیه در عین توهین به بهائیان ایران توهینی نسبت به دولت و ملّت ایران نیز می‌باشد و ازاین‌روست که علاوه بر جامعه بهائی به گروه‌های گوناگون مسلمان و غیرمسلمان ایرانی نیز می‌تازد و آن‌ها را جاسوسان و بازیچه استعمار جهانی قلمداد می‌نماید. معمولاً در مسائل فرهنگی صورت و محتوا با یکدیگر سنخیت و همخوانی دارند. این مطلب در مورد جوابیه کانون وصال شیراز هم مصداق دارد. پیش از بحث در مورد محتوای جوابیه مزبور بهتر است به ویژگی‌های مربوط به صورت آن نیز مختصرﴽ نگاه کنیم. اوّلین ویژگی صوری نامه لحن بی‌ادبانه آن است. بی‌ادبی زبانی خود نوعی از خشونت و قساوت است که در حیطه گفتار نیز تنگنایی فکری و ناشکیبائی عقیدتی را ظاهر می‌سازد. مثلاً جوابیه با این عنوان توهین‌آمیز آغاز می‌شود: «جامعه محترم ایرانیان بهائی و سران غیرمحترم بهائی به‌اصطلاح ایرانی». در خصوص جامعه بهائی با لحنی آکنده از تمسخر و نفرت می‌نویسد:

«شما به حکم جمله کتابتان "انتم اغنام‌اﷲ" گوسفندانی برای سرانتان هستید»، تظلم‌نامه جامعه بهائی را «نامه مضحک» و «شبهه‌افکنی» می‌نامد و آن را «اشاعه دروغ و توهین به پیامبر الهی و ادیان آسمانی» می‌شمارد و جامعه بهائی را «این گروه مرتد رو به انقراض...که به شهادت تاریخ هیچ‌گونه حرفی برای گفتن نداشته و ندارند» معرفی کرده و لذا از سران ایران می‌خواهد که جلوی این‌گونه تظلم‌نامه‌ها را گرفته و «اجازه ندهند که احساسات ملّت مسلمان ایران بیش از پیش جریحه‌دار گردد.» با تعریف بهائیان به‌عنوان مرتد در واقع ایشان حکم قتل همه بهائیان را صادر کرده و به همین علّت است که برخلاف تظلم‌نامه بهائی، ایشان معتقدند که اشکال در ظلم به بهائیان به‌خصوص در ۲۴ سال اخیر نیست بلکه اشکال در این است که این جامعه مورد کشتار عام قرار نگرفته‌اند. به همین جهت است که نامه مزبور سیاست چند دهه اخیر به بهائیان را سیاست تحمّل معرفی کرده و چنین می‌نویسد: «به هر تقدیر بیش از دو دهه از تحمّل حضور شما در جامعه پاک و روشنفکر ایران توسّط این ملّت رنج‌کشیده می‌گذرد که نشانه اوج تحمّل مردمان این سرزمین است ولی بدانید که کاسه صبر ایرانیان نیز رو به لبریزی است و توده‌های این مردم... دیگر تاب تحمّل این کارشکنی‌ها و زبان‌درازی‌ها را ندارند... و در این راه از هیچ اقدامی فروگذار نخواهند نمود.» گویا سیاست مورد ترجیح کانون سیاست‌های هیتلری در مورد یهودیان و روش صرب‌ها به مسلمانان بوسنی است. امّا جالب است که کانون مزبور همه این مباحث را بنام دفاع از حقّ و عدالت و آزادی انجام می‌دهد. دومین ویژگی صوری جوابیه کانون کاربرد مکرّر سمبلهای مؤنث‌سازی ظالم و مظلوم است که نشانه مشترک گروه‌های دست راستی افراطی و ناشکیبا در سرتاسر دنیاست. به‌عنوان مثال نویسندگان جوابیه با مفروضات مردسالارانه خود می‌نویسند: «ایرانیان با نام اباالفضل (ع) یکپارچه غیرت می‌شوند و به بیگانه اجازه نگاه بد به ناموس ملّی‌شان را که همان سرزمین پاک و مقدّس ایران و منابع زمینی و زیرزمینی آن‌هاست نخواهند داد.» یا آنکه ظهور آئین بهائی را این‌چنین توصیف می‌کنند: «پیر روباه مکّار بدکاره این بار آبستن نطفه حرامی شد که به برکت تعدد و گسترش نسبی فرق صوفیه... در غالب [قالب] آئینی نوظهور... متولّد شود.» در اینجا فرصتی برای تصریح و آشکارساختن مفروضات ناخودآگاه این‌گونه گفتمان نیست. آنان که با نظریات علوم اجتماعی آشنایند به‌خوبی این مطلب را درک می‌کنند و می‌دانند که این روش توسط همه ظالمان بکار می‌رود. گروه‌های افراطی دست راستی خویشتن را مورد محاصره دشمن پنداشته و از تجاوز جنسی به فرهنگ و ناموس خود سخن گفته و از لزوم بسیج غیرت مردانه برای دفاع زن بی‌پناه سخن می‌گویند؛ درعین‌حال که دشمن را نیز به‌عنوان زن ناپاک روسپی و نفس امّاره پیرزن قلمداد می‌نمایند. در همه این گروه‌ها ستیز و خصومت با زن با ستیز و خصومت با آزادی سخن و حقوق دیگر گروه‌ها و اقوام و ادیان پیوند می‌یابد و بسیج حمیت و غیرت برای کشتار متجاوز با غلظت و شدّت عملی می‌گردد.

محتوای جوابیه

به‌عنوان مقدمه‌ای برای بررسی جوابیه کانون وصال شیراز بگذارید اوّلین پاراگراف آن جوابیه را نقل کرده و به تناقضات پنهان آن نظری بیفکنیم. جوابیه می‌نویسد: «نامه سرگشاده شما به ریاست محترم جمهور، اگر چه بیشتر جنبه تبلیغاتی داشت و پیش از آنکه به دست سران تهران برسد در همه شهرها و روستاهای کوچک و بزرگ ایران زمین توزیع گردیده بود، که جای بسی تأسف و دلسوزی است، اما به‌هرحال بهانه شد تا ملّت ایران نیز سکوت ۱۶۱ ساله خویش را بشکنند و قصۀ ناگفتۀ خویش را بگوش جماعت بهائی ایرانی برسانند.»

سه نکته در مورد این پاراگراف قابل توجّه است. اوّل آنکه جوابیه تظاهر می‌کند که این بهائیان ایران هستند که در ۱۶۱ سال گذشته آزادانه به دفاع از عقائد خود پرداخته و حال برای اوّلین بار دشمنان به‌ظاهر مسلمان امر بهائی که تا کنون سکوت کرده بودند این سکوت را شکسته و قصه ناگفته خود را بگوش بهائیان می‌رسانند. هر انسان با انصافی از همین اوّلین پاراگراف عدم صحّت محتوا و نادرستی انگیزۀ نویسندگان جوابیه را متوجّه می‌گردد. ۱۶۱ سال است که امر بهائی در زادگاه خود مورد تعرّض منظم و مستقیم سران کشور اعم از فرهنگی و سیاسی بوده است. دیانت بهائی در تاریخ ایران گروهی غیرقانونی و مرتد و زندیق تعریف شده و حقّ آزادی مطبوعات و سخن از ایشان رسماً سلب شده است. حال که پس از ۲۵ سال افتراء و اتّهام و ظلم و ستم، ایشان تظلم‌نامه نوشته و کشتار صدها بهائی بیگناه، محروم‌کردن همه بهائیان ایران از حق آموزش خصوصاً آموزش عالی، تخریب اماکن مقدّس بهائی حتّی تجاوز به مردگان بهائی و شکستن سنگ قبرها و به آتش کشیدن اجساد بهائیان مدفون را مخالف اصول انسانی و اسلامی و حقوق بشر معرّفی می‌نمایند فریاد واویلای کانون بلند شده است و احساس می‌کند که بهائیان ایشان را از حقّ آزادی سخن در ایران محروم کرده‌اند.

جوابیه چنین وانمود می‌کند که دشمنان آئین بهائی در ۱۶۱ سال گذشته سکوت کرده‌اند و قصه ناگفته خود را در دلشان حفظ کرده‌اند. اما حقیقت این است که امثال ایشان با قتل هر یک از هزاران بهائی ایرانی با صدای بلند نظرشان را دربارۀ بهائیان فریاد زده‌اند، و هر گاه که یک کودک بهائی از حقّ تحصیل محروم گشته یا آماج طعنه‌ها و تهمت‌ها و تعرض‌ها در مدرسه و کوچه و بازار شده است پیامشان علناً تصریح شده است و هرگاه که تلویزیون و رادیو و روزنامه به هتاکی و توهین به دیانت بهائی و بهائیان پرداخته است این پیغام خشونت اعلان گشته است و با هزاران کتاب ردیه و اتهام بی‌اساس، از جمله بسیاری از نوشته‌های همین کانون وصال شیراز، این قصه مکرّر نادرست با طعن و لعن و نفرین به همه بهائیان اعلان شده است. در واقع هزاران بار رسانه‌های فرهنگی بهائیان را به الحاد، ارتداد، وطن‌فروشی، جاسوسی بیگانگان و محاربه با خدا متهم ساخته‌اند و حقّ آزادی سخن و دفاع از خویشتن را در قبال اتهامات بی‌اساس از ایشان سلب کرده‌اند و حال یک بار هم که بهائیان تظلم‌نامه می‌نویسند کانون وصال از ارتداد بهائیان و لزوم خاموش‌ساختن ایشان و تهدید به کشتار ایشان در صورت تکرار چنین «زبان‌درازی» سخن می‌گوید. دیگر مسخ حقیقت از این بیشتر نمی‌شود. درعین‌حال محتوای جوابیه نیز مطالبی است که هزاران بار در رسانه‌های گروهی در انواع ردیه‌ها در اکثر حکم قتل بهائیان به همه مردم جهان اعلان شده است و کوچکترین نکته تازه‌ای ندارد. با این حال جوابیه باید همان دروغ‌ها را تکرار کند چرا که احساسات و غیرت نویسندگان به خاطر آنکه بهائی جرئت کرده است از حقوق خویش با کمال احترام دفاع کند جریجه دار شده است و باید واکنش نشان دهد.

دومین نکته‌ای که در همین پاراگراف اوّل آشکارست این است که کانون جوابیه خود را جوابیه ملّت ایران قلمداد می‌کند و سکوت خیالی خود را سکوت ملّت ایران عنوان می‌نماید. حقیقت آن است که جوابیه کانون درست نقطه مقابل اعتقادات و احساسات اکثریت ملّت ایران است. یکی از دلایل حمله کانون به آئین بهائی این است که به قول جوابیه «یک دینی مبتنی بر تساهل و تسامح و کاملاً واکسینه‌شده ظهور کرد.» و حداقل در این مورد که آئین بهائی آئین شکیبائی و تسامح است جوابیه درست می‌گوید اما جوابیه در واقع می‌داند که روحیه تسامح و شکیبائی از دیرباز خصلت فرهنگی ایرانی بوده است و در سیاست‌های دادگرانی نظیر کورش کبیر همین سیاست تسامح و بردباری بود که اعتلاء فرهنگی و سیادت سیاسی را برای ایران به بار آورد. ملّت ایران به‌خوبی می‌داند که دوران شکوفایی اسلامی نیز دقیقاً در همان زمان انجام گردید که روحیه خلاّق اسلام با فرهنگ‌های ایرانی، یونانی و دیگر فرهنگ‌ها به مبادله و تعامل پرداخت و در این تسامح و بردباری بود که اوج اعتلای مذهبی و سیاسی در اسلام تحقّق یافت. به همین ترتیب ملّت ایران از حدیث اسلامی «احب الدین الی ﷲ الحنفیه السمحاء» (صحیح بخاری، کتاب الایمان، ۲۹)، که بر طبق آن اسلام آئین تسامح است آگاهی دارد و از آیه قرآن شریف «لا اکراه فی الدّین» که اصل آزادی دین و عقیده را مؤکّد می‌سازد باخبرست. به همین علّت است که ملّت ایران خواهان تساوی حقوق زنان و مردان، دمکراسی اجتماعی و سیاسی، آزادی و حریت عقیده و وجدان و تساوی حقوق همه مردم ایران صرف‌نظر از مذهب و جنسیت و زبان و اعتقادات شخصی ایشان می‌باشد. ملّت ایران از سوءتفاهمات ناشی از تبلیغات و دروغ‌پردازی‌های اهل غرض که برای حفظ منافع خود مانع از هر گونه دگرنگری و سنت‌شکنی می‌شوند خسته شده‌اند و راه مبارزه با ظلم خارجی را نه در تحقق ظلم داخلی بلکه در ایجاد نظام عدالت اجتماعی در جامعه جستجو می‌کنند. برای ملّت ایران تدین راستین به این معناست که اهل ادیان در جهت شکیبائی مذهبی و نژادی و قومی قدم بردارند و از حقوق مساوی همگان دفاع کنند و از آزادی سخن و عقیده همگان خصوصاً مظلومان و اقلیت‌های ستم دیده‌ای نظیر بهائیان حمایت کنند. نویسندگان کانون در واقع به‌خوبی از شکاف میان آراء ناشکیبا و قهرآمیز خود و آراء اکثر ملّت ایران آگاهند و لذا برای نفی خواسته مردم ایران تظاهر می‌کنند که این تبدیل قلم به چماق حکم ملّت ایران است و بدین‌جهت به ملّت و دولت ایران می‌تازند که چرا این مرتدان را از زیر تیغ شمشیر نمی‌گذرانند. راه پنهان‌ساختن این ملّت‌ستیزی کانون همان روش قدیمی حمله به بهائیان است تا بدین وسیله با استفاده از تعصّبات مذهبی شاید نظر مردم را قدری منحرف و گرفتار سازند.

سومین نکته‌ای که در پاراگراف اوّل جالب است این است که جوابیه بر بهائیان اعتراض می‌کند که چرا نامه سرگشاده خود به ریاست جمهوری را در سرتاسر ایران حتّی در هر ده کوچک و بزرگی پخش کرده‌اند. این اعتراض بسیار عجیب است. اوّل آنکه به خلاف حرف جوابیه، بهائیان رادیو و تلویزیون و روزنامه‌های ایران را در اختیار خود ندارند که بتوانند پیامشان را به مردم ایران برسانند. بدین جهت است که باید یکی یکی و به دست خود، جان بر کف، و در کمال احترام، تظلم‌نامه‌شان را به رؤسای امور در سرتاسر ایران برسانند. دوم آنکه همین امر نشان می‌دهد که به خلاف توهین جوابیه که بهائیان را گوسفند نامیده و آن‌ها را بزدل و خودبین معرفی می‌نماید همین اقدام بهائیان نشان‌دهندۀ شجاعت و دلاوری راستین این گروه مظلوم ستمدیده است که با وجود ده‌ها سال قهر و خشونت و تعرّض بر اعتقادشان بدین‌سان پایدار مانده و به دست خود در سرتاسر ایران به رؤسای امور تظلم‌نامه تقدیم می‌کنند. همین دلاوری و شجاعت بهائیان است که بر صدق نیت و قول ایشان شهادت می‌دهد: «فتمنّوا الموت ان کنتم صادقین.» جوابیه از گرگ‌صفتان انتقاد می‌کند و چنین انتقادی هم رواست اما باید دید که در ارتباط با جامعه ایران چه کسانی گرگ‌صفت می‌باشند. سوم اینکه تظلم‌نامه بهائیان به قول خود جوابیه نامۀ سرگشاده است و نامۀ سرگشاده بدین معنی است که امری سرّی و پنهانی نیست بلکه اگر چه مخاطب آن مقام محترم ریاست جمهوری است اما مطلب آن برای همگان است. چهارم اینکه تظلم‌نامه بهائی خطاب به ریاست جمهوری است اما نه به شخص ایشان به‌عنوان یک انسان به‌خصوص بلکه به ایشان به‌عنوان نماینده انتخابی مردم. و به همین جهت است که در واقع پیام تظلمی به همه ملّت و دولت ایران است و این امر به شکل سمبلیک یعنی خطاب به ریاست جمهور متظاهر می‌گردد. در هر حال فرض بر این است که تغییر روش نسبت به بهائیان ایرانی باید مورد بحث و نظر و توجّه همه مردم قرار گیرد و نه آنکه نامه‌ای سرّی به مقامی رسمی فرستاده شده و در دیوارها خاک بخورد. کانون با اعتراض خویش به این امر در واقع حقیقت احساس خود را نشان می‌دهد: این کانون با موجودیت افرادی بنام بهائی، با ذکر نام بهائی، با نفس و نَفَس بهائی مخالف است و از آن جریحه‌دار و خشمگین می‌شود و لذا با اکراه تمام حضور و وجود بهائی را تحمّل می‌کند به‌شرط آنکه بهائی انواع جور و ستم را در سکوت تحمّل کند و در خفقان محض بسر برده و به‌تدریج محو و فراموش گردد. این است مفهوم عدالت و آزادی در اندیشه شکیبا و مبارز کانون.

حال وقت آن رسیده است که به محتوای جوابیه کانون توجّه کنیم و مطالب آن را مورد بررسی قرار بدهیم. البتّه آشکار است که همین پاسخ‌نوشتن یک بهائی به جوابیه کانون وصال شیراز از نظر کانون خود بزرگ‌ترین گناه و دهشتناک‌ترین حمله به ایران و جدی‌ترین جرم است چرا که حکایت از آن دارد که بهائی حقّ زنده‌بودن، سخن‌گفتن و خدای‌نکرده دفاع از حقّ و حقیقت را دارد و این برای کانون قابل تحمّل نیست. به‌طور کلّی کانون جوابیه می‌نویسد نه برای آنکه دعوتی باشد به بحث و مکالمه آزاد و محترمانه دربارۀ دین و فرهنگ و درنتیجه کشف حقیقت، بلکه بالعکس جوابیه می‌نویسد تا عصبانیت و خشم خود را از اینکه بهائی به خود جرئت حرف‌زدن و تظلم‌کردن داده است نشان دهد و نیز تهدید و ارعاب نماید که در صورت تکرار این گناه باید در انتظار مجازات بود. امّا برخلاف کانون، دیانت بهائی آئین تحری مستقلانه حقیقت است و بفرمودۀ حضرت عبدالبهاء «حقیقت شعاع ساطعه از تصادم افکار است» و آزادی عقیده و دین و سخن از اصول مقدّسات آئین بهائی است. کانون وصال شیراز به امر بهائی می‌تازد چرا که دیانت بهائی حکم جهاد را ملغی کرده است و ازاین‌رو این آئین را پرداختۀ سیاست‌های استعمارگر می‌شمارد. در این خصوص به تفصیل بعداً سخن خواهیم گفت. امّا لازم به ذکر این نکته است که نفی حکم جهاد در آئین بهائی اساساً به این معنی است که از نقطه نظر این آئین دیانت امری قلبی و وجدانی است و در نتیجه نمی‌توان با زور و قهر و تحمیل و شمشیر و شکنجه دیانت را اشاعه داد و افراد را وادار به ایمان کرد. ازاین‌روست که آئین بهائی نصرت امر الهی را نه توسّط شمشیر بلکه توسّط حکمت و بیان مقرّر داشته است. نفی حکم جهاد به معنای اصل آزادی عقیده و سخن و دین برای همه افراد بشرست و لذا مفاهیمی مانند تکفیر و تفسیق و ارتداد را همگی از میان برداشته و فرهنگ اتّحاد و مساوات و عدالت و آزادی را جایگزین آن کرده است. به همین جهت است که حضرت بهاءاللّه برای ترویج و تبلیغ آئین بهائی این‌گونه حکم می‌فرمایند: «لسان را به سب و لعن احدی میالائید و چشم را از آنچه لایق نیست حفظ نمائید. آنچه را دارائید بنمائید اگر مقبول افتاد مقصود حاصل و الاّ تعرّض باطل... سبب حزن مشوید تا چه رسد به فساد و نزاع.» جالب است که پس از تهدید به خشونت در صورت سخن‌گفتن مجدد بهائیان، کانون وصال شیراز آمادگی خود را به «مناظره» نیز اعلام داشته و می‌نویسد:«درعین‌حال آمادگی مجدد خود را برای انجام هرگونه مناظره رسمی و غیررسمی در مورد ادعاهای واهی این فرقه اعلام می‌دارد تا به این طریق پرونده این تاریخ ننگین برای همیشه بسته گردد.» اما به جای این تناقض‌گویی و تهدید بهتر است که کانون قدری در مورد مفهوم مناظره راستین و کشف حقیقت تأمل نماید و آنگاه برای تحقّق چنین مناظره‌ای اقدام نماید، یعنی در ایجاد جامعه و فرهنگی بکوشد که بهائی‌بودن و بیان و دفاع از اعتقادات بهائی جرم و جنایت تلقی نشود و آزادی دین و سخن و عقیده برای همه از جمله بهائیان محقّق شود در چنین صورتی مطبوعات و رسانه‌های گروهی و دانشگاه‌ها و معاهد فرهنگی همگی به بهائی و ضدبهائی حقّ مساوی و آزاد برای بیان نظریاتشان ارائه دهند به جای آنکه ایشان را مورد ارعاب و تهدید و زجر و زندان و کشتار قرار دهند. در آن‌صورت است که مردم ایران می‌توانند به مناظره‌های طولانی و چندبعدی در خصوص حقیقت آئین بهائی و حقیقت ادعاهای کانون وصال شیراز گوش فرا داده و برای خود آزادانه تصمیم بگیرند. امّا کانون وصال شیراز دم از ارتداد می‌زند و در واقع خواهان قتل همه بهائیان می‌شود، از تظّلم‌نامه ایشان به‌عنوان «زبان‌دازی» و توهین به پیامبر سخن می‌گوید، و آنگاه آمادگی خود را به مناظره نیز اعلان می‌دارد. حقیقت این است که این کانون وصال شیراز است که با دفاع از ناشکیبائی مذهبی علیه حکم قرآن کریم که عباد صالح را دعوت به استماع نظرات گوناگون و انتخاب احسن می‌فرماید حکم رانده است. به عبارت دیگر باید به کانون وصال شیراز محترمانه ذکر نمود که برای کشف حقیقت نه مناظره همراه با چماق و ارعاب بلکه فرهنگ و نهادهای مربوط به آزادی عقیده و سخن لازم است. اما افسوس که چنین سخنی از نظر کانون به معنای دفاع از استعمار خارجی و تضعیف ایران و اسلام به شمار می‌آید.

جوابیه کانون وصال شیراز وانمود می‌نماید که بحثی تاریخی است که علل انحطاط و درعین‌حال نجات ایران را از نظر تاریخی و اجتماعی مورد بحث قرار می‌دهد. امّا این تاریخ آکنده از تناقض و پر از اشتباه، دارای دو مطلب اساسی به‌عنوان استدلال علیه بهائیان است. اوّل آنکه می‌گوید بسیاری از سران رژیم گذشته بهائی بوده‌اند و در نتیجه ملّت ایران حقّ دارد که به آزار و سرکوب بهائیان ایران اقدام کند. دوم آنکه نهضتی که آن را بیداری اسلامی می‌نامد، یعنی حرکت در جهت وحدت سیاست و دین و حکومت علماء شیعه و تقلید کامل توده مردم از این علماء، راه نجات ایران در مبارزه با استعمار بین‌المللی بوده است و لذا آئین بهائی که تعالیمش به نسخ اسلام و نفی حکم جهاد و تشویق صلح و تسامح و شکیبائی مذهبی معطوف بود مسلماً دشمن ایران و ساخته و پرداخته سیاست‌های بیگانه بوده است.

پیش از آنکه این دو مطلب عمده را که ده‌ها سال است توسّط هزاران مرکز و مرجع امثال کانون وصال شیراز برای صد هزارمین بار تکرار و بازگویی شده است مورد بررسی علمی و تاریخی قرار بدهیم لازم است به این حقیقت اشاره کنیم که جوابیه چهارصفحه‌ای کانون علی‌رغم حجم اندکش مملو از دروغ و تناقض و گزافه‌گویی است. در اینجا به چند فقره از این تناقض و گزافه‌گویی و دروغ اشاره می‌کنیم.

یکی از دروغ‌ها و تناقضات مربوط به رابطه بهائیان با دولت اسرائیل است. اصولاً این مطلب یک هنجار متداول است که در بحث در مورد تجاوز به حقوق بشر در ارتباط با آزار و اذیت بهائیان ایرانی، بجای اظهار شرم و ندامت و خجلت از این روحیه قرون وسطائی، دشمنان آئین بهائی که از آزار و ایذا به بهائیان لذّت می‌برند دست به دامان حمله به اسرائیل گشته و بهائیان را به شکلی به دولت اسرائیل می‌چسبانند تا مسئله تجاوز حقوق بشر را در زیر خاکستر مسخ و انحراف پنهان نمایند. کانون وصال شیراز نیز همین سنت ناپسندیده را تکرار می‌کند. امّا این شیوه حواس پرت کردن به ناچار پر از سفسطه است. به عنوان مثال در جوابیه کانون در متن یک بحث به‌اصطلاح تاریخی و علمی چنین نوشته می‌شود: «آئین جدید ابتدا و برای اوّلین بار توسّط رژیم غاصب صهیونیستی به رسمیت شناخته می‌شود... بهائیان در اراضی این رژیم از پرداخت مالیات معاف می‌شوند و... حتّی یک بار به طور غیرمستقیم نیز این جنایات را محکوم نمی‌نمایند.» در همین چند جمله کوتاه چندین غلط و تناقض فاحش وجود دارد. اوّلین غلط که جز دروغ محض چیزی نیست این است که پس از ایجاد آئین بهائی دولت اسرائیل اوّلین دولتی بود که آن را به رسمّیت شناخت و جوابیه با اضافه‌کردن علامت تعجب در پایان این جمله نشان می‌دهد که از افشاگری خویش بسیار خشنود است. اما باید سؤال کرد که نویسندگانی که تا این حد از بدیهی‌ترین واقعیتهای تاریخی در مورد موضوع مورد بحثشان بی‌خبرند چگونه به خود اجازه این‌گونه قضاوتهای قاطع و محکم را می‌دهند و اصولاً مبنای صلاحیت ایشان برای نوشتن در این مورد چیست؟ شاید این افراد نمی‌دانند که دولت اسرائیل بیش از صد سال پس از آغاز آئین بهائی به وجود آمد، و مدت‌ها قبل از آن، یعنی ده‌ها سال قبل از سال ۱۹۴۸ که سال تشکیل دولت اسرائیل بود، ده‌ها کشور گوناگون، بر اساس احترام به اصل آزادی مذهب، آئین بهائی را به رسمیت شناخته و تشکیلات و اماکن بهائی را به نحو قانونی مورد ثبت و شناسائی قرار دادند در اکثر این ممالک که اماکن و سازمان‌های دینی از مالیات دولتی معاف می‌باشند این امر در مورد دیانت بهائی نیز ادامه یافت. اما همه این کشورها بدون استثنا همین امر را در مورد سازمان‌ها و اماکن اسلامی و مسیحی و یهودی نیز مجری می‌دارند. به‌عنوان مثال در امریکا مساجد و سازمان‌های اسلامی از مالیات معاف هستند و در نتیجه باید بر روال منطق کانون، اسلام را حامی امریکا و یا ساخته و پرداخته آن به حساب آورد. جوابیه کانون اظهار می‌دارد که بهائیان هرگز و حتّی به‌طور غیرمستقیم از اسرائیل انتقاد نکرده‌اند در حالی که دربارۀ ایران تظلم‌نامه نوشته‌اند. جوابیه در واقع چنین عنوان می‌کند که هیچ گروهی در ایران هیچ حقّ دادخواهی علیه ظلم و ستم ندارد مگر آنکه در ابتدا از دیگر انواع ظلم در سایر نقاط دنیا انتقاد نماید پس بدین ترتیب انتقاد قرآن کریم از ظلم و ستم مشرکان مکه و مدینه فاقد مشروعیت است چرا که قرآن کریم هم به‌طور صریح از هزاران نوع ظلم و ظالم دیگر در خارج از شبه جریزه عربستان سخن نگفته است. درعین‌حال جوابیه خود اذعان می‌کند که تعالیم آئین بهائی همگی با هر نوع ظلم و عداوتی از جمله ظلم و عداوت در رابطه میان اعراب و اسرائیل مغایرت دارد و آن‌ها را محکوم می‌نماید و یا به قول جوابیه، اسرائیل «حتّی در شعارهایش هم با شعارهای عوام‌فریبانه جهان‌وطنی و صلح جهانی بهائیت هیچ‌گونه همخوانی ندارد.» برخلاف گفتۀ جوابیه آئین بهائی صدها بار یهودیان را به خاطر عدم قبول حضرت مسیح و حضرت محمّد مورد انتقاد قرار داده است و نجات اجتماعی و سیاسی ایشان را مشروط به مراعات عدالت دانسته و بفرمودۀ حضرت عبدالبهاء «مشروط به آنکه به‌موجب تعالیم الهیه روش و رفتار نمایند... در منافع و روابط عمومیه عالم بشر سعی و کوشش نمایند از تعصبات قدیمه و افکار پوسیده و اغراض ملّیه منسلخ گردند و جمیع بشر را اغنام الهی شمرند و خدا را شبان مهربان دانند. امروز روزی است که افکار خصوصیه چه از افراد چه از ملّت سبب نکبت کبری گردد و عاقبت منتهی به خسران مبین شود.»

به خلاف نظر جوابیه که از تظلم‌نامه بهائیان ایران اظهار استغراب می‌کند این جامعه ایرانی است که به هزاران شکل در سال‌های اخیر به انواع ظلم و ستم بر پیر و جوان و کودک بهائی حتّی بر مردگان بهائی اقدام کرده است. طبیعی است که در چنین شرایطی تظلم در ارتباط با جامعه و دولت ایران محقّق می‌گردد و نه در ارتباط با جوامع دیگر. اما درعین‌حال حضرت ولی امراﷲ قاطعانه از انواع و اقسام مظالم و خشونت و درندگی در سرتاسر عالم انتقاد نموده از نژادپرستی، و فساد اجتماعی و سیاسی و نیز سستی ارکان خانواده و بی‌توجهی به عفت و عصمت در کشور امریکا به نحوی گسترده و منظم انتقاد فرمودند یا آنکه حضرت عبدالبها از سیاست‌های جنگ‌طلب و برتری‌طلب کشورهای اروپائی و تضاد این روحیه پرخاشگر با تمدن حقیقی به شدّت انتقاد فرموده و تحّقق مدنیت و تکامل راستین را مستلزم حرکت در جهت عدالت و صلح و مشورت جهانی اعلان فرمودند. همچنین حضرت بهاءاللّه از نژاد پرستی فائق بر سه مملکت اروپائی و دین‌ستیزی رایج در مدنیت غرب و ایجاد تکنولوژی و فرهنگ قساوت و شقاوت به خاطر افراط و تفریط در تمدن غربی انتقاد فرموده‌اند. امّا تعالیم بهائی یک حرکت سیاسی متعلق به یک کشور به‌خصوص نیست که در جزئیات امور سیاسی آن کشور دخالت کند. بالعکس با صلح و دوستی می‌کوشد تا دل مردمان را عوض کرده و فرهنگ صلح و عدالت و تساوی را در سراسر جهان بر قرار سازد. بدین ترتیب از تعصب و خشونت و تبعیض مذهبی یا خشونت علیه زنان یا جنگ و توحش و ظلم و نابرابری بین‌المللی و یا نظام وحشیانه برده‌داری انتقاد کرده و اصل وحدت عالم انسانی را جایگزین آن می‌کند. پس برده‌داری را برای اوّلین بار در تاریخ ادیان حرام می‌سازد بدون آنکه در مورد برده‌داری در سودان توسّط مسلمانان به بحث مفصل پردازد، و اوّل بار اصل تساوی حقوق زن و مرد را اعلان می‌نماید بدون آنکه در باب تجاوز حقوق به زنان در کشورهای خاورمیانه سخن براند. حل مسئله اعراب و اسرائیل نیز با کشتار اعراب و یا کشتار یهودیان امکان‌پذیر نیست و صرفاً در صورتی که هر دو گروه با احترام به حقوق انسانی و مساوی یکدیگر و با ترک تقالید و کینه مذهبی به ایجاد نهادهای فرهنگی و سیاسی دمکراتیک و عادلانه پرداخته و یکدیگر را خواهر و برادر دانسته و در اصلاح مظالم کوشیده و به جبران گذشته اقدام کنند قابل حل می‌باشد. امر بهائی وضعیت حاکم در دنیا از جمله درفلسطین را امری عادلانه و انسانی نمی‌داند و به همین جهت است که به تغییر فرهنگ خشونت جهانی و نهادهای تبعیض اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و بین‌المللی در سراسر عالم کمر بسته است. امّا راه چنین تغییری را تقلیب دلهای مردمان، تحول ساختاری در سرتاسر جهان و ایجاد فرهنگ نوع‌دوستی و وحدت می‌شمارد و نه کشتار دسته‌جمعی و تشویق نفرت و بیگانگی و تبعیض حقوقی گروه‌های مختلف بر اساس دین و نژاد و جنسیت و وطن و اعتقادات ایشان.

جوابیه چنین وانمود می‌کند که افراد بهائی در کشور اسرائیل از مالیات معافند و از این افشاگری بر خود می‌بالد. حقیقت این است که هیچ بهائی حقّ اقامت دائم در کشور اسرائیل را ندارد. امّا از آنجا که مراکز روحانی بهائی در کشور اسرائیل قرار گرفته است بدین‌جهت فقط بهائیانی که برای حفظ اماکن بهائی و کارهای اداری مؤسّساست بهائی توسط آن مراکز به‌طور موقت به اسرائیل دعوت می‌شوند حقّ اقامت موقت در آن سرزمین را دارند. اصولاً بهائی که دارای کسب و شغلی در اسرائیل باشد وجود ندارد که بخواهد مشمول مالیات بشود یا نشود و البّته اگر چنین کسی وجود می‌داشت هم صددرصد مشمول مالیات می‌گردید. امّا اماکن بهائی و سازمان‌های بهائی به خاطر آنکه اماکن و سازمان‌های مذهبی هستند همراه با سازمان‌ها و اماکن اسلامی و مسیحی و یهودی از پرداخت مالیات معافند.

امّا بطلان مطلق جوابیه کانون وصال شیراز بیشتر در سکوت آن نسبت به تاریخ حقیقی این رابطه متجلی می‌شود. جوابیه چنین وانمود می‌کند که گویا امر بهائی توسّط استعمارگران در ایران ساخته شد و لذا اسرائیل اوّلین کشوری بود که آن را به رسمیت شناخت و بهائیان را از پرداخت مالیات معاف کرد. دیدیم که این حرف که اسرائیل اوّلین کشوری بود که امر بهائی را به رسمیت شناخت دروغی آشکارست. امّا کانون وصال شیراز در تحلیل به‌اصطلاح تاریخی خود از ذکر یک واقعه در میان این دو موضوع، یعنی ایجاد آئین بهائی و شناسائی آن توسّط دولت اسرائیل، طفره می‌رود و امیدوار است که خواننده هم هرگز از آن باخبر نشود و در نتیجه سفسطه این تحلیل نادرست یعنی ارتباط میان شناسائی اسرائیل از آئین بهائی و ایجاد آئین بهائی آشکار نشود.

سؤال صحیح این است که چه شد که اماکن مقدّسه بهائی در اسرائیل کنونی قرار گرفت و به چه دلیلی مرکز روحانی و اداری دیانت بهائی در آن اقلیم مستقرّ گردید؟ این امر مستلزم توضیح است به‌خصوص که افرادی نظیر نویسندگان کانون هزاران بار بهائیان را متّهم به جاسوسی برای اسرائیل کرده‌اند و دلیل عمده‌شان هم این است که مرکز اداری و روحانی بهائیان در اسرائیل قرار دارد و لذا بهائیان تبّرعاتی برای مراکز خود در اسرائیل می‌فرستند.

پاسخ به این مطلب مستلزم ذکر یک تاریخ راستین است که جزئیات آن خارج از عهده این مقاله کوتاه است امّا به‌طور کلّی پس از آغاز آئین بهائی، سرکوب و تکفیر و کشتار بابیان و بهائیان به دست سران مذهبی و سیاسی ایران آغاز گردید. نظر به همان ناشکیبائی مذهبی و ظلم و ستم اجتماعی، شارع آئین بهائی حضرت بهاءاللّه در سال ۱۸۵۳ میلادی از وطن خود به بغداد در امپراطوری عثمانی تبعید گردیدند. به خاطر گسترش نفوذ حضرت بهاءاللّه در بغداد بود که به تشویق سران مذهبی و سیاسی ایران حضرت بهاءاللّه به نقاط دورتری در مملکت عثمانی تبعید گردیدند تا آنکه در سربازخانه عکّا در سرزمین فلسطین محبوس شدند. حضرت بهاءاللّه در سال ۱۸۹۲ میلادی در عکّا وفات کردند و بدین ترتیب عکّا محل استقرار جسد ایشان شد و مقدّس‌ترین اماکن بهائی در جهان محسوب می‌گردد. به همین ترتیب حضرت عبدالبهاء نیز که در سن ۹ سالگی به همراه پدرشان به خاک عثمانی تبعید گشتند در نزدیکی عکّا یعنی بر فراز کوه کرمل در شهر حیفا وفات کرده و مرقدشان به همراه جسد حضرت باب، که ایرانیان اجازه دفن آن را نمی‌دادند و هنوز هم مقابر مقدّس بهائی را خراب کرده و می‌سوزانند، در آن کوه استقرار یافت. وفات حضرت عبدالبهاء در سال ۱۹۲۱ میلادی بود.

پس به علّت ناشکیبائی و ظلم تنگ‌نظران مذهبی ایرانی بود که حضرت بهاءاللّه به فلسطین تبعید گردیدند و به خاطر ظلم و کینه همان‌ها بود که فلسطین مقدّس‌ترین مرکز روحانی و اداری بهائی گردید. بیش از ۵۰ سال پس از وفات حضرت بهاءاللّه در فلسطین بود که کشور اسرائیل به وجود آمد و در نتیجه به خاطر ظلم و ناشکیبائی سران ایرانی بود که مرکز اداری و روحانی بهائی در محلی قرار گرفت که بعداً به کشور اسرائیل تبدیل گشت. حال بی‌انصافی و بیرحمی بیش از این نمی‌شود که تنگ‌نظران مذهبی ایرانی که خود به خاطر سیاست ظلم و ستمشان شارع بهائی را به فلسطین تبعید کردند و باعث شدند که مراکز اداری و روحانی بهائی در اسرائیل کنونی قرار یابد حال به خاطر ظلمی که خود کرده‌اند طلبکار و مظلوم هم شده‌اند و بودن این مراکز در اسرائیل را دلیلی بر ظالم‌بودن بهائیان و جاسوس‌بودن و بیگانه‌پرست بودن ایشان تلقی می‌کنند. از این جالب‌تر اعتراض این افراد به فرستادن تبرعات به مراکز اداری و روحانی خویش است که آن را کمکی به اسرائیل تلقی می‌کنند. این مطلب درست مانند آنست که مسلمانان ایران برای نگاهداری و حفظ کعبه مکرّم و ضریح حضرت حسین و حضرت علی تبرعاتی به عربستان و عراق بفرستند و آنگاه این امر دلیلی برای سرسپردگی و جاسوسی مسلمانان ایران به شیوخ حاکم عرب و صدام حسین و یا هم اکنون امریکا تلقی گردد. از آن گذشته مسلمانان دنیا برای حفظ بیت‌المقدّس همواره مخارجی می‌نمایند و بیت‌المقدّس نیز در داخل اسرائیل قرار دارد آیا می‌شود گفت که حضور بیت‌المقدس در اسرائیل دلیل آنستکه همه مسلمانان جهان جاسوس اسرائیل هستد؟

به جای این تحریفات و دروغ‌پردازی بهتر است نویسندگان کانون از تاریخ ناشکیبایی مذهبی و کینه دینی و ظلم و ستم و تعرّض بر عقائد گروه‌های گوناگون احساس ندامت کرده و از اینکه با اعدام حضرت باب و تبعید حضرت بهاءاللّه باعث شده‌اند که پیامبران ایرانی در خارج از ایران مدفون باشند اظهار تأسف نمایند و به تجدیدنظری در مورد مفهوم دین و خداپرستی بپردازند تا از عدالت و آزادی حقوق بشر دفاع نمایند.

از گزافه‌گویی و دروغ‌پردازی‌های دیگر کانون آن است که می‌کوشد که در جوابیه خود میان نوشتن و توزیع تظلم‌نامه در ایران و درگیریهای سیاسی دولت ایران با کشورهای غربی از جمله مسئله پژوهش در خصوص تکنولوژی و سلاحهای هسته‌ای ارتباطی به وجود آورد و بهائیان را مسئول اختلاف سازمان ملل با ایران بر سر این موضوع قلمداد نماید. از جمله این گزافه‌گویی‌ها این است که بیان می‌کند که ایران در واقع از نظر اکتشافات و تحقیقات علمی و فنی پنجمین مقام را در جهان داراست و این امر با پژوهش هسته‌ای تضمین و قطعی می‌گردد و این بهائیان هستند که مانع چنین تکاملی برای ایران شده‌اند. البتّه به‌عنوان یک ایرانی هیچ خبری از اینکه ایران در تحقیق علمی و صنعت آماده احراز مقام پنجم باشد گواراتر و خوش‌تر نیست. کاش چنین باشد چرا که مسائل گوناگون جامعه ایران از اعتیاد و فساد و فقر و بیکاری گرفته تا مسائل دیگر از طریق چنین خلاقیت علمی و صنعتی حلش آسان‌تر می‌شود و امیدواریم هم که چنین باشد. ولی جوابیه کانون بیانگر این نکته است که ترجیح ایشان این است که بهائیان هرگز تظلم نکنند ولی اگر هم می‌کنند زمانی باشد که ایران با سازمان ملل و کشورهای غربی درگیری خاصّی نداشته باشد. صرف‌نظر از اینکه ایشان مطلب را به عکس فهمیده‌اند و متوجّه نشده‌اند که پاره‌ای از این درگیریها خود محصول و معلول فقدان حقوق مساوی مدنی و رعایت اصول حقوق بشر در ارتباط با گروه‌های گوناگون از جمله اقلیتهای مذهبی در ایران است، اما این ادّعا به دو جهت غلط است. اوّل اینکه به حکم آیه قرآن کریم که «لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» وجود ظلم توسّط خارجی نباید مانع دادخواهی دربارۀ ظلم درونی بشود. اگر چنین باشد هیچ گروهی - و نه فقط بهائیان - حقّ دادخواهی نسبت به هیچ ظلمی را ندارند چرا که این امر ظاهراً توجّه دنیا را به ایران معطوف می‌کند. سؤال این است که اصلاً چرا باید با ظلم خارجی مبارزه کرد؟ آیا این امر به خاطر آن است که ظلم به خاطر آنکه ظلم است بد است یا آنکه به خاطر آنکه خارجی آن را انجام می‌دهد؟ به نظر می‌رسد که در اندیشه کانون فقط ظلم خارجی باید مورد اعتراض قرار گیرد ولی ظلم اگر توسّط خارجی انجام نشود نه‌تنها اشکالی ندارد بلکه باید آن را تشویق هم نمود. جهت دوم بطلان ادعای کانون این است که در سر تاسر ۲۵ سال اخیر سیاست‌های ایران و بسیاری کشورهای غربی در حال درگیری بوده‌اند و برای این درگیری نیز پایان نزدیکی دیده نمی‌شود. اگر چنین است هرگز بهائیان نباید دست به تظلم بزنند چرا که هرگاه که چنین کاری بکنند این امر در متن یک درگیری سیاسی خارجی مورد تعبیر و تفسیر قرار می‌گیرد. به جای این بهانه‌یابی برای بی‌اعتنائی و یا تشویق ظلم بهتر است کانون محترم از غیرت و شجاعت خویش برای محکوم‌ساختن هر نوع ظلم استفاده نماید و در جهت عدالت اجتماعی و وسعت نظر و حقوق انسانی قدم بردارد.

تناقضات و گزافه‌گویی‌های دیگری نیز در جوابیه کانون به چشم می‌خورد که به بحث مفصّل در مورد آن نمی‌پردازیم. امّا باید گفت که یک ناظر بی‌طرف و پژوهنده علمی به‌خوبی می‌داند که تاریخی که جوابیه پرداخته است آکنده از اغراق و ساده‌گویی است. به‌عنوان مثال جوابیه، نهضت بیداری اسلامی را به ۲۰۰ سال قبل ارجاع می‌دهد ولی اوّلین ظهور این نهضت را با «فتوای تاریخی میرزای شیرازی مبنی بر تحریم توتون و تنباکو» مشخص می‌نماید و این را هم بدین ترتیب تبیین می‌کند که «وقتی اوج فضاحت قراردادهای ترکمانچای و گلستان و قراردادهای مشابه بر علما و جمیع ملّت واضح گردید» چنین فتوائی صادر شد. آنگاه واقعه رژی و تحریم تنباکو را بزرگترین و تاریخی‌ترین ضربه بر استعمار شمرده و دو سه صفحه جوابیه را به توضیح این مطلب اختصاص می‌دهد که انگلستان پس از واقعه رژی با کمک دیگر استعمارگران جلسه‌ای تشکیل داد و در آخرین اجلاس آن جلسه به این نتایج رسید که تنها عامل مانع استعمار انگلیسی نهضت شیعه اسلامی بر اساس حکم جهاد و تحکّم علماء و توجّه به مبارزه امام حسین و انتظار ظهور امام دوازدهم است. بر این اساس بود که استعمار تصمیم گرفت آئین بهائی را به وجود آورد تا دیانتی جدید مبتنی بر تسامح به وجود آورد که حکم قتال و جهاد را نفی کند و بدین ترتیب در میان مسلمانان اختلاف بیندازد. در مورد آخرین فقره این «تاریخ» بعداً به بحث خواهیم پرداخت امّا لازم است که متذکّر شویم که این تاریخ بیشتر خواب و خیال یک اندیشه گزافه‌گو و تا حدی پارانوئید است تا یک تاریخ علمی و واقعی. اولاً نویسندگان نمی‌دانند که حکم جهاد علیه روسیه توسّط علماء بود که فضاحت قراردادهای ننگین گلستان و ترکمانچای را برای ایران به بار آورد، و البتّه فتوای سید محمّد اصفهانی و دعوت او به جهاد علیه روسیه (که انگلستان هم از چنین جهادی به خاطر رقابتش با روسیه بسیار خشنود بود) مهم‌ترین عامل در فضاحت قرارداد ترکمانچای بود. دوم آنکه معلوم نیست که چرا باید متجاوز از نیم قرن از این قراردادها بگذرد تا آنکه فضاحت قراردادها بر علماء مکشوف شده و واکنشی به شکل تحریم تنباکو محقّق گردد. سؤال این است که چه واقعه‌ای در میان قراردادهای ننگین گلستان و ترکمانچای و واقعه رژی در ایران رخ داد که این فضاحت را برملا کرد و بیدار نیمه‌خواب را بیدار کرد؟ محقّقان بی‌غرض به‌خوبی می‌دانند که عامل بیدارکننده ایران ظهور حضرت باب و حضرت بهاءاللّه بود که با نفی سنتهای پوسیده عتیقه و سلب مشروعیت از زمامداران فاسد و جاهل ایران و دعوت به دمکراسی و تحری حقیقت، ملّت ایران را تا حدّی دستخوش تحوّلی فرهنگی و سیاسی نمود.

