
من مصنفات
السید كاظم بن السید قاسم الحسینی الرشتی
شركة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة
البصرة – العراق
شهر جمادی الاولى سنة 1432 هجریة
سپاس و ستایش بیقیاس پروردگاری راست كه شاهباز بلندپرواز عقل هر چند در هوای وسیع الفضای معرفت ذاتش پرواز كند جز بسرمنزل واماندگی نتواند رسید و كمیت سبكسیر خیال هر قدر كه در صحرای تصور صفاتش تكاپو نماید جز بوادی ضلال نتواند دوید ، انبیا درین مرحله صیحه ما عرفناك حق معرفتك بمسامع ساكنین ملأ اعلى رسانیدند و اوصیا در این مرتبه ندائی كلما میزتموه باوهامكم فهو مخلوق مثلكم مردود الیكم بهمه خواص و عوام شنوانیدند ، عالم بلسان فصیح گوید كه من صفة اللهام ، آدم بندای بلیغ شنواند كه من صفوة اللهام ، یعنی خود را بجو چه او را جوئی كه او را جوئی و خویشتن شناس كه شناسائی بشناسائیش رسانی ، نی نی غلط گفتم چه او را جوئی خود را مجوی چه او را طالبی خود را مطلب فانّ المحبّة حجاب بین المحب و المحبوب ،
ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر منتو آمد رفته رفته رفت من آهسته آهسته
انتهی المخلوق الی مثله و الجأه الطلب الی شكله ، و درود نامحدود بزرگواری را سزد كه وجود بوجود ذیجود آن مسعود مسعود و برقرار و كامكاران بكامكاری آن كامكار از اشعه نور وجود كامكار ، شاهنشاهی كه سكّان عوالم علویه و سفلیه بر آستانه عظمت و جلالش جبین انقیاد گذاشتهاند و صدرنشینان محافل قرب سر عجز و مذلت بخاك عتبه عزت و رفعتش نهادهاند كه تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدك الخیر انك علی كل شئ قدیر و بر آل اطهارش كه تاج افتخار اوّلنا محمد (ص) آخرنا محمد (ص) اوسطنا محمّد (ص) كلنا محمد بر فرق مبارك گذاشتند و بتیشه آیه وافیهدایه و ماقدروا الله حق قدره و الارض جمیعا قبضته یوم القیامة و السموات مطویات بیمینه سبحانه و تعالی عما یشركون شجره مجتثه آبداده از عین ابرهوت و عین كبریت را از پا درانداختند صلی الله علیهم و علی ارواحهم و اجسادهم و شاهدهم و غائبهم و اولهم و آخرهم و ظاهرهم و باطنهم و لعن الله اعدائهم و مخالفیهم و غاصبی حقوقهم و ظالمی اولادهم اجمعین الی یوم الدین
و بعد چنین گوید اقل العباد جرما و اكثرهم جُرما العبد المذنب الجانی ابن محمدقاسم محمدكاظم الحسینی الرشتی الجیلانی احسن الله حالهما و جعل الی الرفیق الأعلی مآلهما كه بعضی از طالبین طریق حق و سالكین سبیل صدق از كمترین خواهش فرمودند كه رساله در اصول دین كه مشتمل بر اصول مطالب و محتوی بر حق اعتقاد كه موافق طریقه ائمه اثنیعشر صلوات الله علیهم باشد با ادله مختصره بر زبان فارسی تصنیف نمایم كه عوام نیز از آن انتفاع حاصل نموده ثواب آن فی یوم لاینفع مال و لا بنون عاید و دستگیر گردد كمترین بسبب قلّت بضاعت و عدم استطاعت و كثرت شواغل هر چند معتذر بودم لكن بمدلول لایسقط المیسور بالمعسور و از آنجائیكه سائل از اهل اجابت بوده بمدلول لا تمنعوا الحكمة من اهلها فتظلموه ملتمس او را قبول نموده با كمال استعجال و ضیق مجال بنوشتن این مختصر پرداختم از ناظران متوقع كه اگر بر خطائی واقف گردند بقلم اصلاح در اصلاح آن كوشند فان الانسان یساوق السهو و النسیان و مرتب گردانیدیم بر پنج باب :
باب اول
در توحید است و در آن چند فصل است :
فصل ١ - در اثبات وجود واجب تعالی شانه بدانكه هر چه فقیر است و حاجتمند ممكن است و هر چه غنی است در كل بحدی كه هرگز احتیاج همنمیرساند و غیر او محتاجاند بسوی او واجب است و شكی نیست كه همه موجودات واجب نیستند بجهة فقر ایشان و ما گفتیم كه واجب فقیر نتواند شد و همه نیز ممكن نیستند و الا موجود نشدندی چه فقیر سد فقر دیگری و خود را نتواند كرد و موجود نتواند شد تا ترجیح وجود بر عدمش ندهند كه گفتهاند :
ذات نایافته از هستی بخشكی تواند كه شود هستیبخش
پس غنی باید كه سدّ احتیاج كل نماید و ترجیح وجود ممكن داده تا موجودش گرداند و خود چنان نباید باشد و الا كلام در او بعینه مثل كلام در غیر اوست چه محتاج سد احتیاج از مثل خود نتواند كردن و آنكه غنی از كل است و كل محتاج بسوی اویند واجب الوجود است و درین معنی احادیث بسیار از ائمه ما علیهم السلام روایت شده از آن جمله حدیثی است كه بسند صحیح از حضرت امام رضا علیه السلام روایت شده كه از آن حضرت پرسیدند چه دلیل داری بر اثبات واجب و حدوث عالم آن حضرت فرمودند انت ما كوّنت نفسك و لا كوّنك من هو مثلك یعنی تو خود را خلق نكردی و امر خود در دستت نیست و الا قادر بودی بر دفع مكاره و جلب منافع بسوی تو و حال آنكه نه چنین است مریض میشوی قادر بر رفعش نیستی فقیر میشوی قدرت به توانگری نداری و امثال اینها پس اگر امر در دست تو میشد بر خود اینها و امثالش را روا نداشتی چون عاجزی محتاج بدانكه از تو نیست كس دیگر است كه تدبیر میكند امر تو را و زنده میدارد وجودترا و هر كس كه چون تو است در احتیاج و فقر نتواند كه ایجاد كند بدلیلی كه در تو گفتیم پس باید كه كسی باعث ایجاد تو شود كه فقیر و محتاج مثل تو نباشد در جمیع جهات پس او است واجب و تو و امثال تو حادثید متغیر و ادله بسیار است ما بجهت اختصار بهمین ختم میكنیم چه این رساله موضوع است بجهت تصحیح عقاید و پرگوئی در امثال این مقامات صورت ندارد الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین و السلام علی تابع الهدی (ظ)
فصل ٢ - در اثبات آنكه واجب الوجود واحد است چه اگر متعدد بودی از دو صورت خالی نبودی یا متفق بودندی در جمیع ارادات یا نه بلكه مختلف بودندی و در صورت اختلاف مثلا تعلق گرفته اراده یكی از ایشان بوجود زید مثلا و تعلق گرفته اراده دیگری بر عدمش آیا این دو اراده هر دو واقع میشود یا هیچكدام واقع نمیشوند یا یكی واقع میشود آن دیگر نمیشود پس اگر گوئی هر دو واقع میشوند بمحال تكلم مینمائی چه لازم میآید كه زید هم باشد و هم نباشد و این باطل است بالبدیهه و اگر گوئی كه هیچكدام واقع نمیشوند گوئیم كه هیچكدام واجب نیستند اگر گوئی كه یكی واقع میشود یكی نمیشود پرسم كه سبب واقع نشدن چیست عجز آن دیگر است یا تبعیت و در هر دو صورت حكم قادر متبوع راست كه حكمش نافذ است و رادّی بجهت اراده او نیست و در صورت اتفاق پرسم كه اتفاق من جمیع الوجوه است بحدی كه هیچ جهة اختلافی نیست یا آنكه نه بلكه اختلاف در ذات دارند و اتفاق در اراده ، در صورت اول گوئیم كه هیچ تعددی نیست چه مناط تعدد اختلاف است ( اگر چه ظ ) بیك جهت باشد و تو كه انكار آن نمودی پس یكی است و در صورت دوم گویم كه آنچه سبب اختلاف است كه در احادیث ائمه علیهم السلام فُرجه میگویند یا حادث است كه نبود و بعد همرسید یا قدیم است كه همیشه بوده اگر گوئی كه حادث است گویم لازم میآید كه اول این آلهه متعدده یكی بوده باشند بعد بسبب امر خارجی كه ما به الاختلاف است از هم جدا شوند و متجزی گردند و لازم میآید كه حادث كه خود آفریدهاند در ایشان تأثیر كند و این بط است بالبدیهه و اگر گوئی كه قدیم است پس واجب باشد پس سه واجب پیدا میشود و شكی نیست كه این سه غیر همدیگرند پس ما به الاختلاف میخواهد و آن نیز قدیم پس پنج واجب پیدا میشود و این پنج نیز مختلفند در ذات پس ما به الاختلاف ضرور شود پس نُه واجب باشد و نُه هفده گردد و هفده سی و سه شود و سی و سه شصت و پنج شود و شصت و پنج صد و سی گردد و بهمین طور تا میرسد حدی كه حصر نمیتوان كرد و سلسله الی غیر النهایة میرود و منتهی بجائی نمیشود و این كه بط است چه هیچكس مدعی آلهه الی غیر النهایة نمیباشد و در صورت اتفاق اراده گوئیم كه آیا قادرند هر یك از ایشان كه متفرد شوند بالوهیت و ربوبیت یا نه اگر نیستند هیچكدام واجب نیستند اگر یكی از ایشان هست حكم متفرد را است و باین اشاره فرموده حق سبحانه تعالی در كلام مجید خود كه و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض سبحان الله عما یصفون و این دلیل مأخوذ از احادیث (ظ) ائمه است صلوات الله علیهم اجمعین و ذكر احادیث موجب تطویل میشود لهذا ترك نمودیم (ظ) و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین و السلام علی تابع الهدی
فصل ٣ - در بیان اینكه شناختن واجب تعالی محال است زیرا كه مبرهن شده است در علم حكمت كه میان آنكه ادراك میكند و آنچه كه ادراك میشود لامحاله مشابهتی و مناسبتی باید باشد و الا ادراك صورت نهبندد چون چنین شد پس جائز نیست ادراك ذات واجب تعالی چه شبیهی و مانندی برایش نیست و لازم آید كه حادث قدیم شود یا قدیم حادث گردد و این هر دو باطل است و ایضا ادراك چیزی احاطه بآن است چنانكه حق تعالی خبر داده و لا یحیطون بشئ من علمه و باز فرموده بل كذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله پس واجب الوجود را ادراك نتوان كرد بهیچ وجه نه بطور حضور و نه بطور تصور و قایل باین كاذب و كافر و دور از جاده عقل و معرفت چه حق تعالی فرموده لا تدركه الابصار و هو یدرك الابصار یعنی نفهمد خدایرا دیده عقل و دیده وهم و دیده خیال بلكه هیچ مشعری و مدركی زیرا كه هیچكس بالاتر از ذات خود را نداند و هر چه داند همه حروف نفس خود را خواند مثلا هر گاه كسی كوكبی در آب بیند كوكب حقیقی و خارجی ندیده بلكه آنچه دیده صورت و مثال كوكب است كه همان آب است و بس پس ممكن آنچه فهمد ممكن است و واجب را بهیچ وجه نداند و نفهمد و حضرات عرفا بجهت این مقام اسامی چند وضع كردهاند كه از آن جمله مجهول مطلق و ذات بحت و ذات ساذج و ذات بلا اعتبار و عین كافور و لاتعین و غیب الغیوب و ازل الآزال و الوجود البحت و مجهول النعت و منقطع الاشارات و المنقطع الوجدانی و غیب الهویة و عین المطلق و امثال این از عبارات و اشارات و در این مضمون احادیث بسیار از ائمه علیهم السلام وارد شده بلكه تنطق نفرمودهاند مگر باین چنانكه حضرت امام رضا علیه السلام در خطبه خود در حضور مأمون لعنه الله فرموده فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته و لا ایاه وحد من اكتنهه و لا حقیقته اصاب من مثله و لا به صدّق من نهّاه و لاصمد صمده من اشار الیه و لا ایاه عنی من شبّهه و لا له تذلّل من بعّضه و لا ایاه اراد من توهمه كل معروف بنفسه مصنوع و كل قایم فی سواه معلول یعنی نشناخت خدایرا كسی كه تشبیه نمود ذاتش را بخلقش و توحید نكرد حق را بلكه شریك برایش قرار داد كسی كه ادعای معرفة كنه ذاتش نمود و بحقیقت معرفتش نرسید كسی كه مثال برایش زد و مثل از برای او قرار داد و بخداوندیش تصدیق نكرد كسی كه نهایت برایش قرار داد و تنزیه نكرد او را كسی كه اشاره بسوی او نمود و او را قصد نكرد كسی كه شبه برایش قرار داد و بجهت او ذلیل و خوار نشد كسی كه تجزیه كرد او را و او را اراده نكرد كسی كه بوهم خواسته ادراكش كند هر كسی را كه بذاتش و حقیقتش شناسند مخلوق است و هر مخلوقی معلول است پس هیچكس را این مرتبه ممكن نباشد حتی پیغمبران را كه افضل موجوداتند و پیغمبر ما را (ص) كه افضل پیغمبران است و ازین جهت است كه فرموده ما عرفناك حق معرفتك و السلام علی تابع الهدی
فصل ٤ - در بیان اینكه تكلم در ذات واجب نمودن نشاید بدانكه كلام یا معنوی است و آن ادراك توست معنی شئ را بی صورت متمایزه و یا صوری است و آن تصور توست معنی بصورت متمایزه در ذهن یا لفظی است و آن اخراج تو است آن معنی مصوّر بصورت مخصوصه را بمعونت هوا در عالم شهاده و اجسام و این قسم را كلام جسمی نیز گویند و زیادتر ازین سه مرتبه یعنی بالاتر از مرتبه معنی كلام نیست هر چند باعتبار سایر مراتب اقسام را متعدد میتوانیم كرد لكن ازین سه قسم بیرون نیستند و چون دانستی كه معرفت ذات واجب تعالی شأنه محال است خواهی دانست كه تكلم در آن نیز چنان است چه شخص تكلم میكند از آنچه میداند اما از آنچه نمیداند نمیتواند تكلم كند آیا نمیبینی عوام الناس را كه تكلم در مسائل علمیه نمیكنند و نیست مگر بجهة عدم اطلاع ایشان بر آن و هر كس هر چه میگوید لامحه بطوری تصورش كرده اگر چه در واقع و نفس الامر خطا كرده مثل جماعتیكه تصور میكنند شریك بجهة خدا چه تصور میكنند امری مخلوقی و او را میگویند شریك خدا است اگر چه در واقع و نفس الامر باطل باشد پس محال است تكلم بكلام لفظی مگر بتصور و بتعقل و این هر دو در حق واجب ممتنع پس كلام در ذاتش ممتنع و این حضرات صوفیه كه تكلم در ذات واجب نمودند همه تصورش كردند فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته و احادیث ائمه علیهم السلام درین معنی بسیار است از آن جمله حدیثی است كه ابوبصیر روایت كند از حضرت باقر علیه السلام كه آن حضرت فرمود تكلموا فی كل شئ و لا تكلموا فی الله فان الكلام فی الله لا یزداد صاحبه الا تحیرا یعنی در همه چیزها تكلم كنید و در ذات واجب تكلم مكنید بدرستیكه كلام در ذات حق تعالی زیاد نمیكند صاحب كلام را مگر حیرت و گمراهی و از آن جمله حدیثی است كه ابوعبیدة حذّا روایت كند از حضرت باقر علیه السلام كه آن حضرت فرمود یا زیاد ایاك و الخصومات فانها تورث الشك و تحبط العمل و تردی صاحبها و عسی ان یتكلم بالشئ فلا یغفر له انه كان فیما مضی قوم تركوا علم ما وكلوا به و طلبوا علم ما كفّوه حتی انتهی كلامهم الی الله فتحیروا حتی كان الرّجل لیدعی من بین یدیه فیجیب و یدعی من خلفه فیجیب و فی روایة اخری حتی تاهوا فی الارض یعنی ای زیاد و اسم ابوعبیده زیاد بوده بپرهیز از مخاصمه و مجادله در واجب بدرستیكه مخاصمه آدمی را بشك میاندازد و ثمرهاش تشكیك است و میریزد عمل را و ضایع میكند و دور میكند صاحب مخاصمه را از رحمت بسا است كه تكلم بچیزی كه باعث خلودش در آتش شود بدرستیكه جماعتی از گذشتگان بودند كه ترك كردند علمی را كه بایست طلب نكنند و طلب كردند علمی را كه بایست طلب نكنند تا كلام ایشان منتهی شد بخدا پس تكلم كردند در آن و متحیر و گمراه شدند بحدیكه اگر ایشان را از پیش رو میخواندی جواب از پشت سر میگفتند و اگر از پشت سر میخواندی جواب از پیش رو میگفتند و السلام
فصل ٥ - در بیان آنكه مثال بجهت واجب تعالی نتوان زد و او را بمثال نتوان شناخت شكی نیست كه چیزی را كه هیچ مناسبت و مشابهتی بچیزی دیگر نداشته باشد نتوان او را مثال برایش زد نمیتوانی گفت كه آب مثال آتش است و گرمی مثال سردی است و باد مثال خاك است و امثال اینها پس اگر مناسبت شرط نبودی توانستی هر چیزی را مثل برای هر چیزی آوردن و حال آنكه بالبدیهه نمیتوانی چنانكه در مثال مذكور معلوم شد و شكی نیست كه آنچه غیر واجب است موجود ممكن است و شكی نیست كه ممكن نمیفهمد و نمیداند مگر ممكن را پس اگر ممكن خواهد كه مثالی برای واجب زند دو كار او را لازم است یكی آنكه اول بفهمد ذات واجب و بداند كه این مثال مثال او است یا نه و این كه محال است چنانكه سابق دانستی دوم آنكه مثال بممكن باید بزند چه واجب ثابت كردیم یكی است و ممتنع موجود نیست پس ممكن باشد و مثل باید با مُمثّل مناسبتی داشته باشد و الّا مثال او نخواهد بود چه نمیتوانی بگوئی كه روز مثال شب است و بعكس پس لازم میآید كه بجهت واجب مثلی و شبهی باشد و حال آنكه اعتقاد آن است كه هیچ شبیهی و نظیری و مثلی برایش نیست چنانكه حق تعالی فرموده لیس كمثله شئ و هو السمیع البصیر یعنی هیچ چیز مثل واجب نیست و مثالی بر او متصور نمیشود و او است شنوا و بینا و همچنین حق سبحانه و تعالی فرموده فلا تضربوا للّه الامثال نهی فرموده بندگان خود را كه بجهة حق مثال میزنند زیرا كه شما او را بهیچ وجه نمیشناسید و نهی بجهة حرمت است یعنی چون شخص ارتكاب آن عمل نماید مستحق جهنم باشد و همچنین حق تعالی فرموده و لله المثل الاعلی یعنی حق سبحانه منزه و مبرّاست از اینكه برایش مثالی زنند و هر چه گویند او اعلی است یعنی بلندتر و بالاتر از آن مثل است زیرا كه ممكن نمیداند مگر ممكن را و حق تعالی بالاتر از امكان است و واجب است پس هر كس كه مثال برای واجب بزند و او را تشبیه كند بخلق او فاسد العقیده و باطل الرأی و سخیف القول چنانكه صوفیه مثال زدهاند بجهة ذات واجب چنانكه گفتهاند واجب مثل آب است و موجودات مثل برفند یا واجب مثل بحر است و موجودات مثل امواجاند یا واجب مثل مركب است در دوات و موجودات مثل حروفند یا واجب مثل واحد است و موجودات مثل اعدادند چنانكه شاعر صوفیه میگوید :
و ما الخلق فی التمثال الا كثلجة و انت لها الماء الذی هو نابع
و لكن بذوب الثلج یرفع حكمه و یوضع حكم الماء و الامر واقع
یعنی نیستند خلایق در تمثال مگر مثل برف كه همان آب است كه بسته شده و برف همان آب بسته شده و تو كه اشاره بواجب میكند آن برف را آبی هستی كه نابع است یعنی همه خلایق تو است و لیكن به تشخص اینقدر كه چون برف آب شد آب میماند چیزی غیر از آب نبود مگر اینكه بسته شده و حكم آب باقی میماند یعنی ممكن چون ازاله تعینات از خود كند واجب (ظ) باقی میماند لعنت (ظ) خدا بر قائلین باین مذهب و السلام
فصل ٦ - در بیان اینكه مشابهی و مماثلی و مجانسی و مساوی و مطابقی و محاذی و مناسبی بجهة حق سبحانه نیست اما مشابه یعنی شبیه حق تعالی در صفتی از صفات و مشابهة در نزد حكما موافقت در كیف است و كیف عرضی است از اعراض كه عارض شود اجسام را و عرض چیزی است كه او را استقلالی و وجودی نباشد مگر بمحلّی و موضوعی چون حلول و عروض سیاهی و سفیدی در اجسام و مثل عروض حرارت و برودت آب را پس دو آب گرم را مثلا مشابه گویند زیرا كه هر دو موافقند در كیف كه آن حرارت باشد و همچنین آب گرم و زنجبیل را كه مشابهند در حرارت همچنین زنجبیل و فلفل و امثال اینها را مشابه گویند چه ایشان با هم موافقت دارند در كیف و آن حرارت است در امثله مذكوره و همچنین دو آب سرد و آب سرد و ماهی و ماهی و كافور و امثال اینها را نیز مشابه گویند باعتبار موافقت ایشان در كیف كه آن سردی باشد در مثال مذكور و حق تعالی را چون عرضی عارض نشود و الا لازم میآید كه متأثر گردد و انفعال و قبول در حق واجب روا نبود پس عرضی برایش نباشد كه عارضش بشود پس كیف كه از جمله عوارض است برای او نباشد چون كیف نشد پس شبیهی برایش نیست زیرا كه گفتیم مشابهت موافقت دو چیز است در كیف اما مماثل یعنی مثلی برای حق تعالی نیست زیرا كه مماثله موافقت در حقیقة نوعیه است و حقیقة نوعیه ذات و حقیقة را گویند قطع نظر از امور خارجیه مثلا زید و عمرو بكر خالد و ولید را مماثل گویند بجهة اینكه موافقند در حقیقة چه حقیقة همگی انسان است و اختلاف و تعدد ایشان باعتبار امور خارجه است مثل طول و عرض و عمق سیاهی و سفیدی لاغری و چاقی و امثال اینها از هیئات پس اختلاف در صفة و هیئات باشد اما در ذات و حقیقت پس اختلافی میانه ایشان نیست چه اگر سؤال كنند كه حقیقة زید و عمرو بكر و امثال ایشان چیست در جواب گوئی كه انسان است پس انسان حقیقتی است كه مشترك است میانه زید و عمرو بكر پس اینها موافقند در حقیقة مخالفند در صفات و هیئات و ایشان را مماثل گویند پس هر یك از اینها مركب از دو چیزند یكی حقیقة مشتركه میانه مجموع و دیگری هیئات و حدودی كه هر یك از دیگری امتیاز یابد و جدا شود و تخصیص یابد باسمی و حق تعالی را حقیقة مشتركه نباشد و الا لازم میآید كه مركب باشد از آن حقیقة و از هیئات و حدودی كه او را از مماثلش امتیاز دهد چنانكه در مثال مذكور دانستی پس مماثلی برایش نباشد چه حقیقة مشتركه ندارد اما مجانس و آن مشابهت است در جنس و این بعینه همان مماثلت است و فرق میانه ایشان را ملاهایی كه منطق خواندهاند میفهمند بجهة عوام مصرف ندارد و مفسده هر دو یكی است چه هر گاه بجهة حق تعالی جنس یعنی حقیقة مشتركه میانه او و میانه غیرش باشد لازم میآید تركیب و تركیب نقص است زیرا كه مستلزم احتیاج است چه مركب در تحقق تركیب محتاج باجزاء میباشد و احتیاج چنانكه گفتیم صفة ممكن است پس واجب محتاج نباشد پس مجانس برایش نیست اما مساوی و آن موافق در كمّ است و آن عرضی است قائم بجسم چون درازی و پهنایی و گودی پس دو چیز كه در طول و عرض و عمق موافق باشند آن را مساوی گویند و اگر نباشند آن را متفاوت گویند و این در حق واجب تعالی محال است چه گفتم كه عرضی حالّ در او (ظ) نیست و بجهة او طول و عرض و عمق نیست پس مساوی برایش نیست اما مطابق و آن موافق در وضع است و وضع نسبت چیزی بچیزی را گویند خواه میانه اجزا باشد یا میانه اجزاء و امر خارج و این نیز یكی از اعراض است و بر واجب تعالی روا نبود اما محاذی و آن موافق در بودن در مكان است و آن بجهة حق تعالی نباشد چه مكان برایش نیست و الا لازم میآید كه ناقص محتاج باشد و این كه محال است اما مناسب و آن موافق در اضافه است و آن نیز از اعراض است جائز نیست كه بجهة واجب باشد پس هیچیك از این مذكورات اطلاق ایشان در حق واجب محال است صحیح نیست
فصل ٧ - خلاصه كلام در این مقام این است كه هر صفتی از صفات كه بینی كه صفة ممكن است و واجب است كه ممكن بآن متصف شود آن صفة را از حق تعالی سلب كن زیرا كه ممكن چنانكه پیش دانستی فقیر و محتاج و ضعیف و ذلیل مالك نیست بجهة خود نفعی را و نه آسیبی را و نه مرگی را و نه زندگانی را و صفاتش همه صفات فقر ، اما حق تعالی غنی است مطلق و قوی است و عزیز كه همه بندگان در قبضه قدرت اویند پس صفاتش همه صفات قدرت و قوت و توانگری باشد پس نتوانی كه صفات فقیران را و عاجزان را بجهة غنی و قوی و قادر مطلق ثابت كنی و نتوانی كه صفة غنی و قادر را بجهة فقیر و عاجز ثابت كنی بلكه باید صفة هر كس را برای او ثابت كنی پس كل ممكنات و صفات ایشان ممتنع و محال است در حق واجب بجهة نقص و كل صفات واجب ممتنع و محال است در حق ممكنات یعنی هر چه در ممكن است در واجب نیست و هر چه واجب بر آن است در ممكن نی پس هر چه از صفات خود از جسم و جوهر عرض و كم و كیف و مكان و امكان و زمان و قوه و فعل و ابوّة و بنوّة و لطف و غلظت و توالد و تناكح و تناسل و اتحاد و مواخات و نوم و غفلت و تجویف و اكل و شرب و آلات و اعضا و جوارح و ملبوس و مشروب و جهل و عجز و قرابت و خویشی و مؤالفت و مجانست و مماثلت و مشابهت و تساوی و تطابق و تحاذی و مناسبت و افتراق و اجتماع و ظلم و قتل و كوچكی و بزرگی و تغیر و تبدّل و نقصان و زیاده و تصور و تعقل و كل آنچه ممكن دارد و صفة او است در حق واجب تعالی محال است و الا لازم میآید كه واجب مثل ممكن باشد و حال آنكه حق تعالی میفرماید لیس كمثله شئ و هو السمیع البصیر یعنی نیست مثل حق تعالی هیچ چیز و اوست شنوا و بینا و ایضا صفات هر چیزی البته انقص از مرتبه ذات او است پس صفة ممكن انقص خواهد بود از مرتبه ذاتش ، ذات چون جائز نباشد بر حق تعالی صفات بطریق اولی جائز نخواهد بود و ایضا صفتی برای چیزی ثابت نمیكنند مگر آنكه ربطی و نسبتی میانه صفة و آن چیز باشد چه نمیتوان گفت دیوار روشنی میدهد یا آتش سردی میكند و جاهل عالم است و امثال آن پس صفتی برای ممكنی ثابت نمیكنیم مگر آنكه میانه او و موصوفش مرابطه و مناسبتی هست پس هر گاه خواهیم كه آن صفت را بجهة واجب اثبات كنیم یا ملاحظه مناسبت میكنیم یا نمیكنیم اگر ملاحظه نمیكنیم باطل است بجهة آنچه گفتیم اگر ملاحظه مناسبت میكنم یا ملاحظه جهة امكانش میكنیم یا جهة قدیم اگر ملاحظه جهة امكان كنیم باطل است زیرا كه فقر با غنا مناسبت ندارد اگر ملاحظه جهة قدم كنیم لازم میآید كه صفة مخلوق مخلوق نباشد و این باطل است چه صفة مؤخر از ذات موصوف است چون موصوف مخلوق باشد صفة بطریق اولی مخلوق است پس كل امكان و صفاتش از حق تعالی مسلوب است پس سلب كن از او علمی را كه بطریق علم خود است و علمی را كه تو ادراك آن میكنی و میفهمی چه هر چه را كه ادراك كنی مخلوقی است مثل تو و همچنین سلب كن از او قدرت خود را و آنچه را كه از قدرت میفهمی و سلب كن از او حیوة خود را و آنچه را كه از حیوة میفهمی و سلب كن از او وجود خود را و آنچه را كه از وجود میفهمی زیرا كه كل اینها صفات تو است و تو ممكنی و بگو كه حق تعالی علم دارد و قدرت دارد و حیوة دارد و سمع و بصر دارد لكن بطوریكه من نمیدانم و عقل و فكر من احاطه بآن نمیكند اگر پرسند كه حق تعالی چگونه اشیاء را میداند بگو میدانم كه چیزی از او غایب نیست و الا نقص لازم آید ولیكن نمیدانم كه چگونه میداند كه ذاتش را هیچكس نمیداند و تحقیق این مسئله عن قریب انشاء الله تعالی خواهد آمد ، جان من جرأت مكنید و خود را در ضلالت میندازید و تكلم در ذات واجب تعالی مكنید كه این دریائی است كه بغواصی بقعرش نمیتوان رسیدن و بهیچ كشتی بساحلش نتوان آمدن دم مزن كه غرق گردی و تكلم مكن كه هلاك شوی طالب محال همیشه سرگردان و حیران قدم زنید در آنچه تكلیف شما است پا مگذارید در آنجا كه نه سزای شما است آیا نشنیدی قول رسول الله را صلی الله علیه و آله كه در دایره امكان اعلم از آن حضرت نیست كه مكرر میفرمودند ما عرفناك حق معرفتك و میگفتند اللهم زدنی فیك تحیرا و امثال اینها ، فدع عنك بحرا ضلّ فیه السوابح ،
عنقا شكار كس نشود دام بازچینكاینجا همیشه باد بدست است دام را
زبان بكام خموشی كشیم و دم نزنیمچه جای نطق تصوّر در او نمیگنجد
فصل ٨ - در چگونگی شناختن واجب تعالی بدان ای عزیز وفّقك الله كه حق سبحانه و تعالی خلق نكرده خلایق و موجودات را مگر بجهة اینكه او را بشناسند و عبادتش كنند و نفع این هر دو را از محض رحمت بایشان برساند پس علة غائیه در ایجاد معرفة حق سبحانه تعالی است چنانكه در قرآن فرموده ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون یعنی نیافریدم جنیان و آدمیان را مگر برای آنكه مرا بشناسند و عبادت من كنند و در حدیث قدسی فرموده كه كنت كنزا مخفیا فاحببت ان اُعرف فخلقت الخلق لكی اُعرف یعنی من گنجی بودم پنهان یعنی كسی نبود كه بشناسدم پس دوست داشتم كه مرا بشناسند و طاعت و عبادت من نمایند و بآن بغایات و نهایات خویش باحسن الوجوه برسند پس خلق كردم خلق را تا مرا بشناسند پس سبب آفرینش شناختن واجب است و ثمره معرفت عبادت است و ثمره عبادت رسیدن بنعیم ابدی است و بقای سرمدی است و دانستی سابقا كه معرفة ذات واجب تعالی و شناختن كنه و حقیقت او سبحانه محال و ممتنع است و درین مقام شاعر گفته :
بعقل نازی حكیم تا كیبفكرت این ره نمیشود طی
بكنه ذاتش خرد برد پیاگر رود خس بقعر دریا
و آیات قرآنیه و احادیث نبویه و علویه الی العسكریه صلوات الله علیهم درین باب بسیار است و عقل نیز شاهد و گواه است چنانكه بعضی سبق ذكر یافت پس ثابت شد كه این معرفت كه ما مكلف آنیم و بسبب آن خلق شدهایم معرفت ذات و كنه و حقیقت واجب تعالی نیست و الا لازم میآمد كه تكلیف كند حق تعالی خلق را بچیزی كه طاقت آن ندارند پس باید این معرفت معرفتش باشد بآثار و افعال نه بذات چون آسمان را بینی گردنده و زمین را بینی مسطّح و خلایق را بینی كه انواع و اقسام مخلوق و ضعفاء خلق چون حشرات از مورچه و رعاع و همج و امثال اینها را بینی كه مخلوق و بآن ضعف روزی ایشان مقرر و مقدر و آسمان را بینی كه بگردش زمین را پروراند و باران بارانیده زمین را سبز و خرم كند و از آنجا انواع شقایق و ریاحین و لالها و گلها بالوان مختلفه و بروایح متفاوته و بخواص متعدده بیرون میآیند كه بعضی از آن باعث قوت تن انسان است و بعضی قوت روح و بعضی باعث ترتیب دواها و غذاها كه از آن منافع بیشمار بخلق میرسد و خلایق را بینی بهم منتظم بنظم محكم و نسق قوی كه در عین اختلاف اتفاق دارند و در عین اتفاق اختلاف دارند پارهای با هم موافق و مؤالف و پارهای معاند و مخالف و پارهای ضعیف و پارهای قوی و پارهای فقیر و پارهای غنی پارهای عالم پارهای جاهل پارهای مرد پارهای زن پارهای سلطان پارهای رعیت كه بآن امر عالم منتظم شود و اساسش محكم و مضبوط ماند اگر نه باینطور بودی اساس مختل میشد و امور فاسد میگشت اگر خواهم بیان كنم عجایب و غرایب عالم را و حكمت در وضعش باین هیئت و فساد طور دیگر اگر یك كتاب بنویسم هنوز تمام نخواهد شد امر عالم عجیب است و سرّش غریب است انشاء الله تعالی در كتاب كبیر ما كه بعضی از آن تصنیف شده در خاتمهاش بعضی ازین امور ذكر خواهم نمود ، الحاصل هر كس كه بنظر تأمل در عالم نگرد او را دلیل واضحی و برهان قاطعی خواهد بود بوجود صانعش و بانیش و خواهد دانست كه آن صانع را ادراك نتواند كرد و الا مثل خود بودی و چون اوئی نتواند كه چنین بنائی بنا كند و آن صانع باید كه حكیم باشد یعنی هر چیزی را در موضعش گذارد و الا ظالم باشد و ظلم نقص است بجهة او و همچنین آن صانع باید عالم باشد چه این اساس محكم و متقن كه در غایت احكام و نهایت اتقان است از جاهل سرنزند و جاهل نتواند كه این كار كند و آن صانع باید كه قادر باشد چه عاجز این اساس محكم برپا نتواند كرد بحدیكه جمیع اشیا خاضعند او را خاشعند او را ذلیلند در نزد او (ظ) سلطان است بر ایشان بحیثیكه هیچكس نتواند كه تخلف كند از اراده او و آن صانع باید حیوة داشته باشد چه آنكس كه مرده است نتواند همه عالم را زنده نگه دارد و آن صانع باید بشنود چه همه این مخلوقات فقیرند و محتاج و در هر آنی و دقیقهای سائل مدد از صانع و خالق خودند پس اگر ضجیج ایشان را نشنود مدد بایشان نخواهد رسید و اساس عالم از هم خواهد پاشید و آن صانع باید كه بینا باشد بحدیكه خلق از او غایب نباشند چگونه ربّ ایشان است و حال آنكه ایشان از او غائب میباشند و همچنین كرم و حلم و رحمت و مغفرت و غضب و فضل و عدل هر كس را كه بینش باشد چون در عالم نظاره كند حق را با جمیع صفاتش میشناسد ، از اینكه كمترین را تعجیل سفر بود لهذا نتوانستم كه بتفصیل بنویسم ولیكن ببعضی اشعار نمودم و اشاره كردم كه العاقل یكفیه الاشارة پس دانستی كه معرفتی كه حق تعالی بندگان را بآن تكلیف نموده آن معرفة بآثار و افعال است و از اینجا است كه پیغمبر (ص) چون از آن عجوزه پرسید كه چگونه خدای را شناختی آیا برای تو پروردگاری قائل هستی آن ضعیفه پنبه میرشت فی الحال دست از چرخ بازداشت و آن چرخ از حركت ایستاد پس هیچ نگفت مشغول كار خود شد آن حضرت باصحاب فرمود كه برویم كه این زن خدایش را شناخته است و این معرفت مؤدی بمعرفت كنه ذات نیست چه ذات را بهیچ وجه ندیدهای و بعقل ادراك نكرده و غیر از صنع چیزی دیگر نمیبینی پس آنچه شناختهای صنع است و از این صنع بدلالة التزامی استدلال كنی باینكه صانعی برای این صنع هست كه عقل من احاطه بآن ندارد و فكر من ادراكش نكند انما تحد الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظائرها مثلا چون دودی بینی از آن استدلال بآتش میكنی و علم قطعی ثابت جازم بوجود آتش هممیرسانی اما اگر آتش ندیده باشی نمیدانی كه آتش چگونه است صفتش چیست هیئتش چیست و سایر صفاتش پس بخار تو را عالم بوجود آتش مینماید پس و از این بفهم كه از این آثار و افعال ما پی بوجود مؤثر و فاعل میبریم اما كیفیت وجودش را نمیدانیم پی بعلمش میبریم اما كیفیت علم را نمیدانیم پی بقدرتش و حیوتش و كرمش و حلمش و سایر صفاتش میبریم ولیكن بهیچوجه نمیدانیم كیفیت و حقیقت آنها را چه همه عین ذات اوست زینهار زینهار كه ادعای معرفت علم واجب كنی و قدرتش را خواهی بشناسی و حیوتش را خواهی بدانی و ذاتش را خواهی بدانی چو فرقی میانه علم و ذات نیست هر كس كه تعلق علمش بمعلومات را دانست و كیفیت آن را فهمید پس ادراك ذات واجب نموده و هر كس كه ادراك ذات واجب كند كافر است ، میانه كمترین و یكی از فضلا مناظره اتفاق افتاد و گفتگو بسیار شد تا كلام منجر شد بمسئله علم و گفتگو در این بود كه اعیان ثابته مجعولند یا نه پس گفت كه علم خدا چگونه است و معلومات را چون میداند و علم كه بی معلوم نمیشود گفتم اگر از علم ذاتی حق میپرسی من هیچوجه او را نمیدانم و تكلم در آن نمیتوانم كرد در امكان علم معلوم میخواهد اما در ازل نمیدانم اما اینقدر كه او یكی است و هیچ چیز در مرتبه ذات با او نیست كان الله و لم یكن معه شئ گفت آن مرد كه پس فرق میانه ما و شما این است كه ما مطلعیم بر كیفیت علم و وجه تعلق و طور او را میدانیم و شما نمیدانید لیس لمن لا یعلم حجة علی من یعلم گفتم نیكو گفتی و خوب میانه ما و شما فرق كردی ما بجهل خود اعتراف داریم و میدانیم كه نمیدانیم پس ما را جهل بسیط باشد و شما نمیدانید و نمیدانید كه نمیدانید پس شما را جهل مركب باشد ،
آنكس كه نداند و بداند كه ندانداو مردهخر خویش بمنزل برساند
آنكس كه نداند و نداند كه نداندبر جهل مركب ابد الدهر بماند
بس است فرق كه ما تبعیت پیغمبر صلی الله علیه و آله نمودیم و گفتیم ما عرفناك حق معرفتك و شما متابعت ابوحنیفه و امثال ایشان نمودید كه بمعرفت و ادراك قایل شدید ، الحاصل حق مسئله همان است كه امیر المؤمنین علی محمد و علیه و آله السلام فرموده كه الطریق مسدود و الطلب مردود دلیله آیاته و وجوده اثباته یعنی راه فكر در ذات واجب بسته شده كه نتواند باو برسد و طلب این معنی غلط است و مردود پس دلیل بر وجودش آیات و مخلوقات او است كه فرموده سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق یعنی زود است كه بنمائیم بشما آیات معرفة ما را در آفاق و در خودتان تا ظاهر شود بشما كه وجود حق حق است و از شك و شبهه بیرون آئید و حقیقت این مسئله خودمان را مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام بیان فرموده بحدی كه هیچ بیانی اتم از آن نباشد فرموده كه من سئل عن التوحید فهو جاهل یعنی هر كس كه از توحید ذاتی حق تعالی كه عین ذات او است بپرسد این كس جاهل و نادان است و نمیداند كه ذات واجب را نتوان شناخت كه سؤال از آن میكند و من اجاب عنه فهو مشرك یعنی هر كس كه از این سؤال جواب گوید پس آن شخص مشرك است چه آن چه را كه تصور كرده و تعقل نموده و فهمیده و جواب گفته او واجب نیست بدلیلی كه گفتیم پس او را (ظ) شریك واجب گردانیده است و من عرف التوحید فهو ملحد یعنی آنكس كه ادعای معرفة واجب تعالی كند بحسب ذات و حقیقت پس او ملحد است چه آنچه را كه شناخته ذات واجب نیست پس الحاد كند در معرفت و من لم یعرف التوحید فهو كافر یعنی آنكس كه نشناسد توحید حق را نظر بآثار و افعال و از صنع پی بصانع نبرد چنین كسی كافر است پس بیان فرمود آن معرفتی كه محال است و آن معرفتی كه واجب است چه خوش گفته اعرابی در این مسئله البعرة تدل علی البعیر و اثر الاقدام علی المسیر و السماء ذات ابراج و الارض ذات فجاج اما تدلان علی الصانع الخبیر یعنی پشكل شتر دلالة میكند بر شتر و اثر قدم دلالة میكند بر آنكس كه رفته و آسمان كه صاحب برجها است و زمین كه صاحب كوچها است آیا دلالة نمیكنند بر صانع خبیر ، خلاصه مراد بمعرفت معرفة بآثار است و برای این مراتب و مقامات است كه ذكرش درین مقام بجهة عوام بی نفع خواهد بود لهذا ترك كردیم و السلام علی تابع الهدی
