مقدّمه
بدایتاً این عبارت ذکر شود که، "خرق به معنی شکافتن و دریدن است و خرق عادت یعنی عمل به کاری که خلاف عادت و رسم معمول است و کرامت اولیا را به خرق عادت تعبیر کنند." افلاکی گوید، "انبیاء و اولیاء ... کرامات و خرق عادات مینمایند تا دیگران عبرت گرفته، دیگر آن نکنند" (فرهنگ سخن، ج4، ص2727).
معمول چنان است که هر زمان ظهوری واقع میشود، پیروان ادیان سابق از مظاهر ظهور طلب معجزه میکنند و از او میخواهند آنچه را که خارق عادت مرسوم است ظاهر فرماید. بعضاً نام آن را معجزه نهادهاند و بعضی "خوارق عادات" گویند. آنها خود انواع معجزات را به پیامبران خود نسبت دهند و اقسام روایات را برای اثبات صحّت ادّعای خود دلیل و برهان آوَرَند. جالب آن است که از آیات صریحۀ کتب مقدّسۀ خود که دالّ بر نفی ظهور خوارق عادات است روی برمیگردانند و به روایات مشکوکه یا حکایات مرویه از منابع مختلفه متشبّث گردند تا که شاید آنچه را که ظهور خارق عادت است بتوانند به مظاهر ظهور نسبت دهند.
در این مقالۀ کوتاه سعی شده است که با استناد به آثار مبارکه معنی و مفهوم معجزات و خوارق عادات ذکر شود و ضمناً وجود یا عدم آن در ادیان سابق و این امر مبارک بیان گردد. از آن گذشته مطلب مهمّ این است که آیا حضرات مظاهر ظهور میلی به این کار داشتهاند که معجزاتی به آنها نسبت داده شود یا اتیان آن را به صورت دلیلی بر حقّانیت آنها تأیید میفرمودند یا خیر. اگر میلی به این کار نداشتهاند، از چه روی باید برای آن اهمّیتی قائل شد و یا آن را باید دالّ بر حقّانیت مظهر ظهور دانست؟
اینها نکاتی هستند که قرنها با خون افراد بشر عجین شده و او را به آنچه که مشهود و موجود نیست راغب ساخته است. حضرت عبدالبهاء میفرمایند میل انسان به غیب است نه شهود.1 یعنی در واقع آنچه را که میبیند نمیپذیرد و به آنچه که مشاهده نمیکند و صرفاً در حیّز قول و روایت است روی میآورد و در این راه چنان به افراط پیش میرود که موارد نامعقول به طلعات قدسیه نسبت میدهد. این است که حضرت عبدالبهاء خوارق عادات را برهان عوام نادان میدانند.2 عوام در پی معجزاتند امّا خواص در پی دلایل عقلی که با علم و عقل خود بسنجند تا پی به حقیقت بَرَند. حضرت عبدالبهاء میفرمایند، "برهان بر دو قسم است برهان عوام و برهان خواصّ و خواصّ به برهان عوام قانع نگردند و عوام نيز به برهان خواصّ يقين حاصل ننمايند. عوام خوارق عادات جويند، امّا خواصّ اين را برهان نشمرند و قناعت نکنند و سيراب نگردند؛ بلکه دلائل قطعی عقلی جويند" (مکاتیب عبدالبهاء، ج3، ص241).
با آن که از طلعات مقدّسه خوارق عادات ظاهر میشود3، امّا نه قابل تسرّی به قرون آتیه است و نه دالّ بر حقّانیت آنها. زیرا آنها برای هدایت خلق میآیند و مقصودشان ظهور خوارق عادات نیست.4 بدین لحاظ نسبت دادن این قبیل امور به آنها نه تنها صحیح نیست، بلکه دلیلی برای حقّانیت آنها نیز به شمار نمیآید. از آن گذشته به راحتی قابل انکار است؛ یعنی شنونده میتواند آن را نپذیرد. از این رو حضرت عبدالبهاء میفرمایند، "ما خوارق عادات از حضرت بهاءالله روايت ننمائيم زيرا خصم نيز از اين قبيل روايات از آلهۀ موهومۀ خود بيان کند و مستند به کتب و رسائل خويش گردد. لهذا ما برهان عقلی بيان کنيم تا از برای نفسی مجال انکار نماند" (مکاتیب عبدالبهاء، ج3، ص248).
از آن گذشته، ظهور خوارق عادات را به سحر و جادو نیز تعبیر کردهاند. جمال قدم میفرمایند، "قد ظهر فی هذا الظّهور ما لاظهر فی ازل الآزال و مِن المشرکین مَن رأی و قال هذا ساحرٌ افتری علی الله ألا أنّهم قومٌ مدحضون" (کتاب مبین، ص199 – مضمون: در این ظهور پدیدار شد آنچه که از ازل ظاهر نشده و از مشرکین هر کس که دید گفت این ساحری است که به خداوند افترا میزند. هر آینه این قوم منکرانند).
نفی خوارق عادات در اثبات حقّانیت مظاهر ظهور
بدایتاً به چند نکته در نفی استفاده از خوارق عادات در اثبات حقّانیت مظاهر ظهور اشاره میشود:
مردود بودن اینگونه امور نزد حق: از قلم حضرت بهاءالله در جواب شخصي كه با تقديم عريضهاي از جمال مبارك مطلبي را اقتراح كرد چنین نازل شده است:
"مطالبي را كه ذكر نمودي و علامت حقيقت قرار دادي اين امور نزد حق لميزل و لايزال مردود بوده. بهتر آن كه خالصاً لوجه الرّحمن قدري از آيات قرآن تلاوت نماييد و در معاني آن تفكّر كنيد؛ شايد در اين يوم كه سلطان ايّام است از رحيق عرفان محروم نمانيد و از كوثر وحي الهي بينصيب نشويد ... حق منتظر آن نبوده و نيست كه هر نفسي آنچه بخواهد ظاهر فرمايد. عَلَم يفعل مايشاء برافراخته و به كلمهء أحكم ما أريد ناطق. اين بسي واضح است كه حقّ جلّ كبريائه فاعل مختار است؛ آنچه بگويد و بفرمايد همان مصلحت عباد بوده و خواهد بود و آنچه شما خواستيد اعظم از آن ظاهر شده. در كتب الهيّه تفرّس نماييد تا مطّلع شويد بر علم و حكمت و سلطنت و قوّت و قدرت و احاطهء حق..." (مائدۀ آسمانی، ج1، ص78 و 81)
حضرت عبدالبهاء نيز از ذكر خوارق عادات به عنوان دليل و حجّت امتناع ميفرمايند: "من معجزات جمال مبارك را ذكر نكنم. شايد سامع گويد اين روايت است و محتمل الصّدق و الكذب. مثل اين كه در انجيل روايات و معجزات مسيح از حواريّين است نه ديگران، امّا يهود منكر آن. ولي اگر من بخواهم كه ذكر خوارق عادات از جمال مبارك كنم بسيار است و در شرق مسلّم حتّي در نزد بعضي اغيار نيز مسلّم است. ولي اين روايات حجّت و برهان قاطع از براي كلّ نشود. شايد سامع گويد بلكه اين مطابق واقع نيست..." (مفاوضات عبدالبهاء، ص28).
حجّت و برهان بايد با ادّعا انطباق داشته باشد: جناب ابوالفضائل ميفرمايد، "نزد اهل علم ثابت است كه در صحّت استنتاج قضايا شرط است كه دليل با مدّعا مرتبط باشد تا موجب اثبات مطلوب گردد و اگر ارتباطي فيمابين مدّعا و دليل نباشد، آن دليل مثبِتِ مطلوب نشود، هرچند دليل محيّر و مُعجِب باشد. مثلاً اگر نفسي گويد من طبيبم و دليل من اين است كه به هوا طيران ميكنم و يا سنگ را به نطق ميآورم ابداً نزد عالم، بر فرض وقوع، دلالت بر صدق مدّعي نكند؛ زيرا كه معالجهء امراض و إبراء مريض دليل صدق ادّعاء طبّ است نه نطق حجر يا طيران به سما؛ چه، فيمابين دليل و مدّعا ارتباطي نيست" (فرائد، ص79).
در هيچيك از اديان، مظهر ظهور در مقابل قومي كه تقاضاي معجزه مينمودند تسلیم نشد: حضرت ولي امرالله از حضرت عبدالبهاء نقل قول ميفرمايند، "و چون در نصوص تورات دقّت نماييم هيچيك از مظاهر الهيّه اقوام منكره را مخيّر نفرمود كه هر معجزهاي كه بخواهيد من حاضرم و هر ميزاني كه قرار دهيد من موافقت نمايم" (قرن بديع، ص297).
در تورات ملاحظه ميكنيم كه كارهاي ساحران و معجزهء حضرت موسي مشابهت داشت. لهذا اگر اين محيّر العقول باشد، بايد آن را هم نوعي معجزه دانست. از آن گذشته حضرت موسي در مقام اوّل اتيان دلائل و براهين فرمود نه آن كه شكافتن دريا و انداختن عصا و يد بيضاء را معجزهاي بداند كه ديگران از آوردن مشابهش عاجز باشند؛ بلکه ده فرمان را برای هدایت ناس آورد و آن را آیت پایدار خداوند دانست.
حضرت مسيح نيز، عليرغم تمام آنچه كه به آن حضرت نسبت ميدهند خوارق عادات را دليل حقانيت ندانست و معجزهاي ظاهر نفرمود: "هنگامي كه مردم بر او ازدحام مينمودند سخن گفتن آغاز كرد كه اينان فرقهء شريرند كه آيتي طلب ميكنند و آيتي بديشان عطا نخواهد شد جز آيت يونس نبي..." (انجيل لوقا، باب 11، آيهء 29).
و امّا در قرآن نيز حضرت رسول اكرم از اتيان هرگونه معجزهاي ابا فرمود. در سورهء بني اسرائيل (17) آيهء 91 به بعد پس از آن كه از قول مردم تقاضاي معجزه از خداوند فرمود جواب شنيد، "قل سبحان ربّي هل كنتُ إلاّ بشراً رسولا". و در سوره آل عمران در جواب آنان كه به حضرتش گفتند خداوند با ما عهد فرموده كه ايمان نياوريم به پيغمبري مگر اين كه قرباني كند و آتشي فرود آيد و آن را بسوزاند، خداوند فرمود بگو به آنها پيغمبران پيش از من به بيّنات آمدند چرا آنها را كشتيد. حضرت بهاءالله در این باره میفرمایند، "... حال تفکّر در آن نفوس غافله نمایید که عرض کردهاند باید در ارض بطحاء چشمه جاری کنی و یا یک بیتی از طلا ظاهر کنی از برای ما یا این که به آسمان صعود نمایی مقابل چشم ما و بیایی به کتابی که او را قرائت کنیم یا بستانی ظاهر کنی که در آن نخل و عنب باشد یا آن که به حق جلّ جلاله و قبیلی از ملائکه بیایی. اینها اموراتی بود که مشرکین حجاز از سیّد عالم خواستند که ظاهر فرماید تا موقن شوند به آنچه بیان فرموده و معانی آن مجملی ذکر شد. حال، به بصر حدید و قلب اطهر و انصاف کامل ملاحظه نمایید لیحصحص لک الحق و یظهر لک صراطه الّذی ظهر بالحق و تجد نفسک علی یقین مبین. و بعد از این سؤالات ملاحظه کنید که حقّ جلّ جلاله در جواب چه فرموده، بگو «هل کنتُ إلّا بشراً رسولا». و اگر این عرایض مقبول میشد و حق تعالی برهانه ظاهر میفرمود آنچه را که خواسته بودند به زعم آنها دیگر در ارض معرض و منکر بر حسب ظاهر مشاهده نمیشد و حال آن که در مقام دیگر میفرماید اگر ببینند جمیع آیات را به حق مقبل نشوند و به افق اعلی توجّه ننمایند" (مائدۀ آسمانی، ج1، ص80).
خوارق عادات یا معجزات در ادیان سالفه
در ادیان ابراهیمی به مظاهر ظهور معجزاتی نسبت داده شده که خارق عادت معمول است. اگر بپذیریم که این معجزات به صورت ظاهر واقع شده، سه اشکال حاصل میشود: اوّل آن که با نصّ همان کتب سالفه مغایرت پیدا میکند چه که مظهر ظهور صراحتاً از ظهور معجزه ابا نموده و آن را ردّ کرده است؛ دوم آن که معجزات مشابهی را به افراد عادّی نسبت دادهاند که اگر ظهور خارق عادت از مظهر ظهور دالّ بر حقانیت او باشد، لابدّ بر این است که افراد عادّی نیز باید ادّعایی مشابه مطرح کنند5؛ سوم این که مظهر ظهور به جای هدایت خلق و آماده ساختن آنها برای عروج در کمال تنزیه و تقدیس، که اصلاً برای آن ظاهر شده6، باید اوقات خویش را صرف ظهور معجزات برای خلقی نماید که منکر اویند.
