رساله در جواب سائلي (از معنى چند شعر)

السيد كاظم الرشتي
النسخة العربية الأصلية

رساله در جواب سائلی از معنى چند شعر

من مصنفات

السید كاظم بن السید قاسم الحسینی الرشتی

جواهر الحكم، المجلد الثالث

شركة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة

البصرة – العراق

شهر جمادی الاولى سنة 1432 هجریة

بسم الله الرحمن الرحیم

. . . و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و مراعات میكنم در همه مطالب طریقه اختصار را چه بتطویل مقال مطلب زود معلوم نخواهد شد و السلام على من اتبع الهدى

مسئله اول - چه میفرمایند در معنی این شعر موافق قواعد لفظیه چه مشخص میشود :

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفتآفرین بر نظر پاك خطاپوشش باد

برو ای زاهد و بر دردكشان خرده مگیركارفرمای قدر میكند این من چكنم

من اگر نیكم اگر (ظ) بد چمن‌آرائی هستبهمان دست كه می‌پروردم میرویم

نخواند و راه ندادش كجا رود بدبختببست دیده مسكین و دیدنش فرمود

الجواب - آنچه از ظاهر این اشعار معلوم میشود نظر بقواعد لفظیه اسناد خطا است بفعل حق سبحانه و تعالی و اسناد جبر است و اینكه عباد در افعال خودشان مجبور و مضطر میباشند و اسناد قبیح است بحق تعالی كه او عبارت از تكلیف ما لایطاق باشد و همه اینها كفر و زندقه میباشند اما اسناد خطا بحق تعالی بجهت اینكه خطا عبارت است از وضع شئ در غیر موضع خود لا عن شعور چنانكه ظلم عبارت است از وضع شئ در غیر موضعش عن شعور و باین سبب است كه در ظلم قصاص باشد و در خطا نباشد اصلا در بعضی احوال چون اسناد خطا بفعل حق تعالی داده شود دو چیز لازم آید از آنجائی كه فعل را تقوی جز بفاعل نباشد یكی اینكه لازم آید كه عالم نباشد بآن وضع و دیگری آنكه حكیم نباشد چه حكیم آن است كه وضع كند شئ را در موضعش در صورت اول جاهل باشد و در صورت دوم عابث نعوذ بالله من هذا الاعتقاد و اما آنچه میبینی كه حق تعالی موجودات را بعضی شریف و بعضی خبیث و بعضی را نورانی و بعضی را ظلمانی و بعضی را مجرد و بعضی را مادی و بعضی را عالی و بعضی را دانی و بعضی را انبیا و بعضی را امت و بعضی را افلاك و بعضی را عناصر و بعضی را ملك و بعضی را جن علی كمال الاختلاف و التعدد ایجاد كرد با اینكه اتفاق و اتحاد اكمال و اتم ما میباشد پس آن از جهت عین حكمت و صواب و استقامت میباشد زیرا كه اتفاق و اتحاد مستلزم خطا و وضع شئ در غیر موضعش بود با اینكه در عین اختلاف ایتلاف و در عین تعدد اتفاق و اتحاد كه دارند هر مرتبه جامع جمیع مراتب فوقیه و تحتیه میباشد و عالم را با این تكثر افراد و تعدد اطوار و اختلاف اوضاع چون بنظر دقیق ملاحظه كنی شخص واحد و شئ واحد در كمال بساطت مشاهده میكنی چنانكه حضرت صادق صلوات الله علی جده و جدته و آبائه و علیه و ابنائه السلام میفرماید در كلام خود :

فواعجبا كیف یعصی الالهام كیف یجحده الجاحد

و فی كل شئ له آیة تدل علی انه واحد

و این وحدت ساری است در جمیع موجودات بچند جهت یكی اینكه در هر موجودی از موجودات وحدتی است كه با همه كثرات اطلاق آن بر آن صحیح باشد چنانكه گوئی بلده فلانیه واحد است با كمال تعدد و اختلاف از محلات و بیوتات و عمارات و خانات و اراضی و امثال اینها و شخص واحد با كمال اختلاف از اجزا و اعضا و جوارح و قوا و مشاعر و در اجزایش نیز همین وحدت ساری است چنانكه گوئی فلان محله واحد است با اختلاف از بیوتات و غیرها و فلان خانه واحد است با اختلافات از آلات و مصالح و گچ و آجر و امثال اینها و فلان بسته واحد است با اختلاف حاصل در جزئی و كلی عالم این وحدت ساری است چنانكه عالم واحد است یعنی ما سوی الله با كثرت عوالم هزار هزار و عالم جبروت واحد است و عالم ملكوت واحد است و عالم ملك واحد است و عالم اجسام واحد است و عالم انسان واحد است و عالم حیوان واحد است پس عالم وحوش واحد است و عالم طیور واحد است و عالم حشرات واحد است و عالم نباتات و عالم معادن واحد است معدن یاقوت واحد است معدن فیروزج معدن طلا واحد است معدن نقره واحد است معدن عقیق واحد است معدن رصاص واحد است معدن سرب واحد است معدن نمك واحد است معدن نوشادر واحد است و امثال اینها با كمال اختلاف و عالم جمادات واحد است پس عالم افلاك واحد است و عالم عناصر واحد است و عالم بخار واحد است و عالم دخان واحد است و عالم هباء واحد است و عالم متولدات واحد است پس عالم نطفه واحد است و عالم علقه واحد است و عالم مضغه واحد است و عالم عظام واحد است و عالم اكتساء لحم واحد است و عالم انشاء خلق آخر واحد است پس عالم نفوس ملكوتیه الهیه واحد است و عالم نفوس ناطقه قدسیه واحد است و عالم نفوس حاسه حیوانیه واحد است و عالم نفوس نباتیه نامیه واحد است و امثال اینها از عوالم و مراتب با كمال اختلاف و تعدد كمال وحدت دارند كه نظر بآن وحدت قابل انقسام نباشند و این از ظل وحدت الهیه و دلیل وحدانیت است و هر كس كه بینائی باین نحو از وحدت برایش باشد هرگز شك در وحدانیت حق تعالی نكند چه فعل اثنین واحد نباشد چنان وحدتی كه سرایت در هر ذره‌ای از ذرات وجود داشته باشد نظر كن در سراج كه هر گاه دو سراج روشن كنند و یك شاخص در میانه این دو سراج قرار دهند از این یك شاخص دو ظل منعكس شود هر دو ناقص پس در صورت تعدد آلهه هیچكس نتوانستی گفتن انا بلكه بایستی گفت نحن و این است از كمال صنع صانع و از عجایب اینكه حق تعالی از جهت احكام فعل و اتقان صنع جمیع این عوالم و مراتب مذكوره و غیر مذكوره را در شئ واحد قرار داد هر ذره‌ای از ذرات وجود جامع آنچه جمیع موجودات میباشند میباشد ، در ذره است آنچه در خورشید است ، در پشه است آنچه در پیل (ظ) است ، در انسان است آنچه در كل عالم و در كل عالم است آنچه در انسان و در جماد است آنچه در حیوان است و در حیوان است آنچه در انسان است چنانكه حق تعالی فرموده ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت و قال و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا و ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة و در این مقام است كلام معجز نظام امیرالمؤمنین علی اخیه و علیه و زوجته و بنیه صلوات الله ابد الآبدین در ابیات منسوب بآن حضرت خطاب بانسان :