فصل ٩ - در معرفت صفات خدا بدانكه چون دانستی كه حق سبحانه و تعالی خلق كرده است ما را بجهة معرفت و عبادت خود و دانستی كه كنه ذاتش هیچكس نتواند دانست و احدی از پیغمبران و ملائكه و سایر خلق بكنه ذاتش نتوانند كه برسند پس ما مكلفیم كه حق تعالی را بآثار و افعال او بشناسیم و از مخلوقات پی بخالق بریم مثل آنكه چون تختی بینی تو را دلالت میكند بوجود نجّار و چون عمارتی بینی تو را دلالت كند بوجود معمار پس ثابت میشود برای تو وجود صانع و چون مثل تو نیست پس واجب است و باید كه واجب جامع جمیع كمالات و محامد باشد بحدیكه هیچ كمالی نباشد مگر آنكه حق تعالی او را داشته باشد و الا لازم میآید كه ناقص باشد بجهة فقدان كمال مخصوص پس هر چه كمال است او را شاید و باید و هر چه نقص است تنزیهش از آن باید و این كمال كه ما بجهة واجب تعالی ثابت میكنم كمالاتی است كه در پیش خود كمال میبینم و فاقد آن را ناقص میدانیم نه آنكه در واقع و نفس الامر واجب تعالی بآن كمال متصف است حاشا و كلا چگونه ما حكم میكنیم بچیزی كه هیچ وجه او را نمیدانیم و مثال ما مثال نمله است كه همچو میداند كه بجهة حق تعالی دو شاخ است چونكه در نزد ایشان هر كس كه شاخ دارد كامل است و اگر ندارد ناقص است پس كمالی را كه اتم كمالات است پیش خود بجهة صانع و خالق خود ثابت كرد هر چند كه صانعش از آنچه ایشان او را وصف میكنند منزّه و مبرّا باشد چنانكه در نزد ما معاشر انسان توصیف حق تعالی باین صفة كفر است هر كس كه بگوید كه خدا دو شاخ دارد حكم بكفرش میكنیم زیرا كه ما دارنده شاخ را ناقص میدانیم و نقص بصانع روا نبود و این است مثال ما در نزد كسانی كه بالاتر از مایند در مرتبه و در علم و معرفت و اقربند بمبدء بالنسبه بما و چون حق تعالی تكلیف ما لایطاق نمیكند و ما را قدرت نیست كه عین ذاتش را بدانیم تا بدانیم كه حقیقة چه صفة را لایق است پس این وصف را از ما قبول كرد و این كمال كه برایش ثابت كردهایم از ما پذیرفت مادامی كه تغییر فطرت ما ندهیم و طبیعت را از آنچه حق تعالی او را بر آن طریق آفریده بیرون نبریم چه حق تعالی ما را بطوری خلق كرده كه هر گاه معصیت او را نكنیم و متابعت شیطان ننمائیم جمیع اوامر و نواهی حق را میدانیم و توحیدش را بنهجی كه از ما خواسته است میفهمیم و توصیفش میكنیم بوصف لایق بجلال قدس او ، این است معنی فطرت كه در احادیث است كه كل مولود ولد علی الفطرة لكن ابواه یهودانه و ینصّرانه یعنی هر فرزندی كه متولد شود بر فطرت حق مستقیم است كه اگر تغییرش ندهد معرفت حق بطوری كه بر او واجب است او را حاصل آید ولیكن پدر و مادرش او را یهودی و ارمنی و مجوس میكنند چه مصاحبت و معاشرت باعث تغییر طبیعت گردد چون تغییر داد فطرت خود را بمعصیت و نافرمانی حق نگوید و آن اوصافی كه او را سزا است توصیف حق بر آن توصیف نكند خوب بنظرش زشت مینماید و زشت خوب مینماید باین سبب كافر میشود و اموری كه عقل سلیم حكم بنجاست و خباثت آن میكند بنظرش خوب جلوه كند پس این امور باعث شد كه حق سبحانه و تعالی پیغمبران ظاهری را فرستاد كه هرگز معصیت نكنند و معصوم و مطهر از گناه و خطیئات بودند و باشند و تغییر فطرت ندهند و بآن هیئتی كه حق تعالی ایشان را بآن خلق كرده باشند بلكه بسبب كثرت طاعت و عبادت انوار و علوم و معارف ایشان ساعت بساعت در ترقی و تضاعف میباشد از این جهة است كه حق تعالی اظهار رضا از ایشان در قرآن فرموده و وصف ایشان را پسندیده و از كفار و مشركان اعراض نموده و خود را تنزیه كرده از آنچه ایشان وصف میكنند چنانكه فرموده سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین یعنی پاك و منزه است حق تعالی از آنچه كفار و مشركان او را وصف میكنند كه آن وصف لایق بجناب قدس او نیست غیر از وصف بندگان مخلص او كه وصف ایشان بطور فطرت و غایت بذل جهد ایشان است و من اجلّ و اعظم از آنم كه تكلیف ما لا یطاق نمایم چون در این آیه نفی كرد وصف مشركان را برای خود و اثبات نمود وصف مخلصان را چنین توهم میرفت كه مشرك وصف میكند حق را بخلاف واقع و اما مخلص وصف میكند حق را در واقع و نفس الامر و حقیقت و بطوریكه حق تعالی بر آن هست خواست حق تعالی تا نفی كند این معنی را و زایل كند این توهم را و باطل سازد این قول را كه هیچكس را نیست كه چنانكه حق بر آن است دانند پس فرمود سبحان ربك رب العزّة عما یصفون یعنی پاك و منزه پروردگار تو پروردگار عزت و جلالت از كل آنچه وصف میكنند و او را ستایش مینمایند جمیع بندگانش از ملك مقرب و پیغمبر مرسل و مؤمن ممتحن و كل خلق حتی پیغمبر ما محمد مصطفی صلی الله علیه و آله چه هیچكس نداند كه او كیست و چیست چه خلق آثار میبینند و آثار نمیرساند مگر بوجود مؤثر بس و نمیرساند كیفیت و كمیت و حقیقت آن را پس چون توصیفش توان كرد بصفات حقیقیهاش و خود خود را تواند وصف بوصف حقیقی كرد و آن وصف را ما نمیفهمیم و تعقل آن نتوانیم كرد چه هر چه تعقل كنیم خلق است ممكن و آن ذات واجب است اگر سؤال كنی كه حق تعالی خود را وصف كرده برای ما و خود كه عالم بحقیقت ذات خود هست پس آن وصف وصف نفس الامری خواهد بود جواب گویم كه حق تعالی اگر چه عالم بحقیقت ذات خود است لكن تكلیف نمیكند خلق را مگر بآنچه ایشان میفهمند و تعقل آن میكنند چگونه قدیم را توانند خلق ادراك كرد لاجرم آنچه ایشان میفهمیدند خود را برای ایشان وصف كرد چنانكه برای مورچه خود را وصف كرد كه برایش دو شاخ است از این استبعاد مكن چه مورچه امتی است مثل ما و شما همچنانكه در میانه ما پیغمبرانند و كتاب است و اوصیا است و مطیع است و عاصی و كافر است و مؤمن در میانه مورچگان نیز هست پس آنچه مورچه وصف میكند حق را بر آن آن وصفی است كه پیغمبرش باو خبر داده و آنچه كه پیغمبر خبر میدهد از پیش خود نمیگوید بلكه آن چیزی است كه حق تعالی بآن خبر داده و حق تعالی خبر نمیدهد مگر بآنچه آن امت میفهمند چنانكه فرموده و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه یعنی هیچ پیغمبری نفرستادیم مگر بآنچه قوم آن پیغمبر میفهمند پس ثابت شد كه حق تعالی بآن وصفی كه در مرتبه ذات لایقش باشد ممكن را نمیرسد كه وصف كند و احدی بآن نمیرسد چنانكه صریح آیه مذكوره دال است بر آن و چون حق تعالی در این آیه نفی كرد كه حق تعالی منزه است از كل آنچه میگویند چنین توهم میرفت كه پس وصف خلق او را از انبیا و اوصیا و علما و فضلا و سایر ناس باطل باشد و كفر چه وصف میكنند حق را بچیزی كه لایق جناب قدس او نیست پس خواست كه زایل كند این وهم را و باطل نماید این معنی را پس فرمود كه سلام علی المرسلین یعنی رحمت باد از جانب من پیغمبران مرسل را و وصف ایشان را پسندیدم و از ایشان راضی گشتم و هر كس كه تابع ایشان باشد از او نیز راضیم زیرا كه ایشان تغییر فطرت ندادند و توصیفم بنهجی كه من برای ایشان وصف كردم كردند پس من راضیم بآن صفت ایشان و جزا میدهم ایشان را بصالح اعمال ایشان كه ایشان تقصیر در آنچه بایست نكردند پس ثابت شد كه این صفاتی كه بجهة حق تعالی ثابت میكنیم صفاتی است كه خودمان معاشر ممكنات او را كمال میدانیم هر چند در نزد كسانی كه رتبه ایشان بالاتر از مرتبه ما است نقص باشد چنانكه اثبات نمله دو شاخ را بجهة واجب كمال توحید اوست اما در نزد ما نقص است و شرك و این سلسله بهمین طور میرود تا بجائی میرسد كه بالاتر از آن مرتبه وجوب است چنانكه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده كه یا علی ما عرف الله الا انا و انت یعنی حق تعالی را هیچكس نشناخت از آن معرفتی كه ممكن است آن معرفت مگر من و تو یعنی هیچ خلقی چنانكه من و تو خدای را شناختیم نشناخت و بآنچه ایشان را حاصل شده از معرفت نقص است در حق واجب ولیكن معرفت من و تو غایت معرفت ممكن است هر چند این توحید ما در حق واجب نقص باشد و ما مكلف بآن توحید نیستیم
فصل ١٠ - چون نظر كنیم در صفات كمالیه بینیم آن بر دو قسم است قسمی را باید ثابت كنیم بجهة حق تعالی در مرتبه ذات یعنی وقتی نباشد كه حق تعالی متصف بآن صفت نباشد بلكه پیوسته آن صفة او را باشد و الا لازم میآید دو چیز یا اثبات ضد آن صفت برای واجب یا ارتفاع هر دو ضد ، در صورت اوّل لازم میآید كه ناقص باشد و در صورت دوم لازم میآید كه معطّل از كمالات باشد و این اعظم نقایص است و این قسم را صفات ذاتیه گویند یعنی صفاتی كه عین ذات واجب است و هرگز او را از آن سلب نتوانیم كرد مثل علم و قدرت و حیوة و كرم و رأفة و رحمة و حلم و عفو و امثال این از صفات چه این صفات را هرگز نتوانی از واجب سلب كنی چه نتوانی گفت حق تعالی در مرتبه ذات عالم نیست اگر این را گوئی گویم آیا جاهل است یا نیست چنانكه عالم نیست اگر گوئی كه جاهل است لازم میآید نقص چه جهل در نزد ما نقص است و موت و عجز و اضداد این اوصاف نقایصند و نقص صفة امكان است و واجب بریئ است از صفة غیر خود اگر گوئی كه جاهل نیست و عالم نیز نیست گویم پس ذات معطل است از صفات و معرا است از كمال و این نیز نقص است پس باید ازلا و ابدا متصف باشد باین اوصاف و قسم دیگر را باید ثابت كنیم برای حق تعالی در نزد ایجاد او اشیا را و سلب كنیم در مرتبه ذاتش چه نقص است اما كمال است در مرتبه فعل و خلق یعنی صفاتی چند هستند كه توانیم اثبات كرد و توانیم سلب نمود مثل اراده و مشیة و خالق و رازق و محیی و متكلم و ممیت و فاعل و امثال اینها چه این صفات را گاهی نفی میكنی و گاهی اثبات میكنی چنانكه گوئی این كار را كنم ان شاء الله یعنی اگر خدا خواهد و این قول دلیل است بر اینكه هنوز نخواسته است و مثل قوله تعالی لم یرد الله ان یطهّر قلوبهم للتقوی یعنی نخواست كه پاك كند دلهای كفار را بجهة تقوی و پرهیزگاری و امثال این از آیات و احادیث و محاورات چنانكه گوئی تكلم كرد با موسی مثلا و با زید نكرد خلق كرد عمرو را و زید را خلق نكرد رزق داد فلان را و فلان را نداد و امثال این بسیار است و صحة سلب دلیل است بر اینكه این صفات در مرتبه ذاتش نیست چه اگر در آن مرتبه بودی جائز نبودی و الا لازم آمدی نقص در صورت سلب و آن باطل است بالبدیهه پس خلاصه كلام این شد كه صفات بر دو گونه است ذاتیه و فعلیه ، ذاتیه آن است كه ذات واجب اتصاف بیابد بآن و بضدش اتصاف نیابد مثل اتصافش بعلم و قدرت و سمع و بصر و حیوة و ادراك و كرم و رحم و عطف و امثال اینها و عدم اتصافش بجهل و عجز و عمی و اصمیة و موت و بلادت و غلظت و امثال اینها و فعلیه آن است كه ذات متصف بآن صفة و ضد آن بشود چون اتصافش باراده و مشیة و كلام و احیاء و اماته و اتصافش بعدم اراده در قوله تعالی لم یرد الله ان یطهر قلوبهم و عدم مشیة و ما تشاؤن الا ان یشاء الله و عدم تكلم مثل آنچه ظاهر است و عدم احیاء و عدم اماته چو این امور متعلق بخلق است چه در مرتبه ذات كه خلقی نبود احیاء و اماته نیز نبود و صفات ذاتیه قدیمند عین ذات و صفات فعلیه حادثند و خلق و السلام
فصل ١١ - زینهار زینهار كه چنین بفهمی كه صفات ذاتیه در مرتبه ذات موجودند یعنی در آنجا علمی است غیر ذات و قدرتی است غیر ذات و حیوتی است غیر ذات حاشا و كلا در مرتبه ذات هیچ چیز غیر از ذات نیست چه كثرت در مرتبه ذات محال است چه اگر بگوئی كه علمی است و ذاتی گویم كه این علم جزء ذات است یا خارج از او است یا عین او است اگر گوئی كه جزء او است گویم پس مركب است و مركب محتاج و محتاج ممكن است نه واجب و اگر گوئی كه خارج از او است گویم قدیم است یا حادث است اگر گوئی كه قدیم است گویم لازم آید كه قدیمهای متعدده همبرسند و ما سابق باطل كردیم این شق را و اگر گوئی كه عین ذاتاند گویم راست گفتی بحدیكه هیچ كثرتی و تعددی ملحوظ نباشد و همچو خیال نكنی كه علم در واجب غیر قدرت است و قدرت غیر حیوت است و حیوة غیر سمع است و سمع غیر بصر است كه این كفر است چه لازم آید كثرت و تعدد در ذات واجب تعالی بلكه هر یكی عین آن دیگر است پس علم عین قدرت است و قدرت عین سمع است و سمع عین بصر است و كل عین ذاتند بدون تكثر و اختلاف پس چون گوئی عالم قصد نمیكنی غیر از ذات واحد بحت بسیطی كه هیچ وجه تكثری و تغیری و اختلافی در آن نیست و همچنین قادر و حی و كریم و ولی و امثال اینها پس توانی گفتن كه ذات بكلّها علم است و قدرت است و حیوة است و امثال اینها نه اینكه بجهة این كل جزء است و این قول بجهة تعبیر است یعنی قصد كن از علم و قدرت ذات را و از ذات علم و قدرت را و چون قصد تكثر و اختلاف و تعدّد در مرتبه ذات واجب نمیكنی بلكه از این صفات قصد نمیكنی غیر ذات كامله را پس توانی گفت علمی نیست و قدرتی نیست و حیوتی نیست غیر ذات یعنی ذاتی است واحده بسیطه كامله جلت عظمتها كه هیچ وجه كثرت در او راه ندارد پس بفهم از این تقریر قول امیر المؤمنین را علیه السلام كه فرموده كمال التوحید نفی الصفات عنه یعنی توحید كامل آن است كه نفی نمائی جمیع صفات را از واجب باین معنی كه صفتی و ذاتی ندانی بلكه صفة را همان ذات بدانی و ذات را همان صفات و از كل این عبارات قصد كنی یك شئ بسیط را و این عبارات چون عالم و قادر و حی و سمیع و بصیر و امثال اینها را تعبیر از كمال بدانی و عنوانات شئ واحد بفهمی پس بنا بر این علمش همان ذاتش باشد و قدرتش همان ذاتش باشد و همچنین حیوة و سمع و بصر و همچنانكه كنه ذات واجب تعالی را نتوان فهمید صفاتش را نیز نتوان فهمید چه صفات وراء ذات نیست پس هر كس كه علم واجب را فهمید و قدرتش را فهمید پس ذاتش را نیز فهمید چه فرقی میانه ذات و علم غیر از عبارت نیست و كنه ذاتش را كه نمیتوان فهمید پس این اوصاف ذاتیه را بهیچوجه نمیتوان فهمید پس ترا واجب باشد كه اثبات كنی صفات كمال برای او چون پرسند كه چون است بگو نمیدانم چه اگر او را بدانم كنه ذات واجب را دانستهام و او كه محال است اما اینقدر دانم كه غیر خودی در مرتبه او نیست اینقدر تكرار نمودم در عبارت تا آنكه مطلب خوب معلوم شود چه اصعب مسائل و ادق مطالب است و در اینجا علمای بسیار پای ایشان از حق لغزیده لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
فصل ١٢ - صفات فعلیه حادثند مخلوق و مشیت و اراده از صفات افعالند هر كس گوید كه صفة ذاتیه است مشرك است و موحّد نیست چنانكه حضرت امام رضا علیه السلام فرموده المشیة و الارادة من صفات الافعال فمن زعم ان الله لم یزل شائیا مریدا فلیس بموحد معنی این حدیث همان است كه مذكور شد و جمعی از علما را عقیده این است كه این دو از صفات ذاتیهاند و استدلال نمودهاند بدو وجه یكی آنكه حق تعالی میآفریند جمیع مخلوقات را بمشیة هر گاه او نیز حادث باشد محتاج است بایجاد پس باید او را ایجاد كند بمشیة دیگر و آن نیز حادث است محتاج بخلق بمشیت دیگر است و همچنین تا میرود الی غیر النهایه و از این تسلسل لازم آید و آن باطل است و جواب از این استدلال آن است كه در خلق مشیة احتیاج بمشیة دیگر نیست بلكه او را خلق كرده و ایجاد نموده بنفس خود چنانكه امام صادق صلوات الله علی آبائه و علیه و ابنائه فرموده خلق الله الاشیاء بالمشیة و خلق المشیة بنفسها یعنی حق سبحانه تعالی آفرید همه چیزها بمشیة و مشیة را بنفس ذات مشیة نه بچیز دیگر و مثال این قول فقها است كه میگویند همه اعمال را نیت باید و نیت نیز عمل است و نیتش نفس خود است و قول حكما است كه میگویند همه موجودات بوجود موجودند و وجود بنفس خود موجود است و از این گونه امثله بسیار است بلكه چون نظر كنی غیر از این نهبینی خدای تعالی انشاء الله تعالی بینائی بجمیع طالبین داده چون نظر كنند در عالم حقیقت امر را بفهمند و دوم از استدلال ایشان این است كه مشیة شكی نیست كه صفة است و صفة خالی از سه صورت نیست یا قائم است بذات واجب یا قائم است بنفس خود یا قائم است بغیر خود اگر گوئی كه قائم بذات واجب تعالی است گویم خالی از دو صورت نیست یا قدیم است یا حادث اگر گوئی كه قدیم است همین عین مطلوب ماست و اگر گوئی كه حادث است لازم آید كه حق تعالی محل حوادث باشد و این باطل است بالاجماع و اگر گوئی كه قائم بنفسش میباشد گویم كه صفة عرض است و عرض را محلی ضرور است و الا موجود نخواهد شد تا جسمی نباشد سواد و بیاض همنمیرسد هرگز نمیشود كه سفیدی و سیاهی وجود استقلالی داشته باشند و علم لامحاله عالم میخواهد علم بی عالم وجود ندارد و امثال اینها پس این شق باطل است و اگر گوئی كه قائم بغیر است گویم كه باطل است چه صحیح نیست كه صفة كسی صفة كسی دیگر باشد چه حرارت نمیتواند كه صفة ماء باشد پس چون همه شقوق باطل شد پس باید كه قدیم باشد و جواب از این اشكال آن است كه مشیة صفة الله است و صفة شكی نیست كه قائم بموصوف است و لازم نمیآید كه حق تعالی محل حوادث باشد در صورت قیام مشیة باو چه این در صورتی است كه مشیة قائم باشد بحق تعالی قیام عروض یعنی عارض ذات مقدسش شود و حالّ در او باشد چون حلول سیاهی در جسم و عروض سفیدی بآن مثلا و این كفر است و زندقه و مسلّم نیست كه قیام صفة بموصوف قیام عروضی باشد این كلام صفة متكلم است اما قائم است بهوا بقیام عروضی و قائم است بمتكلم قیام صدوری و همچنین است مشیة است قائم است بحق تعالی قیام صدور مثل قیام اشعه بشمس ، الحاصل كه عقل و نقل و احادیث و عالم از آفاق و انفس كلا شاهدند باینكه مشیة الله حادث است و حق تعالی در مرتبه ذاتش منزه و مبرا است از این صفة بلكه ائمه حكم بكفر قائلین بقدم كردهاند و این مختصر گنجایش بیش از اینها ندارد و این مطلب را در كتاب كبیر و رساله مطالع الانوار استقصا نمودم چون بجهة عوام بیش از این نفع ندارد ترك نمودیم و الحمد لله رب العالمین و الصلوة علی محمد و آله الطاهرین و السلام علیكم
باب دوّم
در عدل است و آن مشتمل است بر چند فصل :
فصل ١ - بدانكه از جمله صفات ثبوتیه ذاتیه عدل است و این اگر چه داخل باب توحید است و بیانش در ضمن بیان توحید و صفات مناسب بود لكن كمترین بسبب اینكه چون سنن علماء باینطور اجرا شده كه او را علیحده تعداد كنند لهذا بجهة او عنوانی جدید وضع كرده و چونكه او از صفات ذاتیه است و سابق دانستی كه صفات ذاتیه عین ذات واجب تعالیاند و فرقی میانه او و ذاتش جل شانه نیست و تكثری در آن مقام نی پس معرفة عدل ممتنع خواهد بود و تكلم در آن محال و قول بآن و مقتضیاتش عبث ، چو ذات را بذاته اقتضائی نیست و میلی و ارادهای نی و الا لازم بود كه در مرتبه ذات سه چیز یافت یكی اقتضاء و دیگری مقتضا و سیوم مقتضی و ذات یا مركب از این سه چیز است یا هر سه اموریند خارج متحقق ، در صورت اول لازم آید احتیاج و در صورت ثانی تعدد آلهه و اشاره ببطلان هر دو نمودیم پس كثرتی بهیچ وجه من الوجوه در مرتبه ذات صورت نهبندد و الا نقص لازم آید اگر گوئی كه تو كه واقف بر كنه ذات نیستی و حقیقة آن را نمیدانی چگونه كثرت از او نفی كنی و حال آنكه خود نمیدانی بلكه در آنجا كثرت باشد و تو ندانی جواب گوئیم كه ما مكلفیم باینكه نقایص و لوازم امكان را از او سلب كنیم و ثابت كردیم كه آنچه در امكان موجود است در ازل محال است و بالعكس چه شكی نیست كه آثار چون ما را كشاند بمعرفت صانع تعالی شانه میكشاند باینكه آنچه نقایص است از او سلب باید كرد چه آنچه كامل نباشد این افعال محكمه متقنه از او سرنزند پس آنچه منافی كمال است از او سلب خواهیم كرد پس عدل را دو ملاحظه است چنانكه سایر صفات باین گونه بودند یك ملاحظه عینیت و ذاتیت و دیگری ملاحظه فعلیت مثل علم چه یكمرتبه علم گوئی و اراده كنی عین ذات واجب را و یكمرتبه علم گوئی و اراده كنی از آن متعلق بمعلومات را و دوم حادث است و اول قدیم و دلیل بر این علم حادث قوله تعالی ام تنبؤنه بما لا یعلم فی السموات و الارض این آیه ردّ بر كفار و مشركین است كه چون اثبات شریك بجهة واجب نمودند حق تعالی رد كرد قول ایشان را و فرمود آیا خبر میدهید خدای را بچیزی كه نمیداند در آسمان و زمین و شكی نیست كه صفات ذاتیه بر آن تقریری كه نمودیم عین ذات واجب است و جایز نیست سلبش از آن و الا لازم میآید كه ذات سلب شود زیرا كه صفة همان ذات است پس بانتفای صفة كه عین ذات است ذات منتفی گردد و این كفر است و زندقه ، از این جهة است كه گفتهاند صفات ذاتیه آن است كه سلب آن از آن صحیح نباشد پس ثابت شد كه این علم غیر ذات است و غیر علم ذاتی است و حادث است و آن عین معلومات است و خلاصه قول در این آن است كه یكمرتبه گوئی كه عالم است و هیچ معلومی نیست و قادر است و هیچ مقدوری نیست و رب است هیچ مربوبی نیست و سمیع است هیچ مسموعی نیست و بصیر است هیچ مبصری نیست و ولی است و هیچ متولی علیه نیست و امثال این صفات و یكمرتبه گوئی كه سمیع است نه بمسموعات در حین وجود مسموعات و بصیر است در وقتیكه مبصر است و عالم است در وقتیكه معلوم است و قادر است در وقتیكه مقدور است و ولی است در وقتیكه متولی علیه است و ربّ است در وقتیكه مربوب است و امثال اینها و قسم اول تعبیر از ذات بحت مجرد از كل اعتبارات است و اشاره بآن مرتبه است حدیث كان الله و لم یكن معه شئ یعنی حق تعالی بود و هیچ چیز با او نبود چون عارفی این حدیث را شنید گفت الآن كما كان یعنی حالا نیز مثل آنچه بوده است یعنی او است و هیچ چیزی با او نیست و این بدیهی است كه حق تعالی در مرتبه ذاتش تبارك و تعالی هیچ وراء خود نیست پس الآن عالم است و معلومی نیست و قادر است و مقدوری نیست و همچنین سایر صفات ذاتیه چه خوش گفته سید ابوالقاسم فندرسكی :
در هویت نیست نه نفی و نه اثبات و نه سلبزانكه از اینها همه آن بیگمان بالاستی
نیست آنجا زیر و نه بالا نه ایجاب و نه سلبوین چنین هم گر نگوئی كی بود ناراستی
این جهان و آن جهان و با جهان و بی جهانهم توان گفتن هم او را هم از آن بالاستی
نیست حدّی و نشانی كردگار پاك رانی برون از ما و نی با ما و نی بی ماستی
این سخن را درنیابد هیچ وهم ظاهریگر ابونصرستی و گر بوعلی سیناستی
این گهر در رمز دانایان پیشین سفتهاندپی برد بر رمزها هر كس كه او داناستی (ظ)
و قسم دوم اشاره بمرتبه فعل است چه آنچه متعلق بخلق است فعل است و ذات را تعلقی بخلقش نیست ، چون این را دانستی قیاس كن باین معنی عدل را نیز چه از عدل هر گاه قصد كنی ذات واجب را كه صفة ذاتیه باشد معنیش را نمیفهمیم و تعقل آن نتوانیم كرد مثل سایر صفات ذاتیه و الا تعقل ذات لازم آید و آن كه محال است پس ما را فهمیدن عدالة كه صفة ذاتیه حق تعالی است محال باشد و هر گاه قصد كنی عدالة متعلقه بخلق و منسوب بموجودات را كه از صفة فعلیه حادثه باشد توانیم آن را فهمید و بیانش را توانیم نمود چه اول برای ما وصف نشده و حق تعالی از آن خبر نداده و اما از ثانی خبر داده و ما علامة آن را در ذات خودمان مییابیم و وصفش را در قرآن و احادیث میفهمیم و مبین شد و ثابت گردید كه حادث نمیفهمد مگر مثل خود را پس بیان آن مینمائیم
فصل ٢ – عدل در لغة خلاف ظلم و جور است چنانكه میگویند بسط الوالی عدله و معدلته یعنی پهن كرده و وسعت داده در كل مملكت خود پادشاه عدل خود را یعنی ظلم و ستم را از رعایا برداشته و با ایشان بمقتضای حكمت رفتار مینماید و نهایت عطف و رأفت با ایشان دارد و اما در اصطلاح پس فقها و غیرش از علما در معنی اصطلاحی آن خلاف كردهاند و هر یك چیزی گفتهاند كه آن معانی ما نحن فیه نیست و ما را باو در این مقام حاجت نیفتد چه مراد در این مقام معنی لغوی است پس گوئیم كه حق سبحانه و تعالی عادل است و حكیم یعنی ظلم نمینماید و معنی ظلم آن است كه هر چیزی را در موضعش نگذارند و هر كس هر چه را كه مستحق باشد باو ندهد بلكه بدهد بطالب هر چیزی خلاف آن را مثلا طالب خیر را شر بدهد و طالب شر را خیر دهد طالب علم را جهل كرامت كند و طالب جهل را علم دهد و امثال این كارها پس این ظلم باشد و فاعل این فعل را ظالم گویند و حق تعالی حكیم است یعنی هر چیز را در موضع آن گذارد هر كس را كه قابل هر چیز كه بیند عطا نماید نیكی در جای نیك گذارد و بدی را در جای بد گذارد و هر كس را كه مستحق هر چیز بیند كرامت كند پس شب را باید تاریك كند و روز را روشن كند آتش را گرم كند و آب را سرد خلق كند و آهن را صلب نماید و اگر آتش را سرد خلق كند و آب را گرم و هوا را سیال و امثال اینها ظلم كرده است و این مقتضای رحمت واسعه است و آن رحمت عدل است و اشاره باین است قوله تعالی و رحمتی وسعت كل شئ یعنی با هر چیزی بمقتضای عدل و حكمت رفتار میكنم كافر را در جهنم جا میدهم و مؤمن در بهشت ساكن میگردانم دور را دور میكنم و نزدیك را نزدیك مینمایم نور در دلهای مؤمنان خلق میكنم و ظلمت در دلهای كفار بكفر ایشان خلق میكنم چه اگر غیر این كنم ظالم باشم و فعل من مخالف حكمت باشد و آن بر من روا نبود چه من ارحم الراحمینم و این است معنی رحمت واسعه كه صفة رحمن است و اما رحمت مكتوبه آن رحمت فضل است كه خاص بمؤمنان است در روز قیامت و حق تعالی بجهة فضل و رحمت خود زیاد میكند ثوابهای ایشان را و بلند میگرداند درجهای ایشان را و عطا میكند بایشان از كرامت و نعمت و موائد نامتناهی كه هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و این نه بعدل است چه بعدل مستحق این ثوابها نبودند بجهة كمی عمل ایشان اما چون مكان قابل فیض بود و طالب ولیكن در دنیا بسبب غلبه شهوات نفسانیه تقصیر كرد پس حق تعالی بخشد ایشان را و قابلیت ایشان را بجهة ایمان ایشان زیاد میكند و عطا میكند بایشان از اجر ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لاخطر علی قلب بشر ، اللهم اجعلنا منهم بالنبی و آله الطاهرین این است معنی رحمت مكتوبه كه صفة رحیم است پس رحمت واسعه عین عدل باشد و رحمت مكتوبه عین فضل
فصل ٣ - چون دانستی كه حق سبحانه تعالی منزّه و مبرّا از كل نقایص امكانیه و متصف بكل اوصاف كمالیه ازلیه میباشد خواهی دانست كه فعل قبیح از او سرنزند اذ كل شئ من الظریف ظریف چگونه فاعل قبیح باشد و حال آنكه آن فعل ناقصین و عمل ضالّین چه فاعل قبیح خالی از چند صورت نیست یا جاهل است بر قبح آن و خیال میكند كه نیكو است یا عالم است بر قبح ولیكن حاجتی او را بر آن داشته كه از آن منتفع شود از اغراض و حوائج دنیویه یا عالم است و حاجتی نیز بر آن داعی نشده است ولیكن عبث مرتكب میشود این فعل قبیح را در صورت اول جهل لازم آید و حق تعالی متعالی است از آن و در صورت دوم حاجت و افتقار لازم آید و این است شیوه امكان و در صورت سیم سفاهت و لئامت و دناءت لازم آید چه عاقل نیك را نمیگذارد و مرتكب بد نمیشود با وجود علم و بی حاجتی كه داعی شود او را بر آن پس قبح در شأن واجب روا نبود و از اقسام قبح ظلم و جبر و فعل نمودن بر خلاف حكمت است چه بر هر عاقلی قبح عطا نمودن طالب خیر را شر و طالب شر را خیر و تعذیب مستحق جنة و تنعیم مستحق آتش و طالب آن واضح و بین است و هر كس را كه دانش است قبح این و حسن خلافش ظاهر است و هر آنكس را كه عقل نیست او را از معرفت حظی نیست پس بدلیل ثابت كردیم كه حق سبحانه تعالی عادل است ظلم و قبح او را روا نیست و آیات قرآنیه و شواهد فرقانیه در این باب بسیار است از آن جمله آیه وافیهدایه و ما ظلمهم الله و لكن كانوا انفسهم یظلمون یعنی خدای تعالی ظلم نكرد بندگانی را كه عذاب ایشان نمود بلكه بمقتضای عدل با ایشان رفتار نمود و خودشان خودشان را ظلم كردند و مستحق عدل ما شدند و از آن جمله آیه ان الله لیس بظلام للعبید یعنی حق تعالی ظلمكننده نیست بندگان خود را و صیغه مبالغه برای آن است كه یك ظلم كثیر است و بسیار پس بحث نكنند كه حق تعالی فرموده بسیار ظلم نمیكنم اما اندك میكنم و از این مقوله است كرّار غیر فرّار و از آن جمله آیه ان الله لا یظلم الناس شیئا یعنی حق تعالی مردمان را هیچ ظلم نكند و امثال اینها از آیات بسیار است و این مختصر موضع استقصای آن نیست
فصل ٤ - چون دانستی كه حق سبحانه تعالی منزه و مبرا است از اینكه قبیحی از او سربزند خواهی دانست كه خلق را عبث خلق نكرد و ایشان را مهمل وانگذاشته چو حكیم عبث از او سرنزند و گر نه حكیم نیست و ما اثبات كردیم كه حق تعالی فعلش در نهایت احكام و غایت اتقان میباشد پس ایجاد موجودات عبث و بی علة و منفعت نخواهد چنانكه حق تعالی وجه علت را فرموده كه و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون و ما ارید منهم من رزق و ما ارید ان یطعمون انّ الله هو الرزّاق ذو القوة المتین یعنی نیافریدم موجودات را از جنیان و آدمیان مگر برای آنكه مرا بشناسند و پرستش نمایند و نمیخواهم از ایشان كه مرا روزی دهند یا خودشان را روزی دهند و نمیخواهم كه مرا اطعام كنند چو این امور در دست ایشان نیست بدرستیكه حق سبحانه و تعالی روزیدهنده است بندگان خود را و صاحب قوت محكم است و در حدیث قدسی فرموده كنت كنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكی اعرف یعنی من گنجی بودم پنهان كسی نبود كه مرا بشناسد پس دوست داشتم كه شناخته شوم بعبادت پس آفریدم خلایق را تا شناخته شوم و ایشان مرا بشناسند زینهار زینهار كه توهم كنی كه حق سبحانه تعالی را استكمالی هممیرسد از معرفت خلق او را یا عبادت بندگان او را یعنی در او نقصانی بوده كه بسبب این ایجاد كامل شود حاشا و كلا تعالی ربّی همیشه كامل بوده هرگز نقصانی در او راه نیافته و پیوسته بر یك حال بوده هرگز تغیر حالی برایش رخ نداد حالش قبل از خلق و بعد از خلق و حین خلق یك حال بوده متغیر نمیشود بتغیر مخلوق خود و متجدّد نگردد (ظ) بتجدّد ایشان بلكه او است اول او است آخر او است ظاهر او است باطن ، اولیتش نفس آخریتش است معلومیتش عین مجهولیتش است خفایش عین ظهور او است و ظهورش نفس خفای او است قربش عین بعد است و بعدش عین قربست كس نداند كه چگونه است در هیچ وقت ولیكن كامل است در كل اوقات اجلّ است و اعظم است از اینكه بسبب خلق كمال حاصل كند یا بسبب خلق شناخته شود بلكه خلق باو شناخته میشوند چنانكه در احادیث متكثره است و عقل نیز بآن گواهی میدهد پس فائده معرفت و فائده عبادت راجع و عاید بخلق خواهد بود كه بآن ادراك كنند حظ خودشان را از وجود پس علة غائیه انتفاع خلق و انتشار رحمت و اظهار قدرت بجهت انتفاع وجود و جود و اعطاء كمال ضعفا و مستحقین را نه بجهة استكمال خود بزرگ است پروردگار عالم از استكمال بخلق خود ،
او نكرده خلق تا سودی كندبلكه تا بر بندگان جودی كند
فصل ٥ - چون دانستی كه باعث ایجاد خلایق انتفاع بایشان است و اظهار رحمت بالنسبه بحال ایشان خواهی دانست كه حق تعالی جبر نكرده خلق را بامری اصلا چه معنی جبر آن است كه عطا كنی بكسی چیزی را كه نخواهد و تو بتمام اكراه او را بر آن واداری در این صورت نفعی بآن شخص نرسانیدهای چو انتفاع در وقتیست كه شخصی راضی و طالب آن باشد نه آنكه اكراه داشته باشد آن را پس حق تعالی نباید خلق را جبر كند بایمان و كفر و چون خواهد كه حكم كند بر كسی بر آنچه كه هست یا طالب آن است پس باید تكلیف كند ایشان را نه بطریق اجبار و اكراه بلكه بطوری كه هر كس بجهت اختیاری كه دارد هر چه را كه خواهد قبول كند پس ثمره ایجاد انتفاع بخلق باشد و آن در صورت اختیار صورت بندد و ظهور اختیار بی تكلیف باطل باشد پس تكلیف سبب ایجاد باشد هر كس كه مكلف نیست موجود نباشد و ادلّه بر جبر ننمودن حق تعالی خلایق بر ایمان و كفر بسیار است از آن جمله آن است كه چون ثابت كردیم كه حق تعالی حكیم است و عادل افعالش تمامی بمقتضای عدل است قبح از او سرنزند بوجهی من الوجوه پس جبر نباید كند خلق را بر ایمان و كفر و طاعة و معصیة چه هر عاقلی قبح این معنی را میفهمد كه خلق كند كسی را كافر و از او طلب ایمان كند یا خلق كند او را جاهل بحیثیتی كه مستعد علم نباشد و از او طلب علم كند و خلق كند شخص را مشرك و از او طلب توحید كند پس عذاب كند ایشان را بترك بآنچه كه نتوانند بالذات از ادای آن برآمد یا آنكه خلق كند شخصی را مؤمن بحدی كه استعداد كافر شدن را ندارد پس ثواب دهد او را و اجر عطا كند و در قبح این فعل هیچ عاقلی تشكیك نمیكند و ایضا هر گاه خلق كند همه ناس بل كل موجود را مؤمن ایشان مطیع نخواهند بود و بر ایشان فرمانبرنده صدق نكند چه در صورتی مطیعند كه بر خلاف آن عمل قادر باشند چون قادر نیستند بر خلافش لابد آن عمل را میكنند از روی اكراه مثلا هر گاه شمشیر كشی و خواهی كسی را كشی هر گاه فلان عمل برایت نكند چون آن شخص آن كار برایت كند مطیع نیست فرمانت نبرده اگر امر بر او تنگ نمیكردی این عمل نمیكرد پس چون چنین شد جائز نیست ایشان را كلا داخل بهشت كردن چه هر گاه ایشان را جبر نمیكرد هراینه جمعی كفر را قبول میكردند بمقتضی ذات خودشان و ذات خبیث داخل مكان طیب نتواند بشود و الا لازم آید ظلم و داخل جهنم نتواند كرد چه علی الظاهر اعمال مقتضیه نار از ایشان صادر نشده اگر جهنم برد حجت خواهد تمام كرد بر خدای تعالی و این كه باطل است و هیچ كس تشكیك در قبح این عمل ندارد و ایضا هر گاه خلق كند كل خلق را عاصی بحیثیتی كه معصیت را ذاتیش گرداند كه بمقتضای ذات قبول ایمان نكنند و از این دو چیز لازم آید یكی آن است كه لازم آید كه عاصی نباشد چو معصیت وقتی است كه آن شخص تواند طاعت كرد و نكرد اما هر گاه غیر از معصیت را قدرت نداشته باشد آن شخص معصیت بعمل نیاورده پس مستحق جهنم نباشد چه هر گاه خلق میكرد خلق را باختیار ایشان و آنچه را كه قبول میكنند البته جمعی ایمان را قبول میكردند و از كفر بیزاری میجستند پس چگونه داخل جهنم تواند شد ذات پاك طیب و داخل بهشت نیز نتواند شد بجهت اینكه بهشت بمقتضای عمل است و عمل اهل بهشت را كه ارتكاب نكرده پس خلق را حجة باشد بر حق تعالی در صورتی كه آن كس را كه جبر كرده او را بمعصیت و ذاتش مقتضی طاعت بود و ایمان داخل بهشت كند و ضد آن را داخل جهنم چه ضد گوید كه آن شخص عمل نكرد مگر عمل مرا چگونه او را به بهشت بری و مرا بجهنّم و ایضا لازم آید بخل در صورتی كه همه خلق را جبر كند بمعصیت زیرا كه منع كرده خیر را از ایشان بدون آنكه چیزی مقتضی منع باشد و بخل نمیكند مگر دنی الطبع یا محتاج و حق تعالی اجل است از آن و ایضا لازم آید بطلان ارسال رسل و انزال كتب و تكلیف مردمان بر طاعة و نهی ایشان از معصیت و ترسانیدن ایشان از عذاب و بشارت دادن بثواب در هر دو صورت یعنی خواه كل خلق را جبر كرده باشد بطاعت یا جبر كرده باشد بمعصیت بجهة اینكه چون جبر كند بر طاعة و ایمان و تكلیف بایمان بكند عبث خواهد بود چه شخص را استعداد خلاف قبول ایمان نیست پس دومرتبه تكلیف بایمان نمودن معنی ندارد و دیگر تكلیف اصلا باطل است چه تكلیف كسی را كنند كه از برای او دو جهة باشد و بتكلیف ظاهر شود كه كدام را قبول كند اما وقتی كه برایش غیر از یك جهة نباشد چگونه تكلیف متصوّر شود اما در صورت معصیت یعنی جبر خلق بر معصیت بجهة اینكه تكلیف نمودن بچیزیكه هرگز در قوه شخص نباشد باطل است مثل اینكه تكلیف كند مولا بنده خود را كه سفید شود در وقتی كه سیاه باشد یا بعكس و بعد عذاب كند بنده خود را بر این كه چرا سفید نشده و تكلیف كنند شخص را كه بهوا طیران كند و امثال اینها و قبح آن بر عالمیان واضح است و ایضا هر گاه خلق كند پارهای از خلق را مطیع و پارهای دیگر را عاصی و جبر كند هر دو را بآن ترجیح بلا مرجح خواهد بود چه بی سبب و جهة بعضی را باین عزت میرساند و بی جهتی بعضی دیگر باین ذلّت و این شان حكیم نیست و ایضا هر گاه جبر كند حق تعالی خلق را بر طاعت و معصیت پس مدحی برای طایع و مذمّتی برای عاصی نخواهد بود بلكه امر بعكس گردد بلكه باید مذمت كنی طایع را و مدح كنی عاصی را زیرا كه جبر معنیش این است كه بكسی چیزی بدهی كه نخواهد اگر آنچه او خواهد باو بدهی جبر نكردهای پس طایع كه بالاجبار اطاعت میكند اطاعت نمیكند چو طاعت نخواهد و معصیت خواهد و باكراه طاعت كند و بعكس این عاصی پس باید طایع را مذمّت كنی چه عاصی است بالذّات و عاصی را مدح كنی چه طایع است بالذات آیا نمیبینی كه اگر جبر كنی كسی را بر نماز كردن بحیثیتی كه اگر نماز نكند خواهی او را كشت و چون نماز كند او را مطیع نمیگویند بلكه عاصی است چه اگر بحال خود وامیگذاشتی هرگز نماز نمیكرد اما هر گاه جبر كنی كسی را بزنا نمودن بهمان شدت و آن شخص زنا كند عاصی نیست زیرا كه اگر بحال خود وامیگذاشتی زنا نمیكرد پس طایع است بالذات و مستحق مدح است این است معنی قول امیر المؤمنین علیه السلام لو كان كذلك لكان المحسن اولی بالاساءة من المسیء و المسیء اولی بالاحسان من المحسن یعنی اگر جبر میبودی هراینه نیكوكار اولی بجزای بد بود از بدكردار و بدكردار اولی بجزای نیك بود از نیككردار ، بهمان سبب كه بیان شد با اینكه حق تعالی مدح كرده متقین و صالحین را در كتاب خود و مذمت نموده بدان و منافقان را در مواضع بسیاری از قرآن و احادیث اهل بیت پس ثابت شد كه حق تعالی جبر نكرده هیچكس را بر هیچ چیز پس باطل شد مذهب معتزله كه قائلند بر اینكه حق تعالی جبر نموده مخلوقات را بر اعمال ایشان و هیچ فعلی ندارند مگر فعل حق تعالی
