
يا محمّد عليک بهائى نامه جناب خ عليه بهائى که بشما ارسال نموده غصن اکبر تلقاء وجه عرض نمود و بشرف اصغاء فائز گشت يا محمّد آذان و ابصار شکّى نبوده و نيست که از براى مشاهده و اصغاى اين ايّام خلق شده و وجود از براى عرفان حضرت موجود ولکن ناس را غبار نفس و دخان هوى از مشاهده افق اعلى منع نموده فى الحقيقه نفوسى که اليوم فائز شدند از جواهر خلق نزد حق محسوب و مذکور لعمر اللّه در صحيفه حمرا از قلم اعلى در باره آن نفوس نازل شده آنچه شبه و مثل نداشته و ندارد سوف تظهر آثاره و انواره هو المبيّن العليم بارى اهل عالم از دانش ممنوع و از ادراک محروم قرنها و عصرها عبده اصنام و اوهام بودند لايق اصغاى اين ندا که از ذروه عليا مرتفع است نبوده و نيستند بايد بمثل خودى تشبّث نمايند و بر مثل خودى عاکف شوند کلّ گواهى ميدهند بر امواج بحر بيان الهى که امام وجوه ظاهر و هويدا است و مالک قدم من غير ستر و حجاب ندا فرمود و کلّ را بافق اعلى هدايت نمود معذلک از مالک رقاب گذشته اند و بطنين ذباب دل بسته اند اين الابصار و اين الآذان و اين العقول و اين القلوب لئالی بحر رحمت را جز ابصار حديده نبيند امروز اهل بها نفوسى هستند که از غير اللّه خود را فارغ و آزاد مشاهده نمايند معرضين بيان از معرضين فرقان اخسر مشاهده ميگردند چه که بهمان اسما و همان اقوال مشغولند و آنقدر درايت ندارند که تعقّل نمايند ثمر اقوال و افعال حزب قبل در يوم جزا چه بود و چه شد ذرهم فى خوضهم.
جناب ح قبل س عليه بهائى را مکرّر ذکر مينمائيم للّه الحمد از مائده منزوله مقدّسه قسمت بردند و بآثار قلم اعلى مرّة بعد مرّة فائز شدند نذکر فى هذا المقام امتى و ورقتى الّتى کانت معه و نبشّرها بعناية اللّه و نذکر ها بآياته انّه هو الفضّال الکريم و نذکر ابنه الحسين و اخاه نسأل اللّه ان يجعل ذکر هما کنزاً لهما عنده انّه هو المقتدر القدير و نذکر من سمّى بميرزا آقا الّذى ذکر اسمه لدى المظلوم فى هذا المقام الرّفيع قل الهى الهى لک الحمد و الثناء و لک الرّحمة و العطاء بما سقيتنى رحيقک المختوم باسمک القيّوم و ذکرتنى فى السّجن الاعظم اذ کنت مظلوماً بين ايادى الغافلين اسألک يا مالک الوجود و سلطان الغيب و الشّهود بلئالی بحر علمک و انوار شمس حکمتک و بالاکباد الّتى ذابت فى هجرک و فراقک بان تجعلنى متمسّکاً و منقطعاً عن دونک ثمّ اسألک بانوار وجهک و مشارق آياتک بان تقدّرلی بجودک و فضلک ما يقرّبنى اليک و ينفعنى فى الظّاهر و الباطن انّک انت المقتدر علی ما تشاء لا اله الّا انت المهيمن القيّوم يا قلم اذکر من سمّى باسد عليه بهائى ليجذبه الی افقى و ينطقه بثنائى و يقرّبه بقلبه الی بساطى و يأخذه الفرح الاکبر فى ايّام اللّه مالک يوم الدّين انّا سمعنا ذکرک ذکرناک و انزلنا لک الآيات و صرفّناها بالحقّ و ارسلناها اليک لتشکر ربّک العزيز العظيم بلسان پارسى ذکر ميشود انّا بدّلنا فى اکثر المواضع اللّغة الفصحى باللّغة النّوراء انّه يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد و هو المقتدر القدير جميع عالم و احزاب امم هر يک بامرى تمسّک نموده و بکمال جدّ و اجتهاد در اعلاى آن کوشيده و ميکوشند چه مقدار مالها صرف نموده اند و از جان و عزّت گذشته اند لاجل ظهور آنچه اراده نموده اند و اين امر اعظم مع علوّه و سموّه و عزّه و قيامه و اقتداره در ممالک ايران ظاهر و الی حين اهلش از آن غافل الّا معدودى يک آن بعدل و انصاف در اين امر تفکّر ننموده اند بهيچوجه در صدد اعلاى آن نبوده و نيستند اى کاش باين اکتفا مينمودند هر يوم در اطفاى نور ظهور و اخماد نار سدره کوشيده و ميکوشند اين مظلوم در ليالی و ايّام باطراف ارسال نموده آنچه معادل کتب قبل است بل ازيد آيات عالم را احاطه نموده و بيّنات امام وجوه ظاهر ولکن عباد جاهل غافل يعنى علما و فقهاى عصر سبب منع عباد و علّت اعراض من فى البلاد گشتند
