راز معراح

فاروق ایزدی‌نیا
نسخه اصل فارسی

راز معراج

فاروق ایزدی‌نیا

مقدّمه

در باب معراج رفتن حضرت رسول اکرم که در قرآن کریم به آن اشاره شده، سخن بسیار گفته شده و لذا در هاله‌ای از ابهام و افسانه پوشانده شده است. در آثار مبارکۀ این دور مبارک نیز به آن اشاره شده و در باب آن تبییناتی از قلم طلعات مقدّسه عزّ نزول و صدور یافته است. فی‌الحقیقه آنچه که در آثار مبارکۀ این دور مطرح شده به مراتب بیش از آن است که در عالم اسلام آمده باشد. در قرآن به یکی دو آیه اکتفا شده است.

در واقع معراج به آن مفهومی که در گذشته مطرح شده، در آثار مبارکه این دور مطرح نیست. آیا تشرّف حضرت رسول به حضور خداوند صورت گرفته است؟ در حالی که ذات غیب منیع لایُدرَک است، آیا این تشرّف به حضور حضرتش بوده یا قائم‌مقامی در عالم امر داشته است؟ از آن گذشته، در آن لیله چه مکالمتی بین آنها صورت گرفته است؟ حضرت بهاءالله اشارتی دارند که چگونه آنچه را که حبیب در شب معراج یافت می‌توان یافت یا آنچه را که در آن سفر شنید، می‌توان استماع کرد.

گو این که در بیانات حضرت بهاءالله این نکته نیز ذکر شده است که هر کس می‌خواهد آنچه را که حضرت موسی از سدرۀ مشتعله شنید، در تشرّف به حضور مبارک می‌تواند استماع نماید. این معنی به دو صورت بیان می‌گردد: نوعی در توصیف مظهر ظهور الهی در این یوم: "أنِ افرَح بما توجَّهَ إلَیکَ بحرُ الفرح الّذی یُسمَعُ مِن أمواجه ما سمع الکلیم فی الطّور." و نوعی دعوت مؤمنین به استماع این کلام: "... من آمَن بالله ربّ العالمین و أراد أن یشربَ رحیق اللّقاء مِن کأس عطآء ربّه الکریم و یتوجّه إلی الافق الأعلی و یحضر أمام وجه ربّه العلیّ العظیم و یسمعَ ما سمِعَهُ ابن عمران مِنَ السّدرة أنّه لا إله إلّا أنَا المقتدرُ العلیم الحکیم." (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 18، صفحات 348 و 349)

از آن گذشته، اگرچه حضرات مظاهر ظهور در عالم امر قرار دارند که ورود به آن توسّط آحاد بندگان مستحیل و محال، امّا، معراج روح انسان نیز به نحوی محلّ بررسی قرار می‌گیرد. چه که مقصود از معراج، عروج روح است در کمال تنزیه و تقدیس به عوالمی که مقدّس از ذکر و بیان و منزّه از توضیح و برهان است. امّا، برای معراج آحاد بندگان، مراحلی وجود دارد که در آثار مبارکه اشارتی بدان شده است.

لهذا، با استناد به آثار مبارکه، در این وجیزه به این مطلب پرداخته می‌شود که مقصود از معراج چه بوده و، جدا از افسانه‌هایی که دربارۀ آن گفته می‌شود، در آثار مبارکه به چه نحو به آن پرداخته‌اند.

معراج در قرآن کریم

موضوع معراج در قرآن کریم، سورۀ نجم و اسرا آمده است. در سورۀ نجم (آیات 8 الی 11) چنین مذکور، "و هُوَ بالافق الأعلی ثمّ دَنا فَتَدلّی فکان قابَ قوسین أو أدنی فأوحی إلی عبده ما أوحی ماکذب افؤاد ما رأی." مضمون آن چنین است، "و او در افق اعلی بود. سپس نزدیک شد و فرود آمد تا که [فاصلۀ آنها به قدر] دو کمان شد یا کمتر. آنگاه بنده‌اش آنچه باید وحی کند، وحی کرد. دل او در آنچه دید خطا نکرد." (ترجمه بهاءالدّین خرّمشاهی)

در سورۀ اسرا (آیۀ 1) نیز نازل شده است، "سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ" مضمون آن چنین است، "پاکا کسی که بنده‌اش را شبی از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی که پیرامونش را برکت بخشیده‌ایم سیر داد تا به او نمونه‌هایی از آیات خویش نشان دهیم. اوست که شنوا و بینا است." (ترجمه بهاءالدّین خرّمشاهی)

حضرت عبدالبهاء هر یک از این آیات را به نحوی تبیین فرموده‌اند که در سطور بعد، تحت عنوانی متفاوت بیان خواهد شد. امّا حضرت بهاءالله به نحوی این عروج را تأیید می‌فرمایند، "الحمدلله الّذی ارسلَ الحبیب برایاتِ الآیات و جَعَلَه مِن عنده مبشّراً لِیُبَشِّرَ الکلَّ بفضله و رحمته الّتی سبقَتِ الأرض و السّما. هُوَ السّرُّ الّذی بظهورِهِ تزیَّنَتِ الأرض و بصعوده و عروجِه تشرَّفَتِ الأفلاک." (لئالی‌الحکمة، ج2، ص218)

حضرت ولی امرالله اشارتی گذرا به معراج دارند، "جمال محمّدی در لیلۀ اسراء پس از عروج به سموات عُلیٰ به آن ساحت علیا وفود نمود و به لقاء حضرت پروردگار مشرّف گردید." (قرن بدیع، طبع کانادا، صفحات 70-369)

اشاره به این نکته نیز قابل توجّه است که معراج اختصاص به شب خاصّی نداشته و دائمی بوده است. جناب طرازالله سمندری مرقوم داشته‌اند که حضرت عبدالبهاء شب 17 رجب فرمودند که بنا به اعتقاد اهل سنّت امشب شب معراج پیامبر اسلام است. سپس در مورد معراج فرمودند حضرت محمّد همیشه در معراج بودند. (طراز الهی، ج1، ص233)