دواؤك فیك و ما تشعر و داؤك منك و لاتبصر

اتزعم انك جرم صغیر و فیك انطوی العالم الاكبر

و انت الكتاب المبین الذی باحرفه یظهر المضمر

فقیر حقیر در این مقام كیفیت اتحاد انواع را در خصوصیات و لوازم بطریق اجمال بطریق مثال بعضی از آنها را ذكر میكنم و بعد از آن كیفیت انطوای انسان جمیع مراتب موجودات را مهما امكن بطریق اجمال ذكر میكنم تا فی الجمله ناظر در آن كتاب را بصیرتی باحوال موجودات حاصل شده و اتقان صنع حق را در فعل اشیاء ملاحظه كرده بطریق عیان و مشاهده تا اینكه از راه جهل و نادانی اسناد خطا بفعل حق جل و علا ندهد و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم .

بدانكه اصل وجود طبایع اربع است كه آن حرارت و یبوست و برودت و رطوبت باشد و آن فعل نكند مگر باجتماع پس چهار عنصر بهم رسد عنصر اول حار یابس و عنصر دوم حار رطب و عنصر سیم بارد رطب و عنصر چهارم بارد یابس و آنها را اسطقسات نیز نامند و گفته‌اند كه ماتحت فلك قمر از متولدات از این چهار حاصل شوند و اینها را بسائط نامیده‌اند چونكه ایشان را در عوالم دیگر سیر میسر نشد پس بجهت بی‌اطلاعی اختصاص دادند عنصر اول را بكره نار كه سطح محدب آن مماس سطح مقعر فلك قمر باشد و بهمین ترتیب عنصر دوم را تخصیص داده‌اند بهوا و عنصر سیم را تخصیص داده‌اند بماء و عنصر چهارم را تخصیص داده‌اند بارض معروف آیا اشخاصی كه دیده ایشان بنور كشف و یقین روشن شده باشد میداند كه جمیع لذات عالم متناسق و متشابه میباشند هر چه در ظاهر اهل ظاهر میبینند اهل حقیقت بعینه همان را در باطن بنحو اشرف و اعلی مشاهده میكنند چنانكه در ظاهر در عالم اجسام هیچ موجودی نیست مگر اینكه مركب از این چهار عنصر است لكن در بعضی از افراد موجودات یكی از عناصر غلبه كند بحدی كه سایرین مستهلك و مضمحل در نزد ظهور آن عنصر شوند پس آن شئ مركب مسمی باسم آن عنصر غالب گردد چنانكه باز محسوس نزد ما چه آن بی‌شك مركب از عناصر اربعه میباشد بجهت احساس آن و الا بسائط شفافند محسوس نشوند اما چون حرارت و یبوست اغلب اجزای آن بود بحدی كه آن عناصر دیگر بجهت ایشان فعلی ظاهر نمیشد پس مسمی باسم آن عنصر گردید و همچنین ماء و ارض و هوا و امثال ایشان . چون این را دانستی پس بدان كه جمیع وجود بهمین نهج است و در هر مرتبه یك عنصر غالب میباشد كه احكام آن عنصر بر او جاری شود بخلاف سایر عناصر مثل ظاهر حرفا بحرف .

پس گوئیم كه عنصر اول در مراتب فعل یعنی مراتب اولیه قبل از خلق خلق و ایجاد عوالم لاهوتیه و ماهوتیه در اصل تحقق مراتب فعل ذاتش سر مقنع بسر و سر مجلل بسر و باطن در مرتبه هفتادم و نقطه و رحمت باشد و در تعلق فعل بعد از اتمام آن مراتب باعتبار تعلق مشیت باشد و بعبارة اخری در اول كره متجلی و در ثانی كره تجلی و در ثانی كافی است كه مستدیر است بر نفس خود كه آن اول است بر خلاف توالی و نفسش كه اول است مستدیر است بر ثانی كه خود تجلی است بتوالی و این دو عبارت از سماء میباشند فی قوله تعالی و انزلنا من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها ای انزلنا من السماء و المتجلی ماء التجلی فسالت اودیة قوابل الممكنات الموجودة حین الانزال بقدرها ،

كقطر الماء فی الاصداف درو فی بطن الافاعی صار سما

و در اركان عرش ركن اسفل ایسر از عرش باشد و در انوار مشرقه از صبح ازل نور احمر باشد كه منه احمرت الحمرة و در مجردات ملكوتیه عالم طبیعت باشد و در ملائكه كلیه اربعه جبرئیل باشد و در انسان مره صفرا باشد و قوه جاذبه و در طیور طاووس باشد و در افلاك فلك شمس باشد و در بروج حمل و اسد و قوس باشد و در منازل شرطین بطین جبهه و ریزه و طرفه و لعائم و بلده باشد و در حروف الف ها طا میم فا شین ذال و در ریاح ریح دبور باشد و در جهات جهت مشرق باشد و در معادن یاقوت باشد و در اعراض و الوان حمرت باشد و در فرزند عزیز و نور چشم اهل تمیز عبد الكریم و عبد الواسع چند چیز باشد : اول روغن زیت كه ماخوذ است از شجره مباركه زیتونه كه بر بالای كوه است كه هم ظل مشرق بر او افتد و هم ظل مغرب لا شرقیة و لا غربیة یكاد زیتها یضیء و لو لم‌تمسسه نار التقطیر التی هی كحرارة شمس الصیف ، دوم عسلی است كه حاصل میشود از نحل فیه شفاء للناس كما اخبر الحق تعالی عنه بقوله و اوحی ربك الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا و من الشجر و مما یعرشون ثم كلی من كل الثمرات فاسلكی سبل ربك ذللا یخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للناس و هدی و رحمة للمؤمنین و آن عسل عبارت از یبوست منفعله است و رطوبت منجمده و آن ناری است حاصل از ماء الآن و لیكن در حقیقت مائی بود كه منقلب بنار شده چنانكه آن در این ناری بود كه منقلب بماء شده و باین سبب است كه آن دهن را ما از عنصر اول گرفتیم و لیكن چون این عسل را بحذاق رسانیدیم پس آن ماء از عنصر سیم باشد و نطفه مرد حار یابس است و از عجایب اینكه عسل عبارت از مردی است كثیر الشهوه كثیر الجماع آنی آرام نگیرد و بزوجه واحده اكتفا نكند بلكه چهار زن تزویج كند و اول آن زنان دختر او است و بعد از آن دخترزاده‌اش و دو زن اجنبی و این تزویج در شرع شریف جائز است و اكتفا بچهار زن نكرده شش جاریه دیگر از ملك حلال خود ابتیاع كند و بآن نیز اكتفا نكرده نه زن از خانواده ملوك خطبه كند بعقد صحیح شرعی و قاضی از جانب خود فرستد و آن قاضی یكی از خادمان و چاكران او است ،

