و اینکه سئوال از قول ماریه نمودید اصل عمل ماریه در صمغه بیضا وحمراست وصمغه حمراء را از صمغه بیضاء اخذ نموده ومن ظَفَرَ به فقد ظَفَرَ بالغایة القُصْوَی واوست دهن حکماء وکبریتهم وبیضة شقراء وهذا معنی قولنا لولا القمر لم تکن الشّمس ولولا الفضّة لم یکن الذّهب وأردنا من الفضّة الأرض البیضاء وإنّها هي الصّمغة البیضاء وأخرجنا منها الذّهب وسمّیناه بالصّمغة الحمراء وله أسماء لا تحصی ما اطّلع بها أحد إلّا مَن عنده علم الکتاب وعند ربّک علم کلّ شيء وفي قبضته مفاتیح خزائن الأشیاء یعطي لمن یشاء ویمنع عمّن یشاء إنّه لهو العزیز الوهاب وأمّا ما ذکرت إنّها قالت خذ من فرع الحجر لا من أصله ولا من الحجر إلی آخر قولها.
بدانکه اصل مقصود در این فن شریف معرفت حجر مکرم است و اخذ فرع حجر منوط بعرفان اصل حجر است و هر نفسی باصل عارف شد از امثال این عمل مذکوره غنی و مستغنی خواهد بود چه که بر اعمال عظیمه قادر است وجمیع حکماء اصل حجر را کتمان نمودهاند غایت کتمان و آنچه هم از اعمال ذکر نمودهاند یا محذوف الاول است یا محذوف الاخر یا محذوف الوسط هیچ عملی را بترتیب ذکر ننمودهاند و آنچه از اعمال برانیه ذکر نمودهاند لاجل انصراف انظار از اصل عمل جوانیه بوده از برای اعمال جوانیه امثله در برانیه یافتهاند و ذکر نمودهاند وهمان ذکر اشیای برانیه رموز و اشارات و کنایات و استعارات و تشبیهات حکما است مثلا ذهب ذکر نمودهاند و مقصود از ذهب ذهبی است که در معدن مخصوص است و چون مناسبت و مشاکلت ما بین ذهب جوانیه و ذهب برانیه در لون و طبع بوده لذا ذهب گفتهاند و چون ناس بمقصود پی نبردهاند لذا سالها در توهمات خود عمر صرف نمودهاند و مشغول شدهاند و بحسرت زیستهاند و بحسرت رفتهاند و بمقصود فائز نشدهاند ذهبهم ذهب ولیس بذهب وقمرهم قمر ولیس بقمر لذا قالوا ذهبنا لا ذهب العامّة وکذلک الفضّة مع ذلک اکثری از عباد در ظلمت اعمال برانیه عمر تلف نمودهاند و بفجر صادق فائز نشدهاند و اینکه جوانیه ذکر نمودهاند نظر بآنست که طبایع اربعه در شئ واحد که بحجر تعبیر نمودهاند مستور است و بعد از تفصیل نزد متبصرین همان جوانیه برانیه میشود مادامیکه طبایع اربعه در باطن معدن خود مستور و غیر مفصول لفظ جوانیه بر او صادق و بعد از تمیز و تفصیل در ظاهر اسم برانیه بر او صادق و در این مقام برانیه عین جوانیه بوده و جوانیه نفس برانیه ولکن بعضی از حکماء از برای طبایع اربعه و اسطقسات العوالی القدیمه که در نفس حجر مستور و مخزون است اشیائی قریب المناسبه والمشاکله در خارج یافتهاند و ذکر نمودهاند و برانیه نامیدهاند چنانچه مجملی از آن ذکر شد و مقصود از قدم قدم زمانی است نه ذاتی چه که مسبوق بعلت است تعالی من أن تقترن بالحدوث نشهد بأنّ نفس القِدم الّذي أدرکه المقرّبون والمخلصون هو حادث عنده وإنّه لم یزل کان مقدّسا عن ذکر القِدم والحدوث