رساله در جواب سائلي (۲۷ مسألة)

السيد كاظم الرشتي
النسخة العربية الأصلية

رساله در جواب سائلی

27 مسألة

من مصنفات

السید كاظم بن السید قاسم الحسینی الرشتی

جواهر الحكم، المجلد الرابع عشر

شركة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة

البصرة – العراق

شهر جمادی الاولى سنة 1432 هجریة

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوندا اجابت كُنِ سائلان طالبان ، فریادرس بیكسان بی‌دادرسان ، اهل توحید را بخود رهی و از همه رهائی ده ، از نور خویش بدلهای ایشان آگاهی ده كه جز تو در خود نبینند ، من عرف نفسه فقد عرف ربه ، و غیرت در این نگارش نقشی نخوانند ، أیكون لغیرك من الظهور ما لیس لك ، چون توئی دیگر كس چه كس ، ماذا فقد مَن وجدك ، و چون نه‌ای از دیگر نفسها كجا حاصل همنفَس ، و ما الذی وجد من فقدك ، چه جمله ز تو بسته بتو وابسته ، كل شئ سواك قام بامرك ، و همگی با همه آمیختگی از هم گسسته ، الا كل شئ ماخلا الله باطل ، از لیس به اَیس آمده لیس صرفند ، و هل یكون ثمة شئ فیكون الله اكبر منه ، وین طرفه كه لیس و ایس با هم یك حرفند ، و من كل شئ خلقنا زوجین ، پس بفضلت از لیس‌شان بأیس‌شان رسان ، و لا وسیلة لنا الیك الا بك ، و در آن ایس لیس محضشان گردان ، الدال دنوّه من الخالق بلا كیف و لا اشارة ، چون بخویشتن خویشتن را بجاهلان نمودی ، یا مَن دلّ علی ذاته بذاته ، و بایشان برای ایشان تجلی فرمودی ، بل تجلّى لها بها ، و از ایشان بایشان خویش را پنهان نمودی ، و بها امتنع منها ، و از حقایق ایشان بمجازیت از حقیقت پرده پوشانیدی ، لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب و استتر بغیر ستر مستور ، پس از نقل و ارتجال و اشتراك و مجاز خلاصشان گردان ، اللهم اشغلنا بذكرك عن كلما سواك ، و از تصاریف كلمات بماضی و استقبال باصل واحد ملحقشان كن ، اللهم عرّفنی نفسك ، چه جز تو غیر از منی نه ، حقٌ و خلقٌ ، و این منی را در عین منی هیچ بهی نه ، و كلما دون عرشك الی قرار ارضك السابعة السفلى باطل مضمحل ، از بیانت بدایع معانی از الفاظ و حروف كونیه مستنطق ، خلق الانسان علّمه البیان ، و بی معانی بیانت تمامی ابواب نحو صرف حقایق بی منطق ، یا جابر علیك بالبیان و المعانی ، پس از غلغله پر زلزله كثرات به خلوتخانه توحید مأوایشان ده ، قل هو الله احد ، پس بجانب سرّ غایب در بسم الله الرحمن الرحیم راه‌شان ده ، انّ اسم الاعظم اقرب الی البسملة من سواد العین الى بیاضه ، اگر تو دست نگیری بكه روی آورند ، رأیت ان طلب المحتاج الی المحتاج سفه من رأیه و ضلّة من عقله ، اگر تو پناه ندهی بكه پناه برند ، خاب الوافدون علی غیرك ، پرده مجاز از روی حقیقت بردار ، و اقشع عن بصائرنا ظلمة الارتیاب ، پس جمله را از ظلمتكده جهل برون آر ، و اكشف عن قلوبنا اغشیة المریة و الحجاب ، بحق آن سید و سرور كه سالار سالاران كشور آفرینش ، لولاك لولاك لماخلقت الافلاك ، و سر سرداران عساكر دانش و بینش ، ان الملائكة انما اهتدوا بنا انّی كنت اول من اجاب ربی ، چهار علّت در سه تقویم وجودات كونیه ، و لقد آتیناك سبعا من المثانی ، چهار عنصر در سه اكوان تعینات امكانیه ، و القرآن العظیم ، قدس قدوس مالی تمامی اراضی نفوس ، الذی ملأ الدهر قدسه ، نور ربانی منبسط هر منبسط و عبوس ، مثل نوره كمشكوة ، از جرعه فیضش كل موجودات سرخوش ، فاستنطقه ثم قال له اقبل فاقبل ، و جمال با كمالش چون نور ذو الجلال بلكه عین وجه لایزال زهی زیبا و دلكش ، اللهم انی اسئلك من بهائك بابهاه و كلّ بهائك بهی ، از جامِ مالامال محبتش تمامی كائنات مست و لایعقل ، اسئلك بنورك الذی قد خرّ من فزعه طور سیناء ، و از پرتو حسن لایزالش كل خلق را پای در گل ، اللهم انی اسئلك من جمالك باجمله ، اعنی ثانی ظهور احد متنزل در ظهورات میمی احمد و به بیان توضیحی و وصف ترشیحی محمد روحی فداه سرمد الابد صلواتك علیه و آله ،

ز احمد تا احد یك میم فرقست جهانی اندر آن یك میم غرقست

و بحق اولاد ابرار و سلاله اخیار آن بزرگوار زبده ابرار كه در گلبن وجود از زلال جویبار آن اصل و اسطقس بود ، و كان و معدن جود سر از گریبان وجود درآورده ، انا من محمد كالضوء من الضوء ، پس در كل بعد از تحقق بشهود نمود عینی آن نمود نمودیان چهره گشود ، كلنّا محمد اولنا محمد و آخرنا محمد و اوسطنا محمد (ص) ، پس ظهور چهار در سه در دو مرحله وجود در آن حقایق مقدسه و ذوات مطهره و منوره دیدار نمود ، پس منازل نورانیه قمر لوجه الله الوهّاب الجواد ذو الایادی از حجاب خفا چهره مقصود گشود ، صراط علی حق نمسكه ، پس حق سبحانه و تعالی كلام واجب الاذعان بآن افتتاح فرمود ، الم ذلك الكتاب لا ریب فیه ، كور و كر جماعتی كه دیده بصیرتشان از این نور بی‌نور و از این صیحه دائمه من اول الوجود الی الابد كه از هاتف غیبی و منادی لاریبی بصوت فصیح من الدرة الی الذرة شنواند اصم و كر ، الا انّ الحق مع علی و اصحابه ، اللهم صَلِّ علی علی و اولاده الطیبین الطاهرین و العن اعدائهم و مخالفیهم و غاصبی حقوقهم و منكریهم الی یوم الدین ابد الآبدین

اما بعد ای طالب طریق هدایت ، و ای سالك مسالك عنایت ، و ای عارج مدارج درایت ، و ای راقی مراقی فطانت ، و ای صاعد معارج ذكاوت ، بقدم تفكر و دانش مسافتی را قطع فرمودی كه كمیت سبك‌سیر بسی از ارباب عقول در آن حیران و خسته و لنگ لنگان ، و به دیده تأمل و بینش به نجم خفی نظاره افكندی كه دیده‌های نظارگیان مقامات عالیه در آن واله و سرگردان ، چه زیبا اندیشیدی ، و چه شایسته تفكر فرمودی ، چه دانستی كه این دار دار امتزاج ، و این عالم عالم اختلاط و علاج ، حق و باطل با هم مخلوط ، نور و ظلمت بصورت صعود و هبوط ، حق با باطل مماثل ، و باطل با حق مُشاكل ،

در صفای ظاهر و صورت بهم ماننده ‌اندلیك در معنی و باطن فرقها در فرقهاست

اگر نه چنین بودی استنطاق ضمایر محال آمدی ، و استظهار سرایر را مجالی نبودی ، لو خلص الحق لم‌یخف علی ذی حجی لكنه اخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فامتزجا پس چنین شد لیمیز الله الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضهم اولیاء بعض فیركمه فی جهنم ، پس باین علت اهل باطل مستظهر گشته شبهات باطله و كلمات مزخرفه مموّهه كه بصورت مانند و مشاكل حق است كشجرةٍ طیبة اصلها ثابت و شجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض ، بضعفای از اهل حق القا مینمایند تا جمله را خود جنس خویشان نموده تا مصدوقه انّ الشیطان یدعوكم الی عذاب السعیر ، چهره‌ها گشاید چه ایشان از این سرّ حقیقی غافل و از این تشاكل و تماثل صوری و وهمهای شیطانی ذاهل ، آن را حق پنداشته رشته نازك اتصال ایشان بحبل المتین دین و عروة الوثقی امیر المؤمنین علیه السلام بكزلك این اوهام خیالیه باطله اوهن من بیت العنكبوت قطع گردد ، ناریان مر ناریان را جاذبند ، پس در این حالت واجب و لازم است كه هرگاه خود نتوانند دفع آن اوهام نمایند بجماعت اقویاء علماء كه اركان دین و نواب ائمه طاهرینند اعنی تاجداران دیهیمِ و جعلنا بینهم و بین القری التی باركنا فیها قری ظاهرة و قدرّنا فیها السیر سیروا فیها لیالی و ایاما آمنین ، و كشورگشایان مملكتِ انظروا الی رجلٍ روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عَرَفَ احكامنا فانّٖی قد جعلتُه علیكم حاكما و الرادّ علیه كالرادّ علی و الرادّ علی علی حدّ الشرك بالله ، و شهسواران میدانِ هُم حجتی علیكم و انا حجة الله علی الخلق ، و نامداران جولانگه فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون ، و سروران مسندنشینانِ مدادُ العلماء خیرٌ من دماء الشهداء ، و یكه‌تازان معركه نومُ العالم افضل من عبادة العابد ، شهریاران مملكتِ العلماءُ خلفاء الله فی الارض ، سؤال نمایند كه تا ایشان بحول و قوه ملك منّان بشُهُب براهین قاطعه و سهام ادله ساطعه كه بینات و زبُر این امت مرحومه است قلع و قمع شیاطین اوهام آن نااهلان كه بجهت استراق سمع بسماء حقیقتِ اهل ایمان نزدیك شده بودند فرمایند ، و باقتدار رشد و هدایت آن ضعیفان را در حصن حصین دلایل واضحه و مواعظ حسنه متحصن نموده از شرّ دشمنان دین و معاندان خاندان امیر المؤمنین علیه السلام مصون و محروس دارند ، كما قال مولینا جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام علماء شیعتنا مرابطون فی الثغر الذی یلی ابلیس و عفاریته یمنعونهم عن الخروج علی ضعفاء شیعتنا و عن ان یتسلّط علیهم ابلیس و شیعته النواصب الا فمن انتصب لذلك من شیعتنا كان افضل ممن جاهد الروم و الترك و الخزر الف‌الف مرّة لانه یدفع عن ادیان شیعتنا و دیننا و ذلك یدفع عن ابدانهم ه‍ ، و قال مولینا موسی بن جعفر علیهما السلام فقیهٌ واحد ینقذ یتیما من ایتامنا المنقطعین عنّا و عن مشاهدتنا بتعلیم ما هو محتاج الیه اشدّ علی ابلیس من الف عابد الحدیث ، و این بی‌بضاعت قلیل الاستطاعة را اعنی محمدكاظم بن محمدقاسم العلوی الفاطمی الحسینی الموسوی العربی نسبا و المدنی اصلا و الرشتی مولدا و الكربلائی مسكنا از آنان انگاشتی و آن سراب را آب پنداشتی و از شبهاتی كه فرق باطله چون صوفی و آتش‌پرست و سنی و طائفه خودپرست ، شبكه ضعفای حق‌پرست نموده‌اند ، باین ضعیف القا فرمودی كه شاید بقوت علم و ایقان و معرفت و ایمان تار و پود شباك آن نااهلان را از هم گسلم هر چند این قصیر الباع را آن ید طولا كه بآن مقام اعلی تطاول نماید نیست لكن چون ظن شما باین سر تا پا بد ، خوب است پس حق تعالی انشاء الله تعالی شما را از ادراك مأمول و اتصال بمسئول خود محروم نخواهد نمود ، فانّ مَن ظنَّ بحجرٍ خیرا القی اللهُ الحقَّ به الیه ، و این فقیر داعی معتذرم بسوی شما از بسط مقال و تطویل كلام بجهت موانع و عروض عوارض كه از آنها كثرت اشتغال و اختلال بال و ناخوشی حال و مرض مانع از استقامت احوال و بمدلولِ المیسورُ لایسقط بالمعسور و ما لایدرك كله لایترك كله ، آنچه محتاج الیه در مقال است حسب سؤال بعرض اخوان اهل حال میرسانم هرگاه قبول آمد فنعم المراد و الا با وجود این موانع انسان مساوق نسیان و قابل خطا و زیاده و نقصان است لكن چون تمسّك تام بحبل المتین عام و الحمد لله الملك العلّام برای این داعی ثابت است امیدوارم كه از خطا محفوظ سیما در این مقامات دارند و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و اكنون سؤال سائل را چون متن قرار میدهم و جواب را چون شرح چنانكه عادت حقیر است در اجوبه مسائل تا انطباق هر جواب بسؤالش ظاهر و هویدا گردد

سؤال اول آنكه خلق ممكن آیا داخل در حق است یا خارج ، در صورت دخول بچه نحو از آن است و چگونه جمع میشود با وحدت حقیقیه و ذاتیه كه بوجهی شائبه‌ای از كثرت در او نباشد و در صورت خروج آیا مناسب است با حق یا مباین و در صورت مناسبت بچه نحو از آن است و چگونه جمع میشود با قوله تعالی و لیس كمثله شئ و در صورت مباینت چگونه خلق از او صادر میشوند و حال آنكه مباین از شئ از آن صادر نشود چنانكه تبرید از آتش و تسخین از ماء است و امثال اینها

الجواب - بدانكه حق تعالی جلّت عظمته و عمّت رحمته و تقدّست اسمائه نه داخل در خلق است و نه خارج از آن و نه مناسب ممكن است و نه مباین آن كما قال مولینا امیر المؤمنین علیه السلام داخلٌ فی الاشیاء لا كدخول شئ فی شئ و خارجٌ عنها لا كخروج شئ عن شئ و قال ایضا علیه السلام لیس بینه و بین خلقه بینونة عزلةٍ بل بینونة صفة ، و قال الشاعر و لنعم ما قال :

نیست حدی و نشانی كردگار پاك رانه برون از ما و نه با ما و نه بی ماستی

در هویت نیست نه نفی و نه ایجاب و نه سلبز آنكه از اینها همه آن بی‌گمان بالاستی

و توضیح این جمله این است كه هرگاه حق تعالی داخل باشد در خلق یا عین خلق باشد یا جزء خلق یا عرض لازم هر چند ثالث دخول بر آن اطلاق نمیشود یا مظروف باشد و این همه شقوق باطل است و اعتقاد بآن كفر است ،

اما شق اول لازم میآید بطلان عذاب و عقاب و انبیا و رسل و حشر و نشر و نبی و امّت چه آن از كمال سفاهت و غایت دنائت است اگر گویند كه از كمال كامل است كه بهر صورت ظاهر شود جواب گوئیم كه این نه از كمال كامل است علی الاطلاق سیما مصوّر شدن بصور قبیحه خسیسه چون خوك و سگ و عذره و طعام و امثال اینها زیرا كه محال است مصوّر شدن شئ بصورت مگر اینكه میانه آن شئ و آن صورت مناسبتی باشد و الا لازم میآید كه هر چیزی صورت هر چیزی تواند گرفت و آن بالبدیهه باطل است و این حكم دخلی بكمال و نقص ندارد و همچنین واجب است كه در آن شئ صلوح و قبول تشكل باشكال مختلفه باشد و الا تشكل محال است آیا نبینی واحد را كه قبل از اثنین و ثلث و مازاد در او صلوح و ذكر جمیع اعداد است چه نصف اثنین و ثلث ثلثه و ربع اربعه و خمس خمسه و سدس سته و سبع سبعه و ثمن ثمانیه و تسع تسعه و عشر عشره و بر این قیاس الی غیر النهایة و هرگاه قبول و صلوح را قبول نكنی و معذلك تشكل را قائل باشی اجتماع نقیضین لازم آوردی بجهت اینكه عدم قبول مستلزم عدم مقبول است و وجود مقبول یعنی صورت و شكل مستلزم وجود قبول پس موجود شد آنچه كه فرض عدمش شده بود در حال وجودش و این را هر عاقلی باطل میداند چون صلوح و قبول و ذكر جمیع صور در شئ واحد مصوّر بصور عدیده واجب شد ، پس میگوئیم كه این موجودات هرگاه با عین ذات واجب سبحانه و تعالی باشند سؤال میكنم كه با این كثرات عین ذات حق است یا اینكه ذات واجب تعالی واحد است مصوّر باین صور مختلفه ، اگر گوئی كه با این كثرات عین ذات واجب است پس توحید باطل باشد با این كثرات و اختلافات و تناقضات و تباینات و تدافع بعضی با بعضی و فقر و احتیاج و تركیب و امثال اینها از امور مانعه از توحید و وحدت و منافات دارد با قدم و مستلزم امكان است زیرا كه آنكه وجودش عین ذات او است و از مقتضیات ذات است مختلف و متكثر نشود چه اختلاف مستلزم اعدام است و آن با عینیت وجود منافات دارد و اجتماع نقیضین لازم میآید اگر گوئی كه اجتماع نقیضین جائز است در ذات حق تعالی گویم كه نقیضین یا دو امر وجودی میباشند یا یكی وجودی و دیگری عدمی چنانكه اصطلاح قوم بر آن اطباق یافته ، اگر گویند كه امر وجودی است پس كثرت لازم آمد در ذات واحد حق سبحانه و تعالی پس لازم آید كه مركب باشد و تركیب مستلزم احتیاج است باجزا و احتیاج با غنای مطلق كه ملزوم عینیت وجود است جمع نگردد و لازم آید كه حادث قدیم شود یا قدیم حادث گردد و اگر گویند كه یكی وجودی و دیگری عدمی جواب گوئیم كه عدم در مرحله ذات حق تعالی راه ندارد و الا لازم میآید كه واجب نباشد و وجودش عین ذاتش نباشد اگر گوئی چون اجتماع نقیضین باطل شد پس چه معنی دارد قول امیر المؤمنین علیه السلام قریبٌ فی بُعده و بعید فی قربه ظاهرٌ فی بطونه و باطن فی ظهوره ، چه قرب و بعد و ظهور و بطون نقیض یا لازم نقیض میباشند جواب میگوئیم كه آن كلام شریف كنایه و تعبیر از كمال حق است وحده لا شریك له نه اثبات امری در ذاتش حاشاه حاشاه عن ذلك و از كلام آن بزرگوار است صلی الله علیه و آله كمال التوحید نفی الصفات عنه الحدیث ،

و هرگاه اختیار كنی شق دوم را و گوئی كه ذات حق تعالی واحد است مصوّر بصور مختلفه جواب گوئیم كه ما ثابت كردیم كه شئ واحد چون بصور مختلفه درآید باید صالح و قابل برای تشكل بآن اشكال باشد و الا تشكّل محال باشد و شكی نیست كه كثرت من حیث هی كثرة نقص است با وجود یكپاره صور ناقصه چون حیوانات و حشرات الارض ، پس سه محذور و كفر لازم میآید یكی اینكه در ذات واجب كثرات اعتباریه ذكریه باشد مثل كثرت كه در واحد است چنانكه دانستی از نصف اثنین و ثلث ثلثه و چون كثرتی كه در خشبه قبل از تشكل آن باشكال مختلفه چون باب و بیت و سریر و صنم و ضریح و عمود و امثال ذلك و موحدین تمامی كثرات را بهر نحو از انحاء در مرحله ذات واجب تعالی محال و باطل میدانند بهمان جهت كه ذكر كردم كه مستلزم تركیب است و آن مستلزم حدوث است و تركیب مطلقا باطل است خواه تركیب فرضی و خواه عقلی و خواه حسّی و دوم اینكه لازم میآید كه ذات واجب صالح باشد برای عروض و طریان نقایص و آن با كمال مطلق منافات دارد زیرا كه كمال مطلق آن است كه بوجهی نقص در او نباشد نه من حیث الذات و نه من حیث العروض و الطریان و ناقص خدائی و یگانگی را نشاید و محذور سیم آنكه لازم میآید تغیر در ذات واجب تعالی چه بلاشك حالت اطلاق غیر حالت تقید است و هر كس كه ادعای تشكل ذات واحده باشكال مختلفه نماید و معذلك این سه وجه را منع كند مكابره كرده عقل خود را و بلاشك از سفها و مجانین است و محجور علیه پس بنا بر این باطل شد قول بوحدت وجود باین معنی پس باطل شد قول آن شاعر :

هر لحظه بشكل آن بت عیار برآمدپیدا و نهان شد

هر دم بلباس دیگر آن یار برآمدگه پیر و جوان شد

یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصیبا آن قد رعنا

منصور شد و بر صفت دار برآمد

كه كلام مولوی معنوی است و باطل شد ایضا :

گاه خورشیدی و گه دریا شویگاه كوه كاف و گه عنقا شوی

از تو ای بی‌نقش ما چندین صورهم مشبّه هم منزّه خیره‌سر

جمال یار كه پیوسته بی‌قرار خود استچه در خفا و چه در جلوه بر قرار خود است

هم اوست عاشق و معشوق و طالب و مطلوببراه خویش نشسته در انتظار خود است

كه آخوند فیض ملا محسن كاشی از آن راضی شده و در كلمات مكنونه بآن استشهاد فرموده و باطل شد مزخرفات سوفسطائیه طایفه میشومه صوفیه كه در این مقام گفته‌اند چون قول شیخ محیی‌الدین كه پیش ما شیخ ممیت ‌الدین است : سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها و قوله انا الله بلا انا و قول ابا یزید بسطامی : انا الله الذی لا اله الا انا و لیس فی جبّتی سوی الله ، و اقوال آن خبیث كه گفته :

و ما الخلق فی التمثال الا كثلجة و انت لها الماء الذی هو نابع

و لكن بذوب الثلج یرفع حكمه و یوضع حكم الماء و الامر واقع

و این طایفه قائلین باین قولْ سرابی دیدند و آن را آب خیال كردند پس تشنه ماندند ابد الآبدین و هرگز سیراب نشوند مثل الذین كفروا اعمالهم كسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماءً حتی اذا جاءه لم‌ یجده شیئا و وجد الله عنده فوفیه حسابه و الله سریع الحساب ، و فقیر حقیر انشاء الله تعالی برای شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام حقیقت امر را در این مسئله و كیفیت گمراه شدن ایشان را بتفصیل در جواب مسائل بعد ذكر خواهم نمود بعون الله و قوته ، پس باطل شد قول باینكه حق تعالی عین خلایق و موجودات میباشد و همچنین باطل شد ایضا كه حق تعالی جزء موجودات باشد چه جزء یا ماده است یا صورت یا اصل است یا شكل و هیئت و جزء یا جزء ماده است چون سركه و انگبین برای سكنجبین یا جزء صورت است چون خط و سطح و زوایا و امثال اینها و ماده و صورت یا عقلیه است چون جنس و فصل یا حسّیه است چون هیولی و صورت باصطلاح قوم و باصطلاح ما ماده وجود است و صورت ماهیت كه هر بسیطی در عالم امكان خالی از این نیست پس اگر گوئی كه حق تعالی جزء صوری موجودات است جواب گوئیم كه صور موجودات مختلفه است پس ذات حق تعالی مختلف و متكثر گردد و ایضا صورت مستلزم حدود است و آن مستلزم تركیب است و اگر گوئی كه حق تعالی جزء مادی موجودات جواب گوئیم كه ماده مقترن با صورت است و اتفاق جمیع عقلا است بلكه از ضروریات عقل است كه اكوان اربعه چون اجتماع و افتراق و حركت و سكون از لوازم حدوث است كه منافی قِدَم است و كلام معجزنظام ولی ملك علّام بر این معنی شاهدی است تام كه و شهادة الاقتران علی الحدث الممتنع من الازل الممتنع من الحدث ، و محذورات سه‌گانه سابقه عود میكند

و اما شق سیم كه عرض لازم باشد نیز باطل است بالضرورة زیرا كه عرض استقلال ندارد مگر بجوهر خود و لازم بملزوم خود پس جوهر و ملزوم از او مستقل‌تر باشند اجل است حق تعالی كه استقلال شئ از آن بیشتر باشد

و اما شق چهارم كه دخول حق تعالی در موجودات بطریق ظرف و مظروف باشد پس آن نیز باطل است و الا لازم میآید كه ممكن محیط و اوسع از واجب باشد و آن نزد عقلا از اسخف اقوال است

و اما شق پنجم كه دخول حق تعالی در اشیا همچو دخول مجرد باشد در مادی چون روح در جسم چنانكه بعضی بر آن رفته‌اند و خطاب مستطاب حضرت ولایت‌مآب علیه السلام را من عرف نفسه فقد عرف ربه را بر آن محمول داشته‌اند كه چنانچه نفس داخل است در بدن نه مثل دخول اشیا در اشیا حق نیز داخل است باین طریق و لیكن غافل از اینكه دخول نفس در بدن نیز نوعی است از دخول شئ در شئ چه خود شئ است غیر از ذات حق و امیر المؤمنین علیه السلام فرموده داخل فی الاشیاء لا كدخول شئ فی شئ پس شامل دخول نفس در جسد نیز میباشد قطعا و ایضا لازم میآید كثرت جهات مناسبات چه روح تعلق نمیگیرد مگر بما یناسب خود از جسد و الا لازم آید تعلق هر روحی بهر جسدی و آن بدیهی البطلان است پس ثابت شد به برهان كه حق تعالی داخل در خلق نیست و همچنین باید دانست كه خارج نیز نیست بآن طریق كه ما میدانیم بلكه بنحوی است كه ما نمیدانیم زیرا كه خارج از شئ یا مُشابه و مُشاكل او است هرگاه با هم در هیئت و صفت متحد باشند و در ذات و حقیقت مختلف و یا مُماثل او است هرگاه در نوع با هم متحد باشند و در شخص مختلف چون زید و عمرو یا مجانس او است هرگاه در جنس با هم متحد باشند و در نوع مختلف همچو انسان و فرس و هرگاه بهیچ وجه با هم نسبت نداشته باشند پس ضد باشد و نقیض و مخالف و وجه حصرش آن است كه دو شئ یا عین یكدیگرند یا جزء یا خارج و خارج یا با هم مناسبند یا نه ، هرگاه مناسب باشند خالی از این نیست یا در هیئت و شكل است یا در حقیقت و ذات و مناسبت ذاتی نیز خالی از این نیست یا در نوع است یا در جنس پس اگر مناسبت در كیف است آن دو شئ را مشابه گویند و اگر در نوع است آن را مماثل گویند و اگر در جنس است آن را مجانس گویند و بر این جمله در عرف و لغت مشابه و مماثل مطلق اطلاق كنند و در نزد وحدت اطلاق فرقی نگذارند بلی هرگاه در عبارتی این جمله عبارات یكجا مذكور گردد چون مشابه و مماثل و مجانس این فرق را اعتبار نمایند و این محض اصطلاح قوم است و در اخبار و آیات این قاعده مرعی نیست و ما چونكه انواع مناسبات مختلف بود این كلمات را ایراد نمودیم الحاصل و اگر هیچ مناسبت میانه دو شئ یا اشیاء بوجهی من الوجوه نباشد آن خالی از این نیست یا با هم گاهی مجتمع میشوند یا نمیشوند هرگز ، پس اگر جمع نشوند خالی از این نیست یا مرتفع میشوند یا مرتفع نیز نمیشوند پس اگر مجتمع و مرتفع نباشند آن را نقیضین گویند مثل وجود و عدم و انسان و لا انسان و زید و لا زید و هرگاه مرتفع شوند و مجتمع نشوند آن دو را ضدین گویند مثل سواد و بیاض كه محال است اجتماع سواد و بیاض در شئ واحد با صرافت خود و لكن جایز است ارتفاع این دو مثل صفرة مثلا كه نه سواد است و نه بیاض و هرگاه مجتمع شوند گاهی و مرتفع نیز شوند آن دو را متخالفان گویند چون سواد و حلاوة چه میشود كه یك چیزی هم شیرین باشد هم سیاه مثل خرمای سیاه و شیرین باشد و سیاه نباشد مثل قند مكرر و سیاه باشد و شیرین نباشد مثل مشك و امثال اینها چون دانستی این جمله را پس بدانكه هرگاه فرض كنی كه حق تعالی خارج از خلق است پس اگر گوئی كه مناسب و مشابه و مماثل و مجانس خلق است كافر شدی بحكم لیس كمثله شئ و لا یشبهه شئ و لا یشاركه شئ چه آن مستلزم تركیب است كه مستلزم حدوث است زیرا كه در وجه مناسبت حق با خلق شریك میباشد پس جهت امتیاز ضرور افتد پس مركب از جهت اشتراك و جهت امتیاز باشد و اگر گوئی كه حق ضد و نقیض خلق است ایضا كافر شدی زیرا كه ضدی برای حق تعالی نباشد بضرورت اسلام چه اگر خلق ضد خالق بودی از او صادر نتوانستی شدن بلكه از حق چیزی صادر نشدی و اگر گوئی كه متخالف است با خلق گوئیم كه شرط در متخالفان آن است كه گاهی با هم جمع شوند هرگز بر چیزی صدق نكند وجوب و امكان پس نمیتوان حكم كرد كه حق تعالی خارج از خلق است زیرا كه جایز نیست حكم باینكه حق تعالی داخل در خلق است و خروج فرع دخول است هر چند بر فرض و اعتبار و صلوح ، بلی بایست اعتقاد كنند مكلفین كه حق تعالی غیر خلق است و بوجهی تصادق میانه ایشان نیست ابدا ابدا لكن كیفیت این غیریت معلوم نیست زیرا كه مخلوق ادراك نكند مگر مخلوق را هر چه گوید و شنود و فهمد و ادراك كند كلا خلق است چنانكه امیر المؤمنین علیه السلام می‌فرماید انما تحدّ الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظایرها پس بر ما لازم است كه حكم كنیم كه حق غیر خلق است چنانكه حضرت امام رضا علیه السلام می‌فرماید كنهه تفریق بینه و بین خلقه و لیكن كیفیت این غیریت بر خلق مخفی است و باین جهت است كه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در حدیث سابق فرموده خارج عن الاشیاء لا كخروج شئ عن شئ پس اگر خواهی كه موحّد باشی جمیع صفات خلق و افعال و احوال امكان را از حق تعالی سلب كن و فی الحقیقة صفات سلبیه نیست مگر سلب جمیع احوال امكان و آن منحصر بهفت نیست بلكه الی غیر النهایة است پس جایز نباشد برای تو كه بگوئی كه حق داخل در خلق است الا بمعنی آنكه موجد او است و بس نه مثل دخول شئ در شئ چنانكه حضرت فرموده داخل فی الاشیاء لا كدخول شئ فی شئ زیرا كه دخول مستلزم اقتران است و آن مستلزم حدوث است ،

در این مجلس كه چون بزم تجلّی استسخن دارم ولی ناگفتن اولی است

و اما جواب سؤال اینكه خلق داخل در حق است حاشا و كلا این قول كفر است و اعتقاد این باطل است زیرا كه اگر بطریق ظرف و مظروف است مثل آب در كوزه كه ذات واجب تعالی ظرف باشد از برای ممكن آن بالبدیهه باطل است و مستلزم مفاسد و محذورات غیر متناهیه و از آنجمله آن است كه لازم میآید كه محل حوادث باشد و لازم میآید كه صمد نباشد بجهت تخلل حدوث در قدم و امكان در ازل و آن ضروری البطلان است ، و اگر دخول خلق در ذات حق بطریق استجنان باشد و كمون و بروز و غیب و ظهور همچو استجنان شجره در نواة و درخت در تخم و كشك و دوغ و ماست و روغن در شیر و امثال اینها این نیز غلط است و باطل چنانكه معتقد جماعتی است چه آن مستلزم تكثر است در ذات حق تعالی و مستلزم تغییر است و زیاده و نقصان چه اگر این خلق ظاهر همان غایب در ذات بود اولا پس بلاشك سبب ظهور این جمله تغیر در ذات لازم آمد چنانكه از ظهور شجره تغیر در تخم بهم‌میرسد و از ظهور روغن و ماست در شیر تغیر حاصل شود چگونه جایز باشد تغیر در ذات حق تعالی و حال آنكه وجودش عین ذات او است و منتظر شرطی نباشد كه بوجود و عدم آن خلل در مشروط هم‌رسد چنانكه در سایر ممكنات است و هرگاه دخول خلق در حق همچو دخول جزء باشد در كل عیبش بیشتر و فسادش قبیح‌تر ، چه لازم میآید تركیب و همچنین هرگاه چون دخول جنس در نوع و نوع در صنف و صنف در شخص و امثال اینها و فرض دخول خلق در ذات حق بجمیع انحایش محال و باطل است چه آن مستلزم مفاسد كثیره كه اقل آن لزوم تكثر در ذات حق تعالی است و تعالی ربّی و تقدّس عن ان یتكثر او یتصور او یتخیل بالاوهام و العقول پس جواب سؤال این باشد كه خلق داخل در حق نیست بوجهی من الوجوه بلكه خارج است و مدد خارج مناسب با حق نباشد بجمیع انواع مناسبت بحكم و لیس كمثله شئ بلكه هر چه در خلق می‌بینی از حق سلب كن زیرا كه در امكان نیست مگر فقر و اضطرار و صفات فقیر نیز صفات فقر است و حق تعالی غنی مطلق است و صفاتش صفات غنا ، فقر و غنا با هم جمع نشود و احدی بر دیگری صدق نكند و هرگز صفت اشرف از ذات موصوف نباشد پس در امكان فرض صفات حق مكن و خدا را از ممكن مطلب و بصفات خلق بحق پی مبر بلكه او را باو بشناس چنانكه فرموده اعرفوا الله بالله و او را بخلقش مشناس و از حكم وجوب تنزه او است از امكان و صفاتش پس صفات خود را از او سلب كن و به نشناختن او را بشناس و لم ‌یجعل للخلق طریقا الی معرفته الا بالعجز عن معرفته پس این قبح عظیم كه دخول امور متكثره باشد در ذات حق كه در نزد ممكن نیز این نقص است از او سلب كن و همچنین مناسبت فقر با غنا را ، و اما جواب اینكه مباین شئ چگونه از او صادر شود این است كه همیشه مباینت و غیریت مطلقه میانه ذات علت و معلولات او است و مفعول هرگز مناسب ذات فاعل نیست بلی مناسبت كه در ایجاد شرط است میانه فعل فاعل و صفت او است با مفعولش نظر كن در افعال خود كه حق تعالی او را آیت از برای معرفت افعال خود قرار داده چنانكه فرموده سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق پس ببین كه چون كتابت نمودی و چیزی نوشتی اصلا و قطعا آن كتابت كه محدث و مصنوع تو است من حیث الهیئة شباهت با ذات تو دارد چه هرگاه خط بسیار خوب باشد هیچ دلالت بر حسن ذات و اعتدال شمایل كاتب نمیكند چه بسیار میشود كه كاتب قبیح الصورة و السیرة خطش بسیار خوب است و همچنین هرگاه خط بسیار بد باشد دلالت بر قبح صورت و سیرت كاتب بوجهی ندارد بلی دلالت بر اعتدال حركت ید و عدم اعتدال آن در صورت حسن و قبح می‌نماید ، و اما در این مقام كلام طویل است و اسرار بی‌غایت و نهایت در نوشتن درنیاید و اغلب بمشافهة و مشاهدة بایست كه بیان بشود قال الشاعر :

و مستخبر عن سرّ لیلی اجبته بعمیاء من لیلی بلا تعیین

یقولون خبّرنا و انت امینها و ما انا ان خبّرتهم بامین

و مجمل كلام آن است كه تمامی موجودات و مخلوقات كائنةً ما كانت و بالغةً ما بلغت مشابه فعل حق تعالی جلت عظمته و او را جهات مناسبت با كل موجودات است و آن است سرّ حدیث وارد ملك له رؤس بعدد رؤس الخلایق مما وجد و ما لم‌ یوجد الی یوم القیامة و اگر خواهی كه رفع استبعادت شده بدیده ببینی كه چگونه مفعول مناسبت با ذات فاعل ندارد بلكه مناسبت با فعل دارد زاید بر آنچه مذكور شد از مثال كتابت پس نظر كن در سراج و تأمل نما كه مؤثر در سراج كه عبارت از شعله باشد و در اشعه كه انوار منبثه از سراج میباشند امری غیر از نار نباشد زیرا كه در سراج نار است و دُهن ، دهن كه فعلیت را نشاید پس منحصر بنار باشد و نار جز حرارت و یبوست چیزی نباشد و در حقیقت نار بوجهی نور و ضیاء مأخوذ نیست و در حقیقت دهن نیز نور و ضیاء بوجهی نباشد پس چون تعلق گرفت نار بدهن نظر كن كه چون این شعله نورانی حاصل شد كه نه در نار بوده و نه در دهن پس اشعه از شعله حاصل شده جمله را مناسبت است با شعله پس نار احداث كرده شعله را لا من شئ ، یعنی نه از نور دیگر نه از ذات خود و نه از غیر شعله پس احداث شعله بنفس شعله شده و تمامی اشعه را احداث كرده بشعله پس شعله فعل نار باشد در احداث اشعه و مناسبت اشعه با شعله است نه با نار و شعله متقوّم بنار است كه اگر او نباشد تحقق نپذیرد و لیكن هیچ نسبت از حیثیت نور و ضیاء بنار ندارد و دهن نه فاعل است در اشعه بلكه او قابل است و سبب ظهور فعل فاعل همچو ارض كه سبب ظهور نور شمس است نه علت وجود نور شمس لكن دقیق باش و تأمل بسیار كن كه القا كردم بسوی تو از علم مكنون كه لایعلمه الا الراسخون پس بر این قیاس بفهم فعل حق را سبحانه و تعالی كه اینها را آیات برای فعل خود قرار داده و وصف حالی است برای صفات افعال حق چنانكه فرموده و كأین من آیة فی السموات و الارض یمرّون علیها و هم عنها معرضون و ایضا فرموده و یضرب الله الامثال للناس و ما یعقلها الا العالمون پس مگو كه مخلوق را قیاس بخالق نتوان كرد بلی قیاس بذات خالق نتوان نمود كه آن را حكم وجوب است و این را حكم امكان لكن فعل حق تعالی و كیفیت ایجادش مثال او در مخلوق است زیرا كه فعل ممكن است ، باین جهت فرموده امیر المؤمنین علیه السلام فالقی فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله پس بدانكه حق تعالی چون خواست كه ایجاد كند عالم را ایجاد كرد فعل را كه مشیت و اراده و اختراع و ابتداع عبارت از آن است لا من شئ یعنی نه از ماده‌ای و نه از صورتی و نه از جهت مناسبتی و نه از طریق موافقتی زیرا كه دانستی كه نسبت بهر طریق در ذات واجب تعالی ممتنع است پس بآن فعل مطلق و مفعول مطلق احداث كرده كل خلق را و در تمامی مخلوقات جهت مناسبتی با آن فعل واحد میباشد و آن است مثال واحد در اعداد كه تمامی اعداد از آن ظاهر و هویدا است و او را نسبتی است با كل اعداد به نصفیت و ثلثیت و ربعیت و بر این قیاس ، و این است معنی قول امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام خلق الله الاشیاء بالمشیة و خلق المشیة بنفسها پس باین بیان واضح كه نمودم جمیع نسبتها را بین حق و خلق سلب كن و مغرور مشو بكلمات واهیه و عبارات مزخرفه بعضی از اهل قصور و تقصیر كه نسبت و رابطه میانه حق و خلق قایل شده‌اند جمعی چون نسبت ظل و ذی ظل دانستند و طایفه‌ای چون نسبت شمس و سراج و اشعه فهمیدند و برخی چون مقابل و مرآت و صورت حكم كردند و اشخاصی همچو خروج شجره از تخم و روغن از ماست توهم كردند و پاره‌ای دیگر تقدّم اعیان قایل شده‌اند و جماعتی همچو بحر و موج و مداد و حروف تصور كردند و همه این كلمات باطله و مزخرفات واهیه و خروج از قاعده مسلمانان و امتزاج واجب با امكان ، والله والله لقد ضلّوا و اضلّوا كثیرا و ضلّوا عن سواء السبیل حق تعالی اجل است از اینكه بوهم درآید و بتصور كسی گنجد و تمثال برایش باشد چگونه و حال آنكه در كلام مجید میفرماید و لاتضربوا لله الامثال و الله یعلم و انتم لاتعلمون ، لمؤلفه :

هیچ نسبت خلق را نبود بحقاوست حق و اوست حق اوست حق

او منزّه از صفات و ذات مااو مبرّا از همه حالات ما

نیست ممكن هیچ سالك را وصولدر مقام ذات حق ای ذی العقول

سؤال دوم - شیعه اختلاف كرده‌اند در صفات ثبوتیه حق تعالی بعضی میگویند حادث است چنانكه در رساله حسنیه است و غیرها و بعضی میگویند قدیم است چنانكه در رساله اساس‌الایمان و غیرها و بعضی میگویند همه صفات او عین ذات است

الجواب - حاشا حاشا از شیعه اثنی‌عشریه كه اختلاف در دین و طریقه ایشان باشد بخدا قسم كه حق تعالی را عبادت نمیكند در روی زمین احدی غیر از این طایفه شریفه و ناجی نیست مگر ایشان چنانكه بعد از این مذكور خواهد شد انشاء الله تعالی پس چگونه اختلاف در امر ایشان باشد و حق تعالی باختلاف بناحق عبادت كرده نمیشود بلی شئ واحد برایش جهات عدیده و برای بیانش طرق شتّی است كه مآل كل به یك چیز برمیگردد و ناقص چون نظر در آن كند اختلاف بنظرش آید همچو كوران كه اختلاف در فیل كردند پس بدانكه این اقوال مختلفه یك قول است و جملگی حق است زیرا كه صفات ثبوتیه یعنی صفاتی كه از آن تعبیر از كمالات باری عزّ اسمه میشود بر دو قسم است : یكی آنكه پیوسته اثبات آن صفات لازم است و سلب آن محال است در هیچ وقتی از اوقات چون علم و قدرت و سمع و بصر و حیوة و امثال اینها زیرا كه همیشه میگوئی كه حق تعالی میداند و نتوانی گفت كه وقتی نمیداند و همیشه قادر است و توانا و نتوانی گفت كه گاهی عاجز و ضعیف است و همیشه سمیع و بصیر است و نتوانی گفت كه گاهی العیاذ بالله كور و كر است و همیشه حی و زنده است و نتوانی گفت گاهی میت و مرده است و امثال اینها هر چه از این قبیل صفات است آن را صفات ذاتیه گویند چه منسوبند بذات حق تعالی و عین ذات اویند كه هرگز از او منفك نشوند و در انفكاك آن كفر لازم می‌آید نعوذ بالله ، دوم آنكه اثبات آن صفات گاهی میشود و سلب نیز گاهی شود همچو مشیة و اراده و خلق و رزق و احیا و اماته زیرا كه گوئی خدا خواست و خدا نخواست چنانكه میگوئی این كار كنم ان شاء الله معلوم است كه هنوز مشیة تعلق نگرفته است و الا شرط بی‌معنی خواهد بود و حق تعالی فرموده فان یشأ الله یختم علی قلبك و لو شاء الله لهدیكم اجمعین و لو شاء الله لجمعكم علی الهدی و در اراده حق تعالی سلب آن فرموده كه لم‌یرد الله ان یطهّر قلوبهم للتقوی و میگوئی كه خلق كرد زید را و خلق نكرد فرزند زید را مثلا و میگوئی زنده كرد عزیر و اصحاب كهف را و زنده نكرده غیرش را و میگوئی كه روزی داد كسی و روزی نداد دیگری را و بالجمله این صفات همچنان كه اثبات میشود همچنین سلب نیز میشود ، پس این صفات و امثال اینها را صفات اینها را صفات فعلیه گویند زیرا كه منسوب بفعل حق تعالی می‌باشند نه بذاتش و الا در صورت سلب و ایجاب تغیر در ذات حق تعالی لازم آید بلكه صفات ذاتیه عین ذات حق تعالی است پس در صورت سلب ، سلب ذات لازم آید و آن بدیهی البطلان است پس واجب شد كه اینها صفات فعلیه باشند نه صفات ذاتیه و باید بدانی كه صفات حق تعالی عین ذات او است باین معنی كه صفت همان ذات است نه اینكه در ذات خدا دو چیز باشد یكی صفت و دیگری ذات ، چه اگر هر دو قدیم باشند لازم آید تكثر در ذات واجب سبحانه و تعالی و اگر صفت حادث باشد لازم آید كه حق تعالی محل حوادث باشد و اگر هیچ صفت نباشد لازم آید تعطیل ذات حق تعالی از كمالات پس واجب شد كه ذات واجب تعالی عین كل كمال باشد نه اینكه كمال امری باشد غیر ذات حق كه آن كفر است و زندقه پس علم همان ذات است و همان قدرت است و همان حیوة است و همان سمع و بصر است و علم و قدرت در مرحله ذات یك شئ باشند بدون شائبه اختلاف و تكثّر و همچنین سمع عین بصر است و همچنین فرق میانه مبدء و مشتق نباشد علم بعینه همان عالم است و قدرة همان قادر است و همچنین سایر صفات و همچنین بعكس و همچنین منسوب و منسوب الیه عین یكدیگرند در ذات واجب تعالی پس ابد و ابدی و ازل و ازلی همه عبارت از ذات واحده غیر مختلفه و غیر متعدده باشند و اینها همه بجهت عدم استلزام تكثر است در ذات كه موجب اختلاف و تغیر و ایتلاف است باین جهت است كه از ائمه ما علیهم السلام مأثور است یسمع بما یبصر به و یبصر بما یسمع به و یعلم بما یقدر علیه الحدیث ، بلكه فی الحقیقة اثبات صفت مجرد تعبیر از كمال است و الا نیست مگر ذات یگانه بی‌همتا جلّ و علا بدون اختلاف و تعدّد و تكثّر و صفتی نباشد مگر ذات سبحانه و تعالی و این است معنی كلام معجزنظام ولی ملك علّام كمال التوحید نفی الصفات عنه لشهادة كل صفة علی انها غیر الموصوف و شهادة كل موصوف علی انه غیر الصفة و شهادة الصفة و الموصوف بالاقتران و شهادة الاقتران بالحدث الممتنع من الازل الممتنع من الحدث پس بنا بر این نیست مگر ذات واحده كامله من جمیع الجهات كه چون آثار مختلفه از او مشاهده كردیم اسامی عدیده برایش اثبات نمودیم و در ذات حق صفتی غیر ذات نیست همان ذات است كه از آن گاهی تعبیر بكمال مطلق میكنیم و گاهی بخصوصیات می‌پردازیم گوئیم عالم است و علم است و قادر و قدرت است و حی و حیوة است و مراد از كل عبارات شئ واحد است ،

عباراتنا شتّی و حسنك واحدو كلٌ الی ذاك الجمال یشیر

چون این مقدمه را دانستی پس بدانكه آنچه در رساله حسنیه است از اینكه صفات ثبوتیه حادث است حق است و مراد از آن صفات ثبوتیه حادثه صفات فعلیه است كه اثبات برای حق شود و گاهی نیز از او مسلوب گردد و این صفات فعل است و فعل و صفات فعل جملگی حادث می‌باشند هرگاه بگوئی كه قدیم است لازم می‌آید تعدد قدماء و تكثر در ذات واجب تعالی و این كلام باتفاق عقلا باطل است و در اینكه صفات فعل حادث است احدی را محل تشكیك نیست و عقل و نقل از اخبار و روایات و آیات در این مقام لایعدّ و لایحصی است و بر سبیل اشاره چیزی ذكر شده بآن اكتفا میشود و الآن اقبال تفصیل برای فقیر حقیر نیست ، و اما آنچه در رساله اساس‌الایمان و غیرها است بر اینكه صفات ثبوتیه قدیم است حق است و مراد از آن صفات ثبوتیه ذاتیه است چه آن عین ذات است زیرا كه جایز نیست كه بگوئی كه حق تعالی علم نداشته بعد علم حاصل نمود و همچنین قدرت و سمع و بصر و حیوة و غیرش از صفاتی كه سلبش محال است پس بقدم ذات قدیم می‌باشند و این كلام منافی آنچه در رساله حسنیه است نیست چه مراد از آن صفات فعلیه است و مراد از این صفات ذاتیه است و هر دو یك اعتقادند ، و اما آنچه كه میگویند كه صفات عین ذات است حق است زیرا كه مراد از آن صفات ذاتیه است و صفات ذاتیه چنانكه ذكر شد عین ذات واجب است باین معنی كه دو امر در آن مرتبه و مقام نیست بلكه امری است واحد و مقامی است غیر متعدد وحده لا شریك له و هرگاه كسی بگوید كه برای حق تعالی صفتی نباشد باز حق است چنانكه از كلام امیر المؤمنین علیه السلام بآن اشاره شده كه كمال التوحید الحدیث ، زیرا كه صفتی و ذاتی نیست تا در مرتبه ذات واجب دو چیز باشد بلكه یكی است پس خلاصه كلام این شد كه صفات ثبوتیه بر دو قسم است ذاتیه و فعلیه ، صفات ذاتیه عین ذات حق است و قدیم و صفات فعلیه خارج از ذات حق است و حادث و مجموع یك قول و یك اعتقاد پس اختلاف كجا باشد

سؤال سیم - كلام در عدالت و شفاعت است كه هرگاه عدالت است حكم شفاعت مرتفع میشود و هرگاه شفاعت ثابت است حكم عدالت مرتفع میشود و هرگاه شفاعت و عدالت هر دو ثابت است اجتماع ضدین لازم آید و آن امر محال است

