خورشید ایقان
پَرتوافشان عرصۀ ایمان
تحقیق و تألیف: مهندس خسرو دهقانی
از آنجا که کتاب رمزوراز، اثر دکتر کریستفر باک را که رسالۀ دکترای ایشان راجع به کتاب مستطاب ایقان است، ترجمه کرده و بعضی مسائل عمدۀ مندرج در آن را، در چند نوبت، برای گروههای کوچکی از دوستان توضیح داده بودم، اواسط دیماه 95، یک نفر از عزیزان تقاضا کرد دیدگاههای حاصل از این دو تجربه را به صورت یک مقاله تهیه و تقدیم نمایم. عصارۀ سؤال آن دوست این بود که "چگونه با دریافت هدایات موجود در ایقان مبارک و به تبع آن دیگر آثار بهایی، میتوان بیش از پیش، به عظمت و اعجاز قرآن کریم و ارتباط مطالب کتب مقدّسۀ عهد قدیم و جدید پیبرد؟"، که حقیر آن را به این شکل درآوردم: "چه موانعی مسلمین را از ایمان به ربُّالعالمین بازداشته است؟ و کتاب مستطاب ایقان چگونه به رفع این موانع توفیق یافته است؟"، زیرا پنداشتم که سعی در تأمین پاسخی جامع به این سؤال، هم منویّات مندرج در سؤال اوّل را برآورده میسازد و هم به عصارۀ اِعراض و استکبار معاندان امرالله میپردازد. فوراً و طبیعتاً به این اندیشه افتادم که عمدۀ این موانع و مشکلاتِ بازدارنده چه بوده و چه هستند. برای درک این مهم، علاوه بر توجّه به تفکّرات و تصوّرات جاری در بین شیعیان امروزی، نفس واقعهای نیز که منجر و منتهی به نزول کتاب ایقان شده است، بسی راهگشا و راهنما بود. به این ترتیب، برایم مشخّص و محرز شد که عمده موانع ذهنی بازدارندۀ ایمان و اعتقاد مسلمانان بخصوص شیعیان، به ظهور بدیع حضرت رحمن، چهار موضوع یا مفهوم اساسی است که به نحوی عمیق و وسیع در ذهن و وجدان آنان رسوب یافته و از فیض ایمان به موعود جمیع ادیان و عبودیّت آستان محبوب عالمیان بازشان داشته؛ مفاهیمی که مسئولان اصلی انحراف و ابتعاد مردمان از درک حقیقت آنها، همانا علما و فقهای زمان بودهاند؛ کسانی که به قصد تثبیت موقعیّت سیاسی و تحکیم مرجعیّت فقهی خود در بین جوامع اسلامی، عنان اختیار مؤمنان را در دست گرفته و جهت حفظ اریکۀ قدرت و بسط حوزۀ حاکمیت خود سخت نگاهش داشتهاند. این چهار موضوع یا مفهوم، به ترتیب ساختاری و ایجادی عبارتند از: "مفهوم قیامت"، "معنای لِقاءُالله"، "مقصود از رَجعَت"، و "منظور از خاتَمیّت". و هنگامی که جهت کسب اطلاعات موثّق راجع به این مواضیع در فحوای کتب امری، و در عرصۀ گستردۀ فضای مجازی، و بخصوص در کتاب رمزوراز به جستجو پرداختم، با مواردی بسیار متعدّد و متنوّع، در بارۀ ابعاد و جوانب مختلف کتاب ایقان و نیز مواضیع مذکوره مواجه شدم. و طبعاً، بخصوص حسب علاقه و با استفاده از تجربه، به جمعآوری تمامی آنها مبادرت نمودم. رفته رفته حجم و تنوّع مستخرَجات گوناگون متذکّرم داشت که کار از محدودۀ یک مقاله فراتر خواهد رفت و شکل و شمایل یک جزوه را به خود خوهد گرفت. امّا تنوّع و تعدّد مستخرَجات، به جای القای تردید در ادامۀ کار، سبب ترغیب و تشویقم شد و برانم داشت که همچنان در عرصههای مختلفه به اکتشاف و استخراج فقرات متنوّعه در این زمینههای خجسته ادامه دهم. کار همچنان تداوم یافت و کم کم حسّ کردم که حجم مستخرَجات از حدّ و اندازۀ یک جزوه نیز تجاور کرده و بُعد و وسعت یک کتاب را به خود گرفته است؛ امّا علاقه و تجربۀ شخصی به این هم بسنده نکرد و کار تحقیق و جمعآوری اطّلاعات پیرامون جوانب کتاب ایقان و نیز عجائب چهار موضوع مرتبط با آن، همچنان ادامه یافت. به موازات این تفحّص و تجمیع و با دقّتنظر کافی در موارد مستخرَجه، به طبقهبندی موضوعی آنها نیز مبادرت کردم و البتّه این اقدام را بدون توجّه به این که تعدّد سرفصلها و تنوّع آنها چقدر و چگونه خواهد شد صورت دادم؛ و این در حالی بود که حجم اثر حاصل گاهی تاروتوی اعجاب در دلم مینشاند و گاهی هم رنگوبوی اشتیاق در قلبم میافشاند. از این که میدیدم کتاب مستطاب ایقان در قلوب و اذهان نفوس فراوان از عالِم و عامی، چه غوغایی برپا کرده و در چه مقیاسی ندای جانفزای ظهور بدیع الهی را بلند نموده، شور و شعف خاصّی در روح و جانم میخلید.
هدف اصلی از این تحقیق و بررسی، که به نوعی اشارۀ دوست متقاضی هم بوده است، روشنکردن نقشی است که این کتاب مستطاب در رفع موانع مسیر عرفان مردمان و دفع مشاکل سبیل ایمان ایرانیان داشته است؛ بخصوص آن موانع ذهنی و موهومات فرهنگی که گریبانگیر پیروان مذهب تشیّع بوده و آنان را از شناسایی موعود محبوب خود باز داشته است. در جهت اثبات این که کتاب مستطاب ایقان و البتّه سایر آثار و الواح جمال رحمن و تبییات و توضیحات مرتبط با آن، چگونه این موانع سترگ و مشکلات بزرگ را از سر راه اندیشه و احساس مسلمانان برداشته، و آنان را به سمت ایمان به ظهور بدیع الهی و قیام به خدمت عالم انسانی هدایت و مساعدت نموده است، مسئله در سه فصل مجزّا امّا مرتبط با یکدیگر به تحلیل و بررسی در آمده است که عبارتند از: فصل اوّل "نگاهی جامع به کتاب ایقان"، فصل دوّم "اصل موانع معرفت موعود"، و فصل سوّم "رفع موانع معرفت موعود". اگر چه، پردازش آن مواضیع چهارگانه در این فصول سهگانه، با محوریّت و مرکزیّت نقش و عملکرد کتاب مستطاب ایقان است؛ امّا در این رهگذر، برای تقویت و تبیین و تحکیم بیشتر مباحث و مواضیع، از سایر آثار الهی و متون تحقیقی و تدوینی هم استفادۀ شایان شده است.
در فصل اوّل با استفاده از سه زمینۀ متفاوت، یعنی اوّل آثار و نصوص مبارکۀ امری و دوّم تحقیقات و تتبّعات محقّقین و مؤلّفین بهایی و سوّم کتاب رمزوراز، فقرات و اطّلاعاتی جمعآوری و در 19 بخش مختلف طبقهبندی شده است. فقراتِ هر یک از این بخشها، متّحدانه، جنبۀ معیّنی از کتاب ایقان را هدف قرار داده، اطّلاعاتی موثّق در بارۀ آن ارائه میدهد. یقین است که با مرور مفادّ و محتویّات این بخشهای نوزدهگانه، دانش و بینشی جامع راجع به جمیع ابعاد الهی، عرفانی، تاریخی، محتوایی، اجتماعی و اجرایی کتاب ایقان به دست خواهد آمد. به قصد تحریک ذهن خوانندگان کمتجربه و نیز هدایت آنها به سمت محتوای فقرات مندرجه، در مطلع هر بخش چند سؤال مرتبط و نیمهمرتبط با مفاهیم فقرات ضمیمۀ آن نیز گنجانیده شده است. جا دارد که خوانندگان گرامی ابتدا مروری محقّقانه در این اسئلۀ مختصره بنمایند و بعد برای تحقیق پاسخهای احتمالی که به ذهنشان خطور کرده و یا تجسّس جوابهای لازمه، به محتوای فقرات مراجعه نمایند.
در فصل دوّم "اصل موانع معرفت موعود"، به این مسئلۀ مهمّ و اساسی پرداخته میشود که فحوای درک مسلمانان از ماهیّت موانع بازدارندۀ چهارگانه چیست و از کجا نشأت گرفته است و منجر به چه اوضاع و احوال ذهنی و فرهنگی شده است و عاقبت تودههای مسلمان را به چه وضع و روزی گرفتار کرده است. این فصل به ترتیب، هر یک از موانع چهارگانه برشمرده را هدف قرار میدهد و به استناد مقالات و منشآتی برگرفته از فضای مجازین که اکثراً حاوی دیدگاهها و نظریّههای محقّقین و متفکّرین معتبر شیعی و بعضاً سنّی بوده، ظاهراً مستند به آیات قرآنی و احادیث نبوی هستند، معنا و مفهوم چهار موضوع اساسی قیامت (رستاخیز)، لقاءلله (دیدار خدا)، رَجعَت (بازگشت پیشینیان) و خاتَمَالنَّبیّین (لقب حضرت محمّد) را ارائه میدهند. مطالب و مندرجات این مقالات، بدون کم و کاست و بدون هیچگونه تغییر متنی یا تفسیر محتوایی (به جز البتّه جزئی تغییراتی ظاهری در فونت و فرمت آنها) ارائه میگردد تا هرچه صحیحتر و روشنتر و متقنتر نظریّات و اعتقادات مسلمانان را پیرامون آن مواضیع مهمّه آشکار و عیان سازد، آن هم به نحوی که حتّیالامکان قابل اعتراض و احتجاج نباشد. با مروری دقیق و تفکّری عمیق در این مقالات و مندرجات آنها، تا حدودی معلوم و محقّق میشود که به میدانداری و سرکردگی علماء، تودههای مؤمنان به چه شبگاه سیاهی در افتادهاند و بخصوص مردم ایران، به چه روزگار تباهی گرفتار آمدهاند. خیالات موهوم، آنان را از حقایق معلوم بازداشته و تصوّرات واهی از افقهای نورانی دورشان کرده است. نمادهای دیرین به جای هدایتشان به عرصههای برین، به سمت دوزخ آتشینشان کشیده است و سمبلهای نورین در عوض ایمان راستین، به سوی خرافههای چرکینشان دلالت کرده است. وقتی در این عرصۀ تاریک سیر میکنی قلبت میگیرد و هنگامی که در این مسیر باریک قدم میزنی نفست بند میآید. در این جا نه از خورشید و انوارش خبری هست و نه از آسمان و انجمش اثری؛ از پهنهاش مرثیههای مرگ ابدی به گوش میرسد و در فضایش سیاهیهای سوگ سرمدی مشاهده میشود. و هنگامی که خواننده با قلبی غمین و روحی سنگین و ذهنی پریشان و چشمی گریان از این تنگنای تاریک بیرون میآید، ناگهان، فروغ فروزان فصل سوّم به دیدگانش میرسد و نسیم حیاتبخش مباحث آن به سیمایش میوزد.
در فصل سوّم "رفع موانع معرفت موعود"، بار دیگر بر اساس اوّل، نصوص مبارکۀ امری که از فم مُعَنبَر و قلم مطهّر حضرت موعود و مبیّنین منصوصش تراویده است، و دوّم تحقیقات و تتبّعات محقّقین و مؤلّفین بهایی که از بحبوحۀ ایمان راستین به حقانیت موعود نازنین برخاسته است، و سوّم فقراتی متسلسل از کتاب رمزوراز که بر اساس معیارهای شناختهشدۀ علوم نوین ساخته و پرداخته گشته است، به همان مفاهیم چهارگانه پرداخته میشود و ابتدا معنا و مقصد حقیقی پدیدۀ "قیامت" تبیین میگردد و سپس مفهوم و مقصود "لِقاءُالله" توضیح داده میشود و بعد از آن حقیقت "رَجعَت" عرضه میگردد و در نهایت هم واقعیّت "خَتمیّت" تشریح میشود؛ معنا و مقصود و حقیقت و واقعیّتی که صددرصد موثّق و قابلاعتماد و اطمینان است؛ زیرا هیچ شائبۀ ریاست و آرزوی حکومت و تمنّای حاکمیتی در آنها مشاهده نمیشود و صرفاً به قصد هدایت خلق روزگار به سمت فضل و رحمت و عنایت حضرت پروردگار ترقیم یافته و تبین و تشریح شدهاند. خوانندۀ خواهنده در گذار از این عرصۀ خجسته، احساس خواهد کرد که هر مضمونش پرتو نوری درخشان است که به عرصۀ ظلمتزدۀ فصل دوّم میتابد و هر مفهومش شعلۀ ناری فروزان است که به دنیای یخبستۀ آن میدمد. او مبتنی بر تفسیرات بدیعۀ بخصوص ایقان شریف، حقیقت نمادهای اعجابانگیز ادیان کهن به ویژه اسلام ناب را در مییابد و بر اساس توضیحات مبیّنین منصوص و محقّقین مخلص، راز آیات متشابۀ کتب سماویّه، بخصوص قرآن مجید را کشف میکند؛ و آن وقت است که میفهمد کلام الهی در بستر تاریخ بشری چه نقشهایی دقیق بازی کرده است و آیات ربانی در حیات انسان زمینی چه تأثیراتی عمیق بر جای نهاده است؛ آن وقت است که یقین میکند حقیقت ادیان الهی فقط یکی است، و روح تجلّیات ربانی تنها یکی؛ و آنگاه است که مَحبَّت تمامی مظاهر قدسی در قلبش مینشیند و حقانیت همۀ تجلّیات الهی در جانش جای میگیرد و سپس روی برگردانیده، با تمام وجود، آستان محبوب عالمیان را به سجود میرود و چشم برتافته با همۀ هستی، به طواف موعود جهانیان مشغول میشود و عشق حقیقی خدمت به خلق عالم تمامی هستیش را فرامیگیرد و با چشم سر میبیند که ایقان به راستی پرتوافشان عرصۀ ایمان است و حقایق مودَعهاش به یقین راهنمای حضور یزدان است؛ آری ایقان پلی قیامت نشان است بر فراز گسل گِلآلود موهوماتی دیرینه، پلی که قلوب غمگرفته از ظلمات خرافات قرون، از آن عبور مینمایند و در آن سویش، جمال نورین موعود دیرین را میبینند که در خیمهگاه با شکوهش ایستاده و دست بگشوده آنان را به جوار جمال و جلال و جبروت خود میخواند.
سبک کار متفاوت از شیوههای معمول است. مؤلّف با چنان حجم عظیمی از متون و مطالب و اطّلاعات و معلومات راجع به چهار موضوع مورد نظر مواجه شد که از یک سو، گنجانیدن تمام آنها را در یک مقالۀ کلاسیک غیر ممکن یافت، و از سویی دیگر حاضر نشد از آنها چشم بپوشد؛ لهذا بر آن شد که اوّلاً به لحاظ رعایت کامل اصل امانتداری در نقل نظریّات دیگران، و ثانیاً به سبب اهمّیت و ضرورت انتقال تمامی مکشوفات مهمّه در این زمینه، از روشهای معمول مقالهنگاری عدول کند و کل مستخرَجات متعدّدۀ متنوّعه را به روشی نسبتاً علمی طبقهبندی نماید و یک جا، در اختیار خواننده قرار دهد. انگیزۀ دیگر مؤلّف در اتّخاذ این روش، تشویق و ترغیب بیشتر خواننده به تفکّر و تتبّع بوده تا خود با مرور فقرات کثیرۀ متسلسله، اطّلاعات مختلفۀ موجود در آنها را ردیابی نماید و با مقایسۀ آنها با یکدیگر، به حجم معلومات موثّق و مستند خویش بیفزاید.
در اینجا مؤلّف، اطّلاعات مستخرَجه را در قالب فقرات و مقالات متنوّعه، به طور دستنخورده، در اختیار خواننده قرار میدهد و نظریّات احتمالی خود را، آن هم به سبک و سیاقی نسبتاً شاعرانه و عارفانه و نه علمی و آکادمیک، در مقدّمۀ کلّی مجموعه و نیز در مقدّمات فصول سهگانه مختصراً مطرح مینماید. همانگونه که اشاره شد، این شیوۀ عمل، امکان تفکّر و قضاوت مستقیم و مستقل خواننده را راجع به مباحث مطروحه مهیّاتر میسازد و وسعت مشاهده و مقایسه را برای او فراهمتر میکند و نیز جایگاه دیدگاه مؤلّف را در عرصۀ عقاید و مباحث مختلفه روشنتر مینماید. اشاره شد که کتاب رمزوراز و محتویّات بعضاَ بیسابقۀ آن، نقشی اساسی در وصول ذهن و روح و قلم مؤلّف به این مرحلۀ نهایی داشته است؛ لهذا لازم است در همین جا، بعضی از وجوه برجستۀ این پژوهش علمی، به ویژه از منظر سه نفر از منقّدین کار او (خوان کول، جونا وینترز و فرانک لوئیس) ارائه گردد؛ نقدهایی که جناب دکتر باک، متواضعانه و سنّتشکنانه، آنها را در پایان کتاب خود گنجانیده و در اختیار خوانندگانش قرار داده است. برخی از این نظریّات صائبه به شرح زیر است:
این مجموعه تا حدّی بر اساس روش «تحقیق جامع» تهیه شده است. در این روش، اولویّت با ارائۀ فقرات دقیقۀ کثیرۀ متنوّعه راجع به مواضیع مطروحه است؛ فقراتی که اطّلاعات مندمج در آنها پیرامون جوانب مختلف موضوع تحقیق، به سبک "تبیینات سیستمی" عرضه میگردد و در پایان نیز تحلیلها و برداشتهای مؤلّف، به طور مجزّا ارائه میشود. البتّه در این مجموعه، به جهت اجتناب از افزایش حجم کار، به جای اینگونه تبیینات سیستمی، جوهر نظریّات مؤلّف، به روشی هم آزاد و شاعرانه و هم علمی و محقّقانه، در مقدّمۀ کُل مجموعه و نیز مقدّمات فصول سهگانه و بعضی بخشهای موجوده مطرح میگردد و ردیابی و ترکیب و تلفیق اطّلاعات متنوّعۀ موجود در فقرات کوتاه و بلند حول مواضیع چهارگانه، به عهدۀ خواننده گذاشته شده است. به همین دلیل، شایسته است که خوانندگان گرامی بعد از مروری بر مقدّمات مطروحه، به تفکّر در فقرات مقالات متنوّعه بپردازند و سعی نمایند درک و فهم و برداشت خود را از فحوای آنها داشته باشند. لازم به ذکر است که فصل دوّم این مجموعه، از روال تحقیق جامع با تعریفی که از آن ارائه شد، کاملاً خارج میگردد و نکات و اطّلاعات مورد نظر در قالب مقالات نسبتاً متوسّط و نُدرتاً مطوّل عرضه میگردد. امّا گرچه سخت و ملالآور است، ولی دقّت و تأمّلی در فحوای این مقالات، حدّ و وضع ادراک و احساس مسلمین را از چهار موضوع اساسی مطروحه نشان میدهد و سیاهی و تباهی عقاید و افکار مندرج در آنها، زمینۀ لازم را برای احساس روایی و روشنی مطالب مندرج در فصل سوّم فراهم میسازد. از آنجا که مطالب و مندرجات مجموعه از منابع بسیار متنوع به دست آمده؛ منابعی که هر کدام قلمی متفاوت و سبکی مختلف داشتهاند، لهذا علی رغم تلاش و دقّت زیاد در همانندسازی متون مأخوذه، و بخصوص سازگارسازی آنها با سبک نوین نگارش زبان فارسی، باز هم مسلّماً صاحبنظران و آگاهان در این عرصهها، اشکالات و اشتباهاتی خواهند یافت که اگر منّت نهند و نظریّات خود را برای مؤلّف ارائه دهند، بسیار ممنون و مسرور خواهد شد.
مهندس خسرو دهقانی- اردیبهشتماه 1396
فهرست مندرجات
فصل اوّل: نگاهی جامع به کتاب ایقان
روزگاری بود که خبری از "ایقان" نبود. زمستان شکّ و تردید بر عرصۀ سرزمینم خیمه زده بود. عقول، همه، مسخ شده بود و اراح، همه، منجمد گشته بود. طوفانهای تعدّی تند میوزید و سرماهای ستم سخت میشورید. یخبندان حرمان احاطه داشت، زمهریر زشتی زوزه میکشید، و بوران بدبختی تازیانه میزد. مردم سرزمینم به سکون و سکوت مجبور شده بودند و یاران دیارم به ثبوت و سقوط محکوم گشته بودند. مردم در بیغولههای بلاهت، رمز حیات میجستند و در حجرههای حماقت راز نجات مییافتند. آری، روزگاری سکرات موت اهل اقلیمم را اخذ کرده بود، زیرا از "ایقان" هیچ خبری نبود.
زمان گذشت و یک روز، بس خجسته و فیروز، جمال "ایقان" نمودار گشت و بُعد "استدلال" خود را علنی نمود. نوروز ظهور فرارسید. ترانۀ طلوع بلند شد و خورشید خاوران سر از افقهای زمان بیرون آورد. غمام غفلت متلاشی شد و ابر نکبت متواری گشت. آفتاب استدلال نمودار شد و اشعۀ احتجاج پدیدار گشت و افقهای اکتشاف وسعت یافت. "ایقان" به یاری روح "بیان" شتافت و "قیّوم" دست حمایت به سوی "قائم" افراخت. انوار امید تابان گشت و پرتوهای پویش درخشان شد. حرارت حرکت افاضه گشت و گرمای مَحبَّت احاطه نمود. و "ایقان" از قلب گمشدۀ قرآن، هزاران جلوۀ درخشان از حقیقت عریان و بیشماران نمودِ نورافشان از حیات جاویدان، استخراج کرد و با دست عطوفت و دامن عشق به مردم سرزمینم ایران عطا فرمود.
سپس "ایقان" بُعد "تفسیری" خود را عرضه نمود و انوار فراوان بر عرصۀ اسرار پنهان قرآن تاباند. آنگاه بهاران یقین خیمه افراخت، آسمان اسرار آبی رنگ شد و افقهای افاضه نورانی گشت، باران باور باریدن گرفت، جویباران جهد جوشیدن آغازید، سبزهزاران سرور سربرافراشت، نسیمهای زایش به وزیدن آمد، شمیمهای جوشش پراکنده شد، و جوانههای جنبش جلوه نمود. عِطر حقیقت، عرصۀ دیارم را در نوردید و رائحۀ حیات، افقهای ایرانم را احاطه کرد. اعجاز قرآن نمودار شد و اقتدار آن پدیدار گشت. تفسیر، توان خود را به رخ کشید و تبیین، تلاش خود را آغاز نمود. و مردم سرزمینم تازه فهمیدند که از قلب آیات قرآنی عالیترین پدیدۀ هستی بیرون تواند زد و از عمق بیّناتش عجیبترین تجلّی الهی پدیدار تواند شد. آنگاه روح رستاخیز عظیم خیمه بر افلاک افراخت و قدرت قیامت قدیم جولان بر آفاق نمود. همۀ نمادهای کهن ناگهان زنده شدند و حول هیکل موعود حلقه زدند و سر عبودیّت بر آستان مقدّسش فرود آوردند.
باز هم زمان گذشت و عاقبت "ایقان" شورانگیزترین بُعد خود را آشکار ساخت و آن "راز روحانی موعود" عظیم بود، کسی که جان جاویدان تاریخ و روح نیرومند زمان بود. ایقان شریف مبشّر موعود عظیم شد و جلوههایی از لبخند ملیحش را نمودار ساخت. آنگاه تابستان توان و توشه، علم افراخت. آفتاب حقیقت در اعلی افق مقر گزید و حرارت مَحبَّت به اشدّ ممکن برتابید. بستانهای بیداری به گل نشستند و اشجار هشیاری به ثمر آمدند و میوههای معرفت فراوان شدند. کشتزارهای کار و کوشش گسترش یافت و خرمنهای
خدمت و بخشش توده شد و انبانهای داد و دهش سرشار گشت. افقهای عشق و انجذاب وسعت گرفت و آیههای اتّحاد و اتّفاق فزونی یافت. سرودهای سرور اوج گرفت و سنفونی سازش موج برداشت. آرایههای "اصلاح" و حَضارت جلوه نمود و اسرار اعتلاء و مدنیّت نمودار گشت. و حضرت موعود که از قلب رستاخیز قرآنی بیرون آمده بود، خیمۀ عظمت و اقتدارش را بر عرصۀ ایران مینوی بگسترد و در حالی که در یک دستش جام زندگی و در دست دیگرش فرمان آزادی بود، اهل دیارم را به عرصۀ خجستۀ خلق بدیع فراخواند.
و حالا خورشید نورافشان "ایقان" همچنان برفراز افقهای ایران عزیزم ایستاده است؛ گویی آن را غروبی از پی نیست. آری "ایقان" همچنان هر کلمهاش ندای حلول یومالله را سرداده و هر آیهاش فریاد وقوع ظهورُالله را بلند کرده و با هزاران حماسۀ عشق و ایثار، مردم این دیار را به سرچشمۀ حیات بدیع میخواند و با بیشماران جلوۀ عظمت و اقتدار، اهل عالم را به سرمنزل نجات ابدی دعوت میکند.
***
ظاهر قضیه این است که خال اکبرِ حضرت باب برای زیارت اماکن مقدّسۀ شیعه به کربلا میرود، ولی به ارادۀ الهی به حضور جمال مبارک احضار میشود و پس از تقدیم اسئلۀ کتبی خود، کتاب مستطاب ایقان در پاسخ به آنها نازل میگردد؛ امّا از شواهد و قرائن چنین بر میآید که حادثه ابعاد مرموز دیگری هم داشته است. گویی مشیّت مهیمن حیّ قدیر بر این تعلّق گرفته بوده که در آن موقعیّت حسّاس و خطیر از سرنوشت ظهور الهی، موهومات قرون و خرافات اعصار از ذهن و روح بخصوص هموطنان جمال ابهی زدوده شود. امّا تحقّق این نیّت والا ابزاری را میخواسته و بروز این مشیّت عظمی شرایطی را میطلبیده است و به همین لحاظ مقدّر چنین بوده که در این روند سرنوشتساز، به خصوص، یک نفر از خاندان حضرت اعلی، روح العالَمین لَه الفِدا مشارکت داشته باشد. مدت زمان نزول چقدر بوده است؟ تأثیر این مدت خاصّ بر اذهان بابیان چگونه بوده است؟ حضور خال اکبر را در جریان نزول ایقان کدام واژه بهتر توجیه میکند: مأموریّت، مسئولیّت، اتّفاق، یا انتخاب؟
این کتاب مبارک در ابتدا به نام رسالۀ خالُویه و استدلالیه معروف بود. چنانچه جمال قِدم در لوحی میفرمایند: باید امنای حق به مصلحت امر ناظر باشند چه که أعدای خارجه و داخله به تمام حیله ظاهر شدهاند. چنانچه ظهور قبلم (حضرت اعلی) خبر داده و همچنین در الواح پارسیه که به استدلالیه معروف است از قلمِ عِلمیّه أخبار این ایام ذکر شده (قاموس ایقان جلد4 ص1791) جمال قدم در عکا نام این کتاب را ایقان گذاشتهاند. جناب ابوالفضائل در کتاب فرائد(ص590) مرقوم نمودهاند "لفظ ایقان دالّ است که مندرجات آن از عالم یقین نازل شده نه از عوالم شک و ظَنّ و گمان و تخمین".
حضرت اعلی در اواسط کتاب بیان عربی اشاره میفرمایند که این کتاب ناتمام خواهد ماند ولی به فرمودۀ حضرت ولی امرالله، بشارت به تکمیل آن توسط مَن یُظهِرُهُ الله میدهند: "حضرت باب تصریح میفرمایند که کتاب بیان کامل نیست و من یظهره الله آن را کامل خواهد کرد. البته این إکمال، نه در جهت ظاهری بلکه فقط از نظر روحانی به شکل کتاب دیگری خواهد بود و اعتقاد بر این است که ایقان، تداوم بیان است" (انوار هدایت ص588) توضیح آنکه حضرت اعلی نزول بیان را بر مبنای 361 باب قرار دادهاند یعنی هر یک از دو کتاب بیان فارسی و عربی مشتمل میباشد بر 19 واحد و هر واحد 19 باب است(19در 19 میشود 361) ولی بیان عربی تا آخر واحد یازدهم نازل شده و بیان فارسی تا آخر باب دهم از واحد نهم. سیاق هر یک از قسمتهای(هر باب) بیان فارسی چنین است که ابتدا عنوان مطلب، مختصراً به عربی بیان میشود و سپس به فارسی آن موضوع را توضیح میدهند و قسمت فارسی چنین آغاز میشود: "مُلَخَّص این باب آنکه..." یعنی خلاصه و جوهر و چکیده مطالب این باب این است کهو سپس مضمون بیان عربی ابتدای باب را توضیح میدهند و در ادامه،به شرح و بسط مطلب و اغلب با ذکر مثال میپردازند. کتاب ایقان هم به همان سبک و سیاق میباشد یعنی ابتدای هر یک از دو باب کتاب ایقان با یک بیان عربی شروع میشود و بعد قسمت فارسی چنین آغاز میگردد "جوهر این باب آنکه..".
حضرت اعلی در باب 16 واحد3 بیان فارسی به نزول کتاب ایقان، قبل از اظهار امر علنی جمال قدم، چنین بشارت میدهند: "و اگر ظاهر شود و نشناساند کسی را نفسِ خود، بیانی که او مرتّب فرماید، مِثل شمس است در بین کواکب و این در وقتی است که کل را در حجاب بیند. چنانچه نقطۀ بیان سه تفسیر بر قرآن نوشت."»(مقدمۀ کتاب راهنمایی برای مطالعۀ ایقان، اثر پریوش طالبی)
***
بخش دوّم- اسئلۀ دالّ بر نزول آن
عمده اسئلۀ دالّ بر نزول چه بودهاند؟ در ذهن خال حضرت اعلی راجع به داعیۀ عظیم ایشان چه میگذشته؟ چه مسائل و مبهماتی بر قلب و روح او چیره بوده؟ چه چیز مانع از ایمان سریع او به خواهر زادۀ خود بوده است؟ آیا میتوان فضای حاکم بر ذهن و روح او را نمایندۀ فضای کلی حاکم بر فرهنگ تشیّع آن زمان تلقی کرد؟ آیا او خود باور داشته که عقیدۀ راسخش به آن تصوّرات و موهومات زدودنی است؟ آیا میتوان فوران اسئلۀ جناب خال را پدیدهای اسرار آمیز تلقی کرد که به ارادۀ حضرت بهاءالله در آن موقعیّت حسّاس و حیاتی از تاریخ امرالهی فوران یافت؟ محور اصلی اسئلۀ خال چه بوده است؟
***
بخش سوّم- تاریخ نزول آن
چرا تعیین تاریخ دقیق نزول کتاب ایقان اهمّیت دارد؟ آیا زمان این واقعه پدیدهای اتفاقی بوده است و یا جریانی ارادی؟ چرا کتاب ایقان که یکی از شاخصترین آثار جمال رحمن است، قبل از اظهار امر علنی، یعنی زمانی که آن حضرت در انظار عمومی بابیان یک مؤمن متشخص به امر حضرت باب شناخته میشد، نازل شد؟ آیا بین زمان نزول ایقان و اوضاع جامعۀ بابی رابطهای هست؟ آیا بین این زمان و اظهار امر علنی حضرت بهاءالله رابطهای هست؟ آیا زمانهای نزول ایقان و اظهار امر علنی میتوانسته معکوس شود؟ در این صورت چه اتفاقی ممکن بوده رخ دهد؟
الف) از منظر منابع بهایی
ب) از منظر کتاب رمزوراز
***
بخش چهارم- نسخۀ اصل آن
آیا در زمان نزول، حضرت بهاءالله کتاب ایقان را خود کتابت فرمودند و یا شخص دیگری آن را نگاشت؟ قدیمیترین و اصلیترین نسخۀ موجود از کتاب ایقان به خطّ چه کسی است و چگونه به دست آمده است؟ اصلیترین نسخۀ ایقان در کجا نگهداری میشود؟ آیا کتاب ایقان نسخههایی متعدد و متنوّع داشته است؟ آیا در گذران زمان ممکن نبوده که در نسخهبرداری دستی از ایقان خطاهایی صورت گیرد؟ اگر چنین بوده چگونه میسّر بوده از تسّری آن ممانعت شود؟ خطّ نزولی یعنی چه و آیا کتاب ایقان نسخۀ "نزولی" هم داشته است؟ نسخۀ نزولی چگونه به اصیلترین نسخۀ موجود تبدیل شده است؟ اصیلترین نسخه چگونه به ارض اقدس واصل میشود؟
***
بخش پنجم- تاریخ طبعهای مختلف آن
اوّلین طبع کتاب ایقان در چه تاریخی بوده است؟ این طبع طیّ چه روندی و در کجا صورت گرفته است؟ چرا در حصول طبعهای ایقان تعجیل شده است؟ توالی طبعهای ایقان چگونه بوده است؟
***
بخش ششم- سبک نگارش آن
خصائص عمدۀ یا وجوه برجستۀ سبک نگارش ایقان چیست؟ حکمتهای ناظر بر سبک ویژۀ ایقان کدام است؟ تأثیرات سبک ویژۀ ایقان چه بوده است؟ آیا سبک خاصّ ایقان متوجّه مخاطبانی خاصّ بوده است؟ آیا نظر محقّق معروفی را راجع به سبک ایقان دیده اید؟ بین سبک ایقان و شرایط زمان چه رابطهای است؟ سبک مخصوص ایقان بیشتر ناظر بر کدام گروه از مخاطبان آن است؟
الف) از منظر منابع بهایی
ب) از منظر کتاب رمزوراز
***
بخش هفتم- ترجمههای آن
اوّلین ترجمۀ ایقان به چه زبانی و در چه زمانی و توسّط چه کسی بوده است؟ نشانههای دالّ بر اهمّیت ترجمۀ ایقان چیست؟ مهمترین ترجمۀ ایقان به چه زبانی و توسّط چه شخصی است؟ ایقان از لحاظ ترجمه به السنۀ دیگر در چه رتبهای قرار دارد؟ ایقان تقریباً به چند زبان ترجمه شده است؟ نیّت اصلی در ترجمههای ایقان چه بوده است؟ ترجمههای ایقان بیشتر ناظر بر کدام گروه از مخاطبان آن بوده است؟
الف) از منظر منابع بهایی
ب) از منظر کتاب رمزوراز
***
بخش هشتم- نحوۀ مطلوب مطالعۀ آن
آیا نحوۀ مطالعۀ ایقان امری شخصی است؟ چه افعالی ضروری حاکم بر نحوۀ مطالعۀ ایقان است؟ آیا مطالعۀ ایقان یک فرایند منحصراً حسی است؟ کدام ابعاد وجودی انسان باید در مطالعۀ ایقان مشارکت داشته باشد؟ آیا برای درک تمام ابعاد ایقان فقط یک بار مطالعۀ آن کفایت میکند؟ چه دلایلی حاکم بر این قضیه است؟ از کجا بفهمیم که ایقان را چگونه باید مطالعه کنیم؟ آیا مطالعۀ مقطعی در مورد ایقان مصداق دارد؟ نتایج مستند مطالعۀ صحیح ایقان چیست؟ آیا بدون مطالعۀ صحیح ایقان میتوان ماهیت و مسیر تحوّلات امرالهی را قبل و بعد از اظهار امر علنی درک کرد؟ در مورد ایقان از چند نوع مطالعه اطلاع دارید؟ چه نوع مطالعهای برای درک جمیع ابعاد ایقان ضروری است؟
***
بخش نهم- مسئلۀ منزول بودن آن
کلمۀ "نزول" به چه معنی است؟ تفاوت بین یک اثر منزول و یک اثر غیر منزول در چیست؟ اگر ایقان را منزول تلقی نکنیم چه وضعی پیش میآید؟ صِرف منزول بودن ایقان چه حقیقتی را فاش میسازد؟ آیا مسئلۀ منزول بودن ایقان زیر سؤال رفته است؟ اگر بلی، چه کسانی و به چه منظوری چنین کردهاند؟ آیا ملاکی علمی برای اثبات فرایند "نزول" وجود دارد؟ منزول بودن یک اثر چگونه برآورد میشود؟ آیا برای تشخیص فرایند نزول شواهد برون متنی هم وجود دارد؟ بعضی شواهد درون متنی دالّ بر منزول بودن ایقان چیست؟ شواهد تاریخی دالّ بر منزول بودن ایقان چیست؟ نتایج تاریخی- اجتماعی منزول انگاشتن ایقان چه بوده است؟ چرا بعضی از مخالفان امرالهی سعی دارند ثابت کنند که ایقان "نازل" نشده است؟ مستندات آنان در این مورد چیست؟ کدام اثر تحقیقی را میشناسید که به مسئلۀ منزول بودن ایقان پرداخته باشد؟ بهاییان به چه دلیلی کتاب ایقان را منزول تلقی میکنند؟
***
بخش دهم- اصلاحات اوّلیّه در متن آن
اصلاحات اعمال شده در ایقان چه بوده و در چه زمانی انجام شده است؟ آیا این اصلاحات علنی بوده یا مخفی؟ منظور از این اصلاحات چه بوده است؟ اشکالات لازم به اصلاح چه بودهاند؟ آیا در کتب سماوی دیگر نیز از این دست اشکالات موجود بوده است؟ بروز اشکالات موجود در کتب سماوی، از جمله ایقان عمدی است یا سهوی؟ اگر عمدی است، مقصد از آن چیست؟ آیا این که اشکالاتی لغوی و جزیی در ایقان اوّلیّه موجود بوده از وقر و منزلت آن میکاهد؟ آیا منزول بودن ایقان (یا هر کتاب آسمانی دیگر) مشروط به مبرّا بودن آن از اشکالات لغوی است؟ آیا یک اثر منزول از هر لحاظ باید مطابق عرف جاری خلایق باشد؟ آیا مظهر الهی نمیتواند بعضی مقاصد تمحیصی- تطهیری خود را از طریق عدم تطابق متن منزول با قواعد قوم به انجام برساند؟ آیا نمونهای از این جریان را به یاد میآورید؟ اقرار علنی و رسمی مراجع بهایی بر اِعمال اصلاحات متنی در ایقان اوّلیّه چه چیزی را ثابت میکند؟ آیا کتب آسمانی دیگر از جمله قرآن مجید از فرایند اصلاح اشکالات مصون بودهاند؟ آیا آیات ناسخ و منسوخ در قرآن مجید نوعی از همین اصلاحات نیست؟ آیا مظهر الهی از نقل به مضمون آیات کتب پیشین ممنوع است؟ چرا حضرت بهاءالله در حالی که در آخرین اثر منزول از قلم مبارکشان، لوح شیخ نجفی، فقرات متعدّد و بعضاً مفصّل از آثار و آیات پیشین خود را بعینه نقل میفرمایند، در ایقان اوّلیّه معدودی از آیات قرآنی را با جزیی تغییر در شکل ظاهری آن، نقل به مضمون فرمودهاند؟ آیا این پدیده نیز دامی امتحانی برای طرد قشریّون اسلامی نبوده است؛ درست مثل جلسۀ محاکمۀ حضرت باب در تبریز که علمای اعلام به دلیل امتناع هیکل مبارک از صرف صیغههای یک فعل عربی، از ایمان به موعود و محبوب ابدی خود بازماندند؟
الف) از منظر منابع بهایی
ب) از منظر کتاب رمزوراز
***
بخش یازدهم- محتوای آن به همراه متون مُکمِّله
تنوّع محتویات ایقان چقدر است؟ مهمترین محتویات ایقان کدام هستند؟ مهمترین محتویات ایقان در چه سندی فهرست وار بیان شده است؟ ابعاد محتویات ایقان چیست؟ ملاک تشخیص محتویات ایقان چیست؟ لایههای تودرتوی محتوای ایقان یعنی چه؟ چند بُعد از لایههای ایقان قابل تشخیص است؟ لایههای ایقان چگونه نسبت به هم پردازش شدهاند؟ آیا ایقان فقط استدلالیه بر اثبات حقانیت حضرت باب است؟ جایگاه قرآن در ایقان چیست؟ چه خصوصیّتی از قرآن مبنای تفسیر ایقان قرار گرفته است؟ آیا ایقان فقط تفسیری بر قرآن مجید است؟ در ایقان چند نوع تفسیر بر قرآن قابل تشخیص است؟ اوج اقتدار تفسیری ایقان کدام آیات قرآنی را هدف قرار میدهد و در جهت حل چه مسئلهای است؟ محور اصلی استدلال تفسیری ایقان چه مفهومی است؟ در قیاس با تفاسیر کلاسیک بر قرآن، خاصّیت اصلی تفسیری ایقان چیست؟ تفسیر نمادین یعنی چه و در ایقان چگونه مطرح شده است؟ تفسیر بینُالکُتُبی یعنی چه و در ایقان چرا مطرح شده است؟ راز موعود در ایقان یعنی چه؟ اهمّیت درک راز موعود در چیست؟ راز موعود چرا و چگونه در ایقان مطرح شده است؟ پارادوکس راز موعود ایقان چیست؟ هدف از طرح راز موعود چه بوده است؟ تأثیر راز موعود در جامعۀ بابی بغداد چه بوده است؟ آیا در ایقان اثری از موعود انجیل مشهود است؟ مفهوم اصلاحات اجتماعی مندرج در ایقان چیست؟ درک اصلاحات مذکور در ایقان در جهت دفع چه ایرادی از جانب مخالفان است؟ نقش اصلاحات ایقان در جامعۀ بابی چه بوده است؟ ماهیّت اصلی اصلاحات مطروح در ایقان چیست؟ آیا راجع به ابعاد ایقان، مطروح در کتاب رمزوراز، در سایر آثار مبارکه و تحقیقات معموله نیز تصریحات و اشاراتی موجود است؟ اگر بلی، آنها چه هستند و در کجا قرار دارند؟
الف) مسائل متنوّعه
ب) مواضیع مخصوصه
ب1) وحدت مظاهر الهی
ب2) منزلت قرآن مجید
ب3) مجازیّت در قرآن
ب5-1-1) از منظر نصوص بهایی
"گفتمای قوم غیر مَن یُظْهَر/ در بیانم نبوده مدّ نظر
گفتم اندر بیان به بانگ بلند/ قبلهای نیست غیر مَن یُظْهَر
گفتم این دم اگر شود ظاهر/ منم او را نخست فرمانبر
گفتم از صدر جای او بنهید/ شاید این دم دراید از در
گفتم اثبات امر مبرم او/ بنویسید بهر یکدیگر
گفتم از او سؤال جایز نیست/ دایه شد مهربانتر از مادر
گفتم آن دم که میکند اظهار/ من یقول لِمَ بِمَ فَکَفَر
گفتم آن کس که میکند انکار/ عدم است از وجود او بهتر
اسم او آنچه در بیان خیر است/ ذکر هر دون خیر از غیر است**،****»**
(علاءالدین قدسجورابچی، بهاءالله موعود کتابهای آسمانی، صص140-135)
ب5-3-2) در کتاب رمزوراز
***
ب5-4-2-2) مندرج در کتاب رمزوراز و سایر منابع
***
بخش دوازدهم- تأثیر و نفوذ آن
تأثیر اوّلیّۀ ایقان بر جامعۀ بابیان چه بوده است؟ نمونههای نفوذ ایقان در قلوب آدمیان چیست؟ مخاطبان نخستین ایقان چه کسانی بودهاند؟ مخاطبان نهایی ایقان چه نفوسی هستند؟ تأثیر ایقان در بسط فرایند تبلیغ امرالله چقدر بوده است؟ حوزههای اصلی تأثیرگذاری ایقان کدام بودهاند؟ چه کسی از بزرگان امرالله را به یاد میآورید که به واسطۀ مطالعۀ ایقان مؤمن شده باشد؟ آیا میزان نفوذ ایقان ثابت است؟ مطالعۀ عمیق ایقان چه تأثیری بر روند زندگی دارد؟ مصداق تأثیر تاریخی ایقان چیست؟
***
بخش سیزدهم- مقام و منزلت آن
چه تعابیری برای تبیین منزلت ایقان به یاد دارید؟ ملاک درک مقام و منزلت ایقان چیست؟ مقام کتاب ایقان با چه اثر مشهور دیگر امری قابل قیاس است؟ چرا ایقان حائز مقام و منزلت مخصوص است؟
***
بخش چهاردم- ارزش و اهمّیت آن
ملاک ارزش مندی ایقان چیست؟ اهمّیت کتاب ایقان از چه لحاظ است؟ آیا بدون درنظر گرفتن ایقان، میتوان مدعی تحقیق صحیح در امر مبارک شد؟ چرا ایقان نقشی اساسی در معرفت عمقی احبا داراست؟ نگرش ابوالفضائل گلپایگانی نسبت به ایقان چگونه بوده است؟ تبلیغ امرالله چه رابطهای با ایقان دارد؟
***
بخش پانزدهم- ایرادات و انتقادات وارد بر آن
عمده ایرادات وارد بر ایقان از ناحیۀ مخالفان چیست؟ آیا ایرادات وارد از طرف مخالفان اصالت و حقانیت ایقان را نفی میکند؟ به چه دلیلی؟ آیا ایرادات وارد بر سایر کتب سماوی بخصوص قرآن مجید اصالت و حقانیت آن را زیر سؤال میبرد؟ اگر منشأ ایراد ذهن محدود انسانی است، آیا بر پدیدهای که الوهی و ماورایی است وارد میآید؟ طرح اشکالات لغوی احتمالی موجود در ایقان (و طبعا سایر کتب سماوی)، امری عمدی بوده است یا سهوی؟ چرا شعرای صدر اسلام تصور میکردهاند که حضرت محمّد میخواهد مثل آنها شعر بگوید اما نمیتواند و به همین لحاظ آن حضرت را مسخره میکردهاند؟ آیا مقصود اصلی از طرح کلمات ایرادپذیر در آثار الهی امتحان عباد نیست؟ چرا حضرت باب حقایق بدیعۀ ظهور خود را در قالب آیات و کلماتی ریخته و عرضه فرمودهاند که بعضاً با قواعد قوم مطابقت ندارد؟ آیا کسی که تمامی ذهنیتش محدود به علم صرف و نحو عربی است میتواند حقایق عمقی کلام الهی را درک کند؟ آیا کسی که به خاطر یک اشکال لغویِ تصوّری فیض ایمان به موعود عالمیان را از دست میدهد، قابل ترحّم نیست؟ به چه دلیلی مظهر الهی نباید در اثر خود اصلاحات اِعمال نماید؟ آیا فرایند اصلاح منافی حقانیت کلام است؟ آیا بزرگترین نویسندگان و محقّقان هم کار نهایی خود را اصلاح نمیکنند؟ آیا اصلاحات آنها دال بر بطلان کارشان یا تضییع مقامشان است؟ آیا هر دین بعدی نسبت به دین قبلی اصلاحاتی در بر ندارد؟ و اگر دارد آیا این دلیل بر بطلان دین قبلی است؟ آیا آیات ناسخ و منسوخ قرآنی نوعی اصلاحات در متن این کتاب آسمانی به حساب نمیآید؟ اگر کلام ظرف حقایق و معانی است، آیا مظهر الهی نباید به نسبت تغییر ظرف، مظروف را نیز تغییر دهد؟ آیا حتی برای اصلاحات در متن، این علما و فقهای زمان هستند که باید به مظهر الهی اجازه بدهند؟ آیا اعتقاد به حقانیت قرآن در عین ایرادات وارد بر آن، دلیل بر حقانیت ایقان در عین ایرادات وارد بر آن نیست؟ اگر منشأ ایراد به ایقان عناد است، آیا قابل اعتماد است؟ آیا منصفانه و عاقلانه است که با مشاهدۀ یک نقص فرضی در یک کتاب آسمانی، بر دریایی از حقایق و معانی بدیعۀ موجود در آن چشم فروبندیم؟ آیا این نحوۀ عمل دالّ بر عناد نیست؟ آیا به ایرادات معاندان نسبت به ایقان پاسخ داده نشده است؟ آیا متصوّر است که ایراد و انتقاد پایان یابد در حالی که عنادِ ناشی از غرور و تکبّر همچنان تداو م دارد؟
الف) مندرج در منابع بهایی
ب) مندرج در کتاب رمزوراز
دستنویسها: موجود در مصر، 1295 قمری- موجود در طهران، 1294 قمری- فرضاً دست نخورده- حاوی فقرات مربوط به ازل- حاوی اشتباهات قرآنی. اوّلین چاپ سنگی: در بمبئی، 1308 قمری- دقیقا طبق دستنویس- حاوی فقرات مربوط به ازل- حاوی اشتباهات قرآنی. دوّمین چاپ سنگی: در بمبئی،1310 قمری- بعضاً اصلاح شده- حذف فقرات مربوط به ازل- حاوی اشتباهات قرآنی. اوّلین طبع سربی: در قاهره، 1318 قمری- کاملا اصلاح شده- حذف فقرات مربوط به ازل- اصلاح اشتباهات قرآنی.»
«فرض نجفی دالّ بر اینكه یكی از دست نویسهای استنساخ شده توسّط زینُالمقرّبین مبنای نخستین چاپ سنگی ایقان بوده است، قابل قبول مینماید. دایرۀ تحقیق در یادداشت مورّخ 22 ژانویه 1995 میگوید: «به نظر ما، نسخههای اصلی به كار رفته برای هر طبع، هنوز مشخّص نشدهاند؛ یعنی حداقل از وجـود و محل آنها، هیچگونه نشان و سابقهای در دست نیست. معمولاً آثار مطبوع حضرت بهاءالله مبتنی بر دستنویسهای استنساخ شدۀ زینُالمقرّبین، یكی از كتّاب معتبر حضرت بهاءالله، بوده استتا این تاریخ هنوز، مُستنسِخ چاپهای سنگی بمبئی، شناسایی نشده است.»(کتاب رمزوراز، صص62- 60)
ج) از ناحیۀ مخالفان امرالله
**(**حامد صبوری. اعتراف آیتالله مصباح یزدی به یکی از حقایق دیانت بهایی، سایت ولوله در شهر، توسّط admin در (22.09.90) (13.12.2011)
مأخذ:
**اینک در خاتمه نظر خوانندگان را در بارۀ اغلاط و اختلافات لفظی و معنوی نسخههای چاپی و خطی ایقان به این چند نکته جلب میکند: **
&pageindex=126&mid=321741
پرسش: ایقان بهاء چه کتابی است؟
پاسخ اجمالی: ایقان از آثار بهاءالله، شارع دین بهایی است. کتاب ایقان در مورد بیان اسرار کتب آسمانی ادیان قبل و توضیح بشارتهای آنها در مورد علامتهای ظهور منجی است. اوّلین چاپ کتاب ایقان در سال 1308 هـ ق، انتشار یافت. انتشار نسخه مذکور، با توجّه با اینکه میرزا حسینعلی خود را در برابر صبح ازل عبد خوانده، و او را به عنوان مصدر امر در نظر آورده است، موجب استناد ازلیان در محکومیت ادعاهای میرزا حسینعلی بهاءگردید. لذا بهاییان تصمیم گرفتند، کتاب ایقان را مطابق مصالح خود تصحیح، و چاپ دیگری از آن را ارائه دهند!
پاسخ تفصیلی: "ایقان" از آثار "بهاءالله"، شارع دین بهایی است. این کتاب در اواخر دوره اقامت در بغداد نگاشته شدهاست. به اعتقاد بهاییان این کتاب نیز مانند دیگر "آثار بهاءالله"، وحی منزل از خداوند بر او بودهاست. این کتاب در جواب سؤالات حاجی میرزا** خال، دایی "سید علی محمّد باب" نگاشته شدهاست. کتاب "ایقان" در مورد بیان اسرار کتب آسمانی ادیان قبل و توضیح معانی بشارتهای آنها در مورد علامتهایمنجی از قبیل معنای قیامت، تاریک شدن خورشید، سقوط ستارگان و دیگر علامتها میباشد. این کتاب به زبان فارسی نوشته شدهاست. اوّلین چاپ کتاب "ایقان" در سال 1308 ه. ق، به اهتمام "غصن اکبر" ودر بمبیی چاپ و انتشار یافت. انتشار نسخه مذکور، با توجّه با اینکه "میرزا حسینعلی" خود را در برابر "صبح ازل" عبد خوانده، و او را به عنوان مصدر امر در نظر آورده است، موجب استناد "ازلیان" در محکومیت ادعاهای "میرزا حسینعلی بهاء" گردید. لذا بهاییان تصمیم گرفتند، کتاب "ایقان" را مطابق مصالح خود تصحیح، و چاپ دیگری از آن را ارائه دهند! تا نسخۀ چاپی 1308 ه. ق "غصن اکبر"، که مورد استناد ادوارد براون از مقدّمۀ خود بر کتاب "نقطه الکاف" شده بود را، از اذهان بهاییان دور سازند. و به همین خاطر است که فاضل مازندارانی در کتاب "اسرار الآثار" ذیل کلمۀ "ایقان"، اوّلین چاپ سنگی "ایقان" را نسخهای تلقی کند که در سال 1310 ه. ق، به خط مشکین قلم، در بمبیی چاپ شده است. در این چاپ، اگر چه کلمات و جملاتی که مبین اظهار بندگی "حسینعلی میرزا" نسبت به "صبح ازل" است، تصحیح گردید؛ ولی اشتباههای "حسینعلی میرزا" در ذکر آیات و احادیث و اغلاط فراوان ادبی کتاب "ایقان"، همچنان برجای ماند. بعدها بهاییان چون دیدند، که تصحیحهای صورت گرفته در متن "ایقان" چاپ 1310 ه. ق، باب انتقاد و اعتراض محقّقان را در ذکر اغلاط ادبی و آیات و احادیث، مسدود نمیکند؛ تصمیم گرفتند تصحیح دیگری از متن مذکور به عمل آورند. و آن را با حروف سربی به چاپ رسانیدند. ایقان مذکور مطابق مصالح بهاییان شد و در سال 1318 ه. ق، به بعد از طرف بهاییان تهران و قاهره و دهلی چاپ و منتشر گردید. و ترجمههای عربی و انگلیسی آن نیز همان روال را پیمود! در این چاپ است که میبینیمی «یوم یاتی** فی ظلل من الغمام**»که در چاپ 1308 ه. ق.، ودقیقاً به جای به غلط نوشته شده بود، حذف و تصحیح آیات و احادیث با تصحیحی از دیگر اغلاط فاحش ادبی، حروف چینی گردید(3). در صفحه 13 از چاپ اوّل جمله ی: «من السدره الّتی کانت فی رضوان الاحدیّه»، چنین تصحیح شده (ص 17 چاپ سربی): «من شجر کان فی الروضه الاحدیّه». و در صفحه 7 جملۀ: (بجناحین الایقان)، در صفحه 8 چنین تصحیح شده: (بجناحی الایقان)، و همچنین در چند جای دیگر. و در صفحه 12 جمله ی: «کانت بنار الجحیم موقوداً»، صفحه 16 چنین تصحیح شده: و «عذّبهم بنار کانت فیهاویه الجحیم». و در صفحه 16 جمله ی: «کان غنیّاً عن کلّ من فی العالمین مجموعاً»، در صفحه 21 چنین تصحیح شده: «کان غنیا عنه و عن ما یشاهد و یری».و در صفحه 21 جمله ی: «و تکون من الّذینهم کانوا عن کاس العلم مشروبا»، در صفحه 28 چنین تصحیح شده: «شربوا من کاس العلم و العرفان». و در صفحه 47 جمله ی: «یوم یاتی** فی ظلل من الغمام». روزی که میآید در سایۀ ابر، در صفحه 63 چنین تصحیح شده: «هل ینظرون الّا أن یاتیهم فی ظلل من الغمام». آیا انتظار میکشند، مگر اینکه بیاید آنها را در سایه از ابر. و همین طور تا آخر کتاب که همه غلطهای چاپ اوّل را تا میتوانستند، در این مرتبه تصحیح نمودهاند. و تعجّب در اینجا است که: در تصحیح همین قسمت آخر، چون متوجّه شدهاند که**** در مقام استفهام انکاری است، و هیچگونه مقصد آنان را که بشارت از باشد ثابت نخواهد کرد، از این لحاظ در مقام ترجمه، ترجمه را طوری درست کردهاند که مجمل بوده و مفهوم معلوم نشود. اینجاست که باید بگوییم: در میان بهاییها یا آدم با علم و فضیلت و با سواد پیدا نمیشود، و یا همه بیدین و شهوت پرست و هوا خواه هستند وگرنه، چطور میشود که آدم با فضیلت و حقیقت جو، از این تحریفات و دزدیها و خیانتهای بزرگ عالم انسانیّت مطلّع نبوده، و تازه چنین شخصی را به مقام روحانیّت و نُبُوَّت و الوهیّت و ربوبیّت بپذیرد. تالیف این کتاب در سال 1278 هجری شمسی، یعنی یک سال پیش از تبعید جناب میرزا از عراق اتّفاق افتاده است؛ چنانکه در صفحه 138 میگوید: و لیکن این انوار مقدّسه، هیجده سنه (از باب) میگذرد که بلایا از جمیع جهات مثل باران بر آنها بارید. و در صفحه 154 میگوید: و لابدّاً تسلیم نمودم و راجع شدم، و دیگر قلم عاجز است از ذکر آنچه بعد از رجوع ملاحظه شد؛ حال دو سنه میگذرد که اعداء در اهلاک این عبد فانی، به نهایت سعی و اهتمام دارند**»**
پینوشت:
***
آیا آیات قرآن مجید صد در صد مطابق با قواعد قوم عرب بوده است؟ آیا اصلا در آن زمان قواعد مدوّنی برای زبان عربی موجود بوده است؟ آیا متن قرآن از قواعد قوم تبعیت کرده است و یا قواعد قوم از روی متن قرآن نوشته شده است؟ آیا مخالفان اسلام به قرآن مجید ایرادات لغوی، نحوی و معنایی نگرفتهاند؟ آیا ایرادات مخالفان امر الهی به ایقان عیناً شبیه ایرادات معاندان اسلام به قرآن نیست؟ این قضیه چه چیزی را ثابت میکند؟ آیا بهاییان به دلیل ایرادات وارد بر قرآن نسبت به حقانیت آن تردیدی دارند؟ دلیل این امر چیست؟ آیا یکی از ثمرات طبیعی شجرۀ خبیثه که به مشیّت الهی در هر ظهوری به موازات شجرۀ طیّبه میروید ایراد گرفتن نیست؟ آیا ایرادات معاندان قرآن تأثیری بر خلّاقیت تاریخی آن داشته است؟ قرآن مجید در ایقان شریف چگونه نمود یافته است؟ رابطۀ روحانی و عُقلایی ایقان با قرآن چگونه است؟ چرا علمای دیروزی و امروزیِ اسلام از یک طرف ایرادات وارد بر قرآن را مردود میشمارند و از طرف دیگر، دقیقاً همان ایرادات را به ایقان و سایر کتب بهایی وارد میکنند؟ این نشان از چه دارد؟
با دید و دلی که حضرات مخالفان و معاندان امرالله، به ایقان پرداختهاند، هر متنی، حتی متن قرآن کریم نیز با وجود این که وحی قطعی الهی است، زیر سؤال میرود. نمونۀ چنین حالت و حرکتی را میتوان در دو مقالۀ زیر مشاهده کرد. شاید بهتر باشد علما و فضلایی از این دست که به کتب بهایی این چنین ایراد میگیرند، به فکر زدودن اختلافات و تناقضاتی باشند که مخالفین و منقدین اسلام و قرآن مطرح کرده و هنوز هم میکنند؛ البتّه با زبانی خوش و منطقی سالم! و نه با زور و ضرب و شکنجه. جالب اینجاست که علی رغم طرح چنین ایراداتی نسبت به قرآن کریم، هیچ تردیدی در الهیبودن آن، به خصوص از منظر آثار بهایی نیست؛ بنابراین، بر همین اساس و به رسم مشابهت و قیاس میتوان گفت، ایراداتی نیز که حضرات مطرح کرده و میکنند، هیچ نقص و شبهه و شائبهای بر الهیبودن ایقان و یا سایر آثار بهایی وارد نمیکند. بعد از ذکر این دو مقاله، بخش کوچکی از یک مقالۀ مفصّل راجع به "بردهداری در اسلام" نیز ارائه میشود تا معلوم گردد که این ایرادگیران به ایقان و آثار بهایی در حوزۀ علمنمایی و هدایتبخشی، کارهای مهم زیادی در پیش رو دارند که باید انجام بدهند، ولی گویا این وظیفۀ اساسی را پاک فراموش کردهاند. در گشت و گذاری که در فضای مجازین نمودم متوجّه شدم که تاخت و تازهای جدید نسبت به ردّ و نفی قرآن مجید بیش از حد تصوّر است و این متأسفانه کار بهاییان را در عرصۀ تبلیغ امر بدیع، بسیار مشکل میکند؛ زیرا هرکس که بخواهد به دیانت بهایی اقبال نماید ناگزیر باید به حقانیت اسلام و الهی بودن قرآن نیز اذعان کند. ذیلا محض نمونه سه فقره از این نقدها و ایرادها را ذکر مینمایم.
**نقد قرآن، به مجموعۀ ایرادها و تناقضهایی اطلاق میشود که توسّط مخالفان مطرح میشود. ** آیات این کتاب را نزول **** الهی بر **** و کلام خدا میدانند و از سوی دیگر منتقدان با مطرح کردن نقدهایی در زمینههای تاریخی، علمی، تناقضات در متن و جنبههای اخلاقی، وحیانی و الهی بودن، آن را به چالش کشیدهاند.
فهرست مندرجات:
»
از دیدگاه منتقدان، مجموعۀ آیات نه تنها با هم هماهنگ نیستند، بلکه در بعضی موارد یکدیگر را نقض میکنند.** اما برخی مراجع مسلمان منکر وجود هرگونه تناقضی در قرآن هستند و تناقض را ناشی از نفهمیدن معنای واقعی آیه یا ناآشنایی با مفاهیم و علوم قرآنی میدانند.**** همچنین **** میگوید که کلامالله پنداشتن خود کتاب قرآن که آن را مخلوق خود محمّد نپندارید، شما را در **** در قرآن قرار خواهد داد،**** نظر مشابهی که **** در بارۀ تندروی اسلامی ناشی از برداشت تحتالفظی از قرآن دارد**** و ** نیز این نوع تندرویهای اخلاقی در** را مخالف پیام محمّد میداند.**
منتقدان موارد متعددی از تناقضات قرآن را مطرح کردهاند** مانند حرام بودن یا نبودن شراب،**** شیطانی بودن شراب در آیۀ۹۰ سورۀ مائده (سورۀ ۵) و آیۀ۲۱۹ بقره (سورۀ ۲) و رودهایی از شراب که در بهشت جاری هستند در آیۀ۱۵ سورۀ محمّد (سورۀ ۴۷) و آیات ۲۲ تا ۲۵ سورۀ المطففین (سورۀ ۸۳) و این سؤال پرسیده شده است که چطور شراب شیطانی به بهشت راه یافته است.** آن گروه از مسلمانانی که قرآن را** مینمایند مانند **** مخالف هر گونه تناقض در قرآن هستند و دیگران را به **** متهم میکنند، و میگویند که تفسیر به رای تفسیری بر خلاف موازین علم لغت برای «تطبیق دادن آن بر پندارها و خیالات باطل و تمایلات شخصی و گروهی» است.**** برخی از این تناقضات با پاسخهایی از طرف برخی مراجع اسلامی متفاوت با عنوان شبهه همراه بودهاند.**** برخی از تناقضات مطرح شده توسّط منتقدان عبارتند از:**
مواردی متعدد توسّط منتقدان قرآن مطرح شده است،** که برخی از **** یا **** مانند **** یا سید ایاد جمالالدین این موارد را مطابق اخلاقیات تمدن مدرن امروزی جهان نمیدانند و سروش با اشاره به «خوانش اخلاقی تاریخی»، قرآن را نیازمند خوانش رؤیا و خوابگزاری مطرح میکند.**** همچنین وی این مسائل اخلاقی مورد انتقاد در قرآن را در مواردی دورهای و رویدادی مطرح میکند که نباید در عصر حاضر به آن آیات عمل شود،**** و میگوید که محمّد از خدا برتر بوده و قرآن مخلوق خود محمّد است بر اساس ارتباطی که به واسطه عالم رؤیا با خدایش داشته است و میگوید که کلامالله پنداشتن خود کتاب قرآن شما را در شرایطی سخت و لاینحل در بارۀ مسائل اخلاقی قرار خواهد داد**** که مشابه نظر **** در بارۀ ممکن بودن اسلام میانهرو و دوری از تندروی اسلامی که **** از قرآن میباشد است.**** روحانی شیعه ، نماینده ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۰ مردم شهر ** در مجلس عراق که در دوران ۱۶ سال از تبعید خود را در ایران و در حوزه علمیه قم گذراند و از منتقدان شدیدالحن نظام جمهوری اسلامی است، در بارۀ ضرورت انسانی و دینی **** علاوه بر در دوران حکومت پیامبر اسلام که منجر به نزول سورۀ مدنی منافقون شد میگوید که تأیید بردهداری در قرآن و اسلام و توهین به غیر مسلمانان عامل مهم دیگری برای ضرورت جدایی دین از بنیاد حکومت مدنی و مردمیبر پایۀ ** است. برخی از موارد غیراخلاقی قرآن عبارتند از:**
1.3.1) خوانش رؤیا از آیات قرآن
نواندیش دینی، **** چنین مطرح کرده است که آیات قرآن حاصل رؤیای محمّد بودهاند و تشریح کرده است که محمّد به عنوان یک مخلوق از خدا برتر بوده و ریشه آیات قرآن از درون خود محمّد و به واسطه عالم رؤیا بوده است از این رو آیات قرآن را نیازمند خوابگزاری میداند و نه تفسیر.** کسانی که با سروش مخالفت کردند عالم رؤیا خواندن منشأ قرآن را به مفهوم باز شدن راه برای دروغ خواندن قرآن میدانستند. وی در پاسخ آنها گفت که «اگر وحی نبی را حجت میدانید رؤیای او را نیز حجت بدانید».**** در **** سروش در مناظرهای دوجلسهای با منتقد مخالف خودش **، کسی که حامیدیدگاه تفسیری و مخالف رؤیا خواندن قرآن است، اینچنین مطرح کرد که با خوانش رؤیا از آیات قرآن، تناقضات و موارد انتقادات اخلاقی در قرآن توجیه میشوند. او با تأیید اینکه مطابق گفتههای تمام مورخان محمّد در زمان وحی «دچار احوال نامتعارفی میشد چیزی شبیه خواب بلکه سنگینتر از خواب» قرآن را نیازمند خوابگزاری دانست.
1.3.2) اتّهام جنون
محمّد امین در منابع اسلامی پیش از بعثت به راستگویی و درستکاری مشهور بود و پس از بعثت مطابق آیات قرآن ناباوران او را مجنون خواندند****به مفهوم جنزده اما در قرآن چیزی از اینکه او را دروغگو خوانده باشند گفته نشده است. بعدها هرگونه شک به محمّد (همچون مجنون خواندن) و زیر سؤال بردن آیات قرآن به معنی کفر و حکم مرگ بود که در آیات قرآن به ویژه سورههای مدنی نیز به این موضوع بارها اشاره شده است. محمّد پیش از بعثت به راستگویی و درستکاری مشهور بود و این در حالی ست که در آیه و آیات دیگری از قرآن، از جمله سورههای حجر آیۀ۶، سباء آیۀ۸ و آیۀ۴۶، صافات آیۀ۳۶، دخان آیۀ۱۴، طور آیۀ۲۹، قلم آیۀ۲ و ۵۱ و تکویر آیۀ۲۲، در بارۀ این میگوید که پس از بعثت و در زمان حیات محمّد کسانی که به پیامبری او باور نداشتند به او مجنون میگفتند: ** الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بابْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ انّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿۵۱﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ ﴿۵۲﴾ و همانا نزدیک است کافران هنگامی که قرآن را میشنوند، با [نگاهها و] چشمهایشان تو را به زمین بزنند و میگویند: او مجنون است؛ حال آنکه قرآن [یا پیامبر] جز اندرزی برای جهانیان نیست. اتّهام جنون محمّد به عقیده مسلمانان مردود است و استدلالهای متفاوتی را مطرح میکنند. **** با توجّه به اینکه مردم آن زمان محمّد را تا پیش از بعثت، «محمّد امین» میخواندند و تا پیش از **** حتی نامسلمانان امانتهای خود را به وی میسپردند، اتّهام جنون را از جانب دشمنان محمّد میداند**** هر چند که حصر اقتصادی محمّد و یارانش توسّط مردم مکه انجام شده بود. در روایات آمده است که محمّد برای نصب حجر الاسود به عنوان حَکَم انتخاب شد و در اختلاف نظر قبایل چارهاندیشی کرد و به عقیده مسلمانان این نشانۀ مجنون نبودن محمّد و تصدیق آیات قرآن است.** مرگ خدیجه در زمانی رخ داد که** از جمله پیامبر و خدیجه در **** در حصر اقتصادی بودند. تا آن زمان، محمّد در بعثت و پیامبریاش قدرت حکومت اسلامی نداشت و همچنین تنها یک همسر داشت. قرآن در زمان حیات پیامبر اسلام به صورت کامل نوشته نشد. بین محقّقان از جمله خود مسلمانان همواره بر سر اینکه آیا محمّد واقعاً بیسواد بوده است یا نه اختلاف نظر وجود داشته است. قرآن محمّد را امّی خطاب کرده**** و در آیۀ۴۸ سورۀ عنکبوت گفته است «تو پیش از قرآن کتابی را تلاوت نکردی و ننوشتی که اگر اینچنین بود اهل باطل کننده به شک افتاده بودند».**** این دیدگاه را اتخاذ میکند که امی به معنی عدم آشنایی محمّد با متنهای مقدّس در بین مردم بوده است نه به معنی بیسواد بودن.**** نهایتاً قرآن توسّط خلیفه سوّم،**** در قالب چند جلد **** جمع آوری گشت**** و همچنین در نوشتههای تاریخی صحبتهایی از **** نیز در میان است.**
1.3.3) اسکیزوفرنی
لباس **** شده توسّط یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنی
** نویسنده آمریکایی، **** و از هواداران **** در مناظره با ، میگوید محمّد در آن زمان به **** مبتلا شده است که ادعای محمّد در بارۀ اینکه قرآن توسّط فرشته مقرب و برتر، **** بر او دیکته شده باشد را روشن میکند. وی میگوید بر اساس احادیث اگر کسی بگوید که محمّد به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا بود او در اسلام باید کشته شود و این شرحی از یک دین میانه رو نیست.**** هریس میگوید اسلام میانهرو نیز امکانپذیر است و تندروی اسلامی ناشی از برداشت تحت الفظی وحی از قرآن بدون بررسی بوده است،**** که مشابه نظر **** است در بارۀ اینکه کلامالله پنداشتن قرآن شما را در **** قرار خواهد داد**** و اینکه قرآن مخلوق خود محمّد و حاصل ارتباط وی در عالم رؤیا بوده است (مطابق تمام منابع اسلامی «احوال نامتعارفی عمیقتر از خواب»).**** هریس مبحثی از احادیث مطرح میکند که میگوید: با توجّه به احادیث اگر یک مسلمان تصمیم بگیرد که دیگر مسلمان نباشد، او باید کشته شود. اگر کسی جرات کرده و نظری را در بارۀ قرآن بیان کند که آن را یک کتاب عادی از یک دین افسانهای مطرح کند یا اینکه بگوید محمّد یک اسکیزوفرنیک بوده، او نیز باید کشته شود. لازم به گفتن نیست که تمایل به کشتن مردم برای جرمهای خیالی همچون ارتداد و کفرگویی شرحی از میانهروی مذهبی نیست.** شخصی که به** مبتلا شود با وجود توهمات دیداری و شنیداری همچنان میتواند برای مثال **** کند یا در دانشگاه تدریس کند مانند **** که برنده **** شد اما در ۳۰ سالگی به اسکیزوفرنی مبتلا شده بود و اطرافیانش مدتها متوجّه واقعی نبودن شخصیتهای خیالی او نشدند. محمّد در ۴۰ سالگی مدعی شد که **** بر او نازل میشود. برخی او را که به امین مشهور بود مجنون خواندند و برخی به او ایمان آوردند.**
1.3.4) در احادیث شیعه و سنّت
در نهج البلاغه، **** به **** پیش از جنگ **** توصیه میکند که با استناد به قرآن مناظره نکند: با آنها به قرآن مناظره مکن، زیرا قرآن دو پهلو است. تو چیزی میگویی و آنها چیزی در جوابت میگویند، بلکه با آنها به سنّت (پیامبر) مناظره کن که راه گریز نیابند. ** از **** روایت میکند:جدال در قرآن کفر است. ** با استناد به حدیث فوق از **** و همچنین آیات قرآن،** صراحت (شفاف و واضح بودن) قرآن را به چالش کشیده و میگوید: دوران خلافت عمر آنچنان سخت و پرخشونت بود که کسی جرئت کوچترین اعتراضی نداشت. در این دوره نیز شکنجه و سرکوب کسانی که به اسلام و آیت قرآن اعتراض یا تردید داشتند رواج داشت به طوری که در زمان عمر حتی گفتگو از تفسیر قرآن نیز ناروا بود.**
1.3.5) ناسخ و منسوخ
قرآن در جواب طعنه زنان میگوید: هر آیهای را نسخ کنیم یا آن را به [دست] فراموشی بسپاریم بهتر از آن یا مانندش را میآوریم مگر ندانستی که خدا بر هر کاری تواناست.** چون آیهای را به جای آیه دیگر بیاوریم و خدا به آنچه به تدریج نازل میکند داناتر است میگویند جز این نیست که تو دروغبافی [نه] بلکه بیشتر آنان نمیدانند. بگو آن را روحُالقُدُس از طرف پروردگارت به حق فرود آورده تا کسانی را که ایمان آوردهاند استوار گرداند و برای مسلمانان هدایت و بشارتی است** ابن وراق در این باره میگوید: میبینیم که تئوری نسخ آیه، چگونه دانشمندان و نویسندگان را از گرفتاریهای وابسته به تضادها و نا همگونیهای متون قرآن نجات میدهد. با این وجود متن و روان آیههای مکی و مدنی و تفاوت آشکارشان با یکدیگر نمیتواند مدافعان اسلام را به گونه کامل به ساحل نجات برساند. زیر آیههای مکی که در آغاز ادعای پیامبری محمّد نازل شده، همه حکایت از بردباری و شکیبایی و تحمل اندیشهها و کردار دیگران را دارد و آیههای مدنی که در زمان فرمانروایی محمّد نازل شده، همه از کشتن و نابود کردن و گردن زدن و قطع عضو میزنند. بدین ترتیب، آیههایی که کشتن و نابود کردن (برای مثال، آیۀ۵ سورۀ توبه**) را فرمان میدهند، آیههای با مضمون بردباری و صبر و تحمل اندیشهها و کردار دیگران را پند میدهد را نسخ میکند** ** در **** ذیل بحث نسخ آیات بیان میدارد که نسخ آیات از جنس تناقض احکام نیست بلکه از نوع تکمیل است. به عنوان مثال میگوید: آیه: فاعفوا و اصفحوا حتی یاتی اللّه به امره،**** ترجمه: فعلاً عفو کنید و نادیده بگیرید تا خداوند امر خود را بفرستد، که بهروشنی میفهماند: حکم عفو و گذشت دائمی نیست و به زودی حکمی دیگر میآید، که بعدها به صورت حکم جهاد آمد؛ و مانند حکم زنان بدکاره که فرموده: فامسکو هن فی البیوت، حتی یتوفیهن الموت او یجعل اللّه لهن سبیلا،**** ترجمه: ایشان را در خانهها حبس کنید تا مرگشان برسد و یا خدا راهی برایشان معین کند، که باز بهوضوح میفهماند حکم حبس موقتی است و همینطور هم شد و آیۀ شریفه با آیۀ تازیانه زدن به زناکاران نسخ گردید، پس جمله: «حتی یاتی اللّه به امره****» در آیۀ اول و جمله «او یجعل اللّه لهن سبیلا****» در آیۀ دوم خالی از این اشعار نیستند که حکم آیه موقتی است و به زودی دستخوش نسخ خواهند شد.»** به گفته او «از نظر آیۀ نامبرده نسخ باعث نمیشود که خود آیت نسخ شده به کلی از عالم هستی نابود گردد، بلکه حکم در آن عمرش کوتاه است، چون به وضعی وابستهاست که با نسخ، آن صفت از بین میرود.» ** در کتاب آدم از نظر قرآن معتقد است که **** در آیات **** نیست و آن را موهن مقام إلهی و مغایر **** میداند. وی آیۀ ما ننسخ من آیة او ننسها… را متضمن ادیان پیشین و آیات کون میشمارد یعنی ****، ادیان قبل از خود را **** نموده و همچنین هر پدیدهای وقتی در اثر مرور زمان از بین برود و یا از کار بیفتد، مثل آن یا بهتر از آن ساخته میشود و این سنّت إلهی است و معنای **، جز این نیست.
** در کتاب **** معجزه بودن قرآن را از دو جنبۀ لفظ و محتوا قابل بررسی دانستهاست. به این دو جنبه اصطلاحاً اعجاز لفظی و اعجاز محتوایی میگویند. بسیاری دانشوران[]سدههای آغازین پس از اسلام به اعجاز لفظی قرآن قائل نبودند. بلکه ادعای اعجاز لفظی قرآن با گذشت زمان و افزایش تعصبها مطرح شد. مثلاً ، یکی از این افراد، در نفی اعجاز لفظی قرآن میگوید «نظم قرآن و کیفیت ترکیب جملههای آن معجزه نیست و سایر بندگان خدا میتوانند نظیر یا حتی بهتر از آن بیاورند». در همین راستا **** بزرگ عرب منشئات خود را برتر از قرآن دانستهاست. اثبات اعجاز محتوایی قرآن از اعجاز لفظی هم مشکلتر است. چرا که مطلب چشمگیر تازهای که دیگران نگفته باشند یا دستور اخلاقی نابی که بدیع جلوه کند در قرآن نیامدهاست. داستانهایش اغلب از داستانهای یهودیان و ترسایان اخذ شدهاست و همین انتقادی بود که خود دشمنان محمّد هم در مکه در آن زمان به وی کردند و داستانهای قرآن را **** خواندند. چندان که یکی از مخالفان محمّد در مقام انتقاد از وی گفت که قصههایی از **** میداند که از داستانهای محمّد دلکشتر است. حتی احکام و شرایعی که در قرآن آمدهاست همه در دینهای دیگر سابقه میدارد یا ادامۀ آداب و سنن عربی جاهلیاست. (جز زکات و جهاد. این دو را معلول تشکیل حکومت از سوی محمّد دانستهاند و بدون لشکر و پول کار چنان حکومتی پیش نمیرفت) تعدادی از این احکام و شرایع با گذشت زمان تغییر کردهاست و حتی به فراخور حالو روز محمّد حکمهای متضاد صادر شدهاست. این حکمهای متضاد برای مسائل واحد در فقه اسلامی با عنوان ناسخ و منسوخ مطرح است. مسئلۀ ناسخ و منسوخ از وجوهیاست که منقدان در اثبات بشری بودن قرآن بر میشمرند. البتّه **** در کتاب خود با عنوان «» به اثبات این مطلب میپردازد که کتاب ۲۳ سال معجونی است از تحریف کتب تاریخ، قرآن و تفسیر و سیره و جز اینها و به عنوان نمونه مدعای این کتاب مبنی بر اینکه ابوالعلاء معری منشئات خود را برتر از قرآن دانستهاست را رد نموده به **** او استناد میکند که در آنجا میگوید: «کتابی که محمّد آورده با اعجاز خود همه را مغلوب ساختهاست»**
2.1) درونمایۀ قرآن
به گفته **** هنگامی که یک خوانندۀ آشنا به نوشتارهای ابراهیمی قرآن را میخواند در مییابد که درونمایۀ آن عموماً همان مطالب و داستانهایی است که در آن نوشتارها آمدهاست. معتقد است کتاب قرآن سرشار از اشتباهات و تناقضات تاریخی و علمی است. علاوه بر آن الله و کتاب خدا بعضاً و یا عموماً برخی رفتارهای ناپسند همچون دروغگویی، دزدی، نیرنگ، فریب و حیلهگری، بردهداری، تجاوز جنسی، زجر، شکنجه و تروریسم را مجاز میشمارد.** مینویسد بدون تردید میتوان گفت نخستین اثری که از خواندن قرآن در ذهن خواننده آن مینشیند آنست که محمّد، اصول و موازین اسلام را از یهودیان حجاز آموختهاست. اصول و احکامی که برگههای ابتدایی قرآن را پرکردهاست عبارتند از روز قیامت، بهشت و دوزخ، کتاب آسمانی، وحی به وسیلۀ فرشته، مزایای پیروی از امور مذهبی و غیره که به گونهای کامل از نوشتارهای مقدّس کلیمیها و یهودیان گرفته شدهاست.** در مقابل دیگر متفکرین نظرات دیگری نیز ارائه دادند. پروفسور** فیلسوف معاصر فرانسوی میگوید: «اگر اندیشۀ محمّد خرافی بود و اگر وحی او وحی الهی نبود، هرگز جرأت نمیکرد بشر را به علم دعوت کند. هیچیک از افراد بشر و هیچ شیوۀ تفکری به اندازۀ محمّد و قرآن، انسان را به دانش دعوت نکردهاند، تا آنجا که در قرآن، نهصد و پنجاه بار از علم، فکر و عقل سخن به میان آمدهاست».**
2.2) ارزش ادبی قرآن
، پدر علم مطالعات قرآنی در اروپا، ضمن قابل شمردن ارزش بلاغی قرآن، قرآن را از نظر زیباشناسی به هیچ روی اثر تراز اولی به حساب نمیآورد. از نظر نلدکه محمّد به هیچ وجه در سبکْ استاد نیست و این تعصب مسلمانان است که یک تولید معیوب ادبی را تا حدّ شاهکاری بیبدیل بالا بردهاند. از نظر نلدکه اگر قرآن بینقص از آب درآمده بود حقاً آن را میشد معجزه شمرد. چون تا پیش از قرآن اثر قابلی در نثر عربی تولید نشده بود و هرچه بود به شعر بود. از این رو از دید یک ناباور بر محمّد نمیتوان خرده گرفت که چرا نثری که تولید کردهاست معیوب است چرا که کارهای آغازین هیچوقت بینقص نیست.** نلدکه در این عقیده تنها نیست. همۀ مستشرقان تا اواسط قرن بیستم، نظیر **** و ، همانند نلدکه قرآن را از نظر ادبی بیدقت، پراشتباه، ناقص و ملال آور میدانستند. به گفته استفان وایلد، استاد دانشگاه بن، اینگونه قضاوتها از متن ادبی قرآن عموماً هم توسّط اعراب مسیحی و هم محقّقان مسلمان رد میشوند. انتساب «قطعه، قطعه بودن» و «عدم پیوستگی» متن قرآن در نوشتارهای مستشرقین بعدی تا به امروز نیز تکرار شدهاست. ، نویسنده معروف آمریکایی-انگلیسی که بعضی از آثار او در لیست پرفروشترینها قرار دارند علل عدم درک مستشرقین از زیبایی قرآن را به انتظار نادرست آنها از این کتاب مربوط میداند. او معتقد است قرآن بیشتر از اینکه یک کتاب خواندنی -مانند کتابهای پر فروش دنیا- باشد، یک کتاب شنیدنی است.**
2.2.1) ارزش ادبی داستانهای قرآن
نلدکه معتقد است داستانهای **** که برای عبرت آورده شدهاست از نظر ادبی چنگی به دل نمیزند. شخصیتهای پیامبرانش کپیبرداری از شخصیت **** است و همه به سان محمّد سخن میگویند و با مخالفان مشابهی طرفند. حتی در جایی **** قوم خود را از پرستش خدایان باطلی نهی میکند (با ذکر نام این خدایان) که خدایانیاند که **** زمان **** میپرستیدند نه **** قوم نوح.** در توضیح آیۀ۲۳ سورۀ نوح که چرا قرآن مشرکین عرب را از پرستش خدایان زمان نوح بر حذر میدارد برخی مفسّران گفتهاند بتهای قوم **** یعنی ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر -که بر گرفته از شخصیتهای حقیقی زمان **** با همین نامها بودند****- پس از طوفان تا مدتها زیر خاک ماندند تا اینکه اعراب آنها را بیرون آوردند و خود به پرستش آنها روی آوردند.** پس عجیب نیست که در نزد مشرکان قریش این قصهها به اندازۀ داستانهای** و **** جالب نبود. داستانهای اخیر را **** با **** بازمیگفت و آنها را در سفرهای تجاریاش به **** آموخته بود. **** به قدری از رقابت پیش آمده با نذر خشمگین بود که هنگامی که نذر در جنگ بدر اسیر شد به وی رحم نکرد و بکشتش. در حالی که در موارد دیگر هموطنان را بخشوده بود.**
2.2.2) صحّت تاریخی
از دید مسلمانان، مفسّرین **** به صورت تاریخی همواره معتقد به صحت تاریخی قرآن بوده به این معنی که آیات قرآنی که امروزه در دست ما است دقیقاً همان چیزی است که محمّد بیان کردهاست و هیچگونه تغییری اعم از حذف یا اضافه در آن صورت نگرفتهاست.** البتّه اهل سنّت به صورت سنّتی سه طریق اصلاح را پذیرفتهاست: با استناد به آیاتی مانند رعد ۳۹ یا اعلی ۶–۷ تفاسیر سنّتی اهل سنّت پذیرفتهاند که خود خدا ممکن است باعث بشود که محمّد برخی از آیات را فراموش کند و یا حتی آیاتی از قرآن را حذف کند (مقایسه کنید با تفاسیر شیعه مانند **** که این موضوع را نمیپذیرند). دیگر اینکه ممکن است برخی از آیات قرآن جایگزین آیات دیگر شده باشند (ناسخ و منسوخ). امّا علاوه بر اینها برخی از علمای اهل سنّت هم معتقد بودند که تحت نظارت جبرئیل، محمّد برخی از آیات را که به او وحی شده بود را در قرآن قرار ندادهاست.** از نظر تاریخشناسی، به گفته** و ریچارد بل، اگر هرگونه تغییری از طریق اضافه کردن، حذف کردن، و یا تغییر متن اتّفاق افتاده بود، تقریباً با قطعیت جدال درمیگرفت، ولی رد و نشانی کمی از جدال مشاهده میکنیم. خیلی از افراد مذهبیتر مسلمان رفتار عثمان را توهینآمیز یافتند و او نهایتاً بسیار غیرمحبوب شد، اما عموماً اتّهام تحریف قرآن در لیست اتّهامات او قرار نگرفته و هیچوقت نکته اصلی نبودهاست. البتّه دیدگاه شیعه وجود داشته که بخشهایی از قرآن که به علی و خاندان او اشاره داشته از قرآن حذف شدهاند. امّا این اتّهام به همان اندازه به عثمان وارد شده که به دو خلیفه اول، که قرآن اوّلین بار تحت نظارت آنها فرض شدهاست که جمع شده، نیز وارد شدهاست. به گفته وات و بل، این ادعا بر پایۀ دلایل اعتقادی بوده و برای مورخین مدرن جذابیتی ندارد.**
2.2.2.1) عدم تعلق سورۀ فاتحه به قرآن
سورۀ فاتحه امروزه در صدر قرآن جای گرفتهاست. محتوای این سوره تماماً دعایی است و آکنده از راز و نیاز با خداست. پس از نظر منتقدان کلام خدا نیست وانگهی کلام کسیاست که با خدا سخن میگوید (طبعاً محمّد).** برای نمونه در بندهایی از سوره آمدهاست «تنها تو را پرستیم و تنها از تو یاری میجوییم. به راه راستمان هدایت کن.» این سوره در شماری از نسخههای قرآن نبود. مثلاً**** از **** و این سوره و دو سورۀ ** را کلام خدا نمیداند.** تفصیل ماجرا اینکه بر اساس برخی روایات هنگام تدوین قرآن اختلافی بین صحابه در مورد اینکه آیا **** از اول قرار بوده که در **** قرآن قرار بگیرد یا نه رخ داد. با قرار دادن سورۀ فاتحه (و دو سورۀ ) در مصحف مخالف بود زیرا میگفت که سورۀ فاتحه به هیچ جای خاصّی از قرآن تعلق ندارد و اگر بخواهد آن را در مصحف قرار دهد باید آن را در اول هر بخش از قرآن تکرار کند. برخی از دانشوران با این استدلال که این سوره با لفظ «قل» شروع نمیشود آن را متعلق به قرآن ندانستهاند.**** در مقابل مفسّرین قرآن معتقدند «خدایتعالی در این سوره به بنده خود یاد میدهد که چگونه حمدش گوید، و چگونه سزاوار است ادب عبودیّت را در مقامی که میخواهد اظهار عبودیّت کند، رعایت نماید».**** به دو دلیل روایاتی که در باب تفاوتهای مصحف ابن مسعود با قرآن فعلی نقل شدهاند را نادرست میداند:**** (۱) برخی بزرگان اهل سنّت مانند **** و **** نسبت دادن این روایت به ابن مسعود را ناروا دانستهاند. (۲) **** روایتش از قرآن را از ابن مسعود گرفته و معوذتین در قرآن عاصم آورده شدهاند.**
3.1) خرافات جاهلی در قرآن
از قرآن انتقاد شدهاست که بر اوهام و خرافات عرب جاهلی صحه گذاشتهاست.{ دو نمونه در اینجا قابل ذکر است. یکی اعتقاد به **** است؛ و دیگری **** و چشمزخم. علی دشتی در بیست و سه سال مینویسد: «جای شگفت نیست که عربهای قرن ششم میلادی بهرهای کافی از اوهام داشته باشند؛ ولی شگفت این است که هر دو موضوع در قرآن منعکس شده باشد. آن هم به صورت ایجابی و مانند یک امر واقع»** بهویژه موضوع جن ممکن است برای باورمندان عقلگرا هضمش دشوار باشد. در قرآن بیش از ده بار به جنیان اشاره شدهاست؛ و حتی سورهای به این نام در قرآن هست. پس نمیتوان به آسانی با تأویل و توجیه قضیه را فیصله داد. مثلاً در آیۀ۲۸ سورۀ جن گفته شدهاست که چند نفر از جنیان پس از شنودن بندهایی از قرآن به قدری متأثر شدند که اسلام آوردند. علی دشتی با ذکر این مورد و چند مورد مشابه میگوید: آیا آمدن این مطالب «در کتابی که آن را کلام خدا میگویند آن هم از طرف شخصی که بر ضد خرافات و عادات جاهلانۀ قوم خود قیام کردهاست و در مقام اصلاح فکر و اخلاق آنها برآمدهاست موجب تأمل و حیرت نمیشود؟»** البتّه سحر (نیروی خارق عادت به مدد عفریتها) در تورات و انجیل هم آمده و محدود به عقاید عرب زمان پیامبر اسلام نبوده است.
3.2) رسوم اعراب در قرآن
در میان قبایل اعراب و **** رسومی وجود داشت که **** نیز بعداً دقیقاً همان رسوم را در اسلام اجرا نمود. اینها به این شرح است:
ابن وراق به نقل از کائناتی مینویسد: این محمّد است که در سلسله مراتب دینی بالاتر از همه و حتی الله قرار میگیرد، به گونهای که الله در ساختار اسلام نقش درجه دوّم پیدا میکند و در واقع در خدمت پیامبر و نماینده خود در میآید. الله، دیگر موجودی بالاتر و والاتر از همه نیست، که هر چیزی باید در راه خدمت به او فدا شود، بلکه الله موجود توانمند و یکتائی است که در خدمت هدفهای سیاسی پیامبر در میآید، راه را برای پیروزیهای جنگی او هموار میکند، او را در هنگام شکستهای جنگی دلداری و تسکین میدهد. مشکلاتِ تشکیل یک امپراطوری بزرگ را برای فرمانروائی بر افراد بشر از سر راه او برمیدارد و موانعی را که در راه رسیدن به هدفهای سیاسی و دنیوی او وجود دارد، برایش هموار میکند… (الله) مشکلات محمّد را با آیههایی که به سودش نازل میکند، بر طرف میسازد. اشتباهاتش را هموار میکند؛ لغزشهایش را مشروع جلوه میدهد و در مقام یک خدای ستمگر، وحشی و غیراخلاقی سامی، تحقق غریزههای ددمنشانه پیامبرش را تشویق میکند قرآن به مسائلی پرداختهاست که ممکن است در دیدۀ منتقد بس حقیر جلوه کند. از آن جملهاست: مسائل خصوصی محمّد یا آن زنان وی یا نزاعهای لفظی وی با مخالفانش. آمدن چنین مطالبی در قرآن دون شان کتابی دانسته شدهاست که بنا به ادعا کتاب هدایت بشر در همه اعصار است.** واکنش عمومی مسلمانان به این دست از انتقادات این است که در همۀ آیهها آموزههایی است که مؤمنان را به کار میآید. در زیر چند مورد از این مسائل که به انتقاد از قرآن انجامیده است ذکر میشود:**
4.1) کینۀ محمّد از ابولهب
** که عموی محمّد بود از مخالفان وی در مکه هم به شمار میآمد. درگیریهای محمّد با وی و استخفافهایی که محمّد از وی میدید به کینۀ محمّد از وی انجامیده بود. این کینه به صورت سورهای (سورۀ مسد) در قرآن بازتاب یافتهاست و در آن حتی از طعنه به همسر ابولهب خودداری نشدهاست. این سوره که محتوایش دشنام و طعنهزدن به ابولهب است، به قول علی دشتی، «از حیث موضوع قابل انتساب به پروردگار عالم نیست… از ساحت کبریای آفرینندۀ جهان و قادر مطلق دور است که به یک عرب نادانی دشنام دهد و نفرین کند و زن او را حمّالةالحطب بنامد.»** مسلمانان این آیات را نیز مانند دیگر آیات دارای آموزههایی میدانند. از ۴ آیۀ سورۀ مسد مانند دیگر آیات تعالیم فلسفی اسلامی گوناگون و زیادی برداشت شدهاست.** در **مینویسد: از آیات این سوره حداقل ۱۰ پیام برداشت میشود: ۱- اعلام برائت از نااهلان جزء دین است. «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ» ۲- کیفر توهین به مقدّسات، لعن و نفرین ابدی است. «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ» ۳- باید برای نابودی کامل کفر دعا کنیم. «یَدا»(قطع شدن دو دست نشانۀ بینتیجه ماندن تلاشهاست) («تَبَّتْ» از ریشه «تب» به معنای خسران و هلاکت است و مراد از «ید» در آیه، دستِ ظاهری نیست، بلکه کنایه از وسیله قدرت و تلاش انسان است؛ بنابراین معنای آیه چنین است که تلاشهای ابولهب به هدر رفت و بینتیجه ماند، و او گرفتار زیان و خسارت شد) ۴- پاسخ مخالفان را مثل خودشان بدهید. در پاسخ آنان که به پیامبر گفتند: «تبا لک» خداوند فرمود: «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ» ۵- در نظام مکتبی، ضابطه بر رابطه مقدم است. (ابولهب عموی پیامبر بود) ۶- مال و ثروت، یکی از ابزارهای مخالفان انبیاست. «ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ»(ابولهب سرمایهداری بود که ثروتش را برای محو اسلام هزینه کرد) ۷- بدتر از فساد تکرار آن است. «حَمَّالَةَ» ۸- در برابر قهر الهی نه ثروت کارایی دارد و نه هر چیز که در اثر تلاش به دستاید، خواه ثروت باشد یا مقام و عنوان و حکومت و شهرت. «ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ» ۹- قهر الهی نسبت به ستمگران دور نیست. «سَیَصْلی» ۱۰- اشرافیّت دنیا، همراه با تحقیر آخرت است. «فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
4.2) پسر نداشتن محمّد
محمّد باوجود داشتن زنان بسیار هرگز صاحب پسری نشد که به بلوغ برسد. همۀ پسرانش در کودکی بمردند. اهمّیت داشتن فرزند ذکور در جامعۀ مردسالار عربستان صدر اسلام بر کسی پوشیده نیست. پس از مرگ دو تن از پسران محمّد، عاص بن وائل سرکوفتی به محمّد زد و او را ابتر (دمبریده) خواند. سورۀ کوثر پاسخیاست که محمّد از زبان خدا به وی میدهد.** در بند پایانی سورۀ گفتهاست که هر که تو را طعن میکند خود دم بریدهاست. یکیبه دوی قادر متعال با عربی نادان آن هم در کتاب هدایت بشر، انتقاد برانگیختهاست.** مسلمانان این ۳ آیه را نیز مانند دیگر آیات دارای آموزههایی میدانند. برای نمونه از دید شیعه آیۀ نخست تنها آیه درمورد فاطمه است و شان نزول آن، مقام بالای کوچکترین دختر محمّد است. آیۀ دوّم هم که خدا دستور شکرگزاری و قربانی کردن را به پیامبر میدهد،** نمونهای از مخالفت اسلام با فرهنگ آن زمان است که پسران را بزرگ میشمردند و دختران را زنده بگور نیز میکردند. آیۀ سوّم هم به نوبه خود از پیشگوییهای قرآن به شمار میرود.**
4.3) مسائل همسران محمّد
بخش مدنی قرآن آکندهاست از مطالب مربوط به نزاعهای میان محمّد و همسرانش یا نزاعها، حسادتها و رقابتهای همسران محمّد میان خود.[] وجود کشمکشهای خصوصی چیز تازه یا عجیبی نیست. آنچه شگفت تواند بود انعکاس این مسائل در کتاب هدایت بشریاست. البتّه مسلمانان مطرح شدن این مسائل در قرآن را دارای حکمتهایی میدانند. در اینجا چند نمونه از کشمکشهای خانوادگی-خصوصی اهل بیت پیغامبر اسلام —که در قرآن بازتاب یافتهاست— آورده میشود:
4.3.1) ماجرای ماریه
روزی **** به دیدن محمّد در خانۀ **** (از زنان دیگر محمّد) میآید. محمّد و ماریه همانجا در بستر حفصه به **** مشغول میشوند. در این اثناء حفصه که در خانه نبود در میرسد. فریاد اعتراضش بلند میشود. کار بالا میگیرد. پس محمّد، در واکنش به قضیه، ماریه را بر خود حرام میکند؛ ولی بعدها از تصمیم خود عدول میکند — احتمالاً یا چون محمّد ماریه را بسیار دوست داشتی یا چون ماریه بس اندوهگین شده بود**— و در توجیه کار خود آیهای چند بر زبان میراند و دو زن دیگر را [عایشه و حفصه دختران عمر و ابوبکر را] تهدید میکند (سورۀ تحریم).**** چکیدۀ آیات چنین است: پیغامبرا! چرا از بهر دلخوشی زنانت حلال خدای را بر خویش حرام میکنی… خدا راه سوگندشکستن را برایتان باز گذاشتهاست… چون پیغامبر با برخی زنانش رازی در میان نهاد همین که زنی این سخن با دیگری بازگفت خدا فرستادهاش را از بهری از آن بیاگاهانید… پس بهتر است شما دو زن [عایشه و حفصه] توبه کنید همانا کژدل گشته اید. وگر پیغامبر طلاقتان دهد امید است که خدا همسرانی بهتر از شما ورا دهد: مؤمن و پاکیزه و … **** و دوشیزه.**** این آیاتی که پشت سر هم در دفاع از محمّد آورده شدهاست به قول دشتی شخص را به شگفتی میاندازد که یک مسئلۀ شخصی و خانوادگی و گفتگوی زن و شوهر در قرآن مطرح میشود.**
4.3.2) زینب بنت جحش
روزی محمّد برای دیدار پسر خواندهاش زید، رهسپار خانه او شد. زید با زینب بنت جحش، دختر عموی محمّد که زن بسیار زیبائی بود ازدواج کرده بود. در آن روز زید در خانه نبود و زینب که کم و بیش نیمه لخت بود، در را به روی محمّد باز کرد و او را به درون خانه فراخواند. زیبائی زینب از بدن نیمه لختش آشکار شده بود و محمّد را در جا میخکوب کرد. پس از لختی سکوت، محمّد اظهار داشت: «فتبارک الله احسن الخالقین» سپس در حالیکه مشاهده زیبائی زینب، محمّد را به خود آورده بود، خانه زید را ترک کرد. هنگامی که زید به خانه برگشت و زینب رویداد رخ داده را به اطلاعش رساند، زید یکسره نزد محمّد رفت و اظهار داشت که میل دارد زنش را طلاق دهد. امّا محمّد مخالفت کرده و گفت: «از الله بترس و همسرت را نگه دار». زید که درک کرده بود عشق زینب در دل محمّد خانه کردهاست، او را طلاق داد ولی محمّد از ترس سرزنش مردم، هنوز در ازدواج با زینب تردید داشت. علاوه بر آن در سنّت عرب، پسرخوانده با پسر تفاوتی نمیکرد و عربها ازدواج با همسر پسرخوانده را ازدواج با محارم به شمار میآوردند؛ ولی بنابر رسم معمول همیشگی، آیههایی** از طرف الله به محمّد وحی شد و به او جرأت داد تا این هنجار را نقض کند. به طوریکه در روزی که محمّد در خانه عایشه بود، به گونهای ناگهانی وارد یکی از غش و ضعفهای هنگام وحی گردید. هنگامی که از آن حالت بیرون آمد، اظهار داشت: «چه کسی نزد زینب خواهد رفت و به او شادباش خواهد گفت، زیرا، الله ازدواج او را با من تجویز کردهاست»** اما طبق روایت انس، زید به قصد شکایت از زینب به نزد محمّد رفت. نه به قصد پیش قدم شدن برای ازدواج زینب با محمّد. محمّد او را به ترس از خدا و نگهداشتن زنش نصیحت کرد. داستان ازدواج پیامبر اسلام با زینب بنت جحش با تمام صراحتی که قرآن در این مسئله و هدف این ازدواج به خرج داده و آن را شکستن یک سنّت جاهلی در ارتباط با ازدواج با همسر مطلقه فرزندخوانده معرفی کرده باز مورد بهرهبرداری سوءِ جمعی از دشمنان اسلام گردیده است، آنها خواستهاند از آن یک داستان عشقی بسازند که شخصیت محمّد را با آن آلوده کنند و احادیث مشکوک و یا مجعولی را در این زمینه دستاویز قرار دادهاند. از جمله اینکه نوشتهاند: هنگامی که پیامبر برای حالپرسی زید به خانه او آمد همین که در را گشود چشمش به جمال زینب افتاد، و گفت: سبحان الله خالق النور تبارک الله احسن الخالقین! : (منزه است خداوندی که خالق نور است و جاوید و پر برکت است خدایی که احسن الخالقین میباشد) و این جمله را دلیلی بر علاقه محمّد به** گرفتهاند. در حالی که شواهد روشنی - قطع نظر از مسئله نُبُوَّت و عصمت - در دست است که این افسانهها را تکذیب میکند. نخست اینکه: زینب دختر عمه پیامبر بود و در محیط خانوادگی تقریباً با او بزرگ شده بود، پیامبر شخصاً او را برای زید خواستگاری کرد، و اگر زینب جمال فوقالعادهای داشت و فرضاً جمال او جلب توجّه محمّد را کرده بود نه جمالش امر مخفی بود و نه ازدواج با او قبل از این ماجرا مشکلی داشت، بلکه با توجّه به اینکه زینب هیچگونه تمایلی برای ازدواج با زید نشان نمیداد بلکه مخالفت خود را صریحاً، بیان کرد، و کاملاً ترجیح میداد همسر پیامبر شود به طوری که وقتی پیامبر به خواستگاری او برای زید رفت خوشحال شد زیرا تصور میکرد محمّد او را برای خود خواستگاری میکند، اما بعداً با نزول آیۀ قرآن و امر به تسلیم در برابر فرمان خدا و پیامبر تن به ازدواج با زید داد. با این مقدمات چه جای این توهم که او از چگونگی زینب با خبر نباشد؟ و چه جای این توهم که تمایل ازدواج با او را داشته باشد و نتواند اقدام کند؟ دیگر اینکه هنگامی که زید برای طلاق دادن همسرش زینب به پیامبر مراجعه مینماید پیامبر بارها او را نصیحت میکند و مانع این طلاق میشود، این خود شاهد دیگری بر نفی آن افسانهها است. از سوی دیگر قرآن با صراحت هدف این ازدواج را بیان کرده تا جائی برای گفتگوهای دیگر نباشد. از سوی چهارم در آیات فوق خواندیم که خدا به پیامبر میگوید: در ماجرای ازدواج با همسر مطلقه زید جریانی وجود داشت که پیامبر از مردم میترسید در حالی که باید از خدا بترسد. از دیدگاه مسلمانان مسئله ترس از خدا نشان میدهد که این ازدواج به عنوان یک وظیفه انجام شده که باید به خاطر پروردگار ملاحظات شخصی را کنار بگذارد تا یک هدف مقدّس الهی تأمین شود، هر چند به قیمت انتقاد منتقدان و متهم ساختن محمّد تمام گردد.**
5.1) خدای محمّد در خدمت محمّد
در سیرۀ محمّد موارد بسیاری مذکور است که ممکن است ذهن نقاد را به این نتیجه برساند که محمّد از قرآن به عنوان ابزاری برای پیشبرد نظر شخصی استفاده کردهاست و خواستههای نفسانی خود را در ظرف کلام خدا به اطرافیان تحمیل کردهاست. از همین رو بودهاست که عایشه در مقام انتقاد از محمّد گفتهاست «میبینم که پروردگارت به انجام خواستههایت [=هواهای نفسانی] میشتابد.».** این قضیه به خصوص در زمینۀ تمتع محمّد از زنان نمود بیشتری مییابد. قرآن مشحون است از حکمهایی که تمتعهای محمّد از زنان را به انحای مختلف حلال میشمرد و همان تمتعها را بر دیگران حرام. گفتۀ بالا از عایشه هم در یکی از همین ماجراها (بخشیدنامّ شریک دوسیه خویشتن را به محمّد) بر زبان رانده شدهاست. در مقابل آیاتی هم هستند که از این نظر منعهایی جدی برای او قایل میشوند: لا یحِلُّ لَک النِّساءُ مِن بَعْدُ وَ لا آن تَبَدَّلَ بهِنَّ مِنْ أَزْوَجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَک حُسنهُنَّ: بعد از آنچه برایت شمردیم، دیگر هیچ زنی برایت حلال نیست، و نیز حلال نیست که همسرانت را به همسری دیگر مبدل کنی، هر چند که از کمال وی خوشت آید.**
5.2) نسبت دادن صفات بشری به خدا
از قرآن انتقاد شدهاست که اوصاف و تفاصیلی که از خدا در قرآن آمدهاست گاه جنبۀ کاملاً بشری مییابد. این خدا در قرآن خشم میکند، حیله میکند، غضب میکند، دوستی میکند و …. این افعال و حالات که به نظر یک منتقد عارضشدنش بر شخص ناشی از ضعف روح و نیازمندی آدمیاست در قرآن به طرز زنندهای به چشم میخورد. پس منتقد چنین نتیجه تواند گرفت که صفات و عکسالعملهای خداوند با روحیات محمّد آمیختهاست. البتّه در مقابل آیاتی که تشابهاتی بین انسان و خدا میآورند دسته دیگری از آیات وجود دارند مانند «لیس کمثله شیء» شوری /۱۱ (یعنی هیچ چیز مثل خدا نیست) و «لایدرکه الابصار»انعام/ ۱۰۳(یعنی چشمها قادر به دیدن او نیستند) که به اصطلاح به تنزیه خدا میپردازند.** عارف قرن ششم و هفتم بر این اساس دیدگاه معروفی دارد که از آن به «تنزیه در عین تشبیه» یاد میشود. او شناخت خدا را با جمع بین تشبیه و تنزیه ممکن و هر یک از تشبیه و تنزیه را به تنهایی ناکافی میداند.**** از نظر **** «خداوند عقلها و خردها را بر چگونگی و تحدید صفات خودآگاه نکرد لکن هرگز آنها را از مقدار لازم معرفت خود، محجوب نساخت».**
6.1) در روایات تاریخی
6.1.1) کشتن نوجوانی به احتمال کفر در آینده
**در داستان موسی و **، خضر جوانی را میکشد:
[موسی و خضر] رفتند تا به پسری رسیدند. [خضر] او را کشت. موسی گفت: آیا جان پاکی را بیانکه مرتکب قتلی شده باشد میکشی؟ مرتکب کاری زشت گردیدی…[خضر گفت] اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند، ترسیدیم که آن دو را به عصیان و کفر در آندازد. خواستم تا در عوض او پروردگارشان چیزی نصیبشان سازد به پاکی بهتر از او و به مهربانی نزدیکتر از او. منتقدان در باب این آیه معتقدند که مجموعۀ قوانین کیفری دنیای مدرن، مجازات کودکان نابالغ را نمیپذیرند. همچنین هیچ فردی را نمیتوان به احتمال آنکه ممکن است در آینده مرتکب جرم شود، مجازات کرد. مجازات به جرم ارتکابی تعلق میگیرد، نه جرم ناکرده. در مقابل بیان میشود خضر ماموریتش در نظام تکوین و موسی ماموریتش در نظام تشریع است و به همین دلیل این دو با هم جمع شدنی نیستند. در نظام تشریع که همه پیامبران نماینده آن هستند، هیچکس از جمله خود این پیامبران مجاز به انجام اعمالی مشابه اعمال خضر -همچون کشتن یک انسان بیگناه به احتمال انجام کار نادرست در آینده- نیست**.**
6.1.2) کشتن تمام افراد قوم پس از کشتن یک شتر
در قرآن گفته شده الله تمام قوم ثمود را پس از آنکه یکی از آنان شتر صالح را میکشد، نابود کردهاست:
ما آن ماده شتر را برای آزمایششان میفرستیم. پس مراقبشان باش و صبر کن و به آنها بگوی که آب میانشان تقسیم شده. نوبت هر که باشد او به سر آب میرود. یارشان را ندا داد و او شمشیر بر گرفت و آن را پی کرد. عذاب و بیمدادنهای من چگونه بود؟ ما برای آنها یک آواز سهمناک فرستادیم. پس همانند علفهای خشک آغل گوسفند شدند. علیبن ابیطالب در این خصوص میگوید که قطعاً یکی از آنان شتر را کشتهاست، ولی به دلیل سکوت همراه با رضایت، خدا همه آنان را نابود کرد.** در جایی دیگر از قرآن این داستان تکرار شدهاست: حال آنکه پیامبر خدا به آنان [قوم ثمود] گفته بود این شتر خداوند است، او و بهره آبش را رعایت کنید، سپس او را دروغزن شمردند و آن [شتر] را پی کردند، آنگاه پروردگارشان آنان را به گناهشان، به یکسان نابود ساخت و از عاقبت کارش نترسید** مخالفان در مورد این داستان معتقدند این مجازات به هیچ وجه با جرم ارتکابی تناسب ندارد. حتی مدافعان حقوق حیوانها، کسی را به دلیل کشتن یک شتر نمیکشند، چه رسد به نابودی کل مردمی که این فرد از آنها بودهاست.** این ادعای مخالفین در حالی است که قرآن خود به صراحت گفته این شتر، شتری معمولی نبوده، بلکه آیۀ (معجزه) الهی بوده است**** و.**** همچنین قرآن عذاب الهی را پس از هشدار نسبت به آزار شتر میداند**** و کشتن آن را با فعل جمع به تمامی آن قوم نسبت میدهد**** و عذاب را نیز به ظالمین آن قوم منحصر میکند.**
از لحاظ تاریخی، در زمان محمّد، درجۀ خشونتِ آیاتی که محمّد بیان میکرد با گسترش اسلام افزایش مییافت. اوّلین آیاتی که مسلمانان را به خشونتی نسبی دعوت میکرد هنگامیبود که در زمان دوّمین **** بیان شد. در این آیات (سورۀ حج آیات ۴۱–۳۹) برای اوّلین بار حق حمل سلاح و دفاع به مسلمانان داده شد. امّا حکم بعدی با قاطعیت بیشتری ابلاغ شد. در سال دوّم هجری حکم دوّم در مدینه در حالی صادر شد که به مسلمانان هشدار داده شده بود که اندازه را نگه دارند و در اقدام به جنگ پیشی نجویند: «با کسانی که با شما جنگ میکنند، در راه خدا بجنگید و تعدی مکنید زیرا خدا تعدی کنندگان را دوست ندارد.»** بتدریج که برتری مسلمانان بر دیگران آشکارتر شد آن لحن نسبتاً ملایم آیههای قبلی جای خود را به احکام سختتر و خشمگینتر داد و دیری نپایید که به حالت کاملاً خشن و آشتیناپذیر درآمد: «دوست دارند همچنان که خود به راه کفر میروند شما نیز کافر شوید، تا برابر گردید پس با هیچیک از آنان دوستی مکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند و اگر سر باز زدند در هر جا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید و هیچیک از آنها را به دوستی و یاری برمگزینید.»**
به عقیده منتقدان، این موارد و چندین مورد دیگر نشان میدهد که الله در قرآن به طور واضحی خشونت میورزد. الله قدرتمندترین است و جلوی قدرت ناباوران را میگیرد. الله زمینها، خانهها و دیگر وسایل دارای ارزشِ ناباوران را میگیرد و آنها را به وفاداران خود میدهد. در قرآن تقریباً در هر سوره از خشم و غضب الله یاد میشود. در برابر این غضب مسلمانان تشویق میشوند بسیاری کارها را انجام دهند؛ منجمله به خدا و پیامبرش ایمان بیاورند** یا دشمنان را به قتل برسانند.**** خشونت الله یا تهدیدات الله به خشونت، اغلب منشأ خشونتهایی میشود که توسّط مسلمانان به واسطه خشنودی اراده الله انجام میشود.** علاوه بر اینکه در اکثر سورههای قرآن از جنگ با دشمنان الله یاد شدهاست، در بسیاری از سورهها خشم الله و به تبع آن ترس از خشم الله نیز ذکر شدهاست. به نظر میرسد محمّد نیز همانند**(نگارنده انجیل متی) نمیتوانسته مردمی را تصور کند که تنها بر پایۀ اخلاقیات و بدون ترس از بارگاه الهی کارهایی که وی مد نظرش بوده انجام دهند. الله نیز در قرآن محمّد همانند انجیل به طور مداوم از مجازاتهایی منجمله «عذابی سهمگین» و «بلایی دردناک» سخن میگوید.** به خطر انداختن جان به خاطر الله، در قرآن شدیداً تمجید شدهاست و برای آن پاداشهای فراوانی در** وعده داده شدهاست. الله زندگی در دنیا را معمولاً بیارزش قلمداد میکند: «و زندگی دنیا چیزی جز بازیچه و لهو نیست و پرهیزگاران را سرای آخرت بهتر است آیا به عقل نمییابید؟»**** «ای کسانی که ایمان آورده اید، چیست که چون به شما گویند که برای جنگ در راه خدا بسیج شوید، گویی به زمین میچسبید؟ آیا به جای زندگی اخروی به زندگی دنیا راضی شدهاید؟ متاع این دنیا در برابر متاع آن دنیا جز اندکی هیچ نیست»**** و از طرفی برای کشتهشدگان در راستای امور خواستهشده ارزش زیادی قائل شدهاست. الله معتقد است که مردگان بعد از مرگ دوباره زنده میشوند: «هر آینه تنها آنان که میشنوند میپذیرند و مردگان را خدا زنده میکندو سپس همه به نزد او «بازگردانده» میشوند: «تنها کسانی [دعوت تو را] اجابت میکنند که گوش شنوا دارند و [اما] مردگان را خداوند زنده خواهد کرد سپس به سوی او بازگردانیده میشوند.»**** از این بین، برای این کشتهشدگان، الله پاداش ویژهای در نظر گرفتهاست: «خدا از مؤمنان جانها و مالهایشان را خرید، تا بهشت از آنان باشد، در راه خدا جنگ میکنند، چه بکشند یا کشته شوند وعدهای که خدا در تورات و انجیل و قرآن دادهاست به حق بر عهده اوست و چه کسی بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد کرد؟ بدین خرید و فروش که کرده اید شاد باشید که کامیابی بزرگی است.»**** در این بهشت ذکر شده، وصف شدهاست که اعراب خواهند توانست در باغها و چشمهسارهایی، انواع طعام (غذاها) و میوهها را بخورند و با دختران باکره مرتب **** داشته باشند.**** موارد ابراز خشونت در قرآن را میتوان به صورت زیر دستهبندی کرد:**
7.1) تهدید به مجازات در جهنم
در ذهن یک مسلمان هیچ خدایی نیست مگر خدای محمّدی که فرستاده اوست. تمام اصول زیستن نیز بر پایه درست بودن این ادعا است. امّا برای کسانی که به این اصل و دیگر اصول ارائه شده در قرآن (همچون آخرین پیامبر بودن محمّد، قیامت و…) اعتقاد نداشته باشند جهنم در نظر گرفتهشدهاست: «و[لی] کسانی که کافر شوند، و آیات خدا را تکذیب کنند آنانند که اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود»،«بگو: چه میبینید، اگر عذاب خدا به ناگاه یا آشکارا بر شما فروداید، آیا جز ستمکاران هلاک میشوند؟ ما پیامبران را جز برای مژده دادن یا بیم کردن نفرستاده ایم پس هر کس، که ایمان آورد و کار شایسته کند، بیمناک و محزون نمیشود؛ و به کسانی که آیات ما را تکذیب کردهاند، به کیفر نافرمانیشان، عذاب خواهد رسید.» منتقدان معتقدند روح خشونتورزی در جایجای قرآن به چشم میخورد. به طور مثال قرآن در مورد نحوه مجازات ناباوران در جهنم میگوید: «آنان را که به آیات ما کافر شدند به آتش خواهیم افکند هر گاه پوست تنشان کامل برشته شود پوستشان را از نو دهیم، تا عذاب خدا را بچشند خدا پیروزمند و حکیم است.»
