
من مصنفات
السید كاظم بن السید قاسم الحسینی الرشتی
شركة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة
البصرة – العراق
شهر جمادی الاولى سنة 1432 هجریة
خداوندا اهل كمال را از شربت وصال جرعه ده و اهل وصال را از جام مالامالِ كلّما رفعت لهم علما وضعت لهم حلما لیس لمحبّتی غایة و لا نهایة بهره كرامت فرما یعنی از كثرت باء ایشان را بوحدت الف ملحق كن و از بساطت الف بصرافت نقطه اتصالشان ده تا در بحر احدیت غواص و مبدء فیض عوام و خواص و در مقام عبودیت خاص الخاص باشند ربِّ ادخلنی فی لُجّة بحر احدیتك و طمطام یم وحدانیتك ، تا بجمالت جمالت بینم و بكمالت جلالت مشاهده كنم ، بك عرفتك و انت دللتنی علیك و دعوتنی الیك و لولا انت لم ادر ما انت ، خاكم بسر كه در دایره فقر و فاقه مقیمم و مدعی بس امر عظیمم ، از فقر درآمدنم هر چه بالا آیم ممكن نه ، و از ازل نزول نمودنت هر چه ظاهر گردی میسر نه ، ترا بنامی لایق خود لایق خود خوانم و در عالم بینشانی خود از تو نشانی جویم ، ندانم كه نشان بینشانی خود و مقال بیزبانی خویش است هر چه گویم از آن بالاتری و هر چه نویسم از آن برتری ، نه از تو نشانی و نه از عالم تو بیانی ،
فیك یا اغلوطة الك ونغد الفكر علیلا
انت حیرت ذوی اللب و بلبلت العقولا
كلما اقبل فكری فیك شبرا فرّ میلا
هر چند من از تو دورم لكن تو بمن نزدیكی یا مَن هو اقرب الی من حبل الورید ، و هر قدر من بتو جاهلم تو بمن عالمی ، این مشت خاك را بفضل خویش نگه دار ، الهی هبْ لی نفسی و این ذره بیمقدار را مقداری ده و این قلیل بیاعتبار را اعتباری كرامت فرما ، ای آنكه بكنه ذاتت خرد را بهره نیست و ملاحظه جمالت وجود را طاقت نی ، صلوات فرست بر اكمل مظاهر الوهیت و اشرف مجالی احدیت صاحب مقام واحدیت و جامع ظهورات رحمانیت و حاوی تنزلات مَلِكِیت ، و بر حقیقت مقدسه و نفس زاكیه مطهرهاش اعنی قصبه یاقوت و فضل ظهور نور ایشان جملگی كائنات را قوت ، صلواتی كه لا غایة لامدها و لا نهایة لعددها ، یا رب العالمین و ارحم الراحمین .
و بعد ای سالك مسلك رشاد و ای طالب طریق هدایت و سداد مسائل چندی سؤال نمودی كه بر حقیقت آن جز بادیهپیمایان وادی كشف و ایقان مطلع نباشند و فراید فوایدی استدعا فرمودی كه جز در خزانه تاجوران دیهیم و من یؤت الحكمة فقد اوتی خیرا كثیرا یافت نشود و لئالی معانی خواستی كه در غیر از قعر بحر ابیض معرفت موجود نباشد و هیهات كه غیر از غواصان از اهل جزیره خضراء نفس كامله و اذا فارقت الاضداد فقد شارك بها السبع الشداد توانند استخراج آن لآلی مكنونه نمود هر چند در هر سری سودائی و عقب هر صوتی صدائی و هر لفظی مدعی معنائی قال و نعم ما قال :
و كل یدّعی وصلا بلیلی و لیلی لا تقرّ لهم بذاكا
اذا انبجست دموع فی خدود تبین من بكی ممن تباكی
و فقیر حقیر را غوّاصی دانستی كه در این طمطام متلاطم غوص تواند نمود ، هیهات هیهات كه سراب را آب پنداشتی و صدا را صوت توهم فرمودی و پیلهور را جواهرفروش خیال كردی این بیچاره بی دست و پا با تختهپاره ادراك خود كجا یارائی قدم گذاشتن در بحر قلزم موّاج متلاطم این چنان مسائل دارد لكن هبوب عنایات ربانیه و امدادات سبحانیه چنان قوی است كه اگر بآن تختهپاره وزد بسیار زودتر از سُفُن محكمة البنیان بساحل نجاتش رساند پس متوسل بعنایت باری تعالی و اعانت ائمه هدی علیهم السلام گشته به تختهپاره ضعیف خود قدم گذاشتن در این بحر را اقدام مینماید اجابة لالتماسك پس اگر بساحل نجات و صواب رسیدم بعید از تفضلات الهیه نخواهد بود و الا همان مقدار طاقتم و وسعم پس فقیر را معذور بایست داشت و الله الموفق للصواب و الآن شروع در مقصود مینمایم و سؤال را بمنزله متن و جوابش را كالشرح قرار میدهم تا هر جوابی كمال انطباقش كمال ظهور داشته باشد و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین .
سؤال - بفرمائید كه اولاد زنا ، از ائمه علیهم السلام مأثور است كه داخل بهشت نمیشوند سبب چیست و هرگاه چنانچه عبادت بكند در آخرت مكان ایشان كجا میباشد و اولاد ایشان چه حال دارد در حكم اولاد حرام میباشند یا نه و ممكن هست كه این فرقه مؤمن بشوند یا نه .
الجواب - و من الله سبحانه الهام الصواب . بدان وفقك الله فی الدارین و حباك بما تقر به العین كه احادیث در باب عدم دخول ولد الزنا به بهشت بسرحد استفاضه رسیده است و علمای ما رضوان الله علیهم در كتب حدیث نقل فرمودهاند لكن در هیچ یك از احادیث تصریح باینكه حكما ولدالزنا داخل جهنم میشود نیست چنانكه در محاسن از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است كه : من طهرت ولادته دخل الجنة و همچنین از حضرت صادق علیه السلام مروی است كه : خلق الله الجنة طاهرة مطهرة لایدخلها الا من طابت ولادته و در علل الشرایع باز از حضرت صادق علیه السلام مروی است كه ان الله عز و جل خلق الجنة طاهرة مطهرة فلایدخلها الا من طابت ولادته و باز در آن كتاب مروی است از حضرت صادق علیه السلام : یقول ولد الزنا یا رب ما ذنبی فماكان لی فی امری صنع قال فینادیه مناد فیقول انت شرّ الثلاثة اذنب والداك فتبت علیهما و انت رجس و لایدخل الجنة الا طاهر ، و این حدیث نیز دلالت صریحه بر تعذیب و ادخال نار ایشان ندارد بلكه هر كس را كه بصر حدید باشد میداند كه هیچ دلالت بر تعذیب ندارد بوجهی الا باحتمال بعید . اما قوله علیه السلام انت شرّ الثلثة یعنی میانه تو و پدر و مادر تو كه سه نفرید تو بدتر از ایشانی چه نطفه تو بنجاست منعقد شده ترا نجاست ذاتیه است كه بآن مفطوری بخلاف پدر و مادر تو كه نجاست ایشان هرگاه شیعه باشند بالعرض است و العرض یزول و الذاتی لایزول پس پدر و مادر باعتبار طهارت ذاتیه فطریه كه نطفه ایشان منعقد شده است بر طاعت حق تعالی نجاست عرضیه معصیت از ایشان بفضل الله ازاله میگردد و لایق جنت كه جای پاكان است میباشد بخلاف ولدالزنا كه تصفیهاش از نجاست ممكن نباشد مگر اینكه او را به ماهیت دیگر منقلب كنند و در آن وقت آن نیست بلكه چیز دیگر است مثالش آن است كه چون جامه نجس شود او را در ماء طاهر بشوئی نجاست ظاهریهاش زایل گشته بصفای اصلی و طهارت ذاتی خود عود كند بخلاف سگ كه هر قدر كه او را شست و شو دهی نجاستش زیاد گردد ،
سگ بدریای هفتگانه بشویچونكه تر شد پلیدتر گردد
اما هرگاه در نمكزار افتاده بالكلیه مستحیل به نمك شود در این وقت هر چند پاك است لكن كلب نباشد بلكه پارچه نمكی است كه اكل و شرب آن جائز باشد و همین است بعینه حال ولد الزنا و پدر و مادرش كه پدر و مادر متنجساند باعتبار این معصیت بخلاف خود كه نجس است حقیقته مرتفع نشود نجاستش مگر بارتفاع خود در این وقت ولد الزنا نباشد بلكه خلقی است از مخلوقات پس او بدتر از پدر و مادرش باشد و این است معنی قول آن منادی كه پدر و مادر تو گناه كردند من از ایشان درگذشتم و تو رجسی بالذات و ظلمتی در حقیقت لایق و قابل بهشت كه جای پاكان است نباشی و از این جا نمیرسد كه پس بجهنمت خواهم برد و ادعای انحصار دار آخرت به بهشت و دوزخ مطلقا در محل منع است چنانكه بعد انشاء الله تعالی مذكور خواهد شد مثلا هرگاه كسی از راه دنائت یا حماقت یا عناد یا جهل در مجلس خاص سلطان در فرش زرنگارش سگی یا خوكی داخل كند مورد مؤاخذه و عقاب بعتاب سلطانی باشد لكن اگر سَرِ عجز و نیاز و تضرع و ذلت و خاكساری را پیش سلطان پیش آورده كه تو ای سلطان قادری بر جمیع عقوبات بالنسبه به من لكن حلم كن و رحم فرما پس اگر آن سلطان عظیم الصفح است خواهد از رعیت خود گذشت و او را عفو كرد و متعرض عقوبت آن شخص نخواهد شد لكن آن خوك را مثلا نخواهد از مجلس خود بیرون نكرد كه این حیوان تقصیری نداشت آن مرد او را اینجا آورد بلكه او را بیرون خواهند كرد از تمامی ایوان قصر و بمحل مناسبش خواهند قرار داد ، چنین است بعینه حال ولد الزنا پس ولد الزنا داخل بهشت نخواهد شد نه اینكه داخل جهنم خواهد شد پس ملتزم شدن دلالت این حدیث شریف بر تعذیب و دخول نار و حمل این حدیث را باغلبیت دور از سلیقه مستقیمه میباشد بلكه تمامی اولاد زنا مسلم ایشان و كافر ایشان بر ایشان صدق میكند كه انت شرّ الثلاثة اذنب والداك فتبت علیهما و انت رجس و لا یدخل الجنة الا طاهر بهمین معنی كه بیان شد پس حدیث بعموم خود باقی و موافق احادیث دیگر در مراد و دلالت و اما قول صادق علیه السلام كه ولد الزنا لیعمل ان عمل خیرا جُزی به و ان عمل شرا جُزی به نیز دلالت ندارد بر اینكه ولد الزنا داخل بهشت میشود تا بگوئی این حدیث شریف معارض احادیث دیگر است و مستلزم تساوی ولد الزنا با سایر ناس در حكم میباشد چه جزای هر كسی و هر چیزی بحسب حال آن چیز است و آن مستلزم دخول جنت نیست چنانكه گفتیم كه انحصار دار آخرت بجنت و بهشت علی سبیل العموم در محل منع است هر چند علی سبیل العموم صحیح است ، چه هر محلی كه در آن جا عذاب بالنسبه باهل آن محل عذاب نباشد جنت است برای آن و هكذا الی آخر الوجود ، پس احادیث در مراد و مدلول متطابق و متوافق باشند اختلاف بوجهی نباشد چه از حقیقت واحده و طینة واحده و نور واحد امور مختلفه متضاده صادر نشود و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا و مایذكر الا اولوا الالباب لانه ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی ، كلنا محمد اولنا محمد آخرنا محمد صلی الله علیه و آله فافهم .
و اما سرّ این احادیث و سبب عدم دخول ایشان در بهشت ، پس بدانكه حق تعالی عدل و حكیم است ظلم و قبیح بالبدیهه از او صادر نشود هر چند قادر است بر آن ، و مقتضای حكمت و عدالت آن است كه هر چیزی را در محل مناسبش قرار دهد و معنی محل مناسب آن است كه خلق كرد اشیا را و در هر چیزی فی حد ذاته خاصیتی قرار داده و باعتبار اقتران آن شئ بشئ دیگر خاصیتی دیگر ، پس خواص و اقتضاءات باعتبار تعدد قرانات و اجتماعات مختلف شود و چون حكیم است جل و علا پس باید در نزد تقارن آن دو شئ مقتضای ایشان را بایشان بدهد و الا منع كرده سؤال را از ایشان و وضع كرده شئ را در غیر موضع خود و این معنی ظلم است و اشیا در فعل قران و جمع مختارند ، پس قران و جمع و ترتب اثر عبارت از قضا باشد و صلوح آن شئ برای شئ دیگر قبل از قران قدر . از این جمله است كه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام چون فرار كردند از زیر آن دیوار كه در شرف شكستن بود آن شخص عرض كرد أتفرّ من قضاء الله یا امیر المؤمنین آیا از قضای الهی فرار میكنی آن حضرت فرمود كه افرّ من قضاء الله الی قدره از قضای الهی بسوی قدر او فرار میكنم هر چند حقیقت این مسئله را در مسئله كیفیت خلود كفار در نار ذكر نمودهام لكن در اینجا نیز اشاره مینمایم تا حقیقت امر مشخص گردد . مثالش در آفاق آن است كه حق تعالی خلق كرد شمس را نورانی و منیر و خلق كرد زمین را كثیف و ظلمانی و در نزد تقابل شمس با جسم كثیف مترتب كرد بر آن اثر آن مقارنه را كه عبارت از احداث نور و شعاع در آن جسم مقابل باشد پس هر چه آن مقابل در او صفا بیشتر و تصفیه و تزكیه اكثر ظهور نور شمس در آن جا اكثر پس هرگاه كلوخی و سنگی با شیشهای با بلور مقابل شمس نگاه داری بینی كه بیك اشراق نور ساطع در كلوخ و سنگ در كمال ضعف است و نور ساطع در زجاجه در كمال قوت بلكه در شیشه صورت شمس پدید است بخلاف سنگ و در بلور بینی اقوی است بمرتبهای كه هر چه محاذی و مقابل اوست میسوزاند چه بسیار مراكب را در بحر به بلور سوزانیدند و حال آنكه شمس یك اشراق بیش نكرده نتوانی گفت كه در بلور حرارت و نور را بیش از زجاجه ظاهر كرده و در زجاجه بیش از كلوخ حاشا و كلا بلكه یك نور است كه بر كل بحد سواء اشراق كرده هر كس بحد قابلیت خود از آن كسب نمود و چون زجاجه و بلور دو نور داشتند یكی صیقلی ذاتی و صفای اصلی و نور آفتاب نیز در آن اشراق كرده بحكم نور علی نور ، نور در تزاید آمد بخلاف حَجَرَه كه نور ذاتی چون نداشت با همان نور عرضی نتوانست در تلألأ مقابله با زجاجه و بلور نماید این است مثالی كه حق تعالی در این مطلب برای ما قرار داده كما قال سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق ه ، و قال و یضرب الله الامثال للناس و ما یعقلها الا العالمون و چون این مثال را دانستی و دلیل عقلی قطعی سابق كه عدم ظلم و جبر باشد بر آن منطبق كردی حقیقت امر در ولد الزنا مشخص خواهد شد زیرا كه شخص ولد حلال دو نور دارد هرگاه مؤمن باشد یكی نور تكوینی و آن انعقاد نطفهاش بطاعت حق تعالی و ولایت ولی علیه السلام پس طیب الفطرة و نورانی الجبلة باشد پس طینتش از اعلا علیین باشد در كمال نورانیت و صفا پس اگر قبول تكلیف كرده اعمال صالحه علی ما یوافق رضاء الله و الولی بعمل آورد پس نور اعمال صالحه كه اضوء و اسنا از نور شمس است بهفتاد مرتبه بر نور تكوینی تابد پس كمال تلألأ و لمعان همرساند و مثالش در شمس عالم آفاق بلور و زجاجه باشد و تفاوت بینهما باعتبار قلت و كثرت تشعشع انوار اعمال صالحه است كما لایخفی اما هرگاه نطفهاش بحرام یعنی نه بر وفق رضای حق تعالی و ولایت ولی علیه السلام انعقاد یافته باشد پس خبیث الفطرة و ظلمانی الجبلة باشد پس مقتضی طینت اسفل السافلین باشد بحسب ظلمانیت ذاتیه و چون آن طینت هر چند ظلمانی است لكن او را از اختیار و قبول ایمان بیرون نبرد و الا جبر و ظلم لازم میآمد پس اگر بالاختیار قبول ایمان نموده و اعمال صالحه علی ما یوافق رضاء الله و الولی علیه السلام بعمل آورد پس نور اعمال صالحه بر آن ظلمانی الاصل تابش كرده آن ظلمت را مستنیر نمود لكن بسرحد نور اولین نمیرسد بجهت فقدان نور تكوینی در آن و نتوانی گفت كه مقتضای اعمال صالحه از انوار در طیب الولادة بیشتر مترتب شده حاشا و كلا بلكه یك نوع از ترتب است لكن قبول آن همان است و قبول این همین چون كلوخ و آئینه در نزد اشراق شمس پس هرگز كلوخ نورش بمثابه آئینه نباشد هر چند او را بآسمان چهارم بری و هرگز آئینه نورش كم نگردد هر چند كه او را بزمین هفتم بری مادام كه مقابله باقی باشد و از این جا بفهم معنی قول رسول الله صلی الله علیه و آله ضربة علی یوم الخندق تعدل عبادة الثقلین پس هرگز مقام طیب الولادة و خبیث الولادة واحد نباشد هر چند برسد ولد الزنا در عمل و طاعت بآنچه برسد چه خود قابل اخذ زیاده نیست نه اینكه باو زیادتر نمیدهند و خود قابل و طالب است حاشا از نسبت بخل و ظلم بمبدء فیاض و كریم علی الاطلاق پس همیشه مقام اولاد زنا بیك مرتبه از اولاد حلال پستتر باشد پس هرگز داخل بهشت مؤمنین از اهل حلال نخواهد شد از این جهت است كه ائمه طاهرین صلوات الله علیهم در احادیث متكثره نص باین معنی كه اولاد زنا داخل بهشت نمیشود فرمودند .
بدانكه در حال كتابت این كلمات شبههای بخواطر فقیر رسیده و فی الفور حق تعالی باب فهم حل آن را بر فقیر گشود در اینجا آن شبهه را با رفعش ذكر میكنم كه بعضی از عقول ناقصه و قلوب مغیره كه بشبهات عادت كردهاند حجت نگیرند و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و آن شبهه این است كه بنا بر این تقریر لازم میآید كه كفار جملگی از هر طایفه و ملت اولاد زنا باشند چو بیشك نطفه ایشان منعقد شده بخلاف رضاء الله و رضاء الولی علیهم السلام چنانكه مسموع شد از جماعت روسیه و فرنگیه كه بوجهی عقد شرعی پیش ایشان نیست پس اولاد زنا باشند و نور تكوینی از ایشان زایل باشد پس چون قبول ایمان كنند و تقوی و طهارت پیش آرند بایست داخل بهشت نشوند و این خلاف ضروری اسلام نزدیك است بشود اگر نشود لامحاله خلاف ضروری ایمان هست .
