
رساله در جواب میرزا محمد حسن بن وزیر
من مصنفات
السید كاظم بن السید قاسم الحسینی الرشتی
جواهر الحكم المجلد الثالث
شركة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة
البصرة – العراق
شهر جمادی الاولى سنة 1432 هجریة
بسم الله الرحمن الرحیم وبه نستعین ( بسم الله الرحمن الرحیم خل )
الحمد لمن لا یستحقه سواه و الصلوة على المبعوث على كل من عداه محمد و آله الذین من والاهم فقد والى الله و من عاداهم فقد عادى الله
(اما بعد خل ) چنین گوید ذره بیمقدار ( و حقیر خل ) خاكسار كاظم بن قاسم الحسینی الرشتی كه این كلمات ( كلماتیست خل ) قلیله مشتمله بر معانی جلیله در جواب مسائل چندی كه صادر شد از ینبوع عز و احسان و مصدر بر و امتنان یكهتاز میدان كمال و شهسوار وادی رفعت و اجلال نور حدقه دانش و نور حدیقه بینش اعنی به ( اعنی خل ) مخدومنا الاعظم و ملاذنا الاقدم الذی لكل معنی حسن حسن الولی المؤتمن المیرزا ( الامیرزاده خل ) محمدحسن المسدد الممجد احمد الله احوالها و اصلح بالها ( احوالهما و اصلح بالهما خل ) بمحمد و علی و آلهما چون مسائل از مسائل عظام و موجب بسط است ( بساطت خل ) در كلام چه ناشی از فؤاد و ساری از بحر صاد است لكن چون حقیر در جناح سفر با قلبی از تواتر هموم مختل ( مختل و مكدر خل ) لهذا باشاره و اخصر عبارت اكتفا نموده ( نمود خل ) اعتمادا علی فهمه العالی و ادراكه السامی و لأن ذلك هو المیسور ( و كان ذلك من المیسور خل ) و الی الله ترجع الامور
مسئله اولی ( اول خل ) - در بیان معنی قاب قوسین و بیان آنكه كدام یك از مراتب است ( است و بیان سایر مراتب خل )
( جواب ) - بدانكه چون نقطه امكان از فیض فیاض منان در ( از خل ) عالم تحقق و مشیت ( شیئیت خل ) قدم گذاشت بر نفس خود حركت كرد و از آن دائره تام ( تامة خل ) الاستداره هویدا گردید و چون نظر بمبدء كرد آن دائره كره صحیح ( صحیحة خل ) الاستداره شد و معنی حركت بر نفس خود مشاهده انیت خود است و میل بشئونات و اقتضاءات ذاتیه خود و از اینجا شب پدیدار شد و معنی نظر بمبدئش میل اوست بجهت مددش از جواد وهاب ( واهب خل ) العطایا پس محل فیض گشته جامع و مملك و سر ( و مملك سر خل ) كن فیكون بكل ( بكلی خل ) ظاهر گردید و از اینجا روز پدیدار و آشكارا ( پیدا و آشكار شد خل ) و از توارد یكی بر دیگر ( دیگری خل ) كاینات بجملگی در معرض ظهور آمدند و هو قوله علیه السلام فی الصحیفة یولج كل واحد منهما فی صاحبه و یولج صاحبه فیه بتقدیر منه للعباد فیما یغذوهم ( یغذوهم به خل ) و ینشأهم علیه الی ان قال علیه السلام بكل ذلك یصلح شأنهم و یبلو اخبارهم الدعاء پس كل عالم یعنی ما سوی الله كره واحده غیر متعدده و غیر مختلفه میباشد اما ( و اما خل ) كره بجهت تساوی نسبت فقرش الی الله سبحانه در استمدادش و تساوی نسبت فعل الله سبحانه نسبت بامدادش كما قال علیه السلام فی قوله تعالی الرحمن علی العرش استوی فلیس شیء اقرب الیه من شیء و این كره چون بقطب حركت نماید ( نماید لا الی جهة خل ) اجزای متعدده و مختلفه در او ( متعدده مختلفه در آن خل ) پیدا شود و چون بمحور ( بخود خل ) حركت كند نقاط متعدده در او پیدا شده ( در آن پیدا شود خل ) و بین هر دو نقطه قوسی پیدا گردد پس آن كره منقسم بقسی ( بقسمی خل ) غیر متناهیه شود و تعداد آن قوسها بجهت ممكن ممتنع لكن كلیات آن نه قوس است و در عالم تفصیل و اختلاف هر قوسی منشأ عالمی از عوالم و چون هر عالمی حاكی كل است كل شیء فیه معنی كل شیء پس در هر عالمی ( پس در عالمی خل ) ایضا مظاهر این نه قوس باید ظاهر باشد و آن افلاك تسعه است در هر ( هر عالم خل ) و اما آن نه قوس كه با تمام آن كره ( كره كلیه مطلقه خ ) عالم تمام گردد ادنی و اسفل آن عالم اجسام است مبدئش محدب محدد الجهات است و منتهی تراب دویم ( دوم خل ) عالم مثال و عالم برزخ است و در اینجا است ( عالم برزخ و در آنجاست خل ) جنة هورقلیا و جابلقا و جابلسا مبدئش منتهای عالم ماده است و منتهایش اعلای محدب ( محدب محدد خل ) الجهات سیم عالم مواد جسمانیه است كه حضیض معنی ( حصصش یعنی خ ) امواجش بعالم مثال محدود و مصور گشته در ( و خل ) عالم اجسام ظاهر و منتشر گردید و آن همان بحری است كه از دخانش یعنی از لطایفش آسمانها را آفرید ( آفریده خل ) و از زبدش یعنی كثافتش ارضین را خلق فرمود چهارم عالم طبیعة است و آن حقیقتی است متأصله ( و آن حقیقت متحصله خل ) از قران عالم عقول و ارواح و نفوس با قطع نظر از خصوص احوال و مقتضیات ذاتیه و عرضیه هر یك از ثلثه بلكه امر رابع متحصل از مجموع پس حكم هر یك بانفراده از او مسلوب ( مساویست خل ) و جهت امتیاز ادراك و شعور هر كدام منتفی باین جهت این را موت اول و كسر اول مینامند