سومین اشتباه و گزافه‌گویی این تاریخ مبتنی بر این اصل است که جوابیه چنان از تشکیل جلسه مشخّص استعمارگران برای بررسی واقعه رژی و پاسخ استعمار به آن سخن می‌گوید و از نتایج مذاکرات آخرین اجلاسش توصیف دقیق می‌دهد که گوئی در آن جلسات حضور داشته است. عجیب است که این جلسات نه به‌عنوان یک مفهوم کلّی بلکه به عنوان یک حادثه خاصّ و مشخّص تاریخی پس از وقوع واقعه رژی تعریف شده است. چه خوب بود که جوابیه تاریخ و محلّ و خلاصه مذاکرات جلسه مزبور را هم به دست می‌داد و الاّ بعضی ممکن است فکر کنند که چنین تحلیلی بیشتر بیانگر ذهن پارانوید و خیالباف نویسندگان است تا یک واقعه تاریخی. نوع تاریخ‌نویسی کانون از نوع تاریخ‌نویسی سنتی قرون وسطی است که بجای توجّه به عوامل ساختاری و اجتماعی، اتفاقات گوناگون تاریخ بر اساس یک قصّه و یا یک واقعه به‌خصوصِ خیالی تبیین می‌شود. در اینجا هم یک جلسه به‌خصوصی، که چند اجلاس داشته و در جلسه آخرش چهار نتیجه‌گیری مشخّص شده و سه سیاست مشخّص را توصیه کرده، به‌عنوان عامل تعیین‌کننده سیاست‌های خارجی و روابط بین‌المللی غربی تصویر شده است. امّا چهارمین اشتباه و گزافه‌گویی این تاریخ خیالی در آنست که ایجاد آئینی مبتنی بر تسامح و تساهل و عاری از حکم جهاد و قتال یعنی آئین بهائی را حاصل تصمیم‌گیری آن جلسه خیالی می‌شمارد و با این تبیین افشاگرایانه، برچسب بیگانه‌پرستی و وطن‌فروشی به جامعه بهائی را می‌زند. امّا باید به نویسندگان محترم کانون خاطرنشان ساخت که واقعه تحریم تنباکو درست مقارن وفات حضرت بهاءاللّه صورت می‌پذیرد، و لذا جلسه خیالی استعمار پس از وفات حضرت بهاءاللّه تشکیل شده است، و چگونه است که استعمار انگلستان دسترسی به ماشین زمان داشته و در زمان به عقب رفته و باب و بهاءاللّه را به وجود آورده و تعالیم تسامح و تساهل و نفی جهاد را که ۴۰ سال قبل از این جلسه توسّط حضرت بهاءاللّه اعلان شده بود طرح‌ریزی کرده و آنگاه به آینده باز گشته است؟ به راستی باید گفت که از مورّخ چماق به دست غیر از این‌گونه تاریخ و تحلیل هم نمی‌توان انتظار داشت.

در اینجا باید به دو نکته دیگر هم اشاره شود اوّل آنکه بسیاری از مورّخان ایرانی غیربهائی تاریخی متضاد با تاریخ جوابیه را به دست داده و بیان کرده‌اند که آنچه را که جوابیه، نهضت بیداری اسلامی می‌نامد خود ساخته و پرداخته استعمار خارجی است که خصوصاً در قرن بیستم و برای ممانعت از نفوذ کمونیزم در منطقه خاورمیانه و جلوگیری از تکامل ایران، به شکل نهضتی دینی بنام اسلام ترویج گردید. اگر چه چنین نوع تاریخی نیز همانند تاریخ جوابیه از اندیشه‌ای گزافه‌گو و افراطی رنج می‌برد، ولی اعتقاد میلیون‌ها ایرانی به چنین تاریخی نیز خود بیانگر این واقعیت است که تا چه حدّ باید نسبت به این نوع تاریخ پردازی‌های افراطی و خیالی با دیده شکّ و تردید نگریست.

دومین نکته آنست که تاریخی که جوابیه می‌نویسد از نظر منطقی دستخوش تعارضی بنیادی است. از طرفی نهضت بیداری اسلامی را در ارتباط با اصل انتظار ظهور قائم موعود تعریف می‌نماید ولی از جهت دیگر فراموش می‌کند که بر طبق اعتقادات شیعه ظهور قائم موعود در زمانی صورت می‌گیرد که ظلم و ستم تمام جهان را فرا گرفته باشد. بدین ترتیب اگر نهضت بیداری در صدد ظهور موعود و استقرار عدالت جهانی است باید به‌زعم خود دست از مبارزه با ظلم بردارد و بالعکس به ظلم و بیداد در جهان دامن زند، چرا که تا زمانی که جهان پر از ظلم و جور نباشد عدالت و فرج اسلامی در جهان حاصل نخواهد شد. بالعکس جوابیه کانون به بهائیان می‌تازد و ایشان را بیگانه‌پرست می‌شمارد چرا که به نظر ایشان هم اکنون زمان ظهور قائم موعود و تحقّق صلح و عدالت جهانی است. در واقع باید گفت که مفهوم «بیداری اسلامی» که در جوابیه آمده است در واقع انتظار ظهور موعود را به کنار گذارده و می‌کوشد که خود را جایگزین آن معرفی نماید. امّا جوابیه کانون حداقل در یک مورد فاقد تناقض است. دعوت آن به تداوم ستم به مظلومان بهائی در واقع کمکی است به مملوکردن دنیا از ظلم و جور و این مطلبی است که با اندیشه ایشان از لوازم ظهور قائم موعود تناقضی ندارد. به یک کلام، اندیشۀ جوابیه که بر لزوم انتظار ظهور قائم موعود تکیه می‌کند ضرورتاً اندیشه‌ای است که عدالت جهانی را معوق به آینده دانسته و پیش فرض آن را پر شدن دنیا از ستم و جور می‌داند. بدین‌جهت بر طبق این اندیشه حتّی اگر نهضت بیداری هم در جهت عدل قدم بردارد باید به شکست منجر گردد و باید که استعمار و ظلم در جهان پیروز شود. اندیشۀ جوابیه کانون در واقع مستلزم قبول این مطلب است که باید استعمار جهانی حاکم شود و راهی برای مبارزه با آن نیست و باید آن را قبول و حتّی تشویق نمود تا آنکه در آینده عدالت راستین ممکن شود. بالعکس اندیشۀ بهائی که نه اندیشه انتظار بلکه اندیشه ظهور و تحقّق است، بیانگر این اصل است که اکنون زمان انقضای ظلم و ستم فرا رسیده است و می‌توان و باید که در انهدام ظلم از هر گونه که باشد از جمله استعمار بین‌المللی کوشش نمود. حال باید دید که آیا نهضت انقلابی حضرت باب و آئین تسامح و مساوات و عدالت حضرت بهاءاللّه آئین حسینی است و یا اندیشه کانون وصال شیراز؟

حال که به برخی از گزافه‌گویی‌ها و دروغ‌پردازی‌های جوابیه کانون اشاره گشت می‌توانیم به‌طور مستقیم دو ادعای نادرست جوابیه دربارۀ بهائیان و آئین بهائی را مورد بررسی قرار دهیم. این دو ادّعا یکی به تاریخ نزدیک یعنی دوران حکومت محمّدرضا شاه و دیگری به تاریخی کلّی یعنی رابطه ایران و استعمار مربوط می‌شود. اوّلی ادّعا می‌کند که سران رژیم شاه بهائی بودند و لذا ملّت ایران حقّ دارد که بهائیان را از همه حقوق محروم کرده و ظلم و ستم و درندگی نسبت به ایشان مجری نماید، و دومی مدّعی این نظرست که رشد و تکامل ایران صرفاً از طریق تحکم علماء، یکی شدن دین و سیاست، و اجرای جزئیات قوانین اسلامی در ایران محقّق است و لذا امر بهائی که چنین اندیشه‌ای را مورد سؤال قرار می‌دهد پرداخته سیاست‌های استعماری غرب است.

در ابتدا مدعای اوّل جوابیه کانون را مورد بررسی قرار می‌دهیم؛ مدّعائی دروغین که متأسفانه چندین بار توسّط ارگان‌های مختلف تبلیغاتی ضد حقوق بشر تکرار گشته و در ذهن بسیاری از ایرانیان ندانسته به شکل یک بت نظری در آمده است. امّا حال وقت آن است که تحری حقیقت نمائیم، به چشم خود بنگریم، از تبلیغات اهل غرض فراتر رویم و بت‌های جهل و نفرت را در هم بشکنیم.

جوابیه کانون در بحث خود دربارۀ نقش بهائیان در رژیم پهلوی از هیچ‌گونه دروغ‌پردازی، افتراء و تهمتی خودداری نمی‌کند. جوابیه مزبور نام هفت نفر از سران نظامی یا سیاسی ایران را برده و آن‌ها را بهائی اعلان می‌کند و از این امر نتیجه می‌گیرد که همه جنایتهای رژیم گذشته توسّط بهائیان انجام شده و اینکه بهائیان همگی مسؤل این جنایات بوده و مستحق حبس و قتل و آزار می‌باشند.

پس از آن می‌گوید که عمّال رژیم حتّی پیش از انقلاب به امریکا و انگیس و اسرائیل رفته و «چه بسیار هزینه‌های کلان جنایات بزرگ بشری علیه ملل مظلوم عراق و فلسطین که توسط متمولین بهائی پرداخت می‌کردند تا شاید چند صباحی دیگر آنان را به رسمیت شناخته و از حقوق این مظلومان معصوم حمایت به عمل آید.» این دعوی که سران نظامی و سیاسی ایران در زمان شاه بهائی بوده‌اند و لذا بهائیان همگی مستحق مجازات هستند متأسفانه آنقدر تکرار شده است که حتّی بعضی از ایرانیان منصف بی‌غرض هم گاهی اوقات آن را باور کرده‌اند. امّا تمامی این افتراء و دروغ تزویرآمیز حاصل تردستی اصحاب غرض و نیروهای افراطی دست راستی فاشیستی است که همواره مسئولیت همه بدبختی‌های جامعه را بر دوش اقلیتی مذهبی یا نژادی گذارده و در نتیجه علاوه بر ظلم و ستم به آنان سعی در توجیه آن ستم نموده و ظلم و دیوصفتی خود را به شکل فضیلت و تقوی و وطن‌دوستی وانمود می‌نمایند. در فاصله جنگ اوّل و دوم جهانی دستگاه تبلیغاتی نژادپرست و خونخوار هیتلری دقیقاً همین نوع تبیین را در مورد انحطاط آلمان و محاصره آن توسّط نیروهای استعماری انگلیس و امریکا و استثمار آلمانی‌ها توسط یهودیان که کنترل همه چیز را به دست گرفته‌اند و باید نابود شوند انجام می‌داد، و به خاطر تعصبات نژادپرستانه فرهنگ آلمانی این دروغ‌های تکراری مورد باور بسیاری از ایشان قرار گرفت و نتیجه نظام پرخاشگر، نژادپرست و سرکوبگر هیتلری بود که نجات و عدالت را در کشتار ۶ میلیون یهودی و سرکوب آزادی عقیده و فکر و خشونت به گروه‌های گوناگون مدنی و سیاسی و نژادی قلمداد می‌نمود. این مطلب منحصر به یک کشور و یک نظام نیست بلکه فرافکنی ظلمهای اکثریت به اقلیت مقهور و مظلوم جامعه و آنگاه تشدید ظلم و خشونت به آن اقلیت برای ایجاد حواس‌پرتی اجتماعی و انحراف افکار و تحمیق عامه مردم و تحکم بر ایشان روشی است معهود و متداوّل در تاریخ سیاسی دنیا.

اما جوابیه و نویسندگان کانون دانسته و عامدانه اشتباه می‌بافند. فهرست ایشان از نام بهائیان واجد مقام‌های بالا آکنده از دروغ و اشتباه است. برخی از ایشان هرگز بهائی نبوده‌اند و ارتباطی هم با افراد بهائی نداشته‌اند. به‌عنوان مثال یکی از هفت نفر مذکور در جوابیه «هوشنگ نهاوندی رئیس دانشگاه‌های تهران و شیراز» است، امّا این شخص هرگز بهائی نبود و چنین سخنی دروغ محض است. مسلماً منسوبان جناب نهاوندی در ایران و خارج از ایران زنده هستند )خود جناب نهاوندی را خبر ندارم (و حداقل آن منسوبان که از حقیقت این مطلب باخبرند چرا مردم ایران از آن‌ها سؤال نمی‌کنند تا مطلب را بفهمند؟ یا آنکه جوابیه از«شاهقلی وزیر بهداری» به‌عنوان بهائی دیگر سخن می‌گوید. البتّه منوچهر شاهقلی هرگز بهائی نبود و این حرف مطلقاً دروغ است. امّا شخص دیگری که وکیل دادگستری بود و نام خانوادگی او شاهقلی است بهائی بود و ایشان مدّتی منشی محفل ملّی ایران بودند. به نظر می‌آید که نویسندگان شتابزده کانون به خاطر یکی‌بودن اسم این دو نفر آن‌ها را با یکدیگر اشتباه کرده و عباسقلی شاهقلی وکیل دادگستری بهائی را با وزیر بهداری منوچهر شاهقلی مسلمان اشتباه کرده‌اند. آنگاه به خاطر کارهای شاهقلی مسلمان (چه بد و چه خوب) بهائیان را مستحق اعدام و حبس می‌دانند و از نبش قبر بهائیان و آتش‌زدن به اجساد بهائی خشنود بوده و این کار را عدالت و مبارزه با استعمار دانسته و خود را در صف مقابل یزید خونخوار تلقی می‌کنند. به همین ترتیب جوابیه به دروغ از بهائی‌بودن «مهتدی مسئول دفتر هویدا» سخن می‌گوید باز به این جهت که این مهتدی مسلمان را با مهتدی بهائی اشتباه کرده است. امّا از همه مهم‌تر البتّه خود هویدا نخست وزیر ایران است که مکرراً به‌عنوان بهائی ذکر شده و این اتهام آتشی از بغض و کینه و نفرت را در دل برخی از مردم ایران علیه بهائیان بلند می‌کند. امّا حقیقت این است که هویدا هرگز بهائی نبود، اعتقادی به آئین بهائی نداشت و روابطش هم با بهائیان خوب نبود. در زمان نخست‌وزیری او بود که درج ستون مذهب در فرم‌های اداری اجرا می‌شد و اگر بهائی در ستون مذهب دیانت خود را ذکر می‌کرد از شغل خویش اخراج می‌گشت. چه ظلمها که خصوصاً بر کارمندان بهائی به همین جهت اعمال گردید. البتّه خود هویدا هم بارها بر اینکه مسلمان است و بهائی نیست تأکید نمود ولی دروغ‌پردازان کاری به حقیقت و واقعیت ندارند. در مورد بهائی‌نبودن هویدا، خوانندگان را به کتاب ارزشمند و تحقیقی و علمی پروفسور عباس میلانی استاد و رئیس بخش تاریخ و حقوق سیاسی در یکی از دانشگاه‌های کالیفرنیا که در سال ۲۰۰۰ به زبان انگلیسی در آمریکا به چاپ رسید رجوع می‌دهیم ولی ترجمه فارسی آن کتاب را که در ایران چاپ شد صددرصد صحیح و دقیق و امین در ترجمه نمی‌دانیم.

امّا علّت آنکه هویدا به بهائی‌بودن مشهور شد آن است که یکی از اجداد او بهائی بوده است امّا قبل از او پدرش به خاطر عدم اعتقاد به آئین بهائی از این آئین کناره گرفت و به اسلام گروید. هویدا هم مسلمان پرورش یافت و مسلمان بود و مسلمان مرد. صرف نظر از اینکه آیا هویدا نخست وزیری خوب یا بد بود، و قضاوت در این خصوص با تاریخ است و بهائیان اگر چه به دست هویدا ظلم دیدند امّا اصولاً عادت به طعن و لعن افراد را ندارند، امّا این واقعیت انکارناپذیر است که هویدا بهائی نبود بلکه مسلمانی بود مانند دیگر مسلمانان. امّا اصرار کانون وصال شیراز و دیگر دروغ‌بافان در مورد بهائی‌بودن هویدا مانند آنست که در عالم اسلام اعمال کسانی که خود یا آبائشان زمانی مسلمان بوده‌اند ولی بعداً ارتداد کرده و مسیحی یا یهودی یا زرتشتی شده‌اند را به حساب اسلام گذاریم. هر مسلمانی از شنیدن چنین اتهامی به خداوند پناه می‌برد و جرم و جنایت مرتد و منافق و زندیق را به حساب اسلام نمی‌گذارد. امّا چرا در ایران صحبت از بهائی که می‌شود به‌ یک‌باره ابواب عقل و منطق و هوش بسته می‌شود و صرفاً قضاوت بر مبنای دروغ و غرض و تعصب و تنگ‌نظری فائق می‌شود؟ این مطلبی است شایسته تحقیق اجتماعی و فرهنگی.

قبل از آنکه توضیح بدهم که چرا از نظر فرهنگی این مطلب که افرادی نظیر هویدا که خود منکر بهائی‌بودن هستند و هرگز هم بهائی نبوده‌اند باز هم در ذهن بسیاری از مسلمانان بهائی قلمداد می‌شوند باید به چند نکته مربوط به این مطلب اشاره کنم. مسئله این است که جوابیه کانون بر این زعم است که یک فرد حتّی اگر خودش را مسلمان اعلان نماید باز هم به خاطر آنکه منسوب بهائی دارد یا یکی از اجدادش بهائی بوده است باید بهائی تلقی بشود. همان‌طور که دیدیم بسیاری از افرادی که سمت بالائی در رژیم گذشته داشته‌اند نه بهائی بودند و نه نسبتی با بهائیان داشته‌اند اما افرادی نظیر نویسندگان کانون آن‌ها را به دروغ بهائی معرفی می‌کنند. امّا مردم ایران به قول نویسندگان کانون گوسفند نیستند که هر حرفی را بدون مدرک و دلیل و صرفاً به خاطر آنکه برخی از رؤسا به آنان می‌گویند باور کنند. باید از ایشان دلیل و مدرک خواست و الاّ حرف دروغ زدنش آسان است. مثلاً هر کس می‌تواند به دروغ ادعا کند که نویسندگان کانون وصال شیراز همگی بهائی هستند منتهی مشغول تقیه‌اند. این مطلب هم به همان دلیلی ثابت می‌شود که بهائی‌بودن نهاوندی و مهتدی و شاهقلی و هویدا ثابت می‌گردد. امّا جالب است که به دوستان نویسنده کانون گوشزد شود که تاریخ ایشان قدری سست و نابجاست. ایشان هویدا را بهائی می‌دانند نه به خاطر آنکه او خود را بهائی بداند و بهائی اعلان کند بلکه صرفاً به خاطر آنکه فقط یکی از اجدادش بهائی بوده‌اند. امّا به همین استدلال سرحلقه نهضت بیداری اسلامی ایران که در جوابیه کانون مورد ستایش قرار گرفته است نیز بهائی بوده است. چنان‌که دیدیم جوابیه کانون شروع راستین نهضت اسلامی و ضداستعماری را در فتوای تاریخی میرزای شیرازی مبنی بر تحریم تنباکو می‌داند. خوب است که ایشان مطّلع شوند که میرزای شیرازی از اقوام سید باب بوده است و در حقیقت هم از آراء پیامبر شیرازی که منسوب نزدیکش بود متأثّر بوده است. نمی‌دانم انصاف نویسندگان کانون کجا رفته است، حاضرند بهائیان را بسوزانند به خاطر آنکه هویدا منسوب بهائی داشته است امّا حاضر نیستند بهائیان را بستایند چرا که میرزای شیرازی منسوب خود حضرت باب بوده است.

از این مطلب که بگذریم در سرتاسر تاریخ ۱۶۰ ساله گذشته ایران همواره بسیاری از رجال اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران منسوبان بابی و یا بهائی داشته‌اند. این امر قابل تعجب نیست چرا که نهضت بابی و بهائی نهضتی مترقّی و روشن‌گرا بود که بسیاری از فرهیختگان ایران مستقیماً یا غیرمستقیم با آن ارتباط می‌یافتند.

حال باید حتّی یک قدم هم جلو رفت و این مطلب را بیان کرد که حتّی پس از انقلاب اسلامی هم برخی از سران سیاسی و اجتماعی ایران دارای اقوام بهائی بوده و یا هستند. این مطلب در شرایطی است که این افراد می‌کوشند تا کوچکترین ارتباطی با اقوام بهائی خود نداشته باشند تا این مطلب مکشوف نشود. امّا جالب است که اگر منطق کانون را بکار ببریم باید در تاریخ‌نویسی آینده نیز بگوئیم که هر جرم و خیانتی که در ایران پس از انقلاب متحقّق گردید به خاطر آن بود که چند تن از سران نظامی و سیاسی ایران بهائی بوده‌اند. و البتّه برهان اثبات بهائی‌بودن ایشان هم همان برهانی است که بهائی‌بودن هویدا را مدلّل می‌سازد: اگر چه خودشان بهائی‌بودن را شدیداً انکار می‌کنند امّا منسوبان بهائی دارند. باید دعا کرد که اگر بار دیگر انقلابی در ایران صورت گرفت و حکومت اسلامی به‌عنوان حکومت جور و ستم مورد توهین قرار گرفت یک بار دیگر بهائی‌کشی توسط رژیم جدید آغاز نشود چه که مسلماً فهرست جدیدی از بهائیان در ارتباط با حکومت اسلامی به وجود خواهد آمد و بهائیان متّهم به همکاری با رژیم اسلامی خواهند شد.

حال از ملّت هشیار و باانصاف ایران می‌خواهم در مورد این اتهامات دروغ و بغض‌آمیز کمی تأمّل کنند. دیدیم که چه بسیار سران رژیم گذشته که متهم به بهائی‌بودن شده‌اند یا بهائی نبوده‌اند و یا مسلمانی بوده‌اند که نسبت دور یا نزدیکی با یک بهائی داشته‌اند. حال بیائیم و بر فرض محال، فرضی که اشتباه و نادرست است، تصوّر کنیم که همه هفت نفر اشخاصی که در فهرست جوابیه به‌عنوان بهائی اسمشان آمده است واقعاً هم بهائی بوده‌اند. به علاوه فرض کنیم که هر هفت نفر واقعاً هم دست به جنایات و جرائمی زده‌اند (اینکه چنین است یا خیر صرفاً به خاطر جوّ فحاشی به همه رؤسای رژیم قبل نباید مورد قبول قرار گیرد بلکه ممکن است درست یا خطا باشد و باید مورد تحقیق و قضاوت بی‌طرفانه تاریخی قرار گیرد.) حالا باید دید که آیا این دو فرضِ محال گناهکاری جامعۀ بهائی ایران را اثبات کرده و ظلم و ستم و بهائی‌کشی سالیان اخیر را توجیه می‌کند یا خیر؟ بر طبق جوابیه کانون علّت اصلی بدبختی‌های ایران شاهان ستمکار قاجار و پهلوی بوده‌اند که به چپاول و فروش ایران پرداختند و دست استعمارگران را هم باز گذاشتند. حال باید از نویسندگان محترم کانون سؤال کرد که شما که هفت نفر از مسئولان رژیم را بهائی عنوان کرده و بدین جهت بهائیان را مستحق حبس و آزار و قتل می دانید بگوئید که آیا مذهب فتحعلی شاه، ناصرالدین شاه، احمد شاه، محمّد شاه، رضا شاه و محمّدرضا شاه چه بوده است؟ خوشبختانه پاسخ به این سؤال آسان است چرا که جوابیه آنان را به‌عنوان بهائی نام نبرده است و همه می‌دانند که ایشان همگی مسلمان و شیعه جعفری اثنی‌عشری بوده‌اند. بنابراین جمهور ملّت غیور مسلمان ایران باید بنا بر همان منطقی که دربارۀ بهائیان قضاوت می‌کنند از همۀ مسلمانان ایران نفرت و انزجار یافته و اسلام و مسلمانان را عمال استعمار خارجی دانسته و همۀ مسلمانان را مشمول حبس و قهر و حرق و قتل نمایند. از این که بگذریم چرا جای دور برویم جوابیه کانون در مورد رژیم محمّدرضا شاه نام هفت نفر را به‌عنوان بهائی برده است آیا ممکن است سؤال کنیم که مذهب دیگر وزرا و معاونان وزیر و معاونان معاون وزیر و دیگر رؤسای دانشگاه‌ها و امرای ارتش و افسران پلیس و هزاران مأمور ساواک و صدها هزاران رؤسای سازمان‌های گوناگون در ایران آن زمان چه بوده است؟ آیا به ازای هفت نفر بهائی، ۷۰۰ هزار مسلمان در مقامات بالای رژیم قرار نداشتند؟ در این صورت آیا نباید گفت که اکثریت عمال رژیم مسلمان بوده‌اند و لذا باید بنا به منطق ظالمانه و ددصفتانه‌ای که همواره در مورد بهائیان بکار می‌رود باید همۀ مسلمانان ایران را بدون استثناء از همه حقوق مدنی و اجتماعی و مذهبی محروم کرد و همگان را مشمول حدّ و تعزیر قرار داد؟ باز اجازه دهید یک قدم جلوتر برویم آیا در همین حال حاضر صدها هزار معتاد و روسپی و قاتل و دزد که در ایران به سر می‌برند دارای چه مذهبی هستند؟ آیا نباید به همین جهت همه مسلمانان را فاسد و قاتل و معتاد و دزد تلقی کنیم، به تهدید علیه اسلام و مسلمانان بپردازیم و رفتار ناشایست آ نان را به احکام دینشان نسبت دهیم؟

امّا حقیقت این است که این نوع منطق صرفاً منطق جهل و نفرت و تعصب است. همان‌طور که حضرت بهاءاللّه در لوح خطاب به ناصرالدین شاه نشان داده‌اند چنین منطق سست بی‌مایه‌ای را باید کنار گذارد چرا که مخالف خرد و حقیقت و عدالت است. حضرت بهاءاللّه به‌خوبی از شیوع این طرز فکر واهی در فرهنگ ایران باخبر بودند و در واقع با انذار خویش به رهبر سیاسی ایران و علمای ایرانی بدیشان فرصت می‌دهند که به تجدید نظری در خصوص بنای فکری خود پرداخته تا آتش کینه و تعصب را با آب بردباری و پرهیزکاری خاموش نمایند. حضرت بهاءاللّه در آن لوح چنین می‌فرمایند:

«حال جمیع نفوس از جمیع امور چشم پوشیده‌اند و به اذیت این طائفه متوجّهند چنانچه اگر از بعضی... سؤال شود که در جزای نعمت سلطانی چه خدمت اظهار نموده‌اید، به حسن تدبیر مملکتی بر ممالک افزودید و یا به امری که سبب آسایش رعیت و آبادی مملکت و ابقای ذکر خیر دولت شود توجّه نموده‌اید جوابی ندارند جز آنکه جمعی را، صدق و یا کذب، به اسم بابی در حضور سلطان معروض دارند و بعد به قتل و تاراج مشغول شوند...از عدل حضرت سلطان بعید است که به خطای نفسی جمعی از نفوس مورد سیاط غضب شوند. حقّ جلّ ذکره می‌فرماید "لا تزر وازرة وزر اخری". و این بسی معلوم است که در هر طائفه، عالم و جاهل، عاقل و غافل، فاسق و متقی بوده و خواهد بود و ارتکاب امور شنیعه از عاقل بعید است... به شأنی امر را در پیشگاه حضور سلطانی مشتبه نموده‌اند که اگر از نفسی از این طائفه عمل قبیحی صادر شود آن را از مذهب این عباد می‌شمرند... حقّ ناس را از شرب خمر نهی فرموده و حرمت آن در کتاب الهی (قرآن) نازل و ثبت شده... معذلک بعضی مرتکبند حال جزای این عمل به نفوس غافله راجع، و آن مظاهر عزّ تقدیس مقدّس و مبرّا.»

در اینجا لازم است دلائل فرهنگی رواج این منطق ممسوخ و نادرست را مورد بررسی مختصری قرار بدهیم. یعنی سؤال این است که چرا بسیاری از مسلمانان ایران برایشان دشوار است که بفهمند که هویدائی که خود را بهائی نمی‌داند، آئین بهائی را مورد انکار قرار می‌دهد، و مسلمان بودن خود را همواره مؤکّد ساخته است بهائی نیست. این مطلب زمینه و علل فرهنگی خاصی دارد که البتّه در صدر آن دلائل تعصّب و سوءتفاهم دربارۀ امر بهائی است که امکان داوری عینی را دشوار می‌سازد.

اما علاوه بر آن باید به سه دلیل دیگر هم اشاره شود. اوّلین دلیل این است که جامعه مسلمان ایرانی به خاطر اعتقادش به مذهب شیعه، یکی از اصول اعتقادی و فکری خود را اصل تقیه می‌داند بدین ترتیب که فکر می‌کند در هنگام خطر جائزاست که کتمان عقیده نمود و این‌چنین ترس و تقیه‌ای را علامت ایمان و شاخص شیعه‌بودن خویش می‌داند. به خاطر همین اصل است که مسلمان ایرانی به خاطر عدم اطّلاع از فرهنگ بهائی، اعمال بهائیان را نیز بر اساس مقولات فکری و فرهنگی خودش مورد شناسائی و تعبیر قرار می‌دهد. در نتیجه فکر می‌کند بهائی هم تقیه می‌کند و لذا اگر شخصی منکر بهائی‌بودن خودش می‌شود این امر را به تقیه نسبت می‌دهد. پس افرادی نظیر هویدا را بهائی می‌شمارد حتّی اگر هزاران بار خود هویدا و همه بهائیان این امر را انکار کنند.

امّا برای اطّلاع هموطنان ایرانی لازم است عرض شود که بهتر است قبل از چنین داوری کمی با فرهنگ بهائی هم آشنا شویم تا دچار سوءتفاهم فرهنگی و قوم‌مداری جاهلانه نشویم. دیانت بهائی قاطعانه حکم تقیه را حرام کرده است و به نصّ بیان حضرت ولی امراﷲ بهائیان در امور وجدانی شهادت را بر اطاعت ترجیح می‌دهند. رفتار بهائیان مظلوم ولی شجاع و دلاور ایران در بحبوحه ظلم و طغیان و طوفان تهدید و ارعاب گواه این حقیقت است. اگر یک فرد، بهائی‌بودن خود را انکار کند این امر ثابت می‌کند که او بهائی نیست و اگر زمانی یک فرد بهائی بوده باشد ولی منکر بهائی‌بودن بشود آنگاه دیگر بهائی نبوده و به آئین دیگر گرویده است. حال اگر نویسندگان جوابیه کانون وصال شیراز فکر می‌کنند که هویدا در انکار بهائی‌بودنش تقیه می‌کرده است نفس این امر اثبات می‌کند که هویدا بهائی نبوده بلکه شیعه می‌باشد چرا که حکم تقیه حکم تشیع است و نه حکم بهائی. و اگر که هویدا تقیه نمی‌کرده در آن صورت باز هم مسلمان است و نه بهائی. آری بهائیان خود و همه انسان‌ها را اغنام‌اﷲ می‌دانند یعنی خداوند را شبانی می‌دانند که همه انسان‌ها را هدایت می‌کند و به همه مهر می‌ورزد. امّا گوسفند خدا بودن به این معنی است که ایشان خود را با هر انسان دیگر برابر و مساوی می‌دانند و لذا حکم بردگی انسان را تحریم می‌کنند و حکم تقلید از سران مذهبی را نفی می‌کنند و اصل مشورت و تحری حقیقت و آزادی وجدان را تقدیس و تنفیذ می‌نمایند و شجاعانه در مقابل ارتش ناشکیبایی و جهل و بغض می‌ایستند و در کمال شهامت در وسط تهدید و ارعاب تظلم‌نامه می‌نویسند و از تقیه احتراز می‌کنند.

باید به کسانی که در پرستش حکم تقلید می‌کوشند و آزادی اندیشه و عقیده را سرکوب می‌کنند، که چه بسا زمانی هم از ستمگران رژیم سابق بوده و هم اکنون بنا به عوض‌شدن اوضاع رنگ عوض می‌کنند و به دیگران دشنام می‌دهند و از زهد سخن میگویند، تذکر داد که نه فقط بهاءاللّه بلکه مسیح هم مردم را اغنام خدا تعریف فرمود و با این سخن اصل برابری و برادری انسان‌ها و صلح و آشتی و دوستی را برای بشر به ارمغان آورد. کسی که خود و دیگران را در مقابل خداوند هیچ می‌داند است که به تقدّس انسان قائل شده و خود را در برابر هیچ انسانی خوار و ذلیل و برده نمی‌نماید. توهین کانون وصال شیراز به بهائیان به خاطر آنکه پیامبرشان انسان‌ها را اغنام خدا خوانده است و از این امر اصل تساوی حقوق و عزّت و شرف تک تک انسان‌ها را استنتاج کرده است در واقع توهین به همه پیامبران است.

نویسندگان محترم کانون نمی‌دانند که با توهین به حضرت مسیح ایشان حکم ارتداد خود را نیز صادر کرده و خود را بر اساس اعتقاد خودشان واجب‌القتل دانسته‌اند. باید پرسید که آیا بهتر است گوسفند خداوند بود و از اراده الهی پیروی کرد یا آنکه گوسفند اصحاب زور و زر، مقلّد این و آن، سرکوبگر حقّ آزادی فکر و عقیده، و دشمن تقدّس و انسانیت انسان؟ چون جوابیه کانون به مسخ حقائق پرداخته و اغنام‌اللّه بودن را حمل بر ذلت انسان قلمداد کرده و خود را طرف‌دار استقلال و مقام انسان بازنموده است لازم است این مطلب را قدری بشکافیم. بر طبق جوابیه اغنام‌اﷲ‌بودن مساوی اغنام‌الخلق‌بودن است. ولی بدین استدلال، ایشان مخالف حکم پیامبر و ائمه هستند که از ضرورت ترس از خدا سخن گفته‌اند چرا که چنین حکمی را به قول ایشان باید وجوب ترس از خلق به حساب آورد. همین‌طور ایشان با راع (شبان) دانستن خود در واقع خدا را گوسفند خود اعلان می‌کنند.

سخافت این استدلال روشن است. همآن‌طور که حضرت علی فرموده است کسی که از خدا بترسد همه کس از او خواهد ترسید و کسی که از خدا نترسد از همه کس ترسان خواهد شد. دیانت بهائی انسان را در برابر خدا هیچ می‌داند ولی از این سخن نتیجه می‌گیرد که همه انسان‌ها مظاهر صفات خدا بوده و لذا همگی مقدس و برابر می‌باشند. به عنوان مثال حضرت بهاءاللّه در کتاب اقدس برای اولین بار در تاریخ ادیان برده‌داری را حرام فرمودند و چنین استدلال کردند که همه انسان‌ها برده خدا و آینه صفات خدا بوده و در نتیجه هیچ انسانی حق افتخار و مالکیت بر انسان دیگر را ندارد:

«قد حرم علیکم بیع الاماء و الغلمان. لیس لعبد ان یشتری عبد اللّه و لیس لاحد ان یفتخر علی احد. کل ارقاء له و ادلاء علی انه لا اله الا هو.»

فخامت شأن انسان در آثار بهائی تا به حدی است که شارع بهائی هر چه را که علامت ذلت یک انسان در مقابل انسان دیگر باشد حرام فرموده است. مثلاً دست‌بوسی حرام است و تقلید از یک انسان ممنوع است و کشیش و آخوندی در کار نیست و توبه از گناهان در نزد هر مخلوقی تحریم شده است. این اصل تا حدی مهم است که حضرت بهاءاللّه تعظیم و سجده‌کردن در مقابل هر مخلوقی از جمله خود حضرت بهاءاللّه را حرام فرمودند چرا که استدلال می‌کنند که هیچ‌کس نباید خود را در مقابل هیچ مخلوقی خوار و ذلیل نماید و اینکه تعظیم و سجده صرفاً برای خدا جائز است:

«قد حرم علیکم التقبیل و السجود و الانطراح و الانحناء...ان السجدة لم تکن الا لحضرة الغیب... لیس لاحد ان یتذلل عند نفس... انه یمنعکم عن الانحناء و الانطراح علی قدمی و اقدام غیری.»

آری بهائیان خود را اغنام‌اﷲ می‌دانند و به همین جهت نه خود را گوسفند این و آن مرجع می‌کنند و نه دیگران را همانند یک گوسفند مورد معامله قرار می‌دهند و در نتیجه نه کتک‌زدن به زن را جائز می‌دانند و نه ضد آزادی سخن و عقیده می‌کوشند و نه به قتل مرتد معتقدند و نه از احکام بردگی و لزوم اخذ جزیه از اهل کتاب سخن می‌گویند.

دومین دلیل فرهنگی که مانع درک این واقعیت بدیهی می‌شود که افرادی نظیر هویدا مسلمان بودند و نه بهائی این است که در فرهنگ متداول غیربهائی، دیانت اساساً امری است تقلیدی و نه تحقیقی، و به همین جهت اگر کسی در خانواده مسلمان متولد شد مسلمان تلقی می‌شود و به‌عنوان مسلمان هم مورد معامله قرار می‌گیرد. این مطلب که دیانت امری تحقیقی است و نه امری خونی و نژادی و جسمانی، به شکل صریح و کامل توسّط امر بهائی اعلان گردیده است. به همین علّت دیانت بهائی نه حکم ارتداد دارد و نه حکم جهاد. حکم جهاد ندارد زیرا که هیچ کس را نمی‌توان و نباید به زور قهر و فشار بهائی نمود. حکم ارتداد ندارد یعنی بهائی همواره آزاد است که در صورت تغییر عقیده، دیانت خود را عوض کند و از این جهت نه محکوم به قتل می‌شود و نه مجبور بر توبه. به عبارت دیگر بهائیان در واقع با اصل مبارک لا اکراه فی الدین (قرآن، سوره بقره) موافقند و بر طبق آن روش و سلوک می‌نمایند. امّا متأسفانه نویسندگانی نظیر نویسندگان کانون وصال شیراز مخالف این اصل بوده و حتّی اگر لفظاً هم آن را تأیید نمایند در عمل ارتداد را یک جرم و جنایت می‌شمرند کما اینکه در جوابیه‌شان اظهار تأسّف می‌کنند که چرا بهائیان مرتد حتّی حضورشان تحمّل شده است. آشکارست که در منطق تقلید، بهائی‌زادهْ بهائی است و مسلمان‌زادهْ مسلمان. امّا در آئین بهائی چنین نیست. یک بهائی‌زاده یا کسی که منسوب بهائی دارد بهائی نیست مگر آنکه با تحقیق مستقلانه شخصی خود به حقانیت آئین بهائی ایمان آورد و نام خود را داوطلبانه در سجلات بهائی ثبت نماید. امّا از نظر اهل تقلید که مفهوم آزادی دین را نمی‌فهمند اینکه یک فرد منسوب بهائی داشته باشد دلیل کافی برای اثبات این مدعاست که او هم بهائی است، حال فرقی ندارد که خودش هزاران بار شهادت به اسلام دهد و بهائیان را هم مورد طعن و انکار قرار دهد.

و بالاخره دلیل سوم دلیلی اجتماعی است. بدین ترتیب که مردم ایران به نحو غیرمستقیم متوجّه این واقعیت عجیب شده‌اند که بهائیان با وصف آنکه همواره در ۱۶۰ سال گذشته مشمول هزاران نوع تبعیض و ستم و محرومیت بوده‌اند با این وصف درصد قابل توجهی از ایشان از لحاظ اجتماعی و فرهنگی و آموزشی و اقتصادی موفّق شده‌اند. درک این مفهوم برای ایرانیان هم‌وطن دشوار است و در نتیجه به خاطر تبلیغات سوء فرهنگی، بهائیان را در همه چیز رئیس و سردمدار می‌شمارند و به هر ادعای واهی دربارۀ بهائی‌بودن افرادی نظیر هویدا گوش می‌دهند. امّا بهتر است ملّت ایران بجای چنین سوء تفاهمی به فرهنگ بهائی توجّه کنند که باعث می‌شود تجربۀ تبعیض و ستم و محرومیت علیه خود را وسیله‌ای نه برای نفرت از دیگران یا انهماک در خشونت و جنایت بلکه مبنائی برای عشق و محبّت بیشتر به همه نوع انسان، کوشش بیشتر برای کسب علم و معرفت، و تشدید فعالیت برای خدمت صادقانه به جامعه و وطن خویش قرار دهند.

در ایران ۲۰ سال گذشته هم می‌بینیم که بهائیان علی‌رغم ستم‌های باورنکردنی که بر ایشان تحمیل شده است بجای نفرت به اسلام یا مسلمانان، در خدمت به ایران و عشق به ایران و احترام به همه آئین‌های الهی از جمله اسلام کوشاتر می‌شوند، و حتّی وقتی همّت می‌گمارند که به«گفتمان تمدن‌ها» بپردازند و سوءتفاهمات میان خود و مسلمانان را زائل کنند به جای کاربرد خشونت تظلم‌نامه می‌نویسند و با شجاعت و دلاوری جان بر کف آن را در همه دهکده‌ها نیز پخش می‌کنند و این از جمله مطالبی است که نویسندگان کانون را که بهائیان را گوسفند خوانده و خود را مبارز شجاع می‌دانند ناخوش آمده است. قبل از پاسخ‌دادن به دومین تز جوابیه کانون لازم است به یک مسخ دیگر حقیقت در جوابیه اشاره شود.

در نامه کانون پس از ذکر این ادعا که سران رژیم بهائی بوده‌اند باز به بهائیان می‌تازد که ایشان از ایران خارج شده «و میلیاردها میلیارد اموال و دارائی‌های ملّت مظلوم ایران» را به پای اربابان امریکائی و انگلیسی و اسرائیلی ریخته «تا شاید چند صباحی دیگر آنان را به رسمیت شناخته و از حقوق این مظلومان معصوم حمایت به عمل آید.» در اینجا باید گفت که اوّلا بهائیان ایران بالنسبه به ایرانیان مسلمان که با انقلاب اسلامی ایران را ترک کردند و به امریکا و دیگر نقاط جهان رفتند درصد کوچکی را تشکیل می‌دهند. بدین ترتیب بقول کانون باید مسلمانان ایران را مسئول همه سیاست‌های خارجی و داخلی امریکا و انگلیس و اسرائیل گرفت. از آن گذشته تعداد بهائیانی که در امریکا یا انگلستان بسر می‌برند بسیار اندک‌تر از تعداد مسلمانان ساکن در این کشورها هستند که به این دولت‌ها مالیات داده و لذا هزینه سیاست‌های خارجیشان را به قول کانون می‌پردازند. و امّا از همه جالب‌تر این است که کانون از تعرّض به اموال بهائیان، مصادره اموال ایشان، تاراج دارائی‌هایشان، و حبس و اخراج و اعدام ایشان سخنی نمی‌گوید و فراموش می‌کند که بهائیان به خاطر ناشکیبائی مذهبی و ظلم و ستم سیاسی و فرهنگی آواره دنیا گشته‌اند و حال به جای آنکه نویسندگان کانون از این ظلم احساس گناه کنند طلبکارهم شده و بهائیان را مقصر می‌دانند که چرا به دیگر جاهای دنیا آواره شدند و پناهندگی یافته‌اند. درست مثل این است که اهل مکّه که به خاطر جهل و نابردباری مذهبی مسلمانان را از مکّه بیرون کردند به آن‌ها اعتراض نمایند که شما به مدینه رفته و هزینه مخارج اهل یثرب را پرداخته‌اید. انتقاد کانون وصال شیراز از بهائیان نقطۀ عطفی در تجزیه و تحلیل مسئله پناهندگی و کشتار دسته‌جمعی و تصفیه نژادی و مذهبی آغاز کرده است. این است مفهوم عدالت از نقطه نظر کانون وصال شیراز.

نکته دیگری که در همین نوشته دیده می‌شود این است که کانون فکر می‌کند امریکا هم مثل برخی کشورهای خاورمیانه است که رسمیت دادن به یک دیانت را بعنون یک لطف به آن گروه انجام می‌دهد. کانون فکر می‌کند که امریکا و دیگر کشورهای غربی هم مثل ایران هستند که یک دین حاکم داشته باشند و بعد به ادیان دیگر حداقل حقوقی- و در مورد بهائیان هیچ – بدهند و آن‌ها را اندکی تحمّل کنند و فکر کنند که چقدر لطف به ایشان کرده‌اند. نویسندگان کانون از چارچوب فرهنگی خود خارج نشده و نمی‌توانند بفهمند که در این‌گونه ممالک همه ادیان حقّ مساوی دارند و حقّ آزادی مذهب حقّ اوّلیه هر انسانی است، و نه دولت و نه هیچ گروهی حقّ تعرّض بر عقائد دینی را ندارند. باید گفت که سیاست‌های ناشکیبائی فرهنگی و سیاسی و مذهبی کشورهای جهان سوم بزرگترین دشمن ایشان است چرا که باعث می‌شود که نیروی انسانی از این کشورها به کشورهای شکیبا پناهنده شوند. اگر کانون وصال شیراز ادعای ایران‌دوستی و وطن‌پرستی دارد باید اندیشه ناشکیبا و دگرآزار را محکوم کند که این بزرگترین دشمن به ایران عزیز است.