بدین لحاظ باید تعبیری برای معجزات منتسبه قائل شد. امّا، تعبیر و تفسیر آنها مانع از آن نیست که معتقد باشیم که از مظاهر ظهور به هر حال نشانههای اقتدار الهی ظاهر شود و اموری که سایرین از آوردن مشابه آن عاجزند از ایشان به دیدۀ سر نیز مشاهده گردد. جمال مبارک به این حقیقت شهادت دادهاند: "لعمری مَن سَئِلَ الآیات فی القرون الخالیة إذا أظهرنا له کَفَر بالله ولکنّ النّاس اکثرهم غافلون" (کتاب مبین، ص200 – مضمون: قسم به جانم کسی که در قرون گذشته آیات درخواست نمود وقتی ظاهر کردیم از برای او به خداوند کافر شد ولی بیشتر مردم غافلند). در بیان دیگر از قلم قِدَم نازل، "در کلّ اعصار از مظاهر نفسالله معجزات و خوارق عادات طلب نموده و هر وقت ظاهر شد، اعراض مُعرضین و نار بغضاء بیشتر و مشتعلتر شد، چنانچه شنیدهاید" (امر و خلق، ج2، ص594 / طبع آلمان، ص317).
حضرت عبدالبهاء در باب معانی معجزات و خوارق عادات مذکور در کتب سالفه میفرمایند، "إعلمی یا أمةالله أنّ جمیع المسائل المذکورة فی الإنجیل إنّها کلّها لها تفاسیر و تآویل لایعلمها إلّا کلّ سمیع و بصیر" (امر و خلق، ج2، ص591 / طبع آلمان، ص14-313 – مضمون: بدان ای کنیز خدا که کلّیه مسائل ذکر شده در انجیل، تماماً محتاج تفسیر و تأویل است که آن را جز کسی که سمیع و بصیر باشد نداند.). در کلام دیگر از قلم میثاق نازل، "اکثر معجزات که از انبیاء ذکر شده است معانی دارد. مثلاً در شهادت حضرت مسیح در انجیل مذکور است که ظلمت احاطه کرد و زلزله شد و حجاب هیکل منشقّ گشت و اموات از قبور برخاستند. اگر این به ظاهر بود، واقعۀ عظیمی است؛ البتّه در تاریخ ایّام درج میشد و سبب اضطراب قلوب میشد و اقلّاً حضرت مسیح را سپاهیان از صلیب نزول میدادند و یا آن که فرار میکردند و این وقایع در هیچ تاریخی مذکور نه. پس معلوم است که مقصد ظاهر عبارت نیست، بلکه معنی دارد و ما مقصدمان انکار کردن نیست؛ فقط مراد این است که این روایات برهان قاطع نمیشود و معنی دارد" (امر و خلق، ج2، ص592 / طبع آلمان، ص315).
خوارق عادات از حضرت موسی
آنچه که از کتاب تورات و قرآن در مورد حضرت موسی مشهود آید، چند معجزه به آن حضرت نسبت دهند که در این امر مبارک به صورت مثال و تشبیه در موارد کثیره مورد استفاده واقع شده و در واقع به معانی اصلی آن اشاره شده است. دو معجزهای که در بدایت مبعوث شدن حضرتش به مقام نبوّت کبری به طلعت موسوی اعطاء گردید، عصای مبارک بود که تبدیل به اژدها میشد7، دست مبارک بود که چون در گریبان فرو کرده برون میآورد سفید چون برف شده از شدّت نورانیت میدرخشید و به ید بیضا شهرت یافت8 و موضوع دیگر، که به زمان خروج بنی اسرائیل از مصر مربوط میشود، شکافتن دریا به مدد عصا است9 که بنی اسرائیل به سلامت از آن عبور کردند ولی سپاهیان فرعون در دریا غرق شدند. البتّه حضرت بهاءالله در بیانی میفرمایند که به حضرت موسی نـُه آیت عنایت شده است، "ثمّ بعد ذلک أرسل الکلیم بعد الّذی تجلّی علیه فی بریَة القدس علی سیناء القرب عن شجرة المبارکة الأبدیّة الأزلیّة الأحدیّة بأنّی أنا الله لا اله الاّ أنا، قد خلقتُکَ بأمری؛ اِذهِبْ الی فرعون و ملأه لعلّ یکوننّ من المتذکّرین و أتاه تسع آیاتٍ بیّنات کما أذکرناها فی صحف الأوّلین و منها عصاء الأمر الّتی بها فلقنا البحر لموسی و أغرقنا فیه الّذینّهم کفروا بآیاتالله و کانوا علی الله ربّهم لمِن المستکبرین" (آثار قلم اعلی، ج4، ص139 – مضمون: بعد از آن کلیم را فرستاد بعد از آن که در وادی مقدّس در سینای قرب از شجرۀ مبارکۀ ابدی ازلی احدی به کلام إنّی أنا الله بر او تجلّی کرد به او گفت که تو را به امر خود آفریدم؛ به سوی فرعون و ملّت او برو تا که شاید متذکّر شوند و نـُه آیت به او عنایت شد همانطور که در کتب ماضیه ذکر کردهایم و از آن جمله عصا بود که دریا را به آن برای موسی شکافتم و کسانی را که به آیات الهی کافر بودند و بر خدای یکتا، پروردگارشان، استکبار میورزیدند در آن غرق کردیم).
در کتب ادوار سالفه این وقایع به صورت ظاهر تعبیر شده است. امّا، در امر مبارک هر یک را به مفهومی معیّن که در ارتباط با هدایت بنی اسرائیل از لحاظ روحانی است، تبیین فرمودهاند. فیالمثل در کتاب ایقان از قلم حضرت بهاءالله از "عصای امر" و "بیضای معرفت" سخن به میان آمده است.
حضرت عبدالبهاء خطاب به یکی از احبّاء میفرمایند، "اقول احسنت احسنت يا من دخل فی ظلال السدرة الّتی ارتفعت فی الارض المقدّسة و انتشرت اظلالها فی الآفاق. بشری لك بما مررت من الوادی الايمن و آنست من جانب الطور ناراً و اصطليت من حرارتها و اهتديت بنورها فعليك باليد البيضاء و القاء العصا و ارجاعها الی الثعبان المبين الا انّ تلك اليد هی يد قدرة الرحمن و الثعبان هو البرهان و هذان الامران ظهيران لك فی كلّ مكان و روحالقدس يؤيّدك بقوّة و سلطان" (مکاتیب عبدالبهاء، ج2، ص291 – مضمون: گویم آفرین بر تو باد ای کسی که داخل شدی در سایه درختی که در ارض مقدّسه مرتفع شده و سایههایش در آفاق منتشر گشته است. خوشا به حال تو که بر وادی ایمن مرور کردی و از جانب طور آتشی دیدی و از حرارت آن برافروختی و به نورش هدایت یافتی. پس بر تو واجب است که ید بیضاء بنمایی و عصا را انداخته به اژدهای آشکار تبدیل نمایی. هرآینه که آن دست عبارت از قدرت خداوند رحمن است و اژدها عبارت از برهان و این دو امر یاور و ظهیر تو هستند در هر مکانی و روحالقدس تو را در کمال قدرت و عظمت تأیید رساند).
نگاهی به آیات 18-17 سورۀ طه صورت ظاهر معجزۀ عصا را نشان میدهد: "و ما تِلک بیمینک یا موسی؟ قال هیِ عصای أتوکّأٌ علیها و أهُشُّ بها علی غَنَمی و لِیَ فیها مآرِبٌ اُخری." معنای ظاهری آن این است که خداوند از حضرت موسی پرسید در دست راست تو چیست ای موسی؟ حضرت موسی فرمود این عصای من است که به آن تکّیه میکنم و برگهای درختان را برای گوسفندانم میریزانم و برای من در این عصا نیازهای دیگری نیز هست.
امّا، تبیین زیبای حضرت عبدالبهاء از این آیۀ مبارکه عمق مفهوم را بیان میکند. مضمون کلام مبارک چنین است که وقتی خداوند به حضرت موسی فرمود که این آیت کبری را بگیر و مردم را با آن هدایت کن، دست راستش (یمین) را بالا آورد و به این علّت به یمین موسوم شد که گویای یُمن و برکت و خیر است والاّ در عالم الهی نه راستی وجود دارد نه چپی. امّا چون بیان شئون الهی در عالم خلق جز به مدد تشبیه و تمثیل امکانپذیر نیست، لهذا به آن تشبّت مینماید تا مردم اسرار مکنونۀ مخزونه را درک کنند. به این علّت است که میپرسد، "ای موسی، در دست راست تو چیست؟" در اینجا راست، یا یمین، به معنای خیر و برکت است و دست (ید) به معنای قوّت است. امّا مراد خداوند این است که از حضرت موسی میپرسد، "ای موسی این آیت کلّی و این قوّت و قدرت تامّ و تمام که به تو عنایت کردم چیست؟" حضرت موسی در جواب عرض میکند، "این عصای من است که به آن تکّیه میکنم؛" به این مفهوم که این قوّتی است که تو، ای خدای من، به من به علّت جود و احسانت عنایت کردی و محلّ اتّکاء وجود من است زیرا به مدد آن بر امر تو قیام کنم و قدرت تو و سلطنت تو را بین بندگانت ظاهر و باهر سازم و مردمان را به سوی سبیل قویم تو هدایت کنم و راه راست تو را به آنها بنمایانم؛ و به وسیلۀ آن برگ درختان بهر گوسفندانم فرو ریزم؛ یعنی گوسفندانت، یا بندگانت، را شبانی کنم، یعنی محافظت نموده مائده بخشم و آنها را به سوی بوستان علم و هدایت و باغهای حقیقت و پرهیزگاری رهنمون شوم و به مدد و قدرت تو نیازهای دیگری نیز به وسیلۀ آن برآورده شود، یعنی آثار و آیات و اعمال غیر قابل شمارش از آن ظاهر نمایم.10
لوحی کوتاه از حضرت عبدالبهاء که به مناجاتی از لسان مخاطب لوح پایان مییابد، به نکویی معنای ید بیضاء، ثعبان، جَیب، یعنی گریبان، را بیان میدارد: "ايّها المشتعل بنار محبّة اللّه، اُبَشِّرُ بنورِ الهُدی و الهدايةِ الکبری و الطّريقةِ المُثلی انّ ربّک اَختارَک للدّخول فی هذه الحديقةِ النّورآء الّتی تعطّرت من نفحات طيبها کلّ الأقطار فَعَلَيکَ بِالشُّکرِ الجزيلِ لِلرَّبّ الجليلِ علی هذه الموهبةِ الّتی تَتَلَئلأُ انوارها علی الآفاق و قل ربّ زِدنی عِرفاناً و ايماناً و ايقاناً و اجعل لی قوّةً و سلطاناً و اجعل لی حجّةً و برهاناً حتّی اَخرِجَ يدَ قدرتی مِن جيبِ قلبی بيضاءً للنّاظرينَ و اَقومَ علی هدايةِ العالمين بقوّةٍ ناطقةٍ الّتی هِیَ الثّعبانُ المبين حتّی يَلقَف حبالَ اوهام المحتجبين" (مکاتیب عبدالبهاء، ج8، ص174 – مضمون: ای مشتعل به آتش محبّت خداوند مژده میدهم به نور راهنمایی و هدایت کبری و بهترین راه به درستی که پروردگارت تو را برای ورود به این بوستان نورانی که عطر خوشش جمیع اطراف و اکناف را فرا گرفته، انتخاب کرده است. پس باید پروردگار جلیل را برای این موهبتی که نورش همه جا را روشنی بخشیده سپاسگزار باشی و بگویی خدایا عرفان و ایمان و ایقان مرا فزونی بخش و به من قوّت و عظمتی ده و از برای من حجّت و برهانی قرار ده تا دست قدرتم را از گریبان قلبم بیرون آورم که بینندگان نورانیاش بینند و برای هدایت جهانیان به قوّت لسانی که ثعبان آشکار است قیام کنم تا مارهای اوهام محتجبان را به سرعت گرفته ببلعد). از این بیان به راحتی میتوان مستفاد داشت که در صورت فزونی یافتن عرفان و ایمان و ایقان، قوّت و قدرتی به انسان اِعطاء میگردد که به حجّت و برهان الهی، یعنی آنچه که به حضرت موسی عنایت شد، بدل گردد تا دست قدرت را از گریبان قلب برون آورد تا نوری به کسانی بتابد که دیدۀ بصیرت دارند و او را نظاره میکنند و به مدد بیان، یا قوّۀ ناطقه، که همان ثعبان مبین است به هدایت اهل عالم به نحوی قیام کند که مارهای حجبات ساختۀ دست محتجبین را بگیرد و بخورد.
امّا معنای عصا که مشخّص گردید عبارت از قوّت و قدرتی است که از حقّ سرچشمه میگیرد و با آن میتوان دریای اوهام یا بحر نفس و هوی را شکافت و از آن عبور کرد. اوهامی که گریبان بنی اسرائیل را گرفته بود، آنها را بنده و بردۀ قبطیان فرعونی ساخته بود. امّا حضرت موسی به مدد عصای فضل الهی بحر اوهام را شکافت و بنیاسرائیل را از آن عبور داد؛ امّا فرعونیان چون به هدایت حضرت موسی اعتقادی نداشتند در دریای نفس و هوی هلاک شدند.
این عصا، که عصای قدرت و در کلمات الهی مکنون است، اگر کسی به آن دست یابد میتواند برای نصرت امر الهی قیام کند. جمال مبارک میفرمایند، "قُمْ علی الأمر؛ خُذْ عصاءَ الّذی أعطَیْناک فی سرّ تلک الکلمات ثمّ افلق بها بحر الأوهام فی تلک الأیّام الّتی أخذَتِ الرّخوة کلّ مَن فِی السّموات و الأرض الاّ مَن شاء ربُّک الرّحمن و انّه لیحفظ مَن یشاء و انّه لعلی کلّ شیءٍ قدیر" (آثار قلم اعلی، ج4، ص50 – مضمون: بر امر قیام کن و عصایی را که در ژرفنای کلمات مزبور به تو عطا کردیم برگیر و به آن، در این ایّامی که سستی تمامی اهل آسمانها و زمین را فرا گرفته مگر کسانی که پروردگار رحمانت بخواهد، دریای اوهام را بشکاف؛ به درستی که او هر که را بخواهد حفظ میکند و او بر هر کاری توانا است).
