مقدّمه
بنا به بیان حضرت بهاءالله در هر دوری از ادوار الهی، نفوس پاکنیتی به قُرب ظهور بشارت میدهند و بیاعتنا به مخالفت غافلان، مردم را آمادۀ ظهور میکنند تا وقتی که ندای الهی بلند میشود، به حضرتش ایمان آورند و در نصرت امرش بکوشند و آن را اشاعه دهند.
از جمله این نفوس شخصی از سادات امامزاده قاسم سنگسر بود که چون با بانویی شهمیرزادی ازدواج کرد و در آن خطّه سکونت اختیار کرد، به آ میر محمّدعلی شهمیرزادی شهرت یافت. این شخص بسیار بزرگوار، عالم، عارف، بزرگوار و سرخیل ابرار و وارسته و گسسته از دنیا بود. مدّتی در خدمت جناب شیخ احمد احسایی تلمّذ کرد و سپس به ایران مراجعت نمود. مردمان را به قُرب ظهور موعود بشارت میداد. اهالی سنگسر و شهمیرزاد خیلی به او اعتقاد داشتند و او را صاحب کرامات میدانستند. ایشان علما را دشمن قائم و اصحاب او میدانست و به این علّت علما با او مخالف بودند. اواخر عمر به قصد سکونت به عراق رفت. سی نفر، ازجمله برادرش، آقا میر مهدی، سه تن از فرزندانش، آقا سیّد احمد، آقا سید ابوالقاسم، آقا میرابوطالب، او را همراهی کردند. چون به کاظمین رسید تب کرد و با همان حال به کربلا رفته رحل اقامت افکند.
در همین موقع بود که جناب ملّا علی بسطامی و برخی از مؤمنین دیگر برای تبلیغ امر حضرت اعلی به عراق سفر کردند و ملّا ولیالله مازندرانی که تازه تصدیق امر مبارک کرده بود از اصفهان با مقداری از آثار حضرت اعلی به عتبات سفر کرده به منزل آمیر محمّدعلی وارد شد. وقتی آثار مبارکه را برایش خواندند در تصدیق حقّانیت صاحب امر تردید به خود راه نداد و از فرزندانش خواست که در خدمت این امر بکوشند. خود او بعد چندی از کربلا به نجف رفت و تاریخ صعود و محلّ مرقدش را تعیین کرد و به پسرش آقا سیّد احمد اعلام کرد. در همان تاریخ (گویا 1263 قمری) صعود کرد.
هنگام عزیمت فرزندان ایشان به قلعه، واقعۀ جالبی رخ داد که ذکر آن از زبان آقا سیّد محمّدرضا واجب است: "والده به کلمهای تکلّم فرموده جسم محزون و روح مسرور گردید. آن کلمه این که ای نورچشمان و پارۀ جگر من؛ مرا نزد جدّۀ خود فاطمه زهرا روسفید کنید. من برای شما مادر بدی نبودم و مشقّت بسیار از هر جهت کشیدم. حقّ مشقّاتم را ادا نمایید تا شیری که از پستانم مکیدهاید بر شما حلال باشد و چنان که پدر شما در نجف اشرف وقت رفتنش به جوار رحمت الهی اداء حقّ خویش را نموده دعا کرد که در پای رکاب حضرت به شهادت فائز گردید، من نیز دعا میکنم و اداء حقّم را از شما میطلبم که تا جان فدا نمودن و شهید شدن در نصرت امر قائم علیه السّلام استقامت نمایید." (ظهورالحق، ج3، ص152، پاورقی)
دو تن از فرزندانش، آقا سید احمد و آقا سید ابوالقاسم در واقعۀ قلعه شیخ طبرسی به شهادت رسیدند. آقا میر ابوطالب در زمرۀ بقیةالسّیف قلعه بود. فرزند چهارم آمیر محمّدعلی، که موضوع این مقاله است، به امر حضرت قدّوس در واقعۀ قلعه اصلاً حضور نیافت.
آمیر ابوطالب پس از واقعۀ قلعه به سنگسر مراجعت کرده سبب تصدیق اخوی کوچک خود، آقا سید محمّدرضا و همشیرهاش گردید. ایشان به حضرت بهاءالله نیز ایمان آورد. آقا محمّدرضا همراه برادر به تبلیغ امر مبارک مشغول شد. آن دو با دو دختر ملّا امینا، از بقیةالسّیف طبرسی ازدواج کردند. آن دو در سال 1277 قمری در اثر عناد دشمنان دستگیر شده با سه تن دیگر از اهل بهنمیر تحتالحفظ به طهران اعزام و مدّت دو سال و دو ماه در کمال عسرت و مظلومیت در زندان شاهی گذراندند. موقعی که وارد زندان شدند جناب ملّا صادق مقدّس و جناب حاجی محمّد اسمعیل ذبیح کاشانی (که بخشی از سورةالرّئیس نازله در گالیبولی خطاب به او است) و چند نفر دیگر در زندان بودند. آ میرابوطالب یک سال بعد از صعود جمال مبارک، در سال 1310 قمری در سنگسر به علّت کهولت سن درگذشت.
جناب آقا محمّدرضا شهمیرزادی، کوچکترین برادر، مخاطب این لوح مبارک است. ایشان همانطور که ذکر شد به امر جناب قدّوس برای مراقبت از مادر در منزل بماند و به علّت مخالفت اعداء دچار لطمات شدید شد. ایشان مرقوم داشتهاند که، "این فانی خود عزم رفتن به مازندران نمودم. ولی والده فرمود صبر کنید تا عریضه کنم و جواب رسیده تکلیف معلوم شود و عریضه این بود: بعد از حمد و شکر و ثنا این کمینه شنیدم که اصحاب را امر به مواسات فرمودید و من چهار پسر داشتم و سه تن را فرستادم و این از حدّ مواسات گذشت. حال اگر واجب است چهارم را هم بفرستم، البتّه روانه میکنم و اگر از برای خدمت و عصای پیری این کمینه باشد نیز اطاعت میشود و هر چه مصلحت آن بزرگوار است بفرمایید و جواب عنایت فرمودند که این یک برای خدمت شما باشد. انشاءالله از اصحاب محسوباند و در حقیقت با ما میباشند." (ظهورالحق، ج3، پاورقی صفحه 153)
خود ایشان در شرح احوال خود مرقوم داشتهاند:
"من در اوائل ظهور، بیان حضرت اعلی را از آثار و آیات ندیده بودم و خدمت حضرت قدّوس و جناب اوّل مَن آمن فائز نشدم و حضرت [قدّوس] در جواب عریضۀ والده دربارۀ من چنین عنایت فرمودند که او با ماست و ما هم مواسات خواهیم کرد. این بود که سه برادری که رفته بودند یکی [آقا میر ابوطالب] بعد از شهادت اصحاب برگشت و امر ظهور را به تفصیل بیان فرمودند و سبب هدایت شدند و این فانی هم با محبّت و دیانت و صداقت و امانت و صبر و شکر و رضا و بردباری در مصیبات و بلیات و امتحانات خداوندی در صدد تبلیغ امرالله بر آمده بنای نصیحت و تربیت نهادم و با آنچه از صفات ایمان و مقام سلوک که در آیات و الواح الهیّه بود به قدر ادراک خود و اندازۀ خلق در ارض سین و میم و شین به عنایت و مدد و فضل محبوب عالمیان به سر بردم.