حال وقت آن رسیده است که به دومین انتقاد جوابیه به آئین بهائی اشاره کنیم. خلاصه این انتقاد این است که بهائیان محصول سیاست‌های استعماری بیگانه هستند چرا که با اعتقاد به نسخ اسلام و تأکید بر ضرورت جدائی دیانت از سیاست در میان مسلمانان تفرقه انداخته و مانع مبارزه با استعمارمی شوند. قبلاً دیدیم که جوابیه کانون چنین می‌گوید که دیانت بهائی حاصل تصمیمات استعماری کشورهای بیگانه بوده که پس از واقعه رژی به بررسی علل این واقعه پرداخته و لذا به ایجاد دیانتی که ناسخ اسلام باشد دست زدند. به همین جهت است که بلافاصله پس از این تحلیل جوابیه اعلان می‌نماید که اسرائیل اوّلین کشوری بود که آئین جدید (بهائی) را به رسمیت شناخت. البتّه نادرستی همه این ادعاها واضح است امّا نشان می‌دهد که چقدر اندیشه کانون بی‌ارتباط با واقعیات خارجی است. البتّه همین تاریخ اثبات می‌کند که حرف جوابیه تا چه حد غلط و بی‌پایه و بی‌اساس است زیرا که آئین بهائی ده‌ها سال قبل از واقعه رژی به وجود آمد و تعالیم آن ده‌ها سال قبل اعلان و منتشر گردید و نسخ اسلام هم توسّط آئین نوظهور حدود ۵۰ سال قبل از واقعه رژی اتّفاق افتاده بود و تاریخ تأسیس اسرائیل هم که بر همه معلوم است. پس بر طبق جوابیه کانون آئین بهائی ابداً و مطلقاً دخلی به استعمار خارجی نداشته و صرفاً امری الهی و ایرانی است. در واقع این که کانون می‌گوید اسرائیل اوّلین کشوری بود که آئین بهائی را به رسمیت شناخت هم از همین روست گویا کانون تصوّر کرده است که دیانت بهائی یکی دو سال قبل از ایجاد دولت اسرائیل به وجود آمده است یا آنکه از تاریخ تشکیل دولت اسرائیل خبری ندارد.

اما اکنون لازم است با تفصیل بطلان این دروغ خشونت‌آمیز را روشن کنیم: اوّلین نکته‌ای که جوابیه کانون به‌خوبی خودش آن را روشن می‌سازد این است که جوابیه هر کس و هر گروه را که با عقائد و سیاست خودش اختلاف دارد و جور دیگر فکر می‌کند بازیچه استعمار و وطن‌فروش و عامل صهیونیزم می‌داند. این امر نشان می‌دهد که ادعای بیگانه‌پرستی بهائی همان اعتباری را دارد که ادعای بیگانه‌پرستی این گروه‌های دیگر. اوّلین گروهی که جوابیه به آنان می‌تازد و آن‌ها را بازیچه و مخلوق استعمار انگلیسی و غیره می‌داند تصوّف اسلامی و فرق و طریقه‌های گوناگون صوفی است. جوابیه به تفصیل داد سخن می‌دهد که استعمار غرب به ایجاد و گسترش و حمایت از فرقه‌های صوفی پرداخت. علّت این ادعا هم روشن است چون اهل عرفان کوشیدند تا بردباری و شکیبائی مذهبی را در دنیای اسلام تا حدّی تشویق کنند و ایشان بودند که به جای تأکید بر خشونت مذهبی بیشتر از جهاد اکبر و مبارزه با نفس اماره سخن گفتند. امّا به نظر جوابیه هر کس که به شکیبائی و تسامح مذهبی قائل بود و تنها راه نجات و مبارزه با ظلم را در یکی‌شدن دین و سیاست و خشونت و قهر مداوم تلقی ننمود بر طبق تعریف وطن‌فروش و مخلوق استعمار است به همین دلیل هر کس که با تصوّف اسلامی در هر جای دنیا که باشد همدلی داشته باشد از عمّال استعمارست.

گروه دومی که بر طبق جوابیه کانون عمال استعمار می‌باشند همه کسانی هستند که به قول جوابیه «اعدام قانونی سارق مسلح را نماد نقض حقوق بشر در ایران معرفی می‌نمایند» و «برای دو ساعت بازداشت قانونی (یا غیرقانونی) فلان روزنامه‌نگار ایرانی دویست هزار اعتراض‌نامه جمع می‌کنند.» البتّه جوابیه کانون همه این کارها را به بهائیان نسبت می‌دهد ولی لااقل امضاءکنندگان و سازمان‌دهندگان اعتراض به بازداشت روزنامه‌نگاران ایرانی خود می‌دانند که بهائی نبوده‌اند و بهائی هم نیستند. امّا روحیه و طرز فکر کانون مشخص است هرکس که کوچکترین اختلاف نظری با سیاست فعلی ایران داشته باشد یا بر واقعه بخصوصی اعتراض نماید بازیچه استعمارست و بهائی است. امّا حقیقت این است که حتّی در داخل ایران هم حتّی میان آیت‌اللّه‌های عظام نیز در مورد سیاست‌های کشور اختلاف است و نوشتن اعتراض‌نامه متداول و معهود است. البتّه اینکه جوابیه کانون مستقیماً و بدون کوچکترین ابایی حقیقت به این واضحی را وارونه جلوه می‌دهد و جمع ۲۰۰ هزار امضا برای اعتراض به بازداشت فلان روزنامه‌نگار را به بهائیان نسبت می‌دهد جای تعجّب نیست چرا که اگر نویسندگان کانون به عدالت و حقیقت توجّه داشتند پس از خواندن تظلم‌نامه بهائی می‌گریستند و احساس ندامت می‌کردند نه آنکه با شدّت و غیرت و خشونت به سرودن شعار بپردازند و تهدید کنند و زبان افتراء را باز نمایند.

امّا آنچه که گفته شد حقیقت مسئله را روشن می‌کند: علّت آنکه مخالفان بهائی از جمله نویسندگان جوابیه آئین بهائی را ساخته و پرداخته استعمار می‌دانند صرفاً این است که آئین بهائی فرهنگ و اندیشه بدیعی را برای مردم ایران و جهان به ارمغان آورد، تقالید و اوهام کهنسال را درهم شکست، آزادی دین و وجدان را مؤکّد نمود، تساوی حقوق زن و مرد را مقدّس شمرد، بردگی و برده‌فروشی را تحریم کرد، تقلید از هر انسانی را حرام ساخت، خشونت مذهبی را لغو نمود، احکام مربوط به پرداخت جزیه توسّط اهل کتاب، قتل مشرکین یا قتل مرتد را ملغی ساخت، به جای تکفیر و تفسیق از صلح و داد و یگانگی و مساوات همه انسان‌ها سخن گفت و شرق و غرب را دعوت به یک مدنیت جهانی روحانی مبتنی بر عدالت و تساوی نمود که شالوده آن فرهنگ و هویتی است که آدمیان خود را اهل این دین یا آن دین ندانسته بلکه همگی خود را فرزندان و مخلوق خدای واحد دانسته و به چشم برادری و یگانگی به یکدیگر نگریسته و از خونریزی و خونخواری به صلح و صفا و وداد معطوف شوند. جای تعجب نیست که در قبال چنین تعالیم روشنفکرانه و پیشرویی جوابیه کانون چنین سخت و بی‌رحمانه است. به عبارت دیگر از نظر اندیشه کانون هرگونه دگراندیشی گناه است و نفرین و لعنت و حبس و قتل دگراندیش یک وظیفۀ انقلابی و دینی است. به همین علّت است که همگان وابسته و عمال استعمارند مگر آنان که بدون چون و چرا وابسته به یک ایدئولوژی خاص باشند.

امّا اهل بها را اعتقاد چنان است که چنین اندیشه‌ای به خطاست آنچه که استعمار را حمایت می‌کند فرهنگ جهل و ناشکیبائی مذهبی و سیاسی و نژادی و جنسی است. بالعکس مبارزه راستین با استعمار مستلزم گسترش آزادی عقیده و وجدان، آزادی سخن و مطبوعات، نفی تبعیض حقوق گروه‌های گوناگون، محو تعصّبات جاهلیه مذهبی، نژادی، قومی، زبانی، جنسی و ملّی و تعّهد به تقدّس انسان و کوشش برای خدمت صادقانه به جامعه است. از نظر آئین بهائی چنین فرهنگی است که به رشد و تکامل اقتصادی، علمی، فنی، فرهنگی و سیاسی یک کشور منجر می‌شود و چنین فرهنگی است که ایران را عزیز دو جهان خواهد نمود. حال داوری و قضاوت در مورد اینکه آیا نظر بهائی درست است یا نظر نویسندگان کانون بر عهده ملّت ایران است که این بار با بهره‌گیری از وسائل پیشرفته ارتباط جمعی به چشم خود ببینند و به گوش خود بشنوند و دست از تقلید کورکورانه بردارند. کانون وصال خود را نماینده ملّت مظلوم ایران وانمود می‌کند و البّته ملّت عزیز ایران مظلوم هم بوده و هستند. ولی اراده ملّت ایران زمانی معلوم می‌شود که خودشان از طریق دمکراتیک ترجیح و اراده خود را مشخص نمایند نه آنکه کانون وصال به دلخواه خود را نمایندۀ مردم اعلان داشته و هرکس را که جور دیگر فکر کند مرتد و وطن‌فروش و عامل استعمار معرّفی نموده و واجب القتل بشمارد.

امّا اگر منطق جوابیه کانون را جدّی بگیریم در آن‌صورت فقط صوفیه و دگراندیشان نیستند که همگی مانند بهائیان داغ استعمار خواهند خورد بلکه باید به ائمه اسلام و پیامبران الهی هم اعتراض نموده و آن‌ها را حامی استعمار بشماریم.

به ‌عنوان مثال جوابیه کانون بر آن است که صرفاً روش به خصوص حضرت امام حسین است که روش ضداستعماری است و هر کسی را که - نظیر صوفیان- به روش‌های دیگری دست یازد عامل استعمارمی‌شمارد. امّا واضح است که روش حضرت امام حسن و یا اکثر ائمه پس از شهادت امام حسین تا حدودی روش دیگری است که به اقتضای اراده الهی متحقّق گردید. حال اگر گزافه‌گویی کانون را بپذیریم باید استغفراﷲ امام حسن را دشمن عدالت بشماریم. البتّه نویسندگان کانون گمان می‌کنند که از روش حضرت امام حسین تأسی می‌کنند امّا این مطلب به ‌مجرد قول اثبات نمی‌شود. آنچه که نهضت حضرت امام حسین را تعریف فرمود نفی ظلم و استبداد به همراه مظلومیت ایشان بود والا اگر به قول اکتفا شود باید یزید را هم که نمازش ترک نمی‌شد صادق پنداشت. اینکه در واقعیت چه کسانی ظالمند و چه کسانی مظلوم، و چه کسانی بر طبق اراده الهی در این عهد و عصر عمل می‌کنند چیزی است که با شعار و فریاد و مشت گره کرده مشخص نمی‌شود و در مورد بهائیان ایران خداوند عالم است که ظالم کیست و مظلوم کدام.

امّا مطلبی که بطلان نظر کانون را مانند آفتاب نمایان می‌سازد این است که اگر منطق ایشان را بپذیریم و دیانت بهائی را به خاطر روش صلح‌آمیزش و نسخ اسلام در شرایط عقب‌افتادگی ایران و سیادت غرب ساخته و پرداخته بیگانگان و کفر و بدعت بشماریم در آن‌صورت باید عین این کار را در مورد آئین حضرت مسیح هم انجام دهیم. در واقع شرایط ظهور آئین بهائی آینه شرایط ظهور آئین مسیح است. حضرت مسیح در میان یهودیان ظاهر شد و اعلان نسخ شریعت یهود را فرمود.

علمای یهود علیه او قیام کردند و در رد او فتاوی گوناگون صادر کردند. اما در آن زمان یهودیان در تحت استثمار، استعمار، امپریالیزم و تحکّم امپراطوری رم قرار داشتند. در همان زمان هم نهضتی افراطی که دعوت به مبارزه مسلحانه یهودیان می‌نمود در فلسطین به وجود آمده بود. امّا در همین شرایط بود که همان حقیقتی که حضرت محمّد را به رسالت مبعوث فرمود و حضرت حسین را به امامت معین کرد، یعنی خداوند مهربان، حضرت مسیح را به رسالتی جدید برانگیخت که نه‌تنها به نسخ آئین یهود پرداخت بلکه اصل خشونت و جنگ را هم که در تورات مورد تأیید قرار گرفته بود الغاء فرمود و از ضرورت صلح و آشتی و محبّت سخن گفت. شک نیست که برای برخی از یهودیان چنین تعالیمی در چنان شرایطی به معنای خیانت به یهود، ایجاد تفرقه میان ایشان، و کمک به بیگانگان تلقی می‌گشت امّا چنان‌که تاریخ نیز نشان داد این حضرت مسیح بود که با پیام برابری و برادری و صلح ارکان نظام ظالمانه امپراطوری رم را در هم شکست و برای سرتاسر جهان مدنیتی خلاّ ق و نوین به بار آورد. در واقع اگر منطق ناشکیبای دشمنان بهائی را دنبال کنیم باید به خداوند هم اعتراض کرده و خداوند را استعمارگر و بازیچه استعمار بیگانگان بپنداریم.

البتّه اعتراض کانون وصال شیراز در جوابیه‌اش به بهائیان ایرانی از نظر تاریخی بسیار عجیب به نظر می‌آید. نویسندگان محترم این کانون دعوی ایران‌دوستی و وطن‌پرستی می‌نمایند و بهائیان را به جرم آنکه فرهنگی غیرایرانی را در ایران به ارمغان آورده‌اند محکوم کرده و ایشان را استعمارطلب و بیگانه‌پرست می‌دانند. امّا جالب است که نویسندگان محترم کانون به یاد بیاورند که فرهنگی که ایشان از آن دفاع می‌نمایند فرهنگی ایرانی نبود. بالعکس نویسندگان محترم با غیرت و شدّت، فرهنگی را که در عربستان زاده شد و با شمشیر عُمَر بر ایران زرتشتی تحمیل شد مورد دفاع و حمایت قرار داده و در واقع فرهنگ ماقبل اسلام ایران یعنی فرهنگ زرتشتی را فرهنگ جاهلیت می‌دانند. آیا اگر یک زرتشتی ایرانی بخواهد در مورد مسلمانان ایران دست به قضاوت بزند و منطق جوابیه کانون وصال را دنبال کند نباید همه مسلمانان را جاسوسان عرب و عمّال استعمار بیگانه بشمرد چرا که اعراب به ایران حمله کرده آن را به ‌زور در تحت سلطه خود در آورده و از ایرانیان زرتشتی با قهر و جبر مالیات اضافی جزیه اخذ کرده و بالمآل ایران را محکوم به امپریالیزم فرهنگی عرب نمودند؟ البتّه چنین منطقی غلط است چرا که اسلام آئین الهی بود ولی باید گفت که از دید ایرانیان غیرمسلمان که چنین نبود و در نتیجه بسیاری از ایشان تحکم اسلام را استعمار بیگانه و مسلمانان ایرانی را جاسوس عرب و دشمن ایران و وطن‌فروش تلقی می‌کردند.

حال در خصوص ایران در واقع عکس این امر مصداق دارد. حضرت باب و حضرت بهاءاللّه پیامبرانی ایرانی بودند که در ایران زاده شدند و در جهت اعتلاء و ارتقاء ایران و ایرانیان کوشیدند. به همین دلیل هم که شده همه مردم ایران حتّی اگر بهائی هم نباشند باید به ظهور آئین بهائی در ایران که باعث فخر و مباهات ایران در سرتاسر جهان است بر خود ببالند و آن را ارج نهند. اما کسانی که شکست و سقوط ایران را در حمله عربها تجلیل می‌کنند و نجات ایران را در پیروی از فرهنگی که در خارح از ایران به وجود آمد جستجو می‌کنند به خود اجازه می‌دهند که امر بهائی را مورد سبّ و لعن و دشنام قرار دهند چرا که امر بهائی اسلام را نسخ و فرهنگ سنّتی هزارساله را مورد سؤال قرار داد.

البتّه این مطلب بسیار پیچیده‌تر از آن است که در ظاهر امر تلقی می‌شود حقیقت این است که بسیاری از اصول فرهنگی و نهادی ایران که مورد ستایش و دفاع افرادی نظیر نویسندگان کانون وصال شیراز است در اصل از غرب و فرهنگ غرب زاده شده و در سرتاسر جهان اقتباس شده است. آیا الغاء برده‌داری اوّلین بار در کشورهای اسلامی انجام گردید یا در کشورهای غربی؟ آیا اصل تساوی حقوق زن و مرد توسّط کدام فقیه اسلامی قبل از قرن ۱۹ میلادی مورد بحث قرار گرفته بود؟ آیا اصل دمکراسی سیاسی در کدام کشور اسلامی در طول ۱۳۰۰ سال تاریخ اسلام مورد تأکید و اجرا قرار گرفته بود؟ آیا کامپیوتر و تلویزیون و تلفن توسّط کدام مسلمان کشف و اختراع گردید؟

واضح است که اندیشه و افکار و اعمال بسیاری از ایرانیان و مسلمانان شدیداً متأثّر از دست‌آوردهای فرهنگی غرب استعمارگر نیز می‌باشد. آیا باید چنین تحوّل فرهنگی را که سنت دیرین را مورد سؤال قرار داده و رویکردهای جدیدی در ارتباط با طبیعت و جامعه به دست داد مخالفت با ایران و دلیلی برای وطن‌فروشی بدانیم؟

نکته‌ای که نویسندگان محترم کانون وصال شیراز باید بفهمند این است که در خصوص مسائل اجتماعی و فرهنگی و سیاسی همانند مسائل مذهبی نظریات گوناگونی در جامعه وجود دارد. آیا استفاده از روش صلح‌آمیز گاندی خیانت به هند بود یا آنکه نشانه‌ای از وطن‌دوستی بود؟ کشورهائی نظیر ایران برای آنکه بتوانند به حداکثر رشد و تکامل و ارتقاء اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نائل بشوند باید که اصل آزادی دین و عقیده و فکر و سخن را حرمت نهند و در صحنه آزادی اندیشه به افکار گوناگون فرصت ارائه و شکوفایی دهند تا آنکه خلاقیت فردی و اجتماعی محقّق شود، عدالت اجتماعی توسعه یابد و شکوفایی اقتصادی و سیاسی به حداکثر خویش برسد. تمامّیت اندیشه کانون بر این است که چون دیانت بهائی مدعی نسخ اسلام و طرد سنن گذشته و ایجاد نوآوری فرهنگی شد باید که محکوم شود. امّا اگر چنین منطقی را قبول کنیم باید نه‌تنها خفقان فرهنگی و فکری را علامت عدالت و توسعه اجتماعی بدانیم بلکه به‌علاوه باید همه ادیان الهی را انکار کنیم. هر پیامبری به شهادت قرآن دیانت گذشته را منسوخ کرد و فرهنگی بدیع به ارمغان آورد.

اگر منطق کانون را بپذیریم در آن‌صورت حضرت بهاءاللّه همان جرمی را مرتکب شده است که همه پیامبران الهی آن را ارتکاب کردند. بهائیان از اینکه محکوم به چنین اتهامی شوند بر خود می‌بالند. بسیار جالب است که نویسندگان محترم جوابیه برای اثبات آنکه بهائیان ایران وطن‌دوست نیستند به سخن ارتشبد فردوست استناد می‌کنند و می‌نویسند:

«طوری که سرلشکر فردوست، رئیس ساواک رژیم نیز در کتاب مشهور خاطراتش می‌نویسد: "بهائیانی را که من دیدم واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوس بالفطره هستند."» کار نویسندگان کانون وصال شیراز به آنجا رسیده است که شاهدشان برای اثبات مدعایشان حرف رئیس ساواک رژیمی است که خود برانداخته‌اند. در واقع همان‌قدر که رئیس ساواک آن زمان راستگو بوده است حرف‌های جوابیه امروز هم صداقت دارد. آری بهائیان ایران آن نوع وطن‌دوستی را که مورد تصدیق و عمل رئیس ساواک بوده است نه‌تنها نداشته و ندارند بلکه آن نوع وطن‌دوستی را کاملاً مطرود می‌سازند. اگر وطن‌دوستی ایجاد خفقان و شکنجه مخالفان و ارعاب گروه‌های گوناگون و فساد و تبعیض است در آن‌صورت بهائیان ایران وطن‌دوست نیستند. شاید هم نویسندگان کانون وصال شیراز درست می‌گویند که بهائیان ایران را وطن‌دوست نمی‌دانند چرا که به نظر می‌رسد الگوی ایشان از وطن‌دوست رئیس ساواک است.

ولی خواننده تیزبین متوجّه می‌شود که در وراء دروغ‌های رئیس ساواک یک حقیقت آشکار می‌گردد و آن نفرت و خصومت رئیس ساواک با جامعه مظلوم بهائی است. جالب است که در همین جوابیه آکنده از تناقض و دروغ بهائیان متّهم شده‌اند که رؤسای رژیم بوده‌اند در حالی که خود جوابیه از خصومت رئیس ساواک علیه بهائیان مظلوم سخن می‌گوید.

پیش از آنکه این بحث را به انتها برسانیم لازم است به‌طور مختصر سؤالی را مطرح نمائیم. جوابیه کانون فاقد هرگونه تحلیل تاریخی و اجتماعی است چرا که در واقع بهائیان را مسئول عقب‌افتادگی ایران و سیادت استعمار غرب بر ایران می‌شمارد. امّا جوابیه هرگز به این فکر نیافتاده است که ایران و اصولاً کشورهای خاورمیانه که زمانی بر غرب سیادت داشتند و حتّی از نظر نظامی نیز برتر بودند و نیمی از اروپا در تحت سلطه ارتشهای اسلامی بود چه شد که به فضاحت قراردادهای گلستان و ترکمانچای گرفتار شدند، مغلوب غربیان شدند و از نظر علمی و نظامی و اقتصادی قادر به رقابت با آن‌ها نشدند؟ تاریخ جوابیه از زمان انقیاد و عقب‌افتادگی کشورهای اسلامی در قرن‌های اخیر آغاز می‌شود ولی تاریخ مزبور هرگز این سؤال را نمی‌کند که علّت پیشرفت غرب و عقب‌افتادگی خاورمیانه که باعث شد غرب بر خاورمیانه مسلّط شود و آن را به زیر سلطۀ استثمار و استعمار بگیرد چه بود؟

در اینجا فرصتی برای بحث تاریخی و جامعه‌شناختی در این مورد نیست و چنین بحثی هم در این مختصر ضرورتی ندارد. امّا از نظر آئین بهائی حرکت در جهت نظام تعرّض بر عقاید، ناشکیبائی مذهبی، افزایش قدرت سران مذهبی، سنت‌پرستی سرکوبگر و فرهنگ تکفیر و تفسیق در ارتباط با اروپائیان بود که به عقب‌افتادگی ایران منجر شد در حالی که ممالک غربی به مدد اصلاح مذهبی، اصلاح فرهنگی، عقلانیت قانونی و حرکت در جهت شکیبائی دینی و عقیدتی به اعتلاء فرهنگی و خلاقیت علمی و پیشرفت اقتصادی و فنی نائل شدند و در نتیجه از جهات نظامی و سیاسی نیز در جهان سیادت یافتند. بدین ترتیب این ظهور آئین بهائی بود که در وسط خواب چندین صدساله خاورمیانه و در بحبوحه فرهنگ سنت‌پرستی- که بزرگترین مانع خلاقیت فکری و تکامل اقتصادی و اجتماعی بوده است- طلیعه تجدّد راستین و بیداری ایران و انتشار اندیشه روشنفکری و آزادی و مساوات و دمکراسی و عدالت اجتماعی را در ایران بنا نهاد.

آئین بهائی به یک کلام الگوی راستین تجدّد و تکامل را با خود به ارمغان آورد و طلیعه صلح عمومی و عدالت جهانی را در سر تا سر جهان اعلان نمود. امّا آئین بهائی صرفاً یک پدیدار فرهنگی نیست بلکه ظهور اراده الهی و پیام آسمانی برای مردم جهان است اگر چنین است باید پرسید که آیا اندیشه نویسندگان کانون وصال شیراز در خدمت ایران و تکامل آن است و یا نوعی دیگر از همان سنت‌پرستی خشونت‌آمیز و ناشکیباست که از ابتدا علّت اصلی عقب‌افتادگی ایران و تسلّط استعمار بر این کشور مقدّس شده است؟

در انتها باید به نگرش و نقش امر بهائی در رابطه با استعمار، جهاد و جنگ مختصراً اشاره شود. جوابیه کانون بر این نظر است که لغو حکم جهاد در دیانت بهائی به معنای حمایت از استعمار و نفی هر نوع مبارزه است. در این مختصر فرصتی برای بحث مفصل نیست ولی چند نکته به اجمال ذکر می‌شود: اولاً لغو حکم جهاد در دیانت بهائی نه لغو مطلق جنگ است و نه نفی مبارزه با استعمار. بالعکس اصل لغو جهاد نفی کامل هر نوع استعمار و استثمار می‌باشد. لغو جهاد در امر بهائی به این معنی است که هیچ مذهب و فرهنگی حق ندارد که با توسل به زور و خشونت خود را بر مردم و فرهنگهای دیگر تحمیل کند، به کشورشان حمله کند، مملکت آن‌ها را تصرف نماید و از آنان مالیات اضافی و باج و خراج بگیرد.

بدین ‌جهت است که اصل لغو جهاد نه‌تنها نفی کامل استعمار غرب مدرن است بلکه بعلاوه نسخ حکم حمله به کشورهای غیرمسلمان، تحمیل جزیه و خراج بر کفار و اهل کتاب، و تبعیض حقوقی میان مؤمن و غیرمؤمن است. تفاوت اندیشه بهائی با نظر کانون در این است که بهائی با استعمار به هر شکلی مخالف است در حالی که کانون فقط با آن نوع استعماری مخالف است که در آن خود استعمارگر نباشد والّا هیچ اعتراضی به تسخیر و استعمار توسط خودش به اسم دین و وظیفۀ دینی ندارد. دوم آنکه لغو حکم جهاد به این معنا نیست که بهائی همواره با هر جنگی مخالف باشد. اگرچه امر بهائی به‌طور کلی منادی صلح است و عالم انسانی را به صلح و عدالت جهانی و محو هرگونه روابط خشونت و استعمار دعوت می‌نماید ولی این امر به این معنا نیست که لزوم جنگ عادلانه را نفی نماید.

به‌عنوان مثال حضرت عبدالبهاء در رساله مدنیه خطاب به ایرانیان می‌فرمایند: «در بعضی اوقات جنگ بنیانِ اعظم صلح است و تدمیر سبب تعمیر. مثلاً شهریار بزرگواری اگر در مقابل عدوی باغیِ طاغی صف جنگ بیاراید و یا آنکه بجهت جمع شمل هیئت و ممالک متشتتۀ پراکنده سمند همت را در میدان جلادت و شجاعت برانگیزد، خلاصه محاربه‌اش مبنی بر نوایای صالحه باشد فی‌الحقیقه این قهر عین لطف و این ظلم جوهر عدل و این جنگ بنیان آشتی است.»

سوم آنکه اگرچه دیانت بهائی با استعمار مطلقاً مخالف است ولی در این مورد فقط به شعاردادن اکتفاء نمی‌کند بلکه آن شرایط اجتماعی و فرهنگی را که به انحطاط اجتماعی و اقتصادی ایران انجامیده و به چیرگی غرب منجر شده است نیز بررسی کرده و به نقد آن می‌پردازد. از اینجاست که اصل آزادی مذهب و عقیده و ممنوعیت تعرض بر عقائد و لزوم عدالت اجتماعی صرفنظر از دین و جنسیت و ملیت افراد تا بدین حد مورد تأکید قرار می‌گیرد چرا که قدرت و تکامل یک جامعه وابسته به همین اصول است. بدین‌جهت است که منطق جوابیه کانون که مخالف آزادی سخن و عقیده است در واقع منطق حمایت از استعمار است.

چهارم آنکه برخلاف نظر کانون وصال که قدرت اجتماعی ایران را در این می‌بیند که همه ایرانیان یکسان فکر کنند و آن فکر هم چیزی جز لزوم اطاعت از فقهاء و وحدت دین و سیاست نباشد، بهائیان قدرت راستین را در آزادی افکار و عقائد و شکوفایی فرهنگ شکیبائی و بردباری و خلاصه فرهنگ تحری حقیقت و مشورت و مساوات می‌یابند و به همین جهت نقدشان از نظام تحجر فکری و سنت‌پرستی و پیشواپرستی را بزرگترین خدمت به استقلال و ازادی و تکامل ایران می‌شمارند. قضاوت در مورد اینکه کدام یک از این دو نظر درست است را به عهده ملت ایران می‌گذاریم.

پنجم آنکه برخلاف تقریباً همه نظریات مربوط به استعمار، امر بهائی فقط به بررسی مظاهر نابرابری و ستم بین‌المللی اکتفاء نکرده بلکه بالعکس به محو علل ساختاری استثمار و استعمار جهانی نیز توجه می‌کند. در واقع امر بهائی خواهان نابودی استعمار در سرتاسر دنیاست و این مقصود مستلزم تغییری بنیادی در ساختار روابط بین‌المللی، تبدیل نظام هرج‌ومرج جهانی به نظام دمکراتیک جهانی و ایجاد نظام و فرهنگ وحدت عالم انسانی می‌باشد. این است که حضرت بهاءاللّه در لوحی خطاب به ایرانیان می‌فرمایند: «بگو ای دوستان سراپرده یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار.» این است نقشه خدا برای نجات و تکامل نوع انسان در این مرحله از پویائی جامعه بشری.

واضح است که بهائیان با افرادی مانند نویسندگان کانون وصال نظر متفاوتی در مورد علّل عقب‌افتادگی خاورمیانه و راه رسیدن به نجات و تکامل دارند. امّا دگراندیشی و نوآوری فرهنگی را نباید تکفیر و تهدید نمود. بهائیان اعضای کانون را به خاطر نظر متفاوتشان عمال استعمار قلمداد نمی‌کنند و ایشان را شایسته حبس و اعدام و خفقان نمی‌شمارند.

کاش اعضای کانون هم بجای تهدید و بر چسب زدن به نوآوری فرهنگی و روحانی به دفاع از حقوق هم‌وطنان ستمدیده‌شان می‌شتافند و با دفاع از حقوق حقّه بهائیان به خود و دنیا اثبات می‌کردند که به‌راستی در جرگه ارتش عدالت قرار دارند.

						۲۰۰۵ میلادی

۲. سخنی با آقای اعلمی

جناب آقای اعلمی،

مقاله شما را زیر عنوان «احتجاج با مروجان بهائیت در پرتو آزادی عقیده و آزادی بیان» و اظهارنظرهای مختلف را مطالعه کردم. متأسفانه باید بگویم اظهارنظرها کمتر به محتوای مقاله شما مربوط بود. چه آنکه شما را دعوت به مذاکره با بهائیان کرده و چه آن آقائی که آسمان و ریسمان را به هم بافته و لقب «سر» به عباس‌افندی و سلمان رشدی را در خط حفظ منافع انگلیس نامیده است.

به‌هرجهت شما در ابتدای بحث در دفاع از حقوق شهروندی مطالبی نگاشته‌اید که باید مورد تأیید هر انسان آگاهی قرار گیرد. من به عنوان یک انسان مذهبی بی‌طرف که هم از اسلام و هم از بهائیت اطلاعاتی هرچند جزئی دارم و با سایر مکاتب فکری هم بیگانه نیستم با کمال میل حاضر هستم که با شما بحثی منطقی و نه جدلی را آغاز کنم.

شما می‌نویسید: «برخورد سازنده با صاحبان مکاتب و اندیشه‌های غیراسلامی و انحرافی…» و ادامه می‌دهید: «اسلام در مواجهه با سایر ادیان و مکاتب نیز قادر است تا بر همه آنان فائق آید.» چون شما از اندیشه‌های غیر اسلامی و انحرافی حرف می‌زنید، سؤال اینجاست که معیار شما از «انحراف» چیست؟

در اسلام حدود ۴۰۰ فرقه می‌شناسیم. کدام یک از اینها معیار شما است؟ من با بی‌میلی از کلمه فرقه استفاده می‌کنم ولی چون شما از این اصطلاح استفاده کرده‌اید به خود اجازه دادم که من هم از این اصطلاح استفاده کنم. آنچه به نظر می‌رسد کلیه فرق ادیان ابراهیمی (یهودی، مسیحی، مسلمان) که به صدها فرقه تقسیم شده‌اند هر کدام دیگری را فرقه انحرافی می‌نامند. با هر کدام از طرف‌داران این فرقه‌ها صحبت کنید تنها فرقه خود را ناجی و سایرین را گمراه و اهل دوزخ می‌دانند. برای مثال به تفکرات سنیان نگاه کنید که فرقه شیعه را دهلیزی به الحاد می‌نامند و پایه‌گذار آن را عبداللّه ابن سباء یهودی مسلمان شده می‌دانند که برای شکاف دراسلام چنین فکری را رواج داد و یا نگاه کنید به سایت‌های وهابی که راجع به شیعه چه می‌گویند. آیا در بین ۱٫۲ میلیارد مسلمان حدود ۱۰۰ میلیون شیعه تنها فرقه حقه است؟

یک نویسنده اسپانیائی به نام «پائولو کوئلیو» چه زیبا گفته است: «برای این که به طریق خود ایمان داشته باشیم لازم نیست تا ثابت کنیم که طریق دیگران نادرست است. کسی که چنین می پندارد به گام های خود نیز ایمان ندارد.»

بهتر است که در بحثهای آینده از گروه‌های «انحرافی» بحثی نکنیم چون همه همدیگر را گمراه می‌نامند. اگر بر فرض محال شما موفق شوید اثبات کنید که راه فلان فرقه خطا است آیا دلیل اثبات درستی راه فرقه شما است؟

قبل از شروع یک گفتگوی سازنده باید ابتدا چهارچوب بحث مشخص شود. برای نمونه آیا دین برای مردم است، یا مردم برای دین؟ آیا اصولاً دین وظیفۀ این جهانی هم دارد، و یا فقط راهنمای زندگی بهتر در جهان دیگر است؟

شما مثال آوردن از ادیان دیگر را مغلطه و سفسطه می‌دانید. پس باید بگوئید با چه میزانی می‌خواهید اثبات کنید که عقائد شما بهتر از دیگران است. اگر امکان بررسی عقلی بین جهان‌بینی‌ها نباشد چه راهی را پیشنهاد می‌کنید؟

شما می‌نویسید:«به این سؤالات به عنوان یک محقق بی‌طرف جواب بدهید!» آیا این خود مغلطه نیست؟ آیا مسائلی که شما مطرح کرده‌اید از قبیل «موی سر بهاءاللّه» و یا اعتراض به سخن‌گفتن و نوشتن وی به عربی در شأن یک محقق بی‌طرف است؟

قاعدتاً یک محقق بی‌طرف سؤالات مهم‌تری از قبیل احکام اجتماعی و تفکرات عرفانی دارد. آیا اگر کلام‌اللّه مجید به زبان فارسی و یا ترکی نازل می‌شد دارای ارزش کمتری بود؟ آنچه که مهم است محتوای مطلب است، نه زبان.

مسائل عرفانی که مورد اعتراض شما است، در همه فرق ادیان سامی کم و بیش دیده می‌شود. یا باید تعابیر و تفاسیر آن‌ها را قبول کرد یا همگی را رد کرد. نمونه‌ای از آن‌ها «بیت اللّه» نامیدن خانه کعبه است.

و اما سؤال شما دربارۀ خاتمیت پیغمبر اسلام: بهاءاللّه هم خاتمیت نبوت و هم خاتمیت رسالت توسط پیغمبر اسلام را تأیید می‌کند.

شما سؤال کرده‌اید از تعالیمی که بهاءاللّه برای بهبود وضع جامعه مطرح کرده است. اگر قرار باشد با شما وارد گفتگو بشوم به آن‌ها مفصلاً خواهم پرداخت. در اینجا به چند نکته مختصراً اشاره می‌کنم:

۱. بهاءاللّه در درجه اول به انسان‌ها دستور می‌دهد که هر کدام خود فکر کنند و بهترین‌ها را انتخاب کنند و از کسی تقلید نکنند. اگر به جنایاتی که در ۱۰۰ سال گذشته افرادی ماجراجو با استفاده از ناآگاهی مردم کرده‌اند نگاه کنیم اهمیت این دستور مشخص می‌شود.

۲. بهاءاللّه می‌گوید زمان زمان خرد است. «نعمت عظمی و عطیه کبری در رتبه اولی خرد بوده و هست.»

۳. بهاءاللّه می‌گوید دین باید سبب الفت و محبت باشد. اگر قرار باشد سبب جنگ و جدال باشد البته بی‌دینی بهتر است. با توجه به جنگ‌هائی که به نام ادیان و فرق گوناگون در طول تاریخ و خونریزی‌ها و ویرانی هائی که انجام شده‌اند، اهمیت این دستور روشن می‌شود.

۴. بهاءاللّه می‌گوید سوادآموزی کودکان از وظائف پدر و مادر است.

۵. بهاءاللّه می‌گوید دست از تعصبات وطنی، مذهبی و نژادی بردارید. با توجه به جنایاتی که به‌عنوان تفکرات فرقه‌ای برتر و نژاد برتر بر جهانیان رفته است اهمیت این دستور مشخص می‌شود.

۶. بهاءاللّه دستور ازدواج به هرچه دورتر از فامیل را توصیه می‌کند.

در خاتمه من چون دین را برای جامعه لازم و بی‌دینی را مضر می‌دانم علاقه‌مند هستم که حرمت دین نگاه داشته شود. ازاین‌رو معتقدم که چهره دین را باید از اوهام و خرافات زدود. اگر چنین نشود آن که ضرر می‌بیند حتماً تفکرات مذهبی است که به نفع جامعه نخواهد بود.

چون شما معتقد به «برتری اسلام» هستید اگر مایل باشید می‌توانیم در این زمینه هم وارد بحث بشویم و به چند سؤال جواب بدهید: چرا در بین ۱٫۲ میلیارد مسلمان تعداد بی‌سوادان از همه گروه‌ها بیشتر است؟ چرا از این جمعیت انبوه در ۱۰۰ سال گذشته فقط ۸ نفر موفق به دریافت جایزه نوبل شده‌اند؟ باید یادآور شوم که اکثر اینها هم در کشورهای به‌اصطلاح «کفار» متولد شده و تحصیل کرده‌اند و حتی مسلمین آن‌ها را به عنوان مسلمان نمی‌شناسند. در حالی که از حدود ۱۰ میلیون یهودی ۱۶۷ نفر برنده جایزه نوبل مانند نیوتون پدر فیزیک مدرن بوده‌اند. چرا تولید ناخالص ۵۷ کشور اسلامی جمعاً کمتر از نیمی از تولید ناخالص هندوستان «بت پرست» است، با وجود اینکه بخش عمده درآمد کشورهای اسلامی از فروش نفت است که ربطی به تولید ناخالص ملی ندارد بلکه ثروت خداداد است. چرا فقیرترین کشورهای جهان کشورهای «اسلامی» هستند؟ در زمینۀ مسائل اجتماعی و عقب‌ماندگی کشورهای اسلامی مسائل و سؤالات فراوانی است که به عقیده من باید ریشه‌یابی شود. و شاید این مسائل بسیار مهم‌تر از «موی سر» و «عربی و فارسی حرف زدن» و این‌گونه مباحث باشد.

اگر شما واقعاً به یک گفتگوی روشنگرانه علاقه‌مند هستید این گوی و این میدان. اما اگر قرار باشد به مسائلی که بیش از ۱۰۰ سال است مطرح شده و به هر کدام از آن‌ها جواب‌هایی داده شده بپردازیم راه به جائی نخواهیم برد.

						مهرماه ۱۳۸۷

۳. نامۀ سرگشاده به مسئولین سایت ایران گلوبال

گفتگویی در رابطه با پاسخ آقای کیخسرو آرش گرگین «به یک ایرانی بهائی»

اظهارنظرهای شما نسبت به بهائیان ایران و جوابهای بهائیان به شما را مطالعه کردم. به نظر من بهائیان به نظریات شما بیش از حد بها داده‌اند. بهائیان متأسفانه درک نکرده‌اند که سبک نوشته شما نوشته یک زرتشتی نیست در بهترین حالت شما را می‌توان یک شیعه تازه زرتشتی شده دانست ازاین‌رو می‌توانم ادعا کنم که جواب‌های آن‌ها به شما به‌احتمال زیاد برای شما ایجاد مشکل فهمی خواهد کرد. منظورم مقاله‌ای است با تیتر «دوست ارجمند گران‌مایه.»

من در اینجا قصد بحثی را ندارم بلکه اتهامات شما به جامعۀ بهائی را ناوارد و غیرمستند می‌دانم. ازاین‌رو مختصراً به آن‌ها اشاره می‌کنم و از شما دعوت می‌کنم که دربارهٔ هر کدام از این اتهامات که میل دارید وارد یک بحث مستدل و منطقی بشوید و اگر مدرکی دارید ارائه بفرمائید برای من جای تعجب است که شما به مقدمه‌ای که آقای چوبینه سالیان قبل به کتاب ۲۳ سال نوشته به تازگی توجه فرموده‌اید. شاید این مسئله به زرتشتی‌شدن شما در ماه‌های اخیر بی‌ارتباط نباشد. شما بحث خود را بدین‌گونه آغاز کرده‌اید:

«جناب "یک ایرانی بهائی" هم‌میهن عزیز، بنده و میلیون‌ها نفر دیگر از جنم بنده که از بدو باز‌کردن چشمان‌مان در جامعه چیزی جز خشم برنامه‌ریزی‌شده، سانسور، و تحقیر تجربه نکردیم، هیچ چیزی به جامعهٔ بهائی که به‌طور اصولی هدفی جز حفظ و تأمین منافع فرقه‌ای خودش ندارد، بدهکار نیستیم. جامعهٔ بهائی به مانند یک فرقه عمل می‌کند و در حالی که مدام از جامعهٔ میزبان‌اش سهم می‌خواهد، حاضر به هیچ‌گونه سهم گذاری‌ای نیست. این یعنی دو رویی اجتماعی. شما نیز اینک در یک بی‌اخلاقی محض به سر می‌برید هنگامی که با یک فرد حقیقی وارد گفتگو می‌شوید و با آنکه در خارج کشور هستید حاضر نیستید با نام و نشان واقعی‌تان ظاهر شوید. هنگامی که دم از حقوق شهروندی می‌زنید دوست گرامی، مقدمات رفتار شهروندانه را دست کم رعایت کنید.» جملات از شما است.

من مقاله را جمله به جمله مورد بحث قرار می‌دهم.

در ابتدا باید حداقل با هم به تفاهم برسیم که ما ایرانیان با عدد و رقم و آمار کمتر سر و کار داریم همیشه ادعا می‌کنیم که صد بار تلفن کردم چهل بار گفتم و غیره جمله اول شما «بنده و میلیون‌ها نفر دیگر از جنم بنده» شامل حال این‌گونه گزافه‌گویی‌هاست.

۱ – مسئله اول آیا این میلیون‌ها آدم از جنم شما زرتشتی هستند؟ شما اول تکلیف این میلیون‌ها را تعیین بفرمائید که از چه گروه و یا به زبان شما از چه فرقه‌ای هستند.

۲ – مسئله دوم: «بهائیان هدفی جز تأمین منافع فرقه خودش ندارد.» در این جمله دو سؤال مطرح می‌شود. بهائیان چه منافعی را حفظ کرده‌اند. در ثانی اگر شما زرتشتی هستید چگونه به خود اجازه می‌دهید که از فرقه صحبت کنید. خصوصیات فرقه چه است؟ شرح دهید.

۳ – مسئله سوم: «در حالی که مدام از جامعه میزبان سهم می‌خواهند...» به نظر شما صاحبخانه کدام گروه است که بهائیان از او سهم می‌خواهند بهائیان خود را در کنار سایر گروه‌های ایران‌دوست صاحبخانه می‌دانند پیامبر بهائیان ایرانی و بهائیان ایران را سرزمین مقدس می‌نامند. بهائیان سراسر جهان به ایران عشق می‌ورزند و جشن نوروز را سالیانه در گوشه‌و‌کنار جهان جشن می‌گیرند آن‌ها در خارج از ایران با برگزاری سمینارها و جلسات فرهنگی، ایران را ارج می‌نهند کمتر گروهی در خارج از کشور این‌گونه به فرهنگ ایران اظهار علاقه می‌کند چگونه به خود حق می‌دهید که چنین قضاوتی در حق آن‌ها روا دارید.

۴ – نام حقیقی و حقوق شهروندی این دو مقوله چه ربطی به همدیگر دارند و آیا شما از نام حقیقی خود در این نوشته استفاده کرده‌اید؟ و «مقدمات رفتار شهروندانه» را به قول خودتان مراعات فرموده‌اید؟ مطلب دیگری که مطرح کرده‌اید.

«خیر، دفاع‌کردن از حقوق شهروندی بهائیان برای بنده هیچ ارجحیتی از دفاع‌کردن ازحقوق دیگر شهروندان را ندارد. برای من میان یک کرد سنی با یک درویش مسلمان، و میان این دو با یک زرتشتی و یا یک یهودی تفاوتی نیست. در این رژیم آب دریاها نیز در امان نیست هم‌میهن عزیزم، دیگر چه رسد به جان آدمی.»

این درست همان اعتقاد بهائیان است که نه‌تنها خواستار حقوق شهروندی همه ایرانیان بلکه نوع بشر است آن‌ها می‌گویند ای اهل عالم همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار.

بهائیان طرف‌دار جدی حفظ حقوق شهروندی ساکنین کره زمین هستند اگر شما هم طرف‌دار آن هستید زهی سعادت، شما به یکی از تعالیم بهائی گردن گذاشته‌اید. در ۳۰ سال گذشته تنها یک جوان بهائی با زحمات زیادی اسناد جنایاتی را که در حق زرتشتیان روا گردیده جمع‌آوری و چاپ کرده است. ای کاش شمای تازه زرتشتی شده هم در حق یک گروه دگراندیش مذهبی کاری مستند ارائه می‌دادید.

اما دربارهٔ این مطلب ارائه‌شده از طرف شما:

«در سراسر دوران صد و اندی سال گذشته به‌طور سیستماتیک جنبش باب و ازلیانی از جنم میرزا آقا خان که روشنگرانی درجهٔ یک بودند از سوی بهائیت مصادره به مطلوب شده‌اند. حال آنکه باب از سوی بهائیان تکفیر شد. قرة‌العین بهائی نبود دوست عزیز، قرة‌العین بهائی نبود. و باب نیز حتا حج‌رفتن و نماز را نیز قدغن کرد، حال هم‌زمان از میراث معنوی چنین انسان‌هایی مصرف‌کردن و در همان حال همهٔ آثار باب را به‌طور سیستماتیک از میان بردن هیچ نشانی از شرافت و حقیقت‌جویی ندارد. دوست عزیز، روی سخنم با شما است و آن محافلی که پشت سرتان ایستاده‌اند ، ما در ساعت صفر تاریخ‌مان هستیم، همهٔ گروه‌ها باید به میدان آیند... »

در این بخش از سخنان شما چند اتهام واهی به چشم می‌خورد که با شما در میان می‌گذارم.

۱ – در کجا و در چه نوشته‌ای از بهائیان، جنبشی ازلیانی از جنم میرزا آقاخان مصادره‌به‌مطلوب شده است؟ نام ببرید شما قطعاً بدون تحقیق به نظریات استادی که خوب می‌شناسم و به او هم ارادتی دارم اکتفا کرده‌اید ایشان هم از روی عدم آشنائی چنین اظهارنظری را سالیان قبل کرده بود؛ آیا هنوز هم به آن عقیده پای‌بند است جای شک دارد.

