لوح نصير

حضرت بهاءالله
اصلی فارسی

﴿ هُوَ البَهِيُّ الأَبْهَی ﴾

بنام خداوند يکتا عزّ توحيدُه و تفريدُهُ قلم أعلی لا زال بر اسم أحبّای خود متحرّک و جاری و آنی از فيوضات لا بدايات خود ممنوع و ساکن نه و نسيم فضليَّه از مکمن أحديّه بر کلّ أشياء در کل حين در هبوب بوده و خواهد بود فتعالی من هذا النّسيم که أقرب مِنْ حين محجوبان حجبات غفلت و خمود را بمقرّ قدس وحدت و شهود کشاند و عليلان صحرای جهل و نادانيرا اقرب مِنْ لَمْحِ البَصَرْ بمنظر أکبر که مقام عرفان مُنزِل بيان است رساند سبل هدايتش از هيچ سالکی مستور نشده و طرق عنايتش از هيچ قاصدی ممنوع نگشته و لکن چگونه نسايم عنايت سبحان محتجبان وادی حرمانرا أخذ نمايد مع آنکه از نسيم قدس الهيَّه در گريزند و با جمال عزّ صمدانيّه در محاربه و ستيز لحاظ اللّه در فوق رؤس ناظر و احدی بآن ملتفت نه و ملکوت اللّه ما بين يدی مشهود و نفسی بآن شاعر نه بسا نسايم رحمن که از مکمن عزّ سبحان در سحرگاهان بر محتجبان مرور نموده و کلّ را در غفلت از جمال منّان بر بستر نسيان غافل يافته و بمقرّ عزّ فردوس اعظم که يمين عرش ربّانی است راجع گشته هرگز فيض از مکمن جودم منقطع نشده و فضل از مخزن کرم مسدود نيامده يد رحمت منبسطه‌ام بسی مبسوط و محيط و در قبضه اقتدارم کلّ أشياء مقبوض و اسير و لکن اين فضل لا نهايه و کرم لا بدايه کسانيرا اخذ نمايد که در ظلّ تربيتِ بيَده ملکوت کلّ شئ در آيند و در فضای روحانی سَبَقَتْ رحمتهُ کلَّ شئ مقرّ نمايند ملاحظه در حبَّه نمائيد که اگر بدست تربيت مظاهر اسماء در أراضی طيّبه جيّده مبارکه زرع شود البتّه سنبلات عنايت و أثمار عرفان و حکمت إلهی از او بنفسه لنفسه ظاهر و مشهود گردد و لکن اگر در أراضی جُرُزَه غير مرضيَّه مطروح شود أبدا ثمری و اثری از او بوجود نيايد کذلک قُدِّر من لدن عزيز قدير چنانچه اينمقامات بر هر ذی بصری واضح و مبرهن است وضوح اين سبيل محتاج بدليل نه چه که ببصر مشاهده گردد و بنظر ظاهر ملاحظه شود لذا اگر کلّ ممکنات خود را از بدايع فضل إلهيّه و تربيت سلطان أحديّه محروم و ممنوع نمايند بأسی بر هبوب ارياح فضليّه نبوده و نخواهد بود چه که خود خود را از سحاب رحمت و مکرمت صمدانيّه ممنوع نموده‌اند و محتجب گشته‌اند پس جهدی بايد که خود را در ظلّ سدره ربّانی کشانی تا از اثمار فضل غير متناهی مرزوق گردی قسم بآفتاب معانی که اليوم کل از او محتجب مانده‌اند که اگر جميع ممکنات بيقين صادق در ظلّ اين شجره مبين در آيند و بر حبّش مستقيم گردند هر آينه کلّ بخِلَع مبارکه يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد مخلّع و فايز آيند و لا يَعْقِلُ ذلک إلّا الّذين انقطعوا عن کلّ من فی السّموات و الأرض و هربوا من أنفسهم الی نفس اللّه المهيمن القيّوم حال ملاحظه نمائيد اگر نفسی خود را از اين نيسان سحاب ربّانی محروم نمايد و بکلمات لا يسمن و لا يغنی قناعت کند چگونه لايق اين فضل عظمی و عطيّه کبری گردد لا فو نفسی الحقّ لن يستحقَّ بذلک إلّا عبادٌ مکرمون

ای نصير ای عبد من تاللّه الحقّ غلام روحی با رحيق أبهی در فوق کلّ رؤس اليوم ناظر و واقف که کرا نظر بر او افتد و من غير إشاره از کف بيضايش أخذ نموده بياشامد و لکن هنوز احدی فايز باين سلسال بی مثال سلطان لا يزال نشده إلّا معدودی وهُمْ فی جنّة الأعلی فوق الجِنان علی سرر التّمکين هم مستقرّون تاللّه لن يسبقَهم المرايا و لا مظاهر الأسماءِ و لا کلّ ما کان و ما يکون إن أنتم من العارفين ای نصير اين نه ايّاميست که عرفان عارفين و ادراک مدرکين فضلشرا درک نمايد تا چه رسد بغافلين و محتجبين و اگر بصر را از حجبات أکبر مطهّر سازی فضلی مشاهده نمائی که از أوّل لا أوّل الی آخر لا آخر شبه و مثل و ندّ و نظير و مثال از برايش نه بينی و لکن لسان اللّه بچه بيان ناطق شود که محتجبان درک او نمايند و الأبرار يشربون من رحيق القدس علی اسمی الأبهی من ملکوت الأعلی و لم يکن لدونهم من نصيب

باری نامۀ تو بمقرّ أقدس وارد و ناله و حنين تو مسموع آمد در اوّل مکتوب اين عبارت مذکور بود

گر چه دورم بظاهر از بر تو إنّما القلب و الفؤاد لديک