الجواب بدانكه كافر در حین نكاح و جماع خالی از دو صورت نیست یا اینكه عالم است در حین فعل و وقاع كه این فعل و نكاح خلاف رضاء الله و رضاء الولی است علیهم السلام و معذلك بفعل میآورد و فی الحقیقة آن مخالف باشد هر چند صورت بیشك آن مولود ولد الزنا است قبول ایمان نخواهد كرد اگر هم قبول كند حكم اولاد زنا بر او جاری شود و این است معنی آنچه حضرت رسول صلی الله علیه و آله خطاب بحضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرموده كه یا علی لایبغضك الا ولد الزنا و بجهة اینكه مبغض نیست مگر معاند كه حق مر او ظاهر شود و بداند احقیت او را و معذلك عدول كند از آن حضرت بسوی غیرش كه در این وقت نكاحش بخلاف رضاء الله و رضاء رسوله و الولی علیه السلام میباشد و لانعنی بالولد الزنا الا هذا . اما هرگاه معاند نباشد و جاهل باشد و حق بر او ظاهر نشده باشد و در حال فعل عمل خود را مخالف رضاء الله نداند در این صورت اولادش اولاد زنا نخواهد بود پس هرگاه قبول ایمان كند داخل جنت مؤمنین شود هر چند مقامش پستتر باشد از آنكه بطنا بعد بطن مؤمن و مسلم و از اولاد حلال باشند ، این است معنی آنچه از ائمه علیهم السلام وارد شده كه اذا خرج القائم علیه السلام یخرج الشیخ الزانی و مراد ابوالشرور است لعنة الله علیه و صدق این مدعا آنكه هرگاه شخصی جاهلا و غافلا جماع كند با زوجه دیگری بتوهم آنكه زوجه خود است و در حال مجامعت ابدا شاعر نباشد كه این زوجه دیگران است بعد از فعل معلوم شود یقینا موجب حد نیست و اگر نطفه منعقد شود یقینا ولد الزنا نیست پس قاعده در شعور شخص زانی است در حال فعل بمخالفت رضای خدای عز و جل و این در جمیع چیزها است مثلا اگر ناسیا و غافلا شراب بخورد بتوهم آب یا سركه البته معاقب نخواهد بود و آن اثر بر آن ترتب نخواهد یافت بخلاف اینكه چون شاعر باشد حین شرب ، پس كفار كه در طریقه خود چنان دانند كه این فعل برضاء الله تعالی و رسوله و الولی است علیهم السلام اولاد ایشان اولاد زنا نباشد چون ایمان آورند داخل بهشت اصلی شوند این است بالاجمال بیان علت و سبب عدم دخول اولاد زنا ببهشت .
اما جواب آنچه سؤال نمودی كه اگر عبادت كنند در آخرت مكان ایشان كجا میباشد این است كه دار آخرت بر دو گونه است نعیم مقیم و عذاب الیم و هر یك از این بر دو گونه است بالاصالة و بالتبعیة اما نعیم بالاصالة كه متأصل بالذات است بفرمان حق عزوجل آن هشت باب بهشت است و اسامی هر یك مذكور است در كتب احادیث اهل بیت و اشرف ابواب و اكمل و افضل آن جنة عدن است و هر یك از این طبقات خاص به طائفهای از مؤمنین از اهل یقین میباشند و چون انوار امدادات اِلهیه و تأییدات سبحانیه بآن طبقات اشراق نماید از هر یك نوری ساطع میشود متلألأ متشعشع كه شعاع و فاضل آن بهشت خاص است و جمیع تنعمات كه در بهشت اصلی است در آن نیز هست بالاثریة و التبعیة همچو آفتاب و نور او و آن نور منبث از هر یك از جنان را حظیره آن جنت نامند پس حظایر جنان هفت باشد زیرا كه از جنت عدن از جهت كمال لطافت و نورانیت ظل و نور منعكس نگردد چه آن جنت خاص مولینا محمد و اهل بیت طاهرینش صلوات الله علیهم میباشد و احدی را در آن جنت نصیبی نباشد و چون مكان بایست ملایم و مناسب ممكن باشد لهذا باید از جنس اجسام مطهره ایشان سلام الله علیهم باشد و چون از اجسام مطهره ایشان در دنیا به تابش شمس ظل منعكس نمیشد پس از جنت ایشان ظل ظاهر نشود از جهت غایت لطافت و شدت نورانیت پس حظایر جنان هفت باشد كسی نگوید كه بنا بر این لازم آید كه حظایر جنان ظلمانی باشد چه آن ظل منعكس از آن جنت است چه گوئیم كه ظل جسم نورانی و لطیف نورانی باشد آیا نمیبینی ظل منعكس از مرآت و بلور و امثالش از اجسام صیقلیه نورانی باشد در كمال تشعشع و لمعان نزد اشراق شمس یا سراج بر آن پس نعیم آن حظایر نعیم بالتبع باشد نه بالاصالة و در آن حظایر است جمیع آنچه در جنان است لكن مستمد و مستفید از آن جنت است و ترتیب حظایر در شرف ترتیب جنان است و اما عذاب الیم پس آن نیز بر دو گونه است : عذاب بالذات و متأصل بالحقیقة و آن ابواب هفتگانه نیران است و چون جنان و نیران كمال مضادت با هم دارند پس چنانكه بجهت جنان حظایر است بجهت نیران نیز حظایر بایست باشد كه هر حظیرهای ظل طبقهای است از طبقات جهنم كه عذاب آن حظیره از آن طبقه مخصوصه مستمد است و جمیع انواع عذاب و عقاب كه در اصل آن طبقه است در آن حظیره نیز میباشد و لیكن بالتبع و الاثریة و بین الامرین اعراف است و آن كثبانی است بین الجنة و النار پس مؤمنین متأصلین از اولاد حلال به تفاوت مراتب خودشان در جنان اصلیهاند و اولاد زنا كه مؤمن باشد و محب اهل بیت علیهم السلام و مطیع و عامل و مخلص و مؤمنین از جن كه در محبت اهل بیت علیهم السلام راسخ باشند و موذی نباشند و مجانین و دیوانگان كه از اول بلوغ تا آخر موت مسلوب العقل باشند مكان ایشان در حظایر جنان است اما اولاد زنا چنانكه دانستی كه صاحب نور تشریعی است بس و نور تكوینی در او نباشد پس محلش با مؤمنین اصحاب انوار تكوینیه مساوی نباشد و نیست بعد جنان اصلیه مگر حظایر پس محلش در حظیره باشد كه در آنجا روح و ریحان میباشد بجمیع انحایش مگر اینكه اقل است در قوت بالنسبه بجنان اصلیه همچو نور سراج بالنسبه باشعه چه هر چه در سراج است در شعاع نیز هست مگر اینكه تفاوت باثریة و مؤثریة باشد فافهم ، و این است معنی قول حضرت صادق صلوات الله علیه و آله كه ولد الزنا چون عمل نیك كند جزای نیك باو دهند یعنی تنعم كند و لذت برد و آثار عمل در او ظاهر شود و در اعراف محل تنعم و مكان تألم نباشد بوجهی بلكه آن محل جماعتی است كه امتیاز میان كفر و ایمان نداده ، نه عمل كفر بر او لازم شود نه عمل اسلام پس نه معذب باشد و نه متنعم ، امرش متوقف و در آن محل ساكن تا حق تعالی حكم كند بجمله ایشان بحق اِما الی الجنة او الی النار و آن كسانیاند كه در عالم ذر نیز جاهل بوده حق بر ایشان ظاهر نشده بود پس طینتش نه از اعلی علیین بود و نه از اسفل السافلین بل برزخ بینهما و آن محل اعراف است بخلاف ولد الزنا كه حق بر او ظاهر شده و تصدیق نموده و عمل بمقتضایش كرده و بلاشك عملش صحیح باشد پس آثار آن عمل بر او ظاهر شود و مقتضایش بر آن ترتب یابد و كمال تنعم در او باشد و چون از نور تكوینی عاری است لهذا مكانش در حظایر كه بیك مرتبه از جنان اصلیه كمتر است میباشد كما قال علیه السلام ان ولد الزنا لیعمل ان عمل خیرا جزی به و ان عمل شرا جزی به قال الله تعالی ان الله لا یضیع عمل عامل منكم من ذكر او انثی پس چگونه مكانش اعراف باشد اگر گوئی كه در آن محل كه ولد الزنا تنعم میكند او را ما اعراف نام میكنیم ضرری ندارد اذ لا مشاحة فی الاصطلاح اما آنچه مستنبط از كلمات ائمه علیهم السلام میباشد این است كه ذكر كردیم ،
فان كنت ذا فهم تشاهد ما قلنا و ان لم یكن فهم فتأخذه عنا
و اما مؤمنون از جن پس داخل جنت اصلیه نشوند ابدا بلكه محل ایشان حظایر است بجهت اینكه جن مخلوق است از مارج از نار كما قال تعالی و خلق الجان من مارج من نار یعنی از صفای نار و لُبّش و این نار مخلوق است از شجر اخضر كما قال تعالی هو الذی جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون و شجره از فاضل طینت انسان است و باین سبب است كه در حدیث وارد است كه نخل را نخل گویند بجهت اینكه از فاضل و نُخاله طینت آدم است ، و قد قالوا علیهم السلام اكرموا عماتكم النخلة پس ابلیس كه از جن بود كما قال تعالی الا ابلیس و كان من الجن ففسق عن امر ربه در ادعای خود كاذب و مفتری بود كه انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین چه آن نار چنانكه حضرت صادق علیه السلام فرمود كه آن نار بهتر از طین نبود چه آن نار مخلوق از شجره است كه مخلوق از طینت انسان است پس بدو مرتبه جن از انسان كمتر و نازلتر مرتبه باشد و هرگز بمقام انسان نرسد پس حكمت مقتضی آن باشد كه جن را چون عمل صالح كند در حظایر مكان دهند و الا لازم آید تساوی مرتبه تابع و متبوع و نور و منیر و آن بالبدیهه باطل باشد كما لایخفی ، و اما مجانین نیز داخل جنت اصلیه نشود و داخل حظایر شود زیرا كه او همچو ولد الزنا صاحب یك نور بیش نیست لكن این صاحب نور تكوینی است و ولد الزنا صاحب نور تشریعی پس در بهشت اصلی مكان ندارد و این در وقتی است كه آن مجنون در عالم ذر اقرار كرده باشد و در دار دنیا متمكن از عمل نشده باشد پس آن اقرار بحال خود باقی مانده باعانت نور تكوینی و عدم احداث امر منافی و باین اقرار و تغیر فطرت پس داخل جنة حظایر میشود چه از مؤمنین بیك نور كه نور تشریعی باشد ناقص است پس این سه طایفه ولد الزنا و مجانین و مؤمنین جن در حظایر جنان ساكن خواهند بود و مؤمنین اصلی اهل ورع و تقوی و ایمان و ولایت اهل بیت علیهم السلام در جنات اصلیه هنیئا لهم ثم هنیئا لهم رزقنا الله الجنة و اعاذنا من النار بحق محمد (ص) و اهل بیته الاطهار و اما در حظایر نیران كفار جن میباشند بهمان علت كه در مؤمنین جن گفته شد و عُصاة از شیعه كه بجهت تطهیر بجهنم داخل میشوند پس از اینجا جمع كن میانه اخبار متكثره مستفیضه داله بر اینكه شیعه امیر المؤمنین علیه السلام داخل جهنم نمیشوند و ایشان در بهشتاند چنانكه مأثور است از حضرت امام زینالعابدین علیه السلام در تفسیر آیه شریفه ان ذلك لحق تخاصم اهل النار قالوا ما لنا لانری رجالا كنا نعدهم من الاشرار اتخذناهم سخریا ام زاغت عنهم الابصار ، قال علیه السلام والله لایرون منكم مائة و لا خمسین و لا عشرة بل و لا واحدا انكم فی الجنة تحبرون و فی النار تطلبون ، و آنچه حضرت صادق علیه السلام در جواب آن شخص فرمود ، قال واحد : اللهم ادخلنا الجنة ، قال علیه السلام لاتقل هكذا انتم فی الجنة و قل اللهم لاتخرجنا منها ، و جمع میانه اخبار متكثره داله بر اینكه ایشان داخل جهنم میشوند و بعد از تطهیر از آن خارج میشوند و جمع آن است كه ایشان داخل جهنم اصلیه قطعا نمیشوند چه در آنجا هر كه داخل شد خارج نشود و دیگر اینكه معصیت شیعه نه بالذات است همچنان كفار و منافقین بلكه باعتبار لطخ ایشان و تبعیت ایشان در بعضی مواضع پس در نار اصلی داخل نشوند بلكه در نار ظلی و تبعی داخل شوند و آن است ضحضاح من النار كه در احادیث است الحاصل كلام در این مقام طویل الذیل است و چون سؤال متعلق بآن بود فی الجمله اشاره شده و این كفایت میكند اهل معرفت و اهل انصاف را و السلام ،
و اما آنچه سؤال كردی كه اولاد اولاد زنا چه حال دارد در حكم حرامزاده میباشند یا نه ، جوابش این است كه بلی تا هفت بطن داخل اولاد زنا است و نجیب نمیشود مگر بعد از هفت بطن چنانكه احادیث در این باب بسیار است و آن بجهت این است كه ولد الزنای اصلی چون نكاح كرد بعقد حلال در نكاح اول پاك میشود نطفه آن ولد و چون آن ولد نكاح كند بعقد صحیح شرعی بولایت ولی پاك میشود نطفه و علقه و در بطن سیم پاك میشود نطفه و علقه و مضغه و در بطن چهارم پاك میشود نطفه و علقه و مضغه و عظام و در بطن پنجم پاك میشود نطفه و علقه و مضغه و عظام و اكتساء لحم و در بطن ششم پاك میشود نطفه و علقه و مضغه و عظام و اكتساء لحم و نفس و در بطن هفتم پاك میشود نطفه و علقه و مضغه و عظام و اكتساء لحم و نفس و عقل پس جمیع مراتب و مقامات وجودش پاك گشته ملحق به مؤمنین از اولاد حلال گردد پس ولد الزنای اصلی اگر مؤمن باشد در آخر حظایر و ادنی مقامات مقام او است و ولدش اگر مؤمن باشد بطبقهای از او بالاتر و همچنین ولد او از او بالاتر بطبقهای و هكذا تا بطن هفتم كه او ملحق بمؤمنین در جنت ایشان گردد ،
و اما آنچه سؤال كردی كه بجهت ایشان ممكن است كه مؤمن بشوند جوابش این است كه بلی برای ایشان ممكن است كه ایمان بیاورند و متقی و مؤمن و محب اهل بیت باشند چه از اختیار بیرون نرفتهاند و مجبور در معصیت نمیباشند هرگاه چنین بود چرا داخل جهنم میشدند و معذب میگشتند چه بیاختیار از ایشان معصیت صادر شده ، و اما آنچه شنیدهای در احادیث كه دشمن ندارد امیر المؤمنین را علیه السلام مگر ولد الزنا ، دلالت ندارد بر اینكه ولد الزنا محب نمیشود بلكه هیچ مبغض نیست مگر ولد الزنا من غیر عكس كلی نه اینكه هیچ ولد الزنا نیست مگر اینكه مبغض است و احادیث در این باب از ائمه اطهار بسیار وارد شده و حدیث آن شخص كه در كوفه آمده مادر خود را كه بزنا از او متولد شده بود بدون علم عقد كرده چون شب زفاف شد ملاقات بینهما اتفاق افتاد او را مكروه داشته آغاز خشونت نمود با هم نزاع داشتند تا صبح و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام صبحی هر دو را طلبیده بایشان گفت كه شما دو مادر و فرزندید و حق تعالی این شخص را باعتبار ولایت ما متمكن نساخت كه مرتكب این فعل قبیح شود و آن مشهور است و امثال این از احادیث و وقایع بسیار است پس قول اینكه ولد الزنا موفق نمیشود برای ایمان قول سخیفی است با اینكه محمول باغلبیت است این است مختصر كلام در این مقام و الله الموفق للصواب .
سؤال - بفرمائید كه در كافی احادیث هست كه خدا نهی كرد حضرت آدم را از اكل از آن شجره مخصوصه و خواست كه بخورد و چگونه منطبق میشود این حدیث و امثالش با مذهب عدلیه اثنیعشریه و البته محتاج بتأویل و توجیه میباشد حقیقت امر را بیان فرمائید .
