مورخ ٥ جولای ١٩١٢ در منزل مبارک در نیویورک: درباره تحقق بشارات کتب مقدسه به ظهورموعود و غلبه امر بر سطوت ظاهری سلاطین

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

مورخ ٥ جولای ١٩١٢ در منزل مبارک در نیویورک:
درباره تحقق بشارات کتب مقدسه به ظهورموعود و غلبه امر بر سطوت ظاهری سلاطین 1

(خطابات جلد دوم، ص. ۱۶۱-۱۶۹)

بسيار بسيار خوش آمديد! در جميع کتب مقدّسهٔ الهيّه بشاراتی است که بشارت می دهد روزی خواهد آمد که موعود جميع کتب ظاهر خواهد شد و يک قرن نورانی تشکيل خواهد کرد، علم صلح و سلام بلند خواهد شد، وحدت عالم انسانی اعلان خواهد گرديد، در ميان اقوام و امم بغض و عداوت نماند، جميع قلوب ارتباط به يکديگر نمايد. در تورات مذکور است در انجيل مذکور است، در قرآن مذکور است، در زند اوستا مذکور است، در کتاب بودا مذکور است. خلاصه در جميع اين کتب مذکور است که بعداز آنکه تاريکی عالم را احاطه نمود، آن روشنائی طلوع نمايد. نظير آن است که چون شب خيلی تاريک شود، دليل بر ظهور روز است. و همچنين هر وقت که ظلمت ضلالت عالم را احاطه کند و نفوس بشر بکلّی از خدا غافل شوند و مادّيات به روحانيّت غلبه نمايد، جميع ملل مانند حيوان غرق در عالم طبيعت گردند و از عالم حق بی خبر و خدا را فراموش نمايند زيرا حيوانات جز از محسوسات ندانند و قوای روحانيّه اعتقاد ندارند و بکلّی از خدا و انبيا بی خبر و بيزارند و طبيعی و فيلسوف مادّی هستند، ولی انسان بايد سالها زحمت بکشد و در مدارس تحصيل علم نمايد تا مادّی و طبيعی گردد، امّا گاو بدون اين زحمات رئيس فلاسفهٔ مادّيون است و در همچو وقتی آن آفتاب طلوع خواهد نمود و آن صبح نورانی ظاهر خواهد شد.

ملاحظه نمائيد امروز به کلّی مادّيات به روحانيّت غلبه نموده، در بين بشر ابداً احساسات روحانيّه نمانده، مدنيت الهيّه نمانده، هدايت اللّه نمانده، معرفت اللّه نمانده، جميع غرق در بحر مادّه هستند. اگر چنانچه جمعی به کنائس و يا به معابد ميروند عبادت می کنند، اين به جهت تقاليد آباء و اجداد است، نه اين است که تحرّی حقيقت کرده اند و حقيقت را يافته اند و حقيقت را می پرستند. از آباء و اجداد از برای آنها تقاليدی ميراث مانده و به آن تقاليد متشبّث و عادت کرده اند که بعضی اوقات به معابد بروند و آن تقاليد را مجری دارند. و برهان بر اين آنکه پسر هر يهودی يهودی است، پسر هر مسيحی مسيحی است، پسر هر مسلمی مسلم، پسر هر زردشتی زردشتی. پس اين مذهب از آباء و اجداد ميراث از برای او آمده است و تقليد آباء و اجداد می نمايد. به جهت اين که پدرش يهودی بوده، او هم يهودی شده، نه اين که تحرّی حقيقت کرده و به تحقّق رسانيده که دين يهودی حقّ است و متابعت آن را کرده، بلکه ديده که پدر و آباء و اجداد بر اين مسلک بوده، او هم اين مسلک را پيش گرفته است. مقصد اين است که ظلمت تقاليد عالم را احاطه کرده، متابعت تقاليد طريق الهی را گم نموده، نور حقيقت مخفی مانده. اگر اين امم مختلفه تحرّی حقيقت کنند لابد بر اين است که بر حقيقت پی برند و چون حقيقت را يافتند، جميع ملل يک ملّت گردند. امّا مادام متمسّک به تقاليدند و از حقيقت محروم و اين تقاليد مختلف است، لهذا نزاع و جدال در ميان است بغض و عداوت بين ملل شديد است. امّا اگر تحرّی حقيقت بکنند ابداً عداوتی نماند، بغض نماند جنگ و جدالی نماند با يکديگر نهايت التيام را حاصل کنند.

