
من مصنفات
السید كاظم بن السید قاسم الحسینی الرشتی
شركة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة
البصرة – العراق
شهر جمادی الاولى سنة 1432 هجریة
روى محمد بن علی ابن الحسین ابن بابویه عن علی بن احمد بن موسى و الحسین ابن ابراهیم بن احمد الكاتب عن محمد بن ابی عبد الله الكوفی عن محمد بن اسمعیل البرمكی عن موسى بن عبد الله النخعی قال قلت لعلی بن محمد بن علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام علمنی یا بن رسول الله قولا اقوله بلیغا كاملا اذا زرت واحدا منكم
چونكه شارح سلمه الله تعالى احوال رجال مذكور را تفصیلا متوجه شده و كما هو حقه ذكر فرموده از اینكه بیان این مراتب بجهت عوام انتفاعی نداشت لهذا ترجمه آن را ترك نموده ترجمه خلاصه كلام در صحت سند این زیارة مینمائیم بدانكه بعد از ذكر احوال رجال فرمود :
پس بدانكه شیخ تقی شیخ محمدتقی مجلسی (ره) در شرح فقیه ذكر نموده خوابی را كه دید در فضل این زیارة و گردانید آن رؤیا را از جمله مقررات و مرجحات و صورة آنچه ذكر نموده این است كه گفت در آن شرح زیارة جامعه و جمیع ائمه علیهم السلام پیش مشهد هر یك از ایشان علیهم السلام زیارت میكند زایر در حالتی كه قصدكننده باشد امام حاضر را بالاصالة و سایر ائمه را بالتبع و شخصی كه توفیق حضور خدمت یكی از ایشان علیهم السلام را ادراك نكرده ملاحظه جمیع ائمه میكند هر گاه قصد كند در هر مرتبه یكی از ائمه را بترتیب و مابقی را بالتبع بهتر خواهد بود چنانكه من همچو میكردم و دیدم در رؤیاء حقه كه تقریر كرد امام ابیالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام برای من و تحسین آن فرمود حضرت بر این زیارت در وقتی كه توفیق داد مرا حق سبحانه تعالى بر زیارة امیرالمؤمنین علیه السلام شروع كردم در حوالی روضه مباركه آن حضرت در مجاهدات نفسانیه تا آنكه گشود حق تعالى ببركت آن حضرت صلوات الله علیه بر من درهای مكاشفاتی را كه محتمل آن نمیتواند شد عقلهای ناقص ضعیف دیدم در آن عالم رؤیا اگر خواهم میگویم در میانه خواب و بیداری از وقتی كه من در رواق عمران بودم كه آمدم بسرمنرأی و دیدم مشهد آن را در نهایت بلندی و زینت و دیدم كه بر دو قبر آن حضرات كه علی بن محمد الهادی و حسن بن علی العسكری علیهما السلام باشند لباس سبزی افكندهاند از لباسهای بهشت بجهت اینكه من بآن خوبی و نزافت ( نظافت ظ ) لباس در دنیا ندیده بودم و دیدم مولای ما و مولای كل خلق صاحب الزمان علیه السلام كه نشسته بود پشت مباركش بقبر بود و رویش بطرف در پس چون دیدم آن حضرت را شروع كردم در زیارة بآواز بلند مثل مداحین پس چون تمام كردم فرمود آن حضرت (ع) چه خوب زیارتی میباشد این زیارت گفتم مولای من جانم فدای تو باد این زیارت زیارت جد تو است و اشاره كردم بجانب قبر آن حضرت فرمود بلی داخل شو چون داخل شدم ایستادم بنزدیكی در پس فرمودند پیش بیا گفتم ای مولای من میترسم كه بسبب بیادبی كافر گردم حضرت فرمود كه باكی نیست هر گاه باذن ما باشد پس اندكی پیش رفتم و بودم من ترسان و لرزان پس فرمود پیش بیا پیش بیا تا آنكه بنزدیك آن حضرت رسیدم فرمود كه بنشین عرض كردم میترسم مولای من فرمود كه مترس پس چون نشستم مثل نشستن بنده پیش روی آقای خود فرمود آن حضرت كه راحت بنشین و مربع بنشین كه تعب بسیار كشیدی پیاده و پابرهنه آمدی خلاصه واقع شد از آن حضرت نسبت به بنده خود الطاف عظیمه و مكالمات لطیفه كه ممكن نیست شمردن آنها و فراموش كردم بسیار از آن را پس بیدار شدم از آن خواب و میسر شد بجهت من در همان روز اسباب زیارت در وقتی كه راه مسدود بود و بجهت من موانع بسیار عظیمی رو داده شده بود چون رفع موانع شد پیاده و پابرهنه رفتم تا سرمنرأی چنانكه حضرت صاحب علیه السلام فرموده بود و همان شب را بتمامه در روضه مقدسه بسر بردم و زیارت كردم مكرر آن حضرت را باین زیارت و ظاهر شد در راه و در روضه مباركه كرامات عجیبه كه ذكر آنها بتفصیل طول دارد خلاصه كلام آنكه شكی نیست برای من كه این زیارت از ابیالحسن محمد الهادی علیه السلام است بتقریر حضرت صاحب علیه السلام و شكی ندارم كه این زیارت اكمل زیارات است بلكه بعد از این رؤیا اكثر اوقات زیارت میكنم ائمه معصومین صلوات الله علیهم را باین زیارت و در عتبات عالیات زیارت نكردم مگر بهمین زیارت و باین سبب است كه بتأخیر انداختم شرح اكثر زیارات را برای آنكه اول این زیارت را شرح كنم تمام شد آنچه كه ذكر كرده بود ملا محمدتقی (ره) در شرح فقیه قبل از شرح این زیارت و ظاهر كلامش این است كه در نزد او این زیارت بهمین رؤیا ثابت شده است كه از امام است علیه السلام و وجه ثبوت این زیارت آن است كه ما اشاره بر آن كردیم سابق از اینكه از قبول كردن كل فرقه محقه این زیارت را بحیثی كه دو نفر در این اختلاف نكردهاند و از اشتمال او بر الفاظ بلیغه و امور بدیعه و اسرار منیفه و احوال شریفه فویقه كه گواهی میدهد عقل سلیم بصحت ورود این زیارت از آن امام عظیم فان علی كل حق حقیقة و علی كل صواب نورا
فقال (ع) اذا صرت بالباب فقف و اشهد الشهادتین و انت علی غسل فاذا دخلت و رأیت القبر فقف و كبر الله ثلثین ثم امش قلیلا و علیك بالسكینة و الوقار و قارب بین خطاك ثم قف و كبر الله ثلثین ثم ادن من القبر و كبر الله اربعین تكبیرة ، یعنی چون رسیدی بر در روضه مقدسه پس بایست و شهادتین بگو در حالتی كه با غسل باشی پس چون داخل روضه شوی و بهبینی قبر شریف را پس بایست و بگو الله اكبر الله اكبر سی مرتبه پس اندكی پیش برو و بر تو باد بسكینه و وقار و نزدیك كن گامهای خود را پس بایست و بگو الله اكبر الله اكبر سی مرتبه پس نزدیك قبر برو و بگو الله اكبر چهل مرتبه ، و تحقیق حق مطلب را شارح سلمه الله تعالى بیان فرموده بلفظی كه ترجمهاش این است یعنی چون برسی بدر روضه مقدسه علی ساكنها آلاف التحیة پس باخبر باش و هشیار شو كه این روضه حظیره قدس است و محل فرود آمدن افئده ملائكه و جن و انس و معرس ولی حساب آن چنانی است كه بسوی او است مآب در هنگامی كه حق قایم شود و باطل مضمحل گردد پس تو در قیام تو ظاهرا نشسته باش باطنا بصورت تشهد و اشك بریز از دیدههای خود بتحقیق كه خوانده شدی برای حساب و در اینجا گویا میشود بر تو كتاب چنانكه حق تعالى می فرماید هذا كتابنا ینطق علیكم بالحق یعنی این است كتاب ما كه گویا میشود بر شما بحق و راستی و مراد بكتاب ائمهاند صلوات الله علیهم و هشیار باش كه موقف تو در روضه مباركه مثل موقف تو است در روز حساب پس بگو اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له
مترجم گوید كه مراد از حظیره قدس بهشت است چه حظیره در لغت باغی را گویند كه بر آن حصار كشیده باشند و قدس میگویند برای آنكه مقدس و منزه است از كل مكروه و سقم و الم و حزن و شدة و مرض و بلا چنانكه حق تعالى می فرماید فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین یعنی در او است آنچه كه نفس خواهش میكند و چشم لذت میبرد چنانكه وارد شده است از اهل عصمة علیهم السلام كه مؤمن در بهشت در قصر خود میبیند نوری را كه ساطع است چون نظر میكند صورت حوریه را میبیند كه از نور او قصرش روشن گردیده پس میپرسد از او كه كیستی تو كه من بهتر از تو ندیدم پس میگوید آن حوریه كه منم آنكه حق تعالى فرموده و لدینا مزید پس میآید بسوی آن مؤمن پس مجامعت میكند با آن زن چهارصد سال پس از هم جدا میشوند بدون اینكه بایشان ملالی رو داده باشد و در حدیث دیگر وارد شده كه مؤمن در بهشت در قصر خود چون ببیند نوری را كه روشنایی انداخته در قصر خود پس گمان میكند كه آن نور خدای تعالى است كه تجلی كرده بر آن بنده پس نظر میكند صورتی بنظرش در میآید چنانكه یكی از شما ستاره را بهبیند پس مضطرب میشود و میگوید كیستی تو كه من بهتر از تو ندیدم پس میگوید منم آنكه خدای تعالى فرموده فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین پس قصد میكند مؤمن بسوی آن زن میگوید كه برنخیز ای دوست خدا بدرستی كه من بجهت توام پس فرود میآید بسوی آن مؤمن پس معانقه میكنند چهارصد سال در توانائی صد جوان پس جدا میشوند از هم بدون اینكه ملالی بایشان برسد و در روایت دیگر وارد شده كه قصور اهل بهشت از یك یاقوت سرخ و زمرد سبز و در سفید و همه اینها دیده میشود باطن ایشان از ظاهر ایشان و ظاهر ایشان از باطن ایشان و اگر از طلا و نقره باشند باز چنین است بجهة اینكه طلا و نقره بهشت شفاف میباشد و حاجب ماوراء نیست و چگونه خواهد بود در چنین مكانی شدت و الم و فقر و هرم در تفسیر قوله تعالى اذا رأیت ثم رأیت نعیما و ملكا كبیرا وارد شده از اهل بیت عصمت علیهم السلام كه ملائكه مقربین میآیند بسوی قصر مؤمن در بهشت به پارچههای از نور و طلب اذن میكنند بر آن باینكه پروردگار میخواند آن بنده را بجهة زیارت پس میزنند حلقه در قصر را و میگویند یا علی پس دربانان پرسند كیست بر در ملائكه گویند كه مائیم فرستاده پروردگار جل و علا بسوی ولی الله و اذن میخواهم در زیارت پس میگویند بایستید تا اینكه ما اذن بپرسیم پس میزنند حلقه در دیگر قصر را و میگویند یا علی پس بگویند دربانان دیگر كه كیست بر در گویند دربانان اول كه ملائكه مقربین بر در قصر ایستاده و اذن دخول بجهت زیارت مؤمن میخواهند پس میگویند كه بگوئید بایشان كه بایستند تا ما اذن بطلبیم و آن دربانان بر در دیگر میآیند و همچنین تا منتهی میشود بدر اخیر پس آن دربانان میگویند كه ولی الله با زوجه خود حوریه خلوت كرده است پس میایستند ملائكه تا آن زمانی را كه خدا میداند تا اینكه فارغ میشود مؤمن پس اذن میدهد ملائكه را پس داخل میشوند بر او از درهای غرفه و سلام میكنند بر آن مؤمن و میگویند كه پروردگار تو میخواند ترا بجهت زیارة و این است تفسیر قوله تعالى و الملائكة یدخلون علیهم من كل باب سلام علیكم بما صبرتم فنعم عقبی الدار و امثال این مذكورات احادیث الی غیر النهایه وارد شده پس ثابت شد كه بهشت مقدس و منزه از جمیع مكاره و آلام میباشد پس حظیره قدس باین اعتبار میگویند بدانكه دوستی ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین بهشت است و دشمنی ایشان دوزخ است یعنی مستوجب بهشت نمیشود مگر كسی كه دوست ایشان علیهم السلام باشد و مستوجب دوزخ نمیگردد مگر كسی كه دشمنی با اهل بیت داشت باشد و حدیث انا قسیم الجنة و النار و یا علی انت قسیم الجنة و النار اشاره بهمین معنی میباشد و دلیل بر این مدعا آنكه كه هیچكس مستوجب رضوان و غفران حضرت سبحان نمیگردد مگر وقتی كه معرفت ذات و اسماء و صفات و احكام و شرایع او را حاصل شد و این معرفت ممكن نیست بجهت احدی نه ملك مقرب و نه نبی مرسل و نه عبد صالح مگر بتعریف و دلالة ائمه معصومین علیهم السلام چنانكه سید الوصیین امیرالمؤمنین علیه و علی اخیه و اولاده صلوة المصلین ابد الآبدین می فرماید لایعرف الله الا بسبیل معرفتنا یعنی خدا جل و علا شناخته نمیشود مگر بآن طریقی كه ما دلالة بر آن نمودهایم این یكی از معانی این حدیث است تفصیل مطلب انشاء الله بعد خواهد آمد پس هر كس كه مبغض شد ایشان را اخذ نخواهد كرد و هر كس كه بشناسد خدا را بغیر تعریف ایشان مشرك خواهد بود و مشرك را آمرزش نباشد چه صریح قرآن ناطق است كه ان الله لایغفر ان یشرك به و یغفر ما دون ذلك لمن یشاء پس مستوجب نار خواهد بود و حدیث قدسی انی لادخل الجنة من اطاع علیا (ع) و ان عصانی و ادخل النار من عصی علیا و ان اطاعنی اشاره بهمین معنی است چه هر كس كه معرفت را از آن منبع حكمت اخذ نمود و اطاعت آن حضرت نمود بعینه اطاعت خداوند كرده است و معاصی جزئیه معارضه با آن نمیتواند كرد خداوند خواهد آمرزید چنین كسی را و هر كس كه اخذ نكرد معرفت از آن حضرت اطاعت او خدای را عین معصیت او است چه ما ثابت كردیم كه اخذ احكام و شریعت بدون این چهارده نفر عین شرك بخدا است طاعت مشرك چه نفع میبخشد پس در نار خواهد بود و بر همین قیاس است حدیث حب علی حسنة لایضر معها سیئة و بغضه سیئة لاتنفع معها حسنة و همچنین وارد شده كه شخصی میگفت اللهم ادخلنا الجنة حضرت امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق علیه السلام فرمودند بآن شخص لاتقل هكذا انتم فی الجنة بل قل اللهم لاتخرجنا منها یعنی مگو كه خدایا ما را داخل بهشت گردان بلكه شما در بهشتید بگو خدایا ما را از بهشت بیرون مكن و در حدیث دیگر از امام ابیالحسن علی بن موسی الرضا در فضل زیارت آن حضرت مروی است كه آن حضرت فرمود ان بخراسان لبقعة یأتی علیها زمان تصیر مختلف الملئكة فلایزال فوج ینزل و فوج یصعد الی ان ینفخ الصور فقیل له یا بن رسول الله و ایة بقعة قال هی ارض طوس و هی والله روضة من ریاض الجنة من زارنی فی تلك البقعة كان كمن زار رسول الله (ص) و كتب الله له ثواب الف حجة مبرورة و الف عمرة مقبولة و كنت انا و آبائی شفعاؤه یوم القیمة یعنی بدرستی كه در خراسان بقعهایست كه میآید بر آن زمانی كه مكان آمد و شد ملائكه گردد پس همیشه فوجی از ملائكه فرود میآیند در آن بقعه و فوجی بالا میروند تا اینكه صور دمیده شود پس حضار عرض كردند یا بن رسول الله كدام بقعه است آن فرمود آن بقعه زمین طوس است و آن زمین بخدا قسم باغی است از باغهای بهشت هر كس كه زیارت كند مرا در آن بقعه مثل كسی است كه رسول الله (ص) را زیارت كرده باشد و مینویسد خدای تعالى در نامه اعمال او ثواب هزار حج و هزار عمره قبول شده و میباشم من با پدران خود شفیع آن زایر در روز قیامت و امثال این احادیث بسیار است و ادله عقلیه مشار باین هستند این است معنی حظیره قدس
اما فقره ثانیه كه محل فرود آمدن افئده ملائكه و جن و انس است پس بدانكه افئدة جمع فؤاد است و بجهت فؤاد سبب استعمال اهل شرع علیهم السلام اسامی متعدده میباشد اول نور الله دوم مظهر الله سیم آیة معرفة الله چهارم معلوم پنجم سر ششم احدیة هفتم نور مشرق از صبح ازل هشتم صبح طالع نهم علم دهم نفس
اما اول پس در حدیثی كه مأثور است از خیر الوصیین امیرالمؤمنین علی اخیه و علیه و اولاده صلوة المصلین و آن این است اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله چون سؤال كردند از آن حضرت كه مراد بنور الله چیست فرمود كه فؤاد
اما دوم پس در حدیثی كه باز از آن حضرت مأثور است كه لاتحیط به الاوهام بل تجلی لها بها و بها امتنع منها یعنی احاطه نمیكند بكنه ذات حق اوهام بلكه تجلی كرده برای آن اوهام بنفس خودشان نه بشئ دیگر و بآن اوهام محجوب شده است از اوهام چنانكه امام موسی كاظم علیه السلام می فرماید لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب و استتر بغیر ستر مستور یعنی نیست میانه حق و خلق حجابی بغیر نفس نفس خلق محجوب شد از خلق بدون حجاب علیحده و پنهان شد از ایشان بدون پوشش غیری ، تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز ، از فریب نقش نتوان خامه نقاش دیدور نه در این سقف ( زنگاری ظ ) یكی در كار هست زینهار كه از این كلمات میل بباطل مكنید كه آنچه را كه صوفیین فهمیدهاند غلط است و ( فیما ظ ) بعد انشاء الله تعالى بیان این مدعا خواهد شد تفطن و ظهور الله بعبد برای عبد بفؤاد معلوم میگردد
اما سیم پس برای اینكه صفة الله است و شئ را بصفت او میشناسند و صفت آیة معرفت ذات است چون معرفة الله بفؤاد حاصل میشود پس آیه معرفة الله خواهد بود
اما چهارم پس در حدیثی كه باز از آن حضرت علیه السلام مأثور است كه فرمودند در معنی حقیقة كشف سبحات جلال من غیر اشارة محو الموهوم و صحو المعلوم چون كشف سبحات جلال و محو موهوم كه عبارت باشد از قطع نظر نمودن از هر كه خیال و قلب توجه بآن مینماید حاصل شد صحو معلوم خواهد حاصل شد كه آن صفة الله باشد و آن فؤاد است
اما پنجم باز در همان حدیث شریف می فرماید هتك الستر لغلبة السر چون هتك شد استار و حجب میانه این كس و میانه حق تعالى ظاهر میشود حق برای او و این است مراد بغلبه سر و نیست مراد از هتك استار و حجب و ظهور حق اینكه هیچ باقی نمیماند مگر حق چنانكه آن شخص گفته :
چه ممكن گرد امكان برفشاندبجز واجب دیگر چیزی نماند
بلكه مراد این است كه نور الله تجلی میكند بآن عبد و میشناسد بآن نور حق را و آن فؤاد است
اما ششم پس باز در همان حدیث شریف می فرماید جذب الاحدیة لصفة التوحید بعد از آنكه جذب صفة توحید كه عبارت از سبحات جلال و موهوم است شد باقی نخواهد ماند مگر احدیة كه فؤاد عبارت از آن است و مراد از احدیة حقیقة و ذات تو است با قطع نظر از اعتبارات و شئونات چه توئی كه توانی زایل كرد نفس خود را و آنچه مرتبط باو است چنانكه شاعر میگوید : تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز ، و شاهد بر مدعا قول حق سبحانه و تعالى است در حدیث قدسی چون سؤال كرد پیغمبری از پیغمبران از كیفیت وصول بمقام قرب و انس بقول خود یا رب كیف الوصول الیك یعنی بار الها چگونه بدرجه وصل تو توان رسید و بچه حیله مشاهده مقام قرب توان نمود فرمود حق جل و علا الق نفسك و تعال الی یعنی هویة خود را بینداز و جبل انیت را منهدم ساز آن زمان بسوی من بیا نعم ما قال :
ای نه یله ده یله هر ده یله كنصراف وجود باش خود را جله كن
یك صبح باخلاص بیا بر در دوستگر كام تو برنیامد آنگه گله كن