۲ – چه دلیل و مدرکی دارید که میرزا آقا خان ازلی بوده است؟ او تنها یک سال داماد ازل بوده است. میرزاآقا خان در ۳ مکتوب به سید باب هم حمله کرده است تا چه رسد به اینکه ازلی باشد این ادعای شما مانند سایر ادعاهایتان واهی و بی‌مدرک است.

۳ – در کدام اثری از بهائیان طاهره قرة‌العین بهائی نامیده شده است؟ شما اگر حتی حداقل اطلاعی از بهائیت داشتید می‌دانستید که طاهره قبل از پایه‌گذاری آئین بهائی به دست عمال جهل و نادانی به قتل رسیده بود.

۴ – کدام یک از آثار باب را بهائیان، سیستماتیک از بین برده‌اند. در همین سال‌ها یک جوان بهائی مطالعات وسیعی در جنبش بابی نموده که توسط ناشر معروف Brill به چاپ رسیده است. این ادعا هم بر اثر بی‌اطلاعی شما از آئین بهائی است.

مطلب دیگر شما چنین آغاز شده است:

«امروز اگر جامعهٔ جهانی بهائی لازم دیده است که در یک معاملهٔ بزرگ با جمهوری اسلامی برای پس گرفتن سرمایه‌هایش مسئلهٔ تیمور بختیار را به میان بکشد، نخست اینکه این امر رازی سربسته نبوده است. همه می‌دانسته‌اند؛ دوم اینکه تیمور بختیار کسی بود که خود شاه را هم خواست ترور کند و بعدها به صدام پناهنده شد و همان‌جا نیز از سوی ماموران ویژهٔ ساواک ترور شد. اعمال یک چنین موجودی را به رژیمی نسبت دادن که در زیر چتر حمایت آن همهٔ ادیان، بدون استثناء بیشترین میزان از مدارا و بردباری حقوقی را در طول ۱۴۰۰ سال گذشته تجربه کردند، هیچ نشانی از شرافت و حقیقت‌جویی ندارد. این رفتار، رفتاری است مبتنی بر فرصت‌طلبی محض، معامله‌گری، و فقط و فقط به فکر ریش خود بودن.»

با ارائه کدام مدرک جامعه جهانی بهائی لازم دیده است که با جمهوری اسلامی وارد معامله بشود؟ و در کجا و در چه مقاله‌ای بحثی از بختیار کرده است وانگهی جنایاتی که بر جامعۀ بهائی در دوران محمدرضا شاه بر جامعۀ بهائی روا گردیده مفصل است از جنایات شاهرود گرفته تا ابرقو از قتل دکتر برجیس در کاشان تا قطعه قطعه کردن قاسم کیخایی در افوس اصفهان. و یا مصادره معابد بهائیان در سال ۱۳۳۴ داستان‌هایی است پرغصه که به زودی آمار آن منتشر خواهد شد. خدمات محمدرضا شاه به روحانیون را در کتاب جریان‌ها و سازمان‌های سیاسی نوشتۀ رسول جعفریان را مطالعه کنید تا واقعیات بر شما روشن شود. آیا در این اتهامات شما ذره‌ای از شرافت و حقیقت به چشم می‌خورد؟ مقاله‌ای از آقای چوبینه را که سالیان پیش نوشته شده را خواندن و جامعۀ بهائی را پشت آن دیدن ربطی به شرافت و حقیقت دارد آیا آقای چوبینه هیچ‌گاه خود را بهائی معرفی کرده است؟

شما کلام خود را این‌گونه به پایان برده‌اید: «دوست گرامی، در جَنَمم دورویی نیست، از روز نخست از دو رویی و ‌سودجویی گروهی بیزار بوده‌ام و همین گونه نیز از دنیا خواهم رفت، برای من شرافت و حقیقت دو روی یک سکه‌اند، ایران‌زمین اگر تا به امروز پاییده است به خاطر تعهدش به این دو اصل بوده است، شما بر خدایی که می‌پرستی هر نامی می‌خواهی بگذار، نام خدای تو اللّه است، نام خدای من مزدا، این مسئلهٔ خصوصی ماست، شرافت و حقیقت اما امور همگانی‌اند که از سوی همگان باید پاس داشته شوند. من در این بازی‌ای که جامعهٔ بهائی آغاز کرده است، نشانی از شرافت و حقیقت نمی‌بینم، اگر می‌دیدم، دفاع می‌کردم.»

شاید در جنم شما دورویی نباشد ولی بپذیرید که از روی ناآگاهی و تعصب اتهاماتی را به جامعه‌ای زده‌اید که ذره‌ای از واقعیت در این انبان اتهامات دیده نمی‌شود برای هر موجود دوپایی به نام انسان باید شرافت و حقیقت دو روی یک سکه باشد. شرافت وظیفۀ هر فردی و طالب حقیقت بودن لازمۀ زندگی شرافت‌مندانه است.

امروز متاسفانه عده‌ای تازه زرتشتی شده به جای اینکه از جنایاتی که اجدادشان در حق دگراندیشان مذهبی روا داشته‌اند معذرت‌خواهی کنند با این تفکر که کمربند سفید زرتشتی دریافت کرده‌اند کارت سفیدی در دست دارند که هر اتهامی را که بخواهند می‌توانند و حق آن‌ها است که به دگراندیشان مذهبی روا دارند. برخی از آن‌ها به این ترتیب می‌خواهند کفاره گناهان اجدادشان را بپردازند ازاین‌رو خود را پشت سنگر زرتشتیان ستم‌دیده پنهان کرده و خود را سهیم آنان می‌نامند. مَثَل آن‌ها مثل عربی است که در بیابان شاهد غذاپختن شخصی بود. برای شرکت در خوردن غذا موشی را در دیگ او انداخت و گفت الحاجی اَنا شریک.

این آقایان تازه زرتشتی ‌شده خود را شریک مظلومیت زرتشتیانی می‌نامند که سالیان زیادی اجدادشان عاملین جنایاتی در حق آن‌ها و سایر دگراندیشان بوده‌اند به امید روزی که حقایق از پشت ابرهای سیاه جهالت و نادانی رخ بگشاید؛ تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.

						۲۵  آپریل ۲۰۰۹ 

۴. گفتگویی با آقای محمدرضا ورزی دربارۀ سریال (سال‌های مشروطه)

آقای ورزی شما خود از مخالفین شیخ فضل‌اللّه هستید.

هر ملتی که تاریخ خود را نشناسد از چاله در نیامده به چاه خواهد افتاد.

پس از اطلاع از پخش چنین سریالی با توجه به علاقه‌ای که به تاریخ گذشته ایران داشته و دارم تمامی قسمت۲۱ فیلم را با دقت نگاه کردم و از متن آن اطلاع کامل دارم. من چون نه فیلم‌سازم و نه فیلم‌شناس دربارۀ هنرپیشگان و بازی آن‌ها در فیلم اظهارنظر نمی‌کنم اما می‌توانم ادعا کنم که از رویدادهای تاریخی پانصد سال گذشته ایران بی‌اطلاع نیستم، ازاین‌رو سؤالاتی را دربارۀ این سریال مطرح می‌کنم و سپس نظر خود را خلاصه بیان می‌کنم امیدوارم که اجراً عنداللّه مرا راهنمایی بفرمایید.

مطالب ارائه‌شده از طرف جنابعالی در سریال مشروطه به نظر من از دو حال خارج نیست. یا این‌که شما خیال‌بافی کرده‌اید و اسم آن را حقایق تاریخی گذاشته‌اید که دور از ذهن است و از کارگردان صاحب‌نامی چون شما بعید است؛ و یا این‌که شما به مطالب تاریخی دسترسی دارید که تاکنون از دید مورخان نامدار ایرانی از قبیل کسروی، آدمیت، محمود محمود و... مخفی مانده است. بدین ترتیب انتشار چنین مدارک ارزشمندی می‌تواند خدمت بزرگی به تاریخ‌نگاری ایران بنماید.

من تا آنجا که ممکن بوده است نظریاتی که نسبت به این سریال اظهار شده‌اند را مطالعه کردم از جمله موسی نجفی، رسول جعفریان و چند نفر دیگر. ضمناً اظهار نظریات خود شما نسبت به اظهارنظرهای مخالفان را نیز مطالعه کردم. شما در جلسه نقد و بررسی فیلم با خبرگزاری فارس فرمودید: «یک‌بار از منتقدی دربارۀ سریال پرسیدم که گفت من ۵ دقیقه از کار را دیدم خیلی مزخرف بود.» البته به نظر بنده ایشان بی‌ربط فرموده‌اند چون مزخرف از زخرف می‌آید که طلا است و مزخرف می‌شود خرده‌طلا. اگر ایشان می‌فرمودند مبتذل، بی‌معنی یا به‌اصطلاح عوام آشغال، به واقعیت خیلی بیشتر نزدیک بود.

آقای ورزی اگر شما ادعا نمی‌کردید که این سریال را با مطالعات تاریخی تهیه کرده‌اید ابداً و اصلاً مورد بحث نبود؛ چون هستند کارگردانان فراوانی که برای امرار معاش خود با تفکرات خیالی فیلم می‌سازند و بیننده هم دارند و بحثی هم ایجاد نمی‌کنند. اما چون شما ادعا می‌کنید که «من در درجه اول قبل از فیلم‌سازی کار پژوهش انجام می‌دهم و سالیان سال است که در ارتباط با تاریخ معاصر ایران کار پژوهشی می‌کنم» مرا وادار ساخت که پس از تماشای سریال یاد شده با کمال ادب خدمت شما عرض کنم که بدین ترتیب شما به عقل و شعور و علم و آگاهی عده‌ای که با تاریخ سر و کار دارند توهین می‌کنید. چون شما قصد چسباندن مطالبی به تاریخ ایران را دارید که با هزار من سریش هم به آن نمی‌چسبد. این مطلبی است که نمی‌توان از آن گذشت. ازاین‌رو ابتدا سؤالاتی را با شما در میان می‌گذارم و امیدوارم که به آن‌ها جواب بدهید.

«شما مسئله امینه و اصلان را زاییده تخیل نامیده‌اید.» ای کاش راجع به همۀ سریال این اظهارنظر را می‌فرمودید و خیال همه را راحت می‌کردید.

سؤالات

بخش اول

در بخش اول سریال از نویسنده‌ای به نام علی‌اکبرخان که از او می‌خواهند کتابی بر علیه اسلام بنویسد؛ و او می‌گوید من مخالف حکومت هستم نه مخالف اسلام سؤالاتی را مطرح می‌کنم. در ابتدا باید شما می‌دانستید که به اسلام ردیه فراوان نوشته شده و احتیاج به نوشتن ردیه جدیدی نبوده است.

۱- این علی‌اکبرخان چه کسی است که با خانمش کشته می‌شود؟

۲- دستور قتل را چه کسی و یا کسانی می‌دهند؟

۳- این قتل کجا و در چه زمانی اتفاق افتاده؟

۴- منبع تاریخی این ادعا در کدام کتاب تاریخی ثبت شده است؟

۵- اسحق چه شخصیتی است؟

۶- آن جلسه که دستور قتل را می‌دهد در کجا تشکیل شده؟ و اعضاء آن جلسه چه اشخاصی هستند؟

۷- خانم فرانسوی که همه چیز امیرکبیر را می‌داند نام او چیست؟ و کف‌بینی که در همه احوال بین خانم‌های حرم می‌لولیده و همیشه به همان شکل و شمایل می‌ماند نام او چیست؟ منبع تاریخی آن کدام است؟

بخش دوم

۱- آن شخصی که امیرکبیر دستور توقیف‌اش را می‌دهد از طرف کنسولگری روس آمده بود همان‌طور که نشان دادید و یا نماینده کنسول انگلیس بود؟

۲- شکایت میرزا آقاخان نوری از امیرکبیر به دالگورکی بر مبنی کدام تاریخ است؟

۳- آن که دستور می‌دهد علی‌محمد باب در زندان چهریق را ملاقات کن و او را به مقاومت تبلیغ کند چه کسی است؟

۴- آن شخص و یا اشخاصی که به چهریق می‌روند چه کسانی هستند؟

۵- یهودیانی که به باب گرویده بودند می‌توانید حداقل یکی دو نفر را اسم ببرید؟

۶- ملاقات میرزا حسین‌علی نوری با باب در چهریق بر مبنی کدام مدرک تاریخی است؟

۷- گفتگوی میرزا حسین‌علی نوری با باب مبنی بر این‌که انگلیسی‌ها طرف‌دار شما هستند در کدام تاریخ ذکر شده است؟

بخش سوم

۱- امیر می‌گوید بابی‌ها را سرکوب می‌کنم. چون نمی‌خواهم ترکمان‌چای جدید به‌وجود بیاید منبع تاریخی این سخن کجا است؟

۲- آیا امیر نمی‌دانست که مسبب قرارداد ترکمان‌چای روحانیون در زمان فتحعلیشاه بودند؟

۳- آیا سید محمد اصفهانی ملقب به مجاهد به میل و خواسته انگلیس‌ها فتوای جنگ دوم با روسیه را صادر نکرد؟

۴- آن انگلیسی که می‌گوید بابیان را سرکوب می‌کنند زحمات چندین ساله ما از بین می‌رود نامش چیست منبعش کدام است؟

۵- انگلیسی‌ها چه نوع سرمایه‌گذاری بر روی آیین بابی کرده بودند؟

۶- آیا انگلیسی‌ها با صرف وجوه موقوفه عود بر روی روحانیون سرمایه‌گذاری نکرده بودند؟.

بخش چهارم

۱- کنسول انگلیس با عصبانیت می‌گوید: بابی‌ها را سرکوب می‌کنند باید امیر را ترور کرد! منبع این مطلب کجا است؟

۲- باب در زندان چهریق ناله می‌کند: مرا نجات بدهید! منبع این درخواست باب کجا است؟

بخش پنجم

۱- انگلیسی که می‌گوید: ما نمی‌توانیم بگذاریم باب را اعدام کنند! منبع این ادعا کجا است؟

۲- چگونگی تیرباران باب را برمبنای چه گزارشی تهیه فرموده‌اید؟

۳- بهاءاللّه می‌گوید: ما باید امیررا بکشیم! منبع این مطلب کدام کتاب است؟

۴- امیر مخالفت انگلیس‌ها با خودش را به خون خواهی قتل باب می‌داند. منبع این ادعا را نام ببرید.

بخش ششم

کنسول روس و بهااللّه عزل امیر را تبریک می‌گویند. به چه شخصی تبریک می‌گویند؟ منبع این ادعا را نام ببرید.

بخش هفتم

۱ – کنسول انگلیس مرگ امیرکبیر را می‌خواهد چون «دوستان بابی ما را کشت». منبع این ادعا کجا است؟

۲ – امیر می‌گوید: از وقتی باب را سرکوب کردم دست‌بردار نیستند! امیر در کجا و به چه شخصی چنین گفته است؟

بخش هشتم

۱ – ناصرالدین شاه می‌گوید: «ما مسلمانیم، بهاییت یعنی اغتشاش!» بهاییان، کجا اغتشاش کرده‌اند؟

۲- آن شخصی که می‌گوید:«فراموش‌خانه تعطیل شد جلسات را در منزل مانکجی برگزار می‌کنیم» نام گوینده و نام لژ این فراموش‌خانه را ذکر بفرمائید؟

۳ – آیا می‌دانید که سید جمال این به‌اصطلاح فیلسوف بزرگ اسلامی عضو چند لژ فرماسیونی بوده است؟

بخش نهم

امین السلطان می‌گوید: «روحانیون نمی‌خواهند خون ریخته شود.» نگاهی به تاریخ یهودیان، زرتشتیان، صوفیان، اخباریون و بابیان و بهاییان عکس این ادعا را نشان می‌دهد. چه خون‌ها که نریختند و چه اموالی که به غارت نرفت.

بخش دهم

دربارهٔ قرارداد تنباکو و نمایندگی امینه ازطرف شاه، چون به قول خود شما امینه شخص خیالی است از آن می‌گذرم.

بخش یازدهم

سید جمال و میرزای شیرازی هیچ‌گاه نه همدیگر را ملاقات کرده‌اند و نه مذاکره داشته‌اند. در این زمینه مدارک فراوان است.

بخش دوازدهم

ملاقات شاه و سید جمال را از تاریخ می‌شناسیم هیچ ربطی به اظهارات شما در فیلم ندارد. شاه به امین‌السلطان دربارهٔ نامه‌ای که از سید جمال دریافت کرده بود، می‌گوید: «نامه این پدرسوخته را خواندم دو پول نمی‌ارزد.»

بخش چهاردهم

۱ – شیخ فضل‌اللّه می‌گوید: «علما باید حافظ کشور باشند والّا می‌شود ترکمان‌چای!» آیا شیخ فضل‌اللّه خود از نقش روحانیت در اصل قضیه ترکمان‌چای غافل بود؟ آیا تصرف ایران به‌دست افغانان هم دست‌پخت روحانیون نبود؟

۲- شیخ فضل‌اللّه می‌گوید: «حکومت باید مشروعه بشود.» انصافاً باید قبول کرد که این یک مطلب را منطبق با مدارک تاریخی نشان داده‌اید. شیخ فضل‌اللّه مشروطه را بدتر از سلطنت می‌دانسته.

بخش پانزدهم

سؤالاتی دربارهٔ شخصیت و نظریات شیخ فضل‌اللّه نوری:

۱ – شیخ فضل‌اللّه: «روحانیون می‌خواهند مردم حکومت کنند!» آیا این با حرف‌های قبلی در تضاد نیست؟ اگر حکومت مردم است جای شریعت کجا است؟ اگر حکومت شریعت است جای مردم کجا است؟ آیا این دو مسئله به همدیگر ربطی دارند؟ شیخ فضل‌اللّه چه نظری نسبت به مردم داشته در کتاب دوجلدی ‌ترکمان مطالعه بفرما ئید.

۲ – آیا شما سعی نکرده‌اید به شیخ فضل‌اللّه یک آخوند با تفکرات ارتجاعی را قیافه رهبر مذهبی قدسی بدهید؟

من به جرئت به شما می‌گویم که در واقع شما خود یکی از مخالفین عقاید و آراء شیخ فضل‌اللّه هستید! حتماً تعجب خواهید کرد. اما اگر به سؤالات من از شما که جواب‌های آن‌ها بر شما و همه خوانندگان روشن است توجه کنید مطلب روشن می‌شود.

شیخ فضل‌اللّه چه می‌گفت و چه می‌خواست و اکنون شما برخلاف عقاید او چه می‌کنید؟

شیخ فضل‌اللّه به ناظم‌الاسلام کرمانی به نقل از کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» که شما مدعی مطالعه آن هستید (بخش اول ص ۳۲۲) چنین می‌گوید:

«ناظم‌الاسلام ترا به حقیقت اسلام قسم می‌دهم آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟ مدارس را افتتاح کردید آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید حالا شروع به مشروطه و جمهوری کردید؟ نمی‌دانید در دولت مشروطه اگر من بخواهم روزنه و سوراخ این اطاق را متعدد نمایم باید مالیات بدهم و اگر یک سوراخ را دو سوراخ کنم باید مالیات بدهم و کذا و کذا».

شما اگر واقعاً این کتاب را خوانده‌اید با زندگی شیخ فضل‌اللّه باید آشنا باشید. روحانی بزرگ آن زمان کسی جز ملأ کاظم خراسانی نبود. نظر او و نظر روحانیون نجف و ایران را نسبت به مشروطه می‌شناسیم. نظر شیخ فضل‌اللّه از اهمیت چندانی برخوردار نبوده. اشتباه بزرگ مشروطه‌خواهان اعدام شیخ فضل‌اللّه بوده است. باید نظریات او را منتشر می‌کردند تا مردم بدانند او چه می‌خواسته است؟

اما شیخ فضل‌اللّه راجع به زنان چه می‌گوید؟ در لوایح شیخ فضل‌اللّه کتاب یازدهم قاجار چنین می‌خوانیم:

«و دیگر به رأی‌العین همه دیدیم و می‌بینیم که از بدو افتتاح این مجلس جماعت لاقید لاابالی لامذهب از کسانی که سابقاً معروف به بابی‌بودن بوده‌اند و کسانی که منکر شریعت و معتقد به طبیعت هستند همه در حرکت آمده و به چرخ افتاده‌اند سنگ‌هاست که به سینه می‌زنند و جنگ‌هاست که با خلق خدا می‌کنند و دیگر روزنامه‌ها و شب‌نامه‌ها پیدا شد اکثر مشتمل بر سبت علماء اعلام و طعن در احکام اسلام و این‌که باید در این شریعت تصرفات کرد و فروعی را از آن تغییر داده تبدیل به احسن و انسب نمود و آن قوانینی که به مقتضای یک هزار و سی‌صد سال پیش قرار داده شده است باید همه را با اوضاع و احوال و مقتضیات امروز مطابق ساخت از قبیل اباحه مسکرات و اشاعۀ فاحشه‌خانه‌ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف و جوه روضه‌خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخآنجات و در تسویه طرق و شوارع و دراحداث راههای آهن و در استجلاب صنایع فرنگ.»

اگر قرار بود جامعه گوش به سخنان شیخ فضل‌اللّه‌ها بدهد آیا این حداقل صنعتی که امروز داریم داشتیم؟ آیا شما برخلاف میل و دستور شیخ فضل‌اللّه به مدرسه نرفتید و فیزیک و شیمی نخواندید؟ شما فرزندانتان را به مدرسه نمی‌فرستید؟ شما خانمت و یا دختران خودت و فامیلت به مدرسه نرفته‌اند و تحصیل علوم نکرده‌اند؟ امروز بیش از نیمی از دانشجویان در ایران دختر نیستند؟

جناب آقای ورزی بینی و بین‌اللّه شما بگویید با کدام یک از این اعتقادات شیخ فضل‌اللّه موافق هستید؟

آیا جمهوری اسلامی درست مخالف آنچه شیخ فضل‌اللّه می‌خواسته است امروز عمل نمی‌کند. اگر سیاست‌مداران ایران مطابق میل شیخ فضل‌اللّه عمل می‌کردند آیا هنوز مشغول بحث در چگونگی عمل استنجاء نبودند؟ آیا شعار «حق انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست» اصلاً معنایی داشت؟ بزرگ‌ترین اشتباهی که حکام ایران در حق ملت ایران کردند این بود که از بحث آزاد دربارۀ عقائد روحانیون نسبت به جامعه و حکومت جلوگیری کردند و این امکان را به آن‌ها دادند که در لوای دفاع از مستضعفین عقاید خود را پنهان کنند. اعدام شیخ فضل‌اللّه اشتباه بزرگی بوده که قابل جبران نیست.

اگر در برابر عقاید شیخ فضل‌اللّه نظریات مجتهد بزرگ آن دوران ملا کاظم خراسانی که یکی از ۹ نفر روحانی بزرگ عالم تشیع در ۲۰۰ سال گذشته است را منتشر می‌کردند و علل مخالفت او با حکومت روحانیون را به گوش مردم می‌رساندند مشکل حل می‌شد. ولی با اعدام او به او صورت حق‌به‌جانب دادند.

آقای ورزی در خاتمه به عرض شما می‌رسانم آنچه که نسبت به بابیان، بهاییان، یهودیان و زرتشتیان در فیلم مورد بحث به نمایش گذاشته‌اید چیزی جز تراوشات مغز ردیه‌نویسان بی‌اطلاع از مسائل تاریخی نبوده است.

شما حتی در منابعی که یاد نموده‌اید درست مطالعه نکرده‌اید. حتی در این کتب کوچک‌ترین نشانه‌ای از این داستان‌های خیالی که شما در سریال به نمایش گذاشته‌اید، نمی‌یابید. ضرب‌المثلی هست که در اصفهان زیاد مصرف می‌شود و آن این است:«طرف بنداز و ورمال است» شما انداخته‌اید اما ورنامالیده‌اید و حتی ادعا می‌کنید که آنچه گفته‌اید درست است.

من این امکان را دارم که بی‌اعتباری کلیه اتهامات وارده به دگراندیشان مذهبی را با استناد به همان مدارک ارائه‌شده توسط شما به اثبات برسانم. برای نمونه مطلب زیر بر گرفته از «ایران در راه‌یابی فرهنگی» اثر هما ناطق «انگلیسی‌ها پاپیچ شدند چون هوای ملایان را داشتند و بابیه را نزدیک به حکومت و روحانیت را نزدیک به خود می‌دیدند» (ص ۶۷) مدارک زیادی از رابطه بخشی از روحانیون با انگلیس‌ها در دست است که اگر نیاز بود می‌توان ارائه داد.

تاریخ نسبت به تحریف مطالب سخت بی‌رحم است و روزی تحریف‌کنندگان را در برابر بینندگان رسوا خواهد کرد. اهدانا الصراط المستقیم.

۳۱ خرداد، ۱۳۹۱

ایرج اشراقی

۵. کاوشی در متن سخنرانی حجت‌الاسلام روزبهانی

مدیر گروه انحرافی مرکز تخصصی کلام وادیان حوزه قم در برنامه (شب آسمانی) که توسط خبرگزاری فارس به تاریخ چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۳ منتشر شده

آقای روزبهانی معتقد است که:

«بهائیت فرقه است و من با اطمینان کامل می‌گویم بهائیت نسخۀ تجویزشده از سوی جهان استعمار برای سر زمین شیعی ایران است.»

البته مثل اینکه ایشان نمی‌دانند که حداکثر بین پنج تا ده درصد بهائیان جهان ایرانی هستند و در بین بهائیان ایرانی‌تبار، یهودیان، زرتشتیان و بی‌دینان سابق هم جمعیت کمی نیستند. بدین ترتیب نظریه ایشان در این زمینه سخت سست‌بنیاد است.

البته همه مذاهب هم دیگر را «فرقه» می‌نامند، همان‌طور که سنیان هم شیعه را فرقه می‌نامند ازاین‌رو اگر حجت‌الاسلام بهائیت را فرقه بنامد اشکالی نیست.

ردیه‌نویسی ابتدا به آئین بابی و دیرتر به آئین بهائی توسط روحانیون از همان ماه‌های اولیه اظهار ادعای باب شروع شده. مطلب جالب توجه این است که مسائل مطرح‌شده در ردیه‌ها مطابق رویدادهای اجتماعی در ایران و بنا بر مقتضیات زمان تغییر کرده‌اند. مطالب ردیه‌ها تا اوائل دوران رضاشاه حول وحوش مسائل علوم دینی و اشتباهات صرف‌ونحوی در آثار باب و بهاءاللّه یا اینکه باب توبه کرده و دست از ادعای خود برداشته دور می‌زده است. اما از اوائل دوران رضاشاه و پیدایش ناسیونالیسم ایرانی و نفرتی که از دولت‌های روس و انگلیس بین مردم وجود داشت، نقش خارجیان در به وجود آوردن این آئین‌ها مطرح شده به این هدف که مردم را نسبت به بابیان و بهائیان بدبین کنند به این مطلب در کتابی که در دست چاپ است پرداخته‌ام.

این ادعا که آئین‌های بابی و بهائی را روسیه و انگلیس برای شکستن کیان شیعه درست کرده‌اند احتیاج به ارائه اسناد و مدارک دارد. پس از یک‌صد و هفتاد سال که همه مدارک دول اروپائی در اختیارمورخین قرار گرفته، هیچ دلیل و مدرکی دال بر اینکه دول خارجی نقشی در ایجاد آئین‌های نام‌برده داشته‌اند وجود ندارد. به صرف ادعا، مطلب برای کسی پذیرفته نیست.

اما چرا روحانیت شیعه دست از این ادعا برنمی‌دارد دلائل زیادی دارد. یکم، آئین‌های بابی و بهائی حقی برای روحانیون قائل نیستند و اساساً وجود قشری به نام روحانی را زائد می‌دانند. این ادعا البته به مذاق روحانیون ابداً خوش نمی‌آید. دوم، چون روحانیون دین اسلام را آخرین دین می‌دانند و معتقد هستند که هر آنچه جوامع بشری لازم دارند می‌توان در اسلام پیداکرد. با هر نظریه، دین و آئینی نو که به وجود بیاید، و موقعیت آن‌ها را به خطر بیاندازد سخت مخالف هستند. روحانیون برای حفظ موقعیت و نگهداری مقلدین که منبع قدرت و درآمد آن‌ها هستند از هیچ اقدامی چه اخلاقی و چه غیراخلاقی برای نابود‌کردن مخالفین خود پروائی ندارند. از این منظر بهترین راه مبارزه با آن‌ها را وابسته و ساخته و پرداخته کشورهایی که مورد تنفر عامه مردم هستند.

عرفان، و قوانینی که مطابق نیاز بشری امروز است

مطلب چهارم مربوط به بیانی از بهاءاللّه است که پیامبر گرامی اسلام را خاتمه نبوت می‌نامد و می‌پرسد اگر می‌گوئی خاتمه نبوت پیامبر اکرم (ص) است، پس تو کیستی؟ و خودت را چه می‌دانی؟

در جواب این پرسش بهاءاللّه می‌گوید دوران پیامبری با پیامبر گرامی اسلام (ص) خاتمه یافته امروز دوران بلوغ نوع بشر و دوران عقل است نه پیامبری. امروزه بخشی از مسلمانان روشن‌بین هم به این نتیجه رسیده‌اند.

در مطلب پنجم نویسنده مسئله معجزه را مطرح کرده است.

بهائیت یک بار وجود اعجاز برای پیامبران را لازم دانسته و یک زمان آن را نفی می‌کند. بهترین اسلحه برای مبارزه با آئین‌های نام‌برده وابسته نشان ‌دادن آن‌ها با دول روس و انگلیس است که مردم علت بدبختی خود را نتیجه سیاست‌های آن‌ها می‌دانند.

در حالی که مدارک زیادی در دست است که دولت انگلیس بهترین بهره‌برداری برای سیاست‌های خود را از بخشی از روحانیون کرده است.. برای نمونه هر سیاست‌مدار ملی ایران را که مخالف سیاست آن‌ها بوده با کمک روحانیون از بین برده‌اند. قتل قائم‌مقام به کمک امام جمعه تهران و مخالفت روحانیون و سنگ اندازی ها در راه اقدامات عباس‌میرزا وامیر کبیر، میرزا حسین‌خان مشیر الدوله وحکومت ملی دکتر مصدق تنها گوشه‌ای از این همکاری‌ها است.

مطلب دوم که نویسنده به آن پرداخته تعریف دین است، وی دین را این‌چنین تعریف می‌کند

تعریف برای دیانت این است که در حقیقت دین مجموعه‌ای از معارف است که در ارتباط با مبداء و معاد است و این معارف از منبع وحیانی به دست ما می‌رسد که صدق منبع وحیانی دین باید از طریق برهان به اثبات رسیده باشد»

وی آئین بهائی را فاقد این شرائط می‌داند.

در این تعریف ابتدا چند سؤال مطرح می‌شود که لازم است نویسنده به آن‌ها جواب بدهد:

۱ – اگر معارف دین تنها در مبداء و معاد محصور باشد، پس نباید در زندگی روزمره انسآن‌ها نقشی ایفا کند، و بدین ترتیب نه روحانی لازم است و نه فقه وحدیث و امر به معروف و نهی از منکر و غیره.

۲- منبع وحیانی را چگونه استدلال می‌کنید؟ شما به کدام علم و یا وسیله‌ای می‌توانید تشخیص بدهید که به شخصی وحی شده؟ تنها دلیل و مدرک ادعای وحی ادعای شخصی است که مدعی می‌شود به او وحی شده چنانچه در قرآن هم آمده «ان هذا الا وحی یوحی» (این چیزی نیست جز وحیی که وحی می‌شود)، شما مختارید بپذیرید و یا رد کنید، چون هیچ وسیله‌ای برای تشخیص آن در دست ندارید.

مطلب سوم که مطرح کرده از بهائیان سؤال می‌کند:

کدام یک از این خصوصیت‌های دین را بهائیت دارا هست؟

در جواب می‌توان گفت همان خصوصیاتی را که برای دیانت اسلام ذکر کردید بهائیت هم داراست چون بهائیت به معاد معتقد است البته نه آن معادی که شما معتقد هستید، به مبداء هم اعتقاد دارد چون همه چیز را در دست پروردگار می‌داند. دیگر اینکه. بهاءاللّه خود ادعاکرده که به او وحی شده است. بهائیت، دارای معارف بسیار عالی هم هست.

در جواب این سؤال، بهاءاللّه از معجزه برداشتی دیگر دارد، او معجزاتی از قییل مرده زنده کردن، با سنگ و سوسمار صحبت کردن، و ماه را به دو نیمه کردن را بی‌نتیجه می‌نامد. اما معجزه را منطقی‌تر مطرح می‌کند. او معجزه پیامبر گرامی اسلام را در ایجاد امپراطوری اسلامی می‌داند، معجزه او را در این می‌داند که علی‌رغم مخالفت‌هایی که با ایشان شده، پس از صدها سال در جهان مردم از تفکرات او سخن می‌گویند و به گفته‌های او حداقل بخشی از مسلمین عامل هستند.

مطلب ششم که مطرح کرده چنین است:

«بهائیت جامعه‌ای است غیرپویا که قدرت اندیشه از آن گرفته شده و اختیار خود را به گروه و فرد خاصی داده است، بهائیت سازمانی دارد به نام بیت‌العدل که هیچ نوشته و یا مقاله‌ای بدون اجازه بیت‌العدل حق انتشار ندارد...»

این ادعای نویسنده بر چه مبنایی است نامشخص است، بهاءاللّه در کدام نوشته چنین دستوری داده؟ دلیل نادرستی این ادعا نوشتن این مقاله از طرف شخص خود من است. که از هیچ شخصی و یا مقامی اجازه نگرفته‌ام و آنچه را خود تشخیص داده نوشته‌ام. گویا جناب روزبهانی هم در حین گفتن این سخن، لحظه‌ای از یاد برده بودند که در مملکتی تشریف دارند که وزارتی به نام «ارشاد» وجود دارد و هر کتاب و فیلم و نوشته‌ای… محتاج به کسب «مجوز» می‌باشد (که حتی پس از دریافت مجوز هم امکان این هست که با مأمورین گرفتاری پیدا کنید). گویا یادشان رفته که در مملکتی تشریف دارند که کوچکترین انتقاد از «رهبر» یا «نظام» محاربه با خدا و افساد فی الارض تلقی می‌شود و مرتکب چنین گناهی با حکم تزویر شکنجه و حتی اعدام مواجه است.

البته این سخن آقای روزبهانی را باید تأیید کرد که جامعه‌ای که در آن حق انتقاد نباشد، آزادی بیان نباشد و کثرت آرا خطر برای اتحاد نامیده شود… چنین جوامعی به درستی غیرپویا هستند.

امید است که ایشان با همه ملت ایران همدست شوند جهت از بین بردن چنین موانعی که مانع رشد و ترقی جامعه شده‌اند.

ایرج اشراقی، ۱۵ مه ۲۰۱۴

۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳

۶. جواب به آقای محمدی در فیسبوک

این مقاله گفتگویی است با آقای محمد محمدی در باب مقاله‌ای از ایشان در سایت جرس وابسته به آقایان کدیور، مهاجرانی، و صدری در دوم اوت ۲۰۱۴ . در این مقاله ادعا می‌شود که«نمی‌دانم چرا بهائیان جهان کوچک‌ترین اعتراضی به جنایات غزه از خود نشان نمی‌دهند؟ آن‌ها که اعتراض به نقض حقوق بشر بهائیان ایرانی را وظیفۀ خود می‌دانند آیا به واقع به "حقوق بشر" معتقدند؟ و یا این که بهائیان هم از اعلامیه حقوق بشر به عنوان دست‌اویزی موقت استفاده می‌کنند... »

علاقه‌مندان می‌توانند اصل مقاله را در سایت جرس مطالعه کنند.

http://www.rahesabz.net/story/۸۴۸۶۰/

آقای محمد محمدی مقاله شما در سایت جرس زیر نام «جنبش راه سبز، فلسطین و بهائیان» در دوم اوت ۲۰۱۴ نظرم را جلب کرد. در اصل مطلب اظهارشده با شما اختلافی ندارم. در این باره با شما هم‌عقیده هستم که قلب هر انسان شرافت‌مندی از این همه جنایت که به نام دین مقدس اسلام در جهان می‌شود پر خون است. جنایاتی که در سوریه، غزه یمن عراق، لبنان، افغانستان، پاکستان، نیجریه، سومالی، و حتی تا چین روزانه اتفاق می افتند، دل هر انسانی را به درد می‌آورد. آیا شما فکر می‌کنید که با محکوم‌کردن این و آن گروه می‌توان جلو این جنایات را گرفت؟ هر کدام از این گروه‌ها خود را نما ینده تام الاختیار حضرت باری می‌دانند و کلید بهشت هم در دست آن‌ها است و هر کس درراه اهداف آن‌ها کشته شود راهی بهشت است. آیا به نظر شما جنایاتی را که امروزه گروه داعش نسبت به شیعیان می‌کند و یا جنایاتی که بوکوحرام در نیجریه مرتکب می‌شود بی‌ارزش‌تر از جنایاتی است که در غزه اتفاق می‌افتد؟ مشکل اصلی جهان امروز در برداشت‌هایی است که عده‌ای متحجر از دیانت مقدس اسلام دارند. گروه‌ها ئی که بیشترین ظلم رابه مسلمانان می‌کنند باید در بین خود مسلمانان دید برای جلوگیری از این جنایات. ضروری است که با فرهنگ خون و شهادت به نوید بهشت موهوم برخورد خردگرایانه کرد. آیا شما فکر می‌کنید با محکوم‌کردن این گروه و آن گروه گرهای از این مشکل باز می‌شود؟ من نمی‌توانم عکسهای خرابی‌های غزه را ببینم همان‌طور که نمی‌توانم جنایات داعش را نسبت به شیعیان ببینم. روزی که عرفات و رابین در اسلو قرارداد صلح را امضاء کردند اشگ شوق در چشمانم حلقه زد، با خود گفتم منطقه به بهشتی تبدیل خواهد شد. اما افسوس که عده‌ای متحجر از طرفین مانع یک صلح پایدار شدند. متحجرین یهودی از طرفی و متحجرین فلسطینی از طرف دیگر دست در دست هم برای رسیدن به اهداف شوم خود مانع صلح بین طرفین شدند. ‌و فاجعه‌ای را به وجود آوردند، که امروزه شاهد آن هستیم. راه برون رفت از این فاجعه انسانی این است که صلح جویان طرفین آن‌ها را از بین خود دور کنند. آیا شما فراموش کرده‌اید که حماس پس از به قدرت رسیدن در نوار غزه با طرف‌داران الفتح چه کرد؟ یک بار انتخابات کرد و دیگر دست از قدرت بر نداشت. وقتی آقای خالد مشعل به کمتر از نابودی اسرائیل رضایت نمی‌دهد، باید صلح جویان فلسطینی به او نه به گویند و وقتی دولت اسرائیل زمین‌های فلسطین را تصاحب می‌کند باید ملت اسرائیل به آن‌ها نه بگوید. شما در تاریخ بشری یک نمونه نشان بدهید که گروهی و یا دولتی ملت خود را سپر دفاع و یا حمله کرده باشد غیر از حماس وحزب اللّه؟ وقتی حماس از مدارس و مساجد و بیمارستان‌ها برای جنگ استفاده می‌کند مردم باید با او مخالفت کنند.

گروهی که ملت خود را فدای افکار خویش می‌کند با ید محکوم کرد. یهودیان واعراب پسر عمو هستند باید با همدیگر کنار بیایند. آیا. اگر حماس به جای آن مخارج سنگین که صرف ساختن تونل‌ها برای ضربه‌زدن به اسرائیل کرده صرف ساختن زیر بنای اقتصادی غزه می‌کرد مناسب‌تر نبود.؟ باید قبول کرد که نه می‌توان و نه درست است که اسرائیل را نابود کرد و نه می‌توان و نه باید مخالف تشکیل دولت فلسطین بود. دو ملت باید در همسایگی هم در صلح وصفا زندگی کنند. اما در جواب سؤال شما که «آیا بهائیان به واقع به حقوق بشر معتقدند» جواب من مثبت است بهائیان و آموزه‌های بهائیت که شما هم با آن آشنا هستید از تکرار آن‌ها می‌گذرم چیزی جز این نیست. مسئله حقوق بشر و اختلافات بین دول دو مقوله جدا از هم هستند جامعۀ بهائی همان‌طور که شوقی افندی قبل از تشکیل دولت اسرائیل به نما ینده سازمان ملل نوشته: «شریعت حضرت بهااللّه بالمره از سیاست جدا است هرگز در این مناقشات حزن‌انگیز که دربارۀ مستقبل این کشور اجراءمی گردد طرف‌داری از فردی بر ضد دیگر نکرده‌ایم و در این باره بیانیه و یا اشاره که متضمن چگونگی وضع سیاسی این مرزوبوم در مستقیل ایام باشد هرگز از افراد جامعۀ بهائی و شخص این جانب صادر نخواهد شد.» از آن زمان تاکنون تشکیلات بهائی در منازعات بین دول و ملل دخالت نکرده و نخواهد کرد. اما اگر اجازه بدهید من هم سؤالی از شما بکنم. آیا به نظر شما جنایاتی که امروزه در همه کشورهای اسلامی روزانه اتفاق می‌افتد ارزش این را ندارد که شما هم به آن‌ها اعتراضی بکنید؟ آیا در برابر کاری که داعش در عراق، بوکوحرام در نیجریه، و اسد در سوریه روزانه می‌کنند باید سکوت کرد؟ حقوق بشر آنجا مطرح می‌شود که دولتی بر ضد ساکنین کشور خودش مرتکب جنایتی بشود.

آنچه که بین دول اتفاق می‌افتد به عنوان جنایت جنگی معرفی می‌شود اگر اجازه داشته باشم من هم سؤالی ازشما دارم. چرا شما برای حماس و لبنان این قدر دل می‌سوزانید اما برای جنایاتی که به نام اسلام روزانه در جهان شاهد آن هستیم سخنی نمی‌گو ئید؟ آیا شعارهای میلیونی مردم «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» را نشنیدید؟ آیت‌اللّه کاظمینی بروجردی در نامه‌ای به تاریخ هفدهم اوت ۲۰۱۴ به مجامع بین‌المللی می‌نویسد: «بدون هیچ گونه‌ تردیدی سر زمین ما ثروتمندترین ممالک جهان است پس چرا آمار رسمی حکومت اعلامِ نود درصدی مردم در خط قرمز فقر می‌باشد؟ چه قدرتی باید در برابر سلطنت فقیه بایستد؟ و اجازه ندهد که دارائی ملی و ذخائر وطنی و سرمایه های میهنی ما خرج حماس و نصراللّه و اسد و بحرین و عراق شود؟» شما فکر نمی‌کنید که اگر جامعۀ بهائی به نفع حماس سخنی بگوید مورد اعتراض مخالفین حماس قرار نمی‌گیرد؟ پس بهترین راه همین است که در چنین موقعیتی بی‌طرف ماند و طرفین را به صلح و دوستی دعوت کرد، تاریخ به ما می‌آموزد که صلح و دوستی بین ملل است که رفاه مادی و معنوی برای جامعه با ارمغان می‌آورد نه لوله تفنگ وجنگ و خون و شهادت. تا کنون هیچ ملتی از راه اعمال جنگ و خون‌ریزی نه به رفاه رسیده و نه به آزادی دست یافته است. اگرسیاهان آمریکائی برعلیه نژادپرستان آمریکائی به اعمال خشونت‌بار و شهادت‌طلبی و ترور دست می‌زدند هیچ‌گاه به آزادی که امروزه در آمریکا دارند دست نمی‌یافتند این سخنی است که امروزه سیاهان آمریکائی خود می‌گویند اما بر اثر یک مبارزه بدون خشونت در زمانی کم‌تر از پنجاه سال آفریقائی‌تباران آمریکائی از جمعی که حتی حق ورود به رستوران‌های سفید پوستان را هم نداشتند به جامعه‌ای تبدیل شد که امروزه در جمیع مراکز قدرت امریکا نشسته‌اند.

نمونه دیگر ژاپن است هیچ ملتی به اندازه ژاپن از آمریکا لطمه نخورد از یک ژاپنی پرسیدند چرا شما پس از آن جنایتی که آمریکائیان با بمباران اتمی با شما کردند شعار مرگ بر آمریکا نمی‌دهید؟ ژاپنی جواب داد شعار ما تلفن سونی است که در کاخ سفید مورد استفاده قرارمی گیرد. حکیم بزرگ ایران، ناصرخسرو چه نیک گفته: «ای کشته که را کشتی تا کشته شدی زار/ تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت» ترویج خشونت‌کردن و تبلیغ استفاده از زور برای رسیدن به هدفی هر آنچه آن هدف هم مقدس باشد راه به مقصود نخواهد برد. در خاتمه خواستم بگویم که هر شخصی در برابر وجدان خود مسئولیتی دارد، اگر شخصی با تجاوز به حقوق عده‌ای اعتراض می‌کند به وظیفۀ وجدانی خود عمل کرده و نباید منّتی بر دیگران داشته باشد.

برای برپایی جهانی خالی از جنگ و برادرکشی باید انسان دوست‌های جهان و طالبان صلح بین ملت‌ها از هر ملت و مذهبی دست در دست هم بدهند و اعمال زور و خشونت را از طرف هر ایدئولوژی که باشد محکوم کنند تنها راه نجات بشریت از این فاجعه‌ای که دچار آن شده ایجاد نهادهای طرف‌دار برادری برابری و همدردی بین ملل است. باید بشریت به این درجه از انسانیت برسد که درد بچۀ آفریقائی، آسیائی، اروپائی، یهودی، مسیحی، مسلمان، بهائی، با دین یا بی‌دین را درد بچه خود بداند و در رفع آن بکوشد. به امید روزی که به این هدف برسیم.

فرانکفورت ۱۷. ۸ .۲۰۱۴

۲۶ مرداد ۱۳۹۳

  ۷. گفتگوی دو شخصیت بزرگ جهان

لئوناردو بُف Leonardo Boff پروفسور اخلاقیات، فلسفه ادیان در دانشگاه ایالتی ریودوژانیرو در برزیل از شخصیت‌های بزرگ جهان است که سالیان زیادی است برای به دست آوردن حقوق زحمت‌کشان فعالیت می‌کند. اقدامات او کلیسا را خوش نیامد، ازاین‌رو پاپ این نوع فعالیت‌های او را ممنوع اعلام کرد. برای شناخت شخصیت دالائی لاما به گفتگویی که بین او و دالایی لاما دربارهٔ «دین و آزادی» برپا شده بود اشاره می‌کنم تا با نظریات او که به نظر مسلمانان کافر است آشنا شوید.

