رساله در شرح يك فقره از دعاى شعبان

السيد كاظم الرشتي
النسخة العربية الأصلية

رساله در شرح یك فقره از دعاى شعبان

من مصنفات

السید كاظم بن السید قاسم الحسینی الرشتی

جواهر الحكم، المجلد الثانی

شركة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة

البصرة – العراق

شهر جمادی الاولى سنة 1432 هجریة

بسم الله الرحمن الرحیم

ای آنكه ز اشراق نور جمالت تمامی كاینات مستشرق و موجود و از ظهور كوكبه سلطان جلالت جملگی ممكنات نیست و نابود ، ببركت اسم شریف رحمن بساط انس بر كرسی عظمت در زیر سقف عرش رحمت انداختی و بقهاریت اسم الله لوای تفرد و توحد قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون افراختی ، از خلق بخلق خلق را خلق نمودی و از خود بخود بیخود با خود بیخودشان كردی ، گهی در بزم بسم الله الرحمن الرحیم از مینای قل هو الله احد باده مراد بمذاق جان ایشان رسانیدی و گاهی در تلخگاه وادی الحمد لله رب العالمین زهر هلاهل لن‌ترانی بایشان چشانیدی این طرفه كه معنی بسم الله الرحمن الرحیم همان بعینه الحمد لله رب العالمین و مؤدای لن‌ترانی بحقیقت قل هو الله احد پس دامن عزتت از آن بلندتر كه دست این كوتاه‌قامتان دایره امكان بآن رسد و نظر عالی‌همتت (خ‌ل) از آن بالاتر كه باین واماندگان حضیض مذلت و خسران افتد پس ما ضعیفان از همه چاره بیچاره و این جمله بیكسان از همه دیار آواره نه در دروازه قدم راهی داریم و نه در كتم عدم قراری پس از لطف خود از دریای عدم ما را بساحل وجود رسان و از آن ساحل در دریای عدم غرق گردان الهی هب لی كمال الانقطاع الیك كه در قعر آن بحر در نزد اشراف بغرق عكس جمال تو بینم ( بینیم خ‌ل ) و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك تا بالكلیه مراسم خودبینی كه از لوازم دوبینی است ناشی از اشتغال بمراسم اعمال و عبادات از میان برخواسته حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور و تصل الی معدن العظمة پس از آن سر لی مع الله پدیدار آمده و مقام لا فرق بینك و بینها الا انهم عبادك و خلقك آشكارا شود و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسك بحق آن سید و سرور كه در مقام انما انا بشر مثلكم داعی هب لی كمال الانقطاع الیك ، و در مقام و اصطنعتك لنفسی صاحب رتبه حجب النور ، و در وادی مثل نوره كمشكوة معدن العظمة ، و در بزم سبحان ربك رب العزة عما یصفون عز قدس ازلی و نور حجاب لم‌یزلی اعنی مخاطب خطاب ( بخطاب خ‌ل ) یا محمد (ص) فضلك علی الانبیاء كفضلی و انا رب العزة علی كل الخلق تاج استخلصه الله فی القدم علی سائر الامم بر سر ، و خلعت اقامه مقامه فی سائر عالمه فی الاداء در بر ، و در خلوتخانه لی مع الله وقت راه‌یاب ، و بر بساط انا هو و هو انا تكیه‌زن ، و از شراب الا انه هو هو و انا انا سرخوش ، و از كاس یا علی ماعرف الله الا انا و انت بیهوش ، و بشرافت مقام و نبالت محل ماعرفناك حق معرفتك مشرف و كامیاب ، اللهم صل علیه و آله الذین بعشر سبعهم ظهر الوجود فامتاز الشاهد من المشهود و العابد من المعبود و المفقود من الموجود و العاد من المعدود

اما بعد چنین گوید ذره بیمقدار و حقیر خاكسار محمدكاظم بن محمدقاسم الحسینی الرشتی كه یكی از صاحبدلان روشن‌ضمیر كه تاج افتخار الفقر فخری در رتبه ثانی از خزانه‌دار حضرت مالك الملوك برای تاركش ( تارك مباركش خ‌ل ) نازل ، و طغرای غرای من طلب و جد وجد بنام نامیش از دیوان مصدر قضا و قدر صادر ، یكه‌تاز میدان طلب شهسوار معركه ادب بلغه الله ما یتمناه و جعل آخرته خیرا من اولاه و اخذه بهواه الی رضاه این سرگشته وادی محرومی و وامانده مرحله دوری و مهجوری را بدان امر فرمودند كه بعضی از نكات دقیقه و لطایف انیقه از اسرار علم حقیقت كه در فقرات شریفه الهی هب لی كمال الانقطاع الیك و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسك از دعای هر روزه ماه مبارك شعبان كه مأثور از مولای ( جناب مولای متقیان خ‌ل ) امیر مؤمنان علیه و علی اخیه و زوجته ( زوجته و اولاده خ‌ل ) آلاف التحیة ( التحیة و الثناء خ‌ل ) و السلام میباشد بمعرض اظهار آورده نقاب خفاء از چهره مقصود بردارم هر چند این بی‌بضاعت را آن سباحت كه در این بحر غَطَمطَم و یم متلاطم كه بیشمار كشتیهای مستحكم را بساحل عدم رسانیده غواصی نمایم ( نمائیم خ‌ل ) نیست و آن ( این خ‌ل ) جرأت و جلادت كه در این میدان پر فتنه و آشوب كه بسیار از نامور پهلوانان را بخاك مذلت و هلاك افكنده قدم پیش گذاشته تمنای افراشتن ( برافراشتن خ‌ل ) لوای نصر كنم نه لكن چون لطف حق مدد فرماید پشه پیل را از پا درآورد و چون نگاه و التفاتش باشد مورچه حكم وداد و مرحله اتحاد را تعلیم سلیمان علیه السلام نماید لانه سبحانه لا یتعاظمه شئ و لا یعجز عن شئ یجری فعله كیف یشاء بما یشاء لمن یشاء فی من یشاء انه علی كل شئ قدیر

لهذا بلطف الهی واثق و از باطن فیض مواطن آن ره‌نورد طریق معرفت سلمه الله تعالی مستمد پس امر ایشان را ممتثل شده بمنصه عرض میرساند كه حضرت احدیت چون جهانیان را در عالم اسرار كه برترین مقام حجاب واحدیت است نگاه داشته پس بمانند سوراخ سوزنی از نور عظمت كه از آفتاب كلمه مباركه كن كه در ( كن در خ‌ل ) تلألؤ و لمعان درآمده برای ایشان پدیدار نمود پس جملگی خلایق از شدت تابش آن نور و قوت اشراق آن ظهور متلاشی و مضمحل گشته نه از ایشان به پیش ایشان خبری و نه از دیار ایشان در نزد همگنان اثری و همان سر اول چون در آخر بجناب نبوت‌مآب موسی كلیم علی نبینا و آله و علیه السلام ظاهر شد نتیجه فدك الجبل و خر موسی صعقا پدیدار شد و آن نور ظهور ایزد تعالی است نه ذاتش و آیت و صفت اوست نه كنه ( كنهش خ‌ل ) و حقیقتش تابش جمال اوست نه عین حضرتش حامل اثر جلال اوست نه ذات هویتش ، نه چنانست كه جمعی از خام‌طبیعتان و برخی از پست‌فطرتان كه بدون خضر راه طریقت و بی مشعل پرنور شریعت و حقیقت در این مرحله قدم گذاشته و در این طریقه ره‌نوردی آغاز نموده‌اند ( نموده خ‌ل ) پس در چاه طبیعت نگون و در قعر بحر هیولی و ماده جسمانیه غرق و ناچیز و نابود چنان پنداشته ( پنداشتند خ‌ل ) كه حضرت ایزد متعال همچو دریا در موج و هر موجی منشأ تعینی و بهر تعینی مبدء ظهور خلقی پس تمامی موجودات حدود ذات حضرت مقدس ایزدی میباشند و آن حضرت عین وجود است و صرف شهود و موجودیت موجودات بحدود و مشخصات آن وجود ( مشخصات از وجود خ‌ل ) است چنانچه یكی از ایشان گفته در بعضی از كلمات خود ما لفظه : دریا نفس زند بخارش گویند چون متراكم شود ابرش خوانند و چون فرو چكد بارانش نام نهند و چون جمع شود سیلش گویند ( خوانند خ‌ل ) و چون بدریا پیوندد همان دریا بود ،