اما هفتم پس باز آن حضرت صلوات الله و سلامه علی اخیه و علیه و اولاده صلوات المصلین ابد الآبدین می فرماید كه نور اشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاكل التوحید آثاره نور خبر مبتدا محذوف است مقدر كلام این است كه الحقیقة نور یعنی حقیقة معرفة الله نوری است كه مشرق و طالع است از صبح ازل و مراد از اشراق و طلوع حدوث آن نور است نه آنچه توهم كردهاند جمعی كه آن نور ذات مجرد از كل اعتبارات خلقیه و حقیة است و مراد از صبح مشیت است كه عبارت از فعل الله باشد و مراد از ازل ذات لمیزل حق سبحانه تعالى است و مراد از توحید در هیاكل التوحید صفت نور است و مراد از هیاكل صفت توحید است و مراد از آثار صفة هیاكل یعنی حقیقت نوری است كه مشرق است از صبح مشیت و همین است وجود بدون قیود و حدود و سبحات مكشوفه كه از این گاهی تعبیر بفؤاد میكنند و گاهی بوجود بدون قیود تعبیر مینمایند و گاهی نور الله میخوانند و اسامی مذكوره قبل و غیر مذكوره و توحید صفة نور است یعنی آن نور در مكانی نیست و مكانی خالی از این نه قبلی برایش صورت نهبندد و بعدی بجهت او متصور نه بلكه قبلش عین بعدش است و خفایش عین ظهورش است اولش نفس آخرش است ظاهرش حقیقت باطنش است و همه جهات جهات او است و خالی از او جهتی نی در زمانی نیست و وصفی بر او واقع نمیشود و نیست چون او چیزی هر چه را كه توهم كنی آن غیر او است بری است از امكنه و حدود و جهات و اوقات و اضداد و انداد و كلیة و جزئیة و عموم و خصوص و اجمال و تقیید و سایر صفات خلقیه و این است معنی لیس كمثله شئ هر گاه آن صفت را كه عبارت از نور باشد بصفات خلق بشناسیم لازم است كه پروردگار را بصفات خلق بشناسیم چه از اسامی این نور یكی نفس است چنانكه میآید و حضرت امیرالمؤمنین افضل الاولین و الآخرین نفس رسول الله سید المرسلین می فرماید من عرف نفسه فقد عرف ربه پس چون نفس را بصفات خلق شناختیم پس رب را بصفات خلق خواهیم شناخت تعالى الله عن ذلك علوا كبیرا توهم مكن كه صحیح نیست اتصاف ممكن بصفات واجب عقلا و نقلا كه ما بجهة رفع توهم تو میگوئیم صحیح است عقلا و نقلا اما عقلا كه گذشت و دیگر اینكه چون از كل انوار نفس تجرید كردی و از هر ملاحظه قطع نظر نمودی بلكه از ملاحظه قطع نظر قطع نظر نمودی بلكه از قطع نظر قطع نظر نمودی و ملاحظه ترك ملاحظه ننمودی لازم است كه متصف سازی نفس را باین صفات چو باقی نمیماند مگر وجودی كه ملتبس نمیشود بچیزی و نیست مثلش چیزی بجهت اینكه این التباس و مماثله غیر تو است تجرید ترا لازم است و اما فعلا پس بجهت موجود بودن امثال این فقرات در ادعیه و در احادیث و نظر كن كلام صاحب العصر و الزمان علیه و علی آبائه آلاف التحیة و السلام و در دعای كل یوم شهر رجب می فرماید فجعلتهم معادن لكلماتك و اركانا لتوحیدك و آیاتك و مقاماتك التی لا تعطیل لها فی كل مكان یعرفك بها من عرفك لا فرق بینك و بینها الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بیدك بدؤها منك عودها الیك و این كلمات واضحة الدلالات صریح بر مطلب ما میباشند توهم مكن كه این مساوات من جمیع الوجوه است تا لازم بیاید كه حادث قدیم باشد بلكه این مساواة در تعریف و تعرف و معرفة است چنانكه در مابعد انشاء الله تمثال بقائم خواهم زد و بیان مرام بنهجی خواهیم نمود كه زنگ شبهه از آئینه خواطر طالبین حق زدوده گردد بخلاف كسانی كه تشكیك را سرمایه زندگانی خود نموده باشند كه ایشان ابد الآبدین در این ورطه خواهند بود ،
در این ورطه كشتی فرو شد هزاركه نامد از آن تختهٔ بر كنار
و حاصل آنكه این تجرید از كل بانوار صفت نور است و همین تجرید عبارت از توحید است كه سابق گفتیم صفت نور است و باید كه بجهت آن نور صفتی باشد كه افاده تجرید كند و الا چه معنی خواهد داشت تجرید چه تجرید بعد از اندكاك جبل انیة (ظ) و انهدام اساس هویة است و آن صفت مفیده تجرید را هیكل توحید گویند و از برای آن نور آثاری هست كه صادر میشود از هیكل توحید و همین مراد از قول آن حضرت علیه السلام است كه تلوح علی هیاكل التوحید آثاره و مراد بتلویح آثار بر هیاكل ظهور آثار است بر آن در حالتی كه مشابه است مر آن هیاكل را چه طریقه استاد سلمه الله تعالى این است كه اثر مشابه صفت مؤثر است بدلیل حكمت و دلیل مجادله اما دلیل حكمت پس میگوئیم كه حق تعالى در كلام مجید خود می فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق چون نظر میكنم در آفاق و آثار هیچ اثری را مشاهده نمیكنیم مگر اینكه شباهت دارد با فعل مؤثر كه صفت او است و هیچ دلالت بر نفس مؤثر ندارد مثلا حسن خط یا سوء خط دلالت بر استقامت حركت دست كاتب و اعوجاج آن میكند و هیچ دلالتی بكاتب ندارد باحدی از دلالات ثلث بلی اینقدر دلالت دارد كه این اثری است از كاتب و آن مؤثر است و لیكن دلالت ندارد مشابهت آن با كاتب را و اما دلیل مجادله بالتی هی احسن این است كه اثری كه از فعل صادر میشود خالی از این نیست یا اینكه از برای آن اثر هیئتی هست یا نیست شق دویم باطل است بحكم ضرورت و شق اول خالی از این نیست یا آنكه مشابهت با فعل دارد یا ندارد بلكه مشابهت بغیر دارد شق ثانی جایز نیست و الا صحیح نخواهد بود اسناد آن اثر را بفعل چه مباین شئ چگونه مسند بشئ میتواند شد پس اول محقق خواهد شد كه آن هیئت باید شباهت بفعل داشته باشد اگر حجاب غفلت از پیش روی ما بردارند هرآئینه مشاهده خواهیم كرد كه كل افعال شخص شباهت بفعل او دارد پس ظاهر شد باین بیان برای تو كه آثار آن نور ظاهر میشوند بر صورت فعل او كه هیاكل توحید باشد پس مراد حضرت علیه السلام آن بود و الله اعلم كه میخواست بیان كند بجهت كمیل كه هر چه منسوب است بسوی تو از صفات ذات چون توحید و از صفات فعل مثل هیاكل توحید و از آثار فعل مثل آثار غیر ذات و حقیقت تو كه فؤاد عبارت از آن است میباشد تا بداند فنای این اشیاء را در بقای ذات این است تحقیق مرام در این مقام
اما هشتم باز در همان حدیث شریف فرموده اطفأ السراج و قد طلع الصبح بدانكه مراد از سراج نور علمی و عقلی و نور بصری و سمعی و شمی و ذوقی و لمسی است یعنی ای كمیل هر گاه نظر بكنی بخیال و علم تو كه ادراك نمیكند مگر صور مجرده را و نظر بكنی بعقل تو كه ادراك نمیكند مگر معانی مجرده را و نه بچشم تو كه ادراك نمیكند مگر الوان را و نه بگوش تو كه ادراك نمیكند مگر اصوات را و نه بشم تو كه ادراك نمیكند مگر روایح را و نه بلامسه تو كه ادراك نمیكند مگر اجسام را و نه بذوق تو كه ادراك نمیكند مگر طعوم را و چراغی در ظلمات جسم بغیر از این قوای ظاهره و باطنه برای تو نیست چون استعمال ننمای ایشان را در آنچه مخلوقند برای آن پس اطفاء نمودی آن را و نمیتوانی اطفاء نمود مگر وقتی كه مستغنی شوی از ایشان بنوری كه اقوی است از ایشان مثل طلوع صبح مثلا چه صبح چون طالع شد احتیاجی بچراغ نیست چه طلوع صبح روشن میكند جمیع ظلمات را بخلاف سراج پس چون ظاهر شد آن نور عظیم بسبب طلوع صبح ازل باطل میشود فائده چراغهای مذكوره چه او را بعد از این انتفاعی نخواهد بود در انكشاف آنچه استعمال ایشان بجهت كشف آن بود بعلة اینكه نور قوی چون ظاهر شد باطل میشود فائده انوار ضعیفه لهذا فرمود حضرت اطفأ السراج و قد طلع الصبح ، خورشید را نجسته كسی با چراغها ، و مراد از صبح طالع فؤاد است چه این فقرات را با یكدیگر فرقی نیست و لیكن در ثانی زیادتی بیان است بالنسبه بسوی اولی و مطلوب یكی است چه از كلام كمیل زدنی بیانا معلوم میشود
اما نهم پس در بیتی كه از آن حضرت صلوات الله علیه مشهور است كه فرمود :
اری العلم فی ذل و جوع و محنةو بعد عن الآباء و الاهل و الوطن
بعد از اینكه ذل نفس و جوع بجهت رضای حق تعالى و محنة در عبادت حق طلبا لمرضاته و قطع نظر از كل عالم و از كل ما یأنس به الانسان و از كل اجسام و اجساد و ما فیها من العقول و النفوس و القوی الظاهرة و الباطنة بجهة شخص حاصل شد ظاهر خواهد شد برای او آیة الله و صفة الله و نور الله و فؤاد كه حق تعالى را خواهد شناخت حق شناختن و این را حضرت در این بیت علم نامیده است كه فرموده میبینم من علم را در مذلة و گرسنگی و عبادت حق تعالى و قطع نظر نمودن از آنچه غیر خدا است و شرح این بیت كما هو حقه بتفصیل طویل در رساله منفرده مسماة بزاد السالكین بیان نمودهام هر كه خواهد رجوع بآن كند تا معلوم گردد باو حق مدعا
اما دهم پس در حدیث كه باز از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مأثور است كه فرموده من عرف نفسه فقد عرف ربه و طریق معرفت نفس و تلازم بین معرفتین قبل ذكر شد تكرار مستكره است و تخصیص دادن شارح مد ظله فؤاد برای ملائكه و جن و انس بجهت شرافت ایشان بر مخلوقات و از جهت اینكه چون مدعا وقوف بر در روضه مباركه است و از برای سایر خلق این نوع وقوف نیست لهذا تخصیص داده ایشان را بذكر و الا بجهة هر خلقی حتی جماد و نبات فؤاد هست یعنی صفتی هست كه بآن خدای را میشناسند و پرستش مینمایند و مراد بفرود آمدن افئده تذلل و انكسار و حقارت ایشان است چه كل خلق بجهة ائمه سلام الله علیهم مخلوقند و ایشان علل اربع وجود مخلوقند چنانكه پیشوای ارباب هدی علی مرتضی علیه السلام ما دامت الارض و السماء می فرماید نحن صنایع ربنا و الخلق بعد صنایع لنا یعنی ما صنایع خدائیم و خلق صنایع مایند و تفصیل این مطلب بعد خواهد آمد این است بیان معنی كلام شارح محل فرود آمدن افئده ملائكه و جن و انس بر سبیل اختصار و اقتصار اما فقره ثالثه كه آن معرس ولی حساب است پس معنی این فقره این است كه چون داخل روضه مباركه شوی باخبر باش كه این مرقد ولی حساب است كه بسوی او است مرجع و مآب خلق در وقتی كه حق قایم شود و باطل مضمحل گردد كه عبارت از روز قیامت باشد بدانكه بجهت ایشان صلوات الله علیهم چهار مقام است اول مقام سر مقنع بسر است كه در این مقام محل مشیة اللهاند مثل كسر و انكسار كه در این مرتبه تضایف میان ایشان و مشیت است كه تعقل احدهما موقوف به تعقل آن دیگر میباشد مثل ارض كه محل از برای شعاع شمس است كه اگر ارض نبودی بجهت شمس ظهوری نبودی و مقام ثانی مقام معانی است كه در این مقام عین الله الناظرة و جنب الله و ید الله و رحمة الله و قدرة الله میباشند و مقام ثالث مقام ابواب و سفارة و وساطة میانه حق و خلق در افاضه فیض از جانب حق بخلق و قبول خلق آن فیوضات را پس ایشان باب اللهاند بسوی خلق در افاضه وجود و سایر فیوضات رحمانیة و باب الخلقند بسوی خدا در قبول فیض و مقام رابع مقام امامت است كه در این مقام خیر خلق خدایند و حجة اللهاند بر خلق و هادیند خلق را از ظلمات جهالت بوادی هدایت و تفصیل مطلب كما هو حقه انشاء الله تعالى در شرح و موضع الرسالة بیان خواهد شد پس معلوم شد برای تو از این بیان كه ائمه معصومین علیهم السلام ولی حساب و مرجع و مآب خلق میباشند در مرتبه معانی چنانكه ابوجعفر محمد الباقر علیه السلام می فرماید در حدیث طویلی الی ان قال نحن جنبه و یده و لسانه و حكمه و علمه و حقه اذا شئنا شاء الله و یرید الله ما نرید الی ان قال و لو شئنا خرقنا الارض و صعدنا السماء و ان الینا ایاب هذا الخلق ثم ان علینا حسابهم ، اما فقره رابعه پس تو در قیام خود ظاهرا نشسته باش باطنا بصورت تشهد بیان آن بر وجه اجمال و اختصار این است كه چون بدر روضه مقدسه برسی هشیار و باخبر باش كه موقف تو در آن مكان عالی مثل موقف تو است در یوم حشر بجهت حساب و صورت آن موقف صورت تشهد است بعلة اینكه حق عزوجل هیچ چیز خلق نكرده مگر آنكه مثالی محسوس برایش خلق نمود و عقول ناقصه و ادراك ضعیفه بنینوع انسان از آن پی بمعارف ربانی برند و در مقام انكار آن برنیایند چنانكه در كلام معجزنظام می فرماید و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتفكرون و مثال موقف حساب را در نماز بخلق نموده است زیرا كه بنده در نماز چون ركوع كند بخواطر میآورد كه من اول از خاك بودم پس تذلل و حقارت او در نزد مولای جلیل زیاده گردد پس سر بالا برمیدارد بخواطر میآورد كه خداوند عالم مرا از خاك آفریده و خلعت حیات در من پوشانید و مرا تفضیل و تشریف داد بر موات و اعدام چون بسجده رود بخواطر میآورد كه پس از این زندگانی موتی هست كه خواهم مرد و باز عود بسوی خاك خواهم كرد چون سر از سجده بردارد بخواطر میآورد كه بعد از موت حیاتی هست كه خداوند عالم ما را زنده خواهد كرد و بقدر اعمال و افعال هر یك ما را جزا خواهد داد و از ما سؤال خواهد كرد كه كیست پروردگار تو و كیست پیغمبر تو در جواب خواهم گفت اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له الی آخر التشهد پس صورت تشهد صورت موقف حساب است در قیامت پس چون ثابت شد كه امام علیه السلام ولی حساب است پس در حضور مباركش باید در كمال تذلل و تواضع بود مثل موقف حساب روز قیامت بفهم ای عزیز كه مسلك دقیق است و فهم ضعیف تا از صراط مستقیم دور نگردی
چون شارح مد ظله و طال بقائه وجه وقوف بدر حرم محترم را بیان فرمود اكنون بیان می فرماید كه سبب شهادتین چیست بلفظی كه ترجمهاش این است : كه این است و جز این نیست میباشد این موضع موضع شهادتین بعلت اینكه هر كه بشناسد كه كجا است این مكانی كه ایستاده است زائر میبیند حال خود را چون حال ملئكه در عالم انوار چون دیدند آن نور محمد (ص) و آل او را صلوات الله علیهم در غایت تلألأ و لمعان گمان كردند كه نور پروردگار است پس تسبیح كردند انوار خدایرا بلفظ سبحان الله تا بدانند ملئكه كه این انوار بندگان خدایند پس تسبیح كردند ملائكه و گفتند سبحان الله و تو ای زایر اگر در محبت ایشان صلوات الله علیهم ثابتقدمی و شناختی ایشان را بنورانیة میبینی خود را كه ایستاده آن مكانی را كه ملائكه ایستادهاند و نظر میكنی بآنچه ملئكه نظر بر آن میكردند و توهم میكنی آنچه را كه ملئكه توهم میكردند و میشنوی از كسی كه بدر روضهاش ایستاده گواهی میدهد باینكه نیست معبودی سزاوار پرستش موجود مگر خدای یگانه بیمانند و گواهی میدهد كه ما بندگان اكرام كرده شدهایم كه پیشی نمیگیریم خداوند را بگفتار و بفرمان او عملكنندگانیم میداند آنچه را كه پیش روی ما است و آنچه پشت سر ما است و شفاعت نمیكنیم مگر كسی را كه خداوند از او خشنود باشد و از خشیت حق سبحانه تعالى ترسان و هراسانیم پس چون شنیدی بگوش دل خود این كلمات را از آن امام علیه السلام میگوئی اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و باین شهادت كه امام علیه السلام داد میشناسی كه سید و فخر ایشان و واسطه میانه ایشان و میانه پروردگار ایشان محمد بن عبدالله بنده خدا است و فرستاده او است بكل خلق پس میگوئی اشهد ان محمدا صلی الله علیه و آله عبده و رسوله و این دو شهادت شرح این است كه حق تعالى بپا داشت حق را و میراند باطل را
مترجم گوید كه مراد از قول شارح استاد سلمه الله تعالى اگر معرفة نورانیة معرفة باطنیة است باینكه بدانی كه ایشان علیهم السلام محال مشیة اللهاند و ایشان معانی اللهاند و ایشان باب اللهاند و ایشان مفاتح خزائن غیبند و ایشان خزائنیند و ایشان غیبند هر كه شناخت ایشان را خدای را شناخت هر كه جاهل شد ایشان را خدای را جاهل شد و هر كه انكار نمود ایشان را خدا را انكار نمود و بایشان رزق میدهد و خلق میكند و باران نازل میكند و بازمیدارد آسمان را كه بیفتد بزمین و میمیراند و زنده میكند و حشر میكند و حساب میكند و ایشان ولی اللهاند از عز نه ذل اذ لیس له ولی من الذل و ایشانند كه هر گاه آنچه درخت كه در روی زمین است قلم گردند و هفت دریا مداد شوند تمام نمیشود ذكر فضل ایشان و مرتبه ایشان و ایشانند كه ملكی گام برنمیدارد مگر باذن ایشان و ایشانند كه ارسال كردند رسل را و هدایت نمودند سبل را و ایشانند كه خدا بلسان ایشان تكلم مینمود با انبیاء و ایشانند كه ارض هرگز از وجود ایشان خالی نبود و ایشانند كه با كل انبیاء بودند مخفی و با محمد (ص) پیغمبر آخر الزمان بودند آشكارا و ایشانند كه شمس و قمر و نجوم ببركت اسم ایشان روشنند و امثال اینها از فضایل و مراتب كه برای ایشان است صلی الله علیهم اجمعین و لعنة الله علی اعدائهم و مبغضهم الی یوم الدین الحاصل آنكه هر كس كه عارف شد بحق ایشان بمعرفة باطنیه و بشناسد مراتبی را كه مرتب گردانیده حق تعالى بجهت ایشان چون داخل روضه مقدسه مباركه یكی از ایشان صلوات الله علیهم میشود ظاهر میشود برای او نور عظمة و كبریاء میبیند حال خود را مثل حال ملائكه در عالم انوار كه چون دیدند انوار ایشان را صلی الله علیهم گمان كردند كه نور حق تعالى است پس تسبیح كردند آن انوار تا بدانند ملائكه كه ایشان عبادند و خدا از صفات ایشان منزه و مبرا میباشد تعالى عما یقولون علوا كبیرا گمان مكن ای متوهم كه بجهت من این مظنه نیست چه من قطع دارم باینكه ایشان عبادند و مخلوقند كه حق تعالى گرامی داشته است ایشان را و تفضیل داده بر جمیع خلق و میدانم كه این عظمة عظمة امام است و این گمان نمیكنم پس دلیل جاری نخواهد شد بعلت اینكه میگوئیم كه آنچه را كه تو ادعا داری كه من از عظمة الله شناختهام مقدار رأس شعیری از عظمة امام نیست :
وصف ترا چنانكه توئی چون كنم خیالكز هر چه در خیال من آید زیادهای
