الباب الثالث و العشر من الواحد السادس فی ان بیت النقطة…

حضرت باب
نسخه اصل فارسی

الباب الثالث و العشر من الواحد السادس فی ان بیت النقطة لا یجوز ان یزید ابوابه علی خمس و تسعین و بیوت الحروف علی خمسة.

ملخص این باب آنکه از آنجائی که در لیل مردم از صعق یوم قیامت بخود آمده دوست میدارند که طلب تقرب نمایند بسوی خداوند بواحد اول اگر چه همانروز یوم بدء گردد کل لا شیئ میشوند ولی چون در میان نیست امتحان ظاهرا کل مدعی وصل بمحبوب و رضای اون می شوند از این جهت امر شده که در مقاعد حروف واحد اگر توانند داخل شوند زیرا که آن اراضی است که در جنت اعلای از آن نیست

و اذن داده نشده که بیت نقطه از نود و پنج باب زیاده گردد تا آنکه دلیل باشد که او بوده مرآت لله از قبل و بعد که شمس حقیقت در او ظاهر بوده و میگردد و اذن داده نشده از برای حروف حی تجاوز از پنج باب تا آنکه دلیل باشد بر صورت جامعه بر ملک او و این مراد است از آنچه خداوند نسبت بخود داده نه این شئون دنیویه که کل بآن مفتخرند وهر کس تشابه بهم رساند بآنها در حد خود لایق میگردد که در حقیقت ثانویه اطلاق بر آنها شود تا آنکه منتهی گردد بآخر وجود

و ثمرۀ آن اینکه عبادی که در این مقاعد داخل میشوند اگر در یوم قیامت که ظهور نقطه است و بعث این حروف و سایر ادلا از درجات نبیین و صدیقین و شهدا و مؤمنین اگر صادق بوده در قبل در آن روز هم صدق آن عند الله و عند اسمائه ظاهر میگردد

مثلا نظر کن در ظهور رسول الله - صلی الله علیه و اله - تا مدتها که کسی ایمان نیاورد که بزیارت رود و حال می بینی که سالی هفتاد هزار نفس میرود ولی امروز که امتحان کل شد ظاهر شد که مثل بدء است کسی نمیرود که آنچه می بینی چون مایه عز و افتخار شده میروند این است که عملهای کل یک دفعه هباء منثورا میگردد چونکه از روی بصیرت نیست زیرا که بهمان حجتی که بآن در صدر اسلام ثابت شد رسالت او امروز که همان حجت من عند الله هست چگونه است که کل محتجب مانده

و همچنین در قرآن نظر کن که در حین نزول در بحبوحه فصحا چه کلامها که گفتند و بعد کل مؤمنین که آنها را شنیده تعجب نموده که آیا میشود کسی کلام خدا را شنیده و این نوع کلمات گوید و کل اظهار ایمان نموده و قرآنهای مطرز ببهاء الف تمام نموده ولی امتحان شدند همانها که اینطور گفتند زیرا که جوهر اسلام در این پنج قطع است از یوم ظهور آیات الله تا امروز اگر کسی خواهد شمرد تواند احصا نمود مؤمن خالص را و حال آنکه همین نفوس اگر آن روز بودند می گفتند آنچه گفتند چنانچه اگر آن روز نبودند امروز هستند و می بینند که آیات الله مثل بحر از مبدأ جود ظاهر میگردد و باز ذکر جنون میکنند و حال آنکه خود بدرجات ما لا نهایه اگر کلام قبل را بفهمند اظهار اجتهاد بر کل میکنند این است حد مردم

مثل بنقطه و آثار آن زدم تا آنکه حروف حی را توانی فهمید می بینی امروز که کرور کرور تعزیه داری حرف خامس میکنند و سبب آن که قبل حروف خامس بود غیر از کلام رسول الله هست و حال آنکه در قرآن هم بنهج آیات نازل نشده و اگر شد هم امروز بر ید مردم نیست چگونه است که یک نفر نمیتواند از صراط بگذرد و حال آنکه کرور کرور باسم او میکنند آنچه میکنند این است که کل ﴿هباء منثورا﴾ میگردد که هر روز مثل همان روز شهادت بود میدیدی آنچه در آن روز شنیدی بلکه کور ترقی نموده همین قسم که درجات جنت مرتفع گشته در آنجا هم تنزل نموده