الجواب - تقریر سؤال این است كه عدالت حكم و جزاست بحسب استحقاق و قابلیت و شفاعت استدعای عدم جزاست بحسب استحقاق پس حكم تضاد همرساند پس نزد وجود احدی عدم دیگری لازم است و اجتماع مستلزم اجتماع ضدین و جواب این كلام كلام ملك علّام است و لایشفعون الا لمن ارتضی و هم من خشیته مشفقون و قوله تعالی من‌ذا الذی یشفع عنده الا باذنه و بیان این اجمال آن است كه اهل استحقاق بر دو گونه‌اند یكی اهل استحقاق ثواب و دوم اهل استحقاق عقاب ، و ثواب‌دهنده و عقاب‌كننده بر سه قسم است یكی ظالم جاهل سفیه دوم عادل و حكیم سیم عادل و حكیم و متفضل و واسطه بر دو قسم است یكی واسطه ظلم است كه در صدد آن است كه اهل استحقاق احسان و نیكی و ثواب را از آن محروم كند باغراض باطله پس باین سبب باعتبار تقرب نزد آن صاحب امر در این باب حیلِها انگیزد دوم واسطه فضل است كه در صدد آن است كه اهل استحقاق عذاب و بدی را از آن نجات داده باعتبار تقربش نزد صاحب امر در خلاصیش حیلِها انگیزد و استحقاق ثواب و عقاب از دو امر ناشی گردد یكی از حسن ذاتی و خبث ذاتی كه در عالم ذر همرسیده دوم از اختلاط و معاشرت و مناسبت با خوبان و بدان كه نیكی و بدی از او صادر میشود و علامتش این است كه اگر بدی كند باعتبار اغوای ناجنسان از شیاطین جن و انس قلبا كاره او است و به بدی آن اعتراف دارد و اگر نیكی كند باعتبار خوش آمدن در ظاهر حال است نه در حقیقت امر كه هرگاه مبدء و منشأ این نیكی و احسان را برایش بیان كنی یا التفات بآن نماید انكار كند و آن مبدء را دشمن دارد و این اقسام را چون با هم ضرب و جمع كنی اقسام بسیار هم‌رسد و احكام از آن ناشی شود و فقیر اشاره به بعضی از آن بر سبیل اجمال بیان میكنم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم پس هرگاه ثواب‌دهنده ظالم یا جاهل و سفیه باشد او خارج از ما نحن فیه است چه جمیع احوالش و افعالش خارج از قانون ضابطه است و بسط مقال در این مقام بی‌معنی باشد و هرگاه عادل و حكیم باشد و متفضل هیچ نباشد آن نیز خارج از ما نحن فیه است هر چند احكام چند در این مقام متصور گردد و هرگاه عادل و حكیم و متفضل باشد چنانكه حق تعالی جلّت عظمته را چنان است پس واسطه ظلم را در این مقام راهی نیست پس اگر بد و خبیث اصلی نیكی كند بمقتضای عدالت جزای نیكی باو دهد چون كه نیكی او عرضی است جزایش نیز دایمی نخواهد بود باین جهت است كه می‌بینی حق تعالی بكفار احسان و اكرام می‌فرماید زیرا كه چون عمل خیری از ایشان صادر میشود مثل احسان بر فقیر و یتیم و صله رحم و اغاثه مظلوم و رفع اذیت از مؤمن و امثال اینها از اعمال خیر و چون حق تعالی بمقتضای عدل بلكه فضل ضایع نمیكند عمل عامل را از مرد و زن چنانكه فرموده ان الله لایضیع اجر عمل عامل منكم من ذكر او انثی پس جزا میدهد به نیكی و احسان كفار را نه جزا و ثواب ابدی و دائمی بلكه دنیای ایشان را معمور میگرداند و عمرهای ایشان را طویل میكند و مالها و اولادهای ایشان را می‌افزاید و عزّت و جاهش را در دنیای فانی در نزد مردم ظاهر می‌فرماید و كلمه‌اش را مسموع می‌كند و امثال اینها از نیكیها و احسانهای فانی و زایل كه همین دو روزه دنیای دنی برای ایشان ثابت است چنانكه محسوس میشود از احوال منافقین و كفّار ابناء این زمان و سابق چنانكه وارد شده از ثقات كه پادشاه ظالمی كافری بود بغایت فاسق و فاجر كه از جور تعدّی و ظلمش تمامی اهل مملكتش بامان و فغان آمده بودند و ایشان را جان بلب رسیده كه ناگاه پادشاه را بیماری عارض شده تمامی اطباء بعد از اجتماع اتفاق بر آن نمودند كه معالجه این مرض در فلان ماهی است كه از برای صید آن موسم خاصی است كه الآن آن موسم دور است و یقین بموت شاه نمودند و از این جهت ایشان را فرح عظیم و سرور زیاده از حد روی داده كه از شرّ او خلاص گردند و صیادی در لب دریا بصید كردن اشتغال داشت كه ناگاه همان ماهی مخصوص بصید او درآمده صیاد آن ماهی را بملازمان پادشاه رسانیده شاه از آن خورده بیماریش در آن آن رفع شده در مردم قلق و اضطراب پدید آمد و از این سرّ عجیب كه بحسب عادت آمدن آن ماهی محال بود متحیر بودند در نزد پیغمبری از پیغمبران كه در آن زمان از جانب خداوند منان باهل آن زمان مبعوث بود این سخن را در میان نهادند و از سرّ این واقعه از او جویا شدند او نیز از حق تعالی كشف این سر را مسئلت نموده وحی بآن پیغمبر رسید كه این مرد كافر را هرگز رحمت من ادراك نخواهد كرد لكن یك فعل نیكی از او صادر گشته كه مكافات آن بعمل نیامده بود در دنیا و من دوست نمیداشتم كه باو نرسانم و دوست نمیداشتم كه در آخرت رحمت من باو رسد لهذا امر كردم در نزد بیماری این پادشاه ظالم ملكی از ملائكه را كه از قعر دریای محیط این ماهی را زجر كرده رانده و بدام آن صیاد افكنده كه بیماریش باین رفع شود تا او را پیش من احسانی نباشد و رحمت من بآخرت باو نرسد و بالجمله حق تعالی هر كه نیكی كرده هرگاه كفار و منافقین و از آن اشخاص كه در جهنم بایست مخلد باشند باشند ثواب و جزایش را بدنیا باو میدهد چنانكه بینی كه فرنگی چگونه دنیای ایشان معمور است و این بسبب نیكی و احسانی است كه از ایشان بخلق اهل مملكت خودشان میرسد از مروّت و عدل و فریادرسی و امثال اینها پس هرگاه در دنیا مستوفی شد جزای عمل ایشان فهو المراد و الا در وقت مردن سكرات مرگ را بر ایشان آسان میكند و هرگاه باز باقی ماند در برزخ اهوال آن از او تخفیف می‌یابد و هرگاه باز باقی ماند در قیامت از اهوالش نجات می‌یابد و هرگاه باز باقی ماند او را بجهنم می‌اندازند آن مقدار عذاب را كه مستحق بود بقدر عمل خیر كه از او صادر شده تخفیف میكنند مثلا هرگاه مستحق صد درجه از عذاب بود ده درجه را می‌اندازند و به نود درجه او را عذاب میكنند چون مقدار عملش استیفا همرسانید ده درجه را بر آن می‌افزایند در آن وقت معلومش میشود كه سابق در تخفیف بود و غرض ما از تطویل در این مقام بیان معانی است از برای طالبین حق تا بر بصیرت در امر خودشان باشند و الا جواب سؤال یك كلمه است و از این تقریر دانستی كه هرگاه كافر عمل نیكی از او صادر شود حق تعالی بعدل مكافات بخیر میدهد و در این مقام احتیاج بشفاعت نیست و شفاعت بثواب دادن كفار مقبول نیست ، اما هرگاه خوش‌ذات و نیكوفطرت و پاكیزه‌طویت یعنی شیعه امیر المؤمنین و اولاد طیبین طاهرین آن بزرگوار علیهم السلام اعمال صالحه و كارهای شایسته بعمل آورد ایشان را نیز حق تعالی از كرم و فضل و عدل ظاهری جزا و مكافات نیكو دهد چونكه حق تعالی ایشان را دوست میدارد و جزای ابدی و دائمی را برای ایشان مقرّر و مهیا فرموده و جزای دائمی نیست مگر در آخرت كه فنا و زوال و اضمحلال برایش نمیباشد پس حق تعالی كلیه اجور ایشان را در آخرت قرار داده و ثوابهای نیكو برای ایشان در آنجا مهیا فرموده و دنیای زایل فانی ضایع باطل را گاهی از اوقات چنانكه اغلب آن است و كل اوقات چنانكه در بعضی چون اولیا و انبیا و صلحا چنین است بر ایشان تنگ میگیرد و زوال و عسر و پریشانی این دار را بر ایشان ظاهر می‌فرماید بجهت كرامت ایشان تا مكاره آن را مشاهده فرموده دل در آن نه‌بندند و بزخارف آن مغرور نشود تا در معصیت افتد و مستوجب غضب شود و بسبب رضا و صبر ایشان بر اعسار دنیا و پریشانی آن هزاران هزار ثواب ایشان افزاید و هر دقیقه درجه ایشان بالا رود و این فی الحقیقة احسانی است كه مافوق آن متصور نمیشود بر هر كه تنگ‌تر مقامش عالی‌تر باین جهت است كه می‌بینی پیوسته اولیا و اوصیا و اصفیا و انبیا و سایر مقرّبان بارگاه اله در بلاها گرفتار و در كمال ضیق و اعسار و شرح مثالهای ایشان این مقام گنجایش ندارد و باین سبب بلیه سیدالشهداء علیه السلام اعظم بلیات و اوجع مصیبات بود چون درجه و مرتبه آن بزرگوار اعظم درجات و اشرف مقامات پس بلیه رسول الله و امیر المؤمنین علیهما السلام اعظم باشد بعلت اینكه بلیه سیدالشهداء علیه السلام بلیه ایشان است و زیاده للذین احسنوا الحسنی و زیاده ،

هر كه در این بزم مقرّب‌تر استجام بلا بیشترش میدهند

ایضا ،

هر كه در راه محبت پیشترسینه‌اش از زخم محنت ریشتر

پس از این تحقیق دقیق انیق بفهم سرّ اعسار و پریشانی مؤمنین را و سرّ خوش‌گذرانی و تنعم دنیائی منافقین را با اینكه تنعم ایشان جزای عمل ایشان است و ثواب افعال خیر كه از ایشان صادر شده ، اما هرگاه خوش‌ذات و نیكوفطرت و صافی‌طویت باعتبار مخالطت و ممازجت عرضی و مناسبت ظاهری با بدان و بدذاتان عمل ناشایسته و افعال ناپسندیده از ایشان بعرصه ظهور آید و بآن عمل قبیح و فعل نالایق مستوجب سخط و غضب عارضی زایلی شوند پس در این مقام و مرحله شفیع و واسطه خیر و احسان را مجال وساطت و شفاعت است و محذوری لازم نیاید زیرا كه هر چند مستحق عذاب عرضی هستند باعتبار معصیت و نافرمانی كه او را پیوسته مكره میداشته است و از اهوال و عقاب الهی خایف و ترسان نه از راه استكبار و نه از راه استنكاف و نه از جهت عناد و نه از جهت تهاون در غضب رب العباد بلكه باعتبار غلبه شهوت نفسانی از او معصیتی صادر شده لكن پیوسته قلبا حق را منزه از جمیع نقایص و مستجمع جمیع كمالات و اعتقاد بجمیع امور كه اعتقاد آن درباره حق واجب باشد و اعتقاد بجمیع انبیا و مرسلین و ملائكه مقربین و اوصیاء صالحین و محبت و اخلاص بائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین و بغض اعدا و منافقین و مشركین و كفار و منكرین حق داشته پس قلبش پاك و منزه و طاهر و مطهر مستوجب رحمتهای الهی و مستحق ثوابهای لایتناهی بلی بجهت معصیت ظاهری كه متابعت هوای نفسانی است چنانكه حضرت سید الساجدین علیه السلام در دعای سحر ماه مبارك رمضان می‌فرماید : الهی لم‌اعصك حین عصیتُك و انا بربوبیتك جاحد و لا بامرك مستخف و لا لعقوبتك متهاون و لا لسخطك متعرض و لكن خطیئة عرضت و سوّلت لی نفسی و غلبنی هوای و اعاننی علیها شقوتی و غرّنی سترك المرخی علی فعصیتُك بجهدی الدعاء ، و این چنین معصیت غضب ابدی و عقاب سرمدی را لایق و قابل نباشد بلكه مستحق عقاب و عذاب زایل فانی است بعكس طایفه اولی پس اگر شفاعت شافعی او را ادراك كرد چون بالذات این شخص مستحق رحمت و ثواب بود پس حق تعالی بجهت تفضّل و احسان از او عفو كند و تجاوز فرماید و جمع شده در این شخص رحمت و غضب از دو راه و رحمتش بر غضبش سبقت گرفته یا من سبقت رحمته غضبه پس این جماعت باشند مرتضی كه شفاعت در حق ایشان جایز باشد و در حق ایشان اذن داده حق تعالی شافعان را در شفاعت چنانكه آیات سابقه دالّ بر آن است و هرگاه شفاعت شافعان او را ادراك نكند باعتبار مصالح و حكمتها كه یكی از آنها آنچه مذكور شد سابقا می‌باشد پس حق تعالی از عدل جزای عملش را چون فانی و زایل است و دائمی نیست در محل فانی و زایل بایشان میرساند و آن عبارت از دنیاست كه در محل باقی دائمی به ثواب دائمی باقی فائز گردند پس میرسد به شخص در دنیا انواع آلام و اسقام و امراض و محنتها و تعبها و گرفتاریها و فراق محبوب و نیافتن و نرسیدن بمطلوب و موت فرزندان و اقربا و خویشان و اعسار و پریشانی و عدم عزت دنیائی و اذیت از اراذل و دونان و تفوّق ناقابلان بر آن و تنگ شدن دنیا بر او و امثال این امور از محنتها كه در دنیا بر انسان وارد می‌شود جملگی پاداش اعمال ناشایسته است كه از مؤمن صادر شده كه در دنیا بایشان میرسد چنانكه پاداش اعمال نیك كفار در دنیا بایشان میرسد تا این جماعت بنعیم ابدی فائز شوند و آن جماعت بخذلان ابدی و الحمد لله رب العالمین و هرگاه مستوفی نشده باشد آنچه بر انسان وارد شده از مصایب و جزای سیئاتش و مقتضایش هنوز باقی باشد پس سكرات موت را بر ایشان سخت می‌نمایند باز هرگاه باقی باشد در برزخ عذابش كنند و هرگاه باز باقی باشد اهوال قیامت را بر او عظیم وارد سازند و هرگاه باز باقی باشد و شفاعت شافعی او را ادراك نكند پس او را بمقدار معصیت كه از او باقی مانده در آتش جهنم می‌اندازند لكن در حظیره‌ای از حظایر جهنم كه ضحضاح در اخبار اشاره بآن است نه در اصل طبقات جهنم زیرا كه جهنم بر شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام حرام است چنانكه اخبار بسیار در این معنی از ائمه اطهار سلام الله علیهم وارد شده در این مقام كلام بسیار است و نوشتن آن موجب تطویل است زیرا كه این شقوق كه در اینجا درج كرده‌ام هر یك تفاصیل بسیار و شقوق بیشمار برایش می‌باشد ،

گر نویسم وصف آن بیحد شودمثنوی هفتاد من كاغذ شود

و بایست بدانی كه در این مقام در این اشخاص شفاعت شافعان گاه هست كه در دنیا ایشان را ادراك میكند و گاه هست در نزد موت و گاه هست در برزخ و گاه هست در قیامت و گاه هست در نزد دخولش در آتش و گاه هست كه در آتش قبل از استیفا و چون استیفای جزا شود او را از آتش درآورده در عین الحیوان غسل داده داخل بهشت نمایند پس متصل شود بنعیم ابدی دهر الداهرین اللهم ارزقنا الجنّة و اجرنا من النار یا كریم

و اما هرگاه بدذات و بدسرشت و خبیث‌فطرت اعمال ناشایسته كه صادر از خباثت قلب حسب انكارش در عالم ذر و در این دنیا صادر شود شفاعت شافعی در این مقام مقبول نیست و در این موضع است كه شفاعت مستلزم اجتماع ضدّین و انقلاب حقایق و ماهیات است و در ایشان حق تعالی خطاب به پیغمبر خدا رحمة للعالمین و شفیعا للمذنبین فرموده استغفرت لهم ام لم‌تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرّة فلن‌یغفر الله لهم و در حق طائفه سابقه فرموده و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توّابا رحیما و هرگاه نیكو تأمل در قرآن كنی تمامی اسرار در مرحله عیان بر تو منكشف گردد و دانی كه حق تعالی چون خلق كرده انسان را چنان خلق كرده كه قابل هر صورتی و حالی كه اختیار كند گردد نه بطریق تفویض تا جبر لازم نیاید چون قبول كرد ایمان و طاعت را و قلبا و طویةً بطیب نفس و خواهش ذات اقرار بربوبیت نموده طیب و طاهر و پاكیزه گشته حق تعالی او را بایمان و اقرارش از صورت طیبه و طینت علیین مخلوق نمود و چون قبول كرد كفر و نفاق را قلبا و طویة و دشمن داشت حق را بجهت اختیار خود باطل و نجس و خبیث گشته پس حق تعالی بانكار و عدم قبولش و بكفر و بغضش حق و اهل حق را خلق كرد او را از صورت خبیثه و طینت سجین مثالش همچنان باران نیسان كه در كمال صفا و لطافت چون داخل صدف شد و در آن جا پرورش یافت دُرّ غلطان و جوهر گران بر تاج شاهان قرار گرفته بلكه بالخاصیة و التأثیر جوان‌كننده پیران و جلای دیده كوران و قوت ناتوانان و صحت بیماران است و چون همان باران بعینه داخل شكم مار گردد زهر قاتل شود كه در جمیع خواص نقطه مقابل اول است و مراد از صدف اعمال صالحه و مراد از بطن مار اعمال طالحه و انكار قلبی پس اگر شفیع و واسطه خیر قدم پیش گذارد و تساوی مكانین را طالب باشد پس حكیم باو جواب گوید كه من هر دو را با حالات خودشان كه دارند در یك موضع قرار بدهم یا اینكه از مار خاصیت ماری و صورت ماری را از او سلب كنم و خاصیت و صورت صدف را باو عطا فرمایم در یك موضع قرار دهم و قسم ثالثی متصور نشود اگر گوید شفیع كه بحالت خود هر دو را در یك موضع قرار دهد حكیم جواب گوید كه پس من حكیم نباشم زیرا كه هر چیز را در موضعش قرار نداده‌ام و آن موجب نقص در من است و اذیت و ایذا به نیكان كه جزای خیر بایشان خواهم بدهم بجهت مصاحبت و مجالست این بدان و ناشایستگان ، روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم ، پس منقلب میشود ثواب ایشان بعذاب و آن خلاف مراد است و اگر گوید كه خاصیت و صورت را از ایشان بردار و خاصیت و صورت نیكان بایشان ده پس حكیم جواب گوید كه در این وقت متنعمین اشخاص دیگر باشند نه آنان كه شفاعت در حق ایشان نمودی و انقلاب محال باشد بعلت اینكه من جبر نمیكنم و جزای نیك نمیدهم مگر بشایسته آن پس شفاعت شما ایشان را ادراك نكرد چه آنان منقلب شدند باشخاص دیگر و مقام عفو و تجاوز از میان رود چه عفو در حق آنانی است كه عذابی بر ایشان لازم شده باشد پس باعتبار شفاعت با تفضل از او برداشته شود اما هرگاه شخص نیز عدم شود و خلق دیگر پدید آید آن خلق یا جهت اختیار طاعت و معصیت در ایشان هست یا نه همان طاعت وحده است اگر هر دو جنبه در او باشد پس بایست مكلف و ممتحن و مختبر شوند پس در صورت معصیت تمامی كلمات اول عود كند اگر باز شافع گوید كه ایشان را نیز عدم كن و خلق دیگر بیار باز همان سؤال از حكیم صادر شود پس اگر خلق مختار كند باز تمامی كلمات عود نماید و این موجب تسلسل است و عبث و هرگاه خلق كند آن خلق جدید را كه جنبه شر در او نباشد و تمكّنِ ترك نداشته باشد پس در جنت قرار دادنش قبیح است با اینكه اصل ایجادش قبیح است با اینكه چنین موجودی وجودش متصور نگردد پس بفهم این سرّ غیب خالی از عیب و منزه از ریب پس بدان علت انكار حق را در آمرزیدن منافقان كما قال استغفرت لهم ام لم‌تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة لن‌یغفر الله لهم پس در این مقام است كه شفاعت و عدالت مستلزم اجتماع ضدّین است و در این مقام حكم برای یكی است یا عدالت یا شفاعت ، شفاعت كه محال است پس حكم عدالت است باین جهت حق تعالی فرموده و لایشفعون الا لمن ارتضی و السلام

سؤال چهارم آنكه همه خلق را شیطان گمراه میكند و شیطان را كه گمراه كرد كه سجده بر آدم نكرد مگر هدایت در حق شیطان محال بود پس تكلیف را چه مجال بود

الجواب - بدانكه مستنبط است از اخبار و آثار ائمه اطهار علیهم سلام الله الملك الجبّار چنانكه عقل قاطع صریح صحیح بر نهج تلویح بآن دلالت دارد كه حق تعالی قبل از خلق خلایق و ما كان و ما هو كائن خلق كرد اولا و بالذات در اعلی علیین در تحت عرش اعظم اعلی بحری را كه اسمش صاد در قوله تعالی ص و القرآن ذی الذكر و نون در قوله تعالی ن و القلم و ما یسطرون و مزن در قوله تعالی افرأیتم الماء الذی تشربون ءانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون و اسامی دیگر نیز برایش می‌باشد كه مناسب این مقام نیست و خلق كرد در تحت آن بحر ارض طیبه را و خلق كرد در مقابلش اسفل السافلین بحری را كه اسمش سجین است و خلق كرد در تحت آن بحر ارض خبیثه پس ممزوج كرد این دو بحر و این دو ارض را با هم امتزاج حقیقی كه اثر هر یك در دیگری مستهلك و مضمحل نگردیده چنانكه شأن سایر مركبات است چون بهم امتزاج یابند سورت و صرافت هر یك منكسر شود بخلاف این تركیب كه سورت و اثر هر دو با امتزاج باقی است ذلك تقدیر العزیز العلیم ، نگوئی كه این امر محال است زیرا كه مثالش الآن موجود است نظر كن در شیشه سبز بشعله چراغ تا حقیقت امر بر تو منكشف گردد پس حق تعالی از این مركب خلایق را آفرید بجمیع طبقاتش از طبقه انسان و طبقه ملك و طبقه جن و طبقه حیوانات بهائم و طبقه نباتات و طبقه جمادات پس هر چه اول تركیب یافت ادراك و شعور و اختیار در او بیشتر پدید آمد از آنكه بعد ظاهر و موجود شد پس كل باعتبار این اختلاط و امتزاج در ایشان اختیار پدید آمد پس جملگی قابل تكلیف و شایسته تبشیر و تخویف و وعد و وعید پس در عالم ذر ندا بكل موجودات هر یك در مقامش رسید الست بربكم هر یك بحسب مقام و مرتبه خود اقرار و انكار نمودند پس احكام اقرار و انكار بر ایشان جاری شد پس حق تعالی ایشان را در دار وفا و عمل كه این دار دنیا باشد فرستاد چون مقتضای ایجاد بنحو حكمت آن است كه در نزول و هبوط شریف و بلندمقام اول موجود شود و غایب گردد و در صعود و ترقی اول پست‌مرتبه و سافل ظاهر شود و عالی و بلندمقام بعد از كل ظهور نماید باین علت است كه عقل انسانی اول مخلوقات مراتب انسانیه است و جسم انسانی آخر مراتب مخلوقات است چون در صعود بسوی مراتب خود اول نطفه پدید آید و بعد از آن علقه و بعد از آن مضغه و بعد از آن عظام و استخوان و بعد از ( آن ظ ) گوشت میرویاند و بعد از آن روح در او دمیده میشود بعد از آن قوا و حواس در او ظاهر گردد پس قوت گرفته و پانزده‌سالگی در اغلب عقل ظاهر شود پس مكلف گردد ، اگر دیده بصیرت داری هرائینه می‌بینی كه مرتبه‌ای كه بعد ظاهر میشود اشرف از مرتبه ظاهره قبل است چون علقه اشرف از نطفه است و مضغه اشرف از علقه است و عظام اشرف از مضغه است و روح اشرف از جمله است و عقل اشرف از جمله است پس باین اعتبار حقیقی و اقتضای واقعی حق تعالی بعد از اظهار و ایجاد افلاك و عناصر اول طایفه جن را كه در رتبه تالی انسان می‌باشند ظاهر فرموده در ارض ساكن نمود و آن جان بن جان و طایفه آن بودند چنانكه اخبار و آثار بر آن گواه و شاهد است و بر ایشان رسولی مبعوث فرموده احكام دین ایشان را بجهت ایشان ظاهر فرموده آن طایفه را بحق تعالی دعوت نمود چنانكه در عالم ذر نموده بود در این عالم نیز فرمود اتماما للحجة و اكمالا للنعمة ایشان سر غرور و تكبر پیش آورده بلذات جسمانیه جسدانیه باعتبار اختیار و عدم اجبار و اضطرار كه در ایشان بود تكذیب پیغمبر خود نموده عنادا و جحودا مرتكب معاصی عظیمه و قبایح شدیده تا اینكه غضب الهی بر ایشان وارد آمده حق تعالی ملائكه سموات را بجهت استیصال و اباده آن طایفه ملعونه شریره بزمین فرستاد ملائكه حسب الفرمان تمامی ایشان را هلاك نمودند و ابلیس در آن زمان هنوز بظاهر تكلیف مكلف نگشته او را هلاك نكرده اسیر نموده بآسمان بردند چون با ملائكه مأنوس شد اظهار اسلام و انقیاد امر ملك علّام نموده بجهت غرض از اغراض دنیویه و بجهت بقای وجود نامسعودش الی آخر الدهر زیرا كه میدانست كه حق تعالی ضایع نمیكند عمل عاملی را هر كه عملی كند برای خدا و از او امری از امورات دنیا و عقبا طلبد حق تعالی باو كرامت می‌فرماید چنانكه تفصیل امر را دانستی در مسایل متقدمه ، و اما آن عمل كه حبط و باطل میشود آن صورت عمل است و آن اعمال مرائین و اشخاص كه برای غیر خدا بعمل آورده‌اند چنانكه حقیقت این مسئله در محلش منقح شده لكن هرگاه عمل برای حق تعالی و بجهت اینكه او مستحق عبادت است نماید لكن از حق تعالی طلب كند امری را حق تعالی باو كرامت می‌فرماید هر چند مبغوض نزد حق تعالی باشد چنانكه فرعون و مأمون كردند و بآن قادر شدند بر آنچه قادر شدند ، اما فرعون بعد از اینكه نیمه شب را برخواسته و ریسمانی بر گردن انداخته و پالان خری بر دوش گذاشته بتضرع و زاری بی‌نهایت عرض كرد بارالها تو میدانی كه من میدانم كه مقدار من نزد تو كمتر از خری است به مراتب لكن من از آخرت گذشتم و دنیای مرا معمور كن ، باین جهت زمان طغیان و ادعای ربوبیتش بطول انجامید و نفرین موسی او را بزودی هلاك نكرد چنانكه در كتب اخبار مذكور است ، و اما مأمون چون امرش ضعفی بهمرسانیده نزدیك شد كه محمد امین او را غالب شود پس لباس سفید پوشیده بعد از غسل در خانه خلوتی درآمد و بر سر حصیر پاكی چهار ركعت نماز گذارد و دعا كرد كه حق تعالی امر را بر او مستقل گرداند پس دعایش مستجاب گشته مسلط شد و متمكن گشت تا كرد بذریه طیبه طاهره آنچه كرد لعنة الله علیه ابد الآبدین ، و شیطان نیز این معنی را فهمیده قلبا كافر و منافق و خبیث بجهت اختیار خود بجهت تركیب وجودش از خیر و شر و نور و ظلمت و از بحر علیین و بحر سجین لكن از سوء اختیار باطل را اختیار نموده عاجل را بر آجل ترجیح داد چونكه آن قوه در او موجود بوده و اگر پرسی كه چرا باطل را اختیار كرد در خود ملاحظه كن كه با اینكه مثل آفتاب میدانی كه حق تعالی مطلع است بر تمامی احوال تو و میدانی كه در معصیت خدا غضب است و هتك حرمت و میدانی كه در ترك معصیت رحمت است و نعمت و قدرت بر ترك نیز برای تو میباشد و هیچ مانعی برایت نیست پس بچه جهت معصیت میكنی و چه داعی شده ترا كه آنچه در خود است نمونه عالم ذر است و بالجمله ابلیس بجهت اغراض دنیاویه انقیاد حق تعالی و اطاعت امرش نموده مشغول بعبادت و طاعت گردیده تا رسید در طاعت و عبادت بمقامی كه ملائكه از آن تعجب مینمودند و رشك میبردند و غافل از خباثت باطنیه و نفاق قلبیه ذاتیه و حق تعالی بآن عالم بود وحده لا شریك له چون امر ابلیس بر ملائكه ملتبس شد بلكه اطاعت و انقیادش در لوح یقین ایشان ثبت گردید حق تعالی خواست كه امر بر ملائكه ظاهر گردد و خبث باطنی آن ملعون بروز و ظهور نماید و بدانند كه این جمله عبادت از روی اخلاص نیست و تا امر ابلیس نیز در جزا و ثواب و عقاب در آخرت معلوم گردد چه اگر بهمان حالت خود باقی می‌بود در نزد حشر سلوك حق تعالی با او چگونه بودی آیا به بهشت مأوای او دادی و از ملائكه مقربین میشمردی یا بجهنمش انداختی و در سقر مخلدش فرمودی اگر ارتكاب امر اول نمودی حكمت را لایق نبودی چه باطن آن ملعون خبیث و نجس چگونه در محل پاك و طیب و طاهر كه بهشت است قرار گرفتی هرگز عاقلی سگ را در رخت خواب با خود همخابه نموده یا نجاست عذره را در ظرفهای چینی پر كرده بطاقهای زرین گذارده و این از اقبح قبایح است و افسد معایب است و هرگاه امر ثانی را ارتكاب نموده بجهنمش انداختی ملائكه گفتندی بارالها این نكرد مگر آنچه را كه ما كردیم و او نیز همین حجت را بر حق گرفتی و اعضا و جوارحش از آن چیزی ندیده بودند كه تنطق بر اعمال ناشایسته و خبائث او نمایند پس قطع حجت آن ملعون نشدی و كشف حقیقت برای ملائكه نگشتی هر چند گفتندی یفعل الله ما یشاء و یحكم ما یرید لكن لیطمئن قلبی را مقام دیگر است باین جهت نزد ظهور مرتبه شریفه انسانیه چون او را برتری بر طبقه ملائكه است لهذا نزد وجود ابوالبشر آدم صفی الله علی نبینا و آله و علیه السلام برای ابتلا و فتنه ابلیس و اظهار ما فی الضمیر آن پر تلبیس و ازاله اوهام ملائكه نیكی را در حق آن خبیث پس امر كرد كل ملائكه را بسجود تا قطع حجت ابلیس گردد و الا حق تعالی عالم بود كه كل ملاك انقیاد امر بالطوع و الرغبة خواهند نمود پس آن ملعون خبث باطنی خود را اظهار نموده در مقام استكبار برآمده و استنكاف امر الهی نموده خواست كه برای نفاق خود بجهت تلبیس امر بر ملائكه و فرزندان آدم و آدم نه بر سبیل واقعیت عذری بگوید و الا خودش خود را میشناخت و میدانست كه حق تعالی نیز بر او مطلع است لكن بر دیگران امر را خواست مشتبه كند كلامی بر سبیل مغالطه و كذب و زور و افترا بر زبان رانده انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین كه مرا از آتش خلق كردی و آدم را از خاك پس مقام من اعلی مقامات است زیرا كه مقام عنصر نار اعلی العناصر است كه فوق آن در عناصر مقامی نباشد و مقام آدم ادنی مقامات است زیرا كه مقامش خاك است و تراب اسفل العناصر است كه در تحت آن عنصری نیست مقام من مقام اسم الله القابض است و مقام آدم مقام اسم الله الممیت پس در من جهت برتری است بر آدم و هرگاه در او نیز جهت برتری از حیثیت روح باشد پس مساوی شویم و هرگاه در او جهت رجحانی باشد نخواهد رسید در رجحان بمقامی كه من او را سجده كنم و ربوبیت او را برای خود ثابت نمایم چگونه ربوبیت خواهد بود او را بر من و حال آنكه در من چیزی است كه از او برتر و عالی‌تر است بلكه نسبت شریف در غایت شرافت است بكثیف در غایت كثافت باین شبهه سخیفه وانگهی بر سبیل دروغ و كذب و افترا خواست حقیت خود را تلبیسا ثابت كند لكن غافل از آنكه كذبش بر ملائكه ظاهر است و آدم حقیقت خود را میداند و میداند كه جن از ناری كه یكی از اجزای عناصر آدم است مخلوق نشده است بلكه مخلوق شده از ناری كه او پست‌تر است از خاك كه آدم از آن مخلوق شده بصد و سی مرتبه چه جن مخلوق شده از ناری كه آن نار مخلوق شده است از شجر اخضر كه آن شجر از نخاله تراب آدم مخلوق است چنانكه حق تعالی از آن خبر داده الذی جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون و قال تعالی خلق الجان من مارج من نار و حضرت صادق علیه السلام این بیان تام را باین طریق فرموده پس ابلیس ملعون شبهه سخیفه‌اش كارگر نشده خباثت باطنیه‌اش بروز نموده بآن سبب ملعون و مطرود و مبغوض گردید ،

میخواست تا نشانه لعنت كند مراكرد آنچه خواست آدم خاكی بهانه بود

و چون از رحمت الهی مطرود و از لذت ابدی مأیوس گشته پاداش عمل خود و جزای عبادت خویش را از حق تعالی طلب نموده و آن خواست كه تا یوم معلوم زنده بماند پس حق تعالی اجابت دعایش فرموده تا عملش را ضایع نفرماید و مقتضای عدل بلكه فضل تا منجر به فساد اقبح نشود از او سلب نكند پس او را مهلت داده تا وقت معلوم و مراد از آن رجعت آل محمد است علیهم السلام چنانكه اخبار بسیار بر آن دلالت دارد پس آن ملعون چون استكبار از آدم نمود و بآن سبب مخذول شد پس با او و اولاد و ذریه‌اش دشمن شده ایشان را چون خود گمراه و طاغی و یاغی میخواهد بسازد باین سبب برای ایشان حیلِها انگیزد و برای اغوای ایشان تدبیرها سازد و میخواهد كه ایشان را بتهلكه اندازد چون سایر دشمنان كه برای افراد انسان است نه اینكه او سبب شرور و شیطنت و فسق و قبایح میشود كه اگر او نباشد احدی مخالفت حق ننماید و شیطان مجبور بر مخالفت باشد حاشا و كلا بلكه داعی خیر و شر و طاعت و معصیت در حقیقت مكلف حق تعالی قرار داده تا اختیار متحقق شود و شیطان یكی از دشمنان اهل حق است و مُعینِ جهت معصیت كه در انسان است بلكه او را نیست غیر از دعوت بباطل هر كه قبول كرد قبول كرد و هر كه نكرد نكرد چنانكه حق تعالی از آن خبر داده قال الشیطان لما قضی الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ماكان لی علیكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لی فلاتلومونی و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخی پس انكار شیطان بسبب اختیارش بوده كه در جمیع موجودات است چون اختیار باطل نمود و عمر طویل یافت در صدد اغوای خلق درآمد و عداوت خود را بایشان ظاهر نمود پس حق تعالی نیز امر را بر اولاد آدم وسعت داده توبه را از ایشان قبول نمود تا نفَس آخرین پیش از آنكه معاینه ملك الموت نماید كه هرگاه بسبب اغوای آن خبیث اهل حق فریفته شوند انابه بدرگاه قاضی الحاجات نموده و پشیمان گشته پس حق تعالی قبول فرماید توبه ایشان را در مقابل اغوای ابلیس و در این مقام كلام بسیار است در كیفیت نزول ابلیس در زمین و توالد و تناسل از آن بی‌دین و كیفیت صعودش با اولادش در آسمانها بجهت استراق سمع و سبب منع و طردش و عدد اولادش و كیفیت تزویجش و امثال اینها كه الآن اقبال آن ندارم و كلام بطول انجام خواهد یافت ، و زمان ابلیس بطول خواهد انجامید تا آخر رجعت كه بطعن احمد مختار علیه سلام الله الملك الجبّار بدار بوار واصل خواهد شد این است كلام در این مقام در ظاهر حال و سخن در این محل طولانی است بذكر آن نمی‌پردازم یكپاره بجهت تطویل و یكپاره را بجهت عدم قابلیت ابناء زمان و یكپاره بجهت عدم مناسبت با كتب فارسیه و فهمهای عوام و یكپاره را بجهت خوف از بی‌فهمان قال الصادق علیه السلام ذكرت التقیة یوما عند علی بن الحسین قال علیه السلام لو علم ابوذر ما فی قلب سلمن لقتله لان علم العلماء صعب مستصعب لایحتمله الا ملك مقرب او نبی مرسل او مؤمن امتحن الله قلبه للایمان انما قلتُ علم العلماء لان سلمن من العلماء آه آه تا چند سخن پنهان كنم و تا كی كلام را در پرده خفا مستور دارم حق مسئله برایت گویم چون سؤال نمودی از گمراه‌كننده و مقلب قلب شیطان بدانكه گمراه‌كننده او خلیفه اول و ثانی بودند چنانكه راهنمای كل خلق محمد و علی علیهما السلام بودند چون در عالم ذر حق تعالی سؤال كرد و عهد و میثاق گرفت از خلق بربوبیت و توحید خود اول مقرین و اسبق موحدین اول كسی كه قدم در جاده اجابت گذاشت رسول الله صلی الله علیه و آله بود و بعد از آن بزرگوار وصی بلافصلش علی بن ابی طالب علیه السلام و اول كسی كه گوی سبقت در میدان انكار ربود و قدم در تیه و گمراهی انكار گذاشت خلیفه اول بود و بعد از او بلافاصله خلیفه دویم پس ابلیس و جمیع منكرین از كافرین و منافقین و یهود و نصاری و عبده لات و عزّی و هر كس كه انكار حق نمود و یا آنكه بباطلی میل نمود متابعت آن دو رئیس اهل ضلالت نمودند چنانكه جمیع ابرار و اخیار و انبیا و اولیا و صدیقین و نیكوكاران و مطیعان حق تعالی متابعت آن دو بزرگواران دین و راهنمایان راه یقین نمودند پس ابلیس بنیابت آن دو خلیفه در این دنیا اغوا میكند قبل از ظهور ایشان و بعد از ظهور ایشان تا یوم المعلوم چنانكه انبیا و اوصیا بنیابت محمد بن عبدالله و علی بن ابی طالب علیهما و آلهما السلام قبل از ظهور ایشان و بعد از ظهور هیاكل النور ایشان در دنیا هدایت خلق می‌نمایند اینقدر فرق است كه نواب رسول الله (ص) مختلف میشود و متبدل میگردد زیرا كه اگر یكی بود از اول دنیا تا آخر دنیا مردم توهم ربوبیت در حق ایشان میكردند چنانكه با تبدّل و تغیر نمودند و اما نواب آن دو مرشد طریق ضلالت تا آخر عالم یكی می‌باشد چه این توهم در حق او نمیرود و الكفر ملّة واحدة باین سبب است كه چون حضرت صاحب‌الزمان علیه السلام عجل الله فرجه ظهور فرماید ایشان را زنده خواهد كرد و تمامی معاصی كه از اول دنیا تا آخر دنیا شده حتی قتل قابیل هابیل را كلا بر ایشان خواهند ثابت فرمود و همه را بگردن خواهند و اقرار و اعتراف بآن خواهند نمود و خواهند گفت كه ما باعث شدیم جمیع افعال خبیثه و اعمال سیئه و اقوال باطله حتی یهود و نصاری و مجوس و دهری و طبیعی و جمیع طوائف باطله و فرق مختلفه را ما گمراه نمودیم و از راه بیرون كردیم زیرا كه بعد از اینكه به برهان قطعی ثابت شد كه این دو مستحق خلافت نبوده و غصب خلافت نمودند پس كمال مضاده میان ایشان و رسول الله و امیر المؤمنین علیهما السلام خواهد بود و محقق و ثابت است كه دشمن هر شریفی در غایت ضلالت است و چون رسول الله (ص) اشرف كاینات و افضل موجودات است كه در روی زمین و آسمان اشرفی از ایشان نباشد پس ضد ایشان در كمال ضلالت و منتهای شقاوت كه اشقی از ایشان نباشد پس مقدم خواهند بود در انكار حق پس جملگی تابع خواهند شد ایشانرا چنانكه رسول الله و امیر المؤمنین علیهما السلام مقدم بودند در اقرار و جملگی تابع ایشان سلام الله علیهما شدند در اقرار و اهتدا بسوی حق سبحانه و تعالی پس مبدء جمیع خیرات محمد و علی و یازده نفر از ذریه طیبه امیر المؤمنین علیهم سلام الله اجمعین می‌باشند و مبدء جمیع شرور و معاصی و سیئات و قبایح و ضلالات ضد و دشمن ایشان می‌باشد و دشمنی هیچكس با رسول الله صلی الله علیه و آله اشدّ از دشمنی آن كس كه بناحق در مكان او قرار گرفته اساسی كه قرار داده بود بجور و عدوان از هم پاشید و هرگاه در این مقام غیر از غصب خلافت ایشان دلیلی نباشد همان كافی است در اثبات این مدعا و مطلب كه ادعا كردیم و لیكن احادیث و اخبار در این باب از ائمه اطهار علیهم سلام الله الملك المختار زیاده از حدّ شمار است و ما در اینجا بجهت تطویل ذكر نمیكنیم لكن هر كه خواهد نظر كند در كافی در كتاب حجت در باب اینكه ائمه طاهرین اصل كل خیر می‌باشند و در كتب و رسایلی كه علما رضوان الله علیهم و كثر الله امثالهم در باب رجعت و غیبت آل محمد علیهم السلام نوشتند بفهم صافی و تأمل وافی كه انشاء الله تعالی می‌بیند آنچه را نوشتم در مقام دویم كالشمس فی رابعة النهار ،

من همه راست نوشتم تو اگر راست نخوانیجرم لیلاج نباشد تو كه شطرنج ندانی

و السلام علی تابع الهدی

سؤال پنجم - اهل سنت و جماعت امر ایشان محكم‌تر و اساس ایشان قوی‌تر از شیعه بنظر می‌آید زیرا كه ایشان مقلد چهار مجتهد می‌باشند تا روز قیامت تبدیل و تغییر نیابد بخلاف اصولیین از شیعه كه در هر روز و ماهی مجتهدی جدید اختیار می‌كنند و بنای اساس دین و آئین شریعت بر آن قرار میدهند و بآن حق را میپرستند و توجه بجانب او می‌نمایند با اینكه یك روز قبل را بخلاف آنچه در این روز عمل كرده عامل بود چگونه خواهد تمام شد این امر و همچنین قول ایشان كه قول المیت كالمیت

الجواب - بخدا قسم كه اهل سنت و جماعت امر ایشان اوهن از بیت عنكبوت است نه بر امر محكمی ثابت و نه بر حقیقت ثابتی واقع و تسمیه ایشان باهل سنت از قبیل تسمیه شئ است باسم ضدش چنانكه در كتابی یكی از ثقات ایشان مشاهده كردم كه در خصوص وجه تسمیه خودشان باهل سنت گفته كه اهل تفویض كه مفوّضه باشند ایشان را قدَری نام گذاشته‌اند و قدریه عبارت از ایشان است و حال آنكه قدریه بایست اسم كسانی باشد كه خیر و شر را كلا بقضا و قدر الهی میداند مجبره باین اسم احق می‌باشند از مفوضه و اطلاق این اسم بر مفوضه از قبیل اطلاق شئ است باسم ضدش چنانكه اعمی را بصیر خطاب میكنند و مشهور است ، بر عكس نهند نام زنگی كافور ، و گویا كه ما را نیز اهل سنت نامیده‌اند از این قبیل باشد بجهت ترك ما سنت پیغمبر را صلی الله علیه و آله ، بخدا قسم كه حق تعالی حق را بر زبانش القا فرموده و مرادش از این ترك سنت این بود كه محقق و ثابت است پیش ایشان كه رسول الله (ص) نص بر خلافت امیر المؤمنین علیه السلام در مواضع متعدده نموده سیما در روز غدیر خم و نص بر خلافت دیگران ننموده لكن خلافت ایشان باجماع ثابت شده پس ایشان ترك سنت پیغمبر نموده خلافت منصوصه را ترك نموده بغیر منصوصه راضی شدند پس تارك السنة اسم حقیقی ایشان است لكن از قبیل اطلاق شئ باسم ضد اهل سنة‌اش گفتند چنانكه خود میگویند و نص رسول (ص) بر خلافت امیر المؤمنین علیه السلام را احدی از ایشان منكر نیست الا بعضی از اهل عناد كه میگوید بچند هزار طریق حدیث غدیرخم بمن رسیده هنوز برای من ظن بصحت آن حاصل نشده است ، بلی چنین شخصی را كه ادراكش این باشد چنان امامی ضرور است و الا اغلب ایشان از اشخاصی كه ملاقات كرده و كتب ایشان را دیده مقر و معترفند بر تنصیص بر امیر المؤمنین و عدم تنصیص بر ایشان چنانكه ابن ابی‌الحدید گفته :

و خلافة ما ان لها لو لم‌تكنمنصوصة عن جید مجدك معدل

یعنی خلافتی را كه هرگاه آن منصوص از جانب رسول (ص) برای تو نبود هرائینه غیر از تو او را مستحق نبود پس چگونه است استحقاق تو برای خلافت با نص صریح ،

عجبا لقوم اخرّوك و كعبكالعالی و خدّ سواك اضرع اسفل

عجب دارم از گروهی كه ترا آخر خلفا قرار داده‌اند و حال آنكه ساق قدم تو عالی‌رتبه و بلندمقام است و روی و سر غیر تو كه عبارت از خلفای دیگر باشد ضایع و پست رتبه پس آنكه رویش رتبه پای ترا ندارد پس چگونه بر تو مقدم خواهد بود ، نظر كن ای منصف بصراحت این كلام و این اقرار كه در حق خلفای خود میكنند و احقیت امیر المؤمنین را علیه السلام ثابت می‌نمایند و معذلك همچو اسلاف خود در ضلالت باقی می‌باشند و متوجه است بایشان خطاب خداوند منّان انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون چنانكه ملا سعد تفتازانی صاحب مطول اقرار كرده كه امیر المؤمنین علیه السلام اعلم و ازهد و اورع و اتقی و اشجع از كل است لكن پدران ما بطریقی كه رفتند ما را باید رفت و مطاعن خلفای خود را ابن ابی‌الحدید در فضایل حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ذكر نموده و آن بسیار است لكن از آنچه الآن بخواطرم مانده دو بیت از آن است چون آن قصیده پیش حقیر حاضر نبود ،

و ماكان یوم الغار یهفو جنانهحذارا و لا یوم العریش تسترا

یعنی مستحق خلافت آن است كه نباشد در روزی كه حضرت پیغمبر (ص) بغار تشریف بردند دلش از خوف و تشویش با آنكه همراه حضرت پیغمبر (ص) بود لرزان و هراسان باشد و معلوم است كه همراه حضرت پیغمبر غیر از ابوبكر نبود كه از كشته شدن یا اذیت یافتن میترسید و میلرزید و نمیدانست كه كشته شدن نزد رسول الله حیات ابد و نعیم سرمد است و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در فراش رسول الله (ص) خوابیده كه جان نثار یار نماید و همچنین بایست مستحق خلافت نباشد كه در غزوات فرار كند و پنهان شود چنانكه ابوبكر و عمر در غزوه احد و خیبر و حنین و عریش همیشه فرار میكردند و پنهان میشدند ،

و ماكان معزولا غداة براءةو لا عن صلوة ام فیها فاُخِّرا

یعنی امیر المؤمنین علیه السلام معزول نبود از تبلیغ سوره براءة بمشركان عرب در مكه چنانكه ابوبكر معزول از آن شده حضرت امیر علیه السلام در حج اكبر بمشركان مكه تبلیغ فرمود و همچنین نبود حضرت امیر المؤمنین علیه السلام كه در نمازی كه امامت میكرد او را از آن منع كرده باشند چنانكه برای ابوبكر اتفاق افتاد در مرض موت پیغمبر (ص) كه بی‌اذن حضرت رسول خواست كه با مسلمین نماز جماعت گذارد چون عایشه كذبا و افتراءً از جانب پیغمبر (ص) ببلال گفته بود كه ابوبكر نماز كند چون رسول الله (ص) صدای تكبیرش شنیده فرمود اقیمونی اقیمونی كه فتنه عظیمی حادث شده یكبازوی مبارك بدوش امیر المؤمنین علیه السلام گذاشت و بازوی دیگر بدوش فضل بن عباس و پاهای مبارك بزمین میكشید تا مسجد تشریف آورده ابوبكر را دور نموده نشسته نماز گذاردند و از این قبیل اشعار و ابیات بسیار دارد و این كلمات و امثال آن در كتب و مصنفات ایشان بسیار است پس چگونه خواهد بود حال كسی كه رسول الله (ص) كسی را كه قابل آن ندانسته كه یك سوره از جانب خود تبلیغ كند یا یك نماز بجماعت گذارد چنانكه خود بآن اعتراف دارند او را مسلط بر اموال و دماء و فروج كل خلق كنند آیا ایشان بر سنت پیغمبر خواهند بود و از امت آن حضرت محسوب خواهند شد و نوشته‌اند در خصوص تربیع قبور كه هر چند سنت است لكن چون شعار رفضه است ما ترك آن میكنیم و نوشته‌اند كه رسول الله صلی الله علیه و آله نماز را در حضر جمع میكردند و آن سنت است لكن چون رفضه بآن مواظبت می‌نمایند ما آن را ترك میكنیم حتی از ابوحنیفه مروی است كه هرگاه میدانستم كه جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام در وقت سجده كردن چشم را می‌پوشید یا باز میكرد هرائینه من بر خلاف آن فتوی میدادم ، این است معنی آنچه گفته اهل سنت و جماعت و كلام در این مقام طویل الذیل است همه چیز را نوشتن نشاید و مشاهده و مشافهه باید تا بیان كنم برایت مخالفت ایشان را با خدا و رسول او علانیه كه قطع كنی بر آن و ثابت باشی بآن و جواب جمیع شكوك و شبهات را قادر باشی و چگونه بنوشتن توان احصای جواب شبهات نمود لكن بر سبیل اشاره و اجمال كلام را ادا میكنم كه اهل حق بآن راه یافته حجت بر اهل باطل تمام شود