جواب - و من الله تعالی الهام الصواب . بلی این مضمون در كافی مذكور است و لفظ حدیث مذكور چنین است : علی بن ابراهیم عن ابیه عن علی بن سعید عن واصل بن سلیمن عن عبدالله بن سنان عن ابیعبدالله علیه السلام قال سمعته یقول امر الله و لمیشأ و شاء و لمیأمر امر ابلیس ان یسجد لآدم و شاء ان لایسجد و لو شاء لسجد و نهی آدم عن اكل الشجرة و شاء ان یأكل و لو لمیشأ لمیأكل ، و باز در آن كتاب مذكور است : علی بن ابراهیم (ره) عن المختار بن محمد الهمدانی و محمد بن الحسن عن عبدالله بن الحسن العلوی جمیعا عن الفتح بن یزید الجرجانی عن ابیالحسن علیه السلام قال : ان لله ارادتین و مشیتین ارادة حتم و ارادة عزم ینهی و هو یشاء و یأمر و هو لایشاء أومارأیت انه نهی آدم و زوجته ان یأكلا من الشجرة و شاء ذلك و لو لمیشأ ان یأكلا لماغلبت مشیتهما مشیة الله و امر ابراهیم ان یذبح اسحق و لمیشأ ان یذبحه و لو شاء ان یذبحه لماغلبت مشیة ابراهیم مشیة الله ه ، و در توحید صدوق (ره) نیز این حدیث اخیر روایت فرموده و لكن در آن كتاب لفظ حدیث در فقره اخیره بدین نهج است : و امر ابراهیم بذبح ابنه و شاء ان لایذبحه ه ، و باین مضمون در احادیث اهل بیت و ادعیه ایشان بسیار وارد شده است چنانكه در كافی است : عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن ابیه و محمد بن یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی عن الحسین ابن سعید و محمد بن خالد جمیعا عن فضالة ابن ایوب عن محمد بن عثمان عن حریز بن عبدالله و عبدالله بن مسكان جمیعا عن ابیعبدالله علیه السلام انه قال لایكون شئ فی الارض و لا فی السماء الا بهذه الخصال السبع بمشیة و ارادة و قدر و قضاء و اذن و اجل و كتاب فمن زعم انه یقدر علی نقص واحدة فقد كفر ، و باز در آن كتاب است باسناد دیگر منسوب بحضرت امام موسی كاظم علیه السلام بمضمون حدیث متقدم و همچنین در ادعیه چون صحیفه سجادیه جری بقدرتك القضاء و مضت علی ارادتك الاشیاء فهی بمشیتك دون امرك مؤتمرة و بارادتك دون نهیك منزجرة الدعاء ، و همچنین قوله علیه السلام كلهم صایرون الی حكمك و امورهم آئلة الی امرك و ایضا لیس لنا من الخیر الا ما قضیت و لا من الامر الا ما حكمت ، و امثالش از فقرات بسیار است و در قرآن كلام الله المجید از این قبیل مضمون بسیار است مثل قوله تعالی و ماتشاؤن الا ان یشاء الله و قوله تعالی ام حسب الذین یعملون السیئات ان یسبقونا ساء ما یحكمون و امثالش از آیات بسیار است و فی الحقیقة این آیات و احادیث از اسرار قدر میباشند و آن محجوب است مگر بر خواص از مؤمنین ممتحنین كه مستغرق تأییدات ربانیه و امدادات سبحانیه و قرای ظاهره بجهت سیر در قرای باطنه میباشند كه این اسرار را بتعلیم خاص از ائمه خودشان علیهم السلام اخذ نمودهاند كما قال علیه السلام : لا جبر و لا قدر بل منزلة بینهما لایعرفه الا العالم او من علّمه ایاه العالم علیه السلام ، پس قدم از این مراحل كشیدن و در این مقام ساكت شدن و علمش را حواله باهلش نمودن و بمعرفت اجمالیه كه خداوند عالم حكیم است جبر و ظلم نكند و قبیح از او صادر نشود و بالبدیهة خلق افعال و اعمال عباد نمودن پس ثواب و عقاب برای محالّ آن اعمال كه عبارت از اشخاص باشند قرار دادن و وعد و وعید نمودن بچیزی كه خلق را در آن هیچ صنعی نیست قبیح است آیا شخص مورد مذمت نخواهد بود هرگاه عبد سیاه را تكلیف كند بسفید شدن و او را توعید كند بعقاب یا تكلیف كند شخص را بطیران در هوا یا خود او را علی سبیل الجبر و الاضطرار بزنا واداشتن پس بر آن او را عقوبت نمودن و امثال این امور كه عقل بالبدیهة حكم بقباحت او و ظلم صاحبش مینماید و همچنین هرگاه نهی كند از امری و خود بجبر آن را بآن فعل منهی وادارد پس توبیخ او كند كه چرا چنین كردی بلكه عذاب برایش قرار دهد چگونه توان نسبت داد این قبایح را به حكیم علی الاطلاق جلّت عظمته كه بجمیع انحاء و كل اطوار مستغنی از خلق است پس چون نسبت این امور بحق تعالی باطل شد اعتزال او از خلق نیز افحش و استغنای فقیر بالذات اكذب پس بگو كه حق قادرت كرده در افعال و حافظ افعال تو است اگر خیر كنی باختیار خود مستوجب ثوابی و اگر شر مستوجب عقابی و لازم و واجب نیست بر عوام و اهل نقصان كه بر حقیقت امر مطلع شوند بلكه بر ایشان واجب است تسلیم نمودن چنانكه از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام چون سؤال كرد از قدر فرمود بحر عمیق فلاتلجه مرتبه دوم سؤال كرد فرمود سرّ الله فلا تهتكه و مرتبه سیم چون سؤال كرد فرمود طریق مظلم فلا تتكلفه پس چون باین گونه احادیث و آیات واقف شوند بر ایشان واجب و لازم است كه تسلیم كرده اقرار و اعتراف بقصور خود از ولوج در این بحر كند و حواله باهلش كند تا سالم باشد لكن جمعی از ناقصین بر خودشان راضی نشده كه نسبت جهل دهند پس جمعی طرح كردند این احادیث را باستناد اینكه اخبار آحاد است مورث علم و عمل نباشد و جمعی دیگر تكلم كردند پس ایشان نیز دو فرقه شدند چون خود در فهم حقایق اشیا مستقل نبودند و بر بواطن و اسرار دین خود مستحضر نبودند پس پارهای تابع مزخرفات متكلمین شدند و به كلمات ایشان كه فی الحقیقة چون نیك تأمل و دقت فرمائی یا مجبره است یا مفوّضه اعتماد نموده و حل این احادیث مشكله و روایات معضله متشعشع از مشكوة انوار آل محمد صلی الله علیه و آله بر آن كلمات متفرع ساختند پس هیچ حقی را ادراك نكردند و بمطلوبی نرسیدند و پارهای تابع اباطیل و تمویهات صوفیه ملاحده اعدای اهل بیت علیهم السلام شده و در مراتب حقایق و معارف اعتماد بكلمات كفرآمیز آن جماعت خبیثه قبحهم الله نمودند پس ضلوا و اضلوا كثیرا و بسیاری از عوام نیز بجهت تسویلات و تمویهات ایشان از دین برگشته طلب كردند آنچه را كه از ایشان نخواسته بودند و ترك كردند آنچه را كه مكلف شده بودند نعوذ بالله من الخذلان و من غضب الرحمن پس عوام را از این مسائل مسكوت كردن و تسلیم نمودن و علمش را حواله باهلش نمودن انسب و اولی باشد ندانم آن جماعت اول كه بالكلیه این احادیث را طرح كرده و انكار بالكلیه نمودند چون نفهمیدند چه بخاطر ایشان میرسد یعنی جمیع علوم و معارف را احاطه كردهاند یا بجمیع علوم اهل بیت علیهم السلام احاطه نمودند كه هر چه موافق فهم خودشان است تصدیق كنند و هر چه مطابق و موافق نیست بلكه بوجهی رایحهای از فهم آن اخبار بمشام جان ایشان نرسیده طرح نموده رد كنند چگونه جزئی احاطه كلی نماید چگونه سها انوار شمسیه را متوقع باشد مع انا مااوتینا من العلم الا قلیلا الحاصل مؤمن ممتحن چنانكه از اخبار مستنبط است این است كه هر چه از احادیث كه ادراكش نمیكند تسلیم نموده و علمش را حواله باهلش نماید و این است تأویل قوله تعالی فلا و ربك لا یؤمنون حتی یحكموك فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما و چون برای هر سؤالی جوابی است لهذا فقیر حقیر بعضی از آنچه استنباط نمودهام از احادیث اهل بیت علیهم السلام در این مقامات بر سبیل اشاره بلكه تصریح بیان میكنم تا رفع شبهه اهل حق و طالب طریق مستقیم شده ، پس بدانكه چون ظلم و جبر و خلاف مقتضای حكمت باطل شد بادله عقلیه و نقلیه بلكه بمشاهده حسیه پس حق تعالی حكم كرد در اشیا اینكه جاری سازد آنها را بمقتضای قابلیت و حسب استعداد ناشی از اختیار و چون اختیارات خلق و میولات ایشان حسب مرجحات خارجیه و داخلیه مختلف میباشد و تقومی از برای اشیا بجهت امكان و فقر ایشان نباشد مگر بمشیة الله و مشیة الله نیز تعلقش بایجاد بر سبیل اختیار است پس مشیة الله تعالی تعلق گیرد باشیا بحسب قابلیات ناشی از اختیار و آن اعم از خیر و شر و نفع و ضر و طاعت و معصیت و بلاء و نعمت و غضب و رحمت و دوزخ و جنت و این است مقتضای رحمت واسعه و ظاهر شد این افعال و این حكم حقیقی در نزد استواء رحمان بعرش برحمانیت پس عطا كرد هر ذی حقی حقش را و سوق كرد بسوی هر مخلوقی رزقش را كما قال علیه السلام استوی الرحمن علی العرش فاعطی كل ذی حق حقه و ساق الی كل مخلوق رزقه ، و این است معنی اجابت مضطر كما قال أمن یجیب المضطر اذا دعاه و مضطر بقابلیت و سؤال مراد است پس اگر در خیر اجابت كند و در شر منع كند پس ظلم كرده و جبر نموده بجهت اینكه وضع كرده شئ را در غیر موضعش و این است معنی ظلم و عطا كرده چیزی را كه خلاف رضا و سؤال شئ است و این است معنی جبر و چونكه حق تعالی راضی بشر نیست و آن را دوست نمیدارد و انسان را بجهت آن مخلوق نكرده بلكه ایجاد آن بالعرض بجهت تحقق طاعت و خیر بوده است همچنان شمس كه خلق ظل ظلمت هر چند باو است و او است موجد و فاعل آن ظل لكن آن محبوب شمس نباشد و شمس او را دشمن دارد بجهت اینكه خلاف و عكس اوست و آن ظلمت است و شمس نور است و بینهما بونٌ بعید لكن چون جدار طلب كرد از شمس و خواست پس اجابت كرد مسئلت جدار را و احداث نمود ظل را و لیكن پیوسته نهی میكرد جدار را از آن و چون عدم خلق ظلمت مستلزم ظلم و عدم تحقق نور بود لهذا آن را ایجاد كرد پس شمس اولی باشد بنور از جدار هر چند جدار را مدخلیت است در قبول آن و جدار اولی باشد بظل از شمس هر چند شمس را مدخلیت است در ایجاد آن باین جهت است كه حق تعالی فرموده و ذلك انی اولی بحسناتك منك و انت اولی بسیئاتك منی و این است معنی آنچه حق تعالی در قرآن از آن خبر داده قل الله خالق كل شئ و قوله قل ان الله لا یأمر بالفحشاء و المنكر و قوله تعالی قل كل من عند الله فما لهؤلاء القوم لا یكادون یفقهون حدیثا و قوله تعالی و ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سیئة فمن نفسك و امثال این از آیات پس از این تقریر معلوم شد كه بجهت حق تعالی دو مشیت است مشیتی است حتمی و آن متعلق بایجاد اشیا است بحسب حكمت اعنی بطریق اختیار بهر طرفی كه واقع شود طاعت یا معصیت خیر یا شر و الا جبر باشد یا استغناء و مشیتی است عزمی و آن عبارت از رضا و محبت و خواهش حق است و آن متعلق به تكالیف و احوالات ظاهریه و باطنیه است و همین را گاهی در اخبار بمحبت تعبیر كنند و گاهی برضا و گاهی بعزم و گاهی بمشیت و برای كل وجه صحت میباشد كه عقول ناقصه ما ادراك آن تواند نمود پس حق تعالی امر میكند بخیر و طاعت و عبادت بمشیة رضا و عزم و محبت و مشیة حتمیه مقتضی تحقق آن فعل است حسب اختیار و وفق استعداد آن شخص و آن گاه هست كه بخلاف محبة الله بمشیة عزمی باشد پس جاری شود آن بحسب اراده و اختیار شخص بالله تعالی مثل ظل بشمس پس شخص ملوم و معاقب باشد در هر چیزی بحسب آن چیز پس جائز است برای تو كه بگوئی كه تمامی اشیا بر وفق محبت حق جاری شود چنانكه فرموده حضرت صادق علیه السلام در دعا لا یخالف شیئا منها محبتك چه محبت حق در اشیا جریان اوست بوفق اختیار و حسب قابلیت و استعداد و واجب است كه بگوئی كه شرور و معاصی و سیئات جاری میشود بخلاف محبت حق تعالی چه حق تعالی دوست ندارد خصوصیت آن فعل شر را و باین سبب است كه وارد شده در احادیث كه در طاعتْ مشیة الله و اراده و قدر و قضا و رضا میباشد و در معصیتْ مشیت و اراده و قدر و قضا است لكن رضا نمیباشد و تعدد فعل از مشیت و اراده و قدر و قضا باعتبار تعدد جهات تحقق شئ واحد میباشد چه هر چیزی وجودی دارد كه اول ذكر او است پس فعل متعلق بآن مشیت باشد و ماهیتی دارد كه تذوّت و تحقق وجود است و آن بدون آن یافت نشود در خارج و فعل متعلق بآن اراده باشد چنانكه حضرت امام رضا علیه السلام به یونس بن عبدالرحمن فرمود أتدری ما المشیة قال لا قال هی الذكر الاول اتدری ما الارادة قال لا قال هی العزیمة علی ما یشاء ، و حدود و هیئاتی برای شئ باشد كه نهایات وجود و تطورات ظهور او است مثل مقادیر و هیئات و اوضاع و آجال و ارزاق و تحدید احوال و غیرش از هیئات ظاهریه و باطنیه و حقیقیه و مجازیه و فعل متعلق بآن قدر باشد چنانكه حضرت امام رضا علیه السلام در آن حدیث فرمودند أتدری ما القدر قال لا قال هی الهندسة و وضع الحدود ، و اثبات این حدود برای آن شئ و تعیین آن برایش عبارت از تركیب است در قوله تعالی و فی ای صورة ما شاء ركبك و فعل متعلق بآن تركیب قضا باشد پس در ایجاد هر شئ موجود خارجی این چهار فعل واجب باشد و اما زیادتی اذن و اجل و كتاب در بعضی احادیث بجهت تفصیل قدر است مثل قول تو شجره و اصل و غصن و لقاح و امثال آن پس جائز است كه بگوئی در هر چیزی هفت فعل است یا هشت فعل است یا نُه فعل است یا ده فعل است یا چهار فعل است و احادیث مختلفه در عدد را حمل كن بآنچه بیان كردیم كه آن زیادتی از چهار تفاصیل مراتب قدر است پس از این بیان حل جمیع احادیث متقدمه كه موهم جبر است بجهت هر كس كه ادنی تأملی داشته باشد میشود ، اما حدیث لا یكون شئ فی الارض و لا فی السماء الا بسبعة بآنچه آنفا مذكور شد كه بجهت شئ واحد موجود در خارج مراتب است كه موجود نمیشود مگر به تعلق فعل الله بر آن و تعلق فعل بهر مرتبه مستلزم تغیر اسمی باشد چون مشیة و اراده و قدر و قضا و اذن و اجل و كتاب و این اشاره است و تفصیل آن را كما هو حقه در رساله رشیدیه علی اكمل وجه ذكر نمودهایم ، و اما حدیث ان لله مشیتین و ارادتین یأمر و لا یشاء یعنی امر میكند بامر محبت و مشیت عزم ، لكن چون خلق مجبور نیستند پس موجود میشود بمشیة الله بحسب میل و اراده مأمور و آن است عبارت از استطاعت كه حین فعل است نه قبل و نه بعد و آن مشیت حتمی گاه متعلق میشود بخلاف محبت چنانكه مذكور شد و بر این قیاس بفهم معنی و ینهی و هو یشاء پس نهی كرد آدم را از اكل از شجره مخصوصه و خواست كه بخورد معنیش آن است كه جبر نكرد آدم را در عدم اكل و او را واداشت باختیار خود پس جاری شد مشیة الله در او بحسب اختیارش پس خورد از آن شجره پس لازم شد بر او مقتضای عملش و آن اخراج از بهشت است پس اگر حق تعالی جبر میكرد آدم را بر عدم اكل غلبه نتوانست كرد مشیت آدم مشیة الله را ، و بر این قیاس كن معنی اینكه امر كرد ابلیس را بسجود و خواست كه نكند و امر كرد ابراهیم را بذبح فرزندش و خواست كه مذبوح نشود و امثال اینها و فی الحقیقة این احادیث بیان امر بین الامرین میباشند نه مناقض ، پس اگر اشیا را مختار بدانی و در تحقق فعل ایشان مشیة الله را بوجهی ربط ندهی مفوضه باشی و اگر اختیار را از میان برداری و منحصر بفعل الله كنی مجبره شوی ، این است كه آن حضرت فرمود امر كرد بسجود و خواست كه نكند تا بدانی كه شخص در افعال خود مستغنی از واجب تعالی نباشند و او را ملعون و مطرود كرد تا بدانی كه باختیار خود سجده نكرد و او را اختیار بود و من شاء فلیؤمن و من شاء فلیكفر پس اگر سجده میكرد ایضا بمشیة الله بود و الآن كه سجده نكرد بمشیة الله است و آدم علیه السلام اگر اكل نمیكرد بمشیة الله بود و الآن نیز بمشیة الله است این است بیان این مسئله علی الحقیقة و تمام امر را ثبت نمودهام پس بجهت غموض و اغلاق این مسئله تأمل در این كلمات بسیار كن كه بسهولت و آسانی مفهوم شود و از حق تعالی مسئلت كن كه باب فهم آن را بقلبت مفتوح سازد و الله الموفق للصواب قال و نعم ما قال :
من همه راست نوشتم تو اگر راست نخوانیجرم لیلاج نباشد تو كه شطرنج ندانی
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین .
سؤال - بفرمائید كه شنیدم حدیث وارد شده از ائمه اطهار علیهم السلام كه هر كه بمرض اسهال بمیرد شهید مرده است و هر كه بمرض سرسام و قولنج بمیرد از ما نیست ، اول بفرمائید كه لفظ حدیث چگونه است و بیان آن بفرمائید چه بسیار از مؤمنین اتفاق میافتد كه بناخوشی مذكور میمیرند از این قرار هر كه بمرض مذكور بمیرد باید او را مؤمن ندانسته شقی بدانیم .