فصل ٦ - خلاصه استدلال این است كه شكی نیست كه موجودات كلّا مخلوقند و موجود نبودند پس خالق ایشان ایجاد ایشان نمود و این ایجاد از چهار طریق خالی نیست یا جبر كرد كلا را بر طاعت یا جبر كرد كلا را بر معصیت یا جبر كرد بعضی را بر طاعت و بعضی دیگر را بر معصیت یا خلق كرد ایشان را بمقتضای قابلیت ایشان و بطوری كه خود قبول نمودند ، شق اول باطل است بدلیلی كه ذكر كردیم و شق دوم نیز باطل است و الا لازم آید بخل و شق سیم باطل است و الا لازم آید ترجیح بلا مرجح پس ماند شق چهارم كه مقتضای حكمت و عدل و رحمت باشد كه شأن حكیم است و آن خلق موجودات است بطور رضا و طلب و صلاح ایشان بحدی كه هیچكس را حجّتی نباشد كه چرا فلان بمن دادی و من نمیخواستم و این است معنی كلام امام علیه السلام كه لو كشف لكم الغطا لما اخترتم الا الواقع یعنی اگر پرده از روی بصیرت شما بردارند هراینه اختیار نخواهید كرد مگر آنچه را كه خدای تعالی بشما كرامت فرموده یعنی آنچه را كه بشما كرامت فرموده مقتضای قابلیات و فراخور استعدادات شما است و حق تعالی ظلم نكند هیچكس را پس چون ثابت شد این معنی پس گوئیم بعبارة ظاهره كه حق تعالی خلق كرد كل موجودات و مخلوقات را اوّلا در عالم ذر در كمال شعور و اختیار در حالتی كه هیچكدام محكوم بحكم ایمان و كفر نگشته بودند چنانكه حق تعالی از آن خبر داده كه ماكان الناس الا امة واحدة فاختلفوا یعنی مردمان جملگی بر یك نسق بودند و محكوم بهیچ حكم نشده بودند پس مختلف شدند بسبب تكلیف و ارسال رسل و انزال كتب و آن چنان است كه حق تعالی خلایق را در آن عالم كه اوسع از این عالم است بهفتادهزار مرتبه پس تكلیف نمود ایشان را كه الست بربكم و محمد نبیكم و علی ولیكم و امامكم و الائمة من ولده اولیاءكم و ائمتكم یعنی آیا من پروردگار شما نیستم و آیا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله پیغمبر و پیشوای شما نیست و آیا علی بن ابیطالب صلوات الله علیه ولی و اولی بتصرف شما و امام شما نیست و آیا ائمه از اولاد او اولیاء و امامان شما نیستند پس مردم سه فرقه شدند بعضی از روی ایمان و اخلاص و معرفة و بصیرة گفتند بلی ایمان آوردیم و تصدیق نمودیم بآنچه بما فرو فرستادهای از اوامر و نواهی و بعضی از روی معرفة و بصیرة عناد ورزیدند و نفاق پیشه نمودند گفتند نعم یعنی تو پروردگار ما نیستی و محمد مصطفی (ص) پیغمبر ما نیست و علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه امام و خلیفه و صاحب اختیار و حاكم بر ما نیست و همچنین اولاد او و بعضی دیگر تابع شدند اولین را در ایمان و تصدیق و اقرار لكن اولین كه سابقونند كه حق تعالی در حق ایشان فرموده و السابقون السابقون اولئك المقربون فی جنات النعیم الآیات ، اقرار كردند بالاصاله و آخرین كه اصحاب یمیناند كه حق تعالی در شأن ایشان فرموده و اصحاب الیمین ما اصحاب الیمین فی سدر مخضود و طلح منضود و ظل ممدود و ماء مسكوب الآیات ، اقرار كردند بالتبعیه پس ایشان شیعه اولیناند كه مشایعت و متابعت نمودند ایشان را و بعضی دیگر تابع منكرین و معاندین شدند در انكار و عناد از روی فهم و بصیرت و ایشان اصحاب شمالاند كه حق تعالی در شأن ایشان فرموده و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال فی سموم و حمیم و ظل من یحموم لا بارد و لا كریم الآیات ، و بعضی دیگر اقرار كردند لا عن بصیرة بل عن جهل كه ایشان نفهمیدند و ندانستند امر را كه تابع كیانند و متبوع كیان حق كدام است باطل كدام پس خلق كرد طینة اوّلین را از اعلا علیین و اصل جنّة و تابعین ایشان را از طینة مخزونه مكنونه انزل از آن طینة در مقام تابعیت مثلا خلق كرده طینة اولین را از جرم شمس و طینة تابعین را از نور شمس پس تابعین شیعهاند بجهة اینكه از شعاع متبوع خلق شدهاند و خلق كرد در هر دو قسم هر یك بحسب استعداد و مرتبه خود نور ایمان و منشرح نمود سینهای ایشان را از اسلام و مطلع كرد ایشان را بر حقایق و اسرار و فرمود در حق ایشان كه للجنّة و لاابالی یعنی این جماعت برای بهشتند و هیچ باك ندارم از كسی كه ایشان را داخل بهشت گردانم و این همه بسبب ایمان آوردن ایشان و اطاعت كردن و قبول امر الهی نمودن بوده است و الا حق تعالی را با هیچكس قرابتی نیست و خلق كرد طینة منكرین و اعداء اوّلین را از سجین و اسفل السّافلین و خلق كرد در ایشان ظلمت و تاریكی دل و جهالت و نادانی و شیطنة و حمق و سفاهت و كل خبائث چنانكه حق تعالی فرموده ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة یعنی مهر زده حق تعالی بر دلهای ایشان كه هیچ خیر از علوم و معارف نفهمند و گوشهای ایشان را كه هیچ از حقایق و اسرار نشنوند و بر دیدهای ایشان پرده قرار داد كه هیچ حق مشاهده نكنند و در جای دیگر فرموده لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل یعنی برای ایشان كه كفارند دلهائی است كه هیچ چیز بآن نفهمند و گوشهائی است كه هیچ حقی بآن نمیشنوند و آن جماعت چون بهایم و سبعند بلكه از بهائم نیز گمراهترند و تابعین این جماعت نیز از طینة سجین لكن انزل از آن طینت خلق شدند و هر چه در متبوعین جاری است در تابعین جاری است بالتبعیه و در اولین بالاصاله بضد اول و جاهلین كه قسم پنجم باشند حكمی بر ایشان از ایمان و كفر نیست بلكه امر ایشان معوّق است تا آنكه در دنیا آیند و قبول تكلیف كنند یا نكنند پس در اینجا حكم میشود بر ایشان از ایمان و كفر یا در اینجا نیز جاهلند در روز قیامت محكوم بحكم گردند و مكلف شوند یا كافر شوند یا مؤمن پس خلایق در عالم شهاده كه عبارت از دنیا باشد خلق نمود و تكلیف را تجدید كرد تا ظاهر شود ایمان مؤمنین در عالم ذر و كفر كافرین در آن عالم چنانكه حق تعالی از آن خبر داده كه و ماكانوا لیؤمنوا بما كذّبوا به من قبل یعنی كفار ایمان نخواهند آورد بآن چیزی كه سابق در عالم ذر تكذیب كردند این است عبارت حقیقیه در بیان این مراتب و مطالب بطریقهای كه ائمه ما صلوات الله علیهم بیان كردهاند و در كتب حدیث مذكور است و ما بجهة اختصار ترك ذكر آن نمودیم و همه كس از عوام و خواص را بهمین ظاهر ایمان و اعتقاد واجب است و چونكه از برای هر ظاهری باطنی است و بجهة هر قشری لبّی است و برای هر صورتی معنی است كه واضع و خالق قرار داده كه هیچ مخالفت با ظاهر ندارد و الا باطل باشد لهذا كمترین ذره بیمقدار برخی از بواطن این ظواهر را بطریقی كه از احادیث ائمه علیهم السلام استنباط میشود بطوری كه مخالف ظاهر نباشد و الا باطل باشد در رشته تحریر میكشد كه خواص را نیز از این كتاب انتفاعی باشد و السلام
فصل ٧ - چون ثابت كردیم كه حق سبحانه و تعالی جبر نكرد خلق را و ایشان را بطوری كه قابلیت ایشان اقتضا نمود ایجاد كرد اكنون بیان كنیم كه این قابلیات كه از آن گاهی تعبیر بحقایق و گاهی بماهیات میكنند آیا موجودند و مخلوق نیستند پس از خدای تعالی طلب میكنند آنچه ذاتی ایشان است از سعادت و شقاوت و حق تعالی افاضه وجود بآن قابلیات غیر مخلوقه قدیمه میكند یا كه مخلوقند و در صورتی كه مخلوقند آیا مخلوقند پیش از آنكه وجود مخلوق شود یا بعد از آن یا در یك حین هر دو موجود شدند و حضرات صوفیه را اعتقاد قسم اول باشد چه ایشان بعد از آنكه ثابت كردند كه جبر باطل است و حق تعالی خلق نكند خلایق را بطریق اكراه و اجبار پس باید بمقتضای قابلیت خلق كند و جایز نیست كه قابلیات معدوم باشند بعد ایشان را موجود كند و آنچه خواهند ندهد چه در آن صورت شئ نیستند چگونه قابلند چه عدم قبول وجود نتواند كرد پس باید كه ثابت باشند كه طلب كنند و چون دیدند كه مكانی برای ایشان ندارند زیرا كه هر چه موجود است او را یك مكانی باید كه در آن استقرارش باشد و مكان این حقایق كه مجعول یعنی مخلوق نیستند جائز نیست كه در امكان باشد و الا لازم آید حدوث ایشان و معنی حدوث این است كه نباشد بعد یافت شود و قابلیات كه در نزد ایشان ازلا و ابدا بودند و غیر از امكان بجز ازل نباشد چون باطل شد كه حقایق در امكان باشد پس باید در ازل باشد پس گفتند آن ماهیات ازلیهاند و چون دیدند كه ازل ظرف و مكان و فضای واسعی نیست كه هر كس را تواند شامل شد بلكه ازل عین ذات واجب است و الا لازم آید كه برای واجب تعالی مكان باشد و افتقار لازم آید پس گفتند كه این ماهیات عین واجب است و معلومات اویند زیرا كه ما ثابت كردهایم كه برای حق تعالی در مرتبه ذات علم است و علم دانستن شئ است اگر چیزی نباشد علم معنی ندارد و چونكه حق سبحانه تعالی عالم است در مرتبه ذات پس معلومات باید در مرتبه ذات موجود باشند و الا جهل لازم آید و چون دیدند كه كثرت در مرتبه ذات لازم آید و حال آنكه كثرت در آنجا بهیچ وجه من الوجوه نیست چه سابق گفتیم كه آن كثرات یا اجزاء از برای ذات واجب میباشد یا نه اگر اجزاست لازم آید تركیب و اگر نه لازم آید تعدد قدماء و آن محال است گفتند كه آن اعیان و حقایق در ذات واجب مندمج و مندرج است بطور بساطة و وحدت نه بطریق تكثر و تركیب پس طلب كردند آن اعیان ثابته و در ذات وجود را پس عطا كرد حق تعالی بایشان و ایشان قبول كردند حظ و نصیب خود را از وجود از سعادت و شقاوت پس قوابل و ماهیات اشیاء مجعول نباشند و این مذهب باطل است و اعتقاد بآن كفر است چه اگر قایل بشویم كه در مرتبه ذات حقایق اشیاء موجودند اگر عین ذات واجبند پس حقایق اشیاء نیستند و معلوم نیستند چه بالبدیهه عالم غیر معلوم است بلی میشود كه عالم عین معلوم باشد و آن علم شئ است بذات خود فقط اما علم شخص بغیر خود البته غیر است پس اگر گویند كه این حقایق عین ذات است بدون تكثر و اختلاف پس معلومات نیستند و چگونه طالب وجود باشند و حال آنكه ذات واجب موجود است او را احتیاج بوجود علیحده نیست و چگونه طالب سعادت و شقاوت باشند و حال آنكه ذات واجب سبحانه چیزی از او خارج نمیشود و چیزی در او داخل نمیشود و اگر گوئی كه این حقایق و ماهیات خارج از ذات واجبند و در مرتبه ذات موجود لازم آید تعدد قدماء و لازم آید كه غیر ذات در مرتبه قدم موجود باشد و با حق تعالی چیزی باشد و حال آنكه امام علیه السلام فرموده كه كان الله و لم یكن معه شئ یعنی حق تعالی بود و هست و هیچ چیز با او نبود و نیست و لازم آید كه حقایق جمیع موجودات قدیم باشند پس ایشان خدائی هستند غیر از خدای واحد و لازم آید كه حق تعالی را تسلط و اختیاری بر حقایق اشیا نباشد و نتواند كه هر طور كه خواهد ایشان را بازدارد و نتواند قلب حقایق كند چگونه تواند و حال آنكه او ایشان را خلق نكرده و معنی ایجاد در نزد صوفیه اظهار اشیا است نه آنكه امور معدومه را موجود گرداند و الا لازم آید اتصاف شئ بنقیض و این كه باطل است پس باید اموری موجود باشند ازلا و ابدا از اینجا است كه اختیار را از واجب تعالی سلب كردهاند و گفتهاند برای او نیست مگر جهة واحده چنانكه ملا محسن در كلمات مكنونه و وافی گفته : فان الاختیار فی حق الحق تعارضه وحدانیة المشیة ، یعنی بدرستی كه اختیار در حق واجب را واحدیة مشیة معارضه میكند نمیشود كه شخص مختار باشد با وحدت مشیة او چه مختار در او دو جهة باید باشد و باز در آن دو كتاب میگوید : المشیة نسبة تابعة للعلم و العلم نسبة تابعة للمعلوم و المعلوم انت و احوالك ، یعنی مشیة الهیه و اراده ذاتیه نسبتی است تابع علمش كه علم ذاتی است و علم نسبتی است تابع بر معلوم و معلوم توئی و احوال تو تأمل كن در این كلمات و امثال او بهبین كه چگونه ایشان تكلم در ذات واجب نمودند و احاطه كردند باو و خبر دادند از چیزی كه نمیدانند بایشان میگویم كه این چیزها كه میگوئید آیا در رتبه خلق است یا در رتبه ذات واجب اگر گوئی كه در رتبه خلق است گویم كل خلق حادثند و مخلوق تو چرا بقدم ماهیات قایل شدهای و اگر گوئی كه در مرتبه ذات است گویم كه تو كه بهیچ وجه ذات را ندانی بلكه ممتنع و محال باشد معرفت ذات واجب و این كار سفها و بیعقلان است و اگر گوئی كه بآثار فهمیدم گویم كه آثار شخص را باین مرتبه از معرفت نمیرساند چه اگر سریری بینی تو را دلالت كند بوجود نجار اما دلالة نكند بر كیفیت و كمیت و كینونة نجّار اما دلالة كند بر علمش باین صنعت و دلالة كند بر حكمتش بالنسبه باین و دلالت كند بر حیاتش در حال صنعت این و دلالت كند بر قدرتش باین و امثال این اوصاف اما دلالة نكند بر كیفیت این صفات كه مثلا علم نجّار باین حصولی بود یا حضوری بود یا انكشافی بود یا عین معلوم بود و امثال اینها و همچنین دلالة نمیكند بر جمیع صفات و احوالی كه برای نجّار است بسا هست كه آن شخص عالم هم باشد و خیاط و صباغ نیز باشد و امثال اینها پس آثار دلالة نكنند بر جمیع آنچه كه برای مؤثر است بلكه دلالتش بمؤثّر من جهة التأثیر باشد و آن نیز مجرّد اثبات است بی معرفة بر كیفیت و كمیت آن ، پس نتوانی از آثار این امور كه دخل در حقیقة و ذات مؤثر دارد بفهمی هرگز از اینكه زید نجّار است نتوانی فهمید اگر خودش را نهبینی و حقیقتش را ندانی بمجرد این صنعت كه او بسیط است یا مركّب است یا واحد است یا احد است یا آنكه وحدتش چگونه است یا آنكه بساطتش بچه مرتبه است و هیچ یك از این را نفهمی پس بآثار نتوانی این امور بجهة واجب اثبات كرد و راهی غیر از آثار ترا بمعرفتش نیست بلی ما میگوئیم كه حق تعالی بسیط است و هیچ تركیبی ندارد زیرا كه تركیب صفة خودمان و صفة ممكن ممكن است بطریق اولی پس واجب منزه از این صفة باشد و ایضا تركیب مستلزم احتیاج است و واجب محتاج نتواند شد اما كیفیة بساطة را كه آیا اموری در آن مندمجند یا نیستند بهیچوجه علم ما بآن نمیرسد و هر كس ادعای معرفت كند خاك در دهنش باید ریخت كه جرأت كرده بر خدای تعالی و گفته چیزی كه خدا و رسول و ائمه صلوات الله علیهم نگفتهاند خلاصه این مذهب باطل است باجماع اهل بیت عصمت و طهارت صلی الله علیهم اجمعین و اما آنچه گفتهاند كه علم محتاج بمعلوم است و نسبتی است تابع او بدون او ممكن نمیشود غلط است زیرا كه علم ما چنین است بی معلوم نشود اما علم واجب تعالی شانه عین ذات او است و وجوب مخالف امكان است من كل وجه پس اگر علم او نیز معلوم خواهد پس فرقی میانه ما و او نخواهد بود و این كفر است و علم حق تعالی عین ذات او است و ذاتش مستدعی چیزی نیست و مقتضی امری نه بآن دلیلی كه سابق عرض شد پس حق تعالی عالم است و هیچ معلومی نیست و قادر است و هیچ مقدوری نیست و امثال اینها و حضرت امیر المؤمنین و حضرت صادق صلوات الله علیهما و سایر ائمه صلوات الله علیهم باین تصریح فرمودند چنانكه در اصول كافی شیخ كلینی ثقة الاسلام از حضرت صادق (ص) روایت كند كه آن حضرت فرمود لم یزل الله عزّ و جل ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصر و القدرة ذاته و لا مقدور الحدیث ، یعنی همیشه پروردگار ما عالم است و علم ذات او است و هیچ معلومی نیست و سمع ذات او است و هیچ مسموعی نیست و بصر ذات او است و هیچ مبصری نیست و قدرت ذات او است و هیچ مقدوری نیست و امثال این از روایات بسیار است كسی هر گاه نظر كند كتاب كافی و توحید و وافی و عیون اخبار الرضا را امر بر او معلوم و منكشف گردد پس حق تعالی عالم است در مرتبه ذات لكن معلومی نیست پس نباید حقایق اشیاء در مرتبه ذات واجب باشند تا معلوم شوند بلی حقایق اشیاء در مراتب امكانیه موجودند بطور امكان نه بطور اعیان و كل اینها حادثند و مخلوق هیچ قدیمی سوای ذات واجب تعالی شانه نیست ، چون باطل شد قول بقدم حقایق و ماهیات پس ثابت میشود مذهب ثانی كه قول بحدوث آن است
فصل ٨ - هر چیزی مركب باشد از دو چیز یكی قابل و دیگری مقبول مراد بقابل هیئة و صورت آن چیز است و مراد بمقبول ماده آن است كه آن هیئت آن ماده را در صورت معینه متعین گرداند و او را از اطلاق به تقیید آورد پس صورت قابل شود این ماده مخصوصه را مثالش سریر است كه مركب است از چوب كه مقبول است و ماده و از هیئة و صورت كه آن قابل است آن ماده مخصوصه را چه چوب قطع نظر از این هیئة سریر نیست بلكه مادهایست كه صلاحیت برای در ساختن و بت ساختن و خانه بنا نمودن و امثال اینها دارد چون او را مصور بیكی از این صور نمودی یعنی دروازه ساختی متعین میشود پس مادامی كه صورت دروازه باقی است صلاحیت برای هیچ چیز ندارد بلی در وقتی كه این صورت را از او سلب كنی باز بحالة اصلیه عود كند و شكی نیست كه این ماده مخصوصه سریر مثلا قبل از این هیئة مخصوصه موجود نبوده و همچنین هیئة مخصوصه قبل از این ماده مخصوصه موجود نبوده پس این هیئة و ماده مخصوصه موجود شدند با هم در یك زمان بلی ماده كلیه و هیئة كلیه موجود بودند و سخن در اینجا در آنجا میرود كه هیئة كلیه قبل از ماده كلیه نبوده و ماده كلیه قبل از هیئة كلیه نبوده چو ممكن نیست كه شئ در خارج موجود شود بی آنكه هیئتی و صورتی برایش باشد چو شكی نیست كه امتیازی میانه اشیا نیست مگر بهیئة آیا نمیبینی كه انسان بما هو انسان نمیشود كه در خارج موجود شود مگر آنكه شخص شود مقید بهیئتی و صورتی گردد تا زید و عمرو و بكر شود مثلا و همچنین هیئة و شكل و صورت موجود نمیشوند مگر بیك ماده چنانكه واضح است پس ماده موقوف بر صورت و صورت موقوف بر ماده و این دور نیست چو ماده موقوف بصورت است در بقا و وجود و صورت موقوف بماده است در تصوّر و تشكّل پس توقف از یك جهة نباشد پس دور نباشد چه دور محال آن است كه موقوف باشد شیء بر چیزی كه موقوف باو است بیكمرتبه از یكجهة ● پس دور مضمر باشد یا دو مرتبه پس دور مصرح باشد و اما دور معی كه از آن تعبیر بمتساوقان و متضایفان میكنند محال نیست و ماده و صورت از این قبیلند چنانكه گفته :
هیولی در بقا محتاج صورت تشكل كرده صورت را گرفتار
و هیولی همان مادّه است چون دانستی این را دانستی كه قابل و مقبول در وجود با هم باشند تقدم و تأخری میانه ایشان در وجود خارجی نیست هر چند مقبول بالذات مقدم است بر قابل چنانكه در مثال مذكور واضح گردد پس قول باینكه قابلیات پیش از وجوداتند یا وجودات پیش از قابلیاتند باطل باشد پس ثابت شد كه قابلیات كه حدود و هیئات مقبولاتند مخلوق و حادث میباشند و قابلیات و مقبولات یكجا باشند در وجود و ظهور تقدمی میانه ایشان جز بالذات و بالعرض نباشد چنانكه در كسر و انكسار چه كسر بی انكسار ظهور ندارد و انكسار بدون كسر وجود ندارد پس انكسار قائم است بكسر بقیام تحقق و كسر قائم است بانكسار بقیام ظهور
فصل ٩ - بدانكه نسبت فاعل و مُوجد بجمیع مفعولات و موجودات علی السویه است یعنی همچو نیست كه یكی را خوب و نیك كند و دیگری را بد بی اینكه سببی و داعی باعث شود و الا لازم آید ترجیح بلا مرجح و آن باطل است پس بهمه مفعولات خود بیك نسق باشد و اما مفعولات مختلف میشوند باعتبار حدود و هیئات حاصله حین الفعل مثل آفتاب و سراج كه ایشان را یك نسبت باشعه باشد ولیكن چون اشعه از ایشان صدور یابد و منبث و منتشر گردد مختلف گردد بعضی دورند از سراج كمال دوری بحدیكه در آنجا اگر كسی باشد چیزی نهبیند و بعضی نزدیكند بسراج نهایت نزدیكی بحدیكه اقرب از او نباشد در میانه اشعه و بعضی در وسطند و این اختلاف از سراج نباشد زیرا كه نسبتش بهمه اشعه متساوی است چه فاعل است پس بنفس اشعه باشد لكن بسراج چه وجود و قوام امور اشعه بسراج است اگر سراج نبودی قوامی بجهة اشعه و وجودی نبودی پس آن شعاعی كه در آخرین مرتبه واقع است نتواند كه بحث كند بسراج كه مرا چرا آنجا واداشتی چه سراج گوید من ترا وانداشتم مگر بطلب تو چه عداوتی و دشمنی با تو نداشتم و نسبت من بتو و سایر اشعه متساویه است لكن خود آن جا را طلب كردی و من حسب تمنا و طلب تو عمل نمودم و آن شعاع نزدیك این مكان را طلب نمود و من جواب سؤال او دادم و آنچه طلب نموده باو عطا كردم و ما ظلمهم و لكنها انفسها تظلم یعنی ظلم نكرد سراج مر اشعه را ولیكن هر یك از اشعه خود را ظلم كنند باعتبار قرب و بعد پس نوری كه از سراج صادر میشود و پهن و منبسط میگردد آن ماده برای اشعه است و مقبول و آن حدود و هیئات و تعیناتی كه هر یك از اشعه از آن دیگر امتیاز یابند صورت و قابلیة باشد كه آن نور را در حد خاصی متعین میگرداند پس هر یك از اینها در مكان و مرتبه خودند و در مرتبه دیگری دخل نكنند پس دور همیشه دور باشد و نزدیك همیشه نزدیك اگر گوئی چون چنین شد پس تكلیف معنی ندارد چه آنچه دور است هرگز نتواند نزدیك شود پس اجابت در حقش محال باشد و آنچه نزدیك است هرگز نتواند دور شد پس انكار در حق ایشان محال باشد جواب گویم كه تكلیف نمودن نه بجهة آن است كه هر یك از مرتبه خود برآیند سافل در مرتبه عالی درآید بلكه آن مرتبه كه در ایجاد اول قبول نمودند همان مرتبه ایشان است ولیكن تكلیف میكنند كه حسب مرتبه خود اطاعت كند و بآن طاعت قابلیة خود را زیاد كرده خود را نورانی و محل فیوضات گرداند آیا نمیبینی در سراج كه آن اشعه كه در آخرین مرتبهاند كه بعد از آن ظلمة است هر گاه آن مكان را صیقلی كنند و صفا دهند یا مرآتی در آنجا گذارند آن نور زیاد شود بلكه مثال سراج در آن نمایان و هویدا گردد و آن اشعه كه نزدیكند بسراج هر گاه آن ارض كثیف شود نور بسیار اندك در آنجا ظهور كند پس همچو خیال كنی كه آن شعاع كه در آخرین مرتبه است كه بسبب صقالة ارض مثال سراج در او ظاهر است اقرب بسراج است از آنچه نزدیك است و كثیف پس آن صقالة قبول تكلیف باشد و آن كثافة انكار آن پس تكلیف ثمره خواهد داشت چون دانستی این مثال را كه حق تعالی خلق نموده بجهة ادراك حقایق و معارف خواهی دانست كیفیت ایجاد را و خواهی دانست كه قابلیات و مقبولات با هم موجودند و خواهی دانست كه قبل از اشراق سراج هیچ چیز از اشعه موجود نبودند نه قابلیات ایشان و نه مقبولات ایشان و خواهی دانست كه هیچ چیز در مرتبه ذات سراج نیست بلكه همه این اشعه كه مخلوقات سراجند در مرتبه خود موجودند و خواهی دانست كه حدوث این اشعه از سراج حدوث ذاتی است نه حدوث زمانی كه سراج در وقتی از اوقات موجود باشد كه هیچیك از اشعه نباشند بلكه پیوسته اشعه در مراتب حدوث موجودند و سراج هرگز خلق خود را مفقود نكرده و خلق كرده اشعه را لا من شئ و خواهی دانست معنی الست بربكم (ظ) قالوا بلی را اما كیفیة ایجاد را پس بجهة اینكه بینی كه سراج را یك فعل بیش نباشد و آن یك نوری است ساطع منبسط و اختلافی و تفاوتی در آن اصلا و قطعا نیست و این اختلاف و قرب و بعد باعتبار حدود و هیئات باشد و همه این اشعه بفعل واحد یكدفعه موجود شدند با تقدّم بعضی بر بعضی بالذات و از اینجا بفهم معنی قوله تعالی ما تری فی خلق الرحمان من تفاوت یعنی هیچ نهبینی در فعل حق تعالی تفاوتی و اختلافی بلكه فعلش یكی است و مقتضای فعل یكی و این اختلاف بحسب حدود و هیئات و قابلیات همرسیده و قوله تعالی و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر یعنی نیست فعل ما و ایجاد ما مگر یكدفعه مثل چشم بر هم زدن و قوله تعالی ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة و قوله تعالی و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا و امثال این از آیات و روایات بسیار است و مضمون این اقوال را كلا سراج باشعه هر ساعة و هر دقیقه گوید بلكه در هر آنی از آنات چه گوید باشعه كه فعل من بالنسبه بشما واحد است و هیچ تفاوتی میانه شما در اصل ایجاد نمیبینید ولیكن چون شما خواهش نمودید اختلاف را من شما را مختلف گردانیدم اختلاف عاید و منسوب بشما است ولیكن تحقق و قوامش بما است و اما آنكه قابلیات و مقبولات با هم موجودند بجهة اینكه ما گفتیم كه مقبول ماده اشعه است كه آن فعل واحد سراج باشد كه نسبتش با همه علی السویه است و قابل آن هیئة و صورت است كه مختلف گشته هر حصه آن ماده را بصورتی خاص متعین نموده و شكی نیست كه قبل از اشراق سراج هیچ موجود نبوده نه ماده و نه هیئة و صورة كه قابل و مقبول باشند جائز نیست كه گویند كه قابلیة اشعه ارض است زیرا كه قابلیة عین ذات شئ است و بالبدیهه ارض عین ذات و جزء ذات اشعه نیست بلكه بانطفای سراج اشعه منطفی گردد اما ارض باقی است پس صحیح نیست كه ارض قابلیت باشد پس قابلیت نفس اشعه است كه آن حدود و هیئات و تعینات و تشخصات آن نور است و این حدود شكی نیست كه قبل از آن نور موجود نبودند بلكه موجود شدند در حال وجود نور و همچنین نور موجود نیست پیش از حدود و هیئات كه اول نوری در خارج موجود باشد و بعد هیئة او را طاری و عارض شود بلكه نور و هیئة هر دو یكدفعه موجود شدند با كمال اختلاف چنانكه سابق بیان شد پس نور مقبول باشد و هیئة قابل و از اول تعبیر بوجود و از ثانی بماهیة و از اول تعبیر باب و ثانی تعبیر باُمّ نیز كنند و بر این حمل نمایند قول امام علیه السلام را كه فرموده الشقی من یشقی فی بطن امه و السعید من یسعد فی بطن امه یعنی شقی در شكم مادر خود شقی باشد و سعید در آنجا سعید باشد و مراد بشكم مادر صورة و قابلیة باشد چو اشیاء باعتبار صور مختلف و محكوم بحكم گردند آیا نهبینی كه چوب بتنهائی هیچ حكمی برایش نیست چون آن چوب را بصورت سریر مصور گردانی سریر شود و بصورت صنم مصوّر گرداند صنم شود در صورت اول بسیار خوب است و در صورت دوم آن چوب را باید شكست چه فعل حرام بعمل آمده و حال آنكه ماده هر دو یكی است و فقها فرمودهاند كه هر گاه سگی با گوسفندی جماع كند و از آن ولدی متولد گردد اگر بشكل سگ است نجس العین است اگر بشكل گوسفند است پاك و طاهر و از این قبیل احكام بسیار است پس شقی شقی باشد بانكار خود كه آن صورت شقاوت است و سعید سعید باشد باقرار خود كه آن صورت سعادت است و اما آنكه قبل از اشراق سراج هیچ از اشعه موجود نبودند نه قابلیات ایشان و نه مقبولات ایشان پس ظاهر و بین است و احتیاج ببیان ندارد اگر چه آنفا مذكور شد و اما آنكه هیچیك از اشعه در مرتبه سراج نیستند ظاهر است زیرا كه اشعه آثار و معلولات سراجند و اثر هرگز در رتبه مؤثر نباشد و الا مؤثر باشد نه اثر هف و اما آنچه را كه حكما و صوفیه گفتهاند كه سافل در رتبه عالی باید باشد بنحو اشرف چه معطی شئ فاقد آن نباید باشد و نتواند شد غلط است چه معطی را قدرت باید و علم كه از كمال قدرت و منتهی عظمت ایجاد كند موجودات را لا من شئ یعنی نه از ماده چه اگر از ماده باشد پرسم این ماده خالی از دو صورت نیست یا عین ذات واجب است یا غیر ذاتش اول باطل است زیرا كه صحیح نیست كه حق تعالی از ذات خود چیزی بخلقش بدهد چه از او هیچ خارج نشود و در او هیچ داخل نگردد و دوم كه غیر ذاتش باشد پرسم كه حادث است یا قدیم است اگر گوئی كه حادث است گویم هر حادثی مخلوق است و لامحاله بقول تو از مادهای باید خلق بشود و نقل كلام در ماده او میكنیم كه آیا حادث است یا قدیم اگر گوئی كه حادث است نقل كلام در او میكنیم یا منجر میشود باینكه گوئی حق تعالی خلق كرده بی ماده و مدّة یا اینكه بگوئی كه ماده موجودات قدیم است و در صورت قدم گویم كه تعدد قدماء لازم آید و آن كه باطل است بدلیلی كه ذكر كردیم سابقا پس هرگز سافل در رتبه عالی نتواند باشد بهیچوجه من الوجوه پس هرگز سراج در مرتبه اشعه بذاته نباشد و همچنین اشعه در مرتبه سراج بلكه اشعه سیر میكنند بسوی سراج بلانهایه و هرگز در آن مرتبه نرسند اما آنكه اشعه اتّصالی و انفصالی بسراج ندارند پس معلوم شود كه دو امری كه با هم اتصال دارند لامحاله باید در مُلتقی یعنی مكان ملاقات این دو با هم مشابه (ظ) باشند و الا جائز نخواهد بود اتصال چون این در اتصال شرط شد پس باید مُلتقای سراج و اشعه مثل هم باشد و در این صورت لازم آید كه سراج بما هو سراج شعاع باشد یا آنكه شعاع سراج و این هر دو باطل است پس اتصالی بینهما نباشد اما انفصال پس بجهة اینكه فاصله میانه ایشان یا سراج است یا اشعه یا چیزی دیگر سیم كه باطل است چه غیر از سراج و اشعه چیزی دیگر نباشد و دوم نیز باطل است چه آن شعاع فاصله متصل است یا منفصل است اتصال كه باطل است و در صورت انفصال فاصله باید و آن فاصله كدام یك از این سه چیز مذكور است یا تسلسل لازم آید یا قایل میشوی بعدم انفصال و در صورت اول یا همان سراج است یا سراج دیگر دوم باطل است و اول جز او چیزی دیگر نیست پس ثابت میشود كه انفصالی نیست و اما معنی الست بربّكم قالوا بلی پس بدانكه سابق بیان نمودیم كه حق تعالی جبر ننموده خلایق را در ایمان و كفر و بی مرجح و موجبی خلق ننموده پارهای از طینة را از بهشت و پاره دیگر را از دوزخ بلكه خلق كرد خلق را بمقتضای قابلیات و حسب استعدادات ایشان پس تكلیف تحقق یابد و آن بر دو گونه باشد تكلیف وجودی و تكلیف شرعی و از آن گاهی تعبیر بشرع وجودی و وجود تشریعی مینمائیم اما تكلیف وجودی و آن اعطاء وجود است و انبساط آن بطریقی كه قبول كنند و مخصص گردند بهیئات و حدود و هندسات و تعینات چون سراج كه تكلیف كند اشعه را به تكلیف واحد و آن انبساط او است بفعلش كه عبارت از نورش باشد یعنی نور واحدی احداث كرده و آن را منبسط و منتشر گردانیده تا هر حصه از آن بطور حدود و هیئات خود متعین گشته هر موضعی را كه قبول كنند ایشان را وادارد خواه در قُرب و خواه بعد و خواه در وسط پس سراج گوید باشعه كه الست بربكم همه آن اشعه گویند بلی و معنی الست بربكم افاضه نور است یكدفعه و معنی بلی قبول آن نور است بحسب قابلیات خود یكی گوید بلی قلبا و لسانا در نزدیكی سراج واقع میشود و یكی لسانا گوید و قلبا منكر در آخر اشعه واقع میشود كه مخلوط بظلمة است و بعضی تابع میشوند اولین را اقرب گردند و بعضی تابع شوند آخرین را ابعد فالمتوسطات متوسطات پس توانی گفتن كه اشعه منبعثه از سراج بر پنج گونهاند اول مقرین بقلب و لسان و اینها آنانیاند كه طینة ایشان از علیین كه كمال قرب بسراج باشد خلق شده است و اقرب اشعهاند بسراج و ایشانند مخاطب خطاب للجنة و لاابالی و دوم منكرین بقلب و مقرین بلسان از روی استهزا و آن قول ایشان است نعم چه بلی در حق ایشان بمعنی نعم باشد و نعم اجابت منفی باشد یعنی چون سراج از ایشان سؤال كرد كه آیا من پروردگار شما نیستم و محمد مصطفی صلی الله علیه و آله رسول من و پیغمبر شما و ترجمان وحی من نیست و علی بن ابیطالب با فرزندانش صلوات الله علیهم اولیا و صاحبان اختیار شما نیستند گفتند نعم یعنی بلی تو پروردگار ما نیستی و محمد (ص) پیغمبر ما نیست و علی بن ابیطالب و فرزندانش علیهم السلام موالی ما نیستند چون اینطور اجابت كردند پس خلق كرد طینة ایشان را از سجّین كه كمال بعد از سراج باشد و آن ظلی است كه از انعكاس نور سراج موجود شود و این مثال جهل كلی باشد كه از انعكاس عقل كلی همرسید و ایشانند مخاطب بخطاب (ظ) و للنار و لاابالی سیم مقریناند قلبا و لسانا و از روی معرفت ولیكن به تبعیت اوّلین و آن اشعهاند كه در كمال ضیا و نورانیت میباشند و آنانیاند كه خلق كرده طینة ایشان را از علیین لكن انزل از طینة اولین و مخاطبند بخطاب للجنة و لاابالی لكن بتبعیة و چهارم منكریناند قلبا و لسانا لكن به تبعیت آخرین و آن اشعهاند كه كمال اختلاط بظلمت دارند بحیثیتی كه در آنجا تشخیص چیزی نتوان دادن و خلق كرده سراج طینة ایشان را از سجین و اسفل السافلین لكن انزل از طینة آخرین پس قسم سیم اصحاب یمین باشند و قسم چهارم اصحاب شمال و پنجم مقرّیناند لكن لا عن بصیرة و معرفة و ایشان جهال و اصحاب اعراف باشند اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و حكم ایشان باعتبار میل ایشان است بهر جانبی ، چون این را دانستی بدان كه امر خلق نیز بدین دستور است چه حق سبحانه و تعالی خلق نموده جمیع موجودات را مثال و دلیلی از برای هر یك پس هر یك هم دلیل باشند و هم مدلول در هر چیز است آنچه در جمیع عالم است و در ذرّه است آنچه در كل وجود است چون شخص تأمل كند در خلق و ذرّات عالم هرآئینه میفهمد این معنی را بطور مشاهده و عیان ولیكن ما دلیلی عقلی بجهة این مدعا بیان میكنیم تا اهل جدل انكار این معنی بجهة جهل و بیمعرفتی خود نكنند تا داخل شوند در آیه بل كذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله پس میگوئیم كه سابق ذكر نمودیم كه حكیم باید فعلش در كمال احكام و غایت اتقان متصور در حق او باشد پس هر كس را كه ادعای حكمت است هر چه را باید در موضعش بقدر وسعش و طاقتش گذارد هر گاه در یك امر تخلف كند و آن از قصور و عجز او است و گر نه نكردی و حق سبحانه و تعالی حكمت و عدلش ثابت شده و منتهائی بجهة علم و قدرتش نباشد و الا لازم آید امكان و حدوث و عجز پس هر چه را كه عقل سلیم حسن شمارد و نیك داند لامحاله فعلش را بآن حمل باید كرد و الا لازم آید یا ارتكاب قبیح با علم و قدرت یا جهل و عجز و كل اینها در حق واجب تعالی محال باشد پس گوئیم كه هیچ عقلی تشكیك نكند در حُسن این معنی كه امور متعددهای خلق كند كه چون بظاهر نظر كنی این امور را اجزای این كل بدانی و این مجموع سر هم رفته كلام تمام بدانی و چون بباطن نظر كنی بینی كه هر یك از این امور تمام این مجموعند در هر یك محتوی است آنچه در كلّ است در بعض است آنچه در كل است اگر هر یك هر یك را نظر كنی تمام امر مشاهده فرمائی و اگر مجموع را نظاره كنی تمام امر مشاهده كنی هر چه دقت بیشتر نمائی جمعیت و انطوای اجزا بر كل را بیشتر مشاهده كنی و قرآن از این جهة احسن كلام و افصح لغات میباشد كه در هر كلمه از آن منطوی است آنچه در مجموع قرآن است چنانكه در حدیث معتبر كه هیچ یك از علما انكار آن نمیكنند وارد است كه آنچه در تمام قرآن است در تمام الحمد لله است تا آخر سوره و آنچه در تمام الحمد لله است در تمام بسم الله است و آنچه در تمام بسم الله است در باء بسم الله است ، نظر كن در این حدیث و امثالش بفهم سبب عجز فصحا و بلغای قریش را كه تحدی نمودند و نتوانستند كه یك سوره بمثلش بیاورند چه هر گاه این خصوصیت در او نبودی توانستندی و آیا نشنیدهای حدیث كه از حضرت باقر علیه السلام مروی است كه آن حضرت فرمود بعد از اینكه پارهای از اسرار حروف الصمد را بیان فرمود كه اگر خواهم جمیع شرایع و سنن و واجبات و مستحبات و جمیع مایحتاج خلق را از این لفظ استخراج كنم ه ، بلی اگر خواهد كه از الفلامش استخراج كند كند بلی ان ربی علی كل شئ قدیر و جناب مولینا الاكرم و مقتدانا الاعظم و سیدنا الافخم مهر سپهر معرفت و محدد جهات محبت استادی و من علیه فی كل حق استنادی از آنجائی كه ریزهخور خوان احسان ائمه اطهار سلام الله علیهم میباشد عبارات چندی باین نحو در شرح شریف خود بر زیارت جامعه كبیر ذكر فرموده كمترین چون شرح آن عبارات مینمودم باین حقایق و اسرار و اینكه در هر جزوی از اجزاء كلامش محتوی است آنچه در كل كلامش میباشد در اول دفعه برنخوردم و در شرح ظاهر عبارت پرداختم و همه جا رعایت جانب اختصار مینمودم بفضل الله هفت جزو كه هر جزوی مشتمل است بر هشت ورق و هر ورقی اشتمال دارد بر دو صفحه و هر صفحه مشتمل است بر بیست و دو سطر و هر سطری مشتمل است بر یك بیت و ده حرف نوشتم چون باین مقام رسیدم منكشف شد بر من حقیقة امر در آن و باین خصوصیت برخوردم پارهای كلمات برمز و اشاره ادا نمودم ولیكن بشرحش نكوشیدم و الا شرح همین فقرات بتنهائی یك مجلد بایست بشود و از جهة عدم تحمل مردم ترك نمودم هر كس كه خواهد كه او را فی الجمله اطلاع حاصل شود طالب آن شرح بوده شرح این فقرات و انت علی غسل للزیارة لیكون ظاهرك طاهرا و علی توبة عما لایوافق التوحید و الامتثال بمقتضی النبوة و الولایة و الغفلات الظاهرة و الباطنة و المعاصی الكبیرة و الصغیرة ملاحظه نماید چه میبیند اموری را كه چشمی ندیده و گوشی نشنیده ذلك فضل الله یؤتیه من یشاء و الحمد لله رب العالمین ، چون این نوع مستحسن باشد و عقل او را احسن از غیرش شمارد پس باید فعل حق سبحانه و تعالی را بر این حمل كنیم و الا مستلزم قبح و عجز و جهل باشد و از این تقریر میفهمی قول شاعر را كه گفته :