و این همان یاقوت سرخ است كه حق تعالی در آن بنظر هیبت نگریست پس ذوبان بهم رسانیده ( رسانید خل ) بحر مواجی پیدا شد پس یاقوت عالم طبیعة است و بحر عالم مواد است و تسلط ریح بر بحر قران صور و هیاكل و اشباح عالم مثال است بر آن و امتیاز سماء و ارض و جبال و براری و بحار در عالم اجسام است و در این مقام تفاصیلی ( تفصیلی خل ) است عجیبه كه ( عجیبه و الآن خل ) ذكر آنها ممكن نباشد پنجم عالم نفوس است و آن جواهری است مجرده از مواد عنصریه و شبحیه و مدة زمانیه و مثالیه صور عاریة عن المواد عالیة عن القوة ( العالیة عن القوی خل ) و الاستعداد و اوسط دهر و ملكوت است و عالم ذر ثالث یا ثانی یا اول است ششم عالم ارواح است و آن رقایقی است بین عقول و نفوس و ( بین العقول و النفوس خل ) آن است حجاب ذهب و مركب عرب و ارض زعفران هفتم عالم عقول است و آن جواهری است نورانیه محدود بحدود كلیه معنویه مبادی وجود مقید قلم اول اول غصن مأخوذ از شجره خلد روح القدس و آن اول روحی است كه مركب شده در عالم ظهور و تفصیل و آن است مخاطب خطاب ( ذهاب خل ) اقبل فاقبل و ادبر فادبر هشتم عالم فؤاد است و اول مداد و بحر صاد ( هشتم عالم نور است و اول بحر صاد خل ) و مادة المواد و هیولی الهیولیات و اسطقس الاسطقسات و آن است ماء اول كه باو حیات اشیاء است و آن است مصدر اول و ( و آن است اول معدل دو خل و آن است دوات اولی و آن است اول مصدر و خ ) مفعول مطلق و مبدء ذوات حوادث و منشأ انیات و حقایق و اول فیض مفاض و اعلی المشاعر و نور ( لوارد خل ) الله الظاهر و اول المظاهر نهم عالم امكان است و ینبوع حقایق و اعیان و خزانه علیا و الاسم الاعظم الذی تفرد به الله و معدن اعیان ثابته امكانیه و مخزن علوم و اسرار سبحانیه شمس مضیئه تحت بحر قدر ( قدر و خل ) لاینبغی ان یطلع علیها الا الواحد الفرد فمن تطلع علیها فقد ضاد الله فی ملكه و نازعه فی سلطانه و باء بغضب من الله و مأویه جهنم و بئس المصیر و باین نه قوس آن كره كلیه مطلقه تمام میشود و چون كره امكان مضمحل و نابود شد رتبه ازل است سبحانه و تعالی بلكه در آن رتبه این كره معدوم و ممتنع است و چون بادله قطعیه عقلیه و نقلیه ثابت و محقق شد كه هر چیزی از رتبه خود تجاوز نكند و ما منا الا له مقام معلوم انما تحد الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظائرها و هرگز ممكن واجب نشود ( نشود و خل ) یا واجب در امكان تنزل نكند یا مقترن بحدود نشود ( یا بمكان محدود نشود خل ) تا ممكن پیدا گردد پس معراج عبارت از عود عبد و صعود اوست بسوی مبدء ذات خود و اول فیض مفاض از مبدء خویش كه ( كه از خل ) آن به تجلی اول و نفس رحمانی تعبیر شود ( میشود خل ) و چون آن صرف ظهور و وجه حق است پس نور لا فرق بینك و بینها الا انهم عبادك و خلقك در آن ظاهر گردد چون بجهت اظهار جلال و عظمت و كبریاء و از ( كبریاء از خل ) آن مرتبه امر بنزول فرمود تا آخر رتبه قوسهای مذكوره كه عالم اجسام و مقام نقش و ارتسام ( نقش ارتسام خل ) است باز امر بصعود فرموده تا حكمت در ایجاد باطل نگردد و هر چه بغایت اصلی خود راجع گردد و هو قوله عز و جل كما بدئكم تعودون پس چون صاحب معراج مطلق بقدم همت قطع ( بقدم قطع خل ) مسافت این قوسها در نزد خطاب اقبل بعنایت الهیه نمود ( نموده خل ) عالم اجسام را تا محدب محدد الجهات بقدم بدن با مركب برقه قطع ( مركب قطع خل ) و ( و از خ ) عالم مثال الی عالم النفوس بمركب براق بقدم حس مشترك و از عالم النفوس الی ( و از عالم نفوس الی اسفل خل ) عالم الارواح بمركب رفرف اخضر و از اسفل ارواح تا اسفل عقول پیاده ( و از اسفل عقول پیاده خل ) بی مركب بقدم قلب شتافت ( شتافته خل ) روحی فداه و علیه الصلوة و السلام و چون ( السلام چون خل ) بعالم عقل كلی و قلم اعلی رسید مقام قاب قوسین ظاهر گردید چه از آن قوس یعنی قوس عقل كلی تا تمام ( چه از آن عقل كلی تا اتمام خل ) دائره عالم دو قوس دیگر باقی بود یكی قوس وجود مقید كه از آن بفؤاد تعبیر میشود دوم قوس امكان پس بقدم سر و كینونت و هویت از آن عالم برتر آمده باعانت ندای یا محمد (ص) ادن من صاد و توضأ لصلوة الظهر بعالم فؤاد كه آن ( از خل ) بحر صاد است داخل شده و از آنجا از نور عظمت بمقدار سم ابره برایش ظاهر گشته ( گشت خل ) پس از وضوء یعنی تطهیر ذاتش از كل ماعداه كه رتبه اطفئ السراج است بصلوة ظهر كه مشتق از وصل و وصال است در عالم ظهور مطلق و تجلی صرف ایستاد فقد طلع الصبح و صبح ( و آن صبح خل ) عین ظهر است بدون شب و مغرب و عصر و این است مقام او ادنی پس بجهت خرق و التیام ( خرق و اتمام خل ) دائره عالم یك قوس باقی ماند و آن قوس امكان است و آن منخرق نشود و آن ( این خل ) دائره