یکی دیگر از معانی عصا، عصای فضل الهی است که با آن میتوان دریای نفس و هوی را شکافت: "ای ربّ هَبْ لی مِن لدُنْک عصاء فضلک و عنایتک لأفلَقَ به بحرَ النّفس و الهوی و أمُرَّ منها لأصِلَ الی خیام عزّ رأفتک و سرادق قدس عصمتک لئلّا یظهر منّی ما یکرهه رضاک" (آثار قلم اعلی، ج4، ص87 – مضمون: ای پروردگار من عصای فضل و عنایتت را به من ببخشای تا دریای نفس و هوی را بشکافم و از آن عبور کنم تا به سراپردههای رأفت و خیمههای عصمت تو واصل شوم تا مبادا از من آنچه که سبب ناخشنودی تو است ظاهر گردد).
خوارق عادات از حضرت مسیح
آنچه که به حضرت مسیح نسبت داده شده، زنده کردن مردگان و شفای بیماران و شنوا کردن ناشنوایان و بینا ساختن نابینایان و برکت بخشیدن به مائده و کثیر ساختن آن و امثال آن است. این همه را در اناجیل اربعه به سهولت میتوان یافت. ظاهراً معجزاتی است که از حضرت مسیح ظاهر شده است. بعضی از مفاهیم و معانی خوارق عادات مذکور در انجیل در خود آن کتاب قدسی بیان شده است. مثلاً وقتی یکی از مؤمنین اجازت میطلبد که برود پدرش را که مرده دفن کند، حضرت به او میفرماید، "مرا متابعت کن بگذار که مردگان مردگان خود را دفن کنند" (انجیل متی، باب 8، آیۀ 22). در اینجا کاملاً معنای زنده کردن مردگان، که همانا بخشیدن روح حیات به آنها است، مشخّص میگردد. حتّی در تبیین معنای "بینا ساختن نابینایان" حضرت مسیح بالصّراحه میفرماید، "من در این جهان به جهت داوری آمدم تا کوران بینا و بینایان کور شوند" (انجیل یوحنّا، باب9، آیۀ 39). در همین باب داستان مردی که مادرزاد نابینا بوده و توسّط حضرت مسیح بینا شده ذکر شده است. امّا فحوای کلام نشان میدهد که مقصود از بینا شدن ابداً بینایی ظاهری نبوده است. وقتی یهودیان از پدر و مادرش پرسیدند که چگونه فرزندشان بینا شده جواب دادند، "نمیدانیم که چشمان او را باز نموده؛ او بالغ است از وی سؤال کنید تا او احوال خود را بیان کند... پس آن شخص را که کور بود باز خوانده بدو گفتند خدا را تمجید کن ما میدانیم که این شخص گناهکار است. او جواب داد اگر گناهکار است نمیدانم. یک چیز میدانم که کور بودم و الآن بینا شدهام... پس او را دشنام داده گفتند تو شاگرد او هستی ما شاگرد موسی میباشیم. ما میدانیم که خدا با موسی تکلّم کرد امّا این شخص را نمیدانیم از کجا است. آن مرد جواب داده بدیشان گفت این عجب است که شما نمیدانید از کجا است و حال آن که چشمهای مرا باز کرد." در مقایسهای که بین حضرت مسیح و حضرت موسی انجام میدهد، به باز کردن چشمهایش، که گویای باز شدن دیدگان به روی حقیقت مسیحایی، است تصریح دارد.
پولس رسول در آیۀ هشتم فصل یازدهم رساله به رومیان مینویسد، "مقصود چیست این که اسرائیل آنچه را که میطلبد نیافته است لکن برگزیدگان یافتند و باقی ماندگان سختدل گردیدند؟ چنان که مکتوب است که خدا بدیشان روح خوابآلود داد، چشمانی که نبیند و گوشهایی که نشنود تا امروز. و داود میگوید ... چشمان ایشان تار شود تا نبینند." و اینهمه گویای آن است که نابینایی و تاری چشم از سختی دل نشأت گرفته و به روح خوابآلود مربوط است نه هیکل عنصری و جسم آدمی.
در انجیل لوقا آمده که وقتی حضرت مسیح به بیان حقایق با استفاده از مَثَلها پرداخت، "شاگردانش از او سؤال نموده گفتند که معنی این مَثَل چیست. گفت شما را دانستن اسرار ملکوت خدا عطا شده است ولیکن دیگران را به واسطۀ مَثَلها؛ تا نگریسته نبینند و شنیده درک نکنند" (باب هشتم، آیۀ دهم).
پطرس به مؤمنان گوید، "کمال سعی نموده در ایمان خود فضیلت پیدا نمایید و در فضیلت علم و در علم عفّت و در عفّت صبر و در صبر دینداری و در دینداری محبّت برادران و در محبّت برادران محبّت را. زیرا هرگاه اینها در شما یافت شود و بیفزاید شما را نمیگذارد که در معرفت خداوند ما عیسی مسیح کاهل یا بیثمر بوده باشید. زیرا هر که اینها را ندارد کور و کوتاهنظر است" (رسالۀ دوم پطرس رسول، باب1، آیۀ 9-5).
ظهور اینگونه خوارق عادات، اگر به صورت ظاهر بوده و معنای عنصری داشته، باید تأثیری در مردمان آن زمان میداشت؛ در حالی که در زمان شهادت آن حضرت غیر از یازده حواری و مریم مجدلیه کسی مؤمن نبود. بنابراین، تلاش حضرت مسیح برای رفع نابینایی مردمان بود که چشم داشتند امّا نمیدیدند و گوش داشتند امّا نمیشنیدند.11
این معنی در قرآن (مائده، آیۀ 32) نیز آمده است. وقتی میفرماید که اگر کسی یک نفر را حیات بخشید، گویی به همه مردمان حیات بخشیده است، گویای آن است که مقصود از احیاء، بخشیدن حیات روحانی و در واقع هدایت شخص به زندگی جاوید ابدی است والّا در قوّۀ کسی نیست که به مرده حیات بخشد.
این معنی به نوعی دیگر نیز در قرآن کریم ذکر شده است که میفرماید، "و لقد ذرأنا لجهنّم کثیراً مِن الجنّ و الإنس لَهُم قلوبٌ لایفقهون بها و لهُم أعینٌ لایُبصِرون بها و لهُم آذانٌ لایسمعون بها أولئک کألأنعام بل هُم اضلّ أولئک هُمُ الغافلون" (سورۀ اعراف، آیۀ 179). از این آیه به وضوح میتوان دریافت که اجنّه [یعنی کسانی که ایمان و کفرشان پنهان است] و بعضی از انسانها دارای قلب هستند امّا درک نمیکنند به آن و دارای چشم هستند امّا به آن نمیبینند و دارای گوش هستند امّا نمیشنوند. آنها همانند حیواناتند بلکه از آن هم پستتر؛ یعنی که غافل از حقند و مُعرض از خداوند. پس جایگاهشان جهنّم بُعد است و محرومیت از فضل الهی.
در آثار این ظهور نیز به شواهدی در مورد زنده شدن مردگان بر میخوریم. در مناجاتی از قلم جمال مبارک نازل، "ای توانا ناتوانان را توانایی بخش و مردگان را زندگی عطا فرما شاید تو را بیابند و به دریای آگاهیات راه یابند و بر امرت مستقیم مانند" (ادعیه حضرت محبوب، ص327).
جمال مبارک در بیانی به وضوح معنای امراض مستولیه بر جامعۀ بشری را که به دست پُرتوان حضرت مسیح درمان شده تبیین میفرمایند. در این بیان مبارک پس از آن که تصریح میفرمایند که با شهادت حضرت مسیح تمامی کائنات گریستند امّا با انفاق روح ایشان تمامی اشیاء به استعداد مکنون در خود رسیدند همانطور که در خلائق مشاهده میشود که استعداد مکنونشان به ظهور رسید و قوّۀ وصول به عرفان الهی را یافتند. سپس تصریح میفرمایند که، "نشهدُ بأنّه حین إذ أتی فی العالم تجلّی علی الممکنات و به طهر کلّ ابرصٍ عن دآء الجهل و العمی و برء کلّ سقیمٍ عن سقم الغفلة و الهوی و فتحت عین کلّ عُمیٍ و تزکّت کلّ نفسٍ مِن لدن مقتدرٍ قدیر و فی مقامٍ یُطلَق البرص علی کلّ ما یحتجب به العبد عن عرفان ربّه و الّذی احتجب إنّه ابرص و لایُذکَرُ فی ملکوتالله العزیز الحمید و إنّا نشهد ّبأنّ مِن کلمةالله طهر کلّ ابرصٍ و برء کلّ علیل و طاب کلّ مریضٍ و إنّها لَمُطهِّرُ العالم طوبی لمن أقبل إلیها بوجهٍ منیر" (اقتدارات، ص93 – مضمون: گواهی میدهیم که زمانی که به این عالم آمد، بر ممکنات تجلّی کرد و به وسیلۀ آن هر ابرصی را از بیماری جهل و کوری طاهر ساخت و هر مریضی را از مرض غفلت و هوی صحّت بخشید و دیدگان هر نابینایی را باز کرد و همه را طهارت بخشید؛ و در مقامی بَرَص به هر آنچه که سبب احتجاب بنده از عرفان پروردگارش شود اطلاق میگردد و کسی که محتجب بماند ابرص است و در ملکوت خداوند عزیز حمید ذکر نمیشود و ما شهادت میدهیم که از کلام الهی هر ابرصی طاهر گردد و هر علیلی سالم شود و هر مریضی صحّت یابد و به درستی که کلمةالله تطهیر کنندۀ عالم است. خوشا به حال کسی که با روی نورانی به آن روی آورد).
با توجّه به این بیان مبارک، مشهود میگردد که رسالت اصلی و اهمّ حضرت مسیح نه شفای بیماران، بلکه درمان امراض روحانی آنان بود و در اینجا بَرَص عبارت از بیماری جهل و کوری و سُقم به معنی غفلت و هوی است و به قوّۀ روحانیۀ آن حضرت چشمها به روی حقیقت الهیّه گشوده گشت و همه تزکیه گشتند و در مقامی نیز برص به هر آنچه که انسان را از عرفان یزدان مانع شود اطلاق میگردد و در نتیجه هر کسی که به این حجاب محتجب باشد، ابرص است و در حقیقت کلمةالله، که هم به خود حضرت مسیح و هم کلام آن حضرت که باقی و ابدی است اطلاق میگردد، شفا دهندۀ محتجبان و درمان کنندۀ علیلان و رهانندۀ بیماران از شرّ امراض روحانیه است تا تطهیر کامل شده به ساحت الهی راه یابند.
حضرت عبدالبهاء در مفاوضات (فصل 22 – کب) میفرمایند، "اين معجزات ظاهره در نزد اهل حقيقت اهمّيّت ندارد . مثلاً اگر کوری بينا شود عاقبت باز کور گردد يعنی بميرد و از جميع حواسّ و قُوی محروم شود لهذا کور بينا کردن اهمّيّتی ندارد زيرا اين قوّه بالمآل مختلّ گردد و اگر جسم مرده زنده شود چه ثمر دارد زيرا باز بميرد. امّا اهمّيّت در اعطای بصيرت و حيات ابدي است؛ يعنی حيات روحانی الهی. زيرا اين حيات جسماني را بقائی نه و وجودش عين عدم است. مثل اين که حضرت مسيح در جواب يکی از تلاميذ ميفرمايند که بگذار مرده را مردهها دفن کنند زيرا مولود از جسد جسد است و مولود از روح روح است . ملاحظه کنيد نفوسی که به ظاهر به جسم زنده بودند آنان را مسيح اموات شمرده زيرا حيات حيات ابدي است و وجود وجود حقيقی . لهذا اگر در کتب مقدّسه ذکر احيای اموات است. مقصد اين است که به حيات ابديّه موفّق شدند و يا آن که کور بود بينا شد مقصد از اين بينائی بصيرت حقيقيّه است و يا آن که کر بود شنوا شد مقصد آن که گوش روحانی يافت و به سمع ملکوتی موفّق گشت و اين به نصّ انجيل ثابت شده که حضرت مسيح ميفرمايد که اينها مثل آنانند که اشعيا گفته اينها چشم دارند امّا نبينند گوش دارند لکن نشنوند و من آنها را شفا دهم . و مقصد اين نيست که مظاهر ظهور عاجز از اجرای معجزاتند؛ زيرا قادر هستند لکن نزدشان بصيرت باطنی و گوش روحانی و حيات ابدی مقبول و مهمّ است . پس در هر جائی از کتب مقدّسه، که مذکور است کور بود بينا شد، مقصد اين است که کور باطن بود به بصيرت روحانی فائز شد و يا جاهل بود عالم شد و يا غافل بود هشيار گشت و يا ناسوتی بود ملکوتی شد. چون اين بصيرت و سمع و حيات و شفا ابدي است لهذا اهمّيّت دارد و الّا حيات و قوای حيواني را چه اهمّيّت و قدر و حيثيّتی؟ مانند اوهام در ايّام معدوده منتهی گردد. مثلاً اگر چراغ خاموشی روشن شود باز خاموش گردد ولی چراغ آفتاب هميشه روشن است؛ اين اهمّيّت دارد."
