هو الابهی
ای بندگان الهی و اماء رحمن، جناب آقا ميرزا فضل اللّه بزيارت بقعه کبرياء مشرّف گشته و بتراب آستان نور مبين جبين مبارک نموده و در اين خلد برين بياد شما افتاده و بذکر شما پرداخته و از عبدالبهاء خواهش نگارش نموده و من فرصت تحرير يک کلمه ندارم پس چه بايد کرد چاره ئی جز اين نديده مگر اين نامه را بجميع مرقوم نمايد.
ای ياران و اماء رحمن، هر چند شمس حقيقت از افق عالم متواری شد ولی شعاع ساطع و نور لامع و فيض کامل و فضل شامل باقی و بر قرار هر دم پرتوی جديد از جهان پنهان ميدمد و در هر نفسی تأييدی شديد از عالم اسرار ميرسد و اين آيه مبارکه تحقّق مييابد ”و نراکم من أفقی الابهی و ننصر من قام علی نصرة أمری بجنود من الملأ الأعلی و قبيل من الملائکه المقرّبين“
پس ای ياران و اماء رحمن از اين بشارت و اشارت پرواز نمائيد و از اين وعد سلطان احديّت چون دريا بجوش و خروش آئيد که چنين موهبتی در کار است و دلبر چنين الطافی جلوه مينمايد کمر همّت بر خدمت بربنديد و استفاضه از نيّر روشن عالم بالا بنمائيد و بتأييدات الهی مصمّم بر امور مهمّه گرديد و باعلاء کلمة اللّه پردازيد تا آن کشور منوّر گردد و در آن قربانگاه عشق خون شهيدان بجوشد و نشر نفحات معطّر نمايد مطمئن بتأييدات غيبيّه باشيد که پی در پی ميرسد و موقن بالطاف ربّانيّه باشيد که متتابعاً ميرسد و چون چمن برشحات سحاب رحمت تر و تازه گرديد و چون اشجار جويبار انقطاع از نسيم عنايت روحی تازه يابيد اميد من چنانست که آن بوم و بر پرتو آفتاب انور گيرد و آن حدود و ثغور مورد الطاف ربّ غفور شود گلستان الهی تشکيل گردد و گلهای حديقه رحمانی بشکفد بحر رحمت بموج آيد و گوهر متلألأ رحمانی نثار گردد، صبح هدايت بدمد آن آفاقرا روشن کند. بهر يک از شما تحيّت ابدع ابهی بنهايت اشتياق ابلاغ ميدارم ٧رمضان سنه ١٣٣٩ عبدالبهاء عباس