بدانکه در ظاهر هم دور نبوده بلکه تو را بهيکلی مبعوث نموديم و امر بدخول در رضوان قدس محبوب فرموديم و تو توقّف نموده در فِنای باب متحيّرا قائم شده و هنوز فايز بورود در مدينه قدس صمدانيّه و مقرّ عزّ رحمانيه نشده حال ملاحظه نما که باب فضل مفتوح و تو مأمور بدخول و لکن تو خود را بظنون و أوهام محتجب نموده از مقرّ قرب دور مانده تاللّه الحقّ در کلّ حين تو و أمثال تو مشهودند که بعضی در عقبه سؤال واقفند و برخی در عقبه حيرت متوقّف و بعضی در عقبه اسماء محتجب پس بشنو ندای منادی عظمت را که در کلّ حين از کلّ جهات تو را و کلّ اشيا را ندا ميفرمايد که تاللّهِ الحقّ قد ظهر مُنْزِلُ القَدَر فی المَنْظر الأکبر و ظهر ما لا ظهر إِذًا أخذت الزّلزالُ مظاهرَ الأسماء و کلَّ مَنْ فی الأرض و السّماء و أکثرهم کفروا ثمَّ نفر قل يا قوم تاللّه المقتدر المحبوب قد کسفت الشّمس ثمّ اضطرب القمر لأنّ بحرَ الأعظم تموَّج فی ذاته باسمه الأعظم الأکبر يا قوم فاعرفوا قدرَ تلک الأيّام لأنَّ فيها جری السّلسبيل و التّسنيم ثمّ هذا الکوثر المقدَّس الأطهر إِذًا ولُّوا وجوهکم اليه و لا تلتفتوا الی کلّ مَعين کدر با اين ندای خوش ربّانی و نغمه قدس سبحانی که در کلّ حين بابدع الحان ناطق و مُغنّی است احدی در نفس خود مستشعر نشده اذاً قد عمَتْ کلُّ ذی عين و صمَّت کلُّ ذی اذن و بکت کلّ ذی لسان و احتجب کلّ ذی قلب و جهل کلّ ذی علم و مُنع کلّ ذی عرفان إلّا من أيّده اللّه بفضله و انقطع عن العالمين

ای نصير در ظهور أوّلم بکلمۀ ثانی از اسمم بر کلّ ممکنات تجلّی فرمودم بشأنيکه احدی را مجال إعراض و اعتراض نبوده و جميع عباد را برضوان قدس بيزوالم دعوت فرمودم و بکوثر قدس لا يزالم خواندم مشاهده شد که چه مقدار ظلم و بغی از اصحاب ضلال ظاهر بشأنيکه لَنْ يحصيَه إلّا اللّه تا انکه بالآخره جسد منير مرا در هوا آويختند و برصاص غلّ و بغضاء مجروح ساختند تا انکه روحم برفيق اعلی راجع شد و بقميص أبهی ناظر و احدی تفکّر ننمود که بچه جهت اين ضرّ را از عباد خود قبول فرمودم چه که اگر تفکّر مينمودند در ظهور ثانيم باسمی از اسمايم از جمالم محتجب نميماندند اين است شأن اين عباد و رتبه و مقام ايشان دَعْ ذکرَهم و ما يجری من قلمهم و يخرج من فمهم با اينکه در جميع الواح بيان جميع عبادم را مأمور فرمودم که از ظهور بعدم غافل نمانند و بحجبات اسماء و اشارات از مليک صفات محتجب نگردند و حال تو ملاحظه کن که باحتجاب هم کفايت نشده چه مقدار از احجار ظنون بر شجره عزّ مکنون مِنْ غير تعطيل و تعويق انداخته‌اند و باين هم کفايت ننموده تا انکه اسمی از اسمايم که بحرفی او را خلق فرمودم و بنفحه حيات بخشيدم بمحاربه بر جمالم بر خواست تَاللّهِ الحَقِّ بانکار و استکباری بجمال مختار معارضه نمود که شبهی از برای آن متصوّر نه و مع ذلک نظر بانکه ناس را بی بصر و بی شعور فرض نموده و جميع عقول را معلّق برد و قبول خود ديده فعل منکر خود را بجمال أطهر نسبت داده که در مدائن اللّه اشتهار دهد که شايد باين وساوس و حيل ناس را از علّة العلل محروم سازد مع انکه أوّل اين امر از جميع مستور بوده و احدی مطّلع نه جز دو نفس واحِد منهما الّذی سمّی بأحمد استشهد فی سبيل ربّه و رجع الی مقرّ القصوی و الآخر الّذی سمِّی بالکليم کان موجودا حينئذ بين يدينا باری بيان را از اين مقام منصرف نموديم چه که حيف است قلم تقدير باين اذکار تحرير نمايد حال تو راجع شو بمنظر اکبر در اقلّ من حين و خود را بين يدَيْ ربّ العالمين ملاحظه کن و تفکّر در اين ظهور منيع مبذول دار و هم چنين بطرف حديد در حجج مرسلين ملاحظه کن و بشطر انصاف ناظر شو که اين عباد بچه مؤمن شده‌اند که اليوم فوق آنرا ببصر ظاهر ملاحظه ننموده‌اند اگر بظهور آيات آفاقيّه و انفسيّه بمظاهر أحديّه موقن گشته‌اند تاللّه قد ملئَت الآفاقُ منْ تجلّيات هذا الإشراق بشأنيکه أهل ملل قبل شهادت دهند تا چه رسد بأهل سبل هدايت و اين قدرت مشهود را جز منکر عنود نفسی انکار ننمايد و اگر بآيات منزله ناظرند قَدْ أحاطت الوجودَ من الغيب و الشّهود و بشأنی از غمام فضل أمريّه و سحاب فيض أحديّه هاطل که در يکساعت معادل الف بيت نازل و اگر ملاحظه ضعف عباد و فساد مَنْ فی البلاد نميشد البتّه اذن داده ميشد که کلّ بين يدی عرش أعظم حاضر شوند و نفحات روح القدس اکرمرا ببصر ظاهر مشاهده نمايند عجب است از اين عباد غافل نابالغ که در اين مدّت که شمس جمال ذوالجلال در وسط زوال مشرق و لائح بوده احدی ببصر خود ناظر نشده و بنفس خود مستشعر نگشته و اين غفلت نبوده مگر انکه جميع خود را بحجبات غليظه أوهام از عرفان مليک علّام منع نموده‌اند