و اما آنچه در باب اِحكام و اتقان امر ایشان استدلال نمودی باینكه ایشان مقلد چهار مجتهد میباشند و هرگز تغییر و تبدیل در آن راه نیابد پس همین دلیل بر عدم احكام و اتقان امر ایشان و عدم ثبات بر جاده مستقیمه و تثبت بر طریقه قویمه و فقیر حقیر بجهت اتمام حجت و اظهار نعمت الآن خود را عاری از مذاهب قرار داده در صدد تفحص و جستجو برمی‌آیم بر هر دین و آئین كه ثبات آن را تمام یافتیم بر آن ثابت میمانیم بشرط اینكه از راه انصاف پیش آمده طریقه عناد و لجاج را دست برداشته پس میگوئیم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم كه اولا سؤال میكنم از شما اهل سنت و جماعت كه آیا تكالیف و اعمال و افعال كه شخص بآن حق تعالی را پرستش میكند و بآن مستحق مثوبات الهیه میگردند از جانب حق باید بخلق برسد یا نه اگر گفتی نه منكر بداهت و ضرورت و اجماع جمیع عقلا و ملیین گردیده قابل هیچ جواب نیستی جز سكوت و اگر گفتی آری از جانب خداست می‌پرسم كه آیا عقول خلق مكلفین عاملین در ادراك حقایق آن اعمال و افعال مستقل میباشند تا هر چه را بتوانند در موضعش قرار بدهند و محتاج بتنبیه بودند مثل قول رسول قولوا لا اله الا الله تفلحوا كه عقول در لزوم و وجوب این قول مستقلند بجهت عدم التفات از آن غافل میباشند چون منبهی باو تنبیه كرد متنبه گشته میفهمد آیا این اعمال و افعال تكلیفیه و احكام الهیه تشریعیه چنین میباشند یا نه بلكه عقل در آن استقلال ندارد هرگاه بگوئی عقول در آن مستقلند و هر چیزی را در موضع آن توانند گذاشت از تو باور نكنم و كمال مبالغه در انكارش مینمایم زیرا كه چون تتبع جمیع ارباب ملل و ادیان نمودیم چنان یافتیم كه ایشان عقول را در این باب مستقل ندانسته‌اند و این امور را توقیفیه الهیه دانسته‌اند حتی معظمی از طایفه شما ای اهل سنت و جماعت كه عبارت از اشاعره باشند در این مقام كار را بحد افراط رسانیده حسن و قبح اشیا را بالكلیه شرعی دانستند و شما را نیست منع این مقدمه چه مذهب شما بآن انعقاد یافته اشاعره بحد افراط و معتزله بطریق توسط و هرگاه بگوئی كه عقول در آن مستقل نیستند پرسم كه چگونه در میان خلق این اعمال و افعال و احكام انتشار یافت آیا از خلق بخلق رسید یا از خالق بخلق رسید اگر بگوئی كه از خلق بخلق رسید پس این احكام الهیه و تكالیف شرعیه نباشد و حال آنكه خود بخلاف آن اقرار دارید و قرآن شما بآن نیز ناطق كه شرع لكم من الدین ما وصّی به نوحا الآیة ، كه دلالت صریحه دارد بر اینكه شارع حق تعالی است و هرگاه بگوئی كه از خالق بخلق رسیده از تو پرسم كه چگونه بخلق رسیده آیا به تمام خلق بهر كس تكلیف خود و آنچه لایق او است از اعمال و افعال كه مصلح و مفسد او است باو رسانیده بلا واسطه بشری و خلقی دیگر یا نه بلكه باشخاص مخصوصه در هر زمانی و عصری رسانیده و القا فرموده و آن شخص را مبعوث بر طائفه و اهل بلد و اهل ارض و كل خلق نموده است هرگاه بگوئی كه به تمام خلق بهر یك تكلیف او را رسانیده دروغ گفتی و واقع بر خلاف آن است چه ما بالعیان مشاهده میكنیم افراد مكلفین را كه در امر خود متحیر و سرگردان می‌باشند و هرگاه بگوئی باشخاص مخصوصه میرساند پرسم كه سبب آن چیست آیا بجهت خصوصیتی است كه در آن اشخاص است یا نه اگر بگوئی كه بدون وجه رجحانی و خصوصیتی بایشان میرساند دروغ گفتی و از تو نپذیرم زیرا كه در این ترجیح بلا مرجح و استشمام رایحه بخل میشود باعطاء به بعضی و منع از بعضی با تساوی حكم در مجموع و ما خالق عالم را اجل از آن میدانیم كه مرتكب شود قبیحی را و هرگاه بگوئی كه بجهت خصوصیت است پرسم كه آن خصوصیتی كه مدار تمایز آن اشخاص است از دیگران و سبب استحقاق ایشان است این عطیه عظمی را كه ریاست عامه باشد بر خلق چیست و بچه جهت است آیا بجهت امتیاز خلقت و شكل و هیئت است یا بجهت اختصاص ایشان بامور دیگر از غیر خود هرگاه بگوئی كه بجهت امتیاز خلقت است دروغ گفتی چه بلا اشكال آن اشخاص از ابناء جنس امثال خود بودند یأكل مما یأكلون منه و یشرب مما یشربون چنانكه قرآن شما نیز بآن ناطق است قل انما انا بشر مثلكم یوحی الی پس صورت ظاهریه منشأ اختصاص و ترجیح نگردید و هرگاه بگوئی كه بجهت امور دیگر بود غیر از خلقت و صورت پرسم كه آن چیست آیا صفای سیرت و سریرت و طهارت باطن ایشان بود از جمیع معاصی و كدورات و ظلمات یا امر دیگر هرگاه بگوئی كه امر دیگر بود پرسم كه آن امر دیگر آیا منافی این طهارت و صفا است یا نیست اگر گوئی هست از تو قبول نكنم و باور ندارم چه فیوضات الهیه و تأییدات ربانیه علی الاتصال متصل نگردد بقلبی كه طاهر و مطهر نباشد از كدر و درن جمیع معاصی و نجاسات باطنیه از صغیره و كبیره ، چه معاصی مستلزم وجود شیاطین است چنانكه ترك آن و فعل طاعات مستلزم وجود ملائكه پس قلب و جسد و باطن و ظاهر محل آمد و شد ملائكه نگردد مادامی كه در آن ابلیس را تسلطی باشد و بعبارة اخری نورانیت تامه حاصل نگردد در محلی كه ظلمتی در آن باشد و همچنین امتیاز از رعیت حاصل نمیشود ، چه هرگاه حق تعالی یكی را مخصوص كرد بكمالات و كرامات با اینكه چون غیرش معاصی از او صادر شده و میشود و دیگران را از آن محروم فرمود بلكه دیگران را رعیت و او را ولی و دیگران را بنده و او را سید و آقا نمود كمال ظلم نموده باشد و همچنین هرگاه او مطهر از معاصی نباشد وثوق باخبارش از جانب خداوند عالم نمی‌ماند پس مرتفع میشود اعتماد بر وعد و وعید و جنت و نار و احكام و اقوالش جمیعا ، چه در كل احتمال خطا و سهو و نسیان و كذب و افترا و تقوّل علی الله میرود زیرا كه باطنش مطهر نیست از معاصی پس جایز است بر او این امور و معذلك وثوق رفع میشود و همچنین سست میشود اعتقاد رعیت در آنچه آن می‌آورد هرگاه بر خلافش عمل نماید و مخالفت از او محسوس شود یا فرض خلاف و اعتبار آن در آن شود و بآن مكرر شك میكنند در شریعت و همچنین متنفر و مشمئز گردد از او نفوس هرگاه قبل از بعثت معصیت از او صادر میگشته و آن باعث قطع حجت بر خلق نمیشد و حال آنكه در قرآن شما وارد است لئلایكون للناس علی الله حجة بعد الرسل چه بلاشك هرگاه هیچ معصیت از او صادر نشود اقطع است در حجیت از اینكه از او صادر شده باشد و بالجمله نور الهی در قلب جا نمیگیرد مگر بقدر تطهیرش از خبائث معاصی پس هر چه تطهیر بیشتر نور و تأیید بالاتر و افزونتر تا بمقام خلافت و در آن مقام نتواند رسید مگر بعد از تطهیر از كل بجمیع الوجوه چه نایب و ظاهر حق است در خلق ، حكم نیابت در صورت مخالفت زایل گردد الحاصل نتوانی ادعا كرد كه با عدم تطهیر باطن از الواث معاصی شخص خلیفة الله فی الارض تواند شد بلا اشكال و تأمل و هرگاه بگوئی كه صفای سریرت و طهارت باطن سبب شد ارسال او را بر خلق و گرامی داشتن او بانواع كرامات و نازل كردن ملئكه بر او در دقایق و ساعات از تو قبول كنم و بر حقیت آن گردن تسلیم و رضا پیش گذارم لكن باطل شد باقرار باین مقدمه اصل اصیل امر شما ای اهل سنت و جماعت كه قایل شدید بعدم عصمت انبیا و رسولان حضرت اِله و معصیت در حق ایشان فرض نمودید و خطا بر ایشان تجویز كردید بلكه وقوعش را ثابت نمودید و افترا و بهتانهای نالایق بمقربان بارگاه احدیت بستید و تخطئة الانبیاء نوشتید با آنكه خود میگوئید چنانكه قرآن شما بآن ناطق است كه قرآن مشتمل است بر محكم و متشابه و ظاهر و باطن و مطلق و مقید و جلی و خفی شما متشابهات قرآن را كه بجهت استنطاق ضمایر و طبایع شما بود تابع گشتید و عصی آدم ربه فغوی را محكم دانسته اعتقاد را بآن قرار دادید پس در شما جاری شد آنچه قرآن شما بآن ناطق است و لقد انزلنا علیك الكتاب منه آیات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به كل من عند ربنا و مایذكر الا اولوا الالباب ، ندانستم كه بچه جهت این شناعت را قبول نمودید و خطا بر انبیا تجویز كردید كه اساس نبوت بهمین خطا بهم‌میخورد و افتراها به پیغمبران خدا بستید و افعال ایشان را بدون تأمل حمل بر خطا نمودید و تابع متشابهات قرآن شدید و آیه یا ایها الذین آمنوا كونوا مع الصادقین را كه صدق حقیقی نافی جمیع مخالفت ربانی است زیرا كه در حال معصیت شخص صادق نباشد با خدای تعالی در اقرار بوحدانیت و ربوبیتش و اطاعتش در كل باب فراموش كردید و به پشت سر انداختید و سرّ این معنی را نیافتم مگر متابعت نفس اماره بسوء و مشاهده احوال رؤساء و بزرگان خود و معذلك مدعی این می‌باشید كه ما بر دین خدا و رسول می‌باشیم آخر خود انصاف دهید كه چنانكه حق تعالی كامل و منزه از جمیع نقایص است رسول و مبعوث از جانب او و منسوب بسوی او از جمیع معاصی وارسته بتمامی كمالات منبثه در رعیت آراسته تا اكمل از رعیت من جمیع الجهات باشند و قطع حجت ایشان بالكلیه گردد البته بهتر و زیباتر و در برهان قاطع‌تر و حق تعالی نیز قادر بر بعث چنین رسولی است پس ترجیح مرجوح چرا دهد و تفضیل مفضول یا مساوی چرا روا دارد اگر بگوئی كه شخص منزه از جمیع معاصی محال است ، مطالبه دلیل عقلی بر محالیت آن میكنم و با آنكه از این طرف دلیل عقلی چنانكه ذكر شد بر وجوب او ثابت است و اگر گوئی كه ممكن است لكن واقع نیست منع میكنم و جمیع پیغمبران را از این قبیل میدانم كه از جانب حق تعالی مبعوث شده بودند و در قرآن شما مذكور است و من عنده لایستكبرون عن عبادته و لایستحسرون یسبحون الله فی اللیل و النهار و لایفترون چه عاصی حین معصیت فتور از تسبیح و ذكر خدا دارد با آنكه هرگاه چنین بود تكلیف به ترك كل معاصی جائز نبود حدی كه تكلیف باینكه آدمی بهوا پرواز كند جائز نیست چون تكلیف بآن ثابت پس تمثل آن لازم است و الا خراب میشد عالم اگر بگوئی كه صدور معصیت از ایشان احساس شد منع این احساس میكنم و آنچه تو می‌بینی كلا از قبیل حسنات الابرار سیئات المقربین نه اینكه فی الواقع معصیت باشد بلكه اینها كلا ترك مستحب است و بر ترك مستحب معصیت لازم نیاید و آیات در این باب از متشابهات است و كلا مأوّل بحدیث حسنات الابرار سیئات المقربین است هرگاه خوف طول كشیدن نبود هرائینه ذكر میكردم جمیع كلمات شما را ای اهل سنت و جماعت و بیان آن را می‌نمودم و راه خطا را نشان شما میدادم لكن آنچه نوشتم كفایت است اهل بصیرت را و اهل عناد بهزار دلایل میل بحق ننمایند پس ثابت شد كه آنكس كه از جانب خدا احكام الهیه تكلیفیه را بخلق رساند بایست معصوم و مطهر از جمیع ذنوب و معاصی باشد پس پرسم كه آن پیغمبر مبعوث از جانب حق تعالی همیشه با رعیت خود هست الی یوم القیمة یا آنكه خواهد از دنیا ارتحال نمود ، اگر گوئی كه همیشه باقی است دروغ گفته‌ای و واقع بر خلاف آن شهادت میدهد و قرآن شما انك میت و انهم میتون بر آن نص صریح و اگر گوئی كه خواهد ارتحال نمود پرسم كه امت او اختلاف در دین و طریقه او خواهند كرد یا نه اگر گوئی كه نه دروغ گفته‌ای ، چه اختلافات واقعه در میان امم بعد از پیغمبر خودشان محسوس است خصوصا بعد از پیغمبر شما كه بهفتاد و سه فرقه گشتند امت او اگر گوئی كه اختلاف واقع میشود پرسم كه كل این اختلافات حق است یا نه یكی بر حق است و غیرش بر باطل اگر گوئی كه كل حق است دروغ گفته‌ای زیرا كه دین حق جز یك نیست و واقع غیر از یكی محال است بالضرورة و اگر گوئی كه حق یكی است و باقی بر خلاف حق پرسم كه آنان كه اختلاف كرده‌اند كلا از راه عناد و جحود بوده كه حق بر ایشان ظاهر شده بود و میدانستند كه واقع یكی است و معذلك اختلاف میكردند یا آنكه جمعی از راه جهل و نادانی و تحیر و سرگردانی و عدم اطلاع بر حقیقت امر و عدم استحضار بواقع كما هو ، اگر گوئی كه همگی از راه عناد و جحود اختلاف كردند و حق بر ایشان ظاهر بود و مكابره مینمودند دروغ گفتی و بر خلاف واقع تكلم نمودی هرگاه چنین گوئی امر شما ضایع و فاسد میشود ، چه مجتهدین شما بعضی با بعضی كمال تخالف و تعاند و تعارض دارند چگونه راضی میشوید كه معاند باشند پس صدق كند بر ایشان یعرفون نعمت الله ثم ینكرونها و اكثرهم الكافرون و خلیفه ثانی متعه نسا و حج تمتع را حرام كرده با آنكه در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله حلال بود و در خلافت ابوبكر نیز حلال بود پس این اختلاف از راه عناد و جحود بود یا جهل بواقع هر چند جهل بواقع قبیح است لكن عناد و انكار مستلزم كفر است و شما ادعای آن نمیكنید كه جبرئیل یا احدی از ملائكه بر خلفای شما نازل میشده و احكام الهیه بر آن میرسانیده یا آنكه پیغمبر (ص) ایشان را منصوب ننموده تا آنكه علم ناسخ و منسوخ و مجمل و مبین و ما كان و ما یكون الی یوم القیمة را تعلیم ایشان نموده باشد با نص حلال محمد حلال الی یوم القیمة و حرام محمد حرام الی یوم القیمة بالجملة اختلاف كل امّت از راه عناد و ظهور حق نبوده و هرگاه بگوئی كه اختلاف نه بجهت عناد است بلكه بسبب اختلاف در افهام و عقول و ادراكات و اوقات و احوال و ازمنه و امكنه و صدور كلمات محكمه و متشابهه و عامه و خاصه و مطلقه و مقیده و ظاهریه و باطنیه از آن پیغمبر بحسب حكم و مصالح الهیه پس اختلاف واقع میشده پرسم كه آیا لازم است بر حق تعالی كه رفع این اختلافات نماید یا نه اگر بگوئی كه نه ، از حق گذشته‌ای زیرا كه این اختلافات جز یكی كلا باطل می‌باشند پس لازم می‌آید كه حق تعالی خلق را بر باطل واگذارد و در مرحله ضلالت و تحیر ایشان را باز دارد و علَم هدایتی و راه نجاتی برای ایشان ظاهر نسازد پس خلق را در لُجّه عمیاء و ظلمة دهماء گذاشته اگر جائز بودی این پس ارسال رسل از اصل بی‌فائده بودی چه هر كس بهر نهج كه میخواست رفتار میكرد و حق را بآن عبادت می‌نمود و آن مستلزم هرج و مرج در دین و بطلان شریعت و آئین یا به پیغمبر واحد اكتفا میكرد و حاجت به تعداد انبیا در هر عصری نبود هرگاه چنین فرض شود كجا حجت تمام میشد بر كسانی كه بعد از زمان آن پیغمبر متولد میشد و مكلف میگردید هرگاه انكار آن طریقه و آن آئین می‌نمود و كه رفع شكوك و شبهات او می‌نمود و كه او را بطریقه مستقیمه دلالت میكرد هرگاه اختیار دینی نمیكرد و میگفت بارالها نظر كردم در ارباب ادیان كل ایشان را مختلف و متشتت یافتم و طریق مستقیمی كه بآن ثابت باشند ایشانرا ثابت نیافتم طوری چنین میگفتند و طوری بعكس آن من یقین كردم كه ایشان بر دین تو نیستند چه اگر بودند تو ایشان را گمراه نمی‌خواستی هرائینه علَم هدایتی برای ایشان نصب می‌نمودی و ایشان را بطریق حق دلالت میكردی و از اختلاف باز میداشتی و ترا اجلّ از آن میدانستم كه خلق را خلق بكنی و پیغمبری بر ایشان مبعوث كنی و پس از آن پیغمبر اختلاف عظیم در دین آن پیغمبر واقع شود كه اكثر از راه جهل و قصور و عدم معرفت بود و حافظی از برای شریعت آن پیغمبر در میان امتش قرار ندهی كه رفع اختلاف ایشان نموده تمامی امت را بر محجّه واضحه و طریقه لایحه حق نگاه دارد چون ادیان این زمان را چنین یافتم و اهل آن ادعا میكردند كه بعد از پیغمبر ما حافظی برای شریعتش نمی‌باشد من اعتقاد بآن دین نكردم و بآن پیغمبر ایمان نیاوردم ، چه ترا اجلّ از این میدانستم پس چنین شخص كه حافظی برای دین خود قرار ندهد از جانب تو ندانستم آیا همچو میدانی كه حق تعالی او را با وجود این عقاب كند و عذاب نماید كه چرا چنین دینی را اختیار نكردی ، حاشا و كلا و هرگاه چنین بود حق از باطل جدا نشود و صحیح از سقیم امتیاز نیابد و معاند با مقر ممتاز نگردند و واقع میشود مفسدِها و آراء فاسده و اقوال واهیه و اعتقادات باطله و كسی را نیست ابطال دیگری الحاصل قبایح و شنایع این عمل لا یعد و لا یحصی است برای عاقل همین اشاره كفایت میكند پس جائز نیست قول باینكه حق تعالی اختلاف را از میان برنداشته مردم را بر گمراهی و ضلالت مقیم سازد هرگاه نقض كنی بطریقه شیعه كه ایشان بر وجود حافظ شریعت بعد از رسول قائلند لكن در این زمان آن حافظ را غایب میدانند و از آن منتفع نشوند پس بر مذهب ایشان نیز لازم آید كه حق تعالی خلق را در ضلالت واگذارد جواب گویم من الآن اختیار مذهبی نكرده‌ام و مذهب شیعه را الی الآن اقرار نكرده‌ام تا تو بر من نقض كنی بلی بر ایشان نیز وارد آید و ما از ایشان خواهیم سؤال نمود شاید جوابی شافی داشته باشند لكن الآن ما را كلام با شما است ای جماعت اهل سنت و جماعت و اغماض از مذاهب دیگر پس باطل شد شق ثانی از تردید كه لازم نیست بر حق تعالی رفع اختلاف امت و ابقای ایشان بر جاده ضلالت و هرگاه بگوئی كه بر حق تعالی لازم است كه رفع این اختلاف نماید بنصب حافظی از برای شریعت آن پیغمبر پرسم كه آن حافظ قلبش و باطنش آیا واجب است كه مصفا از كدورات معاصی و رذایل و ممتنع باشد از دخول شیاطین جن و انس یا آنكه با وجود معاصی و فعل قبایح و رذایل جائز است كه او را حافظ شریعت قرار دهد هرگاه گوئی كه با وجود معاصی و فرض آن در حقش جائز است كه او را حافظ شرع شریف قرار دهند ، دروغ گفتی و فاسد كردی رأی خود را زیرا كه بعد از پیغمبر آن حافظ حكم همان پیغمبر را دارد بالنسبه بامتش پس اگر جائز باشد بر او خطا و معصیت و سهو و نسیان پس وثوق نماند رعیت را بر آنچه او خبر میدهد از جانب پیغمبر و احتمال خطا و كذب العیاذ بالله یا سهو و نسیان در او میدهند پس در مرحله یقین ثابت نخواهند ماند پس اختلاف از میانه رفع گردد و عمل بمظنه پیش آید و آن قبح است عقلا و نقلا چگونه ریاست عامه نبوت را حامل شود و مسلط بر دماء و فروج و اموال خلایق شود كسی كه میل بنفس نماید و شیطان را بر او دست باشد نمی‌ترسی از چنین كسی كه جلب نفع بسوی خود نماید و در مقام اجحاف و ظلم درآید هر چند خفی باشد بالجمله وثوق بحقیت جمیع آنچه خبر میدهد از پیغمبرش نمی‌ماند پس نصب حافظ سودی برای رفع اختلاف نكرد و شخص در دین خود قاطع نگردید و تزلزل با ثبات دین كه مطلوب حق است منافات دارد و این بی‌ثباتی از جانب حق باشد نه از جانب خلق چه خلق را میرسید كه بگویند بارالها اگر تو برای ما حافظی معصوم و مطهّر از ذنوب قرار میدادی كه ما بر قولش قطع هم‌میرسانیدیم هرائینه ترا براستی عبادت می‌نمودیم لكن الآن پیوسته در عبادت خود متزلزل و در مقام ظنّ و تخمین سرگردان خداوندا ما را در مرحله قطع و یقین برسان آیا این دعا صحیح است یا نیست اگر گوئی نیست مكابره كرده‌ای زیرا كه مانع اقوی نیست اگر گوئی هست پس چگونه حق تعالی ایشان را در مرحله یقین برساند كشف حقیقت از قلوب جملگی كردن محال بحسب اسباب ، پس واجب شد كه آن حافظ شریعت آن پیغمبر را معصوم و مطهر از جمیع معاصی و رذایل و نكبات نماید كه در نزد قولش در مقام یقین باشند پس اگر در مرحله یقین نرسند از جانب حق نیست بلكه از جانب خود و تقصیر خویشتن است چنانكه بعد انشاء الله تعالی ذكر خواهد شد پس ببرهان ثابت شد كه جائز نیست كه حافظ شریعت آن پیغمبر عاصی و جائز الخطا باشد و هرگاه بگوئی كه واجب است كه معصوم و مطهر باشد چون پیغمبر از جمیع كدورات معاصی تا صدق حقیقی كونوا مع الصادقین صادق باشد پس پرسم كه آیا كه تعیین میكند آن حافظ شریعت پیغمبر را آیا پیغمبر باذن حق تعالی تعیین میكند یا اینكه خلق بعد از پیغمبر جمع شوند و تعیین حافظ شریعت نمایند اگر گوئی كه خلق جمع شوند و تعیین حافظ شریعت آن پیغمبر نمایند ، دروغ گفتی و به صواب تكلم ننمودی زیرا كه حافظ آن شریعت بایست كه در نزد آن پیغمبر پرورش یافته تا تمامی علوم كه از جانب حق تعالی باو میرسد بآن حافظ القا كند و تعلیم نماید و از خدا مسئلت نماید كه او را محافظت كند از نسیان و سهو چه جبرئیل جز به پیغمبر نازل نشود و آنكه حافظ شریعت پیغمبر است هرگاه بیگانه باشد چگونه تواند احاطه بعلم آن پیغمبر كند تا بعد از او مثل او باشد در اظهار معجزات و خوارق عادات و اثبات حكمی و نفی حكمی و حدوث واقعه‌ای و امثال ذلك ، بالجمله چنانكه پیغمبر باید از خدای تعالی بواسطه ملك جمیع احكام و علوم متعلقه بخلق را اخذ نماید آن حافظ نیز جمیع علوم متعلقه بخلق را بایست از پیغمبر اخذ كند و الا حافظ شریعت آن پیغمبر نباشد هرگاه ملك و جبرئیل بر او نازل شود مر احكام متعلقه بامت او پیغمبری خواهد بود مثل او و صور این مقام خارج از ما نحن فیه است و همچنین ما عصمت و طهارت باطن و صفای قلب را شرط در وصی دانستیم چگونه خلق علم بما فی الضمایر توانند همرسانید چگونه طهارت باطن را عالم توانند شد و حسن ظاهر كاشف از طهارت باطن نیست چه بسیار خوش‌ظاهر است كه بدباطن است و اگر هم بتحكم و تكلف شود افاده ظن و گمان میكند نه افاده قطع كه مطلوب حق است از خلق و غرض است از نصب انبیا و مرسلین و دلایل واضحه در ارشاد بسوی یقین چگونه خلق حقایق و اسرار باطنی شخص را مطلع میشوند هر چند صدهزار نفر جمع شوند زیرا كه ایشان نمی‌بینند مگر ظاهر صورت را و مطلع نیستند بر حقیقت باطن و اجتماع ایشان هرگاه بر حكم و طهارت باطن باشد بدون استناد به نصی و خبری البته قبول نخواهد شد مثل اجتماع كل ناس بر اینكه ما در شب تاریك بسیار تاریك بچشم خود فلان چیز دیدیم ما و این اجماع هرگاه تحققش فرض شود هرگز مقبول نیست بخلاف اینكه اگر اجماع كنند كه ما شنیدیم از پیغمبری یا از كسی كه باعتبار قرب نزد حق تعالی در ظلمت شب ببیند آنچه را كه در روز میبیند البته قبول میكنیم و همچنین است در این مقام زیرا كه باطن ناس در نزد عوام و خواص همچو شب مظلم است بالنسبه به روز روشن پس چگونه اجماع بر حسن ظاهر احوال دلیل بر عصمت باطن خواهد بود بلی هرگاه اجماع منعقد شود كه این شخص در تمامی احوال و اقوال و بیان اعتقادات از اول عمر ما الی زمانهم در حالی از احوالش در خلوات و در دقایق ساعات معصیتی مشاهده نكرده‌ایم نه صغیره و نه كبیره علم بمعصومیتش آن زمان بحسب عادت هم‌میرسد و مِن بعد افاده قطع كه سادّ جمیع احتمالات باشد نمیكند با اینكه چنین اجماعی انعقادش محال است بالجمله خلق مطلع بر باطن امر نیستند و حال آنكه حافظ شریعت بایست در باطن امر معصوم باشد و تربیت نزد پیغمبر یافته باشد و تعلیم علوم خود را باو نموده باشد تا محتاج به علوم رعیت و امت نباشد و این تعیین چگونه خلق را میسّر است و هرگاه بگوئی كه خلیفه و وصی و حافظ شریعتِ رسول بایست از جانب خود منصوب شود باذن الله تعالی ، پس قبول میكنیم و صحیح میدانیم و میپذیرم چنانكه حق است مطابق واقع لكن باقرار باین كلمات باطل میشود قول شما ای اهل سنت و جماعت كه عصمت را در امام شرط نمیدانید و به نائب رسول الله و خلیفة الله و حجة الله فی الارض را تجویز معصیت و خطا و كذب العیاذ بالله میكنید و هر سلطانی كه بزور و افترا مسلط شود و ظلم و تعدی از حد گذراند و شراب‌خوار و قمارباز و سامع غنا و عود و طنبور همچون خلفای بنی‌امیه و بنی‌العباس را اولوا الامر میدانید و باین خود را از اهل حق میشمارید و حق را بآن عبادت میكنید بدانید كه معصیت از جانب شیطان است و خود بآن اقرار دارید و طاعت و عبادت و ترك معصیت از جانب رحمان خداوند منّان پس در حال معصیت و وقت معصیت شخص خلیفه شیطان است نه خلیفه رحمان چه حق تعالی هرگز معصیت را دوست ندارد و خلیفه او خلیفه شیطان نخواهد بود و آنكس كه معصیت كند خلیفه شیطان است پس خلفای شما كه معصیت میكنند باقرار خود خلفای شیطان میباشند نه خلفای رحمان لانّ مَن استمع الی ناطقٍ فقد عَبَدَه فان كان الناطق ینطق عن الله فقد عَبَدَ الله و ان كان ینطق عن الشیطان فقد عَبَدَ الشیطان و در قرآن شما است الم‌اعهد الیكم یا بنی آدم اَلّاتعبدوا الشیطان انه لكم عدوّ مبین پس بیان كرده كه هر كس كه اطاعت شیطان كند او را پرستیده است و شیطان معبود او است پس هر عاصی در حال معصیتْ معبودش شیطان است بنص قرآن و بدلیل عقل چه آن مرضی رحمان نیست و از آن نهی فرموده و مرضی شیطان است پس اگر شیطان را بر رحمان ترجیح نمیداد چگونه آن عمل كه مرضی رحمان نیست بعمل می‌آورد زیرا كه بلاشك كسی شیطان را بعنوان معبود عبادت نكرده و همچنین در قرآن است افرأیت من اتّخذ الهه هویه پس هر كه معصیت میكند خواهش نفس او معبود و خدای او است پس چگونه تجویز میكنید ای اهل سنت و جماعت كه خلیفه خدا و صاحب امر باشد كسی كه شیطان را عبادت كند و از رحمان اعراض كند پس خلیفه عاصی خلیفه شیطان است پس چه نسبت خواهد بود شما را با كسانی كه اصلا و قطعا معصیت را در حق خلفاء الله تجویز نمیكنند و وجود عصیان را قادح در خلافتش میدانند آیا آنها حق می‌پرستند یا شماها فای الفریقین احقّ بالامن ان كنتم تعلمون و همچنین باطل شد قول شما كه نصب امام را از جانب پیغمبر لازم نمیدانید و بیان رسول را واجب نمیدانید و میگوئید كه خلق نصب امام می‌تواند كرد و فرق نگذاشتید میانه نصب رسول با نصب خلق بلكه نصب خلق را مقدم داشتید بر نصب رسول با عبادتش اصنام را و ارتكابش اوثان را و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون و همچنین جائز دانستید كه حجت خدا در زمین نباشد و خلق در ضلالت و گمراهی باشند و مبین شریعتی در میان نباشد چند نفر ضالّ بصورت علم را مبین اختلاف دانستید با اختلاف خودشان و بحدیث اختلاف امتی رحمة كه با فرض صحّت آن مراد تردد كردن امت است نزد پیغمبر و نزد اوصیاء و حفظه شریعت او است بجهت تحصیل مسائل دینیه و كسب عقاید حقه چنانكه حق تعالی ( میفرماید ظ ) فلولانفر من كل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون متمسك گشتید و آن را حمل باختلاف و تعارض و تناقض نمودید و بالجمله هر چه در شما تأمل نمودم و در امر شما نیكو تفكر كردم شما را بر جاده مستقیمه بر نهج هدایت نیافتم و اساس شما را مبنی بر ظن و تخمین و خرص و هوا و هوس مشاهده نمودم و قطع دارم كه حق تعالی را باین نهج پرستیدن نشاید و چنین دین و آئین اختیار كردن نباید پس كلام قطع كنم و بر سر مطلب آیم پس میگویم چون ثابت و محقق شد كه احكام الهیه تكلیفیه كه سبب اتصال بسعادت ابدی و فوز سرمدی است منوط و موقوف است بر اخذش از پیغمبر یا وصی آن پیغمبر یا وصی وصیش بشرایط مذكوره پس اجتهاد كه استفراغ وسع است در تحصیل حكم ظنی و قیاس و رأی و استحسان در دین پیغمبر برای چه موضوع شده و داعی بر آن چیست

اگر گوئی كه بنا بر اصل نااصل كه حافظ شریعت معصوم و وصی پیغمبر لازم نیست در هر عصری و زمانی و اختلافات بسیار واقع شده و عمل بر كل محال و مبین و حافظ معصوم نی ، پس اجتهاد لازم شد و استفراغ وسع لازم آمد جواب گوئیم كه چنانچه سابق دانستی كه این اصل بی‌اصل است و اعتماد بر آن محض خطا و خلل است بلكه حافظ شریعتی بنصب آن پیغمبر واجب و لازم است كه در نزد اختلافات رجوع بسوی او شود سلّمنا ما این اصل را مسلّم انگاشتیم و ناحق را حق پنداشتیم و قایل شدیم بوقوع اختلاف بجهت عدم نصب حافظ شریعت از جانب پیغمبر (ص) لكن سؤال میكنم كه سبب این اختلاف چیست و منشأ آن كیست زیرا كه امر خالی از این نیست یا سبب اختلاف رسول الله (ص) است یا امت هرگاه بیكی قایل شوی یا بهر دو پرسم كه اگر سبب رسول الله (ص) است پس منشأ آن چیست و آن خالی از این نیست یا باعتبار ایراد كلمات محكمه و متشابهه و ناسخه و منسوخه و عامه و خاصه و مطلقه و مقیده و تلویحیه و تصریحیه و امثال اینها است یا ایراد كلام است بر سبیل تقیه و یا مداراة و مماشاة پس اگر اختلاف را نسبت برسول الله (ص) بدهی بهر نهج كه باشد پس قبیح عظیمی لازم آوردید بنا بر اصل خود و آن این است كه پیغمبر العیاذ بالله خواهد كه باطل عبادت كرده شود و مردم از حق میل بباطل نمایند زیرا با آنكه نصب وصی معصومی برای ایشان ننموده و دلیل واضحی برای ایشان قرار نداده تا در متشابهات و مختلفات رجوع بسوی او نمایند تا مطیع از عاصی امتیاز یابد و معذلك كلمات مختلفه و عبارات متشابهه در میان ایشان اندازد تا اختلاف نموده از دین حق خارج شوند و شما كه تقیه را جایز نمیدانید سیما بالنسبه برسول الله صلی الله علیه و آله و كدام فساد اعظم از این باشد

و هرگاه گوئی كه منشأ اختلاف امت بوده و سبب اختلاف قصور و تقصیر و جهل و سهو و نسیان و عدم معرفة بمراد و عناد و كذب و مكابره و حب ریاست و امثال اینها بود ، پس قبیح عظیم بر خداوند جل و علا لازم آوردید زیرا كه با علمش بوقوع اختلاف بجهات مذكوره علَم هدایتی برای ایشان نصب ننموده با وجود شیطان غوی قوی ، معین حقی قوی برای ایشان قرار نداده با حكمش باینكه هیچ پیغمبری بعد از پیغمبر شما نیست و از این قرار فرستادن رسول نیز عبث باشد چه در اندك زمانی امرش ضایع شد و حكمش باطل گردید بسبب اختلاف و ایقاع شكوك و شبهات شیطانیه و كجا ممكن است برای غیر معصوم رفع كل اختلافات عظیمه شدیده سلّمنا كه بر حق تعالی لازم نیست كه رفع اختلاف بنصب حافظ شریعت نماید و خلق را از حیرت نجات دهد با اینكه مخالف نص صریح قرآن شما است پرسم كه از خلق بعد از پیغمبر خود تكلیف ساقط میگردد یا نه

اگر گفتی آری ، از دین خارج شده یكی از بهایم خواهی بود با آنكه خلاف اجماع ضروری مسلمین است و اگر گفتی نه ، پرسم كه چه خواهی كرد چون ملجأ و ملاذی نداری در تصحیح آنچه وارد میشود بر تو از مختلفات و متناقضات آیا بر همه عمل میكنی یا آنكه بذل جهد در تصحیحش میكنی اگر گوئی كه بر همه عمل میكنم ، فساد عظیمی بر آن مترتب میشود و آن بالبدیهه باطل است و اگر گوئی كه اجتهاد نموده استفراغ وسع میكنم چون علم ممكنم نگردد عمل بظن میكنم چنانكه بنای شما الآن بر آن است گویم كه آیا سابق قبل از وجود ابوحنیفه و قبل از استقلالش در امر فتیا از زمان خلفا تا اوایل خلفای عباسیه بنای ایشان بر اجتهاد بود یا نبود اگر گوئی كه نبود ، پس از دین خارج شده بودند و بالكلیه كافر بودند اگر گوئی كه اختلاف در زمان ایشان نبود و تمامی اخبار كه نقل میكردند همگی موافق و مطابق تناقض و تعارض میان ایشان نبود ، دروغ گفتی بلكه در زمان پیغمبر (ص) بر آن حضرت دروغ می‌بستند عنادا تا اینكه بر منبر بالا رفت فرمود قد كثر علی الكذابة الا فمَن كذب علی متعمدا فلیتبوء مقعده من النار و شما نیز عصمت را در پیغمبر شرط نمیدانید فضلا از راوی پس چگونه توانید ادعای عدم اختلاف كرد و حال آنكه اختلاف در آن زمان اشدّ از اختلاف در این زمان است پس اگر گوئی كه در صورت اختلاف عمل بهمه میكردند یا بهیچ نمیكردند پس از دین خارج شدند چنانكه ذكر شد و نمی‌بینم شما را كه این ادعا را در حق اسلاف خود كنید و ایشان را بالكلیه فاسق فاجر بلكه كافر بدانید چنانكه غیر شما میدانند پس منحصر شد امر در اینكه اجتهاد كنند چون بكفر ایشان راضی نمیشوید پس اگر گوئی كه اجتهاد میكردند چنانكه اعتقاد شما آن است و باین سبب از جانب امّ‌المؤمنین و خال‌المؤمنین شما در خروج ایشان بر امام زمان شما عذر می‌گوئید كه ایشان مجتهد بودند و استفراغ وسع ایشان چنان بود در این وقت پرسم كه اجتهاد ایشان بر سبیل تخطئه است یا تصویب اگر گوئی كه بر سبیل تصویب چنانچه اعتقاد شماها است در اجتهاد ، پس پرسم كه آنچه معویه كرد در حرب با امیر المؤمنین علیه السلام كه بالاجماع و الضرورة امام زمان بود و آنچه امر كرد در سبّ و لعن آن بزرگوار روحنا له الفداء بر صواب بود یا نبود اگر گوئی كه نبود ، اصلت و مذهبت باطل شد و اگر گوئی كه بر صواب بود ، پس پرسم كه این اصابه واقع و نفس الامر است یا اصابه در حق خود كه تكلیفش آن بود بنا بر اعتقاد شما كه حق تعالی را در واقع حكمی نیست جمیع احكام الله تابع رأی مجتهد است پس خدا تابع است و مجتهد متبوع و اشیاء در نفس الامر معوّق و معطل از اجراء صفات می‌باشند پس بنا بر این آنچه معویه كرد با امیر المؤمنین علیه السلام در اظهار عداوت با آن بزرگوار و محاربه و لعن و سب آن حضرت بر منابر ، حكم خدا آن بود و بآن حق تعالی معویه را ثواب میدهد با اینكه خود روایت میكنید از رسول الله (ص) كه فرمود یا علی لحمك لحمی و دمك دمی و روایت میكنید كه الحقّ مع علی و علی مع الحق یدور حیث ما دار چنانچه در صحاح صحیحه شما مذكور و مسطور است و معذلك آن اعتقاد دارید كه معویه در این فعل خود مثاب است و خود را مسلم میدانید و میگوئید كه منكر ضرورت دین كافر است و امامت امیر المؤمنین علیه السلام از ضرورت دین است هر چند خلیفه بلافصل بودنش ضروری مذهب باشد و معویه فضلا از انكار ، كرد آنچه را كه خود میگوئید و در كتب و دفاتر می‌نویسید با آن بزرگوار و اولاد اطهارش و معذلك او را مسلم میدانید سهل است كه مؤمن میدانید سهل است كه خال‌المؤمنین او را نام كردید فتبا لكم و سحقا ما اجرءكم علی الرحمن ه‍ سلّمنا كه معویه مثاب بود در لعن و سبِّ رابع خلفای شما باعتبار اجتهادش پس اگر كسی ادعا كند كه من اجتهاد كردم و استفراغ وسع نمودم ثابت شد بر من وجوب لعن و سب ثالث خلفای شما یا ثانی و اول ایشان ، شما آن كس را تصدیق میكنید و میگوئید كه اجتهاد ما بر خلاف این شده و اجتهاد تو بر آن شده تو میدانی و اجتهادت و تكلیفت یا اینكه تكذیبش میكنید و اقامه حدود بر آن می‌نمائید و او را بقتل میرسانید پس اگر بطریق قسم اول با او مدارا میكنید پس چرا با جماعتی كه اجتهاد كردند در لعن خلفای شما مدارا نمیكنید و با ایشان اخوان نیستید بلكه فتوی بقتل و حرق ایشان میدهید و اموال و فروج ایشان را حلال میدانید لكن معویه را خال‌المؤمنین و عایشه را امّ‌المؤمنین میدانید با خروج ایشان بر امام زمان امیر المؤمنین علیه السلام و محاربه ایشان با آن حضرت با آنكه آن بزرگوار را نیز چون دیگران یكی از خلفای اربعه میدانید و تفرقه را از بس تأمل كردم و اندیشه نمودم نیافتم مگر عداوت شما را با امیر المؤمنین علیه السلام و الا شما نقل میكنید سوابق و مناقب آن بزرگوار را كه عقل در آن حیران است بخلاف دیگران و معذلك میكنید آنچه را كه بمشاهده می‌بینی و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون

و هرگاه بگوئی كه اجتهاد بر سبیل تخطئه است باین معنی كه جائز است كه مجتهد نفس الامر را خطا كند و اصابه ننماید پرسم كه با وجود این خطا معذب است یا مثاب و بر فرض اثابه آیا جائز است تقلیدش یا جائز نیست و بر فرض جواز تقلید آیا جائز است تقلیدش مادامی كه زنده است یا بعد از مردن نیز می‌تواند تقلیدش كند پس اگر گوئید كه معذب است یا اینكه تقلیدش جائز نیست یا اینكه بعد از مردن تقلید او جایز نیست پس امر خود را فاسد نمودید و مبنای شریعت خود را باطل كردید ، چه شما تقلید مجتهدین شما میكنید یا در حال حیات و بعد از ممات پس شما كه تقلید را مطلقا جائز میدانید و خود اقرار دارید كه اسلاف خود قبل از زمان ابوحنیفه مجتهد بودند پس چرا از ایشان دست برداشتید و قول ایشان را باطل شمردید و قول ابوحنیفه را حق دانستید با قرب عهد ایشان بزمان پیغمبر شما و قلّت اختلاف و تعارض اخبار نبویه در آن زمان بالنسبه بازمنه نائیه بعیده

اگر بگوئی كه ابوحنیفه بیان اقوال متقدمین را میكند میگویم كه اگر این منشأ استناد و تقلید میشود پس در این زمان نیز علمای شما كه مذهب ابوحنیفه را برای شما نقل میكنند و در كتابی جمع می‌نمایند چرا خود را بایشان نسبت نمیدهید و ایشان را نیز بمجرد این مجتهد نمیگوئید و مجتهدین را در اربعه منحصر دانستید با اینكه بنا بر این مجتهدین نیز ناقلند نه مجتهد و بلا اشكال استناد اجتهاد به ابوحنیفه نه از این راه است بلكه ابوحنیفه را رأی و قول و قیاس است نه تنها عمل باخبار كرده بلكه از رأی و قیاس خود نیز داخل نموده انتساب باو دارند نه بدیگران و سابق از خود و اگر بگوئی كه چون در زمان اول تا زمان ابوحنیفه اختلاف بسیار واقع شده لهذا ابوحنیفه كه امام اعظم و اول ائمه اربعه است نظر در آن اختلافات نموده و استفراغ وسع در تحصیل حكم الهی نمود ما او را تابع شده و الآن هستیم جواب گویم كه مرادت باختلاف چیست اگر مرادت اختلاف در اجتهاد مجتهدین است شما این اختلاف را رحمت میدانید و مجتهدین را چون اجتهادش تحقق یافت مثاب میدانید لهذا هم معویه را مثاب میدانید و هم امیر المؤمنین را و هم طلحه و زبیر را از عشره مبشّره میدانید و هم امیر المؤمنین را و حال آنكه هر دو در قتال جمل كشته شدند از عسكر امیر المؤمنین علیه السلام با آنكه هر دو مبغوض امیر المؤمنین علیه السلام بودند و می‌بینم شما را كه بر خوارج لعن میكنید و خوارج آنان را میدانید كه بر امام زمان خروج كنند و خلافت یكی از خلفای شما را قایل نشوند و امیر المؤمنین علیه السلام یكی از خلفای شما است و طلحه و زبیر با آنكه بآن حضرت بیعت نمودند نكث عهد نموده بامام زمان خروج كردند و امامتش را قائل نشدن سهل است كه در صدد مقاتله با او برآمدند و بقتل او كمر بستند و هر دو كشته شدند بی آنكه توبه كنند بزعم شما و با وجود این همه آن دو نفر را از عشره مبشره بجنت میدانید و میگوئید كه مثاب‌اند و لعن ایشان را جایز نمیدانید و حمل بر اجتهاد ایشان میكنید ، پس معلوم است كه اختلاف در اصل اجتهاد مجتهد مضر نیست چگونه مضر تواند بود و حال آنكه خلفای مجتهدین اربعه شما الآن كمال اختلاف و تعارض میانه ایشان است و معذلك بقول هر یك اعتماد دارید با اختلاف ایشان و هرگاه بگوئی كه اختلاف در روایت از مجتهدین و نقل از ایشان بهم‌رسیده و رواة احكام مجتهدین سابق اختلاف نمودند و امر محكم مضبوطی در میان نبود پس واجب شد كه اجتهاد نموده شود تا احكام الهیه از میان نرود جواب گویم كه هر چند قوله تعالی لئلایكون للناس علی الله حجة بعد الرسل تكذیب این قول و مذهب می‌نماید چه حجت باقی است لكن باز میگوئیم كه گمان ندارم كه از زمان خلفا الی زمان ابوحنیفه مدتش بیشتر از زمان ابوحنیفه تا این زمان باشد چه زمان ابوحنیفه الی الآن تقریبا هزار و هشتاد و پنج سال یا قلیلی كمتر یا زیادتر است و از زمان خلفای اربعه بزعم شما تا زمان ابوحنیفه كمتر از صد سال بوده هرگاه در این زمان قلیل با قرب عهد ایشان برسول الله (ص) و خلفا این همه اختلاف در رواة و نقله احكام مجتهدین رسد با اینكه سلاطین آن زمان خود را خلیفه رسول الله (ص) میدانستند و جد و جهد تمام در نصب قضاة و قرّاء داشتند و بقول خود بذل جهد تمام می‌نمودند با اینكه مجتهد خاصی میانه ایشان كه كلا رجوع بسوی او نمایند و بقول او عمل كنند نبود زیرا كه اگر كسی را تعیین میكردند و جملگی باو رجوع می‌نمودند البته معروف و مشهور میشد و همگی را از آن خبر میشد چنانكه امر مجتهدین چهارگانه امر ایشان كالشمس فی رابعة النهار كمال ظهور و وضوح همرسانیده پس امر سابقین از دو قسم خالی نباشد یا كافر و بی‌دین بودند یا آنكه اجتهاد را خاص بیك كس نمی‌نمودند هر كس كه قابل اجتهاد بود بقولش عمل میكردند پس این تخصیص شما خلاف سیرت مسلمین و آنانكه اقرب بود عهد ایشان برسول الله (ص) و خلفا می‌باشد و بالجمله هرگاه با وجود اینها همه اختلاف در نَقَله و رواة احكام اجتهادیه مجتهدین بوده تا محتاج شدند بتجدید اجتهاد و تأسیس اساس پس البته اختلاف در روات و نَقَله از ائمه اربعه بیش از زمان اول تا زمان ایشان واقع شده خواهد بود ، چه زمان این اطول از زمان سابقین می‌باشد و بسط ید سلاطین این طایفه بسیار كمتر از اولین است پس اگر فرض اختلاف رواة در اولین شود در آخرین بطریق اولی خواهد شد پس بر این قیاس نیز بر شما لازم است كه مجتهدی مجدد نموده بنای عمل را بر رأی او قرار دهید پس چرا تا قیامت دست از دامن ایشان جدا نمیكنید چنانكه سؤال از آن واقع شده و هرگاه گوئی كه كتب مجتهدین اربعه موجود و باقی است بخلاف كتب اولین جواب گوئیم كه مستبعد است كه اشخاص متدینین كه خودشان را معصوم و منزه از خطا و سهو و نسیان نمیدانند و قایل بوجود كسی كه منزه از جمیع است و عالم بكل احكام است نمی‌باشند و بكوشش بسیار و سعی بی‌شمار مسایل حلال و حرام خود را اجتهادا تحصیل كرده با شدت احتیاج مردم بآن او را جمع نكرده در كتابی ننویسد و واگذارد كه هباء و ضایع شود یقین چنین شخص مجنون و از جاده عقل و ادراك بیرون فضلاً از اجتهاد با آنكه جماعتی هستند الآن كه مسماة بسَلَفیة می‌باشند و ایشان را اعتقاد و عمل بآنچه قبل از ابوحنیفه بود می‌باشد و طریقه ایشان معروف است پس چگونه میتوان حكم كرد كه متقدمین كتابی ننوشتند و مسائل حلال و حرام را بزعم خود ننوشتند سلّمنا بعد از زمان سابقین ما اغماض از كل نمودیم و از خلاف حق بسیار مسامحه كردیم و لزوم اجتهاد را كه بنا بر اصول مقرره شما حرام است ملتزم شدیم و گفتیم كه اجتهاد لا بدّ منه است لكن الآن سؤال میكنم كه چرا ابوحنیفه را مخصوص باین منصب نمودید و او را امام اعظم نامیدید با آنكه در شرافت حسب و نسب گمان ندارم كه از دیگران امتیاز داشته یا نسبتش برسول الله (ص) بیش از دیگران بوده و علم و فضلش و معرفت و ادراكش مسلّم كل نیست تا اینكه مبنای امر را بر یقین گذارید و از علمای شما طعن بر او بسیار زدند و قبایح اقوال او را بسیار ظاهر ساختند از جمله امام و معتمد و رئیس شما ابوحامد غزالی كتابی تصنیف نموده او را به منخل مسمی نمود كه موضوعش طعن بر ابوحنیفه است و اثبات كفر او بادله عجیب و غریبی كه الآن آن كتاب پیش فقیر حاضر نیست و الا با اینكه كلام بطول انجامیده ذكر شمه‌ای از اقوالش می‌نمودم لكن آن كتاب معروف است هر كه خواهد طلب كند و همچنین یكی از فضلاء شافعیه كتابی تصنیف كرده مسمی به نكت‌الشریفة فی الطعن علی ابی‌حنیفه ذكر كرده است در آن جمیع آنچه غزالی ذكر كرده بود و امور دیگر نیز زیاد كرده در طعن و قبایح اقوال و اعتقادات و اعمال آن و طایفه شیعه كلا و طرّا كه باجتهاد او قایل نیستند و عمل بقولش را باطل میدانند و در طعن بر او كمتر از غزالی و آن عالم شافعی نمی‌باشند و در عدم اعتماد بر قولش و قدح در اجتهاد و تدینش همین بس كه به تجسیم قایل شده و برای حق تعالی صورت اثبات نموده و رؤیت بر حق تعالی تجویز میكند و قایل بر رأی و قیاس و استحسان گشته اینقدر ادراك نكرده كه اعمال تكلیفیه جزئیات احوال شخص می‌باشند و آن منضبط در امری نیست تا حكم كلی از آن توان اخذ نموده در سایر افرادش جاری ساخت و احكام الهیه بقیاس ثابت نگردد و الا غسل برای بول لازم آمدی نه برای منی و قضای صلوة حایض واجب بودی نه صومش و امثال ذلك و كلام در این مقام طویل است در این مختصر نگنجد و بالجمله با مخالفین بسیار كه طعن بر ابوحنیفه میزنند و او را بر حق نمیدانند جمعی نیز او را كافر میدانند و از اهل ریاست و بی‌دیانت چنانكه شنیدی قصه آن شافعی و غزالی و امثال اینها را در ابی‌حنیفه پس چرا اختیار كردند او را و اجتهاد او را مسلّم داشتید با اینكه معصوم باتفاق شما نبود و اعلم كل در آن زمان و ما بعدش نبود چنانكه شنیدی مخالفین او را و چون لابد بود شما را از مجتهد در آن زمان بقول شما پس چرا عمل نكردید بقول جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب كه معاصر بود با ابوحنیفه و باعتراف شماها ابوحنیفه یكی از تلامیذ و شاگردان آن جناب بود و یكی از شما علمای شما در باب آن جناب نوشته كه مقام آن حضرت فوق مرتبه اجتهاد است و فوق وصف است بعلم و تقوی و نسب او برسول الله صلی الله و آله و عظم شأن و جلالت مكان پس گفته كه شمردند بعضی از علمای ما در شاگردان آن حضرت مقدار چهارصد نفر را كه همگی ایشان علما و فضلا و مجتهدون بودند و ابوحنیفه یكی از ایشان است و ما چون نظر كردیم در اقوال و كتب و اخبار جمیع سابقین و متأخرین از زمان آن حضرت الی الآن احدی از اهل سنت و جماعت و از شیعه باقسامش و از خوارج و امثال ایشان در مقام طعن و قصور علم نسبت بآن حضرت برنیامدند بلكه كلا از مخالف و مؤالف ایشان در تمامی كتب جرح و تعدیل شهادت دادند بر وفور علم و تقوی و زهد و ورع و عدالت و غزارت علم و عظمت شأن و جلالت مكان او بحدی كه هیچكس از اهل سیر و تواریخ از اهل سنت و معتزله و سایرین توقف در عدالت و علمش ننمودند با كثرت معاندین و مخالفین ایشان كه پیوسته در صدد اطفای نور ایشان بودند و مهما امكن در ایذا و اذیت او كوتاهی نمی‌نمودند و بقتل او كمر بسته پیوسته طایفه ایشان را بقتل می‌آوردند با اینكه معاندین و مخالفین ایشان ملوك بودند و مردم براست و دروغ تقرب بسوی ایشان را طالب بودند و عداوت آن طایفه را بالنسبه بایشان میدانستند و معذلك ندیدیم و نشنیدیم احدی در مقام طعن آن حضرت برآید هر چند بر سبیل افترا و بهتان و دروغ و اینها نبود مگر بجهت اینكه مردم از او نمیدانستند مگر نیكی و صلاح هرگاه دروغی بر آن حضرت می‌بست همه كس او را دروغگو و تكذیب او مینمودند و خودتان این معنی را میدانید و چون نظر بكتب خود میكنید بالعیان مشاهده میكنید و می‌بینید كه از دوست و دشمن و مخالف و مؤالف و مقر و منكر و مكابر و عارف احدی توقف در علم و عدالت و ورع و تقوایش نموده و هیچكس عجز او را در مسئله‌ای از مسائل خبر داده با اینكه كالشمس فی رابعة النهار معلوم است كه آن حضرت پیش كسی تلمذ ننموده و علم از احدی اخذ نكرده و تمامی علوم خود را نسبت بوالد ماجد خود میداد و آن حضرت نیز سند علوم خود را بجد خود امیر المؤمنین میرسانید و كسی را انكار این معنی نیست با اینكه آن حضرت از عترت و اهل بیت پیغمبر شما است و ثابت شد در صحاح احادیث شما و متواتر شد نزد شما بتواتر معنوی قول پیغمبر شما (ص) انی مخلّف فیكم ما ان تمسكتم به لن‌تضلّوا بعدی الثقلین كتاب الله و عترتی اهل بیتی و انهما لن‌یفترقا حتی یردا علی الحوض و آن حضرت از عترت پیغمبر شما و اهل بیت پیغمبر شما بود و اولی القربی بود كه بنص آیه لااسئلكم علیه اجرا الا المودة فی القربی مودت او بر شما لازم بود با اینكه آن حضرت هرگز تكلم برأی و قیاس و استحسان ننمود خبر داد بتمامی حلال و حرام از كتاب الله و از سنت رسول الله و از چهار جانب از كل طوایف از زنادقه و دهریه و سایر ملل و بعضی مخالفین بجهت تقرب بسلاطین جور با او در مقام احتجاج و مخاصمه و مجادله برآمده و با كل مخاصمه نموده قطع حجت ایشان فرموده خصوصا مخالفین را كه بكتاب الله و سنت رسول الله همیشه ملزم و ملجم می‌فرمود و كسی الی الآن بر او طعن نزد كه بخلاف ما انزل الله تكلم نموده و خلق را از جاده حق بیرون برده با كثرت دشمنان و معاندین ایشان و شما دیدید و می‌بینید و می‌شنوید كه از موافقین شما بمجتهدین شما چه میرسد از طعن و لعن و نسبت بر خلاف حق تا بمعاندین چه رسد كه ایشان بالكلیه ایشان را كافر میدانند و مخلد در دوزخ پس خود انصاف بدهید و از جاده اعتساف بیرون آئید عمل بقول كه كردن اولی است ، بقول كسی كه مخالف و مؤالف بر غزارت علم و تقوی و ورع و معرفتش بكتاب الله شهادت بدهند با اینكه از ذریه پیغمبر شما باشد و علمش كسبی نباشد یا بقول كسی كه در او اختلاف كرده باشند جمعی او را مسلم بدانند و جمعی او را كافر بدانند و آن گروه كه او را مسلم میدانند جمعی او را بر حق بدانند و جمعی او را بر باطل ترا بخدا قسم میدهم كه نیكو تأمل كن و انصاف ده عمل بقول متفق علیه بخوبی كردن اولی است یا به مختلف فیه هرگاه فرض اجتهاد هر دو كنیم چه ظن بصواب با متفق علیه اقوی خواهد بود از غیر متفق علیه با اینكه آن بزرگوار را جماعت شیعه معصوم میدانند و مطهر از جمیع معاصی و آثام بادله و براهینی كه كلام بطول می‌انجامد پس عدول از حضرت جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام بسوی ابوحنیفه نمودن از غایت جهل و قصور یا عناد و تقصیر است چو خوش سؤال كرده یكی از علمای شما از دیگری و چه خوب جواب گفته بسائل چه حق تعالی حق را بر لسان جاری میسازد ، سؤال نمود كه ما چون رجوع بكتب و مصنفات اهل مذهب خود میكنیم و در احوال ائمه رفضه نظر می‌نمائیم جز خوبی و شهادت بورع و تقوی و علم و پرهیزگاری چیز دیگر مشاهده نمیكنیم و چون نظر بكتب و مصنفات رفضه در احوال ائمه ایشان ما می‌نمائیم در مدح و ثنا كار را بفوق طاقت بشریت میرسانند و احكام ربوبیت گاه هست كه برای ایشان ثابت می‌نمایند و قدحی در ائمه ایشان نه پیش خود و نه پیش ایشان بوجهی من الوجوه مشاهده نمیكنیم لكن ما چون نظر بكتب و مصنفات خود در باب ائمه و خلفای خود میكنیم امور عجیبه و غریبه كه هر یك مستقل در قدح خلافت ایشان می‌باشد مشاهده میكنیم با توجیهات و تأویلات و چون نظر بكتب ایشان مینمائیم مطاعن عجیبه برای خلفای ما ثابت میكنند بلكه حكم بكفر ایشان مینمایند پس چگونه خواهد بود انضباط و استقلال امر ما ، آن عالم جواب گفته بود كه مادر بخطا باشم هرگاه برای این كلام جوابی داشته باشم آری والله چه نیكو گفته و بالجمله ابوحنیفه را مخصوص كردن باین امر محض نادانی و جهالت خواهد بود سلّمنا این ناحق را نیز مسامحة و توسعة علیكم ملتزم شدیم و این باطل را حق پنداشتیم لكن سؤال میكنم از شما كه آیا ابوحنیفه بر حق بود یا بر باطل نمی‌توانی گفتن كه بر باطل بود چه آن امام اعظم شما است و اگر گوئی كه بر حق بود آیا در اجتهاد خود مصاب بود یا نه اگر گوئی كه بر حق بود و بر اجتهاد مصاب بود چنانكه مذهب شما در اجتهاد تصویب است و تقلید میت نیز پیش شما جائز است پس بچه جهت با ابوحنیفه شافعی را با اخوانش شریك نمودید و احكام الله مختلف كردید چه ابوحنیفه بذل و جهد در تحصیل احكام الهیه نموده بود پس چرا روا داشتید مخالفت شافعی محمد بن ادریس و مالك و احمد حنبل ابوحنیفه را بنا بر اصل شما اقتصار بر ابوحنیفه لازم بود ، هرگاه جواب گوئید بنا بر خلاف اصل خود كه ابوحنیفه مخطی بوده و معصوم نبود بنا بر این متعدد كردیم یا اینكه اصابه در حق خود بود نه در حق دیگری هر كس كه آنچه را فهمید حكم الهی در حقش همان است پس جواب گوئیم بنا بر این چرا اقتصار بر چهار نفر نمودید چه نص عصمت برای این چهار نیامده و حكم الهی از جانب حق تعالی مخصوص این چهار نفر نشده و علم را وقف این چهار نفر ننمودند و احادیث نبویه را تنها این چهار نفر ندیدند یا ایشان ملاقات رسول الله ننمودند و از خطا نیز محفوظ نیستند پس چرا حكم كردید كه كل عالم الی یوم القیامه تقلید این چهار نفر نمایند اجتهاد ایشان كه در حق غیر ایشان نیز ممكن است و عدم عصمت ایشان از خطا و سهو و نسیان و چرا مرخص نمیكنید هر یك از علما را كه ایشان را رتبه اجتهاد حاصل شود برأی خود عمل نمایند و وسعت ندادید برای عوام كه تقلید هر كه خواهند از مجتهدین نمایند نیست اینها جملگی مگر از راه ضعف یقین و ایمان و قلّت علم و ایقان و چگونه می‌پرستید باین دین و آئین خداوند عالم را كه بحجة واضحه و براهین قاطعه بآن ثابت نمیباشید پس چگونه ادعای آن میكنید كه ما بر طریقه مستقیمه میباشیم كه مقلد چهار نفر هستیم تا روز قیامت و از آنچه ما نوشتیم معلوم شد كه بنا بر اصول و قواعد شما هرگاه بر سبیل مسامحه تسلیم كنیم انحصار مجتهدین در چهار نفر بقول خود محض خطا و باطل و عاطل است با اینكه هیچیك از این اصول و ضوابط شما مسلّمه نیست چنانكه فی الجمله اشاره بآن شده و كل آنها باطل بلكه العیاذ بالله كفر و نسبت قبح بر حق تعالی است پس باطل شد طریقه شما ای اهل سنت و جماعت و ركون باین طریقه شما نمودن محض جهالت و ضلالت است ، چه بنای امر شما بر انصاف نیست پس از آن اعراض نموده بجانب شیعه رو آوردم از ایشان سؤال نمودم و نظر در عقاید ایشان افكندم دیدم كه بوجود حجت در هر عصر و زمانی قایل میباشند و نصب حجت را از جانب حق تعالی میدانند و نصب امام را از جانب پیغمبر میدانند و پیغمبر و وصی او را معصوم میدانند و زمین را خالی از حجت خدا نمیدانند لكن چون در این زمان بجهت غلبه مخالفین و وفور ظلم و عدوان قوم ظالمین از حد گذشته و در صدد اطفای نور رب العالمین می‌باشند چون باطل در صدد اضمحلال حق است هرگاه حجت الله تعالی ظاهر می‌بود او را نیز میكشتند مثل آبا و اجداد طاهرین او علیهم السلام و زمین خالی از حجت خدا میماند و آن چنانچه دانستی موجب فساد كلی است در عالم علوی و سفلی و هرگاه ظاهر میشد و با اعداء مقاتله میكرد اگر جمیع اعدای خود را بقتل میرسانید حجت بر خلق تمام نمیشد و در آن تكلیف بالجاء لازم می‌آمد چه در اصلاب منافقین و اعدای ایشان بسیار از شیعیان و موالیان ایشان بودند كه قطع ایشان موجب قطع فیض بود و آن بر حق تعالی روا نبود باین جهت چون رسول الله صلی الله علیه و آله بشمشیر بعضی از كفار را باسلام آورد و چون در آن شایبه الجاء بود امر كرد حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را كه شمشیر نكشند و ساكت باشند تا باطنها بروز كند و حق و باطل از یكدیگر جدا شود و همچنین سایر ائمه علیهم السلام لكن چون طغیان معاندین در زمان معاویه بسیار شده باطلها شیوع یافته حق بالكلیه مخفی گشته شكوك و شبهات در دلهای شیعیان افتاد و امر بالكلیه مختفی گشته دین حق ضایع گردید لهذا حضرت سیدالشهدا علیه آلاف التحیة و الثناء خروج فرموده برای نصرت دین حق و ازاله شكوك و شبهات از دلهای شیعیان و اظهار كفر و نفاق منافقان و اهل باطل چون پیوسته در اطفای نور ایشان میباشند قبول امرش ننموده با آن بزرگوار در مقام مخاصمه و مقاتله برآمدند و آن حضرت نیز بقوت و شجاعت خود با ایشان مقاتله نفرمود و الا احدی از ایشان باقی نمی‌ماند و قطع فیض از شیعیان ایشان كه در اصلاب آن منافقان بودند میگردید باین جهت یكی را میكشت و ده را باقی میگذاشت و چون فرزند ارجمندش سید الساجدین از سرّ آن استفسار فرمود و جواب گفت چون وقت ظهر شود بر تو امر معلوم خواهد شد چون آن بزرگوار را شهید نمودند امامت منتقل بحضرت امام زین‌العابدین علیه السلام گردید نظر در اصلاب نموده ملاحظه فرمود كه آنان كه باقی گذاشته در اصلاب ایشان شیعیان بودند كه بعد متولد میشدند و انكار این معنی غلط است چه بی‌اشكال مؤمن از كافر و كافر از مؤمن متولد میشود چنانچه حق تعالی از آن در قرآن مجید خبر داده یخرج المیت من الحی و یخرج الحی من المیت ذلكم الله ربكم و بی‌اشكال حق تعالی تعلیم فرموده بر حجت خود بر خلقش تمامی احوال مخلوقات را از محتومات و مشروطات ، آنچه محتوم میشود از مشروطات در شب قدر ملائكه بر امام زمان نازل میشوند و او را از احوال آن سال خبر میدهند و منكر این كلام منكر قدرت خدا است و فسادی نیز بر وجود این معنی مترتب نمیشود با آنكه مصالح بسیار و حكمتهای بیشمار در ضمن آن مندرج است كه ذكر آنها همگی طول دارد و بعد از جناب سیدالشهداء علیه السلام حجت خدا در میان خلق هر چند ظاهر بود لكن مخفی بود و باطل شیوع داشت با اختفای ایشان البته شنیدید و دانستید كه مخالفین با ایشان چه كردند اغلب را بزهر جفا شهید نمودند لكن بعد از هر امامی امامی دیگر حجت خدای تعالی بر خلق بود بهمان ادله سابقه و وجود عصمت و طهارت در ایشان باتفاق جمله مخالفین و موافقین تا بحضرت امام حسن عسكری علیه السلام و آن بزرگوار را در بیست و هشت‌سالگی شهید نمودند بزهر و فرزند ارجمندش كه شایسته مسند خلافت و امامت بود پنج‌ساله بود در همان وقت سلطان آن عصر غضب الله علیه كسان بسیار بطلب آن بزرگوار مقرر نمود كه آن حضرت را بقتل رسانند و چون نسلی از آن حضرت باقی نمانده هرگاه ظاهر میشد و او را بقتل میرسانیدند و عالم خالی از حجت الهی میشد و اشاره نمودیم سابقا كه قبیح است كه حق تعالی ارض را از حجت خود خالی گذارد بلكه هر كس كه او را فی الجمله ادراكی و دانشی و عقلی است و در مراتب موجودات او را تغوّری و خوضی است میداند كه هرگاه زمین خالی از حجت الله باشد هرائینه خراب خواهد شد چنانچه در این باب احادیث بسیار وارد شده و ذكر آن جمله و شرح آن مناسب این مختصر نمی‌باشد پس باین سبب آن حضرت حجة الله فی الارض غایب شد و از نظرها چو پنهان گشت چون آفتاب در زیر ابر و انتفاع مردم از آن همچو انتفاع خلق است از آفتاب در زیر سحاب عجل الله فرجه و سهّل مخرجه و اهلك عدوه هرگاه سؤال كنی كه اگر آنچه شما میگوئید حجت خدا باشد چگونه مخفی میشود و حال آنكه حجت خدا باید ظاهر باشد و الا فایده در قرار دادن آن متصور نشود چه خلق مكلفین از آن منتفع نشوند جواب میگوئیم كه هرگاه حق تعالی بنای ایجاد عالم را بر نهج اضطرار و اجبار میگذاشت احتیاج به ارسال رسل و قرار دادن حجت و انزال كتب و شریعت هیچ نبود ، چون عادت حق دیدیم بر آن جاری شده و حجج و انبیا بر خلق مبعوث نموده و ظلم و قبح بر او روا نیست پس حكم كردیم بر ملاحظه اسباب و اجراء مقتضیات بر نحو وجود مقتضی چنانچه پسر را فرزند را از پدر و مادر متولد میسازد و زرع را از خاك و آب و زارع موجود میسازد و حال آنكه خود قادر است در ایجاد این امور بدون این اسباب كه خود قرار داده ، پس اگر مردم بجهت سوء اختیار خود اعراض از حجت حق نمایند و كمر عداوت با حق بمیان بندند و قطع حجج و خلفایش خواهند كه نمایند بحثی بحق تعالی لازم نیاید ، بلی اگر میخواست كه جبر كند كسی مخالفت نمیتوانست كرد چنانكه فرموده و لو شئنا لآتینا كل نفس هدیها و لكن حق القول لاملأن جهنم من الجنة و الناس اجمعین پس چون مردم در صدد اطفای نور حق میباشند و قطع حجج الهیه میخواهند كنند پس اگر حق تعالی حفظ حجت خود بر خلق ننماید فسادهای سابق كه گفتیم عود میكند و اصل بعثت عبث خواهد بود چنانچه فرموده انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون و حفظ الهی حجت خود را هرگاه بطریق اجبار و الجاء و اكراه باشد باز محذور سابق لازم میآید كه حق و باطل از هم امتیاز نیابد و حال آنكه حق تعالی حجت برای همین بر خلق مبعوث نموده لیمیز الله الخبیث من الطیب پس بایست محافظت كند حق تعالی حجت خود را بنحوی كه مستلزم جبر و قبح اعظم از عدم حفظ حجت نباشد و آن بر چند گونه متصوّر است

