از جمله موارد بسیار مهم در هر ظهوری، نسبت یافتن خلق در اثر ایمان بالله با مظهر ظهور است که مایۀ فخر و مباهات او است. حضرت بهاءالله نیز در کلمات مکنونه عربی به این موضوع اشارتی دارند که مایلند افتخار و اتّکاء فرد به حق باشد نه به خودش و نه دون حق.1 لهذا، برقراری این نسبت که به آن "نسبةالله" اطلاق میشود مایۀ مباهات هر فرد مؤمنی است. امّا حفظ آن بسیار دشوار است، زیرا نفس انسان در هر آنی در صدد فریب دادن آدمی است تا او را از حق دور سازد و به مظاهر فریبندۀ این دنیای دنی و فانی نزدیک نماید.2 بدین لحاظ است که حضرت بهاءالله در مواردی که فرد مؤمن، یا مدّعی ایمان، از حدّ و حدود خود تجاوز نماید، هر گونه نسبتی را سلب میفرمایند. این سلب نسبت به طرق گوناگون بیان شده است که معروفترین آنها عبارت "لیس منّی" و "لیس منّا" است که در موارد معدودی از قلم مبارک عزّ نزول یافته است. در این وجیزه اشارتی گذرا به موارد مشاهده شده میگردد. بدیهی است احتمال دارد موارد دیگری نیز وجود داشته باشد که نویسنده زیارت نکرده باشد.
قطع نسبت در ابتدای ظهور و برقراری نسبةالله
هر زمان که ظهوری واقع میشود، حبل کلّیه نسبتها قطع میگردد و فقط نسبةالله برقرار میگردد. در این حالت همگان در صُقع واحد خواهند بود. این معنی در کتاب قرآن عزّ نزول یافته است، "فَإذا نُفِخ فی الصّور، فلا أنسابَ بینهم یومئذٍ و لایتسائلون. فمن ثَقُلَت موازینه فأولئک هُمُ المفلِحون و مَن خفَّت موازنُهُ فَأولئک الّذین خسِروا أنفُسَهُم فی جهنّمَ خالدون"3 (مؤمنون (23)، آیۀ 101 و 102).
جمال مبارک این مطلب را در بعضی از آثار مبارکه تصریح فرمودهاند. در لوح هفت پرسش میفرمایند، "حین ظهور و بروز انوار خورشید معانی، کلّ در یک مقام واقف و حق نطق میفرماید به آنچه اراده میفرماید. هر یک از مردمان که به شنیدن آن فائز شد و قبول نمود، او از اهل جنّت مذکور" (دریای دانش، ص69).
در لوح دیگر میفرمایند، "در ایّامالله کلّ ما سِواه در صقع واحد قائم و نسائم رحمن از رضوان فضل و احسان بر اهل اکوان علی حدّ سواء مرور میفرماید. هر نفسی که از این نسیم خوش روحانی عَرف قمیص رحمانی یافت به حیات ابدی فائز و مادون بما اکتسبَت أیدیهم به نار راجع و امتحانات و افتتانات ملائک ممیّزات حقّند که به تفریق و تجمیع مشغولند. این است معنی ما نُزّل مِن قبل و النّازعات غرقاً. مقصود همان ملائکۀ ممیّزاتند که به نزع و انتزاع اثواب وارواح مأمورند تا تمیز و تفصیل دهند" (حدیقه عرفان، ص65).4
وقتی نسبت از ماسوی الله قطع شود نسبت با خداوند برقرار گردد که همان نسبةالله است. در مناجاتی از قلم اعلی نازل، "قل اللّهمّ یا الهی احمدک بما جعلتَنی مقبلاً إلی افق جودک و سماء فضلک و بحر عطائک. کیف اشکرک یا الهی بما نسبتَنی إلی نفسِک بعد ما انقطع کلّ نسبة فی ایّامک" (نفحاتالرّحمن، ص230).
در کلام دیگر به قطع نسبتها و بقای نسبت با خدا تصریح دارند، "قدِ انقَطَعَت النّسَبُ و بَقَت نِسبَةاللهِ ربّ العالمین. إنّ مشیّته اَبُ العالَم و إرادَتَه اُمُّ بنی آدم" (لئالی الحکمة، ج2، ص275).
در اینجا به نقل بیان مبارک دربارۀ سلب نسبت از هر غیر مؤمنی مبادرت میشود، "فیا إلهی أنت تعلم بأنّی قطعتُ حبل نسبتی مِن کلّ ذینسبةٍ إلّا مَن تمسّک بنسبتک الکبری فی أیّام ظهور مظهر نفسک العلیا باسمک الأبهی و عن کلّ ذیقرابةٍ إلّا مَن تقرّب إلی طلعتک النّوراء" (مناجاة، ص77).
لیس منّی یا لیس منّا در ادیان قبل
روایتی از حضرت رسول اکرم نقل میشود که اگر کسی سیلی به گونهاش زند یا گریبانش را بدرد یا شیون و زاری جاهلانه سر دهد، هر آینه او از ما نیست: "عن عبدالله مسعود رضی الله عنه قال قال النّبی صلّی الله علیه و سلّم «لیس منّا من لطَمَ الخُدود و شقّ الجیوب و دعا بدعوی الجاهلیة»" (امر و خلق، ج3، ص130)5 البتّه این حدیث به صورت "من ضرب الخدود و شقّ الجیوب" نیز دیده شده است.
روایت دیگری که به حضرت رسول اکرم نسبت داده شده است در مورد مدح سخاوت و ذمّ بخل است به نحوی که "الجنّة دارالأسخیا و الشّابّ الفاسق السخیّ أحبّ إلی الله من الشیخ العابد البخیل" فرموده و میفرماید، "لیس منّا من وسع الله علیه فلمیوسع علی نفسه و عیاله" (امر و خلق، ج2، ص162 – پانویس). این حدیث به نوع دیگر نیز دیده شده است: "ليس منّا من وسع عليه ثمّ قتر علي عياله" (مستدرک، ج2، ص643).