و بأوهن البيوت از مدينه طيّبه محکمه صمدانيّه محروم مانده‌اند ای عباد از سراب وهم کدره بمنبع معَين يقين ربّ العالمين بشتابيد و در شاطئ کوثر رحمةً للمقرّبين مقرّ نمائيد و بگو ای قوم قدری بشعور ائيد و جمال عليّ أعلی را مَرَّةً أُخْرَی در هواء بغضاء معلّق مسازيد و روح را بر صليب غلّ مزنيد و يوسف أبهی را بجبّ حسد مبتلا مکنيد و رأس مطهّر مبين را بسيف کين مقطوع مسازيد و ديار بديار مگردانيد تاللّهِ قد ورد عَلَيَّ کلّ ذلک و لکنّ النّاسَ هم لا يشهدون باری در کلمات قدسم و إشارات أُنْسم لحظات عنايتم بدوستانم ناظر و در حقيقت أوّليّه مخاطَبْ در کلّ خطاب دوستان حق بوده و خواهد بود پس ايدوستان من تا آفاق محدوده را از فراق نيّر أحديّه محزون و مکدّر نيابيد سعی نموده که بأنوار تجلّيات عزّ صمديَّه اش مستنير گرديد و از منبع فيض رحمانيَّه و معدن فضل سلطان أحديّه محروم نشويد فيا رَوْحًا لمن يتوجَّه إليه بقلبه و يستظلّ فی ظلّه و يستقرّ الی فِناء قدسه و يهرب عن دونه و يصل الی مَعين هدايته کذلک يأمرکم روح الأعظم إن أنتم من السّامعين در اين حين روح نقطه أعلی بر يمين عرش أبهی واقف و بدين کلمات منيعه طيّبه مبارکه لائحه واضحه تکلّم ميفرمايد ای بندگان من مقصودی از ظهورم و منظوری از طلوعم جز بشارت بر جمال محبوبم نبوده و نخواهد بود حجبات وهميّه و سبحات غليظه که در بين ناس سدّی بود محکم و ايشانرا از سلطان عزّ قِدَم ممنوع ميداشت جميع را بعضد قدرتم و يد قوّتم خرق فرمودم چنانچه مشاهده نموده‌ايد که در حين ظهور جمالم ناس بچه اوهام از عرفانم محتجب ماندند و در بيان بلسان قدرت جميع را نصيحت فرمودم که در حين ظهور بهيچ شئ از اشياء چه از حروفات و چه از مرايا و چه از انچه در کلّ آسمانها و زمين خلق شده از عرفان نفس ظهور محتجب نمانند چه که لم يزل ذات قِدَم بنفس خود معروف بوده و دون او در ساحت قدسش معدوم صرف و مفقود بحتند کَيْفَ يصل المخلوقُ الی خالقه و المفقودُ الی سلطان الوجود لا فو الّذی نفسی بيده بل يصلنّ الی ما قدّر لهم من آثار ظهوراته و کذلک نزّلنا الأمر فی کلّ الألواح إن أنتم تنظرون با جميع اين وصايای محکمه و نصايح متقنه بعد از ظهور جمالم که أنوارش جميع ممکنات را احاطه فرموده و بشأنی ظاهر و لائح شده که عيون ابداع شبه آن ادراک ننموده مع ذلک بعضی باعراض صرف قيام نموده‌ايد و برخی بمحاربه بر خواسته‌ايد و بعضی بلا و نعم تمسّک جسته و تشبّث نموده‌ايد فبئس ما فعلتم فی أنفسکم و ظننتم بظنونکم فو جمالی کلّ من فی السَّموات و الأرض اليوم بين يدی ربّ الأرباب مثل کفّ تراب مشهود است فَطُوبی لمن عرج الی معارج القدس و صعَدَ الی مواقع الأُنس و عرف منظرَ اللّه المهيمن القيّوم حال انصاف دهيد اگر از اين جمال أحديّه و شريعه جاريه و شمس مشرقه و سحاب مرتفعه و رحمت منبسطه و قدرت محيطه خود را محروم سازيد بکدام جهت توجّه نمائيد لا فو الّذی نفسی بيده لم يکن لکم مقرّ إلّا فی أصل الجحيم طهّروا رمدَ عيونکم ثمّ افتحوها بحبّی ثمّ تجسّسوا فی أقطار السَّموات و الأرض هل تجدون رحمةً أکبر عمّا ظهر لا فو منظری الأکبر لو أنتم من العارفين و لو تدورنّ فی الآفاق هل تَرَوْنَ قدرة أبدع من قدرة ربّکم الرَّحمن لا فو نفسی المنّان لو أنتم من الشّاعرين باری ای عباد نظر کلّ را از کلّ جهات منصرف داشتم که شايد در حين ظهورم محتجب نمانيد و از مقصود اصلی غافل نشويد حال ملاحظه ميشود که کلّ مثل أُمم قبل بل که أشدّ و أعظم بحجبات وهميَّه و إشارات قلميَّه و دلالات رقميَّه از مظهر جمال أحديَّه دور مانده‌ايد و مَعَ ذلِکَ تحسبون أنّکم محسنون و مهتدون لا فو نفس البهاء لو أنتم تتفکّرون و کاش بهمين مقدارها اکتفا مينموديد و دست کين بر سدره مبين مرتفع نمينموديد آخر ای غافلان سبب شهادتم چه بود و مقصود از انفاق روحم چه اگر بگوئيد که احکام منزله بود اين احکام فرع عرفان بوده و خواهد بود و نفوسيکه از اصل محتجب مانده‌اند چگونه بفرع آن تشبّث نمايند و اگر بگوئيد مقصود حروفات و مرايا بوده‌اند کلّ باراده خلق شده و خواهند شد يا قوم خافوا عن اللّه و لا تقيسوا نفسَه بنفوسکم و لا شؤنه بشؤنکم و لا جمالَه بجمالکم و لا آثارَه بآثارکم و لا قولَه بأقوالکم و لا سلطنتَه بما فيکم و بينکم و لا کلماتِه بکلماتکم و لا بيانَه ببيانکم و لا مشيّته بمشيّتکم و لا سکونَه بسکونکم اتّقوا اللّه يا ملأ البيان