بسم ربّنا الاعظم الاقدس العلىّ الابهى- الحمد للّه الّذى توحّد...

حضرت بهاءالله
نسخه اصل فارسی

از اثار حضرت بهاءالله - آثار قلم اعلى - جلد ۳ (١٦٣ بديع)، لوح رقم (۳۹۳)، صفحه ۷۷۱ - ۷۳۸

بسم ربّنا الاعظم الاقدس العلىّ الابهى

الحمد للّه الّذى توحّد بالکلام و تفرّد بالبيان الّذى خضعت بحور المعانى عند ما تلفّظ به فم مشيّة و سجدت کتب العالم عند ظهور حرف من آياته بحرکة من اصبعه تحرّک القلم الاعلى فى ملکوت الانشاء و ثبت حکم الاخرة و الاولى قد اعترف کلّ فصيح بالعجز عند ظهور بيانه و کلّ بليغ اقر بالقصور عند بروز کلمته العليا الّتى بها فصّل بين الورى انّها سيف اللّه المسلول و ميزانه الموضوع و صراطه الممدود و سراجه المنير و انّها لهى الصّور الأعظم و النّاقور الأفخم تعالى من تزيّن باسمه کلّ الکتب و الصّحف و الزّبر انّه لهو الّذى سمّى بکلّ اسم من اسمائه الحسنى فى الصّحف الاولى و انّه لهو الّذى سمّى فى التّوراة بَيهوَه و فى الانجيل بالمعزّى و روح الحقّ و فى الفرقان بالنبأ العظيم و سمّى باسماء اخرى فى کتب ما اطّلع بها الّا اللّه مالک العرش و الثّرى انّه لهو الّذى نزّل البيان لذکره و بشّر العباد بظهوره و قدومه طوبى لاذن سمعت ما نطق به النّقطة الأولی فى قيّوم الاسماء فى هذا الظّهور الاظهر و السّر المستتر بقوله يا سيّد الاکبر ما انا بشيئ الّا و قد اقامتنى قدرتک علی الامر ما اتّکلت فى شىٌ الّا عليک و ما اعتصمت فى امر الّا اليک و انت الکافى بالحقّ هل من ذى شمّ ليجد عرف بيان الرّحمن فى الامکان و هل من ذى بصر ليرى الحجّة و البرهان و هل من ذى سمع ليسمع نداء مالک الاديان الّذى اَتى بقدرة و سلطان لعمر اللّه کلّ من عليها فان و هذا وجه ربّنا الرّحمن سبحانک الّلهمّ يا من باسمک اشرقت شمس مشيّتک من افق السّماء و سرت فلک الارادة علی بحر الکبرياء اسألک بالاسم الّذى به سخّرت الاشياء و جعلته سلطان الاسماء بان تؤيّد احبّتک علی ما تحبّ و ترضى و تقدّر لهم من قلمک الاعلى ما يحفظهم عن الّذين اعرضوا عن آياتک الکبرى اى ربّ هم عباد اقبلوا اليک و نبذوا ما دونک و اخذوا ما امروا به فى ايّامک اى ربّ عرّفهم ما قدّرت لهم بجودک و احسانک ثمّ الهمهم ما کنزت لهم فى ملکوتک انت الّذى يا الهى لا تعجزک شئونات الخلق و لا تضعفک قوّة الاقوياء و شوکة الامراء اسألک بذکرک الاعلى و کلمتک العليا بان تبارک علی افنان سدرة امرک الّذين نسبتهم اليک و جعلتهم اعلاماً ما بين خلقک و ذکرتهم فى اکثر الواحک هم الّذين سمّيتهم بالافنان بلسان عظمتک و خصّصتهم بهذا الاسم بين خلقک و بريّتک اى ربّ فانزل عليهم من سحاب رحمتک ما ينبغى لعظمتک و اقتدارک ثمّ انصر هم يا الهى بجودک و عنايتک ثمّ انزل عليهم برکة من عندک انت الّذى يا الهى دعوتهم بنفسک اليک و قدّرت لهم ما يعجز عن ذکره لسانى و السن عبادک انّک انت المقتدر الّذى لا يعجزک شىٌ و السّلطان الّذى لا يمنعک امر قد کنت فى ازل الآزال الهاً و لم يکن معک من شىٌ و تکون بمثل ما قد کنت من قبل و انّک انت الشّاهد النّاظر السّامع العليم الخبير روحى لذکر کم الفداء قد اسکرنى رحيق بيانکم الّذى ماج فى بحور کلماتکم الحاکية عن حبّکم مقصودنا و مقصود کم و مقصود من فى السّموات و الارضين و انّها لهى المترجم الّذى يقرء اسرار القلوب و يترجم ما هو المستور علم اللّه انّ هذا لسکر لا يريد الصّحو و لا يحبّ الصّحو و لا يعتريه الصّحو يسأل الخادم ربّه بان يزيد هذا السّکر الّذى اخذنى من رحيق محبة اولياء اللّه و اصفيائه فلمّا فزت و قرئت و عرفت عرضته لدى الوجه اذاً نطق لسان العظمة يا افنانى يا ايّها الفائز بکوثر عنايتى و النّاظر الی افقى انّ الامر عظيم عظيم و الخلق ضعيف ضعيف قد اظهرنا الامر و لکنّ النّاس هم عنه معرضون و انزلنا الآيات و هم لا يسمعون قد انتهى الميقات و اتى مظهر البيّنات و لکنّ القوم هم لا يفقهون قد ظهر ما هو الموعود فى کتب اللّه و لکنّ النّاس هم عنه غافلون قد بيّنّا ما کان مستوراً فى علم اللّه و اظهرنا ما هو المخزون فى کنز اللّه و لکنّ القوم اکثر هم لا يشعرون قد تمّت الحجّة و نزّلت المائدة و اتى البرهان و لکنّ النّاس هم لا يعرفون قد نبذوا ما عند اللّه و اخذوا ما عند رؤسائهم الّذين اعرضوا عن اللّه المهيمن القيّوم هُمُ العلماء عند هم و جهلاء لدى الحقّ علّام الغيوب قد تمسّکوا بما يفنى معرضين عمّا يبقى کذلک سولّت لهم انفسهم و هم لا يعلمون قد اشتغلوا بالايّام الفانية غافلين عمّا عند اللّه ربّ ما کان و ما يکون لو عرفوا ناحوا علی انفسهم و لکنّ اليوم هم محتجبون لعمر اللّه هذا يوم القيام و هم قاعدون و يوم البيان و هم صامتون قل يا معشر العرفاء قد ماج بحر الحَيَوان و انتم عنه معرضون هذا يوم الايقاظ و انتم راقدون اَوَجدتم نفحات الوحى و اعرضتم اَرَأيتم الآيات و انکرتم مالکم لا تشعرون قد انجذب من رحيق بيان الرّحمن من فى الفردوس الاعلى و انتم باهوائکم تلعبون و لا تفقهون قل يا قوم تفکّروا فى القرون الاولى اَيْن الجبابرة و الفراعنة اَين صفوفهم و الوفهم و اَيْن رنّات سيوفهم و ربّات قصور هم و اَيْن زئير ابطالهم و زفير اهوائهم و اعمالهم و اَيْن معاقلهم و محافلهم قد تشتّت شملهم و جمعهم و تبدّد و عرفهم و عزّ هم قل خافوا اللّه يا قوم و لا تتّبعوا کلّ فاجر مردود و قل ايّاکم ان تمنعکم شئونات الخلق عن الحق سيفنى ما ترونه اليوم و يبقى ما قدّر من لدى اللّه العزيز الودود طوبى لک يا ايّها الطّائر فى هوائى و المقبل الی وجهى و المتمسّک بحبل فضلی اذ اعرض عنّى عبادى و بريّتى الّذين خلقوا من کلمتى المهيمنة علی ما کان و ما يکون انّ الخادم يشکر اللّه علی ما عرّفنا و انعمنا و انزل لحضرتک ما تفرح به القلوب و تقرّ به العيون

