خطابات در اروپا و امريکا جلد دوم

حضرت عبدالبهاء
نسخه اصل فارسی

خطابات در اروپا و امريکا

قسمت دوم

خطابات حضرت عبدالبهاء در سفر امريکا و کانادا

مقدّمهء ناشر

جلد اول اين کتاب مشتمل بر خطابات حضرت عبدالبهاء

در سفر اول به اروپا در مصر بطبع رسيده است.

اينک لجنهء ملّی نشر آثار امری خطابات سفر امريکا را که از مأخذ

مختلف مانند مجموعهء خطابات طبع طهران و شماره های

مجلهء نجم باختر و مجموعه ها عکسی و ژلاتين جمع و تدوين

نموده است بعنوان جلد دوم خطابات حضرت عبدالبهاء در

معرض استفادهء احبّاء عزيز می گذارد. چون در نظر است که جلد

سوم خطابات نيز که مشتمل بر بيانات مبارکه در سفر دوم به اروپا

و قطر مصر و اراضی مقدّسه خواهد بود عنقريب تدوين و تکثير

شود از خوانندگان گرامی خواستار است که اگر نسخه ها با مجموعه هائی

از خطابات مبارکه در اختيار داشته باشند يا در ضمن مطالعهء اين مجلّد

به نکات و ملاحظاتی که رعايت آنها موجب تصحيح و تنقيح اين نسخه تواند

بود توجّه يابند به اين لجنه يا به مؤسّسهء ملّی مطبوعات امری ارسال فرمايند

تا در تکثير جلد سوم و تجديد انتشار اين جلد مورد استفاده قرار گيرد.

لجنهء ملّی نشر آثار امری

ص ١

خطابه در کشتی ( سدريک ) (١) وايت استارلاين کمپانی (٢)

در سفر امريکا ( نزديک ناپل ) ٢٧ مارچ ١٩١٢ ٨ربيع الثّانی ١٣٣٠ هـ. ق. ( 3)

حمد خدا را که در اين محفل اجناس مختلفه جمعند. در اينجا

ما اهل شرقيم و شما اهل غرب. همين الفت و اجتماع نمونه است

که الفت شرق و غرب ممکن است زيرا اوّل تجلّی محبت است. شکر

خدا را که اسباب محبت و الفت برای ما فراهم آمده است. چون برکائنات

نظر نمائيم می بينيم هر کائنی دارای کمالات است. جماد دارای کمالاتی

است نبات دارای کمالاتی است امّا عالم نبات کمالات جمادی را دارد

و فضلأ عن ذلک دارای کمالات نباتی است. و همچنين حيوان کمالات

نباتی را دارد و فضلاً علی ذلک کمالات حيوانی داراست. تا انسان که

اشرف جميع مخلوقات است و جامع جميع کمالات مشترکه و کمال

خصوصی انسانی. و چون نظر بتاريخ بشر کنيم از بدايت الی الآن عالم

---------------------------------------------------------

(1) - S. S. Cedric (٢) White Star Line – (٣) - شرح در بدايع الآثار ج ١ ص ١٤

ص ٢

انسانی رو بتکميل است. هر چند کمالاتش نا محدود است امّا تا بحال

بترقّی تامّ و درجهء بلوغ نرسيده و در قرون اولی و قرون وسطی و

قرون اخيره هميشه جنگ و جدال يا در ميان دو دولت و يا در ميان

دو ملّت و يا در ميان دو دين و مذهب بوده هزاران خانمان در هر

وقتی ويران شده صد هزاران پسران بی پدر گشته صد هزار مادران

بی پسر شدند. لهذا عالم انسانی هنوز بکمال نرسيده چه که اين

درندگی سزاوار عالم حيوانی است نه عالم انسانی. آنچه شايستهء انسان

است محبّت است حرب و جدال سزاوار حيوانات درنده است و

حيوانات درنده برای قوت ضروری بقدر لزوم ميدرند امّا انسان

برای قوت ضروری نيست بلکه بجهت شهرت و اظهار قدرت و ظهور

سطوت و صولت است. انسان آلت درندگی ندارد يعنی چنگال و دندان

کج مانند گرگ و سگ ندارد بلکه آلات دانه خوری و ميوه خوری

دارد با وجود اين درنده و خونخوار است. و همچنين حيوانات جنس

خود را نميدرد بلکه حيواناتی ميدرند که طعمهء آنها است. شير

بچه خود را نميدرد امّا بسياری از پادشاهان حتی فرزندان خود را

کشتند پس انسان غافل ظالم از حيوان درنده تر است. لهذا جميع

انبيا برای تربيت محبت آمدند و دين الهی اساس الفت و محبت بود.

امّا هزار افسوس که آنچه سبب الفت و محبت بود علّت عداوت

ص ٣

نمودند و هر وقت حربی واقع شد يا حرب جنسی بود يا حرب دينی

يا حرب سياسی و يا حرب وطنی. با آنکه نوع انسان همه يک جنسند

جميع سلاله آدمند و جميع اهل يک وطنند چرا مختلف باشند چرا

حرب نمايند؟ خدا جميع را يک جنس خلق نمود و عالم ارض را يک کره

آفريده و کل را يک سلاله خلق کرده آيا سزاوار است ممالک يکديگر را

خراب کنند و نفوس يکديگر را هلاک نمايند. ملاحظه کنيد يک مادر

بيچاره چقدر خون دل ميخورد و بيست سال زحمت ميکشد شبها نخوابد

روز ها آرام نگيرد تا فرزند نازنينی بزرگ شود يک دفعه آن نو جوان

برازنده را مقابل توپ ميبرند و بکشتن ميدهند و ابداً نتيجه ندارد.

ملاحظه نمائيد يک وقت آلمان بر فرانسه غلبه نمود چه خونها ريخته

شد تا بعد فرانسه غلبه کرد باز آلمان غالب شد در هر دفعه چقدر

اتلاف نفوس شد بدون نتيجه و عاقبت جميع اينها فانی شود. دولت يونان

در سالف زمان ممالک کثير فتح کرد عاقبت چه شد رومان جميع اروپ را

تسخير کرد عاقبت چه شد فتوحات کرد چهار مليون نفوس تباه

نمود چه نتيجه داد عاقبت خود مغلوب گشت. قسم به عزّت الهيّه

اينگونه درندگی سزاوار عالم حيوانی نيز نيست تا چه رسد بانسان.

خداوند مهربان کل را خلق کرده و جميع را رزق ميدهد و بجميع

مهربان است پس بايد متابعت سياست الهيّه نمود زيرا بشر هر قدر

ص ٤

کوشش نمايد نميتواند سياستی بهتر از سياست الهيّه تأسيس نمايد.

خدا با جميع صلح است ما چرا در جنگ باشيم او بهمه مهربان است

ما چرا نا مهربان باشيم؟ باری آن قرون ماضيه قرون جهل بود الحمد

للّه اين قرن قرن علم است قرن اخلاق است قرن تمدّن است قرن

اکتشاف حقائق اشياء است عقول ترقّی نموده دائرهء افکار اتّساع

يافته. سزاوار عالم انسانی در اين قرن نورانی وحدت عالم انسانی است

تا جميع فرق يک فرقه شوند و اين تعصّبات دينی و تعصّبات جنسی

و تعصّبات وطنی و تعصّبات سياسی را ترک نمايند. حضرت مسيح

جان خود را برای اين مقصد عزيز نثار فرمود و بعمل تعليم داد که

شما نيز چنان نمائيد. حضرت موسی چهل سال کوشيد حضرت ابراهيم

برای اين مقصد کوشش فرمود تا روز بروز در الفت و محبت کوشيم

زيرا راحت انسانی در محبت و الفت است نورانيّت عالم در محبت و الفت

است. در وقتی که در ايران از فرق و ملل مختلفه فرس بود ترک بود عرب

بود مجوس و يهود و نصاری و مسلمان بود طوائف و اديان مختلفه

در نهايت ضدّيت بودند يکديگر را نجس ميدانستند ممکن نبود بر سر

يک سفره جمع شوند در همچو وقتی حضرت بهاء اللّه مانند آفتاب از

شرق ظاهر شد علم وحدت عالم انسانی بلند فرمود چنان اقوام مختلفه را

الفت داد که اگر شخصی در مجامع آنها وارد شود نميداند کدام مسيحی

ص ٥

کدام مسلمان کدام يهودی کدام زردشتی است.

اوّل تعليم او وحدت عالم انسانی است فرمود همه بندگان يک

خداوندند و در ظلّ يک مربّی حقيقی. خداوند خلعت انسانيت را

بدوش کل داده نهايت اين است يکی جاهل است بايد او را دلالت

نمود طفل است بايد تربيت کرد مريض است بايد معالجه نمود. آيا

سزاوار است مريض را بی اعتنائی کنيم و طفل را نا مهربانی نمائيم؟

ثانی تعليم بهاء اللّه تحرّی حقيقت است که اگر ملل و اديان

تحرّی حقيقت نمايند متّحد شوند. حضرت موسی ترويج حقيقت کرد

و همچنين حضرت مسيح و حضرت ابراهيم و حضرت رسول و حضرت

باب و حضرت بهاء اللّه کل تأسيس و ترويج حقيقت نمودند.

ثالث تعليم حضرت بهاء اللّه اينکه دين بايد سبب الفت و

محبّت باشد اگر سبب اختلاف شود عدم آن بهتر است.

رابع تعليم حضرت بهاء اللّه اين که دين و علم توأم است.

دين اگر مخالف علم باشد جهل است پس بايد جميع مسائل دينيه را

مطابق علم نمود زيرا مخالف علم جهل است پس حکمت و عقل سليم

مطابق و ممدّ دين است نه مخالف.

خامس تعليم حضرت بهاء اللّه آنکه تعصب دينی وتعصب

سياسی و تعصب جنسی و تعصب وطنی هادم بنيان انسانی است.

ص ٦

با وجود اين تعصّبات ممکن نيست عالم انسانی ترقّی نمايد.

سادس تعليم حضرت بهاء اللّه مساوات حقوق رجال و نساء

است بايد تساوی حقوق حاصل نمايند تا نساء در جميع کمالات مساوی با

رجال گردند.

سابع تعليم حضرت بهاء اللّه تساوی حقوق نفوس و تعديل

معيشت است. بايد جميع بشر از سعادت و آسايش نصيب برند اگر

شخص غنی در قصر عالی است فقير هم آشيانهء حقير داشته باشد اگر

غنی در نهايت ثروت است فقير هم دارای قوت ضروری باشد. امّا

تفاوت درجات را بايد حفظ نمود زيرا نميشود جميع يکسان باشند.

ثامن تعليم حضرت بهاء اللّه آنکه عالم انسانی هر قدر ترقّی

طبيعی نمايد باز محتاج نفثات روح القدس است. قُدما خيلی کوشيدند

که بقوّهء عقل اسباب تربيت نفوس فراهم نمايند امّا فلاسفه هر چند

تربيت خود و نفوس قليله نمودند لکن تربيت عمومی نتوانستند.

هر قوتی از تربيت فوق العاده عمومی عاجز است مگر قوّهء روح القدس.

مثلاً حضرت مسيح بقوّه روح القدس تربيت عمومی نمود و ملل

مختلفه را الفت داد تا امّت کلدان و اجيپسيان و رومان و يونان و

آشوريان امم مختلفه بقوّهء روح القدس الفت يافتند. پس عالم

انسانی محتاج اين قوّه الهی است تا از جهت علم و عقل و هم از جهت

ص ٧

روحانيت ترقّی نمايند. دانش و سياست طبيعی در اکثر موارد سبب تفرقه

و اختلاف است چنانچه بر حسب رأی بعضی از سياسيون فلاسفهء

يونان در ميان ايرانيان اختلاف انداختند تا قوت نگيرند و اين سبب

شد که چندين سال ايرانيان متفرق بودند امّا روح القدس سبب

اتحاد و اتفاق شد. پس ما بايد بکوشيم تا جميع اقاليم اقليم واحد شود.

عالم انسانی مانند يک گله است و شبان آنها خداوند. مادام شبان

بکل مهربان است چرا اغنام با يکديگر در نزاع باشند؟ نبايد نصايح

چنين شبان مهربانی را فراموش نمود او برای ما الفت خواسته،

ما چرا تفرقه خواهيم؟ انبيا و اوليا را فرستاد تا همه متفق شويم، چرا

اختلاف نمائيم؟ الحمد للّه امشب در چنين انجمن محترمی جمعيم

اميد است جميع سبب نورانيّت عالم انسانی شويم و از قلّت عدّه

انديشه ننمائيم چه بسيار واقع شد که معدودی قليل بر امور

مهمّه قيام کردند و موفق شدند. اصحاب حضرت مسيح قليل بودند

چون نيت خير داشتند بر عالمی غالب شدند. حال هم هر چند ما ها

در اينجا قليل هستيم لکن اميدواريم که سبب شويم جنگ و جدال

بر افتد حتی جان و مال را برای اين مقصد عزيز نثار کنيم تا صلح عمومی

تحقق يابد زيرا هر امر عمومی الهی است و غير محدود و هر امر خصوصی

بشری و محدود امور خصوصی را فدای امر عمومی نمائيم. من اين

ص ٨

سفر را برای الفت شرق و غرب مينمايم اميدوارم شما هم مدد نمائيد.

شش هزار سال است اوقات را بجنگ و جدال گذرانديم نتايج آنرا

ديديم حال چند وقت در محبت و الفت همّت صرف نمائيم اگر

ديديم ضرر دارد بر گرديم شبهه ئی نيست که نورانيّت آسمانی غلبه

نمايد زمينی را آسمانی کند ظلمانی را نورانی گرداند. من در حق شما ها

دعا ميکنم که بخدمت عالم انسانی موفق شويد و روزی آيد که ملل

شرق و غرب با يکديگر در کمال الفت و اتحاد باشند.

نطق مبارک در خانهء مستر فيليپ در نيويورک

١١آپريل ١٩١٢ (٢٣ ربيع الثّانی ١٣٣٠هـ. ق.) (١)

هُو اللّه

امروز روز خوبی بود در اين عالم ناسوت سروری برای من نمانده

جز ملاقات احبّا. ديگر در اين عالم هيچ چيز مرا مسرور نمينمايد

----------------------------------------------------------------

(1) – شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 30

ص ٩

چه از جهت جسمانی چه روحانی سرور من بملاقات احبّا و نشر نفحات

اللّه است. لهذا امروز بسيار بسرور گذشت چرا تأييدات ملکوت

ابهی پياپی ميرسد و ملاقات احبّا پی در پی ميشود. امّا کمال سرور من

در اين است که ببينم شما ها بموجب تعاليم بهاء اللّه قيام داريد و عمل

مينمائيد و با قلبی منجذب بمحبّت اللّه و روحی مهتز بنفحات اللّه و

جانی زنده بروح القدس وصايای جمال مبارک را عامليد. اوّل تعليم

حضرت بهاء اللّه محبّت است که بايد بين بشر نهايت محبّت حاصل

شود زيرا محبّت بندگان الهی محبّت اللّه است و خدمت بعالم انسانی

است. لهذا تضرّع بملکوت ابهی کردم که شما مانند ستاره از افق محبت

اللّه بدرخشيد قدر اين ايّام را بدانيد اين قرن قرن جمال مبارک است

اين عصر عصر نورانی است اين دور دوری است که جميع انبيا خبر

دادند ايّام تخم افشانی است ايّام غرس است فيوضات الهی پی در پی

است. هر کسی تخمی بيفشاند شقايق حقايق برويد و آن محبت اللّه است

معرفت اللّه است فيوضات آسمانی است عدل عمومی است صلح

اکبر است و وحدت عالم انسانی است. اگر چنين تخمی را نفسی در اين

عالم بيفشاند در جميع عوالم الهی برکت يابد. اليوم جميع اهل عالم

منهمک در شهواتند مشغول اغراض نفسانيه اند مبتلای بغض و

عداوتند در فکر محو و اضمحلال يکديگرند ميخواهند بکلی يکديگر را

ص ١٠

محو نمايند لکن شما جمعی هستيد که جز محبت بعموم مقصدی نداريد

و غير از خدمت بنوع بشر آرزوئی نخواهيد. پس بايد بجميع قوی بکوشيد

و بموجب تعاليم بهاء اللّه عمل کنيد با جميع بشر بمحبت و يگانگی معامله

کنيد تا اين تخم پاک برويد برکت آسمانی يابد انوار ملکوت بتابد و

فيوضات الهی کامل گردد. قدر اين فيض را بدانيد بجان و دل بکوشيد

تا انوار و آثار بهاء اللّه از اعمال و رفتار و گفتارتان ظاهر شود بقسمی

که کل شهادت دهند که شما بهائی حقيقی هستيد. اگر چنين نمائيد

سعادت ابديّه برای شما است و فيوضات الهيه متواتراً بر شما نازل

تا هر يک شجرهء مبارکه ئی گرديد و اثمار باقيه ببار آريد زيرا اين عصر

جمال مبارک است بهار الهی است موسم گل و ريحان است و هنگام

سبزی و خرمی است قدر آنرا بدانيد. شب و روز سعی نمائيد تا

بين قلوب کمال محبت حاصل شود و در نهايت اتحاد باشيد چه که

هر قدر اتحاد زياد گردد تأييد بيشتر شود. ملاحظه نمائيد من با

اين سنّ و اين ضعف محيط اعظم را طی کردم تا در وجوه شما ها

انوار محبت اللّه مشاهده کنم و روح محبت اللّه در قلوبتان نافذ

بينم و شماها را در نهايت اتحاد يابم زيرا شما گلهای يک گلستانيد

اوراق يک شجريد و انوار يک آفتاب. لهذا نهايت تضرع مينمايم

و از برای شما عزّت ابديه ميخواهم و موهبت سرمدی ميجويم

ص ١١

و در حق شما دعا ميکنم. امروز روزی است که هيچ فراموش نميشود

امروز روزی است که ذکرش بقلم الماس نوشته خواهد شد.

خطابه در خانهء مستر و مسس مارجوری

مورتن نيويورک ١٢ آپريل ١٩١٢

)عصر ) ( ٢٤ ربيع الثّانی ١٣٣٠ هـ. ق.) (1)

ايّام ظهور مظاهر مقدسه بهار الهی است اراضی قلوب را سبز

و خرم نمايد گلهای حقايق بشکفد اشجار وجود انسانی پر ثمر شود

انهار اسرار جاری گردد و چشمه عرفان بجوشد و از باران نيسان

الهی عالم وجود تازه و تجديد گردد. امّا چون مدتی گذرد کم کم حقايق

الهی فراموش شود قلوب پژمرده ماند و نفوس مانند مرده گردند

فيض الهی منقطع شود و اسرار ربّانی در بين نفوس گم شود. لهذا باز

بهار يزدانی جلوه نمايد باران رحمت ببارد نفحات عنايت مرور کند

عالم وجود را زنده گرداند حديقهء عرفان پرشکوفه شود اشجار وجود

اثمار آبدار دهد. باری چون مدتی بود باز نفحات الهی منقطع شد

آن کمالات نمانده روحانيات مغلوب گرديده مادّيات غلبه کرده

-----------------------------------------------------------------

(1) – شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١3

ص ١٢

عالم امکان مانند جسم بی روح گشته اثری از بهار نماند. پس حضرت

بهاء اللّه ظاهر شد بهار الهی تجديد فرمود همان نفحات بوزيدن آمد

همان ابر باريدن گرفت همان فيض احاطه نمود. حال روز بروز

عالم انسانی در ترقّی است و نسيم جديد در هبوب اشجار وجود خرم

است و انهار اسرار جاری است فيض ملکوت محيط است تأييدات

جمال الهی مؤيّد است و نفثات روح القدس جان بخش است.

اميدوارم در اين بهار الهی فيض ابدی جوئيد حيات آسمانی يابيد

در گلشن امکان اشجار بارور گرديد و از نسيم عنايت سبز و خرم مانيد

پر برگ و شکوفه شويد مانند درخت خشک نباشيد که هر قدر

باران بهاری بارد نسيم جان پرور وزد ابداً در آن اثری ظاهر نشود.

پس نهال های جنّت ابهی باشيد و گلهای گلشن الهی گرديد در نهايت

خرمی و طراوت باشيد و بفيض ابدی زنده شويد و حيات پاينده يابيد

دو باره برای شما دعا ميکنم.

ص ١٣

خطابه در منزل مستر منتفرد ميلز (1) - نيويورک

١٣آپريل ١٩١٢ (٢٥ ربيع الثّانی ١٣٣٠) (2)

چند روز است من به نيويورک آمدم پيش از اين به اروپا رفتم

پاريس و لندن را سياحت نمودم پاريس را ديدم مملکتی بسيار مزيّن

است ترقّيات مادّيه بسيار است ولی ترقّيات روحانيّه بکلّی عقب

مانده در بحر طبيعت مستغرقند هر صحبتی ميدارند منتهی به (ناتورل )

ميشود هيچ ذکری از خدا نيست. بسيار تعجب کردم ديدم پروفسور

های دانا همه مستغرق عالم طبيعت اند. در مجمعی که اکثر مادّيون

بودند صحبت داشتم گفتم جای عجب است که دانايان پاريس با اينکه

در علوم مادّی ترقّی کرده اند در روحانيات عقب مانده اند.

با چنين دانائی چگونه راضی شده اند اسير طبيعت باشند و از

عالم الهی غافل مانند؟ بلی عالم ناسوت اسير طبيعت است جميع

کائنات و موجودات در تحت حکم طبيعت اند آفتاب با اين

عظمت دريای باين عظيمی اسير قانون طبيعت اند و ذرّه ئی

--------------------------------------------------------------------------------

(1) - Mr. Montford Mills (2) – شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٣٠ - ٣٥

ص ١٤

تجاوز از آن نواميس طبيعت ننمايند مگر انسان که قانون طبيعت

را ميشکند و بر دريا ميتازد در هوا پرواز مينمايد در قعر دريا سير

مينمايد قوّهء کهربائيّه با اين عظمت را در زجاجی حبس ميکند

صوت آزاد را در آلتی محبوس دارد جميع اين صنايع و علوم که

بقانون طبيعت بايد مستور ماند و اسرار مکنونهء طبيعت است

انسان از حيّز غيب بعالم شهود آرد و حکم بر طبيعت نمايد. زيرا

انسان شعور دارد و طبيعت ندارد انسان قوّهء عاقله و متفکّره دارد

طبيعت ندارد پس انسان اعظم است. امّا اگر بگوئيم انسان جزء

طبيعت است بايد بگوئيم انسان که جزء است شعور و ادراک و عقل دارد

و طبيعت که کلّ است و اصل است محروم از اين کمالات و فضائل

است، چگونه ميشود در جزء کمالاتی باشد که در اصل نيست؟ پس

معلوم شد که در انسان يک قوّهء ماوراء الطّبيعه موجود است

که بآن قوّه فائز است و آن موهبت الهی است. لکن در نيويورک

الحمد للّه احساسات روحانی هست قدری از زير بار طبيعت

بيرون رفته اند اميدوارم در اين مملکت آباد در اين قطعهء

جسيمه انوار فضائل عالم انسانی جلوه کند محبّت اللّه در قلوب

انتشار يابد تا صلح عمومی علم بر افرازد و از اينجا سرايت بجميع عالم نمايد.

(بعد از مجلس عمومی در اطاق عليحده تشريف برده چند نفر از

ص ١٥

قسّيسهای محترم مشرف شدند ) فرمودند: شما ملاحظه ميکنيد

لشکر ظلمت احاطه کرده ديانت روز بروز رو بضعف است و قوای

روحانيّه رو باضمحلال و قوای مادّيه روز بروز غالب اگر چنين

بماند اثری از دين باقی نمی ماند. بايد کاری کرد که قوای روحانيّه

حاصل شود و روحانيت نفوس محفوظ ماند و آن باين ترتيبات

تقليديّه نميشود اين است که مادّيون در جميع جهات هجوم نموده اند

آنقدر هم که اسم دين باقی است محض تقليد است نه اين است که

از روی بصيرت و تحقيق باشد آنچه را که از آباء و اجداد شنيده اند

معتقد شده اند. شما ها بايد فکری بکنيد که قوّهء طبيعيّون بشکند

و آنهائيکه حامی طبيعت اند از ميدان در روند و اين نميشود مگر

بهيجان عظيمی در عالم ديانت. لشکری که ميخواهد ميدان برود

بايد قوّه و سلاحی بدست آرد که مقاومت تواند چنين چيزی

لازم است. (و عرض کردند که شما آن قوّه را داريد؟ ) فرمودند: ما

در شرق اين قوّه را استعمال کرديم جميع را شکست داديم و آن

قوّه معرفت اللّه است و محبت اللّه است تعاليم حضرت بهاءاللّه است.

مثلاً اوّل سلاح مخالفين اين بود که آنچه مخالف علم است جهل است.

ما اعلان نموديم که دين مطابق علم است و يکی است و هر مسئله ئی

از مسائل دينيه که مطابق علم نباشد وهم است اين سلاح آنها

ص ١٦

را شکستيم. زيرا آنها ميخواهند بگويند دين بر خلاف علم و عقل

است پس جهل است اين باب را بر آنها سدّ نموديم. از اين قبيل

بسيار و اعظم از کلّ قوّهء محبّت اللّه است باين قوّه اقاليم قلوب فتح شود ٠

خطابه در کليسای اسنشن(1) نيويورک

١٤آپريل ١٩١٢ (صبح) ٢٦ ربيع الثّانی ١٣٣٠ هـ. ق. . (٢)

هُو اللّه

در اين جمع قسّيس عبارتی از پولس قديس ذکر نمود که شما

نور را از شيشه های رنگين می بينيد روزی خواهد آمد که رو برو

خواهيد ديد. فی الحقيقه نور حقيقت از شيشه های رنگين ديده ميشد

حال اميدواريم تجلّيات الهيّه بواسطه مرآت صافيهء قلب و روح

------------------------------------------------------------------------

(1) - Ascension Church (2) – شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 33

ص ١٧

پاک ديده شود آن نور حقيقت تعليم الهی است تعاليم آسمانی است

اخلاق رحمانی است مدنيت روحانی است. من چون باين بلاد

آمدم ديدم مدنيت جسمانيه در نهايت ترقّی است تجارت در نهايت

درجهء توسيع است صناعت و زراعت و مدنيت مادّيه در منتهی

درجه کمال است و لکن مدنيت روحانيّه تأخير افتاده. حال آنکه

مدنيت جسمانيه بمنزله زجاج است و مدنيت روحانيّه بمنزلهء

سراج اگر اين مدنيت جسمانيه با آن مدنيت روحانيّه توأم شود

آن وقت کامل است. زيرا مدنيت جسمانيه مثل جسم لطيف است

و مدنيت روحانيّه مانند روح اگر در اين جسم لطيف آن روح عظيم

ظهور نمايد آن وقت دارای کمال است. حضرت مسيح آمد که باهل

عالم مدنيت آسمانی تعليم دهد نه مدنيت جسمانيه در جسم امکان

روح الهی دميد و مدنيت نورانی تأسيس کرد. از جملهء اساس مدنيت

الهيّه صلح اکبر است از جملهء اساس مدنيت روحانيّه وحدت عالم

انسانی است از جملهء مدنيت روحانيّه فضائل عالم انسانی است از

جملهء مدنيت الهيّه تحسين اخلاق است. امروز عالم بشر محتاج

وحدت عالم انسانی است محتاج صلح عمومی است و اين اساس

عظيم را يک قوّهء عظيمه لازم تا ترويج يابد. اين واضح است که وحدت

عالم انسانی و صلح عمومی بواسطهء قوّهء مادّيه ترويج نشود

ص ١٨

بواسطه قوّه سياسی تأسيس نگردد چه که فوائد سياسيهء ملل مختلف

است و منافع دول متفاوت و متعارض و بواسطهء قوّهء جنسی و وطنی

نيز ترويج نشود چه که اين قواء بشريّه است و ضعيف و نفس اختلاف

جنس و تباين وطن مانع از اتّحاد و اتّفاق است. معلوم است ترويج اين وحدت

عالم انسانی که جوهر تعليم مظاهر مقدّسه است ممکن نيست مگر بقوّهء روحانيّه

مگر بنفثات روح القدس ساير قوا ضعيف است نميتواند ترويج

نمايد. از برای انسان دو بال لازم است يک بال قوّهء مادّيه و مدنيت

جسمانيه است يک بال قوّهء روحانيّه و مدنيت الهيّه است به يک

بال پرواز ممکن نيست دو بال لازم است. هر قدر مدنيت جسمانيه

ترقّی کند بدون مدنيت روحانيّه بکمال نرسد. جميع انبياء بجهت

اين آمدند که ترويج فيوضات الهيّه نمايند مدنيت روحانيّه

تأسيس کنند اخلاق رحمانی تعليم نمايند. پس ما بايد بجميع قوی

بکوشيم تا قوای روحانيّه غلبه نمايد زيرا قوّهء مادّيه غلبه کرده

عالم بشر غرق مادّيات شده انوار شمس حقيقت بواسطه

شيشه های رنگين ديده ميشود الطاف الهيّه چندان ظهور

و بروز ندارد. در ايران بين احزاب و اديان اختلافات شديده

بوده حضرت بهاء اللّه در ايران تأسيس مدنيت روحانيّه فرمود

مابين امم مختلفه الفت داد وحدت عالم بشر ترويج کرد اعلان

ص ١٩

علم صلح اکبر نمود و در اين خصوص بجميع ملوک نامه های

مخصوص نوشت و در شصت سال پيش برؤسای عالم سياسی

و رؤسای روحانی ابلاغ فرمود لهذا در شرق مدنيت روحانيّه

در ترقّی است و وحدت انسانی و صلح امم به تدريج در ترويج.

اميدوارم که اين تأسيس وحدت عالم انسانی در نهايت قوت

ظاهر شود تا شرق و غرب با يکديگر در نهايت التيام آيند ارتباط

تامّ پيدا کنند قلوب شرق و غرب به يکديگر متّحد و منجذب شود

وحدت حقيقی جلوه نمايد نور هدايت بتابد تجلّيات الهيّه

روز بروز ديده شود تا عالم انسانی آسايش کامل يابد و سعادت

ابديّهء بشر مشهود شود قلوب بشر مانند آينه گردد انوار شمس

حقيقت در او تابيده شود. لهذا خواهش من اين است که شما ها

بکوشيد تا آن نور حقيقت بتابد سعادت ابديّهء عالم انسانی ظاهر

شود من در باره شما دعا می کنم که اين سعادت ابديه را حاصل

کنيد. من چون باين شهر آمدم بسيار مسرور شدم که اهالی فی

الحقيقة استعداد مواهب الهيّه دارند و قابليت مدنيت آسمانی

لهذا دعا ميکنم که بجميع فيوضات رحمانيه فائز شويد. پروردگارا

يزدانا مهربانا اين بندهء تو از اقصی بلاد شرق بغرب شتافت که

شايد از نفحات عناياتت مشامهای اين نفوس معطّر شود نسيم

ص ٢٠

گلشن هدايت بر اين ممالک بوزد نفوس استعداد الطاف تو

يابند قلوب مستبشر به بشارات تو گردند ديده ها مشاهده نور

حقيقت نمايد گوشها از ندای ملکوت بهره و نصيب گيرد.

ای پروردگار دلها را روشن کن ای خدای مهربان قلوب را

رشک گلزار و گلشن فرما ای محبوب بی همتا نفحات عنايت بوزان

انوار احسان تابان کن تا دلها پاک و پاکيزه شود از تأييدات تو بهره

و نصيب گيرد اين جمع راه تو پويند راز تو جويند روی تو بينند خوی

تو گيرند. ای پروردگار الطاف بی پايان ارزان فرما گنج هدايت

رايگان کن تا اين بيچارگان چاره يابند توئی مهربان توئی بخشنده توئی دانا و توانا.

ص ٢١

خطابه در کارنگی هال(1) انجمن افکار جديد(2)

نيويورک ١٤ آپريل ١٩١٢ ( عصر ) ٢٦)ربيع الثّانی ١٣٣٠ هـ.ق.) (3)

من از ممالک بعيده آمدم تا اين مجامع را ببينم. از مشاهدهء

اين مجامع بسيار مسرورم بجهت اين که در هر مجمعی جمعی می بينم

که با هم در نهايت محبت و الفتند. از جمله اين جمع محترم است

که الحمد للّه نفوس در نهايت مهربانی و وداد در فکر ترقّيند. همچنانکه

اين جمع در کمال الفت و وفاقند اميدوارم جميع عالم با هم الفت يابند

افکار اتّحاد و اتّفاق دليل بر فيض الهی است زيرا انوار وحدت

فيّاض در جميع اشياء ظاهر است و بر کلّ می تابد و فيوضات محيط

بر کلّ است. عالم خلق بمثابه ارض است و فيوضات رحمت الهيّه

مانند شمس بر کلّ تجلّی نموده نهايت اين است که مجالی و مرايا

----------------------------------------------------------

(1) - Carnegie Hall (٢) - New Thought Forum

(٣) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 34

ص ٢٢

مختلف است استعدادات متفاوت است امّا نور فيض نور

واحد است و تجلّی تجلّی واحد. جميع کائنات مستفيض از شمس

واحد است کائنی از کائنات نيست که مستفيض نباشد شمس

يکی است امّا استعداد کائنات مختلف است کائنی مثل سنگ

سياه است پرتوی نگيرد کائنی مثل آئينه است و آفتاب در نهايت

ظهور در او جلوه کند. البتّه بايد قلوب را صيقل داد تا استعداد

جلوه حاصل نمايد بايد بکوشيم که استعداد حاصل شود تا

فيوضات الهی در نهايت جلوه ظهور نمايد. و اين استعداد وقتی

حاصل شود که قلوب در نهايت صفا و نفوس در کمال اتّحاد

و يگانگی مشاهده شود آن وقت تجلّی شمس حقيقت نهايت

جلوه و تأثير نمايد و آثار و انوار شمس در کلّ ديده شود. لهذا

نبايد نفسی را محروم ديد نفسی را نبايد حقير شمرد نهايت

اين است که بايد تربيت شوند و صفائی يابند تا نور الهی در نهايت

قوّت ظاهر شود و وحدت عالم انسانی ظهور نمايد. پس هر چه

محبّت بيشتر شمس حقيقت جلوه اش زياد تر زيرا اعظم فيض الهی

محبّت است اين است که تا محبّت حاصل نشود هيچ فيض حصول

نيابد. جميع انبيای الهی کوشيدند که بين نوع انسان محبّت ظاهر

شود حضرت مسيح جميع بلايا تحمّل فرمود و حضرت بهاء اللّه

ص ٢٣

کند و زنجير و پنجاه سال نفی و زندان قبول فرمود تا قلوب معدن

محبّت اللّه گردد. پس ما بايد بجان و دل بکوشيم تا محبّت در بين

کلّ ظاهر شود جميع قلوب شرق و غرب مرتبط گردد جميع نفوس

محبّ يکديگر شوند زيرا جميع از رحمت پروردگار بهره ورند

شمس حقيقت يکی است و آن مرکز انوار است هر چه توجّه بيشتر

شود فيوضات الهيّه زياد تر گردد ٠

شصت سال پيش در زمانی که در شرق اختلاف بسيار بود و ملل

و احزاب ابداً باهم التيام نداشتند مذاهب مختلفه دشمن يکديگر

بودند و هميشه با يکديگر در جنگ و جدال بودند حضرت

بهاء اللّه ظاهر شد در ميان جميع مذاهب الفت انداخت و کلّ

فرق و احزاب را ارتباط بخشيد نزاع و جدال زائل شد و الفت

و محبّت حاصل گرديد عالم ظلمانی نورانی شد بهار جديدی

ظاهر گشت مزارع قلوب سرسبز و خرم گرديد گلهای رنگارنگ

جلوه بخش انظار گشت اشجار پرشکوفه شد و اثمار طيّبه به بار

آورد. حال من اميدوارم که به حُسن اخلاق و رفتار و حسُن نيّت

شما بلکه در ميان شرق و غرب الفت و اتّحادی حاصل شود و اتّحاد

تامّه بميان آيد فيوضات الهی احاطه کند. زيرا عالم آفرينش بمنزلهء

يک شجر است و هر نفسی به مثابه برگ و شکوفه ئی الطاف الهی بی

ص ٢٤

پايان است فيوضات نامتناهی کلّ را احاطه نموده. ما بايد ملاحظهء

آن فيوضات کنيم چنانچه فيوضات او شامل حال جميع است ما نيز

بايد به يکديگر نهايت تعلّق داشته باشيم تا هر جزئی عبارت از

کلّ باشد. ملاحظه نمائيد که از يک دانه شجری ظاهر ميشود و از

هر شجری ثمری هر چند دانه جزء شجر است امّا عبارت از تمام شجر

است. اميدوارم ما ها نيز هر يک عبارت از کلّ شويم و متّحد با جميع

گرديم اين است وحدت عالم انسانی اين است رحمت يزدانی اين

است موهبت الهی اين است سعادت ابدی.

ص ٢٥

بيانات مبارکه در هتل ( رانسونيا ) نيويورک خطاب به ( بی شاب ) کليسا

١٥آپريل ١٩١٢ ( ٢٧ربيع الثّانی ١٣٣٠ )

هُو اللّه

الحمد للّه ترقّيات مادّيه در اين بلاد حاصل است و لکن مدنيت

مادّيه تنها کفايت نکند. زيرا ترقّيات مادّيه قوّهء ديناميت و توپ کروپ

ايجاد نمايد آلات حرب زياد کند خير و شرّ را هر دو ترقّی ميدهد

جميع اين خونريزيها و آلات جنگ و حرب از نتايج مدنيت مادّيه است.

هرگاه اين مدنيت مادّيه به مدنيت الهيّه منضم شود آن وقت

کامل گردد صندوق چوبی سابق مانع از دزدها می شد امّا حالا

صندوقهای آهنی مانع نمی شود. پس از اين مدنيت مادّی چنانچه

خير پيش می آيد شرّ هم پيش می آيد مگر آنکه مدنيت زمينی با مدنيت آسمانی

توأم شود. مدنيت مادّی بمثابه جسم انسان است اگر منضم بروح شود

حيات يابد و الّا جيفه ئيست و متعفّن می شود. (چون بی شاب عرض تشکر کرد فرمودند:)

ص ٢٦

من هم از اين جهت بسيار ممنونم که الحمد للّه کليسای شما آزاد است

مانند سائر کليسا ها تعصب ندارد که من در اروپا ميديدم تعصب

محض بود ولی در کليسای شما من نطق کردم و همه مسرور بودند

چه قدر فرق دارد. لذا من بجان و دل شما ها را دوست دارم و ميخواهم

سوء تفاهمی که ميانهء ملل شرق و غرب است بر طرف شود تا کل

محبّت تامّه به يکديگر پيدا کنيم و مدنيت آسمانی ترويج نمائيم

اميدوارم چنان توفيقی حاصل شود که کلّ متّحد شويم.

(عرض کرد تا حال کسی از شرق با چنين قوّه و مقصد عظيمی به

غرب نيامده لهذا بی نهايت ما ممنون و متشکريم).

نطق مبارک در منزل مستر داج(1)

در مجلس اطفال نيويورک ١٦آپريل ١٩١٢ (٢٨ ربيع الثّانی ١٣٣٠)

به به چه اطفال مبارکی هستند خيلی نورانيند در وجوهشان

انوار محبّت اللّه باهر است در حقّشان دعا ميکنم. بقول حضرت

مسيح اينها اطفال ملکوتند قلوبشان مثل آينه در نهايت

لطافت است هر گاه قلوب بزرگان مثل اينها بشود خوبست

----------------------------------------------------------

(1) - Mr. Dodge

ص ٢٧

چه قدر نورانيند. جميع اطفال قلوبشان نورانی و پاک است

هيچ غلّ و غشّی ندارند مانند نهالهای تر و تازه اند من

در حقشان دعا ميکنم که هريک شجرهء مبارکه شود و ثمرات طيّبه بخشد.

خطابه در منزل مستر و مسس داج _ نيويورک ١٦ آپريل ١٩١٢

)عصر ) ٢٨ ربيع الثّانی ١٣٣٠ (1)

خوب مجلسی است قوای مادّيه نميتواند اين گونه نفوس را

الفت بخشد و باين درجه بسوی محبّت و اتّحاد کشاند. تا بحال مثل اين

انجمن منعقد نشده که نفوس از شرق بيايند و اهل غرب اينگونه

با نهايت محبّت و يگانگی با آنها معامله و ملاقات نمايند اين فقط بيک

قوّه الهيّه حاصل شده است. وقتی که حضرت مسيح ظاهر شد در

ميان شعوب و فرق مختلفه الفت داد در ميان يونان و رومان و سريان

و اجيپسيان التيام داد. زيرا اختلاف و عداوت بين آن اقوام بدرجه ئی

بود که محال بود الفت و التيام حاصل شود لکن حضرت مسيح

بقوّه الهيّه کلّ را متّحد و متّفق فرمود. پس اين الفت و محبّت که

حضرت بهاء اللّه در ميان ما انداخته نميشود مگر بقوّه الهيّه

------------------------------------------------------------

(1) – شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 36

ص ٢٨

عنقريب ملاحظه خواهيد نمود که چگونه شرق و غرب دست در

آغوش شود و علم وحدت عالم انسانی خيمه بر افرازد جميع ملل را

اين قوّه در ظلّ خود جمع نمايد اسم ايرانی و امريکائی نماند نفوس

به اسم انگليزی و جرمنی افتخار نکنند فرنساوی و عربی ناميده نشود

جميع ملّت واحده گردند. چنانکه از هريک سؤال نمائی که تو از چه

ملّتی گويد انسانم و در ظلّ عنايت بهاء اللّه خادم عالم انسانيم

لشکر صلح اکبرم جميع يک ملّت و يک عائله و اهل يک وطن گردند

و اين نزاع و جدال نماند. حضرت بهاء اللّه در نقطه ئی که مرکز تعصّب

بود ظاهر شد و با وجودی که ملل و مذاهب مختلفه در نهايت

بغض و عداوت بودند خون يکديگر را ميريختند چنان اتحاد

و اتفاقی در ميان آنها انداخت که باهم در نهايت التيام و الفتند

نهايت اشتياق و آرزوشان اين است که روزی با شما ها ملاقات

نمايند روبرو شوند ببينند قوّه بهاء اللّه چه کرده. امروز عالم

انسانی عليل است و علاجش اتحاد عالم است حياتش به صلح

اکبر است و سرورش به وحدت عالم انسانی. از فضل و عنايت

الهی اميدوارم که شما بروح جديدی مبعوث شويد به قوّه ئی

قيام نمائيد که آثار وحدت عالم انسانی و صلح اکبر و محبت

الهی از اين شهر بساير بلاد تأثير نمايد بلکه از امريکا بقطعات

ص ٢٩

ديگر سرايت کند. زيرا اين مملکت خيلی استعداد حاصل کرده

اميدوارم چنانچه در مادّيات ترقّيات عظيمه نموده قوّهء

روحانيّه نيز حاصل نمايد فيوضات الهيّه يابد توجّهشان بخدا

باشد همه خادم عالم انسانی گردند و انتشار فضائل انسانيه دهند

تا انوار مدنيت آسمانی از اينجا بجميع جهات بتابد اورشليم الهی نازل

شود فيض ملکوت احاطه نمايد. اميدم چنان است که در اين

ميدان قوّت شديد بنمائيد زيرا خدا معين شما است نفثات روح القدس

مؤيّد شما است و ملائکهء ملکوت حامی شما يقين است اين فيوضات

شما را احاطه خواهد نمود.

ص ٣٠

خطابه در کنگرهء ارتباط شرق و غرب در تالار کتابخانهء ملّی واشنگتن

٢٠ آپريل ١٩١٢ ( ٣ جمادی اوّل ١٣٣٠) (1)

هُو اللّه

امشب من نهايت سرور دارم که در همچو مجمع و محفلی

وارد شدم. من شرقی هستم الحمد للّه در مجلس غرب حاضر شدم

و جمعی می بينم که در روی آنان نور انسانيت در نهايت جلوه و ظهور

است و اين مجلس را دليل بر اين ميگيرم که ممکن است ملّت

شرق و غرب متّحد شوند و ارتباط تامّ بميان ايران و امريکا حاصل

گردد. زيرا برای ترقّيات مادّيه ايران بهتر از ارتباط به امريکائيان

نميشود و هم از برای تجارت و منفعت ملت امريکا مملکتی بهتر

از ايران نه چه که مملکت ايران مواد ثروتش همه در زير خاک

پنهان است. اميدوارم ملّت امريکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر

----------------------------------------------------------------

(1) – شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٤٠

ص ٣١

شود و ارتباط تامّ در ميان ايران و امريکا حاصل گردد خواه از حيث

مدنيت جسمانيه خواه از حيث مدنيت روحانيّه به يکديگر

معاونت نمايند تا آنکه مدنيت مادّيهء امريکا در ايران و مدنيت

روحانيّهء ايران در امريکا نهايت نفوذ و تأثير نمايد. باری کائنات

عموميّهء عالم هر يک منفرداً زندگانی می توانند. هر شجری منفرداً

نشو و نما نمايد بدون اينکه از سائر اشجار مستفيد شود. همچنين

حيوان منفرداً زندگی تواند و لکن انسان ممکن نيست. نوع انسان

محتاج تعاون و تعاضد است محتاج مراوده و اختلاط است

تا کسب سعادت و آسايش کند و راحت و آرايش يابد. مثلاً اگر

ميان دو قريه ارتباط تامّ حاصل شود سبب منفعت کليّه و ترقّی

گردد و همچنين ميان دو شهر چون تعاون و تعاضد حاصل شود

سبب ترقّی و آسايش گردد. پس اگر ميان دو اقليمی ارتباط تامّ و تعاون

و تعاضد کامل حاصل گردد شبهه ئی نيست مزيد ترقّيات و فوائد عظيمه

شود. حال اين محفل نورانی الحمد للّه سبب اتحاد شرق و غرب

است اساس تعاون و تعاضد دو ملت است از اين معلوم می شود

که منافع و فوائد عظيمه حاصل خواهد شد يعنی در ايران مدنيت

مادّيه رواج و شيوع يابد و ابواب تجارت برای امريکا باز خواهد

شد و يقين است سبب ترقّی و منفعت طرفين گردد و اين ارتباط

ص ٣٢

اعظم وسيله حصول محبت بين ملل شرق و غرب شود. حضرت

بهاء اللّه در ايران شصت سال پيش اساس چنين محبتی گذاشت

و اعلان وحدت عالم انسانی فرمود و خطاب به نوع انسانی نمود

که همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار و فرمود که نوع انسان

عبارت از يک عائله است و جميع بشر عبارت از يک جنس. لهذا

اميد چنان است که ملّت ايران و امريکا يک ملّت و يک جنس و

يک طائفه و يک عائله گردند تفاوتی در ميان نماند. حضرت بهاء

اللّه به جهت اتحاد عالم انسانی و ترويج صلح عمومی و اين ارتباط

و اتحاد جميع صدمات را تحمّل فرمود چهل سال در زندان عبدالحميد

بود و اوقات مبارک در اعظم بلايا گذشت. و همچنين من متجاوز

از چهل سال در حبس و زندان بودم تا جمعيت محترمهء اتحاد و

ترقّی سبب آزادی من شدند و نهايت محبّت و مهربانی نمودند و

ممکن شد که من باين ممالک آمدم. اگر جمعيت اتحاد و ترقّی نمی بود

آمدن من باين ممالک ممکن نبود پس برای آن جمعيت دعا کنيد که

روز بروز مؤيّد شوند زيرا سبب حرّيت و آزادی شدند. خلاصه

اين بحر محيط آتلانتيک را من طی کردم و باينجا رسيدم الحمد للّه

محافل را نورانی و نفوس را روحانی می بينم و از اين محافل خيلی

مسرورم و در بارهء شما ها دعا می کنم. خداوندا آمرزگارا اين مجمع را

ص ٣٣

تأييد کن و توفيق بخش تا عالم را بنور اتحاد روشن نمايد شرق و غرب

را به پرتو محبّت و نور اتفاق منوّر کند. ای بخشنده مهربان دلها را

بنفثات روح القدس زنده کن و رويها را مانند شمع بر افروز

تا جهان را نورانی کنند و نفوس را رحمانی نمايند.

توئی بخشنده و توئی دهنده و توئی مهربان.

خطابه در کليسای يونيورساليست (1)

واشنگتن ٢١آپريل ١٩١٢ (٤ جمادی الاوّل ١٣٣٠((2)

هُواللّه

آنچه قسّيس فرمودند دليل بر حُسن اخلاق و خدمت بعالم

انسانی است شايان ستايش است و سزاوار تحسين. زيرا مخالف

تعصّبات طبيعيّه است که شش هزار سال است اين تعصّبات عالم

انسانی را زير و زبر نموده چه قدر محاربات واقع شده چه قدر

---------------------------------------------------------------------------------

(1) - Universalist Church (٢) – شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٤٠ و ٤١

ص ٣٤

منازعات وقوع يافته چه عداوتها که ميان بشر پيدا شده. اين

عصر چون عصر ظهور حقيقت است الحمد للّه افکار متوجّه

حقيقت است و نفوس مستعدّ وحدت عالم انسانی دريای حقيقت

در موج است و سراب تقاليد روز بروز در اضمحلال. اديان

موجوده اساس واحد بوده و آن اساس حقيقت است

و سبب الفت و محبّت بشر و علّت ترقّی نوع انسان است. لکن

بعد از هر يک از مظاهر الهيّه کم کم آن نور حقيقت پنهان شد

ظلمات اوهام و تقليد بميان آمد عالم بشر گرفتار آن ظلمات

گشت روز بروز عداوت شديد شد تا بدرجه ئی رسيد که هر

ملّتی دشمن ملّت ديگر شد بشأنی که اگر موانع سياسی نبود همديگر

را بکلّی معدوم و مضمحل ميکردند. حالا ديگر بس بايد

تحرّی حقيقت کنيم از اين اوهام بگذريم الحمد للّه کلّ بندگان

يک خداونديم جميع در ظلّ عنايت او هستيم مشمول الطاف

اوئيم خدا بجميع مهربان است ما چرا نا مهربان باشيم خدا با جميع

صلح است ما چرا در جنگ باشيم نهايت بعضی نادانند بايد

تعليم نمود اطفالند بايد تربيت کرد عليل و مريض اند بايد

معالجه نمود عليل را نبايد مبغوض شمرد طفل را نبايد بد گفت

بايد در چاره و علاج کوشيد. جميع انبيا بجهت تربيت آمدند

ص ٣٥

تا نفوس غير بالغه را به بلوغ رسانند و الفت و محبت بين جنس

بشر اندازند نه بغض و عدوات. زيرا خدا از برای بندگانش

خير خواسته نه شرّ هرکس برای بندگان او شرّ خواهد مخالف

خداست و بر مسلک الهی نيست بلکه بر مسلک شيطانست چه

که صفت الهی رحمت است و صفت شيطانی صفت نقمت.

هرکس با بندگان مهربان باشد متابعت خدا نموده و هر شخص

با بندگان نا مهربان مخالفت خدا کرده زيرا خدا رحمت محض است

محبّت صرف است و شيطان بغض محض است و عداوت صرف.

پس بدانيد در هر محفلی محبّت است آن محفل محفل رحمن

است و هر جا عداوتست وسوسه شيطان است. انبيای الهی بجهت

آن آمدند که نفوس مظاهر رحمن باشند و در قلوب محبت و وداد

اندازند چه که حيوان اسير طبيعت است و بمقتضای طبيعت حرکت

می نمايد و ملاحظهء خير و شرّ ندارد و امّا انبيا بجهت تعليم خير

آمدند نه شرّ تا نفوس بمقتضای عدل و انصاف حرکت کنند

نه بمقتضای طبيعت. هر امری که موافق عدل و عقل است مجری

دارند و لو مخالف طبيعت باشد و آنچه منافی عقل و انصاف است

متروک شمارند و لو موافق طبيعت باشد. پس انسان بايد متابعت

رحمانيّت الهی کند. امّا نفوس ناقصه تابع طبيعتند هر قسم ميل

ص ٣٦

طبيعت باشد مجری ميدارند اسير جسمانيّاتند از فيوضات روحانيّه

خبر ندارند. زيرا در انسان دو جنبه است جنبه رحمانی و جنبه حيوانی

جنبه رحمانی صلح و صفاست و محبّت و وفا امّا جنبه حيوانی نزاع

و جدال است و حرب و قتال. اگر در انسان جنبه حيوانی غلبه کند

اضلّ از حيوان است اگر جنبه الهی غالب شود ملائکهء يزدان است.

تعاليم انبيا بجهت اين بوده که جنبهء حيوانی مغلوب شود تا نفوسی

که اسير طبيعتند نجات يابند و جنبه آسمانی غلبه نمايد. و آن

جنبه الهی عبارت از فيض روح القدس است عبارت از تولّد ثانی

است هر کس دارای آن جنبه باشد خير خواه عموم است بجميع

خلق مهربانست با هيچ مذهبی عداوت ندارد و از هيچ دينی

تزييف نکند زيرا اساس اديان الهی يکی است. اگر به آن اساس رجوع

نمائيم متّحد شويم امّا اگر بتقاليد رجوع کنيم مختلف شويم. زيرا

تقاليد مختلف است و اساس اديان الهی واحد تقاليد سبب

اختلاف و کلفت است و اساس اديان الهی باعث اتّحاد و الفت.

باری حضرت مسيح می فرمايد وقتی که آن روح حق ميآيد تمام

حق را بجهت شما ميگويد و باز ميفرمايد امور بسياری هست که

حال شما استعداد شنيدن آنها را نداريد امّا چون آن روح

حق آيد از برای شما ها تمام را بيان خواهد کرد. حال قرنی است که

ص ٣٧

آن روح الهی ناطق شد و تمام حق را ظاهر نمود حقيقت دين

مسيح را بيان کرد خلق را از اوهام برهاند نابنياد جهل و عداوت

بر باد شود و اساس محبّت تأسيس يابد. ما بايد بجان و دل بکوشيم

تا اين عداوت و بغضا محو شود و اين جدال و قتال بکلّی زائل

گردد و نصيحت روح القدس اين است که بر قدم مسيح مشی

و سلوک نمائيم انجيل را بخوانيم ببينيم که حضرت مسيح محبّت

محض بود حتّی در بارهء قاتلين بالای صليب دعا فرمود که خدايا از

اينها در گذر زيرا نميدانند نادانند اگر ميدانستند چنين نميکردند.

ببينيد مظاهر الهيّه چه قدر مهربانند که بر صليب طلب مغفرت

قاتلان می فرمايند. پس ما بايد متابعت مظاهر الهيّه کنيم بر مسلک

انبيا مشی و سلوک نمائيم و از ظلمت تقاليد بگذريم. از شما ها

سؤال ميکنم آيا خدا ما را برای محبت آفريد يا برای عداوت؟

يقين است بجهت الفت و محبّت خلق فرموده. پس ما بايد ملتفت

باشيم زيرا نفوسی را منافع شخصيّه و اميدارد که از حق چشم پوشند

آنها غير از مقصد شخصی نخواهند و جز در ظلمت اغراض سير

ننمايند. ملاحظه نمائيد که چون حضرت مسيح ظاهر شد چه قدر

نا ملايمات ديد با وجود اين عاقبت اقوام مختلفه و احزاب متنوّعه

را جمع فرمود اقوام رومانيان و يونانيان و سريانيان و مصريان

ص ٣٨

همه در نهايت عدوات بودند حضرت مسيح به نفثات روح القدس

جميع را متّحد فرمود الفت بين قلوب انداخت اختلاف بر طرف

شد نزاع و جدال از ميان رفت در ظلّ مسيح کلّ در نهايت صلح

زندگانی نمودند. آيا اين که اطاعت مسيح کردند بهتر بود يا اگر

اطاعت شيطان و عداوت و طغيان می نمودند؟ حال اميد است

که ملل و امم شرق و غرب در اين قرن مبارک حضرت بهاء اللّه

بنفثات روح القدس زنده شوند و جميع متّحد گردند کلّ متابعت

اساس اديان الهی کنند و آن حقيقت واحد است اختلاف و تعدّد

قبول ننمايد. وقتی که کلّ تحرّی حقيقت کنند متّحد شوند وحدت

عالم انسانی جلوه نمايد صلح اکبر ظاهر شود. باری در حق شما ها

دعا ميکنم که ای پروردگار اين جمع محض محبّت باين محفل آمدند

و با کمال حبّ و وفاق حاضر شدند. خدايا رويها را منوّر کن

ارواح را به بشارت کبری مستبشر فرما و چشمها را بمشاهده

آيات هُدی روشن کن و گوشها را باستماع ندای احلی ملتذ نما.

پروردگارا خطا کاريم تو مغفرت کن گنه کاريم تو عفو فرما

در پناه خود پناه ده نقصان را بغفران خود کامل کن اين نفوس

را از عالم اوهام برهان و بحقيقت دلالت نما تا تحرّی حقيقت

کنند از عالم ناسوت دور شوند و بعالم ملکوت نزديک گردند

ص ٣٩

از جهان ظلمانی بفضای نورانی در آيند از ظلمات امکان برهان

بانوار لامکان منوّر فرما مظاهر انوار کن و مطالع آثار نما از غير

خود بيزار فرما مطّلع بر اسرار کن. ای پروردگار تو آمرزگاری و دانا

تو بخشنده ئی و توانا و توئی قادر و بينا.

خطابه در هوارد يونيورسيتی(1) ( دارالفنون سياهان )

واشنگتن ٢٣ آپريل ١٩١٢ ( صبح ) 6 جمادی الاوّل 1330) (2)

هُو اللّه

امروز من در نهايت سرورم زيرا می بينم بندگان الهی در اين

مجمع حاضرند سفيد و سياه با هم همنشين اند. در پيش خدا سفيد

و سياه نيست جميع رنگها رنگ واحد است و آن رنگ عبوديت الهی

--------------------------------------------------------------------------

(1) - Howard University (٢) – شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٤٧

ص ٤٠

است بو و رنگ حکمی ندارد قلب حکم دارد اگر قلب پاک است سفيد

يا سياه هيچ لونی ضرر نرساند. خدا نظر بالوان ننمايد نظر بقلوب نمايد

هرکس قلبش پاک تر بهتر هرکس اخلاقش نيکوتر خوشتر هر کس توجّهش

بملکوت ابهی بيشتر پيشتر الوان در عالم وجود هيچ حکمی ندارد. ملاحظه

نمائيد در عالم جماد الوان سبب اختلاف نيست در عالم نبات

الوان گلهای رنگارنگ سبب اختلاف نيست بلکه الوان سبب

زينت گلستان است زيرا لون واحد زينتی ندارد امّا وقتی که گلهای

رنگا رنگ می بينی آن وقت جلوه و زينت دارد. عالم بشر هم نيز نظير

بوستان است و نوع انسان مانند گلهای رنگا رنگ پس رنگهای

مختلف زينت است. همين طور در عالم حيوان الوان است کبوتران

رنگارنگ اند با وجود اين در نهايت الفتند هيچ وقت برنگ يکديگر

نگاه نمی کنند بلکه نگاه بنوع می کنند چه بسيار کبوتران سفيد

با سياه پرواز کنند همين طور سائر طيور و حيوانات مختلف اللّون

ابداً نظر برنگ نمی کنند بلکه بنوع نظر دارند. حال ملاحظه کنيد

در حالتی که حيوان عقل ندارد ادراک ندارد با وجود اين الوان

سبب اختلاف نميشود، چرا انسان که عاقل است اختلاف ميکند؟

ابداً سزاوار نيست علی الخصوص سفيد و سياه از سلالهء يک آدمند

از يک خاندانند در اصل يکی بوده اند يک رنگ بوده اند. حضرت

ص ٤١

آدم يک رنگ داشت حوّا يک رنگ داشت سلاله جميع بشر بآنها

ميرسد پس اصل يکی است اين الوان بعد بمناسبت آب و اقليم

پيدا شده ابداً اهمّيت ندارد. لهذا من امروز بسيار مسرورم

که سفيد و سياه در اين محفل با هم مجتمع شده اند اميدوارم

اين اجتماع و الفت بدرجه ئی برسد که مابين امتياز نماند و با هم

در نهايت الفت و محبّت باشند. ولی ميخواهم مطلبی بگويم تا سياهان

ممنون سفيدان شوند و سفيد ها مهربان بسياهان گردند. شما

اگر بافريقا برويد سياه های افريقا را ببينيد آن وقت ميدانيد

که شما چه قدر ترقّی کرده ايد. الحمد للّه شما مثل سفيدانيد

امتياز چندانی در ميان نيست امّا سياه های افريقا بمنزلهء

خدمه هستند. اوّل اعلان حرّيّتی که برای سياه ها شد از سفيدان

آمريک بود چه محاربه و جانفشانی کردند تا سياه ها را نجات دادند

و بعد سرايت بجاهای ديگر کرد. سياهان آفريک در نهايت اسارت

بودند ولی نجات شما سبب شد که آنها نيز نجات يافتند يعنی

دول اروپا اقتدا به امريکائيها کردند آن بود که اعلان حرّيّت

عمومی شد. بجهت شما سفيدان آمريکا چنين همّتی نمودند اگر

اين همّت نميبود اين حرّيّت عمومی اعلان نميشد. پس شما بايد

بسيار ممنون سفيدان آمريکا باشيد و سفيدان بايد بسيار بشما

ص ٤٢

مهربان گردند تا در مراتب انسانی ترقّی نمائيد و باتّفاق کوشش

نمائيد تا شما نيز ترقّی فوق العاده نمائيد و با هم امتزاج تامّ يابيد.

مختصر اين است شما بايد بسيار اظهار ممنونيت از سفيدان نمائيد

که سبب آزادی شما در آمريکا شدند اگر شما آزاد نمی شديد ساير

سياه ها هم نجات نمی يافتند الحمد للّه حال همه آزادند و بکلّی

در راحت و آسايش. من دعا ميکنم که در حسن اخلاق و اطوار

بدرجه ئی ترقّی کنيد که اسم سياه و سفيد نماند جميع را عنوان

انسان باشد مثل اين که جوق کبوتر را عنوان کبوتر است سياه

و سفيد گفته نميشود و همچنين ساير طيور. من اميدوارم که شما

بچنين درجه ئی رسيد و اين ممکن نيست مگر به محبّت. بايد بکوشيد

تا در ميان شما ها محبّت حاصل شود و اين محبّت حاصل نميشود

مگر اين که شما ممنون سفيدان باشيد و سفيدان مهربان

بشما و در ترقّی شما بکوشند و در عزّت شما سعی نمايند اين سبب

محبّت ميشود بکلّی اختلاف بين سياه و سفيد زائل ميگردد

بلکه اختلاف جنس و اختلاف وطن همه از ميان ميرود. من خيلی

از ملاقات شما مسرورم و خدا را شکر ميکنم که اين محفل شامل

سياه و سفيد است و هر دو با کمال محبّت و الفت مجتمع. اميدوارم

اين نمونهء الفت و محبّت کلّی شود تا عنوانی جز عنوان انسان در

ص ٤٣

ميان نماند اين عنوان کمال عالم انسانی است سبب عزّت

ابدی است سبب سعادت بشری است. لهذا من در بارهء شما

دعا ميکنم که با هم در نهايت الفت و محبّت باشيد و در

راحت يکديگر نهايت سعی و کوشش نمائيد.

