
من مصنفات
السید كاظم بن السید قاسم الحسینی الرشتی
شركة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة
البصرة – العراق
شهر جمادی الاولى سنة 1432 هجریة
عرض میشود : در خصوص حدیث شریف مشهور چه میفرمائید كه كمیل بن زیاد علیه الرحمه از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام پرسید كه ما الحقیقة حضرت چندین جواب فرمودند و او نفهمید باز پرسید حضرت بعد فرمود كه چراغ را بردار صبح طالع شد اول بفرمائید كه حدیث مزبور صحت دارد یا نه و ثانی آنكه بر فرض صحت حدیث حقیقة چیست و مراد كمیل از حقیقت چه بود اگر چنانچه حقیقة اشیاء بود چرا جواب شافی نفرمودند آنحضرت و اگر مراد حقیقت ذات جناب باری تعالی بود پس چرا جواب بطریق ملایمت از حضرت چه بود و این سؤال چه سؤالی بود نشنیده بود از آنحضرت كه فرموده بودند ذات اقدس الهی مدرك نگردد و سؤال از ذات واجب تعالی حرام است و تكلم در ذات جایز نیست حقیقت مسئله را در كمال تفصیل بیان بفرمائید تا حقیقت امر منكشف و ظاهر گردد و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و من الله الالهام و الصواب .
جواب - اما لفظ حدیث ورد ان علیا علیه السلام اردف كمیل بن زیاد النخعی یوما علی ناقة التی ركب فقال كمیل بن زیاد ما الحقیقة قال (ع) ما لك و الحقیقة فقال اولست بصاحب سرك قال (ع) بلی لكن یرشح علیك ما یطفح منی فقال كمیل أومثلك یخیب سائلا قال (ع) كشف سبحات الجلال من غیر اشارة فقال كمیل زدنی بیانا قال (ع) محو الموهوم و صحو المعلوم فقال زدنی بیانا قال (ع) هتك الستر لغلبة السر فقال زدنی بیانا قال (ع) جذب الاحدیة لصفة التوحید فقال زدنی بیانا قال (ع) نور اشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاكل التوحید آثاره فقال زدنی بیانا فقال اطفأ السراج فقد طلع الصبح و این حدیث معروف و مشهور و در كتب ثقات و معتبرین مسطور و مذكور است و طرح این حدیث شریف اما بجهة عدم اطلاع بر معانی و اسرار مودعه در آن علی نهج المطابقة بطریقتهم علیهم السلام میباشد و جمعی چون عبدالرزاق كاشی و صاحب جامعالاسرار این حدیث را بمعانی باطله تأویل كردهاند و بطریق مذهب وحدت وجود كفر و باطل آن را بیان كردهاند و جمعی دیگر از علما تابع ایشان شدهاند تصدیق ایشان در این نمودهاند و مراد از حقیقت ذات واجب تعالی را دانستهاند پس ضلوا و اضلوا كثیرا و فقیر حقیر بمقتضی آثار اهل بیت رسالت صلوات الله علیهم ان شاء الله بیان این حدیث شریف چنانكه از آثار و اخبار ائمه اطهار علیهم السلام استنباط و استفاده نموده در این مقام گوشزد خواص و عوام مینمایم تا هر كس كه دیده بصیرتش بنور ایمان روشن شده باشد در فهم اینگونه احادیث احتیاج بمتابعت اعدا و ملاحظه كتب ایشان نداشته باشد و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ، بدان وفقك الله كه ذات واجب سبحانه و تعالی بهیچ وجه معروف نگردد و او است مجهول مطلق و غیب مطلق و غیب الغیوب و غیب المكنون و ازل الآزال و الغیب المسكوت عنه و ذات بحت و مجهول النعت و ذات الساذج و ذات بلا اعتبار و منقطع الاشارات و منقطع الوجدانی و غیب الهویة و بطن كل باطن و ذكر مخفی و نورانی پس خلق از معرفت آن ذات احدیت مأیوس و طریق ادراك آن بای وجه كان مسدود نه بطریق كشف قدم در این میدان توان گذاشت و نه به كمیت تعقل و تصور در این مرحله تكاپو توان نمود كما قال امير المؤمنين (ع) فی خطبته الیتیمیة ان قلت ( مم هو ظ ) فقل باین الاشیاء كلها فهو هو و ان قلت فهو هو فالهاء و الواو كلامه صفة استدلال لا صفة تكشف له ان قلت له حد فالحد لغیره و ان قلت الهواء نسبته فالهواء من صنعه رجع من الوصف الی الوصف و دام الملك فی الملك و انتهی المخلوق الی نفسه و الجأه الطلب الی شكله و هجم له الفحص الی العجز و البیان علی الفقد و الجهد علی الیأس و البلاغ علی القطع و السبیل مسدود و الطلب مردود دلیله آیاته و وجوده اثباته ، پس بهیچ وجه از وجوه و بهیچ نحو از انحاء از تصور و تعقل و بطریق كشف معرفت ذات واجب ممكن نباشد چرا كه میانه مدرك و مدرك مناسبت شرط باشد و كشف عالی را بالذات عند السافل محال و الا لازم آید كه سافل منعدم و باطل باشد و این است معنی قول امام صلوات الله علیه ان لله سبعین الف حجاب لو كشف واحد منها لاحترقت سبحات وجهه ما انتهی الیه بصره من الخلق ، الحاصل این مسئله بسرحد ضرورت رسیده و در وضوح و ظهور كه متفق علیه كل است و كلام در این مقام صورت ندارد چرا كه كل در این مسئله در تصور قصور شریكاند اما در تصدیق اختلاف دارند آیا ندیده كلمات جماعتی را كه باینكه اقرار دارند كه ذات واجب سبحانه تعالی مدرك نشود تكلم میكنند در صفات ذاتیهاش چون علم و قدرت بالاتفاق با اینكه صفات ذاتیهاش عین صفات است فذرهم و ما یفترون پس چون دانستی كه معرفت ذات واجب ممتنع میباشد پس خواهی دانست كه ما مكلف بمعرفت حقیقت ذات نمیباشیم و الا لازم میآید تكلیف ما لایطاق پس مكلف میباشیم بمعرفت ظهور آن ذات مقدس در مظاهر و آثار چنانچه حضرت امير المؤمنين علیه السلام در خطبه متقدمه فرمودند كه : رجع من الوصف الی الوصف و دام الملك فی الملك و انتهی المخلوق الی مثله و الجأه الطلب الی شكله ، الی ان قال : دلیله آیاته و وجوده اثباته ، و چون دانستی این را پس بدان كه موجودات در معرفت ظهور حق مختلف میباشند و كلیات آن بچهار مرتبه مجتمع میشود مرتبه اول مرتبه عوام از اهل ظاهر است و آن معرفت حق است چنانكه انبیا خبر دادهاند و در كتب سماویه مذكور است و عقل بمعرفت آن ادراك میكند كه بجهة حق تعالی وجودی میباشد كامل و منزه از صفات نقصان و بعضی آن صفات را میدانند مثل علم و قدرت و حیوة و سمع و بصر و امثال آن و لكن معرفت ایشان در صفات اوهن از بیوت عنكبوت است و ان اوهن البیوت لبیت العنكبوت لو كانوا یعلمون و ایشان بادنی شبهه مضطرب میشوند و متزلزل میگردند و باین سبب حرام است القای شكوك و شبهه بر ایشان و ایشان را بشبهه انداختن كه دین ایشان فاسد گردد و مشرك شوند پس وبال شرك ایشان برقبه آن شخص میباشد و توحید این جماعت را توحید عبادت در اصطلاح تسمیه كردهاند و مرتبه دویم مرتبه خواص از اهل ظاهر است و آن معرفت حق است بنظر در آثار و مصنوعات و اختلافات اوضاع و تصورات هیآت و اطوار و استدلال بوجود صانع و صفات ثبوتیه و سلبیه بآثار و مصنوعات نمودن البته مقام ایشان در معرفت اقوی و اشد باشد از جماعت اول و ایشان در معرفت باشند و لیكن از معلول پی بعلت برند و از مصنوع استدلال بوجود صانع مینمایند چنانكه حق تعالی باین گونه استدلال در قرآن بجهة این مراتب بسیار نموده چنانكه فرموده كه افلاینظرون الی الابل كیف خلقت و الی السماء كیف رفعت و الی الجبال كیف نصبت و امثالها من الآیات و قول حضرت امام حسین علیه السلام در دعای یوم عرفه اشاره باین مقام است و اهل این مقام چنانكه فرموده الهی امرتنی بالرجوع الی الآثار فارجعنی الیها بكسوة الانوار و هدایة الاستبصار حتی ارجع الیك منها كما دخلت الیك منها مصون السر عن النظر الیها و مرفوع الهمة عند الاعتماد علیها انك علی كل شیء قدیر ، و مرتبه این طبقه اعلیتر از مرتبه طبقه اولی میباشد و توحید ایشان باصطلاح توحید ذات باشد و مرتبه سیم مرتبه معرفت باطن باشد و این معرفت حق سبحانه و تعالی است بمظاهر تجلیاتش و تجلی حق است بقلبش بحدی كه غیر حق جملگی در نظرش باطل باشد و همه ما سوی الله را شیء مضمحل و بیاعتبار دانند و هیچ چیز را منشأ اثر جز حق نداند و حق را اظهر از جمیع موجودات بداند و از حق استدلال بخلق كند و از صانع پی بمصنوع برد چنانكه حضرت صادق علیه السلام در این مقام فرموده ان الله اجل ان یعرف بخلقه بل الخلق یعرفون به بلكه این طبقه در نزد ظهور حق ظهوری نبینند چنانكه سید الشهداء و الصدیقین صلوات الله علیه میفرماید در دعای عرفه ایكون لغیرك من الظهور ما لیس لك حتی یكون هو المظهر لك متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك و متی بعدت حتی یكون الآثار هی التی توصلنی الیك عمیت عین لا تراك و لا تزال علیها رقیبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصیبا ، الدعاء ، و در این مقام است آنچه حضرت علی بن الحسین علیهما السلام در دعای حریق میفرماید : و ان كل معبود مما دون عرشك الی قرار ارضیك السابعة السفلی باطل مضمحل ما خلا وجهك الكریم فانه اعز و اجل و اكرم من ان تصف الواصفون كنه جلاله او تهتدی القلوب الی كنه عظمته ، الدعاء ، و در این مقام است كه حضرت میفرماید مارأیت شیئا الا و رأیت الله قبله او معه ، و از این كلام كسی توهم نكند كه مذهب ما وحدت وجود است باین معنی كه ذات واجب چون بحر است و موجودات چون امواج كه آن كفر است و زندقه بلكه این كه گفتیم باین معنی است كه وجود مستقل نیست مگر وجود واجب سبحانه و تعالی و باقی موجودات وجود ایشان بالعرض و بالتبع بلكه در حقیقت لا شیء محض چنانچه هر گاه سؤال كنند كه در خانه چیست جواب میگوئی كه سراج و نمیگوئی كه سراج و اشعه با اینكه اشعه وجود ایشان غیر وجود سراج است و البته اثری از آثار سراج میباشد و اثر غیر مؤثر است و از كلام ما چنین توهم نكنی كه ذات واجب بمنزله سراج است كه آن غلط است بلكه سراج مثال برای فعل حق بلكه ظهور فعل است نه ذات فعل كما لایخفی بلكه مراد آن است كه چون شخص تأمل كند و نظر نماید در خود و امثال خود همه را فقیر و ناچیز و مضطر دانسته و همه را محتاج بخالق خود شناخته پس غنی بالذات و مستقل فی الحقیقة نباشد مگر ذات واجب سبحانه و تعالی و همه موجودات را چون نسبت باو دهند بمنزله عدم و لاشیء باشند چون نور سراج پیش نور آفتاب و حقیر فقیر در مثنوی خود این معنی را باین طریق بیان كرده :