البحر بحر علی ما كان فی القدم ان الحوادث امواج و انهار

لا یحجبنك اشكال تشكلها عمن تشكل فیها و هی استار

و دیگری گفته از ایشان :

و ما الخلق فی التمثال الا كثلجة و انت لها الماء الذی هو نابع

و لكن یذوب الثلج یرفع حكمه و یوضع حكم الماء و الامر واقع

و ایضا گفته‌اند ( گفته خ‌ل ) :

گاه خورشیدی و گه دریا شوی گاه كوه قاف و گه عنقا شوی

از تو ای بی نقش با چندین صور هم منزه هم مشبه خیره‌سر

و چون نیك در مقام این اشخاص بنگری بینی كه در رتبه ( تیه خ‌ل ) طبیعت واقف و در لجه هیولی سابح حق را سبحانه چون ماده پنداشتند كه قابل هر صورتی و مهیا و مستعد هر تعینی اگر چه از اطلاق لفظ ماده تحاشی كنند و او را بر آن حضرت جایز و روا ندارند و لیكن این تحاشی لفظی است و اثبات معنوی چه تعین بحدود مختلفه لازم دارد انفعال متعین را و اینكه آن متعین محل این ( آن خ‌ل ) تعینات باشد و اینكه او را نسبتی اجمالی ذكری باشد با جمیع این صور و حدود و هیئات و آن لازم دارد تكثر را در ذات چه جهات نسبت مختلف ( مختلفه خ‌ل ) و انحاء روابط متعدد و اینكه او را دو حالت ( اینكه دو حالت او را خ‌ل ) حاصل شود یكی قبل التعین دوم بعده هر چند بلا مهلة و فاصله زمانیه باشد و اینكه منقسم باقسام و متجزی باجزاء شود بعد ( و بعد خ‌ل ) از عروض عوارض و لحوق تعینات و اینكه لاحق شود او را نقایص بواسطه آن تعین و آن با كمال مطلق منافی است و مانند مذكورات از قبایح بسیار است و ذكر تفاصیل احوال هر یك مؤدی بتطویل است و برای عاقل اشاره كافیست

و جمعی دیگر از قبایح این مذهب اغماض نتوانستند كرد لاجرم این ( آن خ‌ل ) سخن را باطل انگاشته بر آن رفتند كه وجود منبسط كه آن متعین باطوار و محدود بحدود میشود آن وجود مطلق است و از آن گاهی تعبیر بوجود منبسط و حق مخلوق به و حقیقت محمدیه ( محمدیه «ص‌» خ‌ل ) و عقل كلی و قلم اعلی میكنند و میگویند كه این با واجب واجب است و با ممكن ممكن و با حادث حادث و با قدیم قدیم و با موجود موجود و با معدوم معدوم و با شئ شئ و با لاشئ لاشئ و همان را وجود لابشرط میدانند كه چون بشرط لا مقید شود وجود واجبست و وجود حق و چون بشرط شئ ( شئ مقید شود خ‌ل ) قید پذیرد وجود مقید است و وجود حادث و خود وجود منبسط كه با واجب واجبست و با حادث حادث و این مذهب بحقیقت اسخف است از مذهب سابق و این قول افسد از قول اول است چه وجود تحقق و هستی است و عدم بی تحقق و نیستی و حادث مخلوق بودن ذاتیست و قدیم مخلوق نبودن ذاتی است چون ( و چون خ‌ل ) عاقل روا دارد كه اثبات كند تحقق و عدمش و هستی و نیستی و مخلوقی و غیر مخلوقی هر یك چیز بحسب عوارض و هرگاه بصیرتی باشد بیند كه لحوق عوارض سبب زیادتی وجود شئ میشود نه معدومیت لاسیما واجب را سبحانه یك قسمی از این وجود گرفتن و فردی از افرادش شمردن تا ( با خ‌ل ) واجب یعنی وجود حق و وجود مقید دو ( و خ‌ل ) فردی از وی باشند پس هر دو قسیم و ضد یكدیگر باشند و حق سبحانه و تعالی را ضد ( ضدی خ‌ل ) نباشد وانگهی ممكن و حادث كه اثر فعل اوست و گرنه ( هرگز خ‌ل ) ضدی از ضدی صادر نشود و ضدی اثر ضد دیگر نگردد زیرا كه ضدان متقابلان باشند در قوت و نشاط و اقتدار با لزوم تركیب حق تعالی از آن وجود منبسط با آن قید چه اگر آن وجود منبسط معتبر در وجود حق نبود قول باینكه او با واجب واجبست و با ممكن ممكن غلط و بی‌فایده خواهد بود و تقیید واجب سبحانه و تعالی را بوجود حق یعنی وجود لابشرط عبث و بیجا خواهد بود كاش این را ملتزم بشوند ( نشوند خ‌ل ) و این عار را بر خود گذارند و اعتقاد بآنچه مذكور شد از ایشان نكنند چه آن عاری است اقبح از این عار و شناری است اشنع از این شنار لاسیما از آن تعبیر بعقل و قلم كردن چه قلم یكی از تعینات مداد است و عقل شأنی از شئونات عاقل و این مقامات قیود است و مراتب حدود سبحانه و تعالی عما یقولون علوا كبیرا

عزیز ( ای عزیز خ‌ل ) من هرگز از این طایفه میشومه اعنی صوفیه چشم‌داشت ( چشم‌داشت حق خ‌ل ) مباش و هرگز از طریق سلوك ایشان ترقی بسوی عالم قدس را مطلب كه سیر ایشان معكوس و قوس صعود ایشان در نزول زیرا كه این مقامی است بس عظیم و خطبی است بس جسیم و امریست بس هایل و غرقابی است بسی متلاطم از این گرداب جز بسفینه آل‌محمد سلام الله علیهم امید نجاتی نیست و از این ظلمتكده جز بنور هدایت ایشان علیهم السلام بجاده خلاصی رسیدن میسر نی و در این موضع ابكار اسراریست در ( و در خ‌ل ) حجرات اختفا مصون و مستور كه جز باذن ایشان برقع از جمال باكمال خود كه خورشید جهانتاب ذره از نور جمال یكی از آنهاست نگشاید ( نگشوید و خ‌ل ) هرگاه طمع آن دیار و توقع مشاهده آن دیدار داری بجانب من گوش فرا دار و بهمراهی من قطع این فیافی را عازم و مصمم باش چه من سگ آن كویم و در آن چمن كه بهشت از آن انجمن است آرمیده‌ام هر چند گویند :