خطابه در منزل علی قلی خان نبيل الدّوله

واشنگتن ٢٣ آپريل ١٩١٢ ( عصر ) ٦ جمادی الاوّل ١٣٣٠ (1)

هُو اللّه

الحمد للّه قرون تاريک گذشت قرن نورانی آمد

عقول و نفوس در ترقّی است ادراکات در تزايد است هر کس

تحرّی حقيقت ميکند هر انسانی ميخواهد بآنچه صحيح است و سبب

ترقّی است پی برد. در عالم نسآء هيجان عظيم است نهايت آمال و آرزو

------------------------------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٤٧

ص ٤٤

ترقّی است و خدمت بعالم انسانی شبهه ئی نيست جمعيت نساء در اين

عصر ترقّی می نمايند و ميکوشند تا با رجال همعنان گردند. اين نيّت

بزرگی است اگر جمعيت نسآء ترقّی و اقتدار پيدا نمايند بسياری از

اموری را که حال از عهده بر نمی آيند جاری و مجری خواهند داشت.

امروز اعظم مصائب عالم حرب است عالم انسانی راحت نيست

و حرب دائمی است زيرا جميع دول مستمرّاً در تهيّهء حربند جميع

اموال صرف حرب ميشود اين بيچارهء زارع به کدّ يمين و عرق

جبين شب و روز ميکوشد تا چند دانه بدست آيد و خرمنی اندوخته

گردد ولی چه فايده زيرا حاصلات تجهيز حرب ميشود و خرج

توپ و تفنگ و قورخانه و کشتيهای جنگ ميگردد. و اين حرب

مالی دائمی است ديگر ملاحظهء اتلاف نفوس نمائيد که در ميدان

حرب چگونه پايمال ميشوند. هر چند حرب جانی يعنی اتلاف نفوس

محدود و مخصوص است امّا حرب مالی دائمی است و عمومی و

ضرر آن راجع بعموم بلکه عالم انسانی از آن متضرّر. حال چون

زنان در اين قرن بحرکت آمده اند بايد اين را مدّ نظر داشته باشند

تا امر صلح عمومی ترويج شود وحدت عالم انسانی ظاهر گردد

فضائل بشر جلوه نمايد قلوب ملل بهم ارتباط جويد تعصّب دينی

و مذهبی بر طرف شود تعصّب جنسی زائل گردد تعصّب سياسی

ص ٤٥

نماند و تعصّب وطنی از ميان برخيزد. زيرا جمعيّت بشر يک

عائله اند و جميع اولاد آدم همه فرزندان خدا هستند جميع

ممالک يک کره و يک وطن است و جميع امم بندگان يک خداوند

جميع را خدا خلق کرده جميع را خدا حفظ ميکند روزی ميدهد

ميپروراند الطافش شامل کلّ است و رحمتش بر همه نازل. مادام

او عادل و مهربان است ما چرا ظلم و طغيان نمائيم؟ آيا ما بهتر

ميدانيم و دانا تر از خدا هستيم؟ استغفراللّه خدا عادل و مهربان

است، ما چرا نا مهربان باشيم؟ شما که جمعيت نساء هستيد بکوشيد

تا قلوب ارتباط ديگر حاصل نمايد جميع دست بهم داده در

خير عالم انسانی بکوشيد تا شرف عالم انسانی جلوه نمايد.

ملاحظه کنيد اگر اهل يک خانه با هم الفت نمايند چه قدر

فايده دارد و اگر اهل شهری با يکديگر متّحد و متّفق باشند

چه قدر سبب تعاضد و تعاون است و سبب نتايج کليه و حصول

عزّت و ثروت عموميّه. و همچنين اهل اقليمی اگر اتّحاد نمايند

چه قدر ترقّيات بيشتر و عزّت و سعادتشان زياد تر گردد. و ملّت

امريک چون متّفق شدند چه قدر سبب سعادت و ترقّی و مدنيت

ايشان گرديد. اگر اين اتّحاد و اتّفاق در ميان ولايات متّحده

نبود اين ترقّی و علوم و صنايع و علويّت حاصل نميشد. ديگر

ص ٤٦

از اين ميزان يگيريد که اگر جميع ملل اتّحاد و اتّفاق نمايند

چگونه خواهد شد يقين است اين عالم جنّت ابهی شود کمال

آسايش دست دهد فلاح عظيم حاصل گردد و جميع مذاهب وحدت

و يگانگی و اخوّت يابند شرق و غرب دست در آغوش شود

جنوب و شمال مصافحه و معانقه نمايد علم وحدت عالم انسانی

موج زند خيمهء صلح عمومی بلند گردد آهنگ تحسين و تمجيد

از ملأ اعلی بگوش رسد. لهذا شما که خانمهای محترمه ايد و دانا

و خيرخواه بايد شب و روز بکوشيد تا اين علم وحدت و اتّحاد

در امريکا بلند شود و سرايت به ساير جهات نمايد تا جهان جهان

ديگر شود و کمال ديگر جلوه نمايد.

خطابه در مهمانی ضياء پاشا سفير عثمانی - واشنگتن

٢٥آپريل ١٩١٢(شب) ٨ جمادی الأولی ١٣٣٠(1)

هُو اللّه

امشب شب مبارکی است شايان نهايت سرور و ستايش

-----------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٥٣

ص ٤٧

است بجهاتی چند: اوّلاً الحمد للّه در مملکتی هستيم که در نهايت

معموريّت و آزادی است ثانياً در خانه ئی هستيم که منسوب به

دولت عليّهء عثمانی است ثالثاً مهمان حضرت سفيری هستيم

که در عالم اخلاق مثل شمس مشرق است رابعاً اين مجلس

الفت و اتّحاد شرق و غرب را مجسّم ميکند. زيرا از اهالی شرق

حضرت سفير عثمانی و مخدوم محترمشان حاضرند و قرينه

محترمه شان امريکائی و سفير ايران از اعزّه مشرقيان و

خانم محترمه ايشان نيز امريکائی. اين دليل بر آنست که شرق

و غرب الفت و اتّحاد حاصل نمايد نفوسی که اهل حلّ و عقدند

و فکر وسيع و عقل سليم دارند هيچ شبهه ئی نيست که منتها

آرزوشان محبّت بين بشر است و نهايت آمالشان الفت و يگانگی

بين نوع انسان. هر چند در قرون ماضيه اين حقيقت نمايان

نبود امّا حال که عصر نورانی است و قرن علم و ترقّی عالم انسانی

بعون و عنايت الهی اين مسئله آشکار شد که جمعيّت بشريّه

مرتبطند و جميع از يک عائله و اهل يک وطن و يک کره

عصر وحدت عالم انسانی است و زوال اوهام قرون ماضيه.

هر دانشمندی احساس مينمايد که اين قرن وحدت و اتّحاد است

و تعصّبات وهميّه رو بزوال. لهذا اميدواريم سوء تفاهم

ص ٤٨

بين ملل بکلّی از ميان برخيزد تا بدانند که اسّ اساس رحمانی

وحدت عالم انسانی است و مقصود اصلی مظاهر الهيّه

تربيت عالم بشری. اديان الهی سبب اختلاف نيست و مورث

عداوت و بغضا نه. زيرا اساس جميع اديان حقيقت است

و حقيقت يکی است تعدّد ندارد و اين اختلافات از تقاليد

است چون تقاليد مختلف است لهذا سبب اختلاف و جدال

است اين ظلمات تقاليد آفتاب حقيقت را پنهان نموده.

حال الحمد للّه روز بروز اين ظلمات رو بزوال و تشتيت

است عنقريب بتمامها زائل گردد و شمس حقيقت درخشيده

و تابان علم وحدت عالم انسانی و خيمه صلح عمومی بلند شود

و عالم عالم ديگر گردد. از مرحمت حضرت سفير خيلی ممنونم و

شکر ميکنم که سبب الفت و اجتماع ملل مختلفه در اين محفل وداد

شدند و البتّه اين گونه مجالس شايان شکر و ستايش است.

ص ٤٩

خطابه در کليسای موحّدين ( آل سُلز) (1)

واشنگتن ٢٦ آپريل ١٩١٢ صبح ٩ جمادی الاوّل ١٣٣٠ (2)

دراين جمع محترم ميخواهم ذکری از وحدانيّت الهيّه کنم.

اين واضح است که حقيقت حادثه نميتواند ادراک حقيقت قديمه

نمايد. چون ملاحظه درکائنات ميکنيم می بينيم تفاوت مراتب

مانع از ادراک مقامات است. مثلاً عالم جماد هر چند ترقّی کند

خبری از عالم نبات ندارد عالم نبات هر قدر نشو و نما نمايد از

عالم حيوان خبر نگيرد حيوان هر چه ترقّی کند تصور ادراک سمع

و بصر نتواند زيرا از حوصلهء او خارج است هر چند وجود دارد

ولی از عالم انسانی بی خبر چه که عالم انسانی ما فوق اوست لهذا

هر چه ترقّی کند ادراک حقيقت انسانيّه نتواند تفاوت مراتب

مانع از ادراک است. پس هر رتبه ما دونی رتبه ما فوق را ادراک

------------------------------------------------------------------

(1) - All Souls (2) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٥٤

ص ٥٠

نکند حال آنکه جميع در حيّز خلقند چه جماد و چه نبات و چه

حيوان و چه انسان لکن تفاوت مراتب مانع از ادراک. مثلاً

وجود اين نبات موجود و ما از او مطّلع چرا که ما فوق او هستيم

لکن اين نبات از ما خبر ندارد و هر قدر ترقّی کند ممکن نيست

از سمع و بصر اطّلاعی حاصل نمايد. و مادام در عالم خلق که عالم

حدوث است تفاوت مراتب مانع از ادراک است، پس چگونه

حقيقت انسانيّه که مخلوق و حادث است ميتواند ادراک حقيقت

الهيّه کند؟ اين ممکن نيست چرا که حقيقت الهيّه مقدّس از

ادراک است. از اين گذشته آنچه بتصور آيد محاط است و

حقيقت الهيّه محيط، آيا ممکن است محاط ادراک محيط نمايد؟

اين ممکن نيست که حقيقت انسانيه محيط و حقيقت الهيّه محاط

باشد حال آنکه انسان محاط و حقيقت الهيّه محيط است.

پس آنچه بتصور انسان در آيد آن الوهيّت نيست زيرا

حقيقت الوهيّت بتصور نمی آيد. لهذا رحمت کلّيّهء الهيّه مظاهر

مقدّسه را مبعوث ميفرمايد و تجلّيات نامتناهيه بر آن مظاهر

الهيّه اشراق مينمايد و آنها را واسطهء فيض مينمايد. اين مظاهر

مقدّسه که انبيا هستند مانند مرآتند و حقيقت الوهيّت

مانند آفتاب که در اشدّ اشراق بر آنها می تابد و مرايا استفاضه

ص ٥١

از شمس حقيقت می نمايند لکن آفتاب از علوّ خود نزول

ننموده و در مرايا دخول نکرده. نهايت مرايا در نهايت صفا

و قابليت و استعداد است مرايا از عالم ارض است و حقيقت

الوهيّت از روی تقديس است هر چند حرارت آفتاب ميتابد

و مرايا از آن استفاضه مينمايند و کلّ از او حاکی لکن شمس از

علوّ تقديس خود نزول ننمايد و حلول نکند. و شمس حقيقت

بر مرايای متعدّده اشراق نمايد هرچند مرايا متعدّدند ولی

شمس يکی است فيوضات الهيّه يکی است حقيقت يکی است

نور واحد است که بر مرايا اشراق نمود. حال بعضی عاشق

آفتابند تجلّيات او را در هر آينه می بينند تقيّدی بمرايا

ندارند تقيّد بآفتاب دارند در هر آينه که باشد آفتاب را

می پرستند. امّا آنهائی که آينه را می بينند از مشاهده آفتاب

در آينه ديگر محرومند. مثلاً آنهائی که مرآت موسوی را

ديدند و مؤمن بودند چون آفتاب در مرآت مسيحی اشراق

نمود مقيّد به مرآت موسوی شدند عاشق آفتاب نبودند

انوار حقيقت را در مرآت عيسوی نديدند لهذامحروم ماندند.

و حال آنکه شمس حقيقت در مرآت عيسوی در اشدّ اشراق

بود و انوارش ظاهر تر با وجود اين هنوز يهود متمسّک به مرآت

ص 52

موسويند و محروم از مشاهده آفتاب حقيقت. خلاصه شمس

شمس واحد است و نور نور واحد و بر جميع ممکنات يکسان

اشراق مينمايد و هر کائنی را از او نصيبی. پس بايد انوار را

بپرستيم از هر آينه ئی که باشد تعصّبی نداشته باشيم زيرا تعصّب

مانع حقيقت است چون اشراق واحد است لهذا بايد حقايق

انسانيّه مستفيض از نور واحد گردند و آن اشراق واحد قوّه

جامعه ايست که جميع را جمع نمايد. اين قرن چون قرن انوار است

شمس حقيقت جميع بشر را روشن نموده چشم ها را بينا کرده

گوشها را شنوا نموده نفوس را زنده فرموده ما هم بايد در نهايت

الفت باشيم چه که کلّ مستفيض از يک شمس هستيم و انوار

يک شمس بر کلّ تابيده بلکه اين نزاع شش هزار ساله زائل

شود اين خونريزيها تمام گردد اين تعدّيات بر طرف شود اين

عداوتها از ميان برداشته شود نور محبّت اللّه بتابد کلّ با هم

مرتبط گرديم تا جميع در ظلّ خيمه وحدت عالم انسانی راحت

باشيم و در سايه عَلَم صلح اکبر مأوی جوئيم و بجميع بشر مهربان

شويم. خداوند مهربانا کريما رحيما ما بندگان آستان توئيم

و جميع در ظلّ وحدانيّت تو آفتاب رحمتت بر کلّ مشرق و ابر

عنايتت بر کلّ ميبارد الطاف شامل کلّ است و فضلت رازق

ص ٥٣

کلّ جميع را محافظه فرمائی و کلّ را بنظر مکرمت منظور داری.

ای پروردگار الطاف بی پايان شامل کن نور هدايت بر افروز

چشم ها را روشن کن دلها را سرور ابدی بخش نفوس را روح

تازه ده و حيات ابديّه احسان فرما ابواب عرفان بگشا نور

ايمان تابان نما در ظلّ عنايت کلّ را متّحد کن و جميع را متّفق

فرما تا جميع انوار يک شمس شوند امواج يک دريا گردند اثمار

يک شجره شوند از يک چشمه نوشند از يک نسيم باهتزار آيند

از يک انوار اقتباس نمايند توئی دهنده و بخشنده و توانا.

ص ٥٤

خطابه در منزل مبارک شيکاگو(1) ٣٠ آپريل

1912(13جمادی الاوّل ١٣٣٠) (2)

هُو اللّه

ما بهاء اللّه را اوّل مربّی عالم انسانی ميدانيم. در زمانی که شرق

را ظلمت اختلاف احاطه نموده بود و ملل مشرق زمين در نهايت

عداوت و بغضا بودند و مذاهب با يکديگر در نهايت اجتناب

و يکديگر را نجس ميدانستند و هميشه مشغول جنگ و

جدال در چنان وقتی حضرت بهاء اللّه چون شمس از افق

شرق طالع شد و جميع را بمحبّت و معاشرت دعوت فرمود

و به نصيحت و تربيت آنها پرداخت از هر ملّت و مذهبی

هدايت کرد ملل و مذاهب مختلفه را التيام داد و بنهايت

اتّحاد و اتّفاق رسانيد بدرجه ئی که چون در مجامع آنها

داخل ميشوی نميدانی کدام اسرائيلی است کدام مسلمان

---------------------------------------------------------------

(1) - Chicago (٢) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٦٢

ص ٥٥

است کدام فارسی و کدام مسيحی. پادشاه مستبدّ ايران

با جميع علما بر خلاف قيام نمودند و به نهايت اذيت پرداختند

حضرت بهاءاللّه را حبس کردند تابعين ايشان را کشتند

بدرجه ئی اذيت می نمودند که هر نفسی اطاعت حضرت

بهاء اللّه ميکرد جان و مالش بهدر ميرفت ولی آخر مقاومت

او را نتوانستند و تعاليمش انتشار يافت. لهذا از ايران حضرت

بهاء اللّه را به بغداد و از بغداد به روميلی و از آنجا به سجن عکّا

فرستادند و در سجن عکّا صعود فرمودند. من هم در آن حبس

بودم تا اعلان حرّيت از طرف جمعيّت اتّحاد و ترقّی شد جميع

محبوسين را آزاد کردند و من هم بيرون آمدم. امّا از تعاليم

حضرت بهاءاللّه اوّل تحرّی حقيقت است اساس جميع انبيا

حقيقت است و حقيقت يکی است. حضرت ابراهيم منادی

حقيقت بود حضرت موسی خادم حقيقت بود حضرت مسيح

مؤسّس حقيقت بود حضرت محمّد مروّج حقيقت بود

حضرت اعلی مبشّر حقيقت بود و حضرت بهاءاللّه نور حقيقت.

حقيقت اديان الهی يکيست در حقيقت اختلاف نيست امّا

تقاليد چون مختلف است سبب اختلاف و جدال گشته اگر

تحرّی حقيقت و ترک تقاليد شود جميع ملل متّحد گردند زيرا

ص ٥٦

اختلافی در حقيقت اديان نيست بلکه در تقاليد است. ثانی

تعليم حضرت بهاءاللّه وحدت عالم انسانيست که فرمود جميع

بندگان خداوندند کلّ را او خلق کرده رزق ميدهد می پروراند

جميع در بحر رحمت او مستغرق اند و خدا بهمه مهربان، ما چرا

به يکديگر نا مهربان باشيم؟ ما بايد اطاعت سياست الهی نمائيم،

آيا ما از سياست الهی سياستی بهتر ميدانيم؟ ثالث فرمود

دين با علم توأم است زيرا دين و علم هر دو حقيقت است اگر

دين مخالف حقيقت باشد وهم است و هر مسئله دينی که

مخالف علم صحيح و عقل کامل باشد شايان اعتمادنه. پس

تقاليد و رسوماتی که منافی علم و ترقّی است بايد زائل نمود.

رابع دين بايد سبب اتّحاد باشد قلوب را بيکديگر ارتباط دهد

حضرت مسيح و انبيای الهی بجهت الفت و اتّحاد آمدند پس اگر

دين سبب اختلاف شود نبودن آن مرجّح است. خامس تعصّب

دينی تعصّب جنسی و تعصّب وطنی و تعصّب سياسی سبب جدال است

و هادم بنيان انسانی بايد جميع اين تعصّبات را ترک نمود. سادس

صلح اکبر است عالم بشر بايد در صلح اکبر باشد تا نور اين صلح

بر دول و ملل عالم نتابد عالم انسانی آسايش نيابد. سابع

مساوات حقوق رجال و نساء است بايد نساء تربيت و تعليم يابند

ص ٥٧

تا ترقّی کنند و بدرجه رجال رسند از اين قبيل تعاليم بسيار.

خطابه در هتل منزل مبارک شيکاگو ٥ می ١٩١٢

)صبح )( ١٨ جمادی الاولی ١٣٣٠) (١)

شما ها بفرموده حضرت مسيح اطفال ملکوتيد و

بفرمايش حضرت بهاءاللّه شمعهای عالم انسانی. زيرا قلوبتان

در نهايت صفاست ارواحتان در نهايت تقديس آلوده باين

عالم نيستيد و مانند آئينه دلهای شما پاک و صاف است. پدران

و مادران شما بايد شما را بکمال رأفت پرورش دهند بنهايت

آداب و کمالات تعليم نمايند تا در نهايت اتقان بفضائل عالم

انسانی متّصف شويد و در جميع مراتب ترقّی نمائيد تحصيل

علوم و صنايع کنيد سبب ظهور فيوضات باقيه شويد و علّت

ترقّيات کلّيه گرديد ( بعد خطاب بساير احبّا نموده فرمودند )

من ميروم لکن شما بايد بر خدمت کلمة‌اللّه برخيزيد قلبتان

---------------------------------------------------------

(1) -شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٧١

ص ٥٨

پاک باشد نيّتتان خالص شود تا مستفيض از فيوضات الهيّه

گرديد. ملاحظه نمائيد که هر چند آفتاب بر جميع اشيا يکسان

ميتابد ولی در آئينه صاف جلوهء شديد نمايد نه در سنگ سياه

شدّت جلوه و حرارت آن در زجاج و بلّور بجهت لطافت آنست

اگر لطافت و صفا نباشد اين تأثيرات ظاهر نشود. همچنين باران

اگر بر زمين شوره زار ببارد ابداً اثری از آن بظهور نرسد امّا

اگر بر زمين پاک و طيّب ببارد سبز و خرم شود و بار و ثمر آرد. امروز

روزيست که قلوب صافيه از فيوضات ابديّه بهره گيرد و نفوس

زکيّه از تجلّيات باقيه روشن و منوّر گردد. شما الحمد للّه مؤمن

باللّه و موقن بکلمات اللّه و متوجّه بملکوت اللّه هستيد ندای

الهی را شنيديد قلوبتان به نسائم جنّت الهی مهتز گرديد نيّت

خير داريد مقصدتان رضای الهی است مرادتان خدمت بملکوت

رحمانی است. پس بکمال قوّت برخيزيد و با يکديگر در نهايت

اتّحاد باشيد ابداً از يکديگر مکدّر نشويد نظرتان بملکوت حق باشد

نه عالم خلق خلق را از برای خدا دوست داريد نه برای خود

چون برای خدا دوست ميداريد هيچوقت مکدّر نميشويد. زيرا

انسان کامل نيست لابد هر انسانی نقصی دارد اگر نظر به نفوس

نمائيد هميشه مکدّر ميشويد امّا اگر نظر بخدا نمائيد چون

ص ٥٩

عالم حق عالم کمال است رحمت صرفست لذا برای او همه را

دوست ميداريد بهمه مهربانی ميکنيد. پس بقصور کس نظر

ننمائيد جميع را بنظر عفو ببينيد زيرا چشم خطا بين نظر بخطا

کند امّا نظر خطاپوش به خالق نفوس بنگرد چه که جميع را او

خلق کرده کلّ را او می پروراند رزق ميدهد جميع را روح و روان

مبذول ميفرمايد چشم و گوش عطا ميکند لهذا کلّ آيات

قدرت او هستند. بايد جميع را دوست داشت بجميع مهربانی

کرد فقرا را رعايت نمود ضعفا را حمايت کرد مريضان را شفا

بخشيد نادانان را تعليم و تربيت نمود. لذا من اميدوارم که اتّحاد

و اتّفاق احبّای شيکاغو سبب اتّحاد جميع احبّای امريکا شود جميع

خلق از خلقشان استفاضه نمايند يعنی مقتدای کلّ شوند آن وقت

تأييدات ملکوت ابهی و فيوضات شمس حقيقت احاطه نمايد.

ص ٦٠

خطابه در کليسای گريس متوديک(1)

نيويورک ١٢می ١٩١٢ (شب ) ٢٥جمادی الاولی ١٣٣٠ (2)

هُواللّه

چون نظر بتاريخ ميکنيم ملاحظه مينمائيم که از اوّل عالم الی زماننا

هذا بين بشر جنگ و جدال بوده يا جنگ بين اديان بوده يا حرب

بين اجناس بوده يا نزاع و جدال بين دول بوده يا بين دو اقليم

بوده و جميع اينها از جهل بشر ناشی و از سوء تفاهم و عدم تربيت

منبعث. زيرا اعظم نزاع و قتال بين اديان بوده و حال آنکه انبيای

الهی بجهت اتّحاد و الفت بين بشر آمدند زيرا آنان شبانان بودند

نه گرگان و شبان بجهت جمع گوسفندان آمده نه برای تفريق

آنها. هر شبان الهی جمعی از اغنام متفرقه را جمع کرد از جمله حضرت

موسی بوده اغنام اسباط متفرقهء اسرائيل را جمع کرد و با يکديگر

الفت داد به ارض مقدّس برد بعد از تفريق جمع کرد و با يکديگر

---------------------------------------------------------------------

(1) - Grace Methodic Church (2) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٨٣

ص ٦١

التيام داد و سبب ترقّی ايشان گرديد لهذا ذلّتشان به عزّت تبديل

شد و فقرشان بغنا و رذائل اخلاقشان بفضائل مبدّل گشت

بدرجه ئی که سلطنت سليمانی تأسيس يافت و صيت عزّتشان

بشرق و غرب رسيد. پس معلوم شد موسی شبان حقيقی بود

زيرا اغنام متفرقهء اسرائيل را جمع نمود و با هم التيام داد. چون

حضرت مسيح ظاهر شد سبب الفت و اجتماع اغنام متفرقه

گشت اغنام متفرقهء اسرائيل را با اغنام يونان و رومان و کلدانيان

و سوريان و مصريان جمع فرمود. اين اقوام با هم در نهايت

جدال و قتال بودند خون يکديگر را ميريختند و مانند حيوانات

درنده يکديگر را می دريدند لکن حضرت مسيح اين ملل را جمع

و متّحد و متّفق نمود و ارتباط داد و نزاع و جدال را بکلّی بنيان

بر انداخت. پس معلوم شد اديان الهی سبب الفت و محبّت

بوده دين اللّه سبب نزاع و جدال نيست اگر دين سبب جدال

و قتال گردد عدم آن بهتر است زيرا دين بايد سبب حيات

گردد اگر سبب ممات شود البتّه معدوم خوشتر و بی دينی بهتر.

زيرا تعاليم دينی بمنزلهء علاج است اگر علاج سبب مرض شود

البتّه عدم علاج خوشتر است. و همچنين وقتی که عشاير عرب

در نهايت عداوت و جدال بودند خون يکديگر را می ريختند

ص ٦٢

اموال تاراج می نمودند و اهل و اطفال اسير می کردند و در صحراء

جزيرة العرب مقاتلهء دائمی داشتند نفسی راحت نبود هيچ

قبيله ئی آرام نداشت در چنان وقتی حضرت محمّد ظاهر شد

و اينها را جمع کرد و قبائل متفرقه را الفت داد با يکديگر متّحد و متّفق

نمود ابداً قتال و جدال در ميان نماند عرب بدرجه ئی ترقّی کرد که

سلطنت اندلس و خلافت کبری تأسيس کرد. از اين فهميديم که

اساس دين الهی از برای صلح است نه جنگ و اساس اديان الهی

يکی است و آن محبّت است حقيقت است ارتباط است ولی اين

نزاع ها منبعث از تقاليدی است که بعد پيدا شد اصل دين يکی

است و آن حقيقت است و اساس اديان الهی است اختلاف ندارد

اختلاف در تقاليد است و چون تقاليد مختلف است لهذا سبب

اختلاف و جدال گردد. اگر جميع اديان عالم ترک تقاليد کنند و

اصل اساس دين را اتّباع نمايند جميع متّفق شوند نزاع و جدالی

نماند زيرا دين حقيقت است و حقيقت يکی است تعدّد قبول

ننمايد. امّا امتيازات جنسی و اختلاف قومی وهم محض است زيرا

نوع بشر يکی است کلّ يک جنسند و جميع سلالهء يک شخص همه

ساکن يک کره ارضند و اختلاف جنس در آفرينش و خلقت الهی

نيست خدا جميع را بشر خلق کرده يکی را انگريزی و ديگری را

ص ٦٣

فرانسوی و ايرانی و امريکائی خلق ننموده لهذا اختلافی در جنس

بشر نه جميع برگ يک درختند و امواج يک بحر اثمار يک شجرند

و گلهای يک گلستان. در عالم حيوانات ملاحظه کنيد در نوع

امتيازی نيست گوسفندان شرق و غرب با هم می چرند

هيچ گوسفندان شرقی گوسفندان غربی را بيگانه نشمرد

و قوم ديگر نداند بلکه با هم در نهايت التيام و الفت در چراگاه

بچرند نزاع نوعی و ملّی در بين آنها نيست. و همچنين طيور شرق

و غرب چون کبوتران جميع در نهايت الفت و ارتباطند ابداً

امتيازات ملّيه در ميانشان نيست. اين امور در بين حيوان

که عاری از دانشند سبب اوهام نمی شود، آيا سزاوار است

انسان اتّباع اين گونه اوهام کند و حال آنکه عاقل است

و مظهر وديعهء الهيّه است قوّه مدرکه دارد قوّه متفکّره

دارد؟ با وجود اين مواهب، چگونه اتّباع اين گونه اوهام

کند؟ يکی گويد من آلمانی هستم يکی گويد من انگريزی هستم

يکی گويد من ايطاليائی هستم و باين اوهام با هم نزاع و جدال

کنند و حرب و قتال نمايند، آيا اين سزاوار است؟ لاو اللّه

زيرا حيوان راضی باين اوهام نميشود چگونه انسان راضی

ميشود با آنکه وهم است و محض تصوّر. آيا محاربات و اختلافات

ص ٦٤

اوطان يعنی اين شرق است اين غرب است اين جنوب است

و اين شمال است اين جائز است؟ لاو اللّه محض اوهام است

و صرف تصوّر و خيال. جميع ارض قطعه واحده است و وطن

واحد لهذا نبايد بشر متمسّک باين اوهام شود. حال الحمد للّه

من از شرق باينجا آمده ام می بينم اين مملکت بينهايت معمور

است هوا در نهايت لطافت است اهالی در نهايت درجه آداب

و جکومت عادل و منصف، آيا جائز است بگويم اينجا وطن من

نيست و سزاوار رعايت نه؟ اين نهايت تعصّب است. انسان

نبايد متعصّب باشد بلکه بايد تحرّی حقيقت نمايد يقين است

که بشر کلّ نوع واحدند و ارض وطن واحد. پس ثابت شد که

باعث هر حرب و قتال صرف اوهام است ابداً اساسی ندارد.

ملاحظه در طرابلس نمائيد ببينيد که از هجوم غير مشروع

ايطالی چه می شود چه قدر بيچاره ها در خون خويش ميغلطند

روزی هزاران نفوس از دو طرف تلف می شود چه قدر اطفال

بی پدر و چه قدر پدران بی پسر می شوند و چه قدر مادران

که در مرگ فرزندان ناله و فغان می نمايند آخر چه ثمری

حاصل خواهد شد نه ثمری و نه نتيجه ئی انصاف نيست که

انسان آنقدر غافل باشد. ملاحظه در حيوانات مبارکه نمائيد

ص ٦٥

که هيچ حرب ندارند و جدالی ندارند هزاران گوسفندان

با هم ميچرند و هزاران جوق کبوتران ميپرند و ابداً نزاع نکنند

و لکن گرگان و سگان درنده هميشه با هم در نزاع و جدالند ولی

برای طعمه مجبور بشکار. لکن انسان محتاج نيست قوت دارد

ولی محض طمع و شهرت و نامجوئی اين خونها ميريزد امّا بزرگان

بشر در قصور عاليه در نهايت راحت آرميده اند ولی بيچارگانرا

به ميدان حرب برانند و هر روز آلت جديدی که هادم بنيان

بشر است ايجاد کنند ابداً بحال بيچارگان رحم ننمايند و ترحّم

بمادران نکنند که اطفال را در نهايت محبّت پرورش داده اند

چه شبها که محض آسايش فرزندان آرام نداشته اند چه

روز ها که در تربيتشان منتهای مشقّت ديده اند تا آنها را به

بلوغ رسانيده اند. آيا سزاوار است مادران و پدران در يک

روز هزاران جوانان اولاد خويش را در ميدان حرب پاره

پاره بينند؟ اين چه وحشت است و اين چه غفلت و جهالت و

اين چه بغض و عداوت؟ حيوانات درنده محض قوت ضروری

ميدرند ولی گرگ روزی يک گوسفند ميدرد امّا انسان بی

انصاف در يک روز صد هزار نفر را آغشتهء خاک و خون

نمايد و فخر کند که من بهادری کردم و چنين شجاعتی ابراز

ص ٦٦

نمودم که روزی صد هزار نفس هلاک کردم و مملکتی را

بباد فنا دادم. ملاحظه کنيد که جهالت و غفلت انسان بدرجه ئی

است که اگر شخص يک نفر را بکشد او را قاتل گويند و قصاص

نمايند يا بکشند يا حبس ابدی نمايند امّا اگر انسانی صد هزار

نفر را روزی هلاک کند او را جنرال اوّل گويند و اوّل شجاع

دهر نامند. اگر شخصی از مال ديگری يک ريال بدزدد او را خائن

و ظالم گويند امّا اگر مملکتی را غارت کند او را جهانگير نام نهند.

اين چه قدر جهالت است چه قدر غفلت است. باری در ايران

در ميان مذاهب و اديان مختلفه نهايت عداوت و بغض بود

و همچنين در سائر ممالک آسيا اديان دشمن يکديگر بودند

مذاهب خون يکديگر می ريختند اجناس و قبائل در جنگ

و جدال و هميشه در نزاع و قتال بودند همچو ميدانستند که

نهايت فخر در اين است که نوع خود را بکشند اگر دينی بر دينی

غلبه می نمود قتل و غارت می کرد و بی نهايت فخر می نمود. در همچو

وقتی حضرت بهاء اللّه در ايران ظاهر شد و تأسيس وحدت

عالم انسانی نمود و اساس صلح اکبر نهاد و جميع را بندگان

خداوند فرمود که خالق کلّ خداست و رازق کلّ خدا. او

بجميع مهربان است، ما چرا بايد نا مهربان باشيم؟ او به بندگان

ص ٦٧

رؤف و رحيم است، ما چرا بايد دشمن و مخالف باشيم؟ مادام خدا

کلّ را دوست دارد، ما چرا بايد بغض و عداوت داشته باشيم؟

مادام کلّ را رزق ميدهد تربيت ميفرمايد بجميع مهربان است

ما نيز بايد کلّ را دوست مهربان باشيم اين است سياست الهيّه

ما بايد اتّباع سياست الهيّه نمائيم. آيا ممکن است بشر سياستی

بهتر از سياست الهيّه تأسيس کند؟ اين ممکن نيست پس بايد

متابعت سياست او کنيم همين طور که خدا با جميع بمحبّت و مهربانی

معامله ميفرمايد ما نيز محبّ و مهربان بعموم باشيم. خلاصه

حضرت بهاء اللّه اساس صلح عمومی نهاد و ندای وحدت

عالم انسانی بلند فرمود تعاليم صلح و سلام را در شرق منتشر

ساخت و در اين خصوص الواح بجميع ملوک نوشت و کلّ را

تشويق کرد و به کلّ اعلان فرمود که عزّت عالم انسانی در

صلح و سلام است. و اين قضيّه بدايتش شصت سال پيش واقع

و بسبب اين که امر به تعاليم صلح فرمود ملوک شرق مخالفت

او نمودند زيرا منافی خيال و منفعت خويش تصوّر کردند هر

نوع اذيّتی بر او وارد نمودند ضرب و حبس شديد وارد ساختند

و سرگون به بلاد بعيده کردند آخر در قلعه ئی او را حبس نمودند

و بر ضد دوستان او برخاستند و برای اين مسئله يعنی ترک

ص ٦٨

تقاليد وهميّه و وحدت انسانی و صلح و اتّحاد خون

بيست هزار نفر ريختند چه خاندانها را که پريشان نمودند چه

نفوس را که قتل و غارت کردند لکن دوستان بهاء اللّه ابداً

فتور نياوردند والی الآن بدل و جان در نهايت سعی ميکوشند

که ترويج صلح و اتّفاق نمايند و بالفعل بر اين امر خطير

قائمند. جميع طوائف که تعاليم بهاء اللّه را قبول نمودند همه

حامی صلح عمومی هستند و مروّج وحدت عالم انسانی

نهايت محبّت را بنوع بشر دارند زيرا ميدانند که جميع

بندگان يک خداوندند و کلّ از جنس واحد و سلالهء واحده

نهايت بعضی جاهلند بايد تربيت شوند مريضند بايد معالجه

گردند اطفالند بايد تعليم و آداب آموخت طفل را نبايد دشمن

گرفت مريض را نبايد مبغوض داشت بايد معالجه کرد و نادان

را بايد تعليم و تربيت نمود. لهذا اسّ اساس اديان الهی الفت

و محبّت بشر است اگر دين الهی سبب بغض و عداوت بود

آن دين الهی نيست زيرا دين بايد سبب ارتباط باشد سبب

ترويج الفت و يگانگی شود. امّا هر چيزی مجرّد دانستن

کفايت نکند جميع ميدانيم عدالت خوب است لکن قوّهء

اجرائيه لازم. مثلاً اگر بدانيم معبد ساختن خوب است باين

ص ٦٩

دانستن بوجود نمی آيد بايد اراده ساختن نمود و بعد ثروت

لازم مجرّد دانستن کفايت نکند. ما جميع ميدانيم صلح خوب

است سبب حيات است لکن محتاج ترويج و عمليم. امّا چون

اين عصر عصر نورانی است و استعداد صلح حاصل لابد بر اين

است اين افکار منتشر شود بدرجه اجرا و عمل آيد يقين است.

زمان حاميان صلح می پرورد در جميع اقاليم عالم حامی صلح

موجود و چون من بامريکا آمدم ديدم جمعی همه حامی صلح اند

و اهالی در نهايت استعداد و حکومت امريکا در نهايت عدالت

و مساوات بين بشر جاری است. لهذا من آرزويم چنان است

که اوّل پرتو صلح از امريکا بساير جهات بر افتد اهالی امريک

بهتر از عهده برآيند زيرا مثل سايرين نيستند. اگر انگريز بر اين

امر برخيزد گويند بجهت منافع خويش مبادرت باين امر نموده

اگر فرانسه قيام نمايد گويند بجهت محافظت مستعمرات خود

برخاسته اگر روس اعلان کند گويند برای مصالح سلطنت خود

تکلّم کرده امّا دولت و ملّت امريکا مسلّم است که نه خيال مستعمراتی

دارند نه در فکر توسيع دائره مملکت هستند و نه در صدد حمله

بسائر ملل و ممالک پس اگر اقدام کنند مسلّم است که منبعث

از همّت محض و حميّت و غيرت صرف است هيچ مقصدی

ص ٧٠

ندارند. باری مقصد من اين است که شما اين علم را بلند نمائيد

زيرا شما سزاوار تريد در جميع بلاد استعداد موجود است و فرياد

صلح عمومی بلند زيرا مردم به تنگ آمده اند دول هر سالی مبلغی

بر مصارف جيش می افزايند لهذا مردم خسته اند. الان زير زمين اروپا پر

از آلات و ادوات شرّ است نزديک است مواد جهنّميّه بنيان عالم انسانی

را براندازد. باری اعظم سبب صلح اساس اديان الهی است اگر

سوء تفاهم بين اديان از ميان برود ملاحظه می نمائيد که جميع حامی

صلحند و مروّج وحدت عالم انسانی زيرا اساس کلّ يکی است و آن

حقيقت است و حقيقت تعدّد و تجزّی قبول نکند. مثلاً حضرت

موسی ترويج حقيقت نمود حضرت مسيح مؤسّس حقيقت بود

حضرت محمّد حامی حقيقت بود جميع انبياء نور حقيقت بودند

حضرت بهاء اللّه عَلَم حقيقت بلند نمود ترويج صلح عمومی و وحدت

عالم انسانی فرمود در حبس و زندان آنی آرام نيافت تا در شرق عَلَم

صلح را بلند فرمود نفوسی که تعاليم او را قبول نمودند جميع حامی

صلح اند جان و مال خود را انفاق می نمايند. همين طور که امريکا

در ترقّيات مادّيّه شهرهء آفاق است و در ترويج صنايع و بذل

همّت مشهور و معروف بايد در نشر صلح عمومی نيز نهايت غيرت

نمايند تا مؤيّد شوند و اين امر خطير از اينجا بساير جهات سرايت نمايد

ص ٧١

من در حق شما دعا ميکنم که موفّق و مؤيّد شويد.

خطابه در معبد ترمونت(1) کنفرانس موحّدين بستن (2)

٢٢ می ١٩١٢ (شب) ٥ جمادی الآخر ١٣٣٠ (3)

هُواللّه

امشب من تازه از راه رسيده ام خسته ام با وجود اين

مختصری صحبت ميدارم زيرا جمع محترمی می بينم در اين محضر

حاضر و بر خود فرض ميدانم که صحبت نمايم. ملاحظه نمائيد که

جميع کائنات متحرّک است زيرا حرکت دليل وجود است و سکون

دليل موت هر کائنی که متحرّک بينيد آن زنده است و هر کائنی

-----------------------------------------------------------------------------

(1) - Tremont Temple (٢) - Boston (3) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٩٩

ص ٧٢

که غير متحرّک يابيد مرده است جميع کائنات در نشو و نما است

ابداً سکون ندارد. و از جمله کائنات معقوله دين است دين

بايد متحرّک باشد روز بروز نشو و نما نمايد اگر غير متحرّک ماند

افسرده گردد مرده و پژمرده شود زيرا فيوضات الهيّه مستمرّ است

مادام فيوضات الهيّه مستمرّ است دين بايد در نشو و نما باشد.

دقت کنيد که جميع امور تجدّد يافته است زيرا اين قرن نورانی

قرن تجديد جميع اشياء است علوم و فنون تجدّد يافته

صنايع و بدايع تجدّد يافته قوانين و نظامات تجدّد يافته آداب

و رسوم تجدّد يافته افکار تجدّد يافته حتّی علوم قرون ماضيه

امروز ابداً ثمری ندارد قوانين قرون ماضيه ثمری ندارد

عادات قديمه ثمری ندارد زيرا اين قرن قرن معجزات است

قرن ظهور حقيقت است و آفتاب درخشنده قرون ماضيه است.

قدری در علوم نظر کنيد، آيا فنون قرون ماضيه امروز ثمری دارد يا

قوانين طيّبه قديمه امروز ثمری دارد يا نظامات استبداد ادوار

عتيقه امروز ثمری دارد؟ واضح است که هيچيک ثمری ندارد با

وجود اين چگونه تقاليد اديان ماضيه امروز ثمری دارد تقاليدی

که منبعث از اوهام بوده نه اساس انبيای الهی آيا ممکن است امروز

فائده ئی بخشد؟ علی الخصوص در نزد اهل عقل و علم زيرا نظر

ص ٧٣

ميکنند که اين تقاليد مطابق حقيقت و علم نيست بلکه وهم است

لهذا مادّيون را بهانهء عظيمی بدست آمده و مقاومت اديان ميکنند.

ولی انبيای الهی تأسيس دين حقيقی کردند و از اين تقاليد بکلّی

بيزار بلکه معرفت الهی انتشار دادند و دلائل عقليّه اظهار کردند بنيان

اخلاق انسانيّه نمودند و فضائل عالم انسانی را ترويج کردند و

دلائل عقليّه نيز اظهار فرمودند. تأسيسات انبيا سبب حيات بشر

بود سبب نورانيّت عالم انسانی بود ولی نهايت اسف در اين است

که بکلّی تغيير و تبديل يافت آن حقائقی که انبيا بصدمات و بليّات

عظيمه نشر دادند بواسطهء تقاليد از ميان رفت. هر يک از انبيا

فوق طاقت بشر صدمات کشيد عذابها ديد شهيد شد و بعضی

سرگون گشتند تا آن اساس الهی را تأسيس نمودند. ولی مدتی نگذشت

که آن اساس حقيقت از ميان رفت تقاليد بميان آمد و چون تقاليد

مختلف بود لهذا سبب اختلاف و نزاع بين بشر شد جدال و قتال

بميان آمد. و امّا انبيا بکلّی از آن تقاليد بيخبر بلکه بيزار زيرا انبياء

الهی مؤسّس حقيقت بودند. حال اگر ملل عالم ترک تقاليد کنند

و تحرّی حقيقت نمايند متّحد و متّفق شوند و حقيقت يکی است

تعدّد قبول نکند و حقيقت نورانيّت توحيد است اساس وحدت

عالم انسانی است امّا تقاليد سبب تفريق بشر و مورث محاربه

ص ٧٤

و جدال است. جميع اديان که ملاحظه مينمائيد اليوم منبعث از

تقاليد آباء و اجداد است شخصی که پدرش يهودی بود او هم

يهودی است اگر پدرش مسيحی بود او نيز مسيحی آنکه پدرش

بودائی بود او نيز بودائی و اگر پدرش زردشتی بود او نيز زردشتی

اين پسران جميعاً تقليد آباء ميکنند ابداً تحرّی حقيقت نميکنند

درتحت تقاليد مانده اند. اين تقاليد سبب شده که بکلّی عالم انسانی

مختل گرديده و تا اين تقاليد زائل نشود اتّحاد و اتّفاق حاصل

نگردد و تا اين تقاليد محو نشود آسايش و راحت عالم انسانی جلوه

ننمايد. پس حقيقت اديان الهی دو باره بايد تجديد گردد زيرا

هر دين بمنزله دانه بود نبات شد اغصان و اوراد پيدا کرد

شکوفه و ثمر به بار آورد حال آن درخت کهنه گرديده برگها ريخته

شده آن شجر از ثمر باز مانده بلکه پوسيده شده ديگر تشبّث

بآن فائده ندارد. پس بايد دانه را دو باره بکاريم زيرا اساس اديان

الهی يکی است اگر بشر دست از تقاليد بر دارد جميع ملل و اديان

متّحد شوند و جميع با يکديگر مهربان گردند و ابداً نزاع و جدال

نماند. زيرا جميع بندهء يک خداوندند خدا مهربان بکلّ است

خدا رازق کلّ است خدا محی کلّ است خدا معطی کلّ است

چنانچه حضرت مسيح ميفرمايد که آفتاب الهی بر گنهکار و

ص ٧٥

نيکوکار هر دو ميتابد يعنی رحمت پروردگار عامّ است جميع

بشر در ظلّ عنايت حق بوده جميع خلق غرق دريای نعمت پروردگار

فيض و موهبت الهی شامل کلّ است. پس امروز از برای کلّ راه ترقّی

مهيّا و ترقّی بر دو قسم است ترقّی جسمانی و ترقّی روحانی ترقّی جسمانی

سبب راحت معيشت است امّا ترقّی روحانی سبب عزّت عالم انسانی

زيرا خدمت بعالم انسانی و اخلاق مينمايد مدنيّت جسمانی سبب

سعادت دنيوی امّا مدنيّت الهيّه سبب عزّت ابديّهء بشر. انبيای

الهی تأسيس مدنيّت روحانيّه نمودند خدمت بعالم اخلاق کردند

تأسيس اخوّت روحانی نمودند. و اخوّت بر چند قسم است اخوّت

عائله است اخوّت وطن است اخوّت جنس است اخوّت آداب

است اخوّت لسان است و لکن اين اخوّتها سبب قلع و قمع نزاع

و قتال بين بشر نميشود و لکن اخوّت روحانی که منبعث از روح

القدس است ارتباط تامّ بين بشر حاصل مينمايد بکلّی اساس

جنگ قلع و قمع کند امم مختلفه را يک ملّت نمايد اوطان متعدّده

را يک وطن کند زيرا تأسيس وحدت نمايد خدمت بصلح عمومی

کند. لهذا بايد بر اساس اديان الهی پی بريم و اين تقاليد را فراموش

کنيم آنچه حقيقت تعاليم الهی است آن را انتشار دهيم و بموجب آن

عمل کنيم تا بين بشر اخوّت روحانی عمومی نشر گردد و اين جز

ص ٧٦

بقوّت روح القدس نشود سعادت ناسوتی در اين است عزّت

لاهوتی در اين است در جميع مراتب استفاضهء ابدی در اين

است اعلان صلح عمومی در اين است وحدت عالم انسانی در اين

است باين قوّت روح القدسی قرن نورانی گردد نجاح و فلاح حاصل

شود عموم بشر متّحد گردند جميع اوطان يک وطن شود جميع ملل

ملّت واحده گردند از برای عالم انسانی منقبتی بالا تر از اين نيست.

الحمد للّه در اين قرن علوم ترقّی نموده فنون ترقّی کرده حرّيت

ترقّی نموده عدالت ترقّی نموده لهذا سزاوار عنايات ربّانيّه گرديده و

قرن تأسيس صلح عمومی و وحدت عالم انسانی شده.

ص ٧٧

خطابه در دارالفنون کلارک(1) ووستر(2)

بستن ٢٣می ١٩١٢عصر ٦جمادی الاخر ١٣٣٠ (3)

ای انجمن مبارک بی نهايت مسرورم از اين که در اين جمعيت

دارالفنون حاضرشده ام بسيار ميل داشتم که اين دارالفنون را

روزی مشاهده کنم. الحمد للّه اين تحقّق يافت زيرا اين دارالفنون

منشأ فوايد عظيمه است. و اعظم منقبت عالم انسانی علم است و

انسان بعقل و علم ممتاز از حيوان است انسان بعلم کاشف اسرار

کائنات است انسان بعلم مطّلع بر اسرار قرون ماضيه گردد انسان

بعلم کشف اسرار قرون آتيه کند انسان بعلم کشف اسرار مکنون

کمون ارض نمايد انسان بعلم کاشف حرکات اجسام عظيمهء آسمان

گردد. علم سبب عزّت ابديّهء انسان است علم سبب شرف عالم

انسانی است علم سبب حسن صيت و شهرت انسان است علم

کشف اسرار کتب آسمانی کند علم اسرار حقيقت آشکار نمايد علم

--------------------------------------------------------------------------------

(1) - Clark University (٢) Worcester - (٣) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١٠٢

ص ٧٨

خدمت بعالم حقيقت کند علم اديان سابقه را از تقاليد نجات دهد علم

کشف حقيقت اديان الهی کند علم اعظم منقبت عالم انسانی است علم

انسانرا از اسارت طبيعت نجات دهد علم شوکت و نواميس طبيعت درهم شکند.

زيرا جميع کائنات اسير طبيعتند اين اجسام عظيمه اسير طبيعت است کرهء ارض

باين عظمت اسير طبيعت است عوالم نبات و اشجار و حيوان اسير طبيعت

است هيچيک ابداً از قانون طبيعت تجاوز نتواند اين شمس باين عظمت

بقدر ذرّه از قانون طبيعت خارج نشود امّا انسان بعلم خرق قانون طبيعت

کند و بقوّهء علم نظام طبيعت را درشکند و حال آنکه ذيروح خاکی است

در هوا پرواز نمايد بر روی دريا تازد در زير دريا جولان نمايد شمشير از

دست طبيعت گيرد و برجگرگاه طبيعت زند و جميع اينها را بقوّهء علم کند.

مثلاً ملاحظه ميکنيم که انسان اين قوّه برقيّهء عاصی و سرکش را

در شيشه حبس کند و صوت آزاد را حصر نمايد و محيط

هوا را بموج آرد و مخابره کند کشتی بر صحرا راند خشکی را

دريا کند و کوه را خرق نمايد شرق را همدم غرب کند

جنوب و شمال را دست در آغوش نمايد اسرار مکنونه

طبيعت را آشکار کند و اين خارج از قانون طبيعت است. جميع

اين صنايع و بدايع را بقوّه علم از حيّز غيب به عالم شهود آرد و جميع

اين وقايع خارج از قانون طبيعت است ولی بقوّه علم تحقّق و وجود يابد. خلاصه

ص ٧٩

جميع کائنات اسير طبيعت است مگر انسان آزاد است و اين آزادی

بواسطه علم است علم قواعد احکام طبيعت بهم زند نظام طبيعت

در هم شکند و اين را بقوّه علم کند. پس معلوم شد که علم اعظم

مناقب عالم انسانی است علم عزّت ابدی است علم حيات سرمدی

است. ملاحظه کنيد حيات مشاهير علما را که هر چند جسم متلاشی

شد ولی علمشان باقی است سلطنت ملوک عالم موقّتی است ولی

سلطنت شخص عالم ابدی است و صيت شهرتش سرمدی. انسان

دانا بقوّهء علم شهير آفاق شود و کاشف اسرار کائنات گردد شخص

ذليل بعلم عزيز شود شخص گمنام نامدار گردد و مانند شمع

روشن ما بين ملل درخشنده شود. زيرا علم انوار است و شخص

عالم مثل قنديل درخشنده و تابان جميع خلق ميّت اند و علماء

زنده جميع خلق گمنامند و علماء نامدار. مشاهير علماء سلف

را ملاحظه کنيد که ستاره عزّتشان از افق ابدی درخشنده است

و تا ابدالاباد باقی و بر قرار. لهذا من نهايت سرور را دارم که در اين

دارالفنون حاضرم اميدم چنان است که اين مرکز عظيم شود

و بانوار علوم جميع آفاق را روشن کند کور ها را بينا کند کران را

شنوا نمايد مردگان را زنده کند ظلمت زمين را بنور مبدّل

نمايد. زيرا علم نور است و جهل ظلمت چنانچه در انجيل ذکر

ص ٨٠

شده که حضرت اشعياء فرمود که اين خلق چشم دارند ولی

نمی بينند گوش دارند ولی نمی شنوند عقل دارند ولی نمی فهمند

و حضرت مسيح در کتاب مقدّس ميفرمايد که من آنها را

شفا ميدهم. پس ثابت شد که نادان ميّت و دانا زنده نادان

کور و دانا بينا نادان کر و دانا شنوا و اشرف مناقب عالم انسانی

علم است. الحمد للّه در اين اقليم علم روز بروز به ترقّی است و

مدارس دارالفنونها بسيار تأسيس شده است و در اين مدارس

تلامذه به نهايت جهد ميکوشند و کشف حقائق عالم انسانی

ميکنند. اميدم چنان است که ممالک سائره اقتداء باين مملکت

نمايند و مدارس عديده برای تربيت اولادهای خود برپا دارند

و علم علم را بلند کنند تا عالم انسانی روشن گردد و حقائق و اسرار

کائنات ظاهر شود و اين تعصّبات جاهليّه نماند اين تقاليد موهومه

که سبب اختلاف بين امم است از ميان برود اختلاف بدل بائتلاف

شود عَلَم وحدت عالم انسانی بلند گردد و خيمهء صلح عمومی بر جميع

اقطار عالم سايه افکند. زيرا علم جميع بشر را متّحد کند علم جميع

ممالک را يک مملکت نمايد جميع اوطان را يک وطن کند علم

جميع اديان را دين واحد نمايد زيرا علم کاشف حقيقت است

و اديان الهی کلّ حقيقت. ولی حال عالم بشر در بحر تقاليد غرق

ص ٨١

شده اند و اين تقاليد اوهام محض است علم اين تقاليد را

از ريشه برافکند و اين ابرهای ظلمانی که حاجب شمس حقيقت

است متلاشی نمايد و حقيقت اديان الهی ظاهر گردد و حقيقت

چون يکی است جميع اديان الهی متّحد و متّفق گردند اختلافی

در ميان نماند نزاع و جدال از پايه بر افتد و وحدت عالم

انسانی آشکار گردد. علم است که ازاله اوهام کند علم است که

نورانيّت ملکوت را هويدا نمايد. لهذا از خدا خواهم که روز بروز

عَلَم عِلم بلند تر گردد و کوکب علم درخشنده تر شود تا جميع بشر

از نور علم مستنير گردند عقول ترقّی کند احساسات زياد شود

اکتشافات تزايد نمايد انسان در جميع مراتب کمالات ترقّی کند

و در ظلّ خداوند اکبر نهايت سعادت حاصل شود و اين مسائل

جز بعلم حقيقی مطابق واقع تحقّق نيابد. من از ممالک بعيده آمده‌ام

تا در اين مجامع محترمه علميّه حاضر شوم و اين نظامات و

ترتيبات را مشاهده کنم و نهايت سرور را پيدا نمايم و شايد

اين نظامات علميّه و فنّيّه در ممالک شرق جاری گردد و در شرق

ترويج علوم شود. چون من مراجعت بشرق نمايم جميع را بتحصيل

علوم وفنون نافعه تشويق و تحريص کنم اميدم چنان است

که شما ها هم همّت کنيد و در ممالک شرق مدارس مهمّه بنا

ص ٨٢

کنيد و همچنين ابناء شرق که از هندی و چينی و ژاپونی و

عرب و ارمنی در اينجا تحصيل علوم و فنون مينمايند چون

باوطان خود مراجعت کنند ترويج علوم و صنايع و بدايع

نمايند تا ممالک شرقيّه نيز مطابق غرب شود زيرا اهالی شرق

استعداد زياد دارند ولی تا بحال اسباب تربيت عمومی مهيّا

نبوده مدارس نظير اين بلاد نيست. لهذا اميدم چنان است

که شرق عنقريب از انوار علوم و حکمت الهيّه و فنون عصريّه

بهرهء وافر برد تا نور علم بجميع آفاق بتابد و جميع ممالک منوّر

گردد و ارتباط تامّ بين بشر حاصل شود و سعادت عالم

انسانی جلوه نمايد تجلّيات علوم الهيّه در آفاق شرق و غرب

انتشار کلّی يابد حقوق عموم محفوظ ماند و افراد انسانی روز

بروز سبب ترقّی فضائل گردند و نهايت اتّحاد و اتّفاق در بين

امم حاصل شود. اين است منتهای آرزوی من و اين است

مقصد من از سفر خود بامريک.

ص ٨٣

خطابه در کمبريج(1) نزديک بستن پنجشنبه

٢٣می ١٩١٢(شب) جمادی الآخر ١٣٣٠(2)

ای احبّای الهی امروز من بدارالفنون کلارک رفتم در شهر

ووستر در آنجا خيلی جمعيت بود صحبت کردم بی نهايت اظهار

سرور و شادمانی نمودند خيلی تشويق و تحريض بر تحصيل

علم کردم. زيرا علم اعظم منقبت عالم انسانی است علم سبب

کشف حقائق است ولی علم بر دو قسم است علوم مادّيه و علوم

الهيّه. علوم مادّيه کشف اسرار طبيعت کند علوم الهيّه کشف

اسرار حقيقت نمايد عالم انسانی بايد تحصيل هر دو علم کند

اکتفای به يک علم ننمايد. زيرا هيچ پرنده ئی به جناح واحد پرواز

نکند بايد به دو بال پرواز نمايد يک بال علوم مادّيه و يک بال

علوم الهيّه اين علم از عالم طبيعت و آن علم از ماوراء الطبيعه

-----------------------------------------------------------

(1) - Cambridge(2) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١٠٢

ص ٨٤

اين علم ناسوتی آن علم لاهوتی. مقصود از علم لاهوتی کشف اسرار

الهی است ادراک حقائق معنوی است فهم حکمت بالغهء الهی است

کشف حقيقت اديان رحمانی است و ادراک اساس شريعت اللّه

است. باری امروز روز بعثت حضرت اعلی است روز مبارکی

است مبدأ اشراق است. زيرا ظهور حضرت باب مانند طلوع

صبح صادق بود و ظهور جمال قدم ظهور آفتاب هر صبح نورانی

بشارت از شمس حقيقت دهد لهذا اين يوم يوم مبارکی است

مبدأ فيض است بدايت طلوع است اوّل اشراق است

حضرت اعلی در چنين روزی مبعوث شد و نداء بملکوت

ابهی نمود و بشارت بظهور جمال مبارک داد و بجميع طوائف

ايران مقابلی کرد. جمعی در ايران متابعت نمودند و در بلايا

و مشقّات شديده افتادند و در مقام امتحان و افتتان نهايت

قوّت و ثبات آشکار نمودند. چه بسيار نفوس که شهيد گشت

چه بسيار نفوس که در حبس شديد افتاد چه بسيار نفوس که

عقوبات عظيمه ديد. با وجود اين با نهايت استقامت و ثبوت جانفشانی

نمودند ابداً متزلزل نشدند از امتحانات ملال نياوردند

بلکه بر ايمان و ايقان خود صد مقابل افزودند. آن نفوس

منتخبين الهی هستند آن نفوس ستارهء اوج نامتناهی تقديس

ص ٨٥

هستند که از افق ابدی درخشنده و تابانند. حضرت اعلی را

در شيراز اذيّت کردند بعد باصفهان آمدند در اصفهان علما

اذيّت زياد کرده اعتراضات نمودند بعد حضرت را از اصفهان

به تبريز فرستادند و در تبريز چندی اقامت کردند بعد از تبريز

به ماکو فرستادند در آنجا در قلعه ئی محبوس بودند بعد از

ماکو به چهريق فرستادند و در آنجا هم محبوس بودند و از

چهريق به تبريز آوردند و در آنجا به نهايت ظلم و جفا شهيد نمودند.

حضرت اعلی مقاومت جميع ايران را نمودند اذيّت کردند

و هرچه خواستند آن سراج الهی را خاموش نمايند روشن تر

گرديد و روز بروز امرش واضح تر شد. در ايّامی که در ميان

خلق بودند در جميع اوقات بشارت به بهاء اللّه ميفرمودند

و در جميع الواح و کتب ذکر بهاء اللّه نمودند و بشارت بظهور

بهاء اللّه دادند که در سنهء نه هر خيری شما می يابيد در سنهء

نه سعادت کلّی حاصل ميکنيد در سنهء نه به لقاء اللّه فائز می شويد

و از اين قبيل بيانات بسيار و جمال مبارک را به اسم من يظهره اللّه

ذکر فرمودند. مختصر اين است که آن وجود مقدّس در محبّت جمال

مبارک جانفشانی فرمود چنانچه در کتاب احسن القصص ميفرمايد:

يا سيّدنا الاکبر قد فديت بکلّی لک و ما تمنّيت الّا القتل فی محبّتک

ص ٨٦

و السّبّ فی سبيلک وانت الکافی بالحقّ. ملاحظه کنيد که آن وجود مبارک چه قدر

صدمه ديدند و چگونه جانفشانی نمودند و چگونه بمحبّت جمال مبارک

منجذب بودند و چگونه ما بايد بايشان اقتدا کنيم و جانفشانی نمائيم و

بنار محبّت اللّه مشتعل گرديم و از عنايات الهی بهره و نصيب گيريم. زيرا

آن وجود مبارک وصيّت کرده که در ظهور جمال مبارک در نهايت انقطاع

باشيم جميع بشر را از برای او دوست داريم و خدمت بعالم انسانی کنيم. بناء

علی ذلک مبارک باد امروز چه که امروز روز مبارکی است امشب من

از ملاقات شما ها بسيار مسرور شدم و از خدا خواهم که فيوضات ملکوت

الهی بر شما احاطه نمايد وجود شما ها نورانی گردد و قلوبتان روحانی باشد

و جميع ابناء و بنات ملکوت گرديد و منسوب بخداوند جليل شويد و بموجب

تعاليم حضرت بهاء اللّه عمل کنيد.

خطابه در کنگرهء انجمن آزادی اديان در تالار ( فورد هال )(1)

بستن ٢٤ می ) ١٩١٢عصر ) ٧جمادی الآخر ١٣٣٠(2)

ای طالبان حقيقت اديان الهيّه بجهت محبّت بين بشر نازل شده بجهت الفت

نازل شده بجهت وحدت عالم انسانی نازل شده ولی افسوس که صاحبان اديان نور را

بظلمت مخلوط کرده اند هر يک هر پيغمبريرا ضدّ ديگری ميشمارند. مثلاً يهوديان مسيح

-----------------------------------------------------------------------------------------

(1) - Ford Hall(2) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١٠٤

ص ٨٧

را ضدّ موسی ميدانند مسيحيان حضرت زردشت را ضدّ مسيح

ميدانند بودائيان حضرت زردشت را ضدّ بودا ميدانند و کلّ حضرت

محمّد را ضدّ جميع ميدانند و جميع منکر حضرت باب و حضرت بهاء

اللّه و حال آنکه اين بزرگواران مبدئشان يکی است حقيقت شريعتشان

يکی است مقصدشان يکی است اساس تعاليمشان يکی است و جميع متّحد

و متّفق اند جميع به يک خدا تبليغ کردند و جميع شريعت يک خدا را

ترويج کردند. مثلاً حضرت زردشت پيغمبری بود بر مذاق حضرت

مسيح تماماً و هيچ تفاوتی در بين تعاليمشان نيست و همچنين تعاليم

بودا ابداً مخالفت با تعاليم حضرت مسيح ندارد و همچنين ساير

انبياء. اين نفوس مبدئشان يکی بود مقصدشان يکی بود شريعتشان

يکی بود تعاليمشان يکی بود و لکن يا اسفا که بعد از آن تقاليدی

در ميان آمد و آن تقاليد سبب اختلاف شد. زيرا اين تقاليد حقيقت

نبود اوهام بود و بکلّی مخالف شريعت مسيح و بر ضدّ تعاليم و نواميس

الهی و چون مخالف بود سبب نزاع و جدال گشت در حالتی که اديان

بايد با يکديگر نهايت الفت داشته باشند نهايت اختلاف را پيدا

کرده اند عوض آنکه دلجوئی از همديگر نمايند بقتال بر خاسته اند

عوض آنکه تعاون و تعاضد يکديگر کنند بمحاربه با يکديگر

پرداختند اين است که عالم انسانی از بدايتش تا الآن راحت

ص ٨٨

نيافته هميشه بين اديان نزاع و جدال بوده و جنگ و قتال بوده.