و خلق را چه حد و قابلیت كه معرفت بهمرسانند عظمت امام را فضلا عن معرفة الله نشناخت خدای را مگر امام و نشناخته امام را مگر خدا چنانكه جناب اقدس نبوی صلی الله علیه و آله فرمود یا علی مایعرفك الا الله و انا و مایعرفنی الا الله و انت و مایعرف الله الا انا و انت یعنی كه یا علی نشناخت ترا احدی بجز خدا و من و نشناخت مرا احدی بجز خدا و تو و خدا را نشناخت احدی بجز من و تو پس چگونه توانی تو ادعای معرفت امام كرد و حال آنكه حصر نمود رسول الله صلی الله علیه و آله كه بجز ما كسی ما را نمیشناسد پس چون داخل روضه میشوی مشاهده میكنی آن عظمت و كبریاء كه در نظر تو مافوقش متصور نیست گمان بكنی بلكه قطع داری كه این كبریاء خلق را نمیباشد پس در آن وقت تكبیر میگوید امام و تسبیح و تهلیل میكند تا بدانی كه این كبریاء از حق جل و علا نیست بلكه از عبدی است از عباد او و از خلقی است از مخلوقات او كه خلق كرده او را بقدرت خود و تربیت كرده او را بنعمت خود عظمة الله فوق این است و كبریاء الله نه چنین است و ما للتراب و رب الارباب بلكه نسبت این عظمت با عظمة الله مثل نسبت قطره است بدریا و ذره است بخورشید و از این جا است كه سید الوصیین امیرالمؤمنین علی اخیه و علیه و زوجته و اولاده صلوات المصلین ابد الآبدین می فرماید كه الغلاة صغروا عظمة الله یعنی غلاة كوچك شمردند عظمت حق تعالى را چه ایشان لعنهم الله دیدند كه این عظمت را فوقی نیست و برتر از این تصور نمیتوان كرد حكم كردند كه باید ایشان خدا باشند نفهمیدند كه عظمة الله مدرك نمیشود و خلق كه حادث است چگونه میتواند ادراك كند قدیم را بدانكه مراد بتكبیر امام این نیست كه تكبیر كند یا تهلیل نماید باینكه بشنوی تو بگوش تو بلكه مراد این است كه میاندازد در دل تو از كمال رأفة و عطوفة كه ایشان را صلوات الله علیهم با شیعیان هست كه ای زائر این كبریاء كه مشاهده میكنی از حق تعالى نیست و آن عظمت را شما ادراك نمیتوانید كرد چه حادث نمیتواند كه ادراك كند عظمت قدیم را بلكه این عظمت از ما است و ما حادثیم چنانكه شما حادثید و این عظمت مدركه عظمت حادث است نه عظمت قدیم والله كه شخص چون داخل شود بر امام علیه السلام هر گاه امام محافظت او نكند و در قلبش قذف ننماید آنچه مذكور شد و بحال خود او را واگذارد یا اینكه امام را خدا میداند یا اینكه ادنی ناس میشمرد چنانكه سببش بر اولی الافئده مخفی نیست و مراد از قول شارح سلمه الله و باین شهادت بخدا میشناسی كه سید ایشان این است كه چون گواهی داد بر اینكه نیست معبودی سزاوار پرستش بغیر از خداوند حی و قیوم باید كه این خدای سزاوار پرستش مستجمع جمیع صفات كمالیة چون صفات قدس مثل سبحان و قدوس و عزیز و صفات اضافه مثل سمیع و بصیر و علیم و قدیر و امثال اینها و صفات خلق كه خالق و رازق و معطی و غیر ذلك باشد و منزه و معرا از كل عیوب و نقصان و از تشابه بخلق باشد پس جسم نخواهد بود جوهر نخواهد بود عرض نخواهد بود بجهت او اولی نخواهد بود و آخری نخواهد بود بلكه اولیتش نفس آخریتش است و قبلیتش عین بعدیتش است معلومیتش عین مجهولیتش است مدرك نمیشود بحواس و مقاس نیست بناس و ظلم و قبح او را روا نیست و خلایق را در ضلالت و گمراهی واگذاشتن بجهت او جایز نی و از او اخذ كردن بدون واسطه ممتنع پس میباید كه كسی را خلق كند كه بجهت او جهتین باشد جهت تجردی و جهت تعلقی كه بجهت تجرد از مبدء اخذ كند و بجهت تعلق بمكلفین برساند و آن واسطه محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله الطاهرین میباشد كه كل خلق از ملك مقرب و نبی مرسل و جن و انس و جماد و نبات و طیور و وحوش و بهائم بواسطه او صلی الله علیه اخذ شرایع و احكام مینمودند چنانكه بعد كیفیت این خواهد مذكور شد و بدون واسطه خداوند در قلب آن حضرت قذف مینمود هیچ پیغمبری مبعوث نشد مگر اینكه احكام را بواسطه آن حضرت اخذ نمود
اگر كسی بگوید كه این سخن چگونه صحیح است و حال آنكه رسول الله بواسطه جبرئیل احكام را میرسانید بخلق چنانكه هر گاه جبرئیل نازل نمیشد حضرت حكمی نمیفرمود و قصه آن طوایف كه آمدند از حضرت سؤال روح و قصه اصحاب كهف و قصه موسی و خضر و سد ذوالقرنین كردند حضرت ایشان را وعده صباح میكرد و جبرئیل نازل نمیشد تا چهل روز طول كشید مردم بشك افتادند تا جبرئیل نازل شد تا آخر ، قصه شاهد قوی است بر مدعای ما چگونه میتوانی بگوئی كه محمد صلی الله علیه و آله اخذ احكام میكرد بدون واسطه ، جواب میگوئیم كه وساطة جبرئیل در این نشأة و در این عالم بود بجهت حكم و مصالح چندی كه از جمله آنها یكی این است كه هر گاه بدون واسطه بیان میكرد برای ایشان احكام را بحیثی كه در هیچ جا توقف نمیكرد و جمیع مشاكل را حل مینمود هرآئینه توهم الوهیت در مادهاش میكردند و پرستش مینمودند او را چنانكه در حق دیگران با وجود عجز ایشان در اكثر مقامها و وساطة جبرئیل نمودند فكیف اذا لمیكن واسطة اص و در وقتی كه خداوند عالم خلق كرد این چهارده تن را صلی الله علیهم تسبیح میكردند و تهلیل مینمودند و تكبیر میگفتند حق تعالى را هزار دهر و هیچ خلقی با ایشان نبود نه جبرئیل و نه میكائیل و نه ملكی و نه انسی و نه جنی و نه آسمانی و نه زمینی بواسطه كه اخذ معرفة الله مینمودند و تعلیم تسبیح و تهلیل میگرفتند و حال آنكه خلقی نبود آن وقت چنانكه اخبار متظافرة متكاثرة در این باب هست و نبود این مگر اینكه حق تعالى قذف مینمود احكام را و آنچه میخواست از ایشان در قلب محمد (ص) و اهل بیتش بواسطه او (ص) اخذ مینمودند و بعد از آنكه خلق نمود خلق را از شعاع انوار ایشان گردانید ایشان را مطلع بر آجال ایشان و ارزاق ایشان و مدت عمر ایشان و كل احوال ایشان و ایشان را در مقام خطاب درآورده كه آیا نیستم پروردگار شما و نیست محمد (ص) نبی شما و علی ولی شما و ائمه از ولد علی اولیاء شما گفتند بلی جمعی مقر بقلب و لسان و این جماعت مطیع پس خلق كرد خداوند ایشان را از طینت طاعة كه علیین مینامند و جمعی مقر بلسان و قلبشان منكر خلق كرد خدای تعالى آن جماعت را از طینت معصیت كه سجین عبارت از این است و جمعی مقر بلسان و لیكن غیر منكر و غیر معتقد پس خلق كرد خدای عزوجل از طینت برزخ و آن طینت از این دو طینت است پس از این مذكورات ثابت شد كه محمد مصطفی صلی الله علیه و آله بدون واسطه اخذ احكام میكرد و سایر ما خلق بواسطه او پس هر كس كه شهادت بیكتائی حق جل و علا بدهد شهادت برسالت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله داده است زیرا كه این توحید را او بخلق رسانده و الا كجا میسر بود توحید و لیكن جمعی مقر برسالت آن حضرت هستند و شهادت میدهند من حیث الشعور و الاخلاص و جمعی كه مقر نیستند شهادت میدهند برسالت آن حضرت من حیث لایشعرون پس ای زائر همینكه بگوش دلت شهادت ان لا اله الا الله را از امام شنیدی میشناسی و میفهمی باین شهادت كه سید ایشان و فخر ایشان و واسطه میانه ایشان و میانه پروردگار ایشان محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله الطاهرین بنده خدا است و فرستاده او است بسوی جمیع خلق او و نكته اینكه شارح سلمه الله تعالى فرموده میشناسی باین شهادت كه سید ایشان و فخر ایشان این است كه چون جمعی از سستی عقل خودشان باین قایل شدهاند كه مرتبه علی بن ابیطالب علیه السلام از رسول الله برتر است چه علی را مرتبه ولایت است و این مرتبه تدبیر و تصرف است و محمد (ص) را مرتبه نبوت و رسالت است و این مرتبه اخبار و تبلیغ است كجا میرسد مرتبه نبوت بمرتبه ولایت و علی (ع) را چون ولی الله میگوئید نه محمد را صلی الله علیه و آله پس مرتبه آن حضرت بالاتر خواهد بود و همچنین استدلال كردهاند بحدیث قدسی كه حق تعالى فرموده مخاطبا برسوله صلی الله علیه و آله یا محمد (ص) لولاك لولاك لماخلقت الافلاك و لولا علی (ع) لماخلقتك پس مرتبه علی بن ابیطالب علیه السلام بالاتر خواهد بود چه اگر او نبودی رسول الله (ص) كه بطفیل وجود او افلاك و عناصر و معادن و سایر خلق موجود شدند خلق نمیشد پس این مرتبه بالاتر خواهد بود و همچنین استدلال كردهاند بحدیث انت منی بمنزلة الرأس من الجسد و بمنزلة الروح من الجسم البته رأس اشرف خواهد بود از جسم و روح افضل و اعلی مرتبه است از جسم و این ادله قابل آن نیستند كه كسی مرتكب چنین امر بزرگ گردیده و نص حدیث انا عبد من عبید محمد صلى الله علیه و آله را طرح كند
اما دلیل اول بجهت اینكه ولایة تولی سلطنة ملك و مملكت او است و تدبیر و تصرف آن مملكت و نظر در آن است پس ولی متولی امور ملك خواهد بود و نبی چونكه حامل مر امر و نهی ملك است بسوی رعیت لازم است كه برای او ولایتی باشد تا تصرف در تبلیغ رسالت ملك نموده و رعیت را بر آنچه ملك فرمان داده بازدارد پس هر گاه محض حمل امر و نهی باشد بسوی رعیت بدون تدبیر و تصرف هرآئینه باطل خواهد شد چه احتمال دارد كه رعایا قبول نكنند و این مبلغ نیست كه تصرفی در امور رعیت نموده پس باطل خواهد شد امر و نهی و این ولایت خاصه میشود و عامه میشود باعتبار ارسال هر گاه مرسل است بجمیع مملكت ملك است ولایت عامه برایش میباشد هر گاه مرسل است بر بعضی مملكت ولایت همان مملكت با او است و رسول الله (ص) كه مرسل بود بر كل خلق از انس و جن و ملك و وحش و طیر و ماهی و مور و جماد و نبات و سایر خلق بود پس ولایت كل نیز برایش بود اگر كسی كه نقض كند ولایت كلیة را بقوله تعالى لیس لك من الامر شئ هر گاه فی الحقیقة ولی بود بایست كل امور با او باشد جواب میگوئیم بدو طریق اول آن است كه این آیه چنانكه در تفسیر اهل بیت علیهم السلام وارد شده این طریق است كه لیس لك من الامر شئ فی نصب علی علیه السلام علی الخلافة و الا فلرسول الله شئ فشئ فشئ چون حق تعالى امر میفرمود برسول الله صلی الله علیه و آله كه نصب كند امیرالمؤمنین علیه الصلوة و السلام را بخلافت و رسول الله بجهت اكراه عرب بتعویق میانداخت تا اینكه حق تعالى آیه نازل كرد كه ترا هیچ اختیاری نیست در نصب نمودن علی علیه السلام بخلافت و این نصب از جانب ما است و الله یعصمك من الناس خداوند از شر مردم ترا محافظت میكند و الا از جهت رسول الله امر است پس امر است پس امر است تا سه مرتبه مخفی نیست كه كلام معصوم و الا فلرسول الله شئ اشاره بولایت و تدبیر و تصرف است دوم این است كه بنا بر تفسیر ظاهر آیه دلالت نمیكند كه باید بجهت رسول الله (ص) ولایتی نباشد بلكه این آیه بجهت بطلان تفویض است چنانكه مفوضه بر آن رفته است و خطاب برسول الله است بالاصالة و بسایر ناس است بالتبع یعنی هر گاه خداوند شما را محافظت نكند در اعمال و احوال و اقوال شما شما را هیچ اختیاری نیست كه بتوانید قایم شد بنفس توهم مكنید كه این افاعیل كه از شما صادر میشود از شما است بالاصالة بلكه ما حافظ و نگهبانیم چنانكه فرموده در جای دیگر مارمیت اذ رمیت و لكن الله رمی بلكه هر فعل كه از شما صادر میشود بحفظ و حرس و بقوت ما است پس شخص كه نماز میكند مثلا هر گاه حق تعالى حفظ نكند او را هرآئینه خواهد افتاد و همچنین هر گاه معصیت كند مثل صورت مرآت بالنسبه بسوی شاخص كه آن شاخص حافظ آن صورت است در مرآت و مثل شمس و شعاعش كه شمس حافظ اشعه است و غیر ذلك و لیكن در معصیت بنده اولی است و در طاعت حق تعالى چنانكه حدیث قدسی انا اولی بحسناتك منك و انت اولی بسیئاتك منی شاهد مدعای ما است الحاصل اینكه این آیه دلالت ندارد كه باید برای رسول الله صلی الله علیه و آله ولایتی نباشد نه نظر بظاهر تفسیر و نه بباطن تأویل چگونه میتوان تجویز نمود این را و حال آنكه آن حضرت در غزوات مشهوره مجادله با كفار مینمود و حرب با ایشان میكرد و تدبیر امورات مینمود اگر تتبعی در احادیث بكنی حق مدعا مكشف خواهد شد اگر كسی سؤال كند كه آیه و ما علی الرسول الا البلاغ المبین نص است كه رسول را بجز تبلیغ چیز دیگر نیست جواب میگوئیم كه این آیه دلالت ندارد بر اینكه بجهت رسول باید ولایت نباشد بجهت اینكه حق تعالى می فرماید كه بر رسول است اینكه تبلیغ كند احكام را و برساند شرایع را و خبر دهد مكلفین را از وعد و وعید من و از ثواب و عقاب من و از رحمت و غضب من و بر او نیست كه جزا دهد هر كس را فراخور عملش بقدر كسبش در این عالم بلكه جزای آن با خدا است چنانكه حق تعالى می فرماید انك لاتهدی من احببت و لكن الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم و این دلالت نمیكند بر عدم ولایت بجهت رسول بلكه ولی را نیز در این نشأة این قدرت نیست و قید در این نشأة و در این عالم برای آن است كه در روز قیامت محمد و اهل بیت طاهرینش ولی حساب میباشند و حشر و نشر خلایق و قسمت بهشت و دوزخ با ایشان است چنانكه سابق گذشت پس ثابت شد كه بجهت رسول الله صلی الله علیه و آله ولایت عامه مطلقه میباشد هم در این عالم و هم در عوالم دیگر پس استدلال باینكه بجهت علی (ع) مرتبه ولایت است و بجهت محمد (ص) مرتبه نبوت پس علی (ع) از رسول الله (ص) برتر خواهد بود صحیح نخواهد بود بجهت اینكه برای رسول الله (ص) هم مرتبه ولایت و هم مرتبه نبوت هر دو است و لیكن بجهت علی بن ابیطالب علیه السلام مرتبه ولایت بیشتر نیست پس این صاحب یك مرتبه خواهد بود و رسول الله (ص) صاحب دو مرتبه و شكی نیست فضیلت ذو مرتبتین بر ذو مرتبه واحده
اما دلیل دوم پس بدانكه تحقیق مرام در این مقام موقوف است بر مقدمه اول آنكه علت غائیه ایجاد خلق معرفت حق است چنانكه می فرماید در كلام حمید مجید و ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون یعنی خلق نكردم جن و انس را برای هیچ چیز مگر بجهت عبادت و پرستش و شكی نیست كه عبادت فرع معرفت معبود است و در حدیث قدسی می فرماید كنت كنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكی اعرف یعنی من گنجی بودم پنهان پس دوست داشتم كه شناخته شوم پس خلق كردم خلق را تا شناخته شوم پس باید كه مقصود اصلی از ایجاد معرفت موجد و صفات و افعال او باشد
و مقدمه ثانیه بدانكه حق جل و علا اجل است از اینكه ادراك كنند كنه او را اوهام و اعلی است از اینكه برسند حقیقت او را افهام احدی ذاتش را نفهمیده و هیچكس بهویتش پی نبرده چنانكه حضرت امام رضا علیه و علی آبائه و ابنائه آلاف التحیة و الثنا در توحید حق سبحانه تعالى می فرماید اول عبادة الله معرفته و اصل معرفته توحیده و نظام التوحید نفی الصفات عنه لشهادة العقول ان كل صفة او موصوف مخلوق و شهادة كل مخلوق ان له خالقا لیس بصفة و لا موصوف و شهادة كل صفة و موصوف بالاقتران و شهادة الاقتران بالحدث و شهادة الحدث بالامتناع من الازل الممتنع من الحدث فلیس عرف الله من عرف بالتشبیه ذاته و لا ایاه وحد من اكتنهه و لا حقیقة اصاب من مثله و لا به صدق من نهاه و لا صمد صمده من اشار الیه و لا ایاه عنی من شبهه و لا له تذلل من بعضه و لا ایاه اراد من توهمه كل معروف بنفسه مصنوع و كل قایم فی سواه معلول بصنع الله یستدل علیه و بالعقول تعتقد معرفته و بالفطرة تثبت حجته خلقه الله الخلق حجاب بینه و بینهم و مباینته ایاهم و مفارقته اینیتهم و ابتداؤه ایاهم دلیلهم علی ان لا ابتداء له لعجز كل مبتدء عن ابتداء غیرهم و ادوه ایاهم دلیلهم علی ان لا اداة له لشهادة الادوات بفاقة المادین فاسماؤه تعبیر و افعاله تفهیم و ذاته حقاقه و كنهه تفریق بینه و بین خلقه و غیوره تحدید لما سواه فقد جهل الله من استوصفه و قد تعداه من اشتمله و قد اخطاه من اكتنهه و من قال كیف فقد شبهه و من قال لم فقد علله و من قال متی فقد وقته و من قال فیم فقد ضمنه و من قال الیم فقد نهاه و من قال حتیم فقد غیاه و من غیاه فقد غایاه و من غایاه فقد جزاه و من جزاه فقد وصفه و من وصفه فقد الحد فیه لایتغیر الله بانغیار المخلوق كما لاینحد بتحدید المحدود احد لا بتأویل عدد ظاهر لا بتأویل المباشرة متجلی لا باستهلال رویة باطن لا بمزایلة مبائن لا بمسافة قریب لا بمداناة لطیف لا بتجسم موجود لا بعد عدم فاعل لا باضطرار مقدر لا بجول فكرة مدبر لا بحركة مرید لا بهمامة شاء لا بهمة مدرك لا بمحبة سمیع لا بآلة بصیر لا باداة لاتصحبه الاوقات و لا تضمنه الاماكن و لا تأخذه السنات و لاتحده الصفات و لا تقیده الادوات سبق الاوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء ازله بتشعیره المشاعر عرف ان لا مشعر له و بتجهیره الجواهر عرف ان لا جوهر له و بمضادته بین الاشیاء عرف ان لا ضد له و بمقارنته بین الامور عرف ان لا قرین له ضاد النور بالظلمة و الجلاءة بالبهم و الجسو بالبلل و الصرد بالحرور مؤلف بین متعادیاتها مفرق بین متدانیاتها دالة بتفریقها علی مفرقها و بتألیفها علی مؤلفها ذلك قوله عز و جل و من كل شئ خلقنا زوجین لعلكم تذكرون ففرق بها بین قبل و بعد لیعلم ان لا قبل له و لا بعد شاهدة بغرایزها ان لا غریزة لمغرزها دالة بتفاوتها ان لا تفاوت لمفاوتها مخبرة بتوقیتها ان لا وقت لموقتها حجب بعضها عن بعض لیعلم ان لا حجاب بینه و بینها له معنی الربوبیة اذ لا مربوب و حقیقة الالهیة اذ لا مألوه و معنی العلم و لا معلوم و معنی الخالق و لا مخلوق و تأویل السمع و لا مسموع لیس منذ خلق استحق معنی الخالق و لا باحداثه البرایا استفاد معنی البرائیة كیف و لا یغیبه مذ و لا تدنیه قد و لا تحجبه لعل و لاتوقته متی و لا تشمله حین و لاتقارنه مع انما تحد الادوات انفسها و تشیر الآلة الی نظایرها و فی الاشیاء یوجد فعالها منعتها منذ القدمة و حمتها قد الازلیة و جنبتها لولا التكملة افترقت فدلت علی مفرقها و تباینت فاعربت عن مباینها لما تجلی صانعها للعقول و بها احتجب عن الرؤیة و الیها تحاكم الاوهام و فیها اثبت غیره و منها انبسط الدلیل و بها عرفها الاقرار بالعقول یعتقد التصدیق بالله و بالاقرار یكمل الایمان به و لا دیانة الا بعد معرفة و لا معرفة الا باخلاص و لا اخلاص مع التشبیه و لا نفی مع اثبات الصفات للتنبیه فكل ما فی الخلق لایوجد فی خالقه و كل ما یمكن فیه یمتنع من صانعه لاتجری علیه الحركة و السكون و كیف یجری علیه ما هو اجراه او یعود الیه ما هو ابتداه اذ لتفاوتت ذاته و لتجزی كنهه و لامتنع من الازل معناه و لماكان للباری معنی غیر المبرؤ و لو حد له وراء اذا حد له امام و لو التمس له التمام اذا لزمه النقصان كیف یستحق الازل من لا یمتنع من الحدث و كیف ینشئ الاشیاء من لایمتنع من الانشاء اذا لقامت فیه آیة المصنوع و لتحول دلیلا بعد ما كان مدلولا علیه لیس فی محال القول حجة و لا فی المسئلة عنه جواب و لا فی معناه له تعظیم و لا فی ابانته عن الخلق ضیم الا بامتناع الازلی ان یثنی و لا بدأ له ان یبتدی لا اله الا الله العلی العظیم كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعیدا و خسروا خسرانا مبینا و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین ، حدیث را بتمامه ذكر نمودیم چه مشتمل بود بر مطالب عالیه و مقاصد زاكیه كه عقول سایر ناس از ادراك آن عاجز بود و از اینكه جمعی از فارسیزبانان كه لغات عربیه را مانوس نیستند از انتفاع باین حدیث شریف محروم میشدند لهذا ترجمه آن مینمائیم كه نفعش عام بوده خواص و عوام از فاید آن بهرهمند گردند
