الباب الثامن من الواحد الثانی فی بیان حقیقة الموت بانه حق.

حضرت باب
اصلی فارسی

الباب الثامن من الواحد الثانی فی بیان حقیقة الموت بانه حق.

ملخص این باب آنکه از برای موت اطلاقات ما لا نهایه بما لا نهایه عند الله هست که غیر او کسی محصی نیست و یکی از آن اطلاقات در عرف ظاهر موتی است که کل ادراک مینمایند که آن حین قبض روح نفس انسانی است و بهر اطلاقی که عند الله موت اطلاق شود حق است

و آنچه کل مکلف هستند بر اقرار باینکه آن حق است نه این موت معروف نزد خلق است بلکه آن موت نزد ظهور شجرۀ حقیقت است از مادون آن و آن ثابت نمیشود الا در پنج رتبه یا بکلمۀ ”لا اله الا هو“ یا ”لا اله الا انا“ یا ”بلا اله الا الله“ یا ”بلا اله الا انت“ یا ”بلا اله الا الذی کل به موقنون“ و حقیقت موت آن است که در حین ظهور شجرۀ توحید که این مراتب خمسه مراتب او است کل میت شوند باینکه نفی نفی نمایند و اثبات اثبات و ذکر این سر دقیق را ابحر سموات و ارض و ما بینهما اگر مداد شوند نتوانند احصا نمود

و جوهر مطلب آنکه هر که مشیت او نباشد الا مشیت ”من یظهره الله“ و ارادۀ او الا ارادۀ او و قدر او الا قدر او و قضاء او الا قضاء او و اذن او الا اذن او و اجل او الا اجل او و کتاب او الا کتاب او آنوقت ادراک موت نموده زیرا که مشیت او ذات مشیت الله هست و ارادۀ او ذات ارادة الله و قدر او ذات قدر الله و قضاء او ذات قضاء الله و اذن او ذات اذن الله و اجل او ذات اجل الله و کتاب ذات کتاب الله چنانچه در نقطۀ بیان هر کس میت شد اقرار کرد باینکه موت حق است و الا از آنچه در قرآن و دعا خوانده ثمری باو نبخشید

چه بسا اشخاصی که می گفتند موت حق است و مشیت ایشان غیر مشیت او شد و باطل شدند و کذب قول ایشان نزد خداوند ظاهر شد و همین قسم تا اینکه برتبۀ کتاب منتهی شود تا آنکه کتاب او که عین کتاب الله بود بر اشخاصی که خود را اعلم آن زمان میدانستند نازل شد و قلم حیا میکند از آنچه کردند ذکر شود و حال آنکه شب و روز میگفتند که ان الموت حق و بکتاب قبل او عمل میکردند و اظهار دین اسلام مینموده و علم خود را خرج میدادند و بنسبت منقطعه که خود را نسبت میدادند آنچه خداوند از برای او در قرآن مقدر فرموده بود میگرفتند و حال آنکه نفسهای آنها بر آنها حلال نبود زیرا که از روی ایمان بخدا نمیکشیدند این است ثمرۀ علم بلا عمل در کتاب الله و اگر موت را فهمیده از اقرار خود تخلف نمی ورزیده باینکه اقرار کند که او حق است و از شئون محقق حق محتجب شود

و این موتی است که در یوم قیامت نفع میبخشد کل را بعد از آن در برزخ الی ان یطلع الله شمس الحقیقة و انما المراد بالبرزخ بین الظهورین لا ما هو المعروف بین الناس بعد موت اجسادهم فان هذا دون ما یکلف به الناس لان بعد موتهم لا یعلم ما یقضی علیهم الا الله و ان ما هم به یؤمرون لابد ان یعلمون

و هر گاه کسی در بحر موت سیر نماید عجایب ما لا نهایه بما لا نهایه ملاحظه می نماید مثلا اگر در زمان رسول خدا کسی میت شده بود میدید کل شئونی که بمن لم یؤمن بمحمد - صلی الله علیه و اله - راجع میشود از عالم تجرد گرفته تا عالم تحدد نفی محض و نار بحت است و کل شئونی که بمن یؤمن بمحمد راجع میشود از عالم تجرد الی منتهی التحدد از شئون شجرۀ اثبات و جنت نبوت بوده و اول میت نبوده و ثانی میت بوده و اول چون که میت نشده فانی شده در نفی و ثانی چونکه میت شده باقی مانده در اثبات