اگر نظر بحقيقت آنها کنيد شب و روز گريه نمائيد زيرا امراللّه را

که اساس محبّت است اسباب مخالفت کرده اند. زيرا شريعت اللّه

مانند علاج است و اگر در محلّ خود صرف شود سبب شفا است

و لکن يا اسفا که اين علاجها در دست طبيب غير حاذق بود علاجی

که سبب شفا گردد سبب مرض شد عوض آنکه سبب حيات باشد

سبب ممات شد زيرا اين علاجها در دست طبيب غير حاذق افتاد

و طبيب غيرحاذق حيات نبخشد علاجش ثمری حاصل نگردد

بلکه سبب ممات شود. حضرت بهاء اللّه شصت سال پيش در

ايران ظاهر شد و در آن مملکت در ميان اديان و مذاهب و اجناس

نهايت بغض و عداوت حاصل بود بدرجه ئی که رؤسای يکديگر را

سبّ و لعن ميکردند و جميع خون يکديگر را ميخوردند. حضرت

بهاء اللّه اعلان وحدت عالم انسانی کرد و اعلان نمود که دين

بايد اسباب محبّت و الفت شود و سبب حيات باشد اگر دين

سبب عداوت باشد عدمش بهتر از وجود آنست. زيرا مقصد محبّت

بين بشر است از دين چون عداوت بين بشر حاصل شود البتّه

معدوم باشد بهتر است. همچنين حضرت بهاء اللّه اعلان نمود

که بايد دين مطابق علم باشد زيرا علم حقيقت است و دين حقيقت

ص ٨٩

است و ممکن نيست که در حقيقت اختلاف پيدا شود. و اگر مسئله ئی

از مسائل دينيّه مخالف عقل و علم باشد آن وهم محض است

ابداً اساسی ندارد زيرا ضدّ علم جهل است مخالف عقل نادانی

است و اين مثل آفتاب روشن است. عالم بشر در ظلّ خداوند

اکبر است جميع بندگان خدا هستند جميع در سايه شجر الهی راحت

نموده اند خدا کلّ را خلق کرده جميع را رزق ميدهد جميع را تربيت

ميفرمايد جميع را حفظ مينمايد. مادامی که او بجميع مهربان است،

ما چرا نا مهربان باشيم؟ خدا جميع بندگانش را دوست ميدارد ما

چرا بغض و دشمنی نمائيم؟ خدا با کلّ صلح است، ما چرا بجنگ

و جدال مشغول شويم؟ خدا ما را برای محبّت و اخوّت خلق کرده

نه برای دشمنی خدا ما را برای صلح و سلام خلق نموده نه جنگ

و جدال. اين چنين صفات رحمانی را چرا بصفات شيطانی تبديل

نمائيم چنين نورانيّت را چرا بظلمت مقاومت کنيم چنين محبّت

الهی را چرا با عداوت مقابله کنيم؟ شش هزار سال است که با هم

منازعه و مخاصمه می نموديم حال در اين قرن نورانی بايد محبّت

و دوستی بهمديگر نمائيم. امروز عداوت و بغضاء عظيم در بين اديان

است، آيا از اينها چه ثمری حاصل شده چه فائده از برای بشر

مرتّب گرديده آيا اين کفايت نيست؟ اين عصر عصر نورانی است

ص ٩٠

اين عصری است که از اين اوهام بايد آزاد گرديم اين عصری

است که بايد خصومت و بغضا محو شود اين عصری است که

بايد اديان يک دين گردند مذاهب متّحد شوند و با محبّت و خوشی

با همديگر الفت جويند. زيرا جميع بنده يک خداونديم از يک رحمت

عظمی بوجود آمده ايم از يک شمس نورانی شده ايم از يک روح

حيات يافته ايم نهايت اين است يکی مريض است بايد بنهايت

مهربانی معالجه نمود يکی جاهل است بايد تعليم کرد يکی طفل

است بايد تربيت نمود. تأسيس اخوّت آسمانی اين ابرهای تاريک

را پراکنده نمايد نبايد کسی را مبغوض دانست نبايد کسی را تعرّض

کرد جميع پدرانند جميع مادرانند جميع برادرانند جميع خواهرانند

اتّحادی را که خداوند موجود نموده ما نبايد سبب انفصال آن گرديم

بنيانی را که خدا برای محبتش نهاده خراب نکنيم مقاومت اراده

الهی ننمائيم پيروی سياست الهيّه کنيم و بموجب آن حرکت کنيم

البتّه سياست الهی مافوق سياست انسان است زيرا هر قدر

سياست انسان ترقّی نمايد کامل نيست امّا سياست الهيّه سياست

کامل است ما بايد از سياست الهيّه اقتباس کنيم هر نوعی که

خدا با بندگان خود معامله ميکند همان نوع رفتار نمائيم اقتدا بخدا

کنيم ما مشاهده ميکنيم آثار باهره او را ما مشاهده ميکنيم حکمت

ص ٩١

او را مامشاهده ميکنيم رحمت او را ما مشاهده ميکنيم قوّت و

قدرت او را بايد دست از اوهامات و تقاليد برداريم و تمسّک

بحقّ نمائيم و از اختلاف و افتراق اجتناب کنيم. معاذ اللّه هر گز

انبيای الهی باين راضی نبودند انبيای الهی جميع يک روح بودند

بجميع بشر يک تعليم دادند و تعليمات انبيای الهی روح محض است

حقيقت محض است محبّت محض است الفت محض است پس

ما بايد متابعت انبيای الهی کنيم.

خطابه در کليسای مونت موريس بيتس(1)

کوچهء ١٢٥ خيابان پنجم نيويورک ٢٦ می ١٩١٢ (شب) ٩ جمادی الآخر ١٣٣٠(2)

هُواللّه

امشب در اين سرود ذکری از قرُبيّت الهی بود. اعظم موهبت

در عالم انسانی قربيّت الهيّه است هر عزّتی هر شرفی هر فضيلتی

-----------------------------------------------------------------------------------

(1) - Mount Morris Beats Church (٢) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١٠٧

ص ٩٢

هر موهبتی که از برای انسان ميسّر ميگردد به قربيّت الهی ميسّر

ميگردد. جميع انبيا و رسل قربيّت الهی را ميخواستند چه شبها

که گريه و زاری کردند چه روزها که تضرّع و ابتهال نمودند

و قربيّت الهيّه را طلبيدند ولی قربيّت الهيّه حصولش آسان

نيست. در يومی که حضرت مسيح ظاهر شد جميع بشر طالب قربيّت

الهيّه بودند و باين مقام هيچکس فائز نشد مگر حواريّون آن نفوس مبارکه به

قربيّت الهيّه فائز شدند. زيرا قربيّت الهيّه مشروط به محبّت اللّه است قربيّت

الهيّه مشروط بحصول معرفت اللّه است به انقطاع از ماسوی اللّه است قربيّت

الهيّه به جانفشانی است قربيّت الهيّه به فدای نفس و جان و

مال به جميع شیءون است قربيّت الهيّه به تعميد روح و نار و ماء

است. زيرا در انجيل ميفرمايد که هر نفسی بايد تعميد به آب و روح

يابد و در جای ديگر ميفرمايد بايد به آتش و روح تعميد يافت.

و حال بايد دانست که مقصود از آب آب حيات است و مقصود

از روح روح القدس است و مقصود از آتش نار محبّت اللّه.

مقصود اين است که انسان بايد بماء حيات و روح القدس و

نار محبّت اللّه تعميد يابد تا به حصول اين مقامات ثلاثه قربيّت

الهيّه حاصل گردد. قربيّت الهی بآسانی حاصل نگردد قربيّت

الهيّه بمثل بيست هزار بهائيان بجانفشانی حاصل شود. زيرا

ص ٩٣

بهائيان اموال خود را فدا کردند عزّت خود را فدا کردند راحت

خود را فدا کردند جان خود را فدا کردند و در نهايت سرور

بقربانگاه شهادت کبری شتافتند جسدشانرا پاره پاره کردند

خانه هايشان را خراب نمودند اموالشان به يغما رفت اطفالشان

اسير شدند و جميع اين بليّات را در نهايت سرور و شادمانی قبول

کردند بچنين جانفشانی قربيّت الهی حاصل شود. و اين معلوم است

که قربيّت الهيّه زمانی و مکانی نيست قربيّت الهيّه بصفای قلب است

قربيّت الهيّه به بشارات روح است. ملاحظه نمائيد که آئينه چون

صاف و از زنگ آلايش آزاد است بآفتاب نزديک است و لو صد

هزار مليون مسافت در ميان است به مجرّد صفا و لطافت آفتاب

در آن مرآت بتابد. همين طور قلوب چون صاف و لطيف شود بخدا

نزديک گردد و شمس حقيقت در او بتابد و نار محبّت اللّه در او

شعله زند و ابواب فتوحات معنوی بر او گشوده گردد انسان

برموز و اسرار الهی پی برد اکتشافات روحانيّه نمايد و عالم

ملکوت مشهود شود. جميع انبيا باين وسائط قربيّت الهيّه را حاصل

نمودند پس ماها نيز بايد متابعت آن نفوس مقدّسه بکنيم

از هوی و هوس خويش بگذريم از آلودگی عالم بشری خلاص

شويم تا قلوب مانند آئينه گردد و انوار هدايت کبری از او

ص ٩٤

بتابد. حضرت بهاء اللّه در کلمات مکنونه ميفرمايد که خداوند

بواسطه انبياء و اولياء فرموده قلب تو منزلگاه من است آنرا پاک

و منزّه کن تا در او داخل شوم و روح تو منظر من است آنرا پاک

و مقدّس کن تا من در آن جا گيرم. پس فهميديم که قربيّت الهيّه

به توجّه الی اللّه است قربيّت الهيّه به دخول در ملکوت اللّه

است قربيّت الهيّه بخدمت عالم انسانی است قربيّت الهيّه

به محبّت بشر است قربيّت الهيّه به اتّفاق و اتّحاد جميع امم

و اديان است قربيّت الهيّه به مهربانی به جميع انسان است

قربيّت الهيّه به تحرّی حقيقت است قربيّت الهيّه به تحصيل

علوم و فضائل است قربيّت الهيّه به خدمت صلح عمومی است

قربيّت الهيّه به تنزيه و تقديس است قربيّت الهيّه به انفاق جان

و مال و عزّت و منصب است. ملاحظه کنيد که آفتاب بر جميع

کائنات می تابد لکن در صفحهء پاک و مقدّس بتمام قوّت

است انوار شمس ساطع است امّا سنگ سياه بهره و نصيبی ندارد

و خاک شوره زار از اشراق آن پرتوی نگيرد و درخت خشک

از حرارت آن پرورش نيابد و چشم کور مشاهده انوار نکند بلکه

نفوسی که چشم پاک دارند مشاهده آفتاب کنند و درختانی که

سبزند از فيض او بهره گيرند. پس انسان بايد استعداد حاصل

ص ٩٥

کند و قابليّت پيدا نمايد تا انسان استعداد و قابليّت نداشته

باشد فيوضات الهيّه در او ظهور و بروزی ندارد ابر رحمت

پروردگار اگر هزار سال بر شوره زار ببارد گل و رياحين نرويد. پس

مزرعهء قلب را بايد طيّب و طاهر کنيم تا باران رحمت پروردگار

بر او ببارد و گلها و رياحين از او برويد و چشم بينا پيدا کنيم تا انوار

آفتاب مشاهده گردد و مشامها پاک کنيم تا رائحهء گلستان استشمام

شود و گوش را مستعد کنيم تا ندای ملکوت اللّه استماع گردد. امّا

گوش که کر است هر آهنگی که از ملأ اعلی آيد نشنود و نداء ملکوت

اللّه بسمع نرسد مشام که مزکوم است رائحهء معطّره استشمام

نکند. پس بايد قابليّت و استعداد پيدا کرد تا قابليّت و استعداد

حاصل نشود فيوضات الهيّه تأثير نکند. حضرت مسيح در انجيل

ميفرمايد که اين بياناتی که من ميکنم نظير تخمی است که دهقان

می افشاند و آن دانه ها بعضی بر سنگ افتد و بعضی در خاک شوره

افتد و بعضی در ميان علفها افتد و بعضی در ارض طيّبهء مبارکه

افتد. آن تخمی که در شوره زار افتد فاسد گردد و بهيچ وجه انبات

نشود آن تخمی که بر سنگ افتد اندکی انبات شود و لکن چون

ريشه ندارد می خشکد و آن دانه که در ميان علفها افتد خفه

گردد و انبات نشود امّا آن دانه که در زمين پاک افتد انبات

ص ٩٦

شود و سبز گردد و خوشه شود و خرمن تشکيل گردد. و همين طور

بياناتی که من ميکنم به بعضی قلوب ابداً تأثير نميکند به بعضی

اندکی تأثير ميکند بعد فراموش ميشود و بعضی چون اوهام

زياد دارند اين نصايح و وصايای من در آن غرق ميشود

و امّا نفوس مبارکه وقتی که وصيّت و نصايح من می شنوند

در قلوبشان آن تخم پاک نابت ميگردد و سبز و خرم ميشود

روز بروز ترقّيات ما لانهايه می نمايد و چون ستاره ها

از افق هدايت می درخشند. ملاحظه فرمائيد که تا لياقت

و استعداد حاصل نگردد ندای ملکوت بسمع نرسد. پس

بايد ما بکوشيم تا استعداد و لياقت پيدا کنيم تا ندای ملکوت

ابهی بشنويم بشارات الهی را استماع نمائيم به نفثات روح

القدس زنده شويم و سبب اتّحاد جميع ملل و امم گرديم و علم

وحدت عالم انسانی بلند کنيم و اخوّت روحانيّه بين بشر

نشر دهيم و برضای الهيّه و حيات ابديّه فائز گرديم. ای پروردگار

ای آمرزگار اين بندگان توجّه بملکوت تو دارند و طلب فيض

و عنايت تو می نمايند خداوندا قلوب را طيّب و طاهر کن تا

لياقت محبّت تو يابند و روح ها را طاهر و مقدّس نما تا پرتو

شمس حقيقت بتابد چشمها را پاک و مقدّس کن تا مشاهده

ص ٩٧

انوار تو نمايند گوشها را پاک و مقدّس کن تا ندای ملکوت تو

شنوند. خداوندا ما ضعيفيم و تو مقتدری و ما فقيريم و تو

غنی و ما طالبيم و تو مطلوبی. خدايا رحم کن عفو فرما استعداد

و قابليّت عنايت کن که مستحقّ الطاف تو شويم و منجذب به

ملکوت تو گرديم و از ماء حيات سيراب گرديم و بنار محبّت

تو مشتعل شويم بنفثات روح القدس در اين قرن نورانی

زنده شويم. الهی الهی باين جمع نظر عنايت فرما و جميع را در حفظ

و حمايت خويش محفوظ و مصون فرما برکت آسمانی برای

اين نفوس نازل کن در بحر رحمت خود مستغرق کن و به

نفثات روح القدس زنده نما. خداوندا اين حکومت عادله

را تأييد و توفيق بخش اين اقليم در ظلّ حمايت تو است و

اين ملّت بنده تو. خدايا عنايت خويش مبذول دار و فضل

و موهبت خود ارزان فرما اين ملّت محترمه را عزيز کن

و در ملکوت خويش قبول فرما. توئی مقتدر توئی توانا توئی

رحمن توئی بخشنده و مهربان و توئی کثير الاحسان.

ص ٩٨

خطابه در انجمن تياسفی ها(1)

نيويورک ٢٩ می ١٩١٢ ( ١٣جمادی الآخر ١٣٣٠)(2)

هُواللّه

از احساسات جناب رئيس نهايت خوشنودی را دارم

و همچنين از احساسات وکيلهء ايشان نهايت سرور را دارم بجهت

اين که مقاصدمان يکی است و آرزويمان يکی است. آرزوی ما وحدت

عالم انسانی است و مقصد ما صلح عمومی پس در مقصد و آرزو

متّحديم و در عالم وجود مسائلی از اين دو مسئله مهمتر نميشود. زيرا

وحدت عالم انسانی سبب عزّت نوع بشر است و صلح عمومی سبب

آسايش جميع من علی الارض لهذا در اين دو مقصد متّحديم و اعظم

از اين مقاصد نه لهذا اميدوارم که بين بهائيان و تئوزوفيها نهايت

الفت و محبّت حاصل شود بجهت اين که مقاصد هر دو يکی

---------------------------------------------------------------------------------

(1) - The Theosophical Society(2) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١١٠

ص ٩٩

است و آرزوی هر دو يکی است در احساسات روحانيّه مشترکند

و در توحيد ملکوت الهی متّفق اند. اليوم يک قوّه عظيمه ئی لازم

تا اين مقاصد جليله مجری گردد. شما ها ميدانيد که امر صلح

اکبر خيلی امر عظيمی است و جميع قوای آفاق امروز ضدّ استقرار

اين امر. اين ملل چنان گمان ميکنند که حرب سبب سرور است

و چنان گمان ميکنند که تفرقه سبب عزّت است بگمان اينکه

اگر ملّتی بر ملّتی هجوم آرد و فتح و فتوحی نمايد و مملکت و دولتی را

مغلوب کند اين سبب ترقّی آن ملّت و دولت است و حال آنکه

اين خطاء محض است. ملل را ميتوان قياس بر افراد عائله کنيم

عائله متشکّل از افراد است و هر ملّتی نيز متشکّل از افراد و اشخاص

و اگر جميع ملل را جمع کنيد يک عائلهء عظيمه گردد. و اين واضح است

که نزاع و جدال بين افراد يک عائلهء سبب خرابی است همين

نوع جنگ و حرب مابين ملل مورث انهدام عظيم است. خلاصه

کلام جميع کتب الهی و جميع انبياء الهی و جميع عقلاء بشر جميعاً

متّحد و متّفق بر آنند که جنگ سبب خرابی است و صلح سبب

آبادی کلّ متّفق اند که جنگ بنيان انسانی براندازد ولی يک

قوّتی عظيمه لازم که اين صلح را اجرا نمايد و اين حرب را منع کند

و وحدت عالم انسانی را اعلان کند زيرا مجرّد علم به شیء کفايت

ص ١٠٠

نميکند. انسان اگر بداند غنا خوب است غنی نميشود انسان اگر

بداند که علم ممدوح است عالم نميشود انسان اگر بداند عزّت

مقبول است عزيز نميشود و علی هذا القياس دانستن سبب

حصول نيست. کراراً بگوئيم از دانستن خوبی صحّت انسان صحّت

نمی يابد بلکه معالجه لازم دارد استعمال ادويه لازم دارد

حکيم حاذق لازم دارد که مطّلع بر جميع اسرار امراض باشد

و مطّلع بر جميع معالجات باشد و به حکمت تامّ دستور العمل

دهد تا صحّت کامل حاصل گردد مجرّد بدانيم که صحّت

خوب است صحّت حاصل نميشود قوّت و عمل لازم است. ديگر

آنکه حصول هر شیء مشروط به سه چيز است اوّل دانستن

دوم اراده سوم عمل در تحقّق هر مسئله جميع اين سه چيز

لازم اوّل تصوّر خانه است بعد ارادهء ساختن بعد عمل و

عمل موکول به قوّه ثروت آن وقت اميد حاصل گردد. لهذا

ما محتاج يک قوّهء عظيمه هستيم که سبب اجرای اميد ها

شود و اين واضح است که به قوای مادّيه اين مقصد و آمال

حاصل نميشود. اگر بگوئيم بقوّهء جنسيّت حاصل ميشود

اجناس مختلفند اگر بگوئيم بقوّهء وطنيّت ميشود اوطان مختلف

است و اگر بگوئيم اتّحاد و وحدت عالم انسانی و صلح عمومی بقوّهء

ص ١٠١

سياسی ميشود سياسيّات ملوک مختلف است زيرا منافع دول

و ملل مختلف است و اگر بگوئيم بقوّه تقاليد دينيّه اين وحدت

عالم انسانی تأسيس گردد اين تقاليد مختلف است. پس واضح

شد که جميع اينها مختلف و محدود است و ممکن نيست جز

بقوّهء معنويّه و قوّهء روحانيّه و فتوحات الهيّه و نفثات روح

القدس که در اين قرن عظيم جلوه نموده جز باين ممکن نيست

و الّا اين مقصد در حيّز قوّه ميماند بحيّز فعل نخواهد آمد.

ملاحظه کنيد در تاريخ چه چيز سبب اتّحاد امم شد چه چيز

سبب تعديل اخلاق عمومی شد چه چيز سبب ترقّی جميع بشر

شد؟ اگر به تدقيق و تحقيق در جميع تواريخ ملاحظه کنيم می بينيم

که اساس اتّحاد و اتّفاق هميشه اديان الهی بوده و اعظم سبب

بجهة وحدت بشر بوده است يعنی اساس اديان الهی نه تقاليد

که الآن در دست ناس است. زيرا اين تقاليدی که الآن در

دست است بکلّی مباين يکديگر است لهذا سبب نزاع است

سبب حرب است سبب بغض است سبب عداوت است

ولی مقصد ما اساس اديان الهی است. حال ببينيم اساس اديان

الهی چه چيز است اوّل اساس وحدت ايجاد است دوم وحدت

اجناس است سوم وحدت اوطان است چهارم وحدت سياست

ص ١٠٢

است يعنی امتيازات شخصی و امتياز جنسی امتياز وطنی امتياز

سياسی نماند. مثلاً ملاحظه فرمائيد که حضرت مسيح ظاهر

شد امم مختلفه راجمع کرد ملل متحاربه را صلح داد ترويج

وحدت عالم انسانی کرد ملّت رومان که ملّت قاهره بود ملّت

يونان که ملّت فلسفه بود ملّت مصر که ملّت تمدّن بود و ساير

ملل مثل سريان و آشوريان و کلدانيان و غيره را جمع نموده.

اينها در نهايت اختلاف و نزاع و جدال بودند حضرت مسيح

اين اقوام مختلفه را جمع کرده و تباين و نزاع و جدال را از ميان

بر داشت اين کار را بقوّه جنسيّه نکرد بقوّه وطنيّه نکرد و بقوّه

سياسيّه نکرد بلکه بقوّه الهيّه کرد بقوّه روح القدس مجری

داشت لهذا جز باين وسائط امکان ندارد و الّا همين تخالف

و تنازع الی الابد باقی خواهد ماند. ولی بخاطر خطور نمايد

که چون تحقّق اين امور عظيمه منوط بقوّهء الهيّه و مشروط

بنفثات روح القدس و فيوضات ربّانيّه است، اين را از کجا بياوريم؟

فی الحقيقه اين سؤال بخاطر می آيد لهذا ما همين قدر ميگوئيم

که اين خدا خدای قديم است خدای تازه نيست سلطنت خدا

سلطنت قديم است سلطنت جديد نيست اين سلطنت سلطنت

شش هزار ساله نيست اين کون نامتناهی را نگاه کنيد اين دستگاه

ص ١٠٣

باين عظمت و اين سلطنت باين شوکت کار چند قرون نيست اسماء

و صفات الهی قديم است و نفس اسماء و صفات الهی مستدعی

وجود کائنات است مستدعی خلقت است مستدعی جميع حقايق

کونيّه است. خدا را خالق گوئيم بسيار خوب خالقيّت بوجود مخلوق

منوط اگر مخلوق نباشد، خالقيّت خدا چگونه تحقّق يابد؟ ميگوئيم

رازق است اگر رزق ندهد، چگونه رازق است؟ ميگوئيم ربّ است

اگر مربوب نباشد، چگونه ربّ است؟ پس خدا خالق از قديم است

رازق از قديم است ربّ از قديم است و از قديم مخلوق داشته

و از قديم مرزوق داشته و از قديم مربوب داشته. پس هيچ شبهه

نماند که سلطنت الهی قديم است سلطنت رعيّت ميخواهد لشکر

ميخواهد خزائن و دفائن ميخواهد وزراء و وکلاء ميخواهد.

ميشود پادشاهی تصوّر نمود بدون مملکت بدون رعيّت بدون

لشکر بدون وزراء؟ آنان که ميگويند وقتی بوده که خدا نه خلقی

داشته نه لشکری داشته نه رعيتی داشته فی الحقيقه خدا را عزل

ميکنند يعنی تازه منصوب شده تازه سرير سلطنت تأسيس نموده

طفل شير خوار چنين چيز نميگويد. لهذا خداوند باری تعالی

هميشه خالق بوده رازق بوده محيی بوده سميع بوده و بصير بوده.

همچنين که ذات الهی قديم است فيض الهی نيز قديم است و

ص ١٠٤

فيوضات او من علی الارض را احاطه نموده. خداوند چون من

حيث الذّات نا محدود است من حيث الاسمآء و الصّفات نيز

غير محدود حقيقت الوهيّت چون نا محدود است فيض او نيز

نا محدود است الوهيّت او قديم است نهايتی ندارد کمالات او

قديم است نهايتی ندارد ربوبيّت او قديم است نهايتی ندارد. پس

همان قسم که نفثات روح القدس در پيش بر عالم وجود فيض

بخشيد همين قسم فيض روح القدس او مستمرّ است انتهائی

ندارد نمی توانيم بگوئيم که فيض او بآخر رسيده است اگر بگوئيم

فيض او منتهی ميشود الوهيّت او منتهی ميشود. فيض آفتاب و حرارت

آفتاب ابدی است و سرمدی است و اگر روزی بيايد که فيض و

حرارت آفتاب منقطع گردد آفتاب در ظلمت ماند زيرا شمس

بدون حرارت و ضياء شمس نيست تاريکی است. پس اگر بخواهيم

فيوضات الهی را محدود کنيم خود خدا را محدود کرده ايم. باری

مطمئن بفضل و عنايت حق باشيد مستبشر به بشارات الهی باشيد

آن خدائی که بر امم سابقه بفضل و رحمانيتش معامله کرد آن

خدائی که در ازمنه قديمه روح الهی بخشيد آن خدائی که

فيض ابدی عطا فرمود همان خدا در هر زمان در هر وقت

مقتدر است که عالم انسانی را مهبط انوار ملکوت نمايد. لهذا

ص ١٠٥

اميدوار باشيد آن خدائی که از پيش داده حالا هم ميتواند بدهد

و در هيکل انسان صورت و مثال خويش ظاهر نمايد آن خدائی که

نفخه روح القدس دميد حال هم قادر است بدمد و خواهد

دميد فضل او انقطاعی ندارد و اين روح هميشه ساری است اين

فيض الهی است و فيض الهی جايز نيست که منقطع شود. ملاحظه کنيد

که آيا هيچ ذرّات جزئيّه را توان محدود کرد؟ زيرا در هيچ نوعی از

انواع کائنات فی الحقيقه محدوديّت جايز نه، آيا ميتوانيد بگوئيد

که اين طبقه منتهی شد و طبقه ئی ديگر نيست دريا منتهی باين دريا

شد بعد دريائی نيست باران منتهی باين باران شد بعد از اين

بارانی نيست اشراق شمس منتهی شد و بعد از اين اشراق شمس

نيست؟ ممکن است اين؟ استغفراللّه وقتی که می بينيم در کائنات

جماديه فيض الهی مستمرّ است، پس چگونه توان گفت که آن

فيض ربّانی و آن قوّهء روح القدس آن فيوضات ابدی منقطع

شد؟ اين واضح است که حقايق فيوضات الهيّه اعظم از جماد است

بعد از آنکه جسد نوع انسان مستمرّ البتّه روح حقيقت نيز

مستمرّ زيرا ممکن نيست که جسد نوع مستمرّ باشد و حقيقت و

روح مستمرّ نباشد. من خدا را شکر ميکنم که در ميان همچنين

جمع محترمی خود را می بينم که احساسات روحانيّه دارند تحرّی

ص ١٠٦

حقيقت مينمايند نهايت آرزويشان صلح عمومی است مقصدشان

خدمت بعالم انسانی است. چون نظر در کائنات ميکنيم ملاحظه ميشود

که هر شيئی از اشياء در جميع مراتب سير دارد مثلاً ماده اثيريّه در جميع

کائنات سريان دارد و در هر جا تموّجی حاصل شود نظر از تموّج آن

متأثّر ميشود روشنائی می بيند همين طور فيوضات الهيّه در جميع

کائنات سريان دارد و اوّلی نداشته و آخری نخواهد داشت

در هر مقامی استعدادی حاصل شود آن فيض نامتناهی جلوه

نمايد. پس اميدوار باشيم که بعون و عنايت الهی بتوانيم که اين

روح حيات را در جميع کائنات جاری نمائيم جميع بشر را باين فيض

زنده کنيم تا عالم انسانی عالم الهی گردد و عالم ناسوت مرآت عالم

لاهوت شود و فضائل و خصائل عالم انسانی جلوه نمايد و صورت

و مثال الهی در اين هيکل پرده برافکند. و من نهايت تشکر و رضايت

را از حضرت رئيس دارم و شما از قِبَل من احترامات فائقه ابلاغ نمائيد

اميدوارم که کلّ برضای الهی موفّق شويد و همچنين از احساسات شما

و از احساسات نفوس حاضره بی نهايت مسرورم و از خدا هميشه از برای

کلّ تأييد و توفيق مبطلبم.

ص ١٠٧

خطابه در بيت مبارک - نيويورک در معرفی ميرزا ولی اللّه

خان ورقا ٣٠ می ١٩١٢ عصر ١٣ جمادی الآخر ١٣٣٠(1)

امروز ميخواهم آقا ميرزا ولی اللّه خان را بشما معرّفی کنم.

اين جوان پسر آقا ميرزا ورقاء است ميرزا ورقاء پسر حاجی ملّا مهدی

است حاجی ملّامهدی در يزد مؤمن شد صدمات شديده قبول

کرد اذيّتها ديد چوبها خورد تا اين که مجبور بر اين شد که از وطن

خود خارج شود آمد رو به عکّا. در اين راه بسيار طولانی که تقريباً

چند مقابل از اينجا تا به شيکاغو است به تعب و بلايا گرفتار شد

بعضی راه را پياده و بعضی را سواره رو به عکّا آمد و در توی

راه وقتی که پياده می آمد رو به عکّا همه را مناجات ميخواند

گريه و زاری ميکرد و بر مظلوميت جمال مبارک ناله و حنون

مينمود تا اين که به مزرعه رسيد نزديک عکّا در آنجا وفات

فرمود در نهايت انقطاع در نهايت انجذاب در نهايت توجّه

در نهايت اشتعال قبر او را من بدست خود ساختم و الآن در

------------------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 111

ص ١٠٨

مزرعه است. پسرش آقا ميرزا ورقاء از بدايت جوانی بلکه از

سنّ طفوليّت در اين امر داخل شد موفّق و مؤيّد بود توجّه بملکوت

ابهی داشت و در نهايت فصاحت و بلاغت بود زبان او قاطع بود

و دليلش واضح هيچکس نمی توانست مقاومت کند با هر کس

صحبت مينمود غالب ميشد و در شعر و انشاء وحيد ايران بود

مشهور اين عصر بود حتّی ظلّ السّلطان که قاتل احبّاء بود نزد

من شهادت داد که ميرزا ورقاء اوّل شخص ايران بود و در نهايت

کامل. بعد اين ميرزا ورقاء به عکّا آمد با برادرش ميرزا حسين علی

از راه های دور پياده آمدند تا وارد عکّا شدند و بشرف لقای

مبارک مشرّف شد اين سفر اوّل بود. بعد جمال مبارک امر فرمودند

که برای تبليغ سفر بايران کند و در جميع شهر ها اعلاء کلمة اللّه

را بنمود بعد صعود واقع شد. بعد از صعود با دو پسرش ميرزا

عزيز اللّه و ميرزا روح اللّه به عکّا آمد و مدّتی پيش من بودند بعد

از عکّا من امر کردم که بايران بروند و به تبليغ مشغول گردند لهذا

رفتند و در آنجا به اعلاء کلمة اللّه و نشر نفحات اللّه ايّام را می گذرانيدند

تا آنکه بزنجان رسيدند. در زنجان او را با پسرش روح اللّه که

دوازده ساله بود گرفتند و در زير زنجير در آورده در حبس انداختند

و با زنجير به طهران آوردند حبس کردند بعد در حبس خانهء طهران

ص ١٠٩

آن دو نفس محترم را باشدّ عقوبات شهيد کردند. اين روح اللّه

مادامی که در زير زنجير بود زنجير را بلند ميکرد ميبوسيد و ميگفت

خدايا تو را شکر ميکنم در سبيل تو اين زنجير را بر سر من گذاشتند

خدايا توئی قادر و مهربان هر چند طفلم مرا ثابت و مستقيم بر امرت

نما. باری آن نفوس محترمه را در حبس شهيد کردند و حضرت

روح اللّه در وقت شهادت فرياد ميکرد يا بهاء اللّه. حالا آن نفوس

محترم دو يادگار برای ما گذاشتند يکی ميرزا عزيز اللّه خان

يکی هم اين آقا ميرزا ولی اللّه خان آن ميرزا ورقا نفسی بود که

مثل و نظيری نداشت جوهر محبّت اللّه بود در ساحت اقدس

مقبول بود لهذا شما ذکر انقطاع و انجذاب آنها بنمائيد علی

الخصوص انقطاع آن طفل به چه نوع پر از محبّت اللّه بود به چه

سرور و شعف روحانی جانفشانی کرد و بشهادت کبری فائز شد.

ص ١١٠

بيانات مبارک در منزل مستر پن شو در ييلاق ميلفورد(2)

نيويورک ٣ جون ١٩١٢ ( ١٧جمادی الاخر ١٣٣٠)(3)

هُواللّه

اميدواريم در مجلس شما مائدهء آسمانی بخوريم آن

بتمامه مطابق مذاق ماست زيرا اين جمعيتی است که به محبّت جمع شده و هر

جمعی که به محبّت جمع شده يقين است مائده آسمانی در آنجاست و اصل مائدهء

آسمانی محبّت است. در انجيل مذکور است که مائدهء آسمانی

بر پطرس نازل شد و در ميان اهالی شرق مذکور است که

بحضرت مسيح نازل شد و همچنين مذکور است که مائدهء

الهی بر حضرت مريم نازل ميشد و يقين است که اين صحيح

------------------------------------------------------------------------------

(1) - Mr. Pen Show(٢) -Milford (3) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١١٣

ص ١١١

است که هم بر حضرت مسيح و هم بر حضرت مريم مائدهء آسمانی

نازل ميشد. امّا مائدهء آسمانی بمقتضای آسمان است مائدهء روح

بحسب روح و مائدهء عقل بحسب عقل و آن مائده که بر

حضرت مسيح نازل ميشد و بر حضرت مريم نازل ميشد آن

محبّت اللّه بود روح انسانی از او زنده ميشد غذای قلوب بود.

تأثيرات اين غذای جسمانی موقت است امّا تأثيرات آن غذای

آسمانی ابدی است در اين غذا حيات جسم است امّا در آن

غذا حيات روح. (يکی عرض کرد که در جرايد است که در منت کلر

خانه ئی خريده و خيال توطّن کرده اند فرمودند ) صادقند

در قولشان امّا نفهميده اند چه نوع منزلی است همهء عالم وطن

من است و همه جا متوطّن هستم هر جا نفوسی مثل شماها باشند

آنجا وطن من است. اصل وطن قلوب است انسان بايد در قلوب

توطّن کند نه در خاک اين خاک مال هيچکس نيست از دست همه

بيرون ميرود اوهام است لکن وطن حقيقی قلوب است. ( ديگری

از بعد از موت پرسيد که بروح انسان چه ميشود فرمودند ) جسد

در زير خاک ميرود از آنجا آمده به آنجا ميرود هر چه

می بينی از کجا پيدا شده بهمان جا ميرود جسم انسان چون

از خاک آمده بخاک ميرود امّا روح انسان از نزد خدا آمده

ص ١١٢

بنزد خدا ميرود. الحمد للّه شما خوشيد اينجا جنّت است خيلی

با صفا است خيلی خوب جائی است خيلی روحانيّت دارد روح

انسان در اينجا يک اهتزازی پيدا ميکند يک بهجت عظيمی

روی ميدهد خوب جائی انتخاب کرده ايد.

)زنی پرسيد آيا اينجا برای اطفال هم خوب است چون خلوت

است يا مؤانس هم سنّ لازم دارند فرمودند ) از برای اطفال

بسيار خوب است. از برای چشمشان فکرشان عقلشان همه

چيزشان خوب است. امّا اطفال اگر با ادب باشند لازم است

بعضی اوقات با هم باشند ملاحظه ميکنيد وقتی که طفل بسنّ

دو سالگی ميرسد ميل به مؤانست اطفال ديگر مينمايد مرغها

را ملاحظه نمائيد با همديگر پرواز ميکنند چه طور جمع ميشوند.

آيا در سنّ طفوليّتتان هيچ بخاطر داريد که چه قدر از اطفال

هم سنّ خودتان خوشتان می آمد چه قدر مسرور ميشديد؟

حضرت بهاء اللّه بسيار از اين گونه مناظر طبيعی خوششان

می آمد و فرموده اند که شهر عالم اجسام است امّا کوه و صحرا

عالم ارواح با وجود اين در تمام حيات مسجون بودند و

در بلايای شديده افتادند. شماها بايد خيلی ممنون کلمبوس

شويد که چنين مملکت عظيمی برای شما کشف نمود از اغرب

ص ١١٣

غرائب آنکه او کشف کرد لکن بنام امريک مشهور گرديد بايد

فی الحقيقه اسمش کلمبيا باشد و حق و عدالت اين بود. هر

کائنی از کائنات نا سوتيّه و لو هر چه فائده داشته باشد

لابد مضرّتی هم دارد لکن بايد نظر کرد که آيا فايده يا ضررش

بيشتر است. حالا اگر چه از اکتشاف کلمبوس ظاهراً عالم در

مشقّت و تعب افتاد مثلاً اگر کلمبوس کشف امريک ننموده

بود کشتی بزرگ مثل تيتانيک ساخته نميشد و اين همه نفوس

غرق نميگشت لکن اين ضرر ها بالنّسبه بمنافع هيچ است

لهذا بايد بفوائد ديگر نظر نمود. امروز چيزی که خير محض

است آن امور روحيّه است که خير محض و صرف خير است

ابداً از هيچ جهت ضرر ندارد بجهت اينکه نور است و از

نور ضرری حاصل نميشود. ( در باب نيويورک فرمودند ) قدری

خانه ها خفه است مثل قفسها ميماند مثل خانهء زنبور

ميماند امّا اينجاها خوب است. ما وقتی در ارّابه سوار شديم

و وارد اين ييلاق مثل اين که از جهنّمی به بهشت وارد

شديم. امروز بعد از ورود رفتيم به آبشار وقت مراجعت

باران گرفت قدری باران خورديم فرار کرديم در يک خانه

نزديک. در الواح حضرت بهاء اللّه است که وقتی حضرت

ص ١١٤

مسيح در بيابان بود شب بود تاريک بود باران شديد گرفت حضرت

رو به يک مغاره ئی تشريف بردند ملاحظه فرمودند که سباع ضاريه

در آنجا است بعد بيرون در باران ايستادند باران شديد بر

سر مبارک ميباريد فرمودند ای خداوند از برای مرغان آشيانه

قرار دادی و از برای سباع ضاريه مغاره قرار دادی و از برای گوسفندان

مکان قرار دادی امّا از برای ابن انسان جائی خلق نکردی که

خود را از باران حفظ نمايد. ای پدر می بينی که بستر من خاک است

غذای من گياه است چراغ من در شبها ستاره است (بعد فرمودند)

کيست غنی تر از من بجهت اين که آن موهبتی که به پادشاهان

ندادی به امرا ندادی به فلاسفه ندادی به اغنيا ندادی بمن

احسان کردی، کيست غنی تر از من؟ در آثار مبارک حضرت بهاء

اللّه بعضی قضايا مذکور که در انجيل نيست و اين روايات از

حيات مسيح است و مبنای آن بر علويّت مسيح و بر بزرگواری

مسيح. يک حکايت ديگر از برای شما بگويم ميگويند حضرت

مسيح يک روز داخل در دهی شد حکومت غدغن کرده بود

که اهالی غربا را در خانه قبول نکنند چون در آن اطراف دزدی

زياد شده بود. حضرت آمدند در خانهء يک پيره زنی، پيره زن

شرم کرد که حضرت را قبول نکند وقتی که نظر بجمال حضرت

ص ١١٥

کر و ملاحظهء وقار حضرت نمود راضی نشد بگويد قبول نميکنم

لهذا بکمال احترام قبول کرد. بعد اين پيره زن ملتفت احوال حضرت

شد ديد در اطوار آثار بزرگواری هويدا است آمد دست حضرت را

بوسيد عرض کرد من يک پسر دارم کسی ديگر را ندارم اين پسر

عاقل بود کامل بود کار ميکرد بنهايت سعادت گذران می نموديم.

حال چندی است مشوّش شده ماتم زده است خانهء ما را پر از

غصّه و حزن کرده روز ها کار ميکند لکن شب ميآيد مشوّش الحال

خواب ندارد و هر چه سؤال ميکنم جواب نميدهد. حضرت فرمودند

او را نزد من بفرست مغرب شد پسر آمد مادرش گفت ای پسر

اين شخص بزرگواری است اگر دردی داری آن را باو بگو. بعد

آن پسر آمد حضور حضرت نشست فرمودند بگو ببينم، چه دردی

داری؟ عرض کرد دردی ندارم فرمودند دروغ مگو تو يک درد

بيدرمان داری بگو من امينم من سرّ کسی کشف نميکنم من ستر

ميکنم مطمئن باش بگو من سرّ تو را کشف نميکنم. عرض کرد در من

دردی است دوا ندارد. فرمودند بگو من او را علاج ميکنم. عرض

کرد چون درمان ندارد علاج ممکن نيست. فرمودند بگو من درمان

دارم، گفت هر دردی باشد، فرمودند که هر دردی باشد. عرض

کرد حيا ميکنم شرم ميکنم فرمودند بگو تو پسر من هستی. فکری کرد

ص ١١٦

گفت بزبانم نمی آيد سوء ادب می بينم فرمودند من از تو عفو ميکنم.

عرض کرد که در شهری نزديک باينجا پادشاهی هست که من

تعلّق بدختر او پيدا کرده ام وصنعت من خار فروشی است

ديگر چه عرض کنم. حضرت فرمودند مطمئن باش من انشاء

اللّه مراد تو را بتو ميرسانم. باری مختصر اين است حضرت

از برای او اسباب فراهم آوردند رفت و آن دختر را گرفت و

در شبی که وارد حجله گاه دختر شد بمجرّد دخول در اطاق

پر زينت و جلال بخاطرش چيزی رسيد و پيش خود گفت که

اين شخص از برای من چنين امر عظيم را محقّق نمود، پس چرا برای

خودش نکرد؟ مادام از برای من مهيّا کرد از برای خود نيز مهيّا

می توانست و حال با اين قوای معنوی باز در بيابانها ميدود گياه

ميخورد روی خاک ميخوابد در تاريکی می نشيند و نهايت فقر را

دارد. بمجرّد اين که اين فکر باو رسيد بدختر گفت تو باش من

کاری دارم ميروم و بر ميگردم آمد بيرون رفت در بيابان عقب

حضرت. آخر حضرت را پيدا کرد گفت ای مولای من تو منصفانه

بمن معامله نکردی فرمودند چرا عرض کرد از برای من خيری

را ميخواهی که از برای خود نمی خواهی يقين است که پيش تو

شيئی اعظم از اين موجود و اگر اين مقبول بود از برای خودت

ص ١١٧

اختيار ميکردی لهذا معلوم است که چيز ديگری داری که اعظم از

اين است پس انصاف ندادی بمن چيزی دادی که پيش تو مرغوب

نيست. حضرت فرمودند راست ميگوئی، آيا تو استعداد و قابليّت

اين را داری عرض کرد اميدوارم. فرمودند ميتوانی از همهء اينها

بگذری؟ گفت بلی. فرمودند پيش من هدايت اللّه است آن اعظم

از اينها است اگر ميتوانی بيا او در عقب حضرت افتاد بعد حضرت

نزد حواريّون آمدند فرمودند من يک کنزی داشتم در اين ده

مخفی بود حال نجات داده ام اين کنز من است من آنرا از زير

زمين بيرون آوردم و بشما ميدهم (يکی از حاضرين اظهار حزن نمود

که نميتواند فارسی صحبت نمايد فرمودند) الحمد للّه در عالم روح

اين حجاب لسانی نيست قلوب با يکديگر صحبت مينمايند. يک وقتی

در ايران انجمنی تشکيل شد اساس اين انجمن آن بود که تکلّم

من دون لسان می نمودند و به ادنی اشاره ئی يک قضيّهء مهمّهء کلّيه را

ميفهماندند. اين انجمن خيلی ترقّی کرد بدرجه ئی رسيد که به يک

اشارهء انگشت يک قضيّهء کلّيه مفهوم ميشد. حکومت ترسيد که اينها

ميتوانند جمعيّتی تشکيل کنند ضدّ حکومت که هيچکس نتواند

مقاصد آنها را بفهمد ضرر های زياد خواهد داشت لهذا بقوّه

جبريّه منع کرد. يک قضيّهء آن را برای شما بگويم. هر کس ميخواست

ص ١١٨

داخل آن انجمن بشود می آمد دم در می ايستاد اينها در اين باب

به يک اشاره با همديگر مشورت ميکردند و بدون تکلّم رأی ميدادند.

وقتی يک شخص عجيب الخلقه آمد دم در ايستاد رئيس نگاه کرد

به هيئتش ديد عجيب الخلقه است فنجانی بر روی ميز بود آب

داشت و دو باره آب بر روی آن ريخت تا آنکه به لبالب رسيد

اين علامت ردّ بود يعنی اين مجلس ما جای اين شخص ندارد.

امّا آن آدم با ذکاء بود لهذا يک پر گل خيلی نازک گرفت و بکمال

احترام وارد اطاق شده روی آن فنجان بکمال دقت گذاشت

که آب فنجان بحرکت نيامد همه مسرور شدند يعنی مرا اينقدر

محلّ لازم نيست اين قدر لطيفم که مثل اين برگ گل محتاج بجا

نيستم دست زدند و او را قبول کردند. جميع مکالماتشان باشارات

بود و خيلی ترقّی نمودند و سبب شد که ذهن و ذکاء تندی پيدا

کردند و ترقّی فراست آنها زياد شد. اغلب با چشم با همديگر صحبت

ميکردند و در نهايت پاکيزگی بحالت و حرکت چشم سخن ميراندند.

)بمناسبتی فرمودند ) بمرور زمان جميع قطعات امريک مثل

مکزيکو کانادا امريکای جنوبی و مرکزی جمعيّتش داخل اتّحاد

با عموم ميشوند. (در باب جنگ بزرگ که بعضی منتظرند ما بين

دول عالم اتّفاق افتد شخصی پرسيد فرمودند) لابد خواهد شد

ص ١١٩

امّا امريکا داخل نميشود اين جنگ در اروپا ميشود شما يک گوشه ئی

را گرفته ايد کار بکار ديگری نداريد نه بفکر گرفتن قطعات اروپ

هستيد نه کسی طمع آن دارد که زمين شما را بگيرد راحت هستيد

زيرا محيط اتلانتيک يک قلعهء طبيعی بسيار محکمی است. (در باب

وضع حکومات جمهوری و مشروطه صحبت شد فرمودند) اروپا

و سائر جهات مجبور خواهد شد که ترتيبات شما را اجرا کنند

در جميع اروپا تغييرات عظيمه رخ ميدهد و مرکزيت حکومات

به استقلال داخلی ولايات منتهی ميشود. و فی الحقيقه اين انصاف

نيست که مملکتی بواسطهء يک نقطه جکومت شود زيرا هر قدر

عقل و کياست اعضاء مرکز زياد باشد از احتياجات لازمهء بلدی

و محلّی اطّلاع تامّ ندارند و در ترقّی جميع اطراف مملکت منصفا

نمی کوشند. مثلاً حالا جميع آلمانيان برلين را خدمت ميکنند جميع

فرانسه پاريس را خدمت مينمايند جميع ممالک و مستعمرات انگليس

لندن را زينت ميدهد. امّا حکومت شما خوب ترتيباتی دارد.

(شخصی از حاضرين از اشکالات سياسی و اقتصادی عرض کرد

فرمودند) امريکا را به اروپا نتوان قياس نمود مشکلات امريکا

بالنّسبه به مشکلات اروپا هيچ است يکی از مشکلات اروپا کثرت

جيوش است. در فرانسه و آلمان عموم ملّت عسکرند ولی شما

ص ١٢٠

از اين مصيبت کبری راحتيد خدا را شکر کنيد که شما را از اين بلا

نجات داده در داخلهء امريکا امن و امان است و اوّل علم صلح

در اينجا بلند ميشود يقين بدانيد که اين ميشود چون که انسان

از مبادی نتيجه ميگيرد و آن اين است که اينجا صلح در ميان

خود ملّت بر قرار شد و از اينجا سرايت به اطراف خواهد نمود.

)يکی از حضّار سؤال نمود که آيا حکومت مملکتی بايد علی الاطلاق

در دست جميع مردم باشد يا در دست عقلا فرمودند ) معلوم است

اگر عموميّت ملّت اعزّه را انتخاب نمايند که آنها رؤسای جمهور را

انتخاب کنند بهتر است يعنی رئيس منتخب منتخب باشد زيرا

عموم عوام چنانچه بايد و شايد از اين مسائل سياسيّه آگاه نيستند

عوام بحبّ صيت ميروند و هر مطلبی را فی الحقيقه عقلاء ترويج

دهند و اين طبيعی است عوام بآنها ميگروند. کار بايد اصلاً در دست

عقلا باشد نه در دست عوام ولی عقلاء هم بايد در نهايت صداقت

و خلوص نيّت خدمت بعموم ملّت نمايند و خير آنها را حفظ

و صيانت کنند. در کلّيات امور ملاحظه کنيد چون در دست

عوام دهيد خراب ميشود اگر کار در دست عمله دهيد خانه

ساخته نميشود لابد يک مهندس عاقلی لازم است. کار را عقلا

ميکنند عوام همان تعبش را ميکشند خريطهء جنگ را سردار ميکشد

ص ١٢١

ولی عوام جنگ ميکنند نميشود خريطه را دست آنها بدهند. آيا

ميشود يک اردو را دست افراد اردو داد؟ امّا اگر فتح و ظفر

خواهيم بايد شخص با تجربه عاقلی را جنرال کرد. ( سؤال در مسائل

اقتصادی ماليون و رنجبران شد فرمودند ) اين يکی از مسائل

اساسيّهء حضرت بهاء اللّه است امّا معتدلانه نه متهوّرانه و

اگر اين مسئله بطور محبّت التيام نيابد عاقبت بجنگ خواهد

کشيد. اشتراک و تساوی تامّ ممکن نيست زيرا امور و نظام عالم

مختل ميگردد امّا يک طريق معتدلانه دارد که نه فقرا اين

طور محتاج بمانند و نه اغنياء اين طور غنی گردند هم فقراء

هم اغنيا بر حسب درجات خود براحت و آسايش و سعادت زندگانی

نمايند. در دنيا اوّل يک شخص بود که اين فکر را کرد و او پادشاه

مملکت اسپارته بود و سلطنتش را فدای اين کار کرد حياتش قبل

از ولادت اسکندر يونانی بود. اين فکر در سر او افتاد که خدمتی

بکند که مافوق آن خدمتی نشود و در اين عالم سبب سعادت

جمعی شود. لهذا اهالی اسپارته را سه قسم نمود يک قسمتش

اهالی قديمه بودند که زرّاع بودند يک قسمتش اهل صنعت

بودند يک قسمتش يونانيانی بودند که اصلشان از فنيکيان بود.

لوکورکوس که اسم اين پادشاه بود خواست مساوات حقيقی

ص ١٢٢

بين اين سه قسم بگذارد و باين وضع تأسيس حکومت عادلانه نمايد.

گفت اهالی قديمه که زرّاع هستند بهيچ مکلّف نيستند فقط

مکلّف بدادن ده يک از حاصلات خود هستند مکلّف به چيز

ديگر نيستند. اهل صنعت و تجارت هم سنوی خراج بدهند

ولی مکلّف به چيز ديگر نه. امّا طبقهء سوم که نجبا و سلالهء حکومت

بودند و مناصب و حرب و دفاع از وطن و سياست ملک وظيفهء

آنها بود جميع اراضی اسپارته را مساحت کرد و بالتّساوی در ميان

اين فرقه تقسيم کرد. مثلاً آنها نه هزار نفر بودند جميع اراضی را

نه هزار قسمت تقسيم نمود و هر يک از اين فرقه سرآمد آنرا يک

سهم داد بالمساوات و گفت هر عشری که از آن زمين بيرون

آيد مال صاحب آن ملک باشد. و در ميان اهالی بعضی قوانين

و نظامهای ديگر نيز گذارد و چون اين امور را حکم داده بر حسب

دلخواه خود بانجام رسانيد ملّت را در معبد خواست گفت من

ميخواهم بروم به سوريا لکن ميترسم بعد از اين که من بروم اين

قوانين مرا بهم بزنيد لهذا شما ها قسم ياد کنيد که پيش از آمدن

من اين قوانين را ابداً بهم نزنيد آنها هم در معبد قسمهای

مؤکّد خوردند که ابداً تغيير ندهند و هميشه متمسّک باين

قوانين باشند تا آنکه پادشاه مراجعت نمايد. ولی او از معبد

ص ١٢٣

بيرون آمد و سفر کرد و ديگر بر نگشت و از سلطنت خود گذشت تا اين

قوانين محفوظ بماند. و اين مسئلهء اشتراکيّه چيزی نگذشت که سبب

اختلاف شد زيرا يکی از آنها پنج اولاد و يکی سه اولاد و ديگری دو

اولاد پيدا کرد تفاوت حاصل شد و بهم خورد. لهذا مسئله مساوات

مستحيل است امّا آنچه هست اين است که اغنيا رحم بفقرا کنند

امّا بميل خودشان نه مجبوراً اگر مجبوری باشد فائده ئی ندارد

نه آنکه بجبر باشد بل بموجب قانون عمومی هر کس تکليف

خود را بداند. مثلاً شخص غنی حاصلات زيادی دارد شخص

فقير حاصل کم دارد يا آنکه روشن تر بگوئيم يک شخص غنی

ده هزار کيلو حاصل دارد و شخص فقير ده کيلو دارد حالا

انصاف نيست که از هر دو يک ماليات بگيرند بل شخص فقير

در اين موقع بايد از ماليات معاف باشد. اگر آن شخص فقير

عشر ماليات بدهد و شخص غنی هم عشر ماليات بدهد

اين انصاف نيست. پس در اين صورت بايد قانونی وضع نمود

که اين شخص فقير که فقط ده کيلو دارد و بجهت قوت ضروری

خود جميع را لازم دارد از ماليات معاف باشد ولی شخص غنی

که ده هزار کيلو دارد اگر عشر يا دو مقابل عشر ماليات بدهد

ضرری به او نميرسد. مثلاً اگر دو هزار کيلو بدهد باز هشت

ص ١٢٤

هزار کيلو دارد و آدمی که پنجاه هزار کيلو دارد اگر ده هزار کيلو

بدهد باز چهل هزار کيلو دارد لهذا قوانينی بر اين منوال لازم

است. اين قوانين اجرت و مزد را بايد بکلّی بهم زد اگر امروز صاحبان

فابريقه ها بر مزد کار گران ضمّ کنند باز يک ماه يا يک سال ديگر

فرياد بر آورده اعتصاب نموده بيشتر خواهند خواست اين

کار انتهائی ندارد. حالا شريعت اللّه را بشما بگوئيم بموجب

شريعت اللّه مزد باينها داده نميشود بل فی الحقيقه شريک

در هر عملی ميشوند مثلاً زرّاع در هر دهی زراعت ميکنند

از زراعت حاصلات ميگيرند و از اغنياء و فقراء بر حسب

حاصلاتشان عشر گرفته ميشود و در آن ده انبار عمومی ساخته

ميشود که جميع ماليات و حاصلات در آنجا جمع گردد آن وقت

ملاحظه ميشود کی فقيراست کی غنی و زرّاعی که فقط بقدر

خوراک و مخارج خود حاصل بدست آورده اند از آنها چيزی

گرفته نميشود. باری جميع حاصلات و ماليات که جمع شده

در انبار عمومی جمع ميشود و اگر عاجزی در ده موجود بقدر

قوت ضروری به او داده ميشود و از طرف ديگر شخص غنی

که فقط پنجاه هزار کيلو لازم دارد ولی پانصد هزار کيلو

حاصلات بعد از مصارفات دارد لهذا دو برابر عشر از او

ص ١٢٥

گرفته ميشود و در آخر سال هر قدر انبار زيادی مانده خرج

مصارف عمومی ميشود. اين مسئلهء اشتراکيون بسيار مهمّ است

و به اعتصاب مزدوران حلّ نخواهد شد بايد جميع دول متّفق

شوند و يک مجلسی قرار دهند که اعضاء آن از پارلمانهای

ملل و اعيان منتخب گردد و آنها در نهايت عقل و اقتدار

قراری بدهند که نه ماليون ضرر زيادی بکنند و نه عمله ها

محتاج باشند در نهايت اعتدال قانونی بنهند بعد اعلان

کنند که عمله ها حقوقشان در تحت تأمينات محکم است

و همچنين حقوق ماليون حفظ ميشود و چون اين قرار عمومی

برضايت هر دو طرف مجری گردد اگر اعتصابی اتّفاق افتد

جميع دول عالم بالتّمام مقاومت کنند والّا کار بخرابيهای

زياد ميکشد علی الخصوص در اروپا معرکه خواهد شد و از

جمله يکی از اسباب های حرب عمومی در اروپا همين مسئله است.

مثلاً اصحاب اموال يکی معدن دارد يکی فابريقه دارد اگر

ممکن باشد صاحبان معادن و فابريقه در منافع با کار گران

شريک باشند معتدلانه از حاصلات صدی چند بعملجات

بدهند تا عمله غير از مزد نصيبی نيز از منافع عموميّهء کارخانه

داشته باشد تا بجان در کار بکوشد. در آينده احتکار باقی نمی ماند

ص ١٢٦

مسئلهء احتکار بکلّی بهم ميخورد. و همچنين هر فابريقه که ده هزار

سهم دارد از اين ده هزار سهم از منافع دو هزار سهم را باسم

کارگران نمايند که مال آنها باشد و باقی مال ماليون بعد آخر

ماه يا سال هر چه منفعت ميشود بعد از مصارفات و مزد بر

حسب عدد اسهام در ميان هر دو طرف تقسيم کنند. فی الحقيقه

تا حال خيلی ظلم بعوام شده بايد قوانين گذارد زيرا کار گران

ممکن نيست باوضاع حاليه راضی شوند هر سال هر ماه اعتصاب

کنند و آخر الامر ضرر ماليون است. اعتصابی در قديم در عسکر

عثمانی واقع شد گفتند بحکومت معاش ما کم است بايد زياد

کرد دولت مجبوراً ضمّ کرد بعد از چندی دو باره اعتصاب کردند

عاقبت جميع ماليات در جيب عسکر رفت کار بجائی رسيد که

سلطان را کشتند که چرا ماليات را زياد تر نکردی که ما بيشتر

بگيريم. يک مملکتی ممکن نيست براحت زندگی کند بدون قانون

بايد قانون محکمی در اين خصوص گذاشت که جميع دول حامی

آن قانون باشند. جوهر کلام اين که اعتصاب سبب خرابی است

امّا قانون سبب حيات است بايد قانونی گذارد بايد بقانون

طلبيد نه باعتصاب و جبر و عنف. شما امشب از سياسيّات

صحبت کرديد ولی ما عادت نداريم از سياست صحبت کنيم

ص ١٢٧

ما از عالم روح صحبت ميکنيم از ثروت ملکوت صحبت ميکنيم

نه از ثروت ناسوت سياست امر اجباری است امّا سعادت

ابدی بامر اجباری حاصل نميشود اجبار و سعادت ممکن

نيست. مراد از سعادت چه چيز است يعنی ملّت در نهايت

فضائل عالم انسانی و قوّه ملکوت الهی زندگانی کند آن

حکايت ديگر است و اين حکايت ديگر.

خطابه در منزل مسس نيوتن(1) و مسس ريورز(2)

بروکلين(3) ٦ جون ١٩١٢ عصر ٣٠ جمادی الآخر ١٣٣٠(4)

هُواللّه

در عالم وجود امری اعظم از اين گونه محافل نيست که

------------------------------------------------------------------------------------

(1) - Newton(2) - Rivers (٣) - Brooklyn (٤) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١١٦

ص ١٢٨

محض محبّت اللّه انعقاد گشته. ملاحظه نمائيد قومی از مشرق

قومی از مغرب چگونه در نهايت الفت در يک بساط جالسيم. اين

گونه الفت و اتّحاد مستحيل بود قوّه حضرت بهاء اللّه اين قلوب

را الفت داده و اين نفوس را در ظلّ کلمه واحده در آورده. هر گز

يک خاندان باين درجه از محبّت جمع نميشوند و باين فرح

و سرور با يکديگر معاشرت نميکنند اين بقوّهء الهيّه است و

نفوذ کلمة اللّه که باين بشارت و بهجت مجتمعيم توجّه بملکوت

ابهی داريم و مانند نهالهای گلشن و گلستان از نسائم عنايت و

احسان در اهتزازيم. امروز روزی است که فراموش نخواهد

شد زيرا در ظلّ جمال مبارکيم قلوب ما مستبشر به بشارات

اوست مشام ما معطّر به نفحات ملکوت ابهی است گوش ما

ملتذّ به ندای الهی و روح ما زنده به فيوضات رحمانی يقين است

چنين روزی فراموش نخواهد شد.