برمز ما نرسد عاقل ار چه دانا شدبآسمان نپرد جعفر ار چه طیار است

و لقد قیل فیه : سیغلب تسعا من بنات البطارق ، سیم شیئی شبه البرقا یعنی احمر آن چه برق مركب از دو چیز است احمر و اصفر و در این مقام مراد از حمرت حار یابس است و آن است فتای شرقی و فتای كوشی كه تزویج كند فتاة غربیه را و آن است شمس مشرقه و نار محرقه و زنجار النحاس الاحمر ، چهارم حضرت موسی است علی نبینا و آله و علیه السلام در این عالم و آن ماده كبریت احمر است كه طبعش حار یابس و مسكنش در ارض مقدسه زینهار زینهار كه در این لجه خواهی سباحت كنی كه غرق گردی چه كلام را برمز و اشاره ادا نموده‌ام چه تصریح حرام است علی ما قال مجنون العامری :

و مستخبر عن سر لیلی اجبتهب عمیاء من لیلی بلا تعیین

یقولون خبرنا و انت امینها و ما انا ان خبرتهم بامین

و در نطف نطفه مرد است و در عناصر كره نار این است بیان عنصر اول در انواع موجودات بر سبیل تمثال و الا اگر خواهیم كه بر سبیل حقیقت جمله را بیان كنیم مثنوی هفتاد من كاغذ شود و لیكن مثال واحد برای اولی الالباب كفایت میكند و بجهت او اتحاد در عین اختلاف ثابت شود و انحصار نمیكند بچیزی كه نمیفهمد فان فوق كل ذی علم علیم .

اما عنصر دویم پس در مرتبه اولیه فعل قبل از ایجاد اشیاء سر مستسر بسر و باطن باطن و الف و نفس رحمانی اولی باشد بفتح فاء و ریاح كه مهیج و مثیر سحاب است و در مرتبه تعلق فعل در مرتبه فعل اراده باشد و در مرتبه مفعول ماهیت باشد و آن عالم ماهوت است چنانكه عنصر اول در مرتبه مفعول وجودات مطلق كه آن عالم لاهوت است و در اركان عرش ركن اسفل ایمن باشد و در انوار مشرقه از صبح ازل نور اصفر باشد منه اصفرت الصفرة و در مجردات جبروتیه ثانویه عالم ارواح باشد و در ملائكه كلیه اربعه اسرافیل باشد و در انسان كبد و دم و قوه هاضمه باشد و در طیور دیك كه خروس است باشد و در حیوانات بهایم ذوات القوایم بقره صفراء باشد و در افلاك فلك مشتری باشد و در كواكب مشتری باشد و در بروج جوزا و میزان و دلو و در منازل بقعه هنعه ذراع غفر زبانا اكلیل اخیبه و در حروف با واو یا نون صاد ضاد تا و در ریاح ریح جنوب و در جهات جنوب و در معادن طلا بقول اصح كه اعتقاد حقیر است و خدشه باینكه طلا باید حار یابس باشد بجهت اینكه مربی او شمس است و آن حار یابس است مدفوع است باینكه طلا كسب رطوبت از مطافی میكند كه در آنجا مكنون میشود چه مكنون نشود مگر در محل رطب پس منافات ندارد با تربیت شمس و باین سبب احسن معادن و اكمل ایشان میباشد در دوام و بقا و در الوان و اعراض صفرت و در اسماء حسنی البدیع و الحی و الباعث و در مولود فلسفی شئ یشبه البرقا یعنی وجه اصفر آن چه گفتیم كه او را دو وجه است و بر این قیاس سایر مراتب و عوالم و مقامات و درجات و احوال و اطوار .

اما عنصر سیم پس در مرتبه اولیه ذاتیه فعل حروف عالیات و سر السر و باطن الظاهر و مقام الظاهر و مقام العماء و السحاب المزجی و در مرتبه تعلق فعل در مرتبه فعل قدر كه عبارت از هندسه ایجادیه است و در مرتبه مفعول حدود و هیئات و اوضاع و اضافات و در مرتبه اركان عرش ركن ایمن اعلی و در انوار مشرقه از صبح ازل نور ابیض الذی منه البیاض و منه ضوء النهار علی القول بان البیاض لیس لونا او منه ابیض البیاض علی القول بانه لون و كلاهما ورد فی الشرع و لا منافاة بینهما كما لایخفی و در مجردات جبروتیه اولیه عقل اول و هو اول خلق من الروحانیین عن یمین العرش علی ما فی الكافی و در ملائكه میكائیل و در انسان ریه ماده بلغم و قوه دافعه و در طیور حمامه كه كبوتر است و در افلاك فلك جوهر ( جوزهر ظ ) فلك قمر و در كواكب قمر و در بروج سرطان و عقرب و حوت و در منازل نثر طرفه قلب و شوله فرع مقدم فرع مؤخر رشا و در حروف جیم زا كاف سین قاف ثا ظا و در ریاح ریح صبا نصرت بالصبا و هلكت عاد بالدبور و در جهات مغرب و در معادن فضه نقره و در الوان و اعراض بیاض و در اسماء حسنی الباعث و المحیی و المبین و در عناصر كره ماء و در مولود فلسفی فتاة غربیه و هرمس حكیم و طیار و فرار و یوشع بن نون و كالب بن رخبا و ام موسی و زحل و مریخ كوكب امیرالمؤمنین و ماء ذو الوجهین و مطهر ارض مقدسه و مادة التاثیرات القمریة الجوهریة و بر این قیاس سایر عوالم چون كلیات را بعضی برای تو شمردیم ممكن است ترا استنباط جزئیات .