و كل یدعی وصلا بلیلی و لیلی لا تقر ( لم‌ تقر خ‌ل ) لهم بذاكا

لیكن ( لیكن من خ‌ل ) در جواب میگویم :

اذا انبجست دموع فی خدود تبین من بكی ممن تباكا

كل من یدعی بما لیس فیه كذبته شواهد الامتحان

بدانكه حضرت مقدس احدیت تجلی فرمود و آن تجلی نور ظهور متجلی ( و آن تجلی نور متجلی است خ‌ل ) و اثر فعل آنست و آن تجلی نوریست محض و ظهوریست صرف از جمیع لواحق و عوارض و حدود و اضافات و مشخصات و لوازم و شرایط و اطوار تعینات منزه و بری و آن جهت معرفت الهی و مشاهده ظهور جمال ازلی و اشاره باین ( بسوی این خ‌ل ) مقام است كلام امیرالمؤمنین علیه السلام لاتحیط به الاوهام بل تجلی لها بها و بها امتنع منها ( منها و الیها حاكمها خ‌ل ) و اینست آن آیتی كه حق تعالی در آفاق و انفس بخلق نمود چنانچه فرموده سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق و همین است مقامی كه جناب صاحب الزمان (ع) اشاره بآن فرموده در دعای رجب : و مقاماتك و علاماتك التی لا تعطیل لها فی كل مكان یعرفك بها من عرفك لا فرق بینك و بینها الا انهم عبادك و خلقك ، چه آن تجلی صفت متجلی است و در صفت نیست جز حكایت موصوف پس فرقی میانه صفت و موصوف در ( و در خ‌ل ) تعریف و تعرف و معرفت نیست چه هر كه صفت را شناخت شناسائی موصوف او را حاصل شد چنانكه هر كه ( هر كس كه خ‌ل ) قائم را شناخت زید را دانست ( دانسته خ‌ل ) با اینكه قائم و قاعد و مضطجع صفات زید و دال بر زید میباشند ( میباشد خ‌ل ) من حیث انها صفة لا من حیث اقترانها بالامور المختصة و الاحوال المشخصة و آن تجلی همان نفسی است كه معرفتش عین معرفت رب است چنانچه در كلام امیرالمؤمنین علیه السلام واقع است من عرف نفسه فقد عرف ربه و در كلام رسول الله صلی الله علیه و آله واقع است : اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه ، و اشاره بتقدس و تنزه او از جمیع حدود و كثرات و لوازم انیات است قول امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث كمیل : محو الموهوم و صحو المعلوم و هتك الستر لغلبة السر ، و اشاره بحدوث این مرتبه و مخلوقیت این مقامست قوله علیه السلام : نور اشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاكل التوحید آثاره ، یعنی آن حقیقت كه از آن تعبیر بمعلوم شده ( شد خ‌ل ) كه ظهورش در نزد حجب ( هتك حجب خ‌ل ) و استار كه سبحات مراد از آنست آن نوریست كه از صبح ازل اشراق نموده و بر هر كس ظاهر ( اشراق نموده و پر ظاهر خ‌ل ) و معلومست كه صبح ازل ( صبح اثر خ‌ل ) شمس است و آن نور كه اثر صبح است پس آن نور اثر اثر خواهد بود و این حدوث صریح است لكن با وجود حدوث صفت ایزد تعالی است كه چون سالك در آن مقام واقف شود جمیع عوالم امكان در نزدش ناچیز و نابود گردد در اول نظر قیومیتی در آن ( قیمومیتی در او خ‌ل ) مشاهده كند كه جمله كائنات ( كائنات را خ‌ل ) باو قائم بیند و در آخر نظر جز مشاهده ازل ( جمال ازل خ‌ل ) ظاهر برای خود در عالم بیخودی چیزی نبیند در آن هنگام نه طالب بیند نه ( و نه خ‌ل ) مطلوب نه شاهد نه ( و نه خ‌ل ) مشهود بلكه وجود بسیطی كه شایبه كثرت بنحوی از انحاء در او نباشد ( نباشد بلكه كثرت بیادش نیاید خ‌ل ) و بلكه وحدت را نیز فراموش كند در آن حال نه صفتی بیند نه موصوف نه ظهوری نه مظهر از همه عالم امتیاز برخواسته و طی بساط تمایز گردیده بلی چون در عالم صحو آید و مقام امتیاز را ادراك كند بایست بداند كه آن مقام مقام صفت بود نه مقام موصوف و آن مشهود وجه بود نه ذو الوجه و آن اسم بود نه مسمی و چون مقام اعلی از آن مقام برایش ظاهر و هویدا گردد بیند كه مقام اول كه او را عین توحید و ركن تمجید و تقدیس میدانست مقام خلق است و حضرت ایزد تعالی از آن وصف منزه و از آن توحید مبرا و بر این قیاس سالك را مقام وقوف نیست و اتصال بذات اقدس تبارك و تعالی ممكن نی و فیض و محبت او سبحانه را پایانی نیست پس پیوسته از بحر فیض باران تجلی از بحر مشاهد بر سالك بارد و پیوسته در ترقی است در ( و در خ‌ل ) كل احوال در دنیا و آخرت و مراتب بهشت و مقامات رضوان هر چه ( هر چند خ‌ل ) ترقی او را بیشتر مشاهده جمال او را بیشتر و ظهور حق را از مرتبه خود بیشتر بیند كما فی الدعاء تدلج بین یدی المدلج من خلقك ، نظر كن در اعداد و بنگر كه اعداد را هر ( در هر خ‌ل ) مقامی و مرتبه كه حاصل شود بواحد نرسند ( نرسد خ‌ل ) و واحد بر ایشان مقدم است چون آن واحد را با این مرتبه ضم كنند مرتبه دیگر حاصل ( حادث خ‌ل ) شود باز واحد را مقدم بر آن مرتبه مشاهده كنند و الی ما لا نهایة له اعداد مراتب حاصل كند باز بواحد نرسد و واحد مثال ظهور حضرت ایزد تعالی است نه ذاتش بالجمله سخن در این مقام طولانیست و بكتابت در نیاید لكن آنچه باو اشاره شده كافیست هر صاحب فطانت و زیركی را و صوفیه چون این مقام را مشاهده كردند و این رتبه را بنظر آوردند و این وحدت را دیدند حكم كردند كه همین ذات باری سبحانه و تعالی است سبحانه و تعالی عما یقولون و عما یصفون علوا كبیرا و بالجمله آن تجلی دلیل عدم استقلال بل عدم تحقق بل عدم وجود خلق است و آن تجلی دیده‌ایست كه خود برای شناختن خود بخلق كرامت فرموده ( فرمود خ‌ل ) و اشاره باین است قول شاعر :

تا كنم ( كند خ‌ل ) شق دیده ( پرده خ‌ل ) پندار را هم بچشم یار بینم ( بیند خ‌ل ) یار را