آنچه در معراج گذشت

اگرچه طبق روایات اسلامی محلّ تلاقی مظهر ظهور الهی با خدایش از دسترس همگان دور است و احدی نمی‌داند در آنجا چه گذشته است، امّا گویند صلوة در شب معراج به حضرت رسول ابلاغ شد. روایتی نیز در این خصوص وجود دارد که اصل صلوة اسلامی بیش از این بوده که فعلاً موجود است؛ امّا به توصیه حضرت موسی، حضرت محمّد از خداوند تخفیف گرفته است. بخاری حدیث اَسرا را از لسان حضرت محمّد چنین روایت می‌کند، "... ثمّ فُرِضَت علَیَّ الصلاةُ خمسين صلاة كل يوم، فرَجَعتُ فَمرَرتُ على موسى فقال: بما أُمِرتَ؟ قال: أمِرتُ بخمسين صلاة كلّ يوم، قال: إنّ أُمَّتَكَ لاتستطيعُ خمسين صلاةٍ كلّ يوم، و إني والله قد جربتُ النّاس قبلك، و عالجت بنی إسرائيل أشدّ المعالجة فارجع إلى ربك فاسأله التّخفيف لأُمَّتِك؛ فَرَجَعتُ، فوضع عنّی عشرًا، فرَجَعتُ إلى موسى؛ فقال مثله. فَرَجَعتُ فوضع عنّی عشرًا. فرجعتُ إلى موسى فقال مثله. فرَجَعتُ فوضع عنّی عشرًا. فرجعتُ إلى موسى فقال مثله. فرجعتُ فأمِرتُ بِعشر صلوات كلّ يوم. فرجعت فقال مثله. فرجعتُ فأمِرتُ بِخَمس صلوات كل يوم. فرجعتُ إلى موسى. فقال: بما أمِرتَ؟ قلت: أُمِرتُ بخمس صلوات كل يوم. قال: إنَّ أُمَّتَكَ لاتستطيع خمس صلوات كل يوم، و إني قد جربتُ النّاسَ قبلُك و عالجتُ بني إسرائيل أشدّ المعالجة؛ فارجِعْ إلى ربِّكَ فَاسألْه التَّخفيفَ لِأُمَّتِك. قال: سألتُ ربّی حتَّى ٱستحيَيْتُ، ولكن أرضى و أُسَلِّم. قال: فلمّا جاوزتُ نادى منادٍ: أمضيتُ فريضتي و خفَّفتُ عن عبادي." (شیخ علی بن سلطان محمّد القاری، مرقاة المفاتیح، جزء عاشر، کتاب الفضائل و الشّمائل، باب معراج، 557-559 / دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان)

مضمون کلام این است که حضرت محمّد فرمودند بعد از آن که به سدرةالمنتهی رسیدند و دو نهر ظاهر (نیل و فرات) و دو نهر باطن (در جنّت) را دیدند، به بیت معمور بالاتر رفتند و سه ظرف شراب، شیر و عسل به ایشان دادند؛ ایشان شیر را برگزیدند؛ جبرئیل گفت این فطرت است. سپس ادامه می‌دهند که روزی پنجاه نماز بر من واجب شد. پس مراجعت کردم. به موسی مرور کردم. موسی پرسید، "به چه امر شدی؟" گفتم، "به روزی پنجاه نماز امر شدم." موسی گفت، "امّت تو توانایی روزی پنجاه نماز را ندارند؛ قسم به خدا که قبل از تو این مردم را امتحان کرده‌ام و چاره‌جویی کرده‌ام. نزد پروردگار برگرد و تقاضای تخفیف برای امّتت بکن." پس مراجعت کردم و ده نماز را خداوند تخفیف داد. برگشتم به سوی موسی. باز همان حرفش را تکرار کرد. پس نزد خدا رفتم و ده نماز دیگر تخفیف گرفتم. نزد موسی بازگشتم. مجدّداً حرفش را تکرار کرد. پس نزد خدا مراجعت کردم. ده نماز دیگر تخفیف گرفتم. بالاخره به روزی ده نماز مأمور شدم. نزد موسی رفتم؛ مجدّداً حرفش را تکرار کرد. پس برگشتم و به روزی پنج نماز مأمور شدم. نزد موسی رفتم. پرسید، "به چه مأمور شدی؟" گفتم، "به روزی پنج نماز." گفت، "امّت تو نمی‌توانند روزی پنج نماز بخوانند. من قبل از تو این مردم را آزموده‌ام. و برای بنی اسرائیل راه علاجی یافته‌ام. پس نزد پروردگار باز گرد و تقاضای تخفیف برای امّتت بکن." گفتم، "آنقدر از پروردگارم تقاضا کردم که دیگر حیا می‌کنم نزدش بروم. ولی راضی و تسلیم هستم." پس منادی ندا کرد که، "فریضه‌ام را امضاء کردم و از برای بندگانم تخفیف دادم."

واقعۀ شب معراج در کلام حضرت بهاءالله

جمال قدم در توصیف واقعۀ معراج می‌فرمایند، "فسبحانَ الّذی أسری بعبدِه فی لحظةٍ مِنَ النّهار إلی مقامٍ کان مستوراً عن العالمین و أقلّ مِن ذلک سیَّرَهُ مِن ورآء الحجبات حتّی وصل فی رفرفٍ قُربٍ منیر ثمَّ مِن ذلک المقام أصعدَهُ بروحٍ منَ الغَیبِ إلی سرادق الهویّة الّذی لن‌تطیرَ إلیه أفئدةُ العارفین و أشهده خلق کلّ شیءٍ و ألهمَهُ مِن أسرارِ الّتی لن‌تُطیقَ حرفاً مِنها کلّ الخلایق اجمعین و بعد ذلک أرفعَهُ إلی محلّ لن‌یجری علیه القول و لن‌یصِلَ الیه عقولُ المقرّبین و بذلک ضاقَت صدور الّذین هم کفروا بالله و کانوا فی حجابٍ منَ النّفس عظیم و عضّوا أناملَ فؤادهم منَ الغیظ. قل موتوا بغیظکم. هذا امرالله لامرّد له و أثبتنَا الحکمَ فی لوحٍ کریم..." (یادنامۀ مصباح منیر، ص412)

