هو الله - ای دو امة‌ البهآء جمال قدم و اسم اعظم روحی…

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

٤٩

هو الله

ای دو امة‌ البهآء جمال قدم و اسم اعظم روحی و کينونتی و ذاتی لتربته الفداء در هر دمی درد و غمی داشت . گهی اسير جفا بود و گهی هدف تير بلا گاهی سرگردان دشت بدشت بود و گهی مبتلا به بلايای نيالا دمی همدم زنجير و غلّ و عذاب اليم درآمل گرديد و نفسی همنفس دشمنان زنيم عُتلّ شد روزی مصادم کرب و بلا در کربلا گرديد شبی در آغوش صدمات در اردوی بليّات آرميد يومی سر و پا برهنه در زير زنجير از شميران به طهران شتافت و چهار ماه با کند و اغلال در زندان به سر برد و در هر دمی در تحت تهديد تيغ و تير بود گهی سرگون به عراق شد و وقتی سر گردان کردستان گرديد و با وحوش کوه و طيور بيابان مؤانست نمود زمانی مديد و سالهائی دراز در زوراء محاط به هجوم اعداء بود و در اشدّ محن و بلا هر روز آفتی و هر شبی مصيبت پر محنتی، آنی نياسود و دمی نيارميد.

پس سرگون به مدينهٔ عظيمه شد و مطعون به سهام مفتريات شديده رجال اعاظم و افاخم کلّ در صدد توهين بودند و ارکان ممالک در فکر تدمير پس به ارض سرّ منفيّ نمودند و در شدائد عظيمه مستغرق عذاب اليم. نفسی را که در آغوش عنايت از بدايت وجود پرورش داد و در هر دمی انواع نوازش فرمود به کمال بغضاء بر خاست و چون خيل آفات بتاخت قصد سفک دم مطهّر نمود و چون ثعبان هيکل مکرّم را بگزيد و ناله و فغان آغاز نمود و فرياد ستمديدگان برآورد و اظهار مظلوميّت کرد و عنوان مقهوريّت نمود انين و حنين بر آورد و زفير و شهيق آغاز کرد چون اخوان حسود يوسف مصر وجود را در چاه ‌بئر ظلماء بينداخت و ناله و فغان برافراخت و گريه و زاری نمود و جاءوا اباهم عشاءً يبکون، بنمود.

پس با بيگانگان همراز شد و با دشمنان دمساز، نسبت فتنه و فساد به جمال بيمثال داد و اوراق مزوّره در دست اهل عناد انداخت تا شمع انجمن بالا خاموش شود و آئين ملأ اعلی فراموش گردد صبح احديّت غروب کند و شمس حقيقت افول، آيت هدايت منسوخ گردد و عيد يوم الست مفسوخ. نتيجةً اسباب سجن اعظم فراهم آمد و بلای مبرم رخ داد مظلوم آفاق در دست اهل شقاق مبتلا شد و هر ساعتی در بلا و محنتی افتاد جميع ابواب مسدود شد و کلّ سبل مقطوع. سهام جفا بود که از کلّ ممالک عالم چون باران دمادم پی در پی و تيغ شقا بود که از جنود بنی آدم وارد بر آن هيکل بی ظلّ و فَيْء. باری در هر نفسی گرفتار جفای بوالهوسی بود و در هر دمی اسير و گرفتار درد و غمی تا از افق امکان روی نهان نمود و در مطلع لامکان اشراق فرمود. حال از افق ملکوت ناظر که جنود ناسوت بر عبد فريدش چگونه مهاجم و بر بندهٔ وحيدش چگونه امواج بلا متلاطم .

قسم به ذات مقدّسش که اعين ملأ اعلی در اشدّ بکاء و حسرت ، قلوب اهل ملکوت ابهی مؤثّر در حقائق ارض و سماء چه که بلاياء اين عبد چنان که دانی و بينی خارج از حدّ احصاء . پس محزون مباشيد از اين مصيبت وارده و مغموم مگرديد از اين رزيّهٔ حاصله دل به فضل و عنايت جمال ابهی روحی و کينونتی و ذاتی لاحبّائه الفداء بنديد و به بشارات او مسرور باشيد و از عنايات او محظوظ بحر الطافش بی پايان است و نفحات موهبتش منتشر از هر کران نظر رحمتش شامل است و فيض عنايتش کامل علی الخصوص به شماها که بازماندگان حضرت سلطان الشّهداء هستيد و ستمديدگان راه حضرت کبرياء لحظات عنايت مخصوصی با شماست و پرتو فيض منصوصی فائض بر شما. پس شکر نمائيد حضرت مقصود را که به اين الطاف موفّقيد و به‌ اين احسان مؤيّد و البهآء عليکم يا آل سلطان ‌الشّهداء. ع ع


منابع