رساله في جواب بعض اهل اصفهان

السيد كاظم الرشتي
النسخة العربية الأصلية

رساله در جواب بعض أهل اصفهان

از فرق بین اخباری و اصولی

من مصنفات

السید كاظم بن السید قاسم الحسینی الرشتی

جواهر الحكم المجلد التاسع

شركة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة

البصرة – العراق

شهر جمادی الاولى سنة 1432 هجریة

بسم الله الرحمن الرحیم

سؤال - بفرمائید كه اخباری كدام میباشد و مجتهد كدام و ادله طرفین چیست و حق با كدام است بطریق تفصیل كه ازاله شكوك و شبهات شود و بنای مجتهد كه بظن است چگونه ظن قائم‌مقام علم میشود

الجواب - و من الله تعالی الهام الصواب بدانكه حق جل و علا هر كس را مطالبه میكند بقدر ادراك و معرفت و بقدری كه باو كرامت فرموده از قوت و طاقت و اقتدار پس زمین‌گیر را تكلیف به مساجد رفتن و نماز گذاردن و كور را بنوشتن و مجذوم را بجهاد كردن تكلیف نفرموده و در حكمت و مقتضای عدل این گونه تكالیف از چنین اشخاص قبیح است در كمال قبح و اضافه باینكه ادله عقلیه بآن دلالت دارد و در چنین مسائل كه بحكم بدیهیات و ضروریات است عقل مستقل است ادله نقلیه از آیات قرآنیه و شواهد فرقانیه و بیانات معصومیه به آن دال و ناطق است مثل قوله تعالی لا يكلف الله نفسا الا وسعها و قوله لا يكلف الله نفسا الا ما آتیها سیجعل الله بعد عسر یسرا و قوله تعالی معاذ الله ان نأخذ الا من وجدنا متاعنا عنده و قول النبی صلی الله علیه و آله الناس فی سعة ما لم يعلموا و قول علی علیه السلام فی الدعاء لم يكلف الناس الا دون الوسع و الطاقة و امثال این از آیات و روایات لا يعد و لا يحصی است چون این مقدمه بالاجمال محقق شد پس بدانكه وجود حجت از جانب حق تعالی در روی زمین بجهت حفظ نظام عالم و قوام وجودات تكوینیه و تشریعیه در مذهب امامیه ثابت و بسرحد ضرورت رسیده چنانكه در كتب كلامیه مُبَرهن شده و اجماع اهل بیت علیهم السلام بآن و اخبار و احادیث بسرحد تواتر لفظی و معنوی رسیده تشكیك در مذهب امامیه از روی عناد و جحود است نه از جهت جهل پس سكوت از چنین اشخاص لازم باشد بجهت اینكه خلاف ما نحن فیه است و غیبت امام زمان ما عجل الله فرجه و سهل مخرجه نیز در نزد امامیه محقق و ثابت است و در آن نیز احدی تشكیك نكرده مگر مخالفین ما و همچنین عدد حجج و اوصیای پیغمبر ما صلی الله علیه و آله باجماع امامیه از دوازده كه مثنای عدد تمام است زیاده نباشد و تكلیف نیز باجماع امامیه از فریقین یعنی اخباری و مجتهد باقی است و این چهار مقدمه را مسلما اخذ كرده متعرض دلیل و برهان بر اثباتش نشده‌ام بجهت اینكه نزد متخاصمین از اخباری و مجتهد محقق و ثابت است و احدی از ایشان انكار آن نمیكند پس برهان بر مسلمات خصم اقامه نمودن خارج از آداب كلام و خالی از فایده در این مقام می‌باشد چه اثبات هر یك و برهان بر وجود هر یك امری است طویل الذیل و ممتد السیل و انشاء الله تعالی در این كتاب كه در علم اصول فقه شروع بنوشتن آن نمودم بطریق تفصیل اشاره بادله این چهار مقدمه مذكوره هر چند موقعش در علم كلام است نه در علم اصول لكن بجهت تبصره و تذكره در مبحث اجتهاد و تقلید بیان خواهم نمود و الله الموفق للصواب الحاصل پس در چنین حالی یعنی در نزد غیبت حُجت و بقای تكلیف طریق وصول بامام عصر صلوات الله علیه و علی آبائه و اخذ مسائل از آن بزرگوار و معرفت تكالیف از بیانات آن عالیمقدار كه بر جاده یقین و ثبات و قطع به نفس الامر مكلف را وامیدارد متعسر بل متعذر پس در معرفت تكالیف و احكام شرعیه فرعیه چون متعلق باحوال اشخاص جزئیه است و نهایتی برایش نیست و عقل در استخراج آن بر سبیل كلیه مستقل نیست و نزد ما الآن غیر از دو چیز كتاب الله و اخبار اهل بیت علیهم السلام نیست پس مضطر و محتاج می‌باشیم بنظر كردن در آن و اخذ احكام و شرایع و تكالیف از آن نمودن بر سبیل وجوب و تا این مقام نیز میانه اخباری و مجتهد خلافی نیست هر دو فرقه این مقدمات را قائل و نزاعی در هیچ یك از آن ندارند لكن از این مقام و ما بعد هر یك ندای هذا فراق بینی و بینك را بگوش هوش آن دیگر رسانیدند و وهم با نفاق سنگ تفرقه در میان ایشان انداخت پس اخباریین بادله عقلیه و نقلیه متمسك گشته مدعی شدند كه چون نظر كردیم در كتاب الله و سنت رسول الله صلی الله علیه و آله و احادیث اهل بیت و احكام شرعیه را از آن استنباط نموده بطریق قطع و یقین دون ظن و تخمین و علم بهم میرسانیم بحكم واقعی نفس الامری كه معصوم علیه السلام بما میرسانید علم ثابت جازم مطابق واقع پس بآن عمل میكنیم و جائز نیست عمل كردن الا بقطع و علم و بظن و تخمین بنای عمل و احكام الله را نمودن بوجهی من الوجوه جائز نباشد و عدول از كلام الله و اخبار اهل بیت علیهم السلام بسوی عقل و رأی و قیاس و استحسان و ظن نمودن صحیح نباشد پس هر كه نه باین طریقه باشد از جاده حق و طریقه مستقیمه خارج و بر خلاف مذهب اهل بیت علیهم السلام می‌باشد این است مدعای ایشان اما ادله ایشان وجوه بسیار از عقل و نقل ذكر نموده‌اند چون مقام مقام اختصار است لهذا فقیر اقوی ادله ایشان از عقل و نقل در این مقام ذكر می‌نمایم تا حجت تمام شود و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

اما ادله نقلیه ایشان پس آن بر دو گونه است قسمی از آن از كتاب الله استنباط نمودند و قسمی از احادیث اهل بیت علیهم السلام اما اول مثل قوله تعالی قل اتخذتم عند الله عهدا ام تقولون علی الله ما لا تعلمون و قوله تعالی ها انتم حاججتم فیما لكم به علم فلِمَ تحاجون فیما لیس لكم به علم و قوله تعالی و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله قالوا حسبنا ما وجدنا علیه آباءنا اولو كان آبائهم لا يعلمون شیئا و لا يهتدون و قوله تعالی و ان كثیرا لیضلون باهوائهم بغیر علم و قوله تعالی فمن اظلم ممن افتری علی الله كذبا لیضل الناس بغیر علم ان الله لا يهدی القوم الظالمین و قوله تعالی اتقولون علی الله ما لا تعلمون و قوله تعالی ان‌ تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون و قوله تعالی بل كذبوا بما لم يحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله و قوله تعالی قل ارأیتم ما انزل الله علیكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا ءالله اذن لكم ام علی الله تفترون و قوله تعالی و لا تقف ما لیس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا و قوله تعالی و تقولون ما لیس لكم به علم و تحسبونه هینا و هو عند الله عظیم و قوله تعالی ان‌یتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنی من الحق شیئا و قوله تعالی ائتونی بكتاب من قبل هذا او اثارة من علم ان كنتم صادقین و قوله تعالی هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا يعلمون انما یتذكر اولوا الالباب و امثال اینها از آیات كه دلالت بعدم اعتبار بظن و مذمت اشخاص قائلین بآن و توبیخ در عدم علم و تكلم با عدم علم دارد اما دوم احادیث اهل بیت است علیهم السلام كه دلالت میكند بر مذمت ظن و اعتبار آن و آن در كتب اصحاب مذكور است و از حصر بیرون است از آن جمله روایت كرده ثقة‌الاسلام در كافی و محمد بن خالد برقی در محاسن از حضرت صادق علیه السلام انه قال قال ابوجعفر علیهما السلام من افتی الناس بغیر علم و لا هدی من الله لعنته ملائكة الرحمة و ملائكة العذاب و لحقه وزر من عمل بفتیاه ه‍ و عن الفضل بن یزید عن الصادق علیه السلام قال انهاكم عن الخصلتین ففیهما هلك الرجال انهاك ان تدین بالباطل و تفتی الناس بما لا تعلم و عن الباقر علیه السلام قال ما علمتم فقولوا و ما لم‌تعلموا فقولوا الله اعلم و عن الصادق علیه السلام قال القضاة اربعة ثلاثة فی النار و واحد فی الجنة رجل قضی بجور و هو یعلم فی النار و رجل قضی بجور و هو لا يعلم فی النار و رجل قضی بالحق و هو لا يعلم فی النار و رجل قضی بالحق و هو یعلم فی الجنة عن ابی ‌الحسن علیه السلام قال من افتی الناس بغیر علم لعنته ملائكة السماء و الارض و عن النبی صلی الله علیه و آله من افتی الناس بغیر علم فلیتبوء مقعده من النار و عن الكاظم عن آبائه علیهم السلام قال لیس لك ان تتكلم بما شئت لان الله عز و جل یقول و لا تقف ما لیس لك به علم و عن المفضل بن عمر قال سمعت ابا عبدالله علیه السلام یقول من شك او ظن فاقام علی احدهما فقد حبط عمله ان حجة الله هی الواضحة و عن سلیم بن قیس عن امیر المؤمنین علیه السلام فی حدیث قال فیه و من عمی نسی الذكر و اتبع الظن و بارز خالقه الی ان قال و من نجی فمن فضل الیقین و عن الصادق علیه السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله ایاكم و الظن فان الظن اكذب الكذب و عن النبی صلی الله علیه و آله قال اذا تطیرت فامضِ و اذا ظننت فلا تقض فی الكافی باسناده عن ابی ‌الحسن موسی علیه السلام فی حدیث الی ان قال علیه السلام اذا جاءكم ما تعلمون فقولوا و ان جاءكم ما لا تعلمون فها و اهوی بیده الی فیه الحدیث و فیه عن ابی‌ جعفر علیه السلام من افتی الناس برأیه فقد دان الله بما لا يعلم و من دان الله بما لا يعلم فقد ضاد الله حیث احل و حرم فیما لا يعلم ه‍ و فیه بالاسناد عن هشام بن سالم قال قلت لابی ‌عبدالله علیه السلام ما حق الله علی خلقه فقال ان یقولوا ما یعلمون و یكفوا عما لا یعلمون فاذا فعلوا ذلك فقد ادوا الی الله حقه ه‍ و فیه بالاسناد فی حدیث عن ابي عبدالله علیه السلام الی ان قال لا يسعكم فیما ینزل بكم مما لا تعلمون الا الكف عنه و التثبت و الرد الی ائمة الهدی حتی یحملوكم فیه علی القصد و یجلوا عنكم فیه العما و یعرفوكم فیه الحق قال الله تعالی فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ه‍ و فیه عن ابی‌ عبدالله علیه السلام قال للعالم اذا سئل عن شئ و هو لا يعلمه ان یقول الله اعلم و لیس لغیر العالم ان یقول ذلك ه‍ و فیه عن ابي عبدالله علیه السلام اذا سئل الرجل منكم عما لا يعلم فلیقل لا ادری و لا يقل الله اعلم فیوقع فی قلب صاحبه شكا و اذا قال المسئول لا ادری لا يتهمه السائل ه‍ و فیه عن ابي عبدالله علیه السلام ان الله خص عباده بآیتین من كتابه الا يقولوا حتی یعلموا و لا يردوا ما لم يعلموا و قال عز و جل الم يؤخذ علیهم میثاق الكتاب ان لا يقولوا علی الله الا الحق و قال تعالی بل كذبوا بما لم يحیطوا بعلمه و لما يأتهم تأویله ه‍ و امثال اینها از روایات كه دالند بر مذمت عمل برأی و مظنه و قیاس و استحسان و امثال اینها