اما عنصر چهارم پس در مرتبه اولیه ذاتیه عالم محبت و فلك ولایت و مقام احب ان اعرف كلمة التامة التی انزجر بها العمق الاكبر و خضعت له السموات و الارض و ركدت لها البحار و جرت بها الانهار و خمدت لها النیران و استسلمت لها الخلائق من الانس و الجان السحاب الثقال الراكم و در مرتبه تعلق فعل در مرتبه خود قضا از وجهی كه آن كمال خفا و دقت دارد و الا علی المشهور قضا از جنس عنصر اول كه حار یابس است باشد و لیكن چون مطرح انوار عالیه و مهبط فیوضات غیبیه و مجمع مراتب فعلیه میباشد مناسب ارض باشد كه عنصر چهارم است و الا علی المشهور مقام مشیة این مقام بود و مقام قضا مقام اول و ما خلاف مشهور كردیم از دو راه یكی اینكه ملاحظه نظم طبیعی و ترتیب وجودی نمودیم چه قضا حاصل از قدر كه حاصل از اراده كه حاصل از مشیت میباشد از این سبب است كه امام علیه السلام میفرماید بعلمه كانت المشیة و بمشیته كانت الارادة و بالارادة كان القدر و بالقدر كان القضا پس قضا در ترتیب وجودی آخر مراتب باشد و مجمع آن مراتب ارض مطرح اشعه آن عناصر سه‌گانه میباشد دویم خواستم كه اشاره باین دقت نمایم هر گاه ملاحظه ظاهر امر مینمودم ناظر ملتفت باین دقت نمیشد و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و در مرتبه مفعول تركب و اتمام شئ است و در مرتبه اركان عرش ركن ایسر اعلی از عرش است و در انوار مشرقه از صبح ازل نور اخضر باشد كه منه اخضرت الخضرة مقتضای طبیعت مقام خضرت بایست سواد باشد و لیكن سواد چون مختلط شود بصفره خضرت حاصل شود چنانكه نیل كه مخلوط شود زعفران كما لایخفی و در مجردات ملكوتیه عالم نفوس باشد و منه قوله تعالی انا نأتی الارض ننقصها من اطرافها قال علیه السلام بموت العلماء فعالم النفوس هی نهایات الارض و اشیر الیها فی القرآن فی التأویل بالارض كما انه اشیر الی العقول بالسماء منها قوله تعالی و من آیاته خلق السموات و الارض ای خلق العقول المجردة المفارقة عن المادة الرقایقیة و النفسیة و البرزخیة و الجسمیة و عن المدة البرزخیة و الملكوتیة و الدهریة و البرزخیة و الزمانیة فی الذات و فی الفعل و ارض النفوس المتمیزة المجردة عن المادة البرزخیة و الجسمیة و عن مدتیهما و امثالها من الآیات و بالجملة مهما اطلق السماء فی الآیات و الروایات یراد بها العقل و مهما اطلق الارض یراد بها النفس و لذا قلنا انها من العنصر الرابع ای الارض و ان كان لونها مخالفا للون الارض و ذلك لاجل عروض عارض و هو اختلاطها بالروح البقرة الصفراء كما لایخفی و در ملائكه كلیه عزرائیل قابض ارواح و در انسان مره سوداء قوه ماسكه و در طیور غراب و در افلاك فلك زحل و در كواكب زحل و در بروج ثور و سنبله و جدی و در منازل ثریا وبران عوا سماك ذابح بلع سعد السعود و در حروف دال حا لام عین را خا غین و در ریاح ریح شمال و در جهات شمال و در معادن سرب و در الوان و اعراض سواد و در اسماء حسنی الممیت و در عناصر كره ارض و در مولود فلسفی جسد ماخوذ از روح كه ملون بالوان طواویس میباشد و ارض مقدسه كه در آن قوم جبارین میباشد كه ابا میكردند قوم موسی كه داخل شوند در آن و جهاد كنند با قوم جبارین و طاهر كنند ارض مقدسه را از لوث وجود ایشان و آن اكلیل غلبه است و همچنین است قاضی از این عنصر است و آن عبارت است از انفحه كه بنار سبك غلیان كند و همچنین است موت از طبع عنصر رابع است و ذكر اقسام موت بطول انجامد و اختصار انسب باشد .

این است بیان عناصر اربعه در انواع موجودات بر سبیل اتحاد و آنچه ذكر كردیم مثالی بود و الا هر چه را كه ملاحظه كنی خالی از این مراتب اربعه نباشد بلكه بعبارة اخری همان عناصر اربعه است كه از آن مراتب عالیه حقیقة تنزل بسوی مراتب سافله كرده و در هر شیئی ظهوری همرسانیده و اطلاق آن عنصر بر آن مراتب در بعضی از قبیل حقیقت بعد حقیقت باشد و در بعضی از قبیل حقیقت ظاهریه پس چون نظر كنی و تأمل فرمائی موجودات را كلا منظم واحد مشاهده كنی بطریق مشاهده آن وقت بر تو معلوم شود احكام و اتقان صنع حق تعالی در آن حال تصدیق كنی علی البصیرة چه مرتبه عین الیقین بجهت تو حاصل شده و گوئی تبارك الله احسن الخالقین و آن وقت خواهی گفتن و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا بدانكه چون مقابله كنی مرایای متعدده متكثره مختلفه مترتبه را بعضی فوق بعضی بلكه این مسئله در این دو آئینه ظاهر شود چون آن دو آئینه را مقابل هم نگاه داری و در آن دو نظر كنی پس صور و مرایای غیر متناهیه در هر یك از این دو آئینه مشاهده نمائی پس در مرآت اول مشاهده كنی صورت خود را وحدها و در مرآت دوم مشاهده كنی دو صورت و یك مرآت و لیكن آن صورت كوچك از آن صورتی است كه در مرآت اولی بوده و در مرآت سیم مشاهده كنی دو مرآت و سه صورت و در چهارم مشاهده كنی سه مرآت و چهار صورت و بر این قیاس هر چه وسائط بیشتر گردد صور و مرایا زیاده شود و صورت كوچك گردد و مرایا متداخل شود پس هیئت متغیر گردد لكن همان هیئت است بعینها و تفاوت در صغر و كبر و اعوجاج و استقامت پس چون نظر دقت تامل كنی همه را بیك صورت مشاهده كنی ، عكسها گردید در عالم ز یك صورت عیان ، چه مناسب آمد در این مقام كلام مجنون عامری چون كثیر مجنون عزه در عالم جنون خود بمدلول دیوانه چه دیوانه ببیند خوشش آید خبر مجنون لیلی را شنیده بعزم ملاقات او راه بادیه گرفت چون زمانی طی فیافی مینمود تا اینكه مجنون لیلی را در محلی یا در مرعی یا در مورد با بعضی از آهوان و غزالان هم‌انس دید پس پیش رفت و باعتبار مرابطه ذاتیه كه عشاق را با هم میباشد یكدیگر را بغل گرفتند و شكوه روزگار با هم نمودند پس مجنون لیلی خواست كه مجنون عزه را ضیافت كند پس هر یك از آن غزالان را میگرفت و میخوابانید و در او نیك مینگریست پس آب در دیده گردانیده باین مقال ترنم مینمود :

ایا شبه لیلی لا تراع فاننیانا لك من دون الانام صدیق

و عینك عیناها و جیدك جیدها و لكن عظم الساق منك دقیق

پس دست از آن برمیداشت و همچنین مجموع آن غزالان را با ایشان چنان معامله میكرد ذبح نكرده دست از ایشان برمیداشت و خروش از دل برمی‌آورد . چون دانستی مطلب و مثال را و منطبق كردی مثال را با مطلب پس بدان كه صورت انسانیه اشرف صور و اكمل هیئات میباشد و آن است هیئت توحید و هیكل طاعت و مختصر لوح محفوظ چنانكه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید علی ما روی فی الغرر و الدرر الصورة الانسانیة هی اكبر حجة الله علی خلقه و هی الكتاب الذی كتبه بیده و هی الهیكل الذی بناه بحكمته و هی مجموع صور العالمین و هی المختصر من اللوح المحفوظ و هی الشاهد علی كل غائب و هی الحجة علی كل جاحد و هی الصراط المستقیم الی كل خیر و هی الصراط الممدود بین الجنة و النار ه‍ ، و این حدیث شریف صریح است باینكه صورت انسانیت اول مرآتی است بجهت تجلی فعل حق بلكه همان هیئت فعل است كما قال امیرالمؤمنین علیه السلام فی حدیث كمیل نور اشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاكل التوحید پس آن مختصر از لوح محفوظ است كه در آن جمیع ما كان و ما یكون الی یوم القیمة و ما بعده الی ما شاء الله مكتوب است پس این صورت نیز چنین باید باشد بر سبیل اختصار یعنی انموذج از كل در آن باشد و مجموع صور جمیع موجودات نسخه و مختصر صورت انسانیت میباشند چون صورت انسانیت اول مرآت باشد و طفره در وجود باطل باشد پس جمیع صور همان هیئت دارند و لیكن متغیر شده‌اند بجهت كثرت صور و مرایا پس ثابت شد به برهان كه جمیع موجودات متناسق و متشابه میباشند باین معنی كه جامع جمیع آنچه در جمیع است میباشند و چون در هیئات و اوضاع آن اختلاف و تغیر بهم رسیده معرفت تفاصیل آن مراتب در جمیع مراتب در غایت صعوبت و اشكال بلكه معرفتش بر امثال حقیر علی جمیع المراتب متعذر میباشد اما در انسان چون اول مراتب است پس لوح محفوظ چون مقابله كرد او را منطبع شد در آن جمیع آنچه در آن لوح بود بحسب مرتبه و مقام خود پس حقیر و امثال حقیر را ادراك اكثری از تفاصیل مراتب وجود در آن ممكن باشد .

