سخن دوست از برای دوستان نگاهی اجمالی به لوح الاحباب

فاروق ایزدی‌نیا
نسخه اصل فارسی

سخن دوست از برای دوستان نگاهی اجمالی به لوح الاحباب

فاروق ایزدی‌نیا

مقدّمه

لوح احباب از جمله الواحی است که در عکّا از قلم جمال ابهی عزّ نزول یافته است. بعضی از محقّقین مخاطب آن را ایادی امرالله جناب ملّا صادق مقدّس خراسانی دانسته‌اند از جمله خانم طلعت بصّاری در کتاب "از سیاه‌چال طهران تا وحدت عالم انسانی"، ص243 ذکر کرده‌اند. البتّه استناد ایشان به کلام جناب ادیب طاهرزاده در جلد سوم نفحات ظهور حضرت بهاءالله، ص289، است که نوشته‌اند:

"حضرت بهاءالله الواح زیادی به افتخار اسم‌الله الأصدق صادر فرموده‌اند که از جملۀ آنها لوح احباب است. این لوح از الواح معروف است که به لسان عربی نازل شده و حاوی فقرات بسیاری در تشویق افراد مختلف است. به نظر می‌رسد که لوح احباب در زمانی که حضرت بهاءالله هنوز در قشلۀ عسکریّه زندانی بودند و یا اندکی پس از ترک آن در عکّا نازل شده باشد. زیرا در آن اشاراتی دربارۀ نزول خطابات به بعضی از پادشاهان وجود دارد و نیز حاوی بیانات عالیات در ستایش از بدیع می‌باشد. این لوح از جمله الواحی است که از قلم اعلی با عنوان ملح الواح مورد اشاره قرار گرفته‌اند."

امّا، در لوحی به امضاء کاتب وحی خطاب به جناب عندلیب لاهیجانی آمده است، "نطق لسان العظمة بما عجزَت عن ذکره الاقلام و النّفوس و أنزل لکلّ اسمٍ کان فی کتاب حضرتک ما فاحت به نفحات العنایة بین السّموات و الأرض. یشهدُ بذلک لوح الأحباب الّذی أنزلَهُ الوهّاب و أرسلَهُ الیکَ لتقرئَهُ و تُلقی علَی الّذین أقبلوا الی الافق الأعلی و فازوا بالإستقامة الکبری... کنتُ مشتعلاً بتحریر هذه الورقة أحضَرنی محبوب العالم و قال جلّ کبریائه و عزّ بیانه بنویس به جناب عندلیب یا عندلیب به این کلمۀ محکمۀ متقنۀ جامعۀ مبارکه که از افق سمآء کتاب الهی مُشرق است ناظر باش..." (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 7، ص48)

جناب وحید رأفتی ضمن نقل بخشی از لوح احباب، آن قسمت را خطاب به جناب ملّا صادق مقدّس می‌دانند: "قسمتی از لوح‌الاحباب خطاب به جناب اسم‌الله الاصدق: «... طوبی لک یا اسمنا الأصدق...» (پیک راستان، ص31)

جناب فاضل مازندرانی نیز اشارۀ گذرایی دارند: "در لوح الاحباب خطاب به مقدّس خراسانی است قوله الاعلی: «ايّاک ان يحزنک ظلم الّذين ظلموا و يمنعک سطوة المشرکين سوف يأخذهم اللّه بقدرة من عنده کما اخذ من قبلهم الأحزاب انّ ربّک لشديد العقاب و يبقی الملک لنفسه المهيمنة علی العالمين.»" (امر و خلق، ج4، ص476)

و نیز مرقوم داشته‌اند: "از الواح، لوح الاحباب است قوله: «هذالوح الاحباب قد نزل من لدی اللّه العزيز الوهّاب بسم اللّه الاقدس الابهی هذا کتاب من لدنّا الی الّذی سمع النّداء من شطر ربّه الابهی قال بلی يا الهُ من فی الارضين والسّموات.» الخ؛ خطاب به ملّا صادق مقدّس خراسانی در اوائل ايّام عکّا بعد از خروج از سجن اعظم صدور يافت." (اسرارالآثار خصوصی، ج3، ص71)

از آنجا که بسیاری از الواح جمال مبارک خطاب به شخص واحدی است امّا در طول لوح مبارک نفوس دیگری نیز محلّ خطاب قرار گرفته‌اند، لذا نمی‌توان با قطعیت گفت که این لوح مبارک خطاب به جناب عندلیب است یا مخاطب آن جناب ملّا صادق مقدّس است. امّا، چون اکثریت فضلا قائل بدان هستند که جناب ملّا صادق مقدّس مخاطب آن هستند، در این متن مختصر، فرض بر این است که ایشان محلّ خطاب قرار گرفته‌اند. شماره صفحات که بدون ذکر مأخذ در انتهای بعضی بیانات ذکر شده به کتاب مبین، خطّ جناب زین‌المقرّبین، مربوط می‌شود.

مخاطب لوح مبارک

در بدایت، حضرت بهاءالله مخاطب را چنین توصیف می‌فرمایند، "اذا سمع النّدآء من شطر ربّه الأبهی قال بلیٰ یا الهَ مَن فِی الأرضین و السّموات." (ص96 / مضمون: وقتی ندای الهی را از سوی پروردگار ابهایش شنید گفت لبّیک ای خدای کسانی که در زمین‌ها و آسمان‌ها هستند)

جناب ملّا صادق مقدّس به نحوی عجیب ایمان آوردند. جالب آن که حضرت اعلی از قبل به جناب باب‌الباب فرموده بودند که به مجرّد آن که امر ما به جناب مقدّس برسد فوراً تصديق مي‌نمايد و بعد از تصديق مأمور است به شيراز مسافرت نموده امر را ابلاغ کند." (تاريخ امری خراسان، حسن فؤادی بشروئی، ص٩٠)

حضرت بهاءالله نیز در لوحی که بعد از صعودش عزّ نزول یافته می‌فرمایند، "أشهدُ أنّک ما تَوَقَّفتَ أقلّ مِن آنٍ إذ ارتفع النّدآء بین الأرض و السّمآء أقبلت و سمِعتَ و أجبتَ و سرعتَ الی أن فُزتَ بماکان مسطوراً مِنَ القلمِ الأعلی و مذکوراً فی کتب الله مولی‌الوری." (پیک راستان، ص30 / مضمون: گواهی می‌دهم هنگامی که ندای الهی بین زمین و آسمان بلند شد تو آنی توقّف نکردی. اقبال کردی، شنیدی، اجابت کردی و شتافتی تا به آنچه که قلم اعلی نوشته و در کتب الهی ذکر شده فائز شدی)

در تاریخ خراسان، تألیف جناب فؤادی آمده است، "در سنهٴ ١٢٦١ مرحوم مقدّس عزيمت اصفهان و يزد نمود و در اصفهان نظر به خواهش علما به امامت و تدريس مشغول گرديد. در اين بين ملّا حسين بشروئی از شيراز ورود نمود و بعد از ملاقات مذاکرات ذيل بين آنها به ميان آمد:

ملا حسين سؤال نمود که: "بعد از سيد مرحوم کی را وارث علم اهل بيت مي‌دانند؟" مقدّس جواب داد: "که هنوز کسی را نديده‌ام." ملا حسين فرمود: "من شخصی را سراغ دارم لکن مأذون نيستم اسم او را بگويم." سپس يک مناجات اول احسن‌القصص را به مقدّس تسليم نمود. مقدّس بعد از تلاوت آنها پرسيد که، "صاحب اين بيانات ادعاي چه مي‌كند؟" جناب ملّا حسين مي‌فرمايد: "ادّعاي او اين است که مي‌گويد من باب علم امام هستم." مقدّس مذکور مي‌دارد که، "اين بيانات ممکن است فقط از لسان اللّه جاری شود و اين شخص قطعاً نفس حجت است و اگر خود را باب علم امام معرفی مي‌کند مرادش چيز ديگر و حکمةً لامره فرموده است." و... بدون توقف ايمان مي‌آورد.

باری هر چه مقدّس اصرار کرد ملّا حسين اسم مبارک را اظهار ننمود. از قضا همان شب مقدّس منزل يکی از دوستان صميمی دعوت داشت و ملّا حسين نيز با او بدان منزل رفت در آنجا نيز مقدّس اصرار زيادی کرد که اسم مبارک را بشنود لکن مفيد نيفتاد و مقدّس، نظر به انقلاب حال خود، از ميزبان محل خلوتی تقاضا نموده فرمود: "تا من خود در خانه را نکوبم کسی باز نکند." و در آن محلّ قريب دو ساعت به تضرّع و ندبه گذرانيد که حق هيکل ظهور خود را نشان دهد تا آن که در مقابل چشم، حضرت باب را مشاهده نمود و يقين کرد که اين هيکل همان سيّدی است که در کربلا زيارت نموده است. پس از چند دقيقه هيکل حضرت اعلی تبسّمی نموده از نظر او غايب شد. مقدّس به قدر نيم ساعت در بحر فکر فرو رفته در را کوبيد و از آن محل خارج شد و در اطاق جمعيت به گوش ملّا حسين فرمود: "من صاحب اين بيانات را شناختم و او را ديدم." ملّا حسين فرمود: "آن شخص کيست؟" مقدّس جواب داد: "همان سيّد بزرگواريست که در کربلا به لقای او فائز شديم." (تاريخ امري خراسان، حسن فؤادي بشروئي، ص٨٩-٩٠)

تفصيل اين معاينه و شهود را از حضرت عبدالبهأ سؤال نموده‌اند جواب فرمودند، تا کسی به آن مقام از توجّه و تجرّد و انقطاع نرسد درک آن و امثال آن ممکن نيست و بعد فرمودند انسان به سببِ فِی‌الجمله انقطاع و تجرّدی که در خواب از برای او حاصل ميشود چه عوالمی طیّ می‌نمايد و به چه مقامات از مکاشفه و شهود می‌رسد و اين توجّه و توسّل به حقّ و تجرّد و انقطاع از غير او در بيداری آيات و آثار و نتائجش و کشفياتش هزار درجه بيش از عوالم نوم است. (مصابيح هدايت، ج7، ص383-384)

دربارۀ ایمان جناب ملّا صادق مقدّس به حضرت بهاءالله آمده است، "از مشهد اسم اصدق به بغداد شتافت و حضور حضرت بهآءاللّه مشرّف و آن حضرت را قبل از اظهار امر شناخت و به درجه‌ا‌ی خاضع و خاشع بود که همه را متحير ساخته بود چنانچه فاضل قاينی، نبيل اکبر، که تازه مشرّف و هنوز حضرت بهآءاللّه را نشناخته بود مدّتی در امر اسم اصدق متحير بود تا پس از چند روزی قضيه بر خود او هم مکشوف گرديد." (تاريخ امري خراسان، ص٩٧) حضرت عبدالبهاء در تذکرةالوفا شرحی در اوصاف او مرقوم داشته و ایشان را در زمرۀ حضرات ایادی امرالله مذکور داشته‌اند. (تذکرةالوفا، ص13)

علّت نزول و ارسال لوح مبارک

جمال قدم در ابتدای لوح می‌فرمایند این لوح را برای او می‌فرستند "لتجذبه آیات ربّه مرّةً اُخریٰ و تقرّبه الی مقامٍ یسمعُ ندآء الأشیآء فی ذکرالله موجد الأسمآء و یبشّر الأمم بذکر ربّه مالک القدم فی السّرّ و الأجهار." (ص96 / مضمون: تا آیات پروردگارش او را دیگربار جذب کند و او را به جایگاهی نزدیک سازد که ندای اشیاء را در ذکر خداوند موجد اسماء بشنود و مردمان را به ذکر پروردگارش، سرّاً و علناً، بشارت دهد.)