7.2) مجازاتهای تاریخی در گذشته
محمّد در قرآن مهمترین شخص و آخرین نفر از میان چندین پیامبر فرستاده شده معرفی میشود. الله عنوان میکند که چندین ملل مختلف پیش از محمّد را نابود کردهاست به این دلیل که از دستورها و هشدارهای او اطاعت نکردهبودند: «آیا ندیدهاند که پیش از آنها چه مردمی را هلاک کرده ایم؟ مردمی که، درزمین مکنتشان داده بودیم، آنچنان مکانی که به شما نداده ایم؛ و برایشان از آسمان بارانهای پی در پی فرستادیم و رودها از زیر پایشان روان ساختیم آنگاه به کیفر گناهانشان هلاکشان کردیم و پس از آنها مردمی دیگر پدیدآوردیم.»** «چه بسا قریههایی که مردمش را به هلاکت رسانیدیم، و عذاب ما شب هنگام یا آنگاه که به خواب نیمروزی فرورفته بودند به آنان در رسید.»** **قرآن در چندین نمونه از داستانهای متون قدیمیتر مذهبی را همچون داستان ابراهیم تکرار میکند. اغلب داستانهای اینچنینی بر مجازاتهای الله تأکید میکنند یا در مورد خشونت او سخن میگویند و در نهایت مردم را به ترسیدن از الله وامیدارند. «فرعون در میان مردمش ندا داد که:ای قوم من، آیا پادشاهی مصر و این، جویباران که از زیر پای من جاری هستند از آن من نیستند؟ آیا نمیبینید؟ آیا من بهترم یا این مرد خوار ذلیل که درست سخن گفتن نتواند؟ چرا دستهایش را به دستبندهای طلا نیاراستهاند؟ و چرا گروهی از فرشتگان همراهش نیامدهاند؟ پس قوم خود را گمراه ساخت تا از او اطاعت کردند، که مردمی تبهکار بودند. چون ما را به خشم آوردند، از آنها انتقام گرفتیم و همگان را غرقه ساختیم. آنان را در شمار گذشتگان و داستان برای آیندگان کردیم.»**شکست خوردن جالوت از داوود در قرآن به الله نسبت داده شده و به طرز مذهبیمآبانهای نقل میشود: «چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند:ای پروردگار ما، بر ما شکیبایی ببار و ما را ثابت قدم گردان و بر کافران پیروز ساز. پس به خواست خدا ایشان را بشکستند و داود جالوت را بکشت و خدا به او پادشاهی و حکمت داد، و آنچه میخواست به او بیاموخت و اگر خدا بعضی از مردم را به وسیلۀ بعضی دیگر دفع نمیکرد، زمین تباه میشد، ولی خدا بر جهانیان فضل و کرم خویش را ارزانی میدارد.»
7.3) خشونت علیه دیگر ادیان و «دشمنان»
گرچه آیاتی در قرآن یافت میشود که تحمل دیگر ادیان را توصیه میکند و مثلاً از عدم اجبار در دین سخن میگویند اما این گونه آیات کاملاً در برابر آیاتی در قرآن که خشونت علیه دیگر ادیان را ترویج میکنند ناچیز به شمار میآیند.[] آیاتی که تماماً با روحیه جنگی و تئوری جنگ منطبق است: «هر جا که آنها را یافتید بکشیدشان و از آنجا که شما را راندهاند، برانیدشان، که فتنه از قتل بدتر است و در مسجدالحرام با آنها مجنگید، مگر آنکه با شما بجنگند و چون با شما جنگیدند بکشیدشان، که این است پاداش کافران.» به عقیده منتقدان، مشکل قرآن نه تنها تناقض آیات در جنگ و صلح است بلکه فراوانی بیش از حد آیاتی است که به خشونت با هدف رضای خدا، جنگجویی و سازشناپذیری جنبۀ قانونی دادهاست. خشونت در راه الله در قرآن هم عادلانه فرض شدهاست و هم توسّط الله یا محمّد بر مسلمانان تکلیف شدهاست: «جنگ بر شما مقرر شد، در حالی که آن را ناخوش دارید، شاید چیزی را ناخوش بدارید و در آن خیر شما باشد و شاید چیزی را دوست داشته باشید و برایتان ناپسند افتد خدا میداند و شما نمیدانید.»** در قرآن همواره جبهه جنگ بین دو طرف به صورت خوبی (ما) و شر (دیگران) تقسیمبندی میشود: «آنان که ایمان آوردهاند، در راه خدا میجنگند، و آنان که کافر شده،اند در راه شیطان. پس با هواداران شیطان قتال کنید که مکر شیطان ناچیز است»**** در قرآن مسیحیان، یهودیان و «مشرکان» با برخوردهای سختی منجمله خشونتهای عادلانه فرضشده مواجه میشوند: «و چون ماههای حرام به پایان رسید، هر جا که مشرکان را یافتید بکشید و، بگیرید و به حبس افکنید و در همه جا به کمینشان نشینید اما اگر توبه کردند و نماز خواندند و زکات دادند، از آنها دست بردارید، زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.»**** در قرآن جنگیدن از جانب الله پاداش به همراه دارد و خودداری از جنگکردن تنبیهات شدیدی را در پی خواهد داشت.**
8.1) قرآن و یهودیان
در تمام آیات مکی، قرآن در همۀ موارد مؤیّد خط فکر اعتقادی یهودیان و مسیحیان است. اوّلین نشانههای اصطکاک با یهودیان در قرآن در سال دوّم هجرت آغاز میشود در حالی که مسیحیان همچنان مورد تأیید و حتی ستایش قرار میگیرند. بعداً بنا به دلایلی بتدریج در آیهها نشانههای انتقادیای به یهودیان نمایان میشود.** یهودیان به رباخواری (بر خلاف دستورهای تورات)**** و به دستکاری در کتاب مقدّس خود از طریق حذف برخی از قسمتهای آن**** متهم میشوند و بابت خطاهای گذشتۀ خود مورد نکوهش قرار میگیرند**** روزه یوم کیپور یهودیان تبدیل به روزه ماه رمضان مسلمانان میشود و بیتالمقدّس جای خود را به مکه به عنوان قبله مسلمین میدهد.**** اما در نهایت با به وجود آمدن برخی مسائل میان محمّد و یهودیان آیات قرآن جنبۀ رویارویی و بعضاً جنگطلبی به خود میگیرد. یهودیان در قرآن معمولاً به قبایل سهگانه یهود در زمان محمّد یعنی بنینضیر، بنیقینقاع و بنیقریظه اشاره دارد.**
8.1.1) دوره اوّل، سازش
تا قبل از هجرت، محمّد اسلام را جزئی از یهودیت و مسیحیت قلمداد میکرد و انتظار داشت او و یهودیان جبهه مشترکی علیه شرک قریشیان و دیگر اعراب تشکیل دهند. در تمام سالهای مکه محمّد در آیین خود از پیوستگی آیینش با دو آیین گذشته سخن میگفت و از پرستش خدای ابراهیم و موسی حرف میزد. از همین رو شماری از آیینهای یهودیان منجمله نیایش به سوی بیتالمقدّس، روزه روز کیپور (دهم ماه تشرین، روز عاشورا در اصطلاح عربی) و نماز نیمروز جزء آیینهای مسلمانان قرار گرفته بود. همچنین در مورد احکام حلال و حرام نیز همچون نجاست خون و گوشت خوک و مردار احکام یهودیت تبعیت میشد. در این دوره عموماً آیاتی ارائه میشد که پا به پای تورات در ستایش بنیاسراییل سخن میگفت: «ما به بنیاسرائیل کتاب و علم داوری و نُبُوَّت عطا کردیم و از چیزهای پاکیزه و خوش روزیشان کردیم و بر جهانیان برتریشان دادیم»** «و به آن مردمی که به ناتوانی افتاده بودند، شرق و غرب آن سرزمین را که برکت داده بودیم به میراث دادیم، و وعده نیکویی که پروردگار تو به بنیاسرائیل داده بود بدان سبب که شکیبایی ورزیده بودند، به کمال رسیدند»**** حتی این حُسن نیت تا هفتههای اولیه هجرت به مدینه ادامه یافت: «ای بنیاسرائیل، نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم به یاد بیاورید و شما را بر جهانیان برتری دادم»**** «کسانی که ایمان آوردند و کسانی که آیین یهودان و ترسایان و صابئان را برگزیدند، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و کاری شایسته کنند، خدا به آنها پاداش نیک میدهد و نه بیمناک میشوند و نه محزون»**** اما با وجود این، یهودیان یثرب به حُسن نیت محمّد آن طور که انتظار داشت پاسخ نگفتند و (به نقل از تاریخ طبری) حتی وقتی که فهمیدند محمّد عرب است و یهودی نیست اصولاً گفتههایش را باور نکردند. در ماههای اولیه مهاجرت، یک معاهدۀ همکاری میان محمّد و سه قبیله یهود منعقد شد**** به موجب این قرارداد، محمّد در سالهای پیش از جنگ بدر که خطر حمله قریش به مدینه بود از یهودیان طلب پول کرد اما ایشان تنها در ازای پرداخت سود از سوی محمّد، حاضر به این کار شدند. از سوی دیگر خودداری یهودیان از شرکت بیقید و شرط در جنگها علیه مشرکان نیز باعث بدبینی محمّد نسبت به یهودیان شد. پس از این دوره کمکم لحن آیات قرآن در خصوص یهودیان تغییر میکند.**
8.1.2) دوره دوّم، عتاب خیرخواهانه
در این دوره محمّد با وجود برخی ناکامیها و دلسردیها، مایل نیست رشتۀ روابط با یهودیان را بهکلّی بُگسلد. در اینجا قرآن از یهودیان انتقاد میکند کما اینکه لحن آن حالت موعظهآمیزی در خود دارد: «[ای بنی اسراییل] و به آنچه نازل کردهام و کتاب شما را تصدیق میکند ایمان بیاورید، و از نخستین کسانی که انکارش میکنند مباشید و آیات مرا به بهای اندک مفروشید و از من بیمناک باشید.»** «به تحقیق موسی را کتاب دادیم و از پی او پیامبران فرستادیم و به عیسی بن مریم دلیلهای روشن عنایت کردیم و او را به روحُالقُدُس تأیید نمودیم و هر گاه پیامبری آمد و چیزهایی آورد که پسند نفس شما نبود سرکشی کردید، و گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید.»**** «از بنیاسرائیل آنان که کافر شدند به زبان داود و عیسی بن مریم لعنت شدند، و این لعنت پاداش عصیان و تجاوزشان بود. از کار زشتی که میکردند بازنمیایستادند و هر آینه بدکاری میکردند.»**** اما بتدریج برخورد یهودیان «محمّد را واقعاً به خشم آورد»**** خصوصاً هنگامی که هیچیک از آنها داوطلب شرکت در جنگ بدر نشدند. همراه با تیرگی روابط محمّد با یهودیان ماهیت آیات نیز تغییر کرد و حالتی یهودیستیزانه به خود گرفت.**
8.1.3) دوره سوّم، دشمنی علنی
آیاتی که در این دوره بیان شدهاست از جدایی قاطع یهودیان و مسلمانان حکایت میکند تا بدانجا که در سورۀ بقره آیۀ۶۵ از تبدیلشدن گروهی از یهودیان به بوزینه نقل میشود. یکی از نشانههای این جدایی تغییر قبله از بیتالمقدّس به مکه بود که یهودیان از آن به استهزا سخن میگفتند: «از مردم، آنان که کم خردند، خواهند گفت: چه چیز آنها را از قبلهای که رو به روی آن میایستادند برگردانید؟ بگو مشرق و مغرب از آن خداست و خدا هر کس را که بخواهد به راه راست هدایت میکند.»** در سورههای بعد نیز آیات چندی به نکوهش یهودیان میپردازد: «و (به خاطر بیاورید) هنگامی را که خدا، از کسانی که کتاب (آسمانی) به آنها داده شده، پیمان گرفت که حتماً آن را برای مردم آشکار سازید و کتمان نکنید؛ ولی آنها، آن را پشت سر افکندند؛ و به بهای کمیفررختند؛ و چه بد متاعی میخرند.»**** «(ولی) به خاطر پیمانشکنی آنها، و انکار آیات خدا، و کشتن پیامبران به ناحق، و به خاطر اینکه (از روی استهزا) میگفتند: «بر دلهای ما، پرده افکنده (شده و سخنان پیامبر را درک نمیکنیم» رانده درگاه خدا شدند. آری، خداوند به علّت کفرشان، بر دلهای آنها مهر زده؛ که جز عده کمی از آنها ایمان نمیآورند.»**** «ولی به خاطر پیمانشکنی، آنها را از رحمت خویش دور ساختیم؛ و دلهای آنان را سخت و سنگین نمودیم؛ سخنان (خدا) را (از موردش) تحریف میکنند؛ و بخشی از آنچه را به آنها گوشزد شده بود، فراموش کردند؛ و هر زمان، از خیانتی (تازه) از آنها آگاه میشوی، مگر عده کمی از آنان؛ ولی از آنها درگذر و صرفنظر کن، که خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.»**** «یهود گفتند که دست خدا بستهاست. دستهای خودشان بسته باد! و بدین سخن که گفتند ملعون گشتند. دستهای خدا گشادهاست به هر سان که بخواهد روزی میدهد و آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شدهاست، به طغیان و کفر بیشترشان خواهد افزود ما تا روز قیامت میانشان دشمنی و کینه افکنده ایم هر گاه که آتش جنگ را افروختند خدا خاموشش ساخت و آنان در روی زمین به فساد میکوشند، و خدا مفسدان را دوست ندارد.»**** «مَثل کسانی که تورات بر آنها تحمیل گشته و بدان عمل نمیکنند مثل آن خر است که کتابهایی را حمل میکند. بد داستانی است داستان مردمی که آیات خدا را دروغ میشمردهاند و خدا ستمکاران را هدایت نمیکند.»**
9.1) تاریخ در قرآن
9.1.1) داستانهای تاریخی غیرعادی قرآن
عدم تطابق داستانهای تاریخی قرآن (زنده ماندن ابراهیم در آتش، داستان قوم لوط، داستان قوم ثمود، داستان زاده شدن عیسای فاقد پدر و سخن گفتن او به محض تولد و…) با یافتههای فعلی علوم تجربی، از موارد تعارض علم و قرآن است. علوم تجربی بر اساس یافتههای حاضر از تحلیل برخی داستانهای تاریخی ناتوانند. البتّه مسلمانان تمام داستانهای غیرقابل توجیه از نظر عقلی را معجزات خداوند قلمداد میکنند.[] البتّه برخی مفسّران و روشن فکران دینی، داستانهای قرآن را اسطوره ای- نمادین به شمار میآورند و اعتقاد دارند که این داستانها جنبه تاریخی- حقیقی ندارند.[] به نظر آنها قرآن، از اسطورههای رایج زمانه برای اهداف تربیتی استفاده کردهاست.** برخی از داستانهای تاریخی مطرح شده در قرآن بدین شرح است:**
9.1.1.1)طوفان نوح
جریان طوفان نوح اینگونه نقد شده که این مدعا با یافتههای علمی اثبات نشدهاست. مطابق این یافتهها، عمر زمین بیش از پنج میلیارد سال است و زمان پیدایش حیات کمتر از یک میلیارد سال پس از پیدایش زمین است. طوفان نوح یکی از اسطورههای آدمیان اولیه بودهاست. در یافتههای حفاری ۱۹۳۴ قدیمیترین کتاب دینی- مذهبی بشر، ، که متعلق به پنج هزار سال قبل است به دست آمد. در این کتاب از طوفان جهانی یاد شده است. طوفان آن زمان (که بر اثر بارش باران تمام جهان زیر آب رود)، اینکه از تمامی حیوانات موجود در زمین یک جفت نر و ماده داخل کشتی شود و همچنین عمر نوح، از مصادیق عدم مطابقت دادههای وحیانی با یافتههای تاریخی- تجربی انسانی است. مفسّران دینی گاه با برخی حدسهای علمی و گاه با توسّل به معجزه این موارد را پاسخ دادهاند. دو زمینشناس آمریکایی به نامهای William Ryan و Walter Pitman در سال ۱۹۹۸ م شواهد جدیدی کشف و منتشر کردند مبنی بر اینکه دریای سرخ در ابتدا یک دریاچه کوچکتر از اندازه فعلی و با آب شیرین بودهاست. در حدود ۷۵۰۰ سال پیش به دنبال آخرین دوره یخبندان و با گرم شدن ناگهانی زمین سطح جهانی آب دریاها به حدی میرسد که دریای مدیترانه سر ریز شده و کانالی با سرعت چندین برابر آبشار نیاگارا به دریای سیاه ایجاد میشود که باعث بالا آمدن آب دریای سیاه با سرعت ۱۵ سانتیمتر در روز ـ کل بالا آمدن ۱۵۵ متر ـ و آبگرفتگی ۲۰ کیلومتر از ساحل دریای سیاه ـ به مساحت ۱۵۰٬۰۰۰ کیلومترمربع ـ و از بین بردن تمدن اطراف دریای سیاه میگردد. این دو، این اتّفاق را همان طوفان نوح دانسته کتابی در این مورد نوشتهاند. ابن وراق مینویسد: به نوح دستور داده شده، از هر حیوانی یک زوج به کشتی ببرد. مارگولیز و شوارتس** حدس میزنند، در این دنیا ۱۰ میلیون نوع حشره وجود دارد. آیا بردن و جای دادن ۱۰ میلیون حشره در کشتی نوح امکانپذیر بودهاست؟ درست است که حشره جای زیادی اشغال نمیکنند، ولی حیوانات بزرگتر که چنین نیستند. بهتر است به این بحث نظری بیفکنیم. همان دانشمندان تخمین زدهاند که در دنیا ۵۰۰۰ نوع خزنده، ۹۰۰۰ نوع پرنده، ۴۵۰۰ نوع پستاندار وجود دارد. آیا میتوان در خیال به پندار نوعی کشتی پرداخت که بتواند ۴۵۰۰ نوع حیوان گوناگون را در خود جای دهند؟ هر زوج از هر حیوانی، از مارها گرفته تا فیلها، از پرندهها گرفته تا اسبها، از اسبهای آبی گرفته تا کرگدنها، در حدود ۹۰۰۰۰ حیوان را تشکیل میدهند. چگونه نوح توانست با شتاب به این همه حیوان دسترسی پیدا کند؟**
9.1.1.2) زندگی یونس در شکم ماهی
به گفته قرآن: یونس از پیامبران بود. چون به آن کشتی پر از مردم گریخت، قرعه زدند و او در قرعه مغلوب شد. ماهی بلعیدش و او در خور سرزنش بود. پس اگر نه از تسبیحگویان بود، تا روز قیامت در شکم ماهی میماند. پس او را که بیمار بود به خشکی افکندیم و برفراز سرش بوته کدویی رویانیدیم و او را به رسالت بر صد هزار کس و بیشتر فرستادیم اکبر گنجی ادعا میکند هیچ مورخی وقوع این واقعه را تأیید نکردهاست. همچنین با توجّه به گفته قرآن که «ماهی بلعیدش» و اینکه معده یک ماهی به اندازهای حجم ندارد که انسانی در آن زندگی کند و علاوه بر آن هضم نشود و به اضافه اینکه امکانات زنده ماندن (اکسیژن و غذا) برای مدت چهل شبانه روز (در قرآن زمان نیامده) در معدۀ ماهی موجود نیست، این گفتۀ قرآن از لحاظ علمیمردود است.
9.1.1.3) داستان شکافتهشدن رود نیل و غرق شدن فرعون در آن
به اعتقاد اکبر گنجی، شکافتن دریا از طریق معجزۀ خداوند، یکی دیگر از مصادیق تعارض علم و دین است که هیچ مورخ مستقلی هم وقوع آن را تأیید نکردهاست.** در قرآن آمده: و یاد کنید که دریا را برای شما شکافتیم و شما را رهانیدیم و آل فرعون را غرق کردیم و شما نظاره میکردید**
9.1.1.4) تبدیل انسان به حیوان
در سورۀ مائده مؤمنان از دوستی با کفار و اهل کتابی که دین را استهزا میکنند، نهی شدهاند: [اینان] کسانی هستند که خداوند لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و طاغوت را پرستیدهاند و [خداوند] آنان را بوزینه و خوک گرداندهاست، اینان بدمنصبتر و از راه راست [از همه] گمگشته ترند. همچنین در سورۀ نساء آمدهاست: اگر ایمان نیاورید، ممکن است به کیفر پیشینیان مبتلا شده، به صورت بوزینه درآیید. همچنین مطابق آیات ۱۶۶–۱۶۳ سورۀ اعراف و ۶۶–۶۵ بقره، خداوند یهودیان را به دلیل ماهیگیری در روز شنبه به میمون تبدیل کردهاست. تبدیل انسان به خوک و میمون، برخلاف انتظارات رایج علوم تجربی است. اگر قائلان به کلامالله بودن قرآن مدعیات قرآن را برتر از یافتههای بشری بدانند، نیازی به تأویل این داستان ندارند. در آن صورت میتوانند مانند ملاصدرا، طباطبایی، جوادی آملی این داستان را واقع گرایانه تفسیر کرده و مدعی شوند که خدا واقعاً یهودیها را به دلیل ماهیگیری در روز شنبه و استهزای مسلمین، به خوک و میمون تبدیل کردهاست. امّا بسیاری از قائلان به کلامالله بودن قرآن، این داستان را** میکنند.**
9.1.2) اشتباهات قرآن در ارجاعهای تاریخ
9.1.2.1) عیسی مسیح
9.1.2.1.1) حاملگی مریم به عیسی
قرآن از آگاه شدن مریم به وسیله فرشته جبرئیل که او با وجود باکره بودن، طفلی در شکم دارد و زاده شده عیسی از مریم باکره خبر میدهد.** اگرچه داستان بالا هنوز مورد اعتقاد مسیحیان بنیادگراست، دانشمندان آزاداندیش مسیحی و بسیاری از مسیحیان در حال کنونی و حتی اسقف «دورهام» در انگلستان، دیگر داستان بالا را آنچنان که در انجیل آمده پذیرش نمیکنند و ترجیح میدهند به جای واژه باکره از واژه خالص را به کار برده و آن را حمل بر یک عمل اخلاقی بدون سرزنش کنند. **** در سده شانزدهم با ایمان کامل اظهار داشت: ما مسیحیها به سبب عقیده به اینکه این مریم مادر واقعی این طفل بوده و با این وجود باکره خالص باقیمانده، در نظر مردم دنیا احمق به نظر میآییم. زیرا عقیده به این موضوع، نه تنها با خرد انسان همگونی ندارد، بلکه بر ضد فلسفه آفرینش خدا نیز میباشد که به آدم و حوا گفت: بارور شوید و تولید مثل کنید.** چارلز گیگن برت** شباهت چشمگیری بین افسانه مریم باکره و افسانه رومی و یونانی را این گونه توصیف میکند: دانه، دوشیزه باکرهای بود که هنگام گرفتن دوش آبی که از طلا ساخته شده بود، آبستن گردید و پرسیوس از او زایش یافت و نَنا در نتیجه خوردن یک اِنّار آبستن شد و آتیس را به دنیا آورد. همچنین باید دانست که زایش مردان بزرگی مانند فیثاغورث، افلاطون و اگوستوس به نوع زایش غیرعادی نسبت داده شده و فرض کردهاند که مادران آنها بدون همخوابگی با مرد و یا نوعی دخالت خدا باردار شدهاند…**
9.1.2.2) ابراهیم، اسماعیل و کعبه
با وجود اینکه در قرآن آمدهاست ابراهیم و اسماعیل خانه کعبه را باز سازی نمودهاند، ولی برخی محقّقین این فرضیه را رد میکنند: به ما گفته شدهاست که ابراهیم در کلده زایش یافتهاست و فرزند یک کوزهگر تنگدست که با ساختن بتهای کوچک گلی روزگار میگذرانیده، بودهاست. کدام انسان خردگرائی میتواند باور کند یک پسر کوزهگر از ۹۰۰ مایل بیابانهای غیرقابل عبور به مکه مسافرت کرده باشد. هرگاه او یک سردار پیروز میبود، بدون تردید میباید به یک کشور زیبائی مانند آسور رفته باشد و اگر آنگونه که فرض شدهاست، او یک انسان تنگدست بوده، نمیتوانستهاست بنیانگذار یک حکومت پادشاهی در یک کشور خارجی شده باشد اینکه بگوییم اعراب از نسل اسماعیل به وجود آمدهاند، مانند آنست که باور داشته باشیم که فرانسویها نسل فرنکوس فرزند هکتور هستند تردید نیست که ابراهیم، هیچگاه به مکه نرفته بود مسلمانان بر پایۀ سنّتهای خود باور دارند که خانه کعبه، یعنی ساختار مکعب شکلی که در مکه واقع است، به وسیله ابراهیم و اسماعیل ساخته شدهاست؛ ولی هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد که این ادعا را ثابت کند. هور گرونج، در پژوهشهای خود نشان دادهاست که محمّد این داستان را از خود نوآوری کرد تا به دینی که میخواست بسازد، زمینه و مایۀ عربی بدهد و با این روش تحسینبرانگیز، محمّد دین مستقلی بوجود آورد و کعبه را با پیشینههای تاریخی و اعتقادی که مختص اعراب بود، وارد ساختار عقیدتی اسلام کرد.
9.2) علم پزشکی در قرآن
9.2.1) محل بارآمدن منی مرد
سورۀ طارق آیههای ۵ تا ۷ میگویند: پس انسان بنگرد که از چه آفریده شدهاست؛ از آبی جهیده آفریده شدهاست؛ که از میانۀ پشت [ستون فقرات] و سینهها [استخوانهای سینه] بیروناید. این آیهها محل بارآمدن منی مرد را قفسۀ سینۀ مرد معرفی میکنند. در حالی که انسان امروزی از مدتها پیش، محل بارآمدن منی مرد را نه قفسۀ سینه، بلکه خیلی پایینتر در جایی در لگن خاصره میداند. بهاءالدین خرمشاهی مترجم و مفسّر قرآن، در پایان قرآن ترجمۀ خود به این آیهها اشاره میکند. وی میگوید: «این آیات، به ویژه آخرین کلمۀ آیۀ آخر، معرکۀ آراء مفسّران، خصوصاً مفسّران جدیدی است که میکوشند آن را با علم امروز تطبیق دهند… ترائب جمع است و مفرد انتریبه به معنی استخوان سینه یا ترقوهاست. [اما] بعضی از مفسّران آن را قفسۀ سینه و توسعاً قسمت پیشین بدن زن گرفتهاند و بعضی دیگر از جمله محمّد اسد (یکی از مترجمان قرآن کریم به انگلیسی) آن را به لگن خاصره ترجمه کردهاند.» خرمشاهی با این توضیح نتیجه میگیرد: «باری اگر مترجم به لغت [لغت قرآن] وفادار باشد، ترائب را سینهها یا استخوانهای سینه ترجمه میکند. امّا اگر به علم وفادار باشد، آن را به چیزی دیگر باید ترجمه کند.» حسنزاده آملی در کتاب طب و طبیب و تشریح با توجّه به معنای لغوی صلب و ترائب میگوید: «صلب دیوار استخوانهای پشت بدن است، و ترائب جدار استخوانهای جلوی آن است، و آنچه در میان این دو دیوار استخوانها محصور است امعاء و احشاء و نظایر آنهاست؛ و معنی آیه این است که انسان با دیده اعتبار در صنع پروردگار بنگرد که مبدء تکون و مایۀ پیدایش او آب جهندهای است که از میان این دو دیوار استخوانها بیرون میآید.»
9.3) قرآن و پیشگویی
9.3.1) پیشبینی ایمان آوردن اهل کتاب
سورۀ ۲۸ آیۀ۵۲ میگوید: الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ یُؤْمِنُونَ کسانی که قبل از این، کتاب به ایشان داده ایم، آنان به این ایمان میآورند. این آیه پیشبینی میکند که اهل کتاب، یعنی یهودیها و مسیحیها به این دلیل که کتاب دینی مشابهی دارند، الهی بودن قرآن را خواهند پذیرفت و به دین اسلام گردن خواهند نهاد. برخلاف این آیه و پیشبینی، یهودیان مورد نظر در شبه جزیرۀ عربستان آن روز، قرآن را نپذیرفتند و حتی جان و مال خود را در راه ترک نکردن دین یهودی و نصاری و پذیرش اسلام از دست دادند. برخلاف لفظ کلی آیه، مفسّران این آیه را تنها به گروه اندکی از «حقطلبان» اهل کتاب مربوط دانستهاند که در اثر اختلاف بر سر مکی یا مدنی بودن آیه، تعداد آنها را چهار نفر یا چهل نفر یا هفتاد نفر مسیحی گفتهاند.
آیههای یادشده:
** سورۀ انعام، آیۀ۶۸:وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَإِمَّا یُنسِیَنَّکَ الشَّیْطان فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرَی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ:و چون ببینی کسانی [به قصد تخطئه] در آیات ما فرومیروند از ایشان روی برتاب تا در سخنی غیر از آن درآیند و اگر شیطان تو را [در این باره] به فراموشی انداخت پس از توجّه [دیگر] با قوم ستمکار منشین.**
** قسمتی از آیۀ۷سورۀ آلعمران: وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تأویلهِ:و [پاره ای] دیگر متشابهاتند [که تأویلپذیرند] اما کسانی که در دلهایشان انحراف است برای فتنهجویی و طلب تأویل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پیروی میکنند.**
** سورۀ بقره، آیۀ۱۰۶**
** سورۀ نحل، آیههای ۱۰۱ و ۱۰۲**
** فَإِذَا انسلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فان تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إنّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ: پس چون ماههای حرام سپری شد مشرکان را هر کجا یافتید بکشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره درآورید و در هر کمینگاهی به کمین آنان بنشینید پس اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات دادند راه برایشان گشاده گردانید زیرا خدا آمرزنده مهربان است.**
** ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وانحرْ﴾(سورۀ کوثر-آیۀ۲)**
** سورۀ تحریم، آیات۱– ۵**
** آیۀ۴و۵ سورۀ احزاب**
سورۀ احزاب آیۀ۵۲
** سورۀ کهف، آیات ۸۱ و ۸۰ و ۷۴**
** سورۀ قمر، آیات ۳۱–۲۷**
** سورۀ شمس، آیات ۱۵–۱۱**
** سورۀ شمس، آیات ۱۵–۱۱**
** سورۀ اعراف، آیۀ۷۳**
** سورۀ هود، آیۀ۶۴**
** سورۀ هود، ایۀ۶۵**
** سورۀ هود، آیۀ۶۷**
** بقره، ۱۹۰**
** نساء، ۸۹**
** احزاب، ۲۵–۲۷**
** بقره، ۴–۷**
انفال، ۶۷
انعام، ۳۲
** توبه، ۳۸**
انعام، ۳۶
انعام، ۱۱۱
الدخان ۵۵–۵۱
** بقره، ۳۹**
انعام ۴۷–۴۹
** نساء، ۵۶**
انعام، ۶
** اعراف، ۴**
الزخرف ۵۱–۵۶
بقره ۲۵۰- ۲۵۱
** ﴿وَاقْتُلُوهُمْ حَیثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیثُ أَخْرَجُوكُمْ ۚ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ۚ وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّىٰ یقَاتِلُوكُمْ فِیهِ ۖ فان قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ ۗ كَذَٰلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِینَ﴾**
** ﴿یسْأَلُونَكَ مَاذَا ینْفِقُونَ ۖ قُلْ مَا انفقْتُمْ مِنْ خَیرٍ فَلِلْوَالِدَینِ وَالْأَقْرَبِینَ وَالْیتَامَىٰ وَالْمَسَاكِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ۗ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیرٍ فان اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ﴾**
** ﴿الَّذِینَ آمَنُوا یقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ۖ وَالَّذِینَ كَفَرُوا یقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیطان ۖ آن كَیدَ الشَّیطان كَان ضَعِیفًا﴾**
** ﴿فَإِذَا انسلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِینَ حَیثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ ۚ فان تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ ۚ إن اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾**
** نساء ۲۸، مائده ۶۲ و ۶۳، منافقون ۲۱ و ۲۲ و آیاتی از سورۀ بقره**
نساء ۱۶۱–۱۵۹
** بقره ۷۵–۷۰ و نساء ۴۸–۴۶**
** بقره ۹۳–۸۷ و آلعمران ۱۸۴–۱۷۷**
** بقره ۱۴۲–۱۳۶ و ۱۵۲–۱۴۷**
** جاثیه ۱۶**
** اعراب ۱۳۷**
** بقره ۴۷**
** بقره ۶۲**
** در بقره ۸۴ به آن اشاره شدهاست.**
** بقره ۴۱**
** بقره ۸۷**
مائده ۷۹–۷۸
** بقره ۱۴۲**
آلعمران ۱۸۷
** نساء ۱۵۵**
** مائده ۱۳**
** مائده ۶۴**
** جمعه ۵**
** سورۀ صافات، آیات ۱۴۷–۱۳۹**
** بقره، ۵۰**
** مائده، ۶۰–۵۷**
سورۀ نساء آیۀ۴۷
** سورۀ مریم، آیههای ۱۶ تا ۲۲، آلعمران آیههای ۴۵ تا ۴۸**
پانویسها:
** Esposito، John. Islam the Straight Path. Extended Edition. pp. 19–20.**
** سالنامه پروس،H.Grimme، سال چاپ: ۱۹۱۷، صفحات ۴۲ تا۵۴**
** System der Qur’ánischen Theologie Einleiitung in den koran،H.Grimme،Volume 1،pages 105-117**
**. **. بایگانیشده از **** در 23 آوریل 2016.
.
.
. دسامبر 2007. بایگانیشده از **** در 7 مارس 2016.
**. ****. **، 16 فوریه 2006.
**. ****. **. بازبینیشده در 6 ژوئن 2016.
.
. answering-islam.org. بایگانیشده از **** در 5 آوریل 2016.
. بایگانیشده از **** در 9 آوریل 2016.
** مکارم شیرازی. **. hawzah.net. بایگانیشده از **** در 4 نوامبر 2013.
. بایگانیشده از **** در 12 مارس 2016.
.
**، ارسطوی بغداد، از عقل یونانی به وحی قرآنی، **، ۱۳۸۰، ص۴۱.
** نهاد ناآرام جهان، عبدالکریم سروش، ص9، تهران، نشر قلم**
. بایگانیشده از **** در 23 مارس 2016.
**.****. **. بازبینیشده در 6 ژوئن 2016.
. The Religion of Peace.
. بایگانیشده از **** در 10 ژوئن 2016.
. بایگانیشده از **** در 1 ژاویه 2016.
**‘Alí A. Rizvi . ****. **، 10 مارس 2015. بایگانیشده از **** در 23 دسامبر 2015. بازبینیشده در 9 نوامبر 2015.
. بایگانیشده از **** در 2 مه 2016.
**. ****. **، 3 مه 2016. بازبینیشده در 21 مه 2016.
**. ****. **، 10 مه 2016. بازبینیشده در 21 مه 2016.
. وبگاه دکتر ، مه 2009. بایگانیشده از در 10 اوت 2013.
. وبگاه دکتر ، فوریه 2008. بایگانیشده از در 9 مارس 2015.
. بایگانیشده از **** در 2 مه 2016.
. مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی. بایگانیشده از **** در 20 آوریل 2016.
** منبع وابستگی مرکز پاسخگویی به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه****. مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی، دفتر تبلیغات اسلامی **. بایگانیشده از **** در 30 آوریل 2016.
.
**. **. مکتب اسلام، دی ۱۳۸۷. بایگانیشده از **** در 21 ژوئن 2015.
** علی دوانی. **. ۷۷ و ۷۸.
** قرآن، **
** Richard Bell (Revised and Enlarged by W. Montgomery Watt). Bell's introduction to the Qur’án. Univ. Press، 1970. 31 تا 51. **** ****.**
** Sebastian Günther. «Muḥammad، the Illiterate Prophet: An Islamic Creed in the Qur’án and Qur’ánic Exegesis». Journal of Qur’ánic Studies 1، ش. 4 (2002): 1 تا 26. :.**
** یان مک ویلیام (۲۰۰۶/۰۱/۰۵). ****. **. بازبینی در ۲۰۱۰/۰۵/۲۷.
** William Montgomery Watt and Richard Bell، Bell's introduction to the Qur’án، Edinburgh University Press، 1977، p. 51**
** R. Bell & W.M. Watt، An introduction to the Qur’án، Edinburgh University Press، 1977، p.93**
.
. 12 ژوئن 2016.
**. وبگاه **.
** نهج البلاغه، سخنان علی بن ابی طالب، گرد آوری شده توسّط سید رضی، نامه ۷۷:و من وصیة له ع لِعَبْدِ اللَه بْنِ الْعَباسِ لَمَا بَعَثَهُ لِلاْحْتِجاجَ عَلَی الْخَوارِج: لاَ تُخاصمْهُمْ بالْقرآن فان القرآن حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ یَقُولُونَ، وَ لَکِنْ خاصمْهُمْ بالسُّنَّةِ فانهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصا.**
**. **. بایگانیشده از **** در 14 مارس 2009. «سنن أبی داود، کتاب السنة، النهی عن جدال فی قرآن کفر:حدثنا أحمد بن حنبل ثنا یزید یعنی بنهارون أخبرنا محمّد بن عمرو عن أبی سلمة عن أبی هریرة عن النبی صلَیاللهُ علیه و سَلَّم قال المراء فی القرآن کفر.»
** اسلامشناسی۱، علی میرفطروس، چاپ دوازدهم، نشر نیما، ص۷۲**
** اسلامشناسی۲، علی میرفطروس، چاپ سوّم، نشر نیما، صفحههای۳۱ تا ۳۵**
** ابن وراق، صفحههای ۲۴۶ تا ۲۵۰**
** ترجمه تفسیر المیزان جلد ۱ صفحه: ۳۸۲ قابل دسترسی در اینجا **
، آدم از نظر قرآن، جلد سوّم، 1384، نشر نگارش، تهران، فصل پنجم، مبحث هفتم:عدم جواز نسخ در قرآن
، بیست و سه سال، ص۳۸–۴۱
** خیانتی در گزارش تاریخ، ص۱۰ مقدّمه**
** Toby Lester. What is the Qur’án?. 2002.**
** Craig Winn. Prophet of doom: Islam's terrorist dogma in Muḥammad's own words. CricketSong Books، 2004. XVii. **، 9780971448124.
** Charles Cutler Torrey. The Jewish foundation of Islam. revised ed. KTAV Pub. House، 1967. 1و 2 و 7و 54.**
** ۶. قرآن از دیدگاه ۱۱۴ دانشمند، محمّد مهدی علیقلی**
** Theodor Nöldeke، «The Qur’án»**
** Stefan Wild in The Qur’án: an encyclopedia، by Oliver Leaman، p. 296، Taylor & Francis، 2006**
** Stefan Wild in The Qur’án: an encyclopedia، by Oliver Leaman، p. 368، Taylor & Francis، 2006**
** قرآن ۷۱:۲۳. و نیز بنگرید Theodor Nöldeke، «The Qur’án»**
** علل الشرایع- جلد ۱ صفحۀ ۳۱**
** تفسیر قمی- جلد ۲ صفحه ۷۷۳ و تفسیر جامع جلد ۷ صفحۀ ۲۵۲**
** Newby، Gordon Darnell. «Forgery.» Encyclopaedia of the Qur’án**
** Lazarus-Yafeh، Hava. «Taḥrīf (a.).» Encyclopaedia of Islam، Second Edition**
** Lowin، Shari. «Revision and Alteration.» Encyclopaedia of the Qurʾān.**
** دشتی ۹۸**
** دشتی ۹۸؛ نیز نگاه کنید به **
** Graham، William A. Fātiḥa. Encyclopaedia of the Qurʾān**
** Maḥmúd Ayoub، The Qur’án and its interpreters، Volume 1، SUNY Press، p.42**
** Richard Bell، William Montgomery Watt، Bell's introduction to the Qur'ān، Edinburgh University Press، p. 46**
**. **. ترجمۀ محمود شریفی. : امیرکبیر، شرکت چاپ و نشر بینالملل، ۱۳۹۰. ۶۲. **** . بازبینیشده در ۰۶/۲۴/۲۰۱۲.
دشتی، ص۱۰۴
دشتی، ص۱۰۵
** شفا، ۱۳۲**
** علی مشکینی، نصایح و سخنان ۱۴ معصوم، قم ۱۳۷۷**
** ابن وراق، صفحههای ۱۹۵ و ۱۹۶**
** دشتی، صص۹۳–۹۵**
** تفسیر نمونه، سورۀ مسد**
** تفسیر نور، ج۱۰، ص۶۳۱**
** (بازدید ۲۸ اوت ۲۰۰۹)**
دشتی، ص۹۵
** تفسیر نمونه، سورۀ کوثر**
** تفسیر المیزان، سورۀ مسد**
دشتی، ص۹۰
** ابن وراق، صفحههای ۲۱۸و۲۱۹**
** صحیح بخاری، جلد ۹، کتاب ۹۳، شماره ۵۱۶**
** تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 325**
** تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 326**
انّی اری ربک یسارع فی هواک (دشتی ۸۴)
دشتی، ص۹۷
** الفتوحات المکیة** ** ج۲، ص۲۱۹**
** نهج البلاغه، خطبه اول، ترجمه دشتی، چاپ الهادی، ص۳۲**
گنجی، اکبر. **** (فارسی).. وبگاه رادیو زمانه، ۱ بهمن ۱۳۸۷. بازیابیشده در ۲۱ اوت ۲۰۰۹.
** تفسیر نمونه جلد ۱۲ صص ۵۰۷–۵۰۹ قابل دسترسی در **
خطبه ۲۰۱ نهج البلاغه
، پس از ۱۴۰۰ سال، ص۱۲۹
Is religion killing us?: violence in the Bible and the Qur’án،Jack Nelson-Pallmeyer، page 75
شفا، ص۱۶۶
شفا، ص۱۷۱
شفا، ص۱۷۴
شفا، ص۱۷۴
شفا، ص۱۸۳
ن.ک.ساندارز، حماسه **** ترجمۀ محمّد اسماعیل فلزی، انتشارات هیرمند، صص161-155.
** margulis/schwartz،pp.224-239**
** ابن وراق، ص۲۸۰**
** Quoted by Feuerbach، p. 304.**
** Hoffmann (ed)، pp. 233-52.**
** ابن وراق، صفحههای ۲۹۹ تا ۳۰۳**
** Voltaire،p.17**
** Rodinson(4)،p.49**
** Watt(9)،p.136**
** ابن وراق، صفحههای ۲۷۶ تا ۲۸۰**
قرآن، ترجمۀ بهاءالدین خرمشاهی، ۱۳۷۵، انتشارات نیلوفر و جامی، تهران
** قرائت قرآن غیر دینی، دکتر رضا آیرملو، ۱۳۸۵، انتشارات اینواند لیتراتور، سوئد**
** طب و طبیب و تشریح، حسن حسنزاده آملی، نشر الف لام میم، ۱۳۸۱، ص۳۰**
** آیرملو، جلد یکم، ۱۱۰**
منابع:
https://geranom.wordpress.com
(سورۀ4 آیۀ11-12) و (سورۀ4 آیۀ176) در مورد قوانین وراثت صحبت میکند. اگر یک مرد فوت شود، و از او سسه دختر و دو والد و یک همسر باقی بماند؛ دختران 2/3 سهم، والدها 1/3 سهم (هردو بر اساس سورۀ4 آیۀ11) و همسر 1/8 سهم (بر اساس سورۀ4 آیۀ12) از ارث را دریافت میکند که از میزان ارث بیشتر میشود. مثال دوّم، مردی فوت میشود و از او یک مادر و یک همسر و دو خواهر باقی میماند، مادر 1/3 سهم (سورۀ4 آیۀ11) همسر 1/4 (سورۀ4 آیۀ12) و خواهران 2/3 (سورۀ4 آیۀ176) که مجموع آنها 15/12 کل ارث است.
وقتی قرآن در مورد باردار شدن مریم و میلاد مسیح در (سورۀ3 آیات 42 و 45) راجع به چندین فرشته صحبت میکند؛ اما در (سورۀ 19 آیات 17-21) تنها از یک فرشته صحبت میکند.
آیا روزهای الله برابر 1000 روز بشر است (سورۀ22 آیۀ47، سورۀ32 آیۀ5) یا برابر 50،000 روز بشر است (سورۀ70 آیه؟
چند باغ در بهشت وجود دارد؟ یک (سورۀ39 آیۀ73، سورۀ41 آیۀ30، سورۀ57 آیۀ21، سورۀ79 آیۀ41) یا زیادتر (سورۀ18 آیۀ31، سورۀ22 آیۀ23، سورۀ35 آیۀ33)؟
در (سورۀ56 آیۀ7) ادعا میکند که در روز قیامت مردم سه دسته میشوند، اما در (سورۀ90 آیات 1819، سورۀ99 آیات 6-7) تنها دو گروه را بر میشمرد.
در مورد اینکه چه کسی روح را در هنگام مرگ از انسان میگیرد نیز تناقضی آشکار وجود دارد، فرشته مرگ (سورۀ32 آیۀ11)، یک فرشتگان (جمع) (سورۀ47 آیۀ27) و همچنین «این الله است که روح را از انسانها در هنگام مرگ میگیرد»(سورۀ39 آیۀ42).
صحیح بخاری ادعا میکند که جبرئیل 600 بال داشت (جلد چهارم بخش 54 شماره 455) در حالی که قرآن در (سورۀ35 آیۀ1) میگوید فرشتگان 2، 3 یا 4 بال دارند.
یک روز (سورۀ54 آیۀ19) یا چندین روز (سورۀ41 آیۀ16، سورۀ69 آیات 6-7).
(سورۀ7 آیۀ54، سورۀ10 آیۀ3، سورۀ11 آیۀ7 و سورۀ25 آیۀ59) به روشنی اعلام میکند که الله زمین و آسمانها را در 6 روز آفرید. امّا در (سورۀ41 آیات 9-12) جمع روزهایی که الله بدانها اشاره میکند 8 روز است.
الله آسمانها و زمین را در 6 روز آفریده است (سورۀ7 آیۀ54) و مسلمانانی که میخواهند به قرآن چهره علمی بدهند میگویند این 6 روز منظور 6 دوره است، اما (سورۀ2 آیۀ117) میگوید که «الله به صورت آنی خلق میکند».
اول زمین و بعد آسمان (سورۀ2 آیۀ29)، اول آسمان و بعد زمین (سورۀ79 آیۀ27-30).
در مورد روش ایجاد زمین و آسمان قرآن یکجا میگوید که آنها از هم جدا بودند و بعد به هم گرویدند (سورۀ41 آیۀ11) اما در (سورۀ21 آیۀ30) میگوید که آنها ابتدا یکی بودند و بعداً از یکدیگر جدا شدند.
از لخته خون (سورۀ96 آیات 1-2) آب (سورۀ21 آیۀ30، سورۀ24 آیۀ45، سورۀ25 آیۀ54) «چیزی مانند سفال»(سورۀ3 آیۀ59، سورۀ30 آیۀ20، سورۀ35 آیۀ11).
قرآن در جاهایی ادعا میکند که کامل است و تمامی جزئیات را دارا میباشد و هیچ چیز باقی نمانده است که در آن نباشد (سورۀ6 آیۀ38، سورۀ6 آیۀ114، سورۀ12 آیۀ11، سورۀ16 آیۀ89 و…) اما چیزهای بسیاری هستند که قرآن آنها را ناتمام باقی میگذارد، این نوشتار به مسئله شراب و شبهات موجود در قرآن میپردازد.
به محمّد دستور میدهد که به ناباوران بگوید، شما چیزی را نمیپرستید که من میپرستم (سورۀ109 آیۀ3). هرچند سورههای دیگر در قرآن به طور مشخص اشاره میکند که آن ناباوران در واقع خدایی را پرستش میکنند که همان الله است.
قرآن در مورد اینکه آیا در روز آخرت شفاعتی وجود خواهد داشت یا نه دچار تناقض میشود، در آیات (سورۀ2 آیات122-123، سورۀ254 آیات6-51، سورۀ82 آیات18-19 و…) میگویند شفاعتی وجود ندارد و آیات (سورۀ53 آیۀ26، سورۀ43 آیۀ86، سورۀ34 آیۀ23، سورۀ20 آیۀ109) و البتّه هر دو این پاسخها را میتوان با احادیث مختلف پشتیانی کرد.
الله از رگ گردن به انسان نزدیکتر است (سورۀ50 آیۀ16) و در عین حال او بر روی تختش نشسته است (سورۀ57 آیۀ4) تختی که روی آب بنا شده است (سورۀ11 آیۀ7) و در عین حال به قدری دور است که رسیدن به او بین 1000 و 50000 سال طول میکشد (سورۀ32 آیۀ5، سورۀ70 آیۀ4).
آیا شر و مصیبت از طرف شیطان است (سورۀ38 آیۀ41)؟ از خود ماست (سورۀ4 آیۀ79)؟ یا از طرف الله (سورۀ4 آیۀ78)؟
الله رحمت را بر خود مقرر کرده است (سورۀ6 آیۀ12) هرچند بعضی از اشخاص را هرچند که میتواند هدایت نمیکند (سورۀ6 آیۀ35، سورۀ14 آیۀ4).
از یکدیگر سؤال نخواهند کرد (سورۀ23 آیۀ101)، اما همچنان در یک پرس و جوی دو جانبه شرکت خواهند کرد (سورۀ52 آیۀ25) و از یکدیگر سؤال خواهند کرد (سورۀ37 آیۀ27).
هیچ حافظی به جز الله وجود ندارد (سورۀ2 آیۀ107، سورۀ29 آیۀ22)، اما (سورۀ41 آیۀ31) فرشتگان خود میگویند «ما محافظان شما در اینجا و در آن دنیا هستیم.» همچنین در سورههای دیگر نقش آنها به عنوان نگاهبان (سورۀ13 آیۀ11 و سورۀ50 آیۀ17-18) و محافظان (سورۀ82 آیۀ10) اعلام میشود.
به اینکه همه چیز مطیع الله است در (سورۀ30 آیۀ26) اعلام شده است اما در چندین جای دیگر در مورد عدم اطاعت مغرورانه شیطان از الله خبر میدهد از جمله (سورۀ7 آیۀ11، سورۀ15 آیۀ28-31، سورۀ17 آیۀ61، سورۀ20 آیۀ116، سورۀ28 آیۀ71-74، سورۀ18 آیۀ50)، همچنین در جاهای دیگری در مورد بسیاری از موجودات که از فرمان الله سرپیچی میکنند.
شرک بدترین گناهان شمرده میشود، اما به نظر میرسد نویسنده قرآن نتوانسته است در مورد اینکه الله شرک را میبخشد یا نمیبخشد تصمیم قاطعی بگیرد. در (سورۀ4 آیۀ48، 116) میگوید نمیبخشد و در (سورۀ4 آیۀ153) میگوید میبخشد، ابراهیم با پرستش ماه و خورشید و ستاره به عنوان خدایش دچار شرک میشود (سورۀ 6 آیات76-78) اما مسلمانان فکر میکنند که پیامبران گناه نمیکنند.
اسرائیلیان قبل از اینکه موسی از کوه بازگردد آغاز به پرستش گوساله طلایی کردند (سورۀ7 آیۀ149)، اما تازمانی که موسی بازنگشته بود از توبه کردن سر باز زدند و به ستایش گوساله ادامه دادند (سورۀ 20 آیۀ91). آیاهارون نیز در گناه آنان شریک بود؟ نه (سورۀ20 آیات85-90)، آری (سورۀ20 آیۀ92، سورۀ7 آیۀ151).
ما در حالی که ناخوش بود، او را به بیابان رساندیم (سورۀ37 آیۀ145)؛ اگر نعمت پروردگارش نبود، در حین بد حالی به صحرایی بیآب و گیاه میافتاد (سورۀ68، آیۀ49).
مسیح بیش از 1000 سال بعد از موسی به دنیا آمد؛ امّا در (سورۀ7 آیۀ157) الله در مورد انجیلی که به مسیح داده شده است با موسی صحبت میکند.
آری (سورۀ24 آیۀ5) نه (سورۀ24 آیۀ23).
در روز جزا، زیانکاران کارنامه اعمال بدشان را از کجا میگیرند؟ از پشتشان (سورۀ84 آیۀ10) یا از دست چپشان (سورۀ69 آیۀ25)؟
هیچ فرشتهای متکبر نیست، همه الله را اطاعت میکنند (سورۀ16 آیات 49-50)، اما «هان به فرشتگان گفتیم، آدم را سجده کنید» و همۀ آنها به آدم سجده کردند مگر ابلیس، ابلیس نافرمانی کرد و او بسیار متکبر است (سورۀ2 آیۀ34).
چه کسی قرآن را بر محمّد وحی میکند؟ جبرئیل یا روحُالقُدُس (سورۀ16 آیۀ102) یا (سورۀ2 آیۀ97)؟
وحیهای جدید وحیهای قدیم را تصدیق میکنند (سورۀ2 آیۀ97) یا جایگزین آنها هستند (سورۀ16 آیۀ101)؟ قرآن عربی خالص است (سورۀ16 آیۀ103) اما تعداد بسیار زیادی کلمات غیر عربی در آن یافت میشود.
(سورۀ26 آیات192-195-196) میگوید «این (قرآن) وحیست از طرف خداوند… به زبان عربی و این (قرآن) در نوشتههای (پیامبران) قبلی نیز هست. حال با دانستن اینکه انجیل و تورات به زبان عبری و یونانی نوشته شده است. چطور یک کتاب عربی میتواند در آن کتابهای غیر عربی آمده باشد؟ علاوه بر این اگر این قرآن در آن کتابها گنجانده شده است، همین (سورۀ26 آیات192-195-196) نیز باید در آن کتابها باشد، بنابر این آن کتابها نیز باید در کتابهای قبلی همین سوره را داشته باشند و همینگونه به یک حلقه بینهایت و تسلسل میرسیم.
ادعای مسلمانان مبنی بر تحریف انجیل و تورات، از یک طرف با (سورۀ2 آیۀ24) و (سورۀ17 آیۀ88) و از طرف دیگر با (سورۀ28 آیۀ49) و (سورۀ46 آیۀ10) در تضاد است.
در مورد داستان لوط «ما خانواده او را نجات دادیم، بغیر از عجوزهای که عقب ماند»(سورۀ26 آیات170-171). و باز میگوید «اما ما او و خانوادهاش را حفظ کردیم، بغیر از همسرش را، او از کسانی بود که با دیگران در شهر ماند (سورۀ7 آیۀ82). این دو آیه یا باهم تناقض دارند یا الله احترام چندانی به همسر پیامبر قایل نمیشود.
جواب مردمش جز این نبود که «آنها را از قریه خود برانید که آنان مردمی هستند که از کار ما بیزاری میجویند»(سورۀ7 آیۀ82، سورۀ27 آیۀ56). مردمش به او پاسخی ندادند جز اینکه گفتند «غضب الله را برای ما بیاور اگر راست میگویی»(سورۀ29 آیۀ29). این دو جواب باهم یکی نیستند و در هر دو آیۀ اشاره شده که «غیر از این جوابی ندادند» بنابر این، این یک تناقض است.
آیا عمل تنبیه خداوند از رحمت اوست یا از هدایت کردن و یا نکردن مستبدانۀ وی؟
ماجرای ابراهیم در (سورۀ19 آیات41-49، سورۀ6 آیات74-83) به طور مشخصی با (سورۀ21 آیات51-59) متفاوت است، در حالی که در (سورۀ21) ابراهیم با مردمش به طور جدی مقابله میکند و حتی بتهای آنها را میشکند، در سورۀ19 وقتی ابراهیم به دلیل صحبت کردن علیه بتها توسّط پدرش به سنگسار شدن تهدید میشود خفقان میگیرد و نه تنها مقابلهای نمیکند، بلکه گویا منطقه را نیز ترک میگوید.
با توجّه به (سورۀ21 آیۀ76) نوح و خانوادهاش از طوفان نجات یافتند و (سورۀ37 آیۀ77) اعلام میکند که تخم و ترکه نوح نجات یافتند و (سورۀ11 آیات42-43) میگوید که پسر نوح نابود شد.
پیش از اینها قوم نوح تکذیب کرده بودند. بندۀ مارا تکذیب کردند و گفتند: دیوانه است و به دشنامش راندند. (سورۀ54 آیۀ9). حال اگر نوح رانده شده بود (از منطقهاش رانده شده بود) چطور قومش میتوانند در هنگام رد شدن از کنار نوح که کشتی میساخت او را مسخره کنند (سورۀ11 آیۀ38). نوح نمیتواند هم طرد شده باشد هم توسّط قومش مسخره شود.
آیا شعبده بازان فرعون، مصریان به پیامبر خدا موسی ایمان آوردند (سورۀ7 آیات103-126، سورۀ20 آیات56-73، سورۀ26 آیات29-51) یا تنها اسرائیلیان به موسی ایمان آوردند (سورۀ10 آیۀ82)؟
(سورۀ10 آیات90-92) میگوید که فرعون وقتی در بستر مرگ قرار گرفت توبه کرد و بنابر این رستگار شد، اما (سورۀ4 آیۀ18) میگوید چنین چیزی نمیتواند اتّفاق بیافتد.
کلام خدا در درستی و عدالت کامل است، هیچ کسی نیست که بتواند کلام خدا را عوض کند (سورۀ6 آیۀ115) همچنین به (سورۀ6 آیۀ34) و (سورۀ10 آیۀ64) نگاه کنید. امّا بعدا الله (یا محمّد؟) تصمیم میگیرد که بعضی از آیات را با آیات «بهتر» عوض کند (سورۀ2 آیۀ106، سورۀ16 آیۀ101)؛ و این البتّه به خاطر نادانی افراد نیست که خدا را مجبور به این کار کرده باشند.
«بگو این الله است که به سوی حقیقت راهنمایی میکند، چه کسی بیشتر سزاوار دنباله روی است؟»(سورۀ10 آیۀ35) اما در واقع سزاوار بودن الله با (سورۀ14 آیۀ4) که میگوید «الله هرکس را که بخواهد هدایت میکند و هرکس را بخواهد گمراه میکند» زیر سؤال میرود. ما از کجا بدانیم که از آن اشخاصی هستیم که خدا دوست دارد ما را هدایت کند یا دوست دارد مارا گمراه سازد؟ یک مسلمان از کجا بداند از آن دسته افراد گمراه شده از طرف الله است یا از آن افراد هدایت شده.
100 ضربه شلاق (زن و مرد) (سورۀ24 آیۀ2)، آن قدر آنها را در خانه نگاه دارید تا بمیرند (برای زنان) (سورۀ4 آیۀ15). اگر توبه کردند و اصلاح یافتند آنها را رها کنید (در مورد مرد) (سورۀ4 آیۀ16). (سورۀ24 آیۀ2) با دو آیۀبعدی در تناقض است و مجازات برای زنان و مردان در (سورۀ4 آیات15-16) متفاوت است در حالی که در سورۀ24 آیۀ2 برای هر دو یکسان است.
قرآن میگوید هر کسی مسئولیت گناهان خود را بر عهده دارد (سورۀ17 آیات13-15، سورۀ53 آیات38-42)، اما قرآن یهودیان زمان محمّد را برای گناهی که اجدادشان 2000 سال پیش با ستایش گوساله طلائی کردهاند محکوم میکند.
(سورۀ2 آیۀ62) و (سورۀ5 آیۀ69) میگویند «آری» و (سورۀ5 آیۀ72، تنها بعد از 3 آیه) و (سورۀ3 آیۀ85) میگوید «نه».
«قرآن به زبان عربی روشن است»(سورۀ16 آیۀ103) اما «هیچ کس نمیداند تفسیر آن چیست جز الله (سورۀ3 آیۀ7) و انسانهای اهل فهم نیز میدانند (سورۀ3 آیۀ7).
نجات یافت (سورۀ10 آیۀ92)، غرق شد (سورۀ28 آیۀ40، سورۀ17 آیۀ103، سورۀ43 آیۀ55).
وقتی موسی پیامبر بود و در مورد خدا برای فرعون صحبت کرد (سورۀ40 آیات23-25) یا وقتی موسی یک نوزاد بود (سورۀ20 آیات38-39).
«در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان برای انجام دادن کارها نازل میشوند.»(سورۀ97 آیات3-4). «ما آن را در مبارک شبی نازل کردیم، ما بیم دهنده بودیم.» شب قدر برای مسلمانان شب مقدّسیست، شبیست که در آن همه چیز در مورد حیات و مرگ و… مشخص میشود. اعتقاد مسلمانان بر این است که هر چیزی که قرار است در طول سال اتّفاق بیافتد در این شب توسّط الله بر روی الواحی نوشته میشوند. این اعتقاد مسلمانان با (سورۀ57 آیۀ22) که میگوید «هیچ مصیبتی به مال یا جانتان نرسد مگر پیش از آنکه بیافرینیمش، در کتابی نوشته شده است. و این بر خدا آسان است.» در تضاد است. این آیه در واقع میگوید که قبل از اینکه کسی خلق شده باشد سرنوشت افراد در الواحی نزد خداوند ثبت شده است و این نیز خود با (سورۀ17 آیۀ13) «کردار نیک و بد هر انسانی را چون طوقی به گردنش آویخته ایم. و در روز قیامت برای او نامهای گشاده بیرون آوریم تا در آن بنگرد.» که به این معنی است که افراد خود مسئول آن کاری که انجام میدهند و اتّفاقی که برای آنها میافتد هستند.
شراب و… از کارهای شیطان هستند (سورۀ5 آیۀ90) ولی در بهشت جویهایی از شراب (سورۀ47 آیۀ15 و سورۀ83 آیات22 و 25) جاری هستند. چگونه کارهای شیطان به بهشت راه یافتهاند؟
مسلّماً خبر دادن به کسی در مورد شکنجه و مجازات شدنش خبر خوبی نیست، ولی قرآن ادعا میکند که خبر شکنجه دردناک خبر خوبی است (سورۀ3 آیۀ21، سورۀ84 آیۀ24، سورۀ45 آیۀ8، سورۀ31 آیۀ7، سورۀ9 آیۀ34، سورۀ9 آیۀ3 و سورۀ4 آیۀ138).
(سورۀ19 آیۀ71) میگوید تمامی مسلمانان به جهنم خواهند رفت (حد اقل برای مدتی) اما در جاهای دیگر ادعا میکند کسانی که در جهاد کشته میشوند مستقیم به بهشت میروند.
مسیح به سوی الله برخاسته است (سورۀ4 آیۀ158)، در کنار او قرار گرفته است (سورۀ3 آیۀ45)، امّا با توجّه به اینکه میلیونها مسیحی مسیح را میپرستند، قرآن میگوید تمام انهایی که در کنار الله کسی را میپرستند به اضافه کسی که مورد پرستش قرار میگیرد در جهنم خواهد سوخت (سورۀ21 آیۀ98).
فقط برای خدمت و پرستش خدا بوجود آمدهاند (سورۀ51، آیۀ56) امّا بسیاری از آنها برای جهنم ساخته شدهاند (سورۀ7 آیۀ179).
توضیح این تناقض در یک سطر میسر نیست.
یک تناقض داخلی برای اشتباه در انتخاب کلمات مناسب.
(سورۀ39 آیۀ4) تایید میکند و (سورۀ6 آیۀ101) احتمال این کار را رد میکند.
(سورۀ3 آیۀ144) میگوید تمام پیامبران قبل از محمّد مردهاند، اما (سورۀ4 آیۀ158) میگوید مسیح به سوی خدا برخاست.
قرآن در دوجا اعلام میکند که «الله بهترین خالقهاست»(سورۀ23 آیۀ14 و سورۀ37 آیۀ125) و این به این معنی است که غیر از الله خالقهای دیگری نیز وجود دارند؛ امّا در عین حال خیلی جاها ادعا میکند «الله خالق همه چیز است»(سورۀ39 آیۀ62)، اگر خالق همه چیز الله است آنگاه دیگر خالق دیگری نمیتواند وجود داشته باشد.
(سورۀ29 آیۀ27) اشاره میکند که تمام پیامبران از تخم و ترکه ابراهیم بودهاند. امّا (سورۀ16 آیۀ36) میگوید الله از میان همۀ ملتها مردمانی را به پیامبری برانگیخته است.
مسلمانان میتوانند با زنان فرزندخواندههایشان که از فرزندخواندههایشان طلاق گرفتهاند ازدواج کنند (سورۀ33 آیۀ37) اما مسلمانان نمیتوانند پسری را به پسرخواندگی بگیرند (سورۀ33 آیات4-5).
قرآن میگوید برای هر مردمی پیامبری از میان خودشان برانگیخته ایم (سورۀ14 آیۀ4) و (سورۀ30 آیۀ47)، اما هم منابع اسلامی هم منابع دیگر سامی (مسیحی و یهودی) هردو بر سر این که یونس از قومی دیگر بود توافق نظر دارند.
الله تنها انسانها را به پیامبری بر میانگیزد (سورۀ12 آیۀ109 و سورۀ21 آیات7-8 و سورۀ25 آیات20-21) اما گویا در میان اجنه و فرشتگان نیز پیامبرانی وجود دارند (سورۀ6 آیۀ130، سورۀ11 آیات 69 و 77، سورۀ22 آیۀ75 و…).
یک شرق و یک غرب (سورۀ26 آیۀ28)، دو شرق و دو غرب (سورۀ55 آیۀ17) چندین شرق و چندین غرب (سورۀ70 آیۀ40).
با مطالعه قرآن و همچنین گذری در میان متون مرجع و احکام اسلامی به تناقض آشکاری بر میخوریم که میتوان از آن به عنوان بزرگترین تناقض فلسفی قرآن یاد کرد. در همین راستا، ژول لابیوم ( (J. Labeaume اسلام شناس قرن نوزدهم فرانسه در کتاب ارزنده «تجزیۀ قرآن»، به بیش از صد آیۀمختلف اشاره میکند که پیرو آن، تمامی مسائل مربوط به انسان و جهان و کائنات از جمله اعمال و کردار انسان، تمامی سخنان و افکار، تولد و مرگ و به طَبَع طول عمر، احساسات درونی و ریزترین فعل و انفعالات مجموعۀ طبیعت و کهکشانها و حتی کوچکترینشان – همه و همه- توسّط خداوند از پیش مشخص و تعیین شده و به طور دقیق در «لوح محفوظ» ثبت و نگهداری میشود. پس بدینسان، انسان عاری از قدرت تشخیص و انتخاب است. امّا در سوی دیگر، همین خداوند متعال در آیاتی چند شدیداً تهدید و تأکید میکند که «انسان مسئول مستقیم اعمال خویش است و برای آنانی که به راهی غیر از آنچه مقرر کرده ایم میروند، آتشی سخت مهیا کرده ایم»(104انعام، 15 جاثیه، 67 توبه، 51 اعراف، النجم 38 و 39( و باز در کنار این تناقض آشکار «یک بام و دو هوا»، میبینیم که در جای دیگر خداوند در اقدامی غیر مترقبه اعلام میکند که «شیطان را مأمور گمراهی انسانها قرار داده است»(سبا؛ 21) در همین رابطه دکتر شجاعالدّین شفا چنین متذکّر میشود: «البتّه با همۀ گذشت قرون، هنوز بدین دو پرسش پاسخ قانع کنندهای داده نشده است که اگر خدا خودش به شیطان اجازه داده بود که مردمان را گمراه کند، گناه آدم و حوّا که فریب این شیطان را خوردند چه بود؟ و به فرضِ آن هم که این دو، گناهکار بودند چرا باید فرزندان نسلهای بعدی آنها بابت گناه این پدر و مادر ساده لوح جواب پس بدهند؟». (تولدی دیگر؛ 388) حال با توجّه و بر مبنای چنین چندگانگیها، چگونه میتوان جایگاه «جبر» و «اختیار» را در فلسفه دین اسلام از هم تفکیک کرد؟! اگر انسان «مختار» است، پس منظور از تأکیدهای مکرّر قرآن برای «از پیش تعیین شده بودن» همه چیز و وجود نوعی مرکز بایگانی به نام «لوح محفوظ» و اصولاً «فلسفه تقدیر» چیست؟ اگر انسان «اجبار» داشته و در حوزهای غیر اختیاری میزید، پس دیگر تدارک مکانهایی به نام «بهشت» و «جهنم» به منظور پاداش و جزای اعمال انسان در چیست؟! و اصولاً سنجش اعمال انسان بر چه مبنایی انجام میگردد و این سنجش در حیاتی کاملاً مشخص و از پیش تعیین شده چه کاربردی دارد؟! این تضاد عمیق سالهاست که از سوی منتقدین به پرسش گرفته شده، بدون آن که هیچ یک از علمای مذهبی تا کنون توانسته باشد پا سخی درخور بدان بدهد. علمای مذهبی، خصوصاً روشنفکران مذهبی- نیک میدانند که پاسخگویی به چنین پرسشی مستلزم نادیده گرفتن اصول اساسی و مسلّم دین اسلام است – که طی آن دکانداری دین در هر جا به فراخور زمان حکمی از آستین بیرون میآورد-، بنابراین آنان با پیچاندن صورت مسئله و با طرح سئوالاتی دیگر به عوض جواب، عملاً از پاسخگویی طفره میروند. این شانه خالی کردن از پرسشهای خردگرایان و فرار از پاسخ دهی با مطرح کردن حکم کلیشهای «در کار خدا و رسولش مداخله نکنید» به منظور به بن بست رساندن پرسش و خاموش کردن عقل نقاد پرسشگر، – با وجود ریشهای کهن – تحقیقاً نتوانسته و نخواهد توانست انسان خردگرا و کاوشگر را قانع کند، زیرا رشد علم در عصر حاضر و تکاپوی بیوقفه انسان در راه برون رفت از خیل مشکلاتی که بشر تاریخاً بدان گرفتار آمده، خودبه خود اصول پوسیده مذهبی را به چالش جدی گرفته و نیاز به شفافیت باورهای انسانی را دو چندان کرده است.
و یك روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سالهایى است كه شما میشمرید! سورة محمّد(47)امور این جهان را از آسمان به سوى زمین تدبیر مىكند؛ سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهایى است كه شما مىشمرید به سوى او بالا مىرود. سورةالسجدة(5) فرشتگان و روح ( فرشته مقرب خداوند) به سوى او عروج مىكنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است! سورةالمعارج(4) بالاخره کدام درست است؟ روز خدا معادل 1000 سال زمینی است یا 50000 سال؟ ممکن است ادعا شود که این «روزها» فقط ارزش استعاری دارند و نه حسابی و تاریخی. البتّه این بهانۀ خوبی برای گریز از این تناقضگویی نیست. اگر الله تبارک و تعالی میخواست به استعاره رو بیاورد، نیازی نبود با ذکر اعداد مختلف برای طول یک روز خدا ضد و نقیضگویی کند. توجیه بهتری که برای این تضاد اقوال باری تعالی میتوان یافت این است که خاتم انبیای این موجود موهومی، دارای حافظۀ ضعیفی در جعل دروغ بوده است.
کدام زودتر آفریده شد؟ آسمانها یا زمین؟
او خدایى است كه همه آنچه را (از نعمتها) در زمین وجود دارد، براى شما آفرید؛ سپس به آسمان پرداخت؛ و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود؛ و او به هر چیز آگاه است. سورةالبقرة(29) آیا آفرینش شما (بعد از مرگ) مشكلتر است یا آفرینش آسمان كه خداوند آن را بنا نهاد؟! (27)سقف آن را برافراشت و آن را منظم ساخت، (28)و شبش را تاریك و روزش را آشكار نمود! (29)و زمین را بعد از آن گسترش داد، سورةالنازعات(30) چنان که در آیات شریفۀ بالا میبینید خداوند یک بار میفرمایند که نخست زمین آفریده شد و بار دیگر حکم به تقدم آفرینش آسمان دارند. چند تبیین برای این تناقض میتوان تصور کرد:– در بین این دو وحی خداوند متوجّه اشتباه لپی خود گشته و در آیۀبعد آن را اصلاح کرده است. به هر حال زمان زیادی از آفرینش جهان میگذرد و چه بسا حضرت حق چنان که میگویند دارای علم مطلق نباشد، یا بر اثر کهولت سن در عقل الهی زوالی ظاهر گشته باشد. فراموش نکنیم که دست کم ده میلیارد سال (سال زمینی) از عمرشریف ایشان میگذرد.
قرآن کریم به ما میآموزد که خورشید در برکهای گل آلود غروب میکند: تا به غروبگاه آفتاب رسید؛ (در آن جا) احساس كرد كه خورشید در چشمه تیره و گل آلودى فرو مىرود؛ و در آن جا قومى را یافت؛ گفتیم:«اى ذو القرنین! آیا مىخواهى (آنان) را مجازات كنى، و یا روش نیكویى در مورد آنها انتخاب نمایى؟» سورةالبلد(86) تا به خاستگاه خورشید رسید؛ (در آن جا) دید خورشید بر جمعیتى طلوع مىكند كه در برابر (تابش) آفتاب، پوششى براى آنها قرار نداده بودیم. سورةالبلد(90) ظاهرا علم جدید در این مورد در ضَلالت مبین است. چرا که اولا بنا به نگرش علمیخورشید هیچ گاه در چشمۀ گل آلودی غروب نمیکند. دوّم اینکه هیچ مکان غروب یا طلوعی برای خورشید وجود ندارد. احتمالا باور رایج در مورد کروی بودن سطح زمین غلط است وگرنه چطور ممکن بود که خورشید طلوعگاه وغروبگاهی نداشته باشد؟ احتمال دیگر این است که خداوند متعال، که بنا به تعریف قادر مطلق است، تا پیش از کشفیات کپرنیک، کپلر و گالیله جهان را مطابق هیئت قرآنی میگردانده، اما بعد به این نتیجه رسیده که نظریههای این دانشمندان بلاد کفرمدل بهتری برای تدبیر امور کائنات پیش مینهد و آنگاه به ید قادر خود سیر گردش افلاک را تغییر داده است تا ایمان مؤمنان آزمایش شود. و العلم الکامل عند الله.
قرآن کریم با ذکر علت آفرینش ستارگان بر دانش ما میافزاید: و آنها (شهابها) را تیرهایى براى شیاطین قرار دادیم، و براى آنان عذاب آتش فروزان فراهم ساختیم! سورةالملك(5) ما آسمان نزدیك ( پایین) را با ستارگان آراستیم، (6) تا آن را از هر شیطان خبیثى حفظ كنیم! (7) آنها نمىتوانند به (سخنان) فرشتگان عالم بالا گوش فرادهند، (و هرگاه چنین كنند) از هر سو هدف قرارمىگیرند! سورةالصافات(8) خداوند شهابها را آفرید تا چون موشکهایی علیه شیاطین به کار روند.
آسمان را سقف محفوظى قرار دادیم؛ ولى آنها از آیات آن روىگردانند. سورةالانبیاء(32) (او) آسمانها را بدون ستونى كه آن را ببینید آفرید… سورۀ لقمان(10) آن كس كه زمین را بستر شما، و آسمان را سقفى بالاى سر شما قرار داد… سورةالبقرة(20) حتما اصطلاح «آسمان جُل» را شنیده اید. معلوم میشود که این استعاره ریشۀ قرآنی دارد. خداوند متعال نیز آسمان را جُلی توصیف میفرمایند که برای حفاظت ما بر سر ارض کشیده شده. در مورد اینکه «حفاظت از چه؟» بین علما اختلاف نظر هست. امّا آنچه این آیه بر ما مبرهن میکند این است که ما همگی آسمان جل هستیم. این آیه دریچۀ دیگری نیز بر روی معرفت کیهانشناسی ما میگشاید: آسمان ستونهایی نادیدنی دارد که با پیشرفتهترین ابزارهای علمی نیز دیده نمیشوند و قابل ردیابی نیستند. آیا باز هم شک دارید که قرآن کریم سرشار از درّ و گهرهای علمی است؟
و آسمان گشوده مىشود و به صورت درهاى متعددى درمىآید. سورةالنبا(19) آن زمان كه آسمان از هم شكافته شود، سورةالانفطار(1) هشدار ایمنی: ذات اقدس باری تعالی قادر است علاوه بر تمام بلایای طبیعی شناخته شده، با شکافتن و فروریختن سقف آسمان نیز ما بندگان گناهکار را به سزای اعمال پلیدمان برسانند. فأعتبروا یا اولی الأبصار!
و زمین را گستردیم؛ و در آن كوههاى ثابتى افكندیم؛ و از هر گیاه موزون، در آن رویاندیم؛ سورةالحجر(19)آیا زمین را محل آرامش (شما) قرار ندادیم؟! (6) و كوهها را میخهاى زمین؟! سورةالنبا(7) خداوند اطمینان میدهد که زمین مانند فرشی مسطح است و کوهها برای آن که زمین با ما نلرزد بر زمین کوبیده شدهاند. تبارک الله احسن الخالقین! نتیجۀ علمی: اباطیل زمینشناسان در مورد گسلها را فراموش کنید و خانههای خود را کنار کوهها بنا کنید. باشد که این میخهای زمین، شما را از بلای زلزال در امان دارند. و چه کماند پند گیرندگان! اعتماد به هواشناسی و سونوگرافی؟ هرگز! آگاهى از زمان قیام قیامت مخصوص خداست، و اوست كه باران را نازل مىكند، و آنچه را كه در رحمها(ى مادران) است مىداند… خداوند عالم و آگاه است سورة لقمان(34)
اگر باور ندارید که کتاب زیستشناسی دبیرستان شما سرشار از مزخرفات است آیۀ زیر را بخوانید:سپس نطفه را به صورت علقه ( خون بسته)، و علقه را به صورت مضغه ( چیزى شبیه گوشت جویده شده)، و مضغه را به صورت استخوانهایى درآوردیم؛ و بر استخوانها گوشت پوشاندیم؛ سپس آن را آفرینش تازهاى دادیم؛ پس بزرگ است خدایى كه بهترین آفرینندگان است! سورةالمؤمنون(14)
غالبا ادعا میکنند که ماکیاولی اوّلین نظریه پرداز ددمنشی و بیاخلاقی سیاسی است. امّا با کمی تدبّر در آیات کریمۀ قرآن درمییابیم که همانا حضرت عُمر بن خطّاب راست گفت که: نیست معرفت مفیدهای مگر آنکه در قرآن یافت شود. اگر شک دارید آیات ذیل را ملاحظه فرمائید، به نظر تدقیق: در قبول دین، اكراهى نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است. بنابر این، كسى كه به طاغوت (بت و شیطان، و هر موجود طغیانگر) كافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محكمى چنگ زده است، كه گسستن براى آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست. سورةالبقرة(256) با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ایمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحریم كرده حرام مىشمرند، و نه آیین حق را مىپذیرند، پیكار كنید تا زمانى كه با خضوع و تسلیم، جزیه را به دست خود بپردازند! سورةالتوبة(29)(اما) وقتى ماههاى حرام پایان گرفت، مشركان را هر جا یافتید به قتل برسانید؛ و آنها را اسیر سازید؛ و محاصره كنید؛ و در هر كمینگاه، بر سر راه آنها بنشینید! هرگاه توبه كنند، و نماز را برپا دارند، و زكات را بپردازند، آنها را رها سازید؛ زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است! سورةالتوبة(5) هنگامى كه با كافران در میدان جنگ روبهرو شدید گردنهایشان را بزنید، (و این كار را همچنان ادامه دهید) تا به اندازه كافى دشمن را در هم بكوبید؛ در این هنگام اسیران را محكم ببندید؛ سپس یا بر آنان منت گذارید (و آزادشان كنید) یا در برابر آزادى از آنان فدیه ( غرامت) بگیرید؛ (و این وضع باید همچنان ادامه یابد) تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهد، (آرى) برنامه این است! و اگر خدا مىخواست خودش آنها را مجازات مىكرد، اما مىخواهد بعضى از شما را با بعضى دیگر بیازماید؛ و كسانى كه در راه خدا كشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را از بین نمىبرد! سورة محمّد(4) و آنها را هر كجا یافتید، به قتل برسانید! و از آن جا كه شما را بیرون ساختند (مكه)، آنها را بیرون كنید! و فتنه از كشتار هم بدتر است! و با آنها، در نزد مسجد الحرام (در منطقه حرم)، جنگ نكنید! مگر اینكه در آن جا با شما بجنگند. پس اگر (در آن جا) با شما پیكار كردند، آنها را به قتل برسانید! چنین است جزاى كافران! سورةالبقرة(191) اى پیامبر! مؤمنان را به جنگ با کافران تشویق كن. سورةالانفال(65) علمای اَعلام با بیانی بلیغ ادعا میکنند که اسلام دین صلح است و اجباری در آن نیست. با این حال برخی ناآگاهان سئوال میکنند که پس چرا مجازات کافر در اسلام مرگ است؟ جواب: این مسلّماً به معنای خشونت و ددمنشی این دین مبین نیست. فلسفۀ کشتن کفّار این است که خداوند رحمن رحیم بسی مشتاق آن است که با گرفتن جان کفّار آنان را از پرداختن به معصیت فزونتر در این عالم فانی و لذا گرفتاری به عقوبت سختتر در عالم باقی باز دارد. همچنین پروردگار عالم در بسیاری آیات میفرمایند که قرآن را به زبانی ساده و روشن فرو فرستادهاند چنان که فهم آن برای اعراب بیابان نیز مشکل نخواهد بود: ما آن (قرآن) را بر زبان تو آسان ساختیم، شاید آنان متذكر شوند! سورةالدخان(58) بنابراین نباید خیره سرانه اندیشید که آیاتی که به مذاق ضائع گمراهان و کفّار خوش نمیآید استعاره ایاند و نباید با میزان صدق سنجیده شوند.
کلام آخر
قرآن کریم سرشار از بیدقتیها، تناقضها، ناهمسازیها، حشوها و غیره است. فرد میتواند صدها مورد از این تناقضات/اشتباهات/ناهمسازیها را در قرآن بیابد. موارد بالا مشتی بود نمونۀ خروار. با این حال هنوز هم قرآن برای اهل ایمان کسانی معجزهای مینماید. آیا این خود معجزه نیست؟
https://geranom.wordpress.com/tag
(آنچه میآید فقط بخش کوچکی از مقالۀ مفصّلی است که در سایت فوق تحت عنوان "بردهداری در اسلام" درج شده است. خوانندگان میتوانند اصل مقاله را در این محل مطالعه بفرمایند.)
در پیشگفتار این مقاله میخوانیم:
«در ادبیّات اسلامی واژههای، رَقَبَه، اَمَه و مملوکه مترادف با کنیز یعنی بردۀ زن، و واژههای رَقّ، مملوك، عبد مترادف با غلام یعنی بردۀ مرد آورده شده است و از مولی و مالک مترادف با ارباب یعنی بردهدار و یا صاحب برده استفاده شده است. و این کلمات را نباید با نوکر و کلفت به اشتباه گرفت، زیرا نوکر و کلفت کسانی هستند که در ازای هزینهای به استخدام شخصی در میآیند و برای او کار میکنند؛ امّا برده برای همیشه و به طور کامل در اختیار ارباب است و تقریباً به صورت مجانی برای ارباب کار میکند و حتی فرزندان او نیز برده خواهند ماند. برخی معتقدند قوانین ضد بشری اسلام مربوط به زمان خودش بوده است و مسلمانان نباید لزوماً از آن قوانین پیروی کنند، در ردّ این سفسطه و پیرامون این مسئله در نوشتاری با عنوان «» توضیحات کافی داده شده است. در هیچ کجای قرآن بردهداری زشت شمرده نشده است و هیچ سندی مبنی بر اینک مسلمانان باید بعد از مدتی بردهداری را کنار بگذارند وجود ندارد. بردهداری توسّط فشار حاکمانی همچون رضاشاه از میان برخی از مسلمانان رخت بسته است، اما همچنان هنوز برخی از آخوندها سنّتی و بنیادگرا که برداشت خالصی از اسلام دارند و قرائت آنها با سایر مفاهیم همچون حقوق بشر و سایر عقاید سکولار و انسانگرایان التقاط نیافته است به بردهداری معتقدند و از آن دفاع میکنند. به عنوان مثال آیت الله مصباح یزدی میگوید: «در اسلام چارهها و تدبیرها اندیشیده شده تا نظام بردگی برچیده شود، ولی این به آن معنا نیست كه بردگی مطلقاً در اسلام محكوم است. اگر در جنگ مشروع مسلمانها بر كفار مسلط بشوند و آنها را اسیر بگیرند، اسیر كافر در دست مسلمانان پیروز، حكم برده را دارد و احكام بردگی بر او ثابت است. امروز هم اگر چنین جنگی اتّفاق بیفتد، حكم همین است. اینگونه نیست كه بردگی به طور كلی برچیده شده باشد و لازم باشد كه كتاب عِتق (آزادی) شسته شود. البتّه بردگی آن روز بر اساس تبعیض نژادی بود. سیاهان و مردم ضعیف را به دام میانداختند و میفروختند. امّا اگر امر دائر شود بین اینكه دشمن شكست خورده را بكشند یا اسیرش كنند، كدام انسانیتر است؟ دشمنی كه اسیر شده اگر او را آزاد بگذارند باز همان فتنه را به پا خواهند كرد (اما) اگر وی را بكشند ادامه حیات و بازگشت به رویش بسته میشود، ولی اگر برده باشد ممكن است تدریجاً در دارالاسلام تربیت شود و به صورت انسان شایستهای درآید. به هر حال مسئله بردگی فیالجمله در اسلام پذیرفته شده است و ما از آن دفاع میكنیم.»(مصباحیزدی، 1372( از دیدگاه انسانگرایی سکولار، اسلام محکوم به دفاع از بردهداری و ترویج آن است، و در این نوشتار توضیح داده خواهد شد که چگونه به دلیل همین دفاع اسلام از بردهداری این دین و سردمداران آن هرگز منبعی برای یافتن حقایق اخلاقی نیستند و پیامبر اسلام به همین دلیل که بردهداری را به رسمیت شناخته است شایسته انتقاد است. این نوشتار در دو بخش ارائه میشود، در بخش نخست بردهداری از دیدگاه اسلام مورد بررسی قرار میگیرد و در بخش دوّم به پاسخهای رایج آخوندها به اشکالی که بر اسلام وارد میشود پاسخ داده میشود. در نتیجه گیری نیز استدلالها در مورد پیامبر اسلام و نُبُوَّت او ارائه میشود.»...
یك– نفقۀ برده به عهدۀ مالك اوست. بنابراین مخارج غذا، لباس و مسكن برده بر ذمۀ مولای اوست. در صورتی كه كسب و كار برده كفاف مخارج او را ندهد، تأمین كسری هزینه شرعاً به عهدۀ مولی است (منهاج الصالحین، مسألۀ 1477، 2 / 288)
دو– مولی حق ندارد بردۀ خود را به امور خلاف شرع وادار كند. به عبارت دیگر غلام و كنیز خارج از حیطۀ شرع مجاز به اطاعت از مولی نیستند. روایت مشهور نبوی «لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق»(نهجالبلاغه، حكمت 165، ص500) «مخلوق در معصیت خالق قابل اطاعت نیست» مستند این حق برده است. حوزۀ مباحات شرعی قلمرو اطاعت برده از مولی است. لذا رعایت ضوابط شرعی در جمیع موارد از حقوق برده است. البتّه در قرآن (سورۀ نور آیۀ33) آمده است «…کنیزان خود را اگر خواهند که پرهیزگار باشند به خاطر ثروت دنیوی به زنا وادار مکنید هر کس که آنان را به زنا وادارد، خدا برای آن کنیزان که به اکراه بدان کار وادار گشتهاند آمرزنده و مهربان است» بنابر این از آنجا که جمله قرآن شرطی است نتیجه منطقی آن است که اگر کنیز خود مایل به زنا باشد ارباب میتواند او را برای ثروت دنیوی به زنا وا دارد، یعنی دلالی مَحبَّت شرعی راه بیندازد.
سه– در مواردی كه شرعاً حكم خاصّی برای بردگان وضع نشده، برده از حقوق مساوی و مشابه با دیگر آدمیان یعنی احُرّار برخوردار است. بنابراین حكم اختصاصی و متفاوت در بارۀ برده محتاج اثبات شرعی است نه برعكس.
چهار– مولی حق ندارد كودك را از مادر كنیزش قبل از استغناء از وی جدا كند (منهاج الصالحین، مسألۀ 306، 2 / 70) بنابراین در زمان شیرخوارگی و قبل از سن تمییز، فروش بردۀ صغیر مجاز نیست.
پنج– كافر ابتدائاً مالك بردۀ مسلمان نمیشود. اگر بردۀ غیرمسلمان، اسلام آورد، مالك كافر موظف است او را به مسلمان بفروشد و قیمتش را دریافت كند (پیشین، مسألۀ 288، 2 / 67).
شش– شایسته است كه مولی بردگان خود را ودایع خداوند شمرده، با آنان با رفق و مدارا و لطف و مساوات رفتار كند. نسبت به ایشان انصاف و عدالت را رعایت كند، از ظلم و جور بپرهیزد و از مَحبَّت و عفو فروگذار نكند (اخلاق ناصری، 244 – 240).
مهمترین احكام بردگان
یك- برده، غلام و كنیز ملك مولای خود هستند و مالك شرعاً مجاز است هرگونه صلاح میداند در ملك خود تصرف كند. در هیچیك از تصرفات مولی رضایت مملوك شرط نیست. برده در حوزۀ مباحات موظف است رضایت مولی را تأمین كند. برده موظف است آنچه مولی تعیین كرده بخورد و بیاشامد، آنچه مولی مشخص كرده بپوشد، در آنجا كه مولی اسكانش داده ساكن شود، آنگونه كه مولی میطلبد خود را بیاراید یا بپیراید و آنگونه كه او میخواهد سخن بگوید و رفتار كند. اطلاق آیۀ شریفۀ «عبداً مملوكاً لا یقدر علی شیء»(نحل 75) جز این نیست.
دو- برده بدون اجازه مولی فاقد حق مالكیت است. اگر به هر طریقی از طرق مالی به برده برسد، مثلاً در زمان آغاز بردگی مالی به همراه داشته، یا به ارث به او رسیده، یا به او هبه شود، همۀ این اموال به مالك وی تعلق میگیرد، مگر آنكه مولی چیزی را به او تملیك كند. (جواهرالكلام 24 / 186 – 170، منهاج الصالحین 2 / 69)
سه- برده حق ندارد به كار و كسب مورد علاقۀ خود بپردازد، بلكه اجباراً موظف است كار و كسبی كه مالكش برایش تعیین كرده انجام دهد. درآمد كسب و مزد كار برده به مالك او میرسد.
چهار- غلام و كنیز بدون اجازه مولی حق ازدواج ندارند (منهاج 2 / 275). اگر مولی به غلامش اجازۀ ازدواج داد، مهریه و نفقه به عهدۀ مولی خواهد بود. البتّه در صورتی كه همسر غلام، كنیز مالك دیگری باشد، مهریۀ كنیز به مالك او تعلق میگیرد، نه به خود كنیز.
پنج- مردان و زنان متأهل به مجرد رقیت و مملوك شدن، عقد ازدواجشان بدون نیاز به طلاق فسخ میشود ولو به بردگی مولای واحدی درآمده باشند.
شش- مالكیت مرد نسبت به بردۀ مؤنث در حكم ازدواج با وی است. بنابراین هرگونه استمتاع جنسی مرد از كنیزانش جایز است. (منهاج 2 / 275، العروه الوثقی 2 / 803) در این روابط جنسی اولاً رضایت زن مطلقاً لازم نیست، ثانیاً لازم نیست كنیز مسلمان یا از اهل كتاب باشد، حتی اگر كنیز كافر و مشرك هم باشد، این روابط مجاز است. ثالثاً: در استمتاع از كنیز برخلاف نكاح دائم در زمان واحد سقف عددی چهار لازم الرعایه نیست. امّا هرگونه ارتباط جنسی زن با غلامانش بدون ازدواج ممنوع است و بردگان مذكر نسبت به مالك مؤنث نامحرم محسوب میشوند (العروه الوثقی 2 / 804). روی این مسئله در قرآن نیز تاکید شده است (سورۀ مومنون آیات 5و 6، معارج آیات 29 و 30، نساء آیۀ24).
هفت- مولی علاوه بر اینكه حق دارد كنیزش را – حتی بدون رضایت وی – به زوجیت غلام خود یا غلام غیر (با اجازه مالك وی) یا حُرّی درآورد (العروه الوثقی 2 / 841)، مجاز است مملوك مؤنث خود را بدون ازدواج و حتی بدون رضایت وی در اختیار مرد دیگری ولو یكی از غلامانش قرار دهد. در این عمل كه به آن «تحلیل» گفته میشود، تعیین مدت و ذكر مهریه لازم نیست و تنها اجازه در انتفاع است. با تحلیل كلیۀ استمتاعات جنسی مجاز است مگر اینكه موردی از سوی مولی استثنا شده باشد. (جواهر 30 / 307، العروه الوثقی 2 / 848، منهاج الصالحین 2 / 277)
هشت- با اجازه یا دستور مولی ازدواج غلام با زن حُرّه و ازدواج كنیز با مرد حُرّ مجاز است. در زمانی كه كنیز به صلاحدید مولی در زوجیت غیر است، هرگونه استمتاع جنسی مولی از وی ممنوع است. (منهاج 2/277)
نه- استبرای كنیز در زمان فروش، تزویج و تحلیل بر مولی واجب است و مدت آن یك طهر و حداكثر چهل و پنج روز است. (منهاج 2/ 67)
ده- مولی حق دارد ازدواج غلام و كنیز خود را بدون طلاق فسخ كند. یعنی كفایت میكند به آنها امر كند كه از هم جدا شوند. (العروه الوثقی 2/ 848) عدۀ طلاق كنیز مزوجه دو طهر و عدۀ وفات وی دو ماه و پنج روز (نصف عدۀ حُرّه) است. (منهاج 2 / 298)
یازده- كنیز چه در نماز و چه در غیر نماز واجب نیست سر و مو و گردن خود را بپوشاند. (العروه الوثقی 1 / 551، تحُرّیرالوسیله 1/ 142 منهاج الصالحین 1/ 136) بنابراین حجاب زنان و دختران حُرّه با كنیز متفاوت است.
دوازده- مولی حق دارد فرزندان بردگان خود را پس از رسیدن به سن رشد و تمییز از پدر و مادرشان جدا كرده و حتی به فروش برساند.
سیزده- مولی، اعم از مرد و زن، مجتهد و عامی، عادل و فاسق – حق دارد بدون مراجعه به قاضی در مورد بردۀ خلافكار خود مطلق حدود شرعی را اجرا كند و او را مجازات كند. (جواهر 21/ 387) واضح است كه مولی میتواند مملوك خود را تعزیر كند. (تكمله منهاج الصالحین 55(
چهارده- حد شرعی برده خفیفتر از حد انسان آزاد و فیالجمله نصف آن است. مثلاً حد بردۀ زناكار اعم از محصن و محصنه پنجاه ضربه شلاق است. (تكملۀ منهاج الصالحین36(
پانزده- دیۀ برده قیمت آن است، به شرطی كه از دیۀ حُرّ تجاوز نكند، در غیر این صورت پرداخت زائد بر دیۀ حُرّ واجب نیست.
شانزده- یكی از شرایط قصاص نفس و عضو تساوی از حیث حُرّیت و رقیت است. اگر حُرّ یا حُرّهای عمداً بردهای را به قتل برسانند قصاص نمیشوند، اگر مولی قاتل را عفو نكند، قاتل قیمت بردۀ مقتول را به مولایش میپردازد، به شرطی كه از دیۀ حُرّ تجاوز نكند. امّا اگر برعكس بردهای حُرّ یا حُرّهای را عمداً به قتل رسانید، ولیّ دم بین كشتن برده به عنوان قصاص و استرقاق وی مخیر است. (تكملۀ منهاج الصالحین68(
هفده- مولی از بردۀ آزاد شدهاش با شرایطی ارث میبرد (ولاء عِتق)، اما بردۀ آزاد شده مطلقاً از مولایش ارث نمیبرد. (منهاج الصالحین2/ 374(
تعداد دقیق ایرادات وارد بر ایقان چند تا است؟ ماهیّت این ایرادات چیست؟ شاخصترین این ایرادات کدام است؟ در نصوص بهایی چه مطالبی راجع به ایراد بر آثار موجود است؟ مراجع و محقّقین بهایی تا چه حدّی به ایرادات وارد بر آثار، بخصوص ایقان شریف، پاسخ دادهاند؟ اوّلین ایرادگیر بر ایقان چه شخصی بوده است و جریان ایرادات او چگونه بوده است؟ آیا نفس ایرادگیری بر ایقان دلیل بر تأثیر و نفوذ آن در اذهان و قلوب مردمان نیست؟ آیا ایرادگیری نوعی واکنش روانی در مقابل ترس نیست؟ مشهورترین اثر نزولی بهایی در رفع شبهات چسیت؟ معروفترین اثر تألیفی در پاسخ به ایرادات کدام است؟ آیا مراجع رسمی بهایی هم به شبهات و ایرادات بر ایقان پاسخ دادهاند؟ اگر بلی، به کدام کتاب معاندان و چگونه؟ آیا به قرآن مجید ایراد نگرفتهاند؟ فرق ایرادات کفّار به قرآن و ایرادات مسلمین خداپرست به ایقان چیست؟ آیا بهاییان با وجود ایرادات وارد بر قرآن نسبت به حقانیت آن تردیدی دارند؟ دلیل این امر چیست؟
الف) از منظر منابع بهایی
"هوالله، یا منادی المیثاق، زحمات و خدمات آن سَروَر ابرار در امرالله از بَدوِ دخول در ظِلِّ حضرت ابهی فیالحقیقه لایُعَدّ و لایُحصی (بیشمار و بیحساب). اگر شهود ناسوت غافل و جاهل، الحمدلله شواهد ملکوت موجود و اهل ملاء اعلی حاضر و ناظر. چون در خدمات و زحمات تمکّن تامّ و ملکه و اهتمام حاصل نموده اید، و معتاد و پخته شدهاید، لهذا باز زحمت تکلیف به آن جناب میشود و چارهای جز این نه. شیخُالاسلام قفقاز چون در این ایّام مشاهده نموده است که کلمةالله در آن صفحات بلند گشته و رائحۀ رحمن منتشر شده، نائرۀ حسدش شعلهور شد و ردّاً علیالحق کلماتی چند تلفیق نمود. جناب آقا رضا چیزی در جواب مرقوم داشتند. حال دوباره شیخ مذکور چیزی تازه مرقوم داشته. ارسال شد، ملاحظه فرمایید. اگر چنانچه حوصله داشته باشید جواب لطیف مُقنعی مرقوم فرمایید. بسیار به موقع است و یقین است که روحُالقدس تأیید شدید فرماید و نفحات الهام مشام را معطّر خواهد نمود. اللّهُمَّاید عبدَک اباالفضائل علی اثباتِ دینِّک و اشهار (شهرتدادن) حُجَّتک و ایضاح (روشنکردن) برهانک و اعلاء کلمتِک و ارداع (مانعگشتن، آلودهکردن) معارضیک و ارجاع (برگردانیدن) مخالفیک و افحام (با دلیل و برهان ساکتکردن) معاندیک و الزام محاججی الحق (منکرین حقّ). انک انت القویُّ المقتدرُ العزیزُ الکریم و البهاء علیه و علی کُلِّ ثابتٍ علی العهدِ القویم. عع" جناب ابوالفضائل کتاب فرائد **را در طیِّ شش ماه قمری تألیف نموده و در غُرَّۀ (بخش اوّلِ هر امر) شَوّال 1315 هجری قمری آن را به انجام بُرد. در موقع تألیف آن، ساکن قاهره بود و در سرای جواهری اقامت داشت. بعد از تألیف، نسخهای از کتاب حضور مرکز میثاق ارسال شد. آن حضرت فقط در دو جا اصلاح مختصری به عمل آوردند؛ یعنی عبارت ابوالفضائل را به لحن ملایمتری تبدیل فرمودند. سپس آن حضرت در روز یکشنبه 27 شَوّال همان سال که مصادف با نوروز بود، و جمعی از احباء در بیت مبارک حاضر بودند، ورود نموده بیاناتی بدین مضمون فرمودند: "قدری دیر شد. چیز مینوشتم. رسالهای آقا میرزا ابُوالفَضائل نوشت. بسیار خوب نوشت. خوشم آمد. مناجاتی برای او نوشتم. این است خدمت (به) امرالله." بعد صورت مناجات را به آقا میرزا محمود کاشی دادند که تلاوت کند: "الله ابهی، یا بهایی الابهیاَصبَحْتُ فی هذَا الْیومِ النّیروزو اذاً اتانی کتابٌ مسطور و لوحٌ محفوظ و رقٌّ منشور، یَحتَوی علی حجج بالغةٍ و براهین واضحةٍ و دلائل لائحةٍ رَدّاً علی من رَدَّ علیک و شهابا ثاقبا علی مَن اسْتَرَقَ السَّمعَ و هو معترضٌ علیک.ای ربّاید مُنشِئَها بتأییداتِ ملکوتِ الابهی وَ اشْدُدْ اَزرَهُ بشدیدِ القوی.." کتاب فرائد شامل 731 صفحه چاپ و متشر شد و نسخهای برای شیخُالاسلام قفقاز ارسال شد. این بار عکسالعمل شیخ اضطراب و اضطرار بود. فوراً به فکر چاره افتاد که از نشر آن جلوگیری کندبه نوعی که جناب ابوالفضائل در مقدّمۀ کتابی که احباء آن را رَدُّالرُّدود (کتابی غیر از فرائد) خواندهاند ذکر نموده: «شیخُالاسلام قریب نه سال قبل از ارتحال، کتاب فرائد نزد او بود و ابداً در مقام ردّ و نقض آن برنیامد؛ چه، در غایت وضوح و شهود ملاحظه مینمود که انکار مطالب مندرجه در آن، از قبیل انکار امور بدیهیّه و معارضه با اَدِلِّۀ قطعیّه استمفتی اهل سنّت و جَماعت در تفلیس بنا بر مثل مشهور "لا لِحُبِّ علیّ بَل لِبُغضِ معاویه"، همواره از مرحوم شیخ السلام شیعی نکوهش و سرزنش میفرمود. چنانکه روزی در محفلی فرموده بود شیخُالاسلام در تألیف این کتاب (رسالههای اوّل و دوّم) موجب وهن علمای اسلام شد. چون این خبر به مرحوم شیخ رسید، برآشفت و گفت: «چه وهنی از من به اسلام رسیده؟ غایت ما فیالباب این است که من سنگی به درختی افکندم و میوه از آن ریخت...»**کتاب فرائد به سرعت انتشار یافته، دست به دست گردید و در بین یار و اغیار غوغایی به پا کرد. جمعی اهل طلب از صاحبان فضل و کمال، حَلِّ مشکلات خود را در آن یافته به طریقۀ نجات رهنمون شدند و شعرا در اشعار خود از فرائد یاد کردند. (جناب روحالله مهرابخانی، دیباچۀ کتاب فرائد)
نگاهی به مقالات فصلنامۀ بهاییشناسی قسمت دوّم: کتاب ایقان
در نقدی که بر مقالۀ نخست از فصلنامۀ بهاییشناسی نوشتم، موضوع ایرادات فرانچسکو فیچیکیا را بر اساس مصاحبۀ احمد پورمرور بررسی نمودم. چند هفته قبل مقالهای تحت عنوان «جملاتی از تورج امینی که باید یادمان بماند»، برای من ارسال شد که توضیحات بیربطی بود دربارۀ مقالۀ من، از شخصی به نام «میثاق شیبانی». این شخص با عبارات تکراریِ بسیار، خواسته بود مرا از مبلّغان مشهور آیین بهایی معرفی کند! البتّه کسی که هنوز فرق «مبلّغ» و «محقّق» را نمیداند، بهتر است در بارۀ مقالات من اظهار نظر نکند. گشتی کوتاه در اینترنت زدم و دانستم که مشارالیه از فعالان سایت بهاییپژوهی نیز هست. خواستم جوابی بر نقد او بنویسم، ولی دیدم از نوشتن مقالۀ دوّم و سوّم راجع به فصلنامۀ بهاییشناسی بازخواهم ماند، لذا از نوشتن جوابیه به شیبانی منصرف گشتم.
در این نوشتار قصد دارم، به یکی دیگر از مقالاتِ فصلنامۀ مزبور بپردازم که مهدی حبیبی راجع به کتاب ایقان نوشته است. در معرفی مقالۀ مزبور در فصلنامۀ بهاییشناسی، عنوان شده که نوشتۀ حبیبی تحقیقی است برای پایاننامۀ دانشگاهی وی و کامل شدۀ پایاننامۀ او به نام «نقدی بر شاهبیتِ غزل بهاییت» در سال ١٣٩٤ به صورت کتابی مستقل انتشار یافته است. من کتاب مذکور را ندیدهام، ولی بررسی همین مقاله، معلوم میسازد که روشمندی نویسنده چگونه و همچنین مایۀ تفکّرات و اطّلاعات دینشناسیاش چه مقدار است. عجب آنکه در همان گشتِ مختصرِ یادشده در اینترنت، از مقالهای بدون نام نویسنده در سایت بهاییپژوهی و از فرم نوشتاری، فهمیدم که حبیبی نیز از کارمندان آن سیستم است! نخستین چیزی که از مقالۀ حبیبی به چشم میآید این است که او سخنان گذشتگان و درگذشتگان اعضای انجمن حجَّتیّه را کپی و بازگویی کرده و حرف تازهای راجع به کتاب ایقان نزده است. نوشتۀ او تماماً تکرار حرفهایی است که قبلا مخالفان آئین بهایی زدهاند. چنین اتّفاقی جای تأسف برای سیستم آموزشی نیز به وجود میآورد که بدین طریق بعضیها مفهوم «پایاننامه» را نابود میکنند.
«آقای محمّدرضا تهرانی معروف به افضل، کتاب ایقان چاپ اصلاح شدۀ ١٣١٨ قاهره را مورد مطالعه قرار داده و هشتاد و چهار خطای ادبی و محتوایی آن را در کتاب (فلتات اهل ایمان در خطئات متن ایقان) شمرده است. ایشان در کتاب خویش، بیش از پانزده خطای ادبی از کتاب ایقان گرفتهاند و ادعاهای او را با احادیث دیگر رد کردهاند. بدیهی است که بروز خطای ادبی در کتاب الهی، غیر قابل پذیرش است».(ص٦٤)
بحث در بارەی کتاب «فلتات اهل ایمان» که عنوان عجیبی است، مربوط به این نوشتار نیست. خوانندۀ محترم میتواند در اینترنت این کتاب را مطالعه نماید و اگر از ادبیات آقای افضل سر درآورد، ببیند که او چه نوشته و چهها سر هم کرده است. امّا خیلی عجیب است که یک معتقد به آیین اسلام مانند حبیبی، سخنی بگوید که آیین خودش را نفی کند. همۀ حجَّتیّه ایها از این بابت مدیون میرزا آقاخان کرمانی (داماد یحیی ازل) هستند، زیرا این روش را او به تاریخ معاصر تزریق کرده است!
من در مقالۀ نخست، در همین باب مطالبی نوشتم که پورمرور ایراداتی به آیین بهایی گرفته که همان ایرادات عیناً به اعتقاد خودش وارد است و تذکّر دادم که اگر یکی از معتقدین به ادیان وحیانی در هر موردی به آیین بهایی اشکال وارد کند، همان اشکال را در همان موضع میتوان به اعتقاد خودش وارد ساخت. کسی که مینویسد «بروز خطای ادبی در کتاب الهی غیر قابل پذیرش است»، نه تنها اصلا فلسفۀ ظهور ادیان وحیانی را نفهمیده، بلکه اگر قرآن را هم مطالعه نموده، آن را سرسری خوانده است.
