ای مونس قلوب مشتاقين لِلّه الحمد که نفحه مشکين که از مهبّ خامه عنبرين سطوع يافته به مشام اين مشتاقان درآمد. جان را بشارتی بود و قلوب را فرح و مسرّتی. اگرچه المکاتبة نصف المواصله گفتهاند وليکن فیالحقيقه اگر به بصر طاهر از شئون ظاهر ملاحظه شود البتّه شئون روحانيّه که مقاصد کلّيّه وجوديّه است و ربط تعلّقات آيات لاهوتيّه به محض توجّهات قلبيّه چون آفتاب حقيقی از مطلع الواح لطيفه نورانيّه طالع و مشرق گردد. طلب و اشتياق اين مهاجران مقناطيس اعظم است لهذا به مشاهده اثر کلک مشکبار آن يار جانی کانّه وصلت و قربيّت در هر عالمی چه صوری و چه معنوی حاصل گردد. امّا جمال قدم واقف و مطّلع بر اسرار قلوب اين عباد است که آنی و دمی نمیگذرد مگر آنکه از اين فرقت پرحرقت آن طير آشيان خلّت کمال تأثّر حاصل است. فیالحقيقه بليّه کلّيّه و مصيبت عظيمه بر آن جناب وارد شده است. از يک طرف غربت و کربت و از طرف ديگر نفی و محنت و اعظم کلّ اينکه در سبيل محبوب آفاق از قرب وثاق و شهد وصال دور ماندهايد. ولی اين فراق رأس کلّ وصال و اين بُعْد جوهر کلّ قربست زيرا لم يزل عنداللّه و عند اولی العلم جنّة رضا اعظم جنان بوده چنانچه در قرآن میفرمايد رضوان اللّه اکبر. حال آن جناب در اعلی الجنان رضا ساکن رضی اللّه عنهم و رضوا عنه. هيچ فضلی سبقت به اين فضل نگرفته. اين مقامست که هر بعيدی را قريب نمايد و هر قريبی را بعيد طوبی للمخلصين و حسن مآب. کلّ احباب به کمال اشتياق مشتاق و به ذکر تکبير فرداً فرداً مکبّرند.
جناب آقا محمّد باقر را از قبل اين عبد کمال حبّ را ابلاغ و به تکبير ابدع امنع مکبّر شويد و همچنين ميرزا جلال و ميرزا جمال و ميرزا کمال. انشاءاللّه عنقريب کلّ بايد خوشنويس شوند و جماليّه خانم را کلّ اهل حرم متّصلاً ياد میکنند و جميعشان در کلّ احيان به ذکر والده ميرزا جمال و همشيره ميرزا مشغولند.
از حوادث تازه خبری نيست. کار بر منوال سابقست چونکه تفصيلات را به ولايت نوشتهاند و گويا ولايت نيز به اسلامبول نوشتهاند، تا حال جواب نيامده وليکن احباب کلّ در کمال سرور به ذکر حقّ مشغولند.
و از آن هفت نفر که در زنجيرند سؤال فرموده بوديد. استاد محمّد علی دلّاک که در اسلامبول خدمت شما بود. آقا عبدالکريم، آقا محمّد ابراهيم ملّا احمد، استاد احمد نجّار، ميرزا حسين نجّار، جناب علّامی فهّامی مشهور به مجتهد العصر و الزّمانی آقا ميرزا جعفر يزدی، آقا حسين که به آشچی معروف است. سبحان اللّه آقا عبدالکريم عازم آن سمت بود و تا حيفا نيز آمد. واپور در آن سفر به حيفا لنگر نينداخت از دور گذشت. از اين سبب نشد که بيايد. لهذا ناچار مراجعت نمود و اين قضيّه واقع شد. ابداً اين کيفيّت به فکر و خيال کسی نمیگذشت. لا رادّ لقضاء اللّه و لا مانع لتقاديره والسّلام. مورّخه غرّه محرّم ١٢٨٩.