تمام نگردد چه ممكن واجب نشود باین جهت است كه در مقام او ادنی ظاهر شد مقام لا فرق بینك و بینها لكن با استثناء ( باستثناء خل ) الا انهم عبادك و خلقك و این استثناء دلیل عدم قطع مسافت عالم امكان است و در این مقام اهل معرفت از اهل حق با صوفیه از اهل باطل ممتاز میشوند كه ایشان استثناء نكنند بخلاف اهل حق پس در نزد صوفیه كل دائره قطع گردد پس و ( گردد و خل ) او ادنی عین رتبه ازل باشد نعوذ بالله من مضلات الفتن قال فی الحدیث القدسی كلما رفعت لهم علما وضعت لهم حلما لیس لمحبتی غایة و لا نهایة پس ثابت و محقق شد كه عروج جناب مقدس نبوی صلی الله علیه و آله در اعلی رتبه امكان بوده لكن با حجاب رقیق كه مصدوقه ( مصدوق خل مصداق خ ) قول شاعر بوده :
رق الزجاج و رقت الخمر فتشاكلا و تشابه الامر
فكأنما خمر و لا قدح و كأنما قدح و لا خمر
و این دنو در قوله تعالی ثم دنا فتدلی فكان قاب قوسین او ادنی دنو ( نه دنو خل ) مكانی است و نه دنو بحسب اتصال و ارتباط مرتبه است همچه ( همچو خل ) دنو بین عقل و نفس و سایر مجردات ( و نفس مجردات خل ) دهریه بلكه ذوات سرمدیه چه كل اینها مستلزم حدوث و تركیب است علی ما حقق فی محله بلكه این دنوی است بلا كیف و لا اشارة كما قال الصادق علیه السلام فی العبد العین علمه بالله و الباء بونه عن الخلق و الدال دنوه من الخالق بلا كیف و لا اشارة فافهم
و اما سایر مراتب پس آن بر دو قسم است مراتبه ( مراتب خل ) سافله و مراتب عالیه اما مراتب سافله پس آن قوسهای مذكوره است كه از آن صعود و عروج فرمود اما ( فرموده و اما خل ) مراتب عالیه پس آن صعود در مراتب و مقامات اسماء است بعد از كمال ( اكمال خل ) صعود در مقامات ذوات و كینونات و اول صعود در مرتبه ( رتبه خل ) رفیع الدرجات است و آخرش در مرتبه ( رتبه خل ) بدیع السموات ذو العرش یلقی الروح من امره علی من یشاء من عباده و در این میانه بیست و هشت مرتبه است چنانكه علما در دائره عقل ثبت فرمودهاند و معنی صعود در مرتبه اسماء ظهور سر آن اسم است در عبد همچه ( همچو خل ) ظهور نار در حدیده كه احكام آن اسم بر او جاری شود الاعلی فالاعلی تا رتبه بدیع كه مظاهر اسم اعظم است پس از آن رتبه رحمن هویدا گردد و آن سر در عبد ظاهر شود پس از آن ترقی كرده مظهر اسم اعظم الله گردد پس حق سبحانه و تعالی برایش در عالم حدوث ( حدوث و خل ) بسر هویت تجلی كند پس حجاب واو را خرق نموده در وادی ها تكاپو نماید بعد از آن سر توحید آشكارا شود علی ما قال النبی صلی الله علیه و آله التوحید ظاهره ( ظاهر خل ) فی باطنه و باطنه ( باطن خل ) فی ظاهره ظاهره ( و ظاهره خل ) موصوف لایری و باطنه موجود لایخفی و كل اینها در قوس فؤاد است و قوس امكان بحال خود باقی است و صعود از آن قوس ممتنع است چه صعود بسوی مبدء نزول است و نزول خلق از ازل نیست تا باز ( نیست باز خل ) باو عود كند بقطع مسافت امكان بلكه نزولش از مبدء امكان است و صعودش بسوی اوست و تجاوز از آن مستلزم اعدام و افنای اوست و در این مقام مراتب و مقامات و اسرار و انوار و حكایات بیشمار است تركتها خوفا من فرعون و ملائهم
چیز دیگر ماند ( هست خل ) اما گفتنشبا تو روح القدس گوید بی منش
مسئله ثانیه - اینكه حكمای ( آنكه حكماء خل ) متقدمین بعلیت واجب تعالی از برای اشیاء قایلند و جناب شیخ سلمه الله تعالی بعلیت مشیة و نافی قول اولند بیان فرمائید ( و نافی اولند بیان فرمایند خل )
( جواب خل ) - بدانكه علت همان فاعل است بلا فرق و این كلام مبنی بر آن است كه فاعل و خالق از صفات ذات میشود باز صفات ذات میباشند ( و خالق از صفات ذات میباشند خل ) یا از صفات فعل آنكه بقول اخیر قائل است او را مفری از آنچه ( آنچه جناب خل ) شیخ روحی فداه فرمودهاند نیست چه صفت فعل در رتبه فعل است و فعل مشیة است پس فاعل صفت فعل كه مشیت است خواهد بود نه صفت ذات كه واجب است سبحانه و تعالی هر گاه ( و هر گاه خل ) بقول اخیر قائل نباشد یا قائل است كه اینها و امثالش از صفات ذاتیهاند و تقسیم صفات بسوی ذاتیه و فعلیه باطل و غلط است و قائلی برای این قول حقیر نیافتهام یا قائل است باینكه این صفات من حیث المبدء ذاتیهاند و من حیث المتعلق فعلیه و حادث چنانكه مشهور و معروف میانه علما است ( چنانچه مشهور است و معروف میان علما خل ) الآن اما قول اول پس آن در غایت سقوط است زیرا كه صفات ذاتیه بنا بر مذهب امامیه عین ذات واجب تعالی است بدون فرض مغایرت مفهوما و مصداقا اگر چه بعضی بتغایر مفهومی قائل شدهاند لكن نه ( لكن آن خل ) از جهت خلط با اعداست و الا قایل است كه ذات ازلی سبحانه و تعالی در او جهتی ( جهت خل ) و جهتی و اعتباری نیست كه بجهات مختلفه ذاتیه مصداق اسماء متكثره گردد پس در