جواب - و من الله الهام الصواب . بدانكه باین معنی باین تفصیل حقیر حدیثی در احادیث اهل بیت علیهم السلام نیافتهام و العلم عند الله لكن آنچه به تتبع كتب احادیث یافته شد حدیثی است كه صدوق علیه الرحمة در بعضی از كتب خود باسناد خود از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده انه قال علیه السلام اعدائنا یموتون بالطاعون و انتم تموتون لعلة البطون الا انها علامة لكم یا معشر الشیعة . بدان وفقك الله تعالی فی الدارین و حباك بما تقرّ به العین كه افعال و اعمال صادره از انسان بر دو گونه است قسمی از مقتضیات عقل است و آن اعمال حسنه و افعال صالحه و طاعات و عبادات است بجمیع انحاء و اقسامش و قسمی از مقتضیات نفس اماره است و آن اعمال سیئه است و افعال خبیثه و معاصی و سیئات و هر فعلی از افعال مستلزم تأثیری است خاص در بنیه انسانیه از تقویت و تحلیل در ظاهر و باطن و صورت و معنی پس جمیع اعمال صادره از خواهش عقل علی سبیل العموم مستلزم تقویت و بقاء بنیه انسانیه و تنویر مراتب روحانیه علی حسب تفاوت المراتب و الدرجات من الشدة و الضعف میباشد و جمیع اعمال صادره از انسان بحسب مقتضای نفس اماره از معاصی و شرور و سیئات مستلزم تضییع و تخریب این بنیه است و ظلمت مراتب روحانیه و آثار این اعمال لامحاله در نزد تحققش ترتب مییابد از مضرت و منفعت و چون انسان را لابد است از عمل یا خیر یا شر بجهت تركیبش از وجود و ماهیت و عقل و نفس و ملك و شیطان و چون جاهل است بمنافع و مضارّ خود و جاهل است بمقتضیات اعمال خیر و شر و گاه هست بلكه اغلب آن است كه مرتكب شرور و قبایح گشته و آن سبب اعدام و فنا و هلاكش ظاهرا و باطنا گردد لهذا حق تعالی امر را بسبب انزال كتب و ارسال رسل بجهة ایشان بیان فرموده پس آن اعمال كه مدخلیت تامه در حفظ بنیه و بقاء وجود داشتند آن را واجب كرده زیرا كه در ترك آن مضرّت عظیم كه لایتحمل عادة و لا حقیقة است مترتب گردد همچو صلوة و زكوة و حج و جهاد و معرفة الله و امثال اینها از واجبات و باین سبب است كه فقها میفرمایند كه واجب آن است كه در تركش عقاب باشد و در فعلش ثواب و معنیش آن نیست كه حق تعالی عقاب میكند شخص را بجهت غضب بر ایشان بجهت عدم اطاعت امرش جل جلاله تا متوجه شود شكوك و شبهه جهّال بر حقیقت امر كه پس عذاب باید منقطع شود و حق تعالی رحمان است و رحیم است باید خلق را عذاب نكند ، بلی چنان است اگر امر چنین باشد لكن نه چنین است بعلت اینكه حق تعالی اگر جاری نكند مسبب را نزد وجود سبب جبر كرده و ظلم نموده و آن كفر است پس چون ترك واجبی را شخص بعمل آورد مقتضای آن لازمش گردد و آن عقابی است الیم از او منفك نشود مادام وجود آن عمل ، پس اگر آن عمل عرضی است زایل گردد بزوال آن عمل و الا باقی ماند ابد الآبدین و دهر الداهرین و حق تعالی اجل است از اینكه عذاب كند بجهت عدم اطاعت امرش حاشا و كلا ،
گر جمله كاینات كافر گردندبر دامن كبریاش ننشیند گرد
همچو طبیب كه امر كند ترا بخوردن دوائی كه ترا تقویت دهد پس اگر خود ترك خوردن آن دوا كنی ضعیف شدهای حرارت غریزیه تمام شود پس از حلیه زندگانی عاری شوی و بطبیب حرجی نباشد پس واجب اعمالی باشد كه در تركش مضرت عظیم لازم شود بحیثی كه سبب اهلاك و اعدام شود یا اعدام ظاهریه بنیه جسمانیه یا اعدام انوار روحانیه یا مقتضی وجود اسقام و آلام جسمانیه و روحانیه گردد بحیث لایقدر علی التحمل كما لایخفی ، و آن اعمال كه ارتكابش سبب زیادتی قوت و احكام بنیه جسمانیه و تنویر مراتب روحانیه گردد لكن تركش موجب هلاك و مستلزم بوار نباشد آن را مستحب كرده مثالش اكل ادویه و اغذیه بجهت زیادتی صفای معده است لكن در تركش قصوری در اصل بنیه پدید نیاید لكن فعلش موجب رفع درجات و وصول بمقامات است ، و آن اعمال كه ارتكاب آن سبب هلاك و اعدام و فنا است در مقابل قسم اول در تركش ظاهرا و باطنا لفظا و معنی پس آنرا نهی فرموده و حرام كرده و بر فعلش عقاب ترتب داده چنانكه بر ترك اول عقاب ترتب داده بآن معنی كه مذكور شد و از این قرار است مكروه و مباح و ذكر همه طولی دارد و این تأثیرات مختلف گردد حسب اعمال پس هر عمل خاصی مستلزم تأثیر خاصی است مثل ذوات و اجسام خارجیه كه هر ذاتی را تأثیر خاصی است در طبیعت كما لایخفی ، پس زنا كه از جمله محرمات است مقتضای او و تأثیر مترتب بر او قطع حیوة باشد چنانكه نكاح كه در مقابل او است مستلزم حیوة و بقاء نوع و نسل است پس زانی اثرش بر آن ترتب یابد در نزد تحققش و آن عبارت از موت و قطع حیات است پس اگر آن زانی مرتكب شد فعلی از افعال خیر كه مقتضی زیادتی عمر است مثل صله رحم و امثالش پس باقی خواهد ماند بر حالت اولیه با اینكه از خود خیری صادر نشود كه موجب ازدیاد عمر باشد پس اگر از اهل خانهاش صادر شود یا در آن بلد افعال موجبه ازدیاد عمر واقع شود فاضل عمل آنها آن شخص در دنیا حفظ كند ، اما اگر جمیع اهل آن بلد باین فعل مرتكب شوند پس اثر آن حكما بر آن ترتب یابد و قطع حیوة كل خواهد شد و آن عموم نشود مگر بطاعون و باین جهت وارد شده احادیث كه در بلدی كه زنا بسیار شود حق تعالی باهل آن بلد طاعون اندازد و باین جهت است كه بلعم بن باعور چون اسم اعظم را فراموش كرد حیله كرد در هلاك شدن قوم یوشع بن نون علیه السلام باین گونه كه در میان ایشان زنا را شایع كرد پس طاعون در میان ایشان افتاده كه هر روزی خلقی كثیر و جمی غفیر از قوم یوشع میمردند ،
چون دانستی این مقدمه را پس بدان كه قول امام علیه السلام كه اعدای ما بطاعون میمیرند اشاره باین مدعا است چه جمیع اعدا زانی میباشند ظاهرا و باطنا زیرا كه زنا عبارت از تصرف است من غیر اهلیت و استحقاق و ایشان تصرف كردند حق اهل بیت را علیهم السلام من غیر استحقاق كما قال تعالی انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان و آن خلیفه اول است یعنی جملگی حد خود را دانستند و مقام خویش را شناختند غیر از فلان كه حمل كرد او را من غیر استحقاق و اهلیة انه كان ظلوما جهولا ای ظالما آلمحمد حقهم كثیرا كثیرا و جاهلا بمقامه و مرتبته . پس باین جهت زانی باشد چه اطلاق كردند این لفظ را بر او در قول خود علیه السلام اذا خرج القائم علیه السلام یخرج الشیخ الزانی و شیخ زانی عبارت از هر یك از اول و ثانی باشد كه حضرت قائم علیه السلام ایشان را از قبر بیرون خواهد آورد و حكایتش در كتب غیبت مذكور است و امرش در نزد اهلش مشهور است و این است تأویل قوله تعالی و لاتقربوا الزنی انه كان فاحشة و ساء سبیلا و این خطاب است برای مخالفین كه زنا را نزدیكی مكنید یعنی نزدیك مشوید بخلافت و امامت كه آن كفو شما نیست و آن را طمع مكنید و آن بد راهی است كه خود گمراه میشوید و غیر خود را گمراه میكنید و تابع در حكم متبوع است و من تبعنی فانه منی پس كل اعدا زانی باشند بجهت تصرف ایشان در حق آلمحمد علیهم السلام یا تصرف در خلافت ایشان یا در خمس و فیء كه حق تعالی بجهت ایشان قرار داده و یا تصرف در املاك ایشان كه حرام است بر ایشان الحاصل كل اعدا زانیاند باین معنی و بمعنی دیگر اینكه نكاح میكنند بدون ولایت آلمحمد علیهم السلام و آن مستلزم عدم ولایت رسول است و آن مستلزم عدم ولایة الله و آن مستلزم عدم انعقاد عقد است و آن مستلزم زنا است پس كل اعدا من حیث انهم اعداء زانی باشند و كل اولاد ایشان من حیث انهم اعدا اولاد زنا پس نمیمیرند مگر بطاعون بجهت آنچه مذكور شد كه زنا چون بسیار شود در قومی حق تعالی طاعون در میان ایشان اندازد و اما باطنا پس ایشان مردند حقیقة و بقبر طبیعت مقبور شدند كما قال تعالی خطابا لهم الهیكم التكاثر ای عدوّ لكم عن الواحد و الوحدة الذی یدعوكم الی الواحد و الوحدة حتی زرتم المقابر حتی متّم و دفنتم فی قبور طبایعكم قال الله تعالی و ما انت بمسمع من فی القبور و قال اموات غیر احیاء و مایشعرون ایان یبعثون و این است حال باطن ایشان اما ظاهر ایشان پس نمیمیرند مگر بآن علت .
و اما اشكال اینكه شیعه نیز گاهی بمرض طاعون میمیرند و در بلاد شیعه نیز گاهی طاعون میشود پس چگونه است قول امام علیه السلام در تمییز و فرق پس مدفوع میگردد بآنچه وارد شده از ایشان صلوات الله علیهم ان موت الطاعون شهادة ، و باز از ایشان مروی است صلوات الله علیهم كه انّ طاعون عذاب لقوم و رحمة لآخرین ، بیانش این است كه علت قطع حیات و موت و فناء بطاعون منحصر بزنا نباشد بلكه اسباب دیگر نیز هست از آن جمله زنا است بمعنیی كه ذكر شد پس اگر شیعه نیز آن اسباب را مرتكب شود یا زنای ظاهری نیز در میان ایشان مشهور شود آن اثر كه طاعون است بر آن ترتب یابد لكن این طاعون بجهت شیعه رحمت است زیرا كه تكفیر میكند معصیت او را و بعد از آنكه این عالم را وداع كرد بدار آخرت ملحق شد هیچ ذنبی برایش باقی نماند كه در آنجا كه دار سرور و نعیم است مكدر و معذب العیاذ بالله هر چند با انقطاع باشد نشود بلكه تكدر و عذاب او را در دار دنیا كه دار محنت و الم است قرار داد بجهت لطف و رحمت همچو بیمار كه دواهای تلخ او را بنوشانند بجهت تعاقب صحت دایم ، و اما حدیث انّ موت الطاعون شهادة ، در حق شیعیانی است كه علی الظاهر آن فعل موجب را بعمل نیاورده باشند و باعتبار كونش در آن بلد باو سرایت كند شرّ اهل آن بلد علی ما قیل :
آتش چه به نیستان فروزداز هم تر و خشك را بسوزد
پس تعارضی میانه اخبار نباشد پس طاعون رحمت باشد برای شیعه و عذاب باشد برای اعدا اهل زنا و فجور پس خلاصه كلام امام علیه السلام این باشد كه اعدای ما بعذاب الهی لامحاله از دنیا بروند تا بچشند عذاب را در دنیا و آخرت زیرا كه طاعون بلائی است از بلاهای آسمانی كه نازل شود بر اهل غرور و مكر و خدیعه مثل سایر بلاها همچو صاعقه و ریح عقیم و امثال اینها اما شیعیان و دوستان و محبان و اهل ولاء ما بعذاب از دنیا نروند چه ایشان مرحومند در دنیا و آخرت بلكه موت ایشان عبارت از قطع التفات ارواح ایشان است از ابدان ایشان باعتبار غلبه یكی از اخلاط اربعه صفرا و دم و بلغم و صفرا (كذا) و هیجان (ظ) آن قوه نباشد مگر باكل اشیائی كه سبب قوت او شود این معنی بنا بر این است كه قول امام علیه السلام لعلة البطون را حمل بر بطن بمعنی اعم ، اما هرگاه حمل كنیم بطون را بمرض اسهال معنی حدیث شریف و الله اعلم این است كه این مرض یعنی اسهال بالنسبة بامراض دیگر اخف است و شخص را از شعور و ادراك بیرون نبرد مگر عند المعاینة و چون بشعور و ادراك خود باقی باشند پیوسته بذكر الهی مشغول و تجدید عهد و میثاق خود با علّام الغیوب مینماید و صلوات بر ائمه طاهرین علیهم السلام پیوسته میفرستد و امر وصایا و دیون و ما له و ما علیه كلا را وصیت میكند و جمیع شرایط موت را متمكن است از عمل آوردن و متفق علیه فریقین است من كان آخر كلمته لا اله الا الله فقد وجبت له الجنة الحاصل با شعور است در جمیع احوال الی وقت الموت بخلاف سایر امراض كه اغلب ایشان حواس را از ادراك باز میدارند و گاه هست كه چند یوم قبل از موت از حس و شعور باز میماند و عند الاحتضار متمكن از ذكر لا اله الا الله بلسان نباشد كه مردم از آن بفهمند هر چند گاه هست كه قلبا متذكر باشد و لكن این بر سبیل ندرت باشد خصوصا صرع و سرسام نعوذ بالله كه در اسوء حال باشند و كلمات عجیبه و غریبه از ایشان مسموع شود ، بسا هست كه كلمات كفرآمیز از ایشان صادر شود باین اعتبار تخصیص دادهاند ائمه علیهم السلام موت شیعیان خود را بمرض اسهال كه در وقت موت متمكن از ادای شهادتین و اقرار بائمه طاهرین علیهم السلام میباشند چنانكه از اصحاب این مرض مشاهده گردیده و دور نیست كه آنچه را كه سائل سؤال كرده و نسبت بحدیث داده كه شیعیان ما بمرض اسهال میمیرند و اعدا بمرض سرسام و قولنج ، مراد آنچه مذكور شد باشد و الله اعلم بحقایق الامور .
سؤال - بفرمائید كه حدیث است كه هر كه زیارت حضرت امام حسین علیه السلام كند آن ایام از عمرش محسوب نشود و حال آنكه میبینم اكثری را كه در حین اشتغال بزیارت از دنیا میروند ، زحمت كشیده بیان بفرمائید تا امر منطبق شود با محسوس .
جواب - بلی وارد شده از ائمه طاهرین علیهم السلام این معنی مرارا عدیدة در احادیث متكثره مثل قولهم انّ ایام زائری الحسین علیه السلام لاتعدّ من آجالهم و ان زیارته تزید فی العمر و الرزق و تنسی الاجل . یعنی ایام زیارتكنندگان حضرت امام حسین علیه السلام از عمر ایشان محسوب نمیشود و بدرستی كه زیارت آن حضرت زیاد میكند در عمر و بتأخیر میاندازد اجل را چنانكه وارد شده كه بزیارت حضرت امام حسین علیه السلام سی سال در عمر زیاد میشود و اشكالی كه وارد میشود بر این حدیث و امثالش و همچنین ادعیه و اوراد كه بجهت ایشان خواص معلوم است و اینكه دعا در بالای سر حضرت امام حسین و در تحت قبه آن حضرت علیه السلام مستجاب میشود و حال آنكه تخلف بسیار مشهود میشود جواب اینها جملةً از آنچه در جواب مسئله سابقه تحقیق شد معلوم میشود بلی چنانچه زیارت حضرت امام حسین علیه السلام زیاد میكند در عمر همچنین قطع رحم قطع میكند عمر را و اجل را نزدیك میكند چنانكه زیارت اجل را دور میكرد پس هر عملی اثر خود را میدهد و زیادتی در عمر وقتی بحال خود باقی ماند كه عملی كه منافی باشد بعمل نیاید و الا اثر ظهور نخواهد كرد و حكم بجهت آنكه غلبه نماید باشد مثلا حكم كردهاند اهل طبیعت كه كافور تبرید میكند پس اگر كافور بخورد مقدار دو مثقال و بقدر ده درم عسل بخورد البته برودت اثر نخواهد كرد پس نمیتوان گفت كه كافور تبرید نمیكند بلی میكند وقتی كه معارض نباشد اما هرگاه معارض داشته باشد عند التعارض هر كدام كه اقوی است فعل و اثر او ظاهر شود همچنین دعا وقتی مستجاب میشود كه آن عمل كه سبب عدم استجابت دعا است بعمل نیاورد و چون امثال ما از قاصرین و مقصرین از اهل معصیت طاعت و معصیت هر دو را بفعل میآوریم پس هر یك كه غالب شوند حكم او را است و غلبه طاعت و معصیت در شدت و ضعف خلوص و رغبت در معصیت است عصمنا الله و ایاكم بمحمد و آله الطاهرین آیا نشنیدهای حدیث مأثور از رسول الله صلی الله علیه و آله كه روزی فرمود هر كه بگوید لا اله الا الله ده درخت در بهشت بجهت او غرس كنند شخصی عرض كرد كه یا رسول الله پس ما را در بهشت بساتین و باغات باشد چه این كلمه طیبه بر لسان ما بسیار جاری شود آن حضرت فرمود بلی هرگاه در عقب آتشی نفرستی كه آن درختها را بسوزاند و میتوان گفت كه بجهت بعضی تواند شد كه حق تعالی آثار آن اعمال را بجهت شرافت و علو مقامش دنیا را قابل آن ندانست كه در دنیا باو كرامت فرماید مهیا كرد او را برایش در دار آخرت و چون مؤمن را ملك الموت قبض روح نمیكند مگر باختیار خود چنانكه حق تعالی فرموده ماترددت فی شئ انا فاعله كترددی فی قبض روح عبدی المؤمن یكره الموت و انا اكره مسائته و چون زیارت كند آن حضرت را علیه السلام و حلاوت زیارت در دلش قرار گیرد از غیبت طالب حضور شود و خواهد كه بیپرده جمال محبوب را مشاهده كند پس از حق طلب نماید و قبض روحش گشته بعالم بقا اتصال همرسانیده با شاهد مراد همآغوش گردد ، هنیئا لارباب النعیم نعیمهم ، و همچنین است حال در ادعیه و تلذذ در مناجات حضرت قاضی الحاجات و احوال مؤمنین و مراتب ایشان و وقایع نازله بر ایشان جاری شود حسب مراتب ایمان ایشان در قوت و ضعف و ذكر تفاصیل آنها طولی دارد و همچنین است كفار چون بینی كه در نعمت است بجهت عمل خیری كه در دنیا مرتكب شده كه آن مستهلك و مضمحل نگشته اثر بر آن ترتب یافت پس حق تعالی جزای آن را در دنیا باو داده تا چون بآخرت رود هیچ خیری را مستحق نباشد و آن كه میبینی كه فقیر است بنا بر اصل است و بنا بر این است كه عمل خیر صادر از او در جنب ضلالت و غوایتش مستهلك گشته منشأ اثر نشد ،
و لكل رأیت منهم مقاما شرحه فی الكلام مما یطول
و السلام .
سؤال - بفرمائید كه حقیقت روح چیست و در كجا است .
جواب - بدانكه بعضی از اهل نقصان از آیه شریفه قل الروح من امر ربی چنان استنباط كردند كه روح مجهول الكنه است و بر حقیقت روح مطلع نباشد مگر حق تعالی و بهمین كفر و ایمان شخص را مشخص میكنند پس از او سؤال كنند اگر جواب گفت حكم بكفرش میكنند چه خبر داد از چیزی كه حق تعالی متفرد است در معرفت حقیقت آن و آن غلط است از ایشان و آیه شریفه دلالت بر این مدعا ندارد زیرا كه یهودان مسائل چندی را از تورات انتخاب كرده و بخدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمدند و بنا بر آن دادند كه اگر جواب گفت آن حضرت بنحوی كه در تورات است میدانیم كه از جانب خداست و الا كذاب است و از آن جمله مسئله روح بود كه چیست و چون حق تعالی در توریت چنین فرموده كه الروح من امر ربی حضرت صلوات الله علیه نیز چنین فرموده بجهت اعجاز و سبب عدم بیان حق تعالی حقیقت روح را برای ایشان بجهت قصور معرفت و فهم ایشان بود از ادراك این گونه حقایق و دقایق ، چه معرفت آن صعب است چه از عالم تجرد است و ادراك اهل آن عالم بجهت توغّل ایشان در عالم مادیت متعسر بل متعذر بود و هر چه را كه بنیاسرائیل از امت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام نتوانند ادراك كرد واجب نكرده است كه امت پیغمبر ما صلی الله علیه و آله چگونه میشود و حال آنكه فضل امت محمد صلی الله علیه و آله بر امت عیسی و موسی مثل فضل خود آن حضرت است بر ایشان و حق تعالی از آن خبر داده كنتم خیر امة اخرجت للناس الآیة ، چه این زمان اصفی و انور از آن زمان است بعلت ظهور نور مقدس محمدی صلی الله علیه و آله چه بیشك طراوت عالم و صفایش و نورانیتش اكثر از ازمنه سابقه است از این جهت است كه میبینی مطالبی را كه امم سابقه بریاضات بسیار و مشقتهای بیشمار تحصیل كردهاند این امت بادنی تأملی ببركت پیغمبر خودشان سلام الله علیهم ادراك میكنند بلكه بالاتر از آن را نیز ادراك مینمایند چه عالم صفای دیگری بجهت ظهور نور آن حضرت همرسانید از این جهت آن حضرت فرمود كه ان الزمان استدار كهیئة یوم خلق الله السموات و الارض ، الحاصل در این كه معرفت این امت و فهم و ذكاء و فطنت و عقل و ادراك و تمیز و تفطن ایشان بیش از امم سابقه میباشد تشكیكی نیست بمجرد عدم بیان رسول الله صلی الله علیه و آله بجهت ایشان دلالت بعدم ادراك آن كلیة نمیكند بلكه ائمه طاهرین علیهم السلام بیان فرمودند در احادیث خودشان و علما در كتب معتبره ذكر نمودند و فقیر حقیر در این مقام آنچه از احادیث اهل بیت علیهم السلام در حقیقت روح استنباط نمودم بیان مینمایم تا حقیقت امر منكشف و ظاهر گردد .