روایتی را به حضرت امام موسی کاظم نسبت میدهند که فرمود، "لیس منا من لم یحاسب نفسه فی کل یوم. فإن عمل حسنا إستزاد الله منه و إن عمل سیّئا استغفرالله و تاب إلیه." از ما نیست هر کس هر روز محاسبۀ نفس نکند (و از خود برای کارهایی که در آن روز کرده است، حساب نکشد) تا اگر کار نیکی کرده است بر آن بیفزاید و اگر کار بدی کرده است به درگاه خدا توبه کند. (تحف العقول، حدیث 292) میدانیم که این کلام امام موسی کاظم مبتنی بر بیان حضرت رسول اکرم است. این بیان به دو صورت نقل شده است:
اوّل حدیثی است که در صفحه 73 جلد 67 بحارالانوار نقل شده که فرمودند، "حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزّنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاکبر." (خویشتن را محاسبه کنید پیش از آن که به حساب شما برسند و خویش را وزن کنید قبل از آن که شما را وزن کنند! (و ارزش خود را تعیین کنید پیش از آن که ارزش شما را تعیین نمایند) و آماده شوید برای عرضه بزرگ)
در حدیث دیگر خطاب به ابوذر می فرمایند: "یا اباذر حاسب نفسک قبل ان تحاسب فانه اهون لحسابک غدا وزّن نفسک قبل ان توزن ..." ای ابوذر، به حساب خویش برس، پیش از آن که به حساب تو برسند، چرا که این کار برای حساب فردای قیامت تو آسانتر است، و خود را وزن کن پیش از آن که تو را وزن کنند. (امالی طوسی، طبق نقل میزانالحکمة، ج1، ص619)
روایتی دیگر نیز از امام محمّد باقر روایت شده است که حضرت رسول اکرم در مورد تخفیف نماز و شرب شراب عبارت "لیس منّی" را به کار بردهاند: قالَ عليه السلام: "لا تَتَهاوَنْ بَصَلاتِکَ، فَإ نَّ النَّبيَّ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم قالَ عِنْدَ مَوْتِهِ: لَيْسَ مِنّي مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاتِهِ، لَيْسَ مِنّي مَنْ شَرِبَ مُسْکِراً لايَرِدُ عَلَيّ الْحَوْضَ، لا وَ اللّهِ." فرمود: نسبت به نماز بياعتنا مباش و آن را سبک و ناچيز مشمار، همانا که پيامبر خدا هنگام وفات خود فرمود، هرکس نماز را سبک شمارد و يا مسکرات بنوشد از - امّت - من نيست و بر حوض کوثر وارد نخواهد شد.
روایتی از حضرت امام رضا نقل شده است که فرمود، "لَيسَ مِنّا مَن تَرَکَ دُنياهُ لِدِينَهُ و دِينَهُ لِدُنياهُ") از ما نيست آن که دنياي خود را براي دينش و دين خود را براي دنيايش ترک گويد.) بحار الأنوار ج78 ص346).
امّا در آئین مسیحی تنها موردی که این عبد مشاهده کرده است، روایتی است که حضرت عبدالبهاء در دو موضع شفاهی و کتبی بیان فرمودند. در بدایعالآثار، ج1، ص321 ذکر شده است که چون آوازۀ مرکز میثاق در امریکا پیچید، میرزا شعاع، فرزند ناقض اکبر که در امریکا بود، به خیال مطرح کردن نسبت عنصریاش با حضرت بهاءالله افتاد. امّا حضرت عبدالبهاء اعتنایی نفرمودند. بعد از آن بود که روزنامهنگاری سؤال از نسبت ظاهری او با جمال مبارک کرد و حضرت عبدالبهاء در جوابش فرمودند، "یک کلمه به تو میگویم و این تا آخر کافی است و بیش از این نه تو سؤال کن و نه من جواب میدهم؛ و آن کلمه بیان حضرت مسیح است که عرض کردند برادران شما به دیدن شما آمدهاند؛ فرمودند اینها برادران من نیستند، بلکه برادران و کسان من شمایید. ابداً به نسبت عنصری آنها حضرت مسیح اهمّیت ندادند. با وجود این منزل من چنین است که هر که خواهی گو بیا و هر که گو برو." و امّا بیان کتبی آن حضرت در لوحی است (مکاتیب عبدالبهاء، ج3، ص421) که میفرمایند، "اين نصّ انجيل را ملاحظه کنيد که برادران حضرت مسيح آمدند نزد حضرت مسيح عرض کردند که اينها برادران شما هستند فرمودند که برادران من نفوسی هستند که مؤمن به خدا هستند و قبول ننمودند که با برادران معاشرت و مجالست نمايند."
این مطلب در انجیل مرقس (باب 3، آیه 31 الی 35)، انجیل متی (باب 12 آیات 46 الی 48) و انجیل لوقا (باب 8، آیات 19 الی 21) درج است.
موارد حزن جمال مبارک
بارها این کلام از قلم حضرت بهاءالله عزّ نزول یافته که اعمال نامطلوب احبّاء سبب حزن آن طلعت اقدس بوده است. در لوح سحاب میفرمایند، "لیس ذلّتی سجنی. لعمری إنَّهُ عزٌّ لی. بَلِ الذّلّتی عملُ احبّائی الّذین ینسبون أنفسهم إلَینا و یتّبعون الشّیطان فی أعمالهم. ألا انّهم من الخاسرین. لمّا قضی الأمر و أشرق نیّرُ الآفاق مِن شطر العراق أمَرناهم بما ینقطعهم عن العالمین. مِنهم مَن أخَذَ الهوی و أعرض عمّا اُمِرَ و مِنهم مَنِ اتّبع الحق بِالهُدی و کان مِنَ المهتدین." (کتاب مبین، خطّ جناب زینالمقرّبین، ص152/ طبع کانادا، ص142 / مضمون: زندان سبب ذلّت من نیست، بلکه سبب عزّت من است. عمل احبّای من که خودشان را به ما نسبت داده در اعمالشان از شیطان پیروی میکنند سبب ذلّت من است. آنها از زیانکاران هستند. وقتی امر به جریان افتاد و مظهر ظهور از عراق اشراق فرمود به آنها امر کردیم آنچه را که سبب وارستگی آنها از اهل عالم میشد. برخی تابع هوی و هوس خود شدند و از آنچه که امر شده بودند اعراض کردند و بعضی به حق از هدایت الهی پیروی کرده از هدایت شدگان محسوب شدند.)