حقیقت ذات علمی مغایر قدرت یا سمع یا ( با خل ) ذات نیست بلكه جمله همان ذات است احدی المعنی باین جهت سلب این صفات و اتصاف باضداد آن در كل احوال محال باشد ( سلب این صفات با ضد از آن در كل احوال باشد خل ) پس نمیتوان گفت لمیعلم الله و لمیقدر او انه جاهل او عاجز العیاذ بالله و بلاشك در خالق و فاعل سلب صحیح است در بعضی از احوال چنانكه گوئی ان الله تعالی لمیخلق الآن ابنا لیزید ( لزید خل ) و سیخلق بعد و كذلك لمیفعل الانبیاء اشقیاء و لمیفعل الاشقیاء انبیاء و لمیفعل الظلم و لمیفعل القبیح ( القبح خل ) و غیر ذلك من الامور الممكنة التی یجل الله ان یتعلق فعله بها پس چون سلب صحیح شد ( باشد خل ) هر گاه صفت ذاتیه باشند لازم میآید سلب ذات در نزد سلب و اثباتش در نزد اثبات چنانكه در نفی و اثبات علم و قدرت لازم میآید و نفی علم در قوله تعالی ام تنبئونه بما لایعلم بجهت امتناع ادراك شریك است برای مخلوقین نه آنكه ( اینكه خل ) چیزی هست كه علم بآن ( باو خل ) ممكن است الآن تعلق نگرفته و بعد خواهد گرفت و آیات داله بر آنكه علم بعد حاصل میشود مثل لیعلم الله من یخافه بالغیب و امثالش مراد از آن علم اولیا است ( اولیای اوست خل ) تشریفا بخود نسبت داده چنانكه ( چنانچه خل ) فرموده فلما آسفونا ( آسفونا انتقمنا خل ) و امثالش پس بالضروره لازم آمد كه این صفت خالق و فاعل ذاتیه نباشد پس فعلیه باشد پس قول جناب شیخ جعلنی الله فداه متجه و ثابت شود و اما قول دویم پس آن اقبح و افسد است زیرا كه معقول نیست كه شیء واحد بدو اعتبار قدیم و حادث شود تا مجعولیت ذاتیه و لامجعولیت در یك چیز تحقق ( تعلق خل ) پذیرد و این ( آن خل ) خلاف طریقه عقلاست یا اینكه میگوئیم كه قول تو خالق من حیث المبدء ( السند خل ) ذاتی است اگر مراد این است كه عین ذات است مثل سایر صفات ذاتیه پس آنكه من حیث ( پس من حیث خل ) التعلق حكم بحدوثش میكنی كدام است اگر همان عین ذات است لازم میآید كه ذات متغیر شود وانگهی از قدم بحدوث و هر گاه غیر ذات است پس دو حیثیت در شیء واحد جاری نشد ( نشده خل ) و باطل شد قول باینكه این صفات من حیث المبدء ذاتیهاند و من حیث المتعلق فعلیه و حادثه چه آنچه حادث و فعلیه است بالحقیقه غیر آنچه قدیم و ذاتیه است و كلام ما در فاعل و خالق فعلیه است كه باعتراف خود قائل شده و آن صفت مشیت است كه فعل است
باقی ماند ( مانده خل ) كلام در اینكه خالق و فاعلی است ( هست خل ) كه عین ذات است و دون اثباته خرط القتاد مگر اینكه راجع بعلم و قدرت نمایند با قطع نظر از تعلق و ارتباط بحوادث كما فی قول امیرالمؤمنین علیه السلام له معنی ( السلام معنی خل ) الخالقیة اذ لا مخلوق كه مراد قدرت و علم است و این معنی ما نحن فیه نیست بلكه ( بلكه مراد خل ) فاعل مقترن بفعل و ایجاد است لاغیر پس ثابت شد كه آنچه ( شد آنچه خل ) آن بزرگوار فرمودهاند و ایضا كل مسلمین اطباق ( اتفاق خل ) دارند بر اینكه ( باینكه خل ) اقتران و افتراق و حركت و سكون علامت حدوث است و معاضد ایشان است ادله ( ایشان ادله خل ) عقلیه و نقلیه و شكی نیست كه در فاعل اقتران است بمفعول و علت بمعلول و خالق بمخلوق چه خلق و فعل در ماهیت خالق و فاعل مأخوذ است چگونگی ( چگونه خل ) بی او متصور و موجود گردد مگر اینكه از او قصد كنی با قطع نظر از جهت اقتران و اتصال وضع و ایجاد كه در این وقت فرق میانه اسماء بوجهی نخواهد بود و این ( آن خل ) غیر ما نحن فیه است و بالجمله ( است بالجمله خل ) بنا بر قواعد اسلام و ادله عقلیه و نقلیه امر بآن نهجی است كه جناب استاد ادام الله ظلاله علی رؤس العباد مقرر داشتهاند لكن توهم نشود كه مشیة فاعل مستقل است حاشا و كلا بلكه فاعل و خالق و منشئ و امثال اینها ( امثالها خل ) صفات و اسمائند و قوامی و تحققی نیست ایشان را الا بذاتی كه اقامه كند و حفظ فرماید آنها را و لازم نیست كه اقامه كند آن صفات را در ذات خود بلكه در مراتب حدوث و باو سبحانه قائمند قیام صدور قال امیرالمؤمنین علیه السلام فی الیتیمیة ( قیام صدور اینست قول امیرالمؤمنین علیه السلام فی التسمیة خل ) علة ما صنع صنعه و هو لا علة له این است مجمل كلام ( لا علة له مجمل كلام خل ) در این مقام بدلیل مجادله بالتی هی احسن هر گاه استعجال سفر نداشتم و قلب مجتمع میداشتم ( داشتم خل ) هراینه ذكر میكردم اموری كه داعی شد حكما را باین قول و ابطال آن اساس و حقیقت فاعل و مبدء آن بدلیل حكمت كه عقل در آن حیران میماند چه حقیر را در مبحث مشتقات كلماتی است عجیبه و غریبه شرذمهای از آن در شرح خطبه بیان نمودهام و آنچه در اینجا ذكر كردهام بالاشاره كافی است لاهل الدرایة اذا كانوا من اهل العنایة و السلام علی تابع ( علی من اتبع خل ) الهدی
