مشهد - هو اللّه

حضرت عبدالبهاء
نسخه اصل فارسی

مشهد

هو اللّه

ای مفتون حقيقت، الحمد للّه ملاحظه ميفرمائی که از يوم طلوع نيّر هدی از مطلع يثرب و بطحا الی الآن چه قدر انهاری پر صفا بموج و جريان آمد حال واضح و عيان گشت که مجاز بود نه حقيقت. سراب بود نه آب. بنيان ويران شد، شجر بی ثمرگشت، چراغ خاموش شد، آهنگ دهل فراموش گرديد. لا تسمع لهم صوتاً و لا رکزاً.

در بدايت دخول در سجن عکّا بنهايت مصيبت و بلا و اذيّت اعدا و تحمّل رنج و عنا. چند نفر از ياران در مصر بودند روزی بديدن شخصی عارف جليل و مسلّم عموم و شهير که در نهايت عزّت و حرمت و ثروت بود و در نزد پادشاه مصر مقرّب و در نزد پادشاه عثمانی منظور نظر و در نزد کلّ بمحيی الدّين ثانی مشتهر رفتند.

خلاصه کوس لمن الملک ميزد از ياران جويا شد چه خبر از عکّا داريد گفتند مظلوم آفاق در آن قلعه خراب مسجون و جميع ياران محزون. ولی آن نيّر آفاق در نهايت اشراق. شخص عارف نفسی مطوّل کشيد خطاب بحضرات حاضرين کرد. گفت ما جميعاً دعوی حقيقت مينمائيم و بزبان خلق را بحقيقت ميخوانيم دم از حقيقت ميزنيم و های و هوئی در خلق مياندازيم هر يک مدّعی حقيقتيم. ولی انصافش اينست که ندا از عکّا بلند است حقيقت آنجا علم افراخته نور حقيقت در عکّا جلوه نموده است انصافش اينست.

باری ملاحظه فرما که حضرت بهاءاللّه مرقوم فرموده که جناب مرحوم مغفور حاجی ملّا هادی سبزواری در غزلی از حقيقت دمی زده‌اند و يک بيت از آن شعر اين است

موسی نيست که آواز أنا الحقّ شنود ورنه اين زمزمه در هر شجری نيست که نيست

اين آهنگ را حتّی از هر گياهی و خار و خسی ميشنيد. ولی چون از شجره مبارکه اين ندا بلند شد محروم از استماع گشت و گفت نه صدائيست و نه ندائی. ملاحظه فرمائيد سمعی که از خار و خس چنين نغمی احساس مينمود از گل حقيقت که در چمنستان معرفت و گلبانگ بلبل معانی و درس مقامات معنوی بيخبر, پس معلوم شد مجاز هر چند دم از حقيقت زند خبر ندارد. بی بصر هر چه ستايش آفتاب کند محجوبست و مزکوم هر چند نعت طيب مشموم نمايد محروم است. الحمد للّه مشام آن مهر پرور بنفحات الهی معطّر. و هذا من فضل ربّک الجليل الاکبر. و عليک البهاء الابهی بهجی ٢٥ محرّم سنة ١٣٣٩ ع‌ع


منابع
محتویات