در ايّامی که در شرق ظلمت ضلالت در نهايت قوّت بود و غرق در تقاليد، به درجه ای که اين ملل شرق تشنهٔ خون يکديگر بودند، يکديگر را نجس می شمردند و ابداً با يکديگر ملاقات نمی کردند، در همچو وقتی حضرت بهاء اللّه در شرق ظاهر شد و بنيان تقاليد را برانداخت، نور حقيقت سطوع کرد. ملل مختلفه که متابعت نمودند، متّحد شدند. چون تحرّی و پرستش حقيقت کردند، متّفق گشتند. جميع بشر بندگان الهی هستند و همه از سلالهٔ آدم اند و همه از يک خاندان و جميع اينها اساسشان يک اساس. و چون تعاليم انبياء حقيقت است، لهذا يکی است و نزاع و جدال بين ملل از جهت تقاليد است. ولی امروز در ايران، قلوب با يکديگر متّحد گرديده جانها با يکديگر التيام يافته، بغض و عداوت شديده به محبّت و مودّت تغيير نموده، کلّ به محبّت عظيم قيام کرده اند. مسيحی، يهودی، زردشتی، مسلمان، بودائی همهٔ اينها از تعاليم بهاء اللّه به حقيقت رسيدند، در نهايت الفت و محبّت با يکديگر امتزاج يافته اند. انبياء الهی با يکديگر در نهايت محبّت اند. هر سلفی بشارت از خلف داده و هر خلفی تصديق سلف نموده. اينها در نهايت اتّحادند، ولی ملّتشان در نهايت اختلاف. مثلاً موسی خبر از مسيح داد بشارت از ظهور مسيح داد و مسيح تصديق نبوّت موسی را کرد پس در ميان مسيح و موسی اختلافی نيست نهايت ارتباط است لکن ميانهٔ يهودی و مسيحی نزاع است. ولی اگر تحرّی حقيقت نمايند چون حقيقت يکی است، تعدّد ندارد، به کلّی با يکديگر مهربان می شوند و در نهايت محبّت الفت میجويند و جميع تصديق جميع انبياء می کنند و جميع تصديق جميع کتب می نمايند. اين نزاع و جدال نمی ماند، همهٔ ما ها يکی می شويم، با يکديگر در نهايت محبّت و الفت زندگی می کنيم، همه پدر و پسر می شويم، همه برادر و خواهر می شويم، در نهايت محبّت در نهايت الفت با يکديگر معاشرت می نمائيم.

اين قرن قرن نورانی است، نسبت به قرون سالفه ندارد. ظلمت در آن قرون شديد بود، حالا عقول ترقّی نموده، ادراکات زياد شده، عالم بشر در حرکت است، هرکسی تحرّی حقيقت می کند. ديگر زمانی نيست که با يکديگر نزاع کنيم، وقت آن نيست که از يکديگر کره داشته باشيم، در زمانی هستيم که بايد در نهايت محبّت و الفت با هم باشيم.

حضرت بهاء اللّه به جميع اقاليم عالم رسائل فرستاد و بجميع ملوک الواح فرستاد، حتّی به رئيس جمهور امريکا پنجاه سال پيش در وقتی که هيچ ذکری از صلح عمومی نبود. در آن رسائل جميع را به صلح عمومی دعوت نمود و جميع را به وحدت عالم انسانی خواند و جميع را به اصول انبيای الهی دعوت نمود. بعضی از ملوک اروپا استکبار کردند، از جمله ناپليون ثالث. بعد رسالهٔ ثانی باو نوشتند؛ مضمون اين است و آن رساله در سنهٔ شصت و نه صادر گشت و طبع شده که: ای ناپليون، تو بسيار مغرور شدی، متکبّر شدی، خداوند را فراموش کردی، گمان می کنی که اين عزّت از برای تو باقی می ماند، اين دولت از برای تو باقی می ماند. من نامه ای که از برای تو فرستادم، بايد آن را در کمال محبّت قبول کنی، بلکه تو استکبار کردی، لهذا خدا انتقام شديد خواهد کشيد، سلطنت تو را برمی اندازد و مملکت از دست تو بيرون می رود و در نهايت ذلّت می افتی، زيرا آنچه که به تو تکليف شد، به آن قيام ننمودی و حال آنکه آنچه بتو تکليف گرديد، آن سبب حيات عالم است. منتظر باش نقمت الهی را. و اين رساله در سنهٔ هزارو هشتصد وشصت و نه صادر شد و بعد از يک سال بود که بنيان سلطنت او به کلّی برداشته شد. از جمله رساله ای است بسيار مفصّل که به پادشاه ايران نوشته شد ه و مطبوع است و در جميع ممالک عالم منتشر و آن رساله نيز در سنهٔ هزار وهشتصدو شصت ونه صادر شد. در اين رساله پادشاه ايران را نصيحت می کند، به عدالت امر می کند، به اين که با جميع ملل از رعايای خود مهربان باش امتيازی بين اديان نگذار، با مسيحی، با مسلمان، با يهودی، با زردشتی با جميع يکسان معامله کن و اين تعدّيات که در مملکت است ازاله نما، زيرا اين خلق جميع بندگان خدا هستند، در نظر حکومت بايد جميع يکسان باشند، حکومت بايد به جميع مهربان باشد. اگر چنانچه عدالت ننمودی و اين ظلم ها را ازاله نکردی و موافق رضای خداوند حرکت نکردی، بنيان سلطنت متزلزل شود. و همچنين می فرمايد که تو بايد علما را جمع کنی و مرا بخواهی، من حاضر شوم من اقامهٔ حجّت و براهين می کنم و بر جميع حجّتم را ظاهر می نمايم. اين بود که اعتنائی نکرد و جواب رسالهٔ جمال مبارک را نداد. بعد خدا بنيان سلطنت او را برانداخت و خود او کشته شد. از جمله به عبدالعزيز پادشاه عثمانيان رساله مرقوم شد. در اين رساله تهديد فرمودند که تو مرا به سجن فرستادی، مسجون نمودی. گمان می کنی که سجن از برای من ضرر دارد و يا آنکه سجن از برای من ذلّت است. اين سجن از برای من عزّت است، زيرا در سبيل الهی است من جرمی نکردم که در حبس بمانم، در راه خدا اين بلايا و رزايا وارد، لهذا من نهايت سرور را دارم، بی نهايت خوشنودم، و لکن تو منتظر باش، خدا از تو انتقام می کشد و عنقريب ملاحظه می کنی که بلا مثل باران بر تو می بارد و معدوم خواهی شد. و همين طور شد. به اين عظمت حضرت بهاء اللّه به جميع سلاطين عالم رسائل شتّی فرستاد و جميع را به محبّت و الفت دعوت نمود، جميع را به صلح عمومی دعوت کرد، جميع را به وحدت عالم انسانی دعوت نمود، جميع را به اتّحاد و اتّفاق دعوت کرد تا کلّ متّحد و متّفق گردند و اين جنگ و جدال نماند، اين حرب و قتال نماند، اين عداوت و بغضا نماند، کلّ متّحد و متّفق شويم و به عبوديّت پروردگار قيام نمائيم و در طريق او جانفشانی کنيم.

