هُو اللّه
ای دو يادگار دو نفس بزرگوار، حضرت عبدالمجيد و حضرت سيّد محسن اين دو نفس مبارک را آنچه ستايش کنم حقيقت اينست که از عهده برنيايم. هر دو را جمال مبارک تبليغ فرموده بنفحات روح القدس زنده شدند و در عراق چون جبل راسخ ثابت و رزين و رصين بودند. يک منقبت حضرت عبدالمجيد را ذکر مينمايم. پسرش عبدالوهّاب شمع اصحاب بود و برقی ساطع از سحاب در سفر اوّل حضرت مقصود بعراق عرب بشرف لقا فائز. پسر استدعای هدايت پدر نمود حضرت عبدالمجيد بمجرّد تشرّف بحضور ربّ غفور مانند شمع برافروخت و بايمان فائز و چون جمال قديم مراجعت بطهران فرمودند بميرزا عبدالوهّاب امر کردند که چون پسر وحيدی بايد در نزد پدر بمانی و چنانست که همسفر با من باشی و چون حضرت مقصود بطهران رجوع فرمودند ايّامی نگذشت که نائره عشق در قلب آن جوان چنان شعله زد که صبر و قرار نماند. پدر بزرگوار گفت ای پسر هر چند مرا نور بصری و حيات جان پروری آنی تحمّل فرقت تو ندارم ولی نميتوانم اين پروانه را از شمع آفاق محروم نمايم فوراً عزم طهران کن. آن جوان رقص کنان وارد طهران گشت و بمجرّد ورود دستگير شد و بزير زنجير رفت زيرا واقعه مولمه شاه واقع و در سجن مبارک بشرف لقا فائز شد بعد از چند روز مير غضب وارد زندان شد و آن معدن اسرار را بپای دار دعوت کرد. آنجوان نورانی برخاست و رقصی در نهايت سرور در پيشگاه حضور نمود بعد دست مبارکرا بوسيد و با ياران مسجون دست در آغوش شد و رسم وداع مجری داشت و بقربانگاه عشق شتافت و در کمال سرور و حبور جان بباخت. اين خبر وحشت اثر چون بگوش پدر رسيد آن پير سالخورده سر بسجود آورد و بشهادت پسر شادمانی و طرب و شکر نامتناهی نمود. اين يک منقبت از مناقب آن بزرگوارست جميع اوقات خويشرا بتحمّل صدمات و مشقّات ميگذراند و عاقبت سرگون شد و در اسيری جان بجانان تسليم نمود.
و امّا حضرت آقا سيّد محسن در عراق بود و بشرف حضور نيّر آفاق مشرّف گشت و مدّت حيات جان فشان بود و سبب هدايت نفوس عديده گشت صبور و حليم بود و شکور و مستقيم تا آنکه سرگون بحدباء گشت و در اسيری تحمّل فراق ننمود. در نهايت فقر پياده در کمال شوق مناجات کنان از حدباء عازم عکّاء شد تحمّل صدمات راه نمود. صحراها را پياده پيمود. بی زاد و توشه در نهايت شوق جان بباخت. حال شما يادگار آن دو بزرگواريد هميشه در خاطريد و اين دو زفاف جديد مبارکست متيمّنست مسعود است پر شگونست از الطاف حضرت مقصود اميد چنانست که خاندان آن دو بزگوار الی ابد الآباد مسعود و مبارک و متيمّن باشند. جناب ميرزا محسن الحمد للّه محفوظاً مصوناً وارد و بآنچه منتهی آمال مقرّبين است يعنی تقبيل آستان مقدّس فائز. اجازه حضور خواسته بودند مأذونيد و عليکم البهاء الابهی حيفا ١٠ ربيع الثانی سنة ١٣٣٨ عبدالبهاء عباس