وإنّه المقدّس عن الذّکر والبیان وما سمّى به نفسه من الأسماء والصفات هذا من فضله علی الأکوان تعالی الرّحمن عمّا قدّر في الإمکان وإنّه لهو العزیز المنان بدان ای سائل که اصل مقصود عرفان حجر است و تفصیل ما هو المکنون فیه و تطهیر و تزویج آن و باید نفس حجر باعانت خود حجر تطهیر شود و تفصیل گردد چه که اگر غیر حایل شود مزاج مشکل است پس بگیر حجر را و بعزرائیل عذاب روح و نفس را از او خارج نما بعد بتطهیر آن جهد کن تا از اوساخ مانعه حایله بتدبیر عملیه پاک و طاهر شود و بعد آنچه خارج نموده برگردان بجسد تا بتأییدات اسرافیل روح آن جسد مرده زنده شود و خلق بدیع ملاحظه کنی فَتَبَارَکَ اللّهُ أَحْسَنَ الخَالِقِیْنَ چه که جسد روح غیر را قبول نکند و همچنین روح بجسد غیر اقبال ننماید هَذَا لَحَقٌّ وَلَا شَکّ فِیْهِ و این روح و نفس بعد از تفصیل اگر چه دو شئ ملاحظه میشوند اما در حقیقت و ذات متحدند و یک شئ اند و آنچه از حجر خارج میشود بکل اسماء نامیده شده یعنی در هر مقام بمناسبت آن مقام باسمی نامیده شده مثلا قبل از خروج از معدن باسمائی نامیده شده و همچنین بعد از خروج و قبل از تطهیر باسمائی و بعد از تطهیر باسماء اخری و همچنین در مقامات ظهور اثر و فعل و در هر مقامی هر یک از روح و نفس و جسد باسمی نامیده شده مثلا لفظ قرار که در کتب حکماء مسطور است مقصود ماء منحل مقطر از حجر است و این ماء را ماء الکبریت و ماء الشب و الخل و لعاب الافعی و الخمر و نار الهواء و امثال آن ذکر نمودهاند و اینکه گفته شد ماء الهواء و نار الهواء است این تمام بیانست اگر بآن عارف شوی مستغنی شوی از عمل کل روی ارض هواء صاحب دو رکن است نار و ماء یعنی رطوبت و حرارت و این ماء الهی قبل از کسب دهنیت از ارض کبریتی ماء الهواء ذکر میشود چه که رطوبت در آن غالب است و بعد از آنکه این مقطر اول که ماء است و هواست کسب ناریه از مقطر ثانی نمود عنصر نار مکنونه در او از او ظاهر در این وقت بنار الهواء نامیده میشود و این رکنین اعظمین که فی الحقیقه فاعلینند از هواء ظاهر فسبحان من علق الالوان به و فیه کنز ما تحیّر عنه العقول باری جمیع اسماء مذکوره بماء منحل از حجر راجع و همین قسم ارض حجر و ما یخرج منه را قیاس کن هر یک باسماء بسیار نامیده شدهاند حافظ این کنز احدیه اسماء مختلفه شده تا حقیقت آن از جاهلین مستور ماند و از انفس خائنه محفوظ گردد و بعضی بروح و نفس و جسد اختصار کردهاند و بآن نامیدهاند و بعضی ارض را حجر گفتهاند و ما یخرج منه را زیبق و کبریت نامیدهاند و این زیبق وکبریت اگر چه در صورت مغایر و مختلفند ولکن فی الحقیقه متحدند و یک ذات و یک نفسند چه اگر مشابهت ومشاکلت باطنیه نباشد حل طبیعی که منتهی مراتب تشمیع اول رتبه اوست دست ندهد در این صورت مزاج ممتنع فاعلم أنّ المزاج بعدا الحل کما أنّ العلم قبل العمل.
