یک روز میرزا ضیاءالله پیش من آمد، دیدم بانگشتهای رنگین خود نگاه میکند و منتظر است من بپرسم چه شده است؟

چون خبر صحّت میرزا ابوالفضل آمده من خیلی مسرورم واقعاً من راضیم که خود بیمار شوم

وقتی در یکی از مجالس مهمّهٴ اسکندریّه بودم شخصی از وطن خواهان بستایش و حمایت وطن خود

تربیت و مدنیّت مادی سبب تحسین اخلاق عموم نشود و مانند تعالیم انبیا و مدنیّت روحانی

چون شب از قیل و قال و آشوب و صدا آسوده بودند و فراغت بال داشتند هر شبی در محلّی مجتمع میشدند

با وجود آنکه یهودیان معاهده نموده بودند با حضرت که دست از پا خطا نکنند

دیشب من ابداً شام میل نکردم و شب هیچ نخوابیدم تا نزدیک صبح چیز مینوشتم

در ملکوت بهآء اللّٰه داخل شوید تا از هر جهت مؤیّد گردید در ایران نسآئی هستند

چه میگوئید که من یکمرتبه وارد مسجد شاه طهران شوم و بمعاندین بگویم شما مرا جستجو

سبب نفرت آنها از دیانت و روحانیّت مداخله کشیشهای کاتولیک در امور سیاسی بود که چون مخالفت مشروطیّت

با این همه آگاهی و صلح جوئی که در این عصر مُبین ظهور انسان کاملی را لازم میشمرند

چه مؤمنهٴ مقدّسهئی است همیشه بخدمت و تبلیغ امر مشغول است شوهرش با آنکه بهائی نیست

دیشب در خیال فلاسفه بودم که این نفوس چه قدر غافلند با وجود آنکه خطایای فلاسفهٴ سابقین

وقتیکه صدر اعظم بقم رفت و غلما را بعزّت و ناز وارد طهران نمود

در ظهورات سابقه اینگونه اشخاص خود را مستغنی از تعالیم روحانی میگفتند و اصحاب یوم ظهور