یكی آنكه امر كند حجت خود را بمقاتله با دشمنان خود تا آنكه بكشد ایشان را الی آخرهم و دوم آنكه بیعت با دشمنان نموده متابعت ایشان كند سیم آنكه معامله كند با ایشان مثل معامله سیدالشهداء علیه السلام با كفار چهارم آنكه چندی شخص او را غایب كند تا باطل ضعیف گشته اضمحلال در بنیان استقلال ایشان پدید آید پس حجت را امر بظهور نموده تا دین حق را ظاهر كند غیر از قسم اخیر همه اقسام باطل است

اما قسم اول بعلت اینكه لازم میآید قطع فیض از مؤمنانی كه در اصلاب دشمنان بودند و علاوه الجاء در تكلیف لازم میآمد چه مردم از خوف كشته شدن ایمان میآوردند و در باطن منافق بودند پس حق و باطل از هم ممتاز نمیشد و آن منافی بعثت حجت می‌باشد اما قسم دوم پس آن بعكس مطلوب است بلكه قوی میشود شكوك و شبهات در قلوب كه ازاله آن ممكن نیست مگر بآن نهج كه حضرت امام حسین علیه السلام كرد و آن قسم سیم است و آن نیز در این مقام متصور نگردد چه از برای سیدالشهداء نسلی بود كه قایم بود بحجت و صالح برای آن بود بخلاف مولینا صاحب‌الزمان كه پنج‌سالگی بود در نزد وفات پدر بزرگوارش و سعی و تجسس خلیفه بقتل آوردنش اشهر از آفتاب است و نسلی برای آن حضرت علیه السلام نبود با اینكه آن بزرگوار امام دوازدهم است بنص پیغمبر خدا اوصیایش از دوازده نفر تجاوز نمیكند و دوازده عدد اوصیای هر پیغمبر صاحب شریعتی است تا پیغمبر صاحب شریعت دیگر پس از آدم تا نوح دوازده واسطه از اوصیا و حجج بودند و همچنین تا عیسی به پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و آله و چنانچه در كتب تواریخ از طرفین مذكور است بایست اوصیاء پیغمبر آخر الزمان نیز چنین باشد و الا طریقه آن حضرت مخالف نبوت سایر انبیا خواهد بود چنانچه حق تعالی در بطلان این معنی فرموده قل ماكنت بدعا من الرسل و قوله تعالی شرع لكم من الدین ما وصّی به نوحا الآیة ، و بالجمله در كتب معتبره اهل سنت و جماعت احادیث بسیار از رسول مختار در باب عدد دوازده امام علیهم السلام مسطور است و وقت وسعت ذكر جملگی ندارد و علمای ایشان نیز باین معنی اقرار دارند و در نظم و نثر بآن اشاره نموده‌اند و بالجمله محقق است كه امام از دوازده نفر بیشتر نباشد پس هرگاه حضرت حجت الله صاحب‌الزمان با معاندان معامله سیدالشهدا می‌فرمود زمین خالی از حجت خدا می‌ماند و عالم خراب میشد و قبح بر خدا لازم می‌آمد پس چاره با عدم استلزام جبر نیست مگر امر بغیبت ولی امر تا باطل روی باضمحلال آمده و اصلاب كفار از نطفه‌های مؤمنین اخیار پاك شوند و همچنین بعكس پس مأمور شود باظهار دین حق و اعلاء كلمه مطلق چنانچه دأب پیغمبران سلف الی الآن چنان بود و ابراهیم خلیل الرحمن مدتی پنهان بود از شرّ دشمنان و موسی علیه السلام حجت خدا بود و فرار نمود از قومش و در آن زمان او را از شیعیان بود چنانچه حق تعالی فرموده هذا من شیعته و هذا من عدوّه و نبوت موسی در آن وقت بر مردمان و دوستان او ظاهر بود و مؤمن آل فرعون در آن زمان بموسی ایمان آورده بود و همان بود كه حق تعالی فرموده و از آن خبر داده و جاء رجل من اقصی المدینة یسعی قال یا موسی ان الملأ یأتمرون بك لیقتلوك فاخرج انی لك من الناصحین پس سالها مخفی بود تا آنكه حق تعالی او را امر باظهار فرمود هر كه می‌خواهد حقیقت امر بر او معلوم شود نظر كند در كتاب اكمال‌الدین و اتمام‌النعمة ، و همچنین عیسی سالها پنهان شده از خوف یهودان و همچنین پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و آله سالها بعد از اظهار نبوت پنهان بود خصوصا در شعب ابوطالب خصوصا بعد از وفات ابوطالب چون ناصر برای خود نیافت امر خود را پنهان داشت تا بمدینه تشریف آورد بعد از وجود ناصر در اظهار دین حق كوشید پس حجت خدا لازم نیست كه همیشه ظاهر باشد مگر در صورت انقیاد كل یا اغلب برای او كه با آن اشخاص تواند حفظ نفس خود و مؤمنان نماید چنانچه از احوال انبیای سابق معلوم میگردد پس چون در زمان خفاء حجت تكالیف الهیه از خلق ساقط نگردد چه آن مستلزم فساد كلی و مورث هرج و مرج و سبب عدم بقای بنی نوع انسان است چه آن مدنی بالطبع است و معاشرت با غیر خود او را لازم است و الا معاش نتواند كرد پس در صورت معاشرت هرگاه قانون الهی در میان مردم نباشد سبب هلاكت یكدیگر خواهند شد مثل ولایتی كه بی حاكم باشد پس بر مردم لازم است كه طلب آن قانون و شریعت نمایند تا آفرینش خلایق عبث نباشد و چون حجة ظاهره در میان خلق نیست كه باو رجوع نمایند بادله‌ای كه ذكر نمودیم و اهمال خلق نیز قبیح است و مكلف بودن خلق بآن احكام الهیه نفس الامریة با غیبت حجة مستلزم تكلیف مالایطاق است و قول برأی و خواهش نفسانی نیز باطل است چه آن مستلزم فساد اعظم از كل است و چون كتاب الله و سنت رسول الله صلی الله علیه و آله و احادیث و اخبار اوصیا و خلفای راشدین و اجتماع طایفه حق بر طریقه شریعت در میان ماها است و هر یك مستقل در افاده احكام الهیه نیستند كه اكتفا بآن شده از غیرش اعراض شود بوجهی من الوجوه ، اما كتاب الله بجهت اشتمالش بر ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام و مطلق و مقید و مجمل و مبین و تقدیم و تأخیر و تغییر و تبدیل و باطن و ظاهر و امثال اینها با آنكه تمامی احكام در آنجا مبین و مشروح نیست و آن احكام كه مبین است افاده قطع بمراد الله نمیكند چه جمیع طوایف بآن استدلال میكنند هرگاه خوف اطاله نبود هرائینه برایت بیان میكردم كه چگونه هر طایفه به آن استدلال میكنند و اقوال ایشان را برایت ذكر می‌نمودم و همین بس است كه هرگاه در كتاب الله جمع مراد الله مشروح و مبین بود احدی را در آن اختلاف نمیشد و محتاج بوصی نبی نمیشدیم پس محقق است كه از قرآن تمامی احكام استنباط نمیتوانیم نمود بلی بعضی میتوانیم كرد و اما احادیث رسول الله صلی الله علیه و آله و اهل بیت طاهرینش نیز همین احتمالات كه در قرآن میرود در احادیث ایشان نیز میرود و با زیادتی آنكه رواة اغلبی فاسد العقیده و مخالف مذهب و اكثر فاسق و عادلین از رواة نیز غیر معصوم و جائز الخطا و السهو و الخلل با شیوع افتراها و بهتانها كه بر رسول الله صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام بستند و بُعد زمان ما از زمان ایشان و اختلافات كثیره و تعارضات غریبه در اخبار و اعظم از كل احادیثی كه در مورد تقیه وارد شده و بالجمله با این احتمالات واقعه متساویه بل راجحه ممكن نباشد برای اشخاصی كه در این زمان میباشند قطع باحكام تكلیفیه هم برسانند و با این همه كل احكام الهیه از آن نتوان استخراج نمود و همچنین اجماع طایفه حقه و اتفاق ایشان كه عقل قطع كند كه امام معصوم علیه السلام یكی از قائلین باین قول است و این حكم یقینا از جانب حق تعالی است در كل احكام متحقق نیست هرگاه فرض تحقق آن در این زمان شود پس لازم شد كه شیعه متدین در زمان غیبت حجت و بقای تكلیف و عدم فساد در خلق و حفظ بیضه اسلام و عدم تشنیع مخالفین بر دین محمدی صلی الله علیه و آله هرگاه امتش در نزد غیبت وصیش مهمل گشته مفوّض الامور باشند و حق تعالی را پرستش ننمایند كه جمع میانه كتاب و سنت و اجماع طائفه حقه بمعونت عقل ضروری كه احدی را در آن محل تشكیك نباشد بشرط سلامتش از اغراض و عدم مسبوقیتش بشبهه نموده و در آن بذل جهد برای تحصیل تكلیف الهی در حق خود و امثالش نموده احكام الهیه از آن استنباط نموده در هر مرحله كه برایش علم قطعی بمراد الله بهم‌میرسد او را اخذ میكند یقینا و در هر مقام كه علم قطعی حاصل نمی‌نماید مظنه را اعتباری است كلی و الا لازم آید سقوط تكالیف الا قلیلی و تعویق و اهمال مردم در آنچه وارد میشود بر ایشان از عقود و انكحه و ایقاعات و عبادات و امثال ذلك و چون این استنباط و تحصیل این ملكه امری است بسیار صعب بعلت توقفش بمعرفت علوم عربیت و تفاسیر احكام قرآنیه و معرفت احادیث و كیفیت جمع بین متعارضات و متنافیات ظاهریه و معرفت رجال و رواة احادیث و امتیاز عادل از فاسق و صحیح از ضعیف و صحیح العقیده از فاسد العقیده و احادیث واقعیه و احادیث واقعه در مورد تقیه و احادیث حقه از احادیث موضوعه و معرفت اقوال علماء و اطلاع بر اتفاقیات و اختلافیات و كیفیت تحصیل علم بقول معصوم در بین اقوال ایشان و امثال اینها از امور و برای هر كسی این امر میسر نشود تا اینكه تمامی اوقات خود را صرف تفكر و تغوّر در این نماید و بامری دیگر مشغول نگردد و هرگاه جمله مكلفین مكلّف باین معنی باشند لازم میآید حرج شدید و عسر عظیم كه لایتحمل عادة و آن خلاف آنچه معهود است از شریعت سهله سمحاء چنانچه حق تعالی از آن خبر داده و ماجعل علیكم فی الدین من حرج و قوله تعالی یرید الله بكم الیسر و لایرید بكم العسر پس معلوم است كه كل ناس مكلف باین امر عظیم و خطب جسیم نیستند بلكه یكی از ایشان را لازم است كه در صدد این برآمده متصدی این امر عظیم شود و دیگران از او اخذ نمایند و اعتماد بقول او كنند چنانچه حق تعالی از آن خبر داده و ماكان المؤمنون لینفروا كافة فلولانفر من كل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون و حضرت صادق صلوات الله علیه و آله چنین كسی را حاكم بر غیرش نموده چنانچه فرموده انظروا الی رجلٍ روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حَكَما فانّی قد جعلته علیكم حاكما فاذا حكم بحكمنا و لم‌یقبل منه فكأنما بحكم الله استخفّ و علینا ردّ و الرادّ علینا الرادّ علی الله و الرادّ علی الله علی حدّ الشرك بالله ، پس اگر بر كل ناس تحصیل این امر لازم بود پس حاجت بحاكم و محكوم نبود ، و بالجمله عقل و نقل و اتفاق علما اقوی دلیل و اوضح شاهد است بر اینكه جاهل باید اخذ از عالم كند و هر كس مكلف نیست بتحصیل بلكه استنباط و هر كس مكلف است بحكم الهی و الا لازم آید فساد كلی چنانچه اشاره بآن شد پس كل ناس در زمان غیبت از دو قسم بیرون نیستند یا عالم است یا جاهل بر جاهل لازم و واجب است اخذ از عالم معالم دین خود را چنانچه حق تعالی فرموده فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون و از این دو قسم بحسب اصطلاح فقها تعبیر بمجتهد و مقلد میشود و چون علمائی كه استنباط احكام الهیه از كتاب و سنت و اجماع بمعاونت ادله عقلیه می‌نمایند معصوم نیستند و جائز الخطاء بلكه در جمیع احكام بنای ایشان بر قطع و یقین نیست بلكه منتهای مجهود خود را مبذول داشته بحكم لایكلف الله نفسا الا وسعها و لایكلف الله نفسا الا ما آتیها حكم الهی را در حق خود چنان دانسته و بر سبیل قطع و یقین حق سبحانه و تعالی را بر آن پرستش می‌نمایند و چون افهام مختلف است و سعی و بذل جهد متفاوت است و مقصود وصول بحكم الله است پس مخصوص بیكی بجهت عدم عصمتش نگشته هر كس كه او را قابلیت استنباط احكام الهیه از ادله‌اش باشد و جامع باشد شرایط مقرره كه در كتب اصول فقه مذكور و مسطور است مأذون از جانب امام باین منصب و منصوب باین حكم می‌باشند و جایز است مردم را كه تقلیدش كنند نه چنان سنیان با عدم عصمت و خطای كل در كل مجتهدین را باشخاص مخصوصه تخصیص داده‌اند و تقلید غیر ایشان را حرام دانسته‌اند پس الی انقراض دنیا خداوند عالم را بناحق می‌پرستند بخلاف شیعه كه چون در مخمصه شدیده مبتلا و گرفتار و امام و هادی ایشان بسبب غلبه اهل باطل غایب لاجرم بذل جهد خود نموده هر كس آنچه را كه بقدر طاقت خود از ادله شرعیه كتاب و سنت و اجماع كاشف از قول معصوم علیه السلام بمعاونت عقل صحیح صریح فهمیده و متصف بشرایط بیست‌گانه محققه مقرّره نزد علمای شیعه رضوان الله علیهم باشد ، پس لایق منصب حكم و فتوی است عوام باو رجوع تواند نمود بی‌شك و شبهه ، چه مردّ جمله بیك چیز است و آن حكم الهی است در حقش و این اختلاف ضرر ندارد چه آن از قبیل ارتكاب اقل قبیحین است زیرا كه هرگاه امر دایر شود میانه خرابی عالم بقتل امام و خلو ارض از حجت خدا با عمل بمظنه نمودن در احكام شرعیه یقینا عمل بمظنه ارجح است بلكه در زمان غیبت غیر از این تكلیف مالایطاق است پس چون علما را ما معصوم نمیدانیم و خطا بر ایشان روا و جایز است لاجرم جائز نیست حصر كردن بیك شخص معین ، چه آن مستلزم ترجیح من غیر مرجح می‌باشد و همچنین باشخاص معینه بلكه موكول است بتحصیل قوه استنباط و اتصاف بشرایط مقرره تا اینكه حق تعالی از فضل و كرم خود این ظلمت را بنور مبدل گردانیده تعجیل در ظهور و فرج مولای ما صاحب الزمان علیه السلام فرماید و خلق را از حیرت كه خود باعث آن شده‌اند نجات دهد بمحمد و آله انّه ذو فضل كریم و منٍّ جسیم و انه ارحم الراحمین ، این است جواب آنچه سؤال كردی از استحكام امر اهل سنت و جماعت كه مقلد چهار مجتهد می‌باشند تا روز قیامت بخلاف شیعه

و اما آنچه سؤال نمودی در باب تقلید میت ، بدانكه علمای ما در این باب اختلاف كرده‌اند جمعی بر آن رفته‌اند كه تقلید میت جائز است ، چه بموت میت فتوایش نمی‌میرد و قولش باقی است چنانچه جایز بود عمل كردن بهمان قول اولا و جایز است بعمل كردن همان قول ایضا بجهت عدم تفاوت در قول و عدم تغییرش به تغییر نفس مجتهد و اكثری از محققین شیعه بلكه بعضی از علما ادعای اجماع كرده كه پیش خود كاشف از قول معصوم است بر اینكه تقلید میت جائز نیست و آن بدعت است و اذن از جانب شارع علیه السلام ما را حاصل نشده بلكه آنچه از اخبار و احادیث ایشان سلام الله علیهم مستفاد میشود استفتاء از مجتهد حی است چه در همه احادیث انظروا الی رجل منكم وارد شده و این ظاهر در حی است ، و فقیر حقیر را اعتقاد قول ثانی است كه تقلید میت بوجهی جائز نیست و این مسئله فی الحقیقة از مشكلات مسائل است استقصای آن مناسب رسائل فارسیه نمی‌باشد و مجمل اشاره بآن این است كه بر هر عاقلی و عالمی پوشیده و مستور نیست كه در نزد غیبت امام عصر حجة الله علی العالمین معصوم منزّه از جمیع خطا و خلل و زلل در غیر امور قطع جز در پاره‌ای از احكام برای احدی میسر نیست الا اشخاصی كه ادعای الهامات غیبیه و فتوحات لاریبیه نمایند و در ایشان نیز محل تأمل است و وجه آنچه گفتم ظاهر است زیرا كه قطع از ضروریات حاصل میشود و از اخبار متواتره بحسب معنی و از اجماع محقق هرگاه محقق شود و عدم تحقق این امور در كل احكام از جمله ضروریات و بدیهیات است و احكام الهیه امور عقلیه كه عقل در استنباط و ادراك آن استقلال داشته باشد نیست بلكه توقیفیه است و استنباط آن منحصر است در كتاب و سنت و مدخلیت عقل ضروری هرگاه مسلّم شود نادر است و النادر كالمعدوم و كتاب و سنت شمه‌ای از احوالش بر تو معلوم شد كه اهل حق و باطل بلكه تمامی هفتاد و دو فرقه خود را بكتاب و سنت استناد میدهند و كلا به بندگی خدا و به نبوت رسالت‌پناه اعتراف دارند هرگاه كتاب و سنت افاده قطع میكرد و احتمالات و وجوه را محتمل نبود پس اختلاف متعذر بود و تفصیل مقال در جواب مسائل اصفهانیه ایراد نموده‌ام و وجوه احتمالات و مأخذ آن را علی التفصیل بیان نمودم و در اینجا چون مقال بطول انجامید باشاره اكتفا میكنم چه افاده قطع در كتاب و سنت محتاج برفع ده مقدمه است كه رفع جمله بدلیل ظنی است پس چگونه توان قطع حاصل نمود و قرائن قطع الی الآن بعد از هزار سال كجا خواهد باقی ماند هرگاه در پاره‌ای یافت شود در اكثر و اغلب یافت نخواهد شد و مدعی علم یا دروغگو است یا ظن را علم نامیده یا بر حقیقت امر اطلاع بهم‌نرسانیده و چون تكلیف مالایطاق محال است آنچه برای مجتهد حاصل میشود از احكام الهیه بعد از بذل جهد بسیار و سعی و كوشش بیشمار كه مافوقش برایش آن وقت ممكن نیست همان ظن حاصل از كتاب و سنت در حق او حجت است و چون ظن را مرحله علم نیست و قابل تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان و قوت و ضعف است پس مجتهد در هر حال پیوسته بایست ملاحظ و مراعی آن اصول و ضوابط و قواعد كه احكام الهیه را از آن استنباط نموده باشد كه هرگاه بجهت او ظن اقوی حاصل شود عدول بسوی او نماید زیرا كه مقام ظن مقام اطمینان نیست و در نزد فتوی باید علم بعدم تغییر ظن خود بهمرساند یا ظن بآن باین جهت است كه جائز است برای مجتهد كه حكم كند بعمل كردن رساله كه در فتاوی نوشته است و استنباط از دلیل شرعی نموده زیرا كه علم یا ظن بعدم تغییر ظن خود برایش حاصل است و الا جایز نیست حكم كردن چه آن افترای بحق تعالی و قول بلا دلیل است و بطلان آن كالشمس فی رابعة النهار واضح است و تصدیق مجتهد در این علم یا ظن لازم است بعد از ثبوت عدالتش چه علم و ظن از امور وجدانیه است پس مقلد وقتی تقلید مجتهد تواند كرد كه قولش و فتوایش مستند بدلیل شرعی باشد و در حال فتوی علم بعدم تغییر ظن خود نداشته باشد یا ظن بر آن و ایضا پیوسته مراعی و محافظ آن اصول كلیه و قواعد شرعیه كه مستلزم علم به عدم تغییر یا ظن بآن است بوده باشد پس هرگاه یكی از این امور مختل گردد تقلیدش جائز نیست مثل اینكه علم به تغییر ظن خود یا ظن بآن دارد و معذلك حكم به عمل كردن بظن سابق خود نماید و واجب نیست التفات بلكه بحیثیتی باشد كه اگر از او سؤال كنند كه آنچه در تمام این كتاب نوشته‌ای از احكام و استنباط از ادله نموده‌ای الآن ادله آن نزد تو حاضر است یا آنكه ظن بعدم تغییر ظنون حاصله از آن ادله بانهدام بعضی از اركان دلیل نداری گوید بلی ، یا اینكه احكام را از ادله استنباط نموده و ظنون معتبره ثابت الحجیه برایش حاصل شده لكن بعد از آن مشغول بعلوم دیگر شده یا از آن اعراض نموده كه ذهولی برایش روی داده كه ظن به بقای آن ظنون ندارد و آن اصول و ضوابط كه بآن استخراج آن احكام نموده الآن بالكلیه نسیا منسیا گردیده در این صورت نشاید كه حكم كند عوام را كه عمل بآن فتاوی سابقه نمایند ، چه مفروض آن است كه هیچ علم یا ظن بعدم تغییر ظن خود ندارد پس در آن حال حكم میكند بغیر دلیل و حكم بغیر دلیل خلاف ما انزل الله و من لم‌یحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون و الفاسقون و الظالمون ، هرگاه گویند كه ظن سابق مستصحب است الی الآن و باصل عدم تغیر می‌تواند حكم كرد جواب گوئیم كه رخصت عمل بظن نه از حیثیت ظن است حاشا و كلا ، چو غیر از علم هیچ چیز حجت نباشد و دلیلی قاطع دلالت نكرده كه ظن مِن حیث هو ظنٌّ حجت است بلكه با آنكه قبح عقلی دارد بنای عمل بظن گذاشتن شرع از كتاب و سنت و اجماع بر خلافش قائم است بلكه عاقلی را گمان ندارم كه حكم بحجیت ظن بما هو ظن قطع نظر از امور خارجیه نماید و هرگاه كند خارج از طریقه عقلاء است بلكه آن ظن كه گفتیم حجت است و اجماع علما بر آن انعقاد یافته است آن ظن است از آن جهت كه منتهی طاقت و وسع است و شخص بآن مكلف است و تكلیف مالایطاق باطل است كه هرگاه یكی از این سه مقدمه باطل شود عمل كردن بآن باطل میشود ، چه هرگاه برای شخص ممكن باشد علم یا ظن اقوی جائز نیست عمل بآن كردن یا اینكه مكلف بآن نباشد در صورت عدم علم قاطع نتواند حكم كردن یا اینكه تكلیف مالایطاق محال نبود جائز نبود برای احدی عمل بمظنه چون این سه مقدمه جمع شد جائز شد عمل بظن من حیث انّه تمام الوسع و الطاقة بلكه با وجود این سه مقدمه هرگاه ظن برایش حاصل نشود و شك حاصل شود لازم است عمل كردن بآن و تخییر را اختیار نمودن چون محقق شد این سخن پس نتواند كه الآن بنای عمل را بر اجتهاد سابق خود گذارد بحكم استصحاب و اصل عدم ، چه صادق نیست بر آن ظن كه آن تمام وسع و طاقت او است الآن چه اختلاف موضوع كه اتحادش شرط در ایجاب اجرای استصحاب است متحقق است و آن اختلاف بجهت اختلاف اسباب حاصل شده و آن اسباب كه منشأ بقای موضوع است مواظبت او است بر آن قواعد و اصول و ضوابط و اشتغال او است در آن علم و عدم اعراض اوست از آن علم بالكلیه كه یكباره نسیا منسیا شده باشد ، چه اینها برای منصف عاقل شواهد بر عدم بقای ظن او است از حیثیت تمام وسع و طاقت بلكه قولی است از اقوال الآن نتواند مكلّف مقلد بآن عمل كند زیرا كه هرگاه مقلد تواند ترجیح ادله داده پس او را حاجت به تقلید نباشد و هرگاه نتواند پس تكلیف او عمل بظن مجتهد است از آن جهت كه آن منتهای طاقت او است در سعی و كوشش در احكام الهیه و عدم تمكنش زاید بر این و آن در صورت اعراض مجتهد از آن بالكلیه متحقق نگردد پس حجت برایش نباشد و عمل بقولش محال باشد پس میت كه بالكلیه منقطع شده از استعمال و نظر و فكر در مسائل بلكه ظنونش بالكلیه متغیر گردیده كه هرگاه خود موجود و حاضر بود هرائینه بحكم تبری میجست از عمل كردن بآن پس چگونه متدین بعد از مردنش باز خود را استناد بآن فهم ناقص میدهد با علمش به مغیر با ظن متاخم بعلمش كه مجتهد این احكام را استنباط نموده از ادله‌ای كه اغلب و اكثر متعارض و متخالف بوده و او را مخالفین بسیار میباشند با قطع باینكه حق نیست مگر یكی از اینها و خطا غالب است در افهام خصوصا نزد تعارض ادله و كُلا مطابق واقع باشند بعید است جدا بلكه مقطوع است بفسادش در صورت انكشاف امر برای صاحب قول كه در صورت عدم مطابقه با واقع صاحب قول حرام میداند عمل بقول خود نمودن و معذلك بآن عمل باقی بودن و توقف ننمودن و استصحاب و اصل عدم را حتی در این مقام جاری نمودن كمال جرأت است بحق تعالی بخلاف مجتهد حی كه صحیح و باطل قولش معلوم نیست و تكلیفش همان است ، من از تو یك انصاف می‌پرسم هرگاه منصفی متدین و میگویم كه مجتهدین و علما اختلاف كرده‌اند یا نه ، شق ثانی بدیهی البطلان است و در صورت اختلاف آیا همه بر حق بوده‌اند یا یكی اگر گوئی كه همه بر حق بوده‌اند بخلاف طریقه و آئین خود تكلم می‌نمائی و طریقه سنیان را پیش گرفته‌ای و فساد آن را سابق دانستی و اگر گوئی كه یكی بر حق بودند پس دیگری باطل خواهد بود ، در این باب مثالی ذكر كنم هرگاه یكی از فقها حكمی را حرام بدانند و فقیه دیگر همان را واجب چنانچه در نماز جمعه و امثالش متحقق است و هرگاه فرض كنیم كه هر دو از عالم ارتحال نمودند بلا اشتباه حق بر ایشان ظاهر میشود و معلوم میگردد كه یكی بر حق بوده و دیگری بر باطل ، پس آن كس كه خطا كرده حرام میداند عمل كردن بقول خود را و بیزاری میجوید بسوی خدا از آن قول آیا جایز است در این صورت عمل كردن بقول او و باو گفتن كه تو دروغ میگوئی و برای من ظن بواقع بهم‌میرسد یا حرام است عمل كردن بقول كسی كه خطا برایش ظاهر شده چون تعین آن یكی برای ما معلوم نیست پس از قبیل مشتبه بحرام میشود اجتناب از هر دو لازم است و عمل كردن بقول حی چه فساد اعتقادش بر او ظاهر نشده است و حق را بجانب خود میداند پس مقلد تقلیدش تواند كرد بخلاف میت كه فساد قولش و خطای اعتقادش بر او ظاهر گشته و نهی میكند و حرام میداند عمل كردن بقول خود را و تو یقینا از یكی از ایشان میدانی و انكشاف امر را بر ایشان قطع داری و معذلك بقول او عمل نمودن و تكذیب نفسش كردن از عجایب و غرایب است ، چه ماننده است این مثال غایبی را در سابق الزمان كه شهود چند پیش قاضی رفته شهادت دادند كه فلان غایب مرده است پس قاضی حكم بوفات آن شخص نموده پس بعد از چندی آن شخص از سفر آمده ادعای اموال و متعلقات خود نموده اعتنا بآن نكرده جوابش گفتند كه تو مرده‌ای و شهود شهادت دادند حكم شرعی ثابت شد و آن حكم الی الآن مستصحب است و از اهل معرفت بعید است این گفتار

و اما اجماعات منقوله اولا حجیتش محل كلام است و هرگاه مسلّم باشد حجیتش نه از راه تقلید است چه در صورت عدم معارض مفید ظن است یقینا و در صورت وجود معارض عمل بهیچیك جائز نیست و حجیت هیچكدام لازم نیست مگر اینكه احدهما قراین صدق در او بیشتر باشد در این وقت ظن اسناد خطا بمرجوح راجح خواهد آمد و همچنین اخبار و احادیث كه بسرحد تواتر نرسیده در صورت تعارض عمل بهیچیك روا نیست و در نزد قراین مرجّحه احدهما اختصاص به ترجیح حاصل مینمایند بخلاف ظنون اجتهادیه كه مقلد را در آن تصرف بوجهی من الوجوه نیست جز محض قول ظنی آن مجتهد بالصواب بالجمله متدین عاقل بدلیل موعظه حسنه البته ترك تقلید میت نماید كه بر سبیل قطع ناجی است زیرا كه آنانكه قائل به تقلید میت هستند تقلید حی را باطل و حرام نمیدانند با آنكه او را اولی میدانند چه ظن حی اقوی از ظن میت است بخلاف اینكه هرگاه تقلید میت كند جایز است كه حق بجانب مانعین و محرّمین عمل بظن بقول میت باشد پس در اول طریق سلامت است خواه تقلید میت جایز باشد خواه نباشد بخلاف دوم كه محل خلاف است و محتمل است كه حق با ایشان نباشد و بر باطل باشند و از این قبیل است استدلال مولینا الصادق علیه السلام از برای عبدالكریم بن ابی‌العوجاء ان كان الامر كما تقولون و لیس كما تقولون فانتم و هم سواء و ان كان الامر كما یقولون و هو كما یقولون فقد نجوا و هلكتم ، این است تمام كلام در این مقام بر سبیل اختصار و الله الموفق للصواب و الحمد لله رب العالمین

سؤال ششم آنكه طعن اخباری بر اصولی شایع و ذایع است سبب چیست و دلایل و براهین ایشان كدام است

الجواب - بدانكه سبب طعن اخباری بر اصولی این است كه اصولی مدعی است كه بعد از اینكه حجة الله علیه السلام غایب شد و دست ما از دامن آن بزرگوار منقطع شد و تكالیف الهیه بضرورت مسلمین باقی مانده خلایق مهمل و عبث مخلوق نگشتند لكن چون تكلیف مالایطاق محال است و وجود و ظهور معصوم علیه السلام چنانچه بیان شد در مسئله سابقه مستلزم قتل آن حضرت است كه مورث فساد كلی است پس بجهت انسداد باب علم مكلف می‌باشیم بآنچه مقدار وسع و طاقت ما است چون علم برای ما میسر نیست ظن كفایت میكند و آن حكم الهی است در حق ما چنانچه شخص در حال صحت مأمور است بنماز كردن در حال قیام و چون بیمار شود مأمور شود بنماز كردن حال قعود هرگاه از آن نیز عاجز آید خوابیده باشاره و ایماء پس خلق بقدر آنچه در ایشان است مكلف میباشند چنانچه حق تعالی فرموده لایكلف الله نفسا الا ما آتیها و لایكلف الله نفسا الا وسعها پس زمین‌گیر مأمور بجهاد نباشد و كور بنظر كردن و چون تكلیف الهی باجماع مسلمین باقی است و اغلبی از آن امور مركبه میباشند كه تركیب آنها اجماعی است لكن اجزای مكلف بها معلوم نیست و علم نیز در این ازمنه در اغلب احكام و مسائل متعذر پس بآنچه سعی و طاقت بمنتها مراتب رساند همان تكلیف او است پس عمل كردن بظن در صورت فقدان علم متعین و ثابت است و تكلیف الهی بر كافه مكلفین در زمان غیبت و خفای حجت علیه السلام همین است و اخباریین چون اسم عمل كردن بظن گوشزد ایشان گشته كمال استبعاد نمودند بلكه انكار كردند و گفتند كه حق تعالی ما را تكلیف بعلم كرده و عمل بظن قبیح و باطل است و احكام كلا مستنبط از كتاب و سنت و جملگی بر سبیل قطع و یقین ثابت جازم و عمل بمظنه حرام است و استدلال كردند بوجوه چند از ادله عقلیه و نقلیه و ما بعضی از آن را حسب سؤال سائل در این مقام ایراد مینمائیم ،

اما ادله نقلیه ایشان پس آن بر دو گونه است قسمی از آن از كتاب الله مستنبط است و قسمی دیگر از احادیث اهل بیت علیهم السلام ، اما اول مثل قوله تعالی قل اتخذتم عند الله عهدا ام تقولون علی الله ما لاتعلمون و قوله تعالی ها انتم حاججتم فیما لكم به علم فلم تحاجّون فیما لیس لكم به علم و قوله تعالی و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله قالوا حسبنا ما وجدنا علیه آباءنا اولو كان آبائهم لایعلمون شیئا و لایهتدون و قوله تعالی و ان كثیرا لیضلّون باهوائهم بغیر علم و قوله تعالی فمن اظلم ممن افتری علی الله كذبا لیضل الناس بغیر علم ان الله لایهدی القوم الظالمین و قوله تعالی أتقولون علی الله ما لاتعلمون و قوله تعالی ان‌تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون و قوله تعالی بل كذّبوا بما لم‌یحیطوا بعلمه و لمایأتهم تأویله و قوله تعالی قل ارأیتم ما انزل الله علیكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا قل ءالله اذن لكم ام علی الله تفترون و قوله تعالی و لاتقف ما لیس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا و قوله تعالی و تقولون ما لیس لكم به علم و تحسبونه هینا و هو عند الله عظیم و قوله تعالی ان‌یتبعون الا الظن و ان الظن لایغنی من الحق شیئا و قوله تعالی ائتونی بكتاب من قبل هذا او اثارة من علم ان كنتم صادقین و قوله تعالی هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون انما یتذكر اولوا الالباب و امثال اینها این آیات كه دلالت بعدم اعتبار بظن و مذمّت اشخاص قائلین بآن و توبیخ در عدم علم و تكلم با عدم علم دارد ، اما دوم احادیث اهل بیت علیهم السلام كه دلالت میكند بر مذمت ظن و اعتبار آن و آن در كتب اصحاب مذكور است و خارج از حد احصا است از آنجمله روایت كرده ثقة‌الاسلام در كافی و محمد بن خالد برقی در محاسن از حضرت صادق علیه السلام انه قال قال ابوجعفر علیهما السلام من افتی الناس بغیر علم و لا هدی من الله لعنته ملائكة الرحمة و ملائكة العذاب و لحقه وزر من عمل بفتیاه ه‍ ، و عن الفضیل بن یزید عن الصادق علیه السلام قال القضاة اربعة ثلاثة فی النار و واحد فی الجنة رجل قضی بجور و هو یعلم فی النار و رجل قضی بجور و هو لایعلم فی النار و رجل قضی بالحق و هو لایعلم فی النار و رجل قضی بالحق و هو یعلم فی الجنة ، عن ابی‌الحسن علیه السلام قال من افتی الناس بغیر علم لعنته ملائكة السماء و الارض ، و عن النبی صلی الله علیه و آله من افتی الناس بغیر علم فلیتبوء مقعده من النار ، و عن الكاظم علیه السلام عن آبائه علیهم السلام قال لیس لك ان تتكلم بما شئت لان الله عز و جل یقول و لاتقف ما لیس لك به علم ، و عن المفضل بن عمر قال سمعت اباعبدالله علیه السلام یقول من شك او ظن فاقام علی احدهما فقد حبط عمله ان حجة الله هی الواضحة ، و عن سلیم بن قیس عن امیر المؤمنین علیه السلام فی حدیث قال فیه و من عمی نسی الذكر و اتبع الظن و بارز خالقه الی ان قال : و من نجی فمن فضل الیقین ، و عن الصادق علیه السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله ایاكم و الظن فان الظن اكذب الكذب و عن النبی صلی الله علیه و آله قال اذا تطیرت فامض و اذا ما ظننت فلاتقض ، و امثال اینها از روایات كه دال‌اند بر مذمّت عمل برأی و قیاس و استحسان و مظنه و امثال اینها

و اما ادله عقلیه وجوه بسیاری ذكر نموده‌اند اقوی ادله ایشان این است كه بعد از آنكه ثابت شد كه حسن و قبح اشیا عقلی است پس عقل و شرع متلازم باشند پس هر چه عقلا قبیح است پس شرعا نیز باید قبیح باشد بیان قبح عقلی آن بر چند وجه است : اول آن است كه هرگاه عمل بظن جایز باشد یكی از دو محذور لازم آید : اول اجتماع نقیضین اگر قایل شویم كه هر مجتهد مصیب است و بر حق چه بسیار اتفاق می‌افتد كه دو مجتهد در یك مسئله متخالفند در نفی و اثبات پس حقیت احد حكمین مستلزم خطای دیگر می‌باشد مثل حكم اكثری بنجاست ماء قلیل بملاقات نجاست و حكم دیگران بعدمش و امثال این از آراء مختلفه ، دوم آنكه لازم میآید وجوب متابعت مخطی اگر قایل شویم اگر احدی بر خطا و دیگری بر صواب میباشد چنانكه در واقع است و بطلان این دو شق بر اولی البصایر مخفی نیست ، دوم اختلاف در دین واحد حق لازم آید چنانكه مشهود میشود از فتاوی ایشان زیرا كه ظن مستلزم وقوف بحدی از حدود نمیباشد و پیوسته در تزلزل و اضطراب است و ثبات از برای صاحبش متحقق نشود الا بعد انقلابش بعلم و آن خلاف مفروض است ، سیم عمل بظن لازم دارد افترای بحق تعالی را در احكامش و تقوّل بر حق در فتاوی زیرا كه حكم میكند با آنكه مقطوع بواقعیتش نیست در صورت ظن پس شامل میشود ایشان را قوله تعالی و لو تقوّل علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین و قوله تعالی فمن اظلم ممن افتری علی الله كذبا ، چهارم عمل بظن مستلزم حكم بغیر ما انزل الله است و تحریم حلال و تحلیل حرام ، چه بر امر ثابت ثابت نیست پس صادق نخواهد بود حلال محمد حلال الی یوم القیمة و حرام محمد حرام الی یوم القیامة و صادق آید ایضا بر ایشان قوله تعالی و من لم‌یحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون و قوله تعالی و من لم‌یحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون و من لم‌یحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون و امثال این مذكورات از ادله برای مدعای خودشان بسیار ذكر نموده‌اند و ذكر جملگی طول دارد پس اكتفا میكنم بموضع حاجت ، این است اقوال اخباریین و ادله ایشان در این مقام