ای سائل جهد کن که بعنایت رحمن از کوثر حیوان حکمت و بیان که از قلم قدم واسم اعظم جاری شده بیاشامی و بمقصود فائز گردی باری این زیبق وکبریت را که از معدن واحد ظاهر شده و اخ و اختند و بذکر و انثی نامیده شدهاند این دو را باید تطهیر نمود تا اوساخ مانعه زائل شود و قابل امتزاج گردند و مقصود از تطهیر آنکه تدبیر نمود تا آن مشاکلت باطنیه در صورت طاهر شود تا قابل مزاج گردند مثلا زیبق رطوبت ظاهریه او مانع امتزاج او با کبریت است ای عاقل آب و نار هرگز امتزاج نپذیرند چه که آب آتش را بیفسرد و مخمود نماید این دو ضدند وقابل امتزاج نه پس ماء الهی را که از عین حجر حکمت ربّانی جاری شده و بفرار نامیدهاند باید تدبیر نمود تا رطوبت ظاهریه که مانع از امتزاج با نار کبریتی است زایل و غایب شود و حرارت باطنیه که جهت مشاکلت با کبریت است طاهر شود در این صورت مزاج سهل است چه که دهن با دهن زود امتزاج گیرد ولکن آب و دهن هرگز امتزاج نگیرند پس جهد کن تا دهن باطنیه زیبقی که نظر بغلبه رطوبت افسرده مانده و محجوب گشته بتدبیر عملی طاهر شود با نفس کبریتی که فی الحقیقه دهن است متحد شوند و سبب اعظم اتحاد و مزاج در اینحکمت ربّانی و صنع اعظم مشاکلت است.
ای سائل بسیار فکر کن تا حقیقت و اسراری که از قلم مختار جاری شده ادراک نمائی و اگر معانی آنرا ادراک کنی یقین مینمائی که آنچه ذکر شده حق است و نیست بعد از حق مگر ضلالت و خسران و شهادت میدهی که زمام کل علوم در قبضه قدرت سلطان غیب و شهود است و مفتاح این کنز اعظم و سرّ اکرم را بعضی نار دانستهاند ولکن مفتاح المفاتیح عقل و درایت عاملین بوده و خواهد بود چه مشاهده میشود اکثری از ناس اشیای متضاده که در ظاهر و باطن مغایر و مخالفند گرفته و عمر ها صرف نموده و مینمایند که اشیاء متنافره حل شوند و امتزاج گیرند و این محال بوده و خواهد بود و حل طبیعی و امتزاج حقیقی حاصل نشود مگر بمشابهت و مشاکلت ابکار اسرار مستوره که لازال در غرفات حفظیه عصمتیه الهیه مستور بوده ظاهر و هویدا گشت لعلّ اللّه یحدث بذلک أمرًا. ای سائل ظهور هر امری و احداث هر صنعتی بامر مسبب الاسباب معلق و منوط شده یاقوت را از معدن آن باید طلب نمود و همچنین جواهر حکمت را باید از معدن آن که حجر است طلب نمائی و غیر از آن نیابی اگر چه در تمام عمر تفحص کنی ناظر شو بأسباب متوکّل علی اللّه مسبب الأسباب وإنّه مفتح الأبواب ومربّي الأرباب.