شنیدن ندای اشیاء در آثار مبارکه مکرّراً مطرح شده است. برای مثال در لوحی از قلم اعلی چنین مسطور، "امروز جذب کلمۀ الهی عالم را اخذ نموده؛ جمیع اشیاء به کمال فرح و انبساط به ذکر و ثنا مشغول. آب می‌گوید ای خاک بیا ذکرهای عالم را بگذاریم و به ثنای مالک قِدَم مشغول شویم. جبال می‌گوید ای اشجار امروز روز تغنّی و ترنّم است چه که مقصود غیب و شهود بر کرسی ظهور مستوی. نیکوست وقت ما و نیکوست روز ما." (لئالی‌الحکمة، ج3، ص245-246)

سپس او را امر می‌فرمایند بشارت ظهور موعود و رسیدن یوم مآب را به مردمان بدهد و تأکید دارند که برای کسانی که قلباً به قبلۀ آفاق، یعنی مظهر ظهور الهی، اقبال نمایند زمان نشستن نیست و باید قیام کرد و با این عبارت باید مطلب را به جمیع ناس بگوید، "لیس الیوم یوم القعود قوموا بقیامٍ تقومنّ به الممکنات." (ص96 / مضمون: امروز روز نشستن نیست. طوری قیام کنید که جمیع ممکنات را به قیام کردن وادارید.)

در اینجا تفاوت ظریفی را مطرح می‌فرمایند که چه بسا کسی که قیام کرده ولی خداوند او را از نشستگان محسوب دارد و چه بسا زنده‌ای که در زمرۀ اموات محسوب شود. و لذا معنی قیام را مطرح می‌فرمایند، "إنّ الّذی شرِبَ رحیَق الحَیَوان مِن أیادی فضل ربّه الرّحمن إنّهُ کان قائماً و رَبِّک العزیز الوهّاب." (ص96 / مضمون: کسی که بادۀ زندگانی را از دست فضل پروردگار مهربان بنوشد، قسم به خداوند که او در زمرۀ قیام کنندگان است) و در ادامه تصریح دارند که این قیامی است که قعود در پی ندارد البتّه اگر ثابت در امرالله باشد. چنین کسی حتّی اگر بخوابد خواب او را در نیابد و چون بخوابد لسانّ سرّ او هم بگوید، "قد أتَی الوهّاب فی ظللِ السّحاب." (ص97) و چون برخیزد به انگشت یقین به سوی معبود اشاره کند و بگوید، "هذا مطلع آیات ربّکم العزیز النّوّار." (ص97 / این است مطلع آیات پروردگارتان)

در اینجا به تفاوت بین ناطق و صامت نیز اشارتی لطیف دارند. در واقع ناطق کسی است که جمیع اعمال و رفتار او گواهی به ایمان و ایقان او بدهد. چه بسیار کسانی که سخن بگویند و ناطق محسوب نگردند و بالعکس. جمال قدم می‌فرمایند، "کَم مِن ناطق إنّه صامت و کَم مِن صامتٍ انّه مِمَّن نطق بالحقّ. کذلک شهد الرّحمن." (ص97 / مضمون: چه بسا ناطقی که ساکت است و چه بسا ساکتی که به حق سخن بگوید. پروردگار رحمن اینگونه شهادت می‌دهد.)

این که چه کسی واقعاً ناطق است در این بیان مذکور، "مَن نطقَ بهذا الذّکر الأعظم انّه لهو النّاطق بین الامم و الّذی أنکره انّه هو ناعق ولو یکون من افصح الفصحاء کذلک قضی الامر من لدن ربّک مالک الأسمآء و الصّفات." (ص97 / مضمون: کسی که به این ذکر اعظم زبان بگشاید او ناطق است بین مردمان و کسی که حضرتش را انکار کند او مانند غرابی است که بانگ بیهوده بر آورد حتّی اگر شیواترین کلام را داشته باشد. اینچنین امر جاری شد از سوی پروردگارت که مالک اسما و صفات است)

نهی از توقّف به علّت بلایا

تردیدی نیست هر نفسی که قدم به میدان خدمت به امر الهی گذارد با بلایا مواجه خواهد شد و اگر ادنی خوفی به دل راه دهد یا دچار توقّف گردد، البتّه توکّل به حق نداشته حتّی در بیانی از جمال قدم مسطور که چنین کسی ایقان به لقای الهی ندارد. در مدینةالتّوحید می‌فرمایند، "إنّ الّذین یَفرّون مِنَ الموت فی سبیل بارئهم اولئک فی رَیبٍ مِن لقاءالله و اولئک هُمُ الغافلین." (مائدۀ آسمانی، ج4، ص317 / مضمون: کسانی که از مرگ در راه پروردگارشان در گریزند، آنان در شکّ و تردیدند که آیا دیدار با خداوند صورت خواهد گرفت؛ آنها غافلند.)

هنگامی که جمال مبارک ذکر بلاهای خود را می‌فرمایند مقصودشان شکایت نیست و آنها را موهبت الهی می‌دانند. طلعت ابهی می‌فرمایند، "مظلوم عالم بین ایادی ظالمین مبتلا بوده و هست. در هر حین کین ظاهر. از اوّل ایّام در دست اعدا بوده‌ایم. آنچه ذکر شد مقصود شکایت نیست. قسم به آفتاب بیان که از افق ملکوت معانی مُشرق بلایا در سبیل مالک اسمآء از هر نعمتی لذیذتر و از هر آسایشی خوش‌تر. این اذکار برای تسلّی قلوب ابرار است." (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 15، ص376)

در لوح ملک پاریس می‌فرمایند، "کُلَّما اَزدادَ البلاءُ زادَ البَهآءُ فی حُبِّ اللّهِ وَ اَمرِهِ بحَيثُ ما مَنَعَنی ما وَرَدَ عَلَيَّ مِنْ جُنُودِ الغافِلينَ لَو يَستِرُونَنۭی فی أَطباقِ التُّرابِ يَجِدُونَنی راکِباً عَليَ السَّحابِ وَ داعِياً اِليَ اللّهِ المُقتَدرِ القَديرِ اِنّی فَدَيتُ نَفسۭی فی سَبيلِ اللّهِ وَ اَشتاقُ البَلاياءَ فی حُبّهِ وَ رِضائِهِ يَشهَدُ بِذلِکَ ما أَنَا فيهِ مِنَ البَلايَا الَّتی ما حَمَلَها اَحَدٌ مِنَ العالَمينَ وَ يَنطِقُ کُلُّ شَعرٍ مِن شَعراتۭی بِما نَطَقَ شَجر الطُّورِ وَ کُلُّ عِرقٍ مِن عُرُوقی يَدُعُو اللّه وَ يَقُولُ يا لَيتَ قُطِعتُ فی سَبيلِکَ لِحَيوةِ العالَمِ وَ اتِّحادِ مَنْ فيهِ کَذلِکَ قُضِيَ الاَمرُ مِن لَدُن عَليمٍ خَبير." (الواح نازله خطاب به ملوك و رؤساي ارض، ص١٠٥-١٠٦ / مضمون: هر چه بلا فزونی یابد حبّ بهاء به خدا و امر او افزایش یابد به طوری که آنچه از جنود غافلان بر من وارد شد نتوانست مانع من بشود. اگر مرا زیر خاک نهان سازند سوار بر ابر مشاهده کنند که به سوی خداوند توانا فرا می‌خوانم. خود را در راه خدا فدا کردم و مشتاق بلا در راه حبّ و رضای او هستم. آنچه از بلایا که در آن هستم و کسی از اهل عالم آن را حمل نکرده به گفتار من گواه است. هر مویی از موهایم همان گوید که شجر طور گفت و هر رگی از رگهایم خدا را بخواند و بگوید ای کاش در راه تو برای حیات اهل عالم و اتّحاد جهانیان قطع می‌شد. امر از سوی خداوند اینچنین جاری شد.)

جمال قدم مخاطب را به پیروی از مولایش در جمیع شئون امر می‌فرمایند و در اینجا ذکر مثال می‌نمایند که وقتی وارد سجن شدند تصمیم گرفتند امر مبارک را به ملوک و سلاطین ابلاغ کنند تا همه بدانند که وقتی اسم اعظم از آسمان امر به قدرت و سلطان ظهور فرمود، بلا نمی‌تواند مانع او شود. حتّی در بیانی ذکر می‌فرمایند، "انّ البلآء زينة البهآء فی سبيل اللّه مالک الأسمآء ان اعرفوا يا اولی الأنظار هل يخوّفه سطوة الملوک لاو مالک الأديان کلّما ازداد البلآء زاد البهآء فی حبّ اللّه فالق الأصباح طوبی لمن اوقد مصباح القلب بدهن ذکر اسم ربّه العزيز المنّان لعمری يفرح قلب البهآء بما ورد عليه من البلآء فی حبّ اللّه فاطر الأرض و السّمآء هذا ينبغی لکلّ مقبلٍ اقبل الی مشرق الأنوار." (آثار قلم اعلی، ج1، ص425 / مضمون: ای دارای دیده‌ها، بدانید که بلا زینت بهاء در سبیل خداوند مالک اسماء است. آیا سطوت ملوک او را می‌ترساند؛ خیر قسم به مالک ادیان. هر قدر بلا زیاده شود حبّ بهاء به خداوند شکافندۀ صبح‌ها افزایش یابد. خوشا به حال کسی که چراغ دل را به روغن ذکر اسم پروردگارش روشن سازد. قسم به جانم که قلب بهاء از آنچه از بلایا که در راه حبّ خداوند خالق زمین و آسمان وارد شود شاد می‌شود. شایستۀ هر کسی که به مشرق انوار اقبال کند همین است.)

همانطور که در بیان فوق مشهود است همین انتظار را از اهل بهاء دارند و در بیان دیگر چنین نازل، قوله تعالی: "کلّما زاد البلاءُ زاد أهلُ البهاء فی حبّهم." (مجموعه الواح مباركه، طبع مصر، ص58 / مضمون: هر قدر بلا فزونی یابد حبّ اهل بهاء بیشتر شود.)