بدانكه روح را دو اطلاق است : یكی اطلاق میشود بر نفس چنانكه میگویند قد قبضت روحه و ملك الموت قابض الارواح و قال ابن ابی الحدید :
لولا حدوثك قلت انك جاعل الارواح فی الاشباح و المستنزع
چه در این مقام روح و نفس واحد است ، دوم اطلاق آن است بحقیقت برزخیه و حالت متوسطه میانه عقل و نفس چه عقل از عالم جبروت صرف است یعنی معانی صرفه كه اصلا شائبه تكثر و تمیز و اختلاف در او نباشد و نفس از عالم ملكوت است صرف یعنی صور صرفه كه اصلا شائبه وحدت و بساطت در او نباشد بلكه عین كثرت و نفس تعدد و ناچار است از تنزل شئ از معنی بصورت از عقل بنفس از حالت برزخیه و حقیقت متوسطه و آن را روح اطلاق میكنند پس روح نوری است و جوهری است مجرد از ماده ملكوتیه صرفیه و از شبحیه و جسمیه و از مدت شبحیه و زمانیه درّاك اشیاء بذاتها صورت او صورت قعود چنانكه صورت عقل صورت قیام است و صورت نفس صورت اضطجاع است پس صورت روح صورت قعود باشد پس الف متحركه یعنی همزه اول ظهور الف لینه بازاء عقل است و الف مبسوطه یعنی باء بازاء نفس است پس حالت بینهما قعود باشد و آن جیم است ، زیرا كه بعد از اینكه باء از تكرر الف و انبساطش حاصل شد پس میل كرد الف بباء و جیم از میل قائم به منبسط حاصل گشته بدین شكل
) چه مركب است از میل قائم بدین طریق
و از میل منبسط بدین طریق
و لونش صفرت است و طبعش حرارت و رطوبت است و فعلش تسبیح و تهلیل است و گاهی غافل میشود و تسبیحش سبحان من احیی الخلایق بقدرته و هیئتش بر هیئت ورق آس است چنانكه در حاشیه است و این كلمات در آن مكتوب است
و بجهت او اسامی در اصطلاح اهل بیت علیهم السلام بسیار است از آن جمله نورٌ اصفر منه اصفرّتِ الصفرة و صفرتش بجهت آنكه اول نزول بیاض است كه برودت و رطوبت باشد در تنزل حركت حادث میشود پس متنزل طبیعتش مركب باشد از حرارت و رطوبت و این طبیعت مقتضی صفرت است وفاقا لاكثر اهل الطبیعة پس روح ركن اسفل ایمن عرش است كه نور اصفر باشد از آن جمله روح مِن امر ربّی است و امثال اینها و تفاصیل این مراتب را در اكثر رسائل خود مذكور ساختهام و در این مقام بنا بر اختصار است اما اگر اطلاق شود بر نفس و فرق میانه این دو مقام و دو اطلاق آن است كه هرگاه باجتماع مذكور شوند فرق باشد میانه ایشان البته مثل قوله علیه السلام ذكركم فی الذاكرین و اسماؤكم فی الاسماء و ارواحكم فی الارواح و انفسكم فی النفوس پس در این مقام روح غیر نفس باشد البته و گاهی كه بر سبیل افتراق مذكور میشود از او نفس اراده میشود در آن مقام فارق مقتضای مقام است اما نفس بر روح اطلاق نشود در این صورت یعنی اطلاق روح بر نفس حقیقت او جوهری است مجرد از ماده جسمانیه و مدة زمانیه و مثالیه صورت او صورت اضطجاع است بر شكل الف مبسوطه مثل سابق و لونش خضرت است و او است حجاب زمرد و نورٌ اخضر الذی منه اخضرّتِ الخضرة و طبیعتش برودت و یبوست اما تخالف لونش با طبعش چه نار یابس باتفاق جمیع اهل طبیعت سواد باشد بجهت اختلاط او است با صفرت روح كه در این مقام خضرت حاصل شود مثل نیل چون با زعفران مخلوط شود و افعال مختلفه باعتبار جریان احوال مختلفه بر او از او صادر شود و تسبیحش سبحان مَن صوّر الاشیاء بلا مثال و هیئتش هیئت دو مخروطی است متداخل السطحین كه قاعده هر یك نزد رأس دیگری باشد یكی است مخروط نور و دیگری مخروط ظلمت هر چند این نور و ظلمت در همه مراتب موجود بوده لكن ظهورش در این عالم و در این مقام میباشد مثالش چون حاشیه
و بجهت این روح مراتب و درجات میباشد چهار مرتبه بالذات در او اختلاف باشد و هفت مرتبه دیگر اختلاف باعتبار مرتبه ترقی و تنزل باشد ، اما چهار مرتبه كه در آن اختلاف بحسب حقیقت است اول روح نامیه نباتیه است و آن روحی است كه در نباتات است و بآن حیات نباتات است و نمو و ذبولش از آن است . دوم روح حسّاسه فلكیه است و آن روحی است كه در حیوانات است و بهائم و حشرات الارض و ما یدبّ فی الارض كه بآن روح حركت میكنند و اكل و شرب و جماع را طالبند . سیم روح ناطقه قدسیه است و آن روحی است كه در انسان است كه ادراك حقایق اشیا میكند و انسانیت انسان بآن معلوم شود و این روح برایش هفت مرتبه باشد اول مرتبه نفس اماره بسوء كه طالب شر است و مایل بمعصیت است پیوسته انسان را بشهوات و لذاتی كه از حق دور میكند میخواند و حق تعالی از آن خبر داده و ماابرئ نفسی ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی ، دوم مرتبه نفس ملهمه اول مرتبه ترقی كه حق تعالی الهام كرده خیر را و شر را باو و او را بینا كرده بآن كما قال تعالی فالهمها فجورها و تقویها ، سیم مرتبه نفس لوّامه است كه ملامت میكند خود را نزد معصیت یعنی معصیت را بفعل میآورد پس منزجر میشود و خود را در معرض ملامت میآورد ، چهارم نفس مطمئنّه است كه مطمئن شده در طاعت خدا و میل بمعصیت بوجهی ندارد ، پنجم نفس راضیه است كه چون اطمینان بهم رسانید در طاعت و عبودیت پس از حق تعالی راضی شود در جمیع افعالش از ملایم و منافر و مضارّ و مسارّ و همه را نیك میداند و همه افعال را مستحسن بنظر میآورد ، ششم نفس مرضیه است زیرا كه چون از حق راضی شد حق نیز از او راضی شود كما قال تعالی رضی الله عنهم و رضوا عنه و اشاره باین مراتب ثلاثه شده در قرآن یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربك راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی ، هفتم نفس كامله است و آن نفسی است كه همه این مراتب را سیر كرده پس مستقر گشته حق تعالی او را مؤثر در عالم گرداند همچو آهن كه بمجاورت آتش حرارت از او كسب كرده پس آنچه از آتش برمیآید از آهن نیز برمیآید و این است معنی قول حق تعالی یا ابن آدم اطعنی اجعلك مثلی انا اقول للشئ كن فیكون و انت تقول للشئ كن فیكون انا حی لااموت و انت تكون حیا لاتموت و این مراتب هفتگانه مراتب نفس ناطقه قدسیه است كه بالاشاره بیان شد . چهارم نفس ملكوتیه الهیه است و آن نفس و روح خاصه امام است صلوات الله علیه و باین جهت است كه حضرت در جواب فرمود چون از این روح سؤال كردند فرمود هی ذات الله العلیا و شجرة طوبی و جنة المأوی من عرفه لمیشق ابدا و من جهله ضلّ و غوی و گاهی روح اطلاق شود بر عقل اول چنانكه وارد شده در حدیث طویلی كه بخط حضرت امام حسن عسكری علیه السلام یافتند كه فرمود قد صعدنا ذری الحقایق باقدام النبوة و الولایة و الكلیم البس حلة الاصطفاء لما عاهدنا الوفاء و روح القدس فی الجنان الصاغورة ذاق من حدائقنا الباكورة الحدیث ، و مراد از روح القدس در این مقام عقل است زیرا كه عقل اول چیزی بود كه میوه وجود از بستان تجلّی و ظهور آلمحمد صلی الله علیهم تناول فرمود و اول غصنی بود از شجرة الخلد كه مغروس در خانه آلمحمد است سلام الله علیهم و قوله علیه السلام ان روح القدس نفث فی روعك و قوله علیه السلام انت مسدّد بروح القدس و قوله علیه السلام روح القدس خلق اعظم من جبرئیل و میكائیل و مراد در كل عقل اول باشد و آن حقیقتی است مستقله و ذاتی است متأصله و نوری متعین و جوهری است مجرد از ماده روحیه برزخیه و نفسیه و مثالیه و جسمیه و از مدة برزخیه روحیه و ملكوتیه و زمانیه ، درّاك اشیاء است بذاتها و مؤثر و مدبّر اشیاء است بآثارها مفتقر بماده موصوفه مذكوره نه مطلقا نباشد بوجهی نه در ذات و نه در فعل مادهاش نور و صورتش رحمت و هیئتش قیام یعنی وحدت و بساطت و صفتش رضا و تسلیم و فعلش عبودیت در ایاك نعبد و ایاك نستعین اول من تنطق بهذا اللفظ و عمل بمقتضاه و علی الدوام مشغول تسبیح و آنی غافل نباشد و نظری بنفس و جهت انیت و ماهیت ندارد و تسبیحش سبوح قدوس ربنا رب الملئكة و الروح و سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لونش بیاض است و طبعش برودت و رطوبت طبع رحمت و الماء الذی به حیوة كل شئ و نور السموات و الارض ، و مراد ما از حقیقت مستقله و ذات متأصله بالنسبه بماتحتش میباشد و الا او فی نفسه افقر اشیاء است الی المبدء اسرع سایر دوایر موجودات است از روی حركت از شدت حركتش ساكن میبینی و از كمال ظهورش خفی و برای او وجوه و رؤس مقدار وجوه و رؤس خلایق از آنچه متولد شده و آنچه متولد نشده الی یوم القیمة و آنچه بعد متولد میشود ابد الآبدین دهر الداهرین و آنچه در كل خلایق است وجهی از وجوه التفات آن كلی است و آن وجه مختلف میشود پس منقسم بدو قسم شود مطبوعی و مسموعی چنانكه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام میفرماید :
رأیت العقل عقلین فمطبوع و مسموع
فلا ینفع مسموع اذا لم یك مطبوع
كما لاتنفع الشمس و ضوء العین ممنوع
و مطبوعی منقسم بچهار قسم میشود عقل هیولانی و عقل بالملكه و عقل بالفعل و عقل بالمستفاد و ذكر مراتب این مجموع طولی دارد و فقیر را اقبالی بآن نباشد پس از این جا دانستی كه روح سه اطلاق برایش میباشد یكی بروح القدس كه عقل است دوم بروح مِن امر الله كه عالم برزخ اول است سیم بر نفس كه صوغ اول است و چون روح حالة برزخیه و عالم متوسط است لاجرم از یكی از طرفین محسوب شده در مراتب وجود مرتبه خاصه بجهت او مقرّر نشده چه آنچه كه بحساب آوردهاند بیست و هشت مرتبه بازاء بیست و هشت حرف از حروف ابجدیه پس گفتهاند كه الف بازاء عقل است و باء بازاء نفس است و جیم بازای طبیعت است و دال بازای ماده است تا آخر مراتب و لكن حقیقت امر در مسئله چنان است كه مذكور شد و الله اعلم بحقائق الامور .
و اما آنچه سؤال كردی كه مكانش در كجا است جوابش این است كه چون روح اطلاق بر حقیقت واحده نمیشود بلكه اطلاق بر حقایق مختلفه میشود پس امكنه ایشان مختلف باشد پس روح القدس در عالم جبروت است در تحت فضای لاهوت بلكه لاهوت در جبروت است و غایب است در آن غیبوبة لُبّ در قشر و آن عالمی است وسیع در كمال وسعت و هفتصدهزار مرتبه اوسع باشد از عالم اجسام كه عالم ما است و سوری بر آن عالم احاطه كرده كه هفتصدهزار برج دارد و هر برجی از یك دانه لؤلؤ است و دروازِهای آن قلعه همه از نقره خالص باشند و از هر دروازه هفتادهزار داخل میشوند و هفتادهزار خارج میشوند كه داخل هرگز خارج نشود و خارج هرگز داخل نشود الی یوم القیامة و روح القدس در آن عالم است اشراق میكند در این عالم اجسام پس چون شرایط اشراق و اناره و استناره بعمل آمد كه عبارت از وجود دماغ و صفایش از كدورات و سلامتیش از امراض باشد و عدم تغیرش بعقاید فاسده و باطله پس اشراق كند در آن و ظاهر نماید مثال خود را كه اختلاف در او نباشد و الا اشراق كند در دماغ حسب ما هو علیه من الاستقامة و الاعوجاج همچو اشراق آفتاب در آسمان چهارم بارض و تفاوت مستشرقین و مستنیرین باعتبار تفاوت قابلیات و روح مِن امر ربّی در اسافل عالم جبروت است و اعالی عالم ملكوت بحیثیتی كه ارض عالمش محدب محدد جهات عالم ملكوت است و عالمش بین العالمین است و او واقف بین الططنجین است و آن عالم اوسع از این عالم است به ششصدهزار مرتبه و بر آن سوری است كه هفتادهزار دروازه دارد از طلای خالص و بروجش كلا از یك دانه عقیق زرد است و او در آن عالم اشراق كند در این عالم در محل مناسبش كه آن جانب اسفل ایمن قلب است كه لحم صنوبری است پس ظاهر میشود نور در آن حسب اقتضای آن قلب از صفا و كدورت و تغییر و بقاء بر فطرت چون روح القدس حرفا بحرف و نفس در عالم ملكوت است و در فضای جبروت است و آن عالمی است وسیع و عریض و اوست عالم ذر بجمیع اوصافش كه بسمع همه خواص و عوام رسیده و بر آن سوری است كه پنجاههزار دروازه دارد از زبرجد و هفتاد هزار سور برج دارد هر برجی از یك دانه زمرد سبز و او در آن عالم اشراق كند در این عالم اجسام در بدن انسانی در صدر پس ظاهر میشود در آن نورش بحسب قابلیت مستنیر این است مجمل كلام در این مقام زیاده از این بالمشافهه طلب كن .
سؤال - بفرمائید كه عالم رؤیا چیست و شخص چه چیز مشاهده میكند تا حقیقت امر معلوم شود .