ای سائل معلوم شد که مقصود از ماء الهی نه هر آبی است بلکه ماء مقطر از حجر مکرم است و این ماء اگر چه در ظاهر بصورت ماء است ولکن در باطن نار است و اطلاق لفظ ماء بر او نظر برطوبت و برودتی است که در ظاهر او مشهود است و اطلاق اسم نار نظر بدهنیت و کبریتیتی است که در باطن او مستور است پس این زیبق و کبریت اگر چه در صورت دو اند در حقیقت و ذات یک شخصند و اما نفس حجر اصلش از ماء است و مصنوع است و فاعل است و حامل زیبقین است وصاحب نفسین و مطلع روحین و حرکت فعل اوست که از حرارت او احداث میشود سبحان اللّه اصل امر از یک شئ است و او در ذات خود واحد بوده مع ذلک بطبایع مختلفه و ظهورات متغایره و الوان متعدده و اسماء کثیره ظاهر گشته و نامیده شده ملاحظه کن مخزن و مبدء این امر واحد است و آن حجر است و بعد از تفصیل سه میشود چنانچه معلوم شد که از حجر روح و نفس خارج میشود مع ذلک در این الواح بچند اسم نامیده شده در مقامی زیبق و کبریت و در مقامی روح ونفس و همچنین زیبقین و نفسین و روحین و فرار و ماء الهی ذکر شده و مبدأ جمیع این کثرات شئ واحد بوده و باقتضای مقامات تدبیر و اخراج الوان و اصباغ باسمی موسوم گشته مثلا در مقامی بزیبق نامیده شده لانه یظهر من النار وقتی بآب نامیده لرطوبته و برودته و در مقامی بکبریت مذکور شده نظر بکبریتی است که ماده اشتعال است و در او مستور است در مراتب تدبیر هر یک در مقامی بلون و اثری ظاهر میشوند و باقتضای آن باسمی موسوم میگردند لذا نباید از اختلاف اسامی که در کتب مذکور است شبهه نمائی و بیقین بدان که اصل امر و مبدأ آن شئ واحد است و باسماء لا تحصی نامیده شده وبظهورات متکثره ظاهر گشته و همچنین حجر و مایخرج منه را بمعادن سبعه که در عرف حکماء متعلق بانجم سیاره اند نامیدهاند مثلا در مقامی بنحاس نامیدهاند للونها و بطئها فی الذوب و چون جسد بتدبیر سریع الذوب شد و از ظلمت خلاص و فارغ گشت برصاص ابیض نامیده شده و چون صبغ حجر بقوت زیبق محلول متصعد شد بذهب نامیدهاند لاعتداله و ظهوره و لونه و إشراقه و اوست إکلیل الأکلیل و کبریت اصفر و ذهب حکماء و سرّ النار و سرّ الأسرار و الذی فاز به فقد فاز بما أراد و ما بقی معادن را بهمین قسم قیاس کن و باخلاط اربعه صفراء و سوداء و بلغم و دم که ظهورات طبایع اربعه اند در شخص انسانی نامیدهاند پس از خدا بخواه تا بمعدن حکمت الهیه که در اشرف اجناس ثلاثه مکنون است باعانت مظهر کلیه رحمانیه فائز شوی و راه یابی.
ای طالب اگر بمطلوب رسیدی جهد کن از متقیان وشاکران باشی چه که اوست کنز اعظم وحامل حجر مکرم وبقدر حاجت از او اخذ کن و بنار یابسه تفصیل نما و بعد از تفصیل اخراج غیر مشاکل کن و چون غیر مشاکلین خارج شدند و مشاکلین مهیا شدند این مقام تزویج اول حکما است پس این ماء الهی را که ذکر است و روح است وفاعلست بارض کبریتی که انثی و مفعول است تزویج کن چون چندی بر آید و بگذرد نطفه منعقد شود چه که گفتیم حجر مصنوع است و اوست کنز مکنون و سرّ مخزون پس این ولد نورانی را که بقوه روحانی بوجود آمده و از عنصرین متقاربین متشاکلین یعنی زیبق و کبریت موجود شده از بطن امّ خارج کن این زمان