ای بندهٔ جمال ابهی چون غضنفر الهی از بيشهٔ رحمانی برون شتافت چنان زئير و نعرهای زد که روبهان جهل و شغالان رنگين از خم رنگ از ميدان گريختند و طرح حيله و تزوير ريختند و غبار ظلم و جفا انگيختند و بر فرق خويش خاک مذلّت بيختند وحال در زاويهٔ خمول و خمود به ناله و حنين آميختند ذرهم فی زاوية النّسيان انّهم نسوا الله فانساهم انفسهم انّهم قوم سوء اخسرين وعليک التّحيّة و الثّناء. ع ع