ای جوان روحانی، ای منجذب رحمانی، مدّتيست مديده که نفحهٔ روحی از آن خطّه و ديار شما بظاهر نرسيده با وجود آنکه بآنجناب اوراق عديده ارسال گشته آن نفحات روحانی چه شد و آن نغمات رحمانی کجاست آن آواز بربط و ارغنون و راز تار و عود و رود کجا رفت و آن آه و فغان بلبل گويا در گلشن کبريا چه شد. اگر صبح وصال غروب نمود و فجر قرب افول کرد و ابواب لقا مسدود شد لکن الحمدلله دروازه رجا مفتوحست و شمع وفا پر نور و عاشق صادق در حين وصال ساکت و يوم لقا صامت. چون آتش فراق پر شعله گردد و حرارت اشتياق شرر زند و فرياد و فغان کند چشم گريان آرد و آه پنهان و دل سوزان ناله و زاری آغاز کند و با فزع و بيقراری دمساز شود. باری وقت خموشی نه و هنگام فراموشی نيست قدمی در ميدان نه و سمندی بجولان آر کمندی از فتراک باز کن و بندی در گردن شيران کن صيدی بگير و شکاری بنما تا يوم باقی وقت را غنيمت شمار عنقريب بملکوت ابهی پرواز کنيم عع