در کلام دیگر میفرمایند، "قد اُخِذَ المیثاق حین الإشراق مِنَ الّذین آمنوا أن لایعبدوا إلّا الله و لایُفسِدوا فی الأرض. مِنهم مَن فاز بِالهُدیٰ و منهم مَنِ اتّبع الهَوی ألا انّهُ مِنَ الغافلین. لیس حزن سجنی و لا ذلّتی ابتلایی بین أیدی الأعداء. لعمری إنّها عزٌّ قد جَعَلَهَا اللهُ طراز نفسه إن أنتم مِنَ العارفین. بذلّتی ظهرَت عزّةُ الکائنات و بابتلائی أشرقَت شمسُ العدل عَلَی العالمین. بل حزنی مِنَ الّذین یرتکبون الفحشاء و ینسبون أنفسَهُم إلَی الله العزیز الحمید. ینبغی لأهلِ البهآء أن ینقطعوا عمّن عَلَی الأرض کلّها عَلیٰ شأنٍ یجدنَّ أهلُ الفردوس نفحاتِ التّقدیس مِن قمیصهم و یرون أهلُ الأکوان فی وجوههم نضرة الرّحمن. ألا انّهم مِنَ المقرّبین. اولئک عبادٌ بِهِم یظهرُ التّقدیس فی البلاد و تنتشرُ آثار الله العزیز الحکیم. إنَّ الّذین ضیّعوا الأمرَ بمَا ٱتّبعوا أهوائَهُم إنّهم فی ضلالٍ مبین." (اثار قلم اعلی، ج1، طبع کانادا، ص280 / خطّ جناب زینالمقرّبین، ص273 / مضمون: حین اشراق امرالله از کسانی که ایمان آوردند عهد گرفته شد که جز خدا را پرستش نکنند و در ارض فساد ننمایند. بعضی به هدایت فائز شدند و بعضی تابع هوای نفس گشتند و از غافلینند. حزن من از سجنم نیست و ذلّتم از بلایم در دست دشمنان نه. سوگند به جانم که اینها عزّتی است که خداوند آنها را زیور خویش ساخته است، اگر بدانید. به ذلّتم عزّتِ کائنات ظاهر گشت و به ابتلایم خورشید داد بر جهانیان طلوع کرد. بلکه حزن من از کسانی است که کار زشت مرتکب میشوند و خود را به خدا نسبت میدهند. شایسته است که اهل بهاء از کلّ اهل عالم منقطع شوند به نحوی که اهل فردوس بوی خوش تقدیس را از پیراهن آنها استشمام کنند و اهل عالم در سیمای آنها سرسبزی و خرّمی رحمن را ببینند. اینها مقرَّب درگاهند. اینها بندگانی هستند که تقدیس به واسطۀ آنها در بلاد ظاهر شود و آثار الهی منتشر گردد. کسانی که به علّت پیروی ازهوای نفس خود امرالله را ضایع نمایند. آنها آشکارا در گمراهی هستند.)
در کلام دیگر از کسانی که سبب هتک حرمت امرالله بین خلق میشوند گلایه دارند و آن را سبب لطمات وارده بر اصل شجره میدانند. تأکید دارند که از این افراد اخذ عهد و میثاق شده ولی آنها نقض عهد نمودند. کلام مبارک چنین است: "لیس ضرّی سجنی و بلائی و ما یَرِدُ عَلَیَّ مِن طُغاةِ عبادی؛ بل عملُ الّذین ینسِبون أنفُسَهُم إلی هذا المظلوم و یرتکبون ما تضیَّعَ بِهِ حرمةالله بین خلقه ألا انّهم مِنَ المُفسدین. إنّ الّذین یُفسِدون فیالأرض و یتصرّفون أموالَ النّاس و یدخُلونَ البیوت مِن غَیر الإذن إنّی برئٌ منهم إلّا بأن یتوبوا و یرجعوا إلَی الله الغفور الرّحیم." (آثار قلم اعلی، ج1، طبع کانادا، ص152 / خطّ جناب زینالمقرّبین، ص162 / مضمون: ضرّ من ناشی از سجن و بلای من و آنچه که از بندگان سرکش و ستمگرم بر من وارد میشود، نیست. بلکه از عمل کسانی است که خود را به این مظلوم نسبت میدهند و با اعمال خود سبب هتک حرمت امرالله بین خلق او میگردند؛ همانا از مفسدین هستند. کسانی که در روی زمین فساد میکنند، در اموال ناس تصرّف مینمایند، و بدون اجازۀ صاحبخانه در منزل او وارد میشوند، من از آنها بری هستم مگر آن که توبه کرده به سوی خداوند بخشندۀ مهربان برگردند.)
یکی از مواردی که ضرّ آن بر اصل شجره وارد میشود اختلاف بین احبّاء است و همین است که سبب حزن جمال بیمثال میشود. جمال قدم میفرمایند، "هیچ ضرّی اعظم از اختلاف از برای امرالله نبوده و نیست. چه اگر نفوس کثیره از حکمت خارج شوند و ظاهراً باهراً بین النّاس ناطق گردند شکّی نیست این فقره سبب هیجان و ضوضاً خلق شده، ولکن از برای اصل امر ضرّی نداشته و ندارد؛ ونفوس عاملین خلاف امرالله نمودهاند چه که از حکمت خارج گشتهاند و سبب هلاک انفس ضعیفه گشتهاند؛ و از اختلاف بر اصل شجره ضرّ وارد و از این گذشته مخالفت امرالله و تشتّت نفوس مجتمعه و تضییع امر مابین عباد و تحیّر نفوس ضعیف کلّ واقع. تجنّبوا یا احبّاءالرّحمن عن الاختلاف. بِهِ یُکدّرُ صافی کأسِ العرفان بین الامکان." (امر و خلق، ج3، ص244)
علل عدم پیشرفت امرالله و عدم اقبال نفوس
اعمال احبّاء ممکن است سبب شود که بسیاری از نفوسی که طالب حقّ و کسب هدایت هستند و مشتاق تقرّب به ساحت الهی، از این توفیق محروم گردند. جمال مبارک در لوحی میفرمایند، "بعضی از ناس که به مقصود اصلی در ایّام الهی فائز نشدهاند و رحیق معانی را از کأس بیان نیاشامیدهاند از اعمال غافلین و اعمال مدّعین متوهّم شوند چنانچه مشاهده شد بعضی از نفوس که به سماء ایمان ارتقاء جُستند به سبب اعمال و اقوال انفس کاذبه از افق عزّ احدیّه محتجب ماندند. مع آن که سالها این فرد را شنیدهاند:
گر جمل کائنات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد
بعضی از عباد آنچه از مدّعیان محبّت ملاحظه نمایند به حقّ نسبت میدهند. فَبِئسَ ما هُم یعملون." (مجموعه الواح طبع مصر، ص305)
بنابراین، بدیهی است اعمال کسانی که خود را به حق نسبت میدهند میتواند در اقبال و اعراض نفوس مؤثّر باشد. به بیان جمال مبارک، نفوسی که به زیارت مظهر ظهور فائز نشدهاند، به دو حجّت متشبّث هستند. یکی آثار الهی و دیگر تأثیرات آن بر احبّای الهی. بدین لحاظ اگر احبّاء به موجب آیات الهی عمل نکنند و تقدیس و تنزیه را ظاهر و بارز نسازند، البتّه سبب گمراهی کثیری از نفوس شوند. به این سبب است که حقّ مشرکین را اخذ ننماید. جمال قدم خطاب به ایادی امرالله، جناب ملّا صادق مقدّس، میفرمایند:
"از اوّل این ظهور بدیع در کلّ الواح نهی از نزاع و جدال و محاربه و معارضه و قتل شده. معذلک بعضی عامل شدند آنچه را که ضرّ آن به اصل شجرۀ الهیّه راجع شده. قسم به جمال محبوب که حجّت بالغۀ الهی بر عباد تمام نشده، اگرچه لازال حجّتش بالغ و کامل و تامّ بوده و خواهد بود... آنچه در مابین ناس منتشر و ظاهر و باهر است، کلمات او است و احبّای او و امّا از احبّای او که به اسم او مذکورند و به حبّ منسوب، احدی رایحۀ تقدیس و تنزیه استشمام ننموده. چه که اکثری به اعمال غیرمرضیّه و افعال قبیحه عامل و مرتکبند. ناس هم از اهل قیاسند. آنچه از این فئه مشاهده مینمایند به مظهر انوار احدیّه نسبت میدهند. به این جهت است که قهر الهی الی حین مشرکین را اخذ ننموده. قسم به جمال قدم که اگر احبّای حقّ به تقدیس و تنزیه و اعمال و اخلاق او عَلیٰ قدرِهِم در مابین بریّه ظاهر میشدند، اکثری از ناس را الیوم مؤمن و مقبل إلَی الله مشاهده مینمودی." (پیک راستان، ص13-14)
جهت تأکید بر این موضوع، به چند بیان دیگر از جمال قدم استناد میشود:
"قسم به اسم اعظم اگر نفوسی که خود را به این امر نسبت میدهند بما اَمَرَهُمُ الله عامل بودند، حال جمیع ارض را قطعهای از فردوس اعلی مشاهده مینمودند." (امر و خلق، ج3، ص458 / حیوة بهائی، ص5)
در لوح طبّ از قلم قِدَم نازل، "اگر احبّاء عامل بودند به آنچه مأمورند، حال اکثر مَن عَلَی الأرض به ردای ایمان مزیّن بودند." (مجموعه الواح طبع مصر، ص226)
"قسم به خدا اگر این معدود قلیل به سجیّۀ الهیّه در بین بریّه حرکت میکردند، حال جمیع اهل ارض طائف امرالله و مقبل حرمالله بودند." (حدیقۀ عرفان، ص75)
"اگر احبّای الهی به طراز امانت و صدق و راستی مزیّن نباشند، ضرّش به خود آن نفوس و جمیع ناس راجع. اوّلاً آن نفوس ابداً محلّ امانت کلمۀ الهیّه و اسرار مکنونۀ ربّانیّه نخواهند شد، و ثانی سبب ضلالت و اعراض ناس بوده و خواهند بود و عن ورائه قهرُالله و غضبه و عذابالله و سخطه." (اقتدارات، ص9-168)
حضرت عبدالبهاء میفرمایند، "فوالله الّذی لا إله إلّا هو اگر احبّاء به وصایای جمال مبارک عمل نمایند ملوک خاضع میشوند. اگر احبّاء الهی مطابق وصایای جمال مبارک رفتار نمایند، والله الّذی لا اله إلّا هو اعناق ملوک خاضع میشوند." (پیام آسمانی، ج1، ص27)
لیس منّی و سایر موارد قطع نسبت در امر مبارک
در بیانات مبارکه موارد معدودی مشاهده شده که با عبارت "لیس منّی"، "لیس منّا" یا "نحن بریءٌ عنه" قطع نسبت را مطرح میفرمایند. ناگفته نگذاریم که جمال مبارک کراراً عنوان فرمودهاند که آنچه مایۀ رنج و عذاب ایشان است اعمال ناپسند کسانی است که خود را به ایشان نسبت میدهند و مرتکب میشوند آنچه را که سبب بکای قلب و قلم و کبد ایشان میگردد. به عنوان مثال به سه مورد از بیانات مبارکه استناد میشود:
در لوحی از قلم اعلی نازل، "یا ایّها النّاظر الی الوجه این ایّام وارد شد آنچه که سبب حزن اکبر گشت. از بعضی از ظالمین، که خود را به حق نسبت میدهند، ظاهر شد آنچه که فرائص صدق و امانت و عدل و انصاف مرتعد. مع آن که کمال عنایت و عطا دربارۀ شخص معلوم ظاهر و مجری گشت. عمل نمود آنچه را که عینالله گریست" (اشراقات، ص15-114). اشاره به اقدامات محمّدعلی اصفهانی است که در ارض اقدس مرتکب منکرات شد و چون طردش فرمودند به استانبول رفت و به ارتکاب منهیات ادامه داد.6
در لوح مبارک اشراقات نازل، "إنّا أمَرنا العباد بالمعروف و هُم عمِلوا ما ناح به قلبی و قلمی اسمع ما نُزّل مِن سماء مشیّتی و ملکوت ارادتی لیس حزنی سجنی و ما ورد علیّ مِن اعدایی، بل مِن الّذین ینسبون أنفسهم إلی نفسی و یرتکبون ما تصعد به زفراتی و تنزل عبراتی" (مجموعه اشراقات، ص71)
در کلمات فردوسیه از قلم ابهی نازل، "یا حیدر قبل علی علیک بهائی و ثنائی نصائح و مواعظ عالم را احاطه نموده؛ معذلک سبب احزان شده نه فرح و سرور. چه که بعضی از مدّعیان محبّت طغیان نمودهاند و وارد آوردهاند آنچه را که از ملل قبل و علمای ایران وارد نشد. قلنا مِن قبل لیس بلیّتی سجنی و ما وَرَد علیّ مِن أعدائی بل عمل احبّآئی الّذین ینسبون أنفسهم إلی نفسی و یرتکبون ما ینوح به قلبی و قلمی. مکرّر امثال این بیانات نازل ولکن غافلین را نفعی نبخشید. چه که اسیر نفس و هوی مشاهده میشوند. از حق بطلب کلّ را تأیید فرماید بر انابه و رجوع تا نفس به مشتهیاتش باقی، جرم و خطا موجود. امید آن که ید بخشش الهی و رحمت رحمانی کلّ را اخذ نماید و به طراز عفو و عطا مزیّن دارد و همچنین حفظ فرماید از آنچه سبب تضییع امر او است مابین عبادش" (مجموعه اشراقات، ص125).7
اینگونه اعمال در واقع ناصر اعدای امرالله است (اقتدارات، ص13، لئالیالحکمة، ج3، ص230). فیالحقیقه این نسبت نسبت ظاهری است و هر نفسی که "قال بغیر ما ألهمناک او یقول بغیر ما القیناک فهو مجرمٌ بنصّ الکتاب و" حق از آن بری و بیزار است. (مائدۀ آسمانی، ج4، ص325).
به نظر میرسد جمال مبارک با این کلام از توسّل به احادیث و روایات اکیداً ممانعت به عمل آوردهاند و فقط آنچه را که مکتوب است ملاک اعتبار تعیین فرمودهاند. هر نفسی که مطلبی را بخواهد بیان کند باید مستند به آثار مبارکه نماید تا مقبول افتد والّا قابل اعتنا نبوده و نیست. حضرت عبدالبهاء در این مقام میفرمایند، "در خصوص واردین از ارض اقدس و روایات مرقوم نموده بودید؛ هر روایتی که سند در دست نباشد، اعتماد نشاید. زیرا اگر صدق باشد هم باز اسباب پریشانی است. نصوص معمولٌ بها است و بس" (گنجینه حدود و احکام، ص460).
