مقدّمه
تردیدی نیست که بین انسان و حضرت سبحان باید رابطهای متقابل وجود داشته باشد تا سیاحت روح بشر در گذر به عالم خاکی و دوری از عالم و وطن حقیقی دارای هدفی ملموس باشد و انسان بتواند این بخش کوتاه از عمرش را، که تا ابدالآباد ادامه خواهد داشت، به نحوی بگذراند که ثمرات آن را در آنجا که دیگر زمان و مکانی وجود ندارد، برداشت نماید و به عبارت دیگر به آنچه که از برای او مقدّر شده برسد.
در واقع، انسان بدون هدف آفریده نشده، امّا برای وصول به مقصود باید از خود تلاش و حرکتی نشان دهد تا علاوه بر آنچه که موهبت الهی مینامیم، ودایع مکنونه در وجودش، همانند احجار کریمه یا جواهر ثمینه، به ظهور و بروز برسد. شاید بتوان برای انسان دو هدف کلّی متصوّر شد. اوّل ارتقاء روحانی خود او است تا از وصول به مقدّرات منع نشود و بیان "نسألُالله أن لایمنَعَکم أنفسکم و اهوائکم عمّا قدّر لکم" (اقتدارات، ص218) شاهد این مقال و "انسان طلسم اعظم است و عدم تربیت او را از آنچه با اوست محروم نموده" (دریای دانش، ص13) مصدّق مواهب الهیه مکنون در او است که باید ظاهر و بارز شود. هدف دوم مساعدت به دیگر نفوس انسانی است که ایشان نیز واقف بر هدف نخست گردند و ارتقاء روحانی یابند که بیان مبارک مظهر ظهور، "... نفوسی که در این فتنۀ کبری متزلزل و مضطرب مشاهده شدهاند به جمیع تلطّف و مهربانی نمایید و به مواعظ حسنه به شریعۀ احدیّه دلالت کنید. چه که حق دوست نداشته نفسی محروم مانَد..." (لئالیالحکمة، ج1، ص182) و بیان مبارک "از مطلع آیات الواح منیعه مخصوص او نازل و ارسال شد و در جمیع احوال تصریحاً و تلویحاً او را به مقام پاک که مقدّس از شائبۀ نفس و هستی است دعوت نمودیم که شاید به مقامات عالیۀ ممتنعه فائز شود. کلّ ذلک من فضل ربّک و رحمته و عنایته. چه که دوست نداشته و نداریم که نفسی از ما خُلِقَ لَهُ محروم مانَد و از ما قُدِّر له بینصیب گردد" (اقتدارات، ص183) بر این هدف ثانی دلالت دارد.
بدین لحاظ، عهد و پیمانی متقابل بین ذات رحمن و نفس انسان منعقد میگردد که تماماً به نفع انسان است. یعنی خداوند عهد میبندد که او را در این ولایت غربت تنها و بدون راهنما نگذارد و به عهدش وفا میکند؛ او را هدایت میکند که چگونه کسب مقامات باقیه در عوالم الهیه نماید و انسان در مقابل متعهّد میشود که رضای خود را بر رضای خداوند ترجیح ندهد و آنچه را که او نخواهد هرگز نخواهد و چون دست به دعا برمیدارد، با دل مرده که به آمال و آرزو آلوده شده نزد او نرود.
امّا عبارت "عهد و میثاق" به تنهایی کلّ معنا را به ذهن متبادر نمیسازد و باید که در خلال آثار مبارکه به انواع آن پی برد و شناخت پیدا کرد. زیرا تا شناختی نباشد ایفای عهد میسّر نخواهد شد. در این وجیزه سعی میشود با استناد به آثار مبارکه این معنی یافت شود.
عهد الست
آنچه در قرآن کریم آمده است گویای آن که چون خداوند اوّل مَن خلقالله را آفرید دستی به پشتش کشید و جمیع خلایق بر صحنی ریختند و خداوند آنها را فرمود، "أ لَستُ بربّکم؟" آیا من خدای شما نیستم؟ و جمیع خلایق دو بار جواب مثبت دادند و "بلیٰ بلیٰ" گفتند و شاید بیان مبارک در صلوة کبیر "لبّیک لبّیک اصفیائک" اشارتی لطیف به همان جواب مثبت بندگان باشد.
زمانی که در جواب خداوند پاسخ مثبت میدهیم و خدایی او را میپذیریم بر بندگی و محویت خود گواهی میدهیم و در نتیجه هر آنچه را که او اراده کند ارادۀ خود میدانیم و اگر هم دعایی میکنیم آن است که ارادۀ او ارادۀ ما باشد، "وفّقنی لأجعلَ مُرادَکَ مرادی و إرادَتَک إرادتی بحیث لااختارُ إلّا ما أنتَ ﭐخْتَرتَهُ لی." (مناجاتهای آثار قلم اعلی، ج2، ص2).
وقتی محویت در مقابل ارادۀ الهی همان عهد الست باشد، آن سه کلام مظهر ظهور معنا مییابد که در ظلّ شجرۀ انیسا به بندگان فرمود، "رضای خود را بر رضای من اختیار مکنید؛ آنچه برای شما نخواهم هرگز مخواهید و با دلهای مرده که به آمال و آرزو آلوده شده نزد من مَیایید." (کلمات مکنونه فارسی، شماره 19)
امّا، در امر بهائی اصطلاح عهد الست به موارد دیگری نیز اطلاق شده است؛ در واقع عهد الست را به معنی کلّی آن به کار میبرند. فیالمثل حضرت عبدالبهآء میفرمایند، "از بدایت ظهور شعلۀ نورانی طور تا غروب آفتاب انور جمال مشکور، هیچ لوحی نازل نشد مگر آن که صراحةً یا کنایةً یا اشارةً ذکر این عهد الست و میثاق قدیم فرمودند و متمسّکین را حمد و ستایش و مدح و نیایش فرمودند و متزلزلین و ناقضین و ناکثین را زجر و نکوهش." (منتخباتی از مکاتیب، ج4، ص161)
میتوان استنباط نمود که عهد الست در بدایت هر دور تکرار شود و هر مظهر ظهور از خلایق میخواهد که در مقابل ارادۀ الهی سر تسلیم فرود آورند و آنچه را که خداوند به صرف لطف و موهبت خود اراده میفرماید بپذیرند و اجرا کنند. در کلمات مکنونه عربی (فقره 24) نیز اشارتی لطیف است که، "لاتتعدَّ عن حدّک و لاتدّع ما لاینبغی لنفسک. اُسجُد لطلعة ربّک ذیالقدرة و الإقتدار."
