ترجمه حال حضرت افنان سدره مبارکه جناب (موقّرالدوله)…

حضرت عبدالبهاء
نسخه اصل فارسی

ترجمه حال حضرت افنان سدره مبارکه جناب (موقّرالدوله)
آقا ميرزا علی محمّد خان عليه بهاء الأبهی

هُو اللّه

حضرتش از فروع سدره منتهی و منتسب آستانه حضرت اعلی روحی له الفدا بود و از بدو طفوليّت آثار نباهت و ذکاء و دلائل درايت و نُهی در روی مبارکش ظاهر و هويدا. در مهد شيرخوار بود که آيات علوّيّت از جبينش نمودار تا آنکه بسنّ مراهق رسيد خويش و پيوند و بيگانه و آشنا آثار و امتيازی در شمائلش مشاهده مينمودند. و از اطوارش حيرت ميکردند تا آنکه حسن تربيت يافته در تحصيل کمالات صوری و معنوی نهايت همّت و غيرت ميفرمود. در آن مملکت فنون ادبيّه و علوم مفيده تحصيل فرمود و چون بدرجه بلوغ رسيد فروغی تازه يافت اطوار و احوالی ديگر از او صدور نمود. در نهايت وقار بود و در غايت سکون و قرار و چون از ظهور حضرت اعلی اطّلاع يافت و وقائعی که بر آن مظهر کبريا واقع شده واقف گشت بشور و انجذابی افتاد و شعله و التهابی برافروخت که باسرار امر پی برد و بانوار هدی مهتدی گشت و بشارت ظهور من يظهره اللّه يافت و بطلوع شمس حقيقت مطّلع گشت. از امواج محيط بی‌ منتهی و فيوضات نامتناهی کلمه عليا چنان منجذب و مشتعل گرديد که زمام اختيار از دست رفت. شب و روز چون دريا پر جوش و خروش بود و همواره گوش و هوش متوجّه آهنگ سروش. بلسانی با نهايت فصاحت و بلاغت بستايش ظهور مجلّی طور پرداخت و چون لمعه نور روشن گشت. آيت توحيد بود و رايت ربّ مجيد. در بيان و تبيان اديب دبستان بود و از بلاغت کلماتش حاضرين در غايت روح و ريحان. و متمادياً عرايضش بساحت اقدس ميرسيد و جمال مبارک با کمال بشاشت ميفرمودند نامه موقّرالدوله بخوانيد و فوراً جواب صادر ميگشت. لهذا توقيعات متعدّده داشت و بخطاب ربّ الارباب فائز از توقيعات نهايت عنايت و الطاف ظاهر و باهر. و بجان و دل در ساحت حضور حاضر. و بخطاب انّک من الافنان المبارکة الّتی نبتت من هذه الشجرة المقدّسة مخاطب.

باری در نهايت شعف و سرور بود. و از نظر عنايت مکلّم طور در غايت حبور. همواره هيجان وجدان او بارض مقدّس ميرسيد و سبب مسرّت بندگان حضرت احديّت ميگشت تا آنکه شمس حقيقت از افق امکان افول فرمود و از مطلع لامکان اشراق فرمود. خبر مصيبت کبری و رزيّه عظمی چنان حضرت افنان را بحسرت و کدورت انداخت که لسان مدّتی ساکت شد و امواج عرفان ساکن گشت شب و روز همدم آه و انين بود و صبح و شام قلب حزين همدم نوحه و حنين. عبدالبهاء با او مخابره مينمود. و تسلّی خاطر ميداد تا آنکه دوباره بهيجان آمد و روح و ريحان يافت و بخدمت امر اللّه پرداخت. مدّتی در سواحل بحر عمان مامور حکومت گشت و بانصاف و عدالت پرداخت جميع مدن و ديار سواحل از کياست و رياست او مشعوف و لسان بستايش و محامد و نعوت گشودند. جميع ميگفتند اين سرور بی مثل و نظير است و مير عدل و انصاف بين غنی و فقير.

در ايّام حکومت آرزوی خدمت بعالم انسانی مينمود و نهايت آمال بترفيه رعيّت و آسايش مملکت و اجرای حقانيّت داشت. همواره ستايش او از بندرها بارض مقصود ميرسيد. ياران مهاجرين و مجاورين و عبدالبهاء جميع مسرور ميگرديدند تا آنکه حوادثی رخ داد و بهندوستان شتافت. سالهای چند در آن مرز و بوم مکث و اقامت فرمود. در مدّت اقامت دوست و دشمن و آشنا و بيگانه لسان بمدح و ثنای او گشودند که اين شخص فی الحقيقه متين و وقور است و خيرخواه و غيور. جامع کمالاتست و در عالم انسانی از آيات باهرات و نزد کلّ محترم بود با وجود آنکه ميدانستند که بهائی حقيقی است و منتسب شجره مبارکه. باز منکرين و معرضين نهايت رعايت را در حقّ ايشان مجری ميداشتند و اعاظم و اکابر ايرانيان از تجّار و سيّاحان بحضورش ميشتافتند و اظهار محبّت مينمودند و احترامات فائقه ميکردند فی الحقيقه شمعی بود روشن و نجمی بود درخشنده.

بعد از مدّتی از طهران او را خواستند و مجمع وزرا را بوجود او آراستند و محلّ مشورت کلّ گرديد و مرجع اعتماد و احترام کلّ شد ولی آن طير گلشن توحيد همواره آرزوی جهان باقی مينمود و از جهان فانی بيزار بود. تا آنکه اجل مسمّی رسيد. و آن بلبل گلزار الهی بگلستان نامتناهی پريد و از حيّز ادنی بملأ اعلی صعود نمود. و در حديقه کبريا برشاخسار موهبت کبری بآهنگ و نغمه بديع پرداخت. و بروحانيان جهان بی‌ پايان قرين و نديم گشت و بمحفل تجلّی راه يافت و در ملکوت انوار در دريای اسرار مستغرق گرديد. اين شخص نازنين آيت نور مبين بود و اين عبد صادق شمعی بارق بود. و در بوستان الهی نخلی باسق الحمد للّه در پايان حيات با کمال تبتّل و تضرّع و استقامت بر امر اللّه و ثبات در دين اللّه منجذباً الی ملکوت الجمال متمنّياً الدخول فی محفل تجلّی العزيز الجبّار. فانی در بحر اسرار گشت. عليه البهاء الابهی من جمال الکبرياء. و عليه التّحيّة و الثّناء من النقطة الاولی. و عليه الرحمة و الرضوان من ربّه العزيز الغفّار ع‌ع


منابع
محتویات