چه امروز ظاهر است ثمرۀ میت شدن مؤمنین که چگونه ذکر ایشان محبوب است نزد خداوند و خلق مؤمن او بلکه از تکثر آنها است کل مؤمنین امروز و ثمرۀ میت نشدن دون مؤمنین باینکه ذکری از ایشان نیست و اگر تکثری از ایشان شده خود ایشان راضی نمیشوند باین نسبت بلکه تبری میجویند از نسبت خود بایشان زیرا که امروز اگر بر شجرۀ اول دون حق بگویند آنچه در اون گفته میشد بنفسه تبری میجوید و طلب نقمت از خداوند میکند از برای او

و حال آنکه در سنۀ هزار و دویست و هفتاد همین قسم که شجرۀ حقیقت ترقی نموده آن هم تنزل نموده و اشد تر شده ولی چون مظاهر مختلف شده تمیز نمی دهد الا حجتی که من عند الله ظاهر است که او می شناسد کل شیئ را در امکنۀ خود و اگر بخواهد ذرۀ نار را از ذرۀ جنت تمیز دهد می تواند و اگر بر نفسی خطور کند دون آنچه که لایق است بر نقطۀ بیان حین خطور حکم میت بر او نمیشود و امر اینقدر ادق است بل ادق از این و لا یتذکر الا اولوالابصار

و از جوهر علو توحید اطلاق موت صحیح است الی منتهی مقام التحدد بحیث لو یجد احد فی مقام الالف الباء فاذا یرفعه و یصلحه فاذا ذلک من شئون ملک الموت حیث قد ظهر عند هذا و ان یجعله علی شأنه لم یزل الباء یدعوا الله ربه ان تقبضنی و تحیینی فاذا اراد الله ان یستجیب دعائه فاذا یلهم احدا من اولیائه ان یقبض عنه روح البائیة و تؤتینه روح الالفیة فاذا یمکن ان یقرأ لان قبل ذلک یتبدل معنی الکلمة لان بعد الله اعظم لابد الالف و ان یکتب الباء لم یظهر ما یراد به

و ان بمثل ذلک فی کل کلی و جزئی حیث یدرکه اهل النظر حتی لو تجد فوق ذلک القرطاس علی ما یحصی ذکر دون البیض ان تمحو عنه فاذا موت فیه حیات ذلک اللوح و ان هذا فی مقامه بمثل ما یرفع عن نفس الانسانیة ما یضر عن ایمانها

و ان یکن عند من لم یؤمن بالله لوح فمن یقل انی میت لابد ان یمیت عنه و لا ینظر الیه لانه من شئون النار و فیها و ان یری لوحا عند من یؤمن بالله لابد ان یحفظه بمثل ما یحفظ نفسه اذ انه من شئون النور

و ان الامر حین ما هو اظهر فوق کل ظهور ابطن فوق کل بطون و من یعرف الموت لم یزل میتا عند الله بان لا یشاء الا ما شاء الله و ذلک موته عند نقطة البیان اذ ما شاء الله لا یظهر الا بمشیتها هذا حق الموت لمن اراد ان یمت فی الله

و ما خلق الله فی الابداع شیئا اعز من الموت عنده کل یتمنون ان یکون مشیتهم مشیة ”من یظهره الله“ و لکن اذا ظهر لا یوفون بحبهم و قولهم بمثل کل من قد دان بالقرآن قد جعلوا انفسهم علی شأن لو رجع محمد - صلی الله علیه و اله - الی الحیوة الاولی ان لا یقولن فی قوله: لم و بم و قد رجع باعلی ما قد ظهر فی اول ظهوره لان ذلک نشأة الآخرة عند نشأة الاولی و ان الذین یقولون ان محمدا رسول الله کل قد احتجبوا و لم یصدقوه بل لا یرضوا له بمثل ما یرضون لانفسهم من نسبة الاسلام و ان یرضوا به ما اکتسبوا فی حقه ما اکتسبوا لان هذا مما لم یرض المسلم للمسلم هذا شأن الخلق عند الله