باری دو پادشاه به مقاومت حضرت بهاء اللّه برخاستند: يکی ناصرالدين شاه يکی عبدالحميد. و حضرت بهاء اللّه را در قلعه عکّا حبس کردند تا شمع او را خاموش کنند و امر او را معدوم نمايند. لکن حضرت بهاء اللّه در حبس نامه های شديد مرقوم فرمود که اين حبس سبب می شود که امر من بلند گردد و اين حبس سبب ميشود که تعاليم من انتشار يابد و من ضرری حاصل نخواهم کرد، زيرا من جانم را فدا کردم، دولتم را فدا کردم، مالم را فدا کردم، آنچه داشتم فدا کردم، از برای من اين سجن ضرری ندارد. و همين طور که فرمود در سجن علم خود را بلند فرمود، آوازه امرش به شرق و غرب رسيد، حتّی به امريکا رسيد. حالا در جميع قطعات عالم، امر بهاء اللّه منتشر است، اگر به آسيا سفر کنيد، به هر جا برويد می بينيد در انتشار است. در افريقا در انتشار است، در اروپا در انتشار است، لکن در امريکا در بدايت امر است و حال در جميع آفاق منتشر. اين دو پادشاه ابداً نتوانستند که مقاومت او نمايند، و لکن خدا اين دو پادشاه را به کلّی برانداخت ناصرالدين شاه کشته شد و عبدالحميد در حبس افتاد.

امّا من عبدالبهاء چهل سال در حبس بودم. خدا زنجير را از گردن من برداشت و بر گردن عبد الحميد گذارد و اين در يک دفعه، چون کميته اتّحاد ترقّی اعلان حريّت کردند، مرا آزاد نمودند و زنجير را از گردن من برداشته و بر گردن عبدالحميد گذاردند. همان کاری را که او با من کرد، بسر او آوردند. الآن در نهايت مذلّت در حبس است، مثل آنکه من در حبس بودم. ولی من در حبس مسرور بودم، نهايت انشراح قلب داشتم، زيرا من مجرم نبودم، به جهت سبيل الهی حبس را قبول نموده بودم. هر وقت در خاطرم می آمد که من برای خدا حبس شده ام، نهايت سرور را پيدا می کردم. ولی عبدالحميد به نکبت اعمال خود گرفتار به سبب گناه در حبس افتاد. هر ساعت می ميرد و زنده می شود در نهايت حزن در نهايت يأس است. امّا من در نهايت اميدواری بودم و مسرور بودم که الحمد للّه در سبيل الهی محبوسم، حياتم هدر نمی رود. هر کس مرا می ديد ابداً گمان نمی کرد که من محبوسم. در نهايت سرور، در نهايت تشکر، در نهايت صحّت بودم. ابداً اعتنائی به اين حبس نداشتم.



  1. خطابه در نيويورک ٥ جولای ١٩١٢ ٢٠یا ۲۱ رجب ١٣٣۰
    شرح در بدايع الآثار ج ۱ ص۱۴۷
منابع
پیوست‌ها
Tablet audio