هُو اللّه
من از خدمات شما بسيار ممنونم. فی الحقيقه مرا خدمت کرديد، مهمان نوازی نموديد، شب و روز قائم بر خدمت بوديد و ساعی در نشر نفحات اللّه. من هيچوقت خدمات شما را فراموش نخواهم نمود، زيرا جز رضای الهی مقصدی نداريد و غير از دخول در ملکوت اللّه مقامی نخواهيد. حال هدايائی به جهت اهل بيت من آورده ايد، اين هدايا بسيار مقبول است و مرغوب، امّا خوب تر از اينها، هداياء محبّت اللّه است که در خزائن قلوب محفوظ ماند. اين هدايا موقّتی است، و لکن آن هدايا ابديست. اين جواهر را بايد در جعبه و طاقچه گذاشت و آخر متلاشی گردد، امّا آن جواهر در خزائن قلوب ماند و الی الابد در عوالم الهی باقی و دائم باشد. لهذا من محبّت شما را که اعظم هدايا است به جهت آنها می برم. در خانه ما نه انگشتر الماس استعمال می نمايند و نه ياقوت نگاه می دارند. آن بيت از اين گونه زخارف پاک و مبرّاست. حال من اين هدايا را قبول کردم ولی نزد شما امانت می گذارم که بفروشيد و قيمت آنها را برای مشرق الاذکار شيکاغو بفرستيد.
(احبّا خيلی زاری کردند؛ فرمودند:)
من می خواهم از طرف شما ها هديه ای ببرم که در جهان ابدی باقی ماند و جواهری که تعلّق به خزائن قلوب داشته باشد اين بهتر است.