مورخ ٦ اکتبر ١٩١٢ در کلیسای موحّدین در سانفرانسیسکو: درباره لزوم محبت و اتحاد در عالم وجود و مابین بشر

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

مورخ ٦ اکتبر ١٩١٢ در کلیسای موحّدین در سانفرانسیسکو: 1
درباره لزوم محبت و اتحاد در عالم وجود و مابین بشر 2

(خطابات جلد دوم، ص. ۲۵۵-۲۶۶)

هُواللّٰه

حقيقت الوهيّت بر جميع کائنات به محبّت طلوع نموده، زيرا محبّت اعظم فيض الهی است، مصدر ايجاد محبّت است. اگر محبّت الهی نبود، هيچ کائنی به ساحت وجود قدم نمی نهاد و از فيض الهی است که در ميان جميع کائنات محبّت و الفت است. چون در کائنات ملاحظه کنيم، چه کلّی و چه جزئی جميع را مرتبط به يکديگر می بينيم و اين ارتباط منبعث از صلح است و اين صلح منبعث از اين ارتباط. اگر چنين ارتباطی بين کائنات نبود، به عبارت اخری اگر صلح بين کائنات نبود، عالم وجود بقا نداشت. اين کائنات موجوده حياتش منوط به صلح و محبّت است، همين قوّه جاذبه که بين کائنات است و بين عناصر است و بين اجزاء فرديّهٔ هر شيئی است، اين نوعی از انواع محبّت است، زيرا عالم جماد استعداد بيش از اين ندارد. و چون به عالم نبات می آيد، اين قوّه جاذبه منضمّ به قوّهٔ ناميه شود، محبّت و الفت بيشتر ظاهر می شود. و چون به عالم حيوان می آيد، چون عالم حيوان اخصّ از عوالم جماد و نبات است، لطيفتر است، استعدادش بيشتر است، اين است که احساسات مخصوصه در عالم حيوان بيشتر است و روابط حُبّيه بيشتر ظاهر. و چون به عالم انسان آيد، چون دارای استعداد فوق العاده است، اين است که انوار محبّت در عالم انسان روشن تر است و روز به روز بيشتر می گردد و جاذبه محبّت در عالم انسان به منزله روح است. پس واضح شد که محبّت و مودّت و الفت حيات عالم است و مخالفت و نفرت و جنگ ممات امم. اين اجسام عظيمه که در اين فضای نامتناهی است، اگر روابط جاذبه ميان آنها نبود، جميع ساقط می شدند. سبب بقاء اين ها، آن قوّه جاذبه است که روابط ضروريّهٔ اين اجسام عظيمه است و همين اساس صلح است. اگر چنانچه بين اين اجسام عظيمه روابط جاذبه قطع شود و صلح بدل به جنگ گردد، متلاشی گردد. پس جنگ در عالم جماد نيز سبب ممات و هلاک است.

و همچنين چون در عناصر ملاحظه می کنيم، می بينيم که از اجتماع و الفت اين عناصر، اين کائنات نامتناهی پيدا می شود، زيرا اگر وجود هر کائنی از کائنات را درست تحقيق کنيد، می بينيد از اجتماع و الفت آن عناصر است. مثلاً انسان، عناصری الفت يافته، ترکيب شده و نتيجه اش وجود انسان شده. پس ترکيب و الفت سبب وجود کائنات است و چون بين اين عناصر اختلاف و تفريق حاصل شود و تحليل گردد، آن وقت فناء است. و همچنين در سائر کائنات، خواه جزئی و خواه کلّی ملاحظه کن. از الفت و اجتماع و ترکيب عناصر حيات حاصل شود و اين عين صلح است و اختلاف و تحليل، متلاشی شود. پس در جميع کائنات، صلح و الفت سبب حيات است و اختلاف و جنگ سبب ممات. چون نظر در عالم حيوان کنيم، ملاحظه می نمائيم که حيوانات مبارکه با يکديگر در نهايت الفت و محبّت اند، نظير گوسفندان و کبوتران و طيور سائره. اينها جميع با يکديگر الفت نمايند، در جنگ نيستند، با همديگر در صلحند. لکن حيوانات درنده، در ميان آنها ابداً الفتی نيست، منفرداً زندگانی کنند و چون به يکديگر رسند، فوراً جنگ در گيرد، نظير گرگان و کلاب. پس می بينيم که الفت از خصائص حيوانات مبارکه است و جنگ از خصائص حيوانات درنده. انسان گرگی را چون بدست آرد می کشد؛ زيرا گوسفندان را پاره پاره کرده است ولی نفوسی از بشر صد هزار نفر را از زير تيغ آبگين ميگذرانند. ملاحظه کنيد الآن در بالکان چه خونها ريخته می شود، جوانان شرحه شرحه می شوند، مادر ها بی پسر می گردند، اطفال بی پدر می شوند، خانه ها خراب می گردد، خلاصه جميع بلايا و محن باين بيچارگان وارد می آيد. باری در بالکان جنگی است خونريز که آتش سوزان به قلوب خيرخواهان عالم انسانی زده است سبحان اللّه عجب است که گرگ را درنده می نامند و آن را می کشند، و لکن مردمان درنده را می پرستند. چه قدر انسان بی فکر است چه قدر انسان بی انصاف است. گرگی که يک گوسفند را می درد، اين قدر مبغوض است، امّا اگر يک انسان الآن در بالکان سردار باشد و صد هزار نفر را بکشد، جميع سياسيون و جنگجويان می گويند اين شخص شجاع بی نظير و مثيل است، اين شخص سزاوار ستايش است زيرا صد هزار نفر را کشته است! اين چه قدر بی فکری است. اگر شخصی يک دولار بدزدد او را مجرم نامند، امّا اگر يک سردار يک مملکت را تالآن و تاراج نمايد، او را فاتح گويند و ستايش و نيايش نمايند