خوارق عادات از حضرت رسول اکرم
شقّ القمر
بزرگترین و معروفترین معجزه و خارق عادتی که به حضرت رسول اکرم نسبت داده میشود شقّالقمر است. در این خصوص روایات عجیبه بسیار نقل شده است. در بحارالانوار (ج17، ص347-363) مطلبی ذکر شده که خلاصه آن به فارسی چنین است: "این معجزه بنا به درخواست جمعى از سران قریش و مشرکان مانندابوجهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و دیگران انجام شد. بدینترتیب که آنها در یکى از شبها که تمامى ماه در آسمان بود نزد رسول خدا(ص)آمده و گفتند:اگر در ادّعاى نبوّت خود راستگو و صادق هستى، دستور ده این ماه دو نیم شود! رسول خدا(ص) بدانها گفت:اگر من این کار را بکنم ایمان خواهید آورد؟ گفتند:آرى. آن حضرت از خداى خود درخواست این معجزه را کرد و ناگهان همگى دیدند که ماه دو نیم شد به طورى که کوه حرا را در میان آن دیدند و سپس ماه به هم آمد و دو نیمۀ آن به هم چسبید و همانند اوّل گردید و رسول خدا(ص) دو بار فرمود : "اشهدوا، اشهدوا» یعنى گواه باشید و بنگرید! مشرکین که این منظره را دیدند به جاى آن که به آن حضرتایمان آورند گفتند: «سحرنا محمد» محمد ما را جادو کرد؛ یا آن که گفتند:«سحر القمر،سحر القمر» ماه را جادو کرد! برخى از آنها گفتند: اگر شما را جادو کرده مردم شهرهاىدیگر را که جادو نکرده!از آنها بپرسید؛ و چون از مسافران و مردم شهرهاى دیگر پرسیدند، آنها نیز مشاهدات خود را در دو نیمشدن ماه بیان داشتند."
همانطور که ملاحظه میشود، بر ظهور و بروز چنین معجزهای هیچ اثری مترتّب نشده و کاری بیهوده صورت گرفته است و از پیغمبر خدا ظهور کار بیهوده بعید است. بدین لحاظ باید برای آن معنایی یافت که نشان دهد چنین کاری که از مظهر ظهور الهی پدیدار شده دارای اثراتی مثبت بوده است. جناب سمندری در خاطرات خود از حضرت عبدالبهاء نقل میکنند که فرمودند، "اگر اهالی مکّه شقالقمر را میدیدند ایمان میآوردند. اینها معنی دارد امّا مسلمین ابداً قبول نمیکنند" (طراز الهی، ص327). در مفاوضات مبارک (ص17) میفرمایند، "گویند که شقالقمر کرد و قمر بر کوه مکّه افتاد. خیال میکنند که قمر جسم صغیری است که حضرت محمّد او را دو پاره کرد. یک پاره بر این کوه انداخت و پارۀ دیگر بر آن کوه. این روایت محض تعصّب است."
جمال مبارک در کتاب اقدس (بند 81) به نکتهای اشاره دارند: "یا معشر الملوک قد نزّل النّاموس الاکبر فی المنظر الانور و ظهر کلّ امرٍ مستتر مِن لدن مالک القدر الّذی به أتت السّاعة و انشقّ القمر و فصّل کلّ امرٍ محتوم."
جناب اشراق خاوری در توضیح آن میفرمایند، "جمال مبارک در اینجا صریحاً میفرمایند «اقتربت السّاعة» که پیغمبر فرمود؛ یعنی ساعت قیام مظهر امرالله. وقتی که مظهر امرالله قیام کند ساعت قیامت فرا برسد، انشقاق قمر حاصل خواهد شد. یعنی امر عظیمی اتّفاق خواهد افتاد؛ مثل این که کسی ماه را منشقّ کند. در اینجا جمال مبارک میفرمایند، این وعدهای که حضرت رسول در قرآن داد که «اقتربت السّاعة» تحقّق یافت و «اتت السّاعة»، یعنی آن ساعتی که رسولالله فرموده بود که مظهر امرالله قیام میکند، آن ساعت فرا رسیده است و «انشقّ القمر»؛ حقیقت امر بسیار عجیبی که با قیام مظهر امرالله در عالم اتّفاق افتاده است «و فصّل کلّ امرٍ محتوم»؛ هر امری که در کتب مقدّسه از امور و علامات محتومه بود، همه اینها در این ظهور تفصیل داده شد و آشکار گشت" (تقریرات دربارۀ کتاب مستطاب اقدس، ص196).
نکتۀ ظریفی در بیان مبارک حضرت بهاءالله مندمج است و آن زمانی است که به شقّ شمس اشاره دارند که در زمان حضرت ربّ اعلی اتّفاق افتاد. وقتی جناب ملّا علی بسطامی به ابلاغ امر حضرت اعلی به شیخ محمّدحسن نجفی قیام فرمود و او نپذیرفت، همچون شمسی بود که پیروانش به نور ساطع از او سعی میکردند مهتدی شوند و او چون ساقط شد، شقّ شمس رخ داد. حضرت بهاءالله در لوح ورقا میفرمایند، "شقّ قمر گفتهاند، شقّ شمس ظاهر و آن در وقتی پدید آمد که شیخ محمّدحسن نجفی که قطب علمای ایران بود، از صراط لغزید و به مقرّ خود راجع" (مائدۀ آسمانی، ج4، ص137 / امر و خلق، ج2، ص595 (طبع آلمان، ص318)).
حضرت عبدالبهاء مفهوم شقالقمر را به زیبایی تامّ در کلامی کوتاه بیان فرمودهاند، "چون شمع روشن شود ظلمتِ تاریکی نابود و مضمحل گردد؛ چون بر آید شمس انشقّ القمر" (مآخذ اشعار، ج3، ص88). امّا بیان تفصیلی آن در لوحی از مرکز میثاق مسطور:
"انشقاق قمر را معانی متعدّده است محصور معنی ظاهر نبوده از آن جمله مقصود اضمحلال نفسی است كه قبل از طلوع شمس احديّه از افق محمّديّه، ناس مستنير از انوار علوم و حِكَم و معارف او بودند. چون نفوسي كه در كور مسيح قبل از ظهور جمال احمدی در مابين ناس دعوت به صراط مستقيم و منهج قويم مينمودند و انوار معارف و حِكَمی كه از مصباح عيسوی و مشكاة مسيحی اقتباس نموده بودند از السنشان ظاهر و ناس به هدايت و دلالتشان و نور حكمت و معرفتشان در سبيل هدايت سلوك مينمودند. چون نيّر اعظم و شمس قدم از مشرق يثرب و بطحا ظاهر گشت، اين نفوس موفّق به ايمان نشدند و از آن شمس افق توحيد مستضئ نگشتند؛ لذا اين نجوم ساقط و قمر منشقّ گشت «چون بر آمد شمس اِن شقّ القمر.»12 اين است كه در انجيل در علامات ظهور بعد ميفرمايد «تتساقط النّجوم و القمر لا يُعطی نوره ابداً.»13 البتّه اشعّه ساطعه كه از شمس حقيقت ظاهر گشته رونق و جلوۀ هر كوكب منيری را محو ميفرمايد" (مکاتیب عبدالبهاء، ج2، ص62).
جناب میرزا حیدرعلی اصفهانی مطلب جالبی را در این خصوص نقل میکنند که شنیدنی است:
"حضرت ملّا کاظم فرمود، «ما مسلم و مؤمنیم. باید از قرآن حکایت و استدلال نماییم.» عرض شد، «صدق و یقین است و سؤالی دارم.» فرمود، «بگو.» عرض شد، «اگر احادیث و اخبار مخالف با قرآن شد، تکلیف چیست؟» فرمود، «قرآن را باید گرفت و آثار مخالف را گذاشت.» عرض شد، «اگر مطلبی و بیانی در قرآن مکرّر نازل شده است و خلافش یک جا، چه کنیم؟» فرمود، «مکرّر را متابعت باید نمود و مخالفش را اگر بتوانیم با او تطبیق کنیم والّا بگذاریم.» عرض شد، «از اوّل قرآن إلی آخر قرآن همه جا خوارق عادات منقوله و معجزات مرویّه را از خود نفی و سلب فرمود و همه جا وحی را حجّت و کتاب را کافی فرموده و همه جا مجادل آیات را وعدۀ عذاب فرموده و همه جا مؤمنین و موقنین به کتاب را ستایش فرموده و هر حُسن و فضلی را به مستظلّین در ظلّ کتاب نسبت داده و همه جا مکذّبین آیات را کور و کر و گنگ و ضالّ و مضلّ و خروسک و وحوش و مرده و کافر و نجس و شیطان و عاجز و ذلیل و جاهل و حیوان و اهل جحیم و عقاب فرموده. لا کنایه و لا استعاره و لا حقیقت و لامجاز ذکر خوارق عادات مشهورۀ بین ناس نیست. بلی "اقتربت السّاعة و انشقّ القمر" نازل است. اوّلاً تحدّی نفرموده و نفرموده فأتوا بشقّ قمر إن کنتم صادقین. ولی در ذکر کتاب "فأتوا بسورةٍ مِن مثله و أدعوا شهدائکم مِن دون الله إن کنتم صادقین" فرموده. ثانیاً مفسّرین قرآن نوشتهاند از علائم ساعت و قیامت است و ثالثاً از امرء القیس است، "دنت السّاعة و انشقّ القمر." رابعاً مورّخین عالم البتّه اگر واقع شده بود از عجائب و غرائب مینوشتند.» جناب ملّا کاظم فرمود، «صریح کتاب ماست و ما مؤمن و موقنیم و حجّت است. و تو خود اوّل گفتی که آنچه در این کتاب نازل شده است محقّق الوقوع است.» عرض شد، «محقّق الوقوع است یا محقّق مفهوم المتوهّمین دو تا است.» فرمود، «این صحبتها مردود است و صریح کتاب ما است.» فانی عرض نمود، «صریح کتاب ماست، "هل سقطت النّجوم، قل أی إذ کان القیّوم فی ارض السّرّ."14 آیا ستارهها از آسمان ریخت؟ بگو بلی.» قسم به خدا شجاعالدّوله و حاضرین شهادت دادند که دیدیم ستارهها از آسمان فوج فوج به قدر دو ساعت به قسمی میریخت که زمین روشن شد و بسیاری بخصوص مسافرین و زارعین و بیدارها دیدند و شجاعالدّوله فرمود، «با حضرت والا حسامالسّلطنه بودیم با سوار و عساکر بسیار و بعضی خوابیده بودیم و بیدار کردند و نشستیم و جمع شدیم و تماشا کردیم و تعجّب و تحیّر نمودیم و بعد، از زوّار کربلای معلّی و مکّۀ معظّمه هم سؤال نمودیم و از دوَل خارجه هم پرسیدیم. کلّ اظهار رؤیت نمودند ولکن قصّۀ شقالقمر منتهی میشود به روایت بعضی از مسلمین.» جناب ملّا کاظم و علمای اعلام متحیّر و متفکّر و مبهوت و ساکت که به چه شبههای ردّ نمایند و جواب گویند. حضرت فاضل مجتهد، ملّا کاظم با کمال مسرّت و جرأت فرمود، «اگر نجوم از آسمان ریخت این نجومی که حال در آسمان است چیست؟» فانی هم با کمال خضوع اظهار داشت، «اگر قمر شکافت و پاره شد، این که حال در آسمان است و پاره نیست چیست؟» که فوری بیاختیار از حاضرین قهقهۀ خنده بلند شد و حضرت شجاعالدّوله فانی را از صحبت نهی نمود و امر به احضار نهار فرمود." (بهجتالصّدور، چاپ سوم، ص178-177).
حضرت اعلی دربارۀ حجّت حضرت رسول در دلائلالسّبعه مطالبی فرمودهاند که چکیدۀ آن از کتاب "حضرت باب" (تألیف محمّدحسینی، ص851 الی 853) نقل میشود:
"در توضیح دلائل مربوط به حجّیّت آیات میفرمایند که در ظهور رسول اکرم خداوند حجّت را بر قرآن شریف مقرّر فرموده و این موهبتی است در حقّ امّت اسلام. زیرا در ادوار گذشته سابقه نداشته است. امّا دلائل محکمۀ هفتگانۀ حجّیت آیات در بخش فارسی دلائل سبعه به شرح زیر است (باید توجّه داشت که این دلائل در بخش عربی نیز تقریباً مشابه بخش فارسی است):
نخست، آیات قرآن شریف اعظم معجزۀ رسول اکرم است...
دوم، غیرالله قادر به انزال آیات نیست...
سوم، آیات قرآن مجید حجّت باقی است و تا یوم قیامت (قیام موعود و یا ظهور بعد) منبع قدرت دور اسلام است.
چهارم، آیات قرآن شریف در دلالت بر حقّانیت رسول اکرم حجّت کافی است و اصولاً با وجود این حجّت استناد به حجج دیگر ضروری نیست. ذیل این دلیل به آیات قرآن مجید مبنی بر کفایت آیات در حجّیت استناد فرمودهاند...
پنجم، خداوند در قرآن مجید در اثبات حقّیّت رسول اکرم جز به آیات به امر دیگری استناد و استدلال نفرموده است. معجزاتی که از آن حضرت نقل شده است اگر نزد خداوند شأنی داشت حقّ بدان معجزات اثبات حقّانیت رسول اکرم میفرمود. سپس در ارتباط با موضوع با اشاره به انشقاق قمر در آیۀ مبارکۀ قرآن شریف «اقتربت السّاعة و انشقّ القمر» (سورۀ قمر، آیۀ نخست) میفرمایند که مراد از نزول این آیه استدلال به حقّانیت رسولالله نبوده است و معنای حقیقی آیه را تنها خداوند میداند و آنچه نزد مردم در این باب شایع است بر خلاف واقع است.