این است که در لیل امتحان نیست که همه منم منمهای ایشان بعرش میرسد ولی روز قیامت که میشود همآنها بصعق اول میروند که بصعق ثانی نمیرسد و صعق یک امر موهومی نیست مثلا همان حروف که از مبدأ رسالت اخذ نموده در بدء امر بهر کس رسانده و فی الحین تصدیق نکرده در صعق رفته زیرا که آنها بهمان حجتی که دین آنها بر پا بوده بآنها خواستند برسانند حجیت مظهر آیات را و باز باین همه فضل و رحمت که از مقام نقطه ئیت خود را در مقام آخر ابواب ذکر کرد لعل از صعق نجات یابند و توانند متحمل شد اگر چه آخر همان ظهور اول است نزد اهل حقیقت ولی ثمر نبخشید خلق را

این است حد زائرین که امروز هزار و دویست و هفتاد سال از بعثت گذشته و زیارت لقاء الله که کل از برای آن خلق شده اند چنانچه صریح آیۀ ثالثه اول سوره رعد است کسی کما هی نکرده زیرا که در امکان لقاء ذات ازل ممکن نیست و آنچه مراد است از لقاء الله در قرآن مراد لقاء شجرۀ حقیقت است که در کلام او دیده نمیشود الا آیات قرآنیه و این در حقیقت اولیه از برای او است زیرا که غیر او نمی تواند باین نحو آیات الله را از مبدأ امر اظهار نماید حتی حروف حی و کل اسماء و امثال و آنچه در حد خلق است از مؤمنین

امری که در قرآن اینقدر اهم ذکر شده که سبب خلق کلشیئ شده ببین که یک نفر ملتفت نیست ولی مقابر موتی که بدرجات بسیار منتهی میشود بکلام مبدأ شب و روزی کرور کرور بر او داخل و خارج میشوند این است که کل لا یشعر حرکت ایشان بوده و هست که اگر از روی شعور بوده نمیرفت حدیثی را بگیرد که ولایت قائل او بقول رسول الله - صلی الله علیه و اله - ثابت است و نبوت او بحجتی که بر ید او است و شب و روز حول آن طواف کند تا اجتهاد کند و از مبدأ که کل منتهی باو میگردد و از او نشر میکند محتجب گردد

اگر تا آخر این ظهور ثبت کنی آنچه بر حروف واحد وارد شود از خلق میدانی که مدعین بحب آن حروف و زائران آن صادقین از دون آن چقدرند که کل در هوای نفس خود حرکت میکنند نه لله اگر چه بزعم خود لله میکنند ولی عند الله لدون الله صدق میشود

امر نشده باین بقاع مأمور بها لعل در یوم بعث آنها که اطلاق رجع میشود اگر صادق بوده وفا کنی چقدر صرف میکنی بآنکه زیارت جسد ایشان را کنی و امروز که یوم قیامت است و می توانی بلقاء آنها فایز گردی نمیکنی که اگر هم بخواهی بکنی در نزد خودت مثل کوه احد میگردد و میخواهی منت گذاشت بر مزور خود و حال آنکه خود تعب میکشیدی و بزیارت تربت آن مشرف میشدی و مراجعت میکردی و بآن افتخار بر کل مینمودی که اگر در این صادق بودی لابد در حیات مثل این صادق بودی

ولیکن در لیل الیل بکن آنچه توانی ولی اخذ ثمره کن که در یوم قیامت آنچه کردۀ باطل نگردانی و اگر در بیان کسی زیارت کند این قبور واحد را و در یوم قیامت بزیارت نفوس ایشان فائز نگردد باطل میشود آنچه کرده و همچنین در قرآن ببین و اخذ حکم کن و محتجب مشو از مبدأ

