
من مصنفات
السید كاظم بن السید قاسم الحسینی الرشتی
شركة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة
البصرة – العراق
شهر جمادی الاولى سنة 1432 هجریة
ای آنكه ز اشراق نور جمالت تمامی كائنات مستشرق و موجود و از ظهور كوكبه ( كوكبه سلطان خ ) جلالت جملگی ممكنات نیست و نابود از خلق بخلق خلق را خلق نمودی دام الملك فی الملك و از خود بخود بیخود با خود بیخودشان كردی رجع ( رجع من خ ) الوصف الی الوصف گهی در بزم بسم الله الرحمن الرحیم از مینای قل هو الله احد باده مراد بمذاق جان ایشان رسانیدی و گاهی در وادی الحمد لله رب العالمین زهر هلاهل لن ترانی بایشان چشانیدی این طرفه كه معنی بسم الله الرحمن الرحیم همان بعینه الحمد لله رب العالمین و بوادی ( رب العالمین است و مؤدای خ ) لن ترانی بحقیقت قل هو الله احد ببركت اسم شریف الرحمن الرحیم بساط انس بر كرسی عظمت و در ( عظمت در خ ) زیر سقف عرش رحمت انداختی و بقهاریت مالك یوم الدین همگی را بذلّ اضمحلال مبتلا پس لوای توحد و تفرد قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون افراختی پس دامن عزتت از آن بلندتر ( بالاتر خ ) كه دست این كوتاه قامتان دایره امكان بآن رسد و نظر عالی نهمتت از آن بالاتر كه باین واماندگان حضیض مذلت و خسران افتد پس ما ضعیفان از ( از همه خ ) چاره بیچاره و این جمله بیكسان از همه دیار آواره نه در دروازه قدم راهی داریم و نه در كتم عدم قراری پس از لطف خود از دریای عدم ما را بساحل وجود رسان و از آن ساحل در دریای عدم غرق گردان بحق آن سید و سرور اعنی مخاطب ( مخاطب خطاب خ ) یا محمد فضلك علی الانبیاء كفضلی و انا رب العزة علی كل خلق ( الخلق خ ) تاج استخلصه الله فی القدم علی سایر الامم بر سر و خلعت اقامه مقامه فی سایر عالمه فی الاداء در بر در خلوتخانه لی مع الله وقت راهیاب و بر بساط انا هو و هو انا تكیهزن و از شراب الا انه هو هو و انا انا سرخوش و از كاسه ( كأس خ ) یا علی ما عرف الله الا انا و انت بیهوش و بشرافت مقام و نبالت محل ما عرفناك حق معرفتك مشرف اللهم صل علیه و آله الذین بعُشر سُبعهم ظهر الوجود فامتاز الشاهد من المشهود و العابد من المعبود و المفقود من الموجود و العاد من المعدود
اما بعد چنین گوید ذره بیمقدار و حقیر خاكسار محمدكاظم بن محمدقاسم الحسینی الرشتی كه این كلماتی است قلیله مشتمل ( مشتمله خ ) بر معانی عالیه جلیله در جواب مسئله كه صادر شد از نزد ( از نیر خ ) فلك سعادت و كرسی مجدت ( مجد خ ) و جلالت عرش اعظم كمالات نفسانیه روح مقوم مقامات انسانیه معدن عوارف معارف ینبوع ( بلوغ خ ) حقایق و لطایف لوح دقایق معانی قلم اعلای نكتهدانی بحر زخار معرفت و قلزم مواج مكرمت درة التاج سروری آفتاب فلك بزرگی و عدالتگستری باسط بساط امن و امان و ناشر لوای عدل و احسان اعنی شاهزاده والاتبار و مهین میوه بستان شهنشاه كامل الاقتدار المؤید بالتأییدات الالهیة و المستشرق بالاشراقات ( باشراقات خ ) الانوار القدسیة الواحد فی الصفات و الكامل فی معانی الاخلاق و الملكات جامع الفخرین و حاوی الشرفین شرف العلم و الایقان و شرف الملكة ( المملكة خ ) و السلطان الفایز مقام التسلیم و الرضا شاهزاده كامكار ابو المظفر محمد رضا میرزا وفقه الله لمراضیه و جعل مستقبل حاله خیرا من ماضیه و امد الله ظلاله علی رؤس عباده و رعایاه و اخذه بهواه الی رضاه و بلغه ما یتمناه بمحمد و آله الهداة علیهم سلام الله ما دامت الارضین و السماوات ( ما دامت الارض و السماء خ ) و بعضی از خدام دولت علیه عالیه آن ( این خ ) را برشته تحریر و تسطیر درآورده ( تسطیر كشیده خ ) و این سرگشته وادی محرومی و وامانده مرحله مهجوری را بدان امر فرمودند كه جواب وافی كه نقاب خفا از چهره مدعا بردارد و نكات ( بیان خ ) شافی كه شاهد مقصود را كما ینبغی ظاهر گرداند ( ظاهر و هویدا سازد خ ) بمعرض عرض و اظهار درآوریم ( درآورد خ ) هر چند این بیبضاعت عدیم الاستطاعه را سباحیی ( عدیم الاستطاعه را از آن سباحت خ ) كه در این بحر غطیم ( غطمطم خ ) و یم متلاطم كه ناشمار ( بی شمار خ ) كشتیهای مستحكم را بساحل عدم رسانیده غواصی نماید نیست ( نیست و خ ) آن جرئت و جلادت كه در ( در این خ ) میدان پر فتنه و آشوب كه بسیار از نامور پهلوانان معركه علم و معرفت را بخاك مذلت و هلاك افكنده قدم پیش گذاشته تمنای افراشتن لوای نصر كنم نه لیكن چون لطف حق مدد فرماید پشهٔ پیل را از پا درآورد و چون نگاه و التفاتش باشد مورچه حكم وداد و رحل ( مرحله خ ) اتحاد را تعلیم سلیمان علیه السلام نماید ( میكند خ ) لانه سبحانه لایتعاظمه شیء و لایعجز عن شیء یجری فعله كیف یشاء ( شاء خ ) بما یشاء لمن یشاء فیمن یشاء انه علی كل شیء قدیر لهذا بلطف الهی واثقا ( واثق خ ) مبادرت بامتثال امر با كمال اختلال بال و اغتشاش احوال نموده فقرات سؤال را مانند ( را بمثابه خ ) متن و جواب را بمثابه شرح قرار داده تا هر جوابی بسؤال ( هر سؤالی بجوابی خ ) منطبق و هر فرعی با اصلش مطابق گردد چنانكه دأب و عادت حقیر است در اجوبه مسائل و الله المستعان و علیه الاعتماد و التكلان
قال الكاتب نقلا عنه ( قال الكاتب العلامة خ ) ایده الله بصنوف افضاله و افاض علیه من بره و نواله بمحمد و آله صلی الله علیه و آله : شبهة مسماة بشبهة الآكل و المأكول تقریر شبهه آنكه اگر فرض ( تقریر و تحریر فرمایید آنكه فرض خ ) كنیم كه انسان معینی ( متعینی خ ) بتمامه غذای انسان دیگر شود مثلا آنكه شخص مؤمن ( مثل اینكه شخص مؤمنی خ ) شخص كافری را بتمامه غذای خود سازد یا بعكس ( سازد و بالعكس خ ) چون جناب اقدس سبحانه ( سبحان خ ) در حین بعث و حشر برای جزا و مكافات خواهد آن را مبعوث و محشور سازد اگر كافر محشور سازد مؤمن در ضمن جسد كافر باید معذب باشد و اگر مؤمن حشر نماید كافر در ضمن بدن مؤمن باید متنعم باشد و این هر دو خلاف عقل و نقل است
اقول كه این شبهه از اعظم شبهاتی است ( اقول این شبههایست از اعظم شبهات خ ) كه منكرین معاد جسمانی بآن تمسك جستهاند و مقرین بآن نیز باین شبهه و امثالش اقرار عجز از اقامه براهین عقلیه بر اثبات معاد جسمانی نموده ( نمودهاند خ ) ثبوتش را حواله بضرورت از ( در خ ) شریعت فرمودهاند ( فرمودهاند و حق تعالی اعز و اجل از آن است كه خلق را امر بمعرفت فرماید و اعتقاد باموری چند و برایش دلیل واضحی و برهان قاطعی كه مكلف بر آن بر بصیرت باشد قرار ندهد هر چند اجماع اهل شرع برهان قاطعی است ولكن شخص بمجرد آن در امر خود بر بصیرت نیست بلكه آن راجع بسوی تقلید است هر چند قاطع باشد كه آن حق است و چون آنچه را كه خلق این زمان تمسك بآن جستهاند و آن را دلیل نامیدهاند از براهین منطقیه و قیاسات اقترانیه خ ) و بیان این مسئله بر وجهی كه نقاب خفا از چهره مدعا بردارد و كل شكوك و شبهات را دفع نموده خدشهٔ باقی نگذارد محتاج است بذكر امور خفیه و مقدمات دقیقه عجیبه غریبه كه ذكر آنها در كتابی ( كتاب خ ) نشده و بیانش در خطابی ( خطاب خ ) جاری نگشته و شرح این مقدمات كما ینبغی بر وجه تفصیل مستلزم تطویل در مقال است با آنكه مؤدی است بسوی ذكر اموری چند كه اظهار آن جایز نیست بجهت عدم تحمل ابنای زمان و مسارعت ایشان در انكار كما قال مولانا الصادق علیه السلام ما كلما یعلم یقال و لا كلما یقال حان وقته و لا كلما حان وقته حضر اهله و ذكر آن امور بدون بنیان ( بیان خ ) بجهت غرایبش ( غرابتش خ ) بعید از افهام خواهد بود باین جهت است كه ائمه اطهار ( طاهرین خ ) سلام الله علیهم اجمعین و خواص ( خواص از خ ) شیعه ایشان پیوسته آن دقایق لطایف حكم را مخفی داشتهاند در تحت حجاب عبارت ( عبارات خ ) ظاهریه تا آن درّ مكنون ( درر مكنونه خ ) از تصرف نااهلان مصون و محروس ماند و الیه ینظر قوله تعالی من ( فی خ ) التأویل و لاتؤتوا السفهاء اموالكم التی جعل الله لكم قیاما و ارزقوهم فیها و اكسوهم و قولوا لهم قولا معروفا ولیكن چون شاهزاده كامكار نامدار بكمال فطانت و ذكاوت ذهن و دقت نظر آراسته و پیراستهاند لاجرم بذكر آن امور بدون توضیح تام مبادرت مینمایم اعتمادا علی فهمه العالی و ادراكه السامی ولیكن احیانا هر گاه بجهة غرایب ( غرابت خ ) مطلب و غموض امر بعضی مقامات فی الجمله خفائی بهم رساند شفاها هر گاه میسر شود بعرض خواهد رسانید فان المشاهدة و المشافهة تطرد العصافیر بقطع الشجر لا بالتنفیر پس میگوئیم حكم عود بعینه همان حكم بدو است و فرق میانه ایشان جز ظهور و خفا نباشد و آن بنظر ( بنظر ظاهر خ ) عوام است و اما در نزد اهل بصیرت و حقیقت این فرق نیز منتفی است قال تعالی كما بدءكم تعودون بنا بر اینكه مشبه در قرآن و اخبار اهل بیت ( اخبار ائمه خ ) علیهم السلام عین مشبه به میباشد ( است خ ) چنانچه در بسیاری از مباحثات ( مباحث خ ) و اجوبه مسائل براهین قطعیه بر آن اقامه شد ( شده است خ ) و ذكرش در این مقام موجب تطویل است پس احوال بدو و سر تكوین و خلیقه ( سر خلقیه و تكوین خ ) و كیفیت تنزل خلق در عوالم سفلیه و ترقی ایشان بمقامات علویه مذكور شود ( میشود خ ) و در طی این بیان اساس این شبهه بالكلیه ( بالمره خ ) منهدم و مضمحل میگردد پس میگوئیم كه حضرت احدیت چون جهانیان را در عالم اسرار كه برترین مقام حجاب واحدیت است نگاه داشته پس بمانند سوراخ سوزنی از نور عظمت خود كه از آفتاب كلمه مباركه كن در تلألأ و لمعان درآمده برای ایشان پدیدار نمود ( ساخت خ ) پس جملگی خلایق از شدت تابش آن نور و قوت اشراق آن ظهور متلاشی و مضمحل گشته نه از ایشان به پیش ایشان خبری و نه از دیار ایشان در نزد همگنان اثری و همان سر اول چون در آخر بجناب نبوتمآب موسی كلیم علی نبینا و آله و علیه السلام ظاهر شد نتیجه فدكّ الجبل و خر موسی صعقا هویدا گردید و ( و آن خ ) نور ظهور ایزد تعالی است نه ذاتش و آیت و صفت ( و آیت وصف خ ) اوست نه كُنه و حقیقتش ( نه كنه حقیقتش خ ) تابش جمال اوست نه عین حضرتش حامل اثر جمال ( جلال خ ) اوست نه ذات هویتش و در این مقام جز ظهور توحید و غیر از مشاهده جلال احدیت چیزی ظاهر نیست و خلق در این مرتبه معدوم و مضمحل و چون اصل ایجاد برای اظهار صفات كمال و سمات جمال و جلال است و اسماء بی تعلق بمتعلق صورت نبندد چه قائم بلا قیام ( قائم مثلا بی قیام خ ) و قاعد بی قعود متصور نگردد و چون ظهور اسماء برای مخلوق است نه بجهت حقیقت خالق و عموم ملاقات ( عموم قدرت خ ) الهی ایضا ثابت و متحقق پس آن نور مطلق را كه اثر فعل و مشیت ( اثر فعل مشیت خ ) اوست نه رشحه ذات و هویتش در مقامات سافله بجهت اظهار عظمت و جلالت و انبساط رحمت و قدرت تنزل داده ندای ادبر بسمع حقیقتش رسانیده و منزل ( تنزل خ ) توحید همان موطن واهی ( واقعی خ ) است و سایر مراتب همگی مقام بُعد و غربت و باین معنی است كلام امیر المؤمنین علیه السلام كه از شأن ( از لسان خ ) حق تعالی ادا فرموده :
تغرب عن الاوطان فی طلب العلی و سافر ففی الاسفار خمس فواید
پس آن نور رمانی ( ربانی خ ) و سر صمدانی و هیكل توحید از عالم تفرید مصمم سفر عالم كثرت گشته چون اول عوالم عالم احدیت ( واحدیت خ ) و عالم اسماء و صفات است و در این عالم مقامات و مراتب است بحسب كلیت و جزئیت و اسماء عظام كلیه اقدم و اشرف از سایر اسماء است و اسم الله ( اله خ ) اشرف و بالاتر از آن اسم اعظم ( اسم هو خ ) است پس اول قدم در مقام هویت گذاشته تا اسم هو ظاهر شود و از آن در بلده مألوهیت ( الوهیت خ ) درآمد تا اسم الله بعالم ظهور ظاهر گردد پس از آن در رتبه صفات نوعیه تنزل فرمود و از آنجا به بلده صفات شخصیه رحل فرود آورد و از آن در مقام معانی صفات قدم گذاشته پس از آن در مقر اهل محبت و اصحاب ذوق و مودت ساكن گردید و از آن ( آنجا خ ) بمحل دلیل حكمت كه در قوله تعالی است ادع الی سبیل ربك بالحكمة نزول كرد و از آنجا بمقام قاب قوسین ( قوسین ادنی خ ) و از آنجا در رتبه عقل مرتفع و از آن در مقام عقل مستوی و از آن در رتبه عقل منخفض منزل ساخت و این در عالم كلی مقام عقل اول و عقل كلی است و در عالم جزئی مقام عقلی است كه مشهور میانه حكما و علما همین مقام اول ما خلق الله است و فوقش رتبه ذات ازل لمیزل میدانند سبحانه و تعالی عما یقولون و آنچه مذكور شد بعضی از آن چیزی است كه ظاهر شده برای حقیر و از ( حقیر از خ ) مقامات فوق عقل آنچه مذكور نساختیم اكثر و اعظم است و آنچه اطلاع بهم رسانیدم ( و آنچه هم اطلاع نرسانیدم خ ) اعظم و اعظم و اعظم و اكثر و بالجمله از مقام عقل باز ندای ادبر در رسید تنزل در مقام سدرة المنتهی نمود و بر اغصان ( نموده در اغصان خ ) آن شجره مباركه با طیور قدس بنغمهسرائی سبوح قدوس ربنا و رب الملائكة و الروح اشتغال نمود و هو قوله تعالی اذ یغشی السدرة ما یغشی پس از آن ( آن عالم خ ) در عالم ارواح نزول فرموده در بحر رمانی ( در بحر رقایق ظ خ ) غواص گشته بارض زعفران بر اعضایش ( بارض زعفران كه از مقامات عالیه بهشت است منزل نمود پس از آن در ظل شجره طوبی مستظل پس از آن بر اغصانش به خ ) تسبیح سبحان ذی الملك و الملكوت یسبح الله باسمائه جمیع خلقه متفرد پس از آن در جنت علیا قدم گذاشته در مقام رفرف اخضر نزول فرموده پس طی مراحل آن عوالم و مقامات نموده و اسرار و عجایب آنها را بدیده حقیقت مشاهده كرده پس در عالم نفس و محل انس و رتبه ایتلاف و مقام امتیاز و اختلاف قدم گذاشته و آن عالم ذری است كه در اخبار وارد شده است پس از آن در مقام كثیب احمر ( در عالم كشف احمر خ ) كه یكی از مقامات بهشت است وارد شده است پس در عالم طبیعت نزول نموده پس از آنجا در بحر مواد جسمانیه غوطهور شد و آن بحریست كه از دخان آن حق تعالی آسمانها را خلق كرده و از كف آن زمین را پس از آن در مثال و رتبه اشباح قدم گذاشته ( نهاده خ ) داخل اعلی مراتب جنت هورقلیا و جابلصا و جابلقا گردیده منزل نمود پس از آنجا نزول بمحدب محدد الجهات نمود كه مبدأ عالم اجسام است و محل نقش و ارتسام پس از صافی از فلك جسم مطلق دنیا مسافر ( پس از صافی آن فلك در جسم مطلق این مسافر خ ) بعرصه ظهور درآمده صافی آن صافی وجه المماس ( وجه اعلای خ ) قلبش گردید پس قلب روحانی از روح محدد الجهات و قلب جسمانی كه مانند شكل صنوبری و از آن بلحم صنوبری تعبیر واقع میشود و در ( میشود در خ ) نزد اطبا از آن پیدا شد پس از محدب بمقعر آن فلك نزول فرموده پس قلب بكله ( پس بكلیه خ ) ظهور نمود پس از آن بفلك كرسی نزول نموده از آن صدرش ظاهر شد پس بفلك البروج آمد و از آن حدود نوعیه ظاهریه و باطنیه صدر پیدا شد از ظاهر و باطن آن فلك پس بفلك المنازل آمد و از آن حدود شخصیه صدر ظاهر شد پس بسوی فلك شمس كه اشرف افلاك سبعه و قطب و وسط آنهاست و حامل عرش است نزول فرمود و از آنجا ماده وجود تفصیلی قلب بتفاصیل اعضا و قوی و جوارح و عروق و اعصاب و غضاریف و شریانات و اورده و امثال اینها از مقامات كه در كتب طبیه مفصلا مذكور است ظاهر گشته و این ماده سه مرتبه دارد و از سه نور از انوار عرش مستمد است و ینبوع آن انوار در عرش است و كرسی و از آن در شمس پس آن مسافر در سه مرحله از شمس نزول كرد اول ( باول خ ) از شمس در مدد اول نزول كرد بسوی فلك زحل و فلك قمر پس از فلك زحل عقل كه در دماغ است ظاهر شد روح از روح فلك و مقر عقل كه ( كه در خ ) دماغ است از جسم فلك و از فلك قمر حیوة و آن روح بخاری است كه در تجاویف قلب لحم صنوبری است و دویم از شمس در مدد دویم نزول كرده بسوی فلك مشتری و فلك عطارد پس از مشتری ظاهر شد علم كه در دماغ است ظاهرش از ظاهر فلك و باطنش از باطن آن بدستوری كه در فلك زحل و غیرش مذكور شد و از فلك عطارد فكر با قوه محل آن از دماغ هویدا گردیده بدستور سابق و سیم از شمس در مدد سیم نزول كرده بسوی فلك مریخ و فلك زهره پس از فلك مریخ فكر و از فلك زهره خیال او ظاهر گردید ( شد خ ) پس از افلاك بعناصر نزول نموده ( نموده اول بكره نار نزول فرمود و از آن مره صفراء ظاهر شد پس بكره هوا و از آن دم پیدا شد خ ) پس بكره ماء و از آن بلغم و ریه ظاهر شد ( بلغم و طحال و ریه پیدا شد خ ) پس بكره ارض و تراب بمراتب سهگانه خود و از ( خود از خ ) آن مره سوداء و این عناصر از صافی عناصر است و لب آن كه انجماد رتبه افلاك است چون آن نور مطلق قطع این مسافت و مراحل را نموده از وحدت محض بكثرت محض مبتلا شد ضعفی در قوه و حركت آن ( او خ ) بهم رسیده بمثابه كسی كه بیمار شود بلكه بیماری حقیقی همان است پس هر چه كثرت زیاد شد مرض و ضعف مستولی شد تا در مقام تراب كه رتبه برودت و یبوست است كه طبع مرگ است پس بالكلیه ظهور شعور و قوی و حركت از او قطع شده بیماری بموت بدل یافت و از این جهة است كه ( و باین جهت كه خ ) اسم الله كه مربی كره تراب است اسم ممیت است و قوله تعالی كیف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحیاكم ثم یمیتكم ثم یحییكم اشاره اینست ( باینست خ ) چه بیشك این موت قبل از حیوة این دنیا است و موت مؤخر از حیوة است در وجود پس حیوة سابقه حیوة آن عالم ( عالم است خ ) و آن مراتب خواهد