كل شئ فیه معنی كل شئ فتفطن و اصرف الذّهن الی
كثرة لا تتناهی عددا قد طوتها وحدة الواحد طی
و در این مقام شبههای جمعی از غافلان از مقامات عارفین را بخاطر میرسد و كمترین بجهة استحكام این بنیان آن شبهه را ذكر نموده متعرض جوابش گشته تا مرایای قلوب از رنگ شُبه صافی گشته صورت حقیقیه این مدعا در آنجا انطباع و ارتسام پذیرد و آن این است كه این دلیل در وقتی جاری است كه حق تعالی جبر كرده باشد خلق را تا هر چیز را در هر چیزی منطوی گرداند چو در این وقت یفعل ما یشاء و یحكم ما یرید لا سادّ لقضائه و لا مانع لحكمه و اما هر گاه خلق كند خلق را بمقتضای قابلیت چنانكه ثابت كردی چگونه جاری خواهد شد این دلیل چه بعضی از موجودات بجهة ضعف قابلیات خود متحمل نتوانند شد و الا تساوی قابلیات لازم آید و آن بط است بالبدیهه چنانكه از تتبع احوال وجود ظاهر شود چه نمیتوان گفت كه آنچه در تمام عالم است در پشّه است مثلا و جبر باطل و تساوی قابلیات نیز بدیهی البطلان پس صحیح نخواهد بود این انطوا جواب گوئیم كه ما قائل نیستم تساوی تطابق و اتحاد انطوا را بلكه گوئیم منطوی است در هر چیزی بحسب آن چیز و فراخور استعدادش مثلا در عالم كبیر عرش فلك محدد الجهات است كه محیط بكل عالم است كه روز شب و فوق و تحت یمین و شمال خلف و قدام باو معلوم شود و قبل از او چیزی نباشد جز صرف عدم اما در انسان عرش قلب است نه آن فلك محیط و درختان در عالم كبیر ظاهر است و در انسان موهای بدن او است و چشمهای مختلفهای كه در عالم كبیر است كه بعضی شورند و بعضی تلخاند و بعضی بیمزهاند و بعضی متعفّنند در انسان نیز هست چشمه شور آب چشمش باشد و چشمه تلخ آب گوش و چشمه بیمزه آب دهن و چشمه متعفن آب بینی و در عالم كبیر جویها و نهرها باشد و در انسان خونش باشد كه در عروق و اعصابش جریان دارد و در عالم سال سیصد و شصت و شش روز باشد و در انسان سیصد و شصت و شش رگ و در عالم ایام هفته هفت باشد و در انسان نیز هفت قوه باشد كه آن عقل و نفس و حواس پنجگانه است از ظاهر و باطن ، الحاصل آنچه در تمام عالم است در انسان و غیر انسان هست ولیكن در هر چیزی بحسب قابلیت و فراخور استعداد آن است مثلا در عالم طبایع اربع است و آن حرارت و یبوست است كه در عالم كره آتش است و حرارت و رطوبت است كه در عالم كره هواست و برودت و رطوبت است كه آن كره آب است و برودت و یبوست است كه آن كره ارض است در انسان و غیر انسان نیز هست اما در انسان كره نار مره صفرا باشد و در ملائكه جبرئیل باشد و در ریاح ریح دبور باشد و در طیور طاووس باشد و در افلاك فلك شمس باشد و در معادن یاقوت باشد و در انوار نور احمر باشد و در مجرّدات طبیعة باشد و در كیمیا و اكسیر فتی كرشی و كبریت باشد و كره هوا در انسان كبد باشد و در ملائكه اسرافیل و در ریاح ریح جنوب و در طیور دیك كه خروس است و در افلاك فلك مشتری و در معادن ذهب كه طلا است و در انوار نور اصفر و در مجردات نفس و در الوان صُفرت و كره آب در انسان ماده بلغم باشد و در ملائكه میكائیل و در ریاح ریح صبا و در طیور حمامه كه كبوتر است و در افلاك فلك قمر و در معادن فضّه كه نقره است و در انوار نور ابیض و در مجردات عقل و در الوان بیاض و در كیمیا فتی غربی كه آبی است اشبه اشیا بزیبق از جهة رنگ و غلظت و زیبق و كره خاك در انسان مرّه سودا باشد و در ملائكه عزرائیل و در ریاح ریح شمال و در طیور غراب و در افلاك ظاهر فلك زحل و در معادن سرب و در انوار نور اسود كه صوفیه گویند و در مجردات ظاهر نفس و در الوان سواد و در كیمیا ارض المقدّسة پس ظاهر شود از این مثال كه انطوای كلشئ در كلشئ نه بطور كلشئ است بلكه در هر چیزی بحسب او است چنانكه دانستی پس جبر لازم نیاید چه جبر آن است كه عطا كنی چیزی را بكسی كه از سنخ و طور او نباشد و خارج از حیز قبول او باشد مثل اینكه عطا كنی فلك محدد الجهات را بآن وسعت و عظمت بانسان باین صغر و این جبر است و محال است كه انسان او را قبول كند اما هر گاه عطا كنی بانسان چیزی را كه قبول كند و مشتمل باشد بر خواص فلك محدد كه آن قلب است مثلا قبول كند و جبر نباشد چه هر چیزی طالب كمال باشد و همچنین فلك كرسی با آن كثرت ثوابت و كواكب انسان متحمل آن نشود اما مثال او را كه صدر است قبول كند چه صدر در او كثرت صور باشد و مستمد از قلب نیز هست چنانكه كرسی مستمد از عرش است و همچنین فلك زحل در انسان عقل او است كه مقرش دماغ است و فلك مشتری علم او است و فلك مریخ وهم او است و فلك شمس وجود جسمانی او است و فلك زهره خیال او است و فلك عطارد فكر او است و فلك قمر حیات او است و امثال اینها پس اگر یك چیزی بفهمی در یك مادّه بدان كه در جمیع مواد چنین است ولیكن پارهای از آن را میفهمیم و پارهای از آن نمیفهمیم آنچه در عالم غیب بما مشكل گردد در عالم شهادت نظر كنیم و از آن استدلال بامر غیبی بنمائیم و از این جاست كلام سید و مولای من امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام كه فرموده :
دواؤك فیك و ما تشعر و داؤك فیك و ما تبصر
و تزعم انك جرم صغیر و فیك انطوی العالم الاكبر
یعنی دوای درد جهل تو پیش تو است و در تو است تو نمیفهمی یعنی خود را بفهم و بشناس كه كل وجود از غیب و شهادت و بسیط و مركب و مجرد و مادی و عالی و سافل و لطیف و كثیف و شریف و وضیع و قوی و ضعیف و ظالم و عادل و صالح و طالح و كافر و مؤمن و اجنه و ملائكه و عقل و جهل و علیین و سجین و سموات سبع اراضی سبعه و عرش و كرسی و لوح و قلم و مقام قاب قوسین و مقام او ادنی و معرفة و انكار و یقین و شك و علم و جهل ملائكه مقربین و انبیاء مرسلین و احوال عالم از قبیل قیومیت عالی مر سافل را و احاطه عالی بسافل و قوام سافل بعالی بقیام صدوری مثل قیام قیام بشخص و قیام تحقق مثل قیام شئونات شخص باو و قیام ظهور مثل قیام ظهور شخص بكلماتش و آثار و افعالش و قیام عروض مثل قیام اعراض بشخص از الوان و غیرش و كیفیة ارتباط عوالم با هم و كیفیة التقاء عالم و غیب و شهادت و كیفیة صدور كثرات از واحد من جمیع الجهات و كیفیة خلق و ایجاد و آجال و ارزاق و كیفیة بدا و وقوع محو و اثبات و معرفة اركان اربعه شئ از مشیت و اراده و قدر و قضا و امضا و كیفیة تركیب و بساطة و معنی كل ممكن زوج تركیبی و كیفیة علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و ادراك و كیفیة معرفة الله تعالی بمعرفة تامه حقیقیه و معرفة صفات و افعال و معرفة صفات محدثه و صفات قدیمه و صفات ذاتیه و صفات فعلیه و صفات كمالیه و صفات نقص و معرفة علم و جهل و معرفة علم علم و جهل جهل و معرفة علم بجهل و جهل بعلم و غیر ذلك از امور میفهمد و كل اینها در انسان باتم تفصیل و اكمل بیان بالاجمال و التفصیل بچندین مرتبه مبین است حق سبحانه تعالی دیده ما را انشاء الله تعالی از فضل و كرم خود بینا كند تا نظر در عوالمش كنیم و آنچه ما را بآن خوانده اجابت نمائیم پس دوای جمیع امراض جهل در انسان است از این جهت آن حضرت فرموده لیس العلم فی السماء فینزل الیكم و لا فی الارض فیصعد الیكم بل هو مكنون فیكم مجبول فی قلوبكم تخلّقوا باخلاق الرّوحانیین یظهر لكم یعنی علم در آسمان نیست تا بشما فرود آید و در زمین نیست تا بجانب شما بالا آید بلكه پنهان است در شما و مخفی است در دلهای شما متخلق شوید باخلاق روحانیین تا برای شما ظاهر شود آن و هیچكس بالاتر از ذات خود نفهمد و همه كس حروف نفس خود مطالعه كند پس بفهم این معنی را عزیز من وفقك الله تعالی كه این كبریت احمر است و از مكنونات علم و مخزونات سرّ است هر گاه تعجیل سفر نمیداشتیم شرذمهای از این مذكورات را در رشته تحریر میكشیدم تا بر ناس ظاهر گردد كه حق تعالی را در عالم اسراری است كه مطلع گردانیده است حق تعالی بر آن بعضی از خواص خود را
فصل ١٠ - بدانكه مؤثر و فاعل در سراج باحداث اشعه نار است كه غیب است در آن و این شعله فعل آن نار است كه بآن احداث كرده این اشعه را پس سراج را كه عبارت از این شعله باشد تذوّتی و تحققی نباشد مگر بفعل آتش كه ظاهر است در این شعله پس نار بواسطه دهن اول چیزی كه احداث كرده این شعله است پس احداث نموده بواسطه آن شعله اشعه را پس اشعه استمداد از این شعله میكنند زیرا كه آتش جمیع مایحتاج اشعه را در نزد شعله واگذاشته و امر كرده او را كه بقدر معلوم امداد كند هر یك از اشعه را و عطا كند نور بهر یك از مستحقین بحسب مرتبه و حظ ایشان از وجود پس شعله وجه و باب نار باشد كه اشعه بواسطه او توجه بآتش میكنند و از او مدد میجویند چه اگر شعله نبودی هیچیك از اشعه را وجود نبودی پس نار را باین گونه ظهور نبودی پس نار گنجی بود پنهان چون خواست كه شناخته شود و دوست داشت كه ظاهر شود باثر ظاهر كرد فعل خود را در قابلیت دهن پس سراج وهاج موجود گشت پس امر كرد او را باقبال بسوی اشعه و احداثش بنهجی كه امر كرده بطوری كه اشعه قابل آنند پس امر كرد او را بعد از اتمام احداث اشعه بادبار از اشعه و اقبال بسوی خود و محو موهوم بصحو معلوم و امر كرد اشعه را بتوحید خود اوّلا و برسالت شعله ثانیا و امر كرد ایشان را كه شما هرگز بمن نمیرسید مگر از این باب كه عبارت از شعله باشد پس همه اشعه اسامی نارند و اسم اعظم آن شعله باشد كه باب فیض است هیچ مددی از نار باشعه نمیرسد الّا بشعله پس هر كه كه اشعه نار را بواسطه شعله خوانند البته مستجاب شود پس شعله بندهای است نار را كه گرامی داشته است او را و پیشی نگیرد آتش را در هیچ امر و الّا هلاك گردد چو تذوتی برای شعله نیست بدون آتش و بامر آتش عمل میكند در امداد اشعه و مدد ظل و امثال اینها چون این را دانستی بدان كه وجود بر این قیاس است حذو النعل بالنعل و القذّة بالقذة ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور پس نار غیب در سراج مثال از برای مشیة الله است و دهن مثال از برای قابلیت نبوی است صلی الله علیه و آله كه حق تعالی از آن خبر داده یكاد زیتها یضیئ و لو لم تمسسه نار یعنی نزدیك است كه قابلیت محمدی صلی الله علیه و آله ظاهر و موجود شود و اگر چه نرسد باو آتش مشیة و این اشاره بشدت نورانیت و صفاء قابلیت است چنانكه گویند نفط سفید از بسكه مهیا بجهة اشتعال است نزدیك است كه قبل از وصول آتش باو مشتعل شود و شعله حاصله از وقوع آتش بروغن مثال از برای عقل اوّل است كه عقل محمدی صلی الله علیه و آله گویند بزبان اهل شرع و اهل اشراق عقل كلی و روح كلی گویند و مشاؤن عقل اول نامند هر طایفه بحسب اصطلاح و عقیده خود اسمی برایش گذاشته و مرجع همه یكی است و كمترین در كتاب كبیر اسامی كه بحسب استقراء اصطلاحات ایشان مطلع شدم ذكر نمودم با وجه مناسبت هر كس را رغبت اطلاعش باشد او را طلب نماید و عقل محمد صلی الله علیه و آله و چهارده نفر از اولاد اطهارش واحد است كه منتقل شود بهر یكی بر سبیل تبادل و آن را در لسان شرع روح القدس و ملك مؤید و ملك مسدد و عمود از نور نیز گویند پس اول چیزی كه قدم در دایره وجود گذاشت نور محمد (ص) و اهل بیت طاهرینش باشد و این است معنی قول نبی (ص) اول ما خلق الله ، نوری اول ما خلق الله عقلی ، اول ما خلق الله روحی پس آن حضرت اول كسی بودند كه قبول كردند تكلیف وجودی را كه الست بربكم باشد و باین سبب اول مخلوق شدند و این است معنی قول رسول الله صلی الله علیه و آله كه چون از او پرسیدند كه بچه سبب ترا حق تعالی تفضیل داده بر كل خلایق فرمود بجهة اینكه من اول كسی بودم كه اجابت نمودم دعوت حق تعالی را و تكلیفش را قبول كردم در عالم ذر و مراد از این كلام تكلیف وجودی است چه تكلیف شرعی تابع تكلیف وجودی است پس آن حضرت و اهل بیت طاهرینش صلی الله علیهم اجمعین از قسم اوّل از اقسام پنجگانه باشند كه اقرار نمودند بتوحید و برسالت و بولایت اول مرتبه قبل از آنكه موجودی نفس كشد و ظلی كه در حین انعكاس نور سراج هممیرسد مثال از برای اعدای آن حضرت و اهل بیتش میباشد كه ظلمة صرف میباشند بحیثیتی كه هیچ نوری در آنجا نباشد پس ایشان بعكس و ضد ائمه علیهم السلام باشند و ائمه چون بصورت انسانیة بلكه بحقیقة انسانیة مخلوقند پس اعدا بضد آن بصورت شیطانیه مخلوق باشند پس در ائمه علیهم السلام ایمان و تقوی و ورع و علم و شجاعت و دیانت و مروت و انصاف و عدل و راستی و درستی و حق و خیر و نور و كل خیرات باشد و در اعدا كفر و فسق و جهل و جُبن و خیانت و بیمروتی و ظلم و ناراستی و دروغگوئی و باطل و ناحق و شر و جمیع شرور باشد پس هر خیری كه در هر كس از مخلوقات بینی از ائمه و هر شر از هر نوع كه باشد در هر كس كه بینی از اعدا و این معنی در سراج واضح است چه انواری كه در اشعه محسوس و مشاهد گردد هر چند بقدر سر سوزنی باشد از شعله باشد و آن ظلمة هر قدر كه باشد هر چند كه بقدر سر سوزن باشد از آن ظل باشد پس چون معصیت در شیعیان بینی بدانكه از فرع اعدا است كه باعتبار مصاحبت و مناسبت كسب كردند و این را در احادیث لطخ گویند و باعدا رجوع خواهد نمود و هر طاعت و عمل خیر كه در منافقین و كفار مشاهده كنی بدانكه از فرع امام است علیه السلام چنانكه بیان كردیم در سراج و این اعدا از قسم دوّم از اقسام پنجگانه مذكوره میباشد كه منكر بوده قلبا و لسانا نعم گفته چنانكه ذكر نمودم و اشعّه قریبه نورانیه مثال برای شیعیان و مؤمنان است كه تابع امام خود در وجود گشته قبول تكلیف وجودی نمودند بشرایط مقرره مذكوره و اشعه كه بعیدند كمال بعد كه كمال اختلاط بظلمة دارند بحیثیتی كه نزدیك است كه نور در آنجا محسوس نگردد مثال برای اصحاب شمال است كه تابع آن منافقان گشته انكار نمودند پس ایشان مخلوقند بصورة شیطانیة كه كل معاصی و قبایح باشد لكن بتبعیة آن اعدا لعنهم الله و اشعه متوسّطه مثال از برای جهال از شیعه است و جهال از كفار كه محكوم بحكم نیستند تا هر وقت كه محكوم شوند باعتبار میل ایشان بهر سمت كه هستند یا در دنیا یا در برزخ یا در قیامت و تفصیل این مطلب در مبحث معاد انشاء الله تعالی بیان خواهد شد
فصل ١١ - بدانكه هیچیك از اشعه را چنانكه مذكور شد قوامی و وجودی و تحققی نیست مگر بسراج چه اگر سراج نبودی هیچیك از اشعه را وجود نبودی چنانكه ظاهر است و همچنین ظل را تحققی و ثباتی نیست مگر بسراج چه بین است كه قبل از اشعال سراج نه ظل وجود دارد نه نور و اشعه پس چون بوجود سراج هر دو قسم موجود شدند ایشان را بقائی بدون مدد نیست چه اگر از سراج آنا فآنا مدد بایشان نرسد تمامی فانی گردند پس سراج هم مدد میدهد نور را و هم ظلمة را ولیكن چون جبر نمیكند و عطیه بمستحقش میدهد پس ظلمة را بظلمة مدد میدهد و نور را بنور چه اگر نه چنین باشد هرائینه فانی شوند پس مدد میدهد ظلمة را از خلاف و عكس و تخلیه و خذلان و مدد میدهد نور را از باطن و جهة وفاق و توفیق و دانستی كه سراج كه عبارت از این شعله است وجه و باب نار است برای او فی نفسه تحقّقی نباشد پس بفرمان نار عمل كند پس سراج بابی باشد كه باطنش و جهة موافقتش رحمت است و ظاهر و جهة مخالفتش عذاب پس باول امداد اشعه كند و بدویم امداد اظله نماید چون دانستی این مثال را بر این قیاس كن احوال وجود را و دانستی سابقا كه سراج مثال برای امام است علیه السلام و اظلّه مثال از برای اعدای ایشان و اشعه مثال بجهة شیعیان ایشان پس بدان كه اعدا نیز از ایشان علیهم السلام استمداد میجویند بلسان استعداد خود چنانكه شیعیان استمداد میجویند بلسان حال و مقال خود پس مدد میدهد اعدا را بكفر و نفاق و شرارت و شیطنت چنانكه طلب میكنند مثل آنكه مدد میدهد سراج ظل را بظلمة و مدد میدهد احبّا را بنور و ایمان و اسلام پس امام علیه السلام بابی باشد كه در باطن و جهة موافقتش رحمت است و در ظاهر و جهة مخالفتش عذاب از این جهة حق سبحانه تعالی فرموده فضرب بینهم بسور له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب پس سور در باطن تفسیر رسول الله صلی الله علیه و آله باشد و بابش علی بن ابیطالب امیر المؤمنین و اولاد طاهرینش صلوات الله علیهم اجمعین چنانكه رسول صلی الله علیه و آله فرموده انا مدینة العلم و علی بابها یعنی من شهر علمم و امیر المؤمنین علیه السلام در آن شهر است هر كس كه داخل شهر خواهد شود باید از در درآید و آن حضرت رحمت است بجهة شیعیان و كسانی كه اقرار بولایتش نمودند و غضب و نقمت است بجهة كفار از این جهة قسیم جنّة و نار باشد یعنی هر كس كه قبول ولایت آن حضرت نمود از جنّة باشد و هر كس كه مخالفت كرد از نار و همچنین در موضع دیگر فرموده و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لا یزید الظالمین الا خسارا یعنی فرو فرستادیم ما از قرآن و آن رسول الله است صلی الله علیه و آله در تفسیر باطن آبی را و آن اشاره بسوی علی بن ابیطالب امیر المؤمنین علیه السلام در تفسیر ظاهر ظاهر كه این صفت دارد آن آب شفا و رحمة است از برای مؤمنین و عذاب و نقمت است برای كافرین و از این جهة در احادیث ائمه علیهم السلام وارد شده است كه زحل سعد اكبر است و كوكب امیر المؤمنین علیه السلام با اتفاق اهل نجوم كه آن نحس اكبر است و همچنین مریخ و جمع میانه قولین را اهل صناعت كه اصحاب كیمیا باشند نمودند و گفتند كه حدید كه متعلق بمریخ است ظاهرش ذهب است و باطنش فضة و بذهب اشاره بسوی حرارت و یبوست میكنند بنا بر قولی و بفضه اشاره بسوی برودت و رطوبت مینمایند شكی نیست كه دوم رحمت است چه طبع ماء است كه حیوة است و طبع باد صبا است كه روحافزا است و شكی نیست كه اول عذاب است چه طبع نار است و آن غضب است و شدت و طبع باد دبور كه قوم لوط بآن هلاك گشتند پس زحل و مریخ كوكب علی بن ابیطالب امیر المؤمنین علیه السلام كه ظاهرش نحس است بر اعدا و باطنش رحمت است برای احبّا پس بفهم این مطلب را كه احدّ از سیف و ادق از شعر میباشد
فصل ١٢ - هیچ نور كه در خارج موجود است بی ظلمت نباشد ولیكن مراتب ظلمت متفاوت باشد مثل نور هر چه نزدیك بمبدء نور است در او ظلمت هیچ نباشد مگر قلیلی بقدر سر سوزنی و هر چه دورتر میشود ظلمة زیاد میشود پس در نزد مبدء نور ظلمت بقدر نقطه باشد هر چه دورتر شود زیاد گردد و كشیده میشود و نور كم میگردد تا آخر كه نور بقدر نقطه گردد و ظلمة همه آن فضا را احاطه كرده باشد چنانكه در سراج حقیقة این مسئله معلوم گردد چه هر یك از اشعه كه كمال قرب بسراج دارند در كمال نورانیتند ولیكن نورش كمتر از نور سراج باشد و كمتر نشود مگر باختلاط ظلمت و الا نور بما هو نور بیك نسق است و یك طریقه ولیكن آن ظلمة بقدر نقطه باشد كه در جنب آن نور وافر مستهلك باشد و جزء ثانی از اشعه نورش كمتر از اوّل است باعتبار اختلاط ظلمت و بهمین طریق زیاد گردد تا رسد بجائی كه نور در كمال قلّت است بحیثیتی كه در آن روشنائی چیز نتوان دید جدّا و همه فضا را ظلمت احاطه كرده پس نور در آن مقام بقدر نقطه باشد و از این مثال پنج صورت حاصل آید یكی نوری كه هیچ ظلمت در او نباشد یعنی زاید بر ذاتش بحدی كه آثار بر او مترتب شود و آن نوری است كه كمال قرب بمبدء داشته باشد و دوم ظلمتی است كه هیچ نوری در او نباشد یعنی زاید بر ذاتش كه آثار بر او مترتب گردد و آن عكس است و ضد سیم مختلط است نور و ظلمت و این از سه قسم خالی نباشد یكی آن است كه نور غلبه داشته باشد بر ظلمت یعنی از ظلمت آثار صادر بشود ولیكن نور اغلب باشد و باعث استهلاكش شود دوم آن است كه ظلمت غلبه داشته باشد بر نور بعكس اول از سیم و سیم آن است كه نور و ظلمت متساوی باشند چنانكه در مثال سراج معلوم است پس قسم اول محمد و اهل بیت طاهرینش باشند صلی الله علیهم اجمعین و قسم دوم اعدای آن حضرتند از منافقین و ملحدین و مشركین و قسم سیم شیعه ائمهاند صلی الله علیهم چه در ایشان هر چند ظلمت كه معصیة باشد هست ولیكن نور ولایت مضمحل كرده آن را باین سبب است كه داخل جهنم نشوند و قسم چهارم اصحاب شمالند كه تابعان اعدایند و قسم پنجم اصحاب اعرافند اما یعذبهم و اما یتوب علیهم انّ الله هو التواب الرحیم پس از این ترتیب دو شكل مخروط حاصل شود متوازی السطحین كه رأس هر یك در نزد قاعده دیگر باشد باین صورت 
فصل ١٣ - هر چیزی را سه مرتبه باشد اول مرتبه ذات و حقیقة او كه مجرد است از صورة جسمیه و مثالیه و نفسیه و عقلیه و دوم مرتبه عقل است كه مجرّد است از صورة جسمیه و مثالیه و نفسیه و در این مرتبه اشیا را امتیازی جز بالمعنی نباشد سیم مرتبه نفس است كه مجرّد است از صورت جسمیه و مثالیه و در این مرتبه امتیاز میانه اشیا پدید آید خلایق از یكدیگر بحسب صورت جدا شوند و صورت بر دو قسم باشد یكی مجرد از ماده جسمیه كه اصلا و قطعا احتیاج بماده جسمانیه ندارد و دوم مقارن بماده است كه تحقق در خارج نیابد مگر بمقارنت بمادهای مثال این مراتب سهگانه حروف كتابت باشد چه از برای این كتابة ذات و حقیقتی است كه مجرد از كلّ صورت است از معنویة و صوریة و آن صمغ و دوده است قبل از تركیب و چون تركیب شود مثال برای عقل است كه صورت معنویه همرسانیده و در ظاهر و صورت یك چیز است چه مركبی كه در دوات میباشد یك چیز بیش نباشد و در آنجا اسامی و اموری كه كتابت میشود بحسب ظاهر وجود ندارد اما بحسب معنی و حقیقته وجود دارد چون در لوح مكتوب و منبسط گردد اسم زید از اسم عمرو و اسم خالد از اسم ولید مثلا جدا شود مثال از برای نفس است كه در آن مرتبه آن صور معنویه معینهای در عقل از هم امتیاز یابد و در ظاهر جدا شود و میانه عقل و نفس برزخی است كه در ابهام بحد عقل نیست و در تمیز بحد صورت نی و مثالش در مركب شروع تو است در كتابت قبل از اتمام حرف اول صورت و آن را روح گویند پس عقل معنی باشد كه مجرد از كل صورت است مگر معنویه و روح رقیقه باشد كه مبدء صورت است و نفس صورت باشد و این جمله مجردات باشد پس توانی گفتن كه مجردات سه عالمند عالم عقول و عالم ارواح و عالم نفوس و توانی گفتن كه دو عالمند كه برزخ را یكی از اقسام بگیری چنانكه در دائره عقل و جهل مذكور است و دانستی سابقا كه حق تعالی جبر نكرد خلق را در ایجاد بلكه خلق كرد بحسب اقتضاء قابلیت و تكلیف كرد ایشان را بتكلیف وجودی پس تكلیف اول در عالم عقول باشد و آن ذرّ اول باشد كه در آن عالم خلایق بحسب ظاهر متساوی النسبة باشند اما مختلف شدند بحسب معنی و از این جهة حق تعالی فرموده كان الناس امة واحدة یعنی محكوم بحكم ظاهری و صوری بسعادت و شقاوت نبودند هر چند سعید از شقی باجابت و انكار چنانكه ذكر شد ممتاز شدند مثل مداد مركب و تكلیف دوّم در عالم ارواح باشد برقایق و این ابتداء حكم باشد و آن را ذر ثانی گویند و تكلیف سیم در عالم نفوس باشد و آن را عالم اظلّه نیز گویند و در اینجا محكوم بحكم میشوند و مصور بصورت ظاهری و خارجی گردند و كامل شوند در این عالم شقی و سعید جنة و نار از هم امتیاز یابند و توانی گفتن كه عالم نفوس ذر ثانی است و عالم اجسام ذر ثالث و توانی گفتن كه عالم نفوس ذر اوّل است و عالم اجسام ذرّ ثانی و توانی گفتن كه ذرّات الی غیر النهایه باشد پس در مرتبه ذات سعادت و شقاوت در نزد حق معلوم و در ذرّ اول در نزد خود و در ذر ثانی ذر نفوس در نزد غیر و این است صورت آنچه ذكر كردیم معلوم شود و بدانكه نفس مستمد از روح باشد و روح مستمد از عقل و عقل مستمد از فعل و فعل مستمد از حق و مستمد منه محیط بر مستمد باشد هر یك از ایشان كرهای باشند كه دور زنند بر قطب خود كه عالی باشد بر این قیاس 
بدانكه موجودات كلا در عالم نفوس كه ذر ثانی است بیك اعتبار و اول است بیك اعتبار و سیم است باعتبار دیگر كه سیم موجودات است بهمین دستور هر یك مقامی باختیار خود اختیار نمودند و بصورتی مصور گشتند پس حق تعالی باز بجهت اكمال نعمت بر بعضی و اتمام حجّت بر آخرین ایشان را در عالم اجسام و شهادت فرستاد و انزال كتب و ارسال رسل فرمود لئلا یكون للناس علی الله حجّة بعد الرّسل و لیمیز الخبیث من الطیب و لیهلك من هلك عن بینة و یحیی من حی عن بینة و قبول و انكار در عالم اجسام طبق قبول و انكار در عالم نفوس كه ذرّ است میباشد چنانكه حق تعالی از آن خبر داده كه فماكانوا لیؤمنوا بما كذّبوا به من قبل یعنی ایمان نخواهند آورد بآن چیزی كه تكذیب نمودند او را در عالم ذر پیش از این عالم اجسام و شهادت و ثمره تكلیف در این عالم اظهار آنچه كمون داشت در ضمایر ناس باشد و استنطاق طبایع ایشان تا ایشان را محل انكار نماند و اگر انكار كنند اعضا و جوارح او بر او شهادت دهند چنانكه در حدیث وارد است كه در قیامت جمعی انكار خواهند كرد معاصی را كه مرتكب شدهاند پس حق تعالی مهر گذارد بر زبانهای ایشان و تكلم میكنند دستها و پاها و چشمها و گوشها بر كل آنچه مرتكب شدهاند از معاصی صغیره و كبیره چنانكه حق تعالی از آن خبر داده كه الیوم نختم علی افواههم و تكلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما كانوا یكسبون یعنی در روز قیامت مهر خواهیم نمود دهنهای ایشان را و گفتگو كنند دستهای ایشان و پایهای ایشان بآنچه عمل نمودهاند از معاصی پس هر گاه تكلیف نمیشد در این عالم اتمام حجت بر كفار نمیشد و سخن در این مقام طویل الذیل است ارخاء عنان قلم با تعجیل سفر ممكن نگردد بهمین قدر اختصار میكنم ولیكن در همین مختصر تمام امر را مندرج نمودهام هر كس را كه معرفة باشد خواهد فهمید و صلی الله علی خیر خلقه محمد و آله الطاهرین
فصل ١٤ - بدانكه ممكن فقیر است و محتاج بحدی كه هیچ چیز را مالك نیست و هیچ كار مستقلا از او سرنزند ، نیست او را مگر سؤال و طلب چنانكه حق تعالی فرموده یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی ، و هو یحیی الموتی و هو علی كل شئ قدیر یعنی ای گروه مردمان شما كلا فقیران و محتاجانید بسوی حق سبحانه و تعالی و او مستغنی است از كل و او است كه زنده میكند مردگان را و او است كه بر همه چیزها قادر و تواناست و فرموده باین سبب ادعونی استجب لكم یعنی بخوانید مرا تا مستجاب كنم دعای شما را و دانستی كه دعا بر دو قسم است دعائی است بلسان استعداد و دعائی است بلسان مقال پس بهر یك از این دو چون دعوت كنند حق را مستجاب كند برای ایشان و هر چه طلب كند از كرم و جود خود عطا میفرماید چنانكه فرموده امن یجیب المضطر اذا دعاه و این دعوت دعوت قابلیت باشد پس حق سبحانه عطیه میدهد بنحو سؤال آن سائل بلسان قابلیت هر گاه خیر است خیر و هر گاه شر است شر پس جمیع افاعیل عبد را حق سبحانه تعالی خلق كرده بطلب عبد و سؤالش چه ما ثابت كردیم سابق كه نسبت حق تعالی با جمیع مخلوقات متساوی است و مع ذلك ترجیح بلا مرجح ندهد بالنسبه بمفعولات تا ترجیحی بحسب مقتضای ذات آن باعث نشود پس حق تعالی خالق كل شئ باشد از خیر و شر چنانكه فرموده ارونی ماذا خلقوا من الارض و فرموده قل الله خالق كل شئ ، فاعبدوه و هو علی صراط مستقیم یعنی بگو ای محمد صلی الله علیه و آله بمردمان كه حق تعالی است كه هر چیزی را خلق كرده است و هیچ چیز مشیت او را سبقت نگرفته است پس بپرستید او را و عبادتش كنید كه براه راست است یعنی بحكمت و نظم طبیعی ایجاد مینماید هر چیز را در موضعش میگذارد پس كج را كج كند بكجی كج و راست را راست كند براستی راست پس هر گاه كج را راست نماید بر صراط مستقیم نباشد مثالش كتابت باشد چه كاتب باید جیم را كج نویسد و الف را راست هر گاه همه را راست نویسد غلط باشد تصدیق این تأویل قوله تعالی است فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضلّه یجعل صدره ضیقا حرجا كأنما یصّعد فی السماء كذلك یجعل الله الرجس علی الذین لا یؤمنون و هذا صراط ربك مستقیما قد فصّلنا الآیات لقوم یذكّرون یعنی حق تعالی هر كس را كه خواهد نورانی و روشن گرداند دلش را منشرح میكند سینه او را برای اسلام تا مطمئن گردد دلش از ایمان چه انشراح سینه مقدم بر اطمینان قلب است چه صدر وعاء او است و هر كس را خواهد كه گمراه كند بگمراهیش و طلبش گمراهی را سینهاش را تنگ و تاریك نماید كه هیچ نهبیند و نفهمد چنانكه فرموده بل طبع الله علیها بكفرهم فلا یؤمنون الّا قلیلا یعنی حق تعالی مهر گذاشته بر دلهای كفار بكفر ایشان در حینی كه انكار نمودند پس ایمان نیاوردند مردمان مگر گروهی اندك بعد در آیه سابقه فرموده كه حق تعالی باینطور قرار میدهد رجس و معاصی را برای كسانی كه ایمان نمیآورند و این است راه راست كه برای پروردگار تو است یعنی انشراح صدر برای مسلمانان و انطباع قلب بجهة منافقان پس فرموده كه بتحقیق و راستی كه تفصیل دادیم آیات و علامات قدرت و رحمت خود را برای گروهی كه میفهمند و آنچه بر ایشان گذشته است یاد میآورند پس ایمان و كفر و طاعت و معصیت را حق تعالی خلق میكند ولیكن بطلب عبد و سؤالش چه بنده مشیتش سبقت نگیرد مشیت الله را و حق سبحانه مغلوب نگردد كه واقع شود در مملكتش چیزی را كه نخواسته باشد مثل آنچه حضرت امام رضا روحی فداه علیه السلام میفرماید ان الله لم یطع باكراه و لم یعص بغلبة و هو المالك لما ملكهم و القادر علی ما اقدرهم و حق تعالی فرموده ام حسب الذین یجترحون السیئات ان یسبقونا ساء ما یحكمون چه بنده فقیر است و محتاج نفع و ضرر را برای خود مالك نیست بلكه وجودی ندارد مگر بمدد جدید از حق سبحانه تعالی و الا فانی و باطل و مضمحل خواهد شد و دانستی سابقا از تمثل بسراج كه قوام اظله و اشعه كلا بید قدرت سراج است و بقائی برای هیچیك بی مدد سراج صورت نهبندد پس مدد میدهد نور را بآنچه كه قابل است از ضیا و سنا و ظل را بآنچه كه قابل است از ظلمت و كدورت و چنین است فعل حق تعالی نسبت به بندگانش پس كافر را بكفر و تخلیه و خذلان مدد میدهد و مؤمن را بطاعت و توفیق و ایمان امداد میكند پس خالق خیر و شر و ایمان كفر و معصیت و طاعت حق تعالی باشد ولیكن معصیت اولویت به بنده دارد و طاعت اولویت بحق تعالی از این جهة طاعات در مثال شجره طیبه باشد كه بیخش محكم و ثابت باشد و شاخ و بالش در آسمانها بالا رفته باشد و معصیت شجره خبیثه بی ثبات و قرار باشد كه بالای زمین روئیده شده باشد كه زود برطرف شود چنانكه حق تعالی از آن خبر داده كه مثلا كلمة طیبة كشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اكلها كل حین باذن ربّها و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذكرون و مثل كلمة خبیثة كشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار مثالش در سراج اشعه و اظله باشد چه شعاع شجرهای است طیبه كه اصلش ثابت و محكم است بسبب استنادش بشعله سراج و متابعتش و جهة موافقتش و اظله شجرهای است خبیثه مجتثه بجهة عدم استنادش بسراج استناد موافقت و متابعت اگر چه مستند است باو از جهة صدور و مستمد است از او در هر دقیقه و هر آن پس سراج در این مقام مثال برای فاعل و موجد و مؤثر باشد و اشعه مثال برای طاعات و افعال حسنه و اظله مثال برای معاصی و افعال قبیحه و جسم كثیف از قبیل جدار و امثالش كه سبب ظهور نور و انعكاس ظل گردد مثال برای شخص مطیع و عاصی باشد پس سراج بجدار گوید كه ای جدار من اولویت دارم بنور از تو و احقم از آن از تو چه آن از من است بدءش از من است و عودش بسوی من هر چند تو را مدخلیت است در ظهور این عطیه و انبساط این رحمت و در قبول این نعمت و تو اولویت داری بظل از من چه ظل عمل و سؤال تو است طلب نمودی از من ظلمت را و من از تو منع نكردم و الا جائز بود كه نور را از تو منع كنم و لازم میآمد كه ترا جبر كنم بر قبول نور و این شأن حكیم نباشد هر چند مرا مدخلیت است در ایجاد و احداث آن ، چه برای تو شأنی و امری و استقلالی نیست و من خلق كردم او را چون از من سؤال نمودی پس بگو كه ظلمت و نور را كلا سراج احداث كرده و مؤثری نیست در آن عالم جز سراج چه اگر سراج تخلیه ید كند هیچ از نور و ظلمت باقی نخواهد ماند آیا نمیبینی كه چون سراج را بردارند هیچ از ظل و نور باقی نمیماند و جائز است كه بگوئی بلكه واجب است كه ظل و ظلمت از سراج نیست اگر چه بسراج است و نور بسراج است و از سراج است و از اینجا بفهم نفی قوله تعالی و ان تصبهم حسنة یقولوا هذه من عند الله و ان تصبهم سیئة یقولوا هذه من عندك و اثبات قوله تعالی قل كل من عند الله فما لهؤلاء القوم لا یكادون یفقهون حدیثا و جمع كن میانه این كلام از تقریر سابق و میانه قوله تعالی در مابعد این آیه ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سیئة فمن نفسك و ملاحظه كن در همه مقامات قوله تعالی در حدیث قدسی یا بن آدم انا اولی بحسناتك منك و انت اولی بسیئاتك منی و از مثال سابق بنهج محرّر مقرر بیان كل این مراتب ظاهر میشود و از اینكه سر منزلة بین المنزلتین و امر بین الامرین از مكنونات علم و مخزونات سرّ است و احدی را جز ائمه هدی سلام الله علیهم و بعضی از خصیص شیعه ایشان را اطلاع بر آن نمیباشد لهذا لب از آن بستیم و كلام در آن را برمز و اشاره ادا نمودیم تا عالم از آن منتفع گشته و جاهل از شك و ارتیاب رهیده و متوسطین در عالم قشر و ظاهر بمطلوب خود رسیده چه كلام در آن علی الحقیقه منهی عنه میباشد نعما قیل :
و مستخبر عن سرّ لیلی اجبته بعمیاء من لیلی بلا تعیین
یقولون خبّرنا فانت امینها و ما انا ان خبّرتهم بامین
لكن در كتاب كبیر و رساله رشیدیه بقدر وسع و طاقت استیفاء این مطلب نمودم بقدری كه میتوان اظهار نمود و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