این مناجات حضرت بهاءالله گویای شوق آن حضرت به فدای وجود خویش در سبیل حبّ الهی است: "کُلَّمَا أَحاطَتْ هذا السِّراجَ هُبُوبُ أَرْياحِ ٱلبَغْضآءِ مِنَ ٱلأَشْقِيآءِ إِنَّهُ ما مُنِعَ عَنْ نُورِهِ حُبّاً لِجَمالِکَ، وَ کُلَّمَا ٱزْدادَ ٱلظُّلْمُ زَادَ شَوقِی فِی إِظْهارِ أَمْرِکَ، وَ کُلَّمَا ٱشْتَدَّ ٱلبَلاءُ فَوَ عِزَّتِکَ زَادَ ٱلبَهآءُ فِی إِظْهارِ سَلْطَنَتِکَ وَ إَبْرازِ قُدْرَتِکَ إِلي أَنْ أَدْخَلُوهُ ٱلظَّالِمُونَ فِی سِجْنِ ٱلعَکَّا، وَ جَعَلُوا أَهْلِی أُساري فِی الزَّورآءِ، فَوَ عِزَّتِکَ يا إِلهِيْ کُلَّما وَرَدَ عَلَيَّ بَلاءٌ فِی سَبِيلِکَ زَادَ سُرُوری وَ بَهْجَتِی، فَوَ نَفْسِکَ يا مالِکَ ٱلمُلُوکِ ما مَنَعَنِی ٱلمُلُوکُ عَنْ ذِکْرِکَ وَ ثَنائِکَ وَ لَوِ ٱجْتَمَعَ عَلَيَّ کُلُّهُمْ کَما ٱجْتَمَعُوا بِأَسْيافٍ شاحِذَةٍ وَ رِماحٍ نافِذَةٍ لا أَتَوَقَّفُ فِی ذِکْرِکَ بَيْنَ سَمائِکَ وَ أَرْضِکَ وَ أَقُولُ يا مَحْبُوبِی هذا وَجْهِيْ قَدْ فَدَيْتُهُ لِوَجْهِکَ وَ هذِهِ نَفْسِيْ قَدْ فَدَيْتُها لِنَفْسِکَ وَ هذا دَمِی يَغْلِی فِی أَعْضائِی شَوقاً لِسَفْکِهِ فِی حُبِّکَ وَ سَبِيلِکَ." (مناجاة - مَجمُوعَةُ اذكَارٍ وَ ادْعِيَةٍ مِنْ آثارِ حضرت بهاءاللّه، ص٧٥ / مضمون: هر چه طوفان کینه و دشمنی دشمنان سنگدل این سراج را احاطه کرد نتوانست آن را از نور محبّت جمال تو باز دارد و هر قدر ظلم زیاده شد شوق من به اظهار امرت فزونی گرفت و هر قدر بلا شدّت یافت، سوگند به عزّت تو، بهاء در اظهار سلطنت و ابراز قدرت تو بیشتر کوشید تا آن که ستمگران او را در سجن عکّا وارد ساختند و خانواده‌اش را در بغداد اسیر نمودند. قسم به عزّت تو، ای خدای من، هر آنچه از بلایا در راه تو بر من وارد شد سبب افزایش شادمانی و سرور من گشت. قسم به خودت ای مالک ملوک، پادشاهان نتوانستند مرا از ذکر و ثنای تو باز دارند. حتّی اگر جمیع ملوک با شمشیرهای کشیده و تیرهای نافذ علیه من جمع شوند از ذکر تو بین زمین و آسمانت دست نخواهم کشید و می‌گویم ای محبوب من این وجه من است که به خاطر تو فدایش کردم و این نفس من به خاطر نفس تو فدایش کردم و این خون من است که در اعضاء بدنم به شوق ریخته شدن به خاطر محبّت تو و در راه تو می‌جوشد.)

نزول الواح ملوک

همانطور که در بیان مبارک اشاره شد حضرت بهاءالله با ورود به سجن اقدام به ابلاغ امر مبارک به رؤسای عالم فرمودند. نزول الواح ملوک از ادرنه آغاز شد و در عکّا ادامه یافت. حتّی بعضی از اعداء، از قبیل زعیم‌الدّوله، فقراتی از الواح ملوک را منتشر کرده نزد سلطان عثمانی فرستادند تا علیه حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهآء اقداماتی انجام دهد، امّا برعکس نتیجه داد.

در این لوح مبارک می‌فرمایند، "قد نزّلنا لکلّ واحدٍ لوحاً یلوحُ بین السّموات و الأرض." (ص97 / مضمون: برای هر یک از آنها لوحی نازل کردم که بین آسمانها و زمین می‌درخشد.) جمال قدم در یک لوح واحد به نام سورةالملوک کلّیه رؤسای عالم و سلاطین و رؤسای جمهور را مخاطب قرار داده امر الهی را ابلاغ و آنها را به رعایت عدالت توصیه فرمودند. برای برخی از رؤسای ممالک لوح مخصوص ارسال فرمودند از آن جمله است دو لوح خطاب به امپراطور فرانسه، دو لوح خطاب به صدراعظم عثمانی، لوحی خطاب به پاپ، لوحی خطاب به تزار روسیه، لوحی خطاب به ملکه انگلیس. ضمناً قیصر آلمان و امپراطور نمسه1، رؤسای جمهور امریکا را نیز در کتاب اقدس (به ترتیب بند 86، بند 85، و بند 88) مخاطب قرار دادند. علاوه بر آن در کتاب اقدس (بند 78 به بعد) با عبارت "یا معشر الملوک قد أتَی المالک و المُلکُ لله المهیمن القیّوم..." به جمیع ملوک خطاب فرمودند. لوحی نیز به لوح "عبدالعزیز و وکلاء" موسوم است که نسخۀ آن در دست نیست. این لوح خطاب به سلطان عثمانی و وزرای او ارسال شده است.

هر کدام از این الواح به اسمی ملقّب شدند. جمال قدم می‌فرمایند، "این ایّام بعد از ورودِ سجن اعظم ارادۀ الهیّه به آن تعلّق یافته که جمیع بریّه را به شاطئ احدیّه مجدّداً به اعلی النّدا ندا فرماید. لهذا مخصوص هر نفسی از رؤسای ارض لوحی مخصوص از سماء مشیت نازل و هر کدام به اسمی موسوم. الأولی بالصّیحة و الثّانی بالقارعة و الثّالث بالحاقّة و الرّابع بالسّاهرة و الخامس بالطّامّة و کذلک بالصّاخة و الأزفة و الفزع الأکبر و الصّور و النّاقور و امثالها تا جمیع اهل ارض یقین نمایند و به بصر ظاهر و باطن مشاهده کنند که مالک اسماء در هر حال غالب بر کلّ بوده و خواهد بود. بلایا و محن سلطان سرّ و عَلَن را از اظهار امر منع ننموده و نخواهد نمود." (اقتدارات، ص297)

امّا، فقط این نکته مکشوف شده که لوح سلطان به "صیحه" ملقّب گشته و معلوم نیست اسامی فوق به کدام یک از الواح نازله خطاب به ملوک اطلاق می‌شود. جمال قدم در لوحی می‌فرمایند، "أن یا قلم اُذکُر اذا ارسلنا لوحَنا الّذی سُمّی بالصّیحة الی رئیس البریّة و أرسله الی الّذین اشتهروا بالعلم قرئوا تحیّروا و تکلّموا بأهوائهم... منهم مَن قال انّه أراد السّلطنة قل ویلٌ لک یا ایّها الغافل البعید. إنّا أمَرنَا الملوکَ أن یدعوها ورائهم مقبلین الی الله العزیز الجمیل. إنّا نصدّق ظهور العقل بین الملل إذ نَرَی السّلطنة المطلقة مطروحة علی التّراب و لن‌یتقرّبَ الیها أحدٌ کذلک قضی الأمر فی لوح مبین. قل انّها أحقر المقام عندی ولو انّک تراه مِن أعلَی المقام. أن افتح بصرک لتعرف مَن یحکُمُ قَلَمُهُ علیٰ مَن فی السّموات و الأرضین." (مائدۀ آسمانی، ج8، ص41 / مضمون: ای قلم یاد آور موقعی لوحمان را که نامش صیحه بود برای رئیس مردمان ارسال کردیم و او آن را به کسانی که معروف به علم بودند فرستاد. خواندند متحیّر شدند و به هوای نفس تکلّم کردند.... یکی گفت او ارادۀ سلطنت دارد. بگو وای بر تو ای غافل بعید. ما به ملوک امر کردیم که سلطنت را رها کرده به خدا روی آورند. ما ظهور عقل بین ملل را تصدیق می‌کنیم زیرا مشاهده می‌کنیم که سلطنت مطلقه نقش بر زمین شده و به خاک افتاده و کسی به آن نزدیک نمی‌شود. بگو سلطنت حقیرترین مقام نزد من است ولو این که امروز آن را بالاترین مقام مشاهده می‌کنی. چشمت را بگشا و کسی را که قلمش بر جمیع ساکنان آسمان و زمین حکومت می‌کند بشناس.)

جمال قدم این نوع تبلیغ را در طول تاریخ بشر بی‌سابقه می‌دانند، بقوله تعالی: "از اوّل ابداع تا حال چنین تبلیغی جهرةً واقع نشده." (اقتدارات، ص299).

در طول تاریخ فقط حضرت رسول اکرم پنج توقیع به پنج سلطان و رئیس آن زمان ارسال فرمودند. یکی از آنها خطاب به هرقِل (هراکلیوس) پادشاه روم بود که در چند سطر او را به آئین اسلام دعوت می‌کنند و وعدۀ اجر مضاعف به او می‌دهند. اگر ایمان نیاورد گناه مسیحیان بر گردن او خواهد بود. هرقل از کاروان قریش که به آن دیار رفته بود پرس و جو می‌کند و نظر موافق می‌یابد. دیگری خطاب به خسرو پرویز شاهنشاه ایران بود. او نیز با این وعده روبرو شد که اگر اسلام بیاورد در امان خواهد بود و اگر نیاورد گناه مردم مجوس بر گردنش خواهد بود. نامه سوم خطاب به مُقَوْقَس رئیس قبطیان مصر و فرماندار اسکندریه بود. او نیز به اسلام آوردن و دست کشیدن از شرک دعوت شد. او در جواب ماریۀ قبطیه را برای آن حضرت فرستاد که به عقد خود در آوردند. نامه چهارم به نجاشی حاکم حبشه بود که در طیّ آن به روح‌اللهی حضرت عیسی بن مریم شهادت داده و بعد او را به اقبال به سوی خداوند دعوت می‌فرمایند. در این نامه فقط توصیه است که "فأقبِلوا نُصحی" یعنی نصیحت مرا گوش کن و اجرا نما. و سرانجام نامه پنجم خطاب به منذر بن ساوی التّمیمی حاکم بحرین بود و او را به اصلاحات فرا می‌خوانند.