باری مختصر اين است که عالم انسانی ولکان آتش جور و اعتساف است. و چون از بدايت عالم الی الآن به تاريخ نظر می کنيم، همين طور می بينيم که هميشه خونريزی بوده، هميشه حرب بوده، هميشه خانمان ها خراب شده ابداً عالم انسانی راحت و آسايش نيافته. حال اين قرن نورانی آمده، عقول بشر ترقّی کرده، علم و فنون توسّع يافته، لهذا سزاوار چنين است که بر حسب نبوّات کتب مقدّسه شرق و غرب متّحد شوند و زمانی بيايد که گرگ و ميش از يک چشمه بنوشند و باز و کبک در يک لانه و آشيانه زندگانی نمايند و شير و آهو در يک چمن چرا نمايند، بلکه انشاء اللّه عالم انسانی راحت جويد. بايد جميع ما ها بکوشيم و جانفشانی کنيم و متحمّل هر مشقّتی شويم تا آنکه صلح عمومی تأسيس يابد، وحدت عالم انسانی جلوه نمايد. الحمد للّه ما ها همه بندگان خدا هستيم و جميع در بحر رحمت او مستغرق شعاع شمس حقيقت بر جميع ما ها تابيده باران رحمت الهی به همهٔ ما ها رسيده و نسيم عنايت بر جميع ما ها وزيده. پروردگار بجميع ما ها مهربان است، به جميع ما ها محبّت می فرمايد، به جميع ما ها رزق عطا می کند و جميع ما ها را حفظ می کند؛ باين درجه مهربان است. زيرا کلّ در پناه او راحت و آسايش می نمائيم. و خداوند از برای ما محبّت خواسته است، اتّحاد و اتّفاق خواسته تعاون و تعاضد خواسته است، مهربانی خواسته، چرا ما اين موهبت را از دست بدهيم؟ چرا اين نور را به ظلمت تبديل کنيم؟ چرا اين حيات را مبدّل به ممات نمائيم؟ چرا اين محبّت و الفت را مبدّل به حسد و بغض کنيم؟ پروردگاری که جميع ما را خلق کرده و باين درجه بما مهربان است، آيا سزاوار است که مخالف رضای او رفتار نمائيم بر ضدّ سياست او معيشت کنيم، بندگان او را صدمه و اذيّت نمائيم، خون يکديگر را مباح بدانيم، اموال يکديگر را غارت کنيم؟ خدا ما را ملائکه خلق نموده است، آيا جائز است حيوان درنده گرديم؟ چه قدر سبب حسرت است، اگر انسان در اين وحشت بماند.