پس میگوئیم و بالله المستعان كه : اول عبادت خدا معرفت او است و اصل معرفة الله توحید است و نظام توحید سلب كردن كل صفات است از حق تعالى بجهت شهادت دادن عقول بر اینكه هر صفتی و موصوفی مخلوقند و گواهی دادن مخلوق بر اینكه برایش خالقی هست كه نه صفت است و نه موصوف و گواهی دادن هر صفت و موصوفی باقتران و گواهی دادن اقتران بر حدث و گواهی دادن حدث بامتناع از ازل كه ممتنع از حدث است باعتبار تناقض پس نشناخت خدا را هر كه شناخت بتشبیه ذات او بمخلوق و خدا را توحید نكرد هر كه ادراك كنه او نمود و حقیقت حق را نرسید هر كس كه مثال زد او را و بخدا تصدیق نكرد هر كه نهایتی برایش قرار داد و تنزیه نكرد او را هر كه اشاره بسوی او كرد و او را قصد نكرد هر كه تشبیه كرد و برایش خار نشد هر كه تبعیض نمود و جزء برایش قرار داد و او را اراده نكرد هر كه بوهم داخل كرد او را هر شناختهشده بحقیقت مصنوع است و هر مصنوعی معلول است بصنع خدا استدلال میكنند بر او و بعقول اعتقاد مینمایند معرفت او را و بفطرت ثابت میشود حجت او خلق نمودن خدا خلق را حجاب است میانه ایشان و مباینه حق ایشان را و مفارقت امكنه ایشان و ابتداء نمودن خدا خلق را دلیل است بر اینكه برایش ابتدایی نیست بجهت عاجز بودن هر صاحب ابتدائی از ابتداء غیرش و آلت قرار دادن حق بجهت مخلوق دلیل است بر اینكه آلتی برایش نیست برای گواهی دادن آلات باحتیاج صاحب خود پس اسماء حق تعالى تعبیر است و صفاتش تفهیم است و ذاتش ثابت غیر مدرك است و كنهش جدائی میانه خود و خلق است پس بتحقیق كه ندانست خدا را هر كس كه وصف كرد او را و تجاوز نمود از خدا هر كس كه مشتمل شد او را و احاطه بحق نمود هر كس كه ادعای معرفت بكنه كرد هر كه گفت چگونه است حق پس بتحقیق كه تشبیه كرد او را بخلق و هر كه گفت چرا است پس بتحقیق كه علة گفت وجودش را و هر كه گفت در چه زمان است پس بتحقیق كه وقتی برایش قرار داد و هر كه گفت در چیست پس بتحقیق كه تضمین كرد و ظرف برایش قرار داد و هر كه گفت بسوی چیست پس نهایت پس انتهای برایش قرار داد و هر كه گفت تا كجا است پس غایتی برایش قرار داد و هر كه غایتی برایش اثبات كند پس بتحقیق كه تجزیه كرده حق را و هر كه تجزیه كند خدا را پس وصف كرده او را و هر كه وصف كند او را پس الحاد كرده است در او متغیر نگردد بتغیر مخلوق چنانكه محدود نشود بتحدید محدود یكی است نه بتأویل عدد ظاهر است نه بتأویل مباشرة آشكار است نه برؤیة باطن است نه بمزایله مبائن است نه بمسافة نزدیك است نه بمداناة لطیف است نه بتجسیم موجود است نه بعد عدم فاعل است نه باضطرار مقدر است نه بانقلاب فكر مدبر است نه بحركت مرید است نه بقصد مدرك است نه بحس و جس سمیع است نه بآلة بصیر است نه بأداة فرا نگرفته او را اوقات و فرو نگرفته او را اماكن درنیافته ادراك نكرده او را سالها تحدید ننموده او را صفات و مقید نساخته او را آلات پیشی گرفته وقت را ثبوت او و سبقت گرفته عدم را وجود او و ابتدا را ازلیة او بتشعیر نمودن او مشاعر را شناخته میشود كه برایش مشعری نیست و بتجهیر او جواهر را شناخته میشود كه برایش جوهری نیست و ضد انداختن او میانه امور دانسته میشود كه برایش ضدی نیست و قرین نمودن او اشیاء را شناخته میشود كه برایش قرینی نیست ضد نموده نور را با ظلمت آشكارا را با پنهان و خشكی را با تری سردی را با گرمی تألیف داده میانه متعادیات تفریق انداخته میانه متدانیات كه دلالت میكند بتفریق متدانیات بر مفرق ایشان و تألیف متعادیات بر مؤلف ایشان این است مراد بقوله تعالى و من كل شئ خلقنا زوجین لعلكم تذكرون پس تفریق كرد میانه قبل و بعد تا دانسته شود كه قبل و بعدی برایش نیست و طبیعت قرار دادنش برای اشیاء گواه است كه طبیعتی برایش نیست و متفاوت گردانیدن اشیاء دلیل است كه تفاوتی برایش نیست موقت گردانیدن اشیاء مخبر است كه وقتی برایش نیست محجوب كرده است بعضی از خلق را از بعضی تا دانسته شود كه حجابی برایش نیست از برای او است معنی ربوبیة در وقتی كه مربوبی نبود و حقیقت الهیة در وقتی كه مألوهی نبود و معنی علم در وقتی كه معلومی نبود و معنی خالق در وقتی كه مخلوقی نبود و تأویل سمع در وقتی كه مسموعی نبود نیست وقتی كه خلق كرده مستحق معنی خالق باشد و نه وقت احداث او برایا استفاده معنی برائیة كند چگونه تواند كه چنین باشد و حال آنكه تعین نمیكند او را مذ و نزدیك نمیگرداند او را قد و حاجب نمیشود او را لعل و موقت نمیگرداند او را متی و فرو نمیگیرد او را حین و مقارن نمیسازد او را مع این است و جز این نیست تحدید میكند ادوات انفس خود را و اشاره میكند آلات بسوی نظایر خود و در اشیاء یافت میشود فعال او منع میكند قدم او منذ را و برطرف و مضمحل میگرداند ازلیتش قد را و دور میكند تكملهاش لولا را بعقول اعتقاد میشود تصدیق بخدا و باقرار كامل میگردد ایمان بحق و دیانتی نیست مگر بعد از معرفت و معرفتی نیست مگر باخلاص و اخلاصی نیست با تشبیه و نفی نیست با اثبات صفات پس هر چه در خلق است در خالق یافت نگردد و هر چه در خلق ممكن است در صانع ممتنع است كه جاری نمیشود بر او حركت و سكون چگونه جاری شود بر او چیزی كه خود اجرا نموده او را و چگونه عود كند بسوی او چیزی كه خود ابتدا نموده او را در این وقت متفاوت میشود ذات او و متجزی میگردد كنه او و ممتنع میشود از ازل معنی او و نخواهد بود برای باری معنی غیر مبروء اگر تحدید كنی او را وراء همان تحدید او است بامام هر گاه در مادهاش گفته شود تمام لازمش افتاده است نقصان چگونه مستحق ازل است كسی كه ممتنع از حدث نیست و چگونه منشی اشیاء است كسی كه امتناع ندارد از انشاء در این هنگام قائم میشود در او آیة مصنوع و منقلب میشود دلیل بعد از آنكه مدلول بود بر او نیست در محال سخن حجتی و نه در سؤال از او جوابی و نه در معناش تعظیمی تعالى الله عن ذلك علوا كبیرا لا اله الا الله العلی العظیم كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعیدا و خسروا خسرانا مبینا و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
مقدمه ثالثة آنكه حق سبحانه تعالى مستجمع جمیع صفات كمال و منزه از جمیع عیوب و نقصان پس باید كه قبح او را روا نباشد و الا مرتفع میشود وثوق بوعد و وعید و بهشت و دوزخ و ارسال رسل و امثال اینها كسی را اعتماد نخواهد بود بر آنچه پیغمبران و رسولان از جانب حق جل و علا خبر دادهاند در این وقت فساد كلی در ارض خواهد واقع شد و اللازم باطل و الملزوم مثله پس باید حق تعالى عادل حكیم افاعیل او بمقتضای حكمت و مصلحت بوده باشد چنانكه می فرماید و ما ربك بظلام للعبید و ما الله یرید ظلما للعباد الحاصل آنكه ثابت شد بحكم مقدمه اولی كه غرض ایجاد خلق معرفت است و بحكم مقدمه ثانیه كه ادراك نمیشود بحواس ظاهره و باطنه و بحكم مقدمه ثالثه كه عادل است و قبح او را روا نیست پس باید كه خلق كند خلقی را كه بجهت او جنبه تعلق و جنبه تجرد بوده و بجمیع كمالات آراسته كه بجنبه تجرد از حق اخذ نموده و بجنبه تعلق بخلق برساند كه مردم از ضلال و گمراهی درآمده معرفت خالق خود حاصل نمایند و آن شخص نیست مگر محمد مصطفی صلی الله علیه و آله نظر بآیات متكاثره و نصوص متواتره كه بعضی را سابق اشاره شد و بعد بتفصیل مذكور خواهد شد پس هر گاه آن حضرت صلی الله علیه و آله مخلوق نمیشد و خلق مخلوق میشدند دو امر فاحش لازم میآمد یكی آنكه مردم در ضلال و گمراهی و جهالت و غوایت باقی مانند تا آخر الزمان و بطلان این بحكم مقدمه ثالثه معلوم میشود و دیگر اینكه لازم میآمد كه علت غائی ایجاد خلق فوت شود چه غرض از خلق خلق معرفت است و معرفت فرع تبلیغ است زیرا كه بدون واسطه ممكن نیست بحكم مقدمه ثانیه پس غرض فوت میگردید و این مستلزم عبث و عدم فائده و فاعل این فعل را حكم بسفاهة مینمایند مثل كسی كه كسی سریری بسازد و هرگز آنجا ننشیند پس حكمت تقاضای این مینمود كه خلق نكند خلایق را از این جهت فرمود لولاك لولاك لماخلقت الافلاك و چون بجهت حكمت و مصلحت چندی كه عقول ضعیفه ناقصه ما ادراك آن نمیكند و حكمت چندی كه بر پاره از آن عقول ما پی تواند برد از آن جمله توهم نكردن مردم الوهیت را در ماده پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله پس در بدو حال آن حضرت را مأمور بظهور در این نشأه نفرمود بلكه از جانب خود آن حضرت پیغمبران و رسولان ارسال فرمود و من بعد خود ظهور نمود تا خلق بدانند كه برایش ابتدائی میباشد و همچنین بعد از تبلیغ رسالت موت را بر آن حضرت گماشت تا مردم بدانند كه بجهت او (ص) نهایتی هست هر گاه در اول خلق آن حضرت را مأمور بظهور میفرمود البته ادعای ربوبیت خلق در مادهاش میكردند زیرا كه بجز آن حضرت كسی دیگر را نمیدیدند چنانكه در حق عیسی بن مریم و علی بن ابیطالب علیهما السلام با وجود بدایت و نهایت ایشان حكم بالوهیت میكردند پس چگونه میبود هر گاه در نظر ایشان معنی خلق بی ابتداء و بی انتها مینمود پس چون بمدلول آیه انك میت و انهم میتون مرگ را برای آن حضرت (ص) مقرر فرمود هر گاه یك كسی نباشد كه مثل آن حضرت حافظ شریعت و مبلغ اوامر و نواهی باشد باز همان مفسده سابقه عود میكرد مردم در ضلال و گمراهی میماندند اساس شریعت منهدم میشد پس خلق كرد علی بن ابیطالب و اولادش علیهم السلام را كه حافظ شریعت بوده خلق را از اختلاف در ضلال رهائی داد پس هر گاه این حضرات را حق تعالى خلق نمیكرد حكمت مقتضی این بود كه محمد (ص) را خلق نكند نظر بمفاسد سابقه پس بجهت این فرمود حق سبحانه تعالى كه لولا على لما خلقتك و این حدیث اصلا و قطعا دلالتی ندارد كه باید علی علیه السلام افضل باشد از پیغمبر (ص) بلكه فضل رسول الله را است برای آنكه بیواسطه اخذ احكام و شریعت از حق تعالى مینمود و دعوت نمود اولا خلق را بایمان و اسلام و ناس را بحیطه اسلام درآورد و شریعت برایش نازل شده و علی و اولادش علیهم السلام حفظه شریعة او بودند و شكی نیست فضیلت رسول الله (ص) نظر باین حدیث شریف چنانكه بر اولی الابصار پوشیده نیست
اما دلیل سیم پس میگوئیم كه این حدیث بسه طریق وارد شده اول یا علی انت منی بمنزلة الرأس من الجسد و این از طرق عامه است و دوم یا علی انت منی بمنزلة الروح من الجسم و سیم یا علی انت نفسی بین جنبی و این دو از طرق ماست خلاصه آنكه این احادیث دلالت نمیكنند تفضیل علی بن ابیطالب علیه السلام را بر رسول الله (صلعم) و دلالت نمیكند كه رسول الله (صلعم) ولی نبوده است بعلة اینكه مراد حضرت این است كه ولایة روح نبوت است همچنانكه جسم را قوامی نیست مگر بروح همچنین نبوت را قوامی و ثباتی نیست مگر بولایت و بر این قیاس است دو حدیث دیگر پس در اینجا حضرت تصریح كرده كه نبی ولی هست بلا عكس و در نبوت رسول الله (ص) كه تشكیكی نیست و ولایتش نیز ثابت شده باین ادله پس هم نبی است و هم ولی بخلاف علی علیه السلام كه ولی است و نبی نیست فثبت المطلوب پس بر دلیل خصم او را الزام داریم الحمد لله رب العالمین عجب دارم از این اشخاص كه چگونه غافلاند و تفكر نمیكنند حدیث غدیر خم كه از جمله متواترات است كه حضرت فرمود وقتی كه بلند كرد علی را گفت من كنت مولاه فهذا علی مولاه در اینجا صریح است كه پیغمبر (ص) ولی است و اثبات ولایت خود نمود پس ولایت علی را علیه السلام و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود انا عبد من عبید محمد (ص) یعنی من بنده هستم از بندگان محمد (ص) و رعیتی هستم از رعایای او چگونه تفضیل میتوان داد بنده را بمولا و از جمله احادیث كه دلالت میكنند بولایت رسول الله (ص) حدیثی است كه زرارة از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام روایت كرده كه آن حضرات فرمودند ان الله عز و جل فوض الی نبیه (صلعم) امر خلقه لینظر كیف طاعتهم یعنی خداوند عزوجل تفویض نموده امر خلق را بسوی نبی خود (صلعم) تا نظر كند كه چگونه طاعت میكنند پس این آیه را تلاوت فرمودند كه ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا یعنی آنچه را كه رسول الله (صلعم) آورد بشما پس بگیرید آن را و آنچه نهی كرده از شما پس بازایستید و در حدیث دیگر از عبدالله بن سنان منقول است كه او گفت كه از امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم كه میگفت لا والله مافوض الله الی احد من خلقه الا الی رسول الله (ص) و الی الائمة قال الله تعالى انا انزلنا الیك الكتاب بالحق لتحكم بین الناس بما اراك الله و هی جاریة فی الاوصیاء یعنی نه بخدا قسم كه تفویض ننموده حق تعالى بسوی هیچكس از خلق خود امر خلق را مگر بسوی رسول الله (صلعم) و بسوی ائمه چنانكه فرموده در كلام مجید بدرستی كه ما فرستادیم بسوی تو كتاب را بحق تا حكم كنی میانه مردمان بآنچه كه نمود ترا حق تعالى و این حكم نمودن جاری است در اوصیاء آن حضرت و در حدیث دیگر از محمد بن حسن میثمی منقول است كه گفت شنیدم كه امام جعفر صادق علیه السلام میفرمود ان الله تعالى ادب رسوله حتی قومه علی ما اراد ثم فوض الیه فقال عز ذكره ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و ما فوض الله الی رسوله فقد فوضه الینا یعنی بدرستی كه خدای تعالى مؤدب گردانید رسول خود را تا اینكه مقوم گردانید او را بر آنچه اراده خود بود پس تفویض نمود امر را بسوی او پس گفت حق عز ذكره آنچه امر كرد بشما رسول الله پس قبول كنید و آنچه نهی كرده شما را بازایستد و آنچه را كه تفویض نمود حق تعالى برسول الله صلی الله علیه و آله پس بتحقیق كه تفویض نموده رسول بما و در حدیث دیگر از زید شحام منقول است كه سؤال كردم امام جعفر صادق علیه السلام از آیه هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغیر حساب فرمود آن حضرت كه اعطی سلیمن ملكا عظیما ثم جرت هذه الآیة فی رسول الله (ص) فكان له ان یعطی من شاء و یمنع من شاء و اعطاه الله تعالى افضل مما اعطی سلیمان لقوله تعالى ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا یعنی عطا كرده شده است سلیمان ملك عظیمی پس جاری است این آیه در رسول الله (ص) پس بود از برای آن حضرت كه عطا كند هر كه را خواهد و منع كند از هر كه خواهد و عطا كرد حق تعالى رسول الله (صلعم) افضل از آنچه عطا كرده است سلیمان را بعلة قول خدای تعالى كه آنچه امر كند شما را رسول پس بگیرید و عمل كنید و آنچه نهی كند بازایستید و مرتكب مشوید و امثال این احادیث و آیات اكثر من ان تحصی است پس ثابت كردیم كه رسول الله (ص) ولی است تو ای خصم اگر ثابت كنی نبوت را بجهت علی بن ابیطالب (ع) باز تفضیل نمیرسد بلكه مساواة میرسد و این سخن كفر و زندقه و خلاف قول رسول الله و ائمه هدی است چنانكه حضرت رسول (ص) فرمود بعلی علیه السلام یا علی انت منی بمنزلة هرون من موسی الا انه لا نبی بعدی و ایوب بن حر از حضرت صادق علیه السلام روایت كند كه فرمود ان الله ختم بنبیكم النبیین فلا نبی بعده ابدا و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده ابدا الحدیث ، یعنی خدای تعالى ختم كرده به پیغمبر شما پیغمبران را پس هیچ پیغمبری بعد از او نخواهد بود هرگز و ختم كرده بكتاب شما كتابهای آسمانی پس هیچ كتابی بعد از او نخواهد بود هرگز تا آخر حدیث پس این سخن یعنی اثبات نبوت نمیتوانی بكنی بجهت آن حضرت پس مساواة نمیرسد فضلا عن التفضیل این است بیان قول شارح مد ظله العالی كه سید ایشان و فخر ایشان و واسطه میانه ایشان و پروردگار ایشان محمد بن عبدالله اه بر سبیل اجمال و حقیقة معنی اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله (ص) در موضع خود بیان میكنیم انشاء الله تعالى