جمال قدم به ارسال تواقیعی از سوی حضرت اعلی به سلاطین نیز اشارتی دارند. می‌فرمایند، "ظهور قبلم و مبشّر جمالم دو لوح فرستاده بودند ولکن جز اظهار سیادت و مظلومیت در آن چیزی نبوده. نظر به مصلحت، اصل امر را ستر فرمودند و فی الحقیقه تبلیغ کامل جهرةً نشده بود." (اقتدارات، ص299)

جمال مبارک دربارۀ اثرات این تبلیغ جهری می‌فرمایند، "از مشرق مشیت اشراق شد آنچه لم‌یزل مرادالله بوده. تعالی هذه القدرة الّتی اشرقَت و أحاطَتِ العالمین و ظهور این عمل از مالک علل دو اثر بخشیده. هم سیوف مشرکین را حدید نموده و هم لسان مقبلین را در ذکر و ثنایش ناطق فرموده. این است اثر آن لواقحی که در لوح هیکل از قبل نازل شده. حال ارض حامله مشهود. زود است که اثمار منیعه و اشجار باسقه و اوراد محبوبه و نعماء جنیّه مشاهده شود." (همان)

خطاب صریح به جناب اسم‌الله الاصدق

جمال مبارک در این مقطع از لوح با عبارت "طوبی لک یا اسمنا الأصدق بما وفیتَ میثاق‌الله و عهده فی یوم فیه أضآئت الوجوه مِن أنوار وجه ربّک و قرّت ابصار الّذین أقبلوا الی الله بخضوعٍ و اناب" (ص97) ایشان را محلّ خطاب و تشویق و تمجید قرار می‌دهند که در روزی که وجوه از انوار وجه پروردگار روشن شده و دیدگان کسانی روشن شده که در کمال فروتنی و انابه به خداوند اقبال کرده‌اند، تو به عهد و پیمان الهی وفا کردی. این گویای آن است که مقصود طلعت ابهی عهد حضرت اعلی است که تصریح فرموده‌اند قبل از عهد خودشان از بندگان پیمانی برای من یظهره الله اخذ کرده‌اند و جناب اسم‌الله الاصدق به آن پیمان وفا کرده به مظهر ظهور الهی اقبال کرده‌اند. اواخر همین لوح‌الاحباب نیز به این نکته اشاره کرده‌اند که بعداً محلّ بحث واقع خواهد شد.

سپس ایشان را مأمور می‌فرمایند به تسخیر قلوب به واسطۀ این ذکر اعظم. این مأموریت همیشه برای احبّای الهی وجود داشته است که به حکمت و بیان به تسخیر قلوب بندگان و القاء حبّ مظهر ظهور الهی در آن بپردازند.

جمال قدم می‌فرمایند، "ثمّ اعلم بانّا ارفعنا حکم السّيف و قدّرنا النّصر باللّسان و ما يظهر من البيان و کذلک کان الامر عن جهة الفضل مقضيّا قل يا قوم لا تفسدوا فی الأرض و لا تحاربوا مع نفس لانّ ربّک اودع مدائن الأرض کلّها بيد الملوک و جعلهم مظاهر قدرته علی ما هم عليه و ما اراد لنفسه من الملک شيئاً و کان نفسه الحقّ علی ذلک شهيدا بل اراد لنفسه مدائن القلوب ليطهّرهم عن دنس الأرض و يقرّبهم الی مقرّ الّذی کان عن مسّ المشرکين محفوظا ان افتحوا يا قوم مدائن القلوب بمفاتيح البيان و کذلک نزلنا الأمر علی قدر مقدورا." (منتخباتی از آثار حضرت بهآءاللّه، شماره 139 / مضمون: پس بدان که حکم شمشیر را برداشتیم و یاری را به زبان و آنچه که از بیان ظاهر شود مقرّر داشتیم. بگو ای مردم در روی زمین فساد نکنید و با کسی نجنگید. زیرا پروردگارت مدینه‌های روی زمین را تماماً به ملوک سپرده و آنها را بر مبنای آنچه که بر آنها است مظهر قدرت خود قرار داده و برای خود چیزی نخواسته است. بلکه مدینه‌های قلوب را برای خویش خواسته تا آنها را از آلودگی دنیا پاک کند و به مقرّی که از دست مشرکین محفوظ است نزدیک سازد. ای مردم مدینه‌های قلوب را به کلید بیان بگشایید.)

از این قبیل بیانات مبارکه بسیار است. به نقل بخشی از مناجاتی از حضرت عبدالبهآء در حقّ حضرات افنان اکتفا می‌شود. ایشان می‌فرمایند، "تری افنان دوحة البقاء ... ينشرون آياتک فی الافاق و يفتحون مدائن القلوب بمفاتيح الوفاق." (خاندان افنان، محمد علي فيضی، ص٢٨٥/ مضمون: می‌بینی افنان شجرۀ بقا را که آیاتت را در آفاق انتشار می‌دهند و مدینه‌های قلوب را به کلیدهای سازگاری و هم‌فکری فتح می‌کنند.)

اسم الّذی به ... نادت الصّخرة بأعلی الصّیحة

بلند شدن صدای فریاد "صخره" در حین ظهور در آثار مبارکه ذکر شده است. در این که مقصود از صخره چیست دو نظریه مطرح است. نظریۀ اوّل راجع به پطرس است. چون حضرت مسیح به او فرمودند تو صخره‌ای هستی که من کلیسای خود را بر آن بنا خواهم کرد (انجیل متی، باب 16، آیۀ 18) بعضی از فضلای امر معتقدند که مقصود جمال قدم رجعت پطرس است. زیرا در لوح مبارک نازله خطاب به پاپ می‌فرمایند:

"هذا يَوْمٌ فيهِ تَصيحُ الصَّخْرَةُ باَعلَی الصَّيحَةِ و تُسَبِّحُ بِاسْمِ رَبِّهاء الغَنّيِ المُتعالِ قَد اتَی الْاَبُ وَ کَمُلَ ما وُعِدتُمْ بِهِ فيِ المَلَکُوتِ هذِهِ کَلِمَةٌ کانَتْ مَحفُوظَةً خَلْفَ حِجابِ الْعَظَمَةِ فَلَمّا اَتَی الْوَعْدُ اَشْرَقَتْ مِن اُفُقِ الْمَشِيَّةِ بِآياتٍ بَيِّناتٍ." (الواح نازله خطاب به ملوك و رؤساي ارض، ص٨٠ / مضمون: این روزی است که صخره در آن به صدای بلند فریاد می‌زند و به اسم پروردگار بی‌نیازش تسبیح می‌گوید که پدر آسمانی آمد و آنچه که به آن در ملکوت وعده داده شدید اکمال یافت. این کلمه‌ای است که پشت پرده محفوظ و نهان بود و زمانی که میقاتش فرا رسید از افق مشیت به آیات باهره اشراق کرد.)

جمال مبارک در لوحی خطاب به جناب ابابدیع، فریاد مجدّد صخره را ناشی از شهادت حضرت بدیع می‌دانند: "... أتحسبه کأحدٍ من العباد لا و مالک الأيجاد به اخذت الزّلال کل القبائل و اضطربت ارکان الظلم و اشرق وجه النّصر من افق الأقتدار هل يصل اليه الأسماء لا و مالکها قد ارتقی الی مقام انقطعت عنه الأذکار به اظهرنا الصيحة مرّةً اخری بحيث نادت الصّخرة الملک للّه المقتدر القهّار. کذلک زيّنّا سماء البيان بشمس استقامة اسمنا البديع و سماء القدرة بذاک النجم المشرق من افق الآفاق..." (لئالي درخشان، محمد علي فيضي، ص٤١٣-٤١٤ / مضمون: آیا گمان می‌کنی که او مانند یکی از بندگان است. خیر سوگند به مالک ایجاد. به واسطۀ او لرزه بر جمیع اقوام افتاد و ارکان ظلم مضطرب شد و سیمای نصرت از افق اقتدار اشراق کرد. آیا اسماء به او واصل شود خیر قسم به مالک اسما. او به مقامی ارتقا یافت که اذکار از او منقطع است. به واسطۀ او دیگربار صیحه را ظاهر ساختیم به طور که صخره ندا داد که مُلک از برای خداوند مقتدر قهّار است. به این ترتیب آسمان بیان را به خورشید استقامت اسم بدیع خود مزیّن ساختیم و آسمان قدرت را به آن ستاره که از افق عالم اشراق کرده زینت دادیم.)

امّا جناب ابوالفضائل در توصیف فریاد صخره آن را به صخرۀ بیت‌المقدّس تعبیر می‌نمایند. ایشان مرقوم داشته‌اند، "بشارت اين خبر بزرگ و نبأ عظيم به حضرت خاتم الانبياء در سوره ٴمبارکه ق بدان گونه نزول يافت که «و استمع يوم ينادالمناد من مکان قريب يوم يسمعون الصيحة بالحق ذلک يوم الخروج.» يعنی گوش دار و مستمع شو روزی را که منادی عزّت ندا می‌فرمايد از مکانی نزديک روزی که می‌شنوند خلايق صيحه را به حق. آن روز است يوم خروج و مفسّرين قرآن در تفسير اين آيه مبارکه متّفقاً روايت نموده‌اند که ندای الهی از صخرۀ بيت‌المقدّس ارتفاع خواهد يافت و مقصود از مكان قريب اراضی مقدّسه است که معهد انبياء و ارض موعود رسل و اصفيا است." (فصل الخطاب، ابوالفضائل گلپايگانی، ص١٦٣-١٦٤/ فرائد، ص58)

نکتۀ دیگر آن است در همین لوح الاحباب می‌فرمایند صخره هم از صیحۀ اسم اعظم به حرکت آمده است که محتملاً به صخرۀ بیت‌المقدّس راجع است. می‌فرمایند، "قد تحرّکَتِ الصّخرةُ من صیحة ربّک و تنادی الذّرّات مَن فی الأرضین و السّموات بهذا الإسم الأعظم ولکنّ النّاس فی حجبات انفسهم راقدون." (ص105 / مضمون: از فریاد بلند پروردگارت صخره به حرکت آمد و ذرّات ساکنان زمین و آسمان را به این اسم اعظم ندا می‌کنند امّا مردمان در حجاب نفس خود خواب هستند.)

استشمام رایحۀ تقدیس از قمیص الهی

اگر کسی قلباً با توجّه تامّ به قبلۀ وجود، یعنی جمال ازلی الهی، روی آورد، بوی خویش تقدیس را از قمیصی بیابد که به واسطۀ آن نفحات رحمانی در جمیع دیار به هبوب و انتشار آمده است. تعبیر زیبایی است از یوسف مصر الهی که بوی خوش قمیص او دیدۀ هر بندۀ مشتاقی را که همانند یعقوب در اشتیاق دیدار محبوبش است، بینا سازد و روح او را به اهتزاز آورد. خوشا به حال کسی که نفحات آیات به شأنی او را مجذوب خود ساخت که حجاب‌ها را پاره کرد و فریاد برآورد که قیّوم ظهور فرمود، بنگرید ای صاحبان چشم‌ها.

