هو الله - ای ياران ممتحن عبدالبهآء از قرار معلوم شخصی…

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

٦

هو الله

ای ياران ممتحن عبدالبهآء از قرار معلوم شخصی شرير در آن صفحات بر غنی و فقير هجوم و ايلغار نمود و يار و اغيار اذيّت و آزار کرد تالان و تاراج نمود و باج و خراج گرفت نفسی را معاف نداشت و فلسی نگذاشت .

فی الحقيقه مصيبت عظمی بود و بليّهٔ کبری چه که ياران در محنت و زيان افتادند و بيگانگان در مشقّت بی پايان. اگر چنين نمی نمود شايد گرفتار جزای اين رفتار نمی گشت عنقريب پريشان و بی سر و سامان گردد نام و نشان نماند. ولی جميع اين مفاسد از شآمت سوء تدبير و خطا و تقصير آيات منسوخه حصول و رسوخ يافت و از فتاوای حجج غير بالغه اين صاعقه ظهور و بروز نمود. با وجود اين باز گروه نادان پيروی آنان مينمايند دست و دامن بوسند و در آتش فتنه و فساد بسوزند. باری احبّای الهی بايد از بلايای نامتناهی ملول نگردند ، محزون نشوند زيرا در حمل بلا شريک و سهيم جمال ابهی شوند چه که هر چند آن مه تابان عموم خلق را رحيم و رؤف و مهربان بود ولی نادانان چنان آتش افروختند و پردهٔ حيا سوختند که آن مرکز جمال به سلاسل و اغلال مبتلا شد و ضرب تازيانه و شکنجهٔ روز و شبانه ديد سرگشته و سرگردان کوه و هامون شد و نفی و سرگون و محبوس و مسجون گشت بيست و پنج سال در زندان بود و معذّب و مُهان.

پس بايد ياران شکر حضرت يزدان نمايند که تالان و تاراج شدند و سهام ظلم و ستم را آماج گشتند. قريهٔ جمال مبارک را در مازندران دوازده هزار سپاه ظلوم هجوم نمود چنان تاراج کردند که اثری از امتعه و اموال حتّی غلّه از برای اهل قريه نگذاشتند کاه را نيز آتش زدند و نفت را سوزاندند نفوسی بی گناه را شهيد کردند و جميع رعايا را اسير زنجير نمودند و به طهران آوردند و به زندان انداختند.

حضرت روح الارواح ملّا عبدالفتّاح را ريش با چنه بريدند و با زنجير با پای برهنه تا طهران کشيدند با وجود اين که پيری ناتوان بود عوانان رحم نکردند ولی آن روح مجرّد در تحت سلاسل و اغلال پياده ميرفت و خون از زنخ بريده ميريخت با وجود اين تا نفس اخير آن اسير به صوتی جهير مناجات ميکرد و شکر ربّ الآيات مينمود که در سبيل جانان مورد تاراج و تالان گشت و اسير کند و زنجير شد و با محاسن به خون رنگين قطع طريق مينمود و به وصول طهران در زندان جان به جانان داد و قربان يار مهربان گشت و مسرور و خندان فدای آن مه تابان گرديد . نعم ما قال الشّاعر:

ماند آن خنده بر او وقف ابد همچو جان پاک احمد با احد

باری ياران بايد شکر حضرت رحمن نمايند که از بلايا بهره و نصيب بردند و صبر و تحمّلی عجيب کردند البتّه اين شام ظلمانی را صبحی نورانی در پی و اين ابر کثيف را افقی لطيف از عقب. اين سمّ نقيع را شهدی فائق و اين زخم شمشير را مرهمی نافع در پايان به عون و عنايت حضرت رحمن و عليکم البهآء الأبهی. ع ع


منابع