مستقل نبود مگر ذات خداجمله موجودات را نبود بقا
نی كه موجودی نباشد در جهانیك وجودی باشد اندر جسم و جان
بلكه موجودات من غیر الثباتبا تكثر هست از ذات و صفات
جمله كثرت نزد وحدت مضمحلاین چنین توحید كن ای مردهدل
الحاصل در این مقام خلق مشهود گردد و لیكن باضمحلال و توحید اهل این مرتبه را توحید شهودی گویند و در این مقام است آنچه فقیر در مثنوی گفتهام :
وهم باشد وهم و كثرتبینیتدیده بگشا دیده حقبینیت
تا بهبینی جمله را نور خداستپس نظر كردن بغیر او خطاست
چشم را از علم اخباری بپوشدر عیانی جان من قدری بكوش
تا كه توحید شهودی حاصلتآید و از جملگی بربایدت
نور حق را در دلت بینی ظهوركرده باشد همچو موسی كوه طور
الی ابیات و مرتبه چهارم كه معرفت خاص الخاص و خصیصین و اهل باطن باطن است و ظهور حق ایشان را چنان مستولی شده كه خود را بالكلیه فراموش كردهاند : چو او هست حقا كه من نیستم ، چون خود را فراموش كردند جمیع اشیا را فراموش كردند حتی فراموشی را فراموش كردند و قطع نظر را قطع نظر كردهاند اشاره نكردن را اشاره نكردهاند و بالكلیه جبال انیت را مندك و مضمحل نمودهاند كه از ایشان اسمی و رسمی باقی نمانده در وجدانشان غیر از ظهور حق چیزی مشاهده نكنند و این است عالم محبت كه اهل باطل از آن بعشق تعبیر كنند و این است نهایت مرتبه و آخرین درجه كه از این بالاتر مقامی بجهة ایشان متصور نشود و این است منتهی معرفت او بحق در مقامات رسم كه فوق این مرتبه مرتبه در معرفت بجهة او ممكن نباشد و این است فنای فی الله و بقای بالله نعوذ بالله كه كسی در این مقام توهم كند كه عالم وحدت پیش آمده چون ازاله امكان نمود همان شیء واجب شد بلكه حق آن است كه چون تجلی اعظم كه آن ظهور حق است برای خلق چون ظاهر شد آنكس را جذب كرده از خود برد بحیثیتی كه برای آن شخص ظهور و وجود در نزد ملاحظه آن نماند نه آنكه وجودش عین وجود حق باشد بلكه ظهور حادث حق است چنانكه بر اولوا الافئدة مخفی نباشد و این مرتبه را مرتبه توحید حقیقی گویند و ان شاء الله تعالی در حدیث لنا مع الله حالات ، این مطلب بتفصیل تام بیان خواهد شد و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ، پس مقام توحید حقیقی اقصی مقامات عارفین و اعلی درجات موحدین است كه هیچ مقامی برای سالك عالیتر از این مقام نباشد پس دست هر كس بدامن جلالش نرسد و كبوتر تیزپر عقل هر چند سعی كند در هوای وسیع الفضای او نپرد و هر جنگجو در این رزمگه قدم نتواند گذاشت و هر چابكسواری كمیت عزم در این میدان نتواند جهانید و چون كمیل مكرر از آن بزرگوار در مطاوی كلامش فهیمده بود كه برای معرفت مقامی است كه بالاتر از آن مقام نباشد و مرتبهایست كه برتر از آن برای سالك میسر نشود چون كمیل از اهل آن مرتبه و شخص آن مقام نبود كه خود هیئت و كیفیت این نوع معرفت را از رموزات آنحضرت استنباط نماید لهذا آن را سر دانسته چنانكه در واقع و نفس الامر میباشد در مقام خلوت و آن وقتی بود كه آن بزرگوار او را ردیف ناقه خود فرموده بود پس از آنحضرت سؤال كرد كه ما الحقیقة یعنی چه چیز است آن حقیقت معرفت كه از گلستان كلمات شما رایحه بمشام جان من میرسد و از عندلیب شاخسار اشارات و تلویحات شما نغمه از نغمات جانسوز بگوش هوش من میشنیده چه حقیقت باشد كه بحقیقت آن حقیقت تخم حقیقت من افشانده و چه طریقت باشد كه شجره مجاز در ارض قالبم نشانده چون كمیل از اهل این مقام و طیر این در و بام نبود لهذا آنحضرت فرمود ما لك و الحقیقة یعنی تو را چه با حقیقة و تو را چه كار با سؤال از این طریقت چه سر بازی تو هنوز در مجمره گداز در گدازی و با قمریان مجازی نغمهپردازی هنوز نقد معرفت در بازار مجاز در رواج و صبح یقینیت بنسمات مجازیان در ازدواج دم دركش و قدم از این مرحله پس كش كه این مقامی است بس عالی و مكانی است بس متعالی كبوتر فهمت كی در این هوا طیران تواند كرد و كمیت ادراكت چگونه در این میدان تكاپو كردن شاید این از اسراری است كه هر كس او را متحمل نتوان شد و از رموزی است كه هر كس بحقیقت آن نتواند رسید چون كمیل خود را از صاحبان سر آن حضرت میدانست و خویشتن را از خواصان ( غواصان ظ ) این بحر محیط میپنداشت انكار حضرت را چون شنید و منع آنجناب را چون دید در مقام تحیر عرض كرد أولست صاحب سرك یعنی آیا من صاحب سر تو نیستم و وعاء علم تو نیستم كه پیوسته در این میدان قدم میزدم و گل مراد از گلشن این حقایق میچیدم و همیشه سینه من محل اسرار و قلبم مهبط انوار تو بود و در بحار اسرار غواص من بودم و از صدفهای اشارات و تلویحات درهای غلطان من استخراج میكردم چه باعث شد كه از این منصبم عزل نمودی و چه واقع شد كه از در مرا با صدهزار خواری راندی آخر نه من دیرینه چاكر توأم و كمینه غلام تو چون این ادعا امری بود بس عظیم و خطبی بس جسیم و بجهة قصور و جهل نه بطریق تقصیر و انكار لهذا آن حضرت صلوات الله علیه خواست كه او را بر حقیقت امر آگاه كند و بر خطا و جهلش مطلع گرداند لیكن نه بطریق انكار كه بیكبارگی از خود مأیوس شود پس باب علم كه سؤال از آن بزرگوار است بر وی مسدود گردد لهذا آنحضرت فرمود بلی و لكن یرشح علیك ما یطفح منی یعنی بلی چنین است كه میگوئی لكن تو متحمل اسراری میشوی كه غیر از تو از ابناء زمان تو اصحاب جهل و عناد نمیتوانند متحمل شوند نه اینكه جمیع آن حقایق و اسراری كه در قلبم مخزون است توانی متحمل شد بلكه از بحر اسرار نصیب تو رشحی است و از گلشن حقایق بهره تو رایحه چگونه غواصی كنی در بحری كه ساحلی ندارد و چون در گلشنی قدم توانی گذاشت كه توانائی استشمام روایح آن نداری ترسم كه هلاك گردی و از فیض مناسب مقامت محروم شوی پس سكوت برای تو اولی و صحت بحالت انسب چون كمیل از اشارات آنحضرت دانسته بود كه برای هر سؤالی جوابی و بجهة هر تشنه آبی و برای هر دردی دوائی و برای هر بیماری طبیبی است و برای هر حقیقتی صورتی و برای هر باطنی ظاهری است پس عرض كرد أو مثلك یخیب سائلا آیا مانند تو كاملی سائل را محروم كند و با وجود عطاء ذاتی تو چگونه دست رد بر سینه حاجتمندان میگذاری هر چند مطلب سر است و من اهل آن نیم لیكن مانند تو كاملی تواند بیان فرماید بطوری كه امثال من او را بفهمد و ادراك كند پس آنحضرت خواست كه بیان كند و او را بر آن تنبیه كند و لكن بعبارات مختلفه مستفادیه در كون و بروز تا آنكه امر چنانكه در واقع عظیم است بنظر كمیل سهل و حقیر نیاید پس بجهة عظمت شأن و نبالت مكان این مقام فرمود كه كشف سبحات الجلال من غیر اشارة و این فقره اولی از آن فقرات یعنی حقیقت معرفت حق تعالی و اتصال بتجلی اعظم كه عبارت از ظهورات حق است برای شخص در این مرتبه یعنی وصف حق خود را برای خلقش بوصف حالی و حادث رسمی كه او را هیچ مدخلیت در ذات قدیم واجب سبحانه و تعالی نمیباشد و آن منتهی معرفت شخص است برایش و آن مختلف میشود باختلاف مراتب تجلیات پس تجلی حق در حقیقت محمدیه صلی الله علیه و آله اولا و بالذات باشد در مقام خلق نه در مقام ذات پس بواسطه آن حقیقت مقدسه تجلی كند برای ملئكه عالین كه سجده بجهة آدم علی نبینا و آله و علیه السلام نكردند و برای این حق سبحانه و تعالی فرمود چون ابلیس سجده نكرد كه استكبرت ام كنت من العالین یعنی آیا استكبار امر نمودی یا از جمله ملئكه عالین بودی كه سجده برای ایشان روا نبود پس تجلی نمود بواسطه ملئكه عالین بجهة ملئكه كروبیین پس تجلی كرد بواسطه كروبیین بجهة انبیا و مرسلین پس تجلی كرد بواسطه انبیاء بجهة انسان پس تجلی كرد بواسطه انسان برای بهائم و حشرات الارض پس تجلی كرد بواسطه حشرات برای نباتات پس تجلی كرد بواسطه نباتات برای جمادات پس این ظهور در هر شیء میباشد و هر چیزی برایش این تجلی ثابت است و لكن اعظم تجلیات حق است برای آن شیء مثلا برای انسان تجلیاتی است بحسب مقاماتش تجلی عقلانی است و تجلی نفسانی است و تجلی روحانی است و تجلی مثالی است و تجلی جسمی است و اعظم تجلیات بآن تجلی صرف و تجلی قبل از تحدید آن بحد عقلی و بحد نفسی و بحد روحی و بحد مثالی و بحد جسمی و امثال این مراتب و آن تجلی امری است حادث و لیكن مطلق قبل از تقییدش بقیودات عقلیه مقیده چون عقل و روح و نفس و امثال اینها باز اوضح از این مثالی ذكر كنم كه این مقام لغزش اقدام است و كفر و ایمان از اینجا جدا میشود مؤمنین ممتحنین میگویند كه این تجلی اعظم یعنی تجلی صرف قبل از تقییدش بقیدی و تحدیدش بحدی و تعینش بتعینی خلقی است از مخلوقات حق و اثری از آثار فعلش كه او را حق تعالی جهة تعریف و تعرف خود قرار داده كه چون او را شناختهاند خدا را شناختهاند و آن است مقامات و علامات كه حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه و آله در دعای هر روزه ماه رجب میفرماید فجعلتهم معادن لكلماتك و اركانا لتوحیدك و آیاتك و مقاماتك التی لا تعطیل لها فی كل مكان یعرفك بها من عرفك لا فرق بینك و بینها الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بیدك بدؤها منك و عودها( الیك ظ ) ، پس گوئیم كه حق تعالی خلق كرد حقیقة بسیطی متعینه بالذات را و او را جهة معرفت خود گردانیده پس او را حقیقت همه اشیا كرد در هر مرتبه بحسب آن مرتبه و چون جهة معرفت او است و هیئت توحید او است پس او را تجلی در اصطلاح نام كردیم و جلال و معلوم و توحید و نور و صبح طالع در این حدیث شریف تعبیر فرموده پس آن امری است حادث و جهة معرفت قدیم من عرف نفسه فقد عرف ربه یعنی چون حق را شناختی بهمان نهج كه آن حقیقت بر امر آن دلالت میكند پس معرفت حق تعالی بمناسب مقامات برای تو حاصل شود و شناختن آن مقامات تو را ممكن نباشد مگر بكشف جمیع سبحات و حجب مانعه از حدود و هیئات و اوضاع و تعینات یعنی هر چیزی را كه قلب ادراك میكند و خیال متوجه آن میشود و نفس بآن میل میكند یعنی ملاحظه نماید نكته جمیع هیولات عقل و روح و نفس و مدركات و ادراكات ایشان را چرا كه عقل در حینی كه متوجه است بسوی این قیودات غافل از مبدء خود و نور تجلی حق است و سبحات عبارت از حجب است و كشف سبحات عبارت از خرق حجب است و حجب هشت است : اول حجاب اعراض و الوان از حمرت و صفرت و تعلقات شهوانیه و نفسانیه و نسب و شئون و اضافات و حركات و افعال و اعراض و مطالب و هیولات جسدانیه مثل میل بصورت حسنه و محبت بایشان و این حجابی است غلیظ و با كثافت و لون آن اسود است در نهایت مرتبه كاللیل الدامس دویم حجاب اجسام است و آن اجسام بسیطه و مركبه وقتیه و عنصریه و ارضیه و حیوانیه و نباتیه و جمادیه و لون آن حجاب سیاه است لیكن سوادش كمتر از حجاب اول است و وقت آن حجاب زمان است و مكان آن بعد مجرد است سیم حجاب مثال است و آن مقادیر و هیآت و صوری است كه محسوس میشود در رؤیا و مشاهده میشود در مرایا و طرف اعلایش متعلق بدهر است و طرف اسفلش منغمس بزمان است پس بذاتها فوق محدد جهات است و بالتبعیة در جوف آن و عاتب در آن و كامن در آن مثل كمون الماس در حجر و لون این حجاب سبزی است بسیار تیره و مایل بسواد و این حجاب لطیفتر از حجاب اول و دویم باشد چهارم حجاب هیولا یعنی ماده و عالم جوهر هبا و وقت آن دهر و مكان آن نور و در عالم تجرد سائر و آن اكوار و دوائر و لون آن كمد است و آن الطف از حجاب ثالث كه الطف حجب باقیش بود میباشد پنجم حجاب طبیعة است و آن مركب نفس و مدفن صور روحیه است و مقبر باهل آن عالم و چون ایشان را اجل در رسد در آنجا دفن گرداند قال علیه السلام ثم رجعهم الی الطین و لون آن سرخ است مثل یاقوت و وقت آن دهر است و مكان آن نور ششم حجاب نفس است و در تمام نقش ( نفس خل ) است و آن صور مراتب عقلیه و تمیز مقامات الهامیه و وقت آن دهر است و مكان آن نور است و او از عالم سرور است و رنگش زمردی یعنی سبز در كمال شفافیت كه ناظر در آن نظر كردن نتواند هفتم حجاب روح است و آن مساوی صور برزخیه است و اول تمیز و تشخص و انوار و آن را رقایق در اصطلاح عرفا اطلاق میكنند و لون آن اصفر است در كمال صفرت و وقت آن دهر است و مكانش نور است و غلظت آن از همه حجب كمتر است هشتم حجاب عقل است و در آن معانی است متكثره متمایزه بحسب درجات و مراتب معنویه و لون آن بیاض است و وقت آن دهر است و مكان آن نور است و در آن كثرت هست لیكن عین وحدت هست كثرت بالقوة وحدت بالفعل چون مداد كه در او صور متمایزه میباشد لیكن غیر ظاهر است و معنی كشف این حجب ازاله این مراتب است از نظر و قطع نظر كردن از جمیع امور متعلقه بهر یك از این حجب از تشابه و تشارك و تشاكل و تماثل و تجانس و تقارب و تباعد و اجتماع و افتراق و معیة و بینونة و لمیة و انیة و ابانه و تحدید و تمیز و نفی و اثبات و ضم و تولد و تولید و معادله و افراد و جمع و كلیة و جزئیة و امتداد و اولیت و آخریت و تجویز و احتمال و فرض و شك و اعتبار و خط و من و الی و علی و كان و لو و قد و متی و زمان و مكان و انبساط و استداره و دخول و خروج و عزلت و خلوت ( حلول خل ) و اتحاد و ممازجه و تقلب و خصوص و عموم و اطلاق و تقیید و اناره و ظلمت و استناره و حركت و سكون و نمو و وفول و شفافیت و كمود و رخاوت و لین و صلابت و تحلل و تخلخل و تكاسف و تقطع و ضرورة و صعوبت و سهولت و خشونت و نعومت و صلابت و التیام و فرجه و فرح و حزن و ضیق و سعه و مرض و صحت و عافیت و تعب و بلا و ضحك و بكا و نوم و یقظه و خلوة و ملا و شدت و رخاء و جوع و ظما و شبع و رواء و خلو و املا و فراغ و شغل و نطق و صمت و تعرض و ایماء و تلویح و اشاره و تلوین و تمرین و معروضه و عارضه و لذة و نفرة و كبر و صغر و ثقل و خفت و تركیب و تألیف و تحویل و انقلاب و انتقال و تغیر و تبدل و غلظت و رقت و حدث و كلال و زكاء و بلادت و فهم و حمق و جهل و عقل و تصور و توهم و تخیل و شك و كشف و تفقد و احساس و لمس و شم و ذوق و سمع و بصر و تقدیر و تقدر و طول و عرض و عمق و قرب و بعد و شكل و هیكل و وضع و جذب و دفع و هضم و مسك و امثال اینها از هیئات و حدود و هندسات و نصب و نسب و اضافات و احوال و كیفیات ملكوتیه و جبروتیه كه تمامی این حجب و عوارض و متعلقات و جهات و اعتبارات آن باشند و معنی كشف آن قطع نظر كردن از آن است در وجدان نه در وجود پس بآن ظاهر میشود در وجدانش نور صرف و تجلی محض كه ظهور حق است از برای آنكس نه بذات خدا چرا كه آن ظهور خلق است و آن جهت تعریف و تعرف خود است و هیئت معرفت او است و آن تجلی صرف كه عبارت از حقیقة معرفة حق است در این فقره مراد جلال است و آن را تعبیر بجلال كردهاند بجهة قهاریت و جبروتیه آن است كه نزد ظهور او در وجدان و كشف جمیع ما سواه مضمحل و ناچیز گردند پس آن نور مركب نیست چرا كه تركیب از سبحات است و غیر ملاحظه ذات است و جوهر نیست و عرض و مكان ندارد و زمان ندارد و هیئتی برایش نباشد كمیتی و كیفیتی و جهتی و وضعی و اضافه برایش نیست چنانكه حق را باین صفات توصیف كنی پس فرقی میانه آن نور و حق نباشد از معرفت و تعریف و توصیف مگر فرقی كه هست این است كه این نور عبد است و حادث و واجب حق است و قدیم در این مقام برای توضیح این مطلب مثالی زنم تا كشف شود بر تو بدانكه نور سراج بالبدیهة و الضرورة عین ذات سراج نباشد اگر نه تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان آن در سراج نقصان پدید آمدی و حال آنكه هر كس كه نظر در آفاق و انفس دارد بالبدیهة میداند كه سراج بحال خود است بتغییر اشعه تغییر نیابد اگر كسی این را انكار كند خود را انكار كند پس سراج بتغییر اشعه متغیر نشود پس عین ذاتش نباشد چون عین ذاتش نشد پس اشعه اثر و خلق سراج باشد لكن آنچه از سراج منشعب میشود نور واحد است پس محدود میشود بحدود و با اعتبار ( باعتبارات خل ) هر حدی اسمی برایش ثابت میشود پس آنچه مركب باشند از آن نور و از آن هیئت تغییر و تحدیدی پس چون آن حدود را از وجدان خود اگر شعور داشته باشند سلب كنند باقی نمیماند مگر آن نور صرف و تجلی محض سراج كه آن نور وجدانی بسیط منشعب از سراج باشد كه اثر و خلق سراج است پس آن نور بر هیئت معرفت سراج باشد چنانكه سراج حار و مضیء است همچنان آن نور نیز چنین است پس فرقی میانه آن نور و سراج نمیباشد مگر آنكه آن عبد نور و خلق سراج است و تقوی ( تقومی خل ) او را جز بسراج نیست و اشعه مكلف بمعرفت سراج نیستند چرا كه سراج باب و وجه نار است و موجد و مؤثر فی الحقیقة نار است لكن چون اشعه را معرفت نار محال باشد چرا كه نمونه آن در نار نیست پس راضی شد از ایشان منتهی معرفت ایشان را بمنتهی وصف ایشان و الا تكلیف بما لایطاق لازم میآید و بر این قیاس علی سبیل التقریب حق سبحانه و تعالی ذاتش را بهیچوجه نمیتوانیم بشناسیم چرا كه آن ممتنع است پس معرفت ما بجهات متعلقه بخلق متعلق گردند نه بذات حقیقی خدا كه ،
ندارد ممكن از واجب نمونهچگونه داندش آخر چگونه