افتخار افلاک به حضور حضرت محمّد

جمال قدم تعبیری لطیف از علّت خلقت جهان و ظهور حضرت آدم و نیز "حبّ" و "حبیب" دارند و در این بیان مبارک به افتخار آسمانها به حضور آن حضرت تصریح می‌فرمایند: "یا محبوب فؤادی، شب است، امّا آفتاب روشن و پیدا و نور ظاهر و هویدا... از حقّ می‌طلبیم در هر قلبی از قلوب اولیاء خود بحری موّاج از محبّت خود ودیعه گذارد تا از امواجش عالم مطهّر شود و قابل تجلّی انوار آفتاب حقیقت گردد. عالم از برای چه خلق شد؟ از برای قبول. آدم از برای چه آمد؟ از برای عرفان و خضوع. معنی: مداد هیأت تحریر قبول نمود، نقطه موجود شد و نقطه قرنها سیر نمود تا طراز «با» گشت و «با» چون منبسط و خاضع شد، رأسش به اکلیل «حا» مزیّن و کلمه ظاهر و این کلمه به اسم «حبیب» عالم مشرّف و فائز؛ آن حبیبی که معراج به او افتخار نمود و سموات به قدومش مزیّن گشت. نسئلُ اللهَ تعالی أن یُمدّنا و یمدّکم و یؤیّدنا و یؤیّدکم علی ذکره و ثنائه و ما نُزِّلَ فی کتابه. إنّه علی کلّ شیءٍ قدیر." (یادنامه مصباح منیر، ص432)

آیا ملاقات صورت گرفت

در احادیث و روایات دیگر راجع به تشرّف حضرت رسول به حضور خداوند اختلافی وجود دارد. از عایشه روایت شده که حضرت رسول به او فرمودند که حق را ندیدم و ابن عبّاس از آن حضرت روایت کند که حق را بدیدم. هجویری در کشف‌المحجوب، باب مشاهدات، گوید: "و مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم از شب معراج مر عایشه را خبر داد که: «حقّ را ندیدم.» و ابن عباس رضی اللّه عنهما روایت کند که: «رسول علیه السّلام مرا گفت: حق را بدیدم.»

خلق با این خلاف بماندند و آن‌چه بهتر بایست وی از میانه ببرد. اما آن‌چه گفت: «دیدمش»، عبارت از چشم سِرّ کرد و آن‌چه گفت: «ندیدم»، بیان از چشم سَر. یکی از این دو، اهل باطن بودند و یکی اهل ظاهر. سخن با هر یک براندازهٔ روزگار وی گفت. پس چون سرّ دید اگر واسطه چشم نباشد چه زیان؟"

در آثار مبارکه نیز به این نکته اشاره شده است. حضرت بهاءالله در مقامی می‌فرمایند، "فتشرّف بلقاء ربّه و سمع النّداء" (رحیق مختوم، ج1، ص149) و در مقام دیگر از قول حضرت رسول از عالم غیب می‌فرمایند، "سمعتُ ندائَه فی المعراج و مارأيتُ جمالَه." (اسرارالآثار، ج5، ص146) با توجّه به آنچه که در کشف‌المحجوب آمده است، استناد حضرت بهاءالله به آن دو قول است.

منادی در شب معراج که بود؟

جمال مبارک در این خصوص بیاناتی دارند گویای آن که مشیّت اوّلیه که در هیکل عنصری حضرت بهاءالله تجلّی کرده، در شب معراج ملاقاتی با حضرت محمّد داشته است.

در اثری نازل از قلم اعلی از قول حضرت رسول اشارتی دارند که طلعت محمّدی دربارۀ ظهور جمال ابهی می‌فرماید که این همان است که در شب معراج ندایش را شنیدم و جمالش را ندیدم: "هذا يومٌ فيه نادی محمّد رسول‌الله فی قطب جنّة الرّضوان «يا اهل الأکوان تالله قد ظهر محبوب‌العالمين و مقصود العارفين. هذا هو الّذی سمعتُ ندائَه فی المعراج و مارأيتُ جمالَه» الی أن بلغت الأيّام الی هذا اليوم الّذی به زيّنت ايّام الله الملک العزيز الحميد." (اسرارالآثار، ج5، ص146)

بنابراین منادی در شب معراج، بهاءالله، قلم اعلی، مشیت اوّلیه بوده است. در واقع فاصله بین حضرت رسول اکرم تا وصول به ساحت مشیّت اوّلیه آنقدر است که جمال قدم می‌فرمایند، "قل یا قوم قوموا عن النّوم. تالله قد ظهر ذات القدم و تطوفنّ فی حوله ارواح النّبیّین ثمّ سدرةالمنتهی قل انّ محمّد قد عرج سبعین الف سنة إلی أن بلغ إلی فِناء هذا الباب. فویلٌ لمن کذب و تولّی" (مائده آسمانی، ج8، ص113).

در لوح دیگر، بین نفس مقدّسی که در شب معراج با حضرت رسول تلاقی داشت و ذات غیب منیع لایُدرک تفاوت قائل می‌شوند، "شهدالله آنّهُ لا إله إلّا هو و الّذی أتی بالحق إنّهُ لَمولَی الخلق و هو المنادی فِی المعراج." (آثار قلم اعلی، ج7، ص261)

در بیان دیگر در اشاره به نفس مبارک خود می‌فرمایند، "قل یا قوم هذا لهو الّذی ناح لحزنه نقطة البیان و سمع ندائه نقطة الفرقان اتّقوا الرّحمن یا ملأ الفّجّار." (کتاب مبین، خطّ زین‌المقرّبین، ص349)

در معراج بود که خداوند ملکوت را به حضرت رسول نشان داد. حضرت عبدالبهاء در معنای معراج و این که در این سفر ملکوتی چه روی داد، توضیح می‌فرمایند. در بیانی در توصیف ارض مقدّس موعود چنین نازل، "... هذا القطر العظیم و الإقلیم الکریم منعوتٌ بلسان الأنبیاء و المرسَلین موصوفٌ و موسومٌ بأنَّهُ ارضٌ مقدّسةٌ و خِطَّةٌ طیّبة طاهرةٌ و إنّها مشرقُ ظهور الرّبّ بمجده العظیم و سلطانه القویم ... و فیها مسجد الأقصی الّذی بارکَ الله حوله و الیها أسری بالجمالِ المحمّدی فی لیلةالاسراء لیَرَی مِن آیات ربّ الکُبری و وروده علیها هو العروج الی الملکوت الأعلی و الافق الأبهی فتشرّف بلقاء ربّه و سمع النّداء اطّلع بأسرار الکلمة العليا و بلغ سدرة المنتهی و دنی فتدلّی فکان قاب قوسين او ادنی و دخل الجنّة المأوی و الفردوس الأعلی و أراه الله ملکوت الأرض و السّماء. کُلّ ذلک بوفوده علی ربّه فی هذه البقعةالمبارکة النّوراء و هذه الحظیرة المقدّسة البیضاء." (مِن مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ص44)

ملاحظه می‌شود که جمال محمّدی در لیلۀ معراج به مسجد الاقصی رفت و سپس در آن بقعۀ بیضاء به شرف لقاء پروردگار نائل گشت و ندای حضرتش را شنید. در اینجا همان نکتۀ ظریفی که حضرت بهاءالله بدان اشاره فرموده‌اند که فاصلۀ بسیار بین جمال محمّدی و حضرت مشیّت اوّلیه وجود دارد، تصریح شده و با اشاره به آیۀ قرآنی ذکر شده که مشیت اوّلیه "دنی فتدلّی" نزول اجلال فرمود و فاصله را نزدیک ساخت تا ندای الهی به گوش آن مظهر ظهور الهی برسد. این لوح حضرت عبدالبهاء دربارۀ رابطۀ بین جمال قدس ابهی و مظاهر ظهور حق بسیار جاذب و مهیمن است.