و بوجود امثال واقران عامل مباش بلکه بنفسه عمل کن از برای خدا اگر چه شریک از برای تو نباشد مثل آنکه در صدر اسلام تا هفت سال غیر از امیر المؤمنین - علیه السلام - کسی مؤمن برســــول الله - صلی الله علیه و اله - نشد واقعا خالصا و آنچه بعد شد اگر صادق بود در یوم عروج رســــول الله - صلی الله علیه و اله - خارج نمیگشت که سه نفر زیاده نماند از اصحاب

همیشه نظر کن بجوهر امر که دین بآن دین میگردد چه آن اشخاص آن روز در مدینه بکل احکام قرآن عمل میکردند ولی حکم ایمان از برای همان ثلاثه ماند که نظر بما یثبت به الدین کردند که اگر بر آن نظر نکرده بودند عامل نبودند باحکام قرآنیه مثل آنکه در آن زمان کل بودند ولی حکم دون ایمان میشد و ثمری نمی بخشید

این است جوهر علم و عمل و جوهر زیارت نقطه و حروف حی در قیامت بعد اگر توانی درک نمود و خواهی کرد در لیل ولی در یوم ثمر خود را عالمی میدانی که صد نفر در مجلس درست نشسته و حروف حی را وحده می بینی بلکه لا یعرف این است که نمیتوانی که آن روز زیارت نمود و باطل میکنی آنچه کردۀ و ملتفت نمی شوی که دینت بحب او از قبل بر پا بوده و امروز بشئون ما یتفرع علی الاصل محتجب میگردی و اگر نظر کنی در آن روز هیچ حجت از برای تو نیست عند الله زیرا که همان دلیلی که قبل حروف واحد را واحد کرد همان دلیل امروز هست و همان دلیل است که قبل در قرآن بود ولی چون از روی بصیرت عمل نکرده محو میگردی و ملتفت نمیشوی و قبض روح میشوی و داخل درنار میشوی و بر قلبت خطور نکرده که قیامت بر پا شد و حروف واحد رجوع کردند و قضایای الهی در حق کل خلق از قبل نقطه جاری شد و از آنجائی که مغرور بمقام خود بودی از کل محتجب ماندی

این است که توکل بر خدا نموده که از مبدأ امر محتجب نگردی که اگر آن ثابت گردد کل شئون ثابت میگردد و الا کل باطل میگردد و شبهۀ نیست که فرق انسان با حیوان در جوهر علم است و آن ظاهر نمیشود الا بکلام یا نوشتن و اگر در آن نظر کنی درجات ما لا نهایه در همان علم می بینی که کل ثمر نمیدهد الا علم بخدا مثل آنکه امروز در غیر شیعه چقدر عالم از هر فن هست و تو که یکی از مسلمین بحق هستی حکم ایمان بر آنها نمیکنی چگونه میشود که بصیر لطیف حکم کند

و علم بالله را هم موهوم مبین که آن علم بمظهر ظهور است در هر ظهور که حجت بر ید او باشد و الا کسی نیست که مؤمن بخدا نباشد بلکه از یوم آدم تا امروز کل ملل دون حقه که هستند کل مؤمن بخدا هستند و برسول خود در آن زمان ولی چون در ظهور بعد داخل نشده باطل شدند که اگر جوهر علم در آنها می بود هر آینه از ظهور الله محتجب نمیماندند

و این است مراد از آیه شریفه: ﴿رب لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا﴾ که امروز می شنوی که میگوید من قبل مؤمن بودم که مراد بصیرت ایمانی است نه ظاهری و چگونه حال اعمی حشر شده جواب است که نازل شده ﴿کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها فکذلک الیوم تنسی﴾ یعنی همان حروف واحدیکه بآنها مؤمن بودی در قبل باسمائی که در نزد خود داری با آیاتی که دین تو بر او ثابت بود و چون اعتناء نکردی و محتجب ماندی این است که اعمی گشتی و مراد نه اعمای ظاهر است کل را می بینی که با این عین می بینند بلکه کل با حیوان در ظاهر این عین شریکند بلکه مراد عین قلب است که بان محبوب خود را بینند و شناسند