وقتی دینی ظاهر میشود و کسی ادعا میکند که از جانب خدا برای اصلاح امور اجتماعی و ترقی روحانی آمده، در واقع مدّعی گشته که برای سعادت دنیوی و اخروی مردمان ظاهر شده است. مدلول چنین ادعائی این است که اوضاع فرهنگی و احوال اجتماعی که رسول الهی در آن ظاهر شده، سالم و کارآمد نیست و پیامبر قصد دارد قوانینی تدوین کند که راه را برای ایجاد سعادت باز نماید. بنابراین، اگر «قوانین موجود» کارآمد نیست و مظهر الهی برای تغییر آنها آمده است، سنجیدن او با قوانین موجود، کاری عبث و ناپسند است.
مثلا رسول اکرم در میان قومی ظاهر شد که فرهنگی ستبر داشت. آن بزرگوار بر آن شد که جامعهای جدید، با فرهنگی تازه بنیاد بگذارد، لذا اقتضای ظهور او چنین بود که قواعد فرهنگ عرب جاهلی را بشکند و قواعدی جدید ایجاد نماید. عکسالعمل کافران و مشرکان، ایجاد اشکال بر روند فکری و عملی رسول اکرم بود. در قرآن بارها این مطلب عنوان شده است که کفّار به آن حضرت گفتند که آیا ما باید فرهنگ آبا و اجدادی را رها کنیم و به تو ایمان بیاوریم؟ چنین سخنی از جانب کفّار بدین معنا بود که آنها قوانین رسول اکرم را با قوانین خودشان میسنجیدند و چون آن دو را همخوان نمیدیدند، اعتراض میکردند. جواب دادن به اعتراضات کفّار برای مسلمانان سخت نبود. کسانی که به حضرت رسول ایمان آوردند، بحثشان با کفّار این بود که رسول اکرم را نمیتوان با قواعد عرب جاهلی سنجید، بلکه او خودش معیار و ملاک و میزان «فهم حقیقت» است.
اتّفاقاً یکی از بحثهایی که کفّار با رسول اکرم داشتند، بحث زبان و فصاحت و بلاغت قرآن بود. در قرآن بارها خطاب به مخالفان اعلام شد که اگر میتوانید، مانند قرآن را بیاورید. ایشان به رسول اکرم میگفتند که اگر بخواهیم، مثل قرآن را میگوییم: «لو نَشاء لقُلنا مثل هذا»(انفال/ ٣١). پاسخ کفّار به تحدّیِ قرآن، نشانۀ این است که آنان قرآن را کتابی بینظیر نمیدانستند. همچنین اگر قرآن در ادبیات عرب کتابی بدون بحث بود، ادبای عرب به خود اجازه نمیدادند که به رسول اکرم طعنه بزنند که یک ایرانی، یعنی سلمان فارسی، این آیات را به او آموزش داده است.(نحل/ ١٠٣) از منظر مسلمانان، در آن پاسخ کفّار و در این طعنۀ ادبا، غرض و مرضی نهفته بوده که در نظر بهاییان، آن غرض و مرض رَجعَت کرده و مثلا به حجَّتیّه سرایت نموده است. به قول علّامه طباطبایی «طبع مشرکین مکّه، طبع همان مکذّبین از امتهای گذشته بود»! (تفسیر المیزان، آیات اوّلیّۀ سورۀ قمر)
اینکه در قرآن، نگاه مثبتی به شعرای عرب جاهلی نیست، از همین بابت است که شاعران آن زمان که نمایندگان ادبیات عرب بودند، بر نوع ادبیات قرآن ایراد وارد میکردند. آنان مدّعی بودند که بهتر جملهپردازی میکنند یا حتّی اشعار «معلّقات» را بر آیات قرآنی ترجیح میدادند. چنین ترجیحی بدان معنا است که معترضان به رسول اکرم، متن قرآن را به نسبت قواعد رایج در زمانشان، دارای خطا میدانستند. صریح آیۀ قرآن است که اعراب، وقتی قرآن را میشنیدند، العیاذ بالله آن حضرت را «مجنون» میخواندند. (قلم/ ٥١) «مجنون» کسی است که بر اساس قواعدِ پذیرفتهشدۀ اجتماعی رفتار نمیکند و دادن چنین نسبتی به آن حضرت، خود نمایانگر آن است که رسول اکرم، ساختارشکن بوده است. رسول اکرم عموما در قواعد اجتماعی عرب و خصوصاً که مربوط به بحث ما است در قواعد ادبی آن قوم تغییراتی ایجاد نمود که به نظر میآید، خوشایند فضلا و شعرا و ادبای زمان خودش نبود.
به عبارت دیگر، همین حرفی که حبیبی در بارۀ ادبیات کتاب ایقان به بهاییان زده است، اعراب جاهلی به رسول اکرم میزدند و اگر حبیبی به خاطر عدم رعایت قواعد ادبی، محق است که بهاءالله را رد کند، پس شعرای عرب هم حق داشتند به رسول اکرم ایمان نیاورند و بنابراین بر اساس اندیشۀ حبیبی و امثال او، تمام خردههایی که رسول اکرم به کفّار و مشرکین گرفته، بلاوجه بوده است!
اما مشکل حبیبی در سخن ناروایی که زده، فقط این نیست که «معیار» را نمیداند، بلکه نادانستگی او بسی عمیقتر از اینها است و باید شرحی مختصر بر این نادانستگی نوشت. آیین اسلام خیلی زود فراگیر شد و در منطقۀ وسیعی که مسلمانان زندگی میکردند، کتاب قرآن که وحیانی و سعادتآفرین بود، در همۀ وجوه خود از جمله در حوزەی ادبی، ملاک زندگی مسلمانان گشت. مسلمانان از لحاظ «اعتقادی» پذیرفتند که ادبیات آن سفر جلیل، فصیح و بلیغ است و بنابراین ادبیات قرآنی سنجش و ملاکی شد برای گفتن و نوشتن.
روایاتی موجود است که قواعد زبان عربی پس از استیلای اسلام تدوین شده است و حتّی سرآغاز تدوین صرف و نحو را به حضرت امیر و یکی از صحابۀ او به نام «ابوالاسود دوئلی» منسوب میکنند. شنیدهام، یکی از کتابهایی که طّلاب علوم دینی در حوزههای علمیه میخوانند، کتابی است به نام «مغنی» که بخش قابل توجّهی از قوانین صرف و نحو در آن کتاب، به استناد آیات قرآن تدوین یافته است. به عبارت دیگر، قواعد زبان عرب که از طرفی نشانگر درستی گفتار است و از طرف دیگر نشانگر خطای ادبی، حاصل تلاش مسلمانان پس از نزول کتاب قرآن و محصول جنبۀ تعبّدی نسبت به آیین اسلام است.
بر اساس این فرایند، ایرادات و اشکالات اساسی به سخن حبیبی وارد است. نخست آنکه بسیاری از زبانشناسان عرب و غیر عرب که مسلمان نبودهاند و به نحلههای مختلف اعتقاد داشتهاند، مقالات بسیار نوشتهاند در این باب که ادبیات قرآن دارای اشکالات فراوان است. جستجو در اینترنت معلوم میسازد که در این وادی، چگونه و با چه حجم، در چه زمانهایی و کدام سخنشناسان معروف، اسب سخن را تاختهاند. این آدمها الزاما همهشان مغرض و دشمن اسلام و قرآن نبودهاند و گروهی از آنان از وجوه علوم مختلف و از جمله دانش زبانشناسی به قضیه نگاه کردهاند. آیا به نظر حبیبی، سخن این دانشمندان زبانشناس که بسیار بیشتر از حبیبی و امثال او در ادبیات عرب متبحرند، ملاکی برای رد کردن حقیقت قرآن و رسول اکرم است؟ دوّم و مهمتر، این است که به اعتقاد برخی علمای مسلمان که به وحیانی بودن آیات قرآن نیز اعتقاد دارند، در برخی مواضیع در قرآن، رعایت اصول و از جمله قواعد صرف و نحو نشده و به اعتبار گفتار حبیبی، در قرآن «خطای ادبی» وجود دارد! اگر گفتار و نوشتار مسیحیان و یهودیان و بیدینان را از روی بغض بیانگاریم، با گفتههای این مسلمانان چه باید کنیم؟ و آیا بر اساس قانونی که حبیبی گذاشته، «پذیرش» قرآن، «غیر قابل قبول» خواهد بود؟!
در میان خودیها، اخیراً دکتر سروش کسی است که از سر استیصال و بیجوابی به اشکالاتی که به قرآن وارد است، نظریۀ «رؤیاهای رسولانه» را فراهم نموده تا خود را از دست این مباحث آسوده کند. دکتر سروش نه تنها دشمن اسلام نیست، بلکه به خیال خود روح حیات به این آیین دمیده و به گمان خود خدمتی به جامعۀ اسلامی نموده است. در واقع، داستان این است که اسلامشناسی همچون دکتر سروش، هر چه کرده، نتوانسته بر اساس تفکّر اسلامی جواب مقنعی بر «خطاهای قرآنی» بیابد، لذا تنها کاری که به فکرش رسیده، این بوده که صندوقچۀ اعتقاد خود را از دوش بردارد و به جایی بیاویزد که دست هیچکس بدان نرسد. حبیبی توجّه کند که ماجرای «روشنفکری دینی» در جامعۀ اسلامی به همین خاطر به وجود آمده است که از نظر این اشخاص، چون برخی از مواضع قرآن با معیارهای علوم زمانۀ ما سازگار نیست، لذا باید دین را دستکاری نمود و آن را متوازن ساخت و به عبارت سادهتر، «خطاهای دین» را از آن سترد.
مقصود من از بیان مطالب فوق این است که بگویم: نظر حبیبی مبنی بر اینکه خودش را محق بداند که بر اساس دانش و قواعدی که خودش پذیرفته و یا ساخته، حقانیت یا عدم حقانیت یک ظهور را بسنجد، کُلاّ نادرست و بیربط است. کسی که چنین بنیادی را در ذهنش میپرورد، هیچ دینی را در هیچ زمانی نمیتواند بفهمد.
البتّه اینگونه نیست که سؤالات و یا شبهات جواب نداشته باشند. علمای بسیاری بودهاند که برای یافتن پاسخهایی بر «خطاهای قرآنی» تلاش کردهاند. تلاش علمای مسلمان در این باره، دو معنا دارد. یکی آنکه مشکلی وجود داشته که باید پاسخ داده میشده و وجودِ مشکل، خود دالّ بر این بوده که تطابقی بین متن قرآن با قواعد حاکم بر جامعه نبوده است. دوّم اینکه جوابهایی بر اساس قواعد «درون دینی» وجود دارد، یعنی آیین جدید، برای خودش قواعدی بنیاد مینهد که از بیرون کسی بر آنها آگاه نیست و مؤمنین جدید باید آن قواعد را کشف کنند و برای مردمان و سؤالکنندگان توضیح دهند. «
کتاب «ایقان» خود مدّعی است که کلید فهم قرآن را به دست داده است. بنابراین در اعتقاد بهایی، نسبت دادن خطا به متن قرآن کاری شایسته نیست. به اعتقاد بهاییان، در حوزۀ آیات متشابهات باید معانی تأویلی واژهها را فراگرفت و در زمینۀ آیات محکمات باید عنصر زمان را ملحوظ کرد. بنابراین از هر دو سوی محکمات و متشابهات، بحث اشتباهات قرآنی قابل بررسی است و جوابهایی نیز موجود است. چون موضوع مورد بحث، «خطای ادبی» است، باید ببینیم نظر مؤسس آیین بهایی در این زمینه چیست. من بخشی از یکی از الواح بهاءالله به نام «لوح قناع» را که در جواب حاجی محمّدکریمخان کرمانی (رئیس مذهب شیخیه) نوشته شده، در ذیل میآورم تا بر اساس گفتههای بهاءالله، هم معلوم شود که نگاه آیین بهایی به موضوع خطای ادبی در آثار رسولان الهی چیست و هم مشخّص گردد که در نظر بهاءالله، خطاگیرندگان از چه گروه مردمانی هستند:
«تو و أمثال تو گفتهاند که کلمات "باب أعظم" و "ذکر أتم"، غلط است و مخالف است به قواعد قوم. هنوز آن قدر ادراک ننموده[ای] که کلمات منزلۀ الهیّه، میزان کل است و دون او، میزان او نمیشود. هر یک از قواعدی که مخالف آیات الهیّه است، آن قاعده از درجۀ اعتبار ساقط [...] باری آیات "نقطۀ أولی"، روح ماسواه فداه، مخالف نبوده، تو از قواعد قوم بیخبری [...] فکر کن در ایامی که فرقان از سماء مشیّت رحمن نازل شد، أهل طغیان چه مقدار اعتراض نمودهاند. گویا از نظر شما محو شده، لذا لازم شد که بعضی از آن ذکر شود شاید خود را بشناسی که در حین اشراق شمس محمّدی از افق عزّ صمدانی، چه مقدار اعتراض نمودی؛ غایت آن است که در آن ایام به اسم دیگر موسوم بودی، چه اگر تو از آن نفوس نبودی، هرگز در این ظهور بر حق اعتراض نمینمودی.
از جمله [...] در حکایت زلیخا که میفرماید "و استَغفری لذَنبِکِ انّک کُنتِ من الخاطئین" اعتراض نمودهاند که باید خاطئات باشد، چنانچه از قواعد قوم است در جمع مؤنّث و همچنین بر آیۀمبارکۀ "و کلمةٌ منه اسمه المسیح" اعتراض نمودهاند که "کَلمة"، تانیث دارد و ضمیر راجع به "کلمة" باید مؤنّث باشد [...] حال قدری انصاف ده و بینک و بین الله حکم کن. شکّی نبوده که قرآن من عندالله نازل شده و شکّی هم نیست که کلمات الهیّه مقدّس بوده از آنچه توهم نمودهاند، چنانچه بعد معلوم و واضح شد که آن اعتراضات از غِلّ و بغضاء بوده، چنانچه بعضی علما جواب بعضی از اعتراضات را به قواعد دادهاند، ولکن علمه عندَنا، فَاسأل لتَعرِف النّقطةَ التّی منها فُصل علم ما کان و ما یکون، شاید متنبه شوی [...] آنچه از فطرت نازل، بر فطرت أصلیۀ الهیّه نازل شده و میشود و این اعتراضات نظر به آن است که این أمر، به حسب ظاهر قوت نگرفته و احباءالله قلیلند و أعداءالله کثیر. لذا هر نفسی به اعتراضی متشبث که شاید به این جهت مقبول ناس شود». (مجموعۀ الواح مبارکه، چاپ مصر، لوح قناع). [منظور از «باب اعظم»، «ذکر اتم» و «نقطۀ اولی» در متن بالا، سیّد باب است]
«ضرب المثلی که بسیار مناسب اینگونه استفادههای نامطلوب است، این است که گفته میشود: هر گردویی گرد است، امّا هر گردی گردو نیست [...] در اصطلاح منطق گفته میشود که عکس مستوی موجبۀ کلیّه، موجبۀ جزئیه است. در این مثال، عکس مستوی گزارۀ «هر گردویی گرد است»، برابر «بعضی از گردوها گرد هستند» میشود. یکی از مهمترین دلایلی که بهاءالله برای نشان دادن پیامبری سیّد باب ارائه کرده، این است که مردم علیه او و بر رد او کارهایی را انجام دادهاند. دلیلی که او بیان کرده، چنین است که از آیات قرآن شاهد آورده که مردم نسبت به پیامبران دیگر هم چنین کارهایی انجام میدادند و آنها را اذیت میکردند و مورد آزار قرار میدادند، لذا باب نیز که از جانب برخی مردم مورد اذیت و آزار قرار گرفته، لاجرم پیامبر بوده است [...] اگر مردم به حرف پیامبرِ [اسلام] ایمان نمیآوردند، به این دلیل که عدّهای نیز به سیّد باب و به خود او [= بهاءالله] ایمان نمیآوردند، پس این دو شخص از پیامبران هستند؟»(ص٦٦و ٦٧)
اگر کسی کتاب ایقان را درست بخواند، میفهمد که نه مفهوم و نه منطوق سخنان بهاءالله در ایقان این نیست که چون مردم سیّد باب را اذیت کردند، پس سیّد باب رسول الهی بوده است! بهاءالله در کتاب ایقان ماجرا را از طرف اشتباهات مردم در رفتار با ظهور حقیقت توضیح میدهد. بیانات بهاءالله در ایقان در حول «غلط بودن کارهای مردمان در زمان ظهور» است. بهاءالله با بیان تاریخ زندگی انبیاء، میخواهد این نتیجه را بگیرد که رفتار مردمان، اعم از عوام و خواص، ملاکی برای رد کردن مظاهر ظهور نیست، زیرا در همۀ زمانها با پیامبران بدرفتاری شده است:
«زیرا اگر عبد بخواهد اقوال و اعمال و افعال عباد را از عالم و جاهل، میزان معرفت حق و اولیای او قرار دهد، هرگز به رضوان معرفت رب العزة داخل نشود [...] ناظر به ایام قبل شوید که چقدر مردم، از اعالی و ادانی که همیشه منتظر ظهورات احدیه در هیاکل قدسیه بودهاند [...] چون ابواب عنایت مفتوح میگردید و غمام مکرمت مرتفع و شمس غیب از افق قدرت ظاهر میشد، جمیع تکذیب مینمودند [....] لهذا بعضی از حکایات انبیاء مجملا در این الواح ذکر میشود تا معلوم شود و مبرهناید که در جمیع اعصار و اقرآن، بر مظاهر قدرت و مطالع عزت وارد میآوردند آنچه را که قلم از ذکرش خجل و منفعل است».
نکتۀ ظریفی را در بارۀ ضرب المثل حبیبی نیز بنویسم. اگر کتاب ایقان همین چند صفحه راجع به اعمال مردمان میبود، شاید میشد بر شبهۀ حبیبی تأملی کرد که هر گردی گردو نیست. امّا این آقای گردوشناس که یک ضرب المثل را یادگرفته و مرتّبا آن را اینجا و آنجا مینویسد، حواسش نیست که بهاءالله در کتاب ایقان، فقط یک خصوصیّت از «شرایط ظهور قائم» را بررسی نکرده است که مصداق این ضرب المثل باشد. دهها خصوصیّات و شرایط ظهور قائم در کتاب ایقان مورد تفرس قرار گرفته و در هر مورد شرح مستوفا تحریر گشته و ضمناً آن شرایط با زمان و شرایط «سیّد باب» مطابقت داده شده است. گاهی شک میکنم که آیا حبیبی اصلا کتاب ایقان را تمام و کمال خوانده یا اینکه به افاضات پیشینیان خود مراجعه و اکتفا نموده و آنها را در مقاله و پایاننامهاش کپی کرده است؟!
گذشته از اینکه حبیبی کتاب ایقان را متوجّه نشده، خود معلوم میکند که کتاب قرآن را هم درک نکرده است. یکی از سؤالاتی که برای غیر مسلمانان در مواجهۀ با قرآن ایجاد میشود، این است که اگر اسلام آخرین دین و حضرت رسول اکرم آخرین پیامبر است و قرآن کافل و ضامن سعادت نوع بشر تا پایان دنیا است، اینهمه قصه از پیامبران در قرآن چه موضوعیتی دارد؟ کتابی که باید حاوی فرامین و قوانین و اصولی باشد که برای همیشه راهنمای مردمان گردد، چرا بخش عمدهاش به جای پرداختن به موضوعات اجتماعی برای نوع بشر، به گفتن قصههای تکراری و یا مشابه آنچه در تورات بوده، روی آورده است؟ این قصهها چه نسبتی با سعادت مسلمانان دارد؟ اگر موضوع، نصیحت مسلمانان است بر این امر که مثلا حسادت و تکبر بد است و یا صداقت و تعقّل خوب است، باید گفت که توضیح این مسائل نیازی به قصهپردازی ندارد، زیرا تقسیمبندی فضایل و رذایل، پیش از اسلام هم بوده و اگر داستانسرایی، امر را روشنتر و واضحتر میسازد، چرا از قصص دیگر استفاده نشده است؟ آیا قصۀ حضرت یوسف که به فتوای برخی علما، «زنان مسلمان» از خواندن آن منع شدهاند، حاوی چه نکات اخلاقی است که در داستان موسی نیست، امّا در عین حال، نیکوترین قصهها یا «أحسن القصص» است؟ اگر سورۀ یوسف حاوی مطالب اخلاقی است و برخی از علما قرآن را نفهمیدهاند و به غلط نیمی از مسلمانان را از خواندن نصایح اخلاقی منع کردهاند، چه کسی قادر است و قابلیت دارد که درستی و یا غلطی «نگاه به قرآن» را در طول تاریخ اسلامی بسنجد؟ وقتی تعدادی از علما در مصداق بخشیدن به مفاهیم قرآنی ناتواناند، چه توقّعی به مردمان عادی است؟
موضوع داستانهای قرآنی، در آیین بهایی به این صورت قابل توضیح است که رسول اکرم قصههای پیامبران را از منظر دو وظیفهای که داشته، نقل نموده است: «تبشیر» و «تنذیر». تبشیر مسلمین به «ظهورِ کلّی الهی» پس از خود و تنذیر مسلمین نسبت به برخوردی که نباید با آن «ظهور کلّی» انجام دهند. قصههای قرآنی از این دو منظر، معنای قابل فهمتری پیدا میکنند که رسول اکرم، پیاپی به مسلمانان یادآوری مینماید که مبادا رفتارهایی که مردمان پیشین با ظهورات الهی داشتهاند، آنان نیز همان رفتارها را با مظهر بعدی تکرار کنند. داستانهای رسولان الهی در قرآن، ذکر کارهای غلط مردمان در مواجهه با پیامبران است، نه اثبات حقانیت رسولان بر اساس اذیتی که شدهاند. به همین سیاق، استناد بهاءالله به موضوع تاریخ پیامبران نیز خردهگیری بر رفتار مسلمانان است نسبت به ظهور سیّد باب و مصداق بخشیدن به این آیۀ کریمه:
«یا حسرةً علَی العبادِ ما یأتیهِم من رسولٍ إلا کانوا بِه یستَهزِئونَ». (یس/ ٣٠) [مضمون به فارسی: حسرت باد بر بندگانی که برای ایشان رسولی نمیآید، مگر آنکه او را مسخره میکردند].
مطلبی را میتوان در بارۀ این آیه نوشت که مربوط به بحث قبلی نیز هست. «ما یأتیهم» یعنی «نمیآید» که فعل مضارع است و «کانوا یستهزئون» یعنی «مسخره میکردند» که فعل ماضی استمراری است. این دو فعل در یک جمله، مطابقت معنایی ندارند و به اعتبار بحث حبیبی یکی از این دو فعل، «غلط» به کار رفته است! از اینرو همۀ مترجمان، «ما یأتیهم» را بدون هیچ دلیلی به صورت «ماضی» معنی کرده و نوشتهاند: «نیامد»! من به عنوان یک بهایی، اعتقاد ندارم که این جمله اشتباه است، بلکه فکر میکنم که این ترکیب، تذکّری به مسلمانان است که تا به حال هر پیامبری آمده، گروهی از مردم او را مسخره کردهاند و این حکم، «شمولیت عام» برای آینده نیز دارد و شماای مسلمانان، مواظب باشید که آن «حسرت» دامان شما را نگیرد. به عبارت دیگر، همان بحث مستوفایی که در کتاب ایقان راجع به «رَجعَت» صورت گرفته، که مؤمنان و غیر مؤمنان در هر ظهور، رَجعَت میکنند، مصداقی در مدلول و منطوقِ این آیۀ قرآنی نیز دارد.
آیهای در قرآن هست: «لا رطبٍ و لا یابِس الّافی کتابٍ مبین»، به این مضمون که هیچتر و خشکی نیست، مگر اینکه ذکری از آن در قرآن باشد. به عبارت سادهتر، قرآن مدّعی است که در قرآن ذکر همه چیز و همه کس هست. بهاءالله در کتاب ایقان بر اساس این آیه و با استناد بر دیگر آیات قرآنی، مطالبی در بارۀ حاجی محمّدکریمخان کرمانی آورده است:
«در مراتب علم و جهل و عرفان و ایقان او، در کتابی که ترک نشد از آن امری، ذکر شده، این است که میفرماید «ان شَجرةَ الزقُوم طعامُ الأثیم» و بعد بیانات دیگر میفرماید تا اینکه منتهی میشود به این ذکر «ذُق، انک انت العزیزُ الکَریم». ملتفت شوید که چه واضح و صریح وصف او در کتاب محکم مذکور شده و این شخص هم خود را در کتاب خود، از بابت خفض جناح، «عبد اثیم» ذکر نموده. أثیم فی الکتابِ و عزیز بین الانعام و کَریم فی الإسم. تفکّر در آیۀ مبارکه نموده تا معنی «و لا رطبٍ و لا یابِس الّافی کتابٍ مبین» درست در لوح قلب ثبت شود». (کتاب ایقان، بند ٢٠٩ و ٢١٠)
در تشریح جملات بالا، اشراقخاوری در کتاب «قاموس ایقان» کار را به جزئیات بیشتری رسانده و نوشته که یکی از معانی «شجرۀ زقّوم»، گیاه تنباکو است که کرمانی مزبور عادت به جویدن آن داشته است! اما حبیبی در انتقاد خود به مطالب کتاب ایقان، چنین نوشته است:
«جای سؤال از بهاءالله است که از کجا میتوان چنین تعیین مصداقهایی را انجام داد؟ آیا اینکه از لفظ کریم در آن آیه استفاده شده است و نام شخصی هم که علیه سیّد باب کتابی نوشته است، [کریم است]، میتوان نتیجه گرفت که او اهل جهنّم است؟». (ص ٦٨)
البتّه بهاءالله در تطبیق دادن مصادیق با آیات قرآنی، در موارد دیگر هم نشان داده که تسلّطش به قرآن بینظیر است. وقتی محمّدتقیخان امیرکبیر از او پرسید که در قرآن در بارۀ من چه نازل شده؟، بهاءالله جواب او را بر اساس آیۀ١٨ از «سورەی مریم» داد: «انی أعوذُ بالرحمن منک إن کُنت تَقیاً»، یعنی من به خدا پناه میبرم از اینکه تو پرهیزکار باشی! اما به نظر میرسد که بیش از آنچه بهاءالله در این باره به اشکال بربخورد، حبیبی دچار مشکل باشد. اگر ذکر همه چیز در قرآن هست، پس به نظر حبیبی، راجع به حاجی محمّدکریمخان کرمانی در قرآن چه نازل گشته؟ کدام آیات قرآن را میتوان با حاجی مزبور تطبیق داد؟
حبیبی ممکن است برای این سؤال با توجّه به اعتقادی که دارد، جوابی پیدا کند. در این صورت، او باید به سؤال خودش جواب بدهد که بر پایۀ چه قانون و قاعده ای، آیۀیا آیاتی را مصداق حاجی مزبور قرار داده است؟ آیا غیر از این است که هر جوابی که حبیبی به سؤال بالا بدهد، بر مبنای اعتقادی خواهد بود که از پیش آن را انتخاب کرده است؟ و اگر حبیبی بتواند مانند بهاءالله به زیبایی جوابی برای هر سؤال پیدا کند، آیا کارش احتمالا «مغالطۀ اشتراک لفظ» نخواهد بود؟
در حقیقت در این موضع، بهاءالله نیست که مشکل دارد، بلکه حبیبی در پیچ و خم آیۀ«لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین» گیر کرده است. بهاءالله مدّعی است که به همۀ رموز قرآنی واقف است و برای اثبات ادعای خود الواح بسیار و از جمله کتاب ایقان را نوشته است. آیا حبیبی و رفقایش میتوانند چنین ادعایی بکنند تا به اقتضای ادعایشان بتوانند در هر مورد، مصادیق ادعای خود را از قرآن نشان بدهند؟ اگر حبیبی و رفقا چنین ادعایی دارند، ادعایشان و چهارچوبۀ آن را علنی کنند تا سیل سؤالات لاینحل قرآنی به سویشان روانه گردد.
«در بعضی از مواردی که بهاءالله از آیه یا روایتی استفاده کرده است، تنها آن آیه را با توجّه به بخشی از آن به کار برده است. برای مثال او میگوید:
(ای عزیز، در این صبح ازلی که انوار «الله نُور السمواتِ و الأرض»، عالم را احاطه نموده).
واضح است که استفاده از این آیه در اینجا هیچ ارتباط معنایی با چیزی که بهاءالله منظور نظر اوست، ندارد. بهاءالله میخواهد بگوید که در این زمان نور او در عالم درخشیده است، امّا از آیهای استفاده کرده که در آن گفته شده که خداوند متعال نور آسمانها و زمین است. سالها پیش از اینکه او به این دنیا قدم گذارد، خداوند متعال نور آسمانها و زمین بوده است [...]». (ص ٦٨)
حبیبی در این بخش، با توجّه به عدم آ گاهی خوانندۀ غیر بهایی از الهیّات بهایی، سعی نموده که ذهن خواننده را علیه گفتار بهاءالله برآشوبد. این در حالی است که قسمت عمدۀ کتاب ایقان در توضیح جایگاه مظاهر ظهور (پیامبران) در عالم هستی است. حبیبی یا که کتاب ایقان را نفهمیده و یا اینکه خودش را به کوچۀ علیچپ زده است تا خوانندۀ مقالهاش را گمراه کند.
در اندیشۀ الهیّاتی آیین بهایی، سه عالم وجود دارد: «عالم حق»، «عالم امر» و «عالم خلق». «عالم حق» یا به تعبیر ادبیات بهایی «ذات غیب منیع لا یُدرک»، قابل فهم و دسترسی نیست و تمام راهها برای شناسایی او مسدود است. «عالم امر»، نخستین صادره از عالم حق است و مظاهر ظهور (پیامبران) از این عالم مبعوث میشوند. «عالم خلق»، عالمی است که از عالم امر صادر و حادث شده و شامل این «عالم مادی» و همچنین «ملکوت» است.
به دیگر سخن، در الهیّات بهایی، «عالم امر»، خالق «عالم خلق» است و آنچه که در ادبیات اسلامی به نام «الله» خوانده شده، در الهیّات بهایی به «عالم امر» اطلاق میشود. بنابراین وقتی در قرآن عنوان شده که خداوند نور آسمانها و زمین است، از منظر اعتقاد بهایی، این جمله مربوط به «عالم امر» است و سادهترین معنای آن این است که پیامبران، نور آسمانها و زمین هستند، یعنی شناسایی و فهم حقیقت، فقط از طریق مظاهر ظهور امکانپذیر است. در این صورت است که از منظر اعتقاد بهایی، هر کسی که «مظهر ظهور» است، میتواند مصداق «نور آسمانها و زمین» باشد.
قسمت عمدهای از کتاب ایقان به موضوع «اطلاقِ صفات الهی به مظاهر ظهور» اختصاص یافته است. وقتی در قرآن وعدۀ «لِقاءُالله» به مؤمنان داده شده است، بهاءالله آن را به معنای «لقای مظهر ظهور» گرفته و به همین واسطه معضلات بسیار دیگری را که مفسّران نتوانستهاند حل کنند، حل کرده است. عباراتی در قرآن همچون «جاء ربُّک»(فجر/ ٢٢)، «صبغَةَ الله»(بقره/ ١٣٨)، «فی جنبِ الله»(زمر/ ٥٦)، «أقرِضوا الله»(مزمل/ ٢٠)، «إلی ربِها ناظرة »(قیامت/ ٢٣)، «نَفَختُ فیه من روحی»(ص/ ٧٢)، «فَلَما آسفُونا»(زخرف/ ٥٥)، «إستَوی علَی العرش» (فرقان/ ٥٩) و. .. وجود دارد که مفسّران را در توضیح و تفسیر و توجیه هماهنگ آن آیات درگیر نموده و سخنانی بسیار متفاوت و ناهمگون از آنان به جا گذاشته است. حبیبی بهتر است در کتب تفسیر به دنبال کشف معنایِ «نور پروردگار» در آیۀ«و أشرقَتِ الأرض بِنُورِ ربِها»(زمر/ ٦٩) بگردد تا ببیند مفسّران در توضیح معنای این آیه چگونه درماندهاند. در این صورت او شاید به عظمت کاری که بهاءالله در توضیح آیات قرآنی کرده، پی ببرد.
بهاءالله صفحات فراوانی از کتاب ایقان را صرف توضیح این معنا کرده که صفات و مفاهیم معنوی را حتّی نمیتوان به خدا نسبت داد، چه رسد به اصطلاحات و کلمات جسمانی، مانند نور بودن، آمدن، رنگ پذیرفتن، پهلو داشتن، قرض گرفتن، دیده شدن، روح دمیدن، ناراحت گشتن، بر تخت استقرار یافتن و. .. و غیره. بحث کتاب ایقان این است که مفاهیم معنوی و اصطلاحات مادّی که در قرآن به خدا نسبت داده شده، به نوعی به «مظهر ظهور الهی» برمیگردد. امّا حبیبی آن صفحات را اگر هم خوانده، احتمالا نفهمیده و گذر کرده، که اگر اینطور نبود، قطعاً جملات بالا را نمینوشت.
حبیبی امّا در بحث «نور بودن خداوند»، چگونه میتواند کتاب ایقان و تأویلهای بهاءالله را نپذیرد، امّا بخواهد راجع به «نور بودن خداوند» صحبت کند؟ و همچنین بخواهد توضیح دهد که آسمانها یعنی چه و چرا آسمانها جمع و زمین مفرد آمده است؟ آیا این جملات توصیف عالم بر اساس علم نجوم قدیم است که آسمانها را همانند پیاز لایه لایه میپنداشتند و زمین را مرکز عالم؟ یا اینکه این سخنان معانی باطنی دارند؟ اصلا «آسمان» کجاست که «آسمانها» معنا پیدا کند؟ و اگر برای جواب دادن به این سؤالات باید به سراغ «تأویل» و «تفسیر» رفت، چگونه است که در بارۀ نور و آسمان و زمین، میتوان توضیح باطنی داد، امّا راجع به «الله» نه؟ و اگر «تأویل» مشکل را حل میکند، پس چرا باید علیه کتاب ایقان رساله نوشته شود؟
نکتۀ نخست آنکه باید از حبیبی پرسید: اصولا تفسیر به رأی، چه اشکالی دارد؟ مگر علمای اسلام که قرآن را تفسیر میکنند و گاه معانی تفاسیرشان فاصلۀ زیاد از هم دارد، در حال تفسیر به رأی نیستند؟ این پدیدۀ بسیار عجیبی است که برای مبارزه با آیین بهایی، گویندگان و نویسندگان متدیّن، مطالبی را عنوان میکنند که بنیان اعتقاد خودشان را زیر سؤال میبرد!
نکتۀ دوّم آنکه حبیبی کلاً متوجّه نگشته که چه اتّفاقی رخ داده است. بهاءالله میگوید که پیامبران قبل، در کتابهای خود مطالبی را بیان نمودهاند که اگر زمانی پیروان هر دین، آن مطالب را به معنای ظاهری میگرفتند، امّا حقیقت قضیه این است که آن کتابها دارای حقایق باطنی نیز هستند و باید «زبان» آن کتابها را آموخت. بهاءالله مدّعی است کلید فهم مطالب باطنی کتب الهی را به دست داده و «مهرِ شرابِ مهرشدۀ» آنها را گشوده است. این کار به درجاتِ بسیار، از «تفسیر به رأی» فراتر است. به عبارت دیگر بهاءالله ادّعا میکند که مسلمانان به معنای حقیقی بخش قابل توجّهی از آیات قرآنی پی نبردهاند، آن وقت حبیبی به بهاءالله خرده میگیرد که نظریۀ بهاءالله با «مفاهیم اسلامی» سازگار نیست! داستان بهاءالله این است که آنچه صحیح نیست، مفاهیمی است که مسلمانان در باب قیامت و بعث و صوراسرافیل و لِقاءُالله و حشر و خلق جدید و غیرهم، برای خود ساختهاند.
گرفتاریِ حبیبی در جای دیگر و در اعتقادِ خودساخته است. در واقع، یکسان نشان دادنِ «برداشتهای مسلمانان از قرآن» با «مفاهیم اسلامی»، بازی با لغت برای گمراه کردن خواننده توسّط حبیبی است. سؤال این است که گفتههای اینهمه فرقه در اسلام که معمولا سخنان متفاوت و متباین و متضاد میگویند، کدامیک «مفهوم اسلامی» است که ما بتوانیم بقیه را مفاهیم غیر اسلامی بدانیم؟ و اگر همۀ آن گفتههای متفاوت، مصداقی برای «مفاهیم اسلامی» است، چه اشکال دارد که نظریۀ بهاءالله هم نوعی مفهوم اسلامی تلقّی گردد؟ سخن راندن از ناسازگاریِ «نظریۀ بهاءالله» با «مفاهیم اسلامی»(یعنی چیزی که در عالم واقع مصداقِ مشخّص ندارد)، سخنی لغو و عبث است.
حبیبی وقتی چنان جملاتی مینویسد، حتماً نظر خودش را مطابق با «اسلام» میداند که در درجۀ نخست باید بتواند این ادعا را ثابت کند و البتّه مشکل حبیبی باز، این نیست، بلکه مشکل اساسی او و بقیۀ نطریهدهندگان این است که سخنانشان در بارۀ «قیامت» و مفاهیم مربوط به قیامت، با متن قرآن هماهنگ نیست و برای روشن شدن این مطلب، باید مختصراً توضیحی نوشته شود.
در سورۀ قیامت آیاتی خطاب به رسول اکرم نازل شده که با نظر بهاءالله راجع به قرآن و تفسیر یا تأویل آیات، موافق و همراه است:
«لا تُحرِک بِه لسانک لتَعجل بِه، إنّ علَینا جمعَه و قرآنه، فَإذا قرآناه فَاتَّبِع قرآنه، ثمّ إن علَینا بیانه». [مضمون به فارسی: زبان خود را به عجله برای خواندن قرآن حرکت مده، همانا جمع نمودن و خواندن آن بر ما است. زمانی که ما قرآن را خواندیم، آن را تبعیّت کن، سپس بیان آن بر عهدۀ ما است].
در این آیات به صراحت اعلام گشته که خداوند بیان و توضیح و تشریح معانی آیات قرآنی را خود بر عهده گرفته است. مدلول چنین آیهای این است که اگر وظیفۀ رسول اکرم تبعیّت از آیات الهی است، پس خداوند پیامبر دیگری خواهد فرستاد تا تأویل آیات قرآنی را بیان کند، زیرا در اعتقاد دینی، «بیان خداوند» جز از راه ظهور پیامبران صورت نمیگیرد. بنابراین بخشی از مفاهیم اسلامی، اصولا باید در ظهور بعد معلوم و روشن شود. جالب آنکه در سورۀ اعراف آیات ٥٢ و ٥٣ اشارۀ دیگری درج شده و تصریح گردیده که تأویل آیات، در روز قیامت رخ خواهد داد :«
«و لقَد جِئناهم بِكتَابٍ فَصلناه على علم هدًى و رحمةً لقَوم یؤمنُونَ. هل ینظرونَ الّا تأویله یوم یأتی تأویله؟ یقول الذین نَسوه من قَبل، قَد جاءت رسلُ ربِنا بالحقِ، فَهل لنا من شُفَعاء فَیشفَعوا لنا او نُرَدُّ، فنَعمل غیر الذی كُنّا نَعمل؟ قَد خسروا انفسهم و ضلَّ عنهم ما كانوا یفتَرونَ». [مضمون به فارسی: همانا براى ایشان كتابى آوردیم و آن را از روى دانشی تفصیل دادیم که برای قومی که ایمان میآورند، هدایت و رحمت باشد. آیا آنان انتظار تأویل قرآن را دارند جز روزى كه تأویلش فرا رسد؟ كسانى كه آن را از قبل فراموش کردهاند، میگویند: همانا پیامبران خداوند ما، حق را آوردند، پس آیا برای ما شفاعتگرانى هست كه ما را شفاعت كنند؟ یا بازگردانده شویم تا غیر از آنچه انجام مىدادیم، انجام دهیم؟ به راستى كه آنان به خویش زیان وارد کردند و آنچه را به دروغ میساختند، از دستشان رفت].
همچنین در سورۀ آلعمران، آیۀ٧، تأکید شده که غیر از «خدا» و «راسخون در علم»، کسانی دیگر، از تأویل آیات قرآنی آ گاهی ندارند. نکتۀ نخست آنکه راسخون در علم، علما نمیتوانند باشند، بلکه باید کسانی از جنس «وحی» یا «عالم امر» باشند، که اگر اینگونه نباشد، تخصیص دادن موضوع تأویل به «خدا» و «راسخون در علم»، معنا پیدا نمیکند، زیرا همۀ مردمان این قابلیت را دارند که عالم دینی بشوند. نکتۀ دوّم آنکه اگر تأویل آیات در قیامت رخ خواهد داد، پس حتما قیامت، ظهوری دیگر خواهد بود.
بنابراین حتّی در ظاهر آیات قرآنی، اگر به این معتقد نشویم که قیامت، ظهور پیامبر بعدی است، به اشکال برخواهیم خورد، زیرا تأویل آیات در روز قیامت برای کسانی که به حضرت رسول ایمان نیاوردند، چه فایدهای خواهد داشت؟ در آن صورت نه تنها تکلیف از غیرمؤمنان ساقط است، بلکه بخشی از مسؤولیتها از دوش مؤمنان نیز برداشته میشود. از منطق و عدل الهی به دور است که در کتابی وحیانی، به همه تذکّر داده شود که بخش قابل توجّهی از آن کتاب برایشان قابل فهم نیست و باید تأویل گردد و تأویل آن آیات در قیامت رخ خواهد داد، امّا در عین حال مخاطبان ملزم باشند که آن کتاب را بپذیرند، که اگر نپذیرند، عذاب الهی در انتظارشان است!
اینکه خداوند قسمت مهمی از کتاب خود را مبهم گذاشته تا در آینده معنای آن ظاهر شود، به اعتقاد من، به این دلیل است که مظهر ظهور بعدی، بتواند با تشریح و توضیح آن آیات، نشان بدهد که از جنس وحی و مشابه نفر قبلی است. بهاءالله چگونه میتواند نشان بدهد که در ادّعای خود صادق است؟ به نظر میرسد بهترین راه این بوده است که رسول اکرم سخنانی را مجمل بگذارد تا نفر بعدی با تشریح منطقی آن سخنان، بتواند نشان بدهد که از همانجایی آمده که مظهر قبلی آمده است؟ آیات سورۀ اعراف که در بالا ذکر شد، حاوی این معنا نیز هست که موضوع قیامت و تأویل، در همۀ ادیان هست و ظهور بعد است که بخشهای نامفهوم ظهور قبل را روشن و واضح میکند.
حبیبی حتّی نمیداند که موضوع «قیامت» در قرآن و آن آیاتی که بهاءالله بدانها استناد نموده، چه ماجرایی در کتب تفسیر اسلامی دارد و به خاطر همین ناآگاهی است که میگوید سخنان بهاءالله با مفاهیم اسلامی سازگار نیست. برای تشریح بخشی از این ناآگاهی، آیۀ٢٧ از سورۀ مُلک نمونۀ خوبی است. در سورۀ ملک، نشانههایی از قیامت و قدرت خداوند بیان شده و وقتی مخالفان رسول اکرم از او سؤال میکنند که «قیامت» چه زمانی است؟ جواب این است که علم ظهور قیامت نزد خداوند است و سپس در آیۀبعد آمده:
«فلما رأوه زُلفَةً سِیئَت وجوهُ الذین کفروا و قیل هذا الذی كُنتُم بِه تَدَّعونَ». [مضمون آیه به فارسی: پس زمانی که آن را نزدیک دیدند، روی کسانی که کفر ورزیدند، زشت شد و به آنها گفته شد این همان است که آن را میخواهید].
من ترجمههای زیادی از این آیه را در اینترنت جستجو و نگاه کردم. همۀ آنها فعل ماضی «رأوه» را به دلیل اینکه گمان کردهاند وعدۀ قیامت مربوط به آینده است، به معنای مضارع یا مستقبل آوردهاند! برای اینکه معلوم سازم کار بدین سادگیها که حبیبی و امثالش فکر میکنند، نیست و برای اینکه نشان دهم این آیه مربوط به ظهور خود رسول اکرم است و منظور این است که ظهور آن حضرت هم «قیامت» بوده است و تنها توضیح بهاءالله است که گرفتاری مفسّرین و مترجمین را در باب قیامت رفع میکند، جملاتی از مرتضی مطهری را در بارۀ این آیه میآورم و قضاوت را به خواننده میسپارم:
«آیۀ عجیبی است، میفرماید: «و یقولونَ متی هذَا الوعدُ»، میگویند این وعده چه زمانی تحقّق پیدا میکند؟ «ان کنتُم صادِقین»(ضمیر جمع آورده است و مخاطب فقط پیغمبر نیست)ای مسلمانان،ای پیغمبر و همۀ اتباعت! اگر راست میگویید، تاریخ دقیقش را برای ما معیّن کنید. میگوید: بگو علم آن در نزد خداست و من فقط نذیری آشکار هستم، من اعلام خطرکننده هستم، من دقیقاً میدانم که هست، ولی کِی، با خداست. بعد بلافاصله میفرماید (در میان این آیات، تنها آیهای است که در ابتدای آن «قُل» نیست، چون دنبالۀ آیۀپیش است): «فَلَما راوه زُلفَةً سیئت وجوه الّذین کفَروا و قیل هذَا الذی کنتُم بِه تَدَّعونَ» چون آن را نزدیک دیدند، چهرۀ این کافران (از کمال ناراحتی) زشت شد و به آنها گفته شد این است همان که میخواستید.
از یک طرف صحبت آینده است که [قیامت] در چه زمانی است؟، یکدفعه قرآن میگوید که «وقتی آن را نزدیک دیدند». مفسّرین در توجیه این آیه، عجیب در حیص و بیص افتادهاند که یعنی چه؟ صحبتِ این است که قیامت در چه زمانی است؟، قرآن هم میگوید علمش با خداست، بعد پشت سرش میگوید همین که دیدند چنین شد (از گذشته خبر میدهد). روی این جهت، بعضی از مفسّرین گفتهاند: شاید مقصود از کلمۀ «متی هذَا الوعدُ» قیامت نباشد، مقصود از آن وعده، وعدۀ عذاب در دنیا باشد نه عذاب در آخرت و عذاب در دنیا مانند آنچه در بَدر اینها گرفتار شدند. ولی آن، با آیۀقبل که صحبت از «إلیه تُحشَرونَ» است، جور درنمیآید. برخی گفتهاند شاید از نظر اینکه مستقبل محقّقالوقوع است، در «فَلَما رأوه زُلفَةً»، لمّا به معنی متی باشد: هر زمان که آن را نزدیک ببینند، چنین خواهد شد؛ و حال آنکه آنجا لمّا است نه متی [...]». (آشنایی با قرآن، بخش هشتم، ص٢٢٣ و ٢٢٤)
آیات بسیاری در قرآن هست که با دقّت در آنها میتوان فهمید که معنای «قیامت» تطابق با معنای «ظهور» دارد. برای نمونه به چند مورد بدون اینکه توضیحی بنویسم، اشاره میکنم و سپس به بحث اصلی که پرداختن به سخنان حبیبی است، برمیگردم:
- در قیامت گروهی هدایت میشوند و گروهی ضلالت مییابند. (اعراف/ ٣٠)
- در قیامت کسانی که به کتاب الهی عمل نکرده باشند، خدا آنان را تزکیه نمیکند. (بقره/ ١٧٤)
- در قیامت برای کافران آزمایش وجود دارد و برای مؤمنان ازدیاد ایمان. (مدّثر/ ٣١)
- تذکّر به اینکه مؤمنین ادیان قبل به دلیل تحمل سختیها به بهشت رفتهاند. (بقره/ ٢١٤)
- پیامبران برای داوری بین اختلافات ظاهر شدهاند (بقره/ ٢١٣) و در قیامت نیز همین اتّفاق خواهد
افتاد.(نحل/ ١٢٤)
- در قیامت عذاب بر مخالفان وارد میشود در حالی که آنها اشعار ندارند. (عنکبوت/ ٥٣)
- زنده شدنِ مردگان در زمان ظهور و رخ دادن همین اتّفاق در قیامت. (بقره/ ٢٨)
- قرار دادن ترازو در قیامت (انبیاء/ ٤٧) و همچنین اطلاق این معنی به ظهور پیامبران. (حدید/ ٢٥)و...
غفلت از همین نکات است که باعث میشود حبیبی برای تشریح «تفسیر به رأیِ بهاءالله»، خود را درگیر موضوع «نفخۀ صور» نماید:
«برای مثال یک نمونه را ذکر میکنیم و آن معنای صور است که متفاوت از معنای مشهور گفته شده است. در کتاب ایقان، معنای صور، دعوت پیامبر اکرم تفسیر شده است». (ص69)
سپس حبیبی به هفت آیه از قرآن استناد کرده که دمیدن در صور، رخدادی است که بعد از رسول اکرم باید رخ بدهد و لذا باید مربوط به قیامتی در آینده باشد و بدان تفصیل او در ادامه، چنین نادانستگی خود را نسبت به مفاهیم کتاب ایقان برملا میسازد:
«نکتۀ بعد در بارۀ صور آن است که اگر همان یک آیۀ قرآن که بهاءالله پیش از این ذکر کرده است، [موجود بود]، شاید راحتتر میتوانست چنین توجیهی را بر آن بار کند، امّا خوشبختانه آیاتی که در آنها در بارۀ صور گفته شده، زیاد است و مخالف چیزی است که بهاءالله بیان کرده است: [...] فإذا نُفخ فی الصّور فَلا انسابَ بینَهم یومئذٍ و لا یتَسائلُون، پس آنگاه که در صور دمیده شود، دیگر آن روز میانشان، نسبت خویشاوندی وجود ندارد و از حال یکدیگر نمیپرسند، فَإذا نُفخ فی الصور نَفخةً واحدَةً پس آنگاه که در صور یکبار دمیده شود.
در نتیجه، نفخۀ صور در آینده اتّفاق خواهد افتاد و نمیتوان آن را به معنای ارتفاع ندای پیامبرِ [اسلام] در نظر گرفت». (ص ٧٠)
البتّه این سخن غلطی است که حبیبی برای خودش درست کرده که بهاءالله همۀ لفظهای صور در قرآن را به ظهور رسول اکرم تطابق داده است. نه تنها در کتاب ایقان چنین معنایی موجود نیست، بلکه در آثار دینی بهایی به تفصیل راجع به این موضوع بحث شده که صور، «ندای حقیقت» است، چه در وجه اتم آن توسّط پیامبران ظاهر شود و چه در مراتب پائینتر، توسّط اولیا. حتّی در کتاب ایقان، جلوه یافتن حقیقت به وسیلۀ حضرت امیر، به «صور علوی» اطلاق شده است. در کتاب ایقان، بهاءالله برای اینکه معلوم سازد که به کار رفتن لفظ «صور» در قرآن، به معنای «ندای مظهر ظهور» است، اینچنین به یکی از آیات آن کتاب کریم استناد کرده است:
«علمای تفسیر و اهل ظاهر چون معانی کلمات الهیّه را ادراک ننمودند و از مقصود اصلی محتجب ماندند، لهذا به قاعدۀ نحو استدلال نمودند: «اذا» که بر سر ماضی درآید، معنی مستقبل افاده میشود و بعد در کلماتی که کلمۀ «اذا» نازل نگشته، متحیّر ماندند، مثل اینکه میفرماید: «و نُفخ فی الصّور، ذلک یومُ الوعیدِ و جاءت کُل نَفس معها سائق و شَهِید» که معنی ظاهر آن این است: دمیده شد در صور و آن است یوم وعید که به نظرها بسیار بعید بود و آمد هر نفسی برای حساب و با اوست راننده و گواه؛ و در مثل این مواقع، یا کلمۀ «اذا» را مقدّر گرفتند و یا مستدل شدند بر اینکه چون قیامت محقّق الوقوع است، لهذا به فعل ماضی ادا شد که گویا گذشته است.
ملاحظه فرمائید چقدر بیادراک و تمیزند، نفخۀ محمّدیّه را که به این صریحی میفرماید، ادراک نمیکنند و از افاضۀ این نَقرۀ الهی خود را محروم مینمایند و منتظر صور اسرافیل که یکی از عباد اوست، میشوند با اینکه تحقّق وجودِ اسرافیل و امثال او به بیان خود آن حضرت شده [...] بلکه مقصود از صور، صور محمّدی است که بر همۀ ممکنات دمیده شد و قیامت، قیام آن حضرت بود بر امر الهی و غافلین که در قبور اجساد مرده بودند، همه را به خلعت جدیده ایمانیّه مخلّع فرمود و به حیات تازۀ بدیعه زنده نمود».
مفهوم سخنان بهاءالله این است که وقتی مسیحیان یا یهودیان، رسول اکرم را در بارۀ وعدههای دینی خودشان تحت فشار قرار میدادند، آن حضرت به آنها جواب داد که در صور دمیده شد، یعنی آن کسی که منتظرش بودید، ندای خود را بلند کرد. به عبارت دیگر بهاءالله با بیان مطالب یادشده، به مسلمانان اعلام میکند که معنای «صور» را ندانستهاند و مثالش برای نشان دادن این نادانستگی، یکی از آیات قرآن است. به نظر بهاءالله، علما چون معنای صور را ندانستهاند، به صرف و نحو تمسّک نمودهاند و سخنانی گفتهاند که موجّه نیست و لذا از خودشان قاعده درست کردهاند، در حالی که معنای ظاهری آیه کاملا واضح و روشن است.
حبیبی اگر کتاب ایقان را درست خوانده بود، متوجّه میشد که قبل از مطالب بالا، بهاءالله وقتی از نفهمیدن سخنان مسیح توسّط علمای مسیحی گله میکند، نفخۀ صور را به طور عموم به ظهورت الهی معنا کرده است و نه اختصاصاً به ظهور پیامبر اسلام:
«علمای انجیل چون عارف به معانی این بیانات و مقصود مودعه در این کلمات نشدند و به ظاهرِ آن متمسّک شدند، لهذا از شریعۀ فیض محمّدیّه و از سحاب فضل احمدیّه ممنوع گشتند و جُهّالِ آن طائفه هم تمسّک به علمای خود جسته، از زیارت جمال سلطان جلال محروم ماندند، زیرا که در ظهور شمس احمدیّه چنین علامات که مذکور شد، به ظهور نیامد. این است که قرنها گذشت و عهدها به آخر رسید و آن جوهر روح به مقر بقای سلطنت خود راجع شد و نفخۀ دیگر از نَفَس روحانی در صور الهی دمیده شد و نَفْسهای مرده از قبور غفلت و ضلالت به ارض هدایت و محل عنایت محشور شدند و هنوز آن گروه در انتظار که کِی این علامات ظاهر شود و آن هیکل معهود به وجوداید تا نصرت نمایند و مالها در راهش انفاق کنند و جانها در سبیلش ایثار. چنانچه امم دیگر هم به همین ظنونات از کوثر معانی رحمت نامتناهی حضرت باری دور ماندهاند و به خیال خود مشغولند».
یعنی، بهاءالله ظهور «سیّد باب» را پس از رسول اکرم، «نفخۀ دیگر» عنوان نموده و این، بدان معنا است که نفخههایی همچون محمّد، مسیح، موسی، ابراهیم، نوح و غیرهم، پیش از سیّد باب رخ داده است. پس، از منظر بهاءالله اگر در قرآن خطاب به رسول اکرم جملاتی هست که نشان میدهد نفخۀ صور در آینده صورت خواهد پذیرفت، این بدان معنا خواهد بود که ظهور دیگری رخ خواهد داد. حقیقتاً یک نفر چقدر باید کتاب ایقان را بد بخواند که منظور و مقصود بهاءالله را نفهمد.
«مهمترین نمونهای که میان آیۀ قرآن کریم با آنچه که نقل شده، تفاوت دیده میشود، آیۀ٢١٠ سورۀ بقره است. این آیه در دو جای ایقان به کار رفته است و در نسخۀ ١٥٧ صفحهای ایقان، در هر دو جا اشتباه نقل شده [و] به صورت یوم یأتی الله فی ظلَل من الغَمام آمده است. البته در چاپهای بعدیِ کتاب (مثل چاپ آلمان)، این اشتباه تصحیح شده و آیه، مطابق قرآن کریم نقل شده و ترجمۀ آن نیز تغییر یافته است:
«و این مضمونات در قرآن هم نازل شده، چنانچه میفرماید: هل ینظرونَ إلّا أن یأتیَهم الله فی ظلَل من الغَمام»
[کریستوفر] باک نیز به این مسالله اشاره کرده است، ولی دلیل آن را اشتباهات کاتب آن ذکر کرده است و گفته که بهاءالله آن را تصحیح نموده است. امّا اشکال سخن او چنین است که در ابتدای کتاب ایقان نوشته است، «نازله از قلم اعلی» و بنابراین، اشکال را بر دوش کاتب گذاشتن به نظر نادرست است [...] بعلاوه، بهاءالله با استفاده از این آیۀنادرست، خواسته تا آن را به عنوان بشارتی بر آمدن مظهر خدا قلمداد کند، در حالی که آیۀاصلی، استفهام انکاری است و امتناع آمدن خدا را بیان میکند». (ص ٧٢ تا ٧٤(
یک) حبیبی مانند برخی افاضات دیگرش، خواسته نمایش بدهد که به عربی و فارسی و منطق و ضرب المثل و غیره تسلّط دارد. در اینجا هم نشان داده که اصلا معنای «استفهام انکاری» را نمیداند! و عجیب است کسی که در مقالهاش در بارۀ «عکس مستوی موجبۀ کلیه و جزئیه» مینویسد، «استفهام انکاری» را نفهمیده باشد! آیۀ قرآن در صورتی استفهام انکاری محسوب میگشت که لغت «الّا» را نداشت. در این حالت که لغت «الّا» موجود است، مفهوم و مضمون آیۀ«هل ینظرونَ إلّا أن یأتیَهمُ الله فی ظلَل من الغَمام»، این است که خداوند حتماً در سایههایی از ابر خواهد آمد و آیا شما غیر از این را انتظار دارید؟ بنابراین، استناد بهاءالله به این آیه به عنوان بشارت به آمدن مظهر خداوند، استنادی کاملا درست است.
دو) حبیبی لغات «کاتب» و «مستَنسِخ» را که در ادبیات بهایی دو معنای متفاوت دارند، با هم مخلوط کرده و جملات بعدی او، مبنی بر اینکه کتاب ایقان «نازله از قلم اعلی» است، بر عمدی بودن این اختلاط قوت میبخشد. «کاتب» لقبی است که معمولا در بارۀ «میرزا آقاجان کاشانی» استفاده میشود، یعنی کسی که بلاواسطه سخنان بهاءالله را بر کاغذ مینوشت، امّا «مستَنسخ» کسی است که از روی متن اوّلیّه یا نسخههایِ پس از آن، «رونویسی» مینماید. وقتی بهاءالله نوشته که کتاب ایقان از «قلم اعلی» نازل شده، بدین معنا نیست که خودش آن را نوشته است. این اصطلاحی است که در ادبیات بهایی به صدور کلمات از «مظهر ظهور» اطلاق میگردد و لغت «قلم» این معنا را نمیرساند که حتما خود بهاءالله مطلب را نوشته باشد. ممکن است تقریرِ این صدور، توسّط کسی که وظیفهاش نوشتن بیانات بهاءالله بوده (یعنی همان کاتب)، صورت گرفته باشد و ممکن است «آثار قلم اعلی» به خط خود بهاءالله یا عبدالبهاء و حتّی کس دیگر باشد. نسخۀ اوّلیّۀ کتاب ایقان که احتمالا به خط کاتب بوده است، موجود نیست. بعد از نزولِ کتاب مزبور، کسانی از روی نسخۀ اصل، استنساخ کردهاند. اگر اشتباهی صورت گرفته، مستنسخ مرتکب شده، نه کاتب.
سه) طبق روایتی که ثبت شده، کتاب ایقان به خط عبدالبهاء در محفظۀ آثار بهاییان در حیفا موجود است. بنابراین من به عنوان کسی که به صحّت خط عبدالبهاء اعتقاد دارم، آن نسخه را معتبرترین و به عبارتی، نزدیکترین نسخهها به نسخۀ اصل میدانم، امّا نمیدانم که نسخههای موجود، کدامیک مطابقت با آن دستخط دارد و حتّی نمیدانم که آیا کسی مطابقتی بین آن کتاب و نسخههای ایقان صورت داده است یا نه؟ با این وجود، یک بحث تاریخی در بارۀ نسخههای کتاب ایقان هست که «کریستوفر باک» به خوبی بدان پرداخته و حبیبی با استناد به کتاب او، معلوم ساخته که مباحث باک را خوانده است. حبیبی وقتی سؤالی مطرح مینماید که جوابش قبلا چاپ شده است، نشانهای از روحیۀ حجَّتیّهای خود به جا میگذارد. بهاییان خود اذعان دارند که استنساخکنندگان کتاب ایقان، بیفکریهایی انجام داده و در زمان رونویسی، تغییراتی در متن کتاب ایجاد نمودهاند. در کتاب باک عنوان شده که این موضوع باعث شد که بهاءالله خود به تدوین نسخهای اقدام نموده و آن نسخه را برای ملّا علی اکبر شهمیرزادی به طهران بفرستد تا منتشر گردد.
چهار) من نقل قول حبیبی از کتاب کریستوفر باک را بر اساس صفحهای که ذکر نموده، در کتاب باک پیدا نکردم. اگر حبیبی جملۀ خودش را در دهان باک گذاشته و یا حتّی جملۀ باک را درست روایت کرده باشد، اصولا آن حرف، به نظر من حرف صحیحی نیست. کسی که از روی متنی استنساخ میکند، امکان دارد لغت یا لغاتی را اشتباه بنویسد، امّا اینکه، هم آیه را به شکل دیگر بنویسد و هم معنیاش را، بسیار بعید است. من به عنوان کسی که اندکی سندخوانی کرده است، اعتقادم بر این است که نخستین نسخۀ کتاب ایقان، صادره از قلم اعلی (چه به خط بهاءالله باشد، چه کاتب و چه عبدالبهاء) آیۀنقل شده از قرآن، نقل به مضمون بوده و به عبارت دیگر، جملۀ مزبور در نسخۀ اصلی، «یوم یأتی الله فی ظلل من الغمام» بوده است. گو اینکه نسخۀ به خط زینالمقربین نیز همین گونه است. بنابراین، به نظر میرسد کسانی که در ایران کتاب ایقان را استنساخ مینمودهاند، وقتی دیدهاند که جملۀ مزبور با آیۀ قرآن همخوان نیست، به دلیل فشارهای جدلی، دست و پایشان را گم کردهاند و به خیال خود خواستهاند کاری را درست نمایند و این شده است که چنین اختلافی را دامن زدهاند. چنین عملی قطعاً ناشی از نفهمیدن کلام حق است . البتّه دستکاری کتابها منحصر به بهاییان نیست، بلکه مسلمین هم گاه همینکار را کردهاند، خصوصاً اگر پای قائم و ظهورش در میان بوده است! در کتابی به نام طوفان البکاء، چاپ ژلاتینی، در فصل «حالات امام حسن عسکری»، صفحۀ ٤١٨ چنین آمده است:
«گویند که شیخی از سیّاحان روزی مرا ملاقات نموده بشارت داد که به یک واسطه از قول ابوالادیان که آن حضرت تا حال هست و تا قیامت خواهد بود. شنیدم که عمر حضرت قائم (ع) که به هزار و پانصد میرسد ظهور میفرماید. قول دیگر اهل زیج گویند هفت شاه که هفت کوکبند دو مرتبه به اتفاق به خانههای خویش داخل شدند هر مرتبه آشوب عظیمی در عالم بر پاشد. یک مرتبه سالی که طوفان نوح شد و مرتبۀ ثانی سالی که مظلوم کربلا جناب سیدالشهداء (ع) در صحرای کربلا به درجۀ رفیعۀ شهادت رسید و در سنۀ هزار و دویست و پنجاه و شش نیز کواکب به خانههای خود داخل خواهند شد و عجیبتر از ظهور آن حضرت به نظر نمیآید. قول دیگر از سید عظیمالشان فاضلی شنیدم که کتابی بسیار کهنه در ولایتی به هم رسیده و احادیث غریبۀ بسیار استکتاب شده است. از آن جمله حدیثی در وی دیدهاند که عمر حضرت صاحب (ع) چون به دو هزار میرسد ظهور خواهد نمود العِلمُ عندالله.»
کسی که میخواسته کتاب مزبور را با حروفچینی چاپ کند، دیده که سه موضع از روایت فوق که با علامت قرمز مشخّص نمودهام، کم و زیاد چیزهایی در بر دارد که احتمالا به درد بهاییها بخورد، لذا آن شخص، به جای اینکه فکر خودش را تغییر بدهد، آن سه موضع را تغییر داده! و به اوّلین سال، پانصد سال و به دوّمی و سوّمی، هزار سال افزوده و متن را به شکل زیر درآورده است تا دست بهاییان به جایی بند نباشد!
خوانندۀ این مقاله شاید شبهه کند که دست بردن در یک کتاب معمولی با دست بردن در آثار مظهر ظهور یا اولیای خداوند، با هم تفاوت دارد. البتّه این شبهه وارد است و من مینویسم که اگر از دستکاریهای مرحوم دوانی در ترجمۀ «بحار الانوار جلد سیزدهم» بگذریم، مسلمانان در دست بردن در قرآن هم خودی نشان دادهاند. شنیدم در قم کسی مدّعی شده که قرآنی یافته با ١١٥ سورۀ ! اما این ادّعا اگر شوخی بوده و یا شایعه، نمونۀ دیگر، مستند و قابل توجّه، بسیار است و به نقل بیارزد:
در سورۀ اعراف آیۀ٦٩ کلمۀ «بصطة» آمده است که در لغت عرب معنایی برای این لغت نیست و مترجمین و مفسّرین معنای این کلمه را معادل «بسطة» گرفتهاند که در آیۀ٢٤٧ از سورۀ بقره آمده است. آیا باید فریاد کنیم و یا تعجب و یا گریه، که در سایت «پارس قرآن»، کلمۀ مزبور در سورۀ اعراف را به صورت «بسطة» ثبت نمودهاند؟!
حقیقتاً کار این مسلمان که چنین لغتی را در فرهنگ عربی نیافته و دست و پایش را گم کرده و لغت را تغییر داده، با آن بهایی دست و پا گم کرده که آیۀ یادشده را تغییر داده، چقدر متفاوت است؟
از وجهی دیگر نیز به قضیه نگاه کنیم. آیا مگر هفتگانه بودن قرائت قرآن، جز این معنا دارد که تفاوتهایی در کلمات و معانی به وجود آمده است؟ و آیا ماجرای گردآوری قرآن توسّط عثمان، مگر حاوی چیزی غیر از این است که نسخههایی متفاوت بود که یکسان شد و بقیهاش معدوم گشت؟ و آیا بحثی که راجع به «قرآنهای خطی در صنعا» است، حاکی از اختلاف در نسخههای قدیمی قرآن نیست؟ منتها تفاوت در این است که مسلمانها زور دولتی داشتند و توانستند معضل را حل کنند و قرآنی یکدست، به طور وسیع در عالم اسلامی منتشر سازند و اگر امروزه کسی در جایی بر اساس خیال خود، تغییری در متن قرآن وارد کند، اتّفاقی در عالم اسلامی نمیافتد و تأثیری بر روند صحّت قرآن و متن ثابت آن نمیگذارد. در آینده نیز، جامعۀ بهایی اگر توانایی لازم را به دست بیاورد، چنین خواهد کرد، البتّه با ذکر اینکه که تعداد دستکاریکنندگان در قرن اخیر، به دلیل باسواد و صاحبنظر بودنِ بهاییان و ازلیان و حجَّتیّه!، بسیار بیشتر از قرون نخستین اسلام بوده است و بنابراین، طبیعتاً کار پیچیدهتر! دوستان حجَّتیّه که این کارهاند، خوب حرف مرا میفهمند!
پنج) کتاب ایقان متعلّق به بهاءالله است و او هر تغییری را که اراده کند، میتواند در کتاب خودش وارد نماید. روایتی که در بارۀ کتاب ایقان به خط عبدالبهاء موجود است، حاکی است که در برخی مواضیع در حاشیۀ آن کتاب، بهاءالله جملاتی را تحریر نموده و این بدان معنا است که در صورت انتشار، میبایست آن جملات به متن اضافه گردد. همچنین وقتی خود بهاءالله بعد از ملاحظۀ نسخههای دستکاریشده، اجازه داده است که آیۀ قرآن از صورت مضمون به صورت اصل آیه منتشر گردد، دیگران را چه رسد که بدین کار اعتراض کنند؟
شش) معنای هر دو جملۀ مورد اختلاف، در هر دو صورت، یکی است و خدشهای به مفهمومی که بهاءالله در پی بیان آن است، وارد نمیآورد. چه بگوییم: «روزی که خدا خواهد آمد» و چه بگوییم: «آیا غیر از این انتظار دارید که خدا بیاید؟» در معنا و مفهوم تفاوتی ایجاد نخواهد شد. پس دست و پا زدن برای تولید اشتباه در کتاب ایقان برای چیست؟
هفت) شبههای که مخالفان بدان دامن میزنند و آن را بزرگ مینمایند، موضوع «امّی» بودن و در عین حال «علم الهی» داشتن مظاهر مقدّسه است. میگویند اگر بهاءالله علم لدّنی داشت، چرا آیۀ قرآن را به شکل دیگر نوشت؟ برای رفع این شبهه و جوابی که از منظر دینی به این سؤال میتوان داد، باید مثالی از قرآن بزنم. آیات بسیاری در قرآن نازل شده، مدلّ بر اینکه رسول اکرم، کتاب انجیلی را که در دست مسیحیان مدینه بود، تأیید و تصدیق کرد. همچنین آیهای در قرآن هست که با استناد به گفتهای از مسیح، وعدۀ آمدن کسی به نام «احمد» به مسیحیان داده شده است:
«و إذ قال عیسى ابن مریم: یا بنی إسرائیل، انّی رسولُالله إلیكُم مصدِّقاً لما بین یدَی من التَّوراة و مبشِّراً برسولٍ یأتی من بعدی اسمُه أحمدُ». (سورۀ صفّ، آیۀ٦) [مضمون آیه: و زمانی كه عیسى پسر مریم گفت: اى بنی اسرائیل، من فرستادۀ خدا به سوى شما هستم، در حالیکه تورات را تصدیق میکنم و به فرستادهاى كه پس از من میآید و نامش احمد است، بشارت میدهم].
در اناجیل اربعه که موجود است و در زمان رسول اکرم، در دست مسیحیان مدینه نیز بود، چنین مطلبی درج نشده است. مسلمین برای رفع چنین شبههای به بحث تحریف روی آورده و گفتهاند: انجیل تحریف شده است! البتّه استنباطی هست مبنی بر اینکه در انجیل، عبارت «تسلّیدهنده»(که وعدۀ آمدنش به مسیحیان داده شده است)، در لغات اناجیل اوّلیّه در زبانهای سُریانی و رومانی، همان معنا را میدهد که «احمد» در زبان عربی. امّا نکته اینجا است اگر تصوّر نماییم که انجیل تحریف شده و یا «تسلّیدهنده» همان «احمد» است، نام رسول اکرم، «محمّد» بوده است و نه «احمد» و این موضوع، مشکل را برای مسلمانان مضاعف میکند. چنین شبههای از منظر دینی، جوابی ساده دارد. داستان این است که معناهایی در عالم هستی موجود است و «مظهر ظهور» آن معناها را در قالب کلمات میریزد و در اختیار مردمان مینهد. حقیقت این است که «اصالت» با آن معانی است و نه ظاهر کلمات. بازی با کلمات، تغییر کلمات یا جملات، حتّی دستکاری احکام و بسیاری کارهای دیگر و در عین حال نگاه داشتن «اصالت معنا و حقیقت»، هنر مظاهر مقدّسه است.
مسیح همین کار را کرده است و آیا کدام کار عجیبتر است؟ اینکه تورات را قبول کنی، امّا حکم «سبت» را بشکنی، یا اینکه جملهای از تورات را به صورت دیگر بیان کنی؟! رسول اکرم نیز چنین کرده است. آیا کدام عجیبتر است؟ اینکه انجیل را قبول کنی، امّا احکام آیین مسیحی را تغییر بدهی، یا اینکه معنایی در مسیحیت را به زبان دیگر در قرآن بیان کنی؟ و بالاخره آیا کدام عجیبتر است؟ اینکه قرآن را به عنوان کتاب آسمانی بپذیری و قواعد اجتماعیاش را نسخ کنی، یا اینکه جملهای از جملات قرآن را با حفظ معنا، با لغات دیگر در کتاب ایقان درج کنی؟
معنایی در عالم هست مبنی بر اینکه پس از مسیح ظهوری رخ خواهد داد، اصلا چه اهمّیت دارد که اسم آنکه خواهد آمد، احمد باشد یا محمّد؟ همچنین معنایی در عالم هست، مبنی بر اینکه الله ظاهر خواهد شد، واقعاً چه اهمّیتی دارد که جملات بیان کنندۀ این معنا چه باشد؟ آنچه اهمّیت دارد، فهمیدن «حقیقت» و قبول کردن آن است. بهاءالله کار عجیبی نکرده است. جملاتی که در انجیل برای آمدن پسر خدا سوار بر ابر درج گشته، در قرآن همان مفهوم، امّا با کلماتی دیگر برای تجلّی الهی در این عالم بیان شده است و بهاءالله همان معنی را در قالب کلمات دیگر در کتاب ایقان گفته است. هر سه جملۀ انجیل و قرآن و ایقان، یک جمله و یک معنا است و اگر خردهای بر بهاءالله میتوان از بابت عدم تطابق جملاتش با قرآن گرفت، به طریقۀ اولی به رسول اکرم نیز میتوان همان خرده را گرفت از بابت نقلهایی که در قرآن از انجیل آمده، ولی با انجیل مطابقت ندارد.
هشت) بهاءالله در کتاب ایقان به حدود ١٥٠ آیۀ قرآن و احادیث بسیار، استناد کرده است. اگر بخواهیم بگوییم آنها را در قرآن و کتب حدیث جستجو، تنظیم و یادداشت نموده، طبیعی میبود که آیاتی که مطابقت با قرآن نداشت، به کتاب ایقان راه نمییافت. اینکه آیاتی شبیه آیات قرآن، امّا با همان مفاهیم در کتاب ایقان درج گشته، خود نشانی است بر همان اصلی که در «بند ٥» همین نوشتار بدان اشاره کردم. بهاءالله با این کار نشان میدهد که نوشتهاش از جنس قرآن است و از جایی سخن میگوید که پیش از او، رسول اکرم میگفت. او اگر چنین نمیکرد، شبهۀ جستجو و یادداشتبرداری قوت مییافت و برای همین است که از آن حدود ١٥٠ آیه، حدود یک دهم را عیناً نقل نکرده است تا خواننده، به مشابهت الهی بودن دو کتاب پی ببرد. یعنی همان برخوردی که مسیح با تورات و رسول اکرم با تورات و انجیل نمود.
نکتهای که داعیۀ فوق را محکمتر میکند، نزول کتاب ایقان در دو شبانه روز است. دائی سیّد باب سؤالاتی را مطرح نمود و طی چهل و هشت ساعت، کتابی در جواب سؤالات او نوشته شد. نوشتن چنین کتابی با «ساختار بدیع فکری»، «ارجاع سندی» و «ادبیات منحصر به فرد»، به هیچوجه برای کسی که علم ذاتی ندارد، در دو شبانه روز امکانپذیر نیست. از این بابت شباهتی بین کتاب ایقان و تفسیر سورۀ یوسف (صادره از قلم سیّد باب) موجود است. هیچیک از این دو کتاب، محصول سیستم آموزشی زمان خود نیستند و فکری بدیع و نگاهی تازه به کتاب قرآن دارند که کوچکترین ارتباطی با درسهای مدارس دوران خود پیدا نمیکنند، امّا در عین حال، در بیان تفسیر، تأویل و مفهوم خود، منسجماند. چه کسی میتواند دلیل این انسجام را توضیح دهد؟
از این رو است که مخالفان آیین بهایی به دست و پا افتادهاند تا ثابت کنند که کتاب ایقان در دو شبانه روز نوشته نشده و حبیبی نیز به این سخن بیوجه استناد جسته است. (ص ٦٥) دائی سیّد باب در اواخر سال ١٢٧٧ قمری به عتبات رفت و بهاءالله را ملاقات نمود و در بازگشت، کتاب ایقان به خط عبدالبهاء را با خود به ایران آورد. این کتاب در خاندان افنان موجود بود، تا اینکه خانم فاطمه افنان آن را در سال ١٣٢٧ شمسی به واسطۀ طرازالله سمندری برای نگاهداری، به محفظۀ آثار بهایی فرستاد و من سند این ارسال را در کتاب «اسناد بهاییان ایران از سال ١٣٢٠ تا پایان ١٣٣١» آوردهام.
اصلا فرض کنیم که بهاءالله این کتاب را ظرف دو سال نوشته است. چه نمونۀ دیگری هست که نشان دهد مفسّری و یا دینشناسی، طی دو سال کتابی نوشته باشد که مستند به قرآن بوده، امّا ساختار فکری و منظر نویسنده، کوچکترین ارتباطی با حوزههای دانش دینی مسلمانان نداشته است؟ مفسّران قرآن دهها سال درس میخوانند و وقتی تفسیری مینویسند، معمولا از روی دست همدیگر استفاده میکنند و به همین دلیل تفاسیر اسلامی شبیه هم هستند. مخالفان آیین بهایی هر چه هم سعی بکنند که زمان نوشتن کتاب ایقان را کش بدهند، با ساختار بدیع آن کتاب میخواهند چه کنند؟ مفاهیمی که کتاب ایقان مطرح مینماید، مخاطب را قادر میسازد که سطحی بسیار عمیقتر از آنچه را دارا بوده، از قرآن بفهمد و به عظمت آن سفر جلیل پی ببرد.
نُه) چند سال پیش به خاطر دارم آیت الله رضا استادی، که اگر اشتباه نکنم آن موقع ریاست حوزۀ علمیۀ قم را بر عهده داشت، بدون اینکه بداند نویسندۀ رسالۀ «هفت وادی» بهاءالله است، با تمجید فراوان، آن رساله را در کیهان اندیشه چاپ نمود و حاشیههایی بر آن نگاشت. چون برخی آیات قرآنی در متن رسالۀ «هفت وادی» با عین آیات قرآن متفاوت مینمود، از جملۀ حاشیهها، توضیحات آقای استادی بود مبنی بر اینکه این کار «اقتباس» است و ایرادی ندارد! بنابراین استناد مخالفان به آیاتی از قرآن (حدوداً پانزده عدد) که به شکل دیگر در کتاب ایقان درج شده، امّا معنا همان معنا است، حتّی از نگاه بیغرضانۀ یک اسلامشناس هم قابل تکیه نیست.
«ذکر این نکته شایسته است که تغییر در کتاب ایقان در چاپهای مختلف، فقط مربوط به ذکر اشتباه آیات قرآن نیست، بلکه در مواردی به دلیل اشتباهات نحوی کتاب ایقان، در چاپهای بعدیِ این کتاب، عبارات اصلاح شدهاند. از این میان میتوان به تغییر کلمۀ «فَلتُقَدِّسن» در چاپ اوّلیّۀ کتاب ایقان به عبارت «قَدِّسوا» اشاره کرد». (ص ٧٤)
منظور حبیبی از مثال فوق، نخستین پاراگراف کتاب ایقان در نسخۀ اوّلیّه است: «فَلتُقَدِّسن انفسکُم یا اَهل الارض لعل تَصلُن إلی المقام الذی قَدَّر الله لکُم». [مضمون به فارسی:ای اهل ارض، پس حتما باید نفسهای خود را پاک کنید، شاید به مقامی که خداوند برای شما مقدّر نموده، واصل شوید].
در قواعد عمومی صرف و نحوی که نوشته شده، آمده که برای ساختن صیغۀ امر غائب، از «لام مکسور» بر سر فعل مضارع استفاده میشود و اگر بر سر «لام»، حروفِ «فاء»، «واو» و «ثم» بیاید، لام را ساکن میخوانند. در این قواعد، ساختن صیغۀ امرِ مخاطب، قوانین خودش را دارد و بنابراین، به نظر امثال حبیبی، چون بهاءالله قاعدۀ «امر غائب» را برای «امر مخاطب» استفاده نموده و به همین دلیل، کلمۀ «فلتقدّسن» اشتباه است و باید «قدّسوا» باشد، لذا بهاییان آن کلمۀ اشتباه را در چاپهای بعدی اصلاح کردهاند.
من جواب سخنان حبیبی را در «بند ١» از همین نوشتار دادهام که مظاهر مقدّسه، مقیّد به قواعد قوم نیستند، گو اینکه در قرآن نیز قواعد قوم مراعات نشده است و من مثالهایی اندک به دست دادم. حتّی ادیبان و شعرا نیز در همۀ حالات مقیّد به قواعد دستور زبان نیستند، چه رسد به پیامبران. در حقیقت، همانطور که در تاریخ اسلام رخ داد، مؤمنان قواعد کلام را از روی نوشتههای پیامبران استخراج میکنند. وقتی بهاءالله به جای «قدّسوا»، کلمۀ «فلتقدّسن» را به کار برده است، برای من این معنا را میدهد که در نظر بهاءالله، میتوان قواعد امر غائب را برای امر حاضر نیز به کار برد و اگر اینگونه شد، آسمان به زمین نخواهد آمد و معنا تغییر نخواهد کرد. عجب آنکه در جملۀ یادشده، عبارت «لعل تصلن» نیز خارج از قواعدِ رایج در «صرف و نحو» است، زیرا نوشتهاند که «لعل» بر سر اسم ظاهر میشود. جملات بالا باز به بهاییان توضیح میدهد که هیچ اشکال ندارد اگر «لعل» بر سر فعل بیاید و آسمان معنا فرونخواهد افتاد.
اینکه بهاءالله اجازه داده است که «فلتقدّسن» در کتاب ایقان به «قدّسوا» تبدیل شود، به اعتقاد من، بدین معنا است که اگر این کلمه، باعث میشود که گروهی از بهاییان دست و پایشان را گم کنند و یا عدّهای مانند حبیبی و دوستانش، گرفتار لفظ بشوند و از معنا غافل بمانند، تغییر دادن آن لغت، هیچ اشکالی ندارد. امّا سؤال اینجا است که حالا که آن کلمه درست شده است، موضع مخالفان چیست؟ داستان کتاب ایقان مانند همۀ کتابهای وحیانی، اصلا داستان لغت و صرف و نحو و سجع و قافیه نیست. ماجرا، ماجرایِ بیان معنا در قالب کلمات است.
اما نکتۀ باریکتر ز مو اینکه آن قاعدۀ صرف و نحو برای ساختن فعل امر، مانند بسیاری از قواعد دیگر، قاعدهای مطلق نیست. در زبان عربی، استفاده از «لام امر» برای «صیغۀ مخاطب» هم کاربرد دارد! یعنی کلمۀ «فَلتُقَدِّسن» میتواند که خارج از قاعده نباشد. مثلا در کتابهای صرف و نحو آوردهاند که میتوان گفت: «لِتُحسنوا إلی الفُقَراء»، یعنی: به فقرا احسان کنید و یا حتّی میتوان از صنعت ابهام استفاده کرد و گفت: «لِتُؤَدَّب یا حبیبی»، یعنی: باید ادب شوی،ای دوست من،ای آقای حبیبی!!
برای اینکه نشان بدهم «قاعده»، آن چیزی است که مظهر ظهور میگوید، باز به قرآن ارجاع میدهم و دو آیه از قرآن را در ذیل درج میکنم که از لحاظ کلام و معنا بسیار شبیهاند، امّا یک کلمه در این دو آیه، گر چه در موضع یکسان صرف و نحوی قرار دارد، امّا به دو صورتِ «منصوب» و «مرفوع» ذکر شده است:
«ان الذین آمنوا و الذینهادوا و النَّصارى و الصابِئین، من آمن بالله و الیوم الآخرِ و عمل صالحاً، فَلَهم اجرهم عندَ ربِهِم و لا خوف علَیهِم و لا هم یَحزَنُونَ»؛ و «ان الذین آمنوا والذینهادوا و الصابِئونَ و النَّصارى، من آمن بالله و الیوم الآخرِ و عمل صالحاً، فَلا خوف علَیهِم و هم یحزنُونَ». بر اساس قواعد صرف و نحو، صورت درست کلمه، «صابئین» است، زیرا معطوف به اسم «ان» است و لذا در آیۀ دوم «صابئون» از قاعده خارج و به اعتبار سخن حبیبی «اشتباه» و «غیر قابل پذیرش» است. آن کسی که در بند قواعد صرف و نحو است، هر موضعی راجع به این آیات میگیرد و هر دلیلی برای توضیح این اختلاف میدهد، راجع به همۀ کلمات و جملاتی که به نظرش در کتاب ایقان، مطابق با قواعد صرف و نحو نیست، نیز بدهد.
«بهاءالله در کاربرد بعضی از آیات و روایات، با نقل ناکامل آنها، مطلب مورد نظر خود را بر آن بار کرده است. در این موارد با مراجعه به آیه و روایت نقل شده، مشاهده میشود که معنای روایت مخالف معنایی است که او آن را بیان کرده است». (ص٧٤ و ٧٥)
حبیبی تذکّر داده که موضوع «نقل ناکامل» زیر مجموعۀ همان «تفسیر به رأی» است که این بخش را برای فهم بهتر جدا کرده است! مثالی که حبیبی برای اثبات خود انتخاب نموده، نشان از ذهنی درهم و برهم دارد که در فهم دینی مشکل بزرگی را با خود حمل میکند.
ماجرا این است که بهاءالله برای اینکه به مخاطبِ مسلمان خود ثابت کند که انبیای الهی مقامی مشترک دارند، به دو آیۀ قرآن و چند حدیث اسلامی استناد جسته است. گر چه باعث طولانی شدن نوشتار میشود، امّا برای نشان دادن غرض حبیبی، لازم است که ابتدا مطالب ایقان را بخوانیم:
«و این مظاهر حق را دو مقام مقرّر است. یکی مقام صرف تجرید و جوهر تفرید و در این مقام اگر کل را به یک اسم و رسم موسوم و موصوف نمائی، بأسی نیست، چنانچه میفرماید: «لا نُفَرِّقُ بین اَحدٍ من رُسله»، زیرا که جمیع مردم را به توحید الهی دعوت میفرمایند و به کوثر فیض و فضل نامتناهی بشارت میدهند و کل به خِلَع نُبُوَّت فائزند و به رداء مکرُمت مفتخر. این است که نقطۀ فرقان میفرماید: «اَمَّا النَّبیونَ فَأنَا» و همچنین میفرماید: «منم آدم اوّل و نوح و موسی و عیسی» و همین مضمون را طلعت علوی هم فرمودهاند و امثال این بیانات که مشعر بر توحید آن مواقع تجرید است، از مجاری بیانات ازلیّه و مخازن لئالی علمیّه ظاهر شده و در کتب مذکور گشته و این طلعات، مواقع حکم و مطالع امرند و امر، مقدّس از حجباتِ کثرت و عوارضاتِ تعدّد است. این است که میفرماید: «و ما اَمُرنَا إلّا واحدَةٌ» و چون امر، واحد شد، البتّه مظاهر امر هم واحدند و همچنین أئمۀ دین و سراجهای یقین فرمودند: «اَوّلُنا محمّد و آخِرُنا محمّد و اَوسطُنا محمّد». باری، معلوم و محقّق آنجناب بوده که جمیع انبیاء هیاکل امرالله هستند که در قمائص مختلفه ظاهر شدند».
حالا ببینیم که داستان حبیبی چه چیزی است. در قرآن آیهای هست:
«و من یُطِعِ اللهَ و رسولَه، فَاولئک مع الذین انعم اللهُ علیهِم من النَّبیینَ و الصِدّیقینَ و الشّهداء و الصّالحین و حَسُنَ اولئک رفیقاً»[مضمون به فارسی: کسانی که از خدا و رسولش اطاعت مینمایند، با کسانی هستند که خداوند بر ایشان نعمت ارزانی داشته است، مانند انبیاء و صادقان و شهدا و صالحان و اینان چه نیکو رفیقاناند.]
حدیثی از «انس بن مالک» روایت شده است که روزی اَنَس از حضرت رسول راجع به تفسیر آیۀ مزبور سؤال نمود و رسول اکرم جواب داد که منظور از پیامبران در آیۀفوق من هستم و مقصود از صدّیقین، برادرم علی و منظور از شهداء، عمویم حمزه و مقصود از صالحین، دخترم فاطمه و اولاد او حسن و حسین است. حبیبی بر اساس این حدیث، فهم دینی خود را نشان داده و چنین بر بهاءالله خرده گرفته است:
«ملاحظه میشود که حضرت پیامبر در این حدیث شریف، منظور از النّبیین در آیۀذکر شده را فرمودهاند که خودشان هستند، حال آنکه بهاءالله با استفاده از این فرمایش میخواهد ثابت کند که ایشان با تمامی پیامبران یکی هستند. جالب است که اشراقخاوری نیز در کتاب قاموس ایقان، چندین حدیث با همین مضمون را در ذیل همین آیۀآمده، نقل کرده است».
واقعاً من نمیفهمم حبیبی وقتی سادهترین ترکیب معنایی در دین را متوجّه نمیشود، چگونه به خود اجازه داده است که راجع به کتاب ایقان و حدیث و قرآن اظهار نظر کند؟ آیۀ قرآن مدلّ است بر این که مؤمنان به رسول اکرم، با انبیاء و شهداء و صدّیقین و صالحین محشور و در بهشت با یکدیگر رفیقان نیکویی خواهند بود. این پُر واضح است که مدلول آیه حکایت میکند که چهار گروه مذکور، میتوانند خارج از حوزۀ آیین اسلام و مربوط به ادیان دیگر باشند. این آیه و تفسیر رسول اکرم دلالتِ ضمنی قوی، بر موضوع رَجعَت دارد. وقتی رسول اکرم گفت «منظور از انبیاء، من هستم»، یعنی آن حضرت در مقام تفرید و توحید، همانند مسیح و موسی و ابراهیم و غیرهم بوده است. به عبارت دیگر همۀ صفاتی که انبیای قبل داشتهاند، در رسول اکرم نیز بوده و بالعکس. این همان مفهومی است که بهاءالله در ایقان ذکر نموده و من در بالا، بخشی از آن را نقل نمودم.
حبیبی عکسی از بخشی از رسالۀ عرشیّه را در مقالۀ خود گراور کرده است که عبارت ذیل در آن درج است:
«و للقیامة الصغری إطلاق من حیث المعنی و یراد بها قیامُ القائم من آلمحمّد». (ص ٧٧) [مضمون به فارسی: و برای قیامت صغری از حیث معنی اطلاقی هست و از آن، قیام قائم آلمحمّد مُراد میگردد].
چنانکه شواهدی ارائه نمودم، دستکاری در کتابها فراوان است و حالا برای اینکه بفهمیم اشراقخاوری، جملۀ «کَما ورد فی الحدیثِ عن الصادِقِ، علیه السّلام، إذا قام القائمُ قامتِ القیامة» را از خودش درآورده و در بین جملات شیخ احمد گذاشته و یا در نسخههایی که از رسالۀ عرشیّه استنساخ شده، استنساخ کنندگان جملۀ فوق را درآوردهاند، بحثی است منوط به اینکه نسخههایی از کتابهای حدیث و رسالۀ عرشیّۀ قبل از ظهور سیّد باب ملاحظه شود تا معلوم گردد که چه کسی در ماجرا دست برده است. این مهم فعلا از توان و ارادۀ من خارج است. البتّه این سخن بدان معنا نیست که بهاییان دیگر در این باب تحقیق نکردهاند. در سایت «نگاه»، مقالهای از شخصی به نام کوشا منتشر شده که مشارالیه بر اساس نوشتههای مخالفان آیین بهایی، به صحّتِ بودنِ این حدیث اشاره کرده است. دسترسی به این مقاله آسان است.
اما چیزی که در این مبحث برای من جالب است، همان جملهای است که در بالا از رسالۀ عرشیّه ذکر کردم و حبیبی آن را گراور نموده است تا نشان بدهد که اشراقخاوری در کتاب شیخ احمد دست برده است. بیان صریح شیخ این است که قیامت دو نوع است، «صغری» و «کبری» و «قیامت صغری» همان ظهور قائم است. این جمله چه به حدیث امام جعفر صادق وصل باشد و چه نباشد، همان معنی را میدهد که بهاییان مُراد میکنند.
منتها نکته این است که چه کسی آمده قیامت را به دو نوع صغری و کبری تقسیم کرده است؟ داستان وقتی به شکل منطقی نگاه شود، معلوم میگردد که در احادیث اسلامی، روایاتی وجود داشته است مبنی بر اینکه قیامتی که در قرآن ذکر شده، همان ظهور قائم است. علما وقتی بر اساس تصوّرات خود از قیامت، آن را منافی با ظهور قائم دیدهاند، قیامت را بر دو نوع تعریف کردهاند! اگر اینگونه استدلال نکنیم، به وجود آمدن عبارت «قیامت صغری» در ادبیات اسلامی، معنایی نخواهد داشت. بنابراین، همانطور که بهاءالله گفته است، «روایتهای مشهوری» در بین آحاد مسلمانان وجود داشته که زمانی که قائم بپاخیزد، قیامت شده است، و گر نه بحث بالا در کتابهای حدیث و تفسیر اسلامی اصلا موضوعیّت پیدا نمیکرده است.
از اینها گذشته، حالا گیریم که روایت «إذا قام القائمُ، قامت القیامة» را بهاییان از خودشان درآوردهاند. با احادیث دیگر که ضامن و کافل همین معنا هستند، چه باید کرد؟ یک نمونۀ آن، حدیث مُفَضَّل در بارۀ زمان ظهور قائم است که به راحتی در اینترنت قابل مشاهده است و با عبارت «هل للمأمولِ المنتَظرِ المهدی من وقتٍ موقت یعلَمُه النّاس؟» آغاز میگردد.
مُفَضَّل از امام صادق سؤال نمود که آیا برای ظهور قائم زمانی مشخّص هست که شیعیان آن را بدانند و آن حضرت در جواب، سخنانی گفت بدین مضمون که برای ظهور نمیتوان وقت معیّن نمود. مُفَضَّل دوباره پرسید: سیّد من، به چه دلیل خداوند وقت ظهور را برای شیعیان روشن نمیکند؟ امام به او گفت: ظهور قائم همان «ساعت»، یعنی قیامت، است که خداوند در کتاب قرآن ذکرش را کرده است. در ادامه، امام به آیات دیگر قرآن که راجع به قیامت است، اشاره نمود و فرمود: آیا انتظار دارند جز اینکه «ساعت» بر آنها «ناگهانی» وارد شود؟ نکتۀ جالب توجّه آنکه بنا به گفتۀ امام صادق در روایت مُفَضَّل، در زمان ظهور قائم، مردم توقّع ندارند که آن اتّفاق رخ بدهد و این کلام آن امام همام، عجیب مطابقت معنایی دارد با سخن مسیح که گفت: موعود، چون دزد در شب خواهد آمد!
در کتاب تفسیر «سیّدهاشم بحرانی» که به «البرهان فی تفسیر القرآن» موسوم گردیده است، احادیث بسیار از ائمۀ اطهار نقل شده که مفسّر مزبور آیات قیامت در قرآن را به ظهور قائم معنا کرده و مطابق ساخته است. این کتاب در اینترنت قابل مطالعه است و همۀ این تفصیلات به این معنا است که زمانی که قائم به پا خاست، قیامت برپا شده است.
«و اما مسالۀ ذلت و خواری شیعیان که در حدیث شریف ذکر شده است، به هیچ وجه بشارتی برای میرزای شیرازی نیست. مکرراً گفته ایم که هرگردویی گرد است، ولی هر گردی گردو نیست».
حالا احتمالا نویسندۀ این مقاله نیز حبیبی است. او باشد یا هر کس دیگر، معلوم میشود در سایت بهاییپژوهی متخصص «گردو» زیاد است. پیشنهاد میکنم که این شخص یا این گروه، به جای نوشتن مقاله راجع به حدیث و قرآن و ایقان، بهتر است پی تخصّصشان را بگیرند و تنها به «گردوبازی» بپردازند.
***
ب) از موضع کتاب رمزوراز
اتّهام حذف اشارات احترامآمیز نسبت به صبح ازل: دایرۀ تحقیق در یادداشت مورّخ 10 سپتامبر 1991 كه به واسطۀ بیتالعدل اعظم برای نگارنده ارسال داشته است،(به این اتّهام) چنین پاسخ میگوید: «نجفی میگوید پذیرش مرجعیّت ازل توسّط حضرت بهاءالله در طبع 1308 ایقان موجود بوده و در طبعهای بعدی ایقان (فقرات دالّ بر) این پذیرش، اصلاح شده است آیهای از ایقان كه نجفی به عنوان شاخص قبول مرجعیّت ازل توسّط حضرت بهاءالله بدان استناد میكند چنین است: "تا آنكه از مصدر امر حكم رجوع صادر شد و لابداً تسلیم نمودم و راجع شدم." نجفی و منـابع ازلی، عبارت "مصدر امر" را اشاره به ازل فرض كردهاند**. گرچه نجفی مدّعی است كه آیۀمذكوره در طبعهای بعدی ایقان اصلاح شده است****. امّا وی خودش عین این آیه را در صفحات 312- 311 كتابش نقل كرده و نشان داده است كه مأخذ آیه، صفحۀ 195 ایقان (طبع1933) میباشد****. امّا این نسخۀ ایقان دقیقاً همان طبعی است كه فتوكپی صفحۀ عنوان، صفحۀ اوّل و صفحات 59- 58 آن، در صفحۀ 467 كتاب نجفی درج و به عنوان "نسخۀ اصلاح شده" تأكید شده است. به طور خلاصه، آیهای از ایقان كه به ادّعای نجفی اصلاح شده است، در طبعهای كتاب، از اوّل تا كنون؛ یعنی در واقع در كُلّیۀ نُسَخ ایقان موجود است و نجفی خود آن را از طبع1933 گرفته و در كتابش درج نموده استاتّهام نجفی دالّ بر اینكه این اشاره از نشرهای بعدی كتاب ایقان پاكسازی شده است، در تناقض آشكار میباشد با ارجاعات خود نجفی به این آیه؛ آنگونه كه در نسخۀ موسوم به "اصلاح شده" موجود است.»(رمزوراز، ص64)**
***
بخش هجدهم- عملکرد آن
مهمترین کار ایقان در رابطه به اظهار امر علنی جمال جانان چه بوده است؟ اوّلین عرصۀ تاریخی عمل کرد ایقان چه بوده است؟ دوّمین عرصۀ عمدۀ عمل کرد ایقان چه بوده است؟ عمل کرد ایقان در رابطه با ادیان دیگر چه بوده است؟ تأثیر ایقان در نحوۀ استدلال مؤمنان چه بوده است؟ برترین کار ایقان در رابطه با تفسیر قرآن چه بوده است؟ عمل کرد ایقان در رابطه با وعود ادیان چه بوده است؟ ایقان چه کار عمدهای نسبت به کتب آسمانی قبل، بخصوص انجیل جلیل و قرآن مجید انجام داده است؟ چرا کارکرد ایقان شریف به مفتاح (کلید) تشبیه شده است؟ نقش ایقان در اصلاحات دینی چه بوده است؟
الف) از منظر منابع بهایی
ب) از منظر کتاب رمزوراز
***
بخش نوزدهم- مخاطَبان مخصوص آن
شخصیتهای معروف مرتبط با ایقان چه کسانی هستند؟ مخاطبان اوّلیّۀ ایقان چه کسانی بودهاند؟ آیا بابیان اوّلیّه هم در زمرۀ مخاطبان ایقان بودهاند؟ وقتی مخاطب مستقیم ایقان خال اکبر، یک شیعۀ اصیل بوده است، چگونه ایقان مسیحیان را نیز مخاطب قرار داده است؟ آیا جهانیان از جرگه مخاطبان ایقان بیرون میافتند؟ تنوّع مخاطبان ایقان را چگونه میتوان توجیه کرد؟ کدام روش تفسیری ایقان توانسته هم زمان شیعیان و مسیحیان را مخاطب سازد؟ کدام لایۀ ایقان مخاطب شدن جهانیان را توجیه میکند؟ چه حدّی از کتاب ایقان به متون مسیحی میپردازد و به چه دلیلی؟ بابیان بغداد، شیعیان ایران، مسیحیان جهان، و مردم عالم بر اساس چه وجه مشترکی، همزمان، مخاطبان ایقان قرار گرفتهاند؟
موعود عصارۀ عشق هیاکل الوهی ادوار پیشین است که به دست زمان سپرده میشود. گویی فروغی عشقآمیز از قلب گذشتههای دور میخیزد، قرون و اعصار را درمینوردد و در زمانی مقرّر، در مکانی معیّن، خورشیدسان، از افق زمان سربرمیآورد. موعود، روح رهاییبخش نسلهای متوالی است که در تنگناهای تاریخ و در گسلهای تکامل، به گونۀ نیرویی تحرّکبخش، جوامع بشری را به پیش میراند. موعود نقطهای نورانی در ظلمت زمان است که پیوسته ذهن و روح مردمان را روشنی و پویایی میبخشد. و سرانجام، موعود محبوب، به گونۀ هیکلی انسانی از دل زمان بیرون میآید و بر مرکب زمان سوار میشود و عنان آن را در دست میگیرد؛ آنگاه زمان خود ارّابۀ ارادۀ او میگردد. موعود به قوایی غیبی زمان را بستر جریان مشیّت مهیمن خود میکند و مکان را مجرای فوران قدرت قاهرۀ خویش مینماید. آنگاه تمامی نمادهای رستاخیز حول هیکل او حلقه میزنند و هر کدام جلوهای از عظمت و اقتدارش را نمایان میسازند. و موعود که عصارۀ عشق و عطوفت تمامی تاریخ را با خود دارد، مردمان را به سوی خود فرامیخواند تا نزدیک شوند و از دست مکرمتش جام حیات جدید بستانند و از فم رحمتش اسرار یوم بدیع بشنوند. موعود محبوب سخت میکوشد تا خود را به آدمیان بشناساند؛ زیرا کسی را استطاعت آن نیست که مستقیماً به عرفانش فائز شود. او حیات بخشترین حقایق را در کلامش میریزد و به خلق محتاج ارزانی میدارد و زیباترین نغمات را در سخنش مینشاند و به مردمان محروم میرساند. او روح حیات میدمد و منظر نجات مینماید. او هر کاری میکند تا بلکه خلایق به معرفتش موفّق شوند و از فضل و رحمتش نصیب برند. معرفت موعود مهمترین موضوع زمان میشود و مَحبَّت موعود لازمترین فرایند روزگار میگردد.
اما اذهانی که به خرافههای قرون آلوده شده، چگونه او را بشناسد؟ و ارواحی که با تفالههای تاریخ آغشته گشته، چطور او را دریابد؟ همین جا است که مردمان دو دسته میشوند. یک دسته آنانی که دست و دل از آنچه داشتهاند میشویند و همۀ هستی خود را به ید خلاق موعود میسپارند و یک دسته آنانی که سخت به آنچه داشتهاند میچسبند و در مقابل موعود صف میآرایند و ذهنیّات ذلیل و حدسیّات حقیر خود را ملاک معرفت او قرار میدهند. گروه اوّل از گندابهای تاریخ کنده میشوند و در عرصۀ خلق بدیع قدم مینهند و گروه دوّم در فاضلابهای زمان فرو میروند و در آن پنهان میشوند. گروه اوّل جان را در کف ایثار میگیرند و فدای موعود میکنند و گروه دوّم جان را به جدال میآمیزند و برای فنای موعود به پا میخیزند. دستۀ اوّل در جرگۀ ملائک وارد میشوند و در خط مقدّم خلق بدیع جای میگیرند و دستۀ دوّم با ابلیس جلیس میگردند و به کشتار ملائک میخیزند؛ آن گاه رفته رفته این سؤال بزرگ بر سینۀ سموات مینشیند که چه چیز آنان را در خیمهگاه موعود در آورد و چه چیز اینان را در اردوگاه ابلیس جای داد؛ این سؤال بزرگ
حتّی خورشید نیمروزی را هم متحیّر میکند و این پرسش سترگ حتّی ستارگان شبگاهی را نیز به شگفتی میآورد. چرا آنان در جرگۀ قربانیان موعود جای گرفتند؛ و چرا اینان در جبهۀ قاتلان موعود مقر گزیدند؟ عوامل عرفان آنان چه بود، و موانع معرفت اینان چه؟
و هنگامی که شمس جمال موعود در سیمای سمایی باب اعظم تجلّی کرد، مخلصان با جان به استقبالش شتافتند و مغرضان به جنگ با جبروتش برخاستند؟ و اکنون پرسش بزرگ این است: آنچه بخصوص شیعیان منتظر ایران را از ایمان به موعود محبوبشان بازداشت چه بود؟ و آنچه که همچنان آنان را از عرفان حضرتش منع میکند چیست؟
روزی روزگاری که شیعیان مشتاقانه برای دخول در عبادت ماه رمضان آماده میشدند، حضرت موعود را در سربازخانۀ شهر تبریز، در حالی که رأس یکی از فدائیانش بر سینهاش سپر شده بود، با طنابی به میخی آهنین آویختند و در سه نوبت پیاپی، هر نوبت دویست و پنجاه تفنگ را به سویش نشانه رفتند و به فرمان یکی از همان شیعیان منتظر، آتش گشودند. قریب ده هزار نفر از منتظران ظهور حضرتش که بر بامهای اطراف گرد آمده بودند، صحنۀ تیرباران محبوب مُنجی خود را تماشا کردند و بعد هم خود را برای مناسک سنگین ماه رمضان و ادای ننگین عبادت به درگاه حضرت احدیّت، آماده نمودند. و اکنون همچنان نسلهای بَعدی موعودکُشان، محبان مؤمنش را در عرصۀ ایران زمین به دار میآویزند و به جوخۀ رگبار میسپارند و به ظلمت زندان میافکنند تا شاید به کلی از این دیار دیرین معدوم و مفقود گردند؛ سرزمینی که وجهی جانسوز و وجهی دلافروز، هر دو را داراست. امّا قدرت و نفوذ موعود آنچنان بود و هست و بغض و عُدوان دشمنانش نیز آنچنان بود و هست که هنوز نه آنان از میدان مهیّای قربانی هراسی دارند و نه اینان از تازیانۀ تنبیه الهی باکی. اقبال آنان بسی مستحکم است و مُدام، و اعراض اینان هم بسیار مشخّص است و مستدام. آن اقبال را فقط ید رحمت الهی پاداش تواند داد و این اعراض را نیز تنها دست قدرت صمدانی عقوبت تواند کرد. و باز باید پرسید، از خورشید خروشان پرسید، و از ماه و ستارگان پرسید، از گنبد بلند مسجدها پرسید و از دیوار ضخیم حوزهها پرسید، که چه بوده است علّت این اعراض عظیم؟ چه عاملی منتظران عاشق را به موعودکُشانی شایق تبدیل کرد؟ چه دستانی به جای نوازش گیسوان موعود، پنجه در رخسارش افکندند و چه کسانی به جای رساندن آب گوارا به لبهایش، زهر هلاک در گلوگاهش ریختند؟ چه کسی حکم تیرباران موعود را صادر کرد و چه شخصی آن را به اجرا آورد؟ آن مقامات و مراتبی که فرایند خجستۀ انتظار را به غرّش رگبار تبدیل نمودند که بودند؟ و آن افکار و عقایدی که اشتیاق حضور را به کینۀ موفور مبدّل ساختند چه بودند؟ قتل موعود محبوب فقط یک بار در بستر تاریخ مدوّن رخ داده بود و ننگ آن هم بر دوش قوم یهود نشست، و اکنون شیعیان ایران یکبار دیگر حادثه را در ابعادی بس وسیعتر و و خیمتر تکرار کردند و زمانی که مشیّت حیّ قدیر، یهودی سرگردان را به منزلگاه خود عودت داد و کل موجودیت او را سپر حفاظ مغز و قلب امر اعظمش مقرّر کرد، به صرف عدالت، آن ننگ تنبیهی را از دوش یهودان برداشت و بر کمرگاه شیعیان گذاشت.
الف) نشانههاى وقوع روز قیامت
منظور از «نفخ صور» چیست؟ آیا با «نفخ صور» همه، حتى فرشتگان نیز میمیرند؟ مراد از نفخ صور اوّل و دوّم چیست؟ نفخ، در لغت به معناى «دمیدن» و صور به معناى «شیپور» و «شاخ» میان تهى است كه معمولا براى حركت قافله یا لشكر، یا براى توقف آنها به صدا در میآوردند، ولى در اصطلاح قرآن، «نفخ صور» تعبیر كنایى زیبایى از حوادث ناگهانى و هم زمان است كه در بارۀ مسئله قیامت آمده است. پیش از برپایى قیامت، صداى مهیب و هولناكى به گوش همه موجودات خواهد رسید و این صدا، سبب مرگ همه جانداران خواهد شد و نظام كیهانى به هم خواهد خورد و آسمانها و زمین دگرگون خواهند شد و خورشید و ماه و ستارگان خاموش و سرد خواهند گردید و...قرآن در این باره میفرماید: «وَ یوْمَ ینفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِى السَّمَـوَ تِ وَ مَن فِى الاَرْض**» و [به خاطر آورید]روزى را كه در «صور» دمیده میشود و تمام كسانى كه در آسمانها و زمین هستند در وحشت فرو میروند. خداوند متعال، میفرماید: «وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمَـوَ تِ وَ مَن فِى الأرْضِ إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِیامٌ ینظُرُونَ****» و در صور دمیده میشود، پس هر كه در آسمانها و هر كه در زمین است، بى هوش در میافتد، مگر كسى كه خدا بخواهد؛ پس بار دیگر در آن دمیده میشود و به ناگاه، آنان بر پاى ایستاده، مینگرند. از این آیه و مانند آن چند مطلب مستفاد میشود:**
لطفاً در بارۀ خصوصیّات «قیامت» توضیح دهید.
بعد از پایان یافتن مرحله رستاخیز (ویرانى جهان) مرحلۀ دوّم آغاز میشود و براى رسیدگى به اعمال انسانها كه همه در پرونده اعمال آنها ثبت شده، دادگاه عدل خداوند تشكیل و به تمام آنها رسیدگى میشود. خداوند در این باره میفرماید: (وَ جاء رَبُّكَ وَ المَلَكُ صَفًّا صَفًّا**)؛ و [فرمان] پروردگارت و فرشتگان صف در صف حاضر شوند. و اطراف حاضران در محشر را میگیرند و آماده اجراى فرمان حقند.** در قیامت، بازپرسى همگانى و عمومى است و حتى از پیامبران خدا نیز سؤال میشود. در صحراى محشر، گواهانى نیز علیه انسانها اقامه شكایت و شهادت میكنند؛ از جمله: خداوند متعال**، پیامبران و اوصیاى الهى****، اعضا و جوارح انسان؛ مانند دست، پا، پوست تن و....، فرشتگان، زمینى كه انسان روى آن زندگى كرده و اطاعت و گناه از او سر زده است.**** و سرانجام زمانى كه اعمال در آن انجام میشود.** سخن در بارۀ قیامت و اوصاف و خصوصیّات آن بسیار است كه در این نوشتار كوتاه نمى گنجد. آیا در قرآن كریم، در بارۀ زمان برپایى قیامت آیهاى آمده است؟ و اگر نیامده علت آن چیست؟ خداوند متعال میفرماید: (یَسْـَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَیان مُرْسَـیهَا قُلْ اِنَّما عِلْمُهَا عِندَ رَبِّى لاَ یجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّمَـوَاتِ وَالأَرْضِ لاَ تَأْتِیكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً یسئَلُونَكَ كَأنّكَ حَفِىٌّ عَنْهَا قُلْ اِنَّما عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُونَ**)؛ از تو در بارۀ قیامت میپرسند[ كه] وقوع آنچه وقت است؟ بگو: «علم آن، تنها نزد پروردگار من است. جز او [هیچ كس]آن را به موقع خود آشكار نمى گرداند. [این حادثه] بر آسمانها و زمین گران است، جز ناگهان به شما نمى رسد»[ باز] از تو میپرسند گویا تو از[ زمان وقوع] آن آگاهى بگو: «علم آن، تنها نزد خداست»، ولى بیشتر مردم نمى دانند. همانگونه كه از آیۀمذكور برمىآید، زمان و موقع دقیق برپایى روز قیامت را كسى جز خداوند متعال نمى داند و عدم آگاهى از وقوع رستاخیز به ضمیمه ناگهانى بودن و با توجّه به عظمت ابعاد آن سبب میشود، كه هیچ گاه مردم، قیامت را دور ندانند و همواره در انتظار آن باشند، به این ترتیب خود را براى نجات در آن آماده سازند و این عدم آگاهى، اثر مثبت و روشنى در تربیت نفوس و توجّه آنها به مسئولیتها و پرهیز از گناه خواهد داشت.** **لذا خداوند متعال، میفرماید: (وَ مَا یُدْرِیكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِیبا)؛ چه میدانى شاید قیامت نزدیك باشد. بنابراین براى استقبال قیامت باید همیشه آماده بود. علت دیگرِ ندانستنِ زمان قیامت این است كه اگر مشخص میبود، افرادى كه در آستانۀ قیامت متولد میشوند اضطرابى دارند كه با جاى امتحان بودن دنیا مناسبت نداشت.**
** ر.ك: ناصر مكارم شیرازى و همكاران، پیام قرآن، ج5، ص17؛هاشمهاشم زاده هریسى، شناخت سورههاى قرآن، ص412 ـ 449، 488، 2، 5، 578، 586؛**
** ناصر مكارم شیرازى، معاد در قرآن، ج5، ص3 ـ 5 و، ص122 ـ 123.**
** ر.ك: ناصر مكارم شیرازى و همكاران، پیام قرآن، ج6، ص21 ـ 74.**
** نمل، آیۀ87.**
** زمر، آیۀ68.**
** بحارالانوار، ج6، ص324.**
** ر.ك: جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج9، ص267 ـ 279؛ تفسیر نمونه، ج19، ص534 ـ 542؛ على بن ابراهیم قمى، تفسیر قمى، ج2؛ عبدعلى عروسى حویزى، نورالثقلین، ج4، ص503، ح 119؛ بحارالانوار، ج6، ص329؛ المیزان، ج17، ص466.**
. ر.ك: بحارالانوار، ج6، ص326.