و این سبب است كه حق تعالی تنزیه كرده نفس خود را از وصف جمیع واصفان چنانچه در كلام مجید خود فرموده سبحان ربك رب العزة عما یصفون و سلام علی المرسلین و الحمد لله رب العالمین چون تنزه از وصف كل كرد از پیغمبران و من یحذو بحذوهم چرا كه ایشان وصف كردند حق را بآنچه خود را برای ایشان وصف نموده بوصف لایق بحال ایشان نه لایق بذات خود را و الا تكلیف ما لایطاق كه آن قبیح است عقلا لازم میآید و باین سبب است كه اهل معرفت میگویند در شهد الله انه لا اله الا هو ان وصف الحق للحق بالحق حق و وصف الحق للخلق بالخلق خلق و این معنی بر اولو الابصار مخفی نباشد و بعبارت اخری حق تعالی خود را وصف كرده برای ما بدو طریق از بیان و توصیف وصف حالی و مقالی قال علیه السلام یا من دل علی ذاته بذاته ، و فی الحدیث اعرفوا الله بالله ، و بعبارت اخری بگو كه حق تعالی دو نوع از مشعر بجهة فضل و رحمت خود بما كرامت فرموده مشعری برای معرفت خود خاصة و مشعری برای معرفت خلقش چون جهات تعریف خلق بر چند گونه میباشد جهات معنویه و جهات روحیه و جهات نفسیه و جهات خیالیه و جهات برزخیه و جهات حسیه شهودیه پس آن مشعر منقسم میشود بسوی عقل و روح و نفس و خیال و حس مشترك و حواس پنجگانه ظاهر است چون در حق سبحانه و تعالی تعدد جهات و اختلاف حیثیات از معنویة و صوریة از كمیة و كیفیة از جوهریة و عرضیة و جنسیة و فصلیة و از تجرد و مادیة و فلكیة و عنصریة از جمادیة و معنویة و امثالها من الكثرات نبود پس آن مشعر نیز در طرف وحدت و محض بساطة خود باقی مانده پس شخص حق را بطریق عیان كه از غایة ما یمكن فی حقه كه بجهة او بالاتر از او ممكن نباشد مگر بآن مشعر و در آن مشعر نیز اختلاف بوجهی نباشد و آن مشعر را استعمال نتوان كرد مگر وقتی كه سایر مشاعر و قوی از كار بایستد آیا نمیبینی كه در حال ادراك معانی ادراك صورت نتوان كرد و در حال ادراك صورت ادراك جسم نتوانی كرد و همچنین چون خواهی كه حق را شناسی باید التفات بآن مشاعر را قطع كنی بدون التفات و اشارة كه آن نیز از سبحات است و باین سبب فرمود كشف سبحات الجلال من غیر اشارة و بعبارت اخری بگو كه حق دو نوع تجلی برای خلق كرد بتجلی اول شناساند خود را بخلقش و بتجلی ثانی خلقش را بعضی را با بعضی و شخص باین دو تجلی موجود است پس تجلی ثانی برای خلق است در معرفت خودشان و تجلی اول برای خلق است در معرفت حق و بتجلی اول نتوان رسید مگر بقطع نظر از تجلی ثانی و اینهمه تكرار عبارات بجهة آن میكنم كه این محال مزال اقدام است در این مقام هلاك شد هر كه هلاك شد و نجات یافت هر كه نجات یافت پس هر كس كه بگوید كه بعد از ازاله سبحات و كشف این باب باقی میماند ذات واجب یعنی ذات واجب مشهود میشود چنانكه میگوید پس از این برآی و خود را از میان بیرون كن و مدرك و مشاهد حق را بین فهو الشاهد و المشهود ،
جمال یار كه پیوسته بیقرار خود استچه در خفا و چه در جلوه بر قرار خود است
هم او است آینه هم شاهد است و هم مشهودبزیر زلف و خط و خال پردهدار خود است
هم او است عاشق و معشوق و طالب و مطلوببراه خویش نشسته در انتظار خود است
و مثل قول ایشان :
گاه خورشیدی و گه دریا شویگاه كوه قاف و گه عنقا شوی
و امثال این كلمات و اشعار باطله و اعتقاد این كفر و زندقه و خروج از دایره شریعت محمدی صلی الله علیه و آله است و هر كس بگوید كه بعد از ازاله سبحات و اندكاك جبل انیات وصف و ظهور و تجلی حق كه برای خلقش بخلقش كرده باقی مانده او مشهود گردد و آن صفت استدلال حق باشد بطور كمال كه اكمل از آن برای شخص میسر نشود و شدت و ضعف آن مختلف شود بشدت و ضعف مراتب وجود چون حادث قابل قوة و ضعف میباشد و زیاده و نقصان را احتمال میرود در هر چه آن تجلی بیشتر كه اول مظاهر حق است معرفت كاملتر باین سبب است كه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود ما عرف الله احد الا انا و انت ، در وقتی كه حصر حقیقی باشد باثبات قولش صلی الله علیه و آله ما عرفناك حق معرفتك ، چرا كه وصف حق خود را برای هر كس بحسب مقام و مرتبه او باشد پس هر كس كه چنین اعتقاد كند آن اعتقاد و عین توحید و ایمان باشد كه مطابق و موافق طریقه شرع مصطفویه است پس حق را در این مقام تحصیل كردن بجهة دقت مأخذ و صعوبت ملك آن كمال صعوبت دارد لا یهتدی الیه الا من نور الله قلبه بنور المعرفة و سقاه من حوض الجنة فافهم و فقیر حقیر همین مطلب را در مثنوی بیان كردهام :
هیچ نسبت خلق را نبود بحقاو حق است او حق است او است حق
او منزه از صفات و ذات مااو مبرا از همه حالات ما
نیست ممكن هیچ سالك را وصولدر مقام ذات حق غیر از جهول
او چه داند حق چه و خلقش چه استاو چه داند خود كه و واجب كه است
او مجرد كرده خود را از خودیاو رسیده در مقام بیخودی
لیك غافل بود كو خود در كجا استاین مقام از حق بود یا خلق راست
چون صفات حق شده ظاهر در آنگفت حق است و براند این بر زبان
من حقم من حق منم معبود تومن وجود مطلقم مسجود تو
من همانم كو تو او را عابدیآن خداوندم كه او را ساجدی
هم منم سلطان و هم خدمتگذارهم منم مشهود هر شهر و دیار
دف منم هم مطرب و ساغر منمهم شراب و جام و هم دلبر منم
لیلی و مجنون نبوده غیر نامهم منم عاشق منم معشوق نام
الی ان قلت :
بین چسان این ملحد برگشتهبختاز دیار اهل حق بربسته رخت
او فكنده خویشتن را در ضلالپس خلاصیش محال آمد محال
بس مرید و تابعش جمعی خرانمیشوند و میكنند آنچه توان
چون دانستی این مطلب را و غور كردی در آن تو را منزله كبریت احمر باشد چرا كه حق را از باطل و صحیح را از فاسد امتیاز داده و اكثر و اوضح از این ممكن نباشد و ما توفیقی الا بالله العلی العظیم و این مقام در اصطلاح عرفا مقام فؤاد و نور الله و علم بحت و عالم لانهایة و محل اتحاد وصف و واصف و ظهور و مظهر و محب و محبت و عالم وحدت و مقام فنا و عالم بقا و در اصطلاح اهل بیت اطهار سلام الله علیهم نور الله و علم و جلال و معلوم و سر واحدیت و نور مشرق از صبح ازل و صبح طالع و صفة الله و آیة الله و مقامات و علامات و آیات و امثال این از عبارات هر گاه خواسته باشم ذكر مأخذ این عبارات و اصطلاحات را كنم طول میكشد خیر الكلام ما قل و دل پس چون دانستی معنی كشف سبحات الجلال من غیر اشارة كه فقره اولی از آن فقرات است پس سایر فقرات دیگر همه بهمین مضمون و همین مراد میباشد پس از آن فقرات باقی نماند مگر بیان ظاهر الفاظ پس میگویم و لا حول و لا قوة الا بالله كه چون كمیل لوح حقیقتش از این صور عاری در مقام جبروت ماند پس اراده بیان كرده فقال زدنی بیانا یا امیر المؤمنین پس آن حضرت فرمود محو الموهوم و صحو المعلوم یعنی حقیقة عبارت است از محو كردن موهومات كه جهات و اعتبارات خلقیه باشد از آنچه تا حقیقة صحو شود یعنی آشكار گردد برای تو و معلوم شود آن تجلی اعظم برای تو در حق تو در وصف حق كه بجهة تو باشد باز حقیقت مسئله او را معلوم نشد چرا كه چیزی كه خود بآن نرسیده باشد و سابق از آن سخن نشنیده باشد در اول مرتبه برایش غریب و بجهة عدم استیناس آن بآن امر عجیب مشاهده میكند فقال زدنی بیانا قال علیه السلام هتك الستر لغلبة السر یعنی حقیقت معرفت الهی عبارت است از هتك استار و دریدن حجب مانعه از ملاحظه حق هر چه در او غیریت لحوظ است حتی محبت كه آن حجاب است میانه محب و محبوب قال الصادق علیه السلام المحبة حجاب بین المحب و المحبوب ، و آن همان حجب است كه مذكور شد بجهة غلبه ظهور سر مقنع بالسر كه آن فؤاد و آن مشعری است كه بآن حق را شناسند كه در كمال شرافت و بساطت میباشد و آن محجوب است بحجب هشتگانه معروفه چون سراج كه در وسط گذاری و هفت پرده دور آن كشی چون آن پردهها را برداشتی آن سراج كه ظهور حق است برای تو ظاهر شود چون نور آفتاب ظاهر شود نور سراج مضمحل و مستهلك گردد نه اینكه عدم شود و ذكر تفاصیل مراتب ستر و كیفیت هتك آن در اینجا مناسب نمیدانم لكن بآنچه سابق مذكور شد حقیقة امر را توانند فهمید و چون كمیل از اهل حقیقت نبود پس حقیقت امر بآن منكشف نشد فقال زدنی بیانا قال علیه السلام جذب الاحدیة لصفة التوحید مراد باحدیت همان نور است و مراد بصفة توحید سبحات جلال است چرا كه فی الحقیقة جمیع این امورات آثار و مظاهر تنزلات همان نور میباشد و آخر آن شیء صفة آنست و مراد بجذب كشیدن آن شیء است بجناب خود و او را غافل از ماسوی خود نمودن است فقال زدنی بیانا قال علیه السلام نور اشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاكل التوحید آثاره مراد از نور حقیقة است و مراد از صبح ازل مشیت است كه اول ظهور شمس ازل است كه ذات واجب تعالی است و مراد بهیاكل توحید هیآت تنزلات آن نور است كه ظاهر بر هیئت باطن است و صورت بر مثال حقیقت است و مراد بآثار افعال و اعمال و حركات و سكنات شخص است و براهین هر یك از این مطالب در محل خود مذكور است و خلاصه معنیش آن است كه حقیقة نوری است كه مشرق و ظاهر یعنی حادث شده از مشیة الله تعالی كه لایح و ظاهر میشود بر صفة هیكل توحید كه هیئت انسانیت باشد آثار و افعال آن نور چرا كه او است امر الله كه قوام همه موجودات باو است و او ذات است و سایر مراتب انسانیت همه صفات است باین سبب اسناد و نسبت افعال بآن شده فافهم و لاتكن من الغافلین ، فقال زدنی بیانا قال علیه السلام اطفأ السراج فقد طلع الصبح یعنی در نزد ظهور صبح مشیت از افق حقیقت چراغهای قوی و مشاعر و ادراكات را كه بآن در ظلمات جسد استضائه مینموده خواموش كن یعنی التفات بمدركات عقلی و نفسی و خیالی و وهمی و برزخی و حسی مكن خورشید را نجسته كی باین چراغها حقیقت بر تو منكشف شود و در این فقرات اجمال تفصیل میباشد و بیان آن مؤدی بتطویل است و بهمین ختم كنیم پس از این بیان خواهی فهمید كه مراد آن بود كه حضرت (ع) در اول از بیان ابا فرمودند تا كمیل بمرتبه خودش عالم گرداند بلكه او را قابلیت فهم این معارف و مطالب نیست و بعد بیان فرمودند برای اهلش ، رب حامل فقه الی من هو افقه منه ، و كمیل نیز از ظاهر آن چیزی فهمید هر چند بحقیقة نرسیده باشد یا در اخیر برو ظاهر شده باشد و الله اعلم ، تمت بالخیر و العافیة .
سؤال - زحمت كشیده لطف فرموده حدیث لو علم ابو ذر ما فی قلب سلمان لقتله را بیان فرمائید كه این حدیث معتبر میباشد در نزد علما یا نه چنانچه صحتی داشته باشد توجه فرمائید .