و قوله علیه السلام اعرفوا الله بالله یا من دل علی ذاته بذاته ، پس حق تعالی خود خود را دید و ظهور خویش خویش را مشاهده كرد قال امیرالمؤمنین علیه السلام : انما تحد الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظایرها ، و این تجلی همان ( همان ربوبیت است خ‌ل ) ربوبیت صفتی است كه عین كینونت ( عكس كینونیت خ‌ل ) و حقیقت اهل عبودیت است چنانچه مولینا الصادق علیه السلام اشاره بآن فرموده كه : العبودیة جوهرة كنهها الربوبیة فما فقد فی العبودیة وجد فی الربوبیة و ما خفی فی الربوبیة اصیب فی العبودیة ، قال الله تعالی سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق و این تجلی همان مثالی است كه در هویت كاینات القا فرموده چنانكه جناب ولایت‌مآب فرموده : تجلی لها فاشرقت ( و اشرقت خ‌ل ) و طالعها فتلألأت فالقی فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله ، و این مثال صفت ظهور و مثال تجلی نور چون بر این مثال وارد شوند و بر سرش واقف گردند كل عالم و عالمیان و جهان و جهانیان را نیست و نابود مشاهده نمایند ( نماید خ‌ل ) بلكه چیزی جز دوست نبیند لایسمع فیه صوت الا صوتك و لایری فیه نور الا نورك چه اگر جز او چیزیست او ( پس او خ‌ل ) نیست بودن او تعالی دلیل است كه جز او چیزی نیست و لا حول و لا قوة الا بالله پس چون حق تعالی تجلی فرمود در عالم قدس در آن تجلی دو جهت بظهور پیوست یكی جهت فاعل و دیگری جهت قابل چون این دو بیكدیگر نظر كردند از آن چهار اثر ( امر خ‌ل ) ظاهر شد و طبایع اربع كه عبارت از آتش و باد و آب و خاك باشد اشاره بنظر آن دو جهت است بعضی با بعضی چه از جهت فاعل نار حادث شد یعنی حرارت و یبوست و از جهت قابل خاك و آن ( از آن خ‌ل ) برودت و یبوست از نظر فاعل بقابل باد و آن حرارت فاعل و رطوبت اتصال بقابل و از نظر قابل بفاعل آب و آن برودت قابل و رطوبت اتصال بفاعل چون این چهار بعضی در دیگری نظر كردند كثرات حاصل شد و اول تالیف این نظرات بی‌شك بطریق بساطت و وحدت و اجمال خواهد بود و تركیب و تالیف دوم كثرت ( كثرات خ‌ل ) زیاد شده وحدت در حجاب خفا مخفی ماند پس عالم ثانی كه حاصل از تركیب ثانی است اكثف و اغلظ از عالم اول خواهد بود پس در بدو ظهور كثرات حجب اسماء حسنی و صفات علیا پدید شد ( شود خ‌ل ) اول اسمی كه در حجاب هویت كه اعلی حجب است پدیدار شود اسم علی عظیم خواهد بود و در كلام حضرت امام همام علی بن موسی الرضا جعلنی الله فداه اشاره بآن شده حیث قال علیه السلام : اول ما اختار لنفسه العلی العظیم لانه ( العظیم الله خ‌ل ) علی علی كل شئ فاسمه العلی و معناه الله و آن اول مقام هویت است و در این حجاب مقامات بسیار است و مراتب بیشمار پس از حجاب اسماء حجاب معانی است یعنی ظهورات و مظاهر اسماء و در آن حجب بسیار است اول آنها حجاب الوهیت است و در تحت هیمنه اسم الله كه مقام احاطه و استیلاء بر جمیع اسماء مقدسه است و اسماء را احاطه و استیلاء بجمیع مخلوقات است چه هر خلقی از مخلوقات بقیومیت ( بقیمومیت خ‌ل ) اسمی از اسماء حسنی موجود و متقوم و جمیع اسماء باسم الله متحقق و ثابت و دائم و باقی پس از آن حجاب واحدیت است و مقام ظهور اعیان ثابته و تاثیر فیض اقدس در اعیان ثابته خلقیه در مراتب امكان نه اعیان ثابته در ازل چنانچه بعضی از اشباه انسان پنداشته‌اند پس از آن حجاب رحمانیت ( رحمانیت است خ‌ل ) و آن مقام استواء بر عرش و اعطاء كل ذی حق حقه و السوق الی كل مخلوق رزقه پس از آن حجاب قدس و جلال و مقام تنزیه حق تعالی از حدود امكانیه و روابط خلقیه و آن مبدء كلمه مباركه سبحان الله پس حجاب عظمت و ظهور قهاریت و استیلاء و جبروت بر كل ذرات كائنات و حقائق موجودات پس از آن حجاب كبریاء و آن مقام احتقار و تذلل موجودات برای حضرت ایزد متعال و بزرگی و علو از جمیع صفات و حیثیات و اعتبارات و جهانیان را در هر حجابی مكثی است بلكه بحسب اختلاف مقامات هر یك را در هر مقامی وقوف ( وقوفی خ‌ل ) است بلی در نزد ظهور اسم مبارك الله كل مقامات و مواقف بیك مقام و موقف جمع ( راجع خ‌ل ) شوند و حشرناهم فلم‌نغادر منهم احدا پس از حجب معانی حجب انوار است و آن چند حجاب است اول حجاب در ابیض و از آن در اخبار بنور ابیض تعبیر شده دوم حجاب عقیق اصفر سیم حجاب زمرد سبز چهارم یاقوت پنجم حجاب الماس ششم حجاب زبرجد هفتم حجاب ذهب هشتم حجاب فضه و هر یك از جهانیان را در هر حجابی از این حجب مقام است و همگی این حجب را قطع نموده‌اند و در هر حجابی ایشان را لباسی است و بعبارة اخری بدنی و شبحی است مناسب آن حجاب و از سنخ آن چون در هر یك از این حجب باشد ( حجاب باشند خ‌ل ) بچشم آن حجاب اهل آن حجاب بیند و بگوشش اصوات آنها شنود و بلغاتش كلام آنها را فهمد و مختلف میشود آن ( آن ابصار خ‌ل ) بحسب اختلاف حجب در غلظت و رقت و صفا و كدورت لكن همگی در مقام بدو ایجاد در كمال نور و صفا و لمعان و ضیاء و برای هر یك از این حجب ظلی و عكسی است در اسفل السافلین مراتب كینونات غضب و هر حجابی از آنها بابی است از ابواب شرور و معاصی و انسان در میانه این دو حجاب واقف و بر احوال هر دو ناظر او را دو دیده و دو گوش است بیكی بطرف علیین نظر كند و بدیگری بجانب سجین نگرد پس گاهی شقاوت او را غالب آمده بجملگی در حجب سفلیه باطله مأوی كند و هرگز از آن میل بمشاهده حجب علویه ننماید و گاهی توفیق رفیقش گشته بجانب علیین ناظر و بجملگی بسوی آن طرف مایل و هیچ رغبت بمشاهده حجب سفلیه ننماید و ایشانند اولیاء الله و گاهی نه بالكلیة بجانب سجین و نه بجملگی بسمت علیین ناظر بلكه گاهی نظر بسجین و گاهی نظر بعلیین نماید این است كه صافش با كدرش مخلوط و نورش با ظلمتش ممزوج و حقش از باطلش غیر ممتاز و دل افسرده‌اش دایم در سوز و گداز و مقامش مقام نفس ملهمه و لوامه او را دو طبیعت و دو فطرت حاصل یكی فطرت حق كه بآن میل بحق میكند و آن را طالب است و اتصال بسویش را راغب ( راغبست خ‌ل ) دوم فطرت باطل كه بآن از معصیت لذت میبرد و چون غافل شود بسوی گناه رغبت كند لكن فطرت حقش اقوی چون گناهی از او صادر شود همیشه پشیمان و پیوسته از عقاب و شامت آن خائف و هراسان و لیكن چون نظر در این مقام سفلی انداخته و متابعت هوی كرده از معاینه انوار محروم و از مشاهده اسرار مهجور بلی كسی كه پاس حرمت محبوب را نگه ندارد با محبوب در خلوتخانه انس راه نیابد و شخصی كه در محبت راسخ و ثابت قدم نباشد بدوام مشاهده جمال محبوب سرافراز نگردد چگونه در محبت صادق است كسی كه بجز محبوب بیند و چون در مهرش صاحب وفاست كه بجز كلامش شنود و چون ادعاء محبت كند و از دشمنان و مبغضان بظاهر اعتقاد بیزار بصحبت ظاهر وصال مستعد و بشرف ملاقات جمال در بعضی از اوقات او را مشرف سازند و این چاره درد دردمند و اطفای حرارت تشنه‌كام مستمند ننماید لاجرم چون التفات بعالم قدس نماید و ظهور آن عوالم با كمال وسعت و فسحت مشاهده كرده خود را چون كبوتر پرشكسته از طیران بجانب آن سامان محروم بیند دلش بدرد آمده و سینه‌اش از آتش آه جانكاه حسرت و ندامت آغاز اشتعال و خود را از اوج بآن دیار و استشراق بآن انوار عاجز بیند پس دست نیاز بدرگاه خداوند یگانه بی انباز دراز و در ماه شعبان كه ماه ( كه ثانی ماه مبارك خ‌ل ) رمضان پس مقدمه آن است بآن جناب متوسل كه بلكه خود كرم كرده و لطف فرموده این ( آن خ‌ل ) واماندگان حضیض فراق را باوج اعلای وصال رساند و این سوختگان نایره اشتیاق را از زمزم اتصال جرعه چشاند