ششم، شایعات از جمله ذکر معجزات برای غیرمؤمن حجّت نمیشود. زیرا نه در زمان رسول اکرم زندگی مینموده که معجزات را مشاهده نماید و نه معجزات مذکوره موجود و باقی است که حجّت قرار گیرد...
هفتم، اگر نفسی ادّعا نماید که مظهر الهی است و از سوی حق حجّت است بر ناس و حقّ شخصی را مبعوث نفرماید، در ابطال داعیۀ او حجّت مظهر الهی کامل است و او بر حقّ است. لذا اثبات حقّانیت آن نفس مبارک مرضیّ و محبوب حق است...
معراج
خارق عادت دیگری که به حضرت محمّد نسبت داده میشود معراج، یا عروج جسمانی آن حضرت به آسمان است. در این خصوص مطالب بسیار نوشته شده و از دیدار حضرت رسول اکرم با مظاهر ظهور گذشته در طبقات مختلف آسمان سخن به میان آورده شده است. در مورد تاریخ این رویداد و محلّ شروع این سفر بین حضرات علما اختلاف بسیار است و در مورد آنچه که در شب معراج بر حضرت رسول در سماوات عُلی گذشته هیچ حدیثی از خود آن حضرت روایت نشده است، امّا حکایت این سفر چنان بر قلم علمای تفسیر نوشته شده که گویی همۀ آنها در این سفر آن حضرت را همراهی کردهاند.
منشأ این حکایت آیۀ قرآنی سورةالأسرا است که میفرماید، "سبحان الّذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الاقصی الّذی بارکنا حوله لنُریَه مِن آیاتنا." کلّ قضیه سیر دادن از مسجدالحرام به مسجدالاقصی است که در قرآن ذکر شده است. امّا این که مسجدالاقصی کجا است کسی دقیقاً نمیداند و هیچ حدیث قدسی و نبوی هم در این مورد در دست نیست. به هر حال، به قول بهاءالدّین خرّمشاهی، "اِسرا یعنی در شب سیر دادن، شبانه کوچ دادن و مراد از آن که مسامحتاً مترادف با معراج گرفته میشود، سفر جسمانی و روحانی حضرت رسول (ص) در عالم بیداری ... است." (قرآن کریم، ترجمه و توضیحات از بهاءالدّین خرّمشاهی، ص282).
همانطور که مشاهده میشود این سیر را مسامحتاً مترادف با معراج گرفتهاند. امّا معراج روحانی حضرت رسول اکرم امری نیست که در یک شب اتّفاق افتاده باشد. به بیان حضرت عبدالبهاء، "حضرت محمّد همیشه در معراج بودند" (طراز الهی، ج1، ص233).
در واقع حضرت رسول روحاً همیشه در حال سیر در آسمانها بودند و جسماً در روی زمین ساکن. حضرت نقطۀ اولی میفرمایند، "معراج آن حضرت بجسمه و لباسه و نعلَیه فرض و محقّق است و اعتقاد به حدیث وارده از حمیراء هم در این مقام فرض است که ساعت معراج حضرت در خانه تشریف داشتند. بل به همان جسد معراج ملکوت سموات و ارضین فرموده مع آن که بجسمه در مقام خود بوده" (امر و خلق، ج2، ص444 / طبع آلمان، ص167).
حضرت بهاءالله معراج را مختصّ حضرت رسول اکرم نمیدانند و در حقّ جمیع مظاهر ظهور الهی صادق میخوانند. در کتاب ایقان (ص44 طبع آلمان) میفرمایند، "مقصود از سماء نيست مگر جهت علوّ و سموّ که آن محلّ ظهور آن مشارق قدسيّه و مطالع قدميّه است. و اين کينونات قديمه اگر چه به حسب ظاهر از بطن امّهات ظاهر میشوند وليکن فیالحقيقه از سماوات امر نازلند و اگر چه بر ارض ساکناند و ليکن بر رفرف معانی مُتّــکأند و در حينی که ميان عباد مشی مینمايند در هواهای قُرب طائرند. بی حرکتِ رِجل در ارض روح مشی نمايند و بی پر به معارج احديّه پرواز فرمايند. در هر نَفَسی مشرق و مغرب ابداع را طيّ فرمايند و در هر آنی ملکوت غيب و شهاده را سير نمايند." همانطور که ملاحظه میشود بیان حضرت بهاءالله عیناً مؤیّد بیان حضرت ربّ اعلی است.
با این همه، چون به هر یک از مظاهر ظهور الهی امری اختصاص یافته، مثلاً تکلّم با حق به حضرت موسی، ابناللّهی به حضرت مسیح، لهذا معراج نیز به طور اخصّ با حضرت رسول اکرم مرتبط شده است. بدین لحاظ حضرت بهاءالله در توضیح این واقعه میفرمایند:
"هو المقتدر العزیز المنیر فسبحان الّذی اسری بعبده فی لحظةٍ مِن النّهار إلی مقامٍ کان مستوراً عن العالَمین و اقلّ مِن ذلک سیّره من ورآء الحجبات حتّی وصل فی رفرف قربٍ منیر. ثمّ مِن ذلک المقام أصعده بروحٍ من الغیب إلی سرادق الهویّة الّذی لنتطیر إلیه أفئدة العارفین و أشهدَه خلقَ کلّ شیءٍ و ألهمه مِن اسرار الّتی لنتطیق حرفاً منها کلّ الخلایق اجمعین و بعد ذلک أرفعَه إلی محلٍّ لن یجری علیه القول و لنیصلَ الیه عقول المقرّبین و بذلک ضاقت صدور الّذین هُم کفرو بالله و کانوا فی حجابٍ من النّفس عظیم و عضّوا أنامل فؤادهم من الغیظ قل موتوا بغیظکم هذا من أمرالله لا مردّ له و أثبتنا الحکم فی لوحٍ کریم" (یادنامۀ مصباح منیر، ص412 – مضمون: اوست توانای عزیز نورانی پس مقدّس است کسی که سیر داد بندهاش را در لحظهای از روز به مقامی که از جهانیان مستور است و در مدّتی کمتر از آن سیر داد او را به آن سوی پردهها تا واصل شد به اوج قربیت خداوند. سپس از آنجا او را به روحی از غیب به سوی سراپردههای هویّت [خداوند] که قلوب عارفان بدانجا راه ندارد، بالا برد و آفرینش همه چیز را به او نشان داد و اسراری را که حرفی از آن را کلّ خلایق تحمّل نتوانند به او الهام بخشید و بعد از آن او را به محلّی بالا برد که کلام از بیانش عاجز است و عقول مقرّبان بدان راه ندارد و به این علّت سینههای کافران بالله تنگ شد و در حجاب نفس خود باقی ماندند و انگشت قلبشان را از عصبّانیت به دندان گزیدند. بگو بمیرید از غضب خود از امر الهی. بازگشتی از برایش نیست و ما این حکم را در لوح کریم ثبت کردیم).
امّا حقیقت معراج در حقّ هر عبدی از عباد خداوند در کلام حضرت بهاءالله بیان میشود، "حینئذٍ عرّج بروح النّور فی فؤادک ثمّ اصعد إلی الله فی سرائر سرّک لئلّا تلتفت بذلک نفسک و قلبک و جسدک و عقلک و کلّ ما لک و علیک و هذا حقّ المعراج فی مراتب الأسفار و غایة فیضالله المقتدر المهیمن الجبّار لتکون حاکیاً عن شمس جماله و مُدِلّاً عن قمر إجلاله و مشاهداً نور غیبه لیستدف بذلک ورقاء حبّک فی ملأ الکرّوبین بربوات المقدّسین و نغمات المقرّبین فقل إنّ الحمدَ لله ربّ العالمین" (امر و خلق، ج2، ص445 / طبع آلمان، ص168 – مضمون: در این حین به روح نور در قلب خود عروج کن سپس در اعماق وجودت به سوی خداوند صعود نما به نحوی که نه نفست ملتفت آن شود نه قلبت نه جسدت نه عقلت و نه هر آنچه که موافق یا مخالف تو است. و این حقیقت معراج در مراتب سفرها و نهایت فیض خداوند مقتدر مهیمن جبّار است تا باشی حاکی از شمس جمال او و دلیلی باشی از قمر جلال او و نور غیب او را مشاهده کنی و به مدد آن کبوتر حبّ تو در ملأ کرّوبین پرواز کند و به الحان مقدّسین و نغمات مقرّبین نغمهسرایی نماید پس بگو حمد خدای یکتا پروردگار عالمیان را).
خوارق عادات حضرت ابراهیم
معروفترین موردی که به حضرت ابراهیم نسبت داده میشود و در قرآن کریم نیز تصریح شده سرد شدن آتش بر آن حضرت است. داستان آن در کتب مختلف نوشته شده است. در قرآن کریم، در سورۀ انبیاء (آیۀ 69) ذکر شده است که خداوند به آتش فرمود که سرد شود، "قُلنا یانارُ کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم." بهاءالدّین خرّمشاهی در توضیح این آیه از تفاسیر مختلف شرح داستان را اینگونه بیان میکند، "آنگه نمرود بفرمود تا ابراهیم را بگرفتند و در خانهای باز داشتند و ایشان ساز آتش پیش گرفتند ... یک ماه هیزم جمع میکردند ... آنگه از جوانب آتش در او نهادند تا در او گرفت و سخت شد چنان که مرغ در آن هوا نیارست پریدن. آنگاه منجنیقی ساختند ... و ابراهیم را دست و پای ببستند و در آنجا نهادند و در آتش انداختند ... چون او را بینداختند جبریل در هوا به او رسید گفت یا ابراهیم هیچ حاجت هست تو را؟ گفت، امّا إلیک فلا، امّا به تو حاجت نیست. جبریل گفت پس از خدای بخواه. گفت، حسبی من سؤالی علمه بحالی؛ مرا کفایت است از سؤال آن که او حال من میداند. خدای تعالی وحی کرد بر آتش ... ای آتش سرد شو بر ابراهیم. سردی با سلامت ...فرشتگان بازوهای ابراهیم را گرفتند و او را آسان بر زمین بنهادند. خدای تعالی چشمهای آب عذب پیدا کرد و انواع ریحان از گل و نرگس ... اهل اخبار گفتند هفت روز آنجا بود ... از ابراهیم پرسیدند که چون بودی در آتش؟ گفت در همه عمرم از آن خوشتر وقتی نبود مرا ... امّا در حقیقتِ آن که آتش بَرد شد دو قول گفتند. یکی آن که خدای تعالی برودتی به افراط بیافرید در آتش تا منافاتِ حرارت آتش کرد. و قول دگر آن که: از میان ابراهیم و آتش حایلی کرد تا آتش به او نرسید و قول اوّل بهتر است لظاهر القرآن (تفسیر ابوالفتوح رازی)."
از همین تفسیر کاملاً بر میآید که حقیقت امر بر مفسّرین مجهول بوده است و لهذا به شرح و بسط پرداختهاند که چنین بوده و حضرت ابراهیم را چنان در آتش انداختند و غیره و حتّی نحوۀ سرد شدن آتش را نیز حدس میزنند و قولی را بر قولی برتری میدهند؛ امّا ابداً اطمینان ندارند که چگونه بوده است.
این آتش نه آتش ظاهری است بلکه آتش عناد و اعراض دشمنان امر حضرت ابراهیم است. در هر عصر و عهدی معاندین با مظاهر ظهور به شدت خصومت و عداوت مینمودند تا مانع از پیشرفت امر الهی گردند. امّا، مظاهر ظهور جمیع این بلاها را به دل و جان میپذیرند چون در سبیل رحمن است و هدف از آن هدایت اهل عالم به ملکوت الهی است. از این که آتش نمرودی به ظاهر ظاهر برای آن حضرت گلستان شود که در میان آتش به کمال آسایش بیارامند، چه نتیجهای حاصل میشود. امّا اگر آتش را چون گلستان بپذیرند و دست از تلاش برندارند، حقّ عبودیت خداوند را به جای آوردهاند. حضرت بهاءالله در این مورد میفرمایند، "بعد از ظهور اين طلعات قدسيّه در عالم ظهور و شهاده بعضی از نفوس و برخی از ناس که گروهی به ظلمت و جهل که ثمرات أفعال خودشان است مبتلا گردند و گروهی به زخارف فانيه مشغول شوند و چون آن جمال غيبی جميع ناس را به انقطاع کل و انفاق کل دعوت مينمايد لهذا اعراض نمايند و به ايذا و أذيّت دست درازی نمايند و از آنجائي که اين سلاطين وجود در ذرّ عما و عوالم أرواح به کمال ميل و رغبت جميع بلايا را در سبيل حقّ قبول نمودند لهذا خود را تسليم در دست اعدا نمايند به قسمي که آنچه بتوانند از ايذا و أذيّت بر أجساد و أعضاء و جوارح اين کينونات مجرّده در عالم ملک و شهاده ظاهر سازند" (مجموعه الواح، طبع مصر، ص342).
تحمّل این بلایا و آزارها صرفاً برای آن است که اهل عالم هدایت شوند. اگر حضرت ابراهیم در میان آتش به آسایش در میان گلستان مشغول شود، چه کسی به هدایت خلق پردازد؟ حضرت بهاءالله میفرمایند، "أنبياء و مرسَلين محض هدايت خلق به صراط مستقيم حق آمدهاند و مقصود آن که عباد تربيت شوند تا در حين صعود با کمال تقديس و تنزيه و انقطاع قصد رفيق اعلی نمايند" (مجموعه الواح، طبع مصر، ص164).