اينکه در باره ورقه عليا حضرت حرم عليها بهاءاللّه الابهى مرقوم داشته بوديد که با حضرت مبلّغ عليه من کلّ بهاء ابهاه مشورت نموده‌ايد اين فقره محبوبست و لدى العرش مقبول و آنچه مصلحت و موافق حکمت ديده شد عمل نمائيد اگر آن حضرت مع ايشان عازم شوند البتّه اقربست چنانچه چندى قبل اين کلمه را اين عبد از لسان قدم استماع نمود جميع امور لدى العرش ظاهر و مشهود است انّه لهو العليم الخبير از حقّ جلّ جلاله اين خادم مسألت مينمايد که عالم را مستعدّ فرمايد از براى ظهور آنچه اليوم مستور است اکثرى از ناس غافل مشاهده ميشوند و بمصلحت خود هم عارف نيستند و اگر گفته شود و کلمه نصحى القا گردد ثمرى نخواهد بخشيد در باديه هاى اوهام سالکند و باهواء خود مشغول از مصلحت ظاهره خود هم بيخبر و غافل ديده ميشوند يک فقره بنظر اين عبد آمد خدمت آن حضرت عرض مينمايم تا درايج شعور ناس معلوم شود در ايّامى که جمال قدم جلّ کبريائه در مدينه کبيره تشريف داشتند روزى از روزها کامل پاشا که يکى از وزراى دولت عليّه بود بين يدى الوجه حاضر در بين عرايضى که معروض ميداشت عرض نمود چندين لسان تعليم گرفته ام و يک يک را معروض داشت از ده دوازده تجاوز نمود فرمودند ثمره اين السن متعدّده چيست عمر گرانمايه بسيار حيف است در چنين امور صرف شود آنچه از لئالی بيان از کنز علم رحمن ظاهر شد بکمال فرح و سرور تسليم و تصديق مينمود و معذلک از عمل بآن محروم مشاهده ميشد اگر فى الحقيقه بآنچه از قلم اعلى جارى شده عامل شوند جميع در جميع عوالم بآسايش و راحت تمام فائز گردند در فقره لسان از سماء مشيّت رحمن در کتاب اقدس نازل شد آنچه کلّ را کفايت مينمايد و يک لوح امنع اقدس بلسان پارسى در اين مقام نازل شده اگر عمل نمايند جميع را کافى است و ديگر احتياج تعليم السن مختلفه نبوده و نيست عمر را ضايع و وقت را از دست ميدهند و بما يأمر هم اهوائهم مشغولند چه مقدار مشقّت را حمل مينمايند از براى افتخار نفس خود چنانچه اليوم بتعليم السن مختلفه افتخار مينمايند در اين مقام آنچه از قلم اعلى نازل شده اين است قوله عزّ کبريائه قد نزّلنا فى الکتاب الاقدس يا اهل المجالس فى البلدان ان اختاروا لغة من اللّغات ليتکلّم بها من علی الارض و کذلک من الخطوط انّ اللّه يبيّن لکم ما ينفعکم و يغنيکم عن دونکم انّه لهو الفضّال العليم الخبير اين امر مبرم از جبروت قدم از براى اهل عالم عموماً و اهل مجالس خصوصاً نازل شده چه که اجراى اوامر و احکام و حدودات منزله در کتب برجال بيوت عدليّه الهيّه تفويض شده و اين حکم سبب اعظم است از براى اتّحاد و علّت کبرى است از براى مخالطه و وداد من فى البلاد ملاحظه ميشود اکثرى از امم از تشتّت لغات اهل عالم از مخالطه و معاشرت و کسب معارف و حکمت يکديگر محرومند لذا محض فضل و جود کلّ مأمور شده‌اند باينکه لغتى از لغات‌را اختيار نمايند چه جديداً اختراع کنند و چه از لغات موجوده ارض انتخاب نمايند و کلّ بآن متکلّم شوند در اينصورت جميع ارض مدينه واحده ملاحظه ميشود زيرا که کلّ از لسان يکديگر مطّلع ميشوند و مقصود يکديگر را ادراک مينمايند اين است سبب ارتفاى عالم و ارتفاع آن و اگر نفسى از وطن خود هجرت نمايد و بهر يک از مُدُن وارد شود مثل آنست که در محلّ خود وارد شده تمسّکوا به يا اهل المجالس فى المدن و الدّيار اگر نفسى فى الجمله تفکّر کند ادراک مينمايد که آنچه از سماء مشيّت الهيّه نازل شده محض فضل بوده و خير آن بکلّ راجعست ولکن بعضى از عباد از ثدى جهل و غفلت ميآشامند بشأنى که آنچه خير است و رجحان آن عقلاً و نقلاً ظاهر و مشهود است از آن تجاوز مينمايند و بمزخرفات نفوس غافله از حکمت الهيّه که سبب و علّت ترقّى عالم و ارتفاع اهل آنست چشم پوشيده و ميپوشند اَلا انّهم فى خسران مبين هر طايفه بلسان خود تکلّم مينمايد مثل ترک بترکى و ايران بپارسى و عرب بعربى و اهل اروپا بالسن مختلفه خود و اين السن مختلفه ما بين احزاب متداولست و مخصوص است بطوايف مذکوره و يک لسان ديگر امر شده که اهل عالم عموماً بآن تکلّم نمايند تا کلّ از لسان يکديگر مطّلع شوند و مراد خود را بيابند اوست باب محبّت و وداد و الفت و اتّحاد و اوست ترجمان اعظم و مفتاح کنز قدم چه مقدار از نفوس مشاهده شده که تمام اوقات را در تعليم السن مختلفه صرف نموده بسيار حيف است که انسان عمرى را که اعزّ اشياء عالم است صرف اينگونه امور نمايد و مقصودشان از اين زحمات آنکه لسان مختلفه را بدانند تا مقصود طوائف و ما عند هم را ادراک نمايند حال اگر بآنچه امر شده عامل شوند کلّ را کفايت مينمايد و از اين زحمات لا تحصى فارغ ميشوند لغة عرب ابسط از کلّ لغاة است اگر کسى ببسط و وسعت اين لغت فصحى مطّلع شود آن را اختيار نمايد لسان پارسى هم بسيار مليحست لسان اللّه در اين ظهور بلسان عربى و پارسى هر دو تکلّم نموده ولکن بسط عربى را نداشته و ندارد بلکه اکثر لغات ارض نسبت باو محدود بوده و اين مقام افضليّت است که ذکر شد ولکن مقصود آنکه لغتى از لغاترا اهل ارض اختيار نمايند و عموم خلق بان تکلّم کنند هذا ما حَکَم به اللّه و هذا ما ينتفع به النّاس لو هم يعرفون و همچنين سواى خطوط مخصوصه طوائف مختلفه يک خطّ اختيار نمايند و خلق عموماً بتحرير آن مشغول شوند بالاخره جميع خطوط بخطّ واحد و جميع السن بلسان واحد منتهى شود و اين دو سبب اتّحاد قلوب و نفوس اهل عالم گردد و قطعات مختلفه ارض يک قطعه مشاهده شود لعمر اللّه اگر اهل ارض بآنچه در کتاب نازل شد فائز شوند و آفتاب عدل از خلف سحاب اشراق نمايد جميع عالم نفس واحده مشاهده شوند اذاً لا ترى فى الارض عِوَجاً و لا اَمتاً يا ملأ الارض انّه يعلّمکم ما هو خير لکم تمسّکوا به انه لهو الواعظ النّاصح المبيّن المدبّر المشفق العليم الحکيم انتهى