و ان بما یثبت نبوته من قبل حینئذ یثبت و لکن کل محتجبون لا یحصی عدد من ینسب نفسه الی دینه و ما آمن به فی رجعه الا من شاء الله حتی ظهر ما قد ظهر و ما للذین لا یعرفوه نار اشد عن احتجابهم عمن جعل الاسلام لهم دینا و جعل القرآن لهم کتابا و لیس له عز فی اخریه الا و قد فاز بلقاء ربه و بلغ رسالاته وانقطع الیه بما یقدر علیه هذا عز کل به یفتخرون

و اگر نفسی گوید که ما نشناختیم او را در اول ظهور جواب گفته میشود که در نزد کل محقق است که او است اول من اجاب فی الذر حین ما قال الله له: ﴿الست بربک﴾ قال: ﴿بلی﴾ سبحانک ان لا اله الا انت انک انت رب العالمین

و اگر گویند ظهور الله را ندانستیم قرآن که کتاب الله بود و کل میگویند امروز که کتاب الله هست در نزد کل بوده و همینقدر که شنیدند یا دیدند که آیات الله از نفسی ظاهر شده شبهۀ و ریبی از برای ارباب افئده نمی ماند که آن نفس نفس الله ظاهره بوده و آیات قبل از او بوده چنانچه آیات بعد از او است

و من اجاب اول اول خلق است چنانچه قبل می گفتند که من اجاب اول محمد - صلی الله علیه و اله - بوده و اول خلق بوده چنانچه کل امروز متعرفند اگر میگویند اجابت در ذر اول بوده این است ذر اول زیرا که فوق عرش سماء بعینه ارض مقر ظهور الله هست و خداوند لم یزل و لا یزال قرب و بعد او بکل اشیاء بر حد سواء بوده هیچ شیئ بالنسبة باو اقرب از شیئ نیست یا ابعد چه عرش در فوق سموات باشد بزعم متوهمین یا مقر شجرۀ که عن الله ناطق است و حال آنکه این اعتقاد محض وهم و خیال است بلکه در عرف سکان ملأ حقیقت قصد همان محل ظهور است چنانچه کل در زیارت سید الشهداء میگویند بآنچه در حدیث مسطور است: ”من زار الحسین عارفا بحقه کمن زار الله فوق عرشه“ و نزد اولوالافئدة ظاهر است که همان مقر عرش الله بوده و او است عرش محمد - صلی الله علیه و اله - رسول الله

گویا دیده نمی شود که کسی از عالم حد ترقی کرده باشد آنچه شنیده می شود از کل عوالم در این عالم متذوت میگردد چنانچه در این عالم که امیر المؤمنین - علیه السلام - اول من آمن بمحمد - صلی الله علیه و اله - شد دلیل است که در کل عوالم مؤمن بوده است و کل عوالم در ظل همین عالم متحقق میشود و در همین عالم ظاهر است نزد اولوالافئدة فیا طوبی لمن یری کل شیئ بحقیقته و خیال نکند امر موهومی را که عند الله و عند اولی الافئدة حقیقت ندارد

ذات الهی لم یزل و لا یزال ظهور آن عین بطون او است و بطون او عین ظهور او است و آنچه از ظهور الله ذکر میشود مراد شجرۀ حقیقت است که دلالت نمیکند الا بر او و اون شجرۀ است که مرسل کل رسل و منزل کل کتب بوده و هست و او لم یزل و لا یزال عرش ظهور و بطون او در میان همین خلق بوده که در هر زمان بآنچه خواسته ظاهر فرموده چنانچه حین نزول قرآن بظهور محمد - صلی الله علیه و اله - اظهار قدرت خود فرموده و حین نزول بیان بنقطۀ بیان اظهار قدرت خود فرموده در نزد ظهور ”من یظهره الله“ باو اثبات دین خود خواهد فرمود کیف یشاء بما یشاء لما یشاء