زمان تطهیر است و اگر گفته شود زمان تزویج است آن نیز صدق است ولکن زمان تحلیل است. بفهم ای سالک اشارات کلمات مالک اسماء و صفات را و بیقین بدان تا این حین کشف حجبات این علم اعظم و سرّ اقوم اقدم باین نحو نشده نه از برای اصفیاء نه از برای أولیاء قل سبحان ربّنا الأعلی الّذي ظهر باسمه الأبهی مرّة أخری واضطرب به من في الأرض والسّماء إلّا من تمسّک بحبل المحکم الدّرّيّ الّذي علّق في ملکوت الإنشاء بأمر اللّه مالک الأسماء پس بگیر این ولد مکرم را یعنی ارض معقوده را که از نار کبریتی و ماء زیبقی بوجود آمده و بپاره از زیبق محلول که ماده و حقیقت اوست و از عنصر عالم اوست مخلوط نما و در آتش ملایم معتدل بگذار تا آنچه از ذات کبریتی در این ارض طیبه مبارکه مکنونست بقوت مفتاح زیبقی حل شود و بآب متحد گردد این عمل مکرر شود تا آنچه از صبغ که نار است و دهن است وحقیقت نفس است از ارض خارج شود استغفر اللّه بیش از این اذن گفتن نیست و بعضی بزیبق وحده اکتفا نمودهاند یعنی این محلول زیبقی که حامل صبغ شده و حقیقت کبریتی را بحکم جنسیت در خود پنهان نموده تفصیل نمودهاند وصبغ مطهر را از او اخذ کردهاند و عقد نمودهاند وحل نمودهاند وعمل را تمام کردهاند من بلغ الیه فقد بلغ الی الملک الاعظم اینست زیبقی که در کتب مسطور است و اوست دم اطهر که بهواء نامیده شده وکبریت احمر و اگر چه این صبغ که خلاصه کبریت و زرنیخ است فی الحقیقه مرکب از روح و نفس و جسد است و صاحب طبایع اربعه که بقوه روحانیه از هر رکنی اخذ نموده وبا خود متحد ساخته و احتیاج برکن آخر نداشته و ندارد چه که حامل جوهر فاعل است و او بذاته صابغ است چه اگر بذاته صابغ نباشد محال است بتدبیر صباغ شود بلی تدبیر مخصوص آنست که این جوهر نفس نورانی که از معدن الهی ظاهر شده طاهر شود و از وسخ و سواد و رطوبات خارجه مفسده غیر معتدله که مانع ظهور اثر و فعل او است پاک گردد اوست آیه غلبه الهیه لذا باکلیل غلبه نامیده شده چه غالب است بر کل اجساد ولکن اگر روح و نفس بارض طاهره نقیه خود که ارض عطشان نامیدهاند تدبیر شود احب و اسلم است ولی بیواسطه امتزاج نگیرند و اتحاد نپذیرند چه که این صبغ که بنفس رطبه و نوشادر جنسی معدنی نامیده شده وآب بوده و کسب دهنیت از ارض خود نموده و هواء شده و بعد از نشف رطوبات بصورت نار که حقیقت کبریتی است ظاهر شد وبنفس یابسه موسوم گشت اگر او را بارض یابسه بخورانی البته نار ارض را بگذارد در اینصورت حل طبیعی و مزاج حقیقی مشکل است چه که ارض عطشان مستحق آبست اگر آتش دهی البته هلاک شود و هرگز زنده نشود پس باید این ارض یابسه را بآبی که از عنصر اوست و فی الحقیقه اصل و حقیقت و ماده اوست بنوشانی تا نبات حکمت ربانی از این ارض مبارکه انبات نماید مختصر آنکه ارض محتاج آبست و همچنین نار چه که غذای حرارت رطوبت است فکّر لتفهم ما هو المقصود وچون این دو رکن بتربیت آب معتدل شدند قابل امتزاج کلی خواهند بود و این آخر مقامات تزویج است و تزویج ثالث است و این ارض ثانی که غیر ارض اول است و فی الحقیقه بقیه اوست و ارض باقیه است برماد نامیده شده و إنّها صابرة علی النار لن یجزع ولن یهرب منها.