حضرت عبدالبهآء میفرمایند، "هوالأبهی ای سرمست جام الست الهی، یوم الست یوم ظهور است، ساعت حشر و نشور است، هنگام تجلّی نور است، وقت اشراق بر سینا و طور است، قیامت کبری است و تامّۀ عُظمیٰ که آن شمس حقیقت از افق امکان اشراق میفرماید و بر ممالک ابداع انوار ابذال مینماید. از حرارت و تابش درخشش اسرار اراضی حقائق موجودات مشهود گردد و از فیض و عنایت ابر پر گریه و ریزشاش حقایق اثمار هر اشجار مشهور شود. حقائق جمیع آن کور عظیم در آن یوم مبارک بین یدیالرّحمن مبعوث و جمیع به خطاب الست مشمول و عهد و میثاق الٓهی گرفته و ایمان و پیمان رحمانی اخذ میگردد تا که به این حبل متین تشبّث تام جوید و به این عروةالوثقای ربّانی تمسّک کامل کند. و البهآء علیک و علی الثّابتین. ع ع (مجموعه مکاتیب حضرت عبدالبهآء، شماره88، ص164)
عهد خدا و مظهر ظهور
خداوند در عهد خود با بندگان به آنها وعده داده است که در این عالم غربت آنها را تنها نگذارد و راهنما برای آنها بفرستد. در صلوة وسطی شهادت میدهیم که او به عهد خود وفا کرده است، "قد أظهرتَ أمرَک و وفیتَ بعهدک و فتحتَ باب فضلک علی مَن فِی السّموات و الأرضین."
در واقع مظاهر ظهور برای هدایت خلق و مساعدت به بندگان برای وصول به عرفان الهی در این عالم ظاهر میشوند تا نفوس انسانی بعد از سپری کردن ایّام حیات عنصری در حین عروج از این عالم در کمال تقدیس و تنزیه باشند. این معنی را در این بیان حضرت بهآءالله توان یافت که در لوح عبدالوهّاب میفرمایند، "انبیاء و مُرسلین محض هدایت خلق به صراط مستقیم حق آمدهاند و مقصود آن که عباد تربیت شوند تا در حین صعود با کمال تقدیس و تنزیه و انقطاع قصد رفیق اعلی نمایند." البتّه این ارواح دارای اشراقاتی هستند که "سبب ترقّیات عالم و مقامات امم" خواهد شد. زیرا "هیچ شیئی از اشیاء بی سبب و علّت و مبدأ موجود نه و سبب اعظم ارواح مجرّده بوده و خواهد بود." (مجموعه الواح طبع مصر، ص164 / مجموعه اشراقات، ص216)
باید توجّه داشت که جمیع اسماء و صفات الهی در وجود انسان به ودیعه نهاده شده و انبیاء صرفاً برای ظهور و بروز آن قیام میکنند. جمال مبارک این حالت را به شمع و چراغ تشبیه میکنند که شعله و اشعه و نور در حقیقت آن مستور است؛ "حال این شمع و سراج را افروزندهای باید." زیرا "انوار شمس عنایت در حقیقت انسان مستور و محجوب است." چون بین ذات الوهیت و بندگان "به هیچ وجه رابطه و مناسبت و موافقت و مشابهت نبوده و نیست، لهذا در هر عهد و عصر کینونت ساذجی را در عالم ملک و ملکوت ظاهر فرماید ... و این کینونات مجرّده و حقایق منیره وسایط فیض کلّیهاند و به هدایت کبری و ربوبیت عظمی مبعوث شوند تا قلوب مشتاقین و حقایق صافّین را به الهامات غیبیّه و فیوضات لاریبیّه و نسائم قدسیّه از کدورات عوالم ملکیّه ساذج و منیر گردانند و افئدۀ مقرّبین را از زنگار حدود پاک و منزّه فرمایند تا ودیعۀ الهیّه که در حقایق مستور و مختفی گشته از حجاب ستر و پردۀ خفا چون اشراق آفتاب نورانی از فجر الهی سر بر آرَد و عَلَم ظهور بر اتلال قلوب و افئده برافرازد." (مجموعه الواح طبع مصر، ص339 الی 341)
حال، این نفوس مقدّسه، یعنی انبیاء و مرسلین، برای هدایت خلق باید تحمّل مشقّات نمایند. زیرا جمیع عباد اقبال ننمایند بلکه اعراض و اعتراض کنند و لطمات بر هیکل عنصری آن نفوس مقدّسه وارد آورند. امّا اینان را با خداوند عهدی است که جمیع این مشقّات را متحمّل شوند تا نفوس انسانی هدایت گردند. جمال قدم میفرمایند، "این سلاطین وجود در ذرّ عما و عوالم ارواح به کمال میل و رغبت جمیع این بلایا را در سبیل حق قبول نمودند. لهذا خود را تسلیم در دست اعدا نمایند؛ به قسمی که آنچه بتوانند از ایذاء و اذیّت بر اجساد و اعضاء و جوارح این کینونات مجرّده در عالم ملک و شهاده ظاهر سازند." (مجموعه الواح طبع مصر، ص343)
باید به نکتهای توجّه داشت. در انجیل، زمانی که قُرب شهادت حضرت مسیح را بیان میکند، به عدم تمایل آن حضرت به شهادت اشارتی دارد. مثلاً در انجیل متی، باب 26، آیۀ 39 مینویسد که حضرت مسیح "قدری پیش رفته به روی در افتاد و دعا کرده گفت، ای پدر من، اگر ممکن باشد این پیاله از من بگذرد، لیکن نه به خواهش من بلکه به ارادۀ تو." و در باب 28، آیۀ 46 آمده است که حضرت مسیح بر بالای صلیب فرمود، "الهی الهی چرا مرا ترک کردی؟"