و امّا تفصیل مصائب و بلیّات وارده چه نویسم که بعد از شهادت اصحاب خاتمۀ امر قلعه از شماتت و ملامت و شقاوت اهل شهمیرزاد و سنگسر از ذویقرابت و غیرهم چه گذشت. اهالی شهمیرزاد حمّام رفته خضاب نموده با یکدیگر مصافحه میکردند و مبارکباد میگفتند و این فانی در کوچه و بازارها هدف سهام ملامت جگرسوز تنگداز بودم و تضییقات به درجهای بود که حتّی گندم فروختن به ما را حرام کردند. با تفکّر، درک باید کرد که در چنان اوضاع چه احوال و مشقّاتی رخ داد و من در این شدّت طاقت نیاورده به اتّفاق والدۀ پیر به سنگسر در خانۀ خواهرم رفتم تا قدری آسوده شویم. الله اکبر از زخم لسان این اشرار و کفّار. زنها موی سر والده و خواهرم را میکشیدند و ناسزا میگفتند که شما برای کفّار و خارجیهای از دین گریه و نوحه مینمایید و این فانی لاعلاج درِ خانه را بستم و به صبر و شکیبایی به سر میبردیم؛ گریه آهسته آهسته مینمودیم و چند صغیر باقیماندۀ از شهداء که برادرزادهها و خواهرزادهها بودند من به ظاهر کفیل بودم. ولکن در سختی و تنگی بسیار عظیم به سر میبردیم؛ علف را میپختیم و کبیراً و صغیراً سدّ جوع میکردیم. آهآه از شقاوت و شرارت کُفّار و فُجّار. باغ و زمین را میخواستیم بفروشیم و صرف کنیم؛ میگفتند شما خارجی هستید و نمیشود با شما معامله کرد. در آن حال جز صبر چاره نداشتم و جز خون جگر غذایی برای ما نبود. امان از شماتت ذویقرابت که خالو باشد. همی سعی و کوشش مینمود و به سلطان و حُکّام عارض میشد که ما را به قتل برساند. ولی خدا نخواست و این فانی در مقابل به صلح و سلوک با او رفتار کردم." (ظهورالحق، ج3، ص161)
استفن لمبدن در مقالۀ خود دربارۀ لوح مبارک رضوانالعدل، سال صعود جناب آقا میرزا محمّدرضا را 1310 قمری مطابق 3-1892 میلادی ثبت کرده است که به نظر میرسد با صعود جناب آ میر ابوطالب اشتباه کرده باشد. جناب دکتر محمّد افنان در شرحی که بر این لوح مبارک نوشتهاند ذکر کردهاند که جناب آقا محمّدرضا "تا دورۀ حضرت عبدالبهاء حیات داشت و از قلم مبارک آثار مبارکهای خطاب به وی صادر فرمودهاند." (سفینۀ عرفان، دفتر دهم، ص24)
تاریخ نزول لوح مبارک مشخّص نیست. جناب اشراق خاوری زمان نزول آن را اوائل ورود جمال اقدس ابهی به عکّا میدانند امّا استفن لمبدن آن را به اواخر دوران ادرنه منسوب میکند. امّا جناب دکتر افنان نیز نزول آن را در دوران عکّا میدانند. (همان)
عنوان لوح مبارک
جمال قدم در سه موضع از لوح، به نام آن اشاره دارند. در ابتدای لوح که تصریح شده که صِرفاً به فضل الهی مجال ظهور یافته است. در انتهای لوح نیز تصریح شده است که "رضوانالعدل" به قوّت و قدرت الهی خلق شده و با میوههای خوشگوار برای مخاطب ارسال گشته و توصیه میفرمایند که از میوههایش بچشد و در سایۀ برگهایش بیارامد تا از آتش مشرکین محفوظ و مصون مانَد.
امّا از همه مهمتر آن که به صراحت میفرمایند هر کسی که با مردمان به جدال و جنگ مشغول شود از رضوانالعدل خارج شده و در زمرۀ ظالمین در لوح محفوظ مسطور است و بدین ترتیب نهی از جدال و محاربه در این دور مقدّس را بیان میفرمایند.
منشأ عدالت در دنیا
عادل که از اسماء الهی است در بدایت لوح مخاطب قرار میگیرد. در آثار مبارکه اسماء و صفات الهی گاهی به عنوان مخاطب یا سوم شخص مفرد مطرح میشوند. مثلاً در لوحی میفرمایند، "عین رحمتم در جریان است و قلب شفقتم در احتراق. چه که لازال دوست نداشته احبّایش را حزنی اخذ نماید و یا همّی مس کند. اگر اسم رحمانم مغایر حرفی از احبّایم استماع نمود مهموماً مغموماً به محلّ خود راجع شد و اسم ستّارم هر زمان مشاهده نمود نفسی به هتکی مشغول است به کمال احزان به مقر اقدس بازگشت و به صیحه و ندبه مشغول و اسم غفّارم اگر ذنبی از دوستانم مشاهده نمود صیحه زد و مدهوش بر ارض افتاد و ملائکۀ امریه به منظر اکبر حملش نمودند." (مائدۀ آسمانی، ج4، ص111)
در لوح دیگر میفرمایند، "اسم ستّارم هتک استار را دوست نداشته و رحمت سابقه حجبات خلق را ندریده. ای علی اسم غفّارم سبب تعویق عِقاب بوده و اسم وهّابم علّت تأخیر عذاب." (اقتدارات، ص131)
البتّه گاهی اوقات اعمال نفوس آنقدر شنیع است که "اسم غفّار" اثری از خود ظاهر نمیسازد. جمال قدم دربارۀ معرضین بیان میفرمایند، "مع این کلمات محکماتِ متقنات احتَجَبَ أکثرُهُم عن الله المهیمن القیّوم و دیگر به افعال و اعمالی ظاهر شدهاند که نزدیک است اسم غفّار از تطهیر ذنوب این فُجّار خجلت برَد. جمیع کبائر را مرتکبند و از صغایر ناس را منع مینمایند اظهاراً لِتقویٰهُم." (پیک راستان، ص13)
در اینجا نیز اسم عادل را خطاب میفرمایند و او را منشأ عدالت در دنیا ذکر میفرمایند و تصریح دارند که در نفس خود افتخار کن که محلّ اشراق عدل الهی بین اهل عالم هستی و در واقع بشارتی است که عدالت در جهان برقرار خواهد شد. حتّی مژده میدهند که در آینده از این اسم "مظاهر عدل" مبعوث خواهند شد و بساط ظلم را برمیچینند و بساط عدل را برقرار خواهند کرد و آثار ظلم را از کلّ عالم خواهند زدود و جمیع اطراف و اکناف جهان به اسماء این مظاهر عدل مزیّن خواهد شد. اواخر لوح مبارک نیز این بشارت را میدهند که، "فسوف تُبدّلُ هذه الأرض مِن ظلم هؤلاء و تضطرب الأمور." تصوّر نشود که مقصود از مظاهر عدل، سلاطین و فرمانروایان عالم هستند، بلکه خود جناب سیّد محمّدرضا را نیز از خداوند میخواهند که در زمرۀ آنها باشد: "فابتَعِث عبدَ الّذی سُمّی بالرّضا بعد نبیل مِن مظاهر العدل فی ملکوت الإنشاء."
اخلاف مظاهر عدل
در اینجا به نکتهای در آثار مبارکه باید اشاره شود. نفوسی که مقرّب درگاه الهی هستند مانند جناب سیّد محمّدرضا همواره از عالم بالا ناظر به حال اخلاف خود هستند و اگر مشاهده خیر نبینند شکایت خواهند کرد و البتّه این شکایت هم مؤثّر واقع خواهد شد. در لوحی از طلعت ابهی به بازماندگان یکی از احبّاء آمده است، "... به قسمی که ایشان با مردم سلوک میفرمودند همان قسم سلوک نمایید. مؤمن در رفرف امتناع قرب و سدرۀ ارتفاع قدس حیّ است به حیات ابدیّۀ باقیه و موت او را اخذ نمیکند. بر امورات خود ناظر است و مطّلع است بر اهل خود. اگر مشاهدۀ خیر ننماید در منتسَبین به خود البتّه در ملأ اعلی لسان شکایت گشاید و البتّه هم آن شکایت تأثیر نماید و به اهلش راجع شود. باری، انشاءالله باید به قسمی حرکت نمایی که جمیع سُکّان ملأ عالّین و ملائکۀ مقرَّبین مسرور شوند." (آیات بیّنات، ص10)
بدین لحاظ، با توجّه به این که صعود این قبیل نفوس سبب نورانیت عالم امکان میشود و به نصّ قاطع الهی، "انبیاء و مرسَلین محض هدایت خلق به صراط مستقیم حق آمدهاند و مقصود آن که تربیت شوند تا در حین صعود با کمال تقدیس و تنزیه و انقطاع قصد رفیق اعلی نمایند. لعمرُالله اشراقات آن ارواح سبب ترقّیّات عالم و مقامات امم است. ایشانند مایۀ وجود و علّت عظمی از برای ظهورات و صنایع عالم. بِهِم تُمطرُ السّحاب و تنبت الأرض،" (مجموعه الواح طبع مصر، ص164) لذا، اینگونه نفوس مؤمنه که سبب ترقّیات در این عالم هستند، از منسوبین خود انتظار دارند که بر اثر اَقدام آنها قدم بردارند تا سبب روشنی چشم آنها در عالم بالا شوند.