پس میگوئیم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم كه اول مراتب خلق و اقدم مقامات حادث فعل الله و مشیة الله باشد و آن فعل منقسم بچهار قسم میشود یا به پنج اول مشیت دویم اراده سیم قدر چهارم قضا پنجم امضا و مثال فعل در انسان حركت ایجادیه او باشد از نفسانیه و جسمانیه چون اول میل كند مثال مشیة باشد چون عازم شود بر آن میل مثال اراده باشد چون آن شئ را در نفس خود تحدید كند بهیئت معینه و وضع معین و كیف معین آن مثال قدر باشد و چون تركیب كند آن هیئت مقدره نفسانیه پس تمام كند صورت آن را در نفس آن مثال قضا باشد چون اظهار كند آن را در خارج و ابرازش نماید آن مثال امضا باشد چنانكه در عالم خزینه امكانیه باشد و خزینه اعیانیه و بعبارة اخری وجود علمی باشد و وجود عینی همچنین در انسان چون خواهد كاری كند مثلا چون خواهد كتابت كند اول صور آنچه خواهد نویسد همه را دفعة واحدة بخاطر گذراند و در نفس نقش نماید پس در خارج بهیئت آنچه در ذهنش منقوش است نویسد پس در ذهن دفعة واحدة باشد و در خارج بتدریج عند تحقق و وجود شرائط بسا چیزها میباشد كه شخصی در ذهن خود منقش كند و برایش بعمل آوردن آن در خارج متعذر باشد چنانكه بخاطر گزراند كه پیغمبر شود یا امام شود یا بهوا پرواز كند و امثال اینها پس این مثال برای ممكناتی است كه موجود شدن آن در عین تعذر باشد و هرگز موجود نشود و بسا چیزها است كه تصور میكنی و بفعل آوردن آن را مختاری اگر خواهی بفعل می‌آوری و گر نه نه و این مثال از برای ممكناتی است كه لله فیه المشیة ان شاء اظهرها فی الاعیان و بسا چیزها است كه تصور میكنی آن را و حكما بفعل می‌آوری آن را پس آن مثال از برای ممكناتی است كه وقوع آن محتوم است البته واقع شود پس ممكنات قبل از وجود عینی بر سه گونه باشند بعضی بعین نیایند البته و بعضی لله فیه المشیة و بعضی محتوم میباشند و تفصیل این مطلب در این مقام مناسب نیست در رساله رشیدیه طلب نمائید .