** فجر، آیۀ22.**
** طبرسى، مجمع البیان، ج10، ص741.**
** اعراف، آیۀ6.**
** یونس، آیۀ61.**
** نساء، آیۀ41.**
** نور، آیۀ24؛ فصلت، آیۀ21.**
** ق، آیۀ21.**
** زلزال، آیۀ4.**
** جهت اطلاع بیشتر ر.ك: تفسیر نمونه، ج26، ص170- 176 و 225 و 470.**
** ر.ك: عبدالحسین دستغیب، معاد؛ محسن قرائتى، معاد.**
** اعراف، آیۀ187.**
** براى آگاهى بیشتر ر.ك: تفسیر نمونه، ج7، ص42- 43؛ ج25، ص287-294؛ ج26،**
ص170- 200.** احزاب، آیۀ63.**
***
ب) حوادث طبیعی در آستانۀ قیامت
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=162500
برای رخ دادن واقعۀ عظیم قیامت، باید شرایط خاصّی ایجاد شود و جهان به مرحلهای برسد که ظرفیت تحمل دادگاه بزرگ روز قیامت را به دست آورد؛ دادگاه ویژهای که اعضای بدن انسانها در آن شهادت خواهند داد. قیامت، مقطعی از زمان است که باید اتّفاق بیفتد و چارهای از آن نیست. قیامت یک رخداد طبیعی است که خود به خود و اتوماتیکوار به وجود خواهد آمد. قوانین مادی جهان وقتی مو به مو اجرا شوند ناگزیر به مرحلهای خواهیم رسید که متفاوت از مراحل قبلی است. در این مرحله جهان در آستانه یک رشد و یک تحوّل طبیعی بزرگ قرار خواهد گرفت. از جمله این حوادث، رویدادهایی است که برای زمین اتّفاق میافتد. زمین در آستانۀ قیامت به زمین دیگری تبدیل خواهد شد: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.(ابراهیم/ 48) انرژی درون زمین روزی طغیان خواهد کرد و زلزلههای عظیمی به وقوع خواهد پیوست که کوهها را در مقابل آن قدرت مقاومت نیست؛ و اذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلزالَها (زلزله/1) در اثر قدرت و تداوم این زلزله، کار به جایی خواهد رسید که کوهها از جای خود کنده شده و روان میگردند؛ تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْرا (طور/ 10) سپس چون ذرات معلق در هوا در میآیند وَ تَکُونُ الْجِبالُ کالْعِهْن الْمَنْفُوش (قارعه/5) بنابراین، پستی و بلندی زمین از بین خواهد رفت و زمین به زمینی صاف و هموار تبدیل خواهد شد. وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً، فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لاتری فیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً (طه؛105 تا 107)؛ و از تو در بارۀ کوهها میپرسند، بگو: پروردگارم آنان را ریشهکن میکند و از هم میپاشد. پس آنها را به صورت دشتی هموار و صاف وامیگذارد، که در آن هیچ کژی و پستی و بلندی نمیبینی. دریاها نیز در آستانۀ قیامت آتش خواهند گرفت و اذا البِحارُ سُجِّرَت؛ بعید نیست که آتش گرفتن دریاها متاثر از زلزلههای عظیم روز قیامت باشد. ممکن است در اثر تکانهای شدید زمین، یا گرمای شدید هوا آبهای دریاها به دو عنصر تشکیل دهندۀ آن که اکسیژن و هیدروژن است تجزیه شده و مشتعل شوند، زیرا این دو عنصر هر دو به شدت قابل اشتعال هستند. در روایات زیادی از ائمه معصومین از جمله این روایت امام صادق علیه السّلام نقل شده است که: چون خدا بخواهد مردمان را زنده کند، چهل روز باران میبارد در نتیجه عضوها جمع میشود و گوشتها میروید. این حوادث آسمان را نیز دستخوش تغییر و تحوّل قرار میدهد. انرژی خورشید سرانجام تمام شده و کور میشود. «واذا الشمس کُوِّرت» با خاموش شدن خورشید طبیعتاً ماه نیز خواهد گرفت. فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ. (قیامت/ 9) پس زمانی که چشمها خیره گشته و ماه تیره میشود و خورشید و ماه یک جا جمع میشوند آن وقت روز قیامت است. ستارگان نیز از جمله اجرام آسمانی هستند که از بین میروند. " و إذا النُّجومُ انکَدَرَت: بنابراین جهان در ظلمتی عظیم فرو خواهد رفت." سپس آسمان که میخها و اجرام سنگین وزن خود را از دست داده، همچون کاغذی پاره خواهد شد. و اذا السماء انشقت(انشقاق/1) سپس مانند طوماری در هم پیچیده میشود . یَوْمَ نَطْوِی السّماء کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ (انبیاء/ 104)؛ در روز قیامت، خداوند آسمان را مثل طوماری که برای نوشتن مهیا شده است در هم میپیچد.» تمام این حوادث به اقرار قرآن به واسطه یک صیحه ایجاد میشود. به واسطه این صیحه تمام خلایق نیز خواهند مرد و تنها چهار ملک مقرب، یعنی حضرت عزرائیل، حضرت اسرافیل، حضرت میکائیل و حضرت جبرائیل باقی میمانند.
سپس خداوند به حضرت عزرائیل – علیه السّلام – امر میکند که آن سه ملک را قبض روح کند و بعد از آن دستور میدهد که او نیز بمیرد. عزرائیل صیحهای میکشد و میمیرد. «جز ذات بیزوال پروردگار کسی نماند.» در آن وقت میفرماید : لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ؛ امروز ملک و پادشاهی از برای کیست؟ کسی نیست که جواب گوید ذات اقدسش بفرماید : لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ(غافر، 16)؛ سلطنت و پادشاهی مختص پروردگار یکتا و بیزوال و مقتدر است.(تفسیر جامع، ج5، ص13) زمانی طولانی خواهد گذشت تا با اراده پروردگار هنگام قیامت شود در این مدت باران زیادی خواهد بارید تا جایی که آب روی سطح زمین را خواهد پوشاند. در روایات زیادی از ائمه معصومین از جمله این روایت امام صادق علیه السّلام نقل شده است که: چون خدا بخواهد مردمان را زنده کند، چهل روز باران میبارد در نتیجه عضوها جمع میشود و گوشتها میروید «قال اذا اراد اللهان یبعث الخلق امطر السماء علی الارض اربعین صباحا فاجتمعت الاوصال و نبتت اللحوم.»(تفسیر أحسن الحدیث، ج9، ص2( دریاها نیز در آستانۀ قیامت آتش خواهند گرفت و اذا البحار سجّرت؛ بعید نیست که آتش گرفتن دریاها متاثر از زلزلههای عظیم روز قیامت باشد. ممکن است در اثر تکانهای شدید زمین، یا گرمای شدید هوا آبهای دریاها به دو عنصر تشکیلدهندۀ آن که اکسیژن و هیدروژن است تجزیه شده و مشتعل شوند. زیرا این دو عنصر هر دو به شدت قابل اشتعال هستند. آنگاه که وقت زنده شدن و بعث فرا میرسد از زمین باران نشور و زنده شدن میبارد و زمین، رشد یافته و بزرگ میشود، سپس مانند مشک آب تکان میخورد و خاک بشر مانند خاک طلا که مخلوط به خاک شده باشد و در آب بشویند و کره که در شیر باشد و آن را در ظرفی بزنند، به حرکت شدید زمین خارج شود، سپس خاک هر قالبی را به قالب خودش جمع میکند. و به هم میرساند، پروردگار گوشت و استخوان و رگ و پی خلایق را به آن باران برویاند و نفسهای آنها را باز آفریند. شاید یک نیروی مغناطیسی در خاک اجساد وجود دارد که با کمک نیروی آب به هم خواهند رسید. البتّه این کار زمان زیادی میبرد و با دقت و ظرافت در طول سالهای طولانی که در برخی از روایات اشاره به 400 سال شده است، اتّفاق میافتد. بنابر آیات شریفه، اعضای همین بدنهای دنیوی در روز قیامت سخن گفته و به کارهایی که کردهاند شهادت میدهند. این بازیافت اجساد به حدی دقیق و ممتاز خواهد بود که حتی سر انگشتان نیز مانند روز اول تشکیل خواهد شد. بَلی قادِرینَ عَلی آن نُسَوِّیَ بَنانهُ (قیامت/4 (بلی (استخوانهای او را جمع میکنیم) در حالی که ما قادریم که سر انگشتان او را هم منظم درست گردانیم. پس با اذن خدای قادر و توانا روح به محلّ جسد منتقل میشود، صورتها با اذن مصوّر و صورتگر مانند هیئت نخستین بازسازی میشود، وقتی که درست شد چیزی را انکار نمیکند. هنگام قیامت که فرا رسد پروردگار میفرماید:ای حاملین عرش من زنده شوید. ایشان زنده گردند به اسرافیل امر شود در صور بدمد. چون در صور دمید ارواح خلایق داخل اجساد آنها شوند ارواح مؤمنین مانند نور میدرخشند و ارواح کفار چون ظلمت تاریک باشند.(تفسیر جامع، ج5، ص140) اکنون همه چیز برای برپایی قیامت آماده است. و تنها یک نفخه دیگر تا قیامت باقی است. انسیه نوش آبادی- بخش قرآن تبیان
***
ج) چرا برپایی قیامت همراه با اتّفاقات وحشتناک است؟
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa3632
در پاسخ به این پرسش میتوان به چند نکته اشاره نمود:
1. صحنۀ آخرت صحنۀ ظهور و تجلى هیبت و کبریایى خداوند است. خداوند در توصیف روز قیامت میفرماید: «(مردم را) از روز ملاقات [روز رستاخیز] بیم دهد! روزى که همه آنان آشکار مىشوند و چیزى از آنها بر خدا پنهان نخواهد ماند (و گفته مىشود:) حکومت امروز براى کیست؟ براى خداوند یکتاى قهّار است! تا مردم را از روز ملاقات بیم دهد». در آیات قرآن چند ویژگى از ویژگىهاى قیامت بیان شده که هر کدام اشارتى است به هیبت و عظمت خداوند. یکم: موانع مادى همچون کوهها برچیده میشود و به گفته قرآن زمین به صورت (قاعاً صَفْصَفا) هموار و بدون پستى و بلندى در میآید. دوّم: دیگر همه انسانها از درون قبرها سربر میدارند و خارج میشوند. سوّم: اسرار درون همگان آشکار میگردد**. و زمین آنچه در درون دارد بیرون میفرستد****. چهارم: نامههاى اعمال گشوده میشود و محتواى آن آشکار میگردد****. پنجم: اعمالى که انسان از پیش فرستاده در برابر او مجسم میشود****. ششم: مسائلى را که انسان اصرار در اخفاى آنها داشت ظاهر میگردد****. هفتم: زمینى که روى آن اعمال انجام داده و اعضاى پیکر انسان به افشاگرى برمىخیزند و حقایق را بازگو میکنند****. و انسانها با تمام وجود و هستى خویش در آن صحنه عظیم ظاهر میشوند و هیچ چیز مکتوم نمى ماند .** براى اینکه بدانیم در آنجا چه غوغایى برپا میشود کافى است فکر کنیم که اگر یک لحظه در این دنیا چنین صحنه اى برپا شود و درون و برون و خلوت و جلوت همه انسانها یکى گردد، چه ولوله اى در میان خلق ایجاد خواهد شد؟ و چگونه رشتههاى پیوند مردم از هم گسسته میشود؟
**2. علت بسیارى از ترسها و هراسها در آن روز ریشه در اعمال و کردار انسان دارد. انسان به خاطر رفتار ناشایستى که در این دنیا داشته است و به خاطر فزونى گناهان و انحرافات از درون دچار ترس و دهشت میگردد. به گونه اى که خداوند در توصیف حالات انسان میگوید: «در آن روز آن چنان وحشت سرتاپاى انسان را فرا میگیرد که مادر شیرده، کودکان شیرخوارشان را فراموش میکنند و هر باردارى جنین خود را بر زمین مینهد و مردم را مست میبینى، در حالى که مست نیستند ولى عذاب خداوند شدید است»**یعنى گروهى از مردم وقتی عملکرد و رفتارهاى ناشایست خود را مینگرند و از طرف دیگر قدرت لایزال الهی را میبینند، چنین حالات هولناک و دهشتناکى براى آنها پیش مىآید. البتّه در مقابل گروه فوق افراد با تقوا و صالحى هستند که خداوند در مورد آنها میفرماید: «کسانى که در قیامت با حسنات و کارهاى نیک وارد شوند پاداش بهتر از آن یابند و ایشان از هول و هراس قیامت ایمن میباشند.»همچنین اهل ایمان که کار شایسته انجام دادهاند: «هیچ گاه هول و هراس هنگامه بزرگ قیامت آنها را محزون نخواهد ساخت و فرشتگان (رحمت) با آنها ملاقات خواهند کرد.» بنا براین تمام این ترسها و هول و هراسها به عملکرد انسان باز میگردد. در حقیقت ترس انسان در قیامت مانند ترس مجرم در دادگاه عادلانه و در دست عاملان اجراى کیفر قانونى است و کسى که جرمى ندارد در پیشگاه عدالت کاملا آسوده خاطر است. اگر انسان، مؤمن و با تقوا باشد و در این دنیا اعمال صالحی انجام داده باشد، نه در وقت جان دادن هولى دارد و نه شب اول قبر و نه هنگام قیامت نگرانى دارد. از امام حسن (ع) پرسیدند: مرگ چیست که نسبت بدان نادانند؟ فرمودند: «بزرگترین شادمانى که بر مومنان وارد مىشود».
** منابع و مآخذ:**
. غافر، 15 و 16، لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلَاقِ. یَوْمَ هُم بارِزُونَ لَا یخَفَى عَلىَ اللَّهِ مِنهْمْ شَىءٌ لِّمَن الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّار.
. طه، 106، فَیَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا.
. طارق، 9، یَوْمَ تُبْلىَ السَّرَائر.
. زلزال، 2، وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا.
. تکویر، 10، وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت.
. نبا،40، یَوْمَ یَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاه.
.انعام، 28، بَلْ بَدَا لهَم مَّا کانواْ یُخفُونَ مِن قَبْل.
. زلزال، 4، یَوْمَئذٍ تحُدِّثُ أَخْبارَهَا.
. ابراهیم، 21، وَ بَرَزُواْ لِلَّهِ جَمِیعًا.
. حج، 2، یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَى النَّاسَ سُکارَى وَ مَا هُم بِسُکارَى وَ لَاکِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِید.
. نمل، 89، مَن جاء بالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیر مِّنهْا وَ هُم مِّن فَزَعٍ یَوْمَئذٍ ءَامِنُون.
. انبیاء 103، لَا یحَزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبرَ وَ تَتَلَقَّیهُمُ الْمَلَئکَةُ هذا یومُکم الذی کُنتم تُوعَدون .
. بحارالانوار، ج6، ص153. «اعظم سرور یرد على المؤمنین».
. همان، ج7، ص176. «القیامة عرس المتقین».
***
د) وقایع هفتگانۀ حضور انسان در قیامت
http://www.atabe.ir/shownews.php?idnews=4770
پس از زنده شدن مردگان و ورود آنها به عرصۀ قیامت، قبل ازورود به بهشت و دوزخ، امورى چند تحقق خواهد یافت که قرآن و احادیث از آنها خبر داده است:
نحوۀ حسابرسی
به حساب اعمال افراد، با شیوه اى خاصّ رسیدگى میشود، که یکى از راههاى آن همان دادن نامه اعمال هرکس به دست او است. (اسراء/۱۳ـ۱۴).
شاهدان قیامت
گذشته از اینکه در نامه اعمال هرکس، ریز و درشت کارهاى وى مذکور و منعکس است، گواهانى نیز از خارج و داخل وجود آدمى، در روز رستاخیز بر اعمال دنیوى او شهادت میدهند و آیات قرآن به این شاهدان اشاره شده است. گواهان خارجى عبارتند از: خدا (آلعمران/۹۸)، پیامبر هر امت (نحل/۸۹)، پیامبر اسلام (نساء/۴۱)، نخبگانى از امت اسلامى (بقره/۱۴۳)، فرشتگان الهى (ق/۱۸)، و زمین (زلزله/۴ـ۵). گواهان داخلى نیز عبارتند از: اعضا و جوارح انسان (نور /۲۴، فصلت/۲۰ـ۲۱)، و تجسم خود اعمال (توبه/۳۴ـ۳۵).
ترازوهای متفاوت
براى رسیدگى به حساب اعمال انسانها، افزون بر آنچه گفتیم، میزانهاى عدل برپا میشود و هرکس دقیقاً به آنچه که استحقاق دارد میرسد، چنانکه میفرماید: (وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ القِسْطَ لِیومِ القِیامَهِ فَلا تُظْلَمُ نَفسٌ شَیئاً وَ إن کان مِثقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَل أَتَینا بِها و کَفى بِنا حاسِبینَ)(انبیاء/۴۷): روز قیامت ترازوهاى عدل را برپا میداریم و به هیچ وجه به کسى ستم نمى شود. اگر عمل حتى به وزن خردلى نیز باشد، آن را به حساب میآوریم، و حساب رسى ما کفایت میکند.
عبور از پل صراط
از روایات اسلامى استفاده میشود که در روز رستاخیز گذرگاهى عمومى وجود دارد که همگان باید از آن عبور کنند. به این گذرگاه، در لسان روایات، صِراط گفته شده است، که مفسّران آیۀ71 و 72 سورۀ مریم[(وَ إن مِنْکُمْ إِلاّوارِدُها کان عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضیّاً. ثُمَّ نُنَجّی الَّذینَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظّالِمینَ فِیها جِثیّاً) (مریم/71 و ۷۲): هیچیک از شماها نیست مگر اینکه وارد آن (دوزخ) میشود، واین مطلب حکم قطعى خداوند است. سپس پرهیزگاران را نجات میدهیم، وستمگران را که به زانو در آن درافتادهاند، رها میکنیم..)] را نیز ناظر بر آن دانستهاند.
حجاب دوزخ و بهشت
میان بهشتیان و دوزخیان حائلى وجود دارد که قرآن از آن به «حجاب» تعبیر میکند. نیز در روز رستاخیز انسانهاى والایى بر نقطه اى مرتفع قرار دارند، که بهشتیان و دوزخیان را از سیماى هر یک میشناسند، چنانکه میفرماید: (وَ بَیْنَهما حِجابٌ وَ عَلى الأَعرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلّاً بِسیماهُمْ)(اعراف/۴۶): میان آن دو حجاب وحائلى است و در نقاط بلند عرصه محشر مردانى قرار دارند که هر شخصى را از سیمایش میشناسند. این انسانهاى والا، به حکم روایات ما، پیامبران و اوصیاى شریف آنان میباشند.
پرچم پیامبر
زمانى که حسابرسى به پایان رسیده و سرنوشت افراد روشن میشود، آفریدگار جهان پرچمى را که به آن «لواء الحمد»مى گویند به دست پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) میدهد، و آن حضرت پیشاپیش بهشتیان به سوى بهشت حرکت میکند.( بحار الانوار، ج۸، باب ۱۸، احادیث ۱تا۱۲)
حوض کوثر
در روایات متعدّد، از وجود حوض بزرگى در صحراى محشر خبر داده شده که به «حوض کوثر» معروف است؛ پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) قبل از همگان کنار حوض مزبور مىآید، و رستگاران امّت، به وسیلۀ پیامبر و اهل بیت مکرّم، سلام اللّه علیهم اجمعین، از آن آب مینوشند.
***
ه) علائم قیامت از زبان پیامبر صلّیاللهُ علیه و آله و سلَّم
تاریخ انتشار : 1385/9/23
سؤال: برخی علائم قیامت که طبق فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام رخ دادنش یقینی است، بیان نمایید.
پاسخ: در زیر اشارهای به چند روایت که بعضی علائم قیامت را بررسی کرده مینماییم:
در اخبار اهل بیت علیهم السّلام برای علائم قیامت، مطالب بسیاری وارد شده است، و اصولاً برای مقدّمات قیامت علاوه بر علائم خود آن باید دو مرحله قبلی آن طیّ شود؛ یکی ظهور حضرت قائم آلمحمّد علیه السّلام حضرت مهدیّ محمّد بن الحسن العسکریّ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف و دیگر رَجعَت آلمحمّد علیهم السّلام. برای تحقّق این دو موضوع، هیچ جای شبهه و تردید نیست. موضوع ظهور حضرت مهدیّ أرواحنا فِداه متّفقٌ علیه جمیع طوائف و مذاهب مسلمین است. و رَجعَت آلمحمّد علیهم السّلام از مسلّمات شیعه میباشد، و در سابق الایّام وجه تمایز شیعه را از غیر شیعه به امامت و رَجعَت میدانستند. و در این زمینه در تاریخ و اخبار مطالب فراوانی است. و به طور کلّی، برای تکامل عالم و بشریّت، سه مرحله متناوب و متوالی باید پیموده شود:
** اوّل: ظُهور حضرت مهدیّ أرواحنا فِداه که در آن، بشریّت راه سریعی را به سوی کمال طیّ میکند.**
** دوّم: رَجعَت که در آن با پیدایش ظهورات و انوار و رجوع ائمّه علیهم السّلام به دنیا، تمام مراحل استعدادیّه مردم که در زمان آن بزرگواران، به مرحله فعلیّت نرسیده است، به فعلیّت و تحقّق میرسد.**
** سوّم: قیامت که موجب تکامل دو دوره سابق، و از دست دادن انّیات و طلوع صفت جلال حضرت کبریائی و مندکّ شدن هویّات و شخصیّات به ظهور حقیقت در عوالم است.**
** این سه مرحله بر یکدیگر مترتّب بوده و تا اوّلی طیّ نشود دوّمی نخواهد شد، و تا دوّمی متحقّق نگردد، سوّمی تحقّق نخواهد یافت. در بارۀ علائم ظهور و علائم رَجعَت و قیامت، اخبار بسیاری وارد شده است و بزرگان در کتب ضبط نمودهاند؛ گرچه اطمینان به صحّت همۀ آنها نیست، و در آنها اخبار ضِعاف بسیار است. ولی از مجموع آنها اجمالاً استفاده میشود که هر یک از این سه مرحله از ظهور و رَجعَت و قیامت، دارای مشخّصات و علائم و آثاری مختصّ به خود هستند. علاوه بعضی از آنها دارای سندهای صحیح بوده و طبق قواعد اصولیّه، از نقطه نظر پذیرش، قابل قبول است؛ چه روایاتی که از رسول اکرم صادر شده و چه از ائمّه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین.**
**حدیث سلمان راجع به علائم قیامت **
**مثلاً علیّ بن ابراهیم قمی که در بیش از هزار سال پیش میزیسته است و تفسیر او از مصادر کتب شیعه محسوب میگردد، روایتی را در آن از سلمان فارسی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل میکند که در حِجّةُ الوداع، رسول خدا در مسجد الحرام در حالیکه حلقههای درِ کعبه را به دست گرفته بودند، بیان کردهاند. این روایت به طوری است که از مضمون آن هیچ احتمال خدشه در آن نمیرود. چون مطالبی را راجع به آخر زمان بیان میکند که در آن زمان اثری از آن نبوده است و حتّی زمینه هم برای چنین وقایعی موجود نبوده تا بتوان احتمال داد که بعداً به وجود میآید و بر اساس آن جعل چنین حدیثی را نمود. بنابراین، به این روایت و امثال آن در کتب متقنه حدیث و تفسیر، میتوان اطمینان حاصل نمود و آنها را از روایات دالّه بر ظهور و علائم قیامت شمرد. این روایت را در ذیل آیۀمورد عنوان از شواهد اَشراطُالسّاعه (نشانههای قیامت) آورده است. أشراط جمع شَرَط به معنای علامت است، و روایت چنین است: علیّ بن ابراهیم میگوید: حدیث کرد برای من پدرم (ابراهیم بنهاشم ) از سلیمان بن مسلّم خَشّاب از عبدالله بن جَریح مکّی از عطاء بن أبی ریاح از عبدالله بن عباس که او گفت: ما با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حجّة الوداع به حجّ مشرّف شدیم. رسول خدا حلقه درِ خانه خدا را گرفت و رو به ما نموده و با سیمای مبارکش ما را مخاطب قرار داد. فَقَالَ: أَلاَ أُخْبِرُکُمْ باشراطُالسّاعة؟ وَ کان أَدْنَی النَّاسِ مِنْهُ یَوْمَئِذٍ سَلْمان رَضِیَ اللَهُ عَنْهُ، فَقَالَ: بَلَی یَا رسولالله! «و گفت: آیا میخواهید من شما را به علائم و نشانههای قیامت باخبر کنم؟ و در آن هنگام نزدیکترین افراد به رسول خدا سلمان بود، و گفت:ای رسول خدا! بله ما میخواهیم ما را باخبر کنی!» فَقَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: إنّ مِنْ أَشْرَاطِ الْقِیَامَةِ، إضَاعَةَ الصَّلَوةِ، وَ اتِّباعَ الشَّهَوَاتِ، وَ الْمَیْلَ مَعَ الاْ هْوَاءِ، وَ تَعْظِیمَ الْمَالِ، وَ بَیْعَ الدِّینِ بالدُّنْیَا؛ فَعِنْدَهَا یُذَابُ قَلْبُ الْمُؤْمِنِ وَ جَوْفُهُ کَمَا یَذُوبُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ، مِمَّا یَرَی مِنَ الْمُنْکَرِ فَلاَ یَسْتَطِیعُ أن یُغَیِّرَهُ. «پس از آن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: بدرستی که از علامات قیامت آن است که مردم نماز را خراب میکنند، و از شهوات پیروی مینمایند، و تمایلشان به سوی هوای نفسانی است، مال را بزرگ میشمرند، و دین را به دنیا میفروشند. و در چنین شرائط و موقعیّتی، همان طور که نمک در آب حلّ میشود، دل مؤمن و اندرون او آب میشود و حلّ میگردد؛ چون منکرات را در برابر دیدگان خود میبیند، و قدرت تغییر و اصلاح آنها را ندارد.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت: اینها از اموری است که حتماً تحقّق مییابد؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری، سوگند به آن کسی که جان من در دست اوست!» یَا سَلْمان! انّ عِنْدَهَا یَلِیهِمْ اُمَرَاءُ جَوَرَةٌ، وَ وُزَرَاءُ فَسَقَةٌ، وَ عُرَفَاءُ ظَلَمَةٌ، وَ أُمَنَاءُ خَوَنَةٌ. «ای سلمان! در آن وقت افرادی که بر مردم حکومت دارند و زمام آنها را در دست داشته و بر آنها ولایت و سیطره دارند عبارتند از حاکمانی که همۀ آنها ستمکار و ظالمند، و وزرائی که فاسقند، و حکّام و استانداران و فرماندارانی که همه اهل جور و ستم هستند، و امینهایی که همه اهل خیانتند.» فَقَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت: و اینها از امور مسلّمهای است که پیدا خواهد شد؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به خدایی که جان من در دست اوست!» یَا سَلْمان! إنّ عِنْدَهَا یَکُونُ الْمُنْکَرُ مَعْرُوفًا؛ وَ الْمَعْرُوفُ مُنْکَرًا، وَ ائْتُمِنَ الْخائِنُ؛ وَ یُخَوَّنُ الاْ مِینُ، وَ یُصَدَّقُ الْکاذِبُ؛ وَ یُکَذَّبُ الصَّادِقُ. «ای سلمان! در آن موقعیّت کارهای بد و ناپسند در بین مردم به صورت کارهای شایسته و پسندیده دراید؛ و کارهای پسندیده و نیکو به صورت کارهای نکوهیده و ناپسند جلوه کند. و مردمان خیانت پیشه مورد وثوق و امانت واقع شوند؛ و به افراد امین و درستکار نسبت خیانت داده شود. و مرد دروغگو را تصدیق کنند و به دروغهای او مُهر صحّت و درستی بنهند؛ و مرد راستگو و درست را دروغگو شمارند و به گفتار او ترتیب اثر ندهند.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت: و اینها مسلّماً واقع خواهد شدای رسول خدا؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به آن کسی که جان من در دست اوست!» یَا سَلْمان! فَعِنْدَهَا إمَارَةُ النِّسَاءِ، وَ مُشَاوَرَةُ الامَاءِ، وَ قُعُودُ الصِّبْیان عَلَی الْمَنَابِرِ، وَ یَکُونُ الْکِذْبُ طُرَفًا، وَ الزَّکَوةُ مَغْرَمًا، وَ الْفَیْی ُ مَغْنَمًا، وَ یَجْفُو الرَّجُلُ وَالِدَیْهِ، وَ یَبِرُّ صَدِیقَهُ، وَ یَطْلُعُ الْکَوْکَبُ الْمُذَنَّبُ. «ای سلمان! در آن هنگام زنان بر مردان حکومت میکنند، و با کنیزان مشورت مینمایند. (یعنی در امور سیاسی، کنیزان که در خانههای آنها هستند، مورد مشورت قرار میگیرند.) و بچّهها، که کنایه از افراد بیبصیرت و بیدانش باشد، بر منبرها بالا میروند و برای مردم خطبه میخوانند، و زمام امور تبلیغاتی مردم را این افراد کم تجربه و کم خرد در دست میگیرند. و دروغگویی و دروغپردازی از کارهای طُرفه و فکاهی و ظریف شمرده میشود. و دادن زکوه مال را ضرر، و غرامت میپندارند، و هر گونه دسترسی به بیت المال و ربودن اموال عامّه را غنیمت و بهره میشمارند. مردم با پدر و مادر خود جفا میکنند و به آنها بیاعتنائی نموده، آنان را سبک میشمرند و از اداء حقوق واجبه و مستحسنه آنها بر نمیآیند ولیکن با دوستان خود احسان و نیکوئی مینمایند. و ستاره دنباله دار در آسمان طلوع میکند.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت: و این امور مسلّماً به وقوع میپیونددای رسول خدا؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به آن خدایی که جان من در دست قدرت اوست!» یَا سَلْمان! وَ عِنْدَهَا تُشَارِکُ الْمَرْأَةُ زَوْجَهَا فِی التِّجَارَةِ، وَ یَکُونُ الْمَطَرُ قَیْظًا، وَ یُغَیَّظُ الْکِرَامُ غَیْظًا، وَ یُحْتَقَرُ الرَّجُلُ الْمُعْسِرُ، فَعِنْدَهَا یُقَارَبُ الاسْوَاقُ، إذَا قَالَ هَذَا: لَمْ أَبِعْ شَیْئًا وَ قَالَ هَذَا: لَمْ أَرْبَحْ شَیْئًا، فَلاَتری إلاَّ ذَامًّا لِلَّهِ. «ای سلمان! در آن زمان زنان با شوهرانشان در امور خارج از منزل مانند تجارت شرکت میکنند. و باران در تابستان میبارد. و مردمان بزرگ و بزرگوار پیوسته مورد خشم و غضب و غیظ قرار میگیرند. و مردم بیچیز و تنگدست مورد اهانت و تحقیر قرار میگیرند. در آن زمان بازارها به هم نزدیک میشوند . و در صورتی که محلّ خرید و فروش بسیار است همه مردم از کار و کسب خود در گله و شکوه هستند، یکی میگوید: من چیزی نفروختم، و دیگری میگوید: سودی نبردم؛ و در آن وقت مینگری که تمام مردم در مقام گلایه از خدا و مذمّت او هستند.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت:ای رسول خدا! چنین اموری واقع میشود؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به آنکه جان من در دست اوست!» یَا سَلْمان! فَعِنْدَهَا یَلِیهِمْ أَقْوَامٌ إن تکلّموا قَتَلُوهُمْ، وَ إن سَکَتُوا اسْتَباحُوهُمْ لِیَسْتَأْثِرُوا بِفَیْئِهِمْ، وَ لِیَطَؤُنَّ حُرْمَتَهُمْ، وَ لِیَسْفِکُنَّ دِمَاءَهُمْ، وَ لِیَمْلَؤُنَّ قُلُوبَهُمْ رُعْبا، فَلاَ تَرَاهُمْ إلاَّ وَجِلِینَ خائِفِینَ مَرْعُوبِینَ مَرْهُوبِینَ. «ای سلمان! در آن زمان بر مردم حکومت میکنند کسانی که اگر مردم برای دفاع از حقوق خود و برای حقّ اوّلیّه خود و کوچکترین مطلبی که در آن شائبه سیادت و حرّیّت و آزادی فکر باشد، سخن گویند، آنها را میکشند، و اگر مردم سکوت هم اختیار کنند، آنان اموال و نفوس و أعراض ایشان را مباح میشمرند، و برای استفاده از کار و زحمت و دسترنج آنها از خوردن خون آنها دریغ نمیکنند، و زنان و دختران ایشان را به بیگاری میبرند و اعمال منافی عفّت انجام میدهند و احترام آنها را پایمال میکنند، و خون مردم بیچاره و ضعیف را بیمحابا و بدون پروا میریزند، و در دلهایشان از خوف و دهشت و هراس به اندازهای وارد میکنند که هیچکس حقّ نفس کشیدن ندارد.ای سلمان! در آن زمان تمام مردم رعیّت، ترسناک و خائف و وحشت زده و هراسناک خواهند بود.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت:ای رسول خدا! آیا این امور واقع شدنی است ؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری، سوگند به آن کسی که نفس من در دست اوست!» یَا سَلْمان! ان عِنْدَهَا یُؤْتَی بِشَیْءٍ مِنَ الْمَشْرِقِ وَ شَیْءٍ مِنَ الْمَغْرِبِ یُلَوَّنُ أُمَّتِی؛ فَالْوَیْلُ لِضُعَفَاءِ أُمَّتِی مِنْهُمْ، وَ الْوَیْلُ لَهُمْ مِنَ اللَهِ؛ لاَ یَرْحَمُونُ صَغِیرًا، وَ لاَ یُوَقِّرُونَ کَبیرًا، وَ لاَ یَتَجَاوَزُونَ عَنْ مُسِی ءٍ. أَخْبارُهُمْ خَنَاءٌ. جُثَّتُهُمْ جُثَّةُ ا لاْ دَمِیِّینَ، وَ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّیَاطِینِ. «ای سلمان! در آن زمان چیزی را از طرف مشرق برای مردم میآورند و چیز دگری را از طرف مغرب و بدینوسیله امّت مرا رنگ میکنند؛ پسای وای بر ضعیفان امّت من از دست این ستمگران، وای وای بر ایشان از خدا؛ به افراد کوچک و زیردست رحم نمیآورند، و بزرگان را توقیر و احترام نمیکنند و از خطاکار و شخصی که در امور شخصی بدی کند در نمیگذرند و او را مورد عفو و اغماض خود قرار نمیدهند. گفتار آنان همه فحش و زشتی است. هیکل آنان هیکل آدمی است ولی دلهای آنها دلهای شیاطین است.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ رسولالله صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت:ای رسول خدا! آیا این از امور مسلّمه واقع شدنی است ؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری، سوگند به آنکه جان من در دست اوست!» یَا سَلْمان! وَ عِنْدَهَا یَکْتَفِی الرِّجَالُ بالرِّجَالِ، وَ النِّسَاءُ بالنِّسَاءِ، وَ یُغَارُ عَلَی الْغِلْمان کَمَا یُغَارُ عَلَی الْجَارِیَةِ فِی بَیْتِ أَهْلِهَا. وَ تَشَبَّهُ الرِّجَالُ بالنِّسَاءِ، وَ النِّسَاءُ بالرِّجَالِ، وَ یَرْکَبْنَ ذَوَاتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ؛ فَعَلَیْهِنَّ مِنْ أُمَّتِی لَعْنَةُ الله! «ای سلمان! در آن وقت مردها به مردها اکتفا میکنند، و زنها به زنها اکتفا مینمایند. و در آن زمان همان طور که زن در خانه شوهرش مورد حفظ و حراست واقع میشود که کسی به او تعدّی نکند و در استمتاعات اختصاص به مرد خود داشته باشد، همینطور افرادی، جوانان تازه به سنّ رسیده و أمرد (زنصفت) را به خود اختصاص داده در اعمال نامشروع مورد حراست و حفظ خود قرار میدهند تا کسی دیگر به آنها توجّهی نکند. مردها خود را شبیه به زنان میکنند، و زنان خود را شبیه به مردان مینمایند. و افرادی که دارای رَحِم هستند و برای تولید مثل آفریده شدهاند که منظور زنان میباشند، سوار بر زینها میشوند؛ پس بر آن زنان از امّت من لعنت خدا باد.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ فَقَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت:ای رسول خدا! اینها از امور واقع شدنی هستند؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به آن کسی که جان من در دست اوست!» یَا سَلْمان! ان عِنْدَهَا تُزَخْرَفُ الْمَسَاجِدُ کَمَا تُزَخْرَفُ الْبِیَعُ وَ الْکَنَائِسُ، وَ تُحَلَّی الْمَصَاحِفُ، وَ تُطَوَّلُ الْمَنَارَاتُ، وَ تَکْثُرُ الْصُّفُوفُ بِقُلُوبٍ مُتَباغِضَةٍ وَ أَلْسُن مُخْتَلِفَةٍ. «ای سلمان! در آن وقت مساجد را زینت میکنند همچنانکه معبدهای نصاری و یهود را زینت میکنند، و قرآنها را به زیور و شکل و نقّاشیها آراسته و پیراسته میکنند، و منارهها و مأذنههای مساجد را بلند میسازند تا إشراف بر خانههای اطراف پیدا میکند، و صفهای نماز جماعت بسیار میشود و مردم در این نمازها زیاد شرکت میکنند ولی با دلهایی پر از کین و حسد و عداوت با یکدیگر، و با زبانهایی منافقانه و سخنهایی مزوّرانه و آلوده به نیّتهای فاسده.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت:ای رسول خدا! آیا اینها واقع میشوند؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به آنکه نفس من در دست قدرت اوست!» وَ عِنْدَهَا تَحَلَّی ذُکُورُ أُمَّتِی بالذَّهَبِ، وَ یَلْبَسُونَ الْحَرِیرَ وَ الدِّیباجَ، وَ یَتَّخِذُونَ جُلُودَ النُّمُورِ صَفَاقًا! «در آن وضعیّت، مردان امّت من خود را به طلا زینت میکنند، و لباس حریر و دیبا میپوشند، و پوست پلنگ را برای خود جامه میکنند.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت: آیا اینها از امور واقع شدنی استای رسول خدا؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به آنکه جان من در دست قدرت اوست!» یَا سَلْمان! وَ عِنْدَهَا یَظْهَرُ الرِّبا، وَ یَتَعَامَلُونَ بالْغَیْبَةِ **وَ الرُّشَی. وَ یُوضَعُ الدِّینُ، وَ یُرْفَعُ الدُّنْیَا. «ای سلمان! در آن موقع رباخوری در بین مردم ظاهر و آشکارا میگردد، و مردم با یکدگر با غیبت و رشوه معامله میکنند. و دین در نزد مردم ضعیف و به درجات نازلی پائین میآید، ولیکن دنیا قویّ و به درجات عالی در بین مردم بالا میرود.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ فَقَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت:ای رسول خدا! آیا اینها از امور واقع شدنی است ؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به آنکه جان من به دست اوست!» یَا سَلْمان! وَ عِنْدَهَا یَکْثُرُ الطَّلاَ قُ، فَلاَ یُقَامُ لِلَّهِ حَدٌّ؛ وَ لَنْ یَضُرَّ الله شَیْئًا. «ای سلمان! در آن زمان طلاق زیاد واقع میشود، و حدّ الهی جاری نمیگردد؛ و اینها ابداً به خداوند ضرری نمیرساند.» فَقَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت:ای رسول خدا! آیا این مسلّماً واقع میشود؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به آنکه جان من در دست اوست!» یَا سَلْمان! وَ عِنْدَهَا تَظْهَرُ الْقَیْنَاتُ وَ الْمَعَازِفُ، وَ یَلِیهِمْ أَشْرَارُ أُمَّتِی. «ای سلمان! در آن زمان زنان آوازه خوان در بین مردم به هم میرسد، و استعمال آلات موسیقی رواج پیدا میکند، و بر مردم، شریرترین افراد از امّت من حکومت میکنند.» قَالَ سَلْمان: ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت:ای رسول خدا! آیا این امر واقع میشود؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به آنکه جان من در دست اوست!» یَا سَلْمان! وَ عِنْدَهَا یَحُجُّ أَغْنِیَاءُ أُمَّتِی لِلنُّزْهَةِ، وَ یَحُجُّ أَوْسَاطُهَا لِلتِّجَارَةِ، وَ یَحُجُّ فُقَرَاؤُهُمْ لِلرِّئَاءِ وَ السُّمْعَةِ. فَعِنْدَهَا یَکُونُ أَقْوَامٌ یَتَعَلَّمُونَ الْقُرْءَان لِغَیْرِاللَهِ، وَ یَتَّخِذُونَهُ مَزَامِیرَ. وَ یَکُونُ أَقْوَامٌ یَتَفَقَّهُونَ لِغَیْرِالله. وَ یَکْثُرُ أَوْلاَدُ الزِّنَاءِ. وَ یَتَغَنَّوْنَ بالْقُرْءَان. وَ یَتَهَافَتُونَ بالدُّنْیَا. «ای سلمان! در آن زمان، اغنیاء و ثروتمندان امّت من که به حجّ میروند برای تفریح و تفرّج است، و حجّ متوسّطین از امّت برای تجارت و خرید و فروش است، و حجّ فقراء از امّت من برای خودنمائی و صیت و شهرت است. در آن هنگام بسیاری از افراد مردم قرآن را برای غیر خدا یاد میگیرند، و قرآن را به صورت آهنگ موسیقی در مزمار و آلات موسیقی مینوازند. و دستجات و گروههایی هستند که برای غیر خدا به دنبال علوم دینیّه اسلامیّه میروند و برای فقاهت تلاش میکنند. و اولاد زنا در بین مردم بسیار پدید میآید. و قرآن را به صورت لهو و با صوت تغنّی غیر مشروع میخوانند. و همگی مردم برای رسیدن به دنیا و شئون دنیا کوشش میکنند و مسابقه میدهند، و سعی میکنند تا بتوانند در امور دنیا از یکدیگر پیشی گیرند.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت:ای رسول خدا! آیا اینها از امور حتمیّه است؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به آن کسی که نفس من در دست اوست!» یَا سَلْمان! ذَاکَ إذَا انتهِکَتِ الْمَحَارِمُ، وَ اکْتُسِبَتِ الْمَـَاثِمُ، وَ سُلِّطَ الاْشْرَارُ عَلَی الاْخْیَارِ، وَ یَفْشُو الْکِذْبُ، وَ تَظْهَرُ اللَجَاجَةُ، وَ تَفْشُو الْفَاقَةُ، وَ یَتَباهَوْنَ فِی اللِباسِ، وَ یُمْطَرُونَ فِی غَیْرِ أَوان المَطَرِ، وَ یَسْتَحْسِنُونَ الْکُوبَةَ وَ الْمَعَازِفَ وَ یُنْکِرُونَ الاْمْرَ بالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ، حَتَّی یَکُونَ الْمُؤْمِنُ فِی ذَلِکَ الزَّمان أَذَلَّ مَنْ فِی الاْمَّةِ، وَ یُظْهِرُ قُرَّاؤُهُمْ وَ عُبادُهُمْ فِیمَا بَیْنَهُمُ التَّـلاَوُمَ. فَأُولئکَ یُدْعَوْنَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَوَاتِ: الاْرْجَاسَ وَ الانجَاسَ. «ای سلمان! در آن زمان پرده عصمت مردم پاره میشود، و محرّمات الهیّه به جای آورده میشود، و حریم عفاف دریده میگردد، و معصیتهای خدا رائج میگردد، و بدان و اشرار بر اخیار و خوبان تسلّط پیدا میکنند، و دروغ علناً رائج و در بین توده مردم شایع میشود، و لجاج و خودسری و استکبار ظاهر میگردد، و نیازمندی و احتیاج، همه تودهها را فرا میگیرد. مردم به لباس خود بر یکدیگر فخریّه و مباهات میکنند، و بارانهای فراوان در غیر فصل باران پیدا میشود، و اشتغال به لهو و لعب از قبیل بازی کردن با باطل و تار و آلات موسیقی را امری پسندیده و نیکو میشمرند و امر به معروف و نهی از منکر را گذشته از آنکه به جای نمیآورند، امر نکوهیده و ناپسند میدانند. زمانه و وضعیّت محیط در آن زمان به قدری انحطاط پیدا میکند که مردمان مؤمن و استوار با ایمان راستین در آن زمان از تمام افراد امّت پستتر و حقیرتر و ذلیلتر خواهند بود. و در بین زهّاد و عباد و همچنین در بین علماء و قُرّائشان حسّ بدبینی و بدخواهی ظهور نموده و پیوسته در صدد عیب جوئی و ملامت از یکدگر بر میآیند. این چنین افرادی با چنین روحیّه و عادتی و با چنین ملکات و صفاتی در ملکوت آسمانها به أرجاس و أنجاس یعنی موجودات پلید و کثیف و نجس خوانده میشوند.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ فَقَالَ رسولالله صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت:ای رسول خدا! آیا اینها واقع شدنی است ؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به آن خدایی که جان من در دست اوست!» یَا سَلْمان! فَعِنْدَهَا لاَ یَخْشَی الْغَنِیُّ إلاَّ الْفَقْرَ، حَتَّی ان السَائِلَ لَیَسْأَلُ فِیمَا بَیْنَ الْجُمُعَتَیْنِ، لاَ یُصِیبُ أَحَدًا یَضَعُ فِی یَدِهِ شَیْئًا. «ای سلمان! در آن هنگام افراد ثروتمند و متموّل بیش از همه کس از فقر نگرانند، به فقراء و ضعفاء کمکی نمیشود و کسی بر آنان رحمت نمیآورد، حتّی افراد سائل در طول مدّت یک هفته که از این جمعه تا آن جمعه باشد سؤال میکنند و کسی پیدا نمیشود که در دست آنان چیزی گذارد.» قَالَ سَلْمان: وَ ان هَذَا لَکائِنٌ یَا رسولالله؟ قَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:ای وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ! «سلمان گفت:ای رسول خدا! آیا اینها شدنی است ؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری سوگند به خدایی که نفس من در دست قدرت اوست!» یَا سَلْمان! عِنْدَهَا یَتکلّم الرُّوَیْبِضَةُ. فَقَالَ: وَ مَا الرُّوَیْبِضَةُ یَا رسولالله فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی؟ قَالَ صَلَّی الله عَلَیْهِ و آلِهِ وَ سَلَّمَ: یَتکلّم فِی أَمْرِ الْعَامَّةِ مَنْ لَمْ یَکُنْ یَتکلّم. فَلَمْ یَلْبَثُوا إلاَّ قَلِیلاً حَتَّی تَخُورَ الاْرْضُ خَوْرَةً، فَلاَ یَظُنُّ کُلُّ قَوْمٍ إلاَّ انها خارَتْ فِی نَاحِیَتِهِمْ، فَیَمْکُثُونَ مَا شَاءَ الله ثُمَّ یُنْکَتُونَ فِی مَکْثِهِمْ، فَتُلْقِی لَهُمُ الاْرْضُ أُفْلاَذَ کَبِدِهَا. قَالَ: ذَهَبٌ وَ فِضَّةٌ، ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إلَی الاْسَاطِینِ، فَقَالَ: مِثْلُ هَذَا. فَیَوْمَئِذٍ لاَ یَنْفَعُ ذَهَبٌ وَ لاَ فِضَّةٌ. فَهَذَا مَعْنَی قَوْلِهِ: فَقَدْ جاء أَشْرَاطُهَا. «ای سلمان! و در آن موقعیّت «رویبضه » تکلّم میکند و سخن میگوید: سلمان گفت: فدایت شود پدرم و مادرمای رسول خدا! مراد از رویبضه چیست؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: در امور اجتماعی مردم و اوضاع عامّه کسی تکلّم میکند و ارشادات مردم را به عهده دارد که شان او ارشاد و هدایت و ولایت بر مردم نیست. چون این قضایا واقع گردد و این علائم تحقّق یابد دیگر مدّت درازی به طول نمیانجامد، بلکه درنگ نمیکنند مردم، مگر زمان اندکی که ناگهان زمین صیحه عجیبی میکشد، و این صدا و صیحه به طوری تمام بسیط زمین را فرا میگیرد که هر کس چنین میپندارد که این صیحه در ناحیه و موطن او واقع شده است. و پس از صیحه به قدری که خداوند ارادهاش تعلّق گیرد، باز مردم در روی زمین درنگ میکنند، و در این اقامت و درنگ دچار گرفتاریها و مشقّات و تکانها میگردند. و زمین پارههای جگر خود را بیرون میریزد، و منظور از پارههای جگر طلاها و نقرههاست. حضرت رسول اکرم در این حال با دست خود اشاره کردند به ستونهایی که در آنجا نصب شده بود و فرمودند: پارههای جگر زمین و قطعات طلا و نقره مثل این ستونها. امّا در آن روز، دیگر طلا و نقره فائدهای ندارد، و اینست معنای گفتار خدای تعالی: فَقَدْ جاء أَشْرَاطُهَا پس به درستی که حقّاً علائم قیامت به وقوع پیوسته است.»
** صدوق رحمة الله علیه در کتاب «خصال » از أبوالطُّفَیل از حُذَیفة ابن أُسَید روایت کرده است که او گفت: ما جماعتی بودیم که از شرائط و علامات قیام قیامت بحث و مذاکره میکردیم. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که در غرفهای نزدیک به ما بود، بر ما اشراف نموده و از بحث ما مطلّع شد و سپس فرمود: لاَ تَقُومُ السَاعَةُ حَتَّی تَکُونَ عَشْرُ ءَایَاتٍ: الدجّال، وَ الدُّخان، وَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَ دَابَّةُ الاْرْضِ، وَ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ ثَلاَثُ خُسُوفٍ: خَسْفٌ بالْمَشْرِقِ وَ خَسْفٌ بالْمَغْرِبِ وَ خَسْفٌ بِجَزِیرَةِ الْعَرَبِ، وَ نَارٌ تَخْرُجُ مِنْ قَعْرِ عَدَنٍ تَسُوقُ النَّاسَ إلَی الْمَحْشَرِ، تَنْزِلُ مَعَهُمْ إذَا نَزَلُوا وَ تَقِیلُ مَعَهُمْ إذَا قَالُوا.** «ساعت قیامت فرا نمیرسد مگر آنکه ده آیه از آیات الهیّه به ظهور میپیوندد: دجّال، و پیدایش دودی در آسمان، و طلوع خورشید از مغرب، و پیدا شدن دابّة الارض، و خروج یأجوج و مأجوج، و سه شکاف و فرو رفتگی در زمین: یک فرو رفتگی در ناحیه مشرق و یک فرو رفتگی در ناحیه مغرب و یک فرو رفتگی در جزیرة العرب، و آتشی از آخر و نهایت عدن پیدا میشود که مردم را به سوی محشر سوق میدهد؛ هر جا که مردم پائین آیند، آن هم با مردم پائین میآید، و هر جا که مردم قیلوله کنند (یعنی برای استراحت قبل از ظهر بیارمند) آن هم با آنان قیلوله مینماید.» باری، از علائم ظهور قیامت در این حدیث 9 عدد بیان شده است، و البتّه دهمی نزول حضرت عیسی بن مریم علی نبیّنا و آله و علیهما السّلام است. و شاهد بر این گفتار آنکه این حدیث را در «صحیح مسلم » از أبوالطّفیل از حذیفة بن أسید غِفاری آورده است و علاوه بر نُه فقرهای که ما در اینجا ذکر کردیم نزول عیسی بن مریم را ذکر کرده است. و شاهد دیگر آنکه در «خصال » صدوق با سند متّصل خود روایت میکند از حذیفة بن أسید یَقُولُ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ: عَشْرُ ءَایَاتٍ بَیْنَ یَدَیِ السَاعَةِ: خَمْسٌ بالْمَشْرِقِ وَ خَمْسٌ بالْمَغْرِبِ. فَذَکَرَ الدَّابَّةَ، وَ الدجّال، وَ طُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَ عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ عَلَیْهِ السَّلاَ مُ، وَ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ، وَ انّهُ یَغْلِبُهُمْ وَ یُغْرِقُهُمْ فِی الْبَحْرِ؛ وَ لَمْ یَذْکُرْ تَمَامَ ا لاْ یَاتِ. «حذیفه میگوید: از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که میفرمود: ده آیه قبل از قیامت به وقوع خواهد پیوست: پنج آیه در جانب مشرق، و پنج آیه در جانب مغرب. و سپس رسول خدا قضیّه دابّه، و قضیّه دجّال، و طلوع خورشید از سمت مغرب، و قضیّه عیسی بن مریم علیه السّلام و یأجوج و مأجوج را و اینکه بر ایشان غلبه پیدا میکند و آنها را در دریا غرق میسازد را ذکر فرمود؛ و بقیّه آیات را ذکر نفرمود.» این روایتی را که با این إسناد ذکر کردیم، راجع به فقرات مختلفه آن در بارۀ دجّال و نزول عیسی بن مریم و آمدن یأجوج و مأجوج و انحلال زمین و غیرها، روایات بسیاری وارد شده است، با سندهای مختلف و مضامین متفاوت، و میتوان اجمالاً آنها را از آیات قرآن کریم نیز استنتاج کرد.
منابع:
«تفسیر علیّ بن ابراهیم » طبع سنگی، از ص627 تا ص629؛ و در تفسیر «المیزان » ج5، از ص432 تا ص435 در ذیل آیۀ54 از سورۀ 5: مائدة، از «تفسیر علیّ بن ابراهیم » نقل کردهاند.
[2]
و) رستاخیز در اسلام
https://fa.wikipedia.org/wiki
اعتقاد به روز رستاخیز، (به ** : یومُالقیامة( همچنین برای بسیار مهم است. آنها بر این باورند که زمان قیامت توسّط خداوند از پیش تعیین شده اما برای انسان ناشناختهاست.(14) سختیهای قبلی و در طول محاکمه قیامت در قرآن و حدیث شرح داده شده، و همچنین در تفسیر دانشمندان اسلامی به آن اشاره شدهاست. قرآن بر رستاخیز جسمانی تأکید دارد، عقیدهای که یک وجه تمایز نسبت به فهم مرگ در دوران پیش از ظهور اسلام محسوب میشود.(15)** در سورۀ بقره به زنده شدن مردهای که بنیاسرائیل پس از کشتن وی در آن درگیری داشتند با زدن بخشی از بدن قربانی** اشاره شده است و در ادامه خداوند میفرماید: «و گفتیم بزنید به او به بخشی از آن بدینگونه زنده میکند خداوند مردگان را و نشان میدهد آیههایش را باشد که خردتان را به کار گیرید»(سورۀ بقره، آیۀ۷۳)**
از دیدگاه شیعه
**در اصطلاح **** و در عقیده **، پیش از قیامت و به هنگام **** امام دوازدهم، خداوند گروهی از مردگان را به همان صورتی که قبلاً در دنیا بودهاند به دنیا برمیگرداند، گروهی را عزیز و گروهی را ذلیل میکند و **** را بر اهل باطل غلبه داده، داد مظلومان را از ستمگران میگیرد.(17) آنها این باور خود را به برخی آیات **** و روایات نسبت میدهند.
[نشانههای رستاخیز (19)]
۱- قبل از پایان جهان: پیش از پایان جهان براساس روایات اسلامی تحوّلات زیر صورت میپذیرد ظهور پیامبر آخِرُالزَّمان- شقّ القمر- ظهور دجّال- رواج دروغ و افترا- حلال شدن رشوه- سوارشدن زنان بر وسائل سواری- رجوع به زنان برای مشورت- مشارکت زنان در امور تجاری-شباهت مردان به زنان- شیوع لواط و سحق- شیوع بیماریهای صعب العلاج- خروج۶۰ نبیّ کذّاب-رواج فساد- قحطی- خروج سفیانی- قتل حسنی- قتل نفس ذکیّه(هاشمی)- خروج یمانی- نزول عیسی- قیام مهدی- ظهور مغربی- رَجعَت علی بن ابیطالب و حسین بن علی (دابة الارض)- فراگیری دود ** و**
**۲- درپایان جهان (صور اوّل): در پایان جهان توسّط **فرشته خداوند در شیپور دمیده خواهدشد و یا به طبل نواخته میشود و جهان در خاموشی مطلق قرار میگیرد، قرآن بخشی از حوادث صور اوّل رابیان داشته است. متلاشی شدن کوهها- انفجار دریاها- زلزله عظیم- تاریک شدن خورشید و ماه و ستارگان- شکافتن کرات- صاف شدن زمین- آسمان چون فلز گداخته میشود پس از رویداد فوق بمدت۴۰سال جهان در سکوت مطلق فرومیرود که به برزخ عالم هستی معروفست وسپس صور دوّم توسّط اسرافیل یا خود حق تعالی نواخته میشود و جهان دوباره زنده میگردد به آیه قرآن توجّه فرمائید (22) و .
۳- در آغاز رستاخیز (صور دوّم(: پس از نواخته شدن صور دوّم جهان رستاخیز آغاز میگردد. قرآن کریم از حوادث آغاز جهان رستاخیز تعابیر بسیاری دارد که بخشی از آنها اشاره میگردد. مردم به همانند پروانههای پراکندهاند- آنچه درسینههاست پدیدار میشود- زلزله زمین و خروج بارهای آن- زمین اخبار خود را میدهد- انسان از خود میپرسد چه خبرست- آمدن مردم دسته دسته برای دیدن اعمال خود- از نعمتهای خداوند بازخواست میشود- آن روز سودی ندارد- کسی عذاب کسی را نمیپذیرد- کسی بند کسی را باز نمیکند- روزی که نه مال یاور انسان است نه فرزند- در آن روز رشوه و هدیه کمکی نمیکند- مجرمان با علائمشان شناخته میشوند و با موی پیشانی گرفته و به جهنم برده میشوند- هر امتی با امام خود میآید- در آن روز هر بارداری بار خود را زمین میگذارد و هر صاحب جمعی از جمع خود غافل میشود- در آن روز مردم دو دستهاند دستهای نامه اعمالشان به دست راست که اصحاب الیمین یا اصحاب المیمنهاند آنان دربهشت برین جای دارند و دسته دیگر نامه اعمال از پشت و به دست چپ آنان داده میشود آنان اصحاب الشمال یا اصحاب المشئمهاند و جایگاه آنان دوزخست- چهرههای ابرار شادان و چهرههای فجّار غمگین و غبارآلود است- گروهی دیگر مقرَّبین یا سابقیناند که در جایگاه ویژهای قراردارند- در آن روز اعضا و جوارح و پوست بدن شهادت میدهند- برخی کورند زیرا در دنیا خدا را فراموش کرده بودند برخی به صورت بوزینه و یا سایر حیوانات به دلیل اعمالشان- مقدّرات هرکس طوق گردن اوست- در آن روز دلها به حنجره میرسد و آرزوی بازگشت به دنیا میشود.(23) و
مدت توقف در رستاخیز
قرآن کریم خداوند را سریع الحساب بیان میکند. در سورۀ یس آیۀ۵۱ الی ۵۴ خداوند میفرماید: «و در سور (درست آن صور است- مؤلف مجموعه) دمیده میشود پس در آن هنگام آنها از قبرها به سوی پروردگارشان جاری میشوند ۵۱ میگویندای وای بر ما چه کسی ما را برانگیخت از قبرمان این چیزی است الرحمن وعده داده و راست گفتند فرستاده شدگان ۵۲ نیست آن مگر یک نعرهای پس در آن لحظه آنها در نزد ما جمع شدگانی حاضرند ۵۳ پس امروز بر هیچ نفسی ظلم نخواهد شد و جزا نمیبینید مگر آنچه که میکردید ۵۴»
منابع و مأخذ:
.
.
.
**پیام قرآن **
82 و83نمل
کتاب معاد دستغیب
68زمر- 158انعام- 47کهف- 99کهف- 105تا117طه- 96انبیا- 82و83نمل- 10و11دخان- 18محمّد- 9و10طور- 1تا11واقعه- 13تا18حاقه- 14مزمل- 8تا10مدثر-8تا14مُرسِلات- 6تا14نازعات- 1تا14و18تکویر- 1تا4انفطار- 1تا5انشقاق- 21تا23فجر-1تا6زلزال- 1تا6قارعه
***
ز) اوضاع روز قیامت
http://saeidesbat.tebyan.net/post/43
وضـعـیـت آسمان در آغـاز قـیامـت
«وقتی آسمان (منظومه شمسی) از هم گسیخته شود، مانند "گـُلی به شکلِ روغنِ ته مانده غذای سرخ کرده" خواهـد شد (رحمن: 37)». «روزیکه آسمان مانند چیزگداخته (یا روغن گداخته) شود ( معارج 8)».****(«دِهان» بمعنی: روغنِ سرخِ روشن، باقیمانده روغن، ته مانده روغن خوراک سرخ کرده شده ــ روغن مالیدنی ــ جای لیز و لغزنده ــ چرم سرخ ــو ابزار روغن مالی است. و همینطور یکی از دو جمع «دُهن» است. دُهن روغن جامد است، (به روغن مایع «زیت» گفته میشود و به روغن جوشان و گداخته«مُهل»). دُهن همینطور به باران ضعیف گفته میشود(بارانی که زمین را کمیچرب و نرم میکند).
«مُهل» بمعنی: چیزی است که با آرامش با آن کار و برخورد میشود. و در معنی دوّم خود به: هر چیز داغ و گداخته(از جمله روغن داغ و گداخته) ــ چرک، زرداب ــ طلا، نقره ــ چیزیکه قطره قطره میچکد ــ و اشیائی که در تنور به نان میچسبند، اطلاق شده است. وقـتی خورشید گسترش پیدا میکند، برخی از سیارات را میبلعد و برخی دیگر باقی میمانند. و مـنظـومه شمسی از هم گسیخته میشود، و همان طور که قرآن آن را توصیف نموده و در تصویر میبینیم مانند "روغـن تـه مانـده خـوراک سـرخ کرده" و مانند"روغن یا چـیـز گـداخـتـه" خـواهـد شـد. مردگان زنده خواهند شد و رستگار شوندگان نجات داده خواهند شد روز قیامت پس از دمیده شـدن دوباره در شـیـپـور مردگان زنـده میشونـد. پـس از حـسـاب و کـتـاب، کـسانی که رسـتگار میشوند از شرایطی که دیدیم نجات داده میشوند ولی کـسانی که رستگار نمیشوند همانـجا جا گـذاشـتـه میشوند.
«روز قیامت میبینی "کسانیکه خـدا را دروغ پنداشتند"روسـیـاه شـدهاند. آیـا جای افراد متکبر نباید در جهنم باشد؟! ولی کسانیکه نیک زندگی کردند خدا آنها را با رسـتـگاریشان از آن شرایط بیرون خواهد برد. نه آسیبی خواهند دید و نه خودشان اندوهِ چیزی را خـواهند داشت»!
«و خواهند گفت: به آن ایمان آوردیم! ولی چطور میخواهند چیزی که در فاصله دور در پرواز است را با دست بگیرند»؟ در روز رستاخیز کسانیکه به آن ایمان نیاورده بودهاند وقـتی آن را ببینند میگویند: به آن ایمان آوردیم! قرآن ایمان آوردن آنها در آن نقطه را به «با دست گرفتن پرنده درحال پرواز درفاصله دور» تشبیه کرده، که امری غیر ممکن است. یعنی آنجا وقت ایمان آوردن نیست و ایمان آنها پذیرفـته نخواهد شد! و در شـیـپـور دمیده خواهد شد و هـر کـه در زمین و سـیارات باشد بیهـوش شده و میمیرد غیر از آنکه خدا آن را استثناء کرده باشد». نکات آیه:
**1ـــ صدا انسان را بیهوش میکند و میکشد: واحد اندازه گیری شدت صدا دسیبل است. پائینترین صدائی که انسان میتواند بشنود20 دسیبل است. هنگامیکه شدت سر و صدا نزدیک 45 دسیبل است انسان به آسودگی نمیتواند بخوابد، نزدیک 85 دسیبل دردهای گوش آغاز میشود. در سر و صداهای نزدیک به 90 دسیبل آدم نمیبایست 8 ساعت بیشتر در آن فضا بماند، در 100 دسیبل نمیبایست بیش از دو ساعت بماند، در 110 دسیبل نمیبایست بیش از نیم ساعت بماند، و به 160 دسیبل که برسد آدم کر میشود. در شدت سر و صدای دستگاهای ما فوق صوت که به 200 دسیبل میرسد بافتهای خیلی از جانواران دریائی دریده میشود و میمیرند. پرنده بلدرچین اگر صدای رعد شدید بشنود میمیرد. فـشار موج بالای 200 دسیبل برای انسان کشنده است. مثلاً انفجار یک بمب اتم در فـاصله 500 متری میتواند انسان را بکشد. (البتّه گرمای آن در آن فاصله کشندهتر است ولی در صورت کشته نشدن با گرمای آن از صدای آن میمیرد). **
2ـــ هنگام قیامت کسانی در سیارات خواهند بود: موقعیت عـلـمی انسان امـروز و رفـتن وی بـه مـاه درسـتی رفــتـن انسان به سیارات دیگر و بودن وی در آنها را تأیید میکند.
تأثیرات زلزله روی موجودات زنده:
«مـردم! رهنمودهای آفریدگار خود را به کار بگیرید که لرزش روز رستاخیزلرزشی بیسابقه است ـــ روزی که با آن مواجه شوید: هر شـیر دهنده در حال شیر دهی شیرخوار خود را رها میکند وهر ماده بارداری وضع حمل میکند، و مردم را مست میبینی درحالیکه مست نیستند بلکه مجازات خـدا طولانی است».
نکات آیـه:
1ـــ زلزله باعث وضع حمل میشود، انسان را مست میکند، باعث رها نمودن شیردهی میشود:موجهای صوتی با تناوب ضعیف، با تواتر و تناوب ضعیفتر از شنوائی بشر (مادون صوت) با 7 ــ 15 نوسان در هر ثانیه، بیش از آنچه شنیده شوند احساس میشوند و روی موجودات زنده تأثیر میگذارند. نمونه این نوع تواتر و تناوبِ صوتی زلزلهها هستند. زلزله در صورت شـدید بودن و طول کشیدن از جمله همین تأثیراتی که در آیه بیان شده را روی انسان میگذارند. کسی که در حال شیردادن به نوزاد است شیر دهی نوزاد را رها میکند. کسی که باردار است وضع حمل میکند. و انسان گیج و منگ میشود یا به توصیف قرآن "مست" به نظر میرسد.
2ـــ روز رستاخیز با زلزله بیسابقه همراه خواهد بود:
زمین از جهت غرب در جهت شرق بدور خود میچرخد که این امر یکی ازدلایل ایجاد شب و روز در روی زمین است. هر صد سال یک هزارم ثانیه از سرعت حرکت زمین بدور خود کاسته میشود (به عبارتی هر یک قرن یک هزارم ثانیه به طول روز اضافه میشود). طوری که حدوداً 4 هزار میلیون سال پیش سرعت زمین آن قدر زیاد بوده است که طول شب و روز 4 ساعت بوده است. نتیجه کم شدن از سرعت زمین اینست که روزی زمین از حرکت باز خواهد ایستاد و بعد به سمت عکس حرکتِ کنونی خود حرکت خواهد کرد (یعنی از شرق به غرب)، و خورشید نیز از غرب طلوع خواهد کرد. در مدتی که زمین از حرکت باز خواهد ایستاد دچار تنش و لرزشهای سهمگین بیسابقه خواهد شد.
***
ح) اسامی قیامت در قرآن
از ویکیپدیا، دانشنامۀ آزاد
اسامی قیامت در قرآن کریم
در قرآن کریم به فراوانی از قیامت یاد شدهاست، این یادآوری گاه با برهان و گاه با آوردن مثالها بوده و سعی بر آن بوده تا فهم آن را به ذهنها نزدیک سازد.
ان الذین آمنوا والذینَهادوا والنّصاری والصائبین مَنْ آمَنَ باللهِ والیومِ الآخِرِ و عَمِلَ صالِحاً فلهم اجرُهم عند رَبِّهم و لاخوفٌ علیهم و لا هم یحزنون (بقره/۶۲)
«کسانی که ایمان داشتند و یهودیان و مسیحیان و ستاره پرستان و فرشته پرستان، هر که به خدا و روز قیامت ایمان داشته و کردار نیک انجام داده باشد، چنین افرادی پاداششان در پیشگاه خدا محفوظ بوده و ترسی بر آنان نیست و غم و اندوهی بدیشان دست نخواهد داد....» در **** کریم با اسامی مختلفی از قیامت یاد شدهاست که در ادامه برخی از آنها را نام میبریم.
قیامت
**«یوم القیامه» در آیات ۱۲ ****، ۱۴ و۳۶ ****، ۱۳ ء، ۹ و۱۷، ۳۲ ****، ۱۶ **، ۲۵ **** و برخی آیات دیگر آمدهاست. به معنای برانگیخته شدن پس از مرگ. قائم شدن و روز قیامت را به همین جهت قیامت گویند که در آن وقت مردگان زنده شوند و قیام کنند و روز قیامت؛ روزی است که خلایق همه برای محاسبه محشور شوند.
آخرت
و الدار آلاخره خیر للذین یتّقون (اعراف/۶۹)
معاد
به قیامت، «معاد» گفته میشود، از آن جهت که «محل بازگشت» است؛ بازگشتن به جایی که قبلاً آنجا بود. معاد نزد اهل کلام حشر را گویند و آن دو قسم است: جسمانی و روحانی. مراد از معاد در کلمات متکلّمان و فلاسفه بازگشت انسان است بعد از مرگ و حیات بعد از مرگ است و تصویر آن چنین است که انسان بعد از مرگ مجدداً زنده شده و در روزی که آن را روز معاد گویند به حساب اعمال وی رسیدگی و نیکوکاران پاداش نیکوکاری خود را گرفته و منعم شوند به نعم جاودانی و بدکاران به کیفر اعمال زشت خود برسند و مهذب شوند به عذاب جاودانی. یکی از مسائل مهم که از دیر زمان مورد توجّه ادیان و متکلّمان و فلاسفه قرار گرفتهاست همان مسئله زندگی بعد از مرگ و معاد است. پیروان ادیان کلاً معتقد به زندگی بعد از مرگ بوده و یکی از اساسیترین مسائل مذهبی به حساب میآورند. متکلّمان که بحث و تحقیق آنها خارج از حدود مذاهب و شرایع نیست نیز مثبت معاد و زندگی بعد از مرگاند. به طور کلی در مسالۀ معاد سه نظر و فرض اظهار شدهاست:
الف - دهریان و لامذهبان و یا **** که منکر زندگی بعد از مرگ میباشند و گویند انسان بعد از تلاشی بدن محو و نابود میشود و آنچه باقی میماند اجزاء و موادی است که تبدیل به اشیاء و موجودات دیگر میشود.
ب - کسانی که قائل به معاد و بازگشت نفوس و ارواحند و معاد جسمانی را منکر و مردود میدانند.
**ج - صاحبان ادیان که قائل به معاد جسمانی بوده و گویند همان طور که خدای متعال در بدو امر انسان را آفریدهاست با همین بدن مجدداً میآفریند و ثواب و عقاب و کیفر و پاداش عاید به همین بدن مادّی میشود. فلاسفه مسئلۀ معاد جسمانی را مورد بررسی قرار داده و با اشکالاتی برخورد کردهاند که از جمله اصل مسلّم نزد آنهاست که «المعدوم لایعاد» یعنی آنچه معدوم شود، قابل اعاده و بازگشت نیست. از این جهت باتوجّه به تسلیم به دلایل عقلی متوسّل به راههای حل دیگری شدهاند. متشرّعان و عدهای از متکلّمان گویند خدا قادر است که همان طور که در ابتدا بندگان را آفریدهاست مجدداً بیافریند. فلاسفه مسئله را از نظر فلسفی مورد توجّه قرار داده و هر یک نظر خاصّی اظهار کردهاند. بعضی قائل به معاد روحانی شدهاند و بعضی قائل به تناسخ شدهاند. قطب الدین گوید: و معدوم را اعادت نکند بعینه یعنی با جمیع عوارضی که مشخص او باشد که میان معاد و مستانف الوجود فرقی است. شیخ الرئیس گوید: اثبات معاد از راه شریعت و اخبار و آیات آسان است و قسمتی از آن مدرک به عقل و قیاس و برهان است که سعادت و شقاوت ثابته برای نفس باشد و بعد از توضیح تفسیر مفصلی که در مورد سعادت و شقاوت داده بیان کردهاست که سعادت و شقاوت و لذات بدنی مورد توجّه حکما و اولیاء اﷲ و مقرَّبین نیست و کمال مطلوب مقربین خیر و وصول به لذت حقیقی و خیر مطلق بوده و توجّهی به لذات مادی بدنی ندارند و بنابراین معاد روحانی است و معاد جسمانی بدان ترتیب که مورد بحث فلاسفه است از راه عقل نمیتوان ثابت کرد. **** در این مورد بعد از ذکر مقدمات و بیان عقاید و نظریات مختلف و ادله منکرین معاد جسمانی، خود نتیجه گرفتهاست که معاد جسمانی است و ارواح مجدداً به ابدان بازگشت میکنند. گوید: اما اشقیاء مخلّد در عناصر جسمانی و حجب ظلمانی میباشند و در آنجا معذّب به عذاب دردناکند و سُعداء و اولیاءالله در حضرت ربوبی و عالم عقول متنعّم به لذات روحانیاند و نفوس متوسّطان به مثل معلقه بازگشت کنند و معاد آنها همین است. نفوس انسانی بعد از مفارقت از بدن بر پنج قسماند زیرا که انوار اسفهبدیه یا آنکه در دو جنبه حکمت علمیو عملی کاملند و یا متوسّط و میانهاند و یا در قسمت عمل کامل بوده و در قسمت علم ناقصاند و یا برعکس در جنبه علم کاملند و در جنبه عمل ناقص و یا در هر دو جنبه ٔ علم و عمل ناقصاند. نفوسی که از نوع اول باشند کامل در سعادتند و ازسابقین مقربیناند و نفوسی که از نوع دوّم و سوّم و چهارمند از متوسّطان در سعادتند و هر چهار قسم از اصحاب یمیناند و قسم پنجم کامل در سعادت بوده و از اصحاب شمالاند. ** سعی کردهاست. مسئله را به همان طریق که شرایع بیان کردهاند به نحوی خاصّ به آن جنبه فلسفی دهد به طوری که نه قواعد فلسفی بر هم خورد و نه در اصول شرایع خللی وارداید. او نه تنها برای انسان قائل به معاد وحشر است بلکه گوید تمام موجودات اعم از حیوانات و نباتات و جمادات و حتی هیولای اولی دارای معادند. وی اعتقاد به معاد را بر آن وجه که عامه مردم قائلند و جهال میگویند خوب است و اعتقاد به آن برای **** مفید است زیرا بشر میل دارد که با همین وضعی که هست بدون کموکاست مجدداً زنده شود و از نعم و لذایذمادی استفاده کند و اما اهل معارف و حقایق توجّه به امور مادی و لذایذ حسی آن ندارند...
دیگر اسامی قیامت در قرآن که با کلمه یوم آغاز میشود
**یَوم الدین؛ روز جزا (۲ ****، ۳۵ ****، ۲۰ ****، ۱۲ ****، ۱۵ و ۱۷ و۱۸ ****، ۸۲ **، ۵۶ واقعه، ۷۸، صو...)
یَوم یَنظر المَراء ماقَدَّمَتْ یَداه؛ روزی که انسان به کارهای از پیش فرستادهاش مینگرد (** آیۀ۴۰)**
**یَوم تُبْلی السرائِر؛ روزی که پردهها کنار میرود و اسرار فاش میشود (۹ **)
**یَوم یکون الناسُ کالفَراش المَبْثوث؛ روزی که مردم همانند پروانههای پراکنده مبهوتند (۴ **)
**یَوم المَوعُود؛ روز موعد (۲ **)
**یَوم یَفِرُّ المرء مِن اَخیه و اُمّهِ وَاَبیه؛ روزی که انسان از برادر و مادر و پدرش میگریزد (۳۴ **)
**یَوم الفَصْل؛ روز جدایی (۲۱ ****، ۴۰ ****، ۱۷ **، ۳۸ **** و...)
**یَوم لایَنْطِقون؛ روزی که کس سخن نمیگوید (۳۵ **)
**یَوم عَسیر علی الکافرین غیر یسیر؛ روز بسیار سخت و دردناک برای کافران نه آسان (۹ **)
**یوم عسر؛ روز دشوار (۸ **)
**یَوم یَخرجُونُ مِن الاَجداث سِراعاً؛ روزی که مردم از گور شتابان بیرون میآیند (۴۳ **)
**یَومُ التغابُن؛ روزی که مردم در مییابند که در دنیا باختهاند (۹ **)
**یَومُ لاتملک نفسٌ لنفْس شَیئاً؛ روزی که هیچ کس مالک چیزی نیست (۱۹ **)
**یَومُ لایُخْزی اللَّهُالنَّبی والذین آمنوا معه؛ روزی که خداوند پیامبر و مؤمنان را خوار نمیکند (۸ **)
یَومُ الجَمع؛ روزی که مردمان گرد میآیند (۷ شوری)
یَومتری المؤمنین و المؤمنات یَسعی نورهم بین اَیْدیهم؛ روزی که زنان و مردان با ایمان برای اعمال شایستهشان با نور خویش که در پیش آنان است، حرکت میکنند (۱۲ حدید)
یَوم معلوم؛ روزی که قطعی و حتمی است (۳۸ شعرا)
یَوم مشهود؛ روزی که جملگی در آن حاضر شوند (۱۰۳ هود)
یَوم یُدَعّون اِلی نارِجَهنّم دَعّا؛ روزی که تکذیبکنندگان معاد، با شدّت و عنف، به دوزخ پرتاب میشوند (۱۳ طور)
یَوم الخروج؛ روزی که از گورها بیرون میآیند قبر (۴۲ ق)
یَوم یسمعون الصیحة؛ روزی که فریاد رستاخیز را میشنوند (۴۲ ق)
یَوم الخلود؛ روز جاودانگی (۳۴ ق)
یَوم الخروج؛ روز رستاخیز (۴۲ ق)
یَوم الوعید؛ روز تهدید (۲۰ ق)
یَوم عظیم؛ روز بسیار بزرگ (۱۵انعام، ۱۵ یونس، ۱۳ زمر، ۳۷ مریم، ۵۹ اعراف، ۲۱ احقاف، ۱۳۵ و ۱۵۶ و ۱۸۹ شعرا)
یَوم عقیم؛ روز بدفرجام (۵۵ حج)
یَوم الیم؛ روز بسیار دردناک (۶۵ زخرف)
یَوم التَنّادِ؛ روزی که مردم یکدیگر را میخوانند (۳۲ غافر)
یَوم الحساب؛ روزی که به حسابها میرسند (۱۶ و ۲۶ ص)
یَوم یقوم الحساب؛ روز محاسبه (۴۱ ابراهیم)
یَوم یقوم الناس؛ روز رستاخیز مردم (۶ مطففین)
یَوم التَّلاق؛ روز ملاقات (۱۵ غافر)
یَوم الازفة؛ روزی که نزدیک است (۱۸ غافر)
یَوم الحَسَرة؛ روزی که حسرتها دارد (۳۹ مریم)
یَوم یَقوم الاشهاد؛ روزی که گواهان برای گواهی بر میخیزند (۵۱ غافر)
یَوم یقوم الروح و الملائکه صفا؛ روزی که روح و ملائکه به صف میایستند (۳۸ نبا)
یَوم لابیع فیه و لاخُلَّه؛ روزی که داد و ستدها و روابط سودی ندارد (۲۴۵ بقره)
یَوْمَ تبیضُّ وجوهٌ و تَسودّ وجوهٌ؛ روزی که چهرههایی سپید و چهرههایی سیاه گردد (۱۰۶ آلعمران)
یَوم تقوم الساعه؛ روزی که رستاخیز برپا شود (۱۲ و ۱۴ و۲۶ و ۵۵ روم، ۲۷ جاثیه)
یَوم البعث؛ روز رستاخیز (۵۶ روم)
یَوم الوقت المعلوم؛ روز و وقت معلوم (۳۸ حجر، ۸۱ ص)
یَوما ثقیلا؛ روز گرانبار (۲۷ انسان)
یَوم تشخص فیه الابصار؛ روز خیره شدن دیدگان (۴۲ ابراهیم)
منابع:
۱- قرآن کریم
**۲- **
۳- فرهنگ علوم عقلی تألیف دکترسجادی
**۴- **
***
ط) حادثۀ بزرگ قیامت
مرحلۀ دوّم حیات جاوید، قیامت کبری است. قیامت کبری برخلاف عالم برزخ که مربوط به فرد است و هر فردی بلافاصله وارد عالم برزخ میگردد، مربوط است به جمع، یعنی به همه افراد و همه عالم، حادثهای است که همه اشیاء و همه انسانها را در بر میگیرد و واقعهای است که برای کل جهان رخ میدهد، کل جهان وارد مرحله جدید و حیات جدید و نظام جدید میگردد. قرآن کریم که ما را از حادثه بزرگ قیامت آگاه کرده است ظهور این حادثه بزرگ را مقارن با خاموش شدن ستارگان، بیفروغ شدن خورشید، خشک شدن دریاها،هموار شدن ناهمواریها، متلاشی شدن کوهها و پیدایش لرزشها و غرشهای عالمگیر و دگرگونیها و انقلابات عظیم و بیمانند بیان کرده است. مطابق آنچه از قرآن کریم استفاده میشود تمامی عالم به سوی انهدام و خرابی میرود و همه چیز نابود میشودو بار دیگر جهان نوسازی میشود و تولدی دیگر مییابد و با قوانین و نظامات دیگر که با قوانین و نظامات فعلی جهان تفاوتهای اساسی دارد، ادامه مییابد و برای همیشه باقی میماند. قیامت در قرآن کریم با نامها و عنوانهای مختلف خوانده شده است که هر کدام نشان دهنده وضع مخصوص و نظام مخصوص حاکم بر آن است.مثلا از آن جهت که همه اوّلین و آخرین در یک سطح قرار میگیرند و ترتیب زمانی آنها از بین میرود،«روز حشر» یا «روز جمع » یا «روز تلاقی » خوانده شده است و از آن جهت که باطنها آشکار و حقایق بسته و پیچیده باز میشوند، یوم تبلی السرائر (1) یا «روز نشور» نامیده شده است و از آن جهت که فنا ناپذیر و جاوید است، «یوم الخلود»،و از آن جهت که انسانهایی سخت در حسرت و ندامت فرو میروند و احساس غبن میکنند که چرا خود را برای چنین مرحلهای آماده نکردهاند، «یوم الحسرة » یا «یوم التغابن »، و از آن جهت که بزرگترین خبرها و عظیمترین حادثههاست «نباء عظیم » خوانده شده است.
1. طارق/9.
***
ی) نشانههای ظهور پایان دنیا (قیامت(
http://www.asemooni.com/religion/scholars/signs-of-the-end-of-the-world
1- ظهور دود (گاز) در آسمان:
**یکی از نشانههای قیامت، ظهور دود و گاز در آسمان دانسته شده است: «فارتقب یوم تاتی السماء بدخان مبین».(8) برخی از مفسّران این آیه را ناظر به یکی از نشانههای رستاخیز دانسته و گفتهاند: «منظور از «دخان مبین» همان دود غلیظی است که در پایان جهان و در آستانۀ قیامت، صفحه آسمان را میپوشاند و سرآغاز عذاب دردناک الهی برای ستمگران است. در حدیثی از رسول خدا(ص) در مورد آیۀفوق آمده است: این دود میان مشرق و مغرب را پر میکند و 40 شبانه روز باقی میماند و بر اثر آن حالتی شبیه زکام به مومن دست میدهد، ولی کافر شبیه افراد مست شده و دود از بینی و گوشها و پشت او بیرون میآید. **
2- دمیده شدن صور:
یکی از نشانههای رستاخیز، نفخه مرگ است که با وقوع آن جانداران آسمانها و زمین میمیرند چنان که قرآن به همین مساله اشاره کرده و میفرماید: «و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض…»(9) از ظاهر آیۀ«فاذا نفخ فی الصور نفخة واحده، و حملت الارض والجبال فدکتا دکة واحده»(10) چنین برمیآید که دمیده شدن در صور پیش از درهم کوبیده شدن زمین و کوههاست. برخی آیۀ«و یوم ینفخ فی الصور ففزع من فی السموات و من فی الارض…»، روزی که در صور دمیده شود اهل آسمان و زمین را فزع دربرمیگیرد، را نیز در مورد نفخه مرگ یا اعم از آن و یا زنده ساختن آنها دانستهاند.
3- تاریک شدن خورشید، ماه و ستارگان:
قرآن از تاریک شدن خورشید به «تکویر»(جمع شدن و پیچیده شدن مانند پیچیده شدن عمامه بر سر) یاد کرده است. «اذا الشمس کُوِّرت». در آیهای دیگر به جمع شدن خورشید و ماه و به هم پیوستن آن دو که به گفته برخی به معنای تاریک شدن آنهاست اشاره شده است. «و جمع الشمس والقمر»، هم چنین از تاریک شدن ستارگان با واژههایی هم چون «انکدار»(تاریکی): «واذا النجوم انکدرت»، «طمس»(ناپدید شدن): «فاذا النجوم طمست» و «انتثار»(پراکنده شدن و فرو ریختن): «و اذا الکواکب انتثرت» سخن به میان آورده است. دستاوردهای دانش بشری گرچه از تعیین زمان تاریک شدن ستارگان ناتوان است، اما تایید میکند که در هر لحظه با گذشت زمان، از انرژی آنها کاسته شده و سرانجام به خاموشی خواهد گرایید.(11) پس از آن گاه که خورشید و ماه و ستارگان تاریک گشتند، زمین با نور پروردگار روشن میشود: «واشرقت الارض بنور ربها». برخی گفتهاند: بعید نیست مراد از روشن شدن زمین به نور پروردگار، کنار رفتن پرده و حجاب و ظهور حقیقت اشیا و آشکار شدن کارهای خیر و شر برای ناظران باشد.
4- شکافتن کُرات:
**در شماری از آیات، از شکافتن آسمان پیش از قیامت، سخن به میان آمده است. مراد از آسمان در این آیات، کرات آسمانی است. قرآن مجید از دگرگون شدن نظام کواکب و شکافته شدن کرات آسمانی با تعبیرهای مختلفی یاد کرده است. **
الف) حرکت شدید و دورانی:
**«یوم تمور السماء مورا». «مور» گاه به معنای حرکت شدید، و گاه به معنای حرکت دورانی است. از این رو به گرد و غباری که با حرکت باد به هر سوی پراکنده میگردد «مور» گفته میشد. آوردن واژه «مورا» به صورت مصدر، تاکیدی بر شدت این حرکت و گردش است. **
ب) گداخته شدن:
**«یوم تکون السماء کالمهل». تولید انرژی و گرما بر اثر حرکت اشیا از دستاوردهای علمی است، بنابراین، شاید گداخته شدن آسمان نتیجه حرکت و چرخش شدید آن باشد. **
ج) سستی و پراکندگی:
«وانشقت السماء فهی یومئذ واهیه». در آن هنگام آسمانها از هم شکافته، سست گردیده و فرو میریزند. «واهیه» به معنای سستی و از هم وارفتگی است.
د) شکافته شدن:
این رخداد با واژههایی همچون «انشقاق»: «اذاالسماء انشقت»، «تشقق»: «و یوم تشقق السماء بالغمام»، «انفطار»:«اذا السماء انفطرت»، «فرج»: «اذا السماء فرجت» و «فتح»: «و فتحت السماء فکانت ابوابا» «کشط»: «واذا السماء کشطت»، آمده است. برخی گفتهاند: بعید نیست این گونه آیات کنایه از آن باشد که ابر جهل و نادانی کنار میرود و عالم آسمان که عالمی غیبی است آشکار میشود و ساکنان آن (فرشتگان) ظاهر گشته، به زمین که جایگاه انسان است نازل میشوند. از دیگر رخدادهایی که قرآن در بارۀ آن تصریح میکند انشقاق و دو پاره شدن ماه است: «اقتربت الساعة وانشق القمر». بخش اول آیه به نزدیک شدن قیامت اشاره دارد و به نظر برخی بخش دوّم آیۀ (انشق القمر) به دلیل عطف آن بر «اقتربت الساعه » به یکی از اَشراطُالسّاعة و نشانههای نزدیک شدن قیامت اشاره دارد. از نظر این گروه، اگرچه این حادثه هنوز واقع نشده است؛ امّا از آنجا که تحقق آن در آینده قطعی است، قرآن با لفظ ماضی از آن یاد کرده است؛ امّا به اتّفاق مسلمانان بر پایۀ شان نزول و روایات وارده ذیل آیۀ مورد بحث، این رویداد حادثهای تاریخی و از معجزاتی است که در پی درخواست مشرکان و با فرمان رسول خدا(ص) به وقوع پیوسته است. چنان که آیۀبعد که برخورد مشرکان با این پدیده را بیان کرده و میگوید: آنها انشقاق قمر را سحر پنداشتهاند: «… و یقولوا سحر مستمر» نظر پیشین را رد و تحقق این حادثه درگذشته را تایید میکند. برخی در وجه ارتباط دو بخش آیۀ «اقتربت الساعه و انشق القمر»؛ گفتهاند: شکافته شدن ماه از نشانههای نُبُوَّت پیامبر(ص) است و بعثت آن حضرت نیز یکی از اَشراطُالسّاعة میباشد.
ه) درهم پیچیدن:
«یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب»، تعبیر «طی السجل للکتب» به این معناست که هرگاه صفحهای پیچیده شود، الفاظ موجود در آن نیز پیچیده میشود و از تشبیه مذکور در آیه درهم پیچیده شدن کامل نظام آسمان استفاده میشود. برخی گفتهاند: مراد از این آیه آن است که آسمان از غیرخدا غایب گشته، از آن عین و اثری ظاهر نمیشود و از آنجا که آسمان مانند دیگر اشیا از مفاتح و خزائن غیب نازل شده مراد از پیچیده شدن آسمان، بازگشتن آن به همان خزائن است. (13)
6) زلزلۀ شدید:
پیش از وقوع قیامت زلزلهای سخت سراسر زمین را فرا میگیرد؛ به گونهای که همه محتویات خود از جمله اجساد مردگان را به بیرون میافکند: «اذا زُلزِلت الارضُ زِلزالَها¤ واخرجت الارض اثقالها» و چنان از هم شکافته میشود که اجساد به سرعت از آن جدا شوند: «یوم تشقق الارض عنهم سراعا». قرآن این زلزله را «عظیم» وصف کرده و بیان داشته که با وقوع آن، هر شیردهندهای از فرزند شیرخوارش غافل میشود و هر آبستنی بار خود را فرو مینهد و همه مردم چون مستان به نظر میآیند: «انّ زلزلة الساعة شیء عظیم¤ یوم ترونها تذهل کل مرضعة عما ارضعت و تضع کل ذات حمل حملها وتری الناس سکری و ما هم بسکری ولکن عذاب الله شدید» از زلزله زمین در آیاتی دیگر با واژههای «رجف» و «رج» به معنای لرزش و حرکت شدید یاد شده است؛ مانند: «ترجف الراجفه، و ترجف الارض والجبال»؛ و «اذا رُجَّتِ الارضُ رَجّاً».
7) فروپاشی کوهها:
فروپاشی کوههایی که به طور طبیعی بر اثر زلزله شدید زمین حاصل میشود، خود طی مراحلی انجام میپذیرد. الف. زمین و کوهها به شدت میلرزد: «یوم ترجف الارض و الجبال».
ب. از جا کنده میشود: «و حملت الارض والجبال» برخی مراد از حمل زمین و کوهها را احاطه قدرت بر آنها دانستهاند که در قیامت ظهور مییابد.
ج. به حرکت درمیآید: «و تسیر الجبال سیرا»؛ چنان که برخی از مفسّران «بس» در آیۀ«وبست الجبال بسا» را نیز به معنای به حرکت درآوردن آنها دانستهاند.
د. درهم کوبیده میشود: «فدکتا دکة وحده».
هـ. به صورت تودهای از شنهای متراکم درمیآید: «و کانت الجبال کثیبا مهیلا».
و. پس از متراکم شدن، به ذرات کوچکتری تبدیل شده، به صورت گردوغباری پراکنده میشود: «وبست الجبال بسا. فکانت هباء منبثا». گفته شده: «هباء» غباری است که در ستونی از نور خورشید که از منفذی تابیده شود قابل رؤیت است. این امر نشان نهایت خردشدن و ریزشدن سنگهای عظیم کوههاست. برخی گفتهاند: کوهها در اصل اجزایی متفرق مانند ذرات منتشر در هوا بودند که برخی از فرشتگان الهی آنها را جمع کرده و به صورت کوه درآوردند و باوقوع قیامت دوباره به صورت اصلی خویش باز میگردد؛ زیرا در قیامت هر چیزی به اصل خویش باز میگردد.
ز. غبارهای پراکنده به شکل پشمهای حلاجی شده که با تندباد حرکت کند و تنها رنگی از آنها در آسمان دیده شود درمیآید: «و تکون الجبال کالعهن المنفوش.»
ح. سرانجام از کوهها شبح یک سراب در بیابان خشک باقی میماند: «و سیرت الجبال فکانت سرابا» و با از بین رفتن کامل کوهها ناهمواریهای زمین از بین میرود: «فیذرها قاعا صفصفا¤ لاتری فیها عِوَجا و لا اَمتاً.» برخی گفتهاند: مراد از تبدیل شدن کوهها به سراب،انعدام کوهها و باطل شدن حقیقت آنهاست. به این ترتیب آن کوههای محکم و استوار که حقایقی دارای جرمی بس بزرگ و نیرومند بودند و طوفانها نمیتوانست آنها را حرکت دهد، به سرابی باطل تبدیل میشوند که هیچ حقیقتی ندارد.
8) دگرگونی دریاها:
**دگرگونی دریاها در قرآن با دو واژه «تسجیر»: (برافروخته شدن) «و اذا البحار سجرت» و «تفجیر»(منفجرشدن): «و اذا البحار فجرت» بیان شده است. در معنای این دو واژه نظرات گوناگونی ارائه شده است؛ مانند: به هم پیوستن آبهای زمین و پرشدن و یکی شدن دریاها، خشک شدن دریاها و برافروخته شدن و آتش گرفتن دریاها. برخی گفتهاند: دریاها با متلاشی شدن کوهها در میان آنها پر میشود و آب سراسر خشکی را فرا میگیرد. برخی دیگر احتمال دادهاند که بر اثر زمین لرزه و آتشفشانها آب دریاها با مواد مذاب زمین که در حال غلیان و جوشش است برخورد کرده، دچار برافروختگی شود. یا به واسطه سقوط پارههای ستارگان آسمان که هنوز خاموش نشده و افتادن آنها، دریاها به حالت غلیان و جوشش درآید. پارهای از مفسّران برافروختن و سوختن آب دریاها را به سبب تجزیه شدن دو عنصر آب، یعنی اکسیژن و هیدروژن و سوختن آنها دانسته و با این دیدگاه به دنبال ارائه تفسیری علمی از این رخداد برآمدهاند. بدین ترتیب با فروپاشی کامل نظام طبیعی، آسمان و زمین ساختاری نوین پیدا میکند: «یوم تبدل الارض غیرالارض و السموات.» همچنین گفته شده است «با تدبّر کافی در آیات مربوط به تبدیل زمین و آسمان میتوان فهمید که مراد از این «تبدیل» آن معنایی که معمولا به ذهن میرسد نیست، بلکه مراد این است که نظام دنیا کاملا از بین رفته و نظامی دیگر با شئونی دیگر غیر از آنچه ما تصور میکنیم پدید میآید.» برخی در توضیح چگونگی تبدیل آسمانها و زمین گفتهاند: اهل بصیرت، پیش از وقوع قیامت امور و احوال آخرت را با چشم اخروی میبینند و برای مشاهده روز قیامت، به مرگ طبیعی نیازی ندارند؛ زیرا با تبدیل نشئه دنیوی آنها به نشئه اخروی و تبدیل گوشها و چشمها و حواس آنها به گوشها و چشمها و حواس اخروی، همه موجودات آسمان و زمین نیز نزد آنان تبدیل میگردند؛ زیرا هریک از موجودات طبیعی دارای دو نشئه است که نشئه دنیوی آنها با حواس دنیوی و نشئه اخروی آنها با بدل شدن این حواس به حواسی اخروی قابل مشاهده است و آیۀ48 ابراهیم به این تبدیل اشاره دارد و بیشتر اهل بهشت هم اکنون در بهشتاند؛ چنان که بیشتر اهل جهنم نیز هم اکنون در جهنماند؛ ولی به سبب نداشتن حواس اخروی آن را درک نمیکنند و آخرت با از بین رفتن حجابها و ظهور حقایق و زوال تعینات و تمیز حق از باطل، حاصل میشود. از آیۀ22ق نیز استفاده میشود که هرچه انسان در قیامت مشاهده میکند، در دنیا موجود بوده و برای وی مهیا گشته است؛ ولی او از آنها غافل است و ویژگی روز قیامت آن است که در آن روز پرده کنار رفته و آنچه پشت آن است دیده میشود. پس حقیقت معاد ظهور حقیقت اشیا پس از خفای آن است و بیشترین صفاتی که در قرآن برای قیامت ذکر شده به آن روز اختصاص ندارد؛ بلکه این صفات در روز قیامت کاملا آشکار میشود. **
***
ک)
https://ghobareghafele.blog.ir/1391
جمعه، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱، ۰۸:۴۵ ب.ظ
** در روایات در موارد بسیاری به بیان تحوّلات و اتّفاقات آینده پرداخته شده است. **
یکی از مواردی که در روایات به بیان وقایع آینده در رابطه با آن پرداخته شده است مسألۀ نشانههای قیامت یا همان اَشراطُالسّاعة است که مجموعهای وسیع را در بر میگیرد. یکی از مسایلی که در بسیاری تفاسیر به عنوان نشانۀ قیامت مطرح شده، طلوع خورشید از مغرب میباشد. البتّه این نشانه جزء نشانههایی نیست که قرآن تصریح به تحقق آنها کرده باشد، امّا در قرآن آیاتی است که بر این مطلب تطبیق شده است به عنوان مثال بیشتر مفسّران نشانۀ مورد اشاره در آیه: "یوم یأتى بعض آیـات ربک؛ روزی که بعضی از نشانههای پروردگارت آشکار شود." سورۀ انعام/آیۀ158، را با توجّه به روایاتى که در ذیل آن مطرح شده است، طلوع خورشید از مغرب دانستهاند. برخى جمع شدن خورشید و ماه در آیۀ"و جمع الشمس والقمر؛ و (روزی که) خورشید و ماه در یک جا جمع شود." سورۀ قیامت/ آیۀ75، را نیز ناظر به این پدیده دانستهاند. البتّه روایاتی نیز از پیامبر اکرم دالّ بر تحقق این نشانه وارد شده به عنوان مثال به این حدیث توجّه کنید: «صدوق رحمة الله علیه در کتاب «خصال» از حذیفه ابن اسید روایت کرده است که او گفت: ما جماعتی بودیم که از شرائط و علامات قیام قیامت بحث و مذاکره میکردیم. رسول خدا صلی اله علیه و آله و سلم که در غرفهای نزدیک به ما بود، بر ما اشراف نموده و از بحث ما مطلّع شد و سپس فرمود: «لا تقوم الساعة حتی تکون عشر ءایات: الدجّال، و الدخان، و طلوع الشمس من مغربهاساعت قیامت فرانمیرسد مگر آنکه ده نشانه از نشانههای الهی به ظاهر شود: دجّال، و پیدایش دودی در آسمان، و طلوع خورشید از مغربامّا چیزی که تقریباً مسلّم است این است که این نشانه از نشانههای پایان جهان و نزدیکی قیامت است نه از نشانههای وقوع قیامت که در پایان نظام هستی به وقوع میپیوندد. نکته دیگر این است که مسألۀ طلوع خورشید از مغرب در بسیاری از روایات به عنوان نشانۀ ظهور حضرت مهدی (عج) دانسته شده و این به معنای تنافی این روایات نیست، زیرا ظهور حضرت در آخِرُالزَّمان به وقوع میپیوندد و در بعضی روایات خود به عنوان نشانههای نزدیکی قیامت مطرح شده است و در واقع نشانۀ ظهور و قیامت در این موارد یک مصداق است که به واسطه نزدیکی زمان قیامت به ظهور حضرت به عنوان نشانۀ هر دو ذکر شده است. و در همین مقاله ما به تفصیل به بیان این موضوع خواهیم پرداخت. از بعضی روایات نیز این گونه بر میآید که تعبیر به طلوع خورشید از مغرب کنایه از خود ظهور حضرت است که در این صورت ظهور حضرت خود است که به عنوان یکی از نشانههای قیامت شمرده شده ( همانگونه که در بالا اشاره شد و مؤیّداتی هم از روایات دارد). به عنوان مثال مرحوم مجلسى میگوید: آنگاه که امیر مؤمنان على(ع) علایم ظهور را براى اصحاب خویش چون: «اصبغ بن نباته» و «صعصعة بن صوحان» بیان میفرمود یکی از نشانهها را چنین گفت: طلوع آفتاب از مغرب «نزال بن سبرة» که یکی از افراد حاضر در آن جمع بود از «صعصعة» پرسید مراد امیرالمؤمنین (ع) از این کلام (طلوع خورشید از مغرب) چیست؟ «صعصعة» گفت:ای ابن سبره کسى که عیسى بن مریم (ع) پشت سر او نماز میگزارد، امام دوازدهم از طبقه نهم از اولاد حسین بن على (ع) است و او است آن آفتابى که از مغرب طلوع و در میان رکن و مقام ظاهر میشود و روى زمین را از کفر و فسق و اعتقادات باطل پاک میگرداند. از کلام صعصعة کاملا معلوم است که از کلام حضرت مبنی بر طلوع خورشید از مغرب ظهور قائم آلمحمّد را برداشت کرده است. البتّه ممکن است کسی در دلالت این حدیث در این مطلب تشکیک و یا اشکالی کند که این مختصر گنجایش بحث بیش از این را ندارد. هر چند نکتهای وجود دارد که این احتمال را تضعیف میکند و آن این که در بعضی روایات اَشراطُالسّاعة مسألۀ طلوع و ظهور هر دو به عنوان نشانۀ قیامت مطرح میشود "عامر بن واثلة عن أمیر المؤمنین (ع) قال قال رسولالله، صعشر قبل الساعة لابد منها السفیانی و الدجّال و الدُّخان و الدابة و خروج القائم و طلوع الشمس من مغربها و...؛ عامر بن واثل از امیر المؤمنین (ع) نقل میکند که پیغمبر (ص) فرمود: ده چیز قبل از قیامت باید واقع شود سفیانی و دجّال و دابَّةُ الأرض (موجودی که طبق بیان قرآن قبل از قیامت از زمین خارج میشود و به دابَّةُ الأرض مشهور است) خروج قائم و طلوع خورشید از مغرب و..." در صورتی که طلوع خورشید از مغرب به عنوان یک حقیقت واقعی که در آینده اتّفاق میافتد (و نه به عنوان کنایه از ظهور حضرت یا یک واقعه دیگر) پذیرفته شود سؤالی مطرح میشود و آن اینکه آیا این یک مطلب محال و غیر ممکن نیست؟ در پاسخ باید گفت: در گذشته طلوع خورشید از مغرب از نگاه دانشمندان هیئت و نجوم، امرى محال تلقى میشد؛ ولى مفسّران گفتهاند: چنین رویدادى محال عادى است، اما عقلا محال نیست، از این رو میتواند متعلق قدرت الهى قرار گیرد. امروزه نظرات علمى تبدیل حرکت زمین به حرکتى مخالف حرکت کنونى یا عوض شدن جاى قطب شمال و قطب جنوب را ممکن میداند، خواه به صورت تدریجى باشد، چنان که بررسیهاى فلکى نشان میدهد، یا به صورت ناگهانى که وقوع حادثه اى جوّى موجب آن گردد. البتّه باز تأکید میشود همۀ این مباحث در صورتى است که تعبیر طلوع خورشید از مغرب رمز و اشاره به سرّى از اسرار حقایق نباشد. در بارۀ مدت این طلوع اختلاف است، برخى آن را سه شبانه روز دانستهاند. آلوسى معتقد است طبق عقیده مشهور، خورشید تنها یک روز از مغرب طلوع میکند. برخى گفتهاند: با این رخداد، بساط تکلیف برچیده شده، زمان توبه پایان میپذیرد و برای ادعای خود به این آیه استناد میکنند: " یوم یأتى بعض آیات ربک لا ینفع نفسـا ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فى ایمانها خیرا؛ روزی که بعضی از نشانههای الهی بیاید در آن روز دیگر ایمان کسی که تا قبل از آن ایمان نیاورده یا به سبب ایمان خود خیری کسب نکرده باشد نفعی برای او در بر نخواهد داشت." سورۀ انعام، آیۀ158، در برخى منابع به نقل از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) آمده است: پس از این رخداد مردم 120 سال به زندگى خود ادامه میدهند.