بُف می‌گوید من با کنجکاوی و البته کمی بدجنسی از او پرسیدم: «عالی جناب، بهترین دین کدام است، با خود فکر کردم که اولاً خواهد گفت، بودایی تبتی، یا ادیان شرقی، که خیلی قدیمی‌تر از مسیحیت هستند.

دالائی لاما کمی درنگ کرد، لبخندی زد و به چشمان من خیره شد و گفت: «بهترین دین آن است که تو را به خدا نزدیک کند و از شما آدم بهتری بسازد.»

من که از چنین پاسخ خردمندانه‌ای شرمنده شده بودم، پرسیدم: آنچه مرا انسانی بهتر می‌سازد چیست؟ او پاسخ داد: «هر چیز که شما را دل‌رحم‌تر، فهمیده‌تر، مستقل‌تر، بی‌طرف‌تر، بامحبت‌تر، انسان‌دوست‌تر، بامسئولیت‌تر و اخلاقی‌تر سازد؛ دینی که این کار را برای شما بکند بهترین دین است.»

«دوست من! این که تو به چه دینی اعتقاد داری و یا اینکه اصلاً به هیچ دینی اعتقاد نداری، برای من اهمیت ندارد. آنچه برای من اهمیت دارد، رفتار تو در خانه، در خانواده، در محل کار، در جامعه و در کل جهان است.به یاد داشته باش عالم هستی بازتاب اعمال و افکار ماست.قانون عمل و عکس‌العمل فقط منحصر به فیزیک نیست، در روابط انسانی هم صادق است، اگر خوبی کنیم خوبی می بینیم، و اگر بدی کنیم، بدی.همیشه چیزهایی را به دست خواهی آورد که برای دیگران نیز همان‌ها را آرزو کنی. شادبودن هدف نیست، یک انتخاب است. هیچ دینی بالاتر از حقیقت وجود ندارد» و در آخر گفت:

مواظب افکارت باش زیرا که تبدیل به گفتارت می‌شوند

مواظب گفتارت باش زیرا که تبدیل به اعمالت می می‌شوند

مواظب اعمالت باش زیرا که تبدیل به عاداتت می‌شوند

مواظب عادات باش زیرا که تبدیل به شخصیت می‌شوند

مواظب شخصیت باش زیرا که تبدیل به سرنوشتت می‌شوند

و سرنوشت تو زندگی تو خواهد بود.»

این سخنان دالایی لاما امروز که جنگ‌های خانمان‌سوز مذهبی کشورهای زیادی را به آتش کشیده از هر زمانی دیگر برای بشریت لازم‌تر است.

به امید روزی که تعصبات از جهان ریشه‌کن شوند.

۲۵ مرداد ۱۳۹۳

۸. نگاهی به سخنان آقای سید کاظم موسوی در مصاحبه با خبرنگار تسنیم

جناب آقای سید کاظم موسوی محقق محترم، مصاحبه شما با خبرگزاری تسنیم را امروز، ۱۳ ماه اوت ۲۰۱۴ برابر با ۲۲ مرداد ۱۳۹۳ مطالعه کردم. چون امکان دارد عده‌ای ناآگاه به ادعاهای شما شک کنند و خدای نخواسته شما را به جعل، دروغ‌پردازی و تشویش اذهان عمومی متهم کنند، لازم دیدم برای رفع هر گونه سوءتفاهمی از خوانندگان سؤالاتی را از حضورتان جویا شوم. جواب‌های شما می‌تواند کمک به رفع سوءتفاهمات بنماید من سؤالات را از متن مصاحبه شما و در گیومه گذاشته‌ام امیدوارم که مرا و مشتاقان دیدن این اسناد را در انتظار نگذارید. اجر شما عنداللّه.

چون مدت‌ها است که مشغول مطالعه در تاریخ دوران قاجار هستم. از این نظر کم و بیش با تاریخ قاجار آشنائی دارم. اما چنین مدارکی که شما با قاطعیت به آن‌ها اشاره فرموده‌اید تاکنون ندیده و نشنیده‌ام. شما به اسنادی در رابطه با بهائیت و صهیونیسم و غیره اشاره فرموده‌اید که تاکنون هیچ مورخی چه ایرانی و چه خارجی ذکری از آن‌ها نکرده بدین دلیل، مشتاقانه منتظر دیدن این اسناد هستم. امیدوارم که مشتاقان را در انتظار نگذارید.

لینک گفتگو:

473750 http://www.tasnimnews.com/Home/Single/

طرح سؤالات

۱- خبرنگار محترم تسنیم نوشته «سید کاظم موسوی سال‌ها است در خصوص صهیونیسم و جنایات آن‌‌ها پژوهش می‌کند.»

سؤال اول: آیا این آثار شما در جائی چاپ شده و آیا قابل دسترسی است و اگر چنین است، چرا تاکنون از دید مورخین پنهان مانده؟ آیا امکان دسترسی به این مدارک ارزشمند وجود دارد؟

۲- بنا به گفته خبرنگار شما اسنادی در دست دارید که «بهائیان ضمن اظهار حمایت از رژیم اشغالگر قدس اعتراف می‌کند که افتخارشان این است تولید مهمات و سلاح اتمی اسرائیلی به دست جوانان بهائی در سرزمین‌های اشغالی انجام می گیرد.»

سؤال دوم: این سند معتبر کجا نگهداری می‌شود و چگونه به دست شما رسیده و چگونه می‌توان آن را مشاهده کرد؟

۳- در سند دیگری شما ادعا می‌کنید «بهائیان علاقه قلبی و اشتیاق خود را برای جنایت علیه مسلمانان و شیعیان اعلام می کنند.»

سؤال سوم: این سند کجا است؟ بهائیان در کجا چنین ابراز عقیده‌ای کرده‌اند و یا نوشته‌اند؟

۴- شما ادعا می‌کنید که «قدرت‌های سلطه برای اینکه بتوانند به مسلمین بویژه در مورد تشیع به جامعه ایران ضربه وارد کنند، همواره جریان‌سازی‌هایی را داشته اند... یکی از این فرقه ها بهائیت است که اتفاقاً با حمایت های مادی و معنوی ماندگاری پیدا کرده است»

سؤال چهارم: این حمایت‌ها از کدام کشور در چه زمانی و به چه شکلی بوده است؟ امروزه حداکثر ده درصد از بهائیان جهان ایرانی و تازه بخشی از این ده درصد شیعه بوده‌اند. آیا این ادعای شما شامل حال همه بهائیان می‌شود و یا فقط بهائیان ایران از این امکانات برخوردار بوده‌اند؟ امروزه در بیش از ۱۳۰ کشور جهان بهائیان ساکن هستند و از آن‌ها به نیک نامی یاد می‌شود آیا این ادعای شما شامل حال آن‌ها هم می‌شود؟ بهائیان ساکن هرکشوری که هستند به نیک نامی شهرت دارند. چون مطابق اعتقادات دینی خود باید خادم آن آب و خاک و ساکنینش باشند. چنین اتهاماتی به آن‌ها می‌تواند برای توهین‌کننده بسیار گران تمام شود. چون در کشورهای قانونمند نشر اکاذیب جرم شناخته می‌شود.

۵- شما ادعا می‌کنید «هر زمان و یا مکان که قدرت‌های سلطه برای تحقق اهداف نیاز داشتند این تشکیلات به نیابت ازآن‌ها وارد صحنه شده و مستکبرین را یاری رسانده است.»

سؤال پنجم: در چه زمانی و در کدام مکان و برای تحقق کدام هدفی و به کدام سلطه‌ای بهائیان کمک رسانده‌اند.

۶- شما ادعا می‌کنید «اساس جریان انحرافی بابی و بهائیت در دامن یهود شکل گرفته است پایه و اساس این دو سازمان یکی است.»

سؤال ششم: برای این ادعا چه دلیلی دارید؟ می‌‌دانیم که بابی‌ها اولیه همه شیعه و اکثراً پیرو مکتب شیخی بوده‌اند در ثانی، می‌‌دانیم که همه روحانیون ضد بهائی از ابتدا اظهار امر سید باب و تا ده‌ها سال بعد از آن تا پیدایش دو آئین بابی و بهائی در همه آثار خود چنین ادعائی نکرده‌اند. شما چه مدرکی در این زمینه دارید؟ وانگهی نگاهی به قرآن مجید و تورات به خوبی دیده می‌شود که اسلام در دامان یهودیت شکل گرفته شما نظری به قرآن مجید بیاندازید این مطلب برای شما روشن می‌شود… اگر بر فرض محال نظر شما درست باشد پس اسلام و بهائیت هر دودردامن یهودیت شکل گرفته‌اند. بدین تر تیب نباید اشکالی از نظر شما داشته باشد اگر شما در این زمینه اطلاعاتی از اسلام‌شناسان کسب کنید. مفید فایده خواهد بود شما ادعا می‌کنید «بهائیت و صهیونیسم بطور کلی در رفتارهای سیاسی و عرصه های دیگر شبیه به هم از خود بروز می دهند. به عنوان مثال، اگر وقایع این چند روز جنگی که از سوی صهیونیست ها به مردم غزه تحمیل شده و کشتار کودکان بی‌گناه که توسط آن‌ها صورت می‌گیرد را دنبال کنیم خواهیم دید که تشکیلات بهائیت این کودک‌کشی را تأیید می نماید و در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی دست به ایجاد شبه می زنند.» آیا برای اثبات این اتهامات می‌توانید مدرکی و یا دلیلی ارائه دهید؟ شما می‌دانید که در یک کشور قانونمند مثل جمهوری اسلامی این‌گونه اتهامات اگر ثابت نشوند جرم شناخته می‌شود. پس بهتر است برای رفع سوءتفاهم از خود هر چه سریع‌تر اقدام کنید و مدارکتان را ارائه دهید. در غیر این صورت امکان دارد شما را به عنوان تشویش اذهان عمومی دستگیر و خدای‌نکرده زندان کنند.

چون شما اتهاماتی را وارد کرده‌اید که غیر از شخص شما هیچ شخص دیگری و هیچ خبرگزاری چنین اتهاماتی را به بهائیان وارد نکرده است. کجا و به چه وسیله‌ای بهائیان کودک‌کشی را تائید کرده‌اند؟ مطلب دیکر در کدام فضای مجازی و شبکه اجتماعی بهائیان به ایجاد شبه دست زده‌اند؟

من معتقد هستم که تجاوز و زورگوئی باید محکوم شود از طرف هر کس و در هر لباسی و پیرو هر دین و آئینی و در هر مقامی که می‌خواهد باشد بزرگترین وظیفۀ انسان‌ها حرمت به کرامت انسان‌ها است بدون توجه به دین و آئین آن‌ها. از شما می‌پرسم چرا به جنایاتی که در سوریه، لبنان، عراق، یمن، افغانستان، پاکستان و آفریقا روزانه به دست عده‌ای تجاوزکار که دین خدا را اسباب دست اعمال شیطانی خود می‌کنند اعتراض نمی‌کنید؟ من همه این جنایات را محکوم می‌کنم و دل برای همه انسان‌ها می‌سوزانم. اما چرا و به چه دلیلی شما فقط به فلسطین بند کرده‌اید؟ آیا پشت این دلسوزی یک تفکر دیگری غیر از انسان دوستی هم نهفته نیست؟

۷- شما ادعا می‌کنید که در سال ۱۲۶۴ «برای همیشه امید به ظهور حضر ت امام زمان (عج) را با ارائه بدل آن از بین ببرند تا بدین وسیله قدرت‌های سلطه راحت تر به اهداف شومشان برسند برای این منظور بحران‌‌های زیادی را رقم زدند...» در ادامه ادعا می کنید که شوقی سومین سرکرده این فرقه در کتاب (قرن بدیع) به فجایعی که در حق مردم مسلمان ایران و منطقه داشته اند به صراحت اقرار کرده است.»

سؤال هفتم: خلاصه ادعای شما، در این زمینه، سه مطلب است: ۱- بابیان دوران انتظار منجی یا امام غایب را پایان یافته می‌دانند ۲- بحران ایجاد کردند تا سلطه‌گران استفاده کنند ۳- شوقی خود به فجایعی که در حق مسلمانان شده اقرار کرده است.

مطلب اول من با ادعای اول شما مشروط موافق هستم اما می‌‌دانیم که در بین مسلمانان جهان تعداد پیروان مکتب تشیع نا چیز است چیزی حدود پنج تا ده درصد. تازه عده بسیار کمی از آن‌ها شیعه ۱۲ امامی هستند برای آشنائی با تفکرات ایشان کوتاه اشاره‌ای می‌کنم. این گروه از شیعیان معتقد هستند که امام حسن عسکری امام یازدهم شیعیان پسری داشته که پس از تولد غایب شده و روزی روزگاری که فقط خداوند از آن آگاه است ظهور خواهد کرد او اول سیلی از خون از مخالفانش جاری می‌کند و سپس جهان را به بهشت برین تبدیل خواهد کرد شیعیان باید دندان بر روی جگر بگذارند و صبر پیشه کنند تا او بیاید. به سخنی دیگر حل همه مشکلات در گرو ظهور ایشان است این فرهنگ انتظار در بین شیعیان موجب این شد که که مردم هر زور گوئی را تحمل کنند و در دفع آن نکوشند و منتظر بمانند تا امام غایب بیاید و مشکلات را حل کند. ملا احمد نراقی از روحانیون بزرگ شیعه عصر قاجار که او را پایه‌گذار اصلی نظریه ولایت سیاسی فقیه معرفی کرده‌اند در این زمینه می‌گوید« ای گروه شیعه خود را ذلیل مسازید و به ورطه میندازید به سبب نافرمانی سلطان و فرمانفرمای خود، پس اگر عادل است از خدای تعالی درخواست کنید او را پاینده بدارد، و اگر ظالم است از در گاه الهی مسئلت نمایید که او را به صلاح آورد، که صلاح احوال شما در صلاح سلطان شمااست » علما وانقلاب مشروطیت ایران لطف اللّه آجدانی به استناد معراج السعاده، چاپ اول قم انتشارات هجرت ص ۵۰۰ و ۵۰۱. سه روحانی بزرگ دیگر شیعه میرزا قمی سید جعفر کشفی از متقدمین و شیخ فضل‌اللّه نوری از روحانیون دوران مشروطه معتقد بودند که: سلطنت بر طبق تقدیر الهی از سوی خدا به نیکو کاران بر سبیل استحقاق و به نابکاران برسبیل امتحان وا گذاشته شده است، لذا سلطان تنها در برابر خداوند رحمان مسئول و پاسخ‌گو شمرده می‌شود و بنده را نشاید که سر از کمند اطاعت سلطان پیچد. (آجدانی یاد شده ص ۲۳ و ۲۴٫)

سید باب ادعا کرد آن شخصی که در انتظار اوهستید من هستم و به فرهنگ انتظار این گروه کوچک مسلمانان خاتمه داد او از پیروانش خواست که خود برای حل مشکلاتشان اقدام کنند. این ادعای شما درست است. اما باید بپذیرید که در این جریان هیچ قدرت خارجی نفوذی نداشته، برعکس، روس و انگلیس با رابطه بسیار خوبی که با برخی ازروحانیون بلندپایه داشتند علاقمند بودند که مردم خود را درانتظار نگهدارند و مرید آقایان روحانیون به مانند تنها گروهی که از این ادعا ضرر دید همان روحانیون بودند. برای همین هم بود که بابیان را پالان کج می‌نامیدند. چون بر روی پالان چپ چهارپا نمی‌توان سوار شد. و چون بابیان دوران روحانیت را تمام شده می‌دانستند دیگربه آن‌ها سواری نمی‌دادند. علت مخالفت سرسخت روحانیت با بابیان و بهائیان در این مطلب نهفته است، چون موقعیت اجتماعی آن‌ها به خطر افتاد. بقیه اتهامات آن‌ها به بهائیان در حد همان اتهام است. بدون آراء، هیچ مدرک خدا پسندانه ای، اگر شما مدرک خداپسندآن‌های دارید که دُوَل خارجی از بابیان و یا بهائیان استفاده کرده‌اند لطف کنید منتشر کنید.

مطلب سوم ادعای شما راجع به کتاب قرن بدیع. شما لطف کنید بفرمائید در کدام بخش و یا کدام صفحه شوقی چنین سخنی گفته؟

۸- شما در جواب خبرنگار «آیا می توان شواهد تاریخی هم برای کشتار و جنایتی که ذکر فرمودید نشان داد؟ از سوی دیگر آیا ارتباط صهیونیسم با داعش هم دارای شواهدی هست یا نه؟»

شما در جواب سؤال «به درگیری‌های طبرسی مازندران، زنجان، داراب، شیراز و تهران اشاره کرده که آن‌ها ) بابیان) به دنبال مدل داعشی بودند و ادامه می‌دهید که «جالب است که منطقه جغرافیائی هر دو در منطقه شامات قرار دارد. شاخصه آن‌ها ضدیت با اسلام و اقدامات تروریستی است.»

سؤال هشتم: بابیان چه می‌گفته‌اند که شباهتی با عقاید داعشی داشته‌اند؟ آنچه می‌‌دانیم بابیان دوران اسلام را همآن‌طور که شما خود گفته‌اید خاتمه یافته می‌دانسته‌اند و شریعتی جدید را قبول داشته‌اند، در حالی که پیروان تفکر داعشی مسلمانانی هستند که شیعیان را رافضی و خارج از دین اسلام می‌دانند آن‌ها خود را مسلمانان واقعی می‌دانند. آیا این ادعا دلیل بی‌اطلاعی و ناآگاهی شما از دو جریان فکری بابی و داعشی نیست؟

مطلب دیگر عدم آگاهی شما از حوزه جغرافیایی است. منطقه مازندران و آذربایجان که بابیان گرفتار نیروهای دولتی بودند چه رابطه‌ای با شامات داشته؟. مطلب دیگر که به آن اشاره کرده‌اید درگیری‌های نظامی بین بابیان و نیروهای دولتی است. این در گیری‌ها به خواست و اصرار روحانیون که موقعیت خود را از تفکری که بابیان نمایندگی می‌کردند در خطر دیدند. به بابیان تحمیل شد تا به سروری وآقائی روحانیون خدشه‌ای وارد نشود.

ادعای دیگر شما «ضدیت با اسلام انجام اقدامات تروریستی، جاسوسی، و... از دیگر شاخصه آن‌ها است» این اتهامات دیگر این قدر نخ نما شده که شاید بهتر بود شما راجع به این‌ها اظهارنظر نمی‌کردید. بیش از ۳۵ سال است که این اتهامات زده می‌شوند بدون اینکه تا امروز حتی یک سند در این باره نشان داده شده باشد. شما یک مقاله یک کتاب و یا یک سندی نشان بدهید که بهائیان بر مخالفت با اسلام نوشته‌اند؟ نویسندگان بهائی از اسلام در مجامع خارجی همیشه دفاع کرده‌اند اگر اسلام و خصوصاً شیعه یک طرف‌دار داشته باشد بهائیان هستند.

۹- شما ادعا می‌کنید «بهائیت بستری را برای تصرف سرزمین فلسطین توسط نظام سلطه مهیا نمود، امروز داعش برای تداوم این اشغالگری و به حمایت صهیونیست ها مردم منطقه را قتل عام می‌کند»

سؤال نهم: این ادعا مبنی بر چه مدرکی است؟ بهائیت به چه ترتیبی و با چه وسیله‌ای این بستر را فراهم کرد؟ در دورانی که دولت اسرائیل تشکیل شد و حدود صد سال قبل از تشکیل دولت اسرائیل عده‌ای بهائی که یا به فلسطین تبعید شده بودند و یا به آنجا رفته بودند مشغول زراعت بودند. عده‌ای زارع که نه نظامی هستند و نه شغل مهمی دارند چکونه می‌توانسته‌اند بستر یک حکومت یهودی را فراهم کنند؟ در ثانی در دورانی که جنگ جهانی دوم آغاز شد و کمی بعد از آن بهائیان به دستور شوقی افندی رهبر جامعه بهائی همه بهائیان که مشغول زراعت بودند باید فلسطین را ترک می‌کردند/ جواب‌های شما به این سؤالات می‌تواند به بحث کمک کند. تنها به ادعا مسئله‌ای جدی گرفته نمی‌شود. شما ادعا می‌کنید «درجه )سرّ) به عبدالبهاء به خاطر خوش خدمتی به صهیونیست ها» بوده این ادعا دلیلی است بارز بر بی‌اطلاعی شما از رویدادهای تاریخی. من در این جا مختصر به آن اشاره می‌کنم: شما اگر کتاب قحطی بزرگ را مطالعه کنید می‌فهمید که در سال‌های جنگ اول جهانی نیمی از ملت ایران بر اثر گرسنگی مردند. در همین زمان روحانیون و مجتهدان بزرگ ایران مانند ملا علی کنی، تقی نجفی اصفهانی و غیره گندم احتکار کرده بودند و نمی‌فروختند به این بهانه که مال صغیر است. درست در این زمان عباس‌افندی همه گندم‌هایی را که ذخیره کرده بود رایگان به یهودیان، مسیحیان و مسلمانان داد و آن‌ها را از گرسنگی نجات داد علت اینکه این لقب را به او دادند همین بود، اما عباس‌افندی هیچگاه از این لقب استفاده نکرده. اگر درست به عکس روزی که این لقب به او داده شده توجه کنید می‌بینید که او در جلو و پشت به ژنرال انگلیسی نشسته. نگاهی به سخنرانی‌های نمایندگان یهودی، مسیحی و مسلمان در روز خاکسپاری اش را بخوانید تا مطلب بر شما معلوم شود.

۱۰- خبرنگار تسنیم از شما سؤال می‌کند: «عموماً گفته می‌شود که بابیت و بهائیت توسط انگلیس ها در ایران تشکیل شدند ولی شما می فرمائید که این ها دقیقاً ریشه صهیونیستی دارند. آیا این ها منافاتی با هم دارند؟»

شما می‌فرمائید: «هیچ‌گونه منافاتی ندارند. روس و انگلیس هر دو قدرت به نهاد قدرت دین در جوامع مسلمین به‌ویژه در میان شیعیان پی برده بودند لذا به دنبال تضعیف نهاد دین بودند و سیاست صهیونیست در تصمیم‌گیری‌های این قدرت‌ها دخیل بوده‌اند«.

سؤال دهم: چه مدرکی دارید که روس و انگلیس در تشکیل آئین‌های بابی و بهائی دخالت داشته‌اند؟ تا امروز هیچ مدرکی ارائه داده نشده که چنین ادعائی را ثابت کند اگر شما مدرکی دارید ارائه دهید. اما مدارک زیادی در همکاری بخشی از روحانیون با دولت انگلیس و در خیانت به کشور و ملت ایران در دست است رابطه سید محمد باقر شفتی با انگلیسها در مسئله هرات و فتوای سیدمحمد مجاهد بر وجوب جنگ با روسیه به خواست انگلیس و یا قتل قائم‌مقام به خواست انگلیس و به کمک امام جمعه تهران گوشه‌ای از آن‌ها است.

۱۱- خبرنگار تسنیم از شما سؤال می‌کند: «چرا باید دنبال ایجاد تزلزل در اعتقادات یا تفکرات دینی باشند؟ این تضعیف در عامل دین را بیشتر از چه راه‌هایی می‌خواهند ایجاد کنند؟»

شما ادعا می‌کنید که: « دین امروز عامل تقویت و هم‌گرایی است و مدعی هستید که امروز جهان به پیام امام راحل در راه مبارزه با صهیونیسم به پا خاسته.»

سؤال یازدهم: این ادعای شما با اخباری که روزانه می‌بینیم و می‌شنویم اختلاف دارد. به جنگ در بین مسلمانان در مصر، سوریه، لبنان، عراق، یمن، افغانستان و پاکستان نگاهی بکنید خود از گفته خودتان پشیمان خواهید شد. امروزه بیش از هر زمانی مسلمانان به جان هم افتاده‌اند گروه داعش که خود را نمایندگان اسلام واقعی می‌نامند به جنایاتی دست می‌زنند که تاریخ بشری حداقل در دویست سال گذشته ندیده است، ایران امروزه یکی از منزوی‌ترین کشورهای جهان شده. با پاسپورت ایرانی به کدام کشور می‌توانید سفر کنید؟

۱۲- شما ادعا می‌کنید آن‌ها برای اینکه بتوانند بر اسلام مغلوب شوند شاید منظورتان این است که غالب شوند. با دو اندیشه مخالف هستند یکی عاشورا و دیگری مهدویت.

سؤال دوازدهم: شما چگونه اعتقادات ۵ درصد از مسلمانان جهان را به نام اسلام معرفی می‌کنید؟ ۹۵ درصد مسلمانان جهان نه به عاشورا اعتقادی دارند و نه به مهدویت. آیا این ادعا گزافه‌گویی نیست؟ شما چگونه از قول همه مسلمانان با این قاطعیت سخن می‌گویید؟ ساکنین ۵۷ کشور اسلامی فقیرترین، بی‌سوادترین و بدبخت‌ترین مردم جهان هستند. اکثر این کشورها اگر مواد غذائی از دنیای غرب به آن‌ها نرسد از گرسنگی راهی دیار فنا می‌شوند. این گزافه‌گویی‌ها در جهان امروز که مردم با اخبار جهان آشنا هستند دورانش سپری شده و خریداری ندارد. این سخنان مربوط به دورانی است که نه کتابی در دست بود و نه اینترنتی وجود داشت و مردم عامی هم وقتی ملائی می‌گفت روایتی از معصوم هست، یا جزیره‌ای هست که در آن امام زمان ساکن است می‌پذیرفتند.

شما یک لحظه فکر کنید که جهان به چه چیزی از کشورهای اسلامی احتیاج دارد. برای نجات از این بدبختی که مسلمانان دچار آن شده‌اند باید فکری اساسی بکنید با دشمن تراشی نمی‌توان بر روی نارسائی‌ها پرده کشید. اسلحه دشمن تراشی و دیکران را مسئول بدبختی‌ها معرفی‌کردن کند شده است.

۱۳- خبرنگار تسنیم از شما سؤال می‌کند: «همکاری و کمک بهائیت به جریان صهیونیسم دقیقاً چه وجوه و مشخصه‌هایی داشته است» شما ادعا می‌کنید «لاپوشانی افتضاح صهیونیست‌ها» و ادامه می‌دهید «تشکیلات بهائیت اذعان دارد که در ساخت سلاح‌های اتمی و سلاح‌های متعارف که در کشتار مردم بیگناه فلسطین که توسط اسرائیل صورت می‌گیرد نقش در خور تحسین و بسزائی را دارند. و اشاره به سندی می‌کنید که ساواک در ۱۸ اردیبهشت ماه ۱۳۵۰ گزارش کرده است «اتمی که به دست بهائیان درست می‌شود و اسلحه و مهمات به دست نوجوانان ما در اسرائیل ساخته می‌شود برای آن است که تا مسلمانان به دست بهائیان از بین بروند.»

سؤال سیزدهم: در ابتدا اشاره شما «به لاپوشانی افتضاح صهیونیست‌ها» است. آیا یهودیان که بخش عظیمی از روزنامه‌ها و وسائل ارتباط‌جمعی را در دست دارند به عده‌ای بهائی که نه شغل مهم دولتی دارند و نه روزنامه و یا رادیوئی در اختیار دارند احتیا ج دارند که بهائیان به آن‌ها کمک کنند؟ در ثانی در کدام روزنامه و یا رادیو و یا تلویزیونی بهائیان به طرف‌داری از اسرائیل سخنی گفته‌اند؟

مطلب بمب اتم و دانشمندان بهائی. این مطلب بی‌اندازه مهم است از شما می‌پرسم اگر جوانان بهائی این اطلاعات و امکانات فیزیکی را داشتند چرا شما آن‌ها را در ایران نگاه نداشتید و از آن‌ها استفاده نکردید؟ چرا آن‌ها را از دانشگاه‌ها اخراج کردید؟ آیا شما با این اقدامتان بزرگترین خیانت را به ایران اسلامی نکرده‌اید؟ آیا خداوند از سر تقصیرات شما بر اثر این خطا می‌گذرد؟ خداوند کریم در قرآن مجید سوره النساء آیه ۵۶ برای خطاکاران چه مجازاتی در نظر گرفته می‌فرماید« پوست تنشان بپزد پوستی دیگرشان دهیم تا عذاب خدا را بچشند»؟ شما اگر حداقل اطلاع از فیزیک داشتید این سخنان را بر زبان نمی‌آوردید. بعد از سخنرانی احمدی‌نژاد و ادعای او که یک بچه در زیرزمین خانه انرژی هسته‌ای درست کرده چشممان به سخنان شما روشن. جهت اطلاع شما بزرگترین دانشمندان هسته‌ای جهان را باید در بین یهودیان دید. دانشمندان یهودی کاشفین انرژی هسته‌ای هستند و احتیاجی به دیگران ندارند. اما خیلی جالب است اگر شما بتوانید حداقل نام یک دانشمند هسته‌ای بهائی که در اسرائیل مشغول است را فاش کنید.

اگر شما می‌دانستید که غیر از چند نفری که در بخش اداری جامعۀ بهائی کار می‌کنند هیچ بهائی اجازه اقامت و کار در اسرائیل را ندارد. حداقل لازم است که بدانید بهاءاللّه نزاع وجدال را شأن درندگان می‌داند و به پیروانش چنین دستور می‌دهد «نزاع وجدال شأن درنده‌های ارض است. به یاری باری شمشیرهای برنده حزب بابی به گفتار نیک. کردار پسندیده به غلاف راجع. لازال اخیار به گفتار حدائق وجود را تصرف نمودند.» بهاءاللّه حمل اسلحه را برای پیروانش منع کرده بدین تر تیب انگ جنگ و خون‌ریزی به بهائیان با هیچ چسبی نمی‌چسبد.

۱۴- شما ادعا می‌کنید در سندی آمده که بهائیان از پیروزی‌های اسرائیل ابراز خوشحالی کرده‌اند و ادعا می‌کنید که روزنامه‌های هندوستان در سال ۲۰۰۶ نوشته‌اند که بهائیت به نفع رژیم صهیونیستی جاسوسی می‌کرده.

سؤال چهاردهم: این اسناد که بهائیان هندوستان جاسوسی می‌کرده‌اند و نام و شماره روزنامه‌ها و گزارش دستگاه امنیت هندوستان را بنویسند. جا سوس و جاسوسی در جهان معنی دارد، شما از برادرانی که به شغل جاسوسی مشغول هستند جویا شوید. شما را راهنمائی می‌کنند اتهام جاسوسی اسلحه کهنه‌ای است که هرازگاهی روحانیون برعلیه دگراندیشان یهودی استفاده می‌کردند. امروزه بهائیان هم از این نعمت برخوردار شده‌اند. بهائیانی که نه شغل دولتی دارند و نه در ارتش هستند نه در کارخانجات شغلی دارند چگونه می‌توانند اطلاعاتی کسب کنند که مورد توجه دستگاه‌های عظیم اطلاعاتی باشد؟

۱۵- شما ادعا می‌کنید که جریان بابی‌گری ارتباط تنگاتنگی با جریانات یهودی داشته قبل از اینکه علی‌محمد باب مدعی شود «به یک‌باره یهودی‌های خراسان مسلمان می‌شوند که با ادعای این جوانک شیرازی به وی ایمان می‌آورند.»

سؤال پانزدهم: اگر شما اطلاعی از سرگذشت یهودیان خراسان داشتید این‌گونه سخن نمی‌گفتید. برای اینکه با جنایتی که مسلمانان مشهد در حق یهودیان کردند آشنا شوید اشاره کوتاهی به این واقعه می‌کنم:

در ۲۷ مارس ۱۸۳۹- ۱۲۵۶ زمان محمد شاه فاجعه بزرگ حمله به یهودیان و کشتار ۳۲ نفر از آنان تنها در یک روز و غارت اموال آن‌ها آغاز می‌شود. سلیمان نعیم مترجم فیلم یهودیان مشهد دربارهٔ این رویداد می‌نویسد: «فقط یک کتاب دعا حفظ شد که در پشت جلد چرمی آن به خط عبری و زبان فارسی پیغامی برای مردم دنیا نوشته شده است در روز ۱۲ ماه نیسان سال۱۸۳۹ مسلمانان به یهودیان حمله کرده ۳۲ نفر را می کشند و بازماندگان را مجبور به تغییر مذهب کرده مسلمانشان می‌کنند.»

یهودیان به ظاهر مسلمان‌شده باید سالیان دراز در ظاهر مسلمان و مجری احکام اسلامی می‌بودند و در باطن و شب‌ها احکام تورات را اجرا می‌کردند. یهودیان خراسان به این شکل مسلمان می‌شوند نه آن‌طور که شما فرمودید به یک‌باره و بدون دلیل.

۱۶- شما ادعا می‌کنید در کتاب آبی سندی موجود است که در خانه یهودیان کرمانشاه عکس علی‌محمد شیرازی به دیوارها نصب است.

سؤال شانزدهم: جهت اطلاع شما، از سید باب عکسی در دست نیست که در منزل کسی بر دیوار نصب باشد چون در آن زمان عکاسی و عکس در ایران نبوده. و اگر هم عکسی بوده چه اشکالی داشته در منازل شیعه عکس امام علی و شمشیر روی زانویش نیست؟ آیا بهتر نبود قبل از این که این سخنان را بر زبان آرید یک مطالعه سطحی در تاریخ می‌کردید تا دچار این همه اشتباهات تاریخی نشوید.

در خاتمه این گفتگو، حق شما است که با بهائیان مخالف باشید اما از جاده حقیقت خارج نشوید و علت مخالفت خودتان را بیان کنید با تهمت و افترا به نتیجه دلخواه نمی‌رسید، شما می‌توانید با آموزه‌های بهائی مخالف باشید و نظر دیگری داشته باشید. بهاءاللّه کره زمین را یک وطن می‌خواهد. جنگ و خون‌ریزی و برتری طلبی عده‌ای بر علیه عده دیکری را مجاز نمی‌داند، قومی را نجس و ناپاک نمی‌داند برتری هیچ نژاد و دین و آئینی را بر نژاد و دین دیگری نمی‌پسندد، مردم را عاقل می‌داند و با تقلید مخالف است. دوران را دوران حاکمیت عقل و خرد می‌داند. ملت‌های جهان را به همدردی دعوت می‌کند. می‌گوید تا مشکل اقتصادی حل نشود جهان روی خوشی نمی‌بیند بهاءاللّه می‌گوید اختلافات را باید با گفتگو و تفاهم حل کرد از لوله تفنگ آزادی و رفاه در نمی‌آید او برتری هیچ قومی بر قوم دیگر را درست نمی‌داند تقیه و دروغ‌گویی را کفر می‌داند ازاین‌رو بهائیان برخلاف عرف جامعه ایران دروغ نمی‌گویند از زندگی خود می‌گذرند اما ایمان خود را کتمان نمی‌کنند. این دستور خود در پیدایش آین بهائی به آنچه بر جامعه ایران حاکم بوده نه می‌گوید. در کشوری که دروغ و ریا به خدعه و تقیه تعبیر می‌شده این دستور یک اقدام انقلابی فرهنگی بوده و راهی نو پیشنهاد کرده. شما می‌توانید با همه این اعتقادات مخالف باشید شما می‌توانید بگوئید تنها امت شیعه است که مورد لطف پروردگار است و سایرین همه گمراه. اما وظیفۀ خود ندانید که سایرین را با زور به بهشت مورد نظر خودتان ببرید. هر عقیده‌ای که دارید محترم است تا آنجائی که نخواهید با زور اعتقادات خودتان را به دیگران تحمیل کنید. شما حدود ۳۵ سال این کار را با جدیت انجام داده‌اید چه نتیجه‌ای گرفته‌اید؟ شما خود خوب می‌دانید که امروزه بیشتر از گذشته مردم به دین پشت کرده‌اند. من چون دین را برای جامعه لازم می‌دانم این روال را به سود جامعه نمی‌دانم. برای حفظ قداست دین باید کاری کرد. شما اگر با هزار دلیل ثابت کنید که فلان دین، دین باطلی است برای شما مشروعیتی به بار نمی‌آورد. شما خود خوب می‌دانید که مردم ایران امروزه چگونه فکر می‌کنند. احتیاجی به اینکه من به شما بگویم نیست. این‌گونه کارها نتیجه عکس می‌دهد و بیشتر به ضرر شما است. امروزه مردم مسلمان جهان از هر زمانی بیشتربه دین پشت کرده‌اند. علت آن را پیدا کنید. و در فکر علاجش باشید. در خاتمه خواستم بگویم بهائیان در مجامع بین‌المللی و در سمینارها مدافعان جدی اسلام هستند اما اسلامی که داعش و حزب‌اللّه و حماس و اخوان‌المسلمین و بوکوحرام نمایندگی می‌کنند قابل دفاع نیست. خداوند در قرآن مجید می‌فرماید در دین اجباری نیست… آیا بهتر نیست که ما نهال کینه و دشمنی را بر کنیم و به جای آن تخم مهر و دوستی بکاریم؟

فرانکفورت ۲۰.۸.۲۰۱۴

۲۹ مرداد ۱۳۹۳

۹. از سهراب نیکوصفت به محقق گرامی جناب ناصرالدین

نگاهی به گفتگوی شما با آقای مطلق

من با نظریات آقای مطلق از اعتراضات شما آشنا شدم.

البته شاید بتوان گفت که برخی از اعتراضات شما قطعاً ناوارد بود ولی من نمی‌دانم که آیا آقای مطلق از اعتراضات شما به سخنان و یا نوشته‌اش آگاه است یا نه.

۱- شما در بحث مراحل تکوین سخنانی را ایراد فرمودید که برخی درست و برخی نادرست و سؤال‌برانگیز است. برای نمونه، مطلبی که شما در زمینۀ بدعت بیان فرموده‌اید به نظر من درست است. در اسلام حکم بدعت‌گذار قتل است.

شما باید این مشکل را با متجدّدین اسلامی که خود را ملی- مذهبی و یا نوآوری در اسلام می‌نامند حل کنید. مخاطب شما باید آن‌ها باشند نه بهائیان. چون بهائیان بدعتی در اسلام نیاورده‌اند. آن‌ها دوران شریعت اسلام را خاتمه یافته می‌دانند و این بدعت نیست.

۲- شما در شرح مراحل تکون از برنامه خداوند صحبت فرمودید و ادعا می‌کنید که در برنامه خداوند تغییری داده نمی‌شود.

در این جا شما با آیه‌های ناسخ و منسوخ در قرآن چه می‌کنید و این تغییر برنامه خداوند در ده سال را چگونه شرح می‌دهید؟ و در نقشه الهی نباید تناقض باشد شما دچار مشکل می‌شوید. در این جا با حلال محمد حلال تا قیامت و حرام محمد حرام تا قیامت مشکل پیدا می‌کنید. تنها در احکام حلال و یا حرام بودن شراب چهار حکم در قرآن مجید هست.

۳- ادعای شما دربارهٔ این که غیر از ۱۴ معصوم هیچکس راجع به قیامت چیزی نمی‌داند مطابق کلام خدا در قرآن خود پیغمبر گرامی اسلام هم می‌گوید من غیبت نمی‌دانم بدین ترتیب وقتی رئیس کل ۱۴ معصوم می‌گوید من علم غیب ندارم چگونه ۱۴ معصوم از قیامت خبر دارند؟

۴- شما ادعا می‌کنید که برای رشد معنویت باید به شریعت روی آورد. من تصور می‌کنم که شما اشتباه کردید. شریعت قوانین است که برای اداره جامعه مسلمین وضع شده و کمترربطی به معنویت دارد. شریعت سر و کارش به جسمانیت است نه با روحانیت.

۵- شما برای اثبات نظریات خودتان به صدها حدیث اشاره می‌کنید. شما بهتر از من می‌دانید که بیش از ۹۰ درصد از احادیث بی‌اعتبار هستند. زمان ابوبکر صدیق راویان حدیث سخنی نمی‌گفتند خلیفه دوم ناقلان حدیث را زندان کرد. راجع به اعتبار احادیث به‌طور قطع در آینده صحبت خواهم کرد. آنچه برای من سندیت دارد کتاب مقدس کلام اللّه مجید است نه احادیث. به احتمال زیاد در این زمینه با هم به توافق نخواهیم رسید اما به آزمایشش می‌ارزد.

۶- شما ادعا می‌کنید که خداوند آخرین برنامه‌اش را با شریعت حضرت محمد برای بشریت فرستاده و تا قیامت این نقشه معتبر است.

شاید من هم در این مسئله شک نکنم چون من نظر بهاءاللّه که می‌گوید نفحه نبوت و رسالت با محمد ابن عبداللّه ختم شد را قبول دارم. اما سؤال اینجا است که چرا امت پیامبری که خداوند بهترین نقشه را به آن‌ها داده این اندازه بدبخت مفلوک و عقب مانده‌اند؟

چرا ۵۷ کشور مسلمان فقیرترین، بی‌سوادترین و عقب‌مانده‌ترین بندگان خداوند هستند. اگر کشورهای کفار به مسلمین کمک نکنند که هشت آن‌ها گرو نُه است. شما اگر این علت را شرح بدهید و مرا آگاه کنید بی‌نهایت ممنون می‌شوم.

۷- آیا به نظر شما چرا خداوند در نقشه‌های خود اختلاف می‌گذارد. به یک فرستاده‌ای می‌گوید شراب بخور، اما به یک فرستاده دیگر می‌گوید این دنیا اگر خوردی کارت زار است اما آن دنیا خودم فراوان در اختیارت می‌گذارم. از این اختلافات فراوان در ادیان می‌بینیم پس باید برای حل این مشکل یک راه دیگری غیر از اینکه شما ارائه داده‌اید پیدا کنیم.

۸- شما می فرمائید مظهر الهی باید کشف رمز بکند. بفرمائید پیامبر گرامی اسلام کدام رمز را مکشوف کرده؟

۹- سؤال آیا این جنایاتی که در ادیان سامی توسط مدعیان ادیان پیش آمده اراده و نقشه خداوند بوده یا خودسر مرتکب شده‌اند؟

۱۰- دربارهٔ نقش نواب اربعه چون جزو مطالبی است که بعداً قرار است به آن بپردازیم در این جا از آن می‌گذرم.

جناب ناصرالدین، شما به آقای مطلق سخت حمله کردید اما قبول کنید که خیلی از ایرادات شما ناوارد بوده است.

۱۱- شما که اهل تحقیق هستید، پیشنهاد می‌کنم در زمینۀ ادیان کارهای مهم‌تر و مفیدتری می‌توانید انجام بدهید. مخالفت و یا روشنگری شما در زمینۀ بهائیت آب در هاون کوبیدن است. بهائیت در جهان ریشه دوانیده و ربطی به اسلام ندارد. اگر بوده‌اند بهائیانی که بهائیت را با اسلام گرده زده‌اند به گذشته تعلق دارند. بهائیان همن‌طور که شما می‌دانید برای پیامبر گرامی اسلامی و ائمه اهمیت فوق‌العاده‌ای قائل هستند. اما بهائیت و آموزه‌های بهائی تفکّری نوین است.

بهاءاللّه می‌گوید دوران پیامبری خاتمه یافته، اکنون دوران عقل‌گرایی است. همان‌طور که شما می‌دانید بهاءاللّه بزرگترین نعمتی که خداوند با انسان بخشیده را عقل می‌داند. بشر باید با استفاده از عقل مشکلات زندگی را حل کند.

انشاءاللّه در بحث‌های آینده بیشتر با همدیگر گفتگو خواهیم کرد.

۲۷ شهریور، ۱۳۹۳

۱۰. به محقق گرامی، جناب ناصرالدین

در این گفتگو، چند اظهار شما را در گفتگو با بهائیان را مورد بررسی قرار می‌دهم.

شما در یکی از صحبت‌های خودتان ایراد به برنامه پرگار آقای کریمی در بی بی سی و موضوع مهدویت گرفته‌اید. شما شکوه دارید که چرا متخصصین مهدویت در بحث دعوت نشده بودند. این سؤال را باید از مجری برنامه بی بی سی به پرسید تا از بهائیان.

در این باره که آیا دعوت‌شدگان در بحث با فرهنگ مهدویت آشنا بوده‌اند یا نه، در بحث‌های آینده به یاری حضرت باری روشن خواهد شد.

اما اکنون هم جای دوری نرفته‌ایم. به قول معروف، «این گوی و این میدان». هر شخصی که شما صلاح می‌دانید با خود شما دعوت بفرمائید تا در این زمینه وارد یک گفتگوی سازنده دربارهٔ این موضوع بشویم و من هم از اطلاعات شما بهره‌‌مند شوم.

اما در مقدمه باید از تفکرات یکتاپرستانی که به اسلام روی آوردند و فرهنگ وراثت را وارد فرهنگ اسلامی کردند، تا عبداللّه ابن صبا، و دیرتر، حضرت امام حسن عسگری، ازدواج او، تولد امام غایب و نواب اربعه و خصوصاً نقش خاندان نوبختی گفتگو کنیم. البته بحث دوران حیرت را هم فراموش نکنیم.

در ادامه، از همه گروه‌ها و مذاهبی که در شیعه به وجود آمدند و مهدی‌هایی که آن‌ها در انتظارش هستند تا شیعه ۱۲ امامی را نباید از نظر دور داشت. در خاتمه باید به این سؤال هم جواب داده شود که چرا ۹۵ درصد مسلمانان راه دیگری را انتخاب کردند و ۵ درصد در راه صحیح ماندند. در مقدمه خواستم بگویم که من با شما موافقم که سید باب آن امام غائبی نیست که پیروان شیعه منتظر او هستند که با شمشیر آبدیده بیاید و دمار از روزگار مخالفان شیعه در آورد. من هم مثل شما امیدوارم که روزی روزگاری آن حضرت به اذن پروردگار هر زمانی که صلاح بداند بیاید و به انتظار شما خاتمه دهد و به خواسته‌های شما جامۀ عمل بپوشاند. برای اینکه زحمت شما را کم کنم اعتقادم خودم را نوشتم که شما به خود زحمت ندهید، به استناد احادیث اثبات کنید که علی‌محمد شیرازی مهدی موعود ما نیست و بدین سبب مرا هدایت کنید. من در انتظار یک بحث مفصل تاریخی در این زمینه با شما هستم. البته شاید شما در این زمینه با پدیدۀ جدیدی روبرو شوید که انتظار آن را نداشته‌اید. با توجه به اینکه حدود چیزی بین پنج تا ده درصد بهائیان جهان ریشه در اسلام دارند، به نظر من زحمات شما بدون نتیجه است. شما بهتر است برای معرفی اسلام و دفاع از آن راه بهتری را پیدا کنید. ۲۷ شهریور ۱۳۹۳

۱۱. اولین نامه به ارشاد

از خود خجالت می‌کشم کـه به عقیده‌ای ایمـان دارم کـه

برای اثباتش باید به زور متوسل شوم. «تاگور»

محقق گرامی

شما چند ماه قبل اظهار علاقه کرده بودید که با من تماس داشته باشید. اکنون در خدمت شما هستم. در ابتدا خواستم بگویم که استفاده از کلمه «من» در نوشته‌هایم، ربطی به خودپرستی، غرور و یا تکبر ندارد بلکه، با «من» گفتن، هر فردی فردیت خود را نشان می‌دهد و با آن حقوق برابر می‌خواهد. گو اینکه ایرانیان در آثار نوشتاری و یا گفتاری خود از کلماتی نظیر فانی، بنده، حقیر، اگر زن باشد کمینه استفاده می‌کنند و از گفتن و یا نوشتن کلمه «من» خودداری می‌کنند، اما من از کلمه «من» در همین رابطه که نوشتم استفاده می‌کنم.