جالب آن که این معنی و عبارتِ بعد از آن، که چه بسیار عالِمی که امروز محتجب مانده و چه بسیار جاهلی که به عرفان مظهر ظهور نائل و به ملکوت پروردگار وارد شده و چه بسیار دارای حکمتی که اوهام او را منع کرد و چه بسیار جوانی که به قوّت الهی بتها را شکست، در دو بند پیاپی کتاب اقدس (بندهای 157-158) ذکر شده است. در تبیین عبارتی "سرّ التّنکیس لرمز الرّئیس" جمال قدم تصریح می‌فرمایند که "کَم مِن ناسکٍ أعرض و کَم مِن تارکٍ أقبل ... کَم مِن غافلٍ أقبل بالخلوص أقعدناه علی سریرِ القبول و کم مِن عاقل رجَعناهُ إلی النّار." (چه بسیار عابدی که روی برگرداند و چه بسا افرادی که ترک عبادت کرده بودند اقبال کردند ... چه بسیار غافلانی که در کمال خلوص اقبال کردند و خداوند آنها را بر سریر قبول نشانید و چه بسیار عاقلانی که به نار راجع شدند.) و بلافاصله در بند بعدی است که می‌فرمایند، خوشا به حال کسی که بوی خوش معانی را از اثر این قلمی بیابد که چون به حرکت آید نسائم الهی بوزَد و چون توقّف کند کینونت اطمینان در عالم ظاهر شود. زیرا با صعود جمال مبین قلم از حرکت می‌ایستد چون شریعت تکمیل شده و مردمان به مقام اطمینان می‌رسند.

جالب آن که این مقام اطمینان را حضرت بهاءالله در لوح رئیس مورد تأکید قرار داده‌اند، "هذا یومٌ ... لو أدرَکَهُ الخلیل لَیضعُ وجههُ علی التّراب خاضعاً لله ربّک و یقول قد اطمئنّ قلبی یا اله مَن فی ملکوت السّموات و الأرضین.... و أشهدُ بظهورک اطمئنّت افئدة المقبلین." (الواح نازله خطاب به ملوک و رؤسای ارض، ص214 / مضمون: این روزی است که اگر حضرت ابراهیم در این زمان حضور داشت در فروتنی نسبت به خداوند صورت بر خاک می‌نهاد و می‌گفت قلبم اطمینان یافت و شهادت می‌دهم که به ظهور تو دل‌های مقبلین اطمینان یافت.) در کلامی فارسی نیز می‌فرمایند، "امروز روزی است که حبیب قد عرفناک می‌گوید و کلیم به قد رأیناک ناطق و خلیل به قد اطمئنّ قلبی ذاکر." (خوشه‌هایی از خرمن ادب و هنر، ج1، ص59)

آنچه که برای جناب ملّا صادق مقدّس مقدّر شده است

حضرت بهاءالله خطاب به ایشان می‌فرمایند که در جمیع امور به خدا توکّل کن و شایسته است که ارادۀ الهی را ارادۀ خود دانی. بعد او را بشارت می‌دهند که آنچه را که برای او و خاندانش مقدّر شده امروز درک نخواهد کرد ولی اگر درک می‌کرد سر سجده بر تراب می‌گذاشت و به حمد و ثنای الهی مشغول می‌شد و شور و شوق چنان او را احاطه می‌کرد که زمام صبر و اصطبار را از دست می‌داد. جمال قدم مکرّراً اشاره فرموده‌اند که آنچه در این دنیا وجود دارد زیاده بر این استعدادی برای ظهورش نیست. بدین لحاظ است که قدر و مقام مؤمنین در این عالم آشکار نمی‌شود. جمال قدم می‌فرمایند، "نفوسی که موفّق شده‌اند به رضی الله و امره، بعد از خروج ارواح از اجساد به اجر اعمال در دار اُخریٰ فائز خواهند شد. چه که آنچه در این دنیا مشهود است استعداد زیاده از این در او موجود نه." (مائدۀ آسمانی، ج4، ص19-20)

مستور نگه داشتن این مقام بدان علّت است که جمیع از شوق قصد هلاک خویشتن نمایند و لذا مکنون و پنهان نگه داشته شده است. در کلامی از مظهر امر آمده است، "اگر مراتب موحّدین و مخلصین و موقنین اقلّ از سمّ اِبرَه بر اهل عالم ظاهر شود کلّ موت را بر حیات ترجیح دهند و قصد رفیق اعلی نمایند..." و در مقام دیگر می‌فرمایند، "ارواح مجرّده که حین ارتقاء منقطعاً عن العالم و مطهّراً من شبهات الامم عروج نمایند، لَعمرُالله انوار و تجلّیات آن ارواح سبب و علّت ظهورات علوم و حِکَم و صنایع و مایۀ بقای آفرینش است. فنا آن را اخذ ننماید ... اگر این مقام بِاَسرِهِ کشف شود، جمیع ارواح قصد صعود نمایند و عالم منقلب مشاهده گردد." (همان، ص20)

بدین لحاظ است که از قلم اعلی نازل، "قسم به حزن جمال ذوالجلال که از برای مقبل مقامی مقدّر شده که اگر اقلّ مِن سمّ اِبرَه از آن مقام بر اهل ارض ظاهر شود جمیع از شوق هلاک شوند. این است که در حیات ظاهره مقامات مؤمنین از خود مؤمنین مستور شده و هر نفسی که موقن نشد به ذکر بلی، عندالله غیرمذکور." (لوح سلمان، مجموعه الواح طبع مصر، ص155)

البتّه بلافاصله امر به استقامت می‌فرمایند به نحوی که اگر مشرکان با شمشیرهای کینه و دشمنی بر او هجوم آورند با وجه نورا و طلعت حمراء فریاد بر آورد که ای مردم بترسید از این یوم، زیرا موجد اشیاء به اسم ابهی ظاهر شده و از شطر سجن ندا می‌کند و همه را به سوی خداوند فرا می‌خواند.

عبودیت الهی

پس از اعلام و اظهار امر به اهل بیان و ظهور آنچه که بدان وعده داده شده‌اند و دعوت آنها به یاری امر الهی و نهی آنها از تجاوز از حدود و احکام الهی، به نکته‌ای اشاره دارند که بارها در آثار تکرار شده است و آن نهی از فساد در ارض است. ابتدا با عبارت "لاتُفسدوا فی الأرض إنّا زَیَّنّاها بالعدل بهذا الفضل الّذی ظهر مِن افق عنایة ربّکم العلیم الخبیر." (ص99 / مضمون: در روی زمین فساد نکنید. به علّت فضلی که از افق عنایت پروردگار ظاهر شده، ما آن را به عدل زینت دادیم.) سپس بر نهی از تجاوز از حدود و احکام، تأکید دارند "قد أخترنَا البلایا لإصلاح العالم و اتّحاد مَن فیه. ایّاکم أن تتکلّموا بما یختلف به الأمر." (ص100 / مضمون: ما برای اصلاح عالم و اتّحاد مردمانش بلایا را اختیار کردیم. مبادا سخنی بگویید که ایجاد اختلاف نماید.)

در اینجا است که دعوت به عبودیت می‌فرمایند. عبودیت در واقع امانت الهی است به نوع بشر. اگرچه، به بیان حضرت عبدالبهاء کمرشکن است، امّا باید این امانت الهی را حفظ کرد. حضرت عبدالبهاء می‌فرمایند، : "اگرچه این عبودیت ثقل عظیم است و امانت کبری؛ کمرها را شکسته و قوای عظیمه را مضمحل نموده از آن جمله کمر عبدالبهاء، به جمالش قسم، که به کلّی منکسر گشته." (منتخباتی از مکاتیب، ج6، ص290).

بنابراین، برای حصول اتّحاد نوع بشر، برای اصلاح عالم که به نصّ صریح حضرت بهاءالله "جمیع از برای اصلاح عالم خلق شده‌اند" (منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، شماره 109)، برای پرهیز از تجاوز از حدود و احکام الهی، باید به حبل عبودیت متمسّک شد. در اینجا اثرات عبودیت را بیان می‌فرمایند: "بالعبودیّة یظهر قدر البریّة؛ بها تتوجّه الوجوه الی مطلع آیات ربّکم العزیز الکریم." (ص100 / مضمون: با عبودیت است که قدر و مقام بندگان ظاهر می‌شود. به عبودیت است که وجوه اهل عالم به مظهر ظهور و مطلع آیات پروردگار توجّه می‌کند.)

در جای دیگری در همین لوح احبّاء را مخاطب قرار داده می‌فرمایند، "یا احبّآئی أنِ اتّحدوا فی أمرالله علی شأنٍ لاتمُرُّ بینکم أریاح الإختلاف هذا ما اُمِرتُم بِهِ فِی الألواح و هذا خیرٌ لکم إن تعلمون. قوموا علی نصرة امرالله علی شأنٍ لایخوّفکم جنودُ الأرض کلّها." (ص102 / مضمون ای احبّای من، در امر الهی متّحد باشید به طوری که بین شما بادهای اختلاف نوزد. شما به این امر شدید در الواح اگر بدانید. سپس امر می‌فرمایند قیام کنید به نصرت امرالله به شأنی که تمامی سربازان جهان نتوانند شما را به خوف و هراس بیندازند.)

در جای دیگر (ص107) دیگربار احبّاء را مخاطب قرار داده می‌فرمایند، "أنُ انصُرونی یا احبّائی بالأعمال الّتی بها تفوح نفحة التّقدیس بین العالمین ثمّ سخّروا مَن عَلَی الأرض باسمی و سلطانی. هذا ینبغی لمن تمسّک بهذا الذّیل المقدّس المنیر." (مضمون: ای احبّای من، مرا با اعمالی یاری رسانید که از آن بوی خوش تقدیس بین اهل عالم به مشام برسد سپس به اسم و عظمت من اهل عالم را تسخیر نمایید. این شایستۀ کسی است که به این ذیل مقدّس منیر متمسّک باشد.)

نهی از امتحان کردن خداوند

بعد از آن که به مخاطب توصیه می‌فرمایند از ظلم احدی محزون نشود، وعده می‌دهند که به زودی خداوند با قدرت تمام آنها را اخذ خواهد کرد همانطور که ستمگران پیشین را اخذ کرد. سپس تأکید دارند که، "لیس لأحدٍ أن یمتحنَ اللهَ فی هذا الظّهور بلِ اللهُ یمتحنُ مَن یشآء." (ص100 / مضمون احدی نباید در این ظهور خداوند را امتحان کند بلکه خداوند هر کسی را بخواهد امتحان می‌کند.)

اصطلاح "امتحان کردن" برای روشن شدن ما فی الضّمیر اشخاص است. بندگان که نمی‌توانند خدای را به آزمایش بکشند که بیینند آیا توانایی دارد یا خیر. در ادامۀ همین بیان مبارک، توصیۀ حضرت بهاءالله است که آنچه را خداوند به فضلش اختیار کرده همان را اختیار کنید و ایمان خود را منوط به هوای نفس خویش نکنید بلکه به آنچه از افق فضل الهی هویدا می‌شود توجّه تامّ داشته باشید.