** پژوهشی پیرامون احادیث ظهور و اَشراطُالسّاعة**
**در روایات موارد بسیار و عدیدهای به عنوان نشانههای قیامت مطرح شده است که شمارش و نگارش آن خود کاری دشوار به نظر میرسد و نیاز به تحقیق گسترده در منابع روایی دارد؛ چرا که در بسیاری از موارد معصوم (علیه السّلام) در مقام بیان همۀ نشانهها نبوده و گاهی به ذکر چند نشانه اکتفاء کرده است به علاوه در مواردی نیز در صدد بیان نشانههایی از یک سنخ بوده و مثلا صرفاً به خصوصیّات فرهنگی جوامع آخِرُالزَّمان پرداخته و به اصطلاح در مقام بیان مثلا نشانههای جوّی و طبیعی نزدیکی قیامت نبوده است. اکنون که به مناسبت به مسألۀ ظهور اشاره شد و بیان شد که این نشانه به عنوان نشانۀ ظهور نیز مطرح شده، به نظر میرسد توضیحاتی در این رابطه لازم باشد. در این رابطه باید گفت که اساساً بسیاری از نشانههایی که در روایات اَشراطُالسّاعة به عنوان نشانههای قیامت ذکر شده عیناً در روایات ظهور به عنوان نشانههای ظهور حضرت مهدی مطرح شده که این سؤال را به وجود میآورد که آیا این روایات با هم تنافی ندارد و بالاخره این نشانهها و وقایع علامت نزدیکی کداماند؟ و آیا اساساً اینها یک نشانهاند یا برای هر کدام جداگانه به وقوع میپیوندد؟ و آیا اگر یکی هستند، چگونه در روایات به عنوان نشانۀ نزدیکی دو رویداد معرفی شدهاند و آیا این دوگانگی شائبه تحریف در روایات به وجود نمیآورد؟ به عنوان مثال در روایاتی از چند نشانه به عنوان نشانۀ قیامت نام برده شده است: «عامر بن واثلة عن أمیر المؤمنین (ع) قال قال رسولالله، صعشر قبل الساعة لابد منها السفیانی و الدجّال و الدخان و الدابة وعامر بن واثله از امیر المؤمنین(ع) نقل میکند که پیامبر (ص) فرمودند ده چیز قبل قیامت باید واقع شود: سفیانی، دجّال، دود، دابة الأرض (موجودی که طبق بیان قرآن قبل از قیامت از زمین خارج میشود و به دابة الأرض مشهور است) و...» این نشانهها عیناً در روایات دیگر به عنوان نشانۀ ظهور مطرح شدهاند؛ مثلا این روایت؛ «آخرهم القائم الذی یقوم بعد غیبته فیقتل الدجّال و یُطَهَّرُ الأرض من کل جور و ظلمآخرین نفر ایشان قائم است که بعد از غیبت خود قیام میکند دجّال را کشته و دنیا را از هر ظلم و جوری پاک میکند.» که حضرت ائمة را میشمردند در انتها به حضرت مهدی اشاره میکنند که با ظهور خود دجّال را از بین میبرند در نتیجه دجّال خود یکی از وقایع زمان ظهور و از جمله نشانههای آن محسوب میشود. در روایات بسیاری نیز نزول حضرت عیسی همراه و همزمان ظهور مطرح شده "من ذریتی المهدی إذا خرج نزل عیسى ابن مریم لنصرته فقدمه و صلى خلفه از فرزندان من مهدی است که هنگام خروج او عیسی بن مریم (ع) برای یاری او نازل شده و او را مقدم داشته و در پشت سر او نماز میگذارد."، که در روایات بسیاری به عنوان نشانۀ قیامت مطرح است. در این رابطه باید متذکّر چند نکته شد و سپس با یک جمعبندی به پرسشهای مطرح شده پاسخ داد. در رابطه با نشانههای مشترک ظهور و قیامت نکتهای که بدیهی به نظر میرسد آن است که این نشانهها که از جانب معصومین در دو حیطه مطرح شدهاند، به هیچ وجه بیانگر دو واقعۀ جدا از هم که یکی نشانۀ ظهور و دیگری نشانۀ قیامت است نمیباشد و این مطلب بر کسی که کوچکترین تفحّص و تدبّری در این زمینه در روایات داشته باشد واضح خواهد شد و شخص محقّق به سادگی به حقیقت اعتراف میکند که مثلا ظهور سفیانی یا دجّال که از هر دو به عنوان نشانههای قیامت نام برده شده (خصوصا دجّال) ممکن نیست شخصی غیر از دجّالی باشد که در روایات ظهور مطرح است و این مطلب به سادگی از لسان روایات فهمیده میشود. در روایات ظهور و و بالعکس نشانهها و مؤیّدات زیادی بر این مطلب یافت میشود که منظور از این علایم و وقایع که در آستانۀ قیامت و ظهور به وقوع میپیوندد دو واقعه نیست، بلکه یک واقعه و نشانه است که در برخی روایات نشانۀ قیامت و در برخی نشانه ظهور نامیده است، از جمله این مؤیّدات این است که در هر دو طیف روایات ظهور حضرت عیسی از نشانهها شمرده شده در حالی که دو بار ظهور کردن ایشان معنا ندارد، همچنین آمده است که دجّال به دست حضرت عیسی کشته خواهد شد و با فرض این که حضرت عیسی(ع) یک بار ظهور میکنند، پس دجّالی نیز که به دست ایشان نابود میشود باید یک چیز باشد. **
**آخِرُالزَّمان نکته دیگری که تذکّر آن مهم به نظر میرسد این است که ما در روایات با عنوانی به نام آخِرُالزَّمان مواجه هستیم. در روایات به موارد بسیاری برخورد میکنیم که به برههای از تاریخ این عنوان اطلاق میشود و آنگونه که از روایات و متون دینی به دست میآید این تعبیر اختصاص به معصومین (علیهم السلام) نداشته است بلکه در میان امم پیشین و انبیاء سابق نیز مطرح بوده است؛ به گونهای که از پیامبر اکرم (صلَّ الله علیه و آله) نیز به پیغمبر آخِرُالزَّمان یا پیغمبر امت آخِرُالزَّمان تعبیر میشده است. به طور خلاصه میتوان گفت که به دورهای که از زمان پیامبر و بعثت ایشان آغاز شده و با ظهور قائم آلمحمّد (عج) و وقوع قیامت به پایان میرسد دوره آخِرُالزَّمان اطلاق میشود و ما در روایات با تعبیر «یأتی زمان علی أمّتییعنی زمانی بر امت من خواهد آمد...» و یا «سیأتی زمانیعنی به زودی زمانی میآید که...» بسیار مواجه میشویم که در غالب آنها به توضیح اوضاع اسفناک فرهنگی سیاسی دینی وجوامع اسلامی را به تصویر میکشد. در این دوره با گذشت زمان خصوصیّاتی که توسّط معصومین برای مردم این دوره بیان شده است، تحقق یافته و شدت و شیوع بیشتری مییابد. در این دوره وقایعی به وقوع میپیوندد که در روایات به عنوان نشانه و علامت نزدیکی برخی وقایع مهمتر و سرنوشت ساز در زندگی بشریّت مطرح شده و از مهمترین مسائل پیش روی بشریّت یکی وقوع قیامت است که تحقق آن در قرآن وعده داده شده و اتّفاقا نزدیک شمرده شده است و برای بشریّت در تمام دورانش به عنوان یک سؤال و عنصر تأثیرگذار و کلیدی مطرح بوده و دیگری مسألۀ ظهور مُنجی و مصلح جهانی است که در تمام ادیان آسمانی و بسیاری از ادیان غیر توحیدی به عنوان یک اصل مسلّم وعده داده شده مطرح و تقریباً به اندازه وقوع قیامت مهم بوده و نقشی کلیدی داشته است؛ هر چند در شیعه (و چه بسا مسلمانان البتّه با یک سری اختلافات) این مسأله تحت عنوان ظهور حضرت مهدی مطرح شده و بیانات ائمه هم ناظر به ظهور قائم آلمحمّد(عج) بوده است؛ ولی این به عنوان عمومی نبودن مسألۀ ظهور و انتظار نیست و از اهمّیت آن در میان جامعۀ بشری نمیکاهد. نکته پایانی این که در برخی روایات از خود ظهور نیز به عنوان نشانۀ قیامت نام برده شده است که توجّه به این مطلب خود میتواند در پاسخ به این پرسش مفید باشد. در جواب این سؤالات باید گفت حقیقت این است که با این که این روایات از یک سری وقایع مشترک سخن میگویند و به عبارت دیگر یک سری علایم در دو طیف روایات هم نشانۀ قیامت و هم نشانۀ ظهور دانسته شده، امّا با وجود این مطلب، بین روایات ظهور و اَشراطُالسّاعة تنافی وجود ندارد؛ چرا که همانگونه که گفته شد این روایات به بررسی تحوّلات و اتّفاقات برههای از تاریخ پرداختهاند که همان آخِرُالزَّمان است و در ادیان سابق نیز مورد توجّه بوده و از آن جا که در این برهه هم ظهور و قیامت واقع میشود یک سری از وقایع به عنوان نشانۀ نزدیکی آن دو مطرح شدهاند و شاهد آن هم این است که ظهور حضرت که به طور طبیعی زودتر از قیامت واقع میشود، خود نشانۀ قیامت شمرده شده است. با این بیان مشخص شد که در واقع بین این دو دسته روایات تنافی نیست؛ بلکه به نوعی در یک راستا قرار دارند و با این حساب خود به خود زمینۀ شائبۀ تحریف نیز از بین میرود. در روایات اسلامی برای دورۀ آخِرُالزَّمان علایم و نشانههایی ذکر شده که با تحقق این علایم و نشانهها، پی میبریم که هم اکنون در دورۀ آخِرُالزَّمان قرار داریم. اینک به برخی از این علایم و نشانهها اشاره میکنیم: **
1- گسترش ترس و ناامنی
امام باقر علیه السّلام میفرماید: «لایقوم القائم إلا علی خوف شدید....»؛(2) «حضرت قائم علیه السّلام قیام نمیکند مگر در دورانی پر از بیم و هراس.» و نیز فرمود: «مهدی علیه السّلام هنگامی قیام میکند که زمام کارهای جامعه در دست ستمکاران باشد. »(3)
2- تهی شدن مساجد از هدایت
** پیامبر صلی الله علیه و آله در بارۀ وضعیت مساجد در آخِرُالزَّمان میفرماید: «مساجدهم عامره و هی خراب من الهوی »(4)؛ «مسجدهای آن زمان و آباد و زیباست. ولی از هدایت و ارشاد در آنها خبری نیست.» **
3- سردی عواطف انسانی
** رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در این باره میفرماید «فلا الکبیر یرحم الصغیر و لا القوی یرحم الضعیف، و حینئذ یأذن الله له بالخروج »(5)؛ «در آن روزگار، بزرگترها به زیر دستان و کوچکترها ترحم نمیکنند و قوی بر ضعیف ترحم نمینماید. در آن هنگام خداوند به او [ مهدی علیه السّلام ] اذن قیام و ظهور میدهد. » **
4- گسترش فساد اخلاقی
**رسول خدا صلی الله علیه وآله میفرمایند: «قیامت بر پا نمیشود تا آن که زنی را در روز روشن و به طور آشکار گرفته، در وسط راه به او تعدی میکنند و هیچ کس این کار را نکوهش نمیکند».محمّد بن مسلم میگوید: به امام باقر علیه السّلام عرض کردم:ای فرزند رسول خدا ! قائم شما چه وقت ظهور خواهد کرد ؟ امام فرمود: «إذا تشبه الرجال بالنساء، و النساء بالرجال، و اکتفی الرجال بالرجال، و النساء بالنساء »؛(6) «هنگامی که مردها خود را شبیه زنان و زنان خود را شبیه مردان کنند. آن گاه که مردان به مردان اکتفا کرده و زنان به زنان اکتفا کنند.» **
5 - آرزوی کمی فرزند
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: «رستاخیز بر پا نمیشود تا آن که کسی پنج فرزند دارد آرزوی چهار فرزند کند. و آن که چهار فرزند دارد میگوید: کاش سه فرزند داشتم، و صاحب سه فرزند آرزوی دو فرزند دارد. و آن که دو فرزند دارد، آرزوی یک فرزند بنماید. وکسی که یکی فرزند دارد آرزو کند که کاش فرزندی نداشت ».(7)
6 - مرگهای ناگهانی
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «قیامت برپا نمیگردد، تا این که مرگ سفید ظاهر شود. گفتند:ای رسول خدا ! مرگ سفید چیست ؟ فرمود: مرگ ناگهانی ».(8)
7 - جنگ و کشتار
** امام رضا علیه السّلام فرمود: «پیش از ظهور امام زمان علیه السّلام کشتارهای پیایی و بیوقفه رخ خواهد داد ».(9)**
نشانههای زمانی آخِرُالزَّمان
"آخر" به بخش پایانی هر مجموعه گفته میشود و "زمان" در لغت، بر وقت کم یا زیاد اطلاق میگردد از آن جا که مفهوم "آخر نسبی" است و در تاریخِ انقراض دنیا، اختلاف فراوانی وجود دارد و قرآن نیز از تعیین وقت مشخص برای آن پرهیز کرده و لقمان، 31 و 34، احزاب، 33 و 63، و زخرف، 43 و 85، محدودۀ آن، به دقت قابل اندازهگیری نیست؛ با این حال، با استفاده از روایات، بعثت پیامبر خاتم را میتوان سرآغاز دورۀ "آخِرُالزَّمان" دانست. البتّه در بیشتر روایات، آخِرُالزَّمان به دورۀ پایانی که به ظهور حضرت مهدی نزدیک باشد، اطلاق شده است. پایان نُبُوَّت و آمدن آخرین شریعت الهی که با ظهور پیامبر اکرمتحقق یافت، نخستین نشانۀ پایان تاریخ به شمار میرود؛ از این رو مفسّران، مقصود از نشانههای قیامت را در آیۀ: "فَهَلْ یَنظُرُونَ إِلّا السَاعَةَ أن تَأْتِیَهُم بَغْتَةً فَقَدْ جاء أَشْرَاطُهَا؛(محمّد،18) آیا آنها جز این انتظار دارند که قیامت ناگهان فرا رسد، در حالی که هم اکنون نشانههای آن آمده است، بعثت پیامبر اکرم دانستهاند که نسبت به عمر جهان، فاصلۀ بسیار کمی تا قیامت دارد. در آخِرُالزَّمان، وقایع فراوان دیگری نیز، پیشبینی شده که بیشتر به دورۀ پایانی آن (مقارن با ظهور حضرت مهدی علیه السّلام) مربوط میشود. نتیجه آن که:
الف ـ آخِرُالزَّمان، امری نسبی است و زمان بعثت پیامبر اکرمتا پایان جهان را نسبت به عمر جهان، در نظر گرفتهاند.
ب ـ زمان بعثت پیامبر اکرم، آغاز آخِرُالزَّمان است، اما این که چقدر طول میکشد و پایان آخِرُالزَّمان کی خواهد بود، مشخص نیست
**جـ در قرآن کریم اگرچه به مدت و زمان آخِرُالزَّمان تصریح نشده است، اما از نشانهها و حوادثی که قرآن بیان فرموده، میتوان به دورۀ پایانی آخِرُالزَّمان که مقارن با ظهور حضرت مهدی علیه السّلام است، پیبرد. در این جا به چند مورد از آن وقایع اشاره میکنیم: **
علائم ظهور
** علائم ظهور به دو دسته کلی تقسیم میشوند: علائم حتمی و علائم غیر حتمی. **
فضیل بن یسار از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمودند: «نشانههای ظهور دو دسته است: یکی نشانههای غیرحتمی و دیگر نشانههای حتمی؛ خروج سفیانی از نشانههای حتمی است که راهی جز آن نیست.»(11) منظور از علائم حتمی آن است که تقدیر قطعی خدا به وقوع آن تعلق گرفته، و مشروط به هیچ قید و شرطی نیست؛ و مقصود از علائم غیر حتمی آن است که وقوع آن ممکن است مشمول بداء گردد، چرا که فی الجمله مشروط به شروطی است که اگر آن شروط تحقق یابد آن علائم واقع میشوند، و اگر آن شروط مفقود باشد، آن علائم نیز تحقق نمییابند. علائمی در مورد حتمیبودن آنها نصی نداشته باشیم، تنها احتمال وقوع آن میرود، و قطعی نیستند. علائم غیر حتمی بسیارند. ما در اینجا روایت مفصلی از امام صادق(ع) را برای شما میآوریم که تعداد بسیاری از آن را برشمرده است. این روایت مشهوری است، ولی برای آن که حق زحمات مؤلفین ادا شده باشد، میگوییم که این روایت را با تغییرات عبارتی اندکی از کتاب "یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان(عج)" نوشته علیرضا رجالی تهرانی نقل میکنیم. قبلا لازم است تذکّر دهیم که گرچه هر یک از این علائم حتمی الوقوع نیست، ولی به طور کلی احوال آخِرُالزَّمان را به ما معرفی میکند. با مطالعه آن شباهتهای زیاد آن را با شرائط زمان خودمان مییابیم.
**در این روایت، امام صادق(ع) به یکی از یاران خود فرمودند: **
**هر گاه دیدی که حق بمیرد و طرفدارانش نابود شوند؛ و ظلم و ستم فراگیر شده است؛ و قرآن فرسوده و بدعتهایی از روی هوی و هوس در مفاهیم آن بوجود آمده است؛ و دیدی دین خدا، عملاً، توخالی شده، همانند ظرفی که آن را واژگون سازند! و همچنین هر گاه دیدی که اهل باطن بر اهل حق پیشی گرفتهاند؛ و کارهای بد آشکار شده و از آن نهی نمیشود، و بد کاران باز خواست نمیشوند؛ و مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا میکنند. و هنگامی که دیدی افراد باایمان سکوت کرده، و سخنشان را نمیپذیرند؛ و دیدی که شخص بدکار دروغ گوید، و کسی دروغ و نسبت ناروای او را رد نمیکند؛ و دیدی که بچهها به بزرگان احترام نمیگذارند؛ و قطع رحِم میشود. و وقتی دیدی که بد کار را ستایش کنند و او شاد شود، و سخن بدش به او برنگردد؛ و دیدی که نوجوانان پسر همان کنند که زنان کنند [یعنی به مانند آنان خود را زینت میکنند]؛ و زنان با زنان ازدواج کنند. و هنگامی که دیدی انسانها اموال خود را در غیراطاعت خدا مصرف میکنند و کسی مانع آنها نمیشود؛ و دیدی که افراد با دیدن کار و تلاش مؤمنانه [از آن تعجب میکنند] و به خدا پناه میبرند. و دیدی که مداحی دروغین از اشخاص زیاد شود؛ و همسایه همسایۀ خود را اذیت میکند و از آن جلو گیری نشود؛ و دیدی که: کافران از صعوبت زندگی مؤمن، شاد میشوند؛ و دیدی مردم شراب را آشکار میآشامند، و برای نوشیدن آن کنار هم مینشینند و از خداوند متعال نمیترسند؛ و کسی که امر به معروف میکند خوار و ذلیل است. و همچنین هنگامی که دیدی آدم بدکار در چیزی مورد ستایش است که خداوند آن را دوست ندارد؛ و دیدی که اهل قرآن و دوستان آنها خوارند؛ و راه نیک بسته و راه بد باز است؛ و دیدی که انسانها به زبان میگویند، ولی عمل نمیکنند. و وقتی دیدی خانه کعبه تعطیل شده، و به تعطیلی آن دستور داده میشود؛ و مؤمن، خوار و ذلیل شمرده شود؛ بدعت و زنا آشکار شود؛ و مردم به شهادت و گواهی ناحق اعتماد کنند. و دیدی که حلال حرام، و حرام حلال میشود؛ و دین بر اساس میل اشخاص معنی میشود، و کتاب خدا و احکام آن تعطیل میگردد؛ و جرأت بر گناه آشکار شود، و دیگر کسی برای انجام آن منتظر تاریکی شب نگردد. و آنگاه که دیدی مؤمن نتواند نهی از منکر کند مگر در قلبش؛ و ثروت بسیار زیاد در راه خشم خدا خرج گردد؛ و سردمداران به کافران نزدیک شوند و از نیکوکاران دور شوند؛ و والیان در قضاوت رشوه بگیرند؛ و پستهای مهم والیان بر اساس مزایده است، نه بر اساس شایستگی. و آن زمان که دیدی مردم را به تهمت و یا سوء ظن بکشند؛ و دیدی که مرد به خاطر همبستری با همسران خود مورد سرزنش قرار گیرد. و هنگامی که زن بر شوهر خود مسلط شود و کارهایی که مورد خشنودی شوهر نیست انجام میدهد و به شوهرش خرجی میدهد. و همچنین آنگاه که دیدی سوگندهای دروغ به خدا بسیار گردد؛ و آشکارا قماربازی شود؛ و مشروبات الکلی به طور آشکار بدون مانع خرید و فروش میشود. و وقتی دیدی که مردم محترم توسّط حاکمان قلدر خوار شوند؛ و نزدیکترین مردم به فرمانداران آنانی هستند که به ناسزاگویی به ما، خانواده عصمت(ع)، ستایش شوند؛ و هر کس ما را دوست دارد او را دروغگو خوانده، و گواهیاش را قبول نمیکنند و آنگاه که دیدی مردم در گفتن سخن باطل و دروغ با هم رقابت میکنند؛ و شنیدن سخن حق بر مردم سنگین، ولی شنیدن باطل برایشان آسان است؛ و دیدی که همسایه از ترس زبان همسایه به او احترام میکند. و وقتی دیدی حدود الهی تعطیل شود، و طبق هوی و هوس عمل گردد؛ و دیدی که مسجدها طلا کاری (زینت داده) شود؛ و دیدی که راستگوترین مردم نزد آنها مفتری و دروغگو است. هنگامی که دیدی بدکاری آشکار شده، و برای سخن چینی کوشش میشود؛ و ستم و تجاوز شایع شده است؛ و غیبت، سخن خوش آنها شود و بعضی بعض دیگر را به آن بشارت دهند. وقتی دیدی حج و جهاد برای خدا نیست؛ و سلطان به خاطر کافر، شخص مؤمن را خوار کند؛ و خرابی بیشتر از آبادی است؛ و معاش انسان از کم فروشی به دست میآید؛ و خون ریزی آسان گردد؛ و مرد به خاطر دنیایش ریاست میکند. و هنگامی که دیدی مردم نماز را سبک شمارند؛ و انسان ثروت زیادی جمع کرده، ولی از آغاز آن تا آخر، زکاتش را نداده است؛ و قبر مردهها را بشکافند و آنها را اذیت کنند؛ و هرج و مرج بسیار شود؛ و مرد روز خود را با مستی به شب میرساند، و شب خود را نیز به همین منوال صبح میکند، و هیچ اهمّیتی به آیین مردم ندهد. آنگاه که با حیوانات آمیزش شود؛ و مرد به مسجد (محل نماز) میرود و وقتی برمیگردد لباس در بدن ندارد؛ ( یعنی لباسش را دزدیده اند) هنگامی که دیدی حیوانات هم دیگر را بدرند؛ و دلهای مردم سخت، و دیدگانشان خشک، و یاد خدا برایشان گران است؛ و بر سر کسبهای حرام آشکارا رقابت میکنند؛ و دیدی که نمازخوان برای خودنمایی نماز میخواند؛ و فقیه برای دین خدا فقه نمیآموزد، و مردم در اطراف قدرتمندان هستند؛ و طالب حلال، مذمت و سرزنش میشود، و طالب حرام، ستایش و احترام میگردد. آنگاه که در مکه و مدینه کارهایی میکنند که خدا دوست ندارد، و کسی از آن جلو گیری نمیکند، و هیچ کس بین آنها و کارهای بدشان مانع نمیشود؛ و آلات موسیقی و لهو و لعب در مدینه و مکه آشکار گردد؛ و مرد سخن حق گوید و امر به معروف و نهی از منکر کند، ولی دیگران او را از این کار برحذر میدارند. هنگامی که دیدی مردم به همدیگر نگاه میکنند [یعنی چشم همچشمی میکنند، یا معیارشان بر خوب و بد اعمال خدا نیست]، و از مردم بدکار پیروی نمایند؛ و راه نیک پیرو ندارد؛ و مرده را مسخره کنند و کسی برای او اندوهگین نشود؛ و دیدی که: سال به سال بدعت و بدیها بیشتر شود؛ و مردم جز از سرمایهداران پیروی نکنند؛ و به فقیر چیزی را دهند که برایش بخندند، ولی در راه غیرخدا ترحم میکنند. وقتی که دیدی علائم آسمانی آشکار شود، و کسی از آن نگران نشود؛ و مردم مانند حیوانات در انظار یکدیگر عمل جنسی انجام میدهند و کسی از ترس مردم از آن جلو گیری نمیکند؛ و انسان در راه غیر خدا بسیار خرج کند، ولی در راه خدا از اندک هم مضایقه دارد. و آنگاه که دیدی عقوق پدر و مادر رواج دارد، و فرزندان هیچ احترامی برای آنها قائل نیستند، بلکه نزد فرزند از همه بدترند. هنگامی که دیدی زنها بر مسند حکومت بنشینند و هیچ کاری جز خواسته آنها پیش نرود، و دیدی پسر به پدرش نسبت دروغ بدهد، پدر و مادر را نفرین کند و از مرگشان شاد شود؛ و دیدی که اگر روزی بر مردی بگذرد، و او در آن روز گناه بزرگی مانند بدکاری، کم فروشی، و زشتی انجام نداده ناراحت است. و وقتی دیدی قدرتمندان، غذای عمومیمردم را احتکار میکنند؛ و اموال خمس در راه باطل تقسیم گردد، و با آن قماربازی و شراب خواری شود، و به وسیلۀ شراب بیمار را مداوا، و برای بهبودی، آن را تجویز کنند؛ و دیدی که مردم در امر به معروف و نهی از منکر و ترک دین بیتفاوت و یکسانند؛ و دیدی که سر و صدای منافقان برپا، اما صدای حق طلبان خاموش است؛ و دیدی که برای اذان و نماز مزد میگیرند؛ و مسجدها پر است از کسانی که از خدا نمیترسند و غیبت هم مینمایند. هنگامی که دیدی خورندگان اموال یتیمان ستوده شوند؛ و قاضیان بر خلاف دستور خداوند قضاوت کنند؛ و استانداران از روی طمع، خائنان را امین خود قرار دهند؛ و فرمانروایان میراث مستضعفان را در اختیار بدکاران از خدا بیخبر قرار دهند؛ و دیدی که بر روی منبرها از پرهیزکاری سخن میگویند، ولی گویندگان آن پرهیزکار نیستند. و بالاخره هنگامی که دیدی صدقه را با وساطت دیگران، بدون رضای خداوند، و به خاطر درخواست مردم بدهند؛ و دیدی وقت نمازها را سبک بشمارند؛ و همّت و هدف مردم شکم و شهوتشان است؛ و دنیا به آنها روی کرده است؛ و دیدی نشانههای برجسته حق ویران شده است؛ [این آخِرُالزَّمان است] در این وقت خود را حفظ کن و از خدا بخواه که از خطرات گناه نجاتت بدهد.(12) این بود روایت امام صادق ( ع) که به ذکر گوشهای از مفاسد جهان در آستانۀ قیام و انقلاب بزرگ حضرت مهدی (عج) فراگیر خواهد شد. **
**و اما "علائم حتمیُّ الوقوع" ظهور با استفاده از روایات معصومین علیه السّلام، اندک است. **
در روایتی امام صادق(ع) میفرمایند: «پیش از ظهور قائم(عج) پنج نشانه حتمی است: قیام یمانی، فتنه سفیانی، صیحه آسمانی، قتل نفس زکیّه و شکافتن زمین و فرو رفتن عدهای در بیابان»(13) همچنین امام صادق فرموده است: «وقوع ندا[ی آسمانی] از امور حتمی است؛ و سفیانی از امور حتمی است و یمانی از امور حتمی است و کشته شدن نفس زکیه از امور حتمی است و کف دستی که از افق آسمان بروناید از امور حتمی است. و سپس اضافه فرمودند: «و نیز وحشتی در ماه رمضان است که خفته را بیدار کند و شخص بیدار را به وحشت انداخته و دوشیزگان پرده نشین را از پشت پرده بیرون میآورد.»(14) امیرالمؤمنین(ع) از رسول خدا(ص) روایت نموده که فرمودند: «ده چیز است که پیش از قیامت حتماً به وقوع خواهد پیوست: فتنه سفیانی و دجّال، واقعه دخان [دود]، ظهور دابَّه، خروج قائم، طلوع خورشید از مغرب، نزول عیسی، خسوف در مشرق، خسوف در جزیرة العرب، و آتشی که از مرکز عدن شعله میکشد و مردم را به سوی بیابان محشر هدایت میکند»(15) امام محمّد باقر(ع) فرموده است: «در کوفه، پرچمهای سیاهی که از خراسان بیرون آمده است، فرود میآید و وقتی مهدی(ع) ظاهر شد، برای بیعت گرفتن به سوی آن میفرستد.»(16)
پی نوشتها:
***
توجّه: برای وضوح بیشتر مفهوم جملات بعضی از ترجمهها، و با رجوع به آیات پیش از آیات ذکر شده، هویّت شخصیتهای موجود تشخیص داده شد و همراه با یک ستاره در کروشه ارائه گشت. تمام آیات و ترجمهها از برنامۀ "المبین" گرفته شده است. (مؤلّف)
یوْمَ الْقِیامَةِ یرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَاب (البقرة/85) (روز رستاخیز ایشان [*یهودیان مزوّر] را به سختترین عذابها باز برند.)
فَاللَّهُ یحْكُمُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا كَانوا فِیهِ یخْتَلِفُونَ (البقره/113) (پس خداوند روز رستاخیز در آنچه [*یهودیان و مسیحیان] با هم اختلاف میکردند، میان آنان داوری خواهد کرد.)
لَا یكَلِّمُهُمُ اللَّهُ یوْمَ الْقِیامَةِ (البقره/174) (خدا روز قیامت با ایشان [*کافران] سخن نخواهد گفت.)
وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ (البقره/212) (کسانی که تقواپیشه بودهاند در روز رستاخیز از آنان [*کافران] برترند.)
وَلَا یكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا ینْظُرُ إِلَیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَلَا یزَكِّیهِمْ (آلعمران/77) (خدا روز قیامت با آنان [*پیمانشکنان] سخن نمیگوید و به ایشان نمینگرد و پاکشان نمیگرداند.)
وَمَنْ یغْلُلْ یأْتِ بِمَا غَلَّ یوْمَ الْقِیامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ (آلعمران/161) (و هر کس خیانت ورزد روز قیامت با آنچه در آن خیانت کرده بیاید آنگاه به هر کس [پاداش] آنچه کسب کرده به تمامی داده میشود.)
سَیطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یوْمَ الْقِیامَةِ (آلعمران/180) (به زودی آنچه که [*بخلورزان] به آن بخل ورزیدهاند روز قیامت طوق گردنشان میشود.)
انمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ (آلعمران/185) (همانا روز رستاخیز پاداشهایتان [جانداران] به طور کامل به شما داده میشود.)
وَلَا تُخْزِنَا یوْمَ الْقِیامَةِ (آلعمران/194) (ما را روز رستاخیز رسوا مگردان.)
وَیجْمَعَنَّكُمْ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ لَا رَیبَ فِیهِ (النساء/87) (به یقین در روز رستاخیز که هیچ شکی در آن نیست، شما[*مؤمنان] را گرد خواهد آورد.)
وَمَنْ یجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِام مَنْ یكُونُ عَلَیهِمْ وَكِیلًا (النساء/109) (پس چه کسی روز رستاخیز از آنان (خیانتکاران گنهکار) در برابر خدا جانبداری خواهد کرد؟ یا چه کسی حمایتگر [و مدافع] آنان تواند بود؟)
فَاللَّهُ یحْكُمُ بَینَكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ (النساء/141) (پس خداوند روز قیامت میان شما[*مؤمنان و کافران] داوری میکند.)
وَیوْمَ الْقِیامَةِ یكُونُ عَلَیهِمْ شَهِیدًا (النساء/159) (روز قیامت [عیسی نیز] بر آنان [اهل کتاب] شاهد خواهد بود.)
لِیفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ یوْمِ الْقِیامَةِ (المائده/36) (تا به وسیله آن [*کافران] خود را از عذاب روز قیامت بازخرند.)
لَیجْمَعَنَّكُمْ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ لَا رَیبَ فِیهِ (الانعام/12) (یقینا شما را در روز قیامت که در آن هیچ شکی نیست گرد خواهد آورد.)
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِی لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یوْمَ الْقِیامَةِ (الاعراف/32) ([ای پیامبر] بگو زیورهایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و [نیز ] روزیهای پاکیزه را چه کسی حرام گردانیده بگو این [نعمتها] در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آوردهاند و روز قیامت [نیز] خاصّ آنان میباشد.)
أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أن تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ اِنّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ (الاعراف/172) (آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند چرا گواهی دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم.)
وَمَا ظَنُّ الَّذِینَ یفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ یوْمَ الْقِیامَةِ (یونس/60) (و کسانی که بر خدا دروغ میبندند روز رستاخیز چه گمان دارند.)
ان رَبَّكَ یقْضِی بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا كَانوا فِیهِ یخْتَلِفُونَ (یونس/93) (همانا پروردگار تو در روز قیامت در باره آنچه [بنی اسرائیل] بر سر آن اختلاف میکردند، میانشان داوری خواهد کرد.)
وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَیوْمَ الْقِیامَةِ (هود/60) (و [سرانجام] در این دنیا و روز قیامت لعنت، بدرقۀ [راه] آنان [قوم هود] گردید.)
یقْدُمُ قَوْمَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ (هود/98) (روز قیامت [هود] پیشاپیش قومش میرود و آنان را به آتش درمیآورد و [دوزخ] چه ورودگاه بدی برای واردان است.)
وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ لَعْنَةً وَیوْمَ الْقِیامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ (هود/99) (و در این دنیا و روز قیامت [*قوم هود] به لعنت بدرقه شدند و چه بد عطایی نصیب آنان میشود.)
لِیحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً یوْمَ الْقِیامَةِ (النحل/25) (تا روز قیامت [*گناهکاران] بار گناهان خود را تمام بردارند.)
ثُمَّ یوْمَ الْقِیامَةِ یخْزِیهِمْ وَیقُولُ أَینَ شُرَكَائِی الَّذِینَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِیهِمْ قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ان الخِزْی الْیوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِینَ (النحل/27) (سپس روز قیامت آنان را رسوا میکند و میگوید کجایند آن شریکان من که در بارۀ آنها [با پیامبران] مخالفت میکردید کسانی که به آنان علم داده شده است میگویند در حقیقت امروز رسوایی و خواری بر کافران است.)
وَلَیبَینَنَّ لَكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ مَا كُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (النحل/92) ([*خطاب به فریبکاران] و روز قیامت در آنچه اختلاف میکردید قطعا برای شما توضیح خواهد داد.)
وان رَبَّكَ لَیحْكُمُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا كَانوا فِیهِ یخْتَلِفُونَ (النحل/124) (و قطعا پروردگارت روز رستاخیز میان آنها [*یهودیان] در باره چیزی که در مورد آن اختلاف میکردند داوری خواهد کرد.)
وَنُخْرِجُ لَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ كِتَابا یلْقَاهُ مَنْشُورًا (الاسراء/13) (و روز قیامت برای او [انسان] نامهای که آن را گشاده میبیند، بیرون میآوریم.)
وان مِنْ قَرْیةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ یوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ معذّبوهَا عَذَابا شَدِیدًا كَان ذَلِكَ فِی الْكِتَابِ مَسْطُورًا (الاسراء/58) (و هیچ شهری نیست مگر اینکه ما آن را [در صورت نافرمانی] پیش از روز رستاخیز به هلاکت میرسانیم یا آن را سخت عذاب میکنیم این [عقوبت] در کتاب [الهی] به قلم رفته است.) (قبل از قیامت)
وَنَحْشُرُهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْیا وَبُكْمًا وَصُمًّا مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرًا (الاسراء/97) (و روز قیامت آنها [گمراهان] را کور و لال و کر به روی چهرهشان درافتاده برخواهیم انگیخت جایگاهشان دوزخ است هر بار که آتش آن فرو نشیند، شرارهای [تازه] برایشان میافزاییم.)
أُولَئِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا بایاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَزْنًا (الکهف/105) ([آری] آنان[*کافران] کسانیاند که آیات پروردگارشان و لقای او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و روز قیامت برای آنها [قدر و] ارزشی نخواهیم نهاد.)
وَكُلُّهُمْ آتِیهِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدًا (مریم/95) (و روز قیامت همۀ آنها تنها به سوی او خواهند آمد.)
مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَانَّهُ یحْمِلُ یوْمَ الْقِیامَةِ وِزْرًا (طه/100) (هر کس از [پیروی] آن روی برتابد روز قیامت بار گناهی بر دوش میگیرد.)
خالِدِینَ فِیهِ وَسَاءَ لَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا (طه/101) (پیوسته در آن [حال] میماند و چه بد باری روز قیامتخواهند داشت.)
وَنَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمَى (طه/124) (و روز رستاخیز او [*معرض از ذکر الهی] را نابینا محشور میکنیم.)
وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیوْمِ الْقِیامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیئًا وان كَان مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَینَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِینَ (الانبیاء/47) (و ترازوهای داد را در روز رستاخیز مینهیم پس هیچ کس [در] چیزی ستم نمیبیند و اگر [عمل] هموزن دانه خردلی باشد آن را میآوریم و کافی است که ما حسابرس باشیم.)
لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَنُذِیقُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ عَذَابَ الْحَرِیقِ (الحج/9) (در این دنیا برای او [*گمراه کنندۀ مردم] رسوایی است و در روز رستاخیز او را عذاب آتش سوزان میچشانیم.)
انَّ اللَّهَ یفْصِلُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ (الحج/17) (البته خدا روز قیامت میانشان [*یهودیان، صابئین، مسیحیان، زرتشتیان و مشرکان] داوری خواهد کرد.)
اللَّهُ یحْكُمُ بَینَكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا كُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (الحج/69) (خدا روز قیامت در مورد آنچه با یکدیگر در آن اختلاف میکردید داوری خواهد کرد.)
ثُمَّ إنَّكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ (المؤمنون/16) (آنگاه شما در روز رستاخیز برانگیخته خواهید شد.)
یضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَیخْلُدْ فِیهِ مُهانا (الفرقان/69) (برای او در روز قیامت عذاب دو چندان میشود و پیوسته در آن خوار میماند.)
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیوْمَ الْقِیامَةِ لَا یُنْصَرُونَ (القصص/41) (و آنان را پیشوایانی که به سوی آتش میخوانند گردانیدیم و روز رستاخیز یاری نخواهند شد.)
وَیوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ (القصص/42) (و روز قیامت [نیز] ایشان از [جمله] زشترویانند.)
هُوَ یوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (القصص/61) (او [فرد دنیاپرست] روز قیامت از [جمله] احضارشدگان [در آتش] است.)
وَلَیسْأَلُنَّ یوْمَ الْقِیامَةِ عَمَّا كَانوا یفْتَرُونَ (العنکبوت/13) (و مسلّماً روز قیامت از آنچه به دروغ برمیبستند پرسیده خواهند شد.)
ثُمَّ یوْمَ الْقِیامَةِ یكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَیلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضًا وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَاصِرِینَ (العنکبوت/25) (آنگاه روز قیامت بعضی از شما بعضی دیگر را انکار و برخی از شما برخی دیگر را لعنت میکنند و جایتان در آتش است و برای شما یاورانی نخواهد بود.)
انَّ رَبَّكَ هُوَ یفْصِلُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا كَانوا فِیهِ یخْتَلِفُونَ (السجده/25) (در حقیقت پروردگار تو خود روز قیامت در آنچه (بنی اسرائیل) با یکدیگر در باره آن اختلاف میکردند میانشان داوری خواهد کرد.)
وَیوْمَ الْقِیامَةِ یكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَلَا ینَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِیرٍ (الفاطر/14) (و روز قیامتشرک شما را انکار میکنند و [هیچ کس] چون [خدای] آگاه تو را خبردار نمیکند.)
قُلْ انّ الخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا انفسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْران المُبِینُ (الزمر/15) (بگو زیانکاران در حقیقت کسانیاند که به خود و کسانشان در روز قیامت زیان رساندهاند؛ آری این همان خسران آشکار است.)
أَفَمَنْ یتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ یوْمَ الْقِیامَةِ وَقِیلَ لِلظَّالِمِینَ ذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (الزمر/24) (پس آیا آن کس که [به جای دستها] با چهره خود گزند عذاب را روز قیامت دفع میکند [مانند کسی است که از عذاب ایمن است] و به ستمگران گفته میشود آنچه را که دستاوردتان بوده است بچشید.)
ثُمَّ إنّكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ (الزمر/31) (سپس شما روز قیامت پیش پروردگارتان مجادله خواهید کرد.)
یوْمَ الْقِیامَةِبَدَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ یكُونُوا یحْتَسِبُونَ (الزمر/47) ([*ظالمان] روز قیامتانچه تصور[ش را] نمیکردند از جانب خدا بر ایشان آشکار میگردد.)
وَیوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَلَیسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْمُتَكَبِّرِینَ (الزمر/60) (و روز قیامت کسانی را که بر خدا دروغ بستهاند رو سیاه میبینی آیا جای سرکشان در جهنم نیست.)
وَ الْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِیاتٌ بِیمِینِهِ (الزمر/67) (روز قیامت زمین یکسره در قبضۀ [قدرت] اوست و آسمانها در پیچیده به دست اوست.)
أَفَمَنْ یلْقَى فِی النَّارِ خَیرٌام مَنْ یأْتِی آمِنًا یوْمَ الْقِیامَةِ (فصلت/40) (آیا کسی که در آتش افکنده میشود بهتر است؟ یا کسی که روز قیامت آسودهخاطر میآید؟)
وَتَرَاهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیهَا خاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ یَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ وَقَالَ الَّذِینَ آمَنُوا اِنَّ الخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا انفسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ (شورا/45) (آنان[*ستمکاران] را میبینی [که چون] بر [آتش] عرضه میشوند از [شدت] زبونی فروتن شدهاند زیرچشمی مینگرند و کسانی که گرویدهاند میگویند در حقیقت زیانکاران کسانیاند که روز قیامتخودشان و کسانشان را دچار زیان کردهاند.)
ان رَبَّكَ یقْضِی بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا كَانوا فِیهِ یخْتَلِفُونَ (الجاثیه/17) (قطعاً پروردگارت روز قیامت میانشان [*رشگبران] در باره آنچه در آن اختلاف میکردند داوری خواهد کرد.)
قُلِ اللَّهُ یحْییكُمْ ثُمَّ یمِیتُكُمْ ثُمَّ یجْمَعُكُمْ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ لَا رَیبَ فِیهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یعْلَمُونَ (الجاثیه/26) (بگو خدا[ست که] شما را زندگی میبخشد سپس میمیراند آنگاه شما را به سوی روز رستاخیز که تردیدی در آن نیست، گرد میآورد ولی بیشتر مردم [این را] نمیدانند.)
ثُمَّ ینَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یوْمَ الْقِیامَةِ (المجادله/7) (آنگاه روز قیامت آنان را به آنچه کردهاند آگاه خواهد گردانید.)
لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَینَكُمْ (الممتحنه/3) (روز قیامت نه خویشان شما و نه فرزندانتان هرگز به شما سود نمیرسانند [خدا] میانتان فیصله میدهد.)
***
http://www.maaref.porsemani.ir/content
در قیامت چند موقف وجود دارد و در هر كدام از چه چیزی سوال میشود؟
بنا به یك تفسیر آیۀ4 سوره معارج مربوط به مواقف روز قیامت مىباشد. در روایتى امام صادق(ع) مىفرماید: محاسبه كنید نفس خودتان را قبل از اینكه محاسبه شوید. چرا كه در قیامت پنجاه موقف است و هر موقفى هزار سال شماست كه مىشمرید بعد حضرت این آیه را تلاوت فرمودند (بحار،7/126) به نظر مىرسد این مواقف و مشكلات مربوط به كافران و مؤمنانى كه به نحوى داراى مشكل هستند مىباشد و به جهت پرسش و پاسخ از اعمال انسان است و هر موقفى مربوط به بخشى از اعمال انسان است. دربارۀ چگونگی حسابرسی در قیامت باید دانست، خداوند «سریع الحساب»(بقره، آیۀ202) است و هیچ گونه محدودیتی از جهت حسابرسی اعمال همۀ بندگان به طور هم زمان ندارد. حتی با احاطه علمی خود نیازی به زمان حسابرسی ندارد.
اما باید دانست قیامت نیز همانند دنیا دارای نظام است البته با ویژگیهای خاص خودش؛ لذا بنا بر آن چه در روایات آمده است مواقف پنجاهگانه وجود دارد و در هر ایستگاهی به نوعی از اعمال رسیدگی میشود و در حقیقت عالم قیامت پردۀ نمایش و ظهور اعمال و عقاید ما در دنیاست همچنان كه در دنیا ما در عرصههای مختلف زندگی شخصی، خانوادگی، اجتماعی و عبادت و... رفتارهای گوناگونی داشتیم در آنجا نیز ایستگاه حق الله، حق الناس، حق نماز، حق قرآن و... از انسان بازخواست میكنند و در حقیقت جلوهای از اجرای عدالت خداست كه به نمایش در میآید به هر میزان كه در این دنیا به این حقوق بیشتر و آسانتر پرداخته شده باشد. در صحنۀ قیامت، سریعتر آن ایستگاهها طی میشود. بنا بر آن چه گفته شد این گونه نیست كه انسان در صفهای طولانی بایستد تا نوبت او برسد؛ بلكه باید در صفهای متعدد پاسخ گو باشد. برای توضیح بیشتر در این باره توجه شما به متن زیر جلب میكنیم.
با توجه به ماهیت موقف، به نظر میرسد معاد طوری نیست كه این نظامها و مواقف و عوالم در طول هم قرار گرفته باشند؛ یعنی، هنگامی كه نامۀ عمل به انسان داده شد و انسان در آن نظامی كه خود ساخته است، قرار گرفت و اعمال، اوصاف، عقاید و اخلاق را با ظاهر و باطنشان یافت و بدانها نایل شد، در اینجا نظام میزان، حساب و صراط هر سه با هم پیش میآید و این طور نیست كه در طول هم باشند بلكه نظام خاصی است [دقت شود]. در عالم حشر نظمی پیش میآید كه این نظم روشن كننده این حقیقت است كه مجموعه این عالم ; یعنی، عالمی كه انسان خود برای خود ساخته است آیا گرایشش به سوی خداست یا به سوی غیرخدا؛ یعنی، مجموعه آن عالم ساخته «من» كه به اصطلاح مجموعه زندگی من بوده و نسخهای بوده از آنچه من اینجا داشتهام، وزن میشود.
به عبارت دیگر در عالم حشر نظامی داریم كه كل صحیفه عمل من به وزن گذاشته میشود كه آیا حقیقت روش و حركت من و حاصل زندگی من از لحاظ ظاهر و باطن در مجموع سنگینی به سوی ذات مقدس حق دارد یا به سوی غیر حق ؟ این نظام، همان میزان است كه روشن میكندكل و مجموعه صحیفه من حكایت از گرایش من به سوی خدا دارد یا به سوی غیر خدا. البته این مسأله مربوط به متوسطین است؛ یعنی، كسانی كه اعتقاد داشتهاند ولی گناه و تعلقاتی هم داشتهاند نه برای اولیاء و انبیاء. این نظام، یك نظام تكوینی و حقیقی است نه قراردادی و اعتباری .برای فهم دقیق ِ ماهیت نظام و موقف میزان به این دو مثال دقت كنید:الف) ذرّۀ خاكی كه در سیر خود و حركتش از مراحلی میگذرد، در مرحلهای سنجیده میشود كه آیا میتواند وارد مرحله دیگر شده و به سیر تكاملی خود ادامه دهد یا خیر و از حركت تكاملی آن جلوگیری شده و پس زده میشود؟ خاكی كه از مجرای خاصی حركت میكندتا بشود گل در مراحلی به میزان گذاشته میشود كه كدام قطعه و جزئ آن صلاحیت گل شدن را دارد، آن قطعه كه صلاحیتش را داشته باشد، به حركت خود ادامه داده و میشود گل اما جزئهایی كه این صلاحیت را ندارند پس زده میشوند و از ادامه حركت تكاملی انسان باز میمانند. پس اینچنین نیست كه خاك از هر مجرایی كه حركت میكند همه مراحل را بدون میزان و سنجش پشت سربگذارد.
ب) خاكی كه میخواهد از مجرای معینی حركت كرده و به عالم انسانیت وارد شود، این طور نیست كه همه ذرات و قطعاتش به آستانه انسانیت برسند بلكه یك سلسله اجزاء در موقفهایی با سنجش كنار زده میشوند و انهایی كه در مجموع صلاحیتشان با میزان برای ورود به مراحل بالاتر احراز میشود، به مراتب كاملتر ارتقاء مییابند. عالم و نظام میزان در عالم حشر هم یك نظامی است كه وجود انسان، عالم انسان، صحیفه انسان سنجش میشود و تشخیص داده میشود كه مجموع وجود انسان به كدام سمت میچربد؟ آیا به سوی خداست تا وارد موقف دیگر شود یا به سوی غیرخداست تا پس زده شده و از ادامه حركت بازماند؟ اگر روشن شد كه مجموع به سوی خداوند است، مسأله موقف حساب پیش خواهد آمد چرا كه عالم حساب برای پاكسازی ناپاكیها و آلودگیها و رها ساختن آدمی از تعلقهاست تا قابلیت و صلاحیت جوار قرب حق را پیدا نماید، پس افرادی وارد این موقف برای پالایش و پیرایش میشوند كه صحیفه اعمال، افعال، عقاید، اوصاف و اخلاقشان، در مجموع به سوی خداوند باشد نه غیر خدا. افرادی كه مجموع وجودشان به سوی فرار از خداست تسویه و حسابرسی ندارند. با این تحلیل روشن شد كه اولین چیزی كه پس از قرار گرفتن در صحیفه عمل پیش میآید، نظام میزان و موقف سنجش است . با توجه به ماهیت و حقیقت نظام میزان كه تكلیف انسان را در ادامه حركت تكامل یا باز ماندن و فرو رفتن در دوری از خدا مشخص میكند، این موقف، از مواقف خطرناك بوده و وحشت غیرقابل توصیفی پیش میآورد. علاوه بر آن كه روشن شد كه اگر مجموع عالم و صحیفه من سنجش شود قهرا ذرهای از اعمال، افكار، عقاید، اوصاف، روشها، خصلتها و اخلاق در این سنجش مؤثر و تعیین كننده است، یك كلمه، یك قدم، یك فكر، یك تمایل، یك خطور و... در سیر تكاملی یا قهقرایی آدمی نقش دارد. به همین جهت است كه در آیات میزان گفته میشود كه كوچكترین ذره در سنگینی مجموع صحیفه عمل به سوی حق و یا غیرحق تأثیر دارد. این مسأله ناظر به كمیت عمل نیست بلكه به كیفیت عمل توجه دارد.
با نگاه به آیات سورۀ اعراف (آیه 64 به بعد) این مطلب روشن میشود كه بین بهشت و جهنم، موقفی به نام اعراف وجود دارد كه بر بالای این مكان، مردانی وجود دارند كه بهشتیان و جهنمیان را از علائم چهره میشناسند.در روایات متعددی وارد شده كه اینان اهل البیت علیهم السلام هستند. (تفسیر عیاشی، ج2، ص17/اصول كافی، ج1، ص426/تفسیر صافی، ج1، ص578 . تفسیر علی بن ابراهیم ذیل آیۀ اعرافشیخ مفید تصریح نموده است كه منظور از اعراف جایی است كه نه جزء بهشت است و نه جزء جهنم. (تفسیر عیاشی، ج2، ص 18/ بحارالانوار،ج8، ص337) (تفسیر قمی، ص624) علامه تهرانی دلالت مجموع روایات متعدد از اعراف را اینطور توضیح میدهد:(اعراف مكانی و حاجبی است بین بهشت و جهنم كه دارای درجات بالا و پایین است؛ و درجات بالای آن ائمه علیهم السلام وقوف دارند، و در دامنه و درجات پائین شیعیان و افرادی از بزهكاران كه هنوز حساب آنها یكسره نشده و حكم آنها صادر نشده است.هر بزرگی با امت تكلیف معین نشدۀ خود، بر روی اعراف است. البته مقام بالای اعراف، مقامی است بسیار رفیع و بسیار منیع، كه دست كسی بدان نرسد، و شاهپربال بلند پرواز هیچ طائری قصد عبور از آن را نكند، زیرا آن مقام اختصاص به كسانی دارد كه هم بر بهشت و هم بر دوزخ حاكمند، و هم بر بهشتیان و هم بر جهنمیان مسیطر و مسلط هستند.
آنان در چنین افق مبین و مقام ارجمندی وقوف دارند، همه را با علائم و نشانهها میشناسند، و درجه و مقام هر یك از بهشتیها را در مراتب هشتگانه آن معین میكنند، و دركات و مراتب هفتگانه دوزخ را میدانند و دوزخیان را در آن محلها توزیع مینمایند. (معاد شناسی ج10ص63) تذكر چند نكته:
برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی پرسمان: www.porseman.com.
)منبع: مواقف حشر، استاد محمد شجاعی، كانون اندیشه جوان، تهران، چاپ اول 1380.)
)جهت آشنایی بیشتر مراجعه شود به: 1- كتاب معاد شناسی علامه سید محمد حسین طهرانی، ج10، بخش اول؛ 2- معاد در نگاه عقل و دین، محمدباقر شریفی سبزواری ص306؛ 3- معاد شهید مطهری؛4- معاد شناسی، آیت الله جعفر سبحانی)
***
مانع دوّم- لِقاءُالله از منظر مسلمین
الف)
http://www.rozenews.com
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی به پرسشی در بارۀ منظور از "لِقاءُالله" پاسخ گفته است.
** به گزارش **؛ متن پرسش مطرح شده و پاسخ این مرجع تقلید شیعیان بدین شرح است:
منظور از "لِقاءُالله" چیست؟
در آیات متعددی از قرآن مجید که اشاره به قیامت و رستاخیز میکند تعبیر به "لِقاءُالله" یا «لقاء ربّ» آمده است. این تعبیر بسیار پرمعنی و عمیق است، هرچند جمعی از مفسّران، بسیار ساده از کنار آن گذشتهاند: گاه گفتهاند منظور از "لِقاءُالله" ملاقات فرشتگان خدا در قیامت است. گاه گفتهاند منظور ملاقات حساب و جزاء و ثواب او است. و گاه گفتهاند به معنی ملاقات حکم و فرمان او است. و به این ترتیب هر کدام کلمهای را در تقدیر گرفتهاند، در حالی که میدانیم تقدیر بر خلاف اصل است و تا دلیلی بر آن نباشد باید از آن پرهیز کرد. بدون شک منظور ملاقات حسی پروردگار نیست، چرا که ملاقات حسی تنها در مورد اجسام است که دارای مکان و زمان و رنگ و کیفیات دیگرند، به طوری که میتوان آنها را با چشم ظاهر دید. بلکه منظور یک شهود باطنی و دیدار و ملاقات روحانی و معنوی با خدا است، زیرا در قیامت حجابها کنار میرود، و آثار خداوند چنان در عرصه محشر و تمام صحنهها و مواقف قیامت ظاهر و آشکار میگردد که همه کس حتی کافران خدا را با چشم دل میبینند، و او را دیدار میکنند! (هرچند این دیدارها متفاوت است(. مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان چنین میگوید: «بندگان خدا در شرائطی قرار میگیرند که حجابی میان آنها و پروردگارشان نیست، زیرا طبیعت روز قیامت ظهور و بروز حقایق است، همانگونه که در آیۀ25 سورۀ نور آمده: «وَ یَعْلَمُونَ أنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ»(در آن روز میدانند که خداوند حق آشکار است.)(1( جالب اینکه در حدیث مشروحی میخوانیم مردی خدمت امام امیر مؤمنان علی علیه السّلام آمد و عرض کرد من در بارۀ قرآن مجید به شک افتادهام! امام فرمود: چرا؟! عرض کرد: در آیات بسیاری میبینیم که قرآن سخن از ملاقات پروردگار در قیامت میگوید، و از سوی دیگری میفرماید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ: «چشمها او را درک نمیکند، و او چشمها را درک میکند» این آیات چگونه با هم سازگار است؟. امام علیه السّلام فرمود: «اللّقاء هُنا لَیْسَ بالرُّؤْیَةِ، وَ الِّلقاءُ هُوَ الْبَعْثُ فَافْهَمْ جَمیعَ ما فی کِتابِ اللَّه مِنْ لِقائِهِ فانَّهُ یَعْنی بِذلِکَ الْبَعْثَ : «لقاء به معنی مشاهده با چشم نیست، بلکه لقاء همان رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان است، پس معنی تمام آنچه در قرآن تعبیر به لِقاءُالله شده است درک کن که همه به معنی بعث است.»)2) در حقیقت امیر مؤمنان علی علیه السّلام مسألۀ لِقاءُالله را به چیزی تفسیر میکند که شهود پروردگار از لوازم آن است، آری روز رستاخیز روز برطرف شدن حجابها و کنار رفتن پردهها، و ظهور آیات حق، و تجلّی خداوند بر قلوب است، و از این تعبیر امام علیه السّلام هر کس به فراخور حال خود مطلب را در سطوح مختلف درک میکند، و همانگونه که گفتیم شهود باطنی اولیاء اللَّه در قیامت با افراد عادی بسیار متفاوت و مختلف است. (3) فخر رازی در تفسیرش در اینجا بیان جالبی دارد، او میگوید: «انسان در این دنیا به خاطر غرق شدن در امور مادی و تلاش برای معاش غالبا از خدا غافل میشود، ولی در قیامت که همۀ این شواغل فکری برطرف میگردد انسان با تمام وجودش متوجّه پروردگار عالم میشود و این است معنی "لِقاءُالله" (4) (5). این حالت ممکن است بر اثر پاکی و تقوا و عبادت و تهذیب نفس در این دنیا برای گروهی پیدا شود، چنان که در نهج البلاغه میخوانیم: یکی از دوستان دانشمند علی علیه السّلام به نام «ذعلب یمانی» از امام علیه السّلام پرسید «هل رأیتَ ربَّک»: «آیا خدای خود را دیده ای»؟! امام علیه السّلام فرمود «أ فأعبد ما لا اَری؟» «آیا خدایی را که نبینم پرستش کنم»؟! و هنگامی که او توضیح بیشتر خواست امام اضافه کرد: «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» «چشمهای ظاهر هرگز او را مشاهده نکنند، بلکه قلبها به وسیلۀ نور ایمان او را درک مینمایند»(6). ولی این حالت شهود باطنی در قیامت برای همگان پیدا میشود، چرا که آثار عظمت و قدرت خدا در آنجا آن چنان آشکار است که هر کوردلی هم ایمان قطعی پیدا میکند.(7)
منابع:
ب) دیدن خدا قبل از قیامت
http://wikiporsesh.ir
پرسش :منظور از روایت **** که در آن به **** قبل از **** اشاره شده است، چیست؟
متن کامل پرسش
**روایتی در ، ص۱۱۷ آمده است که ابوبصیر از ** (علیه السّلام) پرسید: «أخبرنی عن الله عزّوجلّ، هل یراه المؤمنون یوم القیامة؟» و حضرت پس از پاسخ مثبت و توضیح مطلب، فرمودند: «ألست تراه فی وقتک هذا: مگر هم اکنون خدا را نمیبینی؟». منظور از این بخش آخر چیست؟ یعنی حضرت در ابوبصیر تصرّفی کردند تا او باز شد و وجه خدا را «بحقائق الإیمان» دید، یا اینکه تصرّفی در کار نبوده؟ اگر تصرّفی در کار نبوده و از قبل هم این لقاء برای ابوبصیر حاصل بوده، چرا باز در مورد **** سؤال کرد؟
پاسخ: بحث امکان رؤیت و **** یکی از مهمترین مباحث در **** و **** است که از جنبههای مختلفی مورد بررسی قرار گرفته و متکلّمان، فلاسفه و عرفا بیانهای متفاوتی در مورد آن اظهار کردهاند. روایتی که در سؤال، ذکر شده ناظر به مبانی عرفانی رؤیت است که به عنوان یکی از **** (علیهم السلام) مطرح شده است. در این فرصت نخست متن روایت را که در توحید صدوق نقل شده است به طور کامل ذکر میکنیم و سپس به تحلیل آن میپردازیم:
متن روایت: ابو بصیر میگوید: به حضرت صادق (علیه السّلام) عرض کردم مرا خبرده از خداى عز و جل که آیا مؤمنان در روز قیامت او را میبینند؟ فرمود: آرى و پیش از روز قیامت نیز او را دیدهاند. عرض کردم در چه زمانی؟ فرمود: در هنگامى که به آنان فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ «قالُوا بَلى» گفتند آرى تو پروردگار مایى، پس حضرت ساعتى ساکت شدند، بعد از آن فرمودند: و مؤمنان در دنیا پیش از روز قیامت او را مىبینند. آیا تو چنان نیستى که در همین وقت او را ببینى؟! ابو بصیر میگوید که به آن حضرت عرض کردم: فداى تو گردم، پس من این کلام را از شما نقل کنم؟ فرمود: نه!؛ زیرا که تو هر گاه این سخن را نقل کنى، منکرى که جاهل به معناى آنچه ما میگوییم باشد، آن را انکار کرده و گمان کند که این تشبیه و کفر است. البتّه دیدن به دل مانند دیدن به چشم نیست، خدا برتر است از آنچه **** و **** او را وصف میکنند. (1)
تفسیر روایت: آنچه طبق مبانی قرآنی و روایی در مورد این روایت میتوان گفت؛ این است که از طرفی طبق بسیاری از روایات پی بردن به **** امری محال است. امّا در مقابل، روایاتی داریم که در آنها سخن از دیدن خدا به میان آمده، از جمله **** (علیه السّلام) در روایات متعددی در بارۀ رؤیت خداوند این جمله معروف را فرمودهاند: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره»(2)؛ هرگز خدایی را که نبینم نمیپرستم. همچنین **** (علیه السّلام) در **** خطاب به پروردگار میفرمایند: کور باد چشمی که تو را نبیند.(3) در مقام بررسی این روایات، اختلافهایی میان متکلّمان، فلاسفه و عرفا وجود دارد. برخی اساساً منکر هرنوع رؤیتی میشوند و میگویند رؤیت خداوند به طور مطلق محال است و اگر هم سخن از لِقاءُالله به میان آمده، مراد از آن، مشاهده نعمتهای خدا است. بنابراین همۀ این سخنان را **** و **** و تجسیم و تشبیه ومیدانند و به اصطلاح فقط خدای نادیده را برای پرستش جایز میدانند. اینان همان گروهی هستند که امام صادق (علیه السّلام)، ابابصیر را از نقل روایت به خاطر آنان نهی کرد و فرمود: پس منکرى که جاهل به معناى آنچه ما میگوییم باشد، آن را انکار میکند و بعد از آن گمان کند که این تشبیه و کفر است، ولی عدهای دیگر که بحث عرفانی «تجلّی» را مطرح نمودهاند معتقدند در عین حال که معرفت کنه ذات محال است، اما رؤیت و معرفت تجلّی خداوند امکانپذیر بوده و مؤمنان حقیقی از چنین رؤیتی در همین دنیا برخوردارند. ضمن این که تجلّیات خداوند خود دارای درجاتی است که عالیترین درجه آن همان رؤیتی است که در سفر معنوی **** برای پیغمبر (صلی الله علیه وآله) رخ داد که حتی **** هم که ملک مقرب الهی است توان آن رؤیت را نداشت، و مرحله ضعیفتر آن برای انبیا، اولیا و مؤمنان حاصل شده و خود ابابصیر در این روایت نیز جزو افرادی است که امام (علیه السّلام) از ایشان توقع این مشاهده را داشته است. البتّه برای درک مراتب تجلّی،جذبه و نورانیت دل شرط اساسی است. ** توضیح فیض کاشانی: در این جا به مطالبی از « » که در کتاب «کلمات مکنونه» تحت عنوان: «جمع بین امتناع معرفت و رؤیت و امکان آن» مطرح نموده است، اشاره میکنیم. وی همین روایت ابابصیر را هم ناظر به همین بحث دانسته است: «اگر چه مقربان خدا از **** اظهار عجر کردهاند، از جمله جبرئیل که خطاب به پیامبر در شب معراج گفت: اگر ذرهای نزدیکتر روم خواهم سوخت و خود پیامبر که گفته است: خدایا ما تو را آنگونه که حق معرفت تو است نشناختیم. همچنین خود خداوند در ** میفرماید: چشمها او را درک نمیکنند، لکن او چشمها را درک میکند، ولی با این حال شیر مردان بیشه ولایت دم از انکار پرستش خدای نادیده زده و مدعی رؤیت خدا شدهاند. از جمله از حضرت علی (علیه السّلام) نقل شده است که من خدایی را که ندیده باشم نپرستیدهام. همچنین فرمود: اگر پردهها کنار روند بر یقین من افزوده نمیشود. در جمع بین این دو مطلب باید گفت: هر چند به کنه حقیقت راهی نیست؛ چرا که محیط بر همه چیز است و محاط بر چیزی نمیتواند باشد، اما به اعتبار تجلّی در مظاهر اسماء، در هر موجودی وجهی دارد و در هر مرآتی جلوهای مینماید. همچنان که در قرآن میفرماید: به هرجا که رو کنید روی خدا است.(4) و در روایت میفرماید: حتی اگر بر پائینترین طبقه زمین هم فرود آئید بر خدا فرود آمده اید. بنابراین به این اعتبار رؤیت و معرفت امکانپذیر است، بلکه این تجلّی همه را هست، لکن خواص میدانند که چه میبینند؛ لذا میگویند: در هر چیزی که نگریستم قبل و بعد و همراه آن خدا را دیدم، ولی عوام نمیدانند که چه میبینند. همچنان که در قرآن میفرماید: بدان که آنان نسبت به دیدار ربّ خود در تردیدند! -حال آن که- خداوند بر همه چیز احاطه دارد.(5)
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی؟
گفتا که خوب بنگر شاید رسیده باشی!
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجبتر که من از وی دورم
چه توان با که توان گفت دوست
در کنار من و من مهجورم.(6)
** نتیجه: با این توصیف منظور امام صادق (علیه السّلام) در این روایت از این جمله که "مگر هم اکنون خدا را نمیبینی؟" همان رؤیت تجلّی خداوند است و لزوماً این مشاهده نیازی به تصرف امام و به نوعی خرق عادت ندارد. بله این تنبه و بیداری امری بود که از ناحیه امام (علیه السّلام) در ابابصیر ایجاد شد. و این که چه مرتبهای از تجلّی برای ابابصیر آشکار شده است، برای ما قابل درک نیست.**
تذکّر: لازم به ذکر است که ابابصیر شخصیتی بزرگ و از اصحاب خاصّ **** (علیه السّلام) و امام صادق (علیه السّلام) است و روایات متعددی به ما رسیده است که در برخی از این روایات به شدتِ معرفت ابابصیر و میزان آگاهی او نسبت به مسائل اشاره شده است.
علت پرسش ابابصیر: پاسخ این مطلب هم که اگر رؤیت برای ابابصیر حاصل بوده، پس چرا باز در موردلِقاءُالله سؤال کرد و چرا امام فرمود که مگر تو هم اکنون او را نمیبینی، از این سخن فیض کاشانی آشکار است که: همه تجلّی خدا را میبینند، اما خواص میدانند که چه میبینند و عوام نمیدانند و به تعبیر رهبر فقید انقلاب:
حق میطلبند و خود ندانند آن را/ در آب به دنبال فراتند همه
**بنابراین ابو بصیر با این بیان امام و القاء حکمت و حقیقت ایمانی توسّط امام تنبه حاصل کرده و به سطحی رسید که نسبت به آنچه میبیند، اما نمیداند **** و **** پیدا کند و بداند که چه میبیند و معلوم است که چنین آگاهی برای ابابصیر حاصل شد و به همین دلیل، پاسخ سؤال خود را به طور کامل گرفته و عرض کرد: آیا این مطلب را برای دیگران نیز نقل کنم؟ که حضرتشان از نقل آن برای همه نهی فرمودند.**پانویس:
«عمیت عینٌ لا تَرَاک»، امام حسین (ع)، دعای عرفه.
در ادامه، فیض کاشانی به روایت ابابصیر اشاره کرده است. فیض کاشانی، محسن، الکلمات المکنونه فی علوم اهل الحکمة و المعرفة، ص۴و۵، بیتا، بیجا (همراه با تلخیص و تصرف).
منبع:
***
ج) لقاء چیست؟ لِقاءُالله به چه معناست؟
http://www.askdin.com/showthread.php?t=5178
لقاء چیست؟
لقاء مصدر از باب مفاعله در لغت به معنای ملاقات، به هم رسیدن و با هم مقابل شدن و برخوردن به همدیگراست. و این معنی ( مقابله و مواجهه ) در عالم اجسام روشن است، مانند مقابل شدن و مواجه بودن دو فرد. امّا در عالم روحانی و نسبت به خداوند متعال: قهراَ میباید این مقابله ( به فتح باء ) و ملاقات به صورت معنوی و روحانی باشد، زیرا خداوند متعال از خصوصیّات و حدود و اوصافی که در عوالم خلق است منزه است.(1)
در قرآن کریم بیش از بیست جا عبارت لِقاءُالله آمده است.
اقوال در معنای لِقاءُالله:
تنزیه صرف :تا آنجا که منتهای معرفت، همان است که باید خداوند را تنزیه صرف نمود. و معتقد بر این شد که خدای را به هیچ وجه نتوان شناخت و آیات و اخباری را که در معرفت و درلِقاءُالله وارد شده است را تأویل باید کرد. مثلاَ تمام آیات و اخبار لِقاءُالله را معنی میکنند بر مرگ و لقاء ثواب و عقاب.ملاقات حقیقی :بدین معنا که ملاقات ممکن الوجود با خداوند جلیل واجب الوجود حقیقتاَ هست لکن نحوۀ آن هم لایق (ملاقی) ملاقات کننده و (ملاقی) ملاقات شونده است و آن عبارت از همان معنا است که در ادعیه و اخبار از آن به لفظ وصول و زیارت و نظر بر وجه و تجلّی و دیدن قلب و تعلّق روح تعبیر شده است و از ضد آن به فراق و بعد و حرمان تعبیر میشود. مانند تعبیرات زیر:
امیرالمؤمنین علیه السّلام در تفسیر «قد قامت الصلاة» فرمود : یعنی نزدیک شد وقت زیارت. و در دعاها مکرّراَ وارد شده است (و لا تحرمنی النظر الی وجهک) بار الها مرا از نظر به وجهت محروم مفرما. و در کلمات امیرالمؤمنین علیه السّلام است که فرمود (و لکن تراه القلوب بحقایق الایمان) خدای را چشمهای ظاهر نمیبیند و لیکن دلها به وسیلۀ ایمان حقیقی او را میبیند. و در مناجات شعبانیّه (و الحقنی بنور عزّک الابهج فأکون لک عارفاَ) بارالها مرا به نور عزتت که سراپا بهجت است برسان تا تو را بشناسیم.(2) پینوشت:
***
د) معنای وجهُالله و لِقاءُالله
http://maaref.porsemani.ir/node/4806
اساساً این دعا كه از حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها است یعنی چه: «اللهم انّی اسئلك النظر الی وجهك و الشوق الی لقائك» آن وجه و این لقا چیست؟
**هر که بر روی آن (زمین) است فانی است؛ در حالی که باقی میماند وجه پروردگار تو که دارای جلال و اکرام میباشد»(الرحمن: 26 ـ 27) با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند. وجه او را مىطلبند و هرگز به خاطر زینتهاى زندگی دنیا، چشمان خود را از آنها برمگیر! و از كسانى كه قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مكن! همانها كه از هواى نفس پیروى كردند، و كارهایشان افراطى است»(الكهف:28) معبود دیگرى را با الله مخوان! كه هیچ معبودى جز او نیست؛ همه چیز هلاک شونده است جز وجه او؛ حاكمیت تنها از آن اوست؛ و همه به سوى او بازگردانده میشوید.»(القصص:88)از آیات فوق بر میآید که: **
**اوّلاً همۀ موجودات فانی میشوند جز وجهالله که هلاک و فنا ندارد. **
ثانیاً وجهالله آن هدف نهایی است که انسان باید به آن برسد و به دیدار آن نائل گردد.
**ثالثاً وجهالله، الله نیست؛ بلکه وجهالله است؛ و وجه هر چیزی نمود و ظهور آن چیز است. افراد انسانی با قیافه شناخته میشوند لذا قیافۀ شخص را وجه او گویند. یک کتاب را از جلد آن میشناسند لذا جلد کتاب را وجه کتاب گویند. وجهالله نیز آن حقیقتی است که خدا را نمودار میسازد. **
حال سؤال این است: آن حقیقت چیست که خدا با آن شناخته میشود؟
خداوند فرمود: «فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وجهالله » او بقیّة الله یعنی مهدی است که در پایان این نگره میآید و زمین را پر از قسط و عدل میکند همانگونه که پر از ظلم و جور شده است»(الإحتجاج،ج1،ص252 ( أبو الصّلت گوید: گفتم: اى زادۀ رسول خدا، معنى این روایت چیست؟ «ثواب گفتن لا إله إلّا اللَّه نظر كردن به وجهالله است» فرمودند: اى أبا الصّلت هر كس خداوند را داراى وجه و صورت و چهرهاى همانند صورت و چهرۀ مخلوقین بداند كافر است، وجه و چهرۀ خدا، انبیاء و رسولان و حجّتهاى او هستند. آنها كسانى مىباشند كه مردم، توسّط آنان به سوى خدا و دین و معرفت او رو مىآورند، خداوند فرماید: «كُلُّ مَنْ عَلَیها فان وَ یبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ »، و نیز فرموده: «كُلُّ شَیءٍهالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ». پس نگاه كردن به پیامبران الهى و حجّتهاى خداوند در مقامات و درجات خاصّشان در روز قیامت براى أهل ایمان ثواب بزرگى است»(الإحتجاج على أهل اللجاج،ج2،ص409( رسول خدا (ص) به على(ع) فرمودند: من رسول خدا و رساننده از طرف اویم و تو وجهالله و اقتداكنندۀ به او. پس مرا مانندى جز تو نیست و تو را مانندى جز من نیست»( إرشاد القلوب إلى الصواب،ج2،ص404( حضرت باقر علیه السّلام فرمودند: ما هستیم مثانى كه خدا به پیامبر عطا نموده و ما وجهالله هستیم كه روى زمین بین شما رفت و آمد میكنیم. میشناسد ما را آن كس كه شناخته و جاهل است به حق ما آنكه نادان است. پس هر كه ما را بشناسد پیشاپیش او یقین است و هر كه جاهل به حق ما باشد پیشاپیش او جهنّم است»(بحارالانوار، ج24، ص114) امام صادق(ع) در تفسیر «وَ یبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ » فرمودند: «نَحْنُ وجهاللهــ ماییم وجهالله»(بحارالانوار، ج24، ص192( سلام بن مستنیر گفت از حضرت باقر علیه السّلام این آیه را پرسیدم «كُلُّ شَیءٍهالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» فرمودند: به خدا قسم ما وجهالله هستیم كه تا روز قیامت پایدار است. امرى كه خداوند در مورد ولایت و فرمانبردارى از ما نموده است معنى وجهاللهى كه فرمود كُلُّ شَیءٍهالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ هر كدام از ما بمیرد یك نفر از فرزندان او جانشینش مىشود تا روز قیامت»(بحارالانوار، ج24، ص193( ابو حمزه از حضرت باقر علیه السّلام در باره كُلُّ شَیءٍهالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ نقل نمود که همه چیز از بین میرود فقط باقى میماند وجه پروردگار. خدا منزه است از اینكه به داشتن صورت توصیف شود تا وقتى كه خداوند در بقاى مردم نیازى داشته باشد ما در میان آنها خواهیم بود هر گاه صلاحى در بودنشان ندید ما را به جانب خود میبرد و آنچه مایل باشد در بارۀ ما انجام خواهد داد گفتم فدایت شوم (رؤیه) كه فرمودند چیست فرمود حاجت و نیاز (یعنى تا خدا صلاح در بقاى مردم بداند)»(بحارالانوار،ج24، ص194 (حضرت باقر علیه السّلام در باره آیه: تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ » فرمودند ما جلال اللَّه و كرامت او هستیم كه مردم را به واسطه اطاعت از ما گرامى داشته»(بحارالانوار، ج24، ص196( خثیمه گفت از حضرت صادق پرسیدم در بارۀ آیۀ«كُلُّ شَیءٍهالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ». فرمودند: یعنى دین خدا. پیامبر اكرم و امیر المؤمنین علیه السّلام دینُالله و وجهالله و عین اللَّه و زبان خدا كه با آن سخن میگوید و دست خدا در میان مردم بودند. ما وجهالله هستیم كه باید از جانب ما به خدا نزدیک شد. پیوسته در میان بندگان او هستیم تا خداوند را به وجود مردم نظرى است؛ وقتى چشم از آنها برداشت ما را به جانب خود مىبرد و آنچه خواست انجام مىدهد.» فرمودند: «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی إِذَا سُئِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا أَجَاب ــــ ماییم اسماء حسنای خدا که چون با آنها از خدا چیزی خواسته شود، اجابت میکند»(بحارالانوار، ج27، ص38) از این احادیث شریفه استفاده میشود که وجهالله همان حقیقت دین خدا، حقیقت کتاب خدا، حقیقت انسان کامل و حقیقت اسماء الله میباشد. حکما این حقیقت را صادر اوّل و وجود منبسط میگویند که تمام مخلوقات، ظهورات آن میباشند؛ و اوّلین ظهور او در عالم خلق، عقل اوّل بوده است؛ لذا در روایات آمده که : «اوّلُ ما خَلَقَ اللهُ العقل ــ اوّل چیزی که خدا خلق نمود عقل بود». لذا وجود منبسط، از سنخ خلق نیست ولی کنه ذات الله هم نیست؛ بلکه ظهور ذات است برای ذات. عرفا از این حقیقت متعالی تعبیر میکنند به حقیقت محمّدیّه یا نور محمّدی؛ که اقتباس است از روایات نبوی که فرمودند: «اوّل ما خلق الله نوری ــ اوّل چیزی که خدا خلق نمود، نور من بود». البتّه توجّه شود که خلق را دو معناست. گاه خلق به غیر کنه ذات میگویند که شامل اسماء الله هم میشود؛ و گاه به غیر ذات میگویند؛ که شامل اسماء الله نمیشود. چرا که اسماء عین ذاتند. خود ذات نیز دو استعمال دارد؛ گاه به کنه ذات اطلاق میشود و گاه به مقام اسماء که ظهور کنه ذات میباشد. حقیقت محمّدیّه را وجهالله گفتهاند؛ چون برترین ادراک عقلی و قلبی ما از خدا، منتهی به این حقیقت میشود؛ لذا او خلیفه و نمایندۀ خداست؛ یعنی خدا را مینمایند. امّام باقر(ع) فرمودند: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ وَ محمّد، صحِجَابُ اللَّه ـــ با ما عبادت میشود الله و با ما به یگانگی ستوده میشود؛ و محمّد(ص) حجاب الله است »(بحارالانوار، ج23، ص102)؛ یعنی فراتر از این حجاب راه ندارید. ما ادراک میکنیم خدا را در آیینۀ او که خلیفة الله باشد. حقیقت محمّدیّه را نور گفتهاند چون با اوست که هیاکل موجودات از ظلمت به در آمده و ظاهر گشتهاند؛ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ »(النور:35). بالاخره الله نور السماوات یا نوره؟ هر دو. چون خدا نور بالذّات است و نور خدا، ظهور آن نور بالذّات میباشد. حقیقت محمّدیّه را حقیقت مائیّه (آب) نیز میگویند: «وَ كان عَرْشُهُ عَلَى الْماء ــ و عرش او بر آب بود». چون نسبت وجود منبسط با مخلوقات، مثل نسبت آب است به موج و دریا و قطره و یخ و برف و بخار و مه و ابر و آبشار و فوّاره واین امور، هر کدام چیزی هستند غیر از دیگری؛ و هیچ کدام آب هم نیستند بلکه اینها ظهورات و نمودهای گوناگون حقیقتی هستند عقلی به نام آب. لذا آب را با چشم نتوان دید بلکه عقل است که در ورای این نمودهای حسّی، آب را ادراک میکنند. وجود نیز چنین نسبتی با مخلوقات دارد. لذا مخلوقات، مظاهر و نمودهای وجود و آیات وجودند. او را نَفَس رحمانی نیز گفتهاند. چون نسبت او به کلمات وجودی (مخلوقات) مثل نسبت نَفَس انسان است به کلماتی که از دهان خارج میشوند. هوایی که از سینه بالا میآید یک چیز بیش نیست امّا چون به حنجره میخورد و در دهان وارد میشود، به صورت حروف درمیآید و از ترکیب حروف، میلیونها کلمه درست میشود. وجود منبسط نیز حقیقت واحدی است که تمام کلمات وجودی، نمود اویند. او را عنقا (سیمرغ) نیز گفتهاند. اسامی دیگر او عبارتند از: ارادة الله، مشیّة الله، اسم اعظم،اُمُّالکتاب، رقّ منشور، روحُالقُدُس، ظلّ ممدود، حقّ حادث، خلیفة الله اعظم، بقیّة الله، کتاب مستور، امام مبین، و.گفتهاند؛ او را بیش از صد اسم است. هیچ موجودی به مقام نُبُوَّت و امامت نمیرسد مگر آنکه اتّحادی با این حقیقت داشته باشد؛ لکن کسی را با آن اتّحاد تامّ نیست مگر چهارده معصوم (ع). لقاء این، حقیقت بهشت است و آنکه پشت به این نور کرده، روی در ظلمت دارد؛ لذا صورتش سیاه خواهد بود و نامۀ عملش را از پشت سر میگیرد. چرا که پشت به نور خدا نموده. البتّه لقاء را مراتبی است؛ کما اینکه بهشت را مراتبی است. چهارده معصوم (ع) اتّحاد تامّ با این حقیقت دارند؛ لذا بیننده و دیدن و دیده شده یک حقیقت است. امّا غیر ایشان از انبیاء و اوصیاء درجهای پاینتر دارند؛ و لقاء غیر معصوم، به نحو نظاره است؛ البتّه نظارۀ وجودی و سپس قلبی و سپس عقلی و سپس مثالی ( به نحو تمثّل)؛ امّا حسّ، مال دنیاست و در برزخ و فوق آن راه ندارد. «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22)إِلى رَبِّها ناظِرَة ــــ در آن روز صورتهایى شاداب و مسرور است، (22) و به پروردگارش مىنگرد »(القیامة)
***
ه)
خداوند در دنیا دیده نمیشود، حضرت موسی علیه السّلام تمنای رؤیت خدا را نمود، پروردگار او را خبر داد که در دنیا نمیتواند او را ببیند و چنین چیزی برایش مقدور نیست، حتی کوه محکم و استوار توان دیدن خدا را ندارد: «وَلَمَّا جاء مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی انظرْ إِلَیْکَ قَالَ لَن تَرانی وَلَکِنِ انظرْ إِلَی الْجَبَلِ فان اسْتَقَرَّ مَکانهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تجلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ موسَی صَعِقًا»(الأعراف: ۱۴۳) (هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، (و کلامی را شنید که به کلام کسی نمیماند، خواست ذاتی را هم ببیند که چیزی مثل او نیست. لذا) عرض کرد: پروردگارا! (خویشتن را) به من بنمای تا تو را ببینم (خدایش بدو) گفت: (تو با این بنیه آدمی و در این جهان مادی تاب دیدار مرا نداری و) مرا نمیبینی و لیکن (برای اطمینان خاطر از این که تاب دیدن مرا نداری) به کوه (که همچون تو مادّه و بسی نیرومندتر از تو است) بنگر، اگر (در برابر تجلّی ذات من) بر جای خود استوار ماند، تو هم مرا خواهی دید. امّا هنگامی که پروردگارش خویشتن به کوه نمود، آن را درهم کوبید و موسی بیهوش و نقش زمین گردید.) علماء در بارۀ اینکه رسولالله صلَیاللهُ علیه و سَلَّم در شب معراج خداوند را رؤیت کرده است یا خیر، اختلاف نظر دارند، قول معتبر این است که پیامبر صلَیاللهُ علیه و سَلَّم در شب معراج خدا را رؤیت نکرده است. به سند صحیح از عایشه رضی الله عنها رؤیت شده است که فرمود: «من زعم ان محمّداً رأی ربَّه فقد اعظم علی الله الفریه»(مسلم: ۱/۱۵۹ رقم: ۱۷۷). (هرکس مدعی شود که محمّد صلَیاللهُ علیه و سَلَّم خداوند را رؤیت کرده است، بیگمان دروغ بزرگی در حق خداوند مرتکب شده است.) آنچه که در بارۀ رؤیت خداوند در سطور بالا بیانگردید، متعلق به دنیا بود اما در جهان دیگر قضیه به گونه دیگری است. زیرا در جهان دیگر انسانها مجدداً و با کیفیت جدیدی آفریده میشوند، مگر در احادیث نیامده است که خورشید در روز قیامت، به انسانها نزدیک میشود به گونهای که بیش از یک میل با انسانها فاصله نخواهد داشت، اما با این وجود انسانها ذوب نمیشوند! مگر این طور نیست که انسانها در قیامت بعد از زنده شدن نمیمیرند و از بین نمیروند، حتی اهل دوزخ هرگاه پوسته بدن آنها سوخته و زغال شود، خداوند پوست آنها را از نو میسازد تا بدین طریق همواره در عذاب باشند، اما مرگ هرگزنخواهند داشت. البتّه مومنان در روز قیامت پروردگار را خواهند دید، حتی ارزندهترین نعمتی که روز قیامت به اهل بهشت داده میشود، فرصت نگاه کردن به سوی پروردگار است و کفار از این نعمت عظیم محروم هستند. «کَلَّااِنَّهُم عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ»(المطففین: ۱۵) (هرگزا هرگز! قطعاً ایشان در آن روز (به سبب کارهایی که کردهاند) از (رحمت) پروردگارشان محروم و (از بارگاه قرب و منزلت آفریدگارشان) مطرودند.] اما بندگان برگزیده و پاک خداوند از این نعمت عظیم بهرهمند خواهند بود. «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَهٌ؛ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَهٌ»(القیامه: ۲۲ – 23) (در آن روز چهرههایی شاداب و شادانند. به پروردگار خود مینگرند) این گروه همان بندگان پاک وابرار هستند که در بارۀ آنها چنین آمده است: «انّ الأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ. عَلَی الْأَرَائِکِ یَنظُرُونَ»(المطففین: ۲۲ – ۲۳) [بیگمان نیکان در میان انواع نعمتهای فراوان بهشت بسر خواهند برد. بر تختهای مجلّل (بهشتی) تکیه میزنند و (به زیبائیها و نعمتهای بسیار آنجا) مینگرند.)] این نگاه کردن به سوی رخ و صورت پروردگار همان نعمت زائدی است که خداوند آن را به مومنان وعده داده است، میفرماید: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَی وَزِیَادَةٌ»(یونس: ۲۶) [کسانی که کارهای نیکو میکنند، منزلت نیکو (یعنی بهشت) از آن ایشان است و افزون (بر آن هم که مغفرت و رضوان است) دارند.] این زیاده همان چیزی است که در آیۀ دیگری چنین آمده است.: «لَهُم مَا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ»(ق: ۳۵) [هرچه بخواهند در بهشت برای آنان هست، افزون بر آن نزد ما نعمتهای دیگری وجود دارد (که هرگز به فکر انسانی نرسیده است و به دل کسی نگذشته است).] در روایات نیز به صراحت و تواتر آمده است که مومنان در قیامت خداوند را خواهند دید. از حضرت ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است که عدهای از مردم از رسول اکرم صلّیاللهُ علیه وسَلَّم سؤال کردند، آیا روز قیامت خدا را خواهیم دید؟ رسول اکرم صلَیاللهُ علیه و سَلَّم فرمود: «هل تُضارُّون فی رؤیة القمر لیلة البدر؟» آیا در شب چهاردهم برای رویت بدر (ماه تمام) مشکلی دارید؟ گفتند خیرای پیامبر خدا، پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «هل تُضارُّون فی رؤیة الشّمس لیس دونها سحاب؟»آیا در دیدن خورشید در روز آفتابی مشکل دارید؟ همه گفتند: خیرای پیامبر گرامی آنگاه رسولالله صلّیاللهُ علیه وسَلَّم فرمود: «فانکم ترونه کذلک» پس قطعاً شما خدا را در روز قیامت این چنین خواهید دید. (بخاری: 13/ 419، حدیث ۷۴۳۷،و مسلم:1/163،حدیث 182.) و لفظ این حدیث از مسلم است. درصحیح بخاری و مسلم از جریربن عبدالله رضی الله عنه روایت شده که گفت: نزد رسول خدا صلَیاللهُ علیه و سَلَّم نشسته بودیم که ایشان در شب چهاردهم به سوی ماه نگاه کرد و فرمود: «انکم سترون ربکم کما ترون هذا القمر لاتضامّون فی رؤیته، فان استطعتم ان لا تُغلَبوا علی صلاة قبل طلوع الشمس، وصلاة قبل غروب الشمس فافعلوا» و در صحیح مسلم به روایت از صهیب رضی الله عنه آمده است که پیامبر خدا صلّیاللهُ علیه وسَلَّم فرمود: «إذا دخل اهلُ الجنّةِ الجنّةَ، یقول الله تبارک وتعالی:تریدون شیئا أزیدکم؟ یقولون: ألم تُبیض وُجوهنا؟ ألم تدخلنا الجنّة وتُنجِنا من النار؟»(مسلم:۱/۱۶۳حدیث شماره ۱۸۱٫) (رسول اکرم صلَیاللهُ علیه و سَلَّم فرمود: بعد از اینکه اهل بهشت وارد بهشت شدند، خداوند از آنان میپرسد: چیز دیگری میخواهید که به شما بدهم؟ آنان میگویند: مگر ما را خوشحال و نیک نام نکرده ای؟ مگر ما را از دوزخ رستگار و به بهشت نیاورده ای؟ رسولالله صلَیاللهُ علیه و سَلَّم فرمود: آنگاه خداوند موانع را بر میدارد، مومنان و اهل بهشت حس میکنند که هیچ نعمتی بزرگتر از ملاقات و رؤیت پروردگار به آنان داده نشده است، بعد رسولالله صلی الله علیه وسلم این آیه را تلاوت نمود: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَی وَزِیَادَةٌ »(یونس: ۲۶) [کسانی که کارهای نیکو میکنند، منزلت نیکو (یعنی بهشت) از آن ایشان است و افزون (بر آن هم که مغفرت و رضوان است) دارند.] در بخاری و مُسلِم به روایت از ابوموسی اشعری رضی الله عنه آمده است که پیامبر صلّیاللهُ علیه و سَلَّم فرمود: «جنّتان من فضّه انّیتهما و ما فیهما، وجنتان من ذهب انّیتهما و ما فیهما، و ما بین القوم و بین ان ینظروا الی ربهم الّا رداء الکبریاء علی وجهه فی جنّة عدن»(بخاری: ۱۳/۴۲۳، حدیث شماره7444، و مُسلِم:1/163حدیث شماره ۱۸۰) (دوباغ در بهشت وجود دارند که ظرفها و همه چیزهای آنها از نقره است و دو باغ در بهشت وجود دارند که همه چیز آنها از طلا هستند، در میان اهل ایمان و پروردگارشان در بهشت جاودان جز پرده کبریایی و بزرگی او چیز دیگری نیست که مانع از دیدن او گردد.)
***
**نویسنده: زهرا محسنی زاده **
چکیده دیدار پروردگار، از مباحث توحیدی مطرح شده در آیات و روایات اهل بیت (علیه السلام) است. در نگاه اولیه، بین اصل اعتقادی ممکن نبودن مشاهده خداوند از یک سو، و اشاره به وقوع دیدار خداوند برای برخی مومنین از سوی دیگر، تعارض ظاهری دیده میشود. در این میان برخی تفاسیر، با اشاره به روایاتی، با انکار امکان مشاهده خداوند، دیدار او را به معنی بعث و قیامت گرفتهاند؛ چنانچه برخی نیز با استناد به دیگر روایات، معنایی بالاتر و عمیقتر از دیدار پروردگار ارائه کردهاند که شرایط خاص خود را میطلبد و شامل برخی مومنین میشود. لقاء، در لغت به معنی تقابل دو شیئی است (معجم مقیاس اللغه: ج5، ص261). آنچه در ابتدای امر از معنای آن به نظر میرسد، دیدار خداوند است، اما باید بررسی کرد، با توجه به اصول و محکمات عقائد توحیدی، لقاء و دیدار خداوند چگونه قابل توضیح و بیان صحیح است. در این میان، تمامی فرق اسلامی به گونۀ واحدی به موضوع رویت خداوند، نپرداختهاند و اختلاف نظراتی در این میان وجود دارد. فرقه مجسمه و کرامیه معتقدند که دیدن خداون با چشم سر امکان دارد؛ به این صورت که میتوان خداوند را از سوی بالا دید. اشاعره، با وجود قائل بودن به تجرد خداوند متعال میگویند، میتوان خداوند را با چشم دید، البته نه آن گونه که قائلین به مجسمه عقیده دارند، بلکه خداوند دیده میشود در حالی که نه بالا است و نه پایین، نه راست است و نه چپ، نه جلو است و نه عقب، نه کل خداوند دیده میشود و نه جزیی از او و هنگامی که دیده میشود نمیتوان به او اشاره کرد، با وجود این، دیده هم میشود. برخی نیز معتقدند، امکان دارد خداوند قوت قلبی به چشم دهد تا بتواند متوجه او شود و او را درک کند، که این ادراک، نوعی علم است؛ چرا که با نیروی قلب ایجاد میشود و نیز دیدن است؛ زیرا حالتی در چشمان انسان پدید آمده است (رساله حول الرؤیه: ص8-12). در این میان، معتزله و امامیه، به گونۀ دیگر مینگرند. از دیدگاه ایشان، امکان دیدن خداوند با چشم سر و به صورت مادی و ظاهری، چه در دنیا و چه در آخرت وجود ندارد. دلیل ایجاد توهم امکان رؤیت خداوند به صورت مادی و با چشم، انسان انسان با امور مادی است. تماس انسان با امور حسی و مشغول شدن بدانها، باعث عادت کردن به دیدن و شناختن مادی و ظاهری امور میشود. گاه این عادت را به امور دیگر نیز سرایت میدهد، و وی را به سمت شناخت خداوند به صورت مادی و دیدار ظاهری سوق میدهد، اما به دلائل عقلی و نقلی، امکان این گونه رویت خداوند متعال وجود ندارد. هر آنچه با چشم دیده شود محسوس، مادی و محدود است؛ مکان دارد و قابل احاطه فیزیکی ونفوذ و تجزیه پذیری است و حال آنکه خداوند، مجرد است و خالق این امور و قابل احاطه و تقسیم نیست. قرآن کریم به این اصل اعتقادی اشاره میکند که چشمها قادر به دیدن خداوند نیستند. هنگامی که قوم موسی (علیه السلام) درخواست دیدار خداوند را نمودند، خداوند صاعقه ایی را فرستاد و به آنان فهماند که شما تحمل دیدن و ظهور یکی از آیات الهی را ندارید، چه رسد به دیدن خداوند که اصولاً امکان ندارد. (و إذا قلتم یموسی لن نومن لک حتی نری الله جهرة فاخذتکم الصغقة و انتم تنظرون) (بقره: آیۀ55). و (نیز به یاد آورید) هنگامی را که گفتید: «ای موسی! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر اینکه خدا را آشکارا (با چشم خود) ببینیم!»، پس صاعقۀ شما را گرفت در حالی که تماشا میکردید. چنانچه این اصل به صورت محوری در قرآن کریم ذکر شده است: (لا تدرکه الا بصر و هو یدرک الا بصر و هو اللطیف الخبیر) (انعام: آیۀ103). چشمها او را در نمییابند و اوست که دیدگان را در مییابد، و او لطیف آگاه است. امام علی (علیه السلام) میفرماید: لا تدرکه لعیون بمشاهده العیان، و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان؛ دیدار خدا برای دیدگان آشکارا میسر نیست، اما دلها او را با دستیابی ایمان دریابند (نهج البلاغه: خطبۀ 185). و در خطبه اشباح، در پاسخ به کسی که از دیدن خداوند با چشم پرسید، فرمودند: الحمد لله الذی الرادع اناسی الابصار عن تناله او تدرکه. سپاس خداوندی که مردمکهای چشمان را از دیدن خود ممنوع نموده است (همان:خطبۀ 91). حال باید دید مفهوم لقاء پروردگار اشاره شده در آیات و روایات، چگونه است. در این جا آیات و روایات که بازگشت همه امور به سوی خداوند متعال میداند، میپردازیم. (و انَّ الی ربک المنتهی) (نجم: آیۀ42). و به یقین بازگشت (همه) به سوی پروردگار تو است! آیه، در ظاهر خطاب به رسول خدا (صل الله علی و آله) است، اما از سویی، متوجه همه است و از سوی دیگر، نوعی تحدید و تحذیر در آن به مخالفان جهت سرکشیهایشان وجود دارد (المیزان: ج2، ص551). (انَّ الی ربک الرجعی) (علق: آیۀ8). همه امور به پروردگارت منتهی میگردد. در اینجا نیز آیه خطاب به رسول خداست، اما از آنجا که خداوند، رب همه موجودات است، منتهی شدن به رسول خدا (صل الله علی و آله) به سوی خداوند، نشان از انتها و رجعت همه امور و انسانها به سوی خداوند است. (و انه الیه تحشرون) (انفال: آیه ی24). و همانا به سوی او محشور میشوید. تمام جهان هستی و از جمله انسان، به سوی خداوند باز میگردد. آیات مربوط به دیدار پروردگار، به دو گونه صریح و غیر صریح به این موضوع پرداختهاند.
آیات صریح در لقاء خداوند
الف: برخی از این آیات، خطاب به مومنین و برخی دیگر خطاب به مشرکان است. الف: آیاتی که کفر مشرکان، به لقاء پروردگارشان را نشان میدهد. (اولئک الذین کفروا بآیات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا) (کهف: آیۀ105). آنها کسانی هستند که به آیات پروردگارشان و لقای او کافر شدند؛ به همین جهت، اعمالشان حبط و نابود شد! از این رو روز قیامت، میزانی برای آنها برپا نخواهیم کرد! (و الذین کفروا بآیات الله و لقائه اولئک یئسوا من رحمتی و اولئک لهم عذاب الیم). (عنکبوت: آیۀ23). کسانی که به آیات خدا و دیدار او کافر شدند، از رحمت من مأیوسند؛ و برای آنها عذاب دردناکی است! آیاتی که بیان کننده امید نداشتن کفار به لقاء پروردگار است. (انَّ الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیاة الدنیا و اطمانوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون) (یونس: آیۀ7). آنها که ایمان به ملاقات ما (و روز رستاخیز) ندارند، و به زندگی دنیا خشنود شدن و بر آن تکیه کردند، و آنها که از آیات ما غافلند. همچنین قرآن کریم درجایی دیگر، تردید کفار به لقاء پروردگار را بیان میکند: (الا انهم فی مریه من لقاء ربهم ...) (فصلت: آیه 54). آری، آنان در لقای پروردگارشان تردید دارند. این آیه تکذیب کفار نسبت به دیدار پروردگار را نشان میدهد و آیات دیگر انکار مشرکین نسبت به حضور در صحنه قیامت و لقاء آخرت را متذکر میشود. (و الذین کذبوا بآیاتنا و لقاء الاخرة حبطت اعمالهم هل یجزون إلا ما کانوا یعملون) (اعراف: آیه 147). و کسانی که آیات ما و دیدار آخرت را دروغ پنداشتند، اعمالشان تباه شده است. آیا جز در برابر آنچه میکردند کیفر میبینند؟ آیاتی که مشرکان و کفاری را که لقاء پروردگار را انکار کرده و یا به سخره میگیرند، توبیخ میکند. (قد خسر الذین کذبا بلقاء الله حتی اذا جاءتهم الساعة بغتة قالوا یا حسرتنا علی ما فرطنا فیها و هم یحملون اوزارهم علی ظهورهم الا ساءَ ما یزرون) (انعام: آیۀ31). آنها که لقای پروردگار را تکذیب کردند، مسلماً زیان دیدند، [و این تکذیب، ادامه مییابد] تا هنگامی که ناگهان قیام به سراغشان بیاید، میگویند: «ای افسوس بر ما که دربارۀ آن، کوتاهی کردیم!» و آنها [بار سنگین] گناهانشان را بر دوش میکشند؛ چه بد باری بر دوش خواهند داشت! (و یوم یحشرهم کان لم یلبئوا إلا ساعة من النهار یتعارفون بینهم قد خسر الذین کذبوا بلقاء الله و ما کانوا مهتدین) (یونس: آیۀ45). [به یاد آور] روزی را که [خداوند] آنها را جمع [و محشور] میسازد، آنچنان که [احساس میکنند] گویی جز ساعتی از روز، [در دنیا] توقف نکردند؛ به آن مقدار که یکدیگر را [ببینند و] بشناسند! مسلماً آنها که لقای خداوند [و روز رستاخیز] را تکذیب کردند، زیان بردن و هدایت نیافتند!
**ب: دستۀ دیگر آیات لقاء خداوند، مربوط به مومنین است، برخی از این آیات، تشویق به ایمان و شوق به دیدار الهی است. (ثم آتینا موسی الکتاب تماماً علی الذی احسن و تفصیلاً لکل شیءٍ و هذی و رحمة لعلهم بلقاءِ ربهم یومنون) (اعراف: آیۀ154). سپس به موسی، کتاب [آسمانی] دادیم، [و نعمت خود را] بر آنها که نیکوکار بودند، کامل کردیم؛ و همه چیز را [که مورد نیاز آنها بود، در آن] روشن ساختیم؛ کتابی که مایه هدایت و رحمت بود؛ شاید به لقای پرودرگارشان (و روز رستاخیز) ایمان بیاورند! برخی آیات نیز کسانی را که امید به دیدار الهی دارند تشویق به عمل صالح میکند. (قل انما انا بشرٌ مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعبادة ربه احداً) (کهف: آیۀ110). بگو: «من فقط بشری هستیم مثل شما؛ [امتیازم این است که] به من وحی میشود که تنها معبودتان معبود یگانه است، پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پرودرگارش شریک نکند! (من کان یرجا لقاء الله فان اجل الله لاتٍ و هو السمیع العلیم) (عنکبوت: آیۀ5). کسی که به دیدار خدا امید دارد [بداند که] اجل [او از سوی] خدا آمدنی است، و اوست شنوای دانا. برخی آیات، یقین مومنان به ملاقات با پروردگار را نشان میدهد. (قال الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم کم من فئه کثیره غلبت فئه کثیره بأذن الله ...) (بقره: آیۀ249). آنانی که میدانستند که با خدا دیدار خواهند کرد، گفتند: به خواست خدا چه بسا گروهی اندک که بر گروه بسیاری غلبه کنند. و در پایان، آیۀایی که تمام انسانها را مورد خطاب قرار میدهد و قطعیت لقاء آنان با پروردگار را متذکر میشود. (یا ایها الانسان انک کادحٌ الی ربک کدحاً فملاقیه) (انشقاق: آیۀ6).ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی کرد! 2- آیات غیر صریح در لقاء خداوند آیاتی مانند: (وجوه یومئذٍ ناضرة * الی ربها ناظرة) (فجر: آیۀ23، 22). [آری] در آن روز صورتهایی شاداب و مسرور است، و به پرودرگارشان مینگرد! (ربَّ ابن لی عندک بیتاً فی الجنه) (تحریم: آیۀ12). پروردگارا، پیش خود در بهشت خانهای برایم بساز. (و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون) (ال عمران: آیۀ169). [ای پیامبر!] هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند. (یا ایتها النفس المطمئنة * ارجعی الی ربک راضیة مرضیة * فادخلی فی عبادی * و ادخلی جنتی) (فجر: آیۀ27-30). توای روح آرام یافته! به سوی پروردگارت باز گرد در حالی که هم تو از او خشنودی هم او از تو خشنود است، پس در سلک بندگانم درآی، و در بهشتم وارد شو. **
لقاء خداوند در نگاه مفسران
مفسران، دستۀ اول آیات را به معنی روز قیامت، جزا و پاداش در نظر گرفتهاند. صاحب مجمع البیان در تمامی آیات مذکور، دیدار خداوند را مشاهده و مواجهه با پاداش و جزای الهی میداند، و در تفسیر «واعلموا انّکم ملاقوه»، بدین معنا اشاره میکند که وجه بیان این شکلی خداوند را به جهت معنای لقاء یافتن، دانسته است، همچون زمانی که گفته میشود: لقی جهده (ثمره تلاش خود را یافت)، افزون بر این که اصولاً کسی نمیتواند خدا را ببیند (مجمع ا لبیان: ج2، ص787). صاحب مناهج البیان نیز لقاء در «فملاقیه» را لقاء ثواب و عقاب خداوند بیان میکند (مناهج البیان: ص288)؛ چنانچه طبرسی نیز در احتجاج، لقاء را در آیۀ کریمۀ فمن کان یرجوا لقاء ربه، بعث و قیامت میداند و دلیل ذکر آن به لقاء را همچون آیه دیگری میداند که خداوند میفرماید: (من کان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لاتٍ و هو السمیع العلیم) (عنکبوت: آیۀ5). کسی که امید به لقاء الله [و رستاخیز] دارد [باید در اطاعت فرمان او بکوشد!] زیرا سرآمدی را که خدا تعیین کرده فرا میرسد، و او شنوا و داناست! یعنی کسی که ایمان دارد که این وعده آمدنی است، بداند که حتماً محقق میشود؛ چه از جهت ثواب و چه از جهت عقاب. و آیۀ (تحیتهم یومن یلقونه سلام) (احزاب: آیۀ33)؛ یعنی ایمان و اطمینان به روز بعث از قلوب آنان زائل نمیشود. و همچنین آیۀ (الا یظن اولئک انّهم مبعوثون) (مطففین: آیۀ5)، یعنی آیا آنها یقین ندارند که مبعوث میشوند؟ و به عبارتی لقاء نزد مومن، بعث و قیامت است (الاحتجاج: طبرسی ج2، ص371-372). علّامه مجلسی (رحمة الله) نیز لقاء خداوند را در آیه ی(قال الذین یظنون انهم ملاقوا الله) را ثواب و پاداش الهی میداند (بحار الانوار: ج8ص 92). علّامه طباطبایی (رحمة الله) این آیات را به معنای قیامت و روز حشر میداند، چنانچه «فملاقیه» را [به جهت سیاق آیه در مسیر حرکت انسان به سوی خداوند] منتهی شدن به سوی او میداند، یعنی جایی که در آن هیچ گونه حکمی جز خداوند نیست، چرا که مانعی در انفاذ حکم خداوند وجود ندارد و دیدار خواندن آن برای آن است که کفار را شگفت آورتر سازد و بفهماند که چگونه ممکن است از ناحیه خداوند آغاز گرادد و سرانجامشان به سوی او نباشد (المیزان: ج20، ص401). در این روز است که علم حقیقی نسبت به خداوند برای همه ایجاد میشود و به کاربردن واژه رؤیت در آن، از باب عینی بودن آن برای انسان است، مانند به کار بردن آن در محاورات روزمره که گفته میشود: من خودم را میبینم که نسبت به فلان امر ارادت یا کراهت دارم (المیزان: ج8، ص345).
تفسیر نورالثقلین و البرهان، لقاء را، بعث معنا نمودهاند (نور الثقلین: ج1، ص76 و 77، ج4، ص153؛ البرهان: ج1، ص209 و ج5، ص224).
مفسران، دسته دوم آیات، که به صورت غیر صریح به دیدن خداوند اشاره دارد، را به معنای دیگری تفسیر کردهاند. صاحب مجمع البیان، قول همسر فرعون را که میگفت: «ربَّ ابن لی عندکَ بیتاً فی الجنّه (تحریم: آیۀ12)؛ پروردگارا! خانهای برای من نزد خودت در بهشت بساز» را، به بهره مندی از نعمتهای خداوند معنا میکند، و (عندَ ملیکٍ مقتدرٍ) (قمر: آیۀ54)؛ نزد خداوند مالک مقتدر!» را، در کنف و جوار خدا بودن به جهت قرار داشتن تحت رحمت و فضل خداوند میداند (مجمع البیان: ج10، ص195 و 319). مرحوم طبرسی در آیۀ (الی ربها ناظره) (فجر: آیۀ23)؛ به سوی پرودرگارشان مینگرند:، دو وجه را از قول محدثان و مفسران نقل میکند: 1- دیدن به چشم سر، که آن هم یا دیدن خداوند است، که طبعاً بر اساس مبانی اعتقادی وی، مردود است و یا دیدن پاداشهای بهشتی که شادی آفریناند؛ و همچون عبارت «جاء ربُّک» و «جاء امر ربِّک» است، 2- منظور از «نظر»، انتظار است، حال یا انتظار پاداش و تجدید کرامت الهی، و یا قطع آمال و آرزوها از غیر خداوند، متعال است (همان: ص174 و 175). ایشان در این میان وجه خاصی را در نظر ندارد، اما بنا بر تفسیری که از تمامی آیات لقاء پروردگار در بخش آیات صریح در نظر گرفته است، به نظر میرسد دیدن را دیدن نعمتها، و انتظار را، انتظار نعمتها و یا نعمتهای دوباره و بیشتر در نظر گرفته است. صاحب مناهج البیان، لقاء در قرآن را «دیدار ایمانی» میداند، به گونهای که خداوند خود را به بندگانش میشناساند (مناهج البیان: ص288)، و «جَنَّتی» را رجوع انسان به خدا، با رضایتش و همراهی با صالحان در بهشت ذکر میکند (همان: ص477). علّامه طباطبایی (رحمة الله) «جَنَّتی» را جایگاه خاص مومن - که به جهت اضافه شدن ضمیر متکلم به جنت، نشان از تشرف خاص است - میداند (المیزان: ج2، ص478)، و «وُجوهٌ یومئذٍ ناظرة» را توجه خاص مومنان به پروردگار معنا میکند که هیچ عاملی قلوب آنان را از یاد خدا دور نمیسازد، چرا که همه عوامل و اسباب ساقطاند؛ در رضوان الهی به هیچ نعمتی از نعمتها متنعم نمیشوند، مگر آنکه در همان حال پروردگارشان را مشاهده میکنند؛ همه آیت خدایند، و نظر نمودن به آیت خدا، نظر کردن به خداوند است (همان: ص178). منبع:نشریه حدیث اندیشه، شماره7
**روایات در هنگام تفسیر آیات لقاء، آن را به معنی «بعث و حشر روز قیامت» معرفی میکنند. چنانچه امام علی (علیه السّلام) درپاسخ به پرسش فردی که از تعارض آیات در مورد دیدن خداوند میپرسد، فرمودند: یقین دارند که برانگیخته و محشور و حسابرسی میشوند و پاداش و کیفر میبینند، و گمان در اینجا به معنای یقین است. (نورالثقلین: ج1، ص76 و 77؛ البرهان: ج1 ص209)، و در تفسیر آیۀ (من کان یرجو لِقاءُالله) میفرمایند: «یعنی کسی که به برانگیخته شدن ایمان دارد، زیرا وعدۀ خدا در بارۀ کیفر و پاداش حتماً آمدنی است.» دیدار، به معنای بعث است [به معنای رؤیت نیست]، پس تمام آنچه که در کتاب خدا راجع به دیدن آمده، به معنای برانگیخته شدن است.(نور الثقلین: ج4 ص153). **
**روایات لِقاءُالله **
**احادیثی که مفهوم دیدار پرودرگار را با واژۀ لقاء ذکر کردهاند، به سه دسته قابل تقسیماند: **
1- روایاتی که از مرگ با عنوان «لقاء پروردگار»(مقدّمه و پیش زمینۀ دیدار الهی) تعبیر کردهاند: خداوند در حقیقت خواستار دیدار کسی است که خواستار دیدار او باشد، و دیدار با کسی را ناخوش دارد که ملاقات او را خوش ندارد. چگونه میپندارید دوستان خدایید و نه مردم، حال آنکه از مرگ میگریزید و به دنیا میچسبید.(تحف العقول: ص505). «ان وعده اللهِ حق و لقاءَه حقٌ وصدق الله»(الکافی: ج2، ص588). امّام حسین (علیه السّلام) در مسیر حرکت به کربلا فرمودند: «به راستی که مومن باید به [مرگ و] دیدار خدا روی آورد. پس من مرگ را جز سعادت نمیبینم.»(تحف العقول: ص245). امام صادق (علیه السّلام): «امام (علیه السّلام) مرگ را که چشم گشودن به نشئه برزخی و از بین رفتن حجاب دنیوی است و نوعی مشاهده برای مومن ایجاد میشود، به لقاء تعبیر نمودهاند، به عبارت دیگر مرگ، به دریچهای تعبیر شده است که نوعی لقاء را ایجاد میکند.»(المحاسن: ج1 ص160)
**2- در دسته دیگر احادیث، دیدار پروردگار، به همراه ثواب و عقاب خداوند عنوان شده است. امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: «هر که در وصیتش عدالت پیشه کند، کسی است که در زندگیاش صدقه بخشیده است و هر که در وصیتش ستم ورزد، خدا را در حالی که از او روی گردان است، دیدار میکند»(همان: ج7، ص58). امام علی (علیه السّلام) فرمودند: «هر که بیعتش را بشکند، در روز قیامت مانند جذامی دست بریده خداوند را ملاقات میکند.»(دعائم الاسلام: ج2، ص15). امام رضا (علیه السّلام): «هر که تهیدست مسلمان را بیند و به او به گونهای غیر از سلام به ثروتمند سلام کند، خدا را در قیامت در حالی که از او خشمناک است ملاقات میکند.»(مستدرک الوسائل: ج9، ص158). چنانچه مولی صالح مارندرانی مراد از لقاء را مرگ یا بعث (جزاء پاداش و عقاب) میداند.(شرح اصول کافی: ج10 ص484). **
**3- دسته سوّم، دیدار پروردگار را پاداش برتر بهشتیان میداند. امام علی (علیه السّلام) در وصف بهشتیان مؤمن، پس از ذکر ورودشان به بهشت برزخی و متنعّم شدن از نعمتهای فراوان پروردگار، آنها را مشتاق به دیدار پروردگار بیان میکند" **
بستر آیات صریح لقاء
** قرآن کریم هنگامی که دیدار پرودگار را به صورت صریح بیان میکند، غالبا روز قیامت و رستاخیز و مواجهه با اعمال را مدنظر دارد، چرا که هنگام تشویق به آن، و یا ذکر انکار و اعراض مشرکین از آن، موضوع بهشت و جهنم، و جزا و پاداش مطرح بوده و با نوعی تهدید و تشویق همراه است، مانند آیۀمبارکۀ: «کسانی که امید به دیدار ما ندارند، و به زندگی دنیوی دل خوش کرده و بدان اطمینان یافتهاند، و کسانی که از آیات ما غافلند، آنان به [کیفر] آنچه به دست میآوردند، جایگاهشان آتش است.»(یونس: آیات8، 7). و یا ذکر نوع حسابرسی آسان و سخت از انسانها در قیامت، پس از ذکر رجوع همه به سوی خداوند مطرح میشود: «ای انسان، حقاً که به سختی، به سوی پروردگارت در تلاشی، و او را ملاقات خواهی کرد.»(انشقاق: آیۀ6).**
**آشکار شدن مظاهر ربوبیت پروردگار **
در این روز همه موانعی که جهت امتحان بشر در دنیا وضع شده بود کنار میرود و ترس روز قیامت، همه را موحد میکند و شرایط ایجاد معرفت و بصیرت موحدانه برای همه ایجاد میشود. «آن روز، خدا جزای شایسته آنان را به طور کامل میدهد و خواهند دانست که خدا همان حقیقت آشکار است.»(نور: آیۀ25) معرفت به خداوند از بدیهیترین بدیهیات است که تنها با بروز غفلت، فراموش یا انکار میشود، اما روز قیامت که همه حجابهای غفلت زدوده میشود، حق بدون هیچگونه حجابی عرضه میشود.(المیزان: ج15، ص136) و این معرفت تام برای همه حاصل میشود؛ چرا که در وحشت روز قیامت، جای برای غفلت و مشغول شدن به امور غیرالهی باقی نمیماند، چنانچه این روز را یوم التَّلاق مینامند. از وجوه نامگذاری این روز به «یوم التلاق» ملاقات انسانها با خالق خویش است. ملاقات، دیدار دو سویه است. همه موجودات و انسانها، با تمامی وجوه وجودی خویش نیازمند درگاه الهیاند، اما این معرفت با معانی تمام آن، تنها در قیامت برای همه حاصل میشود. «او درجات [بندگان صالح] را بالا میبرد، او صاحب عرش است، روح [مقدّس] را به فرمانش بر هر کس از بندگانش که بخواهد القاء میکند تا [مردم را] از روز قیامت [روز رستاخیز] بیم دهد!» معنای این ملاقات - چنانچه در قرآن کریم ذکر شده - این است که در آن روز همۀ اسبابی که در دنیا مردم را به خود مشغول میکرد از کار افتاده و تنها حق آشکار است؛ چرا که روز ظهور ملک و سلطنت خدا بر خلق است؛ آن هم ملک و سلطنت علی الاطلاق.(همان: ج17، ص484). منبع:نشریه حدیث اندیشه، شمارۀ7.