بود چنانكه مذكور شد چون سرّ تنزل در آن ( این خ ) مقامات آنست كه شیء جامع مملك تا او را احاطه بعلوم كلها حاصل شده تا سر كینونت ( كینونیت خ ) الهیه را حكایت نماید پس بایست جملگی این مراتب در كل احوال باو ( با او خ ) باشد و الا لازم میآید كه فایدهٔ در تنزل نباشد و آن مستلزم عبث است بر حق تعالی و لازم میآید جهل بعد از علم و نقصان بعد از كمال و آن خلاف حكمت حكیم و افاضه فیاض است و چون مناسبت میانه مدرك و مدرك شرط است پس علم بهر عالمی لازم دارد كه از سنخ آن عالم در آن ( او خ ) قوه و مشعری باشد آیا نمیبینی كه چون چشم را بپوشی اجسام را نبینی ( نمیبینی خ ) و حال آنكه عقل كه مدرك حقیقی است موجود است بجهت انتفاء علاقه و ارتباط ادراك منتفی شد و چون كمال شیء و صعودش بمراتب عالیه بعلت علم اوست ( او است بالله خ ) و علم بالله چون از جهت كنه ذات ممتنع است ( كنه ذات ممكن نیست خ ) پس بجهت ظهور در آثار است پس هر چند كه علم بآثار عجیبه و غریبه بیشتر حاصل میشود عظمت مؤثر و سعه قدرت و علم و احاطه و قیومیت آن بیشتر ( بیشتر خواهد شد خ ) پس در درجه ترقی بیشتر چون فیض الهی غیر متناهی است و عطایاء ( عطیه خ ) او نیز كذلك پس آثار نیز چنین باید شد ( پس آثار او نیز چنان باید باشد خ ) چه ظهور فیض در آثار است باین جهت است كه وارد شده از جناب امام محمدباقر علیه السلام كه حق تعالی خلق فرموده هزارهزار عالم و هزارهزار آدم شما در آخر آن عالمها و آن آدمها میباشید و این قول شریف بحسب نوع و كلیه تحقیقی است و بحسب شخصیت و جزئیت تقریبی و ادراك هر عالمی چون از سنخ آن عالم باید باشد ( چون بایست از سنخ آن عالم باشد خ ) پس بایست كه تمامی این عوالم در هر چیزی موجود باشد چونكه انسان اشرف اهل عوالم است این مراتب در او بیش ( بیشتر خ ) از همه ظهور نموده و او مخصوص بذكر در اخبار و السنه علمای اخیار و عرفای ( علمای خ ) عالی مقدار گردیده پس محقق شده كه این مراتب جملگی و همگی بایست در كل احوال در هر چیزی خصوصا در انسان باید مجتمع ( در انسان مجتمع خ ) باشد و این سر نزول ( و این است سر نزول و خ ) اشاره باینست قول ابنسینا در قصیده خود كه اولش اینست :
هبطت الیك من المحل الارفع ورقاء ذات تغرد و تمنع
الی ان قال :
حتی اذا اتصلت بهاء هبوطها عن میم مركزها بذات الاجرع
علقت بها ثاء الثقیل فاصبحت بین المعالم و الطلول الخضع
الی ان قال :
ان كان اهبطها الاله لحكمة طویت علی الفطن اللبیب اللوذعی
لتعود عالمة بكل خفیة و العلم یرفع كل من لم یرفع
الی ان قال : لتكون سامعة بما لم تسمع
پس چون معلوم شد كه ( شد در خ ) سر نزول حصول علم بآثار است تا ظهور مؤثر بجلالت و عزت و منعت ( مناعت خ ) و سطوت و جبروت زیادتر باشد تا خضوع و خشوع عبد زیادتر شود تا رفعت درجاتش زیادتر شود،
بلندی از آن یافت كو پست شددر نیستی كوفت تا هست شد
پس باید كه طریق صعود غیر طریق نزول باشد و الا فایده نزول باطل میشود چنانچه ذكر شد و مراد از صعود حیات اوست بعد از موت او و ظهور اوست بعد از خفای او بكل مراتب و مقامات ( و مقامات و خ ) درجات و چون نزول دو چیز را لازم داشت یكی مقصود لذاته بود و دویم مقصود بالعرض زیرا كه این لازم آن افتاده بود در بعضی احوال ( بعضی احوال نه در كل احوال خ ) و اجتماع این دو امر باعث ( سبب خ ) موت و اضمحلالش ( اضمحلال او خ ) شده پس هر گاه هر دو ( هر گاه دو خ ) امر ابدا لازمش باشند صعود در حق او ممتنع بلكه در مرحله نزول است زیرا كه میانه مقامین فرقی ( فرقی ظاهر خ ) نشده و آن دو امر یكی ظلمت و كدورت است كه لازم ( لازم او خ ) ادبار و نزول افتاده نبینی كه چون پشت بآفتاب میكنی بقدر ادبار ( ادبار تو خ ) از او ظلمت ظل در پیش رو ظاهر میشود و این ظلمت چون بحسب طبیعت بارد ( بارد و خ ) یابس است مورث انجماد اوساخ و اعراض است و دویم آن حضیضی ( حقیقتی خ ) است كه حادث و حاصل میشود در نزد نزول بآن مرتبه چون روح كه در اول نزول عقل پیدا شد و نفس كه در نزد نزول روح و جسم كه در نزد نزول نفس تحقق پذیرفت و در عالم صعود در نزد خطاب اقبل بایست آن ظلمت و وسخ و كدورت منتفی شود با تحقق آن حقیقت اما بقای آن حقیقت بجهت آنكه ( آنچه خ ) مذكور شد و الا نزول عبث خواهد بود و اما زوال اوساخ بجهت آنكه همان سبب اختفا و اضمحلال آن نور گشته پس اگر آن دائما باقی باشد نقص در ایجاد و حكمت حكیم لازم آید زیرا كه موت نقص است و حیوة كمال است پس ختم عالم هر گاه بنقص باشد لازم میآید كه صانع حكیم نباشد پس بایست ختم بحیوة شود ( باشد خ ) و اشاره باین دقیقه است قوله تعالی و ان الدار الآخرة لهی الحیوان پس معنی برای صعود نشد الّا ( مگر خ ) ازاله آن اوساخ كه لازم ادبار است با بقای حقیقت از برای كسی كه آن اوساخ در او باشد اما كسانی كه آن اوساخ در ایشان نیست ( نباشد خ ) نزول ایشان عین صعود است یعنی در مرحلهٔ كه نزول كردهاند ( نزول كردهاند نظر كردهاند خ ) در آن مرحله بعین خود ( بعین حق خ ) نه بدیده غفلت پس ادبار ایشان اقبال است مثال ایشان مروارید و سایر احجار است كه ظاهرش از باطنش و باطنش از ظاهرش مشخص است پس هر گاه آفتاب بر شیشه یا بلور افتد ظل ظلمانی در طرف مقابل نیندازد بلكه از هر طرف نوریست در كمال تلالؤ و لمعان و این اشخاص كه كدورت و ظلمت ادبار ایشان را موسخ و مكدر نساخته و ایشان را نمیرانده بحیات اصلی خود باقی گذاشت معصومین علیهم السلام میباشند خاصه ائمه اربعةعشر سلام الله علیهم باین جهت است كه حالت ( حال خ ) طفولیت ایشان با ( تا خ ) حالت كهولت فرقی نداشت بلكه زمانی كه در شكم مادر بودند با زمانی كه در منصب حكمرانی و خلافت مستقر بودند بی فرق بود نشنیدی آنچه وارد شد كه جناب فاطمه علیها السلام در شكم مادر با مادر خود مكالمه میفرمود و تسبیح و تهلیل میكرد و همچنین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بلكه قبل از آنكه در شكم مادر بودند چنین بود در صلب پدر بلكه قبل از آن نیز چنین ( نیز بهمین طریق خ ) بودند و قصه خلاص كردن حضرت ( خلاص كردن امیرالمؤمنین علیه السلام خ ) مادر خود را در حالتی كه مادرش طفل ( طفلی خ ) بود بسیار خرد و كوچك از چنگال شیر و همچنین سلمان علیه السلام را ( سلمان رضی الله عنه را در حالت طفولیت سلمان مشهور و معروف است خ ) و همچنین سایر ائمه علیهم السلام چنین بودند عالم نزول و ادبار هیچ حجاب ایشان (ع) نگشته بلی ( بلكه خ ) علوم ایشان بسبب ( بسبب آن خ ) حقایق متحصله در عالم نزول كه مقصود بالذات از نزول است زیاد گردیده بلكه آنها نفس علوم ایشان میباشند ولیكن كثافت و كدورت اصلا و قطعا در ایشان روحی فداهم تأثیر نكرد و اما حالات مختلفه ایشان از نطفه و علقه تا حد رضاع و حد صبی و مراهقه و امثال اینها از بابت انا نتقلب فی الصور كیف شاء الله و الا هر گاه میخواستند كه بی پدر و مادر در عالم ظهور و بروز آیند هیچ مانعی از قدرت برای ایشان نبود بلكه ایشان علیهم السلام پدر و مادر عالمند كما هو التحقیق باین سبب است كه چون در آفتاب میایستادند از برای بدن مبارك ایشان ظلی نبود از جهت كمال صفا و نورانیت اگر چه عدم ظهور ظل كلیة خاصه جناب نبوتمآب علیه السلام بود ( نبوتمآب بود صلی الله علیه و آله خ ) و اما سایر ائمه علیهم السلام پس امر در دست خودشان بود هر گاه میخواستند ظلی احداث میكردند بجهت ابدان مطهر ( مطهره خ ) خودشان و الا فلا نه از جهت اینكه در بدن ایشان كثافت بود حاشا و كلا بلكه از جهت حكمت و مصلحتی است ( بلكه بجهت حكمت و مصلحت بود خ ) كه ذكرش در این مقام موجب تطویل است پس چون باین بیان تام واضح محقق شد كه شخص بتمامی مراتب خودش از ارواح و اجسام و جسم نیز بتمامی تفصیل خود از قوا و مشاعر و حواس و محال آن از عالم علوی بزمین ( و محال از آن عالم بزمین خ ) آمده و هر چه از مادر متولد میشود قبل از تولد خود در كمال بها و صفا و نورانیت بوده و میباشد از حیوان و بهایم و انسان و هر چیزی قبل از ظهور در این دنیا وقتی كه در درجات سدرة المنتهی نغمهسرائی میكردند از هم كمال امتیاز داشتند تا در این دنیا آمده هر چیزی حظ خود را از جسمیت حاصل كرده در اعلا مقامات صفای اصلی پس چگونه فرض توان كرد كه شخصی ( شخص خ ) غذای شخصی شود الا باعدام آن شخص و محوش از لوح محفوظ و آن محال است و الا لوح محفوظ نخواهد بود و اشاره باین دقیقه است قوله تعالی انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون و مراد از ذكر آن حقیقت منزله ( متنزله خ ) است كه وفات كرده در عالم طبیعت چنانكه قوله تعالی و كیف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحیاكم شاهد صادق بر آن است و دو ( بر آن است كه خ ) شخص كه قبل از تولد و ظهور در این عالم بتمامی بدن و جسد و قوا و آلات از هم ممتاز باشند و هر یك در مقام خود مستقل باشند بدون حاجت بدیگری پس چگونه معقول تواند بود كه در این دنیا بعد از تولد احدی غذای دیگری شود و جزء آن بدن دیگر ( و جزء بدن آن دیگری خ ) شود چه این در صورتی معقول میشود كه یكی از این دو بدن ( بدن و خ ) دو شخص ناقص باشند و بدون اتمام و اكمال از مبدء نزول كرده باشند ( باشد خ ) بعد در عالم اسفل تمام شوند ( شود خ ) باسبابی چند كه از آن جمله غذا كردن شخص دیگر باشد و این بمقتضای قواعد عدلیه باطل است چه حق تعالی عدل و حكیم است و طفره در وجود باطل است پس جایز نخواهد بود كه شیء اقرب بسوی مبدء ( مبدء و خ ) ایجاد ناقص و خسیس باشد پس در مقام ابعد كامل و شریف گردد وانگه ( وانگهی خ ) تنزل كند شیء قبل از اكمال ( كمال خ ) خود پس در جعل الهی اولی صورت حیوانیت مقدم بر صورت انسانیه شود هر گاه تأمل در آیات آفاقیه و انفسیه فرمائی حقیقت این حال بالضرورة معلوم خواهد شد نظر فرما در شعله چراغ هر یك از اشعه كه باو نزدیكتر است نور او بیشتر است از آنكه دورتر است بالبدیهه اما هر گاه آینهٔ در دورتر بگذاری نورش زیادتر از نزدیكتر است ( است بی آیینه خ ) و این بجهت قابلیت است نه در اصل افاضه بدلیل آنكه هر گاه آینهٔ ( هر گاه آیینه دیگر مثل آیینه خ ) موضوعه نزدیكتر گذاری شكی نیست كه آینه اقرب انور از ابعد است و این مسئله انشاء الله ( الله تعالی خ ) بغایت واضح است و استدلال باین ( واضح است و اشكال برای این خ ) معنی ندارد چه احدی از عقلا انكار این معنی ندارد كه ( چه خ ) طفره باطل است و بعضی مموهین ( مموهین كه خ ) در این مقام خدشه كردهاند خارج از حدود عقل میباشند بالجمله چون مشخص شد تمایز ذرات و نسمات در عالم اول در نزد خلق ارضین و سماوات و تمام و كمال ایشان پس فرض اینكه یكی غذای دیگری شود ممتنع خواهد بود الا در صورت فرض نقصان و آن خارج است از كرم كریم منان و غذای هر چیزی از جنس خود او است ( هر چیز از جنس خود است خ ) نه از جنس دیگری پس غذای حقیقی زید ابدا غذای عمرو نگردد و همچنین بعكس چه غذا ( غذاها خ ) را با صاحبش مناسبتی است خاصه كه آن در غیرش نباشد و الا آن غیر ( آن غیر عین خ ) این باشد و باین جهت است كه فقها حكم بامتناع كردهاند در این مسئله كه هر گاه دو برادر ( برادر را خ ) سر از تن جدا كنند و یكی ( و یكی از آنها دو خ ) زوجه داشته باشد و دیگری عزب پس سر آن برادر در نزد آن برادر دیگر گذارند ( و دیگری عزب باشد پس سر این برادر را در نزد بدن برادر دیگر بگذارند خ ) و بعكس پس حق تعالی از قدرت كامله بدعای مؤمنین آنها را زنده كند آیا چه خواهد بود حكم آن زن از كیست و همچنین اولاد و حكم میراث و سایر حقوق و این فرض را محال دانستهاند كه سر كسی در گردن دیگری پیوندد ( پیوند شود خ ) بعلت فقدان مناسبت خاصه معینه و عادة الله جاری نگشته بر آن اگر چه بر هر چیزی قادر است و مثال این مسئله هر گاه چراغی روشن كنند از روغن ( روغنی خ ) و فتیله و آتش و برای آن چراغ غذائی است از روغن كه دائما باو میرسد پس چراغی دیگر روشن كنند از آن چراغ هرگز تواند شد كه یكی از این دو چراغ جزء دیگری بشوند ( شود خ ) یا غذای دیگری بشوند ( بشود خ ) با آنكه ماده هر دو یكی است و مزاج هر دو یكی است و صورت هر دو یكی است چون در جهت و زمان و مكان و رتبه تفاوت بهم رسانند ( میرسانند خ ) و هر یك مستقل در امر و حكم شدند پس هرگز نتواند شد كه چیزی از این چراغ جزء چراغ دیگر ( جزء دیگری خ ) شود نه بعض نه كل بوجهی من الوجوه و برای هر یك صاحب چراغ مددی و غذائی معین فرموده كه از این جهت باو میرسد هرگز غذای یكی از دو چراغ غذای دیگری نشود و نخواهد شد هرگز و مراد از غذا آن است كه جزء شیء میشود و این در مسئله چراغ آن بخار و دخان است ( و آن در مسئله چراغ و بخار و دخان مكلس است خ ) نه آن روغن خارجی ( خارج خ ) و همچنین است بعینه حكم زید و عمرو هر چند این دو از یك حقیقت باشند مثل ( مثلا خ ) هر دو از عناصر و افلاك و ارواح و نفوس و عقول مخلوق میباشند لكن چون بحدود مشخصه از هم ممتازند پس در نضج و اعتدال بالنوع متساوی پس قوه هاضمه احدی دیگری را هضم نتواند كرد چه قوه هاضمه باید ( بایست خ ) اقوی و حرارتش اشد باشد تا هضم غذا ( هضم قضا خ ) كند و او را بتحلیل برد و در صورت تساوی قادر بر تحلیل و هضم نباشد و آن معلوم است و اطبا تصریح بآن نمودهاند از این راه است كه چراغی غذای چراغی نشود بعلت تساوی اما روغن غذا میشود چه چراغ در حرارت و قوه اشد و اقوی از روغن است ( چراغ در طراوت و قوت اشد و اقوی باشد از روغن خ ) پس از این بیان تام بآنچه ( با آنچه خ ) اخبار و آثار ائمه اطهار علیهم السلام بآن دلالت دارد معلوم شد كه هر كس با تمامی ارزاقش و اغذیه و امداداتش در لوح محفوظ ( محفوظ مثبت خ ) است و از آن لوح جمیع امدادات بالاجماع بعرش نازل شده و از آنجا بكرسی منزّل بكمال تفصیل ( بكرسی متنزل با كمال تفصیل شده خ ) و از كرسی با كمال تفصیل رزق و غذای هر كسی بواسطه كواكب و افلاك و جزئیه ( و افلاك جزئیه خ ) بتدبیر ملائكه مدبرات ( ملائكه مدبر است و خ ) بهر كسی میرسد هیچ كس بدیگری ( با دیگری خ ) كه در رتبه با او شریك است محتاج نیست و همگی بخدا محتاج میباشند از این جهت وارد شده كه حق تعالی خلق كرده ( كرد خ ) ارزاق را قبل از خلق ( خلق خلق خ ) بدوهزار سال پس غذای هر كس از جنس خود است نه از جنس دیگری و عبارت ( عبارت را خ ) تكرار كردم تا اینكه خوب واضح شود چه این امر مخفی است میانه مردم اما آنچه دیده میشود كه انسان انسانی را میخورد و غذا میكند یا حیوان انسانی را میخورد یا انسان حیوانی را میخورد و غذا میسازد و جزء بدن ( بدنش خ ) میشود آنها كه غذا میشود و بدل ما یتحلل میگردد آن اعراض و غرایب و اوساخی است كه لازم ادبار است چه وسخ و عرض هر عالمی از سنخ آن عالم است پس اوساخ نفوس و ارواح امور معنویه است چون ( است مثل معاصی و خ ) غباوت و بلادت و حمق و شرارت و امثال اینها و اوساخ و اعراض جسمانیه نیز اوسخ اجسام است و ( نیز از سنخ اجسام است با خ ) كمال غلظت و كثافت و آن اعراض چون با هم مؤتلف شوند حرارت معتدله در ایشان پدیدار آمده تعلق باشعه كواكب گیرد و از آنجا روح حسیه فلكیه در او ظهور كرده او را بنما و حركت درآورده ( ظهور گردد او را بحركت و نما آورد خ ) مثل موشهائی كه در بیابانها از خاك موجود میشود ( میشوند خ ) و بسیار محسوس شده موشی را كه نصفش حركت میكرد ( میكرده خ ) و نصف دیگرش كلوخ بود ( بوده خ ) و همچنین عقرب كه متكوّن میشود از دو خشت تر كه روی هم گذارند بعد از چندی كه آن خشت را بردارند در زیر آنها عقربی عظیم مشاهده كنند و همچو ( دو خشت تر كه بر روی هم میگذارند بعد از چندی كه از روی هم بردارند و در زیر آنها عقرب بسیاری مشاهده كنند و مثل خ ) خنافس و كرمها كه از غاذورات ( قاذورات نسخه ٣٠ م ) متكون میشوند و مثل كیك و شپش و پشه و مگس و امثال اینها از كثافات متعفنه بتقدیر الله متكون میشوند و اینها در قیامت نمیباشند چه ( نمیباشند بجهت اینكه خ ) ماده بجز اعراض و اوساخ دنیویه ندارند و همچنین است آنچه را كه غذا میسازد انسان از حیوان ( غذا میسازند انسان از انسان یا حیوان دیگر خ ) و از آن بلند و كوتاه و چاق و لاغر میشود كل آنها از حركات حاصله از طبایع مؤتلفه عرضیه این اوساخ است و اما اشخاصی كه در این دنیا از این اعراض مصفی میباشند با كمال تصفیه یا قریب بآن بدن ایشان غذای حیوان یا انسانی نگردد و قوه هاضمه او را هضم نتواند كرد ( كرد و خ ) مثل بدن امام علیه السلام كجا میسر است كسی ( كسی را خ ) كه او را غذا كند ( كند و خ ) هر گاه كسی احیانا العیاذ بالله خواسته باشد كه بخورد در همان ساعت میمیرد چه هاضمه اصلیه كه نزدیك نمیآید و چه ( نمیآید چه خ ) او بغذای خود مستغنی است از كل اغذیه و هاضمه عرضیه اضعف از آن است و طاقت تحمل حرارت آن را ندارد پس هلاك میشود چون این هلاك شد آن بدن حقیقی ظهور ندارد چه این چشمها او را نبیند در اینجا است كه فرمودند ائمه (ع) كه گوشت ما اهل بیت علیهم السلام بر درندگان با گوشت شیعیان خلّص ایشان كه تقریب كه تصفیه از اعراض ( چه این چشمها او را نه میبیند و از اینجاست كه فرمودهاند ائمه علیهم السلام كه گوشت ما اهل بیت بر درندگان حرام است با گوشت شیعیان مخلص ایشان كه قریب به تصفیه از اعراض خ ) میباشند باین جهت در بیابانها همیشه ( باین جهت است كه همیشه در بیابانها خ ) تنها میگردند و سیر میكنند و هیچ درندهٔ قادر بر اذیت ( اذیت و ایذای خ ) ایشان نیست و این نیست الا بجهت انتفای مناسبت عرضیه با هیمنه و تسلط انسانیت كه علت وجود حیوانات است و اجساد و اجسام اخرویه در آخرت مثل اجساد و اجسام ( و اجسام و اجساد اخرویه در آخرت مثل اجسام و اجساد خ ) ائمه ماست (ع) در این دنیا بلا فرق و در این مقام مطالب و مقامات عجیبه است كه ذكر آنها موجب تطویل ( تطویل و ملال خ ) است بلكه مؤدی ( مؤدی است خ ) باموری كه ذكرش حلال نیست قال الشاعر و نعم من ( ما خ ) قال :
