ای بنده حقّ، در آستان مقدّس دربانی لهذا سلطانی بلکه ملوک عالم مملوک چنين بندهاند و سلاطين ارض خادم چنين عبد مستمند. شهرياران هر چند صف جنگ بيارايند و آهنگ فتح و ظفر بلند کنند جهانگير شوند و جهانی را اسير زنجير نمايند و لکن مغلوب نفس خويشند و مقهور هوای خود. در اين مقام عبد ذليلند و بندهٔ حقير و ساقط التّدبير ولی بندگان آستان مقدّس هر چند بظاهر اسير زنجير گردند ولی بحقيقت جهانگيرند و در اوج عزّت ابديّه مانند مهر منير قعر چاه آنان را اوج ماه است و حصير فقر و فنا سرير سلطنت عظمی امّا چه سلطنتی سلطنت آسمانی و تاجداری ابدی نه سروری اين خاکدان فانی. پس بکوش تا در فوج روحانيان سلطان فرقهٔ رحمانيان گردی و سرهنگ سپاه ربّانيان.