معراج به حضرت رسول اختصاص ندارد

در واقع معراج به حضرت رسول اختصاص ندارد. جمیع انبیاء همواره در معراج هستند. امّا، از آنجا که نصّ قرآن کریم است که هر یک از حضرات مظاهر ظهور را به امری از امور فضیلت بخشیده است، حضرت رسول اکرم به "سیّد لولاک" شهرت یافته است. در ایقان شریف به این نکته با استناد به آیۀ قران اشاره شده است:

"در اين مقام هر کدام را هيکلی معيّن و امری مقرّر و ظهوری مقدّر و حدودی مخصوص است چنانچه هر کدام به اسمی موسوم و به وصفی موصوف و به امری بديع و شرعی جديد مأمورند. چنانچه می‌فرمايد: "تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُم عَلَی بَعضٍ مِنهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللّهُ و رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ و آتَيْنَا عِيسَی ابْنَ مَرْيَمَ البيِّنَاتِ و اَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ." (ایقان، طبع آلمان، ص117)

در این آیه که در سورۀ بقره نازل شده (آیۀ 253)، به ترفیع درجات بعضی از رسولان الهی اشاره شده است. این فی نفسه گویای آن است که عروج برای سایر انبیاء نیز می‌تواند رخ داده باشد. در تورات، سفر پیدایش، عبارت 24، به عروج "خنوخ" نبی اشارتی رفته است. این نکته در قرآن، سورۀ مریم، آیات 56-57، با عبارت "رفعناه مکاناً علیّا" دربارۀ ادریس آمده است. مفسّران اسلامی ادریس و خنوخ را شخص واحدی می‌دانند.

حضرت بهاءالله دربارۀ معراج کلّیه انبیاء می‌فرمایند، "آن محلّ ظهور آن مشارق قدمیه و مطالع قدمیه است و این کینونات قدیمه اگرچه به حسب ظاهر از بطن امّهات ظاهر می‌شوند ولیکن فی‌الحقیقه از سموات امر نازلند و اگرچه بر ارض ساکنند ولکن بر رفرف معانی متّکی‌اند و در حینی که میان عباد مشی می‌نمایند در هواهای قرب طائرند؛ بی‌حرکتِ رِجل در ارض روح مشی می‌نمایند و بی‌پر به معارج احدیّه پرواز فرمایند. در هر نَفَسی مشرق و مغرب ابداع را طیّ فرمایند و در هر آنی ملکوت غیب و شهاده را سیر نمایند. بر عرش «لایشغله شأنٌ عن شأنٍ» واقفند و بر کرسی «کلّ یوم هو فی شأنٍ» ساکن." (ایقان، طبع آلمان، ص44)

معراج روحانی یا جسمانی

جناب شیخ احمد احسایی تلاش بسیار نمود تا اوهام و خرافات را از ذهن مردمان دور کند و به آنها تعلیم دهد که معراج روحانی بوده است. نه جسمانی. لهذا آن را در مراحلی بیان کرد. محمّدعلی فیضی می‌نویسد، "دربارۀ مسألۀ معراج پیغمبر اسلام، که اکثراً آن را جسمانی دانسته و منکر آن را کافر و واجب القتل می‌دانستند، معتقد بوده است که روحانی بوده نه جسمانی و بیان مطلب را چنین می‌نموده است که چون پیغمبر به آسمان عروج فرمود، در حرکت از کرۀ خاک، جسم خاکی را بر جای گذاشت و در کرۀ آب، جسم آبی را، و همچنین در کرۀ باد و کرۀ آتش جسمی را از آن عنصر بود بر جای گذاشت و بالاخره با جسم هورقلیایی به پیشگاه الهی ورود نمود." (محمّدعلی فیضی، حضرت نقطۀ اولی، ص32 /توضیح آن که "هور قلیا لغتی است سُریانی و به اصطلاح جناب شیخ عالم برزخ است که حدّ فاصل بین عالم محسوس و عالم غیب است." [همان مأخذ، پاورقی])

حضرت اعلی، به نظر می‌رسد موافق اصطلاحات قوم به تبیین این نکته پرداخته و در صحیفةالعدل می‌فرمایند، "اعتقاد به معراج آن حضرت بجسمه و لباسه و نعلَیه فرض و محقّق است و اعتقاد به حدیث وارده از حمیراء هم در این مقام فرض است که ساعت معراج حضرت در خانه تشریف داشتند؛ بل همان ساعت بجسمِهِ معراج به ملکوت سموات و ارضین فرموده؛ مع آن که بجسمِهِ در مقام خود بوده." (امر و خلق، ج2، ص168) این فی‌الواقع گویای آن است که طلعت اعلی بر معراج روحانی حضرت محمّد تأکید دارند چه که می‌فرمایند، "مع آن که بجسمه در مقام خود بوده."

از حضرت ربّ اعلی در این خصوص سؤال شده است که آیا امکان دارد جسم حضرت محمّد در شب معراج، در یک آن در دو جا بوده باشد. حضرت ربّ اعلی ضمن توقیعی به بیان مقدّمه‌ای راجع به سه رتبۀ سرمد ( که مقام فعل و دارای بدایت و فاقد نهایت است)، رتبۀ دهر (دارای بدایت در سرمد و دارای نهایت در بطون) و بالاخره رتبۀ زمان (دارای بدایت و نهایت است که به سیر افلاک تحقّق می‌یابد) پرداخته سپس سیر و سیاحت حضرت رسول در افلاک و عوالم مختلفه و در عین حال حضور طلعت محمّدی در روی زمین را تشریح می‌فرمایند. عین توقیع مبارک ذیلاً نقل می‌گردد:

بسم‌الله الرّحمن الرّحیم الحمدُ للهِ الّذی تَجَلَّی للممکناتِ بظهور المشیّة لَها بِها لیعرفنّ کُلُّ الممکنات ما جَعَلَ اللهُ فی حقائق ذاتیّات کینونیاتهم مِن مقام الفعل و ظهورات الإنفعال حتّی قد علِمَ کُلّ مقامٍ نفسَه و عرِف حکمَ مبدئه فی ما قدّرَ اللهُ لَه فی کلّ شأنِهِ بما لا نهایة لَه بِه الیه لیشهدَ فی مقامِ الإمکان بما شهد اللهُ لنفسه ثمّ لخلقِهِ بأنّه لا إلٓهَ إلّا هُوَ العزیزُ المتعال.