اخاف علیك من غیری و منی و منك و من مكانك و الزمان
فلو انی جعلتك فی عیونی الی یوم القیامة ما كفانی
ولیكن بآنچه نوشتم هر گاه نیك تأمل دقیق شود هیچ شبهه ( شبهه و خ ) اعتراضی باقی نخواهد ماند پس آنچه محشور میشود همان مؤمن و همان كافر است و آنچه غذا شده بخاك برمیگردد و هر گاه یك نفر لحوم كل خلق را بخورد در روز حشر همگی محشور میشوند و آنچه را كه او خورده است راجع بتراب است هیچ فرق ( فرقی خ ) میانه خوردن این اجسام با خوردن این نبات ( نباتات خ ) نیست و آن صافی و لطیفه جسم متولد ( جسم متنزله خ ) از فلك بهضم درنیاید ( بهضم نمیرود خ ) و بعضی از اطبا را عقیده اینست كه طلاء ( طلای خ ) غیر محلول را هر گاه كسی بخورد آن هضم نگشته جزء بدن نشود بلكه بصرافت ذهبیت باقی میماند و محفوظ است در بدن خورنده و همچنین است ( و همچنین گفتهاند خ ) در احجار صلبه مثل یاقوت و الماس و امثال اینها ( و امثال ذلك خ ) شكی نیست كه آن جسم حقیقی اصفی و اصلب و اعظم و اشرف از طلا است و چون طلا متوسخ شود او را شمشه پاك بنماید و بصفای ( او را شسته پاك كنند و بصفای اول باقی خ ) میگذارند و مثال اوضح و ابسط ان شاء الله در اجوبه ( و مثالی اوضح و ابسط در آخر اجوبه خ ) بعرض خواهم رسانید و السلام
قال : و صدر المحققین در جواب شبهه چنین تقریر نموده كه چون نظر ( نظم خ ) باصول ما ثابت و مبرهن گردیده كه تشخص هر انسانی بنفس ناطقه است و اما بدن را من حیث البدن تشخص نیست الا بنفس و عبارة ( و بعبارة خ ) اخری معنی حشر بدن زید آن است ( آن نیست خ ) كه جسمی كه مأكول سبعی یا انسانی باشد ( مأكول شیء یا انسانی شده خ ) از آن جهت كه جسم معینی است و برای این ( آن خ ) حقیقت لحمیه و عظمیه و عصبیه حاصل است محشور شود در قیامت بلكه محشور بدن زید است در ضمن ای جسم كه آن ( در طی آن جسم كان خ در ضمن ای جسم كان ، نسخه ٣٠ م ) بعد از انخفاض شخصیت آن بآنكه بدن زید است اگر چه جمیع اجزاء آن فی ذاتها متبدل شود چنانچه ( چنانچه شخص خ ) كریه المنظر نباید با كراهت منظر مبعوث شود یا شخص اعمی و اعرج نباید با عمی و عرج محشور شود چنانچه احادیث دلالت ( دلالت صریحه خ ) دارد كه اهل جنت جُرد و مُردند ( جردند و مرد خ )
اقول مراد از ( مراد آن خ ) تشخص یا تحقق و تذوت است پس معنی تشخص شیء بشیء تحقق اوست باو بحیثیتی كه مقوم و محقق وجود اوست و بدون او موجود نمیشود و این از دو راه میشود یكی آن شیء علت وجود این شیء و یا وجود شیء و صور ( از دو راه میشود یكی آنكه آن شخص علت وجود این شیء باشد دویم یا جزء مادی و صوری خ ) او باشد زیرا كه قوام شیء ماده ( بماده خ ) و صورت اوست و بدون آنها موجود نگردد و یا مراد از تشخص تعین و تحدید شیء ( و یا مراد از تشخص و تحدید شیء واحد است بحد معین یا بحدود معینه متكثره همچو تشخص انسان بحد زید و عمرو و آن حد معین زمان خ ) و مكان و جهت و رتبه و كم و كیف است پس تشخص ( مشخص خ ) بمعنی ثانی مرتبهاش پستتر از تشخص است مثل تشخص بحر بامواج چه در بحر جهت وحدت است و تشخص جهت كثرت و جهت وحدت اشرف و اقدم از جهت كثرت است و همچنین انسان بنا بر اینكه كلی طبیعی موجود و متحقق در خارج است علی ما هو التحقیق پس انسان واحد ساری در جزئیات و حدود مشخصه بعلت وحدتش و قربش بسوی مبدء اشرف و اعظم خواهد بود عند الله از تشخص و حدود بعلت كثرتش و آن ظاهر است و تشخص ( شخص خ ) بمعنی اول اعلی و اشرف و اقدم از متشخص است چون ( چه آن خ ) در این هنگام علت وجود آن شیء است و علت اشرف از معلول است بهفتاد مرتبه و نفس ناطقه گاهی از آن تعبیر بقلب شود ( میشود خ ) و آن همان است كه از آن بأنا اشاره میكند ( میكنند خ ) و آن رتبه عرش است و گاهی از آن تعبیر بنفس صورت ملكوتیه مجرده از ماده عنصریه و مدت زمانیه ( زمانیه میشود خ ) و آن همان طیر شجره طوبی است و گاهی از آن تفسیر ( تعبیر خ ) بفؤاد و آیة الله و وجه الله شود و آن بعید ( عبد خ ) است و علی ای حال نفس ناطقه از عالم قدس و تجرد است نه از عالم ملك و تعلق پس قول صدر المحققین كه تشخص هر انسانی بنفس ناطقه است هر گاه مراد از انسان جمیع مراتب اوست از مراتب مشروحه سابقه از عقل و روح و جسم پس اگر از تشخص معنی اول را اراده كرده صحیح است بمعنی ثالث از معانی نفس ناطقه لكن صحیح نیست آنچه را ( را كه خ ) متفرع ساخته بر آن در ( بر آن و خ ) اكتفای نفس ناطقه از جمیع احكام خاصه بدنیه تا اینكه هر گاه ( هر گاه آن خ ) جسم مخصوص نباشد و نفس مخصوص باشد كفایت ( و نفس ناطقه كفایت خ ) از او میكند بظهور در جسم غیر آن جسم اول ( اول چه خ ) احكام معلول بر علت جاری نشود هر چند معلول متقوم است بعلت خود آیا نمیبینی كه چون چشم بپوشی نمیبینی و حال آنكه نفس ناطقه موجود است و هر گاه مراد اینست كه موقوف است بر جسم لا علی التعیین با آنكه ( با اینكه این خ ) كلام فی نفسه فاسد و باطل است از كسی كه دیده بصیرتش بنور كشف و یقین منور شده باشد صادر نمیشود گوئیم همین بعینه انكار معاد جسمانی ( جسمانیه خ ) است و اثبات روحانی چه در جسم ( چه جسم خ ) دنیوی چون در آخرت نباشد پس روح بتنهائی معذب شود یا منعم ( متنعم خ ) یا با جسم دیگر و در صورت ثانی لازم میآید كه حق تعالی حكیم نباشد بلكه ظلم لازم میآید چه مطیع و چه عاصی از دیگری است و منعم و معذب دیگر است ( چه مطبوع و عاصی دیگر است و متنعم و معذب دیگری خ ) و هر گاه بگوید كه جسم بما هو جسم را شعوری نیست تا ثواب و عقاب در او تأثیر كند گوئیم كه این مخالف آن چیزی است كه ثابت شده در شریعت كه هر عضوی را تكلیفی است بخلاف عضو دیگر پس چگونه در قیامت حق تعالی از دست و پا و جوارح شهادت میطلبد هر گاه شعور نداشته باشد و هر گاه جسم آخرت غیر جسم دنیائی باشد چگونه شهادت زور میدهد ( میدهند خ ) و حال آنكه این ( آن خ ) دست و پا او را در معصیت ندیده بودند هر گاه ( در معصیت ندیدهاند و هر گاه خ ) مقر نفس ناطقه باشد پس انكار كه خواهد كرد ( باشد پس منكر كه خواهد بود خ ) تا حاجت بشهادت اعضا و جوارح باشد ( باشد پس خ ) هر گاه بناست كه حق تعالی جبر كند پس چرا جبر نكرد نفس ناطقه را اولا یا ثانیا پس چه حاجت كه شهادت زور از اعضا و جوارح بطلبند ( بطلبد خ ) با آنكه نسبت جبر بجناب مقدس ( اقدس خ ) الهی از جمله ممتنعات است و حقیر در اكثر مباحثات و اجوبه مسائل براهین قطعیه از عقلیه و نقلیه اقامه نموده كه جبر مدرك و متصور نگردد فضلا از وقوع و تحقق و این مقام مناسب تحقیق آن نیست و جمیع اشیاء از جماد و نبات و اعراض صاحب شعور و ادراك میباشند و این از ضرورت مذهب شیعه است كه ولایت آلمحمد (ص) ( علیهم السلام خ ) را عرض كردند بر كوهها و سنگها و صحراها و آبها و درختان و مرغان حتی از حدیثی كه مجلسی (رض) ( رحمه الله خ ) در همه كتب خود حتی در كتب فارسیه مثل جلاء العیون و امثالش ( امثالش نوشته خ ) كه تبها و مرضها را نیز امر باطاعت ( بطاعت خ ) امیرالمؤمنین علیه السلام نمودند ( كردهاند خ ) و آنها طوق انقیاد بر گردن گذاشتهاند كمال وضوح و ظهور دارد و بالجمله این امر در نزد ما و عارفین كالشمس فی رابعة النهار میباشد و چون محقق شد اختیار و شعور جسم و بدن پس چگونه فرض توان كرد كه معاد نفس ناطقه است در ضمن ای جسم كان نه جسم دنیاوی ( دنیایی خ ) و گمان ندارم كه احدی از مسلمین قائلین بمعاد جسمانی قائل این قول باشند و این در بطلان ( قائل باین قول باشند و بطلان این خ ) كمال وضوح و ظهور دارد و منكر معاد قائل بعود روح است بتنهائی نه ( یا خ ) بجسمی غیر از جسم دنیائی و این خرق اجماع مركب است و هر گاه مراد از تشخص معنی ثانی است پس اگر مراد از