هُو اللّه
ای زائر ارض مقدّس، هزاران هزار اسرائيل باين اقليم جليل شتافتند تا بهره و نصيب از فيض حضرت قدير برند. باديهها پيمودند تا بسر منزل مقصود رسيدند. ولی جز در و ديوار چيزی نديدند. ايّامی زيستند و گريستند و ناله و فغان نمودند و در دريای احزان غريق گشتند نوميد شدند و خويشرا بآينده نويد دادند. باری دو هزار سال است که چنين ميرود و نهايت آمال تجديد معبد سليمانست که پسی ديوار ويران او ناله و ندبه مينمايند و گريه و نوحه ميکنند و مويه و زاری مينمايند که اين ديوار کی پايدار گردد و حال آنکه اين سنگ و گلست نه جان و دل بايد قدس الاقداسرا در جهان جان و دل تأسيس نمود. آب و گل چه اهمّيّتی دارد اندکی دقّت نمائيد اين کون نامتناهی هزاران هزار امثال اين بنيان را ديده و جميع بمرور دهور بی نام و نشان گشته ولکن قدس الاقداس دل و جان باقی و بر قرار در فکر آن بايد بود. بلی اين مواقع محترمست و شايان و سزاوار زيارت و تبرّک بآن زيرا اين آب و گل آثار آن جان و دل و دليل بر آن ولی جميع از آن آيت هدی و موهبت کبری غافل و کلّ دلبسته بآب و گلند جسم را میپرستند و از روح بيخبرند، معتکف بزجاجند و منحرف از سراج، از مغز بیبهرهاند پوست را ميپرستند. امّا من نيز آهنگ زيارت آن مواقع مقدّسه دارم تا رائحه معطّره انبيای بنی اسرائيل را از آن آثار استشمام نمايم و ايّامی را بياد آن بزرگواران گذرانم ولی ملتفت و متوجّه آن جانهای پاکم نه جسمهای خاک زيرا آن جانهای پاک از حيّز غيب نور میافشانند. و اين جسمهای خاک دلالت بر آن جانهای پاک ميکنند. جميع احبّای بهائيانرا از قبل من فرداً فرداً تحيّت ابدع ابهی ابلاغ دار بجان همه را مشتاق و شکوه از فراق مينمايم. و عليکم البهاء الابهی ١٠ربيع الاوّل ١٣٣٨ عع