اقسام ثلثه را در انسان دانستی چنانكه در عالم عرش است در انسان قلب او است و مراد بقلب آن نور كلی است كه از آن انسان تعبیر بانا میكند و محل ظهورش لحم صنوبری است و انوار اربعه جوانب قلب میباشند پس نور ابیض جانب ایمن اعلای قلب است و نور اصفر جانب اسفل ایمن قلب است و نور اخضر جانب ایسر اعلای قلب است و نور احمر جانب ایسر اسفل قلب است و بر هر ركنی و طرفی ملكی موكل است پس ملك موكل بركن ایمن اعلی مثال میكائیل است و ملك موكل بركن ایمن اسفل مثال اسرافیل است و ملك موكل بركن ایسر اعلی مثال عزرائیل است و ملك موكل بركن ایسر اسفل مثال جبرائیل است و عالم جبروت در انسان عقل كلی او است كه مقرش قلب است و عالم رقایق روح كلی او است كه مقرش قلب است یعنی طرف اعلایش متصل بقلب است و طرف اسفلش متصل بصدر و عالم ملكوت در انسان نفس كلیه او است كه مقرش صدر است و عالم ملك در انسان جسم او است و جسم كل در انسان مجموع آلات و اعضا و جوارح او است بحدی كه نسبت جسم بمجموع علی السویه باشد و فلك الافلاك در انسان قلب او كه لحم صنوبری است و فلك كرسی صدر او است و كواكب مركوزه ثوابت صور ذهنیه است كه در آن انتقاش پذیرد پس فلك بروج جهات تعلقات نفس است بحواس خمسه ظاهره و باطنه و نفس و عقل و فلك زحل در انسان عقل جزئی او است كه وجه عقل كلی است كه در قلب است و آن عقل جزئی مقرش دماغ است و فلك مشتری در انسان علم او است و فلك مریخ وهم او است و فلك شمس وجود جسمانی او است و فلك زهره خیال او است و فلك عطارد فكر او است و فلك قمر حیوة او است و مراد از این مراتب در انسان آن جسمی است كه در آن قوه ظهور كند چه آن جسم از جنس جسم فلك باشد چه مربی آن قوه من حیث الجسم آن فلك مخصوص است و من حیث الروح روح آن فلك بانزال اشعه مستجنه در آن روح و كره نار در انسان مره صفرا باشد و كره هوا در انسان كبد باشد و كره ماء در انسان ریه باشد و كره ارض در انسان مره سودا باشد و چشمه‌ها و نهرها در انسان خون او است در نهرهای عروق جریان دارد و كوهها و جبال در انسان استخوانهای او میباشند و درختان مویهای او و كوه طور سینا سر انسان است و شجره مباركه زیتونه لا شرقیة و لا غربیة یعنی بر بالای كوه در انسان موی سر او است چنانكه فوق محدد الجهات چیزی نیست و جسم خارج از آن نیست و هر چه از ارواح و مجردات كه موجود میباشند غایب در همین اجسام میباشند همچنین در انسان كه هیچ چیز از آن خارج از جلدش نیست و همه آلات و اعضا و جوارح و جمیع ما یحتاج الیه داخل در این پوست میباشند و جمیع ارواح و مجردات تعلق در آنچه در این بدن میباشند تعلق تدبیر چنانكه در عالم سلطان و رعیت میباشند همچنین در انسان سلطان قلب و وزیر آن عقل است كه عبارت از تمیز مطلق باشد اعم از خیر و شر چه عقل در او دو اطلاق است یكی آنچه ذكر شد و آن مناط تكلیف است و در كافر و مؤمن مساوی میباشد و دویم عقل یعنی ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان و سایر قوا و آلات عسكر و جنود و قلعه بدن است و تخت سلطان لحم صنوبری است و دروازه‌های آن قلعه حواس ظاهره مثل چشم و گوش چه هیچ چیز بقلب نرسد مگر از این باب و هیچ از آن خارج نشود مگر از این باب سلطان عادل وقتی است كه طاعت كند و سلطان جابر و ظالم وقتی است كه معصیت كند چنانكه در زمین چشمه‌های مختلف میباشند بعضی از آنها شور و بعضی عفص و بعضی بی‌طعم و بعضی تلخ همچنین در انسان چشمه شور آب چشم او است و چشمه عفص آب بینی او است و چشمه تلخ آب گوش او و چشمه بی‌مزه آب دهن او است و ذكر علت هر یك طولی دارد چنانكه در عالم پیغمبر و امت میباشد در انسان پیغمبر عقل است و سایر قوا و جوارح و آلات امتهای آن و آن مختلف شود چنانكه ایام هفته هفت روز میباشد در انسان مساجد سبعه باشد كه آن دو زانو و دو ابهام دو پا و كف دو دست و جبهه چنانكه سال سیصد و شصت روز است در انسان سیصد و شصت رگ است چنانكه در انسان عدد شهور دوازده است در انسان قوا و مشاعر كه محل دوران شمس وجود است دوازده است عقل و نفس و حواس عشره ظاهره و باطنه چنانكه عدد ایام شهور سی است همچنین در انسان كه در آن ده چیز است كه آن ظهور نمیكند مگر اینكه سه حالت بر ایشان طاری شود پس ظاهر شود پس باعتبار طریان هر حالتی تغیری در آن ده هم‌رسد پس سه ده مختلف گردد و سه ده سی شود و آن ده قلب و صدر و عقل و علم و وهم و وجود و خیال و فكر و حیوة و جسم و آن سه حالت حالت عنصریت و حالت نباتیت و حالت حیوانیت چنانكه در عالم كمال شئ بچهل سال است همچنین در انسان كمال شئ بمرتبه انسانیت است و حالت انسانیت بعد از حالت حیوانیت باشد پس برای آن ده چهار حالت بهم رسد در كمال اختلاف پس چهل شوند باین جهت است كه حق تعالی موسی را وعده كرد سی شب بجهت انزال توریة بر او و تمام كرد آن سی شب بده شب دیگر كه مجموع چهل شب باشد چنانكه فرموده حق تعالی و واعدنا موسی ثلثین لیلة و اتممناها بعشر فتم میقات ربه اربعین لیلة و سر این عدد همان است كه بیان شد چنانكه بجهت كعبه چهار ركن میباشد و ریاح اربعه مقرشان در اركان اربعه میباشند همچنین در انسان چهار ركن میباشد و آن خلق است و در این ركن است مهب ریح دبور و حیوة است و در این ركن است مهب ریح جنوب و رزق است و در این ركن است مهب ریح صبا و نور ( موت ظ ) است و در این ركن است مهب ریح شمال و ملك كلی در ركن یمانی است كما لایخفی چون ضرب كنی عوالم با جبروت و ملكوت و ملك انسانی را در این چهار ركن بعدد دوازده شود و این وجه دیگر بجهت عدد شهور سنه و عدد بروج چون آن دوازده را در سی عدد ایام شهر ضرب كنی تمام عدد ایام سال شود و آن سیصد و شصت میباشد و این است وجه حقیقی بجهت این عدد و آنچه سابق ذكر شد قشری بود و حیوة در انسان علم و معرفت او است چنانكه حق تعالی میفرماید افمن كان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس و موت در انسان جهل و جحود و انكار او است و قبر عبارت از انهماك او است در شهوات جسمانیه و افتادن او است در چاه طبیعت ،