گونههای مختلف دیدار در قیامت
- دیدار کافران و مشرکان
**چنانچه ذکر شد مشرکین نیز به بینا شدن خود اعتراف کرد درخواست بازگشت به دنیا را دارند که البته پذیرفته نمیشود. (و لوتری اذ المجرمون ناکسوا روسهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحاً انا موقنون) (سجده: آیۀ12) و کاش هنگامی را که مجرمان پیش پروردگارشان سرهاشان را به زیر افکندهاند میدیدی [که میگویند:] «پروردگارا، دیدیم و شنیدیم؛ ما را بازگردان تا کار شایسته کنیم، چرا که ما یقین داریم.» با وجود این معرفتی که ایجاد میشود مشرکین هنوز هم در حجاب از رحمت الهی اند: (انهم عن ربهم یومنذٍ لمحجوبون) (مطففین: آیۀ15) آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت محجوبند. معنای این محجوب بودن، حجاب از معرفت الهی نیست بلکه حجاب از رحمت خداوند است (المیزان: ج19، ص386). بنابراین لقاء پروردگار، به صفات جلالیه و جمالیه اوست و همه انسانها به لقاء پروردگار نائل میشوند که در این میان کفار با صفات جلالیه خداوند مواجه میشوند و از رحمت الهی محروم میمانند. (انَّ الذین یشترون بعهد الله و ایمانهم ثمناً قلیلاً اولئک لا خلاق لهم فی الاخرة و لا یکمهم الله و لا ینظر الیهم یوم القیامة و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم) (آل عمران: آیۀ77) کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای ناچیزی میفروشند، آنان را در آخرت بهرهای نیست؛ و خدا روز قیامت با آنان سخن نمیگوید، و به ایشان نمینگرد، و پاکشان نمیگرداند و عذابی دردناک خواهند داشت. خلاق، بهره مندی از رحمت خداوند است اما آنان بهره ایی از رحمت خداوند نداشته و با آنان تکلم نمیشود و نظر رحمتی از سوی خداوند بر آنها نیست و این با وجود بصیرت - از نوع بصیرت یافتن قیامتی - است که اکنون از آن بهره منداند. **
- دیدار مومنین
**مؤمنین نیز خداوند را به صفات جمالیه مشاهده میکنند: (و اعملوا ا نکم ملاقوه و بشر المومنین) (بقره: آیۀ223) و بدانید که قطعاً خداوند را مشاهده میکنید، و بشارت برای مومنین است. همه خداوند را ملاقات میکنند اما در این میان بشارت برای کسانی است که در مسیر خود به سوی خداوند حرکت ایمانی داشتهاند. اما از این دسته نیز یکسان نیستند و شدت و ضعف و خلوص حرکت در مسیر، نوع و درجه ملاقات و قربشان را تعیین میکند. گروه اول از مومنین، اصحاب یمیناند که پروردگار خود را دیدار میکنند؛ اما در هر حال این دیدار نیز قلبی است. **
مفهوم دیدار قلبی پروردگار
رؤیت امر مقابل سه درجه دارد: جسمی، عقلی و شهود باطنی. دیدار ظاهری و مادی خداوند چنانچه ذکر شد مردود است اما دیدار عقلی نیز ممکن نیست. امام حسین (علیه السلام) میفرماید: خداوند از عقول و اندیشهها محجوب است همان گونه که از دیدگان محجوب است (تحف العقول:، ص170). اما آنچه در لقاء پروردگار رخ میدهد آنگونه معرفت و شناخت نسبت به خداوند است که با زدودن حجابهای ظلمانی و نورانی ایجاد میشود. چنانچه این رؤیت قبل از جهان آخرت نیز برای مومنین رخ داده است. ابوبصیر در مورد امکان رؤیت خداوند از امام صادق (علیه السلام) میپرسد: آیا مؤمنین در قیامت خداوند را میبینند؟ امام (علیه السلام) در پاسخ میفرمایند: آری و آنها پیش از این هم هنگامی که به آنان گفته شد: (الست بربکم) گفتند: "بلی" و خداوند را دیدندانگاه خطاب به ابوبصیر میفرمایند: آیا تو همین الان او را نمیبینی؟ به بیان دیگر امام با اشاره به امکان و وقوع دیدار در دنیا - که طبعاً با چشم سر نیست -به نوع این دیدار در قیامت که از همین سنخ است؛ اما به جهت زدوده شدن حجابهای دنیوی و نیز حجابهای نورانی دیدار برتر است، اشاره میکنند. بالاترین رؤیت که مراد ملکوت اشیاء است نیز در قرآن کریم ذکر شده است که دیدن برتر، درک با وجدان و بدون هیچ ستر و پوششی است و البته اگر این امر به طور اتم و کامل محقق نمیشود به دلیل این است که انسان به خود مشغول بوده و یا گرفتار گناه بوده است. بنابراین قرآن کریم این نوع علم را رؤیت و لقاء معرفی و تعیین میکند، چنانچه امکان چنین رؤیتی برای حضرت موسی (علیه السلام) در این دنیا وجود نداشت. بنابراین رؤیت پروردگار برای مومنین رخ میدهد. مؤمنین در بهشت از نعمات مادی و معنوی بهره من میشوند که از این رؤیت یا معرفت یافتن به خداوند به صورت بهره مندی آنان از شراب بهشتی - که لذت هم صحبتی با خداوند و نظر به نور الهی و را به آنان عطا میکند - یاد میشود (چنانچه در روایت دسته سوم ذکر شد) و این مسئله نیز به سبب قلب سلیم مؤمن است که به این دیدار و لذت نائل میشود. پیامبر اکرم (صل الله علی و آله) در تفسیر کلام خداوند: الا من اتی الله بقلب سلیم (شعراء: آیۀ88) میفرماید: (القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه احدٌ سواهُ، و کلُّ قلبٍ فیه شرک او شک فهو ساقط و انما ارادوا الزهد فی الدنیا لتفرغ قلوبهم للآخره) (الکافی: ج2، ص16). قلب سلیم آن دلی است که پروردگار خود را ملاقات کند در آن هیچ کس جز خدا نباشد و هر دلی که درجه ایی (قسمی) از اقسام شرک یا شک در آن وجود داشته باشد، آن دل از درجه اعتبار ساقط است؛ و مردم را به زهد در دنیا دعوت کردهاند تا دلهای آنان را برای آخرت و ملاقات خدا فارغ گردد. آنان از شرابی مینوشند که معرفت، شهود و قرب برتری به آنان میبخشد که میزانی از شراب معرفتی و قربی مقرون را در خود دارد. (مزاجه من تسنیمٍ) (مطففین: آیۀ27). بنابراین اگر پاداش و نعمتی هم مطرح میشود در سطح بالاتر، همان نعمت قرب و دیدار نور الهی مدنظر است. امام علی (علیه السلام) میفرمایند: لا تدرکه العوین بمشاهده العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان (نهج البلاغه: خطبه 179). «ان زادَّ الراحل الیک عزم ارائه یختارک بها و یصیر بها الی ما یودی الیک اللهم و قد ناداک بعزم الاراده قلبی»(الکافی: ج2، ص16).
- دیدار مومنان خاص
** اما دیدار خاص برای ائمه معصومین (علیه السلام) و اولیای الهی رخ میدهد، و آنان همان مقربوناند که متنعم به شراب تسنیماند. «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصارَ قلوبنا بضیاءِ نظرها الیک، حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه، و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک»(بحار الانوار: ج91، ص99). خدایا کمال انقطاع به درگاهت را به من ببخش و دیده دلهای ما را به تابش نظر خود روشن نما تا دیدههای دل پردههای نور را بدرد و به سرچشمه عظمت و بزرگواری برسد.**
در این میان ذکر دو نکته لازم است:
**1- این دیدار برای برخی در این دنیا نیز واقع شده است. در شب معراج، آیات الهی به رؤیت حضرت رسول (صل الله علی و آله) در آمدند. (لقد رای من آیات ربه الکبری) (نجم: آیۀ18) و با دیدن آن مشاهده پروردگارش برایش تمام شد. چرا که مشاهده خدا به قلب، با مشاهده آیات او ایجاد میشود و دیدن آیت به جهت آیت بودنش به جز صاحب آن چیزی را نشان نمیدهد و البته دیدن ذات متعالیه نیز - بدون حجاب یعنی بدون وساطت است - امری محال است، چنانچه قرآن کریم میفرماید: (و لا یحیطون به علماً) (طه: آیۀ110) و حال آنکه ایشان بدان دانشی ندارند. و این برترین و نزدیکترین مقام رؤیت و لقاء خداوند است: «ثم دنی فتدلّی فکان قاب قوسین او ادنی؛ سپس نزدیک شد و نزدیکتر شد تا به اندازۀ دو سر کمان یا نزدیکتر (المیزان: ج19، ص51). امام موسی بن جعفر در توضیح و تفسیر آیۀ کریم میفرمایند: «فلما أسری بالنبی و کان من ربه کقاب قوسین او انی رفع له حجاب من حجبه»؛ شبی که پیامبر به معراج برده شد و به خداوند به مانند دو سر کمان یا نزدیکتر شد، حجابی از حجابهایش برداشته شد (نورالثقلین: ج5، ص149) این گونه رؤیت نیازی به برپایی صحنه قیامت ندارد. امام علی (علیه السلام) میفرمایند: لو کشف الغطاء مازددت یقیناً؛ اگر پرده هم کنار رود بر یقین من چیزی افزوده نشود (بحار الانوار: ج40، ص153). **
2- دیدار خداوند به میزانی است که خود بخواهد، چنانچه امام رضا (علیه السلام) نیز در توضیح امر معراج و دیدار خداوند که برای رسول خدا (صل الله علی و آله) فراهم شد، این نکته را ذکر میکنند که خداوند از نور خود آنچه را که دوست داشت به ایشان نشان داد. این بیان امام میتواند معنای همان کلام نورانی رسول خدا (صل الله علی و آله) باشد که فرمودند: «ما عرفناک حق معرفتک« تو را آنچنان که شایسته شناختت است، نشناخته ایم (همان: ج110، ص34).
**كتابنامه:1) قرآن کریم **
2) الاحتجاج، احمد بن علی طبرسی، تعلیق: محمّد باقر خراسانی، 1386، دار النعمان. 3) الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، تحقیق: علی اکبر غفاری، السید محمود الزرندی، 1414، دار المفید، لبنان. 4) بحار الانوار، محمّد باقر مجلسی، 1403، مؤسسه دارالوفا، لبنان. 5) البرهان فی تفسیر القرآن،هاشم الحسینی البحرانی، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیه، مؤسسه البعثه، 1417، قم. 6) تحف العقول، إبن أبی شعبه، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، 1426، دارالقاری، لبنان. 7) تفسیر مجمع البیان، فضل ابن علی طبرسی، ترجمه: علی کرمی، 1380، انتشارات فراهانی. 8) دعائم الاسلام، القاضی النعمان المغربی، تحقیق: آصف بن علی اصغر فیض، 1383، دار المعارف، قاهره. 9) رساله حول الرؤیه، حسن حسن زاده آملی، ترجمه: گروه ترجمه مؤسسه دارالاسلام، 1375، انتشارات قیام. 10) شرح اصول کافی، ملاصالح مازندرانی، 1421، دارالاحیاء التراث العربی، لبنان. 11) کشف الاسرار و عده الابرار، میبدی، تحقیق: علی اصغر حکمت، 1376، امیرکبیر. 12) المحاسن، احمد بن محمّد بن خالد البرقی، 1330، دارالکتب اسلامی. 13) مستدرک الوسائل، میرزای نوری، تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیه السلام)، 1408، موسسه آل البیت (علیه السلام) لإحیاء التراث. 14) معجم مقاییس اللغه، احمد ابن فارس، تحقیق: عبدالسلام محمّدهارون، 1389، مکتبه مصطفی البانی. 15) معراج السعاده، احمد بن محمّد مهدی نراقی، 1374، هجرت، قم. مناهج البیان فی تفسیر القرآن، 1374، مؤسسه الطباعه و النشر وزاره الثقافه و الارشاد المسلمین. 16) المیزان، محمّد حسین طباطبایی، ترجمه: سید محمّد باقر موسوی خراسانی، دفتر انتشارات اسلامی. 17) النوادر، احمد بن عیسی الاشعری، تحقیق: المدرسه الامام المهدی (علیه السلام)، قم: 1408.18) نهج البلاغه. منبع: نشریه حدیث اندیشه، شماره7
***
ز) آیا الله را در روز قیامت میتوانیم ببینیم؟
http://www.askquran.ir/showthread.php?t=24719
دلایل عقلی مثل جسم نبودن خداوند به این خاطر مردود است که نهایت سخن ما را به اینجا میکشاند که بگوییم: الله نمیتواند به انسان چشمی بدهد که با آن الله را ببیند!! و الله قادر مطلق نیست!!!!! خداوندی که قادر بوده در جهان چشمی بما بدهد که با آن اجسام را ببینیم، حتما قادر است در آخرت چشمی بما بدهد که با آن چیزی که جسم نیست را نیز ببینیم ! این جواب ساده و کوتاه و گویا است. پس نیازی نیست که آیات را تأویل کنیم تا در مقیاسهای مادی ما بگنجند! (و بگوییم چشم امید!) اما جواب از آیات : ما نیز میگوییم«لَیسَ كَمِثْلِهِ شَیءٌ »و ما نیز میگوییم«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» اینها منافاتی با رؤیت الله در روز قیامت ندارد! ما در عین حالی که معتقدیم هیچ چیز مثل الله نیست، در همان حال عقیده داریم که او را خواهیم دید. آیا نمیتوان چیزی را دیدکه شبیه به هیچ چیز نیست؟!! «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» هم با دیدن خداوند منافاتی ندارد ما الله را در روز قیامت میبینم اما دیدن تنها برای درک کامل الله کافی نیست. زیرا درک بالاترین درجه دیدن است یکی دیدن سطحی و سرسریست یکی دیدن با غور و توجّه و یکی درک چیزی با دیدنشوخداوند فرموده که درک من به وسیله چشمها ناممکن است ولی از این میفهمیم که دیده میشود ولی درک نمیشود اگر مطلقا دیدن ممکن نمیبود الله باید میفرمود : (لا تراه الأبصار) یعنی: چشمها او را نمیبیند.
نظریّات کاربران:
با سلام خدمت دوست عزیز
خداوند جز چشم مادی چشم معنوی نیز به انسان داده. چه بسیار کسانی که به درجهای از اخلاص و انسانیت رسیدهاند که چشم معنویشان بیناتر از چشم مادیشان شده. پس این سخن مردود است که خدا به انسان چشم معنوی نداده اما در مورد دیدن خداوند. چشمی که با آن میشود خدا را دید هم در این دنیا خداوند به ما داده. در مثال امام حسین (ع) و یارانش چه دیده و شنیدند که اینگونه مجذوب خالق شدند که شهادت را گواراتر و شیرینتر از شهد نوشیدند و به سوی شهادت شتافتند؟آیا چیزی جز زیبایی خالق، انسان را اینگونه عاشق و شیفته میکند؟ اگر خداوند دیده شود پس چگونه غیر مادی خواهد بود؟ و شما میفرمایید وخداوند فرموده که درک من به وسیله چشمها ناممکن است ولی از این میفهمیم که دیده میشود ولی درک نمیشود اگر مطلقا دیدن ممکن نمیبود الله باید میفرمود : (لا تراه الأبصار) یعنی: چشمها او را نمیبیند. خداوند فرموده درک من به وسیلۀ چشمها نا ممکن است.خداوند عشق را به انسان داد و انسان را عاشق و خود را معشوق قرار داد. آیا عشق بهترین وسیله برای دیدن معشوق نیست؟ اما در قیامت هم خدا را با دو چشم نمیشود دید. نه خداوند مادی است که دیده شود؛ نه درک و چشمان انسان قادر به دیدن خالق میباشند.هر چیزی که جسم نیست با چشم مادی نمیتوانیم ببینیم. امّا بعضی غیر اجسام را با چشم غیر مادی میتوان دید. امّا خالق را نه با چشم مادی میشود دید چون چشم ما محدود است و خداوند جسم نیست، نه با چشم معنوی چون قادر به درک نیستیم
با سلام به شما دوست عزیز
فرمودی (هر چیزی که جسم نیست با چشم مادی نمیتوانیم ببینیم.اما بعضی غیر اجسام را با چشم غیر مادی میتوان دید.اما خالق را نه با چشم مادی میشود دید چون چشم ما محدود است و خداوند جسم نیست نه با چشم معنوی چون قادر به درک نیستیم.) که با توجّه به آنچه در شبهه بود ما میگوییم ما با دیدن خداوند که نمیخواهیم خدا را درک کنیم ما خدا را ببینیم بعد با توجّه به امور و صفات دیگر خداوند را درک میکنیم.
با سلام به شما دوست عزیز
فرمودید (هر چیزی که جسم نیست با چشم مادی نمیتوانیم ببینیم.اما بعضی غیر اجسام را با چشم غیر مادی میتوان دید.اما خالق را نه با چشم مادی میشود دید چون چشم ما محدود است و خداوند جسم نیست نه با چشم معنوی چون قادر به درک نیستیم.) که با توجّه به آنچه در شبهه بود ما میگوییم ما با دیدن خداوند که نمیخواهیم خدا را درک کنیم، ما خدا را ببینیم بعد با توجّه به امور و صفات دیگر خداوند را درک میکنیم.
با عرض ادب و احترام
شما میفرمایید ما نمیخواهیم فقط با دیدن خداوند. اورا درک کنیم.ما خدا را ببینیم بعد با توجّه به صفاتش اورا درک کنیم. البتّه دیدن فقط برای درک لازم نیست.آیا انسان هر چه را ببیند درک میکند؟یا اول میبیند بعد در موردش فکر و اندیشه میکند و بعد تازه به درجۀ درک کامل میرسد.دیدن اوّلین قدم برای درک است.چه بسا بسیاری از امور که ما نمیبینیم ولی با توجّه به توضیحاتی که دیگران دادهاند آن را شناختیم و درکش کردیم. مثالی میزنم در این رابطه. مثلا کمتر کسی از ما موجودی به نام جن را دیده.اما برای شما صفات این موجود را بیان میکنم.
از اولاد جان ابن جاناند مخلوق از آتش که به هر شکلی مشکل گردند به جز صورت محمّد (ص) و آلمحمّد (ص). موجوداتی شبه انسان. بدون ماده ولی محدود به زمان و مکان. اشرار ایشان را دیو گویند که دیوان آنها فرمانبردار ابلیساند گروهی در میان مردم زندگی کرده و گروهی در نزدیکی آبهای روان و چشمهها وحال شما با توجّه به تعریف من یک شناختی از این موجود پیدا کردید. البتّه بسیار مختصر بود این توضیح. اگر بسیار کاملتر توضیح میدادم شما شناخت کامل پیدا میکردید. حال که خداوند به این زیبایی و کاملی خود را توضیح داده و بهترین وسیله را برای شناخت خود به نام عشق به انسان داده دیگر چشم و دیدن برای چه؟بهتر از این میخواهید خالق را ببینید؟
با سلام و عرض ادب
خداوند سبحان قادر مطلق هست در این موضوع هیچ شكی نیست؛ امّا معنی قادر مطلق این نیست كه خداوند بر لاشی ء نیز قادر باشد، طبق فرموده قرآن كریم «إن الله علی كل شیء قدیر» خداوند بر هر چیزی قادر و توانا است اما مفهوم آیۀ شریفه این نیست كه بر لاشیء نیز قدرت خداوند تعلق بگیرد چون لاشیء چیزی نیست تا متعلق قدرت خداوند قرار بگیرد. ظرفیت و اندازه وجودی همه افراد و همه اشیاء در عالم هستی مشخص است و هیچ چیزی فراتر از ظرفیت وجودی خود قابلیت دریافت ندارد، انسان موجودی در مراتب پایین وجود است كه ظرفیت ادراك و مشاهده مرتبه اعلای وجود را نخواهد داشت زیرا ظرفیت و قابلیت وجودی او به همین اندازه است. اینكه خداوند در دنیا چشم خدا بین به انسان بدهد سخنی محال و نشدنی است چرا كه ماده ظرفیت دیدن مافوق تجرد ( خداوند سبحان ) را ندارد این سخن همانند این است كه شما بخواهید به یك ظرف یك لیتری بیش از ظرفیت او آب بریزید یقینا ظرف یك لیتری قابلیت دریافت بیش از یك لیتر آب ندارد ( مگر اینكه ظرفیت او را افزایش بدهید) چشم مادی انسان نیز ظرفیت دیدن خداوند را ندارد مگر اینكه خود مرتبه وجودی خود را افزایش داده و بتواند با ادراك عقلانی خداوند سبحان را ادراك نماید. جناب ملاصدرا میگوید : عقول کامل که مجرد از مادهاند میتوانند خدا را از راه ادراک عقلانی، و نه از طریق چشم سر، ببینند.
عدم امکان رویت و ادراک حسی خداوند
اشاعره با توسّل به معنای ظاهر بعضی از آیات قرآن کریم معتقد بودند که رؤیت خداوند ممکن است. اشعری میگوید: «خدای سبحان در روز قیامت با چشم دیده میشود همانگونه که ماه شب بدر دیده میشود. مومنان او را میبینند اما کافران نمیبینند، زیرا کافران از خداوند در پرده اند»(مقالات الاسلامیین، ص292.) اما امامیه اجماع دارند که رؤیت خداوند، چه در این دنیا و چه در جهان آخرت، غیرممکن است. ادراک حسی خدا غیر ممکن است، زیرا این عمل برخلاف منطق است: آنچه جسم یا جسمانی نیست، مکان ندارد و در زمان نیست، و نظیر ندارد، نمیتواند دیده شود. دیدن آفریدگار با چشم سر نیز به همین اندازه نامقبول است. عقل این واقعیت را تایید میکند و قرآن بر آن تاکید دارد، چنان که احادیث دارای سلسله سند که از امامان هدایت، که فرزندان رسول (ص) هستند، به ما رسیده است نیز بر این مطلب تاکید دارند. کل امامیه و اکثریت متکلّمان همین اعتقاد را دارند. کلینی در کتاب جاویدانش کافی دوازده حدیث از امامان (ع) ضبط کرده است که در آنها به عدم امکان رویت خدا در این جهان یا در جهان آخرت تصریح شده است. صدرالمتالهین این احادیث را به طور آشکار و بسیار عالی تفسیر میکند و نتیجه میگیرد که عقول کامل که مجرد از مادهاند میتوانند خدا را از راه ادراک عقلانی، و نه از طریق چشم سر، ببینند. او این دیدگاه غزالی را به شدت رد میکند که در کتابش الاقتصاد فی الاعتقاد نوشته است که دیدن خداوند ممکن است. محور استدلال اشاعره در باب امکان رویت خدا این استدلال است: خداوند موجود است، و هر موجودی را میتوان دید؛ زیرا مصحح رویت، وجود است؛ از طریق سمع هم وارد شده است که مومنان او را در آخرت میبینند (شهرستانی، ملل و نحل، ص131). «امامیه و عدلیه بر عدم امکان رویت خداوند بر اساس این واقعیت استدلال میکنند که جواز رویت خدا ضرورتا مستلزم جسم و موجود جسمانی بودن او و مکان داشتن و قابل تشخیص بودن اوست، و این مستلزم محدودیت و محدود بودن اوست»(کلینی)
***
مانع سوّم- رَجعَت از منظر شیعیان
الف) رَجعَت چیست؟
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa1112
رَجعَت چیست؟ و چه کسانی را شامل میشود؟ و در چه زمانی به وقوع میپیوندد؟
پاسخ اجمالی: رَجعَت از جمله معتقدات شیعه امامیه است، و به معنای بازگشت به سوی دنیا، پس از مرگ و پیش از آخرت است که با اندک فاصله بعد از ظهور امام مهدی(عج) و پیش از شهادت آن حضرت و بر پا شدن قیامت واقع خواهد شد.
رَجعَت همگانی نیست، بلکه مخصوص مؤمن خالص یا مشرک محض است.
** پاسخ تفصیلی: "رَجعَت"، در لغت به معنای بازگشتن و برگشتن است.**** و در اصطلاح به این معناست که عدهای از افراد (مؤمنان خالص و مشرکان محض) پس از مردن و قبل از بر پایی قیامت دوباره به این دنیا بر میگردند. اعتقاد به رَجعَت، از جمله معتقدات مذهب اهل البیت است که مستند به آیات و روایات متعدد است.**
وقوع رَجعَت در آیات و روایات
الف) آیات:
از تدبّر در آیات قرآن میتوان نتیجه گرفت که قرآن کریم به دو گونه به مسئله رَجعَت اشاره نموده است:یک. آیاتی که به وقوع رَجعَت در آینده اشاره دارد؛ مانند آیۀ شریفۀ 82 از سورۀ نمل که خداوند در این آیه میفرماید: "[به یاد آور] روزى را که ما از هر امّتى، گروهى را از کسانى که آیات ما را تکذیب میکردند محشور میکنیم و آنها را نگه میداریم تا به یکدیگر ملحق شوند!"؛ بسیارى از بزرگان این آیه را اشاره به مسئله رَجعَت و بازگشت گروهى از بدکاران و نیکوکاران به همین دنیا در آستانه رستاخیز میدانند؛ چرا که اگر اشاره به خود رستاخیز و قیامت باشد، تعبیر به "من کل امة فوجا"، (از هر جمعیتى، گروهى) صحیح نیست؛ زیرا در قیامت، همه محشور میشوند، چنانکه قرآن در آیۀ47 سورۀ کهف میگوید: "ما آنها را محشور میکنیم و احدى را ترک نخواهم گفت".
دو. آیاتی که به وقوع حوادثی در امتهاى پیشین اشاره میفرماید که در واقع نوعی رَجعَت محسوب میشود؛ مانند این آیات: 1. آیۀ259 سورۀ بقره در بارۀ پیامبرى است که از کنار یک آبادى عبور کرد در حالى که دیوارهاى آن فرو ریخته بود و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراکنده شده بود، از خود پرسید چگونه خداوند اینها را پس از مرگ زنده میکند، اما خدا او را یکصد سال میراند و سپس زنده کرد و به او گفت چقدر درنگ کردى؟ عرض کرد یک روز یا قسمتى از آن، فرمود نه، بلکه یکصد سال بر تو گذشت** این پیامبر، عزیر باشد یا پیامبر دیگرى تفاوت نمیکند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همین دنیا.**
1. آیۀ243 سورۀ بقره سخن از جمعیت دیگرى به میان میآورد که از ترس مرگ (و طبق گفته مفسّران به بهانه بیمارى طاعون از شرکت در میدان جهاد خوددارى کردند و) از خانههاى خود بیرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده کرد.
2. آیات 55 و 56 سورۀ بقره در بارۀ بنیاسرائیل میخوانیم که گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شکر نعمت او را به جا آورند.
3. آیۀ110 سورۀ مائده ضمن بر شمردن معجزات عیسى(ع) میفرماید: "تو مردگان را به فرمان من زنده میکردى".** این تعبیر نشان میدهد که مسیح(ع) از این معجزه خود (زنده کردن مردگان) استفاده کرد، بلکه تعبیر به فعل مضارع (تخرج) دلیل بر تکرار آن است و این خود یک نوع رَجعَت براى بعضى محسوب میشود.**
4. آیۀ73 سورۀ بقره در مورد کشتهاى است که در بنیاسرائیل براى پیدا کردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود. قرآن اینگونه میگوید: "دستور داده شد گاوى را با ویژگیهایى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حیات بازگردد (و قاتل خود را معرفى کند و نزاع خاتمه یابد). علاوه بر این پنج مورد، موارد دیگرى در قرآن مجید دیده میشود. همچون داستان اصحاب کهف که آن نیز چیزى شبیه به رَجعَت بود و داستان مرغهاى چهار گانه ابراهیم(ع) که بعد از ذبح بار دیگر به زندگى بازگشتند، تا امکان معاد را در مورد انسانها براى او مجسم سازند که در مسئله رَجعَت نیز قابل توجّه است.
ب) روایات:
امام صادق(ع) در مورد رَجعَت میفرماید: "به خدا سوگند که روزها و شبها به سر نیاید تا آنکه خداوند مردگان را زنده کند و زندگان را بمیراند و حق را به اهلش باز گرداند و دین برگزیده خود را بر پای دارد و بر جهان حاکم گرداند". همچنین مأمون به امام رضا(ع) عرض کرد:ای اباالحسن نظر شما در بارۀ رَجعَت چیست؟ حضرت فرمودند: "رَجعَت حقیقت دارد. در میان امتهای پیشین نیز وجود داشته و قرآن از آن سخن به میان آورده و رسول خدا(ص) فرموده است: هر چه در امتهای گذشته بوده در میان این امت نیز عیناً و مو به مو پیش خواهد آمد".
البتّه روایات در این زمینه فراوان است، ولی به جهت اختصار به همین دو روایت بسنده میکنیم.وقوع رَجعَت از منظر عقل و فلسفه
در اینجا لازم است به چند مورد از حکمت و فلسفه امر رَجعَت اشاره نماییم:
عالم دنیا ظرف فعلیت یافتن قوّهها و تکامل استعدادهاست و برای رسیدن به آخرت خلق شده تا موجودات را در دامن خود پرورش داده به تکامل مطلوب برساند. امّا از آنجا که عدهای از مؤمنان خالص به خاطر موانع و مرگهای غیر طبیعی از ادامه این مسیر معنوی باز ماندهاند. حکمت خدای حکیم ایجاب میکند که آنان به دنیا بر گردند و سفر تکاملی خود را به پایان برسانند. چنانچه امام صادق(ع) میفرماید: "هر مؤمنی که کشته شود به دنیا برمیگردد، تا بعد از زندگی مجدّد به مرگ طبیعی بمیرد و هر مؤمنی که مرده باشد به دنیا برمیگردد تا کشته شود [و به ثواب شهادت برسد".
2. کیفر دنیوی
همانگونه که خدا در دنیا و قبل از مرگ، بخشی از مجازاتهای ستمکاران به آنان تعلق میگیرد، آن دسته از مجازاتهایی که قرار بود در همین دنیا به ستمکاران تعلق گرفته، اما مرگ مانع آن شد، در زمان رَجعَت تعلق خواهد گرفت. پس از حکمتهای رَجعَت این است که خداوند، هر دو طرف را به دنیا برمیگرداند، تا شخص مظلوم به دست خود داد خود را از ظالم بگیرد. از امام کاظم(ع) نقل شده که فرمود: "مردمی که مردهاند به دنیا بازگشت خواهند کرد، تا انتقام خود را بگیرند، به هر کس آزاری رسیده به مثل آن قصاص میکند و هرکس خشمیدیده، به مانند آن انتقام میگیرد. هرکس کشته شده، قاتل را به دست خود به تقاص خون خود میکشد و برای این منظور دشمنان آنان نیز به دنیا برمیگردند تا آنها خون ریخته شده خود را تلافی کنند و بعد از کشتن آنها سی ماه زنده میمانند، سپس همگی در یک شب میمیرند، در حالی که انتقام خون خود را گرفته و دلهایشان شفا یافته است، دشمنان آنها به سختترین عذاب دوزخ مبتلا میشوند". بنابراین، هدف از بازگشت مجدد این دو گروه، تکمیل یک حلقه تکاملی برای دسته اوّل و تنزل به پستترین درجه ذلّت برای دسته دوّم است و با توجّه به اینکه رَجعَت عمومی نیست و اختصاص به مؤمنان خالص و کافران محض دارد، چنانچه امام صادق(ع) فرمود: "رَجعَت جنبه عمومی ندارد، بلکه اختصاص به کسانی دارد که به ایمان کامل و شرک خالص رسیده باشند".** معلوم میشود که این دو مورد از حکمتهای اساسی رَجعَت است.**
3. یاری دین و شرکت در تشکیل حکومت عدل جهانی
از آیات و روایات متعدد استفاده میشود که دین اسلام و حکومت عدل الهی به دست توانمند و با کفایت قائم آلمحمّد(ص) جهانگیر میشود؛ خداوند میفرماید: "همانا ما فرستادگان خویش و مؤمنان را در دنیا و روزی که شاهدان بر خیزند، یاری خواهیم کرد". از ظاهر این آیه استفاده میشود که این نصرت دستهجمعی انجام میشود نه به صورت فردی. امّا از اینکه چنین نصرتی هنوز تحقق پیدا نکرده است، قطعاً در آینده محقّق خواهد شد؛ زیرا وعده الهی تخلفناپذیر است. لذا امام صادق(ع) در تفسیر همین آیه میفرماید: "به خدا سوگند! این نصرت در رَجعَت است؛ چرا که بسیاری از پیامبران و ائمه(ع) در دنیا کشته شدند و کسی آنها را یاری نکرد؟ و این مطلب در رَجعَت تحقق خواهد یافت". نیز امام باقر(ع) در تفسیر آیۀمبارکۀ: "هو الذی ارسل..."؛ یعنی او کسی است که رسول خود را با دین حق برای هدایت بشر فرستاد تا او را بر همه ادیان پیروز گرداند. فرموده: "یظهره الله عزوجل فی الرجعة"؛ یعنی خداوند دین حق را در رَجعَت بر سایر ادیان برتری میدهد.
زمان وقوع رَجعَت
روایاتی در این خصوص وارد شده است که رَجعَت با اندک فاصله بعد از ظهور ولی عصر(عج) و پیش از شهادت آن حضرت و بر پا شدن قیامت واقع خواهد شد. امام صادق(ع) در اینباره میفرماید: "چون زمان قیام قائم(عج) فرا رسد در ماه جمادی الآخر و ده روز از ماه رجب چنان بارانی ببارد که مردم مانند آن را ندیده باشند، سپس خداوند به سبب آن باران گوشت و استخوان مؤمنان را در قبرهایشان برویاند، گویی آنان را مینگرم که از طرف جهینه** میآیند و گرد و غبار موهایشان را میتکانند".** نکته پایانی اینکه بر اساس روایات اوّلین رَجعَت کننده حضرت سیدالشهدا(ع) است. از خود آن امام(ع) این چنین نقل شده: "من نخستین کسی هستم که زمین شکاف میخورد و از آن بیرون میآیم و این همزمان است با رَجعَت امیرالمؤمنین(ع) و قیام قائم ما(عج". به همین مضمون روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که میفرماید: نخستین کسی که به دنیا برمیگردد، حسین بن علی(ع) است، او چندان فرمانروایی میکند که بر اثر پیری، ابروانش بر روی چشمانش فرو میافتد".
پانویسها:
. فرهنگ معین، ج2، ص1640.
. [2]بقره، 259.
. "فاماته الله ماة عام ثم بعثه".
. "فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم".
. "ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون".
. "و اذ تخرج الموتى باذنى".
. "فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحیى الله الموتى و یریکم آیاته لعلکم تعقلون".
. تفسیر نمونه، ج15، ص546 – 557.
. عیون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص201.
. بحار الانوار، ج53، ص40.
. دوانی، علی، مهدی موعود، ج13، ص1188، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
. ضمیری، محمّدرضا، رَجعَت، ص55، تهران، نشر موعود، چاپ دوّم، 1380ش.
. مؤمن، 10.
. یزدی حائری، علی، الزام الناصب، قم، مؤسسه مطبوعاتی حقبین، 1397ق.
. بحار الانوار، ج53، ص64.
. جهینه؛ نام محلی است دور از مدینه و قبیلهای به همین نام آمده است. مجمعالبحرین، ج6، ص230.
. میزان الحکمه، حدیث شماره 6928.
. همان، حدیث شماره 6937.
. همان، حدیث شماره 6935.
***
ب) رَجعَت در قرآن
http://www.hawzah.net/fa/Magazine
دلایل قرآنی رَجعَت را میتوان به دو دسته تقسیم کرد. نخست، آیاتی که بر وقوع رَجعَت (به معنای بازگشت مردگان به دنیا) در امتهای پیشین دلالت میکنند. از این قبیل آیات میتوان دریافت که بازگشت مردگان به دنیا، امری است ممکن و قابل قبول که با سنّتهای الهی مخالفت ندارد. دوّم، آیاتی که بر وقوع رَجعَت (به معنای خاصّ آن) در آخِرُالزَّمان دلالت میکنند. در اینجا برای روشن شدن موضوع به نمونههایی از هر یک از این دو دسته اشاره میکنیم:
الف) آیاتی که امکان رَجعَت را اثبات میکنند
آیات فراوانی از قرآن به نقل مواردی از زنده شدن مردگان در امتهای پیشین میپردازد. هدف از آوردن این آیات، چیزی جز اثبات امکان بازگشت به جهان مادی و وقوع آن در امتهای گذشته نیست. البتّه میان رَجعَت به مفهومی که شیعه به آن معتقد است و رَجعَتی که در این آیات به آن اشاره شده است، تفاوتهای زیادی وجود دارد که در بررسی روایات مربوط به رَجعَت به آنها اشاره خواهیم کرد. به بیان دیگر، آیاتی که بازگشت افرادی از امتهای گذشته را به دنیا اثبات میکنند، گویای آن است که رَجعَت محال نیست و به صورت کم رنگ، در امتهای پیشین وجود داشته است و بنابراین، معتقدان به رَجعَت، سخن عجیب و غریبی نگفتهاند.(1)
تعدادی از این آیات به شرح زیر است:
1. زنده شدن گروهی از بنیاسرائیل: قرآن کریم، ماجرای مرگ و زنده شدن گروهی از امت موسی (ع) را چنین بیان میکند: و إذ قلتم یا موسی لن نؤمن لک حتّی نری الله جهرة فأخذتکم الصّاعقة و انتم تنظرون ثمّ بعثناکم من بعد موتکم لعلّکم تشکرون.(2) و چون گفتید:ای موسی، تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، پس در حالی که مینگریستید، صاعقه شما را فروگرفت. سپس شما را پس از مرگتان برانگیختیم؛ باشد که شکرگزاری کنید.
امام رضا (ع) ذیل آیه یادشده میفرماید: چون خداوند با موسی سخن گفت، موسی به سوی قوم خود رفت و واقعه را خبر داد. آنها گفتند: ما هرگز ایمان نمیآوریم تا سخن خدا را بشنویم. حضرت موسی (ع) از آن جمعیت هفت صد هزار نفری، هفتاد هزار نفر و از آنان، هفت هزار و از آنان، هفتصد و از آنان، هفتاد نفر انتخاب کرد و با خود به کوه طور برد. چون آنها کلام خدا را شنیدند، گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم تا خدا را آشکارا ببینیم. پس خداوند صاعقهای فرستاد و در اثر ظلمشان از صاعقه مردند. موسی عرض کرد: خداوندا! اگر قوم، مرا متهم کند که تو چون به دروغ دعوی پیامبری میکردی، اینان را بردی و کشتی، جواب آنان را چه بگویم؟ پس خداوند دوباره ایشان را زنده کرد و همراه او فرستاد.(3) بررسی کتابهای تفسیر گویای آن است که همه نویسندگان تفاسیر هم گام با مفسّران نخستین قرآن مانند قُتاده، اکرمه، سدّی، مجاهد و ابن عباس بر این نظر اتّفاق دارند که هفتاد تن از افراد قوم بنیاسرائیل بر اثر صاعقهای آسمانی جان خود را از دست دادند و خدا بر ایشان مرحمت فرمود و برای دوّمین بار آنان را به دنیا باز گرداند.(4) در این میان، تنها یکی از مفسّران معاصر را میبینیم که در کتاب تفسیر خود به توجیه آیه پرداخته و برخلاف نظر همه مفسّران بزرگ شیعه و سنی گفته است: «مراد از برانگیختن در این آیه، گسترش نسل کسانی است که در اثر صاعقه مردند؛ زیرا گمان میرفت به سبب این مرگ، نسل ایشان نیز منقطع گردد».(5)
روشن است که این سخن نوعی تفسیر به رأی بیش نیست و هیچ مؤیّدی از قرآن و روایات ندارد. افزون بر اینکه هیچ آشنا به زبان عربی «برانگیخته شدن پس از مرگ» را این گونه معنا نکرده است.
2. زنده شدن کشتۀ بنیاسرائیل: داستان زنده شدن کشته بنیاسرائیل، یکی دیگر از مصداقهای رَجعَت در امتهای پیشین است. خداوند در قرآن کریم در این باره میفرماید: و إذ قَتلتُم نفساً فَادّارَأتم فیها و اللهُ مُخرجٌ ما کنتم تکتُمون فقُلنا اضرِبوه ببعضِها کذلک یُحیِی اللهُ المَوتی و یریکم آیاته لعلّکم تعقلون.(6) و چون شخصی را کشتید و در بارۀ او با یکدیگر به ستیزه برخاستید، و حال آنکه خدا آنچه را کتمان میکردید، آشکار گردانید. پس فرمودیم: «پارهای از آن [گاو سر بریده را] به آن [مقتول] بزنید [تا زنده شود]» این گونه خدا مردگان را زنده میکند و آیات خود را به شما مینمایند؛ باشد که بیندیشید. شیخ صدوق، روایتی را از امام رضا (ع) ذیل این آیه نقل کرده است که به روشنی نشان میدهد مراد از این آیه، زنده شدن کشتة بنیاسرائیل است: یک نفر از بنیاسرائیل، یکی از خویشانش را کشت و جسدش را بر سر راه محترمترین قبیلة بنیاسرائیل انداخت. پس آمد خون بهای وی را مطالبه کرد و به حضرت موسی گفت: فلان قبیله، فلان کس را کشتهاند. قاتل او کیست؟ موسی دستور داد گاوی بیاورید، گفتند: ما را مسخره کرده ای؟ گفت: به خدا پناه میبرم که از جاهلان باشم. اگر بدون ایراد و گفت وگو گاوی آورده بودند، کفایت میکرد، ولی سخت گیری کردند و خدا! هم بر آنان سخت گرفت.سرانجام گاو را خریدند و آوردند. موسی دستور داد سرش را بریدند و دمش را به کشته زدند، فوراً زنده شد و گفت:ای پیغمبر خدا! پسر عمویم مرا کشت، نه آنان که متهمشان کردهاند.(7) در میان مفسّران بزرگ شیعه و سنی در بارۀ مفهوم این آیات، هیچ اختلاف نظر اساسی وجود ندارد و همۀ آنها گفتهاند پس از آنکه قسمتی از بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او زنده شد، قاتل خود را نام برد و دوباره از دنیا رفت.(8) تنها موضوع محل اختلاف در این آیات، منظور از کلمه «بعض» است و دقیقاً معلوم نیست که کدام عضو گاو را با چه بخشی از بدن مقتول تماس دادند. گفتنی است مفسّری که پیش از این از او یاد شد، در مورد این آیه هم، تفسیری شگفتانگیز ارائه داده و ادعایی کرده است که با هیچ یک از موازین تفسیر انطباق ندارد.(9)
3. زنده شدن دوباره هزاران نفر: قرآن کریم حکایت قومی را نقل میکند که از ترس مرگ، خانههای خود را ترک کردند، ولی مرگ به سراغشان آمد و همۀ آنها از دنیا رفتند. سپس به اذن خدا بار دیگر زنده شدند تا نشانهای بر قدرت پروردگار باشند: ألمتر إلی الّذین خرجوا من دیارهم و هم ألوفٌ حَذَرَ الموتِ فقال لهم الله موتوا ثمّ أحیاهم إنّ اللهَ لذو فضلٍ علی النّاس و لکنّ أکثرَ النّاس لا یشکرون.(10) آیا از [حال] کسانی که از بیم مرگ از خانههای خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نیافتی؟ پس خداوند به آنان گفت: «تن به مرگ بسپارید.» آن گاه آنان را زنده ساخت. آری، خداوند نسبت به مردم، صاحب بخشش است، ولی بیشتر مردم سپاس گزاری نمیکنند. از امام صادق (ع) ذیل این آیه چنین روایت شده است: خداوند قومی را که تعدادی بیشمار بودند(11) و برای فرار از طاعون از شهر و دیار خود خارج شده بودند برای مدت زمانی طولانی گرفتار مرگ ساخت تا آنجا که استخوانهای آنها پوسید، بند بند آنها از هم جدا شد و به طور کلی تبدیل به خاک شدند. آن گاه خداوند در زمانی که میخواست آفریدگانش را زنده ببیند، پیامبری به نام حزقیل را برانگیخت. این پیامبر آن قوم را فرا خواند، پس بدنهای [متلاشی شده] آنها جمع شد، جانها به بدنها بازگشت و به همان هیئتی که از دنیا رفته بود به پا خاستند بیانکه حتی یک نفر از میان آن جمع کم شده باشد و پس از آن مدتی طولانی زندگی کردند.(12) همه مفسّران شیعه و سنی نیز با اندک اختلافی همین مطلب را در ذیل آیه یادشده ذکر کردهاند.(13) در برخی دیگر از آیات قرآن نیز به مواردی از زنده شدن مردگان و بازگشت آنها به دنیا اشاره شده است که زنده شدن عُزَیر، صد سال پس از مرگ(14) و زنده شدن مردگان به دست حضرت عیسی (ع)(15) از آن جمله است.
ب) آیاتی که بر وقوع رَجعَت در آخِرُالزَّمان دلالت میکنند
پیشوایان معصوم دین (ع) آیات فراوانی از قرآن کریم را به وقوع رَجعَت در آخِرُالزَّمان تفسیر و تأویل کردهاند که در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. معروفترین آیهای که به آن بر وقوع رَجعَت استدلال شده، آیۀ زیر است: و یوم نحشر من کلّ أمّة فوجاً ممّن یکذّب بایاتنا فهم یوزعون.(16) و آن روز که از هر امتی، گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب کردهاند، محشور میگردانیم، پس آنان نگاه داشته میشوند تا همه به هم بپیوندند. از امام صادق (ع) ذیل آیۀ یادشده چنین روایت شده است: از امام ابوعبدالله [جعفر بن محمّد صادق](ع) در بارۀ این سخن خدا: «و آن روز که از هر امتی گروهی را محشور میگردانیم» پرسیده شد. آن حضرت فرمود: «مردم در بارۀ آن چه میگویند؟» گفتم: «میگویند این آیه در بارۀ قیامت است» سپس ابوعبدالله (ع) فرمود: «آیا خدای تعالی در روز قیامت، از هر امتی گروهی را محشور و بقیّۀ آنها را رها میکند؟ [این گونه نیست]. این آیه قطعاً در بارۀ رَجعَت است. امّا آیۀ قیامت این آیه است: «و آنان را گرد میآوریم و هیچ یک را فروگذار نمیکنیم».(17و18) بیشتر مفسّران شیعه نیز به هنگام بحث از این آیه، با همین استدلال، آن را به رَجعَت و بازگشت به دنیا پیش از قیامت مربوط دانستهاند. علامه طبرسی در این زمینه مینویسد:
کسانی از امامیه که به رَجعَت عقیده دارند، با این آیه بر درستی اعتقاد خود استدلال کرده و گفتهاند: آمدن «مِن» در سخن، موجب تبعیض است و بر این دلالت دارد که در روز مورد نظر در آیه، برخی از اقوام گردآورده میشوند و برخی دیگر گردآورده نمیشوند و این صفت روز رستاخیز نیست؛ زیرا خداوند سبحان در بارۀ آن فرموده است: «و آنان را گرد میآوریم و هیچ یک را فروگذار نمیکنیم».(19) گفتنی است مفسّران اهل سنّت با این برداشت از این آیه مخالفت کرده و آن را مربوط به قیامت دانستهاند.(20)
2. یکی دیگر از آیاتی که در روایات و برخی تفاسیر شیعه بر وقوع رَجعَت تفسیر شده، آیۀ شریفه زیر است: قالوا ربّنا أمَتَّنا اِثنَتَین و أحیَیتَنا اِثنَتَین فاعتَرَفنا بذنوبِنا فهل إلی خروجٍ مِن سبیلٍ.(21) میگویند: پروردگارا، دو بار ما را به مرگ رسانیدی و دو بار ما را زنده گردانیدی به گناهانمان اعتراف کردیم، پس آیا راه بیرون شدنی [از آتش] هست؟
در تفسیر البرهان ذیل آیه یاد شده، از امام محمّدباقر (ع) چنین روایت شده است: این مربوط به اقوامی است که بعد از مرگ رَجعَت میکنند.(22) در تفسیر قمی نیز ذیل این آیه از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: «ذلک فی الرّجعة؛ این در رَجعَت است».(23) علامه مجلسی پس از نقل این روایت در توضیح آن مینویسد: یعنی یکی از دو زنده شدن در رَجعَت و دیگری در قیامت است و یکی از دو میراندن در دنیا و دیگری در رَجعَت است. برخی از مفسّران این دو بار زنده شدن و مردن را به زنده شدن در قبر برای سؤال و میراندن در قبر [پس از آن] تفسیر کردهاند. برخی دیگر میراندن نخست را بر آفریدن انسانها به صورت مرده در حال نطفه بودن تفسیر کردهاند.(24) مفسّران شیعه و سنی در تفسیر آیه یادشده و اینکه مراد از «دو بار میراندن» و «دو بار زنده کردن» در این آیه چیست. سخنهای مختلفی گفتهاند که برخی از مهمترین آنها به شرح زیر است:
1) نخستین میراندن، به حالت نطفه یا جنین انسان پیش از دمیده شدن روح در آن و نخستین زنده کردن به همین حالت انسان پس از دمیده شدن روح در آن اشاره دارد. دوّمین میراندن به مرگی که در این دنیا و در پایان عمر به سراغ انسان میآید و دوّمین زنده کردن به زنده ساختن انسانها به هنگام برپایی قیامت، مربوط است.(25)
شیخ مفید(ره) پس از نقل این دیدگاه که آن را به اهل سنّت نسبت میدهد، بر اطلاق «میراندن» بر حالت نطفه یا جنین انسان پیش از دمیده شدن روح اشکال میگیرد و مینویسد: این تأویل، باطل است و چنین سخنی بر زبان عربها جاری نمیشود؛ زیرا تنها زمانی میتوان گفت فعلی بر چیزی واقع شد که آن چیز پیش از وقوع فعل در بردارندۀ همان صفتی که فعل بر آن دلالت میکند، نباشد. از همین رو، در مورد چیزی که خداوند آن را بیجان (مرده) آفریده است، نمیگویند خداوند آن را میراند و این سخن تنها در مورد چیزی گفته میشود که مرگ پس از زندگی بر آن عارض شده باشد. چنان که تنها در زمانی گفته میشود خداوند مردهای را زنده کرد که واقعاً قبل از زنده کردن، مرده باشد.(26) برخی از مفسّران شیعه نیز در رد قول نخست سخنانی مشابه به شیخ مفید گفتهاند.(27)
2) نخستین میراندن در دنیا و در پایان عمر انسان و نخستین زنده کردن هم در دنیا و در آغاز تولد انسان رخ میدهد. دوّمین میراندن در قبر و پس از پرسش و پاسخ و دوّمین زنده کردن هم در قبر و برای پرسش از مردگان واقع میشود.(28) بر اساس این دیدگاه، خداوند ابتدا مردگان را در قبر زنده میسازد تا پاسخ گوی اعمال خود باشند و پس از آن دوبارۀ آنها را میمیراند. در این دیدگاه، زنده کردن انسانها به هنگام برپایی رستاخیز نادیده گرفته شده است.
عالمان و مفسّران شیعه به این قول نیز اشکال گرفته و آن را رد کردهاند. شیخ مفید در رد این قول مینویسد: این تأویل نیز از جنبهای دیگر باطل است؛ زیرا زنده شدن [در قبر] برای پاسخ گویی همراه با هیچ تکلیفی نیست تا انسان به خاطر چیزهایی که در این حال از دست او رفته است، پشیمان شود. و اینکه [قرآن میفرماید] آن مردم به خاطر آنچه در دو زندگی از دستشان رفته است، پشیمان میشوند، دلالت بر این دارد که مراد زنده شدن [در قبر] برای پاسخ گویی نبوده است. بلکه مراد زندگی در [عصر] رَجعَت بوده است که همراه با تکلیف میباشد (29) و فرصت دوبارهای برای اظهار پشیمانی آن مردم از تندرویهایی که [در زندگی نخست] مرتکب شده بودند، به شمار میآید و چون آنها [در این زندگی دوباره] هم پشیمان نمیشوند و برای جبران گذشته کاری انجام نمیدهند در روز قیامت برای آنچه از دستشان رفته است، پشیمان میشوند.(30) علامه طباطبایی(ره) نیز از منظری دیگری به رد قول یادشده پرداخته است.(31)
3) اوّلین میراندن در پایان زندگی دنیوی و اوّلین زنده کردن در عالم برزخ صورت میگیرد. دوّمین میراندن در پایان دوران برزخ و زنده کردن دوّم در آستانه رستاخیز واقع میشود.(32) در توضیح این قول باید گفت انسانها پس از مردن، حیات دیگری را آغاز میکنند که از آن به حیات برزخی تعبیر میشود. در این شکل از حیات که تا روز قیامت استمرار پیدا میکند، انسانها در قالبهای مثالی که با قالب مادی زندگی متفاوت است،(33) در عالم برزخ زندگی میکنند و بسته به اعمالی که داشتهاند، در آن عالم در رنج و عذاب یا در نعمت و آسایش خواهند بود.(34)
اقوال دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که به جهت رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری میکنیم.(35) با وجود اقوال مختلفی که ذیل آیۀ یادشده مطرح شده است، براساس روایاتی که در تفسیر این آیه وارد شدهاند، این احتمال که آیه به رَجعَت گروهی انسانها اشاره داشته باشد، قوّت میگیرد. گفتنی است افزون بر آیات یادشده، آیات دیگری بر وقوع رَجعَت تفسیر یا تأویل شدهاند که در این مجال، امکان ذکر همۀ آنها وجود ندارد.(36) پی نوشتها در دفتر مجله موجود است.
***
ج- رَجعَت- 1
http://fa.wikishia.net/view
**رَجعَت از باورهای اختصاصی شیعه، به معنای بازگشت برخی از انسانها به دنیا پس از مرگ در **است. آیات قرآن به زنده شدن برخی انسانها در گذشته نیز اشاره کرده است. بر اساس روایات، برخی مؤمنان کامل و کافران محض در آینده به دنیا بازمیگردند که در این میان بر رَجعَت **، به ویژه رَجعَت **** و **** تأکید بیشتری شده است. اصل وقوع «رَجعَت» به دلیل روایات **، یقینی است؛ ولی در بارۀ جزئیات آن قطعیّتی وجود ندارد.
محتویات:
واژه شناسی
واژه رَجعَت، مصدر از ماده «ر ـ جـ ع»، در لغت به معنای بازگشت است.** در **** مجید و **** الفاظ مختلفی برای این اصل اعتقادی به کار رفته است، مانند: رَجعَت، کرّه، ردّ، **. امّا لفظ رَجعَت مشهورتر است. رَجعَت مصدر مرّه به معنی یکبار بازگشتن است.
رَجعَت در اعتقاد شیعه
رَجعَت در اصطلاح بدین معناست که خداوند هنگام **** برخی از درگذشتگان را به همان صورت و با همان بدنی که در دنیا بودهاند زنده میکند، مؤمنان خالص دین حق را یاری کرده و از حکومت جهانی آن شاد میشوند و کافران محض نیز عذاب و خواری دنیا را علاوه بر آخرت میچشند. اعتقاد به رَجعَت را از باورهای ضروری** دانستهاند. **** در **** مینویسد: فرقههای غیرشیعی –عامّۀ مسلمین- هر چند (عج) را قبول دارند و روایاتش را به طور **** از **** نقل کردهاند، ولی مسألۀ رَجعَت را انکار کرده و آن را از ویژگیهای اعتقادی شیعه دانستهاند.**
رَجعَت در قرآن
پنج آیه از قرآن رَجعَتهایی که در گذشته اتّفاق افتادهاند را بیان میکند:
برخی آیات نیز از وقوع رَجعَت در آینده خبر میدهند:
روایات رَجعَت
** در **** به بیش از ۱۶۰ **** و **** در باب رَجعَت اشاره میکند و میگوید: برای کسانی که به گفتار **** ایمان دارند، جای شک و تردید باقی نمیماند که مسألۀ رَجعَت، حق است، زیرا روایات وارده در این باب از ائمه اطهار(ع) در حد تواتر است.**** نویسنده تفسیر المیزان نیز معتقد است که این روایات، در حد **** است و بیان میکند که حتی مخدوش بودن برخی از این روایات، به تواتر آن ضرر نمیزند.**
**علاوه بر این در بسیاری از زیارات و ادعیه نیز اعتقاد به رَجعَت وارد شده است، از جمله **** و **** و **** و **** و **** و دعای وداع و **.
** در عین اعتقاد به رَجعَت، منکران رَجعَت را **** نمیشمرد؛ چرا که رَجعَت از ضروریات مذهب شیعه است، نه از ضروریات **** و همان طور که از روایات برمیآید ایمان به رَجعَت از شرائط **** کامل و اسلام حقیقی است.**
زمان رَجعَت
در بارۀ زمان رَجعَت سه احتمال داده شده است: اندکی پیش از قیام، همزمان با قیام، و اندکی پس از قیام، که تعبیر «هنگام قیام» هر سه احتمال را دربر میگیرد.** در برخی روایات که سند ضعیفی دارند زمان رَجعَت با عبارت نسبتا مشهور «اَلْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ بَینَ جُمَادَی وَ رَجَب» معرفی شده است.**** مشخص کردن زمان دقیق و ترتیب حوادث مربوط به رَجعَت امکانپذیر نیست.**
رَجعَت کنندگان
اصل وجود «رَجعَت» دارای روایات **** و یقینی است ولی در بارۀ جزئیات آن، تعداد افراد رَجعَتکننده و نام آنها، تنها **** یا **** وجود دارد و نمیتوان به جزئیات آن علم پیدا کرد ولی دیدگاه مشهور عالمان، بازگشت پیامبر(ص)، امامان، مؤمنان خالص و کافران خالص میباشد.
پیامبران و برخی مؤمنان گذشته
در برخی روایات به بازگشت همه پیامبران** و در برخی به بازگشت ****، ****، **** و **
(ع) اشاره شده است. برخی مؤمنان ادیان گذشته مانند **** نیز رَجعَت خواهند کرد.
بازگشت حضرت عیسی
در منابع شیعه** و اهل سنّت**** از بازگشت حضرت عیسی(ع) در زمان مهدی موعود خبر داده شده و این مطلب مورد قبول همه مسلمانان است.** آنچه از روایات به طور یقینی فهمیده میشود نزول حضرت عیسی پس از ظهور امام زمان و نماز خواندن ایشان پشت سر حضرت مهدی است. از برخی روایات دیگر استفاده میشود که امام، هدایت و حکومت بخشی از جهان را به حضرت عیسی واگذار میکند تا به نیابت از وی حاکم آن مناطق باشد.** منابع اهل سنّت مدت زمان رَجعَت عیسی بن مریم را ۴۰ سال نقل کردهاند.** برخی روایات، آیۀ۱۵۹ سورۀ نساء وان مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَیؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیوْمَ الْقِیامَةِ یكُونُ عَلَیهِمْ شَهِیداً (ترجمه: و از اهل كتاب، كسی نیست مگر آنكه پیش از مرگ خود حتماً به او ایمان میآورد، و روز قیامت [عیسی نیز] بر آنان شاهد خواهد بود.) را مربوط به دوران رَجعَت حضرت عیسی میدانند. پیامبر اسلام و اهل بیت و جمعی از یاران آنها (ص) به همراه امام علی(ع) به دنیا باز میگردند.** برخی احادیث دیگر به رَجعَت همه (ع) و جمعی از اصحاب آنان همچون ****، ****، ****، **، **** و **** و **** و اصحاب امام حسین(ع) تصریح کردهاند. در احادیثی دیگر، بدون معین کردن افراد خاصّی، از بازگشت کافران خالص و مؤمنان خالص سخن گفته شده است.
رَجعَتهای متعدد امام علی(ع)
در شش روایت که سند صحیحی ندارند** تصریح به رَجعَتهای متعدد امام علی شده است. **** بر این اساس امام با عذاب دشمنان، حکوت زمین را برعهده خواهد داشت.**** برخی روایات در بارۀ مدت زمان رَجعَت پیامبر اکرم(ص) و علی علیهالسلام جای تأمل دارند.**
اوّلین رَجعَت کننده
در **** اوّلین رَجعَتکننده **** و یارانش معرفی شدهاند.خبری در ** با نقل صحبتهای امام حسین(ع) با یارانش در ، بخشی از آنچه به هنگام رَجعَت رخ خواهد داد را بیان میکند. **** در حدیثی دیگر، امام مهدی(عج) پس از دوران امامت خود در دامان امام حسین(ع) از دنیا میرود و ایشان حضرت مهدی را **** داده و دفن میکنند و پس از آن چهل سال حکومت امام مهدی را ادامه میدهند، ولی برخی اخبار دیگر امام مهدی را آخرین حاکم معرفی میکنند.** برخی اخبار، اوّلین رَجعَت کننده را امام علی(ع) معرفی میکنند که با توجّه به روایات تعدد رَجعَت ایشان، ممکن است امام علی، اوّلین رَجعَت کنندۀ پیش از ظهور، و امام حسین اوّلین رَجعَت کنندۀ پس از ظهور باشند.
پیشینه رَجعَت در فِرَق شیعه
در برخی گزارشها به گروهی از مردم **** اشاره شده که اندکی پس از **** به رَجعَت آن حضرت به دنیا، پیش از برپایی ، اعتقاد داشتهاند. همچنین گروههایی از شیعیان پس از ، و **** به رَجعَت و بازگشت دوبارۀ آنان به دنیا معتقد بودند.
رَجعَت در دیگر ادیان
در عهد عتیق (تورات) به آموزه رَجعَت اشارههایی شده است از جمله **** به زنده شدن **** و حکومت **** در **** اشاره کرده** و **** نیز گفته است: در آخِرُالزَّمان بسیاری از آنان که در خاک خوابیدهاند، بیدار خواهند شد.**** در عهد جدید نیز از زنده شدن نیاکان و سلطنت **** در قیامت اوّل، پیش از قیامت دوّم سخن به میان آمده است.**
کتابشناسی رَجعَت
با توجّه به اهمّیت رَجعَت در نظام اعتقادی شیعی، عالمان و محدثان شیعه از دیرباز کتابها و رسالههای متعددی در در بارۀ آن تألیف کردهاند که بسیاری از آنها مفقود شده و به دست ما نرسیدهاند و نام آنها در کتابهای رجال و فهرست باقی مانده است.** سی کتاب را در این باره، معرفی کرده است.**** برخی از مهمترین کتابها که منتشر شدهاند:**
در سالهای اخیر نیز کتابهایی در این زمینه تألیف شده است که از آن جمله میتوان به آثار زیر اشاره کرد:
پانویس:
** المعجم الوسیط، ذیل ماده رجع**
** لسان العرب ج۸، ص۱۱۴**
** اوائل المقالات، شیخ مفید، ج۴، ص۷۷**
** المیزان، ج۲، ص۱۶۱**
** بحارالانوار، ج۵۳، ص۹۶ و ۱۲۲.**
** طباطبایی، المیزان، ج۲، ص۱۰۷**
** رجوع کنید به: مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره، آل یس و دعای عهد**
** تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۵۶۱**
** مرآة العقول، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰ش، ج۳، ص۲۰۱**
** بحارالانوار، چاپ بیروت، ج۵۳، ص۶۰**
** دانشنامه امام مهدی، ج۹، ص۸۲**
** بازگشت به دنیا در پایان تاریخ، سلیمیان، ص۲۳۸**
** مجمع البیان، بیروت، دارالمعرفه، ج۴، ص۷۷۳**
** صحیح بخاری، بیروت،دار ابن کثیر، ج۳، ص۱۲۷۲، ح۳۲۶۵؛ صحیح مسلم، قاهره، دارالحدیث، ج۱، ص۱۳۶، ح۲۴۴**
** دانشنامه امام مهدی، ج۹، ص۱۰**
** دانشنامه امام مهدی، ج۹، ص۱۰-۱۱**
** سنن ابی داوود، بیروت،دار إحیاءالتراث العربی، ج۴، ص۱۱۷، ح۴۳۲۴**
** تفسیر قمی، نجف، مطبعة النجف الاشرف، ۱۳۸۷ق، ج۱، ص۱۵۸**
** بحارالانوار، ج۵۳، ص۶۱ و ۱۰۵و۱۰۸**
** بازگشت به دنیا در پایان دنیا، ص۵۷**
** کافی، چاپ اسلامیه، ج۸، ص۲۰۶؛ امام صادق(ع):نخستین فردی که به دنیا باز میگردد، حسین بن علی است پس حکومت میکند تا وقتی که در اثر پیری ابروان او بر چشمانش میافتد. معجم احادیث المهدی، ج۵، ص۳۲۸،ش ۱۷۶۶٫**
** رَجعَت در عصر ظهور، ص۳۰۴-۳۱۹**
** دانشنامه امام مهدی، ج۹، ص۸۰-۸۲**
** طبری، جامع البیان عن تأویلای القرآن، ج۱۴، ص۱۴۰**
** نوبختی، فرق الشیعه، ص۴۱**
** نوبختی، فرق الشیعه، ص۸۰**
** نوبختی، فرق الشیعه، ص۹۷**
** 37: 21-27**
** 12: 1-3**
** مکاشفه یوحنا ۲۰: ۴-۶**
** الرجعـة أو العـود إلی الحیـاة الدنیا بعد المـوت، چاپ اول، قـم، مرکـز الـرسالـة، ۱۴۱۸ ه. ق.، ص47-46.**
** الذریعـة إلی تصانیف الشیعـة، ج۱، صص۹۱-۹۵؛ ج۷، ص۱۱۶؛ ج۱۰، صص۱۶۱-۱۶۳و ج۱۱، ص۱۸۷.**
** بحارالانوار، ج۵۳، باب الرجعـة، صص ۳۹-۱۴۴.**
** مجله موعود، شهریور ۱۳۸۷، شماره ۹۱، رَجعَت در آثار اسلامی**
یادداشتها:
منابع:
***
د) رَجعَت- 2
از ویکیپدیا، دانشنامۀ آزاد
رَجعَت از ریشه رجع **** و در لغت به معنای یکبار بازگشتن است.** رَجعَت در اصطلاح دینی به معنی بازگشت مردگان به زندگی در دنیا است. در بعضی **** نظیر ****، و بعضی از دیگر مذاهب معتقد به ****، نیز باور به رَجعَت وجود دارد. از جمله اعتقاد مسیحیان به «زنده نمودن مردگان توسّط **» و اعتقاد آنان به زنده شدن عیسی پس از آنکه مصلوب شد، یا «داستان اصحاب کهف» و دیگر موارد. در واقع اعتقاد به رَجعَت به معنای عام آن، اعتقاد به قیامت است. درروایات آمده که حضرت عیسی و حضرت الیاس و حضرت دانیال و حضرت یونس علیهم السلام همراه با حضرت مهدی علیه السّلام ظهور خواهند کرد و حضرت مهدی را در قیام ایشان یاری خواهند کرد و بعد از پیروزی از وزیران و مسئولان از جانب حضرت مهدی خواهند شد
محتویات:
رَجعَت در نزد شیعه
**اما رَجعَت در اصطلاح **** و در عقیده **** عبارت است از اینکه: خداوند گروهی از مردگان را در هنگام **** به همان صورتی که قبلاً در دنیا بودهاند به دنیا بر میگرداند، گروهی را عزیز و گروهی را ذلیل میکند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه داده، داد مظلومان را از ستمگران میگیرد.**شیعیان معتقدند انسانهای بسیار نیکو و انسانهای بسیار پلید در آخِرُالزَّمان و پس از ظهور مهدی به اذن خداوند به دنیا باز میگردند. رَجعَت همان **** است ولی در معدودی از احادیث شیعه چنین آمدهاست که **** کرّتهای متعدد دارد.
در **** از **** چنین آمدهاست: «رَجعَت علم خاصّ و ویژهای است که اکثر مردم قدرت درک و تحمل آن را ندارند.» همچنین در حدیث دیگری چنین آمدهاست: «رَجعَت تجلّی قدرت خداوند است، پس آن را انکار نکنید.» «برای تو بیان کردم که در همه قرنها شیعه بر اعتقاد رَجعَت اجماع کردهاند». ممکن است کسی از شیعه، به رَجعَت اعتقاد نداشته باشد و روایات آن را تأویل کند، مثلاً آن را رد میکرد و قبول نداشت و** به واسطه کثرت اخبار و انّهُم بنحو اجمال آن راقبول داشت.** اگرچه در روایات، ائمه شیعیان، آنان را از انکار رَجعَت شدیداً بر حذر داشتهاند. به اعتقاد شیخ مفید"امامیه اتّفاق کردهاند که بازگشت بسیاری از مردهها به دنیا قطعی است". «کسی که به رَجعَت ما ایمان نداشته باشد از ما نیست». طبرسی و حرّ عاملی و ابن المظفّر و غیره گفتهاند: «اعتقاد به رَجعَت محل اجماع همه شیعیان است»** و بلکه از ضروریات تشیّع است.** همچنین به اعتقاد مجلسی: «همه پیامبرانی که خداوند آنان را مبعوث کرده به دنیا باز گردانده میشوند تا همراه** بجنگند».**
آیاتی از قرآن که بر امکان رَجعَت دلالت میکنند
آیات متعددی از قرآن در اثبات رَجعَت به معنای بازگشت به دنیا پس از مرگ به کار برده میشوند. در حقیقت بحث از نوع بحث قیامت است و به همان دلائلی که روز رستاخیز ثابت میشود امکان رَجعَت - به معنای بازگشت به دنیا پس از مرگ - نیز قابل اثبات است و علاوه بر آن ادله جداگانهای هم دارد، بنابراین هر گونه تردید در مورد امکان رَجعَت منجر به تردید نسبت به قیامت میشود. در کتب رَجعَت برخی آیات قرآن شاهد بر رَجعَت در اقوام گذشته دانسته شدهاست، مثلاً** در **، ۶۴ آیه از قرآن را دال بر رَجعَت دانستهاست، که برخی از آنان از این قرار است:
استدلالهایی قرآنی که برای اثبات رَجعَت آمدهاست
در بسیاری از احادیث و تفاسیر برای اثبات رَجعَت به آیاتی استدلال شدهاست، که برخی از آنان از قرار زیر است:
۱. آیات ۸۲ تا ۸۷ سورۀ نمل(۲۷) چنین است: و هنگامی که [در آخِرُالزَّمان] فرمان عذاب آنها رسد، جنبندهای را از زمین برای آنها خارج میکنیم که با آنان تکلّم میکند [و میگوید] که مردم به آیات ما ایمان نمیآوردند. [به خاطر آور] روزی را که ما از هر امّتی، گروهی را از کسانی که آیات ما را تکذیب میکردند محشور میکنیم و آنها را نگه میداریم تا به یکدیگر ملحق شوند!. تا زمانی که میآیند، [به آنان] میگوید: «آیا آیات مرا تکذیب کردید و در صدد تحقیق برنیامدید؟! شما چه اعمالی انجام میدادید؟!»و [به خاطر آورید] روزی را که در **** دمیده میشود، و تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند در وحشت فرو میروند، جز کسانی که خدا خواسته و همگی با خضوع در پیشگاه او حاضر میشوند! همان طور که در این آیات میبینیم، در آنها از روزی یاد شدهاست که از هر امتی گروهی محشور میگردد، حال آنکه در روز قیامت -طبق آیۀ۱۸:۴۷**- همه مردم، بدون استثناء محشور میشوند. لذا روزی که برخی محشور میشوند روزی غیر از قیامت و روز رَجعَت است.**** نشانۀ دیگر اینکه، بعد از این آیات، در آیۀ۸۷، از دمیده شدن در صور و مرگ عمومی انسانها یاد شدهاست، و این نشان میدهد که آیۀ مزبور مربوط به پیش از برپایی قیامت است.** ضمناً از برخی روایات شیعی چنین مشخص میشود که در آیۀ۸۲ که سخن از «جنبنده»ای دارد که از زمین خارج میشود و با مردم سخن میگوید، منظور از آن ** است.**** توجّه شود که از آیات مختلفی مانند ۶۱ ****، ۶ **** و ۲۲ **، مشخص میشود که «دابة: جنبنده» مفهوم وسیعی دارد، و شامل انسانها نیز میشود. در آیات بالا، توبیخ و محاکمه و مجازات تکذیب گران آیات خدا، فلسفه رَجعَت آنها به دنیا دانسته شدهاست.
۲. در آیۀ۱۰ سورۀ غافر(۴۰) آمدهاست: «کافران [در دوزخ] میگویند: «پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دو بار زنده کردی، اکنون به گناهان خود معترفیم آیا راهی برای خارج شدن [از دوزخ] وجود دارد؟»****. طبق برخی روایات اهل بیت، سخن آوردن از ۲ بار میراندن و ۲ بار زنده کردن نشاندهنده این است که یک بار آن در رَجعَت رخ میدهد.
۳. در آیۀ۳:۸۱ از همه انبیاء پیمان گرفته شدهاست که **** را یاری کنند، ولی از آنجا که این اتّفاق نیافتادهاست، همه **** و **** برگشته و رسول خدا نیز برخواهد گشت و او را یاری خواهند کرد.
۴. در آیاتی مانند ۲۱:۱۰۵ و ۲۴:۵۵ و ۲۸:۶ به کسانی که ایمان آورده و کار نیک کنند وعده حکومت بر زمین داده شدهاست در حالیکه این وعده هنوز انجام نشدهاست و خدا در وعدهاش خلاف نمیکند، لذا آنان باید به دنیا رَجعَت کنند و شاهد اجرای وعده الهی باشند.
۵. از آنجا که آیات متعددی مبنی بر رَجعَت در امتهای گذشته وجود دارد، و طبق آیات متعددی از جمله ۳۳:۶۲، سنّت الهی تغییری نمیکند، رَجعَت در امت اسلامی هم اتّفاق خواهد افتاد. همچنین، در آیۀ۲:۲۱۳ آمدهاست که «آیا پنداشتید که داخل بهشت میشوید و حال آنکه هنوز مانند آنچه بر [سرِ] پیشینیان شما آمد، بر [سرِ] شما نیامده است؟...» لذا آزمایشهایی که بر امتهای گذشته شده باید بر** بشود و از آنجا که رَجعَت در امتهای گذشته بوده باید در امت اسلام هم باشد.**
۶. از آنجا که در برخی آیات قرآن از جمله ۳:۱۴۴ و ۳:۱۵۶ تا ۳:۱۵۸ و ۳:۱۶۹ و ۲:۱۵۴ و ۲۲:۵۸ و ۳۳:۱۶ بین «مرگ»(موت) و کشته شدن(قتل) فرق گذاشته شدهاست و همچنین در آیاتی مانند ۳:۱۸۵ و ۲۱:۳۵ و ۲۹:۵۷ گفته شدهاست که هر کسی «مرگ» را میچشد، پس کسی که کشته میشود حتماً باید به دنیا برگردد تا مرگ را بچشد. همچنین، بعضی انسانها به دلیل گناهانشان پیش از مرگ معین(اجل مسمّی) میمیرند و لذا خدا آنها را دوباره زنده میکند تا روزی تعیین شده خود را بخورند و در موعد مقرّر از دنیا بروند.
۷. آیۀ۹۵ سورۀ انبیاء: «وَ حَرامٌ عَلی قَرْیَةٍ أَهْلَکْناهااِنَّهُم لا یَرْجِعُونَ: حرام است بر شهرهایی که بر اثر گناه نابودشان کردیم که بازگردند، آنها هرگز بازنمیگردند» نیز اشاره به رَجعَت دارد، چرا که عدم بازگشت را در مورد کسانی میگوید که در این جهان به کیفر شدید خود رسیدند و هلاک شدند، و از آن روشن میشود گروهی که چنین کیفرهایی را ندیدند باید بازگردند، و مجازات شوند.
نظر علماء شیعه در مورد احادیث رَجعَت
علماء شیعه عمدتاً احادیث رَجعَت را متواتر دانستهاند از جمله:
شیخ **** ضمن بیان بیش از ششصد حدیث و بیش از شصت آیه میگوید: «هیچ شکی نیست که این احادیث به تواتر معنوی رسیدهاست، زیرا برای کسی که قلبش از شبهه و تقلید پاک باشد موجب یقین و قطع میشود.» همچنین او در مورد برخی احادیث در کتب متاخرین شیعه در مورد رَجعَت چنین گفتهاست: «رسالههایی در رَجعَت از بعض متاخرین دیدم که حدیثهای دیگری داشت ولی چون مشتمل بر مطالب غریبی بود - که غالب مردم در اوّلین وهله منکر میشوند - آنها را نقل نکردم. با اینکه همان مطالب هم از قدرت خدا بیرون نیست.»
**سید مرتضی -از بزرگان شیعه- میگوید: «خداوند متعال بعد از ظهور **، گروهی از کسانی که قبلاً از دنیا رفتهاند به این جهان بازمیگرداند، تا در ثواب و افتخارات یاری او و مشاهده حکومت حق بر سراسر جهان شرکت جویند، و نیز گروهی از دشمنان سرسخت را بازمیگرداند تا از آنها انتقام گیرددلیل بر صحت این مذهب این است که هیچ عاقلی نمیتواند قدرت خدا را بر این امر انکار کند چرا که این مسئله محالی نیست، در حالی که بعضی از مخالفین ما چنان این موضوع را انکار میکنند که گویی آن را محال و غیر ممکن میشمرنددلیل بر اثبات این عقیده اجماع امامیهاست، زیرا احدی از آنها با این عقیده مخالفت نکردهاست».
علامه مجلسی بعد از نقل احادیث رَجعَت میگوید: «چگونه ممکن است کسی به صدق گفتار **** ایمان داشته باشد و احادیث **** رَجعَت را نپذیرد؟ احادیث صریحی که شماره آن به حدود دویست حدیث میرسد که چهل و چند نفر از راویان ثقات، و علمای اعلام، در بیش از پنجاه کتاب آوردهانداگر این **** نباشد چه حدیثی متواتر است؟!»
مرحوم علامه طباطبائی میگوید: «همانا روایات رَجعَت، متواتر معنوی است و مخالفین از همان صدر اول، اعتقاد به رَجعَت را از مشخصات شیعه و ائمه آنان دانستهاند. اگر بعضی از این روایات قابل خدشه و مناقشه هم باشد ضرری به تواتر آنها نمیرسد. علاوه بر این تعدادی از روایات در مورد رَجعَت صریح و قابل اعتماد است.»
آیةالله **** مینویسد: «شیعه در عین اعتقاد به رَجعَت که آن را از مکتب ائمه **** گرفتهاست، منکران رَجعَت را کافر نمیشمرد، چرا که رَجعَت از **** شیعهاست، نه از**، بنا بر این رشته **** را با دیگران به خاطر آن نمیگسلد، ولی به دفاع منطقی از عقیده خود ادامه میدهد. این نیز قابل توجّهاست که احیاناً خرافات بسیاری با مسئله رَجعَت آمیخته شده که چهره آن را در نظر بعضی دگرگون ساختهاست، لازم است پایه را بر احادیث صحیح بگذاریم و از احادیث مخدوش و مشکوک بپرهیزیم.»**
فلسفه رَجعَت
با توجّه به آنچه از روایات اسلامی استفاده میشود، رَجعَت جنبه همگانی ندارد، بلکه اختصاص به مؤمنان صالحالعملی دارد که در یک مرحله عالی از ایمان قرار دارند، و همچنین کفار و طاغیان ستمگری که در مرحله منحطی از کفر و ظلم قرار دارند؛ چنین به نظر میرسد که بازگشت مجدد این دو گروه به زندگی دنیا به منظور تکمیل یک حلقه تکاملی گروه اول و چشیدن کیفر دنیوی گروه دوّم است. به تعبیر دیگر گروهی از مؤمنان خالص که در مسیر تکامل معنوی با موانع در زندگی خود روبرو شدهاند و تکامل آنها ناتمام ماندهاست، حکمت الهی ایجاب میکند که سیر تکاملی خود را از طریق بازگشت مجدد به این جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حکومت جهانی حق و عدالت باشند و در بنای این حکومت شرکت جویند، چرا که شرکت در تشکیل چنین حکومتی از بزرگترین افتخارات است.
و برعکس، گروهی از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر کیفر خاصّ خود در رستاخیز باید مجازاتهایی در این جهان، نظیر آنچه اقوام سرکشی مانند فرعونیان و عاد و ثمود و **** دیدند ببینند، و تنها راه آن رَجعَت است.
** در حدیثی میفرماید «رَجعَت عمومی نیست بلکه جنبه خصوصی دارد، تنها گروهی بازگشت میکنند که ایمان خالص یا شرک خالص دارند»** این احتمال نیز وجود دارد که بازگشت این دو گروه در آن مقطع خاصّ تاریخ بشر به عنوان دو درس بزرگ و دو نشانۀ مهم از عظمت خدا و مسئلۀ رستاخیز (مبدء و معاد) برای انسانها است، تا با مشاهده آن به اوج تکامل معنوی و ایمان برسند و از هیچ نظر کمبودی نداشته باشند.
رَجعَت در نظر برخی علمای اهل سنّت:
** در کتاب «امکان رؤیت پیامبر و ملائکه(تنویر الحلک فی إمکان رؤیة النبی والملک)» مدعی است که پیامبر را بیش از ۷۰ بار در بیداری دیدهاست. البتّه تفاوت نظر او با دیدگاه شیعه این است که رَجعَت پیامبر به زمان خاصّی در آینده محدود نمیشود.**
ابوعبدالله قرطبی معتقد است که پیامبران پس از مرگشان، هر از چندی دوباره بر کسانی که دارای قلبی سلیماند ظاهر و حاضر میشوند.
**قاضی ابوبکر بن عربی، یکی از امامان مالکی و شارح **، معتقد است که دیدن پیامبران و فرشتگان، و شنیدن صدایشان برای برخی از مردم هر زمانی، از روی کرامت، در بیداری ممکن است.
رَجعَت در یهود و مسیحیت
در یهودیت هم به مفهوم رَجعَت اشاره شدهاست، و از آن به **** تعبیر شدهاست،** همچنین بر اساس ، در زمان ظهور **** "مسیح"، همه مردگان اسرائیل زنده خواهند شد. در کتاب اول آمدهاست که وقتی **** ظاهر شود، بر سر یارانش تاج کرامت مینهد.**** همچنین در **** به بازگشت **** برای بار دوّم تأکید میکند.**
پانویسها
** ابن منظور، **، نشر ادب الحوزه، ۱۴۰۵ ق، ج۸، ص۱۱۴ (بهنقل از منبع
** بحارالانوار/ ج۵۳ ص۴۲، - الرجعه ص۳۵ و ۳۴ – الزام الناصب ص۲۱۸.**
** بحار الانوار / ج۵۳، ص۶۸.**
** بحار الانوار جلد ۵۳ ص۷۴.**
** جعفریان، رسول. جریانها وسازمانهای مذهبی-سیاسی ایران، تهران:خانه کتاب ۱۳۸۷ چاپ دوّم صفحه۸۸۲.**
** عقائد الامامیه ص۸۴، اصل الشیعه و اصولها ص۱۶۷.**
** اوائل المقالات شیخ مفید، ص۵۱.**
** من لایحضره الفقیه ۳ / ۲۹۱، وسائل الشیعه ۷ / ۴۳۸ و تفسیر الصافی ۱ / ۳۴۷، عقائد الاثنی عشریه، ص۲۴۰.**
** مجمع البیان فی علوم القرآن ج۵/۲۵۲ أبی علی فضل بن حسن طبرسی ت۵۴۸، الإیقاظ من الهجعة بالبرهان علی الرجعة ص۳۳، بحار الانوار ج۵۳/۱۲۳ (بابالرجعة)، تفسیر نور الثقلین ج۴/۱۰۱ رقم ۱۱۴.**
** عقاید الاثنی عشریه زنجانی، ص۲۲۹، الایقاظ من الهجعه، ص۶۰.**
** بحار الانوار ۵۳ / ۴۱.**
** الایقاض باب ۵، ورَجعَت یا حیات دوباره ص۱۲۵.**
** در همه آیات مطرح شده، زنده شدن مردگان در دنیا، در زمانهای گذشته، دلیلی بر امکان رَجعَت بوده است.**
** أَ لَمْتر إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ...(قرآن ۲:۲۴۳)**
** در احتمالی، مقصود از «الّذین خرجوا» گروهی از بنیاسرائیل بودند که از طاعون و یا جهاد فرار کرده بودند. در احتمالی نیز، قوم حزقیل، سوّمین جانشین موسی علیه السّلام در بنیاسرائیل. (مجمعالبیان، ج۱ - ۲، ص۶۰۴).**
** أَوْ کالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیةٍ وَ هِی خاوِیةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ انّی یحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یوْماً أَوْ بَعْضَ یوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍوَ لِنَجْعَلَکَ آیةً لِلنَّاسِ وَ انظرْ إِلَی الْعِظامِ کَیفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَینَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أن اللَّهَ عَلی کُلِّ شَی ءٍ قَدِیرٌ (قرآن ۲:۲۵۹)**
** این اتّفاق طبق روایات شیعه، در زمان **** پیامبر رخ دادهاست و هزاران نفری که بر اثر **** از دنیا رفته بودند و بدنهایشان متلاشی گشته بود، به دعای وی و خواست خداوند همگی زنده شدند.(ترجمه المیزان، ج۲، صص۴۲۷-۴۲۵). برخی از مفسّران بر آنند که داستان ذکر شده در بارۀ عزیر پیامبر علیه السّلام است. (مجمعالبیان، ج۱ - ۲، ص۶۳۹).**
فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یأْتِینَکَ سَعْیاً...(قرآن ۲:۲۶۰)
فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ(قرآن ۲:۵۶)
وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساًفَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یحْیی اللَّهُ الْمَوْتی(قرآن ۲:۷۲)
وَ أُحْی الْمَوْتی باذْنِ اللَّهِ(قرآن، آلعمران:۴۹)
وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی باذْنِی...(مائده:۱۱۰)
ام حَسِبْتَ أنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانوا مِنْ آیاتِنا عَجَبا. إِذْ أَوَی الْفِتْیةُ إِلَی الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً. فَضَرَبْنا عَلَی آذانهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً. ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَایّ الْحِزْبَینِ أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً. وَتری الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیا مُرْشِداً. وَ تَحْسَبُهُمْ أَیقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیهِ بالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیهِمْ لَوَلَّیتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا (قرآن، کهف: ۹ - ۱۲ و ۱۷ و ۱۸)
** وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تکلّمهُمْ ان النَّاسَ کانواْ بایَاتِنَا لَا یُوقِنُونَ(۸۲) وَ یَوْمَ نحَشُرُ مِن کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن یُکَذِّبُ بایَاتِنَا فَهُمْ یُوزَعُونَ(۸۳) حَتیَّ إِذَا جاءو قَالَ أَ کَذَّبْتُم بایَاتیِ وَ لَمْ تُحیطُواْ بهَا عِلْمًا أَمَّا ذَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۸۴) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِم بِمَا ظَلَمُواْ فَهُمْ لَا یَنطِقُونَ(۸۵) أَ لَمْ یَرَوْاْ أنّا جَعَلْنَا الَّیْلَ لِیَسْکُنُواْ فِیهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِرًا إنّ فیِ ذَلِکَ لاَیَاتٍ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ(۸۶) وَ یَوْمَ یُنفَخُ فیِ الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فیِ السَّمَاوَاتِ وَ مَن فیِ الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ وَ کلٌُّ أَتَوْهُ دَاخِرِینَ(۸۷)**
** وَ حَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنهُمْ أَحَدًا: و همه انسانها را برمی انگیزیم، و احدی از ایشان را فروگذار نخواهیم کرد.**
** تفسیر القمی، ج۱، ص۲۴؛ تفسیر نورالثقلین، ج۴، ص۱۰۰؛ مجمعالبیان، ج۷- ۸، ص۳۶۶.**
** تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۵۴۹.**
** تفسیر قمی، ج۲، ص۱۳۱؛ تفسیر نورالثقلین، ج۴، ص۹۷ - ۹۸، ح ۱۰۳ – ۱۰۵.**
** تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۵۵۱.**
** فرهنگ قرآن، ج۱۴، ص۳۸۰.**
إن الَّذِینَ کَفَرُواقالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَینِ وَ أَحْییتَنَا اثْنَتَینِ[قرآن، غافر (۴۰)، ۱۰ و ۱۱]
** تفسیر قمی، ج۲، ص۲۵۹؛ تفسیر نورالثقلین، ج۴، ص۵۱۳، ح ۱۹.**
** البرهان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص: ۶۴۶.**
** تفسیر القمی، ج۱، ص: ۲۵.**
** مجمع البیان / ج۷، ص۴۰۵ – بحارالانوار / ج۵۳، ص۱۲۷ و ۵۹.**
** تفسیر المیزان جلد ۲ ص۱۰۸.**
** البرهان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۸۵۶.**
** مختصر بصائر الدرجات ص۲۲؛ بحارالانوار، ج۵۳، ص۷۲ و ۷۴.**
** الایقاض، ص۳۳ و ۴۲۸.**
** الایقاض ص۳۲.**
** سفینة البحار، جلد ۱، صفحه ۵۱۱ (ماده رجع)**
** بحار الانوار، ج۵۳، ص۱۲۳.**
** تفسیر المیزان، ج۲، ص۱۰۷.**
** تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۵۶۱.**
إن الرجعة لیست بعامة، و هی خاصّة، لا یرجع الا من محض الایمان محضا، أو محض الشرک محضا (بحار الانوار، جلد ۵۳، صفحه ۳۹)
** مروان خلیفات. ورکبت السفینة: ۶۴۴.**
** التذکرة فی أحوال الموتی وأمور الآخرة، ۱/۲۱۲.**
** الحاوی للفتاوی ج۲ ص۲۵۷، ۲۵۸ جلال الدین السیوطی**
** اشعیا ۲۶: ۱۹ مردگان تو زنده خواهند شد و جسدهای من خواهند برخاست.ای شما که در خاک ساکنیدبیدار شده، ترنم نمایید! زیرا که شبنم تو شبنم نباتات است. و زمین مردگان خود را بیرون خواهدافکند**
** رساله اول پطرس ۵:۴، ۱:۱۳**
** دانیال ۱۴-۹: ۷**
منابع:
کتابشناسی:
***
ه)
http://www.yjc.ir/fa/news/5202328/
در این گزارش به چند سئوال و شبهه در خصوص وقایع پس از ظهور امام زمان (عج) پاسخ میدهیم.
به گزارش خبرنگار قرآن و عترت باشگاه خبرنگاران؛ در این مطلب به چند سئوال و شبهه در خصوص وقایع پس از ظهور امام زمان (عج) پاسخ میدهیم.
سؤال: هنگامی که امام زمان به شهادت میرسند چه کسی او را غسل و تدفین میکند و محل دفن امام کجاست؟و آیا دنیای کنونی نیز وجود دارد یا قیامت برپا میشود؟ اگر قیامت برپا نمیشود، چه کسی بعد از امام زمان زمام امور را در دست میگیرند؟
لازم است درابتدا به چندنکته اشاره نماییم:
الف – از عمیقترین تحوّلات و دگرگونیهایی که جهان ما در زمان و مکان و اشیائش با آن روبروست، حرکت و سیر جهان ماده به سوی عالم غیب است که قرآن و معارف اسلامی از آن پرده بر میدارد و بر اهمّیت و حسّاسیت آن تأکید میورزد و این حرکت و تحوّل را بازگشت انسان به سوی خدا و رویاروئی انسان با قدرت او و یا رفتن به سوی ملاء اعلی و آخرت مینامند، و نسبت به ما آن را فرا رسیدن قیامت و رستاخیز میخوانند؛ نقطه اوج این حرکت و تحوّل، نسبت به انسان مرگ است که از دیدگاه اسلام ورود به زندگی گستردهتر است و نقطه عطف آن نسبت به جهان هستی، قیامت است و اتحاد دو جهان ماده و غیب. در قرآن کریم و سنّت آمده است که رستاخیز و قیامت دارای مقدمات و نشانههایی پی در پی است که در زمین و آسمان و جامعۀ بشری پدید میآید و حکومت مهدی ـ علیه السّلام ـ آخرین و بزرگترین مرحله حرکت جهان مادی پیش از برپائی رستاخیز و قیامت است. به نظر میرسد که دست یابی به جهان بالایی که روایات از آن سخن میگویند و در زمان حضرت مهدی ـ علیه السّلام ـ تحقق خواهد یافت،[۱] مقدّمهای بر راهیابی به سوی جهان آخرت و البتّه قبل از برپایی قیامت است. بنابراین روایاتی که در بارۀ رَجعَت و بازگشت عدهای از پیامبران و امامان ـ علیهم السلام ـ به زمین و حکمرانی آنها بعد از مهدی ـ علیه السّلام ـ سخن گفته و نیز در آیات متعدد، تفسیر به «رَجعَت» شده، مراد، همین مرحله است، و اعتقاد به رَجعَت هر چند از ضروریات اسلام نیست اما روایات مربوط به آن به حدی زیاد و مورد وثوق است که اعتقاد به آن را یک امر روشن و غیر قابل انکار، میسازد. طبق برخی روایات، رَجعَت، پس از حکومت حضرت مهدی و پس از حکومت یازده مهدی دیگر، آغاز میگردد، از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده است که فرمود: «همانا بعد از قائم، یازده مهدی از فرزندان حسین ـ علیه السّلام ـ از ما اهل بیت اند».[۲]
با توجّه به اجمال و برخی ابهاماتی که در کیفیت رَجعَت و حکومت امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ و یا برخی دیگر از ولات و اولیاء آنان پس از ظهور و حاکمیت مهدوی، وجود دارد، نمیتوان در بارۀ حوادث و پیش آمدهای آن به تفصیل و به طور قطع، اظهار نظر کرد. حکومت یازده مهدی از اولاد امام حسین ـ علیه السّلام ـ پس از امام زمان ـ علیه السّلام ـ، نیز از امور و حوادث پس از حکومت ولیعصر ـ علیه السّلام ـ و در آستانه و بلکه همزمان با رَجعَت میباشد که در برخی روایات به آن اشاره شده است و هیچ گونه توضیح و تفصیلی در بارۀ آن بزرگواران و بیان ویژگیهای آنان در روایات و منابع روائی وجود ندارد. تنها چیزی که میتوان گفت این است که آنان افراد وارسته و شایستهای هستند که دارای چنین لیاقتی میباشند، اما اینکه آنان دارای مقام عصمت هم هستند یا نه، دلیلی بر نفی و یا اثبات آن در منابع روائی وجود ندارد.
ب – روایات مربوط به مسألۀ شهادت امام زمان (علیه السّلام) دو دسته میباشد: بعضی دلالت بر وفات حضرت و برخی دیگر دلالت بر شهادت حضرت ـ علیه السّلام ـ دارد که ذیلاً به برخی از این دو نوع روایات، اشاره مینمائیم:
روایات دسته اوّل: از جمله روایاتی که دلالت بر مرگ طبیعی حضرت ـ علیه السّلام ـ دارد، تفسیری است که از امام صادق ـ علیه السّلام ـ در مورد آیۀ شریفۀ «ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ»[۳] نقل شده است. حضرت میفرماید: مراد، زنده شدن امام حسین ـ علیه السّلام ـ با اصحاب خود در عصر امام زمان است در حالیکه کلاه خودهای طلائی بر سر دارند و به مردم رَجعَت امام حسین ـ علیه السّلام ـ و یارانش را اطلاع میدهد تا مؤمنان به شک و تردید نیفتند. این در حالی است که حضرت مهدی ـ علیه السّلام ـ در میان مردم حضور دارد. هنگامی که مردم امام حسین ـ علیه السّلام ـ را به خوبی شناختند و به او ایمان پیدا کردند، مرگ حضرت حجّت ـ علیه السّلام ـ فرا میرسد و امام حسین، غسل و حنوط و کفن و خاک سپاری حضرت را برعهده میگیرد زیرا که امام را جز امام، غسل نمیدهد»[۴].
در روایتی دیگر نیز امام صادق ـ علیه السّلام ـ در پاسخ به این سؤال که: اوّلین کسی که به دنیا رَجعَت خواهد کرد چه کسی است؟ میفرماید: اوّلین رَجعَت کننده به دنیا، امام حسین است که پس از رَجعَت او و یارانش در حالیکه هفتاد پیامبر نیز او را همراهی میکنند، حضرت قائم (عج) انگشترش را به امام حسین واگذار میکند و چشم از جهان فرو میبندد امام حسین ـ علیه السّلام ـ نیز تجهیز، غسل و کفن و دفن حضرت را برعهده میگیرد»[۵].
روایات دسته دوّم: روایاتی است که به طور عام دلالت بر شهادت همه ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ دارد: امام حسن مجتبی ـ علیه السّلام ـ میفرماید: و اللهِ لقد عهد الینا رسولُالله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ان هذا الامر علیکم اثنا عشر اماماً من ولد علی و فاطمه، ما منا الامسموم او مقتول»[۶] به خدا سوگند رسول خدا این عهد و وعده را به ما داده است که امر امامت را دوازده تن از فرزندان علی ـ علیه السّلام ـ و فاطمه ـ علیها السّلام ـ به دست خواهند گرفت و هیچ کدام از ما نیست مگر اینکه یا به وسیلۀ سم و یا با کشتن، شربت شهادت خواهند نوشید. ۲-۳٫ از امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام رضا ـ علیه السّلام ـ نیز روایت شده است که «ما منا الامسموم او مقتول»[۷] هیچ یک از ما نیست مگر اینکه مسموم و یا مقتول میباشد. براساس حدیثی که امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ فرمود و تأکیدی که امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام رضا ـ علیه السّلام ـ نموده است، امام زمان ـ علیه السّلام ـ نیز به شهادت خواهند رسید. علمای شیعه نیز نوعاً روایات دال بر شهادت را ترجیح دادهاند و قائل به شهادت ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ میباشند.[۸] حتی مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار با این عنوان بابی را گشوده است که «انهم ـ علیهم السّلام ـ لا یموتون الا بالشهاده»[۹]؛ این بزرگواران نمیمیرند مگر با شهادت.
نحوه شهادت حضرت ـ علیه السّلام :در مورد چگونگی شهادت حضرت، فقط یک روایت در بعضی منابع شیعی نقل شده است که در آن از زنی به نام سعیده که از طایفه بنی تمیم و دارای محاسن و ریش شبیه مردان است، به عنوان قاتل حضرت نام برده شده است که در هنگام عبور حضرت، از بالای بام سنگی را به سوی حضرت پرتاب میکند و حضرت را به شهادت میساند[۱۰] ولی این روایت در منابع معتبر شیعی نقل نشده و دلیل قطعی در مورد چگونگی شهادت حضرت، در دست نمیباشد. بنابراین میتوان گفت: که حتی بنابر صحیح بودن روایات دال بر شهادت، کیفیت و نحوه شهادت آن عزیز چندان روشن نمیباشد.
ج – غسل و دفن امام علیه السّلام: امام صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «اوّلین کسی که قبر او شکافته میشود و به سوی دنیا باز میگردد، حسین بن علی ـ علیه السّلام ـ است.»[۱۱] و در جای دیگر میفرماید: «نخستین فردی که به دنیا باز میگردد، حسین بن علی است پس حکومت میکند تا وقتی که در اثر پیری ابروان او بر چشمانش میافتد.»[۱۲] که اشاره به طولانی بودن حکومت امام حسین در عصر رَجعَت است. جابر نیز از امام باقر ـ علیه السّلام ـ نقل میکند که امام حسین ـ علیه السّلام ـ در روز عاشورا، پیش از شهادتش، به تفصیل درمورد رَجعَت خود و یاران خود سخن گفت: «بشارت باد شما را به خدا قسم اگر این قوم ما را بکشند، ما نخستین کسانی هستیم که نزد پیامبرمان باز میگردیم و تا مدتی که خدا بخواهد توقف خواهیم کرد، آن گاه من اوّلین کسی هستم که قبرش شکافته میشود و ناگهان از قبر خارج میشوم، در حالی که امیر المؤمنین نیز از قبرش خارج شده و مهدی ما نیز قیام نموده است.»[۱۳] در این روایت، رَجعَت امام حسین و امیر المؤمنین ـ علیهما السّلام ـ همزمان با قیام حضرت مهدی (عج) بیان شده است. در روایت دیگر امام صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «امام حسین ـ علیه السّلام ـ همراه با شهدای کربلا و هفتاد پیامبر، بازگشت مینماید. رو میآورد به سوی دنیا امام حسین همراه با کسانی که با وی به قتل رسیده بودند و همراهی میکنند او را هفتاد پیامبری که با موسی بن عمران مبعوث شدند. آن وقت حضرت قائم انگشترش را به او میسپارد.»[۱۴] در ادامه این حدیث اشاره به غسل و دفن امام زمان ـ علیه السّلام ـ به وسیلۀ امام حسین ـ علیه السّلام ـ نیز شده است.
پینوشتها:
1- کورانی، علی، عصر ظهور، ترجمه مهدی حقّی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۵ش، ص۳۵۵٫
2- شیخ طوسی، غیبت، قم، موسسة المعارف الاسلامیه، ۱۴۱۱ق، ص۲۲۹٫
3- سورۀ مبارکه اسراء، آیۀ۶٫
4 - بحار الانوار، ج۲۷، ص۲۱۷، موسسة الوفاء ـ بیروت.
5- همان، ج۲۷، ص۲۱۷٫
6- همان و اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۳۴۹، دارالمعرفه ـ بیروت.
7- همان و اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۳۴۹، دارالمعرفه ـ بیروت.
8- چشم اندازی به حکومت مهدی، نجم الدین طبسی، ص۲۱۴، چاپ اول، ۱۳۸۰ ه. ش، بوستان کتاب، قم.
9- بحار الانوار، ج۲۷، ص۲۱۳٫
10- تاریخ ما بعد الظهور، سیّد محمّد صدر، ص۸۸۱، مکتبه الامام امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام، اصفهان.
11- میزان الحکمه، ج۴، ص۵۸، ش۶۹۳۲، محمّدی ری شهری، چاپ مکتب الاعلام، ۱۳۶۲ هجری شمسی.
12- معجم احادیث المهدی، ج۵، ص۳۲۸، ش ۱۷۶۶٫
13- بحار الانوار، ج۵۳، ص۶۱، حدیث ۵۲٫
14 - معجم احادیث المهدی، ج۳، ص۸۹، ش ۱۱۵۸٫
***
و) در زمان ظهور امام زمان چه تعداد از پیامبران و امامان رَجعَت خواهند کرد؟
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa6496
پاسخ اجمالی
رَجعَت، در لغت به معنای بازگشتن و در اصطلاح به این معناست که عدهای از افراد (مومنین خالص و مشرکین محض) بعد از ظهور امام زمان (ع) و در زمان حکومت جهانى ایشان قبل از بر پایی قیامت دوباره به این دنیا بر میگردند. در روایات زیادی به رَجعَت رسول اکرم (ص)، ائمه (ع)، حضرت عیسى (ع(، انبیائى نظیر زکریّا و یحیى و حزقیل که در راه خدا آزار فراوان دیدهاند، تصریح شده است. همچنین در روایات تصریح شده است نخستین امامى که رَجعَت میکند، امام حسین (ع) است.
پاسخ تفصیلی
** اعتقاد به رَجعَت، از جمله معتقدات مذهب اهل البیت است و مستند به آیات و روایات متعدد میباشد که بعضی از این آیات و روایات را برای توضیح مطلب بیان میکنیم:**
** آیات **
** از تدبّر در آیات قرآن میتوان نتیجه گرفت که قرآن کریم به دو گونه به مسألۀ رَجعَت اشاره نموده است:**
** 1. آیاتی که به وقوع رَجعَت در آینده اشاره دارد مانند، آیۀ شریفۀ82 از سورۀ نمل که خداوند در این آیه میفرماید: «(به خاطر آور) روزى را که ما از هر امّتى، گروهى را از کسانى که آیات ما را تکذیب مىکردند محشور مىکنیم؛ و آنها را نگه مىداریم تا به یکدیگر ملحق شوند!». بسیارى از بزرگان این آیه را اشاره به مسألۀ رَجعَت و بازگشت گروهى از بدکاران و نیکوکاران به همین دنیا در آستانه رستاخیز مىدانند، چرا که اگر اشاره به خود رستاخیز و قیامت باشد، تعبیر به من کل امة فوجا (از هر جمعیتى، گروهى) صحیح نیست، زیرا در قیامت، همه محشور مىشوند، چنان که قرآن در آیۀ47 سورۀ کهف مىگوید: «ما آنها را محشور مىکنیم و احدى را ترک نخواهم گفت».**
** 2. آیاتی که به وقوع حوادثی در امتهاى پیشین اشاره میفرماید که در واقع نوعی رَجعَت محسوب میشود، مانند: آیۀ259 سورۀ بقره. در بارۀ پیامبرى است که از کنار یک آبادى عبور کرد در حالى که دیوارهاى آن فرو ریخته بود و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراکنده شده بود، و از خود پرسید چگونه خداوند اینها را پس از مرگ زنده مىکند، اما خدا او را یکصد سال میراند و سپس زنده کرد و به او گفت چقدر درنگ کردى؟ عرض کرد یک روز یا قسمتى از آن، فرمود نه بلکه یکصد سال بر تو گذشت این پیامبر، عزیر باشد یا پیامبر دیگرى تفاوت نمىکند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ در همین دنیا است.**
** روایات**
** علامه مجلسى در بحارالانوار، حدود 200 روایت صریح پیرامون رَجعَت، از بیش از 40 نفر از روایان ثقه (مورد اعتماد) و بزرگ نقل کرده است و فرموده: بیش از 50 کتاب توسّط علماى بزرگ پیرامون رَجعَت نوشته شده است.** روایات در خصوص رَجعَت، به نحوى متواتر است که وقوع رَجعَت را مسلّم میکند. امام صادق(ع) فرمود: "این فرموده خداى متعال که مىفرماید: «همانا ما پیامبران خود و کسانى را که ایمان آوردهاند در زندگى دنیا و در روزى که گواهان بر مىخیزند یارى و نصرت مىنمائیم» به خدا قسم که در باره رَجعَت است، به جهت اینکه انبیاء کثیرى در دنیا نصرت نشدند و ائمه نیز بعد از آنها در دنیا کشته شده و یارى نشدند، پس این قول خداى تعالى در باره وقوع رَجعَت است و مراد از اشهاد یا گواهان، ائمه علیهم السلام مىباشند." در روایات زیادی آمده است بعد از ظهور امام زمان (عج) همه امامان معصوم (ع) و همچنین همه پیامبرانی که مورد ستم قرار گرفتند و مومنان خالص و کافران و مشرکان محض به این دنیا بر میگردند تا از قاتلین آنها انتقام گرفته شود. همچنین، در ادعیه و زیارات معتبر به وقوع رَجعَت اشاره شده است که بعضی از این دعاها عبارتند از:
**1. زیارت جامعه: «...مؤمن بایاتکم، مصدّق برَجعَتکم...» **
2. زیارت آل یاسین: «....و انّ رَجعَتکم حق لا ریب فیها...»
3. زیارت وارث: «....انى بکم مؤمن و بایاتکم موقن...»
4. زیارت عاشورا: «....ان یرزقنى طلب ثارک مع امام منصور من اهل بیت محمّد (ص)..»
5. دعاى عهد: «....اللهم إن حال بینى و بینه الموتفاخرجنى من قبرى...»
** اما اینکه کدام یک از امامان در زمان ظهور آن حضرت رَجعَت خواهند کرد روایات زیر وارد شده است:**
** 1- پیامبر اعظم (ص) فرمودند: زمانى که قائم آلمحمّد (عج) خروج نماید و سلطنت به دست او برسد، در آن زمان نبى اکرم (ص) و امیر المؤمنین خروج خواهند نمود در حالى که امیر المؤمنین صاحب عصا و میسم****است. که نقش آن بسم اللَّه است و با آن بر پیشانى افراد نقش مىزند که این فرد مؤمن است و نیز نقش میسم بسم الکافر است که با آن بر پیشانى کافران نقش مىزند تا افراد کافر از مؤمن باز شناخته شوند، در آن زمان همه ائمه علیهم السلام رَجعَت خواهند نمود تا امیر المؤمنین (ع) و مهدى صلوات اللَّه علیه را یارى کنند، خصوصا انبیائى که در راه خدا آزار فراوان دیدهاند، نظیر زکریّا و یحیى و حزقیل و سایر انبیائى که به دست کافران کشته یا مجروح گشتهاند و همانا اخبار فراوان مستفیضى در باره رجوع ایشان به دنیا و انتقام کشیدن از قاتلین آنها و انتقام از خون حسین (ع) وجود دارد.**
2- امام صادق(ع) فرمودند: نخستین امامى که رَجعَت میکند، امام حسین (ع) است و ایشان مدت طولانى حکومت میکند، به گونه اى که از کثرت سن ابروهایش روى دیدگانش میریزند.
3- طبق روایات وارده پس از ظهور حضرت حجت (عج) حضرت عیسی (ع) به اذن خداوند به زمین نزول خواهد کرد و در حضور همگان به عنوان یکی از یاران حضرت قائم (عج) پشت سر او به نماز خواهد ایستاد. چنانکه در روایتی از پیامبر اکرم (ص) آمده است: "سوگند به آن کسی که مرا مژده آور راستین قرار داد، اگر از عمر جهان، جز یک روز نمانده باشد، خداوند همان یک روز را آن قدر طولانی میکند، تا فرزندم مهدی خروج کند. پس از خروج او، عیسای روح الله فرود میآید و در پشت سر وی نماز میگزارد، آن گاه زمین با فروغ پروردگار خویش روشن میشود و حکومت مهدی به شرق و غرب گیتی میرسد.
[1]. مجلسی، محمّد باقر، بحارالانوار، ج53، ص39، چاپ اول، مؤسسه الوفاء، لبنان،1404ق.
. میسم چیزیست که حیوانات را به آن داغ مىکنند.
. مجلسی، محمّد باقر، بحارالانوار، ترجمه جلد سیزدهم، دوانی،ص1165.
. مجلسی، محمّد باقر، بحارالانوار، ج53، ص46.
***
مانع چهارم- خاتَمَالنَّبیّین از منظر مسلمین
الف) معنی خاتَمیَّت
http://maaref.porsemani.ir/content
ختم نُبُوَّت و شریعت در اسلام به این معناست كه پس از پیامبر اسلام، دیگرى به رسالت مبعوث نخواهد شد و شریعت دیگرى جایگزین شریعت اسلام نمىشود. قرآن مجید به صراحت پیامبر اسلام را آخرین پیامبر خوانده و فرموده است: «ما كان محمّد أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رسولالله وَ خاتَمَالنَّبیّین»؛ «محمّد پدر هیچ یك از مردان شما نیست، او فرستاده خدا و آخرین پیامبر است«. احادیث نبوى نیز بر همین معنا تأكید نموده و ختم نُبُوَّت را با آن حضرت به صراحت اعلام نموده است. از جمله پیامبر صلى الله علیه و آله در حدیث منزلت خطاب به امیرمؤمنان علیه السّلام فرمودند: «تو نسبت به من همانندهارون نسبت به موسى هستى، جز آنكه پس از من پیامبر دیگرى نخواهد آمد».[2] بنابراین خاتَمیَّت مساوى با جاودانگى، نسخ ناشوندگى و بدیل ناپذیرى آیین اسلام تا پایان حیات بشر بر روى كره زمین است. در نتیجه هیچ شریعت دیگرى جز اسلام نزد پروردگار مورد قبول و پسندیده نیست.
***
ب) منظور از تعبیر «خاتَمَالنَّبیّین»، در مورد پیامبر(ص)
http://makarem.ir/22863
پرسش : منظور از این که پیامبر(صلى علیه وآله) خاتَمَالنَّبیّین است، چیست؟
پاسخ تفصیلی: خداى متعال در****40 «احزاب» میفرماید: (او رسولالله و خاتَمَالنَّبیّین است)؛ «وَ لکِنْ رسولالله وَ خاتَمَالنَّبیین». «خاتم»(بر وزن حاتم) آنگونه که ارباب لغت گفتهاند، به معنى چیزى است که به وسیلۀ آن پایان داده میشود، و نیز به معنى چیزى آمده است که با آن اوراق و مانند آن را مهر میکنند. در گذشته و امروز این امر معمول بوده و هست که وقتى میخواهند دَرِ نامه یا ظرف، یا خانه اى را ببندند و کسى آن را باز نکند، روى در، یا روى قفل آن ماده چسبنده اى میگذارند، و روى آن مهرى میزنند که امروز از آن تعبیر به «لاک و مُهر» میشود. و این به صورتى است که براى گشودن آن حتماً باید «مُهر» و آن شىء چسبنده شکسته شود، «مُهرى» را که بر این گونه اشیاء میزنند «خاتم» میگویند، و از آنجا که در گذشته، گاهى از گِلهاى سفت و چسبنده براى این مقصد استفاده میکردند، لذا در متون بعضى از کتب معروف لغت، در معنى «خاتم» میخوانیم: «ما یُوْضَعُ عَلَى الطِّیْنَه»؛ (چیزى که بر گل مىزنند)، (1) اینها همه، به خاطر آن است که: این کلمه از ریشه «ختم» به معنى «پایان» گرفته شده، و از آنجا که این کار (مهر زدن) در خاتمه و پایان قرار میگیرد نام «خاتم» بر وسیله آن گذارده شده است. و اگر مىبینیم، یکى از معانى «خاتم» انگشتر است، آن نیز به خاطر همین است که نقش مهرها را معمولاً روى انگشترهایشان میکندند، و به وسیلۀ انگشتر، نامهها را مهر میکردند، لذا در حالات پیامبر(صلى علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) و شخصیتهاى دیگر، از جمله مسایلى که مطرح میشود، نقش خاتم آنها است. مرحوم «کلینى» در «کافى» از امام صادق(علیه السّلام) چنین نقل میکند : ««ان خاتَمَ رسولالله(صلى علیه وآله) کان مِنْ فِضَّه نَقْشُهُ محمّد رسولالله(صلى علیه وآله)»؛ (انگشتر پیامبر از نقره بود و نقش ان محمّد رسولالله بود). (2( در بعضى از تواریخ آمده است: یکى از حوادث سال ششم هجرى این بود که پیامبر، انگشتر نقشدارى براى خود انتخاب فرمود، و این به خاطر آن بود که: به او عرض کردند: پادشاهان، نامههاى بدون «مُهر» را نمى خوانند. (3( در کتاب «طبقات» نیز آمده است: هنگامى که پیامبر گرامى اسلام(صلى علیه وآله) تصمیم گرفت دعوت خود را گسترش دهد، و به پادشاهان و سلاطین روى زمین نامه بنویسد، دستور داد: انگشترى برایش ساختند که، روى آن «محمّد رسولالله» حک شده بود، و نامههاى خود را با آن مهر میکرد. (4) با این بیان، به خوبى روشن میشود که «خاتم» گر چه امروز به انگشتر تزیینى نیز اطلاق میشود، ولى ریشه اصلى آن، از «ختم» به معنى «پایان» گرفته شده است و در آن روز، به انگشترىهایى میگفتند که با آن نامهها را مهر میکردند. به علاوه، این ماده در مجید در موارد متعددى به کار رفته، و در همه جا به معنى پایان دادن و مهر نهادن است، مانند: «اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى اَفْواهِهِمْ وَ تکلّمنا اَیْدِیهِمْ»؛ (امروز ـ روز مهر بر دهانشان مینهیم و دستهاى آنها با ما سخن میگوید). (5) و نیز در جایى دیگر میخوانیم: «خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى اَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ»؛ (خداوند بر دلها و گوشهاى آنها [منافقان] مهر نهاده [به گونه اى که هیچ حقیقتى در آن نفوذ نمى کند] و بر چشمهاى آنها پرده اى است).(6) از اینجا معلوم میشود، آنها که در دلالت مورد بحث بر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و پایان گرفتن سلسله انبیاء به وسیلۀ او، وسوسه کردهاند، به کلى از معنى این واژه بى اطلاع بودهاند، و یا خود را به بى اطلاعى زدهاند، و گرنه، هر کس کمترین اطلاعى از ادبیّات عرب داشته باشد، میداند کلمه «خاتَمَالنَّبیّین» به وضوح دلالت بر معنى دارد. وانگهى اگر غیر از این تفسیر، براى گفته شود، مفهوم سبک و بچهگانه اى پیدا خواهد کرد، مثل این که بگوییم: پیامبر اسلام(صلى علیه وآله) انگشترى پیامبران بود یعنى زینت پیامبران محسوب میشد، زیرا میدانیم انگشتر یک ابزار ساده براى انسان است، و هرگز در ردیف خود انسان نخواهد بود، و اگر را چنین کنیم، مقام پیامبر اسلام(صلى علیه وآله) را فوق العاده تنزل داده ایم، گذشته از این که با معنى لغوى سازگار نیست. لذا، این واژه در تمام (در 8 مورد) که این ماده به کار رفته، همه جا به معنى «پایان دادن و مهر نهادن» آمده است.(7)
پینوشت:
1. «لسان العرب» و «قاموس اللغة»، ماده «ختم»(الخاتَمُ ما یُوْضَعُ عَلَى الطِّیْنَة.(
2. این خبر را «بیهقى» نیز در «سنن»، جلد 10، صفحه 128 آورده است.