پس این رضیع را از لبن عذراء که از عنصر اوست و موافق است تربیت کن چنانچه از قبل ذکر شد که اگر غذای غیر موافق باو دهی در حین هلاک شود و ابدا بحدّ رشد و بلوغ که مقام تصرف و غلبه و تاثیر اوست نخواهد رسید و فی الحقیقه این ارض میت است چه که روح او اخذ شد پس باید باعانت روح مبعوث شود یعنی زنده و پاینده گردد و در عمل قمر احتیاج بصبغ نیست باید ارض را بروح وحده تشمیع نمود تا حل شود و تکرار نمود تا تمام و کامل گردد و اگر صبغ مطهر باین ارض مشمع بخورانی عمل شمس تمام است ودیگر مراتب تشمیع و حل و عقد منوط بعقل و درایت عامل و ظهور فعل است دخلی بتجدیدات وقتیه و عددیه ندارد چه که بسا شده بعد از مراتب تشمیع بیک حل و عقد اثر ظاهر شده و بسا شده از سه بار تجاوز نموده و الامر بید اللّه یظهر کیف یشاء ویا آنکه اصل حجر را بماء الهی و مفتاح زیبقی حل کن و آنچه از او اخذ شد مجدد بر ارض باقیه مسلط کن ولکن بتدریج که یکمرتبه غرق نشود و چندان تکرار نما تا جمیع ارکان از روح و نفس و جسد آب شوند و اینست که گفته للحجر طریق جوانی و هو ماء فی منظره و تار فی طبیعته محرق بحرارته کل ما فی طباعه پس بآتش ملایم بگذار تا حرارت نار رطوبات را از این میاه حذف نماید و صورت ناری که در ذات این میاه مضمر وباطن است ظاهر شود وصورت آبی مضمر گردد و چون دهنیت باطنیه طاهر شد ناچار عقد شود پس حل کن و عقد کن تا فاعل گردد و از این بیان که از قلم رحمن جاری شد میزان طبیعی مکنون مستور واضح و مبرهن گشت دیگر احتیاج بمیزان خارجه ندارد لو تعرف ما ذکر لتفرح وتجد نفسک ملک الأرض کلّها وتوقن بأنّ مفاتیح العلوم في قبضة سلطان المعلوم الّذي به شقّت حجبات الموهوم وإنّه لهو الحقّ علّام العیوب لا إله إلّا هو المهیمن القیّوم و یا اگر خواهی جوهر فاعل را از اعراض اخذ نمائی و طیر حکمت الهی بشباک تدبیر صید کنی پس بگیر حجر را و بآب سحق نما تا آنچه صبغ است و سریع الانحلال است باین آب مفتاحی که زیبق است حل شود و آب زیاده کن تا آنچه حل شده صعود نماید و بر وجه آب ظاهر شود اوست دهن اعظم و زیبق شرقی و هوای حقیقی وروح الهی وذهب ذی الجناحین که بقوت جناحین یعنی آب مفتاحی و نار عنصری طیران نموده و متصاعد شده ولکن فی الحقیقه جناحین رکنین اعظمین فاعلین است که در نفس اوست و باین دو جناح طایر است در کل اجساد و اوست طبیب بحر که صحت اجساد علیله مریضه از بریّه وبحریّه و معدنیّه بحذاقت او منوط است و اوست مظهر اسم اللّه الغالب واسمه الغنيّ واسمه القادر أشهد اللّه وملئکته وأنبیائه بأنّا بیّنا في هذه الألواح ما کان مستورًا في أزل الآزال وبذلنا المتبصرین علم اللّاهوتي المکنون المصون الّذي کان في سبحات الجلال ونوصي عباد اللّه بتقوی اللّه واتّباع أمره والانقطاع عمّا سواه إنّه وليّ من والاه وإنّه علی کلّ شيء قدیر.