معانی عدالت
معانی عدل که در این لوح مبارک ذکر شده شاید بتوان گفت که در جای دیگر به این صورت بیان نشده است. یکی از معانی عدل که در جای دیگر مطرح نشده، ایمان به حقّ است و اگر کسی به مظهر ظهور ایمان نیاورد در حقّ خودش ظلم کرده است. علاوه بر این لوح مبارک که راجع به مخاطب لوح میفرمایند که باشد که از مظاهر عدل باشد تصریح دارند که، "إنّ عدلَهُ ایمانُه بالله و لایُعادَلُه عدلُ السّموات و الأرضین"، جمیع را توصیه میفرمایند که اوّل عدل را دربارۀ خودتان به کار ببرید تا آثار عدل از افعال شما ظاهر شود، "أنِ ٱعدلوا عَلیٰ أنفُسِکُم ثمّ عَلَی النّاس لیظهرَ آثارُ العدل مِن افعالِکُم بین عبادِنَا المخلصین." (آثار قلم اعلی، ج4، ص114) این معنی به صوَر مختلف بیان شده است. در کلامی از قلم اعلی نازل، "اوّلاً فانصَح نفسَکَ ثمّ انصحِ العباد و هذا ما قدَّرناه لعبادنَا المخلصین." (مجموعه الواح طبع مصر، ص199) یا در کلام دیگر آمده است، "آنِسْ بِرَبِّکَ ثمّ إنسَ ما سِواه ثمّ بلّغِ النّاسَ بما تُعلّمُکَ الرّوح مِن لدن مهیمن قیّوماً." (لئالیالحکمة، ج1، ص44)
معانی دیگر را جمال مبارک در این لوح مبارک چنین بیان میفرمایند، "و مِنَ العدل اعطاء کُلّ ذیحقٍّ حقَّهُ کما تنظرون فی مظاهر الوجود لا کما زَعَم اکثرُ النّاس. اذاً تفکّروا لتعرفوا المقصود عمّا نُزِّلَ مِن قلمٍ بدیع."
این معنی در کلام جمال مبارک به وضوح بیان شده است: "مقام عدل که اعطای کلّ ذیحقّ حقه است به دو کلمه معلّق و منوط است: مجازات و مکافات." (مائدۀ آسمانی، ج7، ص163)
در آثار مبارکه، بخصوص الواح نازله خطاب به ملوک این فقره به صورتهای گوناگون مورد تأکید واقع شده است که در مقالۀ "عدالت سلاطین در کلام ربّالعالمین" (سفینه عرفان، دفتر یازدهم، ص42-120، درج است.)
معنای دیگر عدل رفتار کردن با دیگران به نحوی است که مایلیم با خود ما آنگونه رفتار شود. این معنای عدل، که به قانون طلایی شهرت دارد، در مکاتب گوناگون ذکر شده است. در اشعار فارسی نیز به صورتهای گوناگون بیان شده است. در حدیثی منسوب به حضرت علی آمده است: "و أيُّ كَلِمَةٍ حُكْمٍ جامِعَةٍ : أنْ تُحِبَّ للنّاسِ ما تُحِبُّ لنَفْسِكَ، و تَكْرَهَ لَهُم ما تَكْرَهُ لَها." (میزانالحکمة، ج3، ص179 / مضمون: چه سخن حكيمانه جامعى است اين سخن كه: آنچه بر خود مىپسندى براى مردم نيز بپسند و آنچه براى خود نمىپسندى براى آنها نيز نپسند.)
در آثار حضرت بهاءالله نیز به صورت "رضیتُ لَکَ ما رضیتُ لنفسی فارضَ عنّی ثمّ اشکُر لی" (کلمات مکنونه عربی) دیده شده است. جمال قدم خطاب به سلطان ایران میفرمایند، "نسئله تعالیٰ بأن یجعلک ناصراً لأمره و ناظراً إلی عدلِهِ لتحکُمَ عَلَی العباد کما تَحکُمُ علی ذویقرابتک و تختارَ لهُم ما تختارُهُ لنفسک." (الواح نازله خطاب به ملوک، ص201)
حضرت عبدالبهاء توضیحی مفصّلتر میدهند: "ثانی صفت کمالیه عدل و حقّانیت است و آن عدم التفات و التزام منافع ذاتیه و فوائد شخصیّه و بدون ملاحظه و مراعات جهتی از جهات، بین خلق اجراء احکامِ حق نمودن و نفس خود را چون افراد بندگان غنیّ مطلق شمردن و جز امتیاز معنوی در امری از امور تفرّد از جمهور نجستن و خیر عموم را خیر خویشتن دانستن؛ خلاصه هیئت جمعیت را به منزلۀ شخص واحد پنداشتن و نفس خود را عضوی از اعضای این هیئت مجسّمه انگاشتن و اَلَم و تأثُّر هر جزئی سبب تألّم کلّ اجزاء هیئت بالبداهه تیقّن نمودن است." (رسالۀ مدنیه، ص46)
امّا، معنایی که در این لوح مبارک برای نخستین مرتبه بیان شده و در ادیان سابقه وجود نداشته، ایمان بالله است. در اینجا باید مقدّمهای ذکر شود. در کلمات مکنونۀ عربی، یکی از موارد "لیس منّی" را بیان میفرمایند و آن امر کردن دیگران به عدل و خود مرتکب فحشا شدن است: "ایقِن بأنَّ الّذی یأمُرُ النّاس بالعدل و یرتکِبُ الفحشاء فی نفسه انّه لیس منّی ولو کان علَی اسمی."
در اینجا عدل در مقابل فحشا قرار گرفته است در حالی که ظاهراً هیچ ارتباطی با هم ندارند مگر آن که در آیات الهی تعاریف متفاوتی از آنچه که شهرت دارد برای آنها داشته باشیم. جواب این سؤال در همین لوح رضوانالعدل نهفته است و در لوح دیگری از آثار جمال ابهی.
جمال مبارک در معنای عدل میفرمایند، "قلّ إنَّ عدلَ الّذی تضطربُ منهُ أرکان الظّلم و تنعدم قوائم الشّرک هو الإقرار بهذا الظّهور فی هذا الفجر الّذی فیه أشرَقَت شمسُ البهاء عن افق البقاء بسلطانٍ مبین. و مَن لمیؤمن بِهِ إنّه قد خرجَ عن حصنِ العدل و کُتِبَ اسمُهُ مِنَ الظّالمین فی الواح عزٍّ حفیظ." (آثار قلم اعلی، ج4، ص254 / مضمون: بگو عدلی که ارکان ظلم از آن مضطرب شده و پایههای شرک معدوم شده عبارت از اقرار به این ظهور در این فجری است که در آن شمس بهاء از افق بقاء اشراق کرده. کسی که به او ایمان نیاورد از دژ عدل خارج شده و نامش در زمرۀ ظالمین در لوح محفوظ ثبت میشود.)
در مقابل آن فحشا قرار دارد که در لوحی میفرمایند: "خافوا عنِ الله و لاتفعلوا البغی و الفحشاء فی ذواتکم و هُمَا الاعراض مِن جمالی و الوقوف علی امری بعد الّذی أحاط الآفاق أنوار هذا الإشراقِ المقدّسِ الأطهرِ الأمنع اللّمیع." (مائدۀ آسمانی، ج4، ص173)
غیر از این فقره، در جای دیگر میفرمایند، "کتابٌ نُزِّلَ بالحقّ لقومٍ یفقهون و یأمُرُ النّاسَ بالعدلِ و التُّقیٰ و یمنعُهُم عَن البغی و الفحشاء لعلّ النّاس هُم ینتبهون." (آثار قلم اعلی، ج1، خطّ جناب زینالمقرّبین، ص373 / طبع کانادا، ص408 / مضمون: کتابی که به حقّ برای قومی که میفهمند نازل شد و امر میکند مردمان را به عدل و تقوی و منع میکند آنها را از بغی و فحشا تا که شاید مردمان بیدار شوند.)