و چون شارح اطال الله بقائه وجه شهادت شهادتین را بیان فرمود اكنون بیان می فرماید وجه امر بغسل را بلفظی كه ترجمهاش این است و باید تو با غسل باشی بجهت زیارت تا اینكه بوده باشد ظاهر تو پاك و با توبه باید باشی از آنچه كه موافق نیست توحید و امتثال بمقتضای نبوت و ولایت را از معاصی و غفلات ظاهره و باطنه و صغیره و كبیره
مترجم گوید بدان ای عزیز بصرنا الله و ایاكم بعیوب انفسنا بحق النبی الكریم و اعاذكم الله و ایانا من الشیطان الرجیم و تاب علینا انه هو التواب الرحیم كه عاصی معصیت نمیكند مگر آنكه در حین معصیت ایمان از او سلب میگردد پس هر گاه حلال دانست آن معصیت را اسلام از او سلب گردد و او را با كفار تفاوتی نخواهد بود بلكه اشد حالا میباشد از كفار و این مدعا را ثابت میكنیم بدلیل عقلی و نقلی اما عقلی پس بدانكه حضرت حق جل و علا از كمال رأفت و عطوفت كه با بندگان خود دارد ایشان را بشرف تكلیف مشرف كرده تا غرض از خلق ایشان كه معرفت است حاصل شود پس رسولی از جانب خود ارسال فرموده و بجهة او كتابی نازل كرد كه برساند بخلق شرایع و حجج و تبلیغ كند اوامر و نواهی و آنچه را كه باعث اصلاح حال ایشان است و آنچه كه باعث افساد آن است تا خلق بر طریقه مستقیمه بوده ایشان را معرفت حق علی حسب مراتبهم حاصل شود و از اینكه ما ثابت نمودیم سابق كه ظلم و قبح بر حق تعالى روا نبود پس مختار خلق كرد خلایق را و جنبه قبول و عدم قبول هر دو بایشان كرامت فرموده تا منتشر سازد رحمت خود را و تمام كند نعمت خود را تا خلق را معلوم شود كه رحمتش بر غضبش سبقت گرفته ثوابش بر عقابش پیشی گرفته است پس خلق لاجل اختیارهم بعضی قبول نمودند ما انزل الله را و تصدیق كردند بكتاب و سنت و نبی او و جمعی ابا و امتناع نمودند و تن تصدیق در ندادند و شكی در كفر جماعت آخر نیست و اول یعنی جماعتی كه قبول كردند یا اینكه مجرد اقرار بلسان است بدون معرفت و عمل یا اینكه با اقرار بلسان تصدیق بجنان و عمل باركان نیز میكنند پس قسم اول را مسلم اطلاق میكنند كه خونش حرام است و ارث میبرد و نكاح از مسلمین میكند و سایر احكام شرعیه بر او جاری میشود و قسم دوم مؤمن است و بجهت او درجات و مراتب است كه من بعد انشاء الله تعالى بیان خواهد شد و مراد بعمل باركان این است كه عمل كند آنچه را كه برسول الله (ص) نازل شده یعنی اوامر را ارتكاب نموده و از مناهی منزجر گردد پس از تقریر سابق معلوم شد كه مؤمن آن كسی است كه اقرار بلسان و تصدیق بجنان داشته باشد و عمل نماید بما انزل الله علی رسوله من ترك المعاصی و ارتكاب الاوامر پس هر كس كه معصیت كند حین معصیت مؤمن نیست زیرا كه در آن حال بر او صدق نمیكند كه ترك معاصی و ارتكاب اوامر مینماید پس ایمان از او سلب میگردد این در صورتی است كه آن معصیت را حرام بداند بر خود اما هر گاه حلال بداند چنین شخصی مقر نیست بوحدانیت الهی و برسالة رسالت پناهی چه خدا و رسول تصریح فرمودند كه معصیت حرام است این شخص كه مخالفت میكند معلوم است كه اقرار نكرده است و هر كه اقرار نكرد مسلم نیست چنانكه معلوم شد بلكه كافر محض است و لیكن چون آدمیزاد معصوم نیست بلكه مساوق سهو و نسیان و درد شهوات میباشد و شیطان نیز بر ایشان مسلط است و نفس اماره بسوء است و حق سبحانه تعالى رحیم كریم و حلیم از عدلش بیرون بود كه بمجرد معصیت عذاب كند ایشان را لهذا بجهت این مرض دوائی و برای این مهلكه مفری قرار داده كه چون دشمن قوی شیطان بندگان را در چاه عمیق معصیت اندازد بحبل المتین توبه و استغفار از آن ورطه رهایی یافته مستحق مثوبات اخروی گردند چنانكه در كلام حمید مجید می فرماید قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا یعنی ای گروهی كه اسراف و ظلم كردید بر نفسهای خود مأیوس مشوید از رحمت خدا بدرستی كه میآمرزد خدای تعالى همه گناهان را و جناب سیدالساجدین علیه السلام در مناجات خود می فرماید الهی انت الذی فتحت لعبادك بابا الی عفوك و سمیتها التوبة فقلت توبوا الی الله توبة نصوحا فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه یعنی پروردگارا توئی آنچنان رحیم و مهربانی كه گشودی بجهت بندگان خود دری بسوی عفو تو و نام نهاده آن در را بتوبه پس چه خواهد بود عذر كسی كه غافل شود دخول در را بعد از گشادن و بار دخول دادن با اینكه نیست عذر كسی را داخل در نشود بعد از گشودن آن معویة بن وهب روایت كرد كه شنیدم از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام كه میفرمود اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله فستر علیه فی الدنیا و الآخرة یعنی چون توبه كند بنده توبه نصوح خدا دوست دارد پس میپوشاند معاصی او را در دنیا و آخرت معویه میگوید كه عرض كردم چگونه میپوشاند فرمود ینسی ملكیه ما كتبا علیه من الذنوب و یوحی الی جوارحه اكتمی علیه ذنوبه و یوحی الی بقاع الارض اكتمی ما كان یعمل علیك من الذنوب فیلقی الله حین یلقاه لیس شئ یشهد علیه بشئ من الذنوب یعنی فراموش میكنند دو ملك كه معاصی او را مینوشتند و وحی میكند حق تعالى بسوی جوارح آن بنده كه بپوشید بر او گناهان او را و وحی میكند بسوی بقعهای زمین كه میپوشید آن معاصی كه فلان بنده بالای تو كرده است پس ملاقات میكند حق را در حین ملاقات شاهدی نیست كه شهادت بدهد بچیزی از گناهانش ابی الصباح الكنانی روایت كند كه پرسیدم از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از قول خدای عزوجل یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبة نصوحا فرمود آن حضرت یتوب العبد من الذنب ثم لایعود فیها یعنی بنده از گناه توبه میكند پس عود نكند بسوی او محمد بن فضل گوید كه از این آیه مذكوره از حضرت امام رضا علیه السلام سؤال كردم پس فرمود كه یتوب العبد من الذنب ثم لایعود فیه و احب العباد الی الله المفتنون التوابون یعنی توبه میكند بنده از گناه پس عود نكند در او و دوسترین بنده بسوی خدا كسانیاند كه معصیت كنند بزودی بفهمند و استغفار كنند محمد بن مسلم از ابیجعفر علیه السلام روایت كند كه آن حضرت فرمود بمن یا محمد بن مسلم ذنوب المؤمن اذا تاب مغفورة له فلیعمل المؤمن لما یستأنف بعد التوبة و المغفرة اما والله انها لیست الا لاهل الایمان یعنی ای محمد بن مسلم گناهان بنده چون توبه كند آمرزیده میشود پس باید عمل كند مر آنچه كه بعد از توبه و آمرزش بر او تازه میگردد آگاه باش كه توبه نیست مگر برای اهل ایمان پس گفتم كه اگر عود كند بعد از توبه و استغفار بگناه و عود كند باز بسوی توبه حالش چه باشد پس فرمود یا محمد بن مسلم أتری العبد یندم علی ذنبه و یستغفر منه ثم لا یقبل الله توبته یعنی ای محمد بن مسلم آیا میبینی بنده را كه پشیمان شود بر گناه خود و استغفار كند از آن گناه پس خدا نیامرزد او را و قبول نكند توبهاش را گفتم كه این كار را بسیار نموده است گناه میكند پس استغفار مینماید پس فرمود آن حضرت كلما عاد المؤمن بالاستغفار و التوبة عاد الله علیه بالمغفرة و ان الله غفور رحیم یقبل التوبة عن عباده و یعفو عن السیئات فایاك ان تقنط المؤمنین من رحمة الله یعنی هر چه بازگردد مؤمن بسوی استغفار و توبه بازمیگردد خدای تعالى بسوی او بآمرزش و خداوند آمرزنده و رحمكننده است قبول میكند توبه را از بندگان خود و درمیگذرد از معصیت او پس باحذر باش ای محمد بن مسلم كه مأیوس كنی مؤمنین از رحمت حق تعالى و ابوعبیده روایت كند كه شنیدم از حضرت امام محمد باقر علیه السلام كه میفرمود ان الله تعالى اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و مزاده فی لیلة ظلماء فوجدها فالله اشد فرحا بتوبة عبده من ذلك الرجل براحلته حین وجدها یعنی خداوند عالم خوشحالتر است بتوبه بنده خود از مردی كه گم كند راحله و توشه خود را در شب تاریك پس بیابد آن را پس خدای تعالى خوشحالتر است بتوبه بنده خود از آن مرد براحله خود چون بیابد آن را جابر از امام محمد باقر علیه السلام روایت كند كه شنیدم از آن حضرت كه میفرمود التائب من الذنب كمن لا ذنب له و المقیم علی الذنب و هو مستغفر كالمستهزئ یعنی توبهكننده از گناه مثل كسی است كه اصلا گناهی برایش نباشد و كسی كه معصیت میكند و استغفار میكند بدون ندم و عزم بر عدم اعاده مثل كسی است كه سخریه و استهزا نماید ابیحمزه از امام محمد باقر علیه السلام روایت كند كه آن حضرت فرمود ان الله عز و جل اوحی الی داود ان ائت عبدی دانیال فقل له انك عصیتنی فغفرت لك و عصیتنی فغفرت لك و عصیتنی فغفرت لك فان انت عصیتنی الرابعة لماغفر لك فاتاه داود فقال یا دانیال انی رسول الله الیك و هو یقول لك انك عصیتنی فغفرت لك و عصیتنی فغفرت لك و عصیتنی فغفرت لك فان انت عصیتنی الرابعة لماغفر لك فقال له دانیال قد ابلغت یا نبی الله فلما كان فی السحر قام دانیال فناجی ربه فقال یا رب ان داود نبیك اخبرنی عنك اننی قد عصیتك فغفرت لی و عصیتك فغفرت لی و عصیتك فغفرت لی و اخبرنی عنك ان عصیتك الرابعة لمتغفر لی فوعزتك لئن لمتعصمنی لاعصینك ثم لاعصینك ثم لاعصینك ، یعنی حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود كه وحی فرستاد حق تعالى بسوی داود كه بنزد دانیال برو و بگو باو كه معصیت كردی مرا پس بخشیدم ترا و معصیت كردی مرا پس بخشیدم ترا و معصیت كردی مرا پس بخشیدم ترا پس اگر تو در مرتبه چهارم مرا معصیت كنی پس نخواهم ترا بخشید پس داود دانیال و تبلیغ رسالة خود نمود دانیال گفت كه بتحقیق كه تبلیغ كردی یا نبی الله امر پروردگار را پس چون سحر شد برخواست پس مناجات كرد پروردگار خود را و گفت خدایا بدرستی كه داود پیغمبر تو خبر داده مرا از تو كه من معصیت كردم پس بخشیدی و معصیت كردم باز بخشیدی و معصیت كردم باز بخشیدی و خبر داد مرا از تو كه هر گاه در چهارم مرتبه معصیت كنم ترا مرا نخواهی بخشید پس قسم بعزت و جلال تو كه هر گاه مرا محافظت نكنی معصیت میكنم ترا پس معصیت میكنم ترا پس معصیت میكنم ترا ، بدان ای عزیز وفقك الله و ایانا لما یحب و یرضی لطف بیپایان حق سبحانه تعالى است بسیار و رحمت شایان او جل و علا بیشمار با آنكه توبه از معصیت را برای ایشان مقرر كرده كه بآن معبر از غرقاب عصیان بساحل غفران نجات یافته همچنین امر كرد بدو ملك مستحفظ كه رقیب و عتید اسم ایشان است كه بنده چون معصیت كند تا هفت ساعت عصیانش را منویسید شاید كه در بین هفت ساعة استغفار كند تا ببخشایم او را چنانكه احادیث بسیار دلالت بر این مدعا دارند از آن جمله حدیثی است كه ابوبصیر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت نموده كه آن حضرت فرمود من عمل سیئة اجل فیها سبع ساعات من النهار فان قال استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم ثلث مرات لمیكتب علیه یعنی هر كه گناهی كند مهلة داده میشود او را هفت ساعت پس اگر گفت استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم سه مرتبه نوشته نمیشود آن گناه بر او و باز از آن حضرت مروی است كه فرمود ما من مؤمن یقارف فی یومه و لیلته اربعین كبیرة فیقول و هو نادم استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم بدیع السماوات و الارض ذو الجلال و الاكرام و اسأله ان تصلی علی محمد و آلمحمد و ان تتوب علی الا غفرها الله عز و جل و لا خیر فیمن یقارف فی یومه اكثر من اربعین كبیرة یعنی هیچ مؤمنی نیست كه بعمل آورد در روز و شبی چهل گناه از گناهان كبیره پس بگوید استغفر الله تا آخر مگر اینكه حق تعالى میآمرزد آن معاصی را پس فرمودند كه هیچ نیكی نیست در كسی بیشتر از چهل گناه كبیره در روزش بعمل آورد باز از آن حضرت مروی است كه فرمود ان المؤمن لیذنب الذنب فیذكر بعد عشرین سنة فیستغفر الله منه فیغفر له و انما یذكره لیغفر له و ان الكافر لیذنب الذنب فینساه من ساعته یعنی هر گاه بفعل آورد مؤمن گناهی را پس خواطرش میآید بعد از بیست سال و استغفار میكند از آن پس خدای تعالى میبخشد او را و بخواطر میآورد آن مؤمن را گناهش را تا بیامرزد و ببخشد او را و كافر گناه میكند و در آن ساعت فراموش میكند ، در این باب احادیث بسیار وارد شده ما اكثری را در این جا ذكر كردیم تا ناس یكمرتبه مأیوس از رحمت حق نگردیده بدانند كه خداوند بر ایشان رؤف و رحیم عطوف و حلیم است گناهان ایشان را میآمرزد هر گاه توبه كنند و عازم گردند كه هرگز آن عمل را نكنند
اما دلیل نقلی بر این مدعا پس بسیار است از آن جمله حدیثی است كه مسعدة بن صدقه روایت كند كه قیل له أرأیت المرتكب للكبیرة یموت علیها اتخرجه من الایمان و ان عذب بها فیكون عذابه كعذاب المشركین او له انقطاع قال (ع) یخرج من الاسلام اذا زعم انها حلال و لذلك یعذب اشد العذاب و ان كان معترفا بانها كبیرة و هی علیه حرام و انه معذب علیها و هو اهون عذابا من الاولی و تخرجه من الایمان و لاتخرجه من الاسلام یعنی عرض كردند خدمت امام بحق ناطق جعفر بن محمد صادق علیهما السلام كه آیا میبینی كسی را كه مرتكب كبیره شود و بمیرد بر آن معصیت آیا بیرون میبرد آن شخص را از ایمان و اگر عذاب كنند او را عذاب او مثل عذاب كافران است كه انقطاعی برایش نیست یا اینكه انقطاع هست حضرت فرمود هر گاه گمان كند كه آن معصیت حلال است برای خواطر این عذاب میكنند او را سختترین عذابی و هر گاه اقرار كند كه این معصیت از معاصی كبیره است و این بر من حرام است این كس عذاب كرده میشود بر آن و لیكن آسانتر از اول است و بیرون میبرد آن معصیت او را از ایمان و بیرون نمیبرد از اسلام از ابنبكیر منقول است كه او گفت عرض كردم بامام محمد باقر علیه السلام كه چه معنی دارد قول رسول الله صلی الله علیه و آله اذا زنی الرجل فارقه روح الایمان و مراد بروح ایمان كه چون مرد زنا كند از او مفارقت میكند چیست فرمود هو قوله تعالى و ایدهم بروح منه ذاك الذی یفارقه فرمود كه آن روح روحی است كه در قول حق تعالى است كه قوت دادیم ایشان را بروح از خود و همین روح مفارقت میكند و از آن جمله حدیثی است كه اصبغ بن نباته از حضرت امیرالمؤمنین علی اخیه و علیه و اولاده صلوات المصلین روایت میكند هر چند حدیث طویل است و لیكن بجهة تحقیق حق مدعا بتمامه در این جا ذكر میكنیم با ترجمه آن كه نفعش عام بوده باشد قال جاء رجل الی امیرالمؤمنین علیه السلام فقال یا امیرالمؤمنین ان اناسا زعموا ان العبد لایزنی و هو مؤمن فقد ثقل علی هذا و لایسرق و هو مؤمن و لایشرب الخمر و هو مؤمن و لایأكل الربا و هو مؤمن و لایسفك الدم الحرام و هو مؤمن فقد ثقل علی هذا و زح منه صدری حین ازعم ان هذا العبد یصلی صلوتی و یدعو دعائی یناكحنی و اناكحه و یوارثنی و اوارثه و قد خرج من الایمان من اجل ذنب یسیر اصابه فقال امیرالمؤمنین علیه السلام صدقت سمعت رسول الله (ص) یقول و الدلیل علیه كتاب الله خلق الله عز و جل الناس علی ثلث طبقات فانزلهم ثلث منازل و ذلك قول الله عز و جل فی الكتاب اصحاب المیمنة و اصحاب المشئمة و السابقون فاما ما ذكره من امر السابقین فانهم انبیاؤه مرسلون و غیر مرسلین جعل الله فیهم خمسة ارواح روح القدس و روح الایمان و روح القوة و روح الشهوة و روح البدن فبروح القدس بعثوا انبیاء مرسلین و غیر مرسلین و بها علموا الاشیاء و بروح الایمان عبدوا الله و لم یشركوا به شیئا و بروح القوة جاهدوا عدوهم و عالجوا معاشهم و بروح الشهوة اصابوا لذیذ الطعام و نكحوا الحلال من شباب النساء و بروح البدن دبوا و درجوا فهؤلاء مغفور لهم مصفوح عن ذنوبهم ثم قال قال الله عز و جل تلك الرسل فضلنا بعضهم علی بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و آتینا عیسی بن مریم البینات و ایدناه بروح القدس ثم قال فی جماعتهم و ایدهم بروح منه یقول اكرمهم بها ففضلهم علی من سواهم فهؤلاء مغفور لهم مصفوح عن ذنوبهم ثم ذكر اصحاب المیمنة و هم المؤمنون حقا باعیانهم جعل الله فیهم اربعة ارواح روح الایمان و روح القوة و روح الشهوة و روح البدن فلایزال العبد یستكمل هذه الارواح الاربعة حتی تاتی علیه حالات فقال الرجل یا امیرالمؤمنین ما هذه الحالات فقال اما اولهن فهو كما قال الله عز و جل و منكم من یرد الی ارذل العمر لكی لا یعلم بعد علم شیئا فهذا ینتقص جمیع الارواح و لیس بالذی یخرج من دین الله لان الفاعل به رده الی ارذل عمره فلایعرف الصلوة وقتا و لایستطیع التهجد باللیل و لا بالنهار و لا القیام فی الصف مع الناس فهذا نقصان من روح الایمان و لیس یضره شیئا و منهم من ینتقص منه روح القوة فلایستطیع جهاد عدوه و لایستطیع طلب المعیشة و منهم من ینتقص منه روح الشهوة فلو مرت به اصبح بنات آدم لمیحن الیها و لمیقم و تبقی روح البدن فیه فهو یدب و یدرج حتی یأتیه ملك الموت فهذا بحال خیر لان الله عز و جل هو الفاعل به و قد یأتی علیه حالات فی قوته و شبابه فیهم بالخطیئة فیشجعه روح القوة و تزین له روح الشهوة و یقوده روح البدن حتی یوقعه فی الخطیئة فاذا لامسها نقص من الایمان و تفصی منه فلیس یعود فیه حتی یتوب فاذا تاب تاب الله علیه و ان عاد ادخله الله نار جهنم فاما اصحاب المشأمة فهم الیهود و النصاری یقول الله عز و جل الذین آتیناهم الكتاب یعرفونه كما یعرفون ابناءهم یعرفون محمدا (ص) و الولایة