باری جميع مظاهر الهی به جهت محبّت و الفت آمده اند، جميع کتب آسمانی به جهت محبّت و الفت نازل گشته، جميع تعاليم سبحانی بجهت محبّت و الفت بوده، لکن ما اين حقيقت را فراموش کرديم، به تقاليدی گرويديم و چون تقاليد مختلف است، نزاع و جدال به ميان آمد و آتش حرب و قتال شعله زد. پس بهتر آن است که رجوع به حقيقت کنيم، يعنی حقيقت تعاليم الهی را تحرّی نمائيم و هيچ شبهه ای نيست که حقيقت تعاليم الهی يکی است و آن محبّت است و ترک جنگ و جدال. حقيقت تعاليم الهی نور است و بغض و عداوت ظلمت حقيقت تعاليم الهی حيات است، ولکن درندگی و خونخواری ممات. تقاليد هادم بنيان انسانی است، زيرا سبب تعصّب است و تعصّب سبب جنگ. مظاهر مقدّسهٔ الهی زحمتها و بلايای شديد تحمّل نمودند. يکی هدف هزاران تير شد، يکی در تاريکی حبس افتاد و ديگری نفی در بلاد شد. يکی بالای صليب رفت و ديگری در قعر زندان افتاد، اين بلايا را به جهت اين کشيدند که در بين قلوب محبّت حاصل شود، با يکديگر الفت نمايند، با يکديگر مهربان باشند، جان خود را فدای يکديگر کنند، راحت و آسايش خود را فدای خير عموم نمايند. مدّت حيات را در نهايت زحمت بودند تا ما را هدايت کنند و ما را به حقيقت دلالت نمايند. آيا سزاوار است که ما زحمات آنها را ضايع کنيم، مشقّتهای آنها را بی ثمر نمائيم، بر ضدّ تعاليم آنها قيام کنيم، متابعت شيطان نمائيم و هر روز به جنگ و جدالی مشغول شويم و هر روزی سبب خونريزی و خرابی گرديم؟ آيا کفايت نيست؟ و اين همه قرون و اعصار جنگ بوده، لهذا جنگ را تجربه کرديم و ديديم که حرب و قتال و بغض و عداوت سبب اضمحلال است، سبب غضب الهی است، سبب محروميّت از رحمت پرودگار است. خوب است حالا در اين عصر نورانی يک چندی الفت و محبّت را تجربه نمائيم، صلح عمومی را اعلان کنيم، وحدت عالم انسانی را نشر دهيم، شب و روز بکوشيم تا بين بشر اتّحاد و اتّفاق جلوه نمايد. اين را نيز چندی امتحان کنيم، اگر ديديم که محبّت و الفت و صلح ضرر دارد، آسان است، دو باره به جنگ بر گرديم. امّا چون ملاحظه کرديم که محبّت سبب ترقّی انسان است، سبب نورانيّت بشر است، سبب وصول به رضای الهی است، سبب قربيّت در گاه کبرياء است، به نهايت قوّت تمسّک به آن کنيم. باری من شب و روز دعا می کنم که اين آتش حرب و قتال خاموش شود و چشمه صلح و حيات بجوشد. اميدوارم که جميع ما ها بکوشيم، راحتمان را فدا کنيم ثروتمان را صرف کنيم، حتّی جانمان را فدا نمائيم تا اين نورانيّت صلح و وفاق در جميع آفاق بتابد و عالم انسانی روشن گردد.

از جملهٔ اساس حرب و جنگ در بالکان امروز تعصّب دينی است، تعصّب مذهبی است شما درست ملاحظه نمائيد که خدا دين را تأسيس فرمود تا محبّت بين بشر زياد شود، سبب الفت و مؤانست گردد. ما چنين موهبت الهی را سبب جنگ و جدال نموده ايم. دين که بايد سبب ارتباط باشد، سبب خونريزی شد. دين که بايد سبب عدل و انصاف باشد، سبب ظلم بی پايان گرديد. پس اگر دين سبب جنگ و جدال شود، البتّه بی دينی بهتر است، زيرا مقصد از دين محبّت است تا قلوب را به يکديگر ارتباط دهد، ولی اگر دين سبب شود که قلوب را از يکديگر متنفّر نمايد و سبب اين ظلم و عدوان گردد، البتّه اين دين نيست، بل عين ضلالت و گمراهی است و بی دينی خوشتر. جميع مظاهر مقدّسهٔ الهی با يکديگر در نهايت محبّت بودند، يکديگر را بسيار ستايش می کردند، يکديگر را بی نهايت تنزيه و تقديس می نمودند. مثلاً حضرت موسی حضرت ابراهيم را تبريک و تقديس کرد و نهايت ستايش را نمود و بيان نمود که او شمع هدايت الهی بود. همين طور حضرت مسيح نهايت تمجيد را از حضرت موسی نمود، تنزيه و تقديس کرد و نام موسی را در شرق و غرب منتشر نمود، کتاب موسی را در اقطار عالم انتشار داد، انبيای بنی اسرائيل را ستايش کرد، بلکه بنی اسرائيل را مفتخر و سرافراز فرمود. همچنين حضرت محمّد، نهايت ستايش از حضرت مسيح در قرآن موجود که حضرت مسيح کلمة اللّه است حضرت مسيح روح اللّه است، حضرت مسيح از روح القدس تولّد يافت و مريم در قدس الاقداس بود، معتکف بود و مائده از آسمان بر او نازل می شد. باری نهايت ستايش را از حضرت مسيح نمود، حتّی يک سوره به اسم مريم در قرآن موجود است و جميع مضمون ستايش از يوحنّای معمّدانی و حضرت مسيح و حضرات حواريّون و حضرت مريم است. همين طور حضرت باب و حضرت بهاء اللّه جميع مظاهر مقدّسهٔ الهی را ستايش نموده اند. چنان در حقّ حضرت مسيح ستايش نمودند که ابداً در تصوّر نمی گنجد، البتّه اگر جمع شود، يک کتاب می شود. حضرت بهاء اللّه سبب نشر تورات و انجيل شريف و قرآن شد و شرح مفصّله بر بعضی آيات انجيل نوشت و اسرار انجيل را ظاهر نمود. اينها که با يکديگر در نهايت الفت و محبّت بودند و حيات يکديگر را تنزيه و تقديس می نمودند و نهايت ستايش را می فرمودند، چرا ما که پيروان آنها هستيم، بر ضدّ يکديگر قيام کنيم، همديگر را بکشيم خانمان يکديگر را خراب کنيم، خون يکديگر را بريزيم؟ مثل اين که الآن در بالکان همين تعصّب دينی سبب اين توحّش اين خونريزی و اين ظلم و عدوان شده است.