تا بكی در چاه طبعی سرنگونیوسفی یوسف بیا از چه برون

و هول مطلع عبارت از توهمات مخوفه و باطل است كه بسبب آن توهم و تصور خوف عظیم بر او غالب شود بسا هست كه بآن سبب هلاك شود و آن در وقتی است كه تنها باشد چنانكه هول مطلع عبارت از آن است كه چون آدمی را در قبر گذارند بطرف چپ چون ملاحظه كند وسعتی بنظر در آورد و در آنجا انواع سباع و حیوانات موذیه مشاهده كند كه همگی قصد ایذا و اذیت او دارند و آن تنها و هیچ حالی اشد از این حال برایش نباشد اما او را اذیت بمباشرت و ملاقات نكنند مثل تصورات حرفا بحرف بلكه آنچه در قبر مشاهده میكند ثمره همین تصور است كما لایخفی عالم برزخ در انسان ادراكاتی است كه بجهت شخص در حس مشترك حاصل شود بمعونه حس پس در آنجا آفتاب و ماه و روز و شب باشد كما قال تعالی و لهم رزقهم فیها بكرة و عشیا ملائكه در انسان قوه عطف و لطف و رحمت و رافت و مهربانی و ملائكه مدبرات در انسان نفوس جزئیه كه اشعه از نفس كلیه مستقره در صدر میباشند كه تدبیر جزئیات بدن مینمایند و جن در انسان قوه غضبه او است كه مخلوق از مارج از نار كه حرارت غضبیه باشد شده‌اند پس اگر غضب فی الله و لله باشد مثال مؤمنین از جن میباشد و اگر للنفس باشد مثال از برای كفار ایشان و شیاطین باشند چنانكه شیطان نوعی از جن است كما لایخفی و حیوانات و بهایم در انسان عبارت از قوای شهوانیه او میباشد و باین سبب است امام علیه السلام میفرماید اجعلوا قلوبكم منبرا للملائكة و لاتجعلوها مربطا للحیوانات و الشهوات و در آن حدیث كه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید چون انسان معصیت كند و متابعت شهوات نماید پس موجود است بما هو حیوان دون ان یكون موجودا بما هو انسان و بهشت در انسان عبارت از معارف یقینیه و علوم قطعیه عقلیه معنویه و علوم قطعیه صوریه مجرده نفسیه حقه و علوم قطعیه صوریه مقداریه خیالیه حقه و احساس امور حقه و ادراك امور یقینیه چه انسان را در آن لذتی است كه هیچ چیز از تنعمات اكلیه و شربیه و ملبوسیه بآن معادله نكند حور مقصورات فی الخیام در انسان عبارت از علوم خاصی است كه خاص بیكی از مشاعر انسانیه است مثلا علومی است در مراتب عقلیه كه خاص بانسان است در خیمه عقل كه دست هیچیك از قوا و مشاعر بساحت ان خیمه نرسد و همچنین در خیال و همچنین در حس ظاهر جسمی لم‌یطمثهن انس قبلهم و لا جان در انسان عبارت از علوم و معارفی است مخصوصه بقوا و مشاعر مخصوصه كه آن نوری است از جانب خدا كه قذف فرموده در قلوب بدون تعلیم و تعلم از احدی نه انس و نه جن لیس العلم بكثرة التعلم بل هو نور من عند الله یقذفه فی قلب من یحب فینفسح فیشاهد الغیب و ینشرح فیحتمل البلاء قیل هل لذلك من علامة یا رسول الله قال صلی الله علیه و آله التجافی عن دار الغرور و الانابة الی دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلوله و از سؤال آن راهب از حضرت امام محمد باقر علیه السلام یكی آن بود كه در بهشت میخورند و می‌آشامند و غایط نمیكنند مثال آن در انسان چیست آن حضرت فرمود كه جنین است در شكم مادر میخورد و می‌آشامد و غایط نمیكند ، بهشت را هشت باب است و آن در انسان قوای هشتگانه است كه طاعت میكنند عقل و نفس و جسم و حواس خمسه و دوزخ را هفت باب است و آن قوای هفتگانه است كه معصیت میكند غیر از عقل كه آن حضرت معصیت نكند و نفس با جسم معصیت نیز نمایند چنانكه طاعت میكنند و دوزخ در انسان افكار و تصورات باطله و توهمات كاسده كه هر یك را چون بنظر تأمل در آن نظاره كنند اشد است از عذاب جحیم بلكه عذاب جحیم ثمره همین تصورات است كما لایخفی بلاد اسلام در انسان قوای عقلیه است كه مشتری طاعات و خیرات میباشند و بلاد كفر در انسان قوای نفسانیه است كه مشتری شرور و سیئات و معاصی میباشند علیین عقل است و سجین نفس اماره است و عقل سلطان بلاد اسلام و نفس سلطان بلاد كفر گاهی سلطان بلاد اسلام استیلا یابد و قوای نفسانیه تابع كند و گاهی سلطان كفر استیلا یابد تصرف در مملكت سلطان اسلام نماید و سلطان اسلام روی بهزیمت آورد پس تمام بلاد بلاد كفر گردد و آن در اشخاصی است كه عقل را مهمل واگذاشته اطاعت نفس را بر خود واجب و لازم دانسته‌اند چنانكه فرنگی بر بلاد اسلام تسلط یافته كفر علانیه اشتهار یابد و اعلی علیین عالم محبت و وجه و آیة است در انسان و جهت او است من ربه و اسفل السافلین ماهیت است و جهت شئ است من نفسه و بحر عذب فرات وجود است و آن است بحر صاد و شجره مزن در انسان عقل شرعی او است نه عقل اول كه تمیز مطلق است و آن ارض جسد انسان است و آن قطرات كه از آن شجره فرو میچكد در انسان عبارت از تعلقات و جهات عقل است بآلات جسدانیه بافاضه آن انوار كه مهیج و سبب فعل گردد و آن مؤمن كه از آن متولد شود آن عمل صالح است كه انسان او را بامر عقل و اعانت حق تعالی و تسدید ملك بعمل می‌آورد پس روح تكوینی در او دمیده شود پس زنده گردد و بجهت آن شخص عبادت كند ابد الآبدین و ثمرات آن عمل آنا فآنا عاید او خواهد گردید قال تعالی مثل كلمة طیبة كشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اكلها كل حین باذن ربها و بحر مالح اجاج در انسان ماهیت است و شجره زقوم در انسان نفس اماره است و بخاری كه از آن شجره متصاعد شود التفات نفس است بجسد كه ارض است پس كافری كه از آن متولد شود عمل سیئه باشد بامر نفس و خذلان و طرد حق پس روح تكوینی در او دمیده شود و زنده گردد و بجهت آن شخص معصیت كند و ثمراتش ابد الآبدین و دهر الداهرین باو عاید میشود قال تعالی و مثل كلمة خبیثة كشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار اگر خواهی این معنی را بمشاهده و عیان احساس كنی نظر كن بتأمل دقیق چون بینی كه زید در روز جمعه در نزد زوال در مسجد جامع نماز میكند بعد از این حال هر وقت كه زید را در آن مكان و در آن زمان بخاطر آوری بینی كه نماز میكند و انقطاعی برایش از آن عمل نمیباشد اگر دهر الداهرین عمر كنی آن مكان و زمان را بخاطر آوری بینی كه زید نماز میكند اما هر گاه بینی كه معصیت میكند آن وقت و آن حال را هر وقت كه بخاطر بیاوری او را در آن معصیت مشاهده میكنی ابد الآبدین پس مادامی كه بعمل صالح آن را قطع نكنی همیشه لازم خواهد بود و پیوسته ثمره آن بتو خواهد رسید ابد الآبدین این است سر تایید عذاب چه هر آنی ثمره عملش جدید و تازه باو میرسد و هر آنی عذاب او زیاد گردد تأمل كن در این معنی كه این از مخزون علمی است كه هر فكری بآن نرسد و بظاهر عبارت نظر را قاصر نكن كه تو را از معرفت اصل حقیقت قاصر كند ،

درنیابد این سخن را هیچ وهم ظاهریگر ابونصرستی و گر بوعلی سیناستی

چنانكه در عالم اقالیم سبعه است مثال آن در انسان دو چشم و دو گوش و دو سوراخ بینی و دهن است و بینی را متعدد گرفته‌ایم برای این است كه برای هر یك از این دو سوراخ حكمی است غیر از حكم دیگری این است كه میگویند سوراخ راست بینی مظهر شمس است و سوراخ چپ مظهر قمر و شمس و قمر را در انسان دو سوراخ بینی مثال زده‌اند چنانكه در عالم متولدات جمادات نباتات و حیوانات و انسان میباشند همچنین در انسان جماد مرتبه نطفه است و نبات مرتبه علقه و مضغه و عظام و اكتساء لحم است و حیوان مرتبه ثم انشأناه خلقا آخر كه اول ولوج روح حیوانی در او باشد و انسان حد بلوغ و تكلیف و رشد كه مرتبه ظهور عقل باشد چنانكه در عالم اسبوع میباشد در انسان شنبه مثال عقل است و یكشنبه مثال روح و دوشنبه مثال نفس و سه‌شنبه مثال طبیعت و چهارشنبه مثال ماده و پنجشنبه مثال صورت و جمعه مثال جسم كه محل اجتماع همه آن مراتب باشد یا بگو شنبه نطفه و یكشنبه علقه دوشنبه مضغه سه‌شنبه عظام چهارشنبه اكتساء لحم پنجشنبه انشأناه خلقا آخر جمعه اول ظهور عقل حد بلوغ و رشد چنانكه در عالم فصول اربعه میباشد مثل ربیع و صیف و خریف و شتا همچنین در انسان اول چهارده‌سالگی تا سی‌سالگی فصل ربیع است كه اول شكفته شدن گلهای معانی و صور شخص میباشد و محل نما و كمال او است و چون از آن تجاوز كرد و حرارت شدت و شباب بهیجان درآمد آن فصل صیف است یعنی تابستان و چون از آن تجاوز كرد و از آن شدت میل بتهوین و از آن حركت میل بسكون و آن اشتعال روی بانطفا آورد فصل خریف باشد و چون كهولت او را ادراك كند قوا و جوارح روی بتحلیل آورند آن فصل شتا باشد پس عمرش بانتها رسد از اول عمرش تا آخر آن یك سال باشد بعدد ایامش چنانكه دانستی دوران فصول اربعه تمام شود چنانكه معلوم شد چنانكه در عالم جهات سته میباشد همچنین در انسان و آن مشخصات سته است از زمان و مكان و كم و كیف و جهت و رتبه چنانكه در عالم مذكر و مؤنث باشد همچنین در انسان مذكر وجود است و مؤنث ماهیت است و انسان ولد این دو و آثار و افعال انسان اولاد اولاد و بر این قیاس و همچنین عقل مرد است و نفس زن است و اشاره باین است قول حق تعالی و لاتنكحوا المشركات حتی یؤمن و این خطاب برای عقول است كه نكاح مكنید مشركات را كه نفوس اماره بسوء باشد تا اینكه ایمان بیاورند یعنی نفس اماره بسوء را صدیق خود قرار نده كه هر چه او گوید دوستش بداری بلكه او را مخالفت كن تا اینكه ایمان بیاورد یعنی مطمئن بشود الحاصل بر این قیاس جمیع موجودات آفاقیه مثال آن در انسان موجود است پس چون انسان خود را شناخت جمیع اشیا را عالم میشود و معرفة الله برای او حاصل میشود و هیچ امری بر او پوشیده نمی‌ماند بلكه آن را بطوری میفهمد كه بتشكیك مشككی هرگز زایل نشود این است كه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید چنانكه مذكور شد :