فی التوریة و الانجیل كما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیكتمون الحق و هم یعلمون الحق من ربك انك الرسول الیهم فلاتكونن من الممترین فلما جحدوا ما عرفوا ابتلاهم بذلك فسلبهم روح الایمان و اسكن ابدانهم ثلثة ارواح روح القوة و روح الشهوة و روح البدن ثم اضافهم الی الانعام فقال انهم الا كالانعام لان الدابة انما تحمل بروح القوة و تعتلف بروح الشهوة و تسیر بروح البدن فقال السائل احییت قلبی باذن الله یا امیرالمؤمنین ، اصبغ بن كنانة گفت آمد مردی بخدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پس گفت یا امیرالمؤمنین بدرستی كه جمعی از مردم گمان كردند كه بنده زنا نمیكند در حالی كه مؤمن باشد پس بتحقیق كه گران آمد بر من این كلام و میگویند كه بنده دزدی نمیكند در حالی كه مؤمن باشد و شراب نمیخورد در آن حال و ربا نمیخورد در آن حال و قتل نمیكند بحرام در آن حال پس بتحقیق كه گران آمد این سخن بر من و تنگ میشود سینه من چه یقین میدانم كه این مرد نماز میكند نماز مرا و میخواند دعای مرا و نكاح میكند از من و نكاح میكنم من از او و ارث میبرد از من و ارث میبرم من از او و حال آنكه بیرون رفته از ایمان بخواطر گناه كمی كه از او صادر گردیده پس آن حضرت صلوات الله علیه فرمود كه راست گفتی شنیدم از رسول الله (ص) كه میفرمود دلیل بر این كتاب خدا است خلق كرده است حق تعالى مردمان را بر سه طبقه و نازل كرده ایشان بسه منزله و آن قول خدای تعالى است اصحاب المیمنة و اصحاب المشئمة و السابقون اما سابقون پس ایشان پیغمبران خدایند خواه مرسل و خواه غیر مرسل قرار داده حق تعالى در ایشان پنج روح روح القدس و روح ایمان و روح قوة و روح شهوة و روح بدن پس بروح قدس مبعوث شدند پیغمبران بر خلق و بآن روح میدانستند اشیاء را و بروح ایمان عبادت میكردند خدای را و برای او شریكی قرار نمیدادند و بروح قوة مجاهده میكردند با دشمنان خود و معالجه مینمودند و طلب میكردند معاش خود را و بروح شهوة میرسید بایشان لذت طعام و نكاح زنان جوان و بروح بدن راه میرفتند و حركت مینمودند پس این جماعت آمرزیده شده و از گناهان درگذشته شدهاند پس گفت رسول الله كه خداوند در كلام مجید می فرماید تلك الرسل فضلنا بعضهم علی بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و آتینا عیسی بن مریم البینات و ایدناه بروح القدس پس گفت در حق جماعت پیغمبران و ایدناهم بروح منه یعنی كه اكرام كرده است خدای تعالى آن جماعت را بروح و تفضیل داده ایشان را بر غیر ایشان پس این جماعت نیز آمرزیده شدهاند پس ذكر كرد اصحاب میمنة را و ایشان مؤمنونند كه قرار داده حق تعالى در ایشان چهار روح روح ایمان و روح قوة و روح شهوة و روح بدن پس همیشه بنده مستكمل این ارواح است تا سانح شود بر او حالات پس گفت آن مرد چیست آن حالات یا امیرالمؤمنین پس فرمود آن حضرت اما اول آن حالات پس او چنان است كه حق تعالى بیان فرموده و منكم من یرد الی ارذل العمر لكی لا يعلم من بعد علم شیئا پس این شخص كم میشود از او جمیع ارواح و نیست از آن كسانی كه از دین خدا بیرون رفتهاند بلكه خداوند رسانده است او را بارذل عمر او پس او نماز و وقتش را نمیشناسد و نمیتواند كه شب برخیزد و نافله كند و نمیتواند كه در صف بایستد و نماز جماعت كند پس این سبب كم شدن روح ایمان است و ضرر ندارد آن شخص را چه اختیاریش نیست و در مؤمنین كسی است كه كم میشود از او روح قوت پس نمیتواند كه با دشمن خود جهاد كند و استطاعت طلب معیشت برایش نیست و از مؤمنین باز كسی است كه كم میشود از او روح شهوت پس اگر بگذرد باو بهترین دختران آدم از حیث حسن و لطافت میل بسوی او نمیكند و برنمیخیزد بسوی او و باقی میماند برایش روح بدن كه بآن حركت میكنند در روی زمین تا اینكه ملك موت بیاید و همان را نیز قبض كند پس این گروه موصوفه بحال خوب میباشند بعلة اینكه خدای عزوجل در ایشان این مصلحت را دیده است و گاهی از اوقات سانح میشود بر مؤمن حالاتی در قوت و جوانی خود و قصد میكند بسوی معصیت پس قوت میدهد او را روح قوت و زینت میدهد آن معصیت را در نظرش روح شهوت و قاید میشود او را روح بدن پس میاندازند او را در معصیت پس چون ارتكاب نمود آن معصیت را كم میشود از او روح ایمان و فرار میكند از او پس عود نمیكند تا توبه كند پس چون توبه كرد خداوند میبخشد او را اگر دومرتبه عود كند بسوی خطیئه داخل میكند او را خدای تعالى در آتش جهنم و اما اصحاب مشئمة پس ایشان یهود و ارمنیاند چنانكه می فرماید حق تعالى الذین آتیناهم الكتاب یعرفونه كما یعرفون ابنائهم یعنی میشناسند محمد صلی الله علیه و آله را و ولایة را در توریة چنانكه میشناسند پسران خود را در منزلهای خود و بدرستی كه گروهی از ایشان میپوشند حق را و حال آنكه میدانند حق را از جانب پروردگار تو ای محمد صلی الله علیه و آله كه تو فرستاده شده بسوی ایشان پس مباشید البته از جمله شككنندگان پس چون انكار كردند آنچه را كه شناختند گرفتار كرد خدای عزوجل ایشان را بآن عذاب پس سلب كرد از ایشان روح ایمان را و ساكن كرد در بدنهای ایشان سه روح روح قوة و روح شهوة و روح بدن پس نسبت داد ایشان را بسوی بهائم پس فرمود ان هم الا كالانعام بعلت اینكه دابه بروح قوت بار میكشد و بروح شهوت علف و آب میخورد و بروح بدن راه میرود پس گفت سائل زنده كردی دل مرا بفرمان خدای تعالى یا امیرالمؤمنین ، پس ثابت نمودیم بدلایل عقلیه و نقلیه كه مؤمن چون معصیت میكند سلب میشود از او روح ایمان بعد از توبه عود میكند و ثابت كردیم قبل كه حب آن حضرات علیهم السلام بهشت است و روضه ایشان حظیره قدس است و چون داخل روضه میشوی نور كبریاء را مشاهده میكنی و حال خود را چون حال ملائكه میبینی و از امام بگوش دل شهادتین میشنوی و این حالات بجهت كسی رو نمیدهد مگر وقتی كه مؤمن مخلص باشد و گناهی برایش نباشد لهذا امر كرده حضرت بغسل صراحة و بتوبه التزاما چه تائب از گناه مثل كسی است كه برایش گناهی نباشد مثل روزی كه از مادر متولد شود پس باطن آن شخص پاك خواهد شد از عیوب پس بهتر این است كه ظاهر او نیز پاك گردد بسبب غسل و الا شخصی كه دامن باطنش ملوث بكثافات معصیت باشد ظاهر را پاك نمودن ثمره نمیبخشد و هیچ حالتی برایش روی نمیدهد و این شروط كه امام علیه السلام ذكر فرموده بمقتضای آن حالات است و این در وقتی است كه باطن پاك باشد پس ظاهر را نیز پاك كنند از این جا است كسی كه میخواهد توبه كند امر بغسلش میكنند این است معنی قول شارح دام ظله و اطال بقائه پس باید كه با غسل باشی تا اینكه ظاهر تو پاك باشد و با توبه باید باشی از آنچه كه موافق نیست توحید را و امتثال بمقتضاى نبوت و ولایة الخ
چون مقصود كلام شارح معلوم و مشخص شد اكنون بیان میكنم معانی عبارات شارح دام ظله العالی را تا غواشی حجب از رخساره مقصود برداشته گشته چهره مرام مشاهده گردد
اما توحید پس بر دو قسم است ذاتی و صفاتی زیرا كه چون ادراك كنه حق جل و علا احدی را میسر نیست و فهم حقیقتش خلقی را متصور نی نه ملك مقرب كمیت معرفة در این میدان جهانیده و نه نبی مرسل گوی عرفان از این جلوهگاه ربوده كل دون صفاته تحبیر اللغات و ضل هناك تصاریف الصفات و حار فی ملكوته عمیقات مذاهب التفكیر و انقطع دون الرسوخ فی علمه جوامع التفسیر پس خود عارف ذات خود و شناسائی حقیقت خود علی ما ینبغی نباشد و برای احدی این قسم توحید میسر نیست پس این را توحید ذاتی میگویند كه بجز ذات حق احدی واقف بر معرفت حقیقت توحید نمیباشد و چون بمدلول فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكی اعرف دوست داشت كه شناخته شود ناچیزان عدم را از گنج فیض وجود خود مستغنی گردانیده تا نقد عمر را در بازار معرفت درباخته باشند لاجرم تجلی نمود بخلایق بصفتی از صفات و ظاهر شد بایشان باسمی از اسمائی خود تا بادیهنشینان ظلمت جهالت از آن نور بقدر قابلیت استناره نموده ظلمتكده دل را بنور معرفت روشن گردانند و این قسم را توحید صفاتی میگویند چه خلق را توحید ذاتی میسر نیست لهذا بتجلیات حق سبحانه تعالى در اسماء و صفات هر كس بقدر قابلیت و اندازه همت خود معرفتی حاصل نموده و بصفتی از صفات توجه بخالق اسماء و صفات مینماید و از برای توحید صفاتی مراتب است بحسب تجلیات حق برای خلق پس در هر مقام و مرتبه كه حق تجلی برای خلق نماید معنی ظاهر شود برای خلق بصفتی از صفات خود همان توحید او است كه از آن صفت توجه بحق مینماید پس باین سبب مراتب موحدین بحسب اختلاف مظاهر حق مختلف درجات و مقامات عارفین بحسب تجلیات باری متفاوت میباشد و كلیه این مراتب را بچهار مرتبه جمع كردهاند
مرتبه اول توحید عبادت است از نفی شركت و رفع اثنینیة و اثبات صانع بدون مشاركت در ذات و صفات و افعال چنانكه حق جل و علا می فرماید قل اعبدوا الله و لاتشركوا به شیئا و مراد از عدم شركت در این آیه وافی هدایة مطلقا است خواه در ذات و خواه در صفات و خواه در افعال و الا توحید معبود صورت نهبندد زیرا كه اگر قایل بشوی كه مراد توحید معبود است من حیث العبادة میشود كه من حیث الذات واحد نباشد بلكه اثنین یا زیادتر باشد میگوئیم كه آن یكی كه شریك است با این معبود آیا مستحق عبادت هست یا نیست اگر مستحق عبادت هست پس توحید معبود صورت نهبندد هر گاه مستحق نیست مبدئیة را نشاید چه مبدء نظر بانعام و افضال كه بمعلول نموده است البته مستحق عبادت و پرستش است پس باید آن معبود واحد بالذات باشد و باید واحد بالصفات و افعال نیز باشد چه مشارك معبود در صفات یا در افعال یا واجب است یا ممكن اول خلاف مفروض است بجهت اینكه ما ثابت كردیم كه معبود واحد بالذات است و بجهت او شریكی متصور نمیشود و ثانی صفت واجب است چه ممكن اثر الله است و اثر صفت مؤثر است و كما فی الدعاء لایری فیه نور الا نورك و همچنین است افعال ممكن كه كل افعال ایشان افعال خدا است بایشان چنانكه می فرماید در كلام مجید مارمیت اذ رمیت و لكن الله رمی و در آیه دیگر لیس لك من الامر شئ در دعا لایسمع فیه صوت الا صوتك پس توحید عبادت مستلزم توحید ذات و توحید صفات و توحید افعال میباشد چنانكه اشاره شد پس حق ظاهر شد در این مرتبه بجهت موحد بصفت معبودیت چنانكه ذات زید غیب است توصل او ممكن نیست مگر بظهورش بصفتی از صفات چون قایم میشود متوصل میشویم بآن ذات بصفت قیام چون متكلم میگردد توصل مییابیم بصفت تكلم و بر این قیاس العبودیة جوهرة كنهها الربوبیة فما فقد فی العبودیة ظهر فی الربوبیة و ما خفی فی الربوبیة اصیب فی العبودیة الحدیث ، و این مرتبه عام است و بجهت كل مسلمین حاصل است و اعلی از این مرتبه
مرتبه دوم است كه مسماة بتوحید ذات میباشد یعنی واحد دانستن ذات و منزه كردن او از كل آنچه بر خلق جایز است و اثبات كردن صفات ذاتیه برای او جل جلاله و این حاصل میشود بتدبر و تفكر موحد در آثار و صنایع حق تعالى و در نفس خود و آنچه ودیعه گذاشته است در این از عجایب و غرایب و از تكثر خلق استدلال بوحدت خالق كند و از تشابه ایشان استدلال بعدم تشابه حق نماید و از تركب خلق استدلال به بساطت حق كند و از اجزاء ایشان استدلال به بیاجزائی خالق كند و بر این قیاس آیات و صفات حق تعالى را در آفاق و انفس مشاهده كند كما قال تعالى سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق چنانكه حضرت امام رضا علیه و علی جده و آبائه و ابنائه آلاف التحیة و الثناء در مقام توحید حق جل و علا می فرماید الحمد لله ملهم عباده الحمد فاطرهم علی معرفة ربوبیته الدال علی وجوده بخلقه و بحدوث خلقه علی ازلیته و باشباههم علی ان لا شبه له المستشهد آیاته علی قدرته الحدیث ، و قول امیرالمؤمنین علیه الصلوة و السلام من عرف نفسه فقد عرف ربه بنا بر یكی از معانی اشاره باین معنی است كه بجهل خود استدلال بعلم حق كند و بحدوث خود استدلال بقدم حق تعالى نماید و بتركیب خود استدلال ببساطة حق نماید و بر این قیاس سایر صفات پس موحد در این مقام توحید میكند ذات حق تعالى از كل ما یمتنع ثبوته له بنظر بآثار و افعال و ظهور حق باو در این اشیاء پس این مرتبه اعلی از آن مرتبه اولی خواهد بود زیرا كه در آن جا توحید میكند معبود را بنهجی كه انبیاء و رسل خبر داده و كتاب الله بآن ناطق است و در این مرتبه خود بنظر و تدبر و تفكر معلوم میكند وحدت حق را بالذات و الصفات و الافعال و از صانع پی بمصنوع میبرد و نظر باعتبار و احتمال دیگر مرتبه اولی اعلی از این مرتبه میشود و تفصیل مطلب طول میكشد و ما درصدد اجمال میباشیم بلكه در غیر این موضع اشاره باین مدعا بشود انشاء الله تعالى و اعلی از هر دو مرتبه
مرتبه سیم است كه توحید شهودی عبارت از آن است یعنی مشاهده حق نمودن در هر چیز و حق را اظهر اشیاء دانستن و تعددات و كثرات را در جنب ملاحظه و مشاهده حق مضمحل و نابود شمردن و این مرتبه مرتبه ارباب شهود و انكشاف است و اشاره باین مرتبه است قول سیدالشهدا صلوات الله علی جده و ابیه و امه و اخیه و ابناءه در دعای روز عرفه كیف یستدل علیك بما هو فی وجوده مفتقر الیك أیكون لغیرك من الظهور ما لیس لك حتی یكون هو المظهر لك متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك و متی بعدت حتی یكون الآثار هی التی توصل الیك عمیت عین لاتراك و لاتزال علیهما رقیبا و خسرت صفقة عبد لمتجعل له من حبك نصیبا و باز در همان دعای شریف فرموده تعرفت الی فی كل شئ فرأیتك ظاهرا فی كل شئ فانت الظاهر لكل شئ و بعضی از اصحاب این مرتبه گفته ان العالم غیب لمیظهر قط و الحق تعالى هو الظاهر ماغاب قط و الناس فی هذه المسئلة علی عكس الصواب فیقولون العالم ظاهر و الحق تعالى غیب پس تجلی حق در این مقام برای موحد عارف بمرتبهایست كه اظهر و اجلی از حق تعالى چیزی نمیبیند و این تعددات و تكثرات را باطل و ناچیز مشاهده مینماید و لكن این ظهور را عین خفایش میبیند و حضورش را عین غیبتش ملاحظه میكند و این مرتبه شكی نیست كه اعلی از مرتبه دوم است چه در آن جا از صانع مصنوع را میفهمید و از اثر مؤثر را میشناخت و در این مقام غیر از حق چیز دیگر مشاهده نمیكند بلكه مدعا پیش اهل این مرتبه بعكس است چنانكه از كلام بعض عرفاء نقل كردم و اعلی از این مرتبه
مرتبه چهارم است كه توحیدی حقیقی است و این مقام فناء است بنفی كثرت و تحقق وحدت و معرفت حق بحق بدون كیف و اشاره و ایماء و در این مقام ملاحظه غیر ملحوظ است و قطع نظر مقطوع النظر است و این مقام محو موهوم و هتك استار و حجب و فناء بشریت است و رسول الله صلی الله علیه چون بدین مقام رسید متكلم بكلام زملونی دثرونی گردیده و این مرتبه اعظم مراتب و این مقام اعلی مقامات است و برتر از این برای سالك مرتبه متصور نگردد و چون باین مرتبه رسد بمقصود رسیده چهره مقصود را بیپرده مشاهده میكند و این اعلی معانی من عرف نفسه فقد عرف ربه است و این مقام اولی الافئده و در این مقام است كه صحو معلوم میگردد و سر غلبه میكند احدیة جذب صفة توحید مینماید نور از صبح ازل در اشراق و لمعان درمیآید و صبح وصال طلوع كرده چراغهای قوا و تعلقات خاموش میگردد و شرح این مدعا بطریق اشاره گذشت و مراد ما از این كلمات آن است كه قبل از این از كلام معصوم شرح كردیم پس باین كلمات تكفیر ما مكنید و عبث پیرهن اسلام را باین گونه خارها مدرید كه تفتیش شما را لازم است بیاطلاع از حال كسی مباشر لعن آن مشوید كه باعث مزید درجه ملعون و خسران آخرت لاعن گردد و این مراتب درجات عارفین و مقامات موحدین است كه هر كس بدرجه و مرتبه خود بسوی حق تعالى سیر میكند و هر كس بمقام خویش توجه بحق سبحانه تعالى مینماید و حق جل و علا متعالی است از ادراك طالبین و فهم عارفین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین اما توحید ذاتی كه پیش اشعار شد در تقسیم توحید بسوی ذاتی و صفاتی مراد از توحید صفاتی كه معلوم شد پس مراد از توحید ذاتی توحید حق است نفس خود را گواهی خود است بوحدانیة خود چنانكه فرموده شهد الله انه لا اله الا هو و در آن مرتبه احدی نمیرسند سوای ذات بیهمتای او جل جلاله و مراد از توحید حق نفس خود را آن نیست كه گروهی فهمیدهاند كه كل اشیاء ذات حق جل و علایند حقیقت ایشان همان ذات است كه بصور مختلفه مصور گردیده چون آن صورت منخلع گردد حق باقی میماند چنانكه ابنعربی میگوید :
فلولاه و لولانالما كان الذی كانا
فانا اعبد حقاو انا الله مولینا
و انا عینه فاعلماذا ما قیل انسانا
فلاتحجب بانسانفقد اعطاك برهانا
و كن حقا و كن خلقاتكن بالله رحمانا
و ملای روم در كتاب شمس تبریزی میگوید :
هر لحظه بشكل آن بت عیار درآمدهر دم بلباس دیگر آن یار برآمد
یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصیمنصور شد و بر صفت دار برآمد
و در آن كتاب میگوید : چون من بحق واصل شوم بر خویشتن هو میزنم ، و ملا جامی در یوسف زلیخا میگوید :
چه آن بیچون در این چون كرده آرامپی روپوش كرده یوسفش نام
و سایرین از شعرای متصوفه باین قایلند كه ما مكلف توحیدیم و لیكن توحید نمیتوانیم كرد چنانكه میگوید :
و اننی مكلف توحیدهفكیف قبل بلغة المقصود
پس خود خود را توحید میكند بلسان ما ،
ما ذاك الا آیة عنی بلا شرك و كفر سایر الوجود