امّا حضرت بهآءالله در کلامی اشتیاق حضرت مسیح به شهادت را بیان میفرمایند، "در این مقام یک بیان از روح ذکر میشودکه شاید از کوثر جمال رحمن به حدیقۀ سبحان وارد شوی. قلمّا رأی الصّلیبَ حَمَلَهُ بنفسِه، ثُمَّ اعتَنَقَهُ قائلاً، «هَلُّم، یا صلیبی العزیز، الّذی مُنذُ ثلاثة و ثلاثین سنة أنَا منتظرُک و مفتّشاً علیک و أریدُ أن أموتَ مسمّراً فیک حُبّاً بأغنامی.» اگرچه نفحات این کلمه را جز روحانیّین نیابند و لذّت این بیان را جز اهل منظر رحمن درک ننمایند، امثال آن نفوس بینصیب بوده و خواهند بود، چنانچه ادراک این مقام ننمودهای. اگر مینمودی به این گونه جسارت و بیحرمتی به آن شموس افق تجرید تحریر نمینمودی. بشنو که چه فرموده در حینی که جمیع یهود بر قتل آن حضرت مجتمع شده بودند، و چون صلیب حاضر نمودند و چشم مبارک بر صلیب افتاد فرمود: «بیا بیا که سی و سه سنه است منتظر تواَم و مشتاق تو.» کجا است این مقام و مقامی که تو درک نموده و نوشتهای." (کتاب بدیع، طبع 165 بدیع، آلمان، ص145 / خطّ جناب زینالمقرّبین، ص8-297)
و سپس به اشتیاق خود اشاره میفرمایند، "... و حینئذٍ هذا الرّوح یخاطبکم و یقول: «هَلُّمُوا هَلُّمُوا یا ملأ المنکرین، بأسیافِکم و رِماحِکُم و سهامکم و إنّی أشتاقُ کما هُوَ کان مشتاقاً. فَوَ الّذی نفسُ حسین بِیَدِه لأکونُ اشدّ اشتیاقاً و أعظم انتظاراً ولکن أنتم لاتشعرون.» (همان، ص146 / همان، ص298)
جمال قدم مقصود از بعث رسولان را اینگونه توضیح میفرمایند، "خواست یزدان از پدیداری فرستادگان دو چیز بود: نخستین رهانیدن مردمان از تیرگی نادانی و رهنمائی بروشنائی دانائی. دوم آسایش ایشان و شناختن و دانستن راههای آن. پیمبران چون پزشکانند که به پرورش گیتی و کسان آن پرداختهاند تا به درمان یگانگی بیماری بیگانگی را چاره نمایند. در کردار و رفتار پزشک جای گفتار نه، زیرا که او بر چگونگی کالبد و بیماریهای آن آگاه است و هرگز مرغ بینش مردمان زمین به فراز آسمان دانش او نرسد. پس اگر رفتار امروز پزشک را با گذشته یکسان نبینند جای گفتار نه، چه که هر روز بیمار را روش جداگانه سزاوار و همچنین پیمبران یزدان هر گاه که جهان را به خورشید تابان دانش درخشان نمودند، به هر چه سزاوار آن روز بود مردم را بسوی خداوند یکتا خواندند و آنها را از تیرگی نادانی به روشنائی دانائی راه نمودند." (یاران پارسی، ص46)
این عهد الهی تا حدّی به بندگان نیز انتقال مییابد. به این معنی که مظهر ظهور اصل شجره است و بندگان و مؤمنین به آن حضرت اغصان و افنان و ازهار و اوراق آن محسوب. البتّه هر آنچه به اصل شجره وارد تا حدّی به فروع آن نیز وارد شود. در بیانی از جمال قدم مسطور، "فیالحقیقه چون اصل شجره در حزن کبری وارد، لهذا بر افنان و اغصان و اثمار او البتّه سرایت نماید." (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره38، ص92)
در لوحی دیگر از قلم اعلی چنین عزّ نزول یافته است، "چون مؤمنین و محبّین به منزلۀ اغصان و اوراق این شجرۀ مبارکه هستند، لهذا هر چه بر اصل شجره وارد گردد، البتّه بر فرع و اغصان و اوراق وارد آید. این است که در جمیع اعصار این گونه صدمات و بلایا از برای عاشقان جمال ذوالجلال بوده و خواهد بود. و در وقتی نبوده که این ظهورات عزّ احدیّه در عالم مُلکیّه ظاهر شده باشند و این گونه صدمات و بلایا و محن نبوده..." (مجموعه الواح، طبع مصر، ص343)
حضرت عبدالبهآء انتقال این عهد به نفوس انسانی و احبّای جمال رحمانی را بشارتی میدانند که بندگان را در بلاهای مولایشان شریک و سهیم میکند:
"بشارت عظيمه از فم مطهّر در الواح الهيه وارد و مژدۀ جانبخش در کتب صمدانيه نازل و مضمون آن کلام مبارک اين است که بلايائی که بر احبّای الهی وارد و صدمات و اذيّات و مصيباتی که بر عاشقان جمال رحمانی نازل میشود حکمتش اين است که چون اين نفوس مقدّسه به منزلۀ فروع و اوراق سدرۀ مبارکۀ الهيه هستند لهذا آنچه بر اصل شجرۀ مبارکۀ الهيه وارد البتّه بر فروع و اوراق آن نيز نازل میشود. حال چون اعظم بلايا و محن و آلام و اشدّ متاعب سجن و سلاسل و اغلال را حق بنفسه در سبيل جمالش حمل فرمود و به کمال سرور و حبور و تمام روح و ريحان ايّام مبارک را در سجن و زندان بگذراند، شما نيز، ای احبّای الهی، هر يک به قدر لياقت و استعداد خويش از اين موهبت عظمی بهره بايد ببريد و از اين رحمت کبری نصيبی بايد بگيريد. چون به حقيقت ملاحظه فرمائيد چه فضلی اعظم از اين فضل و چه احسانی اکبر از اين احسان که در اين سبيل رحمن در بلايا شريک جمال قدم باشيد و سهيم نيّر اعظم گرديد بشری للمخلصين" (مکاتیب عبدالبهآء، ج4، ص56)