ای سائل بشنو نصح قلم امر را و چون اراده این صنعت مکنونه نمودی اول تعقل وتفکر نما که این صنع اکبر وجود دارد یا آنکه مثل سیمرغ و عنقای عباد است که اسم بی مسمّایند واین اشیاء باید متشاکله و متقاربه باشند و یا مختلفه و متضادّه و چون مطلع شدی و یقین نمودی بوجود و معدن آن در تحصیل اگر جهد نمائی لا بأس علیک و الیوم حکمای ارض این سّر ربّانیه و جکمت الهیّه را انکار نمودهاند ونزد خود ببرهان ثابت کردهاند که چنین چیز محال است و اگر دلائل قوم ذکر شود بطول خواهد انجامید باری سبب انکار حفظ ید مختار است که این کنز را از ابصار خائنین وایدی سارقین حفظ فرموده ولکن عنقریب بعضی تصدیق نمایند و اذعان کنند و ظهور این کنز مستور بین هؤلاء علامت بلوغ دنیاست و بعد از بلوغ خطر عظیم و بلای عقیم عالم و اهل آنرا از عقب مگر آنکه کل در رضوان الهی وارد شوند.
ای طالب نصح غلام مسجون را بشنو و قبل از عالم عامل مشو و از غیر معدن عامل مباش قد قدّر لکلّ شيء سبب ولکلّ أمر مخرج إن أردته لا تغفل منه أن ادخل کلّ بیت من بابه کذلک نزل من قبل وإذا في هذا اللّوح المبین در معدن این صنع اعظم تفکر کن تا یقین نمائی و عارف شوی از قبل از قلم اعلی نازل که در اشرف اجناس ثلاثه موجود است درست تعقل نما در عالم اصغر است و عالم اصغر حاکی از عالم اکبر بل محیط بر آن و افلاک را عالم اکبر دانستهاند و اجناس ثلاثه حیوان و نبات و حجر که مقصود از آن معادن است گفته اند و همچنین در اشرف امکان موجود و گفتهاند در طور است یعنی طوریکه مضاف و منسوب بعالم اصغر است واگر نفسی باین تلویحات که ابلغ از تصریح است ملتفت نشود وحق را نیابد تعرض او باین علم مصلحت نبوده ونخواهد بود فومحبوبي الأبهی ما قصّرت وما کتمت ولکن اللّه یرزق من یشاء وإنّه لهو المعطي الوهّاب.
بدان در اصل حجر اختلاف بسیار است بعضی ذهب را دانستهاند و بعضی روح را و بعضی زاج را گفته اند وبعضی زیبق و کبریت را دانستهاند وبعضی شعر و آبار و نحاس و امثال آن گفتهاند وا کثری بیضه دانستهاند و کتب مشحون است باین اذکار و تو بعقل و درایت در این الواح تفکر نما تا بیقین صادق مبین معدن حجر را بشناسی و بهر کتابی مطمئن مشو چه که اکثری از طالبین چون فی الجمله در کتب تتبع نمودهاند بتصنیف و تألیف مشغول شدهاند أَتَحْسِبَ أَکْثَرُهُم یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالأَنْعَام بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیْلاً ضَلُّوْا وَأَضَلُّوْا وَعِنْدَنَا عِلْم کُلّ شَيء فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیْلاً و همچنین بعضی از حکما نوشته آنچه را که ابدا ادراک ننمودهاند باری صادق و کاذب در هر عصری بوده پس عقل را که ودیعه ربّانیه است سراج کن و باین سراج وهاج در ظلمات کلمات وارد شو که شاید از فضل مالک اسماء و صفات بچشمه حیات برسی ابدا بروایات و بشارات احدی مطمئن مشو چه که مشاهده شد نفس مشرک باللّه و شارب دماء اولیائه در سنین معدودات که تلقاء وجه حاضر بود از هر علوم و فنون چیزی استماع نموده و همان را نوشته و بمردم داده و باینجهت اظهار فضل نموده از جمله