حضرت ولیّ امرالله نیز خطاب به احبّای امریکا میفرمایند، "بهائیان نباید به خطابات شفاهی که به حضرت عبدالبهاء نسبت داده شده زیاد اهمّیّت بدهند مگر در صورتی که خطابات مزبور به شرف صحّۀ مبارکه رسیده باشد. حضرت بهاءالله این مطلب را به حدّ کافی جهت احبّاء روشن فرمودهاند که الواح و نصوص الهی معمولٌ بها است و بس. ممکن است موضوع روایات بسیار جالب نظر باشد، ولی به هیچ وجه نباید به آن ترتیب اثر داد. این تعلیم مبارک اساسی جمال اقدس ابهی برای این بوده که امر مقدّس بهائی مانند اسلام که در آن به جمیع احادیث و روایات منقوله از حضرت محمّد ترتیب اثر داده میشود، فاسد نگردد" (نقل ترجمه از ص461 گنجینه حدود و احکام).
در این مقام اشاره به عبارت "مدّع اثیم" که در انتهای بیان جمال مبارک در کتاب اقدس آمده، گویای آن است که هر نفسی که به تکلّم به غیر ما نزّل فی الالواح مبادرت نماید، مدّعی مقامی از برای خویشتن است که بالمرّه مردود است و در مقامی او را "شیطان" مینامند. در لوحی از جمال قدم چنین نازل، "هر نفسی الیوم مدّعی امری شود و یا ادّعای باطن نماید او شیطان فئۀ حقّه بوده ... اهل بهاء نفوسی هستند که هرچه را مخالف ظاهر امرالله بینند او را باطل دانند" (امر و خلق، ج3، ص448).
آنچه را که ارادۀ الهی بوده خداوند در آثار مبارکه بیان کرده است و در واقع، به بیان مبارک، "اگر نفسی به جمیع کتب عالم بیاید و به غیر ما أرادهالله تکلّم نماید، او از اهل نار در کتاب الهی مذکور است و از قلم اعلی مسطور" (گنجینه حدود و احکام).
بیان مطالب بدون استناد به آثار مبارکه سبب اختلاف بین جمع احباب است. از آنجا که مقصود خداوند ایجاد وحدت است، همین تکلّم به غیر آنچه که در الواح نازل شده، یا تأویل یا بدعت گذاشتن سبب اختلاف و در نتیجه حرکت در خلاف جهت مقصود الهی است. حضرت عبدالبهاء در بیانی میفرمایند، "احبّاء باید بیدار باشند. هر کسی کلمهای بدون نصّ بگوید، اختلاف بین احباب بیندازد. جمال مبارک این عهد را برای اطاعت گرفتند، یعنی احدی از خود کلمهای نگوید، اجتهاد ننماید. والّا هر کسی بابی مفتوح نماید و نصّ الهی را تفسیری کند. چون یکی گوید من قوّۀ روحالقدس دارم، خوب میفهمم فوراً هر کسی گوید من هم دارای روحالقُدُسم" (بدایعالآثار، ج1، ص149 / گلزار تعالیم بهائی، ص356).
در این مقام به بیان حضرت بهاءالله در لوح اتّحاد باید استناد نمود که یکی از موارد اتّحاد را "اتّحاد در قول" بیان میفرمایند. وقتی جمیع نفوس بر مبنای سند واحد، یعنی آنچه که درکلام الهی نازل شده، استناد نمایند، اختلاف بیان مشاهده نخواهد شد: "اتّحاد در مقامی اتّحاد در قول است؛ و این بسیار لازم است. مثلاً ملاحظه نما اگر دو نفس از اولیای حق در ارضی وارد شوند و در امری به اختلاف سخن گویند، سبب اختلاف شود و خود و سائرین از نعمت اتّحاد، که از قلم مولیالایجاد نازل شده، محروم و ممنوع گردند. از جمله ناصر حق بیان بوده و هست" (ادعیه حضرت محبوب، ص389).
در این مقام باید به نهی از تأویل و تفسیر نیز اشاره شود. تأویل در امر بهائی توسّط افراد احبّاء ممنوع است. البتّه هر نفسی میتواند برداشت و استنباط خود را با ذکر این که نظر شخص او است بیان کند، چه که حضرت ولی امرالله میفرمایند، "مادامی که شخص صریحاً بگوید که آنچه اظهار میدارد نظریات خصوصی اوست، نباید آزادی او را در اظهار عقیدۀ شخصی محدود نمود. در حقیقت این قبیل توضیحات اغلب مفید واقع میشود و بدان وسیله بهتر میتوان به تعالیم الهی پی برد. خداوند به انسان قوّۀ عاقله عطا فرموده که از آن استفاده شود نه آن که عاطل و باطل ماند"؛ امّا در ادامۀ کلام توضیح میفرمایند که "آیات الهیّه مُنزَله واجد مرجعیت مطلقه" است و آحاد احبّاء باید بکوشند "خود را به آن میزان اعظم نزدیک ساخته و در موقع توضیح و تبیین مطالب با استشهاد از بیانات مبارکه علاقمندی خویش را نسبت به آیات الهی نشان" دهند. لهذا باید بین این دو تعادلی ایجاد کرد، زیرا "انکار مرجعیت آیات مُنزله کفری است صریح و جلوگیری کامل از اظهار عقیدۀ شخصی دربارۀ آیات مبارکه امری است قبیح" (نظامات بهائی، یا بهائی پروسیجر، طبع لجنه ملّی نشر آثار امری (ایران)، بدون تاریخ طبع، ص2-31).
امّا تأویل بدان معنی که شخصی اظهار دارد که مقصود از بیان مبارک این یا آن است، به کلّی ممنوع است. جمال مبارک صریحاً میفرمایند، "کلمۀ الهیّه را تأویل نکنید و از ظاهر آن محجوب نمانید. چه که احدی بر تأویل مطّلع نه إلّا الله و نفوسی که از ظاهر کلمات غافلاند و مدّعی عرفان معانی باطنیّه، قسم به اسم اعظم که آن نفوس کاذب بوده و خواهند بود. طوبی از برای نفوسی که ظاهر را عامل و باطن را آملاند" (امر و خلق، ج3، ص453)
البتّه حضرت عبدالبهاء تأیید میفرمایند که برخی از نصوص نیاز به تأویل دارد، "و امّا نصوصی که از کتب مقدّسه اخراج نموده بودید، آنچه به علم و عقل و حکمت الهیّه مطابق آن نصوص به حسب ظواهر است و امّا نصوص دیگر کلّ تأویل دارد و تأویل مطابق عقل و علم و حکمت است" (همان مأخذ)، امّا، به نصّ صریح حضرت بهاءالله در ایقان شریف، "این معلوم است که تأویل کلمات حمامات ازلیّه را جز هیاکل ازلیّه ادراک ننماید" (ص11 طبع آلمان / ص14 طبع مصر).