حضرت عبدالبهاء در مقام مثال میفرمایند، "هرچند در ایران نائرۀ امتحان شعله به آسمان زده، ولی الحمدلله یاران مانند خلیلالرّحمن آتش را برداً و سلاماً یافتند" (منتخبات مکاتیب، ج6، ص73). و در تبیین معنای حقیقی عبارت "یا نار کونی برداً و سلاماً" میفرمایند، "یاران آن سامان در این امتحانات خمسه به اشدّ درجه افتادند ولی به قوّت ایمان و پیمان، مقاومت جمیع این بلایا و رزایا کردند. چون ذهب ابریز در آتش آزمایش رخ برافروختند و مانند درختان محکم ریشه از عواصف و قواصف نلغزیدند. از نسیم عنایت سبز و خرّم گشتند. این است معنی آیۀ مبارکۀ یا نار کونی برداً و سلاماً..." (منتخباتی از مکاتیب، ج6، ص222).
در بیان دیگر به بیان معنای حقیقی "نار نمرودی" میپردازند، "ای خلیل جلیل حمد کن حضرت کبریا را که نار نمرود ضلالت و هوی به عنایت مولیالوری برداً و سلاماً شد و گلخن جهالت و عمی گلشن نور و هدی گردید" (منتخباتی از مکاتیب، ج6، ص222).
حضرت بهاءالله نیز نار نمرودی را اینگونه توصیف میفرمایند، "اذکر اذ اوقد نمرودُ نارَ الشّرک لِيَحْترِقَ بها الخليلُ، انّا نَجّيناه بالحقّ و أخذنا نمرود بقهر مبين" (مجموعه الواح، طبع مصر، ص90 – مضمون: یاد آور وقتی که مشتعل شد آتش شرک نمرود تا ابراهیم را بسوزاند، او را به حقّ نجات دادیم و نمرود را به قهری آشکار گرفتیم). در اینجا از آتش به "نار شرک" یاد شده است.
حق دوستی با حق، که مقام حضرت ابراهیم خلیل بود، آن است که تمام مَن فِیالوجود را معدوم داند و حق را بیدار و حاضر بداند و خود نیز تمامی توجّهش به حق باشد. حضرت عبدالبهاء در لوحی کوتاه این مقام را توصیف میفرمایند، "هوالابهی ای سمیّ خلیل جلیل در مقام خلّت الهیّه انسان از مَن فی الوجود غافل و غائب و به حقّ متنبّه و هوشیار و بیدار و حاضر. از عنایت ملیک محمود و سلطان وجود امیدواریم که به نار موقدۀ ربّانیّه چنان مشتعل گردی که نیران فرعون نفس و نمرود هوی چون گلشن صفا برداً و سلاماً گردد و مشعل خلّت شعله برافروزد. و البهاء علیک ع ع" (منتخباتی از مکاتیب، ج6، ص222).
حضرت بهاءالله در تمجید حضرت ابراهیم میفرمایند، "وقتی از اوقات در دیباج کتاب انقطاع کلمۀ مبارکۀ محکمۀ حضرت خلیل را ذکر نمودیم که شاید عرفش عالم را معطّر نماید و امم را آگاه سازد. در حینی که نار ظلم نمرود مشتعل و حکم بر اِحراق هیکل خلیل زمان روح ما سِواه فداه از آن مطلع شرک صادر، ظاهر شد از آن حضرت آنچه را که رایحهاش از عوالم معانی و بیان و حکمت و عرفان قطع نشود. حینی که آن حضرت را معلّق نمودند در نار، جبرئیل به امر حق به او رسید و عرض نمود «أ یکون لک حاجة» قال «امّا إلیک فلا». لعمرالله عرف این بیان حقایق وجود را به نور انقطاع منوّر فرمود. اگر نفسی به حرارت این بیان فائز شود، او از عالم و عالمیان بگذرد و بما أرادالله تمسّک جوید" (حدیقۀ عرفان، ص124).
از بیان فوق کاملاً مشهود است که آنچه در حضرت ابراهیم ممدوح بود، انقطاع آن حضرت و بیاعتناییاش به نار نمرودی بود. در واقع نفس تحمّل بلایا در راه خدا و هدایت بندگان، رنجهای جسمانی را برای مقرّبان درگاه کبریا خوشگوار و آتش سوزان را گلستان میسازد.
مکالمۀ جبرئیل با حضرت ابراهیم، که بخشی از آن در دو فقره آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء در بالا نقل شد، در لوح مبارکی از قلم حضرت عبدالبهاء عزّ صدور یافته که ذیلاً نقل میگردد:15
هوالابهی ای عاشق روی بهاء گویند چون ابراهیم خلیل را در آتش سعیر انداختند، جبرئیل ندا کرد «هل لک حاجةٌ؟» خلیل جلیل جواب داد: «أمّا إلیک فلا؛ کفی عن سؤالی علمُهُ بحالی.» حال، تو نیز توجّه به حضرت غیب ابهی کن و بگوی ای واقف اسرار، ای هادی ابرار، از مونس احرار جانم بفدایت. ای دلبر دلجو، ای گلرخ مهرو ای سرور خوشخو، جانم بفدایت. حاجت تو بدانی، هرچند نهانی، در هر دمی آنی، جانم بفدایت. ع ع
حضرت عبدالبهاء تحمّل این بلایا را آنچنان برای طلعات مقدّسه خوشگوار میدانندکه اوج دار برای حضرت مسیح نهایت آرزوی دل و جان گردد و آتش نمرودی همچون گلستان شود: "ملاحظه فرمائيد که طيور حدائق قدس و نسور حظائر انس در هيچ عهدی در اين گلخن فانی آرميدند و يا از شاخسار آمال گلی چيدند و يا دمی راحت و آسايش ديدند و يا آن که مسرّت جان يافتند و فسحت وجدان جستند؟ هر صبحي را شام تاريک ديدند و هر شامي را وقت سرگردانی و بی سر و سامانی يافتند؛ گاهی غل و زنجير يوسفی اختيار نمودند و گاهی تلخی شمشير چون سيّدحصور به کمال سرور چشيدند دمی آتش جانسوز نمرود را گلستان يافتند و گهی صليب و دار يهود را اوج آرزوی دل و جان ملاحظه نمودند؛ وقتی نيش ستمکاران را نوش يافتند و زمانی تير و تيغ يزيدان را مرهم زخم دل ناتوان. باری اگر جهان بی بقا و جهانيان بی وفا را قدر و بهائی بود اوّل اين نفوس مقدّسه تمنّای آسايش و زندگانی مینمودند و آرزوی خوشی و کامرانی" (مکاتیب عبدالبهاء، ج1، ص444).
در این بیان کاملاً مشهود است که هیچیک از طلعات مقدّسه تمنّای آسایش و کامرانی ظاهری ننمودند، بلکه به کمال طوع و رغبت بلایای فی سبیلالله را پذیرفتند و آسایش حقیقی را در آن دیدند و حضرت ابراهیم نیز از این امر مستثنی نبود؛ بلکه آتش اعراض و اعتراض نمرود را پذیرفت و آن را گلستان حقیقی یافت و به این جهت فرمود که آنقدر که در آن آتش مسرور و مستریح بودم هرگز در عمرم نبودم، زیرا در راه محبوب آفاق مبتلا به بلا شده بود.
طلبیدن خوارق از حضرت ربّ اعلی
اگرچه خوارق عادات از حضرت ربّ اعلی نقل شده است، امّا آن حضرت اتیان حجّت به معجزات و خوارق عادات را مردود شمردهاند. در بیان فارسی از قلم مبارک این بیان نازل، "إنّ مَن استدلّ بغير كتابالله و آيات البيان و عجز الكلّ عن الإتيان بمثلها فلا دليلٌ له و مَن يروي معجزةً بغيرها فلا حجّةً له" (بيان فارسي، واحد 6، باب 8 – مضمون: اگر کسی به غیر کتاب الهی و آیات کتاب بیان استدلال نماید و همه از آوردن مثل آن عاجز بمانند، دلیلی بر او نیست و کسی که معجزهای به غیر از آن [کتاب] روایت کند حجّتی بر او نیست).
در لوحی از قلم اعلی به این نکته شهادت داده شده است که بعد از ظهور حضرت اعلی، "مع آن که ظاهر شد به حجّتی که کلّ ازاتیان مثل آن خود را عاجز مشاهده نمودند؛ بعد به معارضه برخاستند و خوارق عادات طلب نمودند. آن ذات قدم رسالۀ استدلالیه که به دلائل سبعه معروف است مرقوم فرمودند و جمیع حجّت و دلیل را به آیات منتهی نمودند و از قلم قدس جاری که الیوم این آیات، که از سحاب عزّ نازل شده، حجّت است بر شرق و غرب عالم و حجّتی فوق آن نبوده و نخواهد بود چنانچه ولیعهد [ناصرالدّین میرزا] آن جوهر صمد را در مجلس خود حاضر نمود و حجّت خواست. آن جمال قدم فرمودند آیات الیوم حجّت است. بالاخره نپذیرفتند و کلّ بر قتل آن ساذج قدم فتوی دادند إلّا معدودی که به آیات الهی موقن شده و از مغرب کفر و ضلال به مشرق ایمان و اقبال توجّه نمودند" (مائدۀ آسمانی، ج8، ص31).
جناب اشراق خاوري (ذیل "استدعا آن که دوستان این ذیل را به غبار اکاذیب نیالایند" در قاموس لوح ابن ذئب) روايتي را نقل ميكنند كه اوائل ظهور جمعي از اصحاب حضرت نقطهء اولي كتاب بزرگي حاوي معجزات و خوارق عادات صادره از آن حضرت نگاشته و در بغداد به حضور مبارك جمال قدم تقديم داشتند. هيكل مبارك امر فرمودند كه آن كتاب را در شطّ دجله بشويند و فرمودند كه اهل اسلام كتابها در معجزات و خوارق از ائمّهء اطهار روايت و تأليف نمودند و همان كتابها و روايات سبب شد كه گلولههاي بسيار به سينهء مبارك حضرت اعلي خورد و در آيات و الواح نيز اين قضيه مردود و ممنوع.
طلبیدن خوارق عادات از جمال قدم
جمال قدم میفرمایند، "سبحاناللّه بعضی از نفوس، که سالها ادّعای استقامت مينمودند، چون فیالجمله امتحان به ميان آمد فرّوا کَحُمُرٍ مُستَنفرَةٍ فَرَّت مِن قَسوَرَة.16 چندی قبل مکتوبی از قريۀ منشاد به ساحت اقدس ارسال نمودند و در آن مکتوب از حق جلّ جلاله خوارق عادات طلب کردهاند لأجل اطمينان نفوس و ايقان قلوب. ولکن سائلين بعضی از علمای فرقان بودند. مشاهده شد اگر به اسم آن نفوس ذکر اين ظهور و حجّت و برهانش شود شايد سبب ضوضای علمای فرقان گردد؛ لذا اسناد را تحويل و تبديل نموديم و از ملکوت بيان نازل شد آنچه که هر منصفی اگر به قرائت آن فائز شود، مادامالحيات به «رَجَعتُ اِلَيکَ يا مَقصودَ العالم» ناطق گردد؛ و يکی از آن نفوس هم اظهار تصديق مينمود و بعد از ملاحظۀ تحويل اسناد متزلزل مشاهده گشت. لايَعزَبُ عَن عِلمِه مِن شیءٍ يسمع و يری و هو المهيمن علی مَن فِی السّمواتِ و الارضين. اميد آن که از اضطراب به اطمينان و از توقّف به رجوع فائز شوند؛ انّه هو التّوّاب الکريم. مع آن که اهل آن قريه در اين ارض موجود و در ظاهر ظاهر هم امور آن ارض معلوم و واضح، مع ذلک واقع شد آنچه که شايسته نبود. کجا است شأن آن نفوس و نفوسي که از شبهه و ريب و ظنون و اوهام انام گذشتهاند و قصد بحر معانی نمودهاند ... نفوس اربعۀ اهل منشاد را طلب نموديم تا حاضر شوند لِيَسمَعوا ما خُلِقَتِ الآذانُ لِإصغائِهِ؛ ولکن حاضر نشدند. قَد مَنَعَتهُمُ الاوهامُ عن نورِ اليقين" (مجموعه اشراقات، ص16).