و اختصاص ماه شعبان برای این دعا برای آنست كه آن ماه شریف اقرب ماههاست بماه ( بماه مبارك خ‌ل ) رمضان و ماه رمضان ابتدای سال است مبدء خلق عالم است و مظهر اسم احد است و اواخرش مظهر اسم الله و مقام قطع اسباب و توجه ( توبه خ‌ل ) صرف بحضرت مسبب الاسباب و قیامت در این ماه در روز جمعه واقع شود و حشر الی الله دست دهد الا الی الله تصیر الامور پس این ( آن ماه خ‌ل ) ماه وصال است و عید برای خوشنودی ظهور این اقبال است و روزه گرفتن روز كه محل تجلی است و افطار شب كه مقام سكون و رجوع بعد از محو مصدق مقال است و حدیث كلما رفعت لهم علما در روزه روز وضعت لهم حلما در افطار شب شاهد این احوال است و سی روز دلیل بر شمول و احاطه تجلی است بر تمامی مراتب وجود در نزد اتمام قابلیات و بالجمله این ( آن خ‌ل ) ماه مبارك ماه مشاهده جمال و ادراك مقام وصال و این رتبه جز در این ماه صورت‌پذیر نشود و در هر وقت و در هر ماه كه دست دهد در این ماه خواهد بود و باین جهت اسم رمضان برایش موضوع شده بجهت اشتقاقش از رمضاء كه عبارت از شدت گرماست و باین جهت شارع قرارداد فرموده ( قرار فرموده خ‌ل ) كه روز اول ماه رمضان در نهر جاری غسل كرده سی كف آب بر سر ریزند ( بریزد خ‌ل ) و اما ماه ( ماه مبارك خ‌ل ) شعبان پس آن اول دایره‌ایست كه از نقطه ماه مبارك رمضان بامتداد و استداره آمده و آخر منزل مسافر است در نزد رجوع الی المنزل و الموطن الاصلی و اول منزل مسافر است ( و اول مسافرت خ‌ل ) در نزد مسافرت و اختیار دیار غربت و آن سبب وصول و طریق نزول است پس رفع حجب و موانع و قطع مسافت بلدان غربت در ایام مهاجرت در این ماه در كل اوقات صورت بندد چون باب المراد و حجاب محبوب و مطلوب است لاجرم سر ظهور محبوب در آن پدیدار آمده روزه ایامش از شارع (ع) مقرر بر وجه استحباب مؤكد شد و لذا قال امیرالمؤمنین علیه السلام : مافاتنی صوم شعبان منذ سمعت منادی رسول الله صلی الله علیه و آله و لایفوتنی انشاء الله ( انشاء الله تعالی خ‌ل ) ما دمت حیا ، و عدم وجوبش برای فرق میانه باب و بیت و منزل و موطن پس قیامت در ماه رمضان واقع شود و رجعت آل‌محمد سلام الله علیهم در ماه شعبان و قیام حضرت صاحب الزمان ( صاحب الزمان روحی فداه خ‌ل ) و عجل الله فرجه و علیه السلام در ماه رجب و این سه ماه سر جهان و جهانیانست و همیشه در عالم ظاهر و نمایان و خفایی برای ایشان نیست در حینی از احیان و آنی از اوان قال ( قال الله خ‌ل ) تعالی و ذكرهم بایام الله و سایر ماهها حجاب این سه ماه مبارك و موارد و مصادر ظهورات این اوقات شریفه میباشند چون حجاب كثرت از میان برخیزد و عالم بسرمنزل وحدت نزدیك شود ماه رجب همچون ضمیر مستتر در نزد ظهور ماه شعبان و ماه رمضان غایب و ناپدید گردد و چون وحدت بسیطتر شود ماه شعبان رخت از عالم ظهور بربندد و در مكمن خفا و غیبت و استار مأوی سازد پس منحصر شود اوقات بماه رمضان و چون حرارت رمضاء قیامت كه موجب عرق اهل محشر است و شدت تألم ایشان از شدت گرما تا ندا كنند یا ربنا اما الی الجنة او الی النار از میان برخیزد و آفتاب از سمت الرأس بجانب غروب برودت و رطوبت میل نماید پس اهل جنت را سكون حاصل و از كاس چشمه كافور سیراب شوند لیلة العید پدیدار شود و چون از چشمه سلسبیل باده زنجبیل نوش كرده و از جام شرابا طهورا بمذاق رسانند صبح عید سر از مكمن خفا بردارد و قدم در عرصه ظهور گذارد و آن روز جمعه خواهد بود كه محل انعام و احسان و جود بوصال و تكرم باقبال و آن صباح را مساء نباشد و آن روز را شب از ( در خ‌ل ) عقب نیاید تا آنكه بمقام رضوان رسند و در آن مراحل باشند ( سایر باشند خ‌ل ) پس روز ( روز را خ‌ل ) از شب نشناسند چه در آن وقت سابح لجه احدیت میباشند و رزقنا الله و ایاكم حبه بالنبی و آله الطاهرین صلی الله علیهم اجمعین و این اسرار كه در عالم اكبر باظهار آوردم حرفا بحرف در عالم انسانی ( انسان خ‌ل ) پدیدار است و حواله بذوق اهل ذوق و وجدان اصحاب شوق نمودم