نفس ناطقه معنی ثالث باشد این كلام بیمعنی است چه آن نفس ناطقه همان حقیقت واقعه در حدیث كمیل است كه ظاهر نشود الا بعد كشف سبحات بدون اشاره و ازاله انیات و ماهیات و حدود بدون عبارت پس خود معرا و مبرا از جمیع حدود و مشخصات ( و مشخصات است خ ) پس سبب تشخص غیر چون تواند شد و اگر مراد ( مراد از خ ) نفس ناطقه معنی ثانی است پس اگر مراد از انسانی ( انسان خ ) تنها رتبه فواید ( فؤاد خ ) و حقیقت باشد صحیح است چه تعین حقیقت از صرف اطلاق بقلب كه اول یقین ( تعین خ ) اوست میباشد لكن دخلی بما نحن فیه كه اعاده اجسام باشد ندارد و اگر معنی ثالث باشد در صورت صحبت ( صحت خ ) بایست تعمیم دهیم مراتب انسانی ( انسان خ ) را بمرتبه حقیقت و عقل و قلب باز بما نحن فیه دخلی ( و قلب و عقل و باز دخلی بما نحن فیه خ ) ندارد ابدا و آن ظاهر است و قولش بلكه محشور در قیامت بدن زید است ( است هم خ ) از این بدن چه اراده كرده هر گاه مراد از بدن جسم است این منافی قول سابق اوست كه معنی حشر بدن زید آن نیست كه جسم مأكول سبعی یا انسانی شده از آن جهت كه جسم معینی است ( معین است الخ خ ) و قول اولش ( اولش ایضا خ ) كه تشخص هر انسانی بنفس ناطقه اوست ( ناطقه است خ ) و اما بدن را من حیث البدن تشخصی نیست صریح است كه جسمیت معینه را مدخلیت نیست پس آن بدن محفوظ جسم نخواهد بود چون ( چه خ ) آن محفوظ نیست در نزد او و هر گاه مراد از بدن محض صورت و هیئت است چنانكه ظاهر كلامش اینست بلكه قولش اگر چه جمیع اجزای آن فی ذاتها متبدل ( مبدل خ ) شود دلالت صریحه بر آن دارد در این صورت محقق میشود آنچه سابقا ( آنچه بر او سابق خ ) نسبت دادیم كه منكر معاد جسمانی است كه اهل شریعت بآن اعتراف دارند چه قائل بر اولی ( قائل بر آن خ ) است كه هیئت برمیگردد نه ماده بلكه هیئت مصوغه ثانیه ( بلكه امر بعكس است هیئت مصنوعه ثانیه خ ) قطعا آن هیئت اولی نیست چنانكه صریح كلام امام جعفر صادق ( كلام حضرت صادق خ ) علیه السلام بآن دلالت دارد و در تمثیلش بخاتم كه چون بشكنی باز بسازی آن خاتم دویم بحسب صورت غیر و مثل اول است و بحسب ماده عین ( مثل خ ) اوست پس فرمود كه هو هو و ( هو هو و هو خ ) غیره پس معلوم شد كه صدر المحققین قائل باعاده جسم اول نیست لا من حیث الماده و لا من حیث الصوره و اتفاق مسلمین بر خلاف آن انعقاد یافته اگر خوف تطویل نداشتم هرآینه بادله ساطعه و ذكر امور دقیقه از دلیل حكمت و مجادله بالتی هی احسن بتفصیل شقوق این مسئله میپرداختم لیكن چون كلام بدقت نظر و تلویحات و بحسن مقالات ( چون كلام با فطن و ذكی الفهمی است كه بدقت نظر و تلویحات و لحن مقال را خ ) ادراك میفرماید لاجرم باشاره اكتفا كرد ( نمود خ ) اگر گویند كه مراد صدر المحققین از بدن همان جسم حقیقی است كه سابقا ذكر ( مذكور خ ) نمودی و این جسم كه نفی كرده همان اعراض و اوساخ است جواب گوئیم هر گاه مرادش از جسم اعراض و اوساخ بود ( است خ ) پس چرا اقرار بعود او نمود یعنی بعود بدن در ضمن جنس ( جسم خ ) دیگر چه آن وسخ عود نكند و الا دار الآخرة ( آخرت خ ) دار حیوان نخواهد بود چه آن وسخ سبب موت است بلكه موت عبارت از وجود آن وسخ است در نزد ازاله آن حیات ظاهر شود پس چگونه فرض توان كرد وجود این اوساخ را در دار آخرت دار حیوان و این اعراض و اوساخ همان غطائی است كه حق تعالی فرموده فكشفنا عنك غطاءك فبصرك الیوم حدید و چون او قائل هو و جسم ( او قائل بعود جسمانی خ ) دیگر شده با بدن معلوم است كه مرادش از جسم و بدن نه آنست كه ما اشاره بآن نمودیم ( كردیم خ ) بلكه از بدن محض صورت اراده كرده كه در ضمن جسمی لا علی التعین ( التعیین خ ) عود كند و تو دانستی قطعا كه صورت معاد غیر صورت دنیویه است و ماده نیز باقرار خودش غیر است پس عود برای روح است بتنهائی زیرا كه عود برگشتن چیزی است كه سابق بوده و بر آن جسم و بدن عود و رجوع صدق نكند چه آنها در دنیا نبودند كه مضمحل كند ( گشته خ ) باز برگردند و قوله تعالی و یبعث من فی القبور مكذّب ( تكذیب خ ) این مذهب است نعوذ بالله من طغیان الاقلام و زلل الافهام و اما قولش چنانچه شخص كریه منظر ( المنظر خ ) با كراهت منظر مبعوث نشود یا شخص عمی و اعرج ( اعمی و اعرج الخ خ ) پس آن باطل است چه كراهت منظر و عمی و عرج دخل در حقیقت جسم مستقیم تنزل از عالم علوی ندارند ( جسم مستقیم متنزل از عالم بالا ندارد خ ) بلكه آنها امراضی است طاری میشود بحسب تمكن این اعراض و غرایب و عدم اعتدال طبایع و استقامت مزاج چون حالت صحت و مرض مشخص ( شخص خ ) و در این دو حالت جسم مبدل ( متبدل خ ) نشود بلكه اعراضش و مزاجش بحسب اعتدال و غلو طبیعی مبدل ( اعتدال و غلبه طبیعتی متبدل خ ) شود و چون عود كند عودش مزاج ( بمزاج خ ) مستقیم كه در روز اول بود با جسمیت حقیقة ( حقیقیه خ ) خواهد بود مثلا هر گاه پادشاهی امر كند یكی از خدام خود را كه از دار السلطنه بجهت تمشیت مهمی یا قضائی ( بجهت امری خ ) باقصی بلاد فرنگ یا چین و ماچین برود و آن كار را صورت داده ( صورت بدهد و خ ) بدار السلطنه برگردد آن شخص بنا بر امر پادشاه بیرون رفته عزم آن بلد نمود ( نموده خ ) سفرش بسیار طول كشیده در عرض ( عرض راه در خ ) این مدت متمادی حمامی نرفته چركی از خود دور نكرده و سر ( سری خ ) نتراشیده و رخت خود را هیچ عوض نكرده و اسباب تنقید ( تنقیه خ ) و تنظیف را هیچ استعمال ننموده بلكه پیوسته در خاكها و گلها و كثافتها غلطیده تا بمحل مأمور از جانب پادشاه رسید و از آنجا بهمان حالت مراجعت بخدمت پادشاه نمود بهمان هیئت مكره ( از آنجا بهمان حالت مراجعت كرده الآن كه بدار السلطنه وارد شود و بخانه خود برمیگردد آیا گمان داری كه بهمان هیئت بخدمت پادشاه و وزرا بجهت اعلام میرود و بهمان هیئت منكره خ ) باقی میماند یا خود را شست و شو داده جامههای پاك میپوشد شكی نیست كه بهمان حالت و هیئت قبیحه مكره ( منكره خ ) باقی نخواهد ماند بلكه خود را پاك و پاكیزه میگرداند و آن چركها را از خود دور میكند آیا بعد از ازاله آن اوساخ آن شخص از جسمیت میافتد یا چیزی از او كم میشود یا آن شخص مبدل میشود ( میشود تا آن شخص متبدل شود خ ) حاشا و كلا بلكه همان جسم است و همان شخص است آنچه از او خارج شده دخلی در حقیقت او ( دخلی بحقیقت آن خ ) نداشت و همچنین است حال غیر معصومین كه از ملأ اعلی با كمال صفا و نورانیت بزمین نزول داده شد همچو آدم علیه السلام در كمال صفا با جسم و جسد از بهشت بیرون آمده در این دنیا متوسخ باوساخ شده از آن اوساخ كراهت منظر و عمی و عرج ( و عمی و عرج پدیدار شد چنانچه در این مثال دانستی چون باز عود میكند از چرك پاك میشود پس كراهت منظر دنیویه و عمی و عرج خ ) دنیائی در نزد ازاله اوساخ مرتفع میشوند چه آن وسخ علت كراهت منظر بوده اذ ( اذا خ ) ذهبت العلة ذهب المعلول و باقی میماند كراهت منظر و اعمی و اعرج ( منظر و عمی و عرج خ ) كه از اعمال ذاتیه كسب نمود و ( نموده و آنها از او خ ) مفارقت نكند و اما معصومین علیهم السلام چنانكه مذكور شد مثال ایشان مثال آن غلامی ( خادمی خ ) است كه بامر پادشاه مأمور برفتن مكان بعید شده ( بعیدی شد خ ) لكن پیوسته در اثنای راه بنظافت و طهارت خود مشغول بوده و رخت خود را عوض مینمودند و كثافت و وسخ را در خود راه ندادند ایشان را حاجت بحمام رفتن و خود را پاك نمودن در نزد سلطان نیفتد ( حاجت بحمام رفتن نیست و خود را پاك كردن بجهت حضور سلطان خ ) و بهمان حالت اولیه ( اولیت خ ) خود حاضر میشوند و مراتب معصومین (ع) از این مثال تام كما ینبغی معلوم خواهد شد هر گاه تأمل بفرمایند پس معلوم شد كه عدم حشر شخص كریه المنظر با كراهت منظر مورث عدم حشر جسم آن نیست بلكه همان جسم است معرا از اوساخ و غرایب و اما قولش كه چنانچه احادیث دلالت صریحه دارد كه اهل جنت جُرد و مُردند پس آن نیز دخلی ( دخل خ ) بمطلب ندارد زیرا كه حضرت آدم (ع) چون بكمال خلقت ( خلعت خ ) جسمانیه و عجین طینتش از عناصر چنانچه معروفست بجهت معصیت از بهشت برین بیرون آمد و سالها گریست تا توبهاش مقبول شد پس با حواء (ع) ملاقات نموده ( ملاقات نموده و میان ایشان اجتماع بعد از افتراق شد شبی از شبها حضرت آدم علیه السلام خ ) چون از خواب بیدار شد دید كه ریش درآورده از آن تعجب بسیار ( بسیاری خ ) نمود و بسیار خائف شد كه مبادا معصیت دیگری از او صادر شده كه ( و خ ) مستوجب عقوبت الهی شده باشد و انكشاف سر این واقعه را بكمال تضرع و خضوع ( با كمال تضرع و خشوع خ ) از حق تعالی طلب نمود تا اینكه وحی باو رسید كه یا آدم این نه از جهت ( نه بجهت خ ) معصیت است بلكه این در دنیای دنیست ( در دنیا زینت خ ) و شوكت برای مردان است الحدیث ، پس این موها و ریش و كثافتها در بهشت همراه آدم (ع) نبود تا بآنجا برگردد و این لازمه جسمیت حقیقیه نیست بلكه از كثافاتست و هر گاه خواسته باشم كه شرح دهم كیفیت تكون موها را علی انحاء ( الانحاء خ ) المختلفه تا معلوم شود كه آن از اهل ( اصل خ ) خلقت نیست كلام بطول منجر میشود هر چند مشتمل است بر فواید عظیمه لكن حقیر را از تهجم غموم و هموم ( هموم و غموم خ ) بتطویل مقال اقبال ( مقال مجال خ ) نیست و الحاصل قول صدر المحققین در این مقام در غایت سقوط میباشد ( سقوط است خ ) و وجه صحتی برایش بوجهی نیست خواست كه دفع شبهه كند در ورطه عظیمی مبتلا شد و جمعی را مبتلا كرد وفقنا الله و ایاكم لالتماس باب الهدی و عصمنا و ایاكم من الزیغ المیل الهوی ( من الزیغ و المیل الی الهوی خ )