جواب - بدانكه حق تعالی خلق كرده در اقلیم ثامن مدینهای كه مشرق و مغرب آنرا جابلصا و جابلقا گویند و جهت علوّ از افلاك و عناصرش را هورقلیا و آن جنتی است كه حق تعالی حضرت آدم علیه السلام را در آنجا خلق كرده پس خلق كرده برای هر شخصی و فردی از اشخاص و افراد انسانیه بدنی از آن عالم و او را غایب در این بدن و متعلق باین بدن گردانیده پس چون متعلق شد باین بدن پس اگر میل و تعلق همرسانید شخص بشهوات جسمانیه و اغراض شهوانیه متعلقه ببدن محسوس و معروف پس از رجوع بعالم خود در عالم یقظه و فعل این بدن ظاهری مأیوس باشد بجهت اغتشاش حسش بجهت توارد امور عدیده چون ماء صافی را كه بهم زنند در آن جا صورت منطبع نشود بوجهی من الوجوه الا رسوم غیر معتبره و چون حالت نوم پیش آید و این اعضا و جوارح و این بدن جسمانی از احساس و شعور افتد پس آن بدن بما فیها من الحواس رو بعالم خود آورد پس صور اشیاء در او منطبع شود پس اگر در عالم یقظه مایل بچیزی و مشغوف بصورتی كه پیوسته به تخیل او بوده باشد در عالم رؤیا همان صورت در خیالش انطباع یابد اكثر اوقات و الا صور منفصله امور و اشیاء دیگر محسوس و مشاهد شود نه صور متصله باین جهت است كه تو در عالم رؤیا میبینی كه با فلان شخص تكلم كردهای و با او مسافت بعیده طی نمودهای و چون بیدار شوی آن شخص را از آن خبر بوجهی نباشد مگر آنكه آن شخص كلی و علّت باشد در این صورت مطلع گردد چه مجموع این صور متصلةً كانت او منفصلة از او ناشی و صادر گردد باذن الله تعالی چنانكه شخصی در خواب دید رسول الله را صلی الله علیه و آله كه خرما تناول میفرمودند پیش آمد از آن حضرت استدعای خرما نمود پس آن حضرت یك دانه باو دادند زیادتر خواست یكی افزود باز خواست یكی دیگر افزود تا هفت عدد زیادتر نداد پس آن شخص بیدار شد خدمت حضرت صادق علیه السلام رفت كه رؤیای خود را عرض كند دید كه آن حضرت خرما تناول میفرمایند پس از آن حضرت استدعای خرما نمود آن حضرت یكی باو دادند در مقام استزاده برآمد یكی دیگر افزودند تا هفت عدد پس باز استزاده نمود آن حضرت فرمود لو زادك جدّی لزدتك یعنی اگر جد من رسول الله صلی الله علیه و آله از هفت عدد خرما زیادتر بتو میداد من نیز میدادم و این اطلاع بجهت علیت ایشان است سلام الله علیهم چه هیچ صورتی منتزع نشود مگر باذن ایشان و امر ایشان ان الینا ایاب هذا الخلق ثم ان علینا حسابهم انا لله و انا الیه راجعون پس چون دانستی كه رؤیا صور اشباحیه است كه در خیال منطبع میشود پس اگر خیال مستقیم باشد و موانع خارجیه مفقود باشد صورت امر واقع را احساس كند آنچه بیند لامحاله در متن واقع موجود خواهد شد بلا تعبیر و لا تغیر و لا اختلاف بلكه آن شئ هو هو و معنی استقامت خیال آن است كه مزاج بسرحد اعتدال باشد و بطن ممتلی نباشد از طعام كه بخارات در بدن در صعود و نزول باشند كه سبب كدورت گردد و كیف كدورت و مریض نباشد كه سبب اختلال حواس گردد پس تصور میكند اموری را كه ابداً اصل برایش نمیباشد و از اهل حق باشد و موالی اهل بیت علیهم السلام چه اهل باطل میبینند حسب آنچه خیال ایشان بآن استقامتی یافته ،
هر شیشه كه سرخ بود یا زرد و كبودخورشید در آن برنگ آن شیشه نمود
چون خیال از این امور مصفّا و منزّه باشد پس منتقش گردد در وی صور مقابل او از بلد هورقلیا كما هی پس واقع میشود تحت فلك قمر كما رآها فی المنام بشرطی كه امور خارجیه مانع نشود مثل قرانات كواكب خاصه بعضی با بعضی از این جهت است كه رؤیای انبیا جملگی وحی است و حق و گاهی فی الجمله تغییری در بعض صور بهممیرساند و آن باعتبار قرانات كواكب باشد و اگر خیال باین نوع استقامت نباشد پس صور متغیر گردد از مقابل حقیقی واقعی نفس الامری پس گاهی متمثل شود بصور مناسبه و واقع مثل لبن و ماء و عسل و طعام بعلم و مثل نجاسات و قاذورات بمال پس معبّر بصیر تعبیر كند آن صور را بآن حقایق پس واقع میشود كما عبّر و گاه هست كه آن صور را معبّر تعبیر كند بحقیقتی كه مناسبت بوجهی ندارد پس واقع میشود چنانكه تعبیر كرده چنانكه در احادیث اهل بیت علیهم السلام حثّ بر این كه خواب را خوب تعبیر كنید كه واقع میشود بهمان طریق كه تعبیر شده است از خیر و شر بسیار وارد شده است و ذكرش موجب تطویل است چنانكه زنی در عالم رؤیا دید كه سقف خانهاش خراب شده و شوهرش بسفر رفته بود خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید واقعه را عرض كرد حضرت فرمود كه شوهرت از سفر خواهد مراجعت نمود ، بعد از چندی شوهرش از سفر مراجعت نمود پس بعد از زمانی بسفر رفت آن زن همان خواب را بعینه دید باز خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسید باز حضرت همان تعبیر فرمودند پس شوهرش از سفر برگشت ، در مرتبه سیم چون بسفر رفت آن زن همان خواب را بعینه دید بشخص دیگر اظهار كرد آن شخص گفت كه شوهر تو خواهد مرد پس چنان شده خبر ارتحال شوهرش برایش آمد و آن بجهت این است كه چون معبّر تعبیر كند آن صورت را بحُسن یا بقُبح و آن شخص صاحب رؤیا اعتماد بآن شخص داشته باشد پس صورت آن رؤیا منتقش میشود در خیالش حسب آن صورت معبّره پس مستمد میشود وجود را بنحو ممثّل متصوّر پس واقع میشود لانّ الله ابی ان یجری الاشیاء الا باسبابها و باین جهت است كه وارد شده است حدیث تفأّلوا بالخیر تجدوه و همچنین است تفأّل بشرّ كه آن تطیر است ، و بعضی از صور مرئیه در عالم رؤیا میباشد كه مستند باصلی و مقابلی نباشد بلكه بجهت كثرت رطوبات و شدت توارد ابخره یا مرض بعضی صور احداث شود و آن بیاصل باشد چنانكه وارد شده كه خواب آخر شب اصح از خواب اول شب است چه در اغلب اشخاص بطن ممتلی است از طعام و بخارات متصاعده و از این صور مختلفه حادث شود مثل آنچه چشم بسبب كثرت رطوبات و نزول میاه زائده میبیند از صور مختلفه چون صورت سلسله و پروانه و امثال اینها كه اصلا و قطعا تحققی برایش نباشد و این در نزد اشخاصی كه باین مرض یعنی نزول آب در چشم گرفتار شدهاند واضح و ظاهر است پس در این وقت اصلی برای این رؤیا نخواهد بود مگر اینكه معبّر تعبیر كند و آن نیز تحقّقش محتاج بشرایط چندی است كه ذكرش موجب تطویل است پس اگر شخص در عالم رؤیا بیند كه لبن آشامیده است از سه صورت بیرون نباشد یكی آنكه فی الحقیقة در بیداری لبن میآشامد چنانكه بسیار اتفاق افتاده دوم آنكه از علم بهره مییابد سیم آنكه اصلی برایش نمیباشد و الله اعلم بحقائق الامور این است ذكر مجمل از احوال آن عالم و ذكر تفاصیل مراتبش و احادیث وارده در این باب طولی دارد و حقیر را الآن مجالی نیست و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و الحمد لله رب العالمین و السلام علی تابع الهدی .
سؤال - بیان فرمائید تفسیر آیه شریفه لیس كمثله شئ را بطوری كه مطابق آیه شریفه و لله المثل الاعلی باشد .
جواب - اما آیه شریفه لیس كمثله شئ در ظاهر پس بدانكه كاف زائده است و بجهت تشبیه نیست و مثل در این مقام اعم است از تشابه و تشاكل و تماثل و تجانس و اتحاد و امثال اینها هر چه در او مشابهت بوجهی من الوجوه متصوّر شود و حق عزوجل منزّه از كل است چه مشابهت مطلقا مستلزم تركیب است از ما به التشابه و التشارك و ما به التمایز و التخالف و اعتنا مكن باوهام باطله سوفسطائیه اهل حكمت كه مشابهت در یكی ذاتیه باشد و در آن دیگر عرضی ، چه بایشان میگوئیم كه مشابهت در امر عرضی یا از جهت واجب است یا از جهت ممكن پس اگر از جهت واجب باشد گوئیم كه آن امر عرضی یا عین ذات واجب است یا غیر ذات او پس اگر عین ذات واجب است عرضی نباشد و همان محذور از تركیب لازم میآید و اگر غیر ذات واجب است خالی از این نیست یا حادث است یا قدیم اگر قدیم است لازم آید تعدد قدماء كفر و باطل بجهت استلزامش تركیب را و اگر حادث است پس اشتراك و تشابه میانه حادثی و حادثی شد نه حادث و قدیم و كسی اشتراك بین حوادث را منع نكرده است پس حقیقت مثل از حق تعالی منتفی است خواه مثلیت در جنس باشد خواه در نوع باشد خواه در صفت باشد خواه در شخص باشد خواه در كیف باشد خواه در كمّ باشد خواه در جهت و رتبه باشد خواه در وقت و مكان باشد خواه در اعراض و حدود باشد بجمیع انحاء بجمیع وجوه بجمیع اطوار زیرا كه حقیقت و ذات ممكن عبارت از فقر است و احتیاج و جمیع نعوت و اوصافش تحت مرتبه ذاتش بایست باشد و الا تابع نباشد و بایست مناسب ذاتش باشند در فقر و احتیاج و الا صفت نباشند آیا نمیبینی كه حرارتْ صفت آب و برودتْ صفت آتش نتواند شد پس باید جمیع صفات و اضافات و شئون و اعتبارات و اوضاع و هیئات واقعه در عالم امكان صفت فقر و فاقه و حاجت و احتیاج باشند و بمدلول انما تحدّ الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظائرها و كلما میزتموه باوهامكم فی ادق معانیه فهو مخلوق مثلكم مردود الیكم هیچ كس خارج از عالم امكان را ادراك نكند پس هر چه نزد ما موجود است فقر و احتیاج است و هر چه را كه ادراك كنیم كذلك اما قدیم پس ذاتش عین غنا است و صفاتش صفات غنا پس هرگز احدی بر دیگری صادق نیاید باین جهت است كه حق تعالی فرموده لیس كمثله شئ ، فلاتضربوا لله الامثال ان الله یعلم و انتم لاتعلمون و حضرت امام رضا علیه السلام فرموده كنهه تفریق بینه و بین خلقه و غیوره تحدید لما سواه و قال علیه السلام كلما فی المخلوق یمتنع فی صانعه ، پس جمیع وجوه مناسبات كه اثبات میكنند باطل باشد پس اشتراك معنوی در وجود باطل باشد و ربط حادث بقدیم و مناسبت میانه واجب و ممكن در صدور و ایجاد باطل باشد و تشبیه حق تعالی بالف و خلق را بحروف و به بحر و خلق را بامواج و بماء و خلق را به ثلج و بآفتاب و خلق را باَظله و انوار و بسراج و خلق را باشعه و بشمس و خلق را به مشمّس و به نَفَس و خلق را بالفاظ و كلمات و بنور و خلق را همچو مرایای مستنیره مختلفه و بواحد و خلق را باعداد و امثال اینها از امور خلقیه و تشبیهات كونیه كلا باطل باشد و نهی فلاتضربوا لله الامثال جمله را شامل و هر یك از این امور را كه ذكر شد از وجوه تشبیه جمعی قایلند و جمله چنانند كه حضرت صادق صلوات الله علیه و آله فرمود در دعا نزد مناجات پروردگار خود قال علیه السلام : بدت قدرتك یا الهی و لمتبد هیئة فشبّهوك و جعلوا بعض آیاتك اربابا یا الهی فمن ثمَّ لمیعرفوك یا سیدی ه ، الحاصل برای ذات واجب تعالی بهیچ وجه مثل و مانندی نباشد و كاف در آیه شریفه زائده است یعنی لیس مثله شئ و اما در حقیقت و نفس الامر و بلغت اهل عالم هورقلیا كاف زائده نباشد بلكه حق سبحانه كلام بر حقیقت مقام جاری فرموده و ذكر آن مطلب عالی در رسائل فارسیه مناسب نباشد چه عوام بفهم آن مطالب نرسند و بلغات اهل آن بلد مأنوس نباشند هر چند در حدیث كمیل در مطاوی كلام بر آن اشاره و تلویح شده است هر كس كه عارف بلغت است از آنجا تواند استنباط نمود و الله الموفق للصواب و اما آیه شریفه و لله المثل الاعلی منافی و معارض آیه شریفه متقدمه نمیباشد بلكه این آیه بیان همان است چنانكه از حضرت صادق علیه السلام مروی است در معنی آیه شریفه كه خداوند عالم متعالی است از مَثَل هر چه گوئی در مثال بمنتهای فهم و معرفتت حق تعالی عالیتر از آن است چنانكه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در خطبه یتیمیه فرموده ان قلت هو هو فالهاء و الواو كلامه صفة استدلال علیه لا صفة تكشف له ان قلت الهواء نسبته فالهواء من صنعه رجع من الوصف الی الوصف الخطبة ، پس نتوانی ثابت كرد برایش مثالی و جهت مشابهتی و مماثلتی چه غایت فهم تو از امكان خارج نشود و ممكن و امكان بهر مقام كه رسد بمرتبه وجوب و قدم نتواند رسید پس هر چه گوئی حق تعالی از آن عالیتر است و هر چه توهم كنی حق از آن برتر است فلله المثل الاعلی و این معنی با آنكه از ائمه علیهم السلام مأثور است علماء بالطبع و الفطرة این معنی را نیز ذكر كردهاند و میكنند هر چند بالفطرة المغیرة غیر آن از ایشان ظاهر میشود فذَرْهُم و ما یفترون و معنی دیگر بجهت آیه شریفه آن است كه آیه شریفه متقدمه لیس كمثله شئ بجهت ذات واجب تعالی است كه آنرا مثال و شبه و مانند نیست اما چون خلق بجهت معرفت مخلوقند چنانكه كلام كنت كنزا مخفیا فاحببت ان اعرف بر آن گواه است و خلق بجهت فقر و قصور ایشان از ادراك كردن حقیقت معرفت عاجزند لهذا حق تعالی خود را بجهت ایشان موافق هر یك از مراتب مخلوقین مكلفین وصف فرموده بقدر معرفت ایشان به دو وصف وصف حالی و وصف مقالی ، وصف مقالی عبارت از انزال كتب و ارسال رسل است و وصف حالی عبارت از ضرب امثال و خلق موجودات بر فطرت و ایجاد ایشان بر هیكل توحید چنانكه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرموده نورٌ اشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاكل التوحید آثاره و قال علیه السلام من عرف نفسه فقد عرف ربه و قال النبی صلی الله علیه و آله اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه و قال الله تعالی سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق و قال تعالی و یضرب الله الامثال للناس و مایعقلها الا العالمون و قال تعالی و كأین من آیة فی السموات و الارض یمرّون علیها و هم عنها معرضون و قال تعالی قل انظروا فی ملكوت السموات و الارض و ان عسی ان یكون قد اقترب اجلهم و امثالش از آیات و مراد از مثال در این مقام صفات معرفت حق تعالی و تو دانستی كه معرفت ما ابدا متعلق بذات واجب تعالی نیست و ما مكلف بآن نیستیم بلكه متعلق معرفت آثار صفات فعلیه حادثه است كه ما بآن توجه بقدیم تعالی شأنه مینمائیم پس آیه شریفه و لله المثل الاعلی را باین معنی توانی حمل نمود بلكه این معنی است در غایت شرافت چه صفت حق تعالی اعلی و اشرف است از وصف ممكنات مخلوقه و بیانش بالاجمال آن است كه حق تعالی خود را بما شناساند بمثال و صفتی و خلق را نیز بما شناساند كذلك و نشناساند خود را بما بمثل آن طریق از معرفتی كه خلق را بما شناساند بلكه شناساند خود را بوصف اشرف و اعلی از آن وصف كه خلق را بما شناساند با این كه مثال و صفت حق تعالی كه بجهت ما قرار داده كه توسل بمعرفتش همبرسانیم اعلی است و اجل است از مشابهتش بوصف مخلوقین فافهم و اشاره باین دو معنی است قول امام علیه السلام یا من دلّ علی ذاته بذاته و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته و قوله علیه السلام بك عرفتك و انت دللتنی علیك و دعوتنی الیك و لولا انت لمادر ما انت و قوله علیه السلام اعرفوا الله بالله زیرا كه شئ بغیر خود شناخته نمیشود پس نمیتوانی طویل را بعریض و قصیر ، قصیر را بطویل بشناسی پس آن مثال كه جامع معارف الهیه و اوصاف ربوبیت است در مراتب خلقیه اعلی الامثال و الصفات باشد پس باین اشاره باشد قوله تعالی و لله المثل الاعلی و این معنی كه مذكور شد بطریق تأویل جاری باشد ، اما بطریق باطن پس بدانكه تمامی مخلوقات هیاكل توحید و امثله تنزیه و تفرید حق تعالی میباشند و چون مراتب موجودات مختلف باشد در شرافت و دنائت و لطافت و غلظت و تجرّد و مادیت و قرب و بعد پس در مراتب معرفیة و مَثَلِیة متفاوت باشند پس شریف اعلی است از وضیع و عالی از دانی و هر دو مَثَل و صفت معرفت حق باشند پس هر چه شئ اقرب باشد بمبدء آثار ربوبیت و جهت وحدانیت در او اظهر باشد از ماتحتش و اكثر باشد و چون اقرب موجودات بمبدء و اشرف ایشان محمد و اهل بیت طاهرینش سلام الله علیه و علیهم اجمعین میباشند كه هر موجودی از موجودات از فاضل نور ایشان موجود شده و جملگی حكایت ظهورات ایشان مینمایند و ایشان اصل و مابقی فرع باشند پس ایشان اعلی الامثال و اشرفها و ادلّها و اقویها باشند پس مراد از مثل اعلی در آیه شریفه حقیقت مقدسه محمدیه صلوات الله علیهم باشد چه ایشانند مَثَل اعلی كه خاص و مختص خداوند عزوجلاند ، یعنی حقیقت ایشان وصف معرفت صفات الهیه است علیه ما یمكن للممكن كما قال (ص) یا علی ماعرف الله الا انا و انت ، پس باین جهت متعلق لام اختصاص شد و بجهت اینكه در هیچ حینی از احیان و آنی از اوان و وقتی از اوقات بجهت خودشان وجودی و تحقّقی نمییابند باین سبب است كه حق ایشان را بخود اختصاص داده و اشاره بایشان است در دعای شبهای دهه آخر ماه مبارك رمضان لك الاسماء الحسنی و الامثال العلیا و الكبریاء و الآلاء الدعاء ، پس آیه شریفه و لله المثل الاعلی اشاره بحقیقت مقدسه ایشان باشد و السلام علی تابع الهدی چه بسیار از رموز و اسراری است در این مقام كه پنهان داشتهام و قدرت اظهار ندارم ،
یا ربّ جوهر علم لو ابوح به لقیل لی انت ممن یعبد الوثنا
و لاستحل رجال مسلمون دمی یرون اقبح ما یأتونه حسنا
و بالله المستعان و علیه التُّكلان و السلام .
سؤال - بفرمائید كه خداوند عالم عزوجل با پیغمبران و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین بعدل رفتار میكند یا بفضل .
جواب - چون نظر بكلمات و ادعیه و اعمال و مناجات و اوراد و اذكار ایشان سلام الله علیهم میكنیم میبینیم ایشان خودشان را مقصر میدانند و از حق تعالی طلب میكنند عفو و فضل و مسامحه را چنانكه سید الساجدین علی جده و آبائه و علیه و ابنائه الصلوة و السلام در دعای سجده بعد از هر دو ركعت از نماز شب میفرماید : الهی و عزّتك و جلالك و عظمتك لو انی منذ بدعتَ فطرتی من اول الدهر عبدتك دوام خلود ربوبیتك بكل شعرة فی كل طرفة عین سرمد الابد بحمد الخلایق و شكرهم اجمعین لكنتُ مقصّرا فی بلوغ اداء شكر خفی نعمة من نعمك علی و لو انی كربتُ معادن حدید الدنیا بانیابی و حرثتُ ارضها باشفار عینی و بكیتُ من خشیتك مثل بحور السموات و الارض دما و صدیدا لكان ذلك قلیلا من كثیر ما یجب من حقك علی و لو انك الهی عذّبتَنی بعد ذلك بعذاب الخلایق اجمعین و عظّمتَ فی النار خلقی و جسمی و ملأتَ طبقات جهنم منّی حتی لایكون فی النار معذّبٌ غیری و لا لجهنم حطب سوای لكان ذلك بعدلك علی قلیلا فی كثیر ما استوجبه من عقوبتك ، و از كلمات آن حضرت است در دعای سحر ماه مبارك رمضان : عَظُمَ یا سیدی اَمَلی و ساء عملی فاعطنی من عفوك بمقدار املی و لاتؤاخذنی باسوء عملی فان كرمك ای ربّ یجلّ عن مجازاة المذنبین و حلمك یكبر عن مكافاة المقصرین و انا یا سیدی عائذٌ بفضلك هاربٌ منك الیك متنجز ما وعدتَ من الصفح عمّن احسن بك ظنا و ما انا یا ربّ و ما خطری هبْنی بفضلك و تصدق علی بعفوك ای ربّ جلّلنی بسترك و اعفُ عن توبیخی بكرم وجهك فلو اطلع الیوم علی ذنبی غیرك مافعلته الدعاء ، و از هر یك از ائمه طاهرین علیهم السلام باین مضمون ادعیه بسیار وارد شده است و خودشان بحال خودشان اعلم میباشند از ما و در این مرحله سكوت اولی است و صمت انسب و العلم عند الله تبارك و تعالی و السلام علی تابع الهدی .