مسئله ثالثه - در بیان ( ثالثه بیان خل ) اینكه ایجاد نمود ( فرمود خل ) حق تعالی مشیة را بنفسها توضیح فرمایند تا مخلصان را معلوم شود
جواب - بدانكه حادث در موجودیت خود محتاج است بچند چیز یكی ماده و دیگری ( ماده دوم خل ) صورت سیم ظهور ذات بالقاء مثال زیرا كه حادث منتهی بظهور ذات شود عند التعلق نه بذات من حیث هی هی و نه بظهور من حیث هو هو از اینجاست كه چون توجه بذات خود كنی كل آثار و افعال خود را غافلی پس اگر ذات مبدء افعال بودی مفاعیل را در آنجا ذكری بودی ( پس اگر در ذات مبدء افعال بودی غافل از آثار و افعال نبودی خل ) و همچنین در نزد ظهور مطلق بلی چون ناظر بظهور خاص شوی آن اثر را ملتفت گردی بدلیل لم مثلا چون قائم گوئی متوجه بقیام شوی و همچنین قاعد و آكل و شارب ( قاعد آكل شارب خل ) و سایر ظهورات و اسماء و اما هر گاه زید گوئی چیزی از این آثار بخواطر نگذرانی پس معلوم است كه در آن رتبه نیستند بلكه در رتبه نازله میباشند و اسامی و صفات كلا ظهورات ذات میباشند بآثار خاصه پس قائم ظهور ذات است بقیام نه ذات بجهت انتفای قائم در نزد قاعد و بقای ذات در هر دو صورت و هر گاه ذات باشد لازم آید ( میآید خل ) تغیر ذات بتغیر آثارش و آن ممتنع است چه ذات منفعل از اثرش نشود اجماعا من العقلاء ( الفقهاء خل ) و شاك در این خارج از زمره عقلاست و اما افتقار حادث بماده و صورت پس آن واضح است و بیانش نیز موجب تطویل است چون این معلوم شد پس حوادث هر گاه مواد ایشان مأخوذ باشد از ماده مطلقه همچه ( همچو خل ) متولدات كه ماده ایشان عناصر اربعه است یا صور ایشان مأخوذ باشد از صورت ( صور خل ) كلیه الهیه اولیه یا انتهای ایشان بسوی ( انتهای بسوی خل ) ظهور مطلق من حیث التعلق باشد اینها ( التعلق اینها خل ) بنفسها مخلوق نیستند بلكه ( اما خل ) بغیرها ( بغیر مخلوقند خ ) اما آن صورت اولیه كه كل صور باو منتهی شود هر گاه بصورت دیگری منتهی شود تسلسل لازم آید و هر گاه ( آید هر گاه خل ) منتهی بذات اقدس شود تكسر ( تكثر خل ) و نقص لازم آید پس بالضروره آن صورت كلیه مطلقه اولیه بنفسها مخلوق میشود یعنی نه بصورت دیگر ( مخلوق میشود نه بغیر و نه بصورت دیگر خل ) اگر چه متقوم است بماده دیگر قیام تحقق و بظهور ذات كه فاعل ( فاعل است خل ) قیام صدور و از این قسم تعبیر بابتدا ( بابتداع خل ) شود همچه ( همچو خل ) باء در حروف و نفس كلیه در ذوات مقیده و اراده در وجود مطلق و همچنین آن ماده اولیه كه كل مواد باو منتهی شوند ( شود خل ) نیز بنفسها مخلوق است و الا لازم میآید آنچه در صورت لازم آوردیم هر چند متقوم است بظهور ذات یعنی فاعل در صدور و وجود و بصورت در ظهور و بنفسش در تحقق و از این قسم باختراع تعبیر میشود و آن الف است در حروف و عقل است در ذوات مقیده و وجود است در عالم اطلاق در مرتبه ( رتبه خل ) ثانیه و همچنین است آن ظهور اول كه كل موجودات و مظاهر بآن ( باو خل ) موجود و ظاهر میباشند چه ( و خل ) هر گاه آن ظهور بظهور دیگر باشد لازم میآید تسلسل و هر گاه عین ذات باشد لازم میآید اتحاد فقر و غنا چه ظهور عین فقر و احتیاج ( عین و احتیاج خل ) بغیر است من حیث هو هو هر چند ( هو هو چند خل ) دلیل غیر است فافهم و دلیل هر چند صفت غیر است و عین احتیاج بسوی اوست لكن ( و لكن خل ) هیچیك از اینها در او ملحوظ نیست هرگز با او نظر كن در صورت در مرآت این امور بر تو منكشف میگردد زیرا كه آن صورت دلیل مقابل و ظهور اوست لكن با او هرگز در رتبه واحده جمع نگردد و این معلوم است لكن در نزد ملاحظه ظهور زید در مرآت ملتفت بخصوص مرآت و اینكه اثر اوست نمیشوی ( نمیشود خل ) و هو قول مولانا الحسین علیه السلام فی الدعاء حتی ارجع الیك منها ( حتی ارجع دخل الیك منها خل ) كما دخلت الیك منها مصون السر عن النظر الیها و مرفوع الهمة عن الاعتماد علیها انك علی كل شیء قدیر پس آن ظهور اول بنفسه مخلوق و ظاهر است و چون دانستی كه فاعل همان ظهور ( فاعل ظهور خل ) ذات است نه عین ذات و ظهور ذات در وجود اول نیست الا مشیت پس فاعلیت مشیة بنفسها باشد و ماده و صورتش ( و ماده در صورتش خل ) نیز بنفسها پس مشیة مخلوق است بنفسها در مقامات ( مقام خل ) ثلثه در افتقارش بسوی ظهور ذات و بسوی ماده و صورت و كل اینها ( اینها عین خل ) مشیتند پس از جهت افتقارش بسوی ظهوری ( ظهور خل ) كه آن نفس اوست مستدیر است بر نفسش بر خلاف توالی و چون نفسش همان ظهوری است كه تجلی كرده حق تعالی بآن برایش مستدیر است بر او بر توالی و اوست كاف ( كافی خل ) كه متحصل است از هاء در چهار مرتبه عناصر مرتبه باد و ماء ( مرتبه نار و هواء و ماء خل ) و تراب و كل اینها عین ( كل خل ) نفس او است چنانكه ( چنانچه خل ) هاء نفس اوست و این بیان بغایت وضوح و ظهور دارد و اوضح از این بیان گمان ندارم كه باشد و انشاء الله امر منجلی خواهد شد هر گاه با وجود این خفائی بماند پس آن از صعوبت اصل مسئله است نه اضطراب و عدم وضوح بیان و نه قصور در فهم و ادراك سامی بلی در این مقام كلماتیست دیگر كه ابقایش در صدور اولی است از اظهارش در سطور و الله الموفق و المعین