و کونوا من المتّقين إن آمنتم بنفسی تاللّه هذا نفسی و إن آمنتم بآياتی تاللّه نزّل من عنده ما لا نزّل علی أحد من قبل و إِذًا يشهد بذلک ذاتی ثمّ کينونتی ثمّ قلبی و لسانی و عن ورائی يشهد عليه ما يظهر من عنده إن أنتم من العارفين ای ملأ بيان خود را از نفس قدس رحمن ممنوع منمائيد و تشبّث باين و آن مجوئيد مَنْ شاءَ فليسمع نغمات الرّوح و من أعرض فإنَّه لخير سامع و عليم ای ملأ بيان آيا ملاحظه ننموده‌ايد که در عشرين از سنين در مقابل اعدا بنفس خود قيام فرمودم بسا از ليالی که جميع در بستر راحت خفته بوديد و اين جمال أحديَّت در مقابل مشرکين ظاهر و قائم و چه أيّامها که خوفا لأنفسکم در حجبات ستر خود را محفوظ و مستور ميداشتيد و جمال عزّ تمکين در ما بين مشرکين واضح و لائح و هويدا و مع ذلک اکتفا بانچه اعدا وارد آورده‌اند ننموده‌ايد اکثری از شما بمحاربه بر جمال أحديّه قيام نموده‌ايد تاللّه إِذًا تبکی عينی و يحترق قلبی و يضطرب کينونتی و يقشعرّ جلدی و يدقّ عظمی و يتزلزل أرکانی و لم أَدْرِ ما تريدون من بعد أن تفعلوا به و تردّوا عليه بل إنّا کنّا عالما بکلّ ذلک و کلٌّ عندنا فی ألواح عزّ محفوظ حال اينست کلمات منزله أحلی که لسان عليّ أعلی بآن ناطق شده پس خوشا بحال انکه کلمات اللّه را اصغا نمايد و از کلّ من فی الأرض و السّماء و از آنچه در او خلق شده خود را مطهّر نموده بمدينه بقا که فِنای قدس أعزّ أبهی است وارد شود فَهَنِيئًا لِلْمُوقِنِينَ وَ الوَارِدِينَ و طوبی لمن ينظر کلمات اللّه ببصره و لا يلتفت الی إعراض العالمين چه که هر نفسيرا اليوم بمثل اين عالم خلق فرموده‌ايم چنانچه در عالم مُدن مختلفه و قراء متغايره و هم چنين از أشجار و أثمار و أوراق و أغصان و أفنان و بحار و جبال و کلّ انچه در او مشهود است همين قسم در انسان کلّ اين اشياء مختلفه موجود است پس يکنفس حکم عالم بر او اطلاق ميشود و لکن در مؤمنين شؤنات قدسيَّه مشهود است مثلا سماء علم و أرض سکون و أشجار توحيد و أفنان تفريد و أغصان تجريد و أوراق إيقان و أزهار حبّ جمال رحمن و بحور علميَّه و أنهار حکميَّه و لآلئ عزّ صمديّه موجود و مؤمنين هم دو قسم مشاهده ميشوند از بعضی اين عنايت الهيّه مستور چه که خود را بحجبات نالايقه از مشاهده اين رحمت منبسطه محروم داشته‌اند و بعضی بعنايت رحمن بصرشان مفتوح شده و بلحظات اللّه در انچه در انفس ايشان وديعه گذاشته شده تفرّس می نمايند و آثار قدرت إلهيَّه و بدايع ظهورات صنع ربانيَّه را در خود ببصر ظاهر و باطن مشاهده مينمايند و هر نفسيکه باين مقام فايز شد بِيَوْمَ يُغني اللّهُ کلّاً منْ سَعَتِه فايز شده و ادراک آن يوم را نموده و بشأنی خود را در ظلّ غنای ربّ خود مشاهده مينمايد که جميع اشيا را از انچه در آسمانها و زمين مخلوق شده در خود ملاحظه مينمايد بلکه خود را محيط بر کلّ مشاهده کند لو ينظر ببصر اللّه و اگر نفسی از اين نفوس بثبوت راسخ متين در أمر اللّه قيام نمايد هر آينه غلبه مينمايد بر کلّ اهل اين عالم و يشهد بذلک ما حرّک عليه لسان اللّه بسلطان القوّة و القدرة و الغلبة بأنّ تاللّه الحقّ لو يقوم أحدٌ علی حبّ البهاء فی أرض الإنشاء و يحارب معه کلّ من فی الأرض و السّماء ليغلبه اللّهُ عليهم إِظْهَارًا لقدرته و إِبْرَازًا لسلطنته و کذلک کانت قدرة ربّک محيطا علی العالمين و چون در هر شئ حکم کلّ شئ مشاهده ميشود اينست که بر واحد حکم کلّ جاری شده و اينست سرّ انچه بمظهر نفسم من قبل الهام شده ﴿مَنْ أَحْيَا نَفْسًا فَکَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاس جَمِيعًا﴾ چون در يک نفس جميع انچه در عالم است موجود لذا ميفرمايد اگر نفسی نفسی را حيات دهد مثل آنست که جميع ناس را حيات بخشيده و اگر نفسی نفسی را قتل نمايد مثل آنست که جميع عالم را قتل نموده إِذًا تفکّروا فی ذلک يا أولی الفکر و هم چنين در مشرکين بهمين بصر ملاحظه نمائيد و لکن در اين نفوس ضدّ انچه مذکور شده مشهود آيد مثلا سماء إعراض و أرض غلّ و أشجار بغضاء و أفنان حسد و أغصان کبر و أوراق بغی و أوراد فحشاء اين چنين تفصيل داديم از برای شما بلسان مختار که شايد در بحور حکميَّه و معارف إلهيَّه تغمّس نمائيد و بر فُلْک أبهی که بر بحر کبرياء اليوم جاريست تمسّک جسته از واردين او محسوب شويد پس خوشا حال شما اگر از محرومان نباشيد بگو بمحتجبين از جمالم که قسم بسلطان عزّ اجلالم