بارها بعضی نفوس در صدد امتحان کردن جمال ابهی و حضرت عبدالبهآء بر آمدند و جواب کافی وافی گرفتند. داستان سیّد صادق نقّاش همسر فائزه خانم معروف است که کاغذ سفید در پاکت گذاشت و سؤالش را در دل نگه داشت و تقاضای جواب کرد. صِرفاً به دلیل عنایتی که به همسر مؤمنش داشتند جواب او را مرحمت کردند ولی فرمودند که عبد نباید مولایش را امتحان کند. اگرچه حضرت بهاءالله از موضع اقتدار عباد را نهی از امتحان کردن مظهر ظهور می‌فرمودند، امّا حضرت عبدالبهاء در کمال مظلومیت مخاطب را اینگونه خطاب می‌فرمودند، "یا مَن یمتحنُ عبدَالبهآء لیس لَکَ أن یمتحنَ عبداً متضرّعاً إلَی الله أمَا قرئتَ فی کتاب القوم مِن أعظمِ العرفاء أنّه لایجوزُ لطالبِ الحقیقة أن یمتحنَ المطلوب، مَن یدعوه إلَی الله." (مکاتیب عبدالبهآء، ج4، ص198 / مضمون: ای کسی که عبدالبهآء را امتحان می‌کنی؛ تو نباید بندۀ متضرّع به سوی خدا را امتحان کنی. آیا در کتاب قوم نوشتۀ عرفای بزرگ نخواندی که طالب حقیقت نباید مطلوب را که دعوت کنندۀ او به سوی خدا است امتحان کند.)

در اینجا نفوس را سه گونه توصیف می‌فرمایند. یعنی کسانی که مایل بودند آثار عظمت و قدرت را از حضرت بهاءالله مشاهده نمایند. گو این که هیکل مبارک در لوح برهان و لوح ابن ذئب از مخاطب دعوت کرده‌اند که به ساحت اقدس مشرّف شود و در حین نزول وحی حضور یابد تا آثار سلطنت الهی را مشاهده کند. معهذا در خصوص نفوس می‌فرمایند، "من النّاس مَن أراد مِن الله ما لا کُتِبَ لَه و اذا رأیٰ انقلب و کان من الصّاغرین و منهم مَن حضر تلقآء الوجه و تجلّی علیه الرّحمن بأنوار الجمال خضع و سجد و قال لک الحمد یا اله العالمین و من النّاس اذا سمع النّداء مِن شطر القضاء أقبَل الی الله مالک الأسمآء." (ص101 / مضمون: از جمله مردمان کسی که از خدا آنچه را که برایش مقدّر نبود درخواست کرد و چون دید روی برگرداند و خُردی و بی‌ارزشی خویش را نشان داد و کسی که به حضور رسید و موقعی که خداوند به انوار جمال بر او تجلّی کرد فروتنی پیشه کرد و سجده نمود و گفت ستایش تو را سزاست ای خدای جهانیان و کسی هم بود که وقتی ندا را از شطر قضای الهی شنید به خداوند مالک اسماء اقبال کرد.)

خلق بدیع

طلعت ابهی سپس به موضوع جناب بدیع می‌پردازند که "إنّا لمّا أرَدنَا التّبلیغ خلقنَا البدیع بکلمةٍ مِن عندنا ثمّ نفخنا فیه روحاً مِن لدنّا اذا تمّ خلقُهُ سرُع کجبل النّار بکتاب ربّک المختار الی المقرّ الّذی قُدِّرَ فی لوحٍ حفیظ." (ص101 / مضمون: وقتی ارادۀ تبلیغ نمودیم بدیع را به کلمه‌ای از سوی خویش خلق کردیم سپس در او روحی از خود دمیدیم. موقعی که آفرینش او انجام شد همانند کوه آتش با کتاب پروردگارت به مقرّی شتافت که در لوح محفوظ مقدّر شده بود.)

به مخاطب توصیه می‌فرمایند لوح سلطان را که در آن اقتدار الهی آشکار شده و ارکان فجّار را به لرزه در آورده بخواند و در آن تفکّر نماید. این قدرت در زمانی است که پروردگارت در ویران‌ترین دیار مسجون گشته و تحت شمشیر ستمگران نشسته است. چون حکایت جناب بدیع قبلاً در مقالۀ دیگری بیان شده از تطویل کلام خودداری می‌شود.

مفر و مهربی جز جمال ابهی وجود ندارد

جمال قدم پس از آن که نفوس را دیگربار مقایسه می‌فرمایند که، "کَم مِن قائمٍ مُنِعَ عن الإقبال و کَم من قاعد سرُعَ الی أن بلغ طوبی لقوم یفقهون؛ کَم مِن ذی‌بصرٍ مُنِعَ بالأحجاب و کَم مِن عُمیٍّ رأیٰ و قال لک الحمد یا اله الغیب و الشّهود" (ص103) تصریح می‌فرمایند که اهل فردوس به کسانی که اقبال نمایند درود می‌فرستند و آنها به زودی خود را در جایگاه بلندی خواهند دید. امّا، نکته‌ای که مطرح است آن که مظهر ظهور قهر الهی برای کسانی است که اعراض کنند و نفحۀ رحمن است برای کسانی که اقبال نمایند. بعد سؤال می‌کنند، به سوی چه کسی فرار کنید. آیا گمان می‌برید که برای شما مفرّی وجود دارد؟ خیر قسم به جمال انور الهی. هیچ چیز امروز شما را بی‌نیاز نکند حتّی اگر به تمام اسباب آسمانها و زمین متمسّک شوید مگر آن که به واسطۀ این اسم، یعنی جمال ابهی، به مشرق فضل، یعنی خداوند منّان، توجّه نمایید.

در کلام دیگری در همین لوح مبارک تأکید دارند که، "یا معشر البشر بأیّ جهةٍ تَفِرّون لیس لکم الیوم من مفرٍّ إلّا بأن تضعوا ما عندکم و تتمسّکوا بحبل الله المقدّس الأنور. إنَّهُ لآیة الکبری بینکم و حجّت لمن فی السّموات و الأرض و انّه لسرٌّ مستتر. به یعذّب الله الّذین کفروا و أنکروا إنَّ قهرَهُ ادهیٰ و امرّ. قل إلی مَن تهرعون یا أهلَ الضّلال أن اسرعوا الیه بقلوبکم انَّ إلَیَّ المستقرّ. قد أشرقَت أنوار الوجه مِن افق الأمر طوبی لمن نظَرَ ویلٌ لمن عبس و بسر." (ص108 / مضمون: ای افراد بشر، به کدامین سوی فرار می‌کنید. امروز از برای شما هیچ گریزگاهی نیست مگر آن که آنچه نزد شماست رها کنید و به ریسمان خدای مقدّس نورانی چنگ زنید. اوست آیت کبری بین شما و حجّت از برای کسانی که در آسمان و زمین هستند. اوست راز پنهان. خداوند به واسطۀ اوست که کافران و منکران را معذّب می‌دارد. قهر او سهمگین‌تر و تلخ‌تر است. بگو به سوی چه کسی می‌گریزید ای گمراهان؛ قلباً به سوی او بشتابید که محلّ استقرار نزد او است. انوار وجه الهی از افق امر اشراق کرده است. خوشا به حال کسی که بنگرد و وای بر کسی که روی در هم کشد و ترشرویی کند.)

در این بیان مبارک اشاره به انذارات قرآنی وجود دارد. مثلاً عبارت "انّ قهره ادهی و امرّ" اشارتی تلویحی به انذار الهی در آیۀ 46 از سورۀ قمر است که دربارۀ کفّار می‌فرماید، "بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهَىٰ وَ أَمَرُّ." (مضمون: قیامت موعد ایشان است و قیامت سهمگین‌تر و تلخ‌تر است.) یا عبارت "طوبی لمن نظَرَ ویلٌ لمن عبس و بسر" اشاره به آیات 21 الی 23 سورۀ مدثّر است که می‌فرماید، " ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أدبَرَ و استکبر." (پس نگریست و سپس روی در هم کشید و ترشرویی کرد سپس روی برتافت و گردنکشی کرد.)

خطاب به علما

علما نیز در این لوح مبارک محلّ خطاب قرار گرفته‌اند. به آنها توصیه می‌فرمایند که قلم نفس و هوی را کنار بگذارند زیرا قلم اعلی به اجازۀ پروردگار به حرکت آمده است سپس ندای الهی را که در کمال عظمت بلند شده بشنوند. علوم را کنار بگذارند زیرا که معلوم ظاهر شده است.

این ندا مشابه ندا به کشیشان است. در لوح مبارک خطاب به امپراطور فرانسه می‌فرمایند، "قل یا ملک الباریس نبّأ القِسّیس بأن لایَدُقَّ النّواقیس تالله الحق قد ظهر النّاقوس الأفخم علیٰ هیکل الإسم الأعظم و تَدُقُّهُ أصابِعُ مشیّة ربّک العلیّ الأعلی فی جبروت البقاء باسمه الأبهی." (الواح نازله خطاب به ملوک و رؤسای ارض، ص95 / مضمون: یا پادشاه پاریس، به کشیش بگو دیگر ناقوس‌ها را به صدا در نیاورد. زیرا ناقوس افخم بر هیکل اسم اعظم ظاهر شده و انگشتان ارادۀ پروردگارت در جبروت بقا به اسم ابهایش آن را به صدا در می‌آورد.) وجه تشابه این دو بیان آن که کسب علم برای رسیدن به معلوم است و وقتی معلوم ظاهر شده باید آن علوم را کنار گذاشت. زدن ناقوس برای جمع کردن مردمان جهت اعلام ظهور است. وقتی خود ناقوس افخم که به اعلی النّداء ظهورش را اعلام می‌کند ظاهر شده دیگر نیازی به این ناقوس‌های کوچک وجود ندارد.

بعد به علما می‌فرمایند آنچه که دارند آنها را سودی نبخشد؛ بهتر است از گذشتگان عبرت گیرند. خوشا به حال عالمی که حجاب اکبر، یعنی علم ظاهری، را خرق کند و به منظر اکبر توجّه نماید. چنین کسی از اعلی الخلق نزد خداوند محسوب است. طولی نخواهد کشید که دنیا فانی خواهد شد و آنچه که علما به آن فخر می‌فروشند نیز نابود خواهد گشت و عزّت و اقتدار از برای کسانی باقی خواهد بود که به این وجهی که اعناق از برای آن خاضع شده، اقبال نمایند. خوشا به حال بصیری که حجاب او را منع نکند و خبیری که بت وهم را بشکند. سپس به اهل ارض اعلام می‌فرمایند که طولی نخواهد کشید که اَعلام امر در کلّیه بلاد مرتفع خواهد شد و اهل مدائن از آن کسب نور خواهند کرد.

نه از ایمان مردمان نفعی به حقّ راجع و نه از انکارشان ضرّی وارد

این مطلب که با عبارت "لاینفعنا ایمانُکُم و لایَضُرُّنا اعراضُکُم یشهد بذلک کُلُّ الأشیاء و عن ورائها لسان‌الله العلیم الحکیم." (ص106 / مضمون" ایمان شما به سودی نرساند و اعراض شما ضرری وارد نیاورد. تمام اشیاء و لسان الهی به آن شهادت دهند) بیان شده و سپس نفع و ضرر را به خود مؤمن و منکر راجع فرموده‌اند، بقوله تعالی: "إنّا مِن افق البلآء ندعو الکلَّ إلَی الله مَن أقبَلَ فقد فاز و مَن أنکَرَ إنّه مِنَ الظّالمین." (مضمون: ما از افق بلا همه را به سوی خداوند دعوت می‌کنیم. هر کس اقبال کرد فائز شد و هر کس انکار کرد از ظالمین محسوب است.)

