ملخص این باب آنکه ذات ازل بذاته لن یدرک و لن یوصف و لن ینعت و لن یوحد و لن یری بوده اگر چه کل باو ادراک کرده و وصف کرده و نعت کرده و مجد کرده و دیده میشود و آنچه که در کتب سماویه ذکر لقاء او شده ذکر لقاء ظاهر بظهور او است که مراد نقطۀ حقیقت که مشیت اولیه بوده و هست
و آنچه در قرآن ذکر لقاء الله و لقاء رب شده بحقیقت اولیه مراد لقاء رسول الله - صلی الله علیه و اله - بوده و هست و کم کم تنزل مینماید از حقیقت اولیه تا آنکه بر وجه هر شیئ که دلالت نکند الا علی الله ذکر میشود در ظل آن حقیقت اولیه
چنانچه آنچه در حق ائمۀ هدی ”من عرفکم فقد عرف الله“ و امثال آن نازل است بعلم این باب مفتوح میشود و همچنین در حق مؤمن که وارد شده است که سرور او سرور رسول الله - صلی الله علیه و اله - است و سرور رسول خدا سرور خدا است و همچنین حزن او حزن رسول است و حزن او حزن خدا است
و مراد باین مؤمن بحقیقت اولیه ابواب هدی هستند و بعد تا آنکه بهر نفس مؤمنه منتهی گردد حتی آنکه اگر عصائی بر ید مؤمنی باشد در او دیده نمیشود الا الله زیرا که منسوب باو است و اگر در ید دون مؤمنی باشد دیده نمیشود الا النار چونکه منسوب باو است و همچنین ترابی که بر او مستقر هست و کلشیئ که منسوب باو است
و کل خلق نشده اند الا از برای لقاء الله که لقاء مشیت باشد بحقیقت اولیه و ذکر در ما دون او بشبحیت میشود نه باستقلال کینونیت زیرا که مثل او در هر حال مثل شمس است و مثل ما دون او کمثل مرایا که در آن عکوس شمس ظاهر است اگر ذکر لقاء در غیر او شود بواسطۀ شبح آیۀ توحیدی است که از او است در او و الا اطلاق این اسم جایز نیست الا بر او
و هر کس لقاء”من یظهره الله“ را درک نماید لقاء الله را درک نموده و فائز بلقاء رب شده اگر مؤمن باو باشد و الا ناظر بوجه خامس در حین عروج هم بلقاء الله فائز شده ولی چه ثمر از برای او بلکه اگر نشده بود از برای او بما لا نهایة الی ما لا نهایه بهتر بود از آنکه شود بدون ایمان
و لقاء ارادۀ اولیه در نزد مشیت اولیه بمثل شبح شمس است در مرآت و همین قسم الی ما ینتهی الی آخر الوجود چگونه میتوان مقابل گرفت با لقاء قمص شمس لقاء با شبح در مرآت را اگر چه او نیست الا او و حکایت نمیکند الا از او ولی هذا شأن الامکان عند ظهور الازل و شأن الحدوث عند استحقاق القدم
و هر کس لقای”من یظهره الله“ را مقترن بلقائی نماید یا آنکه از برای او عدل یا کفو یا شبه یا قرین و مثالی در لقای او یا آنچه ما یوصف به است دهد او را نشناخته و لایق ذکر نباشد و هر کس هر چه عروج نماید از امکان خود تجاوز ننموده که تواند او را شناخت جائیکه عرفان او ممکن نباشد عرفان ذات ازل چگونه ممکن سبحان الله عما یقول القائلون تسبیحا عظیما و تعالی الله عما یذکر الذاکرون علوا کبیرا.