و اما ادله عقلیه وجوه بسیاری ذكر نموده‌اند اقوی ادله ایشان این است كه بعد از آنكه ثابت شد كه حسن و قبح اشیاء عقلی است پس عقل و شرع متلازم باشند پس هر چه عقلا قبیح باشد شرعا نیز قبیح است و عمل بظن عقلا قبیح است پس شرعا نیز باید قبیح باشد بیان قبح عقلی آن بر چند وجه است : اول آن است كه هرگاه عمل بظن جایز باشد یكی از دو محذور لازم میآید اول اجتماع نقیضین اگر قائل بشویم كه هر مجتهد مصیب است و بر حق چه بسیار اتفاق می‌افتد كه دو مجتهد در یك مسئله متخالفند در نفی و اثبات پس حقیت احد حكمین مستلزم خطای دیگری می‌باشد مثل حكم اكثری بنجاست ماء قلیل بملاقات نجاست و حكم دیگران بعدمش و امثال این از آراء مختلفه دوم لازم آید وجوب متابعت مخطی اگر قائل بشویم كه احدی بر خطا و دیگری بر صواب می‌باشد چنانكه در واقع است و بطلان این دو شق بر اولی البصائر مخفی نیست دوم اختلاف در دین واحد حق لازم آید چنانكه مشهود میشود از فتاوی ایشان زیرا كه ظن مستلزم وقوف بحدی از حدود نمی‌باشد پیوسته در تزلزل و اضطراب است و ثبات از برای صاحبش متحقق نشود الا بعد انقلابش بعلم و آن خلاف مفروض است سیم عمل بظن لازم دارد افترای بحق تعالی را در احكامش و تقول بر حق در فتاوی زیرا كه حكم می‌كند با آنكه مقطوع بواقعیتش نیست در صورت ظن پس شامل میشود ایشان را قوله تعالی و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین و قوله تعالی فمن اظلم ممن افتری علی الله كذبا چهارم عمل بظن مستلزم حكم بغیر ما انزل الله است و تحریم حلال و تحلیل حرام چه بر امر ثابت ثابت نیست پس صادق نخواهد بود حلال محمد (ص) حلال الی یوم القیامة و حرام محمد (ص) حرام الی یوم القیامة و امثال این از ادله ضعیفه واهیه نزد ایشان بسیار است و ذكر جملگی طولی دارد پس اكتفا میكنیم بموضع حاجت این است اقوال اخباریین بتفصیل باجمال اما مجتهدین رضوان الله علیهم بعد از تسلیم مقدمات مذكوره از غیبت امام و بقای تكلیف و عدم استقلال عقل در جمیع احكام شرعیه هر چند حسن و قبح اشیاء عقلی است پس میگویند كه از آثار نبوت و شواهد شریعت باقی نماند مگر دو چیز كه ما مكلفیم باستنباط احكام الهیه از این دو یكی كلام الله المجید الحمید الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حكیم حمید دوم احادیث و اخبار اهل عصمت علیهم السلام در مواضعی كه ثابت شده اما كلام الله كه عبارت از قرآن است بلاشك قطعی المتن است چه اجماع حل و عقد از مسلمین بر آن انعقاد یافته و همین صورت ظاهریه الآن است بدون تغیر و تبدیل و زیاده و نقصان پس كون الفاظ مخصوصه قرآن بسرحد قطع و یقین رسیده احدی را در آن محل تشكیك و مقام ریب و تردید نمی‌باشد چنین كس عقلش غیر صحیح و ادراكش غیر صریح اما در دلالت الفاظ قرآنیه بر معانی مستنبطه از آن چه آن بی‌شك در قطع بودن همچو لفظش نمی‌باشد و دو نفر را ما متفق در دلالت كلمات قرآنیه بر معانی خاصه مستنبطه از الفاظ نمی‌بینیم بلكه می‌بینیم كه جمیع مذاهب و ملل و كل این هفتاد و دو فرقه كه از امت رسول الله صلی الله علیه و آله منشعب شدند كلا استدلال بقرآن میكنند حتی كسانی كه اقرار بالوهیت محمد و علی صلوات الله علیهما دارند و العیاذ بالله ائمه ما را سلام الله علیهم یهود و نصاری میدانند استدلال بقرآن میكنند چنانكه گفته آن ملعون در آیه شریفه و قالت الیهود و النصاری و هم الحسن بن علی الی محمد بن الحسن العسكری سلام الله علیهم و لعنة الله علی اعدائهم نحن ابناء الله و احباءه ای یدعون نحن ابناء محمد و علی قل فلمَ یعذبكم بذنوبكم بل انتم بشر ممن خلق محمد و علی و شلمغانی تجویز كرده است تزویج پسران امرد را بعقد صحیح و استدلال كرده بقرآن بآیه او یزوجهم ذكرانا و اناثا كه زن و مرد را جملگی میتوان تزویج كرد و تجویز كرد لواط را بدون عقد و استدلال كرد به آیه و بشر المخبتین یعنی خاضعین و خاشعین منكرین و بلاشك بادعای خود مفعول بعد از فراغ فاعل از فعل خود كمال خضوع و انكسار بهم‌میرساند پس داخل این آیه شریفه است پس محمود چه حق تعالی بآن بشارت جنت داده و حنابله كه حق را جسم میدانند استدلال كردند بآیه الرحمن علی العرش استوی باین جهت گویند كه حق تعالی بالای عرش نشسته است مربع و از هر طرفی یك وجب یا چهار انگشت از عرش زیاد آمده تا اینكه لازم نیاید كه چیزی اوسع از حق تعالی باشد و باین سبب است كه هر شب جمعه بر خر سفیدی سوار بصورت شاب موفق ابناء ثلثین سنة به پشت بامها آید و گوید هل من مستغفر فاغفر له و جماعت از ملاحده صوفیه كه بجهت حق تعالی صورت اثبات كرده‌اند استدلال نمودند قل كل یعمل علی شاكلته و عالم عمل خداوند است پس بر صورتش باشد پس جمیع صور كه در عالم است جملگی در ذات واجب می‌باشد بطور اشرف و آنان كه بجهت حق تعالی دو دست اثبات كرده‌اند استدلال كردند بآیه قالت الیهود ید الله مغلولة غُلت ایدیهم و لُعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق كیف یشاء و خبیث ملعون ابن‌عربی كه بجهت فرعون ایمان ثابت كرده و نجاتش را ملتزم شده استدلال كرده بآیه قرة عین لی و لك عسی ان ینفعنا او نتخذه ولدا گفت اما قرة عین آسیه زن فرعون بود بجهت اینكه سبب ایمان و نجاتش شده اما قرة عین فرعون بود بجهت اینكه سبب ایمان و نجاتش شده چنانكه حق تعالی ایمان او را تقریر فرموده بقولش حتی اذا ادركه الغرق قال آمنت بالذی آمنت به بنوا اسرائیل و انا من المسلمین پس گفته : فالایمان یجب ما قبله من الكفر فقبض طاهرا مطهرا نقیا زكیا و گفته در آیه ختم الله علی قلوبهم یعنی لا يفقهون الا الله و علی سمعهم و لا يسمعون الا صوت الله و علی ابصارهم غشاوة فلا يرون الا نور الله و لهم عذاب عظیم العذاب مشتق من العذب و هو الحلاوة و اللذة نعم لهم فی الخلوة مع محبوبهم لذة لا يعادلها شئ من لذات الدنیا و الآخرة اللهم عذبه عذابا عظیما آمین و استدلال كرده‌اند بانقطاع عذاب از كفار بآیه و اما الذین شقوا ففی النار خالدین فیها ما دامت السموات و الارض الا من شاء ربك الآیة الحاصل مجمل كلام آنكه جملگی از ارباب ادیان از قرآن استدلال بصحت دین و مذهب خود می‌نمایند حتی دیدم كتابی از یكی از نصاری كه در رد سید احمد اصفهانی الاصل نوشته بود بكتاب سید كه در نبوت نوشته بود و رد به یهود و نصاری كرده بود در آن كتاب آن نصرانی جمله را رد كرده بقول خود و باكثری استدلال بآیات قرآنیه نموده و همچنین یهود بر حقیت مذهب خودشان استدلال بآیه و كیف یحكمونك و عندهم التوریة فیها حكم الله و این همه اختلافات و استدلال بمذاهب باطله بعلت كمالیت و تمامیت قرآن است بجهت اشتمالش به محكم و متشابه قال الله تعالی هو الذی انزل علیك الكتاب منه آیات محكمات هن ام الكتاب و اُخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما يعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم پس قرآن مشتمل است بر ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام و تقدیم و تأخیر و منقطع و معطوف و حرف مكان حرفی و بر تحریفات و بر خلاف ما انزل الله تعالی و بر الفاظ عامه كه معانی آنها خاصند و بر الفاظ خاصه كه معانی آنها عامند و بر آیاتی كه بعضی از آن در سوره‌ای است و تمامش در سوره دیگر و بر آیاتی كه تأویلش با تنزیل اوست و بر آیاتی كه تأویلش قبل تنزیل اوست و بر آیاتی كه تأویلش بعد تنزیل اوست و بر آیاتی كه دلالت بر رخصت میكند بعد از حظر و منع و نهی و بر آیاتی كه دلالت برخصت میكند بدون حظر كه شخص مختار است در آن ان شاء فعل و ان شاء ترك و بر آیاتی كه نصف آن منسوخ است و نصفش غیر منسوخ است و بر آیاتی كه نصفش خطاب بجماعتی است و نصفش خطاب بجماعت دیگر و بر آیاتی كه لفظش بجهت قومی است و معنایش بجهت دیگران و بر آیاتی كه بطریق ایاك اعنی و اسمعی یا جارة است یعنی مخاطب رسول الله است صلی الله علیه و آله و مراد امت است و بعضی از آیات لفظش مفرد است و معنایش جمع است و بر آیاتی كه رد بر جماعت مخصوصه است مثل رد بر ملاحده و زنادقه و ثنویه و دهریه و جهمیه و عبده نیران و عبده اوثان و بر آیاتی كه رد است بر معتزله و اشاعره و مجبره و مفوضه و بر آیاتی كه رد است بر جماعتی از مسلمانان كه انكار ثواب و عقاب یعنی تأبید عقاب را نمودند انكار عقاب دائمی مستلزم انكار ثواب دائمی است چنانكه در محلش مبرهن است و بر جماعتی كه انكار معراج حضرت رسول صلی الله علیه و آله بجسم مطهرش نمودند و بر جماعتی از این طایفه كه انكار میثاق مأخوذ در عالم ذر نمودند و بر جماعتی كه انكار خلق جنت و نار نمودند و بر جماعتی كه انكار متعه كردند و بر جماعتی كه وصف كردند حق عز و جل را بما لا يلیق بجلال قدسه و بر آیاتی كه آن خطاب خاص امیر المؤمنین است علیه السلام و ائمه از اولاد اطهارش سلام الله علیهم و بر آیاتی كه دلالت بر فضایل و مناقب آل‌محمد است سلام الله علیهم میكند و بر آیاتی كه دلالت به خروج قائم آل‌محمد علیهم السلام و رجعت ذوات و دولت و طول مملكت آل‌محمد علیهم السلام در آنچه حق تعالی وعده كرده ایشان را از نصرت و تمكن در ارض و انتقام از اعدای ایشان و رجوع عالم به نشاط اصلی و بر آیاتی كه مشتمل است بر احكام شرعیه فرعیه و بر آیاتی كه مشتمل است بر اخبار و قصص انبیاء سلف و مولد ایشان و مسكن ایشان و آنچه بر ایشان واقع شده از امت ایشان و بیان شرایع ایشان و هلاك امت ایشان علیهم السلام و بر آیاتی كه مشتمل است بر حكایات غزوات رسول الله صلی الله علیه و آله و بر آیاتی كه مشتمل است بر ترغیب و ترهیب و وعظ و نصیحت و انزجار از انهماك در شهوات دنیه جسمانیه و ذكر امثال مضروبه و آیات مرئیه در آفاق و انفس و مشتمل است ایضا بر مطلق و مقید و مجمل و مبین و كلی و جزئی و عام و خاص و اشاره و تلویح و تصریح و كنایات و استعارات و حقیقت و مجاز و اشتراك و تفصیل و اجمال و ابهام و تعیین و اشتراك و تواطؤ و تشكیك و امثال ذلك از احوال لغویه و عوارض لفظیه غیر آنچه متعلق بمعانی است و بلا شك و شبهه با این اختلافات عظیمه و معارضات و مناقضات و مجملات و مبهمات و متشابهات با حكم بعدم اختلاف در آیه شریفه و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا و ما يذكر الا اولوا الالباب یعنی چون از جانب خداوند عالم است پس هیچ اختلافی در آن بوجهی من الوجوه مشاهده نمیكنی اما اولوا الالباب متذكر این معانی متحده مختلفه میشوند پس چگونه قطع ثابت جازم مطابق واقع از كلمات قرآنیه توان حاصل نمود و چگونه احكام شرعیه فرعیه كه ترا بسرحد قطع و یقین برساند از این عبارات استنباط توان نمود باین جهت است كه ما محتاج شدیم بامام معصوم و حجت بر كل خلق هرگاه كتاب الله دفع جمیع شكوك و شبهات می‌نمود و بر جاده مستقیمه هر كس را وامیداشت و جمیع مكلف به از آن استنباط میشد پس چه احتیاج بود ما را بسوی حافظ شریعت بعد پیغمبر صلی الله علیه و آله و نصب وصی عبث و تحصیل حاصل و كلام آنكه گفته حسبنا كتاب الله صحیح خواهد بود و از این جهت هشام بن حكم آن شامی متكلم را در محضر حضرت صادق علیه السلام ملزم ساخت در باب امامت چه بعد از آنكه وجود پیغمبر را بجهت او ثابت كرد پس گفت كه بعد از وفات و ارتحال آن نبی كسی باید كه حافظ شریعتش باشد و الا ارسال رسل بی‌فایده خواهد بود پس آن شامی بجواب برآمده كه كتاب الله حافظ شریعت آن نبی می‌باشد پس هشام فرمود كه كتاب الله الآن موجود است پس بچه جهت ما و شما مختلف شدیم تو از شام بجهت مناظره و قطع حجت ما باین مكان آمدی پس آن شخص اسلام آورد الحاصل كتاب الله بدون حفظه و حمله مفید هیچ علمی بوجهی نباشد بجهت تكثر اختلافات از امور مذكوره و دیگر معانی عبارات قرآنیه موقوف به تسلیم قول اهل لغت است و از كجا ثابت میشود علی القطع كه این مراد از لغت اصلیه كه قرآن بر آن نازل شده است می‌باشد چه اختلاف لغات و احوال و شیوع بعضی لغات و هجر لغات دیگر و اشتهار مجازات كه متبادر میشود از لفظ در آن زمان باعتبار امكنه و ازمنه و قرب و بعد آن مختلف می‌شود از كجا علم قطعی ثابت جازم بهم میرسانی كه این لغات در یوم ورود و نزول قرآن همین معانی الآن مراد است و منافی با آیه و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه نباشد كما لا يخفی پس قرآن هر چند قطعی المتن است لكن در دلالت بر معانی مستنبطه از آن قطعی نباشد بلكه من حیث نفسها قطع نظر از ادله خارجیه از اخبار و احوال در بعضی از مواضع بلكه اكثری ظنی نیز نباشد لكن الآن بنا بر اجمال گوئیم كه آن قطعی المتن است و ظنی الدلاله این است بیان دلیل اول كه قرآن است بالاجمال و اما احادیث و اخبار اهل بیت علیهم السلام پس آن بر دو گونه است : یك قسمی متواترات است و قسمی نه چنین است پس قسم اول منقسم به دو قسم میشود : یكی آنكه متواتر است بحسب لفظ دون معنی دوم آنكه متواتر است بحسب معنی دون لفظ و مراد از متواتر اخبار جماعتی است به خبری و حدیثی كه عقل ابا و امتناع كند از تواطؤ این مجموع به كذب پس اگر این اخبار بر سبیل تواتر از جهت معنی باشد بی‌شك موجب علم و قطع است در مسئله چه عقل قاطع است بر حقیت و اگر این تواتر بحسب لفظ باشد قطع به ورود این لفظ از معصوم علیه السلام خواهد بهم‌رسید مثل قوله علیه السلام من كذب علی متعمدا فلیتبوء مقعده من النار و آن مثل قرآن خواهد بود در قطعیت متن اما در قطعیت دلالت ممنوع است چه جمیع احتمالات در آن میرود پس آن نیز همچو قرآن قطعی المتن و ظنی الدلاله خواهد بود كه مفید ظن است نه قطع و اگر اخبار خارج از این دو قسم باشند یعنی بسرحد تواتر لفظی و معنوی نرسیده باشد پس چگونه قطع بآن خواهد همرسید اما اولا تكلم میكنیم در روات كه این حدیث را از معصوم روایت میكنند از كجا كه راست بگویند و صادق القول باشند و چگونه توانی اعتماد كرد بتوثیق و تضعیف اهل رجال همچو كشی و نجاشی و میرزا محمد و امثال اینها اولا در توثیق و تضعیف خودشان و محل اعتماد بودن قول ایشان و بر فرض صحت قول ایشان و اعتماد بر تصحیح و تضعیف ایشان چگونه توانی حكم كرد با آنكه هر یك از علمای رجال را در هر یك از روات كلامی است مخالف آن یكدیگر بلكه نقیض آن دیگر آیا نشنیدی كه محمد بن اسمعیل بن بزیع رازی صاحب صومعه را كشی تضعیف كرده و نجاشی توثیق كرده و محمد بن سنان را جماعتی گویند كه آن غالی و ملعون و كذاب است و جماعتی دیگر او را توثیق كرده‌اند و عمل بحدیثش میكنند و علامه (ره) در آن توقف فرموده و عثمان بن عیسی الرواسی را مشهور میانه ایشان بضعف است و آن واقفی است ملعون در نزد طائفه‌ای و طائفه دیگر او را از علمای رجال توثیق كرده‌اند و ابراهیم بن هاشم را طایفه‌ای توثیق نكرده او را مدح نمودند و شهید ثانی (ره) توثیق نموده و آن هیجده نفر از متقدمین و متأخرین و متوسطین كه اجتمعت العصابة علی تصحیح ما یصح عنه پنج قول مختلف در ایشان است یعنی در حدیث كه ایشان در آن منفرد باشند و امثال اینها و تو ای ناظر منصف این علمای رجال را تصدیق میكنی یا تكذیب میكنی پس اگر تصدیق كل میكنی اجتماع نقیضین نمودی و اگر تكذیب كل كنی مضطر و معطلی چه زمان غیبت است و امام بجهت تو حاضر نیست تا اینكه رفع این شكوك نمائی و اگر تصدیق بعض و تكذیب بعض نمائی توقف بظن نموده‌ای چه احتمال دارد قویا كه آن را كه تو رد كرده‌ای بر حق باشد در وقتی كه باب الهام بر رویت مسدود باشد پس چگونه توانی قطع كرد بامر واقع و نفس الامر باین اقوال مختلفه و شهادات متفاوته اگر طریق تعصب را نپیمائی امر چون شمس در رابعة النهار بر تو ظاهر میگردد

سلمنا كه تصحیح روات نمودی و صحیح را از غیر صحیح امتیاز دادی از كجا قطع میكنی كه مذكورین همان روات اصلی‌اند كه صحیح‌اند و حدیث را از امام نقل كرده‌اند چه بسیار اتفاق افتاد كه اهل شرور و اهل مكر و خدیعه و ارباب اغراض نفسانیه و اهواء شهوات جسمانیه حدیثی جعل و آن را مقرون بروات ثقات میكنند و به كافی مثلا كه اصح كتب اسلامیه است الحاق میكنند بجهت التباس حق به باطل چنانكه بسیار كردند و ذكر آنها طولی دارد مثلا ذكر میكند روات ثقات را كذبا و افتراء از كجا حكم میكنی كه چنین نباشد و حال آنكه اخبار و آثار در این معنی بسیار است روی الكشی عن هشام بن الحكم انه سمع اباعبدالله علیه السلام یقول كان المغیرة بن سعید یتعمد الكذب علی ابی و یأخذ كتب اصحابه المستترون باصحاب ابی و یأخذون الكتب من اصحاب ابی فیدفعونها الی المغیرة فكان یدس فیها الكفر و الزندقة و یسندها الی ابی ثم یدفعها الی اصحابه فیأمرهم ان یبثوها فی الشیعة الحدیث و عن یونس قال وافیت العراق فوجدت بها قطعة من اصحاب ابی‌جعفر علیه السلام و وجدت اصحاب ابي عبدالله علیه السلام متوافرین فسمعت منهم و اخذت كتبهم فعرضتها بعد علی ابی ‌الحسن الرضا علیه السلام فانكر منها احادیث كثیرة ان تكون من احادیث ابي عبدالله علیه السلام و قال لی ان ابا الخطاب كذب علی ابي عبدالله علیه السلام لعن الله ابا الخطاب و كذلك اصحاب ابی‌ الخطاب یدسون هذه الاحادیث الی یومنا هذا فی كتب ابي عبدالله علیه السلام فلا تقبلوا علینا خلاف القرآن الحدیث روی الكشی باسناده عن الصادق علیه السلام قال انا اهل بیت صادقون لا نخلو من كذاب یكذب علینا و یسقط صدقنا بكذبه علینا عند الناس و كان رسول الله صلی الله علیه اصدق البریة لهجة و كان مسیلمة یكذب علیه و كان امیر المؤمنین علیه السلام اصدق من یری بعد رسول الله صلی الله علیه و آله و كان الذی یكذب علیه و یعمل فی تكذیب صدقه و یفتری علیه من الكذب عبدالله بن سنان لعنه الله و كان ابو عبدالله الحسین بن علی علیهما السلام قد ابتلی بالمختار ثم ذكر ابو عبدالله علیه السلام الحرث الشامی و بنان فقال كانا یكذبان علی علی بن الحسین علیهما السلام ثم ذكر المغیرة بن سعید و السری و ابا الخطاب و معمر و بشار و حمزة الیزیدی فقال علیه السلام لعنهم الله انا لا نخلو من كذاب یكذب علینا او عاجز الرأی كفانا الله مؤنة كل كذاب و اذاقهم حر الحدید مثل قول النبی صلی الله علیه و آله و لقد كثر علی الكذابون و سیكثر الا فمن كذب علی متعمدا فلیتبوء مقعده من النار كه جزء اخیر این حدیث شریف بسرحد تواتر رسیده بلا خلاف و آنچه خلفای جور نمودند كه اجرت میدادند جماعتی را كه می‌نشستند و احادیث وضع می‌نمودند در مدح خلفا و مذمت اهل بیت و غیر ایشان آنچه متعلق بامر مملكت ایشان بود و آن را نسبت برسول الله صلی الله علیه و آله میدادند و در آن زمان همان احادیث مشتهر شده چنانكه احادیث صحیحه در مذهب امامیه و فضایل و مناقب سیما در احكام شرعیه فرعیه بالكلیه مهجور شده هر كس هم كه چیزی از آن میدانست بالكلیه فراموش كرده بجهت امتداد مدت دولت ایشان از بنی‌امیه و بنی‌العباس علیهم اللعنة و احوال ایشان در كتب سیر و تواریخ كه بسرحد قطع و یقین سبب كثرت نقل اسوه است مذكور است و این مختصر گنجایش ذكر آنها ندارد

سلمنا كه این را نیز تصحیح كردی كه این احادیث از آنجمله احادیث نیستند بر فرض محال از كجا قاطع میشوی كه این روات ناقلین همان كلام امام علیه السلام را نقل كردند چه احتمال دارد باحتمال قوی كه سهو و نسیان و خطا ایشان را دست داده باشد نسیانا تحریف كرده باشند كلام امام را و عصمت كه بجهت روات نتوانی اثبات كرد

سلمنا كه عصمت روات را ثابت كردی در آن حدیث مخصوص از كجا قاطع میشوی كه این حدیث حكم الله الواقعی النفس الامری است و حال آنكه میدانی شدت تقیه ائمه علیهم السلام را در آن ازمنه و اكثر فتاوی ایشان سلام الله علیهم مطابق فتاوی جمهور است و احادیث در این باب لا يحصی است چگونه دفع این توانی كرد

سلمنا كه این را نیز ثابت كردی از كجا میدانی كه ایشان مراد امام را دانستند و نقل به مقتضای اراده ایشان نمودند چه بسیار اتفاق می‌افتاد كه ائمه تكلم برای دیگری میكردند و آن كلام را بخصوصه غیر آن مخاطب نقل می‌كردند و واجب نیست كه حقیقت مسئله را در جمیع صور غیر از مخاطب از سایر حضار مجلس ادراك كنند بلكه بكنایه و استعاره و مجاز كلام را ادا فرموده چنانكه در حدیث ان ابا بكر و عمر كانا امامین عادلین كانا علی الحق و الحق كان علیهما رحمة الله علیهما و آن حدیث حضرت صادق علیه السلام انی هممت بضرب جاریة منی فهربت و ما ادری فی ای زاویة من البیت هی با وجود علم ایشان بر سرایر و هواجس ضمایر و مراد ایشان سلام الله علیهم از این احادیث غیر ما هو المعروف عند الناس می‌باشد و امثال این از احادیث بسیار است و مروی است از حضرت صادق علیه السلام انی لا تكلم بكلمة و ارید منها احد سبعین وجها لی لكل منها مخرج بلكه اغلب احادیث ایشان در آن زمان بجهت خوف اعداء و شدت تقیه بآن معانی بآن وجوه غیر مأنوسه ادا می‌فرمودند بجهت مخاطبین كه توانستندی فهم آن كرد یا مِن حیث الحمل الی مَن هو افقه منه بلكه بسیار از احادیث ضعیفه را كه علما طرح آن میكنند بجهت ضعف سندش و حال آنكه آن حق است چه كاذب گاهی راست میگوید باین سبب است كه حق تعالی خبر فاسق را بالكلیه امر بطرح نفرمود بلكه فرمود اذا جاءكم فاسق بنبأ فتبینوا و حضرت صادق صلوات الله علیه و آله میفرماید : ان لنا اوعیة من العلم نملأها علما فخذوها و صفوها فنكبوا الاوعیة فانها اوعیة سوء و ایضا فرموده : الحكمة ضالة المؤمن حیث‌ ما وجدها طلبها پس چگونه طرح احادیث ضعیفه میتوان كرد بالكلیة و چگونه نمی‌توان كرد و حال آنكه اهل رجال بآن اعتماد ندارند

سلمنا كه این مرحله را ثابت كردی از كجا قاطع میشوی كه آنچه تو میفهمی از معنی حدیث راوی همان را اراده كرده چه احتمال دارد باحتمال قوی كه راوی اراده كرده باشد معنی غیر آنچه تو میفهمی از انواع كنایات و استعارات و مجازات با وجود قرینه حالیه و مقالیه در آن زمان كه الآن بجهت اختلاف اوضاع و تغیر احوال مفقود شده باشد یا الآن قرینه باشد لكن بر تو مخفی باشد از كجا توانی دفع این احتمال راجح را نمود