نکتۀ جالبی که در اینجا حضرت بهاءالله مطرح میفرمایند، ظلم به خویشتن است که مُعرض از طلعت ابهی نسبت به خود مرتکب میشود. در واقع چون این عالم محلّ کسب مقامات عالیه در عوالم الهیّه است و تنها از طریق عرفان مظهر ظهور الهی و اطاعت از اوامر او حاصل میشود، کسی که اعراض میکند خود را از مقدّرات الهیّه محروم میکند. این است که میفرمایند کسی که در این امر مبارک توقّف نماید، "قد ظَلَمَ عَلیٰ نَفسِهِ."
در اینجا باید به این نکتۀ ظریف اشاره داشت که جمال مبارک علّت حضور ما در این عالم را بیان میفرمایند و آن این است که خود را برای وطن حقیقی خود آماده سازیم. زیرا این عالم خاکی اصلاً قابلیت توجّه را ندارد ولی از یک نظر جمیع عوالم طائف حول این عالم است. زیرا کسب مقامات عالیه در عوالم الهیّه فقط در این عالم میسّر است. بیان جمال قدم چنین است: "نفوسی که موفّق شدهاند به رضیالله و امره بعد از خروج ارواح از اجساد به اجر اعمال در دار اُخریٰ فائز خواهند شد. چه که آنچه در این دنیا مشهود است استعداد زیاده از این در او موجود نه. اگرچه کلّ عوالم الهی طائف حول این عالم بوده و خواهد بود ولکن در هر عالَمی از برای هر نفسی امری مقدّر و مقرّر." (مائدۀ آسمانی، ج4، ص19-20) و در مقامی میفرمایند، "امروز روزی است که انسان میتواند کسب مقامات باقیه نماید." (یاران پارسی، ص44)
در مقام توضیح اهمّیت این عالم جمال قدم تبیین فرمودهاند، "فیالحقیقه این دار فانی لایق توقّف و توطّن و سکون نبوده و نیست. ولکن در یک مقام از جمیع عوالم اعلی و بر کلّ مقدّم. چه که مَعَ فنائِهِ و تغییرِهِ کسب مقامات باقیه و مراتب عالیه در آن مقدّر است مِن لدن مقتدرٍ قدیر." (لئالیالحکمة، ج3، ص273)
این کسب مقامات باقیه به صورت تبلیغ امرالله حاصل میشود. جمال قدم توضیح میفرمایند، "امروز کلّ به امر دیگر ناظر باشند و آن تبلیغ نفوس است به حکمت و بیان تا مِسهای وجود عباد به اکسیر کلمۀ ربّانیّه ذهب ابریز شود و به افق اعلی ناظر گردد. امروز انسان قادر است که کسب مقامات باقیه نماید و هرچه امروز فوت شود تدارک آن محال بوده و خواهد بود." (امر و خلق، ج3، ص355)
در واقع هر نفسی که یک قطره آب به امر مظهر ظهور بیاشامد، برای او از عبادت تمام اهل عالم مفیدتر خواهد بود زیرا خداوند عمل احدی را بدون آن که به اذن مظهر ظهور مزیّن شده باشد نمیپذیرد.
ارتباط حضرت اعلی با حضرت بهاءالله
یکی از نکات مهمّی که حضرت بهاءالله در این لوح مبارک مطرح فرمودهاند، ارتباط ایشان با حضرت ربّ اعلی است و آن را به ارتباط یحیی تعمید دهنده و حضرت مسیح تشبیه فرمودهاند. در واقع گلایه از کسانی است که ادّعای ایمان به حضرت اعلی را دارند و از ایمان به کسی که حضرت اعلی به ظهورش بشارت دادهاند امتناع میکنند. بدین لحاظ آنها را به کسانی تشبیه میکنند که به یحیی تعمید دهنده، که تصریح دارند از انبیاء بوده است، ایمان داشتند و به کسی که یحیی به ظهورش بشارت داد ایمان نیاوردند.
در واقع یحیی تعمید دهنده همواره مردمان را به ظهور کلمةالله، یعنی حضرت مسیح، بشارت میداد و عهد او را از مردمان بگرفت و خود را فدای حضرتش فرمود، امّا وقتی پرده از میان برداشته شد و ظهور حضرت مسیح واقع شد ایمان نیاوردند و اظهار داشتند که از آنچه یحیی به آن امر فرموده تجاوز کرده است و به این ترتیب خود را از لقای حضرت مسیح که عبارت از ایمان و اقبال به حضرتش بود محروم کردند.
در واقع جمال قدم در موارد عدیده ارتباط بین خود و حضرت اعلی را به ارتباط حضرت مسیح با یحیی تعمید دهنده تشبیه فرمودهاند. مثلاً در لوحی از قلم قِدَم نازل، "هر نفسی که به رشحی از کوثر بیان مرزوق شد ادراک مینماید که در ظهور نقطۀ بیان ظاهر شد آنچه لازال مستور بود و این ظهور و ظهور قبل بعینه ظهور ابن زکریا و روح است و در بعضی از الواح نازله ذکر شده ملاحظه فرمایید. این است آن ظهور که برای استعداد اهل عالم آمده؛ هنگام فنای عالم و اهل آن رسید. آمد آن کسی که باقی بود تا حیات باقیه بخشد و باقی دارد و مایۀ زندگی عنایت فرماید. ثابت شد آنچه در بیان نازل شده. این است آن جمال موعود که فرموده بعد از من میآید و پیش از منست. او بود آن نداء که مابین آسمان و زمین بلند شد که مقامهای الهی را درست نمایید و تعمیر کنید، یعنی قلوب را و آن همان ندا بود که ابن زکریّا قبل از روح فرمود من آواز آن کسم که در بیابان ندا میکند که راه خداوند را درست کنید. اگر افعی از امّهات متولّد میشد احسن بود از این که انسان متولّد شود و در ملکوت الهی به اعراض معروف گردد." (اقتدارات، 6-95)
در حقیقت این دو نفس مقدّس عاشق و فدایی یکدیگر بودند. از طرفی حضرت اعلی میفرمایند، "یا بقیةالله قد فدیتُ بکلّی لک و رضیتُ السّبّ فی سبیلک و ما تمنّیتُ إلّا القتل فی محبّتک و کفی بالله العلی معتصماً قدیماً و کفی بالله شاهداً و وکیلاً؛" (منتخبات آیات، ص39) از طرفی حضرت بهاءالله میفرمایند، " و این عبد در کمال رضا جان بر کف حاضرم که شاید از عنایت الهی و فضل سبحانی این حرف مذکور مشهور در سبیل نقطه و مکمن مستور فدا شود و جان در بازد و اگر این خیال نبود، فو الّذی نطق الرّوح بأمره آنی در این بلد توقّف نمینمودم و کَفی باللهِ شهید." (ایقان، طبع آلمان، ص167)