و او است که مع کلشیئ بوده و هیچ شیئ با او نبوده و او است که در شیئ نیست و در فوق شیئ نیست و با شیئ نیست و آنچه ذکر میشود از استواء او بر عرش استواء ظهور او است بر قدرت نه این عرش جسد که سریر یا کرسی در فوق ارض باشد یا فلک اطلس یا فلک کرسی در سموات لم یزل و لا یزال بوده و هست و کسی او را نشناخته و نمی شناسد زیرا که ما دون او مخلوق شده اند بامر او و مخلوق میشوند بامر او و او است متعالی از هر ذکر و ثنائی و مقدس از هر نعت و مثالی لا یدرکه من شیئ و انه هو یدرک کلشیئ

حتی آنچه گفته میشود لا یدرکه من شیئ بمرآت ظهور او راجع میشود که ”من یظهره الله“ باشد و او است اجل و اعلی از اینکه ذا اشارۀ بتواند اشاره کند بسوی او و ”من یظهره الله“ اول خلق او است و ذکر ضمیر او راجع بفؤاد او میگردد و او و فؤاد او هر دو خلق او هستند لم یزل الله کان ربا و لا مربوب لم یزل الله کان الها و لا مألوه لم یزل الله کان قادرا و لا مقدور لم یزل الله کان عالما و لا معلوم لم یزل الله کان واحدا و لا معدود

و آنچه ذکر میشود لم یزل الله کان واحدا و لا معدود در وقتی است که در ظهور ”من یظهره الله“ عدد واحد باو ایمان آورده باشد که افئدۀ ایشان دلالت میکند بر وحدانیت او و معدودی غیر آنها نیست و بمثل این کل اسماء و صفات و نظر بحدود مکن که لم یزل الله کان واحدا

اگر در این ظهور موقن نیستی در ظهور اول الآن مقری و از برای رسول خدا مشاهده میکنی کل اسماء و صفات را اگر بخواهی بگوئی انه سلطان می بینی که در امت او هست که خود را یکی از عبید او میداند و حال آنکه سلطنت نفس او متعالی است از اینکه مقترن شود بذکر این سلطان و اگر بخواهی بگوئی انه مقتدر مشاهده میکنی اولوالاقتدار در ظل طاعت او که بذکر اینکه ما از امت او هستیم مفتخر هستید و حال آنکه اقتدار ذات او متعالی است از اینکه مقترن شود با این اقتدار و اگر بخواهی بگوئی انه عالم می بینی اولوالعلم که بنسبت بسوی او افتخار میکنند و حال آنکه متعالی است علم ذات او از اقتران با علم این علماء و اگر بخواهی بگوئی انه حاکم می بینی اولوالحکم بسیار که در ظل حکم او مفتخر هستند بحکومت و حال آنکه متعالی است حکومت کینونیت او از اقتران بمظاهر این حکام از قبل او و بمثل این کل اسماء و صفات را بعین خود مشاهده کن که عبد در حینی که عالم است نیست عالم الا او و اگر قادر بر امری است نیست قادر الا او زیرا که در هر ظهوری آنچه مهتدی بآن ظهور میشود شئون او است

چنانچه اگر نظر کنی از ظهور اول که آدم اول باشد الی ما لا نهایه ذا شـیئیتی نمی بینی الا بالله و نمیتوانی عارف شوی بمظهر الوهیت الا از شجرۀ ظهور او که مشیت اولیه باشد زیرا که غیر این در امکان ممکن نیست این است معنی قول سید الشهدا علیه السلام الهی علمت باختلاف الآثار و تنقلات الاطوار ان مرادک منی ان تتعرف الی فی کلشیئ حتی لا اجهلک فی شیئ زیرا که این است ثمرۀ وجود کلشیئ که کلشیئ را قائم بمشیت اولیه بداند و در هیچ شیئ ملاحظه نکنند الا ظهور الله را بقدر شیئیت آن شیئ که متحمل ظهور شده

و الا نسبت ظهور بکل اشیاء سواء است زیرا که یک نوع ظهور آیات الله است و از همان مبدئی که که آیات الله صادر میشود در نبوت نبی در دون آن هم بآنچه لایق است نازل میشود و نسبت این ظهور باین دو شیئ مساوی است الا آنکه این از اعلی علو اثبات است و آن از ادنی دنو نفی

