ای بنده آستان مقدّس نامه جناب آقا علی اکبر رسيد و در حاشيه نيز بيان آن يار با وفا ملاحظه گرديد. رفسنجان جانی يافته بود و مانند جنان گرديده بود، از نحوست آن ناقض که تلميذ خرطومی بود رخاوتی حاصل شد و سنسمه علی الخرطوم معلوم لهذا ياران هر يک بايد بحر منجمد باردی را به شعلهای متلاشی و يابس نمايند تا چه رسد به اين قطرات منجمد که مانند جسد بی روحست. باری جميع آفاق از نور اشراق روشن و در نهايت اشتياق ندای الهی را استماع نمايند. در بوم و برّی نيست که شور و ولهی نه و کشوری نيست که از انوار تقديس منوّر نه. رفسنجان که مانند جان بود بايد روز بروز در فوران باشد. از ناقضين مأيوس باشيد زيرا خاکسترند و زمين شوره زار. هر تخمی از دلائل و براهين يا نصائح و وصايای الهی افشانده شود فاسد گردد، ابداً نرويد، زحمت بيهوده است. به تربيت نفوس طالبه پردازيد و نور هدايت در مشکاة قلوب صادقه برافروزيد. تا يک ناقض را ثابت کنيد صد نفوس را هدايت مینمائيد. الحمد للّه ضربت عليهم الذّلّة و المسکنه و باء وا بغضبٍ من اللّه. چه برهانی اعظم از اين. همّتی نمائيد که آن خطّه و ديار مشکبار گردد و آن سرزمين بهشت برين شود و عليکم البهآء الابهی. ع ع
بنده آزاد جمال مبارک عبدالبهاء.
ای بنده حضرت بهآءاللّه در اسکندريّه اين مرقوم شد، از لندن ارسال میگردد و در اين مدينه اين دو کلمه در نصفشب مرقوم میشود. ابداً فرصت نيست زيرا نعره يا بهآء الابهی در محافل ورد شب و روز من است. ع ع