حتّی حضرت بهاءالله در کتاب بدیع به نکتۀ لطیفی اشاره دارند که به فدا شدن حضرت اعلی برای حضرت بهاءالله مربوط میشود، "اذاً یُخاطَبُ عَلیٌّ عن یمین العرش ملأَ البیان و یقول: یا عبادُ، أمَا بشّرناکم بهذا الظّهور فی کلّ الألواح. أمَا أخذتُ عنکم عهدَ نفسِهِ فی ذر البیان. إذاً فاستحیوا عن جمالِ الرّحمن و لاتفعلوا ما یرتفعُ بِهِ ضجیجُ أهلِ ملأ الأعلی. خافوا عن الله و لاتکوننّ مِنَ الظّالمین. تالله إنّی قد فَدَیتُ نفسی شوقاً للقائه و طلباً لوصاله و أکونُ معه فی کلّ الأحیان و أبکی علی ما وَرَد عَلیه مِنکم یا معشرَ الظّالمین. فآهٍ آهٍ بعد وصایای قد فَعَلتُم ما لا فعَلَ أحدٌ بأحدٍ. إذاً بکی و یبکی مظاهرُ النّبیّین و المرسلین. فوالله یا قومُ إنّی جعلتُ کُلَّ الأمور فی قبضته و ما تحرّکتُ فی ایّامی إلّا بذکره و ثنائه و ما تفوّهتُ إلّا باسمه و ما اَمَرتُ العبادَ إلّا بالدّخول فی ظلّه العزیز المنیع. فیا لیتَ أنتُم فعَلتُم کما فعَلَتِ الیهودُ بالرّوح و عَمِلتُم بما عمل ملأ الإنجیل بمحمّدٍ رسولالله و ارتکَبتُم ما ارتکَبَت بِهِ ملأ الفرقان حین ظهوری بالحقّ بسلطانٍ مبین. لا فَوَ نفسی ما قَنَعتُم بما فعلوا هؤلاء و تفعلون ما یستعیذُ مِنهُ حقائقُ کُلِّ الملل لو أنتم مِن الشّاعرین. أتَقتُلون الّذی سُفِک دَمی فی سبیله تالله بعد سفکه علی الأرض نُقِشَ باسمه المتعالِی العزیز البدیع. یا قوم فاستحیوا عن الله و لاتُدحضوا الحقّ بما عندکم و لاترتکبوا ما یجعلُکُم محروماً عن نفحاتالله العزیز الحکیم..." (کتاب بدیع، ص64 / مضمون: علی [حضرت اعلی] از سمت راست عرش ملأ بیان را مخاطب قرار داده میفرماید: ای بندگان، آیا شما را در کلّ الواح به این ظهور بشارت ندادم؟ آیا عهد او را در دور بیان از شما نگرفتم؟ پس، از جمال رحمن حیا کنید و کاری نکنید که فریاد و فغان ملأ اعلی بلند شود. بترسید از خدا و از ستمگران نباشید. قسم به خدا که من خودم را به شوق لقای او و در طلب وصال او فدا کردم و در جمیع احوال با او هستم و بر آنچه که از شما بر او وارد شده میگریم، ای گروه ستمگران. پس وای وای بعد از توصیههای من کاری کردید که هیچ کس با کسی نکرده است. مظاهر انبیاء و مرسلین گریستند و میگریند. قسم به خدا، ای قوم، جمیع امور را در قبضۀ اختیار او قرار دادم و در ایّام خودم جز به ذکر و ثنای او حرکت نکردم و کلامی جز به اسم او بر زبان نیاوردم و بندگان را جز به دخول در ظلّ او امر نکردم. ای کاش با او همان میکردید که یهود با مسیح کردند و همان عملی را انجام میدادید که مسیحیان با محمّد رسولالله کردند و آنچه را که مسلمین حین ظهور من روا داشتند انجام میدادید. خیر، قسم به جانم، به آنچه که آنها انجام دادند کفایت نکردید و قانع نشدید و کاری کردید که حقائق جمیع ملل از آن به حق پناه میبرند اگر شعور داشته باشید. آیا کسی را میکشید که خون من در راه او ریخته شد؟ قسم به خدا بعد از آن که خونم ریخته شد اسم متعالی او را بر زمین نقش کرد. ای قوم، از خدا حیا کنید و حق را به آنچه که نزد شما است باطل مسازید و مرتکب کاری نشوید که شما را از نفحات الهی محروم کند.)
لو کان الامر بیدی ما أظهرتُ نفسی
یکی از مواردی را که حضرت بهاءالله کراراً مطرح فرمودهاند آن است که ایشان به میل و اختیار خود نیامدهاند و اصلاً میلی ندارند که سخنی به این اشرار بگویند. امّا چون امر الهی بوده ظهور انجام شده است و هم او است که ایشان را به سخن گفتن بین زمین و آسمان واداشته است.
در کلامی جمال قدم گلایه دارند که خلق خدا از فطرت اصلیه منحرف شدهاند و به این علّت مایل نبودند یک کلمه بیان کنند. با این همه چون ارادۀ الهیّه غالب است، ایشان به انزال آیات و بیّنات مبادرت کردند: "قسم به آفتاب فلک باقی که اگر امر به دست این عبد بود یک آیه مابین این قوم تلاوت نمیشد. چه که ناس بالمرّه از فطرت اصلیّۀ الهیّه منحرف شدهاند. ولکنَ اللهَ قَضی ما أرادَ و أمضیٰ ما شاء. لا رادّ لمشیّته و لا مردّ لقضائه و إنّه بکلّشیءٍ حکیم." (مائده آسمانی، ج7، ص82)
در سورةالدّم نیز، که خطاب به جناب نبیل زرندی عزّ نزول یافته است، به همین نکته اشاره دارند که، "یا قوم، تالله کنتُ ساکناً فی البیت و صامتاً عن کلّ الألحان ولکنّ الرّوح اهتزّنی و أنطَقَنی بالحقّ و ظَهَرت آثارُهُ فی وجهی إن أنتم فی جمالی تتفرّسون و اغلقتُ أبواب البیان فی مُذ مِن السّنین ولکن لسانُ الله فتح لسانی إن أنتم تعلمون." (آثار قلم اعلی، ج4، ص63 / مضمون: قسم به خدا ای مردم که من در بیت ساکن بودم و از هر لحنی ساکت ولی روح الهی مرا به حرکت و به راستی به سخن آورد و آثار او در سیمای من ظاهر شد اگر در جمال من جستجو کنید و من باب بیان را چند سالی بستم، ولی لسان الهی بود که زبان مرا گشود.)
عجیب است که آنقدر این موضوع برای آن حضرت گران آمد که آرزو میکردند که کاش از مادر متولّد نمیشدند: "فَوَاللهِ یا قوم إنّی لأکونُ متحیّراً فی أمری و ما وَرَدَ عَلَیَّ فیا لیتَ ما وُلِدتُ مِن امّی و إن وُلِدتُ ما رُضِعتُ و ما صِرتُ کبیراً ولکن ظهر ما ظهر و نُزِّلَت جنودُ الوحی و قُضیَ الأمرُ مِن لدَی اللهِ الواحدِ القهّار." (مائدۀ آسمانی، ج7، ص82 / مضمون: قسم به خداوند ای مردم که در امر خویش و آنچه که بر من وارد شد متحیّر ماندهام. ای کاش از مادرم متولّد نشده بودم؛ حال که متولّد شدم ای کاش شیر نمینوشیدم و بزرگ نمیشدم. ولی ظاهر شد آنچه که ظاهر شد و جنود وحی نازل شد و امر از سوی خداوند یکتای قهّار جاری گشت.)