تتمه هر گاه جدار را توبیخ و سرزنش كنی باین ظل كه لازمش افتاده است و عذاب كنی او را بانواع عذاب نتواند بگوید كه این از من نیست سراج لازم من گردانیده است و مرا در آن تقصیری نیست چو اگر این سخن گوید و این امر را انكار نماید همه موجودات تكذیب او كنند بلكه عذاب بر او مضاعف گردانند چه همه كس داند كه ظل از سراج نیست چه سراج نور بحت صرف است و ظلم نكنند چه شأن قیوم و حكیم ظلم نیست چنانكه قبل ثابت نمودیم و هر گاه مدح نمائی او را باعتبار نوری كه در اوست و احسان كنی در حق او كمال احسان برجاست لیكن جدار راست كه گوید كه من قابل مدح و احسان نیستم مرا نسزد بلكه حمد و ستایش سراج را كه بمن این عطیه را از فضل و كرم خود احسان نموده چه من سؤال این احسان نمودم نه هر سؤالی برای او جواب است و واجب نیز نبود بر وی كه اجابتم نماید لكن فضل و كرم و احسانش او را بر آن واداشت و از این بیان بفهم معنی قول امام علیه السلام را كه من وجد خیرا فلیحمد الله و من وجد شرا فلا یلومنّ الا نفسه ،
من همه راست نوشتم تو اگر راست نخوانیجرم لجلاج نباشد تو كه شطرنج ندانی
فصل ١٥ - چون دانستی كه برای هیچ چیز تقومی و وجودی نباشد مگر بحق سبحانه در همه مراتب پس بدانكه هیچ چیز نیز تحقق و وجود در هیچ مكانی از امكنه و زمانی از ازمنه و ظرفی از ظروف ذهنیه یا خارجیه ندارد مگر بمشیت و ارادت الٰهی چه اگر امری واقع شود بدون مشیت و اراده الٰهیه لازم آید كه آن شخص در آن فعل مستقل باشد پس الٰهی خواهد بود من دون الله و این كفر است و زندقه عاقل را بر آن تفوه كردن نشاید هر چند یك پاره از علما از فحوای كلام ایشان این معنی لازم آید لكن من حیث لایشعرون و هو قوله علیه السلام فیكفرون من حیث لا یشعرون و برای هر كسی پنج مرتبه باشد كه هر یك مترتب بر دیگری است اول مرتبه وجود او است و اول تعین او از مرتبه علم بمرتبه عین و او را در احادیث كون ذكر اول شئ گویند و دوّم مرتبه ماهیت است كه او را مرتبه عین گویند و آن تعین آن حصه از وجود است بتعین خاص و تشخص او است بتشخّص مخصوص و او را در احادیث عزیمه علی ما شاء گویند چه بماهیت وجود متشخص و متعین گردد و قابل اشاره و محل عبارة گردد بلكه شیئیتش باو است سیم مرتبه حدود و هیئات و مقادیر اعمال و افعال و اقوال و آجال و ارزاق و سعادت و شقاوت و اجل و كتاب و اذن باشد و این متأخر از مرتبه ثانیه و مترتب بر او باشد چه شئ تا تمام نگردد و تحقق نپذیرد این لوازم برایش نخواهد بود و این را لوازم ماهیت نیز گویند و از آن در احادیث بهندسه ایجادیه تعبیر كنند چهارم مرتبه اتمام ما قُدّر است و ترتیب او است بر هیئة مقرره و از آن در آیات و احادیث بمرتبه تركیب تعبیر كنند چنانكه حق تعالی فرموده الذی خلقك فسویك فعدلك فی ای صورة ما شاء ركّبك چه مرتبه خلق اشاره بسوی مرتبه اولی باشد و تسویه اشاره بمرتبه ثانیه و تعدیل در هر صورت كه مشیتش قرار گیرد اشاره بمرتبه ثالثه و تركیب اشاره بمرتبه رابعه باشد و این متأخر از مرتبه ثالثه باشد پنجم مرتبه ظهور و بروز شئ است چه ظهور شئ مشروح العلل مبین الاسباب غیر تمام آن است و چون عبد در هر مرتبه از مراتب محتاج و فقیر باشد و مستغنی از مدد در هیچ مرتبه نباشد پس بهر مرتبه از مراتب پنجگانه محتاج باشد بحق سبحانه تعالی تا بتعلق فعلش در ایجاد او موجود گردد پس فعل حق تعالی تعلق در ایجاد هر مرتبه از این مراتب گشته چون بالذات واحد است لكن باعتبار تعلق متعدد گشته و باعتبار تعلق بهر مرتبه باسمی خاص مسمی گشته و در حقیقة شئ واحد است ،
عباراتنا شتّی و حسنك واحد و كل الی ذاك الجمال یشیر
و از این جهة گویند چنانكه مستفاد و مستنبط از احادیث است كه مراتب فعل باعتبار تعلق او بمفعولات پنج باشد و الا فعل در نفس الامر واحد است بلا تكثر چه صادر شده از واحد من جمیع الجهات و او نتواند متكثر شود چه ما در رساله مطالع الانوار ثابت نمودم كه الواحد من جهة الوحدة مایصدر عنه الّا الواحد ، و تحقیق مسئله باتم تفصیل در آنجا نمودیم هر كس كه خواهد باو رجوع نماید چه در این مسئله در آن كتاب ما بتفصیل قایل شدیم و جمع كردیم مختلفات را و مختلف نمودیم مؤتلفات را ، الحاصل اول مرتبه از مراتب فعل مشیة است و آن فعل متعلق بوجود شئ است خاصة و از این جهة حضرت امام رضا صلوات الله علیه فرموده بیونس بن عبدالرحمن كه اتدری ما المشیة المشیة هی الذكر الأول و آن مترتب بر علم است چه حادث مسبوق بعلم باشد از این جهة امام فرموده بعلمه كانت المشیة ، و مرتبه دویم اراده است و آن فعل متعلق بماهیة شئ است و قبول امر فعل اول است چون انكسار كه در مرتبه ثانیه از كسر است لكن كسر را ظهور بدون او نباشد پس كسر قائم است بانكسار بقیام ظهوری و انكسار قائم است بكسر قیام تحققی و آن را ذكر ثانی شئ گویند و حضرت رضا صلوات الله علیه در حدیث یونس فرموده اتدری ما الارادة و هی العزیمة علی ما یشاء و این مترتب بر مشیة است چنانكه ظاهر است و از این جهة حضرت فرموده و بمشیته كانت الارادة ، و مرتبه سیم قدر است و آن فعل متعلق بهیئات و حدود و مقادیر شئ است و بدو سعادت و شقاوت است چنانكه حضرت رضا صلوات الله علیه در حدیث یونس فرموده اتدری ما القدر و هی الهندسة و این مرتبه مترتب است بر اراده چنانكه فرموده و بالارادة كان القدر و این مرتبه را خلق ثانی و وجود ثانی نیز گویند در این مرتبه مقدر گردد آجال و ارزاق و كیفیت تعیش و مشروط و محتوم گردد امور متعلقه بخلق هر چند در مرتبه اولی و ثانیه نیز چنانكه ذكر كردیم بود ولیكن بروز و ظهور نداشت در این مرتبه ظاهر شود و بروز كند حقیقة امر در نزد همدیگر و مرتبه چهارم مرتبه قضا است و آن فعل متعلق باتمام شئ است و آن مترتب است بقدر و بعد از قدر میباشد چنانچه احادیث و ادله عقلیه بر آن شهادت میدهند چنانكه در حدیث مذكور است كه بالقدر كان القضا و قول باینكه قضا مقدم است بر قدر غلط است غیر ملتفت الیه چه صریح اخبار و آیات تكذیب او مینماید و مرتبه پنجم امضا است و آن فعل متعلق باظهار شئ است و آن لازم قضا باشد و متأخر از آن است و اگر خواهی كه بجهة این مراتب پنجگانه مثالی كه حق تعالی خلق كرده است بجهة ادراك حقایق اشیا بیان كنم تا حقیقة مسئله بر تو منكشف گردد بدانكه چون خواهی كه تختی بسازی اوّل خطره كه بخاطرت خطور كند در باب ساختن سریر بعد از آنكه چیزی در آن باب بخاطرت خطور نكرده بود بمنزله مشیة است بلكه همان بعینه مشیت تو است در امور قلبیه باطنیه چه اراده و مشیة در بنده بر دو قسم است یكی خواطر قلبیه و واردات باطنیه و آن فی الحقیقه فعلی است از افعال عبد جامع جمیع مراتب چنانكه ذكر خواهم نمود و دوم امور ظاهریه شهادیه است كه بجوارح و اعضا حاصل میشود و این نیز نوع از اراده و مشیة عبد است چه مشیة فعل باشد و فعل اعم از ذهن و خارج میباشد و حضرت امام رضا روحی فداه این مسئله را بیان فرموده در قول خود كه الارادة من الخلق الضمیر و ما یبدو لهم بعد ذلك من الفعل و اما من الله سبحانه فارادته احداثه لا غیر و چون عازم و جازم شوی بر ساختن سریر كه البته میسازم بدون تأمل اراده باشد و چون مقدّر سازی آن تخت را در خیال خود بهیئات و حدود و اوضاعی كه میخواهی قدر باشد و چون تركیب كنی آن هیئات و حدود بعضی را با بعضی در خیال خود آن قضا باشد و چون ظاهر كنی آن سریر را در خارج امضا باشد و از اینجا ظاهر شود كه امضا لازم قضا است و ظاهر شود ایضا كه آن چهار مرتبه كه عبارت از مشیة و اراده و قدر و قضا باشد اركان از برای شئ میباشند یعنی بدون هر یكی هیچ چیز وجود همنمیرساند و اما امضا بیان از برای اركان اربعه است و اظهار آن مراتب است مشروح العلل مبین الاسباب اگر خواهی كه او را نیز داخل این مراتب كنی و گوئی كه مراتب فعل باعتبار تعلقش بمفعولات پنج است یا گوئی كه چهار است تا اینكه امضا خارج گردد و اما كیفیت بدا و وقوع محو و اثبات در فعل الله و بیان معنی نسخ و بدا و فرق میانه ایشان و كیفیة اخبار انبیا و اولیا از جانب خدا بچیزی كه واقع نمیشود و امثال اینها الآن كه كمترین را حال بیان آن نیست چه در سفر در بین بیابان در عین شدت حرارت آفتاب و ضیق مجال بیش از این نتوان نوشتن ولیكن بعضی از آنها را در جواب مسایل مولانا الاكرم ذو الرأی السدید مولانا محمد الشهیر بالرشید ذكر نمودم هر كه خواهد او را مطالعه كند و السلام علی تابع الهدی
فصل ١٦ - چون دانستی كه هیچ چیز را استقلالی و تذوتی نمیباشد مگر بفعل حق سبحانه تعالی و هر چیزی در تحقق و وجود خارجی خود محتاج باین مراتب خمسه میباشد خواهی دانست كه هیچ چیز موجود در دایره امكان نگردد مگر بمشیة و اراده و قدر و قضا و اذن و اجل و كتاب پس از اینجا خواهی فهمید معنی قول امام را علیه السلام چنانكه در كافی است كه حضرت صادق علیه السلام فرموده لا یكون شئ فی الارض و لا فی السماء الا بهذه الخصال السبع بمشیة و ارادة و قضاء و قدر و اذن و كتاب و اجل و من زعم انه یقدر علی نقض واحدة فقد كفر و این حكم عام است شامل بعضی دون بعضی نباشد بلكه هر چه در آسمان و زمین واقع شود از خیر و شر و صلاح و فساد و معصیت و طاعت ولیكن بطوری كه بیان نمودیم این است خلاصه كلام در عدل چون این مطالب بعیدة المنال است بجهة عدم انس ناس باو بایست كه در صدد تفصیلش برآمد تا حق واضح شود لكن از اینكه ما معتذر بودیم لهذا بحدیث المیسور لا یسقط بالمعسور كار بستیم و همچنین برای عوام انتفاعی نیز نداشت و حقیقة امر را باكمل تفصیل در كتاب كبیر انشاء الله تعالی استقصا و استیفا خواهم نمود ، عزیز من نظر بظاهر عبارت نكرده مطلب را حمل بر ظاهر ننموده و در بادی النظر بحث و جدال پیشه خود نكرده كه حق تعالی از آن نهی فرموده است بلی هر گاه با كمال دقّت بر خطائی و زللی واقف گردند حمل بر نسیان كه مساوق انسان است فرموده بقلم اصلاح در اصلاح آن كوشند چه این كلمات با كمال استعجال و ضیق مجال در حال سفر در فصل تابستان در میان بیابان با شدت حرارت آفتاب نوشته شده و الله یقول الحق و هو یهدی السبیل و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی خیر خلقه و مظهر لطفه و منبع علمه محمد و اهل بیته الطیبین الطاهرین و اللعن علی اعدائهم و ظالمیهم و مخالفیهم و غاصبی حقوقهم و ظالمی اولادهم اجمعین الی یوم الدین ابد الآبدین و السلام علی تابع الهدی و الحمد لله
باب سیم
در نبوت است و در آن چند فصل است :
فصل ١ - چون ثابت نمودیم بادلّه قاطعه عقلیه و بفطرت سلیمه كه حق سبحانه خلق نكرده است خلق را عبث و ایشان را مهمل وانگذاشته چنانكه فرموده افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الینا لا ترجعون و فرموده و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون و فرموده در حدیث قدسی كه كنت كنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكی اعرف چنانكه سابق بیان نمودیم و همچنین ثابت شد بفطرة سلیمه مستقیمه كه حق سبحانه و تعالی مدرك نگردد محسوس نشود كسی نتواندش بهبیند و مردم از ملامسه و مشاهده آن عاجزند هیچكس را دست بكنگره آسمان معرفتش نرسد و احدی در آن میدان كمیت جرأت نجهاند و خلق نیز عاجز و جاهل ندانند امر دین خود را و نشناسند صلاح دنیای خود را و امتیاز ندهند میانه حق و باطل و صلاح و فساد و بلاواسطه از حق تعالی اخذ احكام و شرایع نمودن بجهة ایشان ممتنع پس حق سبحانه تعالی برگزیند میانه خلق خود جماعتی را كه بپاكی طینت معروف و صفای طویت موصوف كه تكلیف را در عالم ذر قبل از سایر موجودات قبول كردند و در بلی گفتن بهمه ایشان پیشی گرفتند معتدلوا القابلیة مستقیموا الفطرة عظیموا المسارعة الی طاعة ربّهم كسانی كه مرآت قابلیات ایشان از جمیع مرایای قوابل امكانیه ما مستقیمتر باشد و ایشان را وسائط فیض خود قرار دهد و اوامر و نواهی را بواسطه ایشان بخلقان برسد و ایشانند مؤیدین من عند الله كه حق سبحانه و تعالی محافظت كند ایشان را از خطا و زلل تا تأدیه نمایند آنچه را كه حق سبحانه و تعالی خلق را بآن مأمور نموده كه بآن بغایات و نهایات امر خود برسند پس باید بجهة خودشان انّیت و تحقّقی نهبینند و مسارعت نمایند در امر پروردگار خود بمال و جان و لسان و هر چیزی كه بآن مأمورند پس اگر ایشان نباشند خلق در ضلالت و گمراهی مانند راه بسوی طریق حق و صراط سوی نبرند پس فائده ایجاد مفقود خواهد شد و خلق خلق عبث خواهد بود و ثابت كردیم كه حق تعالی حكیم است و عبث از او سرنزند پس پیغمبران كه سُفراء و وسایط میباشند از جانب حق تعالی بخلقش واجب و لازم است كه باید باشند و الا فساد كلی در عالم علوی و سفلی خواهد همرسید و مضمون این مذكورات را ائمه معصومین علیهم السلام در احادیث متكثره بیان چنانكه شیخ صدوق رحمه الله در علل الشرایع بعضی از آن را ذكر فرموده از آن جمله در آن كتاب روایت كند باسناد خود از هشام بن الحكم و هشام از حضرت صادق صلوات الله علیه چون زندیق سؤال كرد از آن حضرت كه از كجا ثابت میشود ارسال رسل و انزال كتب از جانب حق تعالی و چه دلیل است ترا بر آن آن حضرت فرمودند كه لما اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعالیا عنا و عن جمیع ما خلق و كان ذلك الصانع حكیما متعالیا لم یجز ان یشاهده خلقه و یلامسوه و یباشرهم و یباشروه و یحاجّهم و یحاجّوه ثبت ان له سفراء فی خلقه یعبّرون عنه الی خلقه و عباده و یدلّونهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فی تركه فناؤهم فثبت الآمرون و الناهون عن الحكیم العلیم فی خلقه و المعبّرون عنه عزّ و جل و هم الانبیاء و صفوته من خلقه حكماء مؤدّبون بالحكمة مبعوثون بها غیر مشاركین للناس فی شئ من احوالهم مؤیدون من عند الله الحكیم العلیم بالحكمة ثم ثبت ذلك فی كل دهر و زمان مما اتت به الرسل و الانبیاء من الدلایل و البراهین لكیلا تخلو ارض الله من حجة یكون معه علم یدلّ علی صدق مقالته و جواز عدالته و باز در آن كتاب روایت كند از ابوبصیر كه مردی از حضرت صادق صلوات الله علیه سؤال نمود كه چرا مبعوث نمود حق تعالی پیغمبران و رسولان را بسوی مردمان آن حضرت فرمود لئلا یكون للناس علی الله حجة بعد الرسل و لئلا یقولوا ما جاءنا من بشیر و نذیر و لیكون حجة الله علیهم الا تسمع الله عز و جل یقول حكایة عن خزنة جهنم و احتجاجهم علی اهل النار بالانبیاء و الرسل الم یأتكم نذیر قالوا بلی قد جاءنا نذیر فكذّبنا و قلنا مانزّل الله من شئ ان انتم الّا فی ضلال كبیر حدیث اول مضمونش بعینه همان است كه ما سابق ذكر نمودیم اما حدیث ثانی مضمونش آن است كه چون سؤال كرد آن مرد از علّة مبعوث شدن انبیا و رسل آن حضرت فرمود كه حق تعالی برای آن انبیا را فرستاده تا آنكه مردمان را بر حق تعالی حجتی نباشد و تا نگویند كه نیامده است ما را كسانی كه بشارت دهند ما را بثواب و جنّت الهی و ترسانند از عذاب و عقاب جهنم و تعلیم كنند بما آنچه صلاح ما است و نهی كنند ما را از آنچه باعث فساد امر ماست و تا اینكه حق سبحانه تعالی را حجت بر عاصیان امت تمام باشد آیا نشنیدی كه حق سبحانه تعالی حكایت كند در كلام مجید خود از خزان جهنّم و احتجاج ایشان بر اهل جهنّم بارسال رسل و پیغمبران و اطاعت ننمودن ایشان چنانكه فرموده الم یأتكم نذیر قالوا بلی قد جاءنا نذیر فكذّبنا و قلنا مانزل الله من شئ ان انتم الا فی ضلال كبیر
فصل ٢ - زینهار زینهار كه توهم كنی كه انبیا را نسبتی است بحق سبحانه تعالی و نسبتی است بخلق كه از آن جهة از حق اخذ كند و از این جهة بخلق برساند چنانكه بعضی از جهّال و سفها و بیخردان را اعتقاد آن است و قایل شدهاند بربط حادث بقدیم و مناسبت میانه واجب و ممكن حتی كمترین از بعضی از ایشان بالمشافهه شنیدم و در اثبات مدعای خود این بیت را شاهد میآورد كه :
رو مجرد شو مجرد را بهبیندیدن هر شئ را شرط است این
و این كفر است و زندقه نعوذ بالله منه هیچ نسبتی میانه واجب و ممكن نباشد و الا واجب و ممكن نباشد چه واجب مخالف ممكن است در كل جهة چه او مستغنی بالذات است و این محتاج بالذات و صفات او صفات غنا و قدرت و كمال و صفات این صفات فقر و احتیاج و عجز و نقصان هیچ این باو مانند نباشد و او باین مشابه نه و الا لازم آید كه برای او شبیهی باشد و حال آنكه خود نفی فرموده این معنی را از خود و گفته لیس كمثله شئ و فی الحدیث فلا یشابهه شئ و لا یدانیه شئ و لا یوافقه شئ و قال الرضا سلام الله علیه فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته و لا ایاه وحّد من اكتنهه و لا حقیقته اصاب من مثّله و قال ایضا فی هذه الخطبة كنهه تفریق بینه و بین خلقه و غیوره تحدید لما سواه و حقیقة این مسئله را با بعضی از شقوق در رساله مطالع الانوار بیان نمودهام الحاصل مناسبت و مشابهت بالمره میانه حق و خلق منتفی است ،
هیچ نسبت خلق را نبود بحقاو است حق و او است حق او است حق
او منزه از صفات و ذات ما او مبرّا از همه حالات ما
و همچنین توهم نكنی كه انبیا كه صاحب این مقام عظیم گردیدند و شایسته این تشریف كبیر گشتند حق تعالی ایشان را چنین قرار داده بدون آنكه در ایشان چیزی باشد كه قابل این باشند و مساویاند در این مرتبه انبیا و سایر ناس اگر بغیر انبیا نیز میداد مرتبه نبوت برای ایشان بود كه این كفر است و زندقه ، بزرگ است حق سبحانه تعالی از اینكه ظلم كند یا ترجیح بلا مرجح دهد یا منع كند فیض خود را از مستحقین كیف و هو الفیاض علی الاطلاق و اكرم الاكرمین و ارحم الراحمین تعالی ربّی و تقدّس بلكه حق سبحانه و تعالی چنانكه سابق بیان شد از كمال عدل و حكمت خود خلق نمود خلق را بمقتضای قابلیات و حسب استعدادات ایشان و ظلم و جبر نكرد ایشان را بلكه اعطا نمود بهر كس هر چه را كه مستحق آن بود و سائلش بود بلسان استعداد چنانكه حق تعالی از آن خبر داده در كلام مجید خود و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الأرض و من فیهن بل اتیناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون و دانستی كه اختلاف میانه خلایق در عوالم ثلثه كه ذرات ثلثهاند واقع شد و الّا قبل كان الناس امة واحدة فاختلفوا ، اختلاف اول در ذر اول و عالم اول كه آن عالم جبروت است و بالمعنی واقع شد چون اختلاف حروف در مداد و تكلیف در آن عالم جنسی بود مبهم و اختلاف دوم در عالم دوم در ذرّ دوم كه آن اسفل جبروت و اعلی ملكوت است بالرقایق واقع شد و تكلیف در آن عالم نوعی بود مبین و اختلاف سیم در عالم سیم در ذر سیم و آن عالم ملكوت است بالصورة باشد و تكلیف در آن عالم شخصی بود ممیز پس در عوالم ثلثه هر كس كه اول اجابت نمود امر پروردگار خود را اقرب شد بسوی او از جمیع موجودات و چون طفره در وجود باطل است پس حق سبحانه و تعالی فیض را از جانب خود بسایر موجودات میرساند بواسطه آن كس كه اوّل اجابت نمود پس آن باب حق تعالی و رسولش خواهد بود بالنسبة بسایر موجودات و الا نسبتش بهمه موجودات علی السویه باشد نیست از بعضی اقرب بالنسبة ببعضی دیگر تعالی ربّی و تقدس عن ذلك پس انبیا كسانی باشند كه اوّل اجابت نموده باشند و امم ایشان آخر پس ممكن نباشد كه فیض بامم برسد بدون توسط انبیا و محال باشد كه رتبه پیغمبر برای كسی دیگر از امتش باشد و احدی غیر از او صالح این امر عظیم و شأن جلیل كه ریاست كبری است میباشد و الا لازم آید كه شئ از مكانش تجاوز نماید و از رتبه خود قدم بالا نهد پس صحیح نباشد قول حق تعالی در تأویل كه و ما منا الا له مقام معلوم و لازم آید طفره در وجود و تقدّم آنچه مؤخر است و تأخر آنچه مقدّم است و لازم آید كه سافل را حكم بر عالی باشد و لازم آید تقدیم مفضول بر فاضل و آن اشنع اقوال و اقبح اعتقاد است و حق سبحانه تعالی باین سبب رد كرده اقوال جماعتی از ضالّین را كه میگفتند لننؤمن حتی نؤتی مثل ما اوتی رسل الله یعنی هرگز ایمان نیاوریم بخدا و اقرار بوحدانیت و الوهیت او نمینمائیم تا اینكه داده شویم از علوم و معارف و فعل خارق عادت مثل آنچه رسول الله صلی الله علیه و آله داده شده از ولایت عظمی و ریاست كبری پس حق تعالی رد كرده قول آن جماعت را بقوله تعالی الله یعلم حیث یجعل رسالته یعنی خدای تعالی میداند كه رسالت خود را در چه مكان باید قرار داد هر كسی قابل این منصب نیست و هر كه را رتبه این كرامت نی ،
توفیق رفیقی است بهر كس ندهنددم طاووس به كركس ندهند
و خبر داده از حال جماعتی كه ادعای این منصب مینمودند در سوره انفال كه و لو علم الله فیهم خیرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون یعنی هر گاه حق سبحانه تعالی در ایشان خیری و نیكی میدید كه ایشان بحسب قابلیت خودشان قبول این امر عظیم مینمودند هرآئینه ایشان را شنوا و بینا مینمود و از علوم و معارف بایشان اینقدر عطا میكرد كه توانند از عهده این منصب عظیم برآمد لكن چون در ایشان خیری ندید عطا نفرمود چگونه هر گاه ایشان را شنوا میكرد هرآئینه بازمیگشتند و اعراض مینمودند و قبول نمیكردند پس هر كس چگونه تواند كه او را رتبه نبوت حاصل شود و هر كس كه حقیقة امر را داند داند كه این امر از جمله ممتنعاتی است كه تصورش نتوان كرد بلكه هیچكس را رتبه هیچكس نیست و الا آن كس میبود و در تمام وجود دو نفر متساوی در رتبه نباشند ابدا یا مقدم است یا مؤخر و تساوی ممكن نباشد چنانكه بر اولی البصایر مخفی نیست پس اعتنا مكن بآنچه مسموع میشود از بعضی از صوفیه كه میگویند كه انبیا باین مقام نرسیدند مگر بسبب ریاضات و مجاهدات نفسانیه و فعل اعمال صالحه و اعتزال از خلق بالمره و توجه بحق بالكلیه تا اینكه جهة ربّ ایشان قوت یافته و جهة نفس زایل و مضمحل گشته پس باز باعمال صالحه و توجه حقیقی بحق سبحانه قوت دادند جهة رب را و مضمحل كردند جهة نفس را تا بالمره جبال انیت مندك و بنیان ماهیت و خودبینی را منهدم ساختند پس خود ندیدند چون خود ندیدند حق دیدند بخود پس بجهة ایشان فناء فی الله و سفر بالحق فی الحق دست دهد پس میمانند در این مقام ما شاء الله پس بقاء بالله كه مقام صحو است بعد از سكر و بقاء است بعد از فناء و وجود است بعد از عدم برای ایشان حاصل شود پس سفر كنند بجهة اكمال ناقصین و اتمام قاصرین از حق بسوی خلق پس در خلق بحق بینند و بحق شنوند و بحق دانند و آن سفر من الحق است الی الخلق و سفر فی الخلق است بالحق و این مراتب اربعه را اسفار اربعه و دو قوس صعود و نزول نیز گویند و گویند كه چون شخص طی این اسفار نماید رسول باشد و بعد از انقطاع رسالت ولی باشد و از این جهة رسالت را ادنی مراتب دانند حتی كمترین از بعضی شنیدم كه نقل میكرد از یكی از صوفیه كه رسالت را حیض الرجال نام نهاده است و از این جهة بعضی از ایشان در بیان معنی اقبل فاقبل ادبر فادبر این شعر را نوشت كه
از بشری رسته بود باز برای بشرتا بكمال آورد پایه نقصان گرفت
و این كلام بالاجمال صحیح باشد لكن ایشان نفهمیدهاند كه این اسفار اربعه كامل میگردانند شخص را بكمالی كه متصور است در حق او بالنسبة بآن مرتبه كه برای ایشان است و شخص را كامل مطلق نمیگرداند چه ما در رسایل خود ثابت نمودیم كه وجود صاحب مراتب و اوضاع میباشد و تجلی حق تعالی برای صاحب آن مرتبه بحسب آن مرتبه باشد پس مرتبه فناء فی الله و بقاء بالله در اشخاص متفاوت میباشد حتی برای نمله این مراتب میباشد و از این جهة است كه چون صعود نمود بمقام خود فهمد كه ان لله زبانتین ، بلی قاطع این مراحل اكمل از كسانی است كه قطع نكردهاند اما بجهة او كمال مطلق نباشد آیا نهبینی كه حیوانات را نبوت بر انسان نباشد و حشرات را بر حیوانات و نباتات را بر حشرات و جمادات را بر نباتات و حال آنكه بجهة ایشان كلا این مراتب اربعه بحسب خودشان باشد و همین است بعینه حال انسان بالنسبه بسوی انبیا چه سایر ناس كلا از شعاع انبیا كلا باشند و نسبت مردمان بالنسبه به پیغمبران مثل شمس است باشعه و اشعه است باظله و هكذا پس هر كس را كه قطع مسافت باطنیه دست داده بمرتبه انبیا هرگز نرسد هر چند قلب خود را صافی نماید در كمال صفا چه ما قصد نمیكنیم از نبی مگر كسی را كه در مرتبه اولی وجود باشد و اسفار اربعه را قطع نموده باشد پس در قطع مسافة هر چند مساوی لكن در مرتبه انبیا اعلی باشند اگر چه در قطع مسافة هرگز مساوی نیستند هر گاه خواهی كه حقیقة این مسئله بر تو منكشف گردد دو آینه تحصیل نموده یكی را در نزدیكی سراج بگذار و یكی را دورتر بهبین تفاوت انطباع نور را در هر یكی بالنسبة بدیگر و بهبین تفاوت آن نور كه در مرآت بعیده از سراج میباشد با آن انواری كه در ارض خالی از سراج است و بهبین تفاوت آن انوار را با اظله چون بدیده بصیرت نظاره كنی حقیقة امر را خواهی فهمید ، از اینكه وقت تنگ بود نشد كه حقیقة این مسئله را با تفصیل بیان مراتب اربعه با آنچه واقع میشود مسافر را در هر سفری از این اسفار چهارگانه بیان نمایم ولیكن در شرح بر شرح زیارت جامعه بعضی از این مراتب و شرایط سفر نمودن را ذكر نمودهام لكن بالاجمال است انشاء الله تعالی در كتاب كبیر تمام امر بحول الله و قوته خواهیم نوشت تا گمگشتگان بادیه جهل را براه راست هدایت هدایت نماید
فصل ٣ - بدانكه پیغمبران باید كه انسان باشند و ملائكه نتواند كه رسول شد بسه وجه اول آنكه سبب بعثت انبیا آن بود كه چون خلق در نهایت تعلق و تدنس و اختلاط بعالم اجسام و شهادت كه اسفل عوالم و ادنی مراتب و اقل مقامات و از عوالم علویه معنویه غیبیه كه مجرد از مواد باشند ایشان را خبری نیست بجهة عدم صعود ایشان در آن مدارج و مقامات بجهة فقدان شروط كه بجهة مسافرین سفر باطنی مقرر است پس در اول دفعه ایشان را انسی با اهل عوالم علویه و انوار مجرده نباشد بجهة عدم مناسبت پس كسانی باید كه برای ایشان وجهین باشد وجهی بعالم علوی معنوی غیبی كه از آن تلقّی فیض نمایند و وجهی بعالم سفلی جسمی كه بآن ایصال آن بمستحقان كنند لیهلك من هلك عن بینة و یحیی من حی عن بینة و اما ملائكه انواریاند مجرد از مواد خالیاند از قوه استعداد و ایشان را اصلا و قطعا بعالم سفلی جسمی شهودی تعلقی نباشد چنانكه امیر المؤمنین روحی فداه در وصف ایشان میفرماید كه صور عاریة عن المواد خالیة عن القوة و الاستعداد تجلّی لها فاشرقت و طالعها فتلألأت و القی فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله الحدیث ، پس گرفتاران علایق جسمانیت را از تلقی فیض از ارواح مجرده حظی و بهرهای نخواهد بود پس علة غائیه بعثت منتفی خواهد شد و حق تعالی اجل است از اینكه از او صادر شود فعل عبث ، تعالی ربی و تقدس عن ذلك علوّا كبیرا ، پس باید كه بشر باشد كه بظاهر او را مناسبت با ناس باشد كه مردم با او انس گیرند چه شخص از ابنای جنس خود فرار نكند پس تلقّی فیض از اوامر و نواهی از ایشان ممكن باشد و دوم آنكه حق تعالی حكم نموده كه ملائكه را خلق نهبینند مگر حال احتضار ایشان چنانكه حق تعالی بهمین ردّ اقوال جماعتی نموده كه میگفتند كه رسول باید ملك باشد و از آن خبر داده بقوله تعالی و قالوا لولا انزل علیه ملك و لو انزلنا ملكا لقضی الامر ثم لا ینظرون یعنی گفتند كفار كه كاشكی حق سبحانه تعالی ملائكه را بسوی خلق برسالت میفرستاد پس رد كرد قول ایشان را كه اگر ما ملائكه را میفرستادیم هرائینه همگی میمردند و مهلت داده نمیشدند بجهة زندگانی و در آیه دیگر فرموده كه یوم یرون الملائكة لا بشری یومئذ للمجرمین یعنی روزی كه خلق ملائكه را بینند گنهكاران را بشارت به توبه و ثواب نباشد چه آن حالت موت است و الا قبل از موت هر كسی را بشارت است به بهشت به توبهاش و سببش آن است كه ملائكه انواریاند مجرد و از اهل عوالم علوی و اهل عالم ناسوت كه بجلباب بشریت گرفتار و بعلایق جسمانیت مقیدند ملاقات و مصاحبت با اهل عوالم ملكوت اتفاق نیفتد مگر بخلوص از این جلباب و این خلوص حال موت دست دهد و الا واقعه موسی و كیفیت اندكاك جبل و بیهوش شدن موسی و مردن بنیاسرائیل دست خواهد داد از این جهة امام فرموده انّ للّه سبعین الف حجاب من نور و ظلمة لو كشف واحد منها لاحرقت سبحات وجهه ما انتهی الیه بصره من خلقه و فی روایة اخری ان لله سبعین الف حجاب من نور لو كشف حجاب منها لاحرقت سبحات وجهه ما انتهی الیه بصره من خلقه هر كس را كه ذوق سلیم و طبع مستقیم باشد خواهد فهمید مراتب مذكوره را و الا انكار نكنند كه در زمره بل كذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله داخل شود نعوذ بالله منه ،
فمن كان ذا فهم یشاهد ما قلنا و ان لم یكن له فهمٌ فیأخذه عنا
سیم ثابت شده در نزد ما امامیه چنانكه عنقریب بیان خواهیم نمود كه انبیا افضل از ملائكه میباشند چون چنین شد چگونه جائز است تقدیم مفضول بر فاضل و بعید بر قریب آیا نهمیبینی دائره اقبل فاقبل را كه در آنجا علما رتبه ملائكه را پس از انسان قرار دادهاند و این اتفاقی علما است مگر شاذ از مخالفین كه گویند موجودات بر سه گونه است كاملی كه نقصان در او راه ندارد و ناقصی كه كمال در او راه ندارد و متوسط الحال كه هم كمال را شاید و هم نقصان پذیرد اول واجب تعالی است و دوم ملائكهاند و سیم انسان ،
آدمیزاد طرفه معجونی استاز فرشته سرشته و از حیوان
گر كند میل این شود به از اینور كند میل آن شود بد از آن
و شكی در تفضیل ثالث بر ثانی نباشد و اكمل اناسی پیغمبران باشند پس چگونه توانند كه محكوم حكم ملائكه شد از این جهة حق تعالی فرموده كه و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون
فصل ٤ - بدانكه پیغمبران افضل از ملائكه مقربین میباشند سوای كروبیین و ملائكه عالین و حمله عرش كه سجده نكردند آدم را در وقتی كه جمیع ملائكه مأمور شدند بسجود برای او و دلالت میكند بر این مدعا قول حق تعالی بابلیس در وقتی كه امتناع نمود از سجده بآدم ءاستكبرت ام كنت من العالین یعنی آیا استكبار نمودی از امر یا آنكه از ملائكه عالین میباشی كه ترا سجده كردن برای آدم نشاید و حضرت صادق صلوات الله علیه در حق كروبیین فرموده مردانی هستند از شیعیان ما در زیر عرش الهی هر گاه قسمت كنند نور یكی از اینها را بر روی زمین هرائینه ایشان را كفایت كند و چون موسی علی نبینا و علیه السلام خواست از حق تعالی آنچه را كه خواست از امر رؤیت پس حق تعالی امر كرد بیكی از ایشان پس ظاهر شد برای موسی از نورش بقدر سر سوزن فدكّ الجبل و خرّ موسی صعقا و چگونه انبیا افضل نباشند و حال آنكه حق تعالی امر كرده ملائكه را بسجود برای آدم پس همه سجده كردند الّا چهار ملك كه حملة العرش باشند اگر گوئی كه سجود برای آدم دال بر تفضیلش بر ملائكه نباشد چه آدم فی نفسه مسجود ملائكه نبود بلكه مسجود حقیقی واجب الوجود تعالی شأنه است ولیكن آدم وجهی بود كه باو توجه مینمودند بحق تعالی بامر و اذنش چنانكه ما بسمت كعبه سجده میكنیم جواب میگوئیم كه این سجده بجهة تعظیم و توقیر آدم بود نه مجرد وجه چه اگر نه چنین بودی بایست ملائكه عالین سجده نمایند و حال آنكه سجده نكردند بنص قوله تعالی ام كنت من العالین چه تعظیم آدم بجهة حرمت ایشان صلوات الله علیهم بود و ادله در این مقام بسیار است و كلام در اینجا طویل الذیل است و لب از سخن میبندیم لیكن یك حدیث جامع بیان میكنم تا شاهد صدق بر مدعای ما باشد چون حدیث طولانی است و مشتمل بر مطالب عالیه و خواستیم كه عوام نیز از آن محظوظ باشند لهذا ترجمه ظاهر لفظش را مینویسم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم روایت كند شیخ صدوق رحمه الله در كتاب خود علل الشرایع باسنادش از عبدالسلام بن صالح الهروی از علی بن موسی الرضا علیه السلام و او از پدر بزرگوارش موسی بن جعفر و او از پدر بزرگوارش جعفر بن محمد و او از پدر بزرگوارش محمد بن علی علیهم السلام و او از پدر بزرگوارش علی بن الحسین علیهما السلام و او از پدر بزرگوارش حسین بن علی علیهما السلام و او از پدر بزرگوارش علی بن ابیطالب امیر المؤمنین علیه السلام و او از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله ما خلق الله عز و جل خلقا افضل منی و لا اكرم علیه منی قال علی صلوات الله علیه فقلت یا رسول الله فانت افضل او جبرئیل فقال (ص) یا علی ان الله تبارك و تعالی فضّل انبیاءه المرسلین علی ملئكة المقربین و فضّلنی علی جمیع النبیین و المرسلین و الفضل بعدی لك یا علی و للائمة من بعدك و ان الملائكة لخدّامنا و خدام محبّینا یعنی رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود كه حق تعالی خلق نكرد خلقی را كه فاضلتر باشد از من و گرامیتر باشد برایش از من پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام عرض كرد كه یا رسول الله (ص) آیا تو فاضلتری یا جبرئیل پس آن حضرت فرمود كه یا علی بدرستیكه حق تعالی تفضیل داده پیغمبران مرسل خود را بر ملائكه مقرّبین و تفضیل داده مرا بر جمیع پیغمبران مرسل و غیر مرسل و فضل بعد از من برای تو است یا علی و از برای ائمه است از بعد تو پس بدرستیكه ملائكه خادمان ما و خادمان دوستداران ما میباشند یا علی الذین یحملون العرش و من حولهم یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون للذین آمنوا بولایتنا یا علی لولا نحن ما خلق الله آدم و لا حوا و لا الجنّة و لا النار و لا السماء و لا الارض فكیف لا نكون افضل من الملائكة و قد سبقناهم الی معرفة ربّنا و تسبیحه و تهلیله و تقدیسه یعنی یا علی (ص) كسانی كه حاملین عرشند و كسانی كه از ملائكه در اطراف و جوانب ایشان قرار دارند تسبیح میكنند بحمد پروردگار خودشان و استغفار میكنند برای كسانی كه اقرار بولایت ما نمودند و ایمان بآن آوردند معلوم بوده باشد كه حمله عرش افضل از سایر پیغمبران میباشند اما پیغمبر ما و اهل بیت طاهرینش سلام الله علیهم اجمعین پس افضل از ایشان میباشند چنانكه در حدیث است ، یا علی (ص) اگر ما نمیبودیم حق تعالی خلق نمیكرد آدم را و نه حوا را و نه بهشت و نه دوزخ را و نه آسمان و نه زمین را پس چگونه ما افضل نباشیم از ملائكه و حال آنكه پیشی گرفتیم ایشان را بسوی معرفة پروردگار ما و تسبیح و تهلیل و تقدیس او لان اول ما خلق الله عز و جل خلق ارواحنا فانطقنا بتوحیده و تحمیده ثم خلق الملئكة فلما شاهدوا ارواحنا نورا واحدا استعظموا امرنا فسبّحنا لتعلم الملئكة انا خلق مخلوقون و انه منزه عن صفاتنا فسبّحت الملئكة بتسبیحنا و نزّهته عن صفاتنا فلما شاهدوا عظم شأننا هلّلنا لتعلم الملئكة ان لا اله الا الله و انا عبید و لسنا بآلهة یجب ان نعبد معه او دونه فقالوا لا اله الا الله فلما شاهدوا كبر محلّنا كبّرنا لتعلم الملئكة ان الله اكبر من ان ینال عظم المحل الا به فلما شاهدوا ما جعله لنا من العز و القوة قلنا لا حول و لا قوة الا بالله لتعلم الملائكة ان لا حول لنا و لا قوة الّا باللّه فلما شاهدوا ما انعم الله به علینا و اوجبه لنا من فرض الطاعة قلنا الحمد لله لتعلم الملائكة ما یحقّ للّه تعالی ذكره علینا من الحمد علی نعمه فقالت الملئكة الحمد لله فبنا اهتدوا الی معرفة توحید الله و تسبیحه و تهلیله و تحمیده و تمجیده یعنی بدرستی و راستیكه اول چیزی كه حق تعالی خلق كرده است خلق كرده است ارواح ما را پس گویا گردانید ما را بتوحید و تحمید خود پس خلق كرد ملائكه را پس چون مشاهده كردند ملائكه ارواح ما را نور واحد عظیم شمردند امر ما را پس تسبیح نمودیم حق تعالی را تا ملائكه دانند كه ما خلقیم حادث و حق تعالی منزه از صفات ما میباشد پس تسبیح كردند ملائكه و تنزیه نمودند حق تعالی را از صفات ما پس چون مشاهده كردند بزرگی شأن و جلالت مكان ما را تهلیل گفتیم تا ملائكه بدانند كه نیست معبودی لایق پرستش جز واجب تعالی و ما بندگانیم و نیستیم خدایانی كه مستحق عبادت باشیم با او یا بعد از او پس ملائكه گفتند لا اله الا الله و چون مشاهده كردند ملائكه بزرگی مكان و مرتبه ما را تكبیر گفتیم تا بدانند كه حق تعالی بزرگتر است از اینكه كسی برسد ببزرگی محل و مرتبه بجز باو و چون مشاهده كردند ملائكه آنچه را كه قرار داده حق تعالی از برای ما از عزت و شرف و قوّت گفتیم لا حول و لا قوة الا بالله تا بدانند ملائكه كه حول و قوتی برای ما نیست مگر بحق تعالی و چون مشاهده كردند ملائكه آنچه را كه انعام كرده حق تعالی باو بر ما و واجب گردانیده است از برای ما از طاعة گفتیم الحمد لله تا ملائكه بدانند آن چیزی را كه سزاوار است از برای حق سبحانه تعالی بر ما از شكر نمودن بر نعمتهای نامنتهای او كه بما از فضل و كرم خود عطا فرموده پس ملائكه گفتند الحمد لله پس بما راه یافتند بسوی معرفة توحید حق تعالی و تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجید او تعالی شأنه ثم انّ الله تبارك و تعالی خلق آدم فاودعنا صلبه و امر الملائكة بالسجود له تعظیما لنا و اكراما و كان سجودهم لله عز و جل عبودیة و لآدم اكراما و طاعة لكوننا فی صلبه فكیف لا نكون افضل من الملئكة و قد سجدوا لآدم كلهم اجمعون پس بدرستیكه حق سبحانه و تعالی خلق كرد آدم را پس ودیعه گذاشت ارواح ما را در صلب او و امر نمود ملئكه را بسجود از برای آدم از جهة تعظیم و اكرام ما و بود سجود ملائكه برای حق تعالی از روی عبودیت و برای آدم از روی اكرام و طاعت بعلة اینكه ما مودع در صلب او بودیم پس چگونه ما افضل از ملائكه نباشیم و حال آنكه سجده نمودند برای آدم كلهم اجمعون و انه لما عرج بی الی السماء اذّن جبرئیل مثنی مثنی و اقام مثنی مثنی ثم قال لی تقدّم یا محمّد (ص) فقلت له یا جبرئیل اتقدّم علیك فقال نعم لان الله تبارك و تعالی فضّل انبیائه علی ملئكته اجمعین و فضّلك خاصة فتقدّمت فصلّیت و لا فخر فلما انتهیت الی حجب النور قال لی جبرئیل تقدّم یا محمد (ص) و تخلّف عنّی فقلت یا جبرئیل فی مثل هذا الموضع تفارقنی فقال یا محمد (ص) ان انتهاء حدی الذی وضعنی الله فیه الی هذا المكان فان تجاوزته احترقت اجنحتی بتعدی حدود ربّی جل جلاله و بدرستیكه چون مرا بآسمان بالا بردند جبرئیل اذان گفت دومرتبه دومرتبه و اقامه گفت دومرتبه دومرتبه پس گفت بمن كه پیش بایست ای محمد صلی الله علیك و آلك پس گفتم ای جبرئیل آیا بر تو پیشی بگیرم در نماز پس گفت بلی بدرستیكه خدای تبارك و تعالی تفضیل داده پیغمبران خود را بر تمامی فرشتگان و تفضیل داد ترا بر كل خاصة پس پیش ایستادم و نماز گزاردم و فخری نیست امّا بنعمة ربك فحدّث پس چون قطع مسافة نموده بحجب نور كه عبارت از اول حجاب است كه حجابی است از یاقوت سرخ رسیدیم جبرئیل گفت بمن كه پیش رو یا محمد صلوات الله علیك و آلك و تخلف كن از من كه حین مفارقت آمده است پس گفتم ای جبرئیل در مثل این موضع از من مفارقت میكنی پس گفت ای محمد (ص) بدرستیكه انتهاء حدی كه حق تعالی بجهة من وضع نموده است تا این مكان است پس اگر تجاوز كنم پرهای من بسوزد بجهة درگذشتنم از حدود پروردگار من جل جلاله ،