مسئله رابعه - اینكه بعضی از اسماء الله اسمند از برای مقامات نمیفهمم بچه معنی است
جواب - بدان وفقك الله لفهم الحقایق و الاسرار كه اصل وضع اسم برای غیر است كه در ( غیری است كه خل ) تحت رتبه مسمی باشد یعنی برای كسی است كه مسمی بذاته در نزدش حاضر نباشد چه شیء در رتبه ذات برای خود اسم ضرور ندارد چه اسم برای تعریف است و معرفت حاصل است بدونش ( حاصل است بر او خل ) پس وضع اسم تحصیل حاصل خواهد بود و آن ممتنع است و همچنین است كسی كه متحد با ذات او باشد چه ( كه خل ) آن عین ذات اوست اما مغایر با حدود ( حدودی خل ) كه متحد با ذات همچه ( با ذات است همچو خل ) زید و عمرو مثلا پس مادامی كه نظر ( ناظر خل ) باصل ذات خود است بدون جهت و جهت و حد و حد پس آن را نیز حاجت باسم نیفتد چه در مقام اتحاد است و اسم مقام تمیز است اما مادامی كه ( كه ذات خل ) احدهما برای دیگری غایب است یعنی نظر هر یك بغیر ذات خود است نه بعین ذات پس لامحاله نظرش در ظهورات ( در ظهور ذات خل ) و آثار او خواهد بود بعدم ( لعدم خل ) المنزلة بینهما پس محقق شد كه وضع اسم برای تعریف خواهد بود برای كسی كه تحت رتبه معرف باشد چه اگر فوق رتبهاش باشد تعریفش برایش باصل كینونة اوست نه باسم پس چون وضع اسم برای تعریف است برای اثر خصوصا اسماء الله سبحانه و تعریف ذات بحت ( تحت خل ) برای اثر ممتنع باشد و غایت تعریف آثار ظهورات مؤثر است نه اصل ذاتش پس وضع اسم برای ظهورات خواهد بود و الا لازم آید كه وضع اسم عبث ( وضع عبث خل ) باشد چه برای تعریف است و آنچه برای او ( آنچه او خل ) موضوع است معروف نیست و این از حكیم صادر نشود و آن ظهورات همان مقامات میباشند مثلا لفظ قائم موضوع است برای ظهور زید بقیام و همچنین لفظ زید موضوع است برای ظهور مطلقی كه ساری است در كل ظهورات خاصه همچه ( همچو خل ) لفظ الله كه ساری است بظهورش در كل اسماء حسنی آیا ( اما خل ) نمیبینی كه هر وقت كه قائم ( وقت قائم خل ) میشنوی یا خود تلفظ میكنی ملتفت میشوی بسوی آن هیئت ( هیئات خل ) قیام نه باصل ذات مجرده و همچنین سایر صفات و همچنین لفظ زید چون ( كه خل ) میشنوی ملتفت میشوی بهیئت و شبح ( بهیئت شبح خل ) ظاهر برای خود نه بذات بحت مجرد از قید ظهور و خفا و آن مقامات زید و اشباح منفصله او میباشند و فی الحقیقة همان اشباح اسماء داله بر ظهور زید در خودشان میباشند چه اسم دال بر مسمی است و آن اشباح ادلند ( ادلهاند خل ) از الفاظ بزید مثلا لكن مسمی ( مسمای خ ) آن اسماء آن ظهورات ظاهره در خودشان است آیا نمیبینی كه چون نظر در مرآت میكنی التفات میكنی بزید پس آن صورت اسم دال بر زید است لكن دلالت بر اصل زید خارجی ندارد الا من حیث الوجود لا من حیث التعریف باین جهت است كه در مرآت حمراء حكم بحمرة زید میكنی با آنكه ( اینكه خل ) زید در خارج احمر نیست و هكذا پس معلوم شد كه آن زید معلوم برای تو همان ظاهر در آن مرآت است و آن ظاهر در مرآت مقامات زید میباشد پس هر گاه حقیقت ذوات حادثه خلقیه اسم باشند برای حق ظاهر در خودشان باثرش كه عین حقیقت ایشان است پس الفاظ باین دلالت اولی خواهند بود چه ظاهر بر طبق باطن است و صورت بر مثال حقیقت قال مولینا الرضا علیه السلام قد علم اولوا الالباب ان ما هنالك لایعلم الا بما هیهنا و لكن چون آن مقامات در نزد ذات مضمحل و فانی میباشند پس توجه میشود بذات این توجه نه از آن راه است كه ذات موضوع له این اسماء است بلكه از جهت اضمحلال موضوع له در نزد ظهورش بلكه اگر دقت كنی همان ذات ملتفت الیها همان مقامات است الحاصل انما تحد الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظایرها آنچه بیان شد وجهی بود از دلیل حكمت و اما دلیل مجادله در این مقام بسیار است كه در سایر اجوبه مسائل و سایر مباحثات مشروح و مفصل مذكور نمودهام و محتاج بتطویل مقال خصوصا كسی كه طالب جدال نیست و اما قول شما ( جدال نیست نیست و اما شما خل ) كه بعضی اسماء اسمند از برای ( اسمند برای خل ) مقامات در اینجا كلامی است طولانی چون مطلوب شما از آنچه مذكور شد حاصل است انشاء الله پس بجهت ضیق مجال در صدد تحقیقات دیگر برنیامد و الحمد لله رب العالمین
مسئله خامسه - آنكه ( اینكه خل ) كل خطابات راجع بمقامات است بچه معنی است