قال سلمه الله تعالی : و متكلمین در جواب شبهه چنین تقریر نمودند كه چون جناب اقدس باری سبحانه و تعالی ( اقدس الهی را خ ) علم و قدرت باقصی الغایات و اعلی المراتب است اجزاء اصلیه كافر را در جسد مؤمن با ( یا خ ) اجزاء اصلیه مؤمن را در جسد كافر حفظ و ضبط نموده در حین بعث ( نموده تا در هنگام بعثت خ ) و حشر آن را انتزاع نموده محشور نماید و مؤمن را بدخول جنت و كافر را بدخول جهنم ( بدخول نار خ ) مأمور سازند
اقول كلام متكلمین احتمال حق و باطل و صحت و فساد هر دو دارد چه هر گاه قصد كند ( كنند خ ) از اجزاء اصلیه آن طینت اصلیه را كه جناب امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند كه بعد از آنكه اجزاء میت از هم فرو ریزد ( ریزد و خ ) خاك شود آن طینت اصلیه او بطریقه ( بطریق خ ) استداره در قبر میماند و مراد از این طینت جسم اوست كه در قبرش نه در روحش ( كه در قبر است نه روحش خ ) كه در جنت یا نار است و آن بعد از ازاله اوساخ و اعراض محسوس بحس بصر متوسخ مسبل مكدر نگردد ( نگردد الا نزد ظهور قوله تعالی خ ) فكشفنا عنك غطاءك فبصرك الیوم حدید از اینجاست كه مؤمنین ممتحنین و عارفین مخلصین او را بچشم میبینند ( بینند خ ) و اما سایر ناس از او غافلند و آن جسم اصلی است و او ( آن خ ) مأكول كه جزء بدن كسی شود نگردد ( نمیگردد خ ) و در كتاب حفیظ محفوظ است كما قال اللّه تعالی قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفیظ پس اگر مراد ایشان از اجزاء اصلیه همین است كه مذكور شد این قول صحیح است بی شك و شبهه و اما هر گاه مراد ایشان از اجزاء اصلیه ( مرادشان از اجزای اصلیه اجزای خ ) منویه است و اجزاء قبل از اكل چنانكه ظاهر كلام ایشان است بلكه صریح قول بعضی است پس این ( آن خ ) نیز مثل كلام صدر المحققین ( صدر المحققین است خ ) فاسد و باطل است و اعتراضی كه جناب شاهزاده دام الله ظلاله كه بر ایشان وارد آوردند وارد است ( ادام الله ظله بر ایشان وارد آورده است وارد خ ) و مناصی برای ایشان از آن نیست و نظر بقاعده خودشان جوابی از این اعتراض ندارند الا باراده كلام سابق كه با وجود آن شبهه باقی نماند
قال سلمه اللّه تعالی : و نواب مستطاب اشرف والا دام اقباله الاعلی ( العالی خ ) كه مراقی و معارج كمالات را باقدام براهین قاطعه پیموده و درجات حقایق و معارف را بجناح دلایل ساطعه عقلیه طی نمودند ( نمودهاند خ )
دلش چون تخته حكمت سگالد فلاطون را بدانش گوش مالد
در این مقام ابداع و احتراض فرموده كه ( كذا ابداع و اختراع اعتراضی فرمودهاند خ ) هر گاه فرض كنیم ( كنیم كه خ ) شخصی اجزای اصلیه و ماده منویه آن ممن ( من خ ) بدو الوجود الی انقضاء مدت عمرش بلكه سلسله آباء و امهات او بطنا بعد بطن بلحوم و شحوم وحوش و سباع نطیحه و موقوذه نشو و نما یافته بمقتضای و اذا الوحوش حشرت چون وحوش از آن جدا نماید ( چون وحوش بجهت قصاص و مكافات باید محشور شوند چون جناب اقدس سبحان انتزاع لحوم و شحوم از جسد آن نماید خ ) بجز نفس چیزی باقی نخواهد ماند پس چگونه شخص بمثله یا بعینه محشور خواهد شد
اقول جواب این اعتراض بعد از ملاحظه كلمات سابقه و دقت در آن در غایت وضوح و ظهور میباشد لكن حقیر باز تأكیدا للبیان و توضیحا للتبیان بیان جواب را بر وجه اتم بعون الله الملك المنان تقریر مینمایم پس میگویم كه شكی نیست كه جسم را مراتب است در صفا و لطافت و كدورت و كثافت پس جسم افلاك اشرف از عناصر است و دو ( در خ ) جسم فلك عرش و فلك كرسی اشرف ( اشرف و اصفی خ ) از سایر افلاك است و محدب این دو فلك اصفی و اشرف و الطف از مقعر اوست و چون جناب اقدس سبحان فعل او جاری بر اكمل وجوه و احسن نظام است و طفره نیز محال است پس بایست در هر جسم ( جسمی خ ) اجسام متنزله سفلیه حقیقت او ( آن خ ) جسم را قرار داده بآن صفا و نورانیت باینكه ( تا اینكه خ ) فساد و زوال و قصور در آن راه نیافته خلقت الهی بر وجه كمال و اتمام حجت بر طایفه كفار و اهل ضلالت ( ضلال خ ) و اكمال نعمت بر مؤمنین و اهل كمال نماید پس لله الحمد و الشكر كه خلق كرد خلق را از آن جسم و از آن حقیقت لهذا ابوالبشر آدم علیه السلام و از آن جسم و روح خلق ( علیه السلام را از آن جسم خلق خ ) فرموده در بهشت دنیا مسكن داد و شكی نیست كه آدم (ع) در بهشت تام الخلقه و مستوی الفطره بوده جزء ناقصی در آن ( او خ ) نبوده با ( یا خ ) اینكه روح بی جسم نبود چه آن در عالم ذر بود و ( و در خ ) آن مقام خلق جسم و جسد او بود نه خلق حقیقت و روح و این معنی بغایت واضح است چون حكمت و مصلحت الهیه اقتضا نكرد كه خلق بصرافت آن صفا باشند بوجوه چندی كه ذكر آنها موجب تطویل است لهذا آدم (ع) ( علیه السلام را خ ) باسباب چندی كه اعظم آنها معصیت و ترك اولی باشد از بهشت بیرون كرده در ارض كثافت و كدورت منزل داد باین جهت است كه چون آدم (ع) بزمین آمد ابیات چندی خواند ( خواند كه اولش این است خ ) :
تغیرت البلاد و من علیها فوجه الارض مغبر قبیح
پس اوساخ و عوارض و غرایب چندی دامنگیر آدم (ع) شده بجهت مناسبت ترك اولی لیكن آن اعراض و اوساخ بعلت عدم معصیت آدم و حوا (ع) بسیار غلیظ و كثیف نبود باین جهت حجر الاسود كه ملكی بود از ملائكه آسمان بجهت آدم ( علیه السلام خ ) نزول كرده منجمد شد لیكن جوهرهٔ ( جوهری خ ) بود در كمال تلألؤ و لمعان بمثابهٔ كه چون آدم (ع) او را در خانه كعبه در ركن عراقی نصب فرمود نور او در مشرق ( در اشراق خ ) و لمعان درآمده حد وصول نورش را حد مكه قرار دادند و بهمان نهج باقی بود ( وصول نورش را حدی كه قرار دادند بهمان نهج باقی ماند خ ) تا قابیل هابیل را شهید نمود ( كرد خ ) ظلمت در عالم زیاد شد آن اوساخ و اعراض زیاد گشته تا آن حجر كم كم آغاز سیاه شدن و غلیظ شدن گذاشت تا الآن كه در هم شكسته و سیاه رو فرقی در ظاهر صورت میانه آن حجر مكرم و سایر احجار نیست ( آغاز سیاه شدن گذاشت و غلیظ شد تا اكنون كه در هم شكسته و سیاه شده و فرقی نیست در ظاهر صورت میانه آن حجر مكرم و احجار دیگر خ ) و همچنین آن لطیفه جسم صافی كه نزول در این عالم كرده چون گوهر شب چراغ شفاف و براق و نورش سعه خود را محیط بود بمثابه حجر الاسود پس چون معصیت در زمین كردند كدورت و ظلمت زیاد شده ( زیاده شد خ ) چون در عالم آن اجسام ظلمت ( عالم اجسام آن ظلمت خ ) تأثیر كرد سبب زیادتی انجماد اعراض و اوساخ گشته و این اوساخ بعضی بر بعض وارد گشته و متراكم شده تا بالكلیه حاجب ( صاحب خ ) آن جسم اصلی بحسب حس ( بحسب حسن غایب خ ) گردیده اگر چه در واقع اگر او نباشد این مضمحل و منعدم گردد مثل دندان كه گاهی چرك بر او مینشیند و جمع میشود و بحرارت هوای نفس نضج و طبخ گیرد تا آنكه بمثابه استخوانی شده بر روی دندان پس توهم آن میرود كه او ( آن خ ) نیز از دندان باشد پس كسی كه خواهد اصلاح دندان خود كند آن وسخ منجمد را از آنجا بآلت آهنی جدا كرده معلوم شود كه آن خارج بود نه اصلی و همچنین این اعراض و اوساخ متراكم گشته منجمد شده و روح حیوانی چنانكه مذكور شد ( و روح چنانكه ذكر شد خ ) در او پدید آمده او را بحركت درآورد پس آنچه را میبینی كه انسان یا حیوان میخورد و بآن چاق و لاغر میشود آن بجهت تراكم آن اعراض و اوساخ است بعضی بر بعضی چه شكی نیست در صورت تراكم و ظهور و غلبه اعراض و غرایب جثه بزرگ شود ( میشود خ ) و در صورت منع از تراكم و تهجم جثه كوچك و صغیر گردد ( میگردد خ ) و اكل غذای معروف از این اعراض است و الا غذای روح و آن جسم حقیقی اصلی از علم و