حال ملاحظه فرمائيد اگر اهل ارض بانچه از لسان عظمت جارى ميشود عمل نمايند کل خود را غنى و فارغ و آزاد مشاهده کنند آنچه سبب آسايش اهل ارض است از آن غافل و آنچه علّت آلايش و زحمت و ابتلاى نفوس است بآن متمسّکند ولکن آنچه از قلم اعلى جارى شده البتّه ظاهر خواهد شد عنقريب صاحبان درايت و عقول مشاهده مينمايند که مفرّى نيست مگر بعمل بآنچه در کتاب الهى نازل شده در سنين ماضيه ملاحظه فرمائيد که بواسطه هواهاى نفسانيه چند نفس چه مقدار از بلايا و رزايا بر اهل ارض وارد شد هر يوم شدّت و بلا زياد ميشود تا آنکه بالاخره بآنچه از لسان عظمت در مراتب صلح نازل شده بآن متمسّک شوند و بآن عمل نمايند قوله جلّ کبريائه هو النّاصح الامين عالم را بمثابه هيکل انسانى ملاحظه کن و اين هيکل بنفسه صحيح و کامل خلق شده ولکن باسباب متغايره مريض گشته و لازال مرض او رفع نشده چه که بدست اطّباى غير حاذقه افتاده و اگر در عصرى از اعصار عضوى از اعضاى او بواسطه طبيبى حاذق صحّت يافت عضوهاى ديگرش بامراض مختلفه مبتلا بوده و حال در دست نفوسى افتاده که از خمر غرور تربيت يافته اند و اگر هم بعضى از اين نفوس فى الجمله در صحّت آن سعى نمايند مقصود نفعى است اسماً و يا رسماً بايشان راجع شود چنين نفوس قادر بر رفع امراض بالکليّه نبوده ونخواهند بود الّا علی قَدَرٍ معلوم و درياق اعظم که سبب و علت صحّت اوست اتّحاد من علی الارض است بر امر واحد و شريعت و آداب واحده و اين ممکن نه مگر بهمّت طبيب حاذق کامل مؤيّد که مخصوص نظم عالم و اتّحاد اهل آن از شطر قِدم بعرصه عالم قَدَم گذارد و توجّه نمايد و هر هنگام که چنين نور از مشرق اراده الهيّه اشراق فرمود و طبيب حاذق از مطلع حکمت ربّانيّه ظاهر شد اطّباى مختلفه بمثابه سحاب حجاب اشراقات و تجلّيات آن نور شدند لذا اهل ارض باختلافات خود باقى ماندند و مرض عالم رفع نشد و صحّت نيافت آن اطبّا که قادر بر اين امر خطير نبوده و اين طبيب را هم از معالجه منع نمودند و حجابهاى مانعه حايله شدند در اين ايّام ملاحظه کن که جمال قدم و اسم اعظم کشف حجاب فرموده و نفس خود را لَاَجل حيات عالم و اتّحاد و نجات اهل آن فدا نموده معذلک کلّ بر ضرّش قيام نمودند تا آنکه بالاخره در سجنى که در اخرب بلاد واقع است و ابواب خروج و دخول را مسدود کرده اند يار را اغيار دانسته اند و دوست را دشمن شمرده‌اند مصلح رامفسد گمان نموده اند اى اهل ثروت و قدرت حال که سحاب شده‌ايد و عالم و اهل آن را از اشراقات انوار آفتاب عدل و فيوضات لا تحصى منع نموده‌ايد و راحت کبرى را مشقّت دانسته ايد و نعمت عظمى را نقمت شمردهايد اقلّاً وصاياى مشفقانه جمال احدّيه را در امورى که سبب نظم مملکت و آسايش رعيّت است اصغا نمائيد در هر سنه بر مصارف خود ميافزائيد و آنرا حمل بر رعيّت مينمائيد و اين بغايت از عدل و انصاف دور است اين نيست مگربسبب ارياح نفسانيّه که ما بين در هبوب و مرور است و تسکين آن ممکن نه مگر بصلح محکم که سبب اعظم است براى استحکام اصول ابنيه ملّت و مملکت چاره اکنون آب و روغن کردنيست صلح و اتّحاد کلّيه که دست نداد بايد باين صلح اصلاح شود تا مرض عالم فى الجمله تخفيف يابد صلح ملوک سبب راحت رعيّت و اهل مملکت بوده و خواهد بود در اين صورت محتاج بعساکر و مهمّات نيستند الّا علی قدر يحفظون بها بلدانهم و ممالکهم و بعد از تحققّ اين امر مصروف قليل و رعيّت آسوده و خود مستريح ميشوند و اگر بعد از صلح مَلِکى بر مَلِکى برخيزد بر ساير ملوک لازم که متّحداً او را منع نمايند عجب است که حال باين امر نپرداخته اند اگر چه بعضى را شوکت سلطنت و کثرت عساکر مانع است از قبول اين صلح که سبب آسايش کل است و اين وَهم صرف بوده و خواهد بود چه که شوکت انسان و عزّت او بما يليق له بوده نه باسباب ظاهره و اهل بصر حاکم را محکوم مشاهده نمايند و غنى را فقير و قوى را ضعيف ميشمرند در حکّام ملاحظه نمائيد که حکومت و ثروت و قوّت ايشان برعيّت منوط و معلّق است لذا نزد صاحبان بصر اين امور بر قدر انسان نيفزايد جوهر انسانيّت در شخص انسان مستور بايد بصيقل تربيت ظاهر شود اين است شأن انسان و آنچه معلّق بغير شد دخلی بذات انسانى نداشته و ندارد لذا بايد بقلّت و کثرت و شوکت و عظمت ظاهره ناظر نباشند و بصلح اکبر بپردازند سلاطين مظاهر قدرت الهيّه‌اند بسيار حيف است که امثال آن نفوس عزيزه حمل امور ثقيله نمايند اگر فى الحقيقه زمام امور را بيد نفوس مطمئنّه امينه عاقله بگذارند خود را فارغ و آسوده مشاهده نمايند طوبى از براى سلطانى که لنصرة اللّه و اظهار امره قيام نمايد و عالم را بنور عدل روشن سازد بر کلّ من علی الارض حبّ او و ذکر خير او لازم است هذا ما جرى من القلم من لدن مالک القدم نسأل اللّه بان يوّفق الامم بما ينفعهم و يعرّفهم ما هو خير لهم فى الدّنيا و الآخرة انّه على کلّ شىٌ قدير کذلک اشرقت شمس البيان من افق مشيّة ربّکم الرّحمن ان اقبلوا اليها و لا تتّبعوا کلّ جاهل بعيد انتهى