لهذا همه دعا کنيد که خدا اينها را هدايت کند. اين بره ها را از چنگال گرگان نجات بخشد. کلّ طيور سلام شوند و حمامهٔ صلح عام گردند. بايکديگر الفت کنند تا اين ظلمت از عالم زائل شود و نورانيّت تعاليم الهی شرق و غرب را روشن کند. اين است نهايت آرزوی ما، اين است نهايت رجای ما. ولی ما به قدر قوّه می کوشيم، بلکه شمس نجاح و فلاح از افق عالم انسانی طلوع نمايد. من از شرق آمده ام، مسافت بعيده را طی کرده ام، از بس که شماها را دوست داشتم، زيرا شنيدم که شما ها صلح جوهستيد، راحت و آسايش عالم انسانی را می خواهيد. لهذا از اين افکار عاليهٔ شما، از اين مقاصد خيريّهٔ شما نهايت سرور را دارم.

پروردگارا، رحيما، کريما، مشاهده می فرمائی که در بالکان، چه آتش اعتسافی شعله می زند، چه شعله نائرهٔ فسادی زبانه می کشد. اين اقوام به جان همديگر افتاده اند، ولی تو صلح می خواهی. آنان جنگ می طلبند، ولی تو محبّت می جوئی. آنان بغض و عداوت می خواهند، ولی تو نورانيّت آسمانی می طلبی. ای پروردگار، دلها در ظلمت حيوانی مستغرق است، پس به انوار شمس حقيقت روشن فرما. خداوندا، رحمت کن، اين درندگان را به صفات حسنه مزيّن نما و اين حيوانات را از خونريزی باز دار. اين جنگ را تغيير به صلح کن و اين کلفت را مبدّل به الفت نما و اين بغض و عداوت را به محبّت منقلب فرما. خداوندا اين ظلمت را زائل کن و نورانيّت رحمت را منتشر فرما. در بين قلوب ارتباط آسمانی بخش و بر جميع بنور صلح و صلاح جلوه کن. خداوندا، اين گرگان را اغنام نما و اين درندگان را انسان کن. اين نفوس را هدايت کن تا رضای تو طلبند و از برای خاک با يکديگر جنگ و مخالفت ننمايند. خداوندا، اين خاک را پست ترين موجودات خلق فرمودی و قبر عموم بشر است، قبرستان دائمی انسان است. با وجود اين، اين غافلان و اين مدهوشان به جهت اين قبر ابدی جنگ نمايند، خون يکديگر ريزند، خانمان يکديگر نهب و غارت نمايند و ممالک را خراب کنند. خدايا بارقه هدايت بفرست و اينها را از اين اخلاق و اطوار نجات بخش و به ملکوت خويش دلالت فرما تا استفاضه از ملکوت صلح و سلام نمايند. خدايا رحم کن. خدايا، هدايت نما، خدايا، تأييد بخش خدايا توفيق ده. توئی کريم و توئی رحيم و توئی توانا.



  1. San Francisco
  2. خطابه در کليسای موحّدين سانفرانسيسکو، صبح يکشنبه ٦ اکتبر ١٩١٢( ٢٥ شوّال ١٣٣٠ )
    شرح در بدايع الآثار ج ۱ ص۲۸۹
منابع
پیوست‌ها
Tablet audio