در بند 106 کتاب اقدس نیز هر نفسی را که به تأویل آیات الهی پردازد از جمله زیانکاران در کتاب الهی بر شمردهاند. همچنین دربارۀ نهی از تأویل نگاه کنید به کتاب اقتدارات، ص282.
در کلام دیگر از اینگونه نفوس اعلام برائت میفرمایند، "و أمّا ما سئلت فی أوامرالله فاعلم بأنّ کلّما حُدّد فی الکتاب حقٌّ لا رَیبٌ فیه و علی الکلّ فرضٌ بأن یعملوا بما نُزّل مِن لدن مُنزلٍ علیم و مَن یترکه بعدعلمه به إنّ الله بریءٌ عنه و نحن بُرَاءٌ منه. لأنّ أثمار الشّجره هی أوامره و لنیتجاوز عنه إلّا غافلٍ بعید" (آثار قلم اعلی، ج4، ص356).
نسبت دادن خود به حق و عدول از اوامر او نزد حق البتّه مقبول واقع نشود. این نسبت ناقص است و دالّ بر غفلت از حق مگر آن که با عمل اثبات گردد. جمال قدم میفرمایند، "بسا نفوس که خود را به حق نسبت میدهند ولکن از حق بسی غافلند. چه که نسبت به قول تمام نشود و صادق نیاید. البتّه هر دعوی را برهان باید و هر ادّعا را حجّتی شاید. پس کسانی که خود را به حق منسوب میدارند البتّه باید آثار تقدیس از فعلشان ظاهر شود و نضرۀ نعیم از وجهشان مشاهده گردد" (گنجینه حدود و احکام، ص5).
جمال قدم در کتاب اقدس (بند 73) تصریح میفرمایند که بنایی را که خداوند ساخته است به دست ظلم و ستم و سرکشی تخریب نکنید. هیکل مبارک در مقام سؤال میفرمایند که آیا کسی را که خداوند به روحی از جانب خود حیات بخشیده میکُشید و آن را خطایی عظیم نزد خداوند تلقـّی میفرمایند. در بیان دیگر خودشان را از چنین شخصی بهکلّی بری میدانند و نسبت را سلب میکنند، "إنّ الّذین یسفکون الدّماء ... نحن بُرَآءٌ منهم و نسألُالله أن لایجمعَ بیننا و بینهم لا فی الدّنیا و لا فی الآخرة" (نقل در جلد سوم توقیعات مبارکه (48-1922)، ص25).
در کنار سلب نسبت در هنگام قتل نفس، جمال مبارک به طرق مختلف احبّاء را هدایت میفرمایند که قتل را به کلّی از مخیّلۀ خود برانند. فیالمثل میفرمایند، "بگو ای احبّای الهی فخر شما به کشتن نفوس نبوده بلکه فخر درا حیای نفوس پژمرده بوده" (مائده آسمانی، ج8، ص36) یا "بگو قتل نفس دلیل مردی و مردانگی نیست؛ اگر قادرید نفوس پژمرده و مرده را به نفحات رحمانیّه تازه و زنده نمایید" (همان، ص36).
نهایتاً کشته شدن را بر کشتن ترجیح میدهند، "قسم به آفتاب فجر توحید که اگر احبّای الهی کشته شوند نزد این عبد محبوبتر از آن است که به نفسی تعرّض نمایند" (امر و خلق، ج3، ص193) و "قسم به جمالم که اگر احبّایم کشته شوند بهتر است از سفک دم نفسی" (نقل در جلد سوم توقیعات مبارکه (48-1922)، ص25). این نکته در لوح سلطان نیز بیان شده است (الواح نازله خطاب به ملوک و رؤسای ارض، ص164). در لوح ناپلئون افراد مرتکب سفک دماء را متجاوز از اوامر الهی میدانند (همان، ص10-109)
حضرت عبدالبهاء در لوح تنزیه و تقدیس در این باب به تصریح سخن گفتهاند: "امّا مسألۀ افیون کثیف ملعون نعوذ بالله من عذابالله به صریح کتاب اقدس محرّم و مذموم و شربش عقلاً ضِربی از جنون و به تجربه مرتکب آن به کلّی از عالم انسانی محروم. پناه به خدا میبریم از ارتکاب چنین امر فظیعی که هادم بنیان انسانی است و سبب خسران ابدی. جان انسان را بگیرد، وجدان بمیرد، شعور زائل شود، ادراک بکاهد، زنده را مرده نماید، حرارت طبیعت را افسرده کند. دیگر نتوان مضرّتی اعظم از این تصوّر نمود" (مکاتیب عبدالبهاء، ج1، ص326).
در مقام دیگر نه تنها مصرف کننده بلکه خریدار و فروشندۀ آن را نیز محروم از فیض و عنایت الهی میدانند (گنجینه حدود و احکام، ص423) و حتّی کشت آن را نیز جز برای معالجه ممنوع میدانند (همان، ص435). در مقام حیرت میفرمایند، "تریاک نفوس را از خاک پستتر کند و از عظم رمیم پوسیدهتر. سبحانالله چه قدر عجیب است و چه قدر غریب که انسان خود را زنده مرده نماید و افسرده و پژمرده گرداند و جز ضرر ثمر و اثر نبیند. با وجود این چگونه مصرّ بر حصول این ضرر گردد. والله الّذی لا اله الّا هو اگر انسان زنده در قبر نشیند بهتر از آن است که مرتکب شرب افیون شود و مظهر الجنونُ فنون گردد... الیوم در آستان مقدّس اعظم محرّمات شرب تریاک است. اعاذنا الله و ایّاکم عن هذا الضّرّ العظیم و البلیّة الّتی هادمة للبنیان الجسیم" (همان، ص434).
سلب نسبت را که در بیان جمال مبارک به صراحت بیان شده، حضرت ولیّ امرالله نیز تکرار میفرمایند، "شرب واستعمال افیون از محرّمات است و شارب بهائی نه و در زمرۀ مؤمنین داخل نیست" (امر و خلق، ج3، ص44).
جمال قدم کسانی را که واعظ غیرمتّعظ باشند، یعنی دیگران را به اعمالی توصیه کنند که خودشان عامل نیستند، به نفوسی تشبیه میکنند که رجای ظهور الهی را دارند امّا هنگام ظهور او از حضرتش روی بر میگردانند، "یا قوم إن تقولوا ما لاتفعلوا فَمَا الفرقُ بینکم و الّذین قالوا ربّنا الله فلمّا أتی فی ظُلَلِ الغمام أعرضوا و استکبروا علی الله العزیز العلیم" (لوح ناپلئون سوم، الواح نازل خطاب به ملوک و رؤسای ارض، ص109).