سؤال - بفرمائید كه علم حكمت را از كدام كتاب تحصیل نمائیم از احادیث ائمه اطهار علیهم سلام الله الملك المختار بیان تمام حكمت مشخص میشود كه شخص را بمراتب عالیه برساند و لُبّ اللب را بفهماند یا نه از احادیث تمام حكمت مشخص نمیشود بلكه احتیاج بكتب قوم دارد .
جواب - هیچ كتابی به از تلاوت كتاب خدا و نظر در احادیث اهل بیت علیهم السلام نیست و مراد بكتاب خدا دو چیز است یكی كتاب تدوینی است و آن قرآن است كه در آن علم ما كان و ما یكون الی یوم القیامه بكمال تفصیل ثبت و مندرج است قال تعالی و لا رطب و لا یابس الا فی كتاب مبین و قال تعالی و فیه تفصیل كل شئ و مبین و شارح این كتاب دو چیز است یكی كتاب تكوینی است و آن عبارت است از كلیه عالم بما فیه من الذوات و الصفات و الجواهر و الاعراض و المجرد و المادی و الافلاك و العناصر و التولدات از اختلاف اوضاع و هیئات و حركات و سكنات و حیوة و ممات و ربیع و خریف و شتا و صیف و غیرش از آنچه در عالم موجود است و تمامی موجودات علویه و سفلیه شرح حروف و كلمات قرآنیه میباشند در آن نظر كن و قرائت آن كتاب را یاد گیر كه ترا به منتهی كمالت فائز میگرداند و اگر فی الجمله اطلاعی خواهی بهم رسانی از كیفیت آن كتاب نظر كن در آن رساله فارسی كه در آنجا به سراج استدلال بجمیع احوال مكلفه نمودهام و بیان كردهام كه در سراج مكتوب است جمیع معارف و بعضی یعنی بسیاری از آن را در آن جا ثبت نمودهام و الآن اقبال بذكر شرذمهای از آن ندارم و اگر كیفیت تعلیم آن كتاب را خواهی پس وقتی برای خود قرار ده از شب یا روز و در آن وقت نظر كن در انواع مصنوعات و اصناف موجودات بشرطی كه قلب از جمیع مشاغل خالی باشد و كیفیت خالی كردن قلب از جمیع مشاغل آن است كه هر چه بخاطرت میآید از او اعراض كنی هر خاطری از خیر یا شر كه بقلبت خطور كند از او اعراض نمائی نه این كه بعقب او رفته خود را ملامت كنی كه چنین خاطری بقلبم خطور كرده بلكه آن زیاد میكند و ترا بیشتر مشغول میسازد و چارهای جز اعراض برایش نباشد چون باین مداومت نمودی و بر اعراض مستمر شدی پس چیزی بخواطرت خطور نخواهد كرد الا قلیلا و اعتنائی بشأنش نیست ، چون با قلب مجتمع نظر كردی در عالم پس حق تعالی منكشف كند برای تو در هر چه نظر كنی سرّی كه در آن مودّع است پس زیاد شود پس چنان از آن ملتذ شوی و از قرائت آن كتاب لذت بری كه هیچ لذتی از لذات دنیا و آخرت را بآن مقابله نكنی ، از عارفی پرسیدند كه حق تعالی چون ترا جنّت نصیب كند چه اختیار خواهی كرد آن عارف فرمود از حق تعالی طلب میكنم فضای واسعی و مكانی خلوتی كه در آن نظر كنم كه این آسمان و زمین برای من تنگ گردیده است ، چون بر این عمل مواظب باشی بر تو ظاهر شود چیزی كه هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و بقلب ابناء زمان تو خطور نكرده عالمی بینی طویل عریض عمیق صاحب عجایب كثیره عجایبش تمام نشود ترا از خود بازگیرد و مشغول آن عالم كند از جمیع ابناء زمان تو غافل باشی و ایشان را كأن لمیكن شیئا مذكورا انگاری ، پس برسی بمراتبی كه بوصف درنیاید و ترقی كنی بدرجاتی كه تحریر نشاید ، لكن نرسی باین مقام مگر بعمل و ورع و تقوی و اجتهاد و زهد و عبادت و تخلق باخلاق روحانیین بدانكه تقوی با اخلاص و به طریقی كه از اهل بیت علیهم السلام وارد شده و علمای ما رضوان الله علیهم در كتب مبسوطه و مجمله ذكر فرمودهاند سبب اجماع قلب و تفكر و تأمل میباشد و تفكر و تأمل بطریقی كه مذكور شد سبب وصول باین درجه عالیه میباشد چون باین مقام رسیدی آن وقت فهم كلام الله بقدر مقامت برایت حاصل آید پس حق حكمت كه آن معرفت حقایق اشیاست ترا حاصل شود و دوم احادیث آلمحمد است سلام الله علیهم كه شارح قرآن است و مبین خفایا و معضلات اوست پس تأمل كن در آن و نظر فرما در اسرار آن بشرطی كه در حال نظر كردن باحادیث اهل بیت علیهم السلام متعلم باشی نه معلم ، مسلّم باشی عقل خود را تابع احادیث مقطوعه نمائی نه حدیث را تابع عقلت لانّك مااوتیتَ مِن العلم الا قلیلا ، پس تأمل كن در كلمات ائمه طاهرین علیهم السلام كه لُبّ حكمت و حقیقت معرفت از آن معلوم شود چنانكه حضرت صادق سلام الله علیه میفرماید انتم افقه الناس ما عرفتم معنی كلامنا لكن چون نظر كنی در احادیث التفات مكن بقاعده مقرره نزد قوم چه آن قاعده از اشخاصی بتو رسیده كه معصوم نبودند و پیوسته خطا میكردند چگونه میتوانی او را میزان قرار دهی بجهت فهم مطالب كلمات معصومین علیهم السلام ان هی الا قسمة ضیزی و همچنین باید التفات نكنی بآن مطالبی كه مأنوسی بآن مفارقتش صعب است برای تو و همچنین باید العیاذ بالله از روی عناد نظر نكنی در كلمات ایشان سلام الله علیهم بلكه نظر میكنی در احادیث مسلما معتقدا هر چه عقل تو مخالفت كرد خطا را نسبت بعقلت بده و هر چه را كه ادراك نمیكنی طرح مكن و حواله باهلش كن تا اندك اندك قلبت مستنیر شده قوت تحمل بیشتر بهممیرساند تا از مؤمن ممتحنی باشی كه متحمل اسرار و احادیث ایشان میشوند و سؤال كن از حق تعالی عصمت را برای ما و شما و توفیق متابعت ایشان را ، آری آری عزیز من نور چشم من تمام حكمت از احادیث اهل بیت علیهم السلام مشخص میشود و تمام حق از ایشان مستنبط میگردد ان ذكر الخیر كنتم اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه بابی انتم و امی و نفسی و اهلی و مالی و اسرتی هر كه ایشان را جست هیچ چیز را گم نكرد و هر كه ایشان را گم كرد هیچ چیز را نجست ، ماذا وجد مَن فقدكم و ما الذی فقد مَن وجدكم ، و ترا در نزد ملاحظه كتب احادیث ابدا احتیاج بكتب ضلال اهل ضلال از اهل تمویه و اضلال نباشد قال تعالی فیهم مااشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ماكنت متخذ المضلین عضدا پس مغرور بقول سفهاء نشده متمسك شو بجماعتی كه ایشانند اشهاد و اذواد و حفظه و روّاد فبهم ملأ الله السموات و الارض حتی ظهر الا اله الا الله و السلام علی تابع الهدی و رحمة الله و بركاته .
سؤال - چه میفرمائید در علم حكمتی كه شخص او را از كتب ملا محسن و ملا صدرا و محیی الدین و غیر ایشان از كتب معروفه طالب شود در او امید ترقی هست و خواهد عارف شد بحقایق بطوری كه مطابق باشد با طریقه اهل بیت علیهم السلام یا نه بلكه طریقه ایشان منع این حكمت معروف را میكند .
جواب - بدانكه سابق قلیلی از احوال حضرات مذكور شد الآن در این مقام شهادت جماعتی از فضلاء اعلام را درباره ایشان ذكر میكنم تا امر واضحتر گردد ، از جمله آنها عالم ربانی و فاضل سبحانی و الفرید الوحید الذی لیس له ثانی آنكه جداول معرفت حقیقیه در حدایق قلبش ساری المحقق المدقق الشیخ یوسف البحرانی صاحب حدائق كه در علم و فضلش و در انصاف و تحقیقش احدی تشكیك نكرده و جملگی علمای متأخرین بر فضیلت و علم و تقوایش اقرار كرده آن شیخ عظیم الشأن با آنكه در مسلك اخباریین منسلك و در نظم ایشان منتظم است در رساله اجازه خود فرموده باین لفظ در ترجمه آخوند ملا محسن : هذا الشیخ كان فاضلا محدثا اخباریا ملبسا كثیر الطعن علی المجتهدین و لاسیما فی رسالة سفینةالنجاة حتی انه یفهم منها نسبته جملة من العلماء الی الكفر فضلا عن الفسق مثل ایراده الآیة یا بنی اركب معنا ای و لاتكن مع الكافرین و هو تفریط و غلو بحت مع ان له من المقالات التی جری فیها علی مذهب الصوفیة الفلاسفة ما یكاد یوجب الكفر و العیاذ بالله مثل ما یدل فی كلامه علی القول بوحدة الوجود و قد وقفت له علی رسالة قبیحة صریحة فی القول بذلك و قد جری فیها علی عقاید ابنالعربی الزندیق باكثر منها من النقل عنه و ان موّه بالتعبیر عنه ببعض العارفین و قد نقلنا جملة من كلامه فی تلك الرسالة و غیرها فی رسالتنا التی فی الرد علی الصوفیة المسماة بالنفحات الملكوتیة فی الرد علی الصوفیة نعوذ بالله من طغیان الافهام و زلل الاقدام انتهی كلامه . و شیخ محمد بن الحسن الحر العاملی رحمه الله از جمله فضلای عالیشأن و اجله علمای عالیمقام فضلش اشهر از آن است كه كس تحریر كند ، خورشید از آن گذشت كه خود را نشان دهد ، در ترجمه آخوند ملا محسن فرموده : كان فاضلا عالما ماهرا حكیما متكلما محدّثا فقیها شاعرا الی ان قال الا ان فیه میلا الی بعض طریقة الصوفیة و هر دو نفر از علمای عظیم الشأن در اخبار و با جناب آخوند در یك سلك منسلكاند همچنان كه كمال فضل آن است كه مخالف شهادت دهد همچنین كمال طعن آن است كه موافق و اهل سلسله شهادت بفسق دهد و طاعن باشد و تو شنیدی كلام این دو فاضل را در حق آن شیخ عظیم الشأن و حكم ایشان بمیلش بطریقه صوفیه پس متوجه شود باو و امثالش كلام امام علیه السلام ان الصوفیة اعدائنا اهل البیت الا فمن مال الیهم و اول كلماتهم فانّا منهم برءاء قیل و ان كان المایل من محبیكم فنظر علیه السلام الیه شبه المغضب قال من قال بحقوقنا لمیذهب الی عقوقنا ، و الآن ذكر میكنم در این مقام شهادت شیخ ثقه جلیل القدر عظیم الشأن العالم العامل و الفاضل الكامل الجامع بین الظاهر و الباطن و العارف باسرار الحقایق و البواطن ركن المبین لشریعة سید المرسلین علی النهج الحق و الیقین شیخنا و مولینا و مقتدانا و من علیه فی العلوم الحقیقیة الحقة الكاملة استاذنا الشیخ احمد بن زینالدین حرسه الله و ابقاه و بلّغه الی ما یتمناه و اخذه بهواه الی رضاه كه آن بزرگوار عالیمقدار با آنكه از جرعه باطن سرمست و از آن شراب در سكر و از آن نهر شارب لیكن چون اطاعت و متابعت ائمه طاهرین را علیهم السلام در جمیع احوال و اقوال و افعال پیشنهاد خواطر فرموده بمدلول من اقبل الی شبرا اقبلت الیه ذراعا مهتدی بشاهراه هدایت گشته گوی سبقت از تمامی همگنان ربوده لهذا چون از آن بزرگوار سؤال از احوال صوفیه نمودند در جواب بسط داده و فضایح احوال ایشان را بیان فرموده تا این كه فرمود ما لفظه : و اعلم ان بیان ما فیهم من الآیات و الروایات و ما اشتملت علیه من الاسرار لایسع الوقت حصره و ذلك انهم لما انقطعوا فی ریاضاتهم كشف لهم عما اودعت ضمائرهم و هذا واجب فی الحكمة و قد قال تعالی فی الحدیث القدسی حدیث الاسرار ما معناه من اخلص لله العبودیة اربعین صباحا تفجّرت ینابیع الحكمة من قلبه علی لسانه فان كان مؤمنا كان نور الله و ان كان كافرا كان حجة علیه فلما راضوا انفسهم ظهرت ینابیع حكمة الجعل الالهی من قلوبهم علی السنتهم فنطقوا بما قبلوا و اجابوا فی عالم الذر من احكام الانكار بعد التعریف فیأتون بالباطل مزخرفا مموّها مؤیدا بالادلة الباطلة الزخرفة فیأتی كثیر من العلماء الذین ماشربوا من حوض امیر المؤمنین و قلوبهم ناشفة عطاشی فیرون هذا السراب یلوح كأنه ماء فلجأوا الیه و ان لو استقاموا علی الطریقة لاسقیناهم ماء غدقا و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین ( علی كذا ) كالغزالی و تلمیذه محمد بن علی الطائی المعروف عندنا بممیتالدین بن عربی لعنهما الله علی ملك سلیمان و هو فی التأویل رسول الله محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله الطاهرین حتی احدثا المناكر العظیمة مثل قول ابنعربی انا الله بلا انا و فی خصوصه انشد :
فلولاه و لولانالماكان الذی كانا
فانا اعبد حقاو انا الله مولانا
و انا عینه فاعلم اذا ما قیل انسانا
فلا تحجب بانسان فقد اعطاك برهانا
فكن حقا و كن خلقا تكن بالله رحمانا
و غذّ خلقه منه تكن روحا و ریحانا
فاعطیناه ما یبدو به فینا و اعطانا
فصار الامر مقسوما بایاه و ایانا
و احیاه الذی یدری بقلبی حین احیانا
و كنا فیه اكوانا و اعیانا و ازمانا
و لیس بدایم فینا و لكن كان احیانا
فتأمل فی كلامه لعنه الله حیث جعل كلما كان فهو منّا و منه الی ان قال وفّقه الله و فیما انتخبه ابو حیان الطبیب الشیرازی من الفتوحات المكیة فی اول الباب المأتین و احدی و ثمانین قال فی معرفة منزل الضم و اقامة الواحد مقام الجماعة من الحضرة المحمدیة ،
صلوة العصر لیس لها نظیر لنظم الشمل فیها بالحبیب
هی الوسطی لامر فیه دور یحصّله علی امر عجیب
فسمّاه العصر لانه ضم الشئ الی الشئ لاستخراج مطلوب فضمّت ذات عبد مطلق فی عبودیة لاتشوبها ربوبیة بوجه من الوجوه الی ذات حق مطلق لاتشوبها عبودیة بوجه من اسم الهی لطلب الكون فلما تقابلت الذاتان بمثل هذه المعانی كان المعتصر عین الكمال للحق و العبد كان المطلوب له وجه العصر اه ، و هو صریح فیما ذكرنا عنه و لهذا قال فی شعره المتقدم : فكن حقا و كن خلقا تكن بالله رحمانا ، و لهذا یمثّلون بالبحر و هو الواجب و الامواج و هی الخلایق فهی عبارة عنه و بالحروف من النَّفَس و بالنقوش من المداد و قد قال شاعرهم :
و ما الناس فی التمثال الا كثلجة و انت لها الماء الذی هو نابع
و لكن بذوب الثلج یرفع حكمه و یوضع حكم الماء و الامر واقع
و قال هو فی شعره المتقدم : و انّا عینه فاعلم ، و امثال ذلك و مع هذا قبله منه اكثر من یطلب المعرفة اذا لمیقتصر علی هدایة اهل البیت علیهم السلام مثل الملا صدرا و مثل الملا محسن حتی انه قال فی الكلمات المكنونة انه سبحانه ما اوجد ، فقیر گوید كه تمام این عبارت از آخوند ملا محسن در كلمات مكنونة این است كه : ذات الاسم الظاهر بعینه هو ذات الاسم الباطن و الفاعل بعینه هو القابل و الاعیان الثابتة عینه الغیر المجعولة و الفعل و القبول له یدان فهو الفاعل باحدی یدیه و القابل بالاخری و الذات واحدة و الكثرة نقوش فصح انه مااوجد شیئا الا ذاته ، پس رجوع كنیم بكلام شیخ وفقه الله : قال و غیرهما ممن لبّس علیهم دینهم ممیتالدین ابنعربی بتمویهاته بحیث لایقدرون علی ردّ كلامه بل قبلوه و زعموه ان هذا مراد اهل البیت علیهم السلام و زعم ممیتالدین بن عربی لعنه الله ان علم الله سبحانه تابع لنا و مستفاد منا لانا معلوماته و العلم نسبة تابعة للمعلوم و ذكر ذلك الملا محسن فی الوافی فی باب السعادة و الشقاوة من كتاب العقل و بنی المعرفة علیه ثم انه اوّله بما یظهر منه انه غیر راض به و بعد كم من سطر قال به حیث یقول فی المشیة و هی نسبة تابعة للعلم و العلم نسبة تابعة للمعلوم و المعلوم انت و احوالك انتهی ، و هو من قول ابنعربی فی الشعر المتقدم : فاعطیناه ما یبدو به فینا و اعطانا و من بدعه انه قال ان اهل النار یؤل امرهم الی النعیم و التلذذ بالعذاب و تبعه علی ذلك الملا صدرا و الملا محسن و قرّر ذلك فی آخر كتابه النوادر لانه الّف كتابا جعله الخامسعشر للوافی و جمع نوادر الاخبار و ذكر هذا فی آخره كما ذكر ابنعربی ، فقیر حقیر گوید كه آخوند ملا محسن در عین الیقین در مبحث معاد فرموده باین لفظ : ان الالم عقلیا كان او حسّیا لا بد ان یزول او یؤل الی النعیم لان القسر لایدوم اه ، پس رجوع كنیم به كلام شیخ وفّقه الله و اطال الله بقاه و ممّا ذكروا انه لیس لله ان شاء فعل و ان شاء ترك لان الذی علمه لا بد ان یكوّنه فمشیته تابعة للعلم فهی احدیة التعلق و ذكر الملا محسن هذا فی الموضع المذكور من باب السعادة و الشقاوة من الوافی حیث قال : فان قلت فما فائدة قوله تعالی فلو شاء الله لهدیكم اجمعین قلنا لو حرف امتناع لامتناع فماشاء الا ما هو الآمر علیه و لكن عین الممكن قابل للشئ و ضده فی حكم دلیل