يا اسد عليک بهاء اللّه الفرد الاحد بر نصرت امر قيام نما از حق ميطلبيم ترا تائيد نمايد يؤيّدک و يوفّقک و يمدّک بجنود الغيب و الشّهادة و تا وقت باقى بذکر و ثنا مشغول باش شايد ذکر اهل عالم را جذب نمايد و بوطن حقيقى کشاند انّه هو القوّى الغالب المقتدر الحکيم و اينکه سئوال نمودى از سرّ تنکيس لرمز الرّئيس در اوّل ظهور ملاحظه نما شيخ محمّد حسن نجفى که قطب علماى ايران بود و ساير علماى نجف و ارض طف و بلاد ايران بعد از ارتفاع کلمه و اظهار امر کلّ محجوب و ممنوع مشاهده گشتند از بحر بيان رحمن محروم و از آفتاب دانش بيخبر بلکه بر منابر بسبّ و لعن مشغول جوهر وجودى را که در قرون و اعصار لقايش را سائل و آمل بودند و عند ذکر اسمش عجلّ اللّه ميگفتند ردّش نمودند و بالاخره بر سفک دم اطهرش فتوى دادند ولکن نفوسى از عوام اقبال نمودند و از بحر علم الهى نوشيدند و بافق اعلى راه يافتند و در يوم ارتفاع صرير قلم اعلى بکلمه لبّيک فائز گشتند کذلک جعلنا اعليهم اسفلهم و اسفلهم اعليهم اين است سر تنکيس لرمز الرّئيس در ابن مريم تفکّر نما حنّاس که اعلم علماى آن عصر بود فتوى بر قتل داد و در حضور آن خبيث يک لطمه بر وجه مبارک آنجضرت وارد آمد ولکن صيّاد سمک که بصيد ماهى مشغول بود حضرت روح بر او مرور نمود فرمود بيا ترا صيّاد انسان نمايم فى الحين توجّه نمود واز بحر و سمک و مافيه گذشت يک کلمه از علم نديده بملکوت علم ارتقا جست بالاخره بمقامى رسيد که نفحاتش عالم را معطّر نمود ذلک من فضل اللّه يعطيه من يشاء همين پطرس مع جلالت قدر در آخر ايّام از او ظاهر شد آنچه سزاوار نبود ولکن در آنى و بعد يد عنايت مجدّد اخذش نمود و از کوثر استقامت مرزوق گشت طوبى له جز نفس حق که صاحب عصمت کبرى است احدى با او در اين مقام شريک نبوده و نيست ما سوايش بکلمه اى مخلوق اين است توحيد حقيقى که نورش از افق سماء قلم اعلى اشراق نمود فکّر لتعرف در اين بحر اعظم باسم حقّ جلّ جلاله وارد شو و فى قعره شمس تضيئ تا بمقصود فائز شوى و آنچه ذکر شد بيابى يا ايّها النّاظر الی الوجه قلم اعلى اگر چه ناطق است ولکن صامت چه که بما ينبغى نطق ننموده و اگر هم نموده مستور است آذان آلوده و ابصار مرموده لايق اصغاء و مشاهده نبوده و نيست از اوراق يابسه ارض جز آوازهاى بيمعنى چيزى استماع نشده و نميشود در قرون و اعصار حزب شيعه بذکر حروفات بر منابر و مساجد ناطق و از امّ الکتاب ممنوع و محروم از حق ميطلبيم ترا توفيق عطا فرمايد تا بتوحيد حقيقى فائز شوى و بر امر قيام نمائى
و اينکه سئوال نمودى مقصود از فاعل ربّ النّوعست و له معان اخرى و الّذى منفعل راجع عليه يا اسد عليک بهائى در لوح حکمت تفکّر نما فى کلّ آية ستر بحر من البحور از حق ميطلبيم آنچه از قلم اعلى جارى شده از قبل و بعد موفّق شوى بر مشاهده آن و تفکّر در آن قد نزّل من سماء المشيّة ما خضعت له کتب العالم و لکنّ الامم فى سکر مبين محض عنايت جواب داده شد لازال باين آيه ناظر باشيد که از قبل در يکى از الواح نازل ليس اليوم يوم السّئوال ينبغى لکلّ نفس اذا سمع النّداء من الافق الاعلى يقوم و يقول لبّيک يا مولی الاسماء لبّيک يا مقصود العارفين قد انزلنا لک ما قرّت به عيون اهل مدائن العلم و العرفان اشکر ربّک بهذا الفضل المبين و نذکر من ذکرته الّذى سمّى بحسن فى ملکوت الاسماء يا حسن حضر اسمک لدى المظلوم فى السّجن الاعظم من هذا الشّطر البعيد اسمع النّداء من شطر عکّا انّه لا اله الّا هو الفرد الخبير قل الهى الهى لک الحمد بما ايّدتنى علی مشاهدة آثار قلمک الاعلى و لک الثّناء بما عرفتنى صراطک يا مولی الورى اسألک باسرار بيانک و نيّر برهانک بان تجعلنى ثابتاً على امرک و راسخاً فى حبّک بحيث لا يمنعنى ظلم الّذين کفروا بک و بآياتک و لا شبهات الّذين اعرضوا عن افقک و قالوا ما ناح به سکّان فردوسک و اهل خباء مجدک انّک انت المقتدر علی ما تشاء لا اله الّا انت الغفور الکريم.