امروز بر تو صعب است عرفان بنقطۀ بیان ولی نظر کن در نقطۀ فرقان شبهه نیست که امت عیسی - علیه السلام - کل منتظر احمد موعود - صلی الله علیه و آله - بودند همچنین که تو منتظر ظهور آخر ائمه - علیهم السلام - بودی اگر بگوئی کل نبودند در فرقه مسلمین هم کل بر یقین نیستند اگر چه در آنجا کل بودند منتظر و در اینجا کل هستند که بعد از ظهور کسی نشناخت او را این است که چشم قلوب ایشان نمی دید که بشناسند محبوب خود را و الا اگر می شناختند هرگز از قول عیسی - علیه السلام - منحرف نمی شدند بلکه هزار و دویست و هفتاد سال هم از بعثت احمد موعود (ص) گذشت و هنوز چشم قلوب ایشان کور است و نمی بینند و حال آنکه چشم ظاهر ایشان همه چیز را می بیند بلکه از حدت بصر در دوربین بلادی که در فوق ارض است در قمر می بینند و احصا میکنند

و اگر بدقت نظر کنی شاهد میشوی در سنه هزار و دویست و هفتاد سال از بعثت که اول ظهور حق بود که پر شده بود ارض از ظلم و جور از ارض حکمت افئده گرفته تا آنکه منتهی شود باین ارض ظاهر جسد و اول ظهور جوهر ایمان در آن نفوسی بود که از برای طلب حق حرکت نمودند و چون چشم قلوب ایشان باز بود حق را شناخته چه در آن ارض حق را احدی نشناخت الا بعد از ظهور او و چون در آن نفوس عین الله بوده و نمیتوان که حقیقت را درک کرد الا بعین او از این جهت ظهور محبوب خود را شناخته و بآیات آن یقین نموده بر حقیت او اگر چه نمیدانستند که این همین موعود است زیرا که شناختن آن بعین او میشود و هنوز عین او در ایشان خلق نشده بود بظاهر اگر چه در باطن بود این است که یکی مقبل می شود می بیند و یکی اعمی است منحرف میشود و نمی بیند

وهمچنین تصور کن از ظهور نقطۀ فرقان تا منتهی الیه درجه ایمان چگونه میشود در صحرای کربلا یکی جان میدهد و یکی کند آنچه شنیدۀ این است یکی می بیند و یکی نمی بیند و بگمان خود لله میکند ولی علی الله وارد میآید که اگر بداند بر حق میکند راضی است که موت او را درک کند و از او چنین امری ظاهر نشود و درجه درجه در مراتب ظهور سیر نموده تا منتهی شوی بآخر ظهور شیعه چنانچه دیدی که اصحاب سید - صلی الله علیه - چگونه مقبل بودند و دیگران بر آنچه که بودند مقبل بودند و این همان سر وحدت قبل است که منتهی شد بآخر ظهور که غیر مقبلین در نفی منفی و مقبلین چون چشم افئده ایشان باز بود در اثبات ثابت

و نه اینکه کل ایشان هم چشم افئده ایشان باز بود که اگر چنین بود بعد از صعود او منحرف نگشته از مقصود او که کل را تربیت نمی نمود مگر ازبرای طلوع شمس حقیقت و استعداد لقاء الله در یوم قیامت ولی باز بر گشت آخر وجود که پر شده بود قطع اسلام و سایر بلاد از مؤمنین بهمان واحد اول و حال آنکه کل ایشان در هر درجه که واقع بودند گمان میکردند که حق با ایشان است و حال آنکه از این اعداد ما لا نهایه بر فطرت اصلیه واقعیه بر طلب حق بر نیامد الا همان حروف واحد و حال آنکه کل از غایت اجتهاد و ورع باعلی درجه یقین رسیده بودند و هزار و دویست و هفتاد سال فلک بر حول ایشان گذشت

کل این ظهورات از برای این است که در کور بیان با بصیرت باشی لعل در یوم ظهور حق که ثمره بیان است توانی بعین الله او را شناخت و بعین واحد بهدایت ایشان مهتدی گشت و بعیون مدله علی الله مظاهر اسماء و امثال را درک نمود زیرا که مثل یوم قیامت بالنسبه بلیل مثل غرس شجره است که در یوم قیامت وقت اخذ ثمرۀ آن است که قبل از آن هنوز ببلوغ نرسیده