3. «سفینة البحار»، جلد 1، صفحه 376.
4. «طبقات کبرى»، جلد 1، صفحه 258.
5. سورۀ یس، آیۀ65.
6. سورۀ بقره، آیۀ7.
7. گرد آوری از کتاب: تفسیر نمونه، آیت الله العظمی مکارم شیرازی، دار الکتب الإسلامیه، چاپ بیست و ششم، ج17، ص363.
***
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa5222
آیا اگر خاتم به معنای زینت، یا ختم کننده (خاتَمَالنَّبیّین) باشد، دلیلی بر آن است که
بعد از پیامبر، رسولی هم نخواهد آمد؟
پرسش: در مفاهیم کلمات آیۀ40 سورۀ احزاب که دلیل صریح خاتَمیَّت است، شبهاتی مطرح است مثلاً: 1. کلمه «خاتم» که به معنای زینت انگشت است. بنابراین، منظور از «خاتَمَالنَّبیّین» این است که پیامبر (ص) از نظر کمالات به درجهای رسیده که زینت سایر پیامبران گردیده است؛ مانند انگشتری که زینت انگشتان واقع میگردد. 2. خاتم برای تصدیق مضمون نامهها به کار میرفته است؛ یعنی شخص پایان نامه را با مُهر نمودن با خاتم تصدیق میکرد. ممکن است، «خاتَمَالنَّبیّین» هم به معنای تصدیق کننده پیامبران باشد؛ مانند «خاتم» که تصدیق کننده مضمون نامه است. 3. آمدن «خاتَمَالنَّبیّین» در آیۀ«خاتم المُرسَلین» یعنی، بعد از این، نبی نخواهد آمد، ولی آمدن رسول منتفی نیست. بنابراین، خاتَمَالنَّبیّین در آیۀ (40 سورۀ احزاب دلالت) بر خاتَمیَّت پیامبر اسلام ندارد.
پاسخ اجمالی
کلمه خاتم نه به معنای زینت و نه به معنای تصدیق است. اگر کلمهای بخواهد در غیر معنای حقیقی خود استعمال شود، یا باید آن معنا برای آن کلمه متعارف و پسند ذوق و طبع باشد و یا قرینهای موجود باشد تا مخاطب، مراد گوینده را دریابد؛ در غیر این صورت نمیتوان گفت مراد متکلّم غیر از معنای حقیقی کلمه است. بنابراین، استعمال کلمه خاتَمَالنَّبیّین به معنای زینت یا تصدیق، مقبول عرف نبوده و قرینهای هم وجود ندارد تا گفته شود، منظور از خاتَمَالنَّبیّین معنای مجازی آن است [1]. امّا در پاسخ به شبهه سوّم، لازم است نخست فرق بین نبىّ و رسول را بیان نماییم تا روشن شود خاتَمَالنَّبیّین شامل خاتم الرسل هم میشود یا خیر. فرق بین نبى و رسول آن است که نبى داراى حکم است ولى مأمور به ابلاغ نیست و رسول نبى مأمور به ابلاغ است[2]. به سخنی دیگر، رسول کسى است که براى تبلیغ أحکام مأمور شود خواه فرشته باشد یا انسان بر خلاف نبى که باید انسان باشد و نُبُوَّت مختصّ به انسان است پس هر رسولی که انسان باشد طبعاً نبىّ نیز است ولى هر نبیّى لازم نیست رسول باشد[3]. بنابر این نسبت رسول و نبى اعمّ و اخصّ مطلق است یعنی هر رسولی نبى است ولى هر نبیِّى رسول نیست[4]. از این رو با توجّه به مطالب یاد شده، از کلمه «خاتَمَالنَّبیّین»، «خاتم الرسل» هم فهمیده میشود؛ چون همان طور که گفتیم نبیّ شامل نبی و رسول است، پس هرگاه نُبُوَّت خاتمه یافت، رسالت هم پایان مییابد و اشکالات یاد شده در آیه ناصواب و آیه در صراحت دلالت خود باقی است. علاوه بر آن اهل بیتی که داناترین مردم به معارف قرآنی هستند همین معنا را فهمیدند. امیر المؤمنین علی (ع) در حال غسل دادن بدن مبارک پیامبر خاتم فرمودند: "مانا که با مرگ تو (پیامبر) چیزی از ما بریده شد که با مرگ غیر تو بریده نمیشد و آن نُبُوَّت و اخبار آسمان بود[5]."
. ر.ک. سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج3، ص126- 125.
** ثقفى تهرانى، محمّد، تفسیر روان جاوید، ج3، ص472، ناشر: انتشارات برهان، تهران، چاپ سوّم، 1398 ق.**
** میرزا خسروانى، على رضا، تفسیر خسروی، ج5، ص412، ناشر: انتشارات اسلامیه، تهران، چاپ اول، 1390 ق.**
** قرشى سید على اکبر، قاموس قرآن، ج7، ص8، ناشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1371 ش؛ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص144، ناشر: انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 ش؛ طباطبائی، محمّد حسین، المیزان ج2، ص140، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ سوّم، 1397هـ.ق.**
نهجالبلاغة، خطبه 235.
***
د) خاتَمیَّت محمّد
از ویکیپدیا، دانشنامۀ آزاد
، **** را به عنوان خاتم ادیان الهی معرفی میکند:
یعنی اگر اسلام را در یکسو و سایر شرایع آسمانی را که برای سراسر حیات بشر در دورانهای گذشته مقدّر شدهاند، در سوی دیگری بگذاریم؛ اسلام، از همۀ آنها استوارتر است که این خود، برداشتی از معنی خاتَمیَّت و شریعت آخرین است.
به جهانیان بگو: پروردگار مرا به راهی راست رهبری فرموده و آن دینی است قیم و زوالناپذیر که بنیادش از همان سنّت و رویه ابراهیم است.** در **** پس از آنکه میفرماید "مشرکین دست از عقیده باطل خود برنمیدارند جز آنکه فرستاده خدا با آیات و بینات فرا رسد و آیات کتاب قیم را برایشان بخواند. اینان دستوری ندارند جز آنکه خدای را با نیت پاک پرستش کنند، نماز بخوانند و...، میفرماید: ذلِکَ دِینُ الْقَیّمَةِ. **** این آیین –اسلام- دینی است قیم و زوالناپذیر.**
منابع:
***
ه) خَتمیّت وحی
از ویکیپدیا، دانشنامۀ آزاد
ختمیت وحی یکی از سرفصلهای **** است.** مسلمانان معتقدند **** (خدایی واحد) از طریق **** با دنیای مادی تماس داشتهاست و باور دارند که به فرد دیگری بعد از **** وحی نخواهد رسید و محمّد «****» است. با تکیه بر این موضوع **** از دیدگاه مسلمانان بیان میشود که هم نُبُوَّت تشریعی و هم نُبُوَّت تبلیغی را پایانیافته میدانند.**
منشا اعتقاد مسلمانان
** پایان یافتن نُبُوَّت را اعلام و محمّد، بارها آن را تکرار کردهاست.**
آیات قرآن
ما کان محمّد ابا احد من رجالکم ولکن رسولالله و خاتَمَالنَّبیّین.
محمّد پدر هیچیک از مردان شما نیست، همانا او فرستاده خدا و پایان دهنده پیامبران است
ریشۀ کلمۀ خاتَم، ختم به معنی پایان است. خاتَم در **** به معنای وسیلهای است که چیز دیگری را پایان میبخشد. چنانکه که انگشتری را که با آن نامه را ختم و پایان و مهر میکردهاند را نیز خاتم مینامند. در گذشته روی در نامه یا ظرف یا خانه ای، برای اینکه کسی آن را باز نکند، ماده چسبندهای قرار میدادند که به آن خاتم میگفتند که گاهی جنس آن از گل چسبنده بوده است. امروز از آن تعبیر به "لاک و مهر" میشود. و اینکه یکی از معانی خاتم انگشتر است به این دلیل است که از آن برای مهر کردن نامه استفاده میشده است. در قرآن نیز واژۀ ختم به معنای پایان بخشیدن و بستن، به کار رفته است**.** ؛ یکی از روحانیون اسلامی، اعتقاد دارد که در قرآن ۳۰ بار عبارت «من قبلک» یعنی پیش از تو آمده اما یک بار هم عبارتی به نام «من بعدک» یعنی پس از تو نمیآید. درآیات دیگری ازقرآن کریم به ختمیت وحی اشاره شده است.
احادیث و روایات
محمّد، پیامبر اسلام، میگوید:
ارسلتُ الی الناس کافة، بیختم النبیون** برای تمام مردم فرستاده شدم و توسّط من نُبُوَّت پایان داده شد.**
علی، امام اول شیعیان؛ میگوید: «بابی انت و امی، [یا رسولا.. ]. لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوة و الانباء و اخبار السماء خصصت حتی صرت مسلیا عمن سواک و عممت حتی صار الناس فیک سواد.»
یعنی: پدر و مادرم فدای توای رسول خدا با مرگ تو رشتهای پاره شد که در مرگ دیگران این گونه قطع نشد، با مرگ تو رشته پیامبری و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانی گسست.
آراء اندیشمندان اسلامی
**دکتر **
از این پس انسان بر اساس طرز تربیتش، قادر است که بدون وحی و بدون نُبُوَّت جدید، خود روی پای خودش به زندگی ادامه دهد و آن را کامل کند. بنابراین دیگر نُبُوَّت ختم است، خودتان به راه بیفتید.
** یزدی**
قبلاً اشاره کردیم که حکمت تعدّد پیامبران و پی در پی آمدن آنان این است که از سویی در زمانهای پیشین، تبلیغ رسالت الهی در همه اقطار زمین و در میان همه امتها به وسیله یک فرد، میسّر نبوده است؛ و از سوی دیگر، گسترش و پیچیده شدن روابط و پیدایش پدیدههای اجتماعی نوین، وضع قوانین جدید، یا تغییر قوانین قبلی را میطلبیده است؛ و از سوی دیگر، تحریفها و دگرگونیهایی که به مرور زمان و در اثر دخالتهای جاهلانه و مغرضانه افراد و گروههایی پدید میآمده نیاز به تصحیح تعالیم الهی را به وسیلۀ پیامبر دیگری بوجود میآورده است. بنابراین، در شرایطی که تبلیغ رسالت الهی در همه جهان به وسیله یک پیامبر و به کمک یاران و جانشینان وی میسّر باشد؛ و احکام و قوانین یک شریعت، پاسخگوی نیازهای حال و آینده جامعه باشد و پیش بینیهای لازم برای مسائل نوظهور، در آن شریعت شده باشد؛ و نیز تضمینی برای بقاء و مصونیّت آن از تحریفات، وجود داشته باشد دیگر موجبی برای مبعوث شدن پیامبر دیگری نخواهد بود.
عرفان اسلامی
بر اساس عرفای مسلمان از جمله ابن عربی و مولوی و **** پیامبر اسلام میوه درخت نُبُوَّت و آخرین پیامبران است.
پانویس:
** سورۀ احزاب آیۀ۴۰**
سورۀ یس آیۀ۶۵: الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون. در این روز به دهانهای آنها مهر میزنیم و دستهاشان با ما سخن میگویند و پاهاشان بر آنچه به دست آوردهاند گواهی میدهند.
** محسن قرائتی، تفسیر نور، ج۷، ص۴۴۲**
سورۀ انعام-۱۱۵
** صحیح مسلم، ج۸، ص۸۹؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۵؛ مسند احمد، ج۴، صص ۸۱ و ۸۴؛ نقل از جعفر سبحانی، الالهیات، مؤسسه امام صادق، قم، ۱۴۱۷ ق.، ج۳، ص۵۰۰.**
سید رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمّد دشتی، انتشارات پارسایان، قم، ۱۳۷۹، خطبه ۲۳۵، ص۴۷۲.
علی شریعتی، مجموعه آثار، ج۳۰، ص۶۳؛ نقل از درآمدی بر کلام جدید، صص ۲۲۱ - ۲۲۰
**قنبری، بخشعلی. **. پژوهش زبان و ادبیّات فارسی، پاییز و زمستان ۱۳۸۶. بازبینیشده در ۲۴ مه ۲۰۱۴.
***
و) خاتَمیَّت در دائرةُالمعارف بزرگ اسلامی
خاتَمیَّت، مفهومی با خاستگاه قرآنی ناظر بر شناسایی پیامبر اسلام (ص) به مثابۀ واپسین پیامبر که در شاخههای مختلف علوم اسلامی از کلام و تفسیر تا عرفان مورد توجّه قرار گرفته و بازتاب گستردهای در تاریخ فرهنگ اسلامیداشته است.
خاتَمیَّت در قرآن: واژۀ خاتَمیَّت مصدر جعلی است که با حذف مضاف الیه، از ترکیب قرآنی خاتَمَالنَّبیّین ساخته شده است؛ ترکیبی که یک بار در قرآن کریم به کار رفته و بر پیامبر اسلام (ص) اطلاق شده است (احزاب/33/40). مادۀ فعلی ختم و برخی صورتهای اسمی آن، 7 بار در قرآن کریم به معنای مُهرنهادن به کار رفته، و تنها کاربرد متمایز آن در همان آیۀاحزاب است. در میان قاریان ده گانه، عاصم واژه را خاتَم و دیگران خاتِم خواندهاند (ابو عمرو، 179؛ ابنجزری، 2/348) و تنها برخی قرائات نامشهور، چون قرائت حسن بصری، مانند عاصم است (نک: طبری، تفسیر، 22/16؛ ابن عطیه، 4/388). اگر چه برخی مانند ابو عبید قاسم بن سلام با ذکر دلایل، قرائت به کسر را مرجح دانستهاند (ابولیث، 3/64)، اما موقعیت قرائت عاصم در شرق جهان اسلام، قرائت به فتح را مشهور ساخته است.
از حیث لغت، خاتَم به معنای مُهر است و در دیگر زبانهای سامی هم خاتَم به همین معنا، و ریشۀ فعلی ختم به معنای مهرکردن به کار رفته است (نک: گزنیوس، 367، جفری، 121)؛ خاتِم هم اسم فاعل از مهرزدن است. شاید یک تفسیر اولیه از آیه، قرائت منتسب به ابنمسعود از آیه باشد: «و لکن نبیاً خَتَمَالنبیین»، یعنی پیامبر اسلام (ص) بر انبیا مُهر نهاده است (طبری، همانجا). در برخی از تفسیرهای متقدم مربوط به سدۀ 2 ق، خاتمالنبیین به سادگی معادلی برای «آخرالنبیین» تلقی شده است (مقاتل، 3/49؛ صنعانی، 3/118). بر مبنای استعاره فرضکردنِ کاربرد، مفسّران سدههای بعد خاتِم بودن پیامبر (ص) را به آن معنا دانستهاند که بر پیامبران و پیامبری مُهر پایان نهاده است و این به معنای آخرین پیامبران است (مثلا ثعلبی، 8/51). در بارۀ خاتَم نیز برداشت مشهور، گرفتن آن به عنوان اسم آلت است، یعنی آنچه ختم به وسیلۀ آن صورت گرفته است (ابنجزی، 2/153؛ طباطبایی، 16/325). ترجمههای کهن فارسی، قرائت خاتَمالنبیین را به مُهر پیامبران (ترجمه...، 5/1429؛ میبدی، 8/58؛ ابوالفتوح، 15/409) و قرائت به کسر را به مُهر کنندۀ پیامبران برگرداندهاند (سورآبادی، 3/1980). در هر حال در خاتَمیَّت به هر دو قرائت، سخن از مُهر نهادن بر پیامبران است که میتوانست در مقام تفسیر، به نوعی افضلیت نسبت به دیگران بازگردانده شود، اما برخی مفسّران مانند شیخ طوسی، با تکیه بر نکتهای معلوم فراتر از آیه- اینکه تا روز قیامت پیامبری جز او نخواهد بود- خاتَمیَّت در آیه را به معنای «واپسین پیامبر بودن» دانستهاند (التبیان، 8/346). اهل تفسیر بعضی از اشارات قرآنی را نیز ناظر به خاتَمیَّت دانستهاند، از جمله مضمون کاملشدن دین و تمامشدن نعمت (مائده/359). مضمون «لیُظهِرَهُ علی الدّین کلِّه»(توبه/9/33)، و آیات متعدد با این مضمون که پیامبر اسلام (ص) را فرستادهشده برای همۀ عالمیان معرفی میکند (اعراف/7/257؛ فرقان/25/1)؛ هرچند که رابطۀ این آیات با خاتَمیَّت، خود جای بحثی تفسیری است.
خاتَمیَّت در حدیث نبوی: بسیارند احادیثی که در آنها از پیامر اکرم (ص) به عنوان خاتم انبیا سخن رفته است و در این حد، تکرار همان مضمون قرآنی است (مثلا ابن سعید، 1/163؛ احمد بن حنبل، همان، 2/312، 411).(دائرةُالمعارف بزرگ اسلامی، عنوان582)
***
ز) مناظرهای در باره خاتَمیَّت پیامبر اسلام بین مسلمان و بهایی
http://khatameyat.blogfa.com/post-17.aspx
اشاره: از امور قطعی و از ضروریات اسلام، مسألۀ "خاتَمیَّت پیامبر اسلام (ص) " است، كه بعد از او پیامبری نخواهد آمد و شریعت او تا روز قیامت ادامه دارد. آیات متعددی از قرآن، به این مطلب دلالت میكند، مانند : آیۀ۴۰ سورۀ احزاب، آیۀیك سورۀ فرقان، آیات۴۱ و۴۲ سورۀ فصلت، آیۀ۱۹ سورۀ انعام، آیه۲۸ سورۀ سبا وو روایات بیشمار از پیامبر ( ص) و امامان (ع) بر این مطلب صراحت و دلالت دارند. ولی در عین حال در هر عصری بعد از پیامبر اسلام (ص)، دستهای مرموزی به كار افتاد تا با پیغمبرسازی، بتواند خاتَمیَّت پیامبر اسلام (ص) را مخدوش سازند، تا مذاهب ساختگی قادیانیگری، بابیگری و بهاییگری ورا درجامعه جااندازی كنند.
اكنون به مناظره زیر كه بین یك مسلمان و یك بهایی رخ داده است توجّه كنید:
** مسلمان: شما كه در كتابها و بیانیههای خود، اسلام و قرآن را قبول دارید، با این تفاوت كه میگویید اسلام نسخ شده و آیین دیگری به جای آن آمده است، از شما میپرسم كه آیات متعددی در قرآن وجود دارد كه آیین اسلام یك آیین جهانی و جاودانی است و تا روز قیامت، ادامه دارد و با مطرح كردن مسألۀ "خاتَمیَّت"، هرگونه دین جدید را تا قیامت باطل اعلام نموده است.**
بهایی: مثلاً كدام آیۀ قرآن تصریح میكند كه پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر است ؟
مسلمان: در آیۀ۴۰ سورۀ احزاب میخوانیم :
"ما كان محمّد أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رسولالله وَ خاتَمَالنَّبیین وَ كان اللَّهُ بِكُلِّ شَیءٍ عَلیماً"
"محمّد (ص) پدر هیچ یك از مردان شما نیست، بلكه پیامبر خدا و ختم كننده پیامبران است و خدا بر همه چیز دانا است. " جمله " خاتَمَالنَّبیین " با كمال صراحت و به روشنی میگوید : "پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر است."
زیرا واژه " خاتم " هرگونه كه خوانده شده به معنی ختم و پایان است، بنابراین طبق صریح این آیه، پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر و ختم كننده آنها است، و بعد از او، پیامبرو دین و شریعتی نخواهد آمد.
** بهایی: خاتم به معنی انگشتر كه زینت انگشت است نیز آمده است، بنابراین منظور از آیۀمذكور این است كه پیامبر اسلام ( ص) زینت پیامبران است.**
مسلمان: معنی رایج وحقیقی واژه خاتم، همان ختم كننده بودن است، و اصلاً دیده نشده كه خاتم را بر انسانی اطلاق كنند و از آن معنی زینت را اراده نمایند، وانگهی ما به لغتنامهها مراجعه میكنیم، میبینیم، معنی اصلی خاتم همان ختم كننده میباشد، استعمال لفظ در غیر معنی لغوی و رایج آن نیاز به قرینه و نشانهای دارد، ما در اینجا هیچ گونه نشانه و دلیلی نمیبینیم كه از معنی حقیقی خاتم، دست برداریم، ومعنی مجازی آن را بگیریم.
در اینجا به گفتار بعضی از لغت شناسان در مورد واژه " خاتم" توجّه كنید :
1- فیروزآبادی در كتاب "قاموس اللغه" میگوید : "ختم، به معنی مهر كردن است، و "خَتَمَ الشَّییءْ "، یعنی به آخر آن چیز رسید."
2- جوهری در لغتنامه " صحاح " گوید : «ختم به معنی رسیدن به آخر است و "خاتمة الشَّییءْ" به معنی آخر آن چیز است.»
3- ابومنظور در لغتنامه "لسان العرب" میگوید : "ختام القوم " یعنی آخرین فرد قوم، و "خاتَمَالنَّبیین" به معنی آخرین پیامبر است.
4- راغب در "مفردات " میگوید : "خاتَمَالنَّبیین" یعنی، پیامبر اسلام ( ص) با آمدن خود، رشته نُبُوَّت را به آخر رساند و قطع كرد و نُبُوَّت را به پایان رسانید.
نتیجه اینكه : اراده معنی زینت از كلمه خاتم، بر خلاف ظاهر و بر خلاف معنی لغوی است و نیاز به دلیل دارد، كه در اینجاهیچگونه دلیلی بر این مطلب نیست.
بهایی: واژه " خاتم" به معنی مُهر آخرنامه است كه به عنوان تصدیق نمودن آن نامه به كار میرود، بنابراین منظور از " خاتَمَالنَّبیین" این است كه پیامبر اسلام (، ص) تصدیق كننده پیامبران گذشته بوده است.
مسلمان: از پاسخ به سؤال قبل، روشن شد كه معنی اصلی و رایج خاتم، همان پایان و آخر كار است، و شنیده نشده كه هنگام اطلاق لفظ خاتم، معنی تصدیق فهمیده شود، مگر اینكه دلیل و نشانهای باشد تا ما از معنی اصلی و رایج آن، دست برداریم، كه چنین نشانه و دلیلی در اینجا وجود ندارد، اتّفاقاً از این سخن فهمیده میشود كه خاتم ( به معنی مُهر ) یعنی پایان كار، زیرا مُهر آخرنامه، نشانۀ پایان نامه است.
** بهایی: آیه میگوید: پیامبر اسلام " خاتَمَالنَّبیین" ( خاتم پیامبران ) است، نمیگوید كه آن حضرت "خاتم المُرسَلین " ( خاتم مُرسَلین ) میباشد، بنابراین، آمدن رسول، بعد از پیامبر اسلام (ص)، نفی شده است!!**
مسلمان: گرچه در قرآن بین "رسول " و " نبی" فرق است، مثلاً خداوند در قرآن، اسماعیل (ع) را هم رسول خوانده و هم نبی (سورۀ مریم آیه۵۴) و نیز موسی (ع) را هم رسول خوانده و هم نبی ( سورۀ مریم آیۀ۵۱)، ولی این مطلب هیچ گونه شبههای در مورد خاتَمَالنَّبیین ایجاد نمیكند، زیرا " نبی" یعنی پیامبری كه از جانب خدا به او وحی میشود، خواه او مأمور ابلاغ آن به مردم باشد یا مأمور ابلاغ نباشد، ولی "رسول" آن است كه دارای شریعت و كتاب آسمانی باشد، بنابراین هر رسولی، نبی است، ولی هر نبی، رسول نیست، یعنی بعد از او پیامبری نخواهد آمد، و با فرض اینكه هر رسولی پیامبر است، پس رسول نیز نخواهد آمد.
به عنوان مثال بین نبی و رسول، مانند بین انسان و انسان دانشمند ( به اصطلاح اهل منطق، عموم و خصوص مطلق) است، هرگاه گفتم : امروز انسانی به خانه ما نیامد، یعنی انسان دانشمند نیز نیامد، و در مسألۀ مورد بحث اگر گفته شد پیامبری بعد از رسول خدا (ص) نمیآید، یعنی رسول نیز نخواهد آمد.
** بهایی: بین نبی و رسول، " تباین" است، هرجا نبی باشد، رسول نیست و هرجا رسول باشد نبی نیست، پس اشكال من وارد است.**
مسلمان: چنین فرقی بین واژه "رسول و نبی"، بر خلاف گفتار دانشمندان و آیات و روایات است، و از یك مغالطه مرموز سرچشمه میگیرد، زیرا در خود آیۀمورد بحث میخوانیم:
"وَ لكِنْ رسولالله وَ خاتَمَالنَّبیین"
"محمّد (ص) هم رسول خدا و هم خاتم پیامبران است."
همچنین در مورد موسی (ع) میخوانیم:
"وَ كان رَسُولاً نَبِیا " ( سورۀ مریم آیۀ۵۱)
"هم رسول بود و هم پیامبر"
حضرت مسیح (ع) نیز درسورۀ نساء آیۀ۱۷۱، به عنوان "رسول " معرفی شده است :
" اِنَّما الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیمَ رسولالله"
و در سورۀ مریم آیۀ۳۰به عنوان " نبی" معرفی گردیده است:
" قالَ انّی عَبْدُ اللَّهِ آتانی الْكِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیا"
** اگر بین این دو واژه ( نبی و رسول ) تضاد و تباینی بود، پیامبرانی مثل محمّد (ص) و موسی (ع) و عیسی (ع)، دارای دو صفت متضاد نمیشدند.**
به علاوه در روایات بسیاری كه در این راستا به ما رسیده، پیامبر اسلام (ص) به عنوان "خاتمُ المُرسَلین" و " لَیسَ بَعدی رَسوُلٌ" و "خاتم رُسُلِه" و مانند آن تعبیر شده است.
بهایی: جمله "خاتَمَالنَّبیین" ممكن است به معنی خاتم پیامبران خاصّی باشد، چنین تعبیری شامل همۀ پیامبران نخواهد بود.
مسلمان: چنین ایرادی از همه ایرادها خنده آورتر است، زیرا هر كسی كه مختصری با ادبیّات عرب آشنایی داشته باشد میداند كه هرگاه الف و لام بر سر كلمه جمع آمد، مفید عموم است، مگر اینكه دلیلی بر الف و لام عهد وجود داشته باشد، و تا چنین دلیلی نیست، روشن است كه منظور عموم پیامبران خواهد شد.
برگرفته از كتاب : "صد و یك مناظره جالب و خواندنی" نوشتۀ: "محمّد مهدی اشتهاردی"؛ مناظرۀ شمارۀ ۹۶
***
فصل سوّم- رفعِ موانعِ معرفتِ موعود
قسمت اوّل:
الف) برای درک معنای حقیقی یوم قیامت در مباحث آتی، ابتدا به فشردۀ "علائم حدوث قیامت" و سپس به "وقایع کُلّی و جزئی یوم قیامت" در سه قسمت، اوّل "حوادث بزرگمقیاس قیامت"، دوّم "حوادث حدّ متوسّط قیامت"، و سوّم "حوادث کوچکمقیاس قیامت" آنگونه که در مباحث فصل دوّم مطرح شدهاند، نگاهی مجدّد میافکنیم و سپس تعدادی اسئلۀ مشخّصه را مطرح مینماییم و از خوانندگان گرامی تقاضا میکنیم آنها را مرور کنند و اگر مایلند پاسخ گویند.
الف1): علائم حدوث قیامت
«رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم (در حدیث سلمان) فرمود: به درستی که از علامات قیامت آن است که مردم نماز را خراب میکنند، و از شهوات پیروی مینمایند، و تمایلشان به سوی هوای نفسانی است، مال را بزرگ میشمرند، و دین را به دنیا میفروشند. و در چنین شرائط و موقعیّتی، همان طور که نمک در آب حلّ میشود، دل مؤمن و اندرون او آب میشود و حلّ میگردد؛ چون منکرات را در برابر دیدگان خود میبیند، و قدرت تغییر و اصلاح آنها را ندارد.
در آن وقت افرادی که بر مردم حکومت دارند و زمام آنها را در دست داشته و بر آنها ولایت و سیطره دارند عبارتند از حاکمانی که همۀ آنها ستمکار و ظالمند، و وزرائی که فاسقند، و حکّام و استانداران و فرماندارانی که همه اهل جور و ستم هستند، و امینهایی که همه اهل خیانتند.
در آن موقعیّت کارهای بد و ناپسند در بین مردم به صورت کارهای شایسته و پسندیده دراید؛ و کارهای پسندیده و نیکو به صورت کارهای نکوهیده و ناپسند جلوه کند. و مردمان خیانتپیشه مورد وثوق و امانت واقع شوند؛ و به افراد امین و درستکار نسبت خیانت داده شود. و مرد دروغگو را تصدیق کنند و به دروغهای او مُهر صحّت و درستی بنهند؛ و مرد راستگو و درستکار را دروغگو شمارند و به گفتار او ترتیب اثر ندهند.
در آن هنگام زنان بر مردان حکومت میکنند، و با کنیزان مشورت مینمایند. (یعنی در امور سیاسی، کنیزان که در خانههای آنها هستند، مورد مشورت قرار میگیرند.) و بچّهها، که کنایه از افراد بیبصیرت و بیدانش باشد، بر منبرها بالا میروند و برای مردم خطبه میخوانند، و زمام امور تبلیغاتی مردم را این افراد کم تجربه و کم خرد در دست میگیرند. و دروغگویی و دروغ پردازی از کارهای طُرفه و فکاهی و ظریف شمرده میشود. و دادن زکوه مال را ضرر، و غرامت میپندارند، و هر گونه دسترسی به بیت المال و ربودن اموال عامّه را غنیمت و بهره میشمارند. مردم با پدر و مادر خود جفا میکنند و به آنها بیاعتنائی نموده، آنان را سبک
میشمرند و از اداء حقوق واجبه و مستحسنه آنها بر نمیآیند ولیکن با دوستان خود احسان و نیکوئی مینمایند. و ستاره دنباله دار در آسمان طلوع میکند.
در آن زمان زنان با شوهرانشان در امور خارج از منزل مانند تجارت شرکت میکنند. و باران در تابستان میبارد. و مردمان بزرگ و بزرگوار پیوسته مورد خشم و غضب و غیظ قرار میگیرند. و مردم بیچیز و تنگدست مورد اهانت و تحقیر قرار میگیرند. در آن زمان بازارها به هم نزدیک میشوند و در صورتی که محلّ خرید و فروش بسیار است همه مردم از کار و کسب خود در گله و شکوه هستند، یکی میگوید: من چیزی نفروختم، و دیگری میگوید: سودی نبردم؛ و در آن وقت مینگری که تمام مردم در مقام گلایه از خدا و مذمّت او هستند.
در آن زمان بر مردم حکومت میکنند کسانی که اگر مردم برای دفاع از حقوق خود و برای حقّ اوّلیّه خود و کوچکترین مطلبی که در آن شائبه سیادت و حرّیّت و آزادی فکر باشد، سخن گویند، آنها را میکشند، و اگر مردم سکوت هم اختیار کنند، آنان اموال و نفوس و أعراض ایشان را مباح میشمرند، و برای استفاده از کار و زحمت و دسترنج آنها از خوردن خون آنها دریغ نمیکنند، و زنان و دختران ایشان را به بیگاری میبرند و اعمال منافی عفّت انجام میدهند و احترام آنها را پایمال میکنند، و خون مردم بیچاره و ضعیف را بیمحابا و بدون پروا میریزند، و در دلهایشان از خوف و دهشت و هراس به اندازهای وارد میکنند که هیچکس حقّ نفس کشیدن ندارد.ای سلمان! در آن زمان تمام مردم رعیّت، ترسناک و خائف و وحشت زده و هراسناک خواهند بود.
در آن زمان چیزی را از طرف مشرق برای مردم میآورند و چیز دگری را از طرف مغرب و بدینوسیله امّت مرا رنگ میکنند؛ پسای وای بر ضعیفان امّت من از دست این ستمگران، وای وای بر ایشان از خدا؛ به افراد کوچک و زیردست رحم نمیآورند، و بزرگان را توقیر و احترام نمیکنند و از خطاکار و شخصی که در امور شخصی بدی کند در نمیگذرند و او را مورد عفو و اغماض خود قرار نمیدهند. گفتار آنان همه فحش و زشتی است. هیکل آنان هیکل آدمی است ولی دلهای آنها دلهای شیاطین است.
در آن وقت مردها به مردها اکتفا میکنند، و زنها به زنها اکتفا مینمایند. و در آن زمان همان طور که زن در خانه شوهرش مورد حفظ و حراست واقع میشود که کسی به او تعدّی نکند و در استمتاعات اختصاص به مرد خود داشته باشد، همینطور افرادی، جوانان تازه به سنّ رسیده و أمرد (زنصفت) را به خود اختصاص داده در اعمال نامشروع مورد حراست و حفظ خود قرار میدهند تا کسی دیگر به آنها توجّهی نکند. مردها خود را شبیه به زنان میکنند، و زنان خود را شبیه به مردان مینمایند. و افرادی که دارای رَحِم هستند و برای تولید مثل آفریده شدهاند که منظور زنان میباشند، سوار بر زینها( اسبها و امروزه زینهای دوچرخهها!) میشوند؛ پس بر آن زنان از امّت من لعنت خدا باد.
در آن وقت مساجد را زینت میکنند همچنانکه معبدهای نصاری و یهود را زینت میکنند، و قرآنها را به زیور و شکل و نقّاشیها آراسته و پیراسته میکنند، و منارهها و مأذنههای مساجد را بلند میسازند تا إشراف بر خانههای اطراف پیدا میکند، و صفهای نماز جماعت بسیار میشود و مردم در این نمازها زیاد شرکت میکنند ولی با دلهایی پر از کین و حسد و عداوت با یکدیگر، و با زبانهایی منافقانه و سخنهایی مزوّرانه و آلوده به نیّتهای فاسده. در آن وضعیّت، مردان امّت من خود را به طلا زینت میکنند، و لباس حریر و دیبا میپوشند، و پوست پلنگ را برای خود جامه میکنند. در آن موقع رباخوری در بین مردم ظاهر و آشکارا میگردد، و مردم با یکدگر با غیبت و رشوه معامله میکنند. و دین در نزد مردم ضعیف و به درجات نازلی پائین میآید، ولیکن دنیا قویّ و به درجات عالی در بین مردم بالا میرود. در آن زمان طلاق زیاد واقع میشود، و حدّ الهی جاری نمیگردد؛ و اینها ابداً به خداوند ضرری نمیرساند. در آن زمان زنان آوازه خوان در بین مردم به هم میرسد، و استعمال آلات موسیقی رواج پیدا میکند، و بر مردم، شریرترین افراد از امّت من حکومت میکنند. در آن زمان، اغنیاء و ثروتمندان امّت من که به حجّ میروند برای تفریح و تفرّج است، و حجّ متوسّطین از امّت برای تجارت و خرید و فروش است، و حجّ فقراء از امّت من برای خودنمائی و صیت و شهرت است. در آن هنگام بسیاری از افراد مردم قرآن را برای غیر خدا یاد میگیرند، و قرآن را به صورت آهنگ موسیقی در مزمار و آلات موسیقی مینوازند. و دستجات و گروههایی هستند که برای غیر خدا به دنبال علوم دینیّه اسلامیّه میروند و برای فقاهت تلاش میکنند. و اولاد زنا در بین مردم بسیار پدید میآید. و قرآن را به صورت لهو و با صوت تغنّی غیر مشروع میخوانند. و همگی مردم برای رسیدن به دنیا و شئون دنیا کوشش میکنند و مسابقه میدهند، و سعی میکنند تا بتوانند در امور دنیا از یکدیگر پیشی گیرند.
در آن زمان پرده عصمت مردم پاره میشود، و محرّمات الهیّه (یعنی هرچه که خدا حرام دانسته است) به جای آورده میشود، و حریم عفاف دریده میگردد، و معصیتهای خدا رائج میگردد، و بدان و اشرار بر اخیار و خوبان تسلّط پیدا میکنند، و دروغ علناً رائج و در بین توده مردم شایع میشود، و لجاج و خودسری و استکبار ظاهر میگردد، و نیازمندی و احتیاج، همه تودهها را فرا میگیرد. مردم به لباس خود بر یکدیگر فخریّه و مباهات میکنند، و بارانهای فراوان در غیر فصل باران پیدا میشود، و اشتغال به لهو و لعب از قبیل بازی کردن با باطل و تار و آلات موسیقی را امری پسندیده و نیکو میشمرند و امر به معروف و نهی از منکر را گذشته از آنکه به جای نمیآورند، امر نکوهیده و ناپسند میدانند. زمانه و وضعیّت محیط در آن زمان به قدری انحطاط پیدا میکند که مردمان مؤمن و استوار با ایمان راستین در آن زمان از تمام افراد امّت پستتر و حقیرتر و ذلیلتر خواهند بود. و در بین زهّاد و عباد و همچنین در بین علماء و قُرّائشان حسّ بدبینی و بدخواهی ظهور نموده و پیوسته در صدد عیبجوئی و ملامت از یکدگر بر میآیند. این چنین افرادی با چنین روحیّه و عادتی و با چنین ملکات و صفاتی در ملکوت آسمانها به أرجاس و انجاس یعنی موجودات پلید و کثیف و نجس خوانده میشوند. در آن هنگام افراد ثروتمند و متموّل بیش از همه کس از فقر نگرانند، به فقراء و ضعفاء کمکی نمیشود و کسی بر آنان رحمت نمیآورد، حتّی افراد سائل در طول مدّت یک هفته که از این جمعه تا آن جمعه باشد سؤال میکنند و کسی پیدا نمیشود که در دست آنان چیزی گذارد.
در آن موقعیّت «رویبضه » تکلّم میکند و سخن میگوید: سلمان گفت: فدایت شود پدرم و مادرم،ای رسول خدا! مراد از رویبضه چیست؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: در امور اجتماعی مردم و اوضاع عامّه کسی تکلّم میکند و ارشادات مردم را به عهده دارد که شان او ارشاد و هدایت و ولایت بر مردم نیست. چون این قضایا واقع گردد و این علائم تحقّق یابد دیگر مدّت درازی به طول نمیانجامد، بلکه درنگ نمیکنند مردم، مگر زمان اندکی که ناگهان زمین صیحه عجیبی میکشد، و این صدا و صیحه به طوری تمام بسیط زمین را فرا میگیرد که هر کس چنین میپندارد که این صیحه در ناحیه و موطن او واقع شده است. و پس از صیحه به قدری که خداوند ارادهاش تعلّق گیرد، باز مردم در روی زمین درنگ میکنند، و در این اقامت و درنگ دچار گرفتاریها و مشقّات و تکانها میگردند. و زمین پارههای جگر خود را بیرون میریزد، و منظور از پارههای جگر طلاها و نقرههاست. حضرت رسول اکرم در این حال با دست خود اشاره کردند به ستونهایی که در آنجا نصب شده بود و فرمودند: پارههای جگر زمین و قطعات طلا و نقره مثل این ستونها. امّا در آن روز، دیگر طلا و نقره فائدهای ندارد، و اینست معنای گفتار خدای تعالی: فَقَدْ جاء أَشْرَاطُهَا پس به درستی که حقّاً علائم قیامت به وقوع پیوسته است.»
«ساعت قیامت فرا نمیرسد مگر آنکه ده آیه از آیات الهیّه به ظهور میپیوندد: دجّال، و پیدایش دودی در آسمان، و طلوع خورشید از مغرب، و پیدا شدن دابّةُالارض (حیوانی عجیب و عظیم که از زمین بیرون میآید)، و خروج یأجوج و مأجوج، و سه شکاف و فرو رفتگی در زمین: یک فرو رفتگی در ناحیۀ مشرق و یک فرو رفتگی در ناحیۀ مغرب و یک فرو رفتگی در جزیرةالعرب، و آتشی از آخر و نهایت عدن پیدا میشود که مردم را به سوی محشر سوق میدهد؛ هر جا که مردم پائین آیند، آن هم با مردم پائین میآید، و هر جا که مردم قیلوله کنند (یعنی برای استراحت قبل از ظهر بیارمند) آن هم با آنان قیلوله مینماید.» باری، از علائم ظهور قیامت در این حدیث 9 عدد بیان شده است، و البتّه دهمی نزول حضرت عیسی بن مریم علی نبیّنا و آله و علیهما السّلام است.»
«پیش از پایان جهان، بر اساس روایات اسلامی، تحوّلات زیر صورت میپذیرد: ظهور پیامبر آخِرُالزَّمان- شقُّالقمر- ظهور دجّال- رواج دروغ و افترا- حلال شدن رشوه- سوارشدن زنان بر وسائل سواری- رجوع به زنان برای مشورت- مشارکت زنان درامور تجاری- شباهت مردان به زنان- شیوع لواط و سحق- شیوع بیماریهای صعبالعِلاج- خروج۶۰ نبی کذّاب- رواج فساد- قحطی- خروج سفیانی- قتل حسنی- قتل نفس ذکیّه (زکیّه درست است- مؤلّف) (هاشمی)- خروج یمانی- نزول عیسی- قیام مهدی- ظهور مغربی- رَجعَت علی بن ابیطالب و حسین بن علی- دابَّةُ الارض- فراگیری دود.»
***
الف2) اسامی توصیفی، حوادث کُلّی، و وقایع جزئی یوم قیامت به طور فشرده
الف2-1) اسامی توصیفی:
توصیفات: روز جزا، روز موعود، روز جدایی، روز دشوار، روز قطعی و حتمی، روز جاودانگی، روز رستاخیز، روز تهدید، روز بسیار بزرگ، روز بدفرجام، روز بسیار دردناک، روز محاسبه، روز رستاخیز مردم، روز ملاقات، روزی که نزدیک است، روزی که حسرتها دارد، روز وقت معلوم، روز گرانبار.
الف2-2) حوادث بزرگمقیاس قیامت:
در یوم قیامت: نظام دنیا کاملا از بین میرود؛ آسمان شکافته میشود؛ نظام آسمان در هم پیچیده میشود؛ آسمان مانند چیز گداخته میشود؛ آسمانها به دست راست خدا پیچیده میشود؛ کُرات آسمان شکافته میشوند؛ اجرام سماوی نابود میشوند؛ پارههای ستارگان آسمان به زمین سقوط میکنند؛ منظومۀ شمسی از هم گسیخته میشود؛ خورشید خاموش میشود؛ خورشید تاریک میگردد؛ خورشید از مغرب طلوع میکند؛ خورشید و ماه با هم جمع میشوند؛ ماه و ستارگان تاریک میشوند؛ ستارگان خاموش میشوند؛ دود صفحۀ آسمان را میپوشاند؛ آسمان و زمین ساختاری نوین پیدا میکنند؛ زمین یکسره در قبضۀ قدرت خدا قرار میگیرد؛ زلزلۀ سخت همۀ زمین را فرامی گیرد؛ زلزلۀ عظیم و ویرانگر رخ میدهد؛ لرزش و غرّش عالمگیر رخ میدهد؛ زمین و کوهها به شدت میلرزند؛ زمین میلرزد و بارهایش خارج میشود؛ کوهها متلاشی میشوند؛ کوهها از جای خود کنده میشوند؛ کوهها چون ذرّات معلّق در هوا میشوند؛ کوهها به صورت گرد و غبار پراکنده میشوند؛ کوهها برچیده میشوند؛ کوهها مانند پشم حلّاجی شده به دست باد حرکت میکنند؛ کوهها به صورت تودۀ شن متراکم در میآیند؛ کوهها شبیه یک سراب در بیابان خشک باقی میمانند؛ کوهها به حرکت در میآیند؛ کوهها در هم کوبیده میشوند؛ زمین و کوهها در هم کوبیده میشوند؛ دریاها منفجر میگردند؛ دریاها آتش میگیرند؛ دریاها خشک میشوند؛ دریاها به هم میپیوندند؛ دریاها به غلیان و جوشش در میآیند؛ آب سراسر خشکی را فرامیگیرد؛ زمین صاف و هموار میشود؛ حرکت دورانی شدیدی رخ میدهد؛ زمین به زمینی دیگری تبدیل میشود؛ زمین به نور پروردگارش روشن میشود.
الف2-3) حوادث حدّ متوسّط قیامت:
در روز قیامت: در صور (شیپور) دمیده میشود؛ جمیع خلایق در اثر صیحۀ بزرگ میمیرند؛ مردگان از قبر خارج میشوند؛ مردگان از قبر بیرون میآیند و به سوی پروردگارشان جاری میشوند؛ ترازوهای متفاوت عدل بر پا میگردد؛ به حساب اعمال افراد رسیدگی میشود؛ شاهدان (بر اعمال انسان) از خارج و داخل وجود آدمی سر برمیآورند؛ اسرار درون همگان آشکار میشود؛ هیچ چیز از هیچ کس مکتوم نمیماند؛ همۀ مردم چون مستان به نظر میرسند؛ همه از پل صراط عبور میکنند؛ انسانهای والایی در نقاط بلند از عرصۀ محشر قرار میگیرند؛ حضرت محمّد پیشاپیش بهشتیان به سوی بهشت حرکت میکند؛ پیامبر و رستگاران از حوض کوثر آب مینوشند؛ جانداران آسمان و زمین میمیرند؛ اهل آسمان و زمین را فَزَع اکبر (ترس عظیم) در بر میگیرد؛ هر شیر دهنده از فرزند شیرخوارش غافل میشود؛ هر آبستنی بار خود را فرومینهد؛ همۀ موجودات آسمان و زمین تبدیل میگردند؛ حقیقت اشیاء ظاهر میشود؛ پردهها کنار میرود و آنچه پشت آن است دیده میشود؛ دروغگویان روسیاه میشوند؛ از بینی و گوشها و پشت کافران دود بیرون میآید.
الف2-4) حوادث کوچک مقیاس قیامت:
در روز قیامت: آنچه در سینهها است پدیدار میشود؛ زمین اخبار خود را میدهد؛ انسان از خود میپرسد چه خبر است؟؛ از نعمتهای خداوند بازخواست میشود؛ کسی بند کسی را باز نمیکند؛ هر امّتی با امام خود میآید؛ اعضا و جوارح و پوست بدن شهادت میدهند؛ برخی کورند زیرا در دنیا خدا را فراموش کرده بودند؛ برخی به صورت بوزینه و یا سایر حیواناتند به دلیل اعمالشان؛ دلها به حنجره میرسد و آرزوی بازگشت به دنیا میشود؛ انسان به کارهای از پیش فرستادهاش مینگرد؛ پردهها کنار میرود و اسرار فاش میشود؛ مردم همانند پروانههای پراکنده مبهوت میشوند؛ انسان از برادر و مادر و پدرش میگریزد؛ بین کسانی جدایی رخ میدهد؛ کسی سخن نمیگوید؛ اوضاع برای کافران سخت و دردناک میشود؛ اوضاع سخت و دشوار میشود؛ مردم از گور شتابان بیرون میآیند؛ مردم درمییابند که در دنیا باختهاند؛ هیچ کس مالک چیزی نمیشود؛ خداوند پیامبران و مؤمنان را خوار نمیکند؛ مردگان گردهم میآیند؛ زنان و مردان با ایمان برای اعمال شایستهاشان با نور خویش که در پیش آنان است، حرکت میکنند؛ جملگی حاضر میشوند؛ تکذیبکنندگان معاد با شدت و عنف به دوزخ پرتاب میشوند؛ مردگان از گورها بیرون میآیند؛ فریاد رستاخیز (صیحه) شنیده میشود؛ مردم یکدیگر را میخوانند؛ به حسابها رسیدگی میشود؛ گواهان برای گواهی برمیخیزند؛ روح و ملائک به صف میآیند؛ داد و ستدها و روابط سود نمیدهد؛ چهرههایی سپید و چهرههایی سیاه میشود؛ رستاخیز برپا میشود؛ دیدگان خیره میشود؛ خدا با عهدشکنان حرف نمیزند؛ خدا با کافران سخن نمیگوید؛ خدا به کافران نگاه نمیکند؛ خدا کافران را پاک نمیکند؛ بین یک عده داوری میکند؛ خیانتکاران با خیانتشان به محشر میآیند؛ یهودیان به سختترین عذابها محکوم میشوند؛ پرهیزگاران از کافران برتری مییابند؛ به افراد مطابق کارهایشان پاداش داده میشود؛ به گردن بخلورزان طوق انداخته میشود؛ پاداش همۀ جانداران به طور کامل داده میشود؛ یک عده رسوا میشوند؛ مؤمنان گردهم جمع میشوند؛ کسی از خیانتکاران گنهکار جانبداری نمیکند؛ کسی از خیانتکاران گنهکار حمایت نمیکند؛ حضرت مسیح نیز به صحنه میآید و شهادت میدهد؛ زیورها و روزیهای مؤمنان در این دنیا عیناً به آنان بازگردانده میشود؛ دروغبندان به خدا گمان بدی دارند؛ خدا بین اختلافات بنی اسرائیلیان داوری میکند؛ لعنت بدرقۀ قوم هود میشود؛ هود پیشاپیش قومش به سمت آتش میرود؛ خدا اختلافات فریبکاران را توضیح میدهد؛ خدا نامۀ بگشودۀ گناهکاران را بیرون میآورد؛ پیش از قیامت خدا اهالی شهرها را هلاک میکند و یا سخت عذاب مینماید؛ خدا گمراهان را در حالی که کور و کر و لالند و صورتهایشان برزمین است بر میانگیزد؛ هر بار که آتش دوزخ کم میشود خدا آن را زیاد میکند؛ خدا برای گمراهان ارزشی قائل نمیشود؛ مُجرمان تک تک به سوی خدا میروند؛ گمراهان بار گناهان خود را بر دوش میکشند و در همان حالت باقی میمانند؛ ترازوهای عدالت بر پا میشود؛ خدا خودش به حسابرسی میپردازد؛ خدا به گمراهان عذاب آتش سوزان میچشاند؛ خدا میان یهودیان و صابئان و مسیحیان و زرتشتیان و مشرکان داوری میکند؛ خدا در مورد اختلافات مؤمنان داوری میکند؛ عذاب کافران دو چندان میشود و پیوسته در آن خوار میمانند؛ کافران پیشوایان دوزخیان میشوند؛ کافران یاری نمیشوند؛ روی کافران زشت میشود؛ دنیادوستان به دوزخ احضار میشوند؛ از دروغگویان در مورد آنچه میگفتهاند، پرسیده میشود؛ بعضی، بعضی دیگر را انکار میکنند؛ بعضی بعضی دیگر را لعنت میکنند؛ پروردگار در مورد اختلافات مردم داوری میکند؛ ناباوران شرک شما (مؤمنان؟) را انکار میکنند؛ زیانکاران به خود و کسانشان زیان میرسانند؛ عدهای با دستهای بسته میخواهند با صورت از گزند عذاب بگریزند؛ به ستمکاران گفته میشود دستارود خود را بچشند؛ معاملهگران پیش پروردگارشان مجادله میکنند؛ خدا برای ستمکاران آنچه را که تصورش را نمیکردند آشکار میکند؛ ایمنشدگان بهتر از دوزخیان هستند؛ ستمکاران وقتی آتش را میبینند فروتن میشوند و زیر چشمی نگاه میکنند؛ گرویدگان میگویند زیانکاران خودشان و کسانشان را دچار زیان کردهاند؛ خدا در مورد اختلافات بین بنیاسرائیل داوری میکند؛ خدا نفسپرستان را گرد میآورد؛ خدا کافران را از کار و کردارشان آگاه میسازد؛ خویشان و فرزندان مؤمنان به آنان سود نمیرسانند؛ خدا میان مؤمنان داوری میکند.
الف2-5) چند سؤال:
اکنون با نهایت خلوص نیّت و نیز با ادای احترام به عظمت کلام الله مجید که تلاش فرموده با عطف نظر مسلمانان به حوادث عظیم آسمانی و وقایع عجیب زمینی فکر و ذکر آنان را متوجّه عظمت و هیمنۀ یوم موعود آتی و ظهور بدیع حضرت منجی بنماید، چند سؤال را در رابطه با مفاهیم و مضامین سه مبحث قبلی مطرح مینماییم و از خوانندۀ گرامی خالصانه تقاضا میکنیم بدون تعصّب و جانبداری، سعی نماید بر اساس عقل و خرد خدادادی و علم و دانش بشری، در ذهن و دل خود به آنها پاسخ گوید.
اهل بهاء باید دست نیایش به درگاه خداوند آفرینش بلند کنند و جبین عبودیّت به آستان حضرت احدیّت بسایند که از جمله، در کتاب مستطاب ایقان، به صرف فضل و رحمت بیپایان، اسرار این حوادث عجیبه را بیان فرمود و رموز این وقایع غریبه را افشا نمود و ذهن و روح مردمان را از اسارت در این تنگناهای تاریک رهایی بخشید و بدینوسیله، قوای بدیعۀ ارواح بندگانش را به سوی خدمت به عالم انسانی و افراشتن خیمۀ نظم بدیع جهانی هدایت نمود، روندی که سرانجام زمین را زمینی دیگر خواهد کرد و عالم را عالمی برتر خواهد نمود و ملکوت الهی را بر بستر سیّارۀ خاکی مستقرّ خواهد ساخت.
آری، عاقبت منطبق با وعود خداوند وجود، حضرت موعود محبوب از بحبوحۀ قیامت کبری سر بر آورد و خلق جهان را به لِقاءُالله عظمی دعوت فرمود. او به انسانها آموخت که چشم انسانی استطاعت دیدار ذات ازلی را ندارد، لهذا دیدار موعود در واقع معادل دیدار خداوند وجود است؛ چون هم اوست که قائم مقام ذات الهی بر سیّارۀ آبی و صاحب جمیع اسماء و صفات پروردگاری است. عرفان او عین عرفانالله است و لقاء او عین لِقاءُالله. سپس با سر انگشت اقتدار، تمامی نمادهای کهن رستاخیزی را محشور نمود و به آنها حیات بدیع عطا فرمود و همراه بندگان مخلصش به خدمت عالم انسانی گسیل داشت. و دیدار خجسته هم کار خود را کرد؛ هزاران نفر را از متن میدان خدمت و فداکاری به بطن میدان شهادت و جانبازی فرستاد؛ کسانی که پس از موهبت لِقاءُالله راهی جز به سمت قربانگاه نشناختند؛ پروانهسان حول شمع ظهورالله طواف کردند و بیمهابا جان باختند. و بدینسان نه تنها اسرار رستاخیز کهن افشا گشت، بلکه رازهای رَجعَت نیز عیان و نمایان شد. آخر قربانیان، همان صفات پیشینیان را داشتند و کینهتوزان هم همان خصوصیّات گذشتگان را. صفات اهورای تاریخ دو باره در هیکل بندگان حضرتش جلوه فرمود و خصوصیّات اهریمنی زمان نیز مجدداً در ابدان دشمنانش حلول نمود؛ و اینگونه راز بِعثت و رَجعَت پدیدار گشت. سپس حضرت موعود به گسل عظیم ختمیّت تجلّی، که چنان غمآلود مسلمانان را از معرفت موعود محروم کرده بود، پرداخت و به واسطۀ ایقان شریف، پلی رستاخیزی بر فراز آن بر پا کرد و همۀ عالمیان، بخصوص مسلمانان، و بالاخص شیعیان را دعوت نمود از آن عبور کنند و در آن سویش، جلوه و جمال ملکوتالله را تماشا نمایند، ملکوتی که حقیقتش در کنه آیات بیشمارش مذکور و محفوظ است، امّا به همّت و درایت و ایثار و جدّیت مؤمنان و بندگانش روزی بر بستر این عالم عنصری مستقر خواهد شد؛ و همان است که زمین را زمینی دیگر خواهد کرد و بشر را بشری برتر خواهد نمود. پس از گشتوگذاری دلآزار در آیندهای تاریک و غمبار که ناشی از سوء تعبیر قیامت عظیم قرآنی بوده، تودۀ مسلمانان را دچار وحشت و ترس از آیندهای تصوّری نموده است؛ بهتر است اکنون، مبتنی بر فقراتی مصرّح از نصوص مبارکۀ این دور نورانی، نگاهی هرچند گذرا، به افقهای روشن آینده بیفکنیم، تا جانی تازه بگیریم و فهمی بیاندازه حاصل نماییم.
الف2-6) آیندۀ جهان و انسان:
الف2-6-1) از آثار حضرت بهاءالله:
الف2-6-2) از آثار حضرت عبدالبهاء:
الف2-6-3) از آثار حضرت ولیّ امرالله:
***
قسمت دوّم:
الف) خداوند علیم در قرآن کریم از شجرهای سخن میگوید که شاخههایش میتواند تا دل آسمان بالا برود؛ اما از آنجا که بر اساس آیۀ شریفۀ "یَضرِبُ اللهُ الامثالَ لِلنّاس"، خدا برای مردم مثل میزند و این مثال را هم زده است که "لَعَلَّهم یَتَذَکَّرون" شاید مردمان پند گیرند. امّا این کدام شجره است که اوّلاً طیّبه است، و ثانیاً "اصلُها ثابت" ریشهاش پایدار است، و ثالثاً «فرعُها فی السَّماء" شاخهاش در آسمان است، و رابعاً "تُؤتی اَکُلَها کُلَّ حینٍ" در هر لحظهای میوه میبخشد، خامساً این کار را "باذنِ ربِّها" به اجازۀ پروردگارش انجام میدهد؟ تصریح قرآن شریف این است که این شجره در واقع نماد کلمۀ طیّبۀ است. امّا کدام کلمه؟ آیا این اشارهای به سخنان مردم عادی کوچه و بازار است؟ خیر، با توجّه به صفات و خصوصیاتی که قرآن مجید بیان میدارد، آنچه مطرح است قطعاً سخن شیرین و کلام نازنین مظهر عظیم الهی است. امّا به مشیّتی غیبی، در هر ظهور بدیعی در جوار و به موازات شجرۀ پاکیزه، "شجرةٌ خبیثةٌ"، درخت پلید هم میروید، که مأموریتی تمحیصی- تطهیری به عهده دارد و پس از آنکه این مأموریت را انجام داد "اجتُثَّت من فوقِ الارض" ریشهاش از زمین برمیآید و "ما لَها مِن قرار"، و برای آن قرار و بقایی نیست. آری کسانی که اشتهایی سیریناپذیر برای قدرت و مرجعیت، مقام و منزلت، منصب و حکومت، و ثروت و مکنت دارند، بر اساس شهوت ذاتی و مشابهت ظاهری، گول میخورند و به سمت این شجرۀ ملعونه که در واقع همان شجرۀ زقّوم است، متمایل میشوند و از میوۀ آن میل میکنند؛ و به دلیل جهالت و نادانی فکر میکنند از ثمرۀ شجرۀ طیّبه ارتزاق مینمایند. میوۀ تلخ و کشندۀ آن را که ظاهری زیبا و خوشنما دارد، میخورند و بعد از چندی میمیرند. و همین است یکی از جلوههای عجیب و شدید فرایندی که خداوند رحمن با آن بندگان خود را امتحان میکند. امّا این درخت پلید هم نماد "کلمةٌ خبیثةٌ"، سخن پلید و قضاوت فاسد و عنید است؛ و کدام سخن است که چنین خواصّی داشته باشد؟ آیا غیر از این است که در هر دور بدیعی سخن مخالفان ظهور الهی و معاندان مظهر ربانی است که چنین است؟ آیا این قانون همیشگی و سنّت دائمی خداوند حکیم نیست؟ آیا این جریان به شواهد تاریخی در هر دوری از ظهورات الهی مصداق نیافته است؟ کافی است توجّه کنیم که این، آیات شریفۀ قرآن مجید است که به مدد تفسیرات هیاکل قدسی این دور مبارک، بخصوص در کتاب مستطاب ایقان، هم اکنون تا عمق فضای حقیقت جلوهگری میکند؛ امّا کجا رفت سخنان کسانی که با شعرهای هیجانی و لافزنیهای ادبی خود آیات الهی را مسخره میکردند و به حضرت محمّد توهین مینمودند و به کنایه او را "لَشاعرٌ مجنون"، شاعری دیوانه میخواندند؟ و منظورشان البتّه این بود که محمّد میخواهد مثل آنان شعر بگوید امّا نمیتواند. آیا رویش و جوشش این دو شجرۀ عجیبه در مورد ظهور جمال اقدس ابهی نیز مصداق ندارد؟ اگر چشم بصیرت بگشاییم میبینیم که هم اکنون این امر اعظم اوست که جهانگیر است، و نه ایرادات و اعتراضات مستمرّ مخالفانش؛ این آیات و بیّنات اوست که عالمافروز است، و نه تُرَّهات و توهینهای معاندانش. شجرۀ طیبه؛ یعنی کلام الهی، باقی و نامی است و شجرۀ خبیثه، یعنی سخن دشمنانش، زائل و فانی.
سوای این، خداوند برین فرمود "إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وانا لَهُ لَحَافِظُونَ" ما ذکر، یعنی قرآن مجید را نازل کردیم و به یقین، خودمان هم آن را محافظت میکنیم. آیا منظور از محافظت این است که مثلا یک جلد از قرآن کریم را در جای مخصوصی نگهداری میکند؟ اگر این است، پس چرا در جنگ صِفّین دشمنان حضرت علی توانستند قرآنها را بر سر نیزهها کنند و بدین وسیله نفس حقیقت و روح حقیقت را پایمال نمایند؟ خیر، منظور حفظ جنبۀ جسمانی و ظاهری قرآن نیست، بلکه حفظ و صیانت روح منیع و حقایق بدیع و تأثیرات و ثمرات وسیع قرآن در بستر زمان است. آیا با توجّه به این آیۀ مبارکه، کسی، حتی از جنس آیات عِظام و حجج اسلام، میتواند مدّعی شود که خیر، این ماییم که باید قرآن را محافظت کنیم؟ آری، خداوند قرآن را به پیامبر امّی خود، حضرت محمّد (ص) نازل فرمود و علی رغم جریانهای شدید خباثت و فورانهای عظیم بلاهت، آن را در دل طوفانهای تغییر و تحوّل، و در عمق بحرانهای عناد و ایراد، حفظ نمود؛ یعنی همچنان به بسط نفوذش ادامه داد و حتی به خلّاقیت و هدایتش بیافزود. آیا از همان آغاز نزول آیات باهرات قرآن، ایرادات و انتقادات شدیدۀ مستمره علیه آن به جریان نیفتاد؟ آیا دشمنان اسلام اعمّ از علمای یهودی و مسیحی و لامذهب، همواره تلاش نکردهاند تیغ تردید و خنجر تضعیف را در گلوگاه مسلمانان بنشانند؟ امّا چه شد نتیجۀ کارشان و کجارفت ثمرۀ مجاهداتشان؟ آیا قرآن مجید نقش خود را به عنوان مصدر هدایت و منبع مدنیّت بازی نکرد؟ و اکنون در این زمان جدید و راجع به این ظهور بدیع، آیا امر حضرت بهاءالله علی رغم سیل ایرادات و انتقادات گوناگون نسبت به آن از ناحیۀ علمای اسلام و تابعان ریز و درشتشان از میان رفت؟ آیا نفوذ کلمۀ طیّبۀ الهیّه از جریان و سریان بازماند؟ چرا فقط ایقان مبارک به بیش از 30 زبان زندۀ دنیا ترجمه شده است؟ چرا از جمیع اقوام و ملل و مذاهب و مرامهای حتی الحادی، حتی ضدّ اسلام و ضدّ قرآن، به امر الهی ایمان آورده و از این طریق نه تنها به حقانیت اسلام و اصالت قرآن اعتراف کردهاند، بلکه به خدمت عالمیان نیز پرداختهاند؟ آیا این دالّ بر این حقیقت نیست که خداوند علیم از یک سو این شجرۀ طیّبه را نیز در بستر زمان حفظ فرموده و همچنان محافظت خواهدکرد و از سوی دیگر معاندان و مخالفانش را از تأثیر و نفوذ باز داشته و عاقبت هم معدوم و مفقود خواهد نمود؟ کجا رفت میرزا آغاسی که بیشترین بلیّات را بر امر الهی وارد کرد و چه شد میرزا تقی خان امیر کبیر که حکم قتل موعود شیعیان را صادر نمود؟ ناصرُالدّین شاه غدّار چه شد و خلفای خبیث عثمانی کجا رفتند؟ علمایی که به سهولت فرمان غارت صادر میکردند چه شدند و فقهایی که به راحتی حکم اعدام مینوشتند چه سرنوشتی یافتند؟ و این ندای غرّای امر الهی است که هم اکنون بر هفت گنبد گردون طنین دارد و از چنان قوّت و قدرت و نفوذی حتی همچنان در کشور مقدّس ایران برخوردار است که عوامل یک جمهوری را، آن هم از نوع اسلامی وامیدارد ظاهراً از ترس تبلیغ امر بدیع، امّا باطناً به قصد شیطانی ریشهکنی جامعۀ بهایی، مغازههای بهاییان مظلوم را که به مناسبت ایّام محرّمۀ دیانت خود، فقط یک روز تعطیل کردهاند، با شدّت و حدّت پلمپ نمایند. کسانی که از بستهشدن یک روز یک مغازۀ محقّر میترسند، چگونه میخواهند با پیشانی پرقدرت امر اعظم ابهایی به مقابله برخیزند؟
اما چه کسانی همواره به ایراد و انتقاد و توهین و تخفیف نسبت به دیانت اسلام و قرآن مجید پرداختهاند؟ خصوصیّت بارز آنان چه بوده است؟ آیا بر اساس معیارهای الهی، آنان از سلامت حقیقی برخوردار بودهاند؟ خیر، و بیماری آنان نه جسمانی، که روحانی بوده است: "فی قلوبِهم مرضٌ"، در قلوبشان غرض و مرض بوده است، مرضی که "زادَتْهُم رِجْساً"، پلیدی بر پلیدیشان میافزوده و عاقبت هم "ماتوا و هم کافِرون" مردند، در حالی که همه کافر بودند. امّا آیا فقط مخالفان حضرت محمّد، و اسلام و قرآن به چنین مرضی مبتلا بودهاند؟ آیا با بررسی حتی مجمل سیر تاریخ ادیان، نمونههای دیگری از آن نمییابیم؟ آیا کسانی با ابراهیم به عناد قیام نکردند؟ آیا نفوسی با موسی به مخالفت برنخاستند؟ آیا افرادی مسیح صبیح را به دار نیاویختند؟ خصوصیّت بارز آنان چه بوده است؟ چرا، این مرض مهلک همواره در بستر تاریخ عمل کرده است، زیرا با هر رویش شجرۀ طیّبه ای، شجرۀ خبیثه نیز روییده است؛ و چنین کسان سراسیمه از میوههای آن تناول کردهاند و به این مرض بیامان گرفتار آمدهاند. آیا برای درک همین حقیقت نیست که حضرت بهاءالله در ایقان شریف مروری مجمل بر تاریخ انبیاء داشتهاند؟ باری، در این دور بدیع نیز، بر حسب سنّت تغییرناپذیر الهی، خردهگیران به آثار جمال رحمن و بالاخص ایرادگیران به حقانیت ایقان نیز از همان میوه خورده و به همان مرض گرفتار گشتهاند.
امّا امر اعظم جمال قدم در این عرصه، دو مکانیزم تمحیصی- تطهیری دیگر را نیز خلق فرموده و به کار گرفته است، اوّل فرایند خنثیسازی اتوماتیک منویّات معاندان است و دوّم آزمون و امتحان قهری مخالفان است.
مکانیزم اوّل این که آشکار و علنی فرمودهاند "معاندان، منادیانند". دیگر از این سادهتر و واضحتر نمیتوان نقش فرایند عناد را نسبت به امر ربُّالایجاد و در مقابل عیون و اذهان مردمان بیان نمود. بلی، مادّۀ سیاه بغض و کینه و نفرتی که از قلوب مریض خردهگیران و مخالفان بیرون میتراود، طیّ مکانیزمی الهی و روحانی، که صرفاً مخلوق ید مشیت جمال ابهایی است، فوراً به دهن و روغنی تغییر ماهیت میدهد که مشعل امر الهی را فروزان نگاه میدارد. اگر تردیدی در واقعیّت عملکرد این فرایند هست، کافی است به تاریخ 170 سالۀ امر مبارک نظری اجمالی بیفکنیم. اگر از نوع سلاطین بگویی، ناصرُالدّین شاه قاجار و از پی آن، عبدالعزیز و عبدالحمید خلفای عثمانی در این عرصه فعّال بودهاند؛ اگر از جنس وزرا در نظر گیری، حاجی میرزا آغاسی و میرزا تقی خان امیر کبیر و فؤاد پاشا و عالی پاشا در این زمینه تاخت و تاز کردهاند؛ اگر از زمرۀ علما بخواهی، شیخ عبدالحسین طهرانی و ملا محمود نظامُالعلماء، و ملّا محمّد ممقانی، و شیخ محمّدتقی نجفی و صدها نفر امثال آنها در این عرصه جولان دادهاند؛ و اگر از تودۀ مسلمانان بخصوص شیعیان بطلبی، صدها، بلکه هزارها نفر از آنان در این میدان خودنمایی نمودهاند؛ و اگر از زمرۀ مُلحدان و خداگریزان بگویی، دهها نفر از آنان در این راستا قد علم کردهاند؛ و بالاخره، اگر از توطئهگران و مُفسدان جدید بخواهی سازمانهایی مثل انجمن حجّتیه و بعدهم ولد خلفش، وبسایت بهاییپژوهی در این زمینه تلاش و تقلا کردهاند؛ اما چرا؟ چون تمامی آنان از میوۀ همان شجرۀ ملعونه خوردهاند و به همان مرض کُشنده دچار شدهاند. ولی آیا کاری از دستشان برآمده است؟ خیر، چون اوّلاً «معاندان، منادیانند»، و اگر چشم بصیرتی باشد میتواند ثمرۀ عناد آنان را فقط در حوادث بعد از تحوّل ایران، برای امر یزدان مشاهده کند؛ ثانیاً شجرۀ طیّبه ریشهاش در اراضی قلوب مؤمنان استوار است؛ و همان خداوندی که گفت خودش قرآن را محافظت میکند، در این دور بدیع هم آثار و آیات جمال رحمن را صیانت کرده و خواهد کرد؛ زیرا اولاً بر اساس اصل اصیل وحدت مظاهر مقدّسه حضرت بهاءالله رَجعَت نه تنها حضرت محمّد (ص)، بلکه تمامی مظاهر مقدّسۀ تاریخ است؛ و ثانیاً این، سنّت خداوند در مورد مظاهر ارجمندش است، و سنّت او را تغییری در پی نیست.
و مکانیزم دوّم این که جمال رحمن، نفس شهوات گوناگون معاندان را وسیلۀ ابتعاد آنان از شجرۀ طیّبه قرار داده است. نفوس عالمنمایی که میخواهند حقانیت یک مظهر الهی را از روی قواعد دستور زبان و شکل و شمایل واژگان درک کنند، همان بهتر که به همین وسیله از عطیّۀ ایمان بازمانند و در عرصۀ خجستۀ خلق بدیع راه نیابند. پشۀ ریزی هست که هنگام گلکردن درختان در بهاران، در دورن گلها وارد میشود و تخمریزی میکند و با رشد و نمو جوانۀ میوه، آن تخم هم، دور از نظر مردمان، در درون آن، رشد مینماید و تبدیل به یک کرم میشود و هنگامی که میوه رسید، صاحب باغ میبیند میوه نازنینش گرچه ظاهراً خوب و مرغوب به نظر میرسد، امّا از درون پوسیده و گندیده است. صاحبان عناد و کینه و جاهطلبی و خودخواهی هم نسبت به ظهور بدیع الهی به همین شکل عمل مینمایند؛ یعنی میکوشند در دورن هستۀ اوّلیۀ جامعۀ جدید نفوذ کنند و مخفیانه در آن تخمریزی نمایند تا هنگامی که جامعه رشد کرد و زمان ثمردهیاش فرارسید، خودی بنمایند و در جهت تحقّق منویّات پلید خود وارد عمل شود. به همین علت است که اوّلا لازم است شجرۀ خبیثه هم به موازات شجرۀ طیّبه بروید تا در همان بدایت امر، ناخالصیها را که از جنس و ماهیّت خودش هستند، به خود جذب کند و بدین ترتیب، اصل شجرۀ طیّبه از آسیب و صدمه مصون ماند. علاوه بر این روند کلی و همیشگی، در این ظهور بدیع، مکانیزهای دیگری نیز برای حفاظت از اصل امر مبارک و جامعۀ جدید طرّاحی شده است. این مکانیزمها بر اساس شهوات و امیال نفوس منافقصفت عمل میکنند؛ یعنی نهایت خواستههای نهانی آنان را هدف قرار میدهند و بر اساس آن، در مسیر اندیشهها و طرحهایشان دام میگسترانند. یک نمونه و عرصه از این فرایند تمحیصی- تطهیری همانا قضیّۀ زبان و ادبیات است. از آنجا که علمای اسلام علاقۀ شدیدی به صرف و نحو عربی داشتهاند و به قول جمال مبارک عمرهایشان را فقط در این زمینه به سر آورده و نتیجۀ کارهایشان را علم و دانش نام نهادهاند، خداوند همین میل شدید را وسیلۀ ممانعت از ورود ارواح خبیثه و نیات پلیدۀ آنان در محور و مرکز امر اعظمش قرار داده است. آخر ملاحظه بفرمایید، در جلسهای که به قصد محاکمۀ حضرت باب با حضور علمای اعلام شهر تبریز و نیز ولیعهد زمان تشکیل شد، حضرات علمای حاضر، از نفس مقدّسی که داعیّۀ قائمیّت و موعودیّت داشت؛ یعنی خود را همان قائم منتظر هزار سالۀ آنان معرّفی فرمود، خواستند که یک فعل عربی را صرف کند! یعنی بر اساس محتوای فکر و عقل خود، ملاک حقانیت مدّعی مهدویّت را توانایی او در صرف صیغههای یک فعل عربی تلقی کردند؛ و این در حالی بود که پیش از آن، آیات باهرات قیّومُالاسماء و کتب بیان فارسی و بیان عربی و دهها توقیع منیع دیگر، سیلابگونه، از قلم قادرش صادر شده بود. و حضرت موعود، ربِّ اعلای معلّا، که کاملا از این تمایل و علاقۀ شدید حضرات آگاه بودند، و از آنجا که نمیخواستند چنین افرادی ناقصالعقل و فاسدالعقیده، در هستۀ مرکزی امر مبارکشان قرار گیرند، حقایق بدیعۀ الهیّه را که چون باران بهاری از قلم معجزهآسایشان جاری بود، عمداً در قالب الفاظ و عبارات و جملاتی عرضه نمودند که بعضاً با نُرمهای جاری و قواعد غالب السنۀ فارسی و عربی تطابق نداشته باشد. آیا هنگامی که قرآن مجید صریحاً ده مرتبه اعلان مینماید که خداوند "ظالمین" را هدایت نمیکند، و دو مرتبه میگوید "کافرین" را هدایت نمیکند، و چهار بار اعلان مینماید "فاسقین" را هدایت نمیکند، و نیز تصریح مینماید که خداوند "کَیدَ الخائِنین" (نیرنگ خائنان) و "مَن یَضِلُّ" (کسی را که فروگذاشته است) و "کاذب کَفّار" (دروغپرداز ناسپاس) و "مُسرف کَذّاب" (افراطکار دروغزن) را نیز هدایت نمیکند، منظورش نوعی اشاره به همین پدیده نیست؟ و نیز حضرت بهاءالله، در حالی که هزاران آیه و جمله و متن را، هم از آثار قبلی خود و هم از قرآن مجید و کتب آسمانی دیگر مثل انجیل و تورات و نیز از آثار حضرت باب بعینه و بدون مراجعۀ لحظهای و موضعی به منابع اصلی آن آیات، در آثار بعدی خود نقل فرمودهاند، تصمیم میگیرند در ایقان مبارک، یک آیه از قرآن مجید را، آن هم بدون این که در فحوای معنی آیۀ مبارکه ادنی تغییری حاصل شود، به نحو کمی متفاوت از شکل اصلی آن در قرآن، و البته با فَصاحت و زیبایی افزونتر، نقل بفرمایند. آیا این همان امتحانی نیست که حضرتشان میخواستهاند بر صاحبان ارواح خبیثۀ لفطپرست اِعمال نمایند، آیا این همان دامی نیست که بر سر راه خودخواهان و جاهطلبان و مغرضان و معاندان پهن کردهاند؟ آیا به این ترتیب و به نحو احسن، بددلان و کجاندیشان را از نفوذ در عرصۀ جامعۀ جدید خود باز نداشتهاند؟ آری، همین فرایند خجسته بوده است که علاوه بر مغرضان و مفسدان اسلامی، جریان شدید و قویّ نقض میثاق را نیز از وصول به اهداف شوم خود منع نموده است و هستۀ مرکزی امر مبارک و جامعۀ نوزاد حاصل از آن را مطهّر و پاکیزه نگاه داشته است. آیا زمانی که قرآن مجید اعلان میدارد "أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَكُوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یفْتَنُونَ "، منظورش اشاره به عملکرد همین فرایند تمحیصی- تطهیری نبوده است؟ جالب این است که قرآن، این اقدام تمحیصی را در بارۀ اقوام پیش از اسلام نیز تصریح مینماید: "وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ" و مقصود از انجام دادن آن را نیز صریحاً بیان میدارد: "فَلَیعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیعْلَمَنَّ الْكَاذِبِینَ."
ب) زبان و ادبیات یکی از مظاهر فرهنگ هر ملّت است، و فرهنگ پدیدهای ثابت و پایدار نیست؛ با بروز هر نبوغی تکان میخورد و بخصوص با ظهور هر مظهری تعالی میپذیرد؛ یعنی فرهنگ دائماً در حال تغییر و تحوّل است، در نتیجه آیا زبان و ادبیات که به نوعی مبیّن هر فرهنگی است، باید ثابت بماند؟ آیا میتواند ثابت بماند؟ آیا اسلام برای تغییر در فرهنگ اعراب جاهلیّت ظاهر نشد؟ آیا تغییری در فرهنگ آنان ایجاد نکرد؟ آیا فرهنگ جدید را در قالب همان ادبیات و زبان عصر جاهلیّت عرضه نمود؟ خیر، فوران حقایق بدیع به گونۀ وحی الهی بر قلب حضرت محمّد، فَصاحت و بلاغت متفاوتی میطلبید و به همین دلیل حضرت محمّد سبک و سیاق جدیدی برای بیان آن عرضه فرمودند و این تغییر در سبک زبان و بیان تا آنجا بود که شعرای بنام جاهلیّت گمان میکردند حضرتش میخواهد مثل آنان شعر بگوید، اما مسخرهاش میکردند که نمیتواند و مظهر الهی را "شاعر مجنون" خطاب مینمودند. لهذا البته با فوران عظیم حقایق بدیعه و اصول جدیدۀ امر اعظم ابهایی به طور طبیعی ساختار زبانهای پیشین تحت فشار قرار میگیرد و برای افزایش قدرت بیان و تسهیل ارتباط با مردمان، بعضی از اَشکال و قواعد آن تغییر میکند؛ غیر از این، حتی گاهی لازم میآید که بعضی از این ساختارها عمداً و علناً دگرگون شود؛ مثلا چه لزومی دارد که اسماء و اشخاص، مذکّر و مؤنّث تلقی شوند؟ آیا این خود نشانی از برده انگاشتن و فرودست تلقی کردن زنان در جامعۀ بشری نبوده و نیست؟ و بر اساس این نظریّه بَدَوی، چه لزومی دارد که صیغههای افعال عربی حتماً 14 تا باشد؟ مگر در زبان فارسی که فقط شش صیغه موجود است، صدمهای به جایی وارد شده است؟ بدیهی است چنین جداپنداری جنسی و چنین معضلانگاری زبانی با اصول برجستۀ امرالهی، از جمله تساوی حقوق رجال و نساء و پیشرفت و تقدّم آنها و نیز با ضرورت تسهیلات لسانی در ارتباطات انسانی تناقض دارد و طبیعی است که مظهر الهی با تمهیدی حکیمانه در صدد رفع این نقیصه برآید؛ امّا آیا حتی اگر فرض کنیم که چنین نیّتی درکار بوده است، مظهر الهی میآید یک جزوه در دستور زبان مینویسد و نظریّات جدید خود را در آن مطرح مینماید؟ آیا قواعد زبان امروزی عربی را از روی جزوۀ فرضی تهیهشده توسّط حضرت محمّد! استخراج کردند و یا از روی آیات باهرات قرآن مجید؟ آری، حضرتش نیّات و منویّات خود را در این زمینه در فحوای آثار و آیات مبارکه مطرح میکند و نشان میدهد؛ یعنی ممکن است شخص مؤنّت را با صیغۀ فعل مذکّر مخاطب سازد و یا بالعکس. چرا در زبان عربی خطابهای عامّ مثل اخبار تلویزیونی و امثال آن، به صیغۀ فعل جمع مذکّر بیان میشود؟ مگر این خطابها مستمع مؤنت ندارد؟ شاید نحویان بگویند خوب، این قانون و قاعدۀ زبان عربی است؛ امّا این سؤال مطرح میشود که این قانون از کجا آمده است؟ مگر غیر این بوده که در شرایط فرهنگی جدیدِ جوامع اسلامی، خطیبان و سخنوران ناگزیر از این کار شدهاند، آنگاه آن را به صورت یک قاعدۀ کُلی مطرح کردهاند؟ تصوّر کنید که بر اساس صیغههای مؤنّث و مذکّر مجزّا، بخواهند ملّت را که نیمی از آنان مرد و نیمی دیگر زن هستند، مخاطب سازند؟ هیچ راهی نیست مگر این که یک کانال تلویزیونی، بانوان را با کاربرد صیغههای مؤنّث مخاطب سازد و کانالی دیگر آقایان را با استفاده از صیغههای مذکّر خطاب کند! و البته در یک کنفرانس علمی یا خبری نیز به همین گونه.
کلمات و جملات نمادهایی ظرفگونهاند برای بیان معانی؛ یعنی واژگان، ظرفند و معانی، مظروف. در تمام طول تاریخ بشری، در هر موردی این مظروف بوده است که شکل و شمایل ظرف را تغییر میداده است و نه بالعکس، به عبارت دیگر همواره ظرف، تابعی از جنس و شکل و وضعیت مظروف بوده است. بنا بر این، هنگامی که به میمنت ظهور اعظم ابهایی دنیایی از معانی بدیعه و حقایق جدیده و تعالیم تازه فوران نموده است، آیا محتمل نیست که در ظرف بیان آنها هم تغییر لازماید؟ آیا مظهر الهی که برای تغییر کل محتوای فرهنگی یک جامعه، و در مورد امر الهی تمامی عالم انسانی، ظاهر میشود، در همه جا مختار است تغییرات لازم را اِعمال نماید الّا در شکل و شمایل زبان؟ زبان که یک جزء وابسته از فرهنگ است باید ثابت بماند و محتوای خود آن فرهنگ به کُلّی تغییر کند؟ آیا این نوعی تناقضگویی نیست؟ اگر میپذیریم که بله، زبان و حتی واژگان و قواعد آن هم باید تغییر کند، چقدر و چگونه و توسّط چه کسی؟ آیا این علما هستند که باید بنشینند و این تغییرات را برای عرضۀ آن حقایق تمهید و تهیّه کنند؟ ولی علمای دین قبلی که به ادنی تغییری در شرایط و اوضاع پیشین زبان ایراد میگیرند و آن را حتی دالّ بر عدم حقانیت تلقی میکنند؛ پس تغییرات لازم از کجا باید نشأت بگیرد؟ غیر این که از فحوای آیات و از درون بیّنات همان مظهر بدیع؟ خوب در این صورت ایراد گرفتن به تغییرات زبانی و واژگانی موجود در آثار امر بدیع بهایی دیگر چه صیغهای است؟ عملۀ وبسایت بهاییپژوهی چگونه میخواهند این مسئله را حلّ و فصل نمایند؟ غیر از این، مشخّص است که مظاهر قدسی همواره تلاش کرده و میکنند که درک حقایق عمقی را برای مردم عادی تسهیل نمایند؛ امّا این حقایق عمقی در ظرف کلمه عرضه و ارائه میگردد. پس اگر بعضی از جنبههای زبان پیشین صعب و سنگین و نارسا و ناگویا به نظر برسد، آیا مظهر الهی حق ندارد در جهت تسهیل ادراک مؤمنین، آن را تغییر دهد؟ ولله، آدمهای عادی از جمله شعرا و ادبا این کار را میکنند، حال چرا باید چنین مقام رفیع و منیعی که مصدر یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید است، از این ضرورت ممنوع باشد؟ اصلا آیا انسان عادی را میسزد که بخواهد برای پیامآور الهی ممنوعیّت و محدودیّت در نظر گیرد؟ آیا همین عملکرد نیست که عصارۀ کفر و الحاد تلقی شده است؟ البته در جایی و روزگاری که تمام کارها و برنامههای موعود آینده، اعمّ از زمان و مکان ظهور و جزئیات اعمال و اقداماتش از قبل، توسّط علماء و فقهای زمان مشخّص شده است، چندان عجیب نیست که حتی نحوه و نوع گفتار و نوشتار او نیز باید مطابق امیال و نظریّات آنان شکل گیرد و انجام پذیرد.
عملههایی مثل کارگزاران و کارکنان وبسایت بهاییپژوهی، در محدودۀ اذهان تاریک و افهام باریک خود میخواهند راجع به جلوههای قدرت قاهره و مشیّت نافذۀ حضرت ربُّالارباب قضاوت کنند و نظر بدهند. باید به آنان گفت بهتر است در همان فضای مجازین خود زندگی کنید، شما را چه به عرصۀ حقایق راستین و جنبههای زندگی خلق زمین. جمال اقدس ابهایی مظهر کُلّی الهی در دنیای امروزی و برای بشر امروزی است، و عرصۀ کلمات و جملات و متون، حتی از نوع قرآنی آن که هیچ، تمامی حوزههای حیات بشری را به زینت خلق بدیع خود آراسته است و ایجاد فرهنگی جدید، انسانی بدیع، ادبیاتی تازه و حتی زبان و گویش و نگارشی بیسابقه را به حرکت آورده است و حالا حضرات آمدهاند میگویند چون حضرتش یک آیۀ قرآنی را به شکل تازهای که حتی فصیحتر و گویاتر از حالت پیشین آن است، در ایقان مبارک نقل نموده است، پس بر حق نیست. و این است میزان و معیار تشخیص آنان از حقانیت ظهور موعود عزیزشان؛ آیا معاندان حضرت محمّد چیزی غیر از این میگفتند، آیا مخالفان حضرت مسیح حرفی جز این میزدند؟ آیا تمامی نیروهایی که در تمامی بستر تاریخ بشری در مقابل 124هزار پیامبر ایستادهاند، و حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب ایقان برای تنبّه مردمان، فقط به معدودی از آنها اشاره فرمودهاند، عملی غیر از این داشتهاند؟ پس چیزی به نام وبسایت بهاییپژوهی، علی رغم حمایتهای مخفی و علنی که از آن به عمل میآید، تنها کاری را که قطعاً نمیتواند انجام دهد همان پژوهش در امر بدیع بهایی است؛ زیرا تمام عملۀ آن، از میوۀ همان شجرۀ خبیثهای میل کردهاند که قرآن شریف وصفش فرموده و در همان دامهای تمحیصی- تطهیریای گرفتار آمدهاند که خداوند رحمن ذکرش نموده است.
***
الف) قیامت از منظر منابع بهایی
بخش اوّل- قیامت از منظر نصوص مبارکه
***
بخش دوّم- قیامت در آثار محقّقین و مؤلّفین بهایی
"هین که اسرافیل وقتند اولیا/ مرده را زیشان حیات است و نما"
"جانهای مرده اندر گور تن/ برجهد ز آوازشان اندر کفن"
"گوید این آواز ز آواها جداست/ زنده کردن کار آواز خداست"
"ما بمردیم و به کلی کاستیم/ بانگ حقّ آمد همه برخاستیم"
"مطلق آن آواز خود از شه بود/ گرچه از حلقوم عبد اللّه بود"
"گفت پیغمبر که نفحتهای حق/ اندرین ایّام میآرد سبق"
"گوش و هش دارید این اوقات را/ در ربائید این چنین نفحات را"
"نفحه آمد مر شما را دید و رفت/ هرکه را میخواست جان بخشید و رفت"
از آنچه گذشت دانسته گشت که روز قیامت هنگام ظهور پیامبری جدید و پیدایش آئینی نوین است و روایت "کتابی پس از کتاب من و آئینی بعد از آئین من تا روز رستاخیز نخواهد بود"، دلیلی برای تجدید نشدن ادیان الهی و نیامدن کیش آوران یزدانی و تازه نگردیدن کتابهای آسمانی به شمار نمیرود. در اینجا شایسته است آیات زیر از قرآن مجید را نیز برای اثبات مقال شاهد آوریم: "و قالتِ الیهود: یدُاللّه مغلولة. غُلُّت ایدیهم و لُعِنوا بِما قالوا. بل یداه مبسوطتان یُنفق کیف یشاء." یعنی: و یهودیان گفتند: دست خدا بسته است (یعنی دیگر پس از موسی پیامبری نخواهد فرستاد. البتّه با دلایلی که از پیش گذشت). بسته باد دستهایشان و لعنت باد بر آنان برای آنچه که گفتهاند. بلکه دستهای او گشاده است و میدهد آنچه را که میخواهد."همچنین: "یا بنی آدم امّا یأتینّکم رسل منکم یقصّون علیکم آیاتی. فمن اتّقی وأصلح فلاخوف علیهم ولاهم یحزنون." یعنی: "ای فرزندان آدم، البتّه پیامبرانی از میان شما به سویتان خواهند آمد تا آیات مرا بر شما بخوانند پس آنانکه پرهیزکار و نیک کردارند بیم و اندوهی برایشان نمیباشد."در مقام پاسخ به استنتاجی که اهل اسلام از دو آیۀ: "الیوم اکملت لکم دینکم..."و"من یبتغ غیر الاسلام دیناً..." میکنند و از این رو آئین اسلام را کامل و آمدن آئین دیگری را لازم نمیدانند و آن را تا روز پسین تنها دین برترین برای مردم روی زمین میپندارند، از آنان پرسش میکنیم که آیا آئین مسیح آئینی کامل و جامع بوده است یا نه و آیا شریعت موسی شریعتی کامل و تمام بوده است یا نه؟ اگر بگویند که آئین مسیح و شریعت موسی کامل و تمام بودهاند، خواهیم پرسید: پس چرا خداوند دانا دیانت اسلام را برای بندگان خویش برگزیده در حالیکه بدان نیازی نبوده است؟ اما اگر گویند: آن ادیان کامل و جامع نبودهاند، خواهیم گفت که این امر از عدل و داد خداوند به دور است که پیامبری را برانگیزد و او آئینی را بنیاد نهد که ناقص و غیر کامل باشد. آیا این امری خردمندانه است؟ آیا مقصود از فرستادن پیامبران و بنیاد نهادن شرایع و ادیان چیست؟ آیا خداوند جز راهنمایی انسانها هدف دیگری دارد؟ مگر میتوان با آئینی ناکامل و قوانینی ناقص قومی را راهنمایی و ملتی را هدایت کرد؟ چارهای نیست جز آنکه اذعان کنیم که این امر غیرممکن و بیرون از دانش و بینش آفریننده آفرینش است. در کتاب مقدّس یهود آمده است: "شریعت خداوند کامل است و جان را برّ میگرداند فرائض خداوند راست است و دل را شاد میسازد." همچنین در کتاب عهد جدید (چنانکه از پیش گذشت) آمده است: "و اما در شما آن مسح که از او یافته اید ثابت است و حاجت ندارید که کسی شما را تعلیم دهد. بلکه چنانچه خود آن مسح شما را از همه چیز تعلیم میدهد و حقّ است و دروغ نیست. پس به طوری که شما را تعلیم داد در او ثابت میمانید." قرآن مجید به کمال و تمامیت و رحمت و هدایت تورات مقدّس چنین گواهی و شهادت میدهد: "ثمّ آتینا موسی الکتاب تماماً علی الّذی احسن وتفصیلاً لکلّ شیءٍ و هدی ورحمة لعلّهم بلقاء ربّهم یؤمنون." یعنی: سپس به موسی کتابی دادیم که برای نیکوکاران کامل و تمام و برای هر چیزی روشنگر و گویا و برای مردمان مایۀ هدایت و رحمت که شاید آنان به دیدار پروردگارشان ایمان آورند."همچنین در باره انجیل جلیل میفرماید: "و قفّینا علی آثارهم بعیسی ابن مریم مصدّقاً لما بین یدیه من التّوریة و آتیناه الانجیل فیه هدًی و نورٌ و مصدّقا لما بین یدیه من التّوریة و هدًی و موعظةً للمتّقین."یعنی: "و پس از آنان (انبیای بنیاسرائیل) عیسی پسر مریم را فرستادیم که تصدیق کننده تورات بود و به او انجیل را دادیم که راهنمایی و روشنایی و گواه راستی تورات و هدایت و نصیحت برای پرهیزکاران بود."اکنون باید بگوییم که کامل بودن آئین و تمام بودن شریعت امری مطلق نبوده و دلیل همیشگی بودن آن به شمار نمیرود و در هر عهد و عصر دین حقّ همان دینی است که خداوند برای آن هنگام خواسته است. پس دین اسلام در زمان خود دین حقّ و آئین مسیح در دوره خویش آئین راستی و شریعت موسی در عهد خود شریعت کامل و جامع بوده است. از این رو است که خداوند در قرآن میفرماید: "لکلّ امّة اجل..."یعنی: "برای هر امّتی زمانی است..."نیز: "لکلّ امّة رسول.." یعنی: "برای هر امّتی پیامبری است..."همچنین: "لکلّ اجل کتاب، یمحوا اللّه مایشاء و یثبت و عنده اُمُّالکتاب."یعنی: "برای هر زمانی کتابی است. خدا آنچه را که بخواهد نسخ و نابود میگرداند و آنچه را که بخواهد استوار میسازد و اُمُّالکتاب در نزد اوست."نیز: "ما نَنْسَخْ من آیةٍ أَو نُنْسِها نَأْتِ بِخَیرٍ منها أَوْ مِثْلَها. أَلَم تَعْلَمْ أن اللّهَ علی کلّ شیءٍ قدیر؟" یعنی: "هنگامی که آیهای را منسوخ گردانیم و یا آن را ترک نمائیم بهتر از آن یا مانندش را میآوریم. آیا نمیدانی که خدا بر همه چیز توانا است؟" اکنون از آنچه در این بخش گذشت، روشن گشت که به فرمودۀ حضرت بهاءاللّه: "لم یزل جود سلطان وجود برهمه ممکنات به ظهور مظاهر نفس خود احاطه فرموده و آنی نیست که فیض او منقطع شود و یا آنکه امطار رحمت از غمام عنایت او ممنوع گردد."»(علاءالدین قدسجورابچی، بهاءالله موعود کتابهای آسمانی، صص113-94)
«در کتاب آنچه سِرِّ مُستَتَر است/ همه ذکر ظهور منتَظَر است
همه آثار حشر و نشر پدید/ همه اخبار ارض منتَشَر است
کوه احکام دین قبل روان/ فَلَکِ شرع قبل منفَطَر است
یوم فصل است و یوم لاانساب/ که پسر در گریز از پدر است
یوم او حشر و اَمر او میزان / قرب او خُلد و بُعد از سَقَر است
منفجر بحر و منکَدر کوکب/ مُنکسِف شمس و مُنخسِف قمر است
همه آن روز میشود ظاهر / هرچه اندر ضمیر مُستَتَر است
همه اعمال خلق میسنجند/ کفّهای زیر و کفّهای زِ بَر است
ایها القوم حق به وعدۀ فرض/ انظروا الیوم کیف یُحییَ الارض»
***
بخش سوّم: قیامت در کتاب ایقان از منظر کتاب رمزوراز
***
ب) لِقاءُالله از منظر منابع بهایی به خصوص کتاب ایقان
بخش اوّل- لِقاءُالله در نصوص بهایی
***
بخش دوّم- لِقاءُالله در آثار محقّقین و مؤلّفین بهایی
«مَطلَع ذات کبریاست بهاء/ مظهر آیت لقا است بهاء
نیک اگر بنگری به کُلِّ کتب/ مقصد کُلِّ انبیا است بهاء
آنچه ذکر لقا است در قرآن/ زابتدا تا به انتها است بهاء
معنی آیت و َاشْرَقَتِ الْ/ ارضُ من نور ربِّها است بهاء
سِرِّ طه حقیقت یس/ نور وَالشَّمسُ وَالضُّحی است بهاء
از یَقومُ لِرَبِّهِم شد فاش/ مرجع کل ما سِوی است بهاء
الغرض بعد سِتَّةِ ایّام/ فَعَلَی الْعَرشِ اِستَوی است بهاء
اسم اعظم که اوّلین اسم است/ در دعای سحر بها است بهاء
کاوَّلش اسم طلعت ابهی است/ واخرش نام حضرت اعلی است»
***
بخش سوّم: لِقاءُالله در کتاب ایقان از منظر کتاب رمزوراز
***
ج) رَجعَت (عود) از منظر منابع بهایی
بخش اوّل- رَجعَت از منظر آثار بهایی
***
بخش دوّم- رَجعَت از منظر محقّقین و مؤلّفین بهایی
"وَ إن تَعجَب فَعَجَبٌ قَولُهُم: أ ئِذا کُنّا تُراباً؟ أ ئِنّا لَفی خَلقٍ جَدیدٍ؟": (رعد5) این آیه را نیز جمال مبارک ترجمه فرمودهاند که کافران تعجب میکردند و میگفتند: آیا ما قبلا خاک بودیم و حالا مبعوث و زنده شده ایم؟ در واقع علت این که کافران با تعجب میپرسیدند ما کی مردیم و کی زنده شدیم که خودمان هم خبردار نشدیم، این بود که آنها گر چه مبعوث شدند ولی بعثتشان منفی بود . در نفی و عدم ایمان بود. آنها اصلا زندۀ روحانی نشده بودند .( وگر نه در خودشان این حیات جدید روحانی را حس میکردند و این گونه سوالات نمیپرسیدند.) خلق جدید، خلق مادۀ جدید نیست خلق صورتِ جدید است. تغییر در خُلق و خو و سلوک است. ترک خرافات است.
حضرت ولیّ امرالله میفرمایند: " هدف غایی حضرت بهاءالله آن است که افراد جدیدی خلق شوند، یعنی مردمی نیکوکار، مهربان، باهوش و صدیق و شریف که بر مبنای احکام و موازین این امر اعظم که در این مرحلۀ جدید از تکامل عالم انسانی ظاهر شده عمل نمایند. خود را بهایی نامیدن کافی نیست بلکه باید در تمام وجود ما آثار حیات بهایی نمودار باشد.
"أ فَعَیینا بِالخَلقِ الأوّلِ؟ بَل هُم فی لَبسٍ مِن خَلقِ الجَدید.": (ق15) این آیه را جمال قدم ترجمه فرمودهاند. تفسیر علما از این آیه همان خلق جسمانی و خلق عالم خلقت و جهان مادی است. تعبیر جمال قدم عبارت از خلق روحانی است. یعنی آیا ما بعد از دفعۀ اوّلی که با فرستادنِ مظاهر امر، خلق روحانی و ایجاد شریعت و دین جدید کردیم، عاجز شدیم که دیگر نتوانیم این کار را انجام دهیم؟ خلق همیشه ادامه دارد. کسی که عاجز باشد فیض را قطع میکند نه خدای توانا و یفعل ما یشاء.»(کتاب راهنمای مطالعۀ ایقان، پریوش طالبی، ص56-55)
***
بخش سوّم- رَجعَت در کتاب ایقان از منظر کتاب رمزوراز
***
د) خاتَمَالنَّبیّین از منظر آثار بهایی به خصوص کتاب ایقان
بخش اوّل- حضرت بهاءالله مُرسِلالرُّسُل و حضرت محمّد خاتِمُالرُّسُل
***
بخش دوّم- خاتَمَالنَّبیّین از منظر نصوص بهایی
***
بخش سوّم- خاتَمَالنَّبیّین در آثار محقّقین و مؤلّفین بهایی
به این ایمان و یقین رسیده اید؟
پیامبر است ارتباط میدھید؟
شکّ نماید؟
پرسیدن و اندیشیدن دربارۀ سئوالات فوق بینش شما را در بارۀ این عقیده افزایش میدھد و شما را برای این مبحث آماده میسازد. برای بھره گرفتن از این کتاب (محمّد، خاتَم انبیاء) باید بیطرف باشید، یعنی عقاید اجدادی خود را موقّتاً کنار بگذارید. مانند یک قاضی بیطرف یا عضو ھیئت منصفه، بدون گرایشھای قبلی، دلائل و شواھد این کتاب را بررسی کنید.»(دکتر محمّد ابراهیم خان،"محمّد: خاتم انبیاء"، ص16)
مترجم ترجمه
عبدالمجید آیتی خاتم پیامبران
مھدی الھی قمشهای خاتم انبیاء
محمّد مھدی فولادوند خاتم پیمبران
بھاءالدّین خرّمشاھی خاتم پیمبران
این دو مترجم،"خاتم"را به این صورت ترجمه کردهاند:
مترجم ترجمه
کاظم پورجوادی آخرین پیامبر
ابوالقاسم پاینده سرآمد پیغمبران
این مترجم قرآن را به دو زبان ترجمه کرده به این صورت:
مترجم ترجمه
طاھره صفّارزاده:
در ترجمه فارسی (خا تَم)
در ترجمه انگلیسی ) آخرین نفر از گروه پیامبران) The last of the group of Messengers
چرا اکثر مترجمین فارسی زبان از ترجمه واژه"خاتم"امتناع ورزیدهاند؟ چرا ھیچ کدام از آنھا ترجمۀ فارسی خاتم را که"مهر"است به کار نبردهاند؟ ما در فارسی واژه"خاتم"را فقط در اصطلاح"خاتمکاری"به کار میبریم."خاتم" عربی است. لازم است ایرانیان واژه برابر آن را در فارسی ببینند. چرا دو مترجم دیگر معانی غیر معمول و غیر صحیح در مورد"خاتم"به کار بردهاند؟ آیا آنھا زبان عربی را از استادان زبان عرب بھتر میدانند؟ یکی از مترجمین قرآن به انگلیسی)مجید فخری( که ترجمه او از دانشگاه الازھر نیز تأیید شده (گرفته)، معنی"مهر" (را) در برابر"خاتم"به کار برده. چرا مترجمین فارسی زبان ھیچکدام کلمه"مهر"را به کار نبردهاند؟ آیا آنھا قصد دارند معنی اصلی آن را از ایرانیان پنھان دارند؟ علمای مسلمان معتقدند که واژه خاتم افتخار مخصوصی به رسول اکرم اعطا میکند که ھیچیک از پیامبران دیگر در آن شریک نیستند. ھمانگونه که یھودیان معتقدند که دین آنھا تنھا دین بر حقّ است و مسیحیان حضرت مسیح را تنھا ناجی میدانند، مسلمانان نیز معتقدند که عنوان"خاتم انبیاء"رسول اکرم را آخرین پیامبر خدا معرفی میکند. آیا این اعتقاد با تعالیم قرآن ھم آھنگی و ھم خوانی دارد؟ کمتر کسی از مؤمنین حاضر میشود مکث نموده در بارۀ مفاھیم عمیق این اصل تأمّل و تفکّر نماید. مسلمین صرفاً آن را قبول مینمایند و در بارهاش فکر نمیکنند. اگر این موضوع را با دقت بررسی مینمودند، به این راحتی آن را نمیپذیرفتند. بنابراین بھتر است به بحث مطلبی پردازیم که اکثر مؤمنین در انجامش قصور میکنند. بھتر است این آموزه را با دقّت زیاد مورد مطالعه قرار دھیم تا دریابیم که واقعاً چه معنایی دارد و بعضی از مفاھیم و پی آمدھای گستردۀ آن چیست. عقیده خاتَمیّت بدین مفھوم است که: خداوند با ارسال پیامبرانی چند برای مدّت زمانی مشخّص به مکالمه با نوع بشر ادامه داد. آخرین این پیامبران رسول اکرم بود که در قرن ھفتم میلادی ظاھر شد. دوران رسالت آن پیامبر که ٢٣ سال طول کشید نشانۀ اوج تاریخ روحانی بشر است؛ زیرا در طول آن سالھا خداوند ھر چه را لازم بود به نوع بشر ابلاغ کرد؛ ھرگونه ھدایتی که بشر برای یک زندگی سرشار از آرامش و رفاه در طی حدّاقلّ سه یا چھار میلیارد سال بعد نیاز داشت از طرف خداوند نازل گردید، سه یا چھار میلیارد سالی که عمر تقریبی خورشید را تخمین زدهاند! قرآن بیان کامل و نھایی علم الھی برای بشر تا ابد میباشد. ھرگز کتاب آسمانی دیگری برای نوع بشر فرستاده نخواھد شد. ھنگامی که زندگی رسول اکرم در سال ٦٣٢ میلادی به پایان رسید، صحبت خداوند با بشر به پایان رسید و راه ارتباط بین خالق و مخلوق برای ھمیشه بسته شد.»(دکتر محمّد ابراهیم خان،"محمّد: خاتم انبیاء"، صص19- 17)
فصل بعد نشان میدھد که چطور علمای دینی بدون استدلال و توجیه، معنای"پایان بخشیدن"(را) از لقب"خاتَمُالنَّبیین"استنباط نمودهاند.»(دکتر محمّد ابراهیم خان، محمّد: خاتم انبیاء، صص34- 32)
***
"خاتَم"به عنوان فعل: ھنگامی که مفھوم"بستن"برای جمله مناسب باشد، کلمۀ"خا تَم"(مھر کردن) میتواند معنی بستن را برساند مانند مُھر کردن پاکت، بطری، لوله، حتی دھان کسی را، مثلا میتوان گفت"من دھان خواھرم را مُھر کردم"، ولی نمیتوان گفت"من خواھرم را مُھر کردم." ھمین طور مصطلح است که بگوئیم"خداوند ذھن و قلب کسانی که لیاقت مشاھدۀ عظمت او را ندارند مُھر میکند"، ولی مصطلح نیست که گفته شود"خداوند یک پیامبر را مھر میکند." قرآن غالبا کلمۀ"خاتم"را به حالت فعل به کار میبرد، ولی استعمال آن ھمیشه با مفھوم"بستن"سازگاری دارد و اکثراً به مردمی اشاره میکند که لیاقت دریافت موھبت ھدایت الھی را ندارند: الْیوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاھِھِمْ.(سورۀ س، آیۀ65) (امروز بر دھانشان مھر مى نھیم.) خَتَمَ للهُّ عَلَى قُلُوبِھمْ وَعَلَى سَمْعِھِمْ وَعَلَى أَبْصَارِھِمْ غِشَاوَة.(سورۀ بقره، آیۀ7) (خدا بر دلھا و گوشھاى آنان مُھر نھاده، و بر چشمھایشان پردههایی افكنده( به کار بردن کلمه خاتم در مقام فعل برای رساندن مفھوم بستن و محرمانه بودن در کتاب مقدّس نیز دیده میشود:
"اما توای دانیال كلام را مخفی دار و كتاب را تا زمان آخر مُھر كن". (دانیال، فصل ١٢، آیۀ٤)، ھمچنین (مکاشفات یوحنّا، فصل ٢٢، آیۀ١٠)
"خاتم"به عنوان صفت: کلمۀ"خاتم"به عنوان صفت نیز به کار برده میشود، مانند"شراب مختوم"(شراب مھر و موم شده) (قرآن 28:83) یا"بطر شراب مختوم" باز کلمۀ"خاتم"در مقام صفت ممکن است معنی بستن را برساند، به شرط آنکه با مفھوم جمله سازگاری داشته باشد. میتوانیم بگوئیم"پاکت مختوم" (پاکت مھر شده)،"بطری مختوم"(بطر مھر شده) یا"دھان مھر شده"، اما نمیتوان گفت "کودک مھر شده"یا"پدر مھر شده"، این نوع استعمال مصطلح نیست. اغلب کلمۀ"مختوم"به عنوان صفت، به مالکیت، اختیارات و حفاظت اشاره دارد."یک مدرک مختوم"(مهر شده) به معنی یک مدرک تمام شده نیست، بلکه مدرکی است حاوی اختیارات شخصی که مھر تأییدش را بر آن نھاده است. در این مورد"خاتم"یا مھر تقریباً با امضاء برابر است. به دلائل ذیل یک شرکت"مھر"یا"علامت رسمی"خود را بر بطر شراب میگذارد؛ که نشان دھد شراب ساخت کدام شرکت است؛ که انحصاری و ممتاز بودن شراب را نشان دھد؛ که شراب را نگاھداری و حفظ کند و ثابت نماید که بطر باز نشده و شراب اصیل است. دو بطر شراب را در نظر بگیرید که ھر دو در بسته است، یکی با مھر و دیگری بدون مھر. شرابی که مھر شده است ارزش بیشتری دارد، چون"علامت رسمی"شرکت مربوطه را دارد. بعلاوه مھر نشانۀ آن است که ھیچکس این بطر را باز نکرده است. ما نمیتوانیم یک بطر شراب را با مھر ببندیم، میتوانیم با چوب پنبه ببندیم و مھر را روی چوب پنبه بگذاریم که حفاظت محتویات آن را ضمانت نمائیم. در آمریکا سازمانی وجود دارد که محصولات مختلف را آزمایش میکند. اگر محصولی با موازین خاصّ تطبیق داشته باشد، برچسب معروف مھر تأیید مرغوبیت بر آن زده میشود. امّا چون مفھوم بستن با بطر سازگاری دارد، صفت"مھرشده"می تواند مفھوم بستن را نیز برساند.
"خاتم"به عنوان اسم: حال به سوّمین موردِ استفادۀ کلمۀ خاتم یعنی به عنوان اسم، آن طور که در مورد حضرت محمّد به عنوان خاتم انبیاء به کار برده شده، میپردازیم. آیا کلمۀ خاتم در مقام اسم به معنی"پایان دادن"است؟ به ھیچوجه، مگر آنکه ما با تصورات خود چنین معنائی استنتاج کنیم. به کار بردن کلمۀ"خاتم" در مورد انسان نه مرسوم و مصطلح است و نه معنا دارد. مثلاً اگر شما بگوئید"من خاتم برادرم ھستم"این جمله چه معنائی میدھد؟ شنوگان از این جمله چه استنباط میکنند؟ آیا میتوان بیان شما را چنین تفسیر نمود که شما آخرین برادر ھستید و بعد از شما برادری متّولد نخواھد شد. اگر بگوئید که"من خاتم ھمسایگان خود ھستم"به چه معنا خواھد بود؟ آیا به این معنا است که شما آخرین ھمسایه ھستید؟ بنابراین، کلمۀ"خاتم"به عنوان اسم چه مفھومی را میرساند؟ مفاھیم مالکیت، پذیرش، حفاظت و اختیارات را میرساند."خاتم"به عنوان اسم به معنی یک"علامت رسمی"است که برای مشّخص ساختن شخص یا نھاد خاصّی به کار برده میشود. در واقع معادل امضاء است."خاتم"به عنوان اسم آنطور که در مقام فعل عمل میکند، به عملی دلالت ندارد؛ بلکه بیشتر مفھوم موافقت و تأیید را میرساند. آیۀذیل از کتاب مقدّس را در نظر بگیرید، جائی که"خاتم"به عنوان اسم به کار برده شده است:"زیرا خدای پدر بر او (عیسی)( مُھر ) تصویب زده است."(یوحنّا، فصل ٦، آیۀ٢٧) تعاریف ذیل از دو کتاب لغت تفاوت بین معنی"خاتم"به عنوان اسم، (آن طور که در ارتباط با رسول اکرم به کار برده شده است) و به عنوان فعل را نشان میدھد.