در لوح مبارک رضوانالعدل نیز به همین نکته اشاره دارند که اگر کار به دست من بود در میان این اشرار ظاهر نمیشدم ولی خداوند مختار است و یفعل ما یشاء و یحکم مایرید. این مطلب اشاره به ناسپاسی خلق دارد که در مقابل پیام الهی واکنشی نابخردانه نشان دادند و آنچه را که حق به صِرف لطف و عنایت برای خلق ارسال داشت، مردود شمردند و به آن کافر شدند. اگرچه این ناسپاسی خلق در مقابل وفا و عنایت حق در جمیع ادوار به نوعی ظاهر شده است و حضرت بهاءالله در مناجاتی، در توضیح یگانگی انبیاء الهی، خود را در مقام هر یک قرار دادند و فرمودند:
"أی ربّ لِکِ الحمدُ علی بدایع قضایاک و جوامع رزایاک. مرّةً أودَعتَنی بِیَدِ النّمرود ثمّ بِیَدِ الفرعون و وَرَدا عَلَیّ ما أنتَ أحصَیتَهُ بعلمِک و أحَطتَهُ بإرادَتک و مرّةً أودَعتَنی فی سجنِ المشرکین بما قَصَصتَ علی أهلِ العماء حرفاً مِنَ الرّؤیا الّذی ألهَمتَنی بعلمک و عرّفتَنی بسلطانک و مرّةً قَطَعتَ رأسی بأیدی الکافرین و مرّةً أرفَعتَنی إلَی الصّلیب بما أظهرتُ فِی المُلک مِن جواهر اسرار عزّ فردانیتک و بدایع آثار سلطان صمدانیّتک و مرّةً ابتلَیتَنی فی أرضِ الطّفّ بحیثُ کنتُ وحیداً بین عبادک و فریداً فی مملکتک إلی أن قطعوا رأسی ثمّ ارفعوه علَی السّنان و داروه فی کلّ الدّیار و حضروه علی مقاعد المشرکین و مواضع المنکرین و مرّةً علّقونی فی الهواء ثمّ ضربونی بما عندهم مِن رصاص الغلّ و البغضاء إلی أن قطعوا أرکانی و فصّلوا جوارحی إلی أن بلغ الزّمان إلی هذه الأیّام الّتی اجتمعوا المغلّون علی نفسی و یتدبّرون فی کلّ حینٍ بأن یُدخِلوا فی قلوبِ العباد ضغنی و بُغضی و یمکرون فی ذلک بکلّ ما هُم علیه لمقتدرون. و مع ذلک أنت یا الهی و محبوبی أودعتَنی تحت أیدی هؤلاء المشرکین. اذاً یا الهی فأشهدنی علَی التّراب و تحت اسیاف أعدائک و عزّتک یا محبوبی أشکُرُکَ فی تلک الحالة و علی کلّ ما ورد عَلَیَّ فی سبیل رضائک و أکون راضیاً منک و من بدایع بلایاک." (آثار قلم اعلی، ج4، ص64)
اسماء الهی
در آثار این امر بدیع برای اسماء الهی نقشی در این عالم ذکر شده است که در ادوار سابقه مطرح نشده است. آثار و نتایجی که بر این اسماء مترتّب میشود، به نوعی در این عالم بارز و مشهود است. شاید در گذشته مشخّص نبود که این آثار منبعث از چه امری بوده است. پیش از این بیاناتی از جمال ابهی نقل شد که هر کدام از این اسماء چه میکنند.
هر کدام از این اسماء مانند خورشیدی است که در این عالم میدرخشد و نور به اطراف میپاشد و به این ترتیب اثرات خود را باقی میگذارد. از آن جمله است اسم عادل خداوند که در لوح مبارک رضوانالعدل محلّ خطاب واقع شده و علاوه بر آن که به آن میفرمایند، "إنّا جَعَلناک شمساً مِن شموس اسمائنَا الحُسنیٰ بَینَ الأرض و السّماء" مأمور میشود که به انوار بدیعش به جمیع اشیاء بتابد تا که شاید نفوس بشری در ظلّ آن جمع شوند و ظلم را پشت سر رها کنند تا عدالت الهی در عالم حاکم شود. امّا، در اینجا نکتهای مطرح میشود که این اسم مبدأ عدل الهی و مرجع آن بین بندگان است و وعده میدهند که "بک نُظهِرُ عدلَ کُلِّ عادلٍ و نُزَیِّنُ بطرازکَ عبادَنَا المقبلین."
و در جای دیگر این وعده را تکرار میفرمایند، "أن یا هذا الإسم أنِ ٱفتَخِرْ فی نفسک بما جَعلناکَ مشرق عدلنا بینَ العالمین. فسوف نبعثُ منکَ مظاهراً فی المُلک و بهم نطوی شِراعَ الظّلم و نبسُطُ بساطَ العدل بین السّموات و الأرضین و بهم یمحو الله آثار الظّلم عن العالم و یزیّن أقطارَ الآفاق بأسماء هؤلاء بین العالمین." در واقع این نفوسی که بساط ظلم را برمیچینند و بساط عدل را میگسترانند، کسانی هستند که عالم وجود از غیب و شهود به واسطۀ آنها مسرور میشود. آنها آینههای عدل بین بندگان و مطالع اسماء الهی بین عباد هستند.
لزوم خضوع در پیشگاه الهی
امّا، در اینجا باید به نکتۀ بسیار مهمّی اشاره شود که حضرت بهاءالله با خطاب قرار دادن اسم "عادل" درس خضوع و خشوع را به نفوس انسانی میدهند که مبادا به اسم غَرّه شوند و خود را برتر از دیگران تصوّر کنند. خطاب به اسم "عادل" میفرمایند، "أن یا هذا الإسم ایّاک أن یُغرّنَکَ هذا المقام عن الخضوع بین یدیالله المقتدر القدیر. فَاعلَم بأنَّ نسبتَکَ الینا کنسبة ما سِویٰک. لا فرقَ بینک و بینَ دونک عمّا خُلِقَ بین السّموات و الأرضین."
بلافاصله بعد از آن تأکید میفرمایند، "أرفعنا بعضَ الأسماء إلی ملکوت البقاء فضلاً مِن لدنّا و اَنَا المقتدرُ المتعالِی العزیزُ البدیع." این رفعت بعضی از نفوس که به ارادۀ الهی تعلّق گرفته، نباید سبب شود آنها مغرور شوند و خضوع در مقابل خداوند را فراموش نمایند. زیرا عنایت الهی منوط به تواضع است. در کلمات مکنونه عربی میفرمایند، "کُن لی خاضعاً لأکونَ لَکَ متواضعاً." میدانیم که به بیان صریح جمال قدم در رضوانالعدل، "لانسبةً بینه و بین خلقه" و لهذا اگر تجلّی الهی در آدمی صورت گیرد، صرفاً به دلیل لطف و عنایت او است و این نوعی تواضع از سوی خداوند است که آن را مشروط به محویت و بندگی عباد میکند که به صورت "خضوع و خشوع" بیان شده است.
حال، اگر اسمی به نفوس عنایت شود که حاکی از علوّ و سموّ آن فرد است، باید همچنان خاضع و خاشع در مقابل خداوند باقی بماند تا آن اسم در هیکل او جلوه داشته باشد والّا اسم بیمسمّی میگردد و به تصریح جمال قدم از او اخذ میگردد. در اینجا حضرت بهاءالله مثالی میزنند که، "ایّاک أن لاتکون مثل الّذی زیَّنّاه بطراز الأسماء فی ملکوت الإنشاء فلمّا نَظَرَ إلی نفسِه و إعلاء اسمه کَفَرَ بالله الّذی خَلَقَهُ و رَزَقَهُ و رجع مِن أعلَی المقام إلی اسفَلِ السّافلین."
در این حال اسم را معنی میکنند که چیست. میفرمایند، اسما مانند لباس و خلعت است که هر کس را که بخواهیم از بندگانی که ارادۀ ما را دارند به آن مزیّن میسازیم و هر زمان هم بخواهیم آن را از او میگیریم. نه موقع اعطاء اسم مشورت میکنیم و نه موقع پس گرفتن آن.
البتّه توضیحی عنایت میفرمایند که چرا چنین اتّفاقی میافتد. هر نفسی که اسم به او عنایت شده اگر از حدّ خودش تجاوز نکند، آن به آن بر شأن و مقام او افزوده میشود و شمس عنایت خداوند همواره بر او میتابد و به کمک نردبان انقطاع به مقامی عروج میکند که غیر از خالق خود از چیزی حکایت نمیکند و جز به اجازۀ او حرفی نمیزند و جز به ارادۀ او حرکت نمیکند.
