مورخ ٨ اکتبر ١٩١٢در کليسای موحّدين پالوآلتو: درباره عدم توانایی ادراک خداوند و نیاز به مظاهر ظهور

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

مورخ ٨ اکتبر ١٩١٢در کليسای موحّدين پالوآلتو:
درباره عدم توانایی ادراک خداوند و نیاز به مظاهر ظهور 1

(خطابات جلد دوم، ص. ۲۸۰- ۲۸۸)

هُواللّٰه

امشب الحمد للّه در کليسای موحّدينيم، کليسائی که منسوب به توحيد است. لهذا خواستم ذکری از توحيد کنم که اعظم اساس اديان الهی است. در جميع اديان الهی بيان توحيد هست، اساس اين مسئله چيست؟ اين معلوم است که حقيقت الوهيّت در تصوّر انسان نيايد. انسان ادراک حقيقت الوهيّت ننمايد، زيرا انسان حادث است و حقيقت الوهيّت قديم. انسان محدود است، حقيقت الوهيّت غير محدود. محدود نمی تواند حقيقت نا محدود را ادراک کند، حادث نمی تواند احاطه بقديم نمايد. چون در عالم کائنات سير نمائيم، می بينيم عالم جمادی هست، عالم نباتی هست، عالم حيوانی هست و عالم انسانی. عالم جماد هر قدر ترقّی کند، نمی تواند عالم نبات را درک کند. عالم نبات هر قدر ترقّی کند، نمی تواند از عالم حيوان خبر گيرد. مثلاً اين گل لطيف هر قدر ترقّی کند نمی تواند خبر از سمع و بصر گيرد که سمع چه چيز است و بصر چه روح انسانی چيست و عقل انسانی چه، چون که مافوق حوصله اوست، نمی تواند ادراک کند. باوجود اين که ما و اين نبات هر دو حادثيم و ممکن، و لکن تفاوت مراتب مانع از ادراک است، زيرا آن عالم نبات و عالم ما عالم انسان، لهذا نمی تواند حقيقت انسان را درک کند. بعد از آنکه تفاوت مراتب مانع ادراک است، و هر مادون ادراک رتبهٔ مافوق نتواند، پس ما نمی توانيم خدا را درک کنيم ما حادثيم، او قديم. ما عاجزيم، او قادر. ما فقيريم، او غنی. ما محتاجيم، او مستغنی. ما محدوديم، او نا محدود. ما فانی، و او باقی. چگونه می توانيم حقيقت الوهيّت را ادراک کنيم يا بيانی نمائيم يا نعت و ستايشی کنيم.؟ زيرا آنچه ستايش نمائيم، به قدر عقل و ادراک ماست. آنچه در تصوّر آيد، مخلوق انسان است و محاط و انسان محيط بر آن و حال آنکه حقيقت الوهيّت محيط است و انسان محاط. پس آنچه به تصوّر آيد، حق تعالی منزّه از آن و تصوّر ذهنی انسان است، حقيقی ندارد. لکن خود انسان وجود حقيقی دارد. آن الوهيّتی که در ذهن ما در آيد و عقل ما به آن احاطه کند، آن الوهيّت نيست، زيرا وجود ذهنی دارد، وجود خارجی ندارد و ما که وجود ذهنی و عينی داريم، خود اعظم از آن، زيرا ما محيطيم آن محاط.