چون این سر تو را معلوم شد خواهی دانست اختصاص این دعای مبارك را در ماه شعبان در هر روزش زیرا كه این ماه مقام قطع مسافت است و استدعای آن بدانكه سفر بر چهار گونه است اول سفر من الخلق الی الحق دوم ( و دوم خ‌ل ) سفر فی الحق بالحق سیم ( و سیم خ‌ل ) سفر من الحق الی الخلق چهارم سفر فی الخلق بالخلق و دو سفر آخر مطلوب ( مطلوب مسافر نیست خ‌ل ) و مرغوب سالك نی چه آنچه مطلوب و مراد است همان سفر فی الحق بالحق است و وصول بمرتبه وصال و فنا در مرحله بقا و عدم در مقام وجود و مشاهده جمال محبوب و ملاحظه ظهور مطلوب و لیكن بجهت تكمیل ناقصین و ارشاد مسترشدین بجانب این دو سفر آخر مأمور شود و عود بسوی خلق برایش حاصل گردد ( شود خ‌ل ) با آنكه حق‌شناسان بالكلیه از خلق گریزانند ( گریزان خ‌ل ) لهذا مولینا امیرالمؤمنین علیه السلام در این فقره مباركه اشاره بمقصود فرمودند و آنچه مراد بود با مقدماتش از حق تعالی طلب نمودند و آن دو سفر اول است

پس قوله علیه السلام : الهی هب لی كمال الانقطاع الیك اشاره بسوی ( بسوی سفر خ‌ل ) اول است و خلاصی از ذل خودبینی یعنی بارخدایا ببخشای مرا منتهای مرتبه رهائی از خلق و میل و اقبال بسوی خود را و این استدعا برای این ( آن خ‌ل ) است كه خلط و لطخی كه حاصل شده میانه حجب نورانیه و حجب ظلمانیه آن زایل شود و حجب ظلمانیه باهلش متصل شود چه با وجود آن نجاسات و خلط آن رذایل بجانب احدیت توجه نتوان كرد و آن خلط ( خلط خ‌ل ) نواقض وضو و غسل است و رهائی از این خلط بجهت توجه بجانب حضرت متعال ( ایزد متعال خ‌ل ) تطهیر است بمثابه وضو و غسل و نیت همان قصد قربت و توجه بآن حضرتست چون غسل كرد تمامی اعضای بدن علی اختلاف مراتبها در ظاهر و باطن پاك شد پس از تطهیر آن مراتب لایق وقوف بنماز كه معراج مؤمنست میشود و آن عبارت از تصفیه آن حجب است از لوازم كثافات حجب سفلیه ظلیه پس طلب فرمود امام علیه السلام باین فقره علم شریعت را چه علم شریعت نسبت بآن حجب مانند وضو و غسل و تیمم است نسبت باین ابدان ظاهریه زیرا كه حجاب فضه حجاب اعراض است از صور و اوضاع و ملاحظه قرانات و اعتبارات و حیثیات و سایر احوال و حجاب ذهب حجاب اجسام است و حجاب زبرجد حجاب اشباح و مثل نوریه است رتبه حس مشترك و حجاب الماس حجاب جوهر هباء و رتبه هیولی اولی ماده جسمانیه و حجاب یاقوت حجاب طبیعت است و مقام مزج و كسر و حجاب زمرد حجاب نفس و مقام نقش است و حجاب عقیق مقام روح است و حجاب دُرّ مقام عقل است و انقطاع الی الله سبحانه در حجاب اعراض تا حجاب نفس بعلم شریعت است و مواظبت اعمال صالحه با خلوص قربت برای حق تعالی چه هر عملی از اعمال همچو چراغی است كه نوری زیاد كند و ظلمتی را برطرف نماید پس هر چه در مقام علی مقتضی ما قرر فی الشرع با شرط توجه و اقبال ثابت مانده راسخ شود نور ربانی در وی افزون گردد و ظلمات جهل و مقتضیات آن حجب باطله از مرآت حقیقت او زدوده شود پس چون در این كمالی حاصل نموده و ثبات و رسوخی بهم رسانیده سرّ علم طریقت پیش آید

و اشاره بسوی آن فقره ثانیه دعاست و هی قوله علیه السلام : و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك و چون ظاهر بنور شریعت مستشرق و مستنیر شده مانند نمازگزار كه نخست برای نماز بدن خود را از نجاسات خبیثه پاك كرده او ( پس او خ‌ل ) را بطهارات ( بطهارت خ‌ل ) ظاهری معنوی كه وضو و غسل ( كه غسل و وضو خ‌ل ) باشد مقرون گردانید ( گردانیده خ‌ل ) پس نیت كرده تكبیرة الاحرام گفته بصلوة كه وصال حقیقی است فائز شد و ( فائز شده خ‌ل ) همچنین سالك چون اولا از معاصی كبیره و صغیره توبه نصوح نموده و از محرمات اجتناب كرده و بواجبات و مندوبات كوشیده پس ظاهر بنور ایمان مستنیر شده پس در اصلاح ( اصطلاح خ‌ل ) قلب كوشد كه مبدء علم طریقت است و او را از خیالهای فاسد و فكرهای باطل منع فرموده از جمیع آنچه ذكر ایزد تعالی نیست كناره گیرد پس او را بتوفیق الله سبحانه بتوجه الی الله سبحانه میل داده پیوسته نظر در آثار صنع و ایجاد و مشاهده صانع و مؤثر در این آثار و ملاحظه سرّ وحدت را در آن اطوار نموده تا اندك اندك نشأه صهبای محبت كه در خم‌خانه دل محزون بود ظاهر شده و شیئا فشیئا در تزاید آمده تا دیده دل بهمه جهت مشغول نظر كردن بجانب صانع مطلق گردد و از تمامی آنچه منافی آن نظر است كناره گیرد و آن تمام علم طریقت است و آن علم غایتش ایصال بتوجه باطن و مراتبش ( بتوجه و مراتب خ‌ل ) بجانب حق بحیثیتی كه جمیع خلق را نابود و مضمحل بیند و حق را سبحانه اظهر از هر چیزی مشاهده نماید چنانچه در كلام حضرت سیدالشهداء علیه الصلوة و السلام واقعست : ایكون لغیرك من الظهور ما لیس لك حتی یكون هو المظهر لك متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك و متی بعدت حتی تكون الآثار هی التی توصل الیك عمیت عین لاتراك و لاتزال علیها رقیبا و خسرت صفقة عبد لم‌تجعل له من حبك نصیبا ، و این گفتار نتیجه علم طریقت است و مشاهده انوار حقیقت و وصول بباب اوست و توحید اهل این مقام توحید شهودیست یعنی مشاهده حق سبحانه و تعالی در كل ذرات قبل از اشیاء و ملاحظه اشیاء به بی‌ملاحظگی باطل و مضمحل كما قال امیرالمؤمنین علیه السلام : مارأیت شیئا ( شیئا الا خ‌ل ) و رأیت الله قبله او معه ، و این در وقت استجابت این دعا است در ماه مبارك شعبان چو ( چه خ‌ل ) دیدهای دل چون متوجه حق ( حق سبحانه خ‌ل ) تعالی شدند سلطان وحدت كثرات را مضمحل و نابود گرداند و مذكور نشود الا بطریق فنا و بطلان چنانكه ( چنانچه خ‌ل ) جناب سید الساجدین علیه السلام فرموده : و ان كل معبود مما دون عرشك الی قرار ارضیك السابعة السفلی باطل مضمحل ماخلا وجهك الكریم ، و جمع آوردن دیدهای دل برای آن است كه دل را چهار خزانه است و هر خزانه ینبوع مشعری از مشاعر و بآن چشمی پیدا شود كه هر چه مانند اوست از آن بیند خزانه اولی خزانه عقل است و آن خزانه معانی و ادراك كلیات و معرفت غیوب موجوداتست بر وجه عموم و انبساط و كلیة و بآن دیده جلال و قدس ایزد متعال را مشاهده نماید و خزانه دوم خزانه روح است و آن خزانه صور رقایقیه و برزخ فیمابین معانی كلیه و صور جزئیه و بآن دیده مشاهده عزت و جلالت جناب مقدس احدی نماید و خزانه سیم خزانه نفس است و آن خزانه صور مجرده است و بآن دیده مشاهده عظمت و قدرت حق تعالی نماید و خزانه چهارم خزانه حواس خمسه ظاهریه و حواس خمسه باطنیه است و سائر مراتب و بآن دیدها ( دیده خ‌ل ) مشاهده كبریاء و بزرگواری حق تعالی نماید و چون این دیدها از شوب خودبینی خلاص شده و بسبب توجه بعالم قدس نورانیت حاصل نموده مصدوقه لا یزال العبد یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببته كنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها ان دعانی اجبته و ان سئلنی اعطیته و ان سكت عنی ابتدأته ظاهر و نمودار شود هر چند سلطان وحدت ظاهر شد لكن احكام كثرت بتمامی از میان رفت ( نرفت خ‌ل ) و ذكری برایش باقیست چنانچه بآن اشاره نمودم سابقا و این آخر مراتب طریقت ( علم طریقت خ‌ل ) است بتمامی احوال آن و جملگی اوضاع آن و مبدء ظهور محبت كه مستلزم احراق جمیع ما سوی ( ما سوای ظ ) محبوبست و در نزد اتمام این مرتبه و انجام این درجه سرّ علم حقیقت هویدا شود و دیدار جمال محبوب پدیدار گردد

