ملخص این باب آنکه همین قسم که خداوند عالم جوهر از هر شیئی اخذ میفرماید کذلک در ظهور حرف هاء جواهر ارض را اخذ فرموده و در حدود هاء قرار داده زیرا که اشراق این کلمۀ بر این حدود خمسه اقرب تر ظاهر گشت تا مواقع دیگر بلکه از این قطع بقطع دیگر سرایت کرد همین قسم که انفس در این اراضی سبیل هدایت انفس شدند همین قسم هم در اراضی امر الله نزد اولوالعلم ظاهر است
و در پنج مراتب توحید افئده اهل آن متعارج الی الله هستند در ارض فاء مظاهر توحید ﴿ان لا اله الا هو﴾ در مرایای افئده مسبحین مشرق میگردد و در عین مظاهر توحید ﴿ان لا اله الا انا﴾ در افئدة مقدسین و در الف مظاهر توحید ان ﴿لا اله الا الله﴾ در افئده موحدین و در خاء مظاهر افئده ﴿ان لا اله الا انت﴾ در افئده مکبرین و در میم مظاهر افئده معظمین در مرایای لا اله الا الذی خلق کلشیئ بامره مستضیئ
اگر چه در هر ارضی کل این مراتب ظاهر بلکه در هر ذرۀ ولی حکم بر ظهور است و ایصال مدد از مبدأ تا آنکه اهل آن توانند بر جوهر کلیه صعود نمایند و بجنات خمسه در اسماء خمسه بحدود هاء در هیکل انسانی تعبیر میگردد که اگر کسی نظر کند در کل ارض خطوط هاء را در این خمس ملاحظه میکند
ولی این حکم مستقر است الی ظهور ”من یظهره الله“ آنوقت از محل اشراق مبدء میگردد زیرا که در ظهور فرقان مکه مبدء اشراق اراضی گشت ودر ظهور بیان ارض فاء خداوند عالم است که آن شمس حقیقت از کدام افق ارض طالع گردد
از این جهت است که حکم شده که بر این قطع بقدر ذرۀ ما لا یحبه الله نماند که اگر قدرت مشاهده میشد هر آینه امر میشد که از فوق ماء الی حدود مرتفعه بر آن از الماس مرتفع گردد که علم نفسی در ان غیر شیئ محبوب محیط نگردد ولی حال که در قوه این خلق ممتنع است الا ان یشاء الله و ثواب یک نفس بر این پنج قطع افضل است از عبادت دوازده هزار سال اگر در ایمان بحق مستقر باشد و الا در ظل اخذ ظل کن وهر گاه ممکن بود که سور کل از یاقوت احمر گردد هر آینه امر الهی جاری میگشت که هیکل هاء در اراضی ممیز باشد از کل ارض و قطعی که محل اشراق ظهور الله شده مرتفع گردد بر کل آن
و این قطع مرتفع نمیگردد الا آنکه قبول سجده از برای قطع من یظهر الله نموده و الا خلق نمی شد این است افتخار آن بر کل ارض چنانچه نفوس بر آن اگر اختیار قبول ایمان باو را نمیکردند خلق نمیشدند
در هر شأن سائل از فضل او بوده که آنچه سزاوار بحر جود او است بر کل ممکنات اشراق فرماید که مدد کل از او است امروز نظر کن در قرآن که یومی چقدر نماز واقع میشود کل در ظل ﴿اقیموا الصلوة﴾ حشر میگردند و از او ممد میگردند واگر کل ما علی الارض هم متحمل می شدند این کلمۀ حاوی بود بلکه اگر قیامت این ظهور بر پا نشده بود الی ما لا نهایه مدد میداد مصلین را و انقطاعی از برای مدد او نبود این است علو امر الله و سمو حکم او که کل بآن مهتدی میگردند و آن کلمۀ در مقام خود مثل شمس در نقطۀ زوال مستقر است و هیچ شیئی را
خداوند خلق نفرموده اعز از جوهر علمی که مقترن با عمل گردد وهیچ علمی نیست الا علم بمبدء امر و احاطه شئون ما یتفرع بر او الی یوم رجع کل بسوی او زیرا که فرق مؤمن با غیر او نفس علم است نظر کن مؤمنین بقرآن بعلم آنکه اون کتاب الله هست مؤمن شده اند و مادون آنها از کل ما علی الارض بعدم علم دون مؤمن گشته اند وهمین قسم در مظهر حقیقت مشاهده کن در یوم عاشوراء یکی جان میدهد از برای او بحق و یکی بر او کرد آنچه کرد بغیر حق این نیست الا محض علم و الا در صورت انسانی هر دو بظاهر هستند
مثل حق را مثل شمس فرض کن و مثل مؤمن را مثل مرآت همینقدر که مقابل شد حکایت میکند از او و مثل غیر مؤمن را مثل حجر فرض کن که هرچه شمس بر او اشراق کند امکان تعکس در او نیست این است که آن جان فدا میدهد و آن بر او میکند آنچه میکند ولی اگر خدا خواهد آن سنگ را هم مرآت کند مقتدر است ولی خود بنفسه راضی شده که اگر میخواست بلور شود هر آینه خداوند او را خلق میفرمود بر صورت بلوریت چنانچه در آن روز آنچه سبب ایمان مؤمنان گشت بعینه همان سبب هم از برای او بود ولیکن چون محتجب بود بهمان سبب محتجب شد چنانچه امروز ظاهر است که مقبلین بحق ببیان مقبلند و محتجبین بهمان محتجب
و همین قسم در یوم ظهور ”من یظهره الله“ فرض کن که آنچه شیئیت در امکان هست یا بعد متکون میشود باو است اگر چه قبل از ظهور در بیت خود لا یعرف باشد بلکه قبل از حدود ظاهریه در گهواره از برای شیر گریه کند که همان وقت مدد کل از او بوده وهست آنچه که بوده از ظهورات قبل او است و آنچه میشود از ظهورات بعد او است و آن شیئ واحدی است که مثل آن مثل شمس است اگر بما لا عد طالع گردد واحد بذات است در صقع ابداع و اگر غارب گردد واحد بنفس است در علو اختراع و کل بضیاء او مستمد از عالم افئده گرفته که جوهر توحید در آن مشرق تا حد جماد که منتها الیه ظهور فیض است منتهی گردد
و الله یسکن فی غرف الرضوان من یشاء من عباده انه کان ذا فضل عظیما.