جواب - بدانكه خطاب وجه مخاطِب است بكسر طاء بسوی مخاطب بفتح طاء و آن متعلق خطاب است پس اگر مخاطب بفتح طاء اثر مخاطِب باشد آن وجه عین حقیقت آن اثر خواهد بود پس بخودش خودش را خطاب ( خودش خودش خطاب خل ) كند نه بذاتش مثلا چون قرآن میخوانی و میرسی بقوله تعالی یا ایها الذین آمنوا آمنوا بالله و رسوله پس میگوئی لبیك و سعدیك و شكی ( سعدیك شكی خل ) نیست كه مخاطِب بكسر حق سبحانه و تعالی ( حق تعالی خل ) است و لكن خطاب قرآن است كه بلسان تو جاری شده پس خود حاكی خطاب میباشی در این صورت و خود مخاطبی بفتح طاء زیرا كه اجابت میكنی پس حق تعالی ترا بتو خطاب فرموده این ظاهر حقیقت آن ( این خل ) باطن است چه كتاب تدوینی بر طبق كتاب تكوینی ( چه كتاب تكوینی بر طبق كتاب تدوینی خل ) است و هو قوله (ع) بل تجلی لها بها و بها امتنع منها ( عنها خل ) و هر گاه مخاطِب بكسر اثر باشد پس شكی نیست كه متعلق خطاب عین ذات مؤثر نخواهد بود چه حقیقت اثر در آن مرحله معدوم است فضلا عن خطابه پس متعلق خطاب اثر ظهور مؤثر خواهد بود در رتبه و آن ( رتبه آن خل ) اثر و آن ظهور وجه مؤثر است برای اثر بجهت امداد و ایجاد و ایصال فیض بر او و وجه ( او وجه خل ) اثر است برای مؤثر در استمداد و استفاضه و انوجاد و قبول فیض مؤثر و آن وجه مقامی است از مقامات التی لا تعطیل لها فی كل مكان كما ان الوجه كذلك و قد قال عز و جل فاینما تولوا فثم وجه الله پس چون كل ما سوی الله آثار فعل و فیض او سبحانه میباشند پس صحیح نیست كه خطابات و توجهات ایشان راجع بسوی ذات اقدس سبحانه و تعالی باشند پس بالضروره راجع بسوی وجوه مشیة من حیث كونها حاكیة لظهوره تعالی خواهد بود و این ( آن خل ) مقامات است مثلا هر گاه اشعه خواهند كه توجه ایشان بذات شمس ( خواهند كه توجه كنند بشمس خل ) توجه ایشان بذات شمس نخواهد بود چه در آن رتبه معدوم میباشند بلكه توجه ایشان بشمس ظاهر در خودشان است و چون خواهی ظهور شمس را در اشعه نظر كنی آئینه در شعاع بگذار ببین كه شمس را در آنجا بینی ( میبینی خل ) و آنچه در آئینه دیدهای مثال شمس است نه ذات شمس بلكه مثال فعل شمس است و آن مصدر فیض و باب فواره نور است برای اشعه و مورد خطابات و طلبات ( طیبات خل ) اوست و هو قول امیرالمؤمنین علیه السلام فالقی فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله و بجز این توجه برای اثر ممتنع خواهد بود زیرا كه در رتبه فوق خود ممتنع است
مسئله سادسه - اینكه اشیاء موجود بودند كلها در امكان بعینها و معنی عالم امكان را بیان فرمائید
جواب - این آخر مسائل اوست زید فی اكرامه و اعظامه بدانكه امكان بر دو قسم است امكان راجح و امكان جایز امكان راجح عبارت از مذكوریة اشیاء است در مشیت مساوقة لها ( بها خل ) حین وجودها و مراد بمذكوریة محض صلوح تعلق است لاغیر باین جهت است كه گاهی عدم باین وجود اطلاق میشود كما فی قوله تعالی اولایذكر الانسان انا خلقناه من قبل و لمیك شیئا و اطلاق وجود علمی نیز بر آن شده كما فی قوله تعالی هل اتی علی الانسان حین من الدهر لمیكن شیئا مذكورا قال الصادق علیه السلام كان مذكورا فی العلم و لمیكن مكونا و علم الله المتعلق هو المشیة كما عن الصادق علیه السلام و علم الله السابق المشیة پس امكان راجح ذكر اشیاء است در مشیة و راجح برای آن است كه در تحقق وجود ( تحقق و وجود خل ) خود محتاج بشرطی و سببی و لازمی غیر از ذات خود و ظهور ( خود در ظهور خل ) مبدء نمیباشد ( نمیباشند خل ) چون ( چون فیض خل ) فیاض ابدی است و نهایتی برایش نیست بدوا و عودا پس فنایش با عدم حصول اسباب فنا بر حق تعالی روا نباشد با سعه فیض و احاطهاش و غنای ذاتی او باین جهت است كه ممكن نیست در نزد فنا و اضمحلال تكوینی ذكر شیء مضمحل نگردد و این ذكر مساوق وجود مشیة است نه قبل و نه بعد و نسبت مشیة باین نسبت محدب محدد الجهات است بعالم اجسام كلا و مثال این بجهت توضیح حركت ایجادیه است در نفس خود چون حركت را ایجاد كنی قبل از ملاحظه تعلقش باثری ( باثر خل ) خاص میبینی كه آن حركت صالح است بجهت تعلق جمیع آنچه از تو صادر میتواند شد از قیام و قعود و حركت و سكون و اكل و شرب و نوم و یقظه و امثال اینها از احوال و آثار ( آثار و خل ) چون بحسب شرایط و اسباب و لوازم خارجیه متعلق گرفت و ( تعلق گرفت خل ) مخصوص شد و بوجود كونی آمد و آنچه بوجود آمد وجهی از وجوه غیر متناهیه از آنچه در فعل تو مذكور و ممكن بود پس هر گاه این اسباب و شرایط خارجیه مرتفع شود آن وجود كونی نیز از كون مرتفع شود اما در امكان فعل تو باقی است پس ذكر جمیع آثار تو در فعل تو امكان راجح آن آثار باشد كه با وجود تو ثابت و باقی است و مضمحل و فانی و نابود نگردد و آنچه بوجود خارجی آمد از آن آثار و افعال و