جواب - اما در اعتبار این حدیث تشكیكی نیست و همه علماء او را تلقی بقبول كردهاند و در كتب معتبره مذكور است از آن جمله كافی كلینی ثقةالاسلام روایت كرده است كه در بین كتب شیعه از این كتابی معتبرتر نیست و اصل این حدیث بدین طریق است در روایت شیخ كلینی فی الكافی احمد بن ادریس عن عمران بن موسی عن هرون بن مسلم عن مسعد بن صدقة عن ابیعبدالله علیه السلام قال ذكرت یوما تقیته عند علی بن الحسین (ع) فقال والله لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله و لقد آخا رسول الله صلی الله علیه و آله بینهما فما ظنكم بسائر الخلق ان علم العلماء صعب مستصعب لایحتمله الا ملك مقرب و لا نبی مرسل و عبد مؤمن امتحن الله قلبه للایمان و انما صار سلمان من العلماء لانه امرء منا اهل البیت (ع) فلذلك نسبته الی العلماء ه ، و روات این حدیث قطع نظر از اینكه در كافی مذكور است ثقةالاسلام از ثقاة میباشد و حدیث صحیح میباشد و به این مضمون احادیث بسیار وارد شده از آن جمله روایت جبرئیل بن احمد ابوعبدالله الارمی و سهل بن زیاد عن منحل عن جابر بن یزید الجعفی عن ابیجعفر علیه السلام قال دخل ابو ذر علی سلمان و هو یطبخ قدرا له فبینهما ( قدرا فبینا هما خل ) یتحادثان اذا انكبت القدر علی وجهها علی الارض فلم یسقط من مرقها شیء فعجب من ذلك ابو ذر عجبا شدیدا فاخذ سلمان القدر فوضعها علی حالها الاول علی النار ثانیة و اقبلا یتحدثان فبینا هما یتحدثان اذا انكبت القدر علی وجهها فلم یسقط من مرقها و لا من ودكها قال فخرج ابو ذر و هو مذعور من عند سلمان فبینما هو متفكر اذا لقی امير المؤمنين (ع) قال له ابو ذر یا امير المؤمنين رأیت سلمان صنع كذا و كذا فعجبت من ذاك فقال علیه السلام یا ابا ذر ان سلمان لو حدثك بما یعلم لقلت رحم الله قاتل سلمان یا ابا ذر سلمان باب الله فی الارض من عرفه كان مؤمنا و من انكره كان كافرا و ان سلمان منا اهل البیت ه ، و از آن جمله حدیثی است كه سلمان . . . امیر المؤمنین (ع) كرده گفت : یا قتیل كوفان لولا قال الناس لسلمان آه واشوقاه رحم الله قاتل سلمان لقلت فیك قولا تشمئز منه النفوس یا محنة ایوب قال اتدری ما محنة ایوب قال لا قال (ع) لما كان عند الانبعاث عند المنطق شك ایوب فی ملكی و بكی فقال هذا امر عظیم و خطب جسیم ( خطب جلیل و امر جسیم ظ ) فاوحی الله الیه اتشك فی صورة انا اقمته انی ابتلیت آدم بالبلاء فوهبته له بالتسلیم بامرة امير المؤمنين (ع) و انت تقول هذا خطب جسیم و امر عظیم ( هذا خطب جلیل و امر جسیم ظ ) فوالله لاذوقنك ( لاذیقنك ظ ) الحدیث ، و شكی در این نیست كه بجهة اهل كمال و متجاورین از صداع قیل و قال درجات و مراتب است در علم كه اهل نقصان نتوانند آن را ادراك كرد بعضی بجهة عدم قابلیت ایشان بجهة انموذج از آن در ایشان و این عالی است بالنسبة بسافل و بعضی بجهة عدم تصفیه و تزكیه و عدم ازاله اوساخ و كدورات در آن هیئات نمیتوانند كه ادراك كنند آنچه را كه ارباب تصفیه و اصحاب تزكیه او را ادراك میكنند پس خیال میكنند كه آن كفر است و تكفیر قائل مینمایند از این جهة است كه حضرت سیدالشهداء ( حضرت سجاد ظ ) (ع) میفرماید در اشعار منسوب بآن بزرگوار :
انی لأكتم من علمی جواهره كی لا یری العلم ذو جهل فیفتتنا
و قد تقدم فی هذا ابوحسن الی الحسین و وصی قبله الحسنا
یا رب جوهر علم لو ابوح به لقیل لی انت ممن یعبد الوثنا
و لاستحل رجال مسلمون دمی یرون اقبح ما یأتونه حسنا
و حضرت امير المؤمنين علیه السلام میفرماید ان هیهنا لعلما جما لو وجدت له حملة و ایضا فرموده اندمجت علی مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فی الطوی البعیدة و حضرت صادق (ع) میفرماید كه ما كل ما یعلم یقال و لا كلما یقال حان وقته و لا كلما حان وقته حضر اهله . و لیكن نه هر كس كه ادعا كند كه از اهل سرّم تصدیقش باید كرد بلكه اهل سر كسانی میباشند از مؤمنین ممتحنین و بعض از صفات آنها آن است كه هرگز میل بكتب اهل ضلالت و جهالت یعنی صوفیه نكنند و استدلال بكلام ایشان ننمایند و از احادیث اهل بیت علیهم السلام تجاوز نكنند و جمیع آنچه عوام الناس بر آن میباشند تصدیق كنند و در هر مطلبی چهار دلیل داشته باشند یكی دلیل عقل دویم دلیل از آفاق و انفس كه عبارت از عالم باشد سیم دلیل از احادیث اهل بیت (ع) چهارم دلیل از قرآن باشد چون بر هر مطلبی این چهار دلیل توانستند اقامه كرد و اعتقاد بآنچه كه خلاف شریعت در ظاهر است نكنند و مردم را بوهم نیندازند سر سوزنی و از طریقت اهل بیت علیهم السلام منحرف نشوند چنین اشخاص در نزد ایشان است از اسرار و علوم و معارف كه هر گاه جاهلین امر آن را بشنوند كفر دانند و لیكن آنچه آن عارف میگوید مخالف ندارد و هیچ وجه مگر آنكه جهال نمیدانند كیفیت اطباق را لكن مؤمن ممتحن هرگز تفوه نكند بچیزی كه مخالفت ظاهر شریعت باشد و الا مؤمن ممتحن نباشد بان چیزی كه مردم بآن نسبت او را كافر یا مشرك بدانند چنانكه فرموده اتقوا مواضع التهمة بلكه ظاهر حضرت صادق علیه السلام میفرماید كه هیچیك اشد در عداوت بما نیست از كسی كه اسرار ما را فاش كند و هر كس كه اسرار محمد صلی الله علیه و آله را فاش كند ملعون است ملعون است و چنان كسی موفق بجهة تحمل اسرار نخواهد بود تا نگویند جمع از ابطله كه آنچه اینها میگویند از مسئله وحدت وجود و انقطاع عداوت و نفی اختیار از حق بمعنی ان شاء فعل و ان شاء ترك و استجنان اعیان ثابته در غیب ذات واجب تعالی و اتحاد قابل و مقبول و فاعل و مفعول و امثال اینها از مزخرفات از جمله اسراری است كه مردم متحمل آن نتوانند شد غلط است بلكه اینها از مسائل اصولیه اعتقادیه است كه لازم است اطلاع بر آن بر آن نهجی كه در ظاهر شریعت مكلف شدهایم بلكه اشخاصی كه متحمل نتوانند شد و خواهند اظهار كرد بر آنها اسرار نمیآموزند كه از جمله شرایط ایمان بطور كمال سكون قلب است و طمأنینه نفس است و عدم التفات بامور دینیه ( دنیه ظ ) و اینها از لوازم و شرایط میباشند ان فقد الشرط فقد المشروط الله اعلم حیث یجعل رسالته آیا نمیبینی از تحمل اصحاب چون سلمان و جابر بن یزید جعفی رحمهما الله كسی نشنیده چیزی كه مخالفت ظاهر شریعت باشد یا اینكه آنچه كه میگفتند ما از ایشان قبول میكردیم نظر متابعت ایشان و موافقت ایشان با ائمه طاهرین علیهم السلام پس قطع داشتیم كه ایشان فهمیدهاند چیزهای را كه ما نفهمیدهایم اما آن كسی كه لا الی هؤلاء بلكه مذبذبین بین ذلك باشد چگونه حكم میتواند كرد كه از حمله اسرار است بلكه اكثر علوم خود را میبینم كه از اعداء اخذ میكنند و ایشان را اهل معرفت میدانند آیا نمیبینی كه انقطاع عذاب را ابنعربی و استادش غزالی و امثال از ایشان از گمراهان قائل شدهاند و از علما هر كس كه قائل شده بجهة متابعت ایشان بود و قدم مشیة و اراده اول كسی كه بآن قائل شده حسن بصری بود لعنة الله علیه پس متكلمین از اشاعره او را تابع شدند پس ابناعربی آن را بلباس غرور دیگر زینت داده تا بعض متشبهین قبول آن كردند و همچنین اقوال دیگر ایشان كه الآن بجهة ضیق مجال ترك مینمایم و ان شاء الله و تعالی این مسئله را در بیان تفصیل از صفات مؤمنین ممتحنین بیان خواهم كرد .
سؤال - زحمت كشیده بفرمائید مسئله طینت را و آنكه حضرت فرمودهاند كه السعید سعید فی بطن امه و الشقی شقی فی بطن امه بطریق تحقیق ان شاء الله و تعالی ( رفع ظ ) شبهه شود .
جواب - بدان كه از اصول مذهب بلكه از ضروری دین است كه اقرار كنیم كه حق تعالی فاعل ظلم و قبح نمیباشد بلكه عادل و حكیم متفضل صاحب رحمت واسعه میانه او و خلقش هیچ نسبت و قرابتی نیست و اتصالی و انفصالی نباشد و او را هیچ حاجتی بخلقش بهیچوجه من الوجوه نیست و این مطلب از جمله چیزهائی است كه بسرحد ضرورت و بداهت رسیده احدی از اصحاب عقول آن را منكر نمیباشد اما هر كسی كه رایحه از خرد بمشامش نرسیده او خارج از ما به النزاع است پس نشاید اعتقاد كرد كه حقتعالی خلق كرد كفار را از طینت سجین پس بجهة ایشان ایمان ممكن نباشد و مؤمنین را خلق كرد از طینت علیین پس بجهة ایشان كفر ممكن نباشد پس ایشان را كلا و جمعا تكلیف بایمان كرد و آنانی كه برای ایشان ایمان آوردن ممكن نبود ایشان را بعذاب نمودن وعید نمود و آنانی را كه كافر شدن بجهة ایشان ممكن نبود وعده بثواب داد چه خلق از این دو طبقه بیرون نیستند كما قال الله تعالی هو الذی خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤمن و بطلان این نسبت بملك العلام از بدیهات اولیه میباشد چونكه احادیث طینت ائمه حدیث رضوان الله علیهم چون كلینی ثقة الاسلام و صدوق بن بابویه قمی و امثال ایشان در كتب حدیث از ائمه علیهم السلام روایت كردهاند ظاهر لفظ بعضی از آنها مشعر بر آنچه ذكر شده بود و لهذا سبب تشویش و اضطراب علماء گردیده پس در این باب بچهار قسم شدهاند طائفه اول این احادیث را كلا انكار كردهاند و گفتند كه اخبار احادیث افاده علم كند نه افاده عمل بالكلیه طرح احادیث طینت نمودهاند بجهة استبعاد ایشان و بجهت عدم معرفت ایشان بادعای آنكه آن مستلزم جبر است و آن بر حق روا نبود و حدیث چون مخالف ظاهر آیات محكمه را باید طرح نمود و طایفه دویم میل بقواعد و قوانین اهل تصوف نمودهاند قبحهم الله تعالی كرده احادیث طینت را بآن قواعد تأویل كرده طینت را بقابلیت حمل كرده و آن قابلیت را غیر مجهول دانسته و قدیم و گفتهاند كه برای حقتعالی نیست مگر حمد افاضه وجود كه عین ذات خود است و قابلیات نسبت و شئون ذاتیه میباشند فصح انه مااوجد الا نفس پس احادیث طینت را باین مسئله مجهول محمول داشته پس گمراه شدهاند بسیاری را گمراه كردهاند و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون و طائفه سیم توقف كردهاند در آن و انكار آن بجهت استفاضه آن اخبار نكردند و لیكن گفتهاند كه نفهمیدهایم و نمیفهمیم چه احادیث اهل بیت علیهم السلام مستصعب است نمیفهمد مگر او را دو طائفه ملك مقرب و نبی مرسل و مؤمن ممتحن پس باید ما تسلیم كنم و بر اعتقاد و باعتقاد خود ثابت میباشیم كه حقتعالی جبر نكرده است هیچ مخلوقی را و این احادیث لامحاله در جبر نیست بلكه باعتباری معنیی است كه ما آن را ادراك نمیتوانیم كرد پس توقف و سكوت در آن اولی باشد و بجهت ایشان است طریق سلامت خودشان پس ایشانند صاحب جهل بسیط كه بعجز و قصور و جهل خودشان اعتراف دارند چنانكه طائفه دویم صاحب جهل مركب بودهاند كه خودشان نمیدانند كه نمیدانند قال الشاعر :