عهد بین مظهر ظهور و بندگان برای ظهور بعد
هر مظهر ظهوری، به ظهور بعد بشارت میدهد و استمرار ظهورات را مورد تأکید و تأیید قرار میدهد. فیالمثل در تورات آمده است، "یهوه خدایت نبیای را از میان تو از برادرانت مثل من برای تو مبعوث خواهد گردانید، او را بشنوید." (سفر تثنیه، باب 18، آیۀ 15). حضرت مسیح بشارت میدهد، "اگر نروم تسلّیدهنده نزد شما نخواهد آمد. امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم و چون او آید جهان را بر گناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود." (انجیل یوحنّا، باب 16، آیۀ 7) در قرآن کریم نیز عبارت " يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي..." (سوره اعراف، آیۀ 35)
البتّه وارد این بحث نمیشویم که پیروان ادیان برای ایمان نیاوردن به مظهر ظهور بعد بر این آیات تفاسیری مینویسند و تعابیری مییابند که در بیان حضرت بهآءالله، "تحریف" محسوب میشود. زیرا میفرمایند، "مقصود از تحريف همين است که اليوم جميع علمای فرقان به آن مشغولند، و آن تفسير و معنی نمودن کتاب است بر هوی و ميل خود. و چون يهود در زمان آن حضرت آيات تورات را که مدلّ بر ظهور حضرت بود به هوای خود تفسير نمودند و به بيان آن حضرت راضی نشدند لهذا حکم تحريف درباره آنها صدور يافت. چنانچه اليوم مشهود است که چگونه تحريف نمودند امّت فرقان آيات کتاب را در علامات ظهور، به ميل و هوای خود تفسير مینمايند چنانچه مشهود است." (ایقان، طبع آلمان، ص57)
حضرت بهآءالله نیز به ظهورات بعد بشاراتی دادهاند که، "قد یبعثُ اللهُ بعد موسی رسلاً و سیُرسِلُ إلی آخرِ الّذی لا آخر له بحیث لنینقطعَ الفضل مِن سمآء العنایة..." (مدینةالصّبر، مائدۀ آسمانی، ج4، ص293)
در سورۀ هیکل نیز میفرمایند، "فَوَ جمالی لمیکن مقصودی فی تلک الکلمات نفسی؛ بل الّذی یأتی مِن بعدی و کانالله علی ذلک لشهیدٌ و علیم." (آثار قلم اعلی، ج1، طبع کانادا، ص26 / دور بهائی، طبع آلمان، ص37) و در بیان دیگر مذکور، "انّی ما أخافُ لنفسی بل لمن یأتی مِن بعدی بسلطانِ عزٍّ مکینا." (همان). و حتّی توصیه میفرمایند که با مظهر ظهور بعد آنچنان که با ایشان عمل شده، رفتار نشود، "لاتفعلوا به ما فعلتُم بنفسی." (آثار قلم اعلی، ج1، ص26 / دور بهآئی، ص37)
حضرت ولی امرالله در تبیین کلمات مکنونه که، "... سؤال از اسامی ایشان نمود جمیع مذکور شد الّا اسمی از اسماء و چون اصرار رفت حرف اوّل اسم از لسان جاری شد ... ندا از مکن قرب رسید زیاده بر این جائز نه"، میفرمایند، "آیا این کلمات تلویحاً مُشعِر بر آن نیست که ظهور الهی همواره رو به ترقّی و تکامل است و آیا دلالت بر آن ندارد که حامل این پیام معترف بر آن است که امری که از جانب خداوند بر آن مبعوث گشته جنبۀ خاتمیت ندارد و ظهور او آخرین ظهور مشیت و هدایت الهی نیست؟" (دور بهائی، طبع آلمان، ص36)
حضرت عبدالبهآء نیز به مظاهر ظهور آتی اشارتی صریح دارند، "و امّا المظاهر المقدّسة الّتی تأتی مِن بعد فی ظللٍ مِنَ الغمام من حیث الإستفاضة هم فی ظلّ جمالِ القدم و مِن حیث الإفاضة یفعل ما یشآء." (مائدۀ آسمانی، ج5، ص251 / مجموعه مکاتیب حضرت عبدالبهآء، شماره 59، ص112) حضرت ولی امرالله نیز این بیان مبارک حضرت عبدالبهآء را در توقیع منیع رضوان 105 بدیع نقل کرده دالّ بر همین موضوع میدانند: "... در این کور مقدّس که امتدادش به نصّ آیۀ کریمه اقلّاً پانصد هزار سال است، انبیای الهی و مهابط وحی آسمانی و سفرای رحمانی ... از جانب حق مبعوث میگردند و به اقتضای زمان و مکان و بر حسب تغییرات و تطوّرات و تبدیلات هیأت اجتماعیّه که از لوازم ذاتیّۀ ضروریّۀ نشو و ارتقای عالم انسانی است به رسالتی جدید و کتابی جدید و شرعی جدید ظاهر میگردند و احکام و سنن و شعائر و قوانین و انظمه یکدیگر را تعدیل و نسخ مینمایند و تغییر و تبدیل میدهند و در افاضه بر عالمیان یفعل ما یشاء و یحکم مایریدند و بدین جهت از انبیای اولوا العزم محسوب..." (توقیعات مبارکه خطاب به احبّای شرق، طبع آلمان، ص292)
کاملاً مشهود است که این کلمات بشارت و اشارت به ظهور و ظهورات بعدی است. حضرت ربّ اعلی نیز با عبارت "الی ما لانهایه شمس حقیقت طالع و غارب میگردد و از برای او بدئی و نهایتی نبوده و نیست" (دور بهائی، ص38) تأکید بر ظهورات آتی دارند.