سلمنا كه این را ثابت كردی آیا نمیدانی كه اخبار و احادیث اهل عصمت علیهم السلام همچو قرآن مشتمل است بر ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و عام و خاص و مطلق و مقید و نص و ظاهر و مأول و تقدیم و تأخیر و رمز و اشاره و تلویح و حقیقت و مجاز و كنایات و استعارات و تشبیهات و اشتراك و اجمال و تفصیل و ابهام و تعیین و اِخبار بصورت انشاء و انشاء بصورت اخبار و خطابات ایاك اعنی و اسمعی یا جارة و امثال اینها از امور عدیده كثیره میباشد چگونه میتوانی دفع این همه احتمالات كرد اگر توانستی دفع این احتمالات كردن پس چرا ای جماعت اخباریین فهم شما مختلف می‌شود و فتوای شما متفاوت می‌شود و حال آنكه شما حكم نمیكنید مگر بامر ثابت جازم مطابق واقع و نفس الامر چگونه نفس الامر متعدد میشود این نیست مگر آنكه آن حدیث را یكی عام فهمیده و دیگری آن را خاص یكی بمحكم حمل نموده و دیگری بمتشابه آیا ندیده‌ای فتوای شیخ حسین بن عصفور رحمه الله كه فتوی داده كه تمامی جلود حرام است حتی جلد مرغ و فتوی داده بوجوب جهر به تسبیحات در اخیرتین و فتوی شیخ یوسف رحمه الله صاحب حدائق عمش كه فتوی داده بحلیت جلود مطلقا و حرام دانسته جهر به تسبیحات را در اخیرتین و هر دوی ایشان قطع را ادعا میكنند چگونه در قطعیات واقعیه كسی تشكیك و اختلاف میكند با وجود علم آیا دیده‌ای كه كسی تشكیك كند بوجود آسمان یا باشراق شمس یا باحراق نار پس بر ایشان وارد آمد آنچه كه بر مجتهدین وارد آوردند چنانكه سابق ذكر كردیم كه لازم آید اجتماع نقیضین اگر بگوئیم كه هر مجتهد مصیب است و لازم می‌آید وجوب متابعت خطا اگر بگوئیم كه احدهما بر خطاءاند چه میگوئیم كه در صورت اختلاف شیخ حسین و شیخ یوسف صاحب حدایق عمش مثلا در یك مسئله هر دو اخباری‌اند آیا جایز است عمل بفتوای ایشان هر دو یا جایز نیست اگر گوئی كه جایز است گویم اگر حكم باصابه هر دو نمودی اجتماع نقیضین و این ممتنع است در صورت اتحاد حكم نفس الامری چنانكه مذهب حق است اما هرگاه بگوئی كه احكام الله در نفس الامر متعدد است برای حق تعالی در واقع حكم واحدی نیست بلكه حكم خدا تابع رأی ما جماعت اخباریین است پس ساكت میشویم چه این مذهب مخالفین است و اجماع شیعه بر خلاف آن انعقاد یافته و بطلانش بر بلهاء و صبیان مشخص است و اگر گوئی كه عمل برای هیچ یك جایز نیست پس لازم آید بطلان تكلیف بجهت تعطیل احكام ضروریه محتاج الیها و اگر بگوئی كه یكی را بایست اختیار كرد و دیگری را طرح كرد گوئیم یكی لا علی التعیین یا یكی متعین و هیچ یك در نزد اهل یقین تعینی ندارند و اگر بگوئی كه بایهما اقتدیت اهتدیت پس لازم آمد متابعت خطا كه بر مجتهدین لازم آوردید با علم باینكه یكی از اینها خطا است پس حكم بغیر ما انزل الله و افترا و تقول بر حق تعالی لازم آید پس بر ایشان مشتمل است آیه و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین الآیات المتقدمه كه بر مجتهدین لازم آوردید و اختلاف در دین واحد حق لازم آمد و دعوی عدم احتمال ظن هر چند بر سبیل مرجوحیت مكابره‌ای است واضحه چه عقل در این مقامات مستقل نباشد تا تواند من حیث نفسه ترجیح بدهد و حكم كند و اختیار نماید و احتمال نقیض ندهد بلكه در این مقام باعانت نقل از اخبار و آیات و روایات بایست حكم كند و چون او را احاطه بجمیع وجوه و مراتب احادیث نباشد باعتبار عدم اجرایش بر نمط واحد بلكه بجهت جریانش بوجوه كثیره از محكم و متشابه و عموم و خصوص و كنایه و استعاره و مجاز و حقیقت و متكلم را نیز از وصول بخدمتش متعذر و مخالف را نیز مشاهده میكند پس چگونه اعتماد كند بفهم خود و او را مطابق واقع و نفس الامر و مراد امام علیه السلام بداند دون آن مخالف را بلی چون امر در این مقام نظر بمرجحات داخله و خارجه نزد او ترجیح یافته پس حكم بآن میكند و آن را حكم برأی خود میداند از این جهت كه غایت مجهود اوست و زیاده از این فوق طاقتش میباشد نه اینكه این حكم واقعی و نفس الامری است و الا همین را بعینه آن مخالف نیز مراعات میكند پس چرا مختلف میشوند و قصد نمیكنیم از عمل بظن و اجتهاد مگر همین معنی را و اگر تو این ظن را علم نام میگذاری اختیار داری و نزاعی در تسمیه كسی با تو ندارد و باین جهت است كه میگوئیم كه اخباری بقواعد اجتهادیه طریقه مجتهدین را معمول میدارد مِن حیث لا يشعر و بآنچه گفتیم فرق كن میانه قطع واقعی نفس الامری در مباحث عقلیه و در آن مطالب كه عقل مستقل است در صورت مخالف و میانه عدم قطع واقعی نفس الامری در مباحث نقلیه با وجود مخالف آیا نمی‌بینی كه در مطالب عقلیه آنچه را كه نزد عقل مقطوع به باشد اعتنا بخلاف اهل خلاف نمیكند و آن مخالف را بوجهی بر جاده مستقیمه حق نمیداند و كلامش را باطل میداند هرگاه متعلق بعقاید اصولیه باشد حكم بفساد عقیده‌اش میكند اگر در مسائل ما یعم به البلوی باشد حكم بكفرش میكند و ابدا مصیر بسوی او را تجویز نمیكند بخلاف در فروع و احكام شرعیه جائز نیست كه آن مخالف را فاسق بداند و نهی كند مردم را از استفتای نزد او بمجرد مخالفت خود در مسئله بلكه میگوید : بایهما اقتدیت اهتدیت و در این باب نصوص از اهل خصوص علیهم السلام مستفاض است الحاصل مجتهدین رضوان الله علیهم چون امر در احادیث و اخبار را بدین گونه دیدند و اختلافات و معارضات را باین حد مشاهده كردند و دیدند كه عمل بهر خبر نمودن و هر حدیث كه علی الظاهر رواتش صحیح میباشد عمل كردن و هر چه بالكلیه ضعیفند طرح نمودن جایز نیست بجهت آنچه سابق ذكر شد پس محتاج شدند بمرجحات خارجیه پس قرار دادند كه اما احادیث متواتره بحسب معنی را واجب است عمل نمودن بدون شائبه شك و ریب و آن مفید قطع است قطعا و عقلا و وجدانا و اما احادیث متواتره بحسب لفظ و معانی قرآنیه و احادیث دیگر را نیز در عمل بمضمون آنها پس اگر اجماع متحقق شد باین معنی كه جماعتی و طایفه‌ای از فرقه محقه اتفاق كردند بحكمی از احكام شرعیه كه علم بهم‌رسانیدیم كه امام معصوم علیه السلام یكی از قائلین باین حكم است یعنی منسوب است این حكم بمعصوم بشرطی كه مجهول النسب باشد در این صورت واجب میشود عمل كردن بآن بر سبیل قطع ثابت جازم چه در این وقت علم بحكم نفس الامری حاصل میكند پس اگر در ثبوت این علم كل متفق باشند آن اجماع را ضروری گویند مثل وجوب صلوة و زكوة و حج و این تكالیف ضروریه پس عمل بآن بر كل واجب باشد و اگر این علم بجهت كل ناس حاصل نشود بلكه بجهت اشخاص مخصوصه بخلاف دیگران آن اجماع را محصل گویند پس اگر بجهت جماعتی حاصل شود آن را محصل عام گویند یعنی بسرحد ضرورت نرسیده و اگر بجهت فقیه واحد حاصل شده آن را محصل خاص گویند نقل این اجماع محصل خاص یا عام بجهت كسانی كه تحصل نكرده‌اند اجماع را منقول گویند پس اگر اجماع محصل عام یا خاص كاشف از قول معصوم باشد نه رأی و اعتقادش علیه السلام بمنزله حدیث متواتر اللفظ است كه قطعی المتن است و ظنی الدلالة و در آن اختلاف شود مِن حیث المعنی و اگر كاشف از رأی و اعتقاد معصوم است علیه السلام آن بمنزله متواتر المعنی است و در آن اختلاف نشود حقیقة پس اجماع محصل در حكم و خبر حجت است البته برای كسی كه برایش حاصل شده نه مطلقا و اجماع منقول بمنزله خبر واحد است پس قول فقیه كه المسئلة الفلانیة كذا اجماعا در قوه قول اوست للصحیح پس تابع راوی است در توثیق و تضعیف و مدح و تصحیح و امثال این امور كه اخبار را وارد شود پس مورث قطع نباشد و عمل بآن چون عمل بسایر اخبار آحاد است پس در صورت فقدان این قراین قطع پس اگر عقل مؤید و معتضد آن خبر باشد در اموری كه خود مستقل است چون لطم یتیم و ظلم و اكل اموال ناس بباطل و از این قبیل كه عقول كل بر قبح آن یا بر حسن آن اتفاق دارند در اینصورت نیز عمل بآن خبر واجب باشد من حیث القطع و العلم پس اگر آن نیز مفقود باشد مثلا در اموری كه عقل در آن مستقل نیست و از ادراك آن عاجز است علی الظاهر پس در آن وقت رجوع میكنند بمرجحات ظنیه همچون صحت خبر و ضعفش و ترجیح صحیح بر ضعیف و حسَن را بر موثق و موثق را بر ضعیف و امثال اینها پس نهایت و غایت مجهود خود را بذل می‌نمایند تا میرسند بمرتبه ظن راجح كه مافوق آن بجهت ایشان متمكن نباشد و محتاج است بعمل كردن پس گوئیم كه در این صورت یعنی در صورت ظن دو جهت برای مجتهد ثابت است یكی جهت رجحان و دیگری جهت مرجوح پس جائز نباشد عمل بجهت مرجوح البته بلكه حرام باشد پس واجب شود بر آن عمل بجهت راجح وجوبا عینا پس قطع ثابت جازم مطابق واقع برایش بهم‌میرسد كه میرسد كه همین است تكلیف حق تعالی و حكمش درباره آن فقیه در آن مسئله و الا لازم میآید تكلیف ما لا یطاق پس مجتهد عمل نمیكند مگر بقطع و حق ثابت و این نه مذهب تصویب است پس میگوید كه : هذا ما ادی الیه ظنی و كلما ادی الیه ظنی فهو حكم الله فی حقی و حق من قلدنی فهذا حكم الله فی حقی و حق من قلدنی و اگر آن مقدمه كه در اول كلام ترتیب داده‌ایم متذكر شوی كه حق تعالی تكلیف نمیكند هیچ بنده را مگر بقدر طاقت و استطاعت آن پس جایز نیست كه جسم ثقیل را بطیران و اسود را به ابیض بودن تكلیف كند چه تكلیف ما لا یطاق عقلا و شرعا و عرفا قبیح است آیا نمی‌بینی كه حق تعالی نماز را واجب كرده و شرط صحتش قیام را قرار داده پس اگر قیام ممكن نشود باعتبار عوارض قدر ما یمكن از مكلف خواسته از قعود و اضطجاع و ایماء و اشاره و هر قدر كه از آن متمكن بشود پس اگر نماز را واجب كرده باشد به قیام و در حال مرض نیز قیام را از مكلف بخواهد آن قبح باشد و همچنین است در ما نحن فیه پس حق تعالی تكلیف بعلم و نهی از ظن فرموده در حالت تمكن و اقتدار و اتصال بصاحب عالیمقدار در كل ازمنه و اعصار اما در وقت عدم تمكن تكلیف را از تو سلب نكرده چه قیام وجود تو باوست و لیكن خواسته از تو عدم تقصیر در آنچه ممكن است بجهت تو الاقرب فالاقرب و الآن چون بغیر از ظن در اخبار غیر متواتره بمعنی متمكن نیستیم پس همان تكلیف ما خواهد بود از جانب حق تعالی نتوانی گفت كه قیاس مع الفارق است چه در مریض و صحیح تغیر موضوع است بخلاف این مقام زیرا كه گوئیم كه در این محل نیز تغیر موضوع است بلكه اشد است از مرض و الآن بنیه عالم مریض است در كمال مرض بحدی كه طاقت استقامت بوجهی ندارد پس لا تكلیف الا بالبیان در مقام خود صحیح باشد زیرا كه بیان در هر كس بحسب قابلیت اوست و تساوی بیان در جمیع را مدعی نیست مگر جاهل و الآن بغیر این بیان ممكن نباشد و اعتنا مكن بقول اشخاصی كه ادعا میكنند كه حق تعالی قادر است كه با وجود غیبت حجت باز مكلفین را بسرمنزل یقین برساند زیرا كه عادة الله جاری نشده است مگر باجراء مسبب نحو وجود سبب و ابی الله ان یجری الاشیاء الا باسبابها چرا در مریض نمیگوئی كه حق تعالی قادر است كه مریض را در حال نماز قدرت ایستادن بدهد چه این خلاف حكمت است

و اما ادله اخباریین از عقل و نقل جملةً پس از ایشان سؤال میكنیم كه مراد این آیات و اخبار كه نهی و مذمت فرمودند از عمل بظن چیست اگر مطلق است لانسلم زیرا كه ائمه علیهم السلام از جانب خدا عمل بظن را تجویز فرموده‌اند در مواضع متعدده از احكام شرعیه مثل شهادت عدلین با آنكه یقینا مورث علم نیست و در مسئله‌ای كه آخوند ملا محسن كه رئیس اخباریین است در كثرت طعن بر مجتهدین در مفاتیح در مبحث دفاع میگوید : لو قتله فی منزله و ادعی انه اراد نفسه او ماله و انكر الورثة فاقام هو البینة ان الداخل كان ذا سیف مشهور مقبلا علی صاحب المنزل كان ذلك علامة قاضیة برجحان قول القائل و یسقط الضمان لتعذر حصول العلم بقصد الداخل فیكتفی بالقرائن و مع انتفاء القرینة فالقول قول الوارث لاصالة عصمة المسلم نظر كن در این كلمات كه چگونه معلق كرده است عمل بظن را در صورت عدم تمكن علم چه اگر علم متمكن باشد حكم بحسب آن علم بر او جاری شود بقصد داخل و چگونه اكتفا كرد در صورت عدم اقامه بینه به تسلط وارث و حال آنكه اگر علم متحقق میشد وارث را تسلطی نبود و از این گونه مسائل بسیار و بی‌شمار الحاصل اگر مراد ایشان نهی است از ظن مطلقا پس آن بدیهی البطلان است بعقل و نقل و باقرار خودشان مِن حیث یشعر و من حیث لا يشعر و اگر مراد در صورت تمكن از علم است مجتهدین نیز بموجبش میگویند باین سبب است كه مادام كه علم متحقق میشود عدول بظن بوجهی جایز نمیدانند پس این مواعید هیچ مجتهدین را شامل نباشد بلكه اشخاصی را است كه با وجود علم اختیار ظن می‌نمودند مثل وضع اجتهاد در زمان ظهور و حضور ائمه علیهم السلام و ركون بسوی قیاس بعقول ناقصه قاصره خودشان و برأی و استحسان مطلق و اجلند علمای شیعه از میل نفسانی و برأی و قیاس و عمل باستحسان نمودن بلكه ایشان كمال بذل و جهد در معرفت اخبار و آثار ائمه اطهار علیهم السلام مینمایند و كوشش در تصحیح روات و امتیاز بین ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام میدهند و معذلك اظهار عجز و قصور خود مینمایند و بجهل خود اعتراف دارند و تنزیه میكنند حق تعالی را از ارتكاب قبیح و اجراء اسباب بدون نحو مسببات پس آنچه را كه بعد از بذل و جهد و منتهای طاقت خود یافتند همان را حكم الله درباره خود میدانند از روی قطع و ثبات و یقین پس پیوسته ایشان بر بصیرتند در امر دین خود و معبود خود بخلاف دیگران كه بجهل مركب خود باقیمانده زیرا كه فی الحقیقة بر یقین نیستند چنانكه ببرهان دانستی لكن علم بجهل خود ندارند زیرا كه مجتهد در استنباط احكام شرعیه بچهار دلیل اعتماد میكند اول كتاب الله و آنچه ظاهر میشود از معانی شریفه‌اش بنص و ظاهر و امثال اینها دوم احادیث و اخبار اهل بیت علیهم السلام سیم اجماع نه مطلق بلكه آن اجماع كه كاشف از قول و رأی معصوم است علیهم السلام و فی الحقیقة این معنی استدلال بحجیت نمیخواهد چه استدلال بر این فرع استدلال باین است كه آیا قول معصوم حجت است یا نه و آن در ظهور كالشمس فی رابعة النهار است چهارم دلیل عقل است و آن چنانكه گفتیم نه مطلق است بلكه آن امور كه قابل تشكیك و محل ریب و تردید نزد احدی نباشد چون لطم یتیم و احسان غریب و امثال اینها بعلت تطابق عقل با شرع و بلكه اتحاد چنانكه در اكثر از رسائل خود مشروحا ذكر نموده‌ام و این دو دلیل اخیر فی الحقیقة بیان كتاب و سنت است و كشف از خفایای آن دو است پس مجتهدین با وجود استعمال این چهار با وجود بذل و جهد و استفراغ وسع و رد متشابه بمحكم بجهت ایشان چنانكه در واقع است علم واقعی نفس الامری بهم‌نمیرسد چگونه بجهت اخباری كه غیر از كتاب و سنت كه شرذمه‌ای از احوال و دلالت ایشان گذشت با كثرت اختلافات و معارضات علم حاصل میشود ان هی الا قسمة ضیزی و امر اخباری دایر بین دو چیز است یا اینكه از حلیه ادراك بالكلیه عاری‌اند یا اینكه بجهت عناد و تعصب است و الا آنكه رایحه‌ای از عقل بمشام جانش رسیده باشد ادعای علم نمیكند به اخباری كه معانی آن بعضی مذكور شد اگر گوئی كه در نزد اخباریین نیز قواعد است كه بآن رجوع می‌نمایند چنانكه احادیث بآن ناطقند جواب گوئیم كه با آنكه همان قواعد نزد مجتهدین نیز هست چه ایشان نظر ایشان در اخبار بیش از غیر خودشان است باز كلام در تصحیح آن قواعد است كه از اهل بیت هست یا نه چه آن قواعد كه الآن معمول به است همه بروایت عمر بن حنظله است و آن ضعیف است جدا و همه اهل رجال او را تضعیف نمودند مگر در همین روایت خاصه كه علما او را تلقی بقبول كردند پس چگونه علم حاصل میشود مگر اینكه متمسك باجماع بشوند و فی الحقیقة در اكثری از مواضع باجماع التجا می‌نمایند الحاصل ادعای علم در این زمان ادعائی است كه حاصلی برایش نباشد و دلیل بر آن اقامه نشده و هر كس كه رایحه‌ای از خرد بمشام جانش رسیده باشد در بدیهة عقل او را فاسد میداند بلكه فقیر حقیر ادعا میكنم كه فهم احادیث موقوف است بمعرفت آن قواعد كه مجتهدین از اخبار ائمه خودشان علیهم السلام استنباط فرمودند و غیر از آن ممكن نیست

و اما آنچه طعن می‌زنند مجتهدین را كه مبتدع اساسی و مخترع طریقه‌ای شدند كه در عهد اهل بیت علیهم السلام و رؤسای اصحاب و آنانكه قریب بزمان معصوم بودند بلكه در غیبت صغری و اوائل كبری فحول علما آن را استعمال نمیكردند پس آن مجرد ادعائی است بیحاصل و كلامی است لاطائل و اجل‌اند اصحاب ما رضوان الله علیهم از این نسبت بلكه این قواعدی است كه از اخبار و آثار ائمه اطهار استنباط نمودند و پیوسته بر آن متقدمین از علما عمل میكردند چه كلمات ائمه علیهم السلام چنانكه مذكور شد مشتمل است بر احكام لفظیه از حقیقت و مجاز و اشتراك و اطلاق و تقیید و اجمال و تبیین و امر و نهی و امثال اینها و لابد در صورت تعارض و وقوع حكمین متخالفین از عموم و خصوص و امر و نهی و امثال ذلك رجوع به ترجیح می‌نمودند و چون زمان ایشان نیز قریب بود بزمان امام علیه السلام و در نزد ایشان قرائن حالیه و مقالیه و مشاهده امور خارجه و داخله امر بسهولت بر ایشان می‌گذشت و تعارض كثیر مشاهده نمیكردند و اگر هم بر ایشان وارد میشد بجهت قرب ایشان مأخذ آن از تقیه یا غیرش از عام و خاص و محكم و متشابه بر ایشان ظاهر میشد پس شدید الاعتناء باین قواعد نبودند و رجوع بآن نمیكردند الا عند الحاجة و چون هر چه زمان غیبت طولانی‌تر میشد ابهام و اجمال و غموض امر بیشتر چنانكه مرض زیادتر و تحلیل جسم و ضعف بنیه بیشتر پس محتاج می‌باشد بعلت مُسكنه لا دافعه كه آن ممكن نیست لهذا اكابر علماء از متأخرین رضوان الله علیهم و طیب الله مثویهم بجهت خوف تضییع آن قواعد و شدت اعتنای بشأنش او را در سلك تحریر درآوردند پس بجهت كثرت نظر و شدت اعتنای بآنچه اساس احكام شرعیه وابسته است بآن پس فروع آن اصول و افراد آن كلیات را نیز ذكر كردند و در سلك تدوین درآوردند تا اینكه بجهت كثرت تشعب مسائل مترتبه بر آن قواعد علمی تمام شده او را مسمی باصول فقه كردند یعنی ادله فقه و بجهت او موضوع و تعریف و فایده مما استنبط من الاخبار قرار دادند و ابتدای امر مشتغلین را بجهت تسهیل امر به بحث در آن نمودند پس اصول فقه امر جدیدی و شئ مستحدثی نباشد بلكه همان ادله فقه است كه بآن استنباط احكام شرعیه از ادله تفصیلیه می‌نمایند و فی الحقیقة خودشان مورد طعن می‌باشند كه بدون این قواعد مدعی فهم اخبار اهل بیت و مدعی صواب وانگهی مدعی علم و قطع میباشند و این بعینه ادعای نور است در شب مظلم با وجود شب بودن و در قرآن لیل در هر موضع اشاره به غیبت قائم است علیه السلام در تأویل و نهار بر خروج و اشاره باین است قول الله تعالی ان موعدهم الصبح ألیس الصبح بقریب بلی انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا در شب نور نباشد چنانكه در نهار ظلمت نباشد پس در شب مكلف بكسب معیشت نشده چنانكه در روز مكلف به خوابیدن نشده فافهم پس علم اصول فقه علم جدید مستحدث نباشد بلكه كل این قواعد مأثور از اهل بیت است هرگاه غرضم اختصار نبود هرائینه ذكر میكردم در این مقام احادیثی كه دلالت باین قواعد دارند لكن امر بطول می‌انجامد و انشاء الله تعالی در كتاب بتفصیل ذكر خواهم نمود و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و عدم تدوین و قرار دادنش علم برأسه دلالت بر عدم اعتبارش نمیكند و بسیاری از علوم هست كه تدوین آن مستحدث است و لیكن همیشه مرعی بود مثل علم رجال و علم درایة نیز در زمان امام نبود و نه در زمان غیبت و همچنین علم منطق را معلم اول تدوین نمود پس دلالت میكند كه نزد حكمای سابقین نبوده است پس باطل است بلكه علم حكمت قبل از ارسطاطالیس مدون نبود باشاره اسكندر رومی بنظم تدوین منتظم نمود الحاصل هرگاه انسان منصف باشد حقیقت مسئله كالشمس فی رابعة النهار بر او ظاهر میشود

و اما آنچه سؤال كردی كه حق با كدام است چگونه توانم گفت كه اخباری مصیب است و ایشان بر جاده مستقیمه میباشند و از این بیان تام حق و باطل از هم جدا گشته قال الشاعر ابوالطیب المتنبی :

و هب انی اقول الصبح لیلا یعمی الناظرون عن الضیاء

بانكار منكرین حق مخفی نمیشود بدانكه حكم اجتهاد جاری است مطلقا حتی بجهت اشخاصی كه در زمان معصوم علیه السلام بودند و وصول بخدمت معصوم علیه السلام نزد ایشان متعذر بود و ایشان نیز بقاعده تكلیف ما لا یطاق آنچه حق تعالی بایشان داده از ایشان مطالبه میكند و السلام علی تابع الهدی و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین و كتب العبد الجانی محمد كاظم بن محمد قاسم الحسینی الموسوی الرشتی حامدا مصلیا مستغفرا