اذا انت لا تدری و لا انت بالذی اطعت الذی تدری هلكت و لا تدری
طائفه چهارم خودشان را از جمیع قواعد غیر معصوم خالی كرده میل بهیچ قاعده و قانون ننموده بنظر تأمل و تعقل تشریعی نظر باحادیث ائمه (ع) نمودهاند پس كلام ایشان را بكلام ایشان فهمیدهاند و احادیث ایشان را باحادیث ایشان ادراك كردهاند و سر سوزنی مخالفت ایشان ننمودهاند پس كلمات ایشان را چنانكه مراد ایشان است صلوات الله علیهم ادراك كردهاند و جمیع مختلفات احادیث متفق كردهاند كه هیچ خلافی در آن كلمات مشهود نمیشود چگونه اختلاف باشد در آن كلمات ایشان و حال اینكه ایشان نور واحد و طینة واحدهاند پس در میان احادیث اختلافی نباشد و آنكه اختلاف میبیند مثالش عمیان فیل است چون دانستی این مقدمه را پس بدان كه بیان این احادیث بطریقی كه از اهل بیت (ع) رسیده است قطع نظر از قواعد مقرره از غیر اهل بیت (ع) و اهل شریعت نظر باحادیث نموده و حقیقة امر را چنانكه مخالف مذهب اثنیعشریه بامر بین الامرین نباشد فهمیدهایم كه پس میگوئیم كه حقتعالی بجهة آنچه ثابت شد و مبرهن شد در كتب كلامیه و حكمیه مستنبط از قواعد اهل بیت (ع) كه ظلم و قبح بر او روا نباشد و جبر نمودن مستلزم دو امر است یا لازم میآید قبح یا آنكه بالكلیه ثواب و عقاب و وعد و وعید و ارسال رسل و انزال كتب باطل و معیوب باشد و آن را عاقل تجویز نمیكند پس لامحاله بایست كه خلقت خلق بالاختیار باشد و اختیار مستلزم دو جهة است چه مكلف قدیم نیست و حادث است و در حادث تا آنكه دو جهة نباشد اختیار در او تحقق نپذیرد بخلاف قدیم كه با آنكه تعدد و اختلاف جبلیات در او بهیچ وجه من الوجوه نیست و مختار است ان شاء فعل و ان شاء ترك پس التفات مكن باقوال اقوامی كه سلب اختیار باین معنی از حقتعالی مینمایند با دلات ( با دلالت ظ ) صریح آیات و روایات و برهان بر آن چنانكه حضرت امام رضا علیه السلام میفرماید و صدوق در عیون الرضا ذكر فرموده از آن حضرت (ع) كه حقتعالی هیچ پیغمبری را مبعوث نكرده مگر آنكه از او اقرار گرفت كه خداوند عالم مختار است باین معنی كه ان شاء فعل و ان شاء ترك چگونه باشد حال جماعتی كه اختیار را باین معنی از حقتعالی صلب كنند و به این دلیل ضعیف كه اوهن از بیت عنكبوت است متمسك شده انكار ضروری نموده و صریح احادیث و آیات را طرح كردهاند كه بجهة حق نیست مگر بجهة واحده كمال فان الاختیار فی حق الحق تعارضه واحدانیة المشیة و لیكن نمیدانند كه ذات واجب را ادراك كنند و نمیتوانند كرد و احكام را نمیتوان فهمید و حق واجب بخلاف حق ممكن است كما قال الرضا (ع) كنهه تفریق بینه و بین خلقه و غیوره تحدید لما سواه ، پس هر چه در امكان است از واجب تعالی سلب باید كرد و الا تشابه و تماثل و تجانس لازم میآید و لیس كمثله شیء عجب است كه بآنكه تجویز میكند بطلان اجتماع نقیضین و اجتماع ضدین در ممكن چه تصور میتوان كرد وجود سواد با حیثیت وجود بیاض و وجود زید را با حیثیت عدمش چون تصور نتوان كرد ممكن نباشد و مع هذا در واجب اثبات میكنند چنانكه حقتعالی ظاهر است در عین خفایش و قریب است در عین بعدش و حاضر است در عین غیبتش و مشهود در عین مقصود بینیش بدون اختلاف و جهة و اعتبار تعدد حیثیت و الا تركیب لازم میآید بدون مستلزم احتیاج و نقص است و همان شخص كه سلب اختیار از حقتعالی بمعنی ان شاء فعل و ان شاء ترك نموده است همین مطلب را در كلمات مكنون خود نوشته است و استشهاد بقول حضرت امير المؤمنين (ع) نموده كه قرب فنأی و بعد فلایری الدعاء ، چون این را تجویز میكنند با آنكه نمیفهمند آن را بهیچوجه من الوجوه بلكه معرفتش از وسع طاقت امكان بیرون است و ممكن اجتماع نقیضین را تصور نتواند كرد و بجهت حقتعالی ثابت میكنی چنانچه حق است پس چرا اختیارا چون نمیفهمی ثابت نمیكنی اگر گوئی كه بجهة اخبار مخبر صادق است باخبار حقتعالی هر چند آن را ادراك نمیكنم گوئیم كه این نیز از آن قبیل باشد چه اخبار و احادیث در این باب از آن مسئله بیشتر است بلكه مذهب عوام و خواص شیعه اثناعشری بر آن انعقاد یافته بلی باطن ایشان بایست ظهور كند و مخالفت با اهل بیت علیهم السلام بایست كه ظاهر شود و مصداق قول حقتعالی و یحلفون بالله انهم لمنكم و ما هم منكم و لكنهم قوم یفرقون و قول حضرت صادق علیه السلام سیكون اقواما یدعون حبنا و یمیلون الیهم الا فمن مال الیهم و اول كلماتهم و انا منهم براء ، بایست معلوم شود و لو شاء الله مافعلوه فذرهم ما یفترون هر چند مسئله خارج از ما نحن فیه بود لكن بینه بر آن از جمله لوازم و واجبات بود الحاصل چون دانستی كه اختیار در ممكن مستلزم دو جهة است و هر دو جهة بایست حادث باشند و جایز نیست كه قدیم باشند الا تعدد قدما لازم آید و آن مستلزم تركیب و نقص است پس بدان كه حق تعالی از قدرت كامله و رحمت واسعه خود خلق كرد در تحت عرش از اعلی علیین كه آن را در اصطلاح اهل بیت (ع) مسمی بچند اسم نمودهاند و از آن جمله صاد است كما قال الله تعالی ص و القرآن ذی الذكر و از آن جمله نون است كما قال تعالی ن و القلم و ما یسطرون و از آن جمله مزن است كما قال تعالی افرأیتم الماء الذی تشربون ءانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون و از آن جمله ماء است كما قال تعالی و جعلنا من الماء كل شیء حی و از آن جمله امر است كما قال الله تعالی ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر و آن جمله نور است كما قال علیه السلام ان الله خلق المؤمنین من . . . ، و امثال اینها از اسامی بر این از بحر در كلمات اهل عصمت (ص) نظر بآن اختلاف انظار و مقامات و سائلین و اهل كلام بسیار است و در بعضی از رسائل خود رشیدیه رجوع نمائید و خلق كرد در مقابل آن اسفل السافلین بحر پر از ظلمت كه آن سجین است از ماء مالح اجاج پس آن دو بحر را با هم مخلوط كرد چون اختلاط تام بهم رسانید بحیثی كه در وجود كمال امتزاج همرسانیدند و لیكن در ذات و در فعل و در اقتضاء و در كمال اختلاف و تعاند و از هم ممتاز پس خلق كرد از این مخلوط ممتزج مكلف را پس این شیء باعتبار این دو جهة مختار المیل بسوی احدهما شد اگر خواهند میل باین جهة خیر كند و اگر خواهد میل باین جهة شر نمایند پس كشف كرد حقتعالی برای ایشان از فلك كرسی در عالم ارواح از عالم ارواح از افلاك ارواح بایشان نمود صور جمیع طاعات را و عبادات را و خیرات را و امتثال امر الهی كردن و منتهی از نهی حق شدن انواع لذات و تنعمات را بایشان نمود پس كشف كرد بایشان از سجین یعنی طمطام كه فوق الثری است و تحت جهنم پس نمود بایشان صور جمیع معاصی و سیئات و خبائثات را پس خطاب كرد بایشان كه آنچه اول دیدید آن صور طاعات من است پس هر كسی كه طاعت من نمود و قبول امر من كرد او را باین تلذذات و تنعمات میرسانم و این صور را در ایشان میپوشانم و ایشان را از جمله خواص و مقربین خود میگردانم و آنچه را در مرتبه دویم دیدید صور معاصی و سیئات است هر كس كه مخالفت و نافرمانی من كند او را مخالفت او لازم این صور میگردانم و او را در جهنم مخلد میگردانم و لیكن هر كس كه خواهد او را بدرجات عالیه قرب رسانم در دنیا باید بنظر حقارت نظر كرده در آنجا مطمئن خواطر نبایست كه شود و آلام و اسقام آن را متحمل بشود كه عبارت از مشقت تكلیف باشد پس مردم را تكلیف كرده بعد از آنكه لوازم طاعات و معاصی را بایشان نمود پس مردم پنج قسم شدند بعضی ایمان آوردند قلبا و لسانا پس خلق طینت ایشان را از اعلی علیین یعنی مصور كرد ایشان را بصورت انسانیت و حكم كرد بایشان بایمان ایشان و از ایمان عبارت از طینت علیین است كه صورت انسانیه باشد و خطاب كرد بآن جماعت كه للجنة و لاابالی چه ظاهر و باطن ایشان از صور انسانیه خلق شد و جمعی انكار كردند قلبا و لسانا پس خلق كرد طینة ایشان را از سجین یعنی مصور كرد ایشان را بصورت شیطانیه كه عبارة از صورة بهایم و حشرات الارض و سباع باشد و ذكر تفصیل اسباب اختلاف ایشان موجب تطویل و اطناب ممل و مخل نباشد و جمعی انكار كردند قلبا و اقرار كردند لسانا بر سبیل استهزا و سخریه پس خلق كرد صور ایشان را بصورة انسانیه در ظاهر و در باطن از جنس انكاركنندگان و ایشان اشد از طائفه اول میباشند چه ایشان منافقینند كه اشد از كفار و ضالینند ان المنافین فی درك اسفل من النار و جمعی انكار كردند در ظاهر بجهة طیبت ( طبیعت ظ ) و باطنا اقرار كردند بر سبیل حقیقت پس مخلوق شد ظاهر ایشان از جنس انكار ایشان و باطن ایشان را از جنس اقرار واقعی حقیقی ایشان و از آن جماعت است سگ اصحاب كهف و یعفور حمار حضرت پیغمبر (صس) و ذوالجناح مركب جناب سیدالشهداء (ع) و امثال ایشان از بهایم و از حضرت صادق (ع) سؤال كردند كه حیوانات در بهشت داخل میشوند فرمود بلی سگ اصحاب كهف و سگی كه در كربلا بمیرد و شك نیست كه در بهشت صورة حیوانات و بهائم نمیباشد كما لایخفی علی اولی الابصار و جمعی اقرار كردند ظاهرا و توقف كردند باطنا بجهة عدم معرفت و بصیرت پس مخلوق شد ظاهر ایشان از جنس اقرار ایشان و باطن ایشان مخلوق نشد نه از علیین و نه از سجین پس قبل از اقرار و قبل از تكلیف در عالم ذر هیچ حكمی در هیچ چیزی مترتب نبود چنانكه حقتعالی از این خبر داده در كلام مجید خود كان الناس امة واحدة فاختلفوا یعنی جملهگی مردمان قبل از تكلیف در اقرار و انكار امة واحده بودند و اختلاف بهیچوجه متحقق نبود چون مكلف شدند مختلف شدند پس خلق كرد مؤمنین را و قلوب ایشان را و ابدان ایشان را از علیین كه صور ایمان و هیكل توحید باشد چه این هیكل مأخوذ از بهشت است بسبب ایمان ایشان و اقرار در عالم ذر است و خلق كرد كفار را و منافقین را از سجین كه عبارت از صورة شیطانیه و هیكل شرك و كفر است چه این صورة مأخوذ از جهنم است بسبب كفر ایشان و طغیان ایشان بجهة اختیار ایشان چنانكه حقتعالی فرمود بل طبع الله علیه بكفرهم فلایؤمنون الا قلیلا پس طینت عبارت از صور ایمان و صور كفر باشد و آن صورة كه ارض طیبه و ارض خبیثه كه پرورش میدهد آن ماده را بهر نهج كه قابل است آیا نمیبینی كه بر آن ماده من حیث هی هیچ حكمی غیر از نفسش است نیست چنانكه خشبه در مرتبه ذات خود موصوف بحسنی و قبیح نگردد اما باعتبار صور انصاف پذیرد پس اگر سریر سازند نیكو باشد و اگر صنم و بت سازند قبیح و مذموم باشد پس سریر كه مجموع خشبه و هیئة باشد سعید است در بطن صورة كه بطن ام است و صنم كه عبارة از مجموع و خشبه و هیئة باشد شقی است در بطن صورة آن كه بطن ام است چه باعتبار