این وعدۀ الهی را زمان تأثیر نگذارد و نتوان گفت چون عهد در ابتدای ظهور گرفته شده در اواخر آن دور، شامل مؤمنین نگردد. در کلمات مکنونه عبارتی مسطور که عهد الهی برای ظهور بعد در "بقعۀ مبارکۀ زمان" گرفته میشود. حضرت عبدالبهآء در تبیین آن میفرمایند:
"و امّا معنی الکلمة المکنونة النّاطق بالعهد الّذی وقع فی جبل فاران؛ المراد إنّه بالنّسبة للحقّ الماضی و المستقبل والحال زَمَنٌ واحد و امّا بالنّسبة إلَی الخلق الماضی مَضیٰ و زال؛ و الحال فی الزّوال و الإستقبال فی حیّز الآمال و مِن اساس شریعةالله أنّ اللهَ فی کلّ بعثٍ یأخُذُ عهداً مِن جمیع النّفوس الّتی یأتی إلی نهایت ذلک البعث الیوم الموعود بظهور شخصِ معهود. فانظری إلی موسی الکلیم؛ إنّه أخَذَ عهدَ المسیح فی جبل سیناء مِن جمیع النّفوس الّتی أتَت فی زمن المسیح؛ فهؤلآء النّفوس، ولو کانوا بعد موسی الکلیم بأعصارٍ و قرون، ولکن من حیث العهد المقدّس عن الأزمان کانوا حاضرین ولکنّ الیهود غفلوا عن ذلک و لمیتذکّروا فَوَقَعوا فی خسرانٍ مبین..." (منتخباتی از مکاتیب، ج1، ص201)
حضرت بهآءالله بر این نکته صحّه گذاشتهاند که جمیع انبیاء عهد رسول بعدی را از مؤمنین به خود گرفتهاند. طلعت ابهی در لوحی به جناب فتحعلی اردستانی، فتحاعظم، میفرمایند: "این بسی واضح و مبرهن است که هر ظهور قبلی ناس را به ظهور بعد بشارت فرموده علی قدر مقاماتهم و استعداداتهم؛ بعضی به اشاره و بعضی به تلویحات خفیّه." و در همان لوح مبارک استفسار میفرمایند، "آیا در هیچ موضعی از مواضع کتب الهیّه ذکر شده در حین ظهور بعد در امرش توقّف نمایند؟ قل فأتوا به لا وربّی العلیم الخبیر." (مجموعه اقتدارات، ص78 / مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 18، ص468)
حضرت عبدالبهآء نیز در تبیین "سبع المثانی" میفرمایند، "حقیقت معنی مقصد سرّ احدیّت است و فیض رحمانیت و آن بشارت به ظهور بعد است." (مائدۀ آسمانی، ج2، ص75)
عهد بین مظهر ظهور و مؤمنین در اطاعت از احکام الهی
برای ظهور کمالات در نفوس انسانی، خداوند اوصیاء و انبیاء را مبعوث میفرماید تا آدمی را هدایت نمایند که آنچه در وجود او به ودیعه گذاشته شده به ظهور و بروز برسد. به بیان جمال مبارک، "حق از برای ظهور کنوز مودعۀ در نفوس آمده." (اشراقات، ص141)
جناب دکتر داودی در توضیحی که بر بیان جمال مبارک، "حق جلّ جلاله از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی آمده" (اشراقات، ص132) مینویسند:
"جواهر در جمع جوهر آمده است. جوهر چیست؟ امر پایداری است که زوال نپذیرد؛ حقیقتی است که دیگرگون نشود؛ پایۀ هستی است؛ بنیاد زندگی است. معنی مقابل آن عَرَض. عرض چیست؟ چیزی است که میآید و میگذرد. نمود بی بود است. بر روی جوهر مینشیند؛ جوهر را ناپیدا میسازد و خود به جای آن پدید میآید. مانند غباری بر آیینه است؛ همچون جامهای در تن آدمی است... آیینه را نمیتوان دید جز این که نخست غبار از چهرۀ او بزدایند ... گنج را نمیتوان جُست جز این که نخست خاک از آن برگیرند.
"... وجود انسان را معدنی مینامد که جواهری در آن فرو خفته است. این جواهر چیست؟ او میگوید، «جواهر معانی» و با این سخن هر گونه ابهامی را در معنی جوهر برکنار میدارد... او آمده است تا ما را از این گمراهی باز رهاند؛ بگوید که به دست خود جواهر معانی را در این معدن نهفته است. عرض را به یک سو نهید تا جوهر پدید آید؛ غبار خاک را فرو شویید تا آیینۀ تابناک چهره گشاید... اگر انسان به معدن وجود خود راه جوید ... گوهر تابناک هستی آدمی با خودِ وحدت اصلیۀ نوع انسان به جلوه در میآید." (انسان در آئین بهائی، ج1، ص 86-88).