سؤال - بفرمائید كه مجتهد جامع الشرایط كدام است و علامت بجهت عالم و جاهل و عامی چه باشد تا امر واضح شود

الجواب - و من الله سبحانه الهام الصواب بدانكه مجتهد كه منصوب از جانب امام علیه السلام و حاكم بر خاص و عام و مرجع كل انام و اهل تقلید علی الكمال و التمام باشد بسیار جلیل القدر و عظیم الشأن و رفیع المنزله و شدید الاركان ظاهر امام است در عالم و اصل اصیل است در بنی‌آدم از جانب صاحب شریعت منصوب و در نزد اهل حقیقت و طریقت مطلوب و مرغوب اول مرتبه قرای ظاهره است بجهت سیر بسوی قریه مباركه و اول مرحله دخول است باول ابواب بلده طیبه راعی رعایای امام و حافظ بیضه اسلام حامی شریعت غراء عماد طریقه بیضاء اوست مؤمن مرضی و اوست حاكم مقضی و اوست قاضی مفتی فرمان قضا جریان ریاست عامه در زمان غیبت بنام نامی آن جلیل القدر از مصدر عز و اكرام صادر و تاج با ابتهاج سلطنت خاصه شایسته فرق مبارك آن عمده اولی المعالی و المفاخر در مرحله قرب او را حظی است وافر و در مرتبه عز و اكرام او را نصیبی است متكاثر هنیئا له ثم هنیئا له كه از شراب طهور توقیعات عامه هر آنی كام جان را شیرین و بسبب اتصال باحوال و اقوال محبوب شراره فراق را تسكین میدهد در شأن اوست خطاب مستطاب قطب كره عالم و محیط دایره تمامی بنی‌آدم رئیس علی الاطلاق و غوث تمامی اهل آفاق اهل عوالم علویه او را كمترین چاكر و خلق مراتب سفلیه برایش كمترین بنده فرمان‌آور ذات الذوات در ذات مبدء و منتهای تمامی ذوات و صفات امام المغارب و المشارق مولانا و مقتدانا و امامنا جعفر بن محمد الصادق علی جده و آبائه و علیه و ابنائه افضل صلوات الله الملك الخالق الرازق انظروا الی من كان منكم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكَما فانی قد جعلته علیكم حاكما فاذا حكم بحكمنا و لم يقبل منه فانما بحكم الله استخف و علینا رد و الراد علینا الراد علی الله و هو علی حد الشرك بالله عز و جل ه‍ و این مقامی است بس عظیم و خطبی است بس جسیم دست هر نالایقی بدامن جلالش نرسد و كام هر ناقابلی از زلال وصالش نچشد نه چون سایر علوم است كه هر نااهلی تواند بآن دست دراز كند و نه همچو رسومی است كه اصحاب رسوم بآن توانند نیاز كنند از هیئت با هیبتش اهل هیئت را خبری نیست و از انوار نجوم معرفتش در فلاسفه بی‌قابلیت اثری نه اشارات كامل البشاراتش شفای درد دردمندان ارشاد قواعد مقاصدش دوای مرض مستمندان شواهد آثار و مراداتش در مشاعر عظام ظاهر لمعات انوار مقاماتش در وجنات قلوب ارباب افهام لامع و باهر غیر مرایای مستقیمه مصفاة و مصقله از كدورات اغراض نفسانیه كجا حكایت آن انوار مشرقه از صبح ازل را تواند نمود و غیر از اراضی طیبه قلوب منزه از شهوات جسمانیه كجا تربیت آن حبوب نقیه مسقاة از بحر صاد را تواند كرد این ریاست عامه مخصوص سلاطینی است كه در سریر قلب كه معتمد بر چهار قائمه از دُر و یاقوت و زمرد و زبرجد است نفس اماره را بی تصرف كرده و این حكومت خاصه خاص صاحب اقتداری است كه تمامی رؤسای قلعه تن را از حواس و مشاعر و مدارك بتصرف آورده الله یعلم حیث یجعل رسالته لكن در این جزء زمان و سابق نیز كما الآن جمعی از نااهلان بجهت اغوای شیطان كه جزء تركیبی انسان است بعلت شهوات نفسانیه و اغراض جسمانیه و مطالب جسدانیه و حب دنیای دنیه لا عن بصیرة در این مرحله قدم گذاشته و مقامی كه از او بفراسخ بعیده بعید بود ادعا كرده و مرتبه‌ای كه سالهای بسیار بعد از كوشش بی‌شمار بایست تحصیل كند هر چند ممتنع بود در حقش عادة الآن خود را واصل محسوب داشت و خویش را مجتهد نامیده جرأت در افتا و اجرای احكام لا عن بصیرة من غیر قدم راسخ و صعوده الی جبل شامخ نمود ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان از وعید و توبیخ قل ءالله اذن لكم ام علی الله تفترون نترسید و از توعید من كذب علی متعمدا فلیتبوء مقعده من النار نیندیشید و عوام كالانعام بل هم اضل را بسوی خود دعوت كرد و ایشان نیز همج رعاع اتباع كل ناعق یمیلون مع كل ریح لم يستضیؤا بنور العلم و لم يلجئوا الی ركن وثیق میل بسوی او كرده پس واقع شدند در لُجه عمیا و ظلمه دهماء هر چند عوام را هرگاه مقصر نباشد در تشخیص حرجی نیست پس ضلوا و اضلوا كثیرا و ضلوا عن سواء السبیل نعوذ بالله مِن شرور انفسنا و مِن سیئات اعمالنا این امور جملة بجهت كثرت معاصی و ارتكاب سیئات و ذنوب است كلا بل ران علی قلوبهم بما كانوا یكسبون اه الا يظن اولئك انهم مبعوثون لیوم عظیم و چون الآن ظلمت دهم در كمال اشتداد و نایره جهل در شدت اشتعال و حق و باطل در كمال اختلاط و اغتشاش لكن هر كه طالب حق باشد حق او را بحق هدایت كند و هر كس كه جویای استقامت باشد حق تعالی او را بجاده هدایت رساند الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا كل من طلب و جد وجد و قرع بابا و لج ولج پس واجب شد كه علامات و امارات كه شاهد صدق بر اجتهاد مجتهد كامل می‌باشند بجهت نفس مجتهد و عالم و جاهل چنانكه از كلمات فرقه محقه استنباط شده در این اوراق حسب سؤال سایل وفقه الله تعالی لمراضیه و جعل مستقبل حاله خیرا من ماضیه كه حقیقة طالب حق و جویای طریق صدق و اهل است بجهت جواب و بسط در خطاب و لا تمنعوا الحكمة من اهلها فتظلموه ثبت و مندرج گردد تا امر بحول الله و قوته كمال ظهور و وضوح بهم‌رساند پس میگوئیم و لا حول و لا قوة الا بالله كه از حدیث متقدم سابق انظروا الی رجل روی حدیثنا الحدیث مستنبط می‌شود كه آن كس كه قابل منصب قضا و فتوی است بجهت او شروط چندی است كه بایست لامحاله متصف بآن صفات شده و آن شرایط در آن تحقق پذیرد و الا ادعای این مقام برایش حرام باشد و آن شروط بر چند وجه است وجه اول بر دو گونه است :

قسمی را تعلق باصل تحقق اجتهاد است كه در نزد فقدان آن یا یكی از آنها اجتهاد ممكن نباشند و آن یازده شرط است :

اول معرفت علم لغت است و مراد از معرفتش در این مقام تمكن او است از فهم معنی آن لغت هر وقت رجوع كند از آن لغاتی كه مدخلیت در قرآن و اخبار اهل بیت علیهم السلام دارند و واجب نیست معرفت جمیع لغات مغلقه مشكله غیر مأنوسه متداوله در نزد اهل لغت بلكه مقدار وجوبش بقدری است كه متمكن از معرفت قرآن و احادیث باشد بهر نهجی كه اتفاق افتد یا آنكه خود از اهل لسان باشد یا اینكه بسبب كثرت ممارست و مزاولت كتب اهل لغت برایش ملكه راسخه در معرفت لغات حاصل شده باشد كه محتاج بمراجعت نباشد یا اینكه این ملكه برایش حاصل نیست بلكه قوه متمكنه در او هست كه هر وقت او را حاجت بمعرفت لغتی افتد رجوع بكتب نموده از آنجا او را معرفت حاصل شود الحاصل مراد معرفت بقدر حاجت است و آن در ضمن هر یك از این سه فرد متحقق میشود پس انحصارش در فرد واحد بی‌معنی خواهد بود و السلام

دوم معرفت علم نحو است تا اختلاف معانی قرآن و اخبار اهل بیت علیهم السلام باعتبار اختلاف اعراب كه ناشی از اختلاف عوامل است او را حاصل شود و بدون معرفت این علم معرفت احكام قرآنیه و آثار معصومیه برایش متعذر باشد چه بنای آن بر این است و این معلوم است و انكار اشتراطش مكابره است و واجب نیست كه در علم كامل شده مثل سیبویه در علم نحو باشد بلكه مقدار ضرورت كه بآن در فهم قرآن و احادیث مقتدر شود ضرور است

سیم معرفت علم صرف است تا اختلاف معانی قرآن و اخبار باعتبار اختلاف صِیغ از مصدر و ماضی و مضارع و اسم فاعل و اسم مفعول و صفت مشبهه و امثال او را حاصل شود و واجب از این علم قدر ضرورت باشد و لازم نیست كه همچو خلیل در مسائل صرف باشد

چهارم علم منطق است تا كیفیت استنباط احكام شرعیه را از مأخذ كه محتاج بسوی استدلال است عالم شود اگر بگوئی كه استدلال بشكل اول و قیاس استثنائی بدیهی است و تحصیل نتیجه از مقدماتش غریزی و طبیعی است پس محتاج بسوی علمش نمی‌باشد جواب میگوئیم كه ذهن و فهم همیشه باستقامت اصلیه خود باقی نیست تا اینكه بالطبع حق را ادراك كرده از باطل كناره جوید بلكه بلاشك ذهن را عارض میشود در اغلب احوال كدوراتی كه او را از استقامت خارج كند همچو غفلت و عروض شبهات و اعوجاج سلیقه و امثال اینها پس واجب باشد آنكس را كه خواهد تحصیل مرتبه اجتهاد كند اول تحصیل میزان صحت و فساد فكر را نماید تا در نزد عروض شبهه برایش مخرج از باطل بحق ممكن نباشد و واجب نیست علم بجمیع دقایق منطقیه كه اهل منطق او را استعمال كنند بلكه بقدری كه تواند از عهده استدلال برآید همچو اشكال اربعه و شرایط انتاج ایشان و كیفیت تركیب و امثال ذلك

پنجم علم كلام است زیرا كه مجتهد بحث میكند از كیفیت تكلیف و احكام مكلفین و آن متوقف است بر معرفت مكلف و شارع و رجوع غایات و عود ثمرات اعمال بدانكه معرفت علم كلام از معرفت واجب و توحیدش و قدمش و حدوث عالم و صفات ثبوتیه و تنزیهیه حق تعالی و معرفت عدل و حكمت و سایر اموری كه در اصول دین مدخلیت دارند از شرایط خاصه مجتهد نیست بلكه جمیع مكلفین در وجوب معرفت آن مشترك میباشند بلی از شرایط رجوع به مجتهد و استفتای از آن میباشد چه در مجتهد چنانكه بعد مذكور خواهد شد انشاء الله تعالی ایمان و عدالت مشروط است و آنچه خاص بمجتهد است یعنی استنباط احكام شرعیه بدون آن ممكن نیست معرفت عدل و حكمت حق تعالی است كه فعل عبث از او صادر نمیشود و تكلیف ما لا یطاق نمی‌كند و قبح از او سرنمیزند تا اینكه تواند حكم كرد بحجیت ظواهر كتاب و اخبار محكمه و صحت عمل بر آن چه خطاب بامری و اراده خلاف آن قبیح است عقلا پس معرفت علم كلام برای مجتهد واجب باشد فی الجمله

ششم علم بتفسیر آیاتِ احكام و مواقع آن از قرآن یا از كتب استدلالیه داشته باشد بنحوی كه هر وقت او را احتیاج افتد رجوع بآن برایش متمكن باشد كه اعم از اینكه از قرآن استنباط كند یا از كتب استدلالیه فقها رضوان الله علیهم و علت وجوب آن ظاهر است زیرا كه مجتهد باید استنباط احكام از ادله نماید و اعظم ادله كتاب الله است علی التحقیق پس معرفت آیات احكام واجب باشد و آن پانصد آیه است چنانكه نزد فقها مضبوط است و فهم مراتب دیگر از بطون و تأویلات و معرفت متشابهات و بحث از حقایق آن شأن فقیه مجتهد نیست بلكه برای او اهل دیگری است و مجتهد لازم است كه اقتصار كند بظواهر آیات و از آن تجاوز نكند و الا بخطا خواهد افتاد

هفتم علم باحادیث و اخبار ائمه اطهار علیهم سلام الله الملك المختار است و آن اعظم اركان است در این مقام و مراد اخبار متعلقه باحكام شرعیه فرعیه است لا مطلقا و لازم است بر مجتهد كثرت خوض و تعمق در آن و شناختن محكمات و متشابهات و ناسخات و منسوخات و عموم و خصوص و مجمل و مبین و مطلق و مقید و ظاهر و باطن و امتیاز بین این مراتب و لازم است بر فقیه كه اقتصار كند بر ظواهر اخبار با ملاحظه احكام لفظیه از كلیه و جزئیه و تواطؤ و اشتراك و امثال اینها

هشتم علم باحوال روات است از تعدیل و جرح و توثیق و تضعیف و تحسین هر چند برجوع به كتب مؤلفه در این شأن از كتب رجال باشد و علت احتیاجش ظاهر است چه اخبار اهل بیت مشتمل میباشد بر صحیح و ضعیف و ممدوح و حسَن و موثق و این اختلافات بجهت اختلاف حال روات است و ترجیح در بعضی اوقات متوقف است بملاحظه این اعمال و معرفتش ممكن نباشد الا بمعرفت رواة و متكفل آن علم علم رجال است هر چند اخباریین بر آن رفته‌اند كه جمیع احادیث معصومین علیهم السلام قطعی الصدورند و احتیاج بعلم رجال بوجهی نداریم و در این باب در تشیید و تأیید مطلب خودشان كلمات واهیه بسیار ذكر نموده‌اند كه بطلان آن بر احدی مخفی نیست ذكر آنها در این مقام نمودن و در صدد ابطالش برآمدن مستلزم طول لاطائل است و بجهت عوام مناسب نیست پس اعراض از آن احسن و اولی باشد

نهم علم بمواقع اجماع است تا اینكه از مخالفت آن احتراز نماید چه مخالف اجماع را اعتنا بشأنش نباشد و علم بآن در این ازمان امكان ندارد الا بمزاولت كتب فقهیه استدلالیه بلكه متون فقه و استحضار و اطلاع بر كلمات علما و فقها رضوان الله علیهم در رؤس مسائل و استدلال تا بصیرت بر مواقع وفاق و خلاف و شهرت و اجماع برایش حاصل شود پس فقه فقها یعنی مستنبط از ظنون اجتهادیه الآن از جمله شرایط اجتهاد باشد و بدون آن ممكن نباشد بلكه نظر بفقه استدلالی از جمله لوازم و اعظم شرایط است نه از مكملات چنانكه بعضی بر آن رفته‌اند بلكه فهم احادیث فقهیه و كیفیت استنباط احكام از آن ممكن نباشد در این جزء زمان مگر بممارست كتب فقها و اطلاع تام بر اقوال مجتهدین و علما چنانكه ظاهر است

دهم و آن شرط اعظم اقدم است بجهت مجتهد علم اصول فقه است و معرفت آن لازم و واجب است بر مجتهد بدون آن استنباط احكام شرعیه از احادیث ممكن نباشد زیرا كه از زمان شارع الی الآن تقریب الف سنة است و شكی نیست كه در هر زمانی و هر وقتی لغتی از لغات نزد اهل آن زمان اشتهار دارد و بعد از مدتی آن لغت مهجور شده بلغت دیگر استعمال میكنند مثلا گاهی لفظی را بر حقیقت استعمال میكردند و گاهی در معنی مجازی نیز استعمال می‌نمودند لكن اغلب استعمال در معنی حقیقی بود پس بعد از زمانی بعید استعمالش در معنی مجازی شیوع و اشتهار یابد و در معنی حقیقی متروك شود پس عرف شارع الآن نزد ما معلوم نباشد و اتحاد عرف شارع هرگاه در بعضی مسائل ثابت شده باشد در اكثری از مسائل ثابت نشده و اشتراك تكلیف نیز ثابت پس لامحاله بجهت تحصیل اصطلاح شارع علیه السلام ناچار باشیم در نظر كردن بقواعد ممهده مبینه در علم اصول فقه و ایضا از جمله ادله فقه استصحاب و اجماع میباشد پس ناچار باشیم بمعرفت اقسام و افراد ایشان و معرفت حجت آن از غیرش و كیفیت ترجیح در حال تعارض استصحابین و متكفل آن اصول فقه است پس واجب باشد نظر كردن در آن برای مجتهد و ایضا از جمله ادله فقه دلیل عقل است و مجتهد را ناچار است از معرفت اینكه كدام حكم بدلیل عقل ثابت میشود این دلیل در جملگی احكام جاری است یا خاص است ببعضی مواضع و آیا عقل مستقل است در آن یا نه و متكفل بیانش اصول فقه است پس واجب باشد و ایضا هرگاه در مسئله‌ای از مسائل فقهیه دلیلی برایش یافت نشود از كتاب و سنت معتمد علیها یا اصلا و اجماع و عقل نیز در حكمش مستقل نباشد پس آیا حكم در آن چه باشد توقف باید نمود یا اصالة برائت را جاری باید كرد یا حكم باباحه باید نمود یا بحرمتش قائل باید شد و متكفل برهان و بیانش علم اصول فقه است پس نظر در آن برای مجتهد واجب باشد و ایضا در صورت تعارض احوال مثل تعارض مجاز با اشتراك یا با نقل یا با اضمار یا با تخصیص یا تعارض اشتراك با نقل یا با اضمار یا با تخصیص یا تعارض نقل با اضمار یا با تخصیص یا تعارض اضمار با تخصیص كدام‌یك مقدم میباشند و عمل بكدام اولی باشد و متكفل بیان آن علم اصول فقه است پس نظر فقیه در آن واجب باشد الحاصل امثال این مسائل و تعارضات كه بر فقیه وارد میشود در زمان غیبت بسیار است و ممكن نباشد ترجیح الا بدفع این تعارض و احوال و آن بدون اصول فقه ممكن نباشد و اعتنا مكن بقول اخباریین كه منع كرده‌اند معرفت اصول فقه را بادله واهیه اوهن من بیت العنكبوت و چون انسان تأمل كند در آن هرائینه بیند كه آن دلیل است بر وجوب نظر در اصول فقه و الآن فقیر را اقبال بذكر آن ادله نباشد و در مسئله اولی فی الجمله بآن اشاره شده مراجعت كن

یازدهم ملكه الهیه و قوه قدسیه است و آن است فی الحقیقه نفس ناطقه قدسیه كه مدار تمایز انسان است از غیرش كه بآن رد میكند فروع را بر اصول و مترتب میسازد جزئی را بر كلی و ترجیح میدهد نزد تعارض ادله و احوال در حروف و كلمات و معانی و مطالب و آن فی الحقیقة در جمیع افراد انسان است زیرا كه انسانیت انسان بآن متحقق است و آن امری است طبیعی و قوتی است نورانی كه بَدْوِ وجود آن در عالم حس نزد ولادت دنیویه است و مقر آن علوم حقیقیه است و ماده‌اش تأییدات عقلیه و فعلش معارف ربانیه برایش پنج قوه و دو خاصیت است اما اول پس آن فكر و ذكر و علم و حلم ( و نباهت ظ ) است و اما ثانی نزاهت و نظافت از تلوث بكثافات و رذایل امور دنیویه و استلذاذ بشهوات جسمانیه و استمتاع بمشتهیات حیوانیه كه شأن سایر قوی است و حكمت و معرفت حقایق اشیاء و علم بكیفیات و اوضاع ظاهریه و باطنیه پس انسان از سایر انواع بهمین نفس ممتاز میگردد و انسانیت فی الحقیقه نباشد مگر در نزد ظهور آثار این نفس و الا داخل بهایم و اشباه بهایم است چنانكه حق تعالی فرموده ان هم الا كالانعام بل هم اضل و حضرت صادق یا باقر علیهما السلام فرمود كه الناس كلهم بهائم الا المؤمن و المؤمن قلیل و المؤمن قلیل و علمای حقیقت از جهال بسیار تعبیر باشباه البهایم می‌فرمایند

