ای مونس ياران، سالهای چند در لباس مستمند سرگشته کوه و صحرا و گمگشته دشت و دريا بودی و لب تشنه چشمه حيات و پرنشئه بادهٔ ثبات گشتی تا بعين تسنيم پی بردی و از باده الست سرمست گرديدی و از نيست و هست گذشتی. حال يک قدحی از صهبای محبّت اللّه بدست گير و بر رندان می پرست صلا زن و بگو:
تا چند گمگشته دشت و بيابانيد؟
”وقت وصول است اين
هنگام حصول است اين
بل اصل اصول است اين
آسوده شو آسوده شو
وقت پريشانی گذشت
ايّام نادانی گذشت
دشت و بيابانی گذشت
آسوده شو آسوده شو
شمس حقيقت زد علم
بر کوه و دشت در صبحدم
مقصود کلّ شاه قدم
ماه ملل مير امم
آسوده شو آسوده شو“
حال وقت آنست که درگاه احديّت را ملجأ و پناه کنيم و بيدار و پرانتباه گرديم در جهان شوری افکنيم و حشر و نشوری ظاهر سازيم .
ای مونس اميدوارم که انيس آن دلبر نازنين گردی و جليس آن يار دلنشين. ای مونس شکر حضرت احديّت را که در آستان مقدّس وارد و روی را بخاک درگهش پرانوار و موی را بغبار رهش مشکبار نمودی و طوف کنان گريان و نالان و سوزان اشعار آبدار خواندی و چشم ياران را از سرشک ريزان چون ابر بهاران نمودی و گلزار ما حول بقعه مبارکه را باشک ديده و آب جويبار تسقيه کردی و حول مطاف ملأ اعلی طواف نمودی. از فضل الهی استدعا مينمائيم که بکلّی گرفتار حقّ گردی و سرمست جام سرشار او تا سبب شوی آن جمع پريشان را جمع نمائی و آن بیسر و سامان را سر و سامانی دهی.