و بعد، لمّا سَئِلَ الجنابُ المستطاب فی مقامِ الخطاب ببیانِ الإشکالِ الّذی هو معروفٌ بین رجال الاعراف بأنّ جسدَ النّبی، صَلّی الله علیه و آلِه، کیف یُمکنُ فی زمانٍ واحدٍ و مکانٍ واحدٍ بأن یحضرَ فی جمیع أصقاع الوجود مِنَ الغَیبِ و الشّهود و انّ الحقّ لا سبیلٌ لأحدٍ إلی عرفانِ تلکَ الرّتبة السّنیّة إلّا بعلمِ الأمر بَین الأمرَین سرّ القدر. لأنّ للأشیآء مراتبٌ ثلٰثة:

فَمِنها رتبةٌ السّرمد و هُوَ مقامُ الفعل و إنَّ اللهَ قد جَعَل لَهُ بدایةً فی نفسِه الّذی یُعَبّرُ فی بعض المقامات بالقِدَم و ما جعَلَ اللهُ لَهُ نهایة فی مقام الظّهور لعدمِ نفاد الفیض فی رتبةِ الوجود و هُوَ مقامُ محمّدٍ و أوصیآئه، صلوات‌الله علیهم، حیثُ لایقدر أحدٌ أن یأخُذَ مِن حکمِ تلکَ الرّتبة شیئاً.

و منها رتبة الدّهر و انّ له فی علمِ اللهِ بَدءً مِن مقام السّرمد و ختماً فی مقام البطون و هو مقام سایر الممکنات مِن مراتب الجوهریّات فی عوالم المجرّدات.

و مِنها رتبة الزّمان و إنّ اللهَ قد جعلَ له حدّاً فِی البَدء و الختم و إنّه یتحقّق بوجود سیر الأفلاک.

و إذا ثبت حکم المراتب فلارَیبٌ أنّ الفؤاد فی الرّتبة الأولی یعرف بأنَ الشّئ لَه کُلّ المراتب ثابتة و کلّ الظّهورات حاکیة لأنّ الجسد الکلّی الّذی جعلَ الله حامله محالّ الفعل یحکی عن مقام ذاته الّذی یَدُلُّ علی مقامِ السّرمد. لأنّ الجسدَ النّبی، صلّی الله علیه و آله، فی لیلة المعراج، مع انّه کان فی بیت الحمَیراء بما ورد فی الخبر، فقد ثبت بالإجماع انّه کان فی السّمآء و مراتب الجنان و النّیۭران لأنّا کما أنَّ ذاته لایحجبه شیءٌ فی عوالم الإمکان، فکذلک الحکم فی جسده و انّ العقول لمّا لم‌یقدروا أن یُدرکوا الّا شیئاً محدوداً، فلذلک لم‌یقدروا أن یُشاهَدوا الأمر بَین الأمرین و حکم السّرمد فی حکم الیقین. و لذا، کُلُّ ما قُلت فی المجلس ینصرف العقل عنه بحکم الحدّیّة حتَی ٱعترف بعض النّفوس بعدم علم الواقع فی رتبة الجسد.

و لو شآءالله و أراد لَاُبَیّنُ حقیقة هذه المسئلة بسرّ الواقع و الحکم البالغ فی مقامه لیعرف الحکم من عرف الأمر فی مقامات الظّهور و لایحتجب عن مطالعة نور الغیوب إذا احتجب عن ساحة قرب الحضور و إلی ذلک المقام قد أخذَتِ القلم مِنَ الجریان و إلی الله یرجع حکم البیان فی المبدء و الأیاب و سبحان الله ربّ العرش عمّا یَصِفون و سلام عَلَی المرسَلین و الحمد لله ربّ العالمین. (اخبار امری، آذر 1346)

معراج نفوس انسانی

در این دور اعظم، معراج نفوس انسانی میسّر است. جمال مبارک در لوحی اشارتی لطیف دارند که اگر به قلب به مظهر ظهور توجّه نمایید، البتّه همان را خواهید یافت که حضرت رسول در معراج یافت: "قل یا قوم لیس هذا یوم السّؤال. قد ظهر الغنیّ المتعال بسلطانٍ أحاطَ مَن فِی الأرضین و السّموات. توجّهوا إلیه بقلوبٍ نوراء لتجدوا مِنهُ ما وَجَدَ الحبیب فی المعراج. هذا یومٌ ینبغی لکلّ نفسٍ إذا سمِعَ النّدآء مِنَ السّدرة المنتهی الّتی نَبَتَت فی الأرض البیضاء تقول لبّیک لبّیک یامولَی الأنام." (لئالی الحکمة، ج3، ص141)

در کلمات مبارکه مکنونه نیز اشارتی گذرا دارند، "ای پسر عزّ، در سبیل قدس چالاک شو و بر افلاک انس قدم گذار؛ قلب را به صیقل روح پاک کن و آهنگ ساحت لولاک نما."