و بیانش بالاجمال این است كه در انسان چهار نفس است در احادیث از آن تعبیر بروح نیز شده است چنانكه در كافی از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده و در حدیث اعرابی از آن بنفس تعبیر فرمودند : اول نفس نامیه نباتیه است و فعلش نمو و ذبول است خاصة از او فعلی جز غذا بخود كشیدن و زیاد شدن و كم شدن و چاق و لاغر شدن صادر نمیشود و باین نفس انسان مشترك است با نباتات از اشجار باقسام و انواعش و تمایزی در این مرتبه میان ایشان بوجهی نباشد و آنچه در انسان است بعینه همان در نبات است و بیان كیفیت انبعاث این نفس و تحققش و معنی اتحادش با علیت انسان مناسب این مقام نباشد در محلش طلب كن دوم نفس حیوانیه است و از آن در حدیث شریف بحساسه فلكیه تعبیر شده و فعل این نفس حیات و حركت و سكون و نوم و یقظه و اختیار و شعور و ادراك جزئیات و میل بشهوات و محبت ریاست و جاه و تعزز و تكبر و ظلم و غشم و محبت صور جمیله و محبت سماع غنا و اصوات حسنه و لعب و لهو و جماع بای نحوٍ كان و محبت اولاد و مال و عیال و زن و مطلق شهوات و باین نفس مشترك است با تمامی حیوانات از بهایم و سباع و حشرات الارض و تمامی مراتب حیوانات را چون بنظر دقیق تأمل كنی بینی كه این صفات مذكوره در هر فردش منتشر و منبث است نمی‌بینی خرس را كه چگونه طالب شهوت جماعیه است و سبع را كه چگونه طالب ریاست است كه آن را ملك السباع میگویند و كلب را كه چگونه آثار غضب از او هویدا و ظاهر است و بلبل را كه صوت حسَن را دوست میدارد اگر خواهند كه او را صید كنند بغنا بیشتر او را توان صید كرد بلكه با آدمی كه خوش‌آواز است انیس و مونس میشود و از او فرار نمیكند و نمی‌بینی بلبل را كه عاشق است و میمون را كه صورت خوب را دوست میدارد و نحل یعنی مگس عسل را كه چگونه سلطنت را دوست میدارد برای خود بارگاه و قصر و حاجب و دربان و وزیر و دبیر و خدام و سائس و عین دارد بلكه طریقه سلطنت را علی ما نقل از آن استنباط میكنند و نمی‌بینی خانه‌هایش را كه چگونه مسدس است الحاصل جمیع مشتهیات نفسانیه در جمیع حیوانات منتشر است اگر در بعضی مجتمع نباشد پس امتیازی میانه انسان و سایر حیوانات باین نفس نباشد بوجهی من الوجوه سیم نفس ناطقه قدسیه است و فعلش فكر است كه ترتیب است معلومات است بجهت تحصیل مجهول و ذكر است و علم است و حلم است و نباهت و برایش دو خاصیت است چنانكه مذكور شد و باین نفس انسان از سایر انواع حیوانات ممتاز میشوند زیرا كه در هیچ یك از حیوانات كائنا ما كانت احدی از این خصال نباشد و قصد نمیكنم بفصل ممیز مگر همین معنی را پس اگر انسان را شهوت بهیمیه از اكل و شرب و جماع و حب ریاست و غضب و جهل و نسیان و عدم التفات بامور كلیه و اشتغالش بجزئیات لایعنی غلبه كرد پس آن موجود است بما هو حیوان نه اینكه موجود است بما هو انسان بلكه آن حیوانی است بصورت انسان در باطن شكل و صورت آن حیوان كه آن طبع بر آن غالب است میباشد قال الله تعالی قل اعملوا فسیری الله عملكم و رسوله و المؤمنون و چون عزرائیل قبض میكند قبض می‌كند روح را بآنچه بآن راضی شده بود از حالت و صورت عملش قال الله تعالی و جاءت سكرة الموت بالحق نعوذ بالله من شرور انفسنا اللهم اجعل خیر اعمالنا خواتمها و خیر ایامنا یوم نلقاك آمین اما هرگاه باین مشتهیات دنیه و امور خسیسه اصلا اعتنا ننماید قرب حق و رجوع بسوی او را طالب باشد مطمئن باشد برضای الهی و مستقر باشد در طاعت حق تعالی و تصفیه كند مزاج خود را و عمل كند بعلم خود و بترسد از سوء عاقبت پس آن موجود است بما هو انسان نه اینكه موجود است بما هو حیوان پس اهل دنیا و اهل غرور و اصحاب مناصب دنیویه و مشتغلین بشهوات نفسانیه همچو حیوان باشند بل اضل و جملگی اشباه بهایمند و باین جهت است كه خطابات الهیه بر ایشان بوفق حال ایشان وارد شده و این است كلام امام علیه السلام در حق كسی كه در نماز اقبال ندارد و لسانش با خالق است و قلبش با مخلوق فرمود أو ما یخاف ان یقلبه الله حمارا و قد فعل و برای این حق تعالی ایشان را به بهایم تشبیه فرمود در قوله ان هم الا كالانعام بل هم اضل

و اما خارجین از این مرحله و متجاوزین از این وسوسه انسان كاملند جنبه حیوانیت بهیمیه بالكلیه مضمحل و باطل شده چنانكه در اول جنبه انسانیت بالكلیه مضمحل و باطل شده بود باین سبب است كه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود در معنی فلسفه : ألیس من اعتدل طباعه صفا مزاجه و من صفا مزاجه قوی اثر النفس فیه و من قوی اثر النفس فیه سما الی ما یرتقیه فقد تخلق بالاخلاق النفسانیة فقد صار موجودا بما هو انسان دون ان یكون موجودا بما هو حیوان فقد دخل فی الباب الملكی الصوری و لیس له عن هذه الغایة مغیر الحدیث فحینئذ یخاطبه الله تعالی بقوله الحق یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربك راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی و قال امیر المؤمنین علیه السلام خلق الانسان ذا نفس ناطقة ان زكیها بالعلم و العمل فقد شابهت اوائل جواهر عللها و اذا فارقت الاضداد فقد شارك بها السبع الشداد ه‍ و از این تقریر دانستی كه این قوه لاهوتیه ملكوتیه گاهی مخفی میشود بجهت كثرت انهماك اغلب افراد انسان ظاهری در این جزء زمان چه آن مركب عقل است ای ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان و در نزد خفای آن اصابه حق و استنباط فروع از اصول ممكن نباشد لا جرم در فقیه مجتهد لازم شد ظهور این قوه شریفه و بروز افعال منیفه‌اش تا تواند بذل و جهد در تحصیل مراد الله نماید بدون شائبه میل بسوی رأی و استحسان و قیاس و چونكه فروع مسائل اكثری در كتاب و اخبار ائمه اطهار علیهم السلام بخصوص منصوص نیست و جمیع كلمات تصریح ظاهر نی پس لابد است در وجود و ظهور این ملكه تا تواند رد جزئی بكلی نمود و در نزد تعارض احوال نظر باصول مضبوطه و قواعد كلیه تواند ترجیح داد و آن قوه امر غریزی است بكسب تحصیل نشود بلی بكسب ظاهرش توان نمود هم از دعا و هم از دوا و هم از عبادات و هم از حروف بطریق خود و بعضی از آنها را در تفسیر آیة الكرسی ذكر نموده‌ام و چون خلق بجهت اعمال و اصل بنیه مختلف میباشند اتفاق میافتد كه آن قوه بجهت ایشان ظهور ندارد یا بجهت غلبه رطوبات زایده و هیجان قوه دافعه بلغم یا قوه سوداویه و امثال این موانع یا بجهت كثرت اشتغال و اختلال حواس بجهت كثرت دواعی و وفور مشاغل یا بجهت نیافتن طریق اظهار آن قوه یا بجهت اتیان بیت از ظاهرش پس حرام است برایش در مرحله اجتهاد قدم گذاشتن زیرا كه از استنباط و از رد فروع بر اصول و جزئی بر كلی عاجز است هر چند تمامی قواعد را مستحضر باشد چه آنكه طبع موزون ندارد معرفت علم عروض برایش بكار نیاید و آنكه قوه تشخیص مرض ندارد دانستن علم طب بكارش نیاید پس باید فقیه مجتهد این ملكه راسخه در او ظاهر باشد تا مقتدر از استنباط باشد و چون معصوم نیست و باب قطع مسدود است واجب نیستی كه اعتبار این ملكه بجهت اصابه نفس الامر باشد چه آن خاص جماعتی است كه در ایشان نفس چهارم و آن ملكوتیه الهیه است موجود باشد بلكه مراد استقامت طبع است كه سلیقه‌اش مخالف سُلُق علمای معتبرین معتمد علیهم نباشد و بقدر وسعش بذل و جهد نماید بنا بر این قول آنكه تقلید جاهل بجهل مركب غافل باین معنی كه در شخص آن قوه الهیه نبوده و متفطن آن نیز نشده و قاطع بود باینكه طبیعتش مستقیم است و آن در واقع معوج بود و اصلا بآن التفات نداشته نه مقلد نه مجتهد جائز است پس اگر احدهما متفطن این معنی شدند در این صورت حرام است كمال قوت دارد نظر بعدم تكلیف بما لا یطاق و الناس فی سعة ما لم يعلموا و رفع عن امتی الخطا و السهو و النسیان لا يكلف الله نفسا الا ما آتاها و لا يكلف الله نفسا الا وسعها و امثال اینها از آیات و روایات و صدق تحقق ظهور این ملكه بچند امر معلوم میشود : اول عدم اعوجاج سلیقه است و اعوجاج حاصل میشود باعتبار عیوبی كه در نفس حاصل میشود بوجوه كثرة مختلفه چنانكه بعضی از آن مذكور شد و حاصل میشود ایضا از كثرت مرض كه حاصل باشد از هیجان صفرا یا سودا اما اگر از هیجان بلغم باشد ابدا از فهم عاری است تا محكوم شود باستقامت یا باعوجاج و استقامت سلیقه ظاهر میشود بسبب رجوع بسوی غالب افهام و بمخالف شاذ و نادر اعتنائی نباشد و چون استقامت سلیقه شرط اصابه واقع نیست لهذا مجتهدین مختلف میشوند و این نه بجهت اعوجاج است بلكه بجهت عدم ظهور آنچه بر آن دیگر مخفی بود از وجوه ترجیح یا تضعیف و امثال ذلك و این مدخلیت در اعوجاج سلیقه ندارد دوم آنكه صاحب جربزه نباشد كه از بسیاری دخل و تصرف فهمش بجائی قرار نگیرد و بامری مستقیم نباشد چه آن نیز اجتهاد را قابل نباشد زیرا كه استقرار و ثبات بر امری شرط است در اجتهاد و همچنین بلید نباشد بحدی كه متفطن دقائق نگشته و مایل بسوی هر ناطق باشد هر كه چیزی بگوید قوه دفع نداشته او را قبول كند بلكه باید فَطِن و حاذق باشد و منتقل شود بآنچه وارد شود بر او از مسائل و استنباط آن از مآخذش نماید سیم آنكه جری نباشد در فتوی غایت جرأت كه بلا تأمل و تدبر و ترجیح جزئی فتوی دهد چه آن خارج میكند شخص را از دین و مذهب قال النبی صلی الله علیه و آله اجرئكم علی الفتیا اجرئكم علی الله عز و جل أولا يعلم المفتی انه هو الذی یدخل بین الله و بین عباده و هو الحاجز بین الجنة و النار ه‍ و همچنین مفرط نباشد در احتیاط كمال افراط را و الا بحدی نرسد و حوائج مسلمین معطل شود چه احتیاط در جمیع مسائل و احكام امكان ندارد چهارم آنكه عادت ندهد نفس خود را به تكثیر توجیه و تأویل چه در این صورت ارتكاب احتمالات بعیده نماید و از ظواهر خارج میشود و آن موجب ازلال ذهن و اخلال فكر است و همچنین نظر در احكام شرعیه مِن حیث الانس بعلوم حكمت و ریاضی و نحو و صرف و سایر علوم نكند چه میكشد او را بما یناسب ما یأنس به كما لا يخفی و اكثر مسایل فقه مبتنی است بر ادله ظنیه و آن رفع جمیع احتمالات نكند پس اگر نفس خود را عادت دهد بارتكاب احتمالات بعیده مطلبی برایش ثابت نشود و اجتهاد را نشاید پنجم آنكه بسیار بحاث نباشد و بحث را دوست نداشته باشد چه بسیاری از طبایع است كه بحث را دوست میدارند یا بجهت جبلت و فطرت است همچو عقارب كه بالذات لدغ را دوست دارند یا بجهت حب ریاست و اظهار فضیلت یا بجهت اغراض دیگر و چنین شخص امید ترقی در آن بوجهی من الوجوه نیست و استقامت طبع در او مرجو نیست حذر كن از تكلم چنین اشخاص كه هیچ خیر در ایشان نیست فضلا از رتبه اجتهاد ششم آنكه لجوج و عنود نباشد كه غرضش تصحیح كلام خود و تضعیف كلام غیر باشد بای وجهٍ كان هر چند آن غیر محق باشد در مطلب خود و ارتكاب كند تكلفات بعیده و شبهات غیر مأنوسه باطله و عمل كند بسفسطه نعوذ بالله از این اشخاص و الآن از این مقوله در این جزء زمان فراوان خدا محافظت كند طلاب را از شرور ایشان كه سبب اضلال جماعتی خواهند بود پس چگونه لایق اجتهاد باشند و در این منصب عظیم كه میراث انبیاء و مرسلین است دخل توانند كرد هفتم آنكه در حال قصور خود یعنی در حالت عدم وصول باین رتبه جلیله مستبد برأی نباشد بحدی كه جمیع آنچه غیر می‌گوید باطل بداند و فهم خود را كامل بداند و ملتفت بكلمات علما مِن حیث التصدیق نكند بلكه در حالت كمال نیز مراعات این لازم است زیرا كه سهو و نسیان طبیعت ثانیه انسان است به جاده حق ثابت نباشد الا من عصمه الله پس مغرور نبایست شد سیما مجتهد كه حكم الله را جاری میكند باید خویش را واقف ببیند در نزد حكم و ترجیح میانه بهشت و دوزخ و پیوسته تكرار كند آیه قل ءالله اذن لكم ام علی الله تفترون و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم چون این امور سبعه در عالمی مجتمع شد معلوم شود كه صاحب آن ملكه است یعنی اول ظهورش ورای این مراتب نیز مراتب است كه ذكر آنها طولی دارد و چون ملكه و قوه قدسیه متحقق شد و مقرون بامور تسعه متقدمه شد چنین شخص فی نفسه مجتهد است و استنباط احكام شرعیه از ادله تفصیلیه تواند نمود پس در این صورت تقلید غیر بر او حرام باشد و باید میانه خود و خدا نظر در احكام شرعیه نموده با ملاحظه این امور جملگی و شدت اعتنا و نظر باخبار و آثار ائمه اطهار علیهم سلام الله الملك المختار ترجیح حق حكم از فتوی و احتیاط دهد این است بیان آن قسم اول كه او را در اصل تحقق اجتهاد مدخلیت است یعنی آن ماهیت بدون این مشخصات در خارج یعنی عالم ظاهر تحقق نپذیرد هر چند در مركز خود ثابت و عبادت كند پروردگار خود را همچو اشعه شمس كه در مقام و مركز خود ثابت و مستقر چون قابلی همچو مرآت و غیرش از اجسام صیقلیه را محاذی آن نگاهداری توانی آن شعاع را در موضع دیگر نقل كرد و چون آئینه مرتفع شود آن شعاع بمركز خود عود نماید فافهم و ثبت

و اما قسم دوم آنچه مدخلیت در كمال اجتهاد دارد نه در تمامش چه آن باول تمام می‌شود و كمالش موقوف باین امور است :

اول معرفت علم معانی و بیان و بدیع است لكن شهید ثانی و شیخ احمد بن بحرانی این مجموع را و سید مرتضی علم‌الهدی علیهم الرحمة آن دو قسم اول را از شرایط و متممات دانستند نه مكملات چنانكه غیر ایشان از سایر مجتهدین دانستند و بعید نیست كه حق با اولین باشد در محل وفاق هر سه علیهم الرحمة چه معرفت مباحث قصر و انشاد خبر كه از مسائل علم معانی است و مباحث حقیقت و مجاز و اقسام دلالت كه از مسائل علم بیان است مما لا بد منه است پس بایست كه از جمله شرایط متممه باشند نه مكمله هر چند این مقدار در علم اصول و فقه مذكور میشود و این دلالت بعدم توقف و اشتراط نكند و الا منتقض شود به نحو و صرف و امثال اینها از علوم چه بحث از مسائل متوقفه در كل علم در اغلب در علم اصول فقه مذكور است با آنكه در اشتراط آنها احدی از مجتهدین را نزاع نیست پس علم معانی و بیان آن نیز از آن قسم باشد و حكم در این مسئله مبتنی است بر اینكه آیا ابلغیت و افصحیت از جمله مرجحات اجتهادیه می‌باشد یا نه پس اگر اول را التزام نمائیم پس لامحاله اشتراط علوم ثلثه یعنی معانی و بیان و بدیع را نیز باید از جمله شرایط بدانیم چه در این جزء زمان فصاحت و بلاغت و افصحیت و ابلغیت را عادة بدون ملاحظه این علوم نتوان دانست و مرتبه كشف كه مغنی می‌كند از علم رسمی غیر ما نحن فیه است پس اگر آن باب را مفتوح سازی جمیع این شروط لغو خواهد بود بلكه لغو نباشد با وجود فتح این باب زیرا كه مجتهد را لازم است معرفت این علوم و شرایط كه در حین نظر در احكام بایست این علوم در نظرش باشند و آن لازم نیست كه از كتب مدونه در این شأن اخذ كند بلكه جایز است از الهامات ربانیه و تأییدات سبحانیه و نورانیت قلب این علوم را عالم شود و ما ذلك علی الله بعزیز پس در این وقت شرطیت علم معانی و بیان و بدیع ثابت باشد همچو سایر علوم مگر اینكه در دفع شرط بگوئی كه از صاحب شریعت اخذ میكند چه در این وقت خارج از ما نحن فیه چه كلام در اجتهاد یعنی استفراغ وسع در تحصیل امر ظنی است و آن مرحله مرحله علم است هف و تحقیق در مقام باعانت ملك علام این است كه اگر فصاحت و بلاغت سبب شود برای علم به كلمات ائمه علیهم السلام یا ظن متاخم بعلم چنانچه از فقرات دعای صحیفه سجادیه و نهج البلاغه و سایر كلمات حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ظاهر میشود كه فوق كلام مخلوق و تحت كلام خالق می‌باشد پس مدخلیتش در ترجیح بی‌اشكال است و همچنین احادیث و اخبار مذكوره در كتب حدیث از دون خطب و ادعیه هرگاه علم حاصل شود باعتبار فصاحت و بلاغت یا ظن كه معارضش مرجوح باشد چه در این صورت اعتبارش نزد اهل اعتبار مخفی نیست لكن حصول علم در اخبار فروع بسیار نادر است پس اشتراط علم معانی و بدیع خالی از قوتی نیست چنانكه شهید و سید بر آن رفته‌اند

دوم بعض مسائل علم هیئت است همچو مسائل متعلقه بمعرفت ارض و كرویتش و تقارب و تباعد بلدان و تساوی افق و عدم تساوی افق و معرفت آفاق مائله و امثالش از مسائل تا حكم بجواز بودن ماه در شهری سی روز و در شهری بیست و نُه روز برایش ظاهر شود و بر بصیرت باشد و همچنین مسائل متعلقه بتقاویم كواكب و عرض بلاد تا معرفت قبله او را حاصل شود علی سبیل البصیرة و الا بر او واجب نباشد چه در اول حكم میكند باینكه روزه گیرید و افطار كنید برؤیت شهر و در ثانی حكم میكند در وقت حصول ظن بجهت مخصوصه و الا در جهات اربعه نماز كند

سیم معرفت بعض مسائل طب است بجهت معرفت قرن و مرض مبیح افطار و امثال ذلك و آن بر فقیه واجب نباشد چه شأن فقیه آن است كه حكم كند كه قرن سبب تسلط بر فسخ نكاح میباشد و مرضی كه مضر است سبب اباحه افطار و بر او لازم نیست تشخیص و الا لازم آید كه جمیع علوم و صناعات را بایست عالم باشد هر چند علم آنها سبب استكمال است كما لا يخفی

چهارم معرفت بعض مسائل هندسه است مثل آنكه اگر چیزی بشكل عروس بفروشد و بر مجتهد واجب است بیان حكم چنانكه گذشت نه معرفت خصوصیت این شكل

پنجم معرفت بعض مسائل علم حساب است مثل جبر و مقابله و اربعه متناسبه كه بآن استخراج مجهولات در میراث و غیرش می‌نماید و آن بر فقیه واجب نباشد زیرا كه شأن مجتهد بیان حكم است نه استخراج محكوم علیه كما لا يخفی این امور خمسه مذكوره از جمله مكملات اجتهاد است یعنی اجتهاد بدون آن متحقق میشود و این بجهت زیادتی كمال است و بایست دانست كه این علوم مكمله علم بقدر حاجت ضرور است نه اینكه تمامی عمر خود را صرف در تحصیل مقدمه كند و ذی المقدمه را از دست دهد بلكه حق برای منصف متدبر آن است كه از هر یكی از این علوم در موضع حاجت نصیبی تحصیل كرده پس تمامی عمر را صرف فقه و نظر در آن و در كیفیت ترجیح و در تحقق مسائل و احكامش كند تا رضای حق را تحصیل نماید و همتش مصروف در عمل كردن باشد نه اینكه تمام عمر خود را در توغل در علم حكمت و ریاضی و طبیعی و طب و حساب و هندسه و عروض و حروف و اعداد و رمل و سایر علوم صرف كند و در آنچه از احكام شرعیه فرعیه كه حكم طهارت و نجاست و صحت و فساد و ایمان و كفر و عدالت و فسقش بآن است بمشام جانش نرسد عزیز من وفقك الله تعالی نكیر و منكر در قبر از تو سؤال نكند از كیفیت تركب جسم و از اعداد مراتب جوهر و عرض و از هیأت افلاك سبعه سیاره و از بروج فلك كرسی و از منازل قمر و از كیفیت بسط وسیط و كبیر و صغیر و بسط ترفع و ترتب حروف و حقیقت تكوینش و از كیفیت معرفت نبض و شناختن امراض مختلفه و از جبر و مقابله و حكایت (ظ) و اربعه متناسبه و ضرب و قسمت و حساب و امثال اینها و ثمره‌ای غیر از تضییع عمر و افساد فكر ندارند و لكن از تو سؤال كنند از ربوبیت و نبوت و امامت و از صلوة و زكوة و حج و جهاد و معاشرت با ناس و این جمله موقوف است بمعرفت حدود صلوات از واجبات و مستحبات و مقارنات و منافیات و از حدود زكوة و حدود حج و جهاد و كیفیت معاشرت ناس از تجارات و معاملات و دیات و قصاص جنایات و مطاعم و مشارب و امثال اینها و متكفل بیان اینها علم فقه است چون عالم شدی بفقه و عمل نمودی حسب طریقه مستقیمه مقرره در شرع انور و مستقیم شدی در آن آنوقت ثمرات علوم دیگر بمعانی دیگر بحقایق دیگر بمراتب دیگر برایت خواهد حاصل شد بلكه آنها ادخل باشند در اعانت و می‌بینی كه آنچه اهل آن فن بآن تكلم میكنند كلا امور قشریه ظاهریه كه ارباب عقول بآن چندان التفات ندارند الحاصل ذكر اموری كه بعمل بر انسان منكشف و ظاهر میشود مناسب این مقام نیست و از كلمات ما در جواب مسائل ظاهر می‌شود و الله المستعان حسبنا الله و نعم الوكیل