فقیر حقیر گوید كه اخباریین كه ادعای علم باحكام میكنند هرگاه مراد ایشان علم واقعی نفس الامری است آن عین خطا و غلط بلكه از قبیل هذیان است بالنسبه بمسائلی كه بسرحد ضرورت دین یا مذهب نرسیده و عموم ناس بر آن اتفاق نداشته باشند چه هرگاه مراد علم واقعی نفس الامری كه در واقع حق تعالی او را تكلیف برای بندگان خود قرار داده است باشد پس باید حكم بعصمت خودشان و رواة راویان احادیث و صراحت منطوق كتاب و سنت نماید و بطلان آن بر هیچ عاقلی بلكه مجنونی مخفی نیست و هرگاه مراد ایشان علم عادی باشد كه احتمال عادی نداشته باشد هر چند احتمال عقلی دارد همچنان علم ما بوجود مكه و وجود هند با عدم مشاهده ما این نیز باطل است زیرا كه دلیل ایشان بر احكام الهیه و تكالیف شرعیه منحصر است بكتاب و سنت ، اما كلام الله كه عبارت از كتاب است هر چند بلا شك و شبهه این الفاظ مخصوصه از جانب حق تعالی است لكن در معانیش خلاف عظیم است بلكه دو نفر متفق بیك معنی نمی‌باشند و تمامی طوایف و ارباب ادیان و مذاهب و ملل از هفتاد و دو فرقه بآن استدلال میكنند در حقیت مرادات و مقاصد خودشان و تو قطع داری كه حق نیست مگر یكی از آنها و احتمالات و وجوه در قرآن بسیار است بجهت اشتمالش بر ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام و مطلق و مقید و مجاز و حقیقت و اشتراك و كنایات و استعارات و مجمل و مبین و كلی و جزئی و اشاره و تلویح و تصریح و تفصیل و اجمال و ابهام و تعیین و اشتراك و تواطؤ و تشكیك و تقدیم و تأخیر و منقطع و معطوف و حرف مكان حرف و بر تحریفات و بر الفاظ عامه كه معانیش خاص است و بر الفاظ خاصه كه معانیش عام است و بر آیاتی كه بعضی در سوره است و تمامش در سوره دیگر و بر آیاتی كه سؤال در مقامی است و جواب در مقام دیگر و بر آیاتی كه نصف آن منسوخ است و باقی باقی و بر آیاتی كه تأویلش قبل از تنزیل او است و بر آیاتی كه تأویلش بعد از تنزیل او است و بر آیاتی كه تنزیلش با تأویل او است و بر آیاتی كه دلالت بر رخصت میكند بعد از منع و نهی و بر آیاتی كه دلالت بر رخصت میكند بدون منع و نهی و بر آیاتی كه نصفش خطاب بجماعتی است و نصفش خطاب بجماعت دیگر و بر آیاتی كه لفظش برای قومی است و معنایش برای دیگران و بر آیاتی كه بطریق ایاك اعنی و اسمعی یا جارة یعنی مخاطب رسول الله است صلی الله علیه و آله و مراد امت و بر آیاتی كه لفظش مفرد است و معنایش جمع است و بر آیاتی كه ردّ است بر طائفه مخصوصه مثل ردّ بر ملاحده و زنادقه و ثنویه و دهریه و عبده نیران و عبده اوثان و بر آیاتی كه رد است بر اشاعره و مجبره و مفوّضه و بر آیاتی كه ردّ است بر جماعتی از مسلمانان كه انكار عقاب یعنی تأبید عقاب می‌نمایند و بر آیاتی كه ردّ است بر جماعتی كه انكار معراج جسمانی حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله می‌نمایند و بر جماعتی كه انكار میثاق مأخوذ در عالم ذر میكنند و بر جماعتی كه انكار خلق جنت و نار میكنند و بر جماعتی كه انكار متعه میكنند و بر جماعتی كه وصف كردند حق تعالی را بآنچه لایق جلال قدسش نیست و بر آیاتی كه خطاب خاص است به امیر المؤمنین علیه السلام و اولاد امجادش سلام الله علیهم و بر آیاتی كه دلالت بر مناقب و فضایل آل محمد سلام الله علیهم میكند و بر آیاتی كه دلالت بر خروج قائم آل محمد علیهم السلام میكند و بر آیاتی كه دلالت بر رجعت ذوات و صفات ایشان و طول مملكت و انتقام از اعدای ایشان و نصرت دوستان ایشان و رجوع عالم به نشاط اصلی و حسن ذاتی میكند و امثال اینها از امور از احكام ذوات و صفات و احكام لفظیه و عوارض لغویه و امثال اینها و در آیات این امور مصرح نیست و هر آیه محتمل است معانی عجیبه غریبه را كه عقل در آن حیران است و استعمال الفاظ در معانی مجازیه شایع و ذایع است و همچنین بیان مشتركات و قراین گاهی حالی است و گاهی مقالی و هر دو در اغلب در غایت خفا میباشند پس چگونه میتوان در مقامی كه قرینه ظاهریه مشاهده نشود حكم بحقیقت كرد و حال آنكه آن نیز حكم ظنی است و عدم وجدان دلالت بر عدم وجود نمیكند و هر عاقلی آنچه گفتم انكار نمیكند هرگاه از قرآن شخص میتوانست بسرمنزل یقین و ثبات واقف شود پس حاجت به نصب وصی نبود و بطلان این مقال در مسأله سابقه ظاهر گردید و عود نمیكنم عجب است از اخباریین كه قرآن را بالكلیه حجت نمیدانند و بادله قرآنیه احتجاج و استدلال بمطلوب خود میكنند و ما كه قرآن را حجت میدانیم استدلال باو هرگاه از آیات متشابهه نباشد افاده قطع نمیكند بلكه مفید ظن است پس تسلیم ادله قرآنیه ایشان بر حرمت عمل بظن فرع عمل بظن است پس بقول خودشان محذور عظیم لازم آید این است حكم قرآن

اما احادیث اهل بیت علیهم السلام بر دو گونه است یك قسم متواترات است و قسمی نه چنین است اما متواترات بحسب لفظ همچو قرآن باشد قطعی المتن و السند لكن دلالتش ظنی است و اما متواترات بحسب معنی مفید قطع عادی است بواقع لكن بسیار قلیل است در احكام اما اخبار آحاد كه بسرحد تواتر نرسیده است پس تمامی احتمالات كه ذكر شد در قرآن در دلالت و مضمون آن حدیث نیز جاری است و زیادتی كلام عظیم در صحت سند او است چه بسیار احادیث دروغ بهر یك از ائمه علیهم السلام بستند حتی بر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله تا اینكه آن حضرت بمنبر برآمدند فرمودند قد كثر علی القالة الا فمن كذب علی متعمدا فلیتبوء مقعده من النار و همچنین رواة راویان حدیث معصوم نیستند كه با این اختلافات آنچه از معصوم شنیدند بیان نمایند احتمال سهو و خطا و نسیان باحتمال مساوی بلكه غالب در ایشان میرود و تفصیل مقال را در این مقام در جواب مسائل اصفهانیه باكمل تفصیل نوشته‌ام بكمال ما ینبغی هر كه خواهد آنجا رجوع كند كه الآن مرا بآن اقبال نیست مجرد وجود حدیث در كتب معتبره افاده قطع نمیكند ، چه كلینی ثقة‌الاسلام كه كتاب كافی اصح كتب اربعه است معصوم نیست كه از قولش و جمع و تألیفش افاده قطع برای ما حاصل شود با خفای امر ائمه علیهم السلام در آن زمان و شدّت تقیه و امثال اینها پس معلوم شد كه احادیث غیر متواتره بحسب معنی مفید علم قاطع نیست بلكه افاده ظن میكند پس چگونه در احكام الهیه تواند متمسك شد باحادیث و حال آنكه مدعی علم باحكام و تكالیف شرعیه است و بلا اشكال احادیث متواتره بالمعنی بحدی نرسیده است كه كل احكام از آن استنباط شود و قراین قطعیه نیز در اخبار بحدی نرسیده كه كفایت در استنباط احكام كلیه شود و قرائن قطعیه عقلیه را كه اخباریین قایل نیستند پس چگونه تمام میشود استدلال ایشان بعمومات احادیث مذكوره داله بر حرمت عمل بظن بر حرمت عمل بظن علی الاطلاق در جمیع احوال ، چه آن احادیث اولا احادیث متواتره معنوی نیستند و بر فرض تسلیم از كجا كه این عمومات بر عموم خود باقی باشند و عمل بظن مطلقا حرام باشد و حال آنكه قوله تعالی ان بعض الظن اثم محكم آیه است با آنكه ائمه سلام الله علیهم در اكثر مواضع ما را مأمور بعمل بظن كردند مثل در شهادت عدلین و مثل ولد در فراش و امثال اینها حتی كذب منجی ما را لازم است در وقتش پس با این احتمالات متساویه چرا حكم كلی میكنی و احتمال دارد كه این احادیث خاص بجماعتی باشد چون ابوحنیفه و اتباعش و اضرابش كه با وجود اینكه امام علیه السلام حاضر بود و باب علم بر ایشان مسدود نشده بود عمل بظن می‌نمودند و پشت بمدینه علم می‌كردند و احتمال دارد كه خاص باصول و عقاید باشد و این احتمالات كلا مساوی‌اند در عادت ، چه تخصیص عمومات شایع و ذایع است تا اینكه مشهور شد و در السنه و افواه عوام مذكور شد كه ما من عام الا و قد خُصّ و برای سلب و رفع این احتمالات بایست بگوئی اصل عدم تخصیص است و همین دلیل ظنی است كه اصولیین او را استعمال میكنند در مطالب و محاورات خود و چاره نیست اخباریین را مگر اینكه عمل كنند باین قواعد اصولیین و معذلك طعن بر ایشان میزنند ، از این جهت است كه مكرر میگوئیم كه اخباری مجتهد است من حیث لایشعر ، پس استدلال ایشان باحادیث تمام نمیشود مگر بعد از تسلیم حجیت ظن و خودشان آن را منكر می‌باشند ، پس چون استدلال میكنند بچیزی كه خود اقرار بآن ندارند ضعف الطالب و المطلوب

و اما ادله عقلیه ایشان نیز باطل است ، اما دلیل اول ایشان كه گفتند اجتماع نقیضین لازم می‌آید هرگاه هر دو مصیب باشند و وجوب متابعت مخطی هرگاه یكی بر خطا باشد جواب میگوئیم كه همین اعتراض بخودشان وارد می‌آید بعلت اینكه اختلاف در میان ایشان واقع است همچو شیخ حسین ابن عصفور كه فتوی داده بحرمت جلود حتی پوست مرغ و جهر به تسبیحات در اخیرتین را واجب دانسته و شیخ یوسف صاحب حدایق فتوی بحلیت جلود داده و جهر به تسبیحات را حرام دانسته اگر گوئی كه هر دو بر حق و صوابند اجتماع نقیضین لازم می‌آید و هرگاه یكی را مخطی گوئی و دیگری را مصیب و قبول قول هر دو را لازم دانی واجب آوردی متابعت مخطی را و هرگاه لازم ندانی هرگاه به سلب كلی حكم كنی آن خلاف طریقه شما است و هرگاه بیكی دون دیگری ترجیح بلا مرجح هر چیز كه جواب شما است در رفع اشكال همان جواب اصولی است در رفع اشكال كه بر ایشان وارد آوردید اما دلیل دوم ایشان كه اختلاف در دین واحد حق لازم آید و آن باطل است جواب میگوئیم كه اختلاف در دین نیست بلكه كلا حكایت از شئ واحد میكنند و آن شئ واحد باطوار مختلفه حجت آن شخص است و این اختلاف در شئ واحد نیز هست ، هرگاه برای شما زید را وصف كنند هر كدام چیزی می‌فهمید بخلاف دیگری و فهمهای شما بی‌اشكال مختلف است چه آن صورت كه از زید در ذهن من منتقش است غیر از آن صورت زید است كه در ذهن تو است و علی هذا القیاس لكن چون متوافق است وصف نقشی ذهنی قاصرین توهم كردند كه مختلف نیست و همچنین است هرگاه زید را وصف كنند و هر یك زید را تصور كند بخلاف آن دیگر یعنی پیش هر یك ظهوری بهمرساند بخلاف پیش دیگری در این وقت فرقی با وقت اول ندارد الا آنكه آن انتقاشات متخالفند لكن كلا حكایت شئ واحد میكنند پس هرگاه برای این اشخاص ممكن نباشد كه زید را مشاهده كنند و مكلف باشند بمعرفت زید هر یك مكلف است بآنچه پیش خود است و این اوصاف منشأ اختلاف نشود هرگاه میشد در قسم اول نیز بایست بشود بلی اختلاف در وقتی است كه محكی عنه متعدد باشد ، مثالی واضح ذكر كنم هرگاه شمعی در آینه‌خانه روشن كنند هرگاه آن آئینه‌ها از یك سنخ باشند تفاوت میان ایشان نباشد در همه این مرایا یك نوع صورت شمع منتقش گردد با اینكه متعدد میباشند لكن اتفاق دارند اما هرگاه آن مرایا مختلف باشند به حمرت و صفرت و زرقه و بیاض و خضرة و امثال اینها پس آن شمع ظهور كند در هر آئینه‌ای بحسب آن آئینه پس در آئینه سرخ سرخ و سفید سفید و امثال ذلك پس نمیتوان گفت كه این صورتها در مرایا ظهور شمع نیست یا اینكه شمع ظاهر در مرآت سرخ غیر شمع ظاهر در مرآت زرد است بلكه نیست مگر حكم واحد و امر واحد و هر یك از مرایا مأخوذند بآنچه در خودشان است از ظهور شمع و بر این قیاس است حكم واحد حق تعالی همچو شمعه است و قلوب مجتهدین همچو مرایا متعدده مختلفه و اختلاف اینها سبب اختلاف حكم واحد حق سبحانه و تعالی نگردد هرگاه این اختلاف باشد پس در صورت اتفاق چرا حكم باختلاف نمیكنی و حال آنكه آن ادراك كه نزد این شخص است غیر از آن است نزد شخص دیگر لكن در هیئة متفق میباشند و مجرد اتفاق در هیئت مستلزم اتحاد در ذات نباشد چنانكه دانستی از این مثال مذكور چون نزد وحدت محكی عنه اختلاف حكایات مضر نیست پس فرق میانه اتفاق هیئت و اختلاف آن نباشد بسیار تأمل كن در فهم این مطلب كه ذكر نموده‌ام چه آن نصیب اولی الافئده است و همین اعتراض بعینه بر اخباریین در صورت اختلاف ایشان وارد است آنچه جواب ایشان است همان جواب اصولیین است زاید بر آنچه ما جواب گفتیم از دلیل حكمت

اما جواب دلیل سیم ایشان كه عمل بظن لازم دارد افترای بحق تعالی را زیرا كه حكم میكند با آنكه مقطوع بواقعیتش نیست آن است كه اصولیین مجتهدین اجل شأنا از این میباشند كه فتوی دهند بآنچه مقطوع به ایشان نیست ، حاشاهم حاشاهم و لاتقف ما لیس لك به علم را ایشان دیده‌اند و احكام الله را توقیفیه میدانند و اخذ هیچ حكمی را جائز نمیدانند مگر اینكه قاطع باشند باینكه از جانب خدا است ، ایشان این معنی را به دلایل و براهین قطعیه واقعیه ثابت نمودند كه ظن الآن حجت است از برای من پس حكم الهی را جاری میسازند بر سبیل قطع واقعی همچنان كه در شهادت عدلین حكم میكنی با اینكه مظنه بر صدق داری گاه هست آن ظن را نیز نداری بمجرد شهادت عدلین كه مفید ظن است شما فتوی بقتل و حرق و امثال اینها میدهید پس هرگاه مجرد ظن مبطل فتوی است چرا در شهادت جاری نمیكنید ، چه بر شما صادق است كه بدون قطع به واقع حكم بقتل مسلمان نمودید در مسئله قتل هر گاه گوئی كه در آنجا قطع دارم كه عمل باین ظن حكم خدا است برای من همچنین در این جا كلام اصولی نیز همین است و باین جهت است كه آن كلیه را جاری میكنند و صغرای سهلة الحصول بآن ضم مینمایند پس میگویند : هذا ما ادّی الیه ظنی و كلما ادّی الیه ظنی فهو حكم الله فی حقی و حق من قلّدنی ، پس نتیجه میگیرند كه : هذا حكم الله فی حقی و حق من قلّدنی ، و مقدمتین قطعی میباشند پس نتیجه چگونه ظنی خواهد بود

اما دلیل چهارم ایشان كه عمل بظن مستلزم حكم بغیر ما انزل الله است و تحریم حلال و تحلیل حرام پس جواب میگوئیم كه این اختلافات چنانچه دانستی كلا مثال حكم واحد واقعی میباشند و آن مثال در هر مرآة حجت است از برای او مثلا در مرآة سوداء شمع را سیاه میداند و در مرآة حمراء او را سرخ و در مرآة صفراء او را زرد و قس علی هذا پس این اختلاف عین اتفاق است و هر چه را كه حكم میكند از حرام حرام محمد است (ص) و از حلال حلال محمد صلی الله علیه و آله الی یوم القیامة پس حكم ایشان بما انزل الله است نه بخلاف ما انزل الله تعالی

سؤال هفتم آنكه حدیث مشهور از امیر المؤمنین علیه السلام القبر اِمّا روضة من ریاض الجنة و اِمّا حفرة من حُفر النیران چگونه مطابق است و حال آنكه محسوس و مشهود چیزی نمیشود چه بسیار از قبور مؤمنین و كفّار دیده شد نه بوستان مشخص بود نه عذاب

الجواب - بدانكه حالت بعد از موت غیر از حالت پیش از موت است ، زیرا كه كثافت و غلظت و احساس بحس بصر لازم این اجسام متولده از این عناصر اربعه میباشد حتی همین عناصر پاره‌ای از غایت لطافت و شرافت محسوس نمیشوند همچو هوا كه ادنی است بالنسبه بكره نار كه اسفل است بالنسبه بفلك قمر كه اسفل است بالنسبه بفلك عطارد و بر این قیاس تا عرش و كرسی كه آنها هر چند از اجسام و محسوسات میباشند لكن اجساد عنصریه كه در تحت فلك قمر است بلكه در ارض است ادراك آن اجسام لطیفه نتواند كرد پس چگونه خواهد بود حالت روح بالنسبه بحالت جسم مطلقا هر چند فلكی باشد بلكه روح اشرف است و الطف است از جسم بصد و چهل مرتبه پس چگونه حواس ظاهره او را ادراك تواند كرد و در عالم دنیا چون روح از بدن مفارقت كرد بعالم برزخ رود و در آنجا نعیم و الیم از سنخ آن عالم است و آن بعینه شبیه به نعیم همین عالم است اینقدر هست كه الطف از این است بهفتاد مرتبه پس لذت اقوی است بهفتاد مرتبه و الم تأثیرش بیشتر است بهفتاد مرتبه و چون دانستی كه آلام و نعیم از سنخ آن عالم است و آن اشرف و الطف از این عالم عنصر است بهفتاد مرتبه پس بحواس ظاهره او را ادراك نتوان كرد پس عدم ادراك آن امور بحس منشأ استبعاد نمیشود بعد از اینكه احادیث صحیحه در آن باب وارد شده و تو خود میگوئی و هر كس از امت محمد (ص) و غیرش میگویند كه هر كسی را دو ملك موكل است كه اعمال صالحه طالحه‌اش را مینویسند یكی بطرف راست است و دیگری بطرف چپ هیچ وقت از شخص مفارقت نمیكنند و حق تعالی از آن خبر داده و مایلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید پس چرا نمی‌بینی آن دو ملك را و همچنین ملائكه دیگر را كه موكل می‌باشند بر تو در تدبیرات امور تو و چرا نمی‌بینی عزرائیل را كه بجهت قبض روح پدر و مادرت می‌آید در حضور تو قبض روح ایشان میكند بلی هر كس را كه انخلاع از این عالم فانی زایل دست داده و موتوا قبل ان تموتوا را امتثال نموده آن اشخاص را میسر است بچشم سرّ باطن ببینند ملائكه را و احوال برزخ را چنانكه آن شخص میت قبل از قبض روحش مطلع میشود و مشاهده میكند ملائكه و احوال آن عالم را بخلاف دیگران كه از مشاهده جن كه از كثافات این عالم است بالنسبه بملائكه عاجزند پس چگونه امور عجیبه و غریبه آن عالم را مشاهده می‌توانند كرد و این ظاهر است انشاء الله تعالی

بدانكه قبر را در احادیث اهل بیت علیهم السلام دو اطلاق است یكی اطلاق بر عالم برزخ است و دوم اطلاق بر آن قطعه از زمین كه مقر جسد میت است پس كلام امام علیه السلام در این حدیث القبر اِما روضة اه ، دو معنی دارد یكی آنكه عالم برزخ از برای شخصی كه از این دنیا ارتحال نموده از دو حال خالی نیست یا روضه‌ای است از ریاض جنة یا حفره‌ای است از حُفَر نیران بعلت اینكه چون روح از این جسم عنصری و فلكی بجسم برزخی مثالی مفارقت كرد از دو حال بیرون نیست یا آنكه عارف و عالم بمقامات و مراتب و درجات آل محمد سلام الله علیهم می‌باشد یا نه هرگاه عارف می‌باشد آیا بمقتضای معرفت خود عمل كرده یا نه و در صورت دوم یا بر خلاف آن عمل نموده یا نه پس اگر عارف بمقامات ایشان بوده و معرفت نورانیه ایشان را حاصل نموده پس آن مؤمن ممتحن و ماحض الایمان محضا می‌باشد این شخص بعد از دفن و سؤال نكیرین جسد عنصری در قبر باقی می‌ماند و جسم مثالی برزخی با روحش در هورقلیا بهشت دنیا كه در جانب مغرب واقع است داخل میشود و در آنجا متنعم است و شرح احوالش طولی دارد و اگر عارف بمقامات ایشان بوده لكن عمل بر خلاف آن نموده از روی عناد و جحود و استكبار این ماحض الكفر محضا می‌باشد این شخص نیز بعد از دفن و سؤال نكیرین و عذاب گوناگون او را در وادی برهوت در حضرموت كه بجانب مشرق واقع است بجسم مثالی برزخی میبرند و جسد عنصری را در قبر میگذارند و اما قاعده در حال كفار قبل از بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله معرفت حق و عدم معرفت است و انكار و اقرار و هرگاه عارف باشد و عمل بر خلاف عنادا نكرده باشد حكم آن در مسئله شفاعت و عدالت گذشت و هرگاه عارف نباشد و مستضعف باشد آنان در قبر خود می‌مانند پس اگر ظاهرا اقرار بحق داشتند برای ایشان بابی از بهشت بمقدار عمل ایشان تفضّلا از جانب حق تعالی مفتوح میشود كه در آنجا تنعم میكنند قلیلا و همچنین هرگاه ظاهرا انكار می‌نمودند بابی از نار برای ایشان مفتوح میشود كه بمقدار انكار متألم باشند و ایشان در قبرهای خود می‌باشند و از اینجا معنی ثانی حدیث شریف معلوم شد زیرا كه هرگاه مراد از قبر قبر محل جسد باشد در آن جا روضه و حفره برای مستضعفین معلوم است و اما از برای غیر ایشان پس برای جسد مؤمن ممتحن كه در قبر باقی می‌ماند نعیمی از بهشت میرسد كه آن جسد بدون روح از او متنعم شود و همچنین جسد كافر منافق در قبرش المی از دوزخ باو میرسانند بنا بر آن قاعده كه هر چیزی صاحب شعور است و حقیر در سایر رسائل خود براهین قاطعه بر شعور كل موجودات اقامه نموده و عبودیت و ذكر و تسبیح و تنعّم و تألّم برای هر مخلوقی ثابت نموده و ذكر آنها مناسب این مقام نیست

سؤال هشتم آنكه جماعت شیعه مدعی تحریف و تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان در كلام الله میباشند هرگاه این ثابت است پس احكام الهیه كه از آن مستنبط است همه باطل خواهند بود و او را حجیت نباشد پس چگونه در اكثر احكام مثل وضو و صلوة و امثال اینها متمسك بكتاب الله می‌باشند و میانه این ادعا و این عمل تناقض است

الجواب - بدانكه جمعی از شیعه بعلت آنچه در سؤال مذكور است و بعلت آیات دیگر مثل قوله تعالی لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حكیم حمید و قوله تعالی انا نحن نزّلنا الذكر و انا له لحافظون و اینكه هرگاه تغییر و تبدیل واقع شود مستلزم خروج او است از اعجاز و حدیث انی مخلّف فیكم الثقلین كتاب الله و عترتی و احادیث كه وارد شده است بعرض احادیث و اخبار بر كتاب الله و اخذ موافق و ترك مخالف و امثال این امور ادعا نمودند كه تغییر و تبدیلی در قرآن واقع نشده و این قرآن كه الآن در میان عامه ناس است همان قرآن است كه حق تعالی بواسطه جبرئیل به پیغمبرش صلی الله علیه و آله نازل فرموده هرگاه چنین بودی چگونه ما توانستمی اخبار متعارضه را از قرآن تصحیح كرد و بعرض بر او حق از باطل امتیاز داد و حال آنكه اخبار در عرض بر كتاب الله زیاده از حد شمار است پس معلوم است كه قرآن به صرافت خود برقرار است لكن اكثری از محققین شیعه و علمای راسخین قائل بوقوع تحریف و تغییر میباشند و فقیر حقیر را نیز اعتقاد همین است و انكار تحریف قرآن برای كسی كه تتبع در اخبار داشته و صحیح اعتبار برایش ثابت بوده از قبیل انكار وجدانیات و ضروریات است و حاجت به تجشم استدلال نیست گویا غافل شدند از حدیث مشهور معروف بین خاصه و عامه و مخالف و مؤالف كه احدی از مخالفین انكار آن ندارند كلّما كان فی الامم الماضیة و القرون السالفة یكون فی هذه الامة طبق النعل بالنعل و القُذّة بالقُذّة حتی انهم لو سلكوا جحر ضبٍّ لسلكتموه ، و اشكال و شبهه نیست كه منافقین امم سابقه همچو یهودان و نصاری تحریف نمودند كلام الله را و تغییر دادند او را و بسیاری از مضامین آن را حذف نمودند و آن آیات كه دلالت بر ظهور و وجود نبوت پیغمبر ما صلی الله علیه و آله داشت مخفی داشتند و اظهار آن نكردند چنانكه حق تعالی در قرآن مجید از آن خبر داده بقوله تعالی و حرّفوا الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به فاغرینا بینهم العداوة و البغضاء الی یوم القیمة كلما اوقدوا نارا للحرب اطفأها الله و در این امت مثال آن بایست موجود شود چنانكه مثال سایر امور واقعه در بنی‌اسرائیل و غیرش موجود و ظاهر شد مثل اعراض قوم موسی از برادر و وزیرش هرون و پرستیدن ایشان گوساله را و مثل خروج صفورا زن موسی دختر شعیب و سوار شدنش بر حیوانی كه نه اسب بود و نه استر و نه بغل و نه حمار و مقاتله نمودن او با وصی موسی یوشع و شكست دادن وصی موسی او را و دستگیر نمودنش و واقع شد در زمان پیغمبر ما نیز این مثالها همچو و ذكر جملگی طول دارد پس بمقتضای حدیث ، تحریف قرآن واقع بایست شود و كسی حمل نكند تحریف را كه مثال تواند شد بر تحریف در مراد و احكام چه آن نیز مثال دیگری است در بنی‌اسرائیل كه آن حدیث وجودش را در این امت مقتضی است هرگاه خوف اطاله نبود هرائینه سرّ حقیقی این تطابق و سبب تشابه چنانچه مقتضای حدیث است بیان می‌نمودم لكن ایمان آوردن بحدیث شریف و كلیه را بحال خود باقی گذاشتن تا برهان قاطعی بر اخراج بعضی از افراد اقامه نشود جرأت در تخصیص ننمودن اقرب به تدین است و علامت مؤمن ممتحن است چون انسان تسلیم كرد حق تعالی اسرار باو تعلیم میكند و احادیث در این باب بسرحد تواتر رسیده مثل آنچه از امیر المؤمنین علیه السلام سؤال نمودند در وجه مناسبت بین آیه فان خفتم الاتقسطوا فی الیتامی با قوله تعالی فانكحوا ما طاب لكم من النساء فرمود : لقد سقط بینهما اكثر من ثلث القرآن و مثل آنچه مروی است از حضرت صادق علیه السلام در قوله تعالی كنتم خیر امة اخرجت للناس قال علیه السلام كیف تكون هذه الامة خیر امة و قد قتلوا ابن رسول الله لیس هكذا نزلت و انما نزولها كنتم خیر ائمة ای ائمة من اهل البیت و مثل آنچه مروی است از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در قوله تعالی و لقد عهدنا الی آدم من قبل قال علیه السلام : و لقد عهدنا الی آدم من قبل فی محمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین فنسی و لم‌ نجد له عزما هكذا والله نزلت و مثل آنچه وارد شده در آیه یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك فی علی و ان لم‌ تفعل الآیة ، و مثل آنچه وارد شده در آیه و كفی الله المؤمنین القتال بعلی (ع) و امثال اینها از احادیث مسطوره در كتب ثقات و معتبرین كه هرگاه كسی در صدد جمع آن همه برآید كتاب كبیر الحجم خواهد بود و معذلك انكار تحریف نمودن وجهی نخواهد داشت پس تصدیق بآنچه در سؤال است میشود كه بلی تغییر در قرآن واقع شده و اما آن ایراد كه وارد آوردند وارد نیست چه آن قرآن كه الآن موجود است بلا اشكال قرآن است و در اینجا چیزی زیاد نشده زیرا كه اگر زیاد میكردند سبب افتضاح ایشان میشد چه ممكن نبود برای ایشان تعبیر نمودن بعبارتی كه مطابق و موافق و مناسب و مجانس كلمات قرآنیه باشد جز حذف نمودن چاره نداشتند باین سبب است كه شیخ طوسی و محقق طبرسی رحمهما الله ادعای اجماع كرده‌اند باینكه قرآن زاید بر این نشده و همین قرآن است كه حق تعالی نازل فرموده لكن نقصانی كه در آنجا واقع شده است آن آیات متعلق باحكام تكلیفیه شرعیه نیست چه غرض ایشان بآن تعلق نگرفته بود و هنوز اهل حق مستقر نشده بودند در انفاذ و اجرای احكام ظاهریه شرعیه تا اینكه اهل باطل مخالفت كنند و تحریف آن احكام و حلال و حرام نمایند بلكه اهل باطل پیوسته بجهت رواج باطل خود مراعات حق میكنند و بقدری كه سبب ابطال باطل ایشان میشود مخفی میكنند یا تحریف می‌نمایند چه هرگاه در صدد تحریف حق ثابت الحقیة نزد عوام و خواص كنند عبثا و هباءً سبب اغوای عوام و مستضعفین نتوانند شد چنانكه ظاهر است پس قرآن كلام الله را ایشان عبث تحریف نمیكردند بلكه بجهت اغراض باطله خودشان و در آن وقت غرض ایشان منحصر بود در رفع خلافت و امامت و وصایت از اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم پس هر جا از قرآن كه ذكر فضایل و مناقب ایشان بود و اثبات خلافت و امامت برای ایشان ظاهر و مصرّح بود حذف میكردند و مطلوب از آن حاصل میشد و رجوعی باحكام و مسائل حلال و حرام كه علی الظاهر دخلی بفضایل و مناقب آل محمد سلام الله علیهم نداشت نداشتند بلی هرگاه بعضی از آیات احكام شرعیه كه مختلط و مرتبط باشند با آیاتی كه دالّ بر فضایل و مناقب یا ذكر اسامی ائمه علیهم السلام و نمی‌توانستند كه بحذف آن آیات آیات احكام را باقی گذارند بجهت شدت ارتباط آن را حذف میكردند و آن آیات احكام كه مناط استنباط مسائل حلال و حرام است و غیرش از قصص و حكایات و مواعظ و ترغیب و ترهیب و امثال ذلك بحال خود باقی است و در آن تحریف واقع نشده است یقینا ، پس جائز باشد برای ما استدلال بآن آیات ، و حذف بعضی منشأ عدم حجیت بعضی دیگر نمیشود بلی اگر زیاد میكردند یا اینكه تصرف در تمامی آیات می‌نمودند امر چنان بود لكن وقوع این امور معلوم نیست بلكه عدمش مقطوع است و دلالت میكند بر این مدعا امر ائمه علیهم السلام شیعیان را كه عرض كنند اخبار و احادیث خودشان را بكتاب الله ، پس معلوم است كه آنچه الآن موجود است حجت است و حمل بعضی این كلمات را بر تقیه خارج از طریقه عارفین باحادیث است چه احادیث تقیه باین اشتهار كه مدار در جمیع اعصار و امصار باشد نیست سیما اینكه حدیث عرض در حدیث مقبوله عمر بن حنظله است كه در تراجیح فرمودند كه از جمله مرجحات مخالفت عامه را قرار داده در این صورت چگونه می‌توان حكم به تقیه كرد احادیث عرض بكتاب الله دلالت میكند بر آنچه مذكور شد آنچه شیخ طبرسی در كتاب احتجاج از ابوذر غفاری (رض) روایت كرده كه چون رسول الله صلی الله علیه و آله از عالم ارتحال نمود حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نشسته قرآن را جمع فرمود پس او را بمسجد در مجمع تمامی مهاجرین و انصار آورد و بایشان اظهار نمود بجهت وصیت رسول الله صلی الله علیه و آله پس ابوبكر آن قرآن را گرفته چون اولش را گشود و ملاحظه نموده در آن فضایح قوم و مطاعن و قبایح خود و تابعین خود را مشاهده نموده پس عمر پیش آمده گفت یا علی برگردان قرآن خود را كه ما را هیچ حاجتی بسوی قرآن تو نیست پس آن حضرت قرآن را گرفته بخانه مراجعت فرمود پس ابوبكر و عمر و سایر تابعین زید بن ثابت را حاضر نمودند و او قاری قرآن بود پس عمر باو خطاب كرده كه علی بن ابی طالب برای ما قرآنی آورده كه در آنجا فضایح قوم از مهاجرین و انصار بود و ما صلاح را در آن دانستیم كه تو برای ما تألیف كنی قرآنی و ساقط كنی از آن آن آیات كه دلالت بر فضیحت مهاجرین و انصار و هتك حرمت ایشان دارد پس زید بن ثابت قبول نموده گفت كه هرگاه من برای شما چنین قرآنی كه خواهش كردید ترتیب دهم و از آن فارغ شوم و علی بن ابی طالب علیه السلام قرآن اصلی را بمردم ظاهر كند تمامی امر شما را فاسد خواهد كرد و مكر و خدیعه شما بر مردم ظاهر خواهد شد پس عمر گفت چه حیله در این باب ترا بخواطر میرسد زید گفت شما براه حیله و مكر داناترید در این باب حیله كنید عمر گفت حیله‌ای نیست جز اینكه علی بن ابی طالب علیه السلام را بقتل رسانیم و از این اندیشه و تشویش خلاص شویم ، پس تدبیر كردند در قتل امیر المؤمنین علیه السلام و خالد بن ولید را بر آن كار گماشتند و حق تعالی دفع شر ایشان از مولای مؤمنان علیه السلام نموده ، چون نوبت خلافت بعمر رسید سؤال كرد از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام كه آن قرآن را كه در زمان ابوبكر ظاهر نمودی برای ما حاضر ساز و می‌خواستند كه از حضرت گرفته آن را نیز تحریف نمایند پس حضرت فرمود هیهات تو و امثال تو راهی بآن قرآن نتوانید یافت آن را من در زمان ابوبكر ظاهر نمودم تا اینكه حجت الهی بر شما تمام كنم تا روز قیامت نگوئید كه ما از این غافل بودیم بدرستی كه آن قرآن كه پیش من است نمیرسد مگر بپاكان از اوصیاء از اولاد من پس عمر گفت آیا وقتی برای اظهار آن می‌باشد فرمود بلی وقتی كه قائم آل محمد صلی الله علیهم ظاهر شود ظاهر كند آن قرآن را و مردم را بآن طریقه خواهد واداشت ، و این حدیث صریح الدلاله است باینكه آنچه از قرآن حذف كرده‌اند متعلق بخلافت و امامت و اسماء اهل بیت و مطاعن و فضایح اعدا و مخالفین ایشان است پس استدلال شیعه بقرآن صحیح است چه آنچه كه موجود است حكم الله است هر چند پاره‌ای احكام دیگر محذوف شده باشد و در قرآن جمیع احكام و تمامی مسائل حلال و حرام كه مذكور نیست و آنچه را كه از قرآن حذف كرده‌اند از غیرش از احادیث و اجماع فرقه حقه استنباط میكنیم مثل آن احكام كه مصرح در قرآن نیست پس از این تقریر جمع فیمابین احادیث داله بر تغییر و حذف قرآن و احادیث داله بر عرض اخبار و احادیث بر قرآن برایت میسر است و محتاج نمیشوی كه احادیث دالّه بر عرض را حمل بر تقیه كنی ، و همچنین لا یأتیه الباطل الآیة ، دلالت بر عدم تغییر ندارد چه آن همیشه باقی است و منسوخ نمیشود و در نزد اهلش موجود است و همچنین انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون چه آن محفوظ است پیش امام علیه السلام چون آن بزرگوار ظاهر شود حق را ظاهر خواهد فرمود و آنچه را كه پنهان كردند آشكارا خواهد كرد برای عوام و خواص آه آه چه گویم بلكه الآن در قرآن مذكور است جمیع امور محذوفه ، چه هر جزء شامل آنچه كل است می‌باشد لكن هر كس بآن اطلاع ندارد و افشای آن اسرار خصوصا در امثال این مقامات بی‌معنی است و از آنچه مذكور شد حقیقت امر در مسئله ظاهر گردید و الحمد لله رب العالمین

سؤال نهم - قرآن مجید را حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جمع فرمود چهل جزو بود پس چرا مخفی داشته بدوستان و شیعیان عطا نفرمود آیا بجهت عدم قابلیت و سوء استعداد ایشان بود متحمل نمیشدند یا بجهت امر دیگر

الجواب - بدانكه طلحه این سؤال از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نمود و آن بزرگوار جواب فرمودند ، حقیر دوست میدارد كه آن حدیث را بالفاظش در این مقام ذكر نمایم بجهت تیمن و تبرك تا رفع حجت شود روایت كند طبرسی در كتاب احتجاج از سلیم بن قیس در حدیث طویل كه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در آن حدیث ذكر فضل و شرف و منزله خود را بیان می‌فرمودند بر جماعت بسیاری از مهاجرین و انصار بعد از ذكر شرذمه‌ای از فضایل خود ، طلحه گفت یا اباالحسن شئ ارید ان اسئلك عنه رأیتك خرجت بثوب محترم فقلت ایها الناس انی لم‌ازل مشتغلا برسول الله (ص) بغسله و كفنه و دفنه ثم اشتغلت بكتاب الله حتی جمعته فهذا كتاب الله عندی مجموعا لم‌یسقط عنی حرف واحد و لم‌ازد قال عمر لك الذی كتبت و الّفت و قد رأیت عمر بعث الیك ان ابعث به الی فابیت ان تفعل ذلك فدعی عمر الناس فاذا شهد رجلان علی آیة كتبها و اذا لم‌یشهد غیر رجل واحد ارجأها فلم‌یكتب فقال عمر و انا اسمع انه قد قتل یوم الیمامة قوم كانوا یقرؤن قرآنا لایقرأه غیرهم فقد ذهب و جاءت شاة الی صحیفة و كتاب یكتبون فاكلتها و ذهب ما فیها و الكاتب یومئذ عثمان و سمعت عمر و اصحابه الذین الّفوا ما كتبوا علی عهد عمر و علی عهد عثمان یقولون ان الاحزاب كانت تعدل سورة البقرة و ان النور نیف و مائة آیة و الحجر تسعون و مائة آیة فما هذا و ما یمنعك یرحمك الله ان تخرج كتاب الله الی الناس و قد عمد عثمان حین اخذ ما الّف عمر فجمع له الكُتّاب و حمل الناس علی قراءة واحدة فمزّق مصحف ابی‌بن‌كعب و ابن‌مسعود و احرقهما بالنار فقال له علی علیه السلام : یا طلحة ان كل آیة انزلها الله عز و جل علی محمد (ص) عندی باملاء رسول الله و خطّ یدی و در این باب كلمات بسیار فرمودند و از جواب طلحه امتناع می‌فرمودند پس طلحه سؤال كرد و گفت : لااراك یا اباالحسن اجبتنی عما سألتك عنه من امر القرآن الّاتظهره للناس قال علیه السلام یا طلحة عمدا كففت عن جوابك فاخبرنی عما كتب عمر و عثمان أقرآن كله ام فیه ما لیس بقرآن قال طلحة بل قرآن كله قال علیه السلام ان اخذتم بما فیه نجوتم من النار و دخلتم الجنة فان فیه حجتنا و بیان حقنا و فرض طاعتنا قال طلحة حسبی اما اذا كان قرآنا فحسبی ثم قال طلحة فاخبرنی عما فی یدیك من القرآن و تأویله و علم الحلال و الحرام الی من تدفعه و من صاحبه بعدك قال علیه السلام ان الذی امرنی رسول الله انّی ادفعه الیه وصیی و اولی الناس بعدی ابنی الحسن ثم یدفعه ابنی الحسن الی ابنی الحسین ثم یصیر الی واحد بعد واحد من ولد الحسین حتی یرد آخرهم علی رسول الله حوضه و هم مع القرآن لایفارقونه و القرآن معهم لایفارقهم اما ان معویة و ابنه سیلیانها بعد عثمان ثم یلیها سبعة من ولد الحكم بن العاص واحد بعد واحد تكملة اثنی‌عشر امام ضلالة و هم الذین رآهم رسول الله صلی الله علیه و آله علی منبره یردون الامة علی ادبارهم القهقری عشرة منهم من بنی‌امیة و رجلین اسّسا ذلك لهم و علیهما مثل جمیع اوزار هذه الامة الی یوم القیمة این حدیث را بطولش ذكر كردم چه مشتمل است بر فواید و اسرار عجیبه پس جواب سؤال خود را از این سؤال بفهم و استنباط كن و تقریر نمودن امیر المؤمنین علیه السلام مردم را باین قرآن و حكم فرمودن كه آنچه در او است كفایت میكند شیعیان را اوضح دلیل است برای مسئله سابقه و اما سرّ مخفی داشتن آن قرآن و اظهار آن نفرمودن برای مردم چنانچه امیر المؤمنین علیه السلام در این حدیث اشاره بآن فرموده لكن استنباط این معنی از حدیث اشكالی دارد و بیانش آن است كه در مسئله سابقه ثابت نمودیم كه آنچه از قرآن محذوف شده آیات بود كه در فضایل و مناقب آل محمد علیهم السلام و ذكر درجات و مقامات كه فوق مرتبه مخلوق و تحت مرتبه خالق بود بود و الا آیات كه دال بر احكام شرعیه بودند باقی مانده تحریف نشده است باتفاق شیعه و در آن زمان تمامی امت از حق رو برگردانیده مصدوقه كلام علّام و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علی اعقابكم ظاهر گردیده و مصدقین غیر از چهار نفر بیش نبودند كه اخلاص داشتند در ولایت و محبت پس آن آیات را هرگاه در میان ایشان منتشر میكرد هرائینه شیعه الی الآن باقی نمی‌ماند از شدت تسلط اعدا و منافقین چه آن آیات را بعلت انتظام باطل خود حذف نمودند هرگاه آن آیات ظاهر میشد سبب خلل در باطل ایشان میگردید پس راضی بآن نمیشدند بلكه تمامی آن طایفه را الی آخرهم منقرض می‌نمودند و تو در حدیثی كه در مسئله سابقه ذكر نمودم شنیدی حكایت زید بن ثابت را با عمر بعد از اینكه تألیف كرد این قرآن را برای ایشان گفت كه اگر علی بن ابیطالب آن قرآن خود را بیرون بیاورد چه خواهید كرد پس قصد قتل آن بزرگوار علیه السلام نمودند بتوهم آنكه شاید بعد از این آن قرآن را ظاهر سازد چون بتوهم ایشان عازم چنین امر شنیعی شوند و درِ خانه رسول الله صلی الله علیه و آله را آتش زنند و فاطمه علیها السلام پاره جگر رسول الله صلی الله علیه و آله را تازیانه زنند و درِ خانه به پهلوی مبارك آن معصومه زنند و با شمشیرهای برهنه داخل خانه امیر المؤمنین علیه السلام شوند كه آن بزرگوار را بمسجد آورده از او بیعت گیرند و اینها نبود مگر بتوهم اینكه آن حضرت اخلال در امر ایشان خواهد نمود باظهار آن قرآن و الا سخن آن حضرت را باور نداشتند اینها سهل است كه شهادت آن حضرت را در حق فاطمه در باب فدك قبول نكردند و با یكی از سایر مردمان مساوی ننمودند و مقبول الشهادة ندانستند چگونه بكلام خود اعتنا می‌نمودند بلی خوف ایشان آن بود كه آن قرآن را خواهد ظاهر نمود و تصدیق آن قرآن بر تمامی لازم است پس امر ما را فاسد و ضایع خواهد نمود و آن نیز محض توهم بود و الا آن حضرت عزم آن نكرد كه قرآن را ظاهر كند یا بكسی خبر نداد كه من چنان خواهم كرد بلكه مجرد توهم بود پس خود انصاف ده كه هرگاه ایشان بمجرد توهم اظهار آن قرآن چنین امور شنیعه را كه ننگ ایشان باقی ماند الی یوم القیامه مرتكب شوند پس اگر آن حضرت اظهار آن قرآن می‌فرمود چه میكردند بخدا قسم كه آرام نمیگرفتند و از قتل آن حضرت نمیگذشتند اگر خود قادر بآن نبودند لشكرها و عسكرها جمع می‌نمودند و از چهار طرف هجوم می‌آوردند آه آه چگویم مگر نشنیده‌اید آنچه در كتب ثقات از شیعه و سنی مذكور است كه چون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با معدود چند بمسجد آمدند و ابوبكر بر منبر بود با او احتجاج نمودند و فضایل امیر المؤمنین علیه السلام را باو خواندند تا اینكه او را ملزم نمودند پس از منبر بزیر آمده با عمر بخانه رفتند و سه روز از خانه بیرون نیامدند پس در روز چهارم خالد بن ولید با هزار نفر و سالم مولی حذیفه با هزار نفر و معاذ بن جبل با هزار نفر از عرب جمع میشدند تا ده‌هزار نفر جمع شدند پس بیرون آمدند با شمشیرهای برهنه و عمر بن خطاب در پیش می‌آمد تا اینكه بدر مسجد رسول الله (ص) آمدند و سلمان و مقداد و ابوذر و عمار و امیر المؤمنین علیه السلام و چند نفر دیگر در مسجد بودند پس عمر فریاد كرد ای جماعت هرگاه یكی از شما تكلم كند بآن كلام كه دیروز تكلم كردید پس سرش را از بدن جدا كنم پس سلمان برخاست و گفت الله اكبر الله اكبر سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله بهاتین و الا صمتا یقول بینما اخی و ابن عمی جالس فی مسجدی مع نفر من اصحابه اذ یكبسه جماعة من كلاب اهل النار یریدون قتله و قتل من معه فلست اشك الا و انكم هم یعنی شنیدم از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله باین دو گوش خود اگر دروغ گویم كر شوند كه فرمود آن حضرت وقتی باشد كه برادر و پسر عم من علی نشسته باشد در مسجد من با چند نفر از اصحاب خود كه در آن هنگام هجوم آورند بسوی او جماعتی از سگان جهنم اراده دارند قتل او را و قتل كسانی كه با او است ، پس عمر از استماع این كلام غضبناك گشته قصد كشتن سلمان نمود پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جامه عمر را گرفته او را سخت بر زمین انداخت ، پس فرمود ای پسر ضهاك حبشیه هرگاه عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و میثاق الهی نبود هرائینه بتو می‌نمودم كه كدام یك از ما قوی‌تر می‌باشد پس حضرت باصحاب فرمودند كه برگردید خدا شما را رحمت كند پس عزیز من هرگاه در نزد اظهار بعضی از فضایل امیر المؤمنین علیه السلام بعنوان حكایت كه ما از رسول الله شنیدیم حال این باشد كه شنیدید پس چگونه خواهد بود وقتی كه اظهار آن قرآن بشود ، در این مقام بعضی از ناقصین قاصرین را شبهه بخاطر میرسد ذكر آن و جوابش را در مسائل بعد در سؤال تقیه نمودن ذكر می‌نمایم انشاء الله تعالی منتظر باش ، پس آن حضرت قرآن را یعنی آنچه را كه از آن حذف نمودند مخفی داشت برای سلامتی شیعه و حفظ ایشان و گر نه هلاك میشدند و لاتلقوا بایدیكم الی التهلكة در حق ایشان ثابت میشد و امام علیه السلام بر رعیت و شیعه خود مهربان‌تر است از پدر و مادر مهربان ، باین جهت است كه تقیه را بر ایشان واجب نموده است و تهدید و توعید بسیار بر ترك آن فرموده هرگاه بگوئی كه آن حضرت بایشان میگفت و امر بكتمان میفرمود ، جواب می‌گویم كه آن ممكن نبود چه شیعه را مقام امامت نیست از عصمت و طهارت كه بتواند حفظ و ضبط نماید یا بشناسد اشخاصی را كه قابل اظهار می‌باشند یا اشخاصی كه نیستند چه بسیار كسان از معاندین و مخالفین تسویل و تلبیس می‌نمودند و خود را بصورت شیعه بشیعه می‌نمودند تا از ایشان حرف بشنوند و بسلطان جور لعنه الله خبر كنند آیا نشنیدی قصه معاویه را و ندانستی كه ابن‌زیاد مسلم بن عقیل را بهمین حیله بدست آورده بقتل رسانید آه آه كه همینها سبب و باعث شد كه ائمه علیهم السلام بسیاری از اسرار و فضایل و مناقب و مقامات و درجات خود را بیان نفرموده‌اند ، پس عدم بیان برای حفظ نفوس و مصلحت شیعه بود نه بجهت عدم قابلیت لكن با وجود اینها همه تمامی آنچه در آن قرآن است همه را بیان فرموده‌اند و بلطایف تلویحات و اشارات آن اسرار از باطن همین قرآن موجود برای شیعه باَلطف اشاره ادا نمودند و شیعیان خود را در حق خود كور و نابینا نگذاشتند و از بیان حروف مقطعه اوایل سور و بسم الله الرحمن الرحیم و آیة‌الكرسی و قوله تعالی الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة الآیة ، و قوله تعالی و ماقدروا الله حق قدره و الارض جمیعا قبضته یوم القیامة و السموات مطویات بیمینه الآیة ، و قوله تعالی و اذا وقع القول علیهم اخرجنا لهم دابة من الارض الآیة ، و قوله تعالی حم و الكتاب المبین انا انزلناه فی لیلة مباركة انا كنا منذرین فیها یفرق كل امر حكیم و قوله تعالی انا انزلناه فی لیلة القدر تا تمام سوره و قوله تعالی عباد مكرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون الآیة ، و قوله تعالی الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا الآیة ، و قوله تعالی و استقم كما امرت و قوله تعالی و لما ضرب ابن مریم مثلا اذا قومك منه یصدون الی آخر الآیة ، و قوله تعالی و یوم نحشر من كل امة و قوله تعالی فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون و قوله تعالی و لقد آتیناك سبعا من المثانی و القرآن العظیم و قوله تعالی و اذ استسقی موسی لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتاعشرة عینا الآیة ، و قوله تعالی و تلقی آدم من ربّه كلمات الآیة ، و قوله تعالی و لو كان ما فی الارض من شجرة اقلام و البحر یمدّه من بعده سبعة ابحر مانفدت كلمات الله الآیة ، و قوله تعالی قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنی و قوله تعالی فلله الاسماء الحسنی فادعوه بها و قوله تعالی و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر الآیة ، و قوله تعالی یعرفون نعمة الله ثم ینكرونها و اكثرهم الكافرون و قوله تعالی و ان تعدّوا نعمة الله لاتحصوها و قوله تعالی و اوحی ربك الی النحل ان اتّخذی من الجبال بیوتا الآیة ، و قوله تعالی الم ذلك الكتاب لا ریب فیه هدی للمتقین و قوله تعالی و ان‌یدعون من دونه الا اناثا و ان‌یدعون الا شیطانا مریدا و قوله تعالی و وصینا الانسان بوالدیه احسانا و قوله تعالی و یوم نحشر من كل امة فوجا ممن یكذب بآیاتنا و قوله تعالی سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق الآیة ، و قوله تعالی و انه فی ام الكتاب لدینا لعلی حكیم و قوله تعالی و هو العلی العظیم و قوله تعالی و هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شئ علیم و قوله تعالی و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة الآیة ، و قوله تعالی وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض الآیة ، و قوله تعالی الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوة الآیة ، و قوله تعالی سئل سائل بعذاب واقع و قوله تعالی هل اتیك حدیث الغاشیة و قوله تعالی و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین الآیة ، و قوله تعالی عمّ یتساءلون عن النبأ العظیم و قوله تعالی افرأیتم الماء الذی تشربون الآیة ، و امثال اینها از آیاتی كه در فضایل و مناقب و مقامات و درجات ایشان است و آنچه در حق اعدای ایشان است مثل قوله تعالی انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه و قوله تعالی یسئلونك عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم كبیر و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما و قوله تعالی و اذا قیل لهم لا اله الا الله یستكبرون و قوله تعالی الم‌تر كیف ضرب الله مثلا رجلا فیه شركاء متشاكسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا الآیة ، ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنكر و البغی و قوله تعالی قل ان الله لایأمر بالفحشاء و المنكر الآیة ، و قوله تعالی قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه و قوله تعالی او مثل الذین كفروا اعمالهم كسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماءا الآیة ، و قوله تعالی او كظلمات فی بحر لجی یغشیه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض و قوله تعالی اذ تبرء الذین اتبعوا من الذین اتبعوا و رأوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب و قوله تعالی قالوا ألم‌نكن معكم قالوا بلی و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرّتكم الامانی حتی اذا جاء امر الله الآیة ، و قوله تعالی و علی الاعراف رجال یعرفون كلا بسیماهم قالوا ما اغنی عنكم جمعكم و ماكنتم تستكبرون أهؤلاء الذین اقسمتم الآیة ، و قوله تعالی و نادی اصحاب النار اصحاب الجنة ان افیضوا علینا من الماء او ممّا رزقكم الله قالوا ان الله حرمهما علی الكافرین و قوله تعالی یعرفونه كما یعرفون ابنائهم و قوله تعالی و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و عتوّا ، و امثال ذلك از آیات كه در اعدای ایشان كه ائمه علیهم السلام باطن این آیات را برای شیعیان خود بیان فرموده‌اند و ایشان را بر حقیقت امر مطلع فرموده‌اند و همین باطن است ظاهر آنچه را كه دزدیده‌اند و تحریف نموده‌اند و تفاسیر آیات كه در اینجا نوشتم بآن طریق كه مقصودم می‌باشد برخی از آن در كافی و برخی در تفسیر علی بن ابراهیم و برخی در تفسیر امام حسن عسكری علیه السلام مذكور است لكن بسیاری از مراتب را مخفی داشتند و برمز و اشاره از آن سخن فرمودند هرگاه مشافهه می‌نمودم شخص قابلی را باو القا میكردم و از حقایق و اسرار آل محمد سلام الله علیهم از بیانات ایشان باو تعلیم می‌نمودم تا بداند كه ائمه سلام الله علیهم شیعیان خود را مهمل و جاهل نگذاشته‌اند تمامی درجات خود را از قرآن در عین تقیه و خفا و ستر تعلیم ایشان نمودند تا راسخ در محبت ایشان بوده و از اعدای ایشان بالكلیه بیزاری جسته هرگز میل باعدا نكند و بداند كه آنچه را كه مخالفین از قرآن پنهان داشتند بیش از آن ظاهر شده و آن سبب ظهور نور ایشان سلام الله علیهم گردیده و بداند معنی قوله تعالی یریدون ان یطفئوا نور الله بافواههم و یأبی الله الا ان یتمّ نوره و لو كره الكافرون پس از آن بفهم آنچه را كه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به طلحه فرمود كه : ای طلحه آنچه الآن موجود است قرآن است به تمامی ، شما هرگاه همان را اخذ كنید و بمضمون آن عمل كنید كفایت میكند شما را ، چه در آنجا است محبت و ولایت و تمامی امر ما و وجوب طاعت ما و الحمد لله رب العالمین ، چون الآن وقت تنگ و فقیر را اقبال به بسط مقال نیست و الا بیان میكردم اموری را كه عقول در آن حیران مانند از امر ائمه و سادات ما از قرآن و همین قدر برای اهل درایت و دیانت كفایت میكند و الحمد لله رب العالمین و السلام علی تابع الهدی