برگردیم به اصل مطلب. من در آینده مقالات شما را مطالعه می‌کنم و نظرم را هم می‌نویسم. شاید به این ترتیب بتوانیم یک گفتگوی سازنده‌ای داشته باشیم. برای رفع هرگونه سوءتفاهمی نه من قصد هدایت شما را دارم و نه شما به امید نجات بنده باشید. درابتدا خواستم بگویم که با ردیه‌نوشتن بر عقیده، دین و یا آئین، هیچ فردی دست از اعتقادات خود برنمی‌دارد. به تاریخ ردیه‌نویسی نگاهی بکنید این همه ردیه که به اسلام نوشتند کدام مسلمانی دست از اسلام برداشت؟ امکان دارد که شما به فکر بیفتید و به چند ردیه که برخی از بابیان و یا بهائیان ازآئین‌برگشته به آئین‌های بابی و بهائی نوشته‌اند اشاره بکنید. اگر به چنین فکری افتادید البته بحث از هدف اصلی‌اش دور می‌شود و نتیجه‌ای هم نخواهیم گرفت چون من هم به اجبار باید به ردیه‌هایی که توسط مسیحیان به اسلام نوشته‌اند اشاره کنم. این اقدام به نفع هیچ‌کدام از ما نخواهد بود. در ابتدا باید بدانیم که باطل بودن عقیده‌ای دلیل درست بودن عقیده دیگری نبوده و نخواهد بود. شما برای استدلال نظریات خود در دوران مدرنیته باید راه و روش دیگری را پیش بگیرید. اگر ما بخواهیم یک گفتگوی سازنده داشته باشیم باید درابتدا چهارچوب بحث را مشخص کنیم: ۱- آیا دین برای جامعه و مردم است یا مردم برای دین؟ ۲- اصولاً وظیفۀ دین این جهانی است یا آن جهانی و یا هردوجهانی؟ ۳- نقش دین در جامعه چیست؟ منتظر نظر شما هستم.

در مقدمه این گفتگو من به چند اظهارنظر شما نسبت به تاریخ آئین‌های بابی و بهائی می‌پردازم. مطلب اول، به چه دلیلی طاهره قرةالعین به قتل رسید؟

در این گفتگو شما به مسائل مختلفی نسبت به شخصیت طاهره قرةالعین اظهارنظر کرده‌اید که با رویدادهای تاریخی در تضاد است. چون شما در این زمینه به علت و دلیل قتل طاهره پرداخته‌اید من هم تنها به همین مطلب می‌پردازم. راجع به شخصیت طاهره تنها به دو اظهارنظر از اقبال لاهوری و گوبینو فرانسوی اکتفا می‌کنم.

اقبال لاهوری در جاویدنامه حلاج، غالب (نجم الدوله دهلوی که غالب تخلص می‌کرده) و خاتون عجم که طاهره بوده را جاودانه خوانده.

پیش خود دیدم سه روح پاکباز/ آتش اندر سینه‌شان گیتی گداز

…………………………………………. …………

غالب و حلاج و خــاتون عجم/ شورها افکنده در جـان حـرم

این نداها روح را بخشد ثبـات/ گــرمی او از درون کـائنات

) کلیات اشعار اقبال(

گوبینو در کتاب «مذاهب و فلسفه در آسیای میانه» می‌نویسد: «نویسنده ناسخ التواریخ محمد تقی سپهر می‌خواست به من بقبولاند که آنچه راجع به اجتماع بابیان در بَدَشت نوشته درست است. او قصد داشت طرف‌داران طاهره را مردمان عیاشی معرفی کند اما من گمان نمی‌کنم که چنین باشد.»

اما امروزه یک محقق جوان ایرانی به همان شیوه سپهر قصد بازگوئی اجتماع بَدَشت را دارد.

اگر شما دلیل اینکه روحانیون شیعه این اندازه به زیر شکم اهمیت می‌دهند چیست، شرح دهید شاید به حل این مشکل ذهنی برخی از شیعیان کمک کند. سؤال این جا است که چرا با این همه بگیر و ببند و رعایت حجاب اسلامی در ۳۵ سال گذشته تعداد زنان هرجائی از هر زمانی بیشتر شده است؟! اگر توجه به اتهاماتی که به دگراندیشان زده می‌شود توجه کنید به نتیجه جالبی می‌رسید. اگر افراد ملی، مذهبی باشند اتهام آن‌ها مشروب خواری و زن بارگی است اما اگر چپ باشند خائن به وطن، جاسوس کشورهای خارجی اتهامات آن‌ها است. برای اثبات نظریاتشان هم از مردم مایه می‌گذارند. مردم نمی‌پسندند، مردم قبول نمی‌کند، اما این مردم کجا هستند و این آمار از کجا به دست آمده خبری نیست.

چون شما در چگونگی قتل طاهره دچار اشتباهات تاریخی شده‌اید در ابتدا این گفتگو به این مطلب می‌پردازم.

فاصله بین قتل شهدای سبعه تهران و قتل طاهره حدود ۲ سال است و این دو واقعه از نظر تاریخی ربطی به هم نداشته‌اند. برای روشن شدن ذهن شما مختصراً به این دو مطلب می‌پردازم.

قتل هفت بابی در تهران: ربیع الثانی ۱۲۶۶، فوریه ۱۸۵۰:

به دلیل جنگ‌های قلعه طبرسی بین بابیان و نیروهای دولتی و اینکه نیروهای دولتی چندین بار شکست می‌خورند و عده‌ای از شاهزادگان قاجار و سران سپاه جان خود را از دست می‌دهند دولتمردان و شاهزادگان که از جنبش مردم هراس داشتند سرانجام علیه بابیان با روحانیون همراه می‌شوند. حکام قاجاری دست به کشتار بابیان می‌زنند. در همه شهرها بابیان دستگیر شده و اگر توبه نمی‌کردند به قتل می‌رسیدند. بابی را از زن بدون طلاق جدا می‌کردند، اموال او را مصادره و خودش را با بدترین وضعی به قتل می‌رساندند. در این دوران وانفسا یکی از شاگردان میرزا محمد حسین کرمانی از روحانیون صاحب نامی که در مدرسه دارالشفای تهران تدریس می‌کرد، به نام سید حسین کاشانی با یک بابی به نام سید محمد اصفهانی که در همان مدرسه درس می‌خوانده طرح دوستی ریخته و نام ۵۰ نفر بابی را با آدرس به دست می‌آورد. وی اطلاعات به‌دست‌آورده را در اختیار محمودخان کلانتر می‌گذارد و از او می‌خواهد که آن‌ها را دستگیر کند. بابیان چون از فتنه آگاه می‌شوند عده‌ای فرار می‌کنند اما ۱۴ نفر دستگیر می‌شوند و ۷ نفر از آن‌ها توبه کرده آزاد می‌شوند و ۷ نفر که حاضر نشدند دست از ایمان خود بردارند به فجیع‌ترین وضعی به قتل می‌رسند. این افراد به صلاحدید روحانیون و نه دولت دستگیر می‌شوند.

شما مطالبی را در این رابطه به قتل طاهره قرة‌العین نسبت داده‌اید که با واقعیت‌های تاریخی هیچ رابطه‌ای ندارند. شهدای سبعه در سال ۱۸۵۰ میلادی برابر با ربیع الثانی ۱۲۶۶ به قتل می‌رسند در حالی که قتل طاهره ۲ سال بعد از این واقعه و در سال ۱۲۶۸ ق/۱۸۵۲ م اتفاق می‌افتد.

مطلب دوم، قصد رفتن قرةالعین طاهره به اتفاق بهاءاللّه به قلعه طبرسی هم با رویدادهای تاریخی همخوانی ندارد. طاهره زمان کمی بعد از واقعه بَدَشت یا تحت نظر و یا در زندان بوده و نمی‌توانسته به قلعه طبرسی برود. آن‌هایی که در فکر رفتن به قلعه طبرسی به‌اتفاق بهاءاللّه بوده‌اند در دسامبر ۱۸۴۸/-۱۲۶۴ عبارتند از حاج میرزا حاجی کاشانی، ملا باقر تبریزی، شیخ ابوتراب اشتهاردی، سید حسن خوئی، سید حسن ترشیزی، عبدالوهاب؟؟؟؟، محمد تقی نوری و میرزا یحیی نوری.

مطلب سوم، شهدای سبعه هیچ رابطه‌ای با آن بابیانی که قصد ترور شاه را داشتند نداشته‌اند. اعدام آن‌ها تنها به دلیل اعتقادات مذهبی آن‌ها بوده همان‌طور که شما خود شما گفته‌اید هر کس دست از اعتقاد خود بر می‌داشت آزاد می‌شد.

مطلب چهارم، سرقت ادبی:

راجع به شعر «گر به تو افتادم نظر» کجا طاهره خود و یا بابیان ادعا کرده‌اند که این شعر از طاهره است. شما به کتاب آقای محمدحسینی استناد می‌کنید، او خود نوشته که این شعر از طاهره نیست. چنین اتهامی بی‌مدرک به گروهی زدن کار یک محقق جدی نیست و از شما انتظاری بیش از این است.

مطلب پنجم، شما تعجب می‌کنید که مُهرها را شکستند. اگر توجه کنید این‌ها برای همین هدف که نسخ شریعت اسلام بود در قریه بَدَشت جمع شده بودند. این‌ها معتقد بودند که دوران شریعت جدیدی آغاز شده و احکام شریعت گذشته دیگر اعتبار ندارد.

هرگاه شریعت جدیدی پا به صحنه می‌گذارد شریعت قبلی را نسخ می‌کند. مگر رسول‌اللّه در دوران مدینه در صف نماز بدون مقدمه قبلی قبله را تغییر نداد؟ در این زمینه شاید بعدها با همدیگر گفتگو داشته باشیم.

مطلب ششم، درگیری و اختلاف طاهره با برخی از بابیان

این چه اشکالی داشته؟ مگر مسلمانان در همان اوائل اظهار ادعای رسول‌اللّه همه با هم موافق بودند؟ نگاهی بیندازید به کارهائی که عشره مبشره (همان‌ چند نفری از مؤمنین که رسول‌اللّه آن‌‌ها را اهل بهشت نامیده) کرده‌اند؛ بدین ترتیب ایراد شما به طاهره منتفی می‌شود.

مطلب هفتم، طاهره با افراد مسلح به ایران آمد.

این افراد چند نفر بودند و چه نوع اسلحه‌ای حمل می‌کردند و تا کدام شهر در خدمت طاهره بودند؟

مطلب هشتم، اظهارنظر ملاصالح پدر طاهره به دخترش و جوان بی‌سواد شیرازی. سه برادر برغانی چه اختلافاتی که با همدیگر نداشتند. یکی از آن‌ها مؤمن به همان جوان شیرازی شده. دیگری حجت‌الاسلام ملا محمدتقی برغانی معروف به شهید ثالث برای آشنائی با شخصیت او نگاهی به قصص العلما بیاندازید خالی از لطف نیست. وانگهی اظهارنظر ملاصالح چه اهمیت خاصی داشته؟ آیا به رسول خدا از این گونه تهمت‌ها نزدند؟

مطلب نهم، شما ادعا می‌کنید که علماء به باب ایمان نیاورده‌اند.

در ابتدا باید بدانیم که تعریف از علما چیست. در ثانی، مگر در ابتدا بعثت رسول‌اللّه علماء به او ایمان آوردند یا بزرگان عرب مؤمن شدند، حضرت محمد ۱۳ سال در مکه موعظه کرد چند نفر به دعوت او لبیک گفتند؟

پس از مدتی به توصیه ورقة ابن نوفل به خدیجه که اگر بتوانید ابوبکر و عمر را به اسلام دعوت کنید کار شما می‌گیرد. در ابتدا جز خدیجه، علی که نوجوانی بوده و کنیزی که به پیامبر به ارث رسیده بود و هر سه زیر یک سقف زندگی می‌کردند مؤمن نشدند؟

نگاهی به عقب‌تر بیاندازید. در ابتدا اظهار امر حضرت مسیح تا دورانی که او را صلیب کردند چند نفر و چه اشخاصی به او ایمان آورده بودند؟ یک نفر از آن‌ها هم به نام یهودی اسخریوطی برای چند درهم یا دینار او را لو داد و او را صلیب کردند. با توجه به مطالب یادشده، در همان اوائل اظهار ادعای سید باب عده‌ای از روحانیون شیخی به او ایمان آوردند. مؤلف ناسخ التواریخ می‌نویسد، وقتی محمدعلی زنجانی به نماز می‌رفت چندین هزار نفر به او اقتدا می‌کردند. ملایانی نظیر سید یحیی دارابی، عده‌ای از شاهزادگان قاجار، نظامیان، روحانیون، تجار نامدار مانند میرزا جانی کاشانی و عبدالمجید نبشابوری در همان اوائل ادعای باب به او گرویدند. مردم ستم‌دیده بعد از جنگ‌های بی‌حاصل و فشار ملایان با احکام قضائی ناعادلانه و درباریان فاسد به جان آمده بودند و به دنبال منجی می‌گشتند. باب به خواست ملتی زجردیده جواب داده بود علت اقبال مردم به باب به این دلیل بود.

به شما پیشنهاد می‌کنم به جای اینکه وقت خود را صرف بی پایه‌ومایه نشان‌دادن آئین‌های بابی و بهائی بکنید، آیا بهتر نیست که احکام عالی و نجات‌بخش اسلام را به جامعه بشری معرفی کنید؟

چرا شما اسلام را به دست القاعده، طالبان، بوکوحرام (تحصیل حرام است)، داعش و این گروه‌ها رها کرده‌اید؟ آیا این کار برای شما واجب‌تر از مبارزه بر علیه بهائیان نیست؟ در حالی که بهائیان در مجامع بین‌المللی مدافع اسلام شیعه هستند شیعه دشمنان قدرتمند و خطرناکی مانند وهابیت را دارد. آن‌ها شیعه را رافضی و تشیع را دهلیزی به بی‌دینی و الحاد می‌دانند. شیعه اگر یک طرف‌دار جدی داشته باشد بهائیان هستند. البته روحانیون شیعه با بهائیت سخت مخالف هستند. دلیل آن هم قابل فهم است چون آموزه‌های بابی و بهائی نان آن‌ها را آجر کرده و وجود آن‌ها را غیرضروری می‌داند. روحانیت هم برای حفظ قدرت خود با آن‌ها سخت مخالف است اما مخالفت شما را نمی‌دانم.

					۲۷ شهریور ۱۳۹۳

۱۲. به محقق گرامی، جناب ناصرالدین دربارۀ سخنان شما به فردی بهائی به نام آقای مطلبی

همان‌طور که می‌دانید من تاکنون چند مقاله مختصر در نقد سخنان شما به آئین بهائی نوشته‌ام. در این نامه اشاره‌ای به سخنان شما دربارهٔ نظریات آقائی به نام مطلبی در زمینۀ ادعای باب می‌نمایم.

شما در ابتدا سخنان خود، خطاب به آقای مطلبی چنین می‌گوئید: «شما یک ورق از آثار باب را نخوانده‌اید من باید ابتدا شما را آموزش بدهم.» البته شما لطف دارید همه را آموزش می‌دهید؛ کار پسندیده‌ای است. من به این گفتۀ شما ایرادی ندارم. اما همان‌طور که شما بهتر می‌دانید، قرآن مجید را هم به روایات مختلف می‌خوانند. شاید آقای مطلبی هم آثار باب را به روایتی غیر از روایت شما خوانده است؟ اما ناگفته نماند که من شخصاً روایت شما را می‌پسندم که باب در چهار سال اول همین سخنان را گفته که شما به آن اشاره فرموده‌اید. (من خواستم که شما زحمت نکشید من را هم آموزش بدهید). البته بهاءاللّه راجع به شلمقانی چه گفته و نسبت به خاندان نوبختی چه اظهارنظری کرده، برای من حجت است. اگر احتیاجی بود در آینده به آن‌ها می‌پردازم.

جناب ناصرالدین گرامی، همان‌طور که من قبلاً برای شما نوشتم، با ردیه‌نوشتن به آئینی، دینی و یا مذهبی هیچ پیرویی دست از عقیدۀ خود برنمی‌دارد مگر اینکه بتوان راه بهتری از اینکه در پیش دارد به او نشان داد. بی‌اعتباربودن آئینی دلیل معتبربودن آئین و یا مذهب دیگری نیست. اگر شما موفق شوید اثبات کنید که بهائیان آئین خود را نمی‌شناسند و یا بنیان‌گذاران آئین‌های بابی و بهائی از جانب پروردگار نیامده‌اند، آیا هیچ بهائی دست از ایمان خود برمی‌دارد و شما به هدف خود می‌رسید؟ شما مطمئن باشید که در این زمینه فعالیت‌های شما چیزی جز اتلاف وقت برای شما ثمری نخواهد داشت و زحمات و مطالعات شما آب در هاون کوبیدن خواهد بود. من مایل نیستم که زحمات محققی مثل شما به هدر برود. همان‌طور که قبلاً نوشته‌ام، حداکثر ده درصد از بهائیان جهان از اسلام و بخشی از این ده درصد از فرقه شیعه حقه دوازده‌امامی هستند. پس زحمت شما برای این عده کم که بر فرض محال اگر شما موفق شوید اثبات کنید که بنیان‌گذاران این آئین، موعود منتظر مسلمین نیستند برای شما هیچ فایده‌ای در بر نخواهد داشت. شما بنا بر مثل معروف در این زمینه، «عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری.» اما اگر اجازه بدهید من زمینه‌های مهم‌تر و لازم‌تری برای تحقیق به شما که محقق پرکاری هستید پیشنهاد می‌کنم که هم رضایت حق و هم رضایت خلق در آن باشد.

۱- زمینۀ اول: در این که جهان اسلام دارای مشکلات فراوان معنوی، اخلاقی، علمی و مادی است، شکی نیست. چون ۵۷ کشور مسلمان امروزه از فقیرترین، بی‌سوادترین و عقب‌مانده‌ترین جوامع بشری هستند.. برای حل این مشکلات که جوامع اسلامی به آن گرفتار هستند چه راه‌حلی می‌توان پیشنهاد کرد؟ همان‌طور که حضرت امام خمینی در جواب ادعاهای انجمن حجّتیه فرمودند، شاید ایشان تا هزار سال دیگر هم نیاید. پس برای حل مشکلات امروزه جوامع اسلامی فعلاً چکار باید کرد و چه کار می‌توان کرد. آیا باید دست روی دست گذاشت و منتظر شد؟؟ یا بهتر و واجب‌تر است که در این زمینه کاری مفید کرد و پیشنهادی سازنده حداقل به دست‌اندرکاران داد و رفع تکلیف شرعی کرد؟

۲- این مطلب حائز اهمیت است که بدانیم پس از ۳۵ سال حکومت اسلامی در ایران با همه امکانات مادی، معنوی، رسانه‌ای، نظامی و غیره که در دست داشته چرا دسته دسته مسلمانان مسیحی می‌شوند و کلیسای خانگی هم تأسیس می‌کنند؟ حداقل از شهریور ۱۳۲۰ که ما یاد داریم، با همه زحماتی که میسیونرهای مسیحی در ایران کشیدند، مسیحیت از اقبال چندانی در ایران برخوردار نشد. چگونه شد که امروزه مسیحیان از این اقبال جمعی برخوردار شده‌اند؟ این مسئله ارزش تحقیق دارد نه اینکه ۱۲۰۰ سال قبل عثمان بن سعید روغن‌فروش که خود را نایب امام خردسال معرفی کرد چه فکر می‌کرده و یا پسرش ابوجعفر محمدابن‌عثمان و بعد از او ابوالقاسم حسین‌ابن‌روح نوبختی و در آخر حسین‌ابن‌محمد سمری به مدت ۶۹ سال چه کرده‌اند؟ و یا وجوهاتی را که آن‌ها به عنوان سهم امام از مؤمنین در یافت کردند به زخم چه کاری زده‌اند؟ حل این مشکلات نه به درد شما می‌خورد و نه به درد شخص دیگری البته سایر امامان شیعه هم نایبانی داشته‌اند که شما آن‌ها را قبول ندارید؛ البته هر کدام را شما قبول داشته باشید از نظر من مشکلی نیست. این یک اعتقاد شخصی است که محترم هم هست اما مشکل امروز جامعه را حل نمی‌کند ما باید به فکر حل مشکلات امروزه جامعه باشیم

۳- مطلب مهم دیگری این است که اخیراً یک نویسنده مسلمان مصری به نام حامد عبدالصمد که فرزند یک امام مسجدی در مصر است کتابی نوشته به نام «زوال جهان اسلام». شما این کتاب را بخوان جهت اطلاع شما به زبان‌های زیادی از جمله فارسی هم ترجمه شده است. در این کتاب حملات تندی به دیانت مقدس اسلام شده بسیار جالب است که به کمک شما بتوانیم جواب خوبی به او بدهیم.

۴- یک اسلام‌شناس آلمانی، استاد کرسی شرق‌شناسی به نام کالیش که مسلمان هم شده بود، بعداً منکر این شد که حتی شخصی به نام پیامبر گرامی اسلام محمد وجود داشته. جواب به این استاد از اوجب واجبات است. این‌ها نمونه‌های مختصری بود که به گوش شما رساندم .البته جواب‌های قانع‌کننده به هر کدام از اینها خود کاری بسیار پسندیده خواهد بود.

محقق گرامی، اگر واقعاً قصد خدمت به دین مبین اسلام داری در این زمینه‌ها کار کنید؛ من هم در خدمت شما خواهم بود.

ناگفته نماند که اگر امروزه مسلمانان عموماً و شیعیان خصوصاً یک مدافع جدی داشته باشند فقط بهائیان هستند. باید با کمال ادب خدمت شما عرض کنم که شما ساز را از سرگشادش می‌زنید و وقت خود را بیهوده صرف مبارزه با بهائیان که مدافع اسلام هستند می‌کنید. آیا شما می‌دانید که بهائیان کتاب در دفاع از اسلام در اروپا نوشته‌اند؟

محقق گرامی، زمینۀ کار علمی فراوان است. شما رشته‌ای را انتخاب کرده‌اید که تاریخ مصرفش سال‌ها است گذشته. شما یک لحظه با خودت فکر کن اگر قرار باشد من هم به سخنرانی‌های بعضی از روحانیونی که هر کدام عمامه‌ای بر سر دارند به بزرگی گنبد مسجد شاه اصفهان نقد بنویسم چه می‌شود؟ آیا فایده‌ای دارد؟ روز گذشته به سخنان آخوندی که از لهجه‌اش فهمیدم ازاهالی یکی از دهات اصفهان به نام سده و ازمحله عندوان آن ده است گوش می‌دادم. اگر بدانید چه سخنانی دربارۀ مجازات زنان بدحجاب در جهنم می‌گفت تعجب می‌کردید. طرف چنان گوشه و کنار جهنم را شرح می‌داد که شما فکر می‌کردید مثل اینکه خودش صد دفعه به جهنم رفته و برگشته البته وی سخنان خود را به استناد همان احادیثی که محمد باقر مجلسی مرحوم حدود ۳۰۰ سال قبل در اصفهان نشست و نوشت استناد می‌کرد. شما خودت بهتر از من می‌دانی که آن مرحوم با نوشتن بحارالانوار چه معجونی درست کرد. و یا سخنان یک معمّم دیگری که از پوست بز کوهی که اصل زبور، تورات، انجیل و قرآن همه در آن است و ایشان می‌داند کجا است و اسنادش را هم در دست دارد می‌گفت. حالا شما خودت که انسان منصفی هستی بگو به یک چنین آدمی، چه باید گفت؟ شما سخنان یک بهائی را می‌گیرید وقت خودت را صرف این می‌کنی که به چه هدفی برسی؟ شما خدای‌نکرده مگر وکیل مردمی؟ هر کسی عقل دارد سخنان یک مدعی را گوش می‌کند اگر دید باب دلش است قبول می‌کند و اگر نیست که توجهی نمی‌کند. اما وکیل مردم شدن و برای مردم تعیین تکلیف کردن کار یک محقق نیست. خداوند همه را به راه راست هدایت فرماید.

من لازم دیدم که چند جمله مختصر راجع به اظهارنظر شما به استناد ملا صالح برغانی پدر طاهره که باب را گویا «جوان بی‌سواد شیرازی» نامیده بود بنویسم.

به شهادت اسناد متعدد تاریخی همان جوان ۲۳ ساله به نظر شما بی‌سواد شیرازی در مدتی کمتر از دو سال ارکان روحانیت شیعه را که ادعای حکومت‌کردن در دوران قاجارها را داشتند به لرزه در آورد. و اگر اهل عمامه موفق نشده بودند که نیروهای دولتی را برعلیه بابیان به میدان بکشند نه از تاک نشانی می‌ماند و نه از تاک‌نشان. اگر مایل بودید در این زمینه می‌توانیم با همدیگر گفتگویی داشته باشیم.

معمّم‌هایی که تا آن روز هر مخالفی را با حکم تکفیر از سر راه بر می‌داشتند، خیلی زود به این نتیجه رسیدند که اسلحه تکفیر در برابر این جنبش عظیم اجتماعی دیگر کارآیی لازم را ندارد و برای از بین بردن آن باید به فکر چاره‌ای دیگر بود. شما در این زمینه و این علت تحقیق کنید مدارک زیادی در دست است.

من بسیار علاقه‌مند با تماس با شما هستم. اما از اینکه شما ایرادی بگیرید و من جوابی بدهم، یا من اظهارنظری بکنم و شما جوابی بدهید نه برای من و نه برای شما فایده‌ای خواهد داشت. همه این حرف‌ها و ایرادات شما را در تعداد بی‌شماری ردیه از همان روزهای اولیه توسط شیخ محمدحسن نجفی اصفهانی مشهور به صاحب الجواهر، کریم‌خان کرمانی و غیره تا امروز نوشته‌اند و گفته‌اند؛ اما به نتیجه‌ای نرسیده‌اند

من در یک اثری که به زودی به چاپ خواهد رسید، به بیش از سی ردیه در طول تاریخ و ایرادات آن‌ها پرداخته‌ام و بعد از این دیگر قصد ندارم که به این سخنان بپردازم. مهم این است که می‌‌دانیم امروزه جوامع بشری کُلاً دچار ضعف اخلاقیات شده آیا دین می‌تواند در این زمینه کمکی بکند؟ آیا کلیدی دارد که بتواند این قفل را باز کند یا نه؟ و گرنه نه وعده وصال حوریان و شراب در بهشت و ترسا ندن از آتش جهنم، مار، و افعی و عقرب جرّاره در جهنم مانع اعمال خلاف اخلاق تبهکاران نشده و نخواهد شد.

...برای حل مشکلی که امروزه جهان با آن روبرو است باید فکری دیگر کرد.

اکتبر ۲۰۱۴، مهر ماه ۱۳۹۳

۱۳. جوابی به سخنان آقای ارشاد

جناب آقای ارشاد راجع به سخنانم در ۵ دسامبر ۲۰۱۴ که در برنامه مردم تی‌‌وی ایراد شده بود، در سایت خودشان اظهارنظرهایی کرده‌اند که لازم دیدم که دربارۀ آن‌ها به چند مطلب اشاره کنم.

در ابتدا باید بگویم که در تاریخ تمدن بشر بالاترین دوره نیمه دوم قرن نوزدهم (اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم ق) است که پایه اختراعات و اکتشافات گذاشته شده است. کشورهایی که از این فن بهره‌مند شدند کشورهای موفق، و کشور هائی که در این زمان دچار مشکلات بودند و نتوانستند از این موقعیت استفاده کنند ناموفق بوده‌اند. ایران یکی از این کشورها بود که این فرصت را ازدست داد. تا اواخر دوران سلسله صفوی ایران از هیچ کشوری عقب‌تر نبود، اما در این دوران سرنوشت ملت و کشور ایران به دست کسانی افتاد که رشد جهان را نشناختند و نتوانستند از پیشرفت علم و صنعت بهره‌ای ببرند. گفتگوی ما در این بحث بر سر پیداکردن علل و مسببین این شکست است.

اکنون جناب حسن ارشاد با تخلص ناصرالدین می‌خواهد از اهمیت ملا محمدباقر مجلسی و تعداد احادیثی که نقل کرده، ما را آگاه کند.

یکی از علت‌های اصلی و شاید بتوان گفت علت العلل عقب‌ماندن ما از قافله تمدن اروپا همین عمامه‌به‌سران متحجر بوده‌اند که افکار خود را در زاویه‌های تاریخ‌های دوردست پارک کرده بودند. اما شرائطی برای آن‌ها آماده شده بود که بتوانند در امور کشوری دخالت کنند. کتاب طنز رستم‌الحکما نوشته محمدهاشم آصف آئینه تمام‌عیار وضع دربار ایران اواخر دوران صفوی وسلطنت شاه سلطان‌حسین، (که خود را ملاحسین می‌نامید) در برابر رو قرار می‌دهد. در این دوران خیل عمامه به سران که ملا محمدباقر مجلسی ملقب به شیخ الاسلام در رأس همه آن‌ها بوده همه‌کارۀ کشور بوده‌اند. دخالت‌های آن‌ها در اداره امور کشور منجر به متلاشی‌شدن کشور و افتادن ایران به دست افغان‌ها شد.

این هم طنز تلخ تاریخ است که پس از این همه سال‌های وحشت و خون‌ریزی که توسط عمامه‌برسران و با استناد به همین احادیث در حق ملت ایران روا گشته، از جنگ‌های چندصدساله بین ایران و عثمانی گرفته، تا کشتار هزاران طرف‌دار مکتب اخباری، کشتار خونین صوفیان، کشتار و فراری‌دادن زردشتیان (صاحبان اصلی این آب‌وخاک). یهودیانی که حدود دو هزار سال ساکن ایران بوده‌اند و ارامنه‌ای که با زور شمشیر قزل‌باشان صفوی به ایران آورده بودند، بنشینیم و دربارۀ احادیث بحث کنیم. کشتار و مصادره اموال بابیان و دیرتر بهائیان اوج جنایاتی بود که به استناد همین احادیث مرتکب شدند همه این اعمال چندش‌آور و زشتْ ثبت در تاریخ است. عمامه‌برسران حتی از صدور فتواهای قتل برعلیه همدیگر هم ابایی نداشتند. با این همه امروزه و در قرن ۲۱ باز بر سر احادیث مجلسی و کلینی بحث‌کردن چیزی جز طنز تلخ تاریخ نیست. اما با کراهت این کار را می‌کنم.

آقای ارشاد، اصل مطلب را که علل بدبختی ایران، جنگ‌های ایران و روسیه به کمک روحانیون و به خواست دولت انگلیس بود نادیده گرفته‌اند. آقای ناصرالدین عزیز، در درجه اول گفتگوی من مربوط به احادیث نبوده شما به اصل مطلب توجه نکرده‌اید، اما سعی می‌کنید که محور بحث را ببرید به آنجایی که خودتان می‌خواهید. البته من با اجازه شما مانع این کار می‌شوم. و راست و درست به شما می‌گویم که بحث من در درجه اول هیچ ربطی به حدیث ندارد. در مقدمه من اشاره کرده‌ام به مخالفت روحانیون با تحصیل علوم جدید و استناد آن‌ها به چنین احادیثی که منجر به ترویج اوهام و خرافات در جامعه ایران شد. شما با یک زرنگی ناشیانه خواسته‌اید بحث را از علل شکست ایران در جنگ‌های با روسیه که منجر به ضررهای مادی و بیشتر از آن معنوی به جامعه ایران شد، منحرف کیند، و ما را وارد یک بحث بی‌حاصل حدیثی بکنید. بدین‌جهت بحث احادیث را مطرح کرده که ما را مشغول کنید.

مطلب را من در مقدمه گفتم و درست هم گفته‌ام: یکی ازعلل اصلی عقب‌ماندگی ایران از قافله تمدن نفوذ و دخالت روحانیون در سیاست ایران بوده، نه بر سراحادیث که در چه زمانی توسط چه کسی چه تعداد جمع‌آوری شده، بحث بر سر این مسئله است که با استناد به آن‌ها چه مشکلی را از جامعه ایران حل کرده‌اند و برعکس چه مشکلاتی را به جامعه تحمیل کرده‌اند. هر تعداد حدیث که شما می‌خواهید و هر کس که شما می‌خواهید جمع‌آوری کرده باشد مورد قبول من است. (گو اینکه در این باره هم هر چه گفته‌ام درست است. علاقه‌مندان به ضمیمه شماره ۱ مراجعه کنند. (

اما در همین مطلبی که شما خود انتخاب کرده‌اید راه حقیقت‌یابی را نپیموده‌اید. وقتی که مرحوم کلینی در سال ۳۲۹ ق ۱۶۱۲۱ حدیث نقل می‌کند چگونه و از کجا محمد باقر مجلسی حدود هفتصد سال بعد به عقیده شما هشتادهزار و به عقیده رسول جعفریان و به استناد پارسادوست چندصدهزار حدیث نقل کرده. آیا این احادیث هفت‌صد سال ناشناخته بوده‌اند؟ یا احادیث تولید مثل کرده‌اند؟ جناب ارشاد محترم، هیچ‌گاه گز نکرده پاره نکن برای خودتان و ادعائی که می‌کنید خوب نیست. آیا فکر نکردید که چگونه یک‌باره این همه حدیث پیدا شد؟ (البته آقای مجلسی تعدادی منبع هم ذکر کرده که تاکنون کسی آن‌ها را پیدا نکرده. شاید با ظهور قائم پیدا شوند.)

آقای ارشاد محترم، دانشمند ارجمند، آیا شما معتقد نیستید که کتب اربعه شیعه اهم کتب شیعه هستند؟ مرحوم کلینی در بین سال‌های ۳۲۹ ق از میان ۳۰۰ هزار حدیث ۱۶۱۲۱ را انتخاب کرده از بین اینها ۵۰۷۲ صحیح شناخته می‌شود. (به نقل از کتاب محمدمهدی راد، حدیث در تشیع، به استناد پارسادوست در "شاه طهماسب اول" شرکت سهامی انتشار، ص ۸۳۵ سال 1381) حال شما بفرمائید کتابی که از بالاترین درجه اعتبار برخوردار است و درعین‌حال نودوهشت درصد آن سقم و صحت‌اش نامعلوم و به قول شماها حدیث‌شناسان «صحیح » نمی‌باشند، پس دیگر چه اعتمادی می‌توان به این کتب داشت؟ رسول جعفریان حجت‌الاسلام در قم می‌نویسد:«محمدباقر مجلسی حدیث‌های کثیری را که بالغ بر چندصدهزار است بدون تفکیک درست از نادرست جمع کرده. و در حلیة‌المتقین به آنچه دربارۀ انواع احادیث و علت جمع‌آوری آن‌ها فکر می‌کرده اشاره کرده» اگر در این زمینه مشکلی دارید باید با ایشان حل کنید.

مشکل بحث من این نیست که چه کسی و با چه هدفی احادیث را جمع کرده. بحث من بر سر نتیجه آن‌ها برای جامعه است. آیا به درد بهبود وضع جامعه از نظر اقتصادی، طبی و رفاهی و غیره دردی را دوا کرده؟ اگر کمک به حل مشکلی برای جامعه کرده کدام بوده، شما بفرمائید؟ شما که وقت وامکانات کافی دارید هم جهت راهنمائی کفار و هم جهت تفریح دوستان، بخشی از این احادیث مهم را منتشر کنید. اما من به شما کمک می‌کنم: «نه مجلسی و نه دیگر عالمان روزگار او تکلیف دانش‌های دیگر را که ظاهراً در راه معاد به کار نمی‌آید روشن نکرده اند.» (حسن طارمی، علامه مجلسی، چاپ قیام ۱۳۷۵، ص ۱۸۲) یعنی اینکه با زندگی در این جهان کاری ندارند. میرزا آقاخان کرمانی که شاید معرف حضورتان باشد از نویسندگان دوران مشروطه بوده و به دستور محمدعلی‌ شاه به همان فرم داعشی زیر درخت نسترن به اتفاق دو نفر از رفقایش سرشان بریده شد در بخش دوم "سه مکتوب" می‌نویسد: «ای جلال‌الدوله! ملا محمد اقر مجلسی در بافتن خرافات و تصنیف مزخرفات ید طولائی داشته. ۲۴ جلد کتاب بحارالانوار نگاشته و محض ازدیاد اعتقاد بیشتر آن‌ها را بر گفته‌های امام محمدباقر و روایات جعفرالصادق نقل کرده است و علاوه بر این ۲۴ جلد، این عالم بزرگوار کتب بسیار و افادات بیشمار دارد. به جان تو اگر یک جلد کتاب بحارالاانوار را در هر ملتی انتشار بدهد و در دماغ‌های آنان این خرافات را استوار و ریشه‌دار دارند دیگر امید نجات از برای آن ملت مشکل و دشوار است.» (سه مکتوب، میرزا آقاخان کرمانی، ناشر چاپ البرز سال ۲۰۰۵، ص۱۸۷ و ۱۸۸)

اما برای اینکه خیال شما را راحت کنم من گفته‌ام و باز هم می‌گویم هر کسی که فکر می‌کند این احادیث مشکلات زندگی‌اش را حل کرده و حل می‌کند بگذار چنین فکر کند، من تنها به عقل مردم واگذاشته‌ام. اما وقتی محمدباقر مجلسی با عقل کاری ندارد، دیگر چه حرفی برای گفتن می‌ماند، بیان ایشان این است: «حق تعالی اگر مردم را در عقول خود مستقل می‌دانست انبیا و رسل را برای ایشان نمی‌فرستاد و همه را حواله به عقول ایشان می‌نمود.» من ایمان دارم که دوران، دوران خرد و بزرگ‌ترین نعمتی که خداوند به بندگانش داده عقل بوده است. اروپائیان به اتکاء به عقل به اینجا رسیده‌اند. ما هم به استناد احادیث به همین جا رسیده‌ایم که شما می‌بینید و من هم می‌بینم. شما می‌خواهید با من در تعداد احادیث بحث کنید اما من سؤال کلی‌تری دارم و آن این است که احادیث برای کدام جهان به کار می‌آید. در این دنیا که آنچه کرده در طی ۱۴۰۰ سال مشخص است. آیا به کار آن جهان می‌آید؟ اما فکر می‌کنم میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله در رسالۀ "یک کلمه" (انتشارات بال، سال ۱۳۸۶، ص ۷۳) به کمک شما بیاید چون می‌نویسد: «از سهوهای اهل مشرق زمین که به آن جهت از عالم ترقی دورتر مانده اند یکی هم این است که می‌گویند دنیا جهت دیگران است و آخرت برای ما» این سخن چه کسانی است که حواله را به آن جهان و بهشت، حوری و غلمان می‌دهند تا مردم را راضی نگه دارند؟ و بر خر مراد سوار شوند.

ناصرالدین شاه پس از بازگشت از سفر اول فرنگ در سال ۱۲۹۰ به مهندس‌باشی نخستین شهردار تهران عصر ناصری به جهت نوسازی و زیباسازی منطقه تهران مأموریت داد. اما مورد مخالفت بازاریان و روحانیت سنتی قرار گرفت و در نهایت شهرداری به فرمان شاه منحل گردید. در ادامه مستشارالدوله نامبرده می‌نویسد: «کی است که از جدال میان طرف‌داران مکتب‌خانه‌ها با طرف‌داران دبستان‌های زنده‌یاد حسن رشدیه، بنیان‌گذار آن، خبر نداشته باشد و جدال بر سر استفاده از حمام دوش‌‌‌دار با خزینه تا روزگار ما ادامه یافته.»( یک کلمه، یاد شده، ص ۱۱)

مشکل جامعه ایران با آن‌هایی است که با تحصیل علوم جدید، مشارکت زنان در جامعه، چاپ کتب و نشریات، آزادی قلم مخالف بوده و هستند، در هر طیفی که می‌خواهند باشند. علت عقب‌ماندگی ما از قافله تمدن و از دست رفتن بخش بزرگی از خاک وطن ما آن‌ها بوده‌اند. من نمی‌دانم شما به این مطلب آگاهانه توجه نکرده‌اید و خواسته‌اید مدار بحث را به میل خودتان عوض کنید یا این که با سایر حرف‌های من موافق بودید و انتقادی نداشتید؟ و اگر نه به علل جنگ دوم ایران و روسیه و نقش روحانیون اشاره‌ای می‌کردید. چرا به سؤالات عباس‌میرزا از (ژوبر) توجه نکرده‌اید. چرا برای شما مطرح نبوده که چرا عباس‌میرزا از یک به قول شما اجنبی نجس راهنمائی می‌خواهد. چرا از خیل روحانیونی که در تبریز موج می‌زد نمی‌پرسد؟ چرا ما که با ژاپن شروع کردیم، هم‌گام ترکیه شدیم، و در آخر با کره جنوبی که تا پنجاه سال قبل کارگر به ایران می‌فرستاد بودیم، حالا آن‌ها کجا و ما کجای تاریخ قرار گرفته‌ایم؟ چرا روحانیون با هر گونه اصلاحاتی که عباس‌میرزا، قائم‌مقام، امیرکبیر، میرزا حسین‌خان مشیرالدوله و غیره می‌خواستند بکنند مخالفت کردند؟ اگر توان این بحث را دارید بفرمائید.

آقای ارشاد محترم، من شفاف بگویم از دورانی که به این‌گونه بحث‌های حدیثی پرداخته‌ام پشیمانم چون وقتم را که صرف این حرف‌ها کرده‌ام از دست رفته می‌دانم. من به دنبال راه‌های بهبود وضع مردم و جامعه در این جهانم، شما به فکر آن جهان و وعده‌های آن جهانی هستید. ازاین‌رو بحث بین من و شما آب در هاون کوبیدن است. اگر روزی روزگاری به فکر پیداکردن راه‌حلی برای حل مشکلات این جهانی با استفاده از عقل و علم و نه احادیث بودید با هم صحبت می‌کنیم.

مگر شما فکر می‌کنی یک اروپائی، آمریکائی، استرالیائی، ژاپنی و غیره چون فهمیده قائم شیعه ظاهر شده و استناد به احادیث کرده بهائی شده؟ اگر بهاءاللّه به احادیثی اشاره کرده برای کمک به شماها برای فهم مطالب بوده، نه چیز دیگری. پیام بهاءاللّه جهان‌شمول و برای جهان است و مربوط به یک منطقه و یا یک کشور و یک دین خاص نیست. چون سؤال از اعتبار احادیث نزد بهائیان نموده بودید اجازه دهید به قول خودتان شما را «آموزش دهم.» باب در بیان (واحد ششم، باب هشتم، ص ۲۱۱) می‌گوید که اگر مردم قرآن را معیار قرار می‌دادند حقیقت را می‌شناختند، اما چون به «شئوناتی که خود روایت می‌کنند و حجّتی در کتاب‌اللّه از برای آن‌ها نیست» دل بسته‌اند این کار دشوار گردید. در شرح حدیث ابی لبید خطاب به سید یحیی بن جعفر دارابی می‌نویسد که کسانی که از طریق حدیث بخواهند به زمان و مکان و نحوه ظهور قائم پی ببرند در اشتباه هستند. و در نامه‌ای به اسد نامی می‌گوید که احادیث و پیشگوئی‌ها به قدری پریشان و ضدونقیض هستند که تطابق‌دادن حتّی دو عدد از آن‌ها با همدیگر کاری بس دشوار است. در بیان و در دلائل سبعه هم که شما لابد دیده‌اید تاکید می‌کند که تنها دلیلی که به احادیث استناد کرده آن بوده که مردم در تیه اوهام گرفتار بودند و باید ابتدا با زبان خودشان با آن‌ها صحبت می‌شده.

و اما بهاءاللّه در الواح متعدد راجع به این مسئله صحبت کرده که اینجا تنها از چند نمونه از آن‌ها یاد می‌کنم:«اگر به اوهامات و ظنونات و روایاتْ انسان مشغول شود البتّه عاقبت آن بر هلاکت است چنانچه دیده شد.» (مائده آسمانی، ج ۷، ص ۱۸۷, نیز ن. ک. به ج ۱ ص ۷۸ به بعد) و در جای دیگر:«چه مقدار از احادیث و روایات که در ذکر قائم در لیالی و ایّام به آن ناطق بودند و غافل از آن که کل از طراز صدق عاری.» عبدالبهاء هم می‌نویسد: «این مسئله امام دوازدهم و قائم موعود در احادیث مسلسله بسیار متزلزل است. اگر نفسی انصاف داشته باشد هیچ‌یک از این روایات مختلفه متباینه متعارضه را اعتماد ننماید.» (مائده آسمانی، ج ۲، ص ۵۱ به بعد)

گمان می‌کنم با ذکر این بیانات صریح و روشن دیگر اشکال شما و دیگران دربارۀ این مسئله رفع شده باشد.

آقای ارشاد، کمی هم واقعیت‌ها را راجع به بهائیان ببینید. بهائیان در ایران یک گروه سالم و خدمت‌گذار جامعه بوده‌اند. بهائیان کمک به ترویج اخلاقیات در ایران کرده‌اند. سری به پرونده‌های جنائی، دزدی و تبهکاری در دادگستری بزنید گمان نمی‌کنم که ذکری از بهائیان پیدا کنی (که اگر بود آقای شریعتمداری و هم‌دستانشان در این ۳۵ سال گذشته که هر تهمتی را که توانستند به بهائیان زدند، با بوق و کرنا علم کرده بودند.) آقای سعید قاسمی‌نژاد از فعالین دانشجوئی راجع به بهائیان چنین می‌نویسد: «از شگفت‌انگیزترین اتفاقات تاریخ معاصر ما به گمانم پیدایش آئین بهائی در ایران است. آئین بهائی در بنیادی‌ترین عمل اجتماعی‌اش کاملاً به آنچه بر روح جمعی ایرانیان حاکم بوده است پشت می‌کند و راهی تازه پیش پا می‌نهد آنجا که تحت شدیدترین فشارها زیر بار اینکه بگوید من بهائی نیستم و نگوید من مسلمان هستم نمی‌رود. در سرزمینی که دروغ، دورویی، ریا و تقیه به مهم‌ترین ویژگی ملی مذهبی‌اش بدل شده است، این یکسره عملی انقلابی است.» (ده سپتامبر ۲۰۱۳)

بهائیان در بین هم‌وطنان جای شایسته خود را باز کرده‌اند، و سخنان افرادی مانند شما بنا بر مثل معروف عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری است.