پس اشاره بان مقام بعد از فقره ثانیه فرمود ( فرموده خ‌ل ) : حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة چون كثرت باین انجام رسد و نظر متمحض در توجه بجناب الهی گردد پس ابصار قلوب حجابهای نور را از میان برداشته تا مصدوقه اطفأ السراج فقد طلع الصبح نمایان و آشكار گردد و چون دیدهای دل بحسب مقامات مختلف و متفاوت در شرافت و لطافت و غلظت و كثافت میباشند پس در نزد توجه و التفات بدیده اعلی حجاب دیده اسفل منخرق ( منحرف خ‌ل ) و منكشف گردد پس در نزد بصر حس مشترك و دوام التفات بآن عالم و مشاهده حجب برزخیه از احوال عالم هورقلیا و جابلقا و جابلصا حجاب ذهب و حجاب فضه منخرق ( منحرق خ‌ل ) و پراكنده و باطل گردد و بالكلیه فراموش شده التفاتی ( التفات خ‌ل ) بجانب او نشود پس چون از آن عالم برتر آمده در نزد حجاب الماس و دوام التفات بسوی عالم جوهر هباء و مشاهده سرّ واحد ساری در عالم اجسام و اجساد و صور و اشباح بدون ملاحظه حدود جسمیه و مقادیر شبحیه حجاب زبرجد از میان برخیزد و عالم صورت مقداری از نظر غایب شود و آن حجاب منخرق گردد بدیده التفات بجوهر هباء و هیولای اولی و اسطقس اول و چون همت را عالی كرده از آن عالم جست و از آن منزل سفر اختیار كرد و در حجاب یاقوت قدم گذاشت و مشعوف مشاهده اهل آن عالم شده پس حجاب الماس از میان برخیزد و بالكلیه آن اطوار فراموش شود ناظر بسرّ ابداع ثانی در عالم جسمانی شده از حدود و اوضاع كناره گیرد و چون بقوت سیر از آن عالم نیز درگذشته ( درگذشت خ‌ل ) و آن حجاب را منخرق نموده در نزد صعودش بحجاب اعلی حجاب زمرد بالكلیه آن حجاب ثانی یعنی حجاب یاقوت و انوار ظاهره در آن عالم درگذشته فراموش نماید پس از عالم شهادت بالكلیه درگذشته بعالم غیب قدم گذارد و آن حجاب یعنی حجاب زمرد اول درجه عالم غیب است لیكن مقام تفصیل آن عالم و مرحله كثرت و نهایت ظهور مقامات غیبیه و چون از آن عالم برتر آید و از آن حجاب قدم بالا گذارد و بحجاب عقیق اصفر رسد و بدیده بحر خزانه دوم قلب نظر كرده بالكلیه خرق حجاب زمرد نموده در عالم ارواح آساید و چون از آن درگذرد بحجاب دُرّ رسد و از آن جمیع حجب سفلیه را خرق نموده در مقام قاب قوسین بحسب مقام خود مأوی سازد و دائره اولش بآخرش منتهی شود ظاهرش بباطنش متصل گردد و چون خرق این حجاب كند بحجاب كبریاء نگرد و كبریاء الله را از پس آن پرده مشاهده نماید پس این ( آن خ‌ل ) حجاب را نیز خرق نموده بحجاب عظمت وارد شود و از مشاهده انوار عظمت خوف بر وی غالب آید و تمامی اعضا و جوارحش از بیم حق لرزیدن آغاز نماید پس از این حجاب بحجاب جلال درآید و خود را مضمحل و نابود دیده از خوف درگذشته رجا او را غالب آید و مقام تسلیم و رضا برایش ظهور نماید پس از آن حجاب بحجاب قدس درآید و حق را سبحانه از كل ماعدا تنزیه نماید بجهت مشاهده و عیان نه بتعبیر ( تعبیر خ‌ل ) و تبیان پس از آن وارد حجب اسماء شود اول حجاب آن حجاب علی عظیم است و در آن سرّ استعلاء در وی ظاهر شود پس وارد حجاب رحیم شود و در آن سرّ فضل در وی آشكارا گردد پس وارد حجاب رحمن گردد و در آن سرّ اعطاء كل ذی حق حقه و السوق الی كل مخلوق رزقه هویدا گردد و در آن حجاب مبدء اسماء متقابله و منشأ تفاصیل و ظهور احوال و اوضاع شود پس قدم در مقام اسم اعظم گذارد و در آن حجاب سر یا ابن آدم اطعنی اجعلك مثلی اقول للشئ كن فیكون و انت تقول للشئ كن فیكون انا حی لااموت و اجعلك حیا لاتموت ظاهر گردد و آن اسم مبارك الله است كه جامع كل اسماء و مهیمن بر جمیع مسمیات و صفات و اضافات است و آن معنی اسم علی است چنانكه ( چنانچه خ‌ل ) در حدیث حضرت امام رضا علیه السلام بسوی آن اشارت رفت كه اسمه العلی و معناه الله و این اسم مبارك موصوف كل اسماء و مدلول كل صفات و سمات و حقایق و اسرار و اضافات است و چون از این حجاب قدم بالا گذارد و باین حجاب ( حجب خ‌ل ) جمیع حجب علویه و سفلیه نوریه و ظلمانیه خرق نموده اسم ( وارد اسم خ‌ل ) مبارك هو شود و در آن مقام اضافات و اشارات و انحاء تعینات را از خود سلب نموده متمحض در رتبه اسمیت و متفرد ( منفرد خ‌ل ) در مقام صفتیت گردد پس ظهور اسم جامع اعظم كلی ( كل خ‌ل ) در وی پدیدار شود و وی را از خواب بیدار كند و آن بیداری را خواب در عقب نباشد و آن روز را شب متعاقب نشود پس چون از این حجب مذكوره درگذرد و این پردها ( پرده خ‌ل ) را از هم درد بمعدن عظمت رسد و آن مقام نور ابتداعی است كه باو حق تعالی برای خلق تجلی فرموده و آن ( آن حجب خ‌ل ) تحت حجاب عز ( عز و خ‌ل ) قدس است و از نور عظمت بمقدار سر سوزنی چون برای حضرت موسی علیه السلام ظاهر شد دك الجبل و خر موسی صعقا و آن نور یكی از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام بود چنانچه جناب امام جعفر صادق علیه السلام تصریح بآن فرموده در بیان معنی كروبیین : انهم قوم من شیعتنا جعلهم الله خلف العرش لو قسم نور واحد منهم علی اهل الارض لكفاهم فلما سئل موسی ربه ما سئل امر رجلا منهم تجلی له بقدر سم الابرة فدك الجبل و خر موسی صعقا ، و این مقام وصول شخص است باول مقام ذات و حقیقت خود و مشاهده اول ظهور حق بحكم محو و صحو و رتبه اول نظر است بسوی سر باطن توحید و قدم گذاشتن در عالم ما لا نهایة له ( لا نهایة له خ‌ل ) پس چون در این مقام باشد در اول نظر بجانب آن عالم بمقدار سر سوزنی پیدا شود یعنی از مثل سر سوزنی نظر بآن عالم وسیع و فسیح اندازد و چون نظر قوی شود فرجه زیاد شود تا مانند قطاع اصغر گردد و از آن نیز فراختر شده همچو دایره صحیحة الاستداره گردد و از آن نیز برتر آمده كره ظاهر شود چون نیك نظاره كند و نظر را دائمتر نماید كره را عین محور و محور را عین مركز و مركز را عین قطب و قطب را عین دایره و دایره را عین كره ملاحظه نموده ظاهرش عین باطنش و باطنش عین ظاهرش و در آنجا سر هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن پیدا و آشكارا گردد پس عالم محو پیش آید و مقام سكر ظهور نماید و رتبه فنا پیدا شود و از خود بخود بیخود شود و در آن بیخودی عین باخودی و در آن محو عین صحو و در آن فنا عین بقا باشد یعنی در وجدان خود را فراموش كرده بتمامی حق بیند چون ( و چون خ‌ل ) جهت انیت و ماهیت كه منشأ تماسك است بالكلیه زایل و فانی شود آن سالك از ایستادن و نشستن عاجز آمده بر رو درافتاده بیهوش شود و علامت محو اهل حق این ( آن خ‌ل ) است كه بر رو در می‌افتند چه در آن زمان در تحت عرش الهی ساجد و دیدار جمال محبوب را شاهد میباشند و آن عالم عز ( عز و خ‌ل ) قدس است و مقام توحید حقیقی است و معلق و بیخود در آن عالم ارواح ماست یعنی ذوات ما آن روحی كه حق تعالی بآدم علیه السلام وحی كرده فرمود : یا آدم روحك من روحی و طبیعتك خلاف كینونتی ، و آن روح از روح الله و روح الله ظهور الهی است بر وجه قیومیت و در حین نظر آن روح بعز قدس و مقام سبحان ربك رب العزة عما یصفون در مقام توحید حقیقی است و از جمیع علایق و اوصاف بری و تمامی توصیفات منزه و مبرا كه كمال التوحید نفی الصفات عنه