اگر یك سر موی برتر پرمفروغ تجلی بسوزد پرم
فزُخّ بی فی النّور زُخّة حتی انتهیت الی حیث ما شاء الله من علوّ ملكه فنودیت یا محمد (ص) فقلت لبّیك ربی و سعدیك تباركت و تعالیت فنودیت یا محمد (ص) انت عبدی و انا ربك فایای فاعبد و علی فتوكّل فانك نوری فی عبادی و رسولی الی خلقی و حجّتی علی بریتی لك و لمن اتبعك خلقت جنّتی و لمن خالفك خلقت ناری و لاوصیائك اوجبت كرامتی و لشیعتهم اوجبت ثوابی پس انداخته شدم در نور انداخته شدنی تا رسیدم بآن مكانی كه خدا میخواست از بلندی ملكش كه مقام او ادنی باشد پس خوانده شدم و ندا كرده شدم كه یا محمد (ص) پس گفتم لبیك ربی و سعدیك تباركت و تعالیت پس ندا كرده شدم كه ای محمد (ص) تو بنده منی و من پروردگار توام پس مرا عبادت كن و بس و بر من توكل كن و بس پس بدرستیكه تو نور منی در میانه بندگان من و فرستاده منی بسوی خلق من و حجتی و حجت منی بسوی بندگان من از برای تو و تابعان تو خلق كردم بهشتم را و از برای مخالفان تو خلق كردم آتش را از برای اوصیاء تو واجب گردانیدم كرامت مرا و از برای شیعیان ایشان واجب گردانیدم ثواب مرا فقلت یا ربّ و من اوصیائی فنودیت یا محمد (ص) اوصیائك المكتوبون علی ساق عرشی فنظرت و انا بین یدی ربّی جل جلاله الی ساق العرش فرأیت اثنی عشر نورا فی كل نور سطر اخضر علیه اسم وصی من اوصیائی اولّهم علی بن ابی طالب علیه السلام و آخرهم مهدی امّتی پس گفتم بارالۤها كیانند اوصیای من پس ندا كرده شدم كه یا محمد (ص) اوصیاء تو جماعتی باشند كه بر ساق عرش اسامی ایشان مكتوب است پس نظر كردم در حالتی كه پیش روی پروردگار من ایستادهام بسوی ساق عرش پس دیدم دوازده نور در هر نوری سطری است سبز بر آن سطر اسم وصیی از اوصیاء من مكتوب است كه اول ایشان امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است و آخر ایشان مهدی امت من باشد فقلت یا رب هؤلاء اوصیائی من بعدی فنودیت یا محمد (ص) هؤلاء اولیائی و احبّائی و اصفیائی و حججی بعدك علی بریتی و هم اوصیاؤك و خلفاءك و خیر خلقی بعدك و عزّتی و جلالی لاظهرنّ بهم دینی و لاعلینّ بهم كلمتی و لاطهّرن الأرض بآخرهم من اعدائی و لأملّكنه مشارق الارض و مغاربها و لاسخّرن له الریاح و لاذللنّ له السحاب الصعاب و لارقینّه فی الاسباب و لانصرنه بجندی و لامدّنه بملائكتی حتی تعلو دعوتی و یجمع الخلق علی توحیدی ثم لادیمنّ ملكه و لاداولنّ الایام بین اولیائی الی یوم القیامة پس گفتم بارالۤها این جماعت اوصیاء مناند بعد از من پس ندا كرده شدم كه ای محمد (ص) این گروه اولیاء من و دوستان من و برگزیدگان من و حجة من بعد از تو بر خلق من میباشند و ایشان اوصیاء تو و جانشینان تو و بهترین خلق من بعد از تو میباشند قسم بعزت و جلال خود كه البته ظاهر میكنم بایشان دین خود را و بلند میكنم بایشان كلمه مرا و البته طاهر و پاك میكنم زمین را بآخر ایشان از دشمنان من و البته مالك گردانم او را مشرق و مغرب زمین را و البته مسخر كنم برای او بادها را و ذلیل كنم برای او ابرهای صعب را و البته یاری كنم او را بجند خود و مدد كنم او را بملائكه خود تا اینكه بلند گرداند دعوت مرا یا اینكه بلند شود دعوت من و جمع گردند خلایق بر توحید من یا جمع گرداند خلایق را بر توحید من پس البته دائم كنم مملكت او را و متداول گردانم ایام را میانه اولیاء من تا روز قیامت و در این كلام اشعاری برجعت آلمحمد میباشد اللهم عجل فرجهم و سهل مخرجهم و اهلك اعدائهم من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الی یوم الدین اللهم اجعلنی ممن یكر فی رجعتهم و یملك فی دولتهم و یشرف فی عافیتهم انك علی كل شئ قدیر ، حدیث را بطوله ذكر نمودیم چه اشتمال داشت بر مطالب عالیه و مراتب سنیه كه عاثر بر آن چون كبریت احمر و غراب اعور میباشد عارف از اسرارش محظوظ شود و متوسط از ظاهر عباراتش و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین و السلام علی تابع الهدی
فصل ٥ - بدانكه پیغمبر باید كه جامع باشد كمالات حسنه و متخلق باشد باخلاق رضیه مرضیه بحیثیتی كه هیچ صفت كمالی كه خود بآن امر میكند و رعیتش باید كه بر آن صفت متصف باشند نباشد مگر آنكه خود بآن اتصاف داشته باشد و همچنین قبایح و اخلاق سوء و معاصی و كل آنچه باعث نفرت طباع باشد مثل غلظت و بدخلقی چو این دو باعث دوری و نفرت خلق از صاحب این خُلق میشوند و نبی باید كه مردم میل باو نمایند و رغبت در او كنند تا تواند كه ادای اوامر و نواهی بنهج مأمور نماید و از این جهة حق تعالی فرموده كه و لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضّوا من حولك و مثل حسد و بخل و دناءة آباء و امّهات و اینكه زن نباشد چه زن را ولایت و تسلط بر مرد نباشد قال الله تعالی الرّجال قوّامون علی النساء بما فضّل الله بعضهم علی بعض و وجهش بر اولی الالباب ظاهر است و اینكه خنثی و كور و شل باشد و پیس داشته باشد یا بامراضی كه باعث نفرت طباع و نفوس از ایشان شود مبتلا باشند و باید كه معصوم باشد از جمیع معاصی از صغایر و كبایر عمدا یا سهوا زیرا كه اصول ذنوب مطلقا منحصر باشد در چهار چیز حرص و حسد و غضب و شهوة و كل معاصی از این چهار متشعب شود و پیغمبر از هر چهار حكما باید منزّه و مبرّا باشد و الا نبی نباشد اما حرص پس بجهة اینكه جمیع اموال روی زمین در تحت تصرف او است و هر گونه تصرف كه خواهد كند اگر خواهد كه همه كوهها و سنگها را زر و طلا و نقره كند كند باذن حق سبحانه تعالی پس بر چه چیز حرص میورزد چه شخص حریص است چیزی را كه نداشته باشد و چون همرساند خوف زوال آن داشته باشد اما حسد پس بجهة اینكه انسان حسد میورزد بر كسی كه رتبه او اعلی باشد و نیست اعلی از مرتبه نبوت و ولایت مرتبهای پس حسد بر چه میبرد اما غضب پس بجهة آنچه سابق ذكر نمودیم بلی غضب برای خدا میكنند در اقامه حدود و امثالش و این از ایشان مستحسن باشد اما شهوت و مراد از آن شهوت در امور دنیا باشد و الا ایشان را است شهوت در امور آخرت و موت بحدی كه هیچ احدی بآن مرتبه نمیرسد حتی بعضی از كمّلین كه مقامش تحت مقام نبوت بود گفته :
مرگ اگر مرد (ظ) است گو پیش من آیتا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاوداناو ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
چه ایشان بعد از اینكه نفس را در طاعت و عبادت الۤهی كشتند و مجاهده بروشی كه حق را در آن رضاست نمودند و اغیار را از قلب بیرون كردند پس تجلی نمود حق بر ایشان بر ظواهر و بواطن ایشان و شناساند بایشان حیث و لم و كیف و مفصول ایشان و موصول ایشان و مآل امور ایشان از احوال آخرت و قیامت و جنّت و نار و حساب و میزان و مقامات و علامات قبل از آنكه از عالم اجسام علی الظاهر بیرون باشند اگر چه فی الحقیقه بیروناند چه شئ ادراك نكند مگر مایجانس خود را و این امور اجسام و جسمانی نباشند بحدی كه بمرتبه یقین رسند كه هر گاه پرده اجسام از میان بردارند یقین ایشان بر آن امور زیاد نگردد لو كشف الغطاء لما ازددت یقینا پس دنیا را و آنچه باو تعلق دارد مشاهده كنند مثل مردار گندیده كه ساعتی هر گاه كسی در پیش او باشد هلاك گردد هر كس كه از جنس انسان است از آن فرسنگ فرسنگ گریزان است و بر سرش جمعیت نكنند مگر سگان الدّنیا جیفة و طالبها كلاب آیا دیدهای انسان را كه میل بسوی چنین حالی نماید با مشاهدهاش تنعمات و تلذذات روحانیه و جسمانیه اخرویه تا خود را سگی مشاهده كند كه طالب جیفه گندیده باشد و داند كه بمیل باین آن از دست رود این است كه جمعی از كمّلین دنیا را ترك نمودند و هرگز رغبت در آن نكردند و این بسبب مشاهده این احوال است چنانكه گفته :
پدرم روضه رضوان بدو گندم بفروختناخلف باشم اگر من بجُوی نفروشم
هر گاه وقت را مجالی میبود هرآئینه ذكر میكردم بعضی از تمثیلات در باب دنیا كه حكیم عظیم بلوهر بجهة شاهزاده یوذاسف ذكر نمود هر كس كه خواهد كتاب عین الحیوة را ملاحظه فرماید تا حقیقة امر بر او منكشف گردد پس هر گاه بعضی از مؤمنین را حال این باشد و دنیا را جیفه گندیده مشاهده كنند و طالبش را سگ دانند پس چگونه خواهد بود حال انبیا و مرسلین و اولوا العزم كه حق سبحانه تعالی ایشان را مطلع گردانیده احوال كونین و امور نشأتین را پس چگونه رغبت در دنیا كنند و میل بنعمت فانیه زایلهاش نمایند و دست از نعمت باقیه دائمه كه فنائی و زوالی برایش نباشد و فوق آن لقای پروردگار است آیا دیدهای عاقلی را كه ترك كند روی نیك را بجهة روی زشت و طعام طیب را بجهة طعام خبیث و ثوب لین را بجهة ثوب خشن و منزه و مبرّأند انبیا علیهم السلام از شهوت در دنیا چون این طریق مسدود شد پس هیچ معصیت بعمل نیاید مگر كسی كه العیاذ بالله منكر و معاند باشد چه جمیع معاصی صغیره و كبیره كلا از میل بسوی دنیا بهم میرسد بشهوت نفس اماره و اصول عصیان همین است و بس و مابقی فروع اویند چون شجره از بیخ بركنده شد هیچ ثمره ندهد حبّ الدنیا رأس كل خطیئة و تركها رأس كل عبادة كور كند خدا كسانی را كه معصیت برای انبیا تجویز میكنند و این بجهة جهل ایشان است بمقام ایشان طبع الله علی قلوبهم و سمعهم و جعل علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب الیم ، امّا سهو و نسیان پس بر انبیا جائز نباشد و الا وثوقی بقول و اعتمادی بوعده و وعید و اخبارش از جانب خدا باحوال قیامت و حشر و نشر و اصول و عقاید نباشد و این منافی بعثت انبیا باشد و علة غائیهاش فوت شود چنانكه بر اولی الابصار مخفی نیست و مقام موقع بسط كلام نباشد ، بدانكه اعتقاد ما آن است كه معصیت مطلقا بر انبیا مطلقا جائز نباشد خواه پیش از بعثت و خواه بعد از بعثت اما بعد از بعثت دلیلش را دانستی اما پیش از بعثت پس بدانكه حق سبحانه تعالی انبیا را حجت بالغه خود بر خلق قرار داده چنانكه فرموده قل فللّه الحجة البالغة و مراد از آن انبیا باشند علیهم السلام و باید حجت حق بر خلق اتم حجج باشد بحدی كه در نزد او هیچكس را عذری نباشد و قاطع جمیع اعذار باشد و الّا حجّة بالغه كامله نباشد چون چنین شد پس باید انبیا علیهم السلام منزه و مبرّا از جمیع ذنوب و معاصی باشند خواه قبل از بعثت و خواه بعد از بعثت بجهة اینكه چون در اول امر مرتكب انواع معاصی و ذنوب شوند و در حین بعثت از آن توبه كنند و مردم را بحق دعوت نمایند طباع از آن متنفر گردند و نفوس مطمئن بقولش نشوند و سكونی برایش نخواهد بود و پیوسته در ارتیاب باشند در این وقت حجت بالغه نباشد بخلاف آنكه منزه و مطهر از ذنوب باشند و هرگز معصیت نكنند هر گاه دعوت كنند البته نفوس را اطمینان و سكون حاصل خواهد شد و طباع از او نفرت نكنند در این وقت حجت بالغه بر خلق باشد هر كس كه قبول امرش نكند مستحق انواع عقاب و عذاب باشد چه بادلّه قاطعه و معجزات باهره نبوتش بر او ثابت شد و در او چیزی نیست كه باعث نفرت نفوس از او باشد از اقتراف معاصی و سیئات پس منكر قولش داخل آیه و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوّا خواهد بود بخلاف آنكه در او چیزی باشد كه باعث نفرت نفوس از او باشد آیا نهبینی واعظی را كه دعوت بسوی حق نماید و مردم را امر بمعروف و نهی از منكر كند و دانسته باشیم از او ارتكاب معصیت و اقتراف خطیئه و سیئه اگر چه توبه كرده باشد نیست حالش در قبول امرش و امتثال دعوتش و اطمینان و سكون نفوس بكلامش مثل واعظی كه داعی بسوی حق باشد هرگز اقتراف معصیت نكند و ارتكاب خطیئه ننماید پاك و منزه باشد از جمیع معاصی و سیئات و بالبدیهه فرق عظیم میانه این دو نفر میباشد در سكون نفس و اطمینان قلب بلكه واعظ اوّل را جمعی تعییر و سرزنش میكنند چون افعال قبیحه متقدمه او را بخواطر میآورند اگر چه از آن توبه نموده باشد و همان را عیب و نقص و قادح در تأثیر اقوالش میدانند پس چگونه خواهد بود حال كسی كه خواسته باشد كه او را ریاست عامّه بر خلق باشد و همگی مردمان عبید تحت الشده او باشند پس حجت بر خلق تمام نباشد و خلق را بر حق حجت باشد و ایضا شكی نیست كه شخصی كه هرگز از او معصیت صدور نیافته است نه صغیره و نه كبیره اكمل و اتم و احق بخلافت و نبوت است از شخصی كه معصیت نموده و از آن توبه كرده و حق سبحانه تعالی كه فعلش در غایة اتقان و بوفق حكمت است جائز نیست كه با وجود احق و اتم ولایت بغیرش كرامت فرماید چه قبح این بر هر كسی كه از دانش رایحه بمشام جانش رسیده واضح و لایح میباشد و قبح بر واجب تعالی روا نبود بسبب آنچه كه سابق مقرر داشتیم هر كس را كه اطلاع از مقام پیغمبران علیهم السلام باشد هرگز اسناد معصیت معروف میانه عوام را باو نمیدهد و این را از جمله محالات میشمارد زیرا كه انبیا علیهم السلام چون اول مرتبه اجابت امر حق را نمودند و بلی گفتند در نزد قول حق تعالی الست بربكم و محمّد نبیكم و علی ولیكم و الائمة من ولده اولیائكم پس حق تعالی خلق فرمود طینة ایشان را از اعلی علیین بالاصالة و مؤمنین و ماتحت ایشان چون قبول نمودند و بلی گفتند بالتبعیة پس خلق نمود طینة ایشان را از علیین بالتبعیة پس انبیا را مقام متبوعیت و مؤمنین و غیر ایشان را مقام تابعیت باشد و متبوع هرگز در رتبه تابع پا نگذارد و الا متبوع نخواهد بود چیزی كه ما فرض متبوعیتش كردیم هف پس این معاصی از صغیره و كبیره از ایشان علیهم السلام صادر نشود و گر نه انبیا نخواهند بود هف بفهم این مطلب را عزیز من كه ادقّ من الشعر و احدّ من السیف باشد
فصل ٦ - چون دانستی این مطلب را و فهمیدی این معتقد را پس مشكل شود بر تو آیات و اخباری كه دالّ است بر معصیت انبیا مثل قوله تعالی و عصی آدم ربه فغوی ، لیغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخّر ، و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما و امثال این از آیات و روایات مثل روایت سلمان كه به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام عرض نمود كه یا قتیل كوفان لولا قال الناس لسلمان واه واش رحم الله قاتل سلمن لقلت فیك كلاما اشمأزّت منه القلوب یا محنة ایوب قال له علیه السلام أتدری ما محنة ایوب قال لا قال علیه السلام لما كان عند الانبعاث عند المنطق شكّ و بكی قال هذا امر عظیم و خطب جسیم فاوحی الله الیه أتشكّ فی صورة انا اقمته انّی ابتلیت آدم بالبلاء فوهبته بالتسلیم له بامرة المؤمنین و انت تقول امر عظیم و خطب جسیم فوالله لاذیقنّك من عذابی او تتوب الی بالطّاعة لامیر المؤمنین ثم ادركته السّعادة بی و همچنین حدیث یونس علیه السلام بروایت ابیحمزه ثمالی و امثالش از اخبار و آیاتی كه بظاهرش دلالت بر وقوع معصیت و شك و تردّد انبیا علیهم السلام دارد پس بدانكه این آیات و اخبار محمول بر ظواهر خود نیستند بلكه از متشابهاتی است كه واجب است ردّ آنها بر محكمات آیات چه حق تعالی فرموده هو الذی انزل علیك الكتاب منه آیات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات فامّا الّذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الّا الله و الراسخون فی العلم پس چون نظر كردیم در قرآن یافتیم كه حق تعالی وصف فرموده پیغمبر خود را صلی الله علیه و آله و انّك لعلی خلق عظیم و قال ایضا تعالی و ما ینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی و بالضرورة و بالبدیهه هرگاه معصیت از او صادر میشد یا خلاف اعتدالی خلقا و خُلقا در او علیه السلام بود حق تعالی وصف نمیكرد او را به عظم خلق و استقامت باطن و ظاهر و در وصف حق تعالی آن حضرت علیه السلام را به سراج منیر اقوی شاهد و اعظم دلیل است بر آنچه مذكور شد چه حق تعالی میفرماید یا ایها النبی انا ارسلناك شاهدا و مبشّرا و نذیرا و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا پس هیچ گونه كدورتی در او نباشد و معصیت كائنة ما كانت كدورت است و حق سبحانه تعالی فرموده به پیغمبر خود صلی الله علیه و آله ماكنت بدعا من الرّسل و قال فبهدیهم اقتده و امثال اینها از آیات كه دلالت بر اشتراك انبیا علیهم السلام با او صلی الله علیه و آله میكند پس جملگی معصوم و مطهر باشند بنصّ كتاب و دلالت عقل مستنیر بنور الله و ایضا فرموده حق تعالی و له من فی السموات و الأرض و من عنده لا یستكبرون عن عبادته و لا یستحسرون یسبّحون اللّیل و النّهار لا یفترون و شكی نیست كه من فی السموات ملئكه و من فی الأرض جن و انس و من عنده نخواهد بود الّا مخصوصان از انبیا علیهم السلام چه ایشانند كه عند الله میباشند بتوجه و اقبال و از او تلقّی میكنند و بخلق میرسانند پس این آیات بمعونت عقل مستقیم ادلّه صریحه بر عصمت انبیا علیهم السلام میباشد پس بایست اصل قرار داد و باقی آیات و روایات را واجب است حمل كردن بر معنیی كه منافی این آیات و روایات نباشد و این حمل دو وجه دارد اجمالی و تفصیلی و تفصیلی را وجوه بسیار است و ما در این موضع بوجه اجمالی اكتفا میكنیم چه تفصیل امر در این مقامات مؤدّی بتطویل است پس میگوئیم كه این معاصی منسوبه بسوی انبیا علیهم السلام كلا بمعنی ترك اولی و ترك مستحب و مندوب میباشد نه ترك واجب و فعل حرام كه مستلزم معصیت باشد نعوذ بالله و انبیا علیهم السلام بعلت علوّ مقام ایشان چون ترك مندوب از ایشان صادر شود مؤاخذه میشوند بلكه وارد شده كه حسنات الابرار سیئات المقرّبین و جناب سیدالشهداء علیه السلام در دعای عرفه فرموده الۤهی من كانت محاسنه مساوی فكیف لا تكون مساویه مساوی و من كانت حقایقه دعاوی فكیف لا تكون دعاویه دعاوی و استغفار انبیا علیهم السلام كلا بجهة ترك مستحبات و فعل مباحات است نه فعل معصیت زیرا كه قبح معصیت در نزد ایشان علیهم السلام مثل قبح و نتن جیفه است در نزد سایر ناس آیا دیدهای هرگز كسی را كه بقدر امكان نزدیكی جیفه نماید فضلا از تناول و اكلش و قبح معصیت نزد انبیا و خواص بارگاه حضرت الۤه از این عظیمتر است پس چگونه تصور شود معصیت در حق ایشان با اینكه هرگاه حقیقت امر در نظم وجود بر تو منكشف گردد خواهی دانست كه صدور معصیت از ایشان در عالم تكوین و وجود محال است بلكه طاعات رعایای ایشان در نزد ایشان معصیت است
فصل - اما نسبت ترك اولی و معصیت بر انبیائی كه ترك اولی بر ایشان تجویز نمیكنیم محمول است بر معصیت رعایای ایشان چه ایشان سلام الله علیهم معصیت شیعیان و تابعان خود را خود متحمل میشوند و مكاره آن را بر خود میبندند چنانچه در تأویل قوله تعالی لیغفر لك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر از جناب امام رضا علیه السلام مرویست كه جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله متحمل شد ذنوب شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام را و آن را ذنوب خود قرار داد پس حق تعالی وعده فرمود آن حضرت را كه آن گناهان را كه گناه خود حساب كردی و متحمل آن شدی خواهیم آمرزید و اما شك انبیا مثل ایوب و یونس علیهما السلام در ولایت امیر المؤمنین علیه السلام پس مراد از آن صدور ترك اولی است از ایشان چه مقتضای اقرار به ولایت امیر المؤمنین علیه السلام عمل به كلّ راجح است واجبا كان او مندوبا و ترك كلّ مرجوح حراما كان او مكروها و التساوی ان فرض وقوعه كالمباح و چنانچه در سایر رسائل و مصنفات و اجوبه مسائل به تفصیل ذكر كردهام پس هر گاه ترك راجحی از یكی از ایشان صادر شود پس در عمل شاك و متردد باشند نه در علم بلكه ایشان علیهم السلام در علم و اعتقاد اشد خلق و مؤمنین میباشند در رسوخ و ثبات ولكن كمال ایمان این است كه علم و عمل مطابق باشد و بوجهی من الوجوه مخالفت اتفاق نیفتد اما هر گاه عمل مخالفت كند دلیل است بر عدم كمال رسوخ و ثبات و لیكن در عمل نه در اعتقاد و علم اما آنكه ثابت ماند و راسخ شد در علم و عمل در جمیع دقیق و جلیل و حقیر و كبیر در جمیع آنات و كلّ حالات آن در مقام قرب فائق بر كل ذرات كونیه است و حقایق وجودیه و آن منحصر است در محمّد و اهل بیت طیبین طاهرین علیهم الصلوة و السلام چنانكه بعد از این مذكور خواهد شد انشاء الله تعالی
فصل - بدانكه نبوت ثابت میشود باظهار نبوّت و اتیان خوارق عادت مقرون به تحدی و ادعا و توصیف حق تعالی بصفات لایقه بجلال قدس و عدم اتیان باموری كه عقلا او را تسفیه كنند و اتفاق بر بطلان آن نمایند پس خرق عادت بدون اظهار نبوت و ادعایش دلیل نبوت نباشد یا سحر است یا كرامت مخصوصه به اولیا و با اظهار نبوت ایضا مطلقا دلیل صدق نباشد چه از سحره بسیار این امر واقع شد بلكه ابنالمقنع با سحر و تمویه ادعای خدائی و ربوبیت كرد و پنجاههزار نفر باو اقرار كردند پس مناط صدق و كذب مجموع اموری است كه ذكر شد چه هر گاه حق تعالی را تنزیه كند از نقایص و توصیف كند به كمالات لایقه به توحید و تفریدش و خوارق عادات از او ظاهر شود و با وجود این كاذب باشد پس حق تعالی خلق را اغرای به باطل و ضلال فرموده و آن بر او سبحانه و تعالی محال است و البته كذبش را بر عالمیان خواهد ظاهر فرمود پس هر گاه ظاهر نكرد و بطلان قول این مدعی بوجهی معلوم نشد پس یقین خواهیم كرد كه آن پیغمبر است از جانب خدا و برگزیده حضرت الۤه است پس اقرار به نبوتش واجب و لازم باشد
فصل - پس واضح و بین و هویدا و روشن شد از ذكر این صفات كلیه عامه كه الآن پیغمبر از جانب حق تعالی و واسطه میانه او سبحانه و میانه خلق منحصر است در محمد بن عبد الله بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن كلاب زیرا كه آن حضرت علیه السلام ادعای نبوت كرده و معجزات و خوارق عادات به نقل متواتر از او ظاهر شده و هر گاه جایز باشد كذب این نقله جائز است كذب سایر ناقلین از سایر انبیا علیهم السلام زیرا كه در كثرت بحدی رسیدهاند كه عقل ابا از تواطؤ و اجتماع جمله بر كذب میكند و اعظم معجزاتی كه الآن در میانه خلق ظاهر و پیدا است قرآن است كه الی الآن باعجاز خود باقی و تحدی كردند فصحای عرب و بلغای ایشان از شعرا و خطبا با شیوع فصاحت و بلاغت در منظوم و منثور میانه ایشان با اینكه هر گاه آیه و سوره مثل قرآن میآوردند نبوتش را باطل میكردند و بذل و جهد خود نموده برای ایشان میسر نشد تا اینكه در نزد جحود و ابا جنگها كردند و خونهای خود ریختند و بذلت اسیری گرفتار شده عار و ننگ جزیه و خراج دادن با كمال ذلت و خاكساری بر خود قرار دادند هر گاه با تمام فصاحت و بلاغت خود یك سوره مثل قرآن میآوردند از جن و انس احتیاج این همه قتل و اسر و فدیه و جزیه با ذلّت و خواری نبود با اینكه قرآن مؤلف و مركب از این حروف هجا كه معروف میانه مردم است نه اسلوبش اسلوب نظم است نه نثر است نه خطبه است با اجتماعش جمیع مقامات و اوزان شعریه و طریقه رسم و انشای خطبه و جمیع لغات و نكات و جمیع علوم ظاهریه و اسرار باطنیه و حقایق الۤهیه و دقایق وجودیه و احكام مبدء و معاد و سایر احوال كه بنان از بیانش عاجز است و عقل در ادراك آن قاصر و حاسر با اجتماع بعضش بر آنچه را كه كل جامع است و دلالت حرف بر آنچه را كه كلمه دالّ است و سایر احوال كه در قدرت بشر و طاقت آدمیان نیست بلكه مقدور مخلوقی از مخلوقات نیست چه آن صنعتی است مثل صنعت انسان هر كس كه قادر باشد انسانی خلق كند قادر است كه مثل قرآنی بیاورد و الی الآن كه یكهزار و دویست و پنجاه سال از نزول قرآن گذشته و منكرین نبوت كه دایم در صدد قدح این دین و ملت میباشند بسیارند با وجود این نتوانستند كه مثل قرآن سوره یا آیه بیاورند و محال است كه حق تعالی مردم را در ضلالت بگذارد و امر را ظاهر نسازد سبحانه و تعالی عمّا یقولون علوّا كبیرا با اشتمال قرآن بتوصیف حق تعالی بصفات جلال و جمال كه عقل مستقیم قطع میكند بر حقیت آن و بطلان توصیف حق تعالی بدون این صفات و توصیفات
فصل - جناب پیغمبر ما صلی الله علیه و آله مبعوث است بر كافه خلق و عامه موجودات از انسان و جان و ملئكه و حیوانات و بهایم و حشرات و نباتات و جمادات و سایر ما فی الارضین و السّموات بشهادت قرآن نازل از خداوند منان و ما ارسلناك الا كافة للنّاس بشیرا و نذیرا و قال تعالی تبارك الذی نزّل الفرقان علی عبده لیكون للعالمین نذیرا و العالمین جمع محلی بلام است و مفید عموم است جامع است جمیع افراد عالم یعنی جمیع ما سوی الله سبحانه و تعالی و حق تعالی در قرآن تصریح فرموده كه جمیع حیوانات و طیور و حشرات الارض بلكه جمادات مكلف میباشند در قوله تعالی و ما من دابة فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالكم ما فرطنا فی الكتاب من شئ ثم الی ربهم یحشرون یعنی هیچ جنبنده در روی زمین و هیچ پرنده به بالهای خود در هوا نیست مگر اینكه ایشان امتانی هستند مثل شماها و در موضع دیگر فرموده و ان من امّة الّا خلا فیها نذیر یعنی هیچ امتی نیست مگر اینكه در میانه ایشان پیغمبری مبعوث كردیم و در شعور و تكلیف جمادات و نباتات فرموده انا عرضنا الامانة علی السموات و الأرض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوما جهولا یعنی ما عرض و تكلیف نمودیم حمل امانت تكالیف و اعمال وجودیه شرعیه را بر آسمانها و زمینها و كوهها پس ابا كردند و ترسیدند از حمل آن امانت و انسان حمل كرد آن امانت را و از عهده آن كما هو بیرون نمیآید پس باین علت ظالم و جاهل باشد و شكی نیست كه تكلیف كردن بر چیزی كه شعور و ادراك ندارد قبیح است و بر حق تعالی چنین فعلی روا نباشد پس ثابت شد مكلف بودن جمیع ذرات وجودیه و حق تعالی فرموده كه ما پیغمبر خود را بر جمیع عالمیان مبعوث كردهایم پس بایست كه آن حضرت علیه السلام سلطان بر كل ما سوی الله سبحانه و تعالی باشد و كل خلق جملگی تابع و رعیت او باشند و احدی با وجود او متبوع نخواهد بود و همه خلق در تحت حكم و حیطه تصرف و اقتدار او میباشند
فصل - شریعت پیغمبر ما صلی الله علیه و آله مستمر است و دایم الی یوم القیمة ناسخی برای شریعتش نیست و پیغمبری بعد از او صلی الله علیه و آله نیست چه حق تعالی در كلام حمید مجید خود فرموده ماكان محمّد (ص) ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبیین یعنی جناب پیغمبر صلّی الله علیه و آله اولاد ذكور عقب نگذاشته است ولیكن رسول خدا است و خاتم پیغمبران پس نبوت بآن بزرگوار ختم شده پس پیغمبری ابد الابد غیر از او نخواهد بود و حكم او برطرف و مضمحل نخواهد شد تا روز قیامت و ایضا شریعت آن بزرگوار صلی الله علیه و آله شریعت سادسه از شرایع مؤسسه است زیرا كه شرایع مؤسسه از شش بیشتر نیست اول شریعت آدم علیه السلام كه اول شرایع است چه آن حضرت مبدء نسل است دوم شریعت نوح علیه السلام كه ناسخ شریعت آدم علیه السلام بود و مؤسس شرع دیگر سیم شریعت ابراهیم علیه السلام كه ناسخ شریعت نوح علیه السلام بود چهارم شریعت موسی كه ناسخ شریعت ابراهیم بود پنجم شریعت عیسی (ع) كه ناسخ شریعت موسی بود ششم شریعت محمد صلی الله علیه و آله كه شریعت سادسه است و باقی انبیا كلا و طرا عمل بهمین شرایع مینمودند و از جانب حق تعالی بسوی ایشان وحی بر طبق شریعتی از این شرایع میشد و علت این انحصار بدانكه به براهین قطعیه از عقلیه و نقلیه در سایر رسائل و اجوبه مسایل ثابت نمودیم كه عالم تكوین و عالم تشریع در حكم واحد است بلكه عالم تشریع روح عالم تكوین است و عالم تكوین وجود انسانی تمام نمیشود الا بعد از شش طور ، طور نطفه و طور علقه و طور مضغه و طور عظام و طور اكتساء لحم و طور ولوج روح و پر ظاهر و واضح است كه این مراتب خمسه مقدمات بجهة ولوج روح میباشند و آنچه مقصود بالذات است روح است پس چون روح ظاهر شود حكمش مرتفع نشود ابد الآبدین بلكه دایم در ترقی و تزاید است تا وقت مردن كه در آن وقت جسم را گذاشته بعالم خود میشتابد بخلاف حكم نطفه و علقه كه در نزد وجود علقه حكم نطفه منقلب شود و در نزد وجود مضغه حكم علقه مرتفع میشود و منقلب گردد بخلاف روح كه چون ظاهر شد حكمش مستمر است ابدا و منقلب نمیشود بلی زیاده كم میشود و تغییر و تبدیل مییابد تا وقت اربعین سنة كه آن غایت كمال است و شریعت پیغمبر ما صلی الله علیه و آله چون در شریعت ششم واقع شده پس روح شرایع خواهد بود و سایر شرایع و سایر پیغمبران مقدمات ظهور كامل النور آن بزرگوار میباشند پس صبح نبوتش را چون صبح جنت شام نباشد و آفتاب سلطنت و ریاست آن بزرگوار را غروب و افول نباشد
فصل - چون خلق الآن در سلسله صعود صاعد میباشند پس خاتم در سلسله عود اشرف از ما سوای خود میباشد چه او اقرب است الی الله سبحانه و تعالی از غیر خود چه هر گاه اقربی بود او خاتم میشد پس بحكم بطلان طفره آن خاتم بایست فاتح باشد و همان مبدء وجود و اصل كل موجود بایست باشد كه در سلسله نزول فاتح و در صعود خاتم پس چون نبوت به پیغمبر ما صلّی الله علیه و آله ختم شد پس بایست آن حضرت بهترین انبیا و مرسلین و بهترین كل خلق اجمعین باشد پس بایست شریعت او ناسخ جمیع شرایع و ملت او ناسخ كل ملل باشد چه در صورت تساوی خاتمیت او بدون مساویش ترجیح بلا مرجح و در صورت تعدد خاتمیت محال است چه خاتم همان مبدء فاتح است و مبدء اول مظاهر ظهور حق سبحانه و تعالی است و اول مراتب وجود و شكی نیست كه مبدء مراتب واحد است نه متعدد و الا لازم آید تساوی واحد و كثرت در شرف و آن محال یا خلق كثرت دون وحدت و آن محال دیگر بعلت استلزام ترجیح مرجوح و تفضیل مفضول پس واجب است تقدم وحدة بر كثرت در مبدء وجود و چون احكام تشریع و تكوین متحد است پس مبدء تكوین همان مبدء تشریع است پس بایست واسطه فیض در تكوین بعینه واسطه فیض باشد در تشریع و چون حكم صعود حكم عود است و عود اشیا بسوی مبادی خود است نه بسوی ذات ازل عز و جل كه در آنجا كسی را راهی نیست پس ختم نبوت تشریعی بایست بمبدء وجود تكوینی باشد و آن مبدء چنانچه مذكور شد بایست واحد باشد پس خاتم النبوة بایست واحد باشد و بایست كل وجود در حیطه حكم و امر او باشند در ظهور چنانچه چنان بودند در بطون مانند آفتاب چون در تحت حجاب ارض مختفی از ابصار و انظار است كواكب مستمده از او را ظهوری و بروزی و امتیازی هست ولیكن چون آفتاب در عالم ظهور ظاهر شده و از مشرق بروز طلوع نمود تمامی ستارگان مضمحل و مخفی با وجود آفتاب هیچ حكمی برای كواكب نیست و همین است بعینه مثال خاتم النّبوة چون در باطن ممد انبیا بود ایشان را ظهوری و بروزی و امتیازی بود چون در عالم ظهور قدم گذاشت جمیع نبوات بجز نبوتش باطل شد و جمیع شرایع بغیر شریعتش مضمحل هر گاه در این مثال و مثال تكون انسان از علقه مضغه تا آخر مراتب تأمل كنی مییابی كه كل شرایع شریعت او و كل ملل ملت او و كل انبیا علیهم السلام السنه ادای او صلی الله علیه و آله كه تكلم میفرمود با خلق از ورای حجاب چه خلق طاقت مشاهده نور جمالش را بی حجاب نداشتند چنانچه نور كواكب از آفتاب است و اشعه كواكب واقعه بر وجه ارض از آفتاب است و همچنین تدبیر نطفه و علقه و مضغه و عظام و اكتساء لحم كلّا از جهة اشراق روح است نه از جهة جسد محض و تنقل این مراتب بجهة نضج جسد است بجهة قدرتش بر تحمل ظهور روح در جسد پس از اینجا دانستی كه جمیع مذاهب نازله از سما و جمیع شرایع و جمیع ملل از خاتم النبوة است ولیكن در وراء حجاب و این شریعت ظاهره معروفه بعد از ظهور او روحی فداه شریعت اوست من غیر حجاب ظاهر پس از اینجا معلوم شد كه كل وجود و جمیع موجودات كلا آثار و شئونات خاتم النبوة است چه اوست صلوات الله علیه واسطه وجود میانه حق و خلق در تكوین و در تشریع پس او را نظیری و شبیهی و ثانی نباشد در جمیع ما خلق الله این است كه فرموده صلّی الله علیه و آله كنت نبیا و آدم بین الماۤء و الطین پس از اینجا بر تو منكشف و ظاهر گردد عموم قوله تعالی تبارك الّذی نزل الفرقان علی عبده لیكون للعالمین نذیرا پس اوست صلوات الله علیه و آله نذیر و پیغمبر از جانب حق تعالی در جمیع عوالم پس محال است كه شریعتش ناسخ شرایع و دین او ناسخ جمیع ادیان نباشد و الا بایست تابع یا مساوی با غیرش باشد و این منافی مبدئیت او كه خاتمیت كاشف از آن است میباشد پس او اصل است وحده و كل موجودات فروع و اشعه و عكوس او مانند شمس و اشعه او یا مانند قلب و آلات او و الحمد لله
باب چهارم
در اثبات امامت ائمه اثنی عشر و احكام دولت نواب خیر البشر سلام الله علیهم ما دام الشمس و القمر و در آن چند فصل است :