برای ظهور این جواهر معانی، باید به احکام الهی عامل بود. در گام اوّل کلام حق در کتاب اقدس گویای این عهد است که عرفان الهی بدون اجرای احکام او پذیرفتنی نیست. امّا، این اجرای احکام نه برای حدودات ظاهره، بلکه برای ظهور آن کمالات است. جمال قدم میفرمایند، "این ظهور برای اجرای حدودات ظاهره نیامده... بلکه لأجل ظهورات کمالیّه در انفُس انسانیّه و ارتقآء ارواحهم إلَی المقامات الباقیّه و ما یصدّقه عقولهم ظاهر و مُشرق شده تا آن که کلّ فوق مُلک و ملکوت مشی نمایند." (اقتدارات، ص167)
در واقع این عهد الهی از برای آن است که انسان بتواند به هدف از خلقت خود نائل گردد. زیرا نه از کفرش ضرّی بر مظهر ظهور وارد و نه از ایمانش نفعی برای او حاصل. آنچه که مظهر ظهور میفرماید منفعت عباد در آن است. بنابراین، به حبل اجرای اوامر و خودداری از نواهی باید متمسّک شد تا به کلّ خیر فائز گشت.
حضرت عبدالبهآء در توصیف آن میفرمایند، "از برای اعمال و فضائل انسانی درجات است که فائدۀ آن راجع به شخص انسان است. عمل دیگر ثمرش راجع به عائلۀ انسان یا به قوم و قبیلۀ او. امّا یک عملی است که فائده و ثمرش راجع به عموم اهل عالم است و نتائجش غیرمحدود و اثراتش باقی به بقاء عالم وجود. موفّقیت به این گونه عمل کمال عالم انسانی است و این کمال به تمسّک به تعالیم الهیّه و قوّۀ معنویّه حاصل شود. این است که در ادیان الهیّه قبول عمل انسان به عرفان مشرق امر رحمن منوط است و علم و عرفان به عمل به وصایای ملیک منّان معلّق و مربوط. علم و عمل چون باهم باشد و اطاعت با عرفان توأم گردد، نتیجۀ عالم وجود مشهود شود و سرّ موهبت ربّ ودود در حیّز شهود جلوه نماید." (بدایعالآثار، ج2، ص227)
حضرت ولیّ امرالله عرفان بدون عمل را معرفت حقیقی نمیدانند، "معرفت مظهر ظهور اگر ثمر و نتیجهاش حُسن سلوک و تزکیۀ اخلاق نباشد، از نفوذ و تأثیر محروم و نزد اهل دانش و ارباب بصیرت قابل اعتناء نبوده و نیست. چه که این معرفت معرفت حقیقی نه بلکه صِرف توهّم و تقلید است." (توقیعات مبارک، 1922-1926، ص254)
باید توجّه داشت که چون و چرا در اجرای اوامر ابداً پذیرفته نیست.جمال قدم میفرمایند، "هر یک از انبیاء که از جانب حق آمده، بعد از ثبوت این مقام بر احدی نیست که به لِمَ و بِمَ تکلّم نماید. آنچه بفرماید باید کلّ قبول نمایند و اطاعت کنند. هذا ما حَکَمَ بِهِ الله فی کتبه و زبره و الواحه." (یاران پارسی، ص40)
عهد بین مظهر ظهور و مؤمنین برای ترویج امر الهی
جمال قدم میفرمایند، "شأن نزول شأن حق است و انتشار شأن خلق و إنّه لَناشَرَ أمرَه بِیَدِ النّاشرات مِن ملائکة المقرَّبین." (مائدۀ آسمانی، ج7، ص192)
دربارۀ ترویج امرالله و شرایط آن در آثار مبارکه به وفور بیاناتی مذکور و مشهور. از آنجا که "حق دوست نداشته نفسی محروم مانَد" (لئالیالحکمة، ج1، ص182) جمیع را امر فرموده امر الهی را ترویج نمایند و احدی را معاف نکرده است. جمیع را مأمور فرموده که آنی راحت نجویند و استراحت ننمایند و با بیان "أن یا احبّاءالله لاتستقرّوا علی فراش الرّاحة و إذا عرفتُم بارئکم و سمِعتم ما ورد علیه، قوموا علی النّصر ثمّ انطقوا و لاتصمتوا اقلّ مِن آنٍ" (مجموعه الواح طبع مصر، ص154)، جمیع را امر به نصرت با حکمت و بیان فرمودهاند.
باید توجّه داشت که این فضل الهی است که احبّایش را به نصرت امرالله امر میفرماید. در سورةالقمیص میفرمایند، "قل إنّه لنیحتاج بأحدٍ و إنّ النّصر کُلّه فی قبضته؛ ینصر مَن یشآء بأمرٍ مِن عنده و إنّه لهو العزیز المقتدر الحکیم و إنّه لو یأمُرُ النّاس بالنّصر هذا مِن فضله علیهم لیبلّغهم إلی ما أراد و إنّه لغنیٌّ عن العالمین..." (آثار قلم اعلی، ج4، ص48)