در اینجا باید به لوحی از جمال قدم اشاره شود که در طیّ آن به نردبانی با سه پلّه اشاره دارند که بین بندگان و جمال قدم فاصله است. باید این سه پلّه را پیمود تا به حق رسید. جمال قدم در این لوح، که خطاب به ایادی امرالله جناب اسمالله الأصدق (پیک راستان، ص19) است، تصریح دارند که وقتی میل دارند فردی را به طراز امر الهی مزیّن سازند او باید از هر اسم و رسمی خود را خلاص کند و چنان عریان شود که خداوند او را به این خلعت مزیّن فرماید. سپس به این نردبان میپردازند: "ثمّ اعلَم بأنّ نُصِبَ بیننا و بین العباد سُلَّمٌ و لَهُ ثلاثُ درجاتٍ؛ ألأولی تذکُّرُ بالدّنیا و زُخرُفِها و الثّانیّة تذکُّرُ بالآخرَة و ما قُدِّرَ فیها و الثّالثَةُ تذکُّرُ بالأسمآء و ملکوتها و مَن جاز عن هذه المقامات یَصِلُ إلی ملیکِ الأسماء و الصّفات أقربُ مِن حین. ایّاکُم یا أهلَ البهاء لاتعطّلوا أنفُسَکُم علی هذه المواقف ثمّ مُرّوا عنها کمَرَّ السّحاب و کذلک ینبغی لعبادنَا المقرَّبین و الّذی یَمُرُّ عنها و یکونُ ثابتاً فی حبّی لو یرفعُ رأسَهُ إلی الفوق لَیشهدُ ملکوتی و یسمَعُ نغماتی و یکونُ مِنَ الفائزین." (مضمون: پس بدان که بین ما و بندگان نردبانی با سه پلّه است. اوّلی توجّه به دنیا و زخرف آن است و دوم تذکّر به آخرت و آنچه که در آن مقدّر شده و سوم تذکّر به اسمها و ملکوتش است. کسی که از این سه پله بگذرد به چشم به زدنی به مالک اسماء و صفات میرسد. ای اهل بهاء مبادا خودتان را در این مواقف معطّل کند. از هر سه مانند گذر ابر بر پهنه آسمان بگذرید و این است شایستۀ بندگان مقرّب ما. و کسی که از آنها بگذرد و بر حبّ من ثابت بماند اگر سرش را بلند کند ملکوتم را بیند و نغماتم را بشنود و از جمله کسانی است که به مقصد و مقصود فائز شدهاند.)
تکلیف این عالم ادنی و زخرف آن برای اهل بهاء کاملاً روشن است چه که ماسِویالله را در مقابل حبّ بهاء معدوم صِرف دانند و لایُذکر و لاُغنی شناسند. عالم بعد نیز، اگرچه در وعود الهیّه است که میفرمایند، "ایّام خوش رحمانی آید و عالَمهای قدس روحانی جلوه نماید و شما را در جمیع این ایّام و عوالم قسمتی مقدّر و عیشی معیّن و رزقی مقرّر است. البتّه به جمیع آنها رسیده فائز گردید" (مجموعه الواح طبع مصر، ص239) امّا مقصود اهل بهاء رسیدن به آن عیش نیست، بلکه حبّ الهی است. زیرا حضرت اعلی میفرمایند، "عبادت کن خدا را به شأنی که اگر جزای عبادت تو را در نار بَرَد تغییری در پرستشِ تو او را به هم نرسد و اگر در جنّت برد همچنین. زیرا که این است شأن استحقاق عبادت مر خدا را وحده و اگر از خوف عبادت کنی لایق بساط قدس الهی نبوده و نیست و حکم توحید نمیشود در حقّ تو و همچنین اگر نظر در جنّت کنی و به رجاء آن عبادت کنی شریک گردانیدهای خلق خدا را با او اگرچه خلق محبوب او است که جنّت باشد. زیرا که نار و جنّت هر دو عابدند خدا را و ساجدند از برای او و آنچه سزاوار است ذات او را عبادت او است به استحقاق بلا خوف از نار و رجاء در جنّت. اگرچه بعد از تحقّق عبادت عابد محفوظ از نار و در جنّت رضای او بوده و هست." (منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه اولی، ص52-53)
در مقام ثالث موضوع اسماء پیش میآید که جمال قدم در کتاب اقدس میفرمایند، "ایّاکُم أن تمنعَکُمُ الأسماء عن مالکها أو یحجبَکُم ذکرٌ عن هذا الذّکر الحکیم." (بند 167) همانطور که قبلاً از لوح رضوانالعدل نقل شد اسماء مانند قمیص است به هر کس بخواهد اعطاء میفرماید. اگر برازندگی فرد ثابت شد، آن اسم در حقّ او صادق میآید والّا دچار لغزش میشود.
در این مقام نکتۀ دیگری نیز مطرح است. گاه اسمی که به افراد اعطاء میشود و بعد بازپس گرفته میشود سبب لغزش دیگران میگردد که گویند اگر لیاقت نداشت چرا به او اعطاء شد و اگر داشت چرا از او گرفته شد. جمال قدم در این مقام، در لوح سلمان، توضیحی عنایت میفرمایند:
"لمیزل حق به ظاهر بین ناس حکم فرموده و جمیع نبیّین و مرسَلین مأمور بوده که مابین بریّه به ظاهر حکم نمایند و جز این جائز نه. مثلاً ملاحظه نما نفسی حال مؤمن و موحّد است و شمس توحید در او تجلّی فرموده به شأنی که مقرّ و معترف است به جمیع اسماء و صفات الهی و شهادت میدهد به آنچه جمال قدم شهادت داده لنفسه بنفسه. در این مقام کلّ اوصاف در حقّ او جاری و صادق است. بلکه احدی قادر بر وصف او علی ما هُوَ علیه إلّا الله نبده و کلّ این اوصاف راجع میشود به آن تجلّی که از سلطان مجلّی بر او اشراق فرموده. در این مقام اگر نفسی از او اعراض نماید از حق اعراض نموده. چه که در او دیده نمیشود مگر تجلّیّات الهی. مادامی که در این مقام باقی است، اگر کلمۀ دون خیر دربارۀ او گفته شود قائل کاذب بوده و خواهد بود. و بعد از اعراض آن تجلّی که موصوف بود و جمیع این اوصاف راجع به او به مقرّ خود بازگشت، دیگر آن نفس نفس سابق نیست تا آن اوصاف در او باقی ماند... در این صورت اگر کسی وصف چنین نفسی را نماید کاذب بوده و عندالله از اهل نار مذکور." (مجموعه الواح طبع مصر، ص4-132)
بعد به چراغ تشبیه میفرمایند که "تا وقتی که روشن و منیر و مشتعل است اگر نفسی انکار نور آن نماید البتّه کاذب است ولکن بعد از آن که نسیمی بوزد و او را منطفی نماید اگر بگوید مُضئ است کاذب بوده و خواهد بود مع آن که مشکاة و شمع در حین ضیاء و دون آن یکی بوده و خواهد بود." (همان، ص134)
حدّ اعلای ترقّی اسماء
میدانیم که در طول تاریخ امر مبارک بعضی نفوس به اطلاق عنوان اسمالله از قلم جمال مبارک فائز شدند. بعضی را اسمالله، و بعضی را با خطاب "یا اسمی" مفتخر فرمودند و حتّی عنوان اسم اعظم نیز به بعضی نفوس اِعطاء گردید. این اسماء مادام که فرد در حالت محویت و خضوع و خشوع خود نسبت به مظهر ظهور الهی باقی و ثابت بماند به قوّت خود باقی است و در صورتی که دچار کبر و غرور شود و از ظلّ امر مبارک منحرف گردد، به آنی ساقط گردد و به بیان مبارک "معدوم صِرف" شود.
از جمله نفوسی که عنوان اسمالله را گرفتند میتوان به جناب ملّا صادق مقدّس، جناب میرزا منیر کاشانی، جناب فتحالله اردستانی، جناب بابالباب، جناب سلطانالشّهداء و معدودی دیگر اشاره داشت. امّا افرادی مانند جمال بروجردی، جواد قزوینی و مهدی دهجی نیز به این اسم مفتخر شدند امّا دیری نپایید که نقض عهد کردند و از رتبۀ خود ساقط شدند. این همان اسمی است که جمال مبارک میفرمایند اعطاء میفرمایند و بقیه دیگر در دست خود فرد است که این لباس به قامت او برازنده باشد یا نباشد.