ص ١٢٩

خطابه در کليسای موحّدين(1) فيلادلفيا(2) يکشنبه

٨جون ١٩١٢صبح ٢٢جمادی الآخر ١٣٣٠(3)

من از مملکت بعيده شرق می آيم مملکتی که هميشه نور آسمان در آن طلوع

نموده مملکتی که مظاهر مقدّسه از آن ظاهر شده که محلّ ظهور قدرت

الهيّه بوده و مراد و مقصدم اين است بلکه انشاء اللّه ارتباطی مابين شرق

و غرب حاصل شود محبّت الهيّه جهتين را احاطه کند نورانيّت الهيّه هر دو

اقليم را روشن نمايد نفحات روح القدس جميع را زنده کند. لهذا تضرّع

بدرگاه الهی ميکنم که اين شرق و غرب را يک اقليم فرمايد و اين اديانرا

يک دين نمايد اين نفوس را يک نفس کند جميع بمنزله انوار يک شمس و

امواج يک دريا گردند. جميع درختان يک بوستان شوند و کلّ اوراق وازهار

يک گلستان گردند. حقيقت الوهيّت وحدت محض است و مقدّس و

منزّه از ادراک کائنات. زيرا ادراک کائنات محدود و حقيقت الوهيّت

نا محدود، و چگونه محدود ميتواند احاطه بغير محدود نمايد؟

ما فقر محضيم و حقيقت الوهيّت غناء صرف، فقر بحت

چگونه احاطه بغناء مطلق کند؟ ما عجز صرفيم و حقيقت الوهيّت

---------------------------------------------------------------------------------------

(1) - Unitarian Church(٢) -Philadelphia (٣) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١١٨

ص ١٣٠

قدرت محض، عجز صرف چگونه تواند بقدرت محض پی برد؟

کائناتی که مرکب از عناصرند و هميشه در انقلاب و انتقال از

حالی بحالی، چگونه ميتوانند که تصوّر حقيقت را بکنند که حيّ قيّوم

و قديم است؟ يقين است که عاجزند. زيرا چون در کائنات نظر

می کنيم می بينيم که تفاوت مراتب مانع از ادراک است هر رتبه

مادون ادراک رتبه مافوق نتواند. مثلاً جماد هر قدر صعود کند

ادراک عالم نبات نکند و نبات هر چند ترقّی کند حقيقت حيوان

را ادراک نکند و از عالم سمع و بصر خبر نگيرد حقيقت حيوان هر

قدر ترقّی کند از حقيقت انسان خبر نگيرد و قوّهء عقليّهء انسان

را درک نتواند. پس معلوم شد که تفاوت مراتب مانع از ادراک

است و هر رتبه مادون ادراک رتبه مافوق را نتواند. دقّت نمائيد

که اين گل هر چند ظريف است لطيف است معطّر است در عالم

نبات بدرجه کمال است امّا ادراک حقيقت انسان را نميکند

سمع و بصر عالم انسان را تصوّر نتواند عقل و ادراک انسان را

تحقّق ننمايد از عالم انسان خبر ندارد و حال آنکه هر دو حادث

ولی تفاوت مراتب سبب عدم ادراک است زيرا رتبه انسان بلند

و رتبه نبات پست است. پس چگونه ميتواند حقيقت بشريّه ادراک

حقيقت الوهيّت نمايد، چگونه ميتواند انسان محدود ربّ غير

ص ١٣١

محدود را ادراک کند؟ شبهه ئی نيست که نتواند به تصوّر انسان

نيايد زيرا آنچه به تصوّر انسان آيد آن محدود است و حقيقت الهيّه

نا محدود. ولی آن حقيقت الوهيّت افاضه وجود بر جميع کائنات

فرموده مواهب او در عالم انسانی ظاهر انوار او در عالم وجود

مانند انوار آفتاب منتشر. چون آفتاب را ملاحظه ميکنيد انوار

و حرارتش بر جميع اشياء تابيده همين طور انوار شمس حقيقت

بر کلّ تابيده نورش يکی است حرارتش يکی است فيضش يکی

است و بر جميع کائنات تابيده. و لکن مراتب کائنات متعدّد

است استعدادشان متفاوت است هر يک بقدر استعداد

خويش از آفتاب استفاصه دارد. سنگ سياه پرتوی از آفتاب

دارد اشجار پرتوی از آفتاب دارد حيوانات پرتوی از آفتاب

دارد و بحرارت آفتاب تربيت شده آفتاب يکی است فيض يکی

است. ولی نفوس کامله بشريّه مثل آينه که شمس به تمام قوّت

در او اشراق نموده و کمالات آفتاب در آن ظاهر و آشکار ميشود

حرارت و ضياء آفتاب در آن هويدا است بتمامه حکايت از

آفتاب ميکند. اين مرايا مظاهر مقدّسه هستند که از حقيقت

الوهيّت حکايت ميکنند مانند آفتابی که در مرآت ظاهر است

و صورت و مثال آفتاب آسمانی در مرايا ظاهر است همين طور

ص ١٣٢

صورت و مثال شمس حقيقت در مرآت حقيقی مظاهر مقدّسه

ظاهر و آشکار. اين است که حضرت مسيح ميگويد الاب فی الابن

مراد اين است که آن آفتاب حقيقت در اين مرآت ظاهر و آشکار

است. امّا مقصد اين نيست که آفتاب از آسمان تنزّل کرده و

آمده در اين آينه جای گرفته زيرا حقيقت الوهيّت را صعود و

نزولی نيست دخول و خروجی نيست مقدّس و منزّه از زمان و

مکان است هميشه در مرکز تقديس است زيرا تغيير و تبديلی

از برای حقيقت الوهيّت نيست تغيير و تبديل و انتقال از حالی

بحالی از خصائص حقيقت حادثه است. در وقتی که در بلاد شرق

اختلاف شديد بود و نزاع و جدال عظيم مذاهب و ملل

با يکديگر جنگ و جدال داشتند اجناس مختلفه با يکديگر

در بحث و نزاع بودند در همچو وقتی حضرت بهاء اللّه از افق

شرق ظاهر گشت و اعلان وحدت فيوضات الهيّه و وحدت

انسانيّه فرمود که جميع بشر بندگان يک خداوندند و جميع

از فيض ايجاد الهی وجود يافته خداوند به جميع مهربان است

و جميع را می پرورد به هر جنس باشد به هر نوعی به هر ملّتی مهربان

است جميع را رزق ميدهد جميع را می پروراند جميع را حفظ

ميکند و با جميع با الطاف معامله می نمايد. مادام که خدا بکلّ

ص ١٣٣

مهربان است ما چرا نامهربان باشيم؟ مادام خدا با کلّ باوفا است

ما چرا بی وفا باشيم؟ مادام خدا با کلّ برحمت معامله ميکند ما چرا

به قهر و غضب معامله کنيم؟ اين است سياست الهيّه البتّه اعظم

از سياست بشريّه است زيرا بشر هر قدر عاقل باشد ممکن نيست

که سياست او اعظم از سياست الهی باشد. پس ما بايد متابعت

سياست الهيّه کنيم جميع ملل و خلق را دوست داشته باشيم

به جميع مهربان باشيم و جميع را برگ و شکوفه و ثمر يک درخت

دانيم زيرا جميع از سلاله يک خاندان از اولاد يک آدم امواج

يک دريا جميع سبزه يک چمن جميع در پناه يک خدا نهايت

اين است که يکی عليل است بايد معالجه نمود جاهل است

بايد تعليم کرد در خواب است بايد بيدار کرد بيهوش است

بايد هوشيار نمود. وحدت عالم انسانی را اعلام کرد و همچنين

وحدت اديان را زيرا جميع اديان الهيّه اساسش حقيقت است

و حقيقت تعدّد قبول نکند حقيقت يکی است اساس جميع

انبيای الهی حقيقت است اگر حقيقت نباشد باطل است.

و چون اساس حقيقت است لهذا بنيان اديان الهی يکی

است نهايت اين است که تقاليدی بميان آمده آداب و

رسوم و زوائدی پيدا شده اين تقاليد از انبيا نيست اين

ص ١٣٤

حادث است بدعت است و چون اين تقاليد مختلف است

سبب اختلاف اديان شده. امّا اگر ما اين تقاليد را دور بيندازيم

و حقيقت اساس اديان الهی تحرّی کنيم يقين است که متّحد

می شويم. و همچنين وحدت نوع را اعلام نمود که نساء و رجال

کلّ در حقوق مساوی بهيچوجه امتيازی در ميان نيست

زيرا جميع انسانند فقط احتياج به تربيت دارند. اگر نساء مانند

رجال تربيت شوند هيچ شبهه ئی نيست که امتيازی نخواهد

ماند. زيرا عالم انسانی مانند طيور محتاج به دو جناح است

يکی اناث و يکی ذکور مرغ با يک بال پرواز نتواند نقص يک

بال سبب وبال بال ديگر است عالم بشر عبارت از دو دست است

چون دستی ناقص ماند دست کامل هم از وظيفهء خويش

باز ماند. خدا جميع بشر را خلق کرده جميع را عقل و دانش

عنايت فرموده جميع را دو چشم و دو گوش داده دو دست

و دو پا عطا کرده در ميان امتيازی نگذارده است لهذا چرا

بايد نساء از رجال پست باشند عدالت الهی قبول نميکند

عدل الهی کلّ را مساوی خلق فرموده در نزد خدا ذکور

و اناثی نيست هرکس قلبش پاک تر عملش بهتر در نزد خدا

مقبول تر خواه زن باشد خواه مرد. چه بسيار زنان پيدا شده اند

ص ١٣٥

که فخر رجال بوده اند مثل حضرت مريم که فخر رجال بوده و

مريم مجدليّه غبطهء رجال بود مريم امّ يعقوب قدوه رجال

بود آسيه دختر فرعون فخر رجال بود سارا زن ابراهيم فخر

رجال بود و همچنين امثال آنها بسيار است حضرت فاطمه

شمع انجمن نساء بود حضرت قرّة العين کوکب نورانی روشن

بود و در اين عصر اليوم در ايران زنانی هستند که فخر رجال اند

عالم اند شاعرند واقف اند در نهايت شجاعت هستند.

تربيت نساء اعظم و اهمّ از تربيت رجال است زيرا اين دختران

روزی مادران شوند و اطفال را مادر تربيت ميکند اوّل

معلّم اطفال مادرانند لهذا بايد در نهايت کمال و علم و فضل

باشند تا بتوانند پسران را تربيت کنند و اگر مادران ناقص

باشند اطفال نادان و جاهل گردند. همين طور حضرت بهاء

اللّه وحدت تربيت را اعلان نموده که بجهت اتّحاد عالم

انسانی لازم است که جميع بشر يک تربيت شوند رجالاً و نساءً

دختر و پسر تربيت واحد گردند و چون تربيت در جميع

مدارس يک نوع گردد ارتباط تامّ بين بشر حاصل شود

و چون نوع بشر يک نوع تعليم يابد وحدت رجال و نساء

اعلان گردد بنيان جنگ و جدال بر افتد و بدون تحقّق

ص ١٣٦

اين مسائل ممکن نيست زيرا اختلاف تربيت مورث ( موجب )

جنگ و نزاع مساوات حقوق بين ذکور و اناث مانع حرب

و قتال است زيرا نسوان راضی به جنگ و جدال نشوند. اين

جوانان در نزد مادران خيلی عزيزند هرگز راضی نمی شوند

که آنها در ميدان قتال رفته و خون خود را بريزند. جوانی را

که بيست سال مادر در نهايت زحمت و مشقّت تربيت نموده،

آيا راضی خواهد شد که در ميدان حرب پاره پاره گردد؟

هيچ مادری راضی نمی شود و لو هر اوهامی بعنوان محبّت

وطن و وحدت سياسی وحدت جنس وحدت نژاد و وحدت

مملکت اظهار دارند و بگويند که اين جوانان بايد بروند و

برای اين اوهامات کشته شوند. لهذا وقتی که اعلان مساوات

بين زن و مرد شد يقين است که حرب از ميان بشر برداشته

خواهد شد و هيچ اطفال انسانی را فدای اوهام نخواهند

کرد. و از جملهء تعاليمی که حضرت بهاء اللّه اعلان کرد اين بود

که بايد دين مطابق عقل باشد مطابق با علم باشد علم تصديق

دين نمايد و دين تصديق علم هر دو به يکديگر ارتباط تامّه

يابند اين اصل حقيقت است. و امّا اگر مسئله ئی از مسائل دينی

مخالف عقل باشد مخالف علم باشد آن وهم محض است.

ص ١٣٧

چه قدر از اين دريا های اوهام در قرون ماضيه موج زد

اوهامات ملّت رومان را ملاحظه کنيد که اساس دين آنها

بود اوهامات ملّت يونان را ملاحظه نمائيد که اساس دين

آنها بود و اوهامات مصريان را ملاحظه کنيد که اساس دين

آنها بود اينها جميع مخالف عقل مخالف علم لهذا حال واضح

و آشکار گرديد که اوهام بود ولی در زمانشان در نهايت

تمسّک بودند. مثلاً مصريان قديم چون در نزد آنها ذکر صنمی از اصنام آنها می شد

در پيش چشمشان معجزه ئی مجسّم و حال آنکه يک پارچه سنگ بود.

پس ما بايد از اوهامات بگذريم تحرّی حقيقت کنيم آنچه

را که ديديم مطابق حقيقت است قبول نمائيم و آنچه را علم

تصديق نميکند عقل قبول نمی کند حقيقت نيست تقاليد

است اين تقاليد را بايد دور بيندازيم و تمسّک به حقيقت

نمائيم و دينی را که مطابق عقل و علم است قبول کنيم. و چون

چنين شود بکلّی اختلاف نماند و جميع عائلهء واحده ملّت

واحده جنس واحد وطن واحد سياست واحده احساسات

واحده و تربيت واحده گرديم.

پروردگارا آمرزگارا اين بندگان را پناه توئی واقف اسرار

و آگاه توئی. جميع ما عاجزيم و تو مقتدر و توانا جميع ما گنه کاريم

ص ١٣٨

و توئی غافر الذّنوب و رحيم و رحمن. پروردگارا نظر بقصور

ما منما به فضل و موهبت خويش معامله کن خطاء ما بسيار

است ولی بحر رحمت تو بی پايان عجز ما بسيار است و لکن

تأييد و توقيق تو آشکار.. پس تأييد ده و توفيق بخش و ما را

بر آنچه سزاوار در گاه تو است موفّق نما دلها را روشن کن

و چشمها را بينا نما و گوشها را شنوا کن مردگان را زنده فرما

و مريضان را شفا بخش فقيران را غنی نما و خائفان را امنيّت

بخش و ما را در ملکوت خويش قبول نما و بنور هدايت روشن

کن. توئی مقتدر توئی توانا توئی کريم توئی رحمن و توئی مهربان.

خطابه در کليسای باپتيست(1)

فيلادلفيا ٨ جون ١٩١٢(شب) ٢٢جمادی الآخر ١٣٣٠(2)

هُو اللّه

نهايت سرور را امشب دارم که بين جمع محترم حاضر شدم

-----------------------------------------------------------

(1) - Baptist Church (2) - در بدايع الآثار ج 1 ص ١١٨

ص ١٣٩

فی الحقيقه جمعی است در نهايت روحانيّت و احساسات ملکوتی

در قلوب شما در نهايت قوّت توجّهتان به خدا است نيّتتان

خالص است بشارات روحانی در وجوه مشاهده می نمايم

لهذا مقتضی می بينم چند کلمه صحبت کنم. از بدايت خلق آدم

تا يومنا هذا در عالم انسانی دو طريقت بوده يک طريق طريق

طبيعت يک طريق طريق ديانت. طريق طبيعت طريق حيوانی است

زيرا حيوان به مقتضيات طبيعت حرکت می کند هر چه شهوات

حيوانی اقتضا می نمايد آن را مجری ميدارد لهذا حيوان اسير

طبيعت است از قانون طبيعت ابداً تجاوز نتواند و از احساسات

روحانيّه هيچ خبر ندارد از قوای معقوله هيچ خبر ندارد اسير

محسوسات است بی خبر است يعنی آنچه را که چشمش می‌بيند

گوشش می شنود مشامش استنشاق می کند ذائقه اش ميچشد

قوّهء لامسه اش لمس می کند ميداند. حيوان اسير اين پنچ

قوّت است و آن چه محسوسات اين قوی است قبول ميکند

و آن چه خارج از محسوسات است يعنی از عالم معقولات

و از ملکوت الهی و از حسّيّات روحانيّه و از دين الهی حيوان

بی خبر است زيرا اسير طبيعت است. از غرائب آنکه مادّيّون

افتخار به اين می کنند و ميگويند آن چه که محسوس است

ص ١٤٠

مقبول است و اسير محسوساتند ابداً از عالم روحانی خبر ندارند

از ملکوت الهی بی خبرند از فيوضات رحمانی بی خبرند. و اگر اين

کمال است پس حيوان باعظم درجهء کمال رسيده است ابداً

از ملکوت و روحانيّات خبر ندارد منکر روحانيّات است. اگر

ما بگوئيم که اسير محسوسات بودن کمال است پس اکمل ممکنات

حيوان است زيرا ابداً احساسات روحانی ندارد ابداً از ملکوت

الهی خبر ندارد. باوجود اين که خدا در حقيقت انسان يک قوّهء

عظيمه وديعه گذارده است که باين قوّه عظيم بر عالم طبيعت

حکم کند. ملاحظه کنيد که جميع کائنات اسير طبيعت است

اين آفتاب باين عظمت اسير طبيعت است اين نجوم عظيمه

اسير طبيعتند اين کوههای باين عظمت اسير طبيعت است

اين کره زمين باين عظمت اسير طبيعت است جميع جمادات

نباتات حيوانات اسير طبيعتند جميع اين کائنات از حکم طبيعت

نميتوانند ابداً خارج گردند. مثلاً آفتاب باين عظمت که

عبارت از يک مليون و نصف بزرگتراز کره ارض است

بقدر سر سوزن از قانون طبيعت خارج نشود از مرکز خودش

تجاوز ننمايد زيرا اسير طبيعت است امّا انسان حاکم بر

طبيعت است. ملاحظه کنيد که به مقتضای قانون طبيعت

ص ١٤١

انسان ذی روح خاکی است و لکن اين قانون را می شکند در

هوا پرواز می کند در زير دريا ميرود در روی اقيانوس می تازد

انسان اين قوّهء کهربا را که باين سرکشی است در يک زجاجی حبس

می کند با شرق و غرب در دقيقه واحده مخابره مينمايد اصوات

را گرفته حبس می کند در زمين است کشف حقايق آسمانی مينمايد

اسرار کره ارض را هويدا ميسازد جميع کنوز طبيعت که مستور است

آشکار می‌کند جميع اسرار کائنات را ظاهر ميسازد که بقانون طبيعت

سرّ مکنون و رمز مصون است و بقانون طبيعت بايد مستور بماند.

و حال آنکه انسان باين قوّه معنويه که دارد کشف اسرار طبيعت

می کند و اين مخالف قانون طبيعت است حقائق مکنونه طبيعت

را ظاهر می کند و اين مخالف قانون طبيعت است پس معلوم شد

که انسان حاکم بر طبيعت است. و از اين گذشته طبيعت ترقّی

ندارد انسان ترقّی دارد طبيعت شعور ندارد انسان شعور دارد

طبيعت اراده ندارد انسان اراده دارد طبيعت اکتشاف حقائق

نکند انسان اکتشاف حقائق نمايد طبيعت از عالم الهی خبر ندارد

انسان خبر دارد طبيعت از خدا بی خبر است انسان از خدا خبر

دارد انسان کسب فضائل ميکند و طبيعت محروم از آن است

انسان دفع رذائل کند طبيعت دفع رذائل نتواند. پس معلوم

ص ١٤٢

شد که انسان اشرف از مادّه است يک قوّه معنويّه دارد که

فوق عالم طبيعت است انسان قوّه حافظه دارد طبيعت ندارد

انسان قوّه معنويّه دارد طبيعت ندارد انسان قوای روحانی

دارد طبيعت ندارد پس انسان اشرف از طبيعت است زيرا

قوّه معنويّه در حقيقت انسان خلق شده و طبيعت از آن محروم

است. سبحان اللّه اين جای غرابت است باوجود آنکه در

انسان چنين قوای معنويّه وديعه گذارده شده انسان طبيعت

را که مادون اوست ميپرستد خداوند روح مقدّسی در او

خلق کرده است که باين روح مقدّس اشرف از کائنات شده

با وجود اين کمالات ميرود اسير مادّه ميشود و مادّه را خدا

ميکند و آنچه خارج از عالم مادّه است انکار مينمايد. اگر

اين کمال است اين کمال را باعظم درجه حيوان دارد زيرا

حبوان از عالم الهی ماوراء الطّبيعه خبر ندارد پس حيوان

فيلسوف اعظم است زيرا از عالم ملکوت بيخبر است احساسات

روحانی ندارد از عالم خدا خبر ندارد و از ملکوت اللّه خبر

ندارد خلاصة القول اين است طريق طبيعت.

طريق ثانی طريق ديانت است و اين آداب الهی است

اکتساب فضائل انسانی است تربيت عموم بشر است نورانيّت

ص ١٤٣

آسمانی است اعمال ممدوحه است. اين طريق ديانت سبب

نورانيّت عالم بشر است اين طريق ديانت سبب تربيت نوع انسان

است اين طريق ديانت سبب تهذيب اخلاق است اين طريق

ديانت سبب محبّت اللّه است اين طريق ديانت سبب معرفت

اللّه است اين طريق ديانت اساس مظاهر مقدّسهء الهی است

و آن حقيقت است. و اساس اديان الهی يکی است تعدّد و تجزّی

قبول نکند خدمت بعالم اخلاق کند تصفيه قلوب و ارواح

نمايد سبب اکتساب فضائل است سبب نورانيّت عالم انسانی

است. و لکن يا اسفا که اين عالم انسانی غرق در دريای تقاليد

شده هر چند حقيقت اديان الهی يکی است و لکن افسوس

که ابرهای اوهامات انوار حقائق را ستر نموده است و

اين غمامهای تقاليد عالم را تاريک کرده است لهذا نورانيّت

ديانت ظاهر نيست و ظلمت سبب اختلاف شده است زيرا

تقاليد مختلف و اين سبب جدال و نزاع بين اديان گرديده.

و حال آنکه اديان الهی مؤسّس وحدت انسانی است سبب

محبّت بين بشر است سبب ارتباط عمومی است سبب اکتساب

فضائل است و لکن ناس در بحر تقاليد مستغرق شده و

بواسطهء اکتساب اين تقاليد بکلّی از طريق اتّحاد دور شده اند

ص ١٤٤

و از نورانيّت ديانت محروم مانده اند و به اوهامی متشّبث اند

که ميراث آباء و اجداد است. چون اين تقاليد سبب ظلمت شد

نورانيّت ديانت را محو کرد و آنچه سبب حيات بود سبب ممات شد

آنچه برهان دانائی بود دليل نادانی گشت و آنچه که سبب علويّت

و ترقّی عالم انسانی بود سبب دنائت و جهالت نوع بشر شد لهذا

عالم ديانت روز بروز تدنّی کرد و عالم مادّيات روز بروز غلبه

نمود و آن حقيقت قدسيّهء اديان الهی مستور ماند. آفتاب چون

غروب کند اين خفّاشها پرواز کنند زيرا اين ها مرغان شب اند

چون نورانيّت ديانت غروب کند اين مادّيون خفّاش آسا

بپرواز آيند زيرا طيور ليل اند وقتی که نور حقيقت مخفی شد اينها بپرواز آيند.

باری چون اين عالم را تاريکی و ظلمت احاطه کرد حضرت

بهاء اللّه از افق ايران مانند آفتاب درخشيد جميع آفاق را به انوار

حقيقت روشن ساخت حقيقت اديان الهی را ظاهر ساخت ظلمت

تقاليد را دفع نمود تعاليم جديدی گذارد و به آن تعاليم شرق را زنده کرد.

اوّل تعليم حضرت بهاء اللّه تحرّی حقيقت است. بايد انسان

تحرّی حقيقت کند و از تقاليد دست بکشد زيرا ملل عالم هر

يک تقاليدی دارند و تقاليد مختلف است و اختلاف تقاليد

ص ١٤٥

سبب جنگ و جدال شده است و تا اين تقاليد باقی است وحدت

عالم انسانی مستحيل است. پس بايد تحرّی حقيقت نمود تا بنور

حقيقت اين ظلمات زائل شود زيرا حقيقت حقيقت واحده است

تعدّد و تجزّی قبول نکند و مادامی که حقيقت تجزّی و تعدّد قبول

نکند اگر جميع ملل تحرّی حقيقت کنند شبهه ئی نيست که کلّ متّحد

و متّفق شوند. جمعی از اديان و فرق و ملل مختلفه چون در ايران تحرّی

حقيقت نمودند نهايت متّحد و متّفق گشتند و الآن در نهايت اتّحاد و

اتّفاق در نهايت الفت و محبّت با هم زندگی مينمايند و ابداً رائحهء

اختلاف در ميان آنها نيست. ملاحظه نمائيد حضرات يهود منتظر ظهور

حضرت مسيح بودند و بجان و دل آرزو می کردند امّا چون غرق

در تقاليد بودند چون حضرت مسيح ظاهر شد ايمان نياوردند

عاقبت بر صلب آن حضرت قيام نمودند. از اينجا معلوم ميشود که پيروی

تقاليد کردند زيرا اگر تحرّی حقيقت می کردند البتّه بحضرت مسيح

ايمان می آوردند. اين تقاليد عالم انسانی را ظلمانی کرده اين تقاليد

سبب حرب و قتال شده اين تقاليد سبب بغض و عداوت گشته

پس بايد تحرّی حقيقت کنيم تا از جميع مشقّات خلاص شويم و بصيرت

روشن شود و بملکوت الهی راه بيابيم.

دوم تعليم حضرت بهاء اللّه وحدت عالم انسانی است.

ص ١٤٦

جميع بشر نوع انسان اند جميع بندگان الهی جميع را خدا خلق کرده

جميع اطفال الهی هستند خدا کلّ را رزق ميدهد کلّ را می پروراند

بکلّ مهربان است، چرا ما نامهربان باشيم؟ اين است سياست الهيّه

که انوارش بر جميع خلق تابيده است آفتابش بر جميع اشراق نموده

ابر مکرمتش بر جميع باريده نسيم عنايتش بر جميع وزيده. پس معلوم

شد که نوع انسان جميعاً در ظلّ رحمت پروردگار است نهايت بعضی

ناقص هستند بايد اکمال گردند جاهل هستند بايد تعليم يابند

مريض هستند بايد معالجه شوند خوابند بايد بيدار گردند.

طفل را نبايد مبغوض داشت که چرا طفلی بايد او را تربيت نمود

مريض را نبايد مبغوض داشت که چرا ناخوشی بايد نهايت رحمت

و محبّت به او داشت. از اين واضح شد که عداوت مابين اديان

بايد بکلّی محو گردد ظلم و اعتساف بر داشته شود و بالعکس

نهايت الفت و محبّت جاری گردد.

ثالث تعليم حضرت بهاء اللّه اين است که دين بايد

سبب الفت باشد سبب ارتباط بين بشر باشد رحمت پروردگار

باشد و اگر دين سبب عداوت شود و سبب جنگ گردد عدمش

بهتر بی دينی به از دين است بلکه بالعکس دين بايد سبب الفت

باشد سبب محبّت باشد سبب ارتباط بين عموم بشر باشد.

ص ١٤٧

تعليم چهارم حضرت بهاء اللّه آنکه دين بايد مطابق

علم باشد زيرا خدا عقل بانسان داده تا حقايق اشياء را تحقيق

نمايد اگر مسائل دينيّه مخالف عقل و علم باشد وهم است

زيرا مقابل علم جهل است. و اگر بگوئيم دين ضدّ عقل است

مقصود اين است که دين جهل است لابد دين بايد مطابق

عقل باشد تا از برای انسان اطمينان حاصل شود. اگر

مسئله ئی مخالف عقل باشد ممکن نيست از برای انسان

اطمينان حاصل گردد هميشه متزلزل است.

تعليم پنجم حضرت بهاء اللّه آنکه تعصّب جنسی

تعصّب دينی تعصّب مذهبی تعصّب وطنی تعصّب سياسی هادم

بنيان انسانی است و تعصّب مخرّب اساس نوع بشر است از

هر قبيل باشد تا آنکه اين تعصّبات زائل نگردد ممکن نيست

عالم انسانی راحت يابد. و برهان بر اين اينکه هر حرب و قتالی

و هر عداوت و بغضائی که در بين بشر واقع شد يا منبعث از

تعصّب وطنی بوده يا منبعث از تعصّب سياسی. شش هزار

سال است که عالم انسانی راحت نيافته و سبب عدم راحتش

اين تعصّبات است و تا تعصّب باقی جنگ باقی بغض باقی عداوت

باقی اذيّت باقی و اگر بخواهيم عالم انسانی راحت باشد جميع

ص ١٤٨

اين تعصّبات را بايد بريزيم و الّا ممکن نيست که آسايش يابد.

تعليم ششم حضرت بهاء اللّه تعديل معيشت حيات

است. يعنی بايد قوانين و نظاماتی گذارد که جميع بشر براحت زندگانی

کنند يعنی همچنانکه غنی در قصر خويش راحت دارد و به انواع

موائد سفره او مزيّن است فقير نيز لانه و آشيانه داشته باشد و

گرسنه نماند تا جميع نوع انسان راحت يابند. امر تعديل معيشت

بسيار مهم است و تا اين مسئله تحقّق نيابد سعادت برای عالم بشر ممکن نيست.

تعليم هفتم حضرت بهاء اللّه مساوات حقوق است.

جميع بشر در نزد خدا يکسانند حقوقشان حقوق واحده امتيازی

از برای نفسی نيست کلّ در تحت قانون الهی هستند مستثنائی نه

در نزد حق امير و فقير يکسان اند عزيز و حقير مساوی.

تعليم هشتم حضرت بهاء اللّه تربيت عموم لازم است

و وحدت اصول و قوانين تربيت نيز از الزم امور تا جميع بشر تربيت

واحده گردند. يعنی تعليم و تربيت در جميع مدارس عالم بايد يکسان

باشد اصول و آداب يک اصول و آداب گردد تا اين سبب شود که

وحدت عالم بشر از صغر سنّ در قلوب جای گيرد.

تعليم نهم حضرت بهاء اللّه وحدت لسان است.

ص ١٤٩

يک لسان ايجاد شود و آنرا جميع آکادميهای عالم قبول نمايند

يعنی يک کنگره بين المللی مخصوص تشکيل دهند و از هر ملّتی

نمايندگان و وکلاء دانا در آن جمع حاضر گردند و صحبت و مشورت

نمايند و رسماً آن لسان را قبول کنند و بعد از آن در جميع

مدارس عالم تعليم اطفال کنند تا هر انسان دو لسان داشته

باشد يک لسان عمومی و يک لسان وطنی تا جميع عالم يک وطن

و يک لسان گردد زيرا اين لسان عمومی از جملهء اسباب اتّحاد عالم انسانی است.

تعليم دهم حضرت بهاء اللّه وحدت رجال و نساء

است که رجال و نساء در نزد خدا يکسان اند جميع نوع انسان اند

جميع سلالهء آدم اند زيرا ذکور و اناث تخصيص به انسان ندارد

در عالم نبات ذکور و اناثی موجود در حيوان ذکور و اناثی موجود

و لکن بهيچوجه امتيازی نيست. ملاحظه در عالم نبات کنيد آيا

ميانه نبات ذکور و نبات اناث هيچ امتيازی هست بلکه مساوات

تامّ است و همچنين در عالم حيوان ابداً بين ذکور و اناث امتيازی

نيست جميع در ظلّ رحمت پروردگارند پس انسان که اشرف

کائنات است، آيا جائز است که اين اختلاف را داشته باشد؟ تأخّر

جنس زن تا بحال بجهت اين بوده که مثل مردان تربيت نمی شدند.

ص ١٥٠

اگر نسوان مانند مردان تربيت می شدند شبهه ئی نيست که نظير رجال

ميگشتند چون کمالات رجال را اکتساب نمايند البتّه بدرجه مساوات

رسند و ممکن نيست سعادت عالم انسانی کامل گردد مگر به مساوات

کامله زنان و مردان.

تعليم يازدهم حضرت بهاء اللّه صلح عمومی است

و تا علم صلح عمومی بلند نگردد و محکمهء کبرای عالم انسانی تشکيل

نشود و جميع امور ما به الاختلاف دول و ملل در آن محکمه قطع و

فصل نگردد عالم آفرينش آسايش نيابد بلکه هر روز بنيان بشر

زير و زبر گردد و آتش فتنه زبانه کشد و ممالک قريب و بعيد را

مثل خاکستر کند جوانان نو رسيده هدف تير اعتساف گردند

و اطفال مظلوم يتيم و بی پرستار مانند و مادر های مهربان در

ماتم نو جوانان خويش نوحه و ندبه نمايند شهر ها خراب شود

ممالک ويران گردد. چاره اين ظلم و اعتساف صلح عمومی است.

تعليم دوازدهم حضرت بهاء اللّه آنکه عالم انسانی

به قوای عقليه و قوای مادّيه ترقّی نکند بلکه بجهة ترقّی صوری

و معنوی و سعادت فوق العاده انسانی نفثات روح القدس

لازم است و بايد قوّه الهيّه يعنی روح القدس تأييد کند و توفيق

بخشد تا آنکه هيئت بشر ترقّيات فوق العاده نموده بدرجهء

ص ١٥١

کمال برسد. زيرا جسم انسان محتاج به قوای مادّيه است ولی

روح انسان محتاج به نفثات روح القدس است و اگر تأييدات

روح القدس نبود عالم انسانی خاموش ميشد و نفوس انسانی

مرده بود چنانچه حضرت مسيح ميفرمايد مرده ها را بگذاريد مرده ها

دفن کنند و آنچه از جسد مولود شده است آن جسد است و

آنچه از روح مولود شده آن روح است و اين معلوم است که

روحی که نصيبی از نفثات روح القدس ندارد آن ميّت است.

لهذا واضح شد که روح انسان محتاج به تأييدات روح القدس

است و الّا به قوای مادّيه تنها انسان ترقّيات تامّه ننمايد بل ناقص می ماند.

خطابه در مجمع عمومی نيويورک ١٦ جون ١٩١٢ اوّل رجب ١٣٣٠(1)

هُواللّه

عالم مادّی هر قدر ترقّی کند لکن باز محتاج تعليمات روح

----------------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١٢٦

ص ١٥٢

القدس است زيرا کمالات عالم مادّی محدود و کمالات الهی

نا محدود است. چون کمالات عالم مادّی محدود است لهذا

احتياج انسان به کمالات الهی است زيرا کمالات الهی نا محدود

است. ملاحظه در تاريخ بشر نمائيد کمالات مادّی هر چند

بدرجه اعلی رسيد لکن باز محدود بود امّا کمالات الهيّه

نا محدود پايانی ندارد لهذا محدود محتاج نا محدود است.

مادّيات محتاج روح است و عالم جسمانی محتاج نفثات روح

القدس جسد بی روح ثمر ندارد هر قدر جسد در نهايت

لطافت باشد احتياج بروح دارد قنديل هر قدر لطيف باشد

محتاج سراج است بی سراج زجاج ثمری ندارد جسد بی روح

ثمری ندارد تعليم معلّم جسمانی محدود است و تربيت او محدود.

فلاسفه گفتند که مربّی بشرند ولی در تاريخ نظر کنيد قادر بر تربيت

خود يا معدودی قليل بودند لکن تربيت عمومی را از عهده بر نيامدند

ولی قوّهء روح القدس تربيت عمومی مينمايد. مثلاً حضرت مسيح

تربيت عمومی کرد ملل کثيره را از عالم اسارت بت پرستی نجات داد

جميع را به وحدت الهی دلالت کرد ظلمانی را نورانی کرد جسمانی را

روحانی کرد عالم اخلاق را روشن نمود و نفوس ارضی را آسمانی

فرمود و اين به قوّهء فلاسفه نمی شود بلکه به قوّهء روح القدس می شود

ص ١٥٣

لهذا هر قدر عالم انسانی ترقّی نمايد باز ممکن نيست بدرجه کمال

برسد الّا به تربيت روح القدس. لهذا بشما وصيّت ميکنم که در

فکر تربيت روحانی باشيد چنانچه در مادّيات باين درجه رسيده ايد

همين طور بکوشيد تا در مدنيت روحانيّه ترقّی نمائيد احساسات

روحانی يابيد توجّه بملکوت نمائيد و استفاضه از روح القدس

کنيد قوّهء معنويّه حاصل نمائيد تا علويّت عالم انسانی ظاهر و

نهايت سعادت حاصل شود حيات ابديّه يابيد عزّت سرمديّه

جوئيد ولادت ثانويّه يابيد و مظهر الطاف ربّانيّه شويد و ناشر نفحات رحمانيّه گرديد.

نطق در منزل مستر مکنات(1) بروکلين ١٧

جون ١٩١٢ دوم رجب ١٣٣٠(2)

مژده باد مژده باد که نور شمس حقيقت طلوع نمود. مژده

باد مژده باد که صهيون برقص آمد. مژده باد مژده باد که اورشليم

الهی از آسمان نازل شد. مژده باد مژده باد که بشارات الهی

---------------------------------------------------------

(1) - Mr. MacNutt (2) - در بدايع الآثار ج 1 ص ١٢٧

ص ١٥٤

ظاهر گشت. مژده باد مژده باد که اسرار کتب مقدّسه اکمال گرديد.

مژده باد مژده باد که يوم اکبر الهی ظاهر شد. مژده باد مژده باد که

عَلَم وحدت عالم انسانی بلند گرديد. مژده باد مژده باد که خيمه

صلح اکبر موج زد. مژده باد مژده باد که نسيم رحمانی وزيد. مژده

باد مژده باد که سراج الهی روشن شد. مژده باد مژده باد که در اين

قرن اعظم جميع اسرار و نبوّات انبياء ظاهر و هويدا گشت. مژده باد

مژده باد که بهاء کرمل بر آفاق تجلّی نمود. مژده باد مژده باد که

شرق و غرب دست در آغوش يکديگر شدند. مژده باد مژده باد

که آسيا و امريکا مانند دو مشتاق دست به يکديگر دادند.

خطابه در بيت مبارک - نيويورک ٣ جولای ١٩١٢ (شب) ١٨ رجب ١٣٣٠(1)

هُواللّه

امشب ميخواهم از برای شما سبب احتجاب ناس را از

مظاهر مقدّسه الهی بيان کنم اين مسلّم است که در جميع عهدها

----------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١٤٥

ص ١٥٥

مردم منتظر موعود بودند. مثلاً در زمان مسيح يهود منتظر ظهور

مسيح بودند و شب و روز در معابد دعا می نمودند که خدايا ظهور

مسيح را نزديک کن تا از انوار او استفاضه کنيم و به آنچه سبب سعادت

ابدی است برسيم بسا شبها در قدس الاقداس گريه می کردند و

تا صبح جزع و فزع می نمودند که خدايا مسيح را بفرست. امّا

وقتی مسيح ظاهر شد جميع اعتراض کردند جميع انکار نمودند

بلکه تکفير کردند و عاقبت بصليب زدند. سبب چه بود اسباب بسيار

بود امّا سبب بسيار قوی دو سبب بود که اين دو سبب هميشه سبب

احتجاب ناس بوده و سبب محرومی کلّ گرديده است.

سبب اوّل آنکه شخص موعود را در کتاب مقدّس

شروطی مذکور که آن شروط کلام رمزی است نه مفهوم لفظی

و چون بحسب مفهوم لفظی گرفتند لهذا اعراض و استکبار می کردند

می گفتند اين موعود آن موعود نيست چنانچه يهود عبارات

را گرفته. حين ظهور حضرت مسيح علماء يهود گفتند اين مسيح

آن مسيح نيست اين آن موعود نيست بلکه نسبت های ديگر

دادند که زبان حيا کند و تمسّک بشروط ظهور مسيح در کتاب

مقدّس تورات نمودند.

شرط اوّل اين که در کتاب مقدّس منصوص است

ص ١٥٦

که مسيح از مکان غير معلوم می آيد اين شخص از ناصره آمده ما او را می شناسيم.

شرط ثانی آن که عصايش از آهن است يعنی بشمشير

شبانی ميکند و اين مسيح شمشير که سهل است عصای چوب هم ندارد.

شرط ثالث آن که بموجب کتاب مقدّس حضرت موعود

بايد بر سرير داود نشيند و تأسيس سلطنت بکند اين مسيح را نه

سلطنتی نه لشکری نه مملکتی نه وزرائی نه وکلائی فريد و وحيد

است لهذا اين مسيح آن مسيح موعود نيست.

شرط رابع آن که مسيح شريعت تورات را ترويج کند و

اين مسيح سبت را بهم شکست شريعت تورات را نسخ نمود، چگونه

اين مسيح آن مسيح است؟

شرط خامس آن که بايد شرق و غرب را فتح کند اين

مسيح يک لانه و آشيانه ندارد، چگونه اين مسيح آن مسيح است؟

شرط سادس آن که بايد حيوانات نيز در زمان مسيح

در نهايت راحت و آسايش باشند و عدالت بدرجه ئی رسد که

حيوانی نتواند به حيوان ديگر تعدّی کند گرگ و ميش با هم از

يک چشمه آب بنوشند باز و کبک در يک لانه آشيانه کنند

شير و آهو در يک چراگاه بچرند. حال در زمان اين مسيح

ص ١٥٧

ظلم و عدوان بدرجه ئی است که حکومت رومان در فلسطين غلبه

کرده يهود را می کشد ميزند نفی ميکند حبس مينمايد ظلم و عدوان

بی پايان است حتّی خود مسيح را به فتوای علمای يهود به صليب

زدند، چگونه اين مسيح آن مسيح است؟ اين بود سبب احتجاب

ملّت يهود از ايمان به مسيح. و حال آنکه جميع اين شرايط ظاهر

شد جميع اين آثار باهر گشت و لکن کلام رمزی بود علماء يهود

نفهميدند گمان کردند که اين شروط بحسب ظاهر و مفهوم

لفظی است و حال آنکه جميع رموز بود.

اوّلاً اين که از مقامی غير معلوم می آيد. روح مسيح از

مقام غير معلوم آمد نه جسمش هر چند جسمش از ناصره بود

امّا روح مسيح نه از ناصره نه از حيفا آمد نه از شرق و نه از غرب

بود روح مسيح از عالم الهی بود از مقامی غير معلوم بود امّا

علمای يهود نفهميدند.

ثانياً اين عصای او از آهن بود. عصا آلت شبانی

است آلت شبانی حضرت مسيح لسان مبارک بود لسان مبارک

سيف قاطع بود فصل بين حق و باطل می کرد.

ثالثاً اين که بر سرير داوُد بنشيند و سلطنت نمايد. حضرت

مسيح سلطنتش سلطنت ابدی بود نه سلطنت ناپلئون نه سلطنت

ص ١٥٨

جنگيزخان نه سلطنت آنيبال سلطنت مسيح سلطنت روحانی بود

سلطنت ابدی بود سلطنت وجدانی بود ممالک او قلوب بود در قلوب

سلطنت می کرد نه در خاک و الی الابد سلطنتش باقی است و نهايت ندارد.

رابعاً اين که ترويج تورات می نمايد يعنی اساسی را که

حضرت موسی گذاشته است آن را از تقاليد خلاص می کند آن

حقيقت را ترويج می کند. هيچ شبهه نيست که حضرت مسيح اساس

موسی را ترويج کرد از جمله وصايای عشره را ترويج کرد حقيقت

شريعت موسی را ترويج کرد. امّا بعضی امور که موافق عصر موسی بود

و در زمان مسيح موافق نبود از زوائد بود يا از تقاليد تلموديه بود

آنها را نسخ کرد اساس اصلی را مجری داشت و ترويج فرمود.

خامساً اين که شرق و غرب را فتح می کند. چون حضرت

مسيح کلمة اللّه بود بقوّه الهی شرق و غرب را فتح کرد و فتوحاتش

الی الآن باقی و بر قرار نهايت ندارد.

سادساً اين که در ايّام ظهورش گرگ و ميش از يک

چشمه آب می خورند. مقصد از اين آن است که نفوسی که مانند

گرگ و ميش اند آنها به حضرت مسيح مؤمن می شوند و جميع آنها از

چشمهء انجيل مينوشند. مثلاً يک شرقی و يک غربی که مناسبتی

مابين آنها نبوده معاشرتی با هم نداشته اند و از هر جهت مخالف

ص ١٥٩

بودند و بمنزله گرگ و ميش بودند و اجتماع اينها ممکن نبود چون

مؤمن بحضرت مسيح شدند جميع بر چشمه واحد جمع شدند. اينها کلمات

رمزی بود چون علمای يهود نفهميدند و به حقيقت معانی پی نبردند

و بصورت ظاهر نگاه کردند و مطابق نديدند اين بود که انکار کردند و اعتراض نمودند

سبب ثانی مانع ثانی اين است که در مظاهر مقدّسهء الهيّه

دو مقام است يک مقام بشر است و ديگری مقام رحمانی نورانی. مقام

ظهور و تجلّی ربّانی مستور است و مقام بشريت ظاهر. خلق آن حقيقت

مقدّسه را ظاهر در آن هيکل نمی بينند قوّه روح القدس را نمی بينند

نظر به بشريت می کنند و چون می بينند در مقام بشريت مشترک با سائر

بشرند نظير سائرين ميخورند ميخوابند مريض ميشوند ناتوان

ميگردند لهذا قياس به نفس خود نموده ميگويند اينها مثل ماها

هستند امتيازی ندارند چرا اينها مظاهر مقدّسه باشند و ما

نباشيم چرا اينها ممتاز از ماها باشند چرا اينها آسمانی باشند و ما

زمينی چرا آنها نورانی باشند و ما ظلمانی و حال آنکه در جميع

شیءون بشری مثل آنها هستيم ابداً فرق و امتيازی در ميان نيست

و امتيازی خصوصی از ما ندارند ما فرقی نمی بينيم اينها مثل ما

هستند لهذا انکار و استکبار مينمودند. مثل ابليس که نظر بجسم

ص ١٦٠

آدم کرد گفت من اشرف از آدم هستم ولی نظر بروح آدم نکرد روح

آدم را نديد و چون جسم آدم از تراب بود آن را ديد روح او را نديد

استکبار کرد و الّا سجده ميکرد. حال در يوم ظهور مظاهر الهی چون

مردم نظر به بشريّت آنها مينمايند و مانند خودشان می بينند لهذا

استکبار ميکنند اعتراض مينمايند تعدّی ميکنند ظلم و مخالفت

مينمايند و بر قتل آنها قيام ميکنند. پس شما بايد نظر به بشريّت

مظاهر مقدّسهء الهيّه نکنيد بايد نظر بحقيقت آنها بکنيد آن

حقيقت ساطعه که آفاق را روشن ميکند آن حقيقت ساطعه

که عالم بشر را نورانی مينمايد آن حقيقت ساطعه که نفوس را از

نقائص خلاص مينمايد آن حقيقت ساطعه که هيئت جامعه را

به اعلی درجهء کمال ميرساند مافوق تصوّرات بشری است ما

بايد نظر به زجاج نکنيم زيرا چون نظر به زجاج کنيم چون بلور است

از انوار محروم مانيم بايد نظر را به سراج نمائيم يعنی آن سراجی که در اين

زجاج ميتابد و آن فيض و تجلّی حضرت الوهيّت است.

که در زجاج بشريّت ظاهر و هويداست و چون چنين کنيم محتجب نمانيم.

ص ١٦١

خطابه در نيويورک ٥ جولای ١٩١٢ ٢٠)رجب ١٣٣0 )(1)

بسيار بسيار خوش آمديد. در جميع کتب مقدّسهء الهيّه بشاراتی

است که بشارت ميدهد روزی خواهد آمد که موعود جميع کتب

ظاهر خواهد شد و يک قرن نورانی تشکيل خواهد کرد علم صلح و

سلام بلند خواهد شد وحدت عالم انسانی اعلان خواهد گرديد در

ميان اقوام و امم بغض و عداوت نماند جميع قلوب ارتباط به يکديگر

نمايد در تورات مذکور است در انجيل مذکور است در قرآن

مذکور است در زند اوستا مذکور است در کتاب بودا مذکور است.

خلاصه در جميع اين کتب مذکور است که بعداز آنکه تاريکی عالم

را احاطه نمود آن روشنائی طلوع نمايد نظير آن است که چون

شب خيلی تاريک شود دليل بر ظهور روز است. و همچنين هر وقت

که ظلمت ضلالت عالم را احاطه کند و نفوس بشر بکلّی از خدا

غافل شوند و مادّيات بروحانيّت غلبه نمايد جميع ملل مانند

-----------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 147

ص ١٦٢

حيوان غرق در عالم طبيعت گردند و از عالم حق بی خبر و خدا را

فراموش نمايند زيرا حيوانات جز از محسوسات ندانند و قوای

روحانيّه اعتقاد ندارند و بکلّی از خدا و انبيا بی خبر و بيزارند

و طبيعی و فيلسوف مادّی هستند ولی انسان بايد سالها زحمت

بکشد و در مدارس تحصيل علم نمايد تا مادّی و طبيعی گردد

امّا گاو بدون اين زحمات رئيس فلاسفهء مادّيون است و در همچو

وقتی آن آفتاب طلوع خواهد نمود و آن صبح نورانی ظاهر

خواهد شد. ملاحظه نمائيد امروز بکلّی مادّيات به روحانيّت

غلبه نموده در بين بشر ابداً احساسات روحانيّه نمانده مدنيت

الهيّه نمانده هدايت اللّه نمانده معرفت اللّه نمانده جميع

غرق در بحر مادّه هستند. اگر چنانچه جمعی بکنائس و يا

بمعابد ميروند عبادت ميکنند اين بجهت تقاليد آباء و

اجداد است نه اين است که تحرّی حقيقت کرده اند و حقيقت

را يافته اند و حقيقت را می پرستند از آباء و اجداد از برای

آنها تقاليدی ميراث مانده و به آن تقاليد متشبّث و عادت کرده اند

که بعضی اوقات بمعابد بروند و آن تقاليد را مجری دارند.

و برهان بر اين آنکه پسر هر يهودی يهودی است پسر هر

مسيحی مسيحی است پسر هر مسلمی مسلم پسر هر زردشتی زردشتی

ص ١٦٣

پس اين مذهب از آباء و اجداد ميراث از برای او آمده است

و تقليد آباء و اجداد می نمايد بجهت اين که پدرش يهودی بوده

او هم يهودی شده نه اين که تحرّی حقيقت کرده و به تحقّق

رسانيده که دين يهودی حقّ است و متابعت آن را کرده بلکه

ديده که پدر و آباء و اجداد بر اين مسلک بوده او هم اين مسلک

را پيش گرفته است. مقصد اين است که ظلمت تقاليد عالم را

احاطه کرده متابعت تقاليد طريق الهی را گم نموده نور حقيقت

مخفی مانده. اگر اين امم مختلفه تحرّی حقيقت کنند لابد بر اين

است که بر حقيقت پی برند و چون حقيقت را يافتند جميع ملل

يک ملّت گردند. امّا مادام متمسّک به تقاليدند و از حقيقت

محروم و اين تقاليد مختلف است لهذا نزاع و جدال در ميان

است بغض و عداوت بين ملل شديد است. امّا اگر تحرّی حقيقت

بکنند ابداً عداوتی نماند بغض نماند جنگ و جدالی نماند

با يکديگر نهايت التيام را حاصل کنند. در ايّامی که در شرق

ظلمت ضلالت در نهايت قوّت بود و غرق در تقاليد بدرجه ئی

که اين ملل شرق تشنهء خون يکديگر بودند يکديگر را نجس

می شمردند و ابداً با يکديگر ملاقات نمی کردند در همچو وقتی حضرت

بهاء اللّه در شرق ظاهر شد و بنيان تقاليد را برانداخت نور

ص ١٦٤

حقيقت سطوع کرد ملل مختلفه که متابعت نمودند متّحد

شدند چون تحرّی و پرستش حقيقت کردند متّفق گشتند. جميع

بشر بندگان الهی هستند و همه از سلالهء آدم اند و همه از

يک خاندان و جميع اينها اساسشان يک اساس و چون تعاليم

انبياء حقيقت است لهذا يکی است و نزاع و جدال بين ملل

از جهت تقاليد است. ولی امروز در ايران قلوب با يکديگر

متّحد گرديده جانها با يکديگر التيام يافته بغض و عداوت

شديده به محبّت و مودّت تغيير نموده کلّ به محبّت عظيم قيام

کرده اند. مسيحی يهودی زردشتی مسلمان بودائی همهء اينها

از تعاليم بهاء اللّه به حقيقت رسيدند در نهايت الفت و محبّت

با يکديگر امتزاج يافته اند. انبياء الهی با يکديگر در نهايت

محبّت اند هر سلفی بشارت از خلف داده و هر خلفی تصديق

سلف نموده اينها در نهايت اتّحادند ولی ملّتشان در نهايت

اختلاف. مثلاً موسی خبر از مسيح داد بشارت از ظهور مسيح

داد و مسيح تصديق نبوّت موسی را کرد پس در ميان مسيح

و موسی اختلافی نيست نهايت ارتباط است لکن ميانهء يهودی

و مسيحی نزاع است. ولی اگر تحرّی حقيقت نمايند چون حقيقت

يکی است تعدّد ندارد بکلّی با يکديگر مهربان می شوند و در نهايت

ص ١٦٥

محبّت الفت می‌جويند و جميع تصديق جميع انبياء می کنند و جميع

تصديق جميع کتب مينمايند اين نزاع و جدال نمی ماند همهء

ما ها يکی می شويم با يکديگر در نهايت محبّت و الفت زندگی

می کنيم همه پدر و پسر می شويم همه برادر و خواهر می شويم در

نهايت محبّت در نهايت الفت با يکديگر معاشرت می نمائيم. اين

قرن قرن نورانی است نسبت به قرون سالفه ندارد ظلمت

در آن قرون شديد بود حالا عقول ترقّی نموده ادراکات زياد

شده عالم بشر در حرکت است هرکسی تحرّی حقيقت می کند

ديگر زمانی نيست که با يکديگر نزاع کنيم وقت آن نيست که از

يکديگر کره داشته باشيم در زمانی هستيم که بايد در نهايت

محبّت و الفت با هم باشيم. حضرت بهاء اللّه بجميع اقاليم عالم

رسائل فرستاد و بجميع ملوک الواح فرستاد حتّی به رئيس

جمهور امريکا پنجاه سال پيش در وقتی که هيچ ذکری از صلح

عمومی نبود. در آن رسائل جميع را به صلح عمومی دعوت نمود

و جميع را به وحدت عالم انسانی خواند و جميع را به اصول انبيای

الهی دعوت نمود. بعضی از ملوک اروپا استکبار کردند از جمله

ناپليون ثالث بعد رسالهء ثانی باو نوشتند مضمون اين است

و آن رساله در سنهء شصت و نه صادر گشت و طبع شده که ای

ص ١٦٦

ناپليون تو بسيار مغرور شدی متکبّر شدی خداوند را فراموش

کردی گمان می کنی که اين عزّت از برای تو باقی می ماند اين دولت

از برای تو باقی می ماند من نامه ئی که از برای تو فرستادم بايد آن را

در کمال محبّت قبول کنی بلکه تو استکبار کردی لهذا خدا انتقام

شديد خواهد کشيد سلطنت تو را برمياندازد و مملکت از دست

تو بيرون ميرود و در نهايت ذلّت ميافتی زيرا آنچه که بتو تکليف

شد به آن قيام ننمودی و حال آنکه آنچه بتو تکليف گرديد آن

سبب حيات عالم است منتظر باش نقمت الهی را. و اين رساله

در سنهء هزارو هشتصد وشصت و نه صادر شد و بعد از يک

سال بود که بنيان سلطنت او بکلّی برداشته شد. از جمله رساله

ای است بسيار مفصّل که به پادشاه ايران نوشته شد ه و مطبوع

است و در جميع ممالک عالم منتشر و آن رساله نيز در سنهء هزار

وهشتصدو شصت ونه صادر شد. در اين رساله پادشاه ايران را

نصيحت می کند بعدالت امر می کند باين که با جميع ملل از رعايای

خود مهربان باش امتيازی بين اديان نگذار با مسيحی با مسلمان

با يهودی با زردشتی با جميع يکسان معامله کن و اين تعدّيات

که در مملکت است ازاله نما زيرا اين خلق جميع بندگان خدا

هستند در نظر حکومت بايد جميع يکسان باشند حکومت بايد

ص ١٦٧

بجميع مهربان باشد اگر چنانچه عدالت ننمودی و اين ظلم ها را

ازاله نکردی و موافق رضای خداوند حرکت نکردی بنيان سلطنت

متزلزل شود. و همچنين ميفرمايد که تو بايد علما را جمع کنی و مرا

بخواهی من حاضر شوم من اقامهء حجّت و براهين می کنم و بر

جميع حجّتم را ظاهر می‌نمايم اين بود که اعتنائی نکرد و جواب رسالهء

جمال مبارک را نداد بعد خدا بنيان سلطنت او را برانداخت

و خود او کشته شد. از جمله به عبدالعزيز پادشاه عثمانيان

رساله مرقوم شد. در اين رساله تهديد فرمودند که تو مرا

به سجن فرستادی مسجون نمودی گمان ميکنی که سجن از

برای من ضرر دارد و يا آنکه سجن از برای من ذلّت است اين

سجن از برای من عزّت است زيرا در سبيل الهی است من جرمی

نکردم که در حبس بمانم در راه خدا اين بلايا و رزايا وارد

لهذا من نهايت سرور را دارم بی نهايت خوشنودم و لکن تو منتظر

باش خدا از تو انتقام می کشد و عنقريب ملاحظه ميکنی که بلا مثل

باران بر تو ميبارد و معدوم خواهی شد و همين طور شد. باين

عظمت حضرت بهاء اللّه بجميع سلاطين عالم رسائل شتّی فرستاد

و جميع را به محبّت و الفت دعوت نمود جميع را به صلح عمومی دعوت

کرد جميع را به وحدت عالم انسانی دعوت نمود جميع را به اتّحاد

ص ١٦٨

و اتّفاق دعوت کرد تا کلّ متّحد و متّفق گردند و اين جنگ و جدال

نماند اين حرب و قتال نماند اين عداوت و بغضا نماند کلّ

متّحد و متّفق شويم و به عبوديّت پروردگار قيام نمائيم و در

طريق او جانفشانی کنيم. باری دو پادشاه به مقاومت حضرت

بهاء اللّه برخاستند يکی ناصرالدين شاه يکی عبدالحميد و

حضرت بهاء اللّه را در قلعه عکّا حبس کردند تا شمع او را خاموش

کنند و امر او را معدوم نمايند. لکن حضرت بهاء اللّه در حبس

نامه های شديد مرقوم فرمود که اين حبس سبب می شود که

امر من بلند گردد و اين حبس سبب ميشود که تعاليم من انتشار

يابد و من ضرری حاصل نخواهم کرد زيرا من جانم را فدا

کردم دولتم را فدا کردم مالم را فدا کردم آنچه داشتم فدا کردم

از برای من اين سجن ضرری ندارد و همين طور که فرمود

در سجن علم خود را بلند فرمود آوازه امرش به شرق و غرب

رسيد حتّی به امريکا رسيد. حالا در جميع قطعات عالم امر

بهاء اللّه منتشر است اگر به آسيا سفر کنيد بهر جا برويد می بينيد

در انتشار است در افريقا در انتشار است در اروپا در انتشار است

لکن در امريکا در بدايت امر است و حال در جميع آفاق منتشر.

اين دو پادشاه ابداً نتوانستند که مقاومت او نمايند و لکن

ص ١٦٩

خدا اين دو پادشاه را بکلّی برانداخت ناصرالدين شاه کشته شد

و عبدالحميد در حبس افتاد. امّا من عبدالبهاء چهل سال در

حبس بودم خدا زنجير را از گردن من برداشت و بر گردن عبد

الحميد گذارد و اين در يک دفعه چون کميته اتّحاد ترقّی

اعلان حريّت کردند مرا آزاد نمودند و زنجير را از گردن من

برداشته و بر گردن عبدالحميد گذاردند همان کاری را که او

با من کرد بسر او آوردند الآن در نهايت مذلّت در حبس است

مثل آنکه من در حبس بودم ولی من در حبس مسرور بودم نهايت

انشراح قلب داشتم زيرا من مجرم نبودم بجهت سبيل الهی

حبس را قبول نموده بودم هر وقت در خاطرم می آمد که من

برای خدا حبس شده ام نهايت سرور را پيدا ميکردم ولی

عبدالحميد به نکبت اعمال خود گرفتار به سبب گناه در

حبس افتاد هر ساعت ميميرد و زنده می شود در نهايت حزن

در نهايت يأس است امّا من در نهايت اميدواری بودم

و مسرور بودم که الحمد للّه در سبيل الهی محبوسم حياتم

هدر نميرود هر کس مرا ميديد ابداً گمان نمی کرد که من

محبوسم در نهايت سرور در نهايت تشکر در نهايت صحّت

بودم ابداً اعتنائی به اين حبس نداشتم.

ص ١٧٠

خطابه در بيت مبارک - نيويورک ٥ جولای ١٩١٢

(شب) ٢١ رجب ١٣٣٠(1)

هُواللّه

انسان در عالم وجود طی مراتب کرده است تا بعالم انسانی

رسيده است در هر رتبه استعداد صعود برتبهء ما فوق پيدا

کرده است. در عالم جماد بوده استعداد ترقّی برتبه نبات پيدا

کرده لهذا بعالم نبات آمده در عالم نبات استعداد ترقّی

بعالم حيوان حاصل نموده لهذا بعالم حيوان آمده و از عالم

حيوان بعالم انسان آمده در بدايت حياتش انسان در عالم

رحم بود و در عالم رحم استعداد و لياقت و ترقّی باين عالم حاصل

کرد و قوائی که در اين عالم لازم بود در آن عالم تحصيل نمود.

چشم لازم داشت در اين عالم در عالم رحم حاصل نمود گوش

لازم داشت در اين عالم در عالم رحم پيدا کرد جميع قوائی که در

اين عالم لازم بود در عالم رحم تحصيل کرد در عالم رحم مهيّای

-----------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١٤٨

ص ١٧١

اين عالم شد. و به اين عالم که آمد ديد که جميع قوای لازمه مهيّا

است جميع اعضا و اجزائی که از برای اين عالم حيات لازم دارد

در آن عالم حاصل نموده. پس در اين عالم نيز بايد تهيّه و تدارک

عالم بعد را ديد و آنچه در عالم ملکوت محتاج بايد تهيّه و تدارک

آن در اينجا بيند همچنانکه در عالم رحم قوائی که در اين عالم

محتاج به آن است پيدا نمود همچنين لازم است که آنچه در عالم

ملکوت لازم يعنی جميع قوای ملکوتی را در اين عالم تحصيل بکند.

در عالم ملکوت بعد از انتقال از اين عالم به آن عالم، محتاج

به چه چيز است و محتاج به چه قوائی است؟ چون آن عالم عالم

تقديس است عالم نورانيّت است لهذا لازم است که در اين عالم

تحصيل تقديس و نورانيّت کنيم و آن نورانيّت را بايد در اين عالم

حاصل کنيم و در آن عالم روحانيت لازم آن روحانيت را بايد

در اين عالم تحصيل نمائيم در آن عالم ايمان و ايقان و معرفت

اللّه و محبّت اللّه لازم جميع را بايد در اين عالم تحصيل کرد تا

بعد از صعود از اين عالم به آن عالم باقی انسان ببيند جميع

آنچه لازم آن حيات ابدی است حاصل نموده است. واضح است

که آن عالم عالم انوار است لهذا نورانيّت لازم است آن عالم عالم

محبّت اللّه است لهذا محبّت اللّه لازم است آن عالم عالم کمالات

ص ١٧٢

است لهذا بايد در اين عالم تحصيل کمالات کرد آن عالم عالم

نفثات روح القدس است در اين عالم بايد درک نفثات روح

القدس نمود آن عالم عالم حيات ابدی است در اين عالم بايد

حيات ابدی حاصل نمود. انسان بتمام همّت بايد اين مواهب

را تحصيل نمايد و اين قوای رحمانی را به اعلی درجه کمال بايد

بدست آورد و آن اين است

اوّل معرفت اللّه ثانی محبّت اللّه ثالث ايمان رابع اعمال

خيريه خامس جانفشانی سادس انقطاع سابع طهارت و تقديس

و تا اين قوی را پيدا نکند و اين امور را حاصل ننمايد البتّه از

حيات ابديّه محروم است. امّا اگر به معرفت اللّه موفق گردد و

بنار محبّت اللّه مشتعل شود و مشاهده آيات کبری کند و

سبب محبّت بين بشر شود و در کمال طهارت و تقديس باشد

البتّه تولّد ثانی يابد و بروح القدس تعميد گردد و حيات ابديّه

مشاهده کند. سبحان اللّه تعجّب اينجا است که خدا جميع

بشر را بجهت معرفت خود خلق نمود بجهت محبّت خود خلق

نمود بجهت کمالات عالم انسانی خلق نمود بجهت حيات ابديّه

خلق نمود بجهت روحانيت الهی خلق نمود و بجهت نورانيّت

آسمانی خلق نمود با وجود اين بشر از جميع غافل معرفت هر چيزی را

ص ١٧٣

تحرّی می نمايد جز معرفت اللّه می خواهد بفهمد که در اسفل

درجات زمين چه چيز است نهايت آرزو را دارد شب و روز

ميکوشد که بفهمد در زير زمين چه چيز است توی اين سنگ

چه چيز است زير اين خاک چه چيز است بجميع قوی ميکوشد

و به نهايت مشقت سعی ميکند تا کشف سرّی از اسرار خاک کند

امّا ابداً در فکر آن نيست که از اسرار ملکوت مطّلع شود در عالم

ملکوت سير کند بر حقائق ملکوت اطّلاع يابد کشف اسرار الهی

کند و به معرفت اللّه برسد و مشاهده انوار حقيقت کند و

به حقائق ملکوتيه پی برد ابداً در اين فکر نيست ولی با اسرار

ناسوت چه قدر منجذب است امّا از اسرار ملکوت بکلّی

بی خبر است بلکه از اسرار ملکوت بيزار است. چه قدر اين

جهل است چه قدر نادانی است چه قدر سبب ذلّت است

مثل آن است که انسان يک پدر مهربانی داشته باشد که از برای

او کتب نفيسه مهيّا نموده تا به اسرار عالم کون مطّلع گردد زينت و

راحت و آسايش و نعمت مهيّا نموده لکن پسر از مقتضای طفوليت

و بی ادراکی از جميع اينها چشم پوشيده و در کنار دريا تعلّق بريگها

يابد و به ملاعب اوقات خود را بگذراند و از جميع اين مواهب که

پدر برای او مهيّا نموده دوری جويد. چه قدر اين طفل نادان است

ص ١٧٤

چه قدر اين طفل جاهل است پدر از برای او عزّت ابديّه خواسته

و او بذلّت کبری راضی پدر از برای او قصر ملکوتی مهيّا نموده و

لکن او بخاک بازی مشغول پدر از برای او خلعتی از حرير دوخته

و لکن او برهنه راه ميرود پدر از برای او اعظم موائد و لذيذترين

نعمت ها حاضر نموده و لکن او عقب گياه تباه ميدود. باری شما

الحمد للّه ندای ملکوت شنيديد و چشمهای خود را گشوديد توجّه

بخدا نموديد مرادتان رضای الهی نهايت آمالتان معرفت الهی

مقصودتان اطّلاع به اسرار ملکوت و افکارتان حصر در کشف حقائق

حکمت الهيّه شب و روز فکر کنيد و بکوشيد و تحرّی نمائيد تا به اسرار

خلقت الهی موفق گرديد و بدلائل الوهيّت مطّلع شويد و به يقين

معرفت پيدا کنيد که اين عالم را موجدی هست خالقی هست محيی

هست رازقی هست مدبّری هست لکن بدلائل و براهين نه بمجرّد

احساسات بلکه به براهين قاطعه و دلائل واضحه و کشف

حقيقی يعنی مشاهده موفق گرديد آفتاب را چگونه مشاهده ميکنيد

آيات الهی را چنين مشاهده عينی لازم. و همچنين به معرفت مظاهر

مقدّسهء الهيّه پی بريم بايد مظاهر مقدّسه الهيّه را بدلائل و براهين

عارف شويد و همچنين تعاليم مظاهر مقدّسه الهيّه را بايد اطّلاع

يابيد اسرار ملکوت الهی را بايد مطّلع شويد بايد حقائق اشياء را

ص ١٧٥

کشف کنيد تا مظهر الطاف الهی شويد و مؤمن حقيقی گرديد و ثابت

و راسخ در امراللّه.

الحمد للّه ابواب معرفت اللّه را حضرت بهاء اللّه گشوده

و از برای کلّ تأسيسی فرموده تا به جميع اسرار ملک و ملکوت

مطّلع شويد و نهايت تأييد را نموده. او است معلّم ما او است ناصح

ما او است رهبر ما او است شبان ما جميع الطاف خويش را مهيّا

نموده عنايتش را مبذول داشته هر نصيحتی را از برای ما نموده

هر تعليمی را از برای ما بيان کرده اسباب عزّت ابديّه برای ما مهيّا

کرده نفثات روح القدس از برای ما حاضر نموده ابواب محبّت

الهی را بروی ما باز کرده انوار شمس حقيقت بر ما تابيده ابر

رحمت بر ما باريده بحر الطاف بر ما موج زده بهار روحانی آمده

فيوضات نامتناهی الهی جلوه نموده، ديگر چه موهبتی است اعظم

از اين چه الطافی است اکبر از اين؟ بايد قدر اين را بدانيم و بموجب

تعاليم حضرتش عمل نمائيم تا کلّ خير از برای ما حاصل گردد در

دو جهان عزيز شويم و نعمت ابديّه را بيابيم و لذّت محبّت اللّه

را بچشيم و اسرار معرفت اللّه را درک کنيم و موهبت آسمانی را

ببينيم و قوّه روح القدس را مشاهده کنيم اين

است نصيحت من اين است نصيحت من.

ص ١٧٦

خطابه در نيويورک ٨ جولای ١٩١٢(23 رجب ١٣٣٠) (1)

خوش آمديد خوش آمديد. انسان دو حيات دارد يک

حيات جسمانی يک حيات روحانی حيات جسمانی انسان حيات

حيوانی است. ملاحظه می کنيد که حيات جسمانی انسان عبارت از

خوردن و خوابيدن و پوشيدن و راحت کردن و گرديدن و اشياء

محسوسه را نظير کائنات سائره از ستاره و آفتاب و ماه و جبال و

دره ها و چشمه ها و جنگلها ديدن است اين حيات حيات حيوانی

است. مشهود و واضح است که حيوان با انسان در معيشت جسمانی

مشترک است يک چيز ديگر هست و آن اين است که حيوان در

معيشت جسمانی خود راحت است ولی انسان در معيشت جسمانی

خود در تعب. ملاحظه کنيد که جميع حيوانات که در اين صحرا

هستند در کوه ها هستند در دريا ها هستند اينها بسهولت معيشت

جسمانی خود را بدون مشقّت و تعب بدست می آورند. اين مرغ ها

در اين صحرا نه کسبی نه صنعتی نه تجارتی نه فلاحتی بهيچوجه من الوجوه

----------------------------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 149

ص ١٧٧

زحمتی ندارند هوای بسيار لطيف استنشاق می کنند و بر اعلی شاخه های

درختهای سبز و خرم لانه و آشيانه می نمايند و از اين دانه های

موجود در اين صحرا تناول می کنند جميع اين خرمنها ثروت آنها

است به مجرّد اينکه گرسنه می شوند دانه حاضر بعد از خوردن

دانه ها بر اعلی شاخه های درخت در نهايت راحت و آسايش بدون

زحمت و مشقت راحت و آسايش می نمايند و همچنين سائر حيوانات.

لکن انسان بجهت معيشت جسمانی خود بايد تحمّل مشقّات عظيمه

کند شب و روز آرام نگيرد يا فلاحت کند يا صناعت نمايد يا به

تجارت مشغول گردد يا در اين معادن شب و روز کار کند يا

در نهايت زحمت و مشقّت باين طرف و آن طرف سفر کند و زير

زمين و روی زمين کار نمايد تا آنکه معيشت جسمانی او ميسّر

گردد. ولی حيوان اين زحمات را ندارد و با انسان در معيشت

جسمانی مشترک است و با وجود اين راحت نتيجه ای از اين معيشت

جسمانی آنها نيست و اگر صدسال زندگانی کند از حيات جسمانی

عاقبت ابداً نتيجه ئی نيست. فکر کنيد ببينيد آيا هيچ نتيجه ئی در

حيات جسمانی هست اين همه مليونها نفوس که از اين عالم رفتند

آيا هيچ ديديد که از حيات جسمانی خود نتيجه ئی گيرند جميع

حياتشان هدر رفت زحماتشان هدر رفت مشقّاتشان هدر رفت

ص ١٧٨

صناعتشان هدر رفت تجارتشان هدر رفت و وقت رفتن از

اين عالم در کف چيزی نداشتند نتيجه ئی نگرفتند. امّا حيات روحانی

حيات است حياتی است که عالم انسانی به آن روشن حياتی است

که انسان از حيوان ممتاز حياتی است که ابدی است سرمدی

است پرتو فيض الهی است حيات روحانی انسان سبب حصول

عزّت ابدی است حيات روحانی انسان سبب تقرّب الی اللّه

است حيات روحانی انسان سبب دخول در ملکوت اللّه است

حيات روحانی انسان سبب حصول فضائل کلّيه است حيات

روحانی انسان سبب روشنائی عالم بشر است. ملاحظه کنيد نفوسی

را که حيات روحانی مکمّل از برای آنها فنائی نبود اضمحلالی نبود

و از زندگانی نتايجی گرفتند و ثمره ئی بردند آن ثمره چه چيز است

آن قُربيّت الهيّه است آن حيات ابديّه است نورانيّت سرمديّه

است آن حيات بقا است آن حيات ثبات است آن حيات

روشنائی و سائر کمالات انسانی. حتّی چون در نقطهء تراب

ملاحظه کنيم نفوسی که حياتشان جسمانی بود و از حيات روحانی

نصيبی نگرفتند آثارشان بکلّی محو شد نه ذکری نه اثری و نه

ثمری نه صيتی حتّی در نقطه تراب نه قبری نه اثری نهايت ايّامی

چند قبورشان معمور بود بعد مطمور شد و رفت لکن نفوسی که

ص ١٧٩

حيات روحانی داشتند اينها در ملکوت الهی الی الابد مانند ستاره

درخشيدند عزّت ابديّه دارند در محفل تجلّی الهی هستند از

مائدهء آسمانی مرزوق اند از مشاهدهء جمال الهی مستفيض اند

عزّت ابديّه از برای آنها است. در جميع مراتب الهی حتّی در عالم

ناسوت ملاحظه کنيد می بينيد آثار اينها باقی است ذکر اينها باقی است

اخلاق اينها باقی است. مثلاً سه هزار سال يا دو هزار سال پيش

نفسی بوده منسوب به عتبه الهيّه بوده مؤمن بوده و مستقيم بر

امراللّه بوده الی الآن آثار آنها باقی است الی الآن بذکر آنان خيرات

و مبرّات ميشود الی الآن بنام آنها مدارس تشکيل می گردد و معابد

تأسيس ميشود الی الآن بنام آنها شفا خانه هائی ترتيب ميشود. مثلاً

حواريّون حضرت مسيح، حيات جسمانی پطرس حيات ماهی گيری

بود ديگر حيات يک ماهيگير معلوم است چه چيز ميشود امّا حيات

روحانيش به نفثات مسيح در نهايت روشنائی که حتّی در نقطهء

تراب آثار او باقی است و امپراطوری رومان نيرون بآن عظمت

نه اثری و نه ثمری نه بروزی و نه ذکری و نه ظهوری. پس

معلوم شد که اصل حيات انسان حيات روحانی است اين

حيات روحانی انسان نتيجه دارد اين حيات روحانی انسان

باقی است اين حيات روحانی انسان ابدی است اين حيات روحانی

ص ١٨٠

انسان عزّت سرمدی است الحمد للّه بعنايت حضرت بهاءاللّه

از برای شما اين حيات روحانی ميسّر است اين موهبت کبری جلوه

نموده اين شمع روشن افروخته شده. جميع نفوسی که ملاحظه

می کنيد در روی زمين از ملوک گرفته تا مملوک حيات آنان را

نتيجه ئی نه ثمری نه اثری نه عنقريب ملاحظه می کنيد که بکلّی

محو شده اند و از اين عالم رفته اند نهايتش پنجاه سال زندگانی

نمايند ولی از اين حيات نه اثری نه ثمری نه نتيجه ئی مرتّب لکن

شما الحمد للّه بعنايت حضرت بهاء اللّه حيات روحانی يافتيد

و به نورانيت ملکوت روشنيد و از فيض ابدی استفاضه می نمائيد.

لهذا شما ابدی هستيد سرمدی هستيد باقی هستيد روشن

هستيد و از حيات شما نتايج عظيمه حاصل حتّی در نقطهء تراب

آثار شما باقی و بر قرار فراموش نخواهيد شد و در عوالم الهی

مثل آفتاب روشنيد نورانيّت شما واضح و مشهود است در

محفل تجلّی الهی الی الابد حاضريد و در انوار کمال و جمال

مستغرق خواهيد بود شکر کنيد.

ص ١٨١

خطابه در منزل مسس نيوتن(1) و مسس ريورز(2)

بروکلين جمعه ١٢ جولای 1912 (٢٧ رجب ١٣٣٠)(3)

عالم امکان نظير انسان است. انسان مقام نطفه مقام شيرخواری

اوقات نشو و نما وقت تميز و رشد و وقت بلوع دارد همين طور عالم

عالم امکان درجاتی دارد. انسان در سنّ شيرخواری حسّاس است

و در سنّ مُراهقه يعنی بدايت ادراک احساس و تميز دارد امّا

ادراکاتش ضعيف است. ولی چون بسنّ بلوغ می رسد جميع قوای

معنوی و قوای صوری او در نهايت درجهء قوّت جلوه می نمايد

قوّهء ادراک بدرجه ئی رسد که کشف حقائق اشياء کند امّا در سنّ

طفوليت و شيرخواری اين ممکن نيست اين کمالات در سنّ بلوغ

جلوه می نمايد نه در سنّ طفوليت. عالم امکان نيز يک زمانی بود

که شير خوار بود بعد مثل طفل مراهق شد روز بروز نشو و

نما نموده حالا بعالم رشد رسيده است. اين قرن سلطان قرون

-------------------------------------------------------------------------------

(1) - Mrs. Newton (2) -Mrs. Rivers (٣) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 154

ص ١٨٢

است اين عصر آئينهء جميع اعصار است آنچه در قرون اولی بوده صور

جميع در اين آئينه آشکار است. و از آن گذشته نفس اين قرن کمالات

خاصّه دارد اکتشافات عظيمه دارد صنايع بديعه دارد تأسيسات

عجيبه دارد علوم غريبه دارد و از جميع جهات در نهايت کمال

جلوه نموده و خواهد نمود. يعنی فضائل قرون سابقه صنايع

قرون سابقه خصائل قرون سابقه و اکتشافات قرون سابقه

را دارد با وجود اين فضيلت خاصّه صنايع خاصّه و اکتشافات

خاصّهء اين قرن را هم دارد که در قرون سالفه ابداً نبوده. مثلاً

در قرون سابقه فنّ معماری بوده و در اين قرن به نهايت بلوغ

رسيده امّا اين قوّهء برقيّه نبوده اين تلگراف که بدقيقه با شرق

و غرب مخابره کند نبوده اين فونوغراف نبوده اين تلفون نبوده

اينها از خصائص اين قرن است در اين قرن فضائل قرون

قديمه و فضائل قرون جديده موجود لهذا اين قرن جامع

قرون و ممتاز از جميع است و سلطان قرون است و آفتاب جميع

اعصار است. و چون ما در اين قرن هستيم بشکرانه اين مواهب

بايد قيام بر اعمالی کنيم که سزاوار اين قرن است. مثلاً چون

انسان به بلوغ رسد بايد احوال و اطواری داشته باشد که

سزاوار سنّ بلوغ است. همين طور اين عالم امکان چون

ص ١٨٣

ترقّی کرده باين درجه رسيده که قرن انوار است قرن ظهور اسرار

است قرن فضائل عالم انسانی است قرن روز خدا است قرن ملکوت

ابهی است بايد ما به آنچه سزاوار اين قرن است رفتار نمائيم چه که

امکان بدرجه بلوغ رسيده و اگر تا بحال نرسيده قريب

به بلوغ است. ملاحظه کنيد که دائرهء عقول و دائرهء افکار چه قدر

اتّساع يافته اکتشافات جديده چه‌ قدر زياد شده تأسيسات عظيمه

چه قدر ظهور يافته صنايع بديعه چه قدر جلوه نموده علوم نافعه

چه قدر انتشار يافته. با وجود اين مواهب الهيّه، آيا سزاوار است

که بشر در دريای مادّيات مستغرق باشد در عالم طبيعت اسير

باشد؟ اين قرن قرنی است که قوای معنويّهء انسان جلوه نموده

کمالات روحانيّهء انسان ظاهر گرديده نورانيّت عالم انسانی

باهر شده فيوضات لانهايهء الهی جلوه نموده و چون کمالات جسمانی

به اعلی درجه رسيده همين طور کمالات روحانی بايد به اعلی

درجه برسد تا ظاهر و باطن انسان روشن گردد و سعادت دنيويّه

و سعادت ملکوتيّه هر دو حاصل شود فضائل طبيعيه و فضائل

الهيّه همه ظاهر گردد. هر چند فکر انسان مرآت حقايق اشيا است

يعنی در انسان قوّه ئی هست که آن قوّه کاشف حقايق است همين طور

حقيقت انسان مرآت انوار ملکوت است استعداد دارد که

ص ١٨٤

حقايق ملکوتيّه در او جلوه کند و اسرار الهيّه در او ظاهر گردد و صور

ملأ اعلی در او انطباع يابد پس اگر هر دو جهت يعنی جهت جسمانی

و جهت روحانی هر دو ترقّی نمايد آن وقت حقيقت انسانيّه در نهايت

جمال و کمال جلوه کند. الحمد للّه خداوند در اين قرن هر بابی را

برما گشوده هر شمعی را برای ما روشن نموده باران رحمتش جميع را

احاطه کرده نسيم عنايتش وزيده از هر جهت اسباب کمال از برای

ما فراهم نموده جائز نيست که ما اين مواهب الهيّه را هدر دهيم

اين فيوضات رحمانيّه را هدر دهيم اين انوار لاهوتيّه را هدر دهيم

بايد بجان و دل بکوشيم تا اين مواهب الهيّه در حقيقت انسانيّه

به کمال قوّت جلوه کند تا بشر آئينهء ملکوت ربّ جليل گردد و عالم

ناسوت آئينهء ملکوت شود آن وقت سعادت دنيويّه سعادت اخرويّه

مواهب الهيّه روحانيّت عظيمه نورانيّت ملکوتيّه از برای عالم

بشر حاصل گردد. پس بکوشيد تا شکرانه اين الطاف نمائيد

و اين نفثات روح القدس را تلقّی نمائيد و اين نورانيّت را حاصل

کنيد و اين فضل و موهبت را شکرانه نمائيد. اگر چنين همّتی

نمائيد شرق و غرب عالم دست در آغوش يکديگر نمايند

بنيان بغض و عداوت بکلّی بر افتد محبّت ملکوتی انتشار يابد

الفت روحانی حاصل گردد وحدت عالم انسانی جلوه کند

ص ١٨٥

صلح اکبر تحقّق نمايد جميع بشر در نهايت مودّت با يکديگر

آميزش نمايند و سعادت ارض و سعادت ملکوت هر دو

حاصل گردد. اميدم چنان است که کلّ به اين

مقام فائز گرديد اين است وصيّت من.

خطابه در انجمن تياسفی ها – بستن ٢٤جولای ١٩١٢ (١٠ شعبان ١٣٣٠)(1)

مسئلهء بقای روح را نقلاً در کتب مقدّسه خوانده ايد ديگر

لازم نيست که من مجدّداً بگويم شنيده و خوانده ايد. حال من از

برای شما دلائل عقلی ميگويم تا مطابق کتاب مقدس شود زيرا

کتاب مقدّس ناطق است که روح انسان باقی است و حال ما

دلائل برهانی برای شما اقامه می کنيم.

دليل اوّل اين واضح است که کافّهء کائنات جسمانی مرکّب

از عناصر است و از هر ترکيبی يک کائنی موجود شده است. مثلاً

از ترکيب عناصر اين گل موجود شده است و اين شکل را پيدا

کرده است چون اين ترکيب تحليل شود آن فنااست و هر ترکيب

---------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١٦٦

ص ١٨٦

لابد به تحليل منتهی می شود. امّا اگر کائنی ترکيب عناصر جسمانيّه

نباشد اين تحليل ندارد موت ندارد بلکه حيات اندر حيات

است. و چون روح بالاصل از ترکيب عناصر نيست لهذا تحليل

ندارد زيرا هر ترکيبی را تحليلی و چون روح را ترکيب نه تحليل ندارد.

دليل ثانی _ هر يک از کائنات را در تحقّق صورتی مثلاً

يا صورت مثلّث يا صورت مربّع يا صورت مخمّس يا صورت مسدّس

و جميع اين صُور متعدّده در يک کائن خارج در زمان واحد

تحقّق نيابد و ممکن نيست که آن کائن به صور نامتناهی تحقّق

يابد صورت مثلّث در کائنی در آن واحد صورت مربّع نيابد

صورت مربّع صورت مخمّس نجويد صورت مخمّس صورت مسدّس

حاصل نکند آن کائن واحد يا مثلّث است يا مربّع يا مخمّس

لهذا در انتقال از صورتی بصورت ديگر تغيير و تبديل حاصل

گردد و فساد و انقلاب ظهور يابد. و چون ملاحظه کنيم درک

می نمائيم که روح انسانی در آن واحد متحقّق به صور نامتناهی

است صورت مثلّث صورت مربّع صورت مخمّس صورت مسدّس

و صورت مثمّن روح بکلّ محقّق و در حيّز عقل موجود و انتقال

از صورتی بصورت ديگر ندارد لهذا عقل و روح متلاشی نشود.

زيرا اگر در کائنات خارجه بخواهيم صورت مربّعی را صورت مثلّث

ص ١٨٧

بسازيم بايد اوّلی را بکلّی خراب کنيم تا ديگری را بتوانيم ترتيب

نمائيم امّا روح دارای جميع صور است و کامل و تمام است

لهذا ممکن نيست که منقلب به صور ديگر گردد اين است که تغيير

و تبديلی در آن پيدا نميشود و الی الابد باقی و بر قرار است اين دليل عقلی است.

دليل ثالث _ در جميع کائنات اوّل وجود است بعد

اثر، معدوم اثر حقيقی ندارد. امّا ملاحظه می کنيد نفوسی که دو هزار

سال پيش بودند هنوز آثارشان پی در پی پيدا گردد و مانند آفتاب

بتابد. حضرت مسيح هزار و نهصد سال قبل بود الآن سلطنتش

باقی است اين اثر است و اثر بر شیء معدوم مترتّب نشود اثر را لابد وجود مؤثّر بايد.

دليل رابع _ مردن چه چيز است مردن اين است

که قوای جسمانی مختل شود چشمش نبيند گوشش نشود

قوای درّاکه نماند وجودش حرکت ننمايد با وجود اين مشاهده

می نمائی که در وقت خواب با وجود آنکه قوای جسمانی انسان

مختل شود باز می شنود ادراک می کند می بيند احساس می نمايد

اين معلوم است که روح است که می بيند و جميع قوا را دارد و

حال آنکه قوای جسمی مفقود است پس بقای قوای روح منوط

ص ١٨٨

به جسد نيست.

دليل خامس _ جسم انسان ضعيف می شود فربه

می شود مريض می گردد صحّت پيدا می‌کند ولی روح بر حالت

واحد خود بر قرار است. چون جسم ضعيف شود روح ضعيف

نمی شود و چون فربه گردد روح ترقّی ننمايد جسم مريض شود

روح مريض نمی شود چون جسم صحّت يابد روح صحّت نيابد پس

معلوم شد که غير از اين جسم يک حقيقتی ديگر در جسد انسانی

هست که ابداً تغيير نيابد.

دليل سادس _ در هر امری فکر می کنيد و اغلب اوقات

با خود مشورت می نمائيد آن کيست که بشما رأی ميدهد مثل

آنست که انسانی مجسّم مقابل شما نشسته است و با شما صحبت

می کند. وقتی که فکر می کنيد با کی صحبت می کنيد يقين است که

روح است. آمديم براين که بعضی می گويند ما روح را نمی بينيم

صحيح است زيرا روح مجرّد است جسم نيست پس چگونه

مشاهده شود مشهودات بايد جسد باشد اگر جسم است روح

نيست. الآن ملاحظه می کنيد اين کائن نباتی انسان را نمی بيند

صدا را نمی شنود ذائقه ندارد احساس نمی کند بکلّی از عالم

انسانی خبر ندارد و از اين عوالم مافوق بی خبر است و در عالم خود

ص ١٨٩

می گويد که جز عالم نبات عالمی ديگر نيست مافوق نبات جسمی

ديگر نيست و بحسب عالم محدود خودش می گويد که عالم حيوان

و انسان وجودی ندارد. حالا آيا عدم احساس اين نبات دليل

بر آن است که عالم حيوانی و انسانی وجود ندارد؟ پس عدم

احساسات بشر دليلی بر عدم عالم روح نيست دليل بر موت روح

نيست زيرا هر مادون مافوق خود را نمی فهمد عالم جماد عالم

نبات را نمی فهمد عالم نبات عالم حيوان را درک نتواند عالم حيوان

به عالم انسان پی نبرد. و چون ما در عالم انسان نظر کنيم به همان

دلائل انسان ناقص از عالم روح که از مجرّدات است خبر ندارد

مگر به دلائل عقليّه. و چون در عالم روح داخل گرديم می بينيم

که وجودی دارد محقّق و روشن حقيقتی دارد ابدی مثل

اين که اين جماد چون به عالم نبات رسد می بيند که قوّه

ناميه دارد و چون نبات به عالم حيوان رسد به تحقّق می يابد

که قوّهء حسّاسه دارد و چون حيوانی به عالم انسان رسد

می فهمد که قوای عقليّه دارد و چون انسان در عالم

روحانی داخل گردد درک می کند که روح

مانند شمس بر قرار است ابدی

است باقی است موجود و بر قرار است.

ص ١٩٠

خطابه در منزل مسيس پارسنز(1) – دوبلين(2)

٣١جولای ١٩١٢(عصر) (شعبان ١٣٣٠)(3)

من از مسس پارسنز بسيار ممنونم که سبب شده با شماها

ملاقات و معاشرت می کنم. من يک انسان شرقی هستم و شما از اهالی

اين بلاد غرب هستيد ممکن نبود اجتماع ما در يک جا لهذا مسس

پارسنز سبب شده که من با شما معاشر و مجالس شده ام لهذا

از او بسيار ممنونم که مرا با شما آشنا کرده است. من از شرق آمدم

چون باين بلاد رسيدم به بلاد امريکا رسيدم ديدم ملّت در مادّيات

خيلی ترقّی کرده است چه در تجارت چه در صناعت چه در علوم

مادّيه ترقّی زياد نموده است مملکت از هر جهت معمور است همچنين

در بلاد اروپا ترقّيات مادّيه در نهايت درجه است و روز بروز

هم تزايد پيدا می کند و لکن ديدم که ترقّيات روحانی تدنّی کرده

است احساسات روحانيّهء ملکوتيّه کم شده است توجّه بخدا کم

-----------------------------------------------------------------------------

(1) - Mrs. Parsons(٢) -Dublin (3) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١٧٣

ص ١٩١

شده است جميع قلوب متوجّه به امور دنيا شده است هرکس

آرزو می نمايد که حيات جسمانيش ترقّی کند و ثروت دنيوی بيابد

راحت و آسايش ناسوتی حاصل نمايد. مختصر اين است احساسات

مادّی بسيار است و احساسات ملکوتی کم و در جميع اطراف جهان

چنين است ولی از برای عالم انسانی سعادت بدون حصول

احساسات روحانی ممکن نه و از برای بشر راحت و اطمينان

جز با توجّه بملکوت اللّه حاصل نشود. جسد از مواهب مادّيه

متلذّذ گردد امّا روح از فيوضات الهيّه زنده شود سرور حقيقی

و فرح روحانی جز به احساسات ملکوتی ممکن نيست زيرا عالم بشری

محاط بلايا و رزايا است انسان معرض هر بلائی و مصيبتی است

هر انسان لابد بر اين است که غمی و غصّه ئی دارد هر يک از جهتی.

مثلاً شخصی است در نهايت ثروت امّا مزاجش عليل است

از اين جهت محزون است شخصی در نهايت صحّت است

امّا يک مصيبتی بر او وارد می شود يک طفلی از اطفالش يا يکی

از نزديکترين اقربايش يا يکی از بهترين دوستانش ميميرد و از اين

جهات محزون است شخصی ديگر ملاحظه می شود دشمن دارد

و دشمنان پا پی او می شوند از اين سبب مغموم است و اگر از

جميع جهات سرور او مکمّل باشد محسود واقع می شود و از اين

ص ١٩٢

جهت در غم و غصّه است. خلاصه راحتی از برای انسان در اين

جهان نيست نفسی نمی توانيد بيابيد که غم و غصّه نداشته باشد

امّا اگر احساسات روحانی داشته باشد توجّه به ملکوت الهی

داشته باشد اين از برای او مدار تسلّی است. وقتی که توجّه بخدا

می کند احساسات روحانی می يابد هر غم و غصّه را فراموش

می کند اگر از جميع جهات بلايا بر او هجوم کند تسلّی قلب دارد. وقتی

توجّه بخدا می کند جميع اين حزن و هموم و غموم زائل می شود

نهايت فرح و سرور حاصل می کند بشارات الهی احاطه می نمايد

در نهايت ذلّت عزّت برای خود می بيند در نهايت فقر خود را

غنی می بيند. در زمان قديم وقتی آمد که احساسات روحانی

نماند مادّيات غلبه کرد و جميع افکار بشر حصر در ناسوت شد

کسی را توجّهی بخدا نماند ابواب معرفت اللّه مسدود شد

نار محبّت اللّه بکلّی خاموش گشت جميع بشر در بحر مادّه غرق

شدند حضرت ابراهيم ظاهر شد بحر روحانيات به موج آمد

انوار ملکوت طلوع کرد نفحه حيات در قلوب دميد روحانيات

ظاهر شد قوای ملکوت بروز نمود و غلبه بر قوای مادّيات کرد

نور هدايت برافروخت تا آنکه عالم بشر به انوار ملکوت الهی

احاطه گرديد. بعد از مدتی باز آن انوار خاموش شد ظلمات

ص ١٩٣

مادّيه جهان را در بر گرفت از خدا غافل شدند توجّهی

به ملکوت نماند حضرت موسی ظاهر شد عَلَم ديانت را بلند کرد

به بيان ملکوت مباشرت نمود شمع هدايت روشن شد انوار

ملکوت از هر جهت تابيد اسرائيليان منجذب بملکوت اللّه

شدند. بعد از مدتی باز آن شمع خاموش گشت عالم را ظلمات

احاطه کرد مردم مشغول به امور جسمانی شدند احساسات

جميع بشر مادّی شد جميع قلوب تعلّق به عالم ناسوت يافت و

جميع ناس مانند حشرات تنزّل در اعماق زمين کردند و جميع

نوع انسان مانند حيوان شد ابداً احساسات روحانی نماند

ابداً نور هدايت نماند جميع ملل غرق مادّيات شدند در چنين

حالتی کوکب مسيح طالع شد صبح هدايت دميد انوار ملکوت

روشن شد احساسات روحانيّه نبعان کرد قلوب منجذب

بخدا شد ارواح مستبشر به بشارات گرديد روحانيات بر مادّيات غلبه

کرد بدرجه ئی رسيد که مادّيات را هيچ حکمی نماند. مدتی بر اين

منوال گذشت بعد جزيرة العرب تاريک شد وحشيّت به ميان

آمد خونخواری به ميان آمد اقوام عرب با يکديگر بحرب پرداختند

خون يکديگر را ريختند اموال يکديگر را غارت می کردند اولاد

يکديگر را اسير می نمودند در همچو حالتی حضرت محمد در جزيرة

ص ١٩٤

العرب ظاهر شد اين قبائل و عشائر وحشيّه را تربيت کرد اين نفوس

گمراه را هدايت نمود اين نادانان را به نورانيّت مدنيّت منوّر ساخت

نفوس تربيت شد احساسات روحانيّه حاصل گرديد توجّه بخدا

تحقّق يافت. بعد باز بهم خورد کوکب نورانی هدايت غروب کرد

ظلمت ضلالت احاطه نمود قوای مادّيه بروز و ظهور کرد احساسات

دينيّه نماند قلوب تاريک شد عقول تدنّی کرد در اين وقت حضرت

باب در ايران ظاهر شد کوکب حضرت بهاء اللّه طلوع نمود

انوار ملکوت به اشدّ قوی بتابيد قوای مادّيه در شرق مضمحل

گرديد احساسات مادّيه نماند نورانيّت آسمانی طلوع کرد وحشيّت

مندفع شد تربيت الهيّه ظاهر گرديد قوای معنويّه تأثير نمود و غفلت

و ضلالت خلق کم شد. و الآن در ايران نورانيّت بهاء اللّه چنان

احاطه کرده است که نفوس تربيت می شوند خلقی پيدا شده اند که

مثل ملائکه گشته اند که بجان و دل متوجّه ملکوت اللّه هستند

و غرق در بحر روحانيات هستند رحمانی هستند نورانی هستند

آسمانی هستند ابداً اعتنائی به اين دنيا ندارند کار می کنند

صنعت دارند مشغول بتحصيل معيشت هستند و نهايت همّت

را می نمايند لکن قلوبشان متوجّه بخدا است روحشان مستبشر

به بشارات اللّه است اخلاقشان بسيار ترقّی کرده است از اخلاق

ص ١٩٥

مذمومه در ميانشان نمانده به جميع خلق عالم مهربانند جميع

بشر را دوست ميدارند کلّ را اقوام و خويشان خود ميدانند

عالم انسان را يک شجر می نامند و جميع افراد بشر را بمنزله برگها

و شکوفه ها و اثمار آن شجر ميدانند نهايت آرزويشان صلح

عمومی است و اعتقادشان وحدت عالم انسانی مشتاق ترقّی

علوم و فنونند و ساعی در آنچه سبب علوّ عالم انسانی تعصّباتی

ندارند تعصّب مذهبی ندارند تعصّب جنسی ندارند تعصّب

وطنی ندارند تعصّب سياسی ندارند تعصّب لسانی ندارند از جميع

اين تعصّبات آزادند روی زمين را يک وطن ميدانند و جميع

بشر را يک ملّت ميدانند و جميع نفوس را بندگان حق می شمرند

و خدا را بجميع بشر مهربان ميدانند لهذا آنان با جميع بشر

مهربانند هيچ مقصودی ندارند جز رضای خدا آرزوئی ندارند

جز محبّت قلوب انسان. بجهت حصول اين مقام بلاهای زياد

ديده اند احزاب سائره بر اينها هجوم آوردند و به نهايت تعصّب

برخاستند اموال اينها را غارت کردند و بدرجه ئی که بعضی

نفوس را جسدشان را سوزانيدند و لکن اينها ابداً فتور نياوردند و

هر روز هدف تيری شدند و در هر وقت جانفشان بودند و

به کمال سرور و فرح شهادت را قبول کردند. تا اين که ناصرالدّين شاه

ص ١٩٦

مُرد تعرّض به اينها کم شد قدری امنيّت پيدا کردند و حالا بيشتر

از پيش ميکوشند تا جميع بشر با يکديگر مهربان شوند و نوع انسان

حکم عائله واحده يابد و در اين خصوص نهايت جانفشانی می نمايند

تا عالم انسانی نورانی گردد و عالم ناسوتی انعکاسات عالم لاهوتی شود

و قلوب ظلمانی نورانی گردد و رذائل عالم بشر زائل گردد و فضائل

آسمانی جلوه کند. نظر به اين جهت است که من اين سفر بعيد را

قبول کردم و تا به اينجا آمدم که تا شرق و غرب بهم التيام يابد

نهايت ارتباط حاصل کنند معاونت يکديگر نمايند و سبب راحت

يکديگر شوند. اگر شرق و غرب بهمديگر الفت پيدا کنند عَلَم

صلح عمومی موج زند و وحدت عالم انسانی جلوه کند و از برای

کلّ راحت و آسايش حاصل شود. لهذا تضرّع و زاری بملکوت

الهی ميکنم که خدا اين وجوه را روشن و اين قلوب را نورانی نمايد

جانها را به بشارات آسمانی مستبشر کند تا جميع در پناه خدا محفوظ

مانيم و در ظلّ عنايت او به نهايت سعادت برسيم راحت جسمانی

يابيم و سعادت روحانی جوئيم و از جميع جهات به نهايت

آرزو و آمال خويش برسيم اين است آمال

من اين است مناجات من بخدا.

ص ١٩٧

خطابه در منزل مسيس پارسنز - دوبلين

٢اگست ١٩١٢ ( ١٩ شعبان ١٣٣٠)(1)

خوش آمديد خيلی خوش آمديد. از اين احساسات که

در عالم انسانی پيدا شده است بايد خدا را شکر کرد زيرا در قرون

اولی ملل از همديگر فراری بودند و ابناء اوطان از ابناء اوطان

ديگر مشمئز و بيزار زيرا تعصّبات جاهليه زياد بود. الحمد للّه

در اين قرن نورانی اين پرده ها دريده شد و اين ابرها از افق حقيقت

زائل گشت ملل متنوّعه با يکديگر الفت می کنند اهالی شرق و غرب

با همديگر مؤانست می جويند و در نهايت محبّت صحبت ميدارند

مثل اين جمعيت ما که مجمع شرق و غرب است و تا بحال هم چنين

چيزی وقوع نيافته. در تواريخ ملاحظه کنيد، آيا اهالی شرق

وقتی به غرب آمدند باين محبّت با همديگر معاشرت کردند؟

اين از معجزات اين قرن است زيرا در اين قرن وحدت عالم

انسانی اعلان شده. و چون از جمله اساس تعاليم حضرت بهاء

اللّه وحدت عالم انسانی است می خواهم که برای شما از وحدت

------------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 175

ص ١٩٨

عالم امکان صحبت نمايم که جميع کائنات يکی است و باين واسطه دائره وحدترا

توسيع دهيم. وحدت عالم انسانی واضح است و به اندک تدقيقی می بينيم که

جميع بشر يکی است اين اختلافات لسانی اين اختلافات جنسی اين اختلافات

وطنی اين اختلافات سياسی اين اختلافات مذهبی اينها همه اوهام است

در ايجاد الهی ابداً اختلافی نيست جميع بشر يکی است.

اين است که حضرت بهاء اللّه خطاب بعالم انسانی

نموده ميفرمايد که همه برگ و شکوفه و ثمر يک درختيد

از درخت ديگر نيستيد. لهذا بايد با يکديگر در نهايت

الفت و اتّحاد باشيد ولی اگر چنانچه ناقصی باشد بايد

کوشيد تا کامل شود و اگر چنانچه مريضی باشد بايد معالجه

کرد و اگر چنانچه نادانی باشد بايد تعليم نمود و الّا همه

يکی است. حالا من از وحدت عالم وجود ذکری کنم اين معلوم

است که جميع کائنات مرکّب از اجزاء فرديّه است و اين اجزاء

فرديّه چون جمع شود يک کائنی وجود يابد. مثلاً اجزاء فرديّه

جمع شده و از آن انسان خلق گرديده امّا اين اجزاء فرديّه

بحالت واحد نمی ماند اين اجزاء انسان متلاشی ميشود از

اجزاء کائن ديگر ميشود. مثلاً اجزاء اين گل متلاشی ميشود

بلکه بعد جزء يک حيوانی شود بلکه جزء يک انسانی شود

ص ١٩٩

بلکه جزء يک درختی شود بلکه جزء يک حجری شود. لهذا

متّصلاً اين اجزاء فرديّه از کائنی به کائنی ديگر انتقال می يابد

اين جزء فرد يک روزی جماد است يک روز انتقال به عالم نبات

می کند و کمالات نباتی پيدا می نمايد يک روز اين جزء فرد انتقال

به عالم حيوان می کند يک روز انتقال به عالم انسانی می نمايد

يک روز انتقال به کائن ديگر می کند. لهذا هر جزئی از اجزاء

فرديّهء کائنات در صور نامتناهی انتقال می کند يک روز در

دريا است يک روز در صحرا است يک روز در هوا است يک

روز باران است يک روز ابر است يک روز گل است يک روز

انسان است يک روز حيوان است يعنی در جميع کائنات انتقال

و سير دارد و در هر کائنی کمالی دارد. مثلاً در عالم انسانی کمال

انسانی دارد در عالم حيوانی کمال حيوانی دارد و در عالم نباتی

کمال نباتی مقصد آنکه هر جزئی از اجزاء در صور نامتناهی انتقال

و سير دارد و در هر صورتی کمالی دارد. پس جميع کائنات يکی است

وحدت صرف است يعنی کلّ شیءٍ فيه معنی کلّ شیء نهايتش

اين است که هر جزئی از اجزاء کائنات در جميع اين مراتب سير

و حرکت دارد. اين است که حکمای الهی گفته اند در هر چيز

کمال هر چيز هست هيچ شيئی محروم نيست. مثلاً الآن

ص ٢٠٠

در جزئی از اجزاء اين جماد فی الحقيقه کمال انسانی موجود است

زيرا اين جزء البتّه به عالم انسانی انتقال نمايد مثلاً بعالم نبات

انتقال می کند و آن نبات را انسان می خورد انتقال به عالم انسانی

می کند کمالات انسان را می يابد و لابد روزی اين انتقال تحقّق

يابد و می توانيم گفت که اين ذرّه جماد جامع جميع کمالات است

اگر حالا نيست يک روزی حاصل خواهد نمود. پس در جميع

کائنات اسرار جميع کائنات هست ببينيد چه وحدتی موجود

است ديگر وحدتی اعظم از اين نه و اين از مواهب الهی است

که ميانه کائنات چنين ارتباط و چنين اتّحاد و چنين موهبتی

بر قرار نمود هيچ شيئی را محروم نکرده است هر جزئی را از

هر موهبتی نصيب داده است اين است که از برای آن کائنات

ابداً انعدامی نيست نهايتش انتقال است انتقال از رتبه به

رتبه ئی. مثلاً اين انسان فوت ميشود اجزاء او معدوم نمی گردد

آن اجزاء فرديّه انتقال به رتبه ديگری کند. پس از برای وجود

انعدامی نيست وجود حيّ است هر شیء حيّ و زنده است موجود

است نهايتش اين است انتقال از مقامی به مقام ديگر دارد و تا

آنکه کائنات در جميع مراتب سير نکند کمال حاصل نمی شود

کمال از سير در جميع مراتب حاصل می شود. و حال آنکه

ص ٢٠١

مسئله واضح و مشهود است عجب است که بعضی نفوس گمان

می کنند که روح انسان معدوم می شود با وجود اين که جسد

انسان که اجزاء ترکيبی است باقی است، چگونه ميشود که روح

مجرّد انسان معدوم گردد؟ مقصد از اين بيان وضوح و اعلام

وحدت عالم وجود است که جميع کائنات عبارت از جميع کائنات

است هر ذرّه ئی کمالات جميع ذرّات را دارد. در صورتی که

جسم اين قسم است و معرض عوارض است يعنی يک روز ترکيب

می شود يک روز تحليل می گردد با وجود اين بر قرار است ديگر

روح انسان که مقدّس از ترکيب و تحليل است چگونه است

بر حال واحده است و تغيير و تبديلی در آن نيست و وجود

مجرّد است ترکيب ندارد و چون ترکيب ندارد تحليل ندارد.

ملاحظه نمائيد که مواهب الهيّه به چه درجه است ما بشکرانه

اين مواهب الهی بايد اقلّاً در عالم انسانی نهايت الفت و محبّت

را با هم داشته باشيم و با يکديگر ارتباط داشته باشيم و

همچنين بدانيم که قطرات يک دريائيم و اشعّه يک آفتاب

باران يک ابريم و رياحين يک گلستان اثمار يک شجريم

و بندگان يک خدا بايد بجهة اين مواهب شکر کنيد و در اين

مسئله خيلی فکر نمائيد و هر قدر بيشتر در آن تعمّق نمائيد

ص ٢٠٢

فکرتان وسيع تر ميشود و مطّلع بر اسرار کائنات می گرديد. لهذا

در حق شما دعا می کنم که خدا ابواب عنايتش را بر وجوه شما

باز کند و اين ابرهای اوهام زائل گردد شمس حقيقت بتابد

اسرار ملکوت الهی ظاهر شود و پرتو فيوضات الهی طلوع نمايد

و اين تاريکی عالم طبيعت محو گردد و آنچه را که انبياء بشارت

دادند در اين قرن ظاهر و آشکار شود.

خطابه در منزل مسيس پارسنز - دوبلين

٤اگست ١٩١٢عصر (٢١شعبان ١٣٣٠)(1)

هُو اللّه

سه هفته است که من در دوبلين هستم در حقيقت

دوبلين جای بسيار خوشی است جای بسيار با صفائی است

جای بسيار خوش هوائی است علی الخصوص نفوسی که در دوبلين

هستند نفوس محترمه هستند اخلاقشان بسيار خوش است

مهمان نواز ند غريب پرستند نهايت رعايت را از آنها ديدم و اين

------------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٧17

ص ٢٠٣

محبّت و رعايتشان فراموش ننمايم هميشه درخاطر است لهذا

دعا می کنم که خدا تأييد کلّی بفرمايد و اين نفوس محترمه را

مبارک کند الطافش را بکلّ شامل نمايد تا روز بروز بهتر شوند.

باری چون باين اقليم امريکا آمدم آثار رحمت پروردگار را از هر

جهت مشاهده کردم مملکتی ديدم در نهايت اتّساع جميع

کمالات طبيعت را شامل است ملّتی است در نهايت نجابت

زن و مرد در ترقّی هستند لهذا بسيار از اين جهت ممنون و مسرور

هستم. لکن چون من از شرق آمدم پيام الهی را آوردم زيرا در اين

ممالک روحانيات ترقّی نکرده است لهذا من پيام الهی آوردم

بشارت آسمانی آوردم جميع را به سطوع انوار ملکوت بشارت دادم

تعاليم بهاء اللّه را بيان کردم دلائل و براهين عقليه بر وجود

الوهيّت آوردم دلائل عقليه بر وجود وحی آوردم حجج عقليّه

اقامه کردم که رحمت پروردگار مستمرّ است ابواب ملکوت

مفتوح است فيض الهی ابدی است انوار شمس حقيقت ساطع

است آن را انقطاعی نيست و چون سلطنت الهی دائمی است لهذا

فيض الهی دائمی است. هر کس فيوضات الهيّه را محدود به حدودی

نمايد خدا را محدود به حدّی کرده مادام خداوند محدود

به حدودی نيست فيوضات الهی را انتهائی نه. خلاصه هر برهانی را

ص ٢٠٤

بيان و هر دليلی را واضح نمودم که در عالم انسانی يک قوّه روحانيّه

است يک روح فعّال است و انسان به آن ممتاز از مادون انسان

است. انسان با جميع کائنات در جميع مراتب مشترک است امّا

به موهبت روح ممتاز از جميع کائنات است اين روح نفحه ئی

از نفحات الهی است و شعاعی از شمس حقيقت. و براهين قاطعه

بر بقاء روح اقامه کردم و واضح و آشکار نمودم که روح انسان

بدون هدايت اللّه ظلمت است لهذا قلوب بايد توجّه بملکوت

الهی نمايد تا انوار فيوضات نامتناهی جلوه کند تا اين ملّت

نجيبه امريکا که در مادّيات نهايت ترقّی نموده اند همچنين ترقّيات

روحانی نمايند و از عالم ماوراء الطّبيعه خبر گيرند و سلطنت

الهی را به بصيرت خود مشاهده کنند تا به روح القدس تعميد

يابند و بماء الحيات تعميد جويند و به نار محبّت اللّه تعميد

جويند چنانچه حضرت مسيح می فرمايد تا حيات ابديّه يابند

تا انوار ملکوت الهی مشاهده کنند تا در ملکوت الهی داخل شوند.

باری حالا روز آخر است من فردا عازم رفتن هستم و شما ها را

نصيحت می کنم همّتتان را بلند کنيد و مقصدتان را عالی فرمائيد

اين عالم جسمانی حيات موقّت است لابد منتهی ميشود حيات

و لذائذ اين عالم فانی است راحتش منتهی به زحمت عزّتش

٢٠٥

منتهی به ذلّت حياتش منتهی به ممات بقايش منتهی به فنا ميشود.

هر چيزی که بقا ندارد در نزد عاقل جلوه ندارد زيرا انسان عاقل

توجّه به عالم فانی نمی کند توجّه به عالم باقی می کند به حيات موقّت

قناعت نمی کند حيات ابدی می طلبد در ظلمت طبيعت نمی ماند

آرزوی ملکوت انوار ميکند. لهذا قناعت به اين حيات فانيه

نکنيد يک حياتی طلبيد که نهايت ندارد عزّتی طلبيد که ابدی و سرمدی است

يک راحتی طلبيد که آسمانی است روحانيّتی طلبيد که ربّانی است کمالات

معنويّه طلبيد و فضائل ملکوتيه جوئيد قربيّت خدا را آرزو نمائيد توجّه بملکوت

اللّه کنيد پس آنچه نهايت کمالات عالم انسانی است به آن فائز گرديد و

منتهی فيوضات آسمانی را طلبيد. ملاحظه کنيد عقلائی که

از پيش گذشته اند دانايانی که از پيش گذشته اند انبيائی

که از پيش گذشته اند آنها خود را از ظلمات عالم طبيعت

نجات دادند و از انوار عالم ملکوت بهره و نصيب گرفتند

اعتنائی به حيات موقتی اين دنيا ننمودند حيات ابدی ميطلبيدند

هر چند در زمين بودند لکن در ملکوت ابهی سير مينمودند

هر چند ارواحشان اسير اين جسد بود لکن آزادی عالم بقا

می جستند تا آنکه ارواح مقدّسهء آنها به ملکوت ابهی صعود

نمودند و حيات ابدی يافتند. ملاحظه کنيد که جميع اعاظم دنيا

ص ٢٠٦

کلّ معدوم شدند اثری از آنها باقی نيست و لکن آن نفوس مقدّسه

الی الابد آثار شان باقی است شمع جميع ملوک خاموش شد و

لکن شمع آنها روز بروز روشن تر گشت. چه قدر در اين عالم

ملکه ها آمدند که در نهايت اقتدار بودند جميع آنها معدوم

شدند اثری از آنها نمانده است مگر آنکه در بعضی کتب تاريخ

اسمی از آنها مذکور و لکن مريم مجدليّه يک زن دهاتی بود

چون به انوار ملکوت روشن شد نجم ساطع گشت و الی الابد

از افق عزّت ابديّه ميدرخشد. از اينجا قياس کنيد که نفوسی

که در ملکوت ابهی داخل ميشوند چه عزّت ابدی می يابند

صيت آنها الی الابد باقی است و از افق ملکوت مانند ستاره

ميدرخشند حيات آنها ابدی است نام آنها ابدی است ذکر

آنها ابدی است آثار آنها ابدی است. پس بکوشيد تا انوار ملکوت

ابهی بيابيد تا به فضل الهی زنده شويد تا به نفثات روح القدس

حيات يابيد. اين است وصيّت من در حق شما، دعا ميکنم که خدا

الطاف بی پايان خود را بر شما نازل کند من محبّت

شما ها را ابداً فراموش نميکنم آنچه در حق

من مجری داشتيد در مراسلات

ذکر نموده و خواهم نمود.

ص ٢٠٧

خطابه در منزل مستر و مسيس پارسنز - دوبلين

٧اگست ١٩١٢(عصر) (٢٤شعبان ١٣٣٠)(1)

هُواللّه

اوّل بايد ثابت کنيم که از برای وجود فنائی نيست زيرا

فنا عبارت از تفريق اجزاء مرکّبه است. مثلاً جميع اين کائناتی را

که می بينيم مرکّب از عناصرند يعنی عناصر مفرده ئی ترکيب يافته

و صور نامتناهيه تشکيل شده و از هر ترکيبی کائنی پديد گشته

مثل اينکه از ترکيب عناصری اين گل پيدا شده. و امّا فنا

عبارت از تحليل اين ترکيب است نه انعدام عناصر مفرده

و اجزاء اصليّه زيرا آن عناصر باقی است و از ميان نميرود. پس

ميگوئيم اين گل معدوم شد يعنی آن ترکيب تحليل يافت امّا

آن عناصر اصليّه باقی است ولی ترکيب بهم خورده. همين طور

انسان از ترکيب عناصر مفرده پيدا شده پس موت او عبارت

از تفريق اين عناصر است امّا عناصر باقی است از ميان نميرود

------------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 179

ص ٢٠٨

در اين صورت حيات عبارت از ترکيب است و موت عبارت

از تفريق و انتقال عناصر از حالی بحالی است چنانکه انتقال

نبات بعالم حيوان موت نباتی است و قس علی هذا همچنين

انتقال انسان از عالم جسمانی و تفريق عناصر موت انسانی است.

پس بدانيد که از برای وجود موت نيست نهايت انتقال از حالی

به حالی است زيرا روح انسانی مرکّب نه و ترکيب از عناصر نيست

تا تحليل شود اگر از ترکيب بود می گفتيم مرد امّا چون ترکيب نيست

لهذا تحليل ندارد و اين واضح است که حتّی در اجزا و عناصر

مفرده هم چون ترکيب نيست تحليل نه و در اين شبهه ئی نيست.

و ثانی از انتقال جسد از حالی بحالی برای روح تغيير و تبديلی

نيست مثلاً جسم انسان جوان است پير شود امّا روح بر حالت

واحده است جسم ضعيف ميشود امّا روح ضعيف نمی شود جسم

ناقص يا فالج ميگردد امّا برای روح تغييری نيست. بسا می شود

عضوی از اعضای انسان قطع ميشود امّا روح بر حال واحد است

هيچ تغيير نمی نمايد. پس از تغيير جسم برای روح تغييری

نيست مادام تغيير پيدا نمی کند باقی است زيرا مدار فنا تغيير و تبديل است.

ثالث انسان در عالم خواب جسمش معطّل و قوايش مختلّ است

ص ٢٠٩

چشم نمی بيند گوش نمی شنود و جسم حرکت نمی کند با وجود اين

روح می بيند می شنود سير می کند و کشف مطالب می نمايد. پس معلوم

شد که از مردن جسد روح فانی نمی شود به مردن جسم روح نمی ميرد

و به خوابيدن جسم روح نمی خوابد بلکه ادراک دارد اکتشافات

دارد پرواز می نمايد و سير می کند.

رابعاً جسم در اينجا است لکن در شرق و غرب حاضر در غرب

ترتيب امور شرق ميدهد در شرق کشف امور غرب می نمايد امور

مهمّهء ممالک را مرتّب و منظّم می کند جسد در مکان واحد است

روح سائر اقطار و اقاليم مختلفه در اسپانيا است امّا کشف امريکا

می نمايد. پس روح تصرّف و نفوذی دارد که جسد ندارد جسد

نمی بيند امّا روح می بيند و اکتشافات دارد لهذا حياتش منوط به جسد نيست.

خامساً اثر بی مؤثّر نمی شود ممکن نيست مؤثر معدوم باشد

شعاع و تابش او موجود آتش معدوم باشد و حرارت محسوس

نور معدوم و اجسام نورانيّه مشهود عقل معدوم و ادراکات

موجود باشد. خلاصه اثر بی مؤثّر نمی شود مادام اثر موجود

لابد مؤثّری هست. پس با وجودی که حضرت مسيح هزار

و نهصد و دوازده سال پيش ظاهر بود تا امروز آثارش باقی

است و سلطنتش ظاهر و نفوذش باهر. آيا ميشود آن روح الهی

ص ٢١٠

فانی باشد و اين آثار عظيمه باقی؟ پس ثابت شد که مؤثّر اين آثار

آن مبدأ انوار باقيه و فيوضات ابديّه است.

سادساً_ هر کائنی صورت واحده دارد يا مثلّث است يا مربّع

است يا مخّمس است نمی شود کائنی در آن واحد صور مختلفه

داشته باشد. مثلاً اين سجّاده مربّع مستطيل است آيا می شود

به شکل دائره هم در آيد نمی شود مگر آنکه اين شکل را ترک

کند و مدوّر گردد. پس در حالتی که ممکن نيست کائنی از کائنات

در آن واحد اشکال مختلفه داشته باشد روح انسانی جميع

اشکال را داراست و در آن واحد صور مختلفه را دارد ديگر

محتاج به تغيير و انتقال از صورتی بصورت ديگر نيست که

شکلی را ترک کند تا شکل و صورت ديگر گيرد. چون مستغنی

از تغييرات و اشکال است لهذا غير مادّی و غير فانی است.

سابعاً_ انسان چون بکائنات نظر می کند دو چيز می بيند

محسوسات و معقولات کائنات محسوسه مثل جمادات و نباتات

و حيوانات آنچه به حواس محسوس شود يعنی به چشم ديده

شود يا به گوش شنيده گردد يا مشموم شود يا ملموس گردد يا

به ذائقه در آيد قابل تغيير است امّا معقولات باين حواس

احساس نشود مانند عقل و علم حقيقت معقوله است و

ص ٢١١

حقيقت معقوله هيچ تغيير و تبديلی ندارد چشم او را نمی بيند و

گوش نمی شنود و ممکن نيست علم که حقيقت معقوله است منقلب

به جهل شود همچنين روح از حقايق معقوله است لهذا تغيير

و فنا ندارد. باری انسانی که بصيرت دارد روحانی است و رحمانی

است می يابد که روح انسانی فنائی نداشته و ندارد و احساس

می کند که جميع اشيا با او و در ظلّ او بوده و خود را باقی و بر قرار

و ثابت و بيزوال و مستغرق در انوار خداوند ذوالجلال

می بيند زيرا احساسات روحانی و تأثيرات وجدانی دارد نه

محدود به قواعد عقليّه و احساسات بشريّه است امّا انسانی

که بی بصيرت و وجدان است هميشه خود را پژمرده و مرده

می بيند هروقت احساس موت می کند می ترسد و خود را فانی

ميداند ولی نفوس مبارکه چنين نيستند احساس می نمايند

که باقی و نورانيند ابداً فنائی ندارند مثل حواريّين حضرت

مسيح. اين است که در وقت شهادت و موت بهائيان

در نهايت سرورند زيرا ميدانند که موت

و فنائی ندارند منتها اين است که جسد

متلاشی می شود ولی روح در عالم

الهی باقی و ابديست.

ص ٢١٢

خطابه در کليسای موحّدين دوبلين ١١ اگست ١٩١٢

صبح ٢٨ شعبان ١٣٣٠(1)

هُواللّه

در نزد عموم عقلا مسلّم است که عالم طبيعت ناقص است

و محتاج تربيت. ملاحظه می کنيد اگر انسان تربيت نشود در نهايت

توحّش است انسان را تربيت انسان کند اگر بر حالت طبيعت گذارده

شود مثل سائر حيوانات است. نظر به ممالک متمدّنه کنيد که انسان

تربيت شود کسب فضائل کند متمدّن شود عاقل گردد عالم شود

کامل گردد لکن در ممالک متوحّشه مثل اواسط افريقا چون تربيت

نمی شود لهذا بر حالت توحّش می ماند. فرقی که در ممالک امريکا و

اواسط افريقا است اين است که اينجا تربيت شده اند آنجا تربيتی

نيست و اهالی افريقا بر حال طبيعی باقی امّا اهالی امريکا تربيت شده اند.

تربيت شاخ کج را راست کند جنگل را بوستان نمايد درخت بی ثمر

را با ثمر کند خارستان را سنبلستان نمايد تربيت ممالک مخروبه را

------------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ١٨٦

ص ٢١٣

آباد کند متوحّش را متمدّن نمايد تربيت جاهل را کامل کند

انسان را از ملکوت الهی خبر دهد از خدا باخبر نمايد انسان را

روحانی کند کاشف اسرار طبيعت نمايد آگاه بر حقائق اشياء کند.

خلاصه نزد جميع مسلّم است که عالم طبيعت ناقص است و کمال

طبيعت منوط به تربيت است اگر تربيت نباشد انسان مثل سائر

حيوانات درنده است بلکه پست تر مثل اينکه بعضی اطوار از

انسان گاهی صادر شده که از حيوان صادر نشده. مثلاً حيوان

بی تربيت هر چند درنده است روزی يک حيوان ميدرد امّا انسان

بی تربيت درنده روزی هزار نفر ميدرد. ملاحظه کنيد که

نفوس درنده ئی که آمده اند از گرگ درنده تر و از حيوان پست تر

بوده اند. پس اگر انسان تربيت نيابد از حيوان بد تر است و تربيت

دو قسم است تربيت مادّی و تربيت الهی. فلاسفهء عالم معلّمين

مادّی بوده اند مردم را تربيت طبيعی می نمودند لهذا سبب

تربيت و ترقّی طبيعی شدند لکن مظاهر مقدّسهء الهيّه مربّی الهی

بودند ارواح و قلوب و عالم اخلاق را تربيت نمودند فلاسفه

عالم اجسام را تربيت کردند مظاهر مقدّسه عالم ارواح را. مثلاً

حضرت مسيح عليه السّلام مربّی روحانی بود مربّی ملکوتی بود مربّی

الهی بود ارواح را تربيت نمود عالم اخلاق را تربيت کرد حقائق

ص ٢١٤

معقوله را ترويج نمود امّا حضرات فلاسفه مدنيّت را خدمت

کردند بشر را من حيث الماده تربيت نمودند. و فی الحقيقه

انسان محتاج هر دو هست تربيت طبيعی و تربيت الهی. اگر

چنانچه تربيت آسمانی نيابد مثل ساير حيوانات است مجرّد

کاشف حقائق محسوسه اند لکن خدا در انسان قوّه ئی گذارده

که کاشف حقائق معقوله است کاشف حقائق ملکوتی است

آن قوّه کاشف فيوضات الهی است آن قوّه سبب حيات ابدی

است آن قوّه سبب حصول کمالات معنوی است آن قوّه

انسان را از حيوان ممتاز نمايد زيرا حيوان کاشف حقائق

ناسوتی است انسان کاشف حقائق لاهوتی. پس انسان هر چه

ترقّيات مادّيه حاصل کند باز محتاج نفثات روح القدس

است محتاج تربيت الهی است محتاج فيض ملکوتی است

تا انسان اين تربيت را نيابد کامل نشود. لهذا مظاهر

مقدّسه در هر کوری ظاهر شدند تا نفوس را تربيت

الهی کنند تا نقائص طبيعت را زائل نمايند کمالات معنويّه

ظاهر کنند. طبيعت نظير جنگل است و حضرت مسيح باغبان

الهی اين جنگل را بوستان کرد اشجار بی ثمر را با ثمر نمود

اين زمين ها که به مقتضای طبيعت پر از خس و خاشاک بود

ص ٢١٥

باغ پر گل و ريحان نمود زمين را شخم کرد علفهای بيهوده را

بيرون ريخت خارهائی که به مقتضای طبيعت روئيده بود

جميع را قلع و قمع نمود بعد از آنکه خارستان بود مزرعه و گلستان شد.

اگر بر حالت طبيعی می ماند شبهه ئی نيست جنگل يا خارستان بود لکن

دهقان جنگل را بوستان کند خارستان را مزرعه نمايد اين

درختهای بی ثمر را با ثمر سازد و علف زار را کشتزار کند. مقصود

اين است که انسان هر قدر ترقّيات طبيعيّه نمايد کسب کمالات

مادّيه کند حيوان شمرده شود لهذا محتاج نفثات روح است

محتاج تربيت الهی است تا حقيقت انسانی در نهايت جمال و کمال

جلوه نمايد تا ما صَدَق آيهء تورات شود صورت و مثال الهی

گردد استفاضه از حقائق ملکوتی کند بعد از آنکه زمينی است

آسمانی شود ناسوتی است لاهوتی گردد جسمانی است روحانی

شود ظلمانی است نورانی گردد و اين جز به نفثات روح القدس

ممکن نيست که حيات ابديه يابد و الّا از حيات حيوانی بهيچوجه

امتيازی ندارد. مظاهر مقدّسه روح جديدی در اجساد ميدمند

عقل جديدی به نفوس ميدهند ترقّيات عظيمه می بخشند

عالم را روشن ميکنند لکن مدتی نمی گذرد که باز تاريک می شود

نورانيّت آسمانی نمی ماند احساسات طبيعی غلبه می کند. مثل

ص ٢١٦

اين که دهقان زمينی را معمور ميکند بعد از آنکه علفزار بود زراعت

پاکيزه می نمايد خرمن حاصل ميشود امّا اگر متروک گذارده شود

باز خارستان گردد علفزار شود. عالم وقتی به قوّت مظاهر مقدّسه

مزرعهء با برکتی بود باغ و بوستان بود ظلمت نادانی نبود نورانيّت

الهی آشکار بود لکن بعد از مدتی عالم بکلّی تاريک شد ابداً نورانيّت

الهيّه نماند فيض الهی نماند تربيت روحانی نبود در همچو وقتی

حضرت بهاء اللّه ظاهر شد. در آن زمان ملل شرق در نهايت

نزاع و جدال بودند اديان خون يکديگر می ريختند مذاهب به

جنگ و جدال مشغول بودند ابداً آثار محبّت نبود نورا نيّت

آسمانی نبود در همچو وقتی حضرت بهاء اللّه ظاهر شد اعلان

وحدت عالم انسانی فرمود که بشر همه بندگان خداوندند

و جميع اديان در ظلّ رحمت پروردگار نهايت اين است که

بعضی جاهل و ناقص و کودک اند بايد دانا و کامل و بالغ گردند

در ظلمت طبيعت غرق اند بايد نورانی شوند خدا بهمه مهربان

است الطاف الهی شامل کلّ است جميع در بحر رحمت او مستغرقند

و از فيوضات الهی مستفيض. خلاصه نزاع و جدال را زائل

کرد عداوت را از ميان برداشت جميع اديان را با يکديگر

التيام داد مذاهب را با هم الفت بخشيد بعد از آنکه در نهايت

ص ٢١٧

بغض بودند نهايت محبّت حاصل نمودند. امروز در ايران کسانی

که اطاعت امر بهاء اللّه نموده اند در نهايت الفت و التيامند

جميعاً با هم در نهايت الفت و محبّت اند. حضرت بهاء اللّه فرمود

عالم بشر از يک شجر است و جميع ملل و اجناس عبارت از اوراق

و افنان آن و خدا باغبان هيچ فرقی نگذاشته همه را تربيت

فرموده نهايت بعضی جاهلند بايد آنها را عالم نمود بعضی ناقصند

بايد آنها را کامل کرد مريضند بايد معالجه نمود اطفالند

طفل را بايد تربيت کرد تا به بلوغ رسد. امّا همه بندگان

خداوندند خدا پدر جميع است بجميع مهربان است و همه

در بحر رحمتش مستغرق مادام او بکلّ مهربان است ما چرا

نا مهربان باشيم او بجميع صلح است چرا ما در جنگ باشيم

و در خرابی يکديگر بکوشيم ملّت را بهانه نمائيم مذهب را بهانه

نمائيم وطن را بهانه نمائيم سياست را بهانه نمائيم نام را بهانه

نمائيم و به نزاع وجدال مشغول شويم خون يکديگر را بريزيم

خانمان هم را خراب کنيم، آيا اين سزاوار است؟ با آنکه در ظلّ

همچو خدای مهربان هستيم که خطای ما را عفو کند و رحمت

نمايد عناياتش را تغيير ندهد و لو هر چه عصيان و طغيان

کنيم، آيا سزاوار است چنين خدائی را مخالفت نمائيم او

ص ٢١٨

بهمه مهربان است ما نا مهربان باشيم؟ خلاصه حضرت بهاء اللّه

چنين تأسيسی نمود و صلح عمومی را تعليم فرمود پنجاه سال

پيش به جميع ملوک نامه نوشت و کلّ را براستی و آشتی و حقيقت

پرستی دعوت فرمود زيرا آفتی از حرب بدتر نه که منبعث از تعصّبات

است و مخالف رضای الهی. ملاحظه نمائيد که از بدايت تاريخ

الی الآن بين بشر حرب و جدال است و اين حرب يا منبعث

از تعصّب سياسی است يا منبعث از تعصّب جنسی است يا منبعث

از تعصّب وطنی است يا تعصّب مذهبی جميع اين تعصّبات هادم

بنيان انسانی است. خدا تعصّب ندارد، ما چرا تعصّب داشته

باشيم؟ خدا به جميع يکسان معامله می کند، ما چرا مختلف معامله

نمائيم؟ همه زمين يک وطن است و کره ارض واحد جميع بشر

از يک وطن اند و از سلاله آدم لهذا يک عائله اند و يک جنس اند

نه مختلف، ما چرا بايد مختلف باشيم؟ چرا اين حرب و نزاع در

ميان باشد چرا اين جدال و قتال باشد؟ بايد متابعت رضای

الهی نمائيم شبهه ئی نيست که رضای الهی در محبّت و الفت است

زيرا حرب هادم بنيان انسانی تا حرب زائل نشود عالم انسانی راحت نيابد.

ديگر آنکه تقاليدی که در دست اديان است مانع اتّحاد

ص ٢١٩

و اتّفاق است زيرا تقاليد مختلف است اختلاف تقاليد سبب

نزاع و نزاع سبب قتال لهذا بايد تقاليد را ترک نمود و تحرّی

حقيقت کرد چون حقيقت يکی است اگر کلّ تحرّی حقيقت

نمايند شبهه ئی نيست که کلّ يکی شوند متّحد و متّفق گردند.

زيرا اين همه نزاع از تقاليد است و الّا اساس اديان الهی

يکی است و آن فضائل انسانی است هيچکس در فضائل اختلاف

ندارد همه متّفق اند که فضائل نور است و رذائل ظلمت است.

پس ما بايد رجوع به اساس اديان الهی نمائيم تقاليد را ترک

کنيم يقين است متّحد می شويم و بهيچوجه اختلافی نمی ماند.

و ديگر آنکه دين بايد مطابق با عقل باشد مطابق با علم باشد

زيرا اگر مطابق با عقل و علم نباشد اوهام است خدا قوّه عاقله داده

تا به حقيقت اشيا پی بريم و حقيقت هر شيئی ادراک کنيم اگر

مخالف علم و عقل باشد شبهه ئی نيست که اوهام است. و اگر دين

مانع الفت باشد بی دينی بهتر است زيرا دين بجهت محبّت و الفت

است اگر دين سبب نزاع و جدال شود البتّه عدم دين بهتر است

چه که به منزلهء علاج است و علاج اگر سبب مرض شود البتّه عدم او بهتر است.

ديگر آنکه خدا جميع را يکسان خلق کرده حضرت بهاء اللّه

ص ٢٢٠

اعلان مساوات رجال و نساء فرمود که مرد و زن هر دو بندگان

خدا هستند و کلّ بشر و در حقوق متساوی نزد خدا مردی و زنی

نيست هرکس اعمالش بهتر و ايمانش بهتر در درگاه الهی مقرّب

تر است در عالم الهی ذکور و اناث نيست جميع يکی هستند لهذا

رجال و نساء کلّ بايد متّحد باشند مساوی باشند. خلاصه اهالی عالم

چون اکثر جاهل بودند حضرت بهاء اللّه اعلان فرمود که کلّ بايد تحصيل

علوم و فنون نمايند جميع اطفال را داخل مکتب نمايند چه در شهرها و چه

در قريه ها و اين فرض است. اگر پدر طفلی هر آينه عاجز باشد

جمعيّت بشريّه بايد او را مدد نمايد تا نفسی بی تربيت نماند. و

در مدارس هم تربيت جسمانی يابد و هم تربيت روحانی زيرا

علوم مادّيّه به منزلهء جسد است و علوم الهيّه مانند روح، روح

بايد در جسد دميده شود تا جسد حيات يابد اگر روح نباشد

جسد مرده است و لو در نهايت جمال باشد چون از فيض روح

محروم باشد ثمری ندارد و بی نتيجه است بلکه نبودنش

بهتر زيرا فاسد و متعفّن می شود البتّه معدوم باشد بهتر است

اين است که در انجيل ميفرمايد المولود من الجسد جسد هو

و المولود من الرّوح هو الرّوح يعنی مادّيات به منزلهء جسد است

ص ٢٢١

امّا نفثات روح القدس روح است اين جسد بايد به اين روح

زنده شود از اين جهت حضرت مسيح فرمود ولادت ثانويّه لازم

است. و آن اين است که وقتی انسان در رحم بود از جميع اين فيوضات

محروم بود چون به اين عالم آمد چشمش باز شد گوشش شنوا

گشت دارای هوش و قوای جسمانيّه شد قوای روحانيّه حاصل

کرد. اين مواهب را خدا در عالم رحم داده بود لکن در عالم رحم

ظاهر نبود چون متولّد شد اين مواهب ظاهر و هويدا گشت

ديد چشمی دارد گوشی به او عنايت شده جميع کائنات را مشاهده

می نمايد دريائی می بيند صحرائی ملاحظه می کند باغ و بستانی

می بيند از جميع اينها در عالم رحم بی خبر بود هيچ خبر نداشت.

همين طور انسان بايد از عالم طبيعت متولّد شود تا در عالم ماوراء

طبيعت داخل شود يعنی از نقائص جهان طبيعی نجات يابد تا از

فضائل عالم الهی بهره و نصيب گيرد زيرا طبيعت ناقص است

جز اين نميتواند کشف روحانيّات کند کشف ملکوت نمايد

و از عالم الهی خبر گيرد مثل اينکه در عالم رحم طفل محال

بود از اين عالم خبر گيرد بلکه منکر اين عالم بود. اگر کسی به او

می گفت غير از اين عالم رحم عالمی و سيعتر هست آفتابی است

ماهی است باغ و گلستانی است انکار می کرد می گفت عالمی جز

ص ٢٢٢

عالم رحم نيست امّا چون متولّد شد ديد اين همه مواهب است

ولی در عالم رحم هيچ خبر نداشت. همين طور تا از عالم طبيعت

انسان تولّد نيابد از عالم ملکوت خبر نگيرد از خدا با خبر نشود

از روحانيات خبر حاصل ننمايد از فيوضات الهی با خبر نگردد

امّا چون از طبيعت متولّد شد انوار مواهب را مشاهده نمايد

پس ميداند که ملکوت الهی منوط به تولّد ثانی است. مظاهر

مقدّسه برای تربيت بشر آمدند تا تولّد ثانی يابند از خدا

خبر گيرند از ملکوت الهی با خبر شوند از حقائق الهيّه خبر

گيرند. مثلاً جزيرة العرب در نهايت ظلمات بود و قبائل و عشائر

نظير حشرات نفوس انسانی مظاهر شيطانی و آفاق بکلّی

محروم از اشراق نور رحمانی قوانين و آداب مخلّ سعادت

عالم انسانی فضائل منسوخ رذائل مقبول و مشروع از عالم

الهی خبری نبود و از فيوضات نامتناهی اثری نه. نا گاه از مطلع

حجاز نور محمّدی تابيد و آفتاب حقيقت از افق بطحا درخشيد

جزيرة العرب روشن شد معلّم الهی به تعليم پرداخت و مربّی

حقيقی تربيت فرمود خفتگان بيدار شدند و بيهوشان بهوش

آمدند نوع انسانی ترقّی نمود و آداب قديم تدنّی يافت تازيان

آهنگ حجازی بلند نمودند و شهنازی در جهان مدنيّت زدند

ص ٢٢٣

که زمزمه اش الی الابد در آذان نوع انسان باقی است. پروردگارا

آمرزگارا اين جمع پريشان تواند و عاشقان جمال تو در اين معبد

مجتمع شده اند رضای تو طلبند الطاف تو جويند عفو و مغفرت

تو خواهند. خداوندا ما اطفاليم تو پدر مهربان ما ذليلانيم تو عزيز

بی مثل و بی همتا. خدايا ما در نهايت عجزيم و تو قدرت محض

ما فقيريم و توغنی ما ناتوانيم تو توانا. خدايا عفو گناه فرما و در پناه

خود منزل ده از ظلمات ناسوت نجات بخش به نورانيّت لاهوت

روشن فرما از عالم طبيعت نجات ده بعالم حقيقت رسان. خدايا

تشنگانيم عذب فرات بخش گرسنگانيم مائدهء آسمانی کرم کن

مريضيم شفای ابدی عنايت فرما فقيريم کنز ملکوت ببخشا

در ظلّ عنايت خود مأوی بخش تا چشم بمشاهدهء انوار تو

روشن کنيم و بگوش شنوا نداء تو را اصغا نمائيم. خدايا مشام

ما را باز کن تا رائحه گلشن عنايت استشمام کنيم. خدايا ما را

قوّت بخش تا در سبيل تو سلوک نمائيم در عالم ناسوتيم بعالم لاهوت

هدايت کن ابواب ملکوت بگشا الطاف خود را شامل کن

و فيض خود را کامل فرما. توئی غفور توئی رحمن

توئی رحيم و توئی بخشنده و مهربان.

ص ٢٢٤

خطابه در کليسای موحّدين مونترال(1)

اوّل سپتامبر ١٩١٢رمضان ١٣٣٠(2)

هُواللّه

خداوند عالم جميع را از تراب خلق فرموده جميع را از

يک عناصر خلق کرده کلّ را از يک سلاله خلق نموده جميع را

در يک زمين خلق کرده و در ظلّ يک آسمان خلق نموده و

در جميع احساسات مشترک خلق فرموده هيچ تفاوتی نگذاشته

جميع را يکسان خلق کرده جميع را رزق ميدهد جميع را می پروراند

جميع را حفظ می فرمايد به جميع مهربان است در هيچ فضل و رحمتی

تفاوتی بين بشر نگذاشته انبياء را مبعوث فرموده تعاليم الهی

فرستاده و آن تعاليم الهی سبب الفت بين بشر است سبب محبّت

بين قلوب است اعلان وحدت عالم انسانی فرموده آنچه را موانع

اتّحاد است مذمّت می فرمايد و هر چه سبب اتّفاق و اتّحاد است

-----------------------------------------------------------

(1) - Montreal (2) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٢١٢

ص ٢٢٥

مدح می نمايد جميع بشر را بر اتّحاد در جميع مراتب تشويق ميفرمايد.

جميع انبيای الهی بجهت محبّت بين بشر مبعوث شدند جميع کتب

الهی بجهت اتّحاد عالم انسانی نازل شده جميع انبياء خادم حقيقت

بودند و تعاليمشان حقيقت و حقيقت يکی است تعدّد قبول نکند

لهذا اساس اديان الهی جميعاً يکی است. لکن با وجود اين نهايت

اسف است که تقاليدی بميان آمده که ابداً دخلی به اساس تعاليم

انبياء ندارد چون اين تقاليد مختلف است لهذا سبب اختلاف

شده و بين بشر نزاع وجدال حاصل گشته و حرب و قتال بميان

آمده که بنيان الهی را خراب ميکنند مانند حيوانات درنده

يکديگر را می کشند خانمان يکديگر را خراب می نمايند مملکت

يکديگر را ويران می کنند. خدا انسان را بجهت محبّت خلق

فرموده بعالم انسانی تجلّی محبّت نموده سبب اتّحاد کائنات

محبّت بوده جميع انبياء مروّج محبّت بوده اند حالا انسان

مقاومت رضای الهی می کند به آنچه مخالف رضای الهی است

عمل می نمايد. لهذا از بدايت تاريخ تا بحال عالم راحت ننموده

هميشه حرب و قتال بوده هميشه قلوب از همديگر متنفّر بوده

و به آنچه مخالف رضای الهی است عاملند. هر محارباتی که

واقع و خونريزيهائی که شده يا منبعث از تعصّب دينی بوده

ص ٢٢٦

يا منبعث از تعصّب جنسی بوده يا منبعث از تعصّب وطنی بوده

يا منبعث از تعصّب سياسی لهذا عالم انسانی هميشه در عذاب

است. در شرق تعصّب بسيار بود زيرا آزادی نبود چنان تعصّب

بود که بهيچوجه آرامی نداشت ظلمت تقاليد احاطه کرده بود

جميع طوائف و اديان و اجناس در نهايت عداوت و نزاع

بودند در همچو وقتی حضرت بهاء اللّه ظاهر شد اولاً اعلان

وحدت عالم انسانی فرمود که جميع خلق بندگان خداوندند

و جميع اديان در ظلّ رحمت يزدان خدا بجميع مهربان است

جميع را دوست ميدارد جميع انبيا در نهايت الفت بودند کتب

آسمانی تأييد يکديگر می نمايد با وجود اين، چرا بايد بين بشر

نزاع و جدال باشد؟ مادام جميع بشر خلق يک خداوندند و

جميع اغنام در ظلّ يک چوپان يک چوپان کلّ را اداره می کند

پس بايد گوسفندان الهی با يکديگر در کمال الفت باشند

اگر يکی جدا شود او را بياورند و همراه نمايند نهايت اين

است بعضی نادانند بايد دانا نمود ناقص هستند بايد

کامل نمود عليل هستند بايد شفا داد کورند بايد بينا کرد.

ثانياً_ حضرت بهاء اللّه اعلان فرمود که دين بايد سبب

الفت و محبّت باشد اگر دين سبب عداوت شود نتيجه ندارد

ص ٢٢٧

بی دينی بهتر است زيرا سبب عداوت و بغضاء بين بشر است

و هر چه سبب عداوت است مبغوض خداوند است و آنچه سبب

الفت و محبّت است مقبول و ممدوح. اگر دين سبب قتال و

درندگی شود آن دين نيست بی دينی بهتر از آن است زيرا دين

به منزلهء علاج است اگر علاج سبب مرض شود البتّه بی علاجی

بهتر است لهذا اگر دين سبب حرب و قتال شود البتّه بی دينی بهتر است.

ثالثاً دين بايد مطابق علم و عقل باشد اگر مطابق علم

و عقل نباشد اوهام است. زيرا خدا عقل بانسان داده تا ادراک

حقائق اشياء کند حقيقت بپرستد اگر دين مخالف علم و عقل

باشد ممکن نيست سبب اطمينان قلب شود چون سبب اطمينان

نيست اوهام است آن را دين نمی گويند. لهذا بايد مسائل

دينيّه را با عقل و علم تطبيق نمود تا قلب اطمينان يابد و سبب سرور انسان شود.

رابعاً تعصّب دينی تعصّب مذهبی تعصّب وطنی و تعصّب

سياسی هادم بنيان انسانی است. اولاً دين يکی است زيرا اديان

الهی حقيقت است حضرت ابراهيم ندا به حقيقت کرد حضرت

موسی اعلان حقيقت نمود حضرت مسيح تأسيس حقيقت

ص ٢٢٨

فرمود حضرت رسول ترويج حقيقت نمود جميع انبياء خادم

حقيقت بودند جميع مؤسّس حقيقت بودند جميع مروّج حقيقت

بودند پس تعصّب باطل است زيرا اين تعصّبات مخالف

حقيقت است. امّا تعصّب جنسی جميع بشر از يک عائله اند

بندگان يک خداوندند از يک جنس اند تعدّد اجناس

نيست مادام همه اولاد آدم اند ديگر تعدّد اجناس اوهام

است. نزد خدا انگليزی نيست فرنساوی نيست ترکی نيست

فرسی نيست جميع نزد خدا يکسان اند جميع يک جنس اند اين

تقسيمات را خدا نکرده بشر کرده لهذا مخالف حقيقت است

و باطل است هريک دو چشم دارد و دو گوش يک سر دارد و

دو پا. در ميان حيوانات تعصّب جنسی نيست در ميان کبوتران

اين تعصّب نيست کبوتر شرق با کبوتر غرب آميزش کند

گوسفندان همه يک جنس اند هيچ گوسفندی به ديگری

نمی گويد تو گوسفند شرقی هستی من غربی هر جا باشد با هم

آميزش نمايند کبوتر شرق اگر به غرب بيايد با کبوتر غرب در

نهايت آميزش است به کبوتر غرب نمی گويد تو غربی هستی

من شرقی. پس چيزی که حيوان قبول نمی کند، آيا جائز است

انسان قبول نمايد؟ و امّا تعصّب وطن همه روی زمين يک کره

ص ٢٢٩

است يک ارض است يک وطن است خدا تقسيمی نکرده همه

را يکسان خلق کرده پيش او فرقی نيست تقسيمی را که خدا نکرده

چه طور انشان می کند اينها اوهام است. اروپا يک قطعه

است ما آمده ايم خطوطی وهمی معيّن کرده ايم و نهری

را حدّ قرار داده ايم که اين طرف فرانسا و آن طرف آلمانيا

و حال آنکه نهر برای طرفين است. اين چه اوهامی است

اين چه غفلتی است چيزی را که خدا خلق نکرده ما گمان

می کنيم و سبب نزاع و قتال قرار ميدهيم پس همه اين

تعصّبات باطل است و در نزد خدا مبغوض خدا ايجاد

محبّت و مودّت نموده و از بندگانش الفت و محبّت خواسته

عداوت نزد او مردود است و اتّحاد و الفت مقبول.

خامساً از جملهء تعاليم بهاء اللّه اين است که جميع

عالم بايد تحصيل معارف کنند تا سوء تفاهم از ميان برخيزد

جميع بشر متّحد شوند و ازاله سوء تفاهم به نشر معارف

است. لهذا بر هر پدری لازم که اولاد را تربيت نمايد اگر روزی

عاجز باشد هيئت اجتماعيّه بايد اعانت نمايد تا معارف تعميم

يابد و سوء تفاهم بين بشر زائل گردد.

سادساً آنکه نساء اسير بودند حضرت بهاء اللّه اعلان

ص ٢٣٠

وحدت حقوق رجال و نساء فرمود که مرد و زن هر دو بشرند

و بندگان يک خداوند نزد خدا ذکور و اناث نيست هرکس

قلبش پاک تر و عملش بهتر در نزد خدا مقرّب تر خواه مرد باشد

خواه زن. اين تفاوتی که الآن مشهود است از تفاوت تربيت

است زيرا نساء مثل رجال تربيت نمی شوند اگر مثل رجال تربيت

شوند در جميع مراتب مساوی شوند زيرا هر دو بشرند و در

جميع مراتب مشترک خدا تفاوتی نگذاشته.

سابعاً وحدت لسان، لازم است که لسانی ايجاد نمايند

که جميع بشر تحصيل آن لسان نمايند پس هر نفسی محتاج

دو لسان است يکی خصوصی يکی عمومی تا جميع بشر زبان يکديگر

بدانند و به اين سبب سوء تفاهم بين ملل زائل شود. زيرا

جميع يک خدا را می پرستند کلّ بندگان يک خداوندند سوء

تفاهم سبب اين اختلاف است چون زبان يکديگر را

بدانند سوء تفاهم نماند جميع با هم الفت و محبّت نمايند

شرق و غرب اتّحاد و اتّفاق کنند.

ثامناً عالم محتاج صلح عمومی است تا صلح عمومی

اعلان نشود عالم راحت نيابد. لابد دول و ملل بايد محکمه کبری

تشکيل نمايند تا اختلافات را به آن محکمه کبری راجع کنند

ص ٢٣١

و آن محکمه کبری فيصل نمايد مانند اختلافاتی که بين افراد

است محکمه فيصل می کند همين طور اختلافات دول و ملل را

محکمه کبری فيصل نمايد تا مجالی برای قتال نماند. حضرت

بهاء اللّه پنجاه سال پيش به جميع ملوک نوشت جميع اين تعاليم

در الواح ملوک و الواح سائره مندرج و چهل سال پيش در

هند طبع و نشر شد تا تعصّب را از ميان بشر محو کرد. کسانی که

متابعت بهاء اللّه نموده اند با هم در نهايت الفت و اتّحاد ند

چون در مجلسی وارد می شوی مسيحی يهودی زردشتی مسلمان

همه در نهايت الفت و محبّت اند جميع مذاکراتشان در باره رفع

سوء تفاهم است. باری من چون به امريکا آمدم می بينم

مردمانش خيلی محترم حکومت عادل و ملّت در نهايت نجابت

است از خدا می خواهم که اين دولت عادله و ملّت محترمه سبب

شوند که اعلان صلح عمومی و وحدت عالم انسانی شود اسباب

الفت ملل شوند چراغی روشن نمايند که عالم را روشنی بخشد

و آن وحدت عالم انسانی و اتّحاد عمومی است. اميدوارم شما ها

سبب شويد که علم صلح عمومی در اينجا بلند گردد يعنی دولت

و ملّت آمريکا سبب شوند تا عالم انسانی راحت شود رضای الهی را

حاصل نمايند و الطاف الهی شرق و غرب احاطه کند.

ص ٢٣٢

پروردگارا مهربانا اين جمع توجّه به تو دارند مناجات بسوی تو

نمايند در نهايت تضرّع به ملکوت تو تبتّل کنند و طلب عفو و

غفران نمايند. خدايا اين جمع را محترم کن اين نفوس را مقدّس

نما انوار هدايت تابان کن قلوب را منوّر فرما نفوس را مستبشر

کن جميع را در ملکوت خود داخل فرما و در دو جهان کامران

نما. خدايا ما ذليليم عزيز فرما عاجزيم قدرت عنايت

فرما فقيريم از کنز ملکوت غنی نما عليليم شفا عنايت کن. خدايا برضای خود دلالت فرما

و از شئون نفس و هوی مقدّس دار. خدايا ما را بر محبّت خود ثابت نما و

بر جميع خلق مهربان فرما موفّق بر خدمت عالم انسانی کن تا بجميع

بندگانت خدمت نمائيم جميع خلقت را دوست داريم و بجميع بشر مهربان باشيم.

خدايا توئی مقتدر توئی رحيم توئی غفور توئی بزرگوار.

ص ٢٣٣

خطابه در منزل مستر و مسيس ماکسول(1)

مونترال کانادا ٢ سپتامبر ١٩١٢ (شب) (٢٠ رمضان ١٣٣٠)(2)

ساعتی پيش جوانی اينجا آمد با او مذاکره کرديم

که طبيعت کامل است يا ناقص روشن است يا تاريک آن

بحث را می خواهم حالا تکميل کنم. طبيعت من حيث المجموع

يعنی عالم جسمانی، چون بدقّت نظر به عالم طبيعت می کنيم و

به عمق و اسرارش پی بريم ملاحظه ميشود عالم طبيعت ناقص

است ظلمانی است. دقّت نمائيد اگر چنانچه زمينی را ترک کنيم

و بحال طبيعت بگذاريم خار زار گردد علفهای بيهوده بيرون

آيد اگر کوهستان را ترک کنيم اشجار بی ثمر بپروراند جنگل

است بی ثمر است بی انتظام است. پس اين عالم طبيعت تاريک

است بايد آنرا روشن کرد روشنائيش به چه چيز است

به اين که اين زمينی که به اقتضای طبيعت خار بيرون آورده

علفهای بيهوده انبات نموده آن را شخم کنيم و تربيت نمائيم

-------------------------------------------------------------------------

(1) - Mr. and Mrs. Maxwell (2) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٢٢١

ص ٢٣٤

تا گلهای معطّر برويد و دانه های با برکت که رزق انسانی است

برويد اين جنگلهائی که بحال طبيعی و ظلمانی است فيض و

برکت ندارد تربيت می کنيم درختهای بی ثمر را بارور می نمائيم

جنگل بود بوستان می کنيم درهم بود منظّم می نمائيم اوّل ظلمانی

بود چون بوستان شد نورانی گشت. و همچنين اگر انسان را

به طبيعت خود ترک کنيم از حيوان بدتر می شود جاهل و نادان

می ماند مثل اهالی اواسط افريقا. پس اين عالم ظلمانی را هر

وقت می خواهيم نورانی کنيم تربيت می نمائيم بی ادب با ادب

می شود بد اخلاق خوش اخلاق می گردد امّا اگر بحال طبيعت

بگذاريم تربيت نکنيم يقين است از حيوان بدتراند نوع خود

را می کشند ميدرند و می خورند پس معلوم شد اگر طبيعت را

بحال خود بگذاريم ظلمانی است. لهذا بايد انسان را تربيت

نمائيم تا اين انسان ظلمانی نورانی شود و اين جاهل دانا گردد

بی ادب با ادب شود ناقص کامل گردد بد اخلاق خوش

اخلاق شود تا اين حيوان انسان شود. هيچ شبهه ئی نيست

انسان بدون تربيت از حيوان بدتر است پس معلوم شد

عالم طبيعت ناقص است تربيت لازم است تا کامل شود. اين

ايّام جميع فلاسفه کور کورانه می گويند عالم طبيعت کامل است

ص ٢٣٥

ملتفت نيستند که عالم طبيعت ناقص است بايد به تربيت کامل

گردد. چرا تلامذه را در مدرسه تربيت می کنند مادام عالم طبيعت

کامل است چرا تربيت می نمايند بايد جميع بشر را بگذارند خود

تربيت می شوند. جميع اين صنايع را از تربيت حاصل و ظاهر کرده اند

زيرا اين صنايع در عالم طبيعت نبود اين اکتشافات از اثر

تربيت حاصل شد. مثلاً اين قوّه برقيّه تلغراف فونوغراف

تلفون و ساير اکتشافات جديده جميع از تربيت ظاهر گشته

اگر بشر تربيت نمی شد و بر حالت طبيعت واگذار می شد هيچ

اين صنايع جلوه نمی نمود اين مدنيّت اين ترقّيات در عالم

انسانی نبود. فرق ميان فيلسوف کامل و شخص جاهل چيست؟

اين است که جاهل بحال طبيعت باقی امّا فيلسوف دانا تربيت

شده تا کامل گشته و الّا هر دو بشرند. خدا انبيا را برای اين

فرستاده کتب سماوی بجهت اين نازل گشته نفثات روح

القدس برای اين دميده ابواب ملکوت را برای اين مفتوح

نموده الهامات غيبيّه برای اين قرار فرموده قوای عقليّه برای

اين داده که نقصهای عالم طبيعت کامل گردد ظلمات رذائل

طبيعت زائل شود جهل عالم طبيعت زائل گردد اخلاق

مذمومه عالم طبيعت زائل شود ظلم عالم طبيعت زائل گردد

ص ٢٣٦

انبيا بجهت اين مبعوث شدند تا نفوس بشر را تربيت الهی کنند

تا از نواقص عالم طبيعت نجات دهند. مثل انبيا مثل باغبان

است مثل خلق مثل جنگل و خار زار انبيا که باغبان الهی

هستند اشجار انسانی را تربيت می کنند شاخه های کج را راست

می نمايند درختهای بی ثمر را با ثمر کنند جنگل بی انتظام را باغ

دلگشا نمايند. و الّا اگر عالم طبيعت روشن بود کامل بود هيچ

تربيت لازم نبود مدارس لازم نبود مکاتب لازم نبود احتياج

به اين صنايع نبود چه که کامل بود هيچ محتاج انبيا نبود زيرا

عالم طبيعت کامل بود هيچ احتياج به معلّم نبود زيرا عالم طبيعت

کامل بود محتاج به کتب نبود زيرا عالم طبيعت کامل بود هيچ

احتياج بخدا نبود زيرا عالم طبيعت کامل بود همه اينها برای

اين است که عالم طبيعت ناقص است. اين قطعه زمين آمريک

چه بود جنگل بود زمين خالی بود و اين به مقتضای طبيعت

بود پس چه چيز او را آباد کرد عقول انسانی پس ناقص است

عقول انسانی اين نواقص را کامل نمايد بعد از آنکه زمين

بود جنگل بود حال شهرهای آباد شده پيش از آنکه کلمبوس

بيايد امريکا چه بود عالم طبيعت بود حالا عالم انسان شده

اگر عالم طبيعت کامل بود بايد همان طور باشد. حالا ملاحظه

ص ٢٣٧

کنيد که اوّل تاريک بود حال روشن شده اوّل خراب بود

حال آباد شده جنگل بود حالا بوستان شده اوّل خارستان

بود حال گلستان گشته. پس ثابت شد که عالم طبيعت ناقص است

و ظلمانی اگر طفلی متولّد شود او را تربيت نکنيم بر حال طبيعی

بگذاريم چه می شود شبهه ئی نيست بی ادراک و جاهل می ماند

و حيوان خواهد بود. در اواسط افريقا ملاحظه کنيد که مثل

حيوانات بلکه پست تر از حيوانند پس ملاحظه نمائيم که تربيت

الهی در عالم انسانی چه کرده. عالم طبيعت عالم حيوان است

حيوان بر حال طبيعی باقی ولی حيوانات وحشی نه اهلی در بيابان

و جنگل بر حال طبيعی باقی کلّ در عالم طبيعت اند تعليم و تربيتی

نيست. در عالم حيوان هيچ از عالم روحانی خبری نيست حيوان

از خدا خبر ندارد از عقل انسانی خبر ندارد از قوّه روحانی انسان

خبر ندارد حيوان انسان را نظير خود تصوّر می کند ابداً امتيازی

نمی بيند چرا بجهة اين که بر حال طبيعی باقی است. جميع حيوانات

طبيعی هستند جميع مادّيّون مثل حيوان احساسات جسمانی

دارند احساسات روحانی ندارند منکر خدا هستند هيچ خبری

از خدا ندارند هيچ خبری از انبيا ندارند از جنّت الهی خبر

ندارند جميع حيوانات نيز از تعاليم الهی بی خبرند جميع حيوانات

ص ٢٣٨

اسير محسوساتند فی الحقيقه نظير فلاسفه اين زمان حيواناتند

چنانکه آنها از خدا از انبيا از احساسات روحانی از فيض روح

القدس از ماوراء الطّبيعه خبر ندارند. هر حيوانی دارای اين

کمالات است بدون زحمت فيلسوفها بعد از تحصيل بيست سال

خدارا انکار کنند قوای روحانی الهامات الهی را انکار نمايند.

حيوان بدون زحمت فيلسوف کامل است مثل حضرت گاو

که از هيچ چيز خبر ندارد از خدا خبر ندارد از احساسات روحانی

خبر ندارد از روحانيات خبر ندارد جميع حيوانات از روح

بی خبرند اين فيلسوفها نيز جز از محسوسات خبری ندارند نظير

حيوانات با وجود اين می گويند ما فيلسوفيم زيرا جز محسوسات

نميدانيم حال آنکه حضرت گاو بدون تحصيل علوم اين

فضيلت را دارد در کمال تشخّص. اين فخر نمی شود فخر اين است

که انسان از خدا خبری يابد احساسات روحانی داشته باشد

از ماوراء الطّبيعة خبر گيرد فخر انسان در اين است که از نفثات

روح القدس بهره يابد فخر انسان اين است که از تعاليم الهی

خبر گيرد اين است فخر انسان و الّا بی خبری فخر نيست جهل است

نادانی جهل است. آيا می شود نفوسی که در نهايت درجه جهل

هستند واقف کمالات الهيّه گردند واقف به حقيقت شوند

ص ٢٣٩

از حضرت مسيح و جميع مظاهر مقدّسه خبر گيرند و آيا می شود

اين نفوس ادراکاتشان از آنها عظيم تر باشد؟ حضرت مسيح الهی

بود آسمانی بود ملکوتی بود روحانی بود البتّه او از اين فيلسوفها

بهتر می فهميد هم عقل او بيشتر هم ادراکش قوی تر هم قوايش

برتر هم شعورش بالا تر بود، پس چه طور از هر چيزی گذشت

از اين حيات جسمانی گذشت از راحت گذشت از نعمت

گذشت جميع بلايا قبول نمود همهء رزايا را تحمّل فرمود،

چرا؟ بجهة اين که احساسات روحانی داشت قوّه

روح القدس داشت مشاهده ملکوت می نمود

فيوضات الهی داشت قوای معنوی داشت

روحانيّت محض بود و همچنين جميع

مظاهر مقدّسهء الهيّه.

ص ٢٤٠

خطابه در انجمن بهائيان کنوشه(1)

١٥ سپتامبر ٤ _ ١٩١٢شوّال ١٣٣٠(2)

هُو اللّه

من از ملاقات شما خيلی مسرورم شکر می کنم خدا را که

حضرت بهاء اللّه چنين دوستانی دارد رويهاشان روشن

است و مشامهاشان برائحهء محبّت اللّه معطّر.

هميشه امر اللّه از شرق طالع شده امّا در غرب انتشارش بيشتر

بود مثل امر حضرت مسيح که آثارش در غرب شديد تر بود.

مسيحيان شرق گويند امر حضرت مسيح از شرق بود غربيان

از دست ما گرفتند حتّی بدری پاشا از وزرای عثمانی جمعی حاضر

بودند که گفت حضرات ميدانيد چه خوفی دارم هر چه داشتيم

غربيان از ما گرفتند علوم ما را گرفتند صنايع ما قوانين ما

جميع را از دست ما گرفتند اين امر بهاء اللّه را هم می ترسم از

---------------------------------------------------------

(1) - Kenosha (2) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٢٤٧

ص ٢٤١

دست ما بگيرند. با اين که از شرق ظاهر شده بهاء اللّه نه غربی است

نه شرقی است مقدّس از جميع جهات است او با کسانی است که

ملکوتی هستند آسمانی هستند ربّانی هستند خواه از شرق باشد

خواه از غرب شرقيها انصافاً در سبيل جمال مبارک جانفشانی

نمودند. حضرت مسيح کلمة اللّه بود روح اللّه بود مقام آن حضرترا

جمال مبارک در شرق ظاهر فرمودند اهل شرق تورات و انجيل را

نمی خواندند آن را بهاء اللّه در شرق انتشار فرمود در نهايت

تقديس ذکر مسيح نمود ذکر نفسی را مانند حضرت مسيح نفرمود

ديگر معلوم است که آنچه آن حضرت را تقديس نمائی بيش از

آن است. به حضرت مسيح دوازده نفر در ايّام زندگيش ايمان آوردند

يکی از آنها مخالف شد يازده نفر باقی ماند آنها هم بعد از مسيح

متزلزل شدند حتّی پطرس که اعظم حواری بود سه مرتبه مسيح

را انکار نمود ولی بعد پشيمان شد بر امر حضرت ثابت و راسخ

گشت. فی الحقيقه سبب ثبوت حواريان بعد از مسيح مريم مجدليّه

شد. امّا امروز امر جمال مبارک دخلی ندارد بيست هزار نفر

جان خود را فدا کردند و زير شمشير رقص می کردند ببينيد چه

قدر مستقيم و جان نثار بودند. فی الحقيقه اهل شرق نهايت

فداکاری را نمودند عزّت خود را فدا کردند مال خود را فدا کردند

ص ٢٤٢

جان خود را فدا کردند جميع هستی را در سبيل الهی قربان نمودند

چون يکی را می خواستند شهيد کنند او را ميبردند بکشند ميرقصيد

فی الحقيقه نهايت جان فشانی نمودند تا بقوّهء حضرت بهاء اللّه

قلوب ارتباط يافت و نفوس منجذب گشت. لهذا اميدوارم روز

بروز اين ارتباط زيادتر گردد اين محبّت تزايد يابد وحدت

عالم انسانی جلوه نمايد نورانيّت آسمانی دلها را روشن کند

تا کلّ در نهايت محبّت و اتّحاد باشند روابط روحانی داشته

باشند سبب نشر وحدت عالم انسانی شوند بعون و عنايت

بهاء اللّه جميع من علی الارض متّحد گردد جميع اجناس با يکديگر

مرتبط شوند جميع اديان الفت و اتّحاد يابند تا بقوّهء حضرت

بهاء اللّه عَلَم وحدت عالم انسانی بلند شود صلح عمومی خيمه

افرازد نفحات قدس منتشر گردد نفثات روح القدس دلها را

زنده نمايد مشامها را معطّر کند چشمها را بينا سازد گوشها را

شنوا فرمايد سرور ابدی يابند حيات سرمدی حاصل نمايند

سبب ترقّيات معنويّه و صوريّه گردند. از موهبت بهاء اللّه

آسان است از تأييدات ملکوت ابهی سهل است لهذا به نهايت

تضرّع شکر بدرگاه الهی نمائيد که الحمد للّه چشمها را روشن

کرد گوشها را شنوا نمود ندای الهی را شنيديد مؤمن باللّه شديد

ص ٢٤٣

و در ظلّ الطاف جمال مبارک در آمديد. پس بايد در نهايت

سرور باشيد که چنين موهبتی احسان گشت و چنين عنايتی

شامل حال شد اين موهبت سزاوار شکرانه است اگر هر دمی

هزار بار شکرانه نمائيم از عهدهء شکر برنيائيم الحمد للّه همه

موفّقيد مستبشريد و در سبيل الهی سالک.

من چهل سال در حبس دو پادشاه بودم که در نهايت عداوت بودند

جميع راه ها را مسدود نمودند از قلعهء عکّا يک نفر بيرون نمی توانست

بيايد و در اواخر خانه محصور پوليس و جاسوس بود و از هر جهت

محاط نمی گذاشتند احدی نزديک بيايد يا من بيرون بروم

در نهايت شدّت و سختی. بعون و عنايت بهاء اللّه من مقاومت

و مقابلی نمودم کسی گمان نداشت که من بيرون می آيم با نهايت

سختی و منع شديد من متوکّل بودم به جمال مبارک اعتماد

داشتم تا آنکه بغتةً خدا زنجير را از گردن من برداشت و

بگردن عبد الحميد انداخت من از قلعه بيرون آمدم او

داخل شد من آزاد شدم او محبوس گرديد آنچه با من نمود

و وضع سابق بود بالعکس وقوع يافت. الحمد للّه به فضل بهاء

اللّه تا امريکا آمدم رويهای شما را ديدم هيچ بخاطر نمی گذشت

امّا بفضل جمال مبارک همهء ابواب مفتوح شد عَلم الهی بلند گشت

ص ٢٤٤

صيت امراللّه شرق و غرب را فرا گرفت نفوذ کلمهء بهاء اللّه عالم را احاطه نمود.

)احبّا عرض نمودند مدتی بود که در هر نوزده روز دو کرسی سر

ميز باسم جمال مبارک و حضرت من اراده اللّه خالی گذارده آرزوی چنين روزی می نموديم )

فرمودند: من هم می خواستم اسبابی فراهم آيد که به کنوشه

بيايم احباب را ملاقات کنم خدا زمين و زمان بهم زد تا من

بامريکا و کنوشه بيايم دو سلطنت را تغيير داد تا من روی شما

را بينم اميدوارم اميدوارم از اين ملاقات نتايج عظيمه حاصل شود حرکت تازه

در نفوس پيدا گردد روح تازه بيابند حرکت بهائی در اينجا خيلی عظيم شود.

ص ٢٤٥

خطابه در کنيسهء يهوديان مينياپوليس(1)

١٨ سپتامبر ١٩١٢ ( ٧شوّال ١٣٣٠)(2)

هُو اللّه

بسيار مسرورم که خود را بين اين جمع می بينم الحمد للّه

وجوه نورانی نفوس روحانی و قلوب طالب تحرّی حقيقت است

لهذا می خواهم چند کلمه ئی از حقيقت بيان نمايم. لکن اين صحبت

مرا تطبيق به علم و عقل نمائيد اگر مطابق است قبول کنيد اگر

نه انکار نمائيد زيرا در عالم انسانی موهبتی اعظم از عقل نيست

عقل کاشف حقايق اشياء است عقل ميزان ادراک است لهذا

هر مسئله ئی را بميزان عقل موازنه نمائيد اگر مطابق عقل است

فهو المطلوب اگر مخالف است شبهه ئی نيست که وهم است.

خداوند عقل داده که پی بحقائق بريم اگر مسئله ئی مخالف عقل

است بدانيم که شايان اعتماد نيست بلکه اوهام است لهذا

--------------------------------------------------------------

(1) - Minneapolis (٢) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٢٥٤

ص ٢٤٦

اين صحبت مرا درست بميزان عقل موازنه نمائيد. از بدايت تاريخ

عالم تا يومنا هذا در بين بشر نزاع بوده بغض و عداوت بوده و

حرب و قتال چرا بسبب سوء تفاهم بين اديان که اين سوء

تفاهم سبب شد که عالم انسانی خراب گشت نوع بشر خون

يکديگر را ريختند اطفال و اولاد يکديگر را اسير کردند اموال

يکديگر را غارت نمودند هر ملّت ضعيفی در تحت ظلم ملل

و اديان قوی بود. اديان عظيمه هماره تعدّی بر اديان ضعيفه

کردند چنانکه هزار و پانصدسال بنی اسرائيل در جميع اطراف

عالم علی الخصوص آسيا و افريقا و بعض بلاد اروپا در تحت

اضطهاد شديد بودند اين نزاع برای چه بوده و از چيست

از سوء تفاهم بين اديان است اين سوء تفاهم سبب اين همه

جدال و نزاع و خونريزی بوده. الحمد للّه اين قرن نورانی است

قرن علم و تمدّن است قرن ترقّيات عالم انسانی است قرن ادراکات

عظيمه و اکتشافات فضائل انسانيه است پس در اين قرن سوء

تفاهم بايد ازاله شود با جميع اديان در نهايت الفت و محبّت

سلوک گردد. از جملهء اديان عظيمهء الهيّه دين موسوی است

از جمله دين عيسوی است از جمله دين محمّدی است ملاحظه

کنيد چه قدر سوء تفاهم در ميان است. جميع اديان حضرت موسی را

ص ٢٤٧

نهايت تقديس می کنند نبوّت حضرت موسی مثل آفتاب است،

و ما بيان براهين قاطعه می نمائيم نه برهانی که قابل انکار باشد.

می گوئيم حضرت موسی شخصی واحد بود بظاهر در نظر خلق

چوپان اين شخص فريد وحيد بين اسرائيل مبعوث شد در وقتی

که اسرائيل در نهايت ذلّت بودند در مصر اسير فرعونيان بودند

در نهايت جهل و نادانی بودند حضرت موسی آن قوم را از ذلّت

نجات داده به ارض مقدّس برد اسرائيل را چنان تربيت کرد

که از حضيض ذلّت به اوج عزّت رسيدند بدرجه ئی که در ميان

ملل عالم مشهور آفاق شدند در علوم ترقّی کردند در مدنيّت

ترقّی کردند در صنايع ترقّی کردند در فلسفه ترقّی کردند سلطنت

سليمانی تأسيس نمودند حتّی فلاسفه يونان به فلسطين آمده

از سلالهء حضرت سليمان تحصيل فلسفه نمودند از جمله سقراط

که اعظم فلاسفهء يونان بود. در تاريخ يونان مذکور که سقراط

به سوريّه رفت و تحصيل فنون نمود چون به يونان مراجعت

نمود تأسيس وحدانيّت الهيّه کرد و ترويج بقاء روح بعد از

صعود از دنيا فرمود ملّت يونان او را اذيّت کردند عاقبت در

مجلس پادشاه او را زهر دادند. مختصر اين است که از هجوم

ملک بابل و دولت يونان و رومان بنی اسرائيل باز اسير شدند

ص ٢٤٨

فلسطين زير و زبر گشت همه ذليل گشتند تا آنکه باز حضرت مسيح

که يک نفر از بنی اسرائيل بود نه جُندی داشت و نه ثروتی فريد

و وحيد دو باره تأسيس مجدّد عزّت قديمه نمود رومان را خاضع

فرمود يونان را خاشع کرد با آنکه يک نفر فريد وحيد از اسرائيليان

بود تأسيس عزّت ابديّه نمود ترويج حقيقت حضرت موسی و تورات

فرمود. ملاحظه کنيد که صيت موسی را در شرق و غرب بلند کرد

ذکر اسرائيل را در عالم منتشر نمود انبيای بنی اسرائيل را مشهور آفاق

نمود اگر حضرت مسيح نبود صيت حضرت موسی الی الآن در فلسطين مانده

بود البتّه تورات از فلسطين بسائر ممالک عالم نميرسيد لکن به نصائح مسيح

نام موسی و تورات در عالم منتشر شد و صيت بزرگواری حضرت

موسی به اقطار و جهات عالم رسيد. اگر حضرت مسيح نبود آيا

در امريکا هيچ خبری از حضرت موسی بود حضرت مسيح بود

که تورات را در جهان منتشر کرد حضرت مسيح بود که کتاب

تورات را در اروپا منتشر ساخت. هزار و پانصد سال ملوک و

رؤسای بنی اسرائيل نتوانستند نبوّت حضرت موسی را به اروپا

رسانند حضرت مسيح صيت آن حضرت را در جميع آفاق بلند

نمود تورات را ترويج فرمود. منصفانه ملاحظه نمائيد که تا يوم

مسيح صيت حضرت موسی فقط در فلسطين بود تورات فقط

ص ٢٤٩

در لسان عبرانی و يونانی بود امّا حضرت مسيح سبب شد که

تورات را به ششصد زبان ترجمه نمودند حتّی در السن قبائل

افريقا و حبشستان تورات نشر و ترجمه گرديد. لکن اسرائيليان

ندانستند گمان کردند که حضرت مسيح دشمن موسی است

حال آنکه اعظم دوست حضرت موسی مسيح بود زيرا قوانين

او را در جميع عالم ترويج فرمود. و همچنين در قرآن وصف و نعت

حضرت موسی و تاريخ ظهور آن حضرت مکرّر است و ذکر نبوّت

و جلالت و عظمت آن حضرت و حقّيت تورات مؤکّد است

همچنين ذکر انبيای اسرائيل داود سليمان يوشع ذی الکِفل

يوسف اسحق يعقوب هارون جميع انبياء مرقوم و مذکور است

خلاصه ستايش زياد از انبياء مکرّر در قرآن مذکور. پس

مادام رؤسای اديان با هم در نهايت اتّحاد و محبّت بودند

چرا اهل اديان با هم در اختلاف و نزاع باشند با آنکه

حضرت مسيح موسی را دوست داشت و حضرت محمّد مسيح و موسی

هر دو را دوست داشت چرا بايد بين يهود و نصاری و مسلمان

عداوت باشد بلکه بايد بين آنها نهايت محبّت و وداد باشد .بايد

تحرّی حقيقت نمايند اين قرن قرن حقيقت است نه قصص و

روايات زيرا روايات و تقاليد مختلف است و مايهء اختلاف.

ص ٢٥٠

بنی اسرائيل رواياتی دارند مسيحيان رواياتی دارند و مسلمانان

رواياتی که هيچيک تصديق ديگری ننمايد و مخالف يکديگر

پس بايد همهء اين روايات را کنار گذاشت و تحرّی حقيقت نمود

حقيقت مستور نمی ماند. شما تحقيق نمائيد انجيل را بخوانيد

ببينيد چه قدر ستايش حضرت موسی است همچنين در قرآن

ستايش بسيار از حضرت مسيح و موسی، پس چرا بايد بين اهل

اين اديان نزاع و جدال باشد چرا دشمن يکديگر باشند چرا

ملّتی ملّت ديگر را قتل و غارت کند؟ اين بی انصافی است اين

جهالت است اين نادانی است. واضح است که خدا جميع را

خلق کرده خدا رازق کلّ است شيطان آنها را خلق نکرده بلکه

جميع را خدا خلق کرده جميع را خدا محافظه می فرمايد خدا جميع را

بصورت و مثال خود خلق کرده فرموده انسان را بصورت و مثال

خود خلق کنم پس جميع بشر بصورت و مثال الهی خلق شده اند

نهايت در بعضی صورت و مثال الهی ظاهر است و در بعضی

پنهان مانند اين چراغ هائی که بعضی روشنند و بعضی تاريک

بايد بکوشيم تا همه روشن شوند نبايد بد گوئی و نزاع نمود بايد

دانست که همه بندگان يک خداوندند و در بحر رحمت او

مستغرق نوع انسان واحد است و جنس بشر واحد لکن از جهالت

ص ٢٥١

اختلاف و ضدّيت بميان آمده ملاحظه نمائيد انسان چه قدر

نادان است که اسير اين تعصّبات است. مثلاً يک تعصّب تعصّب

جنسی است که اين چه قومی است آلمان اين چه قومی است

انگليس اين چه جنسی است فرنسا و قس علی هذا با آنکه جميع

سلالهء آدم اند و از يک عائله در اين صورت شبهه ئی نيست که

يک جنس اند و اولاد يک آدم پس اين تصوّر اختلاف اجناس اوهام

است. امّا مسئله وطن که اين اروپائی است اين امريکائی اين

افريقائی است حتّی در يک قطعهء واحد خطوط وهمی کشيده و تقسيم

کرده اند با آنکه جميع ارض قطعهء واحده است. آيا می شود گفت

که چون من در اين خانه منزل دارم بايد همسايه را غير دانم بگويم

چون اين خانهء من است لذا تو بيگانه هستی و خانهء همسايه وطن

من نيست او را بايد کشت و خانه او را بايد خراب کرد؟ پس تعصّب

وطن نيز اوهام است و اساس نزاع و جدال. بعضی از اصحاب

اغراض می خواهند امتياز و رياستی حاصل کنند اين عنوان را

سبب قرار ميدهند که بشر بهم ريزند و رعايای بيچاره در ميدان

حرب پاره پاره شوند ملوک در قصرهای خود در نهايت راحت

و آسايش براحت مشغول ولی عنوان حبّ وطن را نموده فقرای

بيچاره را در ميدان پاره پاره می اندازند با وجود آنکه خود در

ص ٢٥٢

نهايت راحتند پس اين تعصّب وطن اوهام است و اساس نزاع

و جدال. روی زمين قطعه واحده است علی الخصوص چون

به حقيقت نظر کنيم کرهء ارض قبور ما است يعنی قبور ابدی ما است

اگر انسان چند روز روی آن زندگانی نمايد بعد قبر ابدی

انسان می شود اگر ايّامی روی زمين راه ميرود الی الابد زير زمين

می خوابد، آيا جائز است انسان قبرستان را بپرستد برای قبر

نزاع و جدال کند؟ اين زمين قبرستان ما است چرا برای آن

دعوی کنيم خون همديگر را بريزيم اين چه جهالت است اين

چه نادانی است ملاحظه نمائيد که انسان چه قدر جاهل است

تحرّی حقيقت نمی نمايد. باری چون حضرت بهاء اللّه از شرق

ظاهر شدند جميع اين توهّمات را زائل فرمودند حيات تازه

به نفوس بخشيدند نورانيّتی آسمانی در قلوب انداختند

افکار را توسيع دادند تعليمات عظيمه ظاهر فرمودند بدرجه ئی

که الآن بهائيان اسرائيلی مسيحی و زردشتی مسلمان بودائی

جميع در نهايت الفت باهم آميزش نمايند چنانکه اگر در مجمع

آنها وارد شوی نميدانی کدام مسيحی کدام اسرائيلی کدام

فارسی کدام مسلمان بوده جميع با يکديگر در نهايت الفت و

محبّت معاشرت می نمايند. زيرا اوّل تعاليم حضرت بهاء اللّه

ص ٢٥٣

وحدت عالم انسانی است که جميع بشر در بحر رحمت خداوند مستغرقند

و خدا بجميع مهربان است جميع را دوست ميدارد جميع را رزق

ميدهد چون کلّ را روزی ميدهد معلوم است که به کلّ مهربان

است مادام او مهربان است، چرا ما نا مهربان باشيم؟ البتّه سياست

ما اعظم از سياست الهی نيست بايد سياست الهی را مجری داريم

همين طور که او به کلّ مهربان است ما هم مهربان باشيم چنان

که او به عموم معامله می نمايد ما هم معامله نمائيم نزاع و

جدال نکنيم. اين قرن قرن نورانی است اين قرن قرن روحانی

است اين قرن قرن ترقّيات است اين تعصّبات سزاوار نيست

اينها منبعث از جهل است. الحمد للّه جميع ما بندگان يک

خداونديم و در بحر رحمت يک خداوند مستغرقيم ديگر

تعصّب موسوی يا مسيحی يا مسلمان بی معنی است. بايد

تضرّع به ملکوت الهی نمائيم که ما را موفّق نمايد بموجب تعاليم

بهاء اللّه عمل نمائيم عَلم وحدت عالم انسانی را بلند کنيم

تا تعصّب جنسی و تعصّب مذهبی و تعصّب وطنی و تعصّب سياسی

که هادم بنيان انسانی است از ميان بشر زائل شود عالم انسانی

نورانی گردد رحمانی شود عالم ارض انعکاسات عالم بالا يابد

جميع اقوام در نهايت الفت با يکديگر معاشر شوند حيات آسمانی

ص ٢٥٤

جويند نزاع و جدال ننمايند صلح اکبر ظاهر شود رويها منوّر گردد

مشامها معطّر شود. خداوند مهربانا اين جمع در ظلّ رحمت تواند

و اين نفوس متوجّه به ملکوت تو. خدايا بندگانيم کرم عنايت

کن فقرائيم از کنز آسمانی بخش نادانيم به حقائق اشياء دلالت

کن ضعيفيم قوّت آسمانی رسان فانی هستيم به عالم بقا درآر

محتاجيم و منتظر تأييد تو. اگر عنايتت رسد قطره دريا شود

ذرّه آفتاب گردد اگر از الطاف محروم ماند از هر چيز

بی بهره و نصيب شود پس عنايت کن مرحمت فرما

تا عَلم وحدت عالم انسانی بلند نمائيم و نورانيّت

آسمانی شرق و غرب را احاطه کند جميع احزاب

متّحد شوند و حيات ابدی جويند و ترويج

وحدت عالم انسانی نمايند و صلح

عمومی انتشار دهند. توئی کريم

توئی معطی توئی مهربان.

ص ٢٥٥

خطابه در کليسای موحّدين سانفرانسيسکو(1)

صبح يکشنبه ٦ اکتبر ١٩١٢( ٢٥ شوّال ١٣٣٠ )(2)

هُواللّه

حقيقت الوهيّت بر جميع کائنات به محبّت طلوع نموده

زيرا محبّت اعظم فيض الهی است مصدر ايجاد محبّت است

اگر محبّت الهی نبود هيچ کائنی به ساحت وجود قدم نمی نهاد

و از فيض الهی است که در ميان جميع کائنات محبّت و الفت است.

چون در کائنات ملاحظه کنيم چه کلّی و چه جزئی جميع را مرتبط

به يکديگر می بينيم و اين ارتباط منبعث از صلح است و اين

صلح منبعث از اين ارتباط. اگر چنين ارتباطی بين کائنات نبود

به عبارة اخری اگر صلح بين کائنات نبود عالم وجود بقا نداشت

اين کائنات موجوده حياتش منوط به صلح و محبّت است همين

قوّه جاذبه که بين کائنات است و بين عناصر است و بين اجزاء

--------------------------------------------------------------

(1) - San Francisco (٢) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 289

ص ٢٥٦

فرديّهء هر شيئی است اين نوعی از انواع محبّت است زيرا عالم

جماد استعداد بيش از اين ندارد و چون به عالم نبات می آيد

اين قوّه جاذبه منضمّ به قوّهء ناميه شود محبّت و الفت بيشتر

ظاهر می شود و چون بعالم حيوان می آيد چون عالم حيوان

اخصّ از عوالم جماد و نبات است لطيفتر است استعدادش

بيشتر است اين است که احساسات مخصوصه در عالم حيوان

بيشتر است و روابط حُبّيه بيشتر ظاهر. و چون به عالم انسان

آيد چون دارای استعداد فوق العاده است اين است که انوار

محبّت در عالم انسان روشنتر است و روز بروز بيشتر می گردد

و جاذبه محبّت در عالم انسان بمنزله روح است پس واضح

شد که محبّت و مودّت و الفت حيات عالم است و مخالفت

و نفرت و جنگ ممات امم ٠ اين اجسام عظيمه که در اين

فضای نامتناهی است اگر روابط جاذبه ميان آنها نبود جميع

ساقط می شدند سبب بقاء اينها آن قوّه جاذبه است که روابط

ضروريّهء اين اجسام عظيمه است و همين اساس صلح است

اگر چنانچه بين اين اجسام عظيمه روابط جاذبه قطع شود و

صلح بدل به جنگ گردد متلاشی گردد پس جنگ در عالم جماد

نيز سبب ممات و هلاک است. و همچنين چون در عناصر ملاحظه

ص ٢٥٧

می کنيم می بينيم که از اجتماع و الفت اين عناصر اين کائنات

نامتناهی پيدا ميشود زيرا اگر وجود هر کائنی از کائنات را درست

تحقيق کنيد می بينيد از اجتماع و الفت آن عناصر است. مثلاً

انسان، عناصری الفت يافته ترکيب شده و نتيجه اش وجود انسان

شده پس ترکيب و الفت سبب وجود کائنات است و چون بين

اين عناصر اختلاف و تفريق حاصل شود و تحليل گردد آن وقت

فناء است. و همچنين در سائر کائنات خواه جزئی و خواه کلّی

ملاحظه کن از الفت و اجتماع و ترکيب عناصر حيات حاصل شود

و اين عين صلح است و اختلاف و تحليل متلاشی شود .پس در

جميع کائنات صلح و الفت سبب حيات است و اختلاف و جنگ

سبب ممات. چون نظر در عالم حيوان کنيم ملاحظه می نمائيم

که حيوانات مبارکه با يکديگر در نهايت الفت و محبّت اند نظير

گوسفندان و کبوتران و طيور سائره اينها جميع با يکديگر الفت نمايند

در جنگ نيستند با همديگر در صلحند لکن حيوانات درنده در ميان

آنها ابداً الفتی نيست منفرداً زندگانی کنند و چون به يکديگر

رسند فوراً جنگ در گيرد نظير گرگان و کلاب. پس می بينيم که

الفت از خصائص حيوانات مبارکه است و جنگ از خصائص

حيوانات درنده. انسان گرگی را چون بدست آرد ميکشد

ص ٢٥٨

زيرا گوسفندان را پاره پاره کرده است ولی نفوسی از بشر صد هزار

نفر را از زير تيغ آبگين ميگذرانند. ملاحظه کنيد الآن در بالکان

چه خونها ريخته می شود جوانان شرحه شرحه می شوند مادر ها

بی پسر می گردند اطفال بی پدر می شوند خانه ها خراب می گردد

خلاصه جميع بلايا و محن باين بيچارگان وارد می آيد. باری در

بالکان جنگی است خونريز که آتش سوزان بقلوب خيرخواهان

عالم انسانی زده است سبحان اللّه عجب است که گرگ را درنده

می نامند و آن را می کشند و لکن مردمان درنده را می پرستند.

چه قدر انسان بی فکر است چه قدر انسان بی انصاف است

گرگی که يک گوسفند را ميدرد اين قدر مبغوض است امّا اگر

يک انسان الآن در بالکان سردار باشد و صد هزار نفر را

بکشد جميع سياسيون و جنگجويان می گويند اين شخص شجاع

بی نظير و مثيل است اين شخص سزاوار ستايش است زيرا

صد هزار نفر را کشته است. اين چه قدر بی فکری است اگر

شخصی يک دولار بدزدد او را مجرم نامند امّا اگر يک سردار

يک مملکت را تالآن و تاراج نمايد او را فاتح گويند و ستايش

و نيايش نمايند باری مختصر اين است که عالم انسانی ولکان

آتش جور و اعتساف است. و چون از بدايت عالم الی الآن

ص ٢٥٩

بتاريخ نظر می کنيم همين طور می بينيم که هميشه خونريزی بوده

هميشه حرب بوده هميشه خانمانها خراب شده ابداً عالم

انسانی راحت و آسايش نيافته. حال اين قرن نورانی آمده عقول

بشر ترقّی کرده علم و فنون توسّع يافته لهذا سزاوار چنين است

که بر حسب نبوّات کتب مقدّسه شرق و غرب متّحد شوند

و زمانی بيايد که گرگ و ميش از يک چشمه بنوشند و باز و کبک

در يک لانه و آشيانه زندگانی نمايند و شير و آهو در يک چمن

چرا نمايند بلکه انشاء اللّه عالم انسانی راحت جويد. بايد

جميع ما ها بکوشيم و جانفشانی کنيم و متحمّل هر مشقّتی شويم

تا آنکه صلح عمومی تأسيس يابد وحدت عالم انسانی جلوه

نمايد. الحمد للّه ما ها همه بندگان خدا هستيم و جميع در بحر

رحمت او مستغرق شعاع شمس حقيقت بر جميع ما ها تابيده

باران رحمت الهی بهمهء ما ها رسيده و نسيم عنايت بر جميع

ما ها وزيده پروردگار بجميع ما ها مهربان است بجميع ما ها

محبّت می فرمايد بجميع ما ها رزق عطا می کند و جميع ما ها را

حفظ می کند باين درجه مهربان است زيرا کلّ در پناه او

راحت و آسايش می نمائيم. و خداوند از برای ما محبّت خواسته

است اتّحاد و اتّفاق خواسته تعاون و تعاضد خواسته است

ص ٢٦٠

مهربانی خواسته، چرا ما اين موهبت را از دست بدهيم

چرا اين نور را بظلمت تبديل کنيم چرا اين حيات را مبدّل

به ممات نمائيم چرا اين محبّت و الفت را مبدّل به حسد و

بغض کنيم؟ پروردگاری که جميع ما را خلق کرده و باين درجه

بما مهربان است، آيا سزاوار است که مخالف رضای او رفتار

نمائيم بر ضدّ سياست او معيشت کنيم بندگان او را صدمه

و اذيّت نمائيم خون يکديگر را مباح بدانيم اموال يکديگر

را غارت کنيم؟ خدا ما را ملائکه خلق نموده است، آيا جائز است

حيوان درنده گرديم؟ چه قدر سبب حسرت است اگر انسان

در اين وحشت بماند. باری جميع مظاهر الهی بجهت محبّت و

الفت آمده اند جميع کتب آسمانی بجهت محبّت و الفت نازل

گشته جميع تعاليم سبحانی بجهت محبّت و الفت بوده لکن ما

اين حقيقت را فراموش کرديم به تقاليدی گرويديم و چون

تقاليد مختلف است نزاع و جدال بميان آمد و آتش حرب و

قتال شعله زد. پس بهتر آن است که رجوع به حقيقت کنيم

يعنی حقيقت تعاليم الهی را تحرّی نمائيم و هيچ شبهه ئی نيست

که حقيقت تعاليم الهی يکی است و آن محبّت است و ترک جنگ

و جدال حقيقت تعاليم الهی نور است و بغض و عداوت ظلمت

ص ٢٦١

حقيقت تعاليم الهی حيات است و لکن درندگی و خونخواری

ممات تقاليد هادم بنيان انسانی است زيرا سبب تعصّب

است و تعصّب سبب جنگ. مظاهر مقدّسهء الهی زحمتها و

بلايای شديد تحمّل نمودند يکی هدف هزاران تير شد

يکی در تاريکی حبس افتاد و ديگری نفی در بلاد شد يکی بالای

صليب رفت و ديگری در قعر زندان افتاد اين بلايا را بجهت

اين کشيدند که در بين قلوب محبّت حاصل شود با يکديگر

الفت نمايند با يکديگر مهربان باشند جان خود را فدای

يکديگر کنند راحت و آسايش خود را فدای خير عموم نمايند

مدّت حيات را در نهايت زحمت بودند تا ما را هدايت کنند

و ما را بحقيقت دلالت نمايند، آيا سزاوار است که ما زحمات

آنها را ضايع کنيم مشقّتهای آنها را بی ثمر نمائيم بر ضدّ

تعاليم آنها قيام کنيم متابعت شيطان نمائيم و هر روز بجنگ

و جدالی مشغول شويم و هر روزی سبب خونريزی و خرابی

گرديم آيا کفايت نيست؟ و اين همه قرون و اعصار جنگ بوده

لهذا جنگ را تجربه کرديم و ديديم که حرب و قتال و بغض

و عداوت سبب اضمحلال است سبب غضب الهی است

سبب محروميّت از رحمت پرودگار است خوب است حالا

ص ٢٦٢

در اين عصر نورانی يک چندی الفت و محبّت را تجربه نمائيم

صلح عمومی را اعلان کنيم وحدت عالم انسانی را نشر دهيم

شب و روز بکوشيم تا بين بشر اتّحاد و اتّفاق جلوه نمايد اين را

نيز چندی امتحان کنيم اگر ديديم که محبّت و الفت و صلح

ضرر دارد آسان است دو باره بجنگ بر گرديم امّا چون

ملاحظه کرديم که محبّت سبب ترقّی انسان است سبب نورانيّت

بشر است سبب وصول برضای الهی است سبب قربيّت در گاه

کبرياء است به نهايت قوّت تمسّک به آن کنيم. باری من

شب و روز دعا می کنم که اين آتش حرب و قتال خاموش شود

و چشمه صلح و حيات بجوشد اميدوارم که جميع ما ها بکوشيم

راحتمان را فدا کنيم ثروتمان را صرف کنيم حتّی جانمان را

فدا نمائيم تا اين نورانيّت صلح و وفاق در جميع آفاق بتابد و

عالم انسانی روشن گردد. از جملهء اساس حرب و جنگ در

بالکان امروز تعصّب دينی است تعصّب مذهبی است شما

درست ملاحظه نمائيد که خدا دين را تأسيس فرمود تا محبّت

بين بشر زياد شود سبب الفت و مؤانست گردد ما چنين

موهبت الهی را سبب جنگ و جدال نموده ايم دين که بايد

سبب ارتباط باشد سبب خونريزی شد دين که بايد سبب

ص ٢٦٣

عدل و انصاف باشد سبب ظلم بی پايان گرديد. پس اگر دين

سبب جنگ و جدال شود البتّه بی دينی بهتر است زيرا مقصد

از دين محبّت است تا قلوب را به يکديگر ارتباط دهد ولی

اگر دين سبب شود که قلوب را از يکديگر متنفّر نمايد و سبب

اين ظلم و عدوان گردد البتّه اين دين نيست بل عين ضلالت

و گمراهی است و بی دينی خوشتر. جميع مظاهر مقدّسهء الهی

با يکديگر در نهايت محبّت بودند يکديگر را بسيار ستايش

می کردند يکديگر را بی نهايت تنزيه و تقديس می نمودند

مثلاً حضرت موسی حضرت ابراهيم را تبريک و تقديس کرد و

نهايت ستايش را نمود و بيان نمود که او شمع هدايت الهی بود.

همين طور حضرت مسيح نهايت تمجيد را از حضرت موسی نمود

تنزيه و تقديس کرد و نام موسی را در شرق و غرب منتشر نمود

کتاب موسی را در اقطار عالم انتشار داد انبيای بنی اسرائيل را

ستايش کرد بلکه بنی اسرائيل را مفتخر و سرافراز فرمود.

همچنين حضرت محمّد، نهايت ستايش از حضرت مسيح در

قرآن موجود که حضرت مسيح کلمة اللّه است حضرت مسيح

روح اللّه است حضرت مسيح از روح القدس تولّد يافت و

مريم در قدس الاقداس بود معتکف بود و مائده از آسمان بر او

ص ٢٦٤

نازل می شد باری نهايت ستايش را از حضرت مسيح نمود حتّی

يک سوره باسم مريم در قرآن موجود است و جميع مضمون

ستايش از يوحنّای معمّدانی و حضرت مسيح و حضرات

حواريّون و حضرة مريم است. همين طور حضرت باب و

حضرت بهاء اللّه جميع مظاهر مقدّسهء الهی را ستايش نموده اند

چنان در حقّ حضرت مسيح ستايش نمودند که ابداً در تصوّر

نمی گنجد البتّه اگر جمع شود يک کتاب می شود. حضرت بهاء اللّه

سبب نشر تورات و انجيل شريف و قرآن شد و شرح مفصّله

بر بعضی آيات انجيل نوشت و اسرار انجيل را ظاهر نمود. اينها

که با يکديگر در نهايت الفت و محبّت بودند و حيات يکديگر را

تنزيه و تقديس می نمودند و نهايت ستايش را می فرمودند، چرا ما

که پيروان آنها هستيم بر ضدّ يکديگر قيام کنيم همديگر را بکشيم

خانمان يکديگر را خراب کنيم خون يکديگر را بريزيم؟ مثل

اين که الآن در بالکان همين تعصّب دينی سبب اين توحّش اين

خونريزی و اين ظلم و عدوان شده است. لهذا همه دعا کنيد

که خدا اينها را هدايت کند اين بره ها را از چنگال گرگان نجات

بخشد کلّ طيور سلام شوند و حمامهء صلح عام گردند بايکديگر

الفت کنند تا اين ظلمت از عالم زائل شود و نورانيّت تعاليم الهی

ص ٢٦٥

شرق و غرب را روشن کند. اين است نهايت آرزوی ما اين است

نهايت رجای ما ولی ما بقدر قوّه می کوشيم بلکه شمس نجاح و

فلاح از افق عالم انسانی طلوع نمايد. من از شرق آمده ام مسافت

بعيده را طی کرده ام از بسکه شماها را دوست داشتم زيرا شنيدم

که شما ها صلح جوهستيد راحت و آسايش عالم انسانی را ميخواهيد

لهذا از اين افکار عاليهء شما از اين مقاصد خيريّهء شما نهايت سرور را دارم.

پروردگارا رحيما کريما مشاهده می فرمائی که در بالکان،

چه آتش اعتسافی شعله ميزند چه شعله نائرهء فسادی زبانه

ميکشد؟ اين اقوام بجان همديگر افتاده اند ولی تو صلح

می خواهی آنان جنگ می طلبند ولی تو محبّت می جوئی آنان

بغض و عداوت می خواهند ولی تو نورانيّت آسمانی می طلبی.

ای پروردگار دلها در ظلمت حيوانی مستغرق است پس

به انوار شمس حقيقت روشن فرما. خداوندا رحمت کن

اين درندگان را به صفات حسنه مزيّن نما و اين حيوانات

را از خونريزی باز دار اين جنگ را تغيير به صلح کن و اين

کلفت را مبدّل به الفت نما و اين بغض و عداوت را به محبّت

ص ٢٦٦

منقلب فرما. خداوندا اين ظلمت را زائل کن و نورانيّت رحمت

را منتشر فرما در بين قلوب ارتباط آسمانی بخش و بر جميع بنور

صلح و صلاح جلوه کن. خداوندا اين گرگان را اغنام نما

و اين درندگان را انسان کن اين نفوس را هدايت کن تا رضای

تو طلبند و از برای خاک با يکديگر جنگ و مخالفت ننمايند.

خداوندا اين خاک را پست ترين موجودات خلق فرمودی و قبر

عموم بشر است قبرستان دائمی انسان است با وجود اين اين

غافلان و اين مدهوشان بجهت اين قبر ابدی جنگ نمايند

خون يکديگر ريزند خانمان يکديگر نهب و غارت نمايند

و ممالک را خراب کنند. خدايا بارقه هدايت بفرست

و اينها را از اين اخلاق و اطوار نجات بخش

و بملکوت خويش دلالت فرما تا استفاضه

از ملکوت صلح و سلام نمايند. خدايا

رحم کن خدايا هدايت نما خدايا

تأييد بخش خدايا توفيق ده توئی

کريم و توئی رحيم و توئی توانا.

ص ٢٦٧

خطابه در دانشگاه ليلاند استانفرد(1) پالو آلتو (2)

کاليفرنيا ٨ اکتبر ١٩١٢ صبح ٢٧ شوّال ١٣٣٠(3)

هُواللّه

اعظم منقبت عالم انسانی علم است زيرا کشف حقايق

اشياء است و چون امروز خود را در مرکز علم می بينم در اين کلّيّه

که شهرتش به آفاق رسيده لهذا نهايت سرور را دارم زيرا اشرف

جمعيّتی که در عالم تشکيل می گردد جمعيّت علماء است و اشرف

مرکز در عالم انسانی مرکز علوم و فنون است. زيرا علم سبب

روشنائی عالم است علم سبب راحت و آسايش است علم سبب

عزّت عالم انسانی است. چون دقّت نمائيد دولت علم اعظم

از دولت ملوک است زيرا سلطنت ملوک منهدم می شود امپراطور ها

و قياصره مخلوع گردند و بکلّی سلطنتشان زير و زبر می شود

----------------------------------------------------------------

(1) - Stanford (٢) Palo Alto - (٣) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 292

ص ٢٦٨

امّا سلطنت علم ابدی است و سرمدی انقراضی ندارد. ملاحظه

کنيد فلاسفه ای که در قديم بودند چگونه سلطنت آنها باقی است

سلطنت رومان به آن عظمت منقرض شد سلطنت يونان به آن

عظمت منقرض شد سلطنت شرق به آن عظمت منقرض شد

لکن سلطنت افلاطون باقی است سلطنت ارسطو باقی است الآن

در جميع کلّيّات و محافل علميّه ذکر آنها باقی است و حال آنکه

ذکر ملوک بکلّی نسياً منسيّا شده. پس سلطنت علم اعظم از

سلطنت ملوک است چه ملوک ممالک را به خونريزی تسخير

کنند لکن شخص عالم به علم فتح کند ممالک قلوب را در زير

نگين اقتدار در آورد از اين جهت سلطنتش ابدی است. چون

که اينجا مرکز علوم و فنون است بسيار مسرورم که در اين

مرکز حاضر شدم و از برای شما تأييدات و توفيقات الهيّه

می طلبم تا در علوم و فنون بنهايت درجه رسيده مانند

چراغهای روشن در انجمن عالم انسانی بدرخشيد. چون

اعظم تعاليم حضرت بهاء اللّه وحدت عالم انسانی است

لهذا می خواهم از وحدت کائنات صحبت بدارم و اين

مسئله از مسائل فلسفهء الهی است. و واضح که جميع

موجودات يکی است و هر کائنی از کائنات عبارت از جميع

ص ٢٦٩

کائنات است يعنی کلّ شیء در کلّ شیء است. مثلاً ملاحظه کنيد

که کائنات از اجزاء فرديّه ترکيب شده و اين جواهر فرديّه در

جميع مراتب وجود سير دارند. مثلاً هر جزئی از اجزاء فرديّه

که در هيکل انسان است وقتی در عالم نبات بوده وقتی در عالم

حيوان و وقتی در عالم جماد متّصل از حالی بحالی و از

صورتی به صورتی انتقال دارد و از کائنی به کائن ديگر در صور

نامتناهی عرضاً و طولاً انتقال می نمايد و در هر صورتی

کمالی دارد. اين سير کائنات مستمرّ است لهذا هر کائنی عبارت

از جميع کائنات است نهايت اين است امتداد مدت لازم تا اين

جوهر فرد که در جسم انسان است در جميع مراتب وجود سير

و حرکت کند. يک وقت تراب بود انتقالاتی داشت در صور

جمادی بعد انتقال کرد به عالم نبات انتقالاتی داشت در صور

نباتی بعد انتقال پيدا کرد در صور حيوانی حالا به عالم انسانی

آمده است در مراتب انسانی سير می کند بعد بر می گردد به عالم

جماد. همين طور در جميع مراتب سير می کند در صور کائنات

نامتناهی جلوه می نمايد و در هر صورتی از صور کمالی دارد

در عالم جماد کمالات جمادی داشت در عالم نبات کمالات

نباتی داشت در عالم حيوان کمالات حيوانی داشت در عالم

ص ٢٧٠

انسان کمالات انسانی دارد. پس واضح شد که در هر جوهر

فردی از کائنات انتقال در صور نامتناهی دارد و در هر صورتی

کمالی از اين واضح شد که کائنات يکی است عالم وجود واحد

است. پس چون در وجود کائنات وحدت است ديگر معلوم

است که در عالم انسان چه وحدتی است اين مبرهن است

که وحدت اندر وحدت است مبدأ و منتهای وجود وحدت

است. با وجود اين وحدت عالم انسانی و جميع کائنات، آيا جائز

است که در عالم انسانی نزاع و جدال باشد با وجود آنکه

اشرف کائنات است؟ زيرا کمالات جمادی جسم دارد کمالات

نباتی قوّه ناميه دارد و کمالات حيوانی قوای حسّاسه دارد

و کمالات انسانی دارد که عقل سليم است با وجود اين وحدت

عظيمه، آيا جائز است که نزاع و جدال کند آيا جائز است

که حرب و قتال نمايد؟ جميع کائنات با يکديگر صلح اند جميع

عناصر با يکديگر در صلح اند انسان که اشرف کائنات است،

آيا جائز است که نزاع و جدال نمايد؟ استغفر اللّه. ملاحظه

کنيدکه اين عناصر وقتی که با هم التيام دارند حيات است

لطافت است نورانيّت است راحت و آسايش است. الآن

کائناتی را که ملاحظه کنيد جميع با يکديگر در صلح اند

ص ٢٧١

آفتاب و زمين صلح اند آب با خاک صلح است عناصر با يکديگر

صلح اند چون ادنی مصادمه حاصل می شود زلزله مثل زلزله

شهر سانفرانسيسکو واقع ادنی مصادمه حريق عمومی شود اين

همه مضرّات حاصل شود و حال آنکه در عالم جماد است ديگر

ملاحظه نمائيد از مصادمه در عالم انسان چه قدر بلايا حاصل

می شود. علی الخصوص که خداوند انسان را به عقل اختصاص

داده و اين عقل اشرف کائنات است فی الحقيقه قوّه ايست

از تجلّيات الهی و اين ظاهر و عيان است. مثلاً ملاحظه کنيد

که جميع کائنات اسير طبيعت است و جميع در تحت قانون طبيعت

ابداً از قانون طبيعت سر موئی تجاوز نکند. مثلاً آفتاب باين

عظمت اسير طبيعت است از قانون طبيعت تجاوز نتواند و

همچنين اجسام عظيمه در اين فضای نامتناهی جميع اسير

طبيعت اند از قانون طبيعت تجاوز نتوانند کره ارض اسير

طبيعت است جميع اشجار نباتات اسير طبيعت اند جميع حيوانات

فيل باين عظمت با اين قوّه از قانون طبيعت تجاوز نتواند لکن

انسان باين کوچکی با اين جسم ضعيف چون مؤيّد به عقل است

و عقل جلوه ئی از جلوه های الهی است قانون طبيعت را می شکند

و بهم ميزند. مثلاً به قانون طبيعت انسان ذی روح خاکی است

ص ٢٧٢

لکن اين قانون را شکسته مرغ می شود در هوا پرواز می نمايد ماهی

می شود در زير دريا سير می کند کشتی می سازد روی دريا می تازد.

اين علوم و فنونی که شما ها داريد و در دارالفنون تحصيل می کنيد

جميع اسرار طبيعت بوده به قانون طبيعت بايد مستور باشد

لکن عقل انسان اين قانون را شکسته حقايق اشياء را کشف

نمود و از حيّز غيب به شهود آورد و اين علوم پيدا شد و اين

مخالف قانون طبيعت است. مثلاً قوّه برقيّه از اسرار مکنونهء

طبيعت است بايد پنهان باشد لکن عقل انسان اين را کشف

کرد و قانون طبيعت شکست و از حيّز غيب به حيّز شهود آورد

و اين قوّه عاصيه را در شيشه حبس نمود و اين خارق العاده

است و مخالف طبيعت است. از غرب به شرق در يک دقيقه

مخابره می نمايد اين معجزه است انسان صوت را می گيرد

در فنوغراف حبس می کند و حال آنکه صوت بايد آزاد باشد

زيرا قانون طبيعت چنين اقتضا می کند. همچنين سائر اکتشافات

جميع اسرار طبيعت است و به قانون طبيعت بايد مستور باشد

لکن عقل انسان که اعظم جلوه الهی است اين قانون طبيعت

را می شکند و اين اسرار طبيعت را از دستگاه اسرار طبيعت

دائماً بيرون ميريزد. با چنين قوّه الهيّه، چگونه جائز است

ص ٢٧٣

که ما مثل درنده ها باشيم مثل اين گرگ ها يکديگر را بدريم

و فرياد بکش بکش بر آريم، آيا اين سزاوار عالم انسانی است؟ اگر

حيوانی درندگی نمايد بجهت طعمه است عقل ندارد که فرق بگذارد

ميان ظلم و عدل قوّهء مميّزه ندارد لکن انسان چون درندگی

نمايد بجهت طعمه نيست بجهت طمع است بجهت حرص است.

حال آيا سزاوار است که چنين وجود شريف يعنی انسان که از

عقل سليم مستفيض است با چنين افکار عاليه با وجود اين همه

علوم و فنون با وجود اين اختراعات عظيمه با وجود اين آثار

عقليّه با وجود اين همه ادراکات با وجود اين همه اکتشافات

باز داخل ميدان جنگ شده خون يکديگر را بريزند؟ و

حال آنکه انسان بنيان الهی است بنيان بشر نيست اگر

بنيان بشری را خراب کنی لابد صاحب بنا مکدّر شود پس

چگونه انسان را که بنيان الهی است خراب کند شبهه ئی نيست

که سبب غضب الهی است. خداوند انسان را شريف خلق نموده

و بر جميع اشياء امتياز داده و به مواهب کلّيّه مختصّ نموده

عقل داده ادراک داده قوّه حافظه داده قوّه متخيّله داده

حواسّ خمسه ظاهره داده اين همه مواهب عظيمه داده

خداوند انسان را مصدر فضائل نموده تا آنکه مانند شمس

ص ٢٧٤

روشن شود سبب حيات گردد سبب آبادی باشد. حالا ما

از جميع اين مواهب چشم می پوشيم و اين بنيان الهی را خراب

کنيم و اين اساس الهی را از پايه براندازيم و حال آنکه اسير

طبيعت نيستيم خود مان را اسير می کنيم و به اقتضای طبيعت حرکت

می نمائيم زيرا در طبيعت نزاع بقا است اگر انسان تربيت نشود

از مقتضيات طبيعت نزاع و جدال است. جميع اين مکاتب اين

همه مدارس بجهت چه تأسيس می شود بجهت اين که انسان

از مقتضای طبيعت نجات يابد از نقائص طبيعت خلاص شود

کمالات معنويّه پيدا کند. ملاحظه کنيد اگر اين زمين را

بحال طبيعت واگذاريد خارستان شود علفهای بيهوده

برويد لکن چون تربيت شود زمين پاک گردد فيض و برکت

عظيمه حاصل شود اين کوه ها را اگر بحالت طبيعت گذاری

جنگل شود ابداً درخت ميوه دار نرويد ولی چون تربيت شود

باغ گردد و نتيجه بخشد و ثمر دهد انواع گل و رياحين حاصل

گردد. پس عالم انسانی سزاوار نيست که اسير طبيعت باشد

لهذا محتاج تربيت است علی الخصوص تربيت الهی. مظاهر

مقدّسهء الهيّه مربّی بودند باغبان الهی بودند تا اين جنگلهای

طبيعی را باغستان پرثمر نمايند اين خارستان را گلستان کنند.

ص ٢٧٥

پس تکليف انسان چه چيز است اين است که انسان بايد در

ظلّ مربّی حقيقی خود را از نقائص طبيعت نجات داده بفضائل

معنويّه متّصف گردد. آيا جائز است که ما اين مواهب الهيّه را

اين فضائل معنويّه را فدای طبيعت کنيم؟ حال آنکه خداوند

قوّه ئی بما داده که قوانين طبيعت را بشکنيم شمشير را از دست

طبيعت گرفته بر فرق طبيعت زنيم، آيا جائز است خود را اسير

طبيعت نمائيم بموجب انبعاثات طبيعی که نزاع بقا است مانند

حيوانات درنده همديگر را بدريم نوعی زندگانی کنيم که

فرقی مابين انسان و حيوان نماند؟ اين است که فی الحقيقه

بدتر از اين زندگانی نمی شود از برای عالم انسانی حقارتی

بدتر از اين نيست از برای عالم انسانی وحشيّتی بدتر از جنگ

نيست زيرا سبب غضب الهی است زيرا سبب هدم بنيان

رحمانی است. الحمد للّه من خودم را در مجمعی می بينم

که همه صلح جويند مقاصد جميع انتشار صلح عمومی است

و جميع افکارشان وحدت عالم انسانی جميع خادم حقيقی

نوع بشرند از خدا می خواهم شما ها را تأييد نمايد و توفيق

بخشد تا هر يک علّامهء عصر شويد و سبب نشر علوم گرديد

سبب اعلان صلح عمومی شويد سبب ارتباط بين قلوب گرديد.

ص ٢٧٦

زيرا حضرت بهاء اللّه پنجاه سال پيش اعلان صلح عمومی

بين دول صلح عمومی بين ملل و صلح عمومی بين اديان و

صلح عمومی بين اقاليم فرمود و فرمود که اساس اديان الهی

يکی است و جميع اديان اساسشان ارتباط و التيام است لکن

اختلاف در تقاليد است و اين تقاليد دخلی به تعاليم الهی ندارد.

چون اين تقاليد مختلف است سبب نزاع و قتال شده امّا اگر

تحرّی حقيقت شود جميع اديان متّحد و متّفق گردند. دين بايد

سبب الفت و اتّحاد گردد سبب ارتباط بين قلوب بشر شود

اگر دين سبب نزاع و جدال گردد البتّه بی دينی بهتر است زيرا عدم

شیء مضرّ بهتر از وجود آنست. دين علاج الهی است درمان هر

درد نوع انسانی است مرهم هر زخمی است ولی اگر سوء استعمال

شود و سبب جنگ و جدال گردد و علّت خونريزی شود البتّه

بی دينی به از دين است. و همچنين لزوم صلح عمومی بين دول

و ملل را حضرت بهاء اللّه مصرّح فرمود و مضرّات جنگ را

بيان کرد زيرا نوع انسانی يک قوم اند و جميع سلالهء آدم، آدم

يکی است و جميع اطفال يک پدرند و اعضای يک عائله

نهايتش اين است که يک عائلهء بزرگی است و در يک عائله

اجناس مختلفه تصوّر نتوان نمود اگر چنين تصوّر ممکن بود

ص ٢٧٧

می توانستيم بگوئيم اختلاف و نزاع بجاست ولی مادامی که همه

اعضای يک عائله هستند امم مختلفه نيستند لهذا اين

امتيازات که اين ايتاليائی و آن آلمانی است و اين

انگليس است و ديگری روس اين ايرانی است و ديگری امريکائی

اينها بتمامها اوهام است همه انسان اند همه خلق خداوندند

همه يک سلاله اند همه اولاد يک آدم اند اينها تعبيرات وهميّه

است. امّا تعصّبات وطنيّه، کرهء ارض موطن هر انسان است

يکی است متعدّد نيست نوع انسان را وطن واحد است ولی

حدود وهميّهء بی اساس را بعضی از مستبدّين قرون ماضيه

اختراع کرده اند و در ميان بشر جنگ و قتال انداختند که

مقصودشان شهرت بوده و غصب ممالک. لهذا اين احساسات

وطن پرستی را پيشرفت مقاصد شخصی نمودند خود در قصور

عاليه زندگی می کردند از هر نعمتی بهره می بردند غذاهای

لذيذ می خوردند در رختخوابهای پرند می خوابيدند در

باغهای ملوکانه سير و سياحت می نمودند هر وقت ملالی

رخ ميداد در تالار های رقص با خانمهای ماه رو ميرقصيدند

گوش به موسيقی دلپذير می دادند. امّا باين رنجبران باين

رعيّت ها باين بيچاره ها باين دهقانها می گفتند برويد

ص ٢٧٨

در ميدان جنگ خون يکديگر را بريزيد خانمان يکديگر را

خراب کنيد شما ها سربازيد ما ها صاحب منصبيم کاپيتانيم

جنراليم. ديگران می گفتند، چرا مملکت ما را خراب می کنيد؟ جواب

می شنيدند که شما ها آلمانيد ما فرانسه ايم. ولی مؤسّسين

همه اين جنگها در قصور به کيف خود مشغول بودند دست

از سرور و فرح خود بر نمی داشتند امّا خونهای بيچارگان

ريخته می شد برای چه برای افکار وهميّه که اين ملّت فرانسه

است و آن دولت آلمان و حال آنکه هر دو آدم اند هر دو

اعضای يک عائله اند هر دو يک ملّت اند اين عنوان وطن

را سبب اين همه خونريزيها می کنند. و حال آنکه اين کره

يک وطن است پس صلح بايد در جميع اوطان محقّق گردد

خداوند يک کره خلق کرده يک نوع انسان خلق نموده اين

کره ارض موطن کلّ است ما آمده ايم يک خطوط و هميّه

فرض کرده ايم در صورتی که اين خطوط وهم است يکی را

گفتيم آلمان است ديگری را فرانسه و با هم جنگ می کنيم که

اين وطن آلمان مقدّس است سزاوار پرستش است سزاوار

حمايت است ولی آن قطعه ديگری بد است مردمانش

کشته شود اموالشان تاراج شود اطفال و زنانش اسير گردد.

ص ٢٧٩

چرا بجهت اين خطوط و هميّه انسان خونريزی نمايد و ابناء نوع

خود را بکشد بجهت چه بجهت تعلّق باين خاک سياه و حال

آنکه چند روزی انسان روی اين خاک زندگانی نموده بعد

قبر ابدی او شود. آيا سزاوار است بجهت اين قبر ابدی اين

همه خونريزی نمائيم؟ اين خاک اجسام ما را الی الابد در شکم

خود مخفی خواهد کرد اين خاک قبر ما است چرا جنگ و جدال

برای اين قبر ابدی نمائيم اين چه جهالتی است اين چه نادانی

است اين چه بی فکری است. اميدوارم که جميع ملل در نهايت

محبّت و الفت مانند يک عائله چون برادران

و خواهران و مادران و پدران با يکديگر

در کمال صلح زندگانی نموده و کامرانی کنند.

ص ٢٨٠

خطابه در کليسای موحّدين پالو آلتو _ کاليفرنيا(1)

٨اکتبر ١٩١٢ (شب) ٢٧ شوّال ١٣٣٠(2)

هُو اللّه

امشب الحمد للّه در کليسای موحّدينيم کليسائی که

منسوب به توحيد است لهذا خواستم ذکری از توحيد کنم که

اعظم اساس اديان الهی است. در جميع اديان الهی بيان توحيد

هست، اساس اين مسئله چيست؟ اين معلوم است که حقيقت

الوهيّت در تصوّر انسان نيايد انسان ادراک حقيقت الوهيّت

ننمايد زيرا انسان حادث است و حقيقت الوهيّت قديم انسان

محدود است حقيقت الوهيّت غير محدود محدود نمی تواند

حقيقت نا محدود را ادراک کند حادث نمی تواند احاطه بقديم

نمايد. چون در عالم کائنات سير نمائيم می بينيم عالم جمادی هست

عالم نباتی هست عالم حيوانی هست و عالم انسانی. عالم جماد

-----------------------------------------------------

(1) - California (٢) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٢٩٤

ص ٢٨١

هر قدر ترقّی کند نمی تواند عالم نبات را درک کند عالم نبات هر

قدر ترقّی کند نمی تواند از عالم حيوان خبر گيرد. مثلاً اين گل لطيف

هر قدر ترقّی کند نمی تواند خبر از سمع و بصر گيرد که سمع چه چيز

است و بصر چه روح انسانی چيست و عقل انسانی چه چون که

مافوق حوصله اوست نمی تواند ادراک کند باوجود اين که ما

و اين نبات هر دو حادثيم و ممکن و لکن تفاوت مراتب مانع از

ادراک است زيرا آن عالم نبات و عالم ما عالم انسان لهذا

نمی تواند حقيقت انسان را درک کند. بعد از آنکه تفاوت مراتب

مانع ادراک است و هر مادون ادراک رتبهء مافوق نتواند پس

ما نمی توانيم خدا را درک کنيم ما حادثيم او قديم ما عاجزيم او

قادر ما فقيريم او غنی ما محتاجيم او مستغنی ما محدوديم او

نا محدود ما فانی و او باقی چگونه می توانيم حقيقت الوهيّت را

ادراک کنيم يا بيانی نمائيم يا نعت و ستايشی کنيم. زيرا آنچه ستايش

نمائيم بقدر عقل و ادراک ماست آنچه در تصوّر آيد مخلوق

انسان است و محاط و انسان محيط بر آن و حال آنکه حقيقت

الوهيّت محيط است و انسان محاط پس آنچه به تصوّر آيد

حق تعالی منزّه از آن و تصوّر ذهنی انسان است حقيقی ندارد.

لکن خود انسان وجود حقيقی دارد آن الوهيّتی که در ذهن ما

ص ٢٨٢

در آيد و عقل ما به آن احاطه کند آن الوهيّت نيست زيرا وجود

ذهنی دارد وجود خارجی ندارد و ما که وجود ذهنی و عينی داريم

خود اعظم از آن زيرا ما محيطيم آن محاط. پس واضح و آشکار

است که قوای عقليّهء بشر ادراک حقيقت الوهيّت ننمايد و لکن

فيض الوهيّت محيط است انوار الوهيّت ساطع و صفات الوهيّت

ظاهر و باهر و حقائق مقدّسه انبيای رحمانيّه بمنزلهء آئينه

در نهايت لطافت و صفا در مقابل شمس حقيقت اند لهذا شمس

حقيقت به انوار و حرارتش در آن آئينه ظاهر و باهر و کمالاتش

در آن جلوه نمايد. اگر ما بگوئيم آفتاب در اين آئينه جلوه نموده

و اشراق کرده مقصد ما آن نيست که آفتاب از اعلی درجه تقديس

تنزّل کرده و آمده در اين آئينه منزل نموده زيرا اين مستحيل است

آفتاب را تنزّلی نيست هميشه در مرکز تنزيه بوده است و لکن انوار

و حرارتش در اين آئينهء صافی جلوه نموده و جميع کمالاتش ظهور

کرده اين مرايا حقايق انبياء است. پس معلوم شد که حقيقت

الوهيّت مقدّس از نزول و صعود است مثل اين که آفتاب منزّه

از صعود و نزول است و لکن فيض ابدی آفتاب در اين آئينهء صافی

لطيف ظاهر و عيان است. و آئينه می گويد که آفتاب در من است

اگر تو انکار ميکنی در من نظر کن يقين است که صدق است زيرا

ص ٢٨٣

آفتاب را در آئينه می بينيم با وجود اين مقصد اين نيست که تنزّل کرده

و در اين آئينه منزل نموده زيرا برای آفتاب صعود و نزولی نيست

لکن به جميع فيوضاتش در اين آئينه ظاهر است. اين است که

حضرت مسيح می فرمايد که پدر در پسر است يعنی آن آفتاب

در اين آئينه ظاهر و آشکار است نه اين که آن آفتاب تنزّل کرده

در اين آئينه جای گرفته. اين است معنی توحيد اين است حقيقت

اين مسئله ببينيد مثل آفتاب روشن و مطابق عقل و فنّ

اين است که می گوئيم بايد دين مطابق عقل و علم باشد ببينيد

چه قدر واضح و مطابق علم و عقل است و در آن شبهه و شکّی نه.

مادام که شمس حقيقت در اين مرآت صافی اشراق کرده و از

اين آئينه به جميع آفاق اشراق نموده نور آفتاب يکی است و

حرارت آفتاب يکی و بر جميع کائنات جلوه گر هيچ کائنی نيست

که از فيوضات شمس محروم ماند البتّه جميع خلق از فيض الهی

نصيب دارند جميع ناس مظهر مهربانی الهی هستند جميع کائنات

آيات قدرت او هستند هيچ يک صنع شيطان نيست همه را

خدا خلق کرده جميع صنع الهی هستند. پس ما بايد آيات قدرت

الهی را تکريم نمائيم ما بايد آيات قدرت الهی را تعظيم کنيم

ما بايد آيات قدرت الهی را مهربانی کنيم و آن جميع عالم انسانی است

ص ٢٨٤

زيرا جميع آيات قدرت او هستند کی آنها را خلق کرده خدا خلق

نموده نهايتش اين است که بعضی عالم بعضی جاهلند نادانانرا

بايد تعليم کرد تا دانا شوند مريض اند بايد معالجه کرد تا شفا

يابند طفل اند بايد تربيت نمود تا به بلوغ رسند خواب اند بايد

آنها را بيدار کرد ولی بايد همه را دوست داشت اين طفل را نبايد

مبغوض داشت که نادان است به بلوغ نرسيده بايد او را تربيت

کرد تا به بلوغ رسد عقل و درايت پيدا کند علم و معرفت حاصل

نمايد تا مقبول درگاه خدا شود. خداوند بسيار مهربان است

حضرت مسيح ميفرمايد که آفتاب خدا بر جميع می تابد حتّی بر

گنه کار اين چه قدر بيان شيرينی است. ملاحظه کنيد هر چند

اين کره ارض ظلمانی است لکن آفتاب نورانی چگونه همه را

تربيت می نمايد جميع را روشن می کند همه را گرم می کند، آيا می توانيم

آثار شمس را انکار کنيم؟ همين طور می بينيم خدا مهربان است

جميع را تربيت می کند به جميع فيض می بخشد مادام که همچنين

خدای مهربانی داريم چرا ما نا مهربان باشيم او خالق ما است

او محيی ما است او مربّی ما است او رازق ما است او به همه

مهربان است پس چرا ما نا مهربان باشيم چرا بگوئيم اين موسوی

است او عيسوی است اين محمّدی است او بودائی است

ص ٢٨٥

اينها دخلی بما ندارد خداوند همهء ما را خلق کرده و تکليف

ما است که به کلّ مهربان باشيم. امّا مسائل عقائد راجع بخدا

است او در روز قيامت مکافات و مجازات دهد خداوند ما را

محتسب آنها قرار نداده ما بايد شکر نعمای الهی کنيم ممنون

عنايات او باشيم که ما را بصورت و مثال خود خلق فرموده

به جميع ما سمع و بصر عنايت نموده اين چه موهبتی است اين

چه عنايتی است اين چه تاج درخشانی است چرا اين عنايات را

هدر دهيم چرا بخود مشغول شويم چرا به يکديگر پردازيم چرا

انکار فيوضات الهی کنيم ما بايد به شکرانهء اين موهبت پردازيم

و چون حقيقت حاصل شود جميع يک قوم گرديم جميع در يک وطن

زندگانی نمائيم جميع يک ملّت شويم تا اين عالم انسانی ملکوتی

گردد اين جهان ظلمانی نورانی شود. تا نزاع و جدال بر افتد

و نهايت محبّت و الفت حاصل شود. اين است مقصود از بعثت

انبيای الهی اين است مقصود از انزال کتب آسمانی اين است

مقصود از تجلّی شمس حقيقت تا وحدت عالم انسانی ظاهر

گردد وحدت وطن حاصل شود وحدت ملّت استقرار يابد

وحدت سياست حاصل گردد و انواری ملکوتی در عالم انسانی

ظاهر و عيان شود کمالات عالم ملکوت در عالم انسان جلوه نمايد

ص ٢٨٦

وحدت عالم ملائکه در عالم بشر هويدا گردد يعنی نفس بشر

ملائکه شود. ملائکه عبارت از چه چيز است مقصود نفوس

مقدّسه است نفوس روشن و نفوس کامل است نفوس

الهی است که آن نفوس مقدّسه مظهر محبّت اند مظهر عقل و

دانش اند اسير اين تقاليد پوسيده نيستند. اين تقاليد پوسيده

اديان سبب عداوت است سبب خرابی است سبب تاريکی است

سبب خونريزی است سبب ظلمت است سبب استبداد است

اين تقاليد را بيندازيد و به اساس حقيقت تشبّث نمائيد اساسی که

حضرت مسيح گذاشت اساسی که جميع پيغمبران گذاشتند آن

اساس بهاء اللّه است. و آن اساس وحدت عالم انسانی است

آن اساس محبّت عمومی است آن اساس صلح بين دول

است آن اساس صلح عمومی بين ملل است آن اساس صلح عمومی

بين اجناس است آن اساس صلح عمومی بين اوطان است آن

اساس صلح عمومی بين اديان است آن اساس صلح عمومی

بين مراتب حيات است. در وقتی که شرق را ظلمت و عداوت و

بغضا احاطه کرده بود و ابر های کثيف افق حقيقت را پوشانده

بود در ميان اهالی شرق تعصّب مذهبی تعصّب سياسی

تعصّب جنسی و تعصّب وطنی بود و ملل شرق با يکديگر در نهايت

ص ٢٨٧

قتال و جدال اديان يکديگر تنجيس می نمودند و از يکديگر

احتراز می کردند و نهايت دشمنی با هم داشتند ظلمت قسمی

احاطه کرده بود که ابداً از نور اثری نبود، در چنين وقتی حضرت

بهاء اللّه از افق حقيقت اشراق نمود و تعاليم و بياناتی فرمود که

جميع ملل را با يکديگر ارتباط داد الفت بين اديان انداخت

تعصّب مذهبی نگذاشت تعصّب سياسی نگذاشت تعصّب

وطنی نگذاشت تعصّب جنسی نگذاشت جميع ملل را در ظلّ

خيمه وحدت انسانی داخل نمود و نفوسی که از اديان و

مذاهب نداء بهاء اللّه را شنيدند و از تعاليم او خبر گرفتند

الآن در ايران در نهايت محبّت و الفت اند و معاشر با يکديگر

در نهايت مهربانی با هم معامله کنند مثل اين که يک خاندانند.

اين است که حضرت بهاء اللّه خطاب به عالم انسانی می فرمايد

که ای اهل عالم همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار يعنی

عالم انسانی از جميع ملل و اديان و اقوام به منزلهء يک شجره است

و هر يک از اديان و ملل به منزله شاخه و برگ و شکوفه و ثمر

و آن شجر شجر مبارکه است شجر حيات است لهذا نبايد بين

افراد بشر ابداً نزاعی بماند بغض و عداوتی باشد بايد جميع

در نهايت مهربانی و الفت با يکديگر زندگانی نمايند و ايّام را

ص ٢٨٨

بخوشی بگذرانند تا فيوضات الهی عالم انسانی را احاطه کند

و ملکوت الهی در عالم انسانی مجسّم گردد. اين است نهايت آرزوی جميع ما ها.

خطابه در کليسای ژاپنی ها _ سانفرانسيسکو

٩اکتبر ١٩١٢ (شب) ٢٨ شوّال ١٣٣٠(1)

هُواللّه

امشب در نهايت سرورم که خودم را در بين اين جمع

محترم می بينم علی الخصوص که اينها فی الحقيقه از ابناء وطن

خودمان هستند زيرا مدتی بود که نهايت اشتياق را داشتم

که اهالی ژاپون را ببينم. زيرا ملاحظه کردم که ژاپون در

اندک زمانی ترقّی فوق العاده کرده است ترقّياتی که جميع عالم

را حيران کردند و از اين ترقّيات در مادّيات البتّه استعداد

ترقّيات در روحانيّات دارند از اين جهت بود که نهايت اشتياق

را بملاقات آنها داشتم. الحمد للّه که موفّق باين شدم که جمعی

-----------------------------------------------------------------

(1) – شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 294

ص ٢٨٩

محترم از ملّت ژاپون را در اين جمع امشب می بينم. از قرار مسموع

ملّت ژاپون ملّت متعصّبی نيست تحرّی حقيقت می کنند حقيقت

را در هر جا بيابند عاشق آنند به بعضی تقاليد تمسّک تامّ ندارند.

لهذا بسيار آرزو داشتم که صحبتی در ميان آنها نمايم تا اين که

انشاء اللّه ملل شرق و غرب با يکديگر التيام يابند تا اين که اين

تعصّبات دينی، وطنی، مذهبی، سياسی، جنسی در ميان بشر نماند

هر نوع تعصّب هادم بنيان انسانی است. چون نظر به تاريخ می کنيم

ملاحظه می نمائيم که از بدايت عالم تا يومنا هذا هزاران حرب و

قتال حاصل شده و هر خونريزی که واقع گرديده منبعث از تعصّب

بوده جميع محاربات يا منبعث از تعصّب دينی يا منبعث از تعصّب

مذهبی يا منبعث از تعصّب سياسی يا منبعث از تعصّب جنسی بوده

حتّی فی يومنا هذا در بالکان قيامت است و اين قتال منبعث از

تعصّب دينی است. يک وقتی من در روميلی بودم بين اديان حرب

بود ابدْا عدل و انصاف در ميان نبود اموال يک ديگر را غارت

می کردند خانمان يکديگر را خراب می کردند رجال و نساء و اطفال

را می کشتند و همچنين گمان می کردند که اين سبب قربيّت بخدا

است. پس واضح شد که تعصّب هادم بنيان الهی است و حال آنکه

دين بايد سبب الفت باشد دين بايد سبب محبّت باشد دين بايد

ص ٢٩٠

سبب عدالت باشد اين است حکمت ظهور اديان الهی. زيرا روابط

ديگر چندان حکمی ندارد رابطه دينی بسيار محکم است زيرا رابطه

بين بشر يا رابطه وطنی است و اين واضح است که اين رابطه کامل

نيست زيرا چه بسيار واقع که اهل يک وطن در ميانشان حرب

می شود يا رابطهء الفت رابطه جنسی است و چه بسيار واقع که

در ميان جنس واحد جنگ عظيم اتّفاق افتاده و اين هم واضح

شد که کافی نيست يا رابطه بين بشر رابطه سياسی بوده چه جنگهای

عظيم که در ميان ممالک مختلفه واقع شده و می شود زيرا امروز

سياست دول اقتضای اتّحاد می کند و فردا اقتضای حرب می نمايد.

پس معلوم و ظاهر شد که اين روابط کفايت نمی کند و رابطه

حقيقی صحيح رابطه دين است زيرا دين دلالت بر وحدت

عالم انسانی می کند دين خدمت به عالم اخلاق می نمايد دين

قلوب را پاک می کند دين انسان را متخلّق به اخلاق حميده

می نمايد دين سبب محبّت بين قلوب است چه که دين اساس

الهی است اساس الهی سبب حيات است تعاليم الهی سبب

نورانيّت من علی الارض است و اساس اديان الهی يکی است و

جميع حقيقت است و حقيقت تجزّی و تعدّد قبول ننموده و لکن

در بين بشر اختلاف حاصل شده و بعضی را گمان چنين که دين

ص ٢٩١

سبب حرب و قتل و خونريزی است. استغفراللّه جميع مظاهر

الهی جميع نفوس مقدّسه جان خود را فدای وحدت عالم انسانی

نمودند جميع خدمت به عالم اخلاق کردند نفوس را بکلّی به صلح

و سلام خواندند و سبب نشر محبّت و الفت شدند فضائل

عالم انسانی را ترويج دادند و کلّ را در استفاضهء کمالات صوری

و معنوی تشجيع و ترغيب نمودند. ولی افسوس که در ميان

تقاليدی ايجاد شد و اين تقاليد دخلی به اساس اديان ندارد

از اين تقاليد اختلاف حاصل شده و اختلاف مورث تعصّب

شده و تعصّب سبب خونريزی و جدال گشته. پس ما ها بايد

کلّ اين تقاليد را ترک کنيم تقاليدی که پوسيده و کهنه است

و مانند عظم رميم است و اگر تحرّی حقيقت کنيم جميع اتّفاق نمائيم

ابداً نزاع نماند قتال نماند جميع با يکديگر الفت جوئيم اگر اين

ابرهای سياه تقاليد و تعصّب متلاشی گردد شمس حقيقت

در نهايت شعاع و حرارت جلوه نمايد. ما می گوئيم که پيغمبران

الهی سبب محبّت بوده اند بعضی ها می گويند که سبب دشمنی

بوده اند پس بايد خودمان بالا ستقلال تحرّی حقيقت کنيم

ببينيم کدام يک صحيح می گويند. از جملهء مظاهر مقدّسهء

الهيّه حضرت موسی بود از جمله حضرت بودا بود و غيره

ص ٢٩٢

اوّلاً بعث انبيا بجهت تربيت بشر است زيرا آنان اوّل مربّی و

اوّل معلّم هستند هيئت اجتماعيه را تربيت می نمايند و در اين

هيچکس را شبهه نيست که آنان مربّی و معلّم حقيقی عالم انسانی

هستند. اگر شخصی تربيت عمومی نمود و نفوس را از قيد شهوات

جسمانی نجات داد و به ملکوت الهی دعوت نمود و هميشه

در جانفشانی حاضر بود يقين است که پيغمبر است. ملاحظه

می کنيم که حضرت موسی بين بنی اسرائيل مبعوث شد ملّت

بنی اسرائيل در نهايت جهالت و ذلّت و اسارت و پريشانی بود

اين ذليل را از مصريان خلاصی داد و آنها را به ارض مقدّس آورد

جاهل بودند دانا کرد ذليل بودند عزيز نمود اسير بودند آزادی

عطا کرد پريشان بودند جمعشان نمود پيغمبران از ميان آنها

مبعوث شد در مدارج تمدّن مادّی و معنوی ارتقاء جستند

سلاطين عظيم در ميانشان ظاهر شد تا بدرجه ئی رسيدند که

سلطنت سليمانی تأسيس نمودند پس ثابت شد که اوّل معلّم

و مربّی آن ملّت بود. و اگر تعصّب را کنار گذاريم و تحرّی حقيقت

کنيم می بينيم که حضرت مسيح اعظم از موسی کرد هيئت اجتماعيّه

را تربيت کرد و ملل و نحل مختلفه را در ظلّ کلمة اللّه در آورد پس هيچ

شبهه نماند که اينها پيغمبر بودند زيرا مقصد از نبوّت تربيت

ص ٢٩٣

نوع انسانی است. حضرت مسيح شخصی بود وحيد و فريد و

اين امم عظيمه را تربيت نمود اين ملل متحاربه را صلح داد

وحشيان متمدّن شدند و ظالمان خلعت عدالت در بر

گرفتند اخلاق عالم انسانی ترقّيات فوق العاده کرد از اين

ثابت شد که مربّی بود و معلّم امم بود. اگر اين را انکار کنيم

بی انصافی است اين نفوس مبارکه خواه موسی خواه مسيح

خواه زردشت خواه کريشنا خواه بودا خواه کنفوسيوس خواه

محمّد سبب نورانيّت عالم شدند چگونه اين برهان قاطع را

انکار کنيم چگونه نورانيّت را انکار کنيم چگونه اين اشراق

حضرت مسيح را انکار کنيم اين بی انصافی است اين انکار حقيقت

است بايد انصاف داشته باشيم غرض و مرض را کنار بگذاريم

و تقاليد آباء و اجداد را فراموش کنيم خود تحرّی حقيقت

نمائيم. انصاف بدهيد ملّت قديم ايران جميع اين مظاهر

مقدّسه را انکار کردند بلکه نهايت بغض و عداوت را

داشتند ولی ما تحرّی حقيقت کرديم ديديم اين نفوس مقدّسه

جميع من عنداللّه بودند همه جانفشانی کردند جميع تحمّل

بلايا و رزاياء نامتناهی کردند تا ما را تربيت نمايند و متّصف

به اخلاق حميده کنند حال ما چگونه اين محبّت را فراموش

ص ٢٩٤

کنيم نَفَس مسيح روح بخش است شمع بودا روشن است

ستارهء موسی درخشيده است شعله زردشت بسيار شديد

است نور محمّدی تابان است چگونه انکار کنيم انکار امر

مشهود است ظلم است اگر تقاليد را بگذاريم جميع متّفق می شويم

هيچ اختلافی نماند. از برای محمّد غرضی ندارم بحسب ظاهر

ملّت عرب سبب شد که سلطنت فرس برباد رفت لهذا ملّت

قديم فرس نهايت کره را از حضرت محمّد دارند لکن ما انصاف

ميدهيم از انصاف نمی گذريم ملّت عرب در نهايت ذلّت بود

بسيار خونخوار بود بسيار متوحّش بود بدرجه ئی متوحّش بودند

که پدر دختر خود را زنده زير خاک دفن می کرد ببينيد چه قدر

متوحّش بودند قبائلی بودند متنازعه متقابله در اين صحرای

عربستان کارشان اين بود که با يکديگر حرب کنند اموال يکديگر

را غارت نمايند اطفال و زنان يکديگر را اسير کنند نفوس

يکديگر را بکشند و هر قدر زن بخواهند بگيرند. حضرت محمّد

در بين اينها پيدا شد اين قبائل متوحّشه را تربيت کرد اينها را

متخلّق به صفات حسنه نمود خونريزی را از ميان آنها بر داشت

اينها را تعليم داد و بدرجه ئی رساند که چهار اقليم عالم را سلطنت

می کردند در اندلس و اسپانيا چه تمدّنی تأسيس کردند در بغداد

ص ٢٩٥

چه خلافتی تأسيس نمودند چه قدر خدمت به علوم کردند. پس

چرا انکار او را بکنيم و سبب عداوت و بغضا شويم و سبب اين

همه خونريزی گرديم و سبب همهء طوفان و گردباد هزار و

سيصد سال گذشته شويم که هنوز مستمرّ است زيرا الآن در

بالکان قيامت است ملّت مسيح ششصدمليون است ملّت

اسلام سيصد مليون اينها را به آسانی نمی شود محو کرد چرا محو

کنيم اينها همه بندگان خدا هستند. آيا اگر بکوشيم تا ميان اسلام

و عيسوی صلح شود اين بهتر نيست اين حرب چه ثمر دارد هزار و

سيصد سال است حرب بود چه نتيجه حاصل شد اين جنون

محض است. آيا خدا راضی است حضرت مسيح راضی است حضرت

محمّد راضی است واضح است که نيستند آنان در حق يکديگر

مدح و ستايش کردند حضرت محمّد می گويد که مسيح

روح اللّه بود اين نصّ قرآن است و می گويد که مسيح کلمة اللّه

بود و در حقّ حواريّون نهايت ستايش کرده است و در حقّ

حضرت مريم نهايت ستايش کرده است. همين طور حضرت

مسيح ستايش موسی کرد تورات را نشر داد صيت موسی را بشرق

و غرب رسانيد مقصد اين است که اينها با يکديگر در نهايت محبّت

و الفت بودند لکن اين ملل با يکديگر دشمن اند خون يکديگر

ص ٢٩٦

ميريزند. عالم در اين ظلمت بود که حضرت بهاء اللّه از افق ايران

طالع شد عَلَم وحدت عالم انسانی را بلند کرد صلح عمومی را

اعلان نمود ملّت ايران را به تحرّی حقيقت دعوت کرد که دين

بايد سبب الفت و محبّت باشد سبب ارتباط قلوب بشر باشد

سبب حيات انسانی باشد نورانيّت باشد. اگر چنانچه دين

سبب عداوت شود سبب خونريزی گردد بی دينی بهتر از دين است

زيرا دين علاج است اگر علاج سبب مرض شود ترک مرض بهتر

است. حال در ايران محمّدی، مسيحی، زردشتی ، بودائی ، اينها جمعاً

در محفل واحد جمع می شوند و بموجب تعاليم بهاء اللّه به نهايت

محبّت و الفت با همديگر مؤانست می نمايند نه عداوتی نه بغضی

نه اعتراضی نه دشمنی بلکه مانند يک عائله با يکديگر الفت می کنند.

شما ها که اهل شرق هستيد ميدانيد که شرق هميشه مطلع

انوار بوده شمس حقيقت هميشه از شرق طلوع کرده و بر غرب پرتو

انداخته لهذا شما ها بايد مظهر اين انوار گرديد سراجهای روشن

شويد مثل ستاره های متلألئی بدرخشيد و سبب محبّت بين

جميع ملل گرديد تا عالميان شهادت بدهند که شرق هميشه

مصدر انوار بوده و سبب الفت بين بشر بوده با جميع ملل عالم

صلح باشيد همه را دوست بداريد بهمه خدمت کنيد زيرا همه

ص ٢٩٧

بندگان خداوندند همه را خدا خلق کرده همه را خدا رزق ميدهد

و بهمه مهربان است پس ما هم بايد بجميع مهربان باشيم.

خطابه در کلوب طبيعيّون(1)

سانفرانسيسکو - ١٠اکتبر ١٩١٢ (٢٩ _ شوّال ١٣٣٠)(2)

هُو اللّه

امشب مريض بودم احوالم خوب نبود لکن محض محبّتی

که بشما دارم با وجود عليلی مزاج آمدم هم عليل بودم و هم

خسته ولی شنيده ام که شما مجمعی داريد و تحرّی حقيقت

می کنيد و از تقاليد آزاديد و می خواهيد به حقيقت مسائل

پی بريد همّتتان بلند است به تقاليد قديمه تشبّث نداريد

لهذا مناسب دانستم که بيان فلسفهء شرق و غرب بنمايم و

تفاوت ميان اين دو فلسفه را عرضه دارم. ميزان ادراک

---------------------------------------------------------

(1) - Materialist Club (٢) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٢٩٥

ص ٢٩٨

در نزد فلاسفه غرب حسّ است رأيشان اين است که هر

شیء محسوس حقيقت است يعنی در محسوس شک و شبهه ئی

نيست. مثلاً اين قنديل را قنديل می بينيم اين مکان را مکان می بينيم

اين آفتاب را آفتاب می بينيم اين صحرا را صحرا می بينيم اين است

ادراک حقيقت، هر چيزی را که به قوای حسّاسه ادراک می کنيم

در آن شبهه ئی نيست بلکه حقيقت ثابتهء راسخه است. امّا

در نزد فلاسفهء شرق علی الخصوص فلاسفهء يونان و ايران ميزان

ادراک عقل بوده است و برهانشان اين است که حسّ خطا

می کند و چون خطا می کند نمی توان گفت ميزان تامّ است. اعظم

قوای حسّاسه قوّهء باصره است اين قوّهء باصره سراب را آب

می بيند و ابداً در آن شبهه ندارد و حال آنکه وجود ندارد قوّه

باصره صور مرئيّه در آينه را موجود می بيند و لکن عقل می گويد

وجود ندارد قوّه باصره آفتاب را متحرّک می بيند و جميع اين

نجوم نامتناهی را طائف حول ارض می بيند و حال آنکه آفتاب

مرکز است و کره ارض حول خويش می گردد قوّهء باصره ارض را

مسطّح می بيند ولی قوّه عقليّه کشف می کند که کره است قوّه

باصره اين اجسام عظيمه در فضای نامتناهی را جسم صغير می بيند

و لکن عقل حکم می کند که اينها اجسام کبيره اند قوّه باصره

ص ٢٩٩

نقطه جوّاله را دايره می بيند و حال آنکه دايره وجود ندارد قوّه

باصره ساحل را متحرّک می بيند و حال آنکه کشتی در حرکت است

خلاصه دلائل کثيره آورده اند که نمی توان گفت شیء محسوس

محقّق است پس خطای قوّهء باصره ثابت شد با وجود اين

خطا چگونه می توانيم بگوئيم که حسّ صحيح است پس معلوم

شد که ميزان حسّ ناقص و ميزان عقل کامل است بايد حقيقت

هر شیء را به ميزان عقل موازنه کنيم زيرا ميزان عقل تامّ است

و هر شیء معقول حقيقت دارد. لهذا آنان جميع مسائل را به

ميزان عقل موازنه می کنند و می گويند که حسّ معاونت عقل را

می کند حسّ آلتی است از برای عقل که بواسطه آن تحرّی

حقايق اشيا را می کند ولی ميزان عقل است. فلاسفه غرب

می گويند انسان حيوان است و لکن فلاسفه شرق نظير ارسطو

و افلاطون و فلاسفه ايران ميگويند کلّيّهء عالم وجود به دو عالم

منحلّ می شود يعنی دو عالم عظيم عوالم ديگر مثل جماد و

نبات اهمّيّت ندارد و اين دو عالم يکی عالم حيوانی که عالم طبيعت

است و ديگری عالم انسانی است که عالم عقل است انسان

ممتاز از حيوان است به عقل. و همچنين ادراکات انسان

به دو قسم است محسوس و معقول امّا احساسات حيوان يکی است

ص ٣٠٠

و محسوس زيرا محقّق است که حيوان جز امر محسوس ادراک

نمی کند امّا انسان دو ادراک دارد يکی ادراک محسوس مثل

اين که قنديل را قنديل می بيند يکی ادراک معقول مثل مسائل

رياضيّه مثل کرويّت ارض اين امر معقول است مثل مرکزيّت

شمس اين امر معقول است مثل خود عقل حقيقت معقوله است

نه محسوسه جميع صفات معنويّه حقايق معقوله است محسوس

نيست. مثلاً اين انسان عالِم است نفس علم حقيقت معقوله

است و چون علم حقيقت معقوله است هر قدر در جسد و

دماغ آن شخص عالم را بگرديد علم را نمی يابيد. پس ادراکات

انسان دو نوع است حقائق معقوله و حقائق محسوسه امّا

حيوان جز محسوس چيز ديگر ادراک نمی کند. مثلاً عالم حيوان

ممکن نيست که کرويّت ارض را ادراک کند ممکن نيست در

اروپا کشف امريکا نمايد ممکن نيست حقائق خفيّه از عالم غيب

به عالم شهود آورد مثل اين قوّهء الکتريک اين واضح است

که عالم حيوان نمی تواند اين اختراعات را کشف کند عالم

حيوان نمی تواند اين علوم و فنون را به عرصه شهود بياورد

عالم حيوان نمی تواند به اسرار کائنات پی برد عالم حيوان

نمی تواند مادّه اثيريّه را پيدا کند عالم حيوان نمی تواند

ص ٣٠١

قوّه مغناطيسيّه را کشف کند زيرا قوای عقليّه در حيوان نيست

حيوان به تمامه اسير محسوسات است و ماعدای محسوسات

را منکر است يعنی قادر بر اين نيست که تصوّر معقولات را بکند

لهذا اسير محسوسات است. امّا کمال برای انسان است

که هم ادراک محسوسات را دارد و هم ادراک معقولات. مثلاً

ملاحظه کنيد که اين اکتشافات سماويّه را به قوّه حسّاسه نکرده

اين را به قوّه معقوله کرده اين صنايع را به قوّه حسّاسه

اختراع نکرده بل به واسطه عقليّه اين علوم موجوده را

انسان به قوّه حسّاسه کشف ننموده جميع اين علوم را به واسطه

قوّه عقليّه ظاهر و باهر نموده خلاصه آثار عقل از انسان

ظاهر و باهر ، و انسان انسان به واسطه اين قوّه عقليّه ، پس

عالم حيوان غير از عالم انسانی است. و لکن فلاسفه غرب

استدلال کرده اند که انسان از عالم حيوان آمده است

و اوّل حيوانات سابحه بوده است در دريا بوده اند بعد

از عالم آب به عالم خارج آمده است حيوان شده است

بعد دست و پا پيدا کرده است اوّل چهار پا شده است بعد

آمده حيوان دو پا شده است و آن حيوان دو پا انسان

است و تا به اين شکل و سيمای انسانی آمده است از صورتی

ص ٣٠٢

به صورتی انتقال يافته است. و می گويند اين مسئلهء خلقت

مانند حلقات زنجيری است که به يکديگر مربوط است امّا

بين انسان و بين بوزينه يک حلقه مفقود شد و آنچه پرفسور های

عظيم و فلاسفه کبير تحرّی کرده اند و بعضی ها جميع عمر

خود را صرف تحقيق اين مسئله نموده اند الی الآن آن حلقه

مفقود شده را نتوانسته اند پيدا کنند. و حال آنکه برهان

عظيمشان اين است که اعضای اشاری موجود است اعضای

اشاری در بعضی حيوانات است که به واسطه قرون و دهور

نشو حالا آن اعضا مفقود شده است. مثلاً مار يک عضو اشاری

دارد که معلوم است و دليل بر آن است که دست و پا داشته امّا

چون در سوراخ مأوی گرفته و در زير زمين محتاج بدست و پا نيست

نهايت کم کم آن عضو تحليل رفته ولی عضو اشاری موجود است و

اين دلالت بر آن می کند که يک وقتی دست و پا داشته. و همچنين

در انسان عضو اشاری است که اوّل شکل ديگر داشته حالا شکل

آن تغيير کرده حتّی در جسم انسان در زاويهء تحتانی يک عضوی

هست که اشاره بر آن است که يک وقتی دم داشته و بعد بر پا

ايستاده و کم کم آن دم محو شده به اين وضع فلسفه غرب به دم

بوزينه منتهی شد و حيران و سر گردان عقب حلقه مفقود می گردد.

ص ٣٠٣

ولی در شرق می گويند که اگر اين هيکل انسان در اصل به اين

ترکيب نبوده بلکه انتقال از صورتی به صورتی کرده تا اين صورت

را پيدا کرده فرض می کنيم يک وقتی سابح بوده و وقتی دبّاب بوده

باز انسان بوده و نوعيّتش محفوظ. برهان اين که نطفه انسان

اوّل بشکل کرم است بعد دست و پا پيدا می کند بعد نصف

تحتانيش از هم جدا می شود واز هيئتی به هيئتی انتقال می نمايد

و از صورتی به صورتی انتقال می کند تا به اين شکل و سيما تولّد

می شود ولی در همان وقتی که در رحم در صورت کرمی است نوع

انسان است مثل نطفه ساير حيوانات نيست صورت کرم بود

ولی از آن صورت به اين صورت پر جمال آمده انتقال کرده از

صورتی به صورتی پس ظاهر شد که نوعيّت محفوظ است. در

صورتی که تصديق بکنيم يک وقتی از حيوانات سابحه بوده يک

وقتی چهار دست و پا بوده بر فرض اين تصديق نمی توانيم بگوئيم

که حيوان بوده است برهان اين که انسان در حالت نطفه

کرم است بعد از صورتی به صورتی انتقال می کند تا به اين

صورت در می آيد ولی در حالتی که کرم بود باز انسان بوده نوعيّت

محفوظ مانده است. همين حلقه که می گويند مفقود است برهان

بر آن است که انسان هيچوقت حيوان نبوده چه طور می شود

ص ٣٠٤

که همه اين حلقات موجود و يک حلقه مفقود باشد و اين عمر

گرانمايه را صرف پيدا کردن اين حلقه می نمايند مسلّم است که

هيچوقت پيدا نخواهند کرد. اينجا است که فلاسفه شرق

عالم انسانی را ممتاز از حيوان دانسته اند به برهان اين که

حيوانات اسير طبيعت اند جميع کائنات اسير طبيعت است آفتاب

به اين عظمت اسير طبيعت است اين نجوم نامتناهی اسير طبيعت

است عالم نبات اسير طبيعت است عالم جماد و عالم حيوان

اسير طبيعت است جميع اينها از قانون طبيعت بقدر سر سوزن

تجاوز نمی کنند در پنجه طبيعت اسيرند اين آفتاب به اين بزرگی

نمی تواند ذرّه ئی از قانون طبيعت تجاوز کند. امّا انسان قوانين

طبيعت را می شکند مثلاً انسان ذيروح خاکی است و لکن قوانين

طبيعت را می شکند در هوا پرواز می کند قانون طبيعت را می شکند

بر روی دريا می تازد قوّه الکتريک که قوّه عاصيه است و کوه دو

قسمت می کند انسان آن را در تحت قوّت خود در آورده و در شيشه

حبس می کند اين خرق قانون طبيعت است بحسب قانون طبيعت

انسان نهايتش می تواند هزار قدم مخابره نمايد ولی اين قانون

طبيعت را خرق نموده و در يک دقيقه با شرق و غرب مخابره

می کند اين صوت به قانون طبيعت آزاد است ولی در يک آلت

ص ٣٠٥

حبس می نمايد به قانون طبيعت صوت انسان صد قدم ميرود

امّا انسان يک آلتی ايجاد می کند تا صد فرسنگ مخابره می نمايد.

خلاصه جميع اين صنايع موجوده جميع اين اکتشافات موجوده

جميع اين اختراعات موجوده اينها جميع اسرار طبيعت است و

به قانون طبيعت بايد مکتوم و مستور باشد و اين قوّه عاقلهء

انسان قانون طبيعت می شکند اکتشافات همهء اين صنايع را

می کند اين اسرار طبيعت را از حيّز پنهانی به عرصهء شهود می آورد

و اين مخالف قانون طبيعت است انسان از دست طبيعت شمشير

گرفته و بر فرق طبيعت ميزند اين قوّه در انسان مافوق طبيعت

است و اگر اين قوّه مافوق طبيعت نبود نمی نوانست قوانين

طبيعت را بشکند. ملاحظه می کنيم که طبيعت شعور ندارد انسان

شعور دارد طبيعت قوّه مدرکه ندارد انسان قوّه مدرکه دارد

طبيعت اراده ندارد انسان اراده دارد پس معلوم شد کمالاتی

در انسان هست که در طبيعت نيست. و اگر بگوئيم که حقيقت

عقليّهء انسان از عالم طبيعت است مثل آنست که بگوئيم جزء

کمالاتی را دارا است که کلّ محروم از آن است. آيا ممکن

است که قطره کمالاتی داشته باشد که دريا نداشته باشد

ممکن است که برگ کمالاتی داشته باشد که درخت نداشته باشد؟

ص ٣٠٦

پس واضح و مشهود شد که عقل انسان قوّهء ديگر است شعله

ديگر است عالم ديگر است نظير قوای حيوانی نيست و لکن استغراب

در اين است که با وجود اين که در انسان همچنين قوّه عظيمه ئی

هست که کاشف حقائق اشيا است حقايق معقوله را کشف

می کند مثل اينکه علم را کشف می کند با وجود اين‌که حقيقت

محسوسه نيست اين واضح است که حقيقت معقوله است

نفس عقل حقيقت معقوله است با وجود اين بعضی از پروفسور ها

و فلاسفه می گويند که ما به نهايت درجه دانائی و فضل رسيده ايم

ما تحصيل علوم و فنون کرده ايم ما به منتها درجه کمالات عالم

انسانی رسيده ايم ما به حقيقت آن حقائق پی برده ايم ما به اسرار

وجود پی برده ايم ما ماهيّت جميع اشياء کونيّه را فهميده ايم

چيز دبگر غير از محسوس هيچ چيزی نيست همين محسوس حقيقت

است و آنچه غير محسوس است مجاز است و وهم و لائق

فکر و ذکر نه. عجب است که انسان بيست سال زحمت ميکشد

در مدارس تحصيل ميکند تا به اين مقام ميرسد که منکر غير

محسوسات می گردد ولی حيوان بدون زحمت گاو بدون تحصيل

منکر جميع معقولات است بل گاو فيلسوف طبيعی است زيرا

هيچ چيز غير از محسوسات نميداند و اعظم فيلسوف است

ص ٣٠٧

لهذا خوب است چنين فلاسفهء طبيعی بروند نزد حضرت گاو

و فلسفهء محسوسات از گاو ياد گيرند و از مدرسهء او فارغ التّحصيل شوند .

خطابه در کنيسهء اسرائيليان سانفرانسيسکو

١٢اکتبر ١٩١٢اوّل ذی قعده ١٣٣٠(1)

هُواللّه

اوّل موهبت الهيّه در عالم انسانی دين است زيرا دين

تعاليم الهی است البتّه تعاليم الهيّه بر جميع تعاليم مقدّم و فائق

است. دين انسان را حيات ابدی دهد دين خدمت به عالم

اخلاق کند دين دلالت به سعادت ابديّه نمايد دين سبب

عزّت قديمه عالم انسان است دين سبب ترقّی جميع ملل

است. برهان بر آن اين که چون در اديان به نظر حقيقت نظر

و تحرّی نمائيم می بينيم دين سبب ترقّی و سعادت ملل بوده

حال ما بايد تحرّی نمائيم که دين سبب نورانيّت عالم است يا نه

--------------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 8٩2

ص ٣٠٨

دين سبب ترقّی فوق العادهء عالم انسانی است يا نه ولی بايد به

نظر حقيقت ببينيم نه تقاليد چه اگر به تقاليد باشد هر

يک عقايد خود را مرجّح داند. بعضی گويند که دين سبب سعادت

نيست مايه ذلّت است. پس اوّل بايد تحرّی آن کنيم که دين

سبب ترقّی است يا تدنّی سبب عزّت است يا ذلّت تا برای ما شبهه ئی

باقی نماند لهذا ذکر انبياء و وقايع ايّام آنها را می کنيم نه برواياتی

که بعضی انکار توانند بلکه بياناتی که مسلّم عموم است منکری

ندارد. و آن اين است که از جملهء انبيا حضرت ابراهيم بود که

بجهت آنکه منع عبادت اصنام کرد و دعوت به وحدانيّت الهيّه

نمود او را اذيّت نمودند و از بلد اخراج کردند. لکن ملاحظه

کنيد که چگونه دين سبب ترقّی است که آن حضرت عائله ئی

تشکيل فرمود خدا آن را برکت داد مبارک نمود به سبب

دينی که از برکت آن انبياء از آن عائله پيدا شد اشخاصی مانند

يعقوب مبعوث شدند يوسفی مبعوث گرديد موسائی ظهور نمود

هارون داود سليمان و انبيای الهی از آن عائله ظاهر شدند

ارض مقدّسه در تصرّف آنها آمد مدنيّت کبری تأسيس گشت

به سبب دين الهی که تأسيس شده بود. پس دين سبب عزّت

است دين سبب ترقّی و مدنيّت است دين سبب سعادت عالم

ص ٣٠٩

انسانی است اين است که حضرت ابراهيم الی الآن خاندانش

در جميع عالم منتشر است. اعظم از آن اين که حضرات بنی

اسرائيل در مصر اسير بودند در تحت تعدّی قبطيان در نهايت

ذلّت بودند قوم قبطی چنان بر ضدّ سبطی بود و غالب که در

هر کار و زحمتی که می خواستند سبطی را می گذاشتند. بنی اسرائيل

در نهايت درجه فقر و ذلّت و توحّش و جهالت بودند که

حضرت موسی مبعوث شد با آن که به ظاهر چوپانی بود لکن

به قوّت دين عظمت و اقتداری عجيب ظاهر نمود نبوّتش

در عالم شيوع يافت شريعتش مشهور آفاق گرديد با آنکه فريد

و وحيد بود به قوّت دين جميع بنی اسرائيل را از اسيری

نجات داد به ارض مقدّسه برد تأسيس مدنيّت عالم انسانی

نمود چنان بنی اسرائيل را تربيت کرد که به منتهی درجه

عزّت رسيدند از حضيض اسارت به اوج نجات رسيده در

کمالات انسانی نهايت ترقّی نمودند در مدنيّت ترقّی نمودند

در علوم و فنون ترقّی کردند در صنايع و حکم ترقّی نمودند.

بالاختصار علوم و ترقّی آنها به درجه ئی رسيد که فلاسفه

يونان به ارض مقدّسه آمده از بنی اسرائيل تحصيل

حکمت نمودند و اين حسب تاريخ مسلّم است که حتّی

ص ٣١٠

سقراط حکيم به ارض مقدّسه آمده تحصيل حکمت از علماء

بنی اسرائيل کرد چون مراجعت به يونان نمود تأسيس وحدانيّت

الهی فرمود ترويج مسئلهء بقای روح بعد موت کرد جميع

اين حقايق از بنی اسرائيل تحصيل نمود همچنين بقراط.

خلاصه اکثر فلاسفه در ارض مقدّسه از انبيای بنی اسرائيل

تحصيل حکمت نموده چون به وطن مراجعت می نمودند انتشار

ميدادند. حال از امری که چنين ملّت ضعيف ذليل را چنان

قوی نمود و از اسارت به سلطنت رسانيد و از جهالت به مقام

علم و حکمت کشانيد و فلاح و نجاح داد تا در جميع مراتب ترقّی

کردند معلوم می شود که دين امری است. سبب ترقّی و عزّت

عالم انسانی و آن اساس سعادت ابدی است. امّا تقاليدی

که بعد پيدا شد آن سبب خرابی و محويّت ملّت و مانع

ترقّيات است چنانچه در تورات و تواريخ مذکور که چون

يهود به تقاليد افتادند غضب الهی مستولی شد بجهت

اين که اساس را ترک کردند خدا بختنصّر را مبعوث کرد

رجال يهود را کشت اطفال را اسير نمود بيت المقدّس را

خراب کرد هفتاد هزار نفر را به اسيری به عراق برد و

تورات را آتش زد. پس دانستيم که اساس دين الهی سبب

ص ٣١١

عزّت و ترقّی است و تقاليد علّت ذلّت و حقارت است به اين

سبب دولت يونان و رومان مستولی بر يهود گرديد و آنها را در

تحت تعدّی انداخت طيطوس سردار رومان ارض مقدّسه را

محاصره کرد يهود را آواره نمود جميع رجال را کشت اموال را

غارت نمود بيت المقدس را خراب کرد تفرقه ئی در بنی اسرائيل

افتاد که هنوز مشهود است. پس اساس دين الهی بواسطه حضرت

موسی سبب عزّت ابدی و ترقّی و حيات بنی اسرائيل بود لکن

بعد تقاليد سبب ذلّت و پريشانی آنها گرديد که بکلّی از ارض

مقدّسه خارج و در جميع عالم متفرّق گشتند. باری مقصد از

بعثت انبياء سعادت نوع بشر و تربيت عالم انسانی است انبيا

معلّم عمومی هستند اگر بخواهيم ببينيم مسلّم بوده اند يانه بايد

تحرّی حقيقت نمائيم اگر نفوس را تربيت کرده اند از اسفل جهل

و نادانی به اعلی درجه دانش رسانيده اند يقين است پيغمبر

بر حق هستند اين را کسی انکار نتواند احتياج به ذکر ديگر نيست

که بعضی انکار نمايند بلکه اعمال حضرت موسی خود برهان

کافی است احتياج به ذکر ديگر نيست. اگر انسانی بی غرض باشد

و منصف و تحرّی حقيقت نمايد بی شبهه شهادت ميدهد که

حضرت موسی مربّی عظيم بود. باری بر سر اصل مطلب رويم

ص ٣١٢

امّا منصفانه گوش دهيد تعصّبی در ميان نباشد همه بايد حقيقت

جو باشيم. مقصد از اديان الفت بين بشر است لهذا اساس اديان

الهی يکی است تعدّد ندارد هر دينی منقسم به دو قسم است قسمی

به عالم اخلاق تعلّق دارد و آن علويّت عالم انسانی و ترقّيات

بشر و معرفة اللّه است و کشف حقايق اشياء اين امر معنوی است

و اصل اساس الهی ابداً تغييری نمی کند اين اساس جميع اديان است

لهذا اساس اديان الهی يکی است. قسم ثانی تعلّق به معاملات دارد

و آن فرع است به اقتضای زمان تغيير می کند در زمان نوح مقتضی

بود انسان حيوانات بحريّه را بخورد در زمان ابراهيم مقتضی چنان

بود که انسان خواهر مادری خود را بگيرد مثل سارا که خواهر

حضرت ابراهيم بود در زمان آدم چنان مقتضی بود که انسان

خواهر خود را بگيرد چنان که هابيل و قابيل نمودند لکن در تورات

حرام است. حضرت موسی در بيابان بود برای مجرمين چون محبس

نبود اسباب نبود به اقتضای آن وقت فرمود اگر کسی چشم کسی را

کور کند او را کور نمايند اگر دندانی بشکند دندانش را بشکنند،

آيا حال ممکن است؟ ده حکم قتل در تورات موجود که هيچيک

حالا ممکن نيست جاری شود در يک مسئلهء قتل قاتل حالا جميع

عقلا در بحث اند که قاتل را نبايد کشت آن احکام همه حقّ است

ص ٣١٣

لکن به اقتضای زمان آن وقت برای يک دالر دست دزد بريده

می شد، آيا حالا ممکن است برای هزار دالر دست بريده شود؟

پس اين گونه احکام در هر دوری تغيير می کند و فرع است امّا

اساس اديان که تعلّق به اخلاق و روحانيّات دارد تغيير نميکند

و آن اساس يکی است تعدّد و تبدّل ندارد همان اساس را حضرت

مسيح تأسيس کرد همان اساس را حضرت محمّد ترويج فرمود.

جميع انبيای الهی به حقيقت دعوت نمودند مقصود کلّ يکی است

و آن ترقّی و عزّت عالم انسانی و مدنيّت آسمانی است. باری گفتيم

دليل بر نبوّت و برهان وحی نفس اعمال آن نبی است اگر اسباب

ترقّی عالم انسانی است شبهه ئی نيست حقّ است. حال به انصاف

شهادت دهيد وقتی که ملّت يهود اسير بود و آن را دولت

رومان محو کرده بود و اساس دين اللّه و شريعت از ميان رفته

بود در همچو وقتی حضرت مسيح ظاهر شد اوّل اعلان نبوّت

موسی را در عالم انتشار داد نام آن حضرت را در اقاليم دنيا

منتشر کرد قبل از مسيح در ايران و هندوستان و اروپا ذکری

از حضرت موسی نبود يک کتاب تورات در آن صفحات يافت

نمی شد حضرت مسيح سبب شد که تورات را به ششصد زبان

ترجمه نمودند مسيح عَلم انبيای بنی اسرائيل را بلند نمود

ص ٣١٤

که اکثر ملل عالم مؤمن شدند به اين که بنی اسرائيل شعب الهی

و مقدّس و برکت يافته بودند جميع انبيای بنی اسرائيل مشارق

وحی و الهام بودند و از افق ابدی مانند انجم درخشان. پس

مسيح ترويج امر حضرت موسی نمود نبوّت موسی را انکار نکرد

بلکه ترويج فرمود تورات را محو نکرد بلکه منتشر ساخت نهايت

اين است آن قسم اوامری که متعلّق به معاملات بود بعضی را

نظر به اقتضای زمان تغيير داد اين اهمّيّتی ندارد امّا اساس موسی

را ترويج کرد. و همچنين به قدرتی فائق و نفوذ کلمة اللّه اکثر

ملل شرق و غرب را جمع فرمود آن ملل را با وجود آنکه در نهايت

جدال و نزاع بودند جميع را در ظلّ خيمه وحدت عالم انسانی

جمع کرد و تربيت فرمود تا ملّت رومان و ملّت يونان و ملّت

سريان و ملّت کلدان و ملّت آشوريان و ملّت اجبسيان کلّ

اتّحاد و اتّفاق نمودند و تأسيس مدنيّت آسمانی گشت. حال

اين نفوذ و قوّت آسمانی که خارق العاده است البتّه برهان

کافی وافی بر حقيّت حضرت مسيح است. ملاحظه نمائيد که سلطنت

آسمانيش هنوز باقی و بر قرار است اين است برهان قاطع و دليل

واضح. باز گوش دهيد حضرت محمّد اوّل خطابی که به قوم خود

کرد گفت موسی پيغمبر خدا تورات کتاب خداست شما بايد مؤمن

ص ٣١٥

تورات و جميع انبيای بنی اسرائيل شويد و موقن به حضرت مسيح

و انجيل جليل گرديد هفت مرتبه تاريخ موسی را که در جميع

ستايش آن حضرت است مکرّر می فرمايد که حضرت موسی از

انبيای اولو العزم صاحب شريعت بود در صحرای طور خطاب

الهی را شنيد با خدا تکلّم نمود الواحی بر او نازل شد جميع اقوام

و قبايل عرب ضدّ او برخاستند عاقبت خدا او را غالب کرد زيرا

حق بر باطل غالب است. ملاحظه نمائيد که حضرت محمّد در

بين اقوام وحشی عرب تولّد يافت و زندگانی فرمود به ظاهر

امّی و بی خبر بود و اقوام اعراب در نهايت جهالت و همجی به قسمی

که دختران خود را زنده زنده زير خاک می نمودند و اين را نهايت

فخر و حميّت و علوّ فطرت می شمردند و در تحت حکومت ايران

و رومان در نهايت ذلّت و اسارت زندگانی می نمودند و در باديهء

عرب پراکنده بودند و با يکديگر حرب و قتال می کردند. چون

نور محمّدی طالع شد ظلمت جهالت از باديهء عرب زائل گشت

آن اقوام متوحّشه در اندک زمانی به منتهی درجهء مدنيّت رسيدند

چنانکه از مدنيّت ايشان در اسپانيا و بغداد اهالی اروپا استفاده

کردند. حال چه برهانی اعظم از اين است و اين دليل واضح است

مگر آنکه انسان چشم از انصاف بپوشد و به نهايت اعتساف بر خيزد.

ص ٣١٦

مختصر حضرات مسيحيان مؤمن به موسی هستند که پيغمبر بود

مسلمانها نيز مؤمن به آن حضرت اند نهايت ستايش می کنند، آيا

اين ستايش مسيحيان و مسلمانان ضرری برای آنها دارد؟ نه بلکه

بالعکس از اين که تقديس موسی و تثبيت تورات می نمايند انصاف

آنها ثابت می شود چه عيب دارد بنی اسرائيل نيز ستايش از مسيح

و محمّد نمايند تا اين نزاع و قتال دو هزار ساله از ميان بر خيزد

اين فساد ها زائل شود. آنها می گويند موسی کليم اللّه بود چه ضرر

دارد که موسويان نيز بگويند مسيح روح اللّه بود و محمّد رسول

اللّه تا ديگر نه نزاعی ماند و نه جدالی نه حربی نه قتالی. حال من

می گويم حضرت موسی کليم اللّه بود و نبيّ اللّه و صاحب شريعت

الهيّه و مؤسّس اساس سعادت عالم انسانی، چه ضرر دارد، آيا

اين ضرری به بهائی بودن من دارد؟ نه و اللّه بلکه نهايت فائده

دارد بلکه حضرت بهاء اللّه از من راضی می شود و مرا تأييد ميکند

که خوب انصاف دادی بی غرضانه تحرّی حقيقت کردی که مؤمن

پيغمبر خدا و کتاب او شدی. مادام ممکن است به اين جزئی انصاف

اين حرب و نزاع و قتال بر داريم تا بين جمع اديان الفت حاصل

شود چه عيب دارد چنانچه سائرين ستايش حضرت موسی

می نمايند بنی اسرائيل هم ستايش انبيای ايشان نمايند کلّ

ص ٣١٧

ستايش رؤسای يکديگر کنند تا سبب سعادت کبری و وحدت

عالم انسانی و عزّت ابديّهء بشر و يگانگی و الفت عمومی گردد. مادام

خدا يکی است جميع را او خلق کرده جميع را رزق ميدهد جميع را

حفظ می فرمايد و چنين مهربان است، ما چرا نا مهربان باشيم

نزاع و جدال نمائيم؟ اين قرن قرن علم است اين قرن قرن

اکتشاف اسرار طبيعت است اين قرن قرن خدمت به عالم

انسانی است، آيا سزاوار است به اين تعصّبات و تقاليد تمسّک

نمائيم، آيا سزاوار است خرافات قديمه افکار پوسيده را سبب

منازعه و مقاتله کنيم و از يکديگر نفرت جوئيم و به يکديگر

لعن نمائيم؟ آيا بهتر نيست در نهايت الفت باشيم آيا بهتر نيست

يکديگر را دوست داشته باشيم، آيا سزاوار نيست که به آهنگ

ملأ اعلی سرود عالم انسانی را به عنان آسمان رسانيم و وحدانيّت

خدا و تمجيد انبيا را در مجامع کبری و محافل عمومی ترتيل

نمائيم تا جهان جنّت ابهی شود و روز موعودی محقّق که گرگ

و ميش از يک چشمه نوشند و باز و کبک در يک آشيانه لانه نمايند

و شير و آهو در يک چرا گاه بچرند؟ آيا معنی اينها چيست؟ اين است

که اقوام مختلفه اديان متعدّده که با يکديگر مانند گرگ و ميش

مخاصمه و منازعه داشتند در نهايت الفت و محبّت با يکديگر

ص ٣١٨

معاشرت نمايند و در نهايت محبّت و يگانگی باشند اين است

مقصد از بيان حضرت اشعيا و الّا هرگز گرگ و ميش شير و آهو

با يکديگر انس و الفت نيابند زيرا آهو طعمه شير است و گوسفند

طعمه گرگ دندانهای شير کج است و گوشت خوار زيرا دندانهای

آسيا ندارد و علف و دانه را بريدن نتواند و نرم نکند بايد گوشت

بخورد. پس مقصد از اين بشارات الفت ملل و اقوامی است که

مانند گرگ و ميش اند و ميان آنها الفت مشکل است ولی در يوم

موعود متّحد شوند و متّفق گردند. باری آن قرن آمده

که جميع ملل با يکديگر در نهايت الفت باشند

آن قرن آمده که جميع اديان عالم صلح

عمومی نمايند جميع اقاليم عالم اقليم

واحد شود تا نوع بشر بتمامه

در ظلّ خيمه وحدت عالم

انسانی زندگانی نمايند.

ص ٣١٩

پيام مبارک به عالم انسانی توسّط يکی از جرائد

شيکاگو ٣ نوامبر ١٩١٢ _ ٢٣ ذی قعده ١٣٣٠(1)

هُو اللّه

الحمد للّه قرون ظلمانی گذشت قرن نورانی آمد

الحمد للّه آثار اوهام و تقاليد زائل و عقول و افکار بشر

توسيع يافت اختراعات تجدّد جست علوم و فنون تجدّد يافت

مشروعات تجدّد حاصل نمود اکتشافات تجدّد جست جميع

اشيا تجدّد يافت قوانين عالم تجدّد پيدا نمود. لهذا اقتضا

چنان بود که آئين الهی نيز تجدّد يابد حقيقت اديان الهيّه

تجديد شود زيرا تعاليم الهيّه فراموش شده جز تقاليدی در

دست نمانده بود. اساس اديان الهی يکی است و آن حقيقت است

و مورث محبّت و الفت و سبب وحدت عالم انسانی امّا تقاليد

مختلف است و علّت اختلاف و هادم بنيان رحمانی. پس

بشارت باد که شمس حقيقت تجلّی نمود بشارت باد بشارت

----------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 351

ص ٣٢٠

که نورانيّت آسمانی آفاق را احاطه کرد بشارت باد بشارت

که ابواب ملکوت مفتوح گرديد بشارت باد بشارت که آهنگ

ملأ اعلی بلند شد بشارت باد بشارت که نفثات روح القدس

حيات بخش است و عالم انسانی در تجدّد. ای اهل عالم

بيدار شويد بيدار ای احزاب و امم هشيار گرديد هشيار

بنيان نزاع و جدال را بر اندازيد از تقليد و تعصّب

که سبب درندگی است بگذريد تا بحقيقت

پی بريد و انوار وحدت عالم انسانی

مانند آفتاب ظاهر و عيان گردد

عَلَم صلح عمومی بلند شود

الفت و اتّحاد کامل بين

اجناس و اديان

و اوطان حاصل

گردد عالم انسانی آسايش جويد و صورت و مثال الهی يابد اين است پيام من.

ص ٣٢١

خطابه در گراند هتل(1) سين سيناتی(2)

٤نوامبر ١٩١٢ - 24 ذی قعده ١٣٣٠(3)

هُو اللّه

امروز در جميع جهان افکار مادّيّه انتشار يافته و احساسات

روحانيّه بکلّی منقطع گرديده در بحر طبيعت مستغرق شده اند

و عالمی دون طبيعت تصوّر نشود افکار حصر در قوای مادّيّه

گشته و اين را دليل بر علويّت عقول و نفوس دانسته اند که

انسان عاقل جز عالم طبيعت و مادّه عالمی ندارد. سبحان اللّه

با اين ضعف عقل خود را دانا شمرند و حال آنکه از حقيقت

ساطعه ئی که در نفس آنها به يد قدرت الهيّه وديعه گذاشته

شده غفلت نمايند از شما خواهش دارم که بدقّت در اين صحبت

ملاحظه نمائيد و تحرّی حقيقت کنيد. جميع حيوانات جز عالم مادّه

--------------------------------------------------------------------------

(1) - Grand Hotel (٢) Cincinati - (٣) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٣35

ص ٣٢٢

و طبيعت عالم ديگری احساس ننمايند در اين صورت حيوانات

هر يک فيلسوف عالم طبيعت اند زيرا دون طبيعت ابداً احساس

ندارند. آيا اين دليل بر عقل حيوانات است و برهان شعور و

ادراک آنها يا از ضعف احساس و ادراک و عدم عقل؟ اين

واضح و مشهود است که از عدم عقل اسير عالم طبيعت اند

اگر چنانچه عقل و شعور داشتند لابد احساسات ديگر داشتند

چنانچه انسان کامل دارد. اين واضح است که انبيای الهی حتّی

در عقل و ادراک فائق بر ديگرانند مؤسّس احساسات

وجدانی هستند و در حقيقت روحانيّه مستغرق. ملاحظه فرمائيد

که جميع کائنات اسير طبيعت هستند و در تحت حکم و قانون عمومی

طبيعت حتّی کائنات عظيمه يعنی اين اجسام نورانيّهء عظيمهء

آسمانی با آن عظمت اسير حکم طبيعت اند به قدر ذرّه ئی از

قانون طبيعت تجاوز نتوانند و از مدار خويش ابداً انفکاک

ننمايند و اين کرهء ارض با اين جسامت و جميع کائنات ارضی

اسير طبيعت اند حتّی نباتات و حيوانات خلاصه جميع کائنات

کلّيّه و کائنات جزئيّه به سلاسل و اغلال طبيعت محکم بسته

ذرّه ئی تجاوز نتوانند مگر انسان که مظهر وديعه ربّانيّه است

و مرکز سنوحات رحمانيّه ملاحظه نمائيد که به قانون طبيعت

ص ٣٢٣

انسان اسير درندگان است ولی انسان درندگان را اسير نمايد

انسان اعصار حاضره را به جهت قرون آتيه ميراث علم و دانش

گذارد به قانون طبيعت اثر و مؤثّر با يکديگر همعنان است

به فقدان مؤثّر اثر مفقود امّا آثار انسان بعد از ممات ظاهر

و آشکار. انسان مخالف قانون طبيعت شجر بی ثمر را با ثمر نمايد

انسان مخالف قانون طبيعت مسمومات که باعث ممات است

وسيلهء حيات کند و در مقام علاج بکار برد انسان جميع کنوز ارض

يعنی معادن را که به قانون طبيعت مکنون و مستور است ظاهر

و آشکار می نمايد انسان به قانون طبيعت ذی روح خاکی است

ولی به قوّه معنويّه اين قوانين محکمهء طبيعت را می شکند و

شمشير از دست طبيعت گرفته و بر فرق طبيعت می زند در هوا

پرواز می نمايد بر روی دريا ها می تازد در زير آب ميرود انسان

کاشف اسرار طبيعت است ولی طبيعت کاشف اسرار انسان نه

و آن حقايق و اسرار را از حيّز غيب به عرصه شهود می آورد

با شرق و غرب در يک دقيقه مخابره می نمايد اين مخالف

قانون طبيعت است صوت آزاد را در آلتی حصر و حبس

نمايد و اين مخالف قانون طبيعت است در مرکز خويش استقرار

دارد باو با محلّات بعيده مذاکره و مشاوره و مکالمه نمايد

ص ٣٢٤

و اين خلاف قانون طبيعت است انسان قوّه برقيّه را به آن

شديدی که کوه را می شکافد در زجاجه ئی حصر و حبس کند

انسان در زمين است اکتشافات سمائيّه نمايد و اين خلاف

قانون طبيعت است انسان مختار است طبيعت مجبور انسان

شعور دارد طبيعت فاقد شعور انسان زنده است طبيعت فاقد

حيات انسان کشف امور آتيه نمايد طبيعت غافل از آن انسان

بواسطه قضايای معلومه کشف قضايای مجهوله نمايد و

طبيعت عاجز از آن. پس واضح و مشهود شد که در انسان قوّه

قدسيّه ئی موجود که طبيعت محروم از آن در انسان کمالات

و فضائلی موجود که طبيعت فاقد آن انسان در ترقّی است و

طبيعت بر حال واحده انسان کاشف اسرار است طبيعت

جاهل و نادان انسان مؤسّس فضائل است و طبيعت داعی

رذائل انسان به قانون عدل حرکت نمايد طبيعت به قانون

ظلم همواره تعدّيات طبيعت است که سبب فلاکت کائنات است

در عالم طبيعت خير و شرّ متساوی است و در عالم انسانی

خير مقبول و شرّ مذموم انسان تجديد قوانين نمايد ولی

طبيعت را قانون واحد چون جميع اين فضائل و امتيازات

به قوّهء معنويّه حاصل و آن قوّهء معنويّه ماوراء الطّبيعه است

ص ٣٢٥

و طبيعت محروم از آن فضائل اين قوّهء قدسيّه واضح است

که از ماوراء الطّبيعه است زيرا قوانين طبيعت را بشکند.

با وجود اين براهين واضحه چه قدر انسان غافل

است که پرستش طبيعت کند و خود را بندهء

طبيعت شمرد با وجود اين شخص خويش را

فيلسوف عظيم داند. سبحان اللّه اين

چه غفلت است اين چه نادانی است

که انسان از حيّ قدير غافل شود و

از وديعه ربّانيّه که در نفس

خويش مودوع است بی خبر

ماند و اسير عالم طبيعت

گردد اين است

کوری حقيقی

اين است کری واقعی اين است گنگی ابدی اين است نهايت درجهء حيوانی.

ص ٣٢٦

خطابه در منزل مسيس امری(1)

نيويورک ٣٠نوامبر ١٩١٢ - ٢١ ذی حجّه ١٣٣٠(2)

هُو اللّه

من از خدمات شما بسيار ممنونم فی الحقيقه مرا

خدمت کرديد مهمان نوازی نموديد شب و روز قائم بر خدمت

بوديد و ساعی در نشر نفحات اللّه من هيچوقت خدمات شما

را فراموش نخواهم نمود زيرا جز رضای الهی مقصدی نداريد

و غير از دخول در ملکوت اللّه مقامی نخواهيد حال هدايائی

بجهت اهل بيت من آورده ايد اين هدايا بسيار مقبول است

و مرغوب امّا خوب تر از اينها هداياء محبّت اللّه است که در

خزائن قلوب محفوظ ماند اين هدايا موقّتی است و لکن آن

هدايا ابديست اين جواهر را بايد در جعبه و طاقچه گذاشت

و آخر متلاشی گردد امّا آن جواهر در خزائن قلوب ماند و الی الابد

-----------------------------------------------------

(1) - Mrs. Emery (٢) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 396

ص ٣٢٧

در عوالم الهی باقی و دائم باشد. لهذا من محبّت شما را که اعظم

هدايا است بجهت آنها ميبرم در خانه ما نه

انگشتر الماس استعمال می نمايند و نه ياقوت

نگاه ميدارند آن بيت از اين گونه زخارف

پاک و مبرّاست حال من اين هدايا را

قبول کردم ولی نزد شما امانت می گذارم

که بفروشيد و قيمت آنها را برای مشرق

الاذکار شيکاغو بفرستيد. (احبّا خيلی

زاری کردند فرمودند) من می خواهم

از طرف شما ها هديه ئی ببرم که

در جهان ابدی باقی ماند و

جواهری که تعلّق به خزائن

قلوب داشته باشد اين

بهتر است.

ص ٣٢٨

خطابه در منزل مستر کنی (1)

نيويورک ٢دسامبر ١٩١٢ - 23 ذی حجّه ١٣٣٠(2)

هُواللّه

من در نيويورک خيلی در مجامع شما بودم اقامت من

در ساير شهر ها عُشر اين نبود لکن در اينجا شب و روز منفرداً

مجتمعاً مکرّر شما را ملاقات نمودم و وصايای حضرت بهاء اللّه

را بشما گفتم بشارات الهيّه را از برای شما بيان کردم و آنچه

سبب ترقّی عالم انسانی است شرح دادم مضرّات تعصّب و

تقاليد و آلايش به شیءون نفسانی را تشريح نمودم تعاليم حضرت

بهاء اللّه تبيين کردم دلائل و مسائل الهيّه را توضيح نمودم.

حال رفتن من نزديک است در تدارک حرکت و سفرم در هر

محفلی نمی توانم حاضر شوم لهذا وداع می نمايم و من از شما ها

راضی هستم و از خدمات شما ممنون. فی الحقيقه نهايت

---------------------------------------------------

(1) - Mr. Kinney (٢) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 399

ص ٣٢٩

رعايت را از شما ديدم بمن خيلی مهربانی نموديد از ملکوت

بهاء اللّه بجهت شما تأييد و توفيق می طلبم تا روز بروز مؤيّد تر

شويد حقوق بهاءاللّه را محافظه نمائيد قلبتان نورانی تر

شود اخلاقتان رحمانی گردد روحتان مستبشر باشد و اطوارتان

دليل بر ايمان و ايقان در نهايت تقديس باشيد و در منتهای

انجذاب و توجّه بملکوت ابهی سراجهای نورانی شويد آيات

باهره جمال مبارک گرديد برهان حقّيّت حضرت بهاء اللّه

باشيد تا روشنائی به عالم بخشيد. و چون خلق نظر به اعمال

و افعال شما نمايند آثار تقديس و انقطاع بينند نورانيّت

آسمانی مشاهده کنند و کلّ شهادت دهند که حقيقتاً شما

برهان حقّيّت حضرت بهاء اللّه هستيد و گويند حقّاً که بهاء

اللّه شمس حقيقت است و به صرف قدرت اين گونه نفوس

را تربيت فرموده تا از رفتار و گفتار شما انوار الهی بينند آثار

محبّت اللّه يابند اخلاق حميده مشاهده کنند فضائل

عالم انسانی جويند هر يک منادی حق باشيد و از افق عالم

انسانی مانند کوکب لامع طالع شويد. اين است محافظهء حقوق

حضرت بهاء اللّه اين است مقصود جمال مبارک از حمل بلايا

و قبول سجن اعظم. جميع مصائب و متاعب را تحمّل فرمود

ص ٣٣٠

و در حبس و زندان به ملکوت يزدان صعود نمود تا ما بتعاليم

او عامل شويم به آنچه مقتضای وفا است قيام کنيم به نصايح

و وصايای او عمل نمائيم نداء ملکوت ابهی را بلند کنيم

انوار فيوضات حقيقت را منتشر سازيم تا بحر اعظم

موجش به اوج رسد عالم ناسوت آئينه ملکوت

شود اين خار زار گلستان گردد و اين خاکدان

آئين جنّت ابهی گيرد. (همچنين عصر از جمله

بيانات مبارکه اين بود) ما آمديم تخمی

افشانديم اميدواريم پرتو آفتاب عنايت

بروياند باران رحمت ببارد نسيم

موهبت بوزد زيرا امريکا استعداد

دارد. ( شب در محفل دوستان

می فرمودند ) من تضرّع و زاری

می کنم که ابر رحمت بر شما

ببارد شمس حقيقت بتابد به آنچه مقصود مظاهر مقدّسهء الهيّه است

فائز شويد اين است تضرّع من زيرا شما احباب جمال مبارکيد و بندگان

اسم اعظم اين سفر من بديدن شما آمدم انشاء اللّه بعد از اين شما به ارض

مقدّسه خواهيد آمد در محلّی که موطئ اقدام انبيای الهی است باز ملاقات خواهيم کرد.

ص ٣٣١

خطابه در منزل امة اللّه مسيس کروگ(1)

نيويورک ٣ دسامبر 1912 (عصر) ٢٤ ذی حجّه ١٣٣٠(2)

هُواللّه

حمد خدا را که مسس کروگ سبب اجتماع شما و

انعقاد چنين محفلی گرديد که به ذکر الهی مشغوليد و به بيان

براهين ناطق اميدم چنان است که روز بروز منجذب تر گرديد

و نورانيّت بيشتر يابيد ترقّيات فوق العاده نمائيد و در تبليغ

امر اللّه از يکديگر استفاضه جوئيد تا بدانيد که چگونه بايد

تبليغ کنيد و به هدايت نفوس پردازيد قلوبتان چنان منجذب

باشد که به مجرّد سؤال جواب کافی شافی دهيد و روح القدس

در لسانتان تکلّم نمايد مطمئن باشيد و اميدوار به عنايات

-----------------------------------------------------

(1) - Mrs. Krug (٢) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 401

ص ٣٣٢

و تأييدات جمال مبارک که قطره را دريا نمايد دانه را درختی

بارور گرداند ذرّه را آفتاب کند و سنگ را گوهر آبدار فرمايد.

عنايت او عظيم است خزائن او مملوّ است و فيوضات او بی انتها

است خدائی که بديگران عنايت فرمود بشما هم عنايت می فرمايد.

من بدرگاه الهی تضرّع و زاری نمايم و از برای شما تأييدات

عظيمه طلبم که زبانتان سيف قاطع شود قلوبتان محلّ تجلّی

انوار شمس حقيقت گردد افکارتان وسيع شود و مقامتان

رفيع گردد تا به نشر نفحات اللّه پردازيد و در عالم انسانی ترقّيات

عظيمه نمائيد. زيرا تا انسان اوّل خود کسب کمالات ننمايد

بديگران آموختن نتواند تا خود حيات نيابد ديگران را حيات

نبخشد. پس ما بايد بکوشيم تا اوّل خود کسب فيوضات ملکوتيّه

نمائيم حيات ابديّه يابيم تا بتوانيم روح به عالم دهيم جان

به جهانيان بخشيم. لهذا بايد هميشه تضرّع بدرگاه احديّت کنيم

و طلب فيوضات باقيه نمائيم قلوبی چون مراياء صافيه يابيم

تا انوار شمس حقيقت جلوه نمايد. هر شب و روز عجز و زاری

کنيم و طلب تأييد نمائيم که خدايا ما ضعيفيم تو قوی کن ما

نادانيم تو دانا فرما. خدايا فقيريم غنای ملکوتی ده. خدايا مرده ايم

حيات سر مدی بخش. خدايا ذلّت محضيم در ملکوت عزيز فرما

ص ٣٣٣

اگر تأييدات آسمانی شامل شود هريک از ما ستاره درخشنده

گردد و الّا از خاک پست تر شود. خدايا تأييد کن نصرت فرما

ما را غالب بر نفس و هوی کن و از عالم طبيعت نجات ده. خدايا

بنفثات روح القدس زنده فرما تا بخدمت تو قيام نمائيم و

بعبادت تو مشغول گرديم و با نهايت صدق و صفا به انتشار

آثار ملکوت پردازيم. توئی مقتدر و توانا توئی بخشنده و مهربان.

خطابه در انجمن تياسفی ها _ نيويورک

٤دسامبر ١٩١٢شب ٢٥ذی حجّه ١٣٣٠(1)

هُواللّه

نفوسی که خبر از عالم حقيقت و تتبّع در کائنات ندارند

اکتشاف حقايق نتوانند و تحرّی حقيقت ننمايند. آن نفوس نظری

سطحی دارند جهل مجسّمند و تقليد محض آنچه از آباء

شنيده اند به آن معتقدند ابداً از خود نه دانش و هوش دارند

---------------------------------------------

(1) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 405

ص ٣٣٤

و نه چشم و گوش اعتماد بر حکايات و روايات نمايند و بر

حسب افکار اجداد خويش رفتار کنند و همچو گمان نمايند

که سلطنت الهيّه حادث است چنين اعتقاد دارند که اين عالم

وجود شش هزار ساله يا هشت هزار ساله است و پيشتر خدا

خلقی و سلطنتی نداشته. اگر چنين باشد نعوذ باللّه الوهيّت

حادث است نه قديم و حال آنکه مادام خدا بوده خلق هم

داشته مادام نور بوده مستنير هم بوده زيرا بدون مستنير

نور ظهور ندارد و بدون خلق خالقی مثبوت نشود. الوهيّت

مقتضی خلق است رازق بايد مرزوق داشته باشد تصوّر

الوهيّت بدون مخلوقات و کائنات مثل اين است که تصوّر

سلطنتی بدون کشور و لشکر نمائيم پادشاه لابد کشور دارد.

آيا ممکن است شخصی پادشاه باشد بدون مملکت و رعيّت؟

اين مستحيل است اگر وقتی بوده‌ که نه لشکری بوده و نه کشوری،

چگونه می توان گفت پادشاهی بوده؟ پس لابد حق خلق داشته

در اين صورت چنانچه حقيقت الوهيّت اوّل و آخری ندارد

خلق او نيز اوّلی و آخری نداشته و نخواهد داشت هميشه

خدا خالق و رازق بوده هميشه محيی و معطی بوده وقتی نبوده

که صفات الوهيّت و ربوبيّت معطّل بوده باشد ابداً تعطيل

ص ٣٣٥

جائز نه. اين خورشيد بشعاع و حرارتش آفتاب است اگر تصوّر

کنيم که وقتی آفتاب شعاع و حرارت نداشته بايد بگوئيم از اصل

آفتابی نبوده مادام شعاع و حرارت نداشته شمس نبوده همين

طور اگر بگوئيم وقتی خدا مخلوق نداشته و مرزوق نداشته بايد

بگوئيم خلّاقی نبوده و اين انکار قدمت و دليل بر حدوث ربويّيت

است. اين واضح است که اين کائنات نامتناهی اين کارخانه

قدرت اين فضای غير متناهی و اين اجسام عظيمه شش هفت

هزار ساله نيست خيلی قديم است. امّا اين که در تورات ذکر

شش هزار سال است اين معنی دارد بظاهر نيست زيرا می فرمايد

خدا در هفت روز آسمان و زمين را خلق فرمود با آن که قبل

از خلق آسمان و زمين آفتابی نبوده شرق و غربی وجود نداشته،

چگونه بدون آفتاب روز تحقّق يابد؟ پس معنی ديگر دارد. مقصد

اين است که سلطنت الهيّه قديم است نه حادث هميشه خلق

داشته کشور و لشکر داشته و خواهد داشت لهذا فيض الهی

و تجلّيات او مستمرّ است انقطاعی ندارد چنانچه برای شعاع

و حرارت آفتاب انقطاعی نيست. همچنين مظاهر مقدّسهء

الهيّه که مطالع فيوضات ربّانيّه اند هميشه بوده و هستند

و آن مظاهر مقدّسه بجهت چه ظاهر می شوند حکمت و نتيجه

ص ٣٣٦

ظهورشان اين است که در عالم انسانی صورت و مثال الهی ظاهر

شود زيرا که حقيقت عالم انسانی حائز دو صورت است و دارای

دو جنبه يکی صورت و مثال الهی است و ثانی جهت جسمانی و جنبه

شيطانی چه که غير از جسم انسان را حقيقتی است که آن را قالب مثالی

يا صورت و خلقت ملکوتی می گويند در حينی که انسان می گويد من ديدم

من گفتم آن کيست که می گويد من ديدم واضح است که او غير از

جسم است وقتی که فکر می کند مثل اين است که با خود مشورت می نمايد

معلوم است حقيقت ثانويّه هست که با او مشورت می کند جسم

نيست که به انسان رأی ميدهد که اين کار را بکنم يا نه، مضرّتش

چيست و فوائدش چه؟ چه بسيار می شود که انسان در امری اراده

قطعی می نمايد و بعد به اندک تأمّل و فکر از آن امر منصرف می شود

چرا بجهت اين است که با حقيقتی مشورت کرده و ملتفت مضرّت

آن امر شده لهذا از آن منصرف گشته. از اين گذشته در عالم رؤيا

انسان سير می کند و حال آنکه جسم اينجاست امّا روح سائر در

شرق و غرب دنيا آنکه سير می کند کيست حقيقت ثانويّه است

شخص مرده است جسمش زير خاک است ولی روح انسان با او

در خواب سؤال و جواب می نمايد آن کيست که انسان با او سؤال

و جواب می کند او حقيقت ثانويّه است. پس در انسان غير از جسم

ص ٣٣٧

حقيقت ديگر است. مثلاً جسد ضعيف می شود امّا آن حقيقت بر حالت

واحد است جسم فربه می شود و حقيقت بر حال واحد ماند جسد

ناقص شود و حقيقت بر حالت اوّليّه مشاهده شود جسم انسان

در خواب مثل مرده است ولی آن حقيقت در سير و حرکت است

ادراک دارد گفتگو می نمايد و اکتشاف اموری می کند. آن حقيقت

قالب مثالی است و هيکل ملکوتی نه جسم عنصری کاشف حقايق

است و مدرک اشيا اکتشاف علوم و فنون و صنايع می کند قوّهء

برقيّه و سائر قوا را تسخير می نمايد و با شرق و غرب عالم در آن

واحد مخابره می کند. واضح است که اين جسم و جسد نيست

اگر جسد بود بايستی در حيوان هم نمونه اين کمالات باشد

زيرا حيوان با انسان در جميع قوی مشترک است. پس آن قوّه

حقيقت ثانويّه ئی است که کاشف حقايق اشيا است محيط بر کائنات

است واقف اسرار است هادی ملکوت است و رهبر اهل ناسوت.

آن حقيقت است که انسان را از حيوان ممتاز نمايد لکن اين

حقيقت ما بين عالم الهی و رتبه حيوانی است اگر قوّه ملکوتيّه

غلبه نمايد حقيقت انسانيّه اشرف مخلوقات شود و دارای صورت

و مثال الهی گردد و اگر جهت حيوانيّه غالب آيد از حيوان پست تر

شود چه که حالات و شئونات حيوانيّه در انسان ظهورش بيشتر

ص ٣٣٨

و مضرّاتش شديد تر است مثل غضب و شهوت و منازعه بقا

جنگ و جدال خدعه و تزوير حرص و طمع از نقائص عالم انسانی

و خصائص عالم حيوانی است. مثلاً مانند روباه انسان بی تربيت

مکّار است در حيوان حرص است در انسان هم هست در حيوان

تعدّی و شهوت است در انسان هم هست زيرا حقيقت انسانيّه

جامع است لذا آنچه در حيوان است ظهورش در انسان اشدّ

است و آن مقتضيات عالم طبيعت است و ظلمات نقائص که

سبب ذلّت کبری است و بليّه عظمی. و از جهت ديگر در انسان

کمالات و فيوضات الهی است که سبب سعادت سرمدی

است و مايه عزّت ابدی مانند عدل و وفا صدق و صفا

حکمت و تقی رحم و مروّت محبّت و مودّت رفعت و معرفت

که به سبب اين کمالات انسان احاطه به حقائق اشيا نمايد

و کشف اسرار کند. پس حقيقت انسانيّه بين ظلمت و نور است

و دارای سه صورت صورت ملکوتی صورت انسانی و صورت

طبيعی. صورت طبيعی ظلمت اندر ظلمت است و مايه زحمت

و ذلّت و سبب نزاع و جدال و حرب و قتال. امّا صورت ملکوتی

که منتها رتبه عالم انسانی است نورٌ علی نور است و وسيله حصول

سعادت عظمی و مراتب صلح و صلاح و عزّ و علا مظاهر مقدّسه

ص ٣٣٩

الهيّه بجهت اين ظاهر شدند که ظلمات عالم حيوانی را به انوار

صفات ملکوتی زائل فرمايند و نقائص عالم طبيعت را به کمالات

الهيّه مبدّل کنند تا جهت ملکوتی غالب آيد و صورت و مثال الهی

در عالم انسانی جلوه نمايد نورانيّت الهی و فضائل رحمانی ظاهر شود.

پس اين مطالع مقدّسه مربّی عالم وجودند و معلّم عالم انسانی

نفوس بشری را از ظلمات ضلالت و غفلت و نواقص و رذائل عالم

طبيعت نجات دهند و به فضائل و خصائل روحانيّه دلالت کنند جاهلند

عالم گردند حيوانند انسان شوند درنده اند فرشته گردند ظالم

و متکبّرند عادل و خاضع شوند تا انسان زمينی آسمانی شود ناسوتی

ملکوتی گردد طفل رضيع مقام بلوغ يابد فقير و ذليل غنی و عزيز

شود. خلاصه اگر ظهور مظاهر مقدّسه نبود جمع بشر در صقع حيوان

بودند بلکه پست تر البتّه اگر اطفال بشر تربيت نشوند در مدارس

داخل نگردند بدون مربّی جاهل و نادان مانند و اگر تلال و

جبال بحال طبيعی گذارده شود جنگل و آجام گردد اثمار آبدار

ببار نيارد و فواکه طيّبه ندهد امّا چون در تحت تربيت باغبان

در آيد ازهار و اثمار لطيفه دهد فيض و برکت کلّيّه حاصل نمايد.

پس عالم خلقت به مقتضای طبيعت جنگل و خار زار است و مظاهر

مقدّسه باغبان الهی و مربّی عالم انسانی که به تربيت عالم وجود پردازند

ص ٣٤٠

تا اشجار نفوس سرسبز و خرم ماند لطافت و نظافت يابد و اثمار

طيّبه دهد سبب زينت حدائق انسانيّه گردد. لهذا اين

فيض الهی و تربيت ربّانی مستمرّ است نمی شود که اين فيض عظيم

منقطع گردد و اين جلوه رحمانی تمام شود شمس حقيقت هميشه

در غروب باشد غروبی که آن را طلوعی در پی نباشد مماتی که او را

حياتی از عقب نيايد. آيا اين سزاوار عالم الهی و شمس حقيقت

است که در غروب ابدی ماند و از تربيت عالم وجود ممنوع؟

لا و اللّه وجود شمس برای افاضه است چگونه غروب دائمی نمايد

و فيض او انقطاع جويد بلکه فيض او مستمرّ است آفتابش هميشه

طالع است و آثارش دائم و ظاهر نسيمش مدام در مرور است

و الطاف و مواهبش در بروز و ظهور. لهذا بايد هميشه منتظر و

اميدوار بود و متوجّه ملکوت فيوضات پروردگار که به ظهور

مظاهر مقدّسه عالم بشر فيض جليل اکبر يابد جهان جهان ديگر

شود و عالم امکان غبطه جنّت و رضوان گردد. امّا ظهور مظاهر

الهيّه بايد به اکمل صورت باشد و به اعظم شیءون و کمالات ظاهر

شود يعنی با قوّتی الهی و نفوذی آسمانی تا ممتاز از سائرين باشد

و در جميع صفات و آثار اولی و اقدم مثل اين که آفتاب از جميع

ستاره ها ممتاز است هر چند در مقام خود کواکب و نجوم نيز

ص ٣٤١

روشن اند و در ليالی درخشنده امّا شمس را تابش ديگر است

و تأثيراتش برتر بايد مظهر فيض الهی نيز چنين باشد تا ثابت شود

که معلّم الهی است و مربّی عالم انسانی شمس حقيقت است اعظم

تجلّی است و اوّل جلوه آسمانی تابش و تأثيراتش بذات خود است

نه اکتساب از نفوس بشری و الّا بايد بگوئيم کمالاتش مأخوذ

از سائرين است، چگونه می شود شخصی را که ديگران تربيت کنند

او مربّی عالم انسانی شود؟ مظهر فيض الهی بايد مستقل باشد نه

مستظلّ مربّی باشد نه مربوب کامل باشد نه ناقص غنی از ماسواه

باشد نه محتاج تربيت اهل دنيا جامع جميع کمالات باشد نه

محدود و محصور تا بتواند نوع بشر را تربيت کند ظلمات جهل

و نادانی را زائل نمايد به قوّه الهيّه عالم را عالم ديگر نمايد صلح

عمومی را ترويج کند وحدت عالم انسانی را مروّج باشد اديان

مختلفه را متّحد سازد. لهذا اميد چنان است که الطاف و

مواهب ربّانی ظهوری شديد يابد انوار شمس حقيقت ديده های

ما را روشن کند دلها را نورانی نمايد ارواح را مستبشر سازد همم

عاليه بخشد و حيات ابديّه دهد تا به منتهی رتبه عالم انسانی

نائل گرديم. من نه ماه است در امريکا در اغلب شهر ها در کنائس

و مجامع عظمی صحبت کرده ام نفوس را به وحدت عالم انسانی

ص ٣٤٢

متذکّر نموده جميع را به الفت و يگانگی نوع انسان خوانده ام فی

الحقيقه نهايت رعايت را از اهالی امريکا ديدم الحق ملّت امريکا

ملّت نجيبه است استعداد هر کمالی دارد و تحرّی حقيقت نمايد

و حال عزم حرکت دارم فردا ميروم لذا خدا حافظی می کنم و از برای

شما تأييدات آسمانی می طلبم و عزّت ملکوتی و حيات ابدی

می خواهم تا به منتها مقامات عالم انسانی رسيد و نهايت ممنونيّت

را از شما ها دارم هيچوقت شما را فراموش نخواهم کرد بلکه هميشه

بدرگاه الهی تضرّع و زاری نمايم و شما را توفيق رحمانی و برکت و فيض

آسمانی جويم.

ص ٣٤٣

خطابه در کشتی سلتيک(1)

بندر نيويورک ٥دسامبر ١٩١٢ - ٢٦ ذی حجّه ١٣٣٠(2)

هُواللّه

اين روز آخر و ملاقات آخری است حالا ديگر سوار واپور

شده ميرويم و اين آخرين وصيّت من به شما است و به کرّات برای

شما صحبت داشتم و به وحدت عالم انسانی دعوت کردم که جميع

بشر بندگان خداوند هستند و خدا به جميع مهربان کلّ را رزق

ميدهد و حيات می بخشد در حضرت ربوبيّت جميع بنده اند و

فيوضات الهيّه يکسان مبذول. لهذا بايد ما هم با جميع ملل

عالم در نهايت مهربانی باشيم و اين تعصّبات دينيّه و جنسيّه و

تعصّبات وطنيّه و سياسيّه را فراموش نمائيم. جميع روی زمين

يک کره است و جميع امم يک سلاله اند و کلّ بندگان يک خداوندند.

پس هر نفسی سبب کدورت ديگری شود نزد خدا گنه کار است

-----------------------------------------------------

(1) - S.S. Celtic (٢) - شرح در بدايع الآثار ج 1 ص 412

ص ٣٤٤

خدا جميع قلوب را مسرور می خواهد تا هر فردی از افراد در نهايت

سعادت زندگی نمايد و از اختلافات و تعصّبات دينی و مذهبی

و تعصّبات جنسی و سياسی و وطنی بيزار و در کنار گردد. شما که

الحمد للّه چشمتان بينا شد و گوشتان شنوا گشت و قلبتان

آگاه ديگر نبايد نظر به اين تعصّبات و اختلافات نمائيد بلکه

بايد نظر به الطاف الهی کنيد که او شبان حقيقی است و به جميع

اغنام خود مهربان. با آنکه خدا به جميع مهربان است، آيا جائز است

ما که بندگان او هستيم با يکديگر جنگ و جدال نمائيم؟ لاواللّه

بلکه بايد به شکرانه قيام کنيم و شکرانهء الطاف الهيّه الفت و التيام

با يکديگر است و محبّت و مهربانی به عموم. خلاصه مبادا قلبی

آزرده نمائيد يا در باره يکديگر غيبت کنيد با جميع خلق يگانه

باشيد جميع را خويشان خود شمريد هميشه مقصدتان اين

باشد که دلی را مسرور کنيد گرسنه ئی را اطعام نمائيد برهنه ئی

را بپوشانيد ذليلی را عزيز کنيد بيچاره ئی را چاره ساز گرديد و

پريشانی را سر و سامان بخشيد اين است رضای الهی اين است

سعادت ابدی اين است نورانيّت عالم انسانی. چون من برای

شما ها عزّت ابديّه خواهم لذا چنين نصيحت می نمايم، می بينيد

در بالکان چه خبر است چه خونها ريخته می شود چه قدر اطفال

ص ٣٤٥

يتيم می گردد چگونه اموال بغارت ميرود چه آتشی شعله وراست؟

با وجودی که خدا آنها را به جهت محبّت خلق کرده آنها خون يکديگر

ميريزند خدا آنها را برای تعاون و تعاضد يکديگر آفريده آنها

به نهب و غارت همديگر مشغولند بجای اين که سبب راحت

نوع خود شوند مزاحمت يکديگر می نمايند. پس شما بايد همّت را

بلند نمائيد بدل و جان بکوشيد بلکه نورانيّت صلح عمومی

بدرخشد اين ظلمت بيگانگی زائل گردد جميع بشر يک خاندان شوند

و هر فردی خير عموم خواهد شرق و غرب معاونت کند غرب

به شرق اعانت نمايد زيرا کرهء ارض يک وطن است و نوع انسان

در تحت فيض و حمايت يک شبان. ملاحظه نمائيد که انبيای الهی

چه صدمات و بلايائی ديدند بجهت اين که نوع بشر محبّ يکديگر

گردند و به حبل الفت و اتّفاق تشبّث نمايند و آن نفوس مقدّسه

حتّی جان خود را فدا کردند. ببينيد چه قدر خلق غافلند که با وجود

اين زحمات هنوز در جنگ و جدال اند و با وجود اين نصايح باز

خون يکديگر ريزند چه قدر نادانند و چه قدر در غفلت و ظلمتند

خدای به اين مهربانی دارند که با جميع يکسان معامله ميفرمايد

با وجود اين مخالف رضای او حرکت نمايند او به جميع رؤف و

مهربان است اينها در نهايت عداوت و طغيان او حيات به عموم

ص ٣٤٦

بخشد اينها سبب ممات گردند او ممالک را معمور فرمايد اينها

خاندان يکديگر را مطمور نمايند ملاحظه نمائيد که چه قدر

غافل اند. حال تکليف شما ها ديگر است چه که مطّلع بر اسرار الهی

شديد چشم بينا و گوش شنوا داريد لهذا بايد با عموم در نهايت

مهربانی معامله نمائيد هيچ عذری نداريد زيرا رضای الهی

را دانستيد که در خير و صلاح عموم است نصايح حق را

شنيديد و بيانات و تعاليم الهيّه را استماع نموديد که بايد بجميع

حتّی به دشمنان دوستی و محبّت نمائيد بدخواهان را خيرخواه

باشيد و مخالفان را يار موافق گرديد. پس به موجب اين

تعاليم عمل نمائيد بلکه اين ظلمات حرب و جدال زائل شود

نورانيّت الهيّه جلوه نمايد شرق منوّر گردد غرب معطّر شود

جنوب و شمال دست در آغوش يکديگر نمايند و امم عالم در

نهايت محبّت با هم معاشرت و الفت يابند تا به اين مقام نرسند

عالم انسانی راحت نيابد سعادت ابديّه حاصل نشود امّا

اگر به موجب اين تعاليم مقدّسه عمل نمايند عالم ناسوت

آينه ملکوت گردد روی زمين جنّت ابهی و غبطه فردوس

برين شود. اميدوارم موفّق بر عمل به تعاليم شويد تا چون

شمع به عالم انسانی روشنی بخشيد و مانند روح جسم امکان را

ص ٣٤٧

بحرکت آريد اين است عزّت ابدی اين است صورت و

مثال الهی که شما را به آن وصيّت می نمايم و اميد چنان

که به آن موفّق شويد.

منابع
محتویات