اين لوح امنع اقدس در اوّل ورود سجن اعظم از سماء مشيّت مالک قدم نازل اين خادم فانى از حقّ جلّ جلاله سائل و آمل است که بقدرت کامله اُذُن واعيه بخلق عطا فرمايد تا کلّ باصغاء آيات الهى فائز شوند ولکن اعمال خلق مانع بوده و هست در ارض صاد ملاحظه فرمائيد مع آنکه از اوّل ظهور جمال قدم جميع را از نزاع و فساد و جدال منع فرمودند و اين فقره را جميع مطّلعند معذلک بآن دو مظلوم مع آنکه مال احديرا نبردند و ظلم و ستمى از ايشان نسبت بنفسى ظاهر نشد بلکه مطالع شفقت و مرحمت و عنايت بودند وارد آوردند آنچه قلم و لسان از ذکرش عاجز است اين اعمال شنيعه سبب و علّت ظهور طاغى باغى عبيد اللّه ثانى شده و ميشود چه مقدار از نفوس از ميان رفت و چه مقدار ضرر بدولت و رعيت وارد شد در اين مقام کلمه اى از لسان مبارک استماع گشت که ذکر آن حال جايز نه بارى از حق ميطلبيم نفوس غافله را برجوع مؤيّد فرمايد تا بآنچه واقع شده کفايت شود انّه لهو الغفور الرّحيم فى الحقيقه اليوم جميع از نفخه صور منصعق ديده ميشوند الّا من شاء اللّه عجب در آنست که بعضى از اهل بيان احجب از امم قبلند و بعضى بحيله و مکرى ظاهر که شبه آن ديده نشده يعنى اين خادم فانى در ايّام عمرش نديده مثلاً ميرزا احمد کرمانى که تفصيل آنرا خود آن حضرت مرقوم داشته بودند بمکرى ظاهر که انسان تحيّر مينمايد قوله جلّ کبريائه فى الکتاب الاقدس ان يا ارض الکاف و الراء انّا نراکِ علی ما لا يحبّه اللّه و نرى منکِ ما لا اطّلع به احد الّا اللّه العليم الخبير و نجد ما يمرّ منکِ فى سّر السّر عندنا علم کلّ شىٌ فى لوح مبين انتهى اين کلمات عاليات وقتى از سماء مشيّت الهى نازل شد که ذکر احمد هم در ظاهر نبود بعد از چند سنه عرايض متواتره از او رسيد مرّة يقبل و اخرى يعرض يتقلّب کالرّقطاء و يتلوّن کالحرباء در هر حين بلونى ظاهر و در هر آن بشاخه اى متمسّک اشهد انّه فى خسران مبين در ايّامى که در مدينه کبيره توقّف داشته عرايض متعدّده بساحت اقدس و همچنين مکاتيب عديده نزد اين عبد و جناب اسم ٦٦ م ه عليه بهاء اللّه الابهى فرستاده و جميع مدلّ و مشعر بر توبه و انابه و رجوع و جزع و ابتهال بوده جواب از سماء عنايت نازل و آخر آن باين مضمون بعفو الهى فائزى لو تکون مستقيماً علی الامر ولکن حالت او از قبل معلوم بوده و از آيه مبارکه کتاب اقدس هم حالت او مستفاد ميشود و از تلويح بيان مقصود عالميان همچه مفهوم شد که از براى او بقيّه اى در آن ارض موجود و مستور است العلم عند اللّه الخبير در ايّام حرکت از عراق ذکر ناعقين و طيور ليل در الواح الهى مذکور و جميعرا اخبار فرمودند و همچنين در ارض سرّ در آيات منزله ذکر نفوس غافله ملحده بوده و در بعضى از الواح اين آيات بديعه منيعه نازل اذا جائکم ناعق بکتاب السّجين او باوراق النّار دعوها عن ورائکم ثمّ اعلموا بانّه لهو النّاعق الموعود فى کتب اللّه العلىّ العظيم انتهى آيات متعدّده باين مضمون نازل نسأله تعالى بان يقوّى قلوب احبّائه و يظهر هم علی شأن لا يمنعهم ما ذکر فيما کان من قبل و يذکر فيما يکون من بعد انّه لهو الحافظ النّاصر المقتدر القدير