امّا، ترویج امر الهی دارای شرایطی است و اتّصاف به صفات مزبور مقدّم بر ترویج است. عبارت مشهور "اوّلاً فانصَح نفسَک ثمّ ﭐنصَح العباد و هذا ما قدّرناه لعبادنَا المخلصین" (مجموعه الواح طبع مصر، ص199) گویای آن است که اگر نفسی خود عامل نباشد، کلامش در دیگران تأثیر نگذارد. میدانیم که در اصطلاح امری "عدل" عبارت از اقبال به مظهر ظهور ("قل إنّ عدل الّذی تضطرب منه ارکان الظّلم و تنعدم قوائم الشّرک هو الإقرار بهذا الظّهور..." [آثار قلم اعلی، ج4، ص254]) و فحشا عبارت از اعراض از مظهر ظهور ("خافوا عن الله و لاتفعلوا البغی و الفحشاء فی ذواتکم و هما الاعراض من جمالی و الوقوف علی امری" [مائده آسمانی، ج4، ص173]) است و اقبال به مظهر ظهور بدون اطاعت از اوامر او پذیرفتنی نیست. حال، اگر نفسی دیگران را به اقبال به مظهر ظهور امر کند و خود عملاً معرض باشد، نسبتش مقطوع میگردد. جمال قدم میفرمایند، "أیقِن بأنّ الّذی یأمُرُ النّاسَ بالعدلِ و یرتکبُ الفحشاء فی نفسه، إنّه لیس منّی ولو کان علی اسمی." (کلمات مکنونه عربی، فقره 28)
بنابراین، قدم اوّل اتّصاف به صفات الهی است و سپس وارد شدن در میدان نشر نفحاتالله و ابلاغ کلمةالله. در سورةالدّم خطاب به جناب نبیل زرندی شرایط تبلیغ بیان میفرمایند:
"اوّلاً فاخرق حجبات الموهوم عن وجه قلبک بسلطانى العزيز المقتدر المعلوم ثمّ ادخل مصر الرّحمن باسمى العزيز السّبحان و لا تلتفت الی ما کان و ما يکون و لو تشهد بانّ الشّيطان جلس علی بابه و يمنعک عن الدّخول فاغمض عيناک عنه ثمّ استعذ بجمالی المبارک المهيمن المحبوب. و ايّاک ان لا تجلس مع الّذين تجد آثار غلّهم کأثر الحرارة فى الصّيف او کأثر البرودة فى السّموم و انّک فرّ عنهم و عن مثلائهم و لا تنظر اليهم و بما عندهم بل الی امرى الّذى يکون خيراً عن کلّ شيئ لو انتم تشعرون. و ان تريد ان تمرّ علی البلاد فاستشرق عليها بانوار ربّک ثمّ تفکّر فيما ترى من صنع ربّک لتکون من الّذينهم يتفکّرون. و کن متخلّقاً باخلاقى بحيث لو يبسط عليک احد ايادى الظّلم انت لا تلتفت اليه و لا تتعرّض به دع حکمه الی ربّک القادر العزيز القيّوم. کن فى کلّ الاحوال مظلوماً تاللّه هذا من سجيّتى و لا يعرفها الّا المخلصون. ثمّ اعلم بانّ تأوّه المظلوم حين اصطباره لاعزّ عند اللّه عن کلّ عمل لو انتم تعلمون. ان اصبر فيما يرد عليک فتوکّل فى کلّ الامور علی اللّه ربّک و انّه يکفيک عن ضرّ ما خلق و يخلق و يحفظک فى کنف امره و حصن ولايته و انّه ما من الهٍ الّا هو له الخلق و الامر و کلّ به يستنصرون. و ان يغتبک نفسٌ انت لا تفعل به کما فعل لئلّا تکون مثله ثمّ اعرض عنه و توجّه الی خباء القدس فى هذا السّرادق المقدّس المرفوع. کن بين النّاس کتلال المسک لتفوح منک روائح القدس بينهم لعلّ تجذبهم الی فناء قدس محبوب. ان وجدت معيناً لنفسک من احبّاء اللّه فاستأنس به فى کلّ عشىّ و اشراق و فى کلّ سنين و شهور. فاقتد فى کلّ الامور باللّه ناصرک ثمّ امش بين العباد بوقاره و سکينته ثمّ بلّغهم امر مولاک علی قدر الّذى يقدرون ان يسمعون."
(مضمون کلّی بیان مبارک این است که در قدم اوّل حجبات موهوم را از وجه قلبت بردار؛ سپس در مدینه رحمن وارد شو و به هیچ چیز توجّه ننما و اگر شیطان را دیدی که دم در نشسته و تو را از ورود منع میکند چشم از او برگیر؛ سپس به جمالم پناه بر. مبادا با کسانی نشست و برخاست کنی که آثار کینه در آنها وجود داشته باشد؛ از آنها و امثال آنها فرار کن. به آنها ابداً منگر بلکه به امر من ناظر باشد. اگر بر شهرها گذر کنی به نور الهی اشراق نما. پس در صنع پروردگار اندیشه نما؛ به اخلاق من متخلّق شو؛ اگر کسی به تو ظلم کرد اعتنا نکن و اعتراض منما؛ حکم او را به خدا واگذار و همیشه مظلوم باش. هر آنچه بر تو وارد شود صبر کن و توکّل به حق نما. اگر کسی غیبت تو را کرد مبادا تو غیبت او را کنی که مثل او میشوی؛ پس از او روی بگردان و به سراپردههای قدس توجّه نما؛ اگر از احبّاء کسی به یاری تو برخاست با او مؤانس شو. در جمیع امور به خداوند اقتدا کن؛ به وقار و سکون بین بندگان قدم بردار؛ بعد امر مولایت را به آنها به اندازۀ درکشان ابلاغ کن.)
عهد بین مظهر ظهور و مؤمنین برای جانشین و وصیّ او
در ظهورات سالفه چنین عهدی بین مظهر ظهور و مؤمنین بسته شده است. ولی صراحت زیادی ندارد. حضرت عبدالبهآء در موارد عدیده به مقایسۀ این عهد در این ظهور و ظهورات سالفه پرداختهاند. در بیانی چنین مذکور: "الیوم اکثر ناس از قوّت عهد و میثاق الهی غافل و ذاهلند با وجود آن که در هیچ عهد و عصری اخذ عهدی واقع نگشت. اولیالفرقان میگفتند که حضرت رسول روحالعالمین له الفدا در غدیر خم فرمودند، «من کنت مولاه فهذا علیٌّ مولاه» و نصارا میگفتند که حضرت روح، روحالوجود له الفدا، فرمودهاند مخاطباً لشمعون که معروف به پطرس است، "أنت الصّخرة و علی هذه الصّخرة ابنی کنیستی.» حال در این کور اعظم، به نصّ صریح و بیان واضح و لائح، من دون تفسیر و تأویل در کتاب اقدس که ناسخ جمیع کتب و احکامش، ناسخ احکام جمیع الواح که مطابق نباشد، به بیان شافی کافی بیان شده و در کتاب عهد و میثاق الهی به اثر قلم اعلی اخذ عهد از مَن فیالوجود گرفته شده و کتاب عهد نامیده شده و درجمیع الواح و مناجات تشبّث به عهد و میثاق الهی را اعظم وسیلۀ موهبت شمرده تا کلّ به عظمت عهد و پیمان الهی پی برند." (منتخباتی از مکاتیب، ج4، ص178)
امّا، دلیل وجود وصیّ و جانشین لزوم تبیین آیات و رفع مبهمات است. شکّی نیست که طبق آیۀ قرآن "مایعلم تأویلَه إلّا الله و الرّاسخون فی العلم." (آل عمران، آیۀ 7). در این مورد که حضرات ائمّۀ اطهار راسخون فیالعلم و در نتیجه مبیّن آیات الهی هستند، روایات متعدّده وجود دارد.1
حضرت عبدالبهآء در لوح هزاربیتی توضیح میفرمایند، "میگویند آیاتالله میزان است. که میگوید نیست؟ لکن از برای این آیات مبیّن منصوص مخصوص تعیین شده؛ نه آن که هر مغلّ مبغضی و یا جاهل طالب عوضی دخل و تصرّف در آیاتالله نماید و به هوای خود معنی نماید. لایعلم تأویله إلّا الله و الرّاسخون فیالعلم." (منتخباتی از مکاتیب، ج4، ص296)
حضرت بهآءالله در کتاب اقدس صریحاً امر فرمودهاند که هر آنچه از مفاد کتاب برای احبّاء مبهم است از مبیّن آیات سؤال کنند: "یا أهلَ الإنشاء إذا طارتِ الورقاء عن اَیکِ الثّناء و قصدَتِ المقصدَ الأقصَی الأخفی، اِرجعوا ما لاعرفتموه منَ الکتاب إلَی الفرع المنشعب من هذا الاصل القدیم." (بند 174)
حضرت عبدالبهآء در توضیح آن میفرمایند، "خطاب به جمیع خلق میفرماید چون حمامۀ قدس از حدیقۀ ثناء پرواز کند و قصد مقصد اقصی و پنهان نماید، یعنی چون جمال مبارک از عالم ظهور توجّه به عالم غیب نماید، هرچه را از کتاب نمیفهمید راجع کنید به فرع منشعب از اصل قدیم. یعنی آنچه که او بیان میفرماید او حقیقت واقعه است و در کتاب عهد به صریح عبارت میفرماید که مقصود از این فرع منشعب غصن اعظم است و جمیع اغصان و افنان و منتسبین و احبّاء را امر به توجّه میفرماید. حال یا باید گفت جمال مبارک خطا فرمودند، یا باید اطاعت کرد." (منتخباتی از مکاتیب، ج1، ص208)
البتّه وقتی مظهر ظهور جانشینی را به عنوان مبیّن آیات منصوب میفرماید او را مصون از خطا و ملهم به الهامات الهی میسازد تا بتواند راهنمای بندگان شود. بدین لحاظ قلم حضرت عبدالبهآء از عصمت موهوبی برخوردار بود. مرکز میثاق میفرمایند، "در مراتب عرفان و بیان آنچه از این قلم صادر بیان کن. چه که هر کس به آن مأمور، تا کلّ در ظلّ کلمۀ واحده جمع گردند. چه که مرجع کلّ الیوم منصوص است." (مکاتیب، ج6، ص34). و دربارۀ ملهم بودن قلم مبارک میفرمایند، "اگر چنانچه در مسئلهای از مسائل الهیّه شکّ و شبههای واقع، از این اسیر زندان فحص و استفسار نمایید." (مکاتیب 6، ص198).
هیکل مبارک بر لزوم اطاعت از مرکز میثاق تأکید دارند، "جمال مبارک به قلم اعلی عهد وثیقی و میثاق عظیمی تأسیس نمود و به موجب عهد و میثاق باید کلّ اطاعت و انقیاد نمایند؛ مفرّی از برای نفسی باقی نگذاشتند و به شرطی مشروط نفرمودند. لهذا، در هر امر مهمّی که تعلّق به عموم دارد، باید احبّای الهی استیذان نمایند و اجازه طلبند و آنچه از قلم میثاق صادر، مُجریٰ دارند." (مکاتیب 8، ص235)
عهد بین جانشین مظهر ظهور برای اطاعت از جانشینان بعدی
در طول تاریخ فقط در دور اسلام مشاهده شده است که حضرات ائمّه، امام بعدی را به عنوان مبیّن آیات تعیین کرده و مؤمنان را مأمور به اطاعت و تقاضای تبیین آیات از آنها نمودهاند. امّا در امر بهائی این موضوع صراحت تامّ یافت و حضرت عبدالبهآء در الواح مبارکۀ وصایا بالصّراحه دو مقام تبیین و تشریع را مشخّص و شرایط آن را معیّن فرمودند.
نگاهی به الواح مبارکۀ وصایا کاملاً مشخّص میسازد که حضرت شوقی افندی به مقام ولایت امر منصوب و از عصمت موهوبی برخوردار گشتند و اطاعت از ایشان بر جمیع فرض و واجب شد. در خصوص بیتالعدل اعظم نیز به صریح بیان مصونیت از خطا و مصدر کلّ خیر بودن آن مقام را مشخّص، نحوۀ انتخاب اعضاء را معیّن و همه را مأمور به اطاعت از مقام مزبور فرمودند.
این عبارت الواح وصایا به وضوح لزوم اطاعت از دو مقام مزبور را مشخّص میکند: "مَن خالفه و خالفهم فقد خالفالله و من عصاهم فقد عصیالله و مَن عارضه فقد عارضالله و من نازعهم فقد نازعالله و مَن جادله فقد جادلالله و من جحده فقد جحدالله و من أنکره فقد أنکرالله و منِ ﭐنحازَ وَ ﭐفترق و ﭐعتزل عنه فقد اعتزل و اجتنب و ابتعد عن الله. علیه غضبالله؛ علیه قهرالله؛ و علیه نقمةالله." (ایّام تسعه، ص467)