که اين شمس مشرقه از أفق عزّ أحديَّه با کمام غلّ مستور نماند و بحجبات بغضاء محجوب نگردد و در کلّ حين در قطب زوال مشرق و مضئ و بنداء مليح حزين ميفرمايد که ای عباد خود را از إشراق اين شمس لائح ممنوع مسازيد و از حرم خلد ربّانی خود را محروم مداريد اينست حرم إلهی در ما بين شما و اين است بيت رحمانی که ما بين أهل عالم در هيکل انسانی حرکت مينمايد و مشی ميفرمايد و اينست منای عالمين و مَشْعَرِ عزّ توحيد و مقام قدس تفريد و حِلُّ اللّه المقتدر العزيز الفريد که در ما بين خلق ظاهر شده و مشهود گشته جميع مقرّبين برجای اين يوم جان داده‌اند و شما ای محتجبين خود را باين و آن مشغول نموده از منظر سبحان دور مانده‌ايد فوا حسرة عليکم يا ملأ الواقفين قسم بخدا انچه بر مظاهر أحديَّه وارد شده و ميشود از احتجاب ناس بوده مثلاً ملاحظه نما در ظهور أوّلم که باسمی عليّ عليم در ما بين آسمان و زمين ظاهر شد و کشف حجاب فرمود أوّل علمای عصر بر إعراض و اعتراض قيام نمودند اگر چه إعراض أمثال اين نفوس بر حسب ظاهر سبب إعراض خلق شد و لکن در باطن خلق سبب إعراض اين نفوس شده‌اند مشاهده کن که اگر ناس خود را معلّق بردّ و قبول علماء و مشايخ نجف و دونه نميساختند و مؤمن باللّه ميشدند مجال اعراض از برای اين علماء نمی ماند چون خود را بی مريد و تنها ملاحظه مينمودند البتَّه بساحت قدس إلهی ميشتافتند و لا بدّ بشريعه قِدَم فائز ميگشتند و حال هم اگر اهل بيان از تشبّث برؤسا خود را مقدَّس نمايند البتَّه در يوم اللّه از خمر معانی ربّانی و فيض سحاب رحمت رحمانی محروم نگردند باسمم حجبات غليظه را بر دريد و أصنام تقليد را بقوّت توحيد بشکنيد و بفضای رضوان قدس رحمن وارد شويد نفس را از آلايش ما سوی اللّه مطهّر نمائيد و در موطن أمر کبری و مقرّ عصمت عظمی آسايش کنيد بحجاب نفس خود را محتجب مسازيد چه که هر نفسيرا کامل خلق نمودم تا کمال صنعم مشهود آيد پس در اين صورت هر نفسی بنفسه قابل ادراک جمال سبحان بوده و خواهد بود چه اگر قابل اين مقام نباشد تکليف از او ساقط و در محضر حشر اکبر بين يدی اللّه اگر از نفسی سؤال شود که چرا بجمالم مؤمن نشده و از نفسم إعراض نموده و او متمسّک شود بجميع أهل عالم و معروض دارد که چون احدی إقبال ننمود و کلّ را معرض مشاهده نمودم لذا اقتدا بايشان نموده از جمال أبديّه دور مانده‌ام هر گز اين عذر مسموع نيايد و مقبول نگردد چه که ايمان هيچ نفسی بدون او معلّق نبوده و نخواهد بود اين است از اسرار تنزيل که در کلّ کتب سماوی بلسان جليل قدرت نازل فرمودم و بقلم اقتدار ثبت نمودم پس حال قدری تفکّر نمائيد تا ببصر ظاهر و باطن بلطافت حکمتيّه و جواهر آثار ملکوتيّه که در اين لوح منيعه ابديّه بخطاب محکمه مبرمه نازل فرمودم مشاهده نموده ادراک نمائيد و خود را از مقرّ قصوی و سدره منتهی و مکمن عزّ أبهی دور مگردانيد آثار حق چون شمس بين آثار عباد او مشرق و لائح است و هيچ شأنی از شؤن او بدون او مشتبه نگردد از مَشْرق علمش شموس علم و معانی مُشْرِق و از رضوان مدادش نفحات رحمن مُرْسَلْ فَهَنِيئًا لِلْعَارِفِينَ

باری ای برادران قسم بجمال رحمن که اگر نه اين بود که مشاهده شده معدودی محدود که قَد عَلَمْ نموده‌اند و بکمال سعی و اجتهاد در قطع سدره ربّ الايجاد ايستاده‌اند هر گز لسان ببيان نميگشودم و بحَرْفی تفوّه نمينمودم و لکن چکنم که اين معدود نالايق نابالغ بحبل رياست تشبّث نموده و بزخرف دنيا تمسّک جسته ناس را بکمال تدبير و منتهای تزوير از شاطئ قِدَم منع مينمايند و مقصودی نداشته و ندارند جز اينکه جمعی را مثل اهل فرقان در ارض تربيت نمايند که مبادا وهنی برياست وارد شود اين است شأن اين عباد و چون ملاحظه نموده‌اند که انوار شمس قدس قِدَميّه عالميان را احاطه فرموده و اعلام عزّ ذکريّه در کلّ بلاد منصوب شده و اشتهار يافته لذا بخدعه برخواسته‌اند و بنسبتهای کذبه و مفتريات نالايقه نسبت داده‌اند که شايد باين مفتريات مردمرا از حضور در مقرّ سلطان اسماء و صفات ممنوع سازند و بکمال وساوس مشغولند و عن‌قريب است که نعيق اکبر در ما بين خلق مرتفع شود و حجابهای وهم نفوسرا احاطه نمايد پس تو پناه بر بحقّ در چنين يوم و اين لوح را در بعضی از ايّام ملاحظه نما که شايد روائح رحمانی که از شطر اين لوح سبحانی در مرور است ارياح کدره غِلّيه را از تو منع نمايد و تو را در صراط حبّ محبوب مستقيم