سبحان اللّه حق جلّ جلاله بشأنى ظاهر که از براى احدى از امم عالم مجال اعراض و اعتراض نمانده جميع کتب الهى از قبل مشحونست باين ذکر اعظم و جميع آنچه در اين ظهور واقع شده و ميشود در کتب قبل بوده در يکى از الواح لسان الهى باين کلمه ناطق ميفرمايد بِرِّ الهى در بَرِّ شام ظاهر و مشهود و ندايش از صهيون مرتفع و صهيون محلّى است در اين اراضى اين است که اشعيا ميفرمايد و اجعل فى صهيون خلاصاً لاسرائيل و در اين آيه که حضرت اشعيا فرموده ملاحظه فرمائيد ما اجمل علی الجبال قَدَمىِ المبشّر المخبر بالسّلام المبشّر بالخير المخبر بالخلاص القائل لصهيون قد ملّک الهک روح الخادم لبيانه الفداء خبر ميدهد از قدوم مبشّر که نقطه اولی روح ما سواه فداه باشد و خبر داده که مبشّر بر جبال ساکن که چهريق و ماکو باشد چنانچه کل عالمند و ميفرمايد مبشّر بسلام اخبار ميدهد و از کلمه دو معنى مستفاد ميشود يکى دارالسّلام که مقرّ عرش بود و ديگر از سلام حقيقى لاجل کلّ عالم که در اوّل ورود جمال قدم در رضوان ظاهر شد سه آيه در اوّل ورود رضوان لسان عظمت بآن نطق فرمود يکى از آن اين بود که حکم سيف در اين ظهور مرتفع شد اين است سلام حقيقى که فى الحقيقه جميع اهل عالم بآن فائز شده و ميشوند و اين است که در مقامات ديگر ميفرمايد نصرت بحکمت و بيان و ما ينبغى للانسان بوده و خواهد بود لعمر المحبوب اگر يک آيه مبارکه را بسمع مقدّس از هوى اصغاء نمايند کلّ بافق اعلى توّجه کنند و همچنين از مقرّ عرش در آخر آيه خبر ميدهد بقوله القائل لصهيون قد ملک الهک و حال عَلَم اللّه بر صهيون منصوب و نداء اللّه از آن و جميع اراضى مقدسّه مرتفع و چقدر مليحست اين کلمه اين آيه که ميفرمايد البشّر بالخير و اين خيريست که نقطه اولی روحى ما سواه فداه ميفرمايد قوله عزّ ذکره ثمّ فى سنة التّسع کلّ خير تدرکون اگر اين عبد مجال مييافت بعضى از اشارات کتب الهى که از قبل در ذکر اين ظهور اعظم نازل شده ذکرمينمود ولکن بهيچوجه وقت و فرصت ديده نميشود و اين فقره سبب خجلت اين عبد شده چنانچه در عرض جوابهاى لازمه تأخير رفته و ميرود ولکن چون جميع مطّلعند که اين عبد ليلاً و نهاراً مشغول است هر قدر هم تأخير شود بشفقت و عنايت و عفو مقرون بوده و خواهد بود

سبحان اللّه اين خادم فانى متحيّر است بلکه تحيّر در اين مقام منصعق ديده ميشود اعظم از همه امور غريبه عجيبه و غفلت و طغيان بريّه حجبات اهل بيانست چه که حجابى خرق ننموده بصد هزار حجاب ديگر مبتلا شده اند مع آنکه امر بقسمى ظاهر شده که از اوّل ابدع تاحال نشده و آيات بشأنى نازل گشته که شبه آن ديده نشده و بيّنات بقسمى ظاهر که از براى هيچ منصفى مجال توقّف نيست نقطه اولى روح ما سواه فداه جوهر کلّ بيان را در قميص يک کلمه ظاهر فرموده اند قوله عزّ ذکره و قد کتبت جوهرة فى ذکره و هو انّه لا يستشار باشارتى و لا بما ذکر فى البيان بلى و عزّته تلک الکلمة عند اللّه اکبر عن عبادة من علی الارض اذ جوهر کلّ العباد ينتهى الی ذلک فعلی ما قد عرفت اللّه فاعرف من يظهره اللّه فانّه اجلّ و اعلى من ان يکون معروفاً بدونه او مستشيراً باشارة خلقه و انّنى انا اوّل عبد قد آمنت به و بآياته و اخذت من ابکار حدائق جنّة عرفانه حدائق کلماته بلى و عزّته هو الحق لا اله الّا هو کلّ بامره قائمون لعمر اللّه اين کلمه مبارکه يکتا لؤلؤ بحر بيان است و يکتا آفتاب جهان عرفان چه که سدّى است محکم از براى يأجوج جهل و مأجوج هوى و اين کلمه مبارکه بشأنى مليحست که جمال قدم جلّ کبريائه در لوح امنع اقدس که باسم حضرت مبلّغ عليه من کلّ بهاء ابهاه نازل شد ذکر فرموده اند اين کلمه از براى معرضين بيان بمثابه سيف است ديگر مجال اعتراض از براى احدى باقى نمى ماند يا محبوب فؤادى کلّ عجب در اين است که احدى از اصل امر اطّلاع نداشته و ندارد و معذلک يتکلّمون باهوائهم ما يتکلّمون پستى مقام را مشاهده کنيد که بعضى از جهلا بمستغاث استدلال کرده اند و از مالک آن محروم شده اند اشهد انّ منزل البيان تبرّء منهم در باب خامس عشر از واحد ثالث بيان اين کلمه مبارکه مسطور قوله جلّ شأنه چه کسى عالم بظهور نيست غير اللّه هر وقت شود بايد کلّ تصديق بنقطه حقيقت نمايند و شکر الهى بجا آورند و همچنين ميفرمايد جميع بيان بمثابه خاتم است در اصبع مبارک او و ورقه ايست از اوراق جنّت او انتهى معذلک طنين ذباب مرتفع و جهّال ارض بآن متمسّک بحر حَيَوان امام وجوه ظاهر و قوم از آن غافل و محجوب و ببرکه منتنه متوجّه اين است شأن خلق و شأن الّذين اتّخذوه لهم ربّاً من دون اللّه گويا از يوم اللّه ذکرى استماع ننموده اند و عَرفى از او استشمام نکرده اند اين است که بذکر اصنام و مطالع اوهام مشغولند نقطه اولى روح ما سواه فداه در مقامى ميفرمايد قوله جلّ شانه ثمّ اعلم انّ فى ذلک اليوم لم يکن معروفاً غير اللّه و لا معبوداً الّا ايّاه و لا موصوفاً سواه و لا محبوباً دونه و لا مقصوداً غيره انتهى