در دیگر الواح نیز این نکته بارها مطرح شده است. در مدینةالصّبر می‌فرمایند، "لاتمُنّوا علی الله فی ایمانکم بمظهر نفسی بلِ اللهُ یَمُنُّ علیکم فیما أیَّدَکُم علی الأمر و عَرَّفَکُم سُبُلَ العزّ و التّقوی و ألهَمَکُم بدایعَ علمٍ مخزوناً." (ایّام تسعه، ص287 / مضمون: به علّت ایمانتان به مظهر ظهور بر خداوند منّت نگذارید. بلکه چون خداوند شما را بر امر تأیید کرده و راه‌های عزّت و تقوی را به شما شناسانده و بدایع علم مکنونش را الهام بخشیده بر شما منّت می‌گذارد.)

این بدان علّت است که مظهر ظهور تمامی مشقّات و مصائب را تحمّل می‌کند تا نفوس انسانی به آنچه که برایشان مقدّر شده نائل گردند و به بیان حضرت بهاءالله، "در حین صعود با کمال تقدیس و تنزیه و انقطاع قصد رفیق اعلی نمایند" (مجموعه الواح طبع مصر، ص164) و این مایۀ مسرّت خداوند می‌شود که بندگانش به مقصود از خلقت خود فائز شوند.

حضرت عبدالبهآء می‌فرمایند، "تخصيص انسان به رتبهٴ اعلی از فضل پروردگار است و تفاوت بين نوع انسان از حيثيّت ترقّيات روحانيّه و کمالات ملکوتيّه نيز به انتخاب حضرت رحمن است زيرا ايمان که حيات ابديّه است از آثار فضل است نه نتائج عدل. شعلهٴ نار محبّت به قوّت انجذاب است نه به سعی و کوشش در جهان خاک و آب. بلکه به سعی و اجتهاد اطّلاع و علم و کمالات سائره حاصل گردد. پس بايد انوار جمال الهی روح را به قوّهٴ جاذبه در وجد و حرکت آرد." (مفاوضات عبدالبهاء، ص٩٩)

صبغ‌الله

یکی از کسانی که در این لوح طرف خطاب قرار گرفته "صبّاغ" است. به زبان خودش با او سخن می‌گویند. می‌فرمایند "یوم الصّبغ" فرا رسیده و خوشا به حال کسی که به صبغ‌الله مصبَّغ شود؛ یعنی به رنگ خدا در آید. بعد آن را معنی می‌کنند که مقصود از صبغ‌الله چیست: "إنّه انقطاعه عمّا سِویٰه." (ص106 / مضمون: وارستگی از هر چیزی جز خدا.)

این معنی در کلمات مکنونه نیز ذکر شده است: "ای ابناء غرور به سلطنت فانيهٴ ايّامی، از جبروت باقی من گذشته و خود را به اسباب زرد و سرخ مي‌آرائيد و بدين سبب افتخار مي‌نمائيد * قسم به جمالم که جميع را در خيمهٴ يکرنگ تراب در آورم و همهٴ اين رنگ‌های مختلفه را از ميان بردارم مگر کسانی که به رنگ من درآيند و آن تقديس از همه رنگها است." (مجموعه الواح مباركه، ص٣٩٥)

جناب سلمان از حضرت بهاءالله تفسیر این شعر را خواستار شد که گوید: چون که بیرنگی اسیر رنگ شد *** موسی با موسی در جنگ شد. حضرت بهاءالله در لوحی به تفصیل آن را شرح داده‌اند. در ضمن این بیان در همان لوح مسطور و مذکور: "خوشا حال نفوسي که اسير رنگ دنيا و ما خلق فيها نشده‌اند و به صبغ اللّه فائز گشته‌اند يعنی به رنگ حق در اين ظهور بديع در آمده‌اند * و آن تقديس از جميع رنگ‌های مختلفهٴ دنيا است و جز منقطعين بر اين رنگ عارف نه چنانچه اليوم اهل بها که بر سفينهٴ بقا راکبند و بر قلزم کبريا سائر يک ديگر را مي‌شناسند و دون اين اصحاب احدی مطّلع نه * و اگر هم عارف شوند همان مقدار که أعمی از شمس ادراک مي‌نمايد * ای سلمان * بگو به عباد که در شاطئ بحر قِدَم وارد شويد تا از جميع رنگ‌ها مقدّس گرديد و به مقرّ أقدس أطهر و منظر أکبر وارد شويد." (مجموعه الواح مباركه حضرت بهاءاللّه چاپ مصر، ص١٤٨-١٤٩)

در لوح‌الاحباب، جمال مبارک به جناب صبّاغ توصیه می‌فرمایند که، "صبِّغِ العباد باسم مالک الإیجاد. کذلک اُمِرتَ مِن لدن ربّک العزیز الحمید." (ص106 / مضمون: بندگان را به نام مالک ایجاد رنگ کن. اینچنین از سوی پروردگارت امر شدی.) امّا چگونه باید رنگ کرد. هدایت می‌فرمایند که به آنها بگو تقوای الهی پیشه کنید و از عابدان و زاهدانی که به حبل اسما متمسّک شده‌اند پیروی نکنید؛ یعنی از کسانی که صبح و شب او را می‌خوانند و هنگامی که موجد اسما در ظلّ انوار آمد به او کافر شدند تا آن که علیه او به ستمی آشکار فتوا دادند و به این علّت مستحقّ کلمۀ عذاب شدند و طولی نخواهد کشید که به جایگاهشان که جایگاه مشرکان است باز خواهند گشت. مجدّداً به مقایسه دو قسم افراد می‌پردازند: "کَم مِن ذی‌قناع آمَنَت بمالک الإبداع و کَم مِن ذوی عمائم کفروا بالله مالک یوم‌الدّین. کَم مِن جاهلٍ شرِبَ کوثرَ العلم مِن ایادی الفضل و کَم مِن عالمٍ تُرِکَ فی هَیْماء الضّلال. کذلک قُدِّرَ لکلّ نفسٍ جزآئها." (ص107 / مضمون: چه بسا مقنعه‌پوشی که به مالک ابداع ایمان آورد و چه بسا دارای عمّامه‌ای که به خداوند مالک یوم قیامت کافر شد. چه بسیار جاهلی که آب حیات آگاهی را از دست فضل نوشید و چه بسیار عالِمی که در بیابان گمراهی رها شد.)

به مردمان بگو که پروردگار رحمان با حجّت و برهان آمده. به او اقبال کنید و از هر مُعرض گنهکاری پیروی نکنید. بعد به بشارت قرآنی اشارتی دارند: "هذا یومٌ فیه اسودَّت وجوه الّذین أعرضوا عن الوجه و أنارت وجوهُ المقبلین." (ص107 / این روزی است که سیمای کسانی که از وجه الهی اعراض کردند سیاه شد و سیمای کسانی که اقبال کردند نورانی گشت.)

کلام مبارک اشاره به آیۀ 106و 107 از سورۀ آل عمران است که می‌فرماید، "يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ. فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ٱسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَٰانِكُمْ فَذُوقُواْ ٱلْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ. وَ أَمَّا ٱلَّذِينَ ٱبْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِى رَحْمَةِ ٱللَّهِ هُمْ فِيهَا خَٰلِدُونَ." (مضمون: روزی که چهره‌هایی سفید و چهره‌هایی سیاه شود. آنگاه به سیاهرویان گویند آیا بعد از ایمانتان روی به کفر آورده بودید؟ پس عذاب را به خاطر کفری که ورزیده بودید بچشید. و امّا سپیدرویان در بهشت رحمت الهی جاویدانند.)

واکنش‌های مشرکین، عمدتاً اهل بیان، به ظهور مبارک را برمی‌شمارند که گروهی گفتند او منکر غیب است. جوابش می‌دهند که زمام زبانت را بگیر ای مشرک بالله. غیب معلّق به این زبان بدیع است. ذرّات شهادت می‌دهند که خدایی جز او نیست و کسی که سخن می‌گوید مظهر ذاتش و مطلع آیاتش و مشرق وحی و مصدر امرش بین اهل عالم است. گروه دیگر گفتند آیا خداوند رحمن قبل از آن که خلق بیان به کمال برسد می‌آید؟ بعد جوابش می‌دهند بگو به ظهور من همه چیز به کمال رسید. در ادامه می‌فرمایند که کتاب بیان به اسم من نازل شد. اگر ظهور من نبود خلق بیان تکمیل نمی‌شد حتّی اگر به دوام ملک و ملکوت دوام می‌داشت. در تشبیه دیگری می‌فرمایند ابر فضل برای آنچه که در بیان کاشته شده آمده و ما از برای آن مانند نسیم بهاری هستیم. به ظهور من آسمان بیان مرتفع شد و به ستارگان درخشان و کلمات تابان مزیّن گشت. تمام کسانی که در غیب و شهود هستند به آن شهادت می‌دهند مگر کسانی که چهره‌شان به غبار جهنّم پوشیده شده باشد. دلها برای عرفانم و زبانها برای ثنایم و چشمها برای دیدن جمالم که از افق سجن اشراق کرده به وجود آمده است.

حضرت اعلی عهد جمال مبارک را قبل از عهد خود گرفتند

این معنی بارها تصریح شده است. در این لوح مبارک می‌فرمایند، "قل هذا لَهُوَ الّذی أخَذَ اللهُ عهدَه فی ذرّ البیان قبل عهد نفسه." (ص108 / مضمون: بگو این همان کسی است که خداوند در دور بیان عهدش را قبل از عهد خویش بگرفت) که مقصود از خداوند، مظهر ظهور الهی در دور قبل است.

در لوح دیگری جمال ابهی اشاره دارند، "قل يا قوم لو يستنشق احدٌ لَيجِدَ من کلّ حرف نزّل فی البيان رآئحة قميصی المنير قل هذا لهو الّذی قد اخذ اللّه عهده قبل عهد نفسه و قبل خلق السّموات و الأرضين." ( آثار قلم اعلی، ج1، ص306 / مضمون: بگو اگر کسی استنشاق کند هرآینه از هر حرفی که در بیان نازل شده بوی خوش قمیص منیر مرا خواهد یافت. بگو این همان کسی است که خداوند عهدش را قبل از عهد خویش و پیش از خلق آسمان‌ها و زمین گرفته است.)

جمال قدم به شخصی که اعراض کرده بود می‌فرمایند، "انك لو تدقُّ بصرك تالله الحق لن تشهد فى البيان كلمةً الّا و تجد منها رائحة ذكرى العزيزالبديع و بكل كلمةٍ اخذ الله عهدَ نفسى قبلُ عهدِ نفسِه لو انت من العارفين قل انَّ نقطةَ البيان ما تحرّك الّا باسمى و ما تنفّس الّا فى ذكرى و ما تكلّم الّا بثنائى و يشهد بذلك ما نُزِّلَ من عنده و كان نفسه على ما اقول شهيدا." (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره ۲۷، ص٣٩٨ / مضمون: اگر به دقت بنگری قسم به حق که در بیان هیچ کلمه‌ای نخواهی یافت مگر آن که رایحۀ ذکر مرا از آن بیابی و او به کلّ کلمات عهد مرا قبل از عهد خود گرفته است. بگو نقطۀ بیان حرکت نکند مگر به اسم من و نفس نکشد مگر در ذکر من و تکلّم نکند مگر به ثنای من و آنچه که از نزد او نازل شده و خود او بر آنچه که می‌گویم گواهند.)