تكملة چون امارات و علامات تحقق اصل اجتهاد را دانستی من حیث الذات و من حیث الكمال الآن بدانكه هر كس كه مجتهد باشد و تواند استنباط احكام از ادله نمود مطاع و مقبول القول و مرضی و حاكم و مفتی و رئیس و قاضی و شیخ الاسلام نباشد بلكه محتاج است به تحقق یازده شرط دیگر غیر از اجتهاد و اكثری از آن شروط اجماعی فقها رضوان الله علیهم میباشد و فقیر حقیر همه این شروط را در این مقام ذكر میكنم تا امر انشاء الله تعالی ظاهر گشته عوام بر بصیرت باشند در امر خودشان و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

اول بلوغ است پس نابالغ از صبی و مراهق قابل منصب قضا و فتوی و ولایت عامه مخلوق مكلفین نباشد چه از ولایت نفسش عاجز است شارع او را ولی بر خودش نفرموده چون تواند بر تمامی خلق ولی شود و متصدی امورات مكلفین گردد چه بجهت علم خود برفع قلم از خود مأمون نیست كه میل بنفس كند بجهت علمش باینكه مأخوذ و مكلف نباشد و بعد از بلوغ سبب فسقش نشود الحاصل این معنی واضح است احتیاج به بیان ندارد پس اگر نابالغ مجتهد شود باو رجوع نتوان كرد الا بعد از بلوغ بعد از تحقق شرایط دیگر

دوم عقل است پس مجنون و سفیه قابل این منصب و شایسته این تشریف نباشند هر چند مجتهد باشند قبل از جنون و سفاهت و وجهش همان است كه در صبی گذشت آنفا

سیم ذكورت است یعنی مذكر بودن پس زن را ریاست عامه نباشد چه زن تابع است و مرد متبوع اشرف و اعلی و اقدم و اسبق كما قال تعالی الرجال قوامون علی النساء و باین جهت است كه حصه زن نصف حصه مرد است و شهادتش نیز نصف شهادت او است و همچنین در سایر احكام و امارت تابع بر متبوع و وضیع بر شریف و دانی بر عالی و مؤخر بر مقدم باطل و قبیح باشد عقلا پس زن را ولایت نباشد بر مرد هر چند مجتهده باشد این كلامی است بحسب حقیقت چه شریعت بر طبق او است و عقل عین شرع است و اما بحسب شرع ظاهر بجهت عدم اهلیت زن برای مجالست در مجالس مردمان بیگانه و صدا بلند كردن میانه ایشان و صحبت داشتن با ایشان و رفع نزاع كردن از ایشان و آن ظاهر است و فی الحدیث لا يصلح قوم ولتهم امرأة و این ظاهر است

چهارم ایمان است یعنی اقرار بلسان بربوبیت و نبوت و امامت و معاد بلسان و تصدیق بجنان و عمل باركان پس آنان كه اقرار به ربوبیت ندارند همچو دهریه و آنان كه اقرار بنبوت ندارند همچو طوائف یهود و نصاری و مجوس و صابی و براهمه هر چند مجتهد باشند و استنباط احكام شرعیه مذهب و طریقه خودمان را مِن باب التسلیم اخذ كرده و قابل استنباط باشند هر چند معتقد نباشند نگوئی كه از شرایط اجتهاد چنانكه سابق مذكور شد علم كلام است و آن اقرار بربوبیت است و نبوت است و در نزد فقدان شرط فقدان مشروط لازم آید پس سایر طوایف اجتهاد در حق ایشان تحقق‌پذیر نباشد جواب می‌گوئیم كه آنچه شرط اجتهاد است علم بوجود مكلف و شارع و اثبات عدل و حكمت حق تعالی علی ما هو المقرر فی علم الكلام نه اعتقاد و تصدیق بآن است و جایز است كه شخص ماهر شود در فنی بجهت علم بمقدمات مقرره نزد اهل آن فن هر چند بر فرض تسلیم محض باشد من غیر اعتقاد بذلك چنانكه مشهود میشود از بسیاری از مسلمین كه باكثری از علوم باطله اهل باطل مطلع میباشند بجهت علم بمقدمات باطله ایشان بمجرد تسلیم و همچنین بسیاری از كفار واقف بر طریقه مسلمین میباشند بلكه بخصوصیات مذهب ایشان چنانكه فقیر مطلع شد بر بعضی از ایشان بلكه دیدم دیباچه كتابی از یكی از هنود بلغت فارسیه كه مشتمل بود بر انواع مدح و ثنای حضرت باری تعالی و اتصافش بصفات كمالیه و تنزیهش از صفات نقیصه امكانیه و اینكه علم بكنه ذات حق محال است و سپاس و ستایش او جل جلاله و صلوات بر پیغمبر ما صلوات الله علیه و آله و آل و اصحابش و اینكه آن حضرت خاتم پیغمبران و سید تمامی انس و جان میباشد با آنكه كافر خبیث بود كه اصلا و قطعا بهیچ یك از نوشته‌های خود معتقد نبود پس جایز است كه كافر مجتهد شود لكن معتقد نباشد و صحیح نباشد رجوع بسوی او و تقلیدش تا ایمان بیاورد و مصدق و معتقد شود بانضمام شرایط آتیه و همچنین جایز نیست رجوع و استفتا بسوی سایر فرق مسلمین بنا بر مشهور از كسانیكه امیر المؤمنین علیه السلام را خلیفه چهارم میدانند یا از كفار و خوارج كه اصلا او را امام نمیدانند هر چند قائلند بنبوت رسول الله صلی الله علیه و آله هرگاه مجتهد باشند یا از جماعت كیسانیه كه قائلند بامامت محمد بن حنفیه رضی الله عنه و او را امام عصر غائب صاحب‌الزمان میدانند یا از جماعت زیدیه كه بامامت زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام قائلند یا از جماعت اسماعیلیه كه بامامت اسمعیل بن جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام قائلند یا از جماعت افطحیه كه بامامت عبدالله افطح بن جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام قائلند یا از جماعت واقفیه كه از حضرت امام موسی كاظم علیه السلام تعدی نكردند و امثال اینها كلا از تمامی این هفتاد و یك فرقه كه بر باطل میباشند هر چند داخل فرق مسلمین میباشند علی المشهور رجوع بسوی ایشان و استفتای از ایشان صحیح نباشد و حكم ایشان باطل باشد و ایشانند طاغوت كه حق تعالی امر فرموده بتكفیر ایشان و عدم رجوع بسوی ایشان قال تعالی یریدون ان یتحاكموا الی الطاغوت و قد امروا ان یكفروا به پس هرگاه رجوع بسوی احدی از این طوایف عالما عامدا مختارا نماید و بحكم او آنچه بگیرد جملگی سُحت است هر چند حق خود باشد و دلالت میكند بر این مدعا حدیث وارد از اهل بیت علیهم السلام ایما رجل كان بینه و بین اخ له مماراة فی حق فدعاه الی رجل من اخوانه لیحكم بینه و بینه فابی الا ان یرافعه الی هؤلاء كان بمنزلة الذین قال الله تعالی فیهم الم‌تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیك و ما انزل من قبلك یریدون ان یتحاكموا الی الطاغوت و قد امروا ان یكفروا به پس ثابت شد كه مفتی باید مؤمن باشد بالغ و عاقل

پنجم عدالت است و فقها را در معنی آن اختلاف عظیمی است حتی جمعی بر آن رفته‌اند كه آن عبارت از ملكه عاصمه است كه او را از معصیت حتی از صغایر محافظت نماید لكن آنچه از معصوم علیه السلام در باب عدالت وارد شده فقیر در این موضع مذكور میسازم كه بوفاق اقرب و انطباقش بعقل احسن و به یسر اولی یرید الله بكم الیسر و لا يرید بكم العسر و آن در حدیث صحیح از حضرت صادق علیه السلام سؤال كردند بِمَ یعرف عدالة الرجل من المسلمین حتی تقبل شهادته لهم و علیهم فقال اَنْ یعرفوه بالستر و العفاف و كف البطن و الفرج و الید و اللسان و باجتناب الكبایر التی اوعد الله عز و جل علیها النار مِن شرب الخمر و الزنا و الربا و عقوق الوالدین و الفرار من الزحف و غیر ذلك و الدلیل علیه ان یكون ساترا لعیوبه حتی یحرم علی المسلمین تفتیش ما وراء ذلك من عثراته و عیوبه و یجب علیهم تزكیته و اظهار عدالته فی الناس و ان لا يتخلف عن جماعات المسلمین فی مصلاهم الا من علة فاذا سئل عنه فی قبیلته و محلته قالوا مارأینا منه الا خیرا مواظبا علی الصلوات متعاهدا لاوقاتها فی مصلاه ه‍ و چون این صفات مذكوره در كسی مجتمع شد او عادل باشد اگر مجتهد باشد تقلید او واجب است عینا اگر منحصر باو باشد كفایة اگر غیر او نیز باشد و حذر كن وفقك الله از تقلید مجتهدی كه فاسق باشد و عادل نباشد كه هلاك شوی مِن حیث لا يشعر چنانكه از امام همام حضرت امام حسن عسكری علیه السلام مروی است در تفسیر آیه فویل للذین یكتبون الكتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله قال فهذه لقوم من الیهود ثم قال (ع) و قال رجل للصادق علیه السلام اذا كان هؤلاء العوام من الیهود لا يعرفون الكتاب الا بما یسمعونه من علمائهم فكیف ذمهم بتقلیدهم و القبول من علمائهم و هل عوام الیهود الا كعوامنا یقلدون علمائهم الی ان قال فقال علیه السلام بین عوامنا و عوام الیهود فرق من جهة و تسویة من جهة اما من حیث الاستواء فان الله تعالی ذم عوامنا كما ذم عوامهم و اما من حیث افترقوا فان عوام الیهود كانوا قد عرفوا علمائهم بالكذب الصراح و اكل الحرام و الرشا و تغییر الاحكام و اضطروا بقلوبهم الی ان من فعل ذلك فهو فاسق لا يجوز ان یصدق علی الله و لا علی الوسایط بین الخلق و بین الله فلذلك ذمهم و كذلك عوامنا اذا عرفوا من علمائهم الفسق الظاهر و العصبیة الشدیدة و التكالب علی الدنیا و حرامها فمن قلد مثل هؤلاء فهو مثل الیهود الذین ذمهم الله تعالی بالتقلید لفسقة علمائهم فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا علی هواه مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه و ذلك لا يكون الا بعض فقهاء الشیعة لا كلهم فان من ركب من القبایح و الفواحش مراكب علماء العامة فلا تقبلوا منهم عنا شیئا و لا كرامة و انما كثر التخلیط فیما یتحمل عنا اهل البیت لذلك لان الفسقة یتحملون عنا فیحرفونه باسرهم لجهلهم و یضعون الاشیاء علی غیر وجهها لقلة معرفتهم و آخرون یتعمدون الكذب علینا الحدیث

ششم طهارت مولد است پس حرام‌زاده و ولد حیض و ولد شبهه و ولد حرام و امثال اینها قابل منصب قضا و حكم و فتوی نباشند چه امارت خسیس بر شریف قبیح است عقلا پس قبیح است شرعا و بجهت عدم اقبال نفوس و نفورت طبع و امثال اینها از امور كه عارض میشود انسان را در امثال این اشخاص بدان وفقك الله كه این شروط سته اجماعی همه فقهاء است و احدی در اشتراط یكی از اینها تشكیك نكرده و بوجهی تردد و اشكال نفرمودند و اختلافی در این امور سته میانه مجتهدین رضوان الله علیهم نیست بخلاف شروط آتیه كه در آن خلاف است و حق اشتراط است

هفتم كتابت است زیرا كه ضبط مسائل بدون آن بجهت قاضی مطلق متعسر است بجهت كثرت توارد وقایع و استفتاءات و آن تا اینكه مقتدر بنوشتن نباشد صورت نگیرد من حیث الكمال

هشتم بصر است پس اعمی كور قابل ریاست عامه نباشد چه محتاج است در امتیاز میانه خصوم و اهل دعوی و آن بعمی صورت نبندد در مطلق و جمعی از مجتهدین این دو شرط را منع كرده‌اند بنقض اول در پیغمبر ما صلی الله علیه و آله كه آن حضرت كتابت ابدا نفرمودند و بنقض ثانی در شعیب كه اعمی بود و هر كس را كه بصر حدید باشد میداند كه این دو نقض هر دو مخالف است و وارد نیست بر ما نحن فیه زیرا كه امر معصوم غیر غیرمعصوم است و امر كسانی كه مؤید و مسدد من عند الله میباشند بانزال جبرئیل و ملائكه و كتاب و وحی و الهامات الهیه كه خطا و سهو و نسیان بعصمت ربانی در شأن ایشان جائز نیست غیر اشخاصی میباشند كه در زمان غیبت و در ظلمت شب دیجور مبتلا و علم برای ایشان ممتنع بنای عمل را بظن گذاشته پس در ایشان كمال صحت حواس و قوا و مشاعر و ادراكات معتبر است بخلاف انبیاء مرسلین علیهم السلام چه ایشان را بجهت كمال تصفیه نفس احتیاج بحواس ظاهره و اسباب ظاهریه نبود آیا ندانستی كه ایشان از امور خفیه غیبیه خبر میدادند و اعمال شخص كه در خلوتخانه خود بعمل میآورد مشاهده میفرمودند و بآن خبر میدادند و بی‌شك آن باین چشم ظاهری كه مشترك است میانه ما و ایشان نبود بلكه بدیده دیگر بود كه در ما نیست و شعاعش نیز الآن مخفی است پس این امور یعنی بصر و كتابت و امثال ذلك در انبیاء و معصومین معتبر نباشد و در علمای الآن البته معتبر باشد هر چند جایز است كه بگوئی كه احتیاج به بصر و كتابت نیست بجهت اینكه ضبط متحقق میشود باعتبار شهود و امور خارجیه و داخله نه از اینكه انبیاء نداشتند و آن را نیز توان دفع كرد بحكم ریاست عامه و قضای علی الاطلاق چه هرگاه در وقایع عدیده بدون اینها بجهت شهود و غیرش ضبط ممكن باشد در كل وقایع نیست و این سبب اهمال و تعطیل امور مسلمین و عدم قضای حوائج ایشان است چه اقامه شهود امر سهلی نباشد و تحصیل عدل آسان نیست و اعتماد بخلق غیر معصوم در غیر از امور ضروریه من جهت الاضطرار از قبیل اكل میته است و تا ممكن است بصر و كتابت مصیر بسوی غیر قبیح است و حكم صورت اضطرار غیر ما نحن فیه است فافهم و ثبت ثبتك الله بالقول الثابت

نهم نطق است پس اخرس گنگ ریاست عامه را نشاید زیرا كه محتاج است به بیان حكم و سؤال و جواب و آن بدون لسان امكان ندارد و نوشتن كفایت نمیكند چه قطع بمراد از نوشته كمال صعوبت دارد

دهم حریت است پس بنده قابل قضا و ریاست عامه نباشد و محقق (ره) در شرایع و نافع عدم اشتراط را قوت داده باذن مولی و عموم حدیث انظروا الی من كان منكم یعلم شیئا من قضایانا فاجعلوه بینكم فانی قد جعلته قاضیا و اگر ترا بصر حدید باشد ضعف این قول را بالعیان می‌بینی زیرا كه حر اشرف و اقدم است از عبد و حدود عبد از عقاب و ثواب نصف حر است و امارت وضیع بر شریف جایز نباشد چنانكه گذشت در مرأة و اگر این باب مفتوح شود كه هر كس كه از ثقات كه مجتهدین باشد جایز است قضا برایش و داخل است در عموم حدیث مذكور چنانكه محقق (ره) ادعا فرموده پس لازم است كه تجویز كنی مرأة و ولد الزنا را هرگاه از ثقات مجتهدین باشند و حال آنكه احدی تجویز نكرده حتی خود (ره) و اما عبد داخل در عموم حدیث نیست زیرا كه صریح حدیث انظروا الی من كان منكم حر است زیرا كه متبادر از خطاب احرار میباشند بالذات و ادخال عبید بالتبع است و دیگر اصل عدم ولایت است غایت ما ثبت ولایت احرار است پس عبید خارج باشند و الله العالم بحقایق احكامه و جمعی این شرط را اعتبار نكرده‌اند و دور نیست كه مستند اولین همان كه در مرأة گذشت باشد چه حكم عبد نصف حكم حر است

یازدهم نصب امام است علیه السلام و اذنش و الا جایز نیست حكم نمودن میانه خلق و مرجع مردمان شدن بجهت نهی صادق علیه السلام كما قال علیه السلام : اتقوا الحكومة فان الحكومة انما هی للامام العالم بالقضاء العادل فی المسلمین لنبی او وصی نبی پس اگر در زمان امام علیه السلام باشد پس اذن و نصب او شرط باشد خاصة مگر در قاضی تحكیم كه طرفین راضی باشند بفقیهی از فقها كه جامع شرایط فتوی باشد و آن شرایط متقدمه نیز در آن موجود باشد كه در این وقت جایز است كه آن شخص حكم كند میانه ایشان بدون اذن امام و شرطش آن است كه در زمان امام علیه السلام باشد و همچنین شرایط متقدمه از كتابت و نطق و بصر و حریت در او شرط نباشد بجهت آنكه آن ریاست عامه نیست كه متوارد شود وقایع و حوادث در آن بلكه آن حكم در موارد مخصوصه است تفهیم و تفهم بامور خارجه و داخله سهل باشد بخلاف قاضی مطلق كه این جمله در آن شرط است تا صالح باشد بجهت حكومت عامه و اما اگر در زمان غیبت باشد یا در محلی كه وصول بحضرت امام علیه السلام متعذر باشد در این صورت هرگاه شرایط سابقه كما ینبغی در شخص مجتمع باشد حكمش نافذ باشد و اذن خاص در آنجا ضرور نیست چه اذن عام كلی امام علیه السلام او را شامل باشد كما قال علیه السلام فی الحدیث المتقدم انظروا الی من كان منكم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فانی قد جعلته حاكما علیكم فارضوا به حكما فالراد علیه كالراد علی الحدیث بالمعنی پس هم مأذون است لكن باذن عام بدان وفقك الله تعالی فی الدارین كه این شرایط سابقه بعضی شرط رجوع بسوی مجتهد و استفتا از اوست كه بدون آن جایز نباشد و آن شش شرط اول است كه عبارت است از بلوغ و عقل و ایمان و عدالت و ذكورت و طهارت مولد است پس هرگاه مفتی یكی از اینها را فاقد باشد استفتا از آن جایز نباشد و رجوع بسویش حرام است و اما پنج شرط دیگر كه عبارت از كتابت و بصر و نطق و حریت و اذن معصوم علیه السلام باشد شرط ریاست عامه و قضای مطلق است نه شرط استفتا بلكه از فاقد این شروط اخیره استفتا جایز است اگر جامع شروط سته اولیه باشد پس اگر جامع این شروط خمسه نیز باشد اكمل و احسن و اولی خواهد بود فافهم و تبصر و تفطن فهمك الله تعالی وفقك الله تعالی كه تمام امر را بیان نموده‌ام