سؤال دهم آنكه شیعه میگویند كه خلیفه اول غصب فدك ظلما نموده ، اگر این ثابت باشد پس چرا حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بعد از استقلال و اطاعت كل برای آن حضرت باغ فدك را متصرف نشده بحال خود واگذاشت تا در اواخر بنی‌امیه عمر بن عبدالعزیز بحضرت سید الساجدین برگردانید

الجواب - بدانكه آنان كه بحضرت امیر المؤمنین علیه السلام بیعت نمودند نه از راه اخلاص و انقیاد بود و الا چنان نبود كه آن حضرت خلیفه نبوده بعد از آن سه نفر خلیفه شده باشد پس اگر آنها صادق بودند در انقیاد و تسلیم برای حق تعالی در اول امر با آن حضرت بیعت میكردند و این قلاده را بگردن دیگری نمی‌انداختند و به عقب او نمیرفتند بلكه چون دیدند كه زمان خلافت آن سه نفر بطول انجامیده و قبایح افعال و شنایع اطوار ایشان از حد گذشته و زبان طعن تمامی طوایف و ملل بر ایشان جاری شده از شیوع منكرات و وفور حكم بغیر ما انزل الله و چون آفتاب در وسط السماء میدانستند كه منصوص بر خلافت و وصایت و قابل مسند ریاست و امامت حضرت علی بن ابی طالب غالب كل غالب است بنص حضرت رسالت و بآیات محكمه لكن چند امر ایشان را مانع بود از اطاعت و انقیاد آن بزرگوار و انكسار و تذلل برای آن عالیمقدار یكی آنكه میدانستند تنزیل آیه محكمه و لایخافون فی الله لومة لائم و آیه مباركه انما یعمر مساجد الله من آمن بالله و الیوم الآخر و اقام الصلوة و آتی الزكوة و لم‌یخش الا الله كه در شأن آن حضرت صلوات الله علیه و آله است و میدانستند كه آن حضرت حاكم بحق و تسویه میانه كل و فریاد مظلوم از ظالم میگرفت و میانه بزرگ و كوچك و غنی و فقیر فرق نمیگذاشت در احكام و به توسّم و نور امامت و ولایت هر كس را میشناخت و بآنچه لایق او بود با او رفتار می‌نمود پس ممكن نبود برای ایشان تلبیس و تسویل بر آن حضرت و مستقل شدن بر مناصب و ایالت بر طوایف مردم تا اینكه بخواهشهای نفسانیه آنچه میخواهند كنند از آنچه نفس اماره ایشان را بسوی او دعوت كند بجای آورند بخلاف دیگران كه امر ایشان در تدین و حفظ ناموس شریعت استقلالی ندارد و نور توسم در ایشان نیست كه بفراست هر كس را شناسند پس امر بر ایشان مشتبه و ملتبس توان نمود و به تسویل و تمویه ایشان را به باطل مایل توان نمود باین سبب از آن حضرت اعراض كردند و وصایت او را انكار نمودند و اخوتش را باور نداشتند خلافت را از خاندان نبوت و بخانواده جهل و دنائت انداختند یعنی اطاعت واجب الاطاعه ننمودند و الا خلافت همیشه با ایشان است و از ایشان است و چون قبایح افعال و شناعت آثار ایشان خصوصا خلیفه سیم عثمان بسرحد طغیان رسیده و امورات منكره از او ظاهر شده بالنسبه بكسانی كه متفق علیه اصحاب بودند در ورع و تقوی و قرب مكانت و منزلت ایشان پیش رسول الله صلی الله علیه و آله همچو بیرون كردن ابوذر از مدینه با كمال ذلّت و خواری و مفتوق نمودن عمار و سوزانیدن مصاحف ابی‌بن‌كعب و ابن‌مسعود و قطع نظر از اینها بدسلوكی و بی‌وفائی با اشخاصی كه او را بر این امر استعانت نمودند و جلب دولت و اموال بر بنی‌امیه و ظلم عُمّال او در امصار و شهرها و آنچه نوشتم در كتب ثقات سنیان مذكور است چون مسند احمد بن حنبل و شرح بر نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید و امثال اینها ، و بالجمله چون طغیان عثمان از حد پایان گذشته او را بقتل رسانیدند كسی دیگر كه اتفاق كل بر او باشد بخوبی تا بتوانند تسویل كنند یا همچو عمر وقت وفاتش طولی نكشید تا اینكه خلافت را بشوری اندازد یا فرصتی برای عثمان نشد تا همچو ابوبكر كسی را بعد از خود نصب كند اگر هم نصب میكرد قبول نمیكردند و اگر اجتماع بر یكی نمیكردند فساد عظیم ظاهر میشد و فتنه عظیم برمیخواست از هر طرف مدعی خلافت ظاهر میشد و هرگاه معذلك از امیر المؤمنین علیه السلام با آن فضایل و سوابق و مناقب اعراض می‌كردند و بغیرش بیعت می‌نمودند كفر ایشان ظاهر و نمایان میشد و همچو بخواطر ایشان رسید كه آن حضرت این مدت متمادی كه خانه نشسته بود از آن ملول شده شور ایالت و ریاست بسر دارد و مراد قوم را از عدم انقیادش فهمیده پس بمقتضای خواهش ایشان مثل دیگران با ایشان سلوك و رفتار خواهد كرد پس هجوم آورده با او بیعت نمودند از این سبب اول كسی كه با او بیعت كرد طلحه بوده و طلحه دستش شل بود مردم همین را بفال بد دانستند كه این بیعت استمراری نخواهد بهمرسانید و همان طلحه اول كسی بود كه نكث عهد و بیعت نمود بعلت اینكه چون دیدند كه طول مدت اعتزال از خلق تغییری در همت و عزم آن حضرت نداده تسویه بین كل را بر خود لازم فرموده باكی از ملامت ملامت‌كنندگان ندارد و از كسی نمیترسد چنانچه مقتضای دو آیه متقدمه است و بنور توسّم اشخاص را میشناسد و تلبیس و تسویل باو نتوان نمود اصحاب اغراض نفسانیه را از ریاست عزل و منع می‌فرماید و آن خلاف آنچه از بیعت كردن با آن حضرت متوقع بودند باین سبب از كرده پشیمان شده و بنای عناد و انكار را پیشه نموده بعضی كه تاب نیاورده و صبر نكرده جهرا و علانیةً نكث عهد و بیعت نمودند همچو طلحه و زبیر چون از مقصود خود بهره نیافتند و جماعتی دیگر از راه دیگر برآمده در صدد نقض عهد و بیعت شدند یكپاره بآنچه كه چون حضرت امیر المؤمنین علیه السلام میخواست كه بدعتهائی كه حضرات سابق گذاشتند رفع نماید متمسك میشدند و میگفتند كه دین سابق ما را باطل می‌خواهد بكند و شریعت جدیدی برای ما میخواهد وضع كند حتی نماز تراویح را و اعتنا نمیكردند بآنچه می‌فرمود كه آنچه سابق بود بدعت بود نه قرآن بآن ناطق است نه پیغمبر (ص) از آن خبر داده و ایشان عارف بمراد الله و احكام الله نبودند پیش خود اختراع نمودند و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده كه كل بدعة ضلالة و كل ضلالة سبیلها الی النار و از آن حضرت باور نمیداشتند حتی نماز تراویح را كه عمر با جماعت او را بدعت گذاشت كه در ماه رمضان بجا می‌آوردند آن بزرگوار موعظه بسیار و نصیحت بیشمار بایشان نموده و از این معنی ایشان را منع و نهی فرموده ممتنع و منتهی نشدند تا اینكه شبی فرزند ارجمند خود سید شباب اهل جنت حضرت امام حسن علیهما السلام را بمسجد فرستاد و امر كرد كه هر كس كه نماز تراویح میكند او را از مسجد بیرون كند آن حضرت حسب الفرموده والد عالیمقدار بمسجد آمده چوبی بدست مبارك گرفته ایشان را از مسجد كوفه بیرون می‌نمود و از آن فعل شنیع نهی می‌فرمود ایشان صدای وا عمراه و وا سنتاه بلند میكردند تا اینكه آن حضرت ایشان را واگذاشته بخانه مراجعت فرمود و همچنین شریح قاضی را كه عمر در كوفه بقضاوت نصب كرده بود آن حضرت خواست كه او را عزل كند ممكن نشد و اهل كوفه نگذاشتند و سرّ این ابا و امتناع همان بود كه نوشتم كه چون مطلوب را از آن حضرت حاصل نیافتند در پی بهانه برای نقض عهد و بیعت میگشتند و برای اظهار اخلال آن حضرت در دین العیاذ بالله حیلها می‌انگیختند تا عوام خود را اغوا كنند بخدا قسم كه هرگاه حضرت با ایشان مدارا میكرد چنانچه خلفای سابق كردند هرائینه قبول می‌نمودند و انكار نمیكردند هر چند ایشان را نهی از ضروریات دین میكرد چنانكه اطاعت عمر بن الخطاب نمودند در تحریم متعه نساء و متعه حج با اقرار عمر باینكه در زمان حضرت پیغمبر بود و من او را حرام میكنم چنانچه بر منبر برآمده گفت : متعتان كانتا فی زمن النبی انا احرّمهما و اعاقب علی من فعلهما ، و مردم از او قبول كردند و باقرار خود كه در زمان پیغمبر بود و من بی‌وحی خدا و وصیت رسول الله صلی الله علیه و آله او را حرام میكنم با او مسامحه كردند و فریاد وا محمداه وا شریعتاه برنیاوردند لكن چون امیر المؤمنین خواست ایشان را از صلوة تراویح كه در زمان پیغمبر نبود و از اختراعات عمر بود و مثل الصلوة خیر من النوم و امثال ذلك از بدعتهای ایشان را خواست رفع كند ندای وا عمراه و وا سنتاه میكردند پس معلوم شد بحول الله صحت آنچه ذكر كردم كه اینها در صدد دین نبودند هنوز محبت گذشتگان ایشان در دلهای ایشان باقی بود و طریقه مستمره ایشان را طالب بودند چنانكه حق تعالی در حق ایشان فرموده و اشربوا فی قلوبهم العجل بكفرهم قل بئسما یأمركم به ایمانكم ان كنتم مؤمنین و در حدیث سابق معلوم شد كه آنچه در بنی‌اسرائیل و غیرش از ملل و طوایف واقع شده است در این امت خواهد واقع شد چنانكه مثال بعضی از آن را دانستی و همچنین در بنی‌اسرائیل بعد از اینكه از هرون اعراض كرده گوساله پرستیدند چون موسی علی نبینا و آله و علیه السلام بمیان قوم آمده آن گوساله را سوخت و سامری بلامساس مبتلا شد پس قوم موسی باز بموسی ایمان آوردند لكن باز محبت عبادت گوساله در دلهای ایشان راسخ شده بود بعلت اینكه عبادت گوساله مرخص میكرد ایشان را در عمل كردن بخواهشهای نفسانیه باین جهت او را دوست میداشتند بخلاف عبادت اله موسی كه ایشان را از آن نهی میفرمود پس بر ایشان شاق بود كه اطاعت موسی (ع) در جمیع احوال نمایند و در این امت الحمد لله حدیث انت منی بمنزلة هرون من موسی گوشها پر نموده و احدی از مخالفین انكار این معنی ندارند پس انصاف دهید با ملاحظه كلما كان فی الامم الماضیة یكون فی هذه الامة چون هرون مثال امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام باشد پس مثال گوساله در این امت و اعراض قوم موسی از هرون و كلا اتفاق نمودن بر گوساله كدام است چون محقق شد این مثال پس مثال آنان كه بعد از رجوع بسوی حق و دست برداشتن گوساله باز محبت گوساله‌پرستی در دل ایشان بود كدام می‌باشد تا صحیح شود قوله تعالی و اشربوا فی قلوبهم العجل بكفرهم نبودند مگر آنانكه بعد از سه نفر بیعت به امیر المؤمنین علیه السلام نمودند چون بمقتضای طریقه ایشان معمول نمیداشت باز محبت خلفای سابق در دل ایشان بود راضی نمیشدند كه اساس و طریقه كه ایشان قرار داده‌اند ضایع شود پس هرگاه قوم مانع بشوند حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از عزل كردن شریح قاضی كوفه با آنكه آن حضرت بنفس نفیس مبارك خود در آن ولایت تشریف داشتند ، پس چگونه می‌بود حال ایشان هرگاه حضرت باغ فدك را تصرف می‌فرمود با كثرت مداخلش و همین اقوی حجت بود برای ایشان در قدح آن حضرت كه در خلافت جلب نفع بسوی خود میكند و دنیا را جمع می‌نماید و امثال اینها از كلمات واهیه با آنكه خودشان خلاف آن را اعتقاد داشتند و میدیدند كه سلوك آن حضرت در قسمت بیت المال با اقوام و عشیره خود چگونه بود تا اینكه عقیل برادر آن حضرت صبر نتوانست كرد نزد معویه رفت ، بالجمله غرض ایشان از این دقّتها و منعها نه تدین بود چنانكه دانستی بلكه برای نقض عهد و بیعت بهانِها و حیلِها می‌انگیختند یكپاره علانیه نكث عهد نموده سی‌هزار نفر عسكر جمع نموده با او مقاتله نمودند و یكپاره دیگر بقتل عثمان او را متهم ساختند با معویه جمع شدند و كردند آنچه خواستند و طایفه دیگر در نزد تحكیم حكمین كه خود باعث شدند و آن حضرت را مكرها بآن واداشتند و سخن آن امام را در نزد بلند كردن لشكر معویه مصاحف را بر بالای نیزِها در باب مقاتله با ایشان نمودن و اظهار دروغ ایشان قبول نكردند و بمقابل حضرت ایستاده كه یا صلح كن یا اینكه تو را گرفته پیش معویه خواهیم برد ، بعد از تحكیم حكمین یكپاره دیگر نكث عهد كردند و بیعت را شكستند و بآن حضرت گفتند كه تو كافر شده‌ای و از دین پیغمبر خدا برگشته‌ای پس بنای محاربه و مقاتله با آن حضرت نهادند و طایفه دیگر منافق در ظاهر با امام و در باطن با مخالفان كه همیشه آن بزرگوار از ستم ایشان نالان بود حتی از كثرت و شدت نفاق ایشان مرگ را تمنا می‌فرمود و مكرر میفرمود اَما آنَ اَنْ یخضب هذه من هذه آیا نزدیك نشده است كه خضاب شود موی ریش من از خون فرق من ، تا اینكه آن بزرگوار شربت شهادت چشید چون منافقین طریقه اولاد امجاد را عین طریقه والد بزرگوار میدانستند و بآن صبر نمی‌توانستند كرد ، چه مقتضای خواهشهای نفسانیه بر خلاف آن بود و آن خواهشها و شهوتها در نزد معویه برای ایشان حاصل بود لاجرم حضرت امام حسن علیه السلام را تنها در میان اعدا گذاشته اولا خودشان بر سر آن حضرت هجوم آورده اسباب و اموال آن بزرگوار را غارت نمودند و یكدفعه نزد معویه رفتند چون آن حضرت چاره را منحصر دانسته برای حفظ نفس شریف و حفظ برادران و اقربا و عشایر چون یاری و معینی نداشت با معویه صلح نمود پس زبان طعن بر آن حضرت دراز كرده و او را مذل المؤمنین نامیدند و بعد از آن همان كوفیان شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام بودند كه كردند آنچه كردند با سیدالشهدا علیه و علی جده و ابیه و امه و اخیه و بنیه آلاف التحیة و الثناء و خود انصاف ده عزیز من كه حضرت امیر المؤمنین با چنین اشخاص چگونه احقاق حق میكرد دوستانش از دشمنانش بدتر بودند فتبا لهم و سحقا ، انشاء الله تعالی عن‌قریب است كه ظاهر شود برای ایشان دولتی كه در آن دولت حق را ظاهر كنند و باطل را زایل نمایند و دین الهی را كما هو ظاهر كنند پس ظاهر شود تأویل قوله تعالی فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمد لله رب العالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون و ظاهر شود تأویل قوله تعالی و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثین و نمكن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا یحذرون و قوله تعالی وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض كما استخلف الذین من قبلهم و لیمكنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لایشركون بی شیئا و قوله تعالی و یوم نحشر من كل امة فوجا ممن یكذب بآیاتنا ، اللهم عجّلْ فرجهم و سهّلْ مخرجهم و اوسعْ منهجهم و اسلكْ بنا محجتهم و ثبّتنا علی ولایتهم و محبتهم و اوردْنا حوضهم و اسقِنا من كأسهم بیدهم ریا رویا هنیئا مریئا سائغا ابدا یا ارحم الراحمین

سؤال یازدهم آنكه شیعه انكار عظیم بر طایفه صوفیه دارند و حال آنكه خطبات حضرت امیر المؤمنین علیه السلام اقوی حجت و اوضح شاهدی است برای ایشان خصوصا كلام امام علیه السلام در خطبة البیان و خطبة الطتنجیه و خطبة الافتخار مثل قول امام علیه السلام انا الذی نقر فی الناقور و انا الطور و كتاب مسطور فی رق منشور و قوله علیه السلام انا خالق السموات بامر ربی و امثال این كلمات و همچنین كلمات خاتم المجتهدین شیخ بهاءالدین عاملی در نان‌حلوا بعینه كلمات صوفیه است پس چگونه خواهد بود انكار ایشان

الجواب - ظاهر این سؤال در تصحیح مذهب صوفیه قائلین بوحدت وجود باین معنی كه ذات واجب تعالی مثل دریا است و خلایق مثل امواج و ذات واجب مثل آب است و خلق مثل برف چنانكه شاعر ایشان گفته :

و ما الخلق فی التمثال الا كثلجةو انت لها الماء الذی هو نابع

و لكن بذوب الثلج یرفع حكمهو یوضع حكم الماء و الامر واقع

و از این قبیل است اشعار ایشان :

جمال یار كه پیوسته بی‌قرار خود استچه در خفا و چه در جلوه بر قرار خود است

هم اوست عاشق و معشوق و طالب و مطلوببراه خویش نشسته در انتظار خود است

و گفته عارف كاشانی كه مجنون بحسب ظاهر هر چند طالب جمال لیلی است لكن لیلی آئینه جز آئینهٔ بیش نیست لیلی دید و خود را دوست داشت ،

حسن از حق است و عشق از حقنامی بر ما ز عشق‌بازی است

و ابن‌عربی شیخ ممیت‌الدین در فتوحات خود گفته : سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها ، و ایضا گفته :

الرب حق و العبد حقیا لیت شعری مَنِ المكلّف

ان قلت عبد فذاك میتان قلت رب انّی یكلّف

و از این قبیل است قول ناحق حلّاج : انا الحق ، و قول ابی‌یزید بسطامی : لیس فی جبّتی سوی الله ، و قولش : انا الله الذی لا اله الا انا فاعبدنی ، و قول ابن‌عربی : انا الله بلا انا ، و امثال ذلك از كلمات مزخرفه مموهه كه مبتنی است بر قول بوحدت وجود

اما ابطال اصل كلام ایشان بحسب حقیقت و واقع در تعبیر كردن از ذات واجب بوجود صرف و از تعبیر كردن خلق بوجود مقید همچو امواج و حدود و مشخصات كه عارض ذات بحر میشود همچنانكه شیخ شبستری گفته :

من و تو عارض ذات وجودیممشبّكهای مرآت وجودیم

و مثل قول شاعر :

البحر بحر علی ما كان فی القدمانّ الحوادث امواج و انهار

لایحجبنّك اشكال تشكّلهاعمن تشكّل عنها فهو استار

در بیان مسئله اول از مسایل در ابطال بودن واجب عین ممكن شرح دادم و بیان نمودم كه مستلزم تكثر در ذات واجب است قبل از تقید و بعد از تقید و مستلزم تغییر است چه حالت اطلاق غیر حالت تقید است و اعاده آن نمی‌نمایم لكن كلام بر اصل استدلال سائل است بر صحت مذهب صوفی بقول امام علیه السلام پس اول قاعدهٔ حفظ كن كه در امر دین خود مضطرب نمانی

بدانكه كلمات آل محمد سلام الله علیهم همچو قرآن محكم دارد و متشابه دارد ظاهر دارد و باطن دارد مجمل دارد و مبین و همچنین عام و خاص و مطلق و مقید و امثال ذلك پس شخص كه میخواهد كلام امام را فهم كند بایست محكمات كلام ایشان را اصل قرار دهد و متشابه را حمل بمحكم كند تا امر دین او مستقر باشد و محكمات كلمات ایشان را از وجوه چند میتوان تحصیل كرد یكی از نصوص صریحه در كلمات ایشان و دیگر از اتفاق اهل مذهب بر شئ واحد چه آن بلاشك اعتقاد امام است و الا لازم می‌آید اغراء به باطل پس آن قبیح است و ثمره بعثت انبیا و رسل و حجج باطل خواهد بود پس چون این مقدمه را دانستی پس بدانكه از ضروری مذهب شیعه است كه خلق غیر حقیقت خالق است و اثر غیر مؤثر است بغیریة اصلیه و نقص در ذات واجب سبحانه و تعالی بوجهی من الوجوه راه ندارد و كثرت نقص است و طریان نقایص بر ذات واحده نقص است هرگاه فرض این كل شود پس ثواب و عقاب و جنت و نار و مدح و توبیخ برای چه باشد و بالجمله این مسئله از ضروریات است و دلالت میكند بر این مدعا محكمات كتاب و سنت و اجماع فرقه محقه و عقل قاطع صحیح صریح ، پس هرگاه در كلمات ایشان سلام الله علیهم حدیثی مشاهده شود كه دلالت بر خلاف آن دارد پس لامحاله او را بایست تأویل بمحكم كرد چه آن از متشابهات است نه اینكه آن حدیث متشابه را اصل قرار داده و محكم را بآن تأویل نمایند ، چه صادق خواهد بود در این وقت بر چنین اشخاص قوله تعالی فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة پس اگر توانستی تأویل كرد بطریقی كه مطابق و موافق باشد با طریقه محكمه معروفه فهو المطلوب و المراد و الا فذروه فی سنبله و ردّوه الی اهله و بوجهی در آن تكلم نبایست كرد و بر جهل و قصور خود معترف بایست بود و آیه شریفه و مااوتیتم من العلم الا قلیلا را نصب العین نموده همیشه و فوق كل ذی علم علیم را متذكر تا اینكه حق تعالی او را بطریق نجات هدایت نماید و باید قاطع باشد باینكه كلمات ائمه علیهم السلام در میان آنها تناقض و تخالف نیست پس این كلام منافات با آنچه از ایشان معلوم شد ندارد و این طریق سلامت است از برای متدین طالب راه حق و این است كیفیت مجاهده فی الله كه حق تعالی میفرماید الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و این اختصاص بمسئله دون مسئله ندارد

چون محقق شد این كلام پس بدانكه كفر صوفیه و ضلالت و گمراهی ایشان اشهر من الشمس و ابین من الامس است در میانه فرق شیعه اثنی‌عشریه و احادیث در مذمت و لعن ایشان خصوصا و عموما و در باب تبری از ایشان و اهانت و اذیت ایشان بای وجهٍ كان از متواترات است شیخ عظیم الشأن جلیل القدر شیخ محمد بن الحسن الحر در رساله خود ذكر فرموده كه احادیث در مذمت صوفیه و لعن ایشان قریب بهزار است و هیچ معارضی برایش نباشد و از آنجمله كلام ایشان است كه فرموده‌اند : ان الصوفیة اعداءنا اهل البیت الا فمن مال الیهم و اوّلَ كلماتهم فانا منهم برءاء قیل و ان كان المایل من محبیكم فنظر علیه السلام الیه شبه المغضب قال من قال بحقوقنا لم‌یذهب الی عقوقنا و بالجمله ذكر احادیث در این باب احتیاج نیست و مراد از صوفی كسانی می‌باشند كه تكلم در باطن نمایند و آن مخالف ظاهر شریعت و مخالف آنچه عامه ناس از متشرعین بآن شریعت بر آن می‌باشند باشد چه تصوّف اصل وضع و اظهار و شیوعش بجهت معانده و مخالفت با ائمه هدی و اطفای نور ایشان علیهم السلام می‌باشد زیرا كه چون مخالفین خصوصا بنی‌العباس همت را بر اضمحلال دین و اباده امر سید المرسلین علیه سلام الله ابد الآبدین مصروف میداشتند و چون در نزد ائمه سلام الله علیهم جمیع ما یحتاج الیه الخلق از علوم ظاهره و علوم باطنه بود و مردم را از ایشان استغنا محال بود لهذا مخالفین بجهت تسویل و تضلیل ، طائفه را در علوم ظاهر قرار داده مثل ابوحنیفه و اخوانش و ایشان را مرجع عوام گردانید و منع نمود خلق را از رجوع بآل محمد علیهم السلام و در علوم باطنیه جماعت صوفیه را آشكارا نمودند بعد از آنكه در زاویه خمول منزوی بودند و اسم ایشان در میان مردم منقطع بود و ایشان را بر آن واداشت كه تكلم در امور باطنیه نموده هر چه میگویند از حق و باطل برای ایشان امضا دارد پس آن طائفه میشومه در مقابل عترت طاهره ایستاده دروغها بخدا و رسول بسته و آن را طریقت و حقیقت نامیده چون از ایشان از دلیل و برهانش سؤال میشد جواب میگفتند كه شما نمی‌فهمید باید ریاضتها كشید تا حقیقت بر شما منكشف شود و بجهت كمال تسلط كه داشتند احدی را قدرت انكار ایشان نبود و آنچه میگفتند و حكم می‌نمودند مخالفین امضا میداشتند تا اینكه كتب و دفاتر را از كذب و زور خود مملو نموده و كلمات مزخرفه كه در صورت مشابه و مماثل حق است همچو بول كه بصورت مشابه آب صافی است بجهت اغوای عوام و آنانكه رسوخ كامل در علم ندارند ادا نموده و امر ایشان غایت اشتهار بهمرسانیده پس جمعی از مردمان كه جرعه از حوض ولایت امیر المؤمنین علیه السلام نیاشامیده و بر اسرار آل محمد علیهم السلام مطلع نشده آن سراب را آب پنداشته پس بطلب آن شتافته تا كلمات اهل حق را با كلمات باطله صوفیه مطابق و موافق نموده پس سبب طغیان و غوایت ضعفای شیعه گردیده و خود را شیعه دانسته مخالفت ائمه را من حیث لا یشعر پیشه نموده مدعی آن كه احادیث و اخبار و آیات در صدق قول منصور حلّاج و ابایزید بسطامی در قول ایشان است : انا الحق و لیس فی جبّتی سوی الله ، نه بخدا قسم كه بون بعید میانه ایشان و میانه طریقه اهل بیت رسالت علیهم السلام می‌باشد و هرگز احادیث ایشان مصدّق كلمات باطله آن طایفه میشومه نمیشود لكن چون احادیث ایشان صعب و مستصعب است چنانچه فرموده ان حدیثنا صعب مستصعب اجرد كریم ذكوان مقنّع لایحتمله الا ملك مقرّب او نبی مرسل او مؤمن امتحن الله قلبه للایمان پس هر كس لایق جولان این میدان نیست پس متدین را لازم است كه همان محكمات را اخذ نموده و از متشابهات سكوت و توقف نماید چنانكه فرموده حضرت امام محمد باقر علیه السلام الوقوف فی الشبهات خیر من الاقتحام فی الهلكات و چون این كلمات را بسمع یقین اصغا نمودی و بعمل كردن بمضمون آن مصمم شدی كه راه نجات است در دنیا و آخرت پس بدانكه كلام مولی المتقین امیر المؤمنین علیه السلام در خطبه افتخار و امثال ذلك از خطب و كلمات از آن حضرت و از اولاد امجادش هیچ دخلی و ارتباطی بآنچه صوفیه میگویند ندارد و چنان توهم مكن كه كلام امام علیه السلام انا الذی نقر فی الناقور انا الطور و كتاب مسطور و امثال اینها از كلماتْ معنیش همان است كه طائفه صوفیه فهمیده‌اند كه چون موجودات نیستند مگر حدود و هیئات و تعینات و شئونات و تطورات حق سبحانه و آن واحدی است كه ساری در كل است پس چون مقید قید انیت و حدود را بدون اشاره و كیف از نظر انداخت همان مطلق كه عین حقیقت ذات حق است باشد پس از او صادر میشود امثال این كلمات چه حق است كه میگوید لكن در این تعین با قطع نظر از آن پس میگوید كه من مدبر عالمم و من خالقم و امثال ذلك و تصریح بر این مدعا نموده نوربخش صاحب شرح گلشن‌راز و گفته كه وقتی در عالم مراقبه بودم كه دیدم عالم را نور سیاهی احاطه نموده پس ریسمانی از نور دیدم كه در گردنم انداخته بیك كشش مرا بآسمان اول رسانیدند پس بكشیدن دوم بآسمان دوم و بر این قیاس بهر كششی آسمانی را قطع می‌نمودم تا آنكه از عرش و كرسی گذشتم پس نور مجرّد شدم پس علم مجرد شدم پس دیدم كه كل موجودات بمن قایم است و من مدبر عالم می‌باشم و من واحدم كه تعدد ندارم نظر كن ای منصف در این كلمات چه جرءتها بر حق تعالی روا میدارند هرگاه وقت را وسعتی بود حقیر راه فكر او را بیان می‌نمودم و مرادش را ظاهر می‌ساختم و تو آن وقت تصدیق میكردی بآنچه حضرت صادق علیه السلام در دعا فرموده بدت قدرتك یا الهی و لم‌تبد هیئة فشبّهوك و جعلوا بعض آیاتك اربابا یا الهی فمِن ثَمَّ لم ‌یعرفوك یا سیدی و بالجمله كلام امیر المؤمنین علیه السلام را حمل باین معنی كردند و گفتند در وقت صدور این كلمات جبل انیت بالكلیه مضمحل و منهدم شده پس حق بر زبان او گوید چنانچه گفته :

روا باشد انا الحق از درختیچرا نبود روا از نیك‌بختی

و این سخنان همه كفر و زندقه و الحاد است چه بطلان اصل این مذهب از آن گذشته كه بر احدی مخفی باشد و ما تفصیل آن را در مسئله اول بیان نمودیم و تكرار مستكره است و بر فرض تسلیم پرسم صدور این كلمات از آن امام علیه السلام یا در حالت التفات بخلق بود بحق كه در مقام رابع از اسفار بود كه سفر فی الخلق بالحق باشد یا نه بلكه جهات خلقیه بوجهی ملحوظ نبوده در مقام فناء فی الله و بقاء بالله كه مقام كشف سبحات الجلال من غیر اشارة بوده پس اگر گوئی كه در مقام ثانی بود دروغ گفته‌ای چه آن حضرت در بالای منبر برای هدایت و ارشاد خلق كه مقام چهارم است از اسفار در ملأ عام این كلمات را ادا فرمود و آن مقام مقام شعور و كلام نیست بالبدیهة و هرگاه گوئی كه در مقام اول بود پس العیاذ بالله دروغ گفته‌ای چه آن وقت وقت ظهور حق و اندكاك جبل انیت نبود كه حق بلسان او گوید بلكه در مقام صحو بود پس آن كذب محض باشد مگر بر سبیل حكایت كه در من چنین چیزی هست و این مناسب شأن امیر المؤمنین علیه السلام نیست چه در هر كسی این هست بگمان خودشان و هرگاه چنین باشد لازم می‌آید تساوی رتبه رعیت با رتبه امام پس فرق میانه امیر المؤمنین علیه السلام و شارح گلشن‌راز و ابویزید بسطامی نبوده و ایشان در مرتبه مساوی بودند ، چه رسیدند ایشان بمقامی كه امیر المؤمنین علیه السلام رسید چنانكه شارح گلشن‌راز ادعای آن نموده كه خود را مدبر عالم مشاهده نمودم و این همان است كه امام میفرماید انا خالق السموات و الارض پس امیر المؤمنین علیه السلام بنا بر این امام بر ابویزید بسطامی و منصور حلاج و ابن‌الاعرابی نبود ، چه ایشان احتیاج باو نداشتند زیرا كه رسیدند بمقامی كه او رسیده بود پس ولایت مطلقه را كه حق تعالی به امیر المؤمنین داد بر صواب نبود نعوذ بالله من غضب الله و مِن مضلات الفتن و ضرورة مذهب بر كفر این مذهب قائم است و حاجت به برهان و دلیل نیست و احادیث متواتره بر كذب این معنی از عترت طاهره وارد شده و این معنی كه حق تعالی كه كل موجودات را از نور آل محمد و از فاضل شعاع ایشان آفریده اشهر من الشمس است و اینكه حق تعالی خلق كرد محمد و آل محمد صلی الله علیهم را قبل از خلق موجودات بهزار دهر كه مدت هر دهری از اول خلق عقل اول است تا فنای عالم الحاصل این كلام از شیوع و ظهور بحدی نرسیده است كه محتاج ببیان و برهان باشد و هر كس مساوی كند رعیت و سایر مخلوقات را با ایشان بی‌شبهه خارج از دین اسلام و ایمان شده چه انكار ضروری مذهب نموده پس چگونه می‌توان كلام امام علیه السلام را حمل باینگونه مزخرفات نمود و آن بزرگوار شأن او اجل است از اینها سبحانك هذا بهتان عظیم بلكه مراد امام علیه السلام در این مقام نه آن است كه ایشان توهم نموده‌اند بلكه اشاره است بمقامات شریفه و اسرار غریبه خاصه بایشان كه عقول در ادراك آن حیران است و هر ادراكی بآن مقام نتواند رسید و همان منشأ امتیاز ایشان میشود از غیر ایشان و معلوم میشود كه احدی نه ملك مقرب و نه نبی مرسل بآن نتواند رسید چنانكه حضرت امام علی بن محمد النقی الهادی علیه السلام در زیارت جامعه می‌فرماید : فبلغ الله بكم اشرف محل المكرّمین و اعلی منازل المقربین و ارفع درجات المرسلین حیث لایلحقه لاحق و لایفوقه فائق و لایسبقه سابق و لایطمع فی ادراكه طامع ، لكن شرح این مقام و بیان این مرام بطریقی كه پرده خفا از میان برداشته شود محتاج بذكر مقدمات چند می‌باشد كه ذكرش مناسب این مقام نیست و فقیر در تفسیر آیة الكرسی در نزد فقره الحی القیوم بقدر طاقت ذكر نمودم و مهما امكن در آن مرحله قدم پیمودم هر كس كه خواهد از آنجا طلب كند و مجملش آن است كه حق سبحانه و تعالی خلق كرد آل محمد را سلام الله علیهم در بدو ایجاد قبل از كل مخلوقات و موجودات و ممكنات از اسم و رسم و از ذات و صفت و عین و معنی و امثال ذلك پس خلق كرد بایشان تمامی موجودات را پس ایشان ید الله و رحمت الله كه باو سدّ فاقه كل ممكنات را نمود پس تمامی موجودات منسوب بواسطه می‌باشند لكن واسطه را استقلال نیست همچو سراج كه تمامی اشعه بسراج منسوبند و سراج موجِد و مذوّت ایشان است لكن تحقق سراج و تذوت او بامداد نار است كه اگر آنی آن مدد از او رفع شود فانی و هالك و ضایع میشود لكن نار احداث كرده سراج را اولا و بالذات و احداث كرد اشعه را بسراج پس سراج را هست كه بگوید كه من خالق و رازق و موجد و محقق و مذوّت اشعه می‌باشم و من سدّ فقر اشعه می‌نمایم در جمیع احوال و من باب فیض می‌باشم برای اشعه لكن بمدد نار و بتقوّم او كه هرگاه التفات نار از من قطع گردد هلاك گردم و فانی و زایل شوم ، پس از این مثال حقیقت امر را در تمامی خطب آن حضرت بفهم و بدان كه آن حضرت و رسول الله (ص) و فاطمه و یازده فرزند ایشان یك حقیقت می‌باشند چنانچه فرموده كلنا محمد اولنا محمد آخرنا محمد كلنا محمد و از آن در اخبار بقصبه یاقوت تعبیر میشود و آن حقیقت مقدسه بمنزله سراج وهاج می‌باشند و موجودات كائنةً ما كانت و بالغةً ما بلغت بمنزله اشعه و عكوسات ظلال انوار ایشان می‌باشند لكن در هیچ آنی مستقل نیستند با آنكه كل خلق قائم بایشان است ایشان هرگز استقلالی ندارند و برای خود تحققی نمی‌بینند چنانكه حق تعالی از آن خبر داده در حق ایشان عباد مكرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لایشفعون الا لمن ارتضی و هم من خشیته مشفقون و من یقل منهم انی اله من دونه فذلك نجزیه جهنم و كذلك نجزی الظالمین پس از اینجا بفهم بطلان تفویض كفر و تفویض ایمان كه می‌فرماید اخترعنا من نور ذاته و فوّض الینا امور عباده ان الینا ایاب هذا الخلق ثم ان علینا حسابهم و بدانكه همچو وكیل نیستند كه بامر موكل خود فعل میكند لكن در حین فعل موكل از او معزول است تا بفهمی قول امام را علیه السلام بحسب معنی كفر من قال انّا خالقون بامر الله بلكه همچنان ید و رحمت می‌باشند و رحمتی وسعت كل شئ بل یداه مبسوطتان ینفق منهما كیف یشاء چون این كلمات را فهمیدی تمامی خطب و احادیث كه از ایشان سلام الله علیهم صادر شده است از این قبیل خواهی فهمید لكن توفیق عزیز است و رسول الله (ص) باین كلمات تكلم نفرمودند با آنكه اصل و منشأ بود بعلت اینكه آن بزرگوار مأمور بظاهر بود بعلت منتهی كمالش پس كلام در این مقام قطع كنم و بیان این گونه امور بمشافهه احب است پیش فقیر و الله ولی التوفیق و الحمد لله رب العالمین

سؤال دوازدهم آنكه قوم آتش‌پرست گویند كه عبادت آتش از قرآن مجید ثابت است و آن در قوله تعالی فلما قضی موسی الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور نارا فقال لاهله امكثوا انی آنست نارا لعلّی آتیكم منها بخبر او جذوة من النار لعلكم تصطلون فلما اتیها نودی من شاطئ الواد الایمن فی البقعة المباركة من الشجرة ان یا موسی انی انا الله رب العالمین پس بمقتضای كلام شریف ، آتش‌پرستی ثابت است پس ما بر حق می‌باشیم و در این مقام كلام بسیار گفته شد لكن جواب شافی معلوم نشد

الجواب - هرگاه آتش‌پرستان بقرآن ما اقرار دارند و میدانند كه از جانب خدا است پس لازم است ایشان را كه بر پیغمبر ما اقرار كنند ، چه قرآن بر آن حضرت نازل شده تصدیق بقرآن فرع تصدیق به پیغمبر آخر الزمان است پس اگر به پیغمبر ما اقرار دارند پس به شریعت او بایست اقرار كنند و باینكه قرآن كه برای او نازل شده مناقض شریعت او نیست و الا لازم می‌آید كه حق تعالی غش و خدیعه كرده باشد با پیغمبر خود و آن محال است و شریعت پیغمبر معلوم نمیشود مگر نزد متشرعین بآن شریعت و متدینین بآن دین و طریقت پس واجب شد آتش‌پرستان را كه در نزد تصدیق بقرآن تصدیق كنند بآنچه كلمه جمیع مسلمانان از امت محمد صلی الله علیه و آله بآن متفق شده پس باطل میشود مذهب آتش‌پرستی در نزد استدلال ایشان بقرآن چه تمامی مسلمانان متفق القول بر بطلان عبادت نیران می‌باشند پس قرآن ایشان چگونه مناقض مذهب ایشان می‌باشد و این كلام را برای آن گفتم كه مردی كه خارج از دین و ملتی باشد و او را اطلاع از احوال آن دین بوجهی نباشد خواسته باشد دخل و تصرف در امر آن دین كند غلط و بیجاست ، هرگاه صریح قرآن مسلمانان آتش‌پرستی بود چگونه كُلا بر خلاف آن اتفاق می‌نمودند ، بلی قرآن ما محكم دارد و متشابه دارد محكم را بایست اصل قرار داد و متشابه را حمل بآن كرد با اینكه این آیه شریفه از محكمات آیات است و دلالت بر مطلوب ایشان بوجهی ندارد چه تفسیرش آن است كه موسی باهلش گفت كه من آتشی از دور می‌بینم شما مكث كنید شاید برای شما خبری از راه بیارم چون راه را گم كرده بودند و شاید سوخته آتشی برای شما بیاورم تا آنكه گرم شوید چون موسی بنزدیكی آن آتش آمد ندا كرده شد یعنی در آن مقام حق تعالی باو ندا كرد نه اینكه آتش ندا كرد ، چه نودی صیغه ماضی مجهول است و فاعل او مذكور نیست نه اینكه فاعل ندا نار باشد پس بموسی در آن مقام از جانب خداوند علّام ندا شد كه من پروردگار عالمیانم پس مرا عبادت كن و برای من نماز بجای آر و آتش را هیچ دخلی و ربطی در آن ندا و منادی نیست بلكه آن نار نبوده بلكه نور بوده كه بموسی بصورت نار نمود و موسی صوتی شنید از چهار جانب چون كلام عین ذات واجب تعالی نیست بلكه حق تعالی با هر كه میخواهد تكلم كند صوتی ایجاد میكند و مراد را بمستمع می‌فهماند و آن صوت كه موسی شنید از شجره خارج و ظاهر شد نور و نار را در آن مقام اعتبار نیست و قوله تعالی لا تدركه الابصار و هو یدرك الابصار و هو اللطیف الخبیر

سؤال سیزدهم آنكه شیعه در مبحث امامت ادعا نمودند كه تقدیم مفضول بر فاضل عقلا و نقلا قبیح است پس چگونه است قصه موسی و خضر كه موسی (ع) صاحب كتاب و از اولوا العزم و صاحب شریعت عامه با وجود اینكه خضر افضل از او بود و اعلم از او بود كه موسی (ع) محتاج باو شده از او تعلیم گرفت با اینكه خضر یكی از رعایای موسی بود

الجواب - بدانكه خضر علیه السلام یكی از رعایای موسی علی نبینا و آله و علیه السلام بود و موسی (ع) افضل از خضر بود و اعلم از او بود و مطلع بود بر آنچه خضر مطلع نبود و مخصوص بود از جانب حق تعالی بآنچه خضر بآن اختصاص نداشت لكن كامل من جمیع الجهات نبود و ناقص بود بالنسبه بحق سبحانه و تعالی و حق تعالی باو افاضه علوم و معارف میفرمود باسباب و وسایط ، بعضی از امور بواسطه جبرئیل و بعضی دیگر بلا واسطه او ، مثل الهام در قلب و بعضی دیگر بنظر بملكوت آسمان و خلقت موجودات و بعضی دیگر بواسطه بنده‌ای از بندگان خود همچو خضر یا غیرش مثالش در خود موجود است ملاحظه در حال خود كن ببین كه قلب سلطان است در بدن و تمامی امور بدن بفرمان او تمشیت می‌یابد و علوم جملگی باو وارد میشود لكن یكپاره علوم كه بلا واسطه مشعری از مشاعر و حسّی از حواس بر او وارد میشود و او علوم یقین و معانی مجرده از جمیع صور شخصیه نفسیه و جسمیه و یكپاره علوم وارد میشود بر او بواسطه صدر كه ادراكات صور مجرده باشد و یكپاره علوم وارد میشود بر او باعتبار خیال و یكپاره علوم بواسطه حس مشترك و ادراك میكند مسموعات را بواسطه سمع و مبصرات را بواسطه بصر و ملموسات را به تمامی جسم و مذوقات را بواسطه دهن و روایح را بواسطه مشام و شكی نیست كه اگر اینها نباشند قلب ادراك این امور نتواند كرد چه اگر كور باشد نمی‌بیند هر چند عقلش در كمال ادراك باشد و شكی نیست كه اینها هیچكدام اشرف و اعلی از قلب و عقل نمی‌باشند بلكه اینها خدمتكاران قلب می‌باشند كه حق تعالی افاضه علوم بقلب میكند بواسطه ایشان پس هرگاه حق تعالی باعتبار بعضی از حِكَم و مصالح چند مسئله را از علم بواسطه خضر تعلیم موسی كند فضیلتی برای خضر و منقصتی برای موسی (ع) ثابت نمیشود ، چه حق تعالی افاضه علوم بلاسبب نمیكند و اینها از اسباب افاضه می‌باشند نه سبب تام بلكه سبب جزئی چنانكه در انسان برایت مثال زدیم هرگاه عالم متبحری در مسئله فرو ماند و حق تعالی همان مسئله را در قلب یك نفر از سایر ناس القا كند یا بواسطه كسی تعلیمش ، پس آن شخص عامی برای آن عالم بیان آن مسئله كند و آن عالم از آن شخص او را اخذ كند لكن در تمامی امور خود غیر از آن مسئله محتاج بآن عالم باشد سبب تفضیلش بر آن عالم نمیشود و این معلوم است انشاء الله تعالی پس در رعیت بودن خضر برای موسی علیه السلام تفضیل مفضول بر فاضل لازم نیامد و آن قبیح است عقلا و عرفا و عادةً و شرعا

سؤال چهاردهم آنكه شیعه ادعا میكنند كه خلیفه ثانی كافر و مشرك بود و ایمان بحق جل و علا طرفة العینی نیاورد پس چرا حضرت امیر المؤمنین علیه السلام دختر خود ام‌كلثوم را باو تزویج نمود با نص كریمه و لا تنكحوا المشركین حتی یؤمنوا جهل را نسبت دادن بامام علیه السلام محال است و امر تزویج نیز بی‌اشكال است پس قدح در شرك باید نمود و الا كلام بی‌معنی خواهد بود

الجواب - بدانكه آنچه محقق پیش حقیر است آن است كه امام علیه السلام دختر خود را باو تزویج ننمود بلكه جنیهٔ را بصورت دختر خود ممثل فرموده بعمر تزویج فرمود تا عمر در حیات بود آن دختر را ظاهر نفرمود چنانچه مستنبط از بعضی اخبار است و این كار را كه حضرت كرد بجهت انطفای نایره فتنه و فساد و تجدید آشوب و اموری كه بعد از این انشاء الله تعالی مذكور خواهد شد لكن جمعی از علما بر آن رفته‌اند كه حضرت دختر خود را باو تزویج نمود و آن اعظم از بیعت كردن با ایشان و خانه نشستن و ریسمان بگردن آن حضرت انداختن و شمشیرها بر بالای سر او برهنه نمودن و در بر پهلوی معصومه طاهره فاطمه زهرا صلوات الله علیها زدن و او را بآن ضربت شهید نمودن و زهر جفا بحسن مجتبی خورانیدن و سیدالشهدا را شهید نمودن و اطفال و عیال و دختران و خواهران او را اسیر نمودن و سر مطهرش را با سرهای برادران و فرزندان بر نیزه نمودن و شهر بشهر و دیار بدیار گردانیدن و ذریه طاهره و دره فاخره سایر معصومین علیهم السلام طواغیت زمان خودشان را امیر المؤمنین خطاب نمودن اعظم نخواهد بود و نقصی بر آن حضرت و بر دخترش لازم نیاید ، چه همیشه زنهای مؤمنه در تحت كفار بودند و زنهای كافره در تحت اخیار ابرار بود و حق تعالی از آن خبر داده و مثال زده بزن نوح و زن لوط كه دو كافره خبیثه بودند زن دو پیغمبر عظیم الشأن بودند و زن فرعون آسیه مؤمنه طیبه طاهره بود و از رؤسای نسوان اهل بهشت است چنانكه حق تعالی فرموده و ضرب الله مثلا للذین كفروا امرأة نوح و امرأة لوط كانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم ‌یغنیا عنهما من الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین این آیت را حق تعالی فرمود تا مغرور نشوند سنیان بعایشه با كمال معاندتش و خیانتش با رسول الله (ص) و خروجش بوصیش و عدم استماعش وصیتش را در قوله و قرن فی بیوتكن و خارج شدنش از بیت و استدلال نكنند بآیه و الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات چه كه این مراد زوجه ظاهره دنیائی نیست و گر نه تخلف نمیكرد در زوجه لوط و زوجه نوح بعد فرمود و ضرب الله مثلا للذین آمنوا امرأة فرعون اذ قالت ربّ ابن لی عندك بیتا فی الجنة و نجّنی من فرعون و عمله و نجّنی من القوم الظالمین و این آیه را تبلیغ فرمود تا مغرور نشوند سنیان به تزویج پیغمبر خدا دختر خود را بعثمان و تزویج امیر المؤمنین علیه السلام دختر خود را بعمر بر فرض صحتش و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام عالم باین آیه بود و عالم بمواقع تنزیل او بود و عالم بآن شخص نیز بود لكن بجهت ارتكاب اقل محذورین بود و الا فتنِهای خفته را بیدار می‌كرد و عداوتها را آشكار می‌نمود و شمشیرها برهنه میشد و سرها از بدن جدا میگردید و خرابی پدید می‌آمد و سایر حِكَم و مصالح كه علم ما بآن احاطه نمیكند و صاحب كار اعلم است بآنچه نموده و مقتضای تدین و ایمان آن است كه شخص تسلیم كند آنچه از ایشان صادر میشود از امور متشابهه هرگاه تواند رد بمحكمات كند و اگر نتواند سكوت نماید كه احسن است ، حق تعالی در این باب خطاب به امیر المؤمنین علیه السلام فرموده و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توّابا رحیما فلا و ربّك لا یؤمنون حتی یحكّموك فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما

سؤال پانزدهم آنكه اگر خلفای ثلاثه بر باطل بودند پس چرا حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با ایشان بیعت نمود و در اسیران و اموال و غنائم شریك می‌بودند

الجواب - اما بیعت حاشا و كلا چگونه صاحب امر و خلیفه مطلق بغیرش بیعت كند و اما صورت ظاهریه بعلت رفع فتنه و نزاع بعلت تقیه چنانكه حضرت صادق علیه السلام می‌فرماید التقیة دینی و دین آبائی و می‌فرماید من لا تقیة له لا دین له پس تقیه بر آن حضرت واجب و لازم بود بوصیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سبب این بعد از این مذكور خواهد انشاء الله تعالی و اما اخذ غنایم و اموال از دار الشرك پس بجهت آنكه كل آنها از مال امام است و آن مخصوص آن حضرت است صلی الله علیه و آله و مستقل و مختار است در آن پس هر چه كه میگرفت از مال خود میگرفت و هر چه كه دیگران می‌خوردند غصبا بود و حرام بود بر ایشان مثل اكل سحت و ربا ، چه تصرّف در مال امام می‌نمودند و در آنچه بایست از امام اخذ بكنند و بحصه او قانع و راضی شوند از غیر اخذ میكنند فبدّل الذین ظلموا قولا غیر الذی قیل لهم پس وبال این امر لازم ایشان الی آخر الزمان خواهد بود

سؤال شانزدهم آنكه شیعه را اعتقاد آن است كه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تقیه نمود ، هرگاه این معنی ثابت است پس هیچ حقی ظاهر نشده باشد و حضرت رسالت پناه تمام عمر را مشغول جهاد بودند جهرا و علانیةً هنوز كفر باقی بود پس در حال تقیه چه حق ظاهر شده باشد و حضرت موسی علیه السلام اخاف ان یقتلون گفت باز حكم باری شد كه فرعون را دعوت نماید پس اگر مجرد خوف قتل سبب تقیه بود پس موسی (ع) اولی بآن بود و مورچه سلیمان باین بی‌مقداری از سلیمان (ع) با آن عظمت تقیه نكرده خطاب بمورچه نمود كه یا ایها النمل ادخلوا مساكنكم لا یحطمنكم سلیمان و جنوده و هم لا یشعرون پس چون امیر المؤمنین علیه السلام با آن شجاعت و همت تقیه فرمود و حق خود را متصرف نشد

الجواب - بدانكه اظهار حق و اعلاء كلمه حق وقتی ممدوح و پسندیده است كه مستلزم فساد اقبح نباشد و الا مرجوح است بلكه حرام است باین جهت است كه فقها رضوان الله علیهم برای امر بمعروف و نهی از منكر چهار شرط قرار داده‌اند كه از جمله آنها عدم تأذی غیر است بآن بلكه میگوئیم كه این فی الجمله حقی كه ظاهر است سبب تقیه امام علیه السلام بود بعلت اینكه حق تعالی خلق را مختار آفرید و در ایشان قوه فعل و ترك قرار داد پس تكلیف نمود ایشان را بطاعت و نهی فرمود از معصیت تا طیب از خبیث امتیاز یابد و خیر از شریر جدا شود و آن قوله تعالی لیمیز الله الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه اولیاء بعض فیركمه فی جهنم جمیعا و لازم اختیار افتاده است عدم الجاء و عدم جبر و عدم اكراه تا هر كس هر چه در ضمیر دارد ظاهر نماید و چون كلمه كفر كمال استیلا بهمرسانیده و بالكلیه حق مغلوب گشته و یكپاره از اشخاص جهّال غیر معاند ، پس بر حق تعالی لازم شد از جهت لطف و كرم مبعوث كند پیغمبری را تا دین حق را ظاهر نماید و چون اعلاء كلمه آن نبی و شیوع دین و مذهبش و رسیدن باطراف و اكناف عالم میسر نبود الا بمقاتله با كفار و محاربه و مجاهده با ایشان باین جهت چون رسول الله صلی الله علیه و آله مبعوث شد مأمور بمجاهده با مشركان و كافران گردید بجهت اظهار صیت اسلام و اعانت مستعدین بجهت ایمان چه بسیار استعدادات هست كه در ظهور و بروز محتاج بمعین خارجی است و چون عدم الجاء و جبر و اكراه پیوسته نصب العین خاطر آن جناب بوده باین سبب تشدد در جهاد نفرموده و اصرار در سفك دماء كفار ننموده گاه بود اسیر میكرد و ایشان خود را میخریدند گاه بود صلح میكرد و گاه بود از ایشان جزیه میگرفت و كفار را از اهل ذمه خود میشمرد و وصیت در عدم ایذا و اذیت ایشان می‌فرمود اینها بجهت این بود كه میخواست كه خلق را ملجأ نسازد در عین مقاتله با ایشان ایشان را باسلام نمی‌آورد مگر از روی طوع و انقیاد باین جهت است كه بلا بر قومش نازل نشده و در مقاتله با كفار اصرار بسیار نفرمودند چه مطلوب كه اظهار صیت اسلام بود از این حاصل میشد لكن چون شمشیر كشید و غلبه و ظفر و نصرت یافت هر چند بدون الجاء و اكراه لكن در آن شایبه از اكراه و الجاء بود و قطع نظر از این جماعتی از اصحاب دنیای دنیه كه همت ایشان اقبال دنیا بایشان بود پس یا در اوان جاهلیت منصبی نداشتند و مقداری ایشان را نزد طایفه ایشان نبود یا آنكه از ظاهر حال چنان استنباط نمودند یا باخبار كهنه و سحره یا بمشاهده فتح و غلبه و نصرت كه آن بزرگوار را غلبه خواهد بود بر هر كس كه قصد او نماید پس هرگاه سر از فرمان او پیچند از ریاست خواهند افتاد مخذول و منكوب خواهند شد پس بطمع ریاست یا رسیدن بمطلوب نفسانی و بغرضی از اغراض نفسانیه و شهوات جسدانیه اطاعت آن بزرگوار نمودند و رقبه در ربقه اسلام گذاشتند و ایمان بآن حضرت و ما جاء به آوردند و آنچه سایر مسلمانان میكردند ایشان نیز میكردند لكن این طایفه قلبا مایل بآن حضرت نبودند بعلت آنچه مذكور شد از اغراض نفسانیه ایمان آوردند كه بلكه وقتی از اوقات بمطلوب خود رسند و علاوه بر اینكه در اصل شمشیر كشیدن توهم نوع الجاء و اكراه میرفت پس در امت آن حضرت یعنی آنانكه اقرار به نبوتش نمودند دو فرقه همرسید یكی ایمان آوردند قلبا و لسانا و طایفه دیگر ایمان آوردند لسانا نه قلبا و در ظاهر هر دو فرقه یك حكم بر ایشان جاری میشد و هر دو از امت محمد صلی الله علیه و آله محسوب میشدند و هیچ نوع امتیازی میانه ایشان نبود و خداوند عالم میخواست كه دین خالص برای او باشد و طیب از خبیث امتیاز یابد لهذا امر كرد رسول الله را صلی الله علیه و آله كه وصی و خلیفه خود امیر المؤمنین علیه السلام را قرار دهد و بمردم امر وصایتش را ظاهر سازد پس آن حضرت را امر فرماید كه بعد از ارتحال پیغمبر (ص) از دنیا ادعای حق خود كند و شمشیر از نیام نكشد اما ادعای حق خود كند اتماما للحجة و اكمالا للنعمة تا نگوید كسی كه ما نمیدانستیم و بما ظاهر نكرد امر خود را و اما شمشیر نكشد و مقاتله نكند بعلت اینكه اكثری از عرب بلكه قاطبه ایشان الا بعضی از افراد نادره با امیر المؤمنین علیه السلام دشمنی داشتند و او را دوست نمیداشتند بعلت كثرت دماء كه از مشركین ریخته بود و از اغلب عرب كسی از ایشان را كشته بود یا پدرش را یا برادرش را یا عمّش را یا خالش را یا یكی از عشایر و قرابات و طایفه او را و بالجمله محب صادق برای آن امام فارق بسیار كم بود پس دوست نداشتند كه باز آن حضرت بر ایشان رئیس و امیر شود و تابع حكم و امر او شوند و هنوز در اسلام رسوخ تام برای ایشان حاصل نشده بود و طایفه دیگر كه برای حب دنیا و طمع ریاست ایمان آورده بودند چون مطلوب از رسول الله صلی الله علیه و آله حاصل نكردند و میدانستند كه امیر المؤمنین علیه السلام بقدر سر سوزنی از طریقه رسول (ص) تخلف نمیفرماید پس نمیخواستند كه ولایت و امامت با او باشد بجهت حاصل نشدن مرادات و مقاصد ایشان و همچنین طایفه دیگر كه از خوف شمشیر ایمان آوردند ایشان از احوال امیر المؤمنین علیه السلام اطلاع كامل داشتند میدانستند كه با آن حضرت كید و مكر نتوانند نمود ، پس راضی نبودند كه او مسلط بر حكم و امر باشد پس اصحاب رسول (ص) بالنسبه بحضرت امیر المؤمنین علیه السلام بسه طایفه منقسم شدند و انكار این معنی انكار ضرورت و بداهت است و انكار محكمات قرآن كه بیان وصف منافقان فرمود چون آیه اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله یعلم انك لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لكاذبون و امثال این از آیات بسیار است ، پس معلوم شد كه اكثری راضی بخلافت امیر المؤمنین علیه السلام نبودند پس اگر آن حضرت با ادعای خلافت شمشیر میكشید و با ایشان محاربه و مقاتله می‌فرمود سه محذور لازم می‌آمد كه مبنای هر دو ( سه ظ ) بخلاف مبنای مراد حق تعالی است در بعثت انبیا و نصب اوصیا :

اول آنكه هرگاه حضرت با ایشان محاربه می‌نمود و ایشان را مقاومت با آن حضرت ممكن نبود لابد استعانت بقبایل و عشایر خود یا اینكه سایر طوایف كفار همچو یهود و سایر مشركین میجستند و ایشان ایشان را دعوت بكفر می‌نمودند و ایشان نیز از اسلام حظی و نصیبی نداشتند و برای اخلاص ایمان نیاورده بودند و قریب العهد بكفر بودند و قبایل ایشان هنوز بكفر خود باقی بودند و اطاعت نمودن و گردن كج كردن برای امیر المؤمنین علیه السلام بر ایشان بسیار شاق بود پس كلا از اسلام برمیگشتند و بكفر اصلی رجوع می‌نمودند و شرك باطنی خود را ظاهر میساختند پس كلمه لا اله الا الله محمد رسول الله صلی الله علیه و آله از میان برداشته میشد و حال آنكه مجاهده حضرت رسول با مشركین بجهت اعلای این كلمه بود هر چند بعضی منافق باشند لكن بعضی دیگر چون رسوخ در آن بهمرسانند راسخ شوند و همچنین اولاد ایشان و اولاد اولاد ایشان كه در اسلام متولد شوند اسهل است برای ایشان از قبول كردن دین اسلام و اقرار بوحدانیت و كفر باصنام و طاغوت از اینكه در بلاد كفر باشند و حق بر ایشان ظاهر شود و قبول اسلام و ترك طریقه آبا و اجداد خود نمایند بلكه محال عادی است الا در بعضی افراد نادره و آن منافی بعثت است و خلاف آنچه مراد رسول الله (ص) بود از جهاد كردن و شمشیر كشیدن و صیت اسلام را در كل ممالك ظاهر ساختن

دوم آنكه هرگاه آن بزرگوار شمشیر میكشید آن مخالفین مطلع و با خبر از شجاعت و صولت آن بزرگوار بودند و قوت بازوی آن شهسوار را در غزوات مشاهده می‌نمودند پس سر از اطاعت او نمیتوانستند بپیچند و مخالفت او بوجهی نمی‌توانستند نمود و الا كشته میشدند و هلاك میگشتند پس الجاءً اقرار می‌نمودند و اطاعت ظاهریه میكردند و دلهای ایشان پر از نفاق و كفر و بغض آن بزرگوار بود و از برای ایشان ظاهر نمودن آن نفاق ممكن نبود پس هرگاه بهمین حالت از دنیا میرفتند حق تعالی چگونه با ایشان در آخرت سلوك می‌نمود یا ایشان را به بهشت مسكن میداد یا بدوزخ هرگاه گوئی كه به بهشت مسكن میداد پس فاعل قبیح باشد العیاذ بالله چه باطن ایشان مملو از خبائث و رذایل و كثافات بغض امیر المؤمنین علیه السلام كه هیچ چیز او را پاك نمی‌تواند كرد و وجهش در بیان مسئله عدالت و شفاعت مذكور شد و هرگاه گوئی كه بدوزخ مسكن میداد پس ایشان را بر خدای تعالی حجت بود و حال آنكه حق تعالی در قرآن مجید فرموده لئلا یكون للناس علی الله حجة بعد الرسل هرگاه اطلاع حق تعالی بر قلوب كفایت میكرد برای ثواب دادن و عقاب نمودن پس ارسال رسل و انزال كتب عبث بود چه حق تعالی بر سرائر و ضمائر جملگی مطلع و آگاه است ، پس آیه و لنبلونكم بشئ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات بی‌معنی خواهد بود ، بالجمله حق تعالی عقاب نمیكند كسی را مگر اینكه حجت ظاهره نزد خلق داشته باشد و رفتار بحسب علم نمیكند چه بنای اصل ایجاد را بر آن قرار داده و الا تكلیف لغو باشد زیرا كه حق تعالی میداند كه كه طائع است و كه عاصی پس واجب شد كه باطنها در این دنیا بروز كند و خیر و شریر از هم امتیاز یابند لیمیز الله الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه اولیاء بعض فیركمه فی جهنم و این بروز و ظهور با شمشیر كشیدن امیر المؤمنین در آن وقت محال و ممتنع بود ، چه از سطوت و صلابت حیدری كسی را یارای گردن‌كشی نبود پس امر ثواب و عقاب و جزا و مكافات معوّق و باطل میماند

سیم آنكه چون كافر و مؤمن در كمال اختلاط و امتزاج می‌باشند پس باین جهت كافر از صلب مؤمن و مؤمن از صلب كافر متولد میشود پس نطف طاهره و نطف خبیثه در اصلاب مؤمن و منافق منتشر و وجه و بیان این محتاج بذكر كلام طویلی است لكن امری است محسوس و ظاهر محتاج به تجشم استدلال نیست پس هرگاه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام شمشیر میكشید یا همه را یا اغلب را میكشت یا اینكه نظر در اصلاب می‌فرمود هر یك كه در صلب او نطفه طاهره است باقی میگذاشت و هر كس كه صلبش منقطع بود از نطف طاهره طیبه او را میكشت پس هرگاه همگی را میكشت پس قطع فیض از آن نطفهای طیبه طاهره بدون تقصیر می‌نمود و آنچه از اخیار و ابرار كه از آن نطف حاصل میشدند و این بر حق تعالی روا نیست و لئلایكون للناس علی الله حجة مكذب این معنی است و هرگاه بعضی را می‌كشت و بعضی را باقی میگذاشت پس آن اشخاص كه باقی مانده بودند در صدد قتل آن بزرگوار بر می‌آمدند و آن بزرگوار كه ایشان را نمیكشت بحكم آنچه مذكور شد و ایشان آن حضرت را بقتل می‌آوردند و اولاد امجادش را نیز بقتل می‌آوردند ، چه اولاد صبر نمیكردند كه والد بزرگوار ایشان را بقتل رسانند مادام حیات ایشان پس جانها نثار آن بزرگوار می‌نمودند پس اساس كفر محكم میشد و دین اسلام بالكلیه مرتفع میشد و آثار نبوت بالكلیه زایل میشد و اثری از حق‌پرستی باقی نمی‌ماند و در آن زمان مردم استنكافی از كفر نداشتند چه قریب العهد بودند بكفر پس اگر آن حضرت را در آن زمان شهید می‌نمودند پس كِه رفع می‌كرد شبهات كه بر دین محمد صلی الله علیه و آله وارد می‌آوردند و كِه جواب میگفت و ملزم میساخت ارباب ادیان و علمای سایر طوایف و ملل كه بعد از فوت رسول الله (ص) بجهت تخریب این دین شریف آمده بودند بس بود حكایت آن جاثلیق كه با صد نفر از علمای نصاری آمده و ابوبكر را ملزم ساخته و استهزا باین دین می‌نمود و میگفت این شخص یعنی رسول الله (ص) مردی بود تسلطی همرسانیده دینی برای خود اختراع نمود چه اگر پیغمبر بود بر سنت پیغمبران دیگر رفتار می‌نمود و به برهان قاطع این معنی را ثابت نمود و تزلزل در میان مردم پدید آمد و شمشیر اثبات دین نمیكند هرگاه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آن جا نمیرفت و حجج ایشان را باطل نمیكرد مردم از دین برمی‌گشتند و قصه ایشان معروف و مشهور است و همچنین كِه وفا میكرد بوعدهای حضرت رسالت‌پناه كه از آنجمله ظاهر نمودن چهل شتر زاغ‌چشم سرخ‌مو از سنگ مخصوصی و همچنین كِه ایشان را بر دین حق وامیداشت هرگاه حكم بخلاف ما انزل الله را به سرحد كمال میرسانیدند و قصه لولا علی لهلك عمر ، گوشها را پر كرده و قضیه ای قضیةٍ لا اباحسن فیها ، بسمع خواص و عوام رسیده و كِه بعد از بیست و پنج سال علانیه حق را ظاهر میكرد و مردم را بطریقه صواب هدایت می‌نمود و اعلام توحید و نبوت و ولایت را می‌افراشت و بیان مقامات خودشان در خطب فصیحه بلیغه ادا می‌فرمود و شیعیان را از ظلمت و حیرت جهل بیرون می‌آورد و مراتب و درجات خود را برای ایشان ظاهر می‌ساخت و معالم دین ایشان را بایشان می‌آموخت و حق و باطل را از هم امتیاز میداد و كفر مخالفین را ظاهر می‌نمود بسبب محاربه با ناكثین و مقاتله با قاسطین و مجاهده با مارقین و احقاق دین مبین و اثبات شریعت بیضای سید المرسلین صلی الله علیه و آله در جواب گفتن مسائل و حل مشكلات و دفع معضلات و بیان احكام و مسائل مشكله وارده آنا فآنا بلكه شیعه بالكلیه منقرض میشد و احدی نبود از امت محمد صلی الله علیه و آله كه حق تعالی براستی عبادت كند و مردم می‌ماندند در لُجّه عمیاء و ظلمت دهماء و كی برای حضرت امام حسن علیه السلام ممكن بود خروج نمودن و اظهار حق كردن هر چند قومش با او بی‌وفائی نمودند لكن در اصل خروج آن حضرت تسكینی است از برای قلب شیعه سیما بعد از صلحش صلی الله علیه و آله با معویه و كی كفر و طغیان و ظلم و عدوان آل ابوسفیان كه دست نشانده و ترقی داده عثمان كه منصوب بنصب عمر بن الخطاب كه منصوب از جانب ابوبكر بن ابوقحافه است ظاهر می‌شد بقتل سیدالشهدا و خامس آل عبا و سید جوانان بهشت و اسیر كردن عیال و اطفال او و نهب و غارت اموال آن بزرگوار بدون جرم و گناهی و كی برای حضرت امام حسین علیه السلام ممكن بود خروج بر یزید پلید هرگاه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با پسر ابوسفیان آن محاربات نمیكرد و بطلان آن ملعون را كالشمس فی رابعة النهار ظاهر نمی‌فرمود بلكه در آن زمان اسمی برای ایشان سلام الله علیهم نبود بجهت خمود و خمول ذكر ایشان تا اینكه اظهار مخالفت كند فضلا از خروج بر فرض بقای او بعد از والد ماجد علیهم السلام و كجا ظاهر میشد آن آیات و علامات كه دلالت ظاهره بر حقیت اولاد علی علیه السلام داشت در نزد شهادت سیدالشهدا از خون باریدن از آسمان و نوحه نمودن جنیان و خون گریستن جمادات و نباتات و سرخی ظاهر شدن در آسمان و منكسف شدن آفتاب و متزلزل شدن زمین و ظاهر شدن صدای الا قد قُتل الحسین بكربلا و نوحه وحوش و طیور و گریه كفار و مشركین از سایر ملل و ادیان و این معنی در ولایت هند بیش از همه جا ظهور دارد و كجا دماغهای مخالفین در ظهور بطلان رؤسای ایشان بخاك مالیده میشد و كجا میگفت ملا سعد تفتازانی « انّ معویة و یزید ملعونان لكن لاتلعنهما خوفا للسرایة فان الحسین (ع) قتل یوم السقیفة » و كجا اساس بنی‌امیه منقرض میشد و كی از اطراف و جوانب سعی در انقراض آن دولت میشومه می‌نمودند و كی برای حضرت باقر و صادق علیهما السلام ممكن میشد كه اظهار دین جد خود نمایند و مردم را بآن محجه بیضا وادارند و كفر مخالفین و معاندین را ظاهر فرموده اثبات دین متین سید المرسلین علیه السلام فرمایند تا اینكه حق ظاهر شده و از باطل امتیاز یافته تا شیعه در امر دین خود ثابت بماند و حق تعالی را براستی عبادت كنند و الحمد لله طایفه شیعه كثرت ایشان بسیار و علمای ایشان بیشمار و كتب و مصنفات ایشان در اثبات دین زاید از حد احصاء و فهم و دقت ایشان در نظر بیش از همه مخالفین و نیست اینها مگر بجهت بیانات و دلالات سادات و موالی خود و ایشان را اظهار این معنی ممكن نبود مگر بوجود و بقای سید مؤمنان و مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام و مقاتله‌اش با ناكثین و قاسطین و مارقین پس اگر آن بزرگوار در آن روز شمشیر میكشید هرگاه شهید میشد بالكلیه حق از میان برداشته میشد و یك نفر از شیعه متحقق و موجود نمیشد و مردم بكفر اصلی برمیگشتند هر چند در ظاهر اسلام باشند چه اسلام مجرد كلمتین نیست بلكه محتاج است بآداب و شرایطی كه غاصبین خلافت علم بآن نداشتند و آن حضرت نیز كه هرگاه در میان ایشان نبود پس هیچ دین و آئینی متحقق نبود و این مفاسد مترتب بر شهادت آن حضرت بود لكن هرگاه شمشیر میكشید و همه را بالجاء بایمان می‌آورد و مطیع میكرد عدم امتیاز طیب از خبیث لازم می‌آمد كه مستلزم بطلان ثواب و عقاب است چنانچه اشاره شد یا لازم میآمد ارتداد كل ناس ، خمود ذكر كلمه لا اله الا الله و محمد رسول الله صلی الله علیه و آله یا قطع فیض میشد از نطف طیبه كه در اصلاب خبیثه بود باین جهت است كه كسی از آن حضرت در زمان خلافت ابوبكر یا عمر همین سؤال را نمود آن حضرت هیچ جواب نفرمود تا اینكه امر بر آنحضرت مستقر شد و برای محاربه ناكثین یا قاسطین عسكر بیرون میكرد در معسكر ایستاده بود آن شخص سائل را طلبید فرمود كه نظر كن باین عسكر و ببین كه ایشان را بچه سن مشاهده میكنی آن شخص نظر انداخت عرض كرد كه اكثر و اغلب بیست سال یا كمتر یا قلیلی بالاتر پس فرمود كه ای مرد كه هرگاه من آن روز شمشیر میكشیدم و ایشان را بقتل می‌آوردم از كجا این اولاد بهم‌میرسید و فقیر عبارات مكرر ذكر نمودم تا حقیقت امر خوب منكشف و ظاهر گردد كه ضعیفان شیعه در این مقام شك بسیار نمودند و ندانستند كه این سكوت نه از جهت ترس بود یا از عهده نمی‌توانست برآید حاشا حاشا شجاعت آن بزرگوار از آن گذشته كه در حیطه تحریر و بیان درآید بلكه از جهت اتمام حجت و مهلت بود تا اینكه نگویند كه بر ما تعجیل كرد هرگاه صبر می‌نمود بهتر بود لعلّنا نتذكر او نخشی ، چه تعجیل كسانی دارند كه از عاقبت خود خبر ندارند یا عاقبت میشوم دارند كه از فوت این امر خودشان خوفناك می‌باشند چنانچه از دعای صحیفه سجادیه است علیه السلام انما یعجّل من یخاف الفوت و یحتاج الی الظلم الضعیفُ پس مهلت دادن امیر المؤمنین علیه السلام ایشان را از قوت بود نه از ضعف چنانكه حق تعالی طغات و كفّار و آنانكه ادعای ربوبیت كردند و بهشت و دوزخ در مقابل بهشت و دوزخ حق ساختند و برای كشتن او تیرها بآسمان انداختند و معذلك ایشان را مهلت داده مدت طغیان ایشان طول میكشید در بعضی چهارصد سال و در بعضی بیشتر و در بعضی كمتر و از آن در قرآن خبر داده لا یحسبن الذین كفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین و حضرت نوح علیه السلام در میان قوم خود ماند نهصد و پنجاه سال و متحمل ایذا و اذیت ایشان میشد بر ایشان نفرین نمیكرد كه شاید برگردند و همچنین سایر انبیا علیهم السلام و همچنین پیغمبر ما صلی الله علیه و آله كه یازده سال در مكه تشریف داشت و امرش قوت نگرفته بود مأمور بجهاد نشد بلكه بعد از وفات ابوطالب (رض) امر خود را مخفی میداشت تا اینكه بمدینه تشریف آورد بعد از وجود معین و یاور مأمور بجهاد شد و عدم محاربه رسول الله (ص) در مكه نه از جهت ترس و خوف و عدم اقتدار بود بلكه از جهت عدم الجاء و اكراه خلق بود باین جهت مأمور بسكوت شد و تبلیغ نه بسیف و امیر المؤمنین علیه السلام احق ناس است به تأسی به رسول الله صلی الله علیه و آله و لكم فی رسول الله اسوة حسنة پس آن جناب نیز چون در اول امر خلافت را مغصوب دید اتمام حجت بر ایشان نموده بخدا قسم كه كلماتی بر ایشان احتجاج فرمود كه هر یك كافی بود در اثبات امر آن بزرگوار از آن حضرت قبول نكردند و تأكید فرمود و تكریر نمود مفید نیفتاد تا اینكه بجهت اتمام حجت شبها دست حسنین علیهم السلام را میگرفت با فاطمه به درِ خانه تمامی مهاجر و انصار میرفت تذكیر عهد و میثاق و آنچه از فضایل و مناقب كه بآن حضرت و فاطمه و دو قرة العین حسنین علیهم السلام مخصوص برای ایشان می‌خواند و جملگی را قبول میكردند و بخواطر می‌آوردند و وصیت رسول الله صلی الله علیه و آله را در حق اهل بیتش بخواطر ایشان می‌آورد همه را قبول می‌كردند و وعده نصرت میدادند چون صبح میشد غیر از چهار نفر كسی حاضر نمیشد و اكثر شبها آن جناب بهمین شغل اشتغال داشت كل اینها برای اتمام حجت بود تا اینكه هیچ ناصری نیافت سكوت فرمود و تكلم نكرد مگر در اثبات حق خود جهراً و علانیةً ظاهرا و باطنا و اجرای احكام الهیه و فی الحقیقة خلافت نیست مگر حفظ ناموس شریعت و حافظ غیر از آن حضرت كسی نبود و جهل دیگران در اكثر مواضع اشهر از آفتاب و ماه است و رجوع ایشان بسوی آن حضرت نیز همچنین و فتح قلاع و بلاد اكثر باعانت آن بزرگوار و اولاد امجادش بود بلی بر خلق واجب و لازم بود اطاعت آن بزرگوار پس اطاعت نكردند و او را معصیت نمودند و از آن نقصی بر آن حضرت لازم نیاید چنانچه تمامی موجودات مكلف بتوحید حق تعالی می‌باشند هرگاه شرك بخدا بیاورند نقصی بر حق تعالی لازم نیاید و بر حق تعالی جبر كردن ایشان بر توحید خود اسهل از هر چیزی است و معذلك ایشان را بحال خود واگذاشته و همچنین حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بر مردم لازم بود اطاعتش و در صورت عدم اطاعت جبر كردن ایشان لازم نیست با اینكه قبیح است پس مراد از تقیه امیر المؤمنین علیه السلام سكوت آن بزرگوار بود و عدم معارضه با ایشان و مدارات و مماشات با ایشان نه چنان بود كه از حق خود سكوت كند و از او سؤال كنند كه تو وصی و خلیفه رسول الله (ص) میباشی انكار كند حاشا بلكه پیوسته ایشان را بعمل شنیع خود توبیخ می‌فرمود و از باطل ایشان منع می‌نمود كل ذلك برای تنبیه مردم حتی اولاد امجاد آن بزرگوار از تشنیع مخالفین دست‌بردار نبودند و قصه حضرت امام حسین علیه السلام با عمر از مشاهیر است كه روزی بر منبر برآمد و خطبه خواند و در اثناء خطبه برای مردم بیان نمود كه خودش اولی است بمؤمنین از جانهای ایشان و حضرت امام حسین از ناحیه مسجد ندا كرد كه : انزل ایها الكذّاب عن منبر ابی رسول الله لا منبر ابیك فقال له عمر فمنبر ابیك لعمری یا حسین مَن علّمك هذا ابوك علی بن ابی طالب فقال له الحسین (ع) ان اطع ابی فیما امرنی به فلعمری انه لهادٍ و انا مهتدی به و له فی رقاب الناس البیعة علی عهد رسول الله (ص) نزل بها جبرئیل من عند الله لاینكرها الا جاحد بالكتاب قد عرفها الناس بقلوبهم و انكروها باَلسنتهم و ویلٌ للمنكرین حقنا اهل البیت ماذا یلقاهم به محمد رسول الله (ص) من ادامة الغضب و شدّة العذاب فقال له عمر یا حسین من انكر حق ابیك فعلیه لعنة الله امّرنا الناس فتأمّرنا و لو امّروا اباك لاطعنا فقال له الحسین (ع) یا ابن الخطّاب فای الناس امّرك علی نفسه قبل ان تؤمّر ابا بكر علی نفسك لیؤمّرك علی الناس بلا حجة من نبی و لا رضی من آل محمد (ص) فرضاكم كان لمحمد (ص) رضا و رضا اهله كان سخطا له اَما والله لولا ان لللسان مقالا یطول تصدیقه و فعلا یعینه المؤمنون لما تخطّات ( تطاطات خ‌ل ) رقاب آل محمد ترقی منبرهم و صرت الحاكم علیهم بكتاب نزل فیهم لا تعرف معجمه و لا تدری تأویله الاسماع الآذان المخطی و المصیب عندك سواء فجزاك الله جزاك و سئلك عما احدثت سؤالا خفیا الحدیث ، و بالجمله تقیه ایشان در آن زمان از این قبیل بود بلی شیعیان را امر به تقیه و اخفای عظیم نمودند بعلت حفظ رقاب و اموال ایشان چنانچه الآن محسوس میشود و همچنین ائمه علیهم السلام در ازمنه بعیده بوجوهی كه بعضی از آن ذكر شد تا حق تعالی فرجی كرامت فرماید و من در این مقام كلامی یافتم در بعضی از كتب معتبره كه شك نمیكنم كه آن كلام امیر المؤمنین علیه السلام است و كلامی از ابوبكر در وجه سكوت امیر المؤمنین علیه السلام و عدم معارضه بطریقه محاربه و مقاتله با ایشان و آن كافی است از برای عاقل منصف و در این مقام ایراد آن حدیث بتمامه می‌نمایم كه در آن منافع عظیمه از برای شیعه است و آن كتابتی است كه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بابوبكر نوشت بعد از غصب فدك و صورت آن مكتوب این است :

شقّوا متلاطمات امواج الفتن بحیازیم سفن النجاة و حطّوا تیجان اهل الفخر بجمع اهل الغدر و استضاؤا بنور الانوار و اقتسموا مواریث الطاهرات فكأنّی بكم تتردّدون فی العمی كما یتردّد البعیر فی الطاحونة اَما و الله لو اذن لی بما لیس لكم به علم لحصدتُ رؤسكم عن اجسادكم كحبّ الحصید بقواضب من حدید و لفلقت من جماجم شجعانكم ما اقرح به آماقكم و اوحش به محالكم فانّی منذ عرفت مردی العساكر و مفنی الجحافل و مبید خضراتكم و مخمد ضوء خبائكم و جرّاد الدواوین اذ انتم فی بیتكم معتكفون و انّی لصاحبكم بالامس لعمر ابی لن ‌تحبّوا ان تكون فینا الخلافة و النبوة و انتم تذكرون احقاد بدر و ثارات اُحد اَما و الله لو قلت ما سبق من الله و من رسوله فیكم لتداخلت اضلاعكم فی اجوافكم كتداخل الاسنان دوّارة الرّحا فان نطقتُ یقولون حسد و ان سكتُّ یقال ابن ابی ‌طالب جزع من الموت هیهات هیهات الساعة یقال لی هذا و انا الموت الممیت خواض المینات جوف لیل خامد حامل السیفین الثقیلین و الرُّمحین الطویلین و مكسّر الرایات فی غطامط الغمرات و مفرّج الكربات عن وجه خیر البریات ایهنوا فو الله لابن ابی‌ طالب آنس بالموت من الطفل الی محالب امّه هبلتكم الهوابل لو بحتُ بما انزل الله فی كتابه لاضطربتم اضطراب الارشیة فی الطوی البعیدة و لخرجتم من بیوتكم هاربین و علی وجوهكم هائمین و لكنی اهوّن وجدی حتی القی ربّی بید جذاء صفراً من لذاتكم خلواً من طخیاتكم فما مثل دنیاكم عندی الا كمثل غیم علی فاستعلی ثم استغلظ فاستوی ثم تمزّق فانجلی رویدا فعن قلیل ینجلی لكم القسطل فتجدون ثمر فعلكم مُرّاً و تحصدون غرس ایدیكم ذعاقاً ممقرا و سمّاً قاتلا و كفی بالله حكیما و برسول الله خصیما و بالقیمة موقفا و لاابعد الله فیها سواكم و لا انفس فیها غیركم و السلام علی من اتبع الهدی ، فلما ان قرء ابو بكر الكتاب رعب من ذلك رعباً شدیدا و قال یا سبحان الله ما اجرأه علی و انكله عن غیری معاشر المهاجرین و الانصار تعلمون انی شاورتكم فی ضیاع فدك رسول الله (ص) فقلتم ان الانبیاء لا یورّثون و انّ هذه اموال یجب ان تضاف الی مال الفیء و یصرف فی ثمن الكراع و السلاح و ابواب الجهاد و مصالح الثغور و امضینا رأیكم و لم‌ یمضه من یدّعیه و هو ذا یبرق وعیدا و یرعد تهدیداً آئلاً بحق نبیه ان یمحضنا دماً رعافا والله لقد استقلت فلم ‌اقل و استعزلتها عن نفسی فلم ‌اعزل كل ذلك احترازاً من كراهیة بن ابی‌ طالب و هرباً من نزاعه ما لی و لابن ابی ‌طالب هل نازعه احد ففلج علیه فقال له عمر ابیت ان تقول الا هكذا فانت ابن من لم‌ یكن مقدّما فی الحروب و لا سخیا فی الجذوب سبحان الله ما اهلع فؤادك و اصغر نفسك صفّیت لك سجالا لتشربها فابیت الا ان تضمأ كضمائك و انخت لك رقاب العرب و ثنّیت لك اشارة اهل الاشارة و التدبیر و لولا ذلك لكان ابن ابی ‌طالب قد صیر عظامك رمیما و احمد الله علی ما وهبك منی و اشكره علی ذلك فانه من رقی منبر رسول الله (ص) كان حقیقا علیه ان یحدث لله شكرا و هذا علی بن ابی ‌طالب الصخرة الصماء التی لا ینفجر ماءها الا بعد كسرها و الحیة الرّقشاء التی لا تجیب الا بالرّقی و الشجرة المُرّة التی لو طلیت بالعسل لم‌ تنبت الا مُرّا قتل سادات قریش فابادهم و الزم آخرهم العار ففضحهم فطب عن نفسك نفسا و لا تغرّنّك صواعقه و لا یهولنّك رواعده فانّی اسدّ بابه قبل ان یسدّ بابك فقال له ابوبكر ناشدتك الله یا عمر لما ان تركتنی من اغالیطك و تزبیدك فو الله لو همّ بقتلی و قتلك لقتلنا بشماله دون یمینه ما ینجینا منه الا احدی ثلاث خصال احدیها انه وحید لا ناصر له و الثانیة انه یتبع فینا وصیة رسول الله (ص) و الثالثة فما من هذه القبایل احد الا و هو یتخصّمه كتخصّم الاثنیة الابل اوان الربیع فتعلم لولا ذلك لرجع الامر الیه و لو كنا كارهین اما ان هذه الدنیا اهون علیه من لقاء احدنا الموت أنسیت له یوم اُحد و قد فررنا باجمعنا و صعدنا الجبل و قد احاطت به ملوك القوم و صنادیدهم موقنین بقتله لا یجد محیصاً للخروج من اوساطهم فلما ان سدّد القوم رماحهم نكس نفسه عن دابّته حتی جاوزه طعان القوم ثم قام قائماً فی ركابه و قد طرق عن سرجه و هو یقول یا الله یا الله یا جبریل یا جبریل یا محمد یا محمد النجاة النجاة ثم عمد الی رئیس القوم فضربه ضربةً علی جمجمته ففلقها فمرّ السیف یهوی فی جسده فبرأه و دابته بنصفین فلما ان نظر القوم الی ذلك انجفلوا من بین یدیه فجعل یمسحهم بسیفه مسحا حتی تركهم جراثیم خموداً علی تلعة من الارض یتمرّغون فی حسرات المنایا یتجرّعون كئوس الموت و قد اختطف ارواحهم بسیفه و نحن نتوقّع اكثر من ذلك و لم ‌نكن نضبط من انفسنا من مخافته حتی ابتدأت انت منك الیه فكان منه الیك ما تعلم فلولا انه انزلت آیة من كتاب الله لكنا من الهالكین و هو قوله تعالی و لقد عفی عنكم ، فاترك هذا الرجل ما تركك لا یغرّنّك قول خالد بانه یقتله فانه لا یجسر علی ذلك و ان رامه كان اول مقتول بیده فانه من ولد عبد مناف الذین اذا هاجوا اهیبوا و اذا اغضبوا غضبوا و لا سیما علی بن ابی‌ طالب فانّه نابها الاكبر و سنامها الاطول و هامّتها الاعظم

و در این كلام شرح جمیع آنچه مذكور كردم می‌باشد و ازید از این كلام در این مقام بی‌فایده است بلی كلام در این مقام طویل است و وقت شرح و بسط ندارم بخدا قسم كه تقیه امیر المؤمنین علیه السلام و شمشیر نكشیدن آن حضرت انفع است از برای اسلام و مسلمین و حفظ شریعت سید المرسلین علیه و آله صلوة المصلّین ابد الآبدین از انتفاع آفتاب و ماه در تمامی عالم و از آنچه نوشتم شمه‌ای از آن خواهی فهمید و تفصیل مستلزم تطویل است و تقیه امیر المؤمنین علیه السلام نه بجهت خوف از خود و كشته شدن بجهت خود بود تا منتقض شود بقصه موسی و قولش فاخاف ان یقتلون و قصه مورچه دخلی بمراد ندارد در نزد سلطان عادل متفضل كلام حق ممدوح است پس موقع تفسیر نیست

سؤال هفدهم - اتفاقی است كه حضرت امام حسین علیه السلام برای امت شهید شدند پس اهل سنت و جماعت در امت محصورند یا نه

الجواب - بدانكه امت محمد صلی الله علیه و آله بر دو قسم است یكی امت دعوت دوم امت اجابت اما قسم اول پس كل موجودات امت می‌باشند زیرا كه رسول الله صلی الله علیه و آله مبعوث است بر كل خلق از تمامی طوائف انسانیه و طوائف جن و وحوش و طیور و حشرات بلكه بجمادات و بنباتات و در سایر رسائل و مباحثات خود این معنی را مبرهن بدلایل واضحه و براهین ساطعه نموده‌ام و ذكر آنها مستلزم تطویل است و معنی امت دعوت آن است كه آن حضرت (ص) رسانید به تمامی مكلفین رسالت پروردگار خود را و آنچه را كه بایست مرتكب شوند و از آنچه كه بایست منتهی شوند و تمامی خلق باین معنی امت محمد صلی الله علیه و آله می‌باشند اما قسم دوم پس اشخاصی می‌باشند كه شنیدند دعوت پیغمبر را و اجابت نمودند آن حضرت را و تصدیق قلبی و لسانی نمودند به نبوت و الوهیت و جمیع آنچه از جانب خداوند عز و جل آورد قلبا و لسانا هرگاه عمل نیز مقترن شود باین اعتقاد آن مرتبه فوق كمال است پس آن كس كه مستوجب و مستحق مثوباتی است كه حق تعالی بامت محمد صلی الله علیه و آله وعده فرموده است بایست اقرار كند بجمیع آنچه آن حضرت خبر داد پس اگر انكار كند بعضی را و اقرار كند بعضی دیگر را پس آن از امت اجابت كه مخصوص كرامت و رحمت می‌باشند نیست ، از این جهت است كه همه علما اتفاق بآن دارند كه هر كس ضروری دین را انكار كند مثل نماز و روزه و صوم شهر رمضان كافر است نجس العین هر چند اقرار كند به نبوت آن حضرت ، چه در این مقام انكار كرده پس آن ایمان و اقرار نفعی برایش نخواهد داشت ، چه آن ایمان از روی اخلاص نبود و الا مانعی از اقرار امور دیگر برای ایشان حاصل نمیشد چنانكه حق تعالی از آن خبر داده كلما جاءكم رسول بما لاتهوی انفسكم ففریقا كذبتم و فریقا تقتلون و ما لكم لا تؤمنون بالله و الیوم الآخر الآیة ، پس باین تقریر كه انكار آن را جز معاند نمی‌تواند كرد معلوم شد كه امت اجابت كه مخصوص نعمتها و ثوابها و كرامتهای الهی باشند جز طائفه شیعه نمی‌باشند ، چه ایشان تصدیق كردند رسول الله (ص) را در جمیع احوال در جمیع اقوال بجمیع احوال ، هم در اعتقاد به توحید و تنزیه و هم به نبوت و هم به امامت و هم بمعاد و هم در فروع تكالیف پس در توحید تصدیق كردند بمحكم آیه لیس كمثله شئ پس حق تعالی را از تمامی صفات امكانیه كائنةً ما كانت و بالغةً ما بلغت تنزیه نمودند پس بمحكم آیه لا تدركه الابصار و هو یدرك الابصار و هو اللطیف الخبیر عمل نموده و تصدیق كرده تمامی ادراكات و فهمهای خود را از او سلب كردند و منزه كردند او را از آنچه ادراك میكنند و می‌فهمند چه هر كس هم‌جنس خود را ادراك كند پس تصدیق بمتشابهات قرآنیه نموده او را حمل بمحكمات او نمودند و در نبوت تصدیق آیه قد جاءكم رسول من انفسكم عزیز علیه ما عنتم حریص علیكم بالمؤمنین رؤف رحیم نمودند و این صفات را در رسول الله (ص) جمع دیدند و اقرار و ایمان باو محكم و ثابت نمودند پس تصدیق بآیه لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فی القربی نموده در محبت و مودت قرابات رسول الله (ص) ثابت و راسخ ماندند پس تصدیق بآیه محكمه اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم فان تنازعتم فی شئ فردّوه الی الله و الرسول لعلمه الذین یستنبطونه منهم نموده پس اطاعت اولوا الامر بر خود بعد از رسول الله (ص) واجب دانستند پس صفات اولوا الامر كه طاعتش مقرون بطاعت خدا و رسول او است از حق تعالی در قرآنش كه برای هدایت خلق فرستاده و در او تفصیل كل شئ قرار داده جویا شدند پس از محكم آیه یا ایها الذین آمنوا كونوا مع الصادقین مراد فهمیدند و دانستند كه اولوا الامر كه طاعتش مقرون بطاعت خدا است كاذب نبایست باشد چه حق تعالی كاذب را در قرآن لعنت فرموده الا لعنة الله علی الكاذبین پس اطاعت ملعون خود را بما واجب نمیكند و عاصی بلا اشكال صادق نیست در قولش باینكه من مطیع خدایم پس اولوا الامر نباشد و ترك مستحب كه ترك اولی است كذب نیست ، چه آن تصدیق با خدا است در اخذ برخصتش چنانكه حدیث خذوا برخص الله كما تأخذون بعزائمه فانكم لن ‌تقدروا قدره شاهد است پس اولوا الامر باید طیب و طاهر باشد از معاصی تا طاعتش طاعت خدا باشد بدلیل كونوا مع الصادقین و چون در قرآن تجسس و تفحص فرمودند یافتند شهادت حق تعالی را برای اهل بیت رسول الله (ص) بطهارت قال انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهّركم تطهیرا و ما مكلف بودیم بمودت ذی القربی و اقرب قرابات اهل بیت می‌باشند و مكلف باطاعت اولوا الامر طیب طاهر بودیم و حق تعالی برای اهل بیت این شهادت داده پس هر دو جمع شدند با هم و این طهارت ذاتی متحقق نشد مگر در امیر المؤمنین بعلت اتفاق كل از سنی و شیعی بورع و تقوی و زهد و اعراض از دنیا و عدم ركون بظالمین و شدت التفات رسول الله (ص) بایشان و وفور علم و معرفت ایشان بآیات بمحكمات و متشابهات و تأویل و باطن و تنزیل و عام و خاص و مطلق و مقید و معرفت ایشان باحكام الله و مراد الله و جواب ایشان مسائل غامضه را و عدم توقف ایشان در مسئله‌ای از مسایل با سبق امیر المؤمنین علیه السلام در اسلام و ایمان و عدم عبادتش برای اصنام و پرورش یافتن آن حضرت نزد رسول الله (ص) و تعلیم گرفتن علوم از او و اتفاق بر اینكه آن حضرت پیش كسی تعلیم نگرفته و از خدمت رسول الله مفارقت نكرده با اینكه اعلم كل ناس بوده و رجوع دیگران بسوی او از ضروریات و بدیهیات است و انتساب تمامی علوم و آداب بآن حضرت از مسلّمات اهل سنت است و سبقت آن حضرت در جهاد و قضیه تفضیل جاهد بر غیرش و فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما درجات منه و ثبات آن بزرگوار در غزوات و عدم فرارش و اخوت با رسول الله و واقعه انت منی بمنزلة هرون من موسی و حدیث الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة و ابوهما خیر منهما و حدیث فاطمة بضعة منی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله و امثال ذلك از فضائل و مزایا كه بآن عترة طاهره اختصاص دارد و احدی را انكار این معنی نیست پس متمسك شدند بعترت و اهل بیت طاهرین رسول الله صلی الله علیه و آله و تصدیق نمودند بكلام رسول الله (ص) انی تارك فیكم الثقلین كتاب الله و عترتی اهل بیتی پس تمامی فروع تكالیف و اعمال و عبادات خود را از اهل بیت طاهرین او كه اولی الامر می‌باشند اخذ نمودند پس متصل شد سلسله ایشان بسادات و ائمه ایشان و متصل شد سلسله ایشان برسول الله (ص) و آن حضرت از جبرئیل و آن از جانب خداوند جل و علا پس كلمه شیعه طیبه كشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء قال و نعم ما قال ، شعر :

اذا شئت ان تختر لنفسك مذهبا ینجّیك یوم الحشر من لهب النار

فدع عنك قول الشافعی و مالك و حنبل و المروی عن كعب ‌احبار

و وال اناساً نقلهم و حدیثه مروی جدّنا عن جبرئیل عن الباری

پس معلوم شد كه شیعه‌اند آن امت اجابت كه حق تعالی را براستی و درستی پرستیده‌اند و تمامی عقاید و عبادات و معاملات خود را بتعلیم الهی اخذ نمودند و تصدیق بجمیع آنچه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله از جانب حق تعالی آورد كردند و او را بعمل مقرون ساختند پس مستحق كرامات و مثوبات ابدی دائمی سرمدی خواهند بود پس از این جا معلوم شد كه دیگران داخل این امت نخواهند بود و قول ایشان لا اله الا الله محمد رسول الله (ص) نفعی برای ایشان نخواهد شد چه ایشان تصدیق بما جاء به النبی نكردند نه در توحید و نه در نبوت و نه در امامت اما در توحید بجهت آنكه اغلب به تجسیم قایل میباشند و حق تعالی بصورت جوان امرد وصف میكنند و میگویند كه حق تعالی بر بالای عرش نشسته است و یك وجب از چهار طرف پا زیاد آمده و قوله تعالی الرحمن علی العرش استوی را باین معنی حمل میكنند و میگویند كه حق تعالی هر شب جمعه بر خر سفیدی سوار شده به بامهای خانه می‌آید باین جهت برای خر خدا كاه و جو در بالای بامهای خانه خود هر شب جمعه میگذارند و شیرینی برای خدا در آن جا حاضر میكنند چنانچه از ایشان در ولایت بغداد و غیرش محسوس شد و صفات زایده بر ذات حق تعالی قایل می‌باشند و همه قدیم و تكثر در ذات واجب تعالی را قادح در وحدتش نمیدانند و میگویند كه چنانچه در كتب معتبره ایشان مكتوب است كه حق تعالی در روز قیامت مرئی میشود خلایق همگی او را می‌بینند بحسّ بصر و حضرت فاطمه زهرا (ع) بجهت بازخواست شهادت سیدالشهدا چون دست بقائمه عرش زند حق تعالی باو ندا كند كه یا فاطمه نظر كن چون نظر می‌افكند حق تعالی مندیلی از پای خود برمیدارد و بفاطمه میگوید كه چون فرعون بجانب من تیر انداخت به پای من آمده الی الآن جراحت آن زخم باقی است و من او را عفو كردم تو هم از قاتلان فرزندت حسین بگذر و میگویند كه حق تعالی پای خود را در جهنم میگذارد پس میگوید قط قط پس از زیر قدمش شجری میروید اسمش جرجیر است پس آتش برد و سلام میشود بر اهلش ، و یك طائفه از ایشان بكلام نفسی قایل شده كثرات بی‌اندازه در ذات واجب ثابت نموده و خیر و شر را همه از جانب خدا میدانند و این شناعت عظیم بر حق تعالی لازم می‌آورند كه مردم را بر كفر و ایمان مجبور سازد پس مدح كند مؤمنین را و مذمت كافران را یا آنكه هر دو را خود سبب شده و یك طائفه دیگر امر را مفوّض بخلق دانسته‌اند و حق تعالی را معزول از حكم و امر انگاشته‌اند قالت الیهود ید الله مغلولة غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق كیف یشاء و امثال این مزخرفات در توحید بسیار دارند كه كل اینها مخالف نصوص محكمه قرآنیه و تصریحات معصومیه است پس تصدیق بوحدانیت هیچ ننمودند اما به نبوت بعلت اینكه قایل شدند به نبوت اموری را كه سبب تشنیع تمامی ارباب ادیان گشتند كه پیغمبر خود را معصوم نمیدانند و گناه‌كار كه در صدق ایشان بطلان پیغمبر ایشان و عدم اعتنای بوعد و وعید و جنت و نار و سایر احكام الهیه لازم می‌آید و همچنین طریقه پیغمبر خود را مخالف طریقه تمامی پیغمبران قرار دادند در اصول و كلیات احوال و گفتند كه پیغمبر ما وصی و جانشین و خلیفه برای خود قرار نداده و امرش را موكول و محول بامت نمود و حال آنكه هیچ پیغمبری از پیغمبران از اول وجود آدم تا زمان رسول الله (ص) از دنیا ارتحال نكرد مگر اینكه وصی و جانشینی و حافظ شریعتی در میان قوم خود بعد از خود قرار داد و همین عمده شد در انكار اغلبی از ارباب ادیان بر دین پیغمبر آخر الزمان پس تصدیق بآیه شرع لكم من الدین ما وصّی به نوحا و الذی اوحینا الی ابراهیم الآیة ، ننمودند گویا از او غافل شدند یا بآن برنخوردند پس تصدیق به نبوت نیز ننمودند اما به امامت پس كار را در فضیحت و رسوائی در این مقام بحدی رساندند كه عیوب توحید و نبوت ایشان را پوشانید و شمه‌ای از آن سابق بیان نمودیم و از برای عاقل اشاره كافی است پس چگونه امت پیغمبر خواهند بود بامت اجابت پس چگونه شهادت سیدالشهدا بایشان نفعی خواهد داشت و حال آنكه روز عاشورا روز عیش و شادی و عید عظیم برای ایشان است لباسهای فاخر در آن روز می‌پوشند دست و پا بحنا خضاب میكنند و در آن روز با یكدیگر مصافحه و مباركباد می‌نمایند آخر نمیدانم كه این چه تدین و انصاف است آخر این از اولاد رسول الله بود و فرزند رابع خلفای شما و بر بالای منابر بر او صلوات میفرستید و میگوئید كه سید شباب اهل الجنة و معذلك روز شهادت آن بزرگوار بدون گناه و بدون احداث فتنه و تحریم حلال و تحلیل حرام بمجرد عدم اطاعت یك ولد الزنا باین طریق كشته میشود و با وجود این آن روز را روز شادی و فرح میگیرند ، نیست اینها مگر بجهت عناد با والدش و بطریقه شیعه كه آن روز را روز حزن و اندوه و ماتم خود قرار میدهند پس چگونه شهادت سیدالشهدا برای ایشان نفع خواهد كرد و اگر چنین باشد پس از برای قاتلانش نیز باید كه نافع باشد چه ایشان نیز لا اله الا الله محمد رسول الله (ص) میگفتند و خود را از امت محمد (ص) حساب میكردند ،

