هو الله - يا سليل الرّجل الحبيب نامهٔ شما در اسکندريّه…

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

٥٦

هو الله

يا سليل الرّجل الحبيب نامهٔ شما در اسکندريّه رسيد مدّتی بود خبری نبود لهذا ورود اين نميقه سبب روح و ريحان گرديد. چهل و سه سال بود که عبدالبهآء در مدينهٔ عکّا مسجون و روش و سلوکی نمود که جميع بيگانگان معترف بر آن بودند که در جميع شئون موافق رضای حضرت بی چون است. محبّت و مهربانی و رعايت انسانی به جميع به درجه ای بود که سبب حيرانی جميع طوائف بود و کلّ در نهايت تعظيم و توقير بودند. فرمان پادشاه بی انصاف در نهايت تشديد بود که در حبس شديد حتّی من تشرّف به ساحت اقدس نيابم بلکه جمال قدم فرداً وحيداً در محلّی شب و روز در تحت نگهبان باشند. لکن عبدالبهآء نوعی سلوک نمود که خيمهٔ جمال مبارک در نهايت عظمت و شوکت فوق جبل کرمل منصوب بود و نفس مقدّس در خارج قلعهٔ عکّا در نهايت اقتدار و احترام در يگانه قصر آن اقليم ساکن و ابداً اعتنائی به نفسی نبود. متصرّف عکّا پنج سال پا پی من بود و خواهش اين داشت که به ساحت اقدس مشرّف شود و اذن و اجازه نمی فرمودند.

يومی از ايّام عبدالبهآء عزم تشرّف به ساحت اقدس کرد و پياده از عکّا رو به قصر توجّه نمود جميع مأمورين حتّی نفس متصرّف پياده به همراهی آمدند و از قضا متصرّف اباظه پاشا شخص ملحّم سمينی بود در راه عرق مثل باران از او ميريخت با اين حالت به قصر رسيديم جمال مبارک روحی لاحبّائه‌ الفداء از حضرات حتّی پرسش حال نفرمودند. وقتی متصرّفی به عناد برخاست و با هيئت حکومت متّفق گشت و شخصی را واداشت که لائحه ای خفيّاً به ما بين ارسال نمود و در آن لائحه تفاصيل عجيبه بود. از ما بين لائحه را اعاده نمودند و استعلام کردند بعد متصرّف با هيئت حکومت مضبطهٔ بسيار شديد نگاشتند و به بغض و عناد بر خاستند اين عبد متصرّف را با هيئت حکومت عزل کرد، يعنی نفوذ به ‌اين درجه بود و اين را بيگانه و آشنا مطّلعند. حال آشنايان کار را به درجه‌ای رساندند که بايد مدارا با يک نفر ضابطيّه نمود از بس که‌ آنان تملّق مينمودند ملاحظه شد که بايد اوقات را جميع به هدر داد و شب و روز به مدافعهٔ مفتريات پرداخت و حضرات آشنايان به جميع وسائل متّصل متشبّثند که عبدالبهآء را به‌ تهمتی عظيم‌ اندازند تا او را از مدينهٔ عکّا تبعيد نمايند و ميدانی وسيع بدست‌ آرند و جولانی عظيم کنند. حال من خود سفر اين‌ اقليم نمودم و ميدان را برای آنان گذاشتم تا معلوم گردد که من و لو مفقود گردم آنان را عرضهٔ ادنی حرکت جز تملّق به زيد و عمرو نبوده و نيست. اگر مرغ سحر ترک گلشن نمايد زاغ و زغن را جلوه ای حاصل نگردد.

باری حال ما در اين کشور به خدمت آستان مقدّس مشغوليم و اميد چنان است که از اين سفر به ثمری مؤيّد شويم و در ميدان عبوديّت جنبش و حرکتی نمائيم. شماها دعا کنيد و به ‌ملکوت تقديس تضرّع و زاری نمائيد که در عبوديّت آستان بهاء اين عبد از شرمساری اندکی نجات يابد بلکه انشاء الله به قطره‌ای از دريای عبوديّت موفّق شود تا حال که جز خجلت مقصدی حصول نيافت بلکه‌ انشاء الله‌ من بعد از ملکوت ‌ابهی تأييد و توفيقی رسد و اندکی اين آرزو حصول پذيرد . …


منابع