اين کلمات مبارکه باعلی البيان ما بين زمين و آسمان ندا مينمايد که امروز بحق وحده منسوبست و بيوم اللّه در کتب الهى مسطور و معروف لا يذکر فيه الّا هو و حال قومى باوهامات قبل که اليوم در ساحت اقدس ذکرى از آن نبوده و نيست مشغولند و اراده نموده اند بسحاب اوهامات قبل خورشيد فضل را مستور دارند و بارياح دفراء سراج الهى را از نور منع نمايند امروز روز ديگر است و از براى او مقامى ديگر اسأله تعالى بان يعرّف عباده ما ستر عنهم و يقرّبهم اليه و يرزقهم ما انزل من سماء عطائه انّه ولىّ الذّاکرين و مجيب السّائلين اين بيانات نقطه اولى روح ما سواه فداه که ذکر شد مکرّر اين عبد فانى در عرايضى که بدوستان الهى معروض داشته ذکر نموده که شايد نفوس محتجبه موهومه اينقدر ادراک نمايند که اين يوم از حدودات و حجبات و ما عند الناس مقدّس و منزّه و مبرّاست او بخود معروف بوده و خواهد بود لا يعجزه شيئ و لا يضعفه امر و لا يستره حجاب اليوم اکثرى از بصر و سمع ممنوعند طوبى لمن يراه بعينه منقطعا عن عينه و يعرفه بنفسه ملقياً نفسه از مقصود يکتا سائل و آمل که عالم عرفان را بانوار آفتاب استقامت منوّر فرمايد و آفاق قلوب را به نيّر بيان رحمن روشن نمايد انّه لهو المقتدر علی ما يشاء لا اله الّا هو العليم الحکيم و بعد اين خادم فانى بدستخطّ ديگر آن حضرت که تاريخ آن هشتم شهر شعبان بود فائز شد الحمد للّه فرح بخشيد و بهجت آورد و بعد در وقتى از اوقات در ساحت اقدس امنع عرض شد هذا ما نطق به لسان العظمة فى الجواب هو الاقدم يا افنائى انّا اردنا ان نلقى عليک ما نطق به قلمى الاعلى من قبل فى اوّل خطابى ايّاک انّ ربّک لهو العزيز الودود هو الاعظم قد اتى الوعد و ظهر الموعود و القوم فى اضطراب مبين قد ماج بحر الحيوان و هم الی الموت يسرعون قد هاج عرف الرّحمن و هم عنه معرضون قد اخذوا الغدير و نبذوا السّلسبيل مالهم کيف لا يشعرون قد اشتغلوا بالتّراب معرضين عن الوهّاب الا انّهم لا يفقهون لعمر اللّه انّ عيونهم عمياء و آذانهم صمّاء لا يسمعون و لا ينظَرون ان يا قلمى الأعلى ان اذکر من اقبل الی النّور و توجّه الی وجه اللّه المهيمن القيّوم الّذى سمع النّداء اذا ارتفع فى ملکوت الانشاء و سرع فى ميادين الرضاء الی ان عَرف و قال لک الحمد يا اله الغيب و الشّهود قل يا اهل البهاء اأنتم فى النّوم او اخذ کم سکر الهوى و منعکم عن ذکر اللّه مالک الوجود قل هذا يوم القيام کيف انتم تقعدون و هذا يوم النّداء و انتم صامتون قوموا باسمى ثمّ انطقوا بالحکمة و البيان لعلّ اهل الامکان يتوجّهون الی الرّحمن الّذى ينادى فى هذا المقام الممنوع قل هل سمعتم و صبرتم اتّقوا اللّه و لا تکونوا من الّذينهم لا يعرفون قل توجّهوا لتسمعوا لحن اللّه فى ملکوت البيان لعمرى لو يسمعون ليأخذ هم جذب الشّوق الی مقام يرقصون و لا يشعرون قل اتدعون کوب البقاء و تأخذون صديد الفناء من يد کلّ فاجر مردود قل اعلّمکم هذا معلّم الهوى او انفسکم فاصدقوا لی يا قوم و لا تتّبعوا کلّ کاذب محجوب قوموا بالحکمة و ذکّروا العباد بما امر کم مالک البريّة لعلّ يتوجّهون الی اللّه العزيز الودود کذلک نطق قلمى و تکلّم لسانى و بيّنت جوارحى طوبى لمن تقرّب و اخذ لوح اللّه بيد القدرة و شرب منه ما رقم فى لوحى المحفوظ انّک يا ايّها الشّارب من کأسی و النّاطق باسمى ان اشکر بما ارسل اليک من سماء العناية هذا الکتاب المحتوم يا افنانى جميع ذرات از نداى الهى و صرير قلم ربّانى در وله و شوق مشاهده ميشوند و عباد غافل در تيه اوهام و ظنون سالک قل لعمر اللّه انّه لا يعرف بغيره و لا يرى ببصر دونه انّه لهو النّبأ الذى ما اطّلع به احد من قبل و لم تحط به نفس الّا اللّه ربّ العالمين قل تاللّه انّ هذا لنبأ عظيم الّذى تزيّن بذکره کتب اللّه العليم الخبير قل ليس عنده ما عند کم و لا يمشى فى طرقکم قد اتى بالحقّ و اظهر صراطه المستقيم قد استقرّ عرشه فى اوّل الورود علی کوم اللّه بذلک ظهر ما کان مسطوراً فى کتب المرسلين قد تشرّف البرّ و البحر بقدومه و لقائه و نفحات قميصه المنير هذا يوم لا يذکر فيه الّا اللّه وحده و يوزن فيه کلّ شىٌ بميزان اللّه الّذى يمشى و ينطق امام وجوه العالم قد اتى مالک القدم بسلطان مبين قل انّ البرهان يطوف حول العرش و الحجّة تنادى باسمه العزيز المنيع يا افنانى ان اشرب من کلّ حرف من آيات ربّک رحيق البقاء ثمّ اشکر ربّک المعطى الکريم ثمّ اذکر احبّائى من قبلی و بشّر هم بعنايتى و رحمتى و ذکّر هم بما انزله الرّحمن فى الفرقان و البيان و من قبلهما فى التّوراة و الانجيل تاللّه قد ترشّح من آناء بيانى رحيقى المختوم الّذى وصفه کتاب حکيم من لدن عزيز عليم انتهى