ما را كشند و یاد كنند از نبی مگراز امّت او نبود عترت نبی

و السلام علی من اتبع الهدی و سلك سبیل الرضا و الحمد لله رب العالمین

سؤال هیجدهم آنكه ایجاد خلایق اگر رجحان داشت پس عدم و فنا نمودن برای چه باشد و اگر رجحان نداشت پس فعل عبث و ترجیح بلا مرجح لازم آید

الجواب – بدانكه افعال حق جلت عظمته عبث نباشد و بی‌فایده از او فعل سر نزند و قول اشاعره كه فعل حق تعالی معلل بغرض نیست باطل است چه نص آیه افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الینا لاترجعون بلی این غرض و فایده راجع به ذات حق سبحانه و تعالی نباشد چه آن مستلزم فقر و احتیاج و استكمال است و حق تعالی منزه است از آن بلكه غرض از ایجاد اظهار رحمت و انتفاع بخلق است تا برساند ایشان را بدرجات عالیه و مقامات متعالیه و چون بنای ایجاد بر نهج اختیار است نه بطریق اجبار و اضطرار پس حكمت الهی مقتضی آن شد كه خلق اسباب فرموده و مسببات را بر اقتضای آن جاری سازد و زمام سبب و مسبب بید قدرت او است وحده لا شریك له و چون عطیه بر مقدار معطی و محسن است هر چند بمقدار معین و ما منا الا له مقام معلوم پس احسان حق تعالی بایست چون فیضش ابدی دائمی باشد لهذا حق تعالی برای بنده‌اش اختیار نكرده مگر دار خلود و نعیم ابد را و چون عادت را جاری ساخته بر اجرای اشیاء بطریق اسباب و این بنیه و جسد دنیائی قابل دوام ابدی نیست بجهت امتزاجش با اعراض و غرائب و عدم تصفیه‌اش از كدورات و اوساخ بعلت تكلیف و وجود حجاب بجهت اختبار و امتحان لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب باین جهت است كه اهل طبیعت و اطبا اتفاق كرده‌اند كه دوام این بنیه در این زمان بیش از صد و بیست سال نباشد بخلاف ابدان انبیا و ابدان اشخاصی كه حق تعالی او را بیش از این مدتها حفظ كند بعلت رجحان دیگر و مانع اقوی و بالجمله این ابدان دنیویه و اشباح برزخیه و ارواح ملكوتیه قابل بقا و دوام ابدی نیستند نظر بظاهر اسباب و الا حق تعالی قادر است بر هر چیزی كه ممكن باشد لاجرم حق تعالی بجهت دوام این بنیه و تصفیه‌اش از كدورات و اعراض و غرایب و قبولش از برای فیض ابد پس كسر میكند این بنیه را و منهدم میسازد این بنیان را تا كثافات او را از او زایل نموده از آن صافی بنیانی بنا نهد كه ابدی باشد و دائمی شود و تغیر و دثور در او راه نیابد تا علت غائیه كه انتفاع بخلق باشد كمال ظهور بهمرساند و چون خلق بطریق واحد است بحكم و ما امرنا الا واحدة و قوله تعالی ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت و قوله تعالی و ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة و آن نیز بطریق اجرای اسباب است پس جهت ظلمت نیز همچو جهت نور در مقامات ترقی ظلمانیه كه سیر معكوس عبارت از آن است سایر است بحكم عكس و ظل و بالجمله فنای این عالم نه بجهت فنای او است بالمره چگونه تواند بود و حال آنكه معصوم علیه السلام می‌فرماید ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الی دار بلكه بجهت احكام و اتقان خلقت اولی است ، چه شئ هر چه ذوبان یابد و ساخته شود صفا و جلا و بها بیشتر بهم‌میرساند نمی‌بینی سنگ را كه چون او را در آتش ذوبان دهند و از او چیزی سازند اصفی و الطف از اول است و حال آنكه همان اول است و همچنین شیشه را چون بلور سازند اصفی و الطف خواهد بود و تأثیر آفتاب در بلور بیشتر از شیشه است كه تأثیرش در آن بیشتر از سنگ خارا است پس اصل ایجاد رجحان بهمرسانیده و هم فنا نمودن ظاهری كه بجهت بقای دائمی و ابدی است و این پیش اهل صناعت فلسفیه محقق و مبرهن است كه شئ در كمال نضج و اعتدال نمیرسد مگر به دو صوغ و دو كسر و این موت كه كسر ثانی است بجهت صوغ ثانی است كه كسر را قابل نباشد این است كه كسی از حكیمی عالمی سؤال كرد كه : هل ربّك حكیم قال بلی قال هل من حكمته ان یخلق الخلق ثم یعدمهم قال لایعدمهم بل یكسرهم لیصیغهم صیغة لاتحتمل الكسر ، و این كلامی است متین و جوهری است ثمین یلیق ان یكتب بالنور علی وجنات الحور و الحمد لله رب العالمین

سؤال نوزدهم آنكه بحكم آیه كریمه الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلام دینا تمامی محتاج الیه امت بر ایشان رسیده و الا تناقض لازم آید پس حدیث ایتونی بدواة و قرطاس چه باشد

الجواب- مراد حضرت رسول صلی الله علیه و آله اكمال در تثبیت بود همچنان كه اكمال در تبلیغ شده چه هرگاه مراتب كه از ایشان میثاق گرفته از آن در روز غدیر در صحیفه ثبت میگردید و جمعی كثیر از اكابر صحابه و بسیاری از منافقین و رؤسای ایشان در آنجا شاهد میشدند و مهر میكردند و خط خود را در آن درج می‌نمودند البته احكام و اثبات امر بیشتر بود و ایشان را مجال انكار كمتر بود و سرّ اینكه رسول الله صلی الله علیه و آله در حال مرض موت این سخن فرمود و در حالتی كه مرض كمال استیلا و غلبه داشت این مطلب را اظهار نمود تا باطنها بروز كند و خباثت اخباث ظاهر شود و حجت در دست ایشان بجهت ردّ قول رسول الله (ص) بعذر بیماری و هذیان‌گوئی باشد تا دلالت كند بر عناد ایشان و عدم ایمان ایشان برسول الله صلی الله علیه و آله و عدم اعتقاد به نبوتش یا جهل باین معنی كه رسول الله صحت و مرض برایش تفاوت نمیكند آنكه برای جسمش با لباس در نزد انعكاس آفتاب سایه نبود پس شعورش در حال بیماری زایل نخواهد شد بلكه ایمان بخدا نیاورده و لا ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی و ندانسته كه حكم حیات و مماتش واحد است لقوله تعالی و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون فرحین بما آتیهم الله من فضله الآیة ، و هرگاه در زمان صحت آن حضرت طلب دوات و قرطاس می‌فرمود هرائینه برای ایشان ممكن نبود امتناع نمودن و اطاعت كردن واجب بود در آنوقت حجتی نداشتند پس لازم می‌آمد الجاء و ظهور تكذیب ایشان بر رسول الله صلی الله علیه و آله بر خلق معلوم نمیشد ، پس باین جهت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در حال مرض دوات و كاغذ طلبید و میخواست كه در آن صحیفه ذكر فرماید اسامی اوصیاء خود را الی فناء الدنیا تا امر محكم‌تر شود و مجملات آن دین كامل را به تفصیل بیان نماید هر چند در اقرار و عهد میثاق بولایت امیر المؤمنین علیه السلام همان اقرار بولایت اولاد اطهارش میباشد لكن اتماما للحجة و اكمالا للنعمة خواست كه امر را ظاهرتر نماید و در آن ضمن تكذیب ایشان بر خدا و رسولش را ظاهر نماید كه طرفة العین بخدا ایمان نیاوردند الله اعلم حیث یجعل رسالته و السلام

سؤال بیستم آنكه چون خلیفه ثانی از آوردن دوات و قلم و كاغذ مانع شد پس چرا حضرت امیر المؤمنین علیه السلام سبقت و مبادرت در آوردن نفرمود

الجواب - بعد از منع خلیفه ثانی و وقوع نزاع میانه ایشان ثمره برای نوشتن و آوردن دوات و كاغذ نبود چه آنكس كه نسبت هذیان و جنون و عدم شعور و ادراك و سفه بر رسول الله صلی الله علیه و آله داد در حضور آن حضرت اعتنا به آن نوشته ننمودن و آن را نسبت بكذب و زور دادن و التفات بآن قول نكرده و تلبیس و تسویل بر مردم نمودن و امر را بر خلق مشتبه كردن اسهل چیزی خواهد بود برایش پس نفعی و ثمره‌ای در نوشتن آن بعد از این متصور نبود بلی اگر انكار نمی‌كردند اول مرتبه نوشتن نفع داشت بلكه بسیار نفع داشت و لیكن بعد از انكار مثمر ثمره نبود هرگاه انتفاع برای دوستان است و انتباه شیعیان پس آن را بعد از رفتن بعد از برخواستن از نزد آن حضرت سلمان و اباذر را آگاه ساخت و آن دو نفر را بر آن معنی شاهد گرفت و آنچه میخواست كه بنویسد بایشان گفت چه هرگاه باز می‌نوشت حضرات برای اخذ كردن آن نوشته فسادها میكردند و البته از سلمان و ابوذر آن نوشته را می‌گرفته پاره می‌نمودند هرگاه بگوئی كه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آن را نیز پنهان می‌نمود همچنان كه قرآن را پنهان نمود و بایشان نداد جواب آن است كه در آن قرآن موجود است آنچه را كه میخواست در صحیفه نویسد پس اگر حكم كتمان بود پس دومرتبه نوشتن ثمره نداشت و هرگاه حكم اظهار و بیان نمود پس آن منجر بفساد می‌شد و انكار در كمال سهولت برای ایشان میسر بود بعد از اینكه نسبت جنون و هذیان به پیغمبر آخر الزمان دادند در حضور ساطع النور آن حضرت علیه السلام لكن بیان چون لازم بود حضرت بیان برای ابوذر و سلمان نمودند و دلالت می‌كند بر این مدعا حدیثی كه در احتجاج مذكور است در حدیث طولانی كه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام خطاب فرمود بطلحه : یا طلحة الست قد شهدت رسول الله صلی الله علیه و آله حین دعا بالكتف لیكتب فیه ما لا یضل امته فقال صاحبك ان نبی الله یهجر فغضب رسول الله (ص) فتركها قال بلی شهدته قال فانكم لما خرجتم اخبرنی رسول الله (ص) بالذی اراد ان یكتب و یشهد علیه العامة فاخبره جبرئیل ان الله عز و جل قد قضی علی امته الاختلاف و الفرقة ثم دعی بصحیفة فاملی علی ما اراد ان یكتب فی الكتف و اشهد علی ذلك ثلثة رهط سلمان و ابا ذر و المقداد و سمّی من یكون من ائمة الهدی الذین امر الله بطاعتهم الی یوم القیمة فسمّانی اولهم ثم ابنی هذا ثم ابنی هذا و اشار الی الحسن و الحسین علیهما السلام ثم تسعة من ولد ابنی الحسین علیهم السلام أكذلك كان یا باذر و یا مقداد و یا سلمان فقاما ثم قالا نشهد بذلك علی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال طلحة والله لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول ما اقلّتِ الغبراء و لا اظلّتِ الخضراء علی ذی لهجة اصدق و لا ابرّ عند الله من ابی‌ذر و انا اشهد انّهما لم‌ یشهدا الا بحق و لانت عندی اصدق و ابرّ منهما الحدیث ، و در این حدیث شریف كفایت است از برای عاقل در تصدیق آنچه نوشتم

سؤال بیست و یكم آنكه شیعیان را اعتقاد آن است كه پیغمبر را اقتضای بشریت نیست اگر این ثابت است پس چرا در اكل و شرب و لباس و گریستن شریك بشر بود

الجواب - شیعه هرگز نص محكم انما انا بشر مثلكم یوحی الی و قوله تعالی ما لهذا الرسول یأكل الطعام و یمشی فی الاسواق و قوله تعالی قل سبحان ربی هل كنت الا بشرا رسولا و امثال ذلك از آیات را انكار نمیكنند ، بلی هرگاه انكار كنند آن كثافات كه لازم بشریت افتاده است مادامی كه در این عالم بودند چه در كمال تنزه و تقدس بودند از درن و اوساخ بشریت سایر ناس باین سبب بود كه جسم مطهر ایشان سایه نداشت و لباس مادامی كه در بدن مباركشان بوده سایه نداشت بخلاف اینكه هرگاه از بدن بیرون می‌كرد كه در این وقت سایه داشت بعلت كمال نورانیت كه بالكلیه جهت كثافت و ظلمانیت جامه و لباس را مضمحل نموده پس كجا بشر را این مقام است با آنكه بحسب ظاهر و صورت حكم بشر داشت این حكم ظاهر است لكن بحسب حقیقت آن بزرگوار در هر مقام همچو سراج است و تمامی مخلوقات همچو اشعه سراج پس تمامی اجسام از شعاع اجسام ایشان است و تمامی نفوس از شعاع نفوس ایشان است و تمامی ارواح از شعاع ارواح ایشان است و تمامی عقول از شعاع عقول ایشان است و تمامی افئده از شعاع افئده ایشان است بلكه می‌گویم كه تمامی افئده از فاضل اجسام ایشان است كجاست بشر را و این اقتضاءات بلكه صدق بشر بر آن حضرت و اولاد اطهارش و باقی خلق بر اشتراك لفظی باشد و احادیث در این باب بسیار و زاید از حدّ شمار است

سؤال بیست و دویم آنكه در كتب عقاید مسطور است كه ملائكه معصوم می‌باشند و از ایشان خطا صادر نمی‌شود و از كتب تواریخ بخلاف آن معلوم میگردد همچو قصه هاروت و ماروت و جبرئیل علیه السلام و فطرس و غیره

الجواب - بدانكه جمعی از علما تشكیك در اختیار ملئكه نموده‌اند و ایشان را مجبور دانسته است و در حق ایشان تجاوز از آن مقام كه دارند از طاعت محال دانسته‌اند لكن حق تعالی كذب ایشان را در قوله تعالی علیها ملائكة غلاظ شداد لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون ظاهر نموده و هرگاه مختار نباشند چگونه ممدوح میشوند بعدم عصیان و موصوف میشوند بآنچه آن خارج از قاعده عقلا و ارباب كلام است آیا نمی‌بینی كه كسی وصف نمی‌كند كور را باینكه بنامحرم نظر نكرد و همچنین قول ملئكه بحق تعالی در نزد خطاب بایشان انی جاعل فی الارض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك قال انی اعلم ما لا تعلمون و بالجمله عاقل در این معنی تشكیك نكند و واقعه جبرئیل و فطرس را انكار نتوان نمود و معصومیت ملائكه را نیز تشكیك نتوان كرد و آنچه واقع شده از ایشان ترك اولی و ترك مستحب بود نه ترك واجب و فعل حرام و معصیت ایشان همچو نسبت معصیت به انبیاء (ع) است كه عبارت از ترك اولی باشد لكن بهمین مؤاخذه میشوند بعلّت كمال قرب و منزلت حسنات الابرار سیئات المقربین ، و اما حدیث هاروت و ماروت از شراب خوردن ایشان و قتل نفس و قصد زنا كردن و بالا رفتن آن زن و مسخ شدنش بصورت كوكب كه زهره عبارت از آن است از مفتریات مخالفین و تجرّی ایشان در ملائكه مقربین است و از مذهب شیعه نیست بلی حدیثی در این باب از طریق شیعه علی بن ابراهیم در تفسیر خود ذكر نموده و آن حدیث را حضرت امام رضا علیه السلام انكار فرمود و بیزاری جست از قایل باین قول و منزه كرد ملائكة الله از این گونه معاصی و فواحش بلی چون در بابل سحره بسیار شده بود و مردم را بآن سبب اغوا می‌نمودند و اشباه معجزات و خوارق عادات از ایشان بسیار صادر می‌شد لهذا حق تعالی این دو ملك را در آنجا فرستاده امر فرمود كه بمردم تعلیم كنند كیفیت سحر را تا بدانند كه آنان كه بسبب این افعال ادعای ربوبیت یا نبوت یا ولایت می‌نمایند دروغ می‌گویند بلكه صدور این افعال از ایشان بسبب این گونه معالجات است و بهر كس كه تعلیم می‌كردند می‌فرمودند كه تو باین كافر نشوی و ما برای آزمایش شما در اینجا آمدیم و بجهت اظهار باطل دیگران چنانكه حق تعالی از آن خبر داده و ما انزل علی الملكین ببابل هاروت و ماروت و ما یعلمان من احد حتی یقولا انما نحن فتنة فلا تكفر فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه الآیة

سؤال بیست و سیم آنكه آدم اگر خطا نكرد چنانكه معتقد شیعه است پس چرا گفت ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم ‌تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرین و اكثر علما در تفسیر لا ینال عهدی الظالمین فرموده‌اند كه ظالم آنكسی است كه بت را سجده كرده باشد

الجواب - معنی آنكه شیعه می‌گویند كه آدم و غیرش از انبیا خطا نكردند و معصیت ننمودند مراد ایشان آن است كه ترك واجب و فعل محرم ننمودند بلكه ترك مستحب و فعل مكروه را كه متعارف میانه رعایا و مكلفین است مرتكب نشدند و الا فهیهات هیهات كجا مخلوق را از برآمدن عهده عبودیت كه شایسته مقام ربوبیت بلكه افعال مباحه را از قبیل اكل و شرب و خواب و راحت را برای خود معصیت میشمردند و تقصیر در حق خود می‌نامیدند بلكه التفات بخود را در طرفة العین هر چند بنظر حق باشد در حق ایشان ذنب و تقصیر است و در این معنی است قول شاعر :

لقد قلت ما اذنبت قالت مجیبة وجودك ذنبٌ لایقاس به ذنب

بلكه مقام عبودیت آن است كه از خود بالكلیه قطع نظر كند و هرگز برای خود ملاحظه‌ای نبیند چون خود دید و خواهشی نمود از خوردن و آشامیدن و جماع كردن یا با كسی تكلم نمودن یا دقیقه‌ای خوابیدن و آرام گرفتن پس در این حال در حق عبودیت تقصیر نموده و كدام گناه بالاتر از این خواهد و از این جهت است پیوسته استغفار و تضرع و گریه ایشان و احدی از ممكن از این گناه خالی نباشد و آنچه را كه ما از انبیا سلب می‌كنیم ترك واجب و فعل محرم است و چگونه غیرش را می‌توان سلب كرد و حال آنكه ممكن بودند و بسرحد وجوب نرسیدند پس چگونه از قید ملاحظه به نفس هر چند آنی باشد و هر چند ممدوح پیش حق باشد خلاصی می‌یابند این است معنی حسنات الابرار سیئات المقربین باین جهت است كه میگویم كه حق تعالی هیچكس را از عذاب نجات نمی‌دهد و بمقام قرب و كرامت نمیرساند مگر بفضل خود نه بعدل خود و حضرت سید الساجدین علیه السلام را در این مقام كلامی است كه او كافی است در جواب این مسأله اِلهی و عزّتك و جلالك لو انی منذ بدعتَ فطرتی من اول الدهر عبدتك دوام خلود ربوبیتك بكل شعرة فی كل طرفة عین سرمد الابد بحمد الخلایق و شكرهم اجمعین لكنت مقصّرا فی بلوغ اداء شكر خفی نعمة من نعمك علی و لو انّی كربتُ معادن حدید الدنیا بانیابی و حرثتُ ارضها باشفار عینی و بكیتُ من خشیتك مثل بحور السموات و الارض دما و صدیدا لكان ذلك قلیلا من كثیر ما یجب من حقك علی و لو انّك یا اِلهی عذّبتنی بعد ذلك بعذاب الخلایق اجمعین و عظّمتَ للنار خلقی و جسمی و ملأتَ طبقات جهنم منّی بحیث لایكون فی النار معذّب غیری و لا لجهنم حطب سوای لكان ذلك بعدلك قلیلا من كثیر ما استوجب من عقوبتك نظر كن در این دعای شریف و ببین آنچه را كه وصف كردم برای تو ، چه با این حالت وقت معصیت برایش باقی نمی‌ماند و با وجود این همه طاعت كه در قدرت احدی از مكلفین نیست خود را مستحق عذاب چنینی كه اندكی از بسیار آنچه استحقاق داشت میداند پس ربنا ظلمنا كه آدم علیه السلام گفت با عدم معصیتش بسیار سهل باشد و اما آیه شریفه لا ینال عهدی الظالمین هرگاه مفسّر باشد ظالم در آن آیه به بت‌پرست دلالت نمی‌كند كه در همه مقامات كه ظلم اطلاق می‌شود بت‌پرست مراد است بلكه ظلم عبارت است از وضع شئ در غیر موضع خود و مقام عبودیت مستلزم عدم التفات است اصلا و رأسا پس اگر فی الجمله التفات بنفس باشد ظلم باشد و همین ظلم برای ما عین عدل است و همین معصیت در طبقه ما عین طاعت است لكن كسانی این مدعا را می‌فهمند كه حق تعالی منوّر كرده باشد قلب ایشان را بنور ولایت آل محمد سلام الله علیهم و من لم‌ یجعل الله له نورا فما له من نور

سؤال بیست و چهارم آنكه حكما را اعتقاد آن است كه باران متكوّن می‌شود از بخارات و این معنی بعقل اقرب است چه باین علت است كه زمین هند شش ماه علی الاتصال و آن به اعتبار كثرت رطوبات و بخارات است كه در آن اماكن می‌باشد متصاعد شود و متقاطر گردد بخلاف اطراف عربستان و عراقین كه باران در آن امكنه بسیار قلیل است بجهت قلّت رطوبت آنهاست بالنسبه بزمین هند لكن آنچه در اخبار و آثار ائمه اطهار است بخلاف مذهب حكما است پس اگر چنان بود كه در اخبار است پس باید در تمامی بلدان یكسان باشد

الجواب – بلی آنچه حكما گفته‌اند در این مقام صحیح است چون حق تعالی خواهد نازل كند باران را امر می‌كند شمس را كه بقوت اسم الله القابض بخارات را كه عبارت از اجزای مائیه مختلطه با اجزاء هوائیه از اراضی رطبه صعود دهد و بالا برد چون بخار اجزای مائیه است و آن جز سیلان را نشاید و انجماد از آن نیاید و انتفاع زمین از روئیدن نبات و حیوان بی انجماد و انعقاد صورت نبندد پس حق تعالی امر میكند ملكی را از جنود جبرائیل كه آن بخارات را چهار جزو چهار جزو نموده با هر چهار جزوی جزوی از هباء منبثّ در عالم مختلط كنند پس ملكی از جنود اسرافیل باذن الله تبارك و تعالی نازل شود و آن مختلط را بریح جنوب باسم الله الحی نضج و طبخ دهد پس آن مجموع مركب را باز باسم الله القابض شمس صعود دهد چون بكره زمهریریه رسد كه طبقه سیم هواست كه از اكتساب برودت مجاورت آب و عدم وصول انعكاس نور آفتاب بآن مكان پس بصرافت برودت خود باقی ماند چون آن بخار مخلوط با هباء متصاعد شد بآن كره رسید از شدّت برودت منجمد شده اول انجمادش سحاب مزجی است یعنی متفرق چون جمع شود متراكم و غلیظ گردد پس از آنجا باران نازل شود یعنی شمس چون بآن تابد متقاطر گردد پس منجمد همان ابر است و متقاطر باران است و این است قوله تعالی هو الذی یرسل الریاح بشری بین یدی رحمته حتی اذا اقلّت سحابا ثقالا سقناه الی بلد میت فانزلنا به الماء فاخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتی لعلّكم تذكّرون و این معنی هیچ منافات با آنچه در اخبار است ندارد چه در اخبار است كه دریائی است میانه آسمان و زمین ابر از آنجا آب بردارد و هر موضع كه خدا خواهد فرو ریزد و مراد از بحر در احادیث مخصوص باین دریای معروف میانه عوام نیست بلكه به اصطلاح اهل بیت علیهم السلام دریا هر چیز بسیاری كه در یك موضع مجتمع باشد و تمایز ظاهری میانه اجزایش نباشد باین سبب وارد شده است بحر احدیت و طمطام یمّ وحدانیت و بحر نور و بحر نار و بحر ظلمت و این بحر معروف را بحر می‌گویند بعلت وجود این معنی در او پس مراد از بحر كه میانه زمین و آسمان است عبارت از بخار است و هباء و ابر از آنجا آب برمیدارد معنیش آن است كه از آنجا متكوّن میشود و آبش از آن است و احادیث اهل بیت مخالف طریقه حكمای از اهل حق نیست بلكه كلمات حكما شرح كلام معصوم است علیه السلام و ائمه سلام الله علیهم تكلم بواقع فرمودند و كشف از حقیقت امر نمودند لكن چون در زمان ایشان اشخاص قابل نبود لهذا آن مطالب عالیه و حقایق نفس الامریه را بلباس ظاهر و صورت ملبّس نمودند و بشیعیان القا فرمودند كه عوام كه درك حقایق اشیا نمی‌كنند از ظاهر آن منتفع گشته و خواص از باطن و اشاراتش و خاص الخواص از لطایف و تلویحاتش هرگاه در وقت وسعی و در نفس اقبالی بود هرائینه در این مقام كشف بعضی از بواطن و اسرار ایشان را سلام الله علیهم در این مقام ذكر می‌نمودم تا شیعه را اطمینانی حاصل و در طریقه خود ثابت مانند و الله الموفق للصواب

سؤال بیست و پنجم آنكه شیعیان میگویند كه دین و مذهب را از عقل باید شناخت پس اگر این راست است پس پرستش عقل است نه پرستش خدا و ایمان آوردن آن است كه خود نداند و در عقل نگنجد و ایمان آورد چنانكه معراج پیغمبر صلی الله علیه و آله

الجواب - همچنانكه براهمه افراط نمودند در عقل و عقل را مستقل دانستند در كل امور حتی ادعا نمودند كه ما را احتیاج به پیغمبر نباشد چه اگر پیغمبر بما خبر دهد از آنچه عقل ادراك می‌كند پس ما را حاجت به پیغمبر نباشد و هرگاه بما خبر میدهد آنچه را كه عقل ادراك آن نمی‌كند پس ما از او قبول نخواهیم كرد این سائل تفریط نموده در عقل و او را هیچ دخلی در امور نداده و خیر الامور اوسطها و حق امر بین الامرین باین طریق كه عقل را حق تعالی پیغمبر باطنی در انسان قرار داده كه مصدّق پیغمبر ظاهری است چنانچه در تفسیر قوله تعالی و اسبغ علیكم نعمه ظاهرة و باطنة از اهل بیت علیهم السلام وارد شده كه نعمتهای ظاهره انبیا و مرسلین می‌باشند و نعمتهای باطنه عقول و همچنین حدیث مروی از امام محمد باقر علیه السلام كه حق تعالی بعقل خطاب فرموده بك اثیب و بك اعاقب و ایاك آمر و ایاك انهی و لا اكملتك الا فیمن احب بلكه حق تعالی تكلیف نكرد هیچكس را مگر بمقتضای عقل او و الا تكلیف مالایطاق لازم می‌آمد و در قرآن مجید وارد است لا یكلف الله نفسا الا وسعها و قوله تعالی و لا یكلف الله نفسا الا ما آتیها ، سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق باین جهت است كه حق تعالی خلق را تكلیف بمعرفة ذات خود ننموده و از ایشان بقدر آنچه می‌فهمند اكتفا فرموده پس فی الحقیقة انسان حق تعالی را نپرستد مگر بعقل پس بعقل اثبات وجود واجب نمود و بعقل اثبات صفات كمالیه و تنزیه از صفات نقصیه و نفی شركت و نفی جبر و ظلم و قبح و نفی اتصافش بصفات ممكن برای او شد میسر شد و بعقل اثبات كرد كه اطاعت و عبادت او ثابت واجب است و اقرار بوحدانیتش لازم است و شكر نعمای او متحتم است و بعقل عجز و ضعف خود را فهمید و دانست كه قاصر است و آنچه شایسته عبادت حق است از عهده ادراك آن برنمی‌آید پس حكم كرد كه پیغمبر بایست از جانب حق تعالی مبعوث شود و آن تكالیف و احكام شرعیه كه بآن حق تعالی را عبادت كنند بیان نماید و آن پیغمبر بایست ادعایش مقرون باشد بمعجزات و خوارق عادات تا صدق و كذبش معلوم شود چون عقل حكم به حقیت و صدق آن پیغمبر نمود و عصمتش را ثابت كرد پس حكم می‌كند كه آنچه او میگوید بایست قبول نمود و اطاعت كرد هر چند جزئیات آن را نتواند ادراك كرد و عقل حكم می‌كند كه نسبت تمامی اشیاء بحق تعالی یكی است پس بعضی امور را مدح میكند و بعضی را مذمت می‌كند و بعضی افعال را سبب قرب می‌سازد و بعضی افعال را سبب بعد و حرمان بدون مرجحی و بدون داعی قبیح است و همچو فعل حكیم را نشاید پس حكم میكند كه تمامی واجبات و مندوبات شرعیه باعتبار حسن واقعی و ذاتی آنها است چون خلق قاصر بودند شارع برای ایشان بیان فرموده مثل كسی كه خواص حب ایارج و حب مروارید را نمیداند پس طبیب برایش بیان می‌كند و او را امر بخوردن آن حب می‌كند و این بجهت حسن آن حب است فی نفسه نه بجهت قول طبیب و همچنین سمومات قاتله هرگاه كسی آنها را نداند و طبیب حاذق حكم كند بآن و نهی كند از خوردن آن نه اینكه آن سم قاتل شد بعلت قول طبیب لكن شخص جاهل عقلش حكم میكند كه آنچه طبیب میگوید بعلت حذاقت و ادراكش در خواص ادویه و عقاقیر بایست از او قبول كرد و الا سبب هلاكت خود میشود و این است معنی آنچه شیعه میگویند كه حسن و قبح اشیاء عقلی است نه شرعی لكن خود را در آن مستقل نمیدانند و ادعای علم بحقایق جمیع آنچه از شرع باو میرسد نمیكنند و انكار آنچه را كه نمی‌فهمند نمی‌نمایند زیرا كه بعد از اینكه عقل قاطع شد باینكه جمیع آنچه حجت خدا بمكلفین القا می‌نماید حق است و از جانب خدا است و خلیفة الله دروغ و سهو و نسیان برایش ثابت نیست پس آنچه گوید حق و از جانب خدا است و مطابق نفس الامر پس قبول میكند هر چه از جانب خدا خبر میدهد و چون حسن و قبح اشیاء عقلی است یكپاره امور را ادراك می‌نماید و به یكپاره دیگر ایمان می‌آورد و تصدیق می‌نماید هر چند كه ادراكش نكند پس آنچه شیعه میگوید كه دین و مذهب را از عقل باید شناخت مراد ایشان این است كه تمامی عبادات و طاعات و تقرب او بسوی حق تعالی بایست از روی بصیرت و قطع و علم باشد پس اقرارش باینكه تصدیق پیغمبر (ص) در جمیع آنچه آورده است از عقل است پس تمامی افعال و اعمالش از عقل قطعی است و لازم نیاید از این پرستش عقل بلكه این پرستش خداوند عالم است بواسطه و دلالت عقل كه حق تعالی او را دلیل و راهنمای بسوی خود بجهت ما قرار داده و عمل ما بمقتضای عقل مثل عمل ما است بمقتضای قول انبیا و اوصیا و فی الحقیقة عقل مؤید انبیا است ، چه اگر عقل نبود تصدیق بانبیا محال می‌آمد و این ظاهر و واضح است و آنچه شیعه میگویند كه عقل مستقل و معتمد نیست و اعتماد بر آن بالاستقلال نشاید مراد ایشان در مسائل حلال و حرام و تكالیف شرعیه كه موكول به بیان شارع است علیه السلام هر چند گاهی را احیانا ادراك كند و همچنین در مسائل دیگر از مسائل عقلیه كه دقیق المأخذ باشد همچو معرفت حقایق موجودات و احوال عوالم غیبیه ، در آنجا نیز هر چند چیزی ادراك میكند لكن اعتماد بآن نشاید كرد زیرا كه عقل هر چند ادراكش حق است لكن الآن بجهت كثرت معاصی و صرف همت بامور رذیله دنیائیه نفس امارّه غلبه نموده و اغلب ادراكاتش باطله در حین التفاتش به اسفل السافلین كه منطبع شود در او صور باطله پس اعتماد بر آن مرتفع شود پس اعتقاد آن نشاید مگر بمیزان شارع معصوم علیه السلام كه هرگز سهو و خطا نكنند و حجیت قول شارع بعقل ضروری معلوم شد پس عقل دو قسم باشد عقل ضروری و عقل نظری ، در عقل نظری اعتماد بصرف عقل جایز نیست بخلاف عقل ضروری و بدیهی پس تناقض در كلام ایشان نباشد بلی تناقض و جنون در كلام اشخاصی است كه بالكلیه دست از عقل برداشته از عقل خود را معزول نموده این است كه حرفها چون دیوانگان از ایشان صادر میشود حق تعالی حكم كند میانه ما و ایشان بحق انّه خیر الحاكمین و حقیقت امر در این مسئله و استقلال عقل و عدم استقلال آن و اعتماد بر آن و عدم اعتماد بر آن علی التفصیل در كتاب مقامات‌العارفین بیان نموده‌ام و الحمد لله رب العالمین

سؤال بیست و ششم آنكه اهل سنت و جماعت میگویند كه خلیفه ثانی متعة النساء را منع كرد برای آنكه علت و قباحت بسیار داشت مثل اینكه زید زنی را صیغه خواند و بعد از آن ندانسته پدر زید او را در عقد خود درآورد و بعد از آن پسر زید اگر چه مكانها مختلف و متفرق پس منع كردن متعة النساء خالی از حكمت نبود و این مورث طعن نمیشود چه بنا بر مصلحت بود

الجواب - پس بنا بر این خلیفه ثانی افضل و اعلم از رسول الله صلی الله علیه و آله باشد چه آن حضرت این امر را از برای امت سنت قرار داد و حثّ بسیار بر فعل آن فرمود و مطلع و مستحضر باین حكمتها و مصلحتها نبود و نمیدانست كه این مفاسد بر او مترتب میشود و اغتشاش در نسل لازم می‌آید بلكه اعلم از خداوند عزوجل بود چه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله از خواهش و هوی تكلم نمی‌فرمود جمیع اوامر و نواهی از واجبات و مستحبات بامر الهی بود چنانكه فرموده و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی پس خداوند عالم كه این حكم را به پیغمبر خود رسانید عالم باین مفاسد و ترتب این مصلحتها بر خلاف و تركش نبود با اینكه هیچ ناسخی برایش نفرستاد پس خلیفه ثانی امور و مصالح و مفاسد بندگان بیش از خداوند عالمیان خالق عالمیان و مدبر امور ایشان میدانست و این امور بر حق تعالی مخفی بود و اعلم بدون تعلیم اشرف و افضل از غیرش باشد و هر افضل و اشرف مقدم است بر مفضول پس مقام عمر بالاتر از مقام حق جل و علا باشد پس از مقام جبرئیل و پیغمبر (ص) بطریق اولی بالاتر خواهد بود بلی اگر بالاتر نبود میثاق رسول الله را در روز غدیرخم بولایت امیر المؤمنین انكار نمیكرد و وصیتش را باطل نمیكرد و در مرض موت آن حضرت را به هذیان‌گوئی و دیوانگی نسبت نمیداد و پشت به وصی او نكرده امر را بر خود مستقل نمیكرد پس بنا بر این اهل سنت و جماعت او را خدا گویند نه خلیفه ابوبكر چه مطلع شد در مصالح عباد آنچه را كه حق تعالی مطلع نبود تعالی سبحانه سبحانه سبحانه و تعالی عما یشركون غافل بود از محسّناتی كه در متعه است از تكثیر نسل حلال و ثقل ارض بگوینده لا اله الا الله و تكثیر امت محمد صلی الله علیه و آله و تصدیق تناكحوا و تناسلوا فانی مباهٍ بكم الامم الماضیة و لو بالسقط و سبب مفاخره و مباهات رسول الله (ص) و كثرت تؤالف میانه قلوب و كثرت ارتباط بین مؤمنین و مؤمنات چه اگر یك مرد را مثلا با صد زن یا كمتر یا بیشتر مقاربت اتفاق افتد ارتباطی میانه ایشان خواهد اتفاق افتاد كه در صالح دعوات و مظانّ استجابت دعا یكدیگر را بخواطر خواهند گذرانید هرگاه دعای یكی از ایشان مستجاب شود برای جملگی كفایت میكند هرگاه یكی از اهل بهشت باشد تمامی بسبب ارتباط باو از اهل بهشت میشوند پس این وسیله و سبب نجات امتان محمد (ص) از آتش میشود و دیگر كاسر شهوت است چه از برای شخص گاه هست كه ممكن نیست بجهت عدم توسعه عقد دائمی یا اینكه مسافر است مكث در مكانی برایش ممكن نباشد و در اغلب مناكحات توقف لازم است و مستدعی شرایطی است كه از عهده برنمی‌آید پس اگر متعه نباشد و حرام باشد شهوت بر او غلبه كند پس قلبش میل بمعصیت كند هر چند جوارح را منع كند و برای او اقبال بطاعت و عبادت و توجه بحق تعالی نباشد پیوسته در فكر كاسر شهوت میباشد یا آنكه در فكرهای باطله و خیالهای فاسده خواهد افتاد هرگاه آن شخص عادل باشد لكن چون برایش متعه دست بهم داد كسر شهوتش میشود و اقبالش بالكلیه الی الله میشود و او را خضوع در طاعت حق تعالی خواهد حاصل شد پس توجه بحق كند با قلب خاضع و طاهر و طیب پس محل رحمت الهی خواهد گردید بخلاف مقام اول كه آن سبب بُعد و طردش از رحمت میشود و دیگر عدم شیوع معاصی و ارتكاب سیئات است در صورت حلیت متعه و الا شخص هرگاه صبری او را نباشد لامحاله در اخراج منی حیلِها انگیزد بهر وجه كه او را ممكن شود بارتكاب استمناء یا لواطه العیاذ بالله كه حق تعالی حكم فرموده كه هر كس كه لواطه كند او را بعذاب قوم لوط هلاك كند و با ایشان او را محشور كند لكن هرگاه متعه برایش ممكن شود مرتكب این معاصی كبیره عظیمه نگردد و سبب نجاتش شود از عذابهای گوناگون كه بر عدمش مترتب بود چه حال اكثر ابناء زمان چنین است كه آن كس كه در نزد غلبه شهوت خود را حفظ كند و مرتكب معاصی نشود بسیار بسیار قلیل است كالكبریت الاحمر لكن هرگاه داعی بر كسر شهوت دارد مرتكب معصیت نشود مگر اشقی الناس و دور از رحمت الهی و دیگر در صورت حلیت متعه زنای غیر محصنه هرگز اتفاق نمی‌افتاد مگر از كسی كه معانده با خدا كند و مقام جحود و انكار برایش ثابت باشد بخدا قسم كه هرگاه عمر متعه را حرام نمی‌كرد احدی زنا نمی‌كرد چه در نزد غلبه شهوت چون متمكن از زن میشود و مقاربت از وجه حلال كه برایش ممكن نمیشود اما تزویج دائمی پس بجهت عدم قدرت بر آن یا بعلت اینكه عدد زوجاتش چهار است قلبش بدیگری مایل است و زاید بر چهار كه عقد دائمی حرام است و هرگاه شخص مرخص نباشد بمتعه كردن پس زنا خواهد كرد و شیوع اولاد زنا زیاد خواهد شد و اولاد زنا داخل بهشت نشود و اغلب بلكه كل الا نادر در بعضی افراد مشرك و كافر و مبغوض خدا بعلت اعمال ناشایسته كه از او صادر میشود بجهت ظلمت ذاتیه و نجاست اصلیه فطریه و وجود اولاد زنا در امت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ننگ از برای آن حضرت است صلی الله علیه و آله چنانچه وجود اولاد حلال فخر از برای آن بزرگوار است و شیوع زنا مستلزم قلّت اعمار و وقوع وبا و قحطی و گرانی اسعار و كل اینها مستلزم خرابیهای عظیم در دین است پس مصلحت عمر در مضاده و مناقضه رسول الله صلی الله علیه و آله بوده چه آن حضرت از ولد حلال مفاخره و مباهات می‌نماید و ولد زنا در مقابل او است و ولد حلال در صورت تكثیر زوجات بیشتر صورت بندد و عدد دائمات از چهار كه بالاتر نمیرود پس آن حضرت بجهت توسعه بر امت خود و چون كه دین آن حضرت سهله سمحاء است متعه را بر ایشان حلال فرموده تا بكثرت مزاوجت تكثیر امت لازم آید و كسر شهوت ایشان شده اقبال بحق تعالی كنند و چون آن حضرت بر ایشان مشفق و مهربان است لقوله تعالی قد جاءكم رسول من انفسكم عزیز علیه ما عنتم حریص علیكم بالمؤمنین رؤف رحیم لهذا آن حضرت متعه را بر ایشان سنت فرموده تا اكمال نعمت بر دوستان و مؤمنین فرموده تا ایشان را از آتش جهنم نجات دهد و نسل ایشان را طیب و طاهر محب خدا و رسول خدا و اولوا القربی نماید و اتمام حجت بر منافقین و اعدا فرماید كه با وجود تمكن ایشان از حلال مرتكب حرام گشتند و نسل خود را نجس نمودند و شئامت فعل ایشان در قیامت لازم ایشان گردد پس ثابت شد كه خلیفه ثانی طالب معانده با رسول الله و در صدد تضییع امت و نسل ایشان و دخول ایشان در عذاب جحیم می‌باشد چه مترتب است بر حرمت متعه و اما آن مصلحت كه در آن متعه لایق نبود مشترك است میانه عقد دائمی و متعه چه هرگاه فرض كنیم كه زید زنی را عقد نموده بعد از چندی او را طلاق داده بعد از زمانی پدر زید یا پسرش در آن مكان رفته ندانسته آن زن را عقد نموده دخول كردند چه میكنند در این مقام اهل مصلحت پس لازم بود كه اصل تزویج را حرام نموده لواطه را شیوع دهد چنانچه سنت سنیه اهل سنت و جماعت است كه متعه پسر را حلال میدانند و زن را حرام یا اینكه طلاق را حرام كند و افتراق میان زوج و زوجه را حرام فرماید تا اینكه زنای محصنه شیوع یابد و نسلها متداخل گردد یا اینكه بر مرد متزوج مفارقت از زوجه‌اش به مسافرت حرام كند تا اینكه سبب هلاك نفوس كثیره گردد بلی به مصلحت یكدیگر به عقول ناقصه مغیره به نكراء و شیطنت كردند آنچه كردند هرگاه متمسك میشدند به اطاعت و ولایت ولی امر و وصی رسول الله صلی الله علیه و آله و خلیفه به حق هرائینه معتدل میشد امر ایشان و لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم فذوقوا ما كنتم تكسبون عجب است كه ایشان غافل شدند از عقل خود و غافل شدند از قول رسول الله صلی الله علیه و آله و رفع عن امتی السهو و النسیان و الناس فی سعة ما لم ‌یعلموا و امثال اینها از اخبار و آثار و آیات مثل لا یكلف الله نفسا الا وسعها و لا یكلف الله نفسا الا وسعها و امثال این از آیات و ندانستند كه شبهه در موضوع حكم معفو عنه است و گناهی بر آن مترتب نیست و این معنی اجماعی عقلا است حتی اهل سنت و جماعت بر آن قایلند و معتقد ایشان است پس اگر كسی با زن بیگانه جماع كند و چنان دانسته باشد كه زن او است باكی بر او نیست و همچنین هرگاه شراب بسر كشد به خیال آنكه آب است گناهی بر او نیست و مستوجب و مستحق حدی از حدود نباشد پس اگر زن پدر خود را عقد كند جاهلا غیر عامد و چنان قاطع باشد به اینكه این زوجه حلال خود است چه ضرر دارد و چه فساد بر او مترتب شود و هر گاه اولاد از او متولد شود ولد الزنا نباشد و تأثیر آن در این بوجهی نیست به خلاف اینكه هرگاه عامدا عالما زنا كند در حالت غلبه شهوت كه هرگاه برایش از حلال ممكن بود مرتكب نمیشد كدام اقبح است ای اهل سنت و جماعت حلال خدا را كه متعه است حرام می‌كنید و حرام خدا را كه لواطه با پسران است حلال می‌كنید و همه را بنا بر مصلحت می‌گذارید مگر خداوند عالم به این مصالح نبوده و مگر پیغمبر خدا تقصیر در تبلیغ فرموده یا اینكه دین خدا ناقص بوده كه اتمام آنرا موكول برأی و استحسان خلفا و بعد از آن مجتهدین اربعه نموده پس الیوم اكملت لكم دینكم برای چه بود و حلال محمد حلال الی یوم القیامة و حرام محمد حرام الی یوم القیامة آخر برای چیست عقول ناقصه مغیره به نكراء و شیطنت را چه قابلیت كه در صدد جرح و تعدیل وحیهای ربّانی و الهامات سبحانی برآید قیاس و استحسان را چه مدخلیت در احكام جزئیه و مسایل توقیفیه و لا تقولوا لما تصف السنتكم الكذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا علی الله الكذب ان الذین یفترون علی الله الكذب لا یفلحون متاع قلیل و لهم فی الآخرة عذاب الیم هیهات چگونه انسان ناقص حكمتها و مصلحتهای الهیه خواهد فهمید با آنكه حق تعالی به ایشان خطاب فرموده و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا و فرمود و فوق كل ذی علم علیم پس بی نص الهی و بدون تبلیغ رسالت‌پناهی تجرّی بر خدا و رسولش كردن و گفتن متعتان كانتا فی زمن النبی انا احرّمهما از كمال قصور و حب ریاست دنیویه زایله فانیه پس ندانم در توبیخ بل كذّبوا بما لم‌ یحیطوا بعلمه و لمّا یأتهم تأویله چگونه خلاصی جوید و از انكار ءالله اذن لكم ام علی الله تفترون چه جواب گوید آه آه آه و ان لو استقاموا علی الطریقة لاسقیناهم ماء غدقا هرگاه ایشان حافظ شریعت را اطاعت مینمودند و حق را به صاحب حق وامیگذاشتند و به این دو روز دنیای فانی عذاب ابدی را اختیار نمیكردند هرائینه به این فواحش و خطاهای كلی كه هر عاقلی او را از روی جحود و انكار می‌فهمد مبتلا نمیشدند قال دعبل الخزاعی و نعم ما قال :

و لو قلّدوا الموصی الیه امورهم لزمّت بمأمون عن العثرات

سؤال بیست و هفتم آنكه بنده فاعل مختار است پس قوله تعالی از لسان موسی ان هی الا فتنتك تضلّ بها من تشاء و تهدی من تشاء چه معنی خواهد داشت بینوا توجروا رحمكم الله

الجواب - این آخر مسائل است بدانكه فتنه در كتاب الله بر معانی بسیار آمده :

اول بمعنی اختبار و امتحان در آیه شریفه الم احسب الناس ان یتركوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون و لقد فتنّا الذین من قبلهم و لیعلمنّ الكاذبین ،

دوم به معنی تخلیص از غش و شك و ریب در آیه و فتنّاك فتونا ،

سیم به معنی حجت و گفتار در آیه ثم لم‌ تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ماكنا مشركین ،

چهارم به معنی احراق و تعذیب در آیه و لقد فتنوا المؤمنین و المؤمنات ای احرقوهم او عذّبوهم ،

پنجم به معنی كفر است در آیه الا فی الفتنة سقطوا ،

ششم به معنی شرك است در آیه شریفه و الفتنة اشدّ من الكفر ،

هفتم جنون است در آیه بایكم المفتون ای المجنون ،

هشتم واقع ساختن در گناه است در آیه و منهم من یقول اءذن لی و لا تفتنی یعنی مرا در گناه مینداز ،

نهم عذاب است در آیه شریفه یوم هم علی النار یفتنون ،

دهم به معنی افساد است در آیه و ما انتم علیه بفاتنین ،

یازدهم به معنی ابتلا است در آیه و جعلنا بعضهم لبعض فتنة ،

دوازدهم به معنی محنت است چنانچه در حدیث است المؤمن خلق مفتّنا یعنی ممتحن بذنوب و در حدیث ان الله یحبّ المفتّن التّوّاب و در حدیث من دخل علی السلطان فتن ای امتحن ان وافقه خاطر بدینه و ان خالفه خاطر بروحه ،

سیزدهم به معنی قتل است در آیه و ان خفتم ان یفتنكم الذین كفروا ،

چهاردهم به معنی صد و بازداشتن در آیه و ان كادوا لیفتنونك عن الذی اوحینا الیك لتفتری علینا غیره ،

پانزدهم به معنی محبت است در آیه انما اموالكم و اولادكم فتنة

چون این معانی را دانستی پس بدانكه مراد از فتنه در این آیه مباركه بمعنی امتحان و اختبار است برای اظهار ضمایر و استنطاق سرائر تا خلق بعضی از بعضی پیش خود ممتاز و سعید از شقی و ضال از مهتدی جدا گردد تا در روز قیامت حجتی برای احدی باقی نماند نه اینكه این اختبار و ابتلا بجهت علم خود باحوال ایشان است ، چه آن كفر است بلكه حق تعالی عالم بضمایر و سرایر و مستجنات خواطر است چه آنچه در دست مخلوق حق است چنانكه از آن خبر داده و اسرّوا قولكم او اجهروا به انه علیم بذات الصدور الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر پس حق تعالی را حاجت به استعلام و استطلاع احوال منافقین و مؤمنین نیست بلكه برای اظهار امر برای یكدیگر و برای خود حق تعالی كلمات متشابهه واقع میسازد تا هر كس هر چه در ضمیر دارد اظهار كند پس بآن گمراهی او ظاهر شود یا اهتدایش بطریق حق نه اینكه حق تعالی او را گمراه میكند بلكه اسباب را احداث میكند كه هر كس باختیار خود متمسك بهر سببی از اسباب گردد پس بمبدء خود اتصال یابد كل میسّر لما خلق له این است معنی قوله تعالی ان هی الا فتنتك تضلّ بها من تشاء و تهدی من تشاء انت ولینا فاغفر لنا انك انت الغفور الرحیم

تا اینجا ختم میكنم كلام را و معتذر می‌باشم از ناظران این اوراق كه طریقه انصاف پیموده بنظر تحقیق در این كلمات فرموده هرگاه بر خطائی واقف شوند بقلم اصلاح در مقام اصلاح درآیند كه با تفرق حواس و بلبال بال و اخلال احوال و وفور اشتغال و عدم اقبال و الله ولی التوفیق

قد فرغ من تسوید هذه الاوراق مؤلّفها العبد الفقیر المسكین الجانی ابن محمدقاسم محمدكاظم الحسینی الرشتی الجیلانی فی مشهد مولانا الحسین علی جدّه و ابیه و امه و اخیه و علیه و بنیه آلاف صلوة المصلین ابد الآبدین یوم الثلثا سابع و عشرین من شهر صفر المظفر فی سنة ١٢٣١ حامدا مصلیا مستغفرا مبینا شاكرا

المصادر
المحتوى