هو الله - يار عزيز مهربان تحرير بليغ که به تاريخ چهارم مارت سنهٔ ١٩٠١مورّخ بود رسيد.

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

١٨٦

هو الله

يار عزيز مهربان تحرير بليغ که به تاريخ چهارم مارت سنهٔ ١٩٠١مورّخ بود رسيد. از حديقهٔ عنوانش بوی خوش به مشام رسيد دماغ جان معطّر شد و قلب منوّر و مشام معنبر گشت زيرا مضمون به معانی وفا مشحون و فحوی دقائق سرّ مکنون. شکايت از جنگ و جدال و حرب و قتال در خطّهٔ ‌افريک نموده بوديد و بيان تأسّف فرموده بوديد که آيا اين خصومت اهل غرور بی فاصله و فتور مستمرّ در اعصار و دهور است يا آن که دلبر دلنشين الفت و محبّت در انجمن عالم روزی جلوه خواهد نمود؟ آنچه از قلم اعلی صادر البتّه ظاهر و باهر خواهد شد ولی هنوز عالم انسانی بتمامه مستعدّ اين کامرانی نيست اندک اندک اين موهبت آسمانی از افق جان و وجدان طلوع کند. و چون اين پرتو منير در اوج رفيع و قطب اثير بدرخشد ظلمات شديده زائل گردد و انوار وحدت الهيّه بسيط زمين را احاطه کند. طفل رضيع بايد سالها درآغوش پدر پرورش يابد تا به سنّ رشد و بلوغ رسد الآن بدايت آن صبح نورانی است اندک اندک پرتوی چون شفق صباح مشهود و محسوس ميشود. اميدواريم که به عون و عنايت الهی و فضل و موهبت غير متناهی آگاهی کماهی حاصل گردد و ميمنت و مبارکی صلح و صلاح و فوز و فلاح و دوستی و آشتی ظاهر و واضح شود. هر چند به حسب قرون اولی و تجربهٔ قرون وسطی و وقوعات قرن اخير اين قضيّه ‌امر عسير بلکه ممتنع التأثير مينمايد امّا چه بسيار امور که در ايّام سلف ممتنع و معسور ولی حال آسان و ميسور بهمچنين اين موهبت که آسايش جهان آفرينش است اميدواريم که شاهد انجمن گردد و روش و پرورش و آرايش بنی آدم شود .

ای يار مهربان خصومت اگر از هر طرف باشد وقوعش غريب و عجيب نه ولی با وجود عدم مقاومت و نهايت ملاطفت بالعکس از طرف مدّعيان مداومت در مخاصمت اين بسيار غريب است و بعيد. مثلاً ملاحظه فرمائيد که حضرت روح الله روح الوجود له‌ الفداء و يا خود سرمستان صهبای او حقيقت محبّت و ملاطفت و وحدت و الفت را تمثال مجسّم و مثال مشخّص بودند با وجود اين اسرائيل آن شخص جليل را عدوّ بی مثيل شمرد و مرکز بغض و عدوان و هادم بنيان گفت، هدف سهم و سنان نمود و فرياد الامان برآورد آن نور هدی را ظلمت دهماء دانست وآن مير وفا را مار هائل جفا شمرد و الی الآن زبان تقبيح به حضرت مسيح گشايند و با منظری قبيح آن وجه صبيح مليح را مسيخ نامند ولی در بازار جوهريان آن گوهر تابان را جلوهٔ لعل بدخشان است و در نظر اهل بصيرت آن نيّر حقيقت را نمايش مهر رخشان. عاقبت غوغاء و ضوضاء بگذشت و غبار مفتريات بنشست حقيقت عيان شد و مدّعيان رسوای عالميان اساس تعاليم الهی مرصوص شد و صلح و صلاح و فوز و فلاح و محبّت و سلام منصوص گشت جهان گلشن الهی شد و کيهان مرکز انجمن رحمانی اقوام و قبائل متخاصمه ملل متحابّه گشت و شعوب و طوائف متباعده‌ امم مقاربه بلکه متعانقه گرديد تا آنکه فضائل و خصائل روحانيّه حقيقت‌ انسانيّه را تزيين کرد و تعاليم و نصائح الهيّه جبابرهٔ خونخوار را غمخوار بلکه سرور ابرار نمود .

مقصود اين است که قوم جهول ابن بتول را مصلوب نمودند و مبغوض و مغضوب شمردند با وجود اين آن حضرت ربّ اهد قومی انّهم لا يعلمون فرمودند معذلک زبان بشکايت گشودند و صد هزار روايت نمودند زيرا در حقّ مسيح اراجيفی در کتب تلمود مرموز که سزاوار درندهٔ جهانسوز اين است غريب و عجيب .

بر من مسکين جفا دارند ظنّ که وفا را شرم می آيد ز من

پس بايد که محرمان حريم حکمت رحمان و روحانيان بزم محبّت يزدان در عبوديّت آستان حقيقت بکوشند و غمخوار و مهربان با جهانيان باشند هر زخمی را مرهم گردند وهر دردی را درمان شوند و هر خائفی را ملجأ امن و امان و به روايت و شکايت و حکايت مدّعيان محزون و دلخون نگردند زيرا الحمد لله مانند آن جناب منصفان را بصيرتی و دانايان را در تحرّی حقيقت استعداد و کفايتی البتّه حرارت آتش حقد و حسد را احساس نمايند و لطافت نسيم جانبخش گلشن وفا را ادراک کنند و گوش به عربده و فرياد اهل جفا ندهند متينند و رزين و پر صبر و تمکين وعاقبت حقيقت البتّه مشهود اولی الابصار گردد،

جغد ها بر باز استم ميکنند پر و بالش بی گناهی ميکنند جرم او اينست کو باز است و بس غير خوبی جرم يوسف چيست پس؟

از تأسّف آن جناب در محاربات حاضره بسيار متأثّر شدم فی الحقيقه اهل حميّت را سبب حسرت است و انسان را مورث احزان بی پايان اميد از فضل ربّ ودود چنان است که عاقبت مخمود گردد و سهم و سنان به امن و امان تبديل شود و نائرهٔ حرب و ضرب به بارقهٔ حبّ و فرح و طرب مبدّل گردد . عبّاس ، ٨ نيسان سنهٔ ١٩٠١


منابع