نفسی مذکور نمود که مخصوص او اوراقی در این علم نوشته مع آنکه واللّه الّذي لا إله إلّا هو حرفی از آن مطلع نیست و از جمله عمل مناصفه را برای ابلهی مثل خود نوشته و اینقدر شاعر نیست که امثال این اعمال لم یزل مردود حق بوده چه که مناصفه از اصل خدعه و مکر است و عمل بآن حرام استغفر اللّه العظیم من عمل هذا الزَّنِیْمُ و ای کاش عالمی در این فن قطع نظر از عمل علما آن ملحد عنود را میآزمود فو اللّه العزیز المحمود این غلام بل ماکان و ما یکون از امثال آن نفوس متحیرند ولکن صاحب سمع صوت اصلی را از صوت عاریتی تمیز دهد چه که ما یظهر من الحقّ بنفسه یشهد بأنّه من الحقّ ولیس له کفو ولا شبه في المُلک ولکن این در صورتی است که اهل سمع و بصر موجود باشند و في کلّ الإحوال إنّ اللّه غنيّ حمید از حق تعالی علمه توفیق بخواه بعد در این الواح و بعضی الواح عربیه وفارسیه که در این علم از قلم قیوم نازل شده نظر نما تا بر اصل و ماده امر مطلع شوی بعد از اطلاع شروع در عمل نما إنّه لیهدي من یشاء إلی صراط مستقیم والحمد للّه ربّ العالمین محض فضل رشحات علم و معانی از سحاب بیان رحمانی ترشح نمود و الّا الیوم یوم سئوال و جواب نیست با ید کل نفوس از کل اشیاء منقطع شوند و بتبلیغ امر اللّه و نصرته مشغول گردند من وجد لذّة هذا المقام لا یلتفت إلی دونه ویفدي نفسه حبّا لربّه العزیز الکریم نسئَلُ اللّه بأن یسمعنا ندائه من سمع لا یسکن والّذي سکن إنّه ما سمع ویستقیمنا علی أمره وإنّ هذا فضل قد کان أعظم من کلّ عظیم ویوفّقنا علی ما أراد ویرزقنا حلاوة حبّه وذکره وإنّه لهو المقتدر العزیز القدیر.
إنّا زیّنا سماء البیان بکواکب درّیّات الّتي هي أربع کلمات محکمات الأولی فاعلم إنّا سترنا المعادن کلّها وجدنا معدن الحجر والعقل في طور واحد سبحان من إنفجر من الأحجار الأنهار وأودع فیها جوهر المختار الّذي لا یغرقه المیاه وجعله مفتاح الأعظم لخزائنه الّتي سترها عن الأبصار إلّا لمن شاء وأراد وإنّه لهو العزیز الجبّار الثّانیة فاعلم بأنّا مرّة نذکر الحجر ونعني به حامله لذا قیل وقلنا في الألواح شتّی إنّه موجود في کلّ مکان أن اعرف یا أیّها الإنسان حکمة الرّحمن ثمّ اشکره في کلّ الأحیان الثّالثة فبیّنا میزان الطّبیعي في غیاهب الکلمات بالرّموز والإشارات ثمّ نبیّن ما أراد الحکماء من المیزان في أکثر الأعمال وهو في الکیفیّة دون الکمیّة وهي المشاکلة فاعرف قدر هذه النّعمة الّتي نزلت من السّماء کلّ شيء فصّلناه تفصیلا رحمة من لدنّا لأهل البهاء الرّابعة فاعلم بأنّ المقصود من الولد هو ما یولد من الزّیبق والکبریت وهو الجوهر المطلوب الّذي یصعد من الأرض بقوّة الماء ولو تقول أن المولود أرض لحقّ کما قلنا من قبل لأنّه فیها کذلک بیّنا بلسان فارسي مبین وإنّه لسیّد الجواهر والمعادن کلّها وإنه لولد الّذي یطلب لبن العذراء أن أرضعه لیصیر بالغًا شابًا کاملاً لا تضطرب من اختلاف بیانات مالک الأسماء والصّفات کلّها یرجع إلی نقطة واحدة کما أنّ العلوم فصّلت من النّقطة وکذلک الصّنایع تفصّل من النّقطة التّکوینیّة وهي الحجر والبهاء علی من توجّه إلی المنظر الأکبر واطّلع بأسرار القدر.