ای کنيز عزيز الهی، نامه شما رسيد از گلشن معانی رائحه معطّری استشمام گرديد. در پاريس بايد چنان تنزيه و تقديس ظاهر نمود که نفوس را از آلايش هوی و هوس بکلّی پاک و مطهّر کرد زيرا در آن مدينه نفوس در نهايت غفلت و منهمک در شهوات نفس اگر قوّه ملکوتيّه ظاهر گردد البتّه نفوذ عظيم کند و آن نفوس را بنفثات روح القدس زنده نمايد البتّه بجان بکوشيد که نفوس ميّته را زنده نمائيد و کوران را بينا کنيد و کران را شنوا نمائيد.
مرقوم نموده بودی که افکار فيلسوفی را چگونه تطبيق بافکار ديانتی نمائيم. بدانکه ناسوت آئينه ملکوتست و هر يک با يکديگر تطبيق تامّ دارد آراء صائبه ناسوتيّه که از نتائج افکار فلسفه حقيقيّه است مطابق آثار ملکوتيّه است و بهيچوجه من الوجوه اختلافی در ميان نيست. زيرا حقيقت اشيا در خزائن ملکوتست چون جلوه بعالم ناسوت نمايد اعيان و حقايق کائنات تحقّق يابد. اگر چنانچه آراء فلسفيّه مطابق آثار ملکوتيّه نباشد يقين است که عين خطاست زيرا بعد از قرون و اعصار بتدقيق و تحقيق فلاسفه واضح و مشهود شد که بيان صريح ملکوتی صحيح و آراء فلسفه سقيم بوده. چنانکه وقتی که قرآن نازل شد بعضی از آيات قرآنيّه مخالف آراء فلسفيّه بود مثل حرکت ارض و سائر کواکب بتمامها و حرکت محوريّه شمس که صريح قرآنست فلاسفه آنزمان اين بيانرا مخالف آراء فلسفيّه دانستند زيرا در آن زمان قواعد بطلميوسيّه در علوم رياضيّه مسلّم جميع آفاق بود و نصّ صريح قرآن مخالف آن.
بعد از قرون و اعصار که فلاسفه رياضيون تحقيق و تدقيق نمودند و آلات رصديّه ايجاد کردند و بواسطه آن آلات اکتشاف حالات و حرکات سيّارات نمودند واضح و مشهود شد که صريح قرآن حقيقت واقع است و آراء فلسفيّه آنزمان جميع باطل زيرا اساس قواعد بطلميوسيّه در علوم رياضيّه سکون ارض است و حرکت شمس و قرآن تصريح بحرکت ارض مينمايد و شمس را حرکت محوريّه بيان ميفرمايد. اگر چنانچه از لسان عربی بهرهئی داشتی آيات قرآنيّه را مينوشتم ولکن چون لسان عربی ندانی لهذا مضمون آيات را بيان کردم.
و امّا سيّارات متعدّده و مسافات ما بين آنان که اليوم رياضيين اوروپا آنرا تأويل بعالمی که نفس در او زنده است مينمايند اين تصوّر صرف است نه تحقّق زيرا جميع سيّارات نامتناهيه عوالم جسمانيّهاند و عالميکه روح در آن باقی آن جهان روحانيست و عالم ملکوتست که باقی و ابديست. زيرا جميع اجسام نورانيّه که در اين اوج نامتناهی موجود کلّ مرکّب از عناصر است و هر ترکيبی را تحليلی در عقب است لهذا از ابديّت محروم ولکن حيّز ملکوت چون مجرّد و مقدّس از ترکيب است لهذا باقی و بر قرار.
و امّا قضيّه حادثه موت بدانکه روح انسانی مقدّس و مجرّد است و منزّه از دخول و خروج زيرا دخول و خروج و حلول و صعود و نزول و امتزاج از خصائص اجسام است نه ارواح. لهذا روح انسانی دخول در قالب جسمانی ننمايد بلکه تعلّق باين جسد دارد و موت عبارت از انقطاع آن تعلّق است مثلش آئينه و آفتابست آفتاب در آئينه دخول و خروجی ندارد و حلولی ننمايد ولی تعلّق باين آئينه دارد و در او جلوه نمايد. چون تعلّق منقطع گردد آئينه از روشنی و لطافت و جلوه باز ماند لهذا تعبير خروج روح از جسد تعبير مجازيست نه حقيقی. و اين تعلّق شايد بتدريج منقطع گردد و شايد فوری باشد. و امّا کولور کريانس مکتوبی باو مرقوم شد در جوف است برسانيد. و از خدا اميدوارم که سبب شوی که در شهر پاريس نور تقديس جلوه نمايد. و عليک البهاء الابهی عع