و اشاره بسوی این مرتبه است بحسب ترتیب قوله (ع) : و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسك و عز قدس اشاره بتنزه و تقدس آن مقام است از جمیع صفات و جهات و حدود و اضافات و اعراض و كثرات و قرانات و اوضاع و احوال و اعتبارات و انحاء تمایز و عزت اشاره بامتناع آن مقام است از نیل و اتصال بحسب ذات و حقیقت و ادراك اوست بحسب صفت و آیت یا اینكه تعزز و تمنع آن مقام است از اینكه شایبه كثرت در او راه یابد یا صحوی و شعوری و ادراك ( ادراكی خ‌ل ) و خودبینی در او ظهور نماید و باین مقامات اشاره كرد شیخ ابوالقاسم سهروردی در قصیده لامیه خود :

جاءها من عرفت یبغی اقتباسا و له البسط و المنی و السؤل

فتعالت عن المنال و عزت عن دنو الیه و هو رسول

و در این مقام كلام بسیار است و قصه بیشمار لكن خموشی اختیار میكنم و باین اشاره كفایت مینمایم و بجانب شاه‌صاحب اطال الله بقاه معتذر میشوم عدم بسط مقال را از چند راه یكی و آن عمده و اعظم است اختلال حال و بلبال بال و عدم اجتماع حواس و زیادتی معاشرت با مردم كه همچون سم قاتل بالكلیه حیات روحانی از این بخت‌برگشته برده دوم غلبه جهل و شیوع جهال و معاندین كه مترصد ( مترصدین خ‌ل ) حجت و تمسك چیزی كه باو باب افتراء را مفتوح كرده باطن نحس ( نجس خ‌ل ) خود را ظاهر سازند با اینكه این كلمات فارسی است و بفهم نزدیك است سیم تنگی لغت فارسی است و عدم احتمالش معانی دقیقه و اسرار منیفه شریفه چهارم عدم احتمال مردم چه آن مطالبی است كشفی خارج از كیفیات و حدود و عوارض و مقدمات و نتایج و انس مردم نیست الا باین امور و هر چه بجز این است محمول بر جهل و سفاهت دارند هر چند معاند نباشند ( نباشد خ‌ل ) پنجم عدم اقتدار بر تعبیر ( اقتدار تعبیر در خ‌ل ) بسیاری از مطالب و آن دلیل عدم اذن در اظهار است ششم عدم تمكن از تعبیر بوجهی بلكه استحاله آن و قد قال مولینا علی بن الحسین علیهما السلام : لاتتكلم بما تسارع العقول فی انكاره و ان كان عندك اعتذاره ، و السلام علی تابع الهدی و من خشی عواقب الردی با اینكه در آنچه نوشتم اشاره بكل مراد است و تمامی مطالب از این حاصل میشود چون نیك تامل فرمایند و بدقت نظر كنند و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم قد فرغ من تسویدها منشئها فی الیوم الآخر من شهر شعبان المعظم سنة ١٢٣٦ حامدا مصلیا مستغفرا

المصادر
المحتوى