پس واضح و آشکار است که قوای عقليّهٔ بشر ادراک حقيقت الوهيّت ننمايد، و لکن فيض الوهيّت محيط است، انوار الوهيّت ساطع و صفات الوهيّت ظاهر و باهر و حقائق مقدّسه انبيای رحمانيّه بمنزلهٔ آئينه در نهايت لطافت و صفا در مقابل شمس حقيقت اند. لهذا شمس حقيقت به انوار و حرارتش در آن آئينه ظاهر و باهر و کمالاتش در آن جلوه نمايد. اگر ما بگوئيم آفتاب در اين آئينه جلوه نموده و اشراق کرده، مقصد ما آن نيست که آفتاب از اعلی درجه تقديس تنزّل کرده و آمده در اين آئينه منزل نموده، زيرا اين مستحيل است. آفتاب را تنزّلی نيست، هميشه در مرکز تنزيه بوده است، و لکن انوار و حرارتش در اين آئينهٔ صافی جلوه نموده و جميع کمالاتش ظهور کرده. اين مرايا حقايق انبياء است. پس معلوم شد که حقيقت الوهيّت مقدّس از نزول و صعود است مثل اين که آفتاب منزّه از صعود و نزول است، و لکن فيض ابدی آفتاب، در اين آئينهٔ صافی لطيف ظاهر و عيان است. و آئينه می گويد که آفتاب در من است، اگر تو انکار می کنی، در من نظر کن. يقين است که صدق است، زيرا آفتاب را در آئينه می بينيم. با وجود اين، مقصد اين نيست که تنزّل کرده و در اين آئينه منزل نموده، زيرا برای آفتاب صعود و نزولی نيست، لکن به جميع فيوضاتش در اين آئينه ظاهر است. اين است که حضرت مسيح می فرمايد که پدر در پسر است، يعنی آن آفتاب در اين آئينه ظاهر و آشکار است، نه اين که آن آفتاب تنزّل کرده در اين آئينه جای گرفته. اين است معنی توحيد، اين است حقيقت اين مسئله. ببينيد مثل آفتاب روشن و مطابق عقل و فنّ. اين است که می گوئيم بايد دين مطابق عقل و علم باشد. ببينيد چه قدر واضح و مطابق علم و عقل است و در آن شبهه و شکّی نه.

مادام که شمس حقيقت در اين مرآت صافی اشراق کرده و از اين آئينه به جميع آفاق اشراق نموده، نور آفتاب يکی است و حرارت آفتاب يکی و بر جميع کائنات جلوه گر. هيچ کائنی نيست که از فيوضات شمس محروم ماند. البتّه جميع خلق از فيض الهی نصيب دارند، جميع ناس مظهر مهربانی الهی هستند، جميع کائنات آيات قدرت او هستند. هيچ يک صنع شيطان نيست، همه را خدا خلق کرده، جميع صنع الهی هستند. پس ما بايد آيات قدرت الهی را تکريم نمائيم. ما بايد آيات قدرت الهی را تعظيم کنيم. ما بايد آيات قدرت الهی را مهربانی کنيم و آن جميع عالم انسانی است، زيرا جميع آيات قدرت او هستند. کی آنها را خلق کرده؟ خدا خلق نموده. نهايتش اين است که بعضی عالم، بعضی جاهلند. نادانانرا بايد تعليم کرد تا دانا شوند؛ مريض اند، بايد معالجه کرد تا شفا يابند؛ طفل اند، بايد تربيت نمود تا به بلوغ رسند؛ خواب اند، بايد آنها را بيدار کرد. ولی بايد همه را دوست داشت. اين طفل را نبايد مبغوض داشت که نادان است، به بلوغ نرسيده. بايد او را تربيت کرد تا به بلوغ رسد، عقل و درايت پيدا کند، علم و معرفت حاصل نمايد تا مقبول درگاه خدا شود. خداوند بسيار مهربان است. حضرت مسيح می فرمايد که آفتاب خدا بر جميع می تابد، حتّی بر گنه کار. اين چه قدر بيان شيرينی است.

ملاحظه کنيد هر چند اين کره ارض ظلمانی است، لکن آفتاب نورانی چگونه همه را تربيت می نمايد، جميع را روشن می کند، همه را گرم می کند، آيا می توانيم آثار شمس را انکار کنيم؟ همين طور می بينيم خدا مهربان است، جميع را تربيت می کند، به جميع فيض می بخشد. مادام که همچنين خدای مهربانی داريم، چرا ما نا مهربان باشيم؟ او خالق ما است، او محيی ما است، او مربّی ما است، او رازق ما است، او به همه مهربان است، پس چرا ما نا مهربان باشيم؟ چرا بگوئيم اين موسوی است، او عيسوی است، اين محمّدی است، او بودائی است؟ اينها دخلی به ما ندارد. خداوند همهٔ ما را خلق کرده و تکليف ما است که به کلّ مهربان باشيم. امّا مسائل عقائد راجع به خدا است او در روز قيامت مکافات و مجازات دهد، خداوند ما را محتسب آنها قرار نداده.