خشبه هیچ سعادت و شقاوت بر او مرتب نبود و صورة عبارت از ام است و ماده عبارة از اب است چه قبل همان ماده است وحدهما كه عبارة از نطفه صرف باشد چون در بطن ام انتقال یافت مصور بصورة و محكوم بحكم ذكوریت و انوثیت و امثال اینها از احكام گردید و همچنین حكم شیء باعتبار ماده و صورة است پس شیء عبارت از ولد است و ماده و صورة او عبارت از اب و ام است پس آن شیء را چون نظر بماده كنیم برای آن حكم از سعادة و شقاوت و امثال آن از احكام نباشد و چون نظر بصورت كنیم احكام برای او جاری شود و دانستی كه صورت انسانیه و حیوانیه تابع اجابت و انكار است پس بگو كه حدیث الشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه بر فرض صحت حدیث كه سعادت سعید باعتبار اجابت كه لازم صورة انسانیه است ظاهرا و باطنا و شقاوت شقی باعتبار انكاری كه عبارة از صورة حیوانیه است میباشد السعید سعید فی بطن امه و الشقی شقی فی بطن امه فیها و اما دلیل بر اینكه بطن ام عبارة از صورت است از حدیث بعد از دلیل عقلی قول حضرت صادق (ع) ان الله خلق المؤمنین نورهم ( من نوره ظ ) و صبغهم فی رحمته فالمؤمن اخو المؤمن لابیه و امه ابوه النور و امه الرحمة ، و این صورت مختلف شود حسب اختلاف انكار و اقرار پس در حال یا سعید است یا شقی هو الذی خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤمن پس در حال سعادت یا شقاوت در بطن ام است چون جمعی در حقیقت این معنی برنخوردند این حدیث بر ایشان مشكل آمد گفتند كه آن از احادیث موضوعه است و اشخاص دیگر او را بعدم مجعولیة ماهیات حمل كردند و اشخاص دیگر از آن جبر فهمیدند و خیال كردند كه مراد بطن ام همین ام معروف است و لكن آنچه ما بر آن بینه كردیم هر گاه بحقیقة آن برسی معلوم میشود كه این حدیث شریف هیچ منافات باختیار ندارد چون شخص باختیار خود ارتكاب آن عمل نماید آن صورة لازم آن خواهد شد پس او محكوم بحكم آن صورت باشد و اطلاق ام بصورة بجهة ترتیب آن ماده است بحسب خود از سعادة و شقاوت و اعوجاج و استقامت چنانكه در كلام حضرت صادق (ع) بینه بر آن شده همچو صور مختلفه كه وارد میشود بر خشبه پس آن خشبه در صورت سریر سعید باشد در بطن ام كه حیثیت این هیئة باشد و در صورة صنم شقی باشد در بطن ام كه حیثیة هیئة باشد و این هیئة در حقیقت انسانیه ناشی از غلبه احد میلین و اثنین باشد كه ناشی از ماء عذب فرات و ماء ملح اجاج كه منشأ قابلیت و اختلافات میباشد پس هر گاه ماء ملح اجاج بالكلیه غلبه كند چنانچه كه بجهة ماء عذب فرات تأثیر باقی نماند پس حكم آن عبارت از سجین است كه بر آن مرتب شده است چنانكه حقتعالی میفرماید بل طبع الله علیها بكفرهم و از اینجاست معنی كلمات ائمه علیهم السلام در احادیث طینة كه خلق شده طینة اعداء ما از ماء ملح اجاج از اسفل السافلین كه آن سجین باشد و از اینجهة اضمحلال و استهلاك ماء عذب فرات باشد و از اعلی علیین باشد چنانكه شیء مركب از عناصر اربعه است چون یكی از عنصر غلبه كند بحیثی كه برای عناصر دیگر در آن ماده حكمی و اثری باقی نماند و آن شیء مسمی باسم آن عنصر گردد چنانكه نار محسوس و ماء محسوس و ارض محسوس و این ظاهر و بدیهی است و هر گاه ماء عذب فرات غلبه كند بالكلیه بجهة میل اختیار شخص مركب بآن سبب آن دو ماء چنانچه بجهة ماء ملح اجاج اثری و فعل نباشد پس حكم آن كه عبارت از طینة علیین است پس بر آن جاری شود و از اینجا است كلام ائمه علیهم السلام كه خلق كردند طینة انبیاء علیهم السلام را از اعلاء علیین و ماء عذب فرات بجهة استهلاك و اضمحلال ماء ملح اجاج و به این سبب است كه جناب رسول الله (صع) فرموده است كه لكل نفس شیطان قیل حتی لك یا رسول الله (صع) قال نعم و لكنه اسلمه و هر گاه ماء اجاج غلبه كند بجهة میل شخص بآن صورة و لكن ماء عذاب فرات بالكلیه مستهلك و مضمحل نشده باشد بلكه اثری بعضی از اوقات بر سبیل ندرت از او ظاهر شود پس آن شخص مخلوط باشد از طینة مخلوطه از مائین ماء عذب فرات و ماء ملح اجاج و لكن آن جهة كه غلبه داشته باشد و حكم طینة سجین غالب باشد و از اینجاست كه در كلام ائمه (ع) وارد است كه شیعیان اعدا مخلوقند از فاضل طینة سجین اسفل السافلین چه كسب نكردهاند این صورت و صفت را مگر از جهة متابعت اعداء كه طائفه اولی میباشند و هر گاه ماء عذب فرات غلبه كند و اثر ماء ملح اجاج باقی باشد و اضمحلال و استهلاك بالكلیه برایش نشده باشد پس آن شخص مخلوق است از طینة مخلوطه مائین اما حكم ماء عذب فرات غالب باشد پس صورة آن حكم غالب باشد در آنجا كه وارد شده است در احادیث طینة كه طینة شیعه ما مخلوق شده از فاضل طینة ما ، انما سموا الشیعة شیعة لانهم خلقوا من فاضل طینتنا ، و هر گاه مائین متساوی باشد و شخص مایل بهر یك علی سبیل التساوی باشد یعنی بقدری كه میل بطرفی كند بهمان قدر میل بطرف دیگر نماید پس آن شخص از اهل اعراف است پس اقسام پنج باشد دو قسم اول مخلوق شده از طینة علیین و سجین صرف بدون اختلاط و سه قسم دیگر مخلوق شدهاند از مركب بین مائین بهمان معنی كه بیان شد .
سؤال - لطف فرموده مسئله بدا را بیان نمائید بطریقی كه تحقیق شده كه لوح محو و اثبات كدام میباشد و لوح محفوظ كدام و لوح چه معنی دارد فی الواقعه لوح چیست كه نوشته شده است با آنكه علم را لوح میگویند .
جواب - و من الله الالهام بدان كه از اعظم اركان مذهب امامیه اثنیعشریه اعتقاد به بدا است و باین مسئله منفرد شدهاند از عامه و مخالفین چه ایشان انكار میكنند بدا را بزعم آنكه مستلزم تغیر است در ذات واجب چه تبدل رای مستلزم تبدل در ذات است و به این تمسك شده طعن بشیعه میزنند و این را از خرافات ایشان میدانند عجب از آن ملاعین با آنكه قائل و معتقد به نسخ میباشند و بوجود آن اعتراف دارند و بآن یهود را انكار میكنند و حجج ایشان را كه دلالت بر عدم نسخ دارد باطل میكنند و بدا را كه بعینه بهمان معنی است انكار میكنند یؤمنون ببعض الكتاب و یكفرون ببعض الكتاب فما جزاء من یفعل ذلك الا خزی فی الحیوة الدنیا و یوم القیمة یردون الی اشد العذاب و ما الله بغافل عما یعملون چونكه فقیر عادت خود را بر این قرار دادهام كه تفوه نكنم مگر بآنچه اخبار و آثار ائمه اطهار علیه السلام بر آن جاری شده و دلالت میكند لهذا در این مقام ذكر میكنم كلام معجز نظام صدق انجام حضرت امام رضا (ع) كه با سلیمان مروزی متكلم خراسان در مجلس مأمون ملعون متكلم فرمود و آن ملعون را كه منكر بدا بود باقرار آورد و همان حدیث شریف كه اهل تدبر و تفكر را كفایت میكند و حقیقت امر بر آن مشخص میشوند روایت كند صدوق رضی الله عنه كه در عللالشرایع كه حضرت امام رضا صلوات الله و السلام علیه در مجلس مأمون ملعون بعد از آنكه سلیمان مروزی انكار بدا نمود و مأمون از آن حضرت (ع) حقیقة این مسئله را نمود پس آن حضرت (ع) بسلیمان گفت كه چرا انكار كردی بدا را و حال آنكه حقتعالی میفرماید اولمیر الانسان انا خلقناه من قبل و لمیك شیئا و باز میفرماید هو الذی یبدء الخلق ثم یعیده و دیگر جای میفرماید بدیع السموات و الارض و میفرماید ( یزید ظ ) فی الخلق ما یشاء و میفرماید و مایعمر من معمر و لاینقص من عمره الا فی كتاب مبین فقیر گوید كه وجه دلالت این آیات بر مراد امام علیه السلام آن است كه معنی بدا اینست كه حقتعالی حكم كند بمقتضای عملش پس تغیر در عملش بهمرسیده سبب نسخ آن حكم شود همچنانكه خلق چنینند كه آن كفر است چه آن مستلزم تغیر وحدت و در ذات واجب تعالی و آن مستلزم احتیاج است و آن بالضروره باطل است بلكه بدا عبارت است از اظهار حكمی بعد از آنكه مخفی بود بسبب وجود شرایط و اسباب و مقتضیات و قابلیات و محو آن حكم ثابت است بعلة ظهور مقتضی آن محو و هر دو علم بجهة حق سبحانه و تعالی بود بدون تغیر و اختلاف و تحول و انتقال و زیاده و نقصان در ذاتش جل جلاله چه حقتعالی عالم است در اشیاء در اماكن خود و در مراتب وجود دفعة واحدة قبل از خلق و بعد از خلق ایشان و این ظهور و خفاء و اظهار و ابراز بجهة تحقق و شرایط و عدم تحقق آن است و آن در خلق است و او را دخلی در ذات قدیم جل شأنه نباشد مثلا چون خانه بنا كنی بهیئتی و وضعی مخصوص و هر كس را بینائی در امور باشد چون در آن خانه نظر كند موافق آن بنا حكم كه این خانه مثلا ده سال خواهد دوام كرد پس هر گاه قبل از انقضای مدة آن صاحب خانه او را تعمیر نموده منافذ آن خانه را سد كرده و آن را بگچ محكم كند پس چون آن شخص اول را نظر بآن خانه افتد قبل از انقضای ده سال حكم میكند كه این خانه مثلا سی سال دیگر دوام میكند یا بعكس اتفاق افتد بعكس حكم میكند پس تغیر در علم آن شخص كه خبر ندارد از آنچه صاحب خانه اراده آن دارد واقع میشود بسبب تعمیر خانه و تحقق شرایط داله بر فنا و شرایط داله بر احكام و استقلال و اما آن صاحب خانه هر گاه عالم باشد به تعمیرش و عدم تعمیرش اصلا تغیر در علم او بهم نرسد و آن مثال تقریبی است پس آن خانه مثال خلق است و آن حاكم مثل ملئكه مدبر است كه حافظ وجود انسانی میباشد و آن تعمیر و عدم آن مثال افعال و اعمال شخص است پس چون طاعات و معاصی و چون شخص تام الخلقه شد بحسب مقتضیات و قوابل استعدادات از زمان و مكان و امثال ایشان پس ملئكه در الواح محو و اثبات ثبت و مندرج میكنند بملاحظه بینه و خلقت آن شخص كه عمرش در آن وقت فلان مقدار است و همچنین از فسق و اولادش و امثال اینها و هر گاه حقتعالی حافظ افعال و امداد و اعمال وجود و ماهیة شخص میباشد سبب تقویت و اضمحلال كرده پس هر گاه شخص آن افعال و اعمال را مرتكب نشود لازمش میشود از دوام دنیا پس حكم میكند ملئكه بعد از وقوع آن مدد و یا خذلان بمناسب آن یا زیاد میكند در لوح آنچه را كه اثبات اول كرده بودند كم مینمایند و هر دو طبق علم حقتعالی است و این است معنی بدا كه محو و اثبات لازمه آن است كه مذهب امامیه اثنیعشریه است چون این را دانستی پس توانی آیات مذكوره بمراد امام علیه السلام انطباق داد بعد از آنكه آن حضرت (ع) این آیات داله بر بدا را بجهة آن خواند حیران مانده بخواطر گذشته كه شاید این آیات را معنی دیگر باشد و مراد از آنچه آن حضرت (ع) استدلال كرده نباشد و این توهم را بجهة آن نمود كه مقر بامامت آن حضرت و آبای كرامش سلام الله علیهم نبود و لیكن ایشان را و همگی ایشان را معدن میدانستند و آنچه از ایشان صادر میشود الا از روی عناد و جحود و یعرفون نعمت الله ثم ینكرونها پس از آن حضرت (ع) سؤال كرد كه آیا چیزی در این باب