"خاتم"به عنوان فعل؛ که در مورد رسول اکرم به کار برده نشده است.
کتاب لغت معانی ذیل را ارئه میدھد:
١. بستن یک مدخل، بستن یک پاکت.
٢. علامت زدن به یک سند با مھر، مثلاً : معاھده توسّط دو دولت امضاء و مھر شد.
٣. محکم بستن، کاملاً بستن.
"خاتم"به عنوان اسم؛ که در مورد رسول اکرم به کار برده شده است.
معانی ذیل در کتاب لغت آمده است:
١. علامت رسمی، علامتی که طرحی مخصوص دارد و اختیارات یک شخص یا یک مؤسسه را میرساند. مثال: یک کتاب به مھر ریاست جمھوری ممھور شد.
٢. طرحی نقش شده روی قطعۀ موم یا مادۀ نرم دیگری که مالکیت و اختیارات را نشان دھد. مھر
ایالات متحّده بر روی مدارک مھّم دولتی دیده میشود.
در قرآن کلمۀ"خاتم"فقط به صورت اسم در مورد رسول اکرم به کار برده است؟ صرفاً بیان میدارد که
ان حضرت"خاتم انبیاء ھستند:"رَّسُولَ للهِّ وَخاتَمَالنَّبیین.(سورۀ احزاب، آیۀ40) (رسول خدا و ختم كننده و آخرین پیامبران است.) این اظھار که حضرت محمّد"خاتم انبیاء"است، مانند آنست که گفته شود آن حضرت"امضاء رسمی" پیامبران الھی است. این گونه به کار بردن کلمه"خاتم"به ھیچ نوع عملی اشاره ندارد. به ھیچوجه بیان نمیدارد که ظھور آن حضرت عملکردی داشته و فرایند مستّمری را تغییر داده است. قرآن به ھیچوجه اشاره ندارد به اینکه ظھور حضرت محمّد ظھور پی در پی پیامبران الھی را در آینده خاتمه داده (فعل) یا پایان بخشیده است، بلکه فقط عنوانی به آن حضرت داده است. به کار بردن کلمۀ"خاتم"به عنوان اسم در ارتباط با افراد بشر مصطلح نیست. امّا ھمانطور که میدانیم کلام خداوند گاھی به صورت نمادین یا با زبان استعاره میباشد و به این حالت است که این عنوان در مورد رسول اکرم به کار رفته است. از آنجائی که"خاتم"(به معنی مھر) و "امضاء رسمی"برای یک منظور به کار برده میشود، بھتر است سعی کنیم آنھا را جایگزین ھم سازیم. این جایگزینی به ما کمک میکند تا در مورد چگونگی کاربرد این عنوان برای آن حضرت واقع بینتر باشیم: محمّد...رسول خدا و"امضاء رسمی"پیامبران است. [با توجّه به معنی آیۀفوق ( ٣٣:٤٠)] اگر"خاتم"در مقام اسم معنی"پایان"را نمیرساند، چگونه علمای اسلامی چنین معنائی از آن استنباط کردهاند؟ آنھا برای رسیدن به ھدف خود به دو روش مشخّص که بر اساس"اصل تداعی معانی"تکیه دارد، متوسّل شدهاند. حال بھتر است این دو روش را بررسی کنیم. اوّلین روشی که مفسرّین اسلامی به کار میبرند جایگزین کردن معنای"خاتم"به عنوان اسم (یعنی امضاء) با معنای فعل (یعنی بستن و پایان دادن) میباشد. یوسف علی، مفسّر و مترجم معروف قرآن، از این روش استفاده کرده است. وی مینویسد:"ھنگامی که یک سند مھر میشود، آن سند کامل است و نمیتوان چیزی بر آن افزود حضرت محمّد سلسلۀ طولانی پیامبران را پایان داد." به طوریکه ملاحظه میگردد یوسف علی معنای کلمۀ"خاتم"را به عنوان اسم (امضاء) با معنای آن به عنوان فعل (پایان دادن) عوض کرده است. او میگوید"ھنگامی که یک سند مھر میشود"[یک فعل]. قرآن نمیگوید که حضرت محمّد ظھور پیامبران را ختم کرد یا پایان داد، فقط آن حضرت را یک خاتم (مھر) میخواند و لقب افتخار آمیزی به ایشان میدھد. به طوریکه ملاحظه میشود یوسف علی با بھره گرفتن از"اصل تداعی معانی"معنائی که میخواسته استنباط نموده است. ما در ذھن خود معنای"خاتم"را به عنوان فعل با معنای این کلمه به عنوان اسم عوض میکنیم، ھرچند که کاملاً دو معنای جداگانه دارند. از آنجائی که بسیاری از مؤمنین این نوع استدلال را پذیرفتهاند، بنابراین نشان میدھد که این روش کاملاً مؤّثر بوده است.
روش دوّم که علمای دینی اسلامی برای استنباط معنای"پایان"از کلمۀ"خاتم"به کار بردهاند، اینست که به محّل آن در یک سند اشاره میکنند. این روش نیز مبتنی است بر اصل"تداعی معانی". علمای دینی میگویند که چون محّل مھر (یا امضاء) در پایان سند است، بنابراین رسول اکرم توالی طولانی پیامبران را خاتمه داده است. محمّد اسد، یکی دیگر از علمای اسلامی و مفسرّین قرآن این روش را ترجیح میدھد، وی مینویسد: حضرت محمّد آخرین پیامبران بود، ھمانگونه که یک مھر علامت پایان یک سند است اینجا نیز مفسّر با مرتبط ساختن کلمۀ"خاتم"با محّل مربوطۀ آن، معنائی که میخواسته اراده نموده است.
استدلال فوق از چند نظر ناقص است:
آنچه که باعث میشود این دو روش یا استدلال موفّق شود اینست که : نتیجۀ استنباط شده آن چیزی است که مردم دوست دارند بشنوند. مؤمنین ھر دینی مایلند که به آنھا گفته شود امّتی مخصوص ھستند و دینشان استثنائی است. متأسفانه ھمۀ ما تا حدّی به این ضعف بشری مبتلا ھستیم. پیش گوئی ذیل در مورد پیروان ھمۀ ادیان صادق است:
زمانی خواھد آمد که آدمیان به تعلیم درست گوش نخواھند داد، بلکه از امیال خودشان پیروی میکنند و برای خود معلمین بیشتری جمع خواھند کرد تا نصایحی را که خود دوست دارند از زبان آنھا بشنوند. (رساله دوّم پولس به تیموتاؤس، فصل ٤، آیۀ٣)
حال بھتر است آیۀ قرآن که عنوان"خاتم انبیاء"به رسول اکرم اعطاء میکند را با دقّت بیشتری مورد
مطالعه قرار دھیم: مَّا كَان محمّد أَبا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ للهِّ وَخاتَمَ النَّبیین. (سورۀ احزاب، آیۀ40) [محمّد (ص) پدر ھیچ یك از مردان شما نبوده و نیست؛ ولى رسول خدا و خاتَم پیامبران است.] آیۀفوق دو مفھوم را در بارۀ رسول اکرم به ما میآموزد:
این آیه ابتدا روشن میسازد که حضرت محمّد پدر ھیچیک از افراد بشر نیست. این مفھوم با بسیاری از
آیات دیگر قرآن ھماھنگی و سازگاری دارد که در آنھا خداوند به حضرت محمّد اعلام میدارد که مسئولیت مشخصّی دارد و اینکه تنھا وظیفهاش رساندن پیام الھی است. آیۀفوق اعلام میدارد که رابطۀ حضرت محمّد با ما رابطۀ پدر و فرزندی نیست. یک پدر مسئولیت ھای بسیاری در قبال فرزندان خود دارد. این مسئولیتھا آن چیزی نیست که خداوند از پیامبران خود انتظار دارد. آیات ذیل این نکته را تأیید مینماید: قُلْ یا أَیھَا النَّاسُ قَدْ جاءكُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنِ اھْتَدَى فانمَا یھْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فانمَا یضِلُّ عَلَیھَا وَمَا اِنّا عَلَیكُم بِوَكِیلٍ.(سورۀ یونس، آیۀ108) (بگو اى مردم حق از جانب پروردگارتان براى شما آمده است، پس ھر كه ھدایت یابد به سود خویش ھدایت مى یابد و ھر كه گمراه گردد به زیان خود گمراه مى شود و من بر شما نگھبان نیستم.) وَمَا انت عَلَیھِم بِوَكِیلٍ.(سورۀ زمر، آیۀ41) (و تو مامور اجبار آنھا به ھدایت نیستى.) فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَیھِمْ حَفِیظًا. (سورۀ شورا، آیۀ48) [ما تو را (محمّد) حافظ آنان (و مامور اجبارشان) قرار نداده ایم.] مَا عَلَیكَ مِنْ حِسَابِھِم مِّن شَیءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَیھِم مِّن شَیءٍ.(سورۀ انعام، آیۀ52) [از حساب آنان چیزى بر عھده تو نیست و از حساب تو (نیز) چیزى بر عھده آنان نیست.] لَّسْتَ عَلَیھِم بِمُصَیطِرٍ.(سورۀ غاشیه، آیۀ22) [تو سلطه گر بر آنان نیستى كه (بر ایمان) مجبورشان كنى.] ھمچنین) سورۀ مائده، آیۀ٩٤ (؛ (سورۀ انعام، آیات١٠٤ و ١٠٧ (؛ (سورۀ نساء، آیۀ٧٩ (؛ (سورۀ انعام، آیۀ۵٢ (؛ (سورۀ ھود، آیۀ٨٦). بعد از بیان اینکه حضرت محمّد نقش پدری ندارند، خداوند دو نقش دیگر برای ایشان مشخّص ساخته میفرمایند اوّلین نقش آن حضرت نقش پیامبر است، پیامبری که پیام الھی را به بشر ابلاغ میکند. آیات بسیار دیگری این نکته را تأیید مینمایند: مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ.(سورۀ مائده، آیۀ99) [بر پیامبر (خدا وظیفه اى) جز ابلاغ (رسالت) نیست.] إن عَلَیكَ إِلَّا الْبَلَاغُ.(سورۀ شورا، آیۀ48) (وظیفۀ تو تنھا ابلاغ رسالت است!) فانمَا عَلَیكَ الْبَلاَغُ وَعَلَینَا الْحِسَابُ.(سورۀ رعد، آیۀ40) [جز این نیست كه بر تو رساندن (پیام) است و بر ما حساب (آنان). فَإن تَوَلَّوْاْ فانَّمَا عَلَیكَ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ.(سورۀ نحل، آیۀ82) [پس اگر رویگردان شوند بر تو فقط ابلاغ آشكار است.) فَھَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ.(سورۀ نحل، آیۀ35) [آیا جز ابلاغ آشكار بر پیامبران (وظیفه اى) است؟] ھمچنین (سورۀ مائده، ایۀ ٩٢) و (سورۀ بقره، ایۀ ٧٢) دوّمین نقشی که خداوند به رسول اکرم اعطاء فرمودهاند نقش تصدیق کننده (مصّدق) است—یعنی کسی که مھر تأیید بر پیامبرانی که قبل از او آمدهاند میگذارد تا نشان دھد ھمۀ آنھا از طرف خداوند بودهاند. آیاتی که این مأموریت را بر عھدۀ رسول اکرم و قرآن گذاشته است متعدد است و در سراسر این کتاب مجید دیده میشود: وَالَّذِی أَوْحَینَا إِلَیكَ مِنَ الْكِتَابِ ھُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ. (سورۀ فاطر، آیۀ31) (و آنچه از كتاب به تو وحى كردیم حق است و تصدیق كننده و ھماھنگ با كتب پیش از آن)....تَصْدِیقَ الَّذِی بَینَ یدَیهِ.(سورۀ وسف، آیۀ111) [تصدیق آنچه) از كتابھایى( است كه پیش از آن بوده] یا أَیھَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ. (سورۀ نساء، آیۀ47) (اى كسانى كه به شما كتاب داده شده است به آنچه فرو فرستادیم و تصدیق كننده ھمان چیزى است كه با شماست.) نَزَّلَ عَلَیكَ الْكِتَابَ بالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَینَ یدَیهِ وانزَلَ التَّوْرَاةَ وَالانجیل. (سورۀ آلعمران، آیۀ3) [این كتاب را در حالى كه مؤیّد آنچه (از كتابھاى آسمانى) پیش از خود میباشد به حق) و به تدریج) بر تو نازل كرد و تورات و انجیل را.] ھمچنین (سورۀ انعام، آیۀ٩٢)؛ (سورۀ بقره، آیۀ٤١)؛) سورۀ فاطر، آیۀ٣١)؛ (سورۀ مائده، آیات ٤٨ و ۵٩(؛ (سورۀ بقره، آیۀ٢٩) خداوند در ابتدای قرآن مسلمان را چنین تعریف میفرمایند: الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بالْغَیبِ وَیقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاھُمْ ینفِقُونَ والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا انزلَ إِلَیكَ وَمَا انزلَ مِن قَبْلِكَ وَبالآخِرَةِ ھُمْ یوقِنُونَ.(سورۀ بقره، آیات3و4) [(پرھیزكاران) كسانى ھستند كه به غیب (آنچه از حس پوشیده و پنھان است) ایمان مى آورند، و نماز را برپا مى دارند، و از تمام نعمت ھا و مواھبى كه به آنان روزى داده ایم، انفاق مى كنند. و آنان كه به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده، ایمان مى آورند، و به رستاخیز یقین دارند.] یا أَیھَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُو ا بِالله وَرَسُولِهِوَالْكِتَابِ الَّذِی انزلَ مِن قَبْلُ..(سورۀ نساء، آیۀ136) (اى كسانى كه ایمان آورده اید! به خدا و پیامبر او...و كتابھایى كه قبلا نازل كرده بگروید.) قرآن بیان میدارد که پیامبران دیگر نیز ھمین نقش را ایفاء کردهاند: وَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ یا بَنِی إِسْرَائِیلَ انّی رَسُولُ للهِّ إِلَیكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءھُم بالْبَینَاتِ قَالُوا ھَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ.(سورۀ صف، آیۀ6) [و (به یاد آورید) ھنگامى را كه عیسى بن مریم گفت:"اى بنى اسرائیل! من فرستاده خدا به سوى شما ھستم در حالى كه تصدیق كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده ) تورات) مى باشم، و بشارت دھنده به رسولى كه بعد از من مىاید و نام او احمد است!"ھنگامى كه او (احمد) با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند:"این سحرى است آشكار".] الرَّسُولَ النَّبِی الأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَكْتُوبا عِندَھُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالانجیل.(سورۀ اعراف، آیۀ157) [...فرستاده پیامبر درس نخوانده كه (نام) او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مى یابند.] وَقَفَّینَا عَلَى آثَارِھِم بِعَیسَى ابْنِ مَرْیمَ مُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَینَاهُ الانجِیلَ فِیهِ ھُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَھُدًى وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ.(سورۀ مائده، آیۀ46) [و عیسى پسر مریم را به دنبال آنان) پیامبران دیگر) درآوردیم در حالى كه تورات را كه پیش از او بود تصدیق داشت و به او انجیل را عطا كردیم كه در آن ھدایت و نورى است و تصدیق كننده تورات قبل از آن است و براى پرھیزگاران رھنمود و اندرزى است.] وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً وَھَذَا كِتَابٌ مُّصَدِّق. (سورۀ احقاف، آیۀ12) [و پیش از آن، كتاب موسى كه پیشوا و رحمت بود) نشانه ھاى آن را بیان كرده)، و این كتاب ھماھنگ با نشانه ھاى تورات است.] كِتَابا انزلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ.(سورۀ احقاف، آیۀ30) (كتابى كه بعد از موسى نازل شده، ھماھنگ با نشانه ھاى كتابھاى پیش از آن.) ھمچنین به آیۀذیل توجّه کنید: لَقَدْ كَان فِی قَصَصِھِمْ عِبْرَةٌ لِّاوّلی الأَلْبابِ مَا كَان حَدِیثًا یفْتَرَى وَلَكِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَینَ یدَیهِ وَتَفْصِیلَ كُلَّ شَیءٍ وَھُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یؤْمِنُونَ.(سورۀ وسف، آیۀ111) [به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است. سخنى نیست كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصدیق آنچه) از كتابھایى) است كه پیش از آن بوده و روشنگر ھر چیز است و براى مردمى كه ایمان مى آورند رھنمود و رحمتى است.] از داستان ھای پیامبران گذشته چه درسی میآموزیم؟ مھّمترین درس این است: ھر پیامبری که آمد مورد انکار مردم قرار گرفت، چون مردم کلمهای از کتاب مقدّس دین خود را برگرفته آن را سوء تعبیر نموده در تفسیر آن غلو نمودند و آن را به عنوان سلاح انکار در مقابل پیامبر جدید به کار بردند. أَفَكُلَّمَا جاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَھْوَى انفسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ.(سورۀ بقره، آیۀ87) [آیا چنین نیست كه ھر زمان، پیامبرى چیزى بر خلاف ھواى نفس شما آورد، در برابر او تكبر كردید) و از ایمان آوردن به او خوددارى نمودید). پس عده اى را تكذیب كرده، و جمعى را به قتل رساندید؟ همچنین (سورۀ حج، آیات3و8) و (سورۀ انبیاء، آیۀ2) ادامۀ ظھورات متناوب پیامبران- یعنی ظھور تدریجی حقایق روحانی- بر پیمان و میثاقی استوار است که شاید بزرگترین میثاق خداوند است. آیۀذیل از قرآن کریم) سورۀ آلعمران آیۀ٨١) این میثاق را به صورت مکالمهای بین خداوند و پیامبرانش توصیف میکند: وَإِذْ أَخَذَ للهّ مِیثَاقَ النَّبِیینَ لَمَا آتَیتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِی قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْھَدُواْ وَ اِنّا مَعَكُم مِّنَ الشَّاھِدِینَ.[و (یاد كن) ھنگامى را كه خداوند از پیامبران پیمان گرفت كه ھر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم سپس شما را فرستاده اى آمد كه آنچه را با شماست تصدیق كرد البته به او ایمان بیاورید و حتما یاریش كنید آنگاه فرمود آیا اقرار كردید و در این باره پیمانم را پذیرفتید گفتند آرى اقرار كردیم فرمود پس گواه باشید و من با شما از گواھانم. ترجمۀ این آیه به صورت مکالمه چنین است: و ھنگامی که خداوند میثاقی با پیامبران بست(فرمود): وعدۀ خداوند و انتظارات او: من به شما کتاب و حکمت میدھم، سپس پیامبری (حضرت محمّد) ظاھر میشود که آنچه را از قبل آمده تأیید کند. شما باید به او ایمان آورید و از او حمایت نمایید. آیا پیمان مرا در این موضوع تأیید و تصدیق مینمایید؟ جواب پیامبران: ما این پیمان را تصدیق مینمائیم. خداوند: شھادت دھید که من با شما ھستم و به عنوان یکی از شھادت دھندگان با شما خواھم بود. سپس در سه آیۀبعد، خداوند یگانگی ھمۀ پیامبرانی را که فرستاده یا ملھم شدند اعلام میدارد: قُلْ آمَنَّا بالله وَمَا انزلَ عَلَینَا وَمَا انزلَ عَلَى إِبْرَاھِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَقَ وَیعْقُوبَ وَالأَسْباطِ وَمَا أُوتِی مُوسَى وَعِیسَى وَالنَّبِیونَ مِن رَّبِّھِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِّنْھُمْ وَنَحْنُ لَهُ مسلمونَ.(سورۀ آلعمران، آیۀ84) [بگو به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراھیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده و آنچه به موسى و عیسى و انبیاى (دیگر) از جانب پروردگارشان داده شده گرویدیم و میان ھیچ یك از آنان فرق نمى گذاریم و ما او را فرمانبرداریم.] به طوریکه پیمان فوق نشان میدھد خداوند"خاتم یا مھر تأیید"خود را بر انبیاء خود مینھد و در پاسخ، انبیاء نیز"خاتم یا مھر تأیید"خود را بر یکدیگر مینھند. این است معنای"خاتَم انبیاء"."اصل خاتَمیّت"یک اعتقاد محوری در اسلام شده است. این اصل شاید پراھمیتترین و عمیقترین مفھومی است که در این راستا ذھن بشر قادر به تصوّر آن میباشد. اگر این اعتقاد دروغ است، که ھست، باعث میشود که مؤمنین ھر پیامبری را که خدا بفرستد انکار کنند و مورد ظلم و ستم قرار دھند! چگونه یک چنین استراتژی مشکوکی، یک چنین روش استدلالی متزلزلی - مانند"محلّ مھر نامه"- یک چنین اعتقاد عمیقی را با یک چنین پیامد عظیمی موجب میگردد؟ چگونه میتوان چنین ادعای باور نکردنی را حمایت نمود؟ آیا قرار دادن سرنوشت ابدی روحانی انسان بر روی چنین شالودۀ سستی عاقلانه است؟ آیا این اصل حقیقت است یا خیال پردازی و تصوّر؟ إن یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ.(سورۀ یونس، آیۀ66) (اینان جز از گمان پیروى نمى كنند.) شواھدی قرآنی این تصوّر بیاساس را بیاعتبار میسازد. این سوء تعبیر جدّی از کلام الھی بسیار قوّی و تأثیرگذار است. در اینجا به خاطر مطرح نمودن مطالب دیگر، ادامۀ بحث در مورد معنای کلماتی که در این آیه به کار برده شده است را به قسمت ضمائم آخر کتاب موکول مینمائیم.»(دکتر محمّد ابراهیم خان،"محمّد: خاتم انبیاء"، صص44- 35)
ای برادر به چشم جسمانی/ منگر در کلام روحانی
هست یک شمس و یک شعاع و سطوع/ گر کند صد هزار بار طلوع
در همه انبیاء همین نور است/ کفر بر نور غیر مغفور است
این همه گفتهها نه از جسد است/ بلکه از روح واحد احد است
امّا در مقام کثرت، تجلّیات این روح در هیاکل مختلفه به اقتضای استعداد و نیاز خلق تفاوت دارد و این تفاوت به شکل اسماء و صفات خاصّ و هیاکل خاصّ ظهور پیدا میکند، و قید زمان و حد مکان به خود میگیرد. این مقام در قرآن کریم در آیۀ253 سورۀ بقره تصریح گردیده است: "تلْک الرُّسلُ فَضَّلْنَا بعضَهم علَى بعضٍ مّنْهم مّن کَلَّم اللّه ورفَع بعضَهم درجات، یعنی این پیغمبران را برخی بر بعضی برتری و فضیلت دادیم، بعضی را خدا با او سخن گفته و بعضی را رفعت مقام داده است". بنابراین،"اگر چه حقیقت کلمۀ الهیه یکی بیشتر نیست، در هر زمانی به درجهای از کمال که متناسب با کمال نسبی نوع انسان در هر زمان است، پدید میآید. شرعی که کاملتر از شرع ماضی است تشریح میشود؛ امری که برتر از امر سابق است اظهار میگردد و بدین سان است که بعضی از مظاهر الهیه بر بعضی دیگر تفضیل مییابند و آیۀمبارکۀ "تلْک الرُّسلُ فَضَّلْنَا بعضَهم علَى بعضٍ)بقره/ 253"مفهوم میشود. در واقع این رجحان از لحاظ ظهور آن حقیقت در عالم امکان و به سبب کمال نسبی این عالم در این زمان است، نه اینکه نفس کلمة الله را تفاوت مراتب باشد یا روح قدسی الهی تعدّد پذیرد و آیۀ مبارکه "لاَ نُفَرِّقُ بینَ أَحد مّن رّسله ( بقره/ 285 " نقض شود. پس،"اگر محمّد بن عبدالله سرور همه فرستادگان خداست (به اصطلاح متداول در بین اهل اسلام"سید المرسلین") و یا اگر در مقامی است که همۀ آسمانها را خدا برای او آفریده است (لولاك لما خلقت الافلاك( و خلاصه اگر در مقامی است که مظاهر الهیه سابقه در مقامی فروتر از او واقعند، این تفاوت رتبه ناشی از شدت جلوۀ روح قدسی و قوت ظهور کلمۀ الهیه از نفس اوست و این قوت و شدت و یا خود این علو مرتبت به سبب وقوع او، و دورۀ اعتبار امر او، در زمانی است که نوع انسان در حد بالاتری از کمال نسبت به ادوار سابقه بوده است و بدین سبب نور شدیدتری برای روشن ساختن جمع خود و تعلیم عالیتری برای رشد بنیۀ مادی و حفظ وجود معنوی خود میخواسته است. یعنی این تفاوت مرتبه نسبت به عالم خلق و به سبب ظهور مشیّت اوّلیه در این عالم است". باری،"امثلهای را که پیش از این گفتیم باز گوئیم: اگر چه حقیقت نور یکی بیشتر نیست، در هر چراغی به درجهای از شدت که متناسب با مقرّ آن چراغ است به ظهور میرسد، یعنی درجات شدت ظهور نور با وجود وحدت حقیقت آن اختلاف میپذیرد. اگر چه حقیقت آتش یکی بیشتر نیست، هر آتشدانی را چنان میسازند که متناسب با مکانی که در آن تعبیه میشود و به درجهای از قوت که متناسب با این مکان و احتیاج و اقتضای آن باشد این حرارت را ظاهر سازد" بنابراین، از دیگر تعابیر خاتَمَالنَّبیین، نظر به مقام کثرت انبیاء و بنا به عظمت ظهور مبارك الهی در این قرن میباشد، که از آن به نبا عظیم، یوم الله، یوم الدّین، یوم التَّلاق ودر آثار اسلامی یاد شده است؛ با توجّه به این حقیقت، عظمت این ظهور است که حضرت بهاءالله میفرمایند:"و لکن این یوم غیر ایّام است. از خَتمیّت خاتم مقام این یوم ظاهر و مشهود. قد انتهی الکور النبوة و ظهرت حقیقَة الازلیة"؛ همچنین، میفرمایند: الصلوة و السلام علی سید العالم و مربی الامم الّذی به انتهت الرّسالة و النّبوة و علی آله و اصحابه؛ و در مقامی دیگر میفرمایند:"لان اللّه تبارك و تعالى بعد الّذى خَتَم مقام النبوةِ فى شان حبیبهوعد العباد بلقائه یوم القیمة لِعظمة ظهورِ الْبَعد "در نتیجه، همانطور که فرستادگان الهی به اسماء مختلف نامیده شدهاند، مانند نبی، رسول، امام، که در مقامات و رتبههای مختلفی میباشند؛ ظهور بعد از حضرت رسول اکرم (ص)، به سبب آنکه "ظهور اسماء و صفات الهیه به اشد مراتب و اکمل درجات آن میرسد"، به ظهورُالله تسمیه شده است، که البته این در مقام تحدید میباشد! قابل توجّه است که، در احادیث مربوط به قائم، افضلیت مقام ایشان نسبت به پیامبران قبل صراحتاً ذکر گردیده است:"علم 27 حرف است. آنچه پیغمبران آوردهاند دو حرف استپس موقعی که قائم قیام میکند بیست و پنج حرف دیگر را بیرون میآورد ؟..." همچنین آمده است :"نازل خواهد شد بر قائم چیزی که نازل نشده است بر صدیقین و مرسلین و مهتدین"؛ و در جایی دیگر آمده است: "خداى تعالى آنچه به پیامبران داده، به قائم نیز با اضافات بیشترى خواهد داد" باری، حضرت بهاءالله اعلام فرمودهاند، که ظهورشان اکمال و تحقق نبوّات ادیان قبل و ظهور کلی الهی بوده، و دور بهایی نه دور نُبُوَّت و بشارت بلکه دور تحقّق و اکمال است. در آثار دیانت بهایی به اتمام کور آدم و آغاز دوره جدیدی اشاره رفته است :"کور آدم که 6000 سال قبل، توسّط مظهر الهی حضرت آدم تأسیس یافت، فقط یکی از اکوار متعددۀ ماضیه است. حضرت بهاءالله پایان بخش کور آدم و آغاز کنندۀ کور بهایی هستند ". همچنین، یکی از نویسندگان بهایی مینویسد :"ظهور حضرت بهاءالله که رسالت اعلایش تحقق اتحاد صوری و معنوی جمیع ملل عالم است، اگر مقصد آن به درستی درك شود، از فرا رسیدن دورۀ بلوغ نوع بشر حکایت میکند؛ یعنی بشریّت در جهت پشت سر گذاردن دوران طفولیت و ورود به مرحلۀ رشد و بلوغ و عقل و درایت میباشد". حضرت عبدالبهاء میفرمایند: "حیات اجتماعی نوع بشر را نیز ادوار و مراحلی است. زمانی دورۀ طفولیت بود. زمان دیگر دورۀ جوانی بود، ولی حال در مرحلۀ بلوغ وارد شده است که از دیر زمانی بدان بشارت دادهاند و آثارش در همه جا نمودار گشته (ترجمه). تعبیر بسته شدن دورۀ آدم و آغاز دورۀ جدید را نیز میتوان در زیارتنامهای از حضرت علی(ع) استنباط کرد، که در آن تلویحاً، به ظهور پیامبرانی در آینده اشاره مینمایند؛ چنانچه از حضرت امیر(ع) در مفاتیح الجنان آمده است :"قُل السّلاَم علَى محمّد رسولالله خاتَمِالنَّبیین و سیِّدِ الْمرْسلینَ و صفْوةِ ربِّ الْعالَمین أَمین اللَّه علَى وحیِه و عزَائمِ أَمرِه و الْخاتِمِ لِما سبقَ و الْفَاتِحِ لِمَا استُقْبِلَ، یعنی بگو سلام برمحمّد فرستادۀ خدا، خاتَم انبیا و سرور رسولان و امین خداوند در وحی و ارادۀ او و خاتِم برگذشتگان و راهگشای آیندگان" با توجّه به تعابیر فوق میتوان (به معنی) حدیثی که از آن تعبیر خاتمۀ نُبُوَّت گردیده و حضرت محمّد خود را به آخرین سنگ در بنای یک ساختمان تشبیه نموده پی برد :"قال اِنَّما مَثلی فی الانبیا کمثل رجل بنی داراً فاکملها و حسنها الا موضع لبناء فکان من دخل فیها فنظر الیها قال ما احسنها الا موضع هذه البناء قال فانا موضع البناء ختم بیالانبیاء"؛ بنابراین، آیا پایان بنای یک ساختمان به معنای اینست که بنای دیگری هم ساخته نخواهد شد؟ اما از دیگر تعابیری که در خصوص خاتَمَالنَّبیین شده است، نسبی بودن این عبارت است؛ بدین ترتیب که حضرت رسول خاتم هستند تا ظهور پیامبر بعدی چنانچه حضرت بهاءالله میفرمایند: قل یا ملاء الفرقان تفکروا فی کتاب الذی نزل علی محمّد با لحق بحیث فیه ختم النبوة بحبیبه الی یوم القیمة التی فیها قام الله بمظهر نفسه و انتم احتجبتم عنها. (سورة الصبر).
گر ببینی انبیای بیشمار/ از برون هر یک به رنگی آشکار
صد رسل را بنگری در یک نبی/ چون به الله احد واقف شوی
هر فرستاده دلیل آخری/ جملگی قائم به روح آخری (
(بخشی از مبحث"خاتَمَالنَّبیین و حدیث لانبی بعدی"مندرج در مقالۀ"بحثی پیرامون اسلام و خاتَمیّت" اثر پرهام)
در مورد حدیث "حلالُ محمدٍ حلالٌ إلی یومِ القیامةِ و حرامُهُ حرامٌ إلی یومِ القیامةِ" و امثال آن، در حدیثی که هم اهل سنت و هم شیعه آن را قبول دارند حضرت محمد فرمودند: " إن صَلُحَت اُمَّتی فَلَها یَومٌ " یعنی اگر امت من صالح باشند دورۀ آنها یک روز است که در شان نزول آیۀ"لِکُلِّ اُمَّةٍ أجَلٌ" یعنی هر امتی اجل و مهلتی دارد، از آن حضرت نقل شده است. در احادیث روایت شده از أئمۀ اطهار، کلمه قیامت و ساعت و غیره که در قرآن نازل شده، به ظهور قائم تفسیر شده و این که قائم با کتاب و شریعت جدید میآید.
مجلسی در جلد نهم بحار الانوار روایتی از حضرت علی نقل کرده که فرمودند: حضرت محمد خاتم 124هزار نبی بودند و من خاتم 124هزار وصی هستم. آیا این حدیث به چه معنی است؟ مطمئناً به این معنی نیست که بعد از حضرت علی وصیّ بر حق دیگری نیامده بلکه مثلا میتواند به این معنی باشد که برابر همه انبیا و اوصیای قبل مصائب و زحمات تحمل فرمودند و نیز احادیث بسیار دیگری در این زمینه هست.
کلمه خاتَمُالنَّبیین و کلمات مشابه آن در تورات و انجیل، از جمله سُبُحات جلال است زیرا هم مانع ایمان به ظهور بعد شده و هم از اعتقاد راسخ پیروان هر دین به عظمت پیامبر خودشان حکایت دارد. کلمۀ نبی اصطلاحاً به پیامبرانی اطلاق میشده که در رؤیا از امور آتیه مطّلع میشدند یعنی از یک حقیقت غیبی و آن چه پنهان بود، برای خلق خبر میآوردند. این لغت به معنی عام پیامبران مصطلح شده. در قرآن صحبت از نَبأ عظیم یا خبر بزرگ است. وقتی آن خبر بزرگ خودش بیاید دیگر نیازی نیست کسانی به صورت واسطه از او خبر بیاورند و دورۀ نبوت تمام میشود که نشانۀ گذر عالم بشریت از یک مرحلۀ رشد و کمالِ روحانی به مرحلۀ بالاتری است.»(کتاب راهنمای مطالعۀ ایقان، پریوش طالبی، ص74- 73)
جناب ابوالقاسم افنان فرمود: از متقدّمین احبای شیراز که به حضور حضرت عبدالبهاء مشرَّف شده بودند شنیدم که تفسیر این حدیث "إن صَلُحَت اُمّتی فَلَها یَومٍ وَ إن فَسَدَت فَلَها نِصفُ یَومٍ وَ إنَّ یَوماً عِندَ رَبِّکَ کَألفِ سَنَةٍ مِمّا تُعَدُّونَ" (یعنی اگر امّت من صالح باشند مهلت آنها یک روز و اگر فاسد باشند نصف روز است. و بعد هم آیۀ قرآن است که میفرماید به درستی که روز نزد پروردگار مانند هزار سال است از آنچه شما حساب میکنید.) را رَجا کرده بودند که بیان فرمایند. در جواب فرمودند: مقصود دورۀ دیانت اسلام است. احباء عرض کرده بودند : هنوز عرش رسول الله مدفون نشده بود که بین کِبارِ صَحابه اختلاف افتاد و اساس فساد در آیین محمدی گسترده گردید. پس چرا در سال ششصدم هجری ظهور قائم موعود اتفاق نیفتاد؟ فرمودند: ظهور مولوی و کتاب مثنوی مثلِ شمعی (ستونی) بود که به زیر آن دیوار نصب شده بود و دورۀ دیانت اسلام به هزار و دویست سال بالغ گردید.
"در عوالم که از کتبِ مشهورۀ معتبره است" : نام کتاب، عَوالِمُ العلوم و المعارف است که تألیف عبد الله بن شیخ نورالله بحرینی است. شاگرد مجلسی بود. این کتاب حدود صد جلد است که جلد 54 آن در احوال حضرت حجةِ بن الحسن است.
"یَظهَرُ مِن بَنیهاشِمِ صَبیٌّ ذو کتابٍ وَ أحکامٍ جَدیدٍ (إلی أن قالَ) وَ أکثرُ أعدائِهِ العُلماءُ": از بنیهاشم جوانی ظاهر خواهد شد که صاحب کتاب و احکام جدیدی است (تا این که میفرماید) و بیشتر دشمنانش علماء هستند. همان طور که قبلاً مذکور شد در حدیث دیگری از امام جعفر صادق نقل شده که وقتی قائم ما ظاهر شود،سختیهایی خواهد دید که پیامبر ندیده. پرسیدند: چطور؟ فرمودند : زیرا وقتی که رسول الله ظاهر شد مردم سنگ و چوب را میپرستیدند ولی در زمان قائم، مردم با قرآن با او مجادله میکنند.
" وَلَقَد یَظهَرُ صَبیٌّ مِن بَنیهاشِمِ وَ یَأمُرُ النّاسَ بِبَیعَتِهِ وَ هُوَ ذو کتابٍ جدیدٍ یُبایِعُ النّاسَ بِکتابٍ جدیدٍ عَلَی العَرَبِ شَدیدٌ فَإن سَمِعتُم مِنهُ فَاسرُعوا إلَیهِ": حتماً جوانی از نسل بنیهاشم ظاهر خواهد شد و مردم را به بیعت نمودن ( اطاعت) با خودش امر میکند و او صاحب کتابِ جدید و تازهای است. به کتاب جدید با مردم پیمان وفاداری میبندد که برای عرب پذیرفتن آن دشوار است. پس اگر در بارۀ ظهور او چیزی شنیدید به سوی او بشتابید. (کتاب راهنمای مطالعۀ ایقان، پریوش طالبی، ص103- 102)
«آن علائم که در کتاب خدا است/ نصِّ قرآن فتوی علما است
که دمد در دو نفخه اسرافیل/ نفخ اولی و نفخةُ الاُخری است
صور اوّل قیامت صغری/ صور ثانی قیامت کبری است
یوم الآخر همان و یومالدین/ باز یوم القیام و یوم لقا است
موقعش انخساف شمس و قمر/ موعدش انشقاق ارض و سما است
چون به حکم خدا و نص کتاب/ نفخۀ اوّل و دوّم برخاست
قوم قرآن به قائم و قیوم/ همه گفتند این خلاف و خطا است
ابتدا آدم و انتها خاتم/ ختم آن ختم دستگاه خدا است»
دین اسلام آخرین دین است/ مصطفی خاتَمُالنِّبیّین است»
***
بخش چهارم: خاتَمَالنَّبیّین در کتاب ایقان از منظر کتاب رمزوراز
پایان
در چاپ تجدیدنظرشدۀ کتاب اصلی رمزوراز که جناب باک اخیراً برایم فرستاد، دیدم دو نقد مذکور حذف شده است.
به بیانی صحیحتر، گفتۀ کول باید به این شکل در آید: رمزوراز اوّلین مطالعۀ آکادمیکی است که به صورت کتاب منتشر شده است. مقدّم بر آن، پایاننامۀ 289 صفحهای خانم دیانا مؤلوف (Diana Malouf)، با عنوان: «قواعدی که حضرت شوقی افندی در ترجمۀ کلمات مکنونه، اثر حضرت بهاءالله، به کار بردهاند» [دانشگاه ایالتی نیویورک در (Binghamton)، 1988 میلادی]، قرار دارد.
راهنمای آنان باش به جایگاه عزّت و عظمت.
روح و ذات و حقیقت وجودم فدای دیاری باد که احبّایش بر آن قدم نهادند.
متاسفانه نسخهای از کتاب که من در اختیار داشتم، فاقد شمارۀ صفحات بود.
سرنوشت رو به ظهور جامعۀ بهاییان بریتانیا: مجموعۀ توقیعات حضرت ولیّ امرالله خطاب به بهاییان جزایر بریتانیا، (انگلیسی)، ص430.
متأسّفانه، در منقولات از این کتاب، به دلیل عدم صفحهبندی، ذکر شمارۀ صفحات میسّر نشد. مؤلف
سخن را به پایان میبرم؛ و قوه و قدرتی جز از راه توکّل به خداوند نیست.
ترجمه یا توضیح بخشی از کتاب عهـد قـدیم (تورات) به زبان آرامیِ (دیکشنری مریام وبستر، ص1206- م)
حضرت بهاءالله، «كتاب مستطاب ایقان»،(1900)، ص21.
هر دو نقل قول مأخوذ از توقیع منیع مورّخ 28 جون 1930 كه از جانب حضرت شوقی افندی خطاب به یكی از محافل روحانیّه ملیّه نوشته شده است.
روان بودن سخن، روانی کلام و نداشتن پیچیدگی و غرابتِ لفظ و تکرار، خالی بودن کلام از ضعفِ تألیف و تنافر و تعقید لفظی و معنوی. (نوزده هزار لغت)- م
ترجمه- نقل از مکتوبی که از طرف حضرت ولی امرالله خطاب به جرج تاوزند نوشته شده و در صفحه 73 کتاب "Townshend" اثر هوفمان نقل گردیده است.
تمام زمین و کسانی که بر آن هستند.
سورۀ آلعمران، آیۀ7؛ یعنی تأویل (معنای اصلی و حقیقی) آن را کسی جز خدا نمیداند.
کتاب دانیال نبی، ٩: ١٢.
ترجمه- نقل از مکتوب مورخ 14 ژانویۀ 1933 که از طرف حضرت ولی امرالله خطاب به جوانان بهایی در لندن نوشته شده است.
ترجمه- نقل از مکتوب مورخ اول اکتبر 1933 که از طرف حضرت ولی امرالله خطاب به یکی از آحاد احبا نوشته شده است.
ترجمه- نقل از مکتوب مورخ دوّم دسامبر 1933 که از طرف حضرت ولی امرالله خطاب به یکی از آحاد احبا نوشته شده است.
ترجمه- نقل از مکتوب مورخ 9 فوریۀ 1832 که از قبل حضرت ولی امرالله خطاب به یکی از آحاد احبا نوشته شده است.
کتاب دور بهایی، ص67.
نظم جهانی بهایی، ترجمه و اقتباس هوشمند فتح اعظم، ص86.
همان.
اوّلشان، آخِرشان؛ و آخِرشان، اوّلشان است.
حضرت بهاءالله، «كتاب مستطاب ایقان»،(1900)، ص170.
حضرت بهاءالله، «كتاب مستطاب ایقان»،(1900)، ص171.
همان، ص168.
همان، ص50.
همان، ص171.
همان، ص171.
همان، صص168- 167.
کلام مجازین (یا مجازی)، کلامی است که صحنهای غیرواقعی یا غیرطبیعی را تجسّم بخشد و کلام نمادین (یا نمادی) کلامی است که اولاً زیربنایی مجازین داشته باشد و ثانیاً حاوی نماد یا نمادهایی باشد که از درون فضای مجازین سر برمیآورند. به همین دلیل تفسیر نمادین، همواره مبتنی بر و محتاج به یک فضای مجازین است؛ چون نمادها معمولا در فحوای یک کلام مجازین، به صورت آشکار یا پنهان، حضور دارند.
یعنی قرائتی که از نظر خِرَد انسانی یا علم پدیدارشناسی قابل قبول نباشد.
سراسر زمین در روز قیامت در قبضۀ قدرت اوست؛ و آسمانها به دست او در هم نوردیده میگردد. (ترجمۀ بهاءُالدّین خُرَّمشاهی)- م
ایقان، فقرۀ51، ص31.
رجوع كنید به ((Anawati، «دائرةالمعارف اسلام»(انگلیسی) (چاپ دوّم)، جلد4، ص83. جایی كه متأسّفانه در املای عبارت یونانی مورد بحث، دو اشتباه موجود است كه عبارتند از: (irapagkiycoq) (sic) و(nccptgxocoq) (sic)،(توجّه: كلمۀ لاتین sic جلوی یك كلمۀ تایپی گذاشته میشود تا نشان دهد كه واژه به همان صورت غلط نقل شده است- م). مقایسه كنید با (McAuliffe)، «مسیحیان در قران»(انگلیسی)، ص183، زیر نویس 10 و نیز مطالب ضمیمه.
رجوع كنید به (Guthrie and Bishop)، فارقلیط، Almunhamanna (شاید انگلیسی شدۀ المحمّد است- م) و احمد، در مجلۀ «جهان اسلام»، جلد41،(1951)، صص252- 251.
حضرت بهاءالله، «كتاب مستطاب ایقان»(1900)، ص17. جایی كه عبارتِ «میآید دیگری»، به وضوح به آیه 16 از باب 14 یوحنّا اشاره دارد كه حاوی وعدۀ «تسلی بخش دیگر»(یا فارقلیط)، میباشد.
به صفحات 53 تا 55 مراجعه شود.
درود (خاصّ) آنان در روزی که به لقای او نائل میشوند، سلام است؛ و او برای ایشان پاداشی ارجمند آماده ساخته است. (ترجمه از بهاءُالدّین خُرَّمشاهی)- م
یعنی تصوّر و تجسّم خداوند به شکل انسان
او کسی است که کتاب را بر تو نازل نمود؛ از آن، آیاتی محکمات است؛ اینها امُّالکتاب هستند و بقیه متشابهات... و کسی تأویل آن را نمیداند، مگر راسخان در علم- م
حضرت بهاءالله، «کتاب مستطاب ایقان»(1900)، ص200.
در میان بررسیهای مختلف از فَصاحت اسلامی، مطالعۀ (W. Heinrichs) در «دست باد شمالی: نظریّاتی راجع به استعاره و معانی اوّلیۀ آن در اشعار عرب»(En)، از اهمّیت ویژه برخوردار است.
حضرت بهاءالله، «كتاب مستطاب ایقان»(1900)، صص17- 2.
نقل از «دیاتسرونِ» جدید، طبع مؤسّسۀ MIMEP (انجیل مسیح كه ادغامی از آناجیل اربعه است)، ص391.
حضرت بهاءالله، «كتاب مستطاب ایقان»(1900)، ص32.
همان، ص36.
رجوع کنید به براون، «متونی از بیان فارسی راجع به نظر باب در مورد رابطهاش با مَن یُظهِرُهُالله، یادداشت پنجم»(En)، در«مقالۀ شخصی سیاح»(En)، جلد2، صص349- 347.
اینگونه حمامۀ بقا بر شاخساران سدرۀ بها برای تو آواز میخواند شاید در راههای علم و حکمت، به اذن الهی، سالک گردی.م
همه به امر او نطق میکنند و از اسرار روح سخن میگویند.- م
نازل شد توسط باء وهاء و درود بر کسی که شنید نغمۀ ورقا را (نشسته بر) سدرۀ منتهی. – م
کتاب بیان اُمُّالکتاب آئین باب به سال ٤-١٢٦٣ هـ. ق. در قلعۀ ماکو از قلم آن حضرت نازل گردید. چنانکه در همان کتاب (باب ٨- از واحد٦) میفرماید: "و تا آنکه امروز محلّ مقصود خود را در جبل قرار داده اید. و حال آنکه بر آن حجّتی که دین کلّ مسلمین بر او برپاست، ظاهر شده که بعد از انقطاع وحی تا ظهور این آیات احدی ظاهر نشد که اتیان به آیهای نماید."و همچنین در باب ٧ از واحد٢ میفرماید: "و اخذ ثمرۀ اسلام نیست الّا ایمان به او و تصدیق به او و حال که ثمرۀ بر عکس بخشیده... و او را به غیر حقّ در جبل ماکو ساکن میکنند."
کتاب بیان- باب ١٣- از واحد٢.
از زمان شهادت حضرت باب تا ظهور مَن یظهِرُهُاللّه.
کتاب بیان- باب ٧- از واحد٢.
کتاب بیان- باب ٣- از واحد٣.
کتاب بیان- باب ١٥- از واحد٣.
کتاب بیان- باب ١٦- از واحد٣.
کتاب بیان- باب ١- از واحد٩.
کتاب بیان- باب ٨- از واحد٥.
کتاب بیان عربی- باب ٧- از واحد٨.
کتاب بیان عربی- باب ١٥- از واحد٦.
میرزا محمّد سدهی اصفهانی متخلّص به نعیم، ادیب و شاعر بهایی ١٢٧٢- ١٣٤٤ هـ. ق.
کتاب بیان- باب ٣- از واحد٣-"... ملخّصاین باب آنکه مدّ نظر بیان نیست الّا بسوی مَن یظهِرُهُاللّه. زیرا که غیر او رافع او نبوده و نیست. چنانچه مُنزل او غیر او نبوده و نیست..."
کتاب بیان عربی- باب ٧- از واحد٨-"... قل إنما القبلة من نظهره. متی ینقلب تنقلب الی أن یستقرّ..."
توقیع ملّا باقر تبریزی حرف حی-"... اگر در این حین ظاهر شود من اوّل عابدین و اوّل ساجدینم..."
کتاب بیان- باب ١- از واحد٩-"... و هر مجلس عزّی که منعقد گردد بلا عدل سزاوار است که مکان عدد واحد را خالی گذارده که اگر آن ساعت مَن یظهِرُهُاللّه با حروف حی ظاهر گردند کسی مقترن نگردد بجواهری که از بیان اخذ میشود در آن ظهور و اگر مجلسی وسیع نباشد محل یک نفس اذن زیاده داده نشده و همچنین هر مقعدی محل یک نفس سزاوار است که خالی گذارند..."
کتاب بیان عربی- باب ٣- از واحد٧-"... و انتم فی کلّ واحدٍ کتاب اثبات لمن نظهره بعضکم الی بعضٍ تکتبون لعلّکم یوم ظهوره بما تکتبون لتعملون..."
کتاب بیان- باب ١٣- از واحد٣-"... ملخّص این باب آنکه سؤال عمَّن یظهِرُهُاللّه جایز نیست الّا از آنچه لایق به او است. زیرا که مقام او مقام صرف ظهور است حتّی نفس ظهور در نفس ظهور در ظلّ او ظاهر..."
کتاب بیان- باب ٤- از واحد٨-"... ثمره آن اینکه لعلّ در یوم قیامت هیچ نفسی از اوامر مَن یظهِرُهُاللّه محتجب نماند که اگر بر کلّ وجود امر کند امر او امر اللّه بوده و هست و هر که لِمَ و بِمَ گوید در امر خدا گفته..."
کتاب بیان- باب ١٥- از واحد٨-"... ملخّص این باب آنکه در این عالم اعظم ثمراتی که خداوند بعد از ایمان به او و حروف واحد و آنچه در بیان نازل فرموده داده اخذ ثمرهای است از وجود خود... لعلّ ورقی شود از اوراق جنّت اگر ایمان آورد بمَن یظهِرُهُاللّه و الّا ورقی میگردد از اوراق نار و اگر موجود نشود اولی است عدم آن از وجود آن بهتر است..."
کتاب بیان- باب ٥- از واحد٢-"... ملخّص این باب آنکه هر اسم خیری که در بیان نازل شده مراد مَن یظهِرُهُاللّه است به حقیقت اوّلیه."
گلزار نعیم- چاپ هند، ص٧٠.
در سال نه، شما به دیدار خداوند رزق داده شدهاید (مفتخر خواهید شد).
لوح کلّالطعام اندکى قبل از عزیمت حضرت بهاءالله به کردستان از قلم مبارک خطاب به حاجى میرزا کمالالدّین نراقى نازل شدهاست. (ادیب طاهرزاده، نفحات ظهور حضرت بهاءالله، جلد1، ص33)
مضمون بیان مبارك با توجه به ترجمۀ انگلیسی آن، به صورت زیر است: «ای اهل ارض، بنگرید؛ این جوانی است ناری كه در عرصۀ ژرفای بیانتهای روح میتازد و شما را بشارت میدهد كه "بنگرید چراغ خداوند روشن است" و شما را فرامیخواند كه به امرش التفات كنید؛ امری كه گرچه تحت حجبات عظمت مستور است، اما در شطر عراق، از ورای افق قدس مشعشع و مشهود است.»- م
حضرت شوقی افندی، «گاد پاسز بای»(انگلیسی)، ص127. (مرور معبود، ص197)
«... همچنین ادراك نما مقصود آیۀمباركه را كه میفرماید: "الّذی جعل لكم من الشجر الاخضر ناراً" (قران 80/36)ای كاش مستمع یافت میشد تا رشحی از قمقام بحر نار و این طمطام ذاخر شرّار ذكر میشد؛ ولیكن همان به كه این لؤلؤ در صدف بحر هویّه مكنون باشد و در اوعیۀ سرّ، مخزون ماند تا هر نامَحرمی محروم گردد و هر مَحرمی مُحرِم كعبۀ جلال شود.» [مك ایون، «قصیدۀ ورقائیۀ بهاءالله: ترجمه به انگلیسی»، مجلۀ «مطالعات بهایی»(انگلیسی) جلد2، یادداشت2،(سپتامبر 1983)، ص15.]
خـوان كـول، «بهاءالله و دراویش نقشبنـدی در عـراق، 1854 تا 1856»(انگلیسی) منـدرج در «از ایـران، شرق تا غرب»(انگلیسی)، ص15.
شاید در سایهای که در ایّام الهی گسترده است، آرامش یابید.- م
اگر کشته شوید بهتر از آن است که بکشید.
سرها در برابرش فرود آمد و گردهنها در مقابلش خوار شد و صداها در حضورش کوتاه گشت.
کتاب قرن بدیع، جلد دوّم،، ص١٤٤و ١٤٥
بیان شاهزاده زین العابدین خان به نقل از کتاب قرن بدیع، جلد دوّم، ص١٣٧.
لسان عظمت در مقام رفیع خود این چنین شهادت میدهد.
همانا او مؤیّدی حکیم و مشفقی کریم است.
شما را به خدمت امم و اصلاح عالم سفارش مینماییم.
آن برای شما بهتر از هر چیزی است که بر روی زمین است؛ کتاب عزیز و بدیعم به این امر گواهی میدهد.
دوران آنان گذشت و دورۀ تو نیز به زودی تمام خواهد شد و خود را در زیان عظیم خواهی دید.
این لوح مبارک خطاب به صدر اعظم عثمانی نازل شده و به لوح رئیس معروف است.
گاهی صریح و گاهی هم به اشاره .
اگر میفهمند و درک میکنند.
او را نه فربه مینماید و نه بینیاز.
مگر به مقدار لازم برای حفظ بلادشان.
این برای خداوند کار سختی نیست.
خوشا به حال کسی که انصاف داد.
به آنچه که به آن، شان دولت و ملّت افزون میگردد.
فخر و مباهات برای کسی نیست که وطنش را دوست میدارد؛ بلکه برای کسی است که جهان را دوست میدارد.
ولی اکثر مردم نمیفهمند.
آنچه مردمان را دلگیر مینماید.
نه، سوگند به کسی که جهان را به کلمهای از نزد خود خلق فرمود.
او هرکه را بخواهد به راه راست خود هدایت مینماید.
و به آنچه سبب ارتفاع مقام انسان در عالم امکان است.
به امید کسب رضای الهی
ترجمۀ جدیدی از کتاب مهیمن حضرت ولیّ محبوب امرالله "God Passes by"، که توسّط مؤلّف صورت گرفته است.
ارواح ما فِدای مظلومیّتش باد.
امّا به گفتۀ جناب بالیوزی در کتاب "محمّد و دور اسلام" (ص106) (ترجمۀ مهندس خسرو دهقانی)، «کشتار مردان بنیقَرَیظَه نه به فرمان آن حضرت که به قضاوت سَعْد ابن مُعاذ واقع شد؛ کسی که در همان اوان در حال موت بوده است.»
رجوع کنید به باک، «بهاءالله به عنوان مُصلح جهانی»(En)، «مجلۀ مطالعات بهایی»(En)، جلد3، شمارۀ 4 (1991)، صص70- 23.
کتاب "ایقان"، صص ١٤٨-١٥٣.
نقل از توقیع منیع مورّخ 7 آگوست 1943 كه از جانب حضرت ولیّ امرالله خطاب به یكی از مؤمنین صادر گشته.
ترجمه- دستخط مبارک که در حاشیۀ مکتوب مورخ 9 ژوئن 1932 که از طرف هیکل مبارک نوشته شده بود، مرقوم فرمودند.
ترجمه- بیان مبارک مندرج در صفحۀ 37 The Light of Divine Guidance
ترجمه- مقدمۀ ترجمۀ انگلیسی کتاب ایقان
ترجمه- نقل از مکتوبی که به تاریخ 2 دسامبر 1936 از طرف هیکل مبارک مرقوم شده است.
ترجمه- نقل از مکتوب مورخ 14 ژانویۀ 1933 که از طرف حضرت ولی امرالله خطاب به جوانان بهایی در لندن نوشته شده است.
حضرت بهاءالله، «لوح ابن ذئب»(مؤسّسه ملی مطبوعات امری، 131 بدیع)، ص87.
در «ادوارد براون و دیانت بهایی»(En)، ص67.
این نظر اشتباه است، چون حضرت بهاءالله خود کتاب ایقان را تحریر نفرمودند، بلکه آن را به کاتب دیکته نمودند. مؤلّف
اشتباه است، ملاحسین از شخصیتهای برجستۀ دیانت بابی بوده است. مؤلّف
اگر او نبود، خداوند بر عرش رحمانیت خود مستوی نمیشد. (ایقان مبارک، فقرۀ248)
در جمهوری اسلامی معاندان بیبی سی، این رسانۀ بین المللی را با این اصطلاح میخوانند.
به زیر نویس صفحۀ 92 مراجعه شود.
سورةالانعام، آیۀ91؛ (ترجمه از المبین: بگذار تا در ژرفای [باطل] خود به بازی [سرگرم] شوند.)
اعدادی که در داخل [...] نوشته شدهاند، شمارۀ ارجاع هستند و مرجع آنها در پایان مقاله آورده شده است. خوانندۀ گرامی برای توضیح بیشتر در مورد هر کدام از آنها میتواند به مرجع مربوطه مراجعه نماید.
ترجمۀ صحیح: "دو تا یا سه تا یا چهار تا" است.
بعضی از سورههای قران نامهای مختلفی دارند؛ از جمله سورههای فلق و ناس است كه یكی از نامهای آنها «معوذه» است و به هر دو سوره اطلاق «معوذتین»(دو معوذه) شده است، لذا به دو سوره، «معوذتین» میگویند و در روایات هم به این دو سورۀ مباركه اطلاق «معوذتین» شده است. كلمۀ معوذه از «عَوْذ» گرفته شده به معنای پناهبردن و حفظكردن خویش و پرهیز دادن از شر، از راه پناه بردن به كسی كه میتواند آن شر را دفع كند. ( (
امّا در آیۀ مذکور چنین موضوعی موجود نیست؛ بلکه صحبت از این است که نام پیامبر امّی، یعنی حضرت محمّد، در تورات و انجیل آمده است.
سورۀ بقره، آیۀ285 (میان هیچ یک از فرستادگانش فرق نمیگذاریم)
سورۀ بقره، آیۀ29 (آنچه در زمین است همه را برای شما آفرید سپس به [آفرینش] آسمان پرداخت، و هفت آسمان را استوار کرد.)
سورۀ اعراف، آیۀ11 (در حقیقتشما را خلق کردیم سپس به صورتگری شما پرداختیم آنگاه به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید.)
سورۀ غافر، آیۀ3 (گناهبخش و توبهپذیر [و] سختکیفر)
سورۀی یوسف، آیۀی29 (و [ای زن] برای گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بودهای)
سورۀ آلعمران، آیۀ45 (به کلمهای از جانب خود که نامش مسیح است)
علم آن نزد ما است، بپرس تا بشناسی نقطهای را که از آن علم آنچه بود و آنچه هست، سرچشمه گرفت.
اینان بندگانی هستند که گفتد خدا پروردگار ما است و از عالمیان گسستند.
منظور آیۀ"هل ینظرون الا أن یأتیهم الله فی ظلل من الغمام" است.(سورۀ بقره، آیۀ210)
به صورت "یوم یأتیهم فی ظلل من الغمام"
قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ یا بَنِی إِسْرَائِیلَ انّی رسولالله إِلَیكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. (سورۀ الصَّف، آیۀ6) (ترجمۀ خُرَّمشاهی: عیس بن مریم گفتای بنی اسرائیل، من پیامبر خداوند به سوی شما هستم، [و] استوار دارندۀ توراتی که پیش روی من است و بشارتگر به پیامبری که پس از من میآید و نامش احمد است.)
فرائد جمع فریده در لغت به معنی دُرّ منظّم و در اصطلاح اهل ادب به معنای کلام فصیح است. (اتی بالفرائد،ای بالفاظٍ تَدُلُّ علی عظم فصاحة و جزالة منطقة و احالة عربیّتة- المنجد) (به فرائد نوشت، یعنی با الفاظی که دلالت دارد بر عظمت فَصاحت و متانت منطق و رسانایی زبان عربیش.)
مأخذ، دارالتَّبلیغ بیتالعدل اعظم
متن مزبور که عیناً در موضع پیاپی از مقاله درج شده، طوری بود که مستقیماً قابل انتقال به این فایل نبود، لذا آنچه را که در گیومۀ فوق ملاحظه میشود از روی آن تایپ نمودم. مؤلف
سورۀ بقره/ آیۀ٦٢.
سورۀ مائده/ آیۀ٦٩.
مع به معنی "همراه با" است؛ یعنی این کسان در کنارِ آن نفوس مقدسه و همراه با ایشان هستند (و نه مانند ایشان و در جایگاه ایشان) (نظر از خانم پریوش طالبی، مُصحِّح مجموعه)
نجفی، بهاییان، صص465- 464.
ایقان، ص211.
نجفی، بهاییان، صص464 و 313- 311.
نجفی، بهاییان، ص465.
نجفی، بهاییان، ص311، زیرنویس شماره 23.
منقول از فاضل مازندر آنی، اسرارالاثار جلد1، ص278، مؤسّسه مطبوعات امری، سال 124 بدیع
منظور این آیۀآنجیلی است:"اَلسَّماءُ وَالارضُ تَزولان وَلکِنْ کَلامی لا یزُولُ" (مضمون: آسمان و زمین زایل میشوند؛ امّا کلام من زایل نمیشود.) (انجیل متّی، فصل ٢٤، آیۀ٣٥ و آنجیل لوقا، فصل ٢١، آیۀ٣٣)
ترجمه- مکتوب مورخ اوّل اکبتر 1933 که از طرف حضرت ولی امرالله خطاب به جوانان بهایی در لندن نوشته شده است.
ترجمه- مکتوب مورخ دوّم دسامبر 1933 که از طرف حضرت ولی امرالله خطاب به یکی از آحاد احبا نوشته شده است.
ترجمه- نقل از مکتوب مورخ اول اکتبر 1933 که از طرف حضرت ولی امرالله خطاب به یکی از احبا نوشته شده است.
ترجمه- نقل از مکتوب مورخ 27 مارس 1931 که از طرف حضرت ولی امرالله خطاب به یک محفل روحانی محلی نوشته شده و در Deepening تحت شمارۀ 97 درج شده است.
زُبُر (مفرد آن زَبور) در لغت یعنی کتابها، رسالهها، و در اصطلاح "به مزامیر حضرت داود که جزء 39 کتاب عهد عتیق (مجموعۀ تورات) است، اطلاق میگردد. در قران هم به کتاب حضرت داود اطلاق شده است." (نوزده هزار لغت)
بـه نحوی دقیق، حضرت بهاءالله هر نـوع نیـازی را به مشروعیّتی از این دست، مردود انگاشتهاند و در بسیـاری از الـواح، نوعی بیمیلی را برای ذکر اینگونه دلایل و شواهد ابراز نمودهاند. در اصول اعتقادات بهایی یک مظهـر الهی نیـازی بـه «حجّت» نـدارد، چـون ظهور اوست که کتب آسمانی پیشین را تأیید مینماید و نه بالعکس. بهاییان امروزی کتاب ایقان را به عنوان شرح و بسطی بر اصول اعتقادات بهایی در نظر میگیرند و نه متنی دالّ بر مشروعیّت بخشیِ (داعیّۀ حضرت بهاءالله- م). (رمز و راز، ص347؛ یاد داشت شماره17)
حضرت بهاءالله، «كتاب مستطاب ایقان»(1900)، ص36.
همان، ص76.
همان، ص77.
همان، ص78 ( بشنویدای اهل بیان.- م)
در ترجمۀ کتاب ایقان حضرت ولی امرالله، عبارت «یا معشرَ الرّوح» را «O concourse of Spirit» ترجمه فرمودهاند، ولی جناب باک در ص14 از کتاب ") "Symbol and Secreرمزوراز، ص48-47) این عبارت را خطابی به "Christians"، مسیحیان، تعبیر نمودهاند.
همان، ص139. (ای مسیحیان، خداوند ما و شما را موفّق بدارد؛ شاید به این سبب در زمان مُستغاث موفّق شوید و از دیدار او در ایّامش محتجب نمانید.- م)
همان، ص2. (پاک کنید نفسهایتان راای اهل زمین.- م)
همان، ص141. (ای مردم زمین، در ظهورات آغاز، تجلّیات پایان را مشاهده کنید.– م)
ای اهـل ارض بنگریـد؛ این جوانی است ناری (آتشگون) که در عرصۀ ژرفای بیانتهای روح میتـازد و شمـا را بشـارت میدهـد کـه «بنگریـد، چـراغ خـداونـد روشن است.» و شما را فرا میخواند که به امرش التفات کنید؛ امری که اگر چه تحت حجبات عظمت مستور است، اما در شطر عراق، از وَرای افق قدس، مشعشع و مشهود است.
عبارت "صَلَّ اللهُ علیه" درست است؛ به معنایای خدا بر او درود بفرست.
معنی کلمۀ عُرَفاء، "حکّام و استانداران و فرمانداران" نیست، بلکه کسانی است که ادّعای عرفان الهی دارند.
مضمون حدیث به فارسی: شما به زودی پروردگارتان را همانند قرص قمر، مشاهده خواهید کرد؛ آنگاه نسبت به دیدارش اختلاف نکنید؛ و مراقب باشید که حتی نماز فجر و عصر هم (که منزلت خاصی دارند) شما را از این فیض محروم نسازد، همین کار را بکنید.
احزاب33، آیۀ40.
المتقى الهندى، كنزالعمال، ج 11،، ص607.
«تفسیر علیّ بن ابراهیم » طبع سنگی، از، ص627 تا، ص629؛ و در تفسیر «المیزان » ج 5، از، ص432 تا، ص435 در ذیل آیة 54 از سورة 5: مائدة از «تفسیر علیّ بن ابراهیم » نقل کرده اند.
این دو اسم در توراة، مکاشفات یوحنّا و در سورۀ کهف و آنبیاء در قران آمده است- مینویسند که طائفهای از مغول (تاتار) بودهاند که در حدود مغولستان تا سواحل دریای سیاه به قتل و غارت مشغول بوده اند- بعضی آنها را موجودات افسانهای کوتاه قد تصوّر نموداند- جناب فاضل مازندارنی مینویسد: "یأجوج و مأجوج عبری کردۀ نام کلدانی بعضی شریران مهاجم آن کشور است"- در بعضی ترجمههای قران به Gog و Magog ترجمه شدهاند که اشاره به اعداءالله است- در آثار مبارکۀ این امر، مظاهر شرارت و عداوت و خیانت و عوامل گمراهی و ضلالت به یأجوج و مأجوج تشبیه گردیدهاند. (نوزده هزار لغت)
در نُبُوّات مسیحی و اسلامی خصوصاً در شیعۀ اثنی عشری، دجّال شخصی است پُرفریب و مکّار که از خراسان یا کوفه یا اصفهان، در زمان ظهور موعود ظاهر میشود و بر خری سوار است که آذوقه بسیار دارد و جمعی به او میگروند، ولی آخرالامر کشته میشود. در این ظهور اعظم، دجّال لقب سیّد محمّد اصفهانی است که در مدرسۀ صدر اصفهان درس میخواند و بابی شد و بعد متزلزل گردید و چون بسیار حسود و مبغض و بدطینت بود، از همان ابتدا بر عظمت حضرت بهاءالله رشک بُرد و به اغوای یحیی ازل پرداخت و در بغداد و ادرنه و عکّا فتنهای نماند که ایجاد ننمود و خیانت و خباثت و تحریک و دسیسهای نماند که انجام نداد؛ ولی در عکّا مقتول شد. (نوزده هرار لغت)
مقاهیم دقیق تمامی جملات چهار مبحث آتی و حتی کلمات اصلی آنها، عیناً از متون مربوطۀ مندرج در فصل دوّم مجموعه نقل شده است.
به مجموعۀ "آینۀ آینده" که غالب وعود الهیه راجع به آیندۀ امر الهی و عالم انسانی را در بر دارد، مراجعه فرمایید.
از این بیان مبارک استنباط میشود که ظهور فرایند استقرار ملکوت ابهی بر بسیط غبرا، بعد از اعلان "وحدت اصلیّه" یا "وحدت روحانی عالم انسانی"، البته با حصول تعدادی مراحل واسطه، خواهد بود. به مبحث 131 از آینۀ آینده مراجعه شود.
از آنجا که بلوغ روحانی بشریّت در عصر ذهبی محقّق خواهد شد (از جمله: به فقرات 38 و 48 از مبحث 129- و فقرات 8 و 9 و 10 و 14 از مبحث 136 آینۀ آینده مراجعه شود)، بلوغی که طلوع این عصر را بشارت میدهد، همان بلوغ اجتماعی عالم انسانی است. به مبحث 103 همان منبع رجوع شود.
آینۀ آینده، مبحث 130.
همان، مبحث 100.
هر هفت عبارت، منقول از سورۀ ابراهیم، آیۀ25.
هر سه عبارت، منقول از سورۀ ابراهیم، آیۀ26.
أَذَلِكَ خَیرٌ نُزُلًاام شَجَرَةُ الزَّقُّومِ«62» إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ«63» آنها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ«64» طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیاطِینِ«65» فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ«66»(آیا از نظر پذیرایی این بهتر است یا درخت زقّوم. در حقیقت ما آن را برای ستمگران [مایۀ آزمایش و] عذابی گردانیدیم. آن درختی است که از قعر آتش سوزان میروید. میوهاش گویی چون کَلِّههای شیاطین است. پس [دوزخیان] حتماً از آن میخورند و شکمها را از آن پر میکنند.)
سورۀ صافات، آیۀ36.
سورۀ حِجر، آیۀ9.
به صفحۀ 191 از کتاب "حضرت محمّد و دور اسلام"، ترجمهای توسط مؤلّف، از اثر برجستۀ جناب اچ.ام. بالیوزی "Muḥammad and the Course of Islam"، مراجعه شود. قصد بر این است که انشاءالله به زودی، در جهت چاپ و انتشار احتمالی این کتاب مستند و مفید، با بعضی ناشرین در شهر طهران تماس گرفته شود.
به بخش هفتم مراجعه شود.
هر سه عبارت، منقول از سورۀ توبه، آیۀ125.
در مورد این ادّعا، خوانندگان گرامی میتوانند به مجموعهای از پیامهای بیتالعدل اعظم الهی که توسّط مؤلّف، تحت نام "پیروزی در بحران" سازماندهی و طبقهبندی شدهاند، مراجعه فرمایند.
به صفحۀ 66 از کتاب "مرور معبود"، ترجمۀ جدیدی توسّط مؤلّف از کتاب مهیمن حضرت ولیّ محبوب امرالله، "God Passes by"، مراجعه فرمایید.
البقره/258- آلعمران/86- المائده/51- الانعام/144- التُّوبه19و109- القصص/50- الاحقاف/100- الصَّف/7- الجمعه/5.
البقره/264- التُّوبه/37.
المائده/108- التُّوبه24و80- المنافقون6.
یوسف/52.
النّحل/37.
الزُّمر/3.
غافر/28.
البته این سؤال هم مطرح میشود که اگر خداوند این گونه نفوس را هدایت نمیکند، پس برای هدایت چه کسی آمده است؟ و قران مجید خود به این سؤال پاسخ میگوید: "ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ«2» الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَیقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ«3» وَالَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ«4» أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ«5»(سورۀ بقره) (این است کتابی که در [حقانیت] آن هیچ تردیدی نیست [و] مایۀ هدایت تقواپیشگان است. آنان که به غیب ایمان میآورند و نماز را بر پا میدارند و از آنچه به ایشان روزی دادهایم انفاق میکنند. و آنان که بدانچه به سوی تو فرود آمده و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان میآورند و آنانند که به آخرت یقین دارند. آنان برخوردار از هدایتی از سوی پروردگار خویشند و آنان همان رستگارانند.)
نمونۀ برجستۀ چنین اثری لوح غرّا و بلندبالای خطاب به شیخ محمّدتقی نجفی است که در سال 1981 میلادی (یک سال قبل از صعود حضرت بهاءالله به عالم بالا) در قصر بهجی نازل شد. در این لوح مبارک، فقرات و آیات مفصّل و متسلسلی از قران مجید، بیان فارسی، بیان عربی و نیز کتب عهد جدید و قدیم نقل شده است. آن حضرت در ص123 همین لوح مبارک، از یک سو، قسم یاد میکنند که "از کثرت مراوده با ناس... از آثار نقطه (حضرت باب) به بصر ظاهر مشاهده ننموده(اند)" و از سوی دیگر ، قریب 50 فقره از متن آثار آن حضرت را بعینه و سلسلهوار ذکر مینمایند.
سورۀ عنکبوت، آیۀ2. (آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها میشوند و مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟)
سورۀ عنکبوت آیۀ3. (به یقین کسانی را که پیش از اینان بودند آزمودیم.)
همان سوره و آیه. (تا خدا آنان را که راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگویان را [نیز] معلوم دارد.)
کما این که یکی دیگر از اصول اساسی اجتماعی امرالله گزینش یا آفرینش یک زبان بینالمللی است.
برای آگاهی از شکل و محتوای فرایند خلق بدیع، از جمله به مضامین سورۀ مبارکۀ هیکل، صادر از قلم اعلی و مندرج در آثار قلم اعلی، جلد4 و یا به کتاب "نداء رب الجنود" و یا به مباحث 120 و 127 از کتاب "آینۀ آینده" مراجعه فرمایید.
به معنی یکدیگر را فریب دادن و به ضرر و زیان افکندن. اصطلاح قرانی- روز قیامت که برای کفار روز ضرر و زیان و غَبن است. (نوزده هرار لغت)
در قران کنایه از قیامت است، زیرا در قیامت خواب وجود ندارد- (نوزده هزار لغت)
نام دیگری برای قیامت، کنایه از صدای سختی است که گوش را کر کند. (فرهنگ نوبن، ترجمۀ المنجد)
اشاره به حضرت موسی است که در کوه طور با خداوند، متجلّی در شجرۀ مشتعله، سخن گفت. به سورۀ طه، آیات 9 تا 13 مراجعه شود.
اشاره به مَجِئْ (آمدن) ثانی حضرت مسیح است، هنگامی که در جلال اب سمـاوی، سوار بر ابرها فرود میآید. (آیات31- 29 از باب 24 آنجیل یوحنّا.)
سورۀ بقره، آیۀ210. (ترجمه از المبین: مگر انتظار آنان غیر از این است که خدا و فرشتگان در [زیر] سایبآنهایی از ابر سپید به سوی آنان بیایند.)
قران، سورۀ أَحزاب، آیۀ٤٠.
قران، سورۀ مُطَفّفین، آیۀ٦. (حادثۀ خجستهای که از اشراط قیامت است.)
دمیدن در ناقور (بوق)- در قران (آیۀ 8 سورۀ مدَّثر) به تعبیر قیامت و علائم آن، یعنی قیام حضرت موعود آمده است و اصطلاحی در ردیف نَفْخ فِی الصُّور میباشد که آن هم اصطلاح قرانی و به همین معنا است. (نوزده هزار لغت)
اشاره به آیۀ78 از سورۀ یس (خوانده شود یاسین) است.
سورۀ حجّ، آیۀ2 (هر آبستنی بار خود را فرو مینهد.)
همان آیه، (هر شیردهندهای آن را که شیر میدهد [از ترس] فرو میگذارد.)
همان آیه، (مردم را مست میبینی و حال آنکه مست نیستند؛ ولی عذاب خدا شدید است.)
سورۀ انفطار، آیۀ13 (قطعاً نیکان به بهشت اندرند.)
همان سورۀ، آیۀ14 (بیشک بدکاران در دوزخند.)
سورۀ انعام، آیۀ91. (بگذار که در غفلت خود باشند و با اوهام خود بازی کنند.)(نوزده هزار لغت)
اشاره به مضمون آیاتی از سورۀ رحمن است. اما ترجمۀ صریح آیۀ اخیر (آیۀ 74) چنین است (دست هیچ إنس و جنّی پیش از ایشان به آنها نرسیده است.)
واقع شد امری که از آن پرس و جو میکنید.
نیست قوّه و قدرتی مگر از خداوند، پس پند گیریدای صاحبان بینش، متنبّه شویدای صاحبان اندیشه، و انصاف دهیدای صاحبان نظر.
سورۀ انعام، آیۀ25 وسورۀ اعراف آیۀ146 (اگر هر معجزهای را ببینند، به آن ایمان نمیآورند.)
لاوسن«Lawson»، «ساختار»، 8.
یوئیل، ٢/٣٠-٣١.
یوئیل، ٣/١و ٢ و ١٤ تا ١٦.
آنجیل متّی، ٢٤/٢٩-٣٠.
سورۀ تکویر، آیات1، 2،3، 10، 11و 12 (آنگاه که خورشید تاریک شود، و آنگاه که ستارگان رو به خاموشی نهند، و آنگاه که کوهها روان کرده شوند... و چون کارنامهها گشوده شود، و چون آسمان برکنده شود، و چون دورخ فروزنده گردد.) (ترجمه: بهاءُالدّین خُرَّمشاهی)
انجیل یوحنّا، ٣/٥-٨ (مضمون: به ناچار یک بار دیگر تولد خواهید یافت.)
انجیل یوحنّا، ٣/٥-٨ (مضمون: کسی که از آب و روح تولّد نیافته باشد، نمیتواند وارد ملکوت گردد. مولود از جسد، جسد است و مولود از روح، روح.)
مؤمن در دنیا و آخرت زنده است.
کتاب ایقان صفحۀ ٨٦-١٠٠.
انجیل یوحنّا، ١٤/١-٤
اعمال رسولان، ١/١١.
انجیل متّی، ٢٤/٣٠.
انجیل لوقا، ١/١٧.
انجیل متّی، ١١/١٤- ١٦.
کتاب ایقان، صفحۀ١٧.
لوح مبارک بافتخار مستر بنج. ر. تیلر (مضمون: بدان که مقصود از بازگشت دیگربارۀ مسیح آنچه قوم ادراک میکنند نیست؛ بلکه مُراد، موعودی است که بعداً میآید، و به ملکوت الهی و سلطنتی که بر عالمیان احاطه دارد میآید. و این سلطنتی است در عالم قلوب و ارواح و نه در عالم اجسام؛ که عالم اجسام نزد پروردگارت به قدر بال پشهای ارزش ندارد، بلکه کمتر از آن، اگر از عارفان هستی. مسیح از آغازی که آغازی برایش نیست، به ملکوت خود آمده و از این پس نیز ، تا پایانی که پایانی ندارد، به ملکوتش خواهد آمد. زیرا در این مقام، مسیح عبارت از حقیقت رحمانیّه و جوهر فردانیّه و کینونت ربانیّهای است که نه آغازی دارد و نه پایانی؛ و برای او است ظهور و طلوع و اشراق و غروب در هر دوری از ادوار.)
انجیل لوقا، ٢١/٢٠-٢٥.
انجیل متّی، ٢٤/٤-١٤.
قران، سورۀ آلعمران، ٣/٥٥ (چنین بود که خداوند فرمودای عیسی من فراگیرندۀ [روح] تو و برکِشندهات به سوی خویش و رهایی دهندهات از [شرّ] کافرانم، و پیروان تو را تاروز قیامت از کافران برتر میدارم؛ سپس بازگشت شما به سوی من است، آنگاه در آنچه اختلاف دارید، در میانتان داوری خواهم کرد.) (ترجمه: بهاءُالدّین خُرَّمشاهی)
سورۀ مائده، ٥/٦٤ (و یهودیان مدّعی شدند که دست خداوند [از آفرینش یا بخشش] بسته است؛ دستان خودشان بسته باد؛ و به خاطر این سخن که گفتند لعنت بر آنان باد؛ آری دستان او گشاده است، هرگونه که خواهد ببخشد و آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است [قران]، بر طغیان و کفر بسیاری از آنان میافزاید؛ و تا روز قیامت دشمنی و کینه در میانشان انداختهایم؛ هر بار که آتش جنگ افروختند خداوند آن را خاموش گرداند؛ و در این سرزمین به فتنه و فساد میکوشند و خداوند مفسدان را دوست ندارد.) (ترجمه: بهاءُالدّین خُرَّمشاهی) (سخن یهودیان راجع به مغلول بودن دست خدا، در این مورد بوده که خدا بعد از موسی، پیامبر دیگری نخواهد فرستاد؛ بنا بر این، تعبیر آن به "آفرینش یا بخشش"، غلط است؛ مگر این که این آفرینش و بخشش را در مورد بعث پیامبری جدید تعبیر کنیم. این عقیدۀ یهودیان، شبیه عقیدۀ مسلمانان به خَتم نبوّت و رسالت است، لهذا به نظر میرسد که مترجم محترم، مضمون آیه را طوری پیچانیده است که اهل بهاء نتوانند بر اساس مشابهتی مردود، مسئلۀ خَتم نبوت را نیز مردود اعلان کنند)- مؤلف
سورۀ مائده، ٥/١٤(و از کسانی که گفتند ما مسیحی هستیم پیمان گرفتیم، آنگاه بخشی از آنچه به آن ایشان را پند داده بودند، فراموش کردند، پس بین ایشان، تا روز قیامت دشمنی و کینه انداختیم؛ و خداوند به زودی آنان را [از نتیجۀ] آنچه میکردند، آگاه میسازد.) (ترجمه: بهاءُالدّین خُرَّمشاهی)
انجیل متّی، ٢٤/٣٠-٣١ و ٢٥/٣١-٣٢.
قران سورۀ بقره ٢/٨٧ (پس چرا هرگاه که پیامبری احکامی برخلاف دلخواه شما برایتان آورد، سرکشی کردید، آنگاه گروهی را دروغگو انگاشتید و گروهی را کشتید؟) (ترجمه: بهاءُالدّین خُرَّمشاهی)
سورۀ فرقان، ٢٥/٢٥(روزی که آسمان با ابرها بشکافد.) (ترجمه: بهاءُالدّین خُرَّمشاهی)
سورۀ فرقان، ٢٥/٧ (و گفتند این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود، چرا فرشتهای به سوی او فرستاده نشده است که همراه او هشدار دهنده باشد؟) (ترجمه: بهاءُالدّین خُرَّمشاهی)
اگر تو نبودی آسمانها را خلق نمیکردم.
کتاب ایقان، صفحات ٥٦ تا ٦١ و ٦٤، ٦٦، ٦٧، ٦٨.
مادۀ پردازندۀ فلزات
ملاکی- ٣/١-٢ و ٤/١-٢.
المنجد.
تورات- سفر پیدایش- باب٢- آیۀ١٧.
تورات- سفر لاویان- باب١٨- آیۀ٥.
حِزقیال نبی- باب١٨- آیۀ٤ تا پایان.
انجیل متّی- باب٨- آیات٢١ و ٢٢.
انجیل یوحنّا- باب٥- آیۀ٢٣.
انجیل متّی- باب١٠- آیات٧ و ٨.
انجیل یوحنّا- باب١٠- آیات٢٦ تا ٢٨.
رسالۀ پولس رسول به اَفَسُسیان- باب ٢- آیات١ و ٥.
رسالۀ اوّل یوحنّای رسول- باب ٣- آیۀ١٤.
قران- سورۀ فاطر- آیات١٩ تا 23.
در این آیه اشاره به حمزه عموی پیغمبر است که پیش از ایمان از مردگان و پس از آن از زندگان شمرده شد و از تاریکی گمراهی رهایی یافت و به نور ایمان فائز گشت. اما عکس این امر در باره ابوالحکم ملقّب به ابوجهل صادق آمد که تا پایان زندگانی در ظلمت جهل و بیایمانی باقی ماند.
قران- سورۀ انعام- آیۀ١٢٢.
قران- سورۀ آلعمران- آیۀ١٦٩.
قران- سورۀ بقره- آیۀ١٥٤.
کتاب ایقان- چاپ مصر ص٨٦ و ٩٠ و ٩٢.
مجموعه الواح حضرت بهاءاللّه- خط زین المقرّبین- چاپ هند ص٢٥٣.
انجیل یوحنّا- باب٥- آیۀ٢٤ تا ٢٩.
انجیل یوحنّا- باب١١- آیۀ٢١ تا ٢٦.
قران- سورۀ إِسراء (بنی اسرائیل)- آیۀ١٥.
ظهور پیامبر الهی.
کتاب بیان- باب٧- از واحد٢.
مولانا جلال الدّین محمّد بلخی مشهور به مولوی، و مولانا و ملّای رومی عارف و شاعر قرن هفتم هجری.
مثنوی- دفتر اوّل- ابیات ١٩٧٨ تا ١٩٨٤ و ٢٠٠٢ تا 2004. عنوان شعر، "داستان پیر چنگی" است.
قران- سورۀ مائده- آیۀ٦٤.
قران- سورۀ أَعراف- آیۀ٣٥.
مزامیر داود- باب١٩- آیات٧ و ٨.
رساله اوّل یوحنّای رسول- باب٢- آیۀ٢٧.
قران- سورۀ انعام- آیۀ١٥٤.
قران- سورۀ مائده- آیۀ٤٦.
قران- سورۀ أَعراف- آیۀ٣٤ و سورۀ یونس- آیۀ٤٩.
قران- سورۀ یونس- آیۀ٤٧.
قران- سورۀ رَعْد- آیات٣٨ و ٣٩.
قران- سورۀ بقره- آیۀ١٠٦.
کتاب ایقان- چاپ مصر، ص١١.
دیوان اشعار، فقرۀ 26
قران7/15
قران99/1تا4
قران27/90و نیز قران82/1تا5
قران23/103 و نیز قران80/33تا37.
قران50/30و نیز قران42/16.
قران82/2و3 و نیز قران81/1تا3.
قران86/9.
قران101/5.
قران57/16.
در ترجمۀ قران به انگلیسی (کار A.J.Arberry)، shall be thrown down"" (یعنی فروخواهند افتاد) ترجمه شده و در "Symbol & Secret" (رمزوراز) به "hurled to earth" برگردان گشته؛ امّا در ترجمۀ قران به فارسی کار بهاءُالدّین خُرَّمشاهی "رو به خاموشی نهند" ترجمه شده و نیز در فرهنگ عربی- فارسی مبین (اثر هوشنگ استادی) فعل "کَدَرَ"، ریشۀ "انکدرت"، به "تیره شد" معنا گشته است.
حضرت بهاءالله، «كتاب مستطاب ایقان»(1900)، ص176.
**نقل از «دیاتسرونِ» جدید، طبع مؤسّسۀ MIMEP (انجیل مسیح كه ادغامی از اناجیل اربعه است)، ص391. [(دیاتسارون یا دیاتسرون، در لغت یونانی به معنی از میان چهار است و در اصطلاح، به انجیل دیاتسارون اطلاق میشود و آن انجیلی است به روایت **** سُریانی، که به **** و حدوداً در سال ۱۵۰ میلادی نگاشته شده است. در زبان سُریانی آن را (اونجلیون د محلطا) میگویند به معنی انجیل آمیخته، در مقابل (اونجلیون د مفرشا)) به معنی انجیل جداشده) (اشاره به **) خوانده میشود. این انجیل تا سدۀ پنجم میلادی تنها انجیل مورد استفادۀ **** بود. و در قرن پنجم به کوشش ربولا (Rabulla) نُسَخ این انجیل حذف و با انجیلهای چهارگانه جایگزین شد. نُسَخ اصلی سریانی این انجیل از میان رفته است و تنها نقل قولهایی از آن در میان تفاسیر چند قرن بعدی یافت شده است. از دیاتسرون ترجمههایی عربی (متعلق به قرن ۱۱ میلادی) و فارسی (متعلق به قرن ۱۳ میلادی) موجود است. ترجمۀ فارسی آن اخیراً در ایران منتشر شده است. دهخدا، نویسنده (یا مترجم) آن را ایرانی دانسته است.(سایت ویکیپدیا]
اشاره به آیۀ44 از سورۀ احزاب است که به لقاءالله در روز قیامت دلالت دارد و به فاصلۀ سه آیه از آیۀ40 قرار دارد که دال بر خاتَمیت حضرت محمّد است.
(الرَّعد/2) (اَلمُبین: خدا [همان] کسی است که آسمانها را بدون ستونهایی که آنها را ببینید برافراشت آنگاه بر عرش استیلا یافت و خورشید و ماه را رام گردانید هر کدام برای مدتی معین به سیر خود ادامه میدهند [خداوند] در کار [آفرینش] تدبیر میکند و آیات [خود] را به روشنی بیان مینماید امید که شما به لقای پروردگارتان یقین حاصل کنید.)
(العنکبوت/5) (اَلمُبین: کسی که به دیدار خدا امید دارد [بداند که] اجل [او از سوی] خدا آمدنی است و اوست شنوای دانا.)
(العنکبوت/23) (و کسانی که آیات خدا و لقای او را منکر شدند، آنانند که از رحمت من نومیدند و ایشان را عذابی پردرد خواهد بود.)
(السَّجده/10) (اَلمُبین: و گفتند آیا وقتی در [دل] زمین گم شدیم، آیا [باز] ما در خلقت جدیدی خواهیم بود؟ [نه] بلکه آنها به لقای پروردگارشان [و حضور او] کافرند.)
(فُصلت/54) (اَلمُبین: آری آنان در لقای پروردگارشان تردید دارند؛ آگاه باش که مسلّما او به هر چیزی احاطه دارد.)
(یونس/15) (اَلمُبین: و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنانکه به دیدار ما امید ندارند میگویند قران دیگری جز این بیاور یا آن را عوض کن. بگو مرا نرسد که آن را از پیش خود عوض کنم؛ جز آنچه را که به من وحی میشود پیروی نمیکنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم از عذاب روزی بزرگ میترسم.)
(الانعام/154) (اَلمُبین: آنگاه به موسی کتاب دادیم برای اینکه [نعمت را] بر کسی که نیکی کرده است تمام کنیم و برای اینکه هر چیزی را بیان نماییم و هدایت و رحمتی باشد، امید که به لقای پروردگارشان ایمان بیاورند.)
(الکهف/آایات 105 و 106) (خُرَّمشاهی: اینان کسانی هستند که آیات پروردگارشان و لقای او را آنکار کردهاند، و اعمالشان تباه شده، لذا روز قیامت وزنی برای آنان قائل نیستیم* این چنین است که به خاطر کفری که ورزیدهاند و آیات پیامبران مرا به ریشخند گرفتهاند، جزای آنان جهنّم است.)
(طه/ آیات 11 تا 13 و بخشی از آیۀ14) (خُرَّمشاهی: و چون به نزدیک آن رسید، ندا در داده شد کهای موسی* همانا من پروردگار تو هستم، کفشهایت را [به احترام] از پا بیرون کن و [بدان که] تو در وادی مقدّس طُوی هستی* و من تو را برگزیدهام، پس به آنچه وحی میشود، گوش دل بسپار* همانا من خداوندم که جز من خدایی نیست، پس مرا بپرست.)
(الرّوم/8) (اَلمُبین: آیا در خودشان به تفکّر نپرداختهاند؟ خداوند آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است جز به حقّ و تا هنگامی معین نیافریده است و [با این همه] بسیاری از مردم لقای پروردگارشان را سخت منکرند.)
(المطفّفین/آیات 4 و 5 و 6) (خُرَّمشاهی: آیا اینان نمیدانند که برانگیخته خواهند شد* در روزی بزرگ* روزی که مردم در پیشگاه پرورددگار جهانیان بایستند.)
(السَّجده/23) (اَلمُبین: و به راستی [ما] به موسی کتاب دادیم پس در لقای او [با خدا] تردید مکن و آن [کتاب] را برای فرزندان اسرائیل [مایۀ] هدایت قرار دادیم.)
(الفجر/ آیات 21 و 22) (خُرَّمشاهی: چنین نیست، آنگاه که زمین پخش و پراکنده شود* و امر پروردگارت فرارسد و فرشتگان صف در صف آیند.)
(الصَّف/8) (اَلمُبین: میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گر چه کافران را ناخوش افتد، نور خود را کامل خواهد گردانید.)
(القصص/آیات 29 و 30) (خُرَّمشاهی: و چون موسی مدت [مقرّر] را به سر بُرد و خانوادهاش را [همراه خود] بُرد، از جانب طور آتشی دید، به خانوادهاش گفت صبر کنید، من [از دور] آتشی میبینم، شاید از آنجا برای شما خبری یا پارۀ آتشی بیاورم، باشد که گرم شوید* و چون به نزدیک آن [آتش] آمد، از کرانۀ وادی ایمن، در جایگاه متبرّک، از درخت ندا داده شد کهای موسی من خداوندم، پروردگار جهانیان.)
به زیر نویس صفحۀ190 مراجعه شود.
به واسطۀ اوست که عَلَم عِلم در عالم نصب شد و پرچم توحید میانۀ امم برافراشته گشت.
پروردگارا خودت را به من نشان بده.
نگاه کن، مرا میببینی.
اشاره به آیات 10 و 11 و 12 از سورۀ طه است که در آنها، پس از نزدیک شدن موسی به شجرۀ مشتعله، ناگهان ندایی فرمود: « إنی أنا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَیكَ، إنكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»(این منم پروردگار تو پایپوش خویش بیرون آور که تو در وادی مقدّس طوی هستی.)
اینگونه خداوند به سبب گناهشان، آنان را اخذ کرد، و روح ایمان را از آنان گرفت، و به آتشی که در عمق دوزخ برافروخته است، عذابشان داد.
سورۀ رعد، آیۀ2.
سورۀ مدثِّر، آیۀ50.
سورۀ احزاب، آیۀ40 (مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیینَ.) (محمّد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، ولی فرستادۀ خدا و خاتَم پیامبران است.)
سورۀ احزاب، آیۀ44 (تَحِیتُهُمْ یوْمَ یلْقَوْنَهُ سَلَامٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا كَرِیمًا) (درودشان روزی که دیدارش کنند سلام خواهد بود و برای آنان پاداشی نیکو آماده کرده است.)
ترجمه از برنامۀ المبین
ترجمه از برنامۀ المبین
در قدیم سرزمین فلسطین هم بخشی از ولایت بزرگ شام (یا شامات) بوده است. به ظنّ قویّ، عبارت "نخستین بار" اشاره به ایّام مظهریّت حضرت مسیح در آن دیار است، زمانی که یهودیان دعوت حضرتش را نپذیرفتند و حتی به فرمان روحانیانشان، به صلیبش کشیدند. ندایی که آن سرزمین به نحو نمادین بر میآورد، نشان از همین حقیقت دارد- مؤلّف
"ارض سِرّ" و "سجن بعید" از القاب شهر ادرنه است که اکنون در بخش اروپایی کشور ترکیه قرار دارد. و در این جا، لقب سوّمی هم برای آن مدینۀ شهیره (از لحاظ امر الهی) مشاهده میکنیم، "جزیرۀ خضراء".
سورۀ بقره، آیۀ223.
سورۀ یونس، آیۀ45.
سورۀ رعد، آیۀ2.
مجموعۀ اشراقات، ص١٣٣- ١٣٤.
لوح خطاب به شیخ محمّد تقى اصفهانى معروف به آقا نجفى، ص١٠.
کتاب ایقان، فقرات182- 181.
(٨) ن ک به"لقاءالله" در مقالۀ"الوهیت و توحید" در همین کتاب، ص٩٩- ١٠٥.
آیۀ٢٢ از سورۀ فجر.
ن ک به کتاب"ایقان"، ص١٠٧- ١١٤.
اشاره است به آیۀ٣ در سورۀ حدید.
هرگز مرا نخواهی دید.
"آنگونه که حق شناختن است ترا نشناخیتم". کلام حضرت رسول است که در کتب معتبرۀ اسلامى از جمله در کتاب"اربعین" شیخ بهائى نقل گشتهاست. ن ک به کتاب"امر و خلق"، ج١، ص٣٥.
کتاب ایقان، ص٣.
سورۀ رعد، آیۀ٢.
سورۀ عنکبوت، آیۀ٥.
سورۀ عنکبوت، آیۀ٢٣.
کتاب ایقان، فقرۀ151.
همان، فقرۀ 170.
لوح حمد مقدّس از عرفان ممکنات، مجموعه الواح چاپ مصر، ص٣١٥.
لوح خطاب به شیخ محمّد تقى اصفهانى، معروف به آقانجفى، ص٨٧.
کتاب ایقان، ص٣.
کتاب ایقان، فقرات151- 148.
سورۀ عنکبوت، آیۀ23.
ن ک به"مکاتیب عبدالبهاء"، ج١، ص١٠٣- ١٠٧.
چشمها او را نمیبیند؛ اما او چشمها را میبیند.
سورةالصّبر، منقول از رسالۀ ایام تسعه، صص٢٧٣- ٢٧٤.
خطابات عبدالبهاء ج١، صص٥٩- ٦٠.
مفاوضات عبدالبهاء، فقره"کز"صص٨٦- ٨٧.
خطابات عبدالبهاء ج١، صص٥٩- ٦٠.
خطابات عبدالبهاء، ج١، صص٢٨- ٢٩.
خطابات عبدالبهاء، ج٢، صص٥٠- ٥١.
خطابات عبدالبهاء، ج٢، صص١٣١- ١٣٢.
خطابات عبدالبهاء، ج٢، صص٢٨٢- ٢٨٣.
مکاتیب عبدالبهاء، ج٣، صص٣٧٩- ٣٨٠.
اشاره است به آیات ٣١ از سورۀ انعام و ٢٣ از سورۀ عنکبوت و ١٦ از سورۀ روم.
کتاب ایقان، صص132- 131.
سورۀ بقره، آیۀ٢١٠.
کتاب ایقان، ص١١٢.
شرح قصیدۀ عزّ ورقائیه، آثار قلم اعلی، ج٣، ص١٩٢.
فخرالدّینمحمّد الرّازى"مفاتیحالغیب"مشهور به تفسیر کبیر (اسلامبول:مطبعۀ علیبک،١٢٩٤ه.ق. در٨ ج)،ج٢، صص٢٩٠-٢٩٢.
سورۀ نحل، آیۀ٣٣.
سورۀ انعام، آیۀ٤٣ و سورۀ اعراف، آیۀ٥.
الزمخشرى الخوارزمى،"الکشاف"، ج١، ص٣٥٣.
ابى البرکات عبدالله بن احمد بن محمود النّسفى،"مدارک التنزیل و حقائق التأویل"، ج١ (دو جلد در یک مجلّد)، ص٧٩.
علاءالدّین علی بن محمّد بن ابه راهیم البغدادى الصّوفى المعروف بالخازن،"تفسیر الخازن المسمّى لباب التأویل فى معانى التّنزیل"، ج١، صص١٦٦- ١٦٧.
کمالالدّین حسین کاشفى،"مواهب علیه یا تفسیر حسینى"، ج١، ص٧٣.
محسن فیض کاشانى،"تفسیرالصّافى"، ج١، صص٢٢٢- ٢٢٣.
سورۀ انعام، آیۀ١٥٨.
ابوالفتوح رازى،"تفسیر ابوالفتوح رازى"(ط: علمى، ١٣٦١ ه ق)، ج٤، چاپ دوّم، صص٣١٨- ٣١٩.
سورۀ فجر، آیۀ٢٢.
قران- سورۀ فَجْر- آیات٢١ و ٢٢.
قران- سورۀ نَبَأ- آیات١ تا ٥.
قران- سورۀء عنکبوت آیۀ٥- حضرت بهاءاللّه در باره لقاء اللّه چنین میفرماید: "در جمیع کتب الهی وعده لقاء صریح بوده و هست و مقصود از این لقاء لقاء مشرق آیات و مطلع بینات و مظهر اسماء حسنی و مصدر صفات علیای حقّ جلّ جلاله است. حقّ بذاته و بنفسه غیب منیع لایدرک بوده پس مقصود از لقاء لقاء نفسی است که قائم مقام اوست مابین عباد."(رساله ابن ذئب- چاپ مصر٨٧)
قران- سورۀ نبأ- آیات٣٨ و 39.
قاموس کتاب مقدّس، ص1349.
دیوان اشعار، فقرۀ86.
قران69/17 و نیز قران18/110و54
قران29/4 و نیز بیان زج**
قران39/69
خواندنده شود(طاها)
خوانده شود(یاسین)
قران83/6.
قران11/9.
دعای سحر
حضرت بهاءالله، «كتـاب مستطـاب ایقان»،(مـوسوعات، 1900)، ص142 .
بلکه پیامبر خدا و خاتم پیامبران است(ترجمۀ بهاءُالدّین خُرَّمشاهی)- م
ترجمه از روی برگردان رُدوِل: تحیتِ آنها در روزی كه او (خدا) را ملاقات خواهند كرد، «سلام» خواهد بود و او برای آنها اجری كریم آماده فرموده.- م
قران 44/33، 45/10، 31/6، 249/2، 46/2، 29/11، 132 و 20/69، 154/6، 111/18 و 23/29.
بلکه پیامبر خدا و خاتم پیامبران است(ترجمۀ بهاءُالدّین خُرَّمشاهی)- م
دیدگان، او را در نیابد و او دیدگان را دریابد؛ و اوست باریکبین آگاه (ترجمۀ بهاءُالدّین خُرَّمشاهی)- م
ترجمه از روی برگردان رُدوِل: تحیتِ آنها در روزی كه او (خدا) را ملاقات خواهند كرد، «سلام» خواهد بود و او برای آنها اجری كریم آماده فرموده.- م
مقصود سَنان ابن اَنَس نخعى از سران سپاه عمر سعد در كربلا است.
قسم به خداوند این كسی است كه در یك زمان به نام روح (عیسی مسیح) و سپس به اسم حبیب (محمّد) و به نام علی (حضرت باب) و بعد از آن به این اسم مبارك منیع مهیمنِ متعالی محبوب، ظاهر شد. این، به راستی حسین است كه به فضل الهی در ملكوت عدل ظاهر شده، و مشركان با آنچه از بغی و فحشاء كه در توان دارند، علیه او قیام نمودهاند. آنگاه به سیف حقد و كین رأس او را بریدند و در میان آسمان و زمین بر نیزه افراشتند و اكنون آن رأس از فراز نیزه سخن میگوید كه: «ای سایههای نابود، از جمالم و قدرتم و عظمتم و جلالم شرم كنید.»- م
سورۀ بقره، آیۀ٨٩.
بلندپایۀ شما را دونپایه قرار میدهد و دونپایه را بلندپایه.
عقیدۀ حلول روح یک شخص، بعد از مرگ، به جسمی دیگر. (نوزده هزار لغت)
در سالهای ١٨٥٠ دو رهبر دینی آلمانی به نام کریستفهافمن Christoph Hoffmann و گئورگ داویدهاردگ Georg David Hardegg با همدیگر "انجمن هیکلیّون ( Society of Templers) " را به وجود آوردند که با تأسیس جوامعی در اراضی مقدّسه راه را برای رجوع ثانی مسیح آماده سازند. گروه بنیانگذاران این انجمن، آلمان را در ٦ اوت ١٨٦٨ ترک گفته و در تاریخ ٣٠ اکتبر ١٨٦٨ یعنی دو ماه بعد از ورود حضرت بهاءاللّه، به بندر حیفا رسیدند.
اعمال رسولان، ١/١١.
انجیل متّی، ٢٤/٣٠.
انجیل لوقا، ١/١٧.
انجیل متّی، ١١/١٤-١٦.
ایقان، فقرۀ169.
نمونۀ حیات بهایی، ص25.
**عبدالعزیز عبدالحسین ساچادینا (یا ساشادینا) (زاده ۱۹۴۲م) اسلام شناس **، استاد مطالعات مذهبی دانشگاه ویرجینیا **** و نویسندۀ مدخلهایی مربوط به **** در برخی دایرةالمعارفها. (سایت ویکی شیعۀ فارسی)
حضـرت بهاءالله، مذکور در حضرت شوقی افندی، «دور بهایی»، ص21.
روح آنچه غیر او است فدای او باد.
همۀ آنها بر حقّ و از نزد خداوند آمده اند.
منظور مظاهر مقدسۀ ادوار گذشته است.
اشاره به خطابات هیکل مبارک است در کنایس یهودیان آمریکا در سال 1912 میلادی و اثبات حقانیت حضرت محمّد در آنها. به صفحات 245 و 307 خطابات مبارک جلد2 مراجعه شود.
و صدایی از آنان نمیشنوی.
انگونه که شایسته بود تو را نشناختیم.
ای پروردگار من، حیرتم را در خود بیفزا.
نقل از مقاله خاتَمیّت، سایت آئین بهایی.
رمز و راز، تفسیر قران در کتاب ایقان، تألیف دکتر کریستوفر باك، ترجمه خسرو دهقانی،، ص114.
قاموس ایقان، تألیف جناب عبد الحمید اشراق خاوری، جلد اول، صفحه 285.
نگرش بهایی نسبت به ادعای خاتَمیّت، سینا فاضل و خاضع فناناپذیر، صفحه 13.
نگرش بهایی نسبت به ادعای خاتَمیّت، سینا فاضل و خاضع فناناپذیر، صفحه 12.
کتاب تبیان و برهان، تألیف احمد حمدی: نقل از تفسیر فتح القدیر محدث شوکانی.
قاموس ایقان، تألیف جناب عبد الحمید اشراق خاوری، جلد اول، صفحه 286.
همان، ص290.
استمرار ظهورات الهیه، تألیف: کمال الدین بخت آور، صفحه 89.
کسی که به واسطۀ او خداوند أنبیاء را چه قبل از او و چه بعد از او ختم کرد.
نگرش بهایی نسبت به ادعای خاتَمیّت، سینا فاضل و خاضع فناناپذیر، صفحه 12.
اشراق خاوری، درج لئالی هدایت، جلد اوّل، صفحه 131.
نگرش بهایی نسبت به ادعای خاتَمیّت، سینا فاضل و خاضع فناناپذیر، صفحه 12.
خاتَمیّت، روحی روشنی، صفحه 23.
نگرش بهایی نسبت به ادعای خاتَمیّت، سینا فاضل و خاضع فناناپذیر، صفحات 13- 12.
قاموس ایقان، تألیف جناب عبد الحمید اشراق خاوری، جلد اول، صفحه 284.
خاتَمیّت، روحی روشنی، صفحه 25.
همان، ص26.
حضرت بهاءالله، کتاب مستطاب ایقان،، ص101.
همان، ص14.
الوهیّت و مظهریّت، دکتر علیمراد داودی، صفحه 182.
همان، ص183.
همان، صص183- 182.
قاموس ایقان، تألیف جناب عبد الحمید اشراق خاوری، جلد اول، صفحه 299.
حضرت بهاءالله، کتاب مستطاب ایقان،، ص118.
قاموس ایقان، تألیف جناب عبد الحمید اشراق خاوری، جلد اول، صفحه 135.
الوهیّت و مظهریّت، دکتر علیمراد داودی، صفحه 185.
ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، ترجمه مرحوم محمد حسن بن محمد ولی ارومیه رحمةالله علیه، چاپ اسلامیه، ص577.
منتخباتی از آثار حضرت بهاالله، صفحه 41.
شعر از نعیم سدهی اصفهانی
الوهیّت و مظهریّت، دکتر علیمراد داودی، صفحات 193- 192.
همان، صص196- 195.
الوهیّت و مظهریّت، دکتر علیمراد داودی، صفحه 192.
نگرش بهایی نسبت به ادعای خاتَمیّت، سینا فاضل و خاضع فناناپذیر، صفحه 15. (مضمون بخش عربی: کور نُبُوّت به انتها رسید و حقیقت ازلیّه ظاهر شد.)
حضرت بهاءالله، اشراقات،، ص29.
حضرت بهاءالله، لوح جواهر الاسرار، آثار قلم اعلی، جلد سوّم،، ص12. (برای مضمون بیان مبارک، به فقرۀ 17 از بخش اوّل مبخث ب مراجعه شود.)
الوهیّت و مظهریّت، دکتر علیمراد داودی، صفحه 197.
مهدی موعود، ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، مترجم علی دوانی، ناشر: دار الکتاب اسلامیه، ص1119.
علامه مجلسی، جلد سیزدهم بحارالانوار،، ص92.
همان، ص226.
مظهریّت، دکتر نادر سعیدی،، ص5.
انوار هدایت، شماره 1683، صفحه 628.
بهروز ظریف زاده، قرن انوار- عصر ذهبی، صفحات100- 99.
همان، ص100.
شیخ عباس محدث قمی، مفاتیح الجنان،، ص363 و بحارالانوار، جلد 97،، ص36.
مضمون حدیث: "گفت مَثَل من میان انبیاء مانند مردی است که خانهای را بنا کرد و کامل و زیباش نمود، مگر طاقچۀ آن را که وا نهاد. هرکس که داخل میشد و نگاه می کرد میگفت همه جایش زیبا است ولی طاقچه ندارد. بعد فرمود من طاقچۀ بنا هستم و انبیاد به من ختم شد."
نقل از مقاله خاتَمیّت، سایت آئین بهایی
شعر از نعیم سدهی
قران- سورۀ أَحزاب- آیۀ٤٠.
حدیث نبوی.
حدیث نبوی.
قران- سورۀ مائده- آیۀ٣.
قران- سورۀ آلعمران- آیۀ٨٥.
کتاب فرائد- چاپ مصر- ص٣١١.
قران- سورۀ مریم- آیات٤٩ تا ٥٦.
قران- سورۀ حجّ- آیۀ٥٢.
مجموعهء اشراقات- خط مشکین قلم- چاپ هند، ص٢٩٣.
سورۀ بقره، آیۀ210.
ایقان مبارک، بند172.
نقل از کتاب مِنهاج الصادقین از ملا فتح الله کاشانی که در قاموس ایقان، ص268 ذکر شده است.
کتاب رمز و راز، ص293.
سورۀ أعراف، آیۀ34.
قاموس ایقان، صص291 تا 298.
قاموس ایقان، ص309.
ایقان مبارک، بند270.
خوشههایی از خرمن ادب و هنر، ج13، ص171.
قاموس ایقان، ص135.
جنّاب نعیم، جلد1، فقرۀ25.
قران39/68 (یعنی سورۀ شمارۀ 39 آیۀ68)
قران2/3.
قران70/26 و نیز83/6 و نیز75/23.
قران33/40.
قران 136/2 و 285/2 و 84/3 و 152/ 4.
قران 253/2 و 55/17.
محمّد پدر هیچیک از مردان شما نیست؛ ولیکن رسول خدا و خاتَم انبیاء است.- م
فردمن ((Friedmann، «ختم رسالت در مذهب تسنّن»(انگلیسی)، مجلـۀ «مطالعـات اورشلیم در عـربی و اسـلام، (انگلـیسی) جلد7 (1986)، ص212.
مذكـور توسّط حضرت بهاءالله، «كتـاب مستطـاب ایقان»،(چاپ موسوعات، 1900 میلادی)، ص18. اشراق خاوری میگوید این حدیث كه مكرّراً نقل میگردد، گاهی به حضرت محمّد و گاهی به حضرت علی نسبت داده میشود. یك اثر كه آن را به حضرت محمّد نسبت داده است از آن شیخ رجب بُرسی (Bursi) است، تحت عنوان «الالفَین». رجوع كنید به اشراق خاوری، «قاموس ایقان»، جلد4، صص1540- 1539. نیز رجوع كنید به ((B. Todd Lawson، «مطالع انوارِ اطمینان در اسرار الهی، مرتبط با امیرالمؤمنین، اثر رجب بُرسی (1411 میلادی)، موجود در میراث صوفیان قرون وسطای ایران»، ویرایشِ (L. Lewisohn)، [لنـدن: انتشارات خانقاه نعمت اللهی (SOAS)، مركز مطالعات خاورمیانۀ نزدیك، دانشگاه لندن (1992)، صص76- 261].
من همۀ انبیاء هستم.- م
ای اهل ارض، در ظهورات آغاز تجلّیات پایان را بنگرید.- م
کتاب ایقان "1900"، ص143.
خداوند هرگز بعد از او (یوسف)، رسولی برنخواهد انگیخت.- م
و تأویل آن را کسی نمیداند جز خداوند و راسخان در علم.- م
حضرت بهاءالله، "ادعیۀ بهایی"(انگلیسی)، ص74. ترجمۀ این مناجات مبارک چنین است: «پاك و مقدّسی توای پروردگار من؛ از تو میطلبم به حق اصفیایت و به حق حاملان امانتت و به حق كسی كه او را خاتِم انبیاء و رُسُل خود مقرّر فرمودی..»(در این مورد که حضرت بهاءالله خاتِم رُسُل هستند به بخش اوّل از قسمت (د) در همین فصل مراجعه نمایید. مؤلّف)
کتاب ایقان، چاپ آلمان، فقرۀ 47.