تذنیب چون شرایط متقدمه سابقه را دانستی الآن بدانكه برای مجتهد مفتی كه مردم از او استفتا نمایند شرایط دیگر هست كه مراعات آن بر او از جمله لوازم است و باید این شروط نیز زاید بر شروط سابقه ملاحظه شود اول باید مفتی فتوی ندهد مگر در نزد استقامت حال و بقای فطرت اصلیه بحال خود پس در نزد عروض اموری كه شخص را از حالت اصلیه خارج كند فتوی دادن جایز نباشد پس بایست كه فتوی ندهد در حال غضب و هیجان مره صفرا كه انسان از اعتدال در آن حال خارج شود و در حال جوع گرسنگی و تشنگی و حزن و اندوه و فرح و سرور غالب و در حال نعاس و ملال و مرض شدید و در حال گرما بغایت و سرمای مؤلم و در نزد مدافعه اخبثین و امثال اینها از اموری كه موجب تغیر حالت طبیعی و اشتغال نفس بآن و عدم توجه و التفاتش بامور دیگر باشد دوم آنكه تأمل كند در فتوی تأمل تام و نظر كند در آن نظر ثانی تا اینكه سهو نكند و خطا و اشتباه ننماید یا امر بر او مشتبه نشود سیم آنكه رفق و مدارا نماید با مستفتی و صبر كند و تأمل كند تا خوب مراد و سؤال سائل مستفتی بر او واضح و ظاهر شود و همچنین جواب را بعبارت واضحه گفته تا اشتباه در او واقع نشود هرگاه مستفتی بعید الفهم باشد تكرار نموده تا او را بفهماند و الا بی‌فایده خواهد بود چهارم حذر كند اینكه در فتوای خود میل بسوی آن شئ نماید و خواهش نفسانی او را بآن كشد و بآن وادارد كه در این حال حكم خدا را بیان نمیكند بلكه حكم نفس خود را بیان میكند نعوذ بالله من شرور انفسنا پنجم آنكه حِیل شرعیه در فتوای خود بكار نبرد تا اینكه سبب ابطال حقی باشد مگر در وقتی كه واجب شود بجهت احقاق حقی كه بدون آن ممكن نباشد ششم آنكه در فتوی و جواب مسئله آنچه بر نفع مستفتی است باو گوید و آنچه بر ضرر اوست ترك كند چه در این صورت غش كرده است هفتم آنكه بیاموزد احد متخاصمین را حجتی كه بر صاحبش غلبه كند و آن سبب ابطال حقی باشد و تضییع واجبی هر چند بر سبیل اشاره یا تلویح یا كنایه و استعاره و مجاز و امثال اینها باشد هشتم آنكه در صورتی كه در مسئله تفصیلی باشد كه بر هر شقی از آن شقوق حكمی مترتب شود و مفتی هر جواب بطریق اطلاق و اجمال گوید این است آن شروطی كه بر مجتهد مفتی مراعاتش واجب و لازم است و بدون مراعات اكثر این شروط استفتای از آن جایز نباشد فافهم راشدا این است علاماتی كه برای مجتهد فی نفسه و مجتهد مفتی و مجتهد قاضی است جملگی را بعون الله تعالی و قوته و حسن توفیقه آنچه از آثار و اخبار اهل بیت و كلمات مجتهدین رضوان الله علیهم استنباط شده مذكور گردید و الله العالم بحقایق الامور

و اما علامت بجهت عامی چنانكه سؤال از آن واقع شده و آن چند چیز است : یكی شیاع است یعنی اخبار جماعتی بر اجتهاد شخص و صحت رجوع بسوی او از اهل بصیرت و معرفت كه عقل ابا كند از تواطؤ آن همه بر كذب دوم شهادت عدلین است بر اجتهاد مجتهد سیم رؤیت اجتماع ناس بر شخصی و تعظیم و اجلال آن شخص مِن حیث علمه و ورعه و تقواه و زهده و تفقهه فی الدین نه از این حیثیت كه از جانب سلطان منصوب است و باكابر منسوب است چه آن را مدخلیت نیست و همچنین اجتماع ناس بر او از راه تقیه نباشد و علامات صلاح و زهد و ترك دنیا و حل مسائل و اظهار علم و فضیلت و عدم خروجش از قول معصوم علیه السلام در احوال و افعال و اقوال خود در او ظاهر باشد میتوان ظن بر اجتهادش هم‌رسانید چهارم آنكه بینی كه در محضر علما و فضلا و مجتهدین و اهل فضل و علم و دانش و معرفت فتوی میدهد و ایشان او را بوجهی متعرض نمیشوند بشرطی كه در مقام تقیه نباشد چه در این صورت نیز اجتهاد مجتهد را معلوم توان كرد الحاصل عمده در تقلید عوام علم باجتهاد مجتهد است پس اگر آن ممكن نباشد عمل بظنِ راجح راجح است و طریق تحصیل ظن بوجوهی است كه مذكور شد و آنكه در اجتهاد یعنی در تقلید عامی علم بوجود مجتهد مخصوص را شرط كرده است عقل خود را مكابره نموده چه مجتهد را نمیشناسد مگر مجتهد و عامی هرگاه بمرتبه اجتهاد رسد تقلید برایش حرام است و هرگاه نرسد پس علم باجتهاد شخص نمیتواند همرسانید الا بشیاع و شهادت عدلین و امثال اینها از آنچه مذكور شد و آنچه مذكور نشد و اینها هیچیك مفید علم قطعی نیستند حتی شیاع بلی مفید علم عادی میباشد و السلام علی تابع الهدی و كتب العبد الجانی الفانی الغریق فی بحر الآثام و المعاصی محمدكاظم بن محمدقاسم الحسینی الموسوی الرشتی المدنی

سؤال - بفرمائید كه در صورت وجود مجتهد افضل جایز است تقلید مجتهد مفضول یا نه حقیقت امر را بتفصیل بیان فرمائید كه حق قراح بر سبیل بیان و ظهور و وضوح ظاهر و واضح شود و ازاله شكوك و شبهات از قلوب گردد و السلام

الجواب - و من الله تعالی الهام الصواب بدان وفقك الله تعالی فی الدارین و حباك بما تقر به العین و بلغك الی ما تكمل به النشأتین كه این مسئله از اعظم مسائل است از حیثیت غموض و كثرت تدقیق و وفور اختلاف و عدم وقوف بر ایتلاف و این جمله بسبب اختلاف اخبار و آثار ناشی از ائمه اطهار علیهم سلام الله الملك المختار می‌باشد كه بجهت سلامتی شیعه و ابقای نسل و حفظ وجود شیعه بجهت حفظ نظام عالم كردند چه فلك دور نمیزند الا بحق و باین سبب است كلام معجزنظام حضرت صادق علیه السلام انا الذی اخلفت بین الشیعة لیسلموا و لیكن هر كس را كه نظر دقیق و فهم عمیق و وقوف بر اخبار صعبه مستصعبه كه متحمل نمیشود آنرا مگر سه طایفه ملك مقرب و نبی مرسل و مؤمن ممتحن و بر اسراری كه تعلیم خواص شیعه خود میفرمایند میداند كه اختلافی میانه اخبار مأثوره از ایشان سلام الله علیهم نیست مگر در عبارات و الفاظ حسب حكم و مصالح كه از آن جمله اختلاف افهام ناس و وقوع اختلاف میانه ایشان تا از شر اعدا سالم باشند چگونه از حقیقت واحده آثار مختلفه متضاده صادر میشود قال ابو عبدالله علیه السلام ان نخلة مریم كانت عجوة نزلت من السماء فما كان منها كانت عجوة و ما كانت من لقاط فهو لون و از آنجمله این مسئله است كه احادیث در این باب مختلف وارد شده و علما نیز در آن اختلاف كردند باین سبب استنباط حق از آن در كمال صعوبت است و الله المستعان و علیه التكلان و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم بدانكه علما را در این مسئله خلاف است جماعتی از ایشان مثل محقق (ره) در معارج و علامه در ارشاد و نهایة الوصول و تهذیب الاصول و سید عمیدالدین در شرح تهذیب و شهیدین (ره) در دروس و ذكری و قواعد و تمهید و شیخ علی محقق ثانی در جعفریه و جامع المقاصد و شیخ حسن (ره) در معالم و شیخ بهائی در زبده و ملا صالح مازندرانی در حاشیه معالم بلكه علامه (ره) در نهایه از جماعتی این مذهب را نقل كرده از اصولیین و فقهاء از مخالفین همچو احمد بن حنبل و ابن‌شریح و فضال و شهید ثانی (ره) در مسالك فرموده كه این مذهب فیما بین اصحاب ما امامیه اشهر است و در تمهید فرموده كه حق نزد این مذهب است و شیخ حسن در معالم فرموده كه این مذهب قول اصحاب ما است كه بما رسیده است و ادله چندی در اثبات مدعای خودشان ذكر فرموده‌اند حسب بذل مجهود خود جزاهم الله عن الاسلام خیرا :

اول آنكه شغل ذمه یقینی مستدعی برائت ذمه یقینیه است و برائت ذمه یقینیه در تقلید مجتهد اعلم و افضل حاصل میشود بخلاف غیر اعلم كه محل كلام است و دلیل قاطعی دلالت نكرد بر اینكه بری میشود ذمه مكلف از تقلید ثابت لازم در ذمه‌اش به تقلید مجتهد مفضول پس تقلید مجتهد افضل واجب باشد و عدول بسوی غیرش مستلزم عقاب جواب میگوئیم كه این مفضول در این صورت خالی از دو صورت نیست یا مجتهد جامع الشرایط بطور مذكور میباشد یا نه اگر گوئی كه جامع الشرایط نیست پس مجتهد نیست و رجوع بسوی او جایز نیست مطلقا در صورت وجود اعلم یا عدم وجودش و اگر گوئی كه مجتهد جامع الشرایط میباشد و جمیع شرایطی كه اصولیین برای مجتهد ذكر نموده‌اند جامع است پس مانع در تقلیدش چه باشد و ندیده‌ایم كه احدی از فقها رضوان الله علیهم در شرایط اجتهاد و بیان صفات مجتهد و اموری كه سبب رجوع و تقلید اوست شرطی زیاد كرده باشند و آن عدم وجود اعلم و افضل است بلی این كلام در وقتی متوجه بود كه آن اعلم را مرتبه علم حاصل شده باشد كه از مقام ظن خارج شده باشد اما در صورت ظن منع این ظن با اجتماع شرایطش معنی ندارد كیف و حال آنكه تمامی فقها رضوان الله علیهم مرافعه و رجوع بسوی قاضی تحكیم مستجمع جمیع شرایط قضا را در حضور امام علیه السلام تجویز فرموده‌اند و اذن امام را شرط ندانسته‌اند آیا این مصیر از اعلم بسوی مفضول نیست و چگونه تواند بود در صورت وجوب متابعت اعلم نصب امام معصوم علیه السلام قاضی و مفتی از جانب خود برای ناس در نزد حضور خود و احدی این معنی را انكار نتواند كرد كه امر فرمود حضرت صادق علیه السلام باستفتای از زراره و محمد بن مسلم و هشام بن حكم و امثال اینها و چه نسبت میباشد ایشان را بامام علیه السلام الا نسبت وجود بعدم و نفی باثبات پس بتقلید مجتهد جامع الشرایط ثابت الاجتهاد برائت ذمه خواهد حاصل شد یقینا و اكثریت علم یكی باعتبار امور خارجیه از مرتبه اجتهاد مانع استفتا از مجتهد نباشد و الحمد لله رب العالمین

دوم عمومات احادیث و آیاتی كه دالند بر مذمت از عمل بغیر علم و بلاشك قول مجتهد داخل در این عموم است مِن حیث الذات چه آن استفراغ وسع است در تحصیل امر ظنی و قول اعلم بدلیل خارج شد و دلیلی كه بر اخراج غیر اعلم دلالت كند نیست پس باقی خواهد ماند در نهی و مندرج باشد در تحت آن مفهوم عام پس تقلیدش جایز نباشد جواب میگوئیم كه بدلیل قول مجتهد مطلقا جامع شرایط فتوی خارج شد چنانكه سابق مشروحا ذكر شد و تخصیصش باعلم من غیر مخصص است چه مجتهد بعد از آنكه استفراغ وسع كرد و بذل مجهود نمود با استجماع شرایط اجتهاد از معرفت علوم مذكوره و قوه استنباط و بقای ملكه راسخه و قوه قدسیه پس آنچه غیرش در نزدش بینه و بین الله مرجوح است تكلیفش میباشد و الا لازم آید تكلیف ما لا یطاق چنانكه دانستی سابقا در مسئله اخبار و اجتهاد و این اختصاص باعلم ندارد چه اعلمیت امری است خارج از مرحله اجتهاد و آنچه خارج شد بدلیل اجتهاد مطلق است مگر اینكه ادعا كنی كه مفضول مجتهد نیست و آن خارج از ما نحن فیه است و اگر تسلیم كنیم این مقدمه را كه قول مجتهد مفضول مندرج است در تحت عموم نهی و مذمت عمل بما لا يعلم پس لازم آید كه مجتهد مفضول نیز در نزد وجود افضل باید تقلید افضل كند چه او و عامی در عدم علم مشترك میباشند و ظنش نیز بدلیل خارج نشده چنانكه ظن عامی نشده است پس بر او تقلید واجب باشد و حال آنكه احدی از مجتهدین بآن ملتزم نشدند و تقلید مجتهد غیر خود را حرام است اجماعا پس ظن مجتهد مفضول داخل در این عموم نباشد چنانكه در دلیل بر آن ادعا شده فافهم

سیم آنكه ظن حاصل از قول اعلم اقوی است از ظن حاصل از غیر اعلم پس عمل بقول اعلم واجب باشد و عدول از آن بسوی غیر اعلم حرام باشد ه‍ جواب گفته‌اند كه اقوی بودن ظن اعلم ممنوع است چه حدی برای ظن نیست بلكه مدار آن مرجحات خارجیه است و گاه هست كه برای غیر اعلم حاصل میشود ظن اقوی از ظن اعلم چنانكه ظاهر است و اغلب احوال مشهود میشود و بر فرض تسلیم این دلیل وقتی تمام شود كه مناط تقلید حصول ظن باشد نه تعبد محض اما بر تقدیر تعبد كه شارع واجب كرده است عمل را بفتوای مجتهد مثل حكم بشهادت عدلین چه آن نه از حیثیت حصول ظن است بلكه از حیثیت تعبد است و چنان است فی الحقیقة تقلید چه اگر حصول ظن معتبر بود نه تعبد پس جایز میبود تقلید میت و عمل بظاهر كتاب و سنت بلكه عمل بقول غیر مجتهد از اموری كه برایش ظن حاصل میشود و حال آنكه اجماعا جایز نباشد الا در اول كه خلاف است چنانكه تكلم در آن انشاء الله تعالی خواهیم كرد چه وجه عدم جواز آن مستلزم فساد كلی در شریعت سید المرسلین صلی الله علیه و آله میباشد پس چون مدار تقلید تعبد شد پس حصول ظن را قویا كان او ضعیفا چندان مدخلیت نباشد بلكه چون ثابت شد اجتهاد مجتهد جامع الشرایط تقلیدش واجب است مطلقا تخصیصش به اعلم محتاج بدلیل است و گمان ندارم كه چنین دلیلی قوی برایت باشد

چهارم آنكه هرگاه جایز باشد تقلید غیر اعلم با وجود اعلم و تمكن از تقلیدش لازم مساوات میانه كسی كه میداند و میانه كسی كه نمیداند و التالی باطل و المقدم مثله بیان ملازمه ظاهر است و بطلان تالی قوله تعالی هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا يعلمون جواب میگوئیم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم كه مراد از این علم كه فاقدش مساوی با واجدش نیست اگر ماهیت علم است ظاهر در جمیع افرادش بحیثیتی كه جمیع علوم را كائنةً ما كانت و بالغةً ما بلغت شامل باشد یا آنكه خاص است بعلمی كه بآن مقتدر باشد از تحصیل رضاء الله سبحانه و از برآمدن از عهده تكلیف و معرفت حدود مكلف به و بدیهه عقل حاكم است كه مراد قسم اول نیست چه آن منحصر ذات واجب تعالی است جل شأنه و عم احسانه كه جمیع ذرات وجود را علمش محیط است و حال آنكه آیه شریفه را حق تعالی بالنسبة بمكلفین مقرین مؤمنین و منكرین كافرین فرموده پس لا محاله مراد قسم ثانی باشد و آن در زمان حضور خاص بكسانی كه در خدمت امام معصوم علیه السلام بودند و از ایشان كسب علوم و معارف می‌نمودند چون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و امثال ایشان بالنسبة بزمان حضور پیغمبر ما صلی الله علیه و آله و بلاشك ایشان در علم متفاوت می‌باشند البته دانسته‌ای نسبت علم سلمان را بالنسبه بحال ابی‌ذر حتی انه لو علم ما فی قلب سلمان لقتله و همچنین ابوذر بالنسبه بمقداد و عمار و بلاشك ایشان بعضی با بعضی جهت مقابل اهل علم مراد در آیه شریفه در مقام توبیخ و سرزنش در قوله تعالی قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا يعلمون نیستند هر چند در باطن در این موضع دقتی است و آن خلاف ما نحن فیه است چه نظر فقیه باید مقصور بظواهر و ما یقتضیه المقام باشد زیرا كه هر یك علمی كه بآن مقتدر از تحصیل رضاء الله و معرفت حدود مكلف به باشند برای ایشان حاصل است پس ایشان علی اختلاف مراتبهم داخل در عموم یعلمون میباشند و اما در زمان غیبت پس اهل علم مجتهدین میباشند كه باعتبار ظهور قوه قدسیه و ملكه راسخه بانضمام علوم مذكوره مقتدر از تحصیل رضاء الله و معرفت حدود مكلف به علی نهج ما آتیهم الله تعالی میباشند با ملاحظه بطلان تكلیف ما لا یطاق هر چند مراتب ایشان مختلف میباشد در مراتب خارجیه از اجتهاد و این مستلزم تساوی عالم با جاهل نباشد پس هرگاه چنین باشد لازم می‌آمد كه جائز نباشد برای اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله كه با وجود سلمان علی سبیل التنزل از احدی از صحابه غیرش مسئله سؤال كنند از مسموعات ایشان از رسول الله (ص) و آله و الا مساوی كرده‌اند جاهل را با عالم كما لا يخفی بلی هرگاه عدول كند از تقلید مجتهد بسوی تقلید غیرش در این صورت مساوی كرده عالم را با جاهل و بر او جاری است قوله تعالی قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا يعلمون چه در مقلد علمی كه مقتدر باشد بر تحصیل رضاء الله و معرفت حدود مكلفه نمی‌باشد بالاصالة و الذات هر چند بالتبع و العرض میباشد كه بتبعیت مجتهد است و آن غیر ما نحن فیه است پس این دلیل را بوجهی دلالت بر مراد نباشد كما لا يخفی و این احسن اجوبه است هر چند بعضی اجلاء مجتهدین از معاصرین سلمه الله تعالی در جواب این دلیل برآمده بوجهی كه قریب باین مذكور است و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

پنجم هرگاه جایز باشد تقلید مفضول با وجود افضل ترجیح مرجوح و تقدیم مفضول بر فاضل لازم آید و آن قبیح است پس تقلید مفضول جایز نباشد جواب گوئیم بنقض و حل اما ثانی لانسلم مرجوحیت مجتهد مفضول را در حكم و فتوی چه بسیار اتفاق میافتد تساوی در حكم واحد با فاضل بلكه گاهی اقوی باشد پس در اصل اجتهاد مرجوح نباشد بلكه گاهی راجح شود و مرجوحیت باعتبار امر دیگر خارج از اجتهاد منافی با تساوی اجتهاد نباشد چنانكه ظاهر است و اما اول پس لازم میآید كه برای امام معصوم علیه السلام جایز نباشد كه نصب قاضی كند و مردم را امر باستفتای از آن نماید با حضور خود و الا لازم میآمد كه امام علیه السلام بترجیح مرجوح امر فرموده باشد و دیگر اگر در این مقام ترجیح مرجوح بود پس بایست كه مجتهد مفضول تقلید اعلم و افضل نماید چه عدول از آن بسوی نظر و ترجیح خود ترجیح مرجوح است و حال آنكه حرام است تقلید مجتهد غیر خود را اجماع

ششم احادیث و اخباری كه دال است بر عدم تجویز مجتهد مفضول چنانكه در كافی روایت كند از عمر بن حنظله قال سئلت ابا عبدالله علیه السلام عن رجل من اصحابنا بینهما منازعة فی دین و میراث فتحاكما الی ان قال فان كان كل واحد اختار رجلا من اصحابنا فرضیا ان یكون الناظر فی حقهما و اختلفا فیما حكما و كلاهما اختلفا فی حدیثكم فقال علیه السلام الحكم ما حكم به اعدلهما و افقههما فی الحدیث و اورعهما و لا يلتفت الی ما یحكم به الآخر و همچنین در وسائل از محمد بن الحسن باسناد خود از داود بن حصین از ابي عبدالله علیه السلام روایت كرده فی رجلین عدلین جعلاهما بینهما فی حكم وقع بینهما فیه خلاف فرضیا بالعدلین فاختلف العدلان بینهما عن قول ایهما یمضی الحكم قال علیه السلام ینظر الی افقههما و اعلمهما باحادیثنا و اورعهما فینفذ حكمه و لا يلتفت الی الآخر و ایضا در وسایل محمد بن حسن باسناد خود از موسی بن اكیل از ابي عبدالله علیه السلام : قال سئل عن رجل یكون بینه و بین اخ له منازعة فی حق فیتفقان علی رجلین یكونان فحكما فاختلفا فیما حكما قال و كیف یختلفان قال حكم كل واحد منهما الذی اختاره الخصمان فقال ینظر الی اعدلهما و افقههما فی دین الله فیمضی حكمه و ایضا در وسائل از محمد بن حسین رضی علیه الرحمة در نهج البلاغه از امیر المؤمنین علیه السلام فی كتابه الی مالك الاشتر : اختر للحكم بین الناس افضل رعیتك فی نفسك ممن لا يضیق به الامور الی قوله علیه السلام اوقفهم فی الشبهات و آخذهم بالحجج و اقلهم تبرما بمراجعة الخصم و اصبرهم علی تكشیف الامور و اصرحهم عند ایضاح الحكم ه‍ و تكلم در این اخبار فیما بعد انشاء الله تعالی حسب وسع و طاقت خواهد شد و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم این است ادله جماعتی از فقها و مجتهدین طیب الله مثویهم كه بر وجوب تقلید افضل ذكر نمودند و تزییف این ادله را نیز دانستی چنانچه بنظر قاصر آمد بدانكه جماعتی بتفصیل قائل شده‌اند و ایشان نیز بر دو گونه‌اند بعضی چون محقق در شرایع و علامه رحمهما الله در قواعد تجویز فرموده‌اند تقلید مفضول را با وجود افضل در زمان حضور معصوم علیه السلام و اما در زمان غیبت تجویز نفرمودند و استدلال كردند باینكه خطای مفضول منجبر شود بنظر امام بجهت تمكن او از رجوع بسوی امام در نزد اشتباه پس فتوی نمیدهد مگر از ثبات پس مساوی باشد ظن حاصل از فتوای مفضول با ظن حاصل از فتوای فاضل چه هر دو تكلم نمیكنند مگر از نص