از پدران خود روایت كردهای و در این مسئله از ایشان چیزی علمی بتو رسیده است تا در صورت تطابق قطع بحقیقة اراده آن حضرت از آن آیات نماید پس آن حضرت (ع) فرمود كه بلی روایت كردم از حضرت ابیعبدالله جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام كه آن حضرت فرمود كه بجهت حقتعالی دو علم است یكی علمی است مكنون مخزون نمیداند آن را مگر خود كه بدا از آن علم ناشی میشود و آن مبدء بدا است و علمیست كه تعلیم كرده ملئكه و پیغمبران و امامان را از اهل بیت حضرت محمد صلی الله علیه و علیهم فقیر گوید كه آن علم خاص حقتعالی است علم سبب و مسبب و شرط و مشروط و تحقق آن و عدم تحقق آن در آن واحد چه علم نقطهای است در نزد علم اهل دهر و علم ایشان نقطه است در نزد علم اهل سرمد و علم ایشان و علم ما كان و ما یكون و ما هو كائن الی یوم القیمة و ما یمكن و یمتنع ان یوجد فی العین و ما یمكن و یوجد فی العین و امثالش از امور نقطه است بل اقل در نزد علم واجب سبحانه و هو محیط بها علما و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما و آن منشأ بدو علم كیفوفه و علل اشیاء میباشد و هیچكس را در این علم راهی نیست و لیكن چون شرایط متحقق شد و مقتضیات موجود گردید پس احكام محو و اثبات را بر آن جاری كند پس ملئكه و انبیاء و ائمه هدی سلام الله علیهم علی حسب تفاوت درجاتهم و مقاماتهم عالم بآن میشوند و این است آن علم كه تعلیم كرده ملئكه را چنانكه در حدیث است پس سلیمان بآن نیز اكتفا نكرده از آن حضرت سؤال نمود كه میخواهم این مطلب را از برای من از كلام استخراج كنی كه قلبم بآن راسخ شود پس آن حضرت (ع) فرمود كه قوله تعالی فتول عنهم فما انت بملوم پس خواست كه هلاك كند قوم را بجهة تكذیب ایشان پس بدا حاصل شد بجهة حكم و مصالح اكثری از آن كه بر ما مخفی است پس فرمود كه و ذكر فان الذكری تنفع المؤمنین پس ایشان را هلاك نكرد پس سلیمان عرض كرد كه فدایت شوم زیاد كن بیان را بدرستی كه قلبم میل بحق نمود و نفسم قریب باطمینان است پس آن حضرت (ع) فرمود كه خبر داد مرا پدرم از پدران خود از حضرت رسول صلی الله علیه و آله كه حقتعالی وحی كرد بسوی پیغمبری از پیغمبران خود كه خبر كن فلان پادشاه را كه در فلان روز قبض روح تو خواهد شد پس آن پیغمبر حسب الامر حقتعالی كیفیت را بآن پادشاه رسانید چون پادشاه این خبر را شنید خود را از تخته سلطنت بزیر انداخت و بزبان حال استغاثه مینمود كه خداوندا سلطنت و بزرگواری تراست من و سلاطین عالم در نزد تو و اقتدار تو مضمحل و مستهلكند بار الها عزیزم كردی بفضل خود پس عزت مرا دایم كن و تأخیر در اجل من كن تا فرزندم بزرگ شود و قابل سلطنت شود آن وقت چاره جز اجابت دعوة تو كردن نباشد پس آن دعا كه از قلب خالص صادر سبب تربیت اجابت گشته بمدلول ادعونی استجب لكم پس ثمره آنكه تأخیر در عمرش باشد در آن مدة مسئوله بر آن مرتب شد پس حقتعالی بآن پیغمبر وحی كرد كه خبر ده بآن پادشاه كه من ده سال در عمرش تأخیر انداختم پس آن پیغمبر علیه السلام ( عرض ظ ) كرد كه بار الها تو میدانی كه من هرگز دروغگو نبودم و خبر نكردم آن پادشاه را مگر باذن تو الآن چگونه بر خلافش خبر دهم بآن حقتعالی ندا درداد كه تو بنده مأموری تو را مدخلیة در این امور نباشد من هر چه كنم كسی علت آن را از من سؤال نكند پس آن حضرت بسلیمان گفت كه آیا كفایت میكند این مقدار كلام از برای تو بتحقیق كه مشابهت بهم رسانیدی بیهودان در مذهب در این مسئله سلیمان گفت كه پناه میبرم بخدا از این اسناد یا بن رسول الله (صع) یهودان چه گفتند آن حضرت (ع) فرمود قالت الیهود ید الله مغلولة و قصد كردند باین قول كه حقتعالی از امر فارغ شده است بعد از این امری احداث نكند پس حقتعالی رد ایشان كرده بقول ایشان غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا و بتحقیق كه شنیدم جماعتی را كه سؤال كردند از پدرم موسی بن جعفر (ع) در باب بدا پس آن حضرت (ع) فرمودند كه چگونه انكار میكنید بدا را و حال آنكه حقتعالی جماعتی را بتأخیر انداخته است حكم ایشان را یا عذاب كند ایشان را یا ببخشاید پس سلیمان عرض كرد كه یا بن رسول الله (صع) آیا خبر نمیدهی ما را از قول تعالی انا انزلناه فی لیلة القدر در چه باب ملئكه نازل میشوند آن جناب (ع) فرمود كه در شب قدر حقتعالی تقدیر میكند آنچه در آن سال واقع میشود از حیات و ممات و خیر و شر و صحت و سقم و رزق پس هر چه مقدر شده است آن شب پس از جمله محتوماتست كه تغیر و تبدیل نیابد فقیر گوید كه كلام امام (ع) مجمل است چه آن مقام اقتضای زاید بر این نمیكرد و لكن معرفتش موقوف است بمعرفت آنچه ذكر میشود تا بصیرت تمام در امر بدا حاصل شود بدان كه حوادث بر چند قسم میباشند یا موجود شده از امكان باعیان یا نه بر تقدیر دوم مشرط بشرطی است یا نه پس این قسم اول كه موجود شده از محتوماتست كه تغیر ( تغییر ظ ) تغیر و تبدیل تبدل در او راه ندارد و آن بر دو قسم است یكی مجرد اثبات بر لوح است و آن مستحیل التغیر است و یكی اثبات ثابت آن دو لوح است و آن مستحیل التغیر نباشد بلكه تغیرش ممكن باشد و لكن دوباره تغیر محال باشد بجهة امر خارج كه آن صدق وعد حق است سبحانه تعالی و در باره دیگر محال نباشد بلكه ممكن باشد و از اینجاست كه حضرت امام موسی كاظم (ع) در دعاء میفرماید اللهم ان كنت عندك محروما مقترا علی رزقی فامح حرمانی و تقتیر رزقی و اكتبنی عندك مرزوقا موفقا للخیرات و انك قلت تباركت و تعالیت یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب ، و قسم دوم مشروط است منتظر شرط در نزد تحقق آن شرط متحقق گردد مثلا عمر زید هر گاه زیارت جناب سیدالشهداء (ع) را بكند مثلا بیست سال است سی سال میشود زیاد و بیست سال محو میشود و سی سال ثبت میشود یا بعكس هر گاه زنا كند پنج سال از عمرش كم میشود و هكذا یمحو الله ما یشاء و یثبت عنده ام الكتاب و این قسم را شروط میگویند و قسم سیم هر گاه هیچ مانعی برای امر نباشد از غیب و شهاده و آن از محتوماتی است كه تغیر و تبدیل در آن راه نیابد مثل قیام قائم عجل الله فرجه و رجعت آلمحمد صلی الله علیهم و امثال اینها و هر گاه مانعی در غیب برایش نباشد لكن مانعی در شهاده برایش باشد او محتومه است پس ملخص كلام آن شد كه ام الكتاب كه عبارت از لوح محفوظ است مشتمل است بر سه صفحه صفحه اولی مكتوم ( مكتوب ظ ) است در آن امور محتومه كه محال تغیر و تبدیل او و از دایره امكان بیرون است یعنی متعلق قدرت نباشد یعنی تصور تعلق قدرت نتوان كرد مثل شریك باری و اجتماع نقیضین و امثال اینها و این علم را حقتعالی تعلیم جناب محمد و آل طاهرین سلام الله علیهم نموده بدون زیاد و نقصان پس ایشان (صع) هر یك از ملئكه مقربین و انبیاء مرسلین و مؤمنین ممتحنین را بقدر نصیب ایشان از استعداد و قابلیات نصیبی میدهند كما لایخفی علی اولی الابصار و صفحه دوم مكتوب است در آن اموری كه مستحیل التغیر و التبدیل نیست و آن از چند قسم خالی نیست یا اینكه مكتوب است در آن از اموری مكتومه كه مانعی در غیب و شهادت برایش هیچ نیست و این تغیر و تبدیل نیابد و حشر و نشر و بعث و قیام قائم و رجعت آلمحمد (صع) هر چند تغیر آن ممكن است البته تغیر نیابد لا یشاء الله الی ان یجری الاشیاء الا باسبابها یا آنكه مكتوبست در آن صفحه از اموری متعلقه وعد و وعید و ثواب و عقاب یعنی اثبات لوازم برای ملزومات به ترتب فرع بر اصل و ثمره بر شجره پس هر گاه از مثوباتست آن نیز تغیر نیابد بشرطی كه مانعی برایش نباشد از شهاده كه آن اعمال مخالفه بشخص است نظر بوعد صادق حقتعالی لكن چون تغیر آن ممكن است زیاد میشود خضوع و خشوع از مقربین از انبیاء و مرسلین و سایر مؤمنین و الا انبیاء (ع) كه معصوم میباشد فافهم و هر گاه مكتوب از عقوباتست پس هر گاه بجهة معاندین اهل جحود و انكار مبغضین علی بن ابیطالب (ع) و اولاد طاهرینش سلام الله علیهم باشد آن نیز تغیر نیابد كما قال مولانا امير المؤمنين (ع) فی دعاء كمیل لولا ما حكمت به من تعذیب جاحدیك و قضیت به من اخلاد معاندیك لجعلت النار كلها بردا و سلاما و ما كانت لاحد فیها مقرا و لا مقاما ، الدعاء ، و هر گاه بجهة شیعه مذنب و عاصی باشد آن تغیر نیابد ( بیابد ظ ) و محو شود نه مطلقا بلكه بتفصیل كه ذكرش مناسب این مقام نیست آنچه مذكور شد اموری چند بود كه مانعی در غیب و شهادت برایش نبود پس جمع آنچه در این صفحه است حقتعالی بآل محمد (صع) خبر میدهد بر سبیل حتم و آنچه خبر دهند واقع شود هر چند عدم وقوع مستحیل نباشد كما لایخفی و صفحه سیم مكتوبست در آن صفحه كه دو نوع است از قسم سیم یكی آن اموری است كه مانعی بجهة تحقق آن در غیب نیست اما برای او مانعی است در شهادة مثل تصدق كردن یا دعاء نمودن یا استغفار كردن و امثال این اعمال پس حقتعالی این قسم را خبر میدهد بر انبیاء و اولیاء بر سبیل حتم و وجوب بلكه شرط میكند بدا را و لله فیه المشیة پس اگر آن مانع تحقق پذیرفت لازمش بر آن ترتب یابد و الا فلا و از این علم است كه ائمه (ع) گاهی خبر میدادند و واقع نمیشد چنانكه میفرماید اذا اخبرناكم بشیء فكان فقولوا صدق الله و رسوله توجروا مرتین ، و از این علم است آنچه كه گذشت از اخبار آن پیغمبر بآن پادشاه و اخبار پیغمبر ما صلی الله علیه و آله بموت آن یهودی و نمردنش و از این علم و آنچه بعد از این ذكر میشود بدا واقع میشود و این مبدء الواح لوح محو و اثباتست و نوع دوم مكتوبست در آن صفحه از امور مشروطه مطلقا كه آن محتوم نشده است پس از آن حقتعالی خبر نمیدهد احدی را مگر بعد از تحقق شرطش و این است علمی كه خاص حقتعالی است و احدی را از مخلوقین بر آن اطلاع نباشد و خاص واحد فرد است و این است آنچه حضرت امير المؤمنين علیه الصلوة و السلام در این حدیث ذكر فرموده ان قال بحر ذاخر مواج خالص الله ( لله ظ ) عز و جل عمقه ما بین السماء و الارض و عرضه بین المشرق و المغرب اسود كاللیل الدامس كثیرة الحیات و الحیتان آه یعلو مرة و یسفل اخری فی قعره شمس تضیء لاینبغی ان یطلع علیها الا الواحد الفرد فمن تطلع علیها فقد ضاد الله فی ملكه و نازعه فی سلطانه و باء بغضبك ( بغضب ظ ) من الله و مأویه جهنم و بئس المصیر ، و این علم خاصه خداست جل شانه و این صفحه را غیر از او سبحانه و تعالی كسی دیگر مطلع نباشد اگر خواهد بعض را بخواص اولیائین ( اولیائش ظ ) خبر میدهد و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین ١٢٥٩ ، .