و اگر مشاهده این معنی را در ظهور کلامی نمودی در ظهور کینونیتی هم خواهی نمود نه مراد این است که در هر شیئ ذات الله را مشاهده کنی زیرا که این ممتنع است و او عز ذکره متعالی است از اینکه در شیئ باشد یا با شیئ باشد یا قبل شیئ یا بعد شیئ یا فوق شیئ باشد یا دون شیئ باشد و آنچه شیئیت باو متحقق است بمشیت او است و او بنفسها قائم است و لم یزل و لا یزال کل اسماء در ظل او بوده و او در ظل الله مستقر است

و مقام مشیت مقام نقطۀ بیان است که در هیچ شیئ ظاهر نیست الا شأنی از شئون ظهور او نه اینکه مراد قائل این کلام این باشد که در هر شیئ ذات مشیت دیده میشود که ذات رسول الله باشد بل در هر شیئ دیده میشود که شیئیت او باو متحقق است

مثلا اگر هزار مثقال ذهب یک نفس در سبیل بیت الله صرف کند در این دیده نمیشود الا آن امری که رسول الله - صلی الله علیه و اله - فرموده از قبل الله و همین قسم اگر بگوئی کینونیت ذهب چگونه بهمرسید لابد راجع میشود بامریکه آن امر راجع میشود بشجرۀ حقیقت اگر چه در یک ظهوری از ظهورات او بوده زیرا که هیچ شیئ نیست که اطلاق شیئیت شود بر او الا آنکه متحقق الشیئیة است به مشیت و او است قائم بنفس خود بالله عز و جل و او است کاف مستدیره که لم یزل و لا یزال حول نفس خود طائف است و او است که دلالت نکرده و نمیکند الا علی الله عز و جل الذی له الاسماء الحسنی فی ملکوت السموات و الارض و ما بینهما لا اله الا هو العزیز المحبوب

و از برای هر اسمی مسمائی است مثلا اگر گفته میشود خداوند عز و جل لابد دو مظهر هست که در نزد مشیت اولیه ذکر شوند و لم یزل و لا یزال مستقر باشند که دلالت نکنند الا بر او فطوبی لمن لا یری من شیئ الا و یری فیه ظهور ربه و لا یسکن بشیئ الا بالله و لا یری من شیئ الا ایاه و لا یعتقد فی الله ما یعتقد لخلقه لان الله سبحانه لم یکن فی شیئ و لا من شیئ و لا علی شیئ و لا الی شیئ و لا یذکر بشیئ و کل شیئ دونه

خلق له لن یعرفه بکنهه احد دونه و لا یوحده بذاته احد سواه و کلما قد عرفت المشیة ما عرفت الا نفسها و کلما قد عرفت الموجودات ما عرفت الا ما قد تجلت المشیة فیها و ان الله عز و جل بذاته لن یعرف و لا یدرک و لن یسبح و لن یقدس و لا سبیل لاحد الیه الا بالعجز عن عرفانه و الاستقرار فی ظل وحدانیته و استقلاله لم یزل

کلشیئ له بکینونیته و ذاتیته و جوهریته و مجردیته و اولیته و آخریته و ظاهریته و باطنیته و کافوریته و سازجیته و انه هو فی اعلی علو سلطان قیومیته و ابهی سمو ملیک قدوسیته متعال عن کل ذکر و ثناء و مقدس عن کل نعت و علاء لم یزل الله کان الها واحدا احدا صمدا فردا حیا قیوما دائما ابدا معتمدا لم یتخذ لنفسه صاحبة و لا ولدا و ان ما دونه خلق له قد خلقه بامره و انه لم یزل و لا یزال غنی عن نفسه بنفسه و کیف لا یکون غنیا عن دونه و مستغنیا عن ذاته بذاته و کیف لا یکون مستغنیا عن غیره سبحانه و تعالی بما ینبغی لعلو قدسه و سمو ذکره انه کان علیا علیا.


منابع
پیوست‌ها
bab-bayan-029