امّا مواردی نیز وجود داشته که جمال مبارک با درخواست ظهور خوارق عادات نظر موافق ابراز داشته امّا موکول و منوط به شرایطی فرمودهاند. جریان طبیعی امور، یعنی آنچه که طبق عادت و معمول است، مرجّح است، امّا اگر کسی با مشاهدۀ خوارق عادات به شاطی هدایت مهتدی گردد، حق او را نومید نفرماید. آقا رضا قنّاد واقعهای را نقل میکند که شنیدنی است. جناب بالیوزی از قول او چنین نوشتهاند:
"آقا رضا نقل میکند که شبی در همان دوران [در ادرنه] کلّیۀ زائرین و اکثر اصحاب در اندرونی در حضور حضرت بهاءالله مشرّف بودند و هیکل مبارک راجع به حوادثی که در عراق (محلّی که طرفداران میرزا یحیی در نهایت فعّالیت بودند) جریان داشت و راجع به اعمال و رفتار ملّا محمّدجعفر نراقی و دربارۀ معجزات و خوارق عادات صحبت میفرمودند. در ضمن فرمودند البتّه نباید جریان طبیعی حوادث را ناچیز شمرد؛ امّا اگر بعضی افراد حادثۀ بخصوصی را معیار ایمان خود قرار بدهند و عهد کنند که در صورت وقوع آن را گردن نهند، خداوند با لطف فراوان خود آن نیت را برآورده میسازد. مثلاً ببینید این ملّا محمّدجعفر که لَنگ و عاجز است. فرض کنید که او شفای خود را معیاری برای ایمان خود قرار دهد. البتّه تصمیم با خود او است؛ بگذارید برود به میرزا یحیی متوسّل شود؛ ولی اگر نتیجۀ دلخواه را به دست نیاورد، میتواند به این درگاه متعال روی بیاورد. این بیان هیکل مبارک به گوش ملّا محمّد رسید، امّا او قابل اصلاح نبود. علمای شیعه در عراق نیز سالهای قبل از آن به همین ترتیب جسارت مقابله با شرط هیکل مبارک را ننموده و روی برگردانیده بودند" (بهاءالله، شمس حقیقت، ص306).
واقعۀ مربوط به علمای شیعه که در بالا به آن اشاره شد، بسیار معروف است. در بیانی میفرمایند، "أرَدنا فی العراق أن نجتمع مع العلمآء العجم لمّا سمعوا فرّوا و قالو إن هو إلّا سحرٌ مبین" (کتاب مبین، ص151 – مضمون: در عراق خواستیم که با علمای ایرانی جمع شویم. زمانی که شنیدند فرار کردند و گفتند نیست این مگر جادوی آشکار). امّا کلّ واقعه از لسان مظهر امر چنین است:
"أن یا قلم القِدم اذکر الأمم ما ظهر فی العراق إذ جآء رسولٌ مِن معشر العلمآء و حضر تلقآء الوجه و سئِل من العلوم؛ أجبناه بعلمٍ مِن لدنّا إنّ ربَّک لَعلّآم الغیوب. قال نشهدُ عندک مِنَ العلوم ما لاأحاطه أحدٌ إنّا لایکفی المقام الّذی ینسبونه النّاس إلیک؛ فأتنا بما یعجز عن الإتیان بمثله مَن عَلَی الأرض کلّها. کذلک قضی الأمر فی محضر ربّک العزیز الودود. فانظر ما ذا تری إذاً انصعق فلمّا أفاق قال آمنتُ بالله العزیز المحمود؛ إذهب إلی القوم فاسئلوا ما شِئتُم إنّه لَهُوَ المقتدرُ علی ما یشآء لایعجزه ما کان و ما یکون. قل یا معشرَ العلمآء أنِ اجتمعوا علی أمرٍ ثمّ اسئلوا ربّکم الرّحمن أنِ اظهر لکم بسلطانٍ مِن عنده آمنوا و لاتکوننّ مِنَ الّذینهم یکفرون. قال الآن طلع فجر العرفان و تمّت حجّة الرّحمن. قام و رجع إلی القوم بأمرٍ مِن لدی الله العزیز المحبوب. قضت ایّامٌ معدودات و ما رَجَعَ إلینا إلی أن اَرسَلَ رسولاً آخَر أخبرَنا بأنّ القوم أعرضوا عمّا أرادوا و هُم قومٌ صاغرون. کذلک قضی الأمر فی العراق إنّی شهیدٌ علی ما أقول و انتشر هذا الأمر فی الأقطار و ما استشعر أحدٌ کذلک قضینا إن أنتم تعلمون" (کتاب مبین، ص199 – مضمون: ای قلم قِدم ذکر کن برای مردمان آنچه که در عراق ظاهر شد موقعی که فرستادهای از سوی جمع علما آمد و در حضور حاضر شد و از علوم سؤال کرد؛ جوابش را به علمی دادیم که لدنّی بود؛ به درستی که پروردگارت بر غیب آگاه است. گفت شهادت میدهیم که نزد تو علومی وجود دارد که هیچکس بر آن احاطه ندارد. امّا این علم برای مقامی که مردم به شما نسبت میدهند کافی نیست. برای ما معجزهای بیاور که تمام مردم روی زمین از آوردن مثل آن ناتوان باشند. اینچنین واقع شد امر در حضور پروردگار عزیز ودودت. پس بنگر آنچه را که سبب انصعاق شد وقتی که ظاهر گشت. گفت ایمان آوردم به خداوند عزیز محمود. [گفتیم] برو نزد قوم بپرس هر آنچه را که بخواهند که خداوند مقتدر است بر هر آنچه بخواهد و آنچه که بوده و هست او را ناتوان نسازد. بگو ای جمع علماء بر امری اتّفاق کنید سپس از پروردگار رحمان بخواهید. اگر ظاهر کرد برای شما به قدرتی از سوی خود ایمان بیاورید و نباشید از کسانی که کافرند. گفت اکنون فجر عرفان دمید و حجّت رحمن به اوج خود رسید. برخاست و با امری از سوی خداوند عزیز محبوب به سوی قوم بازگشت. چند روزی گذشت و به سوی ما باز نگشت تا آن که فرستادۀ دیگری فرستاد که به ما خبر داد که قوم از آنچه که خواسته بودند برگشتند و اینها پست و حقیرند. اینچنین امر واقع شد در عراق و شهادت میدهم بر آنچه میگویم و این موضوع در همه جا شایع شد و احدی به خود نیامد. اینچنین مقدّر کردیم اگر باشی از دانندگان).
داستان این شخص، که به ملّا حسن عمو مسمّی بود، در فصل نهم (ط) مفاوضات نیز به تفصیل نقل شده است. ملّا حسن عمو اگرچه نزد حضرت بهاءالله باز نگشت، امّا قضیه را همه جا بیان کرد.
ظهور خوارق عادات از جمال مبارک
حضرت بهاءالله تصریح میفرمایند که ظهور خوارق عادات که به تقاضای خلق صورت گیرد ابداً در هدایت آنها به ظلّ رایت امرالله تأثیری ندارد مگر تحت شرایطی که مربوط به قلوب نوراء است. در بیانی از قلم قِدَم نازل، "کَم مِن المشرکین حضروا تلقآء العرش و مِنهم مَن أراد الدّنیا و مِنهم مَن أراد خوارق ما عندهم مِن العادات. فلمّا أظهرنا لهم ما زادَهُم إلّا الخسران المبین." (کتاب مبین، خط زینالمقرّبین، ص341 – مضمون: چه بسا از مشرکین که به حضور آمدند و بعضی از آنها خواهان دنیا بودند و بعضی از آنها آنچه را که خارق عادات آنها باشد طلبیدند. وقتی که برای آنها ظاهر کردیم جز افزودن بر زیان آشکارشان ثمری نداشت). در واقع عباد حقیقی کسانی هستند که جز ارادۀ حق و مظهر او هیچ ارادهای نداشته باشند. این افراد دارای قلب پاک و نورانیاند: حضرت بهاءالله میفرمایند، "إنّ الّذین فی قلوبهم نورٌ ماأرادوا إلّا ما أراده الله لَهُم. ألا انّهم علی صراطٍ مستقیم. یصلّین علیهم أهلُ الملکوت ثمّ الّذین یطوفون عرشَ ربّک العلیّ العظیم." (کتاب مبین، خطّ زینالمقرّبین، ص341 – مضمون: کسانی که در قلوبشان نوری باشد جز آنچه که خداوند برایشان خواسته نمیطلبند. هرآینه آنها سالک در راه راستند. درود میفرستد بر آنها اهل ملکوت و کسانی که طائف عرش پروردگارند).
در مقابل نفی خوارق عادات، از تأثیر آیات سخن میگویند، "کَم مِن عباد أقبلوا إلی الوجه و سمعوا کلمةً مِن فم ربّک فدوا أنفُسَهُم فی سبیل الله العزیز ." (کتاب مبین، خطّ زینالمقرّبین، ص341 – مضمون: چه بسا از بندگانی که به حضور آمدند و کلمهای از زبان پروردگارت شنیدند و خود را در راه خداوند عزیز فدا کردند). زیرا در آیات تأثیری وجود دارد که آدمی را از کلّ ما سوی الله منقطع میسازد و این معنی در این بیان جمال مبارک بیان شده است: "لعمری لو یأخُذُک عرف الآیات لیجذبک علی شأنٍ تنقطع عن الأشیاء و تخرُجُ من بیتک مقبلاً إلی العرآء و تنادی فیه فی کلّ صباحٍ و مساء أین أنت یا مقصود العالمین و محبوب العارفین" (کتاب مبین، ص371 – مضمون: قسم به جانم اگر بوی خوش آیات به مشامت رسد تو را به نحوی مجذوب سازد که از همه چیز وارسته و گسسته شوی و از خانۀ خودت خارج شده به بیابان برودی و در هر صبح و شب ندا در دهی که کجایی ای مقصود عالمیان و محبوب عارفان).
همانطور که در بالا ذکر شد از مظاهر ظهور، لاَجل اثبات اقتدار الهی، خوارق عادات ظاهر میشود، امّا این امور نه به درخواست عباد، بلکه به ارادۀ خود آنها بروز میکند و بسا از اوقات که ابداً تأثیری در ایمان آوردن نفوس نداشته است. جمال مبارک در لوحی میفرمایند، "اگر ناس به خِلَع انصاف مزیّن شوند، جمیع اذعان نمایند که بیّنۀ الهی و برهان عزّ صمدانی بکینونته ظاهر شده. چه مقدار عباد که به چشم خود خوارق عادتیّه و ظهورات الهیّه را مشاهده نمودند و لسانشان به مدح جمال رحمن ناطق به شأنی که اشعار لاتحصی در مدحش انشاء نمودند و معذلک به حجباتی، که ابداً عندالله حکم وجود بر آن نشده، چنان محتجب گشتهاند که جمیع را انکار نموده حال در بیداء ضلال سائرند و در تیه غفلت و جهل سالک به شأنی که آنچه به بصر خود دیدهاند و به قلب خود ادراک نمودهاند از جمیع غافل شدهاند. لمیزل چنین بوده و لایزال چنین خواهد بود. و اگر در کلّ حین حقّ به حجّت لائح مبین ظاهر شود، هر آینه مشرکین را نفع حاصل نه" (امر و خلق، ج2، ص594 / طبع آلمان، ص317).
از آن گذشته، حضرت بهاءالله از مؤمنین به خود خواستهاند که ذیل امرالله را به ذکر خوارق عادات آلوده نسازند و به بیان اینگونه امور نپردازند. در لوح نازل خطاب به شیخ نجفی (ص25) مذکور، "استدعا آن که دوستان اين ذيل را به غبار اکاذيب نيالايند و به ذکر خوارق عادات که نزد ايشان است از شأن و مقام و تقديس و تنزيه نکاهند."
امّا باید توجّه داشت که اگر کسی خواست دست به این کار بزند، یعنی خوارق عاداتی را که از حضرت بهاءالله مشهود شده و کسانی آن را ثبت کردهاند جمعآوری نماید، نباید او را منع کرد و اسباب کدورت خاطرش را فراهم نمود. حضرت عبدالبهاء میفرمایند، "... و امّا قضیۀ تحریر و جمع کردن آثار عجیبه و غرائب خوارق عادات که از جمال قدم مشهود اولیالابصار گشته، منعش سبب خمودت قلوب گردد. لهذا تعرّض نباید نمود..." (مائدۀ آسمانی، ج2، ص54).