در مقام مثال، کسانی را که ديگران را به اعمال حسنه دعوت میکنند و خود را فراموش مینمايند، به چراغی تشبيه میکنند که میسوزد و ديگران را روشنی میبخشد، امّا خود او با سوختن نابود میشود. اگر احياناً تأثيری در قول چنين نفوسی باشد، در اثر کلمات الهی است، نه در وجود خود او، "ايّاکم يا قوم لاتکوننّ من الّذين يأمرون النّاس بالبرّ و ينسون أنفسهم؛ اولئک يکذّبهم کلّما يخرج من افواههم ثمّ حقايق الأشياء ثمّ ملائکة المقرّبين و إن يؤثّر قول هؤلاء فی احدٍ هذا لميکن منهم بل بما قدّر فی الکلمات من لدن مقتدرٍ حکيم و مَثَلهم عندالله کمثل السّراج يسضیء منه العباد و هو يحترق فی نفسه و يکون من المحترقين." (آثار قلم اعلی، ج4، ص113)
در اين فقره از کلمات مکنونه به ارتکاب فحشا اشاره شده است. در بيانی به تبيين آن میپردازند، "خافوا عنالله و لاتفعلوا البغی و الفحشاء فی ذواتکم و هما الإعراض عن جمالی و الوقوف علی امری بعد الّذی أحاط الآفاق انوار هذا الإشراق المقدّس الأظهر الأمنع اللّميع." (مائده4، رديفف، باب1)
اگر کسی بخواهد ديگران را هدايت کند، اوّل بايد خود عامل باشد سپس در مورد ديگران اقدام نمايد که فرمود، "قد کتبالله لکلّ نفسٍ تبليغ امره و الّذی أراد ما اُمِرَ به ينبغی له أن يتّصف بالصّفات الحسنة اوّلاً ثمّ يُبلّغ النّاس لتنجذب بقوله قلوب المقبلين و مِن دون ذلک لايؤثّر ذکرُهُ فی افئدة العباد ... انّ الّذين يظلمون و يأمرون النّاس بالعدل يکذّبهم بما يخرُجُ مِن افواههم اهلُالملکوت و الّذين يطوفون حول عرش ربّکم العزيز الجميل" (الواح نازله خطاب به ملوک و رؤسای ارض، ص110).
در واقع هر نفسی که بخواهد قیام به نصرت امرالله نماید، ابتدا باید قلب خود را در تسخیر کلام حق در آورد و سپس به دیگران بپردازد. این معنی در لوح سلطان تصریح شده است، "هر نفسی که ارادۀ نصرت نماید باید اوّل به سیف معانی و بیان مدینۀ قلب خود را تصرّف نماید و از ذکر ماسویالله محفوظ دارد و بعد به مدائن قلوب توجّه کند" (الواح نازله خطاب به ملوک و رؤسای ارض، ص165).
در واقع میتوان گفت که از همان لحظهای که مظهر ظهور الهی مبعوث میگردد، جریان اصلاح عالم شروع میشود و هر نفسی که در خلاف جهت ارادۀ الهی و مظهر ظهورش قدم بردارد، در جهت فساد یا ممانعت از اصلاح قدم برداشته است و لهذا نسبتش با خداوند سلب میگردد.
چمال مبارک در لوح نازله خطاب به مَلِک پاریس میفرمایند، "قل یا قوم، هل ینبغی لکم أن تَنسِبوا أنفُسَکُم إلَی الرّحمن و ترتکبوا ما ارتکبَهُ الشَّیطان. لا و جمالِ السّبحان لو کنتم مِنَ العارفین." (کتاب مبین، طبع کانادا، ص47)
در لوح خطاب به ناپلئون سوم از قلم ابهی نازل، "قدّسوا قلوبَکُم عن حبّ الدّنیا ... و أرکانکم عمّا یمنعُکُم عن التّقرّب الی الله العزیز الحمید. قلِ الدّنیا هیَ اعراضُکُم عن مطلع الوحی و اقبالکم إلی ما لاینفعُکُم و ما مَنَعَکُم الیوم عن شطرالله انّه اصلُ الدّنیا. اجتنبوها و تقرّبوا إلَی المنظر الأکبر، هذا المقرّ المُشرق المنیر." (الواح نازله خطاب به ملوک و رؤسای ارض، ص109)
در کتاب بدیع (ص199) نیز از قلم ابهی نازل، "اتّقوا الله یا ملأ المؤمنین أنِ انقطعوا عن الدّنا و ما فیها و لاتصرّفوا فی أموال النّاس إلّا بعد اذنهم. کذلک نزّلنا مِن قبل و حینئذٍ مِن لدن عزیزٍ جمیل. کونوا أمناءالله فی البلاد بحیث لو تمرّنّ علی مدائن الذّهب لنترتدّ أبصارکم الیها. کذلک ینبغی لکم یا ملأ الموحّدین. أن انصروا ربّکم الرّحمن بأعمالکم لیجدنّ منکم روائح الحقّ عبادُ الله بین السّموات و الأرضین. تخلّقوا یا قوم بأخلاقالله و لاترتکبوا ما تضیّع به حرمة مظهر نفسه بین خلقه. کذلک وصّاکمُ الله فی ألواح عزٍّ حفیظ."
جالب است که جمال مبارک از خداوند میخواهند که ابداً نه در این جهان و نه در عالم بعد ارتباطی با اینگونه نفوس نداشته باشند، "إنّ الّذین یسفکون الدّماء و یأکلون اموال النّاس بالباطل نحن بُرَآءٌ منهم و نسألالله أن لایجمع بیننا و بینهم لا فی الدّنیا و لا فی الآخرة" (نقل در صفحه 25 جلد سوم توقیعات مبارکه (48-1922)).