آنچه را که حضرت رسول در شب معراج و حضرت موسی از سدرۀ مشتعله شنیدند، طبق این بیان مبارک می‌توان استماع نمود: جمال قدم دربارۀ آیات نازله از قلم اعلی می‌فرمایند، "... آیاته مُلئَت شرقَ الأرض و غربها. اذاً فاستمعوا لما یوحی عن شطر المقدّس الّذی یسمع من اریاحها ما سمِعَ اُذُنُ الحبیب فی معراج القدس ثمّ اُذُنُ الرّوح فی سموات الأمر ثمّ اُذُنُ الکلیم علی طور العزّ عن شجرةالله النّاطق العزیز الحکیم." (مائدۀ آسمانی، ج7، ص20-21) و دربارۀ مؤمنی که ارادۀ تشرّف به حضور مبارک دارد به همین نکته اشاره دارند، "... یری ما رأی الحبیب فی معراج الإیقان إذ صعد الی الله العزیز الجمیل." (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 18، ص349)

حضرت عبدالبهاء برای روح دو سیر بیان می‌فرمایند: "بی‌واسطه، یعنی سیر روحانی؛ با واسطه یعنی سیر جسمانی." (امر و خلق، ج1 و 2، ص447) بنابراین، در ملکوت که "موقع جسمانی نیست؛ مقدّس از زمان و مکان است؛ روحانی است و مرکز سلطنت یزدانی" (همان)، می‌توان داخل شد، یعنی عروج نمود و در آن وارد گشت. منتهی "داخل شدن در ملکوت به محبّةالله است، به انقطاع است، به تقدیس و تنزیه است، به صدق و صفا است، و استقامت و وفا است ... به جانفشانی است." (همان)

البتّه برای عروج انسان شرایطی معیّن شده است. عروج در این حیات، باید به نحوی صورت گیرد که ابداً روح و نفس و قلب آدمی متوجّه نشود. جمال قدم دربارۀ معراج هر فردی از احبّاء می‌فرمایند، "حینئذٍ عرّج بروح النّور فی فؤادک ثمّ اصعد الَی الله فی سرائر سرّک لئلّا تلتفتَ بذلک نفسُک و قلبک و جسدک و عقلک و کُلُّ ما لک و علیک و هذا حقّ المعراج فی مراتب الأسفار و غایة فیض الله المقتدر المهیمن الجبّار لتکون حاکیاً عن شمس جماله و مُدلّاً عن قمر اجلاله و مشاهداً نور غیبه لیستدفّ بذلک ورقاء حبّک فی ملأ الکرّوبین بربوات المقدّسین و نغمات المقرّبین فقل انّ الحمدَ للهِ ربِّ العالمین. (امر وخلق، ج2، ص168)

شاید به همین علّت است که جمال مبارک می‌فرمایند، "قسم به حزن جمال ذوالجلال که از برای مقبل مقامی مقدّر شده که اگر اقلّ مِن سَمّ اِبرَه از آن مقام بر اهل ارض ظاهر شود جمیع از شوق هلاک شوند. این است که در حیات ظاهره مقامات مؤمنین از خود مؤمنین مستور شده." (مجموعه الواح طبع مصر، ص155)

نحوۀ عروج

در کلامی حضرت بهاءالله حالت عرفانی عروج را چنین بیان می‌فرمایند، "به قوّت الهی و قدرت ربّانی و عنایت حضرت لایزالی باید بر بساط نور جالس شد و بر فضای روح سایر گشت تا جمیع چندها را بی چون مشاهده نمود و تمام اسم و رسم را بی ننگ و نام دید. این است مقام رفرف اعلی و سدرۀ ابهی و شجرۀ طوبی و ثمرۀ قُصویٰ. فطوبی لعارفیها و شاربیها و آکلیها و واصلیها." (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 38، ص44 / محاضرات، ج1، ص46)

طیّ مراحل ثلاثه

برای عروج و وصول به ساحت حقّ و وصول به ملیک اسماء و صفات، باید سه مرحله را پشت سر گذاشت. حضرت بهاءالله خطاب به جناب اسم‌الله الاصدق می‌فرمایند، "ثمّ اعلم بأنّ نُصِبَ بیننا و بین عبادنا سلّم و له ثلاث درجات. الأولیٰ تذکّر بالدّنیا و زخرُفها و الثّانیة بالآخرة و ما قُدِّرَ فیها و الثّالثة تذکّر الأسماء و ملکوتها. و مَن جاوَزَ عن هٰذِهِ المقامات یَصِلُ إلی ملیکِ الأسماء و الصّفات أقرَبُ مِن حین. ایّاکم، یا أهلَ البهآء، لاتعطّلوا أنفسَکُم علیٰ هٰذیهِ المواقف، ثمَّ مرّوا کمرَّ السّحاب و کذلک ینبغی لِعِبادنَا المقرَّبین. و الّذی یمرُّ عنها و یکون ثابتاً فی حبّی، لو یرفعُ رأسَهُ إلَی الفوق لَیشهدُ ملکوتی و یسمعُ نغماتی و یکون مِنَ الفائزین." (پیک راستان، ص19)

در باب این سه مرحله باید به این نکته توجّه داشت که آنچه در این عالم که مانع از حبّ الهی گردد به منزلۀ "دنیا و زخرفها" محسوب است. چه که جمال قدم اشاره دارند، "ثمّ اعلموا بأنّ الدّنیا هِیَ غفلتکم عن موجدکم و اشتغالکم بما سِویٰه و الآخرة ما یقرّبکم إلَی الله العزیز الجمیل. و کلّما یمنعکم الیوم عن حبّ الله إنّها لَهِیَ الدّنیا؛ أنِ ٱجتنبوا منها..." (سورةالبیان، آثار قلم اعلی، ج4، ص112) بنابراین، هر آنچه جز حبّ الهی باشد و ما را از آن باز دارد در مقولۀ "دنیا و زخرفها" قرار می‌گیرد. در این مقام حضرت عبدالبهاء جمیع موارد محبّت را محدود می‌دانند مگر حبّ الهی را و اگر محبّت‌های دیگر به علّت حبّ الهی باشد مطلوب و پایدار است والّا به مجرّد ایجاد خلل در علّت آن محبّت، خود آن زائل خواهد شد. (بدایع‌الآثار، ج2، ص35-36)

مرحلۀ دوم که "آخرة و ما قُدّر فیها" باشد، به این معنی است که اگر عمل به اوامر الهی از روی عشق به حضرتش نباشد و صرفاً برای رسیدن به جنّت و یا گریختن از جهنّم باشد، شرک محسوب است. این نکته را حضرت اعلی به بیان صریح و شیوا مطرح فرموده‌اند، "عبادت کن خدا را به شأنی که اگر جزای عبادت تو را در نار بَرَد تغییری در پرستش تو او را به هم نرسد و اگر در جنّت بَرَد همچنین. زیرا که این است شأن استحقاق عبادت مر خدا را وحده. و اگر از خوف عبادت کنی لایق بساط قدس الهی نبوده و نیست و حکم توحید نمی‌شود در حقّ تو و همچنین اگر نظر در جنّت کنی و به رجاء آن عبادت کنی شریک گردانیده‌ای خلق خدا را با او اگرچه خلق محبوب او است که جنّت باشد. زیرا که نار و جنّت هر دو عابدند خدا را و ساجدند از برای او و آنچه سزاوار است ذات او را عبادت او است به استحقاق بلا خوف ازنار و رجاء در جنّت. اگرچه بعد از تحقّق عبادت عابد محفوظ از نار و در جنّت رضای او بوده و هست ولی سبب نفس عبادت نگردد که آن در مقام خود از فضل و جود حق بر آنچه حکمت الهیّه مقضی شده جاری می‌گردد." (منتخبات آیات از آثار حضرت نقطۀ اولی، ص52-53)