دارد باری بهيچ رئيسی تمسّک مجو و بهيچ عمّامه و عصائی از فيوضات سحاب ابهی ممنوع مشو چه که فضل انسانی بلباس و أسماء نبوده و نخواهد بود اگر از أهل عمايم بظهورات شمس مستشرق و مستضئ گشتند يُذکر أسماؤهم عند ربک و إلّا أبدا مذکور نبوده و نخواهند بود پس بشنو لحن أبدع امنعم را اگر فضل إنسان بعمّامه ميبود بايد آن شتريکه معادل ألف عمّامه بر او حمل ميشود از اَعْلَم ناس محسوب شود و حال انکه مشاهده مينمائی که حيوانست و گياه ميطلبد زينهار بمظاهر اسماء و هياکليکه خود را بعمايم ظاهريّه و ألبسه زهديّه می آرايند از حق ممنوع مشو و غافل مباش اليوم ملکوت أسماء در حول شجره امر طائف وبحَرْ فی مخلوق و ديگر انکه زهديکه محبوب حقّ بوده آن إقبال بحق و إعراض از ما سواه بوده و خواهد بود نه مثل اين عباد که از حقّ غافل و بدون او مشغول شده مسرورند و اسم آن را زهد گذارده‌اند فبئس ما اشتغلوا به فسوف يعلمون يکنغمه از نغمات قبلم خالصاً لوجه اللّه بر تو و اهل ارض از مشرق کلمات اشراق مينمايم و القا ميفرمايم که شايد راقِدِين بَسْتر غفلت را بيدار نموده از هبوب أرياح روحانی که از افق صبح نورانيم مهبوب است آگاه نمايد و آن اينست که نقطه اولی روح من فی الملک فداه بمحمّد حسن نجفی که از علمای بزرگ و مشايخ کبير محسوب بود مرقوم فرموده‌اند که مضمون آن اينست که بلسان پارسی مليح مذکور ميشود ﴿که ما مبعوث فرموديم علی را از مرقد او و او را بالواح مبين بسوی تو فرستاديم و اگر تو عارف باو ميشدی و ساجد بين يدی او ميگشتی هر آينه بهتر بود از عبادت هفتاد سنه که عبادت نموده و از حرف اوّل تو محمّد رسول اللّه را مبعوث ميفرموديم و از حرف ثانی تو حرف ثالث را که امام حسن باشد و لکن تو از اين شأن محتجب ماندی و عنايت فرموديم بانکه سزاوار بود﴾ انتهی

حال ملاحظه بزرگی امر را نمائيد که چه مقدار عظيم و بزرگ است و آن علی که فرستاده‌اند نزد شيخ مذکور ملّا علیّ بسطامی بوده و ديگر ملاحظه قدرت مَظْهر ظهور را فرمائيد که بحرفی از اسم عباد خود اگر بخواهد جميع هياکل أحديّه و مظاهر صمديّه را خلق فرمايد و مبعوث نمايد هر آينه قادر و محيط است و مع ذلک تازه رؤسای بيان اراده نموده‌اند که امر وصايتی درست نمايند و باين اذکار خَلَقه عتيقه ناس را از منبع عزّ رحمانيّه محروم سازند و حال انکه نقطه اولی مظهر قبلم جميع اين اذکار را از بيان محو فرموده و جز ذکر مرايا چيزی مشاهده نشده و نخواهد شد و آنهم مخصوص و محدود نبوده بشأنيکه ميفرمايد ﴿إلهی فابتعث فی کلّ سنة مرآةً و فی کلّ شهر مرآةً بل فی کلّ يوم مرآة و فی کلّ حين فاَظْهرْ مرآةً لتحکينّ عنك﴾ و اين فضل در مرايا موجود ماداميکه از مقابل شمس حقيقت منحرف نشوند و بعد از انحراف کلّ مفقود و غير مذکور تاللّه الْيَوْم مرايا محتجب مانده‌اند که سهل است بلکه طوريّون منصعق شده‌اند أَحْسَنُ القصص که بقيّوم اسماء مذکور و موسوم است و بيان فارسی که از لطيفه کلمات الهی است ملاحظه نمائيد تا که جميع اسرار مشهود آيد و اين بيانات از برای مستضعفين ذکر ميشود و الّا آنانکه بر مقرّ إعْرَفوا اللّهَ باللّهِ ساکنند و بر مکمن قدس لا يُعْرَفُ بما سواه جالس حقّ را بنفس او و بما يظهر من عنده إدراک نمايند اگر چه کلّ من فی السّموات و الأرض از آيات محکمه و کلمات متقنه مملوّ شود اعتنا ننمايند و تمسّک نجويند چه که تمسّک بکلمات وقتی جايز که منزل آن مشهود نباشد فتعالی من هذا الجمال الّذی أحاط نورهُ العالمين باری اين قلب نه بمقامی محزون شده که قادر بر إظهار لآلئ مکنونه شود و يا إقبال بتکلّم فرمايد چه که مشاهده ميشود که أمر اللّه ضايع شده و زحمتهای اين عبد را نفسيکه بقول او خلق شده بر باد فنا داده اگر چه فی الحقيقه اينگونه امور سبب بلوغ ناس شود و لکن چون اکثری ضعيفند و غير بالغ لذا محتجب مانند و لکن إنّ رَبّک لغنيّ عن مثل هؤلاء و انّه لمحيط علی العالمين باری راضی مشويد که مثل أهل فرقان باشيد که باسماء تمسّک جوئيد و از منزل اسماء محجوب مانيد و کلماتی تلاوت نمائيد و از مُظْهِر و مُنْزِل آن محروم گرديد چه که اليوم اگر کلّ مَنْ فی السّموات و الأرض مرايای لطيفه شوند و بلّورات رفيعه منيعه ممتنعه گردند و بعبادت أوّلين و آخرين قيام نمايند و أقلّ من حين در اين أمر بديع توقّف نمايند عند اللّه لا شئ محض مشهود آيند و معدوم صرف مذکور گردند آيا مشاهده ننموده‌ايد که