چنانچه در ظهور حضرت عیسی - علیه السلام - غرس شجرۀ انجیل که شد بکمال نرسید الا اول بعثت رسول الله - صلی الله علیه و اله - که اگر رسیده بود یک روز زود تر همان روز یوم بعثت میشد که بیست و ششم رجب باشد نه بیست و هفتم و آنچه اشجار در انجیل ثمر کرد در بیست و سه سال ظهور بود که وحی در میان و حکم الله میشد و حکم واقع که من قبل الله هست نازل می گشت

و بعد از غرس شجرۀ قرآن کمال آن در هزار و دویست و هفتاد رسید که اگر بلوغ آن در دو ساعتی در شب پنجم جمادی الاول می بود به پنج دقیقه بعد تر ظاهر نمیشد زیرا که همیشه شجرۀ حقیقت در علو عرش خود ناظر است و نظر میکند بر شجرۀ که غرس فرموده در افئده و ارواح و انفس واجساد خلق همینقدر که دید از شجره توان حدیقه توحیدی چید اول ظهور میگردد و از ورای حجب کنت کنزا مخفیا حب احببت ان اعرف را نازل تا آنکه بآن خلق خلق شود تا ثمرۀ آن که عرفان باو است در قیامت بعد گرفته شود زیرا که اول دین معرفة الله هست و از آنجائی که معرفت الله ظاهر نمیگردد الا بما وصف الله به نفسه من لسان رسوله این است که منوط است بمعرفت ظاهر در ظهور و همچنین تا بمنتهی الیه وجود منتهی گردد

و آنچه اثمار شجرۀ قرآن است تا عروج شجرۀ بیان باید ظاهر شود که اگر نشود معلوم است که در آن ثمره نبوده و الا ظاهر میشد زیرا که گل چینان این جنت ملائکه مسبحین اند نظر میکنند بر کل خلق اگر بینند بر شجرۀ حدیقه حب محبوب ایشان هست میچینند و آن هدایت او است بعرفان مقصود نه غیر آن و همچنین در یوم ظهور ”من یظهره الله“ آنچه که از بیان باو ایمان آورد و بحروف حی او همان اثمار بیان است و حال آنکه راضی نمیگردد بر آنکه ذکر شود در ایشان شجرۀ بلا ثمری که اگر در علم خدا گذشته لایق است بر آنچه او را لایق

اگر چه پناه داده شده کل را بشمس حقیقت که پناه بآن نفع می بخشد ایشان را که آن عین پناه بخداوند است و الا چقدر عباد که پناه بر خداوند برده و چون ادلاء او را نشناخته گویا پناه بخدا نبرده زیرا که کلمۀ اعوذ بالله را کل میگویند حتی در حق همان هم که نازل شده چنانچه در صدر اسلام خود میخواند ولی چون پناه بامیر المؤمنین - علیه السلام - نبرد که عین پناه بخداوند است پناه داده نشد از دون نار عرفان و الا هر امتی که می بینی این کلمۀ را بلغت خود میگویند و حال آنکه حد ایشان ظاهر است

و نزد هر ظهوری پناه بخدا پناه باو است و نزد هر بطونی پناه باوامر آن ظهور است تا نزد ظهور اشراق دیگر که آنوقت ظهور قبل و اوامر آن پناه نمیدهد او را الا بظهور بعد و اوامر او و همیشه مراقب اول ظهور باش که اگر بقدر تسع تسع عشر عشر تاسعه صبر کنی جدید نزد آن حق مذکور میگردی چنانچه امروز خود میگوئی بر عبادی که از غیر مسلمین وارد بر اسلام میشوند

این بود ثمره زیارت حروف واحد در قیامت بعد اگر توانی ادراک نمود و در این قیامت از قبل اگر صادق بودی در ایمان و خلوص خود و الله یختص برحمته من یشاء و الله ذو الفضل العظیم.


منابع
محتویات
پیوست‌ها
bab-bayan-114