و نیز از حضرت بهاءالله در لوحی است قوله الاعلی : یا اولیائی و اصفیائی این مظلوم در لیالی و ایّام ناس را به افق اعلی دعوت نمود و مقصود آنکه کل را هدایت فرماید و به صراط و نباء عظیم آگاه نماید تا ضغینههای مشتعله و تجنّبهای مانعه از میان برخیزد و کل در یک حلقه جمع و در یک هوا پرواز نمایند محو کتب و جهاد و اخذ اموال در این ظهور نهی شده این است آن فضلی که از اوّل عالم الی حین دیده نشده و ظاهر نگشته لازال مکنون بوده و در این ایّام مبارکه نظر برحمت محیطه و عنایت سابقه ظاهر شد طوبی للمتبصّرین و طوبی للعارفین و طوبی للعاملین . امید آنکه از همّت اولی الامر یعنی ملوک و سلاطین که مظاهر قدرت حقاند این امر را تأیید نمایند تا کلّ فارغ و آزاد شوند وبخود و بما یصلح امورهم مشغول گردند کذلک نطق لسان البهاء فی سجن عکّاء رحمةً من عنده و عنایةً من لدنه لمن فی السّموات و الارضین . الحمد للّه ربّ العالمین .
و از حضرت عبدالبهاء در رساله مدنیه است قوله العزیز : اجتناب و احتراز و خشونت سبب اشمئزاز قلوب و نفوس گردد و محبت و ملاطفت و مدارا و ملایمت سبب اقبال نفوس و توجّه قلوب شود اگر شخصی از مؤمنین موحّدین در حین ملاقات با نفسی از ملل اجنبیّه اظهار احتراز نماید و کلمۀ موحشۀ عدم تجویز معاشرت و فقدان طهارت را بر زبان راند آن شخص اجنبی ازین کلمه چنان محزون و مکدّر گردد که اگر شق القمر نیز بیند اقبال به حق ننماید و ثمرۀ اجتناب این باشد که اگر در قلب آن شخص توجّه قلیلی الی اللّه بوده از آن نیز پشیمان گشته بکلّی از شاطی بحر ایمان به بادیه غفلت و بطلان فرار نماید و چون بممالک و وطن خود رسد در جمیع روزنامهها درج نماید که فلان ملت در شرائط انسانیت منتهی درجۀ قصورند .
و در مقاله سیّاح است قوله : اول اعتراض بر اقوال و اعمال و اطوار و اخلاق و رفتار این طائفه بود حال در ایران اعتراض بر عقاید و وجدان ایشان است و این نیز خارج از قوۀ انسان است که بتواند بتعرّض و اعتراض تبدیل ضمائر و وجدان نماید و یا دخلی در عقاید احدی کند در کشور وجدان جز پرتو انوار رحمان حکم نتواند و بر سریر قلوب جز قوّۀ نافذۀ مالک الملوک حاکم نشاید این است که هر قوّه را معطل و معوّق توان نمود جز فکر و اندیشه را که جز انسان بنفسه منع اندیشۀ خویش نتواند و سدّ هواء و ضمائر خود ننماید .
و قوله : وجدان انسانی مقدّس و محترم است و آزادگی آن باعث اتسّاع افکار و تعدیل اخلاق و اطوار و اکتشاف اسرار خلقت و ظهور حقائق مکنونه عالم امکان است و دیگر آنکه مسئولیت وجدان که از خصائص دل و جان است اگر در این جهان واقع گردد دیگر چه کیفری از برای بشر در روز حشر اکبر در دیوان عدل الهی باقی ماند ضمائر و افکار در حیطه احاطۀ مالک الملوک است نه ملوک و جان و وجدان بین اصبعی تقلیب ربّ قلوب است نه مملوک لذا دو نفس در عالم وجودهم افکار در جمیع مراتب و عقاید موجود نه الطّرق الی اللّه بعددِ انفاس الخلائق از حقائق این معانی است و لکلٍّ جعلنا منسکاً از دقائق قرآنی .