انچه ملأ فرقان ذکر مينمودند کذب صرف بود و احدی را در اين ظهور از انچه بآن متمسّک بوده‌اند نفع نبخشيد مگر آنانکه بقوّة يقين بشريعه ربّ العالمين وارد شدند پس بشنو نغمه ربّانی و بيان عزّ صمدانی را و بگو بسم اللّه الأقدس الأبهی و بإذنه الأرفع الأمنع الأقدس الأعلی و از فِنای باب رضوان باصل مدينه وارد شو لِتَشهدَ نفسَک غنيّاً بغناء ربّک و ناطقًا بثناء بارئک و عارفًا بنفس مولاک و تجدَ ما تقرّ به عيناک و تفرح به ذاتُک و تسرّ به کينونتک و تکونَ من الفائزين اين است وصيِّت جمال قِدَم أحبّای خود را مَنْ شاء فَلْيؤمِنْ و من شاء فَلْيُعرِضْ و اگر بانچه ذکر شده فايز شدی و بلقای جمال رحمن مفتخر گشتی بايست بامر و صيحه زن ميان عباد و بنغمه احلايم فانْطِقْ بين السَّموات و الأرض بأن يا ملأ البيان تاللّه الحقّ قد أشرق شمس العرفان عن أفق السّبحان و طلع عن غرف الرّضوان هذا الغلام و علی وجهه نضرة المنّان و بيده خمر الحيوان و يسقی الممکنات باسمی الأبهی هذا الرَّحيق الحمراء إِذًا فاسرعوا يا ملأ الإنشاء من مظاهر الأسماء لِيظهرَ عليکم لآلئ المکنون من هذا الکوب المخزون الّذي ظهر علی هيکل اللّوح و استسقوا منه أهل ملأ الأعلی فی مواقع القصوی و إذا شربوا أخَذَتْهم جذباتُ الرّحمن و نفحاتُ السّبحان و نطقوا فی أعلی الفردوس بربوات الأُنس تاللّه الحقّ هذا لرَحيق مختوم تاللّه الحقّ هذا لخمر الّتی قد کانت مکنونةً تحت حُجُبات الغيب و محفوظةً تحت خِباء العزّ و مَسَّتْها أناملُ الرّحمن فی عرش الجنان و أظهرها بالفضل بهذا الاسم الّذی ظهر بالحقّ و أشرق عن وجهه بدايع الأنوار فی السّرّ و الإجهار و قَرَّتْ به أعْيُنُ المقرّبين ثمّ عيونُ المرسلين ثمّ ما کان و ما يکون و أنتم يا ملأ البيان لا تحرموا أنفسکم عن منظر الرّحمن کسّروا أصنامَ الهوی باسمی الأبهی ثمّ أخرِجُوا سيفَ البيان من غِمدِ اللّسان و غنّوا برنوات الأحلی بين ملأ الإنشاء لعلّ النّاس يستشعرنّ فی أنفسهم و يخرجنّ عن خلف حجاب محدود قل أَتَظُنُّونَ فی أنفسکم بأنّ هذا الفتی ينطق عن الهوی لا فو جماله الأبهی بل کان واقفا بالمنظر الأعلی و ينطق بما نطق روح الأعظم فی صدره الممرّد الأصفی تاللّه الحقّ علّمه شديدُ الأمر فی جبروت القصوی و عرّفه قويُّ الرّوح فی ملکوت الأسنی و ينطق بالحقّ فی کلّ حين بما نطق لسان الأمر فی سُرادق الأخفی تاللّه هذا لهو الّذی قد ظهر مرّة باسم الرّوح ثمّ باسم الحبيب ثمّ باسم عليّ ثمّ بهذا الاسم المبارک المتعالی المهيمن العليّ المحبوب و إنّ هذا لَحُسينٌ بالحقّ قد ظهر بالفضل فی جبروت العدل و قام عليه المشرکون بما عندهم من البغی و الفحشاء ثمّ قطعوا رأسَه بسيف البغضاء و رفعوه علی السّنان بين الأرض و السّماء و إِذًا ينطق الرّأس علی الرّماح بأن يا ملأ الاشباح فاستحيوا عن جمالی ثمّ عن قدرتی و سلطنتی و کبريائي و رُدّوا الأبصارَ إلی منظر ربکم المختار لکی تجدونی صائحا بينکم بنغمات قدس محبوب فَأنصِفوا إِذًا فی ذواتکم إن تجعلوا أنفسکم محروما عن حَرَم القصوی و هذا البيت الأطهر الأحکم الحمراء فبأيّ حرم أنتم تتوجّهون ثمّ تطوفون خافوا عن اللّه ثمّ افتحوا أبصارَکم لعلّ تشهدون لحظات اللّه فوق رؤسکم ثمّ ملکوتَه أمامَ وجوهکم لعلّ أنتم تستشعرون فی أنفسکم و تکوننّ من الّذين‌هم يفقهون

أن يا نصير إنّا أحببناک من قبل و نحبّک حينئذ أن تکون مستقيما علی حبّ مولاک و أرسلنا إليک ما يکفی فی الحجّية شرقَ الأرض و غربَها و تستبشر فی نفسک و تکون من الّذينهُمْ ببشارات الرّوح هم يفرحون و إذا وصل إليک هذا اللّوح قم عن مَقْعَدِک ثم ضَعْهُ علی رأسک ثمّ وَلِّ وجهَک الی وجهی المُشرق العزيز القيّوم و قل أی ربّ لک الحمد بما أنزلت عَلَيَّ من سماء جودک ما يطهّر به العالمين أی ربّ لک الشّکر بما أشرقت عَلَيَّ من أنوار شمس وجهک الّذی بإشراق منه خُلِقَ الکونين أی ربّ لک الحمد علی بديع عطاياک و جميل مواهبک و أسألک بجمالک الأعلی فی هذا القميص الدّرّیّ المبارک الأبهی بأن تَقْطَعني عن کلّ ذکر دون ذکرک و عن کلّ ثناء دون ثنائک ثم ألْهِمنی ما يقومنّي علی رضائک و يمنعنی عن التّوجّه الی العالمين أی ربّ أنا الّذی قد فرّطتُ فی جنبک هَبْ لی بسلطان عنايتک و لا تدعنی بنفسی أقلّ من حين أی ربّ لا تَطْرُدْنی عن باب عزّ صمدانيّتک و فِناء قدس رحمانيّتک ثمَّ أنزِل عَلَيَّ ما هو محبوب عندک لأنّک أنت المقتدر علی ما