حلاوت ذکر الهی

اگر کسی شیرینی ذکر پروردگار رحمن را دریابد هرآینه به بال ایقان بالاتر از امکان پرواز کند. حلاوت یا شیرینی امری است که با مذاق انسان سازگار است و سبب لذّت می‌شود و در نتیجه آنچه که با روح آدم سازگار باشد برایش شیرین است. گو این که گاهی اوقات نفس آدمی نیز بعضی موارد را که شایسته انسان نیست در نظرش شیرین جلوه می‌دهد. مثلاً شرب خمر را ملاحظه نمایید. حضرت عبدالبهاء به زبانی لیّن لذّت گذرا و اثرات ناگوار بعدی آن را بیان و آن را با خمر الهی مقایسه می‌فرمایند:

هوالابهی ای مخمور خمر محبّت‌الله، قومی از بادۀ خُلّاری پُرنشئه و سرورند، لکن در بامداد در خمار و فتورند. حزبی از خمر غرور مخمورند، عاقبت مضرور و محرومند. جمعی از صهبای محبّت‌الله در شور و نشورند و از بادۀ معرفت‌الله در سرور و حبور. این نشئه نشوۀ باقیه است و این سرور و شادمانی از ورود در حدائق الهیّه. پس، گر سرور باید از آب کثیف نشاید و گر سکر و نشئه مطلوب، از خمر الهی و بادۀ رحمانی مطلوب و مقبول.

آنچه در خمخانه داری نشکند صفرای عشق *** زان شراب معنوی، ساقی، همی بحری بیار

جمیع نفوس را وصیت نمایید که با وجود آن که جام باقی و خمر الهی میسّر، هیچ فطرت پاکی به این آب فانی مُنتن میل نماید؟ لا والله. عبدالبهاء عبّاس (مجموعه مکاتیب حضرت عبدالبهاء، شماره 13، ص8-9 / مآخذ اشعار، ج2، ص37-38 / خُلّار نوعی شراب است که در روستایی به همین نام واقع در بخش بیضای شیراز به عمل می‌آمد.)

حال، حلاوت ذکر الهی یا شیرینی سخن خداوند چنان است که در مذاق جان خوش آید و سبب اهتزاز قلب و طیران روح شود. به یک بیان جمال قدم استناد می‌شود: "آنچه از قلم ابهی جاری شیرین است و ملیح." (مائدۀ آسمانی، ج8، ص23) برای اطّلاع بیشتر به مقالۀ "شیرینی سخن خدا" مراجعه فرمایید.

کسوف شمس و شقّ القمر

جمال قدم به نکته‌ای اشاره دارند که بسیار حائز اهمّیت است و آن این که وقتی وجه الهی از افق فضل اشراق کرد شمس در کسوف افتاد و قمر منشقّ شد. "شقّ القمر" از اصطلاحات قرآنی است که آن را به معجزه‌ای از حضرت رسول اکرم نسبت می‌دهند. البتّه انشقاق ظاهری قمر میسّر نیست و خداوند خلاف قواعد و قوانینی که در طبیعت وضع فرموده عمل نمی‌کند. امّا کاری که حضرت رسول اکرم انجام دادند به مراتب مهم‌تر و برتر از انشقاق ظاهری قمر است. زیرا بر انشقاق قمر فایده‌ای متصوّر نیست ولی شقّ حقیقی قمر فایده دارد. این مهمّ در جمیع ادوار صورت گرفته است. حضرت عبدالبهاء، ضمن دفاع از حضرت رسول در مقابل اتّهاماتی که کشیش‌ها بر آن حضرت وارد آوردند، توضیح می‌فرمایند: "حال آنچه مسلمانان و نصاری و غيره گويند روايت و حکايت محض است منشأ آن اقوال يا تعصّب و جهالت است و يا آن که از شدّت عداوت صادر شده. مثلاً اسلام گويند که شقّ القمر کرد و قمر بر کوه مکّه افتاد خيال مي‌کنند که قمر جسم صغيريست که حضرت محمّد او را دو پاره کرد يک پاره بر اين کوه انداخت و پارهٴ ديگر بر آن کوه. اين روايت محض تعصّب است و همچنين رواياتی که قسّيس‌ها مي‌نمايند و مذمّت مي‌کنند کلّ مبالغه و اکثر بی اساس است." (مفاوضات عبدالبهاء، ص١٧)

حضرت عبدالبهاء در بیان معنای واقعی انشقاق قمر می‌فرمایند: "انشقاق قمر را معاني متعدده است * محصور معنی ظاهر نبوده. از آن جمله مقصود اضمحلال نفسی است که قبل از طلوع شمس أحديه از أفق محمديه، ناس مستنير از أنوار علوم و حکم و معارف أو بودند * چون نفوسي که در کـَور مسيح قبل از ظهور جمال أحمدي در ما بين ناس دعوت به صراط مستقيم و منهج قويم مي‌نمودند و أنوار معارف و حِکَمي که از مصباح عيسوي و مشکاة مسيحی اقتباس نموده بودند از السُنشان ظاهر و ناس به هدايت و دلالتشان و نور حکمت و معرفتشان در سبيل هدايت سلوک مي‌نمودند چون نيّر أعظم و شمس قِدَم از مشرق يثرب و بطحا ظاهر گشت اين نفوس موفّق به ايمان نشدند و از آن شمس أفق توحيد مستضيٴ نگشتند * لذا اين نجوم ساقط و قمر منشق گشت * «چون بر آمد شمس إنشقّ القمر » اين است که در انجيل در علامات ظهور بعد مي‌فرمايد «تتساقط النّجوم و القمر لايُعطی نورَه أبداً) البتّه أشعهٴ ساطعه که از شمس حقيقت ظاهر گشته رونق و جلوهٴ هر کوکب منيری را محو مي‌فرمايد." (مکاتیب عبدالبهآء، ج2، ص62-63)

اظهار عنایت به احبّاء و هدایت آنها

جمال قدم در موارد عدیده در این لوح مبارک احبّاء را طرف خطاب قرار داده و ابراز عنایت فرموده و هدایت کرده‌اند که چه امری شایستۀ آنها است. مثلاً اواخر لوح مبارک می‌فرمایند، "یا احبّاء الرّحمن أنِ ٱستقیموا علی الأمر علیٰ شأنٍ لاتمنعُکُم سطوةُ الملوک و لا غضبُ المملوک. هذا ینبغی لکلّ مَن أقبَلَ الی الوجه منقطعاً عن الجهات." (ص111 / مضمون: ای احبّای الهی، بر امر به شأنی مستقیم باشید که شدّت و حدّت ملوک و غضب بندگان شما را منع نکند. این است شایستۀ کسی که از جمیع جهات منقطع شده و به وجه الهی توجّه کرده است.)

بعد هدایت می‌فرمایند که آنچه از امر پروردگار رحمن دریافتید به بندگان خدا ابلاغ کنید و در تبلیغ به حبل حکمت و بیان متمسّک باشید. به اخلاقم متخلّق باشید تا از شما نفحات تقدیس در جمیع نقاط استشمام شود. بعد تأکید دارند، "سوف یفتخرون مَن عَلَی الأرض بأسمائکم و ینوحون علی ما وَرَد علیکم مِنَ الّذین کفروا بالله فالق الأصباح. لاتحزنوا مِن شیءٍ توکّلوا علیه فی کلّ الأمور انّه مع عباده الّذین وفوا بالمیثاق." (مضمون: به زودی اهل ارض به اسم شما افتخار خواهند کرد و بر آنچه به شما از سوی کافران به خداوند وارد شده ناله و فغان خواهند کرد. از هیچ چیز محزون مباشید و در جمیع امور به خداوند توکّل کنید. او با بندگانش که وفای به عهد نمودند همراه است.)

مناجات طلعت ابهی برای اهل بهآء

در پایان لوح مبارک، حضرت بهاءالله مناجاتی خطاب به خداوند دارند که در آن می‌فرمایند:

"سبحانک يا الهی تعلم بانّی فی السّجن ادعو احبّائک الی شطر مواهبک خالصاً لوجهک و حين الّذی احاطنی المشرکون من کلّ الجهات. اذکرک يا مالک الاسماء و الصّفات اسئلک بان توفّق عبادک علی نصرة امرک و اعلاء کلمتک ثمّ ايّدهم علی ما يظهر به تقديس ذاتک بين بريّتک و تنزيه اوامرک بين خلقک ای ربّ اَنِرْ ابصار قلوبهم بنور معرفتک و زيّن هياکلهم بطراز اسمائک الحسنی فی ملکوت الانشا انّک انت المقتدر علی ما تشاء لا اله الّا انت العزيز الحکيم." (ص112 / مضمون: مقدّسی تو ای خدای من؛ می‌دانی که در سجن، موقعی که مشرکان از جمیع جهات مرا احاطه کرده‌اند، احبّایت را، صرفاً برای رضای تو، به سوی مواهبت فرا می‌خوانم. تو را، ای مالک اسما و صفات، ذکر کرده تقاضا می‌کنم بندگانت را به نصرت امرت و بلند کردن کلمه‌ات موفّق کنی سپس آنها را بر آنچه که سبب ظهور تقدیس ذاتت و تنزیه اوامرت بین خلقت می‌شود تأیید فرمایی. دیدگان قلب آنها را به نور معرفتت روشن کن و هیکل آنها را به زیور اسماء حُسنای خویش در عالم خلقت مزیّن فرما. تویی توانا بر هر آنچه که بخواهی. نیست خدایی جز تو که عزیز و حکیم هستی.)


  1. پیشتر در سرزمین‌های اسلامی، از جمله ایران، نام اتریش را نمسا و در ایران گاه نمسه می‌گفتند. در اسناد دوره قاجار و پیش از آن، واژهٔ نمسا یا نمسه به کشور اتریش اشاره دارد؛ حتی زبان آلمانی را نیز زبان نَمْسَوی یا نَمْساوی می‌خواندند زیرا در آن دوره که هنوز کشور امپراتوری آلمانِ یکپارچه به وجود نیامده بود، امپراتوری‌های نمسا و پروس و به ویژه نمسا پرقدرت‌ترین و نام‌آورترین کشورهای آلمانی‌زبان، و در نتیجه، نماد این مردمان بودند. اصل واژهٔ نمسا روسی و به بیان دقیق‌تر اسلاوی و به معنای "گنگ" است. روس‌ها خارجی‌ها را با این نام می‌خواندند و به تدریج صرفاً در مورد مردم آلمانی‌زبان و بالاخره در اشاره به مردم مهم‌ترین کشور آلمانی‌زبان آن دوران، یعنی اتریش، به‌کار رفت. در کتب امری واژۀ "نمساوی" به معنای اتریشی دیده می‌شود.
منابع
محتویات