جمال قدم تأکید دارند که، "الیوم لو یخلّصنّ کُلُّ الأشیاء عن حجباتِ النّفس و الهوی لیلبسُ اللهُ کُلَّها قمیصَ یفعلُ ما یشآء فی ملکوت الإنشاء لیُظهرَ آیةَ سُلطانِهِ فی کلّ شیءٍ..." (پیک راستان، ص19)
همین معنا در لوح مبارک خطاب به نصیر قزوینی نازل شده است، "اگر جمیع ممکنات به یقین صادق در ظلّ این شجرۀ مبین در آیند و بر حبّش مستقیم گردند هرآینه کلّ بِه خِلَع مبارکۀ یفعل مایشاء و یحکم مایرید مخلّع و فایز آیند. لایعقِلُ ذلک إلّا الّذین انقطعوا عن کلّ مَن فی السّموات و الأرض و هرِبوا مِن أنفُسِهِم إلی نفسِ الله المهیمن القیّوم." (مجموعه الواح طبع مصر، ص169)
این همان تقاضایی است که ما در زیارتنامۀ حضرت بهاءالله عنوان میکنیم: "فیا الهی و محبوبی فَأرسِلْ إلَیَّ عن یمینِ رحمتِکَ و عنایتک نفحات قدس ألطافِکَ لتجذبَنی عن نفسی و عنِ الدّنیا إلی شطر قُربک و لقائک." (ایّام تسعه، ص229)
حتّی اسم اعظم شدن را وعده میدهند. در لوح اشرف میفرمایند، "إنّ الأسماء لو یخلّصنّ أنفُسَهُم عن حدودات الإنشاء لَیصیرُنّ کُلّهَا الإسمُ الأعظم لو أنتَ مِنَ العارفین. لأنّ جمالَ القدم قد تجلّی علی کلِّ الأشیاء بکلّ الأسماء فی هذه الأیّام المقدّس العزیز المنیع." بعد به جناب اشرف میفرمایند سعی کن که در امر پروردگارت چنان نیکو و در حبّ او چنان خالص باشی تا تو را از اسماء حُسنیٰ در ملکوت انشاء قرار دهد و این فضلی عظیم و کبیر است. (مجموعه الواح طبع مصر، ص212)
از جمله نفوسی که به عنوان اسم اعظمی نائل شد، جناب میرزا منیر کاشانی بود که به "اسمالله االمنیب" ملقّب شد و بعد عنوان اسم اعظمی گرفت. جمال قدم در لوحی میفرمایند، "جمالُ الرّحمن عن افق الرّضوان خَلفَ سحابِ الأحزان قد کان بالحقّ مُشرقاً ... أن یا اسمی الأعظم اسمع نداء ربّک الأبهی عن شطر الکبریا مقرّ الله العلیّ الأعلی لیجذبک نغمات الأحلی." (اسرارالآثار خصوصی، ج1، ص6-125) و در لوحی به امضاء کاتب وحی آمده است، "و دیگر چند ماه قبل سورۀ اصحاب از سماء و یمین عرش اعظم نازل شده و به اسمالله الأعظم حضرت منیب ارسال شد." (همان، ص126)
در بعضی از الواح نازله به افتخار جناب فتحالله اردستانی نیز عنوان اسمالله و اسم اعظم به ایشان خطاب شده است. در لوحی نیز به شخص دیگری این عنوان اطلاق شده که متأسّفانه برای راقم سطور معلوم نشد مقصود کیست. در این لوح مبارک که خطاب به "عبدالغنی" است میفرمایند، "ثمّ اذکُر مَن سمّی بالاسمِ الأعظم قل أنُ ٱشکُر ربَّک بما أیّدَکَ علی عرفان نفسِهِ فی هذا الیوم الّذی فیه اخذَتِ الزّلازل قبائلَ الأرض کلّها..." (آثار قلم اعلی، ج5، ص49)
رداء عدل
جمال قدم بعد از آن که حضرات ملوک را با عبارت "زیّنوا رؤسَکُم بإکلیلِ العدل" به رعایت عدل توصیه میفرمایند و حتّی وعده میدهند که به زودی سلاطینی مبعوث خواهند شد که بر کرسی عدل تکّیه میزنند و چنان بر مردم داوری خواهند کرد که گویی بر خودشان داوری میکنند. در اینجا عدل را به ردایی تشبیه میکنند که موافق هیکل جمیع نفوس است.
تشبیه بعضی صفات به ردا، قمیص، لباس، خلعت، ثوب و غیره در آثار مبارکه سابقه بسیار دارد. مثلاً ادب را به قمیصی تشبیه میکنند که موافق جمیع نفوس است. در لوح خطاب به ناپلئون سوم میفرمایند، "إنّا أخترنَا الأدب و جَعَلناه سجیّة المقرَّبین. إنّهُ ثوبٌ یوافق النّفوس مِن کلّ صغیر و کبیر. طوبی لمن جَعَلَهُ طرازَ هیکَلِهِ ویلٌ لمن جُعِلَ محروماً مِن هذا الفضل العظیم."
در همین لوح رضوانالعدل نیز ادب را بلافاصله بعد از رداء العدل ذکر میکنند و این که امر فرمودهاند که مردمان به این رداء مزیّن شوند. در اینجا به نکتهای نیز اشاره دارند که به احدی فرمانی نمیدهند مگر آن که به نفع او در این عالم و عالم بعد است. زیرا نفس مظهر ظهور مستغنی از هر عملی از سوی بندگان است. در لوح مقصود نیز اشارتی لطیف دارند که، "حق جلّ جلاله از برای خود چیزی اخذ ننموده. نه از اطاعت عالم به او نفعی راجع و نه از ترک آن نقصی وارد. در هر آن طیر ملکوت بیان به این کلمه ناطق: جمیع را از برای تو خواستم و تو را از برای خود." (لوح مقصود، ص4)
مشاهده جمال معبود به عین او
در مقام آخر باید به نکتهای که از قبل از اظهار امر مبارک در باغ رضوان مطرح شده اشاره شود. حضرت بهاءالله در کلمات مکنونه عربی میفرمایند، "سمعک سمعی فاسمع به و بصرُک بصری فابصِر به لتشهد فی سرَّک لی تقدیسا علیّا لأُشهِدَ لاک فی نفسی مقاماً رفیعا." (نسائمالرّحمن، ص68)
این مطلب به حدیثی قدسی مربوط میشود که در آن میفرماید، "لازال العبد یتقرّب الیَّ بالنّوافل حتّی احببتُهُ فاذا أحبَبتُه کنتُ سمعُهُ الّذی یسمَعُ به و بصره الّذی یَبصُرُ به و یَدَهُ الّتی یبطِشُ بها و رِجلَهُ الّتی یمشی بها و لَئِن سألَنی لاُعطیَنَّهُ و لئِن استعاذَنی لاُعیذَنَّهُ." (بخاری، شماره 6502)
جمال قدم در توضیح آن میفرمایند، "زیرا که صاحب بیت در بیت خود تجلّی نموده و ارکان بیت همه از نور او روشن و منوّر شده و فعل و اثر نور از منیر است. این است که همه به او حرکت نمایند و به ارادۀ او قیام کنند و این است آن چشمه که مقرّبین از آن مینوشند." (آثار قلم اعلی، ج3، ص114)
به این ترتیب، چشم و گوشی که به او عطا میشود سبب میگردد که مظهر ظهور و جمال موعود را به چشم خود او ببیند نه به دیدۀ بشری. حضرت عبدالبهاء در تبیین عبارت کلمات مکنونه که میفرماید، "لو تشاهَدُ بعینی" میفرمایند، "انسان چون به مقام فنا رسد و انانیّتش به کلّی محو گردد، وجودش حکم عدم یابد. پرتوی از هستی حقّ بر او افتد، آن وقت به بصر الهی مشاهده کند و به سمع حقّ استماع نماید. مانند آهن در آتش صفات حدیدی یعنی سردی و سیاهی و جمودت پنهان گردد و صفات آتش یعنی حرارت و سرخی و ذوبان ظاهر و آشکار شود." (پیام بهائی، شماره 26، ص4 / یادنامه مصباح منیر، ص377)
بدین لحاظ در رضوانالعدل تأکید دارند که "قل یا قوم فانظروا إلی جمالی بعینی. لأنّکُم لو تنظرون إلیَّ بعین سِوائی لنیعرفونی ابداً." لذا، شرط عارف شدن به جمال معبود آن است که به کلّی از ماسِوای او وارسته شویم و دل به او بندیم و محبوبی جز او نشناسیم و در راهی جز سبیل محبّت او قدم نگذاریم و غیر از اوامر و فرامین او را اجرا نکنیم و مطیع نفس نشویم و به بیان جمال مبارک، "دوست معنوی شما را لأجل شما دوست داشته و دارد، بلکه مخصوص هدایت شما بلایای لاتُحصی قبول فرموده. به چنین دوست جفا مکنید و به کویش بشتابید." (ادعیه حضرت محبوب، ص455)