مفعولات امكان جایز است یعنی وجود و عدمش هر دو یكسان است یعنی چون اسباب وجودش موجود شد بمقتضای اسباب آن اثر را موجود میكند ( موجود شد كه بمقتضای آن اسباب آن ماثور را موجود میكنی خل ) و چون اسباب بخلافش حاصل شد ( شد باز خل ) یا آن اسباب مرتفع شد آن سبب نیز مرتفع میشود و این است از آن امثال كه حق تعالی برای معرفت آیات خود قرار داده و یضرب الله الامثال للناس و مایعقلها الا العالمون پس فعل تو كلمه است كه منزجر شده از برایش كلما یصح ان یصدر منك اما ذكر و آثار پس آن دفعة موجود شده و اما وجود خارجی تحققی او بتدریج موجود میشود و این است از ( بتدریج موجود نیست و این است آن خل ) معانی جف القلم بما هو كاین ای ذكرا فی الامكان یعنی بوجود مشیة كلما یصح ان یصدر من الله سبحانه ( یصدر من اسمائه خل ) مذكور و موجود شد و باقی ماند ذاتش سبحانه و تعالی ( ذاتش سبحانه خل ) كه آن متعلق مشیة نشود و شریكش و ( پس خل ) آن ممكن نیست پس معقول و متصور نیست از این بیان مجمل معنی امكان باقسامش معلوم شد و موجود بودن اشیاء در امكان مراد مذكوریت اشیاء است كلا و جملة در مشیة نه موجودیة عینیه بلی كلام جناب شیخ امد الله الخلق بطول بقائه بمحمد و آله صلی الله علیه و علیهم میفرمایند كه بسی دقت دارد ( صلی الله علیهم اجمعین میفرماید كه بسی دقیق است خل ) و ادراكش نصیب اولی الافئدة است و آن این است كه اشیاء علی ما هی علیه كلا عند الله سبحانه موجودند در امكان ( اماكن خل ) خود و رتب ( رتبه خل ) وجودات خود از ذوات و صفات و حیثیات و اضافات و قرانات از احوال دنیا و آخرت و جنة و نار و جمیع احوالهما الغیر المتناهیة من الازل الی الابد الذی هو نفس ذلك الازل و این مسئله از مهمات مسائل است و اغلب مسائل بر این متفرع است از مسائل صعبه مثل مسئله علم و مسئله قضا و قدر و مسئله عموم خطاب شفاهی بر كل مكلفین و حل بسیاری از احادیث مشكله و آیات قرآنیه و امثال اینها بالجمله فروع این مسئله بیش از آن است كه بقلم احصا درآید هر گاه مستعجل نبودم ( نبودم هراینه خل ) كمیت قلم را در این میدان بجولان درمیآوردم و شرح این مسئله كما ینبغی میدادم لكن لا ( ما خل ) كلما یتمنی المرء یدركه و اشاره بآن این است كه چون حق سبحانه و تعالی منزه است از زمان و زمانیات و برای او سبحانه حالت منتظره نیست و مستقبل و حال و ماضی در حق او تعالی ( حق تعالی خل ) صورت نبندد پس بالضروره بایست ما سیكون در نزد ( بایست با سكون نزد خل ) او حاضر باشد و الا برایش حالت منتظره خواهد بود و احاطهاش مطلقه نخواهد بود و از اینجا كسی توهم نكند كه پس لازم میآید كه اشیاء قدیم باشند بلكه اشیاء موجود نشدند الا در اماكن خودشان حین وجود خودشان ( حین وجودشان خل ) نه قبل وجود خودشان مثلا آدم (ع) را خلق كرد در زمان خود و زید را خلق كرد بعد از زمان آدم در این زمان و این دو زمان ( در زمان خود و زید را بعد از زمان آدم (ع) و این زمان و آن زمان خل ) عند الله سبحانه در رتبه خودشان حاضر و موجود میباشند پس قیامت الآن در نزد ما موجود نشده چنانكه ( چنانچه خل ) ما در زمان آدم (ع) موجود نشده بودیم پس ما موجود نشدیم الا در این وقت و در این مكان و قبل از این وجودی ( وجودی از خل ) برای ما نبود و در ( نبود در خل ) جمیع عالم همچنین حضرت آدم علیه السلام موجود نشد الا در زمان خود و قیامت موجود نمیشد ( نمیشود خل ) الا در زمان خود لكن عند الله این ازمنه و امكنه و اهالی اینها جمله حاضر میباشند جف القلم بالنسبة الیه و القلم رطب بالنسبة الینا ( جف القلم بالنسبة و حسب بالنسبة الینا خل ) و كل یوم هو فی شان و فیضه لا ینقطع و لا یتناهی ابد الابد و ازل الازل و هو سبحانه محیط بما لا یتناهی و هر گاه تامل فرمائی در حدیث ام سلمه رضی الله عنها ( عنها كه خل ) جناب سید الشهداء علیه السلام در مدینه مصرع و مقتل مبارك خود را و اهل بیت ( خود و اهل بیت خل ) و انصارش و مخیم و معسكر خود را بتمامها باو نمود و نمیتوان قائل شد كه آن بزرگوار از علم ریمیا ( سیمیا خل ) و سحر باو نمود حاشا و كلا بلكه باعتبار وجود ( وجود و خل ) حقایق بود و از اینجاست كه كل انبیا بل كل ذرات بر آن بزرگوار گریستند قبل از وقوع این واقعه هائله بالجمله عنان كلام را در ( از خل ) این میدان كشیدن اولی و انسب است هر گاه مشافهة روزی شود ( شود و خل ) مقدر گردد بعضی از بیان مما یمكن ان یقال ( مما یمكن المقال خل ) خواهد مذكور شد تا مطمئن شوید ( شوند خل ) فان المشاهدة تطرد العصافیر بقطع الشجر لا بالتنفیر و از این بیان هر گاه دقت فرمائی نوع مسئله معلوم خواهد شد و الله خلیفتی علیك و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین