هُو اللّه
حضرتش از فروع سدره منتهی و منتسب آستانه حضرت اعلی روحی له الفدا بود و از بدو طفوليّت آثار نباهت و ذکاء و دلائل درايت و نُهی در روی مبارکش ظاهر و هويدا. در مهد شيرخوار بود که آيات علوّيّت از جبينش نمودار تا آنکه بسنّ مراهق رسيد خويش و پيوند و بيگانه و آشنا آثار و امتيازی در شمائلش مشاهده مينمودند. و از اطوارش حيرت ميکردند تا آنکه حسن تربيت يافته در تحصيل کمالات صوری و معنوی نهايت همّت و غيرت ميفرمود. در آن مملکت فنون ادبيّه و علوم مفيده تحصيل فرمود و چون بدرجه بلوغ رسيد فروغی تازه يافت اطوار و احوالی ديگر از او صدور نمود. در نهايت وقار بود و در غايت سکون و قرار و چون از ظهور حضرت اعلی اطّلاع يافت و وقائعی که بر آن مظهر کبريا واقع شده واقف گشت بشور و انجذابی افتاد و شعله و التهابی برافروخت که باسرار امر پی برد و بانوار هدی مهتدی گشت و بشارت ظهور من يظهره اللّه يافت و بطلوع شمس حقيقت مطّلع گشت. از امواج محيط بی منتهی و فيوضات نامتناهی کلمه عليا چنان منجذب و مشتعل گرديد که زمام اختيار از دست رفت. شب و روز چون دريا پر جوش و خروش بود و همواره گوش و هوش متوجّه آهنگ سروش. بلسانی با نهايت فصاحت و بلاغت بستايش ظهور مجلّی طور پرداخت و چون لمعه نور روشن گشت. آيت توحيد بود و رايت ربّ مجيد. در بيان و تبيان اديب دبستان بود و از بلاغت کلماتش حاضرين در غايت روح و ريحان. و متمادياً عرايضش بساحت اقدس ميرسيد و جمال مبارک با کمال بشاشت ميفرمودند نامه موقّرالدوله بخوانيد و فوراً جواب صادر ميگشت. لهذا توقيعات متعدّده داشت و بخطاب ربّ الارباب فائز از توقيعات نهايت عنايت و الطاف ظاهر و باهر. و بجان و دل در ساحت حضور حاضر. و بخطاب انّک من الافنان المبارکة الّتی نبتت من هذه الشجرة المقدّسة مخاطب.
باری در نهايت شعف و سرور بود. و از نظر عنايت مکلّم طور در غايت حبور. همواره هيجان وجدان او بارض مقدّس ميرسيد و سبب مسرّت بندگان حضرت احديّت ميگشت تا آنکه شمس حقيقت از افق امکان افول فرمود و از مطلع لامکان اشراق فرمود. خبر مصيبت کبری و رزيّه عظمی چنان حضرت افنان را بحسرت و کدورت انداخت که لسان مدّتی ساکت شد و امواج عرفان ساکن گشت شب و روز همدم آه و انين بود و صبح و شام قلب حزين همدم نوحه و حنين. عبدالبهاء با او مخابره مينمود. و تسلّی خاطر ميداد تا آنکه دوباره بهيجان آمد و روح و ريحان يافت و بخدمت امر اللّه پرداخت. مدّتی در سواحل بحر عمان مامور حکومت گشت و بانصاف و عدالت پرداخت جميع مدن و ديار سواحل از کياست و رياست او مشعوف و لسان بستايش و محامد و نعوت گشودند. جميع ميگفتند اين سرور بی مثل و نظير است و مير عدل و انصاف بين غنی و فقير.
در ايّام حکومت آرزوی خدمت بعالم انسانی مينمود و نهايت آمال بترفيه رعيّت و آسايش مملکت و اجرای حقانيّت داشت. همواره ستايش او از بندرها بارض مقصود ميرسيد. ياران مهاجرين و مجاورين و عبدالبهاء جميع مسرور ميگرديدند تا آنکه حوادثی رخ داد و بهندوستان شتافت. سالهای چند در آن مرز و بوم مکث و اقامت فرمود. در مدّت اقامت دوست و دشمن و آشنا و بيگانه لسان بمدح و ثنای او گشودند که اين شخص فی الحقيقه متين و وقور است و خيرخواه و غيور. جامع کمالاتست و در عالم انسانی از آيات باهرات و نزد کلّ محترم بود با وجود آنکه ميدانستند که بهائی حقيقی است و منتسب شجره مبارکه. باز منکرين و معرضين نهايت رعايت را در حقّ ايشان مجری ميداشتند و اعاظم و اکابر ايرانيان از تجّار و سيّاحان بحضورش ميشتافتند و اظهار محبّت مينمودند و احترامات فائقه ميکردند فی الحقيقه شمعی بود روشن و نجمی بود درخشنده.
بعد از مدّتی از طهران او را خواستند و مجمع وزرا را بوجود او آراستند و محلّ مشورت کلّ گرديد و مرجع اعتماد و احترام کلّ شد ولی آن طير گلشن توحيد همواره آرزوی جهان باقی مينمود و از جهان فانی بيزار بود. تا آنکه اجل مسمّی رسيد. و آن بلبل گلزار الهی بگلستان نامتناهی پريد و از حيّز ادنی بملأ اعلی صعود نمود. و در حديقه کبريا برشاخسار موهبت کبری بآهنگ و نغمه بديع پرداخت. و بروحانيان جهان بی پايان قرين و نديم گشت و بمحفل تجلّی راه يافت و در ملکوت انوار در دريای اسرار مستغرق گرديد. اين شخص نازنين آيت نور مبين بود و اين عبد صادق شمعی بارق بود. و در بوستان الهی نخلی باسق الحمد للّه در پايان حيات با کمال تبتّل و تضرّع و استقامت بر امر اللّه و ثبات در دين اللّه منجذباً الی ملکوت الجمال متمنّياً الدخول فی محفل تجلّی العزيز الجبّار. فانی در بحر اسرار گشت. عليه البهاء الابهی من جمال الکبرياء. و عليه التّحيّة و الثّناء من النقطة الاولی. و عليه الرحمة و الرضوان من ربّه العزيز الغفّار عع