جهت اطلاع شما خواستم بگویم که بهاءاللّه در آثار متعددی پیامبر گرامی اسلام را «خاتم رسل و هادی سبل» می‌نامد. در اشراقات هم می‌فرماید با محمد ابن عبداللّه (ص) رسالت و نبوت ختم شده. وی دوران پیامبری را خاتمه‌یافته می‌داند. پس شما دیگر نگرانی نداشته باش و نخواه که به خودت زحمت بدهی. که عده‌ای بهائی را با استناد به اینکه قائم هنوز ظهور نکرده و شما اشتباه فهمیده‌ای به خیل مسلمانان اضافه کنی. از کمبود تعداد مسلمین هم نگران نباش چون به شکر خداوند و به دلیل زاد و ولد روزانه رو به رشد است. اگر چند نفر ناقابل اضافه کنی کار مهمی نکرده‌ای و زحمتت بدون اجر خواهد بود. شما اگر دنبال یارگیری هستی من راه‌های بهتری به شما نشان می‌دهم. شما به فکر حل مشکل شیعه با سنی‌ها و با صوفیه، با اسماعیلی‌ها و علویان و زیدیه و... باش نه با بهائیان.

نقش روحانیون در مخالفت با مدارس جدید

اما مطلب دیگری که مطرح کرده‌اید مربوط به ایجاد مدارس جدید است. شما در جواب مدارکی که من در مخالفت با ایجاد مدارس جدید ارائه دادم، و همه فتواها که خواندم سکوت کرده‌اید و خواسته اید با طرح یک مطلب نامربوط به زعم خود به من جواب بدهید، که عبدالبهاء هم با ایجاد مدارس جدید مخالف بوده و به نامه‌ای از عبدالبهاء که در جواب یک سؤال‌کننده نوشته استناد کرده‌اید. آقای ارشاد محترم به این‌گونه مقایسه‌ها می‌گویند (قیاس مع‌الفارق)؟ عبدالبهاء می‌نویسد: «اطفال را چرا به مدارس مسیونرها بفرستید، خودتان مدرسه ایجاد کنید.» این دستور عبدالبهاء چه ربطی به نظریات روحانیون داشته که مدرسه دخترانه را مرادف فاحشه‌خانه می‌دانند، یادگیری علوم طبیعی را کفر می‌نامند، و ایجاد مدارس را خلاف شرع معرفی می‌کنند؟

این اظهارنظر غیرکارشناسانه شما مرا وادار کرد تا بیشتر در این زمینه بنویسم. آقای ماشاءاللّه آجودانی در کتاب سترگ "مشروطه ایرانی و پیش‌زمینه‌های نظریه ولایت فقیه" می‌نویسد:«آن قسم تحصیل علوم دینی مربوط به معاد و آخرت در جنب تحصیل علوم صنایع و معاش اهل فرنگستان مثل چراغ است در مقابل آفتاب و مانند قطره است در جنب دریا.» (ص ۲۵۳ و ۲۵۴) روزنامه‌های حبل المتین، ثریا، و اختر که در خارج از ایران منتشر می‌شدند هر کدام به سهم خود در لزوم مدارس به شیوه جدید و آموزش و پرورش مدرن و در انتقاد از وضع مدارس ایران مطالبی می‌نوشتند. ایران به مدارس جدید نیاز داشت. حسن رشدیه را پدرش قصد داشت برای تحصیل دینی به نجف بفرستد اما پس از خواندن مقاله‌ای در اختر که در اروپا از هر هزار نفر ده نفر بی‌سواد اما در ایران از هر هزار نفر ده نفر باسواد است، تصمیم گرفت که فرزندش را برای تحصیل به کشورهای پیش رفته بفرستد تا تحصیل علوم جدیده بکند. او پس از تحصیل و با فراگیری شیوه جدید تعلیم و تربیت به خدمت مردم میهن آمد.

عمامه‌به‌سران برای عقب نگاه داشتن مردم با او چه که نکردند، چون می‌دانستند که برای اجرای اوامرشان مریدان بی‌سواد لازم دارند. رشدیه از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۴ مدارسی را تأسیس کرد اما عمر همه کوتاه بود. وقتی اولین مدرسه را بنا نهاد و مردم دیدند که بچه‌ها در مدت کوتاهی خواندن و نوشتن یاد گرفتند تعداد محصلین زیاد شد. آقا سید حسین پیش‌نماز، وقت و بی‌وقت محصل مجانی می‌فرستاد. چون این کار خلاف قانون مدرسه بود، اسم قانون برای پیش‌نماز کافی بود که بگوید: «کلمه قانون چه بوی بدی می‌دهد مردم شهرها مثل کناس‌ها به بوی قانون مأنوس شده‌اند نزدیک است که ایران گنداب قانون شده یک وجب جا برای تنفس پیدا نشود.» مدرسه بسته شد. رشدیه در محل دیگری مدرسه باز کرد پیش‌نماز بر سر زبان‌ها انداخت که حمایت از مدرسه رشدیه ترویج فحشا است، مدرسه را بستند. رشدیه طلب مخارجی را که کرده بود خواست. گفتند آخوند ملاچماق تقدیم می‌کند.

رشدیه مدرسه را به محلی دیگر می‌برد. در آخر سال عده‌ای را دعوت می‌کند که حاصل کارش را نشان بدهد. رشدیه می‌نویسد: «یکی از آقایان که مقامش عالی‌تر از لیاقتش است خودداری نتوانست. گفت اگر این مدارس تعمیم یابد یعنی همه مدارس مثل این مدرسه باشند، بعد از ده سال یک نفر بی‌سواد پیدا نمی‌شود، آن وقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد معلوم است. علما که از حرمت افتادند، اسلام از رونق می‌افتد. در اروپا مدارس ترقی کرد دین نصارا از رونق افتاد. صلاح مسلمین در این است که از صد شاگرد که در مدرسه درس می خوانند یکی دوتا ملا و باسواد باشند و سایرین جاهل و تابع و مطیع علما.» مدرسه را می‌بندند، شکایت رشدیه به جائی نمی‌رسد. نماینده حکومت می‌گوید: «کار مدارس با روحانیون است و دولت دخالتی ندارد.» (آجودانی، یادشده، صفحات ۲۶۲ تا ۲۵۳)

اما در همان دوران علی‌رغم مخالفت شدید روحانیون، بهائیان چه خدمتی به فرهنگ ایران کرده‌اند، از قول عبداللّه بهرامی، مسلمانی که در مدرسه تربیت تحصیل کرده می‌شنویم: «در آن شرائط بهائیان حدود ۵۰ مدرسه و کودکستان در ایران ایجاد کردند.» این مدارس چگونه بوده‌اند و چه مطالبی تدریس می‌شده در کتابی به نام "مدارس فراموش‌شده" ثبت‌ شده است. عبداللّه بهرامی می‌نویسد: «من و برادرم به مدرسه تربیت رفتیم. این مدرسه را جمعیت بهائی‌ها در تهران تأسیس کرده و معلمین بسیار خوبی برای آن از افراد خویش تهیه کرده بودند. از حیث تدریس و مراعات قواعد اخلاقی از مدارس بسیار ممتاز آن زمان محسوب می‌گشت. بهائی‌ها تبلیغاتی راجع به مذهب خود نمی‌نمودند. با اینکه پدرم از حیث مذهب خیلی متعصب بود با فرستادن ما به آن مدرسه مخالفتی نکرد. بهائی‌ها در آن وقت در بعضی از شهرهای روسیه هم مدرسه تأسیس کرده و به اشاعه زبان فارسی کمک می‌کردند. نهضت آزادی نسوان را هم آن‌ها شروع کرده بودند. در آن زمان هر کس نسبت به آخوندها احترامات لازم را به عمل نمی‌آورد متهم به بابی‌گری می‌شد. اگر کتابی چاپ می‌شد که خارج از عقاید معمول بود منتسب به بهائی‌ها می‌کردند. کتاب احمد و مسالک المحسنین تألیف مرحوم طالب‌اف که خیلی ساده و به‌هیچ‌وجه جنبه مذهبی نداشت منسوب به این طایفه شده و خواندن آن ممنوع شده بود.» (خاطرات عبداللّه بهرامی، انتشارات علمی، چاپ دوم، سال ۱۳۶۳، صفحات ۲۵-۲۴)

در کتاب احمد چندین مطلب بسیار ساده در علوم طبیعی نوشته شده. این آن مطلبی بوده که روحانیون را خوش نمی‌آمده. با اینکه طالب‌اف از طرف تجار تبریز به نمایندگی مجلس شورای ملی اول انتخاب شده بود چون روحانیون کتاب مسالک المحسنین را جزو کتب ضاله اعلام کرده بودند، وی از ترس خطر تکفیر نمایندگی مجلس را نپذیرفت و به ایران نیامد. حال قضاوت با خوانندگان که به درجه علم و آگاهی و بی‌طرفی استاد همه ما جناب ارشاد واظهارنظر ایشان در رابطه با نامه‌ای که عبدالبهاء به یک سؤال‌کننده راجع به بردن کودکان به مدارس مسیونرها توجه بفرمایند.

دربارهٔ خشونت در احکام باب

مطلب دیگری که ایشان به آن اشاره کرده‌اند آثار باب است. اما قبل از اینکه به این مطلب بپردازم خواستم از حضور ایشان سؤال کنم که آیا ایشان اطلاعی از آیات ناسخ و منسوخ در کلام اللّه مجید دارند یا نه. اگر دارند که سؤال ایشان از بیان بی‌مورد است چون آنچه ایشان در این رابطه ادعا می‌کند بر فرض این که درست هم باشد اما در سال‌های ۱۲۷۰ تا ۱۲۸۰ ق توسط بهااللّه منسوخ شده و هیچ بهائی آن‌ها را قبول ندارد. پس این بحث اساساً بی‌مورد است. طرح این‌گونه بحث‌های انحرافی تنها به هدف مشغول‌کردن عده‌ای است. اگر من از آقای ارشاد گرامی بپرسم مگر رسول‌اللّه (ص) به طرف بیت‌المقدس نماز نمی‌خواند، چرا شما با اسرائیل دشمن هستید چه می‌گوید؟ اگر شخصی بپرسد مگر رسول‌اللّه (ص) در سوره النحل آیه ۶۷ نمی‌فرماید شراب رزقی است نیکو، پس چرا مردم را به جرم شراب‌خوری شلاق می‌زنید آبروی او را می‌برید و به او توهین می‌کنید چه جوابی می‌دهید؟ اگر شخص شراب‌خوار و قماربازی بپرسد مگر خداوند نفرموده: «در آن دو گناهی بزرگ و سودهایی است» خوب بگذارید سود و زیانش برای خودم باشد، به شما چه ربطی دارد که مرا حد بزنید، چه جوابی می‌دهید؟

آقای ارشاد محترم، یا شما برخلاف ادعائی که می‌کنید آثار باب را نمی‌شناسید، و یا این قدر تعصب چشم شما را گرفته که نمی‌خواهی واقعیت را ببینی؟ وقتی ادعا می‌کنی که اکثر بهائیان آثار باب را نمی‌شناسند شاید تا اندازه‌ای درست باشد. اما شما که ادعا می‌کنی آثار باب را می‌شناسی و به قول خودت می‌خواهی بقیه را «آموزش دهی»! تنها لای کتاب را باز‌کردن و تورّق سطحی نمودن که کفایت نمی‌کند. کتاب بیان که در دسترس شما هست، پس شما که این قدر مایل هستی گمراهان را هدایت کنی، آموزش دهی، خوب کمی وقت بگذار و اقلاً یک مرتبه کتاب را بخوان.

شما می‌گوئی باب حکم گردن‌زدن و کشتار و قتل عام داده، چنین حرف بی‌اساسی که از یک محقق مانند شما بعید است! زمانی که بابیان به نیت جهاد در کربلا جمع شده بودند، باب برای جلوگیری از خون‌ریزی از رفتن به کربلا خودداری کرد و حکم جهاد هم نداد. (توقیع ملا خالق یزدی) یک مستشرق غربی که من استدلالش را نمی‌پذیرم اما می‌گفت که مسلمانان اولیه در دورانی از صلح و صفا سخن می راندند که قدرتی نداشتند. اما به محض این که امکانات یافتند به جنگ و قتل و غارت پرداختند، اما باب برعکس، در اول ظهورش که هنوز پیروانی نداشت به نقل از آیات قرآن و احادیث شیعه صحبت از جهاد می‌کرده، اما بعداً که چند هزار پیرو داشت دیگر حکم جهاد را از میان برداشت. من شخصاً این انتقاد از مسلمانان اولیه را نمی‌پذیرم اما جوابش را بر عهده شما محقق متخصص می‌گذارم.

من برای روشن شدن ذهن شما نسبت به باب به سخنان فریدون آدمیت اشاره می‌کنم. وی با این که از منتقدین سرسخت بابیت و بهائیت بود، اما در این مورد انصاف را رعایت کرده و چنین می‌نویسد: «تا آنجا که می‌‌دانیم تاریخ باب این معنی را مسلم می نماید که سید علی‌محمد در پی جنگ و آشوب نمی‌گشت، اساساً مرد نیک‌نفسی بود و در خوی و منش او ستیزگی نبود.» (امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، چاپ ششم، ۱۳۶۱ ص ۴۴ ) این نظر یکی از مورخین بزرگ ایران است. حال آیا کسی هم برای ادعای آقای ارشاد ارزشی قائل می‌شود؟

البته فهم و درک آثار باب نیاز به حداقل اطلاعات دربارۀ اوضاع دینی، اجتماعی و سیاسی آن دوران دارد و کار ساده‌ای نیست. بدون آشنائی با بحث‌های فقهی و کلامی وارد بحث در آثار باب شدن منجر به اظهارنظرهای به قول شما «نپخته» می‌شود. آنچه که مشخص است باب در احکام خود خواسته کمی زهر احکام تند پیشوایان مذاهب قبلی را بگیرد. وی گاهی با حکمت، زمانی با صراحت، و گاهی با به کار بردن اصطلاحات خود فقها و متکلمین که گاهی هم با طنز (مثلاً در بحث نجاسات در بیان)، افکار متحجرانه علمای اصولی هم‌زمان خود را به چالش کشیده. از دید بهائیان احکام باب برای آینده جامعه بشری نبوده، اما در مقایسه با همان افکار معاصر تعدادی از ارباب دین و دولت خیلی هم پیشرفته بوده. یعنی احکامی که شما نام می‌بری (بر فرض این که درست می‌بود) باز به مراتب خفیف‌تر از دستورات شرعی است که علمائی مانند شیخ جعفر کاشف الغطاء و ملا محمد باقر شفتی و آقایان نجفی و غیره به آن‌ها عامل بوده‌اند. اگر باب در آثار اولیه به جهاد و ضرب اعناق (که ضمناً اصطلاحی قرآنی است، نه بیانی) دعوت کرده، آن صرفاً با نقل قول آیات قرآنی و نظر به احکام شریعت اسلام بوده که به نظر باب هنوز نسخ نگردیده بود.

با وجود همه اینها مایه تعجب شد چون دیدم چه قدر اظهارنظر شما دربارۀ بیان بی‌اساس است. گمان می‌کنم چون برنامه را خیلی با عجله تهیه فرمودید سهواً این حرف‌ها را زده‌اید و یقیناً خود بر اشتباه‌بودن آن آگاه هستید. مثلاً شما می‌گویی که «منطوق بیان ضرب اعناق» است. بنده گشتم اما چنین لفظی در سراسر کتاب بیان نیافتم، نه به لفظ نه به معنی. اما به چند مطلب جالب دیگر برخوردم که شاید برای تحقیقات شما هم جالب باشد. در باب پنجم از واحد چهارم بیان فارسی، مهم‌ترین اثر باب، می‌خوانیم: «حرام شده در بیان حکم قتل به اشدّ از هر شیء که هیچ شیء به مثل آن نهی نشده، که هر کس بر قلب او خطور کند قتل نفسی، از دین الهی بیرون می‌رود و معذّب می‌گردد مادامی که خداوند خواهد. و بر او حرام می‌شود آنچه بر او حلال بوده در بیان، حتّی نفس او بر او. و خداوند اذن نفرموده که کسی در بیان فتوای قتل کسی را دهد در هیچ حال و در هیچ شأن و در هیچ مورد.» (ص ۱۱۷ به بعد) در ادامۀ بحث اشاره به علمای شیعه می‌نمایند که بر اثر اختلاف در مسائل کلامی، همدیگر را تکفیر می‌کردند و این کار را مردود می‌داند. اما نه‌تنها قتل را نهی می‌کند، حتی محزون‌ساختن شخص دیگر اعم از مؤمن و غیرمؤمن را هم شدیداً منع می‌کند و جریمه تعیین می‌کند، چون به کرامت انسانی طرف مقابل نباید لطمه‌ای وارد شود. (ص ۱۱۹ و ۱۴۴ و ۱۹۷ و ۲۱۷ و ۲۶۴ به بعد)

آنچه که احتمالاً باعث سوءتفاهم محقق گرامی ما شده اشاره باب به این مطلب است که پادشاه بیان باید اجازه ندهد که در مملکت خود غیرمؤمن به بیان باقی بماند مگر در شرایط خاصی و حتی آب نیاشامد تا در این کار موفق نشده باشد. (ص ۱۱۹ و ۲۶۲) حالا معلوم نیست که محقق گرامی ما چه ایرادی به این حکم دارد، زیرا که اگر همان برداشت اشتباه ایشان را هم فرض کنیم تازه حکم باب مطابق حکم جهاد و اندیشه «دارالاسلام و دارالحرب» است و از نظر شخصی به لقب ناصرالدین! که در سایت فیسبوک خود دم از جهاد با داعش می‌زند، نباید اشکالی داشته باشد.

ولی جناب آقای ارشاد، شما که به خود زحمت داده‌اید و لای کتاب بیان را باز کرده‌اید و این مطلب را پیدا کرده‌اید، چرا کمی ادامه ندادید تا مطلب برایتان روشن گردد؟ آخر کجای این سخن باب به معنی دستور ضرب اعناق و قتل عام غیربابیان می‌باشد؟ اولاً باب اینجا تاکید بر آن می‌کند که حکم جهاد تنها و تنها با یک پادشاه است، و این نظر به علمای شیعه بود که حق جهاد را از آن خود می‌دانستند و به شاه جنگ را به میل خود تحمیل می‌کردند، چنانچه سید محمد مجاهدْ فتحعلی شاه را مجبور به جنگ با روسیه کرد و باعث بدبختی ملت ایران شد (و البته خود از ترس در راه برگشت از جبهه به مرض اسهال دارالفناء را وداع گفت). باب تاکید می‌کند که این امر «از برای غیر اولی‌السلطنه در دین بیان جائز نیست.» (ص ۱۲۰) و در جای دیگر می‌نویسد: «و این حکم بر سلاطین صاحب اقتدار در دین است نه بر همه و در بلادی که باعث حزن نفسی یا ضرّ نفسی شود اظهار آن را هم خداوند اذن نفرموده.» (ص ۱۵۸) و این مهم است که چنین حکم جهاد و ضرب اعناقی که آقای ناصرالدین برداشت کرده، تنها در زمانی می‌تواند مجاز باشد که حزن یا ضرری به کسی وارد نشود! باب در کتاب بیانْ حمل اسلحه و اشیاء و حتی لباسهایی که موجب خوف و ترس دیگران گردد را منع می‌کند. اگر کسی شخصی دیگری را به اجبار از خانه خود بیرون کند با جریمه سخت مواجه می‌شود. (ص ۲۳۸) حتی در فتح بلاد هم نباید دین به شخصی تحمیل شود تا سبب حزن او گردد (ص ۱۲۰) زیرا «سبیل هدایت از روی حبّ و رأفت بوده نه شدّت و سطوت.» (ص ۶۳)

وقتی آقای ارشاد که خودش را محقّق و اهل علم و مطالعه می‌نامد، و تعالیم باب را مرادف با «احکام داعشی» اعلام می‌دارد چه می‌توان گفت؟ مثل اینکه آقای ارشاد سر چشمه افکار داعشی را نمی‌شناسد؟ ایشان نمی‌داندکه این تنها داعش نیست، که جنایت می‌آفریند بلکه در قاره آفریقا، بوکوحرام و شباب و در آسیا از چچنیا در روسیه و ابوسیاف در فیلیپین و جبهةالنصره و حزب‌اللّه و حماس در خاورمیانه روزانه سرگرم اعدام‌ها، سر بریدن‌ها، و خراب‌کردن شهرها، و برده‌فروشی، و اسیرگرفتن و باج‌گرفتن هستند. همه این گروه‌ها با برداشتی از اسلام مرتکب این جنایات می‌شوند. داعش با خراب‌کردن اماکن مقدسه شیعه مرتکب کاری شده که هر انسان متمدنی آن را محکوم می‌کند. شاید تنها بر اثر این عمل زشت و مردود داعش بوده که آقای ارشاد تحت تأثیر قرار گرفته، عنان قلم را از دست داده، و چنان احساساتی شده که این سخن نادرست را بر زبان رانده، و تفکرات باب را هم‌طراز تفکرات داعش نامیده. البته وقتی محقق گرامی ما، آقای ناصرالدین به خود آمد و کمی فکر کرد متوجه خواهد شد که، میان افکار برخی از ارباب شیعه اثناعشری امروزه از طرفی، و رهبران داعش از طرف دیگر چندان تفاوت اساسی وجود ندارد.

محقق گرامی، لابد شنیده‌اید که تعداد زیادی از هم‌وطنان ما می‌گویند «ما ۳۵ سال است با داعش زندگی می‌کنیم»؟ نامه خانم مهرانگیز کار را تحت عنوان «زنده باد داعش خودمان» البته خوانده‌اید. این که بهائیان بیش از همه با کردار و پندار و وجود و ذات داعش مخالف هستند، به قول شما «اظهر من الشمس» است. اما شما به من بگو داعش چه می‌گوید که امثال آقای مصباح یزدی، آقای احمد خاتمی، آقای جنتی و امثالهم از علمای اعلام با آن مخالف هستند؟ این‌ها که آزادی و حقوق بشر را اندیشۀ پوچ غربیان دلقک‌مآب می‌نامند و با اصل تکفیر و خراب‌کردن اماکن مقدسه غیرشیعه و با شکنجه و سنگسار‌کردن و اعدام مرتد و دست و پا در ملأ عام قطع‌کردن و برده‌داری و غیره... نه‌تنها که مخالفتی ندارند بل از احکام ضروری شرعی خود می‌دانند، چرا با داعش مخالف هستند. گویا اختلاف آن‌ها در این است که آن‌ها را غاصبین حکومت می‌دانند واجراء احکام اسلامی را در حیطه قدرت و حکومت خود می‌دانند. اعتراض این آقایان و طرف‌دارانشان به داعش این است که شما حق ندارید بکشید چون ناحقّ هستید، ما که از فرقه حقّه ناجیه هستیم مجازیم و باید ما هر که را که لازم دیدیم به این‌گونه مجازات‌ها برسانیم. پس اعتراض شما به داعش به علت طرز تفکر و برداشت آن‌ها از دین و آئین نیست، بلکه بیشتر به دلیل رقابت و نبرد بر سر قدرت است که اعمال آن‌ها را تقبیح می‌کنید. در صورتی که بهائیان با فرهنگ کشتار و برده‌داری و نجس اعلام‌ کردن دیگران، از هر قوم و قبیله و دین و آئینی که می‌خواهد باشد مخالف هستند بدین‌ترتیب آبشخور تفکرات داعشی جا و مکانش برای همه روشن است. شما که ادعا می‌کنید آثار باب را خوب می‌شناسید باید بدانید که میان تفکرات باب و تفکر داعشی هیچ رابطه‌ای وجود ندارد.

حال آقای ارشاد، آیا فکر نمی‌کنید پس از این اطلاعاتی که راجع به باب در اختیار شما گذاشتم و کمی به قول خود جنابعالی شما را روشن کردم اگر گفته خودتان را با یک عذرخواهی پس بگیرید به نفع شما است، و نشانی از آن انصافی است که خود مدعی آن هستید و دیگران را از آن عاری می‌نامید؟

آنچه که راجع به مسئله زنان هم ذکر کرده‌اید به همین منوال است. شما می‌گوئی باب گفته که مرد با زن بیش از ۲۸ کلمه حرف نزند. اما اگر در اصل آن قسمت بیان که نگاه سطحی فرمودید، تجدید نظر کنید خواهید دید که آنچه که باب گفته در درجه اول آن است که مرد و زن اجازه دارند همدیگر را بنگرند. و دربارهٔ ۲۸ کلمه (که گویا اشاره به علم حروف است که باب زیاد به کار می‌برده) هم می‌گوید که اگر کفایت نکند بیشتر هم می‌توانند صحبت کنند. بلی، باب به آن صراحتی که بعداً بهاءاللّه و عبدالبهاء بر تساوی حقوق زن و مرد تاکید کرده‌اند، سخن نگفته. اما در عین حال نظر به احکام شرع اسلام که زن تنها با اجازه مرد می‌تواند از خانه بیرون بیاید و با دیگران نه ۲۸ کلمه که یک حرف هم نباید بزند، باید خود را بپوشاند و از نظر دیگران دور بدارد، و اگر قرار باشد با مردی صحبت کند تنها از پشت یک پرده صحبت بدارد (من وراء حجاب)، واقعاً احکام باب انقلابی بوده. البته این آئین بهائی بود که تساوی حقوق زن و مرد را به صراحت کامل مطرح کرد و از همان اول هم در میان بهائیان اجرا شد. بالاخره بی‌جهت نیست که چون خانم‌ها در میان بهائیان آزادی دارند و در جلسات و در همه نوع فعالیت‌های اجتماعی شریک می‌باشند، از طرف بی‌خردان به بی‌اخلاقی متهم شده و می‌شوند. زیرا برای یک آدم متعصب تصورپذیر نیست که یک زنی را در ملاء عام بنگرد و موجب تحریک جنسی او نگردد. حال باب می‌خواسته که مردان خود بتوانند به مقامی از اخلاق برسانند که در عین رفت‌وآمد با زنان، کوچک‌ترین نظر سوئی به آن‌ها نداشته باشند. سخن باب پیش‌زمینه را برای معاشرت آزادانه بین زن و مرد در اجتماع را فراهم کرده است.

سایر بیانات باب راجع به زن نیز جالب است: «و سلوک کن با نساء خود به احسن سبیل محبت. که نساء مؤمنه اوراق شجره کافورند در جنّت. و میازار ایشان را به طرْف عینی که به‌قدر همین طرفْ محجوب از حکم‌اللّه خواهی بود.» (صحیفه عدلیه، ص ۳۸) و در هیکل‌الدین (باب هفتم از واحد هشتم) می‌فرماید که خانم‌ها را نباید به پوشاندن موی وادار کرد. و در بیان فارسی می‌نویسد که اعظم عبادت خدا محبت به همسر و به‌خصوص اطفال می‌باشد که خدا آن را عبادت خویش خوانده. (باب نوزدهم از واحد چهارم)

راجع به از بین بردن کتاب هم که اشاره فرمودید چنین حکمی در بیان و سایر آثار باب یافت نشده (مگر این که مسئله «محو کتب» را بخواهید بگویید که اصلاً این معنی را ندارد. حتی در بیان عربی در واحد ۹ باب ۱۳ باب دستور می‌دهد که ابداً هیچ کتابی را از بین نبرید: «انتم کتاباً ابداً لا تحرقون.»

آقای ارشاد محترم، آنچه که مسلم است برای بهائیان احکام بهاءاللّه حجت است و آن حضرت از همان روز اول برای مدت ۴۰ سال به کرّات و مرّآت به اصل عدم خشونت و محو حکم جهاد و قتال تاکید کرده: اگر نمی‌دانی بدان که بهاءاللّه برخلاف دو دین بزرگ سامی یعنی یهودیت و اسلام برای اجرای حدودات نیامده. در مائده آسمانی جلد چهار ص ۱۵۷ در لوحی می‌فرماید: «این ظهور از برای اجرای حدودات ظاهره نیامده، چنانچه در بیان از قلم رحمن جاری. بلکه لاجل ظهورات کمالیه در انفس انسانیه و ارتفاع ارواحهم الی المقامات الباقیه و ما یصدقّه عقولهم ظاهر و مشرق شده تا آنکه کل فوق ملک و ملکوت مشی نمایند...» در کتاب اقدس هم می‌فرماید: «اعملوا حدودی حباً لجمالی (حدودات مرا اجراء کنید به خاطر حب من.)»

آقای ارشاد! چه اندازه این پیام عظیم است. نمی‌گوید اگر آنچه من گفته‌ام اجراء نکنی شلاق می‌خوری، توهین می‌شوی، اموالت مصادره می‌شود، سرت بریده می‌شود. و در آن جهان هم در آتش جهنم می‌سوزانمت. بهاءاللّه نه از عقوبت این جهان و آن جهان می‌ترساند، و نه نوید پاداشی در این جهان و آن جهان می‌دهد.

آقای ارشاد شما به چه حق در یکی از سخنرانی‌هایتان گفته‌اید خشونت در احکام بهاءاللّه موج می‌زند؟ من می‌توانم حداقل صد مورد از تعالیم بهاءاللّه را نشان بدهم که پیروان خود را به تفاهم و دوستی و همیاری با همه مردم جهان امر کرده است. شما چند مورد به عکس این گفته‌ها می‌توانید ارائه بدهید؟

ضمیمه شماره ۱: نگاهی به تاریخ جمع‌آوری احادیث و تعداد روایات

گو اینکه جمع‌آوری حدیث تا دوران منصور (خلافت منصور از ۱۳۶ تا ۱۵۸ق) رسماً ممنوع بوده. اما عده‌ای از همان اوائل کار مشغول جمع‌آوری و جعل احادیث بوده‌اند. اما جمع‌آوری رسمی احادیث از سال ۱۵۸ق و در زمان خلافت مهدی بوده (طبقات اسلام، ص ۱۱) ابوحنیفه، معروف به امام اعظم و بنیان‌گذار فقه حنفی که مدتی پس از پیامبر زندگی می‌کرده از بین ۷۰۰ هزار حدیث رایج در زمان خود به گفتۀ ابن‌خلدون تنها ۱۷ حدیث را مورد تأیید قرار داد. جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلام می‌نویسد ابوهریره از اصحاب پیامبر که بیش از چهار سال در خدمت رسول‌اللّه نبوده ۵۰۳ هزار حدیث از قول پیامبر نقل کرده. دکتر حسنین هیکل در کتاب زندگانی محمد می‌نویسد در قرن دوم هجری ۶۷۰ هزار حدیث از قول پیامبر نقل کرده‌اند که حدیث درست در بین آن‌ها چون موی سپید بر گاو سیاه بوده. در قرن سوم هجری امام محمدبن‌اسماعیل البخاری ملقب به امام المحدثین از ۶۰۰ هزار حدیث ۹۲۰۰ و از بین آن‌ها ۷۰۰۰ را در کتاب صحیح گرد آورد، که نیمی از آن‌ها هم تکراری است. بخاری به استناد زیباکلام استاد دانشگاه تهران در کتاب «ما چه گونه ما شدیم» در ص ۲۳۸ ، شش‌صد هزار حدیث جمع کرد و از بین آن‌ها سه هزار را معتبر اعلام کرد. هم زمان با بخاری، ابوالحسن مسلم‌‌بن‌حجاج نیشابوری صحیح خود را از روی ۷۵۰ هزار حدیث ترتیب داد. این دو محدث ایرانی‌تبار را شیخین می‌نامند. کتاب‌های این دو محدث با کتاب‌های حدیث ابوداود، ترمذی، ابن ماجه و نسائی که ضمناً همه ایرانی و اهل تسنن بوده‌اند، به نام صحاح سته نام گرفت. احمد حنبل کتاب مسند خود را از روی یک میلیون حدیث نوشت. بسیاری از این احادیث مورد قبول محدثان شیعه شد.

برای یک شناخت سطحی از تعداد حدیث‌‌سازان اگر به لغت‌نامه دهخدا مراجعه کنید فقط آن‌هایی که نامشان با پیشوند ابو شروع می‌شود بالغ به ۲۴۰۰ نفر می‌شوند. در لغت‌نامه دهخدا ابوبکر بن راشد در تصحیح‌المصباح از ابوداود سجستانی سلیمان بن اشعث بن اسحاق بن بشیربن شدادبن عمروبن عمران السجستانی الازدی بالولاء حکایت کند که گفت از پیامبر ۵۰۰ هزار حدیث نقل کردم سپس ۴۸ هزار از بین آن‌ها انتخاب کردم و کتاب سنن را نوشتم. اما خودم تنها به اصالت چهار حدیث یقین دارم. یحیی بن معین مری مدعی بود که خود ۶۰۰ هزار و شاگردانش دو ۶۰۰ هزار حدیث جمع کرده‌اند یعنی جمعاً یک میلیون و هشتصد هزار حدیث. محدث دیگر ابومسعود احمدبن فرات الرازی به روایت حبیب‌السیر دو هزار هزار و پانصد هزار حدیث کتابت کرده یعنی دو میلیون و پانصد هزار حدیث.

و اما دربارۀ بحارالانوار و کتب مانند آن و تعداد و طبقه‌بندی احادیث شجاع‌الدین شفا در کتاب توضیح‌المسائل راجع به احادیثی که محدثین شیعه نقل می‌کنند به مضمون چنین اظهارنظر می‌کند:

«تعداد احادیثی که روحانیت شیعه بر آن‌ها بنیاد نهاده شده متجاوز از دومیلیون است. که یک صدم آن هم قابل قبول نیست.» آقای شفاء تعداد زیادی از این روایات را «به احتمال قوی از بزرگترین مجموعه دروغ تاریخ بشری» می‌نامد و احادیث نامبرده را به ده دسته تقسیم کرده، از احادیث به ظاهر مایه‌دار و وزین تا احادیثی در حد اعلای ابتذال. البته درجه شعور و روحیه حدیث‌ساز و شرائط اجتماعی نیز نقش داشته است. ده دسته احادیث به گفته آقای شفاء به شرح زیر است:

دسته اول احادیثی که شامل نظریات دینی قابل قبول است. تعداد این‌گونه احادیث بسیار محدود است.

دسته دوم احادیثی که ضدونقیض هستند. به کرات از یک امام حدیث‌های متناقض روایت شده.

دسته سوم احادیثی که با قرآن مجید مباینت دارد (که این خود بحث مفصلی است میان علمای اسلام که آیا حدیث می‌تواند حکم قرآن را نسخ کند یا نه. (

دسته چهارم احادیثی که کفر آشکار نسبت به خدا یا به ائمه است.

دسته پنجم احادیثی که با بدیهیات علمی در زمینه طبی، ریاضی، تاریخ و غیره مباینت دارد.

دسته ششم احادیثی که با عقل سلیم مغایرت دارد.

دسته هفتم احادیثی که بر مبالغه‌های ناپذیرفتنی تکیه دارد.

دسته هشتم احادیث رکیکی دربارۀ تقویت قوه باه و مجامعت با زن و بچه و چهارپایان گاو و خر و شتر و غیره.

دسته نهم احادیثی که خواندن آن‌ها حتی عامی‌ترین افراد را به استهزاء وا می‌دارد.

دسته دهم احادیثی که به منظورهای خاصی ساخته شده‌اند. مثلاً واقعه‌ای که به قرن دهم مربوط است به قرن دوم و یا قبل از اسلام مربوط کرده‌اند. (که مستشرق مشهور گلدزیهر نمونه‌های فراوانی از این قبیل در آثارش آورده(

ما به نقل از آقای شفاء تنها به یک نمونه از احادیث اشاره مختصری می‌کنیم و بقیه را به حوصله و علاقه خواننده واگذار می‌کنیم: کلینی به ابوبصیر می‌گوید اگر در تمام عمرت بیش از یک حدیث نشنیده باشی، ترا کفایت کند همین یک حدیث. حال این حدیث چیست؟ وصیت‌نامه‌ای است که خداوند شخصاً آن را نوشته و مهر وامضاء کرده (!) و توسط جبرئیل و میکائیل برای پیامبر فرستاده که آن را بخواند و ضمانت کند که نامه را تحویل گرفته و خوانده است. این حدیث چهار صفحه در بر می‌گیرد. البته متن حدیث و سخنانی که ذکر شده جالب است. خدا ضمانت هم گرفته یعنی به پیامبرش اطمینان نداشته. این حدیث بی‌مزه و کفرآمیز در چه زمانی ساخته شده، شاید آقای ارشاد ارجمند عزیز بتواند اطلاعاتی در اختیار ما قرار دهد.

و چون احتمال می‌رود که شما حرف آقای شفاء «غیر خودی» را قبول نداشته باشید بهتر دیدم که به سخن رهبر مسلمین جهان نیز اشاره‌ای بکنم. آیت‌اللّه علی خامنه‌ای در سخنرانی خود در حوزه علمیه قم که در شماره آبان ۱۳۶۱ در مجله پاسداران اسلام چاپ قم منتشر شده چنین گفته:«جعل حدیث آنقدر آسان بود که به اندک منظوری یک حدیث علیه این و آن درست می‌کردند. این وضعیت موجب شده بود که یک ذهنیت و فرهنگی بسیار مخلوط و مجعولی نادرست از اسلام در جهان اسلام وجود داشته باشد.»

آقای ارشاد گرامی، اکنون که قرار شد اشکالات خود را در میان بگذاریم من هم سؤالی از شما دارم در زمینه پیشگویی‌های ائمۀ اطهار دربارهٔ آخرالزمان و برداشتی که مؤمنین از این متون دارند. برای من سخن پیامبر گرامی اسلام در قرآن مجید اصل است که می‌فرماید من غیب نمی‌دانم، من انذاردهنده‌ای بیش نیستم، من بیم‌دهنده‌ای هستم. غیب هم نمی‌دانم. وقتی صاحب رسالت می‌فرماید من غیب نمی‌دانم مگر معنایش این نیست که شما دنبال چیز دیگری نگرد و از کسی شفاعت نخواه. آقای ارشاد محترم، چون شما خیلی تبحر در این مسائل دارید و ما را هم به جهل تام متهم کرده‌ای، لطفاً برای من شرح بدهید مرا راهنمائی کنید که امت شیعه در طول چهار قرن اول اسلام چند بار و به چه نحو تغییر عقیده دربارهٔ مقام ائمه اطهار داده‌اند؟ اکبر گنجی که با فلسفه شرق و غرب و با علوم اسلامی آشنائی خوبی دارد می‌نویسد:«شیعیان تا قرن چهارم و پنجم، ائمه شیعه را آدم‌های خوبی می‌دانستند، آن‌ها را علمای ابرار می‌دانستند. این چیزی که امروز شیعه می‌گوید که اینها معصوم هستند و علم غیب دارند، چیزهایی هستند که از قرن پنجم به بعد ساخته شده‌اند. در خود دوره‌ای که ائمه ما زنده بودند، اگر کسی چنین چیزی می‌گفت، ائمه آن‌ها را مجازات می‌کردند. لذا شیعیان اولیه همدورۀ ائمه و چند قرن بعد، آن‌ها را آدم‌های عالم بزرگوار، دانشمند و پاک می‌دانستند، همین، نه معصوم، نه واسطه فیض«.

آقای ارشاد، چه خوب بود اگر شما هم ما را به قول خودت آموزش بدهی و هم اکبر گنجی را هدایت کنید. اگر زحمت نباشد راجع به زمان پس از رحلت امام هشتم امام رضا علیه السلام، و به امامت رسیدن امام نهم و دهم هم اطلاعاتی در اختیار من بگذارید ممنون می‌شوم.

۲۰ آذر ۱۳۹۳ ۱۱. ۱۲. ۲۰۱۴

چگونگی برخوردی را که برخی از مردم ایران با دگراندیشان داشته‌اند، یک تاجر انگلیسی ساکن یزد توصیف می‌کند.

شناخت ذهنیت مردمی که به راحتی بهائیان را می‌کشتند شاید چندان آسان نباشد، گزارش یک انگلیسی مقیم ایران این ذهنیت را تا حدی تصویر می‌کند:

Napier-Malcolm یکی از همکاران Eldridمدیر بانک شاهی و انگلیس و مسئول امور کنسولی انگلیس در یزد در کتابی به نام «پنج سال در یک شهر ایران» حکایت می‌کند که سربازی جلو یک یزدی را می‌گیرد و با او بدرفتاری می‌کند. در جواب این سؤال که دلیل این بدرفتاری چیست؟ می‌گوید چون من در تمام دوران زندگی هر گونه فسادی کرده‌ام و هیچ عمل خیری از من سر نزده است در جهان دیگر جای من جهنم خواهد بود و چون نمی‌خواهم به جهنم بروم قصد دارم یک بهائی را بکشم که به پاداش این عمل خداوند نه‌تنها که از گناهانم درگذرد بلکه جائی هم در بهشت موعود به من عطا فرماید.»

M. Momen, The Babi and Bahai religions ۱۸۴۴٫۱۹۴۴, Some Western Accounts,

George Ronald, Oxford ۱۹۸۱, p ۳۹۱

۱۴. نامه‌ای دوستانه به آقای حسن ارشاد متخلص به ناصرالدین

جناب آقای ارشاد گرامی، شما ظاهراً اگر جوابی به من ندهید شب خواب به چشمان شما نمی‌آید. چون آن‌طور که می‌بینم این قدر عجله دارید که قبل از خواندن نامه، خود را موظف به جواب می‌دانید. ا ز ا ین رو به قول خود شما جواب‌های «نپخته» می‌دهی.

من سخنان شما را به دقت مطالعه کردم. تا آنجا که من دیدم شما با اصل مطالبی که من گفته‌ام موافق هستید و یا اطلاعاتی در این زمینه‌های تاریخی که اصل بحث من بوده ندارید. و اما مطالبی که شما مطرح کرده‌اید از قبیل این که مخالفت علما با ایجاد مدارس جدید از دید شما بر حق بوده زیرا تأسیس مدارس خصوصاً مدارس دخترانه منجر به ترویج فساد می‌شود. با این حرف شما دیگر سخنی ندارم و قضاوت را به خواننده واگذار می‌کنم. (البته جالب توجه است که بزرگترین گناه بهائیان که توانستید به آن اشاره کنید تعداد، به زعم شما، رو به افزایش طلاقها است بدون اینکه به علت واقعی آن‌ها اشاره‌ای بکنید، اما فراموش می‌کنید از گسترش فحشاء و اعتیاد و قتل و خشونت و دزدی در جوامع اسلامی خصوصاً ایران سخنی بگوئید.)

امیدوارم که بر سر مطلب حدیث هم بعد از این توضیحاتی که هم اکنون به شما می‌دهم با من هم‌عقیده شوید. من همان‌طور که بارها گفته‌ام با سخنان پیامبر گرامی اسلام و ائمه اطهار مشکلی ندارم. مشکل من با آن‌هایی است که به نام آن نفوس مقدسه مطالبی را جعل می‌کنند و خواسته‌های شیطانی خودشان را به کرسی می‌نشانند. من با احادیثی که شفتی مورد استفاده قرار داد و بر علیه دولت ایران و به نفع دولت انگلیس بر سر مسئله هرات فتوا داد مخالف هستم و اینگونه احادیث را جعلی می‌دانم. من احادیثی را که سید محمد مجاهد به آن‌ها استناد کرد و جنگ دوم ایران و روسیه را با آن خسارت‌های سنگین به کشور و ملت ایران تحمیل کرد، ناصحیح می‌دانم. من احادیثی را که ملا محمد تقی برغانی برای کشتار مردم بی‌گناه قزوین و خوردن اموالشان استفاده کرد، مجعول می‌دانم. من احادیثی را جعلی می‌دانم که میر سید محمد حسین امام جمعه اصفهان به آن‌ها استناد کرد تا فتوای قتل دو برادر تاجر خوش‌نام اصفهانی که به آن‌ها بیست هزار تومان بدهکار بود را بدهد چون وی با این حیله خواست آن مبلغ پانزده هزار تومانی را جبران کند که برای تصاحب مقام امام‌جمعگی اصفهان رشوه داده بود.

در این زمینه فراوان می‌شود نمونه آورد. اگر شما سخنان آیت‌اللّه برقعی به حجت‌الاسلام فلسفی که زبان زد خاص و عام است، را بدانید می‌فهمید که از چه مقوله‌ای سخن می‌گویم. یا اگر خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی را که در ایران و در سال ۱۳۸۰ نشر شده مطالعه بفرمائید مشکل بین من و شما حل می‌شود. و شاید بتوانیم به حداقل یک توافقی نسبی برسیم.

البته خیلی زحمت کشیدید و با وجود اینکه من قبلاً یادآور شدم و شواهد آوردم که روایات و احادیث نزد بهائیان چه اهمیتی دارد، باز به احادیث استناد می‌کنید. اگر فرصت بود کمی شما را دربارهٔ «روایت» و «نص» راهنمائی می‌کردم چون از نامه شما پیدا است که بین نصّ و روایت فرق نمی‌گذارید. باز از تفسیر سوره کوثر احادیثی را آورده‌اید بدون توجه به چهارچوب بحث باب در آن رساله و قصد دارید به زعم خود اثبات کنید که باب به امام غایبی که شما معتقدید اعتقاد داشته. حال بر فرض اینکه حرف شما درست باشد، پس شما باید طرف‌دار باب باشید زیرا سخن شما را تأیید کرده؟ اما این حرف شما با ادعای دیگرتان که باب «وهابی» بوده و قصد داشته اماکن مقدسه شیعیان را ویران کند، اختلاف دارد؟؟

اما حقیقت همان است که قبلاً هم گفتم و از خود بیان باب هم نقل کردم اما چون ظاهراً شما نامه مرا با عجله خوانده‌اید به اصل مطلب توجه نکرده‌اید. با اجازه شما باز یادآوری می‌کنم تا مطلب دیگر کاملاً برای شما روشن شود. باب در بیان فارسی می‌نویسد:

« چون به ظهور قبل کلّ موقنند و عین ایشان حدید نیست که ظهور بعد را ادراک کنند، از این جهت [مظهر الهی] ذکر می‌کند به اسم ظهور قبل نفس خود را.» ( بیان فارسی، واحد هشتم، باب دوم، ص ۲۷۷)

و با اشاره صریح به همان تفسیر کوثر که شما از آن یاد فرموده‌اید در دلائل سبعه می‌فرماید:

« مثل این است که شمس در سماء مستدلّ شود به شمس در مرآت بر حقیقت خود. ولی چونکه غرض نجات کلّ است [فرستاده خدا] دلائل را تنزّل می‌دهد، لعلّ یکی متذکّر شود و چون حدّ این خلق را می‌دانستم از این جهت امر به کتمان اسم نموده بودم. این همان خلق‌اند که در حقّ مثل رسول‌اللّه – که لامثل بوده و هست گفتند: انّه لَمجنون. و اگر می‌گویند ما آن‌ها نیستیم، عمل آن‌ها دلیل بر کذب قول آن‌ها است.» (دلائل سبعه، بخش فارسی، ص ۵۶)

بدین ترتیب باید این مطلب برای شما روشن باشد و اگر اهل جدل نباشید دیگر به این مطلب اشاره نفرمائید.