دواؤك فیك و ما تشعر و داؤك منك و ما تبصر

یعنی دوای درد جهل تو در تو است و همه پیش تو است و تو نمیفهمی یعنی خود را بشناس كه كل وجود از غیب و شهاده و بسیط و مركب و مجرد و مادی و عالی و دانی و لطیف و كثیف و شریف و وضیع و قوی و ضعیف و ظالم و عادل و صالح و طالح و كافر و مؤمن و اجنه و ملائكه و عقل و جهل و علیین و سجین و سموات سبع و ارضین سبع و عرش و كرسی و لوح و قلم و مقام قاب قوسین و مقام او ادنی و معرفت و انكار و یقین و شك و علم و جهل و ملائكه مقربین و انبیاء مرسلین و مؤمنین ممتحنین و احوال عالم از قبیل قیومیت عالی مر سافل را و احاطه عالی بسافل و قوام سافل بعالی بقیامات اربعه قیام صدوری و قیام تحققی و قیام ظهوری و قیام عروضی و كیفیت ارتباط عوالم با هم و كیفیت التقاء عالم غیب و شهاده و كیفیت صدور كثرات از واحد من جمیع الجهات و كیفیت خلق و ایجاد و آجال و ارزاق و كیفیت بدا و وقوع محو و اثبات و معرفت اركان اربعه شئ از مشیة و اراده و قدر و قضا و كیفیت تركب اشیا و معنی كل ممكن روح تركیبی و كیفیت معرفة الله تعالی بمعرفت تامه حقیقیه و معرفت صفات افعال و معرفت صفات محدثه و صفات قدیمه و صفات ذاتیه و صفات فعلیه و صفات كمالیه و صفات نقص و معرفت علم و جهل و معرفت علم بعلم و جهل بعلم و جهل بجهل و علم بجهل و امثال این از امور بطور مشاهده و عیان خواهد فهمید كه ابدا بتشكیك مشكك زایل نمیشود هر گاه خواسته باشم جمیع این مراتب را با كمال تفصیل در این اوراق بنویسم ممكن نباشد لهذا ببعضی از آن بر سبیل تمثال اكتفا كردم بلكه معرفت این امور بكسب و تعلیم و تعلم حاصل نمیشود چه آن قواعد كلیه نیست كه جزئیات را از ان استنباط توان نمود بلكه هر یك از این بحری است كه ساحلی برایش نباشد هر كس را بحسب مرتبه خود كه در آن بحر غواصی ممكن شد حیرت او را افزود از این جهت است كه رسول الله صلی الله علیه و آله پیوسته میفرمودند اللهم زدنی فیك تحیرا چون دانستی شرذمه قلیلی را از معرفت انسانیت پس بدانكه جمیع موجودات بر همین نهج و همین هیئت میباشند بجهت آنچه مذكور شد كه جملگی مأخوذ از هیئت انسانیت میباشند و مختصر همین لوحند لكن متفاوت میباشند در اعوجاج و استقامت هیئات پس همه این مراتب در همه مراتب موجود میباشند و هر جملگی در هر جملگی فهم قاصر ما نرسد و این علم انبیا و اوصیای ایشان میباشد بلی اگر خواسته باشیم بعضی از احوال موجودات در كل موجودات بر سبیل اغلبیت بحول و قوه الهی توانیم بیان كرد بلكه كل احوال و مراتب را بر سبیل اغلبیت در بعضی از موجودات توانیم بیان كرد چنانكه در سراج و آفتاب بعضی از آن را در سایر رسایل خود بیان كرده‌ام و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و این معنی اختصاص بذوات و وجودات كونیه ندارد بلكه صفات و وجودات وصفیه و عرضیه این مراتب در ایشان جریان دارد در كل است آنچه در بعض است و این در كلام خالق ظاهر است در عین خفا یعنی اهل باطن از اهل حق بعض از آن را ادراك میكنند و در عبارات مخلوق و صفات الفاظ ایشان كه اثری از مظاهر ظهور خالق خودشان میباشند نیز میباشد .

و بر سبیل تمثال این چند فقره را از عبارات قدوة العارفین استادنا الاعظم و مولانا الاكرم الاقدم در شرح خود بر زیارت جامعه كبیره ذكر میكنم هر چند جمیع فقرات بهمین طریق میباشند لكن این بعضی از آن است كه عقل قاصر ادراك میكند تا بدانی كه بجهت ائمه طاهرین علیهم السلام شیعیانی میباشند كه مخزن اسرار و مهبط انوار ایشان بحسب مقدار خودشان میباشند و آن فقرات این است : و انت علی غسل لیكون ظاهرك طاهرا و علی توبة عما لایوافق التوحید و الامتثال بمقتضی النبوة و الولایة من المعاصی و الغفلات الظاهرة و الباطنة و الكبیرة و الصغیرة اه ، و فقیر در شرح همین فقرات نوشتم : و لله در الشارح حیث جمع فی هذا الكلام الموجز المختصر جمیع ما فی الوجود و اسراره و كلما یجب للموجودات فی الشریعة و الطریقة و الحقیقة و ما یستحب فی الثلثة و ما یكره و یحرم فیها و العجب انه فی كل من كلماته جمیع ما كان فی الكل بل فی البعض ما كان فی الكل بل فی كل من اجزاء كلامه ما كان فی الكل ان لاحظت الكل فی البعض فالبعض اجمال و بیان و ان لاحظت الكل فی الكل فالكل كلام تام بحیث لیس بینهما ارتباط و الالتیام و ان لاحظت الاول مع الآخر یتم المقصود و ان لاحظت المتوسطین فی الاول یظهر لك كل موجود و ان لاحظتها فی الثانی ینكشف لك كل مفقود و ان . . .

( در نسخه تا همین جا موجود بود )

المصادر
المحتوى