هوالله تعالی شأنه العظمة و الاقتدار دوست لساناً دعوی دوستی نماید و فعلاً مرتکب شود امری را که ضُرّ آن به محبوب راجع شود. آیا بر چنین نفس چه لایق و سزاوار است؟ آیا کلمۀ دوست بر او اطلاق میشود و یا به اسم حبیب در نزد محبوب مذکور است؟ لا وَربِّ العرشِ العظیم. دوست صادق آن است که از کوثر محبّت دوست چنان سرمست شود که جز رضای او نخواهد. یعنی از خود اَمَلی و خواهشی و خیالی نداشته باشد و کلّ را در رضای دوست فانی مشاهده نماید. حرکت نکند مگر به اذن او و نخواهد مگر آنچه را که رضایاو در اوست. قسم به آفتاب افق توحید که از مشرق تفرید مُشرق است که توجّه احبّاء به این شطر ضُرّش بر اصل شجره وارد. إذاً یشهدُ لسانی بأنّ الّذی توجَّهَ إلی هٰذَا ﭐلشّطرِ بعدَ ما رُقِمَ فی هذا ﭐللّوحِ إنّه لیسَ منّی و کَفی بالله شهیدا. ای دوستان تا چند در غفلتید؟ آخر تفکّر نمایید؛ عاقبت امور را در اوّل هر امری مشاهده کنید. این معلوم و محقَّق است که کمال محبّت به هر یک داشته و داریم و اگر مصلحت امر مشاهده میشد البتّه خود احضار مینمودیم. بشنوید وصیّت مشفقانه را. بی رضا حرکت مکنید و از هر نفسی مطمئن مباشید. امساک لسان لازم. به دو کلمه حرف محبّتآمیز فریب مخورید و از مقبلین مشمرید. امر این مقرّ بسیار شدید است، سهل مدانید. نسألُ اللهَ بأن یُوَفِّقَکُم عَلَی الصّلاح و الإصلاح و یجعَلَکُم مِنَ الّذین أختاروا ما أختارَ لَهُمُ اللهُ إنّه عَلی کلّ شیءٍ قدیر. (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 65، ص4-231)
این معنی در دیگر آثار مظهر ظهور و مبیّن آیات نیز مشاهده میشود. فیالمثل در بیانی از حضرت بهاءالله شرایط شخص زائر ارض اقدس چنین ذکر شده است، "شرائط نفوسی که به اذن فائزند این است که اوّل صحّت مزاج، صحّت بدن؛ ثانی اسباب سفر از نقل و غیره؛ و شرطی که اعظم شرایط است تحصیل اذن است در محلّ و مقام. و اگر کلّ موجود باشد و حکمت اقتضاء ننماید، حرکت و توجّه جائز نه" (امر و خلق، ج4، ص139) یا در بیانی دیگر مذکور، "اگر حکمت اقتضاء نماید و یا مصلحت منافی نباشد، در توجّه به شطر سجن بأسی نه" (آثار قلم اعلی، ج5، ص113)
حصول اذن منوط است به حکمت. رحمت حق در حدّی است که اگر کسی نیت تشرّف به حضور نماید و حکمت اقتضاء ننماید، اجر لقای مظهر ظهور برای او ثبت میگردد: "اذن حضور معلّق است به مقتضیات حکمت. اگر اقتضاء نماید توجّه نمایند والّا نسألُالله تعالی أن یَکتُبَ لَکَ أجرَ لقائِه و الحضورَ أمامَ مشرقِ آیاتِهِ و مطلعِ بیّناته" (آثار قلم اعلی، ج5، ص209).
از حضرت عبدالبهاء نیز موارد مشابه مشاهده شده است. فیالمثل در بیانی مذکور، "عبدالبهاء نهایت اشتیاق را به ملاقات شما دارد. ولی این ایّام حکمت اقتضاء نمینماید و ما در جمیع الواح مأمور به حکمتیم و نفس خدمت عین شرفیابی است" (مکاتیب عبدالبهاء، ج6، ص187)
در یکی از آثار حضرت ولی امرالله مشاهده شد که فردی را به این علّت از جمع اهل بهاء اخراج فرمودند، "در موضوع ...... فرزند .......... فرمودند بنویس: این شخص بداخلاق و پستفطرت اخیراً مخالف دستور این عبد مسافرت به فلسطین نموده و وارد ارض اقدس گشته. تلغرافیاً راجع به طرد و اخراج او از جامعه به آن محفل مخابره گردید. به والدش صریحاً اظهار و انذار نمایند مخابره با او به هیچ وجه من الوجوه جائز نه؛ تمرّد و مخالفت نتائجش وخیم است." (توقیع مورّخ 15 شهرالکلمات 103 بدیع، منتخبات توقیعات، طبع 105 بدیع، ص39)
البتّه، پدر این شخص چون به انذارات توجّه ننمود و با پسرمعاشرت مستمر داشت، او نیز به سرنوشت پسر دچار شده از جامعه اخراج گردید. (همان مأخذ، ص41)
در این باب بیانات لاتحصی از قلم قدم نازل. در سورةالصّبر اشارتی ظریف دارند که، "لاتختلفوا فی امرالله ثمّ اجتمعوا علی شاطئ عزٍّ منیعا" (ایّام تسعه، ص276) و به این ترتیب همگان را به وحدت و یگانگی در شاطی بحر اعظم دعوت میفرمایند. اجتماع در کمال وحدت بر شاطی بحر اعظم جز با رجوع به فطرت پاک اصلیه میسّر نیست: "مقصود، صعود انفس طیّبه و جواهر مجرّده است که به فطرت اصلیّۀ خود به شاطئ بحر اعظم وارد شوند" (مجموعه الواح طبع مصر، ص368). موضوع فطرت اصلیه مکرّراً در آثار مبارکه مطرح شده است و آن خلقت پاک اوّلیۀ انسان است. حتّی در موردی حضرت بهاءالله انحراف نفوس از فطرت اصلیه را عدم قابلیت آنها در استماع کلام الهی تعبیر میفرمایند، " قسم به آفتاب فلک باقی که اگر امر به دست این عبد بود، یک آیه مابین این قوم تلاوت نمیشد. چه که ناس بالمرّه از فطرت اصلیّۀ الهیّه منحرف شدهاند" (مائدۀ آسمانی، ج7، ص82)
میل به شهوات نفسانیه: در این مقام جمال مبارک از عبارت "لیس منّی" استفاده نکردهاند ولی سلب نسبت را به نوعی بیان فرمودهاند. البته شهوات نفسانیه را به هر گونه عملی که مباینت با آثار مبارکه داشته باشد میتوان تعبیر نمود. در موضوع شهوت بیان مبارک چنین است، "هر نفسی از او آثار خباثت و شهوت ظاهر شود، او از حق نبوده و نیست" (گنجینه حدود و احکام، ص299). این به نوعی سلب نسبت است. البتّه در مقام دیگر نیز جمال قدم همین سلب نسبت را با بیانی که گسترۀ وسیعتر دارد مطرح کردهاند: "بعضی از نفوس که خود را به حق نسبت میدهند و به اجنحۀ نفس و هوی طائرند، از حق نبوده و نیستند" (امر و خلق، ج3، ص387).
در خاتمه این بیان حضرت بهاءالله زیب این ورق میگردد که حکایت از قطع جمیع نسبتها و تحکیم نسبت الهی میکند:
"مدّعیان محبّت بسیار ولکن اهل وفا که فیالحقیقه به افق اعلی ناظر باشند بسیار کم مشاهده میشود. مگر نفوسی که به توفیقات الهیّه از عالم ترابیّه گذشتهاند و به شطر ربّالأرباب توجّه نمودهاند. چه مقدار از نفوس که منتظر ظهور بودند و چون افق عالم به نیّر اعظم منوّر شد کلّ محتجب ماندند إلّا مَن شاءالله. ای أمةالله به حبل محبّت الهی متمسّک باش به شأنی که احدی قادر بر فصل نباشد. به کمال فرح و سرور به ذکر مالک ظهور مشغول باش. جمیع نسبتها الیوم مقطوع و مردود است، چه که ایّام، ایّام نسبةالله است. هر که به این نسبت فائز شده، او از اهل فردوس اعلی بوده و خواهد بود. شکر کن محبوب عالم را که به حبّش فائز شدی و به ذکرش مذکور گشتی" (آیات الهی، ج2، ص32).