عمل است زیرا كه علم چون منجمد شود ( میشود خ ) در عالم اسفل كه مقام جسم است غذای جسم شود و عمل كه متروح شود غذای روح است از اینجا است كلام امیرالمؤمنین علیه السلام كه در خصوص اكل اهل بهشت فرماید كه اكل ایشان اسفلش طعام است و اعلایش جسم ( اعلایش علم خ ) و حیات جسم حقیقی نه باین اغذیه كدره است باین جهت است كه اهل ریاضات ( ریاضت خ ) تقلیل در غذا میكنند و منقول از عربی این است ( از ابن عربی است خ ) كه نه ماه غذا نخورد و جوكیه و هنود حبس نفس میكنند سالها طعام و غذا نمیخورند و موجودند الحاصل این اغذیه معروفه اغذیه ذاتیه انسان و حیوان نیست بلكه تغذی باین اغذیه است اقتران امور عریضهایست از مغتذی بغاذی و اقتران و تراكم آن صغر و كبر و جود در تركیب ( تغذی باین اغذیه سبب اقتران امور عرضیه است از متغذی بغاذی و اقتران و تراكم آن سبب صغر و كبر و جودت تركیب خ ) و كراهت منظر غاذی گردد ولیكن باین اغذیه شخص در عالم تكلیف و دار دنیا دار ( عالم تكلیف دار دنیا و دار خ ) اعمال باقی میماند یعنی من حیث الظهور پس چون حق تعالی خواهد كه كشف غطاء از بصایر و ابصار خلق نماید تا آنچه كِشتهاند درو نمایند ان خیرا فخیرا و ان شرا فشرا این اوساخ را ازاله نماید و آن جسم حقیقی مستدیرا در قبر بماند و چون آن از سنخ اجسام فلكیه است پس صادق است كه بگوئیم كه مؤمن چون بمیرد و بعد ( بمیرد بعد خ ) از سه روز یا ده روز تا ( یا خ ) چهل روز او را بآسمان میبرند و كافر را در سجین سه روز تا چهل روز جهت ازاله آن اوساخ و غرائب است بحسب تمكن آن اعراض و رسوخش ( ظ و روحش خ ) در بدن و مراد از آسمان نه آسمان جسمی ( حسی خ ) است چه نوح علیه السلام عظام آدم را از مكه بنجف آورد و موسی (ع) عظام یوسف (ع) را از شاطی نیل به بیت المقدس آورد پس اگر مراد آسمان معروف بود این نقل متصور نبود پس چون بصفای اصلی خود جسم برمیگردد كه اصفی و الطف از جسم فلكی است میگویند كه بآسمان بردند ( بردهاند خ ) یعنی برتبه اصلیه خود برگردانیدند ( برگردانیدهاند خ ) پس از این بیان تام معلوم شد كه هر گاه كسی مدت عمرش و بهمان ( عمرش بهمان خ ) فرض كه شده غذایش اكل آدمیان و حیوانات و بهایم خود و پدرانش نسلا بعد نسل تا هر چه متسافل شود اباً عن جد و هكذا هر چه متعالی گردد ( گردد و خ ) بوده باشد تأثیر این اغذیه غیر از اقتران چرك و وسخی از مأكول بآكل نباشد چون اوساخ ازاله شود و عالم كما بدأكم تعودون پیش آید و مقام كل شیء یرجع الی اصله ظاهر گردد همه این اوساخ ملحق بتراب شوند آكل و مأكول از انسان و حیوان محشور شوند و جزا و مكافات اعمال ( عمل خ ) ایشان بایشان میرسد و چون حق تعالی اهل بهشت را ببهشت برد و اهل جهنم را بجهنم از این اوساخ ( اوساخ چون خ ) نضجی فی الجمله بهم رسانیده از خلقی ( رسانیده خلقی خ ) خلق فرماید در این دنیا نه مذكر نه مؤنث و هستند در این نشأة و عبادت حق تعالی میكنند تا حشر ایشان در رسد چنانكه در تفسیر قوله تعالی افعیینا بالخلق الاول بل هم فی لبس من خلق جدید جناب امام محمد باقر علیه السلام چنین فرموده و حاصل كلام اینكه اعتقاد مسلمین در این مسئله آن است كه شخص موجود در این نشأه بعینه همان در هم شكسته میشود و همان باز بهمان خلقت دنیویه بصورت عمل خود در قیامت محشور میشود مثل خانهٔ كه خراب كنند و باز همان خشت و گل را بی زیاده و نقصان خانه میسازند چنانكه ( باز بهمان خشت و گل بی زیاده و نقصان خانه بسازند چنانكه جناب خ ) امام جعفر صادق علیه السلام فرمود كه مانند انگشتری است كه او را میشكنی باز میسازی و قول من كه بصورت عمل خود در دنیا محشور میشود اشاره بآن ( باین خ ) است كه صورت حقیقت ( حقیقی خ ) نه آنست كه از این اغذیه عرضیه حاصل شود بلكه صورت اصلیه همان است كه بسبب اعمالش جسم بآن مصور شود آیا نمیبینی كه چگونه مسوخ كه بظاهر صورت غذای وسخی صورت انسان داشت از طغیان عمل ناشایسته منقلب ( منتقل خ ) بصورت فیل و بوزینه و امثال اینها شدند پس اهل معصیت صورت اصلیه نه ( معصیت صورت جسمیه اصلیه ایشان نه خ ) بصورت انسانیه است چه صورت انسانیه صورت اهل توحید و اهل ایمان و جنت است و هر كه ( هر كس خ ) بخلاف اینست این صورت برایش نباشد و در این دنیا نیز اهل معرفتی كه دیده بصیرت ایشان بنور كشف و ایقان روشن شده باشد آن صور كه ( این صورت را خ ) در ابدان ظاهریه خلق مشاهده میكنند و چون مرگ در رسد ملك او بصورت ( ملك الموت او را بصورت خ ) عمل او قبض كند و در قیامت بهمان صورت و هیئت محشور شود بلكه همان ( و هیئات حشر شود لكن همان خ ) شخص و همان ماده مثال آن ( آنها خ ) مسوخ است در این دنیا باین جهت است كه وارد شده در اخبار ( كه در اخبار وارد شده و اتفاق یافته بر آن اقوال علمای اخیار خ ) كه در قیامت خلق بصورت مختلفه ( بصور شتی مختلفه خ ) محشور میشوند مثل اینكه طائفهٔ كور و كر محشور شوند ( میشوند خ ) و در دنیا چشم داشتند و قرآن بآن ( بر آن خ ) ناطق است قال رب لم حشرتنی اعمی و قد كنت بصیرا و متكبر محشور شود بصورت مورچه و او را دندانی است مثل كوه احد و امثال اینها از صور مختلفه و شخص همان شخص ( شخص دنیائی خ ) است بماده و صور ( صورت خ ) اصلیه چنانكه هر كه او را میبیند ( ببیند خ ) میشناسد كه این فلان شخص است و بجهت فلان عمل باین صورت مصور شده در دنیا قبل از آخرت پس معلوم شد كه این اغذیه معروفه را تأثیری نیست الا حفظ آن حقیقت در دنیا بجهت عمل و تحمل تكلیف مثالش چون نقاشان خواهند كه عمارات عالیه را نقش كنند چون بآن بلندی نیستند كه بی نردبانی ( نردبان خ ) نقش كنند مثل سقف و امثالش را لهذا چوبهای مختلف و خشتها و گلهای غیر موافق در آنجا نصب میكنند و فایده آنها نیست الا تمكن آن نقاش از نقش آن سقف و دیوار بلند چون از نقش كردن فراغت حاصل شد آن چوبها و خشتها را از آنها بردارند آن سقف منتقش ( منقش خ ) باقی ماند یا نقشش مطبوع و موافق خواهش صاحب كار است نقاش را انواع هدیهها و تحفهها ( صاحب كار است پس نقاش را بانواع هدایا و تحف خ ) و خلعتها مشرف و كامران گرداند ( گردانند خ ) یا مخالف طبع و منافی مراد است و تضییع مال صاحب خانه است پس آن نقاش را كمال اهانت كرده بانواع عقوبات او را مبتلا میگرداند ( سازند خ ) بالجمله آن چوب و آجر كه در آنجا بكار بردند ( بردهاند خ ) مصرفی ندارد الا تنقیش آن مكان پس آن چوب و آجر بمنزله این اوساخ و كدورت ( كدورات خ ) است كه تكلیف و اعمال صالحه و طالحه موقوف بر آن است و آن نقش صور طینت قبیحه ( نقش صورت طیبه و قبیحه خ ) و خبیثه است كه باعمال شخص بآن متصور ( مصور خ ) میشود از صور حسنه و قبیحه چنانچه در احادیث محشر و قیامت مسطور است و بالجمله مراد از عود و ازاله اوساخ همچو شخصی است كه او را بحمام برده دلاكی كرده چركهای ( دلاكی گردد چرك خ ) بسیار از بدن او دور ( جدا خ ) كرده پس از حمامش بیرون آورند و شكی نیست كه آن شخص همان شخص است و چركها خارج از حقیقت تشخص ( تشخیص خ ) آن است و بزوال آن خللی در حقیقت جسمیت او ( آن خ ) بهم نمیرسد و آن شخص مثال آن جسم است و آن اوساخ و چركها بمنزله آنچه متكون و متحصل میشود از این اغذیه پس از این بیان مكرر مردد معلوم شد كه آنچه از لحوم و شحوم وحوش نطیحه و موقوذه غذا میشود اعراضی است و غرایبی است كه مقترن بآن اجسام است ( بآن اجسام شده است سبب خ ) زیادتی اعراض و غرایب ( غرایب دیگر خ ) شد در اكل و چون حق تعالی حشر كند حشر میكند وحوش و طیور و انسان و آدمی را بی وسخ و عرض و آن جزء بدن چیزی نگشته و این معنی را بسكه تكرار كردم بسرحد ضرورت ان شاء الله رسیده است و اختصاص نواب مستطاب اطال الله بقاءه وحوش و سباع را به نطیحه و موقوذه بنا بر آنچه مشهور است كه حق تعالی مبعوث میكند وحوش را پس قصاص میگیرد از قرناء برای جماء پس جملگی معدوم میشوند و سایر حیوانات عود نمیكنند ولیكن آنچه ادله عقلیه و نقلیه بآن ( بر آن خ ) دلالت دارد آن است كه جمیع اشیاء محشور میشوند زیرا كه كلا و جملة مكلف میباشند و جملگی بغایت ( و همگی بغایات خ ) خود خواهند رسید قال اللّه تعالی و ما من دابة فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالكم مافرطنا فی الكتاب من شیء ثم الی ربهم یحشرون و مرگ ( عدم خ ) در آخرت نباشد و مرگ را ذبح میكنند و شرح این مسئله و تحقیق مطالبش محتاج به بسط مقال است و بجهة افسردگی حقیر را آن اقبال نیست و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و الحمد لله رب العالمین