و امّا اسماء یکی از موانع وصول به ذات الهی است. در لوح نصیر از قلم اعلی عزّ نزول یافته که با آن که ابواب ملکوت مفتوح و جمیع مأمور به دخول هستند، امّا برخی در عقبۀ سؤال، برخی در عقبۀ حیرت و بعضی نیز در عقبۀ اسماء باقی مانده از ورود در ملکوت ممنوع گشته‌اند. (مجموعه الواح طبع مصر، ص171)

جمال قدم توضیح فرموده‌اند که اسماء همانند قمیص است که به هر نفسی که خداوند مایل باشد اعطاء می‌کند و اگر او را حائز شرایط تشخیص ندهد از او بازپس می‌گیرد. نه در اعطاء و نه در اخذ آن، در هیچ یک از این دو مورد با او مشورت نمی‌کند. قبل از آن به مخاطب توصیه می‌فرمایند که مانند کسی نباشد که "زیّنّاه بطراز الأسماء فی ملکوت الإنشاء فلمّا نظر الی نفسه و اعلاء اسمه، کفر بالله الّذی خَلَقَهُ و رَزَقَه و رجع مِن أعلَی المقام إلی اسفل السّافلین." (آثار قلم اعلی، ج4، ص247)

به این ترتیب مشخّص می‌شود، با عبور از دو مرحلۀ اوّل و دوم، انسان به "اعلی المقام" می‌رسد، امّا همان جا ممکن است دچار توقّف شده سقوط نماید. مثال آن در امر مبارک بسیار است. از جمله سیّد مهدی دهجی که به مقام "اسم‌اللّهی" رسید و بعد دچار لغزش و هبوط شد. جمال بروجردی و میرزا جواد قزوینی نیز سرنوشت مشابهی داشتند. جناب ملّا صادق مقدّس، جناب میرزا منیر کاشانی، جناب فتح‌الله اردستانی نیز به مقام اسم‌اللّهی رسیدند و در کمال عبودیت و محویت در این مقام جاودان شدند.

بسیار عجیب است که حتّی نفوسی که توانسته‌اند در این عالم با استقامت تمام به معارج عالیه عروج نمایند و مورد عنایت حق واقع شوند، انذار می‌شوند که مبادا به شکایت و گلایه از درجۀ قبول ساقط گردند. خطاب به اهالی نیریز که معرض بلایا و رزایا قرار گرفته مظهر صبر و استقامت شدند می‌فرمایند، "فاجهدوا بأن لاتبطلوا اصطبارکم بالشّکوی و کونوا راضیاً بما قضَی الله علیکم و بکلّ ما یقضی مِن بعد. لأنّ الدّنیا و زینتها و زخرفها سیمضی أقلّ مِن آنٍ." (ایّام تسعه، ص288)

به لسان دیگر جمال قدم در مثنوی مبارک شرط معراج را بیان می‌فرمایند:

عشق آن باشد که جان فانی کنی جان و دل در مُلک باقی افکنی

سرّ این معنی شنو گر پی بری تا به معراج الهی برپری

تا که نخلت بار روحانی دهد میوه‌های قدس نورانی دهد

(آثار قلم اعلی، ج3، طبع 121 بدیع، طهران، ص185)

قُرب او با جان، نه در طیّ قدم چون به جان پویی درآئی در قِدَم

پس به آنی طیّ افلاک وجود نیست مشکل چون شوی ز اهل سجود

(آثار قلم اعلی، ج3، طبع121 بدیع، طهران، ص170)

دو حالت معراج

در بیانات مبارکه به دو حالت معراج اشاره شده است:

اوّل، در همین عالم است. یعنی وسائلی فراهم آمده است که انسان بتواند به عوالم ربّانی عروج نماید و فیوضات روحانیه را احساس کند. در مقامی عنایات ابهائیه را حضرت عبدالبهاء از همان منشأئی می‌دانند که حضرت رسول در شب معراج به آن تشرّف یافت، " نظر عنايت از ملکوت ابهی شامل و پرتو رحمت از مقام قاب قوسين او ادنی واقع." (منتخباتی از مکاتیب، ج6، ص445)

مرکز میثاق در تعبیری "مسجدالحرام" را به صبر و سکون و "مسجدالاقصی" را به مجاهدۀ فی سبیل‌الله تعبیر فرموده‌اند. میل مبارک این است که احبّای الهی نیز این عروج را انجام دهند، صبر و سکون در سبیل حضرت بیچون نشناسند و به مجاهده پردازند. اگرچه مجاهده را معانی بسیار، امّا هیکل مبارک آن را به نشر نفحات‌الله تعبیر فرموده‌اند: " قدم در ميدان «و يجاهدون فی سبيل اللّه» [سورۀ مائده: 54] بنه تا از مسجدالحرام صبر و سکون به مسجدالاقصای «انّ اللّه يحبّ الّذين يجاهدون» [اشاره به آیۀ 4 سورۀ صف] سير و حرکت نمائی و مشاهده آية اللّه الکبری نمائی و ملاحظه مقام «دنی فتدلّی و کان قاب قوسين او ادنی» کنی و در اين کور اعظم مجاهده نشر نفحات‌اللّه و ترويج امر کلمةاللّه است." (همان، ص446)

لهذا، برای نفوسی که هنوز در قالب عنصری به سر می‌برند، معراجی مقدّر و عروجی مقرّر است. طلعت میثاق در این که "بالنّسبه به نفوسی که در صُقع انشاء" به سر می‌برند، آن مقام کجا است می‌فرمایند، "محزون مشو مغموم مشو مخمود مشو تا به مقام محمود پی بری و در ظلّ حضرت مقصود درآئی. اينست سدره منتهی و مسجد اقصی و قاب قوسين او ادنی بالنّسبه به نفوسی که در صقع انشا واقع." (همان، ص447)