گو اینکه اطلاعات شما در این زمینه بسیار محدود است و با مسئله «ناسخ و منسوخ» هم ظاهراً آشنائی ندارید، شاید تذکر آن لازم باشد که بدانید بیان و دلائل سبعه از آثار دیرتر باب هستند و تفسیر سوره کوثر از آثار اولیه می‌باشد که در آن‌ها هنوز «تقیه» رعایت می‌شده. و البته اگر باب قبل از این که شریعت اسلام را نسخ کند، طبق دستور اجداد مکرم اش، تقیه و حکمت را رعایت می‌کرده نباید به هیچ وجه از نظر شما ایجاد اشکالی بکند و باعث نگرانی شما باشد. اما اگر شما با اصل تقیه اشکالی دارید بفرمائید تا با نقل احادیثی از همان بحار الانوار، که شما خیلی دوست دارید به قول خودتان شما را آموزش بدهم.

پس اگر باب و بهاءاللّه به احادیثی اشاره کرده‌اند در درجه اول برای تفهیم مطلب به امثال شماها بوده، وانگهی آن‌ها به احادیثی که بوی خون وجنگ و کشتار و خوردن مال خلایق می‌داده، هیچ‌گاه اشاره نکرده‌اند. بلکه به احادیثی که جنبه‌های اخلاقی و یا عرفانی داشته اشاره کرده‌اند بدین ترتیب بحث حدیث بین من و شما باید خاتمه یافته تلقی شود و دیگر بحثی با هم نداشته باشیم.

اگر بدتان نیاید بگویم که سخنان شما مربوط به همان دورانی است که عده‌ای آخوند ازهمین حرف‌های آخوندی می‌زدند که شما امروزه می‌زنید، این سخنان تاریخ مصرفش گذشته. البته من با عقیده هیچ‌کس مخالف نیستم و بارها گفته‌ام هرکس فکرمی‌کند با استفاده ازاحادیث می‌تواند زندگی بهتری برای مردم بسازد مشکلی نمی‌بینم بفرمائید نشان بدهید. تا امروز که استفاده از این احادیث نه‌تنها که مشکلی را از جامعه حل نکرده بلکه صدها مشکل هم به آن اضافه کرده.

شما هرچه می‌خواهی از احادیث بگو به گوش کسی نمی‌رود. چون امروزه مردم اسلام را با بوکوحرام، القاعده، داعش و امثال آن‌ها می‌شناسند. شما باید برای نشان‌دادن چهره‌ای دیگر از اسلام به جهانیان بکوشید. مخالفت مدام شما با بهائیان و بهائیت گره‌ای زمشکلات شما باز نخواهد کرد. مشکل شما جاهای دیگری است. بهائیان برای پیامبر گرامی اسلام و ائمه اطهار نهایت درجه احترام را قائل هستند و مشکلی در این زمینه نمی‌بینم.

جناب ارشاد گرامی وقت آن رسیده که شما درب خانه خودتان را کمی آب و جارو کنید که واقعاً ضروری است. خوشبختانه هستند مسلمانان آگاهی که مشغول زدودن غبار جعلیاتی هستند که به دامان دین خدا نشسته است. شما باید مشکل خودتان را با همه گروههائی که به نام دین خدا روزانه مال مردم را می‌خورند، و در گوشه و کنار جهان به نام دین اسلام جنایت می‌آفرینند حل کنید. چرا شما وقت خود را صرف پیروان آئینی می‌کنید که موافق شما هستند؟ آیا شما می‌دانید که بهائیان در دفاع از دین مبین اسلام و تشیع دراروپا کتاب‌ها و مقالاتی نوشته و می‌نویسند؟ همین روز گذشته خانم سالمندی بهائی آلمانی برای دفاع از اسلام با دوستان غیربهائی خود صحبت کرده بود، آن‌ها با استناد به آیاتی از قرآن مجید او را به شک انداخته بودند، و دین اسلام را دین خشونت‌طلب معرفی کرده بودند. بیچاره به شک و تردید دربارهٔ آنچه بهائیان از اسلام تعریف کرده بودند افتاده بود از من می‌خواست که در این زمینه به او کمک کنم.

من در سخنان خود گفتم و نوشتم که بهاءاللّه پیامبر گرامی اسلام (ص) را خاتم النبیین و خاتم المرسلین می‌داند، ومی‌گوید دوران نبوت ورسالت با اسلام ختم شده. نمی‌دانم شما دیگر چه چیزی را می‌خواهید اثبات کنید؟ بهاءاللّه این دوران را دوران عقل می‌نامد نه دوران رسالت و تقلید. با همان نمونه که آورده‌اید جواب خودتان را هم داده‌اید. وقتی بهاءاللّه می‌گوید قتل عمد جرم اش قتل است، در همان آیه می‌گوید که مسؤلین امور مختار اند که مجرم را به حبس ابدی هم محکوم کنند، و همین نمونه‌ای است که دید بهاءاللّه فقه‌محور نیست و تصمیمات امور این دنیا را به بشر واگذار کرده. بهاءاللّه خود بارها گفته که برای وضع احکام نیامده و این در تضاد آشکار است با گفته‌های بزرگان فقه مانند آیت‌اللّه خمینی که معتقد است، پیغمبر اسلام «برای رفتن مستراح و خلوت‌کردن با زن و شیردادن یک طفل، چندین حکم خدائی و فرمان آسمانی آورده. و برای هیچ چیز کوچک و بزرگ نیست مگر این که تکلیف معیّن کرده... » (کشف الاسرار، چاپ قم، بدون تاریخ ۱۹۴۱ ، ص ۱۰۷ (

و همچنین به روشنی گفتم که سید باب آن موعودی که شما منتظر آن هستید نیست! وی برای اولین بار در سال ۱۲۶۴ ق برابر با ۱۸۴۷ میلادی ادعای اصلی خود که تائسیس شریعتی جدید و نسخ شریعت اسلام بوده را به ملا علی ترشیزی ملقب به «عظیم» و سپس در مجلس ولیعهد در تبریز اعلام کرده. بدین ترتیب من زحمات مدام شما که اثبات کنید باب در چهار سال اول چه می‌گفته را کم کردم. حداقل ازبابت این خدمت من به شما باید از من تشکر کنید. (بگذریم از آن که تقیه باب برای عوام بوده، هر چند که علمای شاخص مانند کریم خان کرمانی و عده‌ای از علمای شیعه و سنی و شیخی در عراق، به اتفاق نظر در همان چند ماه اول، فتوی دادند که باب تنها ادعای نیابت، و امامت، و حتی نبوت نکرده بلکه ادعائی به مراتب بالاتر از آن‌ها را دارد. آن فتوی و ردیه‌های کریم خان موجود است، مطالعه آن را جهت روشن‌شدن ذهن شما توصیه می‌کنم. اگر سخن من را قبول نداشته باشید باید فتوای علمای اعلام را بپذیری. اما با ادعاهائی که از شما شنیدم بعید نیست که ادعا کنی که خودت بهتر می‌فهمی!

حالا می‌ماند احیاناً بحث بین ما دو نفر در دو سال آخر که باب گفته من فرستاده پروردگار هستم و شریعت اسلام را نسخ کردم. اما چون با ظهور بهاءاللّه احکام باب هم نسخ شده، از این به بعد اگر قرار است بحثی باشد بین ما و شما، باید بر سر بهائیت باشد. دوران بیان برای بهائیان خاتمه یافته است.

اما با یک مطلب شما هم موافق هستم که در جواب من که چرا ۵۷ کشور اسلامی به این وضع فلاکت بار گرفتار هستند شما گفتید: «چون مسلمانان خود اشتباه کردند و به دنبال هوی و هوس رفتند و پیام پروردگار را فراموش کردند به این روز افتادند.» این سخن درست است. اکنون یک نفر آمده که مردم را به همان راه راست هدایت کند، حالا شما چرا با چنین تفکری مخالفت می‌کنید؟ شما که تاکنون نتوانسته‌اید این مشکل را حل کنید چرا مانع آن‌ها می‌شوید که می‌خواهند این وظیفه را انجام بدهند. شما می‌خواهید با همان نسخه‌ای که بیمار بیماری‌اش شدت گرفته آن را معالجه کنید.

آقای ارشاد گرامی برخی از دستورات انبیای الهی که مربوط به اخلاقیات است ابدی هستند، اما قوانینی که بر مبنای زمان و مکان و برای گروه خاصی نازل شده‌اند البته قابل تغییر هستند و نمی‌توانند به خواسته‌های جوامع دیگر جواب بدهند. این قوانین باید مطابق زمان و مکان تغییر بکنند، چه عده‌ای بخواهند و چه نخواهند این ضرورت تاریخ است. و اگر چنین قانون ابدی وجود می‌داشت که خداوند متعال در همان روز اول آن را به حضرت آدم می‌داد تا دیگر این همه گرفتاری و دردسر با مذاهب مختلف پیش نیاید! برای نمونه آیا حکم ممنوعیت بهره در جوامع فعلی بشریت قابل اجرا است؟ آیا اجراء حکم نجاست و ممنوعیت دوستی و معامله و معاشرت با غیرمسلمان امروزه عملی است؟

آقای ارشاد گرامی شما در ابتدا کم لطفی کردید و خطاب به من فرمودید که بیان را نمی‌شناسی یا احادیث را نمی‌شناسی من مجبور شدم که نشان بدهم هر دو را می‌شناسم و خوب هم می‌شناسم. شما فرمودید فلان مطلب در کتاب بیان است من به شما نشان دادم که چنین مطلبی در بیان نیست. سپس فرمودید در مکاتیب عبدالبهاء است. حالا سؤال من از شما لطفاً بفرمائید که از چه زمانی عبدالبهاء را قبول دارید و به وی استناد می‌کنید؟ چطور حرف عبدالبهاء برای شما حجت شده؟ مگر شما نمی‌گوئید، که بهائیان از عبدالبهاء تقلید می‌کنند ولی ما از استقلال برخورداریم؟ (سخن مجلسی را در این باره برای شما در نامه قبلی نوشتم.) پیدا است که مجلسی را هم درست نمی‌شناسید. شما نمی‌توانید و مجاز نیستید که از عقل خودتان اگر داشته باشید استفاده کنید.

شما اول سؤال قبلی من را جواب بده که کجای بیان آن حکم قرآنی «ضرب اعناق» (سوره انفال آیه ۱۲) تأیید و بازگو شده که شما مرتّب تکرار می‌کنید؟ شما تنها یک نمونه ذکر کنید که بابیان به قول شما «وهابی تبار» به هدم تنها یک مقام مقدس اقدام کرده‌اند؟ (چون اخیراً ادعای معلمی زبان عربی هم می‌نمائید خوب است یادآور شوم که اعراب درست کلمه بِقاع به کسر باء است و نه به ضمّ آن) یا نشان دهید که بابیان کدام کتابی را سوزانیده‌اند؟ نمونه‌ای بیاورید تا من هم در برابرش ده‌ها نمونه از تاریخ تشیع بیاورم که کدام مقامات مقدسه سایر مذاهب و کدام آثار فرهنگ باستان سرزمین ما ایران را ویران ساخته‌اند و چه تعداد کتاب‌ها که سوزاندند و چه تعداد افراد بی‌گناه مسلمان و غیرمسلمان که تکفیرکرده به قتل رسانده‌اند. قبلاً اشاره کردم که شما در خانه شیشه‌ای نشسته‌ای، و بهتر است که بعضی مسائل را مطرح نکنید. باز یادآوری می‌کنم که اکثر آنچه در آثار باب هست ریشه‌اش در اسلام است. اگر شما به بیان ایرادی بگیری می‌شود ریشه‌اش را در اسلام نشان داد و من نمی‌خواهم این کار را بکنم.

اصلاً کدام حکم یا عبارت خشونت‌آمیز درآثار باب دیده‌اید که شبیه آن یا شدیدتر از آن در قرآن یا احادیث نباشد؟ نمی‌دانم با این همه مشغولیت در راهنمائی‌کردن نفوس گمراه و با مطالعه مداوم افاضات حضرت محمد باقر مجلسی آیا گاهی فرصت پیدا می‌کنید سری هم به کتاب اللّه مجید بزنید یا نه؟ اگر مایل هستید آیات جهاد و قتال و قتل و تقتیل و تقسیم غنائم و... را با هم زیارت کنیم شما ظاهراً از آن‌ها آگاه نیستید و بی‌جهت به باب ایراد می‌گیرید؟

شما آقای محقق گرامی که مرتب ادعا می‌کنید که بهائیان از دست شما فرار می‌کنند و جواب نمی‌دهند یا توهین می‌کنند، ازجواب به سؤالات من هم تاکنون طفره رفته‌اید و از بحث فرار کرده‌اید و هر مسئله‌ای که جوابی برایش نداشته‌ای ندیده گرفته همان سخنان خودتان را تکرار می‌کنید. فراموش نکنید به سؤالات من هم جوابی لطف کنید. نمی‌دانم شما از آخوند ملامحمد جدلی در دوره قاجار چیزی شنیده‌اید یانه؟ اگر نشنیده‌اید بفرمائید تا معرّفی‌اش کنم، و اگر می‌شناسید حیف از شما که پایتان را جای پای او بگذارید و بر سر هر مطلبی جدل کنید. مثلاً همان ذکر مکرر شما از بیان «راست بگو کفر بگو»، نمونه خوبی است از روش «تحقیق» شما. اصل بیان این است:«اصحاب نار باش و اهل ریا مباش، کافر باش و ماکر مباش، در میخانه ساکن باش و در کوچۀ تزویر مرو، از خدا بترس و از ملا مترس، سر بده و دل مده، زیر سنگ قرار گیر و در سایه تحت الحنک مأوی مگیر.» (ادعیه محبوب، ص ۷۶) «جمیع معاصی به یک طرف و کذب به یک طرف بلکه سیّئات کذب افزونتر است و ضرّش بیشتر. راست گو و کفر گو بهتر از آن است که کلمهٴ ایمان بر زبان رانی و دروغ‌ گویی.» (گنجینه حدود و احکام، ص ٣٣٢) در این بیان فرهنگ اصیل ایران جلوه‌گر می‌شود که مخالف با تزویر و تقیه و توریه و دروغ است. مسلماً این سخن شخصی را که به تقلید از علما افتخار می‌کند، و اعتقاد به تقیه و خدعه هم دارد چندان خوشش نمی‌آید. اما استدلال شما مرا به یاد آن عربی انداخت که گفته بود مسلمانان منکر وجود خدا هستند زیرا روزی چندین بار می‌گویند «لا الهَ» ، یعنی خدائی نیست!

شما هنوز به این سؤال من جواب نداده‌اید که وقتی ادعا می‌کنید که باب تحت تأثیر افکار شوم وهابیت بوده و خشونت را ترویج می‌کرده، شما خود واضح و روشن به ما اعلام کنید که با کدام کار خشونت‌آمیز «داعش» و وهابیان مخالفید؟ با قتل کفّار مخالفید؟ با سنگسار؟ با برده‌داری؟ با هدم اماکن سایر مذاهب؟ با اسیر‌کردن و باج گرفتن از غیرمسلمین؟ با از بین بردن کتبی که از دید مذهب شما مردود هستند و از دید مسؤلین ارشاد مردود شمرده می‌شوند؟ با شلاق‌زدن؟ با دست و پا قطع‌کردن و به صلیب کشیدن؟ با تکفیر کردن؟ با گردن زدن مرتدّ؟ با اعدام مخالفین در ملاء عام؟ با قصاص؟ با تعزیر؟… شما آقای گرامی واضح و مشخص اعلام کن که با کدام یک از این کارها اساساً مخالف هستید که باب را به آن متهم کرده‌اید و این قدر خشم شما را برانگیخته که مرتب سخنان چندش‌آور را تکرار می‌کنی.

آقای ارشاد گرامی، من سؤال از شما کردم و منتظر جواب هستم. لطف کنید برخلاف عادت دیرینه خود طفره نروید و سخنان بی‌اساس خود را تکرار نکنید و محض رضای حق یک جواب ‌قانع‌کننده‌ای به بدهید. وگرنه خدای‌نکرده مردم گمان کنند که آن که از بحث فرار می‌کند خود جنابعالی هستید. چون به جای جواب پاسخ‌های توهین‌آمیز و خالی از محتوی می‌دهد.

ضمناً اگر اجازه داشته باشم خواستم به شما یک نصیحت دوستانه هم بکنم و آن این است که دیگر کسی را به جدل، یا مبارزه یا به قول مذهبیون مباهله دعوت نکنید. در رینگ مسابقات، مگس‌وزن با مگس‌وزن و خروس‌وزن با خروس‌وزن و سنگین‌وزن با سنگین‌وزن مسابقه می‌دهند، اگر یک مگس‌وزن بیاید و از یک سنگین‌وزن دعوت به مسابقه بکند خوب معلوم است که سنگین‌وزن اصلاً به سائل جواب نمی‌دهد تا چه رسد به اینکه بیاید در رینگ و مسابقه بدهد. البته این مسئله در بحث بین افراد هم صادق است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. حال سرور گرامی تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.

در زمینۀ گفتگوهای یادشده و آموزه‌هایی که به شما دادم و شما را متوجه اشتباهاتتان کردم دیگر جای بحثی فعلاً بین ما نیست. اما اگر شما شروع کردید با استناد به تحقیقات تاریخی و عقلانی به سؤالاتی که من مطرح کرده‌ام جواب بدهید، می‌توانیم گفتگو را شروع کنیم. من چون کم‌کم به شما ارادت پیدا کردم این پیشنهاد را می‌کنم، چون امید دارم که به این ترتیب شما شروع به یک کار تحقیقاتی مفید بکنید. آخر آن علامت خلوص را که در پیشانی مبارک شما دیدم ارادتم چند برابر کرد. زیرا مرحوم جدّم مسلمان شدیداً معتقدی بود و هیچ‌گاه نمازش ترک نمی‌شد. زمانی که در ۹۰ سالگی فوت کرد کوچک‌ترین اثری بر پیشانی او دیده نمی‌شد. حال شما ماشاء‌اللّه خوش به حالتان که در عنفوان جوانی مهر به پیشانی دارید «آیه سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» (الفتح آیه ۲۹)، هر چند عده‌ای ناآگاه معتقد هستند که این علامت سجود تقلبی و دال بر تظاهر و حقه‌بازی است، اما من گمان می‌کنم که از محکم‌کاری در نماز است که از خلوص محض پیشانی را سفت‌تر بر روی مهر می‌فشارید.

اگر انگیزۀ شما تحقیق و بحث باشد که فبها، اما اگر دنبال این باشید که با تکرار طوطی‌وار حرف‌های خود و ندیده‌گرفتن هرگونه جواب دیگران را ندیده بگیرید محاوره بی‌جا خواهد بود.

آذر ۱۳۹۳ - ۱۹ دسامبر ۲۰۱۴

ایرج اشراقی

۱۵. نقدی به سخنان آقای ارشاد در بررسی آن گروهی که دارای تفکرات داعشی بوده

جناب ارشاد: ادعای شما مبنی بر اینکه یکم مسلمانان تا ورود محمد بن عبدالوهاب به صحنه تاریخ خیلی دوستانه با هم زندگی می‌کردند، و دوم ادعا می‌کنید که باب دارای افکار داعشی بوده. هر دو اظهارنظرهای شما خلاف داده‌های تاریخی است. اما برای اینکه بانیان و بنیان‌گذاران تفکر داعشی را به شما معرفی کنم، لازم دیدم که به چند مطلب اشاره کنم.

اما قبل از آن می‌خواهم اطلاعاتی مقدماتی راجع به امیرکبیر در اختیار شما بگذارم، و قاتلین او را به شما بشناسانم. هما ناطق مورخ سرشناس ایران دربارۀ قتل امیرکبیر می‌نویسد: «انگلیس ها پاپیچ شدند زیرا هوای ملایان را داشتند و بابیه را نزدیک به حکومت و روحانیت را نزدیک به خود می‌دیدند.» شخص دیگری که در این زمینه اظهارنظر کرده میرزا صالح شیرازی است. وی می‌نویسد: «فی الواقع هر دولتی که ملاها خود را مدخل آن نموده، بنا را به حیله‌‌بازی گذاردند هر گز آن دولت و آن ولایت ترقی نخواهد کرد.» فریدون آدمیت مورخ نامدار ایرانی با توجه به سخنان میرزا صالح می‌نویسد: «همین معنی دولت در سخن امیر به کنسول انگلیس و سفیر آن دولت نمایان است. هنوز بیش از نه ماه از صدارتش نگذشته بود که کنسول از تبریز به دیدن او آمد، و در گزارش خود نوشت: «امیر نظام مصمم است که جلو نفوذ روحانیان را بگیرد، گرچه می‌داند کاری است بس دشوار و پرخطر. ولی متذکر شد که دولت عثمانی وقتی در راه تجدید نیروی خود توفیق یافت که نفوذ علما را در هم شکست و گفت او هم همین کار را خواهد کرد، و یا سرش را بر باد خواهد داد.» هم چنین وقتی که اختلاف امیر با امام جمعه تهران بالا گرفت و شیل (سفیر انگلیس) پای به میان نهاد، امیر گفت: «یا باید در برابر ادعاها و دخالتهای امام جمعه ایستادگی کنم، یا دست از سیاست و زمامداری بکشم. متأسفانه این خاص علمای پایتخت نیست، در سرتاسر ایران ملایان کم یا بیش در پی قدرت هستند و می‌خواهند در امور سیاسی و دنیاوی دخل‌وتصرف نمایند.» بدین ترتیب تصادم قدرت دولت و دستگاه روحانی امری محتوم بود. تحریک امام جمعه تهران به برانگیختن مردم شهر علیه امیر، داستان معجزه‌کردن امام‌زاده تبریز و مداخله شیخ الااسلام و امام جمعه آذربایجان، و ایستادگی آنان در برابر دولت آن کشمکش پنهانی را آشکار ساخت» هما ناطق یادشده در راه‌یابی فرهنگی می‌نویسد: «امیرکبیر از کشتن باب و آزردن بابیان طرفی نبست. حتی دست تنها ماند. او که شیفته نوآوری و آباد سازی و اصلاح بود می بایست نواندیشان را برکشد تا بتواند با خودکامگی نظام ناصری و استبداد دینی در افتد.»

من به عنوان یک بهائی برای امیرکبیر احترام قائلم چون او هر چه کرد برای وطن کرد. حکم اعدام باب را هم تحت فشار و حیله‌‌گری روحانیون اجرا کرد؛ مقصر واقعی اعدام باب روحانیون بودند نه امیرکبیر. اما روحانیون به خواست انگلیس و برای حفظ قدرت خود امیر را برنتافتند و ترتیب قتل او را دادند. اکنون قاتلین امیرکبیر برای او رضوان اللّه علیه می‌گویند و اشک تمساح می‌ریزند.

آقای ارشاد گرامی تاریخ دین مبین اسلام با جنگ و کشتار شروع شده از غزوات پیامبر گرامی اسلام و آیات «قاتلوا» و «اقتلوا» و «قتّلوا» شما خبری ندارید؟ آیا از سرنوشت طایفه بنی قریظه بی‌اطلاع هستید. و یا فکر می‌کنید که بقیه کلام اللّه مجید را نخوانده‌اند؟ آیا از سرنوشت سایر طوایف یهودی منطقه بی‌اطلاع هستید؟ و در ادامه از قتل سه خلیفه از خلفای راشدین که به قتل رسیده‌اند، جنگ نهروان، قتل عام خوارج که ثبت در تاریخ است چیزی نخوانده‌اید؟ از قتل نوه پیامبر اسلام و خانواده محترم اش که حتماً شنیده‌اید. پس از قدرت‌گرفتن عباسیان مگر بنی امیه قتل عام نشدند؟ سلطان محمود غزنوی در فتحنامه‌ای که پس از فتح ری برای خلیفه در بغداد فرستاده می‌نویسد: «ایزد تعالی دست ظلمه را از این بلاد کوتاه کرده است و آنرا از فعالیت ملحدان باطنیه و بدعت گزاران بد کردار (یعنی مخالفین بغداد از جمله شیعیان) پاک ساخته است.» سلطان محمود به خود می‌بالید که در خدمت به خلیفه اسلام پنجاه هزار رافضی (شیعه) و دیگر مخالفین و منحرفین از شریعت را معدوم کرده است.

در نیمه قرن نهم و با به قدرت رسیدن متوکل ۲۳۲ تا ۲۴۷ ق دانشمندان اهل ذمه مجبور شدند که عمامه عسلی‌رنگ بر سر گذارند و بازوبندی بر روی لباس بدوزند تا از مسلمانان متمایز باشند. کاری که هیتلر چند صد سال دیرتر با یهودیان کرد. آیا از آن‌ها یاد نگرفته بود؟

پدر شاه‌اسماعیل صفوی حیدر در ابراز تعصب نسبت به سنیان حدی نمی‌شناسد.» ثواب قتل یک سنی که سگ می‌نامد مقابل ثواب قتل پنج کافر حربی است. نکاح سنی صحیح نیست، خونشان هدر و مالشان حلال است.» شاه‌اسماعیل در ورود به تبریز با آنکه مردم در برابر او مقاومتی نکردند مرتکب جنایات زیادی شد. با آنکه نبش قبر در اسلام ممنوع است، دستور داد که قبر سلطان یعقوب و بسیاری از فرماندهانش را نبش کردند و استخوان‌های آن‌ها را سوزاندند. دستور داد که هشتصد تن از افرادی را که در دستگاه الوند بیک خدمت می‌کردند سر بریدند. به دستور او در تبریز بیست هزار نفررا قتل عام کردند. به دستور او هرکس نسبت به مذهب شیعه کم‌ترین بی‌علاقگی را نشان می‌داد بی‌پروا می‌کشتند، حتی زنان آبستن را با جنین‌هایشان شکم می‌دریدند.

بدین ترتیب شاه‌اسماعیل مذهب شیعه را مذهب رسمی در ایران اعلام کرد و مردم را مجبوربه پذیرش آن کرد. به دستور او دو جمله به اذان اضافه شد. یکی «اشهد ان علیا ولی اللّه» و دیگری «حی علی خیر العمل». هر کس که بر طبق روش سنیان وضو می‌گرفت سرش را می‌بریدند. به دستور وی گروهی به نام تبرائیان تشکیل شد کار آن‌ها گردش در کوچه و بازار و لعن‌کردن به سه خلیفه از خلفای راشدین و مجبور‌کردن شنوندگان به تکرار و یا تائید آن‌ها بود لعن کنند، مردم مجبور بودند، بگویند «بیش باد و کم مباد». این عمل زشت تا دوران نادر شاه افشار ادامه داشت.

شاه‌اسماعیل در ۲۵ جمادی الثانی ۹۱۴ ق اکتبر ۱۵۰۸ بدون جنگ وارد بغداد شد و به کشتار مردم بی‌گناه دستور داد. به دستور او تمام افراد قبیله پرناک را از کودکان گرفته تا زنان و مردان قتل عام کردند. تعداد کشته‌شدگان به حدی بود که به قول مورخان صفوی در «دجله به جای آب خون روان شد.»

عمل زشت دیگری که مرتکب شد تخریب قبر ابوحنیفه یکی از چهار پیشوای مذهب سنی و سوزاندن استخوان‌های او بود. پس از آنکه آرامگاه او را خراب کردند، دستور داد در جای آرامگاه او مستراح ساختند. «دستورداد هرکس در آنجا قضای حاجت کند به او ۲۵دینار تبریزی بابت (حق القدم) پرداخت شود. او در بغداد غالب آثار اسلامیه و قبور مشاهیر اهل سنت را فرمود خراب کردند.»

شاه‌اسماعیل دستور داد که جسد شیبک خان سنی مذهب امیر ازبک را صوفیان بخورند. به دستور او از کاسه سر شیبک خان جام شرابی برایش بسازند. «مجلس بزم و عیش ترتیب فرمود و با امرا و ارکان دولت به عیش و کامرانی مشغول شدند. در آن بزمگاه قدح را به گردش در آوردند و به باده‌نوشی پرداختند.»

شاه‌اسماعیل و جنگ های با دولت عثمانی

به دلیل جنایت‌هایی که شاه‌اسماعیل در حق سنیان مرتکب شده بود مفتی استانبول فتوا داد که کشتن هر فرد شیعه ثواب کشتن هفتاد (کافر حربی) را دارد. در آناتولی سنیان چهل هزار زن و مرد و کودک شیعه را در بزرگترین جنایت تاریخ تا آن زمان به یکباره قتل عام کردند. زنان و کودکان را به اسیری و مردان بیش از هفتاد سال را بر پیشانیشان مهر زدند. دربارۀ این جنایت شعرها در وصف بانی‌اش گفتند. این فتوا در جواب فتوای حیدر (پدر شاه‌اسماعیل صفوی) بود که «کشتن هر سنی صواب قتل پنج کافر حربی دارد».

در دوران شاهان شیعه مذهب صفوی چه جنایت‌ها که نشده. شاهان صفوی گروه زنده خوار به نام چگینی داشتند که مجرمین را زنده زنده می‌خوردند. حال شما از هم زیستی برادرانه بین شیعه و سنی می‌گوئید. آقای ارشاد گرامی واجب‌تر از تحقیق در باب احادیث هزار سال گذشته آگاهی سطحی از تاریخ زادگاه شما است. اعراب برای تصرف ایران چه جنایت‌ها که نکردند.

در دوران قاجارها و کشتار صوفیان به دست محمدعلی کرمانشاهی بهبهانی معروف به «صوفی‌کش» چه جنایاتی که مرتکب شد وچندین هزار صوفی را قتل عام کرد. شرح حال حاج ابراهیم کلباسی در اصفهان، آقا سید رضی مازندرانی که از حکما بوده، را احضار می‌کند ومی‌گوید «من از عدول شنیده‌ام که تو گفته‌ای که ملاها دین ندارند و یکی از ملاها منم و از اینجا معلوم می‌شود که دین تو ورای دین من است و دین من ورای دین تو و من مأمورم که هر که را ورای دین من باشد او را به قتل بیاورم.» با فتواهای این شخص چند نفر کشته شدند؟ و چه خانواده‌ها که از هم پاشید.

سید محمد باقر شفتی «آن جناب هفتاد نفر را به حدود شرعیه قتل نمود واما حد غیر قتل بس بسیار بود».

آقای ارشاد گرامی با این اطلاعاتی که در اختیار شما گذاشتم حال می‌دانید که کجا و در چه تفکری به دنبال تفکرات «داعش» باید بگردید. من دیدم دنبال آدرس هستید اما در کوچه اشتباهی می‌گردید،. این‌ها نمونه‌هایی از جنایات بود که به نام دین کرده‌اند. آقایان با احکام تکفیر چه بر علیه همدیگر و چه با زردشتیان صاحبان اصلی این آب‌وخاک، با یهودیان، ارامنه، بابیان و بهائیان که نکردند.

شاعر بلندآوازه ایران احمد شاملو به زبان حال می‌گوید:

«و چه قصاب‌خانه‌ئی است این دنیای بشریت

در زمان سلطان‌محمود می‌کشتند که شیعه است

زمان شاه‌‌سلیمان می‌کشتند که سنی است

زمان ناصرالدین‌شاه می‌کشتند که بابی است

و زمان محمدعلیشاه می‌کشتند که مشروطه‌طلب است.»

شما که اهل تحقیق هستید تحقیق کنید که محمدبن‌عبدالوهاب که در اصفهان تحصیل می‌کرد معلم او چه کسی بوده. و چگونه او را تعلیم داده. همه این جنایاتی که می‌شود با مجوز پیشوایان دینی از فرقه‌های مختلف اسلامی می‌شود. شاعر به زبان حال خوب گفته «آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم/ یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم.»

حال شما خود «بینی بین اللّه» بگو چه کسی به تاریخ دروغ می‌گوید؟ نظامی گنجوی چه نیکو گفته:

کم گوی و گزیده گوی چون در/ تا زاندک تو جهان شود پر

لاف از سخن چو در توان زد/ آن خشت بود که پر توان زد

آقای ارشاد گرامی شما بفرمائید «داعش» چه می‌گوید که شما با آن مخالف هستید و نمی‌گوئید؟ چه می‌کند که شما نکرده‌اید واکنون هم بد می‌دانید و اگر بتوانید نمی‌کنید؟ این سؤال را من چند مرتبه از شما پرسیدم اما از جواب خبری نشد. شما به هیچ‌یک از سؤالات من جواب نمی‌دهید، اما حرف‌های خود را مرتب تکرار می‌کنید. و وقتی به شما ثابت می‌شود که در بیان آنچه شما ادعا می‌کنید یافت نمی‌شود، معذرت که نمی‌خواهید هیج طلبکار هم میشوید و سخنان بی‌محتوا را تکرار می‌کنید

آیا شما ادعا کردید که بهائیان از جلو من فرار می‌کنند. من به یک جمله که «گز نکرده پاره کرده‌اید» اکتفا کنم.

اگر خواستید گفتگو کنید من اهل هر نوع گفتگویی هستم. من هم اهل تحقیق هستم و قصد دارم با عقاید شما آشنا شوم. شاید بتوانید مرا قانع کنید و من بفهمم که راه شما راه درستی است. شما از راه خودت حرفی نمی‌زنی، کار شما مخالفت‌کردن با این و آن است. این کاری که شما می‌کنید در فرهنگ شما تازگی ندارد، من با کارهای آخوند محمد جدلی در دوره قاجار آشنا هستم و می‌دانم با چه کسی روبرو هستم.

آقای ارشاد گرامی من چون قصد تحقیق در عالم تشیع دارم اکنون با بیست سؤال از شما شروع می‌کنم و هر سؤالی را که جواب دادید و مرا قانع کردید می‌رویم بر سر سؤال بعدی. پس از اینکه این بیست سؤال اول که هر کدام متشکل از چند سؤال جانبی است را جواب‌های قانع‌کننده دادید می‌رویم به سراغ بیست سؤال بعدی. در ضمن باب و بهاءاللّه در این زمینه‌ها چه گفته‌اند مسئله گفتگوی ما نیست..

سؤالات از این قرار هستند:

۱ – دربارۀ حدیثی از مرحوم کلینی که مربوط به وصیت خداوند که با زر ناب نوشته و برای پیامبر گرامی اسلام توسط جبرئیل فرستاده و برای محکم کاری میکائیل را هم شاهد گرفته چند تا سؤال دارم. ۱ آیا این حدیث درست است یا نه؟ اگر درست است در این وصیت‌نامه خداوند چی نوشته؟ ۲ چرا اصلاً خداوند وصیت کرده؟ و چرا شاهد هم فرستاده؟ بعد از اینکه به این سؤالات جواب دادید تازه آن وقت وارد اصل ماجرا می‌شویم.

۲ – امام علی که به اعتقاد شما و من امام برحق بوده و سه خلیفه بعدی را هم شما و هم من غاصب می‌‌دانیم چرا با آن‌ها بیعت کرد و به آن‌ها دختر داد؟ و به آن‌ها کمک کرد؟ وقتی خودش خلیفه شد چرا دراختلاف با معاویه به حکمیت تن داد؟ نهج البلاغه چه زمانی و توسط چه کسی جمع‌آوری شد؟

۳ – امام حسن که از امامت گذشت و با معاویه صلح کرد بابت این مصالح چه چیزهائی گرفت؟ آیا برای برادرش امام حسین هم چیزی گرفت؟

۴ – ائمه اطهار از ابتدا تا انتها چه ادعاهایی داشتند؟ چرا نودوپنج درصد از مسلمانان شما را رافضی (بیرون از دین) می‌دانند؟ و شما را مشرک می‌شناسند؟

۵ – چند نفر از امامان شیعه پس از رحلت به مهدویت شناخته شدند؟

۶ – اولین کسی که از جانب پیروانش مهدی نامیده شد کی بود؟

۷ – محمد بن حنفیه برادر ناتنی امام حسین و فرقه کیسانیه چه می‌گویند و چه ادعائی دارند؟

۸ – زید پسر امام زین العابدین چه ادعائی داشت و گروه زیدیه چه می‌گویند؟

۹ – لقب صادق به امام ششم را چه کسی و به چه علتی داده؟

۱۰ – فرقه جارودیه را چه کسی پایه‌گذاری کرد و چه ادعائی دارند؟

۱۱ – فرقه باقریه را چه کسی بنیان گذاشت و چه ادعائی داشت؟

۱۲ – فرقه ناروسیه را چه کسی پایه گذاشت و آن‌ها چه ادعائی دارند؟

۱۳ – فرقه اسماعیلیه چه گونه به وجود آمد؟ و خودش به چند فرقه تقسیم شدند؟ و چه می‌گفتند؟ می‌‌دانیم که اینها در تاریخ اسلام نقش بزرگی داشتند وزمانی خلافت داشتند.

۱۴ – بنیان‌گذار فرقه محمدیه چه کسی بود؟ و چه ادعائی داشت؟

۱۵ – پایه‌گذار فرقه قحطانیه کی بود؟ وادعایش چه بود؟

۱۶ – فرقه کلبیه چه کسانی بودند؟ وچه ادعائی داشتند؟

۱۷ – فرقه سرعانیه چگونه به وجود آمد؟ ادعای بنیان‌‌‌گذارش چه بود؟

۱۸ – مادر امام نهم به چه نامی نامیده می‌شد؟ امام در چند سالگی به امامت رسید؟ و در چند سالگی رحلت کرد؟

۱۹ – ایشان چه آثاری را از خود باقی گذاشت؟

۲۰ – تفکر فرقه اصولی توسط چه کسی و در چه سالی پایه‌گذاری شد؟

۲۱- اگر همه این مهدی‌ها که شیعه دوازده امامی منتظرند یک‌باره همه با هم ظاهر شوند چه خبر می‌شود.

من خیلی مایل هستم که در این زمینه‌ها مرا راهنمائی کنید و اطلاعاتی در اختیارم بگذارید. اگر آثار و یا کتاب‌های فروشی هم در این زمینه‌ها باشد البته خریدارم. پس از اینکه من در این زمینه‌ها اطلاعات کافی به دست آوردم. قصد دارم که راجع به امام یازدهم و سالیان بعد از رحلت ایشان از شما کسب فیض بکنم.

در آینده بحث‌ها و گفتگوهای بین ما در این زمینه‌ها خواهد بود. به امید یک بحث سازنده بین من و شما. البته تا به باب و بهاءاللّه برسیم فکر می‌کنم به عمر من و شما نرسد، اما شروع می‌کنیم.

اگر در آینده به غیر از این مطالب مطلب دیگری خواستید مطرح کنید هیچ‌گونه صحبتی با شما نداریم.

۴ دی ۱۳۹۳، ۲۵/11/۲۰۱۴

۱۶. حجت‌الاسلامی که بهائیان را به اغتشاش متهم کرد

خبرگزاری فارس به استناد حجت‌الاسلام‌والمسلمین شعبانی مدیرکل تبلیغات اسلامی آذربایجان شرقی مطالبی نوشته که قابل تأمل است. ایشان فرموده‌اند:

«اگر امروز به‌ظاهر بهائیت، این فرقه شوم را حس نمی‌کنید به منزله عدم فعالیت آن‌ها و یا عدم حضورشان نیست زیرا قسمت قابل توجه دستگیر‌شدگان اغتشاشات اخیر از این فرقه بوده است.»

به نقل از خبرگزاری نامبرده، وی در همایش «۲۰۰ سال خشونت، خیانت و خرافه فرقه بهائیت» که به همت تبلیغات اسلامی آذربایجان‌شرقی برگزار شد، اظهار کرد:

«مهم‌ترین مؤلفه فرهنگ یک ملت، حفظ هویت آن ملت است زیرا اگر توانستید هویت یک ملت را حفظ کنید، حتماً توانسته‌اید فرهنگ آن ملت را حفظ کنید.»

گو اینکه بهائیان را به این‌گونه اتهامات واهی متهم‌کردن تازگی ندارد، و تا امروز هم یک دلیل یا سند خداپسندانه ارائه نشده. بنابراین هرچقدر هم آقایان این اتهامات را تکرار کنند، اما بی‌اعتباری آن روشن است و مورد قبول مردم آگاه نخواهد بود.

جهت اطلاع جناب حجت‌الاسلام و سایر برگزارکنندگان آن همایش کذایی، پیدایش آئین بهائی حدود۱۵۰ سال است، اما ایشان با سعه صدری که پیداست دارند پنجاه سال به آن اضافه کرده‌اند.

اما در این دو سطر افاضات ایشان لازم است که برای روشن شدن ذهن لاقل مریدان و مؤمنان خود به چند پرسش کوتاه جوابی مرقوم بفرمایند.

جالب است که بدانیم حجت‌الاسلام و امثال ایشان از چه زمانی علاقه به هویت ایرانی پیدا کرده؟! به نظر ایشان هویت ایرانی دارای چه مشخصه هائی باید باشد؟ آیا خود حجت‌الاسلام دارای این مشخصه‌ها هستند؟ اگر اشتباه نکنم اکثر حجت‌الاسلام‌ها تاریخ ایران قبل از اسلام را اصلاً منکر هستند و آن را جاهلیت می‌پندارند.»

1- با کمال احترام خدمت حجت‌الاسلام عرض کنم که زمان این‌گونه اتهامات مدت‌ها است که سپری شده و این حنا دیگر رنگی ندارد. هیچ ایرانی از بهائیان ایرانی‌تر نیست. و هیچ ایرانی بیشتر از بهائیان به سرنوشت ایران علاقه‌مند نیست. بهائیان سرزمین ایران را مقدس می‌دانند و آرزومند سربلندی ایران هستند. پیامبرشان ایرانی و خاک ایران مدفن هزاران بهائی است. بهائیان غیرایرانی سراسر جهان آرزوی زیارت خاک مقدس ایران را دارند.

۲- اتهام خیانت به قول عوام با هزار من سریش هم به جامعۀ بهائی نمی‌چسبد. جناب حجت‌الاسلام تنها و نخستین شخصی نیست که بهائیان را به این اتهامات واهی متهم کرده و بزرگ‌تران از او هم پیشتر به این کار دست زده‌اند. برای نمونه به چند مورد اشاره می‌کنم.

محمدعلی شاه زمانی که مجلس مشروطه را به توپ بست، دلیل عمل زشت خود را به این عنوان که «نمایندگان مجلس بابی هستند» توجیه کرد. ملا کاظم خراسانی آن مرجع روشن ضمیر شیعه به محمدعلی شاه چنین جواب داد:

«دفع مفسد و قلع‌وقمع فرقه بابیه به وزارت عدلیه ارجاع و بعد از ثبوت شرعاً بر وفق قوانین... مشروطیت اسهل ما یکون و موجب استحکام اتحاد دین و دولت بود. گرفتارشدن آن صاحب اعلانات کفریه که از لسان بابیه منتشر می‌نمود، به عرض اقدس نرسیده است. هزار افسوس که مفسدین نمک‌ناشناس محض تشرف به مقصود خودشان ساحت اقدس ملوکانه را به چنین اقدامات موجب یاس کلی و مکرر نقض عهود و ایمان مؤکده آلوده و این عهد فرخنده را که سزاوار بود سر دفتر سعادت گردد دچار چنین بدنامی‌های ابدیه نمودند.» [حیات یحیی جلد دوم، ص۳۶۶]

اشاره ملا کاظم به «آن صاحب اعلانات کفریه که از لسان بابیه منتشر می‌نمودند» چه شخصی بوده؟ زنده‌یاد احمد کسروی در تاریخ مشروطه و یحیی دولت‌آبادی در حیات یحیی به این مطلب پرداخته‌اند. کسروی به یک نیرنگی از حاجی سید محمد یزدی جهت تخریب چهره مشروطه‌خواهان اشاره می‌کند مبنی بر این که «آگهی‌هایی با ژلاتین از زبان مجاهدین قفقازی یا تبریزی بسازند، در این زمینه که ما بهائی هستیم و این کوشش‌ها را برای آشکار‌کردن دین خود به کار می‌بریم، ایرانیان باید بهائی شوند و گرنه همگی کشته خواهند شد و آن‌ها را در تهران و دیگر جاها پراکنده کنند.»

در نیمه اردیبهشت یکی از مشروطه‌خواهان شبانه کسانی را در بازار دید که آگهی‌ها به دیوارها می‌چسباندند و یکی از آن‌ها را گرفته به آگاهی عدلیه رساند. کسروی در ادامه می‌نویسد:«جای خشنودی بود که با اندک جستجو یکی از چسبانندگان آگهی‌ها به دست افتاد، و دیگران را هم نشان داد که همگی دستگیر شدند و به زیر بازپرس آمدند، یکی از آنان برادرزاده حاجی سید محمد و دیگری سید آهن تافته خلخالی بود. دستگیر‌شدگان اعتراف کردند که این نیرنگ از حاجی سید محمد بود عدلیه حاج سید محمد را دستگیر گردانیده به بازپرس کشید، و پس از چند روز در دادگاه رسیدگی شده چنین نهاده شد که دستار سیاه را که نشانه سیدی می‌بود از سر او بردارند و با زنجیر در زندان نگهدارند.» (کسروی، تاریخ مشروطه، ص ۵۶۰ )

البته امروزه حجت‌الاسلام شعبانی نباید نگران این‌چنین پیامدی باشد و با خیال راحت می‌تواند اتهام بزند. ۳- نمونه دیگر شیخ فضل‌اللّه نوری در تمام دوران جنبش مشروطه‌خواهی جمله مشروطه‌خواهان را بابی می‌خواند اما در تذکرت الغافل به‌کرّات نمایندگان مجلس را «بابی» معرفی کرده. همان زمان، یعنی صد سال پیش، که هیچ کس به اتهامات آن حجت‌الاسلام توجهی نکرد، امروزه با تجربه و شناختی که مردم پیدا کرده‌اند، به اتهام‌پراکنی‌های حجت‌الاسلام‌ها دیگر چه توجهی خواهند کرد؟

و اما خرافه‌پرستی، آموزه‌های آئین بهائی بر مبنای عقلانیت و خردگرایی است نه بر مبنای تقلید و خرافات. اگر به دنبال آن گروهی هستید که مروج خرافات است، بفرمائید تا به شما مستند معرفی گردند.

مردم ایران اکثراً فامیل، همسایه، دوست و همکار بهائی دارند و آن‌ها را خوب می‌شناسند، شما را هم می‌شناسند. بهتر است که در تنور خشونت و کینه‌توزی ندمید و راه تسامح و آزادی و دوستی را برگزینید.

با تقدیم احترام

ایرج اشراقی

۲۴ نوامبر ۲۰۱۹ برابر با ۳ آذر ۱۳۹۸

منابع
محتویات