الحمد للّه لسان عظمت مرّة بعد مرّة اظهار شفقت و عنايت فرمود و در حين تنزيل بشأنى بحر بيان در امواج که اين فانى مثل يک سَمَکه بسيار کوچک خود را مشاهده مينمود که بر سنگى چسبيده ديگر کجا قادر است بر آنچه لسان اللّه بآن تکلّم فرموده خدمت آقايان مذکور دارد در اين آيات بديعه منيعه ذکر ميزان نازل لذا اين عبد فانى اراده نمود که لوح ميزان که از قبل نازل شده ذکر نمايد تا کلّ بحلاوت بيان الهى فائز شوند قوله جلّ کبريائه بسمى المجيب العليم قد اتت السّاعة و نفخ فى الصور و الميزان ينادى انا المميّز العليم ابيّن و اظهر امام وجه العالم اعمال الأمم و انا الشّاهد الخبير لم يبق من ذرّةٍ الّا و قد اظهرتها و انا العادل المستقيم قد جعلتنى مستويّاً يد العدل فى ايّام اللّه ربّ العالمين هذا يوم فيه ينطق النّاقور و يصيح النّاقوس و ينادى الصّور الملک للّه مالک هذا اليوم البديع انّک يا ايّها السّامع اذا فزت باصغاء لوح ربّک ولّ وجهک شطر المظلوم و قل نفسى لبلائک الفداء يا من انفقت ما انت عليه فى سبيل اللّه العلىّ العظيم انتهى اين عبد فانى بمناسبت آنچه عرض مينمايد هرچه از کلمات الهى و آيات ربّانى بنظر ميآيد دوست داشته و دارد که ذکر نمايد چه که خادم مطمئن است از اينکه آن حضرت از قرائت و مشاهده آن مسرور ميشوند يوم يوم ذکر و بيان است ولکن غافلين را از آن قسمتى نبوده و نيست امروز روزى است که حضرت داود در زبور ميفرمايد الانهار لتصفق بالايادى الجبال لترنّم معاً امام الرّب لانّه جاء ليدين الارض جميع کتب الهى مشحونست بذکر اين يوم مبارک و ما ظهر فيه ولکن ديده ميشود آنچه در کتب ذکر شده و در قلوب صخره صمّا اثرى از آن ظاهر نشده بکمال تصريح ذکر يوم الهى و ظهور اللّه در کتب قبل بوده معذلک ناس غافل و محتجبند در بيان و اهل آن ملاحظه فرمائيد نقطه اولى روح ما سواه فداه ميفرمايد و فى سنة التّسع انتم بلقاء اللّه ترزقون و همچنين ميفرمايد ثمّ فى سنة التّسع کلّ خير تدرکون معذلک بعضى از ظهور اللّه محتجب ديده ميشوند و چه مقدار آن حضرت در اين امر تأکيد فرموده اند بقسمى که مى فرمايند ببيان و واحد بيان از آن شمس حقيقت محتجب نمانيدد قوله عزّ و جلّ ايّاک ايّاک يوم ظهوره ان تحتجب بالواحد البيانيّه فانّ ذلک الواحد خلق عنده و ايّاک ايّاک ان تحتجب بکلمات ما نزّلت فى البيان الی آخر قوله عزّ و جلّ و در مقامى ميفرمايد قوله عزّ ذکره من ينظر الی تلک الشّجرة بغير عين اللّه لم يستحقّ له حکم النّجاة حال ناس غافل ببصرهاى محتجبه مرموده اراده معرفة اللّه نموده اند سبحانه عمّا يظنّون و همچنين در مقام ديگر لئالی اين کلمات از بحر علم نقطه بيان روح ما سواه فداه ظاهر قوله عزّ و جلّ اين است که من فى البيان را نجات نميدهد الّا مشاهده من يظهره اللّه در کينونات خود نه مشاهده من قد ظهر انتهى در اين آيه مبارکه نظر فرمائيد که چگونه ناس را تعليم فرموده اند بنصّ صريح ميفرمايند باو ناظر باشيد نه بنقطه بيان يکى از حروف حىّ از من يظهره اللّه جلّت عظمته و عظم کبريائه سئوال نموده اطرده لسان البيان بقوله جلّ و عزّ فما اعظم ذکر من قد سألت عنه و انّ ذلک اعلى و اعزّ و اجلّ و امنع و اقدس من ان يقدر الافئدة بعرفانها و الارواح بالسّجود له و الانفس بثنائه و الاجساد بذکر بهائه فما عظمت مسألتک و صغرت کينونتک هل شمس الّتى هى فى مراياء ظهوره فى نقطة البيان يسأل عن شمس الّتى تلک الشّموس فى يوم ظهوره سجّاد لطلعتها ان کانت شموساً حقيقيّةً و الّا لا ينبغى لعلوّ قدسها و سموّ ذکر ها و لولا ما کنت من واحد الاوّل لجعلت لک من الحدّ حيث قد سألت عن اللّه الّذى قد خلقک و رزقک و اماتک و ابعثک فى هيکلک هذا بالنّقطة البيان فى ذلک الظهور المتفرّد بالکيان انتهى

حال ملاحظه فرمائيد معرضين در چه مقالند و امر در چه مقام يشهد کلّ شيئ بتقديسه و تنزيهه عمّا ذکره لسان العالم و يذکر و هذه کلمة لا ينکر ها الّا کلّ متوهّم مريب و ميفرمايد قوله عزّ و جلّ لعلّک فى ثمانية سنة يوم ظهوره تدرک لقاء اللّه ان لم تدرک اوّلاً تدرک آخره ولکن ايقن بانّ الأمر اعظم فوق کلّ عظيم و انّ الذّکر اکبر فوق کلّ کبير و سائل جناب ملّا باقر حرف حى عليه بهاء اللّه بوده که باو ميفرمايند شايد در سنه هشت بلقاء اللّه فائز شوى و اگر اوّل هشت اين مقام اعزّ ارفع اعلى را درک ننمودى در آخر آن که منتهى باوّل تسع ميشود بلقا فائز ميشوى و همين حرف حى در سنه تسع لقاءاللّه را ادراک نمود و دو مرتبه هم بشطر سجن توجّه نمود و بلقاء فائز گشت و در اين ايّام برفيق اعلى صعود نمود عليه بهاء اللّه و بهاء الملائکة المقرّبين و همچنين جناب ميرزا اسد اللّه عليه بهاء اللّه را بشارت فرمود اند که بلقاء من يظهره اللّه فائز ميشوند و اين خطاب مستطاب در باره او نازل که ميفرمايند و انّک انت يا ايّها الحرف الثّالث المؤمن بمن يظهره اللّه و در ايّامى که نيّر اعظم از افق عراق طالع بود بين يدى العرش حاضر و بشرف ايمان فائز گشت و بعد وارد شد بر او آنچه وارد شد اَلا لعنته اللّه علی القوم الظّالمين و تفصيل آن مظلوم در کتاب بديع نازل و مسطور است حال ملاحظه فرمائيد سلطان قدمى را که ميفرمايد جميع بيان بمثابه خاتمى است در اصبع او يقلّب کيف يشاء لما يشاء بما يشاء و ميفرمايد بجميع بيان و واحد آن از آن شمس حقيقت محتجب نمانيد با اين وصيّت محکمه متقنه بيک کلمه آن که اسم مستغاث باشد تمسّک جسته از مقصود عالم محروم مانده اند اَيْن آذان واعية و ابصار حديدة و صدور منشرحة و قلوب منيرة ميفرمايد او را باو بشناسيد نه بغير او معذلک چه گفته اند و چه کرده اند و هنوز ملتفت نشده اند که بلفظى از بحر بيان ممنوعند و بکلمه از ملکوت کلام محروم و ابداً باعمال خود شاعر نيستند بعينه بلعب جابلقا و جابلسا مشغولند اليوم بيک کلمه اگر اراده فرمايد آنچه در بيان حروف اثبات است بنفى راجع ميفرمايد يفعل ما يشاء و لا يسأل عمّا شاء انّه على کلّ شيئ قدير چنانچه نقطه اولى روح ما سواه فداه ميفرمايد قوله عزّ ذکره حلّ لمن يظهره اللّه ان يرّد من لم يکن فوق الارض اعلی منه اذ ذلک خلق فى قبضته و کلّ له قانتون و همچنين قادر است بر آنکه جميع من علی الارض را برداء نبوّت فائز فرمايد چنانچه ميفرمايد قوله عزّ ذکره فانّه لو يجعل ما علی الارض نبيّاً ليکوننّ انبياء عند اللّه انتهى جميع اسما باقبالهم اليه مفتخر و معزّز و مشرّفند و الّا قابل ذکر نبوده و نيستند لسان احديّه در ارض سِرّ باين کلمه مبارکه ناطق قوله جلّ کبريائه قل انّ النّبىّ من سمع نبأى و آمن بنفسى و الرّسول من بلّغ رسالاتى و الامام من قام امام وجهى و فاز بايّامى و الولىّ من دخل حصن ولايتى و انقطع عن سوائى و الوصىّ من وصّى نفسه ثمّ العباد بحبّى و ذکرى کذلک اشرقت شمس البيان من افق مشيّة ربّکم الرّحمن فى هذا الرّضوان المقدّس الممتنع المتعالی العزيز المنيع در اين مقام نقطه اولى روح ما سواه فداه مسألت مينمايد بر آنچه از حروفات که در بيان دون کتاب علّيّين احصا فرمودى تبديل نمائى و محو فرمائى و در مقام آن خلق نمائى از احرف نورانيّه بآنچه تو دوست ميدارى و بعد از بيانات عاليه متعاليه ميفرمايند تا آنکه منتهى شود باسم اعظم جلّ کبريائه و اصل مناجات آن حضرت بسيار محبوب است که ذکر شود تا کلّ از کوثر بيان قسمت برند قوله جلّ و عزّ و لأسألنّک من فضلک يا الهى بان تزيّن کلّ آثارى فى کتاب عظيم علی احسن خطّ منيع لم يکن اعلى منه فى علمک بشأن قد بدّلت کلّ احرف الّتى قد احصيتها فى دون کتاب العلّيّين بآن تمحونّها بقدرتک و تخلقنّ فى مقامها احرف نورانيّة على ما تحبّ و ترضى فى منتهى ذروة الاعلى و فوق العُلى الی منتهى رفرف الأعلی الی ان ينتهى الى اسمک الارفع الاعزّ الاجلّ الاجمل الاعلی الابهى انّک لعلى کلّ شيئ قدير انتهى لعمر اللّه هر نفسى که اقلّ من ان يحصى بانصاف و بصر فائز شود اشتعال نار محبّت نقطه اولى روح ما سواه فداه را در ذکر ظهور مالک اسماء مشاهده مينمايد و ادراک ميکند چه فائده که ناس را کسالت غفلت از مقصد اقصى و ذروه عليا و غاية قصوى منع نموده