معجزات حضرت بهاءالله
در کلام آخر باید با استناد به بیان مرکز میثاق به معجزات حضرت بهاءالله، یعنی آنچه که در رسالت آن حضرت مشهود بوده و در سبیل هدایت خلقالله از آن حضرت ظاهر و باهر شده، اشارتی بشود. حضرت عبدالبهاء میفرمایند:
"و من آياته ظهور الدلائل و الاشارات و بروز العلائم و البشارات و انتشار آثار الاخبار و انتظار الابرار و الاخيار و أولئک هم الفائزون. و من آياته أنواره المشرقة من أفق التوحيد و أشعّته الساطعة من المطلع المجيد و ظهور البشارة الکبری من مبشّره الفريد انّ فی ذلک لدليل لائح لقوم يعقلون و من آياته ظهوره و شهوده و ثبوته و وجوده بين ملأ الاشهاد فی کلّ البلاد بين الاحزاب الهاجمة کالذئاب و هم من کلّ جهة يهجمون و من آياته مقاومة الملل الفاخمة و الدول القاهرة و فريق من الاعداء السافکة للدماء الساعية فی هدم البنيان فی کلّ زمان و مکان انّ فی ذلک لتبصرة للّذين فی آيات الله يتفکّرون. و من آياته بديع بيانه و بليغ تبيانه و سرعة نزول کلماته و حِکَمِهِ و آياته و خُطَبِه و مناجاته و تفسير المحکمات و تأويل المتشابهات. لعمرک انّ الامر واضحٌ مشهود للّذين ببصر الانصاف ينظرون. و من آياته اشراق شمس علومه و بزوغ بدر فنونه و ثبوت کمالات شؤونه و ذلک ما أقرّ به علماء الملل الراسخون. و من آياته صون جماله و حفظ هيکل انسانه مع شروق أنواره و هجوم أعدائه السنان و السيوف و السهام الراشقة من الالوف و انّ فی ذلک لعبرة لقوم ينصفون. و من آياته صبره و بلاؤه و مصائبه و آلامه تحت السلاسل و الاغلال و هو ينادی "اليَّ اليَّ" يا ملأ الابرار "اليَّ اليَّ" يا حزب الاخيار "اليَّ اليَّ" يا مطالع الانوار قد فتح باب الاسرار و الاشرار فی خوضهم يلعبون. و من آياته صدور کتابه و فصل خطابه عتاباً للملوک و انذاراً لمن هو أحاط الأرض بقوّة نافذة و قدرة ضابطة و انثلّ عرشه العظيم بايّام عديدة و انّ هذا الأمر مشهود مشهور عند العموم. و من آياته علوّ کبريائه و سموّ مقامه و عظمة جلاله و سطوع جماله فی أفق السجن فذّلت له الاعناق و خشعت له الاصوات و عنت له الوجوه و هذا برهان لم يسمع به القرون الاوّلون. و من آياته ظهور معجزاته و بروز خوارق العادات متتابعاً مترادفاً کفيض سحابه و اقرار الغافلين بنفوذ شهابه لعمره انّ هذا الامر ثابت واضح عند العموم من کلّ الطوائف الّذين حضروا بين يدی الحيّ القيّوم. و من آياته سطوع شمس عصره و شروق بدر قرنه فی سماء الاعصار و الاوج الأعلی من القرون بشؤون و علوم و فنون بهرت فی الآفاق و ذهلت بها العقول و شاعت و ذاعت و انّ هذا لأمر محتوم" (مکاتیب عبدالبهاء، ج1، ص138 - مضمون: و از آیاتش ظهور دلائل و اشارت و آشکار شدن علائم و بشارات و انتشار آثار خبرها و انتظار نیکان و این که آنها فائز شدند. و از آیاتش انواری که از افق توحید اشراق کرد و شعاعی که از مطلع مجید درخشید و ظهور بشارت کبری از مبشّر بینظیرش. در این دلیلی روشن برای قومی است که فکر کنند؛ و از آیاتش ظهورش و شهودش و ثبوتش و وجودش در بین مردم در جمیع شهرها بین گروههایی که از همه طرف چون گرگان حملهور بودند. و از معجزاتش مقاومت در مقابل ملّتها و دولتهای نیرومند و گروهی از دشمنان خونریز که در ویران کردن بنای الهی در هر زمان و مکانی سعی میکردند و در این موضوع عبرتی برای کسانی است که در آیات الهی فکر کنند. و از معجزاتش بیان بدیع و استدلال فصیح و سرعت نزول کلمات و حکمتها و آیات و خطبهها و مناجات و تفسیر محکمات و تأویل متشابهات. قسم به جانت که امر واضح و مشهود برای کسانی است که به دیدۀ انصاف بنگرند. و از معجزاتش اشراق شمس علومش و درخشیدن قمر فنونش و ثبوت کمالاتش و این امری است که علما راسخون ملّتها به آن اقرار کردند. و از معجزاتش آن که علیرغم اشراق انوارش و هجوم نیزه و تیر و شمشیر هزاران دشمن جمالش و هیکل انسانیاش محفوظ ماند و در این نیز برای منصفان عبرتی است. و از معجزاتش صبرش بر بلایا و مصائبش و رنجهای در زیر زنجیر و غُل و ندایش که ای ملأ ابرار به سوی من بیایید و ای نیکان به سوی من بیاید و ای کسانی که محلّ طلوع انوارید به سوی من بیایید که دروازۀ اسرار گشوده گشت و اشرار در کند و کاو خود به بازی مشغولند. و از معجزاتش صدور کتابش و فصلالخطابش خطاب به ملوک و انذار به کسی که به قوّت نافذه و قدرت ضبط کننده کرۀ ارض را احاطه کرده و تاج و تخت عظیمش در طیّ چند روز تخریب شد و این امری مشهود و مشهور نزد عموم است. و از معجزاتش بزرگواریاش و بلندی مقامش و عظمت جلالش و تابیدن نور جمالش در افق زندان که گردنها در مقابلش ذلیل شد و صداها فروکش نمود و وجوه خاضع شد و این برهانی است که در قرون اوّلیه ابداً شنیده نگشت. و از آیاتش ظهور معجزات و بروز خوارق عادات پشت سر هم مانند ریزش باران از ابر و اقرار غافلین به نفوذ کلامش که چون شهاب است. قسم به جانش که این امری است ثابت و واضح نزد عموم از هر طائفهای که به حضورش بار یافتند. و از معجزاتش اشراق خورشید زمانش و تابیدن قمر قرنش در آسمان قرون و اعصار و بلندای آسمان قرون به شئون و علوم و فنونی که آفاق را روشنی بخشید و عقول را متحیّر ساخت و اشاعه یافت و انتشار پیدا کرد و به درستی که این امری حتمی است).
کلام آخر
مظاهر ظهور با حجّتی ظاهر میشوند که احدی نتواند مانند آن را ظاهر سازد و به قدرتی قیام نمایند که ابداً قعودی در پی نداشته باشد. حضرت عبدالبهاء به مخالفت اعداء با مظاهر ظهور اشارتی لطیف دارند: "قوم ثمود عنود عدوّ صائل بودند ولی قوّهء حضرت صالح را حائل نگشتند و قوم عاد هر چند بيداد نمودند با وجود اين سيف روحانی حضرت هود مغمود نشد و نار اللّه الموقده مخمود نگشت و نمرود ذليل هر چند صليل سلاح را به مسامع آفاق رساند ولی خليل جليل را مقاومت ننمود و قبطيان گمراه هر چند صف سپاه آراستند ولی با حضرت موسی حرب و جدال نتوانستند و يهود جحود هر چند عربده نمودند و جمال موعود را نار مخمود انگاشتند و فرياد و صيحه برافراشتند و به انواع اذيّت و جفا برخاستند ولی عاقبت مقاومت نتوانستند و صناديد حجاز سيّد بطحاء را انواع اذيّت و جفا کردند و به قدر مقدور صدمه زدند و به ابتلاء انداختند بلکه سيّد ابرار از شدّت هجوم هجرت فرمود و در يثرب اعلاء کلمةاللّه فرمود؛ بعد اقوام مختلفه و ملل متعدّده متّفق شدند و حرب احزاب حاصل گشت و آن مرکز انوار محاصره شد باز مقابله ننمودند" (منتخباتی از مکاتیب، ج3، ص86).
به این ترتیب خوارق عادات آن است که نفسی به تنهایی مقاومت عالم نماید؛ خوارق عادات آن است که کلام الهی نفوذ در قلوب و ارواح کند؛ خوارق عادات آن است که نفسی خلق منهمک در ظلمات را به سوی نور هدایت نماید؛ خوارق عادات آن است که نفسی به تنهایی بر علیه فساد مستولی بر عالم برخیزد و علم صلاح و اصلاح را به اهتزاز آورد و از احدی خوف به دل راه ندهد و در مقابل هیچ مانعی توقّف ننماید. در این سبیل هر آیتی را ظاهر تواند و هر آنچه از حجّت و برهان باهر فرماید به ارادۀ مطلقۀ خود او بستگی دارد. حضرت بهاءالله میفرمایند:
"اين کينونات مشرقه از صبح احديّه را به حجّتی ظاهر فرموده که دون آن کينونات مشرقه مرسله از اتيان به مثل آن عاجز و قاصر بودهاند تا احدی را مجال اعراض و اعتراض نماند. چه که من دون حجّت واضحه و برهان لائحه حجّت الهی و برهان عزّ صمدانی بر هياکل انسانی تمام نبوده و نخواهد بود ولکن تخصيص آن حجّت به آيات منزله و يا اشارات ظاهره و يا دون آن منوط و مشروط باراده آن سلطان مشيّت بوده و خواهد بود و منوط و معلّق به ارادۀ دون او نبوده" (مجموعه الواح طبع مصر، ص312).
یادداشتها
"در جميع اعصار اعلاء کلمةاللّه بعد از صعود مشارق انوار به افق اعلی گرديد؛ چه که ناس فطرةً ايمان به غيب را خوشتر دارند و دلکشترشمرند. در جميع احيان در يوم ظهور انکار نمودند و استکبار ورزيدند و بهانه جُستند و در لانۀ اوهام آشيانه کردند و چون ملاحظه مينمودند که شخصی به هيکل بشری ظاهر و مشابهت جسمانی دارند از موهبت ربّانی محتجب ميماندند؛ چون بصر شيطان که نظر در جسم خاکی و طلسم ترابی حضرت آدم کرد و از آن کنز بیپايان، که اعظم موهبت الهيّه و أشرف منقبت انسانيّه است، کور و نابينا شد و «خلقتنی من نار و خلقته من طين» گفت" (مکاتیب عبدالبهاء، ج1، ص278).↩
"برهان در نزد عوام نادان خوارق عادات است" (مکاتیب عبدالبهاء، ج3، ص248)↩
حضرت عبدالبهاء میفرمایند، "نفثات روح القدس معجزات آشکار کند" (مکاتیب عبدالبهاء، ج3، ص59). جمال مبارک میفرمایند، "اکثری از اهل اديان از مقرّ اقدس خارق عادات ديدهاند علی شأن لا يذکر بالبيان فاسئلوا المدينة و من حولها ليظهر لکم الحقّ" (اقتدارات، ص103). در بیانی دیگر میفرمایند، "إن أرَدتُم ما یعجز عنه العباد، فانظروا فی کلّ ما ظهر مِن عنده ثمّ اسئلوا العراق و المدینة الّتی جعلها الله عرشاً لإسمه الأعظم" (کتاب مبین، ص268).↩
از جمله خوارق عادات دور مسیحی، تولّد حضرت مسیح به نفخۀ الهی بود. حضرت عبدالبهاء میفرمایند، "جرت عادة الملک العلّام ان تندفق نطفة الانسان من الاصلاب و تنعقد فی الارحام و خلق المسيح روح اللّه بنفخة من روحه خارقاً للعادة المستمرّة المسلّمة بين الانام" (مکاتیب عبدالبهاء، ج1، ص9).↩
همانطور که در صفحات آینده به آن اشاره خواهد شد، در همان کتب مقدّسه به ظهور خوارق عادات از افراد عادی یا ساحران تصریح شده است.↩
جمال مبارک در لوح عبدالوهّاب میفرمایند، "أنبياء و مرسلين محض هدايت خلق بصراط مستقيم حق آمدهاند و مقصود آن که عباد تربيت شوند تا در حين صعود با کمال تقديس و تنزيه و انقطاع قصد رفيق اعلی نمايند" (مجموعه الواح، طبع مصر، ص164 / مجموعه اشراقات، ص216).↩
این موضوع در تورات، باب چهارم سفر خروج، آیۀ 2 الی 4 و قرآن کریم، سورۀ طه، آیات 18 به بعد، سورۀ قصص، آیه 31 به بعد، سورۀ نمل، آیۀ 10 به بعد درج شده است.↩
این موضوع در تورات، سفر خروج، باب چهارم، آیات 7-6 و قرآن کریم، سورةالاعراف، آیۀ 108؛ سورۀ طه، آیۀ 22، سورۀ شَعراء، آیۀ 33، سورة النّمل آیۀ 12؛ سورۀ القصص، آیۀ 32 تصریح شده است.↩
این موضوع در تورات، سفر خروج، باب 14، آیات 16 و 22-21 و قرآن کریم، سورۀ شعراء، آیۀ 63 و سورۀ بقره، آیۀ 50 ذکر شده است. امّا، در سورۀ یونس، آیۀ 89 فقط به عبور دادن بنی اسرائیل از دریا اشاره شده است. در مورد نحوۀ واقعی عبور بنی اسرائیل از بحر احمر نگاه کنید به قاموس ایقان، ج1، ص123.↩
اصل بیان عربی حضرت عبدالبهاء را در جلد ششم منتخبات مکاتیب، ص218 مطالعه نمایید.↩
کلام مذکور در کتاب ارمیای نبی است که فرمود، "ای قوم جاهل و بیفهم که چشم دارید امّا نمیبینید و گوش دارید امّا نمیشنوید" (باب 5، آیۀ 21).↩
این شعر از مولانا است (مآخذ اشعار در آثار بهائی، ج3، ص89).
آفـــــــــــــــــــتاب آمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد دلــــیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو مَتاب
از وی ار سایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه نشــــــــــــــــــانی میدهد شمس هر دم نورِ جانی میدهد
سایه خواب آرَد ترا همـــــــــــــــــــــچـــــــــــــــــون سَمَر چون برآید شمس انشقّ القمر
خود غریبی چون شمس در جهان نیست شمس جان باقیی کِش امس نیست (مثنوی، دفتر اوّل، بیت 116-119)↩
انجیل متی، باب 24، آیۀ 29↩
آثار قلم اعلی، ج1، (دانداس، مؤسّسۀ معارف بهائی، 1996، ص228↩
متن صحیح این لوح مبارک در تاریخ 15 اکتبر 1996 از دارالانشاء در جواب مؤسّسۀ ملّی تربیت امری ایران واصل گردیده است. در مرقومۀ ضمیمۀ این لوح آمده است، "اگرچه نسخۀ این لوح به خطّ هیکل اطهر تا به حال زیارت نشده است، معذلک سوادی از آن از نسخۀ موجود در مرکز جهانی، که به خطّ ایادی امرالله جناب سمندری علیه رضوانالله است، تهیّه و زینتبخش این معروضه میباشد."↩
اشاره به آیات 50 و 51 سورۀ مدثّر (74): "کأنّهم حُمُرٌ مستنفِرَةٌ فَرَّت مِن قسوَرة" (مانند الاغانی هستند که رمیدهاند و از شیر یگریزند).↩