هو الله - ای دوستان حقيقی شمائل مبارک آن ياران رسيد…

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

١٠

هو الله

ای دوستان حقيقی شمائل مبارک آن ياران رسيد و به نهايت اشتياق به کرّات و مرّات دقّت گرديد وجوه نورانی بود و شمائل رحمانی چون نظر کردم ياران را در محلّ انس حاضر ديدم و نهايت انبساط قلب و انشراح صدر يافتم. سبحان الله اين چه الفت است و اين چه محبّت پرتو تجلّی انوار است که از ملکوت ابهی احاطه نموده و قلوب را چنين محبّت و ارتباط بخشيده و نفوس را روحانيّت و ابتهاج مبذول داشته که حکم يک جان و يک دل يافتند هزاران فرسنگ مانع از ديدار نه و بعد مسافت مانع از استماع گفتار نيست.

ای ياران الهی ايّامی که جمال مبارک رو بقلعهٔ طبرسی تشريف ميبردند تا به قريهٔ نيالا که قريب قلعه بود رسيدند ميرزا تقی نام حاکم‌ آمل که برادر زادهٔ عبّاسقلی خان بود چون خبر جمال مبارک را شنيد يقين کرد که رو به قلعه تشريف ميبرند و قلعه محاصره بود لهذا جمّ غفيری از لشکر و غيره برداشته نصف شب اطاقی که جمال مبارک در آن بودند محاصره نمود و از دور شلّيک کردند و جمال مبارک را با يازده سوار به آمل آوردند و جميع علما و بزرگان آمل بر شهادت جمال مبارک قيام نمودند ولی ميرزا تقی خان بسيار از اين مسئله خوف داشت به هر نوعی بود حضرات را از قتل منع نمودند ولی صدمات ديگر وارد گشت. تا آن که نامه ای از عبّاسقلی خان رسيد که ای ميرزا تقی عجب خطائی کردی زنهار زنهار که يک موئی از سر جمال مبارک کم گردد زيرا اين عداوت در ميان خاندان ما و خاندان ايشان الی‌الابد فراموش نشود البتّه صد البتّه مهاجمين را متفرّق نمائيد و ابداً تعرّض نکنيد.

لکن چون حکومت آمل مطّلع شد و اردو نيز خبر دار گشت که جمال مبارک را مقصد آن است که به هر قسم باشد به قلعه برسند بلکه اين آتش ظلم و اعتساف و حرب و نزاع را خاموش نمايند لهذا در نهايت مواظبت بودند و مانع از تقرّب به قلعه شدند. پس جمال مبارک روحی لأحبّائه الفداء در بندر جز تشريف بردند و سرکرده های جَزْ نهايت رعايت و احترام را مجری داشتند. پس محمّد شاه فرمان قتل جمال مبارک را به واسطهء حاجی ميرزا آغاسی صادر نمود و خبر محرمانه به بندر جز رسيد. از قضا در دهی از دهات سر کرده‌ای روز بعد مدعوّ بودند. مستخدمين روسی با بعضی از خوانين بسيار اصرار نمودند که جمال مبارک به کشتی روس تشريف ببرند و آنچه اصرار و الحاح کردند قبول نيفتاد بلکه روز ثانی صبح با جمّی غفير به آن ده تشريف بردند در بين راه سواری رسيد و به پيشکار دريا بيگی روس کاغذی داد چون باز نمود به نهايت سرور فرياد بر آورد و به زبان مازندرانی گفت مردی بمرده يعنی محمّد شاه مرد. لهذا آن روز را خوانين و جميع حاضرين چون مطّلع بر اسرار شدند که محمّد شاه فرمان قتل جمال مبارک را صادر نموده بود چنين شد جشن عظيمی گرفتند و به نهايت سرور آن شب را بگذراندند.

مقصود از اين حکايت آن است که احبّای الهی بدانند که يک وقتی انوار مقدّسهٔ وجه مبارک بر آن ديار تافته است لابدّ تأثيرات عظيمه اش اين است که نفحات قدس در آن محفل انس منتشر گردد و نفوس مبارکی در آن ديار مبعوث شود تا به موجب تعاليم الهی روش و سلوک نمايد وسبب تربيت جمّی غفير گردد و عليکم البهآء الابهی . ع ع


منابع