يا محبوب فؤادى فى الجمله نارى که در اين خادم فانى مشتعل است او را بر اين اذکار تائيد مينمايد و الّا حقّ جلّ جلاله مقدّس و منزّه است از آنچه ذکر شده و بشود و بشهادت نقطه بيان روح ما سواه فداه بما فى البيان معروف نشده و نخواهد شد تعالت عظمته و ذکره و سلطانه و همچنين گمان ميرود که بعضى از نفوس متوقّفه که در بيداى حيرت سالکند و بحجبات و اشارات محدود شايد متنبّه شوند و بصراط مستقيم الهى راه يابند الأمر بيده يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد و هو العزيز الحميد عرض ديگر آنکه جناب آقا محمّد خان عليه بهاء اللّه مع دو نفس ديگر وارد و بساحت اقدس فائز گشتند و سراجى که حاکى از قلوب اصفيا بود بتوسّط ايشان صحيح و سالم رسيد ولکن تا حين جمال قدم ببستان توجّه نفرموده اند انشاء اللّه حسب الفرمايش عمل خواهد شد چندى بود سجن اعظم مقرّ عرش واقع و حال يکشهر ميشود که قصر بقدوم مبارک مشرّف و فائز است نسأل اللّه محبوبنا و محبوبکم و مقصودنا و مقصود کم بان يقدّر لحضرتکم ما ينبغى لاسمه الکريم انّه لهو الغفور الرّحيم البهاء علی حضرتکم من لدن عزيز عليم . حضرت غصن اللّه الاعظم و حضرت غصن اللّه الاکبر ذاتى و کينونتى لتراب اقدامهما الفدا آن محبوب را بذکر ارفع اعلى ذاکر و تکبير اقدس ابهى ابلاغ ميدارند و همچنين جميع طائفين ارض سجن هر يک عرض فنا و نيستى خدمت آن حضرت معروض ميدارند عرض ديگر اين فانى آنکه در جميع احوال دوستان حق را بحکمت امر فرمائيد که مبادا از او غافل شوند و از ما اراد اللّه محروم گردند يوم قبل لسان عظمت باين کلمه ناطق اى عبد حاضر از آيات بديعه منيعه مباد احدى بمقصود واقف نشود و گمان ديگر نمايد بافنان بنويس که جميعرا اخبار نمايد در جميع احوال حکم حکمت ساقط نميشود و اينکه در آيات نازل شده هذا يوم الايقاظ و انتم راقدون و هذا يوم القيام و انتم قاعدون مقصود تبليغ امر الهى است که نفوس مستقيمه بحکمت بر آن قيام نمايند و نفسى المهيمنة علی الاشياء که غير اين در نظر نبوده و نيست و در جواب يکى از دوستان اين فقرات محکمه متقنه از سماء احدّيه نازل ذکر ميشود تا کلّ بعنايت و رحمت و شفقت حق واقف شوند و بما اراد اللّه ناظر گردند قوله جلّ کبريائه ايّاک ايّاک ان تعمل ما کتبته فى آخر کتابک اين اعمال اعمال جهلاست و افعال غافلين قسم باسم اعظم که اگر نفسى از دوستان اذيّت بنفسى وارد آورد بمثابه آنست که بنفس حق وارد آورده نزاع و جدال و فساد و قتل و امثال آن در کتاب الهى نهى شده نهياً عظيماً تب الی اللّه عمّا قصدته فى نفسک ثمّ ارجع اليه و قل يا الهى اسألک بالکلمة العليا بان تکتب لی کلمة الغفران لانّى اردت ما لا اردته و نهيته فى کتابک اسألک بان تکفرّ عنّى سيّئاتى و تغمّسنى فى بحر غفرانک انّک انت الغفور الکريم هر ظلمى که از ظالمى ظاهر شد او را بنفس حق واگذاريد عدل الهى مهيمن و محيط است احتياج بفساد و نزاع و جدال و قتل و غارت نداشته و ندارد نصرت امر ببيان بوده و خواهد بود و دون آن از هواهاى نفسانيّه ظاهر شده و ميشود اعاذنا اللّه و ايّاکم يا معشر المقبلين انتهى

و همچنين در لوح اسم ٦٦ جمال عليه من کلّ بهاء ابهاه اين فقره مبارکه نازل قوله عزّ کبريائه و نفسه الحقّ اگر قدرت ظاهره که فى الحقيقه نزد حق مقامى نداشته و ندارد بتمامها ظاهر شود و سيّافى در مقابل و اراده سوء قصد از او مشاهده گردد البته متعرّض او نشويم و او را باو وا گذاريم انتهى شخصى از دوستان الهى اراده ضُرّ در باره يکى از آحاد ناس داشت و در مکتوبى که باين خادم ارسال داشت ذکر قصد خود را نموده بود اين عبد در ساحت اقدس عرض نمود آيات منزله مذکوره در جواب او از سماء مشيّت نازل و ارسال شد انشاء اللّه حق جميعرا تأييد فرمايد تا از اراده خود بگذرند و بارادة اللّه ناظر شوند انّه يقول الحق و يهدى السّبيل و الحمد للّه العزيز الجميل عرض ديگر آنکه پاکت جناب اسم ٦٦ الجمال عليه من کلّ بهاء ابهاه زود بايشان برسد تعجيل لازمست البهاء عليه.

خادم فى ١١ ربيع الاولی سنه ٩٨

منابع
محتویات