العقل و ای الحكمین المعقولین وقع فهو الذی علیه الممكن فی حال ثبوته فی العلم فمشیته احدیة التعلق و هی نسبة تابعة للعلم و العلم نسبة تابعة للمعلوم و المعلوم انت و احوالك فعدم المشیة معلّل بعدم اعطاء اعیانهم هدایة الجمیع لتفاوت استعداداتهم و عدم قبول بعضها للهدایة و ذلك لان الاختیار فی حق الحق تعارضه وحدانیة المشیة فنسبته الی الحق من حیث ما هو الممكن علیه لا من حیث ما هو الحق علیه قال تعالی و لكن حقّ القول منی و قال افمن حقّت علیه كلمة العذاب و قال مایبدّل القول لدی فهذا هو الذی یلیق بجناب الحق و الذی یرفع الی الكون و لو شئنا لآتینا كل نفس هدیها فماشاء فان الممكن قابل للهدایة و الضلالة من حیث ما هو قابل فهو موضع الانقسام و فی نفس الامر لیس للحق فیه الا امر واحد ، انتهی كلامه فتدبر فی الكلام الذی قد اعكر فیه الظلام و ما ظهر و بطن فیه من المفاسد العظام فتعالی الله عما یقولون علوّا كبیرا فانه صریح فی ان الله سبحانه لیس له اختیار و انما ینسب الیه الاختیار بملاحظة حال الممكن فی نفسه انه قابل لامر و لضدّه و لیس لله الا احد الوجهین و هو صریح ایضا ان العلم مستفاد من المعلوم و فی ان حقیقة زید صورة علم الله و لیست بمجعولة و ان لیس لله فی الخلایق كلها الا افاضة الوجود یعنی اظهار تلك الحقایق لا احداثها و اختراعها لا من شئ بل هی ازلیة و ان قوله تعالی و لو شئنا لآتینا كل نفس هدیها یراد منه بالنظر الی حال الممكن فی نفسه لا ان القدرة تتعلق بذلك و لهذا كثیرا ما یقولون لیس فی الامكان ابدع مما كان و نسمع من اشخاص الی ان قال سلمه الله و امثال ذلك مما هو خلاف الحق و لیس من مذهب اهل الحق و لا ائمتهم علیهم السلام فی شئ و مع هذا فمن یقول به من هذه الفرقة یزعم انه مذهب اهل البیت علیهم السلام فیردف الباطل بالكذب و اعتقاد حقیته و امثال ذلك من الاعتقادات الفاسدة و الدعاوی الباطلة مما اسّسه لهم ممیتالدین بن عربی و اتخذوه لهم اماما من دون الامام الحق علیه السلام و هم لایعلمون و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا ، و قد وقفوا علی معتقداته و عباراته مما معناه ان السامری جری فی معصیته بصفة العجل و دعوی انه الههم و اله موسی علی محبة الله سبحانه لانه سبحانه یحب ان یعبد فی كل صورة و حكمه علی ان فرعون لعنهما الله مؤمن لانه تاب لقوله تعالی قال آمنت انه لا اله الا الذی آمنت به بنوااسرائیل و انا من المسلمین حتی نقل عن بعض مَن یقتدی به من الشیعة من العلماء المحققین انه قال ما معناه ان هذا الكلام یعنی كلام ابنعربی فی حكمه بایمان فرعون یشمّ منه رایحة التحقیق او كما قال فتأمل رحمك الله فی هذا الكلام الباطل الذی یوجب الكفر لردّه لمحكم كتاب الله فانه سبحانه یقول و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن و لا الذین یموتون و هم كفار فسوّی بینهما و ممیتالدین فرّق بینهما و قال تعالی فلما رأوا بأسنا قالوا آمنّا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركین فلمیك ینفعهم ایمانهم لما رأوا بأسنا و ممیتالدین قال ینفعهم ایمانهم و ان رأوا بأس الله و قال سبحانه فی فرعون فاوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحا لعلّی اطلع الی اله موسی و انی لاظنّه من الكاذبین و استكبر هو و جنوده فی الارض بغیر الحق و ظنّوا انّهم الینا لایرجعون فاخذناه و جنوده فنبذناهم فی الیم فانظر كیف كان عاقبة الظالمین و جعلناهم ائمة یدعون الی النار و یوم القیامة لاینصرون و اتبعناهم فی هذه الدنیا لعنة و یوم القیمة هم من المقبوحین ، فبالله علیك هل تجد احتمالا لمن انزل الله فیه مثل هذه الآیات للایمان بوجه ، پس بعد از كلام چندی ذكر فرمود بعضی از احادیث كه در مذمت صوفیه از اهل بیت علیهم السلام وارد شده بود پس فرمود فان قلت ان هذه الاخبار یراد منها العامّة و اما علماؤنا فلا قلت ان من اشرت الیهم مالوا الیهم و قالوا بما اختّصوا به مما هو مخالف لمذهب الحق ظاهرا و باطنا كما مرّ و انت تأمل فی هذه الاحادیث و انظر كیف حال من مال الیهم و اول كلامهم و اعتقد معتقدهم یظهر لك الجواب هذا انتهی كلامه ملخصا وفقه الله و ایده و اطال بقاه و طول عمره بمحمد و آله الطاهرین ،
پس چون معلوم شد برای تو از شهادت ثقات از علما و فحول از فضلا احوال حضراتی كه از ایشان سؤال نمودی و از ترقی نمودن از مطالعه از كتب ایشان استفسار فرمودی كه ایشان بعضی صوفی و بعضی مایل بصوفی و مأوّل كلمات آن جماعت میباشند و همه در تبرّی امام از ایشان شریكند پس چه توقع خواهد بود ترا از كتب و كلمات ایشان از حق بلكه حق و اهل حق از ایشان بیزار هیچ حقی در میان كتب ایشان نباشد مگر بجهت ترویج و رونق باطل خودشان پس اعراض كن از كتب ایشان كه امید هدایت در ایشان بوجهی نیست بلكه ترا از ظلمت جهل بیرون برده بظلمت نفاق و انكار اندازد مگر در نظر كردن در كتبی كه در آنجا جمع كردهاند احادیث اهل بیت را علیهم السلام بدون اینكه خودشان تكلم در آن كرده باشند نگوئی كه ایشان نظر در احادیث میكردند گوئیم بلی لكن احادیث تابع فهم باطل و رأی كاسد آن ملعون بن ملعون ابنعربی مینمودند فتبا لهم و سحقا ، اگر حق خواهی و تابع حقی و جویای حقی نظر كن در كتب اهل حق و احادیث ایشان متعلما نه معلما تا عقل تشریعی بجهت تو حاصل شود تا انشاء الله تعالی بفهمی از آن احادیثی كه صعب مستصعب لایحتمله الا الملك المقرب او النبی المرسل او المؤمن الممتحن قلبه للایمان هدیك الله و ایانا سواء الطریق و عصمنا الله و ایاك من الزیغ و الزلل بمحمد خیر الرسل و آله هداة السبل و نسئل الله التوفیق لنا و لجمیع شیعة آلمحمد سلام الله علیهم اجمعین انه ولی قدیر و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین .
سؤال - چه میفرمائید در خصوص حدیثی كه حضرت فرمودند كه اهل اصفهان پنج خصلت ندارند و از آن جمله محبت ما اهل بیت را ندارند ، آیا مراد آن حضرت كدام اهل میباشند اهل آن زمان مراد است یا آنكه هر كس كه در اصفهان هر زمان باشد اصفهانی الاصل مراد است یا اصفهانی المسكن یا هر دو و اگر چنین باشد لازم میآید كه احدی هرگز از اهل اصفهان مؤمن نباشند و حال آنكه جمعی از علما و مؤمنین كه دیدیم و شنیدیم جمله از اهل آن بلد بودند و آن حدیث مشهور است كه از آنجمله سیصد و سیزده نفر یاریكنندگان حضرت صاحبالامر صلوات الله علیه و علی آبائه كه در نزد قیام آن حضرت حاضر میشوند یكی از ایشان از اهل اصفهان میباشد و یقین است كه اگر مؤمن و موالی اهل بیت علیهم السلام نبود چگونه بخدمت آن حضرت فائز میشد تفصیل توجیه این احادیث بفرمائید و همچنین در تواریخ نوشتهاند كه اصفهان هرگز از سی نفر ولی خالی نیست بفرمائید كه این قول چه صورت دارد .
جواب - اولا این حدیث كمال شهرت دارد میانه مردم و لیكن مسندا در كتب احادیث معتبره بنظر حقیر نرسیده است و العلم عند الله و بر فرض صحّت حدیث دلالت ندارد كه هر یك از اصفهانی از همه پنج خصلت بایست عاری باشند بلكه ظاهر حدیث این است كه پنج خصلت در اهل اصفهان جمع نمیشود یعنی نمیشود كه یكی از ایشان جامع همه این پنج خصلت باشند بلكه در بعضی یكی است و در بعضی دو است و در بعضی سه است و در بعضی چهار است پس دلالت نكرد كه همه اهل اصفهان محبت اهل بیت علیهم السلام ندارند بلكه میشود كه جمعی از اهل ولایت باشند لكن شجاعت را فاقد باشند یا سخاوت را یا فتوّت را یا غیرش را پس میشود كه از اهل ولایت آلمحمد سلام الله علیهم باشند .
و ثانیا اینكه این حدیث مراد از اهل اصفهان جماعتی بودند كه در زمان معصوم علیه السلام بودند سیما در زمان حضرت امیر المؤمنین علیه السلام كه اكثری یهود و خوارج و نواصب و مخالفین بودند زیرا كه همیشه این ولایت آباد و معمور بوده از اطراف و جوانب اصحاب مال و منال پیوسته در آنجا سكنی داشتند بجهت كثرت نعمت و وفور خیر و بركت و چون آن زمان زمان جاهلیت بود بلكه اصفهان و یزد و آن اطراف عجم در زمان عمر بن الخطاب و عثمان بن عفّان مفتوح شدند و بتصرف مسلمانان درآمدند و قبل از فتحش بجهت معموری و آبادی پیوسته رؤسای كفر در آن ولایت مسكن داشتند و چون فتحش نیز در دولت باطل اتفاق افتاد و بدست عمر بن الخطاب مفتوح شد و او و اتباعش در بغض علی بن ابیطالب علیه السلام بحدی بودند كه معلوم و معروف است در نزد اهل بصیرت پس مردم را بر آن دعوت كردند و بر آن خواندند و غیر از مثالب آلمحمد سلام الله علیهم و بغض ایشان چیزی دیگر بجهت ایشان اظهار نكردند و بجهت معموری و آبادیش همگی رؤسا و بزرگان منافقین از اعدا از بنیامیه و بنیالعباس و غیر ایشان در آنجا مسكن مینمودند از دون سایر ولایات پس اهل اصفهان در نصب و عداوت و بغض و نفاق و شیطنت و شرارت اشدّ از سایر ولایات شدند چه مسكن رؤسای منافقین و اهل عناد بود بجهت دولت و تسلط و حكومت ایشان و وفور نعمت در اصفهان پس پیوسته اعاظم كفر و نفاق در آنجا بودند در زمان جاهلیت و در زمان اسلام كه اول خلافت عمر بن الخطاب بود تا زمان معویه علیه الهاویه كه امر كرد به سب و لعن آن حضرت بر منابر پس اهل اصفهان اطوع ناس شدند در قبول كردن و اشدّ ناس بودند در عداوت و لعن و اصعب ناس بودند در امتناع چون عمر بن عبدالعزیز این سب را موقوف كرد آه آه چه خوب فرموده سیدنا الرضی سید رضیالدین خطاب بعمر بن عبدالعزیز : یا بن عبدالعزیز لو بكت عین علی امیة لبكیتك ، بجهة مكافات این امر عظیم را كه او باعث و سبب شد در ترك سب و لعن و چون آن ولایت بجهة عمارت و آبادی و وفور نعمت و خیر و بركت و تسلط اعدا و منافقین و اهل ظلم پیوسته مسكن رؤسای اعدا بوده و پیوسته از ایشان كمال اذیت و ایذا بالنسبه بآلمحمد سلام الله علیهم واقع میشد پس باین سبب مورد این مذمتها كه در احادیث مختلفه وارد شده است و در السنه و افواه مردم از عوام و خواص مشهور است شدند و الآن كه الحمد لله رب العالمین دولت اهل باطل بالنسبه بآن مكانها منقرض و منقطع شده است و استیلای سلطان اهل حق در آن ولایت ظاهر شده اهلش جملگی اخیار ابرار زهّاد و عبّاد موالین اهل بیت و واجب نكرده كه اولاد اهل آن زمان نیز داخل این حدیث باشند بلكه اولاد چون مخالفت آبا نمودند از ایشان نیستند خواه در مدح و خواه در ذم پسر نوح چون مخالفت پدر كرد از پسریتش خارج شد قال یا نوح انه لیس من اهلك انه عمل غیر صالح و پسر ابوبكر محمد چون مخالفت پدر كرد از اخیار شد و از انتساب بابوبكر خارج شد و حضرت امیر المؤمنین سلام الله علیه او را نسبت بخود داد و از اولاد خودش محسوب داشت و همچنین علی بن یقطین رحمه الله كه با اینكه بنی امیه است و حضرت صادق ایشان را قاطبةً لعن فرموده و معذلك علی بن یقطین از خیار شیعه اثنیعشریه و از خیار اصحاب حضرت مولینا موسی بن جعفر الكاظم علیهما السلام بود كه آن حضرت مكرر فرمودند كه علی فرزند من است و مراد علی بن یقطین و آن حدیث كه ماحجّ الا انا و ناقتی و علی بن یقطین فی البصرة از مشهورات است پس اولاد اهل اصفهان بر فرض وجود و تحقق اصفهانی الاصل لكن انشاء الله تعالی الآن آن طایفه كلا منقرض شدهاند فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمد لله رب العالمین ، لكن بر فرض وجود ایشان اگر راضی بافعال و كردار آبا و اجداد خودشان نباشند خارجند از این حدیث پس میشود الآن در این زمان یعنی در زمان استیلای اهل حق در آن اطراف اشخاصی كه هر پنج خصلت در او باشد هر چند این قلیل است الآن در جمیع آن اطراف تخصیص باصفهان ندارد و چنان كه سابق رؤسای كفر و زندقه و نفاق و عداوت در آن جا ساكن بودند الآن الحمد لله رب العالمین رؤسای دین از علما و فضلای مذهب جعفری سلام الله علیه و كثر الله امثالهم و جمع الله شملهم در آن جا ساكن الآن معدن علوم و محل كمالات صوریه و معنویه است و آنچه دیده و شنیدهای جمله حق است كه علما و مؤمنین و زهاد و عباد در آن جا بسیار بودند و هستند بجهة عمارت و آبادیش ، حق انشاء الله آبادتر و عمارتش را بیشتر كند و از این قرار دانستی كه هر كس كه راضی بافعال شنیعه متقدمین باشد در هر فعلی از افعال ایشان لازم نكرده است كه در عداوت اهل بیت باشد بلكه در سایر صفات نیز مثل شرب خمر و فسق و فجور و زنا و لواط و امثال اینها كه از شیمه اهل اصفهان در آن زمان بود نه از جهة غلبه شهوة و طغیان نفس اماره با اینكه قلبا منكر و مبغض آن معصیت است لكن شهوت او را غالب آمد بلكه بجهة عناد و بغض و قلبا این فعل از او صادر شود بدون انكار پس ایشان نیز داخل آن حدیث شریف میباشند اعم از این كه اهل اصفهان باشند یا نه در اصفهان ساكن باشند یا نه پس كلام عموم بهم رسانید و باین اعتبار فقیر در محاورات بسیار میگویم كه فلان اصفهانی است در مقام مذمّت و حاشا كه اهل اصفهان الآن در زمان خودمان مراد باشد بلكه بآن معنی كه بیان شد شاید آن شخص را كه اصفهانی نام كردم قمی است و گاهی میگویم كه فلان قمی است در مقام مدح و شاید كه آن اصفهانی است یا بلاد دیگر الحاصل الیوم در صدق این حدیث اصفهانی و غیر را نسبت متساویه است ،
و ثالثا آنكه در این حدیث حكم كلی كه جمیع اهل اصفهان را فردا فردا بخصوص شامل باشد نیست بلكه حكم بر اغلب است چنانكه گوئیم الآن كه اهل مدینه اشرّ خلق اللهاند علی وجه الارض و مراد از آن كه هر فرد هر فرد نباشد چه بسیار مؤمنین و شیعه و موحدین در آنجا میباشد لكن قلیل است بسیار مثل شعره بیضا در بقره سوداء و چنان است در اهل اصفهان كه حكم اغلبی باشد كه اغلب ایشان چنیناند و جائز است كه جمعی دیگر خارج باشند چگونه میشود حكم كلی كرد و بر فرض عدم وجود اهل حق ابدا در بلدی البته آن بلد استقرار نخواهد یافت و خراب خواهد شد باهلش چه افلاك دور نمیزند مگر بر حق و باران نمیبارد مگر برای اهل حق و سایرین از بركت ایشان به نعمت میگذرانند همچو حشیش و علف كه بجهة سقی آب بجهة زرع نمو میكنند و بالا میآیند و چنان است نسبت اهل حق در عالم با اهل باطل و از این تقریر و بیان احوال بنیامیه و اولاد ایشان و وجه لعن حضرت قاطبةً ایشان را مشخص میشود پس میشود كه بنیامیه خوب شود همچون علی بن یقطین و اولادش نیز هرگاه راضی به افعال آبا نباشند داخل نیستند لكن اغلب منافق و اهل بغض باشند و ممكن است بجهة ایشان اقرار بولایت اهل بیت نمودن .
اما آنكه بنیامیه كدام جماعت میباشند و نسل ایشان بكه منتهی میشود و خلفای بنیامیه چند كس بودند و اسامی هر یك و مدت مملكت هر كس چقدر بود ، در كتب تواریخ مذكور و مسطور است با كمال تفصیل و در آن جا چون كثر فائده نبود زاید بر ذكر احوال ایشان و آن در كتب مسطور است پس ترك ذكر آنها مینمائیم چه بنای فقیر در جواب مسائل باقل ما یقنع است و السلام علی تابع الهدی .
و كتب العبد الفقیر الحقیر الفانی الجانی محمد كاظم بن محمدقاسم الهاشمی النبوی العلوی الفاطمی الحسینی الموسوی فی كمال الاستعجال و اختلال الاحوال و تفرق البال حامدا مصلیا مستغفرا فی یوم الجمعة ٦ شهر ذی قعدة الحرام من شهور سنة ١٢٣١ بعد الهجرة النبویة المصطفویة علی مهاجرها آلاف الثناء و التحیة و السلام .