تشاء و إنّک أنت العزيز الکريم أی ربّ فأرسل عَلَيَّ نسايمَ الغفران من شطر اسمک السّبحان ثمّ أصعدنی الی قطب الرّضوان مقرِّ اسمک الرّحمن الرّحيم ثم اغفر لی و لأبی ثمّ الّتی حملتنی بفضل من عندک و رحمة من لدنک و إنّک أنت أرحم الرّاحمين أی ربّ قَدِّرْ لی ما تختارُهُ لنفسی ثمّ أنزل عَلَيَّ من سماء فضلک من بدايع جودک و عنايتک ثمّ أقْضِ من لدنک حوائجی و إنّک أنت خيرُ مُقضی و خيرُ حاکم و خير مُقدِّر و إنّک أنت الفضّال القديم ثمّ بعد ذلک فَاشْدُدْ ظهرَک علی خدمة اللّه و أمره ثمّ انصُرْه بما أنت مستطيع عليه و لا تجحد فی نفسک و لا تستر کلمات اللّه عن أعين العباد فانشرها بين يدی المؤمنين إيّاک أن لا يمنعَک اسمُ أحد و لا رسم نفس بلّغ أمرَ مولاک الی من هناک و لا تتوقّف فيما أُمِرْتَ به و کن علی أمر بديع أوّلا فانْصَحْ نفسَک ثم انصح العبادَ و هذا ما قدّرناه لعبادنا المخلصين أن استقم علی حبّ مولاک علی شأن لن يزلّک من شئ عن صراطه و هذا من فضلی عليک و علی عبادنا المحسنين ثم اعلم بأن يحضَرَ عندک مَنْ يمنعک عن حبّ اللّه و إنّک لمّا وجدتَ منه روايحَ البغضاء عن جمال السّبحان أيقن بأنّه لهو الشّيطان و لو يکون من أعلی الإنسان إِذًا تجَنَّبْ عنه ثمّ استعذ باسمی القادر القدير المحکم الحکيم کذلک أخبرناک من نبأ الغَيْبِ لِتَطَّلِعَ بِمَا هُوَ المَسْتُورُ عَنْ أَنْظُرِ الخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ

أن يا نصير تجنّب عن مثل هؤلاء ثم فِرَّ عنهم الی ظلّ عصمة ربّک و کن فی حفظ عظيم ثم اعلم بأنّ نَفَسَ الّذی يخرج من هؤلاء إنَّه يؤثّر کما يؤثّر نَفسُ الثُّعْبان إن أنت من العارفين کذلک ألهمناک و علّمناک بما هو المستور عنک لِتَطّلعَ بمراد اللّه و تکونَ علی بصيرة منير طَهِّرْ يدَک عن التّشبّث الی غير اللّه و الإشارة الی دونه کذلک يأمرک قلمُ القِدم إن أنت من السّامعين قل يا ملأ البيان تاللّه الحقّ تأتيکم صواعق يوم القهر ثمّ زلازل أيّام الشّداد ثمّ هبوبُ أرياح کره عقيم و يأتيکم هيکلُ النّار بکتاب فيه ردٌّ علی اللّه المهيمن العزيز القدير و إنّا قدّرنا لکلّ مؤمن بأن لو اطّلع بذلک و استطاع فی نفسه يأخذ قلمَ القُدْرَة باسم ربّه المقتدر القدير ثمّ يکتب فی ردّ من ردّ علی اللّه و کذلک يجزی ربُّک جزاءَ المشرکين تاللّه الحقّ قد أخذنا ترابا و عجنّاه بمياه الأمر و صوّرنا منه بشراً و زَيَّناه بقميص الأسماء بين العالمين فلمّا رفعنا ذکرَه و أشهرنا اسمَه بين ملأ الأسماء إِذًا قام علی الإعراض و حارب مع نفسی المهيمن العزيز العليم و افتی علی قتل الّذی بذکر من عنده خُلِقَ و خُلِقَت السّمواتُ و الأرض و إنّا لمّا وجدناه فی تلک الحالة سترنا فی نفسنا و خرجنا عن بين هؤلاء و جلسنا فی البيت الوحدة متّکلا علی اللّه المهيمن العزيز القديم کذلک فصّلنا لک الأمرَ لِتَطّلعَ بما هو المکنون و تکون علی بصيرة منير و إنّک طهّر النّظر عن مثل هؤلاء ثمّ توجّه بمنظر الاکبر مقرِّ العرش مطلَع جمالِ ربّک العزيز المنيع ليَحْفَظَکَ عن سهم الإشارات و يجعلَک ناطقا بثناء نفسه بين العالمين إِذًا قم علی ذکر اللّه و أمره و ذکر الّذينهم آمنوا باللّه الّذی خلقهم و سوّاهم ثمّ الْقِ عليهم ما ألقيناک فی هذا اللّوح ليکوننّ من المتذکّرين ثمّ من معک من أهلک الّذينهم آمنوا باللّه و آياته من کلِّ إناثٍ و ذکور و من کلّ صغير و کبير و الحمد لنفسی المهيمن المقتدر العزيز القديم تاللّه هذه الکلمة فی آخر القول لَسيفُ اللّه علی المشرکين و رحمتُهُ علی الموحدين

ذکر شده بود که هميشه مع مراسله هديّه بساحت عزّ مرسول ميداشتی و حال بجهت عدم استطاعت ظاهره از اين فيض محروم گشته هر گز از اين محزون نبوده و نباشيد تاللّه الحقّ حبّک إيّايَ لخير عن خزائن السّموات و الأرض إن تکون ثابتا عليه و کذلک نزل الأمر من جبروت عزّ بديع أن لا تحزن فی ذلک لأنّ الخيرَ کلٌّ بيده فسوف يغنيک بفضله إذا شاء اللّه و أراد و إنّه ما من أمر إلّا بعد إذنه له الخلق و الأمر يحکم ما يشاء و إنّه لهو العليم الحکيم و إنّ حبّک لو يطهّر عن إشارات المنيع يجعله اللّه من کنز لا يفنی و قمص لا تبلی و خزائن لا تخفی و عزّ لا يُغَطَّی و شرف لا يُغْشَی کذلک حرّک لسانُ اللّه الملک العزيز العليم لِتَسْکُنَ فِی نَفْسِکَ وَ تَفْرَحَ فِی ذَاتِکَ وَ تَکُونَ مِنَ الصَّابِرِينَ وَ المُتَوکِّلِينَ

منابع
محتویات
OV