فقیر حقیر گوید كه در زمان معصوم و تمكن از حضورش تشكیكی در این كلام نیست و نظر امام مدخلیت دارد بجهت تحصیل قطع و یقین از آنجائی كه عمل بظن در حضور امام حرام است و در آن وقت فاضل و مفضول متساوی باشند زیرا كه هیچ یك حكم نمیكنند مگر از آنچه ثابت شده نزد ایشان از حكم نفس الامری نه واقعی بر سبیل قطع و علم دون ظن و تخمین و جایز نیست برای ایشان اجتهاد در مقابل نص صریح و جایز نیست احتمال عدم معرفت در احكام تكلیفیه در مفضول بالنسبه بفاضل و الا لازم میآید كه امام علیه السلام حجت بالغه نباشد و تكلم نكند مردمان را بمقدار عقول ایشان و حال آنكه این معنی از ایشان صلوات الله علیهم متواتر شده پس در جمیع امور تكلیفیه متعلقه باحوال مكلفین مشتركه میانه جاهل و عالم و فاضل و مفضول در تحصیل مرتبه علم و قطع جملگی مساوی میباشند و الا حجت بر كل فرد جاری نشده هر چند طور بیان مختلف و طریق تبیین متفاوت باشد برای افضل مطلبی بالاشاره بیان كند و از برای مفضول بالتصریح و بهمین نهج و عدم فرق در زمان معصوم اشكالی ندارد لكن كلام در زمان عدم حضور و ظهور امام است علیه السلام و بجهت زمان غیبت نیز تا اینكه شیعیان از حیرت بیرون آیند اشخاصی بر سبیل عموم قرار داد كه ایشان ملجأ و ملاذ كل خلق از عوام باشند در فروع و تكالیف پس فرموده كه انظروا الی رجل روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فانی قد جعلته حاكما علیكم الحدیث و این رجل نیست مگر كسی كه در او ملكه الهیه و توجه قدسیه موجود كه استنباط میكند احكام شرعیه معصومیه را از احادیث و اخبار و كتاب الله الملك الجبار و تو دانستی كه در زمان غیبت ظن مجزی است و ناس مكلف بعلم نیستند پس هر كس را كه ظن راجح در استنباط احكام شرعیه از اخبار و احادیث حاصل شد واجب است رجوع بسوی او و فی الحقیقة رجوع و نظر و تقلید عالم معلول معرفت او است احكام الله از ادله تفصیلیه‌اش از كتاب و سنت چنانكه از صریح حدیث شریف مستفاد میشود و وجود معلول نزد وجود علت لازم آید پس وجوب رجوع نزد تحقق اجتهاد لازم آید و اعلمیت و افضلیت را در اصل رجوع مدخلیت نباشد در زمان غیبت نیز هر چند در اولویت مدخلیت دارد چه سؤال میكنم كه این اعلمیت مدخلیت در اصل تحقق اجتهاد دارد یا نه اگر اول را ملتزم شوی پس اجتهاد بدون آن وصف متحقق نشود پس مفضول مجتهد نباشد و این سفسطه‌ای است محضه و مكابره‌ای است صرفه با وجود اجماع بر خلافش چه اعلمیت حدی محدود ندارد كه بآن توان قیاس كرد چه آن امری است اضافی در هر مرتبه‌ای كه فرض كنی اعلم از آن متصور و مفروض گردد و فوق كل ذی علم علیم پس اجتهادی متحقق نخواهد شد پس تعطیل احكام و شرایع و ابطال تكلیف و ابطال نظام و ابطال ایجاد لازم آید و آن مستلزم عبث است در فعل حكیم علی الاطلاق نعوذ بالله پس ثابت شد ثانی كه اعلمیت را در حقیقت اجتهاد مدخلیت نیست پس متحقق شود اجتهاد بدون او پس داخل خواهد بود در عارفین باحكام آل‌محمد سلام الله علیهم پس واجب شود رجوع و تقلیدش پس معنی كلام امام علیه السلام انظروا الی رجل الحدیث آن باشد كه مَن عرف احكامنا فانظروه و ارجعوا الیه بدون ملاحظه اعلمیت و غیر اعلمیت پس حكم باین مسئله در زمان حضور و عدم حكم در زمان غیبت تحكم است با تساوی امرین پس حق چنانكه مشهور میانه متأخرین از مجتهدین و فقها رضوان الله علیهم و مطابق است فتوای شیخنا و مولینا و مقتدانا و معتمدنا و فی كل حق مستندنا خاتم الفقهاء و المجتهدین عمدة العلماء و المحدثین و ملجأ الحكماء و المتكلمین الجامع لجمیع فنون العلوم و الحاوی لكل مراتب الرسوم بالعلم الكشفی الذوقی رئیس المجتهدین شیخنا الشیخ احمد بن الشیخ زین ‌الدین الاحسائی اطال الله بقاه و امد ظلاله علی رؤس رعایاه بالنبی و آله الهداة آن است كه چون عالِمْ جامع شرایط فتوی باشد از اموری كه سابق مذكور شد صحیح است رجوع بسوی او و تقلیدش و جایز نیست برای احدی از مقلدین ردش و انكارش چه انكار آن انكار امام و انكار امام انكار خداوند و انكار خداوند مستلزم كفر و شرك است و اعلمیت را در اصل رجوع مدخلیتی نیست هر چند اولویت دارد رجوع بسوی اعلم و برای این مسئله با آنكه عقل او را كمال تقویت میكند و قوه ظن در تقلید معتبر نیست چه آن امر تعبدی است بلكه واجب میشود هر چند كه ظن حاصل نشود هرگاه از مجتهد جامع الشرایط باشد همچو حكم شهادت و بجهت مفضول گاهی حاصل میشود ظنی اقوی از ظن فاضل پس حكم كلی نباشد و دعوی تحقق اجماع مكابره است بلكه قریب بآن رسیده كه از این طرف اجماع متحقق شود ادله نقلیه در این مدعا از احادیث و اخبار بلكه آیات لا يعد و لا يحصی است از آنجمله در وسائل از احمد بن علی بن ابیطالب طبرسی صاحب احتجاج از حضرت امام حسن عسكری علیه السلام روایت كرده در حدیث طویلی الی ان قال علیه السلام : فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظ لدینه مخالفا علی هواه مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه و ذلك لا يكون الا بعض فقهاء الشیعة لا كلهم فان من ركب من القبایح و الفواحش مراكب علماء العامة فلا تقبلوا منهم عنا شیئا و لا كرامة و انما كثر التخلیط فیما یتحمل عنا منا اهل البیت لذلك لان الفسقة یتحملون عنا فیحرفونه باسرهم لجهلهم الحدیث و سابق نیز این حدیث تمامه مذكور گردید و ضعف سند این حدیث منجبر است بتلقی معظم اصحاب آن را بقبول و اعتضادش باحادیث صحیحه چنانكه مذكور گردد انشاء الله تعالی و ایضا در وسائل وجد بخط الشیخ الشهید محمد بن مكی حدیثا طویلا من عنوان البصری عن ابي عبدالله جعفر بن محمد علیهما السلام یقول : سل العلماء ما جهلت و ایاك ان تسئلهم تعنتا و ایاك ان تعمل برأیك شیئا و خذ بالاحتیاط فی جمیع امورك ما تجد الیه سبیلا و اهرب من الفتیا هربك من الاسد و لا تجعل رقبتك عتبة للناس و ایضا در وسائل از محمد بن یعقوب باسناد خود از عمر بن حنظله قال سئلت اباعبدالله علیه السلام من رجلین من اصحابنا بینهم منازعة فی دین او میراث كیف یصنعان قال : ینظران منكم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حَكَما فانی قد جعلته حاكما علیكم فاذا حكم بحكمنا و لم يقبل منه فانما استخف بحكم الله و علینا رد و الراد علینا الراد علی الله و هو علی حد الشرك بالله و ایضا در وسائل محمد بن حسن باسناد خود از ابی‌خدیجه فقال بعثنی ابو عبدالله علیه السلام الی اصحابنا فقال : قل لهم ایاكم اذا وقعت بینكم خصومة او تداری فی شئ من الاخذ و العطاء ان یتحاكموا الی هؤلاء الفساق اجعلوا بینكم رجلا قد عرف حلالنا و حرامنا فانی قد جعلته علیكم قاضیا و ایضا در كتاب اكمال‌الدین و اتمام‌النعمة عن اسحق بن یعقوب قال سألت محمد بن عثمان العمری ان یوصل لی كتابا قد سألت فیه عن مسائل اشكلت علی فورد التوقیع بخط مولانا صاحب‌الزمان علیه السلام : و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا فانهم حجتی علیكم و انا حجة الله و ایضا در وسایل از احمد بن حاتم بن ماهویه قال كتبت الیه یعنی ابا الحسن الثالث اسأله عمن آخذ معالم دینی و كتبت آخره ایضا بذلك فكتب علیه السلام : فهمتُ ما ذكرتَ فاقصدا فی دینكما علی كل مسن فی حبنا و كل كثیر القدم فی امرنا فانهما كافٍ لكما ان شاء الله تعالی و ایضا در وسائل عن الرضا عن آبائه علیه السلام قال سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول : اطلبوا العلم من مظانه و اقتبسوه من اهله و ایضا در وسائل قال الشهید الثانی فی كتاب الآداب و الطبرسی فی مجمع‌البیان رویناه باسنادنا الصحیح الی ابی ‌الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام عن آبائه عن النبی صلی الله علیه و آله قال : طلب العلم فریضة علی كل مسلم فاطلبوا العلم فی مظانه و اقتبسوه من اهله و ایضا در وسائل قال و فی معانی‌الاخبار عن عبدالواحد بن محمد باسناده عن حمدان بن سلیم عن عبدالسلم بن صالح الهروی قال سمعت الرضا علیه السلام یقول : رحم الله عبدا احیی امرنا فسألت و كیف یحیی امركم قال یتعلم علومنا و یعلمها الناس و ایضا در وسائل قال فی العلل عن علی بن محمد باسناده عن ابن ابی‌عمیر عن عبدالمؤمن الانصاری قال قلت لابي عبدالله علیه السلام ان قوما یروون ان رسول الله صلی الله علیه و آله قال اختلاف امتی رحمة فقال صدقوا فقلت ان كان اختلافهم رحمة فاجتماعهم عذاب فقال لیس حیث تذهب و ذهبوا انما اراد قوله عز و جل فلولا نفر من كل فرقة الآیة و امرهم ان ینفروا الی رسول الله صلی الله علیه و آله فیتعلموا ثم یرجعوا الی قومهم فیعلموهم انما اراد اختلافهم لا اختلاف فی دین الله انما الدین واحد و ایضا در وسائل قال فی عیون اخبار الرضا عن عبدالواحد بن محمد بن عبدوس باسناده عن عبدالسلم بن صالح الهروی عن الرضا علیه السلام قال علیه السلام رحم الله عبدا احیی امرنا قلت كیف یحیی امركم قال تعلم علومنا و یعلمها الناس فان الناس لو علموا محاسن كلامنا لا تبعونا و امثال این احادیث بسیار است و چون تأمل كنی در آن بینی كه جمله مطلق است و تعیین به اعلم در هیچیك از این احادیث و امثالش نمی‌باشد و در مقام بیان حضرت نفرموده اعمدوا و انظروا الی افقهكم و اورعكم و اعرفكم و اعلمكم باحادیثنا و حلالنا و حرامنا بلكه كلام را بالاطلاق ادا فرموده و اما آنچه حضرت در آن احادیث متقدمه اعلم و اورع را اعتبار كرده‌اند بنا بر كثرت اختلاف و توفر كذابه و اصحاب افترا و اصحاب جهل مركب و اصحاب جهل بسیط در آن زمان پس امام علیه السلام فارق قرار داد قابل را با غیرش به اعدلیت و اورعیت و اعلمیت آیا نمی‌بینی كه امام علیه السلام عدالت و علم هر دو را علامت قرار داد اما علم تا اینكه اهل جهل خارج شوند و اما زهد و ورع بجهت اینكه فساق خارج شوند بجهت كثرت ایشان و روایت ایشان نیز از معصوم اما هرگاه شخص عادل باشد و عارف باشد باحكام و متمیز باشد بعدم میل بسوی رأی و قیاس و استحسان و حكم به تشهی كمال بذل جهد در استنباط احكام نماید و اوقات خود را ابتغاءً لوجه الله مصروف تحصیل رضاء الله در احكام شرعیه نماید پس مرجوع و مشار الیه باشد بحكم احادیث مذكوره كه با اطلاق است و اما حدیث رجوع به اعلم بجهت فرْق فِرَق قابله فتوی است یعنی نه هر كه روایت از ما كند بهر روایتی در صورت اختلاف توانی عمل كرد بلكه باید نظر كنی بسوی اعلم اورع كه نظر در فهم معانی احادیث نمایند و غث را از سمین ممتاز گردانند و مستأهل فتوی باشند و امر در صورت توافق قول جاهل با عالم و یا فاسق با عادل سهل است چه بلاشك حق است چون كلام عادل حق است و الكذوب قد یصدق و اما در صورت اختلاف فارق باید كما لا يخفی با آنكه در اصل سند حدیث نیز مناقشه توان كرد با آنكه حدیث عموم ندارد در رجوع بسوی اعلم بلكه حكم بشخص مخصوص است در موضع مخصوص و آن تراضی خصمین است بواحدی با آنكه هرگاه رجوع به اعلم را تجویز كنم عسر و حرج لازم میآید و ماجعل علیكم فی الدین من حرج با عموم قوله تعالی فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون و اهل ذكر هر كس كه عارف باحكام و مستنبط مسائل فرعیه از ادله تفصیلیه باشد در ظاهر و حكم باطن و تأویل غیر ما نحن فیه است و نظر فقیه مجتهد مقصور بمحكمات ظاهریه است با استمرار سیرت مسلمین از زمان معصوم الی زماننا هذا و رجوع ناس بمجتهدین یا عدم تجسس از اعلم و عدم انكار احدی بر ایشان از آنچه به تتبع معلوم شد با اصالة بقاء جواز تقلید مفضول با ملاحظه علماءُ امتی كانبیاء بنی‌اسرائیل چه شكی نیست كه در فضیلت و مرتبه و خصایص و مزایا همچو انبیاء بنی‌اسرائیل نیستند اجماعا چه انبیاء علت وجود طبقه ثانیه انسان است چگونه معلول در فضل مساوی علت باشد پس در وجوب اطاعت و رجوع بسوی ایشان و عدم انكار ایشان و عدم رد بر ایشان و عدم استخفاف ایشان و عدم تمرد قول ایشان از آن اموری كه رعیت را بالنسبة بسلطان لازم است و نمی‌توانی اسم مجتهد را از زمره علما ساقط كنی پس واجب الاطاعه باشند و رد ایشان جایز نباشد الحاصل چون تأمل كنی و نظر فرمائی و تتبع كنی در اخبار و آثار و احادیث اهل بیت و سیرت مسلمین و مراجعة كنی بوجدان و نظر كنی در آیات آفاقیه و انفسیه هرائینه قطع كنی باینكه تقلید مجتهد مفضول جایز است با وجود فاضل و چون قلیلی از ادله عقل و آیات و اخبار را دانستی الآن اشاره كنیم بآنچه عالم از آفاق و انفس بآن گواه و شاهد میباشد چه حق تعالی بوصف حالی جمیع امور مكلفه تكوینیه و تشریعیه را برای ما مثال زده و بیان نموده قال الله تعالی و كأین من آیة فی السموات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون و قال تعالی و یضرب الله الامثال للناس و مایعقلها الا العالمون و قال تعالی سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق پس میگوئیم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم كه هرگاه خواهی نظر در صفحه مكتوب نمائی بلاشك در ظلمت نتوانی نظر كرد واجب است كه در روشنائی و ضیاء نظر كنی پس بسراج لامحاله محتاج شوی چون سراج مشتعل شد اشعه از او ساطع گشته در اطراف فضا منتشر و منبث گردد و بی‌شك هر چه نزدیكتر است بسراج انور و اضوء باشد از آنچه دورتر است پس اگر برایت ممكن باشد استضائه از اشعه منبثه در اطراف مطلوب حاصل كنی كه آن صفحه را مثلا قرائت نمائی واجب نباشد بر تو كه لامحاله بنزدیكی سراج آئی و از نور اصلی سراج استضاءه نمائی بلكه آن اشعه نیز كفایت فهم ترا مینمایند هر چند نزد سراج انور و اضوء و اولی است و اوضح از این مثال روز است كه اگر خواهی كه چیزی بینی واجب نیست كه از شعاع اصلی آفتاب بآن نظاره كنی بلكه در زیر سقف كه شعاع اصلی آفتاب بآن نمی‌تابد بلكه در آنجا شعاع شعاع است میتوانی مطلوب حاصل كرد هر چند نزد شعاع اصلی آفتاب احسن و اولی است لكن مطلوب در غیرش نیز حاصل میشود چه مناط حكم در هر دو موجود است و آن عدم ظلمت و وجود نور باشد مگر اینكه نور در آن مقام اقل و در این مقام اكثر و لازم نیست كه با وجود نور زاید نتوانی بنور ضعیف منتفع شد پس آفتاب مثال آل‌محمد است علیهم السلام كه بنور ظهور ایشان موجودات در تكوین و تشریع راه بحق می‌پیمایند و شعاع آفتاب مثال علم آل‌محمد است در مجتهدین علیهم الرحمة و الرضوان و اختلاف اشعه مثال اختلاف علما است از مجتهدین در علم لكن مطلوب كه استضائه است با كل حاصل شود هر چند مختلف باشند در امور خارجه از ذات نور كه آن اشدیت و اضعفیت است بفهم این مثال را كه این است از دلیل حكمت كه حق تعالی امر فرموده پیغمبر خود را صلوات الله علیه و آله كه خواص را بآن دعوت كند كما قال تعالی ادع الی سبیل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن چنانكه مذكور شد

بدانكه مولی الجلیل و السید النبیل مجتهد العصر و الزمان و نادرة الزمان و الاوان جناب سید مكرم ممجد سید محمد اطال الله بقاه در كتاب خود وسائل كه در علم اصول فقه تصنیف فرموده گفته : و المسئلة عندی فی غایة الاشكال من الاصل و عموم ما دل علی عدم جواز العمل بغیر العلم و اشتهار القول بلزوم تقلید الاعلم من اصحابنا بحیث لم يظهر مخالف منهم یعتنی به و المؤید بجملة من الوجوه المتقدم الیها الاشارة و من اطلاق ادلة جواز تقلید المجتهد المعتضد بالسیرة المستمرة بین الشیعة من الاستفتاء عن كل مجتهد و عدم الاقتصار علی الاعلم و باستلزام الاقتصار علی تقلیده الحرج المنفی فی الشریعة كما لا يخفی و بغیر ذلك مما تقدم الیه الاشارة فهذا القول فی غایة القوة ان لم يكن اتفاق علی الاصحاب علی خلافه كما هو الظاهر و قد حكی عن بعض محققی المعاصرین المصیر الی هذا القول و لكن الاحتیاط هنا مما لا ينبغی تركه انتهی كلامه ایده الله بفنون تأییداته

و از آنچه سابق تحقیق نمودیم بالاشاره بطلان اصل عدم جواز تقلید و عمومات داله بر عدم جواز عمل بغیر علم دانستی و اما ادله مذكوره داله بر وجوب تقلید اعلم پس تزییف آن را نیز دانستی و اما اشتهار حكم بین اصحاب وقتی مؤید و مرجح تواند شد بر فرض تسلیم اعتماد بر ظن حاصل از شهرت و آن اول كلام است كه ما بر ادله ایشان بر آن حكم اطلاع بهم رسانیده باشیم اما هرگاه ادله خودشان را ذكر نموده باشند مناط اعتبار نظر در ادله است نه قول قطعا و در این مقام بادله ایشان اطلاع همرسانیدیم و بنظر دلالت بر مراد نكرد چنانكه جناب سید اطال الله بقاه نیز بآن در مواضع عدیده اعتراف فرموده پس محقق میشود جواز تقلید چنانكه شیخ ما وفقه الله تعالی بر آن رفته هر چند در رجوع به اعلم اطمینان نفس بیشتر و ظن قوی‌تر حاصل می‌شود پس احوط و اولی رجوع به اعلم است در حال امكان و اقتدار و مراعات جانب احتیاط بجهت كثرت اختلاف مهما امكن در چنین مواضع واجب و لازم است و الله العالم بحقیقة احكامه و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و كتب العبد الجانی الفانی ابن محمد قاسم محمد كاظم الحسینی الموسوی الرشتی المدنی عفی الله عنهما انشاء الله

سؤال - بفرمائید كه تقلید مجتهد میت میتوان كرد یا نه و بر فرض عدم جواز هرگاه شخصی در مدت عمر خود تقلید مجتهد حی را نكرده باشد و بعد از زمانی طویل از تكلیف خود فهمیده باشد كه تقلید مجتهد حی باید بكند چه باید بكند و چه بر او وارد میشود آیا تمامی اعمال واجبه كه از زمان تكلیف خود تا در آنوقت بعمل آورده همه را باید قضا كند یا نه وفقك الله لما یحب و یرضی

( الی هنا وجد بخطه الشریف اعلی الله مقامه )

المصادر
المحتوى