ما بايد شکر نعمای الهی کنيم، ممنون عنايات او باشيم که ما را به صورت و مثال خود خلق فرموده، به جميع ما سمع و بصر عنايت نموده. اين چه موهبتی است، اين چه عنايتی است، اين چه تاج درخشانی است! چرا اين عنايات را هدر دهيم؟ چرا به خود مشغول شويم؟ چرا به يکديگر پردازيم؟ چرا انکار فيوضات الهی کنيم؟ ما بايد به شکرانهٔ اين موهبت پردازيم و چون حقيقت حاصل شود، جميع يک قوم گرديم، جميع در يک وطن زندگانی نمائيم، جميع يک ملّت شويم، تا اين عالم انسانی ملکوتی گردد، اين جهان ظلمانی نورانی شود؛ تا نزاع و جدال بر افتد و نهايت محبّت و الفت حاصل شود. اين است مقصود از بعثت انبيای الهی، اين است مقصود از انزال کتب آسمانی، اين است مقصود از تجلّی شمس حقيقت تا وحدت عالم انسانی ظاهر گردد، وحدت وطن حاصل شود، وحدت ملّت استقرار يابد، وحدت سياست حاصل گردد و انواری ملکوتی در عالم انسانی ظاهر و عيان شود، کمالات عالم ملکوت در عالم انسان جلوه نمايد، وحدت عالم ملائکه در عالم بشر هويدا گردد، يعنی نفس بشر ملائکه شود. ملائکه عبارت از چه چيز است؟ مقصود نفوس مقدّسه است، نفوس روشن و نفوس کامل است، نفوس الهی است که آن نفوس مقدّسه مظهر محبّت اند، مظهر عقل و دانش اند، اسير اين تقاليد پوسيده نيستند.

اين تقاليد پوسيده اديان سبب عداوت است، سبب خرابی است، سبب تاريکی است، سبب خونريزی است، سبب ظلمت است، سبب استبداد است. اين تقاليد را بيندازيد و به اساس حقيقت تشبّث نمائيد؛ اساسی که حضرت مسيح گذاشت، اساسی که جميع پيغمبران گذاشتند، آن اساس بهاء اللّه است. و آن اساس وحدت عالم انسانی است، آن اساس محبّت عمومی است، آن اساس صلح بين دول است، آن اساس صلح عمومی بين ملل است، آن اساس صلح عمومی بين اجناس است، آن اساس صلح عمومی بين اوطان است، آن اساس صلح عمومی بين اديان است، آن اساس صلح عمومی بين مراتب حيات است.

در وقتی که شرق را ظلمت و عداوت و بغضا احاطه کرده بود و ابر های کثيف افق حقيقت را پوشانده بود، در ميان اهالی شرق تعصّب مذهبی، تعصّب سياسی، تعصّب جنسی و تعصّب وطنی بود و ملل شرق با يکديگر در نهايت قتال و جدال اديان يکديگر تنجيس می نمودند و از يکديگر احتراز می کردند و نهايت دشمنی با هم داشتند، ظلمت قسمی احاطه کرده بود که ابداً از نور اثری نبود، در چنين وقتی حضرت بهاء اللّه از افق حقيقت اشراق نمود و تعاليم و بياناتی فرمود که جميع ملل را با يکديگر ارتباط داد. الفت بين اديان انداخت تعصّب مذهبی نگذاشت، تعصّب سياسی نگذاشت، تعصّب وطنی نگذاشت، تعصّب جنسی نگذاشت. جميع ملل را در ظلّ خيمه وحدت انسانی داخل نمود و نفوسی که از اديان و مذاهب نداء بهاء اللّه را شنيدند و از تعاليم او خبر گرفتند، الآن در ايران در نهايت محبّت و الفت اند و معاشر با يکديگر در نهايت مهربانی با هم معامله کنند، مثل اين که يک خاندانند. اين است که حضرت بهاء اللّه خطاب به عالم انسانی می فرمايد که ای اهل عالم، همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار. يعنی عالم انسانی از جميع ملل و اديان و اقوام به منزلهٔ يک شجره است و هر يک از اديان و ملل به منزله شاخه و برگ و شکوفه و ثمر. و آن شجر شجر مبارکه است، شجر حيات است، لهذا نبايد بين افراد بشر ابداً نزاعی بماند، بغض و عداوتی باشد. بايد جميع در نهايت مهربانی و الفت با يکديگر زندگانی نمايند و ايّام را بخوشی بگذرانند تا فيوضات الهی عالم انسانی را احاطه کند و ملکوت الهی در عالم انسانی مجسّم گردد. اين است نهايت آرزوی جميع ما ها.



  1. خطابه در کليسای موحّدين پالو آلتو _ کاليفرنيا، ٨ اکتبر ١٩١٢ (شب) ٢٧ شوّال ١٣٣٠
    شرح در بدايع الآثار ج ۱ص ٢٩٤
منابع
پیوست‌ها
Tablet audio