از جمله وسائل عروج در این عالم صلوة است. اگرچه این معنی در دیانت اسلام نیز مطرح شده است. عبارت "الصّلوة معراج المؤمن به يصعد الی السّماء" از احادیث نبوی (بهاءالله و عصر جدید، ص103) گویای آن است که به مدد صلوة در این عالم به معراج توان رفت. حضرت عبدالبهاء نیز آن را تأیید فرموده‌اند، "نماز فرض و واجب بر کلّ .البتّه جميع را بصيام و صلوة دعوت نمائيد چه که معراج ارواح است و مفتاح قلوب ابرار. آب حيوان جنّت رضوان است و تکليف منصوص از حضرت رحمن. ابداً تأخير و تهاون جائز نه." (ص ٩٤ ج ٤ امر و خلق)

اگر وصول به آن ساحت عبارت از نیل به خلعت یفعل مایشائی باشد، استقامت بر حبّ الهی، یعنی عمل به موجب، "إن تحبّ نفسی فأعرِض عن نفسک" سبب وصول به آن ساحت گردد که فرمود، "اگر جمیع ممکنات به یقین صادق در ظلّ این شجرۀ مبین در آیند و بر حبّش مستقیم گردند، هرآینه کلّ به خِلَع مبارکۀ یفعل مایشاء و یحکم مایرید مخلّع و فائز آیند و لایَعقِلُ ذلک إلّا الّذین انقطعوا عن کلّ مَن فی السّموات و الأرض و هربوا مِن أنفُسِهِم إلی نفس‌الله مهیمن القیّوم." (مجموعه الواح طبع مصر، ص169 / نگاه کنید به پیک راستان، ص19)

وسیلۀ دیگر برای عروج عبارت از موسیقی مطلوب است. در بند 51 کتاب اقدس آمده است، "انّا حلّلنا لکم اصغآء الأصوات و النّغمات. ایّاکم أن یُخرجَکُمُ الإصغآء عن شأن الأدب و الوقار؛ افرحوا بفرح اسمی الأعظم الّذی بِهِ تولّهَتِ الأفئدة و انجذَبَت عقولُ المقرّبین. إنّا جعَلناه مرقاةً لعروج الأرواح إلی الافق الأعلی..."

دوم، در عالم بعد است. حضرت عبدالبهاء در بیانی به مخاطب می‌فرمایند، "اگر چنانچه فيض لقا در افق ادنی حاصل نشد انشاءاللّه در ملکوت ابهی فائز شوی و به استفاضه از غمام مقام دنی فتدلّی فکان قاب قوسين او ادنی موفّق گردی." (منتخباتی از مکاتیب، ج6، ص505) طلعت میثاق در این بیان، به آیۀ نازله در سورۀ نجم اشاره دارند که راجع به معراج حضرت رسول اکرم است و آن را برای فرد انسان خواسته‌اند.

در واقع، حضرات مظاهر ظهور برای همین مقصود در عالم ادنی حضور یابند و خویشتن را فدا سازند تا نفوس انسانی در حین عروج از این عالم "با کمال تقدیس و تنزیه و انقطاع قصد رفیق اعلی نمایند" (مجموعه الواح، ص164) و اگر چنین باشند، روح انسانی "یصعدُ حین ارتقائه الی أن یحضرَ بین یدی الله فی هیکلٍ لاتغیّره القرون و الأعصار و لا حوادث العالم و ما یظهر فیه و یکون باقیاً بدوام ملکوت‌الله و سلطانه و جبروته و اقتداره و منه تظهر آثارُ الله و صفاته و عنایةالله و الطافه... و تُدخِلُهُ یدُ الفضل الی مقامٍ لایُعرَفُ بالبیان و لایُذکَرُ بما فی الإمکان. طوبی لروحٍ خرج منَ البدن مقدّساً عن شبهات الامم إنّه یتحرّک فی هواء ارادة ربّه و یَدخُلُ فی الجنّة العلیا و تطوفُهُ طلعاتُ الفردوسِ الأعلی و یُعاشرُ أنبیاءَ الله و اولیاءَه و یتکلّم معهم و یقصّ علیهم ما ورد علیه فی سبیل‌الله ربّ العالمین." (مجموعه الواح طبع مصر، ص163)

کلام آخر

اگرچه حضرت بهاءالله حالتی از معراج را برای آحاد احبّاء مقدّر فرموده است، امّا این ابداً بدان معنی نیست که حصول مقام انبیاء از برای انسان میسّر است. ترقّی آدمی فقط در عالم خلق امکان‌پذیر است لا غیر. ورود در عالم امر برای نوع بشر مستحیل و محال و آن مقام مختصّ مظاهر ظهور و انبیاء الهی است. در این مقام بیان حضرت عبدالبهاء دربارۀ مقام جناب قدّوس کفایت همی کند که می‌فرمایند، "و امّا امکان حصول مقام انبیاء از برای جمیع خلق؛ این ممکن نه. زیرا خلق به مراتب است. مادون ادراک مافوق را ننماید و «خَلَقَکُم أطواراً.» سنگ خارا یاقوت حمرا نگردد و خَزَف و صدف لؤلؤ لالا نشود. حضرت قدّوس در ظلّ حضرت اعلی بودند نه مستقلّ. مؤمنین این ظهور به مقام انبیاء بنی اسرائیل رسند امّا نه انبیاء اولوالعزم. زیرا آنان ظهور کلّی بودند. باری، مظاهر کلّیه الهیّه که بالاستقلال اشراق فرمودند مقامی دیگر دارند و شأنی دیگر. هیچ نفسی به مقام و رتبۀ آنان نرسد." (امر و خلق، ج2، ص38)

آنچه که در سطور فوق در باب معراج نفوس انسانی مطرح شد، ترقّیات در عالم عبودیت است لا غیر. حضرت عبدالبهاء در این خصوص این توضیح را عنایت فرموده‌اند، "بدان که مراتب وجود متناهی است. مرتبه عبودیت، مرتبۀ نبوّت، مرتبۀ ربوبیت. لکن کمالات الهیّه و امکانیه غیرمتناهی است ... هر کائنی از کائنات از برای او رتبه‌ای است. هرچه ترقّی کند و تحصیل کمالات غیرمتناهیه نماید، به رتبۀ ربوبیت نمی‌رسد ... مثلاً پطرس مسیح نشود؛ نهایتش این است که در مراتب عبودیت به کمالات غیرمتناهی رسد." (مفاوضات عبدالبهاء، فصل "سب" (62)، ص162)