الخ ، الحاصل اینكه مراد ما از این كلام این نیست بلكه مراد این است كه ممكن نمیشود ممكن را توحید ذات مجرد از كل صفات و اعتبارات نماید بلكه آن ذات مقدس توحید كما ینبغی بجهت خود مینماید و این نظیر قول رسول الله صلی الله علیه و آله است كه در مقام ثناء حق سبحانه تعالى می فرماید لااحصی ثناء علیك انت كما اثنیت علی نفسك و مراد این نیست كه بمحو صفات بشریت عین حق میشوم پس ثنا بكنم كما هو حقه خلاصه كلام در این مقام سخن طویل الذیل است و اكمال آن ممكن نیست هر چه در اختصار كسی میكوشد طول میكشد پس لب میبندیم از این سخنان تا باعث ملال نظركنندگان نگردد خیر الكلام ما قل و دل و اشاره باین توحید است كلام شبلی كه اخذ نموده است از دو حدیث یكی را از كلام منبع حكمت و جویبار معرفت علی بن ابیطالب علیه السلام و دیگری را از كلام امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام و كلامش این است كه من اجاب عن التوحید بعبارة فهو مشرك و من اشار الیه باشارة فهو زندیق و من اومی الیه فهو عابد اوثان و من نطق به فهو غافل و من سكت عنه فهو جاهل و من توهم انه واصل فلیس له حاصل و من ظن انه قریب فهو بعید و من تواجد فهو فاقد و كلما میزتموه باوهامكم و ادركتموه بعقولكم فی اتم معانیكم فهو مصروف مردود الیكم محدث مصنوع منكم و از اینكه این كلمات را از كلام آن حضرت علیه السلام در دو حدیث برداشته است پس شرح كلام آن حضرت اولی و احق خواهد بود از شرح كلام شبلی حدیث اول قال (ع) من سئل عن التوحید فهو جاهل یعنی هر كه پرسد از توحید ذاتی كه عقول از ادراك آن قاصر و اوهام از تصور آن حاسر باشاره مدرك نگردد و بعبارة محدود نشود چنین كسی از جهال و نادانایان بلكه از سفها و بیخردان است چه سؤال بكند از چیزی كه هیچ احدی برای آن جوابی ندارد نعم ما قیل :
بعقل نازی حكیم تا كی ، بفكرت این ره نمیشود طیبكنه ذاتش خرد برد پی ، اگر رسد خس بقعر دریا
و من اجاب عنه فهو مشرك یعنی هر كس كه جواب گوید از آن توحید كه سائل سؤال كرده پس آن شخص مشرك است چه از این ذات خبر نداده است بلكه خبر داده از چیزی كه غیر آن ذات است پس شریكی در معبودیت بجهت او قرار خواهد داد پس مشرك خواهد بود و از او بلسان جواب گفتن نتوان انما تدركه القلوب بحقایق الایمان ، و من عرف التوحید فهو ملحد یعنی هر كس كه بشناسد توحید را ملحد است زیرا كه معرفتش بذات واقع نگردد و وصفش بمسما بحقیقت اتصاف نپزیرد چه هر مصنوعی محدود است و هر محدودی مصنوع است و هر مصنوعی محدث است و هر محدثی قدیم نیست و تسمیهاش بمسما اطلاق نگردد و هر كه این مرتبه را ادعا كند پس بتحقیق كه از حق اعراض نموده میل بباطل كرده است پس ملحد باشد و من لمیعرف التوحید فهو كافر یعنی هر كه نشناسد توحید را بوجه من الوجوه بلكه بتكثر و تعدد قایل شود وحدة ظاهره حق را در كل اشیاء مشاهده نكند پس كافر دور از رحمت حق تعالى است و چون این حدیث شریف در بیان مقامات موحدین است میرسد ما را كه معنی كنیم این حدیث شریف را نهجی كه مطابق تقسیم ما سابقا باشد چه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می فرماید كه ما لفظی كه ادا میكنیم از آن هفتاد معنی اراده میكنیم كه آن لفظ بهمه آن معانی دلالت داشته باشد پس میگوئیم كه كلام امام علیه السلام من سئل عن التوحید فهو جاهل اشاره بمرتبه چهارم باشد یعنی هر كه سؤال كند از توحید حقیقی كه چگونه است و چه طور حاصل میشود پس بتحقیق كه نادان و غافل است كه این مرتبه مرتبه سؤال و جواب نیست باشاره معلوم نشود و بعبارت محدود نگردد آن مقام محو و فنا است و محل اندكاك جبل انیة و ترك شهود و غیبة است آن جا چه مشعور به است بلكه چه اختیاریست سرج قوا و حواس ظاهره و باطنه خاموش گردیده غیر از حق چیزی دیگر نمیبیند پس سؤال از این مرحله محض جهالت و غفلت است این است كه حضرت لفظ جهل را ادا فرمودند شرك و كفر نفرمودند در این مقام چه اگر كسی از این مرتبه سؤالی كند نقص بایمان این كس نخواهد داشت و من اجاب عنه فهو مشرك جواب فرع معرفت است و جواب یا باشاره است یا بلسان یعنی هر كه ادعای معرفت كند و اشاره بسوی حق نماید او مشرك است چه آنچه را كه او اشاره بسوی او كرده است ذات حق نیست بلكه غیر او است زیرا كه هر مشار الیه محدود است و هر محدودی مصنوع است و هر مصنوعی محدث است پس جواب از توحید نه باشاره متصور گردد و نه بلسان صورت میبندد بلكه ادراك میكنند این را قلوب بحقایق ایمان چه سرور اوصیاء می فرماید انی لماعبد ربا لماره و در بیان این فرمودند لمتره العیون بمشاهدة العیان و لكن رائة القلوب بحقایق الایمان و باز در حدیث دیگر فرموده ان الله تجلی لعباده من غیر ان راوه و اراهم نفسه من غیر ان یتجلی لهم و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در جواب ابیبصیر از سؤال از امكان رویة حق تعالى روز قیامت بجهت مؤمنین فرمود نعم و قد راوه قبل یوم القیامة پس ابوبصیر گفت كی دیدند قبل از قیامت فرمود حین قال الست بربكم قالوا بلی پس ساكت شد آن حضرت ساعتی پس فرمود و ان المؤمنین لیرونه فی الدنیا قبل یوم القیامة الست تراه فی وقتك هذا ابوبصیر عرض كرد فدایت شوم آیا حدیث كنم مردم را از این خبر كه بمن دادی فرمود لا فانك اذا حدثت به فانكره منكر جاهل بمعنی ما تقول ثم قدر ان هذا تشبیه و كفر یعنی ای ابوبصیر خبر مكن مردم را از آنچه من بتو گفتم پس اگر خبر كنی انكار میكند سخن ترا منكری كه نمیداند معنی آنچه را كه میگوئی پس حكم میكند كه این تشبیه و كفر است پس فرمود آن حضرت و لیست الرؤیة بالقلب كالرؤیة بالعین تعالى عما یصفه المشبهون و الملحدون یعنی نیست دیدن قلبی مثل دیدن بچشم تا مستلزم تشبیه باشد بلكه آن رؤیة و رائی این است كه بارباب شهود و عرفان معلوم است چشم را كجا یارائی دیدن انوار حق تعالى است و چون تجلی نمود حق سبحانه تعالى بنوری از انوار خود كه ملكی است از روحانیین كه در تحت عرش است كوه پاره پاره گردیده و خر موسی صعقا و بنیاسرائیل مردند چه بیفهمند مردم و لكن لایسعنی ارضی و لا سمائی بل یسعنی قلب عبدی المؤمن و وسعت قلب عبد مؤمن بیش از زمین و آسمان و عرش و كرسی است چون حق تجلی بقلبش كند غیر از حق مشاهده هیچ چیز نمینماید و همه اشیاء را نابود و مضمحل میبیند و این مرتبه ارباب شهود و عرفان را است و این گونه توحید توحید شهودی باشد و من عرف التوحید فهو ملحد یعنی هر كه بشناسد توحید ذاتی را من حیث الذات یعنی ادعای شناختن كند پس او ملحد است معرض از حق است و حق از او معرض چه حق سبحانه تعالى اجل است از اینكه منسوب شود بسوی چیزی و یا چیزی را باو نسبت دهند من حیث الذات بلكه شناخته میشود بآثار فعل و صفاتش و این مقام دوم است كه توحید ذات است بسبب آثار و صفات و صنایع حق تعالى چنانكه بیان شد و من لمیعرف التوحید فهو كافر یعنی هر كه نشناسد توحید عبادت را و بجهت معبود شریكی و مثلی قرار بدهد یا اینكه هیچ معبود را نشناسند پس این شخص كافر است و این اشاره بسوی مرتبه اولی است پس این حدیث شریف شاهد و گواه بر تقسیم ما میباشد و معانی دیگر را نیز احتمال دارد خوفا للاطالة ترك آن در این مقام نمودیم چو مطلب بسیار طول كشید و ما درصدد اجمال و اختصار میباشیم اما حدیث دوم از كلام امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام كه شبلی از آن اخذ نموده و با كلمات خود ممزوج نموده آن است كه آن حضرت فرمود كلما میزتموه باوهامكم فی ادق معانیكم فهو مخلوق مثلكم مردود الیكم یعنی آنچه را كه تمیز دهید بوهمهای شما به باریكترین معانی پس او مخلوق است مثل شما مردود است بسوی شما بعلت اینكه در ذهن حاصل نمیشود مگر صور معلوم و متصور و الا اجماع ضدین در آن واحد لازم آید چه هر گاه تصور كوه كسی كند باید ذهنش باید بزرگ گردد و اگر خردل تصور كند باید كوچك شود این چنین امر صورت نهبندد پس صور اشیاء باید در ذهن داخل شود چه معنی تصور زید آن است كه صورتی از آن در ذهن ارتسام میپزیرد كه بآن صورت ممتاز از عمرو میگردد مثلا و فرقی میانه مرآت و نفس در انطباع صور نیست پس در صورت تصور ذات حق اثبات صورت برایش میشود و این باطل است بنص احادیث متظافرة متكاثرة از آن جمله حدیثی است كه از حمزة بن محمد منقول است كه او گفت نوشتم بسوی حضرت امام رضا علیه السلام و سؤال كردم از آن حضرت از جسم و صورت پس نوشت سبحان من لیس كمثله شئ لا جسم و لا صورة و از آن جمله حدیثی است كه محمد بن حكیم روایت كند كه وصف كردم برای حضرت امام موسی كاظم علیه السلام قول هشام بن سالم جوالیقی كه بصورت قایل است و حكایت نمودم قول هشام بن حكم را كه بجسمیة قایل است پس فرمود آن حضرت ان الله لایشبهه شئ ای فحش او خنا اعظم من قول من یصف خالق الاشیاء بجسم او صورة او بخلقة او بتحدید و اعضاء تعالى الله عن ذلك علوا كبیرا و از آن جمله حدیثی كه محمد بن الفرج الرجحی روایت كند كه نوشتم برای حضرت امام رضا علیه السلام و سؤال كردم از آنچه هشام بن سالم گوید در صورت و از آنچه هشام بن حكم گوید در جسم پس نوشت آن حضرت دع عنك حیرة الحیران و استعذ بالله من الشیطان لیس القول ما قال الهشامان و از آن جمله حدیثی است كه یونس بن ظبیان روایت كند كه عرض كردم بخدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام كه هشام بن حكم میگوید قول عظیمی را مگر اینكه من بجهت شما اختصار میكنم و چند حرف از آن عرض میكنم گمان كرده هشام بن حكم كه خداوند جسم است بدلیل اینكه اشیاء یا جسمند یا فعل جسم جائز نیست كه صانع فعل باشد چه فعل تقوم ندارد مگر بفاعل پس باید جسم باشد چه اشیاء منحصر در این دو تا است پس حضرت فرمود ویله أماعلم ان الجسم محدود متناه و الصورة محدودة متناهیة فاذا احتمل الحد احتمل الزیادة و النقصان و اذا احتمل الزیادة و النقصان كان مخلوقا پس یونس گوید عرض كردم چه بگویم در این باب فرمود لا جسم و لا صورة و هو مجسم الاجسام و مصور الصور لمیتجزء و لمیتناه و لمیتزاید و لمیتناقص لو كان كما یقولون لمیكن بین الخالق و المخلوق فرق و لا بین المنشی و المنشأ لكن هو المنشئ فرق بین من جسمه و صوره و انشاه او كان لایشبهه شئ و لایشبه هو شیئا الحاصل اینكه ثابت شد بطلان قول هشام بن حكم پس حق را در ذهن نتوان داخل كرد
و دلیل دیگر بر این مدعا این است كه وجود ذهنی را تفسیر نمودهاند حكما و متكلمین بوجود ظلی و ظل فرع ذی ظل است پس هر چه در ذهن درآید باید از امر خارجی منتزع گردد اگر كلی است ما یحصل فی الذهن منتزع از امر خارجی كلی میشود و هكذا اگر جزئی باشد یا ذاتی یا عرضی باشد بدلیل قوله تعالى و ان من شئ الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم پس هر گاه حق در ذهن داخل شود باید از وجود خارجی منتزع گردد كجا میتواند حادث كه انتزاع كند قدیم را پس آنچه كه در ذهن داخل امری است جدید حادث و الله نیست این است معنی قول حضرت صادق علیه السلام كلما میزتموه باوهامكم اه و قول شبلی و من توهم انه واصل فلیس له حاصل اشاره بتوحید حقیقی و وصول تحقیقی است كه این را هر كه توهم كند برای او حاصلی نیست محض توهم است چنانكه جمعی از گمراهان زاد الله اضلالهم را مذهب این است كه چون ما واصل شویم بذات حق سبحانه تعالى بجهة ما نمازی نیست روزه نیست و حجی نیست زكوتی نیست و ما بهتر از پیغمبرانیم كه ما را جز مشاهده جمال چیز دیگر نفرمودهاند و ایشان را بتبلیغ و ارسال از آن حظ بیبهره نمودند یكی از ثقات گوید كه در روضه اباعبدالله الحسین علیه السلام جمعی را دیدم نشسته پاره از ایشان نماز كردند و پاره نماز نكردند جویا شدم سبب نماز نكردن را گفتند كه این جماعت از جمله واصلینند كه تكلیف از ایشان ساقط گشته است و میگویند كه تكلیف برای این است كه مردم معرفت حق حاصل كنند و بدرجه قرب وصال برسند چنانكه حق تعالى در كلام مجید فرموده فاعبد ربك حتی یأتیك الیقین چون ایشان بآن رسیدند پس تكلیف از ایشان ساقط گشت عجب دارم از این استدلال و از این سخن كه عاقلی این سخن را نمیگوید حق بجانب ایشان است كه آمدند بخلاف قانون شریعت مصطفوی صلی الله علیه و آله بنای ریاضت گذاشتند شیطان بصورتی بر ایشان متمثل شد خود را خدائی ایشان نمود كه اكنون شما بمن واصل شدید ساقط كردم از شما نماز را و روزه را و كل تكالیف را نعوذ بالله من شر الشیطان الرجیم كمثل الشیطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انی بریئ منك انی اخاف الله رب العالمین عزیز من فریب این جماعت را نخوری و از مكر این طایفه از راه بدر نروی كه ایشان حق را نشناختند خداوند عالم از ایشان بیزار است و رسول و اوصیاء او از این جماعت بریاند بحق نمیتوان رسید مگر بدلالت رسول الله و ائمه صلوات الله علیهم سرور اوصیاء علیه صلوات الله الملك العلی می فرماید نحن الاعراف الذین لایعرف الله الا بسبیل معرفتنا یعنی ما اعراف آنچنانی هستیم كه نشناخت خدایرا هیچكس مگر بآن طریقی كه ما دلالت نمودیم و بیان كردیم كی این حضرات فرمودند كه تكلیف برای معرفة است و چون معرفة حاصل شد مكلف نیستید و این آیه با آنكه بجهة رسول الله (ص) نازل شده هیچ احدی خبر نمیدهد كه آن حضرت ساعتی از عبادت حق عزوجل غافل شده و آنی و دقیقه كوتاهی كرده حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه كه افضل كل خلق است بعد از رسول الله (ص) و عبادت آن حضرت در قوه بشر نیست چنانكه در بین نماز زانوی مبارك آن حضرت را به تیغ شكافتند و پیكان را بیرون آوردند هیچ مطلع نشد و بعد از رسول اعرف و افضل كل خلق بود آن حضرت ترك نماز و سایر واجبات و مندوبات ننمود و ادعا نكرد كه من از پیغمبر محمد مصطفی (ص) برترم بلكه چون میگفت انا عبد من عبید محمد (ص) من بنده هستم از بندگان محمد (ص) خدا لعنت كند این جماعت را كه خلق را گمراه نمودند و از راه حق بباطل ایشان را میل دادند پس هر كس كه این توهم و گمان باطل نماید حاصلی برایش نخواهد بود خسر الدنیا و الآخرة ذلك هو الخسران المبین و قول شبلی كه من ظن انه قریب فهو بعید اشاره بقرب آن مرتبه است چه هر كس این گمان كند پس او دور است از رای صواب و عقل سلیم چه بنده با این كثافت بشریت و علایق جسمانیة كجا میسر است او را كه نزدیك شود آن ذات مقدس تبارك و تعالى و مراد از قوله تعالى و نحن اقرب الیه من حبل الورید مطلع و با خبر بودن حق تعالى است از كل احوال و اعمال و اقوال مخلوق نه اینكه ملصق باشد از قبیل التصاق در عرض با معروض یا اتحاد وجود با مهیة و دلیل بر این مدعا قوله تعالى ما یكون من نجوى ثلثة الا و هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك الا و هو معهم اینما كانوا الآیة ، نعم ما قیل :
یار نزدیكتر از من بمن استوین عجایب كه من از وی دورم
چه كنم با كه توان گفت كه دوستدر كنار من و من مهجورم
و این شاعر از اهل مرتبه اولی است یا ثانیه علی اعتبار زیرك شو در فهم این مطالب پس ای عزیز دانستی از كلمات سابقه كه توحید نظر بنفسش در مرتبه اولی منقسم بچهار قسم میشود توحید ذاتی و توحید صفاتی و توحید افعالی و توحید عبادت و توحید نظر بموحدین دو قسم میگردد توحید ذاتی و توحید صفاتی و نظر باختلاف مراتب و تفاوت درجات عارفین و موحدین توحید صفاتی مرتب بچهار مرتبه میگردد توحید عبادت و توحید ذاتی و توحید شهودی و توحید حقیقی و هر مرتبه از این مراتب چهارگانه مشتمل بر توحید ذاتی و توحید صفاتی و توحید افعالی و توحید عبادت میباشد اما در توحید شهودی و حقیقی وجه اشتمال هر یك از این دو مرتبه مراتب چهارگانه را پس ظاهر است چه در آن مقام ملاحظه هیچ نمیكند مگر حق و كل اشیاء را باطل و مضمحل میداند پس برای هیچ چیز فعلی و صفتی ثابت نمیكند مگر برای حق عزوجل اما توحید ذاتی اشعار شد وجه اشتمالش و همچنین توحید عبادت و بیانش گذشت و جمع نمودن شارح دام ظله و اطال بقائه نبوت و ولایت را در قول خود و امتثال بمقتضای نبوت و ولایة اشاره است باینكه نبوت مستلزم ولایت است بدون عكس پس هر نبی ولی هست چه نبوت ظاهر ولایت است و ولایت مقوم نبوت است از این سبب است كه حضرت رسول (ص) میفرمود یا علی انت منی بمنزلة الروح من الجسد و انت نفسی بین جنبی و تحقیق مرام علی حسب ما یقتضیه المقام سابق شد تكرار مستكره است اما نبوت و معنیش و فرق بین نبی و رسول و اختلاف قوم در این مسئله و ذكر احادیث داله بر مدعا پس در قوله علیه السلام السلام علیكم یا اهل بیت النبوة مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى
اما قول شارح سلمه الله و باید كه پاك باشی از معاصی و غفلات ظاهره و باطنه و كبیره و صغیره پس مراد از غفلات آن است كه در حدیث مذكور است المؤمن هو ان كلامه ذكر و صمته فكر و نظره اعتبار یعنی مؤمن آن كس است كه كلامش ذكر باشد و مراد از ذكر تكلم نمودن بآنچه رضای الهی در آن باشد پس طلب معاش محضا لله و تكلم در آن از جمله اذكار خواهد بود چه ذكر بمعنی یاد آوردن است حق است و این نیز نوع از یاد آوردن است و تخصیص بطلب معاش ندارد بلكه غیرش نیز مثل سعی در حاجت برادر مؤمن نمودن محضا لله مظلومی را از دست ظالمی خلاص كردن و با مردم بآنچه از جانب خدا امر شده است سلوك و مدارا نمودن و امر بمعروف و نهی از منكر كردن و امثال اینها از آنچه كه محضا لله باشد حتی در نزد ارباب یقین و ایمان جماع با زنان خود كردن محضا لله است نه بجهت خواهش نفس پس اگر تكلم كند بدون ذكر حق تعالى غافل شده است از ذكر حق و همچنین مؤمن آن است كه خواموشی او فكر باشد یعنی متوجه شود بدل خود بسوی آثار و عظمت و قدرت خالق جبار پس چون فكر نمود مییابد و میفهمد اشیائی را كه بوصف در نمیآید و عبارت از آن تعبیر نمیشود و میشناسد مقام صاحب امر و نهی را پس چون آن مقام را شناخت ثابت میشود در نزد او بدون تردد كه فخری نیست مگر در طاعت حق و طلب رضا و خشنودی او و مطلوب هیچكس در دنیا و آخرت حاصل نمیشود مگر از حق جل و علا چنانكه می فرماید من كان یرید ثواب الدنیا فعند الله ثواب الدنیا و الآخرة یعنی هر كه بخواهد ثواب دنیا را پس در نزد خدا است ثواب دنیا و آخرت پس میداند كه نیكو نیست خدمت حق برای خواطر غیر او مثل عبادت كردن برای آنكه بهشت باو بدهد یا آنكه از دوزخ نجات دهد بلكه عبادت را محضا لوجهه العزیز میكند پس راضی میشود نعمة او را و بلاء او را پس در نزد خدا مرضی خواهد بود و خدا از او راضی خواهد شد پس هر گاه خواموشی مؤمن تفكر و تدبر در آثار و صنع حق عزوجل میباشد پس اگر صمت او برای تفكر در امر متعلق بدنیای صرف باشد غافل شده است از یاد حق و همچنین مؤمن آن است كه نظرش اعتبار باشد یعنی چون نظر كند در این دنیا و مافیها بهبیند كه مردم میمیرند و عمارات عالیه خراب میشوند و اساس دنیویه زود منهدم میگردد پس اعتبار بگیرد و نفس خود را معالجه كند چون منتظر مرگ باشد باین معنی كار متعلق بامروز را از عبادت بفردا نیندازد و آماده و مستعد باشد كه هر وقت كه خبر كنند برای سفر دور و دراز بی زاد راحله نباشد حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود كه لیس العلم بكثرة التعلیم و التعلم بل هو نور من عند الله یقذفه فی قلب من یحب فینفتح فیشاهد الغیب و ینشرح فیحتمل البلاء قیل له یا رسول الله (ص) هل لذلك علامة قال التجافی عن دار الغرور و الاستعداد للموت قبل نزوله یعنی نیست علم بكثرت تعلیم و تعلم بلكه نوری است كه خداوند عالم میاندازد در دل هر كس كه دوست دارد او را پس مفتوح میشود بر او ابواب كرامت پس مشاهده میكند امور پنهان را آن چنان امری كه ناس از تحمل آن عاجزند و منشرح میشود سینهاش پس متحمل بلاها و اذیتهای زمانه میگردد و نعیم ابدی جاودانی را بنظر درمیآورد و این اذیتها برایش سهل میشود چنانكه در حدیث است كه در مؤمن سه خصلت باید باشد یكی خصلت حق جل و علا كه مردم بر اسرار و احوالش مطلع نگردند دوم خصلت رسول الله صلی الله علیه و آله كه با مردم مدارا كند با هر كس نسبت بحالش سلوك نماید سیم خصلت اوصیاء علیهم السلام است كه بر اذیت مردم صبر كند و این دو روزه دنیای فانی را بهر طریق كه باشد بگذراند نعم ما قیل :
هر كه با عین الیقین بینا در این عبرتسراستبا یقین داند كه این دارالفنا دارالعنا است
در حقیقت این جهان راه است منزل آن جهانهیچ عاقل در میان راه آسایش نخواست
پس هر كس كه نظرش غیر اعتبار و عبرت باشد غافل است بصرنا الله و ایاكم بعیوب انفسنا و جعلنا و ایاكم من الذین جاهدوا فی الله فهدی بهم سبیله و اوضح لهم طریقه بحق النبی و آله الطاهرین این است غفلات ظاهره و باطنه
اما معاصی كبیره و صغیره پس بدانكه میانه علما در معاصی كبیره و عدد آن اختلاف است بعضی میگویند كه معصیت نسبت بیكدیگر كبیره و صغیره میباشند و الا همه معاصی كبیرهاند چه نافرمانی خدای عزوجل با اطلاع او و حضور او امری است بزرگ و كاری است عظیم و لیكن این معاصی هر یك نسبت بآن دیگر متصف بصفت صغر و كبر میگردند البته حرق كلام الله اعظم از شرب خمر است و زنا اعظم از كذب است و بر این قیاس سایر معاصی اگر چه این كلام كلامی است متین و جید و لیكن احادیث و آیات مخالفت دارد این را چه در اكثر از احادیث بلكه كلا فرق نموده است معصوم میانه صغیره و كبیره و عدد ایشان را بیان فرموده پس ما آنچه حدیث اشعاری بآن ندارد ترك میكنیم چه در این بلكه حكمتی و مصلحتی باشد كه عقول ناقصه و ضعیفه ما ادراك آن مراتب نكند و عدد معاصی كبیره در احادیث مختلف وارد شده و ذكر آن احادیث كلا در این موضع مناسب نیست پس ذكر میكنم دو حدیث را كه ثانی مبین اول و جامع همه آنچه در قرآن و در احادیث مختلفه وارد شده است میباشد خیر الكلام ما قل و دل اما حدیث اول حلبی گوید كه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام پرسیدم قوله تعالى ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سیئاتكم و ندخلكم مدخلا كریما فرمود آن حضرت الكبائر ما اوجب الله عز و جل علیها النار یعنی معاصی كبیرة آن معاصیند كه خداوند عزوجل وعده كرده است فاعل آن را آتش جهنم اما حدیث دوم پس روایت كند احمد بن محمد بن خالد از عبدالعظیم بن عبدالله الحسنی كه گفت كه حضرت امام محمد تقی علیه السلام فرمود كه شنیدم از پدرم امام رضا علیه السلام كه فرمود شنیدم از پدرم موسی بن جعفر علیه السلام كه فرمود داخل شد عمرو بن عبید بر پدرم امام جعفر صادق علیه السلام پس چون سلام كرد نشست تلاوت كرد آیه الذین یجتنبون كبائر الاثم و الفواحش پس بازایستاد پس آن حضرت فرمود ما اسكتك یعنی چه چیز ساكت گردانید ترا از اتمام نمودن آیه عرض كرد كه دوست دارم كه بشناسم معاصی كبیره را از كتاب خداوند عزوجل پس فرمود آن حضرت نعم یا عمرو اكبر الكبایر الاشراك بالله یقول الله و من یشرك بالله فقد حرم الله علیه الجنة و بعده الایاس من روح الله لان الله عز و جل یقول انه لاییئس من روح الله الا القوم الكافرون ثم الامن ( من ظ ) مكر الله لان الله عز و جل یقول فلایأمن من مكر الله الا القوم الخاسرون و منها عقوق الوالدین لان الله سبحانه جعل العاق جبارا شقیا و قتل النفس التی حرم الله الا بالحق لان الله عز و جل یقول فجزاؤه جهنم خالدا فیها الی آخر الآیه و قذف المحصنة لان الله عز و جل یقول لعنوا فی الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم و اكل مال الیتیم لان الله عز و جل یقول انما یاكلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا و الفرار من الزحف لان الله عز و جل یقول و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحیزا الی فئة فقد باء بغضب من الله و ماویه جهنم و بئس المصیر و اكل الربا لان الله عز و جل یقول الذین یاكلون الربا لایقومون الا كما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس و السحر لان الله عز و جل و لقد علموا لمن اشتراه ما له فی الآخرة من خلاق و الزنا لان الله عز و جل یقول و من یفعل ذلك یلق اثاما یضاعف له العذاب یوم القیمة و یخلد فیه مهانا و الیمین الغموس الفاجرة لان الله عز و جل یقول الذین یشترون بعهد الله و ایمانهم ثمنا قلیلا اولئك لا خلاق لهم فی الآخرة و الغلول لان الله عز و جل یقول و من یغلل یأت بما غل یوم القیامة و منع الزكوة المفروضة لان الله عز و جل یقول فتكوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم و شهادة الزور و كتمان الشهادة لان الله عز و جل یقول و من یكتمها فانه آثم قلبه و شرب الخمر لان الله عز و جل نهی عنها كما نهی عن عبادة الاوثان و ترك الصلوة متعمدا او شیئا مما فرض الله عز و جل لان رسول الله صلی الله علیه و آله قال من ترك الصلوة متعمدا فقد برئ من ذمة الله و ذمة رسول الله و نقض العهد و قطیعة الرحم لان الله عز و جل یقول لهم اللعنة و لهم سوء الدار پس برخواست عمرو از برای او صراخی و جزعی بود از گریه خود و میگفت هلاك شود هر كه سخن گفت برای خود و با شما منازعه كند در فضل و علم و از اینكه بنای ما در تألیف این كتاب انتفاع عوام است لهذا بترجمه این حدیث شریف میپردازیم تا خواص و عوام از آن انتفاع گیرند چون عمرو عرض كرد خدمت حضرت آن حضرت فرمود كه خوب است ای عمرو برایت از كلام الله كبایر را بیان مینمایم بدانكه بزرگترین معاصی كبیره شرك بخدا است خواه در ذات و خواه در صفات و خواه در افعال و خواه در عبادت و معنی شرك در عبادت آن است كه عابد اراده كند با حق تعالى غیر او را و او در این امة اخفی است از دبیب نمله سوداء در لیله ظلماء چنانكه حق تعالى می فرماید و مایؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون یعنی ایمان نیاوردند بسیاری از مردمان بحق سبحانه تعالى مگر آنكه ایشان شریك قرار دهندگانند برای حق جل و علا و عبادت بر دو نوع است عامه و خاصه :
اما عبادت عامة یعنی شرك در آن پس رسول الله صلی الله علیه و آله می فرماید الشرك اخفی فی امتی من دبیب النمل در حدیث دیگر وارد است من حلف بغیر الله فقد اشرك یعنی هر كه قسم بغیر خدا بخورد پس شریك قرار داده است برای حق تعالى و در تفسیر قوله تعالى و مایؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام مأثور است كه فرمودند مراد از شرك در این آیه شرك طاعت است بقول خودشان كه یطیع الشیطان من حیث لا يعلم فیشرك یعنی فرمانبرداری میكند شیطان را از جهالت پس شریك قرار میدهد برای حق تعالى پس از این حدیث شریف معلوم شد كه ارتكاب معاصی شرك در طاعت است چه اطاعت میكند شیطان را پس شریك قرار میدهد برای حق تعالى در طاعت و نیست شرك در عبادت كه عبادت كند غیر خدا را و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است كه فرمود و من ذلك قول الرجل لا و حیاتك یعنی از شرك است قول مرد كه بگوید كه نه قسم بحیات تو و از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است كه فرمود آن حضرت الرجل یقول لولا فلان لهلكت و لولا فلان لاصبت كذا و كذا و لولا فلان لضاع عیالی الا انه قد جعل لله شریكا فی ملكه یرزقه و یدفع عنه یعنی مردی كه میگوید اگر فلانی نمیشد هرآئینه هلاك میشدم و اگر فلانی نمیبود بمن نمیرسید فلان چیز فلان چیز از بلا و اگر فلانی نمیشد ضایع میشد عیال من نیست این كلام مگر اینكه آن مرد گردانیده است برای حق تعالى شریكی در ملك او كه روزی میدهد او را و دفع میكند از او بلا را پس عرض كردند خدمت حضرت كه اگر آن شخص بگوید اگر خداوند عزوجل بمن منت نمیگذاشت بمعاونت فلان هرآئینه هلاك میشدم چگونه است حضرت فرمود كه لا بأس هیهنا در این وقت باكی نیست میتواند بگوید الحاصل اینكه هر گاه اعتماد كند بچیزی از مخلوقات و او را مستقل بداند در آن امر پس مشرك است اما هر گاه آن شخص را از اسبابی بداند كه خداوند عالم قرار داده است موحد است نه مشرك
اما عبادت خاصة كه معین و مقرر فرموده است شارع علیه السلام مثل نماز و روزه و حج و سایر عبادات شرعیه پس شرك در آن شرك در باعث بر ایقاع آن است مثل ریا یعنی دیدن زید مثلا باعث بر ایقاع نماز میشود در آن وقت مخصوص و برای ریا نیز دو مرتبه است شرك و كفر اما شرك این است كه نماز كند عابد برای خدا و باعث بر ایقاع صلوة در آن وقت مخصوص نمودن بزید مثلا باشد اما كفر این است كه منظور آن شخص از نماز كردن نمودن بزید است هر گاه زید نمیشد نماز نمیكرد پس هر گاه حلال بداند این دو رتبه مذكوره را كافر است و خونش حلال است و قتلش واجب است هر گاه دانسته شود كه اعتقاد این شخص این است باخبار خود در صورتی كه عالم و مختار باشد باخبار خود هر گاه حلال نداند پس شركی است كه كفر را لازم دارد امر باعاده نمازش میكنند اولا و مرتبه دوم توبهاش میدهند و مرتبه سیم تعزیرش میكنند و مرتبه چهارم میكشند پس فرمود حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در تعداد كبایر و بعد از شرك مأیوس بودن یا مأیوس گردانیدن خلق را از رحمت حق تعالى بعلت اینكه خداوند عزوجل در كلام حمید مجید می فرماید لاییأس من روح الله الا القوم الكافرون یعنی مأیوس از رحمت حق تعالى نمیشود مگر گروه كافران و بعد از یأس از رحمت حق ایمن بودن از مكر خدا است چنانكه می فرماید حق عزوجل فلایأمن من مكر الله الا القوم الخاسرون یعنی ایمن نمیشود از مكر حق تعالى مگر گروه زیانكاران و از معاصی كبیره است عقوق والدین بعلت اینكه حق تعالى گردانیده است عاق را جبار شقی و از آن معاصی است كشتن نفسی كه حرام كرده است خداوند عالم كشتن آن را مگر بحق كه قصاص یا چیز دیگر از امور شرعیه باشد بعلت اینكه حق تعالى می فرماید فجزاؤه جهنم خالدا فیها تا آخر آیه یعنی هر كه بكشد مؤمن را دانسته پس پاداش عملش جهنم است حالكونی كه علی الدوام در آن باشد و از آن معاصی است نسبت دادن محصنات را بزنا بعلت اینكه حق تعالى می فرماید لعنوا فی الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم یعنی هر كه نسبت دهد محصنات را بزنا لعنت كرده شدهاند در دنیا و آخرت و برای ایشان است عذاب بزرگ و از آن معاصی خوردن مال یتیم است بعلت اینكه حق تعالى می فرماید انما یاكلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا یعنی اینست و جز این نیست میخورند در شكمهای خودشان آتش را و زود است كه برافروزند سعیر را كه طبقه از طبقات جهنم است و از آن معاصی است فرار نمودن از جهاد با رسول الله صلی الله علیه و آله یا با امام مفترض الطاعة بعلت اینكه حق سبحانه تعالى می فرماید و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحیزا الی فئة فقد باء بغضب من الله و مأویه جهنم و بئس المصیر یعنی هر كس كه هر كس برگرداند از لشكر مخالف در هنگام حرب پشت خود را بجهت گریختن پس مستوجب شده است غضب خداوند عزوجل را و جایگاه او در جهنم است و بد جائی است جهنم و از آن معاصی ربا خوردن است بعلت اینكه حق تعالى می فرماید لا یقومون الا كما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس یعنی آن كسانی كه ربا میخورند برنمیخیزند برای حشر مگر مثل برخواستن كسانی كه شیطان بسبب مس كردن ایشان را متخبط كرده باشد یعنی چون روز قیامت میشود شكم آنها بحدی بزرگ میگردد كه قدرت حركة و رفتار ندارند و از آن معاصی سحر است بعلت اینكه حق تعالى می فرماید و لقد علموا لمن اشتراه ما له فی الآخرة من خلاق كه بتحقیق كه دانستند مر آن اشخاصی كه خریدند دنیا را بدین كه نیست از برای ایشان در آخرت هیچ نصیبی و بهره چه سحره بسبب سحر خودشان ادعای اعجاز و كرامت میكنند و مردم را بگرد خودشان جمع مینمایند پس خریدند دنیا را بدین نعم ما قیل :
دنیا بدین خریدنت از بیبصارتیستای بدمعاملت بهمه هیچ میخری
و از آن معاصی است زنا كردن بعلت اینكه حق جل و علا می فرماید و من یفعل ذلك یلق اثاما یضاعف له العذاب و یخلد فیه مهانا یعنی هر كه زنا كند برمیخورد گناه را و خداوند زیاد میگرداند برای آن زانی عذاب را و مخلد میگرداند در آن عذاب در حالتی كه اذیت میكنند آن را در آن عذاب و از آن معاصی است یمین غموس فاجره یعنی قسم خوردن بر بفعل نیاوردن آنچه نیامده است و در زمان مستقبل خواهد آمد در آن زمان مستقبل پس اگر الآن قسم خورد كه من در زمان مستقبل فلان عمل نكردهام راست است اثمی بر او نیست یا اینكه مراد از این عبارت قسم دروغ است مطلقا بعلت اینكه حق تعالى می فرماید الذین یشترون بعهد الله و ایمانهم ثمنا قلیلا اولئك لا خلاق لهم فی الآخرة یعنی آن كسانی كه میخرند بعهد خدا و قسمهای خودشان قیمت اندكی را برای آن جماعت نصیبی نیست در دار آخرت و از آن معاصی غلول است یعنی خیانت در غنیمت پیش از قسمت آن نمودن بعلت اینكه حق تعالى می فرماید و من یغلل یأت بما غل یوم القیمة یعنی كسی كه در غنیمت خیانت كند میآورد آنچه را كه خیانت كرده است روز قیامت پس عذاب كرده میشود بآن عمل و از آن معاصی منع نمودن زكوة واجبه است بعلت اینكه حق تعالى می فرماید فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم یعنی پس داغ كرده میشود بآن اموال پیشانیهای ایشان را و پهلوها و پشتهای ایشان را پس بایشان میگویند ملائكه این است آنچه كه برای شما ذخیره كرده بودید و از آن معاصی است بدروغ گواهی دادن و كتمان شهادت كردن بعلت اینكه حق تعالى می فرماید و من یكتمها فانه آثم قلبه یعنی هر كه كتمان كند شهادت را و از آن معاصی شراب خوردن است بعلت اینكه حق تعالى نهی كرده از آن چنانكه نهی كرده از پرستش بتها و از آن معاصی ترك نماز كردن است بعلت اینكه پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله فرموده و من ترك الصلوة متعمدا فقد برئ من ذمة الله و ذمة رسوله یعنی هر كس كه ترك كند نماز را دانسته پس بتحقیق كه بری شده از ذمه خدا و ذمه رسول او و از آن معاصی است شكستن پیمان بعد از آنكه صیغه خوانده شده و قطع كردن رحم است بعلة اینكه حق تعالى می فرماید الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار یعنی آن كسانی كه میشكنند پیمان خدا را بعد از میثاق او و قطع میكند آنچه را كه حق تعالى امر بوصل او نموده كه صله رحم باشد و فساد میكنند در زمین بجهة آن جماعت است لعنت خدا و برای ایشان است خانه بد كه عبارت از جهنم است ، معلوم بوده باشد كه در ترك صلوة آیه ذكر نكردن اشاره بر این است كه نهی از آن نیز از این آیه مذكوره مفهوم میگردد بعلة اینكه نماز عهدی است از عهدهای حق سبحانه تعالى پس هر كه ترك كند نقض عهد نموده برای او لعنت حق است و آتش جهنم پس معلوم شد كه این حدیث مبین حدیث اول است و جامع كل آنچه در احادیث مختلفه است و صلى الله على محمد و آله الطاهرین و لعنة الله على اعدائهم و مخالفیهم اجمعین الى یوم الدین