فصل ١ - بدانكه پیغمبر ما صلی الله علیه و آله چون روحی است مجسد بلكه ارواح و عقول كه فنا و دثور طاری ایشان نمیشود تا نفخ صور از شعاع جسد و جسم مطهر آن بزرگوار علیه السلام میباشد و بعلت عصمت و طهارت و نظافت ظاهر و باطن از جمیع كدورات معرا و مبرا و از تمامی اعراض و غرایب مصفا و معرّا پس مقتضی هلاك و دثور در او معدوم و موجب فنا و هلاك در او روحی له الفداۤء غیر موجود ولیكن هر گاه عمل بمقتضای ذات آن ذات پاك و علت وجود املاك و افلاك میشد به دوام ابدی بایست دائم و به خلود سرمدی بایست مخلد بوده باشد مانند اهل جنت در بهشت چه بنیه مطهرهاش از اهل بهشت صافتر و اعتدال مزاج مباركش از اعتدال مزاج اهل بهشت صافیتر و حق سبحانه تعالی عدل و حكیم یعطی كلّ ذی حق حقّه ولیكن هر گاه حق تعالی حكم حیات را بر آن حضرت جاوید میفرمود با ظهور معجزات و خوارق عادات و عدم احتیال خلق و تأثیر در او بوجهی من الوجوه خلق در ماده آن حضرت توهم ربوبیت میكردند و برای او سجده مینمودند و این منافی آنچه برای او مبعوث شده بود از هدایت خلق و بجهة مفاسد دیگر كه ذكرش موجب تطویل است لهذا حق سبحانه و تعالی موت ظاهری كه خلع لباس بشری باشد بجهة آن بزرگوار مقدر فرموده فرمود در كلام مجید خود انّك میت و انّهم میتون و امت آن حضرت صلی الله علیه و آله یا اینكه بدرجه قصوی رسیدند هر یك هر یك كه تمامی مسائل حلال و حرام و احكام و اعتقادات و اصلاح جمیع احوال و امور متعلقه بخود و اشخاصی كه بعد میآیند الی یوم القیمة از پیغمبر صلی الله علیه و آله فراگرفته و اخذ كرده پس متخلق بآن شده كه اصلا و قطعا میانه ایشان نزاعی و خصومتی و فعل خلاف مرضات حق تعالی از ایشان صادر نشود تا كامل و مكمل گشته و همچنین اشخاصی كه بعد از ایشان میآیند موصوف بصفات ایشان تا اینكه اساسی كه آن بزرگوار با سعی بیشمار تأسیس كرده منهدم نشود و زحمتهائی كه بجهة اقامه این دین بر نفس نفیس خود وارد آورده عبث نباشد یا اینكه كامل نشده و مسائل حلال و حرام خود را بالتمام و الكمال اخذ ننموده و آن را كه اخذ كردهاند درست فرانگرفته و اغلب را فراموش كردند و دایم میانه ایشان خصومت و نزاع و حب جاه و حب ریاست و متابعت هوی و شهوت نفس تا اینكه هر گاه حال بهمین قسم باقی بماند اساس نبوت منهدم شود و تعبهای حضرت رسالت صلی الله علیه و آله عبث و هبا شود پس واجب شود كه حاكمی قیمی برای ایشان قرار دهد و او را بجمیع علوم و مسائل حلال و حرام و اعتقادات و سایر احكام واقف و مطلع سازد و همچنین احكام آنان كه بعد از این بوجود میآیند و وقایعی كه هنوز واقع و حادث نشده بعد از این واقع و حادث خواهد شد كلا را تعلیم او كند و او را مربّی و مدبّر احوال این خلق كند و دعا كند كه حق تعالی او را قوه حافظه كرامت كرده تا فراموش نكند و نور قلب او را زیاد كرده تا میل به باطل و دنیا ننماید تا چون نفس نفیس خود صلی الله علیه و آله مربی این امت ضعیف باشد و چون پدر و مادر مهربان متصدی حمایت و رعایت ایشان شود و شكی و ریبی نیست كه امت پیغمبر صلی الله علیه و آله بعد از او مطلع بر بسیاری مسائل حلال و حرام برای خود نشده فضلا از دیگران دلیل بر این اختلاف میانه ایشان و الآن این امت بهفتاد و سه فرقه شدهاند كلا خود را به پیغمبر صلی الله علیه و آله نسبت میدهند و به كتاب الله عمل مینمایند و قول هر یك مستلزم بطلان قول دیگری است و بالقطع قول پیغمبر صلی الله علیه و آله یكی از آن اقوال است و باقی كلا باطل است و هر كس حق را بخود نسبت میدهد با شیوع ظلم و فساد و كذب بر رسول خدا در حیاتش و بعد از مماتش حتی پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود قد كثر علی الكذّابة الا فمن كذب علی متعمّدا فلیتبوّء مقعده من النار و با وجود منافقین و خائنین در زمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله كه حق تعالی از ایشان در قرآن خبر داده در مواضع عدیده متكثره پس قطعا و یقینا امت مثل طائفه اولی كه وصف شده نیستند بلكه بالقطع و الیقین مثل طائفه ثانیه میباشند كه جاهلند باكثری از احكام و بسیاری از مسایل حلال و حرام و اغلب منافقین كه اظهار اسلام میكردند و قلبا كافر و منافق در صدد ابطال این دین و اضمحلال این طریق مبین پس چگونه تواند شد كه خلق چنین بی والی و حاكم بعد از پیغمبر خود صلی الله علیه و آله باشند تا فایده ارسال رسول و بعثت كتاب و امر و نهی و زجر و تهدید و وعد و وعید عبث باشد و پیغمبر صلی الله علیه و آله اجلّ و اعظم از این است و حق تعالی اكرم از این است كه خلق را در ضلالت واگذاشته برای ایشان علم هدایتی كه خلق را بآئینی كه پیغمبر خود را بآن مبعوث فرموده وادارد قرار ندهد پس واجب است بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله حاكمی بر خلق و آن حاكم امام است در نزد ما كه حكم پیغمبر را صلی الله علیه و آله جاری سازد
فصل ٢ - و آن حاكم بایست معین از جانب حق تعالی باشد بنص رسول صلی الله علیه و آله و بیانش زیرا كه آن حاكم بایست مصلح خلق باشد نه مفسد و اصلاح از دو چیز ناشی شود یكی علمش بجمیع آنچه مراد حق تعالی است از خلق در جمیع مقامات و مراتب ظاهریه و باطنیه و خفیه و جلیه و تمكّن از اظهار معجزات و خوارق عادات و عدم میلش بدنیا و عدم متابعت نفس و هوی در امری كه راجح نباشد پس اگر علم نداشته باشد پس تكالیف الۤهیه را كما هی كه بجهة اصلاح خلق قرار داده بخلق نرساند و چون عمل بخلاف مراد الله نمایند در آن كمال فساد است زیرا كه ضد صلاح جز فساد نباشد و همچنین هر گاه متابعت هوی و میل به دنیا نماید داخل خواهد شد در عموم قوله تعالی افرأیت من اتخذ الۤهه هواه و اضلّه اللّه علی علم و ختم علی سمعه و بصره الآیة ، چه در حال التفات بهوی معرض است از خدا پس در آن حال حاكم از جانب خدا نباشد چه اعراض از حق تعالی عین فساد است چنانكه اقبال بجانب او عین صلاح پس معرض از حق تعالی مصلح نیست بلكه مفسد است و كسی كه عالم بجمیع مراد الله سبحانه و تعالی باشد و جمیع تكالیف و احكامی كه از مكلفین میخواهد در جمیع احوال و اوضاع ایشان و متمكن باشد از ادایش چنانچه وفق اراده الهیه است و عدم میل قلبش بسوی دنیا و هوی و استمرارش در آن این كس غیر از خدا كسی نمیشناسد و نمیداند و پیغمبر صلی الله علیه و آله هر چند میداند كه جمیع علوم را باو آموخته ولیكن تحملش و صبرش و حفظش و ادایش كما امر و استمرار سكون و اطمینان و توجه و اقبال او بحضرت قدس بدون وحی الۤهی و حتم بر آن نخواهد دانست چه آن از احكام و اموری است كه جاری میشود در آن محو و اثبات و علم بدا را حق تعالی متفرّد است و اولیاءش بتعلیم او سبحانه و تعالی میدانند و اما سایر خلق از علم بآن عاری میباشند و ایشان علم ندارند الّا بحسن ظاهر و اما بسریرت و هواجس قلوب غیر از خدا و انبیا و اوصیا بتعلیم الله كسی مطلع نیست و امام مصلح خلق را حسن ظاهر كافی نیست بلكه قطع بحسن واقعی و عصمت حقیقیه ضرور است چه او دلیل ارادة الله و لسان محبة الله است و اشاره باین است قوله تعالی و اللّه یعلم المفسد من المصلح و قوله تعالی و ربك یفعل ما یشاء و یختار ماكان لهم الخیرة پس بنا بر این نصب امام و حاكم بر رعیت و خلق بایست از جانب حق تعالی باشد بوحی او از لسان پیغمبر صلی الله علیه و آله به شخص مخصوص و الا قطع به صلاح و اصلاح او نخواهد بهمرسید چنانچه حضرت موسی علیه السلام هفتاد نفر را برگزید و اختیار كرد از نیكان قوم خود را آخر الامر همه فاسد درآمدند پس هر گاه حال اختیار پیغمبر اولوا العزم این باشد حال اختیار سایر خلق جهّال ارباب غرض چه خواهد بود پس واجب است كه اختیار از جانب خدا باشد بنص رسول صلی الله علیه و آله لا غیر ذلك
فصل ٣ - اما حدیثی كه نسبت به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله میدهند كه فرموده لا تجتمع امّتی علی خطاء بر فرض صحت این حدیث پس مراد از این امت جماعتی هستند كه آن حاكم معین معصوم منصوب از جانب حق تعالی در میان ایشان باشد غیر ممتاز و غیر معین و این اجماعی است كه ما او را حجت میدانیم و الّا یا مراد كل امّت است بر سبیل استغراق یا بعض هر گاه كلّ است باز حجّة است بعلت دخول آن حاكم معصوم در میانه ایشان مثل اجتماع بر وجوب صلوة و زكوة و حج و سایر ضروریات و هر گاه بعض است مطلقا لازم میآید كه تمامی هفتاد و سه فرقه بر حق باشند چه صدق میكند بر هر فرقه كه اجتماع كردهاند امت و امة جنس است شامل قلیل و كثیر است قال تعالی انّ ابراهیم كان امة قانتا لله و این منافی قول پیغمبر است صلی الله علیه و آله كه همه در دوزخاند الّا یك فرقه كه ناجی است پس بر فرض صحت این حدیث حمل نمیتوان كرد الّا بر معنیی كه ذكر شد زیرا كه امت صدق نمیكند الّا بر تابع و شكی نیست كه عاصی در حین معصیت تابع پیغمبر نیست چه آن حضرت امر بمعصیت نمیكند و نكرده تا عاصی در حین معصیت تابع او باشد نعوذ بالله پس هر گاه اجتماع كنند بایست قطع بر تابعیت ایشان حاصل شود در آن حال تا صدق كند كه امت اجماع كردهاند و این قطع حاصل نمیشود الا آنكه در میانه ایشان باشد كسی كه هرگز معصیت نكرده و معصوم باشد پس اجماع امت آن اجماعی است كه كاشف از قول معصوم علیه السلام باشد نه هر اتفاقی و اما اجماع ضروری كه اتفاق كل باشد بحیثیتی كه هیچیك از امت از آن خارج نباشند در خصوص نصب امام و حاكم بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله محقّق نشده بعلت اینكه بعد از وفات آن حضرت مسلمین متفرق بودند در اطراف و بلاد و حاضر نبود الّا اهل مدینه و اتفاق كل اهل مدینه بر نصب امام حاكم محل نظر است بلكه قطع بخلاف است با اینكه بر فرض تسلیم اتفاق ایشان كافی نیست چه اهل مكه و اهل طایف و اهل یمن همگی اسلام آورده بودند و حاضر نبودند پس چگونه اجماع ضروری منعقد شده با اخبار پیغمبر صلی الله علیه و آله كه امت من بعد از من بهفتاد و سه فرقه میشوند یكی در بهشت است و باقی در جهنم است با وجود این فرق عدیده اجماع بر شخص واحد از خرافات اقوال است و قول پیغمبر صلی الله علیه و آله اولی به تصدیق است از قول دیگران و اما قول باینكه مراد اجماع اهل حلّ و عقد است هر گاه مراد باهل حلّ و عقد معصومین علیهم السلام باشند آن حق است اما هر گاه غیر معصوم باشد كلام در آن همان است كه مذكور شد كه قطع به تبعیت حاصل نمیشود الا بوجود معصوم با اینكه در انحصار اهل حل و عقد باهل مدینه نظر است چه بسیاری از مسلمین بااخلاص كه در اطراف منتشر بودند و روز بیعت سقیفه بنیساعده حاضر نبودند و در اجماع اهل حل و عقد از اهل مدینه ایضا نظر است چه تحقق این اجماع را جز طائفهای مدعی نیستند و شاهدی از غیر خود ندارند و شهادت مدعی مسموع نیست پس اینگونه اجماعات بجهة نصب حاكم باطل باشد و این حدیث دلالت بر جواز نصب حاكم و امام برای رعیت بوجهی ندارد
فصل ٤ - چون دانستی كه امام را بایست حق تعالی نصب و تعیین نماید و رسول الله صلی الله علیه و آله تبلیغ نماید چنانچه حق تعالی فرموده یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه یعصمك من النّاس یعنی ای پیغمبر برسان بمردم آنچه را كه بسوی تو نازل شده پس اگر نرسانی پس تبلیغ رسالت ما نكردهای و خدا ترا از مردم حفظ میكند هر گاه از شر و غایله ایشان هراسان و ترسانی و شكی نیست كه این امر خاصی است كه در او اهتمام است و پیغمبر صلی الله علیه و آله از خوف آن هراسان است و در اظهارش كسلان است و این از احكام صوم و صلوة و جهاد نیست چه در آن ترسی و خوفی از كسی متصور نیست بلكه آن نصب حاكم و خلیفه و امام است كه مردم بجهة هوا و هوس رغبت بآن ندارند چه بمقتضای خواهش ایشان رفتار نمیكند و خوف پیغمبر صلی الله علیه و آله از آن بود كه ایشان انكار كنند و قصد قتل آن حضرت نمایند و از دین برگردند پس تعبهای بسیار كه در اقامه این دین كشیده و رنجهای بیشمار كه در اعلاء كلمه حق بخود راه داده عبث و هباء بوده این اعلام منطمس و این شریعت مندرس گردد ولیكن چون حق تعالی آن حضرت را وعده حفظ و نصرت داده لهذا نصب وصی و حاكم نمود چنانچه بعد از این مذكور خواهد شد انشاء الله تعالی و بالجمله چون امام از جانب حق تعالی منصوب است پس او خلیفة الله و خلیفة رسوله خواهد بود در خلق و او حجّة الله است در میان مكلفین و خلیفة الله هر گاه اكمل باشد در جمیع صفات كمالیه از كل رعیت و مكلّفین تا اینكه هیچیك از رعایا در كمالی از كمالات مساوی او نباشند ولو علی جهة الاتفاق زیرا كه چنانكه حجت است بر هر فرد حجت است بر مجموع چه كل عالم بمجموعه شخص واحد است مكلف و حجة خدا بر او خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و خاتم الوصیین میباشد چنانچه اشاره بر آن شد پس هر گاه اكمل و اقدم باشد در جمیع صفات احسن و اولی خواهد بود و در اتمام حجت و اكمال نعمت اعظم و حق سبحانه و تعالی با قدرت از بعثت خلیفهای چنین هر گاه عدول كند بسوی انقص از این عدول از راجح بسوی مرجوح خواهد كرد و این در حق او سبحانه و تعالی محال است چه انبیا را بر ترك راجح ملامت و مذمت فرموده و خود اجلّ است از اینكه مرتكب شود چه خود فرمُوده اتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسكم و دعوی عدم قدرت حق تعالی كفر است و عدم وجود متعلق غلط چه ما سابقا اشاره كردیم كه خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله مبدء وجود كائنات است و كل ذرات وجودیه بتوسط او موجود شدهاند مثل اشعه شمس بالنّسبة بشمس پس جمیع انوار منبثه در اشعه جزء از سبعین جزء از نور شمس میباشد پس جمیع كمالات منبثه در رعیت و كل خلق جزء از سبعین جزء از كمال خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله باشد پس بایست خلیفة الله جامع جمیع كمالات باشد تا اینكه رعیت نگوید هر گاه موصوف باین صفت كمال هم میبود بهتر بود تا محل حجتی برای ایشان در انكار خلیفة الله نباشد پس بایست آن خلیفه از منسوبان پیغمبر صلی الله علیه و آله باشد چه در نسبت با پیغمبر صلّی الله علیه و آله شرفی هست كه فائق بر همه شرفهاست و نسبت هم بر دو قسم است نسبت سببی و نسبی و اجتماع هر دو نسبت اكمل از یكی است بتنهائی و نسبت قریب اشرف از نسبت بعید است و اقرب نسبی كه محل اجتماع نسبتین شود بطوری كه نبی اكبر و اعظم در نسب ظاهری باشد غیر از ابن عم نخواهد بود و تفصیل این كلام كما ینبغی در خور این مقام نیست پس چون در این نسب با نبی صلی الله علیه و آله مجتمع شد پس جمیع شرافات عرضیه از شرافت و علو رفعت آباء و اجداد و بزرگی ایشان در میان قوم و شرافت موطن و محل و مكان و سایر احوال كلا با نبی صلّی الله علیه و آله مشترك خواهد بود پس از عرب كه اشرفند از عجم و از قریش كه اشرف طوایف عرب و از آلهاشم كه اشرف طوائف قریش است و بیت الله و حرم الله دایم در دست ایشان بود میباشد و بایست خلیفة الله معصوم و مطهر باشد از جمیع معاصی و ذنوب كبیره و صغیره قبل از بلوغ و بعد از بلوغ و قبل از خلافت و بعد از خلافت تا خلق او را جز در نیكی و حسن ذات مشاهده نكنند و همچنین ملائكه مقربین از او نفرت نكنند و جن از او رو برنگردانند چه او خلیفه خدا بر ملائكه و جن و انس و حجة الله در آسمان و زمین میباشد چه او خلیفه رسول است در جمیع آنچه پیغمبر صلی الله علیه و آله باو مبعوث بود و تا بطهارت و عصمت خود دلیل باشد بر اینكه حق تعالی پاك و منزّه است از جمیع نقایص و صفات امكانیه و بایست خلیفة الله اعلم جمیع خلق باشد بجمیع علوم كونیه و وجودیه تا بسعه علم خود دلیل علوم نامتناهی خالق باشد و همچنین در قدرت بایست اقدر كل مخلوقین باشد و متمكن باشد از اظهار عجایب افعال و خوارق عادات و انفعال موجودات برای او تا خلق استدلال كنند بر عظمت و قدرت خالقی كه این همه اقتدار بر مخلوق ضعیفی خود دارد پس هر چه ظهور قدرت در این خلیفه و حاكم اعظم ظهور قدرت الۤهیه اعظم و غرض از ایجاد عالم اظهار صفات كمالیه الۤهیه است برای مخلوق در مخلوق نه در ذات واجب و همچنین بایست اشجع كل خلق باشد بحیثی كه هر گاه كل خلق از جن و انس با او مقابله كنند بر همه غالب آید مگر اینكه صلاح در آن نداند و همچنین اورع و ازهد كل خلق باشد چنانكه كل ما سوی الله در نزد او قربی و قیمتی نداشته باشد و همچنین سایر صفات كمالیه و نعوت حسنه كه كل خلق و جمیع رعایا از آن عاجز باشند
فصل ٥ - بهمان دلیلی كه ذكر كردیم كه بایست پیغمبر صلی الله علیه و آله از این دار دنیا بعالم دیگر انتقال فرماید بهمان دلیل ایضا لابد است كه وصی و خلیفه آن حضرت از دار دنیا بعالم عقبا ارتحال نماید لیكن لابد است او را از وصی دیگری مثل او كه قائم باشد بجمیع اموری كه آن وصی اول قائم بود زیرا كه نبوت آن حضرت صلی الله علیه و آله ممتد است ابد الدّهر پس اوصیاء آن بزرگوار بایست متعدد باشند چون بایست آن اوصیا جامع جمیع كمالات باشند پس عدد ایشان بایست اشرف و اكمل اعداد باشد تا اینكه جامع مجامع كمالات باشند حتی در عدد و كثرت و اعداد بر سه قسم میباشند : عدد تام ، عدد زاید ، عدد ناقص و شكی نیست كه عدد ناقص نقص است جایز نیست كه عدد اوصیا باشد پس بایست جامع باشند عدد تام را و آن عددی است كه كسورش مساوی با اصلش باشد مثل شش تا دلالت كند بر اینكه اوصیا ظاهر ایشان بر طبق باطن ایشان و قلب ایشان موافق لسان ایشان و تامند در خلق و خُلق و علم و عمل و سایر احوال ذاتیه و بایست جامع عدد زاید هم باشند بجهة بیان اینكه لطیفه ایشان زاید بر ذات ایشان میباشد كه خود را تكمیل میكنند و غیر خود را نیز كامل میگردانند چه اشیاء بر سه قسم میباشند اول لطیفه ایشان زاید بر ذات ایشان مثل چراغ و آفتاب كه خود را روشن دارند و غیر خود را هم روشن میكنند بدون اینكه چیزی از ایشان كم بشود دوم آنكه لطیفهاش مساوی ذات او باشد مانند جمره كه تنها خود را روشن دارد نه غیر خود را سیم آنكه لطیفهاش كمتر از ذاتش باشد مثل احجار و سایر اشیاء غاسقه كه خود را روشن ندارد تا بدیگری چه رسد پس امام و خلیفه پیغمبر صلی الله علیه و آله بایست از قبیل اول باشد نه ثالث و ثانی پس عدد ایشان بایست عدد زاید باشد و اول عدد از اعداد تام شش است و اول عدد از اعداد زاید اثنیعشر است یعنی دوازده است و شش را چون مثنی كنند دوازده میشود و تثنیه برای اثبات تمامیت ایشان در عالم غیب و عالم شهادت و عالم ظاهر و عالم باطن و عالم اجمال و عالم تفصیل پس دوازده جامع عدد تام است و جامع عدد زاید پس اوصیای پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و آله بایست دوازده باشند بی زیاده و نقصان تا كمالی از ایشان فوت نشود و الحمد للّه
فصل ٦ - چون دانستی صفاتی را كه خلیفه رسول الله صلی الله علیه و آله بایست بر آن موصوف باشد پس چشم هوش را واكن بهبین بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله كیست كه جامع این اوصاف حمیده و اخلاق محموده است اما در نسبت پس حق تعالی در قرآن فرموده هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا یعنی حق تعالی چنان خداوندی است كه خلق كرده از آب انسانی را پس او را نسیب و داماد گردانید و در میانه امت پیغمبر صلی الله علیه و آله احدی از مسلمین كه این دو صفت را جامع باشد غیر از علی بن ابیطالب علیه السلام نیست و نخواهد بود كه هم نسبت سببی را داشته باشد و هم نسبت نسبی چه هم داماد است و هم ابن عم و در عدول از تراب بسوی ماء اسرار عجیبه ایست چه حق تعالی در هر موضع در نزد خلقت بشر تراب را ذكر فرموده بخلاف این موضع كه آب را ذكر فرموده و آب اصل است از برای تراب و هر اصل را اب اطلاق شود پس باین جهة است كه امیر المؤمنین علیه السلام را ابوتراب كنیه شده بالجمله كلام در این مقام طولانی است و در رسایل دیگر مفصل ذكر شده خصوصا در شرح خطبه طتنجیه و منظور در این مقام اثبات نسبت امیر المؤمنین است علیه السلام با پیغمبر صلی الله علیه و آله بدو نسبت و اما اجتماع سایر كمالات از عصمت و طهارت و علم و معرفت و قدرت و وسعت و زهد و ورع بحد كمال فوق مرتبه مخلوقین ادعا نشده است الّا در حق آن حضرت و یازده نفر از اولاد طیبین طاهرین آن بزرگوار و اجماع كردهاند شیعه بر آن و غیر ایشان از سایر ملل و نحل هر چند لفظا انكار كردند و لیكن در عرض كلمات و تألیفات و اشعار خود تصریح باین كردهاند و امری كه منافی آنچه شیعه ادعا میكنند از ایشان ظاهر نشده بلكه خود در ائمه خود عصمت را شرط نمیدانند و تو دانستی وجوب و لزوم آنرا و نص معصوم را شرط نمیدانند و سابقا ذكر كردیم وجوب نص پیغمبر (ص) از جانب حق تعالی بر وصی و خلیفه و نص بر امیر المؤمنین علیه السلام را شیعه اتفاق دارند و مخالفین ایشان حدیث غدیر خم را بطرق كثیره مختلفه متواتره روایت كردهاند و انكارش جز از جهة عناد و تكذیب بر خدا و رسولش نیست بالجمله ما را حاجت بتطویل كلام نیست بلكه میگوئیم كه خلیفه رسول الله صلی الله علیه و آله بایست موصوف بصفات چندی باشد كه در نزد اخلال هر یك خلافتش باطل میشود چنانچه بعضی از آن صفات مذكور شد و میبینیم كه كسانی را كه غیر شیعه خلیفه میدانند باقرار خودشان یعنی باقرار تابعین و متبوعین متصف باكثری بلكه بجملگی صفات مذكوره نیستند و آن را كه شیعه خلیفه پیغمبر صلی الله علیه و آله میداند او را موصوف بصفات مذكوره بلكه زاید بر آن میدانند و مخالفین عدم اتصاف او را ثابت نتوانستند كرد پس امر خالی از این نیست یا ایشان خلیفه رسول هستند و این اوصاف در ایشان مجتمع است یا نیست پس اگر هست فهو المطلوب و اگر نیست و ما نشنیدهایم و ندیدهایم كه احدی غیر از ایشان این صفات در ایشان ادعا شود و محقق گردد پس حق سبحانه تعالی خلق را در ضلالت انداخته خلیفه رسول را برای ایشان ظاهر نكرد با شدت احتیاج خلق بسویش و آن قبیح است بر حق تعالی پس معلوم شد كه آن را كه شیعه بآن صفات موصوف میدانند در واقع بآن موصوف است و همان خلیفه رسول است صلی الله علیه و آله و الّا كذبش را ظاهر میكرد چنانچه كذب سایر خلفا را ظاهر كرد چنانكه در كلام حمید مجید خود فرموده و ماكان الله لیضل قوما بعد اذ هدیهم حتی یبین لهم ما یتّقون و قال تعالی ان علینا للهدی ، و علی الله قصد السّبیل ، لا تحرّك به لسانك لتعجل به انّ علینا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثم ان علینا بیانه
فصل ٧ - پس محقق شد كه خلیفه بلافصل امیر المؤمنین علی بن ابیطالب است علیه السلام چه اوست كه اختصاص او به پیغمبر صلی الله علیه و آله و مزید اعتنای پیغمبر صلی الله علیه و آله بشأنش را احدی از مسلمین انكار ندارند با سبقتش در اسلام كه هرگز برای بت سجده نكرده و بجهة غیر خدا عبادت نكرده و از اشراف و اكابر قریش و پیغمبر صلی الله علیه و آله او را اخ خود اختیار كرد و خداوند عالم او را نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله نامیده در آیه مباهله و انفسنا و انفسكم باجماع مفسرین مراد از این نفس در این آیه امیر المؤمنین است علیه السلام و سابق بود در جهاد با كفار هرگز فرار نكرده تا او را كرّار غیر فرّار نامیدهاند و هرگز مخالفت پیغمبر صلی الله علیه و آله در حالی از احوال بالاتفاق نكرده و زوجه او سیده نسای عالمیان است كه پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده فاطمة بضعة منی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله یعنی فاطمه پاره جگر من است هر كه او را اذیت كند چنان است كه مرا اذیت كرده و هر كه مرا اذیت كند چنان است كه خدا را اذیت كرده و این حدیث در صحیح بخاری مذكور است و هرگز در مسئلهای عاجز نشد و هرگز در حكمی خطا نكرد و هرگز در جنگی رو برنگردانید هرگز معصیتی از او صادر نشد پس او خواهد بود صادق حقیقی كه حق تعالی خلق را امر فرموده كه مطیع و منقاد او باشند یا ایها الّذین آمنوا اتّقوا الله و كونوا مع الصّادقین و همچنین اولاد امجادش یازده نفر علیهم السلام جامع همه این صفات بودند هرگز كسی خلاف صفتی از این صفات را بآن بزرگواران نسبت نداده از مخالف و مؤالف پس چون واجب شد كه اوصیای پیغمبر صلی الله علیه و آله بعدد دوازده باشند و صفات مذكوره لازمه در وصی و خلیفه علی كمال ما ینبغی جمع نشده الّا در این دوازده نفس اولی القربی كه حق تعالی امر بمحبت ایشان فرموده و اولی الامر كه حق تعالی امر بطاعت ایشان فرموده و اهل بیت كه حق تعالی حكم بطهارت ایشان فرموده چه هر گاه در ایشان مجتمع نبود بر حق تعالی لازم بود كه جامع صفات را ظاهر سازد و كذب ایشان را برساند چون نكرد قطع و یقین كردیم كه ایشانند ائمه هدایت اول ایشان امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام و بعد از او فرزند گرامیش حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام و بعد از او برادر بزرگوارش جناب حسین ابن علی بن ابیطالب علیهما السلام و بعد از او فرزند گرامیش علی بن الحسین علیهما السلام و بعد از او فرزند گرامیش محمد بن علی علیهما السلام و بعد از او فرزند گرامیش جعفر بن محمد علیهما السلام و بعد از او فرزند گرامیش موسی بن جعفر علیهما السلام و بعد از او فرزند گرامیش علی بن موسی الرضا علیهما السلام و بعد از او فرزند گرامیش محمّد بن علی الجواد علیهما السلام و بعد از او فرزند گرامیش علی بن محمد الهادی علیهما السلام و بعد از او فرزند گرامیش حسن بن علی العسكری و بعد از او فرزند گرامیش محمد بن الحسن العسكری علیهم السلام
فصل ٨ - امام دوازدهم الآن حی و موجود است ولكن غایب از ابصار تا اینكه حق تعالی او را امر بخروج و اظهار فرماید چه امامی بعد از آن حضرت نیست و الا عدد كامل نخواهد شد و از صفات كمالیه از كمالی عاری میشوند و آن محال است بر خلیفة الله و حجة اللّه پس هر گاه ظاهر میبود اعدا قصد قتل او میكردند پس هر گاه بقوت خود با ایشان مقاتله میكرد جملگی را بقتل میآورد دو محذور لازم میآمد یكی آنكه در اصلاب خبیثهای نطف طیبه موجودند و در اصلاب طاهره نطف خبیثه پس هر گاه كفار و مخالفین را بقتل میآورد قطع فیض از آن نطف طیبه میشد و ظلم بر ایشان وارد میآمد و ایشان را حجت بود روز قیامت بر حق تعالی و آن محال است و هر گاه مؤمنین را وامیگذاشت در صلب ایشان نطف خبیثه بود پس چون بدنیا میآمدند همان محذور اول عود میكرد دوم الجاء در تكلیف لازم میآمد چه هر گاه بقوت و سطوت محاربه و مقاتله با كفار میفرمود ایشان از خوف شمشیر و قتل ایمان میآوردند بلسان و در قلب منكر و منافق بودند پس هر گاه بهمان حالت از دنیا بروند و ما فی القلب را اظهار نكنند و معذلك حق تعالی ایشان را عقاب كند ایشان را بر حق تعالی حجت خواهد بود و این خلاف مقصود از بعثت انبیاست قال تعالی لئلا یكون للناس علی اللّه حجّة بعد الرّسل و حق تعالی فرموده لا اكراه فی الدین پس بایست امام علیه السلام در نزد قصد دشمنان برای قتلش با ایشان قتل و محاربه نكند پس هر گاه با او علیه السلام میكردند آنچه را كه با اجداد كرامش كردند پس چون شهید میشد عالم خالی از حجت خدا میماند پس مصلحت جز فانی شدن و خراب گشتن عالم نبود چه بر حق تعالی قبیح است كه خلق را در ضلالت گذاشته علم هدایتی برای ایشان منصوب نسازد با اینكه بادله عقلیه و نقلیه ثابت شده كه امام علیه السلام واسطه فیض جمیع ذرّات وجودیه است پس در نزد فقدانش فقدان و اضمحلال عالم لازم میآید و هلاكت كل موجودات در آن متصور است و فنای عالم قبل از وقت مقرر نزد حق تعالی قبیح است و این لازم خلوّ عالم از حجّت است پس واجب شد كه چندی غایب شود تا دولت باطل مضمحل شود و اصلاب از نطف طیبه و خبیثه خالی گردد پس به شمشیر قاطع ظهور و خروج فرموده باطل را هلاك و حق را ظاهر فرماید عجل الله فرجه و سهّل مخرجه بالنبی و آله
فصل ٩ - اما ابو بكر و عمر و عثمان سالها بت پرستیدند بعد از اسلام در جنگها و غزوات با رسول خدا صلی الله علیه و آله فرار میكردند باتفاق عامه مخالفین و حق تعالی میفرماید یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم الذین كفروا زحفا فلا تولّوهم الادبار و من یولّهم یومئذ دبره الّا متحرّفا لقتال او متحیزا الی فئة فقد باء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصیر یعنی ای گروهی كه ایمان آوردید چون ملاقات كنید كفار را در حالة جنگ پس پشت بر ایشان مكنید و هر كس كه پشت كند بر ایشان نه از جهة قتال یا جمعآوری گروه در صوب دیگر پس گرفتار شود بغضب حق تعالی و جایگاه او جهنّم است و بد جایگاهی است ، و فرار حضرات به تواتر ثابت شده چنانچه ابن ابی الحدید كه از معظم علمای معتزله است در قصیده خود گفته :
و لم انس لا انسی الّذین تقدما و فرّهما و الفرّ قد علما حوب
یعنی فراموش نكرده و نخواهم كرد آن دو نفر یعنی ابوبكر و عمر را كه فرار كردهاند در جنگ خیبر وقتی كه علم برداشته بحرب یهودان رفته بودند و فراموش نمیكنم ایشان را كه پیش افتاده بعد گریخته و حال آنكه یقین میدانستند كه گریختن حرام و در او هلاكت است و همچنین از ارذل طوایف قریش بودند تیم و عدی و خودشان از ارذل طوایف خود بودند از جهة حسب و نسب و دناءت اب و جد چه پدر ابوبكر منادی خوان یكی از اعیان قریش بود و كاسهلیسی او میكرد و پدر و جد عمر احوال ایشان معروف و همچنین جاهل بودند باكثری از احكام شرعیه فضلا از اسرار حقه وجودیه چنانچه ابوبكر ندانست كه ابّ با تشدید و كلاله چه معنی دارد و قول عمر لولا علی لهلك عمر ، كه گوشها را پر كرده و همچنین معصوم و طیب و طاهر باتفاق مسلمین نبودند و صدور معاصی از ایشان غیر منكر است و بعید بودند در نسب با پیغمبر صلی الله علیه و آله اما دخترهای ایشان زن پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند دلیل خوبی خود و دخترها نمیشود چه نوح علیه السلام زنش كافره بود مثل لوط علیه السلام و پدر و مادر ایشان نیز كافر بودند چنانچه در قرآن مذكور است و آیه الخبیثات للخبیثین الخ ، دلیل خوبی دخترها نیست چه این آیه مراد زن و شوهر دنیائی نیست یقینا چه حق تعالی هم قصه زنهای نوح و لوط را ذكر فرموده كه ایشان كافره بودند مصاحبت آن دو پیغمبر نفعی بایشان نهبخشید و تناقض در قول حق تعالی نخواهد بود با ورود حدیث متفق علیه بین الفریقین كه جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده هر چه در امتهای گذشته میشود در این امت نیز بایست بشود بعینه حذو النعل بالنعل پس بایست زنی از زنهای پیغمبر صلی الله علیه و آله كافره باشد چون زن نوح و لوط و همچنین متوجه شد بر ایشان لعن پیغمبر صلی الله علیه و آله چون تخلف از جیش اسامه نمودند باتفاق مسلمین قال صلی الله علیه و آله جهّزوا جیش اسامة لعن الله من تخلّف عنها ، و دایم رسول خدا صلی الله علیه و آله ایشان را در غزوات تابع و مرؤس میكرد و دیگری را بر ایشان امیر میكرد الّا در مواضع خاصه كه در آنجا میخواست ظاهر سازد نفاق ایشان را در غزوه ذات السلاسل عمرو عاص را بر ایشان امیر كرد و عمرو عاص ایشان را عسس عسكر خود قرار داد و اذیت كردند فاطمه را صلوات الله علیها كه اذیت فاطمه علیها السلام اذیت رسول خداست و اذیت رسول خدا اذیت خداست و اذیت خدا موجب لعن و رسوائی دنیا و عقباست و آیه مباركه الّذین یؤذون الله و رسوله لعنهم اللّه فی الدنیا و الآخرة و از این مقوله امور ضروریه متواتره بین المسلمین بسیار است آیا هیچ عاقلی بعد از ملاحظه و مشاهده یكی از این صفات این گونه اشخاص را امام و حجت خدا و واسطه میانه خود و خدا قرار میدهد با وجود آن بزرگواران كه منزه و مبرّأند از جمیع صفات ذمیمه و اوصاف قبیحه اتفاقا تا اینكه تعظیم و احترام اهل البیت علیهم السلام از ضروریات دین شده هر كس بالنسبة بایشان سخن نالایقی بگوید كافر و خارج از دین محمد است صلی الله علیه و آله لا والله عاقل باین بدل راضی نیست اتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر ، و لكن لا تعمی الابصار و انما تعمی القلوب التی فی الصدور
باب پنجم
در معاد و حشر ارواح و اجساد است و در آن چند فصل است :
فصل - شكی و ریبی نیست كه این دنیا دار محن و آلام و اختلاف و تغیر و تبدّل و زوال و انتقال است هیچ حالی از خیر و شر و نفع و ضر و نعمت و زحمت و راحت دوام و استمرار نداشته و ابدا نخواهد داشت و شكی نیست كه حق تعالی خلق را خلق فرموده و ایشان را تكلیف فرموده و در آن امر و نهی و وعد و وعید و در امتثال و عمل آوردن آن تكالیف ثوابها وعده فرموده و در ترك امتثال و مخالفت آن تكالیف عقابها قرارداد كرده و حق تعالی اعظم و اجلّ از آن است كه خلف وعده فرماید یا آنچه گفته بجا نیاورد بجهة عدم تمكن و اقتدار و ما میبینیم كه گروهی موافقت و اطاعت نمودند و حق عبادت را بمقتضای مقام خود بعمل آوردند و جماعتی دیگر معصیت كردند و در مخالفت و بدكرداری دقیقهای فروگذار نكردند و نه اینها بمكافات بدی عمل خود مبتلا شدند و نه آنها بثوابها و نعمتهای خود بحسب وعده حق تعالی كه خلف نمیشود رسیدهاند و از این دنیا ارتحال نمودند پس هر گاه دار دیگری و محل دیگری نباشد بجهة جزا و مكافات پس ظلم و خلف وعده و تساوی بدكار و نیكوكار لازم میآید و آن بر حق تعالی محال است پس واجب شد كه جملگی مكلفین در دار دیگر عود نمایند بجهة استیفای حق خود
فصل - و كیفیت معاد این است كه چون مردمان میرند ارواح بر سه گونه میباشند یكی از ایشان ماحض الایمانند و این طایفه ارواح ایشان بعد از مرگ بجنت دنیا روند و در آنجا در نعیم میباشند و چون روز جمعه شود و روز عید در نزد طلوع صبح صادق ملئكه برای ایشان ناقههائی از نور كه بر هر ناقه قُبهای از یاقوت و زمرّد و زبرجد و دُرّ میباشد حاضر كنند پس سوار آن ناقهها میشوند پس پرواز دهد آن ناقهها ایشان را میانه آسمان و زمین تا به وادی السلام آیند بپشت كوفه پس در آنجا میباشند تا زوال شمس پس اذن میگیرند از ملك برای زیارت قبور و اهالی خود تا اینكه ظل هر چیزی مثل او میشود پس ملك ندا میكند و ایشان جمع میشوند و سوار ناقهها شده ایشان را پرواز دهد تا بغرفات جنان رسند و در آنجا تنعم میكنند بهمین طریق تا رجعت آلمحمد علیهم السلام پس برمیگردند بسوی دنیا پس هر كه كشته شده باشد در دنیا زندگانی میكند در رجعت بدو مقابل عمر دنیا پس میمیرد و هر كه مرده باشد از دنیا برمیگردد تا اینكه كشته شود پس چون حق تعالی محمد و اهل بیت طاهرین سلام الله علیهم اجمعین آن حضرت را از زمین بالا برد باقی میمانند مردمان چهل روز پس اسرافیل نفخ میكند نفخه صور را پس باطل میشود ارواح و سایر حركات پس نه حسّ است و نه محسوس چهارصد سال پس میآید روح بآن اجساد از جنان دنیا و اجساد و اجزایش متفرق میباشد و باقی ماند در قبور خود مستدیرة مثل سحاله طلا در دكان صایغ و اما قسم دویم ماحض الكفرند و این طایفه چون بمیرند محشور شود ارواح ایشان در نزد مطلع شمس و در آنجا ایشان را عذاب میكنند بحرارت آفتاب پس چون غروب نزدیك شود محشور شوند بسوی برهوت بوادی حضرموت عذاب میشوند در آنجا تا صباح پس ملئكه عذاب میرانند ایشان را بسوی مطلع الشمس و همین طریق تا نفخه صور پس باطل میشود ارواح ایشان و اما اجساد ایشان در قبور خود دخانی و شرارهای از آتش جهنم كه در مشرق است بآن اجساد میرسد و بهمین حالت باقیند تا نفخه صور و اما قسم سیم كسانیند كه مستضعفند نه ماحض الایمانند و نه ماحض الكفر و این جماعت و ارواح ( این جماعت ارواح خل ) ایشان باقی میماند با اجساد ایشان تا روز قیامت پس چون چهارصد سال بین نفختین بگذرد بارانی میبارد از زیر عرش كه اسمش صاد است آبی است كه رایحهاش رایحه منی است تا آنكه زمین جملگی دریایی میشود پس موّاج گردد بر روی زمین تا اینكه مجتمع شود اجزاء بر جسدش در قبر خود پس گوشتها میروید در مقدار چهل روز پس مبعوث میكند حق تعالی اسرافیل را پس امر میكند او را بنفخ صور نفخه نشور و بعث پس پرواز كنند ارواح پس داخل میشود هر روحی در جسد خود در قبر پس بیرون میآید از قبر و خاك از سرش میریزد پس در آن وقت قیامت برپا شود این است معنی معاد یعنی عود ارواح بسوی اجساد خود چنانكه در دنیا است و واجب است ایمان باین معاد چه ممكن است و حق تعالی بر هر ممكنی قادر است و حال آنكه خدا و رسول او الصادقین ( و رسول و ائمه صادقین خل ) سلام الله علیهم از آن خبر دادهاند پس حق میباشد و ایضا این معاد ثمره عدل و فضل است و روز جزاء اعمال است و عدم وجود آن منافی فضل در اعطاء ثواب و عدل در وقوع عقاب میباشد و ایضا معاد لطفی است برای مكلفین كه اعانت میكند ایشان را بطاعت و بازمیدارد ایشان را از معصیت پس واجب باشد در حكمت و ایضا تمامی مسلمین اجماع و اتفاق بر وقوع آن نمودهاند و بر اینكه اصلی است از اصول اسلام پس متحقق نمیشود اسلام بدون اعتقاد وقوع او و اینكه منكر معاد كافر است پس وقوعش حق باشد و ایضا حق تعالی تكلیف كرده بندگان خود را پس امر كرد ایشان را بطاعت و وعد داد ایشان را بر وفاء بعهد حق و امتثال امرش حسن ثواب را و نهی كرد ایشان را از معصیت خود و وعید و ترسانید ایشان را از نقض عهد و مخالفت نهی بعقاب و تكلیف واقع نشد و حق سبحانه تعالی خبر داد كه تأخیر كرده آن را تا روز قیامت پس فرمود انما یؤخّرهم لیوم تشخص فیه الابصار و ایضا فرمود و یستعجلونك بالعذاب و لن یخلف الله وعده و انّ یوما عند ربك كالف سنة مما تعدّون و آیات در این معنی بسیار است پس وقوعش حق و ثابت خواهد بود چه از آن خبر داده صادقی كه قادر است بر آن
فصل - چون حشر برای ایشان است كه تمام بشود مقتضای عدل حق واجب است اعاده هر صاحب روحی بر اینكه جزا داده شود بعمل خود از خیر و شر و اخذ حق مظلوم از ظالم و این احوال ثلثه یعنی مجازات مكلف است به عمل خود از خیر و شر و اخذ حق او از ظالمش و اخذ حق از او برای كسی كه او ظلمش كرده است شامل هر صاحب روحی میباشد از جمیع حیوانات از انس و جن و سایر شیاطین و حیوانات بجمیع انواع آن الا اینكه در هر چیزی بحسب خود از مقدار قابلیت و استعداد او بلكه در نوع واحد این حكم اختلاف مرعی است قال الله سبحانه و لكل درجات مما عملوا و دلیل بر اینكه حساب و حشر ( حشر و نشر خل ) عام است مر كل حیوانات ناطقه و صامته را قوله تعالی و ما من دابة فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالكم ما فرّطنا فی الكتاب من شئ ثمّ الی ربّهم یحشرون یعنی هیچ جنبندهای نیست در زمین و هیچ پرندهای نیست كه پرواز كند بدو بال خود مگر اینكه امتهائی هستند مثل شما ای بنی نوع انسان و ما كم نكردیم در كتاب ذكر چیزی را از احوال موجودات پس این امم متخالفه محشور میشوند در قیامت بسوی پروردگار خود و قول امام علیه السلام لیقتصّ الجماء ( للجماء خل ) من القرناء یعنی هر گاه شاخداری یا ( با خل ) بیشاخی تعدی كند حق تعالی قصاص میكند ظالم را و قوله تعالی و ما یظلم ربّك احدا دلالت میكند در تأویل كه حق تعالی میگیرد حق برای صاحب حق هر چند از ناطقین برای صامتات و از صامتات برای ناطقین بلكه محشور میشود بعضی جمادات مثل احجار معبوده بناحق و اشجار و غیر اینها و قصاص گرفته میشود از ایشان بجهت رضای ایشان بمعبودیت قال تعالی انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون پس اگر بحث كنی چگونه راضی میشوند احجار و اشجار و حال آنكه برای ایشان عقول و شعور نمیباشد جواب گویم كه برای ایشان عقول و شعوری است به نسبت مقام ایشان در وجود چنانكه حق تعالی فرموده لو كان هؤلاء آلهة ما وردوها یعنی هر گاه این بتها خدا میشدند ( میبودند خل ) وارد جهنم نمیشدند و معذب نمیگشتند و استشهاد در صیغه وردوها كه جمع مذكر عاقل ادا فرموده هر گاه شعور نمیداشتند مناسب ما وردتها ( ماوردنها خل ) بود نه ما وردوها مثل این در ظهور دلالت بر شعور جمادات قوله تعالی فقال لها و للارض ائتیا طوعا او كرها قالتا اتینا طائعین و نگفت طائعات ، مترجم گوید كه شعور نباتات و جمادات قریب بضرورت مذهب رسیده بلكه در این اوقات هر گاه كسی ادعای ضرورت كند تواند چه عرض ولایت آلمحمد سلام الله علیهم بر اشجار و احجار و انهار و بحار و جبال و اعراض و جواهر بسرحد تواتر معنوی رسیده و منكر آن مكابر و مباحث و حمل كل اینها را بر مجاز دور از طریقه عاقلان است بلكه مواضعی هست در اخبار كه حمل مجاز باطل میكند مدعا را و مستلزم كذب است العیاذ بالله و در سایر رسایل و اجوبه مسایل شرح این مطلب دادم و در این مقام اختصار منظور دارم و السلام
فصل - اما قصاص از جمادات و اشجار در دنیا میباشد چنانچه اخبار بسیار باین معنی وارد شده مثل اینكه آب زمزم فخر كرد بر آب فرات حق تعالی چشمهای از صبر تلخ در آنجا جاری فرمود و مثل قول امام علیه السلام كه هر گاه كوه بر كوهی طغیان ورزد حق تعالی او را منهدم سازد و امثال این اخبار بسیار است و اما وجه اینكه ( اینكه قصاص خل ) جمادات و نباتات در دنیا است آن است كه برای اینها اختیار كلی قوی نیست كه انتظار كشیده شود تا آخرت بلكه اختیار اینها جزئی است كه محسوس نشود و ادراك جزئی را رتبه از نوع آخرت نیست و اما عقوبت اجسام را در آخرت قرار داده هر چند جزئی بود بجهت خذلان و افتضاح آنان كه ایشان را بپرستیدند
فصل - از اموری كه اعتقاد آن واجب است بنطق آمدن جوارح است تا شهادت دهند برای صاحبان خود از مكلفین بآنچه كردهاند بجهت قوله تعالی یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما كانوا یعملون در روایات بسیار وارد شده در باب اینكه بقاع زمین شهادت میدهند بآنچه عمل شده است در آن و محشور میشود ایام و لیالی و ساعات و شهور و سالها پس شهادت میدهند بآنچه عمل شده در آنها و عقل صحیح مؤید این مدعا است پس هر گاه تطابق كند عقل و نقل بر ثبوت امری واجب باشد اعتقاد ثبوت آن
فصل - و آنچه واجب است اعتقاد او تطایر كتب است و كیفیت آن این است كه چون انسان بمیرد چون در قبرش گذاشتند و خشت بر آن چیدند ملكی كه اسمش رومان است داخل میشود بر او پیش از منكر و نكیر پس مینشیناند ( مینشاند او را خل ) و میگوید باو كه بنویس عمل خود را پس میت میگوید كه فراموش كردهام اعمال خود را پس ملك میگوید كه من بخاطرت خواهم آورد پس گوید كه كاغذ ندارم كه بآن نویسم ملك گوید كه بعض كفن تو پس میگوید كه دوات ندارم میگوید كه آب دهن تو پس میگوید كه قلم ندارم ملك گوید كه انگشت تو پس ملك برایش املا میكند جمیع آنچه كرده بود از اعمال كبیره و صغیره پس میگیرد ملك آن قطعه را همچو قلاده در گردنش میآویزد پس اثقل از كوه احد برایش خواهد بود و این است معنی قوله تعالی و كل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیمة كتابا یلقاه منشورا چون روز قیامت شود آن كتب پرواز كنند پس هر كس كه نیكوكار است كتاب او از پیش روی او بدست راستش آید و هر گاه بدكار و معصیتپناه باشد كتاب از طرف پشت آمده پشت او را سوراخ كرده از سینه او خارج شده بدست چپ او میآید و پس ( میآید پس خل ) میایستند صفوف جمیع خلایق در مقابل و پیش روی كتاب الله ناطق صلوات الله علیه و آن كتاب كسی است كه عرض میشود بر او اعمال خلایق پس ناطق شود آن حضرت بكلام واحد و هر كدام نظر بكتاب خود مینمایند و میبینند كه عمل خود را میخواند كه حرفی زیاده و كم ندارد و مخالفت بوجهی متحقق نیست و آن قول واحد است چنانكه حق تعالی میفرماید و تری كل امة جاثیة كل امة تدعی الی كتابها الیوم تجزون ما كنتم تعملون هذا كتابنا ینطق علیكم بالحق انّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون مترجم گوید كه مراد از این كتاب امیر المؤمنین علیه السلام است و اعمال خلایق در دار دنیا هر روز بر آن جناب بعد از رسول الله ( صلی الله علیه و آله خل ) عرض میشود و در قیامت چون حامل لواء حمد است كه مخصوص رسول الله صلی الله علیه و آله میباشد پس تنطق آن بزرگوار میكند بكلام واحد باذن رسول الله صلی الله علیه و آله و السلام
فصل - از آن اموری كه اعتقاد آن واجب است اعتقاد میزان است برای اعمال خلایق و در حقیقت آن اختلاف است حسب اختلاف روایات و اقوال علما در بعض روایات مروی است كه آن میزان دو كفه است همچو میزان معروف در این دنیا و در بعض روایات نفی معنی اول و اثبات آنكه ولایت آلمحمد علیهم السلام است و بعضی گفتهاند كه آن عدل حق تعالی است چه حق تعالی عالم است بمقادیر اعمال و استحقاقات راجحه و مرجوحه و حق این است كه تنافی میان این اقوال ثلثه نیست چه میزان صاحب دو كفه است كفه حسنات و كفه سیئات و همان بعینه ولایت ائمه علیهم السلام است و همان عدل حق تعالی است و وجه جمیع ( جمع خل ) و دلیلش این رساله محلش نیست و آنچه واجب است این است كه اعتقاد كند كه در قیامت نصب میشود موازین بجهت امتیاز اعمال خلایق و اما تعیین آن واجب نیست و آن راجع است بكمال بسوی كمال معرفت و دلیل بر وجود میزان قول حق تعالی است و نضع الموازین القسط لیوم القیمة ، فمن ثقلت موازینه فاولئك هم المفلحون و من خفّت موازینه فاولئك الذین خسروا انفسهم فی جهنم خالدون
فصل - و از آن امور كه اعتقاد آن واجب است صراط است و آن چیزی ( جسری خل ) است كه كشیده شده بر جهنم اول عقبه از او بمحشر است صعود میكنند و بالا میروند از آن بسوی بهشت در اول مقام صعود میكنند هزار سال و هزار سال دیگر نزول میكنند و میانه این صعود و نزول هزار سال مكان هموار است و در آن همواری پنجاه عقبه است و هر عقبه میایستند در آن خلایق هزار سال و آن تیزتر از شمشیر و باریكتر از مو متّسع میشود از برای مطیع مثل مابین آسمان و زمین و تنگ میشود بر عاصی و خلایق بر صراط بمقدار اعمال خود متفاوت المراتب میباشند پس بعضی از ایشان میگذرند بر او مثل برق خاطف و بعضی از ایشان میگذرند بر او مثل گذشتن اسب و بعضی میگذرند همچو پیادگان و بعضی از ایشان میگذرند بر زانو درآمده كشان كشان خود را میكشند و بعضی از ایشان معلّقند و آتش بعضی از او گرفته و بعضی را ترك كرده و آنچه واجب است وجود صراط است در روز قیامت و اینكه از شمشیر تیزتر و از مو باریكتر و اینكه او چیزی ( جسری خل ) است ممدود بر جهنم و اینكه تمامی خلق مكلف میباشند بمرور صراط و اما معرفت و كیفیت صراط و معنی صعود و نزول و معرفت مراد این مراتب واجب نیست و دلیل آنچه مذكور شد اخبار متواتره است بحسب معنی از فریقین و اجماع مسلمین بر آن منعقد است
فصل - از آن امور كه واجب است اعتقاد آن حوض است و آن را حوض كوثر میگویند بعلت اینكه آب ریخته میشود در آن حوض از نهر كوثر و حوض در عرصه یوم قیامت خواهد بود و ساقی آن امیر المؤمنین است علیه السلام تشنگان مؤمنین را در روز قیامت و بدانكه از امور كه واجب است اعتقاد آن شفاعت است و آن شفاعت پیغمبر ما صلی الله علیه و آله برای اهل گناهان كبیره از امت خود چنانكه فرموده كه من شفاعت ذخیره كردهام برای اهل كبایر از امت من و اخبار در این معنی متواتر و متظاهر و متكاثر است با اینكه ( باینكه خل ) آن حضرت صلی الله علیه و آله شفاعت میكند برای اهل بیت خود علیهم السلام و برای انبیا علیهم السلام پس شفاعت میكنند انبیا علیهم السلام برای كسی كه حق تعالی دینش را پسندیده و قبول كرده باشد از امتهای خودشان و شفاعت میكنند ائمه علیهم السلام از برای شیعیان خود و شفاعت میكنند شیعیان برای هر كه میخواهند از محبین و واجب است اعتقاد ثبوت شفاعت محمد صلی الله علیه و آله برای عاصیان از امت خود و اما تفصیل و ترتیب پس بنا بر نهجی كه دلیل بر آن قائم شده زیرا كه اقامه دلیل از متممات ایمان است و مكمّلات معرفت
فصل - و از آن امور كه واجب است اعتقاد او وجود بهشت و آنچه در او است از نعیم مقیم و آن جنان خلد هشتگانه است چنانكه دلالت كرد بر او اخبار و ناطق شد باو قرآن مجید و جنان دنیا و بهشت دنیا نیز موجود است و آن همان بهشت است كه ارواح مؤمنین بعد از مفارقت از ابدان در آنجا قرار دارند تا نفخ صور و حق تعالی ذكر هر دو بهشت در كلام مجید خود فرموده جنات عدن التی وعد الرحمن عباده بالغیب انه كان وعده مأتیا لا یسمعون فیها لغوا الا سلاما و لهم رزقهم فیها بكرة و عشیا حاصل مضمونش آنكه حق تعالی بهشتی كه وعده كرده است بندگان خود را در غیب براستی و درستی كه خواهد وعده حق تعالی مطابق شد و ایشان را در بهشت جای خواهد داد كه در آنجا نشنوند كلماتی ناملایم و لغو و نبینند در آنجا مگر سلامتی از جمیع مكاره و آلام و شداید و اسقام و رزق ایشان و نعمتهای الوان كه خداوند منّان بجهت ایشان قرار داده هر صبح و شام بایشان میرسد و این بهشت بهشت دنیا است زیرا كه در بهشت آخرت صبح و شام نمیباشد پس بعد از این آیه شریفه بلافاصله ذكر بهشت آخرت فرموده تلك الجنة التی نورث من عبادنا من كان تقیا و این بهشت آخرت است و بدانكه از برای بهشت هشت طبقات است اول جنة الفردوس دوم جنة عالیه سیم جنة نعیم چهارم جنة عدن پنجم جنة دار السلام ششم جنة دار الخلد هفتم جنة المأوی هشتم جنة دار المقام و هر بهشتی حظیرهای دارد یعنی هر بهشتی از این هشت بهشت اصلی ظلی دارد مثل آفتاب كه نور دارد و نسبتش ببهشت اصلی مثل اشعه او است بسراج یا بآفتاب و نعیم هر حظیره از بهشت اصل منسوب بسوی او است و حظایر بهشت هفت است زیرا كه جنت عدن ظل ندارد بعلت اینكه منتهای صفا و لطافت دارد نمیبینی كه آفتاب چون بآینه میتابد نور متشعشع از آن طالع و منعكس میشود اما هر گاه جسمی باشد از آینه لطیف ( لطیفتر خل ) در آنجا نور ظاهر نمیشود پس در آخرت پانزده طبقه بهشت است هشت اصل میباشند و هر بهشتی در بالای یكی از آسمانها است و طبقه هشتم در بالای كرسی است و هفت فرع میباشند و ایشان بجنت بحظایر تعبیر شده است و آن در تحت هشت بهشت است و نعیم او كمتر است از نعیم بهشت اصل و در حدیث است كه حظایر جنان را سه طایفه ساكن میشوند و میباشند از خلایق یكی مؤمنین جن دوم اولاد زنا كه عمل صالح كرده باشند و ایمان خالص آورده باشند و اولاد اولاد ایشان تا هفت بطن و سیم دیوانگانی كه در دنیا تكلیف بر ایشان جاری نشده و از اقاربش نباشد كسی كه شفاعت كند برای او تا ملحق شود بایشان و اسماء حظایر بعینه مثل اسمای بهشت اصل است مثل آفتابی كه در آسمان چهارم است اسمش شمس است و نورش كه در زمین است ایضا اسمش شمس است و آنچه واجب است بر مكلّف اعتقاد بوجود بهشت و نعیم او الآن و اما مثل این تفصیل پس واجب نیست و دلیل بر وجود جنت قرآن و اخبار متواتره و اجماع مسلمین
فصل - و از آن امور كه اعتقادش واجب است بر مكلفین وجود جهنم است و آنچه آماده كرده است حق تعالی در آنجا از عذاب الیم و آن هفت طبقه است در آخرت و هفت طبقه است در دنیا و جهنم دنیا نزد مطلع شمس است و قرآن بآن در مواضع عدیده ناطق است چنانكه فرموده و حاق بآل فرعون سوء العذاب النار یعرضون علیها غدوّا و عشیا یعنی وارد شد بر آل فرعون عذابهای بسیار بد و هر صبح و شام جدید میكند عذاب آتش را بر ایشان و شكی نیست كه این جهنم و این آتش دنیا است زیرا كه در آخرت صبح و شام نمیباشد بعد از این آیه فرمود و یوم تقوم الساعة یعنی ایشان معذّب میباشند در آتش صبح و شام و در روز قیامت پس معلوم شد كه عذاب روز قیامت غیر از عذاب دنیاست بدانكه قرآن و احادیث اهل بیت علیهم السلام و اجماع مسلمین متفقند بر وجود جهنم بقول مطلق و اختلاف كردهاند در كیفیت وجودش كه آیا موجود است بالفعل یا بالقوه یا آنكه كلیات عذاب و جحیم موجود شده اما جزئیاتش بالفعل موجود نیست و بتدریج موجود میشود و حق این است كه این اختلافات باطل است و اعتقاد صحیح این است كه آتش دنیا و آخرت الآن بالفعل موجود میباشند چنانكه قرآن و اخبار خصوصا احادیث معراج بآن دلالت صریحه دارند و پیغمبر صلی الله علیه و آله داخل شد و آنانكه در آنجا معذب بودند مشاهده فرموده و واجب است كه اعتقاد وجود جهنم و عذاب اینها و بدانكه واجب است كه اعتقاد كنی كه عذاب جهنم آخرت ابدی و دایمی است هرگز انقطاع و فنا و انتها برایش بوجهی من الوجوه نیست بلكه هر چه زمان مكث ایشان بطول انجامد عذاب ایشان زیاد میگردد و تألم ایشان شدیدتر گردد چنانكه صریح قرآن و اخبار اهل بیت عصمت است علیهم السلام و دلیل عقل بر آن حاكم است چنانكه در محلش مذكور است و بدانكه جهنم آخرت چهارده طبقات است هفت طبقه نیران اصل است اول جحیم است و آن اعلی مراتب است و دویم لظی و سیم سقر و چهارم حطمه و پنجم هاویه و ششم سعیر هفتم جهنم و جهنم سه طبقه دارد اول فلق است و آن چاهی است كه در آن چاه تابوتها است و دویم صعود است و آن كوهی است از سقر از آتش در وسط جهنم و سیم اثام است و آن وادی است از آهن گداخته كه جاری میباشد در اطراف كوه و اما جهنم حظایر پس آن ظل نیران اصل است بضد بهشت حظایر و اسامی ایشان همان اسامی اصل است و در آنجا عذاب میشوند آنانكه مرتكب شدهاند معاصی كبیره را از شیعه از اشخاصی كه شفاعت ایشان را ادراك نكرده مستحق جهنم شدند
فصل - و واجب است اعتقاد اینكه اهل بهشت همیشه مخلد در بهشت میباشند و پیوسته متنعم میباشند و حق تعالی كرامت فرموده بایشان عطائی و كرامتی كه مقطوع نیست و دایم است نعمتهای بهشت بدوام امر الله سبحانه و غایتی و نهایتی برایش نیست و اهل جنت از بهشت اخراج نمیشوند و ابد الآبدین در نعمت و سرور و راحت و عزت و كرامت ( كرامت میباشند خل ) شاهد است بر این معنی كتاب و سنت و اجماع مسلمین و شاك در این كافر است و واجب است اعتقاد بر اینكه اهل جهنم همیشه مخلدند در آتش و دایما معذب میباشند و هرگز عذاب از ایشان مخفف نمیشود و در آنجا نمیمیرند تا استراحت كنند چنانكه حق تعالی فرموده خالدین فیها لا یخفّف عنهم العذاب و فرموده لا یقضی علیهم فیموتوا و لا یخفّف عنهم من عذابها یعنی اهل جهنم همیشه مخلدند در آتش و هرگز عذاب ایشان تخفیف نمییابد و نمیمیرند و عذاب ایشان مخفف نمیشود و ایضا فرموده كلما نضجت جلودهم بدّلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب و شاهد است بر این معنی كتاب الله و سنت رسول الله (ص) و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین و اجماع مسلمین مخالفت بعضی از صوفیه و بعضی از اصحاب آراء منحرفه را اعتباری نیست و التفات باقوال باطله ایشان نباید نمود بعد از آنكه كتاب الله و سنت مجمع علیها نص صریح بر آن داشته باشند و ما ادله قطعیه عقلیه جلیه بر این مدعا اقامه نمودهایم در بعضی اجوبه مسائل
فصل - و واجب است كه اعتقاد ( واجب است اعتقاد خل ) آنكه جمیع قرآن بر آن ناطق است و آنچه را كه خاتم النبیین و سید المرسلین محمد بن عبدالله (ص) برای خلق آورده از علم قیامت و سؤال منكر و نكیر از كسی كه ماحض الایمان و ماحض الكفر باشد در قبر و حشر و نشر و مرصاد و آن قنطرهای است از صراط كه مظالم عباد در آن ادا میشود و همچنین مهر زدن بر دهانها و گویا شدن جوارح و بهشت و احوال آنچه در بهشت است از خوردن و آشامیدن و نكاح كردن و اقسام نعیم و از احوال جهنم و عذاب و غلهای گران و زنجیرها و سرابیل و مقامع حدید و حمیم و زقوم و غسلین و غیر ذلك و اینكه قیامت یقین خواهد آمد و هیچ شكی در آن نیست و حق تعالی زنده میكند آنانكه در قبور است
خاتمه
و از آن امور كه مؤمن متدین بایست اعتقاد كند رجعت محمد و اهل بیت طاهرین الطیبین آن بزرگوار صلی الله علیه و آله بآن نهج كه ما در جواب سؤال از رجعت بیان نمودیم و مختصرش این است كه چون آن سال آید كه حضرت قایم علیه السلام در آن سال ظهور میشود و خروج میكند عجّل الله فرجه قحطی شدید واقع خواهد شد و چون بیستم جمادی الاول شود باران شدید ببارد كه هرگز مثل آن باران از روزی كه آدم علیه السلام بر زمین آمده دیده نشده باشد و آن باران متصل میباشد از بیستم جمادی الاول تا اول ماه رجب پس گوشتهای كسانی كه حق تعالی خواهد ایشان را بدنیا برگرداند از مردگان جمع شود و با هم متصل گردد و بدن تمام شود و در دهه اول از ماه رجب دجال خروج میكند از اصفهان و سفیانی عثمان بن عتبه ( عنبسه خل ) پدرش از ذریه عتبة بن ابیسفیان و مادرش از ذریه یزید بن معاویه خروج میكند از رمله از وادی یابس و در ماه رجب ظاهر میشود در قرص آفتاب جسد مطهّر امیر المؤمنین علیه السلام همگی خلایق او را میشناسند و منادی میكند شخصی در آسمان باسم مبارك آن مطهر معصوم ( و منادی ندا میكند در آسمان باسم مبارك مطهر آن معصوم خل ) صلی الله علیه و آله و در اواخر ماه رمضان ماه منخسف شود و در نیمهاش آفتاب منكسف گردد و در اول صبح از روز بیست و سیم رمضان ندا میكند جبرئیل (ع) در آسمان الا انّ الحق مع علی و شیعته و در آخر روز ندا كند ابلیس از زمین كه الا ان الحق مع عثمان الشهید و شیعته و هر دو صوت را كل خلایق میشنوند هر كس بلغت خود پس در این وقت شبهه اهل باطل قوت میگیرد و چون بیست و پنجم ذیالحجه شود كشته میشود نفس زكیه محمد بن الحسن میانه ركن و مقام از روی ظلم و جور و در روز جمعه دهم محرم ظاهر میشود نور الله الاكبر صاحب الزمان عجّل الله فرجه و داخل میشود در مسجد الحرام و از پیش روی مباركش هشت بز میباشند كه حضرت ایشان را میراند و داخل مسجد الحرام میكند و خطیب را میكشد
فصل - پس چون خطیب را بكشد غایب شود از مردم و داخل كعبه میشود پس چون شب بسرآید بالای بام كعبه رود و ندا كند سیصد و سیزده نفر اصحاب خود را پس همگی جمع میشوند در نزدش از مشرق و مغرب زمین پس چون صبح روز شنبه شود مردم را بدعوت خود خواند پس اول كسی كه باو بیعت كند طایر ابیض جبرئیل علیه السلام خواهد بود و باقی میماند در مكه تا آنكه دههزار نفر بخدمت آن حضرت جمع شوند و سفیانی دو لشكر فرستد یكی بجانب كوفه و یكی بجانب مدینه پس عسكر میشومش داخل مدینه شوند و قبر شریف مطهر را خراب میكنند و چارپایان ایشان در مسجد رسول خدا (ص) پشكل اندازد و بعد عسكر دیگر بجانب مكه فرستد تا كعبه را خراب كنند چون به بیدایی كه قریب بمكه است رسند زمین ایشان را فرو گیرد و كلا هلاك شوند و نجات نمییابند از ایشان مگر دو نفر یكی بجانب سفیانی رود كه او را خبر كند و دوم بجانب قایم علیه السلام شتابد تا بشارت دهد آن بزرگوار را از واقعه عسكر پس آن حضرت بجانب مدینه روان شود و جبت و طاغوت این امت از قبر نجس ( نحس خل ) ایشان بیرون آورده و ایشان را بدار كشد پس عنان عزیمت بجانب بلدان دیگر معطوف دارد و دجّال را بكشد و با سفیانی ملاقات كند پس سفیانی آمده آن بزرگوار را بیعت نماید پس اقوامش باو گویند كه چه كردی گوید كه بیعت نمودم و اسلام آوردم پس قومش گویند كه ما هرگز موافقت تو نخواهیم كرد پس همیشه اغوا میكنند او را تا آنكه خروج كند بر حضرت قایم علیه السلام پس آن حضرت آن ملعون را بجهنم واصل كند پس عسكر بأقطار و اطراف زمین فرستد تا اینكه پر كند زمین را از عدل و قسط چنانكه پر شده بود از ظلم و جور
فصل - پس مستقر میشود در كوفه و مسكن عیال و اهلش مسجد سهله خواهد بود و محل حكم و قضا و فتوایش مسجد كوفه خواهد بود مدت ملكش هفت سال باشد لیكن حق تعالی بلند كند روز و شب را تا اینكه یك سال بقدر ده سال شود زیرا كه حق تعالی امر میكند فلك را كه سرعت نكند و بطی میشود حركت فلك در آن سالها تا اینكه مدت ملكش هفتاد سال از سالهای معروف در زمان ما پس چون پنجاه و نُه سال از حكومت حضرت قایم علیه السلام بگذرد خروج میكند مولینا و سیدنا الحسین علیه السلام با هفتاد و دو نفر از شهدای كربلا و با ملئكه نصرت شعث و غُبر كه در نزد قبر مطهر آن بزرگوار میباشند پس چون هفتاد سال بگذرد و حضرت قایم علیه السلام را شهید میكند زنی از بنیتمیم كه اسم او سعیده است و برای آن خبیثه ریش است مثل ریش مردان بجاون از سنگ بر بالای بام میایستد چون آن بزرگوار از آن كوچه عبور فرماید آن سنگ را فرود میآورد پس چون آن بزرگوار از عالم فنا ارتحال فرماید حضرت امام حسین (ع) او را تجهیز فرموده پس قایم بامر شود و محشور میشود یزید بن معاویه و عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد و شمر ذیالجوشن و كسانی كه با ایشان در صحرای كربلا بودند و كسانی كه بافعال قبیحه ایشان راضی شدند از اولین و آخرین لعنة الله علیهم اجمعین پس همگی ایشان را حضرت امام حسین علیه السلام بقتل رساند و از جملگی قصاص كند و بسیار میكند كشتن را در میان منافقین و دوستان ایشان تا اینكه مجتمع شوند بر آن حضرت جماعت اشرار و بقیه كفّار از اطراف زمین از هر جهت تا اینكه غالب میشوند و آن بزرگوار را محاصره میكنند در بیت الله الحرام پس چون امر با حضرت شدید شود خروج میكند سفّاح امیر المؤمنین علیه السلام با ملئكه برای نصرت فرزند گرامی خود پس بكشند اعدای دین و رؤساء منافقین را و مكث میكند آن بزرگوار با فرزند عالیمقدار خود مدت سیصد سال و نُه سال چنانكه اصحاب كهف مكث نمودند پس آن حضرت را شهید نمایند لعن الله قاتله و باقی میماند حضرت امام حسین (ع) قایم بدین الله مدت ملك آن حضرت پنجاههزار سال تا اینكه میبندد ابروی خود را بدستمالی از شدّت كبر و بزرگی سن و باقی میماند امیر المؤمنین علیه السلام بعد از موت چهارهزار سال یا ششهزار سال یا دههزار سال بنا بر اختلاف روایات
فصل - پس برمیگردد بدنیا حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با جمیع شیعه زیرا كه آن حضرت دو بار كشته شود و دو بار زنده گردد چنانكه فرموده انا الذی اقتل مرّتین و احیی مرّتین و لی الكرّة بعد الكرّة و الرجعة بعد الرجعة و ائمه علیهم السلام جملگی بدار دنیا رجوع میكنند حتی حضرت قایم علیه السلام بجهت آنكه برای هر مؤمنی یك كشته شدن است و یك مردن و آن حضرت چون در دنیا شهید شد پس بایست كه رجوع كند تا اینكه حكم مردن جاری شود و مجتمع میشوند ابلیس و اتباع او نزد روحاء نزدیكی فرات پس مؤمنین از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام عقب مینشینند تا اینكه مردم بسیار در فرات غرق شوند پس در آن وقت ظاهر میشود تأویل قوله تعالی هل ینظرون الا ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام و الملئكة و قضی الامر پس فرود آید رسول الله (ص) در پارچه ابری و بدست مباركش حربهای است از نور پس چون ابلیس آن بزرگوار را بیند فرار كند ابلیس را انصارش گویند كه كجا میروی و حال آنكه نصرت ما نزدیك شده پس میگوید من میبینم آنچه را كه شما نمیبینید من میترسم از خداوند عالمیان پس رسول خدا (ص) باو ملحق شده پس آن حربه را بر پشتش زده كه از سینهاش درآمده بجهنم واصل شود پس تمامی اصحابش را جملگی بقتل آورند پس در آن وقت در روی زمین حق تعالی را عبادت میكنند و هیچ شریكی برایش احدی قرار نمیدهد و مؤمن زندگانی میكند و نمیمیرد تا اینكه هزار پسر برایش متولد شود پس چون جامه روز متولدش ( تولدش خل ) بپوشاند در اوان طفولیت آن جامه با طفل نمو میكند هر قدر كه آن طفل بزرگ میشود آن جامه نیز بلند میشود و رنگ آن جامه بهر رنگ میخواهد در آن ساعت میشود و بركات زمین ظاهر میشود و میوه زمستان را در تابستان و میوه تابستان را در زمستان میخورند و هر گاه میوه از درخت بر زمین افتد همان دم در محلش درختی میروید و در آن وقت ظاهر میشود جنتان مدهامتان در نزد مسجد كوفه و حول او بما شاء الله پس چون حق تعالی میخواهد كه حكم خود را نافذ فرماید در خرابی عالم بالا میبرد رسول الله (ص) با اولاد طاهرین آن بزرگوار و خلایق بعد از رفع ایشان سلام الله علیهم تا چهل روز باقی مانند در هرج و مرج تا اینكه اسرافیل نفخه در صور دمد و آنچه ما در اینجا ذكر كردیم از احوال رجعت جمله را از احادیث استفاده نمودهایم و مؤمن را لابد است كه اعتقاد كند رجعت ایشان را سلام الله علیهم بسوی دنیا و آن نظر باحادیث ایشان واجب است شك نمیكنند كسانی كه ایمان بآن اخبار آوردهاند و اما وجه اینكه نگفتم واجب است بجهت خلاف بعضی از علما كه حكم كردند كه مراد از رجعت رجوع دولت و قیام قایم است علیه السلام نه رجوع اشخاص بعد از موت ایشان و حق واقع آن است كه رجعت ایشان حق است بنص اخبار متكثره و قول باینكه مروی از ایشان سلام الله علیهم اخبار آحاد است باطل است چه بعد از ظاهر قرآن و نصوص كثیره من اهل الخصوص سلام الله علیهم اعتنائی بقول مخالف نیست و هر گاه دلیلی در این مقام نبود غیر از انكار مخالفین هراینه همین انكار ایشان بتنهائی كفایت میكرد در حقیقت مراد زیرا كه رشد و هدایت در مخالفت ایشان است
فصل - و آنچه ملحق میشود بباب اصول دین كلام در آجال و ارزاق و اسعار است اما اجل بدانكه آن عبارت از وقت حدوث شئ است و اجل موت عبارت است از انتهای مدت بقایش در دنیا و انتهای آنچه حق تعالی برایش قرار داده از رزق و حیات و سایر تقدیرات و این اجل حاصل میشود بموت و بقتل اما موت و آن بر دو قسم است موت طبیعی است و غیر طبیعی و اما موت طبیعی پس آن صد سال است یا هشتاد ( هفتاد نسخه بدل ) سال است یا صد و بیست سال بنا بر اختلاف احتمالات در فصول انسانیه فصل ربیع كه بهار و تابستان و پائیز و زمستان چه احتمال دارد كه فصل ربیع در انسان بیست سال باشد یا بیست و پنج سال یا سی سال و هر كدام قائل دارد و همچنین است سایر فصول پس اجل ظاهر شود نزد انتهاء آنچه قلم اعلی بآن در لوح محفوظ جاری شده از مدت بقایش در این دنیا و از مدت ارزاق و امدادات دنیا بالنسبه بشخص از انواع رزق مختلف بحسب قابلیات مثل اكل و شرب و لباس و علم و فهم و غیر ذلك پس هرگاه شخص از ماحض الایمان است یا ماحض الكفر باقی میماند از آنچه مقدّر شده بود برایش در دنیا در لوح محفوظ بقدر آنچه مقدّر شده است از برای بقایش در نزد قیام قایم علیه السلام با ( تا خل ) رجعت پیغمبر و اهل بیت طاهرینش سلام الله علیهم و آن اجل كه حاصل میشود بموت غیر طبیعی پس بنا بر حسب سببی است كه مقتضی موتش گشته زیرا كه معصیت گاه است محو میكند آنچه را مكتوب شده است برای انسان از رزق و اجل پس میرود باقی نمیماند از آن امور كه برایش تقدیر شده بود مگر آنچه كه مقدّر شده است برای بقایش نزد قیام قایم علیه السلام هر گاه ماحض الایمان یا ماحض الكفر باشد و اما آن اجل كه باعتبار قتل حاصل میشود پس خلاف كردهاند در آن بعضی بر آنند كه باجلش میمیرد و قتل مطابق افتاده باجلش و بعضی گفتند كه پیش از اجل خود میمیرد و این طایفه اختلاف كردند پس بعضی بر آن رفتهاند كه قبل از اجل خود بچهل روز میمیرد كه هر گاه قتل نمیبود هرآینه چهل روز زندگانی مینمود و بعضی گفتهاند كه امر بر ما مجهول است نمیدانم كه زندگانی میكرد یا نه و بعضی كلمات دیگر نیز گفتهاند و آنچه فهمیدم از احادیث ائمه علیهم السلام كه كشته میشود پیش از اجل خود و هر گاه كشته نمیشد زندگانی میكرد در دنیا مقدار دو سال و نیم كه عبارت از سی ماه است
و اما رزق پس آن عبارت از چیزی است كه منتفع شود از او صاحب حیوة در حال حیوة خود و از برای غیر خدا و رسول و اهل بیت رسول صلی الله علیهم نیست كه منع كنند رزق را از شخص صاحب حیوة پس بنا بر این ظاهر میشود كه حرام رزق نیست و دلیل بر اینكه حرام رزق نیست اخبار ائمه علیهم السلام است و قرآن نیز بر آن دلالت دارد چه میفرماید و مما رزقناهم ینفقون پس مدح كرد حق تعالی ایشان را بر انفاق از رزق و هر گاه رزق حرام میبود هرآینه مذمت میكرد ایشان را بر انفاق از او زیرا كه او تصرف در مال غیر است بدون اذنش
و اما اسعار پس ارزانی عبارت است از پائین آمدن قیمت شئ از آنچه عادت باو جاری شده بود در وقت مخصوص و مكان مخصوص و اما گرانی پس آن بالا رفتن قیمتها است از آنچه عادت باو جاری شده بود در وقت مخصوص و مكان مخصوص بعضی گفتهاند كه این گرانی و ارزانی گاهی از جانب حق تعالی میباشد باین طریق كه كم میكند امتعه را و بسیار میكند رغبت مردم را بسوی آن پس گران میشود قیمتها و گاهی بعكس رفتار میكند پس ارزان میشود و گاهی از جانب غیر حق تعالی باینكه منع میكند سلطان مردمان را از آوردن امتعه پس گران میشود و منع میكند ایشان را از خریدن آن پس ارزان میشود و وبال آنچه وارد میشود بر مردمان از آلام و هموم بر ظالم است و حق در مسئله این است كه گرانی و ارزانی هر دو بتقدیر حق سبحانه و تعالی است و اعمال مردمان و بیانش آن است كه حق سبحانه و تعالی گاهی كم میكند امتعه را یا اسباب وجودش را مثل قلّت امطار و سبب این تقلیل یكی از سه امر است اول آنكه عقوبت است برای بعضی از اهل معاصی بآنچه كسب كرده بودند پس میرسد آن عقوبت بایشان و بكسانی كه با ایشان بودند هر چند خود عاصی نباشند پس بایشان عقوبت میرسد بجهت اینكه با ایشان بودند چنانچه حق تعالی میفرماید فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره انكم اذا مثلهم یعنی منشینید با عاصیان و منافقان در حال معصیت ایشان تا اینكه از آن حال بحال دیگر انتقال نمایند و الا شما نیز مثل آنها خواهید بود و دوم اختبار و امتحان عباد است چنانچه فرموده حكایت از سلیمان لیبلونی ءاشكر ام اكفر ، و لیذیقهم حلاوة الفرج و تا بچشاند بایشان حلاوت فرج را چنانكه فرموده و لنبلونّكم بشئ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرین یعنی ما میآزمائیم مردمان را باینكه مبتلا میكنیم ایشان را بخوف و گرسنگی و كمی مال و اولاد و خشكی مزارع و بساتین پس بشارت ده صبركنندگان را بانواع ثواب سیم آنكه رفع كند درجه شاكرین را بر رخاء و ارزانی و درجه صابران را بر بلاء و گرانی زیرا كه دنیا برای مؤمن همچو زندان است و آنچه گفتم سابقا كه كم میكند اسباب وجود متاع را مراد من اسباب قابلیت وجود او است مثل بسیاری طالب و ایجاد كسانی كه متاع را میخرند و نگاه میدارند تا گران شود تا بفروشند و منع امطار و خوف راهها و زیادتی قطّاع الطریق و امثال اینها از امور چه حق تعالی وامیگذارد آنكه مخالفت میكند محبة الله را بنفس خود تا صادر میشود از آن اسباب منع از معاصی و از ظلم بندگان و غیر ذلك چه هر چه كه سبب گرانی شود آن بعلت تقصیر است در حق معبود زیرا كه مقتضای كرم رخا و ارزانی و خلاف مقتضی بعلت وجود موانع است از تقصیرات قوابل مكلفین و هر گاه ادا كنی كلام را باین طریق كه گرانی و ارزانی از جانب حق تعالی باین معنی كه تقدیر كرده اسباب آن را بتقصیرات مكلفین در گرانی و باعمال عباد در ارزانی باین معنی كه معامله كرده با ایشان بعدل خود در گرانی و تفضل كرده بایشان و تجاوز كرده از تقصیرات ایشان در ارزانی پس حق گفته باشی و طریق صواب اختیار نموده باشی و واجب است بر بندگان شكر حق تعالی بر نعمتهایش و حمدش بر كرم و آلایش و رضا در هر حالی بقدرش و